زندگینامه عبد الكريم قشيرى نيشابورى‏ « زین الاسلام»

زين الاسلام امام ابو القاسم عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك بن طلحة بن محمد قشيرى نيشابورى از اكابر دانشمندان، نويسندگان، شاعران و صوفيه قرن پنجم هجرى است.

ولادت و زندگى‏

در ربيع الاول سال 376 يا 386 ه در ناحيه استوا( قوچان كنونى) متولد شد. خانواده وى از اعراب بنى قشير بودند كه در خراسان صاحب املاك بودند. پس از فوت پدر به قصد آموختن علم حساب روانه نيشابور شد اما دست تقدير او را به مجلس ابو على دقاق كشانيد و شيفته او گرديد و از كسب علم حساب منصرف و قدم در طريق ارادت و تصوف نهاد.

وى اهل مسافرت نيز بود و يك سفر به مكه و دو سفر به بغداد داشت.

اساتيد

ادبيات عرب را نزد ابو القاسم اليمانى، تصوف را نزد ابو على دقاق، فقه را نزد ابو بكر طوسى و كلام را نزد ابو بكر بن فورك اصفهانى آموخت.

حضور او در مجلس ابو على دقاق به موازات آموختن فقه، حديث و تفسير از محضر اساتيدى همچون احمد بن محمد بن عمر خفاف، ابو نعيم اسفراينى و ابن عبدوس مكى بود. در ميان اسامى اساتيد وى ابو اسحاق اسفراينى، ابو عبد الرحمن سلمى، ابو الحسين بن بشران نيز به چشم ميخورد.

شاگردان‏

مجالس املاء حديث و وعظ او مورد توجه طالبان واقع شده و موجب شهرت وى شد و اساس رياست مذهبى او را در نيشابور بنا نهاد. مدت زيادى از زندگى قشيرى به تربيت شاگردان سپرى شد. بسيارى از دوستداران علم و معرفت نزد وى درس خواندند كه يا در حديث از او اجازه روايت دريافت كردند و يا در طريقت و تصوف جزو مشايخ به شمار آمدند.

وفات‏

قشيرى پس از 89 سال عمر در سال 465 ه بدرود حيات گفت و او را در مدرسه ابو على دقاق( در نيشابور) دفن كردند.

آثار

قشيرى به لحاظ احاطه بر علوم و معارف عصر خود، از تفسير و حديث و كلام گرفته تا تصوف و مقامات سلوك، در مقايسه با ديگر صوفيان آثار برجسته ‏اى به شرح زير دارد:

1- تفسير كبير معروف به« التيسير فى التفسير» كه قبل از سال 410 ه نوشته است.

2- التحبير فى التذكير

3- آداب الصوفيه

4- لطائف الاشارات

5- جواهر

6- عيون الاجوبة فى اصول الاسئلة

7- مناجات

8- نكت اولى النهى

9- نحو القلوب

10- احكام السماع

11- اربعين

12- رساله قشيريه از ميان آثار وى لطائف الاشارت در تفسير قرآن و رساله قشيريه در تصوف شهرت بسزايى يافتند.

 

زندگینامه سيد محمد باقر استرآبادى « ميرداماد»

 

نام و نسب:

سيد محمد باقر فرزند محمد داماد مشهور به« ميرداماد» از علماى بزرگ و حكماى برجسته عهد صفوى است. نسب ميرداماد به امام حسين( ع) مى‏رسد. وى لقب« داماد» را از پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سيد محمد داماد استرآبادى به سبب داشتن افتخار دامادى محقق كركى فقيه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوى ملقب به« داماد» گرديد. بعدها اين لقب به فرزندش محمد باقر نيز اطلاق شد.( 1)

 

 

ولادت:

سيد محمد باقر استرآبادى در حدود سال 960 ق ديده به دنيا گشود.( 2) عنوان استرآبادى ظاهراً به دليل انتساب پدران وى به« استرآباد» بوده و خود وى در استرآباد به دنيا نيامده است چرا كه پدرش سيد محمد داماد، مسلماً در مركز سياسى كشور بوده و دليل و نقلى بر سكونت خانوده ميرداماد در استرآباد وجود ندارد.( 3)

 

 

درباره ازدواج سيد محمد داماد با دختر محقق كركى( ره) حكايت جالبى نقل شده است:

در كتاب نجوم السماء از فاضل داغستانى، عليقلى ‏خان شش انگشتى متخلص به واله نقل شده است كه شيخ اجل على بن عبدالعالى، محقق كركى( ره) در خواب ديد كه اميرالمومنين( ع) به او فرمود دخترش را به همسرى مير شمس ‏الدين محمد پدر ميرداماد درآورد و فرمود كه از وى فرزندى به دنيا خواهد آمد كه وارث علوم انبياء و اوصياء مى ‏گردد. شيخ دختر خود را به تزويج او درآورد. ليكن دختر پيش از آن كه فرزندى به دنيا آورد وفات كرد. شيخ از خواب خود متحيّر مانده بود. بار ديگر اميرالمومنين( ع) را در خواب ديد كه فرمود ما اين دخترت را قصد نكرده بوديم بلكه فلان دخترت را به همسرى او درآور. آن‏گاه شيخ همان دخترش را به ازدواج سيّد شمس‏ الدين محمد درآورد و ميرداماد از او متولّد شد.( 4)

آن خواب بعدها به واقعيت پيوست و ميرداماد در جوانى در تمامى علوم شرعى و عقلى تبحر يافت و به استادى رسيد و بر همتايان خود برترى يافت.

 

 

 

تحصيلات و اساتيد ميرداماد( ره):

از آنجا كه محمدباقر در خاندانى شريف و اهل فضل و كمال رشد مى ‏يافت، از همان اوايل كودكى به تحصيل علم تشويق و ترغيب شد. تحصيلات علوم دينى را در خردسالى در مشهد آغاز نمود و پس از چندى نزد اساتيد و فضلاى آن ديار به تلمذ پرداخت.

از اساتيد او در مشهد مرحوم سيد على فرزند ابى ‏الحسن موسوى عاملى است. (5) مرحوم شيخ حرّ عاملى در كتاب امل الامل راجع به وى مى‏نويسد:« او از بزرگان علما و فضلاى عصر خويش و از شاگردان شيخ ما، شهيد ثانى بود. وى فردى زاهد، عابد، فقيه و با ورع بود.»(6) سيد على بن ابى الحسن عاملى همان‏طور كه از نام وى برمى‏آيد از علماى جبل‏ عامل لبنان بود و سپس به ايران مهاجرت كرد.

استاد ديگر ميرداماد كه در رشد علمى وى تأثير گذاشت فقيه بلند مرتبه شيخ عزّالدين حسين فرزند عبدالصّمد عاملى( م 984 ق)، پدر شيخ بهايى از علماى بزرگ منطقه جبل ‏عامل لبنان بود. وى شاگرد برجسته زين ‏الدين على ‏بن احمد عاملى معروف به شهيد ثانى( شهادت در 966 ق) بود و پس از كشته شدن شهيد ثانى به دست طرفداران عثمان، جبل عامل را كه ناامن شده بود ترك كرد و چون در ايران مذهب تشيع رسميت يافته و محل امن و مناسبى براى شيعه محسوب مى ‏شد به ايران مهاجرت كرد. در اين سفر پسرش محمد، شيخ بهايى كه هنوز اين لقب را نداشت و بيش از سيزده سال از عمر وى نمى‏ گذشت همراه او بود.

شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد پس از چندى شيخ الاسلام قزوين پايتخت شاه طهماسب صفوى شد. سپس در حدود سال 969 ق با همين منصب به مشهد رفت.

توقف او در مشهد مقدس بيش از دو سال طول نكشيد و او در سال 971 ق با همان سمت به هرات مهاجرت كرد و در آن‏جا تعليم محمد خدابنده وليعهد شاه طهماسب را به عهده گرفت. در شهر هرات پيروان اهل تسنن زياد بودند. پس از مهاجرت وى به هرات گروه بسيارى از علما و طلاب در پيرامون او گرد آمدند. در مدت هشت سال اقامت آن فقيه بلند مرتبه در هرات( در حدود سالهاى 971 تا 979) حوزه علمى غنى و پررونقى تشكيل شد و گروه بسيارى به ارشاد وى شيعه شدند.

استفاده ميرداماد از حضور اين فقيه بزرگ در همين دوران صورت گرفته است. گفتيم كه فقيه گرانقدر عزّالدين حسين بن عبدالصّمد عاملى( ره) تا حدود سال 971 ق را در مشهد اقامت داشت و ميرداماد نيز تحصيلاتش را در مشهد آغاز نمود. ليكن با توجه به اين‏كه در آن سالها ميرداماد در حدود يازده سال بيشتر نداشته نمى‏توانسته از محضر درس عالم بزرگى چون شيخ عزّالدين حسين كه در سطوح عالى تدريس مى‏ نموده استفاده كرده باشد.

به همين جهت اگر نبوغ و استعداد سرشار ميرداماد را در نظر داشته باشيم استفاده مير از حضور آن بزرگوار در اواخر اقامت ايشان در هرات و در حداثت سن ميرداماد بوده است. از تأليفات وى است: عقدالطهماسبى، وصول الاخيار الى الاخبار و…( 7)

ديگر استاد ميرداماد دايى گرامى ‏اش، فقيه جليل، مرحوم عبادالعالى عاملى( م 993 ق) فرزند مرحوم محقق كركى است. مرحوم شيخ حرّ عاملى در امل‏الامل درباره وى مى‏گويد:« او فردى فاضل، فقيه، محدث، محقق، متكلّم، عابد و از مشايخ بسيار بزرگ بود. وى از پدرش و معاصرين ديگر روايت مى‏كند و محمد باقر حسينى داماد- ميرداماد- از او اجازه روايى دارد. او را رساله ‏اى است دقيق درباره قبله و قبله خراسان بالخصوص.»( 8)

اين سه بزرگوار كه در برخى از كتب شرح حال و تاريخ به عنوان اساتيد و مشايخ ميرداماد از آنان نام برده شده همگى در علوم منقول استاد و متبحر بوده ‏اند.

اساتيد ميرداماد در علوم عقلى كه وجه مشخّصه علمى اوست و ما وى را به اين جهت به شهرت مى‏ شناسيم به ‏درستى معلوم نيست، مگر اشاره‏اى كه در تاريخ عالم آراى عباسى آمده است. در اين كتاب از ميان كسانى كه ميرداماد در مدت اقامتش در هرات و تردد به دربار وليعهد محمد خدابنده با آنان مباحثات علمى داشته تنها از« امير فخرالدين سمّاك استرآبادى» نام برده شده است.( 9)

در همين كتاب در شرح حال فخرالدين سمّاك استرآبادى آمده است كه وى در علوم معقول تبحّر داشته و از شاگردان امير غياث ‏الدين منصور شيرازى بوده است. حاشيه بر الهيات تجريد الاعتقاد خواجه نصيرالدين طوسى از تأليفات اوست. (10)

بنابر آنچه قطب ‏الدين لاهيجى، شاگرد ميرداماد درباره استاد خود گفته است مير برخى از كتب را خود مطالعه مى‏كرده و با نيروى فهم خويش فرا مى‏گرفته است.( 11)

با توجه به گفته قطب ‏الدين لاهيجى بايد اذعان داشت كه تنها استاد فلسفه و حكمت ميرداماد( ره) امير فخرالدين سمّاك بوده است. امير فخرالدين سمّاك فيلسوفى بنام و صاحب آراء مستقل شناخته شده است و حاشيه ‏اى بر الهيات( كه بخشى از كتاب تجريد الاعتقاد را تشكيل مى‏دهد و كتاب كلامى- فلسفى است) تنها تأليف شناخته شده وى است.

به همين جهت بايد گفت آنچه ميرداماد را حكيمى صاحب نظر و بلند مرتبه گردانيده همانا سعى فكرى او و نبوغ وى بوده است. نبوغى كه او را در فهم و تحليل مباحث دقيق و پيچيده فلسفى كه به ذهنى دقيق و نقّاد نياز دارد مدد رسانيده است.

از آنجا كه وليعهد، محمد خدابنده در سال 980 ق هرات را ترك كرد و در شيراز اقامت گزيد ميرداماد در پايان اقامت خدابنده در هرات بيش از بيست سال نداشته است. با تعبيرى از كتاب عالم ‏آراى عباسى چنين برمى‏آيد كه وى داراى نبوغ و استعداد فراوان بوده است. در عالم آراى عباسى آمده است:«- ميرداماد- در زمان نواب اسكندر شأن- محمد خدابنده- به اردوى معلّى- هرات- آمده به صحبت علما و افاضل درگاه معلّى مشرف گشته مدتى با امير فخرالدين سمّاك استرآبادى و ساير دانشمندان مباحثات نمود و در علوم معقول و منقول سرآمد روزگار خود گشت.» (12)

دوران تحصيل ميرداماد در هرات دوران تحصيلات عالى و دوران غناى علمى وى بود. در پايان اين دوره بود كه به عنوان عالمى برجسته شناخته شد و از علماى سرآمد در علوم معقول و منقول گشت.

گفتيم كه فقيه گرانقدر شيخ عزّالدين حسين بن عبدالصمد عاملى، استاد ميرداماد در سال 980 ق هرات را ترك كرد و به قزوين بازگشت. در همين سال بود كه محمد خدابنده وليعهد نابيناى شاه طهماسب به امر شاه هرات را ترك گفت و به حكومت شيراز منصوب شد و حكمروايى هرات به پسر هشت ساله او حمزه ميرزا سپرده شد. انتقال محمد خدابنده از هرات به شيراز به معناى روگردانى شاه از وليعهد خويش و در واقع عزل وى از منصب ولايت‏عهدى بود.

در اثناى همين تحولات بود كه شيخ عزالدين حسين عاملى هرات را ترك گفته و به پايتخت يعنى قزوين بازگشت. پس از مهاجرت وى، هرات ديگر اهميّت علمى خود را از دست داد. از همين ‏رو ميرداماد نيز بايد هرات را در همين سالها ترك گفته باشد.

 

 

مهاجرت به اصفهان:

در سال 984 ق شاه طهماست( سلطنت از 920 تا 984) كه به اجتناب از منهيّات و عمل به احكام شرعى سخت پايبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعيل دوّم( سلطنت از 984 تا 985) به سلطنت رسيد.

رفتار و اعتقادات شاه اسماعيل دوم برخلاف پدرش بود. وى كسانى را كه در زمان شاه طهماسب به زهد و پاكدامنى معروف بودند از خود راند و گروهى از علما را كه در دوران سلطنت پدرش به علت طرفدارى از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمايت قرار داد. مطربان و خنياگران كه در عهد شاه طهماسب به دليل اجتناب از منهيات رانده شده بودند دوباره در اردوى شاه جمع شدند. (13)

آغاز سلطنت شاه اسماعيل دوم مى‏تواند دليلى براى مهاجرت علماى بزرگى چون ميرداماد و شيخ بهايى به اصفهان و دور شدن از دستگاه حكومت باشد. بخصوص آن كه شيخ عزّالدين پدر شيخ بهايى و استاد آن دو عالم معاصر در همين سال پس از انجام حج تصميم به اقامت در بحرين گرفت و از مركز حكومت دورى جست و در همان سال در آنجا رحلت كرد.

در آن دوران اصفهان داراى مدارس علمى خوب و مدرسين عالى بود و طلاب سخت كوش و جدى به تحصيل علوم و معارف مشغول بودند. ميرداماد در مدرسه خوجه اصفهان حكمت تدريس مى‏كرد. شيخ بهايى نيز در همان مدرسه تفسير، فقه، حديث و رجال درس مى‏داد و ميرفندرسكى ديگر معاصر ميرداماد ملل و نحل تدريس مى‏كرد. (14)

در دوره سلطنت شاه عباس صفوى به سال 999 ق پايتخت از قزوين به اصفهان منتقل شد. به دليل حمايتها و تشويقهاى شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محيطى امن و برخوردار از تكريم و تشويق حكومت، رفته رفته بر رونق و اهميت حوزه اصفهان افزوده شد.

 

 

صفويه و علماى شيعه:

ظهور سلسله صفويه يكى از وقايع مهم و تعيين كننده تاريخ ايران بود كه موجب قدرت يافتن و اشاعه تشيّع شد. قبل از به قدرت رسيدن صفويان، جز در معدودى از شهرهاى شيعى ‏نشين، ساكنان اكثر شهرها و مناطق پيرو يكى از مذاهب اهل سنّت بودند. پس از تشكيل سلسله صفوى توسط شاه اسماعيل( سلطنت از 892 تا 930) مذهب رسمى ايران، تشيع اعلام شد. شاه اسماعيل با شدت و اهتمام بسيار تلاش كرد تا مذهب شيعه را در تمام سرزمين تحت حكومت خود رواج دهد. پس از وى جانشينان او اين راه را ادامه دادند و همچنان به تشيّع وفادار ماندند.

از همين رهگذر بود كه شاهان صفوى علماى بنام و طراز اول شيعه را از ساير نقاط سرزمينهاى اسلامى به مركز حكومت خود دعوت مى‏ كردند و آنان را به سكونت در ايران تشويق و ترغيب مى ‏نمودند. بايد تصديق كرد كه علماى شيعه و بخصوص فقها نزد شاهان صفوى و دربار آنان مورد اطاعت و احترام بسيار بوده و جايگاه اجتماعى بلندى داشته‏اند.

 

 

صفويه و صوفيه:

صفويان طايفه ‏اى بودند كه نامشان با تصوف عجين شده بود. پس از در دست گرفتن زمان قدرت و تشكيل حكومت، شاهان صفوى كه خود« مرشد كامل» صوفيه خوانده مى‏ شدند و بالاترين منصب متصوّفه را داشتند رفته رفته از بزرگان صوفيه روى گرداندند و از نفوذ و قدرت آنان كاستند و از آن سو به علما و فقهاى شيعه توجه بسيار نشان دادند. دلايل اين امر از موضوع اين گفتار خارج است.

 

 

حوزه اصفهان:

در زمان سلطنت شاه عباس صفوى در اصفهان، پايتخت شاه عباس، حوزه‏اى غنى و بزرگ شكل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسيار يافت. به ‏طورى كه طالبان علوم و معارف اسلامى از اطراف جهان به آن‏جا روى آوردند. حوزه اصفهان به صورتى عالى جامع علوم معقول و منقول بود و اكثر علما و مدرسان آن بين معقول و منقول جمع كرده بودند. در اينجا بى‏ مناسبت نيست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشاره‏اى بكنيم.

 

 

علوم معقول و علوم منقول:

علوم منقول به علومى گفته مى‏شد كه مواد خام آن را منقولات و گفته‏ ها تشكيل مى ‏داد و در نهايت اگر از بررسى و تحيل عقلانى استفاده مى ‏شد، بر روى صحت و سقم، صدق و كذب، كيفيّت دلالت و در يك كلمه تبيين همان منقولات بود. ادبيات، تاريخ، فقه، اصول فقه، حديث و تفسير از علوم منقول شمرده مى‏شد.

امّا علوم معقول علومى بودند كه مواد تشكيل دهنده آن نقل فلان منبع يا شخصيّت دينى يا ادبى نبود بلكه صرفاً محصولات و يافته ‏هاى عقلانى بود كه مورد تحليل و تبيين قرار مى‏ گرفت. كلام، فلسفه، عرفان نظرى و رياضيات از علوم معقول شمرده مى‏شدند.

يكى از مشخصات بارز حوزه اصفهان در آن عصر رواج فلسفه و حكمت بود. گفتيم كه شاهان صفوى با آن‏كه تا زمان شاه عباس خود واجد عنوان مرشد كامل بودند، از تصوّف و بزرگان متصوّفه روى گرداندند. از سوى ديگر علما و فقهاى شيعه به مخالفت با تصوّف برخاستند زيرا صوفى‏ گرى را مخالف با اصول اوليه تشيّع مى ‏ديدند. اين دو عامل باعث شد تا رفته ‏رفته تصوّف در عهد صفوى تضعيف شود و پايگاه اجتماعى خود را از دست بدهد.

مقارن همين دوران بود كه حركت جديدى در نضج و كمال يافتن حكمت و فلسفه مسلمين آغاز شد و اقبالى تمام به حكمت به وجود آمد. دوران شكوفايى اين نهضت فكرى در عصر حكيم فرزانه ميرداماد( ره) و در حوزه اصفهان بود.

دورانى كه در آن ملاصدراى شيرازى باليد و رشد كرد و حكمت را وارد مرحله ‏اى جديد كرد مرحله ‏اى كه خود آن را به‏ حق« حكمت متعاليه» ناميد.

 

 

 

حكمت و فلسفه:

حكمت از جهتى از فلسفه جدا است. در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام در توضيح حكمت آمده است:« آن صورت از معرفت كه با نام حكمت تا به امروز در عالم تشيّع برجاى مانده است نه عيناً همان است كه معمولاً در غرب فلسفه مى‏خوانند، نه تئوزوفى است كه متأسفانه در دنياى انگليسى زبان به جنبشهاى شبه روحانى اطلاق مى‏شود و نه علم كلام است. حكمت كه در روزگار صفويان روى به تكامل نهاد، و تا عصر ما ادامه يافته، آميزه‏اى است از چند رشته كه در چارچوب تشيع به هم بافته شده است. مهمترين عناصر حكمت عبارتند از تعاليم باطنى ائمه( ع) بخصوص مطاوى نهج ‏البلاغه على( ع)، حكمت اشراقى سهروردى كه حاوى جنبه‏ هايى از نظريات ايران باستان و آراء هرمسى است، تعاليم صوفيان نخستين، بخصوص آراء عرفانى ابن عربى و بالاخره ميراث فيلسوفان يونانى است.»( 15)

 

 

حكمت در حوزه اصفهان:

در عصر ميرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حكمت بوده است به ‏طورى كه از اطراف جهان براى آموختن حكمت به اصفهان مى‏آمدند. (16) بى ‏ترديد حوزه اصفهان اين امتياز را مرهون شخصيت‏هاى برجسته آن دوران همچون شيخ بهايى، ميرفندرسكى و ميرداماد است. در اين گفتار از ميان معاصران ميرداماد به ذكر اين دو عالم فرزانه كه از چهره‏هاى اصلى حوزه اصفهان در آن عصر بوده‏اند اكتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله كلام نيز شده باشد تا وضعيت آن دوران از حيث چگونگى حوزه‏هاى درسى علوم معقول و منقول ونيز جايگاه برجسته ميرداماد( ره) معلوم شود.

 

 

معاصران ميرداماد:

معاصران ميرداماد و خود وى همگى از منسوبان به دربار و مورد توجّه و احترام بسيار شاه ‏عبّاس بوده ‏اند و شاه با آنان مجالست و دوستى نزديك داشته است. سابقه ارتباط و دوستى آنان با دربار به ارتباط و دوستى پدرانشان با دربار صفوى برمى ‏گردد.

از علماى بنام معاصر ميرداماد، فقيه، محدث، مفسّر، متكلّم، رياضيدان، شاعر، اديب و عارف بلند مرتبه شيخ بهاءالدين محمّد عاملى مشهور به« شيخ بهايى»( 953 تا 1030 ق) است. وى در تمامى علوم متداول آن روز استاد بود اگر بخواهيم تبحر وى را در دو زمينه علوم عقلى و علوم نقلى مقايسه كنيم بايد بگوييم كه بيشتر در علوم نقلى تبحر داشته و از اين نظر برجسته بوده است. گرچه شيخ بهايى در علوم عقلى همچون كلام و در سير و سلوك و عرفان نيز دست داشته و اشعار بسيارى با اين صبغه دارد، به گونه ‏اى كه صوفيه وى را از خود مى‏ شمرده ‏اند، ليكن با نگاهى گذرا به آثار وى روشن مى‏شود كه شخصيت علمى وى در زمينه علوم شرعى برجسته و ممتاز بوده است و در زمينه علوم عقلى بخصوص حكمت صاحب تأليف نيست.( 17)

شيخ بهايى( ره) شيخ الاسلام اصفهان بود و منصب رسمى فقاهت و امور دينى به وى محوّل گرديده بود. شيخ بهايى( ره) در سلوك و عرفان نيز دست داشته و يكسره به دنيا بى ‏توجه بوده است. مثنوى هاى او كه از حيث صورت و معنا به سبك مثنوى‏ هاى مولوى است شاهدى گويا بر اين مدّعاست.

شيخ بهايى و ميرداماد دوستى نزديك و صميمانه‏ اى داشته ‏اند. با آن‏كه آن دو بزرگوار در مواردى نظرگاه‏هاى مخالف با يكديگر داشته‏ اند ليكن اين امور در دوستى آنان خللى وارد نكرده بود. شيخ بهايى يازده سال پيش از ميرداماد، در سال 1030 ه‏ق ديده از دنيا فرو بست.

برخى از تأليفات او در علوم مختلف عبارتند از: جامع عباسى در كلام، فوائد الصمديه در ادبيات عرب، خلاصة فى الحساب در علم جبر، تشريح الافلاك در نجوم و هيئت، تفسير قرآن، چند مثنوى و…

از ديگر شخصيت‏هاى برجسته حوزه اصفهان ميرابوالقاسم فندرسكى معروف به« ميرفندرسكى» است. وى اصلاً از استرآباد مازندران است. ميرفندرسكى پس از گذراندن تحصيلات مقدماتى از اساتيد مسلم فلسفه مشاء در حوزه اصفهان شد و به سبب نزديكى پدرش به دربار شاه‏ عباس وى نيز با شاه مراوده و دوستى نزديك داشت. او سفرهاى متعدد به هندوستان كرد، و با نظريات حكماى هند آشنا بود و در آن جا نيز نزد امرا از احترام امرا برخوردار بود.

ميرفندرسكى علاوه بر آن كه زبانهاى عربى و فارسى را بخوبى مى‏دانست، بر زبان پهلوى و سانسكريت احاطه داشت. (18) بنابر تحقيقى كه دانشمند محترم آقاى جلال ‏الدين آشتيانى كرده است نظرات فلسفى ميرفندرسكى بر حول فلسفه مشّاء دور مى ‏زد، و وى را بايد فيلسوفى« مشّائى» دانست. زندگى او درويش‏گونه بوده و يكسره با بى ‏اعتنايى به دنيا مى ‏گذشته است.

از تأليفات اوست: شرح مهاراة، رساله صناعيه، مقولة الحركة، تاريخ صفويه و… وى نه سال پس از وفات ميرداماد، در سال 1050 ق از دنيا رفت.

 

 

جايگاه علمى ميرداماد:

ميرداماد در زمينه علوم شرعى صاحب آثار بسيار باارزشى است. وى در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحب‏نظر بود و آراء مستقلى داشت. آثار فراوان او در زمينه فقه، تعليقات او بر كتب چهارگانه روايى، تعليقاتش بر كتب رجال، و تفاسير مختلف او بر قرآن بخوبى نشان دهنده اين بعد از شخصيّت علمى اوست.

ليكن آنچه در شخصيت علمى او غلبه تام دارد تبحر وى در حكمت و فلسفه است به طورى كه برخى او را« ثالث المعلمين» خوانده‏اند؛ از جمله حكيم ملا هادى سبزوارى در« شرح منظومه» وى را پس از ارسطو و فارابى« معلم ثالث» خوانده است.

« ميرداماد در جميع مسائل مهم فلسفه و حكمت داراى استقلال فكرى است و از حيث اقتدار بر اداى مباحث مهم فلسفى و تقرير مشكلات و معضلات حكمى و روانى گفتار منزلت خاصّى داشته است. حوزه فلسفى او بسيار با اهميت تلقى مى‏شد و هر كس اجازه مى ‏يافت در درس او حاضر شود به ديگران مباهات مى ‏نمود».( 19)

كلام مرحوم فاضل تونى براى درك جايگاه بلند و شأن والاى علمى ميرداماد كلامى گوياست. مرحوم فاضل تونى گفته بود:« امروز بر علما فخر كن و بگو كلام مير را فهميدم.»( 20)

و نيز از مدح و ستايشى كه صدرالمتألهين ملاصدراى شيرازى از استادش ميرداماد كرده است مقام علمى وى نزد حكيم بزرگى چون ملاصدرا معلوم مى‏شود. وى در نامه ‏اى كه به ميرداماد نوشته است او را در حدّ اعلى ستايش نموده و در حد پرستش تعريف و مدح كرده است. (21)

ميرداماد خود نيز خويش را معلم مى‏خوانده و در برخى از نوشته‏ هايش آن‏گاه كه مى‏ خواهد از فارابى مطلبى را نقل كند مى‏گويد:« ابونصر فارابى، شريك ما در تعليم گفته است…» و آن‏گاه كه مى‏ خواهد از بهمنيار شاگرد ابوعلى سينا گفته ‏اى را نقل كند مى‏گويد:« شاگرد ما بهمنيار گفته است…»( 22)

گويند روزى ملاصدرا برحسب معمول براى شركت در درس ميرداماد در محل تدريس حاضر شد ولى مير در آنجا حاضر نبود. در اين حين تاجرى براى كارى در محل درس حاضر شد و چون ميرداماد را نيافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وى سؤال كرد كه آيا مير افضل است يا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت كه مير افضل است. در اين اثنا ميرداماد از راه رسيد و در پشت ديوار توقف كرد و به گفتگوى شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر يك‏ يك علمارا نام مى‏ برد و ملاصدرا مى‏گفت كه مير افضل است. پس آن شخص پرسيد:« مير افضل است يا شيخ الرئيس ابوعلى‏ سينا؟» ملا صدرا گفت:« مير افضل است» مرد تاجر پرسيد:« مير افضل است يا معلم ثانى( فارابى)؟» ملاصدرا مردد ماند و سكوت كرد. ناگاه مير از پشت ديوار گفت:« صدر نترس و بگو ميرافضل است!»

 

 

آراء ميرداماد در حكمت:

در زمينه آراء و نظريات ميرداماد در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام آمده است:« ميرداماد بيش از هر كس ديگر در احياى فلسفه بوعلى و حكمت اشراقى در زمينه تشيّع و آماده ساختن موجبات براى اثر جاودان ملاصدرا نقش داشته است.»

ميرداماد در قوام بخشيدن به آنچه كه خود با« فلسفه يمانى» يا حكمت انبياء از آن ياد كرده است در برابر فلسفه يونانى كه اتكاى آن عمدتاً بر عقل است جهد بليغ روا داشته است.

مراد از فلسفه يمانى، حكمتى است كه خداوند توسط پيامبران و از راه وحى يا اشراق بر بشر نازل كرده است. يمن تمثيلى از بخش راست يا مشرق درّه‏اى است كه موسى پيام خدا را از آن‏جا شنيده است. بدين لحاظ، مشرق منشأ انوار الهى و نقطه مقابل غرب، مركز فلسفه مشّائى است.

دو خصيصه، افكار ميرداماد را از ساير حكماى عصر او ممتاز مى‏ سازد: نخست چگونگى نظم و نسق رسالات اوست و ديگرى انديشه او در موضوع حدوث دهرى كه نقطه عطف و محور همه آثار وى است.

نظم و نسق آثار او، مثلاً در« قبسات و تقديسات» با كتابهاى سنتى اسلامى در باب فلسفه و حكمت كه معمولاً آغاز آنها با منطق است و سپس به طبيعيات و رياضيات و الهيات مى ‏پردازند از جهات بسيار تفاوت دارد. به عنوان مثال ده فصل از كتاب قبسات به معانى مختلف حدوث، تقسيمات حدوث، تقسيمات وجود، انواع سبق و استشهاد به قرآن و حديث، طبايع، زمان، حركت، نقد منطق، قدرت و اراده حق، جواهر عقليه، مراتب وجود و بالاخره قضا و قدر اختصاص يافته است.

دوّمين خصيصه ممتاز ارائه حكمت ميرداماد، مربوط به تصوّر او از زمان است. اين پرسش مشهور كه آيا جهان حادث است يا قديم، يكى از موارد مهم منازعه ميان فيلسوفان و متكلّمان هم در عالم اسلام و مسيحيت و هم در يونان بوده است. ميرداماد با تفكيك واقعيت به سه مقوله« زمان»،« دهر» و« سرمد»، كه دهر و سرمد انواعى از قدمند، براى اين مسأله راه حلّى يافته است.

ذات يا جوهر الهى وراى همه تمايزها و كيفيت‏ها و منشأ اسماء و صفات اوست. اين دو از ذات بارى جدا و هم با آن يگانه‏اند. اين رابطه پايدار ميان ذات و صفات را كه از هيچ‏سو تغيير نمى‏پذيرد و صفاتى كه بالضروره لازمه تعيّن ذات هستند، ميرداماد« سرمد» مى‏نامد. سرمد، قدمى در معناى مطلق كلمه و وراى همه خلقها و حدوث‏هاست. اسماء و صفات كه همانا صور نوعيه، مثل افلاطونى يا به اصطلاح اشراقيون رب‏النوع مى‏باشند منشأ عالم تغيير هستند. رابطه ميان صور نوعيه و عالم تغيير مانند انعكاس ماه در جوى آب است كه تصوير ماه ثابت مى‏ماند امّا ماده‏اى كه نور ماه در آن انعكاس يافته كه همان آب باشد پيوسته در جريان است. ميرداماد اين رابطه ميان ثابت و متغير را« دهر» مى ‏نامد. و رابطه ميان يك تغيير و تغيير ديگر را« زمان» مى‏ خواند. بنابراين چون اين عالم به واسطه عالم رب‏النوع‏ها يا مُثُل حادث شده است، حدوث آن دهرى است، نه زمانى.»

 

 

 

ميرداماد و علوم طبيعى:

ميرداماد به تحقيق در علوم طبيعى نيز علاقه و توجّه داشته به‏ طورى كه درباره زندگى زنبور عسل تحقيقاتى انجام داده است. مى‏گويند شاه عباس از ميرداماد خواست كه روش موم و عسل ساختن زنبور را معلوم كند. مير براى اين امر دستور داد كه خانه ‏اى شيشه ‏اى براى زنبورها ساختند و زنبورها را در آن قرار دادند و خانه را در ميان مجلس گذاشتند تا ببينند چه اتّفاقى خواهد افتاد. ليكن ناگهان زنبورها شيشه را تار كردند و بعد مشغول به كار شدند و اين مطلب همچنان مجهول باقى ماند.

 

 

ميرداماد و شعر:

اين حكيم فرزانه نيز مانند بسيارى از حكما و عرفا كه ذوق شعر و شاعرى داشته‏اند به سرودن شعر به زبان عربى و فارسى مى‏ پرداخته و به« اشراق» تخلص مى ‏نموده است. مجموعه اشعار او بعدها به نام ديوان ميرداماد گرد آمد.

اصولاً بسيارى از علما و حكماى آن دوران شعر مى‏ سروده ‏اند و داراى اشعارى زيبا با محتوا و مضامين بلند بوده ‏اند. پس همچنان كه محققان معلوم داشته ‏اند اين سخن كه عصر صفوى به خاطر قدرت يافتن فقها و تضعيف تصوف، عصر انحطاط ادبى، فكرى بوده است، سخنى از سر تحقيق و صواب نيست.

ميرداماد با آن كه در معقول و منقول از يگانه‏ هاى دوران بود به سرودن شعر نيز اهتمام داشته و اشعار زيبايى از وى برجاى مانده است. گرچه او را شاعر پركارى نمى ‏توان دانست ليكن ذوق شاعرى و زيبايى و پرمغزى اشعار وى غيرقابل انكار است.

از سروده ‏هاى ميرداماد مثنوى مشرق ‏الانوار در جواب مخزن الاسرار است. اين مثنوى را در بيست سالگى سروده است.

 

 

حالات ميرداماد( ره):

از ميرداماد حالاتى نقل شده است كه در بدو نظر عجيب مى ‏نمايد. وى در يكى از نوشته‏ هايش مى‏ گويد كه روزى، هنگامى كه در خلوت ياد خدا مى ‏كرده و ذكر خدا بر لب داشته و تمام توجهش را به خدا معطوف كرده بوده، روحش از بدنش جدا شده و خلع بدن كرده و از عالم زمانى به عالم دهر( فوق زمان) صعود كرده و عوالم امكان را شهود نموده است.

اين مطلب در بدو نظر غريب و بعيد به نظر مى‏رسد چرا كه اوّلاً از تجربيات ما و در ثانى از تحليل علمى، فاصله‏ ها دارد. اما بايد اذعان داشت كه در نفى آن نيز دليل قاطعى نمى ‏توان اقامه كرد و از مواردى است كه مصداق كلام حكيم ابوعلى سينا است كه: هر آنچه كه درباره اين عالم شنيدى مادام كه دليل قاطعى آن را رد نكرد آن را در حيّز امكان قرار بده و ممكنش بدان. گذشته از اين در متون دينى و روايات معصومين( ع) نيز مطالب بسيارى درباره امكان تحقق و بلكه وقوع امور خارق‏العاده براى غير معصوم وجود دارد.

 

 

شاگردان:

برخى از شاگردان برجسته او عبارتنداز:

1- صدرالدين محمّد شيرازى( متوفى در 1050 ق) معروف به ملاصدرا: وى از شاگردان برجسته ميرداماد بود و پس از استادش حكمت با وى وارد مرحله جديدى شد. وى مؤسس مشربى شد كه خود آن را حكمت متعاليه ناميد و پس از او تا به حال اكثر قريب به اتّفاق حكماى شيعه نظريات وى را پذيرفته‏اند و افكار فلسفى او بر حكمت شيعى سيطره داشته است. ملاصدرا حكمت را نزد ميرداماد تحصيل كرد و علوم منقول را از شيخ بهايى استفاده نمود. از تأليفات اوست: الحكمه المتعاليه فى الاسفار العقليه الاربعة، شرح اصول كافى، الشواهد الربوبيّة، تفسير القران، المبدأ و المعاد و…

2- حكيم ملا عبدالرزاق لاهيجى( م 1072 ق): وى از شاگردان صدرالدين شيرازى و هم داماد او بوده است. برخى از آثار حكيم عبدالرزاق لاهيجى در حكمت عبارتند از: مشارق الافهام فى شرح تجريد الكلام، شرح هياكل النور، الكلمات الطيبه و…

3- فقيه و محدّث، و حكيم بزرگ ملا محسن فيض كاشانى( م 1091 ق) شاگرد برجسته و داماد ملاصدرا: وى مدتى را نيز به تحصيل نزد ميرداماد گذرانده و محضر درس او را درك كرده است. از تأليفات اوست: الوافى در حديث، محجةالبيضاء در اخلاق، الصافى در تفسير، انوار الحكمة در حكمت و…

4- حكيم قطب ‏الدين لاهيجى( م در حدود 1075 ق) كه صاحب تأليفاتى چون ثمرة الفؤاد، رساله‏اى در عالم مثال و محبوب القلوب مى‏باشد.

از ديگر شاگردان بنام ميرداماد مرحوم سيد احمد علوى مفسّر شفا و مرحوم ملاخليل قزوينى صاحب حاشيه بر اصول كافى مى‏باشند.

 

 

تأليفات:

مرحوم ميرداماد داراى تأليفات بسيارى است. آثار وى در زمينه‏ هاى مختلف از جمله ادبيات عرب، اصول فقه، فقه، حديث، رجال، تفسير، رياضيات، منطق، كلام و حكمت است. ليكن آنچه كه در ميان آثار وى غلبه دارد تأليفات آن بزرگ در زمينه حكمت و فلسفه الهى است. كتب، رساله ‏ها، تعليقات و مكتوبات وى به اين شرحند:

  • 1- اثبات علم بارى‏
  • 2- اثبات ولايت خاصّه على( ع)؛ بدون استناد به دلايل عقلى‏
  • 3- اثبات سيادة المنتسب بالامّ الى الهاشم؛ در فقه‏
  • 4- اثنى ‏عشريه؛ كه به نام« عيون المسائل» نيز خوانده مى‏شود.
  • 5- اجازات ميرداماد؛ شامل اجازه‏هايى كه مير به چند تن داده است.
  • 6- ادعيه‏
  • 7- الاربعة ايام؛ رساله‏اى در استدلال بر وجود ذهنى و در زمينه حكمت.
  • 8- الاعضالات و العويصات فى فنون العلوم و الصناعات؛ متضمن جوابهاى بيست مسأله دشوار از مسائل فقهى، كلامى، اصولى، رياضى و منطقى‏
  • 9- الافق المبين؛ در حكمت الهى.
  • 10- امانت الهى؛( در تفسير آيه الامانة)
  • 11- الانموذج يا انموذج العلوم؛ در مسائل رياضى و حل آنها.
  • 12- الايقاظات فى خلق الاعمال و افعال العباد؛ در كلام و فلسفه‏
  • 13- الايماضات و التشريفات فى مسئلة الحدوث و القدم؛ شامل مباحث كلامى و فلسفى‏
  • 14- تأويل المقطعات فى اوائل السور القرآنيه؛ در تفسير
  • 15- رساله تحقيق مفهوم الوجود؛ در حكمت‏
  • 16- تشريق الحق؛ در منطق‏
  • 17- تعليقات بر اصول كافى؛ كه« رواشح السماويه» نيز خوانده مى‏شود.
  • 18- تعليقات بر من لايحضره الفيه شيخ صدوق( ره)
  • 19- تقدمة تقويم الايمان‏
  • 20- التقديسات؛ در حكمت الهى كه به نام« عرض التقديس» نيز خوانده مى‏شود.
  • 21- تقريظ بر شرح تقويم الايمان مير سيد احمد عاملى‏
  • 22- تقويم الايمان‏
  • 23- رساله توحيد
  • 24- التولّى و التبرى‏
  • 25- الجذوات؛ در حكمت. اين كتاب به فارسى و در توضيح علت عدم احتراق موسى( ع) در هنگام احتراق كوه طور تأليف شده است.
  • 26- الجمع و التوفيق بين رأى الحكميين فى حدوث العالم؛ در حكمت‏
  • 27- الجنة الواقعه و الجنة الباقيه‏
  • 28- جواب اميرابوالحسن فراهانى‏
  • 29- جواب السئوال فى تنازع الزوجين فى قدر المهر و تصديق وكيل الزوجة للزوج، كه بحثى فقهى است.
  • 30- جيب الزاويه؛ در علم مثلثات. امروز آن را سينوس مى‏نامند.
  • 31- حاشيه بر استبصار شيخ طوسى‏
  • 32- حاشيه بر الهيات شفا تأليف ابن سينا
  • 33- حاشيه بر تقويم الايمان‏
  • 34- حاشيه جمع و توفيق بين رأى الحكيمين‏
  • 35- حاشيه بر حاشيه شرح تجريد كه ظاهراً حاشيه بر حاشيه خفرى بر تجريد الاعتقاد است‏
  • 36- حاشيه بر رجال كشّى در علم رجال‏
  • 37- حاشيه بر شرح مختصر الاصول عضدى در علم اصول فقه‏
  • 38- تعليقاتى بر صحيفه سجاديه‏
  • 39- تعليقاتى بر كافى كلينى( ره)
  • 40- حاشيه بر مختلف الشيعه علامه حلّى در فقه‏
  • 41- الحبل المتين؛ در حكمت‏
  • 42- الحرز الحارز
  • 43- خطبه نكاحيه‏
  • 44- خطبه جمعه و جماعت‏
  • 45- خلسة الملكوت؛ در حكمت‏
  • 46- خلق الاعمال‏
  • 47- خُليعه‏
  • 48- درّة البيضاء
  • 49- دوازده امام‏
  • 50- ديوان اشراق؛ مجموعه اشعار مير به فارسى و عربى و به آن ديوان ميرداماد نيز گفته مى‏شود.
  • 51- ردّ اثبات الواجب‏
  • 52- رساله‏اى در ابطال زمان موهوم‏
  • 53- رسالة فى الجبر و التفويض؛ در علم كلام‏
  • 54- رسالة فى صيغ العقود؛ در فقه‏
  • 55- رسالة فى فنون العلم و الصناعات‏
  • 56- رسالة فى المنطق‏
  • 57- الرضاعيه؛ كه به نام ضوابط الرضاع نيز خوانده مى‏شود.
  • 58- السبع الشداد
  • 59- سدرة المنتهى‏
  • 60- شارع النجاة در فقه‏
  • 61- شرح حديث انما الاعمال بالنيّات‏
  • 62- شرح حديث تمثيل علىّ سورة التوحيد
  • 63- شرح نجات ابن سينا
  • 64- شرعة التسعيه؛ در حرمت به نام ياد كردن از حضرت قائم( عج) در زمان غيبت‏
  • 65- الصراط المستقيم فى ربط الحادث بالقديم؛ كه كتابى مبسوط در حكمت است‏
  • 66- صلوة الجمعه؛ در فقه‏
  • 67- علم الواجب؛ در حكمت‏
  • 68- قانون العصمة
  • 69- القبسات، در حكمت‏
  • 70- قضا و قدر
  • 71- قضبات‏
  • 72- اللوامع الربانيّة فى رد شبه النصرانية
  • 73- مخزن الاسرار؛ به نظم و در مباحث دينى و فلسفى است‏
  • 74- المناهج السّويّه‏
  • 75- ميزان التقادير
  • 76- نبراس الضياد فى تحقيق معنى البداء
  • 77- الوضوء و الصلوة
  • 78- خلة الملوك‏
  • 79- حاشيه بر رجال شيخ طوسى در علم رجال‏
  • 80- حاشيه بر رجال نجاشى در علم رجال‏
  • 81- رساله سدرة المنتهى؛ در تفسير
  • 82- رساله‏اى در اغلاط بهايى‏
  • 83- جواب استفتائات بيشمار

 

و نامه ‏هايى به اسعدالدين محمد پادشاه روم؛ اعتمادالدوله عباسى، شريف مكّه و مولى عبداللّه شوشترى.

ميرداماد بر نوشته ‏هاى خود حواشى بسيارى زده به طورى كه در بعضى از آنها حواشى به اندازه اصل متن يا بيشتر از آن مى‏باشد.

از ويژگى‏هاى آثار ميرداماد در حكمت اسلوب بسيار دشوار آن است و دشوارى سبك نگارش و اسلوب تأليف بر مشكل فهم مطلب افزوده است. نقل شده است كه ملاصدرا شاگرد مير، وى را در خواب ديد و از او سؤال كرد:« با اين‏كه مذهب من- در حكمت- از مذهب شما جدا نيست چرا مردم مرا تكفير كردند اما شما را تكفير نكردند؟» ميرداماد در جواب گفت:« زيرا من مطالب حكمت را چنان نوشته ‏ام كه علما از فهم آن عاجزند و غير از اهل حكمت كسى آن را نمى‏ تواند بفهمد ولى تو مطالب حكمت را مبتذل كردى و به نحوى بيان كردى كه اگر ملا مكتبى هم كتابهاى تو را ببيند مطالب آن را مى ‏فهمد. براى همين است كه تو را تكفير كردند و مرا تكفير نكردند.»

دليل اين‏كه ميرداماد مباحث حكمت را با اسلوبى دشوار و غامض مى ‏نوشته دو امر مى‏تواند بوده باشد: اول همان كه در نقل بالا آمده است. يعنى ترس از تكفير كج‏فهمان و تحجّرگرايان؛ احتمال دوّم و قويتر آن است كه وى با توسّل به اين روش قصد آن داشت كه مطالب حكمت و دقايق معرفت از دسترس افكار منحرف بدور باشد. وى بر اين امر بسيار مصرّ بوده به‏طورى كه براى قبول حضور شاگردى در حلقه درسش با او گفتگو مى‏كرده است.

مرحوم ميرداماد در پيگيرى اين سبك و روش تا آنجا پيش رفت كه امروز فهم تأليفات او در حكمت براى علما نيز مشكل است و به همين جهت نيز كتب و نظرات وى مهجور مانده است. در هر صورت خداوند متعال نيّت مؤمن را از عملش بيشتر دوست دارد. 

 

 

 

صفات اخلاقى:

حكيم فرزانه، مرحوم ميرداماد علاوه بر آن‏كه در حكمت نظرى يگانه دوران خويش بود و در تاريخ فلسفه و حكمت، حكيم برجسته‏ اى به شمار مى ‏آيد در حكمت عملى و اخلاق نيز فردى ممتاز و داراى مقاماتى والاست. اكنون بجاست به بيان برخى از صفات اخلاقى و ملكات شايسته انسانى وى بپردازيم.

الف) زهد و تقوى:

آن حكيم بلندمرتبه بر همراهى حكمت نظرى با تهذيب اخلاقى بسيار تأكيد داشت و حكمت بدون تهذيب را نه تنها مفيد نمى‏دانست بلكه باعث گمراهى و ضلالت مى‏ديد و خود نيز در اين زمينه نمونه بود. وى به دستورات و فرايض دينى به عنوان آداب سير و سلوك بسيار اهميّت مى‏داد و به آن سخت پايبند بود. او به معناى تمام كلمه عالمى باتقوا و پرهيزگار بود. به قرآن علاقه‏اى عميق داشت. گويند بسيار قرآن مى‏ خواند، به طورى‏كه در هر شب نيمى از قرآن را تلاوت مى ‏كرد.

ميرداماد زاهدى به تمام معنا بود. در كتاب غررالحكم از امام على( ع) روايت شده است كه فرمود:« همانا زهد، كوتاه كردن آرزوها و خواسته‏ هاى نفس، و خالص گرداندن تمامى اعمال- براى خدا- است». مى ‏گويند بيست سال از ميرداماد كار مباح سرنزد. به اين معنا كه هيچ يك از امور جايز را به‏ جا نمى ‏آورد مگر آن‏كه به حد ضرورت و وجوب مى‏ رسيد. آن اندازه مى‏ خوابيد كه براى پرداختن به كارهايش تجديد قوا كرده باشد و در پى استراحت برنمى ‏آمد مگر آن كه ديگر قادر به فعاليت‏هاى ديگرش نباشد. غذا به گونه و اندازه‏اى مى‏خورد كه توان تحقيق و كارهاى ديگرش را داشته باشد و جز به اين خاطر به خوراك رونمى ‏آورد. اين امر در تمام افعال و اعمال و حركات وى جارى و حاكم بود.

 

 

ب) نفى حسادت، امتحانى بزرگ:

يكى از مطالبى كه از سجاياى اخلاقى ميرداماد حكايت مى‏كند رابطه دوستانه او با فقيه و عالم برجسته معاصر خود شيخ بهايى( ره) است. ميرداماد و شيخ بهايى دوستان نزديك و صميمى بوده ‏اند و دوستى بين اين دو عالم بلند مرتبه معاصر به‏ گونه ‏اى بوده كه در ميان علماى هم‏ عصر كمتر ديده شده است.

با وجود مقام بالاى علمى آن دو بزرگوار و موقعيت و منزلت آنان نزد شاه عباس، در اين دوستى صميمانه خللى پديد نيامد. در زندگى عالمى برجسته كه داراى موقعيّت اجتماعى والا است اين امتحان بزرگى است كه در مقابل عالم همتاى عصر خويش چگونه عمل خواهد كرد. امتحانى كه حكيم وارسته ما نزد خداوند سربلند و موفق از آن بيرون آمد.

دراين‏باره ماجرايى نقل شده است كه علاوه بر حكايت كردن از دوستى و صميميت بين آن دو عالم برجسته نشان دهنده دورى از دنياطلبى و مقام‏ خواهى و نمايانگر نفى حسادت در وجود آن بزرگواران آن هم در جايگاهى حساس و لغزنده است.

ماجرا بدين قرار بود: روزى شاه عباس صفوى براى رفتن به منطقه ‏اى خوش آب و هوا سوار بر اسب مى‏ رفت مرحوم شيخ بهايى و مرحوم ميرداماد نيز همراه اردوى شاه بودند- بسيار اتّفاق مى ‏افتاد كه آنان در سفرها همراه شاه بودند.

ميرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شيخ بهايى جثه ‏اى لاغر و نحيف داشت. شاه ‏عباس تصميم گرفت كه دوستى و صميميت آن دو را آزمايش كند. به همين خاطر نزد مير آمد. اسب ميرداماد در عقب همراهان شاه حركت مى ‏كرد و از وجنات آن رنج و زحمتى كه به خاطر سنگينى سوار مى‏ كشيد آشكار بود، حال آن‏كه مركب شيخ بهايى به راحتى و چالاكى حركت مى ‏كرد گويى كه مى ‏رقصيد.

شاه به مير گفت:« به اين شيخ نگاه نمى ‏كنيد كه چگونه در حركت با اسبش بازى مى ‏كند و در بين مردم مانند جناب شما مؤدب و متين و با وقار حركت نمى‏ كند؟»

ميرداماد در جواب شاه گفت:« اى شاه! اسب شيخ ما به خاطر خوشحالى و شعف از اين‏كه چنين كسى بر او سوار است نمى ‏تواند در رفتن تأنّى داشته باشد. آيا نمى ‏دانى كه چه كسى بر آن سوار است؟»

شاه اين گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتى به شيخ بهايى نزديك شد و به او گفت:« اى شيخ ما! آيا به آن‏كه پشت سرماست نگاه نمى ‏كنى كه چگونه بدن او مركب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقى بى ‏نهايت، خسته و رنجور كرده است؟ عالم بايد مانند تو مرتاض و نحيف باشد.»

شيخ بهايى گفت:« اى شاه! اين‏طور نيست بلكه خستگى ‏اى كه بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانى آن از حمل كردن كسى است كه كوه‏هاى پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»

 

 

ج) استاد كامل:

حكيم فرزانه و عارف يگانه مرحوم ميرداماد استادى كامل به تمام معناى كلمه بود. هدف او از تعليم و تعلّم حكمت، تنها انتقال مفاهيم و اصطلاحات نبود. وى از آموختن حكمت كمال روحى و سير به مقامات بالاى معنوى را منظور داشت و همين امر در نحوه‏ى تعليم و رفتار با شاگردانش تأثير گذاشته بود.

به همين سبب قبل از آن كه طلبه ‏اى را در محضر درس خود بپذيرد با او گفتگو مى ‏كرد. چيزهايى از او مى‏ پرسيد و او را مى ‏آزمود، اين مطلب مغاير با روش تدريس اساتيد آن عصر بود چون استادان محصلى را كه براى درس خواندن آماده شده بود نمى ‏آزمودند. بلكه ضمن درس به ميزان معلوماتش پى مى‏ بردند و اگر مى‏ فهميدند كه معلومات او آن‏قدر نيست كه از درس آنها استفاده كند او را نزد استاد ديگرى كه مقدمات را تدريس مى‏ كرد مى‏ فرستادند.

ميرداماد در خارج از درس نيز به گفتگو و راهنمايى شاگردانش مى‏ پرداخت. اين ارتباط معنوى در توجه استاد به سير روحى و فكرى محصل امروز در حوزه ‏هاى علميه ما منسوخ شده و كمتر به آن توجّه مى شود. در حالى كه آنچه در تعليم و تعلّم، بخصوص در حوزه ‏هاى دينى، اهميّت دارد همانا رشد روحى و سير معنوى به همراه تعليم است نه صرفاً انتقال برخى اصطلاحات و مفاهيم.

در اين‏باره ماجراى اوّلين جلسه شركت ملاصدرا، شاگرد برجسته مير، در درس وى ماجرايى الهام ‏بخش و آموزنده است. در كتاب« ملاصدرا فيلسوف و متفكّر بزرگ اسلامى» اين واقعه چنين آمده است:

« آن روز ملاصدرا، كه جوانى بيش نبود، هنگام عصر كه موقع تدريس ميرداماد بود در مدرسه حاضر شد سپس نزديك استاد شد. سلام گفت و خود را معرفى كرد و از استاد خواست كه وى را در محضر درس خويش بپذيرد و از علوم برخوردار كند. ميرداماد در آن موقع مردى جوان بود و هر كس او را مى ‏ديد، حيرت مى ‏كرد چگونه مردى به آن جوانى در مدرسه خواجه، مدرّس حكمت شده است.

ميرداماد بعد از اين‏كه از جوان شيرازى شنيد كه قصد دارد نزد او حكمت تحصيل كند. پرسيد:« اى محمّد آيا تو براى تحصيل حكمت آماده هستى؟»

ملاصدرا گفت:« بلى».

ميرداماد گفت:« آيا مى‏دانى كه براى چه مى ‏خواهى حكمت را تحصيل كنى؟»

جوان شيرازى گفت:« براى اين كه اهل معرفت شوم.»

ميرداماد پرسيد»« چرا مى‏ خواهى اهل معرفت شوى؟»

محمّد از سؤال مزبور حيرت نمود و گفت:« براى اين‏كه انسان اگر معرفت نداشته باشد ارزش ندارد.»

ميرداماد گفت:« امروز من راجع به فايده حكمت صحبت خواهم كرد. در جلسه درس حاضر شو و آنچه مى‏گويم بشنو و آن‏گاه فكر كن كه آيا مى‏توانى حكمت بياموزى يا نه؟»

ملاصدرا گفت:« اطاعت مى‏كنم و در جلسه درس حاضر خواهم شد.»

بعد از اين كه درس شروع شد استاد جوان گفت:« من در گذشته گفتم كه منظور طالب علم از تحصيل حكمت چه بايد باشد و امروز به مناسبت اين‏كه دوستى جديد پيدا كرده ‏ايم كه از شيراز آمده و مى‏ خواهد تحصيل كند آن موضوع را به ‏طور ديگرى مى ‏گويم. منظور از تحصيل حكمت بايد عمل كردن به آن باشد و عمل كردن به حكمت مستلزم اين است كه در درجه اوّل خود را پاك كنيم تا بتوانيم به مقامات بالا برسيم- حكمت عملى-».

پس از اداى مقدمه‏اى مستوفا در اين‏باره ميرداماد بحث آن روز را كه راجع به نظر افلاطون در باب علم بود مطرح كرد. بعد از آن كه درس خاتمه يافت و طلاب مدرسه خواجه مباحثه را آغاز كردند، ميرداماد جوان شيرازى را فراخواند و از طلاب كناره گرفت. او را با خود به سوى حوض مدرسه برد و در كنار حوض نشست و به ملاصدرا گفت بنشيند. پس از اين كه محمّد بن ابراهيم نشست ميرداماد گفت:« اى محمّد! من امروز گفتم كسى كه مى‏خواهد حكمت را تحصيل كند بايد حكمت عملى را تعقيب نمايد و اينك به تو مى‏گويم كه حكمت عملى در درجه اوّل دو چيز است: يكى به انجام رسانيدن تمام واجبات اسلام و دوّم پرهيز از هر چيزى كه نفس بوالهوس براى خوشى خود مى‏ طلبد.

به انجام رسانيدن تمام واجبات دين اسلام از اين جهت ضرورت دارد كه طلبه وقتى واجبات را به انجام مى‏رساند از هر يك نتيجه‏اى مى‏گيرد كه به سود اوست. هر دستورى كه جزء واجبات دين اسلام مى‏ باشد داراى فايده ‏اى است جسمى يا روحى، و عمل كردن به آنها سبب مى ‏شود كه طلبه از نظر جسم و روح براى ادراك حقايق حكمت آماده گردد.

دوم اين‏كه كسى كه مطيع نفس اماره شد و مشغول تحصيل حكمت هم گرديد به احتمال قوى از صراط مستقيم ايمان منحرف خواهد گرديد و گرفتار بدبينى خواهد شد.

تو هم اى جوان شيرازى اگر خواهان تحصيل حكمت هستى نبايد از هواى نفس پيروى كنى و خواهش‏هاى نفس امّاره را برآورى. نفس اماره در آغاز هوسهاى كوچك مى‏كند و بعد از اين كه هوسهايش برآورده شد، درخواستهاى بزرگ‏تر مى‏كند و كسى كه خواهان رسيدن به مرحله كمال است بايد از تأمين كوچكترين هوس نفس اماره سركشى كند و نفس سركش وقتى دريافت كه به هوسهاى او اعتنا نمى‏ كنند از بوالهوسى صرف‏نظر مى ‏كند و ديگر چيزى نمى ‏خواهد و از آن به بعد بر اثر سكوت نفس اماره، وسوسه گناه از بين مى‏رود و چون طالب عمل، مرتكب گناه نمى ‏شود، روحش براى ادراك حقايق حكمت آمادگى پيدا مى‏كند.

اين اوّلين ديدار ميرداماد با ملاصدرا است و سعى و اهتمام او براى راهنمايى و هدايت شاگردى جوان كه تازه در درس او حاضر شده امرى قابل توجه و در خور تأمّل است.

 

 

 

وفات:

ميرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفى به زيارت عتبات به عراق عرب مسافرت كرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حكومت صفويان بود. آن بزرگوار در بين راه دچار بيمارى شد به‏ طورى كه جمعى او را در جايگاهى بر روى دوش مى ‏بردند. شاه صفى خود سريعتر حركت كرد و در نجف منتظر ورود مير شد. ليكن حكيم برجسته عصر صفوى در منزل ذى ‏الكفل در نزديكى نجف اشرف در سن هشتاد سالگى ديده از دنيا فرو بست و به جهان ابدى سفر كرد. سال وفات وى را 1041 ق گفته‏اند.

پيكر آن حكيم الهى را به نجف اشرف آوردند و شاه صفى به همراه سپاه به استقبال جنازه وى از نجف بيرون آمد و پيكر مطهّر او را با كمال احترام به نجف اشرف رسانيدند و در آستانه روضه حضرت على( ع) دفن كردند.

و بدين‏سان دفتر زندگانى حكيمى برجسته و بزرگ در عالم اسلام، بسته شد و بر تاريخ پرافتخار و پندآموز عالمان دين برگى زرّين و تابناك افزوده گشت. روحش با اولياى خدا قرين باد.

__________________________________________________________

پى‏نوشتها:

1-( 1) فوائد الرضويه، ص 419؛ تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).

2-( 2) سال وفات وى را 1041 ق گفته‏اند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراين ولادتش در حدود سال 960 ق بوده است).

3-( 3) محقق كركى فقيه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوى در پايتخت به سر مى‏برد و از موقعيّت اجتماعى و سياسى بسزايى برخوردار بود. به‏طورى كه شاه طهماسب در اواخر عمر، حكومت و احكام حكومتى را به وى تفويض كرد).

بر زادگاه ميرداماد در هيچ يك از كتب شرح حال تصريح نشده جز در رساله« شرح حال علما و ادباى استرآباد» تأليف محمد صالح استرآبادى كه در عهد ناصرالدين شاه قاجار تأليف شده است. در اين رساله منشأ و محل ولادت ميرداماد استرآباد گفته شد، ليكن اين گفته ظاهراً ناشى از اضافه استرآبادى به نام ميرداماد است و صحيح به نظر نمى‏رسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادباى استرآباد كه در كتاب استرآبادنامه ص 140 درج شده است).

4-( 4) نقل از فوائدالرضويه، ص 419).

5-( 5) رياض العلماء، ج 5، ص 43).

6-( 6) امل الامل، ج 1، ص 117).

7-( 7) آنچه درباره آن فقيه جليل آمده به تمامى برگرفته از كتاب احوال و اشعار شيخ بهايى ص 10- 23 است).

8-( 8) امل الامل، ج 1، ص 110).

9-( 9) تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).

10-( 10) همان كتاب و نيز در ريحانة الادب به اين مطلب اشاره شده است كه ظاهراً مأخوذ از عالم آراى عباسى است.( ريحانةالادب، ج 3، ص 68).

11-( 11) محبوب القلوب، نقل از مستدرك الوسائل، ج 3، ص 425).

12-( 12) تاريخ عالم آراى عباسى، ج 1، ص 146).

13-( 13) تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ص 242. در اين كتاب نيش قلم گزنده‏اى به سوى علما و قشر عالمان دينى آن عصر وجود دارد. مؤلف كتاب مانند برخى بر اين نظريه مردود است كه عصر صفوى بخاطر تضعيف تصوف و قدرت‏گيرى فقها عصر انحطاط ادبى و فكرى است. ص 172 و 173).

14-( 14) ملاصدرا، ص 18، 42 و 57 ملل و نحل علمى بود كه در آن راجع به شناسايى اقوام و مذاهب آنها بحث مى شد).

15-( 15) تاريخ فلسفه در اسلام، ج 2، ص 445).

16-( 16) مقدمه منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ج 1).

17-( 17) از همين رو بود كه ملاصدرا پس از مهاجرت از شيراز به اصفهان، تفسير و فقه و حديث را نزد شيخ بهايى و حكمت را نزد ميرداماد تحصيل كرد).

18-( 18) ملاصدرا ص 58؛ رياض العلماء و فوائد الرضويه).

19-( 19) منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، ص 7).

20-( 20) قصص العلماء، ص 333).

21-( 21) اين نامه در كتاب شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا ص 224 آمده است).

22-( 22) قصص العلماء، ص 333).

كتابنامه‏

1- رياض العلماء و حياض الفضلاء، عبداللّه افندى اصفهانى، تحقيق سيد احمد حسينى، انتشارات كتابخانه آيت ‏اللّه نجفى مرعشى( ره).

2- امل الامل، شيخ حرّ عاملى، تحقيق احمد حسينى، مكتبة الاندلس، بغداد.

3- قصص العلماء، ميرزا محمّد تنكابنى، چاپ دوّم، انتشارات علميه اسلاميه.

4- روضات الجنات، محمد باقر موسوى خوانسارى، تحقيق اسداللّه اسماعيليان، كتابفروشى اسماعيليان.

5- اعيان الشيعه، سيد محسن امين، قطع رحلى، انتشارات دارالتعارف للمطبوعات.

6- ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية و اللقب، محمّدعلى مدرس، انتشارات كتابفروشى خيام.

7- مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى، قطع رحلى، كتابفروشى اسلاميه و مؤسسه اسماعيليان.

8- فهرست مشاهير ايران، دكتر ابوالفتح حكيميان، انتشارات دانشگاه ملى ايران.

9- سلافة العصر فى محاسن الشعراء بكل مصر، سيد على خان مدنى، مكتبة الرضويه.

10- تاريخ فلاسفه ايرانى، على اصغر حلبى، چاپ دوّم، كتابفروشى زوّار.

11- احوال و اشعار شيخ بهايى، سعيد نفيسى، چاپخانه اقبال، تهران 1316.

12- الشواهد الربوبيه فى مناهج السلوكيه، صدرالدين شيرازى، تعليق و تصحيح جلال ‏الدين آشتيانى، چاپ دوّم، مركز نشر دانشگاهى.

13- استرآباد نامه، به كوشش مسيح ذبيحى، چاپ دوّم، انتشارات اميركبير.

14- منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، تصحيح و تعليق جلال ‏الدين آشتيانى، چاپ دوّم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى.

15- ملاصدرا فيلسوف و متفكر بزرگ اسلامى، هانرى كربن، ترجمه ذبيح ‏اللّه منصورى، سازمان انتشارات جاويدان.

16- تاريخ فلسفه در اسلام، ميان محمّد شريف، ترجمه فارسى، مركز نشر دانشگاهى.

17- ديوان ميرداماد، به اهتمام ميرزا محمود شفيعى، مطبعه سعادت.

18- شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا، جلال ‏الدين آشتيانى، چاپخانه خراسان.

19- ميزان الحكمة، محمّد محمدى رى شهرى، چاپ دوم، مكتب الاعلام الاسلامى.

20- فوائد الرضويه، شيخ عباس قمى، كتابخانه مركزى.

21- تاريخ عالم آراى عباسى، اسكندربيگ تركمان، كتابفروشى تأييد.

22- تاريخ سياسى و اجتماعى ايران، ابوالقاسم طاهرى، شركت سهامى كتابهاى جيبى، چاپ دوّم.

زندگینامه على بن عيسى اربلى‏(ق.هقتم)

ابو الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اِربلى، از علماى قرن هفتم هجرى مى‏باشد.

 

 

خاندان‏

او در خاندانى اهل علم به دنيا آمد. پدرش حاكم إربل بوده و نسبت اربلى مربوط به شهر إربل از شهرهاى شمال عراق است.

 

 

فرزندان‏

فرزندان او نيز اهل علم بوده‏اند و شخصيت‏هايى انديشمند، فاضل و اهل شعر و ادبيات مى‏باشند، مانند:

1-تاج الدين محمد كه ديوان شعرى از او به يادگار مانده است.

2- نوه اوعيسى بن تاج الدين محمد، كه مانند پدر و جد خود، اهل علم و ادب بوده است.

3- نوه ديگر او،شرف الدين، احمد بن محمد، شخصيتى فاضل و اديب بوده و از جد خود اجازه نقل كتاب كشف الغمة را گرفته كه در پايان يك نسخه خطى آن موجود است.

 

مقام علمى‏

در مقام علمى على بن عيسى اربلى همين بس كه اثرى ارزشمند مانند كتاب كشف الغمة از خود به يادگار گذاشته كه تسلط او را بر احاديث و سيره و تاريخ و كلام و علوم مختلف ديگر نشان مى‏دهد.

علماى شيعه جز ثناگويى هيچ درباره آن بزرگ مرد ندارند و حتى عالمى متعصب از اهل تسنن چون‏«فضل بن روزبهان» كه در رد علامه حلى كتاب نوشته، وقتى به نام اربلى مى‏رسد مى‏گويد:

« اماميه متفق‏اند كه‏على بن عيسى اربلى‏ از بزرگ‏ترين علماى آنها است و آثارش هيچگاه كهنه و پوسيده نمى‏شود. او قابل اعتماد و مورد وثوق در نقل است».

شيخ جمال الدين احمد بن طاووس‏ درباره كشف الغمه اربلى اين اشعار را سروده است:

ألا قل لجامع هذا الكتاب‏ يمينا لقد نلت أقصى المراد
و أظهرت من فضل آل الرسول‏ بتأليفه ما يسوء الأعادي‏

يعنى:« به نگارنده اين كتاب بگوئيد، سوگند كه چه زيبا حق مطلب را ادا نمودى.

تو با نگارش اين كتاب فضايل خاندان رسول خدا را آشكار نمودى و آنچه دشمنان آن حضرت را ناراحت مى‏كند گفتى».

 

 

اساتيد

  • 1-سيد ابن طاووس‏ صاحب كتاب« إقبال الأعمال»
  • 2-على بن فخار
  • 3-ابن ساعى بغدادى‏
  • 4-ابو عبد الله گنجى شافعى‏
  • 5-شيخ رشيد الدين محمد بن قاسم‏ صاحب كتاب« المستغيثين بالله».

 

 

شاگردان‏

على بن عيسى شاگردان فراوانى تربيت نموده كه نام بسيارى از آنان در اجازه‏هايى كه به آنان داده ثبت است.

از بزرگ‏ترين شاگردان وى مى‏توان به:

 

  • 1-علامه حلى
  • 2-شيخ رضى الدين‏، برادر علامه حلی
  • 3- فرزند‏شيخ تاج الدين محمد اشاره كرد.

 

 

تأليفات‏

عالم فاضل و انديشمند متعهدعلى بن عيسى اربلى‏ در زمينه‏ هاى مختلف تأليفات ارزنده‏اى دارد، مانند:

  • 1-كشف الغمة في معرفة الأئمة عليهم السلام. كتابى است در نوع خود كم نظير كه بحث‏هاى اصول دين پيرامون عصمت و ولايت و اثبات مذهب تشيع را همراه با بحث‏هاى ادبى و تاريخى آورده است. مؤلف، اين كتاب را در سال 687 هجرى به اتمام رسانده است. به لحاظ ارزش و اهميت كتاب، علماى بعد از اربلى در چند نوبت كتاب را با نام‏هاى مختلف ترجمه كرده‏اند تا فارسى زبانان هم بتوانند هر چه بيشتر با فضائل و تاريخ زندگانى پيشوايان خود آشنا شوند.
  • 2-المقامات‏
  • 3-ديوان اشعار، مؤلف در كتاب‏هاى ديگرِ خود مانند كشف الغمة از اشعار اين ديوان بسيار نقل كرده است.
  • 4-كتاب الطيف‏ و رساله‏هاى فراوان ديگر در موضوعات گوناگون.

 

 

وفات‏

سرانجام پس از عمرى تلاش و مجاهدت در راه اعتلاى پرچم تشيع و با كارنامه‏اى درخشان،على بن عيسى اربلى‏ در سال 692 هجرى دار فانى را وداع گفت و مُهر«ارجعي إلى ربك» زينت بخش كارنامه عمر او شد.

بدن شريفش را در شهر بغداد و در خانه مسكونى او به خاك سپردند و زيارتگاه عشاق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين شد.

قبر مطهر او تا چندين قرن باقى بود و متأسفانه در قرن 14 هجرى در تحولات شهر بغداد خراب شده و آثار آن از بين رفت.

زندگینامه فضل بن حسن طبرسى«أمين الإسلام طبرسى‏»

 

ولادت‏

ابو على، فضل بن حسن بن فضل طبرسى، معروف به امين الاسلام طبرسى در حدود سال‏هاى 460 تا 470 هجرى در مشهد مقدس به دنيا آمد.

 

 

نسبت‏

طبرسى را بسيارى از بزرگان، منسوب به طبرستان دانسته‏اند كه در اين صورت طَبَرسى خوانده مى‏شود. اما بنابر تحقيق چنين نيست، بلكه طبرسى منسوب به تفرش است و تلفظ آن طَبرِسى است بر وزن تَفرِشى، زيرا:

اولا: اگر از طبرستان بود نسبت او طبرى مى‏شد نه طبرسى.

ثانيا: بيهقى در كتاب تاريخ بيهق او را منسوب به تفرش مى‏داند و با توجه به هم عصر بودن آنان و اينكه هر دو چند سال در بيهق بوده‏اند و با يكديگر آشنايى نزديك داشته‏اند قول بيهقى مقدم بر ديگران است.

 

 

اشتراك‏

عنوان طبرسى بيشتر اوقات بر امين الاسلام طبرسى صاحب مجمع البيان اطلاق مى‏گردد. اما علاوه بر او بر بعضى ديگر از بزرگان نيز اطلاق مى‏شود از جمله:

 

 

1- احمد بن على طبرسى مؤلف كتاب احتجاج كه معاصر امين الاسلام است.

2- حسن بن فضل طبرسى فرزند مؤلف و نويسنده كتاب مكارم الأخلاق.

3- ابو محمد بن فضل طبرسى كه معاصر امين الاسلام است و ابن شهر آشوب از او نيز روايت نقل كرده است و…

 

 

خاندان‏

خاندان طبرسى از خاندان‏هاى معروف بين شيعيان است.

پدر اوحسن بن فضل‏، خود از علماى عصر خويش بوده است.

فرزند اورضى الدين، حسن بن فضل طبرسى‏ نيز چون خورشيدى در آسمان علم و زهد و تقوا مى‏درخشد. او از شاگردان پدر بوده و مؤلف كتب فراوانى از جمله ‏مكارم الأخلاق‏ مى‏باشد.

نوه امين الاسلام طبرسى نيز دنباله راه پدر و جد خويش را گرفته و كتابى ارزشمند چون ‏مشكاة الأنوار از او به يادگار مانده است.

 

 

مشايخ و اساتيد

از مهم‏ترين اساتيد و مشايخ روايت فضل بن حسن طبرسى مى‏توان به:

 

 

  • 1- ابو على طوسى، فرزند شيخ الطائفه، شيخ طوسى
  • 2- حسن بن حسين، جد شيخ منتجب الدين صاحب كتاب فهرست
  • 3- موفق الدين بكر آبادى
  • 4- ابو الحسن، عبيد الله بيهقى
  • 5- شيخ جعفر دوريستى كه از شاگردان شيخ مفيد است، اشاره نمود.

 

 

شاگردان‏

شاگردانى كه توسط عالمى بزرگ و مفسّرى گرانقدر چون طبرسى تربيت شوند يكى از دو ركن اساسى را كه استاد باشد يافته‏اند و اگر ركن ديگر كه استعداد و تلاش شاگرد باشد را هم داشته باشند در مدتى كوتاه به مقامات بلندى دست خواهند يافت و از ستارگان درخشان آسمان علم و دانش خواهند شد.

شاگردان مرحوم امين الاسلام طبرسى بسيارند، اما از جمله چهره‏هاى سرشناس آنها مى‏توان به:

 

  • 1- فرزند بزرگوار او رضى الدين حسن بن فضل طبرسى، صاحب كتاب شريف مكارم الأخلاق
  • 2- ابن شهر آشوب مازندرانى، مؤلف كتاب معالم العلماء
  • 3- شيخ منتجب الدين صاحب فهرست
  • 4- قطب الدين راوندى
  • 5- عبد الله بن جعفر دوريستى
  • 6- شاذان بن جبرئيل قمى و… اشاره نمود.

 

 

تأليفات‏

بزرگانى چون بيهقى وقتى سخن از تأليفات طبرسى به ميان آورده‏اند تأليفات او را« كثير» دانسته‏اند، كه طبرسى داراى تأليفات زيادى است.

اما آنچه به دست ما رسيده به 20 عنوان نمى‏رسد و قطعا تأليفات او بيشتر از اين مقدار بوده.

 

 

از جمله كتب طبرسى عبارتند از:

 

  • 1- مجمع البيان در تفسير قرآن كه در 10 جلد تأليف شده. اين كتاب از بهترين تفاسير شيعه است و شهرتى جهانى دارد.
  • 2- الكاف الشّاف من كتاب الكشاف، خلاصه‏اى است از كتاب تفسير كشاف زمخشرى.
  • 3- جوامع الجامع. مصنف اولين تفسيرى كه نوشت مجمع البيان بود و در آن زمان كشاف زمخشرى را نديده بود اما پس از اطلاع از كتاب كشاف، تفسير جوامع الجامع را نوشت كه به طور مختصر، جامع فوايد مجمع و كشاف باشد.
  • 4- المستمد من البيان( از البيان شيخ طوسى انتخاب شده).
  • 5- الوافي در تفسير قرآن.
  • 6- إعلام الورى بأعلام الهدى، در فضائل ائمه عليهم السلام.
  • 7- تاج المواليد در اَنساب.
  • 8- الآداب الدينية للخزانة المعينية.
  • 9- النور المبين.
  • 10- كنوز النجاح.
  • 11- عدة السفر و عمدة الحضر و…

 

وفات‏

مفسر بزرگ قرآن و عالم ربّانى، امين الاسلام طبرسى پس از حدود90 سال زندگى سراسر تلاش و مجاهده در سال‏548 هجرى دربيهق‏ از دنيا رفت.

بنابر نقل بزرگانى چون علامه سيد محسن امين، طبرسى به مرگ طبيعى از دنيا نرفت؛ بلكه به دست دشمنان به شهادت رسيد، اما از جزئيات شهادت او اطلاعى در دست نيست.

بدن مطهر او را از بيهق به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار مرقد امام هشتم شيعيان عليه السلام به خاك سپردند.

مرقد شريف او هم اكنون نيز زيارتگاه شيعيان و ارادتمندان خاندان پيامبر عليهم السلام است.

زندگینامه محمد بن مسعود عياشى‏(متوفی320ه)

محمد بن مسعود بن محمد بن عياشى سمرقندى كوفى، كنيه‏اش ابو النضر و معروف به« عياشى»، فقيه بزرگوار و عالم وارسته‏اى است كه در رشته ‏هاى: فقه، ادب، حديث و تفسير تبحر فراوان داشته است.

او از اعيان علما و از اكابر فقهاى شيعه در عهد مرحوم ثقة الاسلام كلينى و استادِ كلينى بوده است.

 

 

در شاهراه سعادت‏

عياشى در آغاز با توجه به محيط نشو و نماى خود كه حدود سمرقند و بخارا بوده و اكثر ساكنان آن ديار از فقه اهل سنت پيروى مى‏كردند، پيرو مكتب فقهى اهل سنت بود، ولى در اثر مطالعه و ممارست در كتابهاى شيعه، توفيق نصيب او گرديد و مكتب پر فيض فقه جعفرى را پذيرفت و تمامى تَركه پدر را كه بالغ بر سيصد هزار دينار بود در راه علم و نشر حديث انفاق و خرج نمود.

گويند خانه‏اش همانند مسجد پر از جمعيت قارى، محدث، عالم، دانشجو و مفسر مى‏گرديد.

در آن خانه يكى به تأليف، ديگرى به مقابله و جمعى به دست نويسى و جمعى به تعليقه و حاشيه پردازى اشتغال مى‏ورزيدند. او را دو گونه مجلس بود، يكى براى عوام و توده مردم و ديگرى براى خواص و دانشجويان علوم و معارف اسلامى.

 

 

گفتار صاحب ريحانة الأدب‏

مرحوم مدرس، صاحب ريحانه الأدب درباره وى مى‏نويسد:

« كشى، صاحب رجال معروف از شاگردان عياشى بوده و از او روايت مى‏كند. او در علم و فضل و فهم و ادب و تبحر و تنوع علمى يكتاى زمان خود بوده است.

عياشى در علم طب، نجوم، قيافه و فقه بيش از 200 جلد كتاب دارد كه در الفهرست ابن نديم بيش از 150 جلد از آنها ذكر شده است.

مهم‏ترين تاليف او تفسير اوست كه در آن بر اساس اخبار و احاديث ائمه اطهار عليهم السلام مشى نموده است و بيشتر شبيه تفسير فرات و تفسير على بن ابراهيم مى‏باشد.»

 

 

گفتار صاحب الذريعه‏

علامه بزرگوار مرحوم آية الله حاج آقا بزرگ تهرانى درباره او مى‏فرمايد:

« صاحب تفسير عياشى بالغ بر 200 جلد كتاب در زمينه‏هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته است. او از مشايخ و اساتيد روايت كشى، صاحب رجال معروف و از هم دوره‏هاى ثقة الاسلام كلينى مى‏باشد و فرزندش جعفر از كتابهاى او روايت مى‏كند كه يكى از آنها همين تفسير موجود است.»

 

 

تأليفات‏

از جمله تأليفات وى مى‏توان به اين كتاب‏ها اشاره كرد:

  • 1- كتاب التفسير
  • 2- المعاريض
  • 3- كتاب الشعر
  • 4- الأنبياء و الأولياء
  • 5- سيرة أبي بكر
  • 6- سيرة عمر
  • 7- سيرة عثمان
  • 8- مكة و الحرام
  • 9- الصلوة
  • 10- الطهارة
  • 11- مختصر الصلوة
  • 12- مختصر الحيض
  • 13- الجنائز
  • 14- مختصر الجنائز
  • 15- المناسك
  • 16- العالم و المتعلم
  • 17- الدعوات
  • 18- الزكاة
  • 19- الأشربة
  • 20- حد الشار الأضاحى‏

 

وفات

زركلى، صاحب الأعلام تاريخ وفات او را 320 هجرى دانسته است.

 

منبع : مقدمه  تفسیرعیاشی

زندگینامه فرات بن ابراهيم كوفى‏(قرن سوم ه)

ابو القاسم، فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى از شخصيت‏هاى دوران غيبت صغرى مى‏باشد.

وى از راويان حديث به شمار مى‏آيد و روايات فراوانى از مشايخ بزرگ شيعه روايت كرده و از معاصران ثقة الاسلام كلينى است.

فرات بن ابراهيم در كوفه به دنيا آمد و شايد به همين دليل هم نام او را فرات گذاشته‏اند.

كوفه در آن زمان مركز علم و دانش بوده و شخصيت‏هاى علمى فراوانى را تحويل جهان اسلام داده كه فرات بن ابراهيم نيز يكى از آنها است.

 

 

شخصيت‏

فرات بن ابراهيم شخصيتى فاضل و انديشمند بود و از علوم اجتماعى و فرهنگى فراوانى نيز بهره‏مند بوده است و همانگونه كه شاگردش ابو القاسم علوى مى‏گويد وى استاد محدثين دوران خود بوده است.

 

 

گرايش و مذهب‏

با توجه به تنها كتابى كه از ايشان به دست ما رسيده، يعنى تفسير فرات، به نظر مى‏رسد كه وى شخصيتى زيدى مذهب و يا حداقل علاقه‏مند به آنها بوده است.

وى در كتاب خود از بسيارى از شخصيت‏هاى زيدى روايت نقل مى‏كند و رواياتش بيشتر شبيه به روايات زيديه است و در كتابش روايتى مبنى بر امامت دوازده امام نقل نكرده، اگر چه رواياتى دال بر امامت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام نيز در آن فراوان است؛ ولى در مقابل، روايتى نيز از زيد دارد كه عصمت را به جز پنج تن از اهل بيت از ديگران نفى مى‏كند.

شايد دليل اينكه در كتاب‏هاى رجالى نامى از ايشان برده نشده نيز همين بوده كه اماميه وى را از خود نمى‏دانستند و اهل تسنن هم همين گونه با او برخورد كرده‏اند، لذا مانند ديگر شخصيت‏هاى زيديه به فراموشى سپرده شده است.

البته شايد بتوان گفت با توجه به روايات فراوانى كه فرات از حسين بن سعيد اهوازى، از ياران امام جواد و امام هادى و امام عسگرى عليهم السلام، نقل مى‏كند و با توجه به روايات فراوانى كه ابن بابويه، پدر شيخ صدوق و خود شيخ صدوق از فرات نقل مى‏كنند و مضمون رواياتى كه در كتاب‏هاى شيخ صدوق از فرات آمده، وى شخصيتى شيعه دوازده امامى باشد.

گر چه با تحقيق در كتاب تفسير وى احتمال زيدى بودن او تقويت مى‏گردد.

احتمال هم دارد بگوييم وى در آغاز زيدى بوده و سپس شيعه دوازده امامى شده و يا اينكه از آن گروه از زيديه است كه به شيعه بسيار نزديكند و با علما و روات شيعه رفت و آمد فراوان داشته‏اند.

ايشان در سال 307 ق وفات نمودند.

 

 

سخنان علما

علامه مجلسى در باره او فرموده:

« اگر چه در كتابهاى رجالى نامى از فرات بن ابراهيم نيست، اما با توجه به كتاب تفسير وى و موافقت آن با روايات معتبره‏اى كه به دست ما رسيده است و دقت فراوانى كه وى در نقل احاديث داشته براى انسان حسن ظن و اطمينان نسبت به وى ايجاد مى‏شود.» صاحب رياض العلما نيز مى‏فرمايد:« شيخ فرات بن ابراهيم از قدماى اصحاب و از راويان شيعه به شمار مى‏آيد.»

 

 

اساتيد

فرات از بيش از يكصد تن از مشايخ روايى روايت نقل مى‏كند كسانى مانند:

 

  • 1- حسين بن سعيد اهوازى
  • 2- ابراهيم بن احمد بن عمر همدانى
  • 3- ابراهيم بن بنان خثعمى
  • 4- جعفر بن محمد ازدى
  • 5- جعفر بن محمد بن هشام
  • 6- حسين بن حكم حبرى و…

 

 

شاگردان‏

شخصيت‏هاى فراوانى نيز از فرات روايت نقل كرده‏اند مانند:

 

  • 1- ابو القاسم علوى
  • 2- عبد الرحمان بن محمد حسينى
  • 3- ابو الحسن محمد بن احمد بن وليد
  • 4- حسين بن محمد بن فرزدق فزارى
  • 5- محمد بن حسن بن سعيد هاشمى و…

زندگینامه عبدالله بن عباس‏(به قلم استاد بهاء الدين خرمشاهى‏ )

ابن عبّاس، ابو العباس عبد الله بن عباس بن عبد المطلب، پسر عم رسول الله( ص)، محدث، مفسّر، فقيه و مورخ صدر اسلام و از اصحاب خاص پيغمبر( ص) و دوست و مشاور خلفاى راشدين و سردار سپاه و استاندار و نماينده و سفير امير المؤمنين على بن ابى طالب( ع). حضرت رسول( ص) به او عنايت و علاقه خاص داشت و در حق او دعاهايى فرموده است كه مشهور است:« اللّهم فقّهه فى الدين و علم التأويل»/« اللّهم فقّهه فى الدين و علّمه التأويل».

او 1660 حديث از رسول اللّه( ص) نقل كرده است. او قرآن شناسى خود را حاصل صحبت و مصاحبت استادش حضرت امير المؤمنين على( ع) مى‏داند. او را حبر الامّة/ بحر الامة، ترجمان القرآن، و رئيس المفسرين لقب داده‏اند.(- دايرة المعارف تشيع، مقاله« ابن عبّاس»، ج 1/ 344). ابن مسعود با همه جلالت قدر و مقام شامخى كه در قرآن شناسى دارد، او را ترجمان القرآن خوانده است.

مجاهد كه خود مفسرى بزرگ است و تفسيرش محفوظ مانده و به طبع رسيده است، در حق او مى‏گويد:« چون تفسير مى‏كرد، همه چيز را واضح و روشن مى‏كرد».

حضرت على( ع) كه بر او به ويژه در تفسير قرآن مقام استادى داشت، در حق او و تفسيرش فرموده است:« كأنّما ينظر الى الغيب من ستر رقيق».( گويى از وراى پرده‏اى نازك غيب را مى‏بيند). قرآن شناسى و تفسير ابن عباس دو ويژگى داشت. نخست نقل نقادانه از اهل كتاب در قصص قرآنى، و ديگر استناد و استشهاد به شعر عربى/ شعر جاهلى.

معروف است كه عمر در مسائل قرآنى و تفسيرى بيش از همه و پيش از همه به ابن عباس مراجعه مى‏كرده است. هم او و هم ابن عباس مراجعه به شعر قديم( قبل از نزول قرآن) عربى يا شعر عهد جاهليت را براى فهم مفردات قرآنى توصيه مى‏كرده‏اند.

آثار

آثار قرآن پژوهى او كه خوشبختانه هر دو باقى مانده است، يكى تفسير اوست. اين تفسير كم حجم است، حدودا برابر با تفسير جلالين، يا نيمى از تفسير بيضاوى. اين اثر به صورت كتاب مدوّنى به دست ما نرسيده است، بلكه در دل تفسير بزرگ طبرى محفوظ بوده است. و بعضى از محققان از جمله فيروزآبادى صاحب لغتنامه معروف قاموس، آن را از ميان تفسير طبرى بر آورده‏اند و به صورت كتابى منسجم مدون كرده‏اند. جمع و تدوين فيروزآبادى از اين تفسير تنوير المقباس من تفسير ابن عباس نام دارد و بارها به طبع رسيده است.

اثر قرآنى مهم ديگر ابن عباس لغتنامه‏اى است سرشار از شواهد شعر جاهلى با مقدارى توضيح تفسيرى. اين لغتنامه پس از تفسيرهاى كوتاهى كه حضرت رسول( ص) درباره بعضى سوره‏هاى قرآنى به دست داده‏اند و خوشبختانه محفوظ مانده و سيوطى آن را به ترتيب سوره‏ها( با نظم قرآنى، ولى نه براى همه سوره‏ها) مرتب كرده و در اتقان آورده است، آرى از هر اثر قرآن پژوهى محفوظ مانده ديگر قديم‏تر است.

نافع بن ازرق و يكى از دوستانش به نام نجدة بن عويمر يك روز كه ديدند ابن عباس فارغ بال در صحن مسجد الحرام نزديك كعبه نشسته است، مدعيانه و براى آنكه به خيال خود عجز ابن عباس را در مسائل قرآنى آشكار كنند، با او سؤالاتى مطرح كرده‏اند و شرح و معناى حدودا دويست كلمه يا تعبير قرآنى را از او پرسيده‏اند. پاسخهاى ابن عباس همه متين و مستند به شعر كهن است. چنانكه گفته شد اين قديم‏ترين واژه‏نامه قرآنى محفوظ مانده است و هم در اتقان سيوطى مندرج است و هم مستقلا تحت عنوان- مسائل نافع بن ازرق به چاپ رسيده است.

گلدزيهر درباره اين كتاب و شيوه بى سابقه ‏اش مى‏گويد:« اين بديع‏ترين شيوه تحقيق لغوى در تفسير قرآن است».(- المذاهب الاسلامية فى تفسير القرآن، ص 69، به نقل از التفسير و المفسرون، محمد حسين ذهبى، ج 1/ 75).

ابو بكر بن انبارى از قول او درباره اين شيوه چنين نقل كرده است:« شعر، ديوان عرب است، هرگاه حرفى از قرآن كه خداوند به زبان عربى نازل فرموده است، بر ما پوشيده و دشوار باشد، به ديوان و سرچشمه آن‏[ شعر قبل از عصر نزول قرآن‏] مراجعه مى‏كنيم و شواهد روشنگرى براى آن مى‏يابيم».( پيشين، ج 1/ 76. همچنين درباره ارزيابى نسبت تفسير منسوب به ابن عباس- پيشين، ص 81- 83). نيز- تفسير ابن عباس؛ مسائل نافع بن ازرق.

بهاء الدين خرمشاهى‏

 

 

زندگینامه عبد الله بن محمد انصارى«پير هرات»«خواجه عبدالله»

« ابواسماعيل، عبد الله بن ابى‏ منصور انصارى»، معروف به پير هرات، از علماى نام‏آور شريعت و پيران و رهروى باحقيقت و طريقت است كه با شش واسطه به ابوايوب انصارى مى‏رسد.

ابوايوب انصارى، از صحابه حضرت رسول اكرم( ص) است كه صاحب رَحل رسول الله( ص) بوده و زمانى كه حضرت رسول( ص) از مكه به مدينه هجرت فرمود، همه استدعا داشتند كه حضرت به خانه آن‏ها وارد شود، اما حضرت فرمودند:« هر جا شتر فرود آيد، من آنجا درآيم». شترِ حضرت، در خانه ابوايوب بنشست و حضرت به خانه ابوايوب درآمد.

خواجه، نامش عبد الله، و كنيه ‏اش اسماعيل و ملقب به شيخ الاسلام، به سال 398 ق در غروب آفتاب روز جمعه دوم شعبان در قريه قهن‏دژ يا كهن‏دژ، از توابع طوس، در زمان خلافت القادر بالله عباسى، ديده به جهان گشود.

گرچه در چند سال پايان عمر، خواجه، فروغ چشمان خود را از دست بداد، اما تاريكى‏هاى جهان بيرون بر وى اثرى ننهاد و وى با روشنايى درون همچنان به تفسير و تذكير پرداخت. وى در آدينه سال 481 ق، روى در نقاب خاك كشيد. آرامگاهش در بقعه كازرگاه هرات كه اكنون معروف به« بزرگاه» است، قرار دارد و زيارتگاه مشتاقان و ارادتمندان او مى‏باشد.

اين پير روشن‏ضمير، داراى قوه حافظه‏اى بس خارق‏العاده بوده، چنان‏كه خود گفته:« هرچه از قلم من بگذرد، آن را حفظ مى‏كنم».

در« فوائد الرضوية»، از ايشان نقل شده است كه:« خواجه، عليه ‏الرحمه گفت: سيصد هزار حديث و هزار هزار سند حفظ كرده ‏ام». در« نفحات الأنس»، از خواجه آورده است:« من صد هزار بيت از شعراى عرب، ياد دارم».

استادان، شاگردان و سفرهاى خواجه‏

عبد الله انصارى، از استادان زيادى كسب فيض كرد و با شخصيت‏هاى علمى و عرفانى عصر خود ملاقات نمود. اساتيد خواجه، بيشتر، مذهب شافعى داشتند. يحيى بن عمار شيبانى سيستانى، از شيراز به هرات آمد و تلاش ورزيد تا شيوه اهل طريقت را با شريعت، دمساز كند. وى در تفسير، حديث، شعر و ادب يد طولايى داشت و خواجه از محضر او استفاده بسيار كرد.

وى اصول و فروع مذهب شافعى را از محضر قاضى ابومنصور ازدى، فقيه و محدث و امام شافعيان هرات فراگرفت. ابومنصور حدود سى سال، بر مسند قضاوت تكيه داشت و با سلطان محمود غزنوى، بسيار نزديك بود. دربار غزنه به او اعتماد داشت.

خواجه در سال 417 ق، در 21 سالگى براى كسب علم و معرفت به نيشابور سفر كرد. در سال 423 ق، به زيارت خانه خدا شرفياب شد. در بغداد، مدتى اقامت گزيد تا از نزد ابوخلال بغدادى، متوفاى 439 ق، بهره برد. وى هنگام بازگشت از سفر، به ديدار ابوالحسن خرقانى، متوفاى 425 ق، شتافت و در مجلس وى آيينه دل را جلا داد؛ چنان‏كه در اين باب، خود خواجه مى‏گويد:« اگر خرقانى را نمى‏ديدم، حقيقت را نمى‏شناختم».

عبد الله انصارى، به ابوالحسن خرقانى ارادت زيادى داشت و او را با نثر آهنگين مسجع اين‏طور توصيف كرده است:« عبد الله، مردى بود بيابانى، مى‏رفت به طلب آب زندگانى، ناگاه رسيد به ابوالحسن خرقانى، چندان كشيد آب زندگانى كه نه عبد الله ماند و نه خرقانى».

خواجه بارها به نيشابور كه در آن وقت، مهد ادب و عرفان بود، سفر كرد و از نزد اساتيد بزرگوار، چيزها آموخت. با ابوسعيد ابى الخير، ملاقات كرد. خواجه نظام الدين طوسى، وزير مقتدر و دانشمند ملك‏شاه سلجوقى به وى ارادت داشت.

عبد الله، با ذكاوت و حوصله‏ مندى از نزد

  1. شيخ عمو،
  2. شيخ طاقى،
  3. شبرى سكزى،
  4. جراحى،
  5. محمد باشانى،
  6. احمد الحاجى،
  7. ابوعلى زرگر،
  8. بارودى،
  9. ابوعلى بوته‏گر،
  10. اسماعيل باس
  11. و ابوحضض كورتى بسى آموخت.

گويند كه در اعتقاد، استاد خواجه، ابو عبد الله طاقى بوده است. پير هرات در علم حديث، تفسير و فقه يد طولايى داشت.

عبد الله انصارى، به مريدان و شاگردانش بيشتر درس تفسير قرآن شريف و وعظ مى‏داد و تا آخر عمر به آن تداوم بخشيد؛ به قول استاد زرين‏كوب:« مجالس تفسير خواجه درس معرفت و درس ذوق و حال بود».

از شاگردان خواجه مى‏توان از

  1. عبد الاول سگزى،
  2. ابوالفتح عبد الملك كروخى،
  3. ابو جعفر محمد صيدلانى،
  4. ابوجعفر حنبل بن على البخارى،
  5. ابوالفخر قاينى،
  6. عبد الصبور بن عبد السلام،
  7. حسين الكتبى،
  8. احمد قلانسى
  9. و ابوالفضل رشيد الدين الميبدى نام گرفت.

در اوايل سلجوقيان، خواجه در اثر پافشارى مخالفان، مجبور به ترك هرات شد و چند ماهى از زادگاهش دور گرديد. همچنان در سنه 458، وى به اصرار اشاعره و به اشارت خواجه نظام الملك براى مدتى از هرات به بلخ تبعيد شد.

آثار

  • 1. منازل السائرين؛
  • 2. رساله صد ميدان؛
  • 3. ذم الكلام و اهله؛
  • 4. مختصرفى آداب الصوفية و السالكين الطريق الحق؛
  • 5. مناقب الامام احمد حنبل؛
  • 6. المعارف يا محبت‏نامه؛
  • 7. فى المناجات؛
  • 8. رسايل منسوب به خواجه عبد الله انصارى؛
  • 9. كشف الأسرار و عدة الأبرار، معروف به تفسير خواجه عبد الله انصارى، يكى از گنجينه ‏هاى نفيس دينى و ادبى آن دوره است كه به خواجه منسوب كنند، ليكن مؤلف اصلى آن، دانشمند فرزانه‏ اى بوده به نام امام السعيد، رشيد الدين، ابى الفضل بن ابى سعيد، احمد بن محمد بن محمود الميبدى كه آن را در سال 520 ق، تأليف كرده است.

يكى از كارهاى ديگر خواجه، املاء« طبقات الصوفيه» سلمى به زبان درى هروى است كه در مجالس درس و بحث انجام شده و سپس يكى از شاگردانش آن اوراق را تدوين كرد و در تاريخ، به« طبقات الصوفيه» هروى مشهور گرديد. از روى اين كتاب مى‏توان با واژگان هروى رايج آن زمان و نثر آن روزگار آشنا شد.

 

زندگینامه ابوالفتح بن مخدوم‏ خادم حسينى عربشاهى «جرجانى»

امير ابو الفتح بن مخدوم خادم حسينى عربشاهى فاضل، متكلم، فقيه، اصولى، مفسر، شرقى، حسينى، شيعى، امامى، صاحب تحقيق و تصنيف، معاصر شاه اسماعيل صفوى، و شاه طهماسب موسوى حسينى صفوى اول.

 

نسب او

پدر مترجم مير مخدوم شيعى امامى معاصر شاه اسماعيل اول صفوى بوده قبل از پسرش مير ابو الفتح بدار بقاء رحلت كرده چنانچه علامه قاضى نور الله رحمة الله عليه در مجالس المؤمنين تصريح كرده است.

مير مخدوم پدر مؤلف غير از ميرزا مخدوم عامى سنى است از جهت اين كه ميرزا مخدوم سنى هم عصر شاه اسماعيل ثانى است و در اسلامبول در سنه 995 فوت كرده چنانچه در كشف الظنون ضبط شده است.

و جمعى از اعلام فن رجال از روى اشتباه در تطبيق ميرزا مخدوم عامى را معاصر شاه طهماسب اول نوشته‏اند و حال آن كه شاه طهماسب اول در سنه 980 فوت كرده و پس از وى پسرش شاه اسماعيل ثانى به مقام سلطنت رسيده است.

منشأ اشتباه: توافق اسم پدر مير ابو الفتح با اسم ميرزا مخدوم سنى و توافق اسم شاه هم عصر مير ابو الفتح با اسم سلطان وقت ميرزا مخدوم سنى بوده است كه از روى اشتباه در تطبيق اسم، حمل بر اتحاد كرده‏اند چنانچه جمعى از روى اشتباه شاه معاصر مير ابو الفتح را به اسم شاه طهماسب ثانى درج كرده‏اند در حالى كه شاه طهماسب ثانى در سال 1139 به مشهد مقدس لشكر كشى كرده و در سال 1142- 1145 از دنيا رحلت نمود.

 

گفتار بزرگان‏

جلالت شأن و علو رتبت امير ابو الفتح خادم حسينى عربشاهى مانند آفتاب تابان در كبد آسمانست چنانچه ارباب تراجم در معاجم خودشان متحدا در تبجيل و تجليل علمى و عملى آن قائد عظيم الشأن شرح مبسوطى ايراد كرده‏اند.

مورخ بزرگ حسن بيگ روملو در كتاب أحسن التواريخ( ص 443) در وقايع سال 976 و كسانى كه در آن سال در گذشته‏اند مى نويسد:

و هم در اين سال مولانا اعلم افهم، جامع العلوم و الحكم المير ابو الفتح كه از سادات شريفى شرقه بود در دار الارشاد اردبيل به فجأه متوجه عالم بقا گرديد، جناب مولوى از جمله تلاميذ مولانا عصام الدين است، در ما وراء النهر تحصيل نموده آخر در شهر مذكور متوطن گرديد، از جمله نتايج قلم خجسته رقمش حاشيه بر مطالع است.

علامه فقيد ميرزا محمد على مدرس در كتاب ريحانه( ج 2 ص 326) مى نويسد: فاضل، كامل، فقيه، متكلم، محدث، مفسر، اصولى، از اكابر علماء شيعه در عهد شاه طهماسب و در نزد او بسيار محترم بود.

علامه حجة الاسلام سيد محمد باقر خوانسارى در الروضات( ج 1 ص 51) مى گويد: هو السيد الفاضل الكامل المتكلم الفقيه الأمير أبو الفتح الشرقي الشريفي الحسيني الشيعي الإمامي بن السيد محمد بن الميرزا مخدوم بن الأمير السيد شريف الجرجاني صاحب نواقض الروافض.

و قد كان السيد أبو الفتح المعظم إليه من علماء دولة السلطان الشاه طهماسب الصفوي و صاحب مصنفات عديدة( منها):

  • 1- شرح آيات الأحكام بالفارسية سماه تفسير الشاهي لكونه باسم السلطان المذكور.
  • 2- شرح الباب الحادي عشر المعروف بطريق المزج و البسط.
  • 3- رسالة فى أصول الفقه.
  • 4- رسالة في تحقيق شبهة المجهول المطلق.
  • 5- حاشية على المطالع( في المنطق).
  • 6- حاشية على حاشية الدواني( على شرح التجريد).
  • 7- حاشية على تهذيب المنطق( للتفتازاني).
  • 8- حاشية على الكبرى لجده السيد شريف( في المنطق).

و كانت وفاته بأردبيل سنة ست و سبعين و تسعة مائة كما نقل عن كتاب أحسن التواريخ.

صاحب رياض العلماء درباره‏ى امير ابو الفتح مى نويسد: فاضل، عالم، فقيه، متكلم، محدث، أصولي، مفسر، و هو من أسباط الأمير السيد شريف العلامة الشيرازي الجرجاني المشهور و الحق اتحاده مع الأمير أبو الفتح شرقة المذكور في بابه و والده الميرزا مخدوم الشريفي المشهور و كان عاميا و هو الذي حول الشاه إسماعيل الثاني الصفوي عن التشيع و هرب إلى بلاد الروم و قصته مشهورة و هو صاحب نواقض الروافض و بالجملة المترجم من جملة مشاهير العلماء في عصر السلطان المذكور مبجل عنده معاصر للشاه طهماسب الصفوي معظم عنده.

( و در جاى ديگر): من أجلة علماء عصر السلطان الشاه إسماعيل الصفوي و الشاه طهماسب الصفوي و كان معظما جليلا عنده.

 

وفات‏

امير ابو الفتح بن مخدوم خادم حسينى عربشاهى در سنه 976 ق چشم از جهان فرو بست و در شهرستان اردبيل در مقبره شيخ صفى الدين جد ملوك صفويه مدفون شد.

 

عبيدالله حسكانى قرشى عامرى نيشابورى(متوفای 490ه.ق) «حاكم حسكانى‏»«ابن حذاء»«ابن حداد»

ولادت‏

قاضى ابو القاسم، عبيد الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن حسكان قرشى عامرى نيشابورى، معروف به (ابن حذاء)( ابن حداد)، از علماى بزرگ قرن پنجم هجرى است. عبيد الله در نيشابور در خانواده‏اى اهل علم به دنيا آمد.

او از همان كودكى در محضر پدر و پدر بزرگ خود به فراگيرى علم و دانش مشغول شد و خود را آماده كرد تا يكى از چهره‏هاى بزرگ علم و دانش در جهان اسلام گردد.

خاندان‏

خاندان وى خاندانى اهل علم و مشهور بودند. جدّ بزرگ آنها امير عبد الله بن عامر بن كريز در زمان خلافت عثمان منطقه خراسان را فتح كرده بود و مردم آن سامان به دست وى مسلمان شده بودند. از اين جهت خاندان وى از عزت و احترام خاصى در نزد مردم برخوردار بودند.

پدر بزرگش احمد بن محمد بن احمد( 320- 423 هجرى) از روات حديث بود و از ابو اسحاق بزازى و ابو عمرو بن مطر و ابو الحسن ابن بندار صيرفى روايت نقل كرده است.

پدرش عبد الله بن احمد بن محمد( 363- 450 هجرى) نيز واعظى مشهور بود. وى روزهاى يكشنبه در مسجد مربعه در شهر نيشابور مجلس وعظ و خطابه داشت.

او گاهى به شغل تجارت و گاهى نيز عهده دار مناصب حكومتى بود ولى بعدا به انزوا و عبادت روى آورد.

عمويش عبد الرحيم بن احمد بن محمد، مردى صالح، عابد و زاهد بود. او از علماى نيشابور، عراق، حجاز و شام روايت شنيده بود.

فرزندان‏

سه تن از فرزندان وى از راويان حديث به شمار مى‏آيند كه عبارتند از:

  • 1- محمد بن عبيد الله بن عبد الله حسكانى، حاكم ابو على حذاء، وى شخصيتى با تقوا و متواضع و از علماى علم حديث به شمار مى‏آيد.
  • 2- صاعد بن عبيد الله حسكانى، ابو سعيد حذاء، او شخصيتى با تقوا و از اهل علم و حديث است.
  • 3- وهب بن عبيد الله حسكانى، ابو الفضل حذاء، وى نيز اهل علم و حديث و موعظه بود.او كوچكترين فرزند ذكور پدر بود و روايات فراوانى را از او شنيده بود.وهب در صومعه ‏اى روى به عبادت آورد و براى شاگردان خود در آنجا روايت نقل مى‏كرد( 450- 524 هجرى).

شخصيت‏

حاكم حسكانى از علماى مشهور دوران خود بود. بسيارى از روات حديث پاى درس او مى‏آمدند تا از او روايت بشنوند و يا اجازه روايت بگيرند.

او شيخى فاضل و داراى مجلس وعظ و خطابه بود و خود نيز از علماى فراوانى روايت شنيده و يا اجازه روايت داشت.

مذهب‏

برخى او را از علماى اهل تسنن و پيرو مذهب‏ حنفى‏ مى‏دانند. و برخى ديگر او را از علماى‏ شيعه‏ مى‏دانند كه تقيه مى‏كرده است.

ابن طاووس درباره ايشان مى‏گويد:« الحاكم الحسكاني كان مِن أعيان رجال الجمهور»، حاكم حسكانى از شخصيت‏هاى برجسته علماى اهل تسنن بود.

ذهبى در كتاب تذكرة الحفاظ مى‏گويد:« و وجدت له مجلسا يدل على تشيعه و خبرته بالحديث و هو تصحيح خبر ردِّ الشمسِ و ترغيم النواصب الشُّمُس»، كتابى از ايشان يافته ‏ام كه دلالت بر شيعه بودن ايشان دارد و آن« تصحيح رد الشمس…» است.

سفر به مرو

او به شهر مرو سفر كرد تا از علماى آن ديار بهره برد و از آنها روايت بشنود.

علاوه بر آن، او خود نيز در آنجا جلسات درس برقرار نمود و جمع فراوانى از مشتاقان علم و دانش را پروانه وار به دور خود جمع كرد و شاگردان فراوانى را تربيت كرد.

اجازه روايت‏

حاكم حسكانى از بسيارى مشايخ روايى آن دوران اجازه روايت دارد مانند:

  • 1- ابو عبد الله حاكم نيشابورى
  • 2- ابو الحسن علوى
  • 3- عبد الله بن يوسف اصفهانى
  • 4- ابو الحسن بن عبدان
  • 5- ابن فتحويه دينورى‏

اساتيد

حاكم حسكانى نزد علماى فراوانى به فراگيرى علم و دانش پرداخت و از محضر درس آنان بهره برد مانند:

  • 1- پدرش عبد الله بن احمد بن محمد
  • 2- جدش احمد بن محمد
  • 3- ابو طاهر بن محمش
  • 4- قاضى ابو العلاء صاعد
  • 5- حاكم، ابو عبد الله حافظ

شاگردان‏

علماى فراوانى نيز از محضر درس وى بهره برده‏اند از جمله:

  • 1- عبد الغافر بن اسماعيل فارسى( 451- 529 هجرى).
  • 2- مهدى بن ابى حرب
  • 3- سيد ابو محمد حسينى قاينى‏

تأليفات‏

عبد الغافر بن اسماعيل، شاگرد مشهور حاكم حسكانى در كتاب تاريخ نيشابور مى‏گويد:« من فهرست تصانيف و تأليفات استادم را به خط خودش ديده‏ام كه به صد عنوان مى‏رسيد و در ميان آنها مطالب ارزشمندى بود».

از تأليفات وى مى‏توان به اين عناوين اشاره كرد:

  • 1-شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الآيات النازلة في أهل البيت صلوات الله و سلامه عليهم‏
  • 2-فضائل شهر رجب‏
  • 3-خصائص علي بن أبي طالب عليه السلام في القرآن‏
  • 4-تصحيح خبر ردّ الشَّمس و ترغيم النواصب الشُّمُس‏(شُمُس جمع شموس و به معناى متعصب و لجوج است.)

وفات‏

سرانجام قاضى محدث، ابو القاسم عبيد الله بن عبد الله حسكانى پس از عمرى خدمت به علوم و معارف محمد و آل محمد صلى الله عليهم اجمعين در حدود سال‏490 هجرى ديده از اين دنيا فرو بست و به ديار باقى شتافت.

 

شرح حال عايشه همسر حضرت رسول اکرم(ص)از منظر ابن ابی الحدید(شرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید)

فصلى در شرح حال عايشه و بيان برخى از اخبار او

در اين خطبه كلمه مبهم (فلانه ) كنايه از (ام المومنين ) عايشه است . پدرش ابوبكر است كه نسب او در مباحث گذشته بيان شد. مادرش (ام رومان ) دختر عامر است و نسب عامر چنين است : عامر بن عويمر بن عبد شمس بن عتاب بن اذينه بن سبيع بن دهمان بن حارث بن غنم بن مالك بن كنانه .

پيامبر (ص ) دو سال پيش از هجرت و پس از وفات خديجه ، در حالى كه عايشه هفت ساله بود او را عقد فرمود و در مدينه هنگامى كه عايشه نه سال و ده ماه داشت با او عروسى كرد. پيش از آن از عايشه براى ازدواج با جبير بن مطعم گفتگو مى شد و او را براى جبير نام مى بردند. پيامبر (ص ) پس از مرگ خديجه عايشه را در حرير سپيدى در خواب ديد و فرمود(اگر اين ازدواج از سوى خداوند مقدر شده باشد خودش آن را فراهم خواهد فرمود). اين خبر در كتابهاى صحيح حديث نقل شده است .

مراسم عقد و مراسم عروسى او هر دو در ماه شوال بود و به همين سبب عايشه دوست مى داشت كه مراسم عروسى خويشاوندان و دوستانش در ماه شوال باشد و مى گفت : مگر ميان همسران پيامبر (ص ) كسى بهره مندتر از من بوده است و پيامبر (ص ) هم مراسم عقد و هم عروسى مرا در ماه شوال قرار دادند و با اين سخن تصور برخى از زنان را كه مى پنداشتند عروسى مرد با همسرش در فاصله دو عيد فطر و قربان مكروه است رد مى كرد.

هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت فرمود عايشه بيست ساله بود. او از پيامبر (ص ) در مورد اينكه چه كنيه يى براى خود انتخاب كند اجازه گرفت ، پيامبر (ص ) به او فرمود (به نام پسرت عبدالله بن زبير كنيه خود را انتخاب كن ) و ابن زبير خواهر زاده عايشه است و به اين سبب كنيه او ام عبدالله است .

عايشه در دين فقيه بود و اشعار فراوان مى دانست و از پيامبر (ص ) بهره مند بود و پيامبر هم آشكارا به او گرايشى داشت و عايشه نسبت به پيامبر (ص ) گستاخ بود و ناز مى فروخت و همواره سخن چينى و بدخلقى مى كرد تا آنكه در داستان (ماريه قبطيه ) و رازى كه پيامبر با او گفت و او آن را با ديگر همسر پيامبر (حفصه ) در ميان گذاشت و هر دو پشت به پشت دادند و عليه پيامبر (ص ) رفتار كردند و درباره آن دو تن (آياتى از) قرآن نازل شد كه در محرابها خوانده مى شد و متضمن تهديدى سخت بود و در آن آيات تصريح شده بود كه گناه واقع شده است و دل تباه گرديده است . همين بى پروايى و گستاخى موجب آمد تا در روزگار خلافت علوى از عايشه چنان كارى سر بزند كه زد و البته خداوند متعال او را بخشيده است و عايشه از اهل بهشت است و به اعتقاد ما طبق وعده پيشين اين موضوع صحيح است وانگهى توبه عايشه صحيح و مقبول است (!) 

ابو عمر بن عبدالبر در كتاب الاستيعاب در مورد عايشه ، از سعيد بن نصر، از قاسم بن اصبغ ، از محمد بن وضاح ، از ابوبكر بن ابى شيبه ، از وكيع ، از عصام بن قدامه ، از عكرمه ، از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر (ص ) خطاب به همسران خويش فرموده است (كداميك از شما صاحب شتر نرى است كه چهره اش پشمالوده است و اطراف آن گروهى بسيار كشته مى شوند و آن زن پس از اينكه نزديك به گمراهى و بدبختى مى رسد نجات پيدا مى كند؟) 

ابن عبدالبر مى گويد: اين حديث از معجزات و نشانه هاى نبوت رسول خدا (ص ) است و مى افزايد: عصام بن قدامه هم كه از راويان اين روايت است مورد اعتماد و ثقه است و در مورد وثاقت راويان ديگر چنان است كه مشهورتر از آن اند كه گفته شود.
عايشه از پيامبر (ص ) باردار نشد و از هيچيك از زنان آزاده پيامبر جز از خديجه و از هيچيك از كنيزان پيامبر جز ازماريه براى رسول خدا فرزند متولد نشد.

به عايشه در روزگار پيامبر (ص ) در مورد صفوان بن معطل سلمى تهمت زده شد و اين داستان مشهور است و خداوند متعال در مورد برائت عايشه از آن تهمت (آياتى از) قرآن نازل فرمود كه خوانده مى شود و همه جا نقل مى گردد. به كسانى كه به عايشه تهمت زده بودند تازيانه و حد تهمت زده شد.  عايشه به سال پنجاه و هفت هجرت در شصت و چهار سالگى درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد و اين به روزگار حكومت و پادشاهى معاويه بود و مسلمانان شبانه بر جسدش نماز گزاردند. ابو هريره امام جماعت ايشان بود، پنج مرد از افراد خاندان (محارم ) او براى خاكسپارى وارد گود شدند كه عبارتند: از عبدالله و عروه ، پسران زبير (اين دو خواهر زاده عايشه اند) و قاسم و عبدالله پسران محمد بن ابى بكر و عبدالرحمان پسر عبدالرحمان بن ابى بكر (كه اين سه تن برادر زادگان اويند).
تاريخ مرگ او هفده روز گذشته از رمضان آن سال بود.

اما اين گفتار على عليه السلام كه درباره عايشه فرموده است (او را انديشه زنان فرو گرفت ) يعنى سست انديشى آنان او را فرو گرفت . در اخبار (در مورد زنان ) آمده است (هيچ قومى كه كار و فرماندهى خود را به زن واگذار كند رستگار نمى شود) و هم در خبر است كه (دين و عقل زنان اندك است ) يا در آن قسمت ضعيف هستند، و بدين سبب گواهى دو زن را در قبال يك مرد قرار داده اند و زن در اصل آفرينش چنين آفريده شده است كه به سرعت فريب مى خورد و خشمگين مى شود و بد گمان و بد تدبير است ، شجاعت در زنان وجود ندارد يا بسيار اندك است و سخاوت هم در زنان همين گونه است .

اما كينه يى كه على (ع ) از آن سخن گفته است نيازمند به شرحى است كه مى گويم : من اين خطبه را در محضر شيخ ابو يعقوب يوسف بن اسماعيل لعمانى  كه خدايش رحمت كناد هنگامى كه پيش او علم كلام مى خواندم ، طرح كردم و از عقيده اش در اين مورد پرسيدم . پاسخى مفصل به من داد كه نتيجه آن را نقل مى كنم .

بخشى از آن همان كلمات اوست و بخشى از آن كلمات خود من است زيرا اينك عين سخنان او را فراموش كرده ام ولى محصول گفتارش چنين بود:
آغاز كينه و ناسازگارى ميان عايشه و فاطمه (ع ) آشكار شد و اين به آن سبب است كه پيامبر (ص ) با عايشه پس از مرگ خديجه ازدواج فرمود و عايشه را جانشين خديجه كرد و فاطمه (ع ) دختر خديجه است و اين طبيعى و معلوم است كه چون مادر دخترى مى ميرد و پدرش همسرى ديگر مى گيرد ميان آن زن و دختر كدورت و خشم و كينه آشكار مى شود و از اين كار چاره يى نيست ، زيرا زوجه محبت پدر دختر را معطوف به خود مى سازد و دختر هم گرايش و بذل محبت پدر را به زن غريبه تحمل نمى كند و گويى خودش ‍ هووى آن زن است و در واقع نيز همين گونه است هر چند مادر آن دختر مرده باشد و اگر فرض كنيم كه مادر زنده مى بود بديهى است كه ميان او و همسر شوهرش آتش كينه و دشمنى زبانه مى كشيد و چون مادر مرده باشد آن دشمنى و كينه را دخترش ارث مى برد و در مثل آمده است كه (دشمنى زن پدر و عروس ) و در رجزى هم همين موضوع سروده شده است كه مى گويد:(مادر شوهر بر عروس برانگيخته است و عروس هم با تهمت بر او برانگيخته است .)

افزون بر اين چنين شد كه پيامبر (ص ) به عايشه گرايش پيدا كرد و او را دوست مى داشت و هر اندازه كه گرايش پيامبر (ص ) به عايشه افزوده مى شد ناراحتى فاطمه بيشتر مى شد، از سوى ديگر رسول خدا (ص ) نسبت به فاطمه بزرگداشت و احترامى بيش از آنچه مردم گمان آن را داشتند و بيش از حرمتى كه مردان نسبت به دختران خود مبذول مى دارند مبذول مى داشت و در اين مورد از اندازه محبت معمولى پدران نسبت به فرزندان بيشتر بود، آن چنان كه پيامبر (ص ) در حضور خواص و عوام ، چند بار نه يك بار و در موارد مختلف نه تنها در يك مورد، مى فرمود: فاطمه سرور زنان جهانيان و همتاى مريم دختر عمران است و چون بخواهد از صحراى قيامت عبور كند بانگ سروشى از سوى عرش به گوش مى رسد كه مى گويد: اى مردم عرصات ! چشم فرو پوشيد تا فاطمه دختر محمد (ص ) بگذارد.

اين حديث از احاديث صحيح است و به هيچ روى از اخبار ضعيف نيست و پيامبر (ص ) مى فرمود اينكه على را براى همسرى فاطمه برگزيده است پس از آن بوده است كه خداوند او را در آسمان با گواهى فرشتگان به همسرى او برگزيده است و چند بار نه يك بار فرموده است(آنچه فاطمه را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه او را به خشم مى آورد مرا خشمگين مى سازد) و مكرر فرموده است(فاطمه پاره يى از تن من است ، آنچه او را پريشان كند مرا پريشان كرده است ). اين سخنان و مانند آن نيز موجب افزون شدن كينه عايشه مى شد و هر اندازه پيامبر فاطمه را بيشتر احترام و تكريم مى فرمود بر كينه او افزوده مى شد، و معلوم است نفوس بشرى به كمتر از اين نيست به يكديگر خشمگين مى شود تا چه رسد به اينگونه سخنان .

پس از آن ، تكدر و ناراحتى فاطمه به شوهرش على عليه السلام سرايت كرد و چه بسا كه زنان موجب انتقال كينه ها به سينه هاى مردان مى شوند خاصه از قديم و به صورت ضرب المثل گفته شده است كه (زنان افسانه سرايان نيمه شبهايند). فاطمه (ع ) از عايشه فراوان شكايت و گله گزارى مى كرد، زنان مدينه و همسايگان فاطمه هم هرگاه او را مى ديدند دورش را مى گرفتند و سخنانى از عايشه براى او مى گفتند و سپس به خانه عايشه مى رفتند و سخنانى از قول فاطمه براى او نقل مى كردند و همان گونه كه فاطمه از عايشه پيش ‍ شوهر خود گله گزارى مى كرد عايشه هم پيش ابوبكر از فاطمه گله گزارى مى كرد و مى دانست كه شوهرش يعنى پيامبر (ص ) گله گزاريهاى او را در مورد فاطمه نخواهد پذيرفت ، و اين موضوع در ابوبكر اثر گذاشت . پس از آن نيز ستايش پيامبر (ص ) از على عليه السلام و نزديك و ويژه ساختن او موجب بروز حسد و رشك در ابوبكر و طلحه شد كه پدر و پسر عمويش بودند. عايشه پيش آن دو مى نشست و سخنان آن دو را گوش مى داد آن دو هم پيش عايشه مى آمدند و به سخنان او گوش مى دادند و سخنان او در ايشان و سخنان آن دو در او اثر مى گذاشت .

شيخ ابو يعقوب در پى سخنان خود چنين گفت : من على عليه السلام را هم از اين كار كاملا تبرئه نمى كنم او هم از اعتماد و آرامش ‍ پيامبر بر ابوبكر و اينكه او را ستايش مى فرمود ناراحت بود و دوست مى داشت كه از ميان همه مردم فقط خودش مخصوص به اين مزايا و صفات باشد و بديهى است هر كس از كسى بگسلد و رويگردان باشد از زن و فرزند وى نيز رويگردان است و بدين گونه كدورت و خشم ميان اين دو گروه استوار شد.

سپس داستان (افك ) و تهمت زدن بر عايشه پيش آمد و هر چند على عليه السلام در زمره تهمت زنندگان نبود ولى از كسانى بود كه به پيامبر (ص ) پيشنهاد داد عايشه را طلاق دهد و اين به منظور پاك نگاه داشتن آبروى رسول خدا از گفتار منافقان و سرزنش ‍ كنندگان بود. هنگامى كه پيامبر (ص ) با على در آن باره رايزنى فرمود، على گفت : عايشه همچون بند كفش توست ، وانگهى از خدمتكار عايشه بپرس و او را بترسان و اگر همچنان انكار كرد او را بزن . تمام اين سخنان على (ع ) به اطلاع عايشه رسيد و همان گونه كه عادت مردم است چند برابر شده آن سخنان را از مردم شنيد و زنان هم سخنان بسيارى از على و فاطمه براى عايشه نقل كردند و گفتند آن دو در نهان و آشكار بر اثر اين پيشامد عايشه را نكوهش مى كنند و بدين گونه كار دشوارتر شد.

پس از آن پيامبر (ص ) با عايشه آشتى كرد و به خانه او برگشت و (آياتى از) قرآن در برائت عايشه نازل شد، و همانگونه كه هر انسانى پس از پيروزى از پى شكست و به قدرت رسيدن از پى ناتوانى و به تبرئه شدن پس از تهمت زبان درازى مى كند و گاه سخنان ياوه مى گويد عايشه هم همين گونه بود و همه سخنان او به اطلاع على و فاطمه رسيد و كار دشوار و پيچيده شد و دل هر يك از دو طرف بر خشم نسبت به يكديگر استوار گرديد. از اين گذشته ميان عايشه و على عليه السلام به روزگار زندگى پيامبر (ص ) سخنانى گفته شد و كارهايى پيش آمد كه همگى موجب تهييج و شدت موضوع شد. نظير اين كار كه پيامبر (ص ) على را فرا خواند و از او خواست نزديك بيايد و على آمد و ميان پيامبر و عايشه كه چسبيده به يكديگر نشسته بودند نشست .

عايشه گفت : آيا براى نشيمنگاهت جايى غير از ران من پيدا نكردى و اين كلمه را بدون آنكه به صورت كنايه بگويد  با لفظ زشتى بيان كرد و نظير آنچه روايت شده است كه پيامبر (ص ) روزى با على (ع ) راز مى گفت و به درازا كشيد، عايشه كه پشت سر ايشان حركت مى كرد خود را به آنان رساند و ميان ايشان در آمد و گفت : شما، چه مى گوييد كه اين همه به درازا كشانديد. و گفته شده است كه پيامبر (ص ) آن روز بر عايشه خشمگين شد و آنچه كه در مورد (كاسه تريد) نقل شده است كه عايشه به خدمتكار خود فرمان داد سر راه ايستاد و آن را واژگون كرد .و نظاير اين كارها كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش صورت مى پذيرد.

وانگهى چنين بود كه فاطمه (ع ) فرزندان متعددى چه دختر و چه پسر به دنيا آورد و حال آنكه عايشه هيچ فرزندى نياورد و پيامبر (ص ) هم فرزندان و به ويژه پسران فاطمه را همچون پسران خود مى دانست و هر يك از آنان را (پسرم ) مى گفت و مى فرمود (پسرم را پيش خود بگذاريد او را از من جدا و دور مسازيد)، (پسرم چگونه است و چه مى كند). شيخ ابو يعقوب به من گفت : تصور تو چيست در مورد زنى كه از شوهرش فرزند ندارد و مى بيند كه شوهرش پسران دختر خود را همچون پسران خود مى داند و بر آنان همچون پدرى مهربان مهرورزى مى كند؟ آيا چنين زن و همسرى بر آن پسرها و پدر و مادرشان محبت خواهد داشت يا خشم و كينه مى ورزد! و آيا دوست خواهد داشت كه اين كار دوام داشته باشد يا تمام شود و از ميان برود!

وانگهى چنين اتفاق افتاد كه پيامبر (ص ) درى را كه از خانه ابوبكر به مسجد باز مى شد بست و در خانه داماد خويش را باقى گذاشت و پدر عايشه را نخست براى تبليغ آيات سوره (برائت ) به مكه گسيل فرمود و سپس او را از آن كار بر كنار ساخت و داماد خويش را گسيل داشت و اين كارها هم در نفس عايشه اثر بد گذاشت ، سپس چنين شد كه براى پيامبر (ص ) از ماريه قبطيه ابراهيم متولد شد و على عليه السلام در آن مورد بسيار شاد شد و على نسبت به ماريه و احترام به او تعصب داشت و در محضر رسول خدا (ص ) براى انجام كارهاى ماريه اقدام مى كرد و حال آنكه از ديگران رويگردان بود.

براى ماريه نيز گرفتارى يى همچون گرفتارى عايشه پيش آمد و على عليه السلام او را از آن تهمت مبرا ساخت و خداوند متعال به دست على آن گرفتارى را برطرف فرمود و اين موضوعى قابل رويت با چشم بود  و براى منافقان امكان نداشت كه در آن مورد ياوه سرايى هايى كه در مورد آيات قرآنى درباره برائت عايشه مى كردند انجام دهند و همه اين امور موجب مى شد سينه عايشه نسبت به على آكنده از كينه گردد و آنچه در دل داشت بيشتر استوار شود. و چون ابراهيم پسر رسول خدا (ص )  مرد عايشه شادى خود را نهان مى كرد و به ظاهر اندوهگين مى نمود و على و فاطمه هم از اندوه سكوت كرده بودند و حال آنكه هر دو ترجيح مى دادند و مى خواستند كه ماريه با داشتن پسر بر عايشه برترى داشته باشد و اين كار براى آنان فراهم نشد.

كارها همان گونه كه بود ادامه يافت و دلها بر همان حال كه بود از يكديگر رميده بود تا آنكه پيامبر (ص ) بيمار شد، بيمارى يى كه در آن رحلت فرمود، فاطمه و على عليهما السلام مى خواستند و دوست داشتند كه در خانه خود از پيامبر پرستارى كنند و همسران پيامبر (ص ) هم هر يك چنين خواسته يى داشتند. پيامبر (ص ) به مناسبت محبت قلبى و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت در خانه او بسترى شد و پيامبر (ص ) خوش نمى داشت كه براى فاطمه و شوهرش در خانه آنان ايجاد زحمت كند وانگهى احساس مى فرمود كه آزادى او در خانه آنان به اندازه آزادى در خانه خودش نيست و ترجيح مى داد در خانه كسى بسترى شود كه دلش به او گرايش دارد، و با توجه به نيازمندى بيمار به پرستارى بيشتر و مراقبت ساعتهاى خواب و بيدارى و مراقبتهاى ديگر، بسترى شدن در خانه خودش براى او از بسترى شدن در خانه دختر و دامادش مطلوب تر بود وانگهى هرگاه پيامبر (ص ) از رودربايستى آن دو از خودش ياد مى كرد و در وجود خود همان احساس را نسبت به آن دو داشت و هر كسى دوست دارد تنها باشد و به هر حال از داماد و دختر رودربايستى دارد، و پيامبر ميل و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت نسبت به زنان ديگر خود نداشت و در خانه او بسترى شد. عايشه از اين جهت مورد رشك قرار گرفت .
پيامبر (ص ) از هنگامى كه به مدينه آمده بود اين چنين بيمار نشده بود. بيمارى آن حضرت درد سر و پيشانى بود كه يك روز يا بخشى از روز شدت پيدا مى كرد و سپس تسكين نسبى مى يافت و اين بيمارى به درازا كشيد. على عليه السلام در اين موضوع كه حكومت از او خواهد بود هيچ شك و ترديدى نداشت و چنين مى پنداشت كه هيچ كس در آن مورد با او ستيز نخواهد كرد و به همين جهت هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد و عمويش عباس به على گفت (دست دراز كن تا با تو بيعت كنم و مردم بگويند عموى پيامبر با پسر عموى او بيعت كرد و در مورد حكومت تو هيچ كس مخالفت نورزد).

على فرمود: عمو جان ! مگر در مورد حكومت كس ‍ ديگرى غير از من اميد و آرزو دارد؟ عباس گفت : بزودى خواهى دانست . على فرمود: دوست ندارم كه اين بيعت پوشيده صورت گيرد بلكه دوست مى دارم آشكارا انجام شود. چون پيامبر (ص ) در بيمارى خود سنگين شد اسامه را روانه فرمود و ابوبكر و بزرگان ديگرى از مهاجران و انصار را همراه او قرار داد، و اين موجب آن گرديد كه على عليه السلام بينديشد كه اگر پيامبر بميرد با اطمينان و بدون ترديد حكومت از او خواهد بود و چنين پنداشت كه در آن صورت مدينه به طور كلى از هر ستيزه جويى كه بخواهد در مورد حكومت با او ستيز كند خالى خواهد بود و على حكومت را به راحتى و آسودگى به دست خواهد آورد و بيعت مسلمانان با او تمام مى شود و بر فرض كه كسى آهنگ مخالفت كند در هم شكستن آن بيعت ممكن نخواهد بود. آن چنان كه مى دانيم ابوبكر با پيام فرستادن عايشه و آگاه ساختن او از اينكه پيامبر (ص ) خواهد مرد از لشكر اسامه برگشت . موضوع نماز گزاردن ابوبكر هم معروف است .

على عليه السلام اين موضوع را به عايشه نسبت داد كه او به بلال برده آزاد كرده پدرش فرمان داده است به ابوبكر بگويد با مردم نماز بگزارد، و چنانچه روايت شده است پيامبر فرموده بوده است (يكى از مسلمانان با آنان نماز بگزارد) و شخص خاصى را معين نفرموده است . آن نماز نماز صبح بود، پيامبر (ص ) كه در آخرين رمق زندگى بود در حالى كه ميان على و فضل بن عباس ‍ حركت مى كرد از حجره بيرون آمد و همان گونه كه در دنباله خبر آمده است خود را به محراب رساند و در آن ايستاد و سپس به حجره خود بازگشت و هنگامى كه روز بر آمد رحلت فرمود. بدين ترتيب همان يك نماز را حجت و دليل حكومت ابوبكر قرار دادند و مى گفتند: كداميك از شما دوست مى دارد بر دو قدمى كه رسول خدا در نماز مقدم داشته است مقدم شود؟ و بيرون آمدن پيامبر (ص ) را از حجره بر آن حمل نكردند كه مى خواسته است ابوبكر را از نماز گزاردن با مردم باز دارد، بلكه گفتند: براى آن آمده است كه مواظبت كند تا در حد امكان ابوبكر نماز بگزارد. با ابوبكر با توجه به همين نكته بيعت شد على عليه السلام نيز عايشه را متهم مى ساخت كه منشاء اين كار او بوده است .

على عليه السلام در خلوت اين موضوع را براى ياران خود بسيار نقل مى كرد و مى گفت اينكه پيامبر (ص ) خطاب به زنان خود فرموده است ( شما همچون زنان اطراف يوسف هستيد.) براى انكار همين موضوع و ابراز خشم نسبت به عايشه بوده است كه او و حفصه براى تعيين پدران خويش مبادرت ورزيده اند و با آنكه پيامبر با بيرون آمدن خود از حجره و كنار زدن ابوبكر از محراب خواسته است آن كار را جبران كند ولى نشده است و اين كار با توجه به انگيزه هايى كه براى ابوبكر فراهم شده بود بنيان حكومت او را استوار ساخته بود و اينكه در نفوس مردم جا گرفته بود و بزرگان مهاجران و انصار هم از او پيروى كردند، سودى نبخشيد و تقدير آسمانى هم بر اين كار موافقت كرد و دلها و خواسته هاى مردم بر آن قرار گرفت ، و اين كار در نظر على (ع ) بزرگتر از هر حادثه بزرگ و بلاى بزرگ بود و بزرگترين مصيبت ، و اين كار را به كسى جز عايشه نسبت نمى داد و فقط متعلق به او مى دانست و بدين سبب در خلوتها و ميان ياران ويژه خود عايشه را نفرين و از او به پيشگاه خداوند تطالم مى كرد. آن گاه موضوع خوددارى على از بيعت همان گونه كه مشهور است پيش آمد تا سرانجام بيعت كرد، و از هنگام رحلت پيامبر (ص ) از عايشه نسبت به على و فاطمه بسيار ناخوشايندها صورت گرفت و آن دو در كمال سختى شكيبايى مى كردند. عايشه به حكومت پدر پشتگرم بود و دستيازى مى كرد و منزلت او بزرگ شد.

حال آنكه على و فاطمه زبون و مقهور شدند. فدك از فاطمه گرفته شد و او چند بار براى گفتگو در آن مورد از خانه خود بيرون آمد و به چيزى دست نيافت و در اين باره زنانى كه پيش او آمد و شد مى كردند و هر سخنى را كه ناخوش مى داشت از قول عايشه نقل مى كردند و از قول او و شوهرش هم سخنان ناخوش براى عايشه نقل مى كردند ولى ميان اين دو حالت تفاوت و فاصله بسيار بود كه عايشه غالب و فاطمه مغلوب و آن يكى فرمان دهنده و اين يكى فرمان برنده بود و حالت انتقام گيرى و دشمن شاد شدن پديد آمد و هيچ چيز سخت تر و تلخ ‌تر از شاد شدن دشمن نيست .

من به شيخ ابو يعقوب كه خدايش رحمت كند! گفتم : تو مى گويى كه عايشه پدرش را براى نماز خواندن تعيين كرده است و پيامبر (ص ) او را معين نفرموده است ؟ گفت : من اين سخن را نمى گويم ولى على (ع ) اين سخن را مى گفته است و تكليف من غير از تكليف اوست كه او حضور داشته است و من حاضر نبوده ام ، بلكه تنها به اخبارى كه به من رسيده است احتجاج مى كنم و آن اخبار متضمن اين معنى است كه پيامبر (ص ) ابوبكر را براى نماز تعيين فرموده است و على (ع ) به آنچه كه مى دانسته است يا بر گمان او غلبه داشته و بر كارى كه حضور داشته است احتجاج مى كند.

شيخ ابو يعقوب گفت : چون فاطمه (ع ) درگذشت همه همسران پيامبر (ص ) براى سوگ و تسليت نزد بنى هاشم آمدند جز عايشه كه نيامد و تظاهر به بيمارى كرد و از او براى على عليه السلام سخنى نقل كردند كه دلالت بر شادى او داشت .

پس از آن على (ع ) با پدر عايشه بيعت كرد و عايشه از آن كار شاد شد و از اينكه بيعت صورت گرفت و خلافت مستقر و ستيز دشمن باطل شد چندان شادمانى كرد كه مورخان فراوان نقل كرده اند. در تمام مدت خلافت پدر عايشه و حكومت عمر و عثمان كار همين گونه بود، دلها مى جوشيد و كينه ها چنان بود كه سنگ را آب مى كرد و هر چه بر على روزگار مى گذشت غم و اندوهش فزون مى شد و آنچه را در دل داشت آشكار مى ساخت ، تا آنكه عثمان كشته شد و عايشه بيش از همه مردم بر عثمان خشم گرفته و ديگران را بر او مى شورانيد و ستيز مى كرد و چون خبر كشته شدنش را شنيد، گفت : خدايش از رحمت خويش دور كند! عايشه آرزومند بود كه خلافت به طلحه برسد و حكومت همان گونه كه در آغاز بود به خاندان تيم برگردد ولى مردم از طلحه عدول كردند و به على ابن ابى طالب گرايش يافتند. چون عايشه اين خبر را شنيد فرياد برآورد (اى واى ، عثمان مظلوم كشته شد!) و آنچه در دلها بود شعله بركشيد و از آن جنگ  (جمل  و پيامدهاى آن پديد آمد.

اين خلاصه گفتار شيخ ابو يعقوب بود كه خدايش رحمت كند! او شيعه نبود و معتزلى استوارى بود جز اينكه در مسئله تفضيل بغدادى بود.
اما اين گفتار على عليه السلام كه گفته است (و اگر عايشه را فرا مى خواندند تا در مورد كس ديگرى غير از من آنچه نسبت به من انجام داد انجام دهد هرگز نمى پذيرفت ) منظور او عمر است . يعنى : اگر پس از كشته شدن عثمان آن هم با آن صورت عمر عهده دار خلافت مى شد و همان گونه كه من به خلافت رسيدم عمر به خلافت مى رسيد و به عمر نسبت مى دادند كه خواهان كشته شدن عثمان بوده يا مردم را بر آن كار تحريض مى كرده است و از عايشه دعوت مى شد كه همراه گروهى از مسلمانان به يكى از شهرهاى اسلامى برود و بيعت را بشكند و فتنه برانگيزد، هرگز نمى پذيرفت . اين سخنى بر حق است زيرا عايشه نسبت به عمر كنيه يى را كه نسبت به على عليه السلام داشته نداشته است و مقتضيات نيز چنان نمى بود.

اما گفتار على (ع ) كه گفته است (با وجود اين همان حرمت نخستين براى او محفوظ است و حساب بر عهده خداوند است) يعنى حرمتى كه به سبب ازدواج رسول خدا (ص ) با او و محبت آن حضرت نسبت به او منظور بايد داشت و حساب او هم با خداوند است كه خداوند بسيار مهربان است . هيچ لغزشى از عفو او و هيچ گناهى بزرگتر از رحمت او نيست .اگر بگويى اين سخن على عليه السلام دليل بر توقف او در مورد سرانجام عايشه است و حال آنكه شما مى گوييد او از اهل بهشت است چگونه ميان اين سخن و مذهب خودتان جمع مى كنيد؟

مى گويم : ممكن است على عليه السلام اين سخن را پيش از آن گفته باشد كه خبر توبه عايشه به حد تو رسيده باشد و اصحاب ما مى گويند و معتقدند كه او پس از كشته شدن امير المومنين توبه كرده و پشيمان شده است و مى گفته است دوست مى داشتم كه داراى ده پسر از پيامبر مى بودم و همگى مى مردند و جنگ جمل هرگز صورت نمى گرفت . همچنين عايشه پس از كشته شدن على (ع ) او را مى ستود و مناقب او را نقل و منتشر مى كرد (!) وانگهى آنان روايت مى كنند كه عايشه پس از جنگ جمل چندان مى گريست كه روپوش او از اشك خيس مى شد و پشيمان شده بود و همواره از پيشگاه خداوند آمرزشخواهى مى كرد ولى موضوع توبه او پس از جنگ جمل آن چنان به اطلاع امير المومنين نرسيده بود كه ثابت شده باشد و آنچه از پشيمانى و توبه او كه در حد تواتر نقل شده است پس از كشته شدن امير المومنين تا هنگام مرگ عايشه است و كسى كه توبه كند گناهش آمرزيده است و در اعتقاد ما لازمه عدل قبول توبه است ؛ وانگهى ضمن رواياتى وقوع توبه به عايشه تاكيد شده است از جمله اين روايت و خبر مشهور است كه (او در قيامت هم همسر رسول خدا (ص ) است همان گونه كه در دنيا همسر آن حضرت بوده است ) و هنگامى كه چنين خبرى در حد شياع مى رسد بر ما واجب مى شود كه اثبات توبه او را بپذيريم بر فرض كه نقل هم نشده باشد تا چه رسد كه نقل توبه عايشه در حد تواتر يا نزديك آن است .

نهج البلاغه حکمت 156

جلوه‏ تاریخ‏ درشرح‏ نهج‏ البلاغه ‏ابن‏ ابى‏ الحدید، ج 4 //ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى

زندگینامه حسین بن مبارک زبیدی(۵۴۰-۶۳۱ه.ق)

زبیدی حسین بن مبارک .از محدثانست .مبارک پدر حسین ، فرزند محمدبن مسلم زبیدی محدث است و بسیاری از فرزندان و احفاد او نیز اهل حدیث اند.حسین بن مبارک با برادرش حسن از ابوالوقت حدیث شنیدند.(از تاج العروس ).

و زرکلی آرد: حسین بن مبارک بن محمدبن یحیی متولد در ۵۴۰ هَ ق.

رحلت

و متوفی بسال ۶۳۱ مکنی به ابوعبداﷲ و مقلب به سراج الدین و ابن الزبیدی ، اصلاً از زبید است و زادگاه و محل وفاتش بغداد میباشد.
او در بغداد و دمشق و حلب و جز آنها حدیث گفت و به فقه و لغت و قراآت عالم بود.

آثار

منظومه هایی در لغت و قرائتها دارد و مؤلفاتی نیز پرداخته و از آنجمله است :

البلغهدر فقه .

مذهب

ابن عماد او را حنبلی معرفی کرده و صاحب «الجواهر المضیئه» او را ازجمله ٔ حنفیان شمرده است .(از اعلام زرکلی چ ۲ ج ۲ ص ۲۷۶).

رجوع به شذرات الذهب ج ۵ ص ۱۴۴ و الجواهر المضیئه ج ۱ ص ۲۱۶ شود.در کتاب اخیر بجای زبیدی ترمذی آمده و این مسلماً خطاء است بدلیل اینکه مؤلف آن کتاب برادرش حسن بن مبارک را با همین لقب (زبیدی ) یاد کرده است .(الجواهر ص ۲۰۰).

در حاشیه ٔ کتاب «لحظ الالحاظ» ص ۳۵۹ آمده : کتاب «التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح » که در نسخه ٔ چاپی به حسین بن مبارک منسوب داشته شده از او نیست بلکه تألیف احمدبن احمد زبیدی است .(از اعلام زرکلی حاشیه ٔ صفحه ٔ مذکور).

لغت نامه دهخدا

زندگینامه محمد بن عبدالرزاق حسینی یمانی«سیدمرتضی زبیدی»( ۱۱۴۵-۱۲۰۵ ه ق)(صاحب تاج العروس)

مرتضی زبیدی، محمد بن عبدالرزاق، مشهور به مرتضی و مکنی به ابوالفیض حسینی یمانی حنفی صاحب تاج العروس وی در وطن خود نشأت یافت.

سپس برای تحصیل علم، آغاز سفر کرد چندین بار به حج رفت و در مکه با سیدعبدالرحمن عیدروس ملاقات کرد و پیوسته ملازمت او داشت، مختصر سعد را از او فراگرفت و خرقه به دست او پوشید. و روایت مرویات او را اجازت حاصل کرد، و بر اثر توصیفاتی که دربارهء علما و ادباء مصر از او شنید به مصر عزیمت کرد.

زبیدی در ۱۱۶۷ ه ق وارد مصر شد و اسماعیل کتخدا عذبان او را مورد عنایت خاص خود قرار داد و با او دوستی فراوان کرد سرانجام بین عام و خاص شهرت فراوان یافت، به صعید و دیگر نقاط مصر سفر کرد و مورد احترام و تجلیل بزرگان آن دیار قرار گرفت بسیاری از ارباب علم و سلوک را دید و سفرنامه ها پرداخت و تألیف شرح قاموس را آغاز کرد. و سالها( ۱) برای اتمام آن رنج برد و پس از آنکه شرح قاموس را در ۱۴ جلد بپایان رسانید آنرا تاج العروس نامید. و بدین مناسبت ولیمه ای داد که همه طلاب و اساتید وقت در آن ولیمه دعوت شده بودند. (از معجم المطبوعات ج ۲ ستون ۱۷۲۶ تا ۱۷۲۸ )

زرکلی آرد: محمد بن عبدالرزاق حسینی مکنی به ابوالفیض و مشهور به مرتضی زبیدی( ۱۱۴۵-۱۲۰۵ ه ق) ، علامهء لغت و حدیث و رجال و انساب و از بزرگان اهل تصنیف است در اصل از واسط  عراق و زادگاهش بلگرام هند است و در زبید (یمن) تربیت یافته و بزرگ شده است وی از زبید به حجاز سفر کرد و در مصر اقامت گزید و در آنجا فضیلت او به اوج شهرت رسید و سیل هدایا و تحف بسوی او سرازیر گردید.

پادشاهان حجاز و هند و یمن و شام و عراق و مغرب اقصی و ترک و سودان و الجزایر با او مکاتبه کردند، اعتقاد مردم در حق او چندان فزونی گرفت که بسیاری از مردم مغرب چنین می پنداشتند که هرکه حج کند و بزیارت زبیدی نرود و هدیه ای تقدیم او نکند حج او کامل نخواهد بود .

رحلت

سیدمرتضی زبیدی در طاعون مصر درگذشت.

آثار

او مؤلفات بسیار دارد، از تألیفات اوست:

  1. تاج العروس (شرح قاموس) در ۱۰ جلد مطبوع،
  2. اتحاف الساده المتقین در شرح احیاء العلوم غزالی در ۱۰ جلد که در مصر چاپ شده،
  3. اسانید الکتب السته،
  4. عقود الجواهر المنیفه فی ادله مذهب الامام ابی حنیفه که در دو جلد چاپ شده،
  5. کشاف اللثام عن آداب الایمان و الاسلام،
  6. رفع الشکوی و ترویح القلوب فی ذکر ملوک بنی ایوب،
  7. معجم شیوخ،
  8. الفیه السند شامل ۱۵۰۰ بیت در حدیث،
  9. شرح الفیهء مذکور،
  10. مختصر العین که خلاصهء کتاب العین خلیل بن احمد است در لغت،
  11. تکمله و صله و ذیل برای قاموس در دو جلد بزرگ،
  12. رسالهء ایضاح المدارک بالافصاح عن العواتک،
  13. رسالهء عقد الجمان فی بیان شعب الایمان،
  14. تحفه القماعیل فی مدح شیخ العرب اسماعیل،
  15. تحقق الرسائل لمعرفه المکاتبات و الرسائل،
  16. جذوه الاقتباس فی نسب بنی العباس،
  17. حکمه الاشراق الی کتاب الَافاق،
  18. الروض المعطار فی نسب الساده آل جعفر الطیار،
  19. مزیل نقاب الخفاء عن کنی سادتنا بنی الوفاء،
  20. بلغه الغریب فی مصطلح آثار الحبیب،
  21. تنبیه العارف البصیر علی اسرار الحزب الکبیر،
  22. سفینه النجاه المحتویه علی بضاعه مزجاه من الفوائد المنتقاه،
  23. غایه الابتهاج لمقتفی اسانید مسلم بن الحجاج،
  24. عقد اللئالی المتناثره فی حفظ الاحادیث المتواتره،
  25. و نشوه الارتیاح فی بیان حقیقه المیسر و القداح

زبیدی زبان ترکی و فارسی را بخوبی  میدانست و با زبان کرج نیز آشنائی داشت (از اعلام زرکلی چ ۲ ج ۷ صص ۲۹۷ ۴۱۳ و جبرتی ج ۲ ص ۱۹۶ و ۲۹۰ ، خطط مبارک ج ۲ ص ۹۴ ، آداب اللغه ج ۳ ص ۲۸۸ ، مجلهء مجمع العلمی العربی دمشق – ۳۹۸ ج ۲ ص ۵۶ و ۱۰۶ ، فهرست دارالکتب ج ۳ ص ۴۷ ، فهرست کتابخانهء تیموری ج ۳ ص ۱۱۸ در کتابهای فهرس الفهارس ج ۱ صص ۲۹۸ از زبیدی یاد شده است.)

از اعلام ۱۴ سال در این کار بسر کرد و ازجمله کتبی که برای شرح قاموس از آن بهره برد نسخه ای از – (۱) ( حاشیهء ص ۲۹۸ از ج ۷ صحاح است که اکنون در کتابخانهء تیموری نگهداری میشود و پر از حواشی و تعلیقات اوست (از حاشیهء معجم المطبوعات).

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابویعقوب یوسف بُوَیْطی(متوفی۲۳۱ه.ق)

بُوَیْطی ، ابویعقوب ، یوسف بن یحیی قرشی از فقها و محدثان عامه و جانشین شافعی . او که به ابن بویطی نیز معروف است ، به بُوَیْط ، قریه ای در مصر، منسوب بوده است (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۱۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۶) و تاریخ ولادت او معلوم نیست .

اساتید

احادیث نبوی را از شافعی (متوفی ۲۰۴) و

عبداللّه بن وهب فقیه مالکی (۱۲۵ـ۱۹۷) استماع کرد.

شاگردان

ابواسماعیل ترمذی ،

ابراهیم بن اسحاق حربی ،

قاسم بن مغیره جوهری ،

احمدبن منصور رمادی ،

ابومحمد الدارمی ،

ابوحاتم ،

ربیع بن سلیمان و بعضی از محدثان دیگر نیز از وی روایت کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰؛ ابن ندیم ، ص ۲۶۶؛ ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۱؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۵۸ ـ۵۹).

بویطی مصاحب شافعی بود و نزد او منزلت مهمی داشت . شافعی نظریات او را تأیید می کرد و گاهی پاسخ به مسائل را به وی ارجاع می داد و بویطی را زبان خود می دانست (ابن خلّکان ، ج ۷، ص ۶۳؛ ابن تغری بردی ، ج ۲، ص ۲۶۰ـ۲۶۱). شافعی پس از ابتلا به مرضی که به مرگ او منجر شد، جلسات درس خود را به بویطی واگذار کرد و او را اعلم اصحاب و شاگردان خود خواند (ابن خلّکان ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۳). پس از فوت شافعی نیز بویطی جانشین او در درس و افتاء شد (ابن خلّکان ، همانجا؛ سُبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۲۷۹).

رحلت

بویطی قائل به قِدَم قرآن بود. به همین سبب در دوران خلافت واثق بالله (۲۲۷ـ۲۳۲) از مصر به بغداد فراخوانده شد؛ اما با وجود زندان و شکنجه از عقیده خود دست برنداشت تا در ۲۳۱ یا ۲۳۲ در زندان درگذشت . اسنوی علت گرفتاری بویطی را سعایت ابن ابی اللیث قاضی حنفی مصر می داند (خطیب بغدادی ، ج ۱۴، ص ۳۰۵؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۴۱۷؛ ذهبی ، ج ۱۲، ص ۶۰؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۲۳).

آثار

از جمله آثار اوست :

المختصرالکبیر ؛

المختصرالصغیر ؛

الفرایض (هر سه در فروع ). به گفته عبادی شافعی و سبکی ، المختصر در نهایت زیبایی و به شیوه ابواب کتاب مبسوط تألیف شده است (ابن ندیم ، همانجا؛ سبکی ، ج ۲، ص ۱۶۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۹۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۵۴۹؛ زرکلی ، ج ۸، ص ۲۵۷).

بعضی از محققان گردآوری آثار شافعی را که کتاب الامّ نامیده شده به بویطی نسبت می دهند، اما برخی دیگر آن را از آثار ربیع بن سلیمان (خدمتگزار و شاگرد شافعی ) دانسته اند (رجوع کنید به سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۱۸۴، ۱۹۱؛ غزّالی ، ج ۲، ص ۲۸۰).

اثر دیگر بویطی کتابی در نحو است که کحّاله (ج ۱۳، ص ۳۴۲) نام آن را النزّهه الذهبّیه و حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۹۴۲) و بغدادی (همانجا)، النزهه الزهیّه نامیده اند.



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و قاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۲) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۴) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغداد، تاریخ بغدادی ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشّافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۱) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۳، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۳) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۴) محمدبن محمد غزالی ، احیاء علوم الدین ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بهلول بهجت افندی(۱۳۵۰-۱۲۸۸)

بهجت افندی ، بهلول ، فقیه ، مورخ و فیلسوف قرن سیزدهم و چهاردهم . به گفته خود او، نسبش به ابوایّوب انصاری صحابی مشهور می رسد. در ۱۲۸۸، در زنگی زور، از نواحی قره باغ ارمنستان ، متولد شد؛ در همانجا به تحصیل علم پرداخت ، نزد پدر خود، قاضی محمد سعادت ، و شیخ نجیب الله زنگی زوری فقه آموخت ؛ علوم عقلی را نزد شیخ محمد قاضی زاده تحصیل کرد، و در عرفان و طریقت شاگرد سراج الدین نقشبندی بود.

بهجت افندی سفرهایی به بلاد مختلف ، از جمله استانبول ، مصر، بغداد، ایران و بخارا کرد. هرچند زمان این سفرها و قصد وی از سفرها بر ما معلوم نیست ، همین قدر می دانیم که وی در استانبول از شیخ الاسلام آنجا سیدابوالهدی صیّادی رفاعی ، و نیز از پدر خود اجازه روایت اخذ کرده است (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸ـ۱۹). وی پس از پایان تحصیلات در زنگی زور، به قضاوت و تدریس و تألیف پرداخت و کسان زیادی از محضر درس او استفاده علمی کردند (همان ، ص ۷۳).

او عالمی آزاداندیش بود و ازینرو از مذهب قبلی خود که حنفی بود برگشت و به مذهب شافعی گروید. تألیفات او نیز دلیل بر آزاداندیشی اوست . آیت الله شهاب الدین مرعشی ، مرجع تقلید معاصر شیعه (متوفی ۱۳۶۹ ش ) با وی در همدان و تبریز ملاقات کرده ، و او را در مناظرات توانا می دانست ، و لذا به درخواست بهجت افندی ، اجازه روایت کتب اخبار شیعه را به او داد، و خود از وی اجازه مفصّلی برای روایت کتابهای حدیث عامّه دریافت کرد (همان ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۸).

آثار

مهمترین نوشته بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد است که به «تاریخ آل محمد» هم معروف است . علامه امینی (ج ۱، ص ۱۴۹) این کتاب را از «حسنات دهر» شمرده است . اصل این کتاب به زبان ترکی است که میرزامهدی ادیب تبریزی به فارسی برگردانده و سپس میرزاعلی قمشه ای به عربی ترجمه کرده است (آقابزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۲۱۳).

ترجمه فارسی این کتاب با مقدّمه و تعلیقات سیدمحمود طالقانی * (متوفی ۱۳۵۸ ش ) مکرّراً چاپ شده است .

آثار دیگر او عبارت اند از:

  1. کتاب مأه یوم یا صد روز در گزارش جنگ صفّین ؛
  2. کتاب حُجربن عدی ، در زندگی و شهادت حجر به صورت منظوم ؛
  3. آثار آذربایجان دارای بخشهای ادبی ، تاریخی و جغرافیایی .
  4. رساله دیگر او در ذکر افرادی از علمای عامه است که قضیه سوزاندن درِ خانه حضرت زهرا سلام الله علیها را روایت کرده اند (این رساله را به خواهش آیت الله مرعشی نوشت )؛
  5. رساله ای در اعراب کلمه توحید ؛
  6. کتابی در شرح مسلک دموکراسی و مسالک دیگر؛
  7. حاشیه بر تفسیر بیضاوی ؛
  8. الودود و النقود در مناظرات ؛
  9. رساله در طریقت نقشبندی .

رحلت

بهجت افندی در ۱۳۵۰ درگذشت ، ولی بنابر نقل برخی ، وی را به قتل رساندند (بهجت افندی ، مقدمه نجفی مرعشی ، ص ۱۹؛ امینی ، همانجا).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳ /۱۹۸۳؛
(۲) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب ، ج ۱، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۳) بهلول بهجت افندی ، تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد علیهم السلام ، ترجمه میرزامهدی ادیب ، تهران ( ۱۳۶۱ ش ) .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه یحیی بن بطریق«ابن بطریق»(۶۰۰-۵۲۳ه.ق)

یحیی بن حسن بن حسین بن علی بن محمد بن بطریق، در سال ۵٢٣ ه . ق. در شهر حله عراق پا به عرصه وجود نهاد.[۱]

خاندان

خاندان ابن بطریق، در زمان های گذشته از خاندان های مشهور شیعی در شهر حله بودند که ادیبان، دانشمندان، فقیهان وصاحبان فضل و کمال بسیاری از آن برخاسته اند. در زمان معاصر از افراد منتسب به این خاندان، نام و نشانی یافت نمی شود وآن چه از کتاب های تاریخ نویسان و شرح حال نویسان به دست می آید تنها شرح حال یحیی بن حسن و اجمالی از زندگانی دو فرزند او است؛ اما در مورد پدر، اجداد، نوادگان و دیگر بستگان او خبر خاصی درد ست نیست و شاید دلیل آن، پراکنده شدن افراد منتسب به این خاندان در نقاط مختلف شهر ها و کشورهای اسلامی باشد. [۲]

تحصیلات

یحیی بن بطریق، تحصیلات خود را نزد استادان ماهر شهر حله، با یادگیری خواندن و نوشتن آغاز کرد و به خاطر علاقه فراوان به ادبیات، نویسندگی و شعر، به فراگیری لغت، ادبیات عرب و فنون نظم و نثر روی آورد. وی این مرحله از دانش اندوزی را با موفقیت کامل به پایان رساند.

او تحصیلات عالی خود را در رشته های مختلف علوم اسلامی به ویژه فقه، اصول، کلام، حدیث، تفسیر و رجال نزد دانشمندان،فقیهان و محدثان آن شهر ادامه داد. او با جدیت زیادی بعد از سال ها کوشش و پژوهش، در رشته های کلام و رجال به آگاهی های فراوان دست یافت و در شناخت اخبار و روایات نیز دارای مهارت به سزا شد. وی در رشته فقه و اصول نیز به درجه بلنداجتهاد و مقام افتا نایل آمد و از استادان، مجتهدان و فقیهان نام آور شهر حله گردید. [۳]

از نگاه دانشمندان

ابن بطریق در نظر عالمان و فقیهان دارای موقعیت و جایگاه ویژه ای است. آنان با عبارات و اوصاف گوناگون از او به بزرگی و دیگران او را دانشمندی بزرگ، محدثی پژوهشگر، مورد اعتماد و « أمل الآمل » و « اعیان الشیعه » یاد کرده اند. نویسندگان او را چنین معرفی می کند: شیخ بزرگ، آفتاب دین، یحیی فرزند حسن بن « ریاض العما » راستگو معرفی کرده اند. [ ۴ ] نویسنده حسین بن علی بن محمد بن بطریق، متکلمی فاضل، دانشمندی بزرگ و محدثی عالی قدر که در مدح او گفته اند: خورشید دین،زیبایی اسلام، مرجع مردم، فقیه، مفتی آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم و … . [۵]

و نیز نویسنده « الاعلام قاموس الرجال » مهمترین ویژگی علمی او را دقت در مطالب و پژوهش در مسائل و معارف علمی می دانند و با اوصاف« محقق » و « باحث » « لولوه البحرین »  « الکنی و الالقاب » نویسندگان او را توصیف کرده اند. [۶]

استادان

حضور استادان بزرگ و نامدار در شهر عالم خیز حله، زمینه را برای رشد و بالندگی طالبان علوم و معارف اسلامی فراهم کرده بود. ابن بطریق از این بستر مناسب، کمال استفاده را نمود و در محضر بسیاری از آنان حاضر شد و به تحصیل علم و کمال پرداخت و بهره های فراوان برد.
شرح حال نوسان از بین استادان فراوان او تنها به چند نفر اشاره کرده اند.

و آنان عبارتند از:

محمود فرزند علی حمصی[۷]
محمد بن شهر آشوب
عماد الدین طبری[۸]

تدریس و تربیت شاگردان

ابن بطریق با این که سال های زیادی از آغاز تحصیلات خود را پشت سر نگذاشته بود به مقام علمی و شایستگی های لازم علمی و معنوی نایل آمد. از این رو در کنار تحصیلات عالیه در رشته های تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ و امثال آن بر کرسی تدریس در شهر حله تکیه زد و به تربیت فقیهان، محدثان، مفسران و دیگر دانشمندان پرداخت. عالمان بسیاری درمحضرا و حاضر شدند و از دریای دانش او گوهر های هدایت و کمال صید کردند. آنان علاوه بر فراگیری علوم دینی، به نقل روایت از او نیز پرداختند.

و اما شاگردان و راویان از او:[۹]

سید فخار موسوی ( متوفای ۶٣٠ ه . ق)
علی بن یحیی، بن بطریق
علی بن یحیی خیاط متوفای ۵٩٨ ه . ق.
سید محمد بن معد موسوی. [ ۱۰]
سید محمد بن عبدالله بن زهره
سید نجم الدین ابی هاشم العلوی[۱۱]
محسن بن ابراهیم بن مرزوم[۱۲]
مجد الدین ابوالمکارم احمد بن الحسین بن علی ابی الغنائم. [۱۳]

سفر پژوهشی

ابن بطریق علاوه بر سفر های زیارتی و عبادی به شهر های مذهبی، چندین سفر تحقیقی و پژوهشی نیز به شهر های علمی وفرهنگی آن زمان داشت که حدود سی سال بین سال های ( ۵٧٠ ۶٠٠ ه . ق) طول کشید و در مقصد هایی که از قبل در نظرداشت سکونت گزید.

از نوشته ها و آثار گران بهای او و نیز تصریح شرح حال نویسان بر می آید، که انیگزه اصلی این سفر ها، رفع مهجوریت ازنام، پیام و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام ، هجمه های فرهنگی گسترده مخالفان اهل بیت علیهم السلام ،محرومیت مجامع علمی و مذهبی شیعی از منابع و ادله اثبات کننده حقانیت، منقبت و فضیلت ائمه علیهم السلام خصوصا علی علیه السلام بوده است.

همان طور که ابن شهر آشوب، شیخ و استاد بزرگ ابن بطریق وضعیت هجمه گسترده حمله به حریم مکتب اهل بیت علیهم السلام را در قالب تألیف مقاله و خطبه از ناحیه عالمان و محدثان اهل سنت در قرن ششم هجری با خود بدین مضمون بیان می کند: « المناقب » دسته بندی کردن آن ها در کتاب مشهور در این زمان، بیشترین اختلاف بین اهل سنت و شیعه در امامت معصومین علیهم السلام وجود دارد. اکثر مردم از ولایت و محبت اهل بیت علیهم السلام گریزان هستند و از یاد و نام و ذکر فضایل آن حضرات دوری می کنند. منابع روایی شیعه ازبسیاری از روایاتی که در موضوع مناقب و فضایل ائمه علیهم السلام به ویژه علی علیه السلام وارد شده، خالی است.

راویان اهل سنت نیز بیشترین کتمان و حق پوشی را در این زمینه انجام می دهند که به طور کلی این راویان و مولفان را می توان به چند دسته تقسیم کرد.

گروه اول: کسانی هستند که از نقل هر گونه روایت در مورد مناقب معصومین علیهم السلام سرباز می زنند.

گروه دوم: کسانی هستند که آن روایات را نقل کرده، ولی آن ها را ساختگی دانسته و در سند و یا دلالت آن ها خدشه وارد می کنند.

گروه سوم: آن روایات را نقل کرده و سند آن ها ار قبول دارند ولی مضمون آن را بر غیر معصومین علیهم السلام تطبیق می دهند.

گروه چهارم: برای خنثی سازی آن روایات، به جعل و ساختن روایات دال بر منقبت و فضلیت برای دیگرا صحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دست می زنند.

 گروه پنجم: کسانی هستند که برای مخفی نگاه داشتن فضائل آن حضرات دست به تقطیع روایات می زنند مثلا را نقل می کنند ولی از نقل دنبال آن که فضیلت علی علیه السلام را می هراسند سرباز می زنند و دنبال آن  « سیدا شباب اهل الجنه الحسن و الحسین و ابو هما خیر منهما »است.

گروه ششم: شبهه افکنانی هستند که در فضائل آن حضرات از قبیل علم، شجاعت، ایمان و امثال آن ها القای شبهه کرده و ازحضرت علی علیه السلام چهره ای نامطلوب خشن، بدون جاذبه، بی تدبیر و … در ذهن مخاطبان و شنوندگان و خوانندگان خود می سازند. [۱۴]

و اما ابن بطریق با پی بردن به گستردگی هجمه مخالفان به حریم مکتب اهل بیت علیهم السلام و آگاه شدن از نحوه عملکرد آنان در سست کردن ارکان تشیع، به دفاع برخاست و شیوه دفاعی خود را بر اساس جدال احسن،[ ١۵ ] پای ریزی کرد. از این رو برای دست یابی به منابع لازم و مقابله با شبهه های ایجاد شده به سفری طولانی دست زد. وی به قصد ملاقات با عالمان و محدثان بزرگ اهل سنت ساکن در شهر های بغداد، واسط عراق و شهر حلب هجرت نمود و به این شهر ها سفر کرد و در این راه متحمل رنج ها و مشقت های فراوانی شد.

سفر به بغداد و واسط

ابن بطریق حدود سال ( ۵٧٠ ه . ق) سفر های پژوهشی خود را به شهر بغداد آغاز نمود، و مدتی در آن شهر سکونت گزید. وی نزد محدثان شیعی و سنی حاضر شد و در مورد روایات موجود در منابع آنان به بحث و گفت و گو پرداخت.
وی بعد از تحقیقات لازم، سفر خود را به شهر واسط[ ١۶ ] که بسیاری از محدثان اهل سنت در آن جا حضور داشتند ادامه داد.
بعضی از عالمان و محدثانی که ابن بطریق از آنان روایات فضائل و مناقب امامان معصوم علیهم السلام به ویژه علی علیه السلام را شنیده

عبارتند از:

ابوبکر، عبدالله بن منصور بن عمران الباقلانی ( متوفای ۵٩٣ ه . ق) ؛
وی از راویان مشهور و از محدثان بزرگ شهر واسط و از شاگردان ابوالعز محمد بن الحسین قلانسی و ابوالقاسم علی بن علی
بن شیروان در واسط و ابو محمد سبط الخیاط در بغداد بود. [۱۷]

ابن بطریق در سال ۵٧٩ ه . ق. در شهر واسط با او ملاقات نمود و بسیاری از روایات و احادیث را از او شنید و از منابعی که او در اختیار داشت استفاده های فراوانی برد. [۱۸]
ابوجعفر، اقبال بن مبارک بن محمد عکبری واسطی، ابو عبدالله احمد بن علی بن معمربن احمد بن عبیدالله الحسینی؛ محمد بن یحیی بن محمد بن ابی السطلین علوی واعظ بغدادی؛ ابن بطریق در سال ۵٨۴ ه . ق با این سه عالم و محدث سنی ملاقات کردو ماه ها با آن ها به مباحثه علمی و استفاده از منابع روایی آن ها پرداخت. [۱۹]

از دیگر استادان حدیث شناس که ابن بطریق با آنان ارتباط بر قرار کرد شخصیت های ذیل را می توان نام برد:

ابو جعفر، مبارک بن زریق حداد واسطی؛

ابوالفتوح، نصر الله بن علی بن منصور؛

ابو عبدالله محمد بن احمد بن عبید موصلی ابن بطریق، در سال ۵٨۵ ه . ق. با این سه محدث نیز ملاقات طولانی داشت.[ ۲۰]

علی بن حسین بن علی بن حسن بن عمار موصلی؛ابن بطریق با این عالم و محدث و شاید آخرین فرد مورد ملاقات او در واسط، دیدار و گفت و گو کرده که این دیدار در پایان مسافرت علمی وی یعنی سال ( ۵٩۵ ه . ق.) اتفاق افتاده است. [۲۱]

از دیگر راویان و محدثان از اهل سنت که ابن بطریق از آن ها روایت شنیده است،

ابو عبدالله، احمد بن طاهر ملقب به فخرالاسلام،

ابو عبدالله،محمد بن عبید موصلی ابوالبرکات،

علی بن الحسین بن علی بن الحسن بن عمار مشهور به محدث موصلی و  دیگران هستند که سال دیدار ابن بطریق با آن ها مشخص نیست.[۲۲]

دست آورد های سفر

مهمترین دست اورد سفر پژوهشی ابن بطریق به شهر های بغداد و واسط، تألیف چندین اثر ارزشمند فقهی، کلامی و روایی است. موضوع بیشتر این آثار مناقب، فضائل ائمه علیه السلام به ویژه فضائل علوی و اثبات خلافت بلافصل آن حضرت است از مضمون آثاری که از این دانمشند بزرگ هم اکنون یافت می شود بر می آید که او احاطه کافی بر اخبار و روایات و نیز علم رجال و تراجم به ویژه در مسایل اعتقادی و کلامی داشته است.

آثار ابن بطریق

١ . عمده عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار.
٢ . المستدرک المختار فی مناقب وصی المختار.
٣ . خصائص الوحی المبین فی مناقب امیر المومنین علیه السلام .
[ ۴ . اتفاق صحاح الاثر فی امامه الائمه الاثنی عشر. [ ٢٣
[ ۵ . تصفح الصحیحین فی تحلیل المتعتین. [ ٢۴
۶ . الرد علی اهل النظر فی تصفح ادله القضاء و القدر.
٧ . عیون الاخبار.
٨ . رجال الشیعه.
٩ . المناقب. [۲۵]

سفر به حلب

ابن بطریق بعد از انجام سفر به شهر های بغداد و واسط، در جمادی الاولی ( ۵٩۶ ه . ق) برای تکمیل پژوهش خود راهی حلب[ ٢۶ ] از شهر های مهم سوریه ( شام قدیم) شد. [ ٢٧ ] در این سفر علاوه بر ملاقات با عالمان و محدثان شیعه و سنی، با مردم نیز دیدارهای مکرر داشت که موجب تقویت بنیه اعتقادی مردم آن سامان شد. مردم شیعه آن شهر برای رفع مشکلات عقیدتی، حل شبهات خود و آشنایی بیشتر با مبانی و اصول محکم تشیع، به محضر او می شتافتند و از دریای عمیق علم، معرفتو کمال آن بزرگ مرد تاریخ تشیع استفاده می بردند.

ابن بطریق، پرسش و پاسخ هایی که بین مردم حلب و او صورت گرفته بود را در مجموعه ای به نام« المعدوم نهج المعلوم الی نفی » هم شهرت پیدا کرد، گرد آوری کرد که از تألیفات ارزشمند و پربار او به حساب آمده که به نام « سوال اهل حلب » است. [۲۸]

مدت اقامت ابن بطریق در آن شهر مشخص نیست ولی از منابع تاریخی و کتاب های شرح حال نویسان بر می آید که او بعد ازمدتی اقامت در حلب، به زادگاهش شهر حله بازگشته و بقیه عمر خود را در آن جا گذرانده است.

سفر ابدی

فقیه عالی مقام و محدث بزرگ، شیخ یحیی بن بطریق بعد از سال ها تحقیق، پژوهش، تألیف، سفر ها و مجاهدت های طاقت فرسا بالاخره خورشید عمرش در شعبان سال ( ۶٠٠ ه . ق) در ٧٧ سالگی در شهر حله غروب کرد و دارفانی را به مقصدملکوت اعلی ترک و سر بر آستان معبود نهاد. [۲۹]
مکان دقیق مدفن آن فقیه فقید در کتاب های تراجم و تاریخی ضبط نشده؛ ولی قدر مسلم در همان شهر ( حله) به خاک سپرده شده
است.

بازماندگان

از بین فرزندان متعدد احتمالی ابن بطریق تنها نام دو نفر از آنان ثبت شده است و آن دو: علی بن یحیی و محمد بن یحیی هستند.در کتاب های تاریخی و تراجم، ازشرح حال محمد بن یحیی هیچ مطلبی یافت نمی شود. بنابر این در بین دو فرزند ابن بطریق تنها، اجمالی از زندگی علی بن یحیی در کتاب های تاریخی و شرح حال نویسان آمده است.

علی بن یحیی ابن بطریق اسدی حلی واسطی بغدادی، کنیه اش ابوالحسن، مردی فقیه، آگاه به مبانی اصول فقه، شاعر و ادیبی بزرگ بوده است. وی نزد پدرش ابن بطریق تحصیلات خود را تا حد اجتهاد ادامه داد و از پدر خویش و نیز از دانشمند بزرگ، ابوالعباس، احمد بن ابراهیم بن احمد بن الضعف موصلی اجازه روایت داشته است. [۳۰]

بعد از رحلت پدر بزرگوارش، مدتی در دمشق اقامت گزید و سپس به دعوت حاکم مصر به آن سامان رفت و چند صباحی را دریکی از دیوان های آن جا به کتابت پرداخت. بعد از آن به خاطر تغییر مزاجش به عراق بازگشت و به تبلیغ و ترویج احکام دین و نشر معارف تشیع در بغداد پرداخت. [۳۱]

شرح حال نویسان تخصص او را در علوم مختلف اسلامی ستوده اند و او را ادیب، شاعر، فقیه و اصولی معرفی کرده اند.نویسنده تأسیس الشیعه، علی بن یحیی را یکی از مشهور ترین پیشوایان علم نحو و ادیبان عرب می داند و از او به بزرگی یادمی کند. [۳۲]
علی بن یحیی ابن بطریق در سال ۶۴١ یا ۶۴٢ ه . ق. در شهر مقدس کاظمین[٣٣] و بنابر نقل دیگر در شهر بغداد بدرودحیات گفت. [۳۴]



١ ]. ریاض العلماء، ج ۵ ، ص ٣۵۴ ؛ هدیه الاحباب، ص ۵٨ ؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ١۵ ، ص ٣٢۴ ؛ ریحانه الأدب، ج ٧
ص ۴١۵
٢ ]. لؤلؤه البحرین، ج ١ ، ص ٢٨۴ ؛ تأسیس الشیعه، ص ١٣٠
٣ ]. مستدرک اعیان الشیعه، ج ١ ، ص ٢۵۴ ؛ الثقات العیون، ص ٣٣٧ ؛ لسان المیزان، ج ۶ ، ص ٢۴٧ ؛ العمده فی عیون صحاح
الاخبار، ص ٣١
۴ ]. اعیان الشیعه، ج ١٠ ، ص ٢٨٩ ؛ أمل الآمل، ج ٢ ، ص ٣۴۵
۵ ]. ریاض العلماء، ج ۵ ، ص ٣۵۴ ]
۶ ]. الکنی و الاقاب، ج ١ ، ص ٢٢٧ ؛ الاعلام قاموس الرجال، ج ٨ ، ص ١۴١ ؛ لؤلؤه البحرین، ج ١ ، ص ٢٨٣ . ( پاورقی). ]
٧ ]. لسان المیزان، ج ۶ ، ص ٢۴٧ ، الثقات العیون، ص ٣٣٧ ، مستدرکات اعیان الشیعه، ج ١ ، ص ٢۵۴ و … ]
٨ ]. العمده فی عیون صحاح الاخبار، ص ٣١ ]
٩ ]. ر. ک: العمده فی عیون صحاح الاخبار، ص ٣۴ ؛ فوائد الرضویه ، ص ٧٠٩ ؛ أمل الآمل، ج ٢ ، ص ٢۴۵ ؛ ریحانه الأدب، ]
ج ٧ ، ص ۴١۵ ؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ٧ ، ص ١٧۵ ؛ الثقات العیون، ص ٣٣٨ ، و …
١٠ ]. وی از فرزندان با واسطه امام موسی کاظم علیه السلام است. سلسله نسب او چنین است: محمد بن سعد بن علی بن رافع
بن ابی الفضائل سعد بن علی بن حمزه بن احمد بن حمزه بن علی بن احمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی الکاظم علیه السلام

١١ ]. ریاض العلماء، ج ۵ ، ص ٣۵٨
١٢ ]. بحار الانوار، ج ١٠۵ ، ص ١٠٠
١٣ ]. ریاض العلماء، ج ۵ ، ص ٣۵٨

١۴ ]. مناقب آل ابی طالب، ج ١ ، ص ١٩ به بعد.
١۵ ]. در این شیوه از مقابله، از منابع و ادله ای استفاده می شود که مورد قبول طرف مقابل است. در مورد مناقب و فضائل ائمه علیهم السلام ، مهمترین دلیلی که اهل سنت آن را قبول دارند و می پذیرند، آیات و روایات نبوی است که در این زمینه وارد شده است و در کتاب های خود، آن ها را ضبط کرده اند.

١۶ ]. شهر واسط عراق یکی از شهر های علمی و فرهنگی در قرن های پنجم و ششم هجری بود که هم اکنون از نظر موقعیت است و این غیر از « الکوت الحی » واقع شده است. نام دیگر این شهر « الکوت » جغرافیایی در استان واسط به مرکزیت شهراست که مرکز استان واسط است. « الکوت » شهراین شهر در آن زمان دارای مدارس و مراکز فرهنگی و مذهبی و نیز عالمان، فقیهان و محدثان فراوانی از اهل سنت بود که قهرا به عنوان یک نوع مرکزیت علمی و مذهبی در کنار شهر های بغداد و امثال آن مطرح بوده است. ابن بطریق برای ارتباط با عالمان آن شهر، به ویژه محدثان آنان و نیز دست یابی به روایاتی که موضوع آن فضائل و مناقب اهل بیت علیه السلام است این شهر را برای پژوهش و تحقیق خود انتخاب کرد. از منابع تاریخی و کتاب های تراجم بر می آید که وی حدود ٣٠ سال در چند نوبت به آن کشور سفر کرده است.
( العراق قدیماً و حدیثاً، ص ٨٠ ؛ مناقب امام علی ابن ابی طالب علیه السلام ، ص ١۴ و ١۶ ؛ الاعلام ج ٨ ، ص ١۴١ و …).
١٧ ]. تاریخ بغداد، ج ١۵ ، ص ٢٢۵
١٨ ]. ریاض العلما، ج ۵ ، ص ٣۵۶
١٩ ]. همان.
٢٠ ]. همان، ص ٣۵٧
٢١ ]. همان، ص ٣۵٨
٢٢ ]. العمده فی عیون صحاح الاخبار، ص ٣٢ ؛ ریاض العلماء، ج ۵ ، ص ٣۵٨
٢٣ ]. أمل الآمل، ج ٢ ، ص ٣۴۵ ؛ ریحانه الأدب، ج ٧ ، ص ۴١۵ ؛ الثقات العیون، ص ٣٣٧ و … .
٢۴ ]. همان.
٢۵ ]. أمل الآمل، ج ٢ ، ص ٣۴۵ ؛ ریحانه الأدب، ج ٧ ، ص ۴١۵ ؛ الثقات العیون، ص ٣٣٧ و … .
٢۶ ]. حلب، یکی از شهر های مهم و تاریخی کشور سوریه ( شام قدیم) است. این شهر، به خاطر موقعیت جغرافیایی مرکزتجارت و راه ارتباطی کشور های مهم هند چین، ایران، یونان، روم بوده و از این رو پایتخت بازرگانی شام محسوب می شده است. علاوه بر آن از مراکز مذهبی، علمی و فرهنگی در قرن های پنجم و ششم نیز به حساب می آمده است چه این که دارای مساجد و مدارس علمیه فراوان از ناحیه مذاهب مختلف شیعه و سنی بوده است مثل مدارس الزجاجیه، العصرونیه، القوامیه،الصاجیه، النوریه، شادبختیه، بلدقیه، الدقاقیه، اتابکیه و … و علاوه بر آن ها مکان هایی به نام دارالحدیث داشته که حاوی منابع ومأخذ روایی فراوانی بود از این رو ابن بطریق برای دست یابی به آن منابع راهی شهر حلب شده است. ( سرزمین و مردم سوریه، ص ١۴٩ ؛ تاریخ مملکت حلب، ص ١٠٩ تا۱۲۳ )
٢٧ ]. لؤلؤه البحرین، ج ١ ، ص ٢٨۴ ، ( پاورقی)؛ الاعلام النبلاء، ج ٨ ، ص ١۴١
٢٨ ]. فوائد الرضویه، ص ٧٠٩ ؛ اعیان الشیعه، ج ١٠ ، ص ٢٨٩ ؛ الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج، ص ١٩٧ ؛ أمل الآمل، ج ٢ ص ٣۴۵ ؛ معجم رجال الحدیث، ج ٢٠ ، ص ۴٢ ؛ الثقات العیون، ص ٣٣٧ و … .
٢٩ ]. انوار الساطعه، ص ٢٠۵ ؛ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ١ ، ص ٢۵۴ ؛ الثقات العیون، ص ٣٣٧
٣٠ ]. انوار الساطعه، ص ١١٨ ، الثقات العیون، ص ٣٣٧ ، تاریخ الحله، ج ٢ ، ص ١۴
٣١ ]. مستدرکات اعیان الشیعه، ج ١ ، ص ٢۵۴ ؛ تأسیس الشیعه، ص ١٢٩ ؛ البدایه و النهایه، ج ١٣ ، ص ١٩١ و ١٩٢

٣٢ ]. تأسیس الشیعه، ص ١٢٩
٣٣ ]. موسوعه طبقات الفقهاء، ج ٧ ، ص ١٨٣
٣۴ ]. تأسیس الشیعه، ص ١٢٩

  گلشن ابرار ج ۴

زندگینامه کمال الدین میثم بحرانی«ابن میثم»(متوفی۶۹۹ه.ق)

منابع رجالی اولیه، بیشتر به معرفی افراد از طریق تألیفات می پرداختند و کمتر از اخلاق و رفتار اجتماعی آنان سخنی به میان می آوردند. از این رو، به سال ولادت ابن میثم نیز نپرداخته اند؛ در این میان، فقط به نقل شیخ سلیمان بحرانی می توان استنادتولد وی را سال ۶٣۶ ق. دانسته است. [۱] ، « تراجم علماء بحرین » جست که در کتابش معروف است و وی را از عالمان سرشناس کشور « بحرانی » محل تولد او نیز در هیچ منبعی نیامده است؛ ولی از آن جا که به بحرین شمرده اند، معلوم می شود که در بحرین چشم به دنیا گشوده است.

« میثم » پدرش که از تولد وی شادمان بود « کمال الدین » را برای فرزندش برگزید. میثم سال ها بعد به ، نام پدر خودلقب یافت؛لذا نام کامل وی چنین است: کمال الدین، میثم بن علی بن میثم بحرانی.

بحرین دیار عالمان

هنگامی که درباره کشور عمان سخن می گوید « معجم البلدان » بحرین از دیرباز یکی از مراکز شیعه امامیه بوده است. مولف می نویسد:
اهل بحرین، همگی شیعه هستند؛ مگر کسی که اتفاقی به آن جا رفته باشد و بیگانه باشد. [٢]در بحرین عالمان بسیاری ظهور کرده اند که بر مذهب شیعه بوده و از آن دفاع نموده اند. شیخ یوسف بحرانی به نام و زندگی بیش از ١٣٠ دانشمند بزرگ بحرینی پرداخته است.

از جمله این عالمان، علامه سید هاشم بحرانی می باشد؛ این محدث جلیل القدر تمام احادیث منقول از معصومین را مورد بررسی قرار داده؛ و کسی قبل از وی، جز علامه مجلسی، چنین کاری را انجام نداده بود.
او پس از محمد بن ماجد، ریاست بلاد بحرین را به دست گرفت. قضاوت، امر به معروف و نهی از منکر را به اجرا گذشت.
وفات وی در سال ١١٠٧ ق. رخ داد. از آثار گرانبهایش به چند مورد اشاره می شود:
مدینه المعجزات فی النص علی الائمه » ؛ ( در تفسیر قرآن ) « الهادی و ضیاء النادی » ؛ ( ۶ ج ) « البرهان فی تفسیر القرآن »که نام کامل آن چنین است: « الاحتجاج » ؛ « فی وفاه الزهرا علیها السلام » ؛ « الدر النضید فی فضائل الحسین الشهید ؛ « الهداه[ ٣] احتجاج المخالفین علی امامه امیر المومنین علیه السلام »

تحصیل

دانش اندوزی ابن میثم نیز در ابهام قرار دارد؛ اما به طور یقین، وی حیات علمی خود را از سنین کودکی آغاز کرد و از دانشوران بحرین، علوم عصر خویش را به خوبی فرا گرفت. دلیلی که این ادعا را تقویت می کند، شهرت وی است که عالمان عراق و حله به چیره دستی او در علوم مختلف، اذعان داشتند.
آری، عالمی که در بحرین زندگی می کند و در عراق و حله زبانزد دانشمندان آن دیار می شود، بی شک در بحرین از بزرگ ترین فرهیختگان به شمار می رفته است.[۴]

استادان

١ . خواجه نصیر الدین طوسی ( ۶٧٢ ۵٩٨ ق).
ابن میثم در محضر این استاد بزرگ حکمت را فرا گرفت؛ شیخ طوسی نیز در تبحر وی در علم کلام و حکمت گواهی داده و وی را بسیار ستوده است.

٢ . جمال الدین علی بن سلمان بحرانی ( متوفای ۶٧٢ ق.).علامه حلی درباره علی بن سلیمان می گوید:وی به علوم عقلی و نقلی آگاه بود و همچنین شناخت کاملی نسبت به قواعد حکما داشت.

٣ . نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن حسن هذلی ( معروف به محقق حلی) ( متوفای ۶٧٢ ق.).تدریس می شد. وی در زمینه ادبیات « فقه استدلالی » مدت ها در حوزه های علمیه به عنوان « شرائع الاسلام » کتاب فقهی محقق عرب، چهره ای شناخته شده بود؛ نوشتارش ادیبانه و شعرهایش نیز بسیار نیکو بود. [۵]
احتمال دارد ابن میثم در محضر این استاد، فقه و ادبیات را فرا گرفته باشد.

از دریچه نگاه

طریحی، دانشمند معروف، ابن میثم را شیخ صدوق و مورد اعتماد خوانده است. [۶]
نقل می کند: « سلامه البهیه » شیخ یوسف بحرانی از کتاب پیشوای متکلمان و زبده فقیهان و محدثان، عالم ربانی کمال الدین میثم … غواص دریای معارف و سرچشمه حقایق و لطائف است. [۷]
محدث شهیر حاج شیخ عباس قمی، نیز در این باره چنین آورده است:
عالم ربانی و فیلسوف متبحر، محقق و حکیم متأله مدقق، جامع علوم معقول و منقول و استاد فاضلانی است که از فحول بی شمارند. [۸]
صاحب الذریعه او را عارف متکلم[۹] می نامد و صاحب معجم المولفین وی را ادیب، حکیم و متکلمی از فقهای امامیه می داند.کتاب تجرید الکلام فی تحریر عقائد الاسلام نوشته خواجه نصیر الدین طوسی یکی از آثار گرانبهای فلسفی و کلامی است که شرح های زیادی بر آن نوشته شده است. ابن میثم نیز در این باره، آرائی دارد که صدرالدین ملا صدرای شیرازی ( متوفای١٠۵٠ ق.) از میان شرح های مختلف، آراء ابن میثم را ملاک قرار داده است.

ابن میثم تسلط کاملی به شعر داشت؛ او در بسیاری از موارد، برای استشهاد مطالب ذکر شده، از شعر استفاده می کرد.

فراخوانی از بغداد

از مطالعه برگه های تاریخ، بر می آید که ابن میثم بحرانی با آن همه کمالات علمی و معنوی، در نهایت فقر و تنگدستی زندگی می کرد.

وی هنگامی که مشاهده می کرد آن چه مورد اهمیت عمومی مردم و برخی دانش پژوهان قرار دارد، پول و ثروت دنیاست و به کمالات معنوی و علمی توجهی نمی شود، غم بر دلش سایه می افکند. همین تنش های روحی باعث شد که ابن میثم گوشه نشینی و تحمل فقر را بر حضور فعال در اجتماع، ترجیح دهد.

دانشوران بغداد و حله که آوازه ابن میثم را شنیده و برخی از آثارش را نیز مطالعه کرده بودند، نامه ای برای وی ارسال کردندتا با حضور خود در عراق، حوزه درس آن جا را رونق بیش تری بخشد. در بخشی از این نامه آمده است:
. « شگفت آور است که شما، با وجود تسلطی که در تمام علوم و معارف دارید، در کنج عزلت و گوشه نشینی باقی بمانید »ابن میثم پس از دریافت نامه، جواب آنان را با دو بیت شعر ارسال کرد که:

طلبت فنون العلم ابغی بها العلا
فقصر بی عما سموت به القل
تبین لی ان المحاسن کلها
فروع و ان المال فیها هو الاصل

من انواع علوم و فنون را فرا گرفتم تا به مقام والایی برسم؛ اما تنگدستی و فقر، مرا از رسیدن به این هدف باز داشت. پس آشکارا دانستم که تمام نیکی ها و خوبی ها، فرعند و مال و ثروت، اصل است او به این وسیله به آنان فهماند عده ای از روی نادانی مال بی ارزش دنیا را به کمالات علمی و معنوی ترجیح می دهند.

سفر به عراق

ابن میثم پس از ورود به عراق، لباس های مندرس و کهنه پوشید و در کلاس درسی که دانش پژوهان زیادی حضور داشتندشرکت کرد و در آستانه درب نشست.

مدتی که از کلاس درس سپری شد، سوالی پیش آمد و هیچ کدام از حاضران نتوانستند به آن پاسخ دهند؛ ابن میثم پاسخ را بیان کرد؛ اما هیچ کدام از دانشجویان به او توجهی نکردند؛ حتی یکی از آن ها گفت: مثل این که تو هم چند صباحی درس خوانده ای؟! پس از اتمام، هنگامی که سفره غذا پهن شد، به او تعارف نکردند که به سفره بنشیند، فقط مقدار کمی غذا برایش آوردند.وی فردای آن روز، با لباس های فاخر و اشرافی به مجلس درس وارد شد؛ همگی به احترام او از جا برخاسته و وی را به بالای مجلس راهنمایی کردند.

درس همانند هر روز آغاز شد؛ ابن میثم در میانه درس، مطالبی را که صحت نداشت، عمدا به زبان راند؛ حضار بدون توجه به محتوای گفتار وی، زبان به تصدیق او گشوده و آفرین گفتند.
هنگام غذا خوردن که فرا رسیدن، نسبت به ابن میثم، احترم زیادی قائل شده و او را به غذا خوردن دعوت کردند. وی آستین حاضران با تعجب پرسیدند: این چه حرف و عملی است؟! « ! کل یا کمی؛ ای آستین، بخور » : لباس را به طرف غذا گرفت و گفت ابن میثم در جواب فرمود: همه این غذاهای لذیذ، برای آستین من و جامعه های قیمتی من است؛ نه خود من! زیرا من همان فقیری هستم که دیروز در همین مجلس حضور یافتم و هیچ کدام از شما به من توجهی نکردید و سخنان درست مرا نپذیرفتید؛ اماامروز در قالب یک فرد پولدار شرکت کردم، مورد احترام قرار گرفتم و سخنان باطل و بی اساس من مورد پذیرش شما قرارگرفت!

وی در پایان فرمود: من، ابن میثم بحرانی هستم که دعوتم کردید؛ ( قبلاً) همین عمل امروز شما را گوشزد کردم و نوشتم که شما،جهل با پولداری را بر علم همراه فقر، ترجیح می دهید![۱۰]

تاریخ سفر

تاریخ سفر وی به عراق و حله و مدت اقامتش در آن شهر ها نامعلوم است؛ اما بر اساس قراینی، می شود فرض کرد که این سفر در بین سال های ۶٧۵ ۶۶۵ ق. بوده است:
الف) ابن میثم در عراق، خدمت استادانی رسید که سال وفات آنان در حدود همین سال ها بوده است.

ب) وی پس از تصرف بغداد توسط هلاکوخان مغول و در عصر حکومت عطا ملک جوینی، به بغداد آمده و شرح نهج البلاغه را به سفارش جوینی سال ۶٧۵ق. نگاشته است. و عطاء الملک نیز در همان سال از حکومت عزل شد، می توان ، « نهج البلاغه » از آن جا که تاریخ اتمام گفت که ابن میثم پس از عزل عطاء الملک به بحرین بازگشته است. [۱۱]

موقعیت ابن میثم در عراق

ابن میثم در حکومت عطا ملک جوینی روزگار خوبی داشت، حکومت آن عصر، قدر و ارزش وی را پاس می داشت ابن میثم در این باره می گوید:
هنگامی که توفیق دیدار جوینی برایم دست داد، به حضور شریفش رسیدم. از روی علاقه و محبت، جایگاه و مقامی را به من اختصاص داد که خواسته هایم برآورده شد و باران های نعمت هایش را بر من بارانید که بی شباهت به نعمت های خداوندی نبود،

و عظمت، فضیلت و اهمیت آن را به گونه ای بر زبان راند که دانستم او « نهج البلاغه » در گفت و گوهای دوستانه اش، ستایش و منزلت آن در بین کتاب ها آگاهی « نهج البلاغه » همان کسی است که من در جست و جویش بودم؛ چرا که وی به ارزش دو چندان کردم … [۱۲] « نهج البلاغه » داشت. من علاقه مندی وی را به کشف اسرار، دقایق و حقایق از عبارات فوق، می توان به تمایلات شیعی عطا ملک پی برد و ای بسا مصاحبت وی با ابن میثم و تقدیم این شرح از سوی ابن میثم به عطاملک، باعث گرایش وی به تشیع بوده باشد.

سفر به حله

روز دوشنبه ۵ صفر ۶۵۶ ق. هنگامی که هلاکوخان و لشکرش، بغداد را تصرف کردند، در قتل، اسارت و آزار مردم و غارت اموالشان کوتاهی نکرده و این عمل ننگین را تا ۴٠ روز ادامه دادند.
در پی این حادثه غم انگیز جمعی از مردان، زنان، کودکان و شیر خواران به قتل رسیدند. و جز عده کمی از آن ها باقی نماند.اهالی حله که وقایع غم انگیز بغداد را شنیده بودند، همراه سادات و دانشمندان بزرگ خود، نزد هلاکوخان آمدند. با آگاهی ودرایت فقیهانی چون خواجه نصیر الدین طوسی و نفوذ آنان در دستگاه مغول، شهر حله از حملات تخریبی مغولان در امان ماند.
[١٣]
از آن چه که در منابع آمده است، فهمیده می شود که ابن میثم مدتی را به حله سفر کرده است؛ در کتاب انوار البدرین می خوانیم:
و ( ابن میثم) به حله سیفیه درآمد … و بسیاری از علمای شهر، چونان علامه ( حلی) از وی استجازه کردند … [۱۴]

شاگردان

١ . خواجه نصیر الدین طوسی
از برخی بزرگان، خواجه نصیر الدین طوسی « ریحانه الأدب » قبلاً نام وی در ردیف استادان ابن میثم ذکر شد؛ اما بر اساس نقل از حوزه درسی ابن میثم بهره مند شده است. [۱۵] ، « نج البلاغه » نیز در زمینه فقه و شرح اگر چه برخی، این شاگردی را منتفی دانسته و دور از شأن و جایگاه بلند خواجه نصیر می دانند، اما با توضیحی که در پایان بخش استادان ذکر شد، این امر بعید به نظر نمی رسد.

۲٫جمال الدین، ابو منصور حسن بن یوسف بن مطهر حلی ( علامه حلی) ( متوفای ٧٢۶ ق.)
از وی به عنوان شیخ فقیهان حله، یکی از مشایخ گرامی، عالم صدوق و فقیه، شاعر و ادیب یاد شده است. وی یکی از مشایخ
عبدالکریم بن طاووس نیز می باشد.

آثار

به دلیل قدمت آثار وی، برخی از کتب که به وی منتسب است، در دسترس ما نیست. حتی نام بعضی از آن ها به چند صورت
ضبط شده است آن چه مسلم است از وی ١٢ کتاب نفیس به جای مانده که به شرح ذیل است:
١ . شرح « نهج البلاغه »
این کتاب مهم ترین و معروف ترین اثر وی است که به عطا ملک جوینی اهدا کرده است. همه کسانی که به نوعی زندگی ابن میثم را مورد اشاره قرار داده اند، از این اثر بزرگ تجلیل کرده اند.

صاحب لؤلؤه البحرین می نویسد:
( این اثر) سزاوار آن است که با نور بر مردمک دیده و نه با مرکب بر اوراق نوشته آید. [۱۶]

طریحی می گوید: مانند این کتاب، نوشته نشده است. [۱۷]

در اهمیت این کتاب همین بس که فخر المحققین فرزند علامه حلی، که خود از بزرگان بود، این کتاب را تدریس می کرد. و سیدحیدر آملی ( عارف نامدار) این درس را از وی فرا می گرفته است. [ ۱۸]

نام دارد و شش نسخه از آن، در کتابخانه موزه عراق موجود است. ابن میثم سه شرح بر « مصباح السالکین » ، این شرح کم نظیرنوشته است: « نهج البلاغه »نام دارد.

« مصباح السالکین »

١ . شرح بزرگ نهج البلاغه، که کبیر گرفته شده است. ابن میثم بنا به درخواست « نهج البلاغه » متوسط یا کوچک، که از شرح « نهج البلاغه »

٢ . شرح عطاملک جوینی برای فرزندان وی ( ابو منصور محمد، مظفر الدین و ابوالعباس علی) خلاصه برداری نموده و در پایان کتاب می نویسد که دست نوشته هایی از این شرح در « الذریعه » صاحب « . هذا مصباح السالکین لنهج البلاغه » : یادآوری می شود که
مدرسه فاضل خان مشهد و مدرسه مروی تهران موجود است.از « نهج البلاغه »

٣ . شرح سوم که بسیاری از آن نام برده اند اما توضیح بیشتری درباره آن نداده اند. عملا بیش از دو شرح بر ابن میثم شناخته شده نیست. البته احتمال دارد این شرح سوم، همان شرح صد کلمه امیر المومنین علیه السلام باشد که معرفی خواهد شد. [۱۹]

چندین بار به چاپ رسیده است؛ نخست در سال ١٣٧٨ ق. در تهران که چاپ و تصحیح آن را شیخ « نهج البلاغه » شرح بزرگ محمد رضا بروجردی بر عهده داشت و بار دیگر هم در سال ١٩٨١ م. توسط دار الآثار الاسلامی، بیروت، به چاپ رسید.ترجمه فارسی این کتاب نفیس نیز توسط بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، در سال ١٣٧۵ ش. به چاپ رسیده است.

گروهی از عالمان نیز به تلخیص این کتاب پرداخته اند؛ از جمله، شاگردش علامه حلی، نظام الدین علی بن حسین جیلانی است نامید.[ ۲۰]

« انوار الفصاحه » که آن را « زمان تألیف » ، نکته ای که قابل توجه است این شرح، در زمان حکومت اهل تسنن بر عراق و بعد از فروپاشی حکومت بنی عباس بوده است که خود نشانگر شناخته بودن قدر و منزلت عالمان و همت والای دانشمندان در نشر معارف اهل بیت علیهم السلام است.

ابن میثم با شرح « نهج البلاغه » و اهدای آن به عطا ملک جوینی، تمایلات شیعی او را دو چندان نموده و با تلخیص و  روان نویسی آن ( اختیار مصباح السالکین)، در واقع،توانست افکار جوانان سنی بغداد را به « تشیع »سوق دهد.

٢ . القواعد فی علم الکلام

و طریحی در « لؤلؤه البحرین » صاحب ، « انوار البدرین » شیخ علی بحرانی در ، « السلافه البهیه » شیخ یوسف بحرانی دراین کتاب را از ابن میثم بحرانی می دانند. ، « مجمع البحرین »

٣ . رساله فی آداب البحث. منابع این رساله را به ابن میثم بحرانی منتسب می دانند.

۴ . البحر الخضم.این اثر درباره« الهیات » نگاشته شده است. [۲۱]

۵ . النجاه فی القیامه فی تحقیق امر الامامه. مولف کتاب را در یک مقدمه و سه باب، تنظیم کرده است. 

 این کتاب را « الذریعه » از این کتاب یاد کرده است. و صاحب « هدیه العارفین » بغدادی در
می نامد و گفته است: « نجاه القیامه فی امر الامامه »[۲۲]

۶ . تجرید البلاغه.

زرکلی می گوید:تجرید البلاغه در معانی و بیان، از شیخ کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی … که آن را اصول البلاغه نیز خوانند. [۲۳]
ظاهرا این کتاب، همان مقدمه شرح نهج البلاغه است که خود ابن میثم با قدری تعدیل، حذف و اضافه به صورت مستقل عرضه کرده است.

٧ . رساله فی الوحی و الالهام.

٨ . شرح حدیث المنزله.
این اثر، شرح یک حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مورد خلافت امیر المومنان علی علیه السلام است که شیخ علی بحرانی چنین می گوید:
رساله ای شگفت انگیز، در شرح حدیث منزلت، و این که این حدیث خود به تنهایی در باب خلافت امیر المومنین علیه السلام کفایت می کند و در آن، به دلیل دیگری، جز این حدیث احتجاج نکرده است. [۲۴]

٩ . شرح المأه الکلمه المرتضویه.
ابن میثم در این کتاب از افکار« ابن سینا » بهره برده است. عده ای که زندگی ابن میثم را نوشته اند، از این کتاب یاد کرده اند. در انوار البدرین آمده است: شرحی نفیس و بی مانند است. [۲۵]

توسط منشورات موسسه اعلمی، بیروت « مأه کلمه الامام امیر المومنین علی بن ابیطالب علیه السلام » این کتاب تحت عنوان لبنان و با تصحیح و تعلیق سید جلال الدین ارموی، به چاپ رسیده است. مصحح از چهار نسخه قدیمی این کتاب، که در اختیارداشته است، بر اساس قدیمی ترین آن ها این کتاب نفیس را احیا نموده است.
ترجمه این کتاب نیز توسط آقای عبدالعلی صاحبی و با حمایت بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی در سال ١٣٧٠ ش.به چاپ رسیده است.
ابن میثم در مقدمه کتاب چنین می نویسد:
مولا و اماممان، سرور اوصیاء، امیر مومنان علی بن ابی طالب علیه السلام که دارای نشانه های روشن و کرامت های بلند »می باشد. از شخصیت هایی است که به بلند ترین درجات یاد شده بالا رفته و به روشن ترین و والاترین آن مقامات، فایز گشته … است
ما نیز به عنوان نمونه شرح یکی از آن احادیث را ذکر می کنیم:
نفاق المرء ذله
« دو رویی مرد، خواری است »
نفاق، از ذلت سرچشمه می گیرد و توضیح آن این است که چون منافق از باوری به باور دیگری خارج می شود که ورود به آن روا نیست؛ خود دلیل بر آن است که نفس او در برابر چیزهای خیالی که بر آن وارد می شود و از پاسخ دادن به وسوسه های شیطانی شکست خورده است، بلکه در برابر هر چه این امور بر نفس او وارد می شود مقهور می باشد، پس سبب می شود که در اعتقادات مخالف هم تردید کند، یکبار از این عقیده و بار دیگر از عقیده دیگری پیروی کند، و این معنا خواری و پستی است،ناگزیر این مطلب که دو رویی مرد از خواری او نشأت می گیرد، صادق می باشد و همچنین در نفس منافق این صفت پست که با آن از عدالت بیرون می رود تحقق می یابد و موجب می شود که از پیمودن راه خیر و گردن نهادن در برابر اسبابی که خوشبختی جاوید می آورد محروم باشد، محققا منافقان در پایین ترین طبقه دوزخند. [۲۶]

١٠. المعراج السماوی.
در مورد این کتاب می گوید: « سلافه البهیه » بحرانی در  فرائد تحقیقاتی را که شیخ میثم در این کتاب ابداع نموده، گلچین کرده است. [۲۷]
صدر الدین شیرازی، فیلسوف،در تصانیف خود، فراوان از این « ریاض السالکین » نیز خاطر نشان می کند که سید علی خان مدنی، صاحب « الذریعه » صاحب کتاب نقل می کند. [۲۸]

١١ . استقصاء النظر فی امامه الائمه الاثنی عشر.
فخر الدین طریحی در مورد این کتاب می گوید: مانند آن تا کنون نوشته نشده است. [۲۹]

١٢ . شرح اشارات علی بن سلیمان بحرانی ( متوفای ۶٧٢ ق)
صاحب« اشارات » در باب الهیات و کلام و حکمت نوشته است. که به « اشارات الواصلین » علی بن سلیمان بحرانی کتابی به نام می نویسد: « انوار البدرین » معروف شد. ابن میثم بر کتاب استادش شرح نوشته است.
… در آن، دا سخن بداده و پرده از ژرفای مطالب برگرفته است … یکی از مشایخ معاصر ما گفته است: اگر او جز این کتاب رانداشت، برای دلالت بر کمال تبحرش، کافی بود. [۳۰]

غروب

وی پس از آن که به بحرین بازگشت، در بین سال های ۶٧٩ و ۶٩٩ ق. در گذشت. البته صاحب الذریعه می گوید:
آن گونه که در کشکول بهایی آمده، در سال ۶٧٩ ق. در گذشته؛ ولی قول صحیح، یا ۶٩٩ ق. است که در کشف الحجب آمده کوچک را به اتمام رسانده است یا ۶٨٩ ق. زیرا او در سال ۶٨١ ق زنده بود و در این سال، نگارش کتاب شرح« نهج البلاغه » است.
  مزار این عالم وارسته در کتاب شرح « الذریعه »« نهج البلاغه »آمده است وی در روستای پس از وفات، در مقبره جدش المعلی در قریه یکی از روستاهای سه گانه ماحوز، بحرین است. به خاک سپرده شد. [۳۱] « هلتا » شیخ عباس قمی و صاحب « هلتا » به این محل اشاره دارند. 



١ ]. لؤلوه البحرین، شیخ یوسف بحرانی، با تعلیق سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف، ص ٢۵٩ ]
٢ ]. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج ۴ ، ص ١۵٠ ]
٣ ]. ر. ک: لولوه البحرین، ص ۶٣ ۴ ]
۴ ]. مجله پژوهش و حوزه، سال ٢ ، ش ٧ ، ص ٨٣ ]
۵ ]. اعیان الشیعه، ج ٨ ، ص ٢۴٧ و ج ۴ ، ص ٩٠ و ٨٩ ]
۶ ]. مجمع البحرین، ج ۶ ، ص ١٧٢ ]
٧ ]. مفاخر اسلام، علی دوانی، ج ۴ ، ص ١٩۶ ٨ ]
٨ ]. سفینه البحار، ج ٢ ، ص ٢۵۶ ]
٩ ]. الذریعه، ج ٢۴ ، ص ۶ ]
١٠ ]. مفاخر اسلام، ج ۴ ، ص ١٩٨ ١٩٢ ]
١١ ]. همان، پژوهش و حوزه، ج ۶ ، ص ٨۵ ج ١ ، ص ٣۶ ، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، اول، ١٣٧۵ ش.

١٢ ]. ترجمه شرح ، « نهج البلاغه »
١٣ ]. تاریخ العراق، اللمحامی عباس الغرادی، ج ١ ، ص ٣٧ ٩ ، منشورات الشریف الرضی، قم، اول.

 ١۴ ]. پژوهش و حوزه، ص ٩١ ، به نقل از انوار البدرین، ص ۶۵
١۵ ]. ریحانه الأدب، ج ٨ ، ص ٢۴٠ ٢
١۶ ]. لؤلؤه البحرین، ص ٢۵۵
١٧ ]. معجم البحرین، ج ۶ ، ص ١٧٢
١٨ ]. مقدمه تفسیر محیط ۵١ عظم، ص ۵٢٩

١٩ ]. الذریعه، ج ١ ، ص ١۵٠ ١۴٩ ؛ شروح حسین جمعه العاملی، ص ٨۶ ٧ ، بیروت، اول، ١۴٠٣ ق. ، « نهج البلاغه »
٢٠ ]. الذریعه، ج ١۴ ، ص ١۴٩
٢١ ]. الذریعه، ج ٣ ، ص ٣٧
٢٢ ]. همان، ج ٢۴ ، ص ۶١
٢٣ ]. الاعلام، ج ٨ ، ص ٢٩٣
٢۴ ]. همان، ص ١٠۶ ، به نقل از انوار البدرین، ص ۶۶
٢۵ ]. همان.
٢۶ ]. شرح صد کلمه، ص ١۶٣ ، ترجمه عبدالعلی صاحبی، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، اول، ١٣٧٠ ش.
 ٢٧ ]. همان، ص ١٠٣
 ٢٨ ]. الذریعه، ج ٢ ، ص ٢٣٠
٢٩ ]. مجمع البحرین، ج ۶ ، ص ١٧٢
٣٠ ]. پژوهش و حوزه، ص ١٠٨ ، به نقل از انورا البدرین، ص ۶٣ ؛ الذریعه، ج ٢ ، ص ٩۶ و ٩٨

٣١ ]. رح . ابن میثم، ص ٢۵ « نهج البلاغه » 

کتاب گلشن ابرار، ج ۴

زندگینامه ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری

ابو سعید ابان بن تعلب بن رباح جریری، فقیه، ادیب، قاری، مفسر اصولی لغوی و از محدثان مشهور شیعه امامیه در قرن دوم هجری قمری. بعضی از مأخذ، کنیه او را “ابوامیمه” و “ابوسعد و ابن سعید” نیز گفته اند. نسبت “جریری” به سبب اینست که او از موالی “بنی جریربن عباده” و نسبت “بکری” به او داده اند به علت اینکه نسبت او به “تکربن وائل” جد بزرگ این خاندان می رسد. از تاریخ دقیق تولد و زادگاهش اطلاعی نداریم ولی از آنجا که به “کوفی” ملقب است احتمالا او در کوفه بدنیا آمده و بیشتر سالهای عمرش را آنجا گذرانده است.

ابان بن تعلب، محضر سه امام معصوم شیعه (حضرت علی بن الحسین امام چهارم، حضرت محمد باقر امام پنجم و حضرت صادق علیهم السلام امام ششم) را درک کرده و از حوزه درس آنان استفاده فراوانی برد. علوم متداول آن زمان و احادیث بسیاری از این سه بزرگوار آموخت و در مکتب امام صادق علیه السلام، به مقام و منزلت والایی رسید.

آن چنان که به کثرت روایت از امام صادق، معروف بود زیرا تنها از آن حضرت سی هزار حدیث روایت کرده است. علم قرائت قرآن را از عاصم بن ابی النجود و سلیمان اعمش و صللحه بن مصرف یاد گرفت و یکی از سه نفری بود که توانست تمام قرآن را از “اعمش” یاد بگیرد. وی در این فن از افراد برجسته و ممتاز و از قاریان بزرگی بود که خودش، به روش خاصی قرآن را قرائت می کرد.

علاوه بر قرآن و حدیث، در فقه، ادب، لغت و نحو، صاحب نظر بود و چون در آن زمان بر اثر آشنایی مسلمانان با فرهنگ و معارف اقوام دیگر، جدال های فکری و اعتقادی زیادی در موضوعات دینی به وجود آمده بود و فرق گوناگونی با مبانی فکری خود به آراء فقهی و کلامی برخاسته اند، لذا او با اتکا از آموزش های اهل بیت (علیهم السلام) از تشیع دفاع و در تبلیغ آن بسیار کوشش می کرد.

ابان در نظر امامان شیعه:

امام محمد باقر علیه السلام در زمانی که در مدینه بودند به ابان تعلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و برای مردم در مسائل دینی فتوا بده. من دوست دارم افرادی مثل تو در میان شیعیانم دیده شوند.

امام صادق علیه السلام به ابان فرمود: با اهل مدینه مناظره کن، چرا که من دوست دارم مثل تو از راویان حدیث و اصحاب من باشند.

امام باقر علیه السلام فرمود: در میان اصحاب ما، ابان بن تعلب، ثقه و جلیل القدر و صاحب منزلتی عظیم است.

امام صادق علیه السلام، یکبار او را برای مناظره با یک مدعی، انتخاب کرد و هر وقت که وی بر امام صادق وارد می شد حضرت بر می خاست و با او مصافحه و معانقه می کرد و دستور می داد تا بالشی برای او اضافه کنند و با تمام وجود، به او اقبال می نمود.

نظر علما

شیخ طوسی در مورد او فرموده است:« او قابل اعتماد است و در میان اصحاب ائمه علیهم السلام منزلت عظیمی دارد.»
« نجاشی » او را دارای جایگاهی عظیم می‌داند.
« کشی » نیز بعد از مدح و تمجید او از « مسلم بن ابی حبه » نقل می کند که گفت:
من نزد حضرت امام صادق بودم. وقتی خواستم از ایشان جدا شوم، عرض کردم:« دوست دارم چیزی به من هدیه کنید.»
فرمود:« نزد ابان بن تغلب برو؛ چرا که او از من احادیث بیشماری شنیده است. آنچه او از من روایت کرد، تو نیز از من روایت کن.»

میزان امانت‌داری ابان بن تغلب آن چنان است که عده‌ی زیادی از علمای اهل سنت با اقرار به شیعه ‌بودن او، روایاتش را مورد اعتماد دانسته‌اند و از او حدیث نقل کرده‌اند؛ علمایی نظیر نسائی، حاکم، ابن سعد، ذهبی و . . . .

اساتید:

غیر از امامان ثلاثه که ذکر شد، بعضی دیگر از مشایخ حدیث او عبارتند از:

انس بن مالک،

سلیمان اعمش،

محمد بن منکدر،

سماک بن حرب،

ابراهیم نخعی،

عطیه بن سعد عوفی و

حکم و

فضیل بن عمرو

، و …..

بعضی راویانی که از او روایت کرده اند:

تعداد آنها را حدود پنجاه نفر گویند که برخی از آنها عبارتند از:

مسلم، حماد بن زید،

سعید بن بشیر،

عبدالله بن مبارک،

محمد بن ابان بن تعلب،

سعید بن ابی جهم،

ابن مسکان و

اصحاب سنن اربعه.

آثار و تالیفات:

او دارای مصنفات مفیدی است از آن جمله:
۱- کتاب تفسیر «غریب القرآن الکریم» که اولین اثر در نوع و موضوع خود می باشد که در لغت و تفسیر، مهم است. در این کتاب، شواهد شعری از اشعار عرب برای قرآن کریم آورده است. وی در بیان و شرح الفاظ غریب قرآن، به شواهدی استناد کرده که خود از عرب، شنیده بوده است.
۲- کتاب «الفضائل».
۳- کتاب «صفین». نام این کتب در فهارس نیامده است.

نکته:

عبدالرحمن بن محمد ازدی کوفی کتاب ابان بن تغلب و محمد بن سائب کلبی و ابن روق عطیه بن حارث را با هم جمع و در یک کتاب واحد قرار داد که در آن موارد اتفاق و اختلاف اقوال روشن است. از این رو گاهی از کتاب ابان، منفردا و گاهی مشترکا نقل شده است.

وفات:

مرگ ابان در سال ۱۴۱ ه ـ ق است.

زندگینامه زراره(قرن دوم)

نخست – بررسى نظرات و دیدگاهها راجع به شخصیت زراره.

ابو غالب زرارى (م ۳۶۸ ه ) که در زمان غیبت صغرى مى ‏زیسته و خود از خاندان زراره بوده است درباره ویژگیهاى زراره مى ‏گوید: «زراره فردى خوش سیما، تنومند و سفیدپوست‏ بود، براى نماز جمعه خارج مى ‏شد. در حالى که کلاهى سیاه بر سر و عصایى در دست داشت. اثر سجده در پیشانیش ظاهر بود. مردم در دو طرف راه مى ‏ایستادند و به خاطر جلال و هیبتش، وى را مى‏ نگریستند. او اهل بحث و مناظره بود و هیچ کس به پاى او نمى ‏رسید، تنها عبادت بود که او را از سخن باز مى‏ داشت. و متکلمان شیعه از شاگردان وى مى ‏باشند.» (۱)

محمدبن اسحاق الندیم (م ۴۳۸ ه ق ) در مورد شخصیت زراره چنین یادآور شده است: «زراره در بعد فقه، حدیث و کلام یکى از بزرگترین رجال شیعه مى ‏باشد.» (۲)

ابوالعباس احمد بن على ‏بن العباس النجاشى (م ۴۵۰ ه ) در مورد شخصیت زراره چنین مى‏نویسد: «او در روزگار خود بزرگ و پیشگام اصحاب ما در قرائت قرآن، فقه، کلام، شعر و ادبیات بود. وى ضمن دارا بودن فضل و ایمان، در گفتار و نقل حدیث صادق بود.» (۳)

تقى ‏الدین، حسن‏ بن على بن داود حلى (م قرن هفتم) درباره وى چنین مى ‏گوید: « زراره راستگوترین و فاضلترین شخصیت زمان خود بود تا آنجا که امام صادق‏ علیه السلام درباره وى فرمود: اگر زراره نبود مى‏ گفتم: احادیث پدرم بزودى از بین خواهد رفت.» (۴)

خیرالدین زرکلى، نویسنده معاصر در مورد شخصیت زراره مى‏ نویسد: «او مردى متکلم، شاعر، عالم، ادیب و از اهالى کوفه بود.» (۵)

سیماى زراره در آئینه روایات

شیخ طوسى در اختیار معرفه ‏الرجال چندین روایت در منزلت و والایى شان زراره نقل کرده است که ما به برخى از آنها اشاره مى ‏کنیم.

محمدبن ابى ‏عمیر مى ‏گوید: «به جمیل ‏بن دراج گفتیم، براستى مجلس و محفل علمى شما بس آراسته و مغتنم است! جمیل گفت: به خدا سوگند، ما در مقابله با زراره ‏بن اعین مانند کودکان هستیم در مدرسه و در مقابل معلم.» (۶)

این تعبیر جمیل بن دراج مى‏ رساند که وى با تمامى معلوماتى که داشته و در زمان خودش به عنوان فقیه‏ترین افراد به شمار مى ‏رفته (۷) خود را در مقابل زراره چقدر کوچک احساس مى‏کرده و این خود بزرگترین گواه بر مرتبه بلند زراره در میدان علم و دانش است.

نویسنده رجال کشى، ابوعمرو، محمدبن عمربن عبدالعزیز (م ۳۴۰ ه ) مى ‏نویسد: «همه فقهاى امامیه بر تصدیق گروهى از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام اجماع دارند و سر تعظیم در برابر فقاهت آنان فرود آورده‏ اند، فقیه ‏ترین آنها شش نفرند; زراره، معروف ‏بن خربوذ، برید، ابو بصیر اسدى، فضیل بن یسار و محمد بن مسلم طایفى. و گفته ‏اند که فقیه ‏ترین آنها زراره ‏بن اعین است. (۸) »

جمیل بن دراج مى ‏گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: کوههاى زمین و نشانه‏هاى دین چهار نفرند، محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیث ‏بن البخترى المرادى و زراره ‏بن اعین. (۹)

در این تشبیه امام صادق علیه السلام بالاترین مراتب فضل و کمال را در کوتاهترین عبارت، براى زراره نمایانده است. سخن و توصیف امام‏ علیه السلام را نباید تعارف پنداشت، زیرا امام‏ علیه السلام در موقعیت و مسؤولیتى است که هرگز بى‏جهت از کسى تعریف نمى‏کند. بلکه ملاک و میزان در گفته‏هاى آنان حق و رضایت‏حق‏تعالى است.

فضل بن عبدالملک مى‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود: محبوبترین خلق خداوند نزد من چهار نفرند چه زنده باشد و چه مرده. برید بن معاویه، زراره، محمد بن مسلم و احوال. (۱۰)

ابراهیم بن عبدالحمید مى‏گوید: امام صادق ‏علیه السلام فرمود: خداوند زراره ‏بن اعین را رحمت کند. اگر زراره و امثال او نبودند، چه بسا احادیث پدرم از بین مى ‏رفت. (۱۱)

ابى عبیده حذاء، مى ‏گوید: از امام صادق‏ علیه السلام شنیدم که مى ‏فرمود: زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم و برید، مصداق این سخن خدایند که مى‏ فرماید: و السابقون السابقون اولئک المقربون. (۱۲)

مفضل بن عمر مى‏گوید: روزى که فیض بن مختار نزد امام صادق علیه السلام آمده بود، آیه‏اى از قرآن را خواند. آن حضرت آیه را براى او تاویل کرد، فیض به حضرت گفت: خدا مرا فدایت گرداند، این اختلاف بین شیعیان شما چیست؟ امام علیه السلام فرمود: اى فیض کدام اختلاف؟ فیض به حضرت عرض کرد. در جلسات بحث آنان در کوفه شرکت مى‏کنم و از اختلاف آنها در روایاتشان به شک مى‏افتم، تا این که به مفضل بن عمر مراجعه مى ‏کنم، او مرا از این شک بازمى‏ دارد و نفسم از این گرفتارى نجات مى ‏یابد، و قلبم مطمئن مى‏گردد. پس حضرت به او فرمود: اى فیض درست مى‏گویى، همان‏طور است که گفتى، بدرستى که مردم در دروغ بستن بر ما ولع دارند. گویا خداوند بر آنها دروغ بستن بر ما را واجب گردانیده و جز این چیزى از ایشان نخواسته است مطلبى را با یکى از آنان در میان مى ‏گذارم. هنوز از نزد من خارج نشده آن را بر غیر تاویلش، تاویل مى‏ نماید و این کار به خاطر آن است که هدفشان از حدیث و محبت ما الهى نیست و امیال دنیایى دارند. و هر کدامشان دوست دارد که براى خود سرى باشد، هیچ بنده‏اى نیست که نفس خود را بلند گرداند مگر این که خداوند او را پست نماید، و هیچ بنده‏اى فروتنى و تواضع ننماید، مگر این که خداوند او را بلند مرتبه گرداند و شرافت دهد. پس هر گاه در جستجوى حدیث ما برآمدى، بر تو باد که به این شخص که این جا نشسته به او مراجعه کن! و با دست اشاره به یکى از اصحاب ما نمود.

از حاضران سؤال کردم که آن مرد کیست؟ گفتند: او زراره بن اعین است. (۱۳)

دادوبن سرحان مى ‏گوید: شنیدم که اباعبدالله ‏علیه السلام فرمود: برخى از افراد را در جریان بعضى مطالب قرار مى‏دهم، و او را از جدل و ریاء در دین خدا، و از قیاس نهى مى‏کنم، ولى به مجرد این که از نزد من خارج مى‏شود به تاویل و توجیه ناروا مى‏پردازد، به بعضى دستور مى‏دهم که سخن گویند، و برخى را از گفتگو و مباحثه نهى مى‏کنم، اما هر کسى [امر و نهى مرا] براى خود تاویل مى‏نماید و با این کار خدا و رسولش را عصیان مى‏کند، اگر مى‏شنیدند و اطاعت مى‏کردند، آنچه را پدرم به اصحابش سپرد، من نیز به آنان مى‏سپردم، به درستى که اصحاب پدرم در حال حیات و مرگ مایه افتخارند، یعنى زراره، محمد بن مسلم … (۱۴)

محمد بن ابى عمیر از جمیل بن دراج نقل مى ‏کند: شنیدم امام صادق ‏علیه السلام مى‏ فرمود: به اهل ایمان و تواضع، بشارت بهشت دهید، بریدبن معاویه عجلى، ابوبصیر لیث‏ بن البخترى مرادى، محمدبن مسلم، و زراره، اینان چهار نفرى هستند، که نجیبان و امینان خداوند بر حلال و حرام وى مى‏ باشند، اگر این افراد نبودند، آثار نبوت قطع مى‏ شد و از بین مى ‏رفت. (۱۵)

دوم – توان علمى زراره در مناظره‏ ها و مباحثه ‏ها

پس از بررسى دیدگاهها و نظراتى که درباره شخصیت علمى و فرهنگى زراره ابراز شد، به بررسى توان علمى وى در مناظرات و مباحثات مى‏پردازیم. همان‏گونه که پیشتر گفتیم، وى شخصى عالم، فقیه، ادیب، شاعر و متکلم بود، و در فقاهت نیز مانند سایر علوم به درجه والایى رسیده بود، به حدى که توانست فقه صحیح را از غیرصحیح تشخیص دهد و به انحراف استادش حکم ‏بن عتیبه پى برد، و از هوادارى او دست‏بردارد، و ملازم درگاه ائمه علیهم السلام گردد. (۱۶)

گذشته از اینها، زراره در فقاهت‏ به حدى رسیده بود که امام صادق‏علیه السلام او و برخى دیگر از یارانش را براى مباحثه با علماى دیگر مذاهب انتخاب مى ‏کرد، و با صراحت تمام به مخالفان مى‏فرمود: اگر بتوانید اصحاب مرا در مباحثه علمى شکست دهید، چنان است که مرا شکست داده ‏اید. (۱۷)

این سخن امام صادق‏علیه السلام بیانگر میزان اعتماد آن حضرت به مرتبه والاى علمى زراره و همانندهاى او است.

در میان مناظره ‏ها و احتجاج هاى امام صادق علیه السلام با مخالفان به نمونه‏اى برمى‏ خوریم که حضرت بعضى از اصحاب خود را براى مباحثه با خصم انتخاب مى ‏نماید. امام‏ علیه السلام از این کار چند هدف را دنبال مى‏ کند.

۱- از این طریق مزیت‏یاران و اطرافیان خود را به همگان بشناساند.

۲- ناتوانى خصم را آشکار کند.

۳- به آنها گوشزد نماید که آنان توانایى مباحثه و مقابله با یاران وى را ندارند، چه رسد به خود آن حضرت. امام ‏علیه السلام در این مناظره اصحاب خود را به مباحثه با عالم شامى فرا مى ‏خواند، زراره نیز از جمله افراد این گروه منتخب است، که در بخش فقهى با وى به مناظره و مباحثه مى‏ پردازد.

هشام بن سالم در این‏باره چنین مى ‏گوید: با جماعتى از اصحاب نزد امام صادق‏ علیه السلام بودیم که مردى از اهل شام آمد و اجازه ورود خواست. حضرت اجازه فرمود، مرد داخل شد و سلام کرد، امام‏ علیه السلام فرمود. بنشین! اگر نیاز و مطلبى دارى در میان بگذار! مرد شامى گفت: به من خبر رسیده که هر چه از شما سؤال شود، شما پاسخ آن را مى‏ دانید، از این‏رو آمده‏ام تا با شما مناظره کنم.

حضرت فرمود: در چه زمینه ‏اى؟

مرد شامى گفت: در اعراب قرآن (وقف، سکون، جر، نصب و رفع آن.)پس امام‏علیه السلام فرمودند: اى حمران، با این مرد به مباحثه بنشین!

آن مرد به حضرت عرض کرد: من مى‏ خواستم با شما مباحثه کنم نه با حمران.

حضرت فرمودند: اگر بر حمران غلبه یافتى چنان است که بر من غلبه یافته‏اى.

پس از آن مرد شامى روى به حمران آورد و مرتب از او سؤال مى‏کرد و حمران جواب مى‏داد، تا این که مرد شامى خسته شد.

حضرت فرمود: اى مرد شامى حمران را چگونه یافتى؟

مرد شامى گفت: او را ماهر دیدم، چیزى از او نپرسیدم، مگر این که جواب گفت.

سپس امام علیه السلام به حمران فرمود: اکنون تو از او سؤال کن، پس حمران همواره از او سؤال مى ‏کرد تا این که مرد شامى از جواب دادن باز ماند.

مرد شامى به حضرت عرض کرد: مى‏ خواهم با شما در عربى مناظره کنم.

امام علیه السلام از ابان بن تغلب خواست که با او مناظره نماید.

پس از آن مرد شامى خواست که در فقه مناظره کند.

امام علیه السلام به زراره فرمود: اى زراره با او به مناظره برخیز!، زراره با مرد شامى به مناظره برخاست و او را رها نکرد تا آن هنگام که مرد شامى از جواب باز ایستاد. (۱۸) این مناظره را نباید دست کم گرفت، اگر چه در این مناظره که هشام‏بن سالم آن را روایت کرده، اشاره‏اى به سؤالات مرد شامى و جوابهاى زراره نشده است، ولى تعبیر امام‏ علیه السلام که مى ‏فرماید: با آنان مناظره کن اگر بر آنها غلبه یافتى، چنان است که بر من غلبه یافته ‏اى، سخنى است ‏بس بزرگ و پراهمیت! زیرا; اگر امام علیه السلام ذره ‏اى در توان علمى اینان نسبت ‏به مرد شامى شک داشت چنان قاطعانه سخن نمى ‏گفت.

با توجه به این که مرد شامى شخصى عامى و بى‏سواد نبوده است و اصولا هم نمى ‏تواند چنین باشد، چون عقلایى نیست که فردى بى ‏سواد از شام حرکت کند، آن همه رنج ‏سفر را بر خود هموار سازد و به مناظره کسى آید که به گفته خودش شنیده است او عالم به تمام پرسشهایى است که از وى سؤال مى ‏شود، بنابراین، نمى‏ توان این مناظره را کم‏اهمیت دانست و به سادگى از کنار آن گذشت.

زراره با همه دانش خود، خویشتن را برتر از دیگران نمى ‏شمرد و به خود مغرور نمى‏ شد و در این راه به مباحثه و جدل نمى ‏پرداخت. او بشدت از تفرقه بین اصحاب پرهیز مى ‏کرد، و کمتر حاضر مى‏ شد، در امور اختلافى بین اصحاب با دیگران به بحث ‏بپردازد، اما آن هنگام نیز که وارد میدان بحث مى‏ شد، بسیار مستدل و قاطع سخن مى‏ گفت، گاهى اوقات که افرادى از او مى‏ خواستند، تا با دیگران وارد بحث‏ شود، از این کار امتناع مى‏ کرد و مى‏  گفت: این کار باعث کینه و عداوت مى ‏شود. و به این طریق از بحث و جدل کناره ‏گیرى مى ‏کرد. تنها زمانى وارد میدان بحث مى‏ شد که طرف مقابل به این کار تمایل نشان مى‏ داد، در این صورت اقدام به مناظره مى ‏کرد.

زراره مى ‏گوید: در مدینه به مجلس مباحثه جماعتى رفتم که در میان آنها عبدالله ‏بن محمد و ربیعه الرى نیز حضور داشتند، عبدالله گفت: اى زراره در مسایل مورد اختلاف سؤالهایى را مطرح کن و از ربیعه بپرس!

گفتم: مجادله و بحث ‏باعث کینه مى ‏شود. اما ربیعه گفت: اى زراره سؤال کن.

گفتم: رسول الله صلى الله علیه وآله شارب خمر را با چه چیزى حد مى ‏زد.

ربیعه گفت: با ترکه درخت و نعلین.

پس گفتم: اگر مردى را امروز دستگیر کنند که شراب خورده باشد، و نزد حاکم آورند، چه حکمى درباره او جارى مى ‏شود؟

ربیعه گفت: شلاق زده مى ‏شود، چون عمر شلاق زد.

عبدالله محمد گفت: پناه بر خدا، رسول الله‏ صلى الله علیه وآله با ترکه درخت مى ‏زد و عمر با شلاق! آنچه را رسول خدا انجام داد ترک مى‏نمایند و به آنچه عمر انجام داد عمل مى ‏کنند. (۱۹)

همان طور که از روایت پیداست، زراره تسلط کامل بر موضوعات فقهى داشته و به ریزه ‏کاریهاى احکام آن نیز، آگاه بوده است. لذا او با عبارتى ساده و روان و منطقى سلیس ربیعه را مقهور منطق خود مى‏ سازد، آنچنان که ربیعه راهى براى گریز و توجیه حکم خود نداشته باشد، و ناظران و شنوندگان بحث نیز آن را به آسانى درک نمایند.

توانایى زیاد زراره در مباحث فقهى از دقت و باریک ‏بینى وى نشات مى‏ گرفت. او در پاره‏اى موارد به سؤال کوتاه اکتفا نمى ‏کرد، بلکه تا موضوعى دقیقا برایش روشن نمى ‏شد، دست از سؤال کردن برنمى ‏داشت.

در این زمینه به روایتى برمى‏ خوریم که مصداق کامل ادعاى ما است، روایت از این قرار است.

زراره مى‏ گوید: به امام باقر علیه السلام عرض کردم: فدایت‏ شوم. دو خبر یا حدیث معارض از شما به ما مى ‏رسد. کدام یک را بگیریم و به آن عمل کنیم؟

حضرت فرمود: اى زراره; آن حدیث را که بین اصحاب مشهورتر است ‏بگیر، و آن را که اندک و نایاب است رها کن.

عرض کردم: آقاى من; گاهى آن دو حدیث‏ یا خبر هر دو مشهورند و هر دو ماثور از جانب شما؟

حضرت فرمود: آن حدیث را که رواتش نزد شما عادل‏تر و موثق‏ترند بگیر و به آن عمل کن.

عرض کردم: روایتگران هر دو حدیث عادل و موثق و مورد رضایتند.

امام علیه السلام فرمود: بنگر و ببین کدام یک از آنها موافق مذهب عامه است پس آن را رها کن و به دیگرى که مخالف عامه است عمل نما.

عرض کردم: چه بسا هر دو موافق عامه باشند یا مخالف آنها در این صورت چه کنم؟

حضرت فرمود: آنچه که احتیاط دین تو در آن است‏ بگیر، و آن را که مخالفت احتیاط است رها کن.

عرض کردم: بدرستى که گاهى آن دو موافق با احتیاط است و یا مخالف با احتیاط در این حال چه کنم؟

حضرت فرمودند: در این صورت مخیر هستى که یکى را بگیرى و دیگرى را ترک نمایى. (۲۰)

این روایت ‏بخوبى تلاش و کوشش و دقت نظر زراره را مى‏رساند، که چگونه احادیث را از زوایاى مختلف بررسى مى‏کرده است، و همین دقت و کاوشگرى وى بود که توانست از او فقیهى زبردست‏ بسازد.

سوم – آثار باقیمانده از زراره

در این بخش به آثار باقیمانده از زراره و تاثیر آن در رشد فکرى، فرهنگى جامعه خواهیم پرداخت.

وى که از خاندانى دانش ‏دوست و عالم ‏پرور بود، همگام با سایر افراد خانواده، کمر همت‏ به فراگیرى علوم مختلف بست، او زندگى خود را وقف این کار کرد و در اکثر علوم رایج عصر خویش نیز سرآمد گردید، او در رشته ‏هایى چون فقه، (۲۱) حدیث، (۲۲) کلام، (۲۳) ادبیات (۲۴) و شعر (۲۵) تحصیل نمود، و در رشته قرائت نیز مهارت کامل داشت. (۲۶) با وجود این، در آثار رجالى، کتابهاى زیادى از او یاد نکرده ‏اند!

در اکثر کتب رجالى آمده است. «لزراره مصنفات منها کتاب الاستطاعه والجبر.» (۲۷) و بیش از همین کتاب استطاعت و جبر متذکر کتاب دیگرى براى ایشان نشده ‏اند، ولى این نمى ‏رساند که او جز کتاب یاد شده کتاب دیگرى نداشته است.

درباره اشعار زراره، صاحب اعیان الشیعه مى ‏گوید: جاحظ در کتاب النساء و کتاب عرجان الاشراف متذکر ابیاتى از اشعار زراره گردیده است. (۲۸) با این که اکثر رجال‏ نویسان معتقدند که وى شاعر بوده، اما معلوم نداشته‏ اند که آیا دیوان، شعرى از خود برجاى گذاشته یا نه! همچنین معلوم نداشته ‏اند، که آیا او داراى اشعار فراوان بوده یا گه گاه شعر مى ‏سروده است، همچنین مشرب شعرى او را بیان نداشته ‏اند، که در چه زمینه‏ هایى شعر مى ‏سروده است.

در رشته فقه نیز بر کتاب و رساله‏اى از وى دست نیافتیم.

آنچه در زندگى زراره مانند ستاره‏اى مى‏درخشد، جنبه حدیثى ایشان است که در این میدان به تمام معنا درخشیده و آثار فراوان حدیثى از خود باقى گذاشته اشت. و همین بخش از آثار زراره نیز مدنظر ما مى‏باشد، آن گونه که قبلا یادآور شدیم او در فقه و حدیث‏سرآمد روزگار خود بود. اگر چه محمد بن مسلم مى ‏گوید: من از امام باقرعلیه السلام سه هزار حدیث و از امام صادق‏ علیه السلام شانزده هزار حدیث‏ شنیدم. (۲۹) لیکن در عمل حدیث زیادى از وى برجاى نمانده است، اما از زراره على‏ رغم حساسیتهایى که دستگاه خلافت و مخالفان علیه وى نشان مى‏ دادند، احادیث فراوانى برجاى مانده، که مجموع آنها در «مسندالزراره‏» مشتمل بر حدود دو هزار حدیث است. (۳۰) و البته این مقدار حدیث، در برگیرنده تمامى احادیث زراره نیست، چه بسا روایات مطرح شده در مسند زراره بخشى از احادیث زراره باشد که از دست‏ حوادث روزگار به سلامت رسته و امروزه در دسترس ما قرار گرفته است.

به هر حال، بسیارى از مباحث فقه شیعه شکوفایى خود را مرهون زحمات طاقت‏فرساى زراره و امثال او است و در هیچ بابى از ابواب فقهى نمى‏ توان نقش احادیث زراره را ندیده گرفت، چنان که در آینده به تنوع حدیثى زراره در ابواب مختلف خواهیم پرداخت و میزان احادیث وى را در هر بخش معلوم خواهیم کرد.

زراره و دیگرانى چون او بودند که با پرسشهاى مختلف و ضبط دقیق گفتار ائمه علیهم‏ السلام بزرگترین و بالاترین افتخارات را به مکتب امامیه ارمغان دادند، تا امروز فقیهان بتوانند در میدانهاى مختلف فقه با دست‏باز به اجتهاد بپردازند.

از آنجا که فرصت زمانى پیامبرصلى الله علیه وآله و ائمه معصومین علیهم السلام براى بیان مطالب و رساندن آن به همه نسلها محدود بوده است، وجود کسانى چون زراره در ثبت و ضبط و انتقال معارف آنان به نسلهاى دیگر، اهمیتى انکارناپذیر داشته است. این فراگیرى و گسترش تشیع و بارورى فقه شیعه نتیجه احادیثى است که از ائمه علیهم ‏السلام نقل شده و مردانى چون زراره به حفظ و نشر آن پرداختند.

اثبات این نکته چندان دشوار و پیچیده نیست، زیرا آن گونه که مشخص است در عصر امامت و قبل از غیبت دسترسى به ائمه‏ علیهم ‏السلام ممکن بود، هر چند براى همگان این ارتباط به دلیل بعد مسافت‏یا ممانعتهاى سیاسى حکام میسر نبود.

از سوى دیگر مى‏بینیم که استنباط احکام از قرآن و تطبیق کلیات بر امور جزئى نو پیدا کارى چندان سهل نیست و نیازمند نوعى تخصص و نیز استفاده از سنت و بیان روش معصومین ‏علیهم ‏السلام است.

از جمله شاگردان پرورش یافته در مکتب معصومین زراره و دیگر اعضاى خاندان وى بودند، در میان شاگردان امام باقر و صادق‏ علیهما السلام زراره یکى از سخت کوش ترین، آنها بود. وى با این که در کوفه سکونت داشت، توانست قریب به دو هزار حدیث جز اندکى را بدون واسطه از زبان امام باقر و صادق ‏علیهما السلام دریافت کرده و نقل کند. با توجه به بعد سافت‏بین کوفه تا مدینه محل سکونت امام باقر و صادق‏علیهماالسلام این کار شگفت‏انگیز میسر نبود مگر در پرتو عزمى جزم و همتى بلند و سینه‏اى فراخ که تمامى این خصوصیات در زراره وجود داشت. وى با همه مشکلات از پاى ننشست و سعى وافر خود را به کار بست تا توانست از دریاى مواج علوم باقرى و جعفرى حظى وافر برد.

شیوه‏ هاى فراگیرى زراره

شیوه ‏هاى فراگیرى زراره را مى‏ توان در سه بخش خلاصه کرد.

۱- شیوه‏هاى فراگیرى معمول و متداول، به این صورت که در مجالس آن بزرگواران حاضر مى‏شد و مانند دهها و بلکه صدها تن دیگر که در حوزه درسى آنان حضور مى‏یافتند و به استماع مى‏پرداختند وى نیز به استماع دروس مى‏پرداخت و از این راه توشه و ثمره‏اى در حد توان خود فرا مى‏گرفت، که البته بیشترین بهره وى از روایات آن بزرگواران از این نوع است، از این‏رو، در آغاز بسیارى از احادیث وى با تعبیرهایى این چنین مواجه مى‏شویم: سمعت عن الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، قال‏الباقرعلیه السلام او الصادق‏علیه السلام، سمعت عن احدهما علیهما السلام یا سمعت هما و…

آن گونه که از تعابیر زراره در ابتداى احادیثش پیداست وى تنها به شنیدن اکتفا نمى‏کرد، بلکه در بسیارى از موارد به پرسش از حضرت مى‏ پرداخت. لذا در اوایل تعدادى از احادیث کلمه سالت عن الباقر علیه السلام او الصادق علیه السلام او عنهما علیهما السلام به چشم مى‏خورد.

۲- شیوه دیگر فراگیرى این بود که، وى گاهى در غیر از مجالس درس و بحث، در ملاقاتهایى با امام، با سود جستن از فرصت ‏به فراگیرى حدیث مى‏پرداخت در این گونه مجالس وى راحت‏تر از مجالس عمومى بوده، و دقیقا مى‏توانسته مطالب مورد نظر خود را سؤال کند، و پاسخهاى فراخور آن نیز از حضرت بشنود.

همین آسودگى در سؤال و جواب بود که زراره مى‏توانست مسائل بسیار مهم و اختصاصى را از حضرت فراگیرد، در این خصوص على‏ بن عطیه از قول زراره چنین نقل مى‏کند.

زراره گفت ‏به خدا سوگند اگر بازگو نمایم آنچه را که از امام صادق‏ علیه السلام شنیده‏ام، هر آینه مردانى بزرگ بردار خواهند شد. (۳۱)

سخن زراره خود بهترین گواه بر مدعاى ما است.

۳- شیوه دیگر زراره در فراگیرى این بود که هنگام دسترسى نداشتن به آن بزرگواران، به وسیله نامه و یا فرستادن افرادى خاص و مورد اطمینان به کسب علم و حدیث مى‏پرداخت، که در این‏ باره مى‏توان به فرستادن فرزندانش حسین و حسن نزد امام صادق‏ علیه السلام اشاره کرد. در این ملاقات حضرت پس از سخنانى که بین آنها رد و بدل مى‏شود به بیان احکام فقهى مى‏پردازد و به آنان مى ‏فرماید:

به پدرتان بگوید آن عمل را چنین انجام دهد و آن عمل دیگر را طورى دیگر انجام دهد. (۳۲)

همچنین از طریق نامه درباره برخى احادیث که از رسول خدا صلى الله علیه وآله نقل شده است از حضرت سؤال مى‏کند. (۳۳)
شیوه زراره در ضبط احادیث

زراره همچنان که در راه فراگیرى حدیث نهایت‏ سعى خود را به کار مى‏گرفت، در حفظ و ضبط آن نیز دقت فراوان مى‏کرد، زمانى که نزد امام باقر علیه السلام یا امام صادق ‏علیه السلام مى‏رفت، لوحه‏اى نیز همراه خود مى‏برد، تا پاسخهاى آن بزرگواران را عینا یادداشت کند، مبادا دست نسیان و فراموشى در آنها مؤثر افتد و خللى بر آنها وارد آید.

عبدالله ‏بن بکیر در این‏ باره چنین مى ‏گوید:

«زراره خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شد و عرض کرد: شما به ما فرموده‏اید نماز ظهر و عصر را آن هنگام بخوانید که سایه‏هاتان به اندازه یک یا دو زراع شده باشد و سپس فرموده‏اید که در تابستان سایه را بیشتر کنید، چگونه سایه را بیشتر کنیم، سپس لوحه را گشود تا آنچه را حضرت مى‏فرماید، ثبت کند. امام ‏علیه السلام جوابى به زراره ندادند.

زراره لوحه را بست و عرض کرد بر ما لازم است که از شما سؤال کنیم، ولى شما به آنچه انجام مى‏دهید، عالمتر هستید و سپس از نزد حضرت خارج گردید.

پس از آن ابو بصیر خدمت امام ‏علیه السلام آمد. حضرت به ابوبصیر فرمود: زراره چیزى از من پرسید که جوابش نگفتم، و از این سبب ناراحتم، سوى وى برو تو فرستاده من به سوى او هستى به او بگو: نماز ظهر را آن هنگام بخوان که سایه‏ات مثل خودت شده باشد و نماز عصر را آن هنگام به جاى آور که سایه‏ات دوبرابر خودت شده باشد. (۳۴)

آن‏گونه که پیش از این متذکر شدیم، بیشترین میراث علمى زراره احادیث و نیز شاگردانى است که وى از خود برجاى گذاشته است. بنابراین سخن ما از این پس در خصوص همین دو مورد خواهد بود. نخست احادیث ایشان را بررسى خواهیم کرد و سپس به معرفى شاگردان و حوزه حدیثى وى خواهیم پرداخت.

احادیث

در مورد تعداد احادیث روایت‏ شده از زراره، آراى مختلف اظهار شده است‏ بعضى تعداد آن را بالغ بر دو هزار و شصت‏ حدیث مى ‏دانند و گفته ‏اند:

اسم زراره در اسناد تعداد زیادى از روایات واقع گردیده که به دو هزار و شصت و چهار مورد بالغ مى‏ گردد. او از ابوجعفرعلیه السلام تعدادى روایت نقل کرده است که به هزار و دویست و سى و شش عدد مى ‏رسد. و از ابى عبدالله ‏علیه السلام نیز تعدادى روایت نقل کرده که به چهارصدوچهل‏ وهفت عدد مى‏ رسد. همچنین وى تعدادى روایت از ابى‏ جعفر و ابى عبدالله‏ علیهما السلام نقل نموده است که به هشتاد و دو مورد بالغ مى ‏گردد و روایاتى که به عنوان (احدهما) از یکى از آن بزرگواران نقل نموده است‏بالغ بر صد و پنجاه‏ و شش مورد مى‏ شود. همچنین زراره تعدادى روایت‏ بدون این که مشخص کند از کدام امام نقل مى ‏کند روایت کرده است که با الفاظ قال علیه السلام، سمعت علیه السلام، قلت له ‏علیه السلام بیان شده که بالغ بر هفتاد و هشت‏ حدیث مى ‏شود. (۳۵)

اما آن چنان که در مسند زراره آمده است، روایات باقى مانده از وى بالغ بر هزار و نهصد و بیست‏ حدیث است، که ضمن پنجاه‏ و نه عنوان فقهى، تاریخى و… ثبت‏شده است. (۳۶)

وى هزار و صد و هفتاد و پنج ‏حدیث از امام باقر علیه السلام، چهارصد و چهل ‏و یک حدیث از امام صادق‏ علیه السلام، صد و یازده حدیث ‏به طور مشترک از امام باقر و صادق‏ علیهما السلام، و صد و شش حدیث ‏بدون تعیین نام امام و فقط با لفظ «احدهما» روایت کرده است.

از مجموعه احادیث وى شصت و سه حدیث‏ بدون مروى عنه و با تعبیر قلت له علیه السلام یا سمعت عنه علیه السلام و یا قال لى‏ علیه السلام نقل شده است. و بیست و چهار روایت ‏باقى ‏مانده را سخنان زراره و احادیث ‏سایر ائمه ‏علیهم ‏السلام تشکیل مى ‏دهد که گاهى با یک و یا چند واسطه نقل شده است.

جالب توجه این که از مجموع احادیثى که زراره روایت کرده است، فقط بیست و چهار حدیث‏با واسطه از ائمه‏علیهم‏السلام نقل شده است و جداى از نوزده حدیث دیگر، همگى بدون واسطه بوده است‏به این معنا که شخصا آن سخنان را از امام علیه السلام شنیده و سپس نقل کرده است.

در کار این پژوهش و تحقیق، سعى ما در جهت استقصاى احادیث زراره بوده است، که پس از تحقیق به نکاتى تازه و شایان تامل دست‏یافتیم، که آنها را فهرست ‏وار، در جدولى نمایانده‏ایم تا اهل تحقیق به تناسب زمینه‏ هاى پژوهشى خود از آن سود جویند. جدول یاد شده، داراى ده بخش است که به ترتیب، مربوط مى ‏شود به:

۱- موضوع حدیث

۲- امامى که زراره روایت را از وى نقل کرده است.

۳- احادیثى که در آن موضوع از هر امام نقل کرده است.

۴- احادیثى از هر امام سؤال کرده و حضرت به آن پاسخ داده است.

۵- احادیثى که از هر دو امام نقل کرده است.

۶- احادیثى که از یکى از دو امام بدون تعیین نام نقل کرده است.

۷- احادیثى که با واسطه از امام روایت کرده است.

۸- روایاتى که با تعبیر «سمعت عنه‏» و یا «قلت له‏»، «قال لى‏» بدون تعیین نام امام نقل کرده است.

۹- احادیث که از غیر امام باقر و صادق‏ علیهما السلام متذکر شده است.

۱۰- جمع احادیثى که در هر موضوع روایت کرده است.

هنگام توجه به کمیت و کیفیت احادیث زراره، دو نکته خودنمایى مى‏ کند:

۱- حجم بسیار بالاى احادیث.

۲- تنوع موضوعات احادیث.

وى در احادیث ‏خود از خداشناسى که اولین و مهمترین گام معرفتى است‏ شروع کرده و سپس به شناخت رسول و فرستاده خدا و جانشینان وى پرداخته است. نسبت‏به حقوق اجتماعى و تغذیه روحى و جسمى کوشیده و در نهایت ‏به قوانینى پرداخته که رعایت آن باعث ثبات و نظم اجتماعى مى‏شود، در این‏باره مى‏توان به موضوعات، قضا، شهادت، حدود و تعزیرات، دیات و قصاص اشاره کرد، که هر یک به جاى خود رکنى از ارکان ثبات اجتماعى مى ‏باشد.

وى در موضوعات، نماز، طهارت، حج، ازدواج، طلاق، زکات، ایمان و کفر، تجارت و ارث، از خود روایات ارزنده‏اى برجاى نهاده و به ترتیب بیشترین احادیث را در این موضوعات حفظ کرده و نشر داده است.

توجه به تعداد حدیثى که زراره به صورت سؤال در هر بخش از امام علیه السلام پرسیده است و مقایسه آن با سایر بخشها مى‏رساند که زراره در آن مسایل با تعقل و ادراک عمل کرده و اهل فهم و نظر به شمار مى‏آمده و صرفا روایت گر شنیده‏ ها نبوده است.

بعضى نکات قابل طرح دیگر راجع به احادیث زراره عبارتند از:

۱- چرا زراره برخى از احادیث را از هر دو امام یاد کرده است، آیا این کار دلیل خاصى داشته است؟

۲- چرا بعضى از روایات بدون تعیین نام امام‏ علیه السلام آمده است، آیا این امر ناشى از فراموشى زراره بوده، یا روات بعدى آن را فراموش کرده‏اند و با تعبیر «احدهما» یکى از دو امام مطرح ساخته‏اند؟

۳- در برخى دیگر از روایات که ما تحت عنوان «بدون مروى ‏عنه‏» ذکر کرده‏ایم نیز از تعیین صریح نام امام‏ علیه السلام خوددارى شده است، این کار به چه علت‏بوده است. آیا به منظور تقیه بود یا چون بحث قبلى اختصاص به یکى از دو امام علیه السلام داشته است؟ زراره با توجه به آن گفته است، از حضرت پرسیدم: «سالت عنه علیه السلام‏» و یا شنیدم «سمعت عنه‏ علیه السلام‏» و یا به من گفت «قال لى‏ علیه السلام‏»، و پاسخ به این پرسشها با مطالعه دقیق و شناخت کامل زمان حیات زراره و ائمه معاصر وى میسر مى‏ گردد.

شاگردان زراره

اگر چه در کوفه خاندانهایى که به عنوان خاندانهاى علمى به شمار مى‏ رفتند، بى‏ شمار بودند، و در واقع کوفه حوزه فراگیرى علوم اهل‏ البیت علیهم‏ السلام به‏ شمار مى ‏رفته، به شکلى که مؤلف کتاب «تاریخ الکوفه‏» متذکر نام بیش از یست‏خاندان از آنها مى ‏شود، ولى خاندان اعین بزرگترین و با شکوهترین آنان به‏ شمار مى ‏آیند.

«خاندانهاى علمى ساکن کوفه عبارتند از:»

۱- آل ابى الجعد; رافع الغطفانى الاشجعى.

۲- آل ابى الجهم; القابوسى اللخمى من ولد قابوس بن النعمان بن المنذر.

۳- آل ابى‏رافع.

۴- آل ابى ‏ساره.

۵- آل ابى شعبه الحلبیون.

۶- آل‏ ابى صفیه، و اسم ابى صفیه; دینار و هو ابوثابت المعروف بابى حمزه الثمالى الکوفى.

۷- آل اعین.

۸- آل حیان التغلبى مولى بنى ‏تغلب.

۹- آل نعیم الازدى الغامدى.

۱۰- آل ابى اراکه مولى کنده البجلى، و اسم ابى اراکه میمون.

۱۱- بنوالحر الجعفى والحر هذا مولى جعفى.

۱۲- بنوالیاس البجلى.

۱۳- بنو عبدربه بن ابى میمونه بن یسار الاسدى.

۱۴- بنو ابى سبره. ۱۵- بنو سوقه.

۱۶- بنو نعیم الصحاف.

۱۷- بنوعطیه.

۱۸- بنو رباط، اهل بیت کبیر من بجیل، او من موالیهم.

۱۹- بنو فرقد.

۲۰- بنو دراج.

۲۱- بنو عمار البجلى الدهنى مولاهم. (۳۷)

این خاندانها که نویسنده «تاریخ الکوفه‏» نامشان را ثبت کرده است تنها خاندانهایى هستند که بهره‏اى از علوم صادق آل محمد صلى الله علیه وآله داشته‏اند. (۳۸) که یا همزمان زراره بوده‏اند، و یا اندکى پس از وى درخشیده‏اند. این خاندانها، توفیق خویش را در این زمینه بیشتر مدیون مدت اقامت امام صادق‏ علیه السلام در کوفه هستند، زیرا; آن حضرت در زمان ابوالعباس سفاح در کوفه اقامت گزید. (۳۹) اگر چه این مدت بیش از دو سال به طول نینجامید ولى منشا خیر و برکات فراوانى براى مردم عراق گردید. تا آن جا که بعدها حسن‏ بن على بن زیاد وشاء بجلى به ابن عیسى قمى گفت:

دیدم در این مسجد  مسجد کوفه  نهصد عالم را که هر کدامشان مى ‏گفت: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد علیه السلام. (۴۰)

با این همه; چیزى که زراره را از دیگران ممتاز مى‏نمود و حلقه درسى وى را در کوفه شکوه مى‏بخشید، آگاهى وى به بیش از هزاران حدیثى بود که از امام باقرعلیه السلام فرا گرفته بود، و این خود بالاترین امتیاز براى وى محسوب مى‏ شد، اگر بر این باور باشیم که آنچه نویسنده «تاریخ الکوفه‏» متذکر شد، صددرصد دقیق و متقن باشد که تمامى این خاندانهاى علمى روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند (۴۱) بنابراین باید زراره یکى از پیشاهنگان تاسیس حوزه علوم باقرى در کوفه بوده باشد و برهمین اساس است که معلوم مى‏ گردد، وى قبل از سفر حضرت صادق‏ علیه السلام به کوفه [بین سالهاى ۱۳۲ تا ۱۳۶] حوزه درسى داشته است چون عمدتا خاندانهاى علمى و افرادى که در کوفه حوزه درسى داشته ‏اند جزو روات احادیث امام صادق‏ علیه السلام بوده ‏اند، در حالى که زراره قبل از ایشان، روایت گر احادیث امام باقر علیه السلام نیز بوده است، و همین امر باعث پیشگامى وى در تاسیس حوزه درسى در کوفه شده است.

در مورد گستردگى مجلس درس وى باید متذکر شویم که حداقل نود و شش نفر از زراره روایت کرده‏اند که ما در پایان نام آنها را یاد خواهیم کرد.

و اما در مورد آراستگى حوزه درسى ایشان باید گفت: جمیل بن دراج در زمان خودش از فقها به‏شمار مى‏رفت در پاسخ محمد بن ابى عمیر که از وى سؤال مى‏ کند. مجلستان چه نیکو و محفلتان چه آراسته است، مى‏گوید: «به خدا سوگند ما، در کنار زراره همانند کودکان هستیم در مقابل معلم.» (۴۲)

کلماتى که جمیل بن دراج راجع به آراستگى محفل درس زراره بیان داشته دست کم مشتمل بر دو نکته اساسى است:

۱- این که زراره قبل از آن تاریخ در کوفه حوزه درسى داشته است و کسانى در جلسات درسى وى حاضر مى ‏شده ‏اند.

۲- این که سطح آگاهى و دانش زراره آن قدر بالا بوده است، که افرادى چون جمیل ‏بن‏ دراج خود را چونان کودکى بى ‏سواد در برابر کوهى از علم و دانش مى ‏دیده ‏اند.

در پایان این بحث صورت نام شاگردان زراره خواهد آمد، و منظور از «شاگردان‏» کسانى هستند که از وى نقل حدیث کرده‏اند، هر چند شاگرد امام باقر و صادق‏ علیهما السلام نیز بوده ‏اند، وگرنه مشکل خواهد بود که بگویم افرادى همچون هشام ‏بن حکم از شاگردان زراره بوده ‏اند.

اساس نامهاى شاگردان زراره را به ترتیب تعداد حدیثى که از وى نقل کرده ‏اند خواهیم آورد:

۱- حریزبن عبدالله حزیر

۲- عبدالله بن بکیر

۳- عمربن اذینه

۴- موسى بن بکر

۵- جمیل بن دراج

۶- على بن رئاب

۷- ابان

۸- جمیل

۹- ابان بن عثمان

۱۰- ثعلبه بن میمون

۱۱- عبدالله‏بن مسکان

۱۲- مثنى الحناط

۱۳- مثنى

۱۴- محمد بن حمران

۱۵- حمادبن عثمان

۱۶- هشام بن سالم

۱۷- حماد

۱۸- ربعى ‏بن عبدالله

۱۹- ابى جمیله

۲۰- محمدبن على الحلبى

۲۱- اسحاق بن عبدالعزیز

۲۲- قاسم بن عروه

۲۳- درست الواسطى

۲۴- داودبن سرحان

۲۵- خالدبن نجیح

۲۶- اسماعیل بن جابر

۲۷- حمادبن عیسى

۲۸- صفوان

۲۹- مسمع بن عبد الملک کردین

۳۰- على ‏بن سعید

۳۱- على‏بن عطیه

۳۲- هشام بن حکم

۳۳- یونس

۳۴- ابن نویه

۳۵- ابوجعفر احول

۳۶- ابراهیم بن عبدالحمید

۳۷- حسن بن موسى

۳۸- حسین‏بن عثمان

۳۹- داود عجلى

۴۰- صالح

۴۱- عبدالعزیز بن حسان

۴۲- على بن عقبه

۴۳- فراش

۴۴- فضیل

۴۵- مثنى بن عبدالسلام

۴۶- محمدبن سماعه

۴۷- محمد بن عطیه

۴۸- معاویه بن وهب

۴۹- هیثم بن حفص

۵۰- ابن ابى قره

۵۱- ابن ابى‏لیلا

۵۲- ابن رباط

۵۳- ابوعیینه

۵۴- ابى‏بصیر

۵۵- ابى ‏زیاد الهندى

۵۶- ابى الهیثم

۵۷- ابى ایوب خزار

۵۸- ابان الاحمر

۵۹- ابان بن تغلب

۶۰- ابراهیم بن عمر

۶۱- اسماعیل البصرى

۶۲- اسماعیل بن فراش

۶۳- بکیر بن اعین

۶۴- جمیل بن صالح

۶۵- حسن‏ بن عبدالملک

۶۶- حسن بن عطیه

۶۷- حسن بن على

۶۸- حسین‏بن احمد المنقرى

۶۹- حسین بن موسى

۷۰- حمادبن ابى طلحه

۷۱- حمران بن اعین

۷۲- حنان

۷۳- رومى بن زراره

۷۴- سیف التمار

۷۵- عبدالله

۷۶- عبدالله‏ بن ابى یعفور

۷۷- عبدالله بن محمد

۷۸- عبدالله بن یحیى کاهلى

۷۹- عبدالحمید الطائى

۸۰- عبدالرحمان بن حجاج

۸۱- عبدالرحمان بن یحیى

۸۲- عبدالعزیز عبدى

۸۳- عبدالکریم

۸۴- عثمان

۸۵- عبید

۸۶- عبیدبن زراره

۸۷- عقبه بن خالد

۸۸- على ‏بن حدید

۸۹- على ‏بن جعفر حضرمى

۹۰- على بن حمزه

۹۱- عیسى بن ابى حمزه

۹۲- فضاله بن ایوب

۹۳- قاسم بن محمد

۹۴- مثنى بن ولید

۹۵- محبوب بن شهاب

۹۶- محمد بن حسن

۹۷- محمدبن حمران

۹۸- محمدبن مسلم

۹۹- معاذ

۱۰۰- یحیى‏بن مثنى

۱۰۱- یعقوب

در میان نامهاى روایتگران از زراره تعدادى از آنها به نظر شخص واحد جلوه مى ‏کنند، و ممکن است گمان شود، نام یک فرد دو یا چند بار تکرار شده است ولى چنین نیست، مخصوصا زمانى که تنها در سلسله سند حدیث آمده باشد چون این نامها مردد بین دو تا سه راوى است. از این‏رو این نامها را در جاهایى که بدون پسوند یاد شده است ما نیز بدون پسوند یاد کردیم و چنین است در جاهایى که با پسوند ذکر شده است. هر چند در بعضى موارد احتمال یکى بودن بعضى از نامها نیز مى ‏رود.



پى‏ نوشتها:

۱- رجال بحرالعلوم، ۱/۲۳۲-۲۳۳; رجال طوسى، ۱۲۳-۱۲۴ پاورقى.

۲- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۳- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۴- رجال ابن داود حلى، ۱۵۶ (کتاب الرجال)

۵- الاعلام لزرکلى، ۳/۷۵

۶- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

۷- همان ماخذ، ۳۷۵٫

۸- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۹- همان ماخذ، ۲۳۸٫

۱۰- همان ماخذ، ۱۳۵٫

۱۱- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۲- همان ماخذ، ۱۳۶٫

۱۳- همان ماخذ، ۱۳۵-۱۳۶٫

۱۴- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۵- همان ماخذ، ۱۷۰٫

۱۶- همان ماخذ، ۲۱۰٫

۱۷- همان ماخذ، ۲۷۶٫

۱۸- همان ماخذ، ۲۷۵-۲۷۶٫

۱۹- همان ماخذ، ۱۵۳٫

۲۰- بحار، ۲/۲۴۵-۲۴۶٫

۲۱- الفهرست لابن الندیم، ۳۰۹٫

۲۲- همان ماخذ.

۲۳- همان ماخذ.

۲۴- رجال نجاشى، ۱۲۵٫

۲۵- همان ماخذ.

۲۶- همان ماخذ.

۲۷- رجال نجاشى، ۱۲۵; فهرست طوسى،۷۵; جامع‏الرواه، ۲/۳۲۵; معجم الرجال خوئى، ۷/۲۱۹٫

۲۸- اعیان الشیعه، ۷/۴۷٫

۲۹- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۶۷٫

۳۰- مسند زراره‏ بن اعین.

۳۱- اختیار معرفه ‏الرجال، ۱۳۴٫

۳۲- همان ماخذ، ۱۳۸-۱۴۱٫

۳۳- مسند زراره، ۱۶۷٫

۳۴- اختیار معرفه‏ الرجال، ۱۴۳-۱۴۴٫

۳۵- معجم الرجال خوئى، ۷/۲۴۹-۲۵۰٫

۳۶- براى اطلاع بیشتر به شماره و عناوین فهرست مسند زراره مراجعه شود.

۳۷- تاریخ الکوفه، ۳۹۱-۴۰۲٫

۳۸- همان ماخذ و صفحاتش.

۳۹- تاریخ الکوفه، ۴۰۵٫

۴۰- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۱- همان ماخذ، ۴۰۵٫

۴۲- اختیار معرفه الرجال، ۱۳۴٫

زندگینامه عبدالله بن ابی‏ یعفور (قرن دوم)

یکی از اساسی‏ ترین رموز موفقیت، پیروی از انسان‏های وارسته است; پیروی از افرادی که از عمر کوتاه خویش، بیش‏ترین بهره ‏ها رابردند و با دور اندیشی خاصی، یک زندگی سراسر موفق و همراه باسعادت برای خود برگزیدند، پیروی از آنان که تحت عنایات‏ پروردگار، به مراتب عالی انسانی راه یافتند و برای تمام عصرها و نسل‏ها جاویدان ماندند. خداوند در قرآن از چنین افراد باایمان یاد می‏کند:

(لقد کان لکم فیهم اسوه حسنه); برشما شایسته است از انسان‏های ‏نیکو خصلت و خداجو الگو بگیرید. (۱)

یکی از این نیک مردان، عبدالله ابن ابی ‏یعفور است.

عبدالله عبدی کوفی، فرزند «ابی‏ یعفور واقد» در شهر کوفه به‏ دنیا آمد و در عصر امام صادق(علیه السلام)، در سال ۱۳۱ ه . زندگی می‏کرد.او در عصر خویش یکی از دانشوران مهم علم فقه و از اساتید مشهورعلم حدیث و قرائت ‏بود و در مسجد کوفه به تدریس می‏پرداخت.

صفات ممتاز

۱- مراعات حقوق ائمه علیهم السلام

عبدالله نزد امام صادق(علیه السلام) مقام والایی داشت و مورد احترام و عنایت‏ خاص آن حضرت بود. پیشوای ششم در فرصت‏های مناسب ازخصلت‏های ستوده وی تجلیل و او را به عنوان یک شیعه کامل معرفی‏می‏کرد. امام صادق(علیه السلام) درباره‏اش فرمود: «حقوق ما (ائمه علیهم‏السلام ) را آن چنان که خداوند بر افراد واجب کرده است; کسی مثل‏عبدالله بن ابی ‏یعفور مراعات نمی‏کند.» (۲)

۲- از اصحاب یمین

امام صادق(علیه السلام) به زید شحام فرمود: «در پذیرش سخنانم، اطاعت‏ دستوراتم و پیروی کامل از اصحاب پدرم دو نفر را یافتم; عبدالله‏ بن ‏ابی‏ یعفور و حمران ابن اعین. خدا هردو را رحمت کند. بدانید!آن دو از شیعیان خالص ما هستند. نام‏های آن‏ها در پیش ما هست ودر ردیف اصحاب یمین قرار دارند; چنان اصحابی که خداوند آنان رابه پیامبراسلام(صلی الله علیه و آله) عطا فرموده است.» (۳)

۳- مورد توجه پیشوای ششم(علیه السلام)

امام صادق(علیه السلام) به ابی‏کهمس فرمود: «هرموقع پیش عبدالله بن‏ابی‏یعفور رفتی، سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر ابن محمدمی‏گوید: ای عبدالله! دقت کن در آن چیزی که حضرت علی(علیه السلام) را پیش‏رسول الله(صلی الله علیه و آله) سرافراز کرد و به آن مقامات عالی رساند. پس تو هم‏ آن‏ها را برای خودت لازم بدان و خودت را به آن صفت‏های زیبا بیارا.

بدان! مطئنا علی(علیه السلام) در نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آن درجه و عظمت نرسید، مگر با دو چیز:

۱- راستی.

۲- امانت‏داری. (۴)

امام خمینی(رحمه الله علیه) درباره این حدیث می‏فرماید:« هان! ای عزیز!

تفکرکن در این حدیث‏شریف! ببین مقام صدق لهجه و رد امانت تاکجاست که علی‏بن ابی‏طالب(علیه السلام) را بدان مقام بلند رسانید. از این‏حدیث معلوم می‏شود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) این دو صفت را از هرچیز بیشتردوست می‏داشتند که در بین تمام صفات کمالیه مولی(علیه السلام) این دو اورا مقرب کرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است. جناب صادق(علیه السلام)نیز در بین تمام افعال و اوصاف، این دو امر را که در نظر مبارکشان خیلی اهمیت داشته، به ابن ابی‏یعفور که مخلص و جان‏نثار آن بزرگوار بوده، پیغام داده و سفارش فرموده به ملازمت‏آنها.» (۵)

۴- ولایت پذیری

عبدالله با آن عظمت علمی و فرهنگی و شخصیت نافذی که در شهر ودیار خود داشت، در برابر فرمان امام معصوم(علیهم السلام) تسلیم محض بود.

در این زمینه کلام مشهوری از وی نقل شده است که نهایت اخلاص وولایت پذیری‏اش را نشان می‏دهد. وی روزی در محضر امام صادق(علیه السلام)نشسته بود و از وجود مقدس آن حضرت بهره‏مند می‏شد. عبدالله درضمن سخنانش کلامی را بیان کرد که مورد توجه امام(علیه السلام) قرار گرفت;سخنی که از منتهای اخلاص وی ریشه گرفته بود و از اعماق جانش برمی‏خواست. او به پیشوای ششم عرضه داشت: «ای مولای من! قسم به‏خدا! اگر اناری را دو نصف کنی و بفرمایی که نصف آن حلال و نصف‏دیگرش حرام است، مطمئنا شهادت خواهم داد که آن‏چه را گفتی حلال،حلال است; و آنچه را که فرمودی حرام، حرام است; و هیچ گونه چون ‏و چرا نخواهم کرد.» امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خدا تو را رحمت‏کند، خدا تو را رحمت کند.» (۶)

در دایره امکان، ما نقطه تسلیمیم// رای آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

۵- امین امام

حماد ابن عثمان می‏گوید: در یکی از سال‏ها می‏خواستم به خانه خدامشرف شوم. از تمامی دوستان و آشنایان خدا حافظی کردم تا این که‏نوبت‏به وداع با عبدالله ابن ابی‏ یعفور رسید. به منزل وی رفتم وبه عنوان خدا حافظی گفتم: «ای عبدالله! من به سوی حجاز می‏روم،آیا کاری داری که من انجام دهم؟» گفت: «بلی. وقتی در مدینه ‏به محضر مولایم حضرت صادق(علیه السلام) رسیدی، سلام مرا به آقا برسان.»

حماد به سفر رفت و در مدینه به منزل امام صادق(علیه السلام) مشرف شده وباآن حضرت دیدار کرد. وی می‏گوید: «بعد از صحبت‏های مقدماتی که باحضرت صادق(علیه السلام) داشتم، پیشوای ششم از من سؤال کرد: «ابن ‏ابی یعفور چه کار می‏کند و در چه حالی است؟» گفتم: «فدایت‏شوم! حالش خوب است. آخرین باری که او را دیدم، موقع خدا حافظی بود. وی از من درخواست کرد که سلامش را به محضر شما برسانم.»

امام(علیه السلام) فرمود: «سلام بر او! سلام مرا به وی برسان و بگو:

برهمان عهدی که باهم بسته‏ایم، ثابت‏ باش و در تعهد خویش استقامت ‏بورز و ایستادگی کن.» (۷)

۶- عاشق اهل‏بیت علیهم السلام در محکمه

خوش تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران

عبدالله علاوه بر نشر معارف اهل‏بیت علیهم السلام ‏و بیان احکام شریعت، در رفع مشکلات مردم تلاش می‏کرد و در حل گرفتاری‏های آنان از هیچ کوششی فرو گذاری نمی‏کرد. روزی‏برای ادای شهادت در مورد احقاق حق مومنی در محکمه قاضی‏ ابو یوسف حاضر شد. بعد از انجام شهادت، قاضی ابو یوسف با لحنی ‏سرزنش‏ آمیز گفت: «ای فرزند ابی‏ یعفور! دلم نمی‏خواست در مورد توسخنی را به زبان بیاورم، زیرا تو همسایه من هستی. من تو راشخصی بسیار راستگو و اهل‏ عبادت و شب زنده‏ داری می‏دانستم، اما تو و این خصلت؟!» عبدالله گفت: «ای قاضی! چه خصلتی؟» ابو یوسف‏ گفت: «شنیده ‏ام در اعتقادات خود تمایل به شیعیان داری؟!»در این هنگام عبدالله شدیدا گریست و در حالی که قطرات اشک به‏گونه‏ هایش می‏لغزید، با صدایی گرفته و بغض آلود گفت: «ای ‏ابا یوسف! مرا به گروهی نسبت می‏دهی که می‏ترسم از آنها نباشم.» بدین سان قاضی شهادت او را پذیرفت. (۸)

مقام شیعه بودن آن قدر مهم است که شخص با عظمتی مثل عبدالله با آن همه تاییدات ائمه علیهم السلام می‏ترسد که از شیعیان واقعی نباشد.

در اوج سعادت

عبدالله در جهان آخرت، درکنار امام صادق و امام باقرعلیهماالسلام خواهد بود. این سخن را امام کاظم(علیه السلام) به اسباط بن‏ سالم فرمود: در روز قیامت منادی ندا می‏کند: کجایند یاران‏ محمدبن عبدلله(صلی اله علیه و آله)، فرستاده خدای جهانیان; کسانی که تا آخرین ‏لحظه زندگی عهد خود را نشکستند و برآن باقی بودند.؟!

در این هنگام سلمان، ابوذر و مقداد به پا می‏خیزند. بعد ندامی‏رسد: کجایند یاران علی بن ابی‏طالب(علیه السلام)، جانشین محمدبن ‏عبدالله(صلی اله علیه و آله)؟ عمروبن حمق خزاعی، محمدبن ابی‏ بکر، میثم ابن یحیی‏ تمار، (غلام بنی‏اسد) و اویس قرنی حاضر می‏شوند. سپس منادی صدا می‏زند: کجایند حواریون حسن ابن علی(علیه السلام)، فرزند فاطمه، دختر محمد بن عبدالله(صلی اله علیه و آله) رسول خدا است؟

در این هنگام سفیان ابن ‏ابی لیلی همدانی و حذیفه بن اسد غفاری‏ به پا می‏خیزند. بار دیگر منادی حق ندا می‏دهد: کجایند یاران ‏حسین بن علی؟ آن موقع تمامی یاران آن حضرت که تا آخرین لحظه ‏زندگی با او بودند و از دستوراتش اطاعت کردند و به شهادت‏رسیدند، وارد صحرای محشر می‏شوند.

سپس منادی ندا می‏دهد: کجایند یاران مخصوص علی‏ ابن الحسین(علیه السلام)؟

جبیرابن مطعم، یحیی بن ام الطویل، ابو خالد کابلی و سعید بن مسیب ‏از جای خود بر می‏خیزند.

منادی بار ششم اعلام می‏کند: کجایند یاران و حواریون محمد بن علی‏ و جعفر بن محمد علیهما السلام ؟

در این هنگام عبدالله بن شریک عامری، زراره‏ بن اعین، برید بن‏ معاویه عجلی، محمد بن مسلم، ابوبصیر لیث‏ بن بختری مرادی، عبدالله بن ابی‏ یعفور، عامر بن عبدالله بن جذاعه، حجر بن زایده وحمران بن اعین به پا خاسته، خود را معرفی می‏کنند. بعدا منادی‏ شیعیان خالص سایر ائمه را با بقیه ائمه جدا می‏کند. اینان اول‏ سابقین و اول مقربین و اول حواریون از تابعین هستند. (۹)

در منظر اهل نظر

۱- شیخ مفید (۳۳۶-۴۱۳ ه .ق) بزرگترین زعیم شیعه در علم کلام،حدیث، فقه و تاریخ در رساله عددیه می‏نویسد: «عبدالله ابن ‏ابی‏ یعفور از جمله فقهای بزرگ و روسای دینی است. او اهل نظر وشایسته مقام فتوا در حلال و حرام شریعت می‏باشد و کسی را توان آن ‏نیست که برچنین دانشمندی انتقاد و بر او طعن وارد کند. کسی در بزرگواری و لیاقت او تردید ندارد. » (۱۰)

۲- ابوالعباس نجاشی، مهمترین نظریه پرداز علم رجال درقرن‏پنجم، در مورد عبدالله چنین اظهار نظر کرده است: «ابا محمد عبدالله بن ابی ‏یعفور عبدی، فرزند ابی‏ یعفور واقد می‏باشد. او مورد اعتماد است. (این کلام را دوبار تکرار می‏کند.) وی از اصحاب‏بزرگوار ما و مورد عنایت مخصوص حضرت صادق(علیه السلام) می‏باشد.» (۱۱)

۳- ابو جعفر محمد ابن شهرآشوب مازندرانی از علمای قرن ششم، درمناقب می‏گوید: «عبدالله بن ابی‏ یعفور از نزدیک‏ترین یاران حضرت‏صادق(علیه السلام) می‏باشد.»

۴- سید حسن صدر در تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام، او را یکی ازموسسین و پایه گذاران علم اخلاق می‏داند.
شیفته علوم آل محمد

عبدالله در فراگیری احکام اسلامی و معارف عالی بشری از هیچ‏کوششی دریغ نمی‏کرد. وی تشنه معرفت ‏بود و در هر فرصت مناسبی، به‏ دیدار امام صادق (علیه السلام) می‏ شتافت و از خرمن دانش آن حضرت خوشه‏ می‏ چید.

داستان زیر، گوشه‏ای از تلاش‏های علمی وی را نشان می‏دهد:

عبدالله روزی به حضرت صادق(علیه السلام) عرض کرد: «من همیشه نمی‏توانم‏ شما را ملاقات کنم و مستقیما پرسش‏های خویش را مطرح کنم. امکان‏ تشرف به محضر شما همیشه برایم مقدور نیست. برای من سوالاتی مطرح ‏می‏شود و یا این که شیعیان به من مراجعه می‏کنند و سوالاتی از من‏ می‏ پرسند و من جواب همه آن ها را نمی‏دانم.»

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «چرا به نزد محمدبن مسلم ثقفی نمی‏روی واز او جواب سؤال‏هایت را نمی‏گیری؟ او از پدرم بهره‏ ها برده، سخن‏ها شنیده و یکی از چهره‏ های ارزشمند و مورد اعتماد نزد پدربزرگوارم بوده است.» (۱۲)

مبارزه با نفس شیطانی

ابن ابی ‏یعفور به دردی مبتلا بود که درمان آن برایش سخت‏ تر از خوددرد بود، زیرا پزشکان معالج‏ برای تسکین مرض وی شراب تجویز کرده ‏بودند. وی برای حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از محضرمولای خویش کسب تکلیف کرد. حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «از آن مایع ‏ننوش!»

عبدالله وقتی به کوفه برگشت، درد به سراغش آمد. بستگانش بااصرار و اجبار اندکی شراب به او نوشاندند. درد آرام شد. او ازاین حادثه تلخ و ناگوار خیلی ناراحت ‏شد. دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ای فرزند ابی ‏یعفور! از آن ننوش! حرام‏است! این ناراحتی از شیطان است که بر تو مسلط شده است. اگر اواز تو نا امید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت ‏نخواهد آمد.»

عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزارمی‏داد. بستگانش وقتی ناراحتی او را دیدند، به او گفتند: «توبرای تسکین، ناچاری مقدار کمی از شراب بنوشی!»عبدالله گفت: «به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.»)

ناراحتی وی مدتی ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد وتا زنده بود آن ناراحتی را احساس نکرد. این چنین بود که‏ پیش‏ بینی امام صادق(علیه السلام) تحقق یافت. (۱۳)

دفاع از یار

روزی جمعی از اصحاب در مجلس پیشوای ششم نشسته بودند. سخن ازعبدالله ابن ابی‏ یعفور به میان آمد. مردی از وی بدگویی کرد و اورا دشنام داد. امام(علیه السلام) از این سخن شدیدا برآشفت و به آن مرد فرمود: «ساکت‏ باش!» بعد چهره مبارک از آن مرد برگرداند و به‏ حاضران فرمود: «این مرد خیال می‏کند شخص باتقوا و پرهیزگاری ‏است و این چنین از برادر دینی خویش یاد می‏کند!» سپس امام ازشدت ناراحتی دست مبارک خویش را به محاسن شریفش کشید. از آن ‏چند تار مو کنده شد. تارهای مو در دست‏ حضرت، بود. امام(علیه السلام) فرمود: «چه زشت عمری را به پیری رسانده ‏ام! اگر به حرف شما یکی ‏را دوست و دیگری را دشمن بدارم!» (۱۴)

آشنایی با احکام

معلی بن خنیس (۱۵) دوست صمیمی عبدالله بود. آن دو در زمان ‏امام صادق(علیه السلام) به کشور مصر مسافرت کردند. روزی در کنار رودنیل‏ باهم صحبت می‏کردند تا این که بحث ذبیحه یهود (حیوانات حلال ‏گوشتی که یهودی‏ها ذبح می‏کنند.) مطرح شد. در این مسئله اختلاف‏ نظر داشتند. معلی می‏گفت:گوشت آنان پاک است. ولی عبدالله آن را نجس می‏دانست. در نتیجه، معلی ازگوشت ذبیحه یهود خورد ولی ‏عبدالله به آن‏ها دست نزد. آنان از مسافرت برگشتند و به مدینه‏ آمدند و در محضر امام صادق(علیه السلام) این مسئله راعنوان کردند. پیشوای‏ ششم نظر عبدالله را پسندید و کار او را در نخوردن گوشت ذبیحه ‏یهود تحسین کرد و اشتباه معلی را به او گوشزد فرمود. (۱۶)

اساتید و شاگردان

عبدالله در طول زندگی خویش به دنبال کسب علم و دانش بود. وی‏ علاوه بر این که از شاگردان ممتاز و بدون واسطه دانشگاه جعفری‏ محسوب می‏شود; از برادر دانشمند خویش، عبدالکریم ابن ابی ‏یعفور وهمچنین از ابوالصامت نیز استفاده کرده است. وی آموخته ‏های خود را در یک کتاب عرضه کرده است. تعداد احادیث و روایاتی که وی درسلسله سند آن‏ها قرار گرفته است، بالغ بر هشتاد و هفت روایت‏ می‏ شود که در موضوعات مختلف از جمله: حقوق، ادیان، اخلاق، آداب ‏معاشرت و سایر مسائل و احکام مذهبی و اجتماعی می‏باشد.

شاگردان

ابن ‏ابی‏ یعفور علاوه بر فعالیت‏های فرهنگی و اجتماعی یادشده، در پرورش‏ شاگردانی دانشمند نقش به سزایی داشت. در این جا به تعدادی ازمشاهیر آنان اشاره می‏کنیم:

  1. هشام بن سالم،
  2. حماد بن عثمان،
  3. حمادبن عیسی،
  4. عبدالله بن سنان،
  5. عبدالله بن مسکان،
  6. ابوجمیله،
  7. ابان‏ بن عثمان،
  8.  علاء بن رزین،
  9. اسحاق بن عمار،
  10. جابر مکفوف،
  11. عبدالعزیزعبدی

و ده‏ها شخصیت دیگر که از خرمن پرفیض این راوی دانشمند و محدث خداجو بهره ‏ها برده‏ اند. (۱۷)

وفات

این دانشمند برجسته جهان تشیع بعد از سالها، تلاش و کوشش در راه‏ترویج مذهب جعفری و احیای علوم اهل‏بیت علیهم السلام در حالی‏که آثار زرینی از روایات و شاگردان در صفحه تاریخ از خود به‏یادگار گذاشته بود. در سال ۱۳۱ ه . به علت‏شیوع مرض طاعون، در زمان پیشوای ششم درگذشت. (۱۸) جنازه وی باشکوه فراوان و با شرکت گسترده شیعیان تشیع شد. (۱۹)
پیام تسلیت امام صادق(علیه السلام)

بعد از وفات عبدالله، امام صادق(علیه السلام) به مفضل بن عمر جعفی درکوفه نامه‏ای نوشت و ضمن تجلیل از شخصیت والای عبدالله، مفضل رابه جانشینی وی برگزید وفرمود: «ای مفضل! همان عهد و قراری راکه با عبدالله داشتم، الان به تو واگذار می‏کنم. او در حالی ازدنیا رفت که به تعهد خود در قبال خداوند و رسول گرامی‏اش و به ‏امام زمان خویش وفاکرده بود. درود خدا بر او باد! عبدالله درحالی قبض روح شد که آثاری پسندیده از خود به یادگار گذاشت. تلاشهایش مورد توجه خداوند قرار گرفت و گناهانش بخشوده شد. اوبه جهان باقی شتافت. توشه وی رضایت‏خداوند و رسول(صلی الله علیه و آله) و امام ‏زمانش بود. سوگند به رابطه‏ام با رسول الله(صلی الله علیه و آله)! درعصرما کسی‏خاضع‏تر و فرمانبرتر از او نسبت ‏به دستورات خداوند و پیامبر و امامش نبود. او در طول زندگی این گونه بود، تا این که خداوند او را قبض روح کرد و در بهشت جاویدان با رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) همنشین کرد. آری، خداوند او را بین دو مسکن (جایگاه‏پیامبر و علی علیهما السلام )جای داد، گرچه مسکن‏ها و درجات آن‏هایکی است. خداوند بر رضایت‏خود از او بیفزاید و از فضل و کرمش‏او را ببخشد که من از او راضی هستم.» (۲۰)

در خاتمه چند حدیث اخلاقی که توسط عبدالله بن ابی‏یعفور به مارسیده است، زینت‏ بخش صفحات این مقاله می‏کنیم و امیدواریم که ‏مورد توجه خوانندگان گرامی قرار بگیرد.

دوستدار دنیا

۱- عن ابن ابی ‏یعفور، قال: «سمعت اباعبدالله، یقول: من تعلق ‏قلبه بالدنیا، تعلق قلبه بثلاث خصال: هم لایفنی، و امل لا یدرک، و رجاء لا ینال‏» (۲۱)

امام صادق(علیه السلام) فرمود: هرکس دل به دنیا ببندد به سه خصلت گرفتار خواهد شد:

۱- اندوهی که پایان ندارد.

۲- آرزویی که به آن دسترسی ندارد.

۳- امیدی که بدان نرسد.

پشیمان‏ترین افراد

۲- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «ان من اعظم الناس حسره یوم القیامه، من وصف عدلا ثم خالفه الی غیره‏» (۲۲) پشیمان‏ترین شخص در روزقیامت، کسی است که برای مردم از عدالت‏سخن بگوید، اما خودش به‏دیگران عدالت روا ندارد.
انسان دو چهره

۳- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «من لقی المسلمین بوجهین و لسانین،جاء یوم القیامه و له لسانان من نار» (۲۳)

هرکس با مسلمانان با دو چهره و دو زبان برخورد کند، روز قیامت‏با دو زبان از آتش وارد عرصات محشر خواهد شد.



پی‏ نوشتها:

۱- ممتحنه، آیه‏۶٫

۲- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۹٫

۳- رجال کشی، ص ۱۸۰٫

۴- کافی، ج ۲، ص ۸۵، ح ۵٫

۵- چهل حدیث، امام خمینی (رحمه الله علیه)، ص‏۴۷۷٫

۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۹۸; کشی، ص‏۲۴۹٫

۷- همان، ص ۱۰۱٫

۸- کافی، ج‏۷، باب شهادات; رجال مامقانی، ج ۲، ص‏۱۶۶٫

۹- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص‏۹۶٫

۱۰- رجال نجاشی، ص‏۲۱۳٫

۱۱- اختیارمعرفه‏الرجال، ص‏۹ و ۱۰٫

۱۲- همان، ص ۱۶۲٫

۱۳ و ۱۴ همان، ص‏۲۴۷٫

۱۵- وی مورد اعتماد و مامور خرید لوازم منزل امام صادق(علیه السلام) بود و به دست داودابن علی به شهادت رسید.

۱۶- معجم رجال الحدیث، ج ۱۰، ص ۱۰۱٫

۱۷ همان، ص ۱۰۲٫

۱۸- رجال شیخ، ص‏۲۲۳ و۳۸۳; قاموس، ج ۵، ص‏۳۷۹٫

زندگینامه محمد ابن مسلم ثقفی کوفی(قرن دوم)

محمد بن مسلم، یکی از برجسته‌ترین و پرآوازه‌ترین پرورش‌یافتگان و دانش‌آموختگان دو تن از حجت‌های الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) بود که بی‌تردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزه‌های اهل بیت عصمت(علیهم السلام) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونه‌ای که به جرئت می‌توان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(علیهم السلام)، کمتر چهره‌ای همانند او این چنین قله‌های رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان علیهم السلام را فتح کرده است.

او در شهر تاریخی و محدث‌پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» می‌گویند. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است.

چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[۱] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حدّاج»،[۲] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمّان (روغن‌فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[۳]

ویژگی‌ها

۱٫ کثرت حدیث

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت ‌انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه‌های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:

هر زمان که در مسئله‌‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(علیه السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(علیه السلام) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(علیه السلام) فرا گرفتم.[۴]

۲٫ مرجعیت در فتوا

گاهی امامان(علیهم السلام) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزه‌های اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهره‌های شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع می‌دادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قله‌های دانش و کمال است.

محمد بن مسلم، یکی از این انسان‌های بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده‌ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(علیه السلام) است ـ می‌‌گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه می‌کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می‌پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی‌دانم. شما چه دستوری می‌دهید؟

امام(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش‌آموختگان مکتب پدرم امام باقر(علیه السلام) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[۵]

محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(علیهم السلام)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت (علیهم السلام) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.

خود این فقیه و محدث گران‌ قدر بازگو می‌کند که: شبی از شب‌های تابستان پشت بام خانه‌ام در کوفه‌، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه‌که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟

به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(علیه السلام) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابو حنیفه صاحب الرای ( اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».

محمد بن مسلم می‌گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.

محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را ‌پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).

ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[۶]

۳٫ چهار سال در محضر امام

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(علیه السلام) بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَهِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست».[۷]

داستان‌ها

۱٫ جعفری‌فاطمی

کشّی با واسطه از زراره بن اعین که از برجسته‌ترین یاران امام باقر و امام صادق(علیه السلام) است نقل می‌کند که او گفت: ابوکریبه  از راویان شیعی و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه شریک بن عبدالله نخعی حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان  اهل سنّت بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه‌ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و حضرت امام صادق(علیه السلام) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟

همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت ‌زده شده بود، گفت: چرا گریه می‌کنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(علیه السلام) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.

شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما ( انسا‌ن‌های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.

زراره می‌گوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(علیه السلام) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(علیه السلام) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانه‌های آتش خشم خود همراه سازد.[۸]

۲٫ تقیه و دفع خطر دشمن

خالد طیالسی بازگو می‌کند که: محمد بن مسلم، در فاصله‌های زمانی از کوفه به مدینه می‌رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می‌شد. در یکی از این ملاقات‌ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسان‌های متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان‌های بی‌آلایش است).

خالد می‌افزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلند‌پایه‌ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.

آن گاه او این داستان جالب را نقل می‌کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(علیه السلام) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم‌پیشه بنی‌امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(علیهم السلام) محفوظ بمانند.

محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه‌ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت‌های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.

محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی‌کنم؛ چرا که سرورم امام باقر(علیه السلام) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می‌نشست و گندم یا جو آرد می‌کرد.[۹]

۳٫ شفا یافتن از بیماری

کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می‌کند که گفت: در یکی از مسافرت‌هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه‌ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(علیه السلام) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می‌کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(علیه السلام) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.

من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش‌طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده‌ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده‌ام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.

بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(علیه السلام) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.

حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه‌ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می‌کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره‌مندی از دانش بی‌کران شما.

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود:

اینکه گفتی تمکن مالی ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می‌کند و بلا و سختی‌ها را متوجه آنان می‌سازد.

اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(علیه السلام) اقتدا کن که از ما اهل بیت علیهم السلام دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)

اینکه می‌گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.

نیز اینکه گفتی ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می‌داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[۱۰]



پی ‌نوشت‌ها

[۱] . الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.

[۲] . کثیر التحدیق بعینه.

[۳] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۶، چاپ موسسه آل البیت علیهم السلام ؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۱۸۴، چاپ سه جلدی.

[۴] . رجال الکشی، ج۲، ص۳۸۷٫

[۵] . همان، ص۳۸۸٫

[۶] . همان، ص۳۸۹٫

[۷] . همان، ص۳۹۰ و ۳۹۱٫

[۸] . همان، ص۳۹۲٫

[۹] . همان، ص۳۹۵٫

[۱۰] . همان، ص۳۹۶٫

ابو الحسن ربانی صالح آبادی

زندگینامه عبدالملک ‏بن اَعین(سده دوم)

یکی از فرهیختگان سده دوم هجری عبدالملک‏ بن اعین، برادر زراره‏بن اعین، راوی معروف است. متأسفانه با آن‏که تعریف‏ها و توصیفات ارزنده‏ای از وی در لسان شریف امام صادق(علیه السلام) و اندیشمندان شیعه و سنی شده، ولی چهره وی بر برخی از رجالیون پوشیده مانده است. هرچند مقاله حاضر بحثی رجالی نیست اما تا اندازه‏ای زوایای گوناگون زندگی عبدالملک را بررسی نموده و به علل تضعیف وی از سوی پاره‏ای رجالیون اهل سنت اشاره کرده و به گونه‏ای نسبتا مفصل درباره (خاندان) اعین سخن می‏گوید.

واژه‏های کلیدی: اعین، عبدالملک، امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام)، اصحاب.

عبدالملک، برادر زراره، راوی معروف، از جمله اصحاب بزرگ حضرت صادق(علیه السلام) و از دودمان اعین بود. برای شناخت عبدالملک لازم است اندکی درباره این خاندان معروف سخن بگوییم:

ویژگی‏ها:

آل ‏اعین بزرگ‏ترین خاندان علمی شیعی در شهر کوفه بود. بسیاری از افراد این (خاندان) از اصحاب ائمه و راویان بزرگ و فقها بوده‏اند و کم‏تر شخصیتی از آنان است که ناقل حدیث نباشد. راویان اعین بالغ بر شصت تن بوده‏اند.(۱) علامه بحرالعلوم با ذکر این نکته که مدایح آل‏اعین فراوان است، در وجه تمایز آنان با دیگر خاندان‏های کوفه خصایص ذیل را عنوان کرده است:

۱٫ بزرگ‏ترین خاندان شیعی؛

۲٫ عظیم ‏الشأن‏ترین آن‏ها؛

۳٫ عالم‏ترین خاندان به طوری که در میانشان محدّث و فقیه و ادیب و قاری فراوان بوده است؛

۴٫ دیرپای‏ترین آن‏ها، چه نخستین افراد این طایفه در عصر حضرت سجاد(علیه السلام) و آخرین‏شان در اوایل غیبت صغرا می‏زیسته ‏اند.(۲)

آل ‏اعین علاوه بر ربودن گوی سبقت در میادین دانش، در جنبه‏های سیاسی نیز فعالیت داشتند، به طوری که قرائن نشان می‏دهد خواب خوش را از چشمان حکام اموی و عباسی ربودند. حجاج‏بن یوسف ثقفی، وقتی برای زمامداری به عراق آمد، نگرانی خود را از این دودمان ابراز نمود:

«با وجود یک مرد از آل‏اعین، حکومت برای ما هموار نمی‏شود.»(۳)

نژاد آل ‏اعین

در این که این خاندان از چه نژادی است، اختلاف وجود دارد. برخی می‏گویند: جد آنان یعنی سُنْسُنْ از قبیله غسّان از نژاد عرب بود، که در صدر اسلام به روم رفت و در آن‏جا در مسلک راهبان درآمد. سُنْسُنْ فرزندی به نام اعین داشت. ظاهرا در جنگی که میان روم و مسلمانان صورت گرفت، اعین توسط مسلمانان اسیر شد، آن‏گاه یک نفر از قبیله بنی‏شیبان او را خریداری کرد، سپس تربیت و فرزند خوانده‏اش نمود.

پس از مدتی اعین در سایه تربیت پدرخوانده‏اش قرآن را حفظ کرد و در ادبیات عرب چیره دست شد. روزی پدرخوانده به او گفت: آیا می‏خواهی از نظر نژادی تو را به قبیله خودم ملحق سازم؟ اعین نپذیرفت. زمانی که اعین بزرگ شد، سنسن از روم آمد و ملاقاتش کرد.(۴)

جمعی گویند: سنسن در اصل رومی بود. وقتی اعین اسیر شد و سنسن از جایگاهش اطلاع پیدا کرد، با گرفتن اجازه و امان‏نامه از مسلمانان چند بار به دیدار فرزندش شتافت.(۵)

عده‏ای با توجه به گزارشی گویند که اعین از مردم خطه فارس بود. پس از دیدار امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دست حضرت اسلام آورد. میان راه با گروهی از بنی‏شیبان برخورد کرد. آنان پس از گرفتن پیمان «ولا»(۶) او را آزاد کردند.
اسامی خاندان

بر کسانی که از نسل اعین پا به عرصه وجود نهاده بودند، اسامی ذیل اطلاق گردیده است:

۱٫ آل‏اعین.

۲٫ شَیبانی.(۷)

به سبب ارتباطی که میان اعین و قبیله بنی‏شیبان ایجاد شد، او و خاندانش به این قبیله منسوب شدند.

۳٫ زراری.

زراری یعنی منسوب به زاره‏بن اعین. نخستین بار این نسبت در کلام امام هادی(علیه السلام) خطاب به یکی از نوادگان بکیر بن اعین به نام محمدبن سلیمان یا پدرش سلیمان‏بن حسن‏بن جهم بن بکیر، جد پدری ابوغالب دیده شد. امام به منظور حفظ جان او و رعایت تقیه، نام اصلیش را نبرد و او را به زراره، عالم‏ترین شخصیت آل‏اعین منسوب ساخت تا تجلیلی از مقام شامخ زراره شده باشد. امام در این باره فرمود: زراری را خدا حفظ کند. از آن لحظه بر افراد این خاندان، زراری اطلاق گردید.(۸)

۴٫ بکریون

پیش از آن که عنوان زراری بر آل‏اعین اطلاق گردد، به بکریون مشهور بودند.(۹)

فرزندان اعین

در تعداد فرزندان اعین اتفاق نظر وجود ندارد. برخی آنان را هشت تن بدین اسامی می‏دانند: عبدالملک، حمران، زراره، بکیر، عبدالرحمان، قعنب، مالک و ملیک.(۱۰) بعضی به جای دو نفر آخر، عبدالاعلی، عیسی، ضریس و سمیع را ذکر کرده‏اند.(۱۱) عده‏ای به جای عیسی و عبدالاعلی، موسی و ملیک را ذکر نموده‏اند.(۱۲) اقوال دیگر، بین ۱۲،(۱۳) ۱۶،(۱۴) و ۱۷(۱۵) است. برخی در زمره فرزندان، دختری به نام «ام الاسود» را یاد کرده‏اند.(۱۶)

فضیلت‏های عبدالملک

نخستین شیعه آل‏اعین

قبلاً گفتیم مسلّم است سنسن، جد عبدالملک راهب مسیحی بود. طبیعی بود اعین نیز مسیحی باشد. بر اثر جنگی که میان مسلمانان و روم رخ داد، اعین توسط مسلمانان اسیر شد. سپس یک نفر از قبیله بنی شیبان او را خرید و توسط او مسلمان شد. علامه شیخ محمد تستری گفته است اعین سنی بود و به تبع او، فرزندانش سنی بوده‏اند، سپس جمعی از آنان شیعه شدند.(۱۷)

بنابراین می‏توان به نادرستی خبر علی‏بن سلیمان، عموی پدری ابوغالب زراری مبنی بر این‏که اعین از مردم خطه فارس بود که به قصد زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مسلمان شدن توسط او وطنش را ترک کرد،(۱۸) پی ‏برد.

احتمال دیگر این است که اعین در آغاز شیعه و جزو دوستداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، ولی بعدا به واسطه فضای خفقان آلودی که خلفا به وجود آوردند، جزو کسانی شد که به حضرت پشت کرد و مذهب خود را عوض نمود. وقتی ازدواج کرد و دارای اولاد شد، آنان نیز به مسلک اهل تسنن گرایش پیدا کردند، ولی وقتی به رشد کافی رسیدند، بسیاری از آنان حقیقت را دریافتند و در مسلک دوستداران و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درآمدند.

طبق برخی اخبار، نخستین شیعه آل‏اعین، عبدالملک بود. او توسط صالح‏بن میثم رهنمون گشت، سپس برادرش حمران به دست ابوخالد کابلی در این سلک درآمد. طبق گزارشی دیگر، نخستین فرزند اعین که پیرو آل‏ علی علیهم‏السلام شد، ام‏الاسود، خواهر عبدالملک بود. گویند ابوخالد کابلی در این اقدام مؤثر بود.(۱۹)

اکنون شایسته است به ویژگی‏های عبدالملک بپردازیم:

جایگاه عبدالملک نزد امام صادق(علیه السلام)

برادر عبدالملک به نام زراره که از فقهای طراز اوّل شیعه در قرن دوم و سوم هجری بود گوید:

امام صادق(علیه السلام) بعد از مرگ عبدالملک فرمود: «خداوندا! ما اهل بیت در نظر ابوضریس بهترین خلق تو بودیم. پس او را در روز قیامت در زمره محمد ـ که صلوات تو به او باد ـ قرار ده!»

سپس امام فرمود: آیا او را در خواب دیده‏ ای؟

عرض کردم: خیر.

امام فرمود: سبحان ‏الله! مثل ابوضریس کجاست؛ مانند او هنوز به دنیا نیامده است!(۲۰)

علامه مامقانی، رجالی قرن چهارده پس از نقل روایت فوق و بررسی روایات مختلف و کنکاش در گفت‏وگوی علما درباره عبدالملک گوید:

«از دعای فراوان امام صادق(علیه السلام) در حق وی و فرستادن رحمت بر او و درخواست از خداوند مبنی بر قرار دادن عبدالملک در زمره آل‏ محمد(صلی الله علیه و آله) در روز قیامت و این که فرمود: «مثل ابوضریس هنوز به دنیا نیامده است»، استفاده می‏کنیم عبدالملک فردی موثق بود، بلکه در اعلا درجه وثاقت بود، زیرا صدور چنین مدایح و واکنش‏هایی توسط امام در حق کسی که عادل و موثق و امین نیست، نامعقول می‏باشد، زیرا ائمه اطهار علیهم‏السلام اهل مبالغه و مغالطه نبودند. مقصود امام از این‏که به طور مطلق فرمود: مثل عبدالملک هنوز زاده نشده است، مماثلت و مشابهت در ورع و تقوا و دیانت و صلاح است که مورد نظر خدا و رسول و ائمه و دیگر بندگان برگزیده الهی است.

اگر امام(علیه السلام) مشابهت خاصی را در نظر داشت، حتما تصریح می‏کرد و وجه شباهت را بیان می‏فرمود. این مطلب بر کسانی که دارای ذوق و سلیقه درست و مستقیم هستند و لسان اهل بیت رحمت علیهم السلام را می‏فهمند، پوشیده نیست. اگر به این سخنان، شهادت علمای بزرگ مبنی بر مستقیم و پایدار بودن عبدالملک در دین و مذهب، و گواهی امام باقر(علیه السلام) را که «عبدالملک از نجات یافتگان و سرپرست مردم و خزانه‏ داران در وقت ظهور امام زمان(علیه السلام) است،» اضافه کنیم، تردیدی باقی نمی‏ماند که او را در شمار شخصیت‏های عادل و موثق عنوان کنیم.»(۲۱)

صحابی خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام)

تا شخصیت کسی مورد قبول ائمه(علیهم السلام) نبود، با او ارتباط نزدیک برقرار نمی‏کردند و با وی درباره موضوعات و مسائل مهم عقیدتی یا سیاسی سخن نمی‏گفتند و اسرار ولایت را مطرح نمی‏کردند. اگر از روایات، دلایل و قراینی بر ارتباط تنگاتنگ میان راوی و امام وجود داشته باشد، و نیز با دقت در مطالب و اسراری که امام با او در میان گذارده، می‏توان به شخصیت و عظمت راوی پی‏برد؛ هر چند به طور صریح از او تعریف و تمجیدی در کتب رجال و نگاشته‏های تذکره نویسان یافت نشود. قراینی وجود دارد که عبدالملک از یاران خاص امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و ایشان اعتماد زیادی بدو داشتند و در مورد مسائل مهم با او به گفت‏وگو می‏نشستند.

در روایتی آمده است عبدالملک پرسش‏های زیادی از امام صادق(علیه السلام) نمود که می‏توان فهمید پاره‏ای از سئوالات وی مربوط به امامت بوده، و این نمایانگر اعتماد امام به اوست و جایگاه وی را نزد حضرت می‏نمایاند.

در این روایت از گمراهی اصحاب پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) صحبت شده است. تصریح به چنین موضوعی در عصر اختناق، از سخنان غیر قابل بخشش بود و کیفر سختی داشت.

حارث ‏بن مغیره گزارشگر مورد نظر گوید:

عبدالملک ‏بن اعین که در حال گفت‏وگو با امام صادق(علیه السلام) بود، پرسش‏های زیادی کرد تا آن که گفت: بنابراین همه مردم هلاک شدند؟

امام فرمود: «آری؛ به خدا سوگند، ای پسر اعین همه مردم هلاک شدند.»

عبدالملک پرسید: ساکنان مشرق و مغرب زمین؟

امام فرمود: «شرق و غرب به گمراهی فتح شد.(۲۲) آری، به خدا قسم! همگی مردم هلاک گشتند جز سه تن: سلمان فارسی و ابوذر و مقداد. بعد عمار و ابوساسان انصاری و حذیفه و ابوعمره بدان‏ها ملحق و در مجموع هفت تن شدند.(۲۳)

شاهد بعدی خبر ذیل است که امام باقر(علیه السلام) تعدادی از آثار امیرالمؤمنین(علیه السلام) را که از علوم مخفی و اسرار اهل بیت(علیهم السلام) به شمار می‏آید، به عبدالملک نشان می‏دهد و نظر او را درباره علت نوشتن آن‏ها سئوال می‏کند.

عبدالملک با درایت و بینش، پاسخ را تقدیم می‏کند:

عبدالملک گوید: زمانی امام باقر(علیه السلام) تعدادی از کتاب‏های علی(علیه السلام) را به من نشان داد. سپس فرمود: «به چه دلیلی او این‏ها را نگاشته است؟»

عرض کردم: آیا عقیده‏ام را در این باره بیان کنم؟

امام فرمود: «آری.»

عرض کردم: حضرت می‏دانست قائم شما روزی قیام می‏کند. از این رو دوست داشت او به آن‏چه در آن کتاب‏هاست، عمل کند.(۲۴)

امام فرمود: «صحیح است.»(۲۵)

قرینه دیگر روایاتی است که به واسطه‏ گری عبدالملک در رساندن مسائل مردم به امام و ارسال پاسخ‏ها اشاره دارد که گویای اعتماد امام به این شخصیت بزرگ است.

شاید بتوان از شواهد استفاده بیشتری کرد و گفت که او یکی از وکلای ایشان در شهر کوفه بوده که به مسائل فقهی ـ کلامی مردم پاسخ می‏گفته، جمع‏آوری وجوه شرعی نیز به دست با کفایت او انجام می‏پذیرفته است. یکی از نشانه‏های این ادعا، نامه مهم عبدالرحیم قصیر به امام صادق(علیه السلام) به خط عبدالملک و پاسخ آن توسط حضرت به دست عبدالملک است. این نامه یکی از ذخایر ارزشمند شیعی است، چون در آن به مهم‏ترین عقاید کلامی آن عصر اشاره شده است.

از برخی روایات استنباط می‏شود عبدالملک علاوه بر علاقه وافر به امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) و دیگر ائمه هدی علیهم السلام ، عاشق امام مهدی(علیه السلام) فرجه بود و در انتظار ظهور حضرت به سر می‏برد. در گزارش ابوبکر حضرمی می‏خوانیم:

عبدالملک ‏بن اعین گفت: هنگامی که نزد ابوجعفر باقر(علیه السلام) بودم، یاد امام زمان افتادم. ایستادم و گریستم و عرض کردم: امیدوارم در حالی که توان دارم، ظهور حضرت را دریابم.(۲۶)

علی‏بن سعید گوید: نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم. کنار حضرت، محمدبن عبدالله‏بن علی بود. در آن مجلس عبدالملک‏بن اعین و… بودند… . امام رو به ما کرد و فرمود: بشارت باد شما را! آیا به این راضی نیستید که در روز قیامت به علی متمسک شده‏اید و علی به رسول خدا (صلی اله علیه و آله) متمسک شده است؟(۲۷)

از روایت فوق مقام والای اهل مجلس از جمله عبدالملک به دست می‏آید.

عبدالملک ‏بن اعین و چهار برادر دیگرش یعنی زراره و حمران و بکیر و عبدالرحمان از یاران سرشناس و برگزیده حضرت باقر و امام صادق علیهماالسلام بودند. آنان برای فراگیری علوم اهل بیت علیهم السلام رنج سفرهای طاقت‏فرسای آن عصر را بر خود هموار کردند و دائما مسافت زیاد میان کوفه تا مدینه را طی می‏نمودند. حاصل این تلاش‏ها آن شد که هر یک از این پنج فرزانه، به مقام شامخی در دانش دست یافتند. در گزارشی از «ربیعه الرأی» آمده است که به امام صادق عرض کردم: آن چند برادر که از عراق به محضرتان می‏آیند و من بهتر از آنان و مهیاتر برای فراگیری علوم در یاران شما ندیده‏ام، کیستند؟

امام فرمود: «آنان [ فرزندان سرشناس اعین] اصحاب پدرم هستند».(۲۸)

حسین ‏بن موسی گوید: در سالی امام صادق(ع) با اصحاب خویش به مکه شرفیاب شد و از حال عبدالملک‏ بن اعین پرسش نمود و فرمود: «آیا او از دنیا رفت؟»

عرض کردم: آری…

امام فرمود: «پس بیا با ما تا بر سر قبرش برویم و برای او دعا کنیم.(۲۹)

از این خبر فهمیده می‏شود قبر عبدالملک در مکه است،(۳۰) ولی طبق تصریح شیخ صدوق، قبر وی در مدینه است و امام صادق(علیه السلام) و اصحابش به زیارت او رفتند.(۳۱)

عبدالملک در منظر اهل سنت

علما و بزرگان سنی درباره عبدالملک ابراز نظرهای گوناگون کرده‏اند. برخی چون ابوحاتم و ابن ‏حبان و عجلی او را از شیعیان نیکو و صالح الحدیث و مورد اعتماد و صدوق دانسته‏اند. و جمعی چون ابن‏معین و سفیان‏ بن عیینه (سفیان ثوری) او را فردی خبیث‏القول و بی‏ارزش عنوان نموده ‏اند.(۳۲)

با دقت در عبارات مذمت کنندگان و ریشه یابی آن، می‏توان فهمید عبدالملک تنها به سبب شیعه بودن و دوستی با خاندان اهل بیت علیهم السلام نکوهش شده است. برای همین بخاری در صحیح تنها یک حدیث از او نقل کرده است.(۳۳)

تنها نکته‏ای که از سوی شیعه در نکوهش عبدالملک عنوان شده، روایتی است از گفت‏وگوی او با امام صادق(علیه السلام) که گویند از جسارت و بی‏ادبی او حکایت می‏کند. در این روایت می‏خوانیم: ابوعبداللّه‏ (امام صادق) به عبدالملک‏بن اعین فرمود: «چرا نام فرزندت را ضریس نهادی؟»

عبدالملک گفت: چرا پدرتان شما را جعفر نام نهاد؟

امام فرمود: «جعفر نام نهری در بهشت است، اما ضریس نام شیطان است.»(۳۴)

شهید ثانی و شیخ حسن، فرزند او و مامقانی، روایت فوق را معتبر نمی‏دانند، زیرا در سند آن «علی‏بن عطیه» وجود دارد.(۳۵)

بر فرض صحت سند، نمی‏توان به جسارت عبدالملک حکم کرد، زیرا شاید در حال شوخی با امام بوده است.(۳۶)

گستره دانش

به تعبیر مامقانی عبدالملک‏بن اعین از «خُلّص شیعه» بود. او از یاران نزدیک امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) محسوب می‏شود و به تنهایی یا با برادرانش بارها برای دیدار ائمه به مدینه رفته و از محضر پرفیضشان بهره برده بود.

به طور طبیعی بایستی دستاوردهای علمی فراوانی از عبدالملک در منابع و جوامع روایی و تاریخی داشته باشیم، اما از وی روایات اندکی باقی مانده، علت آن مشخص نیست. اما به احتمال می‏توان گفت شاگردان مخالف او نظیر عبدالرحمان ‏بن ‏مهدی و ابن‏ عیینه و سفیان ثوری روایات استاد را به دیگران منتقل نکرده، با آتش کینه و حسد سوزاندند.(۳۷) احتمال دیگر آن است که چون عبدالملک کاتب و ملازم امامان بود، کم‏تر فرصت پیدا می‏کرد به تدریس و انتقال یافته‏هایش و نقل آن‏ها بپردازد.(۳۸)

با توجه به آن‏که عبدالملک از شیعیان خاص ائمه(علیهم السلام) بود، شاید بتوان استنباط کرد قسمت زیادی از یافته‏های وی مربوط به اسرار ولایت است و چون او کم‏تر کسی را شایسته درک و پذیرش آن‏ها می‏دید، از انتقال مطالب خویش خود داری می‏نمود. عامل احتمالی دیگر کوتاهی راویان بوده که گفت‏وگوهای او با امامان را ضبط نکرده‏اند و یا چون در نظرشان کم اهمیت بوده، توجهی به آن ننموده‏اند. علت دیگر که در مورد بیش‏تر راویان وجود داشته و موجب گشته از آنان احادیث کم‏تری داشته باشیم، جو سیاسی نامناسب آن عصر بوده است.

او در بخش نجوم هم تحقیقاتی داشت و احتمالاً کتاب یا کتاب‏هایی تألیف کرده بود. برای همین شیخ عباس قمی از او به عنوان آگاهان علم نجوم یاد کرده است،(۳۹) ولی چون به مقتضای علم خود عمل می‏نمود و این امر باعث شده بود در زندگیش اختلالاتی ایجاد گردد، دست به دامان امام صادق(علیه السلام) برد. خود در این‏باره گوید: به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: من گرفتار علم نجوم شده‏ام. وقتی می‏خواهم کاری انجام دهم، به طالع می‏نگرم اگر بد باشد، حاجتم را رها می‏سازم و اگر طالع را خوب ببینم، در پی انجام کارم برمی‏آیم.

امام فرمود: «حکم می‏کنی؟»

عبدالملک عرض کرد: آری.

امام فرمود «کتاب‏هایت را بسوزان».(۴۰)

اساتید

طبق سخن مامقانی، رجالی معروف سده چهاردهم هجری بیش‏تر روایات عبدالملک از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) است.(۴۱) بنابراین، شخصیت علمی وی به دست آن دو بزرگوار رقم زده شده بود. دیگر کسانی که عبدالملک از محضرشان بهره‏مند گشته و روایت نقل کرده، عبارتنداز:

۱٫ ابوبشیر.(۴۲)

۲٫ سلیمان‏ بن خالد.(۴۳) ابوربیع هلالی، معروف به سلیمان‏ بن خالد از قاریان و فقها و بزرگان عصر امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود و از جمله اصحاب جناب زیدبن علی(علیه السلام) در قیام وی در کوفه به شمار می‏آمد. در این جنگ دست سلیمان توسط دشمن قطع گردید.(۴۴)

۳٫ ابوحرب ‏بن ابوالاسود دئلی.(۴۵)

۴٫ ابوعبدالرحمن سلمی.(۴۶) ظاهرا وی عبدالله‏بن حبیب سلمی است که از یاران امام علی(علیه السلام) به شمار می‏آمد و یکی از فرزانگان تاریخ شیعه و شخصیت‏های قابل اعتماد بود. او ۱۰۵ هجری در ۹۰ سالگی از دنیا رفت.(۴۷)

۵ . شقیق ‏بن سلمه اسدی (ابو وائل)(۴۸)

۶٫ عبدالله ‏بن شداد بن هاد. وی از اصحاب بزرگ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. امام صادق(علیه السلام) درباره کرامت امام حسین(علیه السلام) نسبت به شداد فرمود: «هنگامی که شداد به تب شدیدی دچار شد، حسین ‏بن علی به عیادتش رفت، به محض این که داخل منزلش شد، تب از شداد رخت بربست.»(۴۹) شداد به سال ۸۱ یا ۸۲ هجری از دنیا رفت.

۷٫ عبدالرحمن ‏بن ادْینه.(۵۰)

۸ . صالح‏ بن میثم. ابوغالب زراری در یکی از گزارش‏های خود گوید: عبدالملک نخستین شخص از آل‏اعین بود که شیعه و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام شد. او به واسطه صالح ‏بن میثم در این مسیر قدم برداشت.(۵۱)

شاگردان و راویان

شخصیت‏ها و کسانی که از محضر عبدالملک بهره‏مند شده و روایاتی ازاو نقل کردند، کم نیستند، ولی تاریخ همه آن‏ها را ثبت نکرده است.

برخی عبارتنداز:

۱٫ برادر وی،(۵۲) زراره. وی از فقهای طراز اوّل امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود. زراره از جمله مصادر و مراجع شناخت فقه شیعه است.(۵۳)

۲٫ یونس ‏بن عبدالرحمان.(۵۴) ابو محمد یونس ‏بن عبدالرحمن از بزرگان و فقهای به نام شیعه در عصر امام کاظم و امام رضا علیهما السلام بود. حضرت رضا(علیه السلام) اصحابش را در اخذ علم و فتوا بدو راهنمایی کرد. به علاوه وی افتخار داشت وکیل حضرت باشد. این شخصیت برجسته شیعی، آثار زیادی به رشته تحریر درآورد.(۵۵)

برخی گویند: یونس از شاگردان عبدالملک نیست، زیرا عبدالملک در زمان امام صادق(علیه السلام) از دنیا رفت و یونس گرچه زمان حضرت را درک کرد، اما در سنی نبود که بتواند از آن امام یا دیگران روایت نقل کند.(۵۶)

۳٫ ابن‏بکیر.(۵۷) ظاهرا مقصود، عبدالله‏بن بکیر از «اصحاب اجماع»(۵۸) است. عبدالله برادرزاده عبدالملک و از راویان بزرگ به شمار می‏آید ولی «فَطَحی»(۵۹) مذهب(۶۰) بود.

۴٫ عبدالله ‏بن محمد حضرمی.(۶۱) وی از اصحاب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) بود.(۶۲)

۵٫ حریز.(۶۳) ظاهرا وی حریز بن عبدالله سجستانی است. وی از کوفه بود، لیکن به سبب مسافرت‏های تجاری که به سجستان (سیستان) نمود، به این نام مشهور شد. یونس ‏بن عبدالرحمان گوید: حریز از امام صادق(علیه السلام) بیش از دو حدیث نشنیده است.(۶۴) شیخ طوسی درباره او گوید: حریز فردی مورد اطمینان بود. از جمله آثار او «کتاب الصلاه» است.(۶۵) شیخ مفید گوید: حریز به سیستان کوچ کرد و در همان‏جا به دست خوارج به قتل رسید. در آن زمان غالب ساکنان آن ناحیه از خوارج بودند. وقتی حریز توسط یاران خویش اطلاع یافت خوارج سیستان، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را ناسزا می‏گویند، آنان را مهدور الدم اعلام کرد. در پی آن، هر روز چند تن از خوارج توسط یاران حریز ترور شدند.(۶۶)

۶٫ سیف ‏بن عمیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و از روات موثق بود، اما واقفی مذهب بود.

۷٫ مثنی ‏بن ولید. مثنی از اصحاب حضرت صادق(علیه السلام) بود و کتابی روایی داشت.(۶۷)

۸٫ عبیدبن زراره. وی از راویان امام صادق(علیه السلام) و شخصیتی ارجمند بود.(۶۸)

۹٫ حارث‏بن مغیره. وی از یاران امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) و شخصیتی عالی‏قدر بود و از آن دو بزرگوار و جناب زید بن‏ علی روایت دارد.(۶۹)

۱۰٫ جعفر بن مثنی.(۷۰)

۱۱٫ لیث ‏بن بختری مرادی. او از فقها بود. امام صادق(علیه السلام) او را از «اوتاد زمین» و برپا کنندگان قسط و راستی و «السابقون السابقون» و حافظان دین دانسته است.(۷۱)

۱۲٫ حماد بن عثمان. ظاهرا مقصود، حمادبن عثمان ناب از اصحاب اجماع است. این عالم عظیم‏الشأن از راویان حضرت صادق و حضرت کاظم و حضرت رضا علیهماالسلام بود. حماد و جعفر و حسین برادران وی همگی از علما و فضلا و برگزیدگان از اصحاب بودند.(۷۲)

۱۳٫ محمد بن اسحاق‏ بن یسار.(۷۳)

۱۴٫ سفیان ثوری. وی از اصحاب و شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود ولی به ولایت ائمه اعتقاد نداشت و در صف مخالفان آن بزرگواران بود. وی دارای مذهب خاصی بود، ولی از آن‏جا که حکومت وقت او را مورد پشتیبانی قرار نداد، مذهبش دوام چندانی نیافت و منقرض گردید.(۷۴)

۱۵٫ سفیان ‏بن عیینه. گر چه ابن‏عیینه از شاگردان امام صادق(علیه السلام) بود، اما به ولایت ایشان و سایر امامان اعتقاد نداشت. از این‏رو امام او را در زمره کسانی بر شمرد که به مرگ جاهلی می‏میرند.(۷۵)

ابن‏عیینه دارای مذهب خاصی بود، ولی با خلیفه ملایم نبود. از همین رو پیروان کمی داشت و مذهبش تا قرن چهارم هجری بیش‏تر دوام نیاورد.(۷۶)

۱۶٫ عبدالملک‏ بن ابی سلیمان. وی از فقها و بزرگان اهل سنت است.(۷۷)

۱۷٫ اسماعیل ‏بن سمیع.(۷۸)

۱۸٫ عبدالرحمن ‏بن مهدی. وی از حافظان بزرگ قرآن و فقهای مشهور و راویان معروف اهل تسنن است. شافعی در توصیفش گفته است: مانندی برای او سراغ ندارم. گویند وی ۰۰۰/۲۰ روایت از حفظ داشت.(۷۹)

۱۹٫ ابووائل.(۸۰)


پی‏ نوشت‏ها:

۱٫ ابی‏غالب الزراری، رساله ابی‏غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمدرضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا) ص ۱۱۴؛ مقدمه همان رساله، ص ۴۱٫

۲٫ همان، ص ۴۱ و ۴۲٫

۳٫ همان.

۴٫ همان، ص ۱۲۸ و ۱۲۹٫

۵٫ همان.

۶٫ شیخ طوسی می‏فرماید: هنگامی که دو نفر عقد موالات امضا می‏کنند و یکی از آنان به دیگری می‏گوید: با تو پیمان می‏بندم که یاریم کنی و تو را یاری می‏کنم و از من دفاع کنی و از تو دفاع کنم، و جریمه جنایتم را خاندانت عهده‏دار شوند و خاندان من نیز جریمه جنایت تو را بپذیرند و از من ارث ببری و از تو ارث ببرم، این عقد صحیح است. (ر.ک: حاشیه ص ۱۹۱ از تکمله رساله ابی‏غالب الزراری).

۷٫ شیبانی نام قبیله‏ای معروف در بکر بن وائل است. عبدالکریم سمعانی، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول، (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه) ج ۳، ص ۴۸۲٫

۸٫ محمد رضا حسینی‏ جلالی، معجم الاعلام من آل ‏اعین الکرام، (ملحق به رساله ابی‏غالب الزراری).

۹٫ همان، ص ۱۱۷٫

۱۰٫ الرساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۲۹ و ۱۳۰٫

۱۱٫ همان، ص ۱۹۰ و ۱۹۱٫

۱۲٫ همان، ص ۱۳۸٫

۱۳٫ همان، ص ۱۸۹٫

۱۴٫ همان.

۱۵٫ همان، ص ۱۳۹ و ۱۸۹٫

۱۶٫ همان، ص ۱۳۰٫

۱۷٫ شیخ محمدتقی تستری، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه) ج ۲، ص ۱۷۲٫

۱۸٫ تکمله رساله ابی غالب الزراری، ص ۱۹۱ ـ ۱۹۲٫

۱۹٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۰ و ۱۳۵٫

۲۰٫ شیخ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه) ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۱٫ همان.

۲۲٫ شاید اشاره به یکی از اثرات منفی فتوحات در عصر خلفا باشد.

۲۳٫ محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی الملقب بالشیخ المفید، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری، (قم، مکتبه‏الزهراء(علیها السلام)، ۱۴۰۲ه) ص ۵ ـ ۶؛ ثقه الاسلام محمد کلینی، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم، (بیروت، دارصعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۸، ص ۲۵۳٫

۲۴٫ ظاهرا یعنی امام علی(علیه السلام) نیازمندی‏های حضرت حجت(علیه السلام) را به هنگام ظهورش در آن کتاب‏ها ابراز نموده است.

۲۵٫ علامه محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، تصحیح ربانی شیرازی، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه) ج ۲۶، ص ۵۱٫

۲۶٫ همان، ج ۵۲، ص ۳۳۵٫

۲۷٫ همان، ص ۴۰ ـ ۴۱٫

۲۸٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۲۹٫ ملاعلی علیاری، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳) ج ۵، ص ۳۰۵٫ سند و متن این روایت به صورت‏های دیگری نیز گزارش شده است. شیخ طوسی در استبصار، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۴۸۳ و تهذیب الاحکام، تحقیق سید حسن موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۳، ص ۲۰۲، خبر فوق را به عبدالله ‏بن اعین مربوط دانسته است، ولی برخی گویند: چون وجود شخصی به نام مزبور ثابت نشده است، باید جریان فوق به عبدالملک ‏بن اعین ارتباط داشته، و در آن دو کتاب، اشتباهی رخ داده شده باشد. قاموس الرجال، ج ۶، ص ۲۵۴ و ج ۷، ص ۱۱٫

۳۰٫ همان.

۳۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۲٫ ابن‏حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه) ج ۶، ص ۳۴۳؛ عبد الرحمن رازی، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا) ج ۵، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا) ج ۲ ،ص ۶۵۱ و ۶۵۲٫

۳۳٫ ابن‏حجر عسقلانی، هدی الساری، مقدمه فتح الباری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله‏ بن باز، (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه) ص ۵۹۲٫

۳۴٫ علامه محمد اردبیلی، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا) ج ۱، ص ۵۱۹؛ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۳۵٫ همان.

۳۶٫ شیخ عباس‏قمی، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول، (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰) ص ۲۹۲٫

۳۷٫ وی شاگردان موافق و شیعی هم داشته است.

۳۸٫ اگر بپذیریم عبدالملک از ملازمان همیشگی حضرت صادق(علیه السلام) بوده، نمی‏توانیم قبول کنیم او وکیل حضرت محسوب می‏شده، زیرا وکلا در منطقه‏ای به دور از محل سکونت امام به رتق و فتق امور شرعی و مسائل مذهبی مردم می‏پرداختند.

۳۹٫ شیخ عباس قمی، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه) ج ۶، ص ۸۹٫

۴۰٫ ابوجعفر صدوق، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی‏ خرسان (بیروت، دار صعب و دار التعارف، ۱۴۰۱ه) ج ۲، ص ۱۷۵٫ (با تصرف).

۴۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۲٫ همان؛ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۶۹٫

۴۳٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸٫

۴۴٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۷۸٫

۴۵٫ فضل‏بن شاذان، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش) ص ۳۶۷٫

۴۶٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۴۷٫ جامع الرواه، ج ۲، ص ۳۹۷٫

۴۸٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲؛ جمال ‏الدین یوسف مزی، تهذیب الکمال، تحقیق احمد علی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه) ج ۸، ص ۳۸۸٫

۴۹٫ تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۲۲۲ و ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۴۹۲٫

۵۰٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳٫

۵۱٫ رساله ابی‏غالب الزراری، ص ۱۳۵٫ طبق گزارش دیگر ابوغالب، نخستین شیعه آل ‏اعین، خواهر عبدالملک به نام ام‏ اسود بود.

۵۲٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۵۱ و ج ۷۶، ص ۲۷٫

۵۳٫ آیت‏الله جعفر سبحانی، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه) ص ۱۷۴ و ۱۹۶٫

۵۴٫ آیت‏الله سید ابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه) ج ۲۰، ص ۳۳۰٫

۵۵٫ سید حسن صدر، تأسیس الشیعه، (بی‏جا، مرکز النشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا) ص ۳۱۸ و ۳۲۸؛ ابوالعباس‏النجاشی، رجال نجاشی، تحقیق سیدموسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه) ص ۴۴۶ ـ ۴۴۸٫

۵۶٫ قاموس الرجال، ج ۷، ص ۱۱٫

۵۷٫ بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۴۸۸٫

۵۸٫ عنوان «اصحاب اجماع» بر هجده تن از فقهای عصر امام باقر تا امام رضا (علیهما السلام) اطلاق می‏گردد. آنان گروهی بودند که علما به جلالت قدر و عظمت‏شان گواهی داده و کلیه روایات‏شان را قبول کرده‏اند. ر.ک: کلیات فی علم الرجال، ص ۱۷۴ به بعد.

۵۹٫ فطحیه کسانی بودند که امامت حضرت کاظم(علیه السلام) را قبول نداشتند و بزرگ‏ترین فرزند امام صادق(علیه السلام) یعنی عبدالله را پیشوای مسلمانان می‏دانستند. ر.ک: جامع الرواه، ج ۲، ص ۵۴۶٫

۶۰٫ همان، ج ۱، ص ۴۷۳٫

۶۱٫ قطب‏الدین راوندی، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه) ج ۲، ص ۸۳۹٫

۶۲٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۰۱؛ ج ۲، ص ۳۶۹٫

۶۳٫ معجم رجال الحدیث، ج ۱۱، ص ۴۰۹٫

۶۴٫ ر.ک: رجال النجاشی، ص ۱۴۴ ـ ۱۴۵٫

۶۵٫ شیخ ابو جعفر محمد طوسی، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمد صادق آل ‏بحرالعلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا) ص ۶۲ ـ ۶۳٫

۶۶٫ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۹۵٫

۶۷٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۰۹؛ جامع الرواه ج ۲، ص ۴۰٫

۶۸٫ معجم رجال الحدیث؛ ج ۱۱، ص ۴۱۰؛ بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۲۶؛ جامع الرواه؛ ج ۱، ص ۵۲۴٫

۶۹٫ الاختصاص، ص ۵ و ۶؛ الکافی، ج ۸، ص ۲۵۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۱۷۵٫

۷۰٫ الاستبصار، ج ۴، ص ۱۵۲٫

۷۱٫ تنقیح المقال، ج ۲، ص ۲۲۸؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۵۱۹ و ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵٫

۷۲٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۳۶؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۲۷۱٫

۷۳٫ تهذیب الکمال، ج ۸، ص ۳۸۸٫

۷۴٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳؛ اسد حیدر، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه) ج ۱، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵٫

۷۵٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ جامع الرواه، ج ۱، ص ۳۶۷٫

۷۶٫ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج ۱، ص ۱۵۵٫

۷۷٫ تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۳۴۳؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه) ج ۶، ص ۱۰۷ ـ ۱۰۹٫

۷۸٫ اسماعیل بخاری، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا) ج ۵، ص ۴۰۵٫

۷۹٫ هدی الساری، مقدمه فتح الباری، ص ۵۹۲٫ درباره او و مقام علمی و عبادیش ر.ک: سیر اعلام النبلاء، تحقیق علی ابوزید، ج ۷، ص ۱۹۲ به بعد.

۸۰٫ الجرح و التعدیل، ج ۵، ص ۳۴۳٫



منابع:

ـ ابن شاذان، فضل، الایضاح، تحقیق ارموی، چاپ اول (تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۵۱ش).

ـ اردبیلی، محمد، جامع الرواه (قم، مکتبه المصطفوی، بی‏تا).

ـ بخاری، اسماعیل، التاریخ الکبیر (بیروت، دارالکتب العلمیه، بی‏تا).

ـ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، تحقیق مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۰ه).

ـ حیدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعه، چاپ دوم (بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۳۹۰ه).

ـ خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، چاپ چهارم (قم، مرکز نشر آثار شیعه، ۱۴۱۰ه).

ـ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق حسین اسد، ج ۶ و تحقیق ابوزید، ج ۷، چاپ هفتم (بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۱۰ه).

ـ ، میزان الاعتدال، تحقیق بجاوی (بیروت، دارالفکر، بی‏تا).

ـ رازی، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‏تا).

ـ راوندی، قطب‏الدین، الخرائج و الجرائح، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام)، چاپ اول (قم، مؤسسه الامام المهدی(علیه السلام)، ۱۴۰۹ه).

ـ زراری، ابی‏غالب، رساله ابی غالب الزراری و تکملتها لابی عبدالله الغضائری، تحقیق محمد رضا حسینی، (قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه، بی‏تا).

ـ سبحانی، جعفر، کلیات فی علم الرجال، چاپ دوم (قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۴۰۸ه).

ـ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، تقدیم و تعلیق بارودی، چاپ اول (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ه).

ـ صدر، سید حسن، تأسیس الشیعه (بی‏جا، مرکزالنشر و الطباعه العراقیه المحدوده، بی‏تا).

ـ صدوق، ابوجعفر، من لایحضره الفقیه، تحقیق موسوی خرسان (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ طوسی، محمد، الاستبصار، تحقیق موسوی‏خرسان، چاپ سوم (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ه).

ـ ، الفهرست، تصحیح و تعلیق محمدصادق آل‏بحر العلوم (بی‏جا، المکتبه المرتضویه و مطبعتها، بی‏تا).

ـ  ، تهذیب الاحکام، تحقیق موسوی ‏خرسان، چاپ دوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ عسقلانی، ابن‏حجر، تهذیب التهذیب، چاپ اول (بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۴ه).

ـ ، هدی الساری، طبع مصححه علی عده نسخ و عن النسخه التی حقق اصولها و اجازها عبدالعزیز بن عبدالله ‏بن باز (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۱ه).

ـ علیاری، ملاعلی، بهجه الآمال، تصحیح مسترحمی (تهران، بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور، ۱۳۶۳).

ـ قمی، عباس، تحفه الاحباب، تحقیق حسینی، چاپ اول (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۰).

ـ ، سفینه البحار، چاپ اول (قم، نشر اسوه، ۱۴۱۴ه).

ـ کلینی، محمد، الکافی، تصحیح غفاری، چاپ سوم (بیروت، دارصعب و دارالتعارف، ۱۴۰۱ه).

ـ مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال (نجف اشرف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۵۲ه).

ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح ربانی شیرازی (تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه).

ـ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق احمدعلی عبید و حسن احمد آغا (بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ه).

ـ مفید، محمد بن محمد بن نعمان عکبری بغدادی، الاختصاص، تصحیح و تعلیق غفاری (قم، افست مکتبه الزهراء(علیه السلام)، ۱۴۰۲ه).

ـ نجاشی، ابوالعباس، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، چاپ چهارم (قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۳ه).

مجلات، تاریخ اسلام، شماره ۹، محمد اصغری نژاد؛// پژوهشگر و دانش ‏آموخته حوزه علمیه قم.

زندگینامه بهلول بن راشد(۱۸۲-۱۲۸ه.ق)

بُهلول بن راشد ، ابوعمرو حجری ، محدّث مالکی مغرب در قرن دوم . در ۱۲۸ در قیروان متولد شد.

استادان

از بزرگان آن عصر، مانند

مالک ،

سفیان ثوری ،

لیث بن سعد،

حارث بن نَبْهان ،

یونس بن یزید (متوفی ۱۵۹)،

حنظله بن ابی سفیان (متوفی ۱۵۱)،

موسی بن علی بن رباح (متوفی ۱۶۳)

و دیگران حدیث شنید (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۰ـ۲۰۱؛ عیاض بن موسی ، تراجم اغلبیه ، ص ۲۷؛ ابن حِبّان ، ج ۸، ص ۱۵۲؛ ذهبی ، ج ۱، ص ۳۵۵؛ ابن ماکولا، ج ۳، ص ۸۴؛ ابن ابی حاتم ، ج ۲، ص ۴۲۹؛ ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۶۶).

وی نخست به عبادت و زهد روی آورد، ولی با احساس نیاز مردم به علم ، به کسب علوم پرداخت . مُوَطّأ مالک را نزد علی بن زیاد و ابن غانم خواند؛ جامع صغیرِ سفیان را از ابوالخطّاب و ابوخارجه و جامع کبیر را از علی بن زیاد شنید (عیاض بن موسی ، ص ۲۸). پس از اتمام تحصیل و رسیدن به مرتبه فقاهت ، موردتوجه مردم قرار گرفت و مقام مرجعیّت و فتوای مالکیان به وی محوّل شد.

وی شخصی پرهیزکار مستجاب الدّعوه و نیک سیرت و بخشنده و در عین حال در مذهب خود متعصّب بود و مخالفان خود را طرد می کرد. نمونه هایی از عبادت و زهد او در منابع گزارش شده است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۳ـ۲۱۲؛عیاض بن موسی ، ص ۲۹ـ ۳۷؛ابن حجر عسقلانی ، همانجا؛ابن فرحون ، ص ۱۶۶).

رحلت

مخالفت بهلول با تصمیم امیر افریقیه ، محمدبن مقاتل عکّی ، مبنی بر فرستادن سلاح و آهن و مس برای ملک روم ، در پی ایجاد روابط دوستانه با او، سبب دشمنی عکّی با بهلول و حبس و تازیانه خوردن وی شد. جراحت ناشی از این تازیانه ها به مرگ بهلول در سال ۱۸۲ یا ۱۸۳ انجامید (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۱، ۲۱۲ـ۲۱۳؛عیاض بن موسی ، ص ۳۷ـ۳۹، ۴۰؛ابن قُنفُذ، ص ۱۴۵؛ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۶۶ـ۶۷).

بهلول علاوه بر مقام فتوی و مرجعیّت ، در نشر فقه و حدیث و تربیت محدثان نیز نقش بزرگی داشته و بسیاری از بزرگان مالکی مثل سَحْنون * ، عون بن یوسف خزاعی ، خلیفه بن یزید، یحیی بن سلام ، ابوزکریّا حَفری ، عبدالمتعالی ، ابوسنان و قعنبی و دیگران از وی حدیث شنیده اند (عیاض بن موسی ، ص ۲۸؛مالکی ؛ابن فرحون ؛ابن حبّان ؛ابن حجرعسقلانی ؛ابن ماکولا؛ابن ابی حاتم ، همانجاها).

اثر

تنها اثر باقیمانده از بهلول کتابی در فقه مالکی است که می گویند شاگردان وی آن را تدوین کرده اند. او در این کتاب ، بیشتر به اقوال و نظریات سفیان ثوری توجه کرده است (مالکی ؛عیاض بن موسی ، همانجاها).

نظرات دیگر علما در مورد بهلول

درباره مقام علمی و درجه توثیق وی ، مُورّخان و ارباب جرح و تعدیل ، از معاصران و متأخّران ، نظر داده اند؛

از جمله ابوعبدالله اجذابی ، بهلول را از علمای بزرگ مغرب در عصر خود شمرده و گفته است که هر وقت مالک بهلول را می دید، می گفت بهلول عابد سرزمین مغرب است .

سحنون نیز وی را استاد و مقتدای خود دانسته است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۲ـ ۲۰۳؛عیاض بن موسی ، ص ۲۸، ۳۶؛ابن فرحون ؛ابن حجرعسقلانی ، همانجاها).

از متأخّرین نیز ابن ابی حاتم و عقیلی وی را توثیق کرده اند (عیاض بن موسی ، ص ۲۸؛ابن حجرعسقلانی ، همانجا).

ابن حبان (همانجا) از وی یاد کرده است . ذهبی و ابن ابی حاتم و ابن حجرعسقلانی (همانجاها) می گویند که ابن معین درباره او اظهار عدم شناخت کرده است . نمونه های احادیث بهلول بن راشد در صحیح مسلم آورده شده است (مالکی ، ج ۱، ص ۲۰۱).



منابع :
(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حِبّان ، کتاب الثقات ، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن فرحون ، الدّیباج المذهب فی معرفه اعیان علماء المذهب ، چاپ مامون بن محیی الدین جنان ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛
ابن قنفذ، الوفیات ، چاپ عادل نویهض ، بیروت ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰، ابن ماکولا، الاکمال ، چاپ عبدالرحمان بن

(۵) یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
محمدبن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ

(۶) ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) عیاض بن موسی ، تراجم اغلبیه ، چاپ محمد طالبی ، ( تونس ) ۱۹۶۸؛
(۸) عبدالله بن محمد مالکی ، کتاب ریاض النفوس ، چاپ بشیر بکوش ، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمد بوسنوی سرایی(متوفی۱۰۴۶ه.ق)

بوسنوی سرایی ، محمدبن موسی ، مفسر، محدث و قاضی حنفی قرن یازدهم هجری . در حدود ۱۰۰۳، در بوسنه سرای (سارایوو) متولد شد. او را غلامک ، و به قولی ، چون در جوانی بسیار می دانسته ، علاّ مک لقب داده اند (محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۲۷۸؛ طاهربیگ ، ج ۱، ص ۳۶۰؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲).

وی پس از تحصیلات ابتدایی ، در مدرسه غازی خسروبک دانش آموخت . در هفده سالگی به استانبول رفت و در آنجا به تحصیل و سپس تدریس پرداخت . در ۱۰۴۴، از سوی حکومت عثمانی ، قاضی القضات شهر حلب گردید. در آنجا علاوه بر سمت قضا به تدریس نیز سرگرم شد و در این کار شهرت یافت . مصطفی پاشای سلاحدار از بیم این که بوسنوی ستم وکلای وی را در بلادِ عرب فاش سازد، او را به حصار فرستاد و امر به گوشه نشینی کرد (طبّاخ ، ج ۶، ص ۲۳۲؛ محبی ، ج ۴، ص ۳۰۲ـ ۳۰۳).

رحلت

او پس از زمانی اندک ، به بیماری نقرس دچار گردید و از حلب به اُسکُدار رفت و بار دیگر به سمت قضا در استانبول منصوب شد ولی کمی بعد در ۱۰۴۵ یا ۱۰۴۶، درگذشت (زرکلی ، ج ۷، ص ۱۱۹؛ د. ا. د. ترک ، ذیل مادّه ؛ طباخ ؛ محبی ، همانجاها؛ حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۳، ج ۲، ستون ۱۰۶۴).

آثار

بیشتر آثار بوسنوی حاشیه و شرح بر نوشته های دیگران بوده ، که از آن جمله است :

حاشیه بر شرح جامی بر کافیه ابن حاجب ؛

حاشیه بر شرح قطب الدین رازی بر شمسیه ؛

حاشیه بر شرح شریف جرجانی بر مفتاح العلوم سکاکی که آن را به حسین پاشا اهدا کرده است ؛

تعلیقه بر انوار التنزیل بیضاوی تا آخر سوره انعام ؛

احادیث الاربعین (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۳۷۲، ۱۷۶۷؛ طاهربیگ ، همانجا؛ ثریا، ج ۴، ص ۱۵۹).

ترجمه

علاوه بر آن ، وی به کار ترجمه نیز همت گماشت و برخی آثار چون

الجواهر المضیئه فی الاحکام السلطانیه ، اثر عبدالرئوف مُناوی *

و حیاه الحیوان الکبری ، اثر دَمیری * ، را به ترکی ترجمه کرد (طاهربیگ ، همانجا).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ ۱۳۱۵؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) بروسه لی محمد طاهر بیگ ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۶) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
(۷) محمد امین بن فضل الله محبّی ، خلاصه الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۸) TDVIA , s.v. “Bosnev ªâ” (by Bekir Sadak).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه بوشَنْجی (سه تن از اهل فقه ، حدیث ، ادب و تاریخ )(قرن پنجم وششم)

بوشَنْجی ، شهرت سه تن از اهل فقه ، حدیث ، ادب و تاریخ .

۱) عبدالرحمان بن محمد داودی بوشنجی ، فقیه و محدّث خراسان در قرن پنجم . وی در ربیع الاول ۳۷۴ در بوشنج * به دنیا آمد و در همانجا به تحصیل پرداخت . بوشنجی برای نقل و استماع حدیث ، از ۳۹۹ تا ۴۰۵، به شهرهای مختلف سفر کرد و در سفری که به غزنه کرده بود، در شهر بُست با عرفای مشهوری چون ابوعلی دَقّاق و عبدالرحمان سُلَمی و امام فخر سنجری ملاقات کرد (صریفینی ، ص ۴۸۳).

وی ادبیات را از ابوعلی فَنجکِردی (پنجکردی ) و فقه را در مرو از ابوبکر قفّال و در نیشابور از ابوسهل صُعلوکی و در بغداد از ابوحامد اسفراینی و در بوشنج از ابوسعید یحیی بن منصور فقیه و دیگران آموخت و از احمدبن محمدبن صلب و عبدالواحدبن محمدبن مهدی و دیگران حدیث شنید (سُبکی ، ج ۵، ص ۱۱۷؛ صفدی ، ج ۱۸، ص ۲۵۲ـ۲۵۳؛ ابن جوزی ، ج ۱۶، ص ۲۵۶؛ ابن شاکر کتبی ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ ابن تغری بردی ، ج ۵، ص ۹۹؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۴۴۸). ابوالقاسم زوزنی ، ابن سوره و ابن الوقت از شاگردان او بوده اند و بخاری در صحیح خود از او روایت کرده است (سمعانی ، همانجا).

نسبت «داودی »، چنانچه سمعانی (همانجا) تصریح کرده ، معرّف پیروی او از مذهب فقهی ظاهری است . بوشنجی به زهد و تقوا موصوف بود و در اواخر عمر به زادگاه خود بازگشت و به تدریس و تألیف و افتا مشغول شد و مجلس نقل حدیث تشکیل داد. بزرگِ مشایخ خراسان بود. او در شوال ۴۶۷ درگذشت (صفدی ؛ سمعانی ، همانجاها؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۱۹؛ ابن شاکر کتبی ، ج ۲، ص ۲۹۵ـ۲۹۶). او بهره وافری از نظم و نثر داشت . نمونه ای از اشعارش را صَفَدی (ج ۱۸، ص ۲۵۳)، ابن شاکر کُتُبی (ج ۲، ص ۲۹۶) و سبکی (ج ۵، ص ۱۱۹ـ۱۲۰) نقل کرده اند.

۲) ابوالفتح مختاربن عبدالحمید بوشنجی ، محدّث ، ادیب و مورّخ قرن ششم . وی در بوشنج به دنیا آمد. از جدّ مادری خود عبدالرحمان بن محمد داودی بوشنجی استماع حدیث کرده و به ابوسعد اجازه حدیث داده بود (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۷۵۹). از تألیفات او وفیات الشّیوخ است که در آن تاریخ وفات علما و مشایخ را ذکر کرده است (کحاله ، ج ۱۲، ص ۲۱۱؛ بغدادی ، ج ۲، ستون ۴۲۳؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۷۵۸). وی در ۱۵ رمضان ۵۳۶ در اِشکیذَبان ، قریه ای بین بوشنج و هرات ، درگذشت (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۲۸۱، ۷۵۹).

۳) محمدبن ابراهیم بن سعید بوشنجی عبدی (۲۰۴ـ۲۹۱)، فقیه مالکی ، محدّث ، ادیب و لغوی . او شیخ اهل حدیث زمان خود در نیشابور بود (صفدی ، ج ۱، ص ۳۴۲؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۵). برای تحصیل علم به جاهای مختلف سفر کرد و با بزرگان ادب ملاقات و کتابهایی تألیف کرد. ابوعبدالله بخاری ، محمدبن اسحاق صاغائی ، ابوبکر صَبغی بخاری از او روایت کرده اند (ابن عماد، همانجا؛ ذهبی ، ج ۲، ص ۶۵۷ـ۶۵۹).



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/ ۱۹۶۳ ) ؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن شاکر کتبی ، فوات الوفیات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۴) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱ـ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵ ـ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷ /۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸؛
(۷) عبدالوهاب بن علی سُبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۸) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمربارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۹) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۰) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۸، چاپ أیمن فؤاد سیّد، ویسبادن ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) عمررضا کحاله ، معجم المؤلّفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه ابومطیع حَکم بن عبدالله بلخی (متوفی۱۹۹ه.ق)

بلخی ، ابومطیع حَکم بن عبدالله بن مَسْلَمه بن عبدالرحمان ، فقیه و قاضی و محدث ، و شاگرد ابوحنیفه . وی در ۱۹۹ به سن ۸۴ سالگی در بلخ درگذشت .

شانزده سال در زادگاه خود بلخ ، به امر قضا اشتغال داشت ؛ چند نوبت به بغداد و احتمالاً به جاهای دیگر، به ویژه به مدینه و مکه و کوفه ، سفر کرد، زیرا در میان کسانی که گفته شده وی از آنها حدیث استماع می کرده است سه تن از مؤسسان مکتبهای فقهی اسلام بوده اند: مالک بن انس از مدینه ، ابوحنیفه و سفیان ثوری هردو از کوفه . ابومطیع از اعتبار و نفوذ بسیاری برخوردار بود.

معلومات عمیق و تیزهوشی و آرای خردمندانه و زهد و بزرگواریش موجب شد که عده کثیری از طلاّ ب و گردآورندگان حدیث به او روی آورند ( داستانی که خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۲۲۴) از اعتراض صریح وی به خلیفه عباسی و پشتیبانی مردم نقل کرده ، مؤید نفوذ اجتماعی و دینی اوست ) .

آثار

ظاهراً در انتقال بعضی از آرا و تعلیمات ابوحنیفه سهم مهمی داشته است . از تحقیقات کنونی برمی آید که جز نامه ای که ابوحنیفه به عثمان البَطّی نوشته است ، بقیه آثار منسوب به ابوحنیفه را، که متضمن آرای اوست ، پیروانش نوشته اند. ابومطیع احتمالاً راوی کتابی است به نام فقه الاکبر منسوب به ابوحنیفه و مشتمل بر آرای او که ، نسخه موجود از آن (در مجموعه شروح الفقه الاکبر ، ش ۱، حیدرآباد ۱۳۲۱) حاوی شرحی است که به خطا به ماتُریدی نسبت داده شده است . کتاب دیگری نیز به نام فقه الابسط ، در مجموع حاوی همان مطالب ، وجود دارد که گفته اند پاسخهای ابوحنیفه به پرسشهای کلامی ابومطیع است .

ستیزهای دینی و سیاسی عصر ابومطیع در برخی از آرای منفی درباره وثاقت او در کار روایت حدیث منعکس است ؛از جمله از احمدبن حنبل نقل کرده اند که ابومطیع در نقل حدیث ضعیف است ، زیرا بهشت و دوزخ را مخلوق و از بین رفتنی دانسته است ؛ ازینرو ابومطیع جَهمی (اهل تعطیل ) است . اما تقریباً مسلّم است که او به چنین بدعتی اعتقاد نداشته ، زیرا در فقه الابسط بصراحت با نظریات جهمیان مخالفت کرده است .

این آرای خصمانه که خطیب بغدادی و ذهبی نقل کرده اند در حقیقت مبین دیدگاه اهل حدیث است (خبر نادرست مشابهی نیز درباره ابوحنیفه گفته شده است رجوع کنید به د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «ابوحنیفه النعمان »).

کسانی نیز ابومطیع را یکی از بزرگان مُرجئه شمرده اند. این سخن ممکن است تا حدی به حقیقت نزدیک باشد، زیرا ابوحنیفه نیز خود یکی از آنان بود (برای آرای شاخت درباره فقه الابسط رجوع کنید به همانجا). ابومطیع را در فقه و قضا «بصیرٌ بالرأی » خوانده اند (خطیب بغدادی ، ج ۸، ص ۲۲۳) که ظاهراً حاصل تبحر او در استنتاج و کاربرد قیاس است .



منابع :

(۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۲) محمد بن احمد ذهبی ، میزان الاعتدال ، ج ۱، قاهره ۱۳۸۲/۱۹۶۳، ص ۵۷۴ ـ ۵۷۵، ش ۲۱۸۱؛
(۳) عبدالقادربن محمد قرشی حنفی مصری ، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه ، حیدرآباد دکن ۱۳۳۲/۱۹۱۴، ج ۲، ص ۲۶۶؛

(۴) EI, s.v. “Abu ¦ H ¤ an ¦ â fa A l-Nu`ma ¦ n” (by J. Schacht);
(۵) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1957-1965, I, 414.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۴ 

زندگینامه محمدبن یحیی خبّاز دمشقی بَطنینی(متوفی ۱۰۷۵ه.ق)

بَطنینی ، محمدبن یحیی خبّاز دمشقی ، فقیه و محدّث شافعی در قرن یازدهم . در بطنین ، از قرای دمشق ، متولد شد. از زمان تولّدش اطلاعی در دست نیست .ابتدا در دمشق به نانوایی اشتغال داشت ، اما پس از چندی ، از این شغل دست کشید و برای تحصیل به مصر مهاجرت کرد

استادان

و چندین سال در دانشگاه ازهر نزد استادان بزرگی چون

شیخ سلیمان المزاحی ،

شمس بابلی ،

شهاب احمد قلیوبی ،

شمس شوبری به تحصیل پرداخت .

پس از آن در فنون مختلف علمی تدریس می کرد. وی در اواخر عمر، بینایی خود را از دست داد و در عین حال به قدرت حافظه اش افزوده شد، و این امر باعث شهرت و اعتقاد اغلب مردم ، عامه و خاصه ، نسبت به او گردید.

شاگردان

شیخ محمد بخشی ،

شیخ عبدالقادر عبدالهادی ،

شیخ ابوالسعود،

شیخ حمزه رومانی

و بسیاری دیگر از فضلای آن زمان ، از شاگردان او بودند.

بطنینی پس از درگذشت شیخ محمد محاسبی ، خطیب و مدرس جامع قُبّه النسر، در آنجا به تدریس پرداخت و بزرگترین مقام روحانی شافعیان و عالم حدیث در زمان خود شناخته شد.

رحلت

او در ۱۰۷۵ درگذشت (محبی ، ج ۴، ص ۲۶۴).

اثر

از وی اثری تألیفی با نام فتح رب البریّه بالجواب عن اسئله المبتدعه الزیدیه باقی است (بغدادی ، ۱۹۷۱ـ۱۹۷۲، ج ۲، ستون ۱۶۳؛ همو، ۱۳۸۷، ج ۲، ستون ۲۹۰).



منابع :

(۱) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلکه کلیسی ، ( استانبول ۱۹۷۱ـ۱۹۷۲ ) ؛
(۲) همو، هدیه العارفین ، استانبول ۱۹۵۵، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
محمدامین بن فضل الله محبی ، خلاصه الاثر ، بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بَکّاربن قُتیبه(۱۸۲-۲۷۰ه.ق)

بَکّاربن قُتیبه ، ابوبکر، قاضی مصر، محدّث و فقیه حنفی . در ۱۸۲ در بصره زاده شد. نزد هلال بن یحیی ، فقیه حنفی ، فقه آموخت و در سماع و نقل حدیث کوشش فراوان کرد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹).

به نوشته ابن تَغْری بِرْدی (ج ۳، ص ۴۷)، بکّار اعلم علمای مصر در زمان خود بوده است . اطلاعاتی که از زندگی او در دست است بیشتر به دوران قضاوت او در مصر مربوط می شود. با آنکه از سخنان او برمی آید که ازدواج نکرده و فرزندی نداشته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱)، از ابن عساکر نقل شده که یکی از راویان او فرزندش ، بَکربن بکار، بوده است (کندی ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۵).

بکار در جمادی الاولی ۲۴۶، به فرمان متوکّل خلیفه عباسی ، با منصب قضا به مصر وارد شد و تا پایان عمر در این منصب باقی ماند (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷ـ ۴۷۸). در تمام آن دوران (حدود ۲۵ سال )، جز چند ماه پایان عمر، با احترام تمام زیست ، به گونه ای که احمدبن طولون * ، حاکم نیرومند مصر و شام ، بدون تشریفات در مجالس پُرجمعیت او حضور می یافت (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸).

مورخانی که از بکّار نام برده اند، از عدالت و پارسایی او سخن گفته اند (همان ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۷۷؛ ابن تغری بردی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ص ۵۹۹)؛ همچنین نوشته اند که قرآن بسیار می خواند و از بکّائین بود و نصیحتهای او در مجلس قضا بر مراجعان مؤثر می افتاد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۰)

ابن خلکان (ج ۱، ص ۲۸۱) درباره دقت عمل او نوشته است که همواره درباره امنای خود و شهود تحقیق می کرد.به روایت او، قاضی بکّار گواهی زاهدِ عابدی را که ازدوستان دبستانی او بود نپذیرفت ، زیرا وی در دوران نوجوانی لطیفه ای گفته بود و بکّار آن را استهزای قرآن پنداشته بود. اگراین موضوع درست باشد، سختگیری بکّار را در عدالتِ شهود نشان می دهد.

به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۰ـ۶۰۱)، قاضی بکّار دو مشاور در مسائل قضایی داشته است : یونس بن عبدالاعلی ، عالم بزرگ مصری از شاگردان شافعی و معدّل (تصدیق کننده عدالت شهود) بزرگ مصر؛ و موسی بن عبدالرحمان بن قاسم ، زاهدِ مورد علاقه قاضی ، که در پی مجادله ای از او کناره گرفت .

ابن خلکان (ج ۷، ص ۲۵۰ـ۲۵۱) در این باره می نویسد که در ۲۴۶، محمّدبن ابی اللیث ، قاضی اسبق مصر، که به سوی عراق می رفت ، در میانه راه این دو مشاور را به بکّار معرفی کرد. اما این گفته درست به نظر نمی رسد، زیرا محمدبن ابی اللیث ده سال پیش از انتصاب قاضی بکّار برکنار و در ۲۴۱ به عراق تبعید شده بود (کندی ، ذیل «ابن بُرد»، ص ۴۶۳ـ۴۶۵).

قاضی بکّار براساس مذهب حنفی حکم می کرد و چند نمونه از قضاوتهای اودر ملحقات الولاه والقضاه آمده است (همان ، ملحق ابن حجر عسقلانی ، ص ۵۰۸ ـ ۵۱۱). در اواخر عمرِ قاضی بکّار، ابن طولون به سبب اختلاف با موفّق ، ولیعهد عباسی ، مجلسی از فقها و قضات و بزرگان در دمشق برپا کرد و از آنان خواست که موفّق را خلع کنند. بیشتر آنان پذیرفتند، اما قاضی بکّاراظهار داشت که فرمان عزل موفّق را، مانند فرمان ولایتعهدی او، باید ابن طولون صادر کند.

ابن طولون با توهین به او عطایای چندساله خود به او را مطالبه کرد. بکّار تمامی آنها را بدون هیچ تصرّفی بازگرداند و مایه شگفتی و شرمندگی ابن طولون شد (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۷۹). ابن طولون اختیار نداشت که بکّار را از منصب قضا برکنار کند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۱) اما جهّال را تحریک کرد تا از او شکایت کنند (ابن عساکر، ج ۵، ص ۲۳۸).

سرانجام در جمادی الاخره ۲۷۰ بکّار به زندان افتاد. به نوشته ذهبی (۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۶۰۳)، بکّار در زندان هر جمعه لباس تمیز می پوشید و آهنگ نماز جمعه می کرد و وقتی با جلوگیری زندانبان مواجه می شد، می گفت : «خدایا شاهد باش !» در پی اصرار محدثان ، وی اجازه یافت از درون اتاقی مشرف به بیرون ، نقل حدیث کند (همانجا).

رحلت

ابن طولون در ذیقعده ۲۷۰ درگذشت و قاضی بکّار آزاد شد، اما از خانه ای که در آن زندانی بود خارج نشد و در پنجم ذیحجه همان سال درگذشت و در تشییع پیکر او جمعیتی عظیم شرکت کردند و او را در مصلاّ ی بنی مسکین به خاک سپردند (ابن خلکان ، ج ۱، ص ۲۸۲؛ ذهبی ، ۱۴۱۲، حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، ص ۷۳).

قاضی بکّار از گروهی از محدثان حدیث آموخته بود،از جمله :

رَوْح بن عُباده ، محدث سرشناس اهل سنت (متوفی ۲۰۵)؛

و ابوداود طَیالِسی (متوفی ۲۰۴)، مؤلف مسند أبی داود .

همچنین عده کثیری در مصر و دمشق از او حدیث شنیده بودند (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۲، ص ۵۹۹)

که سرشناسترین آنان عبارت اند از:

ابوجعفر طَحاوی ، محدث و فقیه بزرگ حنفی در مصر (متوفی ۳۲۱)؛

ابوالعبّاس اصمّ، محدث اهل سنّت (متوفی ۳۴۶)؛

ابوعوانه اسفراینی ، محدّث و مؤلف مسندأبی عوانه (متوفی ۳۱۶)؛

ابوعلی حَصائری ، مفتی دمشق (متوفی ۳۳۸)؛

ابن جَوصا، محدّث بزرگ شام ؛

و ابن خزیمه نیشابوری .



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الا عیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن عساکر، مختصر تاریخ دمشق ، لاِ بن منظور، ج ۵، چاپ مأمون صاغرجی و احمد حمّامی ، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عبدالسلام تدمری ، ج ۱۹: حوادث و وفیات ۲۶۱ـ۲۸۰، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) همو،سیراعلام النبلاء ، ج ۱۲، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن یوسف کندی ، کتاب الولاه و کتاب القضاه ، چاپ رفن گست ، بیروت ۱۹۰۸، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۳ 

زندگینامه ابوالبرکات محمدبن محمد سُلَمی بِلِّفیقی (بَلْفیقی )(۷۷۳-۶۸۰ه.ق)

بِلِّفیقی (بَلْفیقی ) ، ابوالبرکات ، محمدبن محمدبن ابراهیم سُلَمی ، فقیه مالکی ، قاضی و از مشاهیر حدیث و ادب و تصوّف اندلس در قرن هشتم هجری . وی ، که به ابن الحاج نیز شهرت دارد، در ۶۸۰ در خاندانی پرسابقه در علم و دیانت ، در بلفیق ، از توابع المریه اندلس ، متولد شد (ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۵؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۴؛ ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۶۹).

نسل او را به حارثه بن عباس بن مِرداس ، صحابی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از قبیله بنی سُلیم ، نسبت می دهند (فرّوخ ، ج ۶، ص ۴۹۸؛ ابن قاضی ، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۹۲؛ ابن فرحون ، همانجا؛ مقری ، ۱۹۳۹ـ۱۹۴۲، ج ۱، ص ۴۱). جدّ او ابراهیم ، در اندلس و مغرب مشهور به ابن الحاج ، از اولیا و مشایخ صوفیه و صاحب کرامت و قبرش زیارتگاه مردم بود (مقری ، ۱۳۸۸، ج ۵، ص ۴۷۱، ۴۷۴؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۳؛ مراکشی ، ج ۳، ص ۳۲۵ـ۳۲۶؛ ژیبرت ، ص ۳۸۳، ۳۸۵).

بلفیقی تعلیم را در المریه (ابن حجر عسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۵؛ ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۰)، و سپس اشبیلیه (فرّوخ ، همانجا) آغاز کرد و سپس به مغرب رفت و در بجایه * محضر ابوعبدالله محمدبن غریون و ابوعلی منصوربن احمدبن عبدالحق مِشدالی را درک کرد (ابن جزری ، همانجا؛ نباهی ، ص ۲۰۳)؛ آنگاه به مراکش و سپس به سبته رفت (فرّوخ ، همانجا) و پس از آن دوباره به اندلس بازگشت .

بلفیقی در دوران زندگی منصب قضا را ابتدا در شهرهای شلش (۷۱۰)، مربله و اسطبونه به عهده گرفت (نباهی ، ص ۲۰۴؛ ابن قاضی ،۱۹۷۳، همانجا)، آنگاه در مالقه ساکن شد و از قاضی ابوعبدالله طَنجالی بهره فراوان برد (نباهی ، ص ۲۰۳). او بتدریج در تعلیم ، قضا، خطابه ، زهد و خدمت به مردم (نباهی ، همانجا؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۴ـ ۱۴۵؛ فرّوخ ، همانجا؛ ابن قرحون ، همانجا؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۶؛ ابن خلدون ، ۱۹۸۹، ج ۲، ص ۵۳۸ ـ ۵۳۹) شهرت یافت .

وی از جمله زهّادی بود که کرامات افسانه آمیز صوفیان را انکار می کرد (فرّوخ ، همانجا). مدتی در مسجد جامع المریه منصب تعلیم و چندی نیز منصب قضای بَرْجه ، دَلاّ یه ، بِنِیول و فِنْیانه را داشت (ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۵) و در ۷۳۵ پس از درگذشت .

ابوعمروبن منظور، به جای او امر قضا و خطابه مالقه را عهده دار شد (ابن حجرعسقلانی ، همانجا؛ نباهی ، ص ۲۰۴). سپس همین منصب را در ۷۴۷ در المریه و غرناطه (مراکشی ، ج ۳، ص ۳۲۷؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷؛ زرکلی ، ج ۷، ص ۳۹) به عهده گرفت . در ۷۶۰ بعد از وفات شیخ ابوالقاسم جانح ، قضاوت سبته (ابن خطیب ، ۱۴۰۰، ص ۱۱۶) و سپس غرناطه و در همین اثنا منصب مهم سفارت بین ملوک اندلس و مغرب را عهده دار شد. او به پذیرش مسئولیتهای مختلف و مسافرت زیاد معروف بود (نباهی ، همانجا؛ فرّوخ ، همانجا).

رحلت

بلفیقی در اواخر عمر از تمام مناصب ، جز سمت قضا و خطابه المریه ، کناره گرفت و سرانجام در ۷۷۳ در همانجا وفات یافت (فرّوخ ، همانجا؛ نباهی ، ص ۲۰۴ـ ۲۰۵). تاریخ فوتش را به اختلاف ۷۷۰ (ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۶) و ۷۷۱ (کتانی ، ج ۱، ص ۱۵۳؛ وزیر، ج ۲، ص ۱۷۸؛ مقری ، ۱۳۸۸، ج ۵، ص ۴۸۷) و ۷۷۴ (ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۷) آورده اند.

مشایخ و اساتید

مشایخ و اساتید بلفیقی در علوم مختلف متعددند که جز آنچه یاد شد می توان

از عمویش ابوالقاسم بن ابراهیم ،

ابوعبدالله جَحْدری شاعر،

ابوعبدالله بن رُشید محدّث ،

ابوعبدالله بن رافع ،

ابوزید جزولی ،

ابوعبدالله بن فخّار نحوی و

ابن بنّای ریاضیدان مراکشی نام برد (مخلوف ، ص ۲۲۹؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۱۵۵؛ ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۱؛ ابن قاضی ، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۹۲؛ مقری ، ۱۹۳۹ـ۱۹۴۲، ج ۲، ص ۳۵۶؛ ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۵ـ ۲۳۶؛ ژیبرت ، ص ۴۰۱ـ۴۰۴).

شاگردان

بلفیقی شاگردان نام آوری داشت که برخی از آنها عبارت اند از:

ابن خلدون مورّخ نامدار که در مقدمه تاریخ خود (ج ۲، ص ۷۵۴)، بلفیقی را آگاه از زبان عرب و دارای قریحه شعر خوانده و در تاریخ خود (ج ۷، ص ۵۳۵ـ۵۳۶) او را از بزرگترین محدّثان و ادیبان و سخنوران ذکر کرده است ؛

ابن خطیب ، مورّخ ، طبیب و ادیب معروف ، که او را به احترام تمام یاد کرده و شیخ و استاد خود نامیده است (۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۴، ص ۴۵۸؛ همو، ۱۹۶۳، ص ۱۲۷ـ ۱۲۸)؛

ابوزکریا سرّاج محدّث اندلسی (مراکشی ، ج ۳، ص ۳۴۸؛ کتانی ، همانجا)؛

اسماعیل بن هانی مالکی قاضی دمشق ؛

محمدبن محمد انصاری نحوی و ابوعبدالله یری (ابن جزری ، ج ۲، ص ۲۳۵).

بلفیقی علاوه بر قضا و خطابه و قرائت ، در علوم گوناگونی همچون حدیث و رجال و اصول فقه و ادبیات و منطق نیز سرآمد بود (ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۰).

آثار

تألیفات نفیس و اشعار لطیفی از او به جا مانده و تواناییش در شعر در دیوان بزرگش به نام العَذب والاُجاج مشهور است (نباهی ، ص ۲۰۴؛ برای نمونه شعر و تفسیر و شرح حدیث او رجوع کنید به مقری ، ۱۳۸۸، ج ۵، ص ۴۷۸ـ۴۸۷؛ ابن خطیب ، ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷، ج ۲، ص ۱۵۰،۱۶۹؛ همو، ۱۹۶۳، ص ۱۲۸،۱۳۴؛ فرّوخ ، ج ۶، ص ۴۹۹، ۵۰۳؛ ابن قاضی ، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۹۱ـ۲۹۵؛ همو، ۱۳۹۰، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۹).

از دیگر آثار او گزارش کوتاه زندگی ابن بطوطه سیّاح معروف است که بلفیقی نیز در غرناطه با وی ملاقات کرده است . این گزارش را ابن خطیب در الاحاطه (ج ۳، ص ۲۷۳) آورده است .

آثار بلفیقی که اغلب ناتمام مانده ، در سیره و تراجم و تاریخ است . (برای آشنایی با آثاربلفیقی رجوع کنید به ابن فرحون ، ج ۲، ص ۲۷۱ـ ۲۷۲؛ بغدادی ، ج ۶، ستون ۱۶۵؛زرکلی ، همانجا؛ همچنین مقاله جامع ژیبرت در مجله اندلس ، ج ۲۸، ص ۳۸۱ـ ۴۲۴، که درباره شخصیت ادبی و تاریخی او بویژه آثار ادبیش نگاشته شده است ).



منابع :

(۱) ابن جزری ، غایه النهایه فی طبقات القُرّاء ، چاپ برگشترسر، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، الدرر الکامنه فی اعیان المائه الثامنه ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۳) ابن خطیب ، الاحاطه فی اخبار غرناطه ، چاپ محمد عبدالله عنان ، قاهره ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷/۱۹۷۳ـ۱۹۷۷؛
(۴) همو، الکتیبه الکامنه فی من لقیناه بالاندلس من شعراء المائه الثامنه ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۳؛
(۵) همو، اللمحه البدریّه فی الدوله النصریّه ، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛ابن خلدون ، تاریخ ابن خلدون المُسمّی

(۶) دیوان المبتدا والخبر فی تاریخ العرب والبربر ومن عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر ، چاپ خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۷) همو، المقدّمه ، تونس ۱۹۸۹؛
(۸) ابن فرحون ، الدیباج المذهب فی معرفه اعیان علماء المذهب ، چاپ محمد احمدی ابوالنور، قاهره ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۹) ابن قاضی ، جذوه الاقتباس فی ذکر من حلّ من الاعلام مدینه فاس ، ج ۱، رباط ۱۹۷۳؛
(۱۰) همو، درّه الحجال فی أسماء الرجال (ذیل وفیات الاعیان )، چاپ محمد احمدی ابوالنور، ج ۱، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰؛
(۱۱) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۲) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۱۳) عمر فرّوخ ، تاریخ الادب العربی ، ج ۶، بیروت ۱۹۸۳؛
(۱۴) محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس والاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲، محمدبن محمد مخلوف ، شجره النور الزکیّه فی طبقات المالکیه ، بیروت ۱۳۵۰؛
(۱۵) عباس بن ابراهیم مراکشی ، الاعلام بمن حلّ مراکش و اغمات من الاعلام ، ج ۳، فاس ۱۳۵۵/۱۹۳۷؛
(۱۶) احمدبن محمد مقری ، ازهار الریاض فی اخبار عیاض ، چاپ مصطفی سقّا، ابراهیم ابیاری ، و عبدالحفیظ شلبی ، قاهره ۱۹۳۹ـ ۱۹۴۲؛
(۱۷) همو، نفح الطیب ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۳۸۸/ ۱۹۶۸؛
(۱۸) علی بن عبدالله نباهی ، تاریخ قضاه الاندلس ، او، المَرقَبه العُلیا فیمن یستحقُّ القضاء والفُتیا ، چاپ مریم قاسم طویل ، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۹) محمدبن محمد وزیر، الحُلل السُّندسیّه فی الاخبار التونسیّه ، محمد حبیب هیله ، بیروت ۱۹۸۵؛

(۲۰) Soledad Gibert, ” A bu-l-Baraka ¦ t A l-Balafiqi Qa ¦ d ¤ i, historiador y poeta”, A l-Andalus , XXVIII (1963).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه ابوعبدالرحمان بقی بن مخلد(۲۰۱ـ۲۷۶ه.ق)

بَقی بن مَخْلَد ، ابوعبدالرحمان ، محدّث و مفسّر مشهور قُرطبی (۲۰۱ـ۲۷۶) از خاندانی شاید اصلاً عیسوی . مانند بسیاری از مسلمانان اندلس به شهرهای عمده مشرق مسافرت و در آن بلاد با شماری از زعمای «مذاهب » گوناگون ، بویژه ابن حنبل ، معاشرت کرد.

چون به قرطبه بازگشت ، در مسائل عقیدتی چندان استقلال نشان داد (گرچه بعضی او را شافعی شمرده اند، و بعضی نیز گفته اند که او عقاید ظاهریه را به اندلس آورد.) و با اصل «تقلید» چندان مخالفت نمود که دیری نگذشت با عداوت فقهای مالکی روبرو شد؛ حتی چیزی نمانده بود که به اتهام بدعت گذاری به مرگ محکوم شود، اما بر اثر دخالت امیرمحمد اول (حک :۲۳۸ـ۲۷۳) نجات پیدا کرد واز وی اجازه یافت که آزادانه به تعلیم گزینشی خود بپردازد.

آثار

آثار عمده او، که همه مفقود شده اند، عبارت بودند از تفسیری بر قرآن که ابن حزم آن را از تفسیر طبری برتر دانسته است ، و «مُسنَد»ی که احادیث در آن حسب موضوع و در ذیل نامهای صحابه ای که آنها را روایت کرده بودند و به ترتیب الفبایی آن نامها تنظیم شده بود.

بقی ، که امیرعبداللّه زاهد شرح احوال او را نوشته است ، در اواخر عمر از شهرتی به پارساییِ نزدیک به قِداست برخوردار بود، و ابن حَزْم او را در زمینه روایت حدیث ، همتای بخاری و دیگر محدثان نامدار دانسته است .



منابع :

(۱) ابن بشکوال ، کتاب الصله فی اخبار ائمه الاندلس ، چاپ کودر، مادرید۱۸۸۳، ش ۲۷۷؛
(۲) ابن عذاری ، کتاب البیان المغرب ، چاپ کولن و لوی ـ پرووانسال ، لیدن ۱۹۴۸ـ۱۹۵۱، ج ۲، ص ۱۱۲ به بعد؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ دمشق ، ج ۳، ص ۲۷۷ـ۲۸۲؛
(۴) محمدبن حارث خشنی ، القضاه ، فهرست ؛
(۵) احمدبن یحیی ضبّی ، بغیه الملتمس فی تاریخ رجال اهل الاندلس ، چاپ کودیرا و ریبیرا، مادرید ۱۸۸۵، ش ۵۸۴؛احمدبن محمد

(۶) مقرّی ، نفح الطّیب ، لیدن ۱۸۵۵ـ۱۸۶۱، فهرست ؛
(۷) علی بن عبدالله نباهی ، مرقبه ، جاهای متعدد؛

(۸) M. Asصn Palacios, Abenmasarra y su escuela, 29, n. 2, 4;
۹- Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942, I, 271;
(۱۰) I. Goldziher, Muhammad nische Studien, Halle 1888-1890, II, 260;
(۱۱) idem, Z ¤ ہhiriten , 115;
(۱۲) Ibn H ¤ azm, Risa ¦ la , tr. Pellat, in al-Andalus , 1954, ch. 17, 35;
(۱۳) H. Laoust, La profession de foi d’Ibn Bat ¤ t ¤ a , Damascus 1958, xx, note;
(۱۴) E. Lإvi- Proven  al, Histoire de l’Espangne musulmane , Leiden- Paris 1950-1953, index.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوالقاسم عبدالله بغوی«ابن بنت مَنیع»(۳۱۷-۲۱۳یا۲۱۴ه.ق)

بَغوی ، ابوالقاسم عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، محدث بغدادی مشهور به ابن بنت مَنیع ، در قرن سوم و چهارم . نیاکان او از مردم بَغشور * بوده اند (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۴؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۵؛ ذهبی ، سیَر ، ج ۱۴، ص ۴۴۰ـ۴۴۱؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۸۶).

جدّ مادری وی ، ابوجعفر احمدبن منیع ، صاحب مُسنَد، و عمویش ، علی بن عبدالعزیز، ورّاق و محدّث بوده اند (ابن عدی ، ج ۴، ص ۱۵۷۹؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱). بغوی نیز نخست نزد جدّ و عموی خود وَرّاقی می کرد (همان ، ج ۱۴، ص ۴۵۴؛ ابن عدی ، همانجا؛ سمعانی ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۳).

خانواده بغوی در زمان نامشخص به بغداد مهاجرت کردند و ابوالقاسم در ۲۱۳یا۲۱۴ در بغداد متولد شد (ابن ندیم ، ص ۲۸۸؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۱؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱). به تشویق جدّش ، ابن منیع ، از کودکی به شنیدن حدیث پرداخت و در ده سالگی نوشتن حدیث را آغاز کرد (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۲؛ ذهبی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۵).

مشایخ

وی مشایخ بسیاری از تابعین چون احمدبن حَنبل ،

علی بن المَدینی ،

خلف بن هشام بزّاز،

حاجب بن ولید

و علی بن جَعد را درک کرد و از آنان حدیث شنید (ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱ـ۴۴۲؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۰). بنابه روایتی از بغوی ، وی در اواخر عمر از مشایخی حدیث نقل می کرد که جز او کسی آنان را درک نکرده بود (همان ، ج ۱۰، ص ۱۱۲؛ ابن جوزی ، ج ۱۳، ص ۲۸۶ـ ۲۹۰؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۳؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۹؛ سمعانی ، همانجا). مشایخِ وی را بیش از سیصد تن شمرده اند (ذهبی ، تذکره ، ج ۲، ص ۷۳۷ـ ۷۳۸).

شاگردان

بغوی پس از درک محضر مشایخ بسیار و شنیدن احادیث عالی السّند، به نشر شنیده های خود پرداخت و، به برکت عمر طولانی ، نسلهای متوالی از وی حدیث شنیدند. بیشتر راویان و شاگردان بغوی از مشاهیر محدثان قرون چهارم و پنجم بوده اند، مانند

یحیی بن صاعد،

ابن قانع ،

ابن حبّان بُستی ،

ابوبکر اسماعیلی ،

ابوبکر بغدادی معروف به ابن شاذان و

دار قُطنی (ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۲ـ ۴۴۳؛ خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۲ـ۱۱۳؛ سمعانی ، همانجا؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۴). به گزارش ذهبی ( سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۳) و ابن عماد (ج ۲، ص ۲۷۵)، احادیث بغوی به عنوان احادیث عالی السّند نقل می شد و رجال شناسان معاصر و بعد از وی در ستایش او سخنها گفته اند. درباره آگاهی او از حدیث و استواری کلامش عبارتی از دارقطنی نقل شده که اهمیت وی را در جامعه علمی آن روز می رساند (کلامُهُ کالمِسْمار فی السّاج ، رجوع کنید به ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۵۳؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۶).

ابن عدی (ج ۴، ص ۱۵۷۹)، از معاصران بغوی ، گفته است که در ۲۹۷ در عراق او را دیده که در مجلسش اهل علم گرد آمده بودند و بغوی که در شناخت احادیث و کتب ماهر بود، برای حاضران حدیث می گفت . موسی بن هارون نیز وی را ثقه دانسته و بدگویانِ او را حسود شمرده است (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۵؛ ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۵۲؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۳۴۰؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۳). ابوحاتم و دارقطنی او را توثیق کرده اند (خطیب بغدادی ، ج ۱۰، ص ۱۱۶) و در منابع شیعی نیز از بغوی به عنوان محدث معمّری که چند نسل از وی حدیث شنیدند یاد شده است (قمی ، الکنی و الالقاب ، ج ۲، ص ۷۸؛همو، هدیه الاحباب ، ص ۱۲۲ـ۱۲۳).

رحلت

بغوی در ۳۱۷ درگذشت (ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۰۷؛ابن عماد، ج ۲، ص ۲۷۵؛کحاله ، ج ۶، ص ۱۲۶؛زرکلی ، ج ۴، ص ۱۱۹).

آثار

ابوالقاسم بغوی دارای تألیفاتی نیز بوده است ، از جمله :

المعجم الکبیر در زندگینامه صحابه ؛

المعجم الصغیر ؛

مُسند در حدیث ؛

معالم التنزیل در تفسیر قرآن ؛

سنن در فقه مذاهب ؛

و جعدیّات که مجموعه احادیث علی بن جعد و شرح حال مشایخ وی است (ابن ندیم ، ص ۲۸۸؛ذهبی ، سیر ، ج ۱۴، ص ۴۴۱؛حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۳۶).

کتاب حکایات شعبه بن الحجاج نیز به وی منسوب است (کحاله ، ج ۶، ص ۱۲۶؛زرکلی ، ج ۴، ص ۱۱۹).



 منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۶؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم ، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۳) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن عدی ، الکامل فی ضعفاء الرجال ، بیروت ۱۴۰۴ـ ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴ـ ۱۹۸۵؛
(۵) ابن عماد، شذرات الذّهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۷) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۹) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۸/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۱) همو، سیرالاعلام النبلاء ، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنؤوط و اکرم بوشیی ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۲) خیرالدین زرکلی ، الا علام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۴) عباس قمی ، الکنی و الالقاب ، صیدا ۱۳۵۸، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) همو، هدیه الاحباب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابوالحسن علی بغوی(۲۸۶-۱۹۰ه.ق)

بَغَوی ، ابوالحسن علی بن عبدالعزیزبن مرزبان بن سابور، محدث و لغوی سده سوم . پس از ۱۹۰ به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۳۴۸؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۱۲۴). نسبت او به بَغْ یا بَغْشُور * ( باغْشور رجوع کنید به قِفْطی ، ج ۲، ص ۲۹۲ ) ، منطقه ای میان هرات و مرو رود، است (یاقوت حموی ، ۱۹۶۵، ج ۱، ص ۶۹۴ـ۶۹۵؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲، پانویس ۳).

بغوی را با اوصافی همچون صدوق (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۱۹۶)، ثقه و مأمون (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، ج ۱۴، ص ۱۲)، حَسن الحدیث (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، حافظ و شیخ الحرم (همو، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۲؛ سیوطی ، ص ۲۷۴؛ زرکلی ، ج ۴، ص ۳۰۰) یاد کرده اند. او ساکن مکّه و عموی ابوالقاسم بغوی * بود (یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱؛ صفدی ، ج ۲۱، ص ۲۴۵).

بزرگترین استاد او ابوعُبید قاسم بن سَلاّ م ، صاحب کتابهای غریب الحدیث ، کتاب الطَّهور و… بوده و بغوی این آثار را از او روایت کرده (ابن ابی حاتم ، همانجا؛ یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۱ـ۱۲؛ قفطی ، ج ۲، ص ۲۹۲؛ صفدی ، همانجا) و قراءات را نزد او آموخته است (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا). بغوی همچنین از ابونُعیم ، عَفّان ، حجّاج بن مِنْهال ، محمّدبن کبیر عبدی ، قَعْنَبی ، عاصم بن علی ، احمد بن یونس ، علی بن جَعْد و دیگران روایت کرده است (یاقوت حموی ، همان ،ج ۱۴، ص ۱۲؛ ذهبی ،۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

برادرزاده اش ، عبدالله بن محمدبن عبدالعزیز، و همچنین دَعْلَج سَجْزی ، سلیمان بن احمد طبرانی ، علی بن ابراهیم قَطّان ، ابوعلی حامدبن محمّدالرَّفّاء و جمعی دیگر از او روایت کرده اند (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ابن انباری ، ص ۲۱۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳؛ صفدی ، همانجاها).

او به سبب فقر، برای نقل حدیث اجرت می خواست ؛ازینرو ابوعبدالرحمان نسائی (متوفی ۳۰۳)، نقل روایت از او را خوش نمی داشت (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۶۲۳؛ همو، ۱۹۶۳ـ ۱۹۶۴، ج ۳، ص ۱۴۳؛ ابن حجرعسقلانی ، ج ۴، ص ۲۴۱). بغوی در پاسخ به این سؤال که چرا از حاجیان در قبال خواندن کتابهای ابوعبید پول دریافت می کند، دلیلی افسانه وارذکر می کند که قانع کننده نیست ( رجوع کنید به یاقوت حموی ، همان ، ج ۱۴، ص ۱۳؛ ذهبی ، ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷، همانجا؛ سیوطی ، ص ۲۷۵).

به نوشته ابن حجرعسقلانی * (متوفی ۸۵۲)، از عبدالملک بن اَیْمَن در این باره سؤال شد، او گفت که اخذ اجرت عیبی ندارد، عیب در دروغگویی است که این صفت در بغوی نیست و او مردی ثقه است (همانجا). از برخی حکایات برمی آید که او در میان مردم از احترام چندانی برخوردار نبوده است (همانجا).

رحلت

درگذشت او را ۲۸۶ (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۸۳؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۲؛ ابن تغری بردی ، ج ۳، ص ۱۲۱؛ سیوطی ، همانجا) و یا ۲۸۷ (ابن ندیم ، ص ۷۸؛ ابن انباری ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۷، ص ۵۰۸)، در نودسالگی (ذهبی ، ۱۹۸۴، همانجا) در مکه پیش از آغاز مراسم حج (یاقوت حموی ، ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷، همانجا) ذکر کرده اند.

آثار

او مسندی دارد که با نامهای المسند (یاقوت حموی ،همان ، ج ۱۴، ص ۱۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۱۴؛ زرکلی ، همانجا)، المسندالکبیر (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا؛ کحّاله ، همانجا) و المسندالمنتخب (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۵) خوانده شده است .

از آثار دیگر او جزءٌ فیه مِن حدیثِ علی بن عبدالعزیز عن ابی عبیدالقاسم بن سلاّ م است (سزگین ، همانجا).



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۳) ابن انباری ، نزهه الالباء فی طبقات الادباء ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۶/۱۹۶۷ ) ؛
(۴) ابن تغری بردی ، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، حیدرآباد دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۷) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۸) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۹۴۱ـ۱۹۴۳، چاپ افست تهران ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۹) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبرفی خبرمن غبر ، ج ۲، چاپ فؤاد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۵ـ۱۳۷۷/۱۹۵۵ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۳) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۱۴) فؤاد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء۱، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
۱۵- عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، طبقات الحفّاظ ، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۳۹۳؛
(۱۶) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲۱، چاپ محمد حجیری ، اشتوتگارت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۷) علی بن یوسف قِفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۱۸) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلّفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، مصر ۱۳۵۵ـ۱۳۵۷/۱۹۳۶ـ ۱۹۳۸، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
همو، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابومحمد حسین بَغَوی فَرّاء(۵۵۶-۴۳۳ه.ق)

بَغَوی فَرّاء ، ابومحمد حسین بن مسعود، مفسّر، محدّث و فقیه شافعی سده پنجم و اوایل سده ششم . در جمادی الاولی ۴۳۳ به دنیا آمد (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۶۹۵؛ قس زرکلی ، ج ۲، ص ۲۵۹). زادگاهش را بَغ یا بَغْشور * گفته اند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۷۴؛ ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۷).

به سبب شغل پدرش (پوستین دوزی ) به وی نسبت فرّاء (یاقوت حموی ؛ ابن خلّکان ، همانجاها؛ قزوینی ، ج ۱، ص ۲۲۱) یا ابن فرّاء (ذهبی ، ۱۹۶۲ ، ج ۱، ص ۸۶؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۱۰۱؛ ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۲۸۱) داده اند. او را با القابی نظیر ظهیرالدین (ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۱۳۶)، محیی السنّه (قزوینی ، همانجا؛ ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۴، ص ۳۷؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۵)، رکن الدین (ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۸؛ سیوطی ، ص ۱۳؛ داودی ، ج ۱، ص ۱۶۱)، مقری و عالم اهل خراسان (یافعی ، ج ۳، ص ۱۶۲) ستوده اند.

بغوی در ۴۶۰، برای دانش اندوزی ، به مرورود رفت (سبکی ، ج ۷، ص ۷۶)، از بزرگترین استادان وی در آنجا قاضی حسین بن محمد مرورودی بود (ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۴؛ داودی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۴، ص ۴۹). به گفته ابن تَغری بردی ، سفرهای متعددی کرد و از شیوخ بسیاری دانش اندوخت و در تفسیر، حدیث ، فقه ، ادبیات و علوم دیگر به مراتب عالی رسید (ج ۵، ص ۲۲۳؛ قزوینی ، همانجا).

استادان

استادان او را در فنون مختلف تا ۳۷ تن ذکر کرده اند ( رجوع کنید به بغوی فرّاء، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۲۸ـ ۳۵؛ ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۰؛ همو، ۱۳۸۸ ـ ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۷ـ ۱۲۵۸؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۵ـ۷۶؛ سیوطی ، ص ۱۳؛ داودی ، همانجا). بسیاری نیز نزد بغوی دانش اندوخته واز او روایت کرده اند (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۱؛ همو، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۴، ص ۱۲۵۸؛ سبکی ؛ سیوطی ؛ داودی ، همانجاها) از جمله ضیاءالدین عمر، پدر فخرالدّین رازی (ابن خلّکان ، ج ۴، ص ۲۵۲؛ طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۰۳).

بغوی زبان فارسی را نیک می دانست و افزون بر تألیف دواثر مستقل به زبان فارسی ، در تفسیر عربی خود نیز کلمات فارسی آورده است (۱۴۱۵، ج ۲، ص ۳۹۷).

رحلت

تاریخ درگذشت او را به اختلاف ثبت کرده اند، اما بنابر مشهور، در شوّال ۵۱۶ در ۸۳ سالگی وفات یافت (یاقوت حموی ؛ ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، همانجاها؛ صفدی ، ج ۱۳، ص ۶۳؛ سبکی ، ج ۷، ص ۷۷) و در کنار استادش ، قاضی حسین مرورودی ، به خاک سپرده شد (ابن خلّکان ؛ ذهبی ، ۱۹۸۴؛ صفدی ، همانجاها؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۱۹۳).

بغوی زندگی زاهدانه ای داشت و بیشتر اوقات خود را به عبادت ، تألیف و تدریس می گذراند (ابن خلّکان ؛ ذهبی ، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، همانجاها؛ یافعی ، ج ۳، ص ۱۶۲؛ ابن کثیر، همانجا؛ خواندمیر، ج ۲، ص ۳۱۹).

آثار

از آثار اوست :

معالم التنزیل یا تفسیر بغوی ، که به گفته بروکلمان مختصرِ تفسیر الکشف والبیان احمدبن محمّد ثعلبی (متوفی ۴۲۷) است (ج ۶، ص ۱۵۲، ۲۴۳ـ۲۴۴). زرکلی (ج ۲، ص ۲۵۹) نام تفسیر را لباب التأویل فی معالم التنزیل نوشته است ، ولی این ، عنوانِ کتاب علی بن محمد بغدادیِ صوفی معروف به خازن (متوفی ۷۴۱) است که معالم التنزیل را خلاصه کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۵۴۰ـ۱۵۴۱).

تفسیر بغوی چندین بار خلاصه شده که نشان دهنده اهمیت آن است ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ستون ۱۷۲۶؛ بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۴). برخی منابع ، کتاب تفسیر دیگری نیز به او نسبت داده اند که اثری از آن در دست نیست .

بغوی در مقدمه تفسیر، دیدگاههای خود را درباره تفسیر، تأویل ، ظاهر، باطن و تفسیر به رأی آورده است (۱۴۱۵، ج ۱، ص ۳۴ـ۳۶). این تفسیر از نوع روایی (مأثور) است ،

و ویژگیهایی از این قبیل دارد:

  1. تفسیر آیه با دیگر آیات (بقره : ۱۵)،
  2. ذکر احادیث مختلف در تفسیر آیه (مائده : ۵۵)،
  3. پذیرش قول «اکثرالمفسّرین » (ابراهیم : ۲۷)،
  4. دقت در معانی لغوی کلمات (بقره : ۶۹، ۲۸۶)،
  5. توجه به قواعد صرفی و نحوی در تفسیر (بقره : ۶۱، ۱۷۷، ۲۴۳)،
  6. حلّ تعارض ظاهری میان برخی آیات (آل عمران : ۱۴۳؛مائده : ۶۷؛انعام : ۶۲)،
  7. اشاره به مطالب علمی و نجومی در تفسیر (توبه : ۳۶؛یونس : ۵)،
  8. اشاره به چگونگی نزول و ترتیب سوره های قرآن (بقره : ۱۸۵، ۲۸۱؛اسراء: ۱۰۶)،
  9. توجه به قرائتهای قرآنی (بغوی فرّاء، ۱۴۱۵، ج ۱، ص ۳۰؛بقره : ۹۰، ۱۶۴)،
  10. نقد و بررسی قرائتهای مختلف و اثرات آنها بر معانی کلام (بقره : ۱۰۲؛نور: ۳۵)،
  11. توجه به «اصول فقه » در تفسیر آیات (بقره : ۲۸۲؛مائده : ۲)،
  12. ارائه نظریات کلامی در تفسیر (بقره : ۱۸۶؛مائده : ۶۴) و
  13. تفسیر برخی آیات با دیدگاههای کلامی اشعری (بقره : ۷؛انعام : ۱۰۳؛اعراف : ۱۴۳).

کتاب دیگر وی مصابیح یا مصابیح السنه ، در حدیث است که شهرت بغوی بیشتر به سبب تألیف آن است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «بغوی »). بروکلمان نام آن را مصابیح الدجی و مصابیح السنن نیز ضبط کرده است (ج ۶، ص ۲۳۵). برخی تعداد احادیث آن را ۷۱۹ ، ۴ دانسته اند (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۹۸؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛سرکیس ، ج ۱، ستون ۵۷۳) که از این تعداد ۳۲۵ حدیث از صحیح بخاری ، ۸۷۵ حدیث از صحیح مسلم ، ۱۰۵۱ حدیث از کتب مورد اتّفاق ، و باقی از کتابهای دیگر گرفته شده است (حاجی خلیفه ؛سرکیس ، همانجاها). تعداد احادیث این کتاب در چاپ بیروت ، ۹۳۱ ، ۴ است ( رجوع کنید به بغوی فرّاء، ۱۴۰۷).

بغوی در این کتاب ، اسناد اخبار را حذف کرده و خبر را به راوی اصلی ـ که از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نقل کرده ـ نسبت داده است . او احادیث هر باب را به «صحاح » (احادیثی که در صحیح بخاری یا مسلم آمده ) و «حِسان » (احادیثی که در دیگر «سنن » آمده ) تقسیم کرده است (همان ، ج ۱، ص ۱۱۰).

برخی علما براین تقسیم بندی خرده گرفته اند (ابن صلاح ، ص ۱۸؛نووی ، التّقریب ، ص ۲۰؛کتانی ، ص ۱۴۵). این کتاب مورد عنایت علما قرار گرفت و شروح متعددی برآن نگاشته شد ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۹۸ـ۱۷۰۲؛بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۵ـ۲۳۷). مختصری نیز از آن در دست است (بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۵). مؤلف ، خود «مدخلی » برکتاب نوشت (همانجا) و خطیب عمری * (متوفی بعد از۷۴۰) تکمله ای بر آن نگاشت و منبع احادیث را مشخص کرد و احادیث مناسب دیگری بر هر باب افزود و آن را مشکاه المصابیح نامید (ج ۱، ص ۶ـ ۸). این تکمله ۵۱۱ ، ۱ حدیث دارد (همان ، ج ۱، مقدمه ألبانی ، ص ح ).

خطیب عمری ، سپس ذیلی بر مشکاه المصابیح با عنوان کتاب اسماء رجال المشکاه نگاشت (بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۳۹). مشکاه المصابیح به فارسی ترجمه و شرح (همان ، ج ۶، ص ۲۴۰ـ۲۴۲)، و به انگلیسی ترجمه و چاپ شده است ( د.اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). بغوی کتابی به نام شرح السنه نیز نوشته که مجموعه بزرگی است در حدیث ؛قدیمترین منبعی که نام آن را آورده معجم البلدان یاقوت حموی است (ج ۱، ص ۶۹۵).

بغوی در مقدمه آن اشاره می کند که در این کتاب مشکلات احادیث را حل ، و غرایب آن را تفسیر، و از ذکر احادیث مجعول و نادرست خودداری کرده است (۱۴۱۲، ج ۱، ص ۵۱ ـ۵۳). تعداد احادیث آن ۳۱۸ ، ۴ است . این کتاب چندبار خلاصه شده است ( رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۰۴۰ـ ۱۰۴۱؛بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۲).

اثر دیگر او الجمع بین الصحیحین است (ابن خلّکان ، ج ۲، ص ۱۳۶) که در تاریخ حبیب السیر نام آن جمع الجامعَین ذکر شده است (خواندمیر، ج ۲، ص ۳۱۹)؛

التهذیب فی الفقه ، اثر دیگر بغوی ، در فروع مذهب شافعی (یاقوت حموی ، همانجا) و تلخیصی است از تعلیقه قاضی حسین مرورودی (اسنوی ، ج ۱، ص ۱۰۱؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۱۷) که غالباً بدون ذکر ادلّه فقهی است (حاجی خلیفه ، همانجا؛
بروکلمان ، ج ۶، ص ۲۴۳)؛

الانوار فی شمائل النبیّ المختار یا ارشادالانوار فی شمائل النبی المختار نیز کتاب دیگر بغوی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۹۵؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛برای نامهای دیگر این اثر رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۶، ۲۴۴؛کحاله ، ج ۴، ص ۶۱)؛

الکفایه فی الفروع یا الکفایه فی الفقه را بغوی به فارسی نوشته است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۹۹؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛خواندمیر، همانجا). اهمیت این کتاب در ذکر یا تعریف غالب و نزدیک به تمام اصطلاحات فقهی به فارسی است (صفا، ج ۲، ص ۹۲۹)؛

ترجمه الاحکام ، کتاب دیگر او در فقه ، نیز به زبان فارسی است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۳۹۷؛بغدادی ، همانجا)؛

الکفایه فی القراءه (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۹۹؛بغدادی ، همانجا)؛

الاربعون حدیثاً (ذهبی ، ۱۴۰۶، ج ۱۹، ص ۴۴۰)؛

شرح الجامع للترمذی (بروکلمان ، همانجا)؛

فتاوی ، و نیز تعلیقات او بر فتاوی استادش قاضی حسین مرورودی (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۴، ج ۷، ص ۷۵؛ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۲۸۱؛خواندمیر، همانجا؛داودی ، ج ۱، ص ۱۶۲)؛

شرح مختصر المزنی (ابن قاضی شهبه ، همانجا؛نووی ، المجموع ، ج ۹، ص ۲۲۹، ۲۳۱) و معجم الشیوخ یا المعجم (بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۱۲؛بروکلمان ، همانجا) آثار دیگر بغوی اند.



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن ؛
(۲) ابن تغری بردی ، النّجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۳/۱۹۶۳ ) ؛
(۳) ابن خلّکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن صلاح ، مقدمه ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، بیروت ۱۳۹۸؛
(۵) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) ابن قاضی شهبه ، طبقات الشافعیّه ، چاپ حافظ عبدالعلیم خان ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) ابن کثیر، البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۸) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیّه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۹) کارل بروکلمان ، تاریخ الا دب العربی ، ج ۶، نقله الی العربیه یعقوب بکر، قاهره ۱۹۷۷؛
(۱۰) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۱) حسین بن مسعود بغوی فرّاء، تفسیر البغوی ، المسمّی معالم التّنزیل ، چاپ خالد عبدالرحمان العک و مروان سوار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۲) همو، شرح السّنه ، چاپ علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۳) همو، مصابیح السّنّه ، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلی ، محمد سلیم ابراهیم سماره ، و جمال حموی ذهبی ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۵) محمدبن عبدالله خطیب عمری ، مشکاه المصابیح ، چاپ محمد ناصرالدین ألبانی ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۶) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیر سیاقی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۷) محمدبن علی داودی ، طبقات المفسّرین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۱۹، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۹) همو، العبرفی خبر من غبر ، ج ۴، چاپ صلاح الدین منجِّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۲۰) همو، کتاب تذکره الحفّاظ ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۱) همو، المشتبه فی الرجال : اسمائهم و انسابهم ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ۱۹۶۲؛
(۲۲) خیرالدین زرکلی ، الا علام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۲۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیّه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی وعبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۷؛
(۲۴) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه والمعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸؛
(۲۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۶) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی ، کتاب طبقات المفسّرین ، چاپ مورسینگ ، لیدن ۱۸۳۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۰؛
(۲۷) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۲۸) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۳، چاپ محمد حجیری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۳۰) زکریابن محمد قزوینی ، کتاب آثار البلاد و اخبار العباد ، چاپ فردیناند ووستنفلد، ویسبادن ۱۹۶۷؛
(۳۱) محمدبن جعفر کتانی ، الرّساله المستطرفه ، کراچی ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۳۲) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۳) یحیی بن شرف نووی ، التّقریب والتّیسیر لمعرفه سنن البشیر النذیر ، چاپ صلاح محمد محمد عویضه ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۳۴) همو، المجموع ، شرح المهذّب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۵) عبدالله بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان فی معرفه مایعتبر من حوادث الزمان ، چاپ خلیل منصور، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۳۶) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛EI 2 , s.v. “al-Baghawi” (by J. Robson).

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳ 

زندگینامه بِشْربن موسی(۱۹۰ـ ۲۸۸ه.ق)

بِشْربن موسی ، ابوعلی بن صالح بن شیخ بن عَمِیره اسدی بغدادی ، از محدثان اهل سنت (۱۹۰ـ ۲۸۸). از جزئیات زندگی او اطلاعی در دست نیست ، لاکن به نوشته خطیب بغدادی (ج ۷، ص ۸۶؛ صفدی ، ج ۱۰، ص ۱۵۶؛ ابن جوزی ، ج ۱۲، ص ۴۱۸) پدران او دارای عظمت و ریاست بوده اند و خودش محدثی واثق و امین بوده است .

همو (ج ۷، ص ۸۷؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۸۵) از ابوبکر خلال * (متوفی ۳۱۱) فقیه بزرگ حنبلی ، نقل می کند که بشربن موسی مورد احترام و تکریم احمد حنبل * بوده و او سفارش بشر را به عبدالله بن زبیر حَمیدی کرده است . حُمَیدی ، مفتی مکه و شاگرد بزرگ شافعی ، صاحب مُسنَدِ حمیدی و بشر راوی آن بوده است (ذهبی ، سیر ، ج ۱۰، ص ۶۱۶ـ۶۱۷).

بشربن موسی از محدثان بزرگی چون

هَوذَه بن خلیفه ، اَصمعی ،

حسن بن موسی اَشْیَب ،

ابو نُعَیم فضل بن دکین ،

سعیدبن منصور خراسانی ،

روح بن عباده حدیث شنیده است (ابن کثیر، همانجا؛ ابن جوزی ، همانجا).

محدثانی نیز از وی حدیث شنیده اند، از جمله :

ابوعلی بن صَواف ،

ابوبکر شافعی ،

ابوبکر قَطیعی ،

ابوالقاسم طبرانی ،

احمدبن کامل . به نوشته ذهبی (همان ، ج ۱۳، ص ۳۵۴) برخی از احادیث عالی السّند بشربن موسی در الغیلانیّات ابوبکر شافعی و القطیعیات ابوبکر قطیعی ذکر شده است .



منابع :

(۱) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح والتعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۳۶۷؛
(۲) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ، ج ۲، ص ۱۹۶؛
(۴) ابن کثیر، البدایه والنّهایه فی التاریخ ، بیروت ( بی تا. ) ؛احمدبن علی خطیب

(۵) بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، ج ۲۰: حوادث و وفیات ۲۸۱ـ۲۹۰ ه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱، ص ۱۳۳ـ۱۳۴؛
(۷) همو، سیراعلام النّبلاء ، ج ۱۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۸) همان ، ج ۱۳، چاپ شعیب ارنؤوط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸/۱۹۶۸، ص ۶۱۱ـ۶۱۲؛
(۱۰) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۰، چاپ جاکلین سوبله و علی عماره ، ویسبادن ۱۴۰۰/۱۹۸۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه محمدبن حسین بَعقوبی(۴۳۰-۳۷۷ه.ق)

بَعقوبی ، محمدبن حسین ، محدث و قاضیِ بَعقوبه در اوایل قرن پنجم . در ۳۷۷ در بعقوبه ، قریه ای در ده فرسخی بغداد، به دنیا آمد و در زادگاهش به تحصیل پرداخت .

از جزئیات تحصیلات او اطلاع دقیقی در دست نیست جز آنکه به گفته خطیب بغدادی (ج ۲، ص ۲۵۲؛ نیز رجوع کنید به ابن جوزی ، ج ۱۵، ص ۲۷۱؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۲۶۵ـ۲۶۶، هر دو به استناد گفته خطیب ) وی از عبیدالله بن احمد، معروف به ابن صیدلانی (متوفی ۳۹۹)، حدیث شنیده است .

خطیب بغدادی (همانجا) به نقل از خود بعقوبی ، می گوید که وی از عیسی بن علی جَرّاح (متوفی ۳۹۱) نیز حدیث شنیده بوده است ؛ و خود می افزاید که من عین این گفته او را در بعقوبه نوشتم و او شخص موثّق و راستگویی بود. سمعانی (ج ۲، ص ۲۶۶) و ابن جوزی (همانجا) نیز همین نظر را داشته اند.

خطیب بغدادی از جمله راویان بعقوبی بوده است (سمعانی ، ج ۲، ص ۲۶۵). بعقوبی دارای مراتب علمی بود و در بعقوبه مقام قضا، و در بغداد سرپرستی حسبه را بر عهده داشت .

رحلت

او در ربیع الاول ۴۳۰، به دست ابوالشوک بن عنّاز امیر کرد (والی حُلوان ) کشته شد. منابع درباره سبب قتل و تاریخ عزیمت او از بغداد به حلوان خاموش اند، ولی با توجه به عبارت خطیب بغدادی (همانجا)، مسلماً وی در ۴۲۹ در بعقوبه متصدی امر قضا بوده است .



 منابع :

(۱) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه عبدالرحمان دمشقی بَعلی(۱۱۹۲-۱۱۱۰ه.ق)

بَعلی ، عبدالرحمان بن عبدالله بن احمد دمشقی ، محدث و فقیه حنبلی قرن دوازدهم . در ۱۱۱۰، در دمشق به دنیا آمد و در همانجا پرورش یافت ؛ اما از آنجا که یکی از اجدادش در بعلبک می زیسته ، وی نیز به بعلی معروف شده است (ابن شطّی بغدادی ، ص ۱۴۵ـ۱۴۶؛ مرادی ، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۷).

او در کودکی نزد پدر به قرائت قرآن پرداخت و در ده سالگی مقدمات نحو و فقه را از عوادبن عبیدالله کورانی نابلسی فرا گرفت . در ۱۱۲۲، به اتفاق برادرش ، شیخ احمد بعلی ، در درس شیخ ابوالمواهب حاضر و مدت پنج سال تحصیل فقه و حدیث کرد و سپس ، به مدت پانزده سال ، در درس شیخ عبدالقادر تغلبی (۱۰۵۲ـ ۱۱۳۵) حاضر شد و حدیث ، فقه ، فرایض ، مواریث و حساب آموخت و از وی اجازه عامه گرفت .

در همین دوره نزد شیخ عبدالغنی نابلسی ، به مدت هشت سال ، فصوص الحکم و تفسیر بیضاوی و فتوحات مکیه خواند و از او نیز به اخذ اجازه نایل شد (همانجاها).

بعلی در ۱۱۴۳، به روم و از آنجا به حلب رفت و در آنجا ساکن شد. وی در حلب سلوک را از شیخ محمدبن صالح مواهبی ، احادیث صحیح بخاری را از شیخ محمد عقیله ، منطق و اصول را از شیخ صالح بصری و معانی و بیان را از شیخ محمدبن الزّماد فراگرفت و از مشایخ دیگر نیز استفاده کرد که نامشان را در کتابی به نام منار الاسعاد فی طریق (طرق ) الاسناد آورده است .

رحلت

بعلی در ۱۱۹۲ در حلب درگذشت (همانجاها؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۸؛ طبّاخ ، ج ۷، ص ۹۸ـ ۹۹؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۵۵۳).

آثار

برخی از تألیفات او، علاوه بر اثر مذکور، عبارت است از:

نورالاخبار و روض الابرار فی حدیث النبی المختار ، که مختصر الجامع الصغیر سیوطی است و سپس خود آن را شرح کرده و فتح الستار و کشف الاستار نامیده است (کحاله ، ج ۵، ص ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ کتانی ، ج ۲، ص ۷۳۷)؛

بِدایَهُ العابد و کِفایَهُ الزاهد ، در فقه ؛

النورالوامِضُ فی عِلمِ الفَرائضِ ؛

الجامع لِخُطَبِ الجَوامِع ؛

رحله ؛

کشف المُخَدَّراتِ فی شرح أَخصَرالمُختَصَرات در فقه ، که چاپ شده است (زرکلی ، ج ۳، ص ۳۱۴)؛

و دیوان شعر (بغدادی ، هدیه العارفین ، همانجا؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۱، ستون ۴۹۳؛ کحاله ، همانجا).

 



منابع :

(۱) ابن شطّی بغدادی ، مختصر طبقات الحنابله ، چاپ فوّاز زمالی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۳، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۵) محمد راغب طبّاخ ، اعلام النبلاء بتاریخ حلب الشهباء ، چاپ محمد کمال ، حلب ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹/ ۱۹۸۸ـ۱۹۸۹؛
محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس و الاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛محمد خلیل بن علی مرادی ، سلک الدّرر فی اعیان القرن الثّانی عشر ، بولاق ۱۲۹۱ـ۱۳۰۱، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه محمد بَزْدَوی(متوفی۴۹۳ه.ق)

بَزْدَوی ، محمد بن محمد ابوالیُسر، قاضی ، مدرّس ، فقیه و محدث حنفی . حدود ۴۲۱ در بزده به دنیا آمد. در منابع از دوران رشد، چگونگی تحصیلات ، و مشایخ وی ذکری به میان نیامده و تنها لکنوی (ص ۱۸۸) اشاره می کند که وی از اسماعیل بن عبدالصادق (متوفی ۴۹۴) و ابی یعقوب یوسف بن منصور سیّاری حدیث شنیده است .

خاندان بزدوی عالم پرور بود؛از جمله جدّ پدرش عبدالکریم بزدوی (متوفی ۳۹۰)، برادر بزرگش علی بن محمد، ابوالعُسر (متوفی ۴۸۲)، فرزندش ابوالمعالی مفتی و قاضی بخارا (متوفی ۵۴۲)، و برادرزاده اش حسن بن علی (متوفی ۵۵۷) از علما بودند.

بزدوی در علوم دینی به پایه ای رسیده بود که طالبان از اطراف و اکناف به سوی او می شتافتند (ابن قطلوبغا، ص ۶۵ـ۶۶؛ذهبی ، ج ۱۹، ص ۴۹). وی به بخارا سفر کرد اما تاریخ دقیق آن معلوم نیست . او فقه درس می داد و مجلس املای حدیث داشت و مشتاقان ، روایاتش را می نوشتند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۳۹؛ذهبی ، همانجا).

شاگردان

از جمله شاگردان او، نجم الدین نسفی * مفسّر و متکلم نامبردار و صاحب کتاب القند فی ذکر علماءِ سمرقند (در شرح حال علمای ماوراءالنهر) را می توان نام برد. نسفی در جاهای مختلف این کتاب ، که اخیراً نسخه ناقصی از آن چاپ شده ، از بزدوی با عنوان استاد بزرگ یاد می کند (از جمله رجوع کنید به ص ۳۱۱، ۴۰۷).

از دیگر شاگردان بزدوی ، علاءالدین محمدبن احمد سمرقندی ، صاحب کتاب تحفه الفقها ، و فرزند خودش ابوالمعالی قاضی و مفتی بخارا و برادرزاده اش حسن بن علی بوده اند (لکنوی ، همانجا).

سمعانی (همانجا) عده ای از جمله ابوالمعالی را نام می برد که به واسطه آنان احادیث بزدوی را شنیده است . چون بزدوی در تصنیفات خود همیشه سادگی را رعایت می کرد، برخلاف برادرش ، علی بن محمد، ابوالیسر لقب گرفت (طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۶۵؛لکنوی ، ص ۲۳۵).

بزدوی ، علاوه بر پیشوایی و تدریس و املای حدیث ، مقام قضای سمرقند را هم بر عهده داشت (ذهبی ، همانجا).

رحلت

او در ۴۹۳ در بخارا درگذشت (بغدادی ، ج ۲، ستون ۷۷؛طاش کبری زاده ، همانجا).

آثار

از آثار منسوب به بزدوی است :

المبسوط ، در فروع فقه حنفی ؛

شرح جامع الصغیر شیبانی . شرح جامع الصغیر را حاجی خلیفه شرح جامع الصدر ثبت کرده است . به نوشته حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۵۶۳) جامع الصغیر را ابوطاهر دَباس مرتب کرد و حسام الدین بن مازه بر اساس این ترتیب ، کتابی تألیف کرد که شامل امهّات مسائل حنفیّه است و به «جامع الصدر الشهید» شهرت دارد. بر این کتاب شروح مختلفی نوشته شده که شرح بزدوی از آن جمله است .



منابع :
(۱) ابن قطلوبغا، تاج التراجم فی طبقات الحنفیه ، بغداد ۱۹۶۲؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، هدیّه العارفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۳) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النّبلاء ، ج ۱۹، چاپ شعیب ارنؤوط ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۶) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ، ج ۱۱، ص ۲۱۰؛
(۸) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائد البهیّه فی تراجم الحنفیّه ، کراچی ۱۳۹۳؛
عمربن محمد نسفی ، کتاب القند فی ذکر علماء سمرقند ، چاپ نظرمحمد فاریابی ، ریاض ۱۴۱۲/(۹) ۱۹۹۱٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه ابوعلی حسن بَزّاز (۳۳۹-۴۲۶ه.ق)

بَزّاز ، ابوعلی حسن بن احمدبن ابراهیم بن شاذان ، محدث و متکلم اشعری قرن چهارم و پنجم . در ۳۳۹، در بغداد متولد شد و در ۴۲۶ در همان شهر درگذشت . پدرش اهل دَوْرَق اهواز (نزدیک شادگان امروز) و از محدثان بغداد در عصر خود بود که به تجارت پارچه نیز می پرداخت (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۲۷۹؛ ابن جوزی ، ج ۱۵، ص ۲۵۰؛ زرکلی ، ج ۱، ص ۸۶؛ کحاله ، ج ۱، ص ۱۳۶).

به گفته برخی ، پدرش برای او از پنج سالگی حدیث گفته است (تمیمی ، ج ۳، ص ۳۷؛ ذهبی ، ج ۱۷، ص ۴۱۶؛ ابن عماد، ج ۳، ص ۲۲۹). وی ، به واسطه پدرش ، از افراد بسیاری ، بیش از چهل تن چون عثمان بن احمد دقاق و احمدبن سلیمان عَبّادانی نقل حدیث کرده و جمعی کثیر از او حدیث شنیده اند. از شاگردان او که نزد وی سماع حدیث نموده اند، افرادی چون ابوبکر برقانی ، ابومحمد خَلاّ ل و ابوالقاسم اَزْهَری را نام برده اند (تمیمی ؛ خطیب بغدادی ؛ ابن عماد، همانجاها؛ ذهبی ، ج ۱۷، ص ۴۱۶ـ۴۱۷).

بزّاز را از مشایخ موثق حدیث و بسیار راستگو و دقیق دانسته اند (ابن جوزی ، همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۲۷۹ـ۲۸۰) و در زمان خود از بزرگترین محدثان عراق (مسنِدالعراق ) بوده است (ابن عماد، همانجا؛ ذهبی ، ج ۱۷، ص ۴۱۵).

درباره مذهب او گفته اند که در فروع حنفی و در اصول بر مذهب اشاعره بوده است . ابن عساکر او را در طبقه دوم از اصحاب ابوالحسن اشعری ، همردیف ابوبکر باقلانی و ابواسحاق اسفراینی ، ذکر کرده است (ابن عساکر، ص ۲۴۵ـ۲۴۶).

آثار

بزّاز چند اثر حدیثی تألیف کرده که مورد توجّه دانشمندان قرار گرفته است (خطیب بغدادی ، ج ۷، ص ۲۷۹).

نام آثار او بدین قرار است :

الاِفراد ؛

حدیث احمدبن محمدالقطان ؛

حدیث شعبه بن الحجاج ؛

فوائد ابن قانع ؛

المشیخه الصغیره ؛

المشیخه الکبیره (دارالکتب الظاهریه ، ج ۱، ص ۲۷۶، ۲۷۸؛ کتانی ، ج ۲، ص ۶۲۶؛ زرکلی ، ج ۲، ص ۱۸۰).



منابع :

(۱) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الی الامام ابی الحسن الاشعری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۴) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه ، ج ۳، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛دارالکتب الظاهریه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه ، المجامیع ، چاپ

(۶) یاسین محمد سواس ، ج ۱، دمشق ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۷، چاپ شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۹) محمد عبدالحی بن عبدالکبیر کتانی ، فهرس الفهارس والاثبات ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۰) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه عمربن محمد بسطامی(۵۶۲-۴۷۵ه.ق)

بسطامی ، عمربن محمد ، محدث ، مفسر، ادیب ، کاتب ، فقیه و مفتی شافعی بلخ در قرن ششم . نیاکان وی از اهالی بسطام بودند (سمعانی ، ج ۱، ص ۳۵۲) که به بلخ مهاجرت کردند و در آنجا مقیم شدند.وی در ۴۷۵ در بلخ متولد شد و در آنجا پرورش یافت.

استادان

و از پدر خود و مشایخ دیگر بلخ ،

مانند ابوالقاسم بن محمد خلیلی ،

ابراهیم بن محمد اصفهانی ،

محمدبن حسین سَمِنجانی و دیگران علم آموخت (سبکی ، ج ۷، ص ۲۴۸ـ ۲۴۹؛ ذهبی ، ج ۲۰، ص ۴۵۲؛ ابن نجّار، ج ۲۰، ص ۱۰۵)؛ سپس برای تحصیلات بیشتر به شهرهای نیشابور، مرو و سمرقند رفت و نزد مشایخ آن بلاد به تحصیل علم پرداخت .

در نیشابور

از ابوسعدبن ابوصادق ،

ابوبکر شیروی ،

اسماعیل بن عبدالغافر،

در مرو از محمدبن منصور سمعانی ،

محمدبن محمد ماهانی ،

موفق بن عبدالکریم هروی ،

در سمرقند از

علی بن احمدبن حسن و کسانی دیگر علم آموخت (ابن نجار، همانجا؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۱۲۵ـ۱۲۶).

شاگردان

سمعانی ، مؤلّف الانساب ، زبده ترین شاگرد وی و نیز از ملازمان او بوده که با القاب امامنا و شیخنا از او یاد کرده و نوشته است که در مرو، بلخ ، بخارا، سمرقند و هرات از وی حدیث شنیده است (همانجا).

ابن نجار نیز با واسطه از بسطامی حدیث شنیده است (ج ۲۰، ص ۱۰۶ـ۱۰۷).

از جمله خصایص پسندیده وی که مورخان بدان اشاره کرده اند این است که وی در بزرگسالی نیز از طلب علم دست برنداشته بود؛ به گزارش ابن نجار، وی در سن کهنسالی به عزم سفر حج وارد بغداد شد و در بغداد از عالمانی ، مثل محمدبن عبدالباقی انصاری و ابوالقاسم بن سمرقندی و دیگران حدیث شنید (ابن نجار، همانجا؛ قفطی ، ج ۲، ص ۱۰۲).

آثار

بسطامی علاوه بر تدریس تألیف نیز می کرد؛ از تألیفاتش

ادب المریض والعائد،

لقاطات العقول (المعقول ) ،

مزالق العزله در خور ذکر است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۸؛ بغدادی ، ج ۱، ستون ۷۸۴؛ زرکلی ، ج ۵، ص ۶۱؛ ابن عماد، ج ۴، ص ۲۰۶).

رحلت

منابع مختلف سال درگذشت وی را ۵۶۲ ثبت کرده اند، ولی زرکلی (همانجا) ۵۷۰ را ذکر کرده که درست نیست . به گزارش ابن عماد (همانجا) او در ۸۷ سالگی درگذشته است .



منابع :
(۱) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹؛
(۲) ابن نجار، ذیل تاریخ بغداد ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
(۳) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، ج ۲۰، چاپ شعیب ارنؤوط و

(۶) محمد نعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۸) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۸۳ ـ ۱۳۸۸/ ۱۹۶۴ ـ ۱۹۶۸؛
(۹) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۰) علی بن یوسف قفطی ، انباه الرواه علی انباه النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، ج ۲، قاهره ۱۳۷۱/۱۹۵۲٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه احمدبن عمرو بزّاز(قرن سوم)

بزّاز ، احمدبن عمرو ، از محدّثان قرن سوم عراق . در حدود ۲۱۰ در بصره به دنیا آمد (ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۳، ص ۵۵۵) و در همانجا پرورش یافت . از مشایخ زمان خود، مانند هدبه بن خالد، اسماعیل بن سیف ، عبدالله بن معاویه جُمَحی ، ابراهیم بن سعید جوهری ، بشربن معاذ و بسیاری دیگر، حدیث شنید که ذهبی نام همه آنها را ضبط کرده است (همانجا؛ خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۹۴ـ۹۵؛ سمعانی ، ج ۱، ص ۳۳۶؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۹؛ ذهبی ، ۱۳۸۸، ج ۲، ص ۶۵۴).

سپس به عنوان محدّثی که مشایخ پر شماری را درک کرده به نشر شنیده های خود پرداخت . بزّار شاگردان و راویان بسیاری داشته که علاوه بر اهالی بصره ، رجال بغداد و اصفهان و شام و مکّه را دربر می گرفته است . ابوسعید نقاش یک بار که املای حدیث می کرده است مستند او در روایتش بیست نفر از راویان بزّار بوده اند (ذهبی ، ۱۴۰۳ ج ۱۳، ص ۵۵۵).

او برای نشر حدیث به اصفهان ، بغداد، مکه ، مصر و شام سفر کرد (همان ، ج ۱۳، ص ۵۵۶؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۰۹) و دوبار به اصفهان رفت که سفر دوم او در ۲۸۶ بوده است (ابونعیم ، ج ۱، ص ۱۰۴). از رجال اصفهان ، ابوالشیخ اصفهانی ، ابواحمد عسّال ، و ابوالقاسم طبرانی از او روایت کرده اند (ابن حجرعسقلانی ، ج ۱، ص ۲۳۸).

از رجال بغداد کسانی چون ابن قانع ، ابن سالم ، ابن نجیح راوی وی بوده اند (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۹۵؛ ابن حجرعسقلانی ، همانجا). از رجال مصر، ابوبکربن مهندس ، محمدبن ایوب صموت و حسن بن رشیق از وی روایت کرده اند (ابن حجرعسقلانی ، همانجا). عده ای در حالی که بر وثاقت اوصحّه گذاشته اند او را به سبب سهل انگاری در اسناد و نقل متون نکوهیده اند.

یکی از انتقادها بر او این بوده است که با تکیه بر حافظه و بدون مراجعه به کتاب ، حدیث می گفته است . حاکم نیشابوری ، دارقطنی و نسائی از منتقدان او بوده اند (خطیب بغدادی ، همانجا؛ ذهبی ،۱۴۰۳، همانجا؛ سمعانی ، همانجا). در منابع متأخر شیعه نیز از بَزّار نام برده شده است . محدث قمی او را از محدّثان عامّه صاحب مُسند خوانده و گفته است که وی را در زهد و تقوا همانند احمد حنبل شمرده اند (قمی ، ۱۳۵۸، ج ۲، ص ۷۰؛همو،۱۳۶۳ ش ، ص ۱۲۰).

آثار

بزّار دو مسند یکی بزرگ به نام البحر الزاخر و دیگری کوچک تألیف کرده و شرحی نیز بر مُوَّطأ مالک نوشته است (زرکلی ، ج ۱، ص ۱۸۹؛کحّاله ، ج ۲، ص ۳۶؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۵۴؛طاش کبری زاده ، ج ۲، ص ۱۵؛صفدی ، ج ۷، ص ۲۶۸).

ابن حجر عسقلانی بر پایه مسند او کتاب زوائد مسندالبزّار را که اضافات این مسند نسبت به صحاح ستّه و مسند احمدبن حنبل است ، تلخیص کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۶۸۲). وفات بزار در ۲۹۲ در مکه روی داد.



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) احمدبن عبدالله ابونعیم ، کتاب ذکر اخبار اصبهان ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، أو، مدینه السّلام ، چاپ مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۷) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۳، چاپ شعیب أرنوؤط و علی ابوزید، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) همو، کتاب تذکره الحفّاظ ، حیدرآباد ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبدالله عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۱) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۷، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۱۲) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، کتاب مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۱۳) عباس قمی ، کتاب الکنی والالقاب ، صیدا ۱۳۵۸؛
(۱۴) همو، هدیه الاحباب فی ذکر المعروف بالکنی والالقاب والانساب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) عمررضا کحّاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

بسطامی ( گروهی از محدثان و قاضیان شافعی نیشابور)(چهارم تا اوایل قرن ششم)

بسطامی ، خاندان ، گروهی از محدثان و قاضیان شافعی نیشابور، از اواخر قرن چهارم تا اوایل قرن ششم . مشاهیر این خاندان بدین شرح اند :

۱) بسطامی ، محمدبن حسین ابوعمرو، فقیه و قاضی القضاه نیشابور.

خانواده او اصلاً اهل بسطام بوده اند، هر چند درباره اجداد وی چیزی دانسته نیست (بولیت ، ص ۱۱۷ـ ۱۱۸). ابوعمرو به قصد تحصیل و آموختن فقه شافعی ، به شهرهای مختلف از جمله بغداد، اهواز و اصفهان سفر کرد و از مشایخ آن دیار حدیث شنید (ابن عساکر، ص ۲۳۶ـ۲۳۷؛ صریفینی ، ص ۸). در زمان حیات ابوحامد اسفراینی ، فقیه شافعی بغداد و صاحب التعلیقه الکبری ، ابوعمرو به بغداد رفت و مورد احترام او قرار گرفت (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۴۷؛ ابن عساکر، ص ۲۳۸).

از جمله استادان

ابوعمرو،

سلیمان بن احمد طبرانی ،

صاحب دلایل النقد ،

احمدبن عبدالرحمان بن جارود رقّی ،

ابی بکر قَطیعی ،

احمدبن محمودبن خُرَّزاد اهوازی و دیگران بوده اند (خطیب بغدادی ، همانجا؛ سبکی ، ج ۴، ص ۱۴۱؛ ابن عساکر، همانجا).

ابوعمرو پس از پایان تحصیل به نیشابور برگشت و در ۳۷۰، زعامت شافعیان آن شهر را به عهده گرفت (بولیت ، ص ۱۱۸). در نیشابور ابتدا مجالس وعظ و خطابه ترتیب می داد و پس از چندی به تدریس و فتوی و مناظره روی آورد (ذهبی ، ج ۱۷، ص ۳۲۰؛ ابن قاضی شهبه ، ج ۱، ص ۱۹۵؛ ابن عماد، ج ۳، ص ۱۸۷). وی در ۳۸۸، قاضی القضاه نیشابور شد. سبکی (ج ۴، ص ۱۴۲) و ابن عساکر (همانجا) از قول حسن بن نصر مرندی می نویسند که ابوعمرو در علم چون شافعی ، در قضاوت چون شریح ، در فصاحت چون سحبان بود. از شاگردان ابوعمرو می توان از حاکم نیشابوری ، ابوبکر بیهقی ، محمدبن عبید صَرّام ، یوسف ابن ایوب همدانی و دیگران نام برد (سبکی ، ج ۴، ص ۱۴۱). ابوعمرو از نظر علمی همتا و همسان ابوالطیّب صعلوکی ، پیشوای بزرگ شافعیان ، بود و همین امر باعث شد که صعلوکی وی را به دامادی خود برگزیند و نتیجه این پیوند به وجود آمدن نسلی از علما و محدثان بود که مدت ۱۵۰ سال پیشوایی حدیث و قضای شافعیان را در نیشابور عهده دار بودند. ابوعمرو در ۴۰۷ یا ۴۰۸ درگذشت (سبکی ؛ ابن قاضی شهبه ؛ ابن عماد، همانجاها؛ صریفینی ، ص ۵۵۸).

۲) بسطامی ، اسماعیل بن حسین ، ابوابراهیم برادر ابوعمرو.

از زندگی و نحوه تحصیل وی اطلاع دقیقی در دست نیست . وی در فقه ، شعر و ادب ، مهارت زیادی داشته (صریفینی ، ص ۱۶۹؛ بولیت ، همانجا) و صاحب دو پسر به نامهای ابوعبدالله محمد و ابوالطیّب سهل بوده است که از زندگی آنها نیز اطلاعی در دست نیست (بولیت ، همانجا).

۳) بسطامی ، عمربن محمدبن حسین ابوالمعالی مؤیّد، محدّث شافعی و زعیم شافعیان نیشابور.

وی فرزند ابوعمرو و نوه دختری صعلوکی بود. در نیشابور متولد شد و تحت تربیت پدر و جدّ خود صعلوکی قرار گرفت و نزد مشایخ بزرگی مثل ابومحمد خفّاف ، حاکم نیشابوری ، ابن فورک و دیگران علم آموخت (صریفینی ، ص ۵۵۸؛ ذهبی ، ج ۱۸، ص ۴۲۴). دوران زعامت ابوالمعالی بسیار کوتاه بود و بر اثر تغییراتی که در حکومت سلاجقه روی داد، او نیز معزول گردید. ابوالمعالی ، دختر سیدابوالحسن محمدبن علی همدانی را به همسری برگزید و «بسطامی »های سیّدی از اعقاب وی و ثمره این ازدواج اند (بولیت ، ص ۱۱۹). از شاگردان ابوالمعالی می توان از نوه اش هبه الله سهل سیّدی ، وجیه شمّامی ، زاهر شمّامی نام برد. ابوالمعالی در ۴۶۵ درگذشت (صریفینی ؛ ذهبی ، همانجاها).

۴) بسطامی ، هبه الله بن محمد (موفّق ) محدث و زعیم شافعیان نیشابور.

وی برادر ابوالمعالی بود و در نیشابور متولّد شد؛ مثل برادرش تحت تربیت پدر و جدّ خود قرار گرفت و به نحو شایسته ای پرورش یافت ، به طوری که در اوایل جوانی عهده دار زعامت شافعیان شد و بزرگان شافعی چون ابواسحاق اسفراینی ، ابوطاهر زیادی ، که موفق از «اتباع » آنها بود، مقام علمی وی را تأیید کردند (سبکی ، ج ۵، ص ۳۵۵؛ صریفینی ، ص ۷۲۵؛ بولیت ، همانجا). موفّق مدت بیست سال زعامت شافعیان را عهده دار بود. هنگامی که سلاجقه بر غزنویان پیروز شدند، موفّق زعیم شافعیّه بود (بولیت ، همانجا). ظاهراً از گفته ابن اثیر (ج ۱۰، ص ۳۱) چنین برمی آید که موفّق در دستگاه سلجوقیان نیز دارای ارج و حرمت بوده است . موفّق در ۴۴۰ درگذشت (سبکی ؛ صریفینی ، همانجاها).

۵) بسطامی ، محمدبن هبه الله (ابوسهل ) قاضی ، فقیه ، مدرس و زعیم شافعیان .

در ۴۲۳ در نیشابور متولد شد و نزد مشایخ عصر خود، مثل عبدالرحمان بن حمدان نَصروی و ابی حسّان مُزکّی و دیگر مشایخ بغداد و خراسان علم آموخت (سبکی ، ج ۴، ص ۲۰۸ـ۲۰۹؛ صریفینی ، ص ۸۱). هنگامی که ابوسهل در بغداد مشغول تحصیل بود، پدرش موفّق درگذشت . ابوسهل به نیشابور برگشت ؛ در آن زمان هفده ساله بود (بولیت ، ص ۱۲۱). بزرگان و علمای شافعی با اصرار از او خواستند که زعامت شافعیّه را بپذیرد، و ابوالقاسم قشیری مقدمات زعامت ابوسهل را فراهم کرد و بعد از معرفی او به عنوان زعیمِ شافعیان ، از همه درخواست بیعت شد؛ از سلطان طغرل سلجوقی نیز درخواست اجابت شد و پس از اجابت او، لقب جمال الاسلام به وی داده شد و خاصّ و عامّ زعامت او را قبول کردند، به حدّی که مورد حسادت بزرگان قرار گرفت . بدین سبب ، با وی از درِ دشمنی درآمدند و نزد سلطان چنین وانمود کردند که ابوسهل و یارانش پیرو کلام اشاعره اند. ابوسهل از تدریس و خطابه منع گردید و شافعیان در مضیقه قرار گرفتند و اشخاصی از بزرگان شافعی مثل ابوالقاسم قشیری و ابوالفضل فراتی دستگیر شدند و افرادی مثل امام الحرمین جوینی و ابوسهل تحت تعقیب قرار گرفتند. ابوسهل پس از این تعقیب متواری شد و به نواحی باخرز رفت و سپاهی از یاران خود را، که عالم به فنون جنگ بودند، گرد آورد و با سپاهیان به دروازه شهر نیشابور رسید و درخواست آزادی بندیان را نمود. پس از روبرو شدن با ردّ درخواست خود، شبانه به قصد آزاد کردن بندیان عزم ورود به شهر کرد، والی شهر آماده نبرد شد و در این نبرد ابوسهل دستگیر و پس از مصادره اموال و مدتی زندانی شدن ، تبعید گردید. ابوسهل در ۴۵۶ درگذشت (سبکی ؛ بولیت ، همانجاها).

۶) بسطامی ، سیدبن هبه الله ، ابوعمر، زعیم شافعیان نیشابور.

وی برادر ابوسهل بود، در نیشابور متولد شد و نزد مشایخی همانند کنجروزی ، ابی حفص و دیگران علم آموخت . وی در ۵۰۲ درگذشت (صریفینی ، ص ۳۷۳؛ سبکی ، ج ۷، ص ۹۳؛ ذهبی ، ج ۱۸، ص ۱۰۲) و به نوشته بولیت (ص ۱۲۳) ظاهراً بسیار جوانتر از برادرش ، ابوسهل ، بوده است .

۷) بسطامی ، موفق هبه الله .

وی تنها فرزند ابوسهل بود. در نیشابور زاده شد، و در همانجا علم آموخت . متّفق جوزقی را از ابوالقاسم مغربی ، مسند ابی عوانه را از ابوالقاسم قشیری ، صحیح بخاری را از حفصی شنید. از آنجا که در جوانی ، در ۴۷۹، درگذشت ، توفیق روایت حدیث را نداشته است (صریفینی ، ص ۶۹۸).

۸) بسطامی هبه الله بن سهل بن عمر، معروف به سیّدی ، پیشوای شافعیان و محدث نیشابور.

در ۴۴۳ در نیشابور متولد شد. از آنجا که نوه دختری سیدابوالحسن همدانی بود، به سیّدی معروف شد. وی از بزرگانی مثل عمربن سرور، عبدالغافر فارسی ، ابویَعْلی صابونی ، ابوبکر بیهقی علم آموخت . از جمله شاگردان سیّدی ، ابن عساکر و سمعانی بوده اند. وی همچنین به ابوالقاسم بن حَرَسْتانی اجازه نقل حدیث داده است . از سمعانی نقل شده است که سیّدی فقیه و عالم بود، لیکن به علّت تنگ خُلقی روایت حدیث نمی کرد و محدّثان را هم دوست نداشت . سیّدی در ۵۳۳، درگذشت (سبکی ، ج ۷، ص ۳۲۶ـ۳۲۷؛ ذهبی ، ج ۲۰، ص ۱۴ـ۱۵).

۹) بسطامی عبدالملک بن هبه الله ، پیشوای شافعیان نیشابور.

وی فرزند هبه الله و نوه دختری امام الحرمین جوینی بوده است و در نیشابور زاده شد. از جزئیّات زندگی و نحوه تحصیل او اطلاعی در دست نیست جز اینکه سبکی (ج ۷، ص ۱۹۰) به نقل از سمعانی می نویسد : عبدالملک از زعمای شافعیه بوده و شخصیت علمی داشته و همراه سمعانی نزد جَدّ خود هبه الله سماع حدیث می کرده است . سبکی از سمعانی نقل کرده که وی در ۵۳۲ در بغداد خبر درگذشت عبدالملک را شنیده است ؛ اما سبکی یادآوری کرده است که این سال ، زمان درگذشت جد عبدالملک ، هبه اللّه است (همانجا). بنابراین ، ظاهراً سال مرگ او ۵۵۶ است که بولیت (ص ۱۲۷) نوشته است .

۱۰) بسطامی ، حسین بن هبه الله (مؤیّد موفقی ).

وی برادر عبدالملک و نوه دختری امام جوینی بود. از زندگی و نحوه تحصیل او اطلاع دقیقی در دست نیست جز اینکه وی را فقیه و پیشوای شافعیان در زمان درگیری سلطان سنجر با غزها دانسته اند. وی در همین درگیریها، زمانی که یکی از سرداران سلطان سنجر به نام آی ابه در صدد بازپس گیری نیشابور از غزها بود، براثر پرتاب سنگ از منجنیق کشته شد. سال مرگ او که آخرین فرد معروف خاندان بسطامی بود، ۵۵۶ ثبت شده است (ابن اثیر، ج ۱۱، ص ۲۷۷ـ ۲۷۸؛ بولیت ، ص ۷۸).

از افراد غیرمعروف این خانواده عبدالله بن عمربن محمد، ابوبکر است . وی فرزند دیگر مؤیّد ابوالمعالی بود که در پیش پدر خود سماع حدیث کرد (صریفینی ، ص ۴۴۸). ابوبکر دارای دو پسر بود که در بیهق و خسروجرد اقامت داشتند : یکی ابوالحسن که نزد امام الحرمین جوینی دانش آموخت و سمت قاضی بیهق را داشت و در ۵۳۲، درگذشت ؛ دیگری ابونصر مؤیّد که در ۵۲۷، درگذشته است (بولیت ، ص ۱۲۶ـ۱۲۷). عایشه ، دختر محمدبن حسین و خواهر مؤید و موفق ، نیز از افراد غیر مشهور خاندان بسطامی است . وی از خفاف و دیگران روایت کرده و اسماعیل بن مؤذن ، زاهر شمامی ، وجیه شمامی و محمدبن حمّویه از او روایت کرده اند (ذهبی ، ج ۱۸، ص ۴۲۵؛ برای نمودار سلسله نسب خاندان بسطامی رجوع کنید به بولیت ، ص ۱۲۸ـ۱۳۱).



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۲) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۴) ابن قاضی شهبه ، طبقات الشّافعیّه ، چاپ حافظ عبدالعلیم خان ، بیروت : دارالنّدوه الجدیده ، ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۷، ۱۸، ۲۰، چاپ شعیب ارنؤوط و محمدنعیم عرقسوسی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمدطناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۸) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور : المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ش ؛

(۹) R. W. Bulliet, The patricians of Nishapur: a study in medieval Islamic social history , Cambridge, Mass., 1972.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه برهان الدین دیوه ای(قرن سیزدهم)

برهان الدین دیوه ای ، فقیه و محدث و مؤلف هندی در قرن سیزدهم . در دیوه ، قصبه معروفی از مضافات لکهنو، متولد شد و در همانجا پرورش یافت .

پدرش شیخ سرفراز علی ، از نسل عبدالسلام دیوه ای ، مفتی بنام و عالم معروف قرن یازدهم ، بود. برهان الدین نزد عمویش ذوالفقار علی دیوه ای دانش آموخت و پس از پایان تحصیلات به تعلیم و ارشاد پرداخت ، سپس به شهر رای بریلی در جنوب غربی لکهنو رفت و مدتی طولانی در آنجا مقیم شد.

به گفته عبدالحی حسنی (به نقل از محمد نعیم لکهنوی ) وی در این مدت در زاویه سید محمد عدل نقشبندی بریلوی تدریس می کرده

آثار

و به درخواست نزدیکان وی بر شرح التهذیب یزدی (حاشیه ملا عبدالله در منطق ) حاشیه نوشته است (ج ۷، ص ۹۷).

از دیگر آثار اوست :

رساله محاکمات حاوی مباحثه ای میان علمای هند؛

و رساله های دیگر درباره احکام فقهی مثل تحقیق الاوزان در تعیینِ حدّ شرعیِ زکات و مهر، احکام عید فطر و عید قربان .

وی پس از ۱۲۵۰ درگذشت (همانجا؛ رحمان علی ، ص ۳۱ـ۳۲).



منابع :

(۱) عبدالحی حسنی ، نزهه الخواطروبهجه المسامع والنواظر ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۲ـ۱۴۱۰/۱۹۶۲ـ۱۹۸۹؛
(۲) رحمان علی ، تذکره علمای هند ، لکهنو ۱۹۱۴٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه ابوبکر احمد بَرْقانی(۳۳۶ -۴۲۵ه.ق)

بَرْقانی ، ابوبکر احمدبن محمدبن احمدبن غالب ،محدّث ، نحوی ، و فقیه مکتب شافعی که او را به جهت سختکوشی و علم و اعتبارش بسیار ستوده اند.

در ۳۳۶ دربرقانِ خوارزم زاده شد و تحصیلات مقدماتی را در همانجاآغاز کرد و سپس برای ادامه تحصیل به بغداد رفت . پس ازچند زمانی که در سفر علمی به جرجان (گرگان )، اسفراین ، نیشابور، هرات ، و مرو گذراند، به بغداد بازگشت و دردمشق و قاهره به مطالعه پرداخت ؛ اما بغداد را برای سکونت دایم برگزید. و تا آخر عمر (۴۲۵) در آنجا تدریس می کرد.

استادان

از استادان او:

ابوعلی محمدبن احمدبن الصوّاف (متوفی ۳۵۹)،

محمدبن جعفربن الهیثم بُندار (متوفی ۳۶۰) و

ابوالحسن علی بن عمر دارقُطنی * (متوفی ۳۸۵) در بغداد، ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلی (متوفی ۳۷۱) در جرجان ،

ابوعمرو محمدبن احمد حیری (متوفی ح ۳۷۶) در نیشابور،

ابومنصور ازهری * (متوفی ۳۷۰) در هرات در خور ذکرند.

شاگردان

برجسته ترین شاگرد او احمدبن علی خطیب بغدادی (متوفی ۴۶۳)، مؤلف تاریخ بغداد بود که مفصلترین شرح حالِ وی را نوشته است ؛

و از دیگر شاگردان مهم او ابواسحاق * شیرازی (متوفی ۴۷۶) فقیه معروف شافعی را می توان نام برد.

اثر

 اثر مشهور برقانی مسند است که از ترکیب ( احادیث ) صحیحین بخاری و مسلم پدید آمده است (سزگین ، ج ۱، ص ۲۲۹). او مجموعه هایی نیز از احادیث منقول از سفیان ثوری (متوفی ۱۶۱) و دیگران گرد آورده است .



منابع :

(۱) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، حیدرآباد ۱۳۵۷ـ۱۳۵۹/۱۹۳۸ـ۱۹۴۰؛
(۲) ( ابن خلکان ، وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان ، چاپ احسان عباس ، بیروت ۱۹۶۸ـ۱۹۷۷ ) ؛
(۳) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، قاهره ۱۳۴۹/۱۹۳۱؛
(۴) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفاظ ، حیدرآباد ۱۳۷۶/۱۹۵۷، ج ۳، ص ۱۰۷۴ـ۱۰۷۶؛
(۵) همو، العبر فی خبر من غبر ، کویت ۱۹۶۱، ج ۳، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛
(۶) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، قاهره ۱۹۵۴ـ ۱۹۵۹؛
(۷) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی ، قاهره ۱۹۶۴؛
(۸) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، کتاب الانساب ، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد ۱۳۸۲ـ۱۳۸۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۷۶؛
(۹) خلیل بن ایبک صفدی ، الوافی بالوفیات ، چاپ احسان عباس ، ویسبادن ۱۹۶۷، ج ۷، ص ۳۳۱؛
(۱۰) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱؛

(۱۱) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Literatur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942, I, 259;
Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. I, Leiden 1967.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۳

زندگینامه ابوحفص عمربن احمد بَرْمَکی (متوفی۳۸۹ه.ق)

بَرْمَکی ، ابوحفص عمربن احمدبن ابراهیم بن اسماعیل ، محدّث و فقیه حنبلی قرن چهارم . وی به محلّه یا قریه برامکه یا برمکیّه بغداد منسوب بود. در بغداد درس خواند و محضر بزرگانی چون احمدبن عثمان بن یحیی آدمی (۲۵۵ـ۳۴۹)، اسماعیل بن علی خُطبی (۲۶۹ـ۳۵۰)، علی بن الصوّاف (متوفی ۳۵۹) و ابن مالک را درک کرد و از ایشان حدیث و فقه آموخت (خطیب بغدادی ، ج ۱۱، ص ۲۶۸ـ۲۶۹؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۳۹، ۵۹۴؛ زرکلی ، ج ۵، ص ۴۰).

مدتی نیز در مصاحبت و ملازمت عمربن بدر مغازلی و ابوعلی النجاد و ابوبکر عبدالعزیز بود و از آنان استماع حدیث کرد (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۵۳(.ابن ابی یعلی (همانجا) او را در شمار طبقه سوم فقهای حنبلی ذکر کرده و به داشتن فتاوی بسیار و همه جانبه وتألیفات سودمند ستوده است .

برمکی به صوفیه نیز گرایش داشته و از بزرگان ایشان ، چون ابراهیم بن ادهم و معروف کرخی ، مطالبی عرفانی روایت کرده است ؛ از جمله از ابراهیم بن ادهم ، با پنج واسطه ، چند بیت شعر نقل کرده که در آن انس داشتن با خدا، دوری جستن از مردم و خرسند بودن به قضای الهی سفارش شده است (همان ، ج ۲، ص ۱۵۴ـ ۱۵۵).

رحلت

خطیب بغدادی (ج ۱۱، ص ۲۶۹) از ابراهیم فرزند برمکی نقل کرده که پدرش در ۳۸۹ درگذشت ؛ اما ذهبی (ص ۱۶۹) سال درگذشت او را ۳۸۸ نوشته است .

فرزندان

از او سه فرزند به نامهای ابواسحاق ابراهیم (۳۶۱ـ۴۴۱ یا ۴۴۵)، ابوالعباس احمد (متوفی ۴۴۱) و ابوالحسن علی (۳۷۳ـ۴۵۰) برجای ماند (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۳۹).

ابراهیم از فقهای طبقه چهارم حنبلی بود (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۹۰) و در جامع منصور حلقه فتوی داشت (یاقوت حموی ، همانجا). علی از ابن حبّابه ، یوسف بن عمر قوّاس و معافابن زکریا سماع حدیث کرد و نزد ابوحامد اسفراینی فقه شافعی آموخت (همانجا). خطیب بغدادی (همانجا) او را به وثاقت و درستکاری و دینداری ستوده و خود نیز از او روایت کرده است .

احمد نیز از راویان صدوق بوده و از ابن شاهین استماع حدیث کرده است (یاقوت حموی ، همانجا). آخرین محدّث این خانواده ابوالحسین احمد، فرزند ابراهیم ، بود که از حافظ ابوالفتح بن احمدبن ابی الفوارس و دیگران حدیث شنیده و قاضی محمدبن عبدالباقی از او روایت کرده است (همانجا).

آثار

به برمکی آثاری نسبت داده اند که عبارت اند از :

کتاب حُکم الوالدین فی مال ولدهما ؛

کتاب الصیام ؛

شرح بعض مسائل الکوسج (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۵۳؛ بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، ستون ۷۸۱؛ همو، ایضاح المکنون ، ج ۲، ستون ۲۹۰؛ کحّاله ، ج ۷، ص ۲۷۲؛ زرکلی ، همانجا؛ حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۴۱۳، ۱۴۳۴).



منابع :

(۱) ابن ابی یعلی ، طبقات الحنابله ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۴، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۳) همو، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، بیروت ۱۴۰۷ـ۱۴۱۲/۱۹۸۷ـ۱۹۹۲؛
(۷) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۸) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۹) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ابومحمّدحسن بَرْبَهاری(قرن سوم وچهارم)

بَرْبَهاری ، ابومحمّدحسن بن علی بن خَلَف ، محدث ، فقیه ، واعظ و شیخ حنبلیان در بغداد در نیمه دوم قرن سوم و آغاز قرن چهارم . بربهار نام داروهایی گیاهی بود که از هند به بصره می آوردند و در آنجا تاجرِ آنها را بربهاری می گفتند (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۳۳).

تاریخ ولادت بربهاری را فقط زرکلی (ج ۲، ص ۲۰۱) و عمررضا کحّاله (ج ۳، ص ۲۵۳) نوشته و آن را ۲۳۳ ذکر کرده اند که به نظر می رسد استنتاجی از گزارش تاریخ وفات و مدت عمرش بوده است که در آن اختلاف نظر وجود دارد ( رجوع کنید به دنباله مقاله ).

وی در ناحیه غربی بغداد، در باب مُحَوَّلْ اقامت داشت و بیشتر عمر خود را در این شهر به کسب دانش سپری کرد و مدتی را در مصاحبت ابوبکر احمد مَرّوذی (متوفی ۲۷۵) از شاگردان و نزدیکان احمدبن حنبل ، گذرانید و بیشتر دانش خود را در حدیث و فقه از او فرا گرفت .

علوم دینی را چنان آموخت که بعدها به ریاست حنبلیان در بغداد نایل شد (تنّوخی ، ج ۲، ص ۲۹۵؛ ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۸؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۲۰۱؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۳۱۹). به مشایخ صوفیه گرایش داشت و به کلام کسانی چون فُضیل بن عیاض و سُفیان ثَوْری استشهاد می کرد. مدتی در ملازمت سَهْل تُستَری به سر برد و عمری به زهد و قناعت گذراند؛ و نوشته اند که از تمام میراث پدرش ، که بیش از هفتاد هزار درهم بود، چشم پوشید (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۸، ۴۲ـ۴۳؛ ابن کثیر، همانجا).

بربهاری در عهد خود خطیب نافذالکلمه ای بود و خصوصاً به خاطر دفاع سرسختانه از مذهب احمدبن حنبل ، مقابله با اموری که کژدینی و بدعت می دانست و نیز اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر نزد حنبلیان بغداد، از عامّه و خاصّه ، محترم بود. از ابن بَطّه * عُکْبَری روایت شده که اگر بربهاری از مردم برای کاری دینی درخواست کمک مالی می کرد، خواسته اش را برمی آوردند (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۴۳).

ابن ابی یعلی (ج ۲، ص ۴۴) گزارش دیگری از کثرت پیروان او ـ که گاه از آنها با عنوان بربهاریّه یاد می شود ـ در ۳۲۳ آورده که خلیفه عباسی ، راضی باللّه را بیمناک کرد و در پی برخی رویدادهای خشونت بار که طرفداران بربهاری موجب آن بودند (مسکویه ، ج ۱، ص ۳۲۲) از رئیس شرطه بغداد، بدر خَرشَنی ، خواست که گرد آمدن پیروان بربهاری ، حتی دونفر را ممنوع اعلام کند (نیز رجوع کنید به ابن کثیر، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸).

بربهاری از متکلمان بشدت انتقاد می کرد، کلام را بدعت می شمرد و آن را منشأ همه بدعتها، و گمراهیها می دانست ؛ پرداختن به مطالعات رایج کلامی از نظر او ناروا و زیانبار بود و حتی نشستن در حلقه های علمی اهل کلام را منع می کرد (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۹، ۲۷، ۳۴، ۳۷). این مخالفت ، گذشته از دیدگاه وی درباره بدعت بودن کلام ، به روش متکلمان نیز بازمی گشت .

از فقرات برجای مانده کتابش به نام شرح کتاب السّنه بخوبی معلوم است که کاربرد رأی و قیاس را در امور دینی نمی پسندید (همان ، ج ۲، ص ۳۱) و با هرگونه کوشش عقلی برای فهم آموزه های دینی و یا تفسیر و تأویل آنها مخالف بود (همان ، ج ۲، ص ۱۹، ۲۳، ۳۹)، اساس دین را «تقلید» از رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله و اصحاب می دانست (همان ، ج ۲، ص ۲۹) و آن را «دین عتیق » می نامید (همان ، ج ۲، ص ۳۲ـ۳۳).

هنگامیکه ابوالحسن اشعری * بعد از جداشدن از مکتب اعتزال و اعلان رسمی پیروی از احمدبن حنبل ( الابانه ، ص ۱۷) نزد وی آمد و گزارش ردّیّه نویسی خود را بر پیروان فرق و ادیان باز گفت ، بربهاری نپذیرفت و گفت فقط آنچه را که احمدبن حنبل گفته است می شناسد، و این سخن گویا تعریضی بود بر روش کلامی اشعری . نوشته اند که اشعری به دنبال این مواجهه ، کتاب الابانه را، که بیان اصول دیانت بر پایه آرای احمدبن حنبل بود، نگاشت ؛ ولی بربهاری همچنان نسبت به وی بی مهر ماند (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۱۸؛ صفدی ، ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷).

شهرت بربهاری بیشتر به خاطر دفاع سرسختانه از مذهب حنبلی ، تأکید بر پشتیبانی از آرای سلف و مخالفت با هرگونه افزایش یا دگرگونی در آن و برآشفتن از نقد رفتار صحابیان بود. این دیدگاه در قرن چهارم در میان حنبلیان رواج یافته بود و علاوه بر بربهاری ، استادش مَرّوذی نیز با جدّیت از این دیدگاه حمایت می کرد.

گذشته از آن ، بربهاری در امربه معروف و نهی از منکر بسیار می کوشید و در فعالیتهای خود، پیش از آنکه به تألیف رساله وکتاب بپردازد، روش خطابه و برانگیختن مردم را برگزیده بود. به همین سبب چندین حادثه خشونت آمیز اجتماعی و سیاسی و فرقه ای در سالهای حضورِ آشکار و فعّال وی در بغداد روی داد که یا مستقیماً آنها را هدایت می کرد و یا بازتابی از جلسات وعظ و خطابه اش بود.

ابوعلی تنّوخی (متوفی ۳۸۴) از پدرش قاضی ابوالقاسم تنّوخی و دیگران روایت کرده است که در روزگار اقتدار حنبلیان در بغداد، برپا کردن مجالس نوحه سرایی امام حسین علیه السلام و نیز رفتن به زیارت حائر حسینی بسیار دشوار بود و زایران با آزار حنبلیان روبرو می شدند و حتی بربهاری دستور داد زنی از مردم بغداد، به نام خِلْب را که در مجالس عزاداری ، پنهانی نوحه می خواند، بیابند و بکشند، در حالی که شعر او کمترین تعریضی به سلَف نداشت (ج ۲، ص ۴۴، ۲۳۱ـ ۲۳۳).

نزاع حنبلیان با گروهی از عامّه را درباره معنای مراد از «مقام محمود» در آیه ۷۹ از سوره اسراء، که در سال ۳۱۷ روی داد، مستقیماً به بربهاری نسبت نداده اند (ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۶۲) اما با توجه به اینکه آنها را پیروان مرّوذی دانسته اند و بربهاری نیز از شاگردان و پیروان جدّی او بود، و نیز به نوشته ابن ابی یعلی (ج ۲، ص ۴۳) در تمام مجالس خود به مضمون این آیه از دیدگاه حنبلی اشاره داشت ، به ظنّ قوی وی بیش از دیگران در این «فتنه » سهم داشته است .

در ۳۲۳ هنگامی که محمّدبن احمدبن ایوب ، معروف به ابن شَنبوذ * ، مُقری بغدادی به قرائتهای شاذّ روی آورد و با مخالفت معاصرانش روبرو شد، حنبلیان در برانگیختن مردم و دستگاه خلافت بر ضدّ او نقش مرجوع کنید به ثر داشتند تا جایی که خلیفه او را احضار کرد و وی توبه نمود؛ ولی به فرمان خلیفه حبس و تبعید شد (صولی ، ص ۶۲ـ۶۳، ۸۵).

قصد تعرّض حنبلیان در ۳۲۷ به کسانی که می خواستند مراسم نیمه شعبان را برگزار کنند، در پی تهدید و اعتراض شدید رئیس شرطه بغداد تحقق نیافت . در پی این حادثه و نیز به خاطر برخورد قهرآمیز آنان با برخی صاحبان مشاغل تجاری رئیس شرطه بغداد تصمیم به دستگیری بربهاری گرفت ؛ اما او را نیافت و بر یکی از نزدیکترین مصاحبانش ، دلاّ ء که در ۳۲۶ دستگیر و زندانی شده و سپس گریخته بود، دست یافت و او را به قتل رساند (همان ، ص ۱۰۴، ۱۳۵ـ۱۳۶).

این حادثه که در دوران زندگی پنهانی بربهاری روی داد، از نفوذ معنوی وی و احتمالاً ارتباط او با طرفدارانش و هدایت آنان خبر می دهد، از آنرو که زمامداران وقت برای فرونشاندن آشوب و نزاع ، تنها راه را دستگیری بربهاری می دانستند. به گفته صفدی (ج ۱۲، ص ۱۴۶) چون درگیریها و آشوبهای میان گروههای مختلف به او بازمی گشت ، خلیفه دستور داد تا او را دستگیر کنند. دستور تخریب مسجد بَراثا * و دفن مردگان در آن را نیز بربهاری صادر کرده بود که بَجْکم به نوسازی آن مسجد اقدام کرد (صولی ، ص ۱۳۶) و به همین دلیل وقتی بجکم در ۳۲۹ به دست گروهی از راهزنان کشته شد، حنبلیان شادی کردند و برای تخریب مجدّد مسجد بپاخاستند که به خاطر اطّلاعیه صریح خلیفه عباسی ، متّقی باللّه و دستگیری شماری از حنبلیان این کار صورت نگرفت و برای نگاهبانی از مسجد نیز کسی را گماشتند (همان ، ص ۱۹۸).

بیشترین اقدامات بربهاری و پر رونقترین روزگار وی در آغاز خلافت راضی باللّه در ۳۲۳ بود (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۴۴). ابوبکر صولی (متوفی ۳۳۵) که در آن روزگار می زیسته و گزارشهای آن دوره را ثبت کرده ، گفته است که در آن زمان ، حنبلیان به پیشوایی بربهاری قدرت یافتند و به درهم شکستن دکانها و فسادانگیزی قیام کردند (ص ۶۵). مسکویه (ج ۱، ص ۳۲۲) رفتار آنان را با مردم رفتاری خشن و فتنه جویانه وصف کرده است (کثره تَشَرُّطِهِمْ عَلَی الناسِ و ایقاعِهِم و الفِتَنَ المتَّصِلَهَ).

ابن اثیر (ج ۸، ص ۲۷۳) نیز درباره بربهاری نوشته که فتنه می انگیخت (کانَ یُثیرُالْفِتَنَ) و صفدی نیز به نقش او در روی دادن فتنه های فرقه ای اشاره کرده است (همانجا). نوشته اند که حنبلیها به انگیزه اجرای قوانین شرع ، بی اجازه خانه های مردم را تفتیش می کردند، به مداخله در امر کسب می پرداختند و مردم را با کمترین گمان دستگیر کرده به مقامات شرطه معرفی می کردند و به گناهکاری آنان شهادت می دادند. بر اثر این رفتارها اوضاع بغداد آشفته شد و سرانجام بدر خرشنی از سوی خلیفه اعلان کرد که هیچیک از پیروان بربهاری حق گردآمدن با یکدیگر را ندارند. اما این اعلان چندان سود نبخشید و اطّلاعیه رسمی خلیفه خطاب به حنبلیان و طرفداران بربهاری صادر شد (مسکویه ، همانجا؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸).

در اطلاعیه خلیفه به برخی رفتارهای بربهاری و یارانش اشاره شده است ، از جمله : تعرّض به پیروان مذهب شافعی ، کافر و گمراه نامیدن شیعیان ، انتساب مسلمانان به بدعت گذاری ، مخالفت با رفتن به زیارت قبور، و آزار رساندنِ زایران (برای مواردی دیگر از کارهای بربهاری رجوع کنید به ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۷۳؛ یاقوت حموی ، ج ۱۸، ص ۵۷ـ ۵۸).

رحلت

بربهاری با شروع سختگیریهای رسمی خلیفه تحت تعقیب قرار گرفت و زندگی پنهانی را آغاز کرد؛ چندتن از یارانش دستگیر و به بصره تبعید شدند و سرانجام در ۳۲۹ خواهر توزون ، امیرالاُمرای متّقی باللّه ، او را در خانه خود مخفی کرد و بربهاری اندکی بعد بر اثر بیماری درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد (ابن ابی یعلی ، ج ۲، ص ۴۵؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۷۸؛ ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۲۰۱). صفدی (ج ۱۲، ص ۱۴۶ـ۱۴۷) برای او دو دوره زندگی مخفی ذکر کرده که اولی در ۳۲۳ و دومی در ۳۲۹ بوده است . برخی از شرح حال نویسان او عمرش را ۹۶ سال نوشته اند (ابن کثیر، همانجا؛ ابن جوزی ، ج ۱۴، ص ۱۵) و برخی عمر وی را ۷۶ ثبت کرده اند (ابن اثیر، همانجا) که احتمالاً ناشی از تشابه دو کلمه «سبعین » و «تسعین » از نظر کتابت و خطای در قرائت بوده است . ذهبی (ج ۱۵، ص ۹۳) عمر او را ۷۷ سال نوشته است .

بر اساس گزارش ابن ابی یعلی و دیگران ، بربهاری نزد دانشمندان و فقهای حنبلی معاصر خود محترم بوده و البته کسانی از او به خاطر آرا و روش تندروانه اش انتقاد کرده اند. کسی که بیش از دیگران از او تأثیر گرفت ، ابن بطّهُ عکبری بود که همان روش و دیدگاه را ادامه داد، هرچند نقش فعّال اجتماعی نیافت .

آثار

بربهاری چند اثر علمی نگاشته بود، از جمله

شرح کتاب السُنّه که ابن ابی یعلی بخشهایی از آن را در شرح حال وی آورده (ج ۲، ص ۱۸ـ۴۴) و ابن عماد حنبلی (ج ۲، ص ۳۱۹ـ۳۲۳) نیز بخش اندکی از آن را از ابن ابی یعلی نقل کرده است .

از دیگر تألیفات بربهاری نام برده نشده است (سزگین ، ج ۱، جزء ۳، ص ۲۳۴ـ۲۳۵).



منابع :

(۱) ابن ابی یَعلی ‘، طبقات الحنابله ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/۱۹۷۹ـ۱۹۸۲؛
(۳) ابن جوزی ، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم ، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن کثیر، البدایه والنهایه فی التاریخ ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) علی بن اسماعیل اشعری ، الابانه عن اصول الدیانه ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) محسن بن علی تنّوخی ، نشوار المحاضره و اخبار المذاکره ، چاپ عبود شالجی ، بیروت ۱۳۹۱ـ ۱۳۹۳/ ۱۹۷۱ـ۱۹۷۳؛
محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۵، چاپ شعیب ارنووط و ابراهیم زیبق ، بیروت ۱۴۰۳/

(۸) ۱۹۸۳؛
(۹) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۹؛
(۱۰) فواد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، نقله الی العربیه محمود فهمی حجازی ، ج ۱، جزء ۳، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲،چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۱۲) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۱۲، چاپ رمضان عبدالتواب ، ویسبادن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۳) محمدبن یحیی صولی ، اخبار الراضی بالله والمتقی للّه ، چاپ هیورث دن ، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۴) عمررضا کحّاله ، معجم المرجوع کنید به لفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
۱۵- احمدبن محمدمسکویه ، کتاب تجارب الامم ، ج ۱، چاپ آمدروز، مصر ۱۳۳۲/۱۹۱۴، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۱۶) یاقوت حموی ، معجم الادباء ، بیروت ( بی تا. ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳ 

زندگینامه ملامحمد اسماعیل مازندرانی خواجوی (متوفی ۱۱۷۳ ق)

فقیه محقق، حکیم متاله، عارف گرانقدر مولی محمد اسماعیل مازندرانی از فحول اهل علم در زمان خود بوده و در فقه، تفسیر و حدیث صاحب نظر و متخصص بوده است او در زهد و تقوی از زهّاد و یکی از آیات الهی بوده است.

در مقام و منزلت او همین بس که نادر شاه بین علماء زمان خود فقط به او اعتناء و اعتماد می کرده و کارهای خود را با مشورت او انجام می داده است. نادر شاه اوامر او را امتثال می کرد و کسی جز او را وقعی نمی گذاشت.

اساتید:

شیخ حسین ماحوزی،

مولی محمد جعفر خراسانی،

فاضل هندی،

ملا صادق اردستانی

ملا حمزه گیلانی.

شاگردان:

ملا مهدی نراقی،

آقا محمد بن مولی محمد رفیع جیلانی،

میرزا ابوالقاسم مدرسی اصفهانی.

تألیفات:

بشارات الشیعه،

ذریحه النجاه،

الفوائد فی فضل تعظیم الفاطمین،

رساله ممیزه فی الفرقه الناجیه،

طریق الارشاد الی فساد امامه اهل الفساده تذکره الودادفی حکم رفع الیدین حال القنوت،

و بیش از ۶۰ عنوان رساله در موضوعات مختلف.[۱]



[۱] . ریحانه الادب، ج ۲، ص ۱۰۷، مقدمه کتاب الفوائد الرجالیه.
حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه ابوبکر احمد بردعی بَردیجی«ابوبکر بردیجی »(۳۰۱-۲۳۰ه.ق)

بَردیجی ، ابوبکر احمدبن هارون بن روح بردعی ، محدث ، فقیه و رجالی قرن سوم و چهارم . در حدود ۲۳۰ در بردیج ، از توابع بَرذعه در ارّان (جمهوری آذریایجان کنونی )، چشم به جهان گشود (کحاله ، ج ۲، ص ۱۹۸؛ یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۵۶؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، ج ۱۴، ص ۱۲۲) و در رمضان ۳۰۱ در ۷۱ سالگی در بغداد دیده از جهان فروبست (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۵؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۹۴۹).

بعضی از حفاظ و محدثان نسبت بردعی به احمدبن هارون را انکار می کنند و او را بردعی بردیجی می نامند (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹ـ۱۵۰؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۴). از سوانح زندگی وی اطلاع چندانی در دست نیست .

استادان

به گفته معاصران و استادش ، ابوسعید اشَجّ، بردیجی به شهرهای دیگر مسافرت می کرد و حدیث می نوشت (ذهبی ، ۱۹۸۴، ج ۲، ص ۱۲۴؛ همو، ۱۴۱۳، حوادث و وفیات ۳۰۱ـ۳۱۰ ه ، ص ۵۴). مسافرتهای او به اصفهان (ابونعیم ، ج ۱، ص ۱۱۳؛ سزگین ، ج ۱، جزء ۱، ص ۳۲۶) نیز احتمالاً به همین منظور بوده است .

ابوبکر بردیجی در زمان خود، از استادان و مشایخ بزرگ کسب معرفت کرد. در نیشابور از محمدبن یحیی ذُهلی استماع حدیث کرد (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹؛ ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا) و نزد مشایخ بزرگی چون نصربن علی جهضمی ، یحیی بن عبدالله کرابیسی ، ابوسعید اشَجّ و هارون بن اسحاق همدانی تلمذ کرد (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۴ـ ۱۹۵؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۸ـ۱۴۹؛ ذهبی ، ۱۴۱۳، همانجا).

ابوعمر مستملی در۲۵۵ در مسجد محمدبن یحیی ذُهلی از احمدبن هارون بردیجی حدیث شنیده و در بیان مقام بلند او گفته است که در میان ائمه اهل حدیث ، جز ابوبکر بردیجی کسی را نمی شناسم (ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۳). در بیروت از عباس بن ولیدبن مزید، در دمشق از زیدبن محمدبن عبدالصمد و ابازُرعه و در حِمْص از محمدبن عوف و دیگر محدثان و مشایخ بزرگ آن عصر حدیث آموخت (ابن عساکر، ج ۶، ص ۶۴؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۱).

شاگردان مشهور

از شاگردان مشهور وی:

جعفربن احمدبن سنان قطان ،

ابوبکر محمدبن عبدالله شافعی ،

علی بن محمدبن لرجوع کنید به لرجوع کنید به و

ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی را می توان نام برد (سمعانی ، ج ۲، ص ۱۴۹؛ ابن عساکر، همانجا).

او از محدثان بزرگی است که شاگردان ، مشتاقانه در محضرش حاضر می شدند (بردیجی ، مقدمه شهابی ، ص ۹). بردیجی در دوران زندگی خود، همواره مشغول جمع آوری حدیث بود (ذهبی ، ۱۴۰۳، همانجا)، به طوری که ابن اثیر (ج ۱، ص ۱۳۶) او را از پیشروان علم حدیث و یاقوت حموی (همانجا) وی را، از بزرگان دانش حدیث خوانده اند.

همچنین حفاظ و محدثان مشهوری ، چون ابوالحسن بن قبیس و ابوبکر خطیب ، وی را در زمره حافظان صدیق آورده اند (ابن عساکر، ج ۶، ص ۶۵ـ۶۷؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۳ـ۱۹۴). دارقُطْنی او را از موثّقان علم حدیث و مورد اعتماد علمای عصر خود می دانست (خطیب بغدادی ، ج ۵، ص ۱۹۵؛ ابن عدیم ، ج ۳، ص ۱۹۲؛ ذهبی ، ۱۴۰۳،ج ۱۴،ص ۱۲۳).

شهرت بردیجی تا آنجاست که مشایخ همعصر حاکم نیشابوری در احادیث خود از وی روایت کرده اند، و سمعانی (همانجا)، به نقل از حاکم نیشابوری ، آورده است که شیخ ایشان ، ابوعلی حافظ ، در مکه در ۳۰۳، از ابوبکر بردیجی حدیث شنیده است . اما این قول که سفر ابوبکر به حج و وفات او در مکه در ۳۰۳ بوده ، اشتباه ناشی از ضبط تاریخ وفات است ؛ زیرا ابوعلی یک بار قبل از ۳۰۰ و بار دیگر در ۳۰۳ به مکه سفر کرده است ، و بنا به قول بیشتر منابع وفات ابوبکر بردیجی در بغداد در ۳۰۱ روی داده است (سمعانی ، همانجا، و پانویس ۵؛خطیب بغدادی ، همانجا).

آثار

از بردیجی این آثار بر جای مانده است :

۱-طبقات الاسماء المفرده من الصحابه و التابعین و اصحاب الحدیث ، در معرفی راویانی که همنام نداشته اند؛
۲-و معرفه المتصل من الحدیث و المرسل والمقطوع و بیان الطرق الصحیحه ، در علم حدیث (اشبیلی ، ج ۲، ص ۲۰۷).



منابع :

(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابن عدیم ، بغیه الطلب فی تاریخ حلب ، چاپ فرجوع کنید به اد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق ، چاپ علی شیری ، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۱۷/ ۱۹۹۵ـ۱۹۹۶؛
(۴) احمدبن عبدالله ابونعیم ، کتاب ذکر اخبار اصفهان ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛
(۵) محمدبن خیر اشبیلی ، فهرسه مارواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فی ضروب العلم و انواع المعارف ، چاپ کودرا و ریبرا، ساراگوسا ۱۸۹۴ـ ۱۸۹۵؛
(۶) احمدبن هارون بردیجی ، طبقات الاسماء المفرده من الصحابه و التابعین و اصحاب الحدیث ، چاپ سکینه شهابی ، دمشق ۱۹۸۷؛
(۷) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، ج ۲۲: حوادث و وفیات ۳۰۱ـ۳۱۰ ه ، بیروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۲؛
(۹) همو، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۴، چاپ شعیب ارنرجوع کنید به وط ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) همو، العبر فی خبر من غبر ، ج ۲، چاپ فرجوع کنید به اد سیّد، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۱) فرجوع کنید به اد سزگین ، تاریخ التراث العربی ، ج ۱، جزء ۱، نقله الی العربیه محمودفهمی حجازی ، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرحمان بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، معجم المرجوع کنید به لفین ، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۴) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛

(۱۵) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Suplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه عَلَم الدّین قاسم بِرزالی(۷۳۹-۶۶۵ه.ق)

بِرزالی ، عَلَم الدّین قاسم بن محمدبن یوسف ،معروف به ابن برزالی ، مورخ و محدث سوری( اهل شام ) در جمادی الاولی یا جمادی الا´ خره ۶۶۵ در دمشق متولد شد. برایِ تاریخی پیش از این ، یعنی ۶۶۳، نیز که گاهی ذکر شده محملی می توان یافت ، ولی برزالی خود صریحاً بیان کرده که در ۶۶۵ زاده شده است.

نیاکان وی از بربرهای برزال * بودند. جدِّ بزرگش ، زکّی الدین محمدبن یوسف (متولد ح ۵۷۷، متوفی ۶۳۶ در حَماه )، در ابتدای سده هفتم در شام اقامت گزید. نسبت «اشبیلی » که به نام زکی الدین اضافه شده است نشان می دهد که خودِ او، یا یکی از نیاکانش روزگاری در اشبیلیه (سِویلّ) می زیسته اند.

کتابی از وی در دمشق موجود است ( رجوع کنید به مقدسی ، ص ۲۲)، و نسخه هایی از دو جلد کتاب تاریخ دمشقِ ابن عساکر که او استنساخ کرده در بانکی پور ( فهرست ، ج ۱۲، ص ۱۴۴ به بعد، ش ۸۰۰ـ۸۰۱، نیز رجوع کنید به ج ۵، ص ۲۲۳، ش ۴۸۱) نگهداری می شود. جدِّ برزالی که بعد از پدر به مقامِ امامت مسجد فَلّوس (فلوس ( ؟ ) بنابر قرائت سُواژه ، ص ۶۰؛ رجوع کنید به نُعیمی دمشقی ، ج ۱، ص ۸۶، ج ۲، ص ۳۶۱) رسیده بود، در ۶۴۳ در ۲۳ سالگی درگذشت ، و پدر برزالی ، بهاءالدین ، تحت سرپرستیِ جد مادریِ خود قرار گرفت . بهاءالدین که مردی دانشمند بود و در دستگاه قضا کار می کرد، در ۶۹۹ در شصت سالگی وفات یافت ( رجوع کنید به ابن قاضی شُهبَه ، در حوادث سنه ۶۹۹).

برزالی به عنوان عضو خاندانی دانشمند، همراه خواهرش زینب ، نزد پدر و دیگر استادان معروف به تحصیل پرداخت . برای نمونه ، ابن تیمیّه * در خانه وی او را تعلیم می داد (بانکی پور، فهرست ، ج ۵، ص ۱۸۰). برزالی در جوانی آغاز به کار کرد، ولی نسبت به سنّش از رشد بیشتری برخوردار بود و عشق به دانش اندوزی را در سراسر عمر حفظ کرد. چون تحصیلات دینی را به پایان رساند، برای ادامه مطالعات خویش به شهرهای دیگر شام و مصر رفت ، و مدتی به کار شهادت در محاکم شرعی مشغول شد، ولی بیشتر عمر خود را به تدریس حدیث در مدارس دمشق گذراند، و مقام اصلی او تدریس در «نوریّه » بود (برای اجازه های دروس او رجوع کنید به بانکی پور، فهرست ، ج ۵، ص ۵۰ و بعد، ۱۹۸ و بعد).

رحلت

وی چندین بار به حج رفت و در ۴ ذیحجه ۷۳۹ در خُلیص ، دهی نزدیک مکه ، درگذشت . فرزندان او، که از میان آنها محمد و فاطمه دانشمندانی نخبه به شمار می رفتند، پیش از وی مرده بودند. بیشتر استادان برجسته زمان ، نظیر ذهبی ، جزو شاگردان و همکاران متعدد برزالی بوده اند. نویسندگانِ شرح حال او براین قول متفق اند که برزالی شخصی بسیار جذّاب ، خوش چهره ، فروتن ، و در باب کتب و معلوماتِ خویش بخشنده بود؛ خطّی خوش داشت ، عالمی سخت کوش ، و مورد اطمینان کلیه حوزه های علمی بود، حتی حوزه هایی که با یکدیگر مخاصمه داشتند.

آثار

از نوشته های او فهرستی در دست نیست ، و هیچیک از آثار باقیمانده وی نیز تاکنون چاپ نشده است .

تاریخ ،

۱-اثر بزرگ او که به وقایع سال ۷۳۶ منتهی می شود، اغلب مورد استناد قرار می گرفت . دانشمندانِ بعدی این کتاب را تلخیص و تکمیل کرده اند.عنوان آن ظاهراً المُقتفی ‘ است ( رجوع کنید به سخاوی در رُزنتال ، ص ۴۱۴؛ ولی نُعَیمی دمشقی ، ج ۱، ص ۵۷۸، به کتابی با عنوان المنتقی ‘ ( = المحتفی ‘ ؟ ) اشاره می کند که گویی با کتاب تاریخ که وی غالباً از آن نقل می کند تفاوت دارد). المقتفی ‘ به صورت نسخه خطی در طوپقاپی سرای ، احمد سوم ، به شماره ۲۹۵۱ نگهداری می شود ( رجوع کنید به منجد، ص ۱۰۱ و بعد).

۲-المُعجم حجیم او که بسیار تمجید شده و غالباً به عنوان مرجعی معتبر برای ترجمه رجال آن عصر بدان استناد شده ، برجای نمانده است . مُعجم کوچکی از نخستین استادان او در دمشق نگهداری می شود ( رجوع کنید به عش ، ص ۲۲۸ و بعد).

۳-کتابی نیز به نام معجم البلدان و القُری ‘ را ابن طولون در لُمَعات (ص ۳۵، ۴۳) به او نسبت داده است .

یک اثر کوچک تاریخی نیز درباره کسانی که در جنگ بدر شرکت داشته اند، به استناد خط نسخه موجود در دمشق که به دیگر نوشته های برزالی در کتابخانه ظاهریّه شباهت دارد، به وی نسبت داده شده است ( رجوع کنید به عش ، ص ۴۶).

در میان آثار وی در حدیث ،

۴-از کتابی به نام اَرْبَعُون بُلدانیه یاد کرده اند.

۵-دو منتخب از عَوالی الحدیث که از استادان خود جمع آوری کرده ،

۶-و نیز کتابی به نام ثُلاثیّاتٌ مِنْ مُسْنَدِ احمدبن حنبل ، در کتابخانه بانکی پور نگهداری می شود ( فهرست ، ج ۵، ص ۱۹۴ به بعد، ش ۴۶۲،۲،۳،۶).

۷-کتابی فقهی از او در باب «الشروط » در قاهره موجود است ، و می توان اطمینان داشت که در آینده نیز آثاری از وی کشف شود. برزالی آثار خود را کمتر تحریر نهایی می کرد و بیشتر به صورت مسوّده باقی می گذاشت ، ازینرو برجای ماندن آثارِ وی بر حسب تصادف بوده است .

نُعیمی (ج ۱، ص ۱۱۳) به این نکته اشاره کرده که خود او در ۸۹۴ به آخرین جلد کتاب تاریخ برزالی برخورده است .



منابع :

(۱) ( ابن حجر عسقلانی ، الدُرَرالکامنه فی اعیان المائه الثامنه ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳، ج ۳، ص ۲۳۷ـ۲۳۹ ) ؛
(۲) ابن شاکر کتبی ، فَوات الوفیات ، قاهره ۱۹۵۱، ج ۲، ص ۲۶۲ـ۲۶۴؛
(۳) ابن طولون ، لُمَعات ، دمشق ۱۳۴۸؛
(۴) ابن فضل الله عُمَری ، المسالک ، نسخه خطی عربی دانشگاه ییل ، ش ۳۴۱ L (1185 Cat. Nemoy, )، گ ۱۷۹ پ ـ۱۸۲ پ ؛
(۵) ابن قاضی شهبه ، الاعلام ، نسخه خطی آکسفورد، مجموعه Marsh ، ش ۱۴۳، سنه ۷۳۹، ج ۱، ص ۱۱۲ و بعد؛
(۶) ابن کثیر، البدایه والنهایه فی التاریخ ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲، ج ۱۴، ص ۱۸۵ و بعد؛
(۷) محمدبن علی حسینی ، ذیل تذکره الحفاظ ، دمشق ۱۳۴۷، ص ۱۸ـ۲۱؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، نُبَلاء ، نسخه خطی عربی دانشگاه ییل ، ش ۵۷۱ L ، ج ۲ (۱۱۷۷ Cat. Nemoy )، گ ۳۳۰ پ ـ۳۳۱ پ (برای تاریخ خاندان برزالی ، بویژه زندگینامه زکی الدین )؛
(۹) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، ج ۶، ص ۲۴۶ و بعد؛
(۱۰) ( خلیل بن ایبک صفدی ، الوافی بالوفیات ، ویسبادن ۱۹۶۲ـ۱۹۷۹ ) ؛
(۱۱) یوسف عش ، فهرست مخطوطات دارالکتب الظاهریّه ، التاریخ ، دمشق ۱۳۶۶/۱۹۴۷؛
(۱۲) صلاح الدین منجد، در (۱۹۵۶) RIMA ؛
(۱۳) عبدالقادربن محمد نعیمی دمشقی ، الدارس فی تاریخ المدارس ، چاپ جعفر حسنی ، دمشق ۱۳۶۷ـ۱۳۷۰/۱۹۴۸ـ۱۹۵۱؛

(۱۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, II, 45, Supplementband, 1937-1942, II, 34f. G. Makdisi, “Autograph diary of an eleventh- century historian of Baghda ¦ d”, BSOAS, XVII (1956);
(۱۵) F. Rosenthal, A history of Muslim historiography, 523;

(برای برخی آثار منتشر نشده ذهبی که زندگینامه برزالی را به صورت تک نگاری نوشته است )

(۱۶) J. Sauvaget, Les monuments historiques de Damas, Beirut 1932;
(۱۷) G. Vajda, Les certificats de lecture , Paris 1957, 35, 56;
(۱۸) idem, “Un mag § mu ¦ ‘ damascهne du VIII e /XII e siهcle”, JA , 245 (1957), 143-146.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه محمدبن رستم بدخشی(متوفی۱۱۶۱ه.ق)

بدخشی ، محمدبن رستم ، از علمای علم حدیث و رجال در شبه قاره هند. در ۲۱ جمادی الاولی ۱۰۹۸ در جلال آباد ( کابل ) افغانستان به دنیا آمد و در ۱۱۶۱، زمان سلطنت محمد شاه (حک : ۱۱۳۱-۱۱۶۱) درگذشت . دلیل انتساب او به بدخشان آن است که نیاکانش در آنجا ساکن بودند و بعدها نیای بزرگ او عبدالجلیل (متوفی ح ۱۰۲۰)، که از فقهای حنفی بود، به هند مهاجرت کرد.

پدرش ، به علم اصول ، کلام ، ریاضی و شعر و ادب احاطه داشت و کتابهایی از زبان پرتغالی به فارسی و عربی ترجمه کرد که از آن جمله از المقائیس می توان نام برد. بدخشی در خانواده ای اهل علم و وابسته به دربار اورنگ زیب (حک : ۱۰۶۸-۱۱۱۸) پرورش یافت و علم حدیث را نزد شیخ مقرب الله دهلوی آموخت .

در ۲۵ جمادی الا´خره ۱۱۱۵، به توصیه روح الله خان (رجوع کنید به اورنگ آبادی ، ص ۳۰۹-۳۱۷)، به دربار اورنگ زیب راه یافت . مقام او در دربار بتدریج از منصب سه صدی (فرماندهی واحد سیصد نفری ) تا شش صدی (فرماندهی واحد ششصد نفری ) ترقی کرد و به مأموریتهایی در اوتارپرادش (۱۱۳۰) و راهون (از توابع داروک در غرب دهلی ) فرستاده شد.

آثار

آثار بدخشی ، که نسخه های خطی آنها در کتابخانه های هند و پاکستان موجود است ،

عبارت اند از:

۱) تاریخ محمدی (تألیف : ۱۱۲۴-۱۱۶۱)، مهمترین کتاب او در دو جلد، که تاریخ اسلام را از زمان پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم تا زمان حیات بدخشی دربر می گیرد. او در این کتاب از شصت منبع فارسی و عربی استفاده و خطاهای مورخان گذشته را اصلاح کرده است (چاپِ بخشِ ششم از جلد دوم این کتاب به کوشش امتیاز علی عرشی ، علیگره ۱۹۶۰؛ برای نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به اشرف ، ج ۱، ص ۱۶؛ اته ، ج ۱، ص ۹۰۲، ش ۱۶۵۹، ص ۱۵۳۴، ش ۲۸۳۴؛ استوری ، ج ۱، ص ۱۴۱، ۱۲۴۴؛ ترجمه فارسی ، ج ۲، ص ۶۵۲-۶۵۳؛ ریو، ج ۳، ص ۸۹۵، ش ۱۸۲۴٫ Or ؛ منزوی ، ج ۱۰، ص ۱۲۸-۱۲۹، ج ۱۱، ص ۱۳۶۴).

۲) تحفه المحبین بمناقب الخلفاءالراشدین (۷ رمضان ۱۱۲۵)، به عربی (محمد هارون و بهرام یمنی ، ص ۵۸۱).

۳) تراجم الحفاظ (۷ ربیع الاول ۱۱۴۶ در دهلی )، به عربی که گزیده الانساب سمعانی است و بدخشی در مواردی اطلاعات سودمند بدان افزوده است (همان ، ص ۱۷۰؛ هدایت حسین ، ص ۲۸۵-۲۸۸).

۴) ردالبدعه فی معتقد اهل السنه (۱۱۱۸)، به فارسی که آن را به اورنگ زیب تقدیم کرده است .

۵) عبرت نامه ، به فارسی روان و ساده ، که در آن ضمن شرح وقایع روزانه زندگی خویش از زمان ملازمت با اورنگ زیب تا آخر حکومت فرخ سیر پادشاه ، به ذکر سلاطین و امرای معاصر خود پرداخته است . محمد بخش آشوب در تاریخ محمد شاهی از این کتاب بهره فراوان برده و جاناتان اسکات آن را به انگلیسی ترجمه کرده است (برای نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به اته ، ج ۱، ص ۱۴۶، ش ۳۹۲، ص ۱۵۳۴، ش ۲۸۳۴؛ استوری ، ج ۱، ص ۶۰۶؛ ایوانف ، ج ۲، ص ۴۶۱، ش ۶۹۹؛ منزوی ، ج ۱۰، ص ۱۲۸، ج ۱۲، ص ۱۹۴۷).

۶) مفتاح النجاء فی مناقب آل العباء (۱۱۲۴ در لاهور) به عربی و شامل احادیث موثّق و غیرموثّق (رجوع کنید به محمد هارون و بهرام یمنی ، ص ۶۰۲؛ آقابزرگ طهرانی ، ج ۲۱، ص ۳۵۵ که نام کتاب را مفتاح النجاه …. آورده است ).

۷) نزل الابرار بماصح من مناقب اهل البیت الاطهار، به عربی که آن را برای امیرالامرا سید حسین علی خان حسینی بارهوی نوشته و در آن فقط از احادیث موثق استفاده کرده است (چاپ محمد هادی امینی ، اصفهان ۱۳۶۲؛ برای نسخه های خطی این اثر رجوع کنید به کوکب ، ص ۲۸۴؛ محمد هارون و بهرام یمنی ، ص ۶۰۶؛ فهرست رامپور ، ص ۶۷۲).

کتابی به نام جنات الفردوس به زبان فارسی نیز بدو منسوب است (الیوت و داوسون ، ج ۸، ص ۴۱۳؛ استوری ، ج ۱، ص ۱۳۵؛ ترجمه فارسی ، ج ۲، ص ۶۳۷؛ ریو، ج ۱، ص ۱۳۸، ش ۱۴۴ . Or ، ج ۳، ص ۱۱۶۶).



منابع :

(۱) محمد محسن آقا بزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی برمبنای تألیف استوری ، ترجمه یو.ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۳) میرعبدالرزاق اورنگ آبادی ، مآثرالامراء ، کلکته ۱۸۸۸؛
(۴) امتیاز علی عرشی ، مقالات عرشی ، لاهور ۱۹۷۰، ص ۴۳۰-۴۴۷؛
(۵) فهرست کتب عربی موجوده کتب خانه ریاست رامپور ، رامپور ۱۹۰۲؛
(۶) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ ش ؛
(۷) محمد هارون ، بهرام یمنی ، فهرست نسخه های خطی عربی کتابخانه ندوه العلماء لکهنو ، دهلی نو ۱۳۶۵ ش ؛

(۸) M. Ashraf, Persian manuscripts in the National Museum of Pakistan at Karachi, vol.I, Karachi 1971;
(۹) H.Elliot, M. Dawson, The history of India as told by its own historians: the Muhammaden period , Calcutta 1953;
(۱۰) Hermann Ethإ, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office, Oxford 1903-1937;
(۱۱) Hidayat Hussain, Catalogue of the Arabic Mss. in the Buhar Library, Calcutta 1923;
(۱۲) Vladimir Ivanov, Concise descriptive catalogue of the Persian manuscripts in the Curzon Collection, Asiatic Society of Bengal, Calcutta 1924-1927;
(۱۳) Qazi Abdul Nabi Kaukab, Handlist of Arabic manuscripts in the Panjab University Library, revised by Syed Jamil Ahmad Rizvi, Lahore 1982;
(۱۴) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, Oxford 1966;
(۱۵) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey, vol. â , London 1972.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲

زندگینامه محمد بن حسن فتال(شهادت ۵۰۸ه.ق)

محمد بن حسن بن على بن احمد فتال از مفسران و متکلمان و واعظان نام آور شیعه در قرن پنجم و دهه اول قرن ششم هجرى است. کنیه‏اش ابو جعفر و در برخى از کتابها ابو على و لقب دیگرش ابن الفارسى است. تاریخ تولدش در هیچ یک از کتابهاى تذکره و رجال که در فاصله قرن ششم هجرى تاکنون تألیف شده، نیامده است. در کتاب روضه الواعظین هم هیچ گونه تصریحى در این مورد دیده نمى‏شود، ولى قرینه ‏یى در این باره در دست است و در آن باره توضیح داده خواهد شد.

نام پدرش در کتاب‏هاى رجال به صورتهاى حسن، احمد و على گفته شده ولى صحیح آن همان است که شاگردش محمد بن على بن شهر آشوب در کتابهاى معالم العلماء و مناقب خود آورده است و این دو کتاب نزدیکترین منابع به زمان اوست. ابن شهر آشوب که متولد ۴۸۹ قمرى است به هنگام کشته شدن فتال نوزده ساله بوده است.

استاد محترم سید محمد مهدى خرسان در مقدمه خود بر روضه الواعظین چاپ نجف نوشته است که چون پدر و پدر بزرگ و پدر و پدر بزرگش همگى از بزرگان علم و ادب بوده ‏اند، نسبت او به هر یک از ایشان درست است. وانگهى این گونه نسبت معمول است و اشخاصى همچون ابن طاوس، ابن شهر آشوب، ابن معد، ابن حمزه و ابن سعید منسوب به پدر بزرگ خود هستند.

برخى هم پنداشته ‏اند محمد بن حسن و محمد بن احمد یا محمد بن على دو تن هستند و در این باره در کتابهاى رجال بحث و اظهار نظر شده است و براى اطلاع بیشتر به مباحث مرحوم مجلسى در بحار و میرزا عبد الله افندى در ریاض و میرزا محمد باقر خوانسارى در روضات مراجعه باید کرد.

از لقب ابن الفارسى او ایرانى نژاد بودنش معلوم مى‏شود. فتال هم هر چند بیشتر به معنى نخ تاب و فتیله ساز آمده است ولى در کتب لغت معناى دیگر آن را بلبل و هزار دستان ضبط کرده‏اند و گروهى از نویسندگان کتابهاى رجال گفته‏اند که این لقب به سبب خوش صوتى و طلاقت زبان به او داده شده است و در این روزگار هم بلبل و عندلیب از لقب‏هاى معمول براى اهل منبر و مداحان اهل بیت عصمت و طهارت است.

فتال عمرى نسبتا طولانى داشته و قرینه ‏یى در دست است که ولادت او نمى ‏تواند بعد از سال ۴۲۵ هجرى باشد و اگر شهادت او را در سال ۵۰۸ بدانیم به هنگام مرگ‏ حدود هشتاد سال عمر او بوده است. آن قرینه این است که ابن شهر آشوب در صفحه ۱۲ جلد ۱ مناقب مى ‏نویسد روایتى را که از سید مرتضى علم الهدى نقل مى ‏کنم از فتال است که او و پدرش هر دو از آن بزرگوار شنیده و نقل کرده ‏اند و با توجه به این که وفات سید مرتضى بدون هیچ اختلافى در ۴۳۶ هجرى بوده است، نباید سن فتال در آن هنگام کمتر از ده یازده سال بوده باشد و بعید است.

در کمتر از این سن و سال، هر چند به عنوان همراهى پدر و به اصطلاح مستمع آزاد، به محضر درس سید مرتضى راه یافته باشد. فتال از درس شیخ طوسى و پسرش هم بهره‏مند شده است، و چون ابن شهر آشوب متولد ۴۸۹ هجرى است و فتال را از استادان بزرگ خود شمرده است لا بد تا سالهاى نخست قرن ششم، مثلا تا حدود ۵۰۵، مقیم عراق بوده و سپس به خراسان کوچ کرده و مقیم نیشابور شده است.

در باره چگونگى کشته شدن فتال و سبب آن در کتب تذکره و رجال توضیحى داده نشده است ولى در همه کتابهاى رجال شیعه در این باره تصریح شده است که به دست شهاب الاسلام، برادر زاده یا خویشاوند نزدیک نظام الملک، کشته شده است و لقب شهید در بسیارى از منابع براى او آمده است.

شهادت

شیخ منتجب الدین در تاریخ رى‏ و ابن حجر در لسان المیزان تاریخ کشته شدن فتال را ۵۰۸ هجرى نقل کرده‏ اند.کسى که فرمان به قتل او داده، شهاب الاسلام عبد الرزاق است که از او به رئیس نیشابور تعبیر شده است. این شخص به تصریح ابو الحسن على بن زید بیهقى در تاریخ بیهق‏ برادرزاده نظام الملک و پسر فقیه اجل ابو القاسم عبد الله است. بیهقى او را با عنوان امام وزیر آورده است.

ناصر الدین منشى کرمانى هم در صفحه ۵۸ کتاب نسائم الاسحار او را برادرزاده نظام الملک مى‏داند و مى‏گوید با آنکه از علماى دینى بود به فرمان سنجر از مدرسه و محراب به سریر وزارت منتقل شد و همه زهد و پرهیزش به صفات نکوهیده و کردارهاى ناپسند مبدل شد.

بندارى اصفهانى در زبده النصره و نخبه العصره مى‏گوید: پس از کشته شدن فخر الملک در ۲۳ ذى حجه ۸۱۱ به دست قایماز کج کلاه غلام سنجر، برادرزاده نظام الملک، شهاب الاسلام عبد الدوام به وزارت رسید. هم خشم داشت و هم بخشش و در هفدهم محرم سال ۵۱۵ در سرخس بمرد.

غیاث الدین خواند میر هم در دستور الوزرا مى‏ نویسد: «با وجود آنکه در سلک علماى اعلام انتظام داشت چون بر مسند وزارت نشست بخار غرور و پندار به کاخ دماغ او تصاعد نمود.» زامباور در کتاب معجم الانساب شروع وزارت شهاب الاسلام را پانصد و سیزده هجرى مى‏ داند ولى باید سخن بندارى را صحیح‏تر دانست. راوندى در راحه الصدور و ابن تغرى بردى در النجوم الزاهره از شروع وزارت او چیزى نگفته ‏اند و مانعى ندارد که او پیش از شروع وزارت خود فتوى به قتل فتال داده باشد و ظاهرا ریاست مذهبى نیشابور با او بوده است.

به نقل خلیفه نیشابورى در صفحه ۱۵۲ تلخیص تاریخ نیشابور، آرامگاه فتال در جلو گورستان حیره نیشابور و معروف بوده است.

آثار و مؤلفات فتال:

دو کتاب «التنویر فی معانى التفسیر» و «روضه الواعظین» در بیشتر کتابهایى که شرح حال فتال در آنها آمده، براى او ثبت شده است. در کتابهاى فهرست هم این هر دو کتاب بدون هیچ گونه تردیدى به او نسبت داده شده است. مثلا بغدادى در ایضاح المکنون و عمر رضا کحاله در معجم المولفین و مرحوم آقا بزرگ تهرانى در الذریعه هر دو کتاب را آورده ‏اند.

ابن شهر آشوب در مناقب، کتاب دیگرى به نام مونس الحزین را از مؤلفات فتال مى‏داند و یکى از مناقب حضرت امام حسن مجتبى (ع) را از آن نقل کرده است و مرحوم علامه مجلسى هم در بحار آن را آورده است. مرحوم محدث قمى هم در تجدید نظرى که ضمن شرح حال فتال در فواید الرضویه فرموده، این موضوع را آورده است. کتاب «التنویر فی معانى التفسیر» از جمله تفاسیر ارزشمند شیعه بوده و معلوم مى شود در همان قرن ششم بسیار مشهور بوده است، زیرا عبد الجلیل قزوینى رازى در کتاب النقض که حدود پنجاه سال پس از وفات فتال تألیف شده است آن را در ردیف تبیان شیخ طوسى و مجمع البیان طبرسى مى‏شمرد. متاسفانه از این کتاب نشانى در دست نیست و ظاهرا از میان رفته است.

روضه الواعظین:
فتال در مقدمه خود نام کامل این کتاب را «روضه الواعظین و بصیره المتعظین» آورده است و آنچه در پایان جلد اول چاپ قم و نجف آمده است ظاهرا تصرف نسخه- نویسان است.
این کتاب که خوشبختانه از دستبرد روزگار محفوظ مانده و مکرر هم در ایران و عراق چاپ شده، از جمله مراجع و مصادر مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار است و علامت اختصارى آن هم «ضه» است.

این کتاب که به گفته خود فتال در باره اصول و فروع دین و زهد و مواعظ نوشته شده است از جهتى شبیه امالى‏هایى است که پیش از آن تألیف شده است، با این تفاوت که پیوستگى موضوع سخن در آن کاملا رعایت شده است، از جهتى هم شبیه احیاء علوم الدین غزالى است. این کتاب نود و شش مجلس است. سه مجلس اول در باره ماهیت عقل و فضل آن و معرفت خداوند و شگفتى‏هایى است که بر بزرگى خداوند دلالت دارد.

مجالس چهارم تا ششم در باره نبوت است. از مجلس هفتم تا یازدهم مباحث مربوط به حضرت امیر المؤمنین طرح شده و مجلس دوازدهم در باره ایمان حضرت ابو طالب و شرح حال فاطمه بنت اسد است. مجالس سیزده تا شانزده شرح حال و مناقب حضرت زهرا (ع) است و از مجلس هفدهم تا سى و یکم شرح حال و مناقب ائمه اطهار بررسى شده و در مجالس دیگر فروع دین و امور اخلاقى طرح شده و با مراجعه به فهرست اجمالى کتاب که در اول هر جلد آمده است از آن مى‏توان آگاه شد.

با آنکه معمول نبوده است که مؤلفان کتابهاى و مآخذى را که از آن بهره گرفته‏اند نام ببرند ولى با مطابقه مطالب روضه الواعظین با کتابهاى تالیف‏شده پیش از آن به خوبى روشن مى ‏شود که فتال مطالب خود را از آثار بزرگان علماى شیعه رضوان الله علیهم برداشته است

و از آثار این اشخاص بیشتر بهره‏مند شده است:

۱- از محمد بن یعقوب کلینى و کتاب اصول کافى او

۲- از شیخ صدوق و کتابهاى امالى، خصال، عیون اخبار الرضا، کمال الدین، و معانى الاخبار او ۳

– از مسعودى و اثبات الوصیه او

۴- از شیخ طوسى و کتاب الاقتصاد او ۵- از شیخ مفید و امالى و ارشاد او.

بخشها و روایاتى بدون کوچکترین تغییرى عینا از این مآخذ در روضه الواعظین آمده است و در مواردى هم آنها را تلخیص کرده است و گاه مطالبى را از دو کتاب نقل کرده است. مثلا مجلس مقتل حضرت سید الشهداء علیه السلام را از امالى صدوق و ارشاد مفید استفاده کرده و مطالب آن دو کتاب را با هم در آمیخته است.

مجالس این کتاب بر طبق موضوع آن از لحاظ کمیت مختلف است، برخى مانند مجلس دوم مفصل و برخى مانند مجلس نوزدهم مختصر است.در مجالس گاهى پیوستگى تاریخى رعایت نشده است، یا در نسخه‏هایى که ملاک چاپ هم قرار گرفته چنین تنظیم شده است، مثلا مجلس مربوط به تولد حضرت ختمى مرتبت (ص) پس از مجلس بعثت ایشان آمده است. ضمنا در مورد سیره رسول خدا (ص) به اختصار کوشیده و از جنگها (مغازى و فتوح) بحث نشده است.

ضمن اظهار اینکه هیچ روایت سست و نادرستى نقل نکرده، اسناد روایات را به کلى حذف کرده و نیاورده است و این کار استفاده از کتاب را براى عموم مردم آسان‏تر کرده و تا حد زیادى موجب شیوایى نثر آن شده و تکرار نام راویان پیوند مطالب را از هم نگسیخته است.کتاب روضه الواعظین از هنگام تألیف مورد توجه قرار گرفته است و به گفتار فتال استناد شده و او را ثقه و مورد کمال اعتماد دانسته ‏اند.

برخى این کتاب را از شیخ مفید دانسته‏اند و صحیح نیست. مرحوم مجلسى در این باره توضیح داده است.سبک نگارش کتاب مانند اکثر کتابهاى قرن پنجم هجرى ساده و روان است.
وانگهى چون مطالب آن همه روایات نقل شده از کتابهاى قرن سوم و چهارم و نیمه اول قرن پنجم است، موضوع تطور سبک چندان در آن طرح نیست، در عین حال اگر به عنوان مثل این کتاب با امالى صدوق که پیش از آن است و مناقب ابن شهر آشوب که پس از آن تالیف شده مقایسه شود، چیزى میان آن دو است. 

مثلا مقدار اشعار آن از امالى و ارشاد بیشتر و از مناقب کمتر است. مقدمات مسجع و به اصطلاح فنى که ابن شهر آشوب در هر فصل نوشته است در روضه دیده نمى‏ شود.دو چاپ نسبتا خوب این کتاب یکى چاپ حکمت قم است و دیگرى چاپ ۱۳۸۶ قمرى نجف است و همین دو چاپ براى ترجمه مورد استفاده این بنده قرار گرفته است.

مقدمه روضه الواعظین //ترجمه مهدوى دامغانى