زندگینامه آیت الله استاد محمد شجاعی(۱۳۱۹-۱۳۹۴ه.ش)

محمد شجاعی۱

 زنجان، به سال ۱۳۱۹ هجری شمسی مردی آورد که فرشته علم در لحظه ولادت آهنگ فرود آمدن بر قلب او کرد و بالهای خود را بر چشمان او سایید. حضرت آیت الله محمد شجاعی در سال ۱۳۱۹ هجری شمسی در زنجان دیده به هستی باز کردند. ایشان نیز، چون عضوی از منظومه خورشیدی عالمان، در همان آغاز طفولیت، آثار استادی و فرزانگی بر چهره داشت و چشمهای باطن بین را به فردایی درخشنده در عرصه ایمان و اجتهاد و مجاهده نوید می‌داد.

تحصیلات ابتدایی را در زادگاه به سرانجام رساند و پس از آن بی‌درنگ، به سال ۱۳۳۱ هجری شمسی، راه اکتساب علوم آل محمد، صلوات اله علیهم اجمعین، را در حوزه علمیه زنجان در پیش گرفت. مقدمات حوزوی و نیز … در همانجا آموخت و از لمعات آن توشه‌های نور برگرفت و برای شناخت قوانین اصول فقه، کتاب فوانین در اصول را آموخت و سپس آموختن منظومتین مرحوم سبزواری را بابی برای ورود به کهکشان زیبای حکمت الهی قرار داد.

اساتید

حصرت آیت الله استاد محمد شجاعی به سال ۱۳۳۵ هجری شمسی، از گوشه‌های حجرات حوزه علمیه زنجان، به سرزمین دانش و تقوا، قم، هجرت کردند ـ سرزمینی که آشنایی با بزرگان عرصه علم و اجتهاد و فلسفه و عرفان واستفاده از آنان از مهمترین برکات آن بود. در همانجا رسایل آموخت و رسالت علم‌اندوزی را به کمال رساند. مکاسب فرا گرفت و تقوا و دانش کسب کرد و کفایه را در خود به کفایت به اندکی از زندگی دنیا بدل ساخت.

آنگاه از درواز‌های متون نوشته شده خارج گردید و خود را به باب شهر درس خارج از اصول فقه فقیهی اصولی و عارفی فیلسوف،حضرت امام خمینی (ره)، رساند تا او را به اصولی‌ترین مبانی علم اصول فقه رهنمون گرداند و هم فروع را نزد وی روشن و آشکار سازد.

همزمان، تلمند در محضر فقهی حضرت آیت الله العظمی محقق داماد (ره) و شرکت در درس خارج فقه ایشان راه استنباط احکام شرعی و اجتهاد را برای او هموار نمود.

علاوه بر این بهره‌های مقطعی ایشان از درسهای خارج فقه و اصول برخی از آیات عظام چون ابرهای عابر بهاری او را نه سیراب، بلکه غرق در فراوانی فهم نمود.  اما بهره‌هایی که از مائده آسمانی حضرت علامه طباطبایی (ره) بر گرفت، غذای روح سالیان او را رقم زد و او را به شاگرد ممتاز و مخصوص علامه طباطبایی رضوان اله علیه بدل ساخت. آموختن فلسفه، شفا یافتن از حکمت الهی سینوی در درس شفا و سفر از خویش به خدا، همراه با خلق، در درس اسفار صد را با حضور در کلاسهای درس عمومی، و بهره‌مندیاز خلوت آکنده از اسرار درس‌های خصوصی حضرت علامه (ره) گوشه‌هایی از این خوشه‌چینی معنوی از بوستان علم و حکمت بود.

ارتباط علمی و معنوی تنگاتنگ میان استادی علامه و شاگردی عالم، او را در شمار نزدیکان حضرت طباطبایی در آورده بود تا آنجا که همه رساله‌های دست‌نویس علامه را که مزین به دستخط نورانی ایشان بود و استنساخ آنها را به بعضی از شاگردانشان اجازه می‌دادند، استنساخ نمود و این افتخار را هم نصیب خود داشت.  به هر حال، بهره‌مندی استاد حضرت آیت الله شجاعی از سایه پرمهر و پرخیز استادی وارسته و واصل چون حضرت علامه طباطبایی حقیقتی است که آثار و برکات آن همچنان در دل و جان ایشان جاری است.

گواه ارادت و لطف متقابل او و علامه (ره) همین بس زمانی، با درگذشت پدربزرگوار استاد (آیت الله شجاعی) که علامه طباطبایی به منظور مسافرت تابستانی به زنجان عزیمت نموده و ایامی را در این شهر اقامت می‌کنند، از درگذشت پدر ایشان مطلع می‌کردند، و به دیدار و تسلیت شاگردی می‌شتابند و منزل پدری ایشان را به نور حضور خویش منور می‌نمایند. به همین دلیل، سالها بعد که قرار بود منزل پدری حضرت آیت الله شجاعی برای مرمت و بازسازی تخریب گردد، به یمن همین خاطره تابناک و ارزشمند، با اکراه تمام، تخریب آن اتاق نورانی را به اطرافیان اجازت فرمودند.  زی طلبگی از ارزشمندترین دستاویزهایی است که تمام عالمان ربانی، به ویژه در دوران جوانی، خود را به زیور آن آراسته‌اند. ایشان نیز در دوران جوانی، طلبگی را با مرام سادگی عجین ساختند.

در نز د خدا، شکم پر مبغوض است و از مبغوض حکیم، حکمت بر نمی‌آید. این است که خالی نگه داشتن اندرون از طعام، سر اولیای خداست در وصول به حکمت‌های ناب آسمانی.

اندرون از طعام خالی دار

  تا در آن نور کبریا بینی

حضرت آیت الله شجاعی نیز در زمره پارسایانی بود که فقر شدید دوران جوان نه تنها مخل علم آموزی و تهذیب او نگردید، بلکه اراده او را در طی طریق تقوی و دانش صد چندان نمود. او، که گاه از شدت فقر، استطاعت خرید حتی یک قرص نان سنگک ۴ ریالی را هم نداشت و سه سال تمام در نهایت فقر، از نان سیر نگشت، با تمامی این مشقات لحظه‌ای از آموختن نیاسود.   او هر روز پس از نماز صبح تا ساعت ۱۲ شب به جز یک ساعت در ظهر، به قصد ادای فریضه و تناول غذایی مختصر، به سختی به درس و مطالعه می‌پرداخت. با اینهمه سخت‌کوشی، ایشان در بیاناتشان با تواضعی ستودنی از اینکه در مقاطع مختلف عمر خویش اوقاتی را بیهوده ضایع کرده است تاسف دایم دارند.

در آن زمان که به دلیل کمبود بعضی از کتابهای درسی و عدم گسترش صنعت چاپ، طلاب پرتلاش ناچار به استنساخ بعضی از کتابها بودند، گاه، نوبت استنساخ ایشان به دیر هنگام می‌افتاد و دشواری دیگری بر مشقات ایشان می‌افزود. برای مثال تنها وقتی که برای استنساخ کتاب شفا (که فقط پنج نسخه در کلاس درس موجود بود) در اختیار استاد قرار داشت، ۱۱ تا ۱۲ هر شب در آن زمان بوده است.

دراین ساعت هر شب می‌رفتند و کتاب را از صاحب آن می‌گرفتند و درس فردا را استنساخ می‌نمودند و کتاب را بر می‌گرداندند. امان این صفرا، در کام علم خواه او انگبین فزود.  شاید درک این ماجرا دشوار باشد، اما گواه گویایی است بر جدیت ایشان در علم آموزی در کنار تمام مرارت هایش. ایشان بعد از تاهل در محله‌های فقیرنشین قم با اجاره کردن یک و گاهی دو اتاق کوچک به تحصیل ادامه می‌دادند. در آن روزگار در بعضی از این محله‌ها فقط یک روز در میان امکان استفاده از برق را داشتند، آنهم تنها استفاده از یک لامپ ۲۵ واتی، لاجرم، شبهایی که برق در اختیار نبود، با بازکردن در چراغ والور به نور کمرنگ شعله بسنده می‌کردند و به مطالعه و نوشتن می‌پرداختند و از لحظه‌لحظه عمر برای دانستن و فهمیدن بهره‌ می‌بردند.

در سال ۱۳۴۶ هجری شمسی، باگذشت چهارسال از تبعید حضرت امام خمینی (ره)، پس از وقایع خرداد ۱۳۴۲ و تعطیلی دروس ایشان و همچنین درگذشت حضرت آیت الله محقق داماد و نیز درس حضرت علامه به منظور ادامه تالیف و تکمیل اثرعظیم‌القدر خود، المیزان، استاد شجاعی، که هر تابستان در زنجان اقامت می‌کردند و در آغاز سال تحصیلی هر سال مجددا به قم باز می‌گشتند، در این سال (۱۳۴۶ هجری شمسی) با تعطیل شدن تمام درسهایشان در قم، دیگر به قم باز نمی‌گردند  این واقعه اگرچه برای استاد غم انگیز و سنگین بود، امام آثار مبارکی داشت و منشا برکات و سرآغاز تشکیل جلسات و مباحث معارفی و تهذیب نفس و تفسیر حضرت آیت الله شجاعی در زنجان گردید.

زندان

این عالم فرزانه از زمره اوتادی است که به عینه علم را با عمل و جهاد را با اجتهاد در آمیخت. او که فضای فاسد رژیم ستم‌شاهی را مخل مبانی شریعت و معاند با احکام نورانی اسلام می‌دید، براساس آنچه از تفکر ناب محمدی (ص) حضرت امام (ره) آموخته بود، در اوج خفقان رژیم طاغوت، در خلال مباحث اخلاقی و دینی خود به طرح اعتراضات سیاسی نیز می‌پرداخت و به همین دلیل توسط ساواک زنجان مکرر مورد مؤاخذه و سؤال و جواب و تهدید قرار می‌گرفت ولیکن به کار خود ادامه می‌داد. تا اینکه در سال ۱۳۵۱ هجری شمسی توسط مامورانی که از ساواک تهران آمده بودند با کمک ساواک زنجان دستگیر و دو شبانه روز به دست ماموران اعزامی از تهران در شهر بانی زنجان مورد آزار و شکنجه بسیار سخت قرار گرفت و سپس، بعد از دو روز، به ساواک تهران منتقل گردید و دو ماه در کمیته ضد خرابکاری که کمیته مشترک ساواک و شهربانی بود به جهت فعالیتهای گوناگون بر علیه رژیم، به صورت شد ید و خطرناکی آزار و شکنجه شد.  او دراین ایام مصداق کریمه ”واوذوافی سبیلی…“ بود.

بعد از آن ۸ ماه دیگر در زندان قصر تحت مراقبت شدید زندانی بود و تنها با توکل کامل به خدای متعال و انقطاع از ما سوی الله و توسل به حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین خصوصا در آویختن دامان حضرت ثامن الحج، علی بن موسی الرضا، صلوات الله و سلامه علیه، توانست از مهلکه رژیم طاغوت جان به سلامت به در برد و سایه پر بار خود را بر سر مشتاقان توحید و حکمت و تهذیب حفظ نماید. ادامه راه جهاد و اجتهاد و دغدغه اصلاح جامعه، بعد از مدتی مجددا او را در چنگال خون آلود ساواک انداخت و بار دیگر فصلی از شکنجه‌های طاقت فرسا را بر جسم مهذب او روا داشت. اما پس از زمان کوتاهی باز با عنایات خاصه ربوبی و توجهات مخصوص حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین از زندان رژیم آزاد گردید.

جلسات درس وبحث

با به ثمر نشستن نهال انقلاب اسلامی ایران، حضرت استاد، که عرصه سیاست هم برای او میدان عبودیت و بندگی خدا و خدمت به خلق بود، نمایندگی مردم زنجان را با اصرار زیاد خود مردم آن دیار در دوره اول مجلس شورای اسلامی پذیرفتند، اما چندی نگذشت که به دلیل شدت کسالات به جا مانده از دوران زندان، از این سمت استعفا نموده و از آن پس، با اقامت در تهران، با تشکیل جلسات درس و بحث در باب تزکیه و خودسازی، تفسیر و معارف قرآنی دیگر، راه را بر جویندگانی بسیار، هموار ساختند.

جلسات عمومی و خصوصی درسها و مباحث عرفانی، تفسیری و معارفی استاد در دو دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی در زنجان و دو دهه ۶۰ و ۷۰ شمسی در تهران بی‌شک گواراترین سرچشمه‌های زلال حکمت و عمل را در کام طالبین جویندگان معرفت روا داشته است که ثمره آن شاگردان و بهره‌مندان زیاد از این محافل است.  ابداعات و ابتکارات زیبا و مؤثر عرفانی و معارفی همراه با استدلالات و براهین قوی و تحلیل‌های مخصوص در استفاده از آیات قرآن کریم و روایات و ادعیه معصومین، سلام الله علیهم اجمعین، در مباحث خودسازی و تزکیه النفس، تفسیر و معارف جقه الهیه، شیوه منحصر به فرد این استاد عالیقدر است.

جالب آنکه سلیقه عرفانی و ذوقی استاد و علاقه ایشان به ارباب معرفت، از جمله مولوی و حافظ، بر زیبایی کلام و اندیشه ایشان، صورتی دیگر بخشیده و جامه‌ای زربفت از لطایف پوشانده است.  آنچه درشرح زندگانی ایشان نباید مغفول بماند، این است که ایشان نیز درست مانند استاد خود، حضرت علامه طباطبایی، در تمام پیشرفت‌های علمی و عرفانی، خود را مرهون فداکاریها و زحمات همسر فداکار خود می‌‌دانند و وجود چنین همسری را از تفضلات حضرت حق بر می‌شمرند.

حاصل عمر با برکت ایشان در عرصه علم و عمل تاکنون آثار ارزشمندی را به جا نهاده که مشتاقان حقایق الهی را از زخارف دیگر بی‌نیاز می‌کند.

آثار

این گنجینه گرانبها شامل آثار زیر است:

۱ـ کتاب معاد یا بازگشت به سوی خدا در دو جلد چاپ شرکت انتشار

  ۲ـ کتاب مقالات درباره تزکیه و خودسازی در سه جلد انتشارات سروش

۳ـ انسان و خلافت الهی

۴  ـ ۶ جلد کتاب برگرفته از برخی از مباحث استاد در جلساتشان درخصوص معاد در خصوص خواب با تنظیم حجه الاسلام کاشفی، چاپ کانون اندیشه جوان با عناوین:  بازگشت به هستی، عروج روح، قیام قیامت، تجسم عمل شفاعت، مواقف حشر، و نشانه‌های خواب

مجموعه آثار آیت الله محمد شجاعی:

۱- مقالات، سه جلد، چاپ از انتشارات سروش

۲- معاد یا بازگشت به سوی خدا، دو جلد، چاپ شرکت انتشار.

۳- انسان و خلافت الهی، یک جلد

۴- اسماء حسنی، یک جلد، چاپ دوم از انتشارات سروش

۵- پنج رساله، یک جلد، چاپ اول از مرکز مطالعات بنیادین خاورمیانه

۶- ملائکه، یک جلد، چاپ دوم

۷- بقیه الله …، یک جلد، چاپ اول

۸- خواب و نشان‌های آن، یک جلد، چاپ سوم

 ۹- بازگشت به هستی، یک جلد، چاپ دوم

۱۰- عروج روح، یک جلد، چاپ دوم

۱۱- قیام قیامت، یک جلد، چاپ دوم

۱۲- مواقف حشر، یک جلد، چاپ دوم

۱۳- تجسم عمل و شفاعت، یک جلد، چاپ دوم

۱۴- مرگ تا قیامت، یک جلد، چاپ دوم

منتشر می‌شودِ:

  ۱- خواب و نشان‌های آن، چاپ چهارم.

  ۲- دروس تزکیه، در چند جلد، چاپ اول.

  ۳ـ آرشیو نوار بزرگی شامل مباحث ارزشمند ایشان درباره خودسازی و تزکیه، تفسیر، و معارف مختلف.  نکته دیگری که شایان ذکر است آنکه مباحث گرانمایه این استاد فرزانه در باب تزکیه و خودسازی با عنوان برنامه” کیمیای وصال“ از سال ۷۹ تا کنون از رادیو قرآن برای علاقمندان پخش شده است. بی‌شک کیمیای کلام و اندیشه این عالم ربانی مس وجود را به طلای ناب بدل می‌کند:

دست از مس وجود چون مردان ره بشوی

 تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

همچنین مباحث تفسیری استاد با عنوان برنامه  ” در مکتب وحی“ از سال ۸۱ تاکنون تشنگان معارف و ذخایر آیات نورانی قرآن کریم را جرعه نوش کرده است.  لیست سوره های تفسیر شده در این برنامه:  سوره حدید،حجرات،ق، نباء،هود،نازعات.

رحلت

 آیت‌الله محمد شجاعی از اساتید اخلاق ظهر دوشنبه ۷ دی‌ماه سال ۹۴شمسی در سن هفتاد وچهار سالگی در یکی از بیمارستان‌های تهران دار فانی را وداع گفت.وپیکر مطهر این عالم عامل در قم تشییع وهمانجا به خاک سپرده شد.

زندگینامه برهان الدّین حیدر بن محمّد شیرازی رومی«صدرِ هروی»( قرن هشتم و نهم )

برهان الدّین ، حیدر بن محمّدبن ابراهیم شیرازی رومی مشهور به صدرِ هروی ، متکلّم ، مفسّر، ادیب و فقیه حنفی قرن هشتم و نهم . احتمالاً در شیراز زاده شد اما تاریخ ولادتش معلوم نیست . در جوانی به بلاد شرق از جمله هرات و خواف سفر کرد و ازینرو برخی منابع لقب هروی و خوافی را برای او ذکر کرده اند (ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۲۰۲؛سخاوی ، ج ۳، ص ۱۶۸).

استادان

وی از شاگردان ارشد ملاّ سعدالدین تفتازانی بود و پس از تحصیل علوم به تدریس و تألیف پرداخت . سخاوی (ج ۳، ص ۱۶۹) او را مدرّس مدرسه قزاریه شیراز خوانده است . برهان الدین ، پس از مدتی راهی روم شرقی شد و در آنجا اقامت گزید. سبب و زمان این مهاجرت بدرستی معلوم نیست ولی با توجّه به شرایط و اوضاع ایران در آن دوران شاید این مهاجرت پس از سقوط شیراز و شهرهای دیگر به دست تیمور و به دنبال کشتارهای بی امان او در سراسر ایران صورت گرفته باشد.

برهان الدّین هروی در روم نیز به تدریس و تألیف ادامه داد و شاگردانی مانند محمّدبن سلیمان کافیجی (کافیه جی )، مِنْلاخسرو (مُلاّ خسرو رجوع کنید به دهخدا، ذیل واژه )، و ابن عربشاه تربیت کرد (ثریا، ج ۲، ص ۱۵؛سیوطی ، ج ۱، ص ۵۴۹؛ابن تغری بردی ، ج ۲، ص ۱۴۳ مجدی افندی ، ص ۸۳).

به نوشته طاش کبری زاده ، ( الشّقائق النّعمانیه ، ص ۳۷) برهان الدّین در زمان حکومت محمّدبن بایزید، سلطان عثمانی (ح ۸۰۵ـ۸۲۴)، از علمای بانفوذ عثمانی بود تا آنجا که به گفته محمّد ثریّا (همانجا) به قتل بدرالدین بن قاضی سماونه ، فتوا داد.

آثار

برهان الدین هروی آثار متعددی داشته است از جمله :

شرح کتاب الایضاح قزوینی در معانی و بیان ؛
حاشیه ای بر حاشیه تفتازانی بر تفسیرِ کشّاف زمخشری (که در آن اشکالات میرسید شریف جرجانی را بر حاشیه تفتازانی پاسخ گفته است )؛
شرح المواقف ایجی در کلام ؛
و شرح فرائض سجاوندی (یا الفرائض السّراجیه ) در فقه (سیوطی ، همانجا؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۲۱۱، ج ۲، ستون ۱۲۴۷، ۱۴۷۹، ۱۸۹۴؛کحاله ، همانجا؛طاش کبری زاده ، الشّقائق النّعمانیه ، همانجا؛همو، مفتاح السّعاده ، ج ۱، ص ۱۹۵؛مجدی افندی ، همانجا).

رحلت

برهان الدین در ۸۳۰ یا بین ۸۲۰ و ۸۳۰ درگذشت ( رجوع کنید به همان منابع ؛مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۵۶). ابن حجر (ج ۲، ص ۲۰۲)، وفاتِ او را در ۷۹۳ دانسته که احتمالاً صحیح نیست .

تشابه اسمیِ برهان الدّین با حیدربن احمدبن ابراهیم رفاعی شیرازی ، و قرب زمانی آنان موجب شده که برخی نویسندگان (لکنوی ، ص ۱۶۹؛بغدادی ، ج ۱، ستون ۳۴۱) به اشتباه آن دو را یکی بدانند و برخی دیگر مانند سخاوی (ج ۳، ص ۱۶۸) و تمیمی (ج ۳، ص ۱۹۲) بخشهایی از زندگینامه آن دو را با هم درآمیزند.



منابع :

(۱) ابن تغری بردی ، المنهل الصافی ، ج ۲، چاپ محمد محمدامین ، قاهره ۱۹۸۴؛
(۲) ابن حجر عسقلانی ، الدرالکامنه فی اعیان المائه الثامنه ، ج ۲، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۳) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴) تقی الدین بن عبدالقادر تمیمی ، الطبقات السنیّه فی تراجم الحنفیّه ، ج ۳، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۵) محمد ثریا، سجل عثمانی ، استانبول ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵؛
(۶) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیر نظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۸) محمدبن عبدالرحمن سخاوی ، الضوءاللامع لاهل القرن التاسع ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۹) عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی ، بغیه الوعاه فی طبقات اللغویین و النحاه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، قاهره ۱۳۸۴؛
(۱۰) احمدبن مصطفی طاش کبری زاده ، الشقائق النعمانیّه ، چاپ احمد صبحی فرات ، استانبول ۱۴۰۵؛
(۱۱) همو، مفتاح السعاده و مصباح السیاده ، بیروت ۱۴۰۵؛
(۱۲) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۳) عبدالحی بن عبدالحلیم لکنوی ، الفوائدالبهیّه فی تراجم الحنفیّه ، کراچی ۱۳۹۳؛
(۱۴) محمد مجدی افندی ، حدائق الشقائق (ترجمه شقائق )، استانبول ۱۹۸۹؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه شرف الدین بدلیسی«شرفخان»(قرن دهم ویازدهم)

بدلیسی ، شرف الدین ، معروف به شرفخان ، دولتمرد و مورخ کرد سده دهم و آغاز سده یازدهم . از عشیره روژکی * (روزکی / روجکی ) بود و اسلافش حکومت بدلیس را برعهده داشتند. در ۹۳۹ پدر بزرگ او، شرف بیگ روژکی که گزارشهایی به قلم او و خطاب به بیقلی محمد پاشا * در باب اوضاع قلمرو صفویان در دست است (بکه ـ گرامون و عدل ، ص ۹۲) در حمله سلطان تَکَلّو به بدلیس کشته شد (روملو، ج ۱۲، ص ۳۲۲ـ۳۲۳) و در ۹۴۱ سلطان سلیمان قانونی (حک : ۹۲۶ـ۹۷۴) پس از گرفتن امارت بدلیس از شمس الدین ، پدر شرف الدین ، حکومت مَلَطیه و مَرعَش را به او سپرد (بدلیسی ، چاپ عباسی ، ص ۵۶۶ـ۵۶۷)،

اما شمس الدین به سبب ناآرامی آن ناحیه و به توصیه سلیمان بیک عَززانی ، حاکم صاصون ، از رفتن به آن منطقه سرباز زد و از حضور شاه طهماسب (حک : ۹۳۰ـ۹۸۴) و قزلباش در اَرجیش (در شمال دریاچه وان ) استفاده کرد و به وی پناه برد (همان ، ص ۵۶۷ ـ ۵۶۸). شاه صفوی او را گرامی داشت و اُلکا (ناحیه )ی سراب و به مرور زمان ، حکومت و درآمد دارالمرز (رشت )، مراغه ، دماوند، کَرَهرود و فراهان را به وی سپرد، گرچه شمس الدین اغلب در التزام رکاب شاه بود (همان ، ص ۵۶۸ـ۵۶۹). شمس الدین دختر امیرخان موصِلّو، حاکم ارزنجان را به همسری گرفت و شرف الدین در ۲۰ ذیقعده ۹۴۹، هفت سال پس از مهاجرت پدرش به ایران ، در قصبه کرهرود و در منزل قاضیان آن سامان زاده شد (همان ، ص ۵۷۵).

نخستین سالهای کودکی را در سایه تربیت قاضیان کرهرود، که نسب خود را به شُرَیحِ قاضی می رساندند، گذراند و بعدها از نفوذ معنوی آنان نسبت به خود یاد کرده است (همان ، ص ۵۷۶). در نه سالگی ، بنابه رسم معمول در تربیت کودکان بزرگزاده ، به حرم خاص شاه طهماسب رفت و سه سال با شاهزادگان صفوی به فراگیری قرآن و احکام شرعیه پرداخت (همان ، ص ۵۷۷).

در ۹۶۱، که پدرش از ملازمت شاه کناره گرفت (همان ، ص ۵۷۱، ۵۷۷)، عشیره روژکی از شاه طهماسب درخواست کردند تا شرف الدین ، که در آن زمان دوازده ساله بود، جانشین وی شود. شاه امارت سالیان و محمودآباد، از توابع شیروان ( = شروان ) ، را به شرف الدین سپرد و او سه سال در آن ناحیه حکومت کرد تا شیخ امیرِ بلباسی ، وکیل و لله او، درگذشت . شرف الدین در حَرقان به خدمت شاه رسید و شاه او را به محمدی بیک ، حاکم همدان ، سپرد. حاکم دختر خود را به عقد وی درآورد (همان ، ص ۵۷۷ ـ۵۷۸).

شرف الدین سه سال در همدان اقامت داشت . پس از چندی ، مقارن پناه جستن شاهزاده بایزید عثمانی به دربار شاه طهماسب (محرم ۹۶۷)، پدرش بار دیگر به فرمان شاه به امارت عشیره روژکی منصوب شد، اما در پی کناره گیری مجدد وی ، شاه شرف الدین را به امارت این عشیره گمارد. او چندی در قزوین ، در ملازمت شاه طهماسب بود تا آنکه به فرمان شاه ، برای شکست خان احمد گیلانی (۹۴۳ـ۱۰۲۰)، والی بیه پیش (قسمت شرقی سفیدرود در گیلان )، به آن سامان رفت و آنجا را تسخیر کرد (همان ، ص ۵۷۸ـ۵۷۹). در دوره حکومتش در گیلان ، شورش سلطان هاشم نامی از مردم گیلان را سرکوب کرد و خود ضمن اشاره به کثرت سپاه هاشم و حمایت گیلانیان از وی ، از برپایی سه مناره از سرِگیلانیان سخن گفته است (همان ، ص ۵۷۹) که سبب تردید در ادعای او مبنی بر رعیت پروریش می شود.

شرف الدین پس از هفت سال اقامت در گیلان ، به سبب ناسازگاری آب و هوای آن سرزمین با طبیعت کردانِ روژکی ، به قزوین بازگشت (همان ، ص ۵۸۰). اما، با بالاگرفتن اختلافات امیران قزلباش و ضعف و پیری شاه ، ماندن در دربار قزوین را مصلحت ندید و تقاضای «رفتن به اطراف ممالک محروسه » را کرد. شاه حکومت محال شیروان را به او سپرد، اما پس از هشت ماه ، خبر درگذشت شاه ، قتل سلطان حیدر میرزا، جلوس شاه اسماعیل دوم (حک : ۹۸۴ـ۹۸۵)، و دستور آمدن او از شیروان به وی رسید (همان ، ص ۵۸۰).

شاه اسماعیل ، شمس الدین پدر شرف الدین را که در آن زمان ۶۷ ساله بود، به قزوین فراخواند، اما امیر پیر که افیونی نیز بود، حاضر به پذیرش مسئولیت نشد و در همان روزها در قزوین درگذشت (همان ، ص ۵۷۱ـ۵۷۲). شاه ، شرف الدین را به امیرالامرایی کردان گمارد تا حل و فصل مشکلات آنان را برعهده گیرد (همان ، ص ۵۸۱). در این هنگام ، سران قزلباش او را به جانبداری از سلطان حسین میرزا، برادرزاده شاه ، و کوشش برای به سلطنت رساندن او متهم کردند. شاه نیز با سپردن حکومت نخجوان به او، وی را از پایتخت دور کرد (همانجا).

بدلیسی پس از شانزده ماه حکومت در نخجوان ، ظاهراً از مجاورت با مرز عثمانی استفاده کرد و چون دربار صفوی را نسبت به خود بدگمان می دید، راه خود را برای بازگشت به عثمانی هموار ساخت . سلطان مراد سوم عثمانی (حک : ۹۸۲ـ ۱۰۰۳) نیز توسط خسروپاشا، میرمیران وان ، منشور ولایت بدلیس را به وی سپرد و او در ۳ شوال ۹۸۶ همراه با چهارصد تن ، که نیمی از ایشان افراد طایفه روژکی بودند، راه وان را پیش گرفت و سه روز بعد در آن شهر از خسروپاشا منشور ایالت را همراه با خلعت و شمشیر طلا دریافت کرد (همان ، ص ۵۸۲).

از آن پس ، بدلیسی در خدمت سلاطین عثمانی بود و ده سال همراه سپاه عثمانی در فتح شیروان ، گرجستان و آذربایجان شرکت جست تا آنجا که به سبب خدماتش سلطان عثمانی او را «محب صادقم شرف خان » خطاب می کرد. در ۹۹۱، با فتح ایروان ، شرف الدین همراه حسن پاشا، میرمیران شام ، مأمور رساندن تدارکات به تفلیس و گرجستان شد و به سبب خدماتش دویست هزار آقچه (مسکوک نقره ) دریافت کرد و ناحیه موش به قلمرو حکومت وی افزوده شد (همان ، ص ۵۸۳).

او در زمان حکومتش در بدلیس ، مدرسه ای بنا نهاد که ساختمان آن در ۹۹۷ پایان یافت ( د.ا. ترک ، ذیل «شرف خان »). در ذیقعده ۱۰۰۱ به سبب برخی انتصابات و مداخله در حوزه قدرت امیر وان ، مورد مؤاخذه باب عالی قرار گرفت (اسناد باش وکالت آرشیوی به نقل از همانجا). در ذیحجه ۱۰۰۵ حکومت بدلیس را، که در خاندان وی موروثی شده بود، به پسرش شمس الدین بیک سپرد (بدلیسی ، چاپ عباسی ، ص ۵۸۴) و در ۱۰۱۲ درگذشت (طاهربک ، ج ۳، ص ۷۲؛ نامه ضیاء شرفخان به نقل بدلیسی ، ترجمه شرفکندی ، ص ۷۹۰).

آثار

شهرت و ماندگاری نام بدلیسی ، نه به سبب رخدادهای سیاسی و نظامی زندگی او، که بیشتر به دلیل تألیف کتاب شرفنامه است که آن را به نام سلطان عثمانی محمد سوم (حک : ۱۰۰۳ـ۱۰۱۳) نوشته است (بدلیسی ، چاپ عباسی ، ص ۵، ۹). این کتاب تاریخ مفصل امیران و حاکمان کرد و تاریخ مختصر صفویان و عثمانیان است . تعیین تاریخ دقیق آغاز و پایان نگارش اثر به طور قاطع دشوار است ، زیرا گرچه ۱۰۰۵ آخرین تاریخ مذکور در کتاب است (همان ، ص ۵۸۴)، به نسخه ای از شرفنامه که کتابت آن در اواخر محرم ۱۰۰۷ پایان یافته و به نظر مؤلف رسیده اشاره شده است ( شرفنامه ، چاپ قاهره ، مقدمه ولیامینوف زرنوف ، ص ۱۶) که معلوم نیست نسخه اصلی و نخستین اثر است یا کتابت دیگری از آن ، اما همین امر به اعتبار متن موجود می افزاید.

شرفنامه به فارسی و با نثری ساده و روان نوشته شده و در آن فراوان به اشعار فارسی استشهاد شده است . این اثر به مقدمه ، چهار صحیفه و یک خاتمه تقسیم می شود: مقدمه ، در باب انساب طوایف کرد؛ صحیفه اول ، در پنج فصل درباره تاریخ فرمانروایان دیار بَکر و جزیره ، والیان دینوَر و شهرِ زور (حَسَنْویه )، امیران لر بزرگ یا فَضلویَه ، لر کوچک و سلاطین مصر و شام مشهور به آل ایوب ؛ صحیفه دوم ، در پنج فصل درباره تاریخ حاکمان اردلان ، حَکّاری (شنبو)، عمادیه (بهدینان * )، جزیره (بُختی )، حِصن کَیفا (ملکان )؛ صحیفه سوم ، درباره تاریخ سایر حاکمان و امیران کردستان در سه فرقه ؛ صحیفه چهارم درباره تاریخ امیران و حاکمان بدلیس ، و ذیلی در باب سرگذشت مؤلف کتاب ؛ خاتمه ، مشتمل بر تاریخ سلاطین عثمانی ، صفوی و توران (بدلیسی ، چاپ عباسی ، ص ۱۰ـ ۱۸).

شرفنامه منبع مهمی در تاریخ کردان و سرزمین کردستان و از با ارزشترین مآخذ در بررسی تاریخ ایران و عثمانی بویژه در قرن دهم است که مؤلف آن خود شاهد بسیاری از رخدادهای این دوره بوده است . این اثر، علاوه بر نقل وقایع ، شامل آگاهیهایی فراوان درباره شیوه حکومتی ، دستگاه مالیاتی و دیوانی و اطلاعات جغرافیایی ، بویژه درباره بدلیس ، است . بدلیسی ، که از اعضای حکومت و دیوانسالاری دو دولت ایران و عثمانی بوده ، با اندک جانبداری از عثمانیان ، به روایت رویدادها پرداخته است .

نخستین چاپ انتقادی و علمی شرفنامه را ولادیمیر ولیامینوف ـ زرنوف ، در دو جلد در ۱۲۷۶ـ ۱۲۷۸/ ۱۸۶۰ـ ۱۸۶۲ در سن پطرزبورگ به انجام رساند (بدلیسی ، ترجمه شرفکندی ، مقدمه ، ص نه وه دوچوار ( =۹۴ ) ، سه توشیست و پینج ( = ۱۶۵ ) ؛ استوری ، ج ۱، بخش ۱، ص ۳۶۸). این اثر بار دیگر به کوشش فرج الله زکی با مقدمه عالمانه محمدعلی عونی در ۱۹۳۱ در قاهره به چاپ رسیده است (استوری ، همانجا).

شرفنامه به زبانهای گوناگون ترجمه شده است ،

از آن جمله است :

ترجمه ترکیِ محمدبن احمدبیک میرزا (۱۰۷۸ـ۱۰۸۰؛ طاهربک ، ص ۷۲؛ د.ا.ترک ، ذیل «شرف خان »؛ استوری ، همانجا)؛

ترجمه ترکیِ شمعی همراه با تلخیص اثر (۱۰۹۲ یا ۱۰۹۵؛ همانجاها؛ صفا، ج ۵، بخش ۳، ص ۱۶۹۵)؛

ترجمه ترکیِ سلیمان ساوْجی ( د.ا.ترک ، همانجا)؛

ترجمه فرانسویِ فرانسوا برنان شارموا در دو جلد (۱۸۶۸ـ۱۸۷۵) که در سن پطرزبورگ (بدلیسی ، چاپ قاهره ، مقدمه ولیامینوف زرنوف ، ص ۱۳؛ پیگولوسکایا، ص ۴۶۶، پانویس ۲؛ د. ا.ترک ، همانجا) (در مجموعه مورخان ارمنی ) به چاپ رسیده است (سواژه ، ص ۳۳۱)؛

ترجمه عربیِ ملاجمیل روژبیانی (بغداد، ۱۳۷۲)؛

ترجمه عربیِ محمدعلی عونی با مقدمه یحیی الخشاب درباره کردان (قاهره ، ۱۳۷۷ـ ۱۳۷۸/۱۹۵۸، د.ا.ترک ، همانجا)؛

ترجمه کردیِ شرفکندی (هه ژار) (تهران ، ۱۳۹۱/۱۹۷۲)؛

ترجمه روسیِ واسیلیوا (بدلیسی ، ترجمه شرفکندی ، مقدمه ، ص سه توشیست ودو ( =۱۶۲ ) )؛

ترجمه آلمانیِ بارب از بخشهایی از شرفنامه که به صورت مقالاتی درباره تاریخ کرد و کردستان به چاپ رسیده است (وین ، ۱۸۵۳ـ۱۸۵۹؛ استوری ، ج ۱، بخش ۱، ص ۳۶۸).

از آنجا که شرفنامه یکی از منابع سرجان ملکم (۱۷۶۹ـ۱۸۳۳) در نگارش تاریخ ایران به شمار می رود، بخشهای بسیاری از آن به انگلیسی برگردانده شده است (بدلیسی ، چاپ عباسی ، مقدمه ، ص هشتاد و نه ؛همان ، ترجمه شرفکندی ، مقدمه ، ص سه توشیست وسی ( =۱۶۳ ) ).



منابع :

(۱) شرف الدین بن شمس الدین بدلیسی ، شرفنامه ، چاپ محمد عباسی ، چاپ افست تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۲) همان ، چاپ محمدعلی عونی ،قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۹۲۶ ) ؛
(۳) همان ، ترجمه شرفکندی (هه ژار)، تهران ۱۳۹۱/۱۹۷۲؛
(۴) نینا ویکتورونا پیگو لوسکایا، و دیگران ، تاریخ ایران : از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم میلادی ، ترجمه کریم کشاورز، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) حسن روملو، احسن التواریخ ، چاپ عبدالحسین نوائی ، ج ۱۲، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) ژان سواژه ، مدخل تاریخ شرق اسلامی ، ترجمه نوش آفرین انصاری (محقق )، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، ج ۵، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۸) بروسه لی محمدطاهربک ، عثمانلی مؤلفلری ، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛

(۹) Jean-Louis Bacquإ- Grammont, Chahryar Adle, ûQuatre letters de ëeref Beg de Bitlرs, 1516-1520: إtudes turco- safavides, XIý, Der Islam , lx â â â , ۱(۱۹۸۶);
(۱۰) I A , s.v. û ì eref Haný (by Bekir Kدtدkog § lu);
(۱۱) C.A. Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. I/1 London 1970.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه علامه سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷- ۱۳۸۶ش)

سید جعفر شهیدی (۱۲۹۷ در بروجرد – ۲۳ دی ۱۳۸۶ در تهران) رئیس موسسه لغت‌نامه دهخدا و مرکز بین‌المللی آموزش زبان فارسی،استاد تمام دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و از پژوهشگران برجسته زبان و ادبیات فارسی، فقه و تاریخ اسلام بود.

شهیدی از شاگردان برجستهٔ علی‌اکبر دهخدا و بدیع‌الزمان فروزانفر در دانشگاه تهران بود و در سال ۱۳۴۰ دکترای خود را در رشته ادبیات فارسی و تاریخ دریافت کرد.[۱] او همچنین در حوزه علمیه قم و حوزه علمیه نجف زیر نظر سید حسین طباطبائی بروجردی، سید ابوالقاسم خویی تحصیل کرد و درجه اجتهاد داشت.

او به جز همکاری در تدوین فرهنگ معین و لغت‌نامه دهخدا، ۴ عنوان ترجمه، ۳ عنوان تصحیح و تعداد زیادی تالیف دارد که شماری از کتاب‌های وی به زبان‌های بیگانه ترجمه شدند و جایزه دریافت کردند.

سیدجعفر شهیدی فرزند سیدمحمد سجادی که از دانشمندان و مفاخر بزرگ ادبی ایران به‌شمار می‌رفت، در سال ۱۲۹۷ هجری خورشیدی در یکی از محلات قدیمی شهر بروجرد به دنیا آمد. وی دوران تحصیل ابتدایی و اندکی از متوسطه را در این شهر و سپس ادامه آن را در تهران به انجام رساند. شهیدی ابتدا به نام سجادی معروف بود که بعدها تغییر شهرت داده و با نام شهیدی در مراکز علمی و دانشگاهی شهرت پیدا کرد.

در سال ۱۳۲۰ برای تحصیل علوم دینی و فقه و اصول راهی نجف شد و تحصیلات حوزوی‌اش را در شهر نجف که شهر علم نام داشت، تا حد رسیدن به درجه اجتهاد که درجهٔ بسیار بالایی در حوزهٔ علمیه محسوب می‌شود، بالا برد. وی پس از آن چند سالی را در عوالم طلبگی در قم سپری و از محضر آیت‌الله بروجردی و بسیاری از مراجع و بزرگان دینی استفاده کرد، اما بعد از هشت سال، بیماری او را به ایران بازگرداند. هر هفته باید خود را به پزشک نشان می‌داد و در نتیجه از رفتن به حوزه باز می‌ماند.

برای گذران زندگی و به‌منظور ترجمهٔ متون عربی، نزد دکتر سنجابی (وزیر فرهنگ وقت) می‌رفت اما به او اشتغال به تدریس پیشنهاد شد. سپس در دبیرستان ابومسلم مشغول به تدریس شد و با توجه به اهمیت مدرک تحصیلی در میزان حقوق، بدون شرکت در کلاس‌ها، لیسانس الهیات را با بهترین نمره‌ها می‌گیرد.

برخورد با محمد معین، باب آشنایی وی را به حضور علی‌اکبر دهخدا فراهم کرد و بعد از تشکیل موسسه لغت‌نامه دهخدا، معاونت سازمان رابه‌عهده گرفت. سپس علامه دهخدا از سیدجعفر شهیدی دعوت به همکاری کرد و در نامه‌ای به دکتر آذر (وزیر فرهنگ وقت) نوشت: «او اگر نه در نوع خود بی‌نظیر، ولی کم‌نظیر است.» دهخدا در این نامه می‌خواهد که به جای ۲۲ ساعت، به او شش ساعت تدریس اختصاص دهند تا بقیهٔ وقتش را در لغت‌نامهٔ دهخدا بگذراند. مدتی این‌گونه می‌گذرد، تا سال ۱۳۴۰ که با مدرک دکتری به دانشگاه منتقل می‌شود.

تدریس در دانشگاه تا حدود سال ۱۳۴۵ ادامه پیدا می‌کند، اما بعد با ناامنی دانشگاه، دانشجویان خود را به لغت‌نامه می‌برد. پس از سال‌ها نیز، تا پایان عمر وی هنوز دانشجویانش چهارشنبه‌ها به دفتر وی در موسسه لغت‌نامه دهخدا می‌رفتند و با شهیدی جلساتی را داشتند. بعد از مرگ محمد معین، شهیدی مسؤولیت ادارۀ سازمان لغت‌نامۀ دهخدا را بر عهده گرفت. او در زمینه‌های ادبیات عرب و فارسی استادی بنام بود و درک محضر و همنشینی با استادانی نظیر بدیع‌الزمان فروزانفر، دهخدا، جلال‌الدین همائی و محمد معین اعتبار علمی و معنوی او را دو چندان کرد.

شهیدی اولین کتابش را در نجف در رد احمد کسروی نوشت، هرچند بر خوب بودن کارهای تاریخی او (تاریخ آذربایجان، تاریخچهٔ چپق و قلیان، مشعشیان و…) تأکید داشت. دیگر کتابش، سه جلد «جنایات تاریخ» توسط ساواک توقیف شد، اما بعدها بعضی مطالب انتقادی رااز چاپ بعدی حذف کرد. ایشان داماد استاد سید غلامرضا سعیدی از نویسندگان معاصر بیرجندیبود. در سال ۱۳۶۹ برای ترجمه نهج‌البلاغه، مجموعه سخنان امام اول شیعیان و در سال ۱۳۸۵ هجری خورشیدی برای نگارش کتاب تاریخ تحلیلی اسلام برندهٔ جایزه کتاب سال ایرانشد. وی در ساعت ۱۱ صبح یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶ از دنیا رفت.

دکتر شهیدی در سال ۱۳۷۴ منزل مسکونی‌اش را به شهرداری نارمک واگذار کرد و این خانه در همان سال به کتابخانه عمومی دکتر شهیدی تبدیل شد. پس از مرگ وی اتاقی در این کتابخانه به موزه نگهداری برخی آثار از آثار او اختصاص داده شد. پیکر وی صبح روز چهارشنبه بیست و شش دی ۱۳۸۶ از برابر بنیاد لغتنامه دهخدا به سمت دانشگاه تهران تشییع و در امامزاده عبدالله (شهرری) دفن شد.

تالیفات:

۱-مهدویت در اسلام ،۱۳۲۴
۲-جنایات تاریخ ،جلد اول و دوم ، تهران ،شهریور ۱۳۲۷
۳-جنایات تاریخ ،جلد سوم ،دفتر نامه فروغ علم؛ تهران ۱۳۲۹
۴-چراغ روشن در دنیای تاریک (یا زندگانی امام سجاد) تهران، کتاب فروشی و چاپخانه محمد حسن علمی ۱۳۳۵
۵-در راه خانه خدا ، دانش نو ، تهران ۱۳۵۶
۶-پس از پنجاه سال ، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیه السلام چاپ اول ، امیر کبیر ۱۳۵۸ چاپ شانزدهم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲
۷-شرح لغت نامه و مشکلات دیوان انوری ، چاپ اول انجمن آثار ملی ۱۳۵۸، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۴
۸-تاریخ تحلیلی اسلام، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان ، تهران ، مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۶۲
۹-زندگانی حضرت فاطمه (ع) ، چاپ اول تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۰ ،چاپ هجدهم ف دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۳
۱۰-آشنایی با زندگانی امام صادق (ع) جامعه الامام الصادق ، تهران ۱۳۶۲
۱۱-زندگانی علی بن الحسین (ع) ، تهران،دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۵ ، چاپ پنجم ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۷۲
۱۲-ستایش و سوگواری امام هشتم در شعر فارسی ،۱۳۶۵
۱۳-عرشیان ، ،نشر مشعر ، قم ، ۱۳۷۱ شرح مثنوی شریف ، تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی ، ۱۳۷۳ ، جلد چهارم (دنباله کار ۳ ۱۴-جلد مرحوم فروزانفر) و جزء ۵ و ۶ (دفتر دوم) ، شرح مثنوی دفتر سوم
۱۵-از دیروز تا امروز ، مجموعه مفاله ها ، به کوشش هرمز ریاحی و شکوفه شهیدی ، تهران ، انتشارات قطره ۱۳۷۳
۱۶-علی از زبان علی ، شرح زندگانی امیر مومنان ، تهران ف دفتر نشر ۱۳۷۶
۱۷-شرح مثنوی دفتر چهارم ، پنجم ، ششم ، ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۰

تصحیحات :

۱-تصحیح آتشکده آذراثر لطفعلی بیک آذر بیگدلی ، مقدمه ، فهرست و تعلیقات دکتر سید جعفر شهیدی ، موسسه نشر کتاب ۱۳۳۷
۲-تصحیح دره نادره اثر میرزا مهدی خان استر آبادی ، چاپ اول ، انجمن آثار ملی۱۳۴ ، چاپ دوم انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۶۶
۳-براهین العجم ، اثر محمد تقی سپهر ، حواشی و تعلیقات سید جعفر شهیدی ، دانشگاه تهران ۱۳۵۱

ترجمه :

۱-ابوذز غفاری نخستین انقلابی اسلام ، بی نا ، ۱۳۲۰ ، چاپ سوم نشر سایه ۱۳۷۰
۲-شیر زن کربلا اثر بنت الشاطی ، بروجرد ۱۳۳۲
۳-انقلاب بزرگ اثر دکتر طه حسین ، تهران ، موسسه مطبوعات علی اکبر علمی ۱۳۳۶
۴-ترجمه نهج البلاغه ،تهران چاپ اول ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ۱۳۶۸ ، چاپ ششم ۱۳۷۳

مجموعه ها :

۱-محمد خاتم پیامبران ،مقاله از ولادت تا بعثت ، ج اول از بعثت تا هجرت ، ج دوم، حسینیه ارشاد ۱۳۴۷
۲-علامه امینی ، با همکاری محمد رضا حکیمی ۱۳۵۱ محیط ادب ، مجموعه سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد محیط طباطبایی ، با همکاری حبیب یغمایی، محمد ابراهیمی باستانی پاریزی و ایرج افشار ، تهران ، مجله یغما ۱۳۵۷

سمت های علمی و اجرایی :

۱-معاون موسسه لغت نامه دهخدا۱۳۴۲
۲-رییس موسسه لغت نامه دهخدا
۳-رییس مرکز بین المللی آموزش زبان فارسی ۱۳۶۸
۴-همکاری با دکتر محمد معین در تهیه فرهنگ فارسی معین ۱۳۴۶

سخنرانی ها :

۱-شرکت و سخنرانی در کنفرانس شیعه در دانشگاه تمپل ، فیلادلفیا ، ۱۳۶۸
۲-ایراد سخنرانی در دانشگاه بغداد و دانشگاه موصل ۱۳۵۷
۳-سفر به الجزایر (ایراد سخنرانی) ۱۳۵۱
۴-سفر به مصر و شرکت در کنفرانس اسلامی قاهره با ایراد سخنرانی ۱۳۴۹ سفر به اردن به دعوت دانشگاه عمان (ایراد سخنرانی)

آثاری که از ایشان به زبان های بیگانه ترجمه شده است :

۱-کتاب پس از پنجاه سال (قیام حسین) به زبان عربی ، انگلیسی ،ترکی استانبولی ، ترکی آذربایجانی ، ژاپنی ، اردو
۲-کتاب زندگانی حضرت فاطمه به زبان ترکی استانبولی ، عربی
۳-تاریخ تحلیلی اسلام به زبان عربی ، یونانی

مقالات :

۱-بیش از ۱۰۰ مقاله به زبان فارسی و عربی و که قسمتی از مقاله های فارسی در مجموعه ای به نام از دیروز تا امروز گرد آوری و چاپ شده و مقاله های عربی در مجله های ایران ، الجزایر و عراق چاپ شده است.

کسب افتخارات:

۱-دریافت استادی افتخاری از دانشگاه پکن
۲-ریاست افتخاری انمن بین المللی استادان زبان وادبیات فارسی
۳-استاد ممتاز از دانشگاه تهران
۴-دریافت نشان درجه یک علمی از ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۱۳۷۴

کتاب هایی که به دریافت جایزه نایل شده اند و به عنوان کتاب سال شناخته شده اند:

۱-دره نادره سال ۱۳۴۱
۲-زندگانی فاطمه زهرا ۱۳۶۲
۳-نهج البلاغه ، بهمن سال ۱۳۶۹
۴-شرح مثنوی (جشنواره خوارزمی) ۱۳۸۰

پایگاه اطلاع رسانی علامه سید جعفر شهیدی

http://www.alameshahidi.com

زندگینامه خلیفه بن خیاط «شباب عصفرى»«ابن خیاط»(متوفی۲۴۰ه.ق)

ابن خیاط بصری از محدثان بود نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال ۲۴۰ ه ق درگذشت او صاحب طبقات می باشد (یادداشت بخط مؤلف). (۱)

خلیفه بن خیاط معروف به شباب عصفرى از مورخان مهم قرن سوم هجرى است که ابن کثیر از وى با عنوان من ائمه التاریخ یاد کرده است .وى نیز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده که درگیر ماجراى المحنه ویا سختگیرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر دیگران در باب خلق قرآن شده است .

ابن ندیم از وى یاد کرده و پنج کتاب براى وى برشمرده است . نخست کتاب الطبقات . دوم کتاب التاریخ . سوم کتاب طبقات القراء. چهارم کتاب تاریخ الزمنى والعرجان والمرضى والعمیان و درنهایت کتاب اجزاء القرآن .تا آنجا که آگاهیم تنها دو کتاب تاریخ و طبقات او به دست ما رسیده و چاپ شده است .

درباره وى نیز میان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثیق مى کنند. وى بصرى است و بصرى ها به دلیل داشتن گرایش هاى عثمانى یا نزدیک به آن مانند مدائنى بخت یارشان است که از سوى اصحاب حدیث تاءیید شوند.بخارى در کتاب خود در هیجده مورد، روایاتى از وى نقل کرده و این نیز فرصتى دیگر بوده تا رجال شناسان بعدى در قدح وى کمتر سخن بگویند. باید اعتراف کرد که وى اعتناى کافى به سند دارد و این مقبول اصحاب حدیث است . کمترین علائق از نوع تشیع عراقى خلیفه یافت نمى شود.

کتاب تاریخ او که به روایت بقى بن مخلد قرطبى (۳۱۲)(۲۰۱ ۲۷۶) باقى مانده ، در سال ۱۳۸۶ قمرى به کوشش اکرم ضیاء العمرى در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسیده و در سال ۱۴۱۴ به کوشش ‍ سهیل زکار چاپ دیگرى از ان عرضه شده است ! (بیروت ، دارالفکر). العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را که درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .

المعرى فهرستى از مآخذ خلیفه را در تاریخ او به به دست داده است . خلیف در سیره به طور عمده بر ابن اسحاق تکیه کرده است . وى همچنین از کتاب تاریخ الخلفاء ابن اسحاق نیز بهره برده وروایات متعددى درباره دوره نخستین خلافت از ابن اسحاق نقل کرده است .گفته شده ک بیش از صد بار نام ابن اسحاق در کتاب تاریخ خلیفه آمده است .

راوى یا نویسنده دیگرى که وى از او بهره برده وهب بن جریر است که از روایات ویا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نیز که از میان رفته ، از مآخذ خلیفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقیم از وى نقل کرده است . گفته شده که در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از کتاب جمل ، کتاب صفین و کتاب خوارج اوست .از دیگر مشایخ او که برخى صاحب کتاب هایى بوده اند و محتمل است که ویاز مکتوبات آنها با اجازه و یا شفاها از آنها روایاتى را نقل کرده باشد، عبارتند از ابوعبیده معمربن مثنى (م ۲۰۹) هشام کلبى ، سحیم بن حفص ، (م ۱۹۰) ولید بن هشام قحذمى ،عبدالله بن مغیره و بسیارى دیگر

درباره تاریخ خلیفه گفته شده است که این کتاب قدیمى ترین اثر تاریخى است که به صورت سالشمار حوادث را ثبت کرده و به دست ما رسیده است . امتیاز دیگر کتاب آن است که آمار و ارقامى را ثبت کرده که در منابع دیگر نیامده است . وى به حوادث داخلى دنیاى اسلام مانند شورش یزید بن مهلب کمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بیشترى آورده است .

با همه آنچه درباره تاریخ خلیف گذشت ، گفته شده که معاصران وى از کتاب او استقبالى نکرده و در آثارى که اندکى پس از آن تاءلیف شده ، ازآن نقل نکرده اند. طبرى تنها یک بار آن هم در حوادث سال ۱۴۱ از وى یاد کرده است . ازدى (م ۳۳۴) در تاریخ موصل خود از آن بهره برده اما بعدها، ذهبى و یا ابن کثیر از آن استفاده نکرده اند. محتمل چنان است که کتاب در دسترس آنها نبوده است .

تاریخ در نگاه مورخان کهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقویم اعم از سال تولد، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اینها به کار مى رود. خلیفه در مقدمه کتاب خود در وصف تاریخ مى نویسد: این کتاب تاریخ است و مردمان کار حج و روزه خویش و نیز عده زنان و مدت دیون خود را با تاریخ تعیین مى کنند. پس از آن از تاریخ یزدجرى سخن مى گوید و آنگاه از مبداءهاى تاریخى متعدد که اعراب از پس از هر حادثه ، براى چندى آن را حفظ مى کردند و آخرین آنها حمله ابرهه به مکه بوده است .پس از آن پیدایش تاریخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاریخى خود را از تولد پیامبر(ص ) آغاز و تا سال ۲۳۲ ادامه مى دهد.

از ویژیگیهاى عمده کتاب ، ارائه آگاهیهایى درباره صاحب منصبان حکومتى در هر سال و در هر شهراست . وى درجال جاى کتاب ، فهرست شهرها را با یاد از امیران و سایر صاحب منصبان آن یاد مى کند.ویژگى دیگر یاد از سالها و نیز روزهاى هفته است که در قیاس با مآخذ دیگر قابل توجه است . یاد از فهرست کستگان یمامه و نیز کشتگان جمل و حره کاملا تازگى دارد.
نیز باید یادآور شد که متن تاریخ خلیفه ، برخلاف کتابهایى مانند یعقوبى و مسعودى که گرایشهاى مذهبى و سیاسى در آنها آشکار است ، خالى از موضع گیرى است .

اثر دیگر خلیف ، کتاب طبقات اوست که در کنار طبقات ابن سعد از کهن ترین آثارى است که در این زمینه بر جاى مانده است . کتاب طبقات خلیف ، على رغم اختصار، از دامنه جغرافیایى وسیع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنیاى اسلام ، از بسیارى از شهرهاى خردتر نیز یادکرده است . کتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهیهاى تاریخى ویژه اى درباره اشخاص است . از جمله آن که ، در مواردى درباره محل سکونت آنها نیز سخن مى گوید که از دید تاریخ محلى ارزش خاص خود را دارد.



۱-لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه شمس الدین ابوالعباس احمد البرمکی الاربلی الشافعی« ابن خلکان »(متوفی۶۷۰ه.ق)

شمس الدین ابوالعباس احمدبن ابراهیم بن ابی بکربن خلکان بن ناوک بن عبدالله بن شاکَل بن الحسین بن مالک بن جعفربن یحیی بن خالد البرمکی الاربلی الشافعی .

یکی از بزرگان علما و صدور روسا. و چنانکه خود او در تضاعیف وفیات گوید به سال ۶۰۸ ه’ ۳۹ .ق . در شهر اربل بمدرسه ملک معظم مظفرالدین بن زین الدین متولد و در ۶۲۱ صحیح بخاری را از شیخ صالح بن هبهالله شنوده و پدر او تا آخر عمر (۶۱۰) متولی تدریس مدرسه ملک المعظم در اربل بوده است .

ابن خلکان در سنه ۶۲۶ از موطن خویش بحلب رفته و سالی چند بوده و در سال ۶۳۳ به دمشق اقامت داشته است . و در ۶۳۶ نائب قاضی القضاه مصر، یوسف بن حسن سنجاری شده و در ۶۵۹ قاضی القضاه دمشق گردیده و پس از پانزده سال باز به مصر رفته و سپس بسِمَت متولی قضا به شام بازگشته است .

و کتبی صاحب فوات الوفیات گوید: ابن خلکان متولی قضای شام بود و سپس منعزل و ابن صایغ قاضی آنجا گردید و پس از هفت سال ابن صایغ عزل شد و ابن خلکان بمقام پیشین بازگشت و شعرای وقت از قبیل رشیدالدین فارقی و سعدالدین فارقی و نورالدین بن مصعب او را تهنیتها گفتند.

گویند وقتی او را بکذب در انتساب ببرامکه تهمت کردند،او در جواب گفت : اگر بدورغ نسب خواستمی کردن ، خود را بعباس بن عبدالمطلب یا علی بن ابی طالب یا یکی از صحابه بستمی . چه فایدتی مترتب تواند بود در انتساب بقومی که از آنان بقیتی نمانده و در اصل مجوس بوده اند؟ ابن خلکان را اشعاری لطیف حاکی از طبعی سلیم و ذوقی مستقیم است .

رحلت

او به سال ۶۸۰ از منصب قضای شام مستعفی شده و در ۶۸۱ درگذشته است .

آثار

کتاب نفیس او موسوم به وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان یکی از بزرگترین و نافعترین کتابهای فن رجال است . آنرا در ۶۵۴ بقاهره آغازکرده و در ۶۷۲ بهمان شهر بپایان رسانیده است . این کتاب بترتیب حروف معجم و ترجمه ۸۴۶ تن از بزرگان امراو وزرا و علما و جز آنان را شامل است .

مولانا ظهیرالدین اردبیلی متوفی به ۹۳۰ آنرا بفارسی آورده و مرحوم معتمدالدوله فرهادمیرزا به سال ۱۲۸۴ ه’ ۳۹ .ق . با تصحیح و حواشی و قیود و اضافاتی در طهران متن عربی آنراطبع کرده است . و دوسلان بفرانسه ترجمه کرده است ، و محمد افندی رودسی زاده با تصرفاتی به ترکی نقل کرده و در اسلامبول به سال ۱۲۸۰ ه’ ۳۹ .ق . به طبع رسیده است . و نسخه ای از کتاب وفیات بخط مولف او در متحف بریطانیا موجود است . ابن خلکان را برادری موسوم به بهاءالدین محمد بوده که قضاء بعلبک داشته و در ۶۸۳ ه’ ۳۹ .ق . وفات کرده است و شاید کتاب التاریخ الاکبر فی طبقات العلماء و اخبارهم از او باشد.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ابوالحسن على شیبانى«ابن اثیر »(۵۵۵-۶۳۰ه.ق)

ابوالحسن على بن ابى الکرام محمد بن عبدالکریم بن عبدالله شیبانى. تاریخ‏نگار، ادیب، نسب‏ شناش و محدث. ملقب به عزالدین و مشهور به ابن اثیر جزرى.
وى در جزیره ابن عمر زاده شد و دوره جوانى خود را در موصل گذراند. در موصل، شام و بغداد نزد استادان بنامى چون ابومحمد عبدالله بن على بن سویده، ابوالقاسم یعیش بن صدقه، عبد المنعم بن کلیب حرانى و … دانش روزگار را فرا گرفت.

ابن خلکان مى‏ گوید: «ابن اثیر، حافظ حدیث بود و تواریخ را از برداشت و انساب عرب را نیک مى‏دانست و به اخبار عرب واقف بود».
وى در بغداد درگذشت و به خاک سپرده شد.

آثار

تألیفات وى:

۱- اللباب فى تهذیب الانساب؛
۲- اسد الغابه فى معرفه الصحابه؛
۳- الکامل فى التاریخ؛
۴- التاریخ الباهر فى الدوله الاتابکیه و …

 شهرت وى به دو کتاب عظیم او نخست الکامل فى التاریخ و دوم اسد الغابه فى معرفه الصحابه است . جزآن کتاب اللباب فى تهذیب الانساب را نگاشته که تلخیص کتاب الانساب سمعانى است . نیز کتابى با نام الباهر که درباره خاندان زنگیان موصل است .
ابن اثیر در اصل متولد جزیره ابن عمر از منطقه جزیره در شمال رود فرات است که به موصل آمده است . وى همراه دو برادر، نخست مجدالدین صاحب جامع الاصول و دوم ضیاء الدین صاحب المثل السائر فى ادب الکاتب والشاعر که آنها نیز در کار نگارش و تاءلیف بوده اند، شهرت خاصى برخوردار است .

مهمترین اثر ابن اثیر کتاب الکامل است که آخرین اثر اوست . این کتاب نیز به مانند آثارى که در این دوره ها تاءلیف شده از دو بخش تشکیل مى شود. بخشى که اقتباس از طبرى و آثارى پس از اوست و بخشى که با تکیه بر تک نگاریها و مشاهدات شخصى مؤ لف نگاشته شده و به طور عمده مربوط به رخدادهاى قرن ششم و ربع نخست قرن هفتم مى شود. با این حال ، ابن اثیر، در تلخیص طبرى شیوه جالبى را در پیش گرفته و در اقتباس ازآثار دیگر، اسلوبى را بکار برده که سبب شده تاریخ او پس از تاریخ طبرى ، شهرت فراوان پیدا کند.

تاریخ طبرى در هر بخش آمیخته اى است از روایات مختلف که معرکه آراء است . مطالعه این اثر براى پژوهشگر قابل استفاده است ، اما براى کسانى که به کتابى یک دست و عمومى نیازمند هستند، چندان مفید نیست . ابن اثیر این مشکل را با تاءلیف سترگ خود حل کرد و به همین دلیل کتاب او شهرت یافت .

ابن اثیر در مقدمه کتاب از علاقه خود به تاریخ سخن گفته و مى نویسد که پس از مراجعه به آثار موجود دریافته که آنها یا بسیار مطوّل اندویا بسیار مختصر. افزون بر آن کسانى که در شرق تاریخ اسلام رانوشته اند، به حوادث غرب اسلامى بى توجه اند وهمینطور به عکس . به همین دلیل او تلاش کرده تا تاریخ بنگارد که جامع اخبار شاهان غرب و شرق باشد. البته بلافاصله گوشزد مى کند که مدعى آن نیست که همه تاریخ را در کتاب خودآورده است اما مى تواند مدعى شود که آنچه را در کتاب خود فراهم آورده است در کتاب دیگرى فراهم نیامده است . وى در ادامه از شیوه کار خود سخن گفته است .

وى یادآور شده است که در سه قرن نخست تاریخ طبرى را تلخیص کرده و آنچه را که در سایر کتابها بوده برآن افزوده است . وى در این کار از منابع معتبر و مشهور استفاده کرده است . ابن اثیر بحثى نیز در فواید تاریخ آورده که بحث جالبى است .

نخستین بحث کتاب درباره تاریخ هجرى وپیدایش آن در دوران خلافت عمر است . بلافاصله بعد از آن بحث آفرینش ، هبوط آدم و زندگى انبیاء آمده است . به دنبال آن بحث از شاهان قدمى و عرب جاهلى آمده وسپس وارد سیره نبوى شده است . الکامل بر اساس سالشمار بوده ، بخشى به حوادث و بخشى به درگشتگان هر سال اختصاص داده شده است . طبعا بخش حوادث وتفصیلى که درآن آمده ، بیش از بخش دوم یعنى یاد از درگذشتگان هر سال است .

مهمترین بخش الکامل حوادثى است که معاصر خود مؤ لف بوده و نکات تازه آن فراوان است . آخرین سالهاى زندگى وى مصادف با حملات مغولان به شرق اسلامى بود که این اثر گزارش آنها را بر اساس مسموعات خود نگاشته است . وى حوادث راتا سال ۶۲۸ دنبال کرده است .

کتاب کامل چندین چاپ شده است .جداى از چاپ اروپا، چاپ رایج آن توسط دار صادر بیروت در سیزده مجلد انجام شده است . چاپ دیگر آن در نه مجلد توسط داراحیاء التراث العربى (بیروت ، ۱۴۱۴) چاپ شده است . هردو چاپ فهارس بالنسبه خوبى دارد.

ترجمه فارسى الکامل با نام کامل ، تاریخ بزرگ اسلام و ایران توسط ابوالقاسم پاینده و توسط مؤ سسه مطبوعاتى علمى در بیست وهفت مجلد چاپ شده است . ترجمه جدید آن توسط محمد حسین روحانى تا کنون هفت مجلد انجام شده وناشر آن انتشارات اساطیر (تهران ، ۱۳۷۰) مى باشد.

کتاب دیگر مؤ لف اسد الغابه فى معرفه الصحابه است که شرح حال مفصل اصحاب رسول خدا است . بخش نخست آن در چهار جلد رجال وبخشى پایانى آن در یک مجلد شرح حال صحابیان زن است . این اثر در کنار الاستعیاب ابن عبالبر والاصابه ابن حجر عسقلانى از مهمترین آثارى است که در شرح حال صحابه نگاشته شده است . چاپ منقح آن با تحقیق محمد ابراهیمالبنا، محمد احمد عاشورد، و محمود عبدالوهب فاید در مصر چاپ شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه اسماعیل دمشقى شافعى«ابن کثیر» (۷۰۱ -۷۷۴ه.ق)

اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقى شافعى ، از مورخان قرن هشتم هجرى است . پیش ازآن که ابن کثیر بگوییم ، یادآورى دو نکته لازم است . نخست آن که اصولا دانش تاریخ و هم دانشهاى دیگر در این قرن ، بیش از هر نقطه ، در مصر و شامات رشد و نمو داشت . دلیل آن ، حمایت ممالیک از علوم دینى و آرامشى بود که در این دیار حاکم بود. به عکس ، شرق از یک سو گرفتار مغولان وایلخانان و سپس تیموریان شده و از سوى دیگر سخت گرفتار بود.

به همین دلیل براى مدتى طولانى از دانش اندوزى به دور افتاد. البته تصوف در مغرب اسلامى هم قوى بود، اما نه به قوت شرق . شمار خانقاه ها در شرق چندین برابر مدارس و مساجد بود. به هر روى در این دوره شاهد پیدایى تاریخ ‌هاى عمومى بزرگى هستیم که در اینجا برخى ازآن هارا معرفى کرده ومى کنیم .

نکته دیگر آن که تاریخ در این دوره ، اسیر دست حنابله و یا شافعیان است که به نوعى تحت تاءثیر ابن تیمیمه اند. پیش از این تمجید و ستایش ذهبى را از ابن تیمیه (۷۲۸) دیدم و آثار تعصب و سلفى گرى را در آثار او مى بینیم . ابن کثیر خود از خواص شاگردان ابن تیمیه (۵۶۷)و ذهبى است و به طور طبیعى و در حدى گسترده تر همان رویه را دارد وبدین ترتیب ، در مسائل خاصى ، باید با ملاحضه با کتاب وى برخورد شود.

آثار

مهمترین اثر ابن کثیر کتاب البدایه والنهایه است که نوعى تاریخ عمومى ، شبیه کتاب المنتظم والکامل فى التاریخ است .

کتاب معروف دیگر وى تفسیر اوست که در حال حاضر مورد بحث مانیست .

کتاب البدایه والنهایه اثرى است همانند سایر تواریخ عمومى که مؤ لف حوادثى که از ابتداى آفرینش تا… رخداده ضمن آن آورده است . بخش ‍ نخست آن بدایه الخلق است . در ادامه قصص الانبیاء؛ پس از آن سیره و تاریخ خلفاى نخست و در ادامه حوادث عمومى براساس سالشمار همراه با شرح حال درگذشتگان هر سال در ذیل حوادث آن سال برخى از قسمتهاى این کتاب به صورت مستقل چاپ شده است .

جمله بدایه الخلق او توسط ابراهیم محمد الجمل به طور مستقل چاپ شده است . همینطور قصص الانبیاء و به ویژه السیره النبویه او که آن نیز بخشى از البدایه والنهایه و مکرر به چاپ رسیده است . بخش قصص الانبیاء و سیره نبوى ، به لحاظ اظهار نظرهاى مؤ لف وبرخورد وى با اسرائیلیات قابل توجه است ، اما از نظر تاریخى ، جز تکرار آنچه در منابع پیشین بوده نیست / به عبارت وى از تراث ناشناخته اى بهره نگرفته است .

کتاب البدایه ، تلخیص آثار گذشته است . بخشهاى تلخیص طبرى و در ادامه از ابن جوزى ، ابن اثیر استفاده کرده و در نهایت از تاریخ ابوشامه که حوادث تا سال ۶۶۵ را آورده است .پس از آن از ذیل آن با عنوان المقتفى لتاریخ ابى شامه بهره برده و خود وى در ذیل حوادث سال ۷۳۸ به این نکته اشاره کرده و گفته است که آنچه پس از این خواهد آورد ذییل اوست برهمان تاریخ تا حوادث سال ۷۵۱٫(۵۶۸)

نگاهى به کتاب نشان مى دهد که مؤ لف در بخش قصص الانبیاء و سیره نبوى بحثهاى طولانى آورده اما هرچه جلوتر آمده ، با اختصار گذشته است . کتاب البداى ه در سال ۱۹۳۵ در مطبعه السفلیه مصر، ضمن چهارده جلد به چاپ رسیده است .پس از در سال ۱۳۵۱ بار دیگر چاپ شد که همان چاپ مکرر در بیروت افست شده است . چاپ جدید آن با تصحیح على شیرى در داراحیاء التراث العربى ضمن هفت مجلد با فهرستى مفصل به چاپ رسیده است .
مؤ لف در تکمیل البدایه کتابى با نام النهایه نگاشته که مشتمل بر نقلهاى ملاحم و فتن و در واقع تاریخ آیند است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه حکیم ملاحبیب اللّه باغْنُوی شیرازی «ملامیرزاجان»( قرن دهم هجری)

باغْنُوی شیرازی (ملاحبیب اللّه معروف به ملامیرزاجان ) ، از علمای ایرانی در قرن دهم هجری ، متبحّر در علوم عقلی . باغنوی (که برخی از مؤلفان ، از جمله حاجی خلیفه ، ذیل «رساله فی اثبات الواجب » اشتباهاً «باغندی » ضبط کرده اند) منسوب است به باغِ نو، محله ای در شیراز که نام آن بارها در شدّالازار و شیرازنامه آمده است .

به گفته شیخ ابوالقاسم قاسمی کازرونی ، مؤلفِ سُلَّم السَموات ، که قدیمیترین شرح حال او را نوشته است ، ملامیرزاجان نزد جمال الدین محمود شیرازی ، که افضلِ شاگردان غیاث الدین منصور دشتکی * شیرازی و نیز از شاگردان پدرش امیر صدرالدین محمد بوده ، تلمّذ کرده است . (فسائی ، ج ۲، ص ۴۶ـ۴۷، به نقل قاسمی کازرونی ؛ اسکندرمنشی ، ص ۱۱۹؛ در متن چاپی عالم آرای عباسی ، کمال الدین محمود به جای جمال الدین محمود آمده و گفته شده که او شاگرد بیواسطه جلال الدین محمد دوانی بوده است ).

عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، که شرح حال باغنوی را به قسم دوم کتاب خود (قسمت چاپ نشده مخصوص علمای اهل سنت ) واگذاشته است ، در شرح حال ملاعبداللّه بن شهاب الدین حسین یزدی شهابادی می گوید که او با ملااحمداردبیلی * (مقدّس اردبیلی ) و مولی میرزاجان باغنوی نزد جمال الدین محمود، شاگرد علامه دوانی * ، علوم عقلیّه می خواندند (افندی اصفهانی ، ج ۳، ص ۱۹۱).

همین مطلب را خوانساری (ج ۱، ص ۸۲) در شرح حال مقدّس اردبیلی نوشته و افزوده است که مقدّس اردبیلی و ملامیرزاجان همسایه بوده اند. اما اینکه در ضمن شرح حال ملامیرزاجان (ج ۳، ص ۱۲) او را معاصر جلال الدین دوانی می داند اشتباه است ، زیرا تاریخ مرگ دوانی ۹۰۸ است و باغنوی در دهه آخر قرن دهم درگذشته است .

باغنوی ، با اینکه سنی مذهب («اشعری شافعی »، خوانساری ، ج ۳، ص ۱۲) بود، به گفته اسکندربیگ منشی ، در زمان شاه طهماسب (حک : ۹۳۰ـ۹۸۴) «در خطه شیراز بر مسند تدریس تمکّن داشت » و بیشتر شاگردان او به مقام مدرّسی رسیدند. در زمان شاه اسماعیل دوم (حک : ۹۸۴ـ۹۸۵)، نزد او به قزوین رفت و در ظلّ حمایت شاه صفوی ، که خود مظنون به تسنّن بود، از اظهار مذهب خود ابایی نداشت .

بدین جهت ، پس از مرگ اسماعیل دوم نتوانست در ایران بماند و به جانب ماوراءالنهر و هندوستان رفت و در آن دیار درگذشت (ص ۱۱۹). اسماعیل دوم در ۱۳ رمضان ۹۸۵ درگذشت و باغنوی ، به گفته قاسمی کازرونی در ۹۸۸ در لار بوده و می خواسته از آنجا به هندوستان برود (ص ۱۲۸)، بنابراین پس از مرگ اسماعیل دوم سه سال در ایران مانده و آنگاه به هندوستان و از آنجا به ماوراءالنهر سفر کرده است .

رحلت

وفات ملامیرزاجان در ۹۹۵ (همانجا؛ قمی ، ج ۲، ص ۱۰۷۲، ذیل اختلافات نسخه برلین با نسخه اصلی ) یا ۹۹۴ (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۸۴۲)، در ماه رجب (همانجا) در بخارا (قمی ، همانجا) اتفاق افتاده است . چون قاضی احمد قمی * عمر او را هنگام مرگ متجاوز از شصت سال می داند، تولد او باید در حدود ۹۳۰ باشد.

آثار

نوشته های باغنوی ، بر طبق معمول فضلای آن عصر، بیشتر در تحشیه و تعلیق کتب متقدّمان است . تألیفات او را قمی در حدود دوازده جلد گفته است که بعضی را در ایران و بعضی را در ماوراءالنهر نوشته است .

از جمله تألیفات او در ایران است :

حاشیه بر «اثبات واجب » جلال الدین دوانی که آن را در نیمه ذیحجه ۹۸۳ نوشته است (این کتاب که ، آغاز آن در کشف الظنون ضبط شده است ، حاشیه بر رساله قدیمه «اثبات واجب » دوانی است ، نه آنچنانکه قاضی احمد گفته است ، بر رساله جدیده او)،

حاشیه بر حاشیه خطائی ،

حاشیه بر حاشیه مطالع ،

حاشیه بر حاشیه تصدیقات مطالع ،

حاشیه بر شرح حکمه العین ،

حاشیه بر حاشیه قدیم علامه دوانی (نوشته مولانا حنیفی ).

از جمله تألیفات او در ماوراءالنهر است :

حاشیه مطول ، حاشیه شرح مواقف ،

حاشیه بر مبحث «حال » شرح جامی بر کافیه .

حاجی خلیفه کتابی به نام اُنموذج الفنون را به او نسبت می دهد. خوانساری (ج ۳، ص ۱۲) کتاب الردود و النقود را نیز تألیف او می داند، در صورتی که این کتاب شرح امام اکمل الدین محمدبن محمود البابُرتی * (متوفی ۷۸۶) بر مختصرالاصول ِ عضدی است .

باغنوی حاشیه ای بر شرح مختصر عضدی دارد که حاجی خلیفه آن را ذیل «منتهی السئول » نقل کرده و از آن دو نسخه (به ش ۶۸۵ و ۶۸۶) در کتابخانه مدرسه «سپهسالار جدید» موجود است . در حواشی شرح تجرید قوشچی (چاپ سنگی تهران ) بعضی حواشی از ملامیرزاجان چاپ شده که ظاهراً همان است که حاجی خلیفه ذیل «تجریدالکلام » آورده و گفته است که «از جمله حواشی بر شرح جدید و حاشیه قدیمه ، حاشیه محقق ملامیرزاجان شیرازی است که قبول افتاده است و میان طلاب دست بدست می گردد و تا مباحث جواهر و اَعراض است ».

حاج ملاهادی سبزواری در شرح منظومه حکمتِ خود (ص ۲۰۶ـ۲۰۷) در فصل «طبیعیات » مطلبی از باغنوی در ردّ بر دوانی درباره فرق تقسیم عقلی و تقسیم وهمی دارد.



منابع :

(۱) اسکندر منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۴، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۲) عبداللّه بن عیسی افندی اصفهانی ، ریاض العلماء و فیاض الفضلاء ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۱؛
(۳) معین الدین جنیدبن محمود جنید شیرازی ، شدّ الازار فی حط الاوزار عن زوار المزار ، چاپ محمد قزوینی و عباس اقبال ، تهران ۱۳۲۸ ش ؛
(۴) مصطفی بن عبداللّه حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۵) ضیاءالدین حدائق شیرازی ، فهرست کتابخانه مدرسه سپهسالار ، تهران ۱۳۱۳ـ۱۳۱۸ ش ، ج ۱؛
(۶) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات ، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۷) احمدبن ابی الخیر زرکوب شیرازی ، شیرازنامه ؛
(۸) تهران ۱۳۱۰ ش ؛
(۹) هادی بن مهدی سبزواری ، شرح منظومه ، چاپ سنگی تهران ۱۲۹۸؛
(۱۰) حسن بن حسن فسائی ، تاریخ فارسنامه ناصری ، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۳؛
(۱۱) ابوالقاسم بن ابی حامد قاسمی کازرونی ، سلم السموات ، تهران ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۲) احمدبن حسین قمی ، خلاصه التواریخ ، چاپ احسان اشراقی ، تهران ۱۳۵۹ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۳) علاءالدین علی بن محمد قوشچی ، شرح تجرید العقائد ، چاپ سنگی تهران ۱۲۸۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱ 

زندگینامه آخوند ملامحمد بخاری«شریف بخاری»«ملاشریف»(متوفی۱۱۰۹ه ق)

بخاری ، آخوند ملامحمد شریف پسر محمد حسینی علوی صِدّیقی مشهور به شریف بخاری و ملاشریف ، محدّث و مفسّر قرآن در ماوراءالنهر در نیمه دوم قرن یازدهم ونیز «اعلم العلما»ی بخارا. اوبیشتر به جهت شرح مشکاه المصابیح ، مجموعه ای از احادیث ـ که حسین بغوی (متوفی ۵۱۶) گردآوری و خطیب تبریزی (قرن هشتم ) آن را تنقیح کرده بود شهرت دارد. محمّد بدیع سمرقندی (ص ۱۵) زادگاه او را «شهر سبز» ذکر کرده و محمد امین بخاری (گ ۱۶۲ ر) تاریخ تولد اورا ۱۰۲۶ و تاریخ وفاتش را اول صفر ۱۱۰۹ آورده است .

وی در حیات فکری بخارا در قرن یازدهم سهمی عظیم داشت . محمّد امین در تاریخ خود (۱۱۱۰) او را بزرگترین محدث زمان خویش در ماوراءالنهر خوانده و مدعی است که «همه علما و مدرّسان و طلبه بخارا شاگردان او بوده اند» (گ ۱۶۲ ر). مدرک صریحی دال بر ارتباط محمد شریف با یوسف بن محمد جان قراباغی (متوفی ۱۰۴۶)، عالم بخارایی در اوایل قرن یازدهم وجود ندارد؛ در زمان درگذشت قراباغی ، محمد شریف بیست ساله بود.

اما محمّد شریف اثری از قراباغی را شرح کرده ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) و در آن (همان ، گ ۲۲۵ پ ) آورده است که همه علمای برجسته ماوراءالنهر شاگردان قراباغی بوده اند و این نشان می دهد که محمّد شریف ، اگر هم شاگرد او نبوده ، دست کم وارث فکری او بوده است .

محمّد شریف ، مدتی پس از جلوس سبحانقلی خان طوغای تیموری (حک : ۱۰۹۱ـ۱۱۱۴) در بخارا، از منصب اعلم العلمایی و از «فَرْجه » (مقام ) های تدریس کناره گرفت و در گُذَرِتَشْگَرانِ بخارا خانقاهی ساخت و در آن عزلت گزید و همانجا به تدریس و تألیف مشغول شد (محمّد بدیع سمرقندی ، ص ۱۴۹ـ۱۵۰). هنگامی که محمد امین به تألیف محیط پرداخت ، محمّد شریف سالها بود که در خانقاه می زیست (گ ۱۶۲ ر). او شعر نیز می سرود و ازینرو در مذکِّر الاصحاب محمدبدیع ، بخشی به او اختصاص یافته است (ص ۱۴۸ـ۱۵۱).

آثار

آثار عمده بخاری به این شرح است :

۱) حاشیه بر الفوائد الضّیائیه ، شرح معروف عبدالرّحمان جامی (متوفی ۸۹۸) بر الکافیه فی النحو ابن حاجب (متوفی ۶۴۶؛ نسخه خطی در تاشکند، سمنوف ، ج ۶، ص ۱۸۱، ش ۴۳۸۹ الف )؛

۲) حاشیه بر شرح دوانی (متوفی ۹۰۷) که شرحی است بر کتاب عضدالدین ایجی (متوفی ۷۵۶) به نام العقاید العضدیه (چهارنسخه خطی در تاشکند، سمنوف ، ج ۴، ص ۳۶۶ـ۳۶۷، ش ۳۳۲۶الف ـ ۳۳۲۹، که اولی آنها مورّخ ذیقعده ۱۱۰۰ است )؛

۳) حاشیه بر حاشیه خودش و نیز بر حاشیه یوسف بن محمّد جان قراباغی بر العقاید العضدیه (؟) (سمنوف ، ج ۴، ص ۳۶۸، ش ۳۳۳۰، ۳۳۳۲، این حاشیه را به شیخ عنایت الله بخاری ، مشهور به «آخوند شیخ » نسبت می دهد؛ نویسنده محیط ، محمّد شریف را به اسم «آخوند ملا» می شناخت ، و شاید هردو به یک تن اشاره کرده باشند، زیرا در آثار فهرست شده محمّد شریف حاشیه ای بر رساله اثبات واجب قراباغی وجود دارد و این عنوان حاشیه قراباغی بر شرح دوانی بر العقاید العضدیه است )؛

۴) حاشیه بر تهذیب (محمّد بدیع سمرقندی ، ص ۱۴۹)، که احتمالاً مقصود از آن اثر تفتازانی (متوفی ۷۹۱) به نام تهذیب المنطق والکلام است که در منطق مرجع مهمّی است . به ظّن قوی ، حاشیه محمّد شریف حاشیه بر حاشیه دوانی بوده است .

نصرآبادی او را به عنوان یکی از «شعرای ماوراءالنهر» نام برده و از ملازمان عبدالعزیزخان ، حاکم بخارا، دانسته (ص ۴۳۶) و در شرح حال فرزند او، ملابدیع سمرقندی ، می گوید که ملاشریف بخاری مدرس مدرسه «امیر تیمور» سمرقند بوده و اکثر احکام شرعی و فتاوی ، به مُهر او می رسیده است (ص ۴۴۳). او همچنین یک رباعی از سروده های بخاری را ضبط کرده است (ص ۴۳۶)

یک اثر دیگر او حجه الذّاکرین لردّالمنکرین ، شامل یک مقدمه ، سه مقاله و یک خاتمه ، است که در ۱۰۷۲ تألیف شده است (دانش پژوه ، دفتر هشتم ، ص ۲، ش ۲۴، دفتر نهم ، ص ۵۳)



منابع :

(۱) محمدامین بن محمد زمان بخاری ، محیط التواریخ ، نسخه خطی کتابخانه ملی فرانسه ( I,472 Cat. Bibliothهque Nationale, )؛
(۲) محمدبدیع سمرقندی ملیحا، مُذکِّرالاصحاب ، نسخه خطی کتابخانه دولتی فردوسی ، دوشنبه ، ش ۶۱۰؛
(۳) محمدتقی دانش پژوه ، نسخه های خطّی ، دفتر هشتم : در کتابخانه های اتّحاد جماهیر شوروی ، دفتر نهم : در کتابخانه های اتّحادجماهیر شوروی و اروپا و آمریکا ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۴) محمّد طاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛A.A. Semenov, etal., eds., Sobranie vostochnykh rukopise i § , Tashkent 1952-1975, vols. Ë v and v

(۵) تعدادی از آثار او را که به صورت نسخه خطی است گردآوری کرده اند.

(۶) مک چزنی ( ایرانیکا )؛

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه میرزا فضل اللّه خاورى شیرازى(متوفی۱۲۶۶ه ق)

 خاورى شیرازى، میرزا فضلاللّه، مورخ و شاعر دوره قاجار و مؤلف تاریخ ذوالقرنین. وى در دهه ۱۱۹۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا عبدالنبى شریفىحسینى و مادرش، دختر آقامحمدهاشم ذهبى و نوه دخترى سید قطبالدین (از عرفاى فرقه ذهبیه) بود (فسائى، ج ۲، ص ۹۴۵؛ دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۵).

هنگامى که حسینعلى میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلى شاه، در ۱۲۱۴ حاکم فارس شد، خاورى شیرازى به عنوان ندیم مخصوص همراه او شد (رجوع کنید به دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۶). خاورى در ۱۲۱۹ براى بازپسگیرى املاک موروثىاش به تهران رفت و با میرزا محمدشفیع، صدراعظم وقت، ملاقات کرد. صدراعظم او را به شاه معرفى نمود و از آن هنگام تا فوت صدراعظم (۱۲۳۴)، خاورى در تهران دبیر رسائل و منشى دیوان صدارت بود (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ نیز رجوع کنید به دیوانبیگى، همانجا، که مدت اقامت او را در تهران تا ۱۲۳۴، پانزده سال دانسته است؛ قس زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص :۳ ده سال).

پس از فوت میرزا محمدشفیع، خاورى شیرازى به عنوان وزیر محمودمیرزا، پسر فتحعلىشاه، به نهاوند رفت. ظاهرآ خاورى به اصرار شاه این مأموریت را پذیرفته بود (رجوع کنید به خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۷). محمودمیرزا در ۱۲۴۱ به حکومت لرستان گمارده شد (اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۴). به گفته خاورىشیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۸۷) محمودمیرزا دوبار به جان او سوءقصد کرد.

پس از محمودمیرزا، برادرش همایونمیرزا، حاکم نهاوند شد. او نیز همچون محمودمیرزا با مردم بدسلوک بود.در زمان حکومت او، اموال خاورى را غصب کردند و خودش را نیز هفت ماه در قلعه روئیندز ــکه محمودمیرزا آن را ساخته بودــ حبس کردند (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۶۹۸)، زیرا محمودمیرزا و همایونمیرزا با شیخ على میرزا، برادر ناتنى آنان و حاکم ملایر، اختلاف داشتند و چون خاورى با محمدحسن شیرازى، وزیر شیخ على میرزا، نسبت فامیلى داشت، خاورى متهم به همراهى با حاکم ملایر شد (رجوع کنید به همانجا؛ اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۹؛ زرگرىنژاد، همانجا).

خاورى پس از هفت ماه موفق به فرار شد و به قریه آوَرزَمان ملایر پناه برد. سپس با خانوادهاش به قریه چوبینِ (دولتآباد کنونى) ملایر و مقرّ شیخعلى میرزا رفت و حدود دوازده روز در خانه محمدحسن شیرازى اقامت کرد. سپس، شیخعلى میرزا او و خانوادهاش را با سکههاى طلا و نقره و اسب و استر و غیره به سلطانآباد کزّاز (اراک کنونى) و خدمت غلامحسینخان سپهدار، داماد شاه، فرستاد. پس از آن در جمادىالاولى ۱۲۴۴، خاورى به قم رفت و موفق به دیدار شاه شد، که به آن شهر رفته بود (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۶۹۷ـ۶۹۹).

پس از آن، خاورى بار دیگر به تهران بازگشت و منصب ملفوفهنگارى (نگارش فرمان شاه با مهر کوچک و بدون ثبت) را به عهده گرفت (همان، ج ۲، ص ۷۰۰). ظاهرآ خاورى پیش از آن نیز چنین شغلى داشته و تا ۱۲۵۱ این شغل را ادامه داده است. اطلاع دیگر از وى مربوط به سال ۱۲۵۴ است که مشغول تألیف تذکره خاورى بود (رجوع کنید به همانجا؛ همو، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳۵).

رحلت

در الذریعه آقابزرگ طهرانى (ج ۹، قسم ۱، ص ۲۸۸) به زنده بودن خاورى شیرازى تا ۱۲۶۳ اشاره شده و در فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک تاریخ فوت او ۱۲۶۶ ذکر گردیده است (افشار و دانشپژوه، ص ۳۸۶ مکرر). وى در شیراز فوت کرد و در همانجا نیز به خاک سپرده شد (خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، مقدمه افشارفر، ص سىوپنج).

آثار

خاورى شیرازى آثارى از خود به جاى گذاشته که مهمترین آنها،

تاریخ ذوالقرنین، مشتمل بر دو جلد و یک خاتمه است. جلد اول نامه خاقان و جلد دوم رساله صاحبقران نام دارد. جلد اول حاوى شرح اصل و نسب طایفه قاجار و حوادث ۱۲۱۲ تا ۱۲۴۲ است. جلد دوم از وقایع ۱۲۴۲ آغاز و به مرگ فتحعلىشاه و جلوس محمدشاه (۱۲۵۰) و وقایع ۱۲۵۱ پایان مىیابد (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۹). خاتمه کتاب نیز به نام «خاتمه روزنامچه همایون» شامل اخلاق و صفات فتحعلى شاه، ذکر زنان و رامشگران، فرزندان و بستگان وى است. خاورى در آوردن خاتمه از محمدصادق وقایعنگار مروزى تقلید کرده است. هدایت و سپهر با اندک تفاوتى، این قسمت کتاب تاریخ ذوالقرنین را در انتهاى کتابهاى خود آورده اند (زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۴). خاورى این کتاب را به درخواست فتحعلى شاه نوشت.

پیش از وى، محمدصادق وقایعنگار مروزى در تاریخ جهانآرا و میرزا محمدرضى تبریزى در زینت التواریخ به ثبت وقایع سلطنت فتحعلى شاه مبادرت کرده بودند. با اینکه تاریخ جهان آرا شامل حوادث ۳۶ سال سلطنت فتحعلى شاه است، نثر پیچیده و نیز اختصار وقایع و حتى افتادگى بسیارى از رویدادها در تاریخ جهانآرا سبب شد تا شاه از خاورى شیرازى بخواهد که کتابى در تاریخ قاجار، با انشایى ساده و عباراتى به دور از تکلف بنویسد (همانجا؛ همو، ۱۳۸۰ش، ص ۲۱۹). زینتالتواریخ نیز تنها ده سال از حوادث سلطنت فتحعلى شاه را در برداشت (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۸).

تاریخ ذوالقرنین از کاملترین منابع صدر قاجار محسوب مى شود. به لحاظ سادهنویسى و درج غالب رویدادهاى دوره فتحعلىشاه، هیچ اثرى به پاى آن نمىرسد. تقریبآ تمام مورخان بعد از خاورى در دوره قاجار، شیوه نگارش او را در پیراستگى کلام از صنایع لفظى و معنوىِ آزار دهنده مورد استفاده قرار داده اند.

این کتاب منبع اصلى تاریخنویسان دوره ناصرى (حک: ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، از جمله اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ و خورموجى در تألیف حقایق الاخبارناصرى بوده است (زرگرى نژاد، ۱۳۷۷ش، همانجا؛ همو،۱۳۸۰ش، ص ۲۲۲، ۲۳۲). تاریخ ذوالقرنین نخستینبار در ۱۳۸۰ش با تصحیح ناصر افشارفر در تهران به چاپ رسید. چاپ دیگرى از بخشى از تاریخ ذوالقرنین، مربوط به دوره دوم جنگهاى ایران و روس به ضمیمه مآثر سلطانیه، به تصحیح غلامحسین زرگرىنژاد در ۱۳۸۳ش در تهران منتشر شده است.

خاورى شیرازى شعر نیز مى سرود و خاورى تخلص مى کرد (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ قس هدایت، ج ۲، بخش ۱، ص :۲۸۵ خاور شیرازى). دیوان اشعار او با عنوان مهرخاورى شامل پانزده هزار بیت قصیده و غزل است (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۹). پس از سرودن این دیوان، خاورى به تألیف تاریخ ذوالقرنین پرداخته است (همانجا). آثار دیگر خاورى دیوان یوسف و زلیخا شامل هفتاد هزار بیت (آقابزرگ طهرانى، همانجا) و تذکره خاورى است.

این تذکره در اخلاق و رفتار فتحعلى شاه، زنان، فرزندان، نوهها و سایر بستگان اوست، در سه باب و هشت فصل. این کتاب در ۱۳۷۸ش به تصحیح میرهاشم محدث در زنجان منتشر شد. خاورى شیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۳۷) همچنین خبر از تألیف تاریخ جدیدى درباره حوادث سلطنت محمدشاه (۱۲۵۰ـ ۱۲۶۴) داده که گویا آن را به اتمام نرسانده است. فسائى (ج ۲، ص ۹۴۶، پانویس ۲) و زرگرىنژاد (۱۳۷۷ش، ص ۵) آثار بسمل شیرازى را که هدایت در مجمع الفصحا (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۸۲) ذکر کرده است، به خاورى شیرازى نسبت داده اند.



منابع :
 

(۱)آقا بزرگ طهرانى؛
(۲) علیقلىبن فتحعلى اعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ: تاریخ قاجاریه از آغاز تا سال ۱۲۵۹ق، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳) ایرج افشار و محمدتقى دانشپژوه، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴) فضلاللّهبن عبدالنبى خاورىشیرازى، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۵) همو، تذکره خاورى، یا، خاتمه روزنامچه همایون، چاپ میرهاشم محدث، زنجان ۱۳۷۹ش؛
(۶) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۷) غلامحسین زرگرىنژاد، «تاریخ ذوالقرنین: متنى مهم درباره صدر تاریخ قاجاریه و میرزافضلاللّه خاورى شیرازى»، کتابماهتاریخوجغرافیا، سال۲، ش ۱ (آبان ۱۳۷۷)؛
(۸) همو، «خاورى شیرازى و تثبیت مکتب تاریخنویسى استرآبادى»، تاریخ، سال ۲، ش ۱ (۱۳۸۰ش)؛
(۹) حسنبن حسن فسائى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۱۰) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۶

زندگینامه صدیق‌الممالک شیبانى(متوفی۱۳۲۷ه ق)(مؤلف منتخب‌التواریخ)

میرزاابراهیم‌خان، از رجال دورۀ قاجار و مؤلف منتخب‌التواریخ. وی در ۱۲۵۷ در کاشان زاده شد. پدرش، میرزااسدالله، از ملاکان کاشان بود. میرزاابراهیم تحصیلات مقدماتى خود را در زادگاهش گذراند (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۲۷؛ قائم‌مقامى، ص۲۰). در۱۲۷۱، به هنگام حکومت حمزه‌میرزا* حشمت‌الدوله در اصفهان، منشى وى شد. پس از یک سال به کاشان بازگشت و به کشاورزى پرداخت.

در ۱۲۷۳، به تهران آمد و دو سال در دیوان‌خانۀ سلطنتى به امور کتابخانه و اسلحه‌خانه مشغول شد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، همانجا؛ سپهر، ج ۳، ص ۱۲۵۷؛ قائم‌مقامى، همانجا). در ۱۲۷۵، میرزاهاشم‌خان امین‌الدوله، رییس محاسبات تلگراف‌خانه، ادارۀ امور مالى تلگراف‌خانۀ نوبنیاد را به وى واگذار نمود و گفته اند که او نه سال در این سمت ماند (صدیق‌الممالک، همانجا؛ پژمان، ص۴۴۰).

این مطالب با رویدادهاى بعد همخوانى ندارد، زیرا میرزاابراهیم در آغاز صدارت میرزامحمدخان سپهسالار، در ۱۲۸۱ که تلگراف‌خانه به علیقلى‌میرزا اعتضادالسلطنه اجاره داده شد، از آن منصب کناره ‌گرفت (اعتمادالسلطنه، ج ۳، ص ۱۸۶۷؛ صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، همانجا). سپس دو سال در دفترخانۀ تهران مشغول خدمت شد (صدیق‌الممالک، همانجا).

در ۱۲۸۳، در زمان حکومت مسعودمیرزا ظل‌السلطان*، میرزاابراهیم به مقام استیفاى اصفهان منصوب شد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، همانجا؛ ظل‌السلطان، ص ۱۷۷؛ بامداد، ج ۴، ص ۸۱). در ۱۲۸۴، که ظل‌السلطان براى بار دوم به حکومت اصفهان منصوب گردید، به ابراهیم لقب خانى داد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۲۸؛ بامداد، همانجا).

میرزاابراهیم‌خان در ۱۲۹۱ به مکه رفت و پس از بازگشت، ظل‌السلطان ریاست دفتر و کلیۀ حساب اصفهان را به او واگذار کرد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، همانجا)، اما پس از سه سال برکنار شد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، همانجا). در ۱۳۰۱، به عنوان لله سلطان‌حسین میرزا جلال‌الدوله، نایب حاکم فارس، به شیراز رفت (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، همانجا؛ قائم‌مقامى، ص ۲۴؛ رجوع کنید به اعتمادالسلطنه، ج۳، ص۲۰۲۱).

در ۱۳۰۵، پس از عزل ظل‌السلطان، میرزاابراهیم‌خان نیز به تهران آمد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۲۹). وى در ۱۳۰۷ پیشکار جلال‌الدوله در یزد شد (همانجا) و دو سال مالیات دیوان را، به‌طور منظم و با اهتمام تمام، وصول نمود (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۲۹، ۲۵۷). وی در ۱۳۰۹ به اصفهان رفت و یک سال به انتظام «حوالجات دفترخانه» این شهرپرداخت. سپس به تهران احضار گردید و در این شهربیمار شد و دو سال را به معالجه گذراند.

در شعبان ۱۳۱۳، ناصرالدین‌شاه به او لقب صدیق‌الممالک و منصب استیفاى درجه اول داد. در همان سال منصب امیرتومانى نیز گرفت (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص ۲۹، ۲۹۹ـ۳۰۰؛ قائم‌مقامى، ص۲۷). در دورۀ حکومت مظفرالدین‌شاه، صدیق‌الممالک تا ۱۳۱۶ در تهران به کار استیفا مشغول بود (قائم‌مقامى، ص۳۸). در این سال، به سبب قحطى و احتکار گندم از سوى مالکان، مسئول امور نان عراق و حمل مازاد گندم از ولایات به تهران شد (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۳۴۷ـ۳۴۸).

قائم‌مقامى (ص۲۸ـ۲۹) مأموریت دیگرى نیز براى وى ذکر کرده است، که صحیح نیست، زیرا صدیق‌الممالک در شرح وقایع سال ۱۳۱۶ ، به نقل گزارشى از میرزامحمدعلى سدیدالسلطنه* مینابى پرداخته و چون محمدعلى سدیدالسلطنه در تلگرام خود چهار بار از خودش، به عنوان «نگارنده»، یاد کرده ، قائم‌مقامى نیز لفظ نگارنده را بر صدیق‌الممالک اطلاق نموده است (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۱۸، مقدمۀ افشار، ص۳۴۵، ۲۴۹ـ۳۵۱).

صدیق‌الممالک در ۱۳۱۶ از خدمات دولتى و دربار کناره گرفت و در خانۀ خود در تهران و گاه در کاشان، اوقاتش خود را به مطالعه و معاشرت با اهل طریقت و نیز سرپرستى املاک خود گذراند (همان، ص۱۹، مقدمۀ افشار؛ قائم‌مقامى، ص۲۹).

رحلت

او در ۲۱ رجب ۱۳۲۷ در کاشان درگذشت و در قبرستان دشت‌افروز به خاک سپرده شد (قائم‌مقامى، همانجا). صدیق‌الممالک درستکار و نیک‌رفتار و از پیروان طریقۀ شاه‌نعمت‌اللّه بود (معصوم‌علیشاه، ج۳، ص۵۳۷؛ قائم‌مقامى، ص۳۰ـ۳۱).

تنها اثر

صدیق‌الممالک، منتخب‌التواریخ است. این کتاب تاریخ عمومى است مشتمل بر پنج قسم، که هر قسم آن چند فصل و برخى از آنها چند باب و مقاله دارد. شیوۀ تاریخ‌نگارى وى دودمانى است. کتاب با شرح زندگانى پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، امامان، و پادشاهان اساطیرى ایران آغاز مى‌شود و با نقل رویدادهاى سال ۱۳۲۲ به پایان مى‌رسد. وی از منابع مورد استفادۀ خود یاد نکرده و تنها به این جملۀ کلى اکتفا نموده که مطالب کتاب را از «نسخ تواریخ» انتخاب و تدوین نموده است (صدیق‌الممالک، ۱۳۲۶، ص ۴).

صدیق‌الممالک در نگارش بخشهاى نخستین منتخب‌التواریخ (از آغاز کتاب تا دورۀ سلطنت‌شاه طهماسب اول صفوى، حک : ۹۳۰ـ۹۸۴) از کتاب لب‌التواریخِ یحیى‌بن عبداللطیف حسینى سیفى قزوینى (تألیف در ۹۴۸)، عینآ و بدون کم‌وکاست، بهره برده است، بی آنکه از کتاب و مؤلف آن اسمى ببرد (نخجوانى، ص ۷۷). مأخذ نگارش تاریخ قاجاریه هم جلد سوم تاریخ منتظم ناصرى است که مطالب آن با وقایع ۱۳۰۰ پایان مى‌یابد و مطلب تازه‌اى ندارد (قائم‌مقامى، ص۳۴).

ارزش و اهمیت منتخب‌التواریخ بیشتر به وقایع و حوادث سالهاى ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۲ است که مطالب آن را در دیگر کتابهای تاریخی دورۀ قاجار نمى‌توان یافت (قائم‌مقامى، همانجا). همچنین بخش تاریخ قاجار آن، به سبب درج تاریخهاى مربوط به صدور فرمان و تغییرات القاب، از منابع مفید و کم‌مانند است (صدیق‌الممالک، ۱۳۶۶ش، ص۲۱، مقدمۀ افشار). این بخش در ۱۳۶۶ش، به‌کوشش ایرج افشار، در تهران منتشر شد (قائم مقامى، ص۳۲).

از نسخه‌هاى کتاب منتخب‌التواریخ و یادداشتهاى مؤلف بر این نسخه‌ها چنین برمى‌آید که مؤلف در سه مرحله این کتاب را تألیف کرده است. یک نسخۀ کتاب درسال ۱۳۰۰ خاتمه یافته است. این نسخه در زمان ناصرالدین‌شاه پایان یافته و مؤلف، آن را منتخب‌التواریخ ناصرى نامیده، ولى این نسخه منتشر نشده است (قائم‌مقامى، همانجا).

نسخۀ دیگر در۱۳۱۵ پایان یافته است. در این سال صدیق‌الممالک در تألیف خود تجدیدنظر کرده و رویدادهاى تاریخى ۱۳۰۰ تا ۱۳۱۵ را، همراه با شرح‌حال خود، به آن افزوده و چون این نسخه را در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه تدوین نموده، آن را منتخب‌التواریخ مظفرى نامیده (معصوم علیشاه، ج ۳، ص ۵۳۷؛ قائم‌مقامى، ص ۳۳)، اما این نسخه نیز چاپ نشده است. نسخۀ سوم، که با شرح وقایع تا ۱۳۲۲ پایان یافته، در ۱۳۲۶ به چاپ رسیده است (صدیق‌الممالک، ۱۳۲۶، ص ۵۵۲؛ قائم‌مقامى، ص۳۳).



منابع :
(۱) محمدحسن اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصرى، چاپ محمداسماعیل رضوانى، تهران ۱۳۶۷؛
(۲) بامداد، مهدى، شرح حال رجال ایران، تهران ۱۳۵۷؛
(۳) حسین پژمان، تاریخ پست و تلگراف و تلفن، تهران ]۱۳۲۶؟[، تهران ۱۳۲۶ق؛
(۴) میرزا ابراهیم (صدیق الممالک)، منتخب التواریخ مظفرى، ۱۳۲۶ق؛
(۵) همو، منتخب‌التواریخ، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۶) جهانگیر، قائم مقامى، «حاجى‌میرزا ابراهیم‌خان صدیق‌الممالک مولف منتخب التواریخ مظفرى»، مجلۀ یادگار، س ۴ (شهریور و مهر ۱۳۲۶)، ش۱و۲؛
(۷) ظل‌مسعودمیرزا ظل‌السلطان، تاریخ سرگذشت مسعودى، تهران ۱۳۶۲؛
(۸) شیرمحمدمعصوم شیرازى، طریق‌الحقایق، چاپ محمد جعفر محجوب، ۱۳۴۵ش؛
(۹) حسین نخجوانى، «منتخب‌التواریخ و لب‌التواریخ»، مجله یادگار، س۴ (آبان و آذر ۱۳۲۶)، ش ۳٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه شیخ طوسی«شیخ الطائفه»(متوفی۴۶۰ه ق)(دانشنامه جهان اسلام )

 محمد‌بن حسن‌بن علی، ملقّب به شیخ الطائفه، کنیه اش ابوجعفر، فقیه، محدّث و متکلم امامی قرن پنجم. طوسی (فهرست، ص‌۴۴۷) نام و نسب خود را به همین گونه، و نجاشی (ص‌۴۰۳) نیز نام و نسب و کنیۀ وی را به همین صورت درج ‌کرده است. وی در رمضان سال ۳۸۵ در طوس به دنیا آمد (حلی، ص‌۲۴۹؛ بحرانی، ص‌۵۹۳). از اوایل زندگی او چیزی نمی دانیم . وی درسال ۴۰۸ وارد بغداد شد (رجوع کنید به طوسی، الغیبه، ص‌۳۵۸؛ نیز رجوع کنید به حلی، همانجا؛ ابن¬داود حلی، ص‌۳۰۶).

اساتید

به احتمال بسیار تا ۲۳ سالگی، یعنی تا سال ۴۰۸ که به بغداد رفت، در طوس نزد دانشمندان آنجا به کسب علم مشغول بوده است (رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۷ـ ۳۷۹).

با ورود به بغداد، در حلقۀ درس شیخ مفید حاضر شد (نجاشی، ص‌۴۰۳؛ حلی،همانجا) و تا هنگام مرگ مفید در ۴۱۳ (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۴۴۵)، چهار یا پنج ‌سال نزد او شاگردی کرد و بیشتر کتابهایش را نزد او استماع نمود (همان، ص‌۴۴۶ـ ۴۴۷). در همین دوره، طوسی تألیف کتاب تهذیب الاحکام را که شرح المقنعه شیخ مفید است (رجوع کنید به همو، تهذیب الاحکام، ج‌۱، ص‌۳)  آغاز کرد (رجوع کنید به همانجا، که از مفید با جمله ای دعایی یاد کرده که حاکی از حیات اوهنگام تالیف کتاب است).

به گفتۀ سلیقی، طوسی نخست قائل به وعید بود، اما بعد از آن برگشت (حلی، خلاصه الاقوال، ص‌۲۵۰). به نوشتۀ ذهبی (ج‌۱۰، ص‌۱۲۲)، شیخ در بغداد، نخست به فقه شافعی شهرت یافت و پس از مجالست و شاگردی شیخ مفید به شیعه گرایش یافت. پس از مفید، در حلقۀ شاگردان سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) حاضر شد. طوسی تا پایان عمر سید مرتضی در سال ۴۳۶ (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۲۹۰)، به مدت ۲۳ سال، همراه وی بود و بیشتر آثارش را بارها بر او خواند یا نزد او شنید (همانجا؛ همو، الرجال، ص‌۴۳۴). گفته شده که سید مرتضی بیش از دیگر شاگردانش به او عنایت داشت و ماهانه دوازده دینار مقرری برای او تعیین کرد (آقابزرگ طهرانی، مقدمۀ التبیان، ج‌۱، ص‌۴).

وی در حیات شریف مرتضی تلخیص‌الشافی را تألیف کرد که خلاصه ای است از الشافی فی الامامه سید مرتضی (رجوع کنید به طوسی، تلخیص‌الشافی، ج‌۱، ص‌۶۱، که در آن از سید مرتضی با جمله ای دعایی¬ یاد کرده که حاکی از حیات اوست؛ قس همان، ص۱۰۶). تألیف الفهرست و الرجال را نیز در زمان حیات سید مرتضی آغاز کرد، زیرا در بخشهایی از شرح حال سید مرتضی، با تعبیراتی از وی یاد کرده که گویای زنده بودن اوست (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ۲۸۸؛ همو، الرجال، ص‌۴۳۴).

پس از سید مرتضی، زعامت شیعیان به شیخ طوسی رسید. وی ۴۱ سال در بغداد زیست و به تألیف و تدریس و تربیت شاگردان پرداخت. او در محلۀ شیعه نشین کرخ در بغداد سکونت داشت (ذهبی، ج‌۱۰، ص‌۱۲۲). در بغداد، کتابهای طوسی را بارها به آتش کشیدند (همانجا؛ قس ابن حجر عسقلانی، ج‌۵، ص‌۱۳۵). همچنین ‌بنا بر بعضی گزارشها، طوسی گاه از ترس غوغای عوام و به سبب عقاید شیعی مخفی می شد (ابن حجر عسقلانی، همانجا).

در سال ۴۴۸، که بساسیری برضد خلیفه قیام کرد و با آمدن سلجوقیان به بغداد در حمایت از خلیفه و سرکوب شیعیان، شیخ طوسی به نجف هجرت کرد. خانۀ اورا ویران کردند و کتابخانه و کرسی و منبر تدریس او را به آتش کشیدند (رجوع کنید به ابن¬کثیر، ج‌۱۲، ص‌۱۱۹؛ نیز رجوع کنید به ابن-جوزی، ج‌۱۶، ص‌۸).

به نوشتۀ ابن اثیر (ج‌ ۹، ص‌۶۳۷)، در سال ۴۴۹ خانۀ طوسی را در محلۀ کرخ بغداد، سنی مذهبان ویران کردند و اموال او به تاراج ‌رفت، ولی شیخ پیش از این واقعه، بغداد را به مقصد غری (نجف) ترک کرده بود (نیز رجوع کنید به ابن¬کثیر، ج‌۱۲، ص‌۱۱۹؛ ابن¬حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج‌۵، ص‌۱۳۵؛ برای سیر اتفاقات تاریخی و اختلافات شیعه و سنی در بغداد در زمان اقامت شیخ طوسی در آنجا رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۴۷ـ۵۲). طوسی با هجرت به نجف، حوزۀ شیعی ای را بنیان نهاد که بیش از هزار سال است که بی وقفه ادامه یافته و هزاران فقیه و مجتهد شیعی در طول قرون از آن برخاسته اند.

رحلت

شیخ طوسی در ۲۲ محرّم سال ۴۶۰ در غری (نجف) درگذشت (حلی، ص‌۲۴۹). سال وفات او را آخر محرّم سال ۴۵۸ (ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۴) و سال ۴۶۱ (ابن‌حجر عسقلانی، ج‌۵، ص‌۱۳۵) نیز نوشته اند (برای سالشماری تاریخی از زندگانی طوسی رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۴۵ـ ۵۳).

حسین‌بن مهدی سلیقی و محمد‌بن عبدالواحد عین زربی و ابوالحسن لؤلؤی او را در همان شب غسل دادند و در خانۀ خود او به خاک سپردند (حلی، ص‌۲۴۹ـ ۲۵۰). این خانه بعدها مسجد شد و اینک از مشهور ترین مساجد نجف، نزدیک باب شمالی صحن علوی و معروف به باب طوسی، است (آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج‌۲، ص‌۱۶۲؛ نیز رجوع کنید به بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۳۹).

مشایخ و استادان.

مهمترین و تأثیرگذارترین استادان طوسی، شیخ مفید (متوفی ۴۱۳) و سید مرتضی (متوفی۴۳۶) در فقه و کلام بودند. طوسی پس از ذکر آثار متعددی از مفید، نوشته که همۀ این کتابها را بارها از او شنیده و از آن میان، بعضی را خود بر او خوانده است و برخی را دیگران بر او خوانده اند و او شنیده است (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷).همچنین پس از یادکرد آثار بسیاری از سید مرتضی ، نوشته است که بیشتر این کتابها را بر او خوانده و برخی از آنها را نیز در حالی که بر او خوانده می شده بارها شنیده است (همان، ص‌۲۹۰؛ نیز رجوع کنید به همو، الرجال، ص‌۴۳۴).

از مهمترین مشایخ وی در حدیث

که وی بیش از همه متون حدیثی را از ایشان اخذ کرده  این اشخاص بوده اند:

مفید، حسین‌بن عبیدالله غضائری (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۳۹۴)،

احمد‌بن عبدالواحد‌بن عُبدون (رجوع کنید به همان، ص‌۵۸، ۱۲۲، ۲۷۳، ۲۹۷)، و

ابن ابی جید قمی (رجوع کنید به طوسی، ص۱۶۳، ۱۹۳، ۲۳۴؛ نیز رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۵۸ـ ۵۹).

از دیگر مشایخ وی،

شریف حسن‌بن احمد محمدی،

محمد‌بن حسین بزوفری و

هلال حفّار بوده اند(رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۳۳؛ حسینی جلالی، ص‌۵۹).

در مجموع، از مشایخ وی بیش از سی تن را می شناسیم (رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۷ـ ۴۱۲). مشایخ طوسی را به دو دسته می توان تقسیم کرد: مشایخ او در نیشابور یا طوس، پیش از عزیمتش به بغداد (پیش از سال ۴۰۸)؛ و مشایخ وی پس از ورودش به بغداد. طباطبایی (ص‌۳۷۷) مشایخ طوسی را به سه دستۀ پیش از هجرت به بغداد، در بغداد (از سال ۴۰۸ تا ۴۴۸) و پس از هجرت به نجف (از سال ۴۸۸ تا پایان عمر) تقسیم کرده، ولی از هیچ استاد و شیخی دردورۀ سوم یاد نکرده است.بسیار بعید است که طوسی پس از هجرت به نجف از کسی حدیث شنیده باشد و تا آنجا که می دانیم تقریباً همۀ مشایخ او پیش از هجرت طوسی به نجف درگذشته بودند.

از مشایخ وی پیش از عزیمت به بغداد (رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۸ـ ۳۸۰)، این اشخاص را میشناسیم: 

ابوحازم عمر‌بن احمد نیشابوری (متوفی ۴۱۷، از علمای شافعی¬مذهب نیشابور)،

ابومحمد عبدالحمید‌بن محمد مقری نیشابوری (متوفی ۴۲۷، ساکن طوس یا نیشابور)، و

ابوزکریا محمد‌بن سلیمان حمرانی/ خولانی (متوفی پس از ۴۲۳؛ دربارۀ او و نامش رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۹ـ ۳۸۰).

استادان و مشایخ طوسی در بغداد عبارت بوده اند از:

احمد‌بن ابراهیم قزوینی،

ابومنصور احمد‌بن حسین سُکّری (متوفی ۴۵۰)،

ابوعبدالله احمد‌بن عبدالواحد‌بن عُبدون معروف به ابن حاشر (متوفی ۴۲۳)،

ابوالحسن احمد‌بن محمد ابن صلت اهوازی (متوفی ۴۰۹)،

ابوالحسین جعفر‌بن حسین ابن حسکۀ قمی،

ابوعلی حسن‌بن احمد ابن شاذان بزاز (متوفی ۴۲۶)،

شریف ابومحمد حسن‌بن احمد محمدی علوی (زنده در ۴۲۵)،

ابوعلی حسن‌بن محمد ابن اشناس (متوفی ۴۳۹)،

ابومحمد حسن‌بن محمد سامرائی معروف به ابن فحام (متوفی ۴۰۸)،

حسین‌بن ابراهیم قزوینی،

ابوعبدالله حسین‌بن ابراهیم ابن حناط قمی،

ابوعبدالله حسین‌بن احمد بغدادی معروف به ابن قادسی (متوفی ۴۴۷)،

حسین‌بن اسماعیل (که شاید همان حسن‌بن محمد ابن اشناس باشد، رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۹۳)،

ابوعبدالله حسین‌بن عبیدالله‌بن ابراهیم غضائری (متوفی ۴۱۱)،

ابوعبدالله حمویۀ‌بن علی بصری،

ابوعمر عبدالواحد‌بن محمد ابن مهدی فارسی (متوفی ۴۱۰)،

ابوالحسن علی‌بن احمد معروف به ابن حمّامی (متوفی ۴۱۷)،

ابوالحسین علی‌بن احمد ابن ابی جید قمی،

علی‌بن حسین موسوی معروف به سیدمرتضی (متوفی ۴۳۶)،

ابوالقاسم علی‌بن شبل وکیل،

ابوالقاسم علی‌بن محسّن تنوخی (متوفی ۴۴۷)،

ابوالحسین علی‌بن محمد ابن بشران معدل (متوفی ۴۱۵)،

ابوالحسن محمد‌بن احمد ابن شاذان قمی،

ابوالفتح محمد‌بن احمد‌بن ابی الفوارس (متوفی ۴۱۲)،

ابوالحسین محمد‌بن محمد حسینی معروف به عبیدلی نسابه (متوفی ۴۳۷)،

ابوالحسن محمد‌بن محمد ابن مَخلَد حنفی (متوفی ۴۱۹)،

ابوعبدالله محمد‌بن محمد‌بن نعمان معروف به مفید (متوفی ۴۱۳)،

ابوالفتح هلال‌بن محمد معروف به حفار (متوفی ۴۱۴)،

ابوالحسن محمد‌بن حسین ابن صقال،

ابوطالب حسین‌بن علی ابن غرور،

ابوعبدالله اخوسروره (برای تفصیل بیشتر دربارۀ این مشایخ طوسی رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۸ـ ۴۱۲).

در میان مشایخ او در بغداد،

تاریخ سماع یا روایت وی از برخی از آنان مشخص‌است، بدین ترتیب:

ابوالحسن احمد‌بن محمد ابن صلت اهوازی، در آخر ربیع¬الاول سال ۴۰۹ (طوسی، امالی، ص‌۳۳۱)؛

ابوالقاسم علی‌بن شبل وکیل، در صفر ۴۱۰ (همان، ص‌۴۰۵)؛

ابوعمر عبدالواحد‌بن محمد ابن مهدی فارسی، در سال ۴۱۰ (همان، ص‌۲۵۷)؛

ابوالحسین علی‌بن محمد ابن بشران معدل، در رجب سال ۴۱۱ (همان، ص‌۳۹۴)؛

ابوالفتح محمد‌بن احمد‌بن ابی الفوارس، در ذیقعده سال ۴۱۱ (همان، ص‌۳۰۶)؛

ابوعبدالله حمویه‌بن علی بصری، در نیمۀ ذیقعدۀ سال ۴۱۳ (همان،ص‌۳۹۹)؛

ابوالحسن محمد‌بن محمد ابن مخلد حنفی، در سال ۴۱۷ (همان،ص‌۳۸۲، ۳۸۹).

نسخه ای از کتاب او، که طوسی از آن روایت کرده، به همان تاریخ موجود است( رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۴۰۴).

برخی از استادان او از عامه اند،

ازجمله ابوحازم عمر‌بن احمد نیشابوری، از علمای شافعی مذهب نیشابور)؛

ابوعلی حسن‌بن احمد ابن شاذان بزاز، متکلم حنفی مذهب که طوسی مسأله فی النقض علی ابن شادان فی مسأله الغار را در رد او یا پدرش نوشته است( رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۸۵)؛ و

ابوالحسن محمد‌بن محمد ابن مخلد حنفی.

آثار.

شیخ طوسی آثار بسیار زیادی را در حوزه های گوناگون علوم دینی تألیف و تصنیف کرد. قزوینی رازی (ص‌۲۱۰) آثار طوسی را بیش از دویست مجلد و در فنون گوناگون علمی برشمرده است. فهرستی از آثار شیخ را در الفهرست خود او (ص‌ ۴۴۷ـ ۴۵۱)، فهرست نجاشی (ص‌۴۰۳) و معالم العلماء ابن شهرآشوب (ص‌۱۱۴ـ ۱۱۵) می توان دید (برای این فهرست نیز رجوع کنید به بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۲۸ـ ۲۳۳).

فهرست موضوعی آثار طوسی بدین قرار است:

در تفسیر قرآن:

التبیان فی تفسیر القرآن* (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)، المسائل الرحبیه (طوسی، همانجا؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵).

در حدیث:

تهذیب الاحکام* (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)،

الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار* (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)،

والمجالس که اینک به الأمالی معروف است (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵).

در کلام:

تلخیص‌الشافی (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)،

المفصح فی الامامه (همانجاها)،

کتاب الغیبه (طوسی، فهرست، ص۴۵۰ـ۴۵۱؛ ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۵)،

الاقتصاد فی ما یجب علی العباد (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

النقض علی ابن شاذان فی مسأله الغار (طوسی؛ ابن شهرآشوب، همانجاها)،

مقدمه فی المدخل الی علم الکلام (نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن شهرآشوب، همانجا)،

ریاضه العقول که شرح کتاب پیشین است (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸، که بدون ذکر عنوان کتاب به این اثر اشاره کرده است؛نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها)،

کتاب ما یعلّل و ما لا یعلّل (نجاشی،همانجا)،

المسائل فی الفرق بین النبی و الامام (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

المسائل الرازیه فی الوعید (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب،همانجا)،

کتاب ما لا یسع المکلّف الإخلال به (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی، ص‌۴۰۳)،

تمهید الاصول (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ قس نجاشی، همانجا)،

کتاب الکافی که ناتمام است (ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۵؛ قس طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱، که به کتاب کلامی مفصّلی از خود که بخشهایی از آن در موضوع توحید و عدل بوده اشاره کرده است)، تعلیق ما لا یسع (ابن-شهرآشوب،همانجا ، که با عنوان ما لا یسع المکلف ترکه از آن یاد کرده است)، مسأله فی وجوب الجزیه علی الیهود و المنتمین الی الجبابره (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجا).

در فقه فتوایی: 

النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۴).

در فقه استدلالی:

المبسوط (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی ؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

الایجاز فی الفرائض (نجاشی، همانجا؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵)،

الجُمَل و العقود (نجاشی، همانجا؛ ابن شهرآشوب،همانجاها)،

المسائل الجنبلانیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

المسائل الحائریه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱)،

المسائل الحلبیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

مسأله فی تحریم الفقاع (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها)، و

مسئله مواقیت الصلاه (ابن¬شهرآشوب، همانجا).

در فقه مقایسه ای:

مسائل الخلاف (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۴).

در اصول فقه:

العُدّه (طوسی، همانجا؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵)،

مسأله فی العمل بخبر الواحد (طوسی، ؛ نجاشی،همانجاها).

در رجال:

کتاب الرجال (طوسی؛ نجاشی؛ ابن¬شهرآشوب،همانجاها)،

اختیار الرجال کشّی (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن¬شهرآشوب، همانجا).

در کتابشناسی:

فهرست کتب الشیعه و اصولهم و أسماء المصنفین (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها).

در ادعیه:

مختصر فی عمل یوم و لیله (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

مصباح المتهجد* (طوسی؛ ابن شهرآشوب،همانجاها)،

مختصر المصباح المتهجد (طوسی،همانجا)،

هدایه المسترشد و بصیره المتعبد (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن-شهرآشوب،همانجا)،

مناسک الحج‌مجرد العمل و الادعیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ قس ابن-شهرآشوب،همانجا، که این دو را دو کتاب مجزا ذکر کرده است).

در تاریخ:

مقتل الحسین (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن¬شهرآشوب،همانجا)،

مختصر اخبار المختار (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا).

در علوم متفرقه:

انس الوحید (طوسی ؛ ابن شهرآشوب،همانجاها)،

المسائل الالیاسیه (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب،همانجاها)،

مسائل ابن البراج ‌(طوسی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها)،

المسائل الجبریه (ابن شهرآشوب،همانجا)،

المسائل الدمشقیه (طوسی، همانجا)،

المسائل القمیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

مسأله فی الاحوال (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب،همانجا).

مؤلف سنی مذهب کتاب بعض فضائح الروافض ( قرن ششم) نیز کتابی با عنوان الممدوح و المذموم به طوسی نسبت داده است (رجوع کنید به قزوینی رازی، ص‌۲۹۷).

به نوشتۀ بحرالعلوم (ج‌۳، ص‌۲۳۳ـ۲۳۴)، نخستین اثر فقهی طوسی النهایه و آخرین اثر فقهی او المبسوط است. مصباح المتهجد نیز یکی از آخرین آثار اوست. تاریخ برخی از آثار طوسی دانسته است. برای نمونه، طوسی الفهرست را در زمان حیات سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) آغاز کرده، زیرا در آن از وی با جملات دعایی یاد کرده که حاکی از حیات اوست (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۲۸۸)، ولی چون در ادامه، از تاریخ وفات او یاد کرده است(رجوع کنید به همان، ص‌۲۹۰)، معلوم می شود که پس از درگذشت سید مرتضی نیز مطالبی به آن می افزوده است (برای ترتیب تاریخی برخی از آثار او رجوع کنید به بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۳۳ـ ۲۳۴).

جایگاه علمی و آرا.

مورخان و تراجم نگاران اهل سنّت،

از طوسی با عناوینی مانند فقیه الشیعه (ابن¬کثیر، ج‌۱۲، ص‌۱۱۹)، فقیه الامامیه (ابن¬اثیر، ج‌۹، ص‌۶۳۷) و شیخ الشیعه و عالمهم (ذهبی، ج‌۱۰، ص‌۱۲۲) یاد کرده اند. اما در میان امامیه، مشهورترین لقب او شیخ الطائفه است. عنوان شیخ الطائفه درمیان امامیه، قبلاً به صفوانی* اطلاق می شد (نجاشی، ص۳۹۳).نجاشی که از معاصران شیخ طوسی بوده، از او با این عنوان یاد نکرده و فقط با عناوین «جلیل فی اصحابنا، ثقه، عین، من تلامذه شیخنا ابی¬عبدالله» از او نام برده است (نجاشی، ص‌۴۰۳).

‌بنابراین، این عنوان پس از وفات طوسی یا دست کم پس از هجرت او از بغداد به نجف، به وی اطلاق شده است. در قرون بعدی، عنوان شیخ در میان امامیه به طوسی اختصاص‌یافت (رجوع کنید به محقق حلی، المعتبر، ج۱، ص۳۳؛ حلی، منتهی المطلب، ج‌۱، ص‌۹، که مراد خود را از «شیخ» ذکرکرده است). قزوینی رازی (ص‌۲۱۰) در قرن ششم، طوسی را «فقیه عالم و مفسر و مقری و متکلم» خوانده و نوشته که قول و فتوای طوسی مورد اعتقاد کامل علمای شیعی است.

وی (ص‌۵۰۴) از طوسی با عنوان «شیخ کبیر» یاد کرده و در شمار «محققان شیعۀ اصولی» و در کنار سید مرتضی از او نام برده است. علامه حلی (خلاصهالاقوال، ص‌۲۴۹) از طوسی با عناوین «شیخ الامامیه» و «رئیس الطائفه» یاد نموده (نیز رجوع کنید به بحرالعلوم، رجال، ج‌۳، ص۲۲۷ـ ۲۲۸) و بحرانی، به نقل از برخی مشایخ خود (رجوع کنید به بحرانی، لؤلؤه البحرین، ص‌۲۹۷ـ ۲۹۸)، از وی با عناوین «شیخ¬الطائفه، رئیس المذهب، امام فی الفقه و الحدیث» نام برده است. آرای شیخ طوسی، پس از وی، در میان امامیه با قبول عام روبرو شد.

در برخی موضوعات، شیخ طوسی پیشگام علمای شیعه است. برای نمونه، او نخستین کس در میان شیعه است که تفسیری جامع بر سراسر قرآن نگاشت (رجوع کنید به طوسی، التبیان، ج‌۱، ص۱؛ همو، فهرست، ص‌۴۵۰؛ نیز رجوع کنید به قزوینی رازی، ص‌۲۱۲، که به تفسیر چند جلدی او اشاره کرده ا ست) و کتابی تفصیلی در اصول فقه نوشت (طوسی ، العده، ج‌۱، ص‌۳ـ ۴؛‌ بنابراین الذریعه استاد وی سید مرتضی که در ۴۲۰ تألیف شده، پس از آن نوشته شده است؛ نیز رجوع کنید به طوسی ، العده، ج‌۱، ص‌۴، پانوشت ۴، که نشان می¬دهد طوسی این کتاب را در زمان حیات سید مرتضی نوشته است).

شاگردان

طوسی در بغداد و نجف شاگردان بسیاری پرورد. جمعی از مهمترین شاگردان او عبارت اند از:

احمد‌بن حسین خزاعی نیشابوری،

اسماعیل و اسحق پسران حسن‌بن بابویه،

آدم‌بن یونس نسفی،

ابوالخیر برکت‌بن محمد نسفی،

تقی ابن نجم حلبی،

جعفر‌بن علی حسینی،

ابوعلی حسن‌بن محمد طوسی* (فرزند طوسی)،

حسن‌بن حسین‌بن بابویه (که در نجف همۀ تصانیف طوسی را بر او خواند)،

حسین‌بن مظفر حمدانی،

حسن‌بن عبدالعزیز جیهانی،

سید عمادالدین ذوالفقار‌بن محمد حسنی مروزی،

سید زید‌بن علی حسنی،

سلیمان‌بن حسن صهرشتی،

صاعد‌بن ربیعه،

ابوصلت‌بن عبدالقادر،

سید ابوالنجم ضیاء‌بن ابراهیم علوی شجری،

ضمره‌بن یحیی شعیبی،

عبدالرحمن‌بن احمد خزاعی نیشابوری معروف به شیخ مفید،

عبدالجبار مقری رازی همچنین معروف به شیخ مفید،

علی‌بن عبدالصمد تمیمی سبزواری،

کردی‌بن عکبر کردی فارسی،

سید مطهر‌بن علی حسینی دیباجی،

ابوالفتح محمد‌بن علی کراجکی،

محمد‌بن هبه الله طرابلسی،

محمد‌بن حلبی،

مظفر‌بن علی حمدانی،

ابوسعد منصور‌بن حسین آبی، و

ناصر‌بن رضا علوی حسینی (رجوع کنید به منتجب الدین رازی، به ترتیب ص‌۳۲، ۳۳، ۳۴، ۴۲، ۴۳ـ ۴۴، ۴۵ـ ۴۶، ۴۷، ۶۲، ۶۵، ۶۷، ۷۱، ۷۲، ۷۵، ۷۶، ۹۸، ۱۰۰ـ ۱۰۱، ۱۰۵، ۱۲۷).

قاعدتاً بسیاری از شاگردان او پس از تحصیل به موطن خود بازمی گشتند. از جمله،

حسن‌بن حسین‌بن بابویه که در ری سکونت داشت (رجوع کنید به همو، ص‌۴۶)،

و اسماعیل و اسحق پسران حسن‌بن بابویه،

و عبدالجبار مقری رازی که آثاری دینی به زبان فارسی نیز داشته اند (رجوع کنید به همو، ص‌۳۳، ۷۵)، اشاره کرد.

به نوشتۀ علامه حلی، همگی علمای امامی پس از شیخ طوسی به او اقتفا کرده و به ذکر آرای او بسنده نموده اند (حلی، منتهی المطلب، ج‌۱، ص‌۱۱؛ نیز رجوع کنید به شوشتری، ج‌۹، ص‌۲۰۹، که نوشته است شهرت فتواهای شیخ و اعتماد به آثار او موجب بسیاری از شهرتهای فتوایی شد).

طوسی با تلفیق آرای متفاوت در میان شیعه، به نوعی، گردآورنده و تدوین کنندل آرا و آثار مکاتب مختلف در حوزۀ علوم دینی امامیه است. وی کوشید تا از عقاید علمی امامیه قرائتی معیار عرضه کند؛ قرائتی که دست کم تا دو قرن پس از وی جایگاه ویژۀ خود را نگاه داشت. از همین روست که علمای بزرگ شیعی قرون بعد، از وی با عنوان «المهذب للعقائد فی الاصول والفروع» (حلی، خلاصه الاقوال، ص‌۲۴۹) و «مهذّب فنون المعقول والمسموع» (بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۲۸) یاد کرده¬اند.

شیخ طوسی راه میانۀ نص‌گرایی و اجتهاد فقهی را با تلفیق آموزه های مکتب قم و مکتب بغداد در میان امامیه استوار کرد و نهادینه ساخت (رجوع کنید به مدرسی طباطبایی، ص‌۴۹ ـ۵۰). او را نخستین کسی دانسته¬اند که روش اجتهاد مطلق را در میان امامیه باب کرد (آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج‌۲، ص‌۱۶۲). در کلام، طوسی بیشتر شارح مکتب کلامی مفید و سید مرتضی است، هرچند که مکتب کلامی قم و بغداد را تلفیق کرده و به همین دلیل، علمای امامی پس از وی آن را پذیرفته اند.

انتقاداتی نیز بر شیخ طوسی وارد کرده اند، مانند اعتماد به مصادر نامعتبری مانند نسخۀ مصحَّف رجال کشی یا الفهرست ابن¬ندیم (رجوع کنید به شوشتری، ج‌۹، ص‌۲۰۹)، درآمیختن روایات کتابهای¬ معتبر با روایات کتابهای نامعتبر که موجب رواج‌ روایات کتابهای نامعتبر گردید (همان، ص۲۰۸)، دقت نکردن در نقل متن و سند احادیث و وقوع تصحیف و تحریف در آنها (حسن‌بن شهید ثانی، منتقی الجمان، ج‌۱، ص‌۴۸؛ بحرانی، الحدائق الناضره، ج‌۴، ص‌۲۰۹، ج‌۵، ص‌۵۱۹، ج‌۹، ص‌۱۰۸، ج‌۱۳، ص‌۲۱۵) و شتابزدگی و کم دقتی (همان، ج‌۱۶، ص‌۱۷۳، ج‌۱۷، ص‌۷۱)، تأویل روایات معارض با یکدیگر و تحمیل در تطبیق دادن آنها، و برگزیدن روشهای متفاوت علمی در آثار گوناگونش (همو، لؤلؤه البحرین، ص‌۲۹۷ـ ۲۹۸؛ برای نقد سخن اخیر بحرانی با تأکید بر تفاوت آثار طوسی، رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۵۵).

در اسفند سال ۱۳۴۸ و فروردین ۱۳۴۹، به مناسبت هزارمین سال ولادت شیخ طوسی، همایشی بین المللی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد که در آن دانشمندان و نویسندگانی از ایران و سراسر جهان حضور یافتند و مقالات و تحقیقات خود را دربارۀ شیخ طوسی و آثارش عرضه کردند. مجموعه مقالات این همایش، در سه جلد، به کوشش محمد واعظ زاده خراسانی به چاپ رسیده است(مشهد۱۳۵۴ش).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، قم، بی¬تا؛
(۲) همو، «مقدمه»، در طوسی، التبیان؛
(۳) ابن¬اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۳۹۹؛
(۴) ابن¬جوزی، المنتظم، چاپ محمد عبدالقادر عطاـ مصطفی عبدالقادر عطا، قاهره ۱۴۱۱؛
(۵) ابن¬حجر عسقلانی، لسان‌المیزان، بیروت ۱۹۷۱م؛
(۶) ابن داود حلی، کتاب الرجال، چاپ سید کاظم موسوی میاموی، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۷) ابن¬شهرآشوب، معالم العلماء، چاپ سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۰؛
(۸) ابن¬کثیر، البدایه و النهایه، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸؛
(۹) سیدمحمدمهدی بحرالعلوم طباطبایی، الفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ـ حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۰) یوسف‌بن احمد بحرانی، لؤلؤه البحرین، چاپ سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف ۱۹۶۹م؛
(۱۱) همو، الحدائق الناضره، قم ۱۳۶۳ش؛
(۱۲) محمدحسین حسینی جلالی، مشیخه الحدیث، شیکاگو، بی‌تا.؛
(۱۳) حلی، حسن‌بن یوسف، خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، چاپ جواد قیومی، قم ۱۴۱۷؛
(۱۴) همو، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، مشهد ۱۴۱۲؛
(۱۵) شمس‌الدین محمد‌بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۶) محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، قم ۱۴۱۹؛
(۱۷) حسن‌بن زین‌الدین شهید ثانی، منتقی الجمان، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۸) سیدعبدالعزیز طباطبایی، «شخصیت علمی و مشایخ شیخ طوسی»، میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، به کوشش رسول جعفریان، قم ۱۳۷۴ش؛
(۱۹) محمد‌بن حسن طوسی، الامالی، قم ۱۴۱۴؛
(۲۰) همو، التبیان فی تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، بی¬تا.؛
(۲۱) همو، تلخیص‌الشافی، چاپ سید حسین بحرالعلوم، قم ۱۳۹۴؛
(۲۲) همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ سید حسن موسوی خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۲۳) همو، الرجال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۵؛
(۲۴) همو، العده فی اصول الفقه، چاپ محمدرضا انصاری قمی، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) همو، الغیبه، چاپ عبادالله طهرانی و علی احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم، چاپ سید عبدالعزیز طباطبایی، قم ۱۴۲۰؛
(۲۷) عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض (بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض)، به کوشش سید جلال¬الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۲۸) جعفر‌بن حسن محقق حلی، المعتبر فی شرح المختصر، قم ۱۳۶۴ش؛
(۲۹) سیدحسین مدرسی طباطبایی، درآمدی بر فقه شیعه، ترجمۀ محمدآصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۳۰) علی‌بن بابویه منتجب¬الدین رازی، الفهرست، چاپ سید جلال¬الدین محدث ارموی، قم ۱۳۶۶ش؛
(۳۱) احمد‌بن علی نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعه ( المشتهر برجال النجاشی)، چاپ سید موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷ق.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه شَدّاد بن أوس(متوفی۵۸ه ق)

شَدّاد بن أوس ، بن ثابت انصاری نجاری مدنی، محدّث و صحابی. شدّاد از قبیلۀ بنی‌حُدَیله بود که نسب آنها به عمروبن مالک‌بن نجّار می‌رسید (رجوع کنید به ابن‌خیاط، ص ۱۵۶؛ ابن‌عبدالبر، ج ۱، ص ۱۱۷؛ ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۰۵، ۴۱۷). وی برادرزادۀ حسان‌بن ثابت، شاعر مشهور صدر اسلام، بود (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۰۳، ج ۷، ص ۴۰۱؛ رازی، ج ۲، قسم ۱، ص ۳۲۸).

کنیۀ او را أبویَعلی و أبوعبدالرحمن ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۶۹۴؛ ابن‌حجر، ج ۳، ص ۳۱۹). پدر شدّاد، اوس، از جمله انصاری بود که در بیعت عقبه حضور داشت (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۰۳؛ ابن‌عبدالبر، ج ۱، ص ۱۱۷) و به گفتۀ ابن‌سعد (ج ۳، ص ۵۵ـ۵۶)، عثمان بعد از مهاجرت مسلمانان از مکه به مدینه، در خانۀ اوس‌بن ثابت اقامت گزید.

همچنین پیامبر در جریان عقد مؤاخات میان مهاجران و انصار، میان اوس‌بن ثابت و عثمان پیمان برادری بست (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۶). به نوشتۀ واقدی (ابن‌عبدالبر، ج ۱، ص ۱۱۷)، اوس در جنگ بدر و دیگر نبردهای پیامبر حضور داشت و در زمان خلافت عثمان‌بن عفان (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۰۳) و به تصریح ابن‌حبان (ج ۳، ص۱۰)، در سال ۳۵ درگذشت.

هرچند ابن‌سعد (همانجا) و ابن‌عبدالبر (همانجا) در خبری دیگر به نقل از عبداللّه‌بن محمدبن عماره انصاری، از شهادت اوس در جنگ احد سخن گفته‌اند. شعری از حسان‌بن ثابت (ص ۱۱۶) در ذکر کشته شدن أوس‌بن ثابت، دلیلی بر درستی خبر شهادت اوس در جنگ احد است (رجوع کنید به ابن‌حجر، ج ۱، ص ۱۴۴، ج ۳، ص ۳۱۹ـ۳۲۰). مادر وی، صُرَیمَه یا صُرمَه نیز از بنی‌عَدیبن نجار بود (ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۰۴).

دربارۀ شدّاد بن أوس و حضور او در نبردهای پیامبر اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی از حضور او در غزوه بدر سخن گفته‌اند اما بخاری (ج ۲، قسم ۲، ص ۲۲۴) در این مطلب تردید کرده است. وی به زهد شهرت داشت و معاصرانش او را بدین خصلت ستوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۶۹۴ـ۶۹۵؛ ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص۴۱۰).

دربارۀ عبادت و ورع وی داستانهایی نقل شده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۱۵ـ۴۱۶؛ مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۱). شدّاد پس از فتح شام در زمان خلیفۀ دوم به امارت حِمص گماشته شد (مزی، ج ۱۲، ص۳۹۰). ابن‌سعد (ج ۷، ص ۴۰۱)، بدون اشاره به تاریخ دقیق، از مهاجرت شدّاد به بیت‌المقدّس سخن گفته و اشاره کرده که شدّاد تا اواخر عمر خود در آنجا به‌سر برده است (رجوع کنید به ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۶۹۴).

شدّاد چهار پسر به نامهای یعلی، محمد، عبدالوهاب و منذر داشت و دختری با نام خزرج (ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۰۹؛ مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۲). شدّاد از کعب‌الأحبار روایت کرده و از وی أسامهبن عمیر هُذَلی، خالدبن مَعدان، پسرانش محمد و یعلی و کسان دیگری روایت کرده‌اند (رجوع کنید به مزی، ج ۱، ص۳۹۰). روایات وی در صحاح سته نقل شده است (رجوع کنید به مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۲). دربارۀ مواضع سیاسی و گرایش کلامی شدّاد، اطلاع چندانی در دست نیست.

براساس برخی شواهد، به علویان گرایش داشته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۱۶) و وقتی معاویه از او خواست بر منبر، از علی علیه‌السلام بدگویی کند، از این کار سر باز زد (رجوع کنید به مفید، ص ۹۶ـ۹۷). همچنین، پیوستن به اصحاب جمل و یاری کردن امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام (رجوع کنید به خزاز قمی، ص۱۸۰ـ۱۸۲) و نقل روایات فضائل علی علیه‌السلام از دیگر شواهد این امر است.

رحلت

شدّاد در سال ۵۸ در ۷۵ سالگی در بیت‌المقدّس درگذشت و همانجا مدفون شد (ابن‌حبان، ج ۳، ص ۱۸۵ـ۱۸۶؛ مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۲ قس ابن‌سعد، ج ۷، ص ۴۰۱). ابوحاتم رازی (ج ۳، قسم ۲، ص ۳۱۵) از محمدبن عبدالرحمن، نوادۀ او، نام برده و به اقامت او در بیت‌المقدّس اشاره کرده است. وی از پدر و جدش، شدّادبن أوس، روایت نقل کرده و از او ابراهیم‌بن محمدبن یوسف فریابی حدیث نقل کرده است (رازی، همانجا).



منابع :
(۱) ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه‌فی تمییز الصحابه، چاپ علی‌محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۲) یوسف‌بن عبداللّه‌بن محمدبن عبدالبر، الاستیعاب فی ممعرفه‌الاصحاب، چاپ علی‌محمد بجاوی ، قاهره، بی‌تا.؛
(۳) ابوحاتم محمدبن حبان‌بن احمد مشهور به ابن‌حبان بستی، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن، بی‌تا؛
(۴) حسان‌بن ثابت، دیوان حسان‌بن ثابت الانصاری، چاپ یوسف عید ، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۵) ابوعمرو خلیفه‌بن خیاط، کتاب‌الطبقات، چاپ سهیل‌زکار، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۶) علی‌بن محمد خزاز قمی، کفایه‌الاثر فی النص علی‌الائمه الاثنی عشر، چاپ عبدالطیف حسینی کوه¬کمری خویی قم ۱۴۰۱؛
(۷) ابن‌سعد(بیروت)؛
(۸) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی‌شیری، بیروت ۱۴۱۵؛
(۹) اسماعیل‌بن ابراهیم بخاری، کتاب التاریخ‌الکبیر، بیروت : دارالکتب العلمیه، بی‌تا؛
(۱۰) ابومحمد عبدالرحمن‌بن محمدرازی، کتاب الجرح و التعدیل، حیدر آباددکن ۱۳۷۱/۱۹۵۳، افست بیروت: دار احیاء التراث‌العربی، بی‌تا.؛
(۱۱) جمال‌الدین یوسف مزی، تهذیب‌الکمال فی اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۲) محمدبن محمدبن نعمان مشهور به شیخ مفید، کتاب الامالی، چاپ حسین استاد ولی و علی‌اکبر غفاری ، قم ۱۴۰۳ .

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه تاج‌الدین شهرستانى(۴۷۹-۵۴۸ه ق)

 تاج‌الدین ، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، شخصیتى تأثیرگذار در کلام اسلامى و تاریخ‌نگارى ادیان. وى از پیش¬گامان رویکرد علمى به مطالعۀ ادیان است. دربارۀ زندگى و خاندان او آگاهى چندانى در دست نیست. وى در ۴۷۹ در یکى از شهرهاى خراسان به نام شهرستان، که اکنون در جمهورى ترکمنستان قرار دارد، به دنیا آمد و در همان شهر آموزشهاى سنّتى را فراگرفت.

سپس به نیشابور رفت و نزد شاگردان جوینى به تحصیل پرداخت. در آنجا قاضى ابوالمظفر احمدبن محمد خوافى (متوفى ۵۰۰)، که با غزالى دوستى داشت، فقه شافعى را بدو آموخت. ابوالقاسم سلیمان‌بن ناصر انصارى (متوفى ۵۲۱) کلام اشعرى را به او معرفى کرد. شهرستانى شوق وافرى به فراگیرى علم تفسیر داشت. در نیشابور صوفى ناشناخته‌اى، که احتمالاً شیعى اسماعیلى بود، او را با معانى باطنى قرآن آشنا کرد (رجوع کنید به شهرستانى، ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۲ آ).

شهرستانى در دهۀ سوم زندگی‌اش، در ۵۱۰ به حج رفت و در بازگشت، در بغداد توقف کرد. دوست وى، ابوالفتح اسعدبن محمد مَیهنى، که در نظامیه (مدرسۀ شافعیان اشعرى در بغداد) حضور داشت، شغلى آموزشى به او داد و شهرستانى سه سال در آنجا به تدریس پرداخت. اما با بیرون آمدن کتاب الملل و النحل او، که در فضاى ظاهرگراى اهل‌سنّت مقبولیتى نداشت، این اشتغال دوامى نیافت. همین رویداد سبب شد که وى با نوشتن دو اثر دیگر بکوشد اعتماد اشاعره را دوباره به خود جلب کند.

رحلت

شهرستانى در نهایهالاقدام* با صراحت بیشترى به دفاع از دیدگاه اشعرى اهتمام کرده است. وى بعدها با انتقاد سخت از ابن‌سینا در کتاب مصارعه الفلاسفه، راه غزالى را ادامه داد. شهرستانى پس از آن به دربار سلطان¬سنجر سلجوقى پیوست و از تکریم نصیرالدین محمود وزیر برخوردار شد. حملۀ ترکان غزّ از آسیاى مرکزى به پادشاهى سلطان سنجر پایان داد و شهرستانى در خلال این حمله در آخر شعبان ۵۴۸ درگذشت.

غنا و اصالت تفکر فلسفى و کلامى شهرستانی در آثار عمدۀ او نمایان است. برخلاف آنچه غالباً گفته شده است، نمی توان او را به طور مسلّم متکلمی اشعری محسوب کرد. شهرستانی از آن¬رو که اصطلاحات فلسفی و کلامی متفاوت و فراوانى را با هم درآمیخته است، شخصیتى نیست که بتوان او را به آسانى ارزیابى کرد.

وى هم متکلم و هم فیلسوف بود و آثار او غالباً تلفیقى است از توصیف عینى ادیان و مذاهب گوناگون با تحلیل انتقادى وجوهى که از دید او بیش از اندازه نامعقول تلقى می‌شده است. وى در اندیشۀ پیچیدۀ خود از سه نظام فکرى تأثیر گرفته است و فروکاستن این تأثیرات به سنّتى واحد، عمق و غناى سهم او را محدود خواهد کرد. نظام اول، نگرش کلامى اهل سنّت است که مبناى آن حجیت کتاب و سنّت است؛ دوم، فلسفۀ یونانى مآب ابن‌سیناست؛ و سوم، صورت اسماعیلى تشیع که با تأکید بر مرجعیت قدسى امام هدایت یافته از جانب خدا همراه است. این سه مکتب اسلامى را معمولاً کم‌وبیش متعارض می‌شمرند، اما شهرستانى مفاهیم خاصى از دو مکتب اشعرى و سینوى را ‌پذیرفته است که با گرایش اسماعیلى سازگارى دارد.

شهرستانى براى غیر صریح نوشتن دلایل متعددى داشته است. در روزگارى که اسماعیلیه در معرض تعقیب بودند، وى نویسندۀ بسیار زیرکى بود که سخن خود را غالباً غیرمستقیم و به زبان رمز بیان می‌کرد. از همین‌رو، تشخیص موضع واقعى او دشوار است. چه بسا ملاحظات عقیدتى، وى را به این نحوه بیان واداشته است، با این تصور که شاید کسانى که با نمادها آشنایى دارند، به¬ویژه اسماعیلیان دیگر، شیعیان و صوفیان، بر رمزگشایى اندیشه‌هاى دشواریاب او توانایى داشته باشند. این همه موجب شده است که بسیارى از محققانى که دربارۀ شهرستانى پژوهش می‌کنند، از لحاظ مذهب او به گمراهى دچار شوند.

در اوایل قرن چهاردهم/ بیستم، شهرستانى متکلم اشعرى و مورخ ادیان شناخته می‌شد. اما اخیراً محققانى مانند محمدرضا جلالى نائینى، محمدتقى دانش‌پژوه، ویلفرد مادلونگ و گى مونو دلایلى بر اسماعیلى بودن او اقامه کرده‌اند (براى تفصیل بیشتر دربارۀ هویت اشعرى یا اسماعیلى او رجوع کنید به استیگر والد ، ۱۹۹۷، ص ۲۹۸ـ۳۰۷).

گفتنی است که در دورۀ شهرستانى، برخى معاصرانش وى را به پیروى از عقاید اسماعیلى متهم ساخته بودند. این اتهامات عمدتاً به دو مأخذ متکى بود: التحبیر سمعانى که ذهبى از آن در تاریخ‌الاسلام (ص ۳۲۹) نقل قول کرده است، و تاریخ خوارزم محمودبن محمد خوارزمى که یاقوت مطالبى را به نقل از آن در معجم‌البلدان (ج ۳، ص ۳۴۳؛ قس ابن‌حجر، ج ۷، ص ۳۱۱ـ۳۱۲) آورده است.

ویلیام کیورتن (متوفى ۱۸۶۴)، مصحح الملل و النحل، همچون بسیارى از پژوهشگران معاصر خود، مطالب وفیات ابن‌خلّکان را مسلّم گرفته و توصیف شهرستانى به عنوان متکلمى اشعرى از هموست. در میان پژوهشگران غربى، شناخت شهرستانى با انتشار ترجمۀ تئودور هاربروکر از الملل در ۱۲۶۲/۱۸۴۶ آغاز شد. در ۱۳۴۳ش جلالى نائینى (۱۳۴۳ش، ص ۷۵) توجه محققان را به متن فارسى نویافته‌اى از شهرستانى، با عنوان مجلس، جلب کرد که شهرستانی آن را در مسجدى، به احتمال بسیار براى مخاطبان شیعى دوازده امامی، ایراد کرده بوده است.

این رسالۀ مختصر در دوران پختگى وى به تحریر درآمده است. جلالى نائینى در مقدمۀ رساله، فرضیۀ اسماعیلى بودن شهرستانى را مطرح کرده است. استدلال او بر این واقعیت مبتنى است که شهرستانى در مفاتیح‌الاسرار و مصابیح‌الابرار از آشنا شدن خویش با قرآن به واسطۀ استادى گمنام سخن گفته است (شهرستانى، ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۲ آ؛ جلالى نائینى، همان، ص ۴۹ـ۵۰).

محمدتقى دانش‌پژوه (۱۳۴۶ش، ص ۷۲ـ۷۴؛ ۱۳۴۷ش، ص ۶۶ ـ۷۰) بر آن است که شهرستانى در طول دورانى که در دربار سلطان¬سنجر و در خوارزم به سر می‌برده، بر مذهب اسماعیلى بوده است. وى توجه می‌دهد که شهرستانى در الملل، هم با اشاعره و هم با اسماعیلیه همدلى نشان داده است. به عقیدۀ او (همان، ص ۶۲) مفاتیح‌الاسرار حاوى مفاهیم اسماعیلى فراوانى است، از جمله این چهار قاعدۀ تغیّر طبیعى دائم (مستأنف) جهان در برابر امکان حصول وضع روحانى کامل (مفروغ)، تضاد و ترتّب، عموم و خصوص، و خلق و امر.

در ۱۳۵۵ش/۱۹۷۶ ویلفرد مادلونگ در مقالۀ کوتاه خود یادآور شد که شهرستانى در مصارعهالفلاسفه آرای ابن‌سینا را، با طرح برخى بحثهاى خاص اسماعیلى دربارۀ اقسام موجودات ، به نقد کشیده است. مطابق استدلال وى، اتهام وابستگى به اسماعیلیه که برخى معاصران شهرستانى به او می‌زده‌اند، واقعى بوده، زیرا او باورهاى اسماعیلى داشته است (مادلونگ، ۱۹۷۶، ص ۲۵۱، ۲۵۸). پس از آن، مادلونگ (۱۹۷۷، ص ۶۲ـ۶۳) به این نکته توجه داد که نصیرالدین طوسى در سیر و سلوک، شهرستانى را «داعی‌الدعاه» اسماعیلی خوانده است.

و سرانجام، ترجمۀ دانیل ژیماره، گی‌مونو، و ژان ژولیوه از الملل، به همراه تعلیقات، شامل تحلیلى از عوامل چندگانۀ مؤثر در اندیشۀ شهرستانى است و به تناقضهایى اشاره دارد که بیانگر هویت مذهبى مسئله‌انگیز اوست. گى مونو در پژوهش طولانی و ثمربخش خود بر روی مفاتیح‌الاسرار ، به شواهد بسیارى دست یافته است که احتمال اسماعیلى بودن شهرستانى را تقویت می‌کند. وى در فاصلۀ سالهای ۱۳۶۲ش تا ۱۳۶۷/ ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۸ عناصر اسماعیلى متعددى در تفسیر شهرستانى کشف کرده که مؤید نظر جلالى¬نائینى و دانش‌پژوه و مادلونگ است.

در ۱۳۶۱ ش/ ۱۹۸۳ گى مونو تحلیل تفصیلى مفاتیح‌الاسرار (شهرستانى، ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۱۲۱ب، ۱۲۲آ) را آغاز کرد و سال به سال عناصر اسماعیلى بیشترى یافت. گى مونو (۱۹۸۶ـ۱۹۸۷، ص ۲۵۵ـ۲۵۶) با این کشف شگرف روبه‌رو شد که شهرستانى در طول دوران زندگی‌اش به امام در معناى شیعى آن معتقد بوده است. تنها جماعتى که در آن دوره به امامِ حاضر باور داشتند، اسماعیلیان نزارى بودند.

پس از آن در سالهاى ۱۳۶۶ و ۱۳۶۷ ش/ ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸، وى به این دلیل که شهرستانى در مفاتیح‌الاسرار (۱۹۸۹، ج ۲، ص ۲۶۶آ) تعبیر «إلهُنا إلهُ محمد» (خداى ما خداى محمد است) را به مؤمنان حقیقى نسبت داده است، متقاعد شد که وى اسماعیلى بوده است. عین این عبارت در بخشِ اسماعیلیۀ نزارى در الملل به کار رفته است (شهرستانى، ۱۳۶۴ش، ج ۱، ص ۱۷۸). پس از این مرحله، وى به این نتیجه رسید که شهرستانىِ مؤلف هر دو کتاب الملل و مفاتیح‌الاسرار، بی‌تردید به سنّت نزارى تعلق دارد (مونو، ۱۹۸۷ـ۱۹۸۸، ص ۲۴۰؛ همو، ۱۹۹۶، ص ۲۲۰ـ۲۲۲). این نتیجه‌گیرى قطعى در تحقیقات بعدی راجع به آثار شهرستانى مایۀ پیشرفت بود، اما بدون پیش¬گامى جلالى نائینى، این کشف احتمالاً بی‌ثمر می¬ماند.

اسماعیلیه در برخى وجوه تعالیم اشاعره دربارۀ خدا با آنان اشتراکاتى داشته‌اند و شهرستانى بر این وجوه خاص تأکید کرده است. دو لفظ «معنا» و «عبارت» که اشعرى به کار ‌برده، اجزایى از واژگان شیعى بوده که مدتها پیش از تولد اشعرى کاربرد داشته است. این دو اصطلاح فنى به ترتیب ناظراست به دو معناى باطنى و ظاهرى وحى. خداى اشاعره وجود محض در برابر واجب‌الوجود ابن‌سینا نیست. او خدایى است موجِد که به موجودات هستى می‌بخشد. در این جهت، بیان اشاعره دربارۀ خدا با مفهوم اسماعیلى «مبدِع» وراى وجود و عدم مشابهتهایى دارد. در واقع از دید اسماعیلیان اساساً بر خدا نباید نامى گذاشت، زیرا هر نامى از حروف ترکیب یافته است که اشیایى مخلوق¬اند و نمی‌توان آنها را براى تسمیۀ خدا، که وراى همه مفاهیم است، به کار برد.

دربارۀ نظریۀ خلقت، اشاعره و اسماعیلیه میان امر الهى و خلق، یعنى آفرینش طبیعى، تمایز قائل می‌شوند. شهرستانى در نهایه بر این حقیقت تأکید می‌کند که خدا یگانه خالق و یگانه فاعل است و نظریۀ اشعرى کسب را اختیار می‌کند. اما در مجلس و در مفاتیح‌الاسرار، فرشتگان نقش عمده را در آفرینش طبیعى دارند (شهرستانى، ۱۹۹۸، ص ۸۲؛ همو، ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۱۰۹ب ـ ۱۱۰آ). نزد اسماعیلیه، خدا مبدأ کل آفرینش است، اما در آفرینش دخالت مستقیم ندارد. ما نمی‌توانیم دربارۀ اینکه آفرینش چگونه صورت می‌گیرد سخن قاطعى بگوییم، زیرا آفرینش وراى منطق انسانى است. آفرینش صرفاً به واسطۀ امر الهى، که اجراى آن با فرشتگان و عقول است، تحقق می‌پذیرد.

مفهومى از نبوت که در نهایه پرورانده شده است، با مفهوم اسماعیلیه و فلاسفه قرابت بیشترى دارد تا با مفهوم اشاعره، زیرا شهرستانى رابطه‌اى منطقى میان معجزه و عصمت نبوى برقرار می‌سازد. به عقیدۀ او، دلیل صدق نبى با ذات او سرشته و به عصمت او وابسته است (شهرستانى، ۱۹۳۴، ص ۴۴۴ـ۴۴۵). وى نگرش عقلى محض فلاسفه را پذیرفته و، مانند ابن‌سینا، پیامبر را به سبب اتصال با فرشته وحى، مظهر بالاترین کمال انسانى دانسته است وى مفهوم زمان دَورى را در الملل، مجلس، و مفاتیح به¬صراحت بسط داده، هر چند در نهایه تلویحاً از آن سخن گفته است.

شهرستانى در الملل (۱۳۶۴ش، ج ۲، ص ۴۶) دربارۀ ضرورت وجود انسانِ هدایتگرِ برخوردار از موهبت عصمت، موضع «حنفا» را  در برابر صابئه قرآنى اختیار کرده است. وى در مجلس به تمایز آشکارى میان مرتبه‌هاى معنوى قائل شده است: موسى، قاضى شریعت؛ خضر، نایب قاضى قیامت؛ و على، قائم. دوگونه نور از ابراهیم به میراث مانده است: نور ظاهر و نور مستور. این دو نور یادآور دو مفهوم شیعى «نورالنبوه» و «نورالامامه»اند.

وى در مفاتیح‌الاسرار (ج ۱، ص ۱۲۱ب ـ ۱۲۲آ) تأکید کرده که شیعیان منتظر به یک امام غایب و منتظَر ایمان دارند، در حالى که خداوند «بندگانى ارجمند (عبادٌ مکرَمون) دارد که در سخن گفتن بر او پیشى نمی‌گیرند و (در هر چیز) به امر او کار می‌کنند» (انبیاء: ۲۶ـ۲۷). «او بندگان خویش را به میراث‌برى کتابش بر می‌گزیند» (فاطر: ۳۲). هر کس با آنان درافتد، با خدا در افتاده است و هر کس آنان را دوست بدارد خدا را دوست داشته است. هر که از ایشان اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر که به ایشان خشوع ورزد، به خدا خشوع ورزیده است (شهرستانى، ۱۹۸۹، ج ۱، ص ۱۲۱ـ۱۲۳). شهرستانى در بیشتر نوشته‌هایش به على و اهل‌بیت علیهم‌اسلام اظهار اخلاص کرده است.

در مجلس بر ضرورت وجود هدایتگر در جهان روحانی و جسمانی تأکید شده است. برای هر مرتبۀ روحانی مدبّری هست (شهرستانی، ۱۹۹۸، ص ۵۹). شهرستانی تصریح می کند که در روز قیامت، علی علیه السلام نقش «قائم»ی را برعهده خواهد داشت که اهل بهشت را از اهل دوزخ جدا می کند. مقام قائم برای علی علیه السلام نشانی اسماعیلی و به ویژه نزاری دارد، زیرا در احادیث شیعۀ دوازده امامی، مهدی امام دوازدهم «قائم قیامت» دانسته شده است. ابواسحاق قهستانی نزاری (متوفی ۹۰۴)، به حدیثی نبوی اشاره کرده که در آن امام علی با صفت قائم معرفی شده است. وی این حدیث را نقل کرده است که رسول اکرم فرمود علی¬بن ابی¬طالب «تنها در روز قیامت عَلَم قیامت بردارد» (ابواسحاق قهستانی، ۱۹۵۹، ص۴۰).

سرشت واقعی تفکر شهرستانی نه کاملاً فلسفی و نه کاملاً کلامی است، اما وجوهی از هر دو را در خود دارد که، بهتر از همه، واژۀ «حکمت الهی» بر آن دلالت می کند. شهرستانی با آنکه از فلاسفه و متکلمان انتقادهای بسیار سختی کرده، یقیناً ضدیت تمام عیاری با فلسفه و کلام نداشته است. به بیان او در مجلس، برای ماندن در صراط مستقیم باید موازنۀ کاملی را میان عقل و سمع حفظ کرد (شهرستانی، ۱۹۹۸، ص۹۹). به نظر او، فیلسوف یا متکلم باید عقل خویش را تا پیش از رسیدن به محدودیت عقلی به کار بندد و در آن سوی این محدوده به تعالیم انبیا و امامان گوش بسپارد.



منابع:

(۱) ابن‌حجر عسقلانی، لسان‌المیزان، چاپ عبدالفتاح ابوغده، بیروت ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛
(۲) ابواسحاق قهستانی، هفت باب، تصحیح و ترجمه ولادیمیر ایوانف، بمبئی ۱۹۵۹؛
(۳) جلالی نائینی، محمدرضا، شرح حال و آثار حجه‌الحق ابوالفتح محمدبن عبدالکریم شهرستانی، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۴) ذهبی، محمدبن احمد، تاریخ الاسلام، ج۳۷ (سالهای ۵۴۱ـ۵۵۰)، چاپ عمر عبدالسلام تدمری،‌بیروت ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷؛
۵- دانش¬پژوه ،محمدتقی، همو، «داعی الدعاه تاج‌الدین شهرستانی»، نامه آستان قدس، دوره ۷، ش۲ و ۳ (بهمن ۱۳۴۶)؛
(۶) همو، «داعی الدعاه تاج‌الدین شهرستانی»، نامه آستان قدس، دوره ۷، ش۴ (مرداد ۱۳۴۷)؛
(۷) شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، مصارعه الفلاسفه، چاپ سهیر مختار، قاهره ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶؛
(۸) همو، مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، تهران ۱۹۸۹؛
(۹) همو، کتاب الملل و النحل، چاپ محمد فتح‌الله بدران، قاهره ۱۳۶۴ش؛
(۱۰) همو، نهایه الاقدام فی علم الکلام، چاپ آلفرد گیوم، آکسفورد ۱۹۳۴؛
(۱۱) یاقوت حموی، معجم‌البلدان، چاپ ووستنفلد، ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳؛

(۱۲) Gimaret, Daniel and Mono, Guy, Livre des religions et des sects, vol.1, Belgium (Peeterrs), 1986;
(۱۳) Madelung, Wilferd, “Ash-Shahrestanis Streitschrift gegen Avicenna und ihre Widerlegung durch Nasir ad-din at-Tusi”, Akten des VII. Kongresses fur Arabistik und Islamwissenschaft, Abhandlungen der Akademie des Wissenschaften in Gottingen, vol.98 (1998), p. 250-259;
(۱۴) Id, “Aspects of Ismaili Theology: the Prophetic chain and the God beyond Being”, in Ismaili Contributions to Islamic Culture, ed. Seyyed Hossein Nasr, Tehran 1977;
(۱۵) Monnot, Guy, “Islam: exegese coranique”, Annuaire de l’Ecole Pratique des Hautes Etudes, 1983-1984, 92/305-315;
(۱۶) Id, “Islam: exegese coranique”, Annuaire de l’Ecole Pratique des Hautes Etudes, 1986-1987, 95/ 253-259;
(۱۷) Id, “Islam: exegese coranique”, Annuaire de l’Ecole Pratique des Hautes Etudes, 1987-1988, 96/ 237-243;
(۱۸) Id, “Al-Shahrestani”, Encyclopedie de l’islam, 1996, 9/220-922;
(۱۹) Al-Shahrestani, Abu al-Fath Ibn ‘Abd al-Karim Majlis-i maktub-i Shahrestani-i mun’agid dar Khwarazam, Ed. Muhammad Rida R. Jalali Na’ini and translated into French by Diana Steigerwald in Majlis: Discours sur l’ordre et la creation, Sainte-Foy (Quebec), Les Presses de l’Universite Laval, 1998;
(۲۰) Steigerwald, Diana, La pensee philosophique et theologique de Shahrestani, Sainte-foy (quebec) 1997.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه حَنبَل بن اسحاق «شیبانى»(متوفی ۲۷۳ه ق)

 حَنبَل بن اسحاق بن حنبل، کنیه اش ابوعلى، ملقب به شیبانى، حافظ و محدّث و مورخ حنبلى قرن سوم. او برادرزاده و شاگرد احمدبن حنبل* بود (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۱۷؛ ابنابىیعلى، ج ۱، ص ۳۸۳). بنابه نظر ذهبى (ج ۱۳، ص ۵۱)، وى قبل از سال ۲۰۰ به دنیا آمده است. از زندگىاش اطلاع چندانى در دست نیست.

اساتید

به گفته خطیب بغدادى (همانجا) وى از استادان و محدّثان بسیارى حدیث شنیده است،

از جمله

احمدبن حنبل؛

پدر خود، اسحاقبن حنبل؛

ابونعیم فَضلبن دُکَیْن؛

و ابوغَسّان نَهدى (رجوع کنید به ابن ابىیعلى، ج ۱، ص ۳۸۳ـ۳۸۴). حنبل بن اسحاق تصریح کرده که به همراه صالح و عبداللّه (فرزندان احمدبن حنبل)، مُسنَدِ احمدبن حنبل را بهطور کامل از وى فراگرفته است (همان، ج ۱، ص ۳۸۵).

شاگردان

ابوبکر احمدبن محمد خَلّال*،

محمدبن مَخْلَد،

ابوالقاسم عبداللّهبن محمد بَغوى*،

از شاگردان و راویان او بوده اند (خطیب بغدادى، همانجا؛ ابنابىیعلى، ج ۱، ص ۳۸۴). وى همانند دیگر اصحاب احمدبن حنبل، روایاتى را که از استادش شنیده بود در کتابى به نام المسائل گردآورى کرده بود (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۳، ص ۵۲) و آن را بر علاقهمندان به حدیث در شهرهاى مختلف که به آنها سفر مى کرد، مى خوانده است (رجوع کنید به ابن ابى یعلى، ج ۱، ص ۳۸۳).

خطیب بغدادى (همانجا) و ابن ابىیعلى (ج ۱، ص ۳۸۴) او را با القابى چون «ثَبْت» و «ثقه» ستوده اند.او همچون احمدبن حنبل به رؤیت خدا در آخرت باور داشت. اصرار او بر این موضوع در حدى بود که انکار این عقیده را از مصادیق ارتداد مىدانست (رجوع کنید به ابن ابى یعلى، ج ۱، ص ۳۸۷).

رحلت

حنبل بن اسحاق در اواخر عمر به شهر واسط، شهرى بین بصره و کوفه، رفت و در ۲۷۳ درگذشت (خطیب بغدادى، همانجا؛ قس ابواسحاق شیرازى، ص۱۷۰ که سال درگذشت او را ۲۹۳ ذکر کرده است).

آثار

حنبل بن اسحاق آثارى داشته است که بیشتر آنها موجود نیست. اساس کتاب او در تاریخ، گفته هاى احمدبن حنبل و یحیى بن مَعین* بوده است که برخى تراجم نگاران از آن یاد کرده اند (رجوع کنید به دارقطنى، ج ۲، ص ۷۶۸؛ خطیب بغدادى، همانجا؛ ذهبى، ج ۱۳، ص ۵۳). ذهبى (همانجا) این اثر را مفید دانسته است. او راوى الرد على اهلالرأى/ القیاس حُمَیدى (متوفى ۲۱۹) بوده است (دارقطنى، همانجا).

ذکر محنه الامام احمدبن حنبل اثر دیگر حنبلبن اسحاق است (ذهبى، ج ۱۳، ص ۵۲ـ۵۳) که در آن عقیده احمدبن حنبل را درباره قِدَم قرآن آورده و نیز از آزارهایى که از رهگذر این عقیده به پیشواى حنبلیان وارد شده، سخن گفته است (رجوع کنید به جدعان، ص ۳۵۶).

ذکر محنه الامام احمدبن حنبل به تحقیق محمد نغش در یک مجلد به چاپ رسیده است (اسکندریه ۱۹۷۷). جزء حدیثى از او به تدوین ابوعمرو عثمانبن احمد مشهور به ابنسماک (متوفى ۳۴۴) برجا مانده است (رجوع کنید به سوّاس، ص ۱۸۲).



منابع:

(۱) ابنابىیعلى، طبقات الحنابله، چاپ عبدالرحمانبن سلیمان عُثیمین، ریاض ۱۴۱۹/۱۹۹۹؛
(۲) ابواسحاق شیرازى، طبقات الفقهاء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۳) فهمى جدعان، المحنه: بحث فى جدلیه الدینى و السیاسى فى الاسلام، بیروت ۲۰۰۰؛
(۴) خطیب بغدادى؛
(۵) علىبن عمر دارقطنى، المؤتلف و المختلف، چاپ موفقبن عبداللّه بن عبدالقادر، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۶) ذهبى؛
(۷) یاسین محمد سوّاس، فهرس مجامیع المدرسه العُمریه فى دارالکتب الظاهریه بدمشق، کویت ۱۴۰۸/۱۹۸۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴

زندگینامه ابوجَهم بُکَیْربن اَعْیَن الشیبانی الکوفی

ابوجَهم بکیربن اعین بن سُنْسُن الشیبانی الکوفی ، از مشهورترین اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام . خاندان او، آل اعین ، از نخستین و مهمترین خانواده های شیعی در کوفه و شماری از فرزندانش نیز،تا زمان غیبت کبرای امام عصر عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (قرن چهارم ) در فقه و حدیث سرآمد بودند که نامدارترین آنها عبدالله بن بکیر و ابوغالب احمدبن محمد زُراری اند.

این مقاله به معرفی بکیر و خاندان او جز عبدالله و ابوغالب می پردازد.

به نوشته زراری (ص ۲۶ـ۲۷)، عبدالملک بن اَعْیَن اولین فرد این خاندان بود که به هدایت صالح بن میثم ، صحابی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، شیعه شد و سپس حمران بن اعین به تشویق ابوخالد کابلی ، از ثقات امام سجاد علیه السلام ، مذهب تشیع اختیار کرد. زراری (ص ۲۱) این نکته را نیز نقل کرده که اُمّالاَسود دختر اعین نخستین کس از این خاندان بوده که ، از طریق ابوخالد کابلی ، به مذهب شیعی گرویده است .

هر چند بکیر را در شمار صحابیان امام سجاد علیه السلام نیاورده اند، احادیث منقول از او نشان می دهد که زمان آن امام را نیز درک کرده است (طوسی ، ۱۳۵۶، ص ۷۴؛ خوئی ، ج ۳، ص ۳۵۹ براساس مطلب طوسی ). بنابر احصای خوئی (ج ۳، ص ۳۶۰، احادیث منقول از بکیر در کتب اربعه حدیثی شیعه به ۱۲۵ می رسد که جز چهار حدیث (کلینی ، ج ۱، ص ۹۳، ۱۰۹، ۴۳۸) بقیه فقهی اند. امام صادق علیه السلام او را بعد از وفاتش تکریم کرده و به همنشینی وی در آخرت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وسلّم و امیرمؤمنان علیه السلام اشاره کرده است . بحرالعلوم (ج ۱، ص ۲۵۶) پس از نقل این روایت آن را صحیح و معتبر دانسته است (کشّی ، ص ۱۸۱؛ علاّ مه حلّی ، ص ۲۸؛ قهپائی ، ج ۱، ص ۲۷۹؛ ابن طاووس ، ص ۵۸؛ امین ، ج ۳، ص ۵۹۹ ـ ۶۰۰).

بکیر از اصحاب امام باقر (ابن ندیم ، ص ۲۷۶) و امام صادق علیهماالسلام است (امین ، همانجا) که بدون واسطه و گاه به واسطه برادرش ، زراره بن اَعین * ، حدیث نقل کرده است و شمار زیادی از محدثان ، از جمله عبدالله بن بکیر، اَبان بن عثمان ، جَمیل بن دَراج ، حَریزبن عبدالله ، عبدالرحمان بن حجاج ، علی بن رِئاب و عمربن اُذَینَه (خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۰ـ۳۶۱؛ کاظمی ، ص ۲۶؛ مازندرانی حائری ، ج ۲، ص ۱۷۵) از او حدیث نقل کرده اند.

در اسناد برخی از احادیث نامهای کسانی چون ابن ابی عَمیر آمده که از بکیر نقل حدیث کرده اند، در حالی که از نظر زمانی بین آنها فاصله زیادی وجود دارد. برخی رجال شناسان این اسناد را تصحیح و مورد اشتباه را روشن کرده اند ( رجوع کنید به خوئی ، ج ۳، ص ۳۶۲؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۸۶).

فرزندان بکیر به بکیریون و وُلدجهم و بیش از همه به زُراری (منسوب به زراره بن اعین ، برادر بکیر) معروف اند (موحد ابطحی ، ص ۱۸۵؛ زراری ، ص ۱۱؛ بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۴۲) و نسبت اخیر به نوشته ابوغالب (همانجا)، به این جهت بوده که مادر حسن بن جهم بن بکیر نواده زراره بناعین بود. گویا ذکر همین نسبت در توقیعات امام هادی علیه السلام برای سلیمان بن جهم در رواج آن (زراری ) تأثیر جدی داشته است (بحرالعلوم ، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹). در برخی منابع ، به هنگام ذکر نام افراد این خاندان ، گاه به اشتباه (احتمالاً به سهو کاتبان ) به جای «زراری » کلمه «رازی » نوشته شده است (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۲۷۱ و ۳۲۳؛ج ۲، بخش ۱، ص ۲۹۱؛ج ۳، بخش ۱، ص ۱۲۲).

بهترین و قدیمترین زندگینامه فرزندان بکیر در رساله ای مندرج است که ابوغالب ، به قصد اجازه روایت کتب خود و خاندانش و آنچه از کتب گذشتگان نزدش بوده ، برای نواده خود، ابوطاهر محمدبن عبیدالله بن احمد شیبانی زراری ، نوشته است .

برخی از اخلاف بکیر که از نظر حدیثی و فقهی شناخته شده اند، از این قرارند:

۱) عبدالحمیدبن بکیر، از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ، که بی واسطه و گاه به واسطه عبدالملک و محمدبن مسلم ، حدیث نقل کرده است و گروهی از محدثان ، از جمله محمدبن ابی عمیر، صَفوان بن یحیی ، حسن بن محبوب و یونس بن عبدالرحمان ، از او نقل حدیث کرده اند؛
۲) عمربن بکیر، صحابی امام صادق علیه السلام ؛
۳) عبدالاعلی بن بکیر، راوی حدیث از امام صادق علیه السلام که در اسناد احادیث زیادی بین او و عمویش عبدالاعلی بن اعین خلط شده است (موحد ابطحی ، ص ۱۳۳)؛
۴) زیدبن بکیر و جهم بن بکیر که طوسی (۱۳۸۰، ص ۱۰۹)، نجاشی (ص ۲۲۲)، ابن داوود حلّی (ص ۵۷)، قهپائی (همانجا) و امین (همانجا) آنها را در زمره اولاد بکیر نام برده اند؛
۵) حسین و محمد و علی ، فرزندان عبدالحمیدبن بکیر و از راویان حدیث (نجاشی ، همانجا)، هر چند زراری (ص ۲۴) این سه برادر را فرزندان عبدالله بن بکیر خوانده است ؛
۶) حسن بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و از محدثان ثقه (زراری ، ص ۸) که با واسطه از محدثانی چون بکیربن اعین ، حمادبن عثمان ، عبدالله بن بکیر و فضیل بن یسار حدیث نقل کرده است و محدثان دیگری ، چون احمدبن محمدبن عیسی ، حسن بن علی بن فضال ، علی بن اسباط ، محمدبن اسماعیل و محمدبن

نسب نامه خاندان بکیربن اعین

عبدالحمید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۴، ص ۲۹۵). شمار احادیث نقل شده از او، که غالباً فقهی است ، به ۱۲۳ می رسد (همانجا)؛
۷) حسین بن جهم بن بکیر، از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام که در بعضی کتب رجال ، او و حسن بن جهم را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۳۲۳)؛
۸) علی بن جهم بن بکیر، از اصحاب و راویان امام کاظم علیه السلام . موحد ابطحی (ص ۱۹۳) محمد را نیز از فرزندان جهم نام برده است . البته برای محمد نیز فرزندی به نام علی ذکر شده است (همانجا)؛
۹) محمدبن حسن بن جهم بن بکیر، که بتردید در طبقه اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام قرار دارد و چند حدیث نیز از او نقل شده است (همان ، ص ۱۹۸)؛
۱۰) سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیر، از مشایخ شیعه ، معروف به زراری (زراری ، ص ۱۱)، که ازطریق مادر با آل طاهر نسبت داشت و بدین جهت همراه آنان به نیشابور رفت و پس از بازگشت آل طاهر از خراسان بهکوفه برگشت . محل سکونت او در کوفه سالها به عنوانمحله شیعه نشین آل زراره معروف بود (همان ، ص ۱۲ـ۱۳)؛

۱۱) محمدبن سلیمان ، معروف به ابوطاهر زراری (۲۳۷ـ۳۰۱)، از ثقات اصحاب حدیث که با امام حسن عسکری علیه السلام مکاتبه داشته و کتاب الا´داب والمواعظ و کتاب الدعاء ازآثار اوست . او واسطه انتقال کتب برخی از اصحاب ائمه به نسلهای بعد بوده است (همان ، ص ۳۴ـ۳۷، شرح موحد ابطحی ). به نقل زراری (ص ۱۷) و شیخ طوسی (۱۳۹۸، ص ۱۶۳ـ ۱۶۴، ۱۸۱ـ۱۸۲)، وی مورد توجه حضرت امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف نیز بوده و توقیعاتی برای او صادر شده است . نواده ابوغالب ، محمدبن عبیدالله بن احمد، نیز به ابوطاهر زراری معروف بوده و بعضاً در اسناد، احادیث او و محمدبن سلیمان را خلط کرده اند (مامقانی ، ج ۳، بخش ۱، ص ۲۲)؛

۱۲) ابوالحسن علی بن سلیمان زراری ، از محدثان و فقهای مورد توجه امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف بوده و با آن حضرت پیوند و ارتباط داشته ، وتوقیعاتی نیز از جانب ایشان دریافت داشته است . کتاب النوادر از آثار اوست (خوئی ، ج ۱۲، ص ۴۲ـ۴۳؛نجاشی ، ص ۲۶۱)؛

۱۳) جعفر فرزند دیگر سلیمان را نیز از اصحاب امام هادی علیه السلام خوانده اند (طوسی ، ۱۳۸۰، ص ۴۱۲، پانویس ۲؛
ابن حجر عسقلانی ، ج ۲، ص ۱۱۵). از سه فرزند دیگر او، به نامهای احمد و حسن و حسین ، نیز در رساله فی آل اعین زراری (ص ۱۲، ۱۴) یاد شده است .



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانی ، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۲) ابن داوود حلّی ، کتاب الرجال ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۹۲/ ۱۹۷۲؛ابن طاووس ، التحریر الطاووسی ، المستخرج من کتاب حل

(۳) الاشکال فی معرفه الرجال ، تألیف حسن بن زین الدین شهید ثانی ، چاپ محمدحسن ترحینی ، قم ۱۳۶۸ش ؛
(۴) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) محمدمهدی بن مرتضی بحرالعلوم ، رجال السید بحرالعلوم : المعروف بالفوائدالرجالیه ، چاپ محمدصادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم ، تهران ۱۳۶۳ش ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، قم ۱۴۱۰؛
(۸) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۹) احمدبن محمد زراری ، رساله فی آل اعین ، مع شرحها لمحمدعلی موحدابطحی ، اصفهان ۱۳۹۹؛
(۱۰) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۱) همو، الفهرست ، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم ، نجف ۱۳۵۶/۱۹۳۷، چاپ افست قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۱۲) همو، کتاب الغیبه ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۹۸ ) ؛
(۱۳) حسن بن یوسف علاّ مه حلّی ، رجال العلامه الحلّی ، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۱۴) عنایه الله قهپائی ، مجمع الرجال ، چاپ ضیاءالدین علامه اصفهانی ، اصفهان ۱۳۸۴ـ ۱۳۸۷، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۵) محمدامین بن محمدعلی کاظمی ، هدایه المحدثین الی طریقه المحمدین ، چاپ مهدی رجائی ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۶) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ش ؛
(۱۷) محمدبن یعقوب کلینی ، الکافی ، چاپ علی اکبر غفاری ، بیروت ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن اسماعیل مازندرانی حائری ، منتهی المقال فی احوال الرجال ، قم ۱۴۱۶؛
(۱۹) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، چاپ سنگی نجف ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدعلی موحد ابطحی ، تاریخ آل زراره ، ( اصفهان ، بی تا. ) ؛
(۲۱) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهرب رجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۳

زندگینامه آیت الله ملامحمدتقی برغانی « شهید ثالث»(مستشهد۱۲۶۳ه ق)

 ملامحمدتقی معروف به شهید ثالث . فرزند ملامحمد ملائکه از مشاهیر علمای شیعه در قرن سیزدهم و سرشناسترین دانشمند خاندان برغانی است . در ۱۱۷۲ در برغان از قرای قزوین به دنیا آمد و علوم مقدّماتی و قسمتی از دروس سطح را نزد پدرش در برغان فراگرفت . سپس به قزوین رفت و در حوزه علمیّه آن شهر به درس و بحث ادامه داد. آنگاه به قصد تکمیل مدارج علمی به شهرهای اصفهان و کربلا و قم سفر کرد و نزد استادان بزرگ آن روز به تحصیل پرداخت (آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۴، جزء ۲، قسم ۱، ص ۲۲۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۴۷؛ حرزالدین ، ج ۲، ص ۲۰۷). به گفته خود او، در اصفهان بیشتر به فلسفه اشتغال داشته و فلسفه نیز تدریس می کرده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛ حرزالدین ، همانجا؛ تنکابنی ، ص ۱۹؛ کشمیری ، ص ۴۰۷). بزرگترین استاد او در فقه ، سید علی طباطبایی * (متوفی ۱۲۳۱) در کربلا بوده است .

ملامحمدتقی در حدود سالهای ۱۲۲۰ به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد و به تدریس و افتا و اقامه نماز جماعت و تصدّی امور دینی پرداخت . به دلیل حسن تقریر و طلاقت لسان و حلّ مسائل مشکل و موشکافی در مباحث علمی ، حوزه درس او رونق یافت ؛ ولی پس از چندی ، دیگر بار به عتبات بازگشت . این اقدام بر اثر برخی اعتراضات به فتحعلی شاه قاجار بود (آقابزرگ طهرانی ، همانجا). علت دیگر این بود که اجتهاد او را میرزا ابوالقاسم قمی * (متوفی ۱۲۳۱) تصدیق نمی کرد؛ زیرا محمدتقی فقط چند روز در محضر درس میرزای قمی حاضر شده بود و میرزا شناخت کافی از او نداشت و لذا مکاتبه علمی آن دو بی نتیجه مانده بود (تنکابنی ، ص ۱۹، ۲۲؛ کشمیری ، همانجا).

گفته شده است که برغانی و دو برادرش ، ملامحمد صالح و محمدعلی ، در جلسه ای که با حضور علمای تهران و شخص شاه در کاخ گلستان تشکیل شد، شرکت داشتند (محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۲۸ـ۲۹). در این جلسه برغانی به شاه اعتراضاتی کرد و میان برادران برغانی و ملامحمدعلی مازندرانی ، مشهور به جنگلی ، مشاجره لفظی درگرفت و اندکی به خشونت گرایید (تنکابنی ، ص ۳۱ـ۳۲). به همین دلیل ، شاه آنها را نکوهید و گویا فرمان تبعیدشان را صادر کرد (منابع موجود در این باره اطّلاعات کافی و یکسان نداده اند).

محمدتقی بعد از بازگشت به عتبات ، بار دیگر به حوزه درس استاد خود، طباطبایی ، پیوست و پس از چندی به توصیه استاد شخصاً تدریس را آغاز کرد و مسجدی نیز در این شهر ساخت و به امامت جماعت و وعظ در آن پرداخت . این مسجد به نام مسجد برغانی شهرت داشت که پس از شهادت او به نام مسجد شهید ثالث معروف شد. در این دوره تحصیل ، موفّق به گرفتن گواهی اجتهاد از سیدعلی طباطبایی و فرزند او سید محمد مجاهد * (متوفی ۱۲۴۲) و شیخ جعفر نجفی * (متوفی ۱۲۲۸)، صاحب کتاب کشف الغطاء شد و پس از چند سال همراه شخص اخیر که عازم ایران بود، از عتبات بازگشت ، ولی این بار در قزوین سکونت گزید.

ظاهراً شاه با حضور ملا محمدتقی و دو برادرش در تهران مخالف بوده اما بر اثر وساطت فقیه نامبرده ، با بازگشت آنان به ایران موافقت کرده است . چون ملا عبدالوهاب قزوینی ، عالم بزرگ شهر، از برغانی تجلیل کرد، در زمانی کوتاه ، رهبری دینی و تربیت طلاّ ب علوم دینی به او انتقال یافت ، و به سبب توجّه او به زهد و تقوا و ترویج دین و قدرت بیان و اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر و نیز رسیدگی به حال فقرا و درماندگان ، مورد توجّه همه طبقات قرار گرفت .

برغانی همچنانکه با بدعتها سخت مبارزه می کرد و از اشاره به ضعفهای حکومت نیز ابا نداشت حرزالدین ، ج ۲، ص ۲۰۷؛آقابزرگ طهرانی ، جزء ۲، قسم ۱، ص ۲۲۷؛محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۱۷). از صوفیّه روزگار خود نیز بشدت انتقاد می کرد و به همین دلیل حاج میرزا آقاسی * ، صدراعظم محمدشاه ، از او آزرده خاطر بوده و گویا در صدد اخراج وی و دو برادرش از ایران برآمده ، ولی شاه با این خواسته و اقدامات مشابه موافق نبوده است (تنکابنی ، ص ۲۹).

حضور او در جنگ دوم ایران و روس (۱۲۴۱ـ۱۲۴۳)، همراه با سیّد محمد مجاهد و دیگر علما، گرایش او را به تلاشهای اجتماعی ، در کنار سایر فرایض دینی و مداومت در عبادت شبانه ، نشان می دهد (همان ، ص ۲۶). از میان شاگردان او میرزا محمد تنکابنی ، مؤلّف قصص العلماء ، و سیّد ابراهیم موسوی قزوینی قابل ذکرند.

شهرت عمده ملامحمدتقی از برخورد تاریخی و قاطعی سرچشمه گرفته که با جریان شیخیه * و بابیگری * داشته و در ایّام اقامتش در قزوین روی داده است (آقابزرگ طهرانی ، همانجا؛محمدصالح برغانی ، همانجا).

این ماجرا از حوادث مهم تاریخ ایران و شیعه در عصر قاجار محسوب می شود. در سفری که شیخ احمد احسایی * مؤسّس فرقه شیخیه به ایران کرد، در بسیاری شهرها از او استقبال کردند و شخص شاه نیز او را تجلیل کرد. از طرفی برخی افکار و عقاید انحرافی نیز از او در مجامع دینی و علمی نقل می شد (درباره عقاید احسایی رجوع کنید به شیخیه * ).

لذا با ورود او به قزوین (حدود ۱۲۴۰)، بنابه درخواست عده ای از علمای آن شهر و برخی شهرهای دیگر، محمدتقی برغانی ، به نمایندگیِ علما، احسایی را به مناظره طلبید، که حاصل آن تکفیر احسایی از جانب برغانی و در پی آن از سوی سایر فقها بود. این واقعه که بیشتر مورّخان ، و حتی خود شیخیه ، تأثیر جدّی و پر دامنه آن را گزارش کرده اند، به طرد احسایی انجامید و او ناگزیر ایران را به عزم سفر حجّ ترک گفت و پس از چندی درگذشت .

هر چند واکنش علنی برغانی ، دشمنی مدافعان احسایی را برانگیخت ، اما او نه تنها از مخالفت آشکار با این نحله دست نکشید بلکه با پیدایش بابیگری بر شدت و قوّت مبارزه خود افزود. پیروان این فرقه را کافر شمرد و رشد و نفوذ آنان را به طور جدّی کاهش داد (آقا بزرگ طهرانی ، همانجا؛محمد صالح برغانی ، همانجا؛امینی ، ص ۳۲۳).

همین موضعگیری قاطع و علنی بود که موجب شد در سحرگاه ۱۵ ذی القعده ۱۲۶۳، هنگامیکه طبق معمول در مسجد به عبادت مشغول بود، با ضربه های مهلک چند نفر بابی از پا درآمد (آقا بزرگ طهرانی ، همانجا؛محمدصالح برغانی ، همانجا؛امین ، ج ۹، ص ۱۹۷؛تنکابنی ، ص ۵۷). چون در راه دفاع از عقاید دینی کشته شده بود، به شهید ثالث (در عداد شهید اول : محمدبن مکّی ، و شهید ثانی : زین الدین بن علی ) شهرت یافت و پیکرش با تجلیل فراوان به خاک سپرده شد. طرفداران او در شهرهای ایران و عتبات مجالس یادبودی برایش برپا کردند و شاعرانی نیز اشعاری به فارسی و عربی ، در رثای او سرودند.

گذشته از تقوا و شهامت و بیان رسا، مقام علمی برغانی نیز مورد تأیید تراجم نویسان و دیگر دانشمندان بوده است ، ولی شیخیّه کرمان و هانری کربن ، اسلام شناس معاصر فرانسوی (که شدیداً تحت تأثیر افکار شیخیّه قرار داشته و این مکتب را وجهه متکامل فلسفه اسلامی می داند رجوع کنید به شیخیّه * )، کوشیده اند تا جایگاه علمی او را انکار کنند و ادعا کرده اند که انتقاد و تکفیر صریح او را از احسایی همه علما، خصوصاً دانشمندان برجسته شیعه ، قبول نکرده اند.

آثار

با اینهمه ، آثار علمی شایان توجّهی از ملا محمدتقی دردست است که گواه برقدرت علمی اوست ،

از جمله :

منهج الاجتهاد ،

شرح کاملِ عربی بر شرایع الاسلامِ محقّق حلّی . تألیف این کتابِ ۲۴ جلدی در ۱۲۲۶ آغاز شده و چندین سالِ مداوم به طول انجامیده است . خوانساری (ج ۴، ص ۴۰۳) به شهرت این کتاب اشاره کرده و شیخ محمدحسن نجفی ، در تدوین جواهر الکلام ، در شرح قسمت جهاد، از این کتاب استفاده کرده است (تنکابنی ، ص ۳۰؛آقابزرگ طهرانی ، ۱۴۰۳، ج ۲۳، ص ۱۸۲؛محمدصالح برغانی ، مقدمه صالحی ، ج ۱، ص ۱۸). در این کتاب ، گاهی برخلاف مشهور فقها، فتوا می دهد که خود قابل تأمّل است .

کتابهای دیگر او عبارت اند از :

شرح الشرایع در یک جلد، مجموعه ای در فقه به فارسی ؛
حاشیه بر معالم ؛
رساله فی الطّهاره والصّلاه ؛
رساله فی قضاءالصّلوات ؛
رساله فی صلاه الجمعه ؛
القضاء عن الاموات ؛
ملخّص العقاید ؛
عیون الاصول (به صورت نقد بر قوانین الاصول محقّق قمی )؛
ملخّص العقاید ؛
مجالس المتّقین و جز آن . برخی از این کتابها به خطّ مؤلّف موجود است و از میان آنها مجالس المتّقین ، حاوی احکام ، که آن را در ۱۲۵۸ به نام محمد شاه قاجار نوشته ، چند بار چاپ شده است .

فرزندان

بیشتر فرزندان ملامحمدتقی از اهل فضل و علم روزگار خود بودند؛

از آن جمله :آقامحمد که نزد صاحب ریاض درس خواند و در قزوین به امامت جمعه منصوب شد و با دختر عموی خود، فاطمه معروف به طاهره قرّه العین ازدواج کرد، ولی به دلیل گرویدن طاهره به مسلک شیخیّه از او جدا شد. سه فرزندِ حاصل از این ازدواج ، که روش پدر و جدّ را ادامه داده و هر سه از دانشمندان دینی بوده اند، عبارت اند از : شیخ ابراهیم ، شیخ اسماعیل ، شیخ اسحاق . شیخ ابراهیم (متوفی ح : ۱۳۱۰)، ابتدا نزد مادر و جدّ مادریش در قزوین درس خواند و علوم عقلی را در همان شهر فراگرفت ، سپس به کربلا و نجف رفت و در درس شیخ مرتضی انصاری * حاضر شد و بعد از تکمیل مدارج علمی به قزوین بازگشت و به تصدّی امور دینی پرداخت .



منابع :
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، سیره آل البرغانی ، نسخه خطی کتابخانه شخصی عبدالحسین شهیدی صالحی ؛
(۳) همو، طبقات اعلام الشیعه ، جزء ۲ : الکرام البرره ، مشهد ۱۴۰۴؛
(۴) محمدحسن بن علی اعتمادالسلطنه ، المآثر و الآثار ، در چهل سال تاریخ ایران ، چاپ ایرج افشار، ج ۱، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۵) محسن امین ، اعیان الشیعه ، چاپ حسن امین ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) عبدالحسین امینی ، شهداءالفضیله ، قم ۱۳۵۲ ش ؛
(۷) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) عبدالوهاب برغانی ، خصایص الاعلام ، نسخه خطی کتابخانه شخصی عبدالحسین شهیدی صالحی ؛
(۹) محمدصالح بن محمد برغانی ، موسوعه البرغانی فی فقه الشیعه ، مقدمه عبدالحسین صالحی ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۰) محمدبن سلیمان تنکابنی ، کتاب قصص العلماء ، تهران ( بی تا. ) ؛
(۱۱) محمدبن علی حرزالدین ، معارف الرجال فی تراجم العلماء والادباء ، قم ۱۴۰۵؛
(۱۲) محمدبن حسن حرعاملی ، امل الا´مل ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۳) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۴) محمدعلی بن صادقعلی کشمیری ، کتاب نجوم السماء فی تراجم العلماء ، قم ۱۳۹۴؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش .

زندگینامه زین الدین على بن احمد«شهید ثانى‏» (مستشهد۹۶۶ ه.ق)

گفتار استاد:

«شیخ زین الدین معروف به شهید ثانى،از اعاظم فقهاى شیعه است.مردى جامع‏بوده و در علوم مختلف دست داشته است.اهل جبل عامل است.جد ششم اوصالح نامى است که شاگرد علامه حلى بوده است.ظاهرا اصلا اهل طوس بوده‏است،از این رو شهید ثانى،گاهى‏«الطوسى الشامى‏ » امضاء مى ‏کرده است. (۱)

شهید ثانى در سال ۹۱۱ متولد شده و در۹۶۶ شهید شده است.مسافرت متعددى ‏کرده و اساتید فراوانى دیده است.به مصر و دمشق و حجاز و بیت المقدس وعراق و استانبول مسافرت کرده و از هر خرمنى خوشه‏هایى چیده است.تنهااساتید سنى او را دوازده تن نوشته ‏اند.به همین جهت مردى جامع بوده است.علاوه بر فقه و اصول،از فلسفه و عرفان و طب و نجوم هم،آگاهى داشته است.

فوق العاده زاهد و متقى بوده است.شاگردانش در احوالش نوشته ‏اند که در ایام‏ تدریس شبها به هیزم‏ کشى براى اعاشه خاندانش مى ‏رفت و صبح به تدریس ‏مى‏ نشست.مدتى در بعلبک به پنج مذهب(جعفرى،حنفى،شافعى،مالکى وحنبلى)تدریس مى‏کرده است.شهید تالیفات متعددى دارد.معروف‏ترین تالیف‏او در فقه،شرح لمعه شهید اول،و دیگر«مسالک الافهام‏»است که شرح شرایع‏محقق حلى است.شهید ثانى نزد محقق کرکى(قبل از آنکه به ایران بیاید) تحصیل کرده است.شهید ثانى به ایران نیامد.صاحب معالم که از معاریف علماءشیعه است، فرزند شهید ثانى است.» (۲)

فقیه عالیقدر و دانشمند بزرگوار شیعه،زین الدین بن نور الدین شیخ على بن‏احمد عاملى جبعى ،معروف به‏«شهید ثانى‏»در سیزدهم شوال ۹۱۱ ه.ق،در یک ‏خانواده علم و فقاهت زاده شده و همزمان با حیات پدر بزرگوارش،نور الدین على بن‏احمد،تحصیلات مقدماتى را نزد او گذراند.سپس به قریه‏«میس‏»رفت و نزد شیخ على‏بن عبد العالى میسى(م ۹۳۸ ه.ق) تحصیلات خود را ادامه داد و کتابهاى‏«شرائع‏الاحکام‏»محقق حلى،و«ارشاد»علامه حلى،و کتاب‏«قواعد»علامه را نزد او خواند.

او یکى از اعیان و مفاخر فقهاى نامدار شیعه،و یکى از اکابر متبحرین در علوم ‏اسلامى و یکى از استوانه ‏هاى فقهى و اجتهادى در طول ادوار فقه اسلامى مى‏ باشد که ازنظر آثار و برکات وجودى کم نظیر مى‏باشد.او در قرن دهم هجرى مى ‏زیسته و با تلاش‏و کوشش خستگى ناپذیر فقه آل محمد(ص)را به نقاط مختلف جهان بسط و انتشارداده است.

سفرهاى علمى:

او به منظور ادامه تحصیلات علمى،مسافرتهاى متعددى به نقاط مختلف جهان‏ اسلام آغاز نمود ،یعنى آنگاه که چندى در«میس‏»اقامت گزید،به‏«کرک نوح‏»رفت ونحو و اصول فقه را نزد سید جعفر کرکى،نویسنده کتاب‏«المحجه البیضاء»فرا گرفت،ودر سال ۹۳۴ ه.ق مجددا به‏«جبع‏»بازگشت و تا سال(‏۹۳۷ ه.ق)در آنجا سرگرم مطالعه‏و تحقیق و مذاکرات علمى شد.در همین سال به‏«دمشق‏» مسافرت کرد و قریب یک‏سال و اندى در آنجا به تحصیلات خود ادامه داد و نزد شیخ محمد بن مکى حکیم وفیلسوف بزرگوار،پاره‏اى از کتب طب و حکمت و هیات را قرائت نمود و در محضردرس شیخ احمد جابر شرکت جست و کتاب‏«شاطبیه‏»را که در علم قرائت و تجویداست،بر او خواند.

او به سال ۹۳۸ ه.ق دوباره به‏«جبع‏»بازگشت،ولى نتوانست توقف خود را که‏موجب توقف علمى او مى‏شد،چندان ادامه دهد،لذا مجددا آهنگ دمشق نمود تا ازآنجا به مصر برود.البته مدتى کوتاه در دمشق درنگ کرد و کتاب‏«صحیح مسلم‏»و«صحیح بخارى‏»را در مدرسه‏«سلیمیه‏»نزد«شمس الدین طولون‏»قرائت کرد و سپس‏در نیمه ربیع الاول ۹۴۲ ه.ق به صوب مصر حرکت نمود.مدت مسافرت او از دمشق‏به مصر،حدود یک ماه به طول انجامید و در میان راه کرامات و خوارق عاداتى از وى ‏مشاهده  شد که شاگردش ابن العودى آنها را بازگو کرده است.در مصر نزد شانزده استاد برجسته و دانشمند به اندوختن ذخایر علمى در علوم عربى،اصول فقه، هندسه، معانى،بیان، عروض،منطق،تفسیر و سایر علوم دیگر سرگرم شد.

شاگردش‏«ابن العودى‏»تمام اساتید او را در«بغیه المرید»نام مى ‏برد که از آن‏جمله است‏شیخ ابو الحسن بکرى،نویسنده کتاب‏«الانوار فی مولد النبى‏»و مجلسى ازاین کتاب در«بحار الانوار»مطالبى نقل کرده است.شهید ثانى در شوال ۹۴۴ ه.ق به‏زیارت خانه خدا و نیز زیارت قبر شریف پیامبر اکرم(ص)و ائمه بقیع موفق شد.درصفر ۹۴۴ ه.ق بار دیگر به موطن خود«جبع‏»مراجعت کرد.در ربیع الاول‏۹۴۶ ه.ق به‏زیارت ائمه هدى(ع)در عراق مشرف شد و در پنجم شعبان همان سال به‏«جبع‏» بازگشت و چند سالى در آنجا ماند.در ذیحجه ۹۴۸ ه.ق مسافرت به‏«بیت المقدس‏»رادر پیش گرفت و وارد این شهر شد و در محضر شیخ شمس الدین بن ابى اللطیف‏ مقدسى،قسمتى از صحیح مسلم و بخارى را قرائت نمود و از این استاد اجازه روایت رااخذ کرد.پس از آن به موطن خود مراجعت  نمود و در آنجا مشغول تحقیق و مطالعه وتدریس گشت.

پس از آن به صوب روم شرقى عزم سفر کرد و در هفدهم ربیع الاول‏۹۴۹ ه.ق‏از طریق دمشق و حلب وارد قسطنطنیه گردید.این دانشمند بلند همت و سخت‏ کوش ‏به گوشه‏ اى پناهنده گشت و در طى مدت هیجده روز دست اندر کار نگارش رساله‏اى شد که راجع به ده علم بود. ده مبحث جالب آن را در آن رساله تحریر کرد و آن را نزدقاضى عسکر محمد بن محمد بن قاضى زاده رومى که خود از دانشمندان برجسته آن‏دیار به شمار مى‏رفت،فرستاد.پس از ملاقات او با شهید ثانى،میان آن دو در مسائل‏مختلف مباحثات و مذاکرات علمى صورت گرفت و نوشته‏ هاى شهید ثانى و نیزمذاکرات علمى او،قاضى رومى را بر آن داشت که صورت برنامه‏اى که حاوى وظائف‏مدارسى بود در اختیار او قرار داده و به او پیشنهاد کرد که در انتخاب مدرسه دلخواه‏خود مختار است و مى‏تواند افاضات علمى و تدریسى خود را در هر مدرسه‏اى که‏ مطابق سلیقه اوست اجرا نماید،و در ضمن با اصرار از او درخواست مى‏ کرد که در شام‏یا حلب به انجام وظیفه تدریس بپردازد.شهید ثانى پس از استخاره،اقامت در«مدرسه‏ نوریه‏»واقع در بعلبک را انتخاب کرد و از سوى قاضى مزبور،اداره امور این مدرسه به‏وى،واگذار شد.

مدت توقف شهید ثانى در قسطنطنیه چهار ماه به طول انجامید و طبق معمول که ‏لحظه ‏اى را به هدر نمى‏ داد،در طول این مدت کوتاه با سید عبد الرحیم عباسى، نویسنده‏ کتاب‏«معاهد التنصیص‏ »آشنایى پیدا کرد و با او مجالست و آمد و شد آغاز نمود و ازمحضرش از لحاظ علمى استفاضه مى‏ کرد.

در یازدهم رجب از طریق عراق به جبع بازگشت و در مسیر بازگشت‏ خود به‏زیارت مراقد ائمه اطهار(ع) تشرف حاصل نمود و این مراجعت‏با نیمه صفر۹۵۳ ه.ق‏همزمان بود.او سر انجام در بعلبک اقامت گزید.

شهرت علمى:

او پس از اقامت در بعلبک،در سایه شهرت علمى،مرجعیت ‏یافت و دانشمندان‏ فرزانه و فضلاى آن دیار،از دور دست‏ ترین بلاد براى استفاضه علمى به محضر او روى‏ مى ‏آوردند و از برکات علمى و اخلاقى او بهره کافى مى‏ گرفتند.وى در این شهر،تدریس جامعى را آغاز کرد،به این معنى که چون نسبت‏ به مذاهب پنج گانه جعفرى، حنفى،شافعى،مالکى و حنبلى از لحاظ آگاهى علمى کاملا محیط و مسلط بود،براساس تمام این مذاهب پنجگانه تدریس مى‏ نمود و در حقیقت فقه مقارن و عقائدتطبیقى را تدریس مى ‏کرد و چنانکه سلف صالح او،یعنى شیخ طوسى(قدس سره)براى نخستین بار کتابى در زمینه فقه تطبیقى و حقوق تطبیقى اسلام تالیف کرده بود،شهید ثانى براى نخستین بار تدریس فقه تطبیقى را در شهر بعلبک بنیاد نهاد.توده مردم‏نیز بر حسب مذهب خود،پاسخ استفتاآت خویش را از محضر او دریافت مى‏ کردند.

اقامت دائمى در موطن اصلى:

شهید ثانى پس از اقامت پنج‏ساله پر بار و ثمر بخش خود در بعلبک،به موطن‏اصلى خود«جبع‏»بازگشت و در آنجا به تدریس و تالیف آثار فقهى و علمى مشغول‏گردید.

یکى از نکته‏هاى جالب در مورد آثار علمى او این است که او در نگارش مطالب‏ علمى و فقهى بسیار زبردست  و موفق بوده و آثار پر برکتى از خود به یادگار گذاشته ‏است.

در امل الآمل آمده است که شهید ثانى پس از شهادت،دو هزار مجلد کتاب ازخود به جاى گذاشت که دویست عدد آن به خط خود شهید بزرگوار بوده و تعدادى ازآن از آثار علمى او و مقدارى نیز از مؤلفات دیگران بوده است.

عظمت ‏شخصیت او:

شیخ حسین بن عبد الصمد حارثى،پدر شیخ بهایى مى ‏گوید:«روزى بر شهیدثانى وارد شدم و او را متفکر یافتم.او در خویشتن فرو رفته بود.علت این حالت را از اوجویا شدم،به من گفت: «برادرم!چنین مى ‏پندارم که من دومین شهید باشم،زیرا درعالم رؤیا سید مرتضى علم الهدى را دیدم که مجلس ضیافتى تشکیل داده و علماء ودانشمندان امامیه و شیعه در آن شرکت داشتند.وقتى من وارد مجلس شدم،سید مرتضى از جا برخاست و به من تهنیت گفت و دستور داد که در کنار استاد«شهید اول‏»بنشینم.»

در رساله‏«مسائل السید بدر الدین الحسن الحسینى‏»که سید مذکور از شیخ ‏حسین بن عبد الصمد پدر شیخ بهائى در این رساله پرسشهایى را مطرح کرده،چنین ‏آمده است:

سؤال:استاد و مولاى ما درباره داستانى که از شهید ثانى نقل مى‏شود،چه‏عقیده‏اى دارد؟که شهید ثانى از نقطه‏اى از استانبول(قسطنطنیه)عبور مى‏کرد،شما نیزهمراه او بودید.شهید ثانى به شما گفت:قریبا شخص عالیقدرى در این نقطه کشته‏مى‏شود.آیا این قضیه درست است؟

جواب:آرى.

بدین سان چنین پیش بینى صورت گرفت و من مخاطب او در این پیش‏بینى بودم‏و به ما نیز چنین گزارش دادند که استاد در همان نقطه به شهادت رسید و این حادثه را ازطریق مکاشفه نفسانى بر خویش،پیش بینى و آینده‏نگرى کرده بود.

در پایان این جواب،پدر شیخ بهایى نام خویش و تاریخ جواب را چنین‏ یادداشت مى کند:

شیخ حسین بن عبد الصمد حارثى،هیجدهم ذیحجه سال‏۹۸۳،مکه المشرفه.

در کتاب‏«مقامات‏»سید نعمت الله جزائرى نیز همین موضوع قید شده است.

کار و تلاش:

شهید ثانى با داشتن چنین مقام و شخصیت ‏برجسته علمى و فقهى،در تامین‏ پاره‏ اى از ضروریات معاش شخصا تلاش مى‏ کرد.نوشته‏ اند:وقتى هوا تاریک مى ‏شد وشب فرا مى‏ رسید، الاغى را که مرکب سوارى او بود از خانه بیرون مى‏ آورد و به خارج‏ شهر مى ‏راند و هیزم فراهم مى‏ آورد و بار بر آن مى ‏نمود و بدین وسیله سوخت منزل رابراى خانواده ‏اش فراهم مى ‏ساخت.

از برکات وجودى این شخصیت‏ بزرگوار،با این فضائل روحى و معنوى،فرزندبرومندى همچون علامه بزرگوار و دانشمند پارسا و ژرف‏نگر،ابو منصور جمال الدین ‏حسن(صاحب معالم)به ثمر رسید که آثار گرانبهایى در اصول فقه و سایر علوم‏اسلامى به دنیاى شیعه ارمغان آورد.

کتاب‏«معالم الدین فی الاصول‏»ابو منصور حسن،جایگزین کتاب اصول فقه ‏فشرده‏«مختصر ابن حاجب‏ »گشت و چند قرن است که به عنوان کتاب درسى طلاب‏علوم دینى در حوزه علمى شیعه مورد استفاده قرار مى‏گیرد و مانند کتاب پدر،یعنى‏«الروضه البهیه‏»همچنان جاویدان و پایدار است و در پایگاههاى حضرت ولى ‏عصر(عج)عطش علمى شاگردان مکتب امیر المؤمنین على(ع)را فرو مى ‏نشاند و قلب‏آنان را با آبشخورهاى پر فیض خود سیراب مى ‏سازد. اثر گرانبهاى دیگر فرزند چنان‏ پدرى،کتاب‏«منتقى الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان‏»است که کمتردانشمندى مى‏ تواند از آن احساس بى ‏نیازى کند.از نوادگان فاضل او،شیخ محمد بن حسن مى ‏باشد.

مرحوم خوانسارى صاحب روضات الجنات،درباره شهید ثانى چنین مى‏ گوید:«تا کنون در جمع دانشمندان بزرگ و برجسته شیعه کسى را به یاد ندارم که از لحاظ شکوه شخصیت،سعه صدر،خوش فهمى،حسن سلیقه،داشتن نظم و برنامه تحصیلى،کثرت اساتید، ظرافت طبع،معنویت‏سخن و پختگى و بى ‏نقص بودن آثار علمى به پاى‏او برسد،بلکه این استاد بزرگوار در تخلق به اخلاق الهى و قرب منزلت،چنان‏ مى ‏نمایاند که تالى تلو معصوم(ع)است و بلافاصله در رده پس از معصومان(ع)قراردارد.» (۳)

شهید ثانى به هنگام میزبانى از واردین بى‏ اختیار مى‏ گشت و در پذیرایى ازمیهمانان و تامین حوائج متقاضیان در حد ایثار و فداکارى مى ‏کوشید.

اساتید شهید ثانى:

از مجموع بحثها و مدارک تاریخى دیگرى که در زندگى این شهید عالیقدر دردست داریم،به این نتیجه مى‏رسیم که شهید ثانى با مسافرتهاى متعدد خود،در صددیافتن اساتیدى بود که بتواند بیشترین بهره ‏هاى علمى را از محضر آنان به دست آورد.

اگر چه نمى‏توانیم نام تمام اساتید او را بر شماریم،ولى به خاطر مزید اطلاع از آن‏اساتیدى نام مى ‏بریم که اسامى آنان در مدارک تاریخى ضبط شده است و شهید ثانى ازمحضر آنان مستفیض گشته است و مى‏نمایاند که شهید از درس اکثر اساتید برجسته درتمام مذاهب پنجگانه اسلامى استفاده شایان کرده است.اینک تعدادى از آنان:

۱-پدر او،احمد عاملى جبعى(م ۹۲۵ ه.ق)در میس

۲-شیخ على بن عبد العالى میسى(م ۹۳۸ ه.ق)در میس

۳-شیخ محمد بن مکى حکیم و فیلسوف،در دمشق

۴-سید حسن بن جعفر کرکى،در کرک نوح

۵-شیخ احمد بن جابر،در دمشق

۶-شمس الدین طولون دمشقى حنفى،در دمشق

۷-شیخ ابو الحسن بکرى

۸-شیخ شمس الدین ابو اللطیف مقدسى،در بیت المقدس

۹-سید عبد الرحیم عباسى،در قسطنطنیه

۱۰-ملا حسن جرجانى

۱۱-ملا محمد استر آبادى

۱۲-ملا محمد على گیلانى

۱۳-شهاب الدین بن نجار حنبلى

۱۴-زین الدین حرى مالکى

۱۵-شیخ ناصر الدین طلاوى کفعمى

و استادان دیگرى که در طى سفرهاى علمى خود با آنان آشنا شده بود و به وسیله آنها اندوخته‏ هاى علمى خود را لحظه به لحظه فزاینده ‏تر نموده است.

تالیفات و آثار علمى شهید ثانى:

آثار علمى این دانشمند پاک نهاد به دهها کتاب و رساله علمى مى‏رسد و على رغم‏اشتغالات دیگر تدریسى،حدود هفتاد اثر علمى از خود به جاى گذاشت که ما به برخى‏از آنها دست‏یافته و یا با نام پاره‏اى از آنها ضمن ترجمه احوال او در مراجع مختلف‏آگاهى یافته‏ایم.

تالیفات شهید ثانى که از«روض الجنان‏»آغاز مى‏ شود و به‏«الروضه البهیه‏»ازلحاظ تاریخ تالیف پایان مى‏گیرد،واقعا همچون روضه و بوستانى است که هرپژوهشگر دانشهاى دینى را با مناظر دل انگیز خود بر سر نشاط آورده تا گم شده خود رادر میان آنها بیابد و قلب او با مشاهده هر زاویه ‏اى از این بوستان و آبشخورهاى آن‏ سیراب گردد و نسیم ایمان و عقیده را در سطور این تالیفات استنشاق نماید.

آثار شناخته شده این عالم بزرگوار و فقیه عالیقدر را بر حسب ترتیب موضوعى ‏در زیر یاد مى ‏کنیم:

الف- کتب و رسالات فقهى:

۱-روض الجنان فی شرح ارشاد الاذهان،که ظاهرا نخستین اثر علمى این ‏بزرگوار است که به تاریخ جمعه ۲۵ ذى القعده‏۹۴۹ تالیف کرده است.

۲-مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام که تاریخ پایان کتاب دیات آن ۲ربیع الاول ۹۶۴ است. (۴)

۳-الفوائد العملیه فی شرح النفلیه

۴-المقاصد العلیه فی شرح الالفیه،در۱۹ ربیع الاول ۹۵۰

۵-نتایج الافکار فی حکم المقیمین فی الاسفار،در دوشنبه‏۲۷ رمضان ۹۵۰

۶-رساله فی ارث الزوجه من العقار،در۹۵۶

۷-رساله فی احکام الحیوه،در سه‏شنبه ۲۵ ذى الحجه‏۹۵۶

۸-رساله فی وجوب صلوه الجمعه

۹-رساله فی الحث على صلوه الجمعه،این رساله،به جز رساله قبلى مى ‏باشد.

۱۰-رساله فی تحریم طلاق الحائض الحامل المدخول بها،الحاضر زوجها

۱۱-رساله فی حکم طلاق الحائض الغائب عنها زوجها

۱۲-رساله فی تحقیق النیه

۱۳-مناسک الحج الکبیر

۱۴-مناسک الحج الصغیر

۱۵-رساله فی عدم جواز تقلید المیت

۱۶-الفتاوى المختصره،غالبا در مسائل مربوط به عبادات است.

۱۷-رساله فی انفعال ماء البئر

۱۸-رساله فیما اذا احدث المجنب حدثا صغیرا فی اثناء الغسل

۱۹-رساله فیما اذا تیقن الحدث و الطهاره و شک فی السابق منهما

۲۰-المسائل النجفیه(که هنگام بازگشت از استانبول(قسطنطنیه)به نجف،به‏آنها پاسخ نوشته است.)

۲۱-مسائل جبل عامل،که پس از مراجعت از مکه در جبل عامل پاسخ آنها رانگاشته است.

۲۲-رساله فی عدم قبول الصلوه الا بالولایه

۲۳-الرساله الاسطنبولیه فی الواجبات العینیه که هم در فقه و واجبات علمى وهم در مسائل اعتقادى است،در ۱۲ صفر ۹۵۲ ه.ق

۲۴-الروضه البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه،که آن را در مدت‏۶ ماه و۶ روز،یا۱۵ ماه تالیف کرده است.

۲۵-حاشیه المختصر النافع‏۲۶-حاشیه ارشاد الاذهان

۲۷-حاشیه قواعد الاحکام

۲۸-حاشیه شرایع الاسلام

ب-کتب درایه:

۲۹-البدایه فی علم الدرایه.شهید ثانى در این علم شاید نخستین دانشمند شیعى‏باشد که دست اندر کار تالیف مهم در این رشته باشد.

۳۰-شرح البدایه فی علم الدرایه

ج-کتب اصول فقه:

تمهید القواعد الاصولیه لتفریع الاحکام الشرعیه.این کتاب داراى ۱۰۰ قاعده‏اصولى و ۱۰۰ قاعده ادبى است که در اول محرم ۹۵۸ ه.ق تالیف کرده است.

د-کتب مربوط به حدیث:

۳۲-غنیه القاصدین فی اصطلاحات المحدثین

۳۳-شرح حدیث‏«الدنیا مزرعه الآخره‏»

۳۴-کتاب فی الاحادیث.مرحوم شیخ حر عاملى گوید:حدود هزار حدیث‏به‏خط شهید ثانى دیدم که از«مشیخه‏»حسن بن محبوب انتخاب کرده بود.

ه-کتب ادعیه:

۳۵-رساله فی الادعیه

۳۶-رساله فی آداب الجمعه

و-کلام:

۳۷-حقائق الایمان یا تحقیق الاسلام و الایمان.در شب دوشنبه،هشتم ذى‏القعده ۹۵۴ ه.ق

ز-تفسیر:

۳۸-رساله فی شرح بسمله

ح-نحو:

۳۹-منظومه فی النحو

۴۰-شرح المنظومه فی النحو

ط-اخلاق و عرفان دینى:

۴۱-منار القاصدین فی اسرار معالم الدین،در تعلیم و تربیت و اخلاق و عرفان

۴۲-منیه المرید فی آداب المفید و المستفید،در آداب تعلیم و تعلم که کتابى‏فوق العاده مفید را در امر آموزش و تربیت مى‏باشد که صحیح‏ترین و کامل‏ترین ترجمه آن‏توسط دانشمند محترم،جناب آقاى دکتر سید محمد باقر حجتى انجام پذیرفته است.

۴۳-مسکن الفؤاد عند فقد الاحبه و الاولاد(آرام بخش دل به هنگام از دست‏دادن دوستان و فرزندان) که این کتاب را پس از حادثه از دست دادن چند فرزند،پیش‏از شیخ حسن صاحب کتاب معالم الاصول در تسلى خاطر خویش و دیگران،در روزجمعه اول رجب ۹۵۴ ه.ق نگاشته است.

۴۴-تلخیص مسکن الفؤاد

۴۵-کشف الریبه عن احکام الغیبه

۴۶-التنبیهات العلیه على وظائف الصلوه الغیبیه،یا«اسرار الصلوه‏»که در اسرارعرفانى و نکات و آداب درونى و باطنى نماز مى‏باشد و با استمداد از احادیث در۹ ذى‏الحجه ۹۵۱ تحریر شده است.

اینها برخى از آثار و تالیفات مرحوم شهید ثانى بوده که بر آن اطلاع یافته شد. (۵)

ماجراى شهادت او:

براى هر فرد با وجدانى سخت دردناک است که ببیند جان شخصیتهاى پرارزش‏علمى،قربانى غرض هاى آلوده و منافع ناچیز دنیوى افراد مغرضى گردد.شهید ثانى نیزمانند همه شهداى فضیلت، قربانى مطامع دنیوى فردى فرومایه گشت.فردى که تصفیه ‏حساب خصوصى او باعث‏ شد،چنین دانشمند با فضیلتى کشته شود.

دو نفر از مردم‏«جبع‏»براى مرافعه و محاکمه به شهید ثانى مراجعه کردند.او نیزطبق موازین دینى و ضوابط شرعى،دعوى را فیصله داد.طبیعى است در مرافعات،هردو طرف منتفع نیستند،نتیجه به نفع یکى از طرفین و به ضرر دیگرى فیصله یافت.

شخص محکوم از این داورى به خشم آمد و نزد قاضى‏«صیدا»رفت و از او سعایت‏ کرد که شهید ثانى رافضى و شیعه است.قاضى جریان را به سلطان سلیم اطلاع داد.ازطرف او براى دستگیر کردن شهید،شخصى مامور شد در پى ‏گیرى این ماموریت او وارد جبع شد،از مردم شهر سراغ شهید را مى‏ گرفت،به او گفتند که در شهر نیست.

شهید ثانى اصولا به علت محیط ناسالم و جو آلوده مردم زمان،غالبا عزلت‏اختیار مى‏کرد و فقط براى اقامه نماز صبح به مسجد مى‏رفت و اکثر اوقات با حالتى‏آمیخته به بیم و هراس به سر مى‏ برد و خویشتن را از منافقان پنهان مى ‏کرد و غالبا به ‏تنهایى سرگرم تحقیق و مطالعه و تالیف بود. همزمان با ورود مامور کذایى،استاد درانگورستان خود سرگرم تالیف کتاب بوده است.این مامور موفق به دستگیرى او نشد،چون به خاطر شهید گذشت که به سفر حج ‏برود. مقدمات سفر مکه را آماده ساخت ودر محملى که با روپوش بود نشست تا کسى او را نبیند و نشناسد.

قاضى صیدا به سلطان روم(عثمانى)نامه‏اى نوشت که در بلاد شام(سوریه)مردى عالم زندگى مى ‏کند که بدعت گزار و بیرون از مذاهب چهارگانه اهل سنت ودست اندر کار نشر و تبلیغ عقائد خود مى ‏باشد.سلطان سلیم شخصى به نام‏«رستم‏ پاشا»را که وزیر او بود،براى دستگیرى شهید مامور ساخت و گفت‏ باید او را زنده ‏دستگیر کنى تا با دانشمندان استانبول(قسطنطنیه)مباحثه کند و از عقائد او تفتیش شود تا سرانجام از مذهب و آئین او مطلع گردند.رستم پاشا به جبع آمد و از شهید پرس وجو کرد.به او گفتند که به سفر حج رفته است.این مامور در اثناء راه مکه به شهید ثانى رسید و او را دستگیر کرد.شهید ثانى به او گفت: به من مهلت ده تا سفر حج را به انجام ‏رسانم و من فرار نمى ‏کنم و مناسک حج را زیر نظر و مراقبت تو انجام مى‏ دهم.پس ازانجام مناسک به هر صورتى که دلخواه توست‏ با من عمل کن.

رستم پاشا راضى شد که شهید ثانى مراسم حج را برگزار کند و پس از پایان‏ مراسم حج،شهید را به روم(عثمانى)برد.آنگاه که او را وارد کشور عثمانى نمود،درراه به شخصى برخوردند.آن شخص از مامور سؤال کرد که این مرد کیست؟گفت ازدانشمندان شیعه امامیه است که بر حسب ماموریت او را نزد سلطان مى ‏برم.آن شخص‏گفت:تو درباره این مرد در اثناء راه کوتاهى کرده و او را آزار رسانده ‏اى،ممکن است درحضور سلطان از تو شکایت کند و دوستان و یاران او نیز به حمایت و دفاع از وى‏ برخیزند و براى تو موجبات ناراحتى و احیانا قتل فراهم کنند. صلاح در این است که درهمین جا سرش را از بدن جدا کنى و سربریده او را نزد سلطان ببرى. این مرد فرومایه‏ و پست فطرت در کنار دریا استاد بزرگوار را شهید کرد.آنگاه سر بریده او را حضورسلطان آورد.سلطان بر او برآشفت و سخت او را مورد توبیخ قرار داد و به وى گفت:

من تو را مامور ساخته بودم که او را زنده بیاورى،بنابراین به چه مجوزى او را کشتى؟

سید عبد الرحیم عباسى که با شهید ثانى سابقه دوستى و آشنایى داشت،با دیدن‏ سر بریده شهید ثانى سخت متاثر گردید و سعى کرد تا سلطان را وادارد که این مرد پلیدرا به قصاص خود برساند.بالاخره مساعى او مؤثر واقع شد و رستم پاشا به جرم این‏ جرم بزرگ،محکوم به مرگ گردید.

مؤلف کتاب لؤلؤه البحرین مى ‏نویسد:«در بعضى از کتب و منابع معتبر راجع به ‏کیفیت دستگیرى و شهادت شهید ثانى دیدم که به دستور سلطان سلیم پادشاه روم(ترکیه فعلى)در مکه در خود مسجد الحرام پس از اقامه نماز عصر دستگیر شد و دریکى از خانه ‏هاى مکه تحت نظر به سر برد. سپس او را از راه دریا به قسطنطنیه بردند ودر آن شهر او را شهید کردند و شهادت او در سال‏(۹۶۶ ه.ق) رخ داده است.

مدت سه روز جسد او بر روى زمین ماند و کسى او را دفن نکرد.سرانجام جسد شریف او را به دریا افکندند.خداى متعال غریق رحمتش فرماید و با امامان‏ معصوم(ع)محشور فرماید که در تحقق آرمانشان،خویشتن را قربانى ساخت و طعمه‏ ماهیان دریا گردید.» (۶)



۱- برخى در مورد کلام استاد شهید مطهرى،جایى که مى‏فرماید:«ظاهرا اهل طوس بوده است،از این روگاهى الطوسى الشامى امضاء مى‏کرده است‏»گفته‏اند که اصل آن‏«الطوسى الشامى‏»بوده است.«طلوسه‏»روستایى از جبل عامل مى‏باشد،گویا در اعیان الشیعه،ج‏۷، ص‏۱۴۳ و ریحانه الادب،ج‏۳،ص ۲۸ آمده‏است.با مراجعه‏اى که به آدرس اخیر داشتیم،چنین مطلبى نبود.جهت‏حفظ امانت مطلب استاد به همان‏صورت اصلى نقل گردید.مشاهیر دانشمندان اسلام،قمى،ج‏۳،صفحات ۳۷۰ تا ۳۸۰٫

۲- آشنایى با علوم اسلامى،ص‏۳۰۳٫

۳- روضات الجنات،ج‏۳،ص‏۳۸۷- ۳۵۲،کد معرفى‏۳۰۶٫

۴- در حق این کتاب گفته ‏اند:

لو لا کتاب مسالک الافهام ما اتضحت طریق شرائع الاسلام کلا و لا کشف الحجاب مؤلف عن مشکلات غوامض الاحکام

۵- این مقاله ارزنده از پیشگفتار ترجمه شرح منیه المرید شهید ثانى که به قلم استاد متتبع و توانا،برادر گرامى ‏جناب آقاى دکتر سید محمد باقر حجتى تنظیم یافته بود.با کسب اجازه از معظم له،نقل گردید.خداوندمتعال به او جزاى خیر عنایت فرماید.قابل ذکر است که ترجمه استاد،کامل‏ترین و صحیح‏ترین ترجمه منیه‏المرید مى ‏باشد که به نام‏«آداب تعلیم و تعلم در اسلام‏»از سوى دفتر نشر فرهنگ اسلامى چاپ و انتشاریافته است.

۶- معجم رجال الحدیث،ج‏۷،ص ۳۷۲ تا۳۷۷٫

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه آیت الله محمد جواد نمازى ‏شیرازى«شیخ الشریعه اصفهانى» (متولد۱۲۶۶-متوفى‏۱۳۳۹ ه.ق)

 

از مرزداران فقه و فقاهت و حماسه ‏داران علوم آل محمد(ص)سخن مى ‏گوییم.آنان حلقه‏ هاى ارتباط بندگان با خداى متعال،و واسطه‏ ها و عوامل فیض ربانى و الهى ‏هستند. آنان که عمرهاى خویش را در راه آشنا ساختن مردم با احکام از حلال و حرام ومباح و مکروه صرف مى‏ کنند و خود الگو و مظهر تربیتهاى احکام الهى مى‏ گردند و آیتى ‏از آیات الهى.

ولادت و رشد و نماى او:

استاد فقهاى معاصر و مرجع تقلید عصر،میرزا فتح الله فرزند محمد جواد نمازى ‏شیرازى، معروف به‏«شیخ الشریعه اصفهانى نجفى‏»،در ۱۲ ماه ربیع الاول سال‏۱۲۶۶ه.ق در اصفهان،در یک خانواده علم و دانش و فقه و فقاهت متولد گردید و تحصیلات‏ ابتدایى را در همان شهر از اساتیدى مانند:

شیخ جواد خراسانى،

مولى حیدر على ‏اصفهانى،

ملا احمد سبزوارى،

شیخ محمد صادق تنکابنى

و شیخ محمد تقى اصفهانى ‏فرا گرفت.

سپس در راه پى‏گیرى تحصیلات و کسب فیض از انوار امامت،به مشهدهجرت کرد.مدتى در آن آستان قدس رضوى اقامت گزید،سپس به موطن اصلى خودبازگشت و به تحصیل و تدریس اشتغال ورزید و درس و بحثهاى او مورد اعجاب وشگفت همدوره‏ها و اساتید قرار گرفت.ولى حوزه اصفهان آن روز، نتوانست نیازروحى او را اشباع کند،ناچار پس از مدتى اقامت در اصفهان،در سال ۱۲۹۵،به حوزه ‏نجف(حوزه علمیه بزرگ اسلام)مهاجرت نمود و زانوى ادب را به عنوان کسب معلومات بیشتر پیش اساتید عظام آن حوزه به زمین زد،و شب و روز در پى فراگیرى‏علوم اسلامى تلاش و جهد به خرج داد و از محضر بزرگانى مانند:عالم ورع وپرهیزکار،حاج میرزا حبیب الله رشتى و شیخ محمد حسین کاظمى و دیگر بزرگان واساطین فقه و فقاهت،کسب علم نمود تا به مقام عالى اجتهاد نایل آمد.

سفر حج:

او در سال‏۱۳۱۳ ه.ق به قصد انجام مناسک حج و زیارت قبر رسول اکرم(ص)به مکه و مدینه مشرف شد.پس از بازگشت‏به تالیف و تصنیف و تدریس اشتغال‏ورزید،به حدى که درس او یکى از حوزه‏هاى بزرگ و پرجمعیت‏حوزه علمیه نجف‏گردید که صدها دانشجو و طالب علم را در بر مى‏گرفت و افرادى که به شرح حال وى،پرداخته‏اند،عموما اتفاق نظر دارند که او صدها تن از شاگردان فقه و اصول را تربیت،ورجال نامى اسلامى را تحویل جامعه داد.

امتیازات شیخ شریعت:

شخصیت مورد ترجمه ما با داشتن اطلاعات و معلومات وسیع،و با داشتن‏حافظه قوى و سرشار،در فراگیرى علوم مختلف و متنوع،معروف و ممتاز بود.

او تنها به فقه و اصول(رشته اختصاصى خود)نمى‏پرداخت،بلکه در کنار تبحردر آن دو،به کلام، عقاید، فلسفه، تفسیر، ادبیات،ریاضیات،طب و…نیز پرداخته بود،به حدى که در هر کدام از این رشته‏ ها کتاب یا رساله‏اى تالیف نموده بود.

او در علم تفسیر کتاب‏«قرائت مالک و ملک‏»و اختلاف آراء در آن موضوع رانگاشت،آن چنان که در حدیث،«القول الصراح‏»را تدوین نمود که دقت نظر او را دراحاطه به مسائل علم حدیث مى ‏رساند،به حدى که شاگرد بزرگوارش مرحوم حاج آقابزرگ تهرانى در کتاب‏«مصفى المقال‏»مى ‏نویسد:«او پس از استاد بزرگوار ما،شیخ‏نورى،عالم‏ترین و داناترین استاد در علم حدیث و رجال بوده که درک کرده‏ام.»او به موازات تبحر در علوم اختصاصى خویش،به طب و ریاضیات نیز پرداخته بود.برخى ‏از بزرگان گفته ‏اند هنگامى که در حال مریضى،یکى از پزشکان به بالین سر او آمد،با اودر مورد مرض خود از کتاب قانون ابن سینا مطلبى بیان داشت.پزشک معالج تصورکرد که او مبحث‏ خاصى را مورد مطالعه قرار داده است،ولى با تشریح و توضیح بیشترمعلوم گردید که او اغلب ابواب کتاب قانون را مورد مطالعه قرار داده است و احاطه‏کامل به مباحث و فصول آن دارد.

صاحب کتاب اعیان الشیعه درباره او گوید:«او در فنون فلسفه قدیم،حکمت الهى،کلام،درایه،و شناخت اقوال و آراء ومقالات دیگران عالم و متبحر بود.» (۱)

تالیفات او:

تالیفات و کتابهاى بازمانده از دانشمندان،بهترین نمایانگر معلومات و دانش هاى‏آنان مى‏ باشند،از این رو مرحوم شیخ شریعت نیز کتابها و تالیفات گران بهایى به یادگارگذارده است که هر کدام نشانگر تبحر و وسعت اطلاعات او در علوم اسلامى است که ‏از آن میان مى ‏توان اسامى کتابهاى زیر را آورد:

۱-اناره الحالک فی قرائه ملک و مالک

۲-ارث الزوجه من ثمن العقار

۳-صیانه الابانه عن وصمه الرطانه

۴-افاضه التقدیر فی احکام العصیر(مطبوع در قم،۱۳۷۰)

۵-قاعده لا ضرر

۶-قاعده طهارت

۷-قاعده الواحد البسیط

۸-رساله‏اى در متمم کر

۹-رساله‏ اى در جلود سباع

و کتابها و رساله‏ هاى دیگر که بالغ بر ۱۵ جلد مى ‏گردد.

شاگردان او:

حوزه درسى او یکى از حوزه‏هاى پربرکت از نظر تربیت‏ شاگردان دانشمند بود وصدها تن از عاشقان علم و تشنگان معرفت در حوزه درس فقه و اصول او شرکت‏ مى ‏جستند که از آن جمع مى ‏توان:

۱-آیه الله سید محمد حجت کوه‏ کمرى(مؤسس مدرسه حجتیه قم)

۲-آیه الله سید صدر الدین صدر

۳-آیه الله سید محمد تقى خوانسارى 

این سه فقیه بزرگوار،زعماى حوزه علمیه قم در دوران فترت پس از رحلت آیه‏الله حائرى و تشریف فرمایى آیه الله بروجردى به حوزه علمیه قم مى ‏باشند و خدمات‏بس ارزنده‏اى در آن موقعیت حساس حوزه انجام داده ‏اند.روحشان شاد باد.

۴-آیه الله شیخ محمد حسین سبحانى تبریزى خیابانى(م ۱۳۹۲)را نام برد.

مرجعیت او:

شهرت علمى و فضیلت و تقواى او در محافل علمى نجف و اصفهان،مردم‏مسلمان را واداشت که در مسائل دین از او تقلید نمایند.پس از فوت استاد بزرگوارش‏مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى،مردم به او مراجعه کردند.در اثناء مرجعیت او بود که‏انقلاب عراق شروع گردید.او همراه دیگر علماء اسلام بر ضد استعمار بریتانیا شرکت‏جست و در اثناء سفر به مرض خت‏سینه درد ابتلاء پیدا کرد و زمین‏ گیر گردید،به حدى که روز به روز بر شدت مرض او افزوده مى ‏گشت.تا اینکه در سال‏۱۳۳۹ ه.ق‏در ماه ربیع الثانى به فیض لقاء پروردگار خود شتافت و در صحن غروى،در یکى ازغرفه‏ هاى شرقى آن مدفون گردید.



۱- مطالبى که در مورد این مرد بزرگ فقه و فقاهت گذشت،اجمالى بود از آنچه که تفصیل آن را مى ‏توان درکتابهاى:اعیان الشیعه،ج ۴۲،ص‏۲۵۷- معارف رجال،ج ۲،ص ۱۵۴- احسن الودیعه،ج ۱،ص ۱۷۱- علاء ساجدین،ص ۱۲۲- مصفى المقال،ص‏۱۹۳- ریحانه الادب،ج‏۳، ص‏۲۰۶- الاعلام،ج ۵،ص‏۳۳۲- معجم المؤلفین،ج ۸،ص ۵۲- الذریعه- و پیشگفتار سید احمد حسینى اشکورى بر کتب نخبه ‏الازهار فی احکام الخیار،ص‏۱۳ تالیف آیه الله شیخ محمد حسین سبحانى(ره)والد استاد سبحانى،مطالعه‏ نمود.

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی

زندگینامه آیت الله سید على شوشترى(۱۲۲۲-۱۲۸۱ هـ .ق)

عارف کامل، فقیه زاهد و استاد کلّ آیه الله سیّد على شوشترى نامش در آسمان عرفان شیعى چونان خورشیدى تا ابد تلاءلؤ و نورافشانى دارد. وى که درخشش باطن پاکش چشم هر نظاره گر را خیره مى سازد. به سال (۱۲۲۲ هـ .ق.) در شوشتر از شهرهاى خوزستان چشم به جهان گشود.(۱)

تبار

وى با چند واسطه به عالم بزرگ و محدّث کبیر، مرحوم سیّد نعمت الله جزایرى مى رسد. سلسله نسب او را این چنین برشمرده اند:سیّد على فرزند سیّد محمّد فرزند سیّد طیّب فرزند سیّد محمّد فرزند سیّد نورالدّین فرزند سیّد نعمت الله جزایرى.(۲)

سیّد على شوشترى براى تحصیل علم و راه یابى به کمال عازم نجف اشرف شد و از استادان آن دیار کمال استفاده را برد. وى بعد از تکمیل تحصیل و اخذ درجه اجتهاد و کسب اجازه از علماى نجف به دیار خود بازگشت و به امر قضا، حل مشکلات مردم و تدریس پرداخت.(۳)

سیّد على شوشترى برادرى نیز به نام سیّد احمد (۱۲۲۰ ـ ۱۳۰۵ هـ .ق.) داشته که از بزرگان عصر خود بوده است.ایشان سیّدى عالم، عابد، زاهد، متهجّد، سخاوت پیشه و همواره به عبادت و اعانت به اهل علم و مردم مشغول بوده است. پس از وفات، این عالم بزرگ پیکرش را به نجف اشرف منتقل و در مقبره شوشترى ها به طرف قبله صحن مطهّر علوى به خاک سپرده شد.(۴)

سیّد نورالدّین (۱۰۸۸ ـ ۱۱۵۸ هـ .ق.) که نامش در سلسله نسب سیّد على شوشترى آمده، از عالمان دینى و داراى تألیفاتى بوده است که از آن جمله مى توان به کتاب «فروق اللّغات» اشاره نمود. ایشان داراى هشت پسر بوده(۵) که یکى از آن ها سیّد محمّد است که وى نیز در جرگه عالمان قرار دارد و نزد پدر مدفون است(۶) و سیّد على شوشترى نیز از نسل ایشان است.

سفیرى از غیب

در سال هایى که سیّد على شوشترى فارغ از هر امرى مشغول تدریس و قضاوت در بین مردم شوشتر بود، سفیرى الاهى او را به راهى پر رمز و راز دعوت نمود و او را شایسته بیش از آنچه که هست دانسته و در شبى سیاه و تار او را به وادى نور و حقیقت راهنمایى کرد.

صاحب «طرائق الحقائق» این حادثه فرح بخش را این چنین بیان مى کند:

مرحوم سیّد بعد از تحصیلات مراتب علم و تکمیل اجتهاد از علماى نجف اشرف اجازه حاصل و به وطن باز آمد و به تدریس و قضا مشغول شد. در یکى از شب ها در حدود ساعت ۲ بامداد صداى در را شنیدند. وقتى نام او را پرسیدند، گفت: نام من «ملاّ قلى جولا» است و مى خواهم به محضر آقا برسم.

سیّد على فرمود: حالا دیر وقت است. اگر کارى هست فردا به در مَدْرس بیایید.

در این هنگام عیال سیّد گفت: شاید کارى مهم و لازم داشته باشد که این وقت شب آمده شایسته است رخصت دهید تا به خدمت شما برسند.

سیّد على فرمود: حال که تو خود راضى به زحمت هستى، پس ناچار باید از اتاق بیرون روى تا آن مرد وارد شود. وقتى ملاّ قلى وارد شد در گوشه اى قرار گرفت و ساکت ماند.

گفتند: حاجتت را بگو.

گفت: آمده ام عرض نمایم این راه که مى روى به جهنّم مى رسد.

این را گفت و رفت.

وقتى عیال سیّد آمد، پرسید چه کارى داشت؟ سیّد در جواب فرمود: گویا جنون داشته است. بعد از هشت شب باز در همان وقت، درِ منزل سیّد على کوبیده شد. معلوم شد ملاّ قلى است و مى خواهد خدمت آقا برسد. سیّد على وقتى فهمید ملاّ قلى است گفت: گویا هر وقت جنونش گُل مى کند نزد ما مى آید. بعد از ورود، خطاب به سیّد على گفت: مگر نگفتم این راه که مى روى به جهنّم مى رسد. حکم امروزت مبنى بر ملکیت آن محلّ باطل است و سند صحیح و معتبر که به امضاى علما و معتبرین در وقف بودن آنجا در فلان جا به این نشانى پنهان است این را گفت و رفت.

سیّد به فکر فرو رفت، که این مرد کیست و چه مى گوید؟

چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضى از خواص به آن محلّ رفته و آنجا را کَندند. جعبه اى ظاهر شدوقتى باز نمودند، همان سندى که ملاّ قلى گفته بود. لذا سیّد على حکم دیروز خود را لغو نموده و حکم به وقف بودن آنجا دادند.

پس از هشت شب دیگر، نیمه شب در کوبیده شد باز هم ملاّ قلى بود. سیّد على وقتى فهمید که ملاّ قلى آمد. خود به دیدارش شتافته و مقدمش را گرامى داشته و در صدر نشاندش و گفت: حقّ با شما بود. حال تکلیف چیست و چه باید کرد؟

ملاّ قلى گفت: حال که معلوم شد جنون ما گُل نمى کند، هر آنچه دارى بفروش و بعد از اداى دیون به نجف اشرف برو و ضمن عمل به این دستورالعمل منتظر باش تا به تو برسم.

سیّد على نیز طبق دستور عمل نموده و به نجف اشرف رفت. روزى در وادى السّلام ملاّ قلى را دید که مشغول دعا است. بعد از فراغت از دعا به خدمتش رسید و با هم به محلّ خلوتى رفتند. ملاّ قلى گفت: فردا من در شوشتر فوت خواهم کرد و دستورالعمل تو نیز این مى باشد و از آن جا با سیّد على وادع گفت.(۷)

این که «جولا» کیست و از کجا آمد، عدّه اى معتقدند:از آنچه که به اسناد صحیح در احوال جولا نوشته اند این مقام معنوى آن بزرگوار را به استقامت اتصال به باطن ولایت علویه مهدویه حاصل آمده است بلا توسطى. و از این روى مى توان گفت که او یکى از بزرگان «اویسى»(۸)بوده است.(۹)

استادان

در این که مرحوم سیّد على شوشترى غیر از آن شخص مجهول الحال (جولا)، استاد دیگرى در عرفان داشته است یا خیر، در تاریخ چیزى به صراحت ذکر نشده است. البتّه برخى براى ارتباط بین سیّد على شوشترى و مرحوم بیدآبادى زحماتى متحمّل شده اند و سعى نموده اند ایشان را به واسطه سیّد صدرالدّین کاشف دزفولى و یا سیّد مهدى بحرالعلوم به مرحوم بیدآبادى ارتباط دهندبدین دلیل که

اوّلاً: سیره علماى عرفان این بوده که بدون استاد و پیر راه، طى طریق نمى نمودندچرا که آن را بس خطرناک مى دانستند.

ثانیاً: قراینى موجود است که ایشان با برخى از شاگردان مرحوم بیدآبادى در ارتباط بوده است.(۱۰)

از جمله آن قراین چگونگى راه پیدا کردن شیخ انصارى به محضر سیّد على شوشترى است که با اندک تفاوتى در کتاب هاى تراجم، این چنین نقل شده است:«شیخ مرتضى انصارى پس از خاتمه تحصیلات مقدّماتى خود در دزفول به قصد اتمام تحصیل تصمیم مى گیرد که عازم عتبات عالیات گردد. قبل از رفتن، به محضر مبارک سیّد کاشف دزفولى، از شاگردان برجسته مرحوم بیدآبادى حاضر شده تا علاوه بر گرفتن دستورالعملى براى تصفیه روحى و باطنى، از آن جناب درخواست دعا و نصیحت بنماید.

به این نیّت به طرف منزل سیّد کاشف رفته و در آن هنگام که هوا گرم و سوزان و مقارن ظهر نیز بوده، وقتى به خانه سیّد مى رسد، پس از در زدن و آمدن خدمتکار تقاضاى خود را مطرح مى کندولى خدمتکار وقتى به داخل مى رود فراموش کرده و آمدن شیخ را به سیّد کاشف نمى گوید. حدود یک ساعت به طول مى انجامد و شیخ منتظر مى ماند تا این که خود سیّد متوجّه شده و به در منزل رفته و از ایشان معذرت خواهى مى کند و چنین دعا مى کند: شیخ مرتضى! همانطورى که در این آفتاب سوزان ایستادى و گرما را تحمّل نمودى، امید است خداوند تو را در عالم آفتابى کند… شیخ تقاضاى دستورالعمل مى کند. سیّد مى فرماید: چون به قصد تحصیل عازم نجف اشرف هستید، بدانید که ادامه تحصیل خود یک نوع عبادت است. ضمناً اطمینان داشته باشید که به وسیله حاج سیّد على شوشترى ـ که او از ما است ـ به این فیض معنوى نایل خواهید شد.(۱۱)

در هر صورت اگر این استناد را صحیح بدانیم مى توان سلسله برخى از استادان و شاگردان ایشان در عرفان را به این صورت ترسیم نمود:سیّد قطب الدّین محمّد نیریزى شیرازى (۱۱۰۰ ـ ۱۱۷۳ هـ .ق.)

شاگردان

سیّد على شوشترى که فقیهى عارف در مباحث فقهى و عرفانى بود، شاگردان مبرّزى داشته است که در این جا به اسامى برخى از آن ها اشاره مى شود.

ملاّ فتح الله کیمیایى

وى داراى کمالات بسیارى بود، هم ریاضیات مى دانست و هم خطّاط بودکتاب هایى هم از وى به جا مانده است وحضرت آیه الله حسن زاده آملى مطالب عرفانى از ایشان نقل مى کند. ایشان با «وفایى»، شاگرد دیگر سیّد على شوشترى در عرفان هم دوره بوده است وهردو از درس حاج سیّد على شوشترى استفاده کرده اند.

یک شب ملاّفتح الله کیمیایى که در شوشتراقامت داشت، متوجّه مى شود شیخ وفایى که در نجف سکونت داشته، شب گذشته نماز شبش ترک شده است لذا نامه اى به وفایى مى نویسد که:«وفایى! فلان شب تو را در میان نماز شب خوانان نیافتم! چرا نماز شبت ترک شد؟»

وقتى نامه به دست وفایى مى رسد تعجّب مى کند و در جواب نامه مطلب ایشان را تصدیق مى نماید.(۱۳)

ملاّ فتح الله وفایى(۱۳۰۳ هـ .ق.)

وى از دانشوران شوشتر، آشنا به مسائل سیر و سلوک و عارف بود. وى در این زمینه کتابى تألیف نموده است که در قسمتى از آن مى نویسد:«من به امر شیخ جعفر شوشترى این کتاب را تألیف کردم تا عرفانى را که از کرامت الاهى نشأت مى گیرد، با عرفان و تصوّفى که از یک صنعت نشأت مى گیرد جدا کنم.

انسان وقتى ریاضت مى کشد، ملکه اى در او ایجاد مى شود که مى تواند کارهاى محیرالعقولى انجام دهد. این امر مثل صنعت نجارى، مربوط به تقویت نفس در یک زمینه به خصوص است و ربطى هم به ارتباط انسان با خدا ندارد و موجب سعادت او نمى شوددر حالى که در عرفان حقیقى اشراقاتى بر قلب انسان وارد مى شود و بر اثر این اشراقات، حقایقى بر انسان آشکار مى گردد.(۱۴)

ایشان علاوه بر کتاب فوق که تحت عنوان «سراج المحتاج فى السّیر و السلوک» تألیف شد، داراى دیوانى به نام «دیوان وفایى» است که این دو کتاب چاپ شده و در کتابخانه آیه الله مرعشى موجود است. و همچنین کتاب هاى تراجم سه کتاب دیگر براى ایشان ذکر نموده اند که عبارت است از:

التّنبیهات الجلیّه

شهاب ثاقب فى ردّ الصوفیه

الجبر و الاختیار(۱۵)

از ایشان نقل شده است که در مدح استادش سیّد على شوشترى گفته است:

«کسى را که دیدم طیّب رفته بود و طاهر برگشته بود، حاج سیّد على شوشترى بود که ابداً خلل و خـطرى در راه به او نرسیده بود زیرا که بنده اى بود مطـیع. اگر چه سیر او فى الجمله به سبب بعضى ریاضات بود، امّا به جذب حقّ و ارشاد مرشد حقیقى رفـته بود و ابـداً کسى از سرّش مطـلع نبود.(۱۶)

جناب آقاى سیّد محمّدحسن مرعشى که در دیوان عالى کشور و سپس شوراى عالى قضایى خدمت کرده و اکنون در مدرسه عالى شهید مطهّرى به تدریس فقه و اصول مشغول است و از شاگردان احفاد سیّد على شوشترى است در مورد ملاّ فتح الله وفایى مى گوید:

ایشان که در ابتدا در سلک متصوفه و آشناى به مسائل آنان بودپس از مدّتى احساس کرد که در میان این طایفه حقیقتى وجود ندارد. لذا سفرى به مشهد رضا(علیه السلام) کرد و با تضرع و استغاثه از حضرت خواست او را از این وضع برهاند و استادى حقیقى در سیر و سلوک به او معرفى نماید. پس از چندى شبى در خواب خدمت حضرت رسید. امام(علیه السلام) به او فرمود: «کسى را که تو دنبال او هستى، در نجف است، به آن جا برو و از او استفاده کن» با شنیدن این جملات از خواب بیدار مى شود و از این که نشانه اى از آن شخص نگرفته است، متأثر مى شودولى در عین حال با راهنمایى حضرت عازم نجف مى شود تا گمشده اش را پیدا کند.

ایشان مى گوید: در نجف با یک صوفى برخوردم که مردم به او مراجعه مى کردند، احتمال دادم که شاید او مراد من باشد. خود را آماده کرده و جهت خدمت و تلمذ نزد او حرکت نمودم. در بین راه با آقا سیّد على شوشترى که همشهرى من بود و سابقه آشنایى داشتم، برخورد کردم. ایشان وقتى مرا دیدند، فرمودند: «وفایى، تو را پیش من فرستاده اند نه پیش آن آقایى که مى خواهى نزدش بروى».

در این هنگام بود که فهمیدم از طرف حضرت رضا(علیه السلام) به آقا سیّد على سفارش شده ام و آب در کوزه و ما تشنه لبان مى گردیم. از همان موقع ارتباط من با ایشان استمرار یافت و از محضرش استفاده ها بردم. در این مدّت او را کسى یافتم که سیر و سلوک عرفانى را درست انجام مى دهد و انحرافى مانند آنچه در میان متصوفه بود، در ایشان ندیدم.(۱۷)

حاج شیخ عبدالرحیم شوشترى (۱۳۱۳هـ .ق.)

ایشان از شاگردان برجسته شیخ انصارى نیز بوده اند و شیخ ایشان را بر دیگران ترجیح مى داده است.صاحب «المآثر و الآثار» درباره وى مى گوید:«عالم عامل و عارف کامل و فقیه فاضل بودبه زهد و ریاضات شرعیه و مخالفت نفس مشهور است. در جرگه رؤساى مذهب، از کسانى شمرده مى گردد که حین علو مقامش تا همه جا رسیده. شیخ الطایفه، استادکل مرتضى انصارى او را بر جمیع اصحاب خویش، علماً و عملاً ترجیح مى داد. بلکه حضرت استاد مذکور را مى گویند با وى در مقام ارادت بود.(۱۸)

صاحب «اعیان الشیعه» نسب ایشان را به مرحوم محمّدباقر مجلسى مى رساند:الشیخ عبدالرحیم تسترى پسر محمّدعلى فرزند محمّدحسین فرزند عبدالکریم فرزند محمّدرضا فرزند محمّدتقى فرزند محمّدباقر صاحب بحارالانوار.و در ادامه مى افزاید:عالم، فاضل، محقّق، مدقّق، ورع و زاهد بود که همیشه با شیخ انصارى در ارتباط بود و جمیع امالى ایشان را نوشته و اجازه روایت از او داشت. در نهایت به درخواست میرزا ابراهیم سبزوارى به سبزوار رفته و به تدریس مشغول بود تا وفات نمود.بعد از فوت او را به نجف اشرف برده و در صحن مطهّر ولایت به خاک سپردند.(۱۹)

آقا بزرگ تهرانى در الذّریعه،(۲۰) و میرزا محمّدعلى معلّم حبیب آبادى در «مکارم الآثار»(۲۱) شیخ عبدالرحیم را از جمله شاگردانِ سیّد على شوشترى برشمرده و بیان نموده اند که شیخ عبدالرحیم رساله اى در احوال و خصوصیات سیّد على شوشترى و برادرش سیّد احمد نوشته است.البتّه نویسنده این سطور تا کنون نتوانسته است آن کتاب را به دست بیاورد. در «طرائق الحقایق» نیز آمده که از جمعى از ثقات شنیدم که شیخ عبدالرحیم به سیّد على شوشترى ارادتى باطنى داشته است.(۲۲)

ایشان صاحب تألیفات متعددى نیز هست که مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:

۱٫ کتابى در فقه در ۸ جلد.

۲٫ کتابى در اصول.

۳٫ نتیجه الانظار که به صورت نظم در علم اصول نگاشته شده است، امّا به اتمام نرسیده است.

۴٫ شمس الهدى لمن شک اوسها، منظومه است در یک فرع فقهى که به سال ۱۲۸۸هـ .ق. به پایان رسیده و داراى ۵۶ بیت است.

۵٫ محاسن الآداب که کتاب شریف «منیه المرید» شهید ثانى را به نظم درآورده با افزودن مسائل مهم دیگر که در سال ۱۲۹۰ در نجف آن را در ۱۲۵۰ بیت به پایان رساند.لازم به ذکر است، دو کتاب اخیر در کتابخانه آیه الله مرعشى ـ بخش نسخ خطى به شماره ۴۰۶۳ ـ موجود است.

ملاّ حسین قلى همدانى (۱۳۱۱ ـ ۱۲۳۹)

ایشان از عمده ترین شاگردان سیّد على شوشترى در عرفان بود و بعد از سیّد على، کرسى اخلاق و عرفان به ایشان سپرده شد. وى در مورد چگونگى آشنایى خود با سیّد على به عارف کامل ملاّ على همدانى چنین مى گوید:

روزگارى در نجف اشرف به درس شیخ انصارى مى رفتم. پس از مدّتى دریافتم که شیخ انصارى همیشه روزهاى چهارشنبه به منزل شاگردش (در اصول و فقه) سیّد على شوشترى مى رود. روزى من نیز به آن جا رفتم و دیدم شیخ به هیئت شاگرد و سیّد به هیئت استاد نشسته و مواعظى بیان مى کند. به ذهنم آمد که من نیز همیشه به نزد سیّد آمده و استفاده کنم. سپس بلند شدم بروم که سیّد به من فرمود: اگر خواستى به مجلس ما بیایى بیا. و من نیز از آن روز به بعد به آن مجلس راه یافتم.(۲۳)

فضایل اخلاقى

از جمله خصوصیات مهم و بارز اخلاقى ایشان بخشندگى بسیار و توجّه به تنگدستان بودبه گونه اى که اموال خود را به آنها بخشیده و ایشان را بر خود ترجیح مى داد.

سیّد محسن امین در اعیان الشیعه نقل مى کند:بعد از فوت سیّد محمّد ـ پدر سیّد على شوشترى ـ که از بزرگان شوشتر بود، آنچه که نصیب سیّد على شد ـ نزدیک به ۳ هزار تومان ـ آن را نگرفته و به برادرش سیّد احمد تحویل مى دهد تا خرج فقرا و مستحقّین بنماید و او نیز تمام آن را در این راه مصرف نمود.(۲۴)

سیّد على شوشترى عمرش را در ترک لذّات دنیوى و زندگى زاهدانه بسر برد و از دنیا به قدر ضرورت بهره گرفت و بدین حالت نیز زندگى را وداع نمود.شیخ محمّدتقى اصفهانى از عالمان و بزرگان اصفهان، در کتابش موسوم به «مفتاح السعاده» برخى از امورى را نقل مى کند که دلالت بر بلندى مرتبه و عظمت شأن سیّد على شوشترى دارد.(۲۵)از برنامه هاى عبادى ایشان مى توان به مواظبت بسیار بر اعتکاف در مسجد کوفه و سهله نام برد.(۲۶)

در عرصه علم

سیّد على شوشترى قبل از ورود به وادى نور و عرفان، به مرحله اجتهاد رسیده بود و به تدریس نیز اشتغال داشت. بعد از آن بود که به دستور مولا قلى جولا به نجف رفت. احتمالاً وى در آن جا به مباحث فقه و اصول نیز اشتغال داشته است و در کلاس درس شیخ انصارى به اعتراف ملاّ حسینقلى همدانى ـ چنان که گذشت ـ نیز شرکت مى نموده است.

این نکته اى بس مهم و ارزنده است که وادى علم نه تنها مانعى براى قرب به خدا نیست که زمینه بهترى نیز براى این کار فراهم مى نماید. در غیر این صورت بزرگانى چونان سیّد على شوشترى و شاگرد مبرّزش حسینقلى همدانى، در این وادى قدم نمى زدند.ارتباط سیّد على شوشترى با بزرگ مرد فقه و اصول بسیار نزدیک بود. و محبت شدیدى بین آن دو حاکم بود و همیشه مصاحب یکدیگر بوده اند.

این ارتباط به گونه اى بود که مرحوم شیخ انصارى، سیّد على را وصى خود قرار داده و سیّد بر شیخ نماز خوانده است. و این تقرّب و نزدیکى با توجّه به احتیاطات علمى و عملى شیخ، نشان از اعتقاد شیخ به بزرگى روح و طهارت نفس سیّد على است.

طبابت

شوشترى علاوه بر تبحّر در علوم حوزوى و عرفان در طبابت نیز تبحّر داشته است ولى به جز «شیخ انصارى» کسى را مداوا نمى نمود که علّتش آشکار نیست.

فاضل عراقى در «دارالسّلام» به مناسبتى ذکرى از طبابت سیّد على مى کند. وى در این کتاب ذیل نام کسانى که خدمت حضرت حجه بن الحسن(علیه السلام) رسیده اند مى گوید: نقل کرد حاجى ملاّ على محمّد بزرگ که مرتبه تقوى و تقدس او بر اهل نجف اشرف مخفى نیست و احتیاج به تزکیه و توثیق ندارد از براى حقیر سیّد محمّد که در وقتى از اوقات مبتلا شدم به مرض تب و این مرض طولانى شده و کار به جایى رسید که قواى من ضعیف شد و طبیب من که سیّد الفقها و المجتهدین آقاى حاج سیّد على شوشترى که شغل و عمل ایشان طبابت نبود و غیر از شیخ مرحوم دیگرى را معالجه نمى نمود، از من مأیوس شد لکن به جهت تسلّى خاطر من بعضى دواهاى جزئى (را) تجویز مى نمود… .(۲۷)

مشایخ شیخ

مشایخ اجازه حاج سیّد على به تصریح خود ایشان در اجازه نامه اى که به میرزا محمّد همدانى داده عبارتند از: شیخ مرتضى انصارى و سیّد حسین امام جمعه شوشتر(۲۸).(۲۹)

فرزندان

از حاج سیّد على شوشترى، فرزندى به نام سیّد حسین به یادگار ماند که بزرگوارى، کریم بودن، عبادت بسیار و باهوش و ذکاوت از صفات بارزش بود.

ایشان در دوران نوجوانى به تحصیل علوم شرعى پرداخت و بعد از آن به طبابت روى آورده و طبیبى ماهر گشت.

سیّد حسین نیز مانند پدر بزرگوارش، بر ضعیفان بسیار ترحّم مى نمود و ایشان را نه تنها بدون اجرت معاینه مى نمود بلکه پول داروهایشان را نیز مى پرداخت.

و بر اساس حکیم بودن سیّد حسین بود که نوادگان حاج سیّد على شوشترى ملقب به حکیم گشتند. هم اکنون عدّه اى از ایشان در شوشتر و برخى دیگر در تهران زندگى مى کنند.

سیّد محمّدتقى حکیم از پدرش سیّد على اصغر حکیم ـ از استادان علاّمه محمّدتقى شوشترى ـ و او هم از پدرش حاج آقا حسین حکیم فرزند حاج سیّد على شوشترى نقل کرده اند که:

حاج سیّد حسین حکیم سفرى به نجف و نزد پدر بزرگوارش مى کند و پدر به او مى گوید: شما به شوشتر برو که اگر بیمارى را از مرگ نجات دهى، ارزشش بیش از آن است که در نجف بمانى و به زیارت بروى. مى توانى از راه دور هم زیارت بخوانى. شما باید بروى و به مردم خدمت کنى.

نوشته اند که «وفایى» ـ شاگرد سیّد على شوشترى ـ هنگام وفات حاج سیّد على بالاى سر آن بزرگوار بود. سیّد على به ایشان وصیّت کرد که پس از مرگِ من پسرم سیّد حسین به نجف مى آید و پس از مراسم تشییع و تدفین تصمیم مى گیرد که در نجف بماندولى تو او را منصرف کن و نگذار در اینجا بماند. او را راهى شهر و دیار شوشتر کن.وفایى مى گوید، همین طور هم شد. من به پسر حاج سیّد على گفتم: پدرت وصیّت کرده که در نجف نمانى و به شوشتر باز گردى.(۳۰)

ایشان نیز به وصیّت پدر عمل کرد و به شوشتر بازگشت و مشغول خدمت به مردم شد. ظاهراً در همان جاست که مکاشفه اى براى ایشان رخ مى دهد که به نقل آن مى پردازیم.

حاج سیّد حسین حکیم مى گوید:بعد از ظهر روز جمعه اى که براى خواندن زیارت عاشورا به پشت بام خانه رفته بودم. پس از تمام شدن زیارت عاشورا ناگهان دیدم فردى که مدّت ها در منزل ما خدمتگزار بود و وفات یافته بود. گویا در هوا در حال حرکت است و به طرف من مى آید، نزدیک شد و نزد من فرود آمد. سلام کرد، جوابش را دادم.

گفتم: فلانى از کجا مى آیى؟ گفت: از نجف (ایشان در نجف مدفون بود)

گفتم: از آنجا چه خبر دارى؟ خیلى خوش آمدى، از پدرم چه خبر؟

گفت: حالش خیلى خوب است! نگران مباش! مقامش بسیار عالى و ارزنده است.

گفتم: شیخ انصارى چطور است؟

گفت: شیخ انصارى هم خوب است.

گفتم: مقام پدر من بالاتر است یا شیخ انصارى؟

گفت: من نمى دانم، شیخ انصارى خیلى مقام دارد، پدرت هم مقام دارد.

این سخن را گفت و از من دور شد و رفت.(۳۱)

وفات

حاج سیّد على شوشترى پس از عمرى مجاهده و تحمّل رنج مبارزه با نفس، در سال (۱۲۸۱ هـ .ق.)(۳۲) در نجف اشرف به دیدار محبوبش شتافت و براى همیشه خاک نشینان از برکت وجودش محروم شدند.ایشان را در مقبره متّصل به در قبله صحن مطهّر علوى مقابل مقبره شیخ انصارى به خاک سپردند.

گلشن ابرارج۵



۱٫ اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۸، ص ۳۱۶٫

۲٫ همان و زندگانى و شخصیّت شیخ انصارى، مؤلّف مرتضى انصارى، ص ۱۳۵٫

۳٫ طرائق الحقائق، معصومعلى شیرازى، ج ۳، طبع سنگى، ص ۲۱۶٫

۴و مکارم الآثار، میرزا محمّدعلى معلّم حبیبآبادى، ج ۳، ص ۶۹۰٫

۵٫ همان، ج ۱، ص ۲٫

۶٫ همان، ج ۳، ص ۶۹۰٫

۷٫ طرائق الحقائق، ج ۳، ص ۴۶۷ و ۴۶۶٫

۸٫ اصطلاح قدماى مشایخ اهل سلوک نسبت به کسانى که استادى در عرفان نداشتهاند.

۹٫. تاریخ حکما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهین، منوچهر صدوقى سها، ص ۱۵۰٫

۱۰٫ آشناى حقّ، شرح احوال و افکار آقا محمّد بیدآبادى، على صدرایى خویى، قم، ۱۳۷۹، نهاوندى، ص ۲ ـ ۴۱٫

۱۱٫ مقدمه حقّ الحقیقیه، على فتحى، صافى، اهواز، ۱۳۳۵، ص ز ح، نقل از تاریخ حکما و عرفا…، ص ۱۵۵٫ (با اندکى تغییر).

۱۲٫ ر. ک: کیهان اندیشه، شماره ۱۱تاریخ حکما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهین، منوچهر صدوقى سُها، ص ۱۵۱ و ۱۵۰٫

۱۳٫. روزنامه جمهورى اسلامى، ۱/۸/۱۳۷۴، ص ۱۲، آیهالله سیّد محمّدحسن مرعشى شوشترى.

۱۴٫. همان.

۱۵٫. ر. ک: معجم مؤلفىالشیعه، ص ۱۰۳ الکنى و الالقاب، ج ۳، ص ۲۸۸فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، ص ۴۱۳٫

۱۶٫ تاریخ حکما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهین، منوچهر صدوقى سها، ص ۱۴۹، به نقل از شهاب ثاقب، طهران، صدر، ص ۱۷ ـ ۱۶٫

۱۷. روزنامه جمهورى اسلامى، ۱/۸/۱۳۷۴، ص ۱۲٫

۱۸٫ المآثر و الآثار، محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، ج ۱، چاپ اوّل، ۱۳۶۳ ش، ص ۱۹۶٫

۱۹٫. اعیان الشیعه، سیّد محسن امین، ج ۷، ص ۴۷۰٫

۲۰. الذّریعه، آقا بزرگ تهرانى، جزء رابع، بیروت، ص ۱۶۱٫

۲۱٫. مکارم الآثار، میرزا محمّدعلى، ج ۷، ص ۲۵۳۸٫

۲۲٫ طرائق الحقایق، معصومعلى شیرازى (نایبالصدر) با تصحیح محمّدجعفر محبوب، ج ۳، ص ۷ ـ ۴۶۶٫

۲۳٫ تاریخ حکما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهین، منوچهر صدوقى سها، تهران، ۱۳۵۹، ص ۱۳۳٫

۲۴٫ اعیان الشیعه، ج ۸، ص ۳۱۶٫

۲۵٫ همان، ص ۳۱۶٫

۲۶٫ زندگى و شخصیّت شیخ انصارى، ص ۱۳۶٫

۲۷٫ زندگى و شخصیّت انصارى، ص ۱۳۶٫

۲۸٫ ایشان عالمى پارسا و فقیهى با تقوا از نوادگان مرحوم محدّث جزایرى بود. وى در سال ۱۱۸۹ در شوشتر متولّد شد و در ورع و قوّت ایمان وحید زمانش بود. ایشان مقدّمات را نزد فضلاى شوشتر تحصیل نمود و سپس براى تکمیل تحصیلات به عراق هجرت کرد و از محضر سیّد على صاحب ریاض استفاده برد و به شوشتر بازگشت و در ردیف مراجع آنجا قرار گرفت.

وقتى شیخ جعفر شوشترى از عتبات به شوشتر بازگشت و تحصیلاتش بر سیّد معلوم گشت، در روز جمعه در مسجد جامع بر منبر رفت و در حضور چند هزار نفر اعلمیت شیخ جعفر را تصدیق نمود.

این سیّد بزرگوار در سال (۱۲۵۴ هـ.ق.) به قصد زیارت ائمه عراق رهسپار آنجا شد و چون به کاظمین رسید در آنجا بیمار شد و فوت نمود و در همان جا در زیر طاق متّصل به حرم مطهّر سمت راست به خاک سپرده شد.

۲۹٫زندگانى و شخصیّت شیخ انصارى، ص ۱۳۷٫

۳۰٫ روزنامه جمهورى اسلامى، ۱/۸/۱۳۷۴، ص ۱۲، آیهالله سیّد محمّدحسن مرعشى شوشترى.

۳۱٫ همان.

۳۲٫ از تاریخ وفاتش اختلاف است. برخى ۱۲۸۳ و برخى نیز ۱۳۰۵ دانسته اند که ظاهراً سال ۱۲۸۱ صحیح است. ر.ک: کیهان اندیشه، شماره ۱۱، ص ۳۹٫

 

زندگینامه آیت الله حبیب‌اللّه شهیدى«حاج میرزا حبیب خراسانی» ( ۱۳۲۷-۱۲۶۶ه ق)

 

شاعر، عارف و مجتهد مشهور دوره قاجاریه. نام کامل وى حاج‌میرزا حبیب‌اللّه شهیدى است (بدایع‌نگار، ص ۱۶). برخى وى را میرزاحبیب‌اللّه مجتهد رضوى یا حسینى نیز نامیده‌اند (رجوع کنید به مُشکان طبسى، ص ۳۵؛ رضوى، ص ۴۱۵؛ ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵). تخلصش «حبیب» و در خراسان معروف به «آقا» بوده است (مشکان طبسى، همانجا؛ گلشن آزادى، ص ۱۹۴؛ پرتو، ص ۱۳). در نهم جمادی‌الاولى ۱۲۶۶ در مشهد به دنیا آمد، پدرش حاج‌میرزا محمدهاشم مجتهد (متوفى ۱۲۶۹) نوه میرزامهدى مجتهد معروف به شهید رابع بود (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، ص ۱۷).

میرزامهدى، شهید رابع، در ۱۲۱۸، به فرمان نادرمیرزا (متوفى ۱۲۱۸) پسر شاهرخ‌میرزا افشار، که مشهد را تصرف کرده بود به شهادت رسید (گلستانه، ص ۴۴۵؛ محمدعلى کشمیرى، ص۳۳۰؛ قس سپهر، ج ۱، ص ۱۲۳؛ مدرس، ص ۵۴، که میرزامهدى را شهید ثالث خوانده‌اند). به همین سبب فرزندان و نوادگان میرزامهدى به «شهیدى» معروف شده‌اند (رجوع کنید به رضوى، ص ۳۹۳ـ۴۲۶). از کودکى و نوجوانى وى اطلاع چندانى در دست نیست جز اینکه پس از اتمام تحصیلات مقدماتى، فقه و اصول را نزد حاج‌میرزا نصراللّه مجتهدفانى، شوهر خواهرش، که از مجتهدان و مدرّسان بزرگ و مشهور خراسان بود، آموخت، هوش سرشار و حافظه قدرتمند وى هنگام نوجوانى و تحصیل زبانزد بود.

سپس براى ادامه تحصیل به نجف‌اشرف رفت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۱۸؛ گلشن‌آزادى، همانجا). در هنگام اقامت در نجف، با عارفى به نام میرزامهدى گیلانى متخلص به خدیو (متوفى ۱۳۰۹؛ درباره وى رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج ۳، ص۵۵۰ـ۵۵۱) آشنا شد و همراه او به مجالس صوفیه بغداد می‌رفت. از قصیده‌اى که در ستایش خدیو سروده است مشخص می‌شود که وى اعتمادى عمیق به این عارف داشته است.

حبیب از طریق خدیو با مرتاضى هندى به نام غلامعلی‌خان آشنا شد. غلامعلی‌خان که به زبانهاى باستانى و علوم و معارف هندوان آشنایى داشت، در حلقه ارشادش این علوم را به خواص شاگردانش می‌آموخت. حبیب هم با موافقت خدیو، از محضر غلامعلی‌خان بهره برد (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۲۰ـ۲۴). مشخص نیست که حبیب، چه مدتى در نزد مرشد هندى به تَعلُّم مشغول بوده است، اما پس از درگذشت وى، نخست خدیو گیلانى و سپس حبیب به مشهد رفتند.

در مشهد، خدیو در سراچه بیرونى منزلِ حاج‌میرزا هدایت‌اللّه، پدربزرگ حبیب، که در جوار مسجد گوهرشاد بود مقیم شد و پس از مدتى عده‌اى از مشاهیر خراسان از جمله صیدعلی‌خان درگزى (متوفى ۱۳۳۲) به حلقه ارادت وى درآمدند که آنها را «اصحاب سراچه» یا «اهل سراچه» می‌نامیدند. کم‌کم رفتار خاص و شیوه درویشانه زندگى اصحاب سراچه باعث شد که برخى از متشرعان به مخالفت با آنها برخیزند و اصحاب هم تصمیم گرفتند متفرق شوند. حبیب هم در حدود ۱۲۹۵ به سامرا به حلقه درس میرزاى شیرازى* پیوست (رجوع کنید به معصوم‌علیشاه، ج ۳، ص ۵۵۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۲۴ـ۳۲؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).

معاصران حبیب خراسانى نظیر میرزامحمدمهدى کشمیرى، محمدباقر رضوى، بدایع‌نگار و مشکان طبسى که شرح‌حال وى را نوشته‌اند کوچک‌ترین اشاره‌اى به ماجراى اصحاب سراچه نکرده‌اند. معصوم‌علیشاه (همانجا) در ضمن شرح‌حال خدیو گیلانى، با اینکه اشاره‌اى به اهل سراچه می‌کند اما نامى از حبیب خراسانى نمی‌آورد، حتى گلشن آزادى که سالها پس از حبیب می‌زیسته در شرح‌حال حبیب اشاره‌اى به این مسئله نکرده است. از اشاره‌اى که حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۹ـ۳۰) به دیدار خود با پسرخوانده خدیو می‌کند، مشخص می‌شود که مسئله سراچه تا سالها در نظر متشرعان خراسان مذموم بوده و اهل آن را به زندقه و الحاد متهم می‌کرده‌اند و احتمالا به همین دلیل شرح‌حال‌نویسان نمی‌خواسته‌اند نامى از مجتهد محبوب و بزرگ خراسان، یعنى حبیب، در میان اهل سراچه بیاید و نیز شاید از بیم چنین اتهاماتى است که خود حبیب هم ابیاتى را که در ستایش خدیو گیلانى سروده بود از قصیده خود حذف کرد (رجوع کنید به همان، ص ۲۳ـ۲۴).

اقامت حبیب در عتبات عالیات حدود چهار سال طول کشید که در این میان همسر دوم اختیار کرد، به سفر حج رفت و در بازگشت به عراق، علاوه بر میرزاى شیرازى از محضر حاج‌میرزا حبیب‌اللّه رشتى* و فاضلِ دربندى* بهره برد و پس از نیل به درجه اجتهاد و دریافت تصدیق اجتهاد از میرزاى شیرازى در حدود ۱۲۹۸ به مشهد بازگشت (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ رضوى، ص ۴۱۶؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۸؛ قس ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵، که بازگشت وى را حدود ۱۳۰۰ ذکر می‌کند). مردم مشهد استقبال شایسته‌اى از وى کردند و ریاست روحانى و زعامت امور شرعى که در خاندان حبیب سابقه داشت به وى سپرده شد (محمدمهدى کشمیرى، همانجا؛ بدایع‌نگار، ص ۲۰؛ حبیب‌اللهى، ص ۱۳۸).

وى حدود پانزده سال به ریاست روحانى مردم مشهد که امورى از قبیل قضا، تدریس، امامت جماعت و موعظه و سخنرانى بود پرداخت. حسن رفتار، درایت و شهامت وى در انجام وظایف دینى حتى زبانزد نسلهاى پس از وى در خراسان بود. در این مدت، حبیب براى گذران معیشت، اراضى بحرآباد، روستایى در حوالى مشهد را، که ملک موروثى خاندان او بود، آباد کرد و هرگاه فرصتى دست می‌داد به کوهپایه‌هاى اطراف مشهد براى عبادت و تهجد می‌رفت (بدایع‌نگار، ص۲۰ـ۲۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۸ـ۳۹؛ حبیب‌اللهى، همانجا).

حدود سالهاى ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۶، حبیب که از زعامت امور شرعى کم‌کم خسته شده بود در بحرآباد با عارفى ساده‌دل و اُمّى به نام سیدابوالقاسم درگزى (متوفى ۱۳۱۹) دیدار کرد. ساعدى خراسانى در ضمیمه تاریخ علماى خراسان (همانجا) در معرفى حبیب خراسانى آورده است که: «از باریافتگان مرحوم میرزاابوالقاسم درگزیست». این عبارت نشان می‌دهد که سیددرگزى در خراسان آن زمان داراى مقام و منزلتى والا بوده است. معصوم‌علیشاه نیز که با سیددرگزى دیدار داشته است او را عارفى ساده‌دل، اُمّى، خوش‌سخن، فرشته‌خصال و نورانى توصیف می‌کند (ج ۳، ص ۷۰۳ـ۷۰۴).

حبیب خراسانى پس از آشنایى با سیددرگزى ریاست امور شرعى را رها کرد و به جز مواقعى خاص که به مشهد می‌آمد و بر منبر موعظه می‌کرد، به انزوا و عزلت پناه برد و حدود ده سال اغلب در روستاهاى اطراف مشهد خصوصآ روستاى کَنگ به عبادت، ریاضت و تفکر مشغول شد (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۴۱ـ۴۴، ۵۱ـ۵۲؛ نیز رجوع کنید به رضوى، ص ۴۱۷). به گفته مشکان طبسى (ص ۳۶) منبر موعظه حبیب چنان گرم و گیرا بود که شنوندگان متوجه گذر زمان نمی‌شدند.

با ظهور انقلاب مشروطه، طرفداران مشروطه در خراسان از وى خواستند که فتوایى در وجوب مشروطه امضا کند. حبیب هم به بهانه اینکه سالهاست از فتوا و امضا دست کشیده، حکم صریحى در این مورد نداد و فقط خانه خود را در اختیار انجمن ایالتى مشروطه قرار داد تا به امور مردم در آنجا رسیدگى شود (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۵۵؛ تجربه کار، ص ۱۳۹؛ قس گلشن آزادى، ص ۱۹۴، که معتقد است حبیب ریاست انجمن ایالتى را پذیرفته است). با بالا گرفتن اختلافات و تندروى مشروطه‌خواهان، حبیب تصمیم گرفت که به مدینه سفر کند و باقى عمر را در آنجا بگذراند که در عصر ۲۷ شعبان ۱۳۲۷ در شصت‌ویک سالگى در بحرآباد به‌طور ناگهانى درگذشت. پیکر او را در حرم مطهر حضرت رضا سلام‌اللّه‌علیه در صفه پس پشت مقابل ضریح دفن کردند (رضوى، همانجا؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۶۷). مرگ ناگهانى حبیب و سلسله حوادثى که پیش از درگذشتش رخ داد، سبب شد که در بین نزدیکانش این گمان تقویت شود که مشروطه‌خواهان از بیم آنکه وى در خارج از ایران فتوایى علیه آنان صادر کند، او را مسموم کرده‌اند (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۶ـ۶۷).

شخصیت حبیب خراسانى از چند جهت قابل تعمق و بررسى است: از یک سو وى مجتهدى است روشن‌نگر با وسعت مشرب که هنگام سرپرستى امورشرعى خراسان مردم را از خَرافات و حتى برخى آیینها نظیر شبیه‌سازى صحراى کربلا منع می‌کرد (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۰). او از نفوذ خود میان مردم و حاکمان براى حفظ احترام اشخاص استفاده می‌نمود، چنان‌که هنگامى که توطئه دشمنان و حاسدانِ ملک‌الشعراء صبورى (متوفى ۱۳۲۲)، پدر محمدتقى بهار*، نزدیک بود وى را از ملک‌الشعرایى آستان قدس رضوى عزل کند، حبیب از نفوذ خود استفاده کرد و مقام ملک‌الشعرایى را براى صبورى حفظ کرد (رجوع کنید به حبیب‌اللهى، ص ۱۳۹). معاصران وى به وجود شخصى نظیر حبیب خراسانى که هم اغلب علوم متداول زمان و خصوصآ فقه را به کمال می‌دانسته و هم در مناعت طبع و عزت نفس بی‌نظیر بوده است، در مقام مرجعیت شرعى خراسان، افتخار کرده‌اند (از جمله رجوع کنید به بدایع‌نگار، ص۲۰؛ مشکان طبسى، ص ۳۵ـ۳۶).

بنابه گفته حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۰) وى زبان فرانسه را در سفر به عتبات آموخت. اما محمد شهید نورایى (رجوع کنید به دهخدا، ذیل مادّه) معتقد است که حبیب خراسانى پس از مراجعت از سفر حج زبان فرانسه را نزد حاج سیاح* محلاتى، جهانگرد مشهور دوره قاجاریه، آموخت. در خاطرات حاج‌سیاح (ص ۳۰۷) اشاره به مهمان‌نوازى حبیب از حاج‌سیاح هست اما مطلب مذکور وجود ندارد. با این حال نقل شده است که حبیب کتاب تِلماک اثر فنلون را به فارسى ترجمه کرده و این اثر به نظر حاج‌سیاح هم رسیده و قرار بود که حاج‌سیاح آن را چاپ کند (حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، همانجا، مقدمه على حبیب، ص۱۱۰ـ ۱۱۱).

بدون تردید دانش، وارستگى، روشن‌نگرى و آزادگى حبیب خراسانى و تعالیم وى به شاگردان و هوادارانش تأثیر بسزایى در محیط ادبى آینده مشهد و خراسان گذاشت (پروین گنابادى، ص ۵۱۷). بسیار کسانى که محضر وى را در جوانى درک کرده بودند، نظیر مشکان طبسى، بدایع‌نگار* و شیخ‌علی‌اکبر خدابنده (متوفى ۱۳۲۰ش)، همگى از افراد فرهیخته و برجسته خراسان بوده‌اند. براى نمونه خدابنده بر زبانهاى فرانسه و روسى و انگلیسى تسلط داشت و در سالهاى ۱۳۰۰ـ۱۳۰۴ش در مشهد زبانهاى خارجى را درس می‌گفت (همان، ص ۴۹۴).

از سویى دیگر حبیب شاعرى است برجسته و غزل‌سرا. با اینکه خود در دیوانش (ص ۶۴) تصریح کرده که از اشتهار به شاعرى چندان راضى نیست اما سرآمدِ مجتهدان و دانشمندانى است که در دوره قاجار شعر سروده‌اند (تجربه‌کار، ص ۱۳۷).

در غزلهاى حبیب نشانى از اشعار سیاسى دوره مشروطه و تأثیر آنها نیست، شعر وى بیشتر از نوع شعر شاعرانى نظیر صفاى اصفهانى* و صفی‌علیشاه* است که در دوره بازگشت پیرو سبک عراقى بوده‌اند (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۷۸ش، ص ۷۷، ۷۹).

اغلب غزلهاى وى بین شش تا ده بیت است، اما غزلهاى سه و چهار بیتى در دیوانش فراوان است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۳، ۶۵، ۶۸ـ۶۹، ۱۶۳)، که نشان می‌دهد شاعر غزلها را ناتمام رها کرده است. با این حال غزلهایى هم با بیش از بیست یا حتى سى بیت در دیوانش هست (رجوع کنید به ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳ـ۲۶). در اغلب غزلهاى وى تخلص دیده نمی‌شود و شاید این امر به دلیل این است که به شاعرى خود چندان اهمیتى نمی‌داده است. اما در برخى غزلها (مثلا ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۷۸) نیز تخلص «حبیب» را در بیت آخر آورده است و گاهى هنرمندانه با تخلصش ایهام‌سازى می‌کند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۲، ۱۴۴) و گاهى هم در غزلى دوازده بیتى تخلص را در بیت هشتم می‌آورد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۲).

بسیارى از غزلهاى حبیب مانند غزلیات مولوى جلال‌الدین بلخى وزنى تند و خیزابى همراه با قافیه دارند و همین باعث خوش‌آهنگى غزلیات او شده است. حدود نودو پنج درصد غزلیات وى مردّف است و آنهایى هم که ردیف ندارند یا به دلیل وزنى شاداب و یا به‌سبب استفاده از کشیدگى یک مصوّت در قافیه و تکرار قافیه بسیار خوش‌آهنگ‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۱۴، ۱۴۰ـ۱۴۱). یکى دیگر از ویژگیهاى شعر حبیب استفاده خاص از ردیفهاى بلند و طولانى است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۹۵، ۱۹۹). تأکیدى که حبیب بر چنین ردیفهایى دارد، قوت و برجستگى شعر وى را دوچندان می‌کند (نیز رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۴). در غزلى با وزنى خیزابى و قافیه‌هاى میانى زیبا که تضمینى از غزلى از مولوى دارد، ردیف دشوار «یا رَجُلاً خُذْبِیدى» را چنان هنرمندانه به‌کار می‌گیرد که خللى در مفهوم ابیات ایجاد نمی‌شود و خواننده خود را با غزلیات مولانا مواجه می‌بیند (رجوع کنید به ص ۱۹۹).

زبان شعر وى، تقریبآ همان زبان سبک عراقى است و گاهى هم اشعارى نزدیک به زبان استوار سبک خراسانى دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۸، ۲۵۶ـ۲۶۳، ۳۲۱ـ۳۲۳). تضمینها و اقتباسهایى که از شعر منوچهرى دامغانى*، مولوى* و حافظ* دارد نشانه آن است که در اشعار متقدمان تأمل می‌کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۸، ۱۹۹، ۳۲۱ـ۳۲۳). او همچنین به اشعار معاصرانش نیز توجه داشته از جمله شعرى در جواب ادیب نیشابورى اول سروده است (رجوع کنید به ص ۵۲ـ۵۶) که در وزنى است که بعدها نیما یوشیج از این وزن براى منظومه «افسانه» استفاده کرد (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۵۴ش، ص ۱۸۱، پانویس ۲).

علاوه بر موارد فوق آنچه حبیب را از شاعران هم‌عصر خود متمایز می‌کند، عرفان تجربى و خاصّ اوست که در مرحله اصطلاحات و لفظ باقى نمانده بلکه حاصل تأملات و تجربه‌هاى عرفانى خود اوست. شعر او برخاسته از کششهاى روحانى اوست و از یک سو سرشار است از شور و شیفتگى و از سوى دیگر خالى از اصطلاحات عرفانى شاعران پیرو ابن‌عربى است. او یکى از بزرگ‌ترین شعراى عارف ایران در دوران پس از حمله مغول است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۳؛ همو، ۱۳۵۹ش، ص ۲۷؛ صبور، ص ۶۴۴). در بسیارى از غزلهایش مانند حافظ در ستیز با زهدنمایان و زهدفروشان است و شخصیتهاى منفى دیوان وى زاهد و شیخ‌اند حتى سه غزل متوالى با ردیفِ «شیخ» و «اى شیخ» دارد که در آنها شدیدآ به زهدفروشى شیخ حمله می‌کند .(رجوع کنید به ص ۹۸ـ۹۹).

باتوجه به سوانح زندگى حبیب و مخالفتهایى که با اصحاب سراچه شد، سبب کاربرد فراوان این‌گونه درون‌مایه‌ها را در شعر حبیب می‌توان دریافت. او اصطلاحات مغانه را مانند حافظ به‌کار می‌گیرد و همچون حافظ خود را «رند» می‌داند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۵، ۱۹۸). چند غزل دلنشین با مضمون توحید محض دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۹۵، ۲۰۶) که یادآور تضمین شیخ‌بهائى از غزل خیالى بخارایى* است (رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۶). در دیوان حبیب تعداد کمى اخوانیات* نیز وجود دارد که دو اخوانیه خطاب به ملک‌الشعراء صبورى است. هر دوى این اخوانیات، اشعارى عرفانى است که از لحاظ مضمون غزل و از لحاظ ظاهر و ساختار قصیده محسوب می‌شود. رعایت قوانین و سنّتهاى شعرى اخوانیه‌سرایى در این اشعار نشان‌دهنده این است که حبیب با اینکه از این عوالم به دور بوده است اما در شعر کهن تبحر خاصى داشته است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، ص ۱۹ـ۲۶، که اشعار مذکور غزل محسوب شده است؛ صبورى، ص ۳۳۸ـ۳۳۹، که اخوانیه حبیب قصیده شمرده شده است؛ نیز رجوع کنید به حبیب‌اللهى، ص ۱۴۰ـ۱۴۱).

حبیب چندین مدیحه در منقبت و مدح رسول‌اکرم صلی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم و حضرت على علیه‌السلام و حضرت ولی‌عصر عجل‌اللّه‌فرجه در قالبهاى قصیده و ترکیب‌بند دارد که بیشتر آنها را هنگام اقامت در عتبات عالیات سروده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۲۲۳ـ۲۲۵، ۲۳۸ـ۲۴۶، ۲۵۶ـ۳۲۰؛ نیز رجوع کنید به همان، مقدمه حسن حبیب، ص ۳۷). شعر حبیب بر بسیارى از شاعران خراسانى پس از وى نظیر اخوان ثالث* (رجوع کنید به ص ۱۲۶ـ۱۳۳) و عماد خراسانى* تأثیر گذاشته است (رجوع کنید به روزبه، ص ۱۱۶).

بسیارى از غزلهاى حبیب خراسانى در برنامه گلهاى رنگارنگِ رادیو خوانده شده است (یوسفى، ص ۳۴۱). مهدى خالدى از جمله موسیقی‌دانهایى است که آهنگهاى بسیارى براى غزلهاى حبیب ساخته است (رجوع کنید به خالدى، ص ( ۹۰)، ( ۱۴۲)، ( ۲۲۸)، ( ۳۱۲))، از این گذشته بسیارى از غزلهاى وى آمادگى اجرا بر روى دستگاههاى مختلف موسیقى سنّتى ایران را دارند (رجوع کنید به نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، ص ۳۹۵ـ۳۹۷). به همین مناسبت برنامه‌اى از گلهاى جاویدان رادیو به حبیب خراسانى اختصاص داشته است (رجوع کنید به گل‌هاى جاویدان و گل‌هاى رنگارنگ، ص ۳۵۳ـ ۳۵۵). این امر سبب شد که نام این شاعر در میان مردم عامى نیز مطرح شود.

شمارى از فرزندان و نوادگان حبیب خراسانى از مرد و زن شاعرند و می‌توان گفت که شاعرى در خاندان حبیب امرى موروثى است (رجوع کنید به یوسفى، ص۳۴۰ و پانویس ۳؛ نیز رجوع کنید به حبیب‌اللهى*، ابوالقاسم).

در زمان حیات حاج‌میرزا حبیب، شخصى به نام ملااسداللّه تربتى مسئولیت تحریر و جمع‌آورى اشعار وى را برعهده گرفت. حبیب نوشته او را دید و آنچه از قلم افتاده بود بر حواشى نوشت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۷ـ ۶۸). نخستین بار در ۱۳۲۹ش عباس زرین‌قلم خراسانى دیوانى ناقص و مغلوط از حبیب با نام گنج گهر در ۱۷۷ صفحه در مشهد منتشر کرد. سپس در ۱۳۳۰ش دیوان نسبتآ کامل‌ترى براساس تحریر اسداللّه تربتى و حواشى حبیب خراسانى به کوشش و با مقدمه حسن حبیب با ۱۲۰ صفحه مقدمه و ۳۲۲ صفحه متن در مشهد منتشر شد. در ۱۳۳۴ش اشعار نویافته حبیب خراسانى به‌اهتمام على حبیب همراه با مقدمه‌اى کوتاه از وى به این مجموعه افزوده و در ۱۳۳۵ش در تهران منتشر شد. همین دیوان تاکنون شش بار در تهران تجدید چاپ شده است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۷۰؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۱۸، ص ۲۴۱؛ مشار، ج ۱، ستون ۱۵۲۰، نیز رجوع کنید به ج ۲، ستون ۲۷۷۶).



منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) مهدى اخوان‌ثالث، زمستان: مجموعه شعر، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۳) فضل‌اللّه‌بن داود بدایع‌نگار، «مرجوم حجهالاسلام حاج‌ میرزا حبیب‌اللّه شهیدى قدس‌سره»، الکمال، سال ۲، ش ۴ (فروردین ۱۳۰۱)؛
(۴) ابوالقاسم پرتو، یارانِ سراچه: (شرح احوالات و عقاید و افکار میرزاحبیب خراسانى)، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۵) محمد پروین گنابادى، گزینه مقاله‌ها، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۶) نصرت تجربه‌کار، سبک شعر در عصر قاجاریه، (تهران) ۱۳۵۰ش؛
(۷) محمدعلی‌بن محمدرضا حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، یا، دوره خوف و وحشت، به کوشش حمید سیاح، چاپ سیف‌اللّه گلکار، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۸) ابوالقاسم حبیب‌اللهى، «حاج‌میرزا حبیب‌اللّه مجتهد خراسانى»، یغما، سال ۱۹، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۵)؛
(۹) حبیب‌اللّه‌بن محمدهاشم حبیب خراسانى، دیوان، چاپ على حبیب، تهران (۱۳۵۳ش)؛
(۱۰) مهدى خالدى، مهدى خالدى: (مجموعه آهنگها)، گردآورى و تألیف حبیب‌اللّه نصیری‌فر، (تهران: نگاه)، ۱۳۷۰ش؛
(۱۱) دهخدا؛
(۱۲) محمدباقربن اسماعیل رضوى، شجره طیبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، مشهد ۱۳۸۴ش؛
(۱۳) محمدرضا روزبه، سیر تحول غزل فارسى: از مشروطیت تا انقلاب، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۴) محمدباقر ساعدى خراسانى، ضمیمه تاریخ علماى خراسان، در عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۱۵) محمدتقی‌بن محمدعلى سپهر، ناسخ‌التواریخ: سلاطین قاجاریه، چاپ محمدباقر بهبودى، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۵ش؛
(۱۶) محمدرضا شفیعى کدکنى، ادبیات فارسى از عصر جامى تا روزگار ما، ترجمه حجت‌اللّه اصیل، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) همو، ادوار شعر فارسى: از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران ۱۳۵۹ش؛
(۱۸) همو، «ادیب نیشابورى: در حاشیه شعر مشروطیت»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى، سال ۱۱، ش ۲ (تابستان ۱۳۵۴)؛
(۱۹) داریوش صبور، آفاق غزل فارسى: سیر انتقادى در تحول غزل و تغزل از آغاز تا امروز، (تهران) ۱۳۵۵ش؛
(۲۰) محمدکاظم‌بن محمدباقر صبورى، دیوان، چاپ محمد ملک‌زاده، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۲۱) محمدعلی‌بن صادقعلى کشمیرى، کتاب نجوم السماء فى تراجم العلماء، قم [? ۱۳۹۴[؛
(۲۲) محمدمهدی‌بن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛
(۲۳) ابوالحسن‌بن محمدامین گلستانه، مجمل‌التواریخ، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۲۴) علی‌اکبر گلشن‌آزادى، صد سال شعر خراسان، به کوشش احمد کمالپور، مشهد ۱۳۷۳ش؛
(۲۵) گل‌هاى جاویدان و گل‌هاى رنگارنگ، به اهتمام و گزینش حبیب‌اللّه نصیری‌فر، تهران: نگاه، ۱۳۸۲ش؛
(۲۶) عبدالرحمان‌بن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛
(۲۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۲۸) حسن مشکان طبسى، «(حاج‌میرزا حبیب خراسانى)»، دبستان، ش ۳ (دى ۱۳۰۱)؛
(۲۹) محمدمعصوم‌بن زین‌العابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران [? ۱۳۱۸[؛
(۳۰) نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، به‌کوشش و گزینش حبیب‌اللّه نصیری‌فر، تهران: نگاه، ۱۳۸۴ش؛
غلامحسین یوسفى، چشمه روشن: دیدارى با شاعران، تهران ۱۳۶۹ش.

 این غزل از اوست:

سالها بر کف گرفتم سبحهء صد دانه را
تا ببندم زین فسون پای دل دیوانه را

سبحهء صد دانه چون کار مرا آسان نکرد
کرد باید جستجو آن گوهر یک دانه را

سخت و سست و ناتوان گشتم مگر نیرو دهد
قوت بازوی مردان همت مردانه را

برفروز از می چراغی من ز مسجد نیمه شب
آمدم بیرون و گم کردم ره میخانه را

ساقی از درد قدح ما را نصیبی بخش نیز
چون رسد نوبت بپایان گردش پیمانه را

ما گدایان را طفیل خویش از این خوان کرم
قسمتی ده میشناسی گر تو صاحبخانه را

کعبه را بتخانه کردم من، تو ای دست خدا
آستینی برفشان و کعبه کن بتخانه را

واعظا افسانه کمتر گو که من از دایه نیز
در زمان کودکی بشنیدم این افسانه را

روز و شب در حسرت اندوه و تیماری چرا
از غم فکر ریاست سخت بیماری چرا

چون مسلمانی بمعنی عین بی آزاری است
شیخ الاسلاما تو چندین مردم آزاری چرا

بندگی بیزاری از خلق است ای شیخ کبیر
بندهء خلقی و از حق سخت بیزاری چرا

از خدا گردی فراموش ای فقیه ذوفنون
روز و شب در فکر درس و بحث و تکراری چرا

صبحدم در خدمت تزویر و سالوس و ریا
نیمه شب با لعبت کشمیر و فرخاری چرا

روز روشن در صف اهل تقدس پیشوای شام
تاری بر در دکان خماری چرا

ای حبیبا تا بچندی غافل از روز شمار
از حساب خویشتن پیوسته بیکاری چرا

شیخنا تا کی گرانتر میکنی عمامه را
تا کنی هنگام دعوت گرمتر هنگامه را

رشتهء تحت الحنک برچین که وقت صید نیست
در ره خاصه منه ای شیخ دام عامه را

صید عنقائی نشاید کرد با بال مگس
دانش آموزی نیارد مکتبی علامه را

افکنی در پیش و پس تا کی بصید خرمگس
آن کبیرالهامه را و آن قصیرالقامه را

تا می آلوده نگردد دامنت چون بگذری
در خرابات مغان ای شیخ برچین جامه را

میکنی تفسیر قرآن با همه زرق و نفاق
تا به کی زحمت دهی این آسمانی نامه را

*************************
شیخ و زاهد گر مرا مردود و کافر گفته اند
عذر ایشان روشن است، از روی ظاهر گفته اند

خاطری رنجیده از ما داشتند این ابلهان
این سخنها را همی از رنج خاطر گفته اند

دشمن دانا بود نادان که در هر روزگار
انبیا را ناقصان کذاب و ساحر گفته اند

این خراطین بین که با این عقل و دانش
این سخن از سماک اعزل و از نسر طایر گفته اند

گر خردمندان رضا باشند از ما باک نیست
زانچه این نابخردان از عقل قاصر گفته اند.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲

زندگینامه شهید اول شمس الدین محمد بن مکى (متولد ۷۳۴-مستشهد۷۸۶ ه.ق)

گفتار استاد:

«محمد بن مکى،معروف به‏«شهید اول‏»شاگرد فخر المحققین،یکى از اعاظم‏ فقهاى شیعه است.او در ردیف محقق حلى و علامه حلى است.اهل جبل عامل‏است که منطقه ‏اى است در جنوب لبنان و از قدیمى ‏ترین مراکز تشیع است و هم‏ اکنون نیز یک مرکز شیعى است. (۱)

شهید اول در سال ۷۳۴ متولد شده و در۷۸۶ به فتواى یک فقیه مالکى مذهب وتایید یک فقیه شافعى مذهب،شهید شده است.او شاگرد شاگردان علامه حلى،ازآن جمله فخر المحققین(فرزند علامه حلى)بوده است.کتابهاى معروف شهیداول در فقه عبارت است از: اللمعه که در مدت کوتاهى در همان زندانى که منجربه شهادتش شده است،تالیف کرده است و عجیب این است که این کتاب شریف‏ را در دو قرن بعد فقیهى بزرگ شرح کرد که او نیز سرنوشتى مانند مؤلف را پیداکرد،یعنى شهید شد و«شهید ثانى‏»لقب گرفت. (۲)

شرح لمعه تالیف دیگر شهید است که همواره از کتب درسى طلاب بوده وهست.کتابهاى دیگر شهید اول عبارت است از:دروس-ذکرى-بیان-الغیبه‏القواعد.همه کتب او از نفائس آثار فقهى است.کتب شهید اول نیز مانند محقق وعلامه حلى و…در عصرهاى بعد از طرف فقهاء، شرحها و حاشیه‏هاى زیادى ‏خورده است.

در میان فقهاء شیعه،کتابهاى سه شخصیت فوق الذکر یعنى محقق‏ حلى،علامه حلى و شهید اول که در قرن هفتم و هشتم مى ‏زیسته‏اند،به صورت‏ متون فقهى درآمده و دیگران بر آنها شرح و حاشیه نوشته‏اند و کسى دیگرنمى‏بینم که چنین عنایتى به آثار او کرده باشند.فقط در یک قرن گذشته،دو کتاب‏از کتابهاى شیخ مرتضى انصارى که در حدود صد و سیزده سال [اکنون‏۱۳۷سال] از وفاتش مى ‏گذرد،چنین وضعى به خود گرفته است.

خاندان شهید اول،خاندان علم و فضل بوده و نسلهاى متوالى این شرافت را براى خود نگهدارى‏کرده‏اند.شهید سه پسر دارد که هر سه از علماء و فقهاء بوده‏اند. همچنانکه‏ همسرش  ام على،و دخترش ام الحسن نیز فقیهه بوده‏اند و شهید،زنان را درپاره‏اى از مسائل،به این دو بانوى فاضله ارجاع مى ‏کرده است.در ریحانه الادب‏ گوید:

برخى از بزرگان،فاطمه دختر شهید را سته و برخى ست مشایخ‏«سیده المشایخ‏»لقب داده‏ اند. » (۳)

شهید اول،یکى از فقهاى بارز و نامدار جهان تشیع به شمار مى ‏آید که آوازه او،ازمرزهاى جغرافیایى مناطق اسلامى نیز بیرون رفته است و در مراکز علمى و حقوقى‏ جهان،نام او آشنا و مطرح مى ‏باشد.

شهید و شهادت:

شهید و شهادت،کلمه ‏اى است پرشکوه و والا که بر تارک رهروان این راه‏ مى‏ درخشد،و واژه‏اى است که بیش از هر واژه‏اى دیگر در پیروان این مکتب تحقق پیداکرده است.خیل شهیدان نور و رحمت،خود شاهد صدق و گویایى از ایثارها وفداکاریهاى این امت راستین مى‏ باشد که چه جذبه‏ ها و کششها،فناها و تفانیها و چه ‏اخلاصها و ایثارها در دل پیروان خود افکنده است که خود بهترین دلیل صدق و اصالت‏ مکتب است،که زیباترین ایثارها و گذشتها در راه آن صورت مى‏ گیرد.

واژه شهید و نیز واژه‏ هاى هم خانواده آن،آن چنان مفاهیم بلند و باشکوه را ازاعماق کلام برمى‏ تابانند و نورى گرم و گرماى نورانى را در جان دل روشن و شعله ‏ورمى ‏سازند که انسان را مجذوب عظمتها و اوج‏گیریهاى خویش مى ‏سازند و تاریخ رامبهوت و حیران در نگرش آن مى‏ نمایند،و فقیه بزرگوار شهید اول،فقیه نامدار قرن‏ هشتم،از خیل انبوه این کاروان نور بوده و هست،ولى تنها شهید این مکتب نبوده ونیست،آنچنان که آخرین آنان نیز نبوده و نخواهد بود.چون فراوانند مردان با فضیلت وبزرگوارى از هم عقیده ‏ها و هم مکتبهاى او،که در برابر بساط ظلم و جهل و عناد وتعصب و ضلالت،دچار امواج فتنه ‏ها و طوفانها شده‏ اند و عاملان خود را گرفتار وبال‏اعمال خویش نموده و خود را به شاهق اعلاى فوز عظیم و کامیابى از شهد شیرین‏ شهادت رسانده ‏اند.موسوعه بزرگ علامه امینى‏«شهدا الفضیله‏»آلبومى است از این‏ شهیدان،و تابلویى است از این بزرگان که شهد شهادت بر آنان گوارا و مبارک باد!

ولادت و شهرت او:

شهید اول،از بزرگان فقهاى امامیه و از اعاظم مجتهدین تاریخ اسلام مى ‏باشد.عالم عامل کامل،محدث،رجالى،اصولى،ادیب و شاعر در اصطلاح رجال‏«امام الفقه‏»نامیده شده است.

شهید اول،محمد بن مکى بن احمد عاملى نبطى جزینى،نخستین شهید نامدار وبزرگوار از این سلسله نور و رحمت در این طیف و قشر است که شاید از نظر نداشتن‏ همتا و نظیر در آن رتبه و منزلت،از نظر فقهى و علمى که او داشته است،او را«شهیداول‏»و نخستین شهید نامیده باشند،و گرنه شهداى بسیارى از سلسله علماء و محدثین ودانشمندان داریم که شاید شهیدى که اول نامیده شده است،در هزارمین ردیف آنان‏ قرار گرفته باشد.

او در سال ۷۳۴ هجرى در یکى از قراء جبل عامل به نام‏«جزین‏»(بر وزن‏سکین)دیده به جهان گشود.قریه ‏اى که او در آن به دنیا آمد،یکى از مناطق پربرکت ازنظر پرورش فقهاء و علماء مى ‏باشد،به حدى که گفته ‏اند در یک فصل خاص در دوران شهید ثانى در تشییع جنازه‏اى، هفتاد مجتهد صاحب فتوى حضور داشته ‏اند و رجال‏ علم و تقواى فراوانى از آن خاک برخاسته‏ اند که شهید اول و دوم،دو فقیه نامدار وبزرگوار اسلام،هر دو از آن منطقه هستند و هنگامى که در اصطلاح فقهاء کلمه‏«شهید»بى ‏قرینه ذکر گردید،مقصود همان شهید اول مى ‏باشد.از وى،پس از محقق اول،به‏ عنوان سرآمد فقهاء تعبیر آورده شده است.در استادى و فقاهت او،اهل فن و خبره،کوچکترین تردیدى به خود راه نداده‏ اند.او علاوه بر علم فقه،در دیگر علوم اسلامى‏ رایج آن روز نیز مهارت داشته است،چون در باب علوم و فنون حرام،جایى که شهیدثانى در کتاب‏«مکاسب محرمه‏»به حرمت تعلم سحر مى ‏رسد،برخى از حاشیه ‏نگاران ‏آن کتاب نوشته‏ اند:«مگر آنکه هدف از تعلم آن باطل کردن نبوت دروغین باشد.»مثالى‏ که ذکر مى‏ کنند این است:«همانند آنکه خود مؤلف نبوت دروغین محمد جالوشى راکه در جبل عامل آغازیده بود،پس از ابطال سحرش،مجاب و محکوم نمود و در عهدسلطنت‏«برقوق‏»حکم قتل او داده شد.»بر فرض صحت این داستان،این امر نشانگروسعت معلومات او در زمینه علوم غریبه نیز مى ‏باشد.

خاندان پربرکت:

شهید اول در خانواده علم و فضیلت رشد و نما یافته بود.پدر،جد،تا چندین‏ پشت از علماء و فقهاء بوده ‏اند،آنچنان که فرزندان و خاندان او اعم از پسر و دختر،ازدانشمندان و اهل کمال و معرفت ‏بوده‏ اند و از او سه پسر مجتهد و عالم و یک همسرفقیهه و یک دختر عالمه و فاضله به یادگار مانده و در جمع پربرکت آنان آمده است:

۱-شیخ رضى الدین ابو طالب محمد بن محمد بن مکى عاملى جزینى،از پدرروایت مى‏ کند که او در عصر خویش فقیه و مجتهد وارسته بوده است.

۲-شیخ ضیاء الدین ابو القاسم.او نیز داراى علم و شایستگى لازم بوده است،به‏حدى که فردى مثل ابن مؤذن از او روایت مى ‏کند.

۳-شیخ جمال الدین ابو منصور حسن بن محمد بن مکى عاملى جزینى.!۱۵۷ صاحب‏«امل الآمل‏»او را فاضل محقق و فقیه توصیف نموده است.

۴-فاطمه ام الحسن ست المشایخ(سیده المشایخ)،یعنى سرور اساتید و مشایخ ‏روایتى، چنانچه ست معصومه(ع)گویند،یعنى سیده معصومه(ع)سیده و سرورمشایخ روایتى‏ شرح حال هر کدام از این یادگارهاى ارزنده امت اسلامى در کتابهاى رجال وتراجم،مورد بحث و بررسى قرار گرفته است که ما از روضات الجنات خوانسارى،فشرده‏اى در این باره مى ‏آوریم.

اساتید او:

او یکى از پر استادترین فقهاى نامدار شیعه است و از سید صدر کرکى دختر زاده‏ محقق نقل شده است که او بیش از هزار اجازه روایتى و اجتهادى از اساتید را با خودهمراه داشته است که در محضر بیشتر آنان تلمذ نموده بود.

۱-فخر المحققین،پسر علامه حلى.شهید اول بیش از هفت ماه از محضر اواستفاده کرده است. شهید به قصد تلمذ از محضر علامه حلى عازم حله شده بود که دربین راه مصادف با تشییع جنازه او گردید.شهید اول از فخر المحققین اجازه روایتى نیزدارد که پشت کتاب‏«القواعد»آمده است و صورت آن چنین است:

«امام علامه بزرگ افضل علماء و سید فضلاء،مولانا شمس الحق و الدین،محمد بن مکى بن محمد بن حامد مشکلات این کتاب را بر من خواند و من به او،روایت تمام کتابهاى پدر و تمام تالیفاتى که پیشینیان بزرگوار ما گردآورى نموده ‏اند،براساس آن طرقى که به آنان منتهى مى ‏گردد،اجازه دادم…» (۴)

۲-سید عمید الدین بن عبد المطلب حلى

۳-سید ضیاء الدین عبد الله حلى.هر دو فرزندان دختر علامه حلى مى ‏باشند.

مشایخ روایتى و اجازه:

مشایخ اجازه او متعدد مى‏ باشند که از آن میان مى ‏توان به اسامى زیر اشاره کرد:

۱-سید تاج الدین بن معیه حسینى

۲-سید علاء الدین بن زهره حسینى

۳-شیخ على بن طران مطار آبادى ملقب به‏«رضى الدین‏»

۴-الشیخ رضى الدین على بن احمد مزیدى

۵-شیخ جلال الدین محمد بن الشیخ شمس الدین حارثى

۶-شیخ محمد بن جعفر مشهدى

۷-شیخ قطب الدین بویهى رازى و از جمعى دیگر از علماء عامه نیز،قریب‏چهل تن از آنان اجازه روایتى کسب کرده است.

شاگردان او:

حوزه علمى پربرکت‏ شهید اول به ره‏وران و شاگردان متعددى را پرورده است که ‏هر کدام سند اعتبار و حجت وقت در علم و عمل بوده ‏اند.سه فرزند دانشمند و عالم‏ همسر فاضله ‏اش‏«ام على‏»و دختر فاضله و فقیه ه‏اش فاطمه‏«ام الحسن‏».این دو مادر ودختر هر دو از کسانى بودند که شهید مرحوم در مورد هر دو تعریف و توصیف داشت‏ و زنان و دختران را در مورد مسائل شرعى به آنان ارجاع مى‏ داد و از کسانى که از شهیداول تلمذ و اجازه روایتى داشته ‏اند:

۱-شیخ مقداد سیورى صاحب کتاب‏«التنقیح‏»

۲-شیخ حسن بن سلیمان حلى صاحب کتاب‏«مختصر بصائر الدرجات‏»

۳-سید بدر الدین حسن بن ایوب مشهور به نجم الدین اعرج الحسینى

۴-صاحب کتاب المحجه البیضاء در طهارت

۵-شیخ شمس الدین محمد مشهور به ابن عبد العال کرکى عاملى

۶-شیخ زین الدین على بن خازن حائرى استاد روایت احمد بن فهد حلى، صاحب‏«المهذب‏»و«الموجز»و«عده الداعى‏»

شهید اول در تاریخ ۱۲ رمضان ۷۸۴ ه.ق،دو سال قبل از شهادت خویش به ‏افتخار او اجازه روایتى مفصلى صادر فرموده ‏اند که متن آن در«روضات الجنات‏»آمده ‏است. (۵)

تالیفات و آثار او:

او در مدت پنجاه و دو سال عمر پربرکت‏ خویش،با وجود آن همه مسافرتها ومهاجرتها که ضرورتا پیش مى ‏آمد،باز موفق به تالیف تعداد کثیرى از کتابهاى مفید واصولى گردیده است که از اسامى و محتویات کتابها نشان دهنده تبحر او در رشته‏ هاى‏ مختلف علوم اسلامى است. اینک فهرست تالیفات او از«ریحانه الادب‏»مرحوم ‏مدرس نقل مى‏ شود:

۱-اختصار الجعفر

۲-الاربعون حدیثا

۳-الاربعون مساله

۴-الاعتقادیه

۵-الالفیه فی فقه الصلوه،با شرحى که شهید ثانى بر آن مرقوم داشته‏اند،تحت‏نام‏«المقاصد العلیه‏»در تهران چاپ سنگى شده است.

۶-الباقیات الصالحات

۷-البیان در فقه(مطبوع)

۸-التکلیف یا تکلیفیه

۹-جامع البین یا الجامع بین شرحى الاخوین که شرح تهذیب الاصول علامه‏حلى است که ما بین دو شرح تهذیب که از سید عمید الدین و سید ضیاء الدین ‏خواهر زادگان خود علامه حلى مى ‏باشد،جمع و تالیف نموده است.

۱۰-حاشیه شرح ارشاد علامه حلى که نامش‏«غایه المراد فی شرح نکت‏الارشاد»مى‏باشد و در ایران چاپ سنگى گردیده است.

۱۱-حاشیه قواعد علامه

۱۲-خلاصه الاعتبار فی الحج و الاعتمار

۱۳-الدروس الشرعیه فی فقه الامامیه(مطبوع)

۱۴-الذکرى در فقه امامیه(مطبوع)

۱۵-غایه المراد که به نام حاشیه ارشاد مذکور شد.

۱۶-القواعد الکلیه فی الاصول و الفروع،که به‏«قواعد شهید»معروف است وچاپ سنگى شده است.

۱۷-اللمعه الدمشقیه که بارها در ایران چاپ گردیده و جزء کتابهاى درسى‏حوزه علمیه اسلامى است.

۱۸-مجامیع ثلثه در سه مجلد

۱۹-المزار

۲۰-المسائل،که به‏«مسائل ابن مکى‏»معروف است.

۲۱-النفلیه که با الفوائد المکیه که شرح شهید ثانى بر همان کتاب مى ‏باشد،درتهران چاپ سنگى شده است.

۲۲-نکت الاشاد که همان غایه المراد مى ‏باشد. (۶)

خصوصیات روحى و جسمى او:

او مردى ضعیف الجثه و کوتاه قد بود.هم مباحثه‏اى داشت‏ به نام‏«ابن جماعه‏ شافعى‏»که در اواخر هم و عامل شهادتش گردید.میان این دو دانشجو مباحثه‏ اى ‏درگرفت،در وسط دوات و قلمدانى بود.ابن جماعه به عنوان تحقیر لاغرى اندام اوگفت:«من از پشت دوات جثه ‏اى را احساس مى ‏کنم،ولى نمى ‏فهمم معناى آن‏چیست؟شهید در پاسخ تحقیر او گفت:«آرى فرزند یک تن بزرگتر از این نمى‏ شود.»

(این نوعى تعییرى بود که تو فرزند یک نفر نیستى،بلکه فرزند جماعتى هستى)ابن جماعه از این پاسخ،شرمنده گردید و از آن روز کینه و عداوت او را در دل‏داشت. (۷)

او ذوق سلیم و طبع شعر روان و روح ظریف و حساسى داشت.نمونه ‏اى ازسروده‏ ها و اشعار نغزى که از او نقل شده است،نشانگر این خصوصیات مى ‏باشد.اوگاهى با سلاح شعر و ادب به سراغ متخاصمین مى ‏رفته است و در پاسخ یاوه ‏گوئیهاى ‏دیگران به صورت نظم،پاسخ ادبى و شعرى داده است که نمونه ‏هایى از آنها را شاگرد با اخلاصش،سید محمد حسینى عاملى عینانى،در مجموعه‏اى به نام‏«اثنى عشریه درمواعظ عددیه‏»گردآورى نموده است که هر کدام از آن اشعار نشان دهنده علو منزلت وموقعیت روحى این فقیه بزرگوار در این رشته از پدیده ‏هاى فکرى و ادبى مى ‏باشد.

در یکى از آنها مى ‏سراید:

و لا ابتغى الدنیا جمیعا بمنه و لا اشترى من المواهب بالذل و اعشق کحلاء المدافع ظقه لئلا ارى فی عینها منه الکحل

سید جزائرى نیز از او این شعر را نقل کرده است:

لقلبى حبیب ملیح ظریف بدیع جمیل رشیق لطیف

و در وصف مولى على(ع)مى ‏گوید:

على امام جلیل عظیم فرید شجاع کریم حلیم

در اشعارى که به حاکم فرستاده،آمده است:

الفقه و النحو و التفسیر یعرفنى ثم الاصول و القرآن و الاثر

(فقه و نحو و تفسیر،سپس اصول دین و قرآن مرا مى‏ شناسند.)سپس خلاصى خویش از زندان را در مجموعه شعرى از او درخواست مى ‏کند که مورد موافقت قرار نمى ‏گیرد. (۸)

این اشعار نوعى گرفتارى مردان علم و دانش وتقوى را با ستمگران و زورمداران در طول تاریخ بازگو مى‏ کند.شهادت او در روزپنجشنبه نهم جمادى الاولى سال‏۷۸۶ ه.ق در عهد سلطنت ‏یرقوق،با فتواى قاضى‏ برهان الدین مالکى و عباد بن جماعه شافعى،پس از تحمل یک سال حبس و زندان درقلعه شام،در دمشق صورت گرفت و با کینه‏ ها و عداوتهاى دیرینه‏ اى که از او داشتند،بدن شریفش را به دار کشیده و سنگسار کرده و مورد اهانتها قرار دادند.

عامل شهادت:

عامل شهادت را سعایت و پرونده‏ سازى در مورد تشیع او و ابراز برخى ازمقالات بر ضد معتقدات گروه هاى اسلامى بوده است که نقل و بازگویى آنها ما را باجهانى از قساوت و عناد و جهل رو به رو مى‏ سازد.چه بهتر قضاوت و حکم او را به‏ خداوند احکم الحاکمین واگذار نماییم. تفصیل شهادت آن فقیه بزرگوار را مى‏ توان ازنوشته شیخ حر عاملى و روضات الجنات،ج‏۷،ص ۱۲ استفاده نمود. (۹)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- این منطقه مدتى به چنگال دژخیمان صهیونیستى درآمد،ولى با همت و پشتکارى رزمندگان اسلام و بافضل و عنایت الهى آزاد گردید.

۲- عجیب‏تر از آن هر دو،شهادت نویسنده این مطالب(شهید مطهرى)است که نخستین شهید عالم ودانشمند جمهورى اسلامى گردید.

۳- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۳۰۰- ۳۰۱٫

۴- روضات الجنات،ج‏۶،ص ۵٫

۵- روضات الجنات،ج‏۷،ص ۸٫

۶- ریحانه الادب،ج‏۳،ص‏۲۷۷٫

۷- روضات الجنات،ج‏۷،ص ۱۴٫

۸- روضات الجنات،ج‏۷،ص ۲۱۰٫

۹- اعیان الشیعه،ص‏۳۶،و۴۷- شرح حال تفصیلى او را مى‏توان از منابع زیر به دست آورد:

روضات الجنات،ج‏۷،شماره ۵۹۲- امل الآمل،ج ۱،ص ۱۸۱- بحار الانوار،مقدمات آن تحفه الاحباب،ص ۳۵۴- تنقیح المقال،ج‏۳،ص ۱۹۱- جامع الرواه،ج ۲،ص‏۲۰۳- الذریعه الى تصانیف الشیعه،ج ۲،ص‏۱۹۶- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء،ج‏۳- ریحانه الادب،ج‏۳،ص‏۲۷۶- سفینه البحار،ج ۱،ص‏۷۲۱- شذرات الذهب،ص‏۹۴۶- شهداء الفضیله امینى،ص ۸۰- الفوائد الرضویه، ص ۶۴۴- الکنى والالقاب،ج ۲،ص‏۳۷۷- لؤلؤه البحرین،ص ۱۴۲- مجالس المؤمنین،ص‏۵۷۹- المستدرک،ج‏۳،ص‏۴۳۷- المقابس- حیاه الامام الشهید الاول و منابع و ماخذ دیگر.

زندگینامه على بن بابویه قمى«شیخ صدوق»(متوفى‏۳۲۹ ه.ق)

«»گفتار استاد:

«على بن بابویه قمى،متوفى در سال‏۳۲۹ ه.ق،مدفون در قم،پدر شیخ محمد بن‏ على بن بابویه، معروف به شیخ صدوق است که در نزدیکى شهر رى مدفون ‏است.پسر محدث است و پدر فقیه و صاحب فتوا،معمولا این پدر و پسر،به ‏عنوان‏«صدوقین‏»یاد مى ‏شوند.» (۱)

على بن بابویه کیست؟

ابو الحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه،یکى از فقهاى نامدار و یکى ازاصحاب فتوى و اجتهاد،و در عصر خویش رئیس فقها و محدثین و پیشواى مردم قم ‏بوده است.شیعیان در امور دینى به او مراجعاتى داشته‏ اند و فتوایش نزد همگان نافذ ومحترم بوده است.

در بیان عظمت علمى و منزلت قدس و تقواى او،همین بس است که فقهاى ما در مواردى که حدیثى از اهل بیت عصمت و طهارت(ع)نرسیده باشد،و از او فتوایى ‏در آن زمینه وجود داشته باشد،فتاواى او را به علت نزدیک بودن به عهد امامت و عصرمعصوم(ع)،به منزله حدیث تلقى مى ‏کردند و فتواى او را نشانى از وجود حدیث در آن‏زمینه قلمداد مى‏ نمودند.چنانکه‏«شهید اول‏»در کتاب‏«ذکرى‏»با این تعبیر بیان‏ فرموده ‏اند:

«اصحاب ما،دستور العمل خود را از رساله على بن بابویه مى ‏گرفتند،هنگامى که‏دسترسى به نص روایت نداشتند،چون اعتماد و اطمینان کاملى به او داشتند.» (۲)

گفتار ابن ندیم:

ابن ندیم،کتابشناس و مورخ معروف در فهرست‏ خود مى ‏نویسد:

«ابن بابویه،على بن موسى قمى،یکى از فقها و یکى از موثقین شیعه مى‏ باشد.باخط پسرش ابو جعفر محمد بن على پشت کتابى خواندم که به یکى اجازه داده بودکتابهاى پدرش را روایت کند و تعداد آنها حدود ۲۰۰ جلد مى ‏باشد،ولى او تصریح ‏نموده بود که تالیفات خودم ۱۸ کتاب مى ‏باشد.» (۳)

تالیفات او:

او تالیفات متعددى دارد.یکى از آنها کتاب‏«الشرایع‏»مى ‏باشد که جهت فرزندعزیزش صدوق نوشته است و از دیگر آثار او:

رساله الاخوان،

قرب الاسناد،

تفسیرقرآن کریم،

کتاب النکاح،

النوادر،

کتاب التوحید،

الصلوه،

مناسک الحج و…مى ‏باشد.

او نخستین مؤلف کتاب فقهى عارى از ذکر سند روایت مى ‏باشد که توانسته ‏است کتاب فقهى را مجرد از سند روایت و مانند اثرى مخصوص به مؤلف ونشان دهنده فتوى و نظر او تالیف کند.و کتابى به همین سبک به نام‏«الشرایع‏»که به نام‏«الرساله الى ابنه‏»هم خوانده مى ‏شود، جهت پسر خود،صدوق به یادگار گذاشت.ظاهرامر این است،این کتاب همان است که‏«الفقه الرضوى‏»هم خوانده مى‏ شود،چون درآغاز آن‏«قال على بن موسى‏»هست،از اینرو برخى چنین پنداشته ‏اند که مقصود از او،امام على بن موسى الرضا(ع)است. (۴)

مورد عنایت و توجه:

او مورد عنایت‏خاصه حضرت امام زمان(عجل الله تعالى فرجه الشریف)واقع‏ شده است.و نامه‏اى از سوى آن بزرگوار توسط حسین بن روح نوبختى به او رسیده‏ است که متن آن در رجال نجاشى این گونه آمده است:

«ابو الحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه قمى،شیخ بزرگ و پیشواى ‏قمى ‏ها در روزگار خویش،فقیه و مورد وثوق آنان،او به عراق آمد و با ابو القاسم حسین‏ بن روح(رحمه الله) ملاقات نمود و از او مسائلى را پرسید.سپس با او مکاتبه نمود واین مکاتبات توسط على بن جعفر بن اسود انجام مى ‏پذیرفت.

در یکى از این مکاتبات‏ از او مى ‏طلبد که نامه ‏اى را به محضر صاحب امر(عج)برساند که در آن نامه درخواست‏دعائى درباره فرزند صورت گرفته بود،پس در پاسخ او چنین آمد که ما از خداوندمتعال درخواست نمودیم که فرزندى به تو عنایت فرماید و به زودى دو فرزند ذکورنیکوکار و خیر نصیب تو خواهد شد…»

پس از آن مکاتبه بود که ابو جعفر و ابو عبد الله از یک همسر ام ولدى متولدگردیدند.از ابو عبد الله حسین بن عبید الله آمده است که مى‏ گفت:«از ابا جعفر مى ‏شنیدم ‏که بارها مى‏ گفت: «من با دعاى صاحب امر و امام زمان(عج)به دنیا آمده ‏ام‏»و به این ‏عنایت افتخار مى‏ نمود.» (۵)

وفات او:

على بن بابویه در سال‏۳۲۹ ه.ق در همان سال رحلت ثقه الاسلام محمد بن‏ یعقوب کلینى درگذشت،و در قم،نزدیک صحن مطهر حضرت معصومه(ع)مدفون‏ گردید و مزارش معروف،و هم اکنون مورد زیارت و عنایت مردم مى ‏باشد.

از دیگر آثار او،کتاب التفسیر،النکاح،مناسک الحج،قرب الاسناد،التسلیم،الطب،المواریث، المعراج مى‏باشد.این تالیفات را عباس بن عمر کلودانى(رحمه الله)خبر داد و افزوده است هنگامى که او در سال ۳۲۸ به بغداد آمد،از او اجازه روایتى ‏دریافت نمودم. (۶)او از سعد بن عبد الله اشعرى روایت نموده است و جعفر بن محمد قولویه،کامل الزیارات را از او روایت کرده است.» (۷)

«نجاشى‏»از عده‏اى از اصحاب خود نقل کرده است که از مجمعى از اصحاب‏ شنیده ‏اند که: «پیش از ابو الحسن على بن محمد سمرى(ره)،یکى از نواب چهارگانه امام ‏عصر(عج)بودیم که گفت:«خداوند رحمت کند على بن الحسین بن بابویه را به او گفته‏ شده است که او زنده است. »در پاسخ گفت:«نه،او امروز به رحمت ایزدى پیوست.تاریخ آن را یادداشت کردند و خبر رسید که او همانروز از دنیا رفته است.» (۸)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- متن گفتار استاد شهید مرتضى مطهرى،آشنایى با علوم اسلامى،ص‏۲۹۳

۲- ریاض العلماء،ج ۴،ص ۸

۳- فهرست ابن ندیم،ص‏۲۴۶،فن ۵ از مقاله پنجم.

۴- ریحانه الادب،ج‏۷،ص ۴۰۱٫

۵- رجال نجاشى،ص ۲۶۱،چاپ جامعه مدرسین.

۶- رجال نجاشى،ص ۲۶۲،کد معرفى ۶۸۴٫

۷- معجم رجال الحدیث،ج ۱۲،ص‏۳۶۹،کد معرفى ۸۰۶۲- طبقات مفسران شیعه،ج ۱،ص ۵۹۸٫

۸- رجال نجاشى،ص ۲۶۲٫

زندگینامه شیخ ابو جعفر طوسى(متولد ۳۸۵-متوفى ۴۶۰ ه.ق)(مؤسس حوزه علمیه نجف) (فقهای نامدار شیعه)

گفتار استاد:

«شیخ ابو جعفر طوسى،معروف به‏«شیخ الطائفه‏»از ستارگان بسیار درخشان جهان‏اسلام است.در فقه و اصول و حدیث و تفسیر و کلام و رجال تالیفات فراوان‏دارد.اهل خراسان است. در سال ۳۸۵ متولد شده و در سال ۴۰۸ یعنى در۲۳سالگى به بغداد مهاجرت کرد و تا پایان عمر در عراق ماند و پس از استادش سیدمرتضى علم الهدى،ریاست علمى و فتوائى شیعه به او منتقل گردید.

مدت پنج ‏سال پیش شیخ مفید درس خوانده است.سالیان دراز از خدمت‏ شاگردمبرز شیخ مفید،سید مرتضى بهره ‏مند شده است.استادش سید مرتضى در سال‏۴۳۶ درگذشت و او ۲۴ سال دیگر پس از استادش در قید حیات بود.دوازده سال‏ بعد از سید در بغداد ماند،ولى بعد به علت ‏یک سلسله آشوبها که خانه وکاشانه ‏اش به تاراج رفت،به نجف مهاجرت کرد و حوزه علمیه را در آنجا تاسیس‏ کرد و در سال ۴۶۰ در همانجا درگذشت.قبرش در نجف معروف است.

شیخ ‏طوسى کتابى در فقه دارد به نام‏«النهایه‏»که در قدیم الایام کتاب درسى طلاب‏ بوده است. کتاب دیگرى دارد به نام‏«المبسوط‏»که فقه را وارد مرحله جدیدى ‏کرده است و در عصر خودش مشروح ‏ترین کتاب فقهى بوده است.کتاب دیگرى ‏دارد به نام‏«الخلاف‏»که در آنجا هم آراء فقهاء اهل سنت را بیان کرده،و هم راى ‏شیعه را.شیخ طوسى کتابهاى دیگرى نیز در فقه دارد،قدماء تا حدود یک قرن‏ پیش،اگر در فقه‏«شیخ‏»را به طور مطلق مى ‏گفتند،[منظور آنان] شیخ طوسى بودو اگر«شیخان‏»مى ‏گفتند مقصود شیخ مفید و شیخ طوسى بوده است.

شیخ طوسى یکى از چند چهره معروفى است که در سراسر فقه نامشان برده ‏مى ‏شود.خاندان شیخ طوسى تا چند نسل همه از علماء و فقهاء بوده ‏اند.پسرش ‏شیخ ابو على ملقب به‏«مفید ثانى‏»،فقیه جلیل القدرى است و بنا بر نقل مستدرک(ج‏۳،ص ۴۹۸)او کتابى دارد به نام‏«امالى‏»و کتاب‏«النهایه‏»پدرش را نیز شرح ‏کرده است.

مطابق نقل کتاب‏«لؤلؤه البحرین‏»دختران شیخ طوسى نیز فقیهه و فاضله بوده ‏اند.

شیخ ابو على فرزندى دارد به نام‏«شیخ ابو الحسن‏»،بعد از پدرش مرجعیت وریاست ‏حوزه علمیه به او منتقل گردید و بنا بر نقل‏«ابن عماد حنبلى‏»در کتاب‏ شذرات الذهب فی اخبار من ذهب(ج ۴،ص‏۱۲۶ و۱۲۷)در زمان این فردبزرگ،زاهد و عالم،بوده است عماد طبرى گفته است اگر صلوات بر غیر انبیاءروا بود،من بر این مرد صلوات مى ‏فرستادم.او(پسر شیخ)در سال ۵۴۰ درگذشته ‏است.» (۲)

ولادت:

فقیه بزرگوار،محدث کبیر،مفسر نامى،دانشمند پرآوازه،شیخ الطائفه،ابو جعفرمحمد بن حسن بن على طوسى،در رمضان سال ۳۸۵ ه.ق در شهر«طوس‏»خراسان‏دیده به جهان گشود. پس از طى تحصیلات مقدماتى در زادگاه خود،در سال ۴۰۸ ه.ق‏هنگامى که‏۲۳ ساله بود،به بغداد عزیمت نمود.

در آن هنگام ریاست مذهب جعفرى در زمان غیبت امام زمان(عج)با شیخ‏بزرگوار و بزرگ پرچمدار شیعه،محمد بن محمد عکبرى بغدادى،معروف به شیخ‏مفید بود.پس شیخ طوسى ملازمت او را اختیار کرد و شاگردى او را پذیرفت و تا پایان‏زندگى او از محضرش بهره ‏ها برد.

در همین زمان از محضر مشایخ دیگر،مانند:حسین بن عبید الله غضایرى(م ۴۱۱)،ابن جنید اسکافى(م ۳۸۱)و احمد بن محمد بن موسى معروف به ابى الصلت‏ اهوازى نیز کسب فیض نمود.

وى به علت هوش سرشار و ذکاوت فوق العاده ‏اش مورد توجه استاد بزرگوارش ‏شیخ مفید قرار گرفت.بدین جهت اکثر اوقات را با شیخ به سر مى‏ برد تا اینکه دررمضان سال‏۴۱۳ ه.ق شیخ مفید به جوار رحمت الهى شتافت.پس از رحلت این ‏مجتهد سترگ شیعه،ریاست مذهب شیعه به داناترین و والا مقام‏ترین شاگردش یعنى ‏سید مرتضى علم الهدى(برادر سید رضى،گرد آورنده نهج البلاغه)رسید.بدین خاطرشیخ طوسى بدو پیوست و از علوم الهى سرشارى که از زبان او جارى مى‏ گردید،مستفیض شده و از چشمه گواراى علم و دانش او سیراب و بهره ‏مند گشت.

سید مرتضى نیز که در او لیاقت و استعداد کامل را دیده بود،او را مورد عنایات وتوجهات خاصه خود قرار داده و او را به تدریس واداشت و مقررى قابل توجهى(۱۲دینار در ماه)براى او تعیین نمود.بدین ترتیب شیخ طوسى‏۲۳ سال نیز در ملازمت آن ‏عالم بزرگوار به سر برد تا اینکه سید در ربیع الاول سال‏۴۳۶ ه.ق،در سن ۸۱ سالگى ‏درگذشت.

بعد از رحلت آیه الله سید مرتضى علم الهدى،رهبرى و پرچمدارى شیعه به ‏شیخ طوسى رسید.در این هنگام منزل شیخ در محله کرخ بغداد،پناهگاه و مقصد ومقصود مسلمانان بود. جهت درک محضر او علماء و دانشمندان بسیارى از سراسرسرزمین اسلامى،قصد بغداد را مى ‏نمودند تا افتخار مجالست و شاگردى او را دریابند واز چشمه خروشان علم الهدى که بر زبان او جارى مى ‏شد،استفاده برند.

بدینگونه شماره شاگردان وى از فقهاء و مجتهدین و علماء شیعه،به بیش ازسیصد تن رسید و در همان وقت چند صد نفر از علماى اهل سنت نیز از محضر اواستفاده مى ‏کردند.

کتابهاى مرجع:

شیخ طوسى مؤلف دو کتاب از کتب اساسى و مرجع چهارگانه شیعه است.این‏ کتابها به نامهاى:«تهذیب الاحکام‏»و«الاستبصار»مى ‏باشند و هر دو در زمینه روایات و احادیثى است که جنبه فقهى و حکمى دارند.قابل توجه است که کتب اربعه به وسیله ‏سه نفر نوشته شده است که نام هر سه نفر آنان‏«محمد»مى ‏باشد.فی المثل:«محمد بن‏ یعقوب کلینى‏»،«الکافى‏»را نوشته و در آن بیش از ۱۶۰۰۰ حدیث را جمع آورى کرده ‏است.و شیخ صدوق،«محمد بن بابویه‏»کتاب‏«من لا یحضره الفقیه‏»را در احکام فقه ‏تالیف کرده است و شیخ طوسى،«محمد بن حسن‏»نیز دو کتاب دیگر از اصول اربعه،یعنى‏«التهذیب‏»و«الاستبصار»را نوشته است.به این ترتیب به این سه نفر،«محمدون‏اوائل‏»گویند.

سه نفر دیگر از بزرگترین علماى شیعه در اعصار اخیر کتابهاى مهم دیگرى‏ نگاشته ‏اند که‏«محمدون اواخر»نامیده مى ‏شوند که عبارتند از:«علامه محمد باقرمجلسى‏»،مؤلف دائره المعارف عظیم‏«بحار الانوار»در ۱۱۰ جلد،و«محمد بن محسن‏فیض کاشانى‏»مؤلف کتاب گرانقدر«الوافى‏»و«محمد بن حر عاملى‏»،مؤلف کتاب‏گران بهاى‏«وسائل الشیعه‏»در ۲۰ جلد.پس این هفت کتاب ارزشمند را در مجموع کتب‏سبعه شیعه مى‏ نامند.

کرسى تدریس در بغداد:

آوازه علم و دانش و ورع و زهد و تقواى شیخ طوسى،همچنانکه از مرزهاى ‏عراق گذشته و به اقصى نقاط دنیا رسیده بود،از دیواره هزار کنگره هزار قصر با عظمت‏ خلیفه‏ عباسى نیز گذشت، به طورى که‏«القائم بامر الله‏»خلیفه عباسى،با همکارى آل بویه‏ کرسى تدریس کلام را در مرکز خلافت ‏براى او برقرار نمود.در آن روزگار بر این ‏کرسى،عظمت و رتبه والایى قائل بودند،به طورى که آن را به بزرگترین دانشمند کشورواگذار مى ‏نمودند و این نشانه آن است که در آن زمان بالاتر و والاتر از شیخ طوسى درتمام بغداد و سرزمینهاى اسلامى فرد دیگرى موجود نبود که شایستگى تدریس راداشته باشد.

در آن روزگار خاندان ایرانى‏«آل بویه‏»در واقع امر بر بغداد حکومت مى‏ کردند و خلفاى عباسى بیشتر از یک مقام تشریفاتى،عنوانى نداشتند.به طوریکه آل بویه هرگاه ‏اراده مى‏ کردند، مى‏ توانستند آنان را کنار زده،فرزند یا یکى از نزدیکان خلیفه را به‏ حکومت ظاهرى منصوب نمایند.این نوع نمایشات براى ساکت کردن مردم عراق بودکه بسیارى از آنها از اهل نت‏ بودند و خلیفه را«امیر المؤمنین‏»و خلیفه الله و ظل الله‏ فی الارض مى ‏دانستند!

آل بویه که خاندان شیعه بودند،در ترویج‏شیعه و رهانیدن آنان از ظلم و ستم‏ دیگران،نقش بسیار مهمى را ایفا کردند،و نخستین بار شعائر و شعارهاى شیعه را مطرح‏ ساختند.

در سال‏۴۴۷ ه.ق،ترکان سلجوقى با استفاده از ضعف آل بویه به بغداد حمله ‏نموده و با اشغال آن،حکومت آل بویه را منقرض نمودند.در این هنگام عده ‏اى ازاوباش و اراذل به رهبرى عمید الملک وزیر متعصب طغرل بیک،به محله ‏هاى‏شیعه نشین حمله کرده،به قتل و غارت آنان پرداختند و بدین ترتیب یک قرن آزادى‏ شیعیان در عراق به سر رسید.قرنى که با ظهور شیخ صدوق و سید مرتضى و سیدرضى و شیخ مفید،و بره ه‏اى از حیات علمى شیخ طوسى(ره) همراه بود.در این یک‏ قرن حکومت آل بویه،بسیارى از کتب معروف شیعه نگاشته شد و شیعیان توانستندمراسم مذهبى خود را از قبیل عزادارى عاشورا و دیگر مراسم و شعائر را آزادانه انجام‏دهند.

اما با سقوط آل بویه و روى کار آمدن خاندان سلجوقى،وضع به یک باره ‏دگرگون گردید و دوباره آزار و اذیت ‏شیعیان و قتل عام آنان آغاز گردید و شیعیان‏ مجبور شدند براى حفظ جان و ناموس خود تقیه نمایند.با حمله افراد متعصب و اراذل‏ و اوباش به صفهاى عزادارى سید الشهداء(ع)،مراسم عزادارى شیعیان نیز به ظاهرمتوقف گردید و بسیارى از عزاداران کشته شدند.

در یکى از این حملات که تحت نظارت وزیر عبد الملک انجام گرفت،بسیارى ‏از شیعیان کشته شده و بسیارى از خانه ‏ها و مغازه ‏ها و مراکز علمى و کتابخانه‏ هاى شیعى به آتش کشیده شده و غارت گردید.شیخ طوسى نیز از این غارت در امان نماند،زیراهمان طور که نوشته آمد،وى داراى بزرگترین کرسى تدریس در بغداد بود.عده ‏اى ازعلماء اهل سنت که این موضوع را خوش نداشتند و به شیخ حسادت مى‏ کردند،بارهاکوشیده بودند که با تهمت و افتراء شیخ را از این منصب کنار نمایند.

اما این حسادتها،بالاخره کار خود را کرد و اراذل و اوباش به خانه شیخ حمله‏ برده و آن را به آتش کشیده و بسیارى از اموالش را به غارت بردند.کرسى تدریس شیخ‏ نیز به آتش کشیده شد و کتابخانه بزرگ و معروف او نیز که محزن گنجینه ‏ها و ذخائرعلمى بود،طعمه حریق گشت و بسیارى از کتب نفیس و بى‏ مانند او نیز در آتش جهل وتعصب نابود گردید.

علاوه بر آن کتابخانه‏اى که به دستور شاهپور بن اردشیر وزیربهاء الدوله دیلمى ساخته شده بود و یکى از بزرگترین و عظیم‏ترین و معروف‏ترین ومعتبرترین کتابخانه‏ هاى آن روزگار بود،و هزاران جلد کتاب خطى و نفیس که از روى ‏کتابهاى مختلف از سراسر جهان آن روز استنساخ شده بود و در آن نگهدارى مى ‏شد،وقرآنهاى تذهیب کارى شده و قرآنهایى که به وسیله بزرگترین خطاطان عرب نوشته‏ شده بود و به نفاست این کتابخانه مى ‏افزود،تماما توسط عده‏ اى از جاهلان متعصب وگمراه به آتش کشیده شد و تعداد زیادى از کتب منحصر به فرد،از جمله تعداد زیادى ازکتابها و تالیفات خود شیخ از بین رفت.» (۳)

بعد از این حادثه،اراذل و او باش به خانه شیخ حمله کردند تا وى را به قتل‏ برسانند،ولى چون او را نیافتند،وسایل منزل و کتابهاى او را به بازار آورده،پرچم ها وعلم هایى که شیعیان در عاشورا از آن استفاده مى ‏نمودند،بر آنها افزوده و همگى را به ‏آتش کشانده و نابود ساختند.

در تاریخ ادبیات دکتر صفا،به نقل از«کامل التواریخ‏»ابن اثیر،حوادث‏۴۹۹ آمده است:«در محرم سال ۴۴۵،بین شیعه و سنى بغداد اختلافاتى که از اواخر سال ۴۴۴بروز کرده بود، شدت گرفت و دسته‏ هایى از ترکان نیز در تعصبات شرکت جسته،درنتیجه بسیارى از خانه ‏هاى محله کرخ بغداد که مسکن شیعیان بود و خانه‏ هاى محلات ‏دیگر طعمه آتش و با خاک یکسان شد.در سال‏۴۴۹ خانه ابو جعفر طوسى،فقیه امامى ‏در کرخ به باد غارت متعصبان رفت.» (۴)

بعد از این حادثه اسفبار که ضایعات جبران ناپذیرى به جهان علم وارد ساخت،شیخ از بغداد خارج شده و به صورت متوارى به نجف اشرف رسید.

«نجف اشرف‏»در آن هنگام ده کوچکى بود که عده معدودى از شیعیان مشتاق،در جوار بارگاه مولاى متقیان امیر المؤمنین على(ع)زندگى مى ‏کردند.

بعد از فروکش کردن خشم و طغیان جاهلان،شیخ در نجف اشرف حوزه ‏علمیه ‏اى تاسیس نموده که بزرگترین حوزه علمیه در میان شیعیان گردید. (۵)

گفتار نجاشى:

نجاشى(متوفى ۴۵۰ ه.ق)،معاصر او در شان شیخ مى ‏نویسد:

«ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى،بزرگى از اصحاب ما،ثقه،عین ازشاگردان استاد ما ابو عبد الله(مفید)مى ‏باشد،او تالیفاتى دارد.یکى از آنها«تهذیب‏الاحکام‏»و آن کتاب بس بزرگى است،و دیگرى الاستبصار-النهایه-المفصح(درامامت)-ما لا یسع المکلف الاخلال به کتاب العده(در اصول فقه)-کتاب الرجال من‏روى عن النبى(ص)و عن الائمه(ع)-کتاب فهرست کتب الشیعه و اسامى المصنفین‏المبوسط(در فقه)-مقدمه‏اى در مدخل علم کلام-الایحاز(در ارث)-مساله فى العمل‏بخبر الواحد-کتاب ما یعلل و ما لا یعلل-کتاب الجمل و العقود-تلخیص الشافى(درامامت)-مساله فى الاحوال-کتاب التبیان فى تفسیر القرآن-شرح المقدمه-ریاضه‏العقول-تمهید الاصول،و شرح جمل العلم و العمل…» (۶)

گفتار حاج آقا بزرگ تهرانى:

شیخ آقا بزرگ تهرانى،در مقدمه تفسیر«التبیان‏»تالیف شیخ طوسى،از ۴۸ کتاب‏ وى نام برده است.این کتابها را مى ‏توان در موضوعات زیر دسته بندى نمود:

۱-تفسیر قرآن،۳ کتاب

۲-فقه و احکام ۱۱ کتاب

۳-اصول فقه ۲ کتاب

۴-اخبار و احادیث‏۳ کتاب

۵-رجال و درایه‏۳ کتاب

۶-کلام و عقائد۱۶ کتاب

۷-ادعیه و مناجات ۵ کتاب

۸-مقتل و تاریخ ۲ کتاب

۹-پاسخ مسائل‏۳ کتاب (۷)

برخى از عناوین کتابها به این قرار مى ‏باشد:

النهایه-الخلاف-المبسوط-عده الاصول-تفسیر التبیان-تلخیص الشافى‏ الغیبه-الفهرست-رجال-مصباح المتهجد و…

۱-النهایه:

این کتاب که یکى از نخستین آثار شیخ است.وى فتاواى خود را درمسائل فقهى به عبارات و روایات نوشته و مسائلى را که درباره آن روایت ‏یا حدیثى‏ نیافته است متعرض نگردیده است. این کتاب تا عصر محقق همانند شرائع محقق‏ مطرح بود.

۲-المبسوط:

بر خلاف نهایه،اگر چه کتابى است فقهى،ولى در آن شیخ اجتهادنموده است و مسائل را با دید کلامى و اصولى بررسى کرده و فتوا داده است.این کتاب‏فتاواى اجتهادى شیخ مى ‏باشد.از کتابهاى دیگر شیخ این کتابها را مى‏ توان نام برد:

۳-الخلاف:

در این کتاب مباحث اخلاقى و موارد مورد اتفاق فریقین را بازگوکرده است.

«مفصح‏»(در امامت)،«لا یسع المکلف الاخلال به‏»(در اصول)،«عده الاصول‏»(در علم اصول)، «الرجال‏»که نام رجالى است که از اصحاب پیامبر اکرم(ص)و یاران‏ائمه معصومین(ع)روایت کرده‏اند.«فهرست‏»که فهرست کتب شیعه و نام مؤلفان آنهامى ‏باشد.«مقدمه‏»در علم کلام، «ایجاز»در فرائض رساله،«مساله در عمل به خبرواحد»رساله‏«ما یعلل و ما لا یعلل‏»،کتاب‏«ریاض العقول‏»که شرح مقدمه و در علم کلام‏است.«تمهید الاصول‏»که شرح‏«جمل العلم و العمل‏»سید مرتضى علم الهدى است.

کتاب‏«جمل العلم و العمل‏»،«کتابهاى عقود و تلخیص الشافى‏»در امامت.کتاب‏«التبیان‏»در تفسیر قرآن.تفسیر التبیان در ۲۰ مجلد قرار دارد.این کتاب در سالیان اخیربه صورت ۱۰ مجلد به چاپ رسیده است.این تفسیر نخستین تفسیر استدلالى شیعه‏است.زیرا قبل از آن کتابهاى تفسیرى شیعه همگى روائى(یعنى مجموعه روایات واحادیث پیرامون آیات)بودند.

این ابتکار شیخ،بعدها پى‏گیرى شد و بدین ترتیب یک سرى از ارزشمندترین‏تفاسیر استدلالى شیعه به وجود آمد.از جمله‏«تفسیر مجمع البیان‏»طبرسى در ۱۰ جلد،تفسیر گازر، تفسیر المنهج،تفسیر خلاصه المنهج،تفسیر ابو الفتح رازى و اخیرا تفسیرالمیزان و تفسیر نمونه و دهها تفسیر دیگر که ما در کتاب‏«طبقات مفسران شیعه‏»درمجلدات پنجگانه شرح و تفصیل آنها را داده ‏ایم.

دیگر کتابهاى شیخ عبارتند از:

رساله در تحریم فقاع(آب جو)

مسائل دمشقیه(که دوازده مساله است.)

مسائل حلبیه مسائل حائریه

مسائل الیاسیه(که صد مساله است.)

مسائل جیلانیه(که ۲۴ مساله است)

مسائل در فرق میان نبى و امام

رساله نقض بر ابن شاذان

رساله مختصر(در ادعیه و مناسک حج)

رساله مسائل ابن براج

کتاب مختصر مصباح المجتهد(در ادعیه که همانند مفاتیح الجنان ثقه المحدثین شیخ عباس قمى رایج‏ بین مردم بوده است.)

کتاب انس التوحید(در ادعیه)

کتاب الاقتصار فیما یجب على العباد

کتاب مختصر المصباح

کتاب اخبار مختار بن ابى عبیده ثقفى

کتاب مقتل الحسین(در حادثه دلخراش کربلا)

کتاب اختیار الرجال کشى

کتاب مجالس(در اخبار و احادیث)

کتاب هدایه المسترشد و بصیره المتعبد

کتابى در اصول و عقاید و کلام

مسائل رازیه در وعید

مسائل فارسیه(در آیات قرآن)

و کتاب الغیبه که در مورد زندگانى حضرت ولى عصر بقیه الله الاعظم نوشته شده ‏است و یکى از محکم‏ترین و استدلالى‏ ترین کتب شیعه تا زمان خود شیخ و حتى امروز مى ‏باشد.در این کتاب به تمامى سؤالات و اشکالات مخالفین در مورد غیبت،تولد وطول عمر حضرت مهدى(عج)پاسخ داده شده است.این کتاب در سالهاى اخیر به فارسى ترجمه شده است،ولى اینک نایاب مى‏ باشد.

مقام و موقعیت‏ شیخ طوسى:

شیخ مفید که استاد شیخ طوسى است،نخستین شخصیت علمى در شیعه است‏که علم کلام را تنظیم و تبویب نمود و آن را به عظمت و اعتبار خود رسانید.شیخ ‏طوسى نیز اکثر کتب خود را در علم اصول و عقاید با بیانات کلامى درآمیخته است.این‏کار شیخ به علماى دیگر نیز جرات داد که تفسیر قرآن را با مشربهاى عقیدتى و فکرى ‏گوناگونى عرضه بدارند.بدین ترتیب پس از شیخ،تفاسیرى با مشربهاى فلسفى وعرفانى و علمى به وجود آمد که تاثیر مهمى در تغییر افکار مسلمین باقى گذاشت.

یکى دیگر از تاثیرات و ابتکارات شیخ طوسى،استفاده از احادیث اهل سنت واستنتاج از مسائل کلامى آنان مى‏ باشد.این استفاده باعث ورود فرهنگ اهل سنت درکتب شیعه و انتقال آراء شیعه به دیگران بود.تفاسیر مهمى چون مجمع البیان و تفسیرابو الفتوح رازى نیز از این تاثیر فرهنگى در امان نمانده و یک سرى مسائلى را که مورداختلاف و یا انکار شیعیان مى ‏باشد،در متن خود آوردند که اخیرا عالم وارسته ومجاهد،علامه مرتضى عسکرى با تحقیقات سى ساله خود ریشه این کجرویها را یافته ‏و آنها را افشا نمود که تحقیقات ایشان در جاى خود ارزشمند مى ‏باشد. (۸)

مجتهدى که مرجعیت مجتهدان را داشت:

از خصوصیات دیگر شیخ طوسى آن است که تا مدت طولانى فقهاى شیعه راتحت تاثیر آراء خود قرار داد،به طوریکه هیچ یک از فقها جرات نیافتند که در برابر آراء فقهى شیخ،نظریات خود را ابراز نمایند.البته این مسائل باعث رکود تکامل فقهى دربره ه‏اى از زمان گردید،ولى بعدها با درخششى که برخى از فقهاء از نسل آن بزرگ فقیه‏ نمودند،این سد شکسته گردید و آراء و نظریات فقهى جدید در عرصه زندگى‏ مسلمانان طلوع و تجلى نمود و افکار و آراء جدید فقهى در عرصه زندگى مردم تابش‏ نمود.و این یک حادثه تاریخى درک موقعیت‏ شیخ طوسى را براى ما تسهیل مى ‏نماید.

در درک عظمت وى کافى است در نظر داشته باشیم که تا سالها بعد از وى با وجود انبوه ‏دانشمندان شیعه،هیچ عالمى توفیق نیافت که شخصیت علمى و موقعیت او را تحت ‏الشعاع خود قرار دهد.در علوم کلامى و فلسفى و معقول و منقول،تا ظهور خواجه‏ نصیر الدین طوسى(متوفى ۶۷۲)و علامه بى ‏مانند حسن بن یوسف مطهر حلى(متوفى‏۷۲۶)،هیچ کس یاراى برابرى با عقاید کلامى وى را نداشت.در تفسیر قرآن تاپیش از مجمع البیان امین الاسلام طبرسى(متوفى ۵۴۸)هیچ کتاب تفسیرى همتاى‏«التبیان‏»او وجود نداشته است. مجمع البیان نیز همچنانکه مؤلفش گوید،از دریاى‏ بى‏ کران معارف تبیان اقتباس نموده و خوشه‏ هایى چیده است.

در فقه و اصول نیز تمام فقهاى بعد از او،ناقل فتاواى وى بوده‏اند و به احترام‏ فقاهت و دانش او از خود راى و نظرى ابراز نمى ‏داشتند تا اینکه محمد بن ادریس حلى(متوفى ۵۹۸)برخاست و اجتهاد و مکتب فقهى شیعه را با جرات و تهور خاصى ازحالت رکود موجود و وضع یک نواخت‏ بیرون آورد.

گفتار بحر العلوم:

علامه سید مهدى بحر العلوم که خود از پیشوایان مکتب جعفرى و از باتقواترین‏ علماى جهان اسلام مى‏ باشد،در مورد شیخ طوسى مى‏ گوید:

«محمد بن حسن طوسى،سرآمد طائفه امامیه و پرچمدار شریعت اسلام وپیشواى فرقه شیعه بعد از ائمه معصومین(سلام الله علیهم)است.او در آنچه متعلق به‏دین و مذهب است، مورد اعتماد ماست.او محقق اصول و فروع و تهذیب کنند معقول و منقول است.شیخ الطائفه ما و رئیس شیعه على الاطلاق است.» (۹)

فرزندان شیخ:

از شیخ الطائفه یک پسر به نام شیخ حسن به یادگار مانده است که معروف به‏«شیخ ابو على طوسى‏»است و او را در علم و عقل،همتاى پدر عالیقدرش دانسته ‏اند.

مکتب فقهى و مرجعیت و حوزه درس او با شایستگى لازم به او رسید.او در سال ۴۵۵،یعنى پنج ‏سال قبل از رحلت پدر به دریافت اجازه اجتهاد نائل آمد.

مؤلف قاموس الرجال مى ‏نویسد:«او فقیه،ثقه و بزرگوار است.تمام تصانیف ‏پدر را بر خودش قرائت نموده است.ابن شهر آشوب گفته است:«از تالیفات او،«المرشد الى سبیل التعبد»مى ‏باشد.»شیخ شوشترى مى ‏افزاید:«او نیز همانند پدر«امالى‏»دارد.» (۱۰)

وفات شیخ:

شیخ بزرگوار ما در شب دوشنبه بیست و دوم ماه محرم سال چهارصد و شصت ‏به رحمت ایزدى پیوست.در نجف اشرف در خانه خویش به خاک سپرده شد.اکنون‏ خانه او مسجد شده است.بدین ترتیب جهان اسلام یکى از بزرگترین و نامورترین‏ فقیهان خود را از دست داد. شخصیتى که در تاریخ کمتر به نظیر او در جامعیت‏ برخورده‏ ایم و هنوز فقهاى ما از پرتو وجود او برخوردار هستند. (۱۱)

فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی



۱- نگارش و تهیه این مقاله،توسط آقاى جهانشاه دارستانى دانشجوى دانشگاه علم و صنعت گروه ۸۸صورت گرفته است.

۲- آشنایى با علوم اسلامى،ص ۲۹۵٫

۳- زیربناى تمدن و علوم اسلامى،تالیف نگارنده،صفحات ۱۵۰ تا ۱۷۰٫

۴- تاریخ ادبیات ایران،نوشته دکتر ذبیح الله صفا،ج ۲،ص‏۱۹۷٫

۵- قصص العلماء،تالیف میرزا محمد تنکابنى،ص‏۴۱۶ به بعد- تتمه المنتهى،تالیف شیخ عباس قمى،حوادث قرن چهارم و پنجم،ص ۴۵۰٫

۶- رجال نجاشى،ص‏۴۰۳،چاپ جامعه مدرسین قم.

۷- مقدمه التبیان،تالیف حاج آقا بزرگ تهرانى.

۸- یادنامه هزاره شیخ طوسى،تالیف على دوانى،مقدمه.

۹- روضات الجنات،ج‏۶،ص ۲۲۰٫

۱۰- قاموس الرجال،ج‏۳،ص ۳۵۸،کد معرفى ۲۰۲۴٫

۱۱- مقاله شیخ آقا بزرگ تهرانى به نقل از مقدمه ترجمه الغیبه شیخ طوسى(به نام تحفه قدسى).

زندگینامه آیت الله سید اسدالله شفتی اصفهانی

میلاد نور

سید اسدالله فرزند سید محمدباقر شفتی(سید حجه الاسلام) و از نوادگان حضرت امام موسی کاظم، علیه السلام، بود که در سال ۱۲۲۷(۱) یا ۱۲۲۸ هجری قمری در اصفهانمتولد شد.(۲)(۳)مادر وی نیز ظاهراَ از سادات محترم طباطبایی زوارهبود.(۴)

کودکی تا جوانی

با تولد سید اسدالله، منزل سید حجه الاسلام غرق در نور و شادی گردید و ایشان خداوند را به واسطه ی این نعمت عظیم شکرگزار بودند. سیداسدالله، اندک اندک، بالید و دوران کودکی و نوجوانی را در اصفهانتحت تربیت پدر و مادر خویش پشت سر نهاد و در محضر پدر و دیگران تحصیل کرد و درس زندگی و کمال را از آنان فرا گرفت و روز به روز بر خلاقیت و شکوفایی علمی اش افزوده شد.

او پس از اتمام تحصیلات خویش در علوم مقدماتی مانند صرف و نحو، منطق، بلاغت، بخشی از فقه و اصول، از اصفهان، برای تکمیل تحصیلات و علوم خویش، به نجفاشرف هجرت کرد. و در آن دیار معنوی، خدمت جمعی از اساتید بزرگ تحصیل کرده تا به مقامات عالی در علم و اجتهاد نائل گردید، به گونه ای که مقامات علمی و زهد و تقوای او مورد گواهی و تصدیق علما و اساتیدش واقع گردید.(۵)

سید اسدالله شفتی اصفهانی، در سال ۱۲۶۰ هجری قمری به امر پدر به اصفهانمراجعت کرد. در سال بازگشت وی، پدر بزرگوارشوفات یافت و ایشان مرجع امور شرعی و مورد وثوق و قبول همه ی اهالی اصفهان، بویژه علما و بزرگان واقع گردید.

او به درس و بحث و اقامه ی جماعت و رسیدگی به امور و حوائج مردم و نشر احکام الهی و خدمت به مسلمانان مشغول گردید.جمعی از بزرگان اصفهاندر خدمتش تلمّذ کردند و از او کسب اجازه نمودند.(۶)آن عالم ربّانی تا سال ۱۲۹۰ هجری قمری؛ یعنی، به مدت سی سال، ریاست علمی و دینی اصفهان را بر عهده داشتند و تا آخر عمر از رسیدگی به امور طلاب و سرپرستی فقرا و ایتام و درماندگان غفلت نفرمود. منزل او میهمان سرای علمای وارد شده به اصفهانبود. او ملجأ و امین مردم این شهر بود تا جایی که وی را در برخی مکارم اخلاق و محامد اوصاف، بر پدرش مقدم داشتند و او را مصداق بارز آیه ی شریف (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواوَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا)(۷)می دانستند و از جان و دل او را دوست می داشتند.(۸)

اساتید و مشایخ اجازه

۱ـ سید ابراهیم بن سید محمّد باقر موسوی قزوینی حائری

وی عالمی فاضل و جلیل و محقّقی مدقَّق به شمار می آمد. در ذوالحجه سال ۱۲۱۴ هجری قمری متولد شد و در سال ۱۲۶۴ هجری قمری در کربلایمعلّی وفات یافت.(۹)

سید اسدالله شفتی در عتبات عالیات عراق از محضر او در دروس فقهی بهره های فراوان برد.

مرقد مطهرش در کربلای معلّی در جنب در صحن مقدس حسینی است.(۱۰)

۲ـ مولا احمد بن علی اکبر تربتی اصفهانی

وی از شاگردان مبرّز سید حجهالاسلام محمدباقر شفتی، رحمهالله علیه، و از مشایخ اجازه ی مرحوم حاج سید اسدالله بیدآبادیاست.(۱۱)

پدر بزرگوارش حاج سید محمدباقر حجه الاسلام شفتی(ره)(۱۲)

هم استاد و هم شیخ روایت سید اسدالله است.(۱۳)

علّامه فقیه شیخ محمّدحسن نجفی اصفهانی(صاحب جواهر)

وی در حدود سال ۱۲۰۰ هجری قمری متولّد شد و در ظهر روز چهارشنبه اوّل شعبان المعظّم سال ۱۲۶۶ هجری قمری در نجفاشرف وفات کرد. سید اسداللهدر نجف از محضر مبارک او و در زمینه ی فقه و اصول اسلامی بهره های وافر برد.

سنّت بیتوته کردن در مسجد سهله در شب های چهارشنبه، به قصد تشرّف به محضر مقدس ولیّ اللهالاعظم حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه الشریف، از آثار و اقدامات معنوی او است.(۱۴)

۳ـ شیخ مرتضی انصاری

سید اسداللهدر نجفاشرف از محضر علمی و معنویِ این فقیه عالی قدر عالم تشیّع بهره مند گردید. این علاّمه زاهد و فقیه عابد در سال ۱۲۱۴ هجری قمری در دزفولمتولّد شد و در نیمه شب شنبه ۱۸ جمادی الثانی سال ۱۲۸۱ هجری قمری در نجف اشرف و در منزل خویش واقع در محلّه حویش وفات کرد و در حجره ی واقع در دالان سمت راست خروجیِ باب قبله صحن مطهر علوی مدفون گردید.(۱۵)

۴ـ شیخ نوح بن قاسم بن محمد بن مسعود قرشی جعفری نجفی

وی در حدود سال ۱۲۱۳ هجری قمری متولد گردیده و در سال ۱۲۶۰ هجری قمری برای زیارت حضرت ثامن الحجج امام رضا، علیهمالسلام، به ایرانمهاجرت فرمود و در اصفهانبه منزل سید حجهالاسلام شفتیوارد گردید. از طرف حاج سید اسدالله، نهایت احترام و تجلیل نسبت به او رعایت شده است و در نجفاشرف به حوزه ی درسی اش وارد گردید و از شاگردان مبرّز او به شمارآمد.

آن استاد فرزانه و محقّق ادیب از شاگردان شیخ علیو شیخ حسن، اولاد شیخ جعفر کاشف الغطاءو نیز شیخ محمدحسن نجفی اصفهانی(صاحب جواهر) بود که به وی اجازه روایت داد و تصریح به اجتهادش فرمود و مردم را به رجوع به وی در مسائل و تقلید امرکرد. مشارٌالیه از ائمه ی جماعت در رواق قبله ی روضه ی مطهره حضرت امام علی، علیه السلام، بود و جماعت بسیاری از مقدّسان و متدیّنان نجفبه او اقتدا می کردند.

شرح شرایع الاسلامدر فقه و کتابی در امامت، از جمله تألیفات اواست.

سرانجام در سال ۱۳۰۰ هجری قمری پس از انجام مراسم حج خانه خدا، در مسیر برگشت و در بین راه، وفات کرد. جنازه اش به نجفاشرف حمل شد و در خانه اش دفن گردید.(۱۶)

نیلوفران آسمانی (شاگردان و مجازین)

در سایه سار کوشش های علمیِ حاج سید اسدالله شفتی اصفهانی، رحمهالله علیه، جمع کثیری از علما و فضلای اصفهانو دیگر شهرهای ایرانبرای استفاده ی علمی از محضر ایشان و کسب اجازه ی روایتی و اجتهاد و درک فیوض معنوی، خدمتش مشرّفشدند و در مکتب علمی و دینی او بالیدند و در آسمان دانش و ایمان به نورافشانی پرداختند.

چون حوزه ی درسی آن عالم ربّانی، علاوه بر مقام علمی در زهد و تقوا و اعراض از ریاست های دنیایی و فضایل و ملکات انسانی بر عموم علما تفوّق و برتری داشت، از ویژگی های احسن عبادی و اخلاقی او نیز بهره ها بردند.

مرحوم ملاحبیب الله شریف کاشانیدرباره ی کیفیت تدریس او چنین می نویسد:

با وجود این که فاضل و متبحّر بود، درس اصول نمی گفت و از کتب فقه، معاملات را تدریس نمی فرمود، بلکه درس او منحصر در عبادات بود و می فرمود که پدرم مرا این گونه وصیت فرموده است.(۱۷)

مهم ترین شاگردان و مجازین وی عبارت اند از:

۱-مرحوم سید آقا بزرگ حسینی قاضی عسکری

۲-میرزا محمدباقر چهارسوقی

علامه ای فقیه و زاهد بود که از حاج سیداسدالله بید آبادی، اجازه ی روایت نیز داشته است.(۱۸)

۳-حاج سید محمدجعفر بیدآبادی

وی برادر مرحوم سید اسدالله بیدآبادیبود.

۴-سید محمدجواد بن سید محمد صادق حسینی.

او معروف به «کتابفروش» و خواهرزاده ی مرحوم حاج سید اسدالله بیدآبادیاست.

۵-سید محمدتقی و سید میرزا علیرضا

از برادران سید محمدجواد حسینیو نیز خواهرزاده های سید اسدالله بیدآبادیبودند که در نزد وی تلمّذ کردند.

۶-آقا میرزا حسن ساداتفرزند آقا میرزا محمّد حسینی خاتون آبادیمعروف به آقای «تکمه دوز» و «سادات تکمه چین»

وی عالمی فاضل و زاهد و ناظر بر موقوفات علی قُلی آقا و امام جماعت مسجد علی قلی آقا بود. در اواخر سال ۱۳۴۰ هجری قمری در اصفهانوفات یافت.(۱۹)

۷-علامه ی فقیه مرحوم حاج میرزا حسین بن حاج میرزا خلیل تهرانی

وی از عوامل مهم مشروطیت ایراناست. از اطبای معروف در اصفهانبه شمار می آمد. از آن عالِم فاضل اجازه روایت داشته است.(۲۰)

۸-آقا سید محمدرضا قوچانی

این عالم فاضل از مرحوم حاج سید اسداللهدر تاریخ بیستم ذو القعده سال ۱۲۷ هجری قمری کسب اجازه کرد و حجهالاسلام ثانیدر پشت یکی از کتب فقهی او، با خط خویش، گواهی به اجتهاد وی داده است.(۲۱)

۹-حاج سید محمدرضا نایینی

وی از خواص و ندیمان مرحوم حجهالاسلام ثانی سید اسدالله شفتیبود و از محضر علمی او بهره های فراوان برد.(۲۲)

۱۰ ـ مرحوم سید محمدرضا بن سید محمدعلی حسینی کاشانی

وی معروف به«گلهری» بود. در سال ۱۲۷۲ هجری قمری از حجهالاسلام ثانی اجازه دریافت کرد.(۲۳)

۱۱ ـ مرحوم حاج میرزا زین العابدین اصفهانیفرزند محمدعلی بن ابراهیمبن مرتضی بن عبدالمطلب بن میرزا رحیم اوّل

وی از دانشمندان بزرگ علوم قرآنی و تجوید در اصفهانبود و نزد جمعی از فحول دانشمندانو از جمله، حاج سید اسدالله شفتی، تلمّذ و تحصیل کرد. کتب «اعراب شش سوره از سُوَر قرآن، تذکره القراء، التشجیرات، شجره طیبه در ۲ جلد (یکی به عربی و دیگری ترجمه شده به فارسی)(۲۴)، قواعد در طرز ادای آیات قرآن(۲۵)، لمحهالالبان فی رضاع الصبییاندر فقه ازتألیفات و آثار اواست.(۲۶)

۱۲ ـ سید شهاب الدین نحویفرزند علامه ی فقیه آقا سیدمحمدحسن موسویمعروف به مجتهدی (ره)

وی در شب اول ماه رجب سال ۱۲۶۳ هجری قمری در محلّه ی خواجوی اصفهان، به عنوان سومین فرزند ذکور، دو ماه بعد از وفات پدر متولد شد و به همراه دو برادر صغیرش سیدمحمد و سیدمهدی نحوی، تحت وصایت و قیومیت حاج سید اسدالله بیدآبادیو زیر نظر آن بزرگوار به زندگی خویش ادامه داد.

نام اصلی وی «محمدتقی» و لقب او«شهاب الدین» بود. بعدها به این لقب مشهور گردید.

وی پس از رسیدن به سن تمیز در خدمت معلمین به کسب مقدماتعلوم از صرف و نحو پرداخت و پس از فراغت ازتحصیل مقدمات، در خدمت علمای بزرگوار اصفهانو زیر نظر مستقیم مرحوم سید اسدالله شفتی بیدآبادی، رحمهالله علیه، به تحصیل ادامه داد تا خود عالمی عامل و دانشمند کامل و ادیبی جامع گردید. او سرانجام در نیمه شب چهارشنبه اول رجب المرجب سال ۱۳۴۰ هجری قمری در اصفهان وفات کرد و در قبرستان تخت فولاددر کنار مرقد پدر و جد خویش مدفون گردید.(۲۷)

۱۳ ـ حاج سید عبدالحمید فرزند آقا سید محمدحسین بن سید محمد تقی مستجاب الدعوه موسوی خواجوییوی عالمی فاضل و کامل بود. در اصفهانمتولد شد. درمحضر جمعی از بزرگان و از جمله آیت الله سیداسداله شفتی اصفهانی، رحمهالله علیه، تلمّذ کرد. در سال ۱۳۱۶ هجری قمری وفات کرد و در قبرستان تخت فولادمقابل تکیه ی آقا میرزا ابوالمعالی کلباسیدفن شد.(۲۸)

۱۴ ـ سید عبدالرحیم حسینی قاضی عسکری اصفهانی

۱۵ ـ حاج میرزا عبدالرّزاق لنگرودی رشتی اصفهانی

وی عالمی فاضل و از فرزندان حاج میرزا کاظم و نوادگان فیلسوف و علّامه حکیم حاج محمدجعفر لنگرودیو از شاگردان بنام آقا میرسید محمدشهشهانیو حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیبود. او داماد مرحوم سید جعفربن سید حجهالاسلام محمدباقر موسوی شفتی است.

در سال ۱۳۱۹ هجری قمری در سفر به عتبات عالیات در نجفاشرف وفات کرد و در آن سرزمین مقدس مدفون گردید.(۲۹)

۱۶ ـ حاج سید علی بن عبدالکریم طباطبایی اصفهانی

وی از علمای اخیار و فضلای ابرار در اصفهانو امام جماعت مسجد در کوشکبود. در محضر حاج سید اسدالله بیدآبادیتلمّذ کرد و بهره های علمی و معنوی فراوان برد. شرح هدایهنسخ شیخ حرّ عاملیاز جمله تألیفات ارزنده ی او است. وی در شب پنج شنبه دهم ربیع الاول ۱۳۰۶ هجری قمری در اصفهانوفات کرد و در قبرستان تخت فولاددر بقعه ی آقا حسین خوانساری، رحمهالله علیه، مدفون گردید.(۳۰)

۱۷ ـ علامه ی فقیه و رجالی معروف حاج ملّا علی کنی

او عالمی فاضل و محقّقی مدقّق بود. در سال ۱۲۲۰ هجری قمری در قریه ی «کن» از قُرای تهرانمتولد گردید. در بامداد روز پنج شنبه ۲۷ محرم الحرام سال ۱۳۰۶ هجری قمری در تهرانوفات کرد و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، علیه السلام، مدفون گردید.

وی از شاگردان مبرّز حاج سید اسدالله بیدآبادیو آقا شیخ محمدحسن (صاحب جواهر الکلام) به شمار می آمد. کتاب توضیح المقال در علم رجالاز معروف ترین تألیفات او است.(۳۱)

۱۸ ـ حاج میرزا فتح الله شریعت اصفهانی (شیخ الشریعه اصفهانی)

عالم جلیل القدر از فرزندان آقا محمد جواد نمازی شیرازی اصفهانیو از مراجع بزرگ تقلید و از رهبران انقلاب اسلامی عراقبود. در ۱۲ ربیع الثانی ۱۲۶۶ هجری قمری متولد شد و در شب یک شنبه ۸ ربیع الثانی ۱۳۳۹ هجری قمری در نجفاشرف وفات کرد.

اساتید و مشایخ اجازه او عبارتاند از حاج سید اسدالله بیدآبادی، آقا میرزا محمدباقر چهارسوقی، حاج میرزا حبیب الله رشتی، شیخ محمدحسین کاظمینی، شیخ محمد طه نجف، آقا سید مهدی قزوینی، آقا میرزا محمد هاشم چهارسوقی،… (۳۲)

۱۹ ـ آقا سید محمد بن سید محمد حسن مجتهد موسوی،رحمهالله علیه

او فاضل و ادیب و زاهد بود. در اصفهانبه قداست نفس شهرت داشت. در جوانی به سال ۱۲۸۹ هجری قمری و در اصفهانبدون اولاد، وفات کرد و در تخت فولاد، کنار مرقد پدر و جد خویش مدفون گردید.(۳۳)

۲۰ ـ شیخ محمدبن طعمه زریجاوی(۳۴)نجفی

وی در نجفاشرف، از مکتب علمی حاج سیداسدالله شفتی، رحمهالله علیه، استفاده کرد. به نقل از سید محمد شرموطی، آن عالم ربّانی (سید اسدالله اصفهانی) و شیخ محمد بن عبدالله حرزالدین(عموی صاحب معارف الرجال) به فضل و اجتهاد و قوه ی نظر و عمق فقاهت او گواهی داده اند.(۳۵)

۲۱ ـ میرزا محمد بن عبدالوهاب بن داوود همدانی کاظمینی

عالم فاضل و ادیب و شاعر معروف به امام الحرمین، از شاگردان و مجازین مرحوم حاج سیداسدالله بیدآبادیاست. کُتب البشری، شرح قصیده آزریه، عجائب الاسرار، الموجز فی شرح لغزِ شیخ بهائیونزههالقلوباز جمله تألیفات او است.(۳۶)

۲۲ ـ حاج سیدمهدی نحوی موسویفرزند علامه سید محمدحسن مجتهد موسوی اصفهانی

آن عالم فاضل و ادیب توانا، درشوال سال ۱۲۴۸ هجری قمری در اصفهانمتولد گردید و در محضر بزرگانی چون میرسید حسن مدرسو میرمحمد صادقیو حاج سیداسدالله بیدآبادیاصفهانی تلمّذ کرد. وی سرانجام در روز دوشنبه پانزدهم ذو الحجه سال ۱۳۰۷ هجری قمری در اصفهانوفات کرد و در تخت فولاددر مجاورت مرقد منوّر پدر و جد خویش مدفون گردید.(۳۷)

۲۳ ـ میرزا آقا نهاوندی

وی عالمی متبحّر و فاضلی مقدس بود. در اصفهانخدمت حاج سید اسدالله بیدآبادیو در بروجردنزد حاج سیدشفیع چاپلقیتلمّذ کرد.

۲۴ ـ سید حسن موسوی جرفادقانی

وی در ۷ ذوالقعده ۱۲۶۳ هجری قمری از سید اسدالله شفتی، رحمهالله علیه، اجازه ی نقل روایت دریافت کرد.(۳۸)

اولاد و اعقاب

مرحوم حاج سید اسداللهاز دختر علامه فقیه حاج ملاعلی بن حاج میرزا خلیل تهرانیو زوجه ای دیگر، پنج فرزند (یک پسر و چهار دختر) داشت:

حاج سید محمدباقر ثانی

او معروف به «حاج آقا» یا «سید حاج آقا»بود. وی ازجمله ادبا و شعرا و فضلا بود که پس از وفات پدر (۱۲۹۰ هـجری قمری) به اتفاق مادرش به نجفاشرف مهاجرت کرد و در آن جا در حدیث و مکتب درسی جمعی از بزرگان اهل علم به تکمیل فضائل و معلومات خود پرداخت.(۳۹)وی در اوایل مشروطیت پس از وفات عموی خود سید جعفر بیدآبادیبه ایرانمهاجرت کرد و مورد توجه و عنایت مردم، بویژه علما و بزرگان واقع شد و مرجعیت کلّی یافت و منشأ خدماتی در مسجد سید از قبیل تعمیرات وتزیینات داخل مسجد و نصب ضریح جهت مرقد مرحوم سید حجه الاسلام و نصب ساعت برای مسجد گردید.

وی در دوران استبداد صغیر و اختلاف مستبدین و مشروطه خواهان، مجددآً به نجفاشرف مهاجرت کرد و در سال ۱۳۳۳ هجری شمسی به اصرار مردم ایران، بویژه اصفهان، معاودت فرمود، لکن پس از شش ماه ورود به ایران در روز سوم ماه مبارک رمضان بر اثر سکته وفات کرد. و در مقبره ی مسجد سید مدفون گردید.

بیش تر اعقاب و اولاد مرحوم سیداسدالله از نسل اویند. در زمان حاضر، برخی از آنان متصدی مشاغل عالی در حکومت اند. یکی دو نفر نیز در لباس روحانیت و محسوب در زمره ی فضلا هستند.(۴۰)

زوجه ی آقا محمد ابراهیم قزوینی.

زوجه ی آقا سید محمدباقر معروف به آقا محمد عمادالاسلام(فرزند حاج سید جعفر).

زوجه ی آقا شیخ عبدالجواد فرزند آقا محمد مهدی کلباسی.(۴۱)

زوجه ی مرحوم آقا سید ابوجعفر صدر.(۴۲)

کرامات معنوی

هرکجا نامی از مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیبرده می شود، وی را به عبادت و زهد و تقوا و صاحب کرامت ستوده اند و به کراماتی از وی اشاره کرده اند.

شیخ محمد شریف رازیمی گوید:

از برخی دانشمندان موثّق شنیدم، در هنگامی که مرحوم حاج سیداسداللهدر نجفاشرف حضور داشتند، مردم شب چهارشنبه یا شب جمعه برای دعا و عبادت به مسجد سهله می رفتند. دراین موقع از شب ، از ترس سارقان و اشرار و حیوانات، دَرِ مسجد را می بستند. هنگام صبح که خادم برای باز کردن دَرِ مسجد می رود، مشاهده می کند که شیر نر گرسنه ای پشت در خوابیده است. جرائت باز کردن در را نمی کند. با مردم روی باممسجد می رود و فریاد و غوغا بر می آورند که شیر تحت تأثیر صداها واقع شود و برود، لکن او همچنان خوابیده بود. در این هنگام متوجه می شوند که شخصی عبا سرکشیده و از جانب مسجد کوفه به سمت مسجد سهله می آید. مردم فریاد می زنند: «الحذر الحذر! سبُع سبُع! نیا، نیا! حیوان درّنده این جااست!». او هم چنان بی اعتنا نسبت به سخنان مردم، به سمت مسجد سهله می آید سرانجام به دَرِ مسجد می رسد و گوش های شیر را می گیرد و می گوید: «ای شیر! دور شو.». مردم مشاهده می کنند که آن حیوان بلند می شود و با کمال ادب و سرعت از مسجد دور می شود.مردم تعجب می کنند که آیا این آقای محترم کیست؟ آیا حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان، علیه السلام، هستند یا… در مسجد را باز می کنند و می بینند که او مرحوم حاج سید اسداللهاست. لذا اعتقاد نسبت به ایشان بیش تر می شود.(۴۳)(۴۴)

مرحوم آقا شیخ محمود عراقیمی گوید:

در زمان حیات حاج سید اسداللهبا او معاشرت نداشتم تا آن که آب فرات را به نجفآورد… در مسافرت به عتبات در بین راه وفات کرد و در این سرزمین مقدس مدفون شد. حقیر در موقع تشرف جهت شیخ که استادم بود و در وقت برگشتن جهت ایشان به خاطر حق تشریب(۴۵) فاتحه می خواندم. زمانی چنین اتفاق افتاد که در امر معاش، شدّتی عارض شد و همه ی راه های تدبیر مسدود گردید. شبی در وقت خروج از صحن مطهر علوی که نوبت فاتحه برای سید اسداللهبود، متذکر شدم که کفایت این امر را از سید بخواهم و با خود گفتم اگر کفایت نکرد، دیگر فاتحه نباید خواند.

اول شب بود که این فکر را نمودم، در همان شب در عالم رؤیا چنین به نظرم رسید که شخصی آمد و پولی را به من داد و گفت: این را سید جهت شما فرستاده است.

پس از بیداری شخصی آمد و مقداری پول به قدر حاجت به من داد و دانسته شد از خواب خودم و سؤال از او که این پول را آنبزرگوار حواله فرموده است. پس حسن ظن من نسبت به ایشان زیاد شد و تا در نجفاشرف بودم، قرائت فاتحه را ترک ننمودم.(۴۶)

حاج ملا باقر بهبهانیدر کنار نهر هندیهباغی احداث کرده بود و آن را صاحبیّه (منتسب به حضرت صاحب الزمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، نامیده بود. در اواخر کار به علت مخارج زیاد و عیال مندی و ضعف کسب، مدیون و پریشان حال شده بود.

در نجفاشرف مشهور شد که حضرت امام زمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، خریدار باغ صاحبیه ملکی و احداثی حاج ملاباقر شده است. پس از مدتی شهرت یافت که آن حضرت به وسیله ی حاج سید اسدالله رشتی اصفهانی، قرض های حاج ملاباقر را ادا فرموده است.

حاج ملاباقر خود چنین می گوید: جهت رفع گرفتاری و قرض و پریشانی به حضرت ولی عصر، عجل الله تعالی فرجه شریف، متوسل شدم و راه نجات را از ایشان خواستم. در یکی از روزها، هنگام صبح، پیرمرد باغبان یزدی که مردی صالح بود و در باغ صاحبیه کار می کرد، در مسجد سهله در صف وسط مسجد نشسته بود و مشغول تعقیب و دعا خواندن بوده که شخص محترم و بزرگواری را می بیند که به او می فرماید: حاج ملاباقر این باغ را نمی فروشد؟ گفتم: تمام باغ را نه، ولی چون مقروض است، بعضی از آن را شاید بفروشد.

فرمود: تو نصف این باغ را از طرف او به من به مبلغ یکصد تومان بفروش و پول آن را بگیر و به او برسان.

گفتم: من در این مورد از او اجازه و وکالت ندارم.

فرمود: بفروش و پولش را بگیر. اگر قبول نکرد و اجازه نداد، پولش را پس بیاور.

گفتم : در این باب احتیاج به سند و شاهد دارد و تا آن که خود او نباشد، ممکن نیست.

فرمود: میان من و او سند و شاهد لازم نیست.

هر قدر که آن شخص اصرار فرمود، من قبول نکردم.

فرمود: من پول را به تو می دهم ببر و تو را در معامله وکیل خود می کنم. اگر فروخت از برای من خریداری کن و پولش را بده و اگر قبول نکرد، پول را بیاور.

پیرمرد یزدی باغبان می گوید: با خود گفتم: پول مردم را گرفتن و بردن هزار نوع زحمت و درد سر دارد. قبول نکردم و به او گفتم: من تمام روزها، صبح برای نماز در این محل هستم. از او می پرسم و جواب آن را به تو می رسانم.

چون این بشنید برخاست و از مسجد بیرون رفت.

حاج ملاباقر می گوید: چون پیرمرد باغبان این جریان را گفت، به او گفتم: چرا نفروختی؟ تو که خود می دانی من به تنهایی از عهده ی مخارج این باغ برنمی آیم و علاوه بر آن مقروض نیز هستم. از این گذشته امروز تمام این باغ را کسی به این قیمت نمی خرد.

باغبان گفت: که من اذن نداشتم و نمی توانستم بدون اجازه ی مالک باغ آن را معامله کنم، اکنون که به این معامله راضی هستی، چون وعده کرده ام که فردا جواب او را بدهم، شاید فردا بیاید.

حاجی ملاباقر به او می گوید: به هر طور شده است، معامله را انجام بده.

فردا صبح از آن شخص بزرگوار خبری نشد. حاجی بهبهانی به باغبان می گوید: هر طور شده است او را در نجفیا کوفه و باغات اطراف پیدا کند و معامله را انجام بدهد.

او هر چه می پرسد و از هر کس سؤال می کند، آن شخص را با آن نشانه ها، ندیده بودند و نمی شناختند.

حاجی مأیوس و متحیر می شود. پس از مدتی در یکی از شب ها که حاجی بابت قروض خود و پریشانی حال و گرفتاری و عیال مندی و ترس از رسوایی می اندیشیده، به خواب می رود. و در عالم رؤیا شرفیاب محضر مقدس و منوّر حضرت صاحب الامر، عجل الله تعالی فرجه شریف، می گردد. آن حضرت می فرماید: حاج ملاباقر پول باغ در نزد حاج سید اسداللهاست. برو از او بگیر.

می گوید: من از خواب بیدار شدم و بسیار خوش حال و مسرور بودم، لکن پس از اندکی تأمّل با خود گفتم: شاید این خواب، بقیه ی خیال اوّل شب بوده است که «النّوم بقیه الخیال» و شاید اظهار آن به سید، موجب بدخیالی او درباره ی من شود و تصور کند که من دروغ می گویم و می خواهم بدین وسیله، چیزی از او بگیرم.

درهر حال با خود گفتم: سید، مرد بزرگی است و مرا هم می شناسد و می داند که اهل این گونه حرف ها نیستم و بیان خواب نیز اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم نخواهند داشت، ضمناً دروغ هم نگفته ام که عندالله مؤاخذ باشم.

صبح بعد از ادای نماز صبح که عازم رفتن به صحن مطهر و حجره ی کتابفروشی بودم، چون به دَر خانه سید ـ که در مسیر من بود، رسیدم توقف کردم و آهسته حلقه در را حرکت دادم. بلافاصله صدای سید از بالاخانه بلند شد که «حاج ملاباقر هستی؟ توقف کن که آمدم.». چون مرا به اسم صدا زد، با خود گفتم شاید مرا از دور که می آمده ام دیده است. سید فوراً از پله ها پایین آمد. با شب کلاه و لباس خلوت، در را گشود و کیسه پولی به دست من نهاد و گفت: «کسی نداند» و در را بست و رفت، بدون آن که دیگر سخنی بگوید.

چون بیاوردم و شماره کردم، یکصد تومان بود و تا زمانی که سید حیات داشت، من این واقعه را به کسی نگفتم.(۴۷)

از منظر بزرگان

سید اسدالله شفتی اصفهانی، مورد عنایت والد بزرگوارش بود. مردم نیز از طرف او به متابعت و تحریض حجهالاسلام ثانی امر شده بودند. عموم مردم بر جلالت وی متّفق بوده اند و او را به ورع و تقوا و علم و حلم ستود ه اند. عموم نویسندگان کتب تراجم و رجال نیز آن عالم ربانی را به عظمت و بزرگی یاد کرده اند و مقامات علمی و ملکات نفسانی او را ستوده اند. مردم اصفهانبرای درک نماز جماعتش ازدحاممی کردند و ارادتمند او بودند و از محلات دور و دهات نزدیک شهر اجتماعِ ایشان، فضای مسجد سید را در صبح فرا می گرفتند و نماز صبح را به ایشان اقتدا می کردند(۴۸).

محمدحسن خان اعتماد السلطنه

می نویسد: حاج سید اسدالله شفتیرشتی حجه الاسلام در فقاهت و اجتهاد و ورع و زهد و تقوا، مسلّم مسلمین بود. به نظم شعر نیز قدرتی شگرف داشت.(۴۹)

مهدی بامدادمی نویسد:

حاج سید اسداللهفرزند ارشد حاج سید محمدباقر، اتقی و اعلم و اکمل بوده و او را در بعضی جهات حتّی بر پدرش ترجیح می داده اند.(۵۰)

مرحوم حاج میرزا حسن خان جابریانصاری می گوید:

عموم طبقات مردم اصفهانبخصوص علما و بزرگان، اوّلاً به خاطر شخصیت علمی و زهد و تقوای او و ثانیاً به علّت حقوقی که از مرحوم سید حجهالاسلام بر ذمه ی آنان بود، وی را بیش از حد احترام می کردند. همه ی برادران و برادرزادگان و بنی اعمام ایشان، وی را به عنوان بزرگ خاندان انتخاب کردند. به طوری که شهرت دارد، حتّی آقا میرزا زین العابدین و آقا میرزا ابوالقاسم که هر دو از نظر سن از ایشان بزرگ تر بودند، در برابر ایشان می ایستادند و تا اجازه نمی فرمود، نمی نشستند.(۵۱)

مرحوم معلّم حبیب آبادیمی گوید:

حاج سید اسداللهدر علم و عمل و زهد و تقوا و فطانت و کیاست و شهرت و ریاست، به درجه ی اعلی رسید، چندان که در بعضی مراتب و مقامات از پدر بزرگوار خود، در گذشته و نظم شعر و حسن خط مزید بر مزایا و معالی او گشته است.(۵۲)

مرحوم حاج سید شفیع چاپلقیمی نویسد:

حاج سید اسدالله فاضل خبیر، عالمی عامل، زاهدی ورع، مجتهدی متّقی و بصیر بود، و در زهد مانند او ندیدم.(۵۳)

مرحوم همای شیرازی در مدح او چنین شعر می گوید:

هما بیار به شکرانه ی مطلع دیگر//که یافت بار دگر زیب و خرمی ایام

زبعد حجهالاسلام باره ی اسلام//گرفت از اسدالله ثانی استحکام

بلی زماه منوّر جهان شود روشن//چو آفتاب کند رخ نهان به پرده شام

پناه دین اسدالله ثانی آن که دهد//زبعد عقل نخستین به نه سپهر نظام

به حکم و همت و تقوا و مردمی و هنر//جز او قرین پدر کس نشد زنسل کرام(۵۴)

تألیفات و آثار قلمی

از مرحوم حجه الاسلام ثانی، تألیفات و آثار قلمی و دینی در فقه و ادب و اصول عقاید باقی مانده است، که عبارت اند از:

اجازه الامامه لصلاه الجمعه والجماعه

اجازه ای است مفصّل، که مرحوم حاج سید اسداللهبه سید ضمر عباسبن سید عابدنوشته است.(۵۵)

کتابی در امامت (۲جلد)

این کتاب با مقدمه و تحقیق آقای سید مهدی رجایی، از سوی کتابخانه ی مسجد سید اصفهانمنتشر شده است. نویسنده در مقدمه ی کتاب و جلد اول آن به معنای امامت و تعریف اصطلاحی و جایگاه آن در فرهنگ تشیع اشاره کرده و در جلد دوم نیز به پاسخ شبهات در باب امامت و جایگاه کلامی آن پرداخته و به بحث درباره امام زمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، پرداخته است.

رساله ای در احکام وضعیه(۵۶)

رساله در ارث زوجه

رساله در تجوید

رساله در تقدیر

رساله در تقلید

حاشیه بر سیوطی(۵۷)

رساله در جلوه

۱۰ ـ حواشی بر تحفه الابرارمرحوم سید محمدباقر شفتی.

۱۱ ـ حواشی بر نخبه(رساله ی عملیه ای که حاج محمدابراهیم کلباسیتألیف نموده است).

۱۲ ـ کتابی در رجال.(۵۸)

۱۳ ـ رساله ای در رخصت و عزیمت.

۱۴ ـ رساله ای در سبب و مانع

۱۵ ـ رساله ای در شبهه ی محصورهو غیر محصوره

۱۶ ـ شرح زیارت عاشورا

۱۷ ـ شرح شرایع الاسلام. در این کتاب در ۸ جلد است:

کتاب الطهاره، در احکام نجاسات، در احکام وضو، در احکام شک و سهو، در احکام جماعت، در احکام حج، کتاب المیراث، در امر به معروف و نهی از منکر.(۵۹)

۱۸ ـ رساله ی عصیریه

رساله ای است در تبیین حرمت عصیر زبیبی(۶۰)پس از جوشیدن.(۶۱)

۱۹ ـ رساله ی عملیه(۶۲)

در این رساله، از وظایف قلبی و اعتقادی انسان یاد شده و به تفصیل مورد بررسی و بحث قرار گرفته است.(۶۳)

۲۰ ـ کتاب الغیبهفی حکم الاغتیاب.

۲۱ ـ کتاب الفقه الاستدلالی.(۶۴)

۲۲ ـ مستخرجات الطرائف

۲۳ ـ رسالهفی معرفه التکالیف

از کتب فقهی او است. این کتاب، شامل مباحث طهارت، قبله، صلاه بر راحله، صلاهدر سفینه، لباس نمازگزار، زکات، و صوم است.(۶۵)

۲۴ ـ مناسک حج

رساله ی مختصری است در اعمال حج به زبان فارسی.

۲۵ ـ مناقب الائمه، علیهم السلام.(۶۶)

۲۶ ـ منتخب رساله عملیه

توسط شاگردش سید علی اصفهانیجمع آوری و تدوین گردیده و نسخه ی آن نزد آقا میرزا محمدعلی اصفهانی در نجفاشرف موجود بوده است.(۶۷)

۲۷ ـ رساله در میراث

۲۸ ـ رساله در نماز شب به فارسی.

۲۹ ـ کتابی در ولایت

به عربی و در سه جلد است. جلد سوم آن مخصوص امام زمان، عجل الله تعالی فرجه شریف، است. به استدلال از روی آیات و اخبار پرداخته است.(۶۸)

خدمات عمرانی، اجتماعی و فرهنگی

از مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیآثاری به عنوان باقیات صالحات در زمینه های عمرانی و اجتماعی و فرهنگی بر جای مانده است:

کتب و تألیفات علمی که شرح تفصیلی آن گذشت.

تعلیم شاگردان که به نام و تفصیل زندگی اکثر ایشان پرداخته شد.

اجرای آب فرات در نجفاشرف که شش سال به طول انجامید.[۶۹]این طرح در سال ۱۲۸۸ به اتمام رسد و به «اشرب ماء الفرات» معروف است.

بنای غسّال خانه در شهر نجف.(۷۰)

۵ ـ تعمیرات مسجد سهله:(۷۱)

۶ ـ تعمیرات مدرسه باقریه. این مدرسه از مدارس دینی اصفهاناست. اساس بنای آن، ظاهراً مربوط به قبل از دوران صفویه است. احتمالاً در آن زمان تکیه و مقبره بوده است و در قرن دهم به صورت مدرسه درآمده است و به مدرسهی در «کوشک» نیز مشهور بوده است. مرحوم حاج سید اسداللهبه بازسازی بیرونی و درونی آن، بویژه تزیینات و کاشی کاری اش، پرداخته است.(۷۲)

۷٫ وقف کردن مسجد سید.

ابتدا قسمت جنوبی مسجد (چهل ستون و زیر گنبد) و شبستان ها و مهتابی ها و زیر گلدسته و ایوان مقابل بقعه که به عنوان اصل مسجد و محل نماز وقف گردیدوسپس راهروها و صحن مسجد، به علاوه ی درب های متعدد آن و بعد از آن، شبستان کوچکِ آخر مسجد و قسمتی از برف انداز جنوب شرقی مسجد جنب دالان دری که به سمت کوچه ی حمام دوقلی و کوچه ی مشایخ بیدآبادباز می شود، وقفشد.(۷۳)

تکمیل بنا و ساختمان مسجد سید که شامل تزیینات داخلی مقبره ی مرحوم سید حجه الاسلام محمدباقر شفتی، رحمه الله علیه، و کاشی کاری داخل گنبد جنوبی مسجد است.(۷۴)

کتیبه ی داخلیِ بقعه ی مرحوم سید حجه الاسلام که به خط ثلث برجسته ی طلایی رنگ بر زمینه ی لاجوردی نوشته شده و بعد از جمله «قال الله تعالی» آیات ۲۹ تا ۴۶ سوره ی مبارک ص گچ بری گردیده، به خط مرحوم حاج سید اسدالله شفتی اصفهانیاست. همچنین دوازده امام منظوم (بنبیٍ عربی و رسولٍ مدنی…) که آن هم به خط ثلث برجسته ی طلایی رنگ بر زمینه ی لاجوردی و در قسمت فوقانی سه گشوارِ شرقیو غربی و جنوبی بقعه ی مسجد سید است، به خط مبارک مرحوم حاج سیداسداللهبیدآبادی است.(۷۵)

وفات (غروب خورشید)

حاج سید اسدالله در سال ۱۲۹۰ هجری قمری به همراه خواهر زاده اش حاج سید محمدتقیکتابی، به قصد زیارت عتبات مقدسه ی ائمه ی عراق، علیهم السلام، از اصفهانحرکت کردند، ولی در بین راه بیمار گشتند و در شب یک شنبه آخر جمادی الثانیه در منزل «کرند» از توابع کردستان، وفات کردند. پیکر مطهرش از آن جا تا نجفاشرف و با احترام شایسته از سوی دولت و ملت بر سر دست و دوش مردم تشییع شده و در حرم مطهر امام علی، علیه السلام،در اطاق سمت راست وارد شونده به صحن مطهر از باب القبله، روبه روی مرقد علامه ی فقیه حاج شیخ مرتضی انصاری، رحمه الله علیه، به خاک سپرده شد.(۷۶)قبر جناب سید اجل و عالم کامل آقای حاج سید علی شوشتری، رحمهالله علیه، نیز در کنار مرقد منوّر او است.(۷۷)

گلشن ابرار ج۹

 


۱٫ در عموم کتابها تولد وی را بدون ذکر روز، هفته و ماه در سال ۱۲۲۷ هجری قمری نوشته اند، مانند الکرام البرره، دایره المعارف تشیع، معارف الرّجال.

۲٫ در کتاب هایی مانند مکارم الاثار، المآثر والاثار و الذریعه الی تصانیف الشیعه سال ۱۲۲۸ هجری قمری ذکر گردیده است.

۳٫ سید مصلح الدین مهدوی در تذکره القبور به هر دو سال (۱۲۲۷ یا ۱۲۲۸ هـ.ق) اشاره نموده است.

۴. ر.ک: بیان المفاخر، سید مصلح الدین مهدوی، ج ۲، ص ۲۴۸، چاپ اول، انتشارات کتابخانه ی مسجد سید صفهان.

۵. ر.ک: معارف الرجال فی تراجم العلماء والادبا، شیخ محمد حرزالدین، قم، نشر مکتبه آیه الله العظمی مرعشی النجفی، ج ۱، ص ۹۵٫ ۹۴٫

۶.همان؛ دایره المعارف تشیع، ج۲، ص ۱۳۳؛ تذکره القبور، سید مصلح الدین مهدوی، ص ۱۲۷٫

۷. سوره ی مریم، آیه ۹۶٫

۸٫ ر.ک: بیان المفاخر، ج۲، صص ۳۴۲٫ ۳۴۰٫

۹٫ ر.ک: قصص العلماء، مرحوم میرزا محمد تنکابنی، چ ۲، تابستان ۱۳۶۴هـ.ش، انتشارات علمیه اسلامیه، ص ۱۷٫

۱۰٫ ترجمه مرحوم قزوینی در معارف الرجال، ج۱، ص ۱۸ و ص ۸۵ آمده است.

۱۱. اجازه وی به سید در تاریخ بیست و سوم شوال ۱۲۷۳ هجری قمری صورت پذیرفته و نسخه ی آن اجازه به شماره ۸۳ در کتابخانه آیه الله گلپایگانی (ره) قم موجود است (ر.ک: فهرست کتابخانه ی آیه الله گلپایگانی، ج۱، ص ۸۸).

۱۲٫ جهت مطالعه تفصیلی شرح حال و زندگی نامه وی می توانید ر.ک: گلشن ابرار، ج۱، صص ۳۵۳٫ ۳۴۳؛ بیان المفاخر، ج اول.

۱۳. ر.ک: مکارم الاثار، میرزا محمد علی معلم حبیب آبادی، ج۳، صص ۸۳۸٫ ۸۳۶٫

۱۴. درباره عظمت و شخصیت علمی و همچنین زندگی نامه سراسر خیر و نورانی او و ارزش کتاب جواهر الکلام، ر.ک: روضات الجنات، ص ۱۸۱؛ گلشن ابرار، ج ۱، صص ۳۵۸٫ ۳۵۳؛ ریحانه الادب، ج ۲، ص ۴۱۹؛ الفوائد الرضویه، ج۲، ص ۴۵۲؛ الجنات، ص ۱۸۱؛ گلشن ابرار، ج ۱، صص ۳۵۸٫ ۳۵۳؛ ریحانه الادب، ج ۲، ص ۴۱۹؛ الفوائد الرضویه، ج۲، ص ۴۵۲؛ ماضی النجف و حاضرها، ج ۲، ص ۱۳۴٫ ۱۳۲؛ قصص العلماء، ج ۱، ص ۳۱۰؛ معارف الرجال، ج۲، ص ۲۲۵٫

۱۵. در مورد عظمت، زندگی و شخصیت علمی شیخ مرتضی انصاری (ره) ر.ک: زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، حاج مرتضی انصاری؛ گلشن ابرار، ج۱، صص ۳۴۲٫ ۳۳۱؛ فقهای نامدار شیعه، عقیقی بخشایشی؛ معارف الرجال، ج ۲، ص ۱۷۹٫ ۱۷۸٫

۱۶. معارف الرجال، ج۱، ص ۹۵ و ج ۳، ص ۲۱۰؛ بیان المفاخر، ج۲، ص ۲۵۷٫

۱۷٫ لباب الالقاب، ص ۷۱٫

۱۸. ر.ک: مقدمه ی مناهج المعارف، ص ۲۴۰٫

۱۹. بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۶۰٫

۲۰. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۱، ص ۱۸۳٫

۲۱. الکرام البرره، ج۲، ص ۵۴۴٫

۲۲. تاریخ نائین، ج۱،ص ۱۸۹٫

۲۳. الکرام البرره، ج ۲، ص ۵۶۲٫

۲۴. ترجمه ی فاررسی آن به امر مرحوم حاج سید اسدالله بیدآبادی صورت پذیرفته است.

۲۵٫ از این کتاب در فهرست کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران، ج۱، ص ۱۴۰ نام برده شده است.

۲۶. نسخه ی این کتاب فقهی به شماره ۱۶۲۷ در کتابخانه ی آیت الله گلپایگانی قم موجود بوده و در جلد دوم فهرست آن کتابخانه، ص ۱۵۵ ذکر گردیده و نام برده شده است.

۲۷. بیان المفاخر، ج۲، صص ۲۶۳٫ ۲۶۲٫

۲۸. همان، ص ۲۶۳٫

۲۹. همان.

۳۰. همان.

۳۱٫ ر.ک: ریحانه الادب، ج۳، ص ۳۹۲؛ مآثر والآثار، ص ۱۳۸؛ مصفی المقال، ص ۳۳۲؛ احسن الودیعه، ج۱، ص ۱۰۱؛ مکارم الآثار، ج۳، ص ۶۹۶٫

۳۲. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج۱، ص ۲۶۱؛ بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۶۶٫

۳۳. بیان المفاخر، ج۲، ص ۲۶۷٫

۳۴. زریجاوی و زریجی منسوب به یکی از قبایل کنار فرات در عراق است.

۳۵٫ معارف الرجال، ج ۲، ص ۳۴۶٫

۳۶. ریحانه الادب، ج۱، ص ۱۰۳٫

۳۷٫ دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، ص ۳۲۳٫ ۳۲۲٫

۳۸. ر.ک: بیان المفاخر، ج۲، ص ۲۶۸٫

۳۹. ر.ک: همان، ج۱، ص ۱۵۵ و ۱۷۵٫

۴۰٫ همان، ص ۱۷۷٫

۴۱. همان.

۴۲. علامه تهرانی در الکرام البرره از این زوجه نام برده و نام وی را در زمره فرزندان سید اسدالله شفتی نوشته است.

۴۳. گنجینه ی دانشمندان، ج۵، ص ۱۷۲٫

۴۴. دانشمند فرزانه حجهالاسلام حاج شیخ مهدی فقیه ایمانی از قول پدر بزرگوارش حاج شیخ محمدباقر فقیه ایمانی اصفهانی (مؤلف کتاب فوزالاکبر) این کرامت را نقل کرده و ایشان نیز از قول مرحوم حاج شیخ محمد تقی نجفی نقل کرده اند و ظاهراً مرحوم آقا نجفی از جمله حاضران در مسجد سهله و از شاهدان این ماجرا بوده است.

۴۵٫ حق تشریب، یعنی حق آب رسانی.

۴۶. ر.ک: دارالاسلام، شیخ محمد عراقی، ص ۳۱۶، تهران، کتابفروشی اسلامیه.

۴۷٫ ر.ک: همان، فصل سوم، ص ۳۱۳؛ نیز ر.ک: بیان المفاخر، ج ۲، صص ۳۳۴٫ ۳۳۱٫

۴۸٫ ر.ک: الفوائد الرضویه، تصحیح ناصر باقری بیدهندی، ج۱، ص ۹۰؛ نجوم السماء، ج ۱، ص ۶۵٫

۴۹٫ المآثر والاثار، ص ۱۳۹٫ قابل ذکر این که از اشعار وی نسخه یا نمونه ای ضبط نشده و یا حداقل این نویسنده با بررسی های بسیار به نمونه ای از آن دست نیافته است.

۵۰٫ شرح حال بزرگان ایران، مهدی بامداد، ج۱، ص ۱۱۵٫

۵۱٫ تاریخ اصفهان، ج ۳، ص ۳۳؛ آگهی شهان از کار جهان، ج ۳، ص ۴۲٫

۵۲. مکارم الاثار، ج ۳، ص ۸۳۶٫

۵۳٫ الروضه البهیه، ص ۲۲٫

۵۴٫ جهت قرائت کامل شعر ر.ک: دیوان اشعار همای شیرازی و بیان المفاخر، ج۲، صص ۳۳۸٫ ۳۳۶٫

۵۵. نسخه ای از این اجازه که در حیدرآباد نوشته شده، در کتابخانه ی جامع گوهرشاد مشهد مقدس موجود است (ر.ک: فهرست کتابخانه ی گوهرشاد، ص ۲۰۵٫

۵۶. بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۷۰٫

۵۷٫ قصص العلماء، ص ۱۳۶٫

۵۸. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۰، ص ۹۵٫

۵۹. از ۸ جلد مذکور به جز کتاب هفتم (کتاب المیراث) بقیه در سه مجلد بزرگ و در کتابخانه ی حجهالاسلام زاده آقای حاج آقا مهدی شفتی موجوداست.

۶۰٫ زبیب، یعنی مویزو انجیر.

۶۱٫ نسخه اصل این رساله به خط حاج اسدالله بیدآبادی در کتابخانه علامه حاج سید محمد علی روضاتی در اصفهان موجود است.

۶۲. الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۱، ص ۲۱۲٫

۶۳٫ نسخه ای از این رساله عملیه با حواشی آن در کتابخانه جامع گوهر شاد مشهد مقدس موجود است (ر.ک: فهرست کتابخانه مسجد گوهرشاد،ص ۳۰۳)

۶۴٫ علامه تهرانی معتقد است که نسخه ای از آن به شماره ۳۶۰۳ در کتابخانه ی دانشگاه تهران موجود است، که مرحوم حاج سید اسدالله آن را در شب ۲۸ ذی الحجه سال ۱۲۶۷ هجری قمری تألیف فرموده است. (ر.ک: الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۶۱۰ و ج ۱۶، ص ۲۸۳).

۶۵٫ بیان المفاخر، ج ۲، ص ۲۸۰٫

۶۶. آن را کتاب امامت و منتخب المناقب نیز گفته اند. علامه تهرانی می گوید: کتاب بزرگی است در حدود ۱۲ هزار بیت، که مولف آن را از چند کتاب انتخاب فرموده است مانند: کتاب طرائف ابن طاووس، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، صواعق ابن حجر عسقلانی و صحیح مسلم و صحیح بخاری. (ر.ک: الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲۲، ص ۴۳۹)؛ نیز ر.ک: اعیان الشیعه، سید محسن امین عاملی، ج ۱۱، ص ۱۰۹٫

۶۷. همان، ص ۴۰۷٫

۶۸٫ ر.ک: رجال اصفهان، دکتر سید محمد باقر کتابی، ج ۱، صص ۱۳۵٫ ۱۳۴٫

۶۹. تذکره القبور، ص ۱۲۷؛ زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، صص ۱۹۱٫ ۱۹۰٫

۷۰٫ ماضی النجف و حاضرها، ج ۱، ص ۱۳۴٫

۷۱. جهت مطالعه ی شرح کامل آن ر.ک: الفوائد الرضویه، ج ۱، ص ۴۳؛ علماء النجف الاشرف، ج۱، صص ۵۰۳٫ ۵۰۲٫

۷۲٫ ر.ک: گنجینه ی آثار تاریخی اصفهان، ص ۳۵۸٫

۷۳. بیان المفاخر، ج ۲، صص ۳۰۰٫ ۲۹۸٫

۷۴٫ گنجینه ی آثار تاریخی اصفهان، ص ۷۶۶؛ آثار ملی اصفهان، ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی، ص ۱۹۲٫

۷۵٫ تاریخ اصفهان وری، مرحوم محمد حسن خان جابری انصاری، ص ۲۸۰ (پاورقی).

۷۶٫ الکنی والالقاب، ج ۲، ص ۱۷۴؛ معجم المؤلفین العراقین، ج ۲، ص ۲۴۲؛ دائره المعارف تشیع، ج ۲، ص ۱۳۳؛ طبقات اعلام الشیعه، ج ۲، ص ۱۲۴٫

۷۷٫ الفوائد الرضویه، تصحیح ناصر باقری بیدهندی، ج ۱، ص ۹۱؛ اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۲۸۷؛ علماء النجف الاشرف، ج ۱، ص ۵۰۳؛ هدیه الاحباب، ص ۱۲۳؛ مرآه الشرق، صدرالاسلام محمد امین امامی خویی، صص ۱۴۸٫ ۱۴۷٫

زندگینامه آیت الله شیخ نصراللَّه شبسترى(۱۲۹۲ ـ ۱۳۸۲ ش)

ولادت

مُفسّر بزرگ ، آیت الله شیخ نصرالله زرگر شبسترى در روز چهارشنبه نهم ربیع الآخر سال ۱۳۳۳ هـ.ق (چهارم اسفند ۱۲۹۲ش) در کوى لیل آباد تبریز چشم به عرصه هستى گشود .(۱)

پدرش ، میرزا عبدالله شبسترى صنعتگرى بسیار متدین و پاک فطرت بود و از خوبان روزگار به شمار مى رفت .(۲) از او چهار پسر و هفت دختر به یادگار ماند که برخى در قید حیات هستند .(۳)

تحصیلات

نصرالله در کودکى با پدر به شبستر رفت و با تشویق آیت الله حاج میرزا کاظم شبسترى(۴) وارد حوزه علمیه گردید. وى در بیست سالگى براى ادامه تحصیل راهى مدرسه علمیه طالبیه تبریز شد. علوم مقدماتى و قسمتى از سطح را در پیش بزرگان تبریز آموخت و با طلاب با استعدادى همچون شیخ ابراهیم وحدت تبریزى به مباحثه نشست(۵) و آنگاه به مشهد مقدس رفت و پس از مدتى به قم آمد و در جلسات درسى آیت الله سید محمّدحجّت کوه کمرى حاضرشد.اوششماه بعد در سال ۱۳۶۰ هـ.ق به عراق رفت و در نجف اشرف از محفل فقهى و اصولى، آیات: سید ابوالحسن اصفهانى، شیخ محمّد حسین کمپانى اصفهانى ، آقا ضیاء الدین عراقى ، سید محسن حکیم ، سید ابوالقاسم خویى و میرزا باقر زنجانى کسب فیض نمود. دوره فلسفه و حکمت اسلامى را نیز از آیت الله شیخ صدرا بادکوبه اى آموخت وبعد از هشت سال که در این رشته ها صاحب نظر گردید، به تبریز برگشت.(۶)

اجازات

ایشان از جمعى از بزرگان علم و حدیث اجازه نقل حدیث و اجتهاد گرفت. اسامى مشایخ وى به ترتیب صدور اجازه چنین است :

۱ . حاج ملاّ على واعظ خیابانى تبریزى .

۲ . سید ابوالحسن اصفهانى .

۳ . شیخ آقا بزرگ تهرانى .

۴ . سید محسن حکیم .

۵ . حاج میرزا على شیخ الاسلامى .(۷)

۶ . شیخ محمّد صالح مازندرانى سمنانى .

۷ . حاج میرزا محمّد تهرانى .(۸)

۸ . شیخ محمّد باقر ساعدى خراسانى .

۹ . سید محمّد رضا گلپایگانى .

۱۰ . سید شهاب الدین مرعشى نجفى .

۱۱ . سید مصطفى خوانسارى .(۹)

خود نیز به افرادى همچون , آیت الله سید ابوالحسن مولانا (سال ۱۴۱۱هـ. ق) و آیت الله سید عبداللطیف قرشى خویى اجازه روایى داد.(۱۰)

بر کرسى تدریس

آیت الله شبسترى پس از بازگشت از نجف تدریس رسمى علوم دینى را آغاز کرد و تا چند سال پیش از وفات ادامه داد . از شاگردان وى مى توان به شیخ احمد کریمى اصل هشترودى ، سید شمس الدین مرعشى نجفى و سید مهدى مرعشى نجفى اشاره کرد .

کتابخانه شخصى

کتابخانه شخصى آیت الله شبسترى حاصل سالها صرف عمر گرانمایه وى براى تهیه کتب در فقه ، اصول ، حدیث ، تفسیر ، اخلاق ، تاریخ و حکمت بود . آقا بزرگ دو نسخه منحصر فرد به نامهاى زبده الأنوار لتحفه الأخیار(۱۱)تألیف ملاّ على بن حسین شبسترى و الزیاره الرجبیه فی المشاهد(۱۲) تألیف میرزا محمّد بن محمّد رضا مشهدى را در کتابخانه آیت الله شبسترى دیده و معرفى کرده است .کتابخانه وى در زمان حایتش به کتابخانه مدرسه طالبیه تبریز اهدا گردید .

جلسات تفسیرى

آیت الله شبسترى بعد از بازگشت به تبریز ابتدا در مسجد سید على حکیم(۱۳) واقع در محلّه راسته کوچه ، و سپس با کسب اجازه از آیت الله حاج سید محمّد على انگجى در مسجد آیت الله انگجى به اقامه نماز پرداخت. وى با تشکیل جلسات تفسیر قرآن کریم جان تازه اى به فعالیتهاى تفسیرى شهر بخشید و نیروهاى فاضل و مستعدى را تربیت کرد که عده اى از آنان در طول هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند . روش تفسیر وى بیشتر کلامى ، تاریخى ، ادبى و روایى بود و بنا به اظهار خود از ۲۸ تفسیر شیعه و سنى سود مى جست و بیشتر از همه به تفسیر على بن ابراهیم قمى نظر داشت .

حاصل آن مجالس ، نزدیک به دو دوره تفسیر کامل قرآن در ۱۰۶۷ نوار کاست ـ هر کدام به مدت ۵/۱ ساعت ـ شد . فهرست این نوارها با ذکر تاریخ ، شماره نوار ، سوره و آیات مربوطه در فهرست جداگانه اى گردآورى شده است . نوارهاى مربوطه بعد از نماز مغرب و عشاء یا قبل از نماز ظهر در روزهاى جمعه و مناسبتهاى مذهبى به صورت پى در پى ضبط مى شد و برخى از آنها فارسى و مخصوص دانشجویان و فارسى زبانان مى باشد . امید است نوارهاى تفسیرى معظم له به صورت کتاب در دسترس مشتاقان قرار گیرد . محافل تفسیرى ایشان در سال ۱۳۶۵ ش تعطیل و معظم له به تهران منتقل گردید .(۱۴)

آثار و تألیفات

آیت الله شبسترى آثار علمى ، اجتماعى و تفسیرى متنوعى داشت که تعداد انگشت شمارى از آنها به چاپ رسیده است . خود مى نویسد :

«… بنده شاید بالنسبه به اکثر همکاران زیاد کار کرده و نوشته ام ، امّا آنچه که خیلى براى آن ارزش قائل باشم زیاد نیست .

لاف اثر سخن چو دُر توان زد *** آن خشت بُود که پُر توان زد

و لذا در پشت پاره اى از تعلیقات و نوشته ها این عبارت را از یادداشت هاى آقاى قزوینى به عاریت گرفته و تذکر داده ام که «این نوشته مرتب و منظم نیست و غرض من از تسوید این اوراق اصلا و ابداً و بوجه مِن الوجوه تألیف و تصنیف و استفاده دیگران نبوده است ، بلکه غرض یگانه و مقصد بالانحصار من ، فقط یادداشت و رفع احتیاج شخصى خودم است و بس» …».(۱۵)

آنچه از ایشان به چاپ رسیده، عبارت است از :

۱ ـ وفادار باشید :(۱۶) در سال ۱۳۵۰ و ۱۳۶۲ ش در تهران منتشر شد.

۲ ـ اللولؤ النضید فى شرح زیاره مولانا ابى عبد الله الشهید علیه السّلام :(۱۷) از مهمترین و جامع ترین شروح زیارت عاشوراى معروف به زبان عربى است. مؤلف در ۸ شعبان ۱۳۵۹ هـ.ق از شرح آن فارغ شده و دو بار ـ ۱۳۵۹ و ۱۴۰۵ هـ.ق ـ در ۲۵۸ صفحه در تهران به چاپ رسیده است و آقا بزرگ بارها از این کتاب تجلیل کرده است .(۱۸)

۳ ـ دُّر یتیم یا زندگانى لقمان حکیم:(۱۹) کتابى جامع در حالات حضرت لقمان حکیم است. چاپ پنجم آن در سال ۱۳۶۲ هـ.ش توسط دارالکتب الاسلامیه در ۲۵۸ صفحه در تهران انجام شد.

۴ ـ هدیه الأقران الى اخبار لقمان الحکیم :(۲۰)به زبان عربى در خصوص مواعظ و حالات حضرت لقمان حکیم است . چاپ اوّل آن در سال ۱۳۲۳ ق و چاپ دوّم آن در ۱۴۰۳ ق در ۱۴۵ صفحه و در تهران صورت پذیرفت .(۲۱)

۵ ـ مقدمه و تعلیقه بر آداب الصلاه (علاّمه مجلسى) :(۲۲) این کتاب با تعلیق و تحشیه آیت الله شبسترى در ۱۰۵ صفحه به چاپ رسید.

۶ ـ چه کنیم تا وفادار باشیم :(۲۳)رساله اى مختصر به قطع جیبى و ۴۵ صفحه که در سال ۱۳۵۳ ش در تبریز چاپ شد .

۷ ـ صد پند لقمان حکیم :(۲۴) رساله کوچکى است که به ضمیمه آداب الصلاه چاپ شد .

۸ . طرق الإجازات .(۲۵)

فعالیتهاى سیاسى، فضائل اخلاقى

در خصوص فعالیتهاى سیاسى آن مرحوم مى توان به همکارى در ارسال اعلامیه اى براى ساحت آیت الله سید محمّد رضا گلپایگانى در تاریخ ۷/۱/۱۳۵۲ ش اشاره کرد که درباره بازداشت جمعى از جوانان مسلمان دانشگاهى بود.(۲۶)

در مورد فضائل اخلاقى آن مرحوم نیز مطالب زیادى نقل شده است. وى ثلث آخر شبها را به راز و نیاز اختصاص داده بود و جز عده معدودى از نزدیکانش کسى از تضرع شبانگاهى و صبگاهى وى اطلاع نداشت.

وقتى سلامت جسمانى داشت، هر روز پس از اقامه نماز صبح پیاده روى مى کرد و پس از صرف صبحانه به مطالعه تفسیر مى پرداخت یا جلسات هفتگى با علماى تبریز برگزار مى نمود .

علاقه فراوانى به ائمه اطهار(علیهم السلام) داشت و این صفت را از بزرگان مذهب به ارث برده بود . زمانى که از قرآن مجید و امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) صحبت مى کرد , گویى خود را در مقابل کلام الهى و آن حضرت مشاهده مى کرد و آنان را شاهد افعال و گفتار خود مى دید .

بر قرآن کریم، احادیث و ادعیه مأثوره احاطه کامل داشت و هر وقت سؤالى از کلام الهى مى شد ، آیات قبل و بعد را مرور مى کرد و جواب نهایى را به تناسب حال اشخاص بیان مى نمود .

سخنى را که قبول نداشت به دیگران نمى گفت و کارى را که نمى کرد به دیگران سفارش نمى نمود . جوانان را دوست داشت و آنها را به انجام واجبات، ترک محرمات و شادابى و معاشرت با مردم و خانواده شان دعوت مى کرد .

از صفات بارز وى ، کم خورى، صرف غذاى ساده و پرهیز از اسراف و زیاده روى بود ، بخصوص شبهابه اندکى نان و لبنیات و سبزى قناعت مى کرد. به هر مهمانى نمى رفت و پیوسته خود را در کنار مردم و جوانان مى دید . روى پاکت وصیت نامه اش نوشته بود :

من همانم که در ایام حیات *** بى شما صرف نکردم اوقات

وى به شعر و ادب علاقه داشت و اشعار زیر نشان استعداد و ذوق شعرى اوست :

خوش آن بینا کزو کورى بیاسود// سلیمانى کزو مورى بیاسود

پزشکى را چه خوشبختى آن به // که از داروش رنجورى بیاسود

ازین خوشتر چه بهر کارفرما // که مزدى داد و مزدورى بیاسود

برو در سایه نزدیک مردى // کز او همسایه دورى بیاسود

ببالاى جوانى جامه زیباست// که اندر دامنش عورى بیاسود(۲۷)

 

مرا زنده پندار چون خویشتن  من آیم بجان گر تو آیى به تن

مدان خالى از همنشینى مرا // که بینم ترا گر نبینى مرا(۲۸)

خاطرات

در یکى از روزهاى سال ۱۴۲۳ ق در محضر پرفیض آیت الله سید ابوالحسن مولانا حضور داشتم ، وى فرمود : چند روز پیش در خدمت آیت الله حاج میرزا نصرالله شبسترى بودم. وى گفت : وقتى در تهران در منزل بسترى بودم مقام معظم رهبرى به عیادت بنده تشریف آوردند. ایشان به من خیلى توجه کردند و فرمودند : بوى پدرم را از شما استشمام مى کنم .(۲۹)

سالهایى که در تهران سکونت داشت، در هر سال چند ماه به تبریز مى رفت. وقتى از او پرسیده بودند: شما که در تهران آسایش دارید، چرا در این سنن با رنج و زحمت به تبریز مى روید، گفته بود :

«تبریز وطن من است ، وطن حکم مادر را دارد , مادر مادر است دیگر نمى توان او را به خاطر زشت رویى ترک و به خاطر خوشرویى و زیبایى جذب کرد . دوستى و علاقه صرفاً جهت ابراز ارادت به مادر است.»(۳۰)

آیت الله حاج میرزا على احمدى میانجى در خاطرات خود مى گفت:

«آیت الله حاج میرزا عبدالله مجتهدى تبریزىدر تبریز در خانه خود جلسه هفتگى داشت . در یکى از جلسات ، ایشان معناى عبارتى را از آیت الله آقاى حاج میرزا نصرالله شبسترى پرسید و ایشان معنا کرد . آیت الله حاج میرزا عبداللهاقرار کرد که بلد نبودم و از آقا استفاده کردم.»(۳۱)

در جزوه زندگى نامه ایشان آمده است :

«بارها با پاى پیاده از نجف اشرف به زیارت حضرت امام حسین علیه السّلام مشرف شده بود . در یکى از این مسافرت ها شخصى مى خواست با اداى وجهى در ثواب زیارت ایشان شریک شود و ایشان امتناع مى نماید . همان شب خواب مى بیند که اگر به اندازه دانه هاى شن و قطرات باران برایت پول بدهند ، نمى تواند اجر معنوى زیارت تو باشد.»(۳۲)

در تابستان ۱۳۷۶ ش که به اتفاق عده اى از دوستان به محضرش شرفیاب شدیم، در جواب یکى از افراد حاضر گفت : از حرفهاى بیهوده و گزاف پرهیز کنید و سخنى را بر زبان جارى سازید که یا به نفع دنیا یا آخرتتان باشد .

در منظر صاحب نظران

آقا بزرگ تهرانى در اوّل اجازه روایى ده صفحه اى اش به آیت الله شبسترى داده است، مى نویسد:

«… الاخ الشّفیق الذّى هو بکلّ مکرمه حقیق . ذواللّسان المنطیق ، و النّظر الدّقیق ، و صاحب القلم و البیان و التّحقیق ، مولانا الفاضل الکامل و العالم العامل الورع التّقى الاواه المدعو بالشّیخ نصرالله بن عبدالله التبریزى الشبسترى مؤلف اللؤلؤ النضید ….»(۳۳)

آیت الله شهید مرتضى مطهرى از ایشان به عنوان «دوست عالیقدر و دانشمند محترم» یاد کرده است .(۳۴)

علاّمه جعفرى ـ ضمن بازگویى خاطرات سفر به نجف اشرف و کمک آیت الله شبسترى به وى در آن زمان ـ از ایشان با عنوان «روحانى بسیار خوب و وارسته» یاد کرده است .(۳۵)

محمّد شریف رازى از ایشان با عنوان علماى اعلام در تبریز یاد مى کند(۳۶) و استاد عمران علیزاده که از نزدیک ایشان را مى شناخت ، مى نویسد :

«عالم متتبع ، فقیه محقق ، حاج شیخ نصرالله بن عبدالله شبسترى از علماء فاضل و فقهاء متبحر ، شخص زاهد متقى ، داراى تحقیقات عالیه و تألیفات نفیسه ، محضرش منبع فیض و استفاده مى باشد.»(۳۷)

ارتحال ملکوتى

معظم له پس از عمرى خدمت در روز چهارشنبه اوّل بهمن ۱۳۸۲ش (۲۸ ذى قعده ۱۴۲۴ هـ.ق) مقارن با اذان صبح در زادگاهش به لقاء حقّ پیوست و پیکر پاکش با حضور اقشار مختلف مردم و علماى تبریز تشییع شد و بعد از اقامه نماز میت به امامت آیت الله حاج شیخ رضا توحیدى در قبرستان وادى رحمت ـ بلوک ۵ ـ دفن گردید . رونوشت تربت شریف وى چنین است :

مرقد الفقیر الى الله الغنى نصرالله ابن عبدالله الشبسترى المولود بتبریز عام ۱۳۳۳ ق ، المتوفى یوم ۲۸ ذیقعده الحرام ۱۴۲۴ هـ.ق مطابق اوّل بهمن ۱۳۸۲ هـ.ش .(۳۸)

فرزندان

از آن فقیه فرزانه یک پسر و دو دختر به یادگار ماند. اسامى پسر و دامادهایش چنین است :

۱ . حسن شبسترى ، مقیم تهران .

۲ . حاج حسین قلیپور ، مقیم تبریز .

۳ . حاج حسین صدیق باور ، مقیم تهران .(۳۹)

گلشن ابرارج۸



 

۱٫ نامداران تاریخ ، عمران علیزاده ۲/۳۷۴ .

۲٫ نویسنده گنجینه دانشمندان پدر وى را با عنوان «العالم العّلام الشیخ عبدالله» یاد کرده که اشتباه است . (گنجینه دانشمندان، ج ۳، ۳۱۸).

۳٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۵ .

۴٫ آیت الله حاج میرزا کاظم مجتهد شبسترى در سال ۱۳۰۷هـ. ق در شبستر به دنیا آمد . علوم مقدماتى را از آقا میرزا محمّد آقا شبسترى استفاده کرد و سپس براى تکمیل دروس دینى به تبریز و سپس به عراق عزیمت نمود و در حوزه هاى علمیه نجف اشرف ، کربلاء و سامراء به تحصیل پرداخت . اسامى استادان وى در آن دیار چنین است : آیات سید محمّد کاظم یزدىطباطبایى، ملاّ فتح الله شیخ الشریعه اصفهانى ، سید محمّد فیروز آبادى ، شیخ محمّد حسین غروى اصفهانى، میرزا محمّد حسین نائینى ، شیخ زین العابدین مرندى تبریزى و میرزا محمّد تقى شیرازى . آیت الله مجتهد شبسترى پس از ۱۸ سال سکونت در نجف اشرف و دریافت اجازات اجتهاد و نقل حدیث از استادانش، به زادگاه خویش برگشت و به امور شرعى و تدریس سطوح مختلف حوزوى پرداخت . از کارهاى وى در شبستر تأسیس حوزه علمیه در آن شهر و مدرسه اسلامى براى تربیت بچه ها در تبریز است . سرانجام ایشان پس از سالها تدریس ، تألیف و تربیت طلاّب علوم اسلامى در سال ۱۳۶۶هـ. ق وفات نمود و در قبرستان نو شهر مقدس قم به خاک سپرده شد . (فرهیختگان آذربایجان ، خطى ، محمّد الوانساز خویى)

۵٫ تربت پاکان ، عبدالحسین جواهرى، ج ۱، ۲۰۸ .

۶٫ عرشیان خاک نشین ، محمّد الوانساز خویى ، ص ۲۰۹ ـ ۲۱۰ .

۷٫ اجازه وى در خصوص قرائت دعاى سیفى است .

۸٫ اللؤلؤ النضید ، نصرالله شبسترى ، ص ۲۴۴ .

۹٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۸ .

۱۰٫ عرشیان خاک نشین ، ص ۱۶۶ .

۱۱٫ الذریعه ، شیخ آقا بزرگ تهرانى، ج ۱۲، ص ۲۰٫

۱۲٫ همان، ج ۱۲، ص ۷۹ و ج ۱۳، ص ۳۰٫

۱۳٫ این مسجد در سال ۱۳۶۸ ش در اثر توسعه خیابان شهید مطهرى تخریب گردید .

۱۴٫ زندگینامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت الله شبسترى ، ص ۸ , نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۷۳ .

۱۵٫ نامداران تاریخ ج ۲، ۳۷۴ .

۱۶٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۱۷٫ همان .

۱۸٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۳۸۷ .

۱۹٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۲۰٫ شیخ آقا بزرگ تهرانى این کتاب را با اسم «المواعظ القمانیه» و «الکلمه الطیبه» ضبط نموده است . (الذریعه، ج ۲۳، ص ۱۲۸ و ج ۱۸، ص ۱۲۵) .

۲۱٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۲ .

۲۲٫ همان .

۲۳٫ همان .

۲۴٫ همان .

۲۵٫ مختصرى از تاریخ شبستر ، محمّد جواد فرقانى ، ص ۱۰۴ .

۲۶٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۱، ص ۳۵۳ .

۲۷٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۹ .

۲۸٫ همان .

۲۹٫ آیت الله شبسترى با آیت الله سید جواد خامنه اى(پدر مقام معظم رهبرى) رفاقت زیاد و رفت و آمد خانوادگى داشت .

۳۰٫ مفاخر آذربایجان ، عبدالرحیم عقیقى بخشایشى ، ج۲، ص ۸۱۰ .

۳۱٫ خاطرات حضرت آیت الله احمدى میانجى ، عبدالرحیم اباذرى ، ص ۳۳ .

۳۲٫ زندگى نامه به مناسبت چهلمین روز درگذشت معظم له ، ص ۶ .

۳۳٫ اللؤلؤ النضید ، ص ۲۱۸ .

۳۴٫ خدمات متقابل اسلام و مسلمین ، شهید مرتضى مطهرى ، ص ۴۲۰ .

۳۵٫ کیهان فرهنگى ، ش ۷ ، مهر ماه ۱۳۶۳ ش .

۳۶٫ گنجینه دانشمندان، ج۳، ص ۳۱۸ .

۳۷٫ نامداران تاریخ، ج ۲، ص ۳۷۲ .

۳۸. عرشیان خاک نشین ، ص ۲۱۱ .

۳۹٫ به نقل از دوست گرامى آقاى صمد زمانى .

زندگینامه آیت الله حسین شب زنده دار(متولد ۱۳۰۸ش، ۱۳۴۷ق.)


 thCAWS6R0L

اشاره

شهر کنونى جهرم، مرکز شهرستان جهرم، در فاصله ۱۸۰ کیلومترى جنوب شیراز در استان فارس قرار دارد. این شهر پربرکت داراى مردمى با استعداد، غیور و شجاع و دانش دوست است. اهالى جهرم در دوستى اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و اطاعت از آنان در درجه ممتازند و به همین جهت از آغاز نهضت امام خمینى (ره) تا پیروزى انقلاب اسلامى و پس از آن در صحنه هاى مختلف اجتماعى ـ سیاسى درخشیده اند و این شهرستان از جمله یازده شهرى بود که قبل از پیروزى انقلاب اسلامى در آن حکومت نظامى برقرار شد. مردم این دیار پیرو اسلام و مکتب تشیّع هستند و سابقه اسلام در این شهر به سال ۲۰ هجرى قمرى برمى گردد.(۱)

از این خطّه فرهنگى مذهبى، بزرگانى برخاسته اند که در عرصه هاى گوناگون علمى آثار مفید و با ارزشى از خود به یادگار گذاشته و براى مردم منشأ خیرات فراوانى شده اند. از ناموران جهرم درگذشته شهاب الدین فسوى (قرن دهم هجرى)، شیخ کمال الدین جهرمى (۹۴۴ق.)، میرزا نصیرالدین جهرمى (۱۱۹۱ق.)، ملاّ محمدباقر جهرمى (۱۲۵۵ق.)، محمدتقى امیرالشعراى جهرمى (۱۳۴۴ق.) و در دوران معاصر آیات و اعلام آقایان سید على اکبر آیت اللّهى (۱۳۴۰ش.)، سید ابراهیم حق شناس (۱۳۶۰ش.)، سید حسین آیت اللّهى و در حال حاضر حضرات آیات سید عبدالرسول شریعتمدارى، شیخ حسین شب زنده دار و شیخ على کریمى جهرمى هستند که از استادان و برجستگان حوزه علمیه قم به شمار مى روند.(۲)

در این مقاله خوانندگان با احوال و ویژگى هاى عالم پرهیزکار آیت الله آقاى حاج شیخ حسین شب زنده دار آشنا مى شوند.

تولد و خانواده

در آغاز بهار و نخستین روزهاى سال ۱۳۰۸ شمسى (۸ شوال ۱۳۴۷) در خانه کربلایى احمدواقع در محله قدیمى سنان جهرم، پسرى دیده به جهان گشود. پدر و مادر وى که از شیفتگان پیامبر و آل او(علیهم السلام)بودند نامش را «حسین» نهادند.

کربلایى احمد و برادرش حاج قنبر با همسر و فرزندان در یک خانه ساده زندگى مى کردند. هر دو کاسب جزء و ساده بودند که روزانه کالاهاى مورد نیاز روستاییان را از شهر تهیه مى کردند و براى فروش به روستا مى بردند. آنان ضمن گذران امر معاش از این راه احکام دینى و مسائل شرعى را نیز به روستاییان مى آموختند. این دو برادر در جهرم و قسمتى از حومه آن به صلاح و تقوا و درست کارى در معامله با مردم و مناعت و قناعت طبع مشهور بودند و در ارادت و اخلاص ویژه اى که نسبت به اهل بیت(علیهم السلام)داشتند، زبانزد اهالى بودند. قمر خانم مادر حسین نیز از زنان شایسته محل بود و او نیز همچون همسرش به کمالاتى آراسته بود و علاقه فراوانى به پیشوایان دین داشت. این مادر وقتى حسین کودک بود و آسیبى به چشمانش وارد شده بود، با کمک خواهرانش بسیار از او مواظبت و پرستارى کرد. در سفرى که براى پابوسى حضرت رضا(علیه السلام) به مشهد رفتند، حسین را نیز با خود بردند و پدر و مادر در جوار قبر آن حضرت ضمن دعا و زیارت، با توسّلات خالصانه خود، شفاى چشم فرزند را از خدا خواستند. به برکت این حضور و دعاهاى آنان چشم کودک شفا یافت و مادر به شکرانه سلامتى فرزند در گوش حسین حلقه آویخت و او را به عنوان غلام حضرت رضا(علیه السلام) مفتخر ساخت.(۳)

تحصیلات و استادان

حسین بین ۶ تا ۷ سالگى به مکتب خانه محل زادگاهش رفت. خواندن و نوشتن، قرائت قرآن و برخى از آداب و رسوم و احکام شرعى را آموخت. استعداد و حافظه خود را در مکتب خانه به معلم و عشق و علاقه درونى براى ادامه تحصیل و یادگیرى علوم دینى را در خانه نشان داد. پدر و مادر هم با خشنودى فرزندشان را به ادامه تحصیل تشویق و در حدّ توان از وى حمایت کردند.

تحصیل در جهرم

نوجوان جهرمى که عاشق علم و دانش بود و به خاطر ارتباط و ملازمت پدر با اهل علم و مردان حق، علاقه شدیدى به روحانیان و عالمان دینى پیدا کرده بود، با آنان ارتباط و مراوده برقرار کرد و با راهنمایى آنان در مدرسه خان (زمانیه)جهرم حجره گرفت و مشغول تحصیل شد.

او مقدمات علوم، ادبیات، مقدارى از مسائل فقهى و شرعیات و آداب و اخلاق را از

  1. حجج اسلام آقایان سید حسین شریعتمدارى(۱۳۵۱ش.)،
  2. میرزا محمد نمازى (۱۳۶۴ش.)،
  3. سید حسن موسوى نائینى (۱۳۶۹ش.)،
  4. شیخ على اکبر ناصرى (۱۳۶۸ش.)،
  5. سید محمد احمدى (۱۳۵۶ش.)،
  6. سید محمد رضا اصفهانى(۱۳۶۲ش.)
  7. به ویژه آیت الله سید ابراهیم حق شناس (۱۳۶۰ش.) و
  8. آقا شیخ عطاءالله حقدان(۱۳۳۰ش.) به خوبى فراگرفت. با اتمام دروس این دوره، عطش فراگیرى و کسب بهره هاى علمى و معنوى در او بیشتر شد.

وى مى خواست به حوزه بزرگ شیراز برود، اما با موانعى مانند نامساعد بودن وضع مالى پدر، سختى تحمّل جدایى از پدر، عمو و سایر بستگان، فراق مادر از دست رفته و مسائلى دیگر رو به رو شد.

بر سر این دو راهى و براى رفع و رهایى از این مشکل به منزل عالم برجسته شهر حضرت آیت الله آقا سید على اکبر آیت اللّهى رفت و از ایشان درخواست استخاره نمود. آقا قرآن را گشود از قضا استخاره بد آمد. تازه جوان دلداده علم با شنیدن کلمه «بد» حالش دگرگون گردید و همانجا به زمین افتاد و بى هوش شد. خدمتگزار آقا او را به هوش آورد و چون عهده بسته بود به مقتضاى استخاره عمل کند، سفرش را براى مدّتى به تعویق انداخت، ولى همچنان امید عزیمت به شیراز را داشت. پس از مدتى با پدر و عمو نزد آیت الله آقا سید ابراهیم حق شناس که او هم از عالمان بزرگ شهر محسوب مى شد رفت و استخاره خواست. این بار استخاره خوب آمد و آرزوى نوجوان برآورده گردید. پدر و عمو هم تسلیم مقتضاى استخاره شدند.

آنان مقدمات سفر را فراهم ساختند و هنگام عزیمت به شیراز بدرقه اش نمودند. آیت الله شب زنده دار در این باره مى نویسد:

«… امّا همه اینها یک طرف و دعا و توسّل خالصانه و متضرّعانه پدر عزیزم به هنگام سوار شدن و خداحافظى که با عموى بزرگوار و جمع زیادى از همشیره ها و فامیل و دوستان که براى بدرقه آمده بودند، طرف دیگر… همین دعا بحمدالله کار خود را کرد که در شیراز یکى از بزرگ ترین نعمتهاى الهى که براى ابد مایه افتخارم شد، نصیبم گشت و آن شاگردى ولىّ خدا مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ ابوالحسن حدائق اصطهباناتى (ره) در مدرسه مبارکه منصوریهبود.»(۴)

در شیراز

شب زنده دار جهرمى براى مدتى در مدرسه مقیمیه و پس از آن در مدرسه منصوریه شیراز اقامت گزید و به تحصیل مشغول گردید. در این دوره کتابهاى درسى رایج در معانى و بیان، فقه و اصول و کلام و عقاید را نزد استادان و بزرگان حوزه علمیه شیراز حجج اسلام آقایان ملاّ محمدجواد دارابى ملاّ احمد دارابى، سید على خفرى و حضرات آیات آقایان بهاءالدین محلاّتى (۱۴۰۱ق.)، شیخ ابوالحسن حدائق(۱۳۸۸ق.) و سید عبدالعلى آیت اللّهى آموخت.

در پایان این دوره سه ساله به دستور آیت الله حدائق که محبت سرشارى به آقاى شب زنده دار داشت، مجلس جشنى در باغ مدرسه منصوریه برگزار گردید و آیت الله حدائق ضمن اهداى عبا و عمامه به آقاى شب زنده دار با دستان مبارکش عمامه بر سر وى گذاشت و او را به لباس مقدّس روحانیت مفتخر نمود.(۵)

آیت الله شب زنده دار در یادداشتهاى خود مى نویسد:

«پس از آنکه با لباس روحانیت به جهرم آمدم به قدرى مرحوم پدرم خرسند شد و بعد از آن احترام دیگرى به من مى گذاشت که وجداناً مرا شرمنده مى کرد. مثلاً آن وقتها جهرم مثل بسیارى از جاهاى دیگر برق نداشت، شبها کوچه ها تاریک بود… گاهى مى خواستیم با پدرم شبها جایى برویم، مى فرمود: من باید جلوى تو چراغ بِکشم! من مى گفتم: مگر چنین چیزى مى شود که پدر جلوى فرزند چراغ بِکشد. با این عبارت جواب مى داد: تو عمامه دارى و طلبه هستى….» پدرم براى عموم علماى اسلام احترام قائل مى شد و عملاً نیز نشان مى داد. وقتى مى دید فرزندش در لباس آنهاست، بیشتر احترام مى کرد…»(۶)

در قم

وى که حدود هجده بهار از عمرش را پشت سر گذاشته و متون دروس دوره سطح متوسطه را خوانده بود، تصمیم گرفت، براى ادامه تحصیلات عالى به قم مهاجرت کند. این بار نزد استادش آیت الله حدائق رفت و از وى درخواست استخاره کرد وقتى استاد قرآن را گشود آیه (هنا لک الولایه لله الحقّ هو خیر ثواباً و خیر عقبا…)(۷)آمد. مضمون استخاره آینده اى روشن و سرنوشتى سعادتمند در این دنیا و رسیدن به مقامات عالى و اجر و ثواب الهى بسیار در آخرت را نوید مى داد. وى پس از این استخاره در آغاز سال تحصیلى ۱۳۶۵ق. (۱۳۲۶ش.) با اجازه پدر و استاد به قم مهاجرت نمود. نخست در مدرسه فیضیه و پس از مدتى در مدرسه حجتیه سکونت گزید و به تحصیل مشغول گردید. او قسمتى از درسهایى را که در دوره سطح متوسطه نخوانده بود،

نزد آیت الله شهید محمد صدوقى (۱۴۰۱ق.) خواند. سپس فراگیرى متون دروس سطح عالى را شروع کرد. «رسائل»، «مکاسب» و «کفایه الاصول» در فقه و اصول را نزد

  1. آیات آقایان شیخ محمد تقى بهجت، شیخ مرتضى حائرى (۱۴۰۶ق.)،
  2. سید رضا بهاءالدینى (۱۴۱۸ق.)،
  3. سید محمدباقر سلطانى طباطبایى (۱۴۱۸ق.)،
  4. شیخ عبدالجواد اصفهانى (۱۴۰۷ق.)،
  5. میرزا محمد مجاهدى تبریزى (۱۳۸۰ق.)،
  6. آقا سید رضا صدر (۱۴۱۵ق.)
  7. و شیخ عبدالرزاق قاینى(۱۴۱۴ق.)،
  8. «شرح تجرید و شوارق» در کلام و حکمت را در محضر آیت الله سید احمد خوانسارى (۱۴۰۵ق.) و… خواند و دوره سطح را به پایان رسانید.

پس از آن خود را براى استفاده از مباحث دوره خارج آماده کرد. آقاى شب زنده دار سالها به طور مرتب و منظم و مجدّانه در دروس خارج فقه و اصول آیات عظام

  1. آقایان حاج سید حسین بروجردى (۱۳۸۰ق.)،
  2. سید محمد محقق داماد(۱۳۸۸ق.)،
  3. شیخ محمد على اراکى (۱۴۱۵ق.)،
  4. امام خمینى (۱۴۰۹ق.)،
  5. سید محمد رضا گلپایگانى (۱۴۱۴ق.)،
  6. شیخ عباسعلى شاهرودى (۱۳۸۳ق.) حاضر شد و
  7. همزمان در درس تفسیر استاد علاّمه سید محمد حسین طباطبایى (۱۴۰۲ق.) حضور یافت

و ضمن مباحثه، تقریر برخى از دروس یاد شده را نگاشت واز آن پس در شمار فضلا و اساتید زبده حوزه قرار گرفت. آقاى شب زنده دار، در سالهایى که در حلقه دروس خارج شرکت مى کرد، به خاطر دریافت سریع مطالب، پشتکار و حافظه قوى، پیوسته از صحبتهاى پدرانه استادان بهره مند مى گشت.(۸)

تدریس

آیت الله شب زنده دار از استادان برجسته حوزه علمیه قم به شمار مى رود و سابقه تدریس حوزوى ایشان به چهل سال مى رسد. وى در مدرسه خان جهرم و منصوریه شیراز کتابهایى را که خوانده بود، براى داوطلبان درس داد و از سالى که به حوزه علمیه قم وارد شد، متون آموخته شده را تدریس کرد. بیشتر تدریس او در قم طى چند دوره شامل مباحث فقهى و اصولى از «لمعتین»، «مکاسب»، «قوانین الاصول» و «اصول الفقه» براى طلاّب داوطلب در مساجد اعظم، امام حسن عسکرى (علیه السلام)، مسجد نو و مدارس حقانى، رضویه، گلپایگانى و بحث تفسیر و اخلاق در مدرسه فیضیه و مسجد حضرت معصومه (علیها السلام) به صورت آزاد و عمومى بود.

وى در تدریس بیانى شیرین و شیوا داشت و براى تفهیم و انتقال درست مطالب به مخاطبان از الفاظ و قالبهاى ساده استفاده مى نمود. از امثال و نمونه ها نیز بهره مى گرفت و موقع پاسخ دادن به پرسشهاى درسى و حلّ مشکلات علمى، تحمّل به خرج مى داد و با جوابى درخور، سؤال کننده را قانع مى کرد.

ویژگیهاى اخلاقى و معنوى

روح بلند پرواز و ناآرام آیت الله شب زنده دار همواره در پى صاحب دلى بود که مایه تسلّى او باشد و وى را به کمال برساند، لذا از همان آغاز تحصیلاتش در جهرم و پس از آن در شیراز و قم با کوششى بى وقفه توانست از میان استادان و مربیان با شخصیتهایى چون آیات عظام حق شناس، حدائق، امام خمینى و شیخ مرتضى حائرى ارتباطى ویژه داشته باشد و از محضر پر فیض آنان به توفیقات و مواهبى الهى دست یابد. این ارتباط ها موجب شد در مسیر زندگى ارشاد و راهنمایى شود، خوب درس بخواند، خوب بفهمد و به درستى به آموخته هایش جامه عمل بپوشاند.

آیت الله شیخ على کریمى جهرمى از اساتید حوزه علمیه قم و از دانشمندان ارزنده در عرصه قلم و بیان در دست نوشته اى که پیرامون استاد گرانقدرش آیت الله شب زنده دار نگاشته است، مى نویسد:

«عبد صالح و خالص پروردگار حضرت آیت الله جناب آقاى حاج شیخ حسین شب زنده دار جهرمى از جمله علماى صالحین و از اتقیاى بارعین است. او نمونه اى از علماى سلف است که پیشروى هاى مادّى و حرکت هاى قهرى جامعه به سمت و سوى مادّیات و مسابقه مردم زمان در تشریفات و تعیّنات زندگى، او را از حرکت به سوى خدا و معنویات، ساده زیستى و زهد، مناعت طبع و ایثار، حسن خلق و مکرمت هاى اخلاقى باز نداشت و همواره با اعتقاد کامل به معتقدات دینى خود به راه خود ادامه داد.

به حق او انسانى خدا دوست، خداجو و خداپرست و معتقد به مبانى و به جهان ابدیّت است. طلب علم و تدریس، محراب و منبر و استادى در حوزه علمیه قم براى او حجاب نشد. این عناوین را ابزار دانست و هدف اصلى و عمده خود را خدا و جلب رضاى حق و خدمت به آستان مقدّس حضرت بقیه الله امام زمان (عج) قرار داد.

او که از آغاز کار دلداده علم و دانش و کسب فضایل بود با هر یک از علماى بزرگوار جهرم به نوعى خود را مرتبط کرده و از کمالات آنان بهره گرفت.

در شیراز با شخصیت گرانقدر، معنوى و روحانى حضرت آیت الله حاج شیخ ابوالحسن حدائق آشنا و بهره هاى فراوانى از او برد… .

وقتى به قم مشرف شد در طول سالهاى تحصیل و در مسیر تهذیب نفس، خداوند موفقیتهایى به ایشان داد که در علمیّت و فضل جلوه نمود و در کنار آن تهذیب و صفاى دل و جان و تقیّد به آداب شرع، ملکه تقوا در وجودشان رسوخ کرد و مورد توجه دوستان و آشنایان قرار گرفت.»(۹)

تعظیم بزرگان

از خصوصیات این عالم بزرگوار این است که علاوه بر رعایت مراتب ادب در گفتار و رفتار نسبت به علما، محصلین و همه اهل ایمان، احترام ویژه اى ابراز مى دارد.

«روزى در خدمت ایشان بودم به مناسبتى نام مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر به میان آمد. ایشان اظهار کرد که عکسى از ایشان دارم من تصور کردم که چه عکسى است؟ وقتى آن را آوردند عکس کوچکى بود که از روزنامه جدا کرده بودند و ایشان نگهدارى کرده بود. عکس را بوسید و در جاى خود قرار داد… نیز دیدم که تکیه گاه مرحوم آیت الله العظمى آقاى گلپایگانى را در بیت ایشان مى بوسید و خود ایشان نقل کرد که روزى از کوچه اى که منزل آیت الله العظمى بروجردى در آن واقع است مى گذشتم توفیقى دست داد که درب منزل ایشان را بوسیدم… .»(۱۰)

او در برابر بقاع و امامزادگان و قبور علماى بزرگ تواضعى عمیق دارد و در مقابل قبور امامان معصوم(علیهم السلام)از جمله قبر مطهر حضرت على بن موسى الرضا (علیه السلام) تعظیم وى وصف ناشدنى است.(۱۱)

حجه الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ محمد مهدى شب زنده دار درباره پدر و استادش چنین مى گوید:

«پدرم به همه بستگان و اقوام از کوچک و بزرگ احترام مى گذارد و از پدر و مادر و استادانش بسیار یاد مى کند و موفقیتهایش را مرهون اخلاص و دعاهاى خیر آنان مى داند.»(۱۲)

آقاى جلال الدین آتشى ابراز مى کند:

«در مقابل و حضور استادانش چه در ایام تحصیل و چه بعدها سکوت را بر سخن گفتن و سئوال کردن ترجیح مى داد و سراپا گوش بود. تا چیزى را از او سئوال نمى کردند، جواب نمى داد.

علاوه بر آنکه در سالهاى دفاع مقدس به جبهه ها مى رفت و براى رزمندگان سخن مى گفت، هرگاه با رزمندگان دیدار داشت، دست و صورت و حتى پوتین آنان را مى بوسید و مى گفت من بر این بوسه ام افتخار مى کنم. دست و روى مبلغان اسلام را نیز وقتى از تبلیغ باز مى گشتند، مى بوسید…»(۱۳)

سالهاست که دوست، همشهرى و هم درس و هم بحث آیت الله شب زنده دار، یعنى آیت الله سید عبدالرسول شریعتمدارى به علت بیمارى در منزل بسترى است. وى همه روزه از ایشان عیادت مى کند و ساعتى را با ایشان صرف مباحث علمى مى نماید.

آیت الله شب زنده دار در تعظیم از استادانش پیرامون ویژگیها و خصایص اخلاقى و تأثیر گذار آنان چنین مى نویسد:

خاطراتى از عالم تأثیرگذار

«در زمان کودکى من مرحوم آیت الله سید على اکبر آیت اللّهى(۱۴) نماز جمعه را با شکوه متناسب اقامه مى فرمود. او به حق عالمى متعبّد و وارسته و متصلّب و محکم در امر دین بود و لذا مردم هم ارادت و اعتقادى بسیار عمیق به او داشتند و از نشانه هاى کمال ارادت آنها که با چشم خود هنگام ارتحال آن عالم بزرگ دیدم، این که جمعى از مؤمنان گرد جنازه محترم ایشان که در صحن مقبره پدر عالى قدرش بعد از غسل و نماز گزارده شده بود تا صبح سینه زده و عزادارى نمودند…

خطبه هاى نماز جمعه را آن مرد پاک با وقارى خاص و طمأنینه اى لایق مى خواند. براى انجام آن وظیفه الهى تجمّلى مخصوص با خضاب و لباس و دلى نورانى که موجب تأثر موعظه شان در قلوب مستعد و آماده بود، مى خواندند…

اعتراف مى کنم لذّتى که آن وقت از استماع خطبه جمعه برده ام تا این لحظه در کامم باقى مانده است و هنوز شیرینى معنوى آن را احساس مى کنم.

غیر از شرکت در نماز جمعه، خاطره هایى دیگر از معظم له دارم که بعضى آنها به طور حتم در زیر بناى عقیدتى من سهم وافر داشته و تا کنون هم دارد و بدون تردید براى دیگران نیز مؤثر بوده است…»(۱۵)

دلبستگى به آیت الله حق شناسآیت الله شب زنده دار ارادت ویژه به استادش آیت الله حق شناس(۱۶) دارد و در بعضى از نوشته هایش از آن بزرگوار به استاد عزیزتر از جانم تعبیر مى کند و در مناسبتهاى مختلف به یاد آن بزرگوار مى افتد و نکته اى از ایشان نقل مى کند. مقام استاد در نظرش به حدّى است که گاهى در مقام توسّل و دعا و عرض حاجت به درگاه الهى، خدا را به ایشان و دردها و آلام درونى وى سوگند مى دهند و این مطلبى است که براى بنده نقل کرده اند.

دورانى که براى ایّام تبلیغى ماه مبارک رمضان و ماه محرم و صفر به جهرم مى آمد با آنکه خانه پدرى ایشان بود و دوستان و رفقا نیز مقدم ایشان را در خانه هایشان ارج مى نهادند، نوعاً در اوقات فراغت در منزل استادش آیت الله حق شناس و کنار آن مرد بزرگ به سر مى برد. گویا بهترین لحظات عمر خود را زمانى مى دانست که در حضور آن بزرگوار باشد. از این رو شبهاى بسیارى را پس از پایان منبر و سخنرانى به خانه وى مى رفت و در آنجا استراحت مى کرد.

شگفت انگیز آنکه این رابطه روحى دو طرفه به حدّى است که گاهى در عالم خواب استاد بزرگوار خود را مى بیند و در رؤیا اشارات و الهاماتى از ایشان مى گیرد. نامه هایى که میان استاد و شاگرد ردّ و بدل شده و برخى از آنها را بنده مشاهده کرده است، گویاى کمال صمیمیت این دو بزرگوار نسبت به هم است.

بهر حال شخصیت آن مرد بزرگ در جان و وجود ایشان نفوذ کامل کرده است و از این رهگذر، ادب و کمال، ایثار و تواضع و اخلاص در عمل و مزایاى برجسته دیگرى که آن بزرگوار داشت، به ایشان منتقل شده است.(۱۷)

عباى کهنه

آیت الله شب زنده دار درباره حضرت آیت الله شیخ ابوالحسن حدائق(۱۸) که از استادان وى در شیراز بود و روحانیان بزرگوار شیراز به مقامات معنوى او اعتراف داشتند، چنین یاد مى کند:

«در همان اوائل طلبگى نخستین بار اسم و وصف مرحوم آیت الله حدائق (قدس سره) استاد گرانقدرم را از استاد عزیزتر از جانم مرحوم آیت الله حق شناس (رض) شنیدم. فرمود: آیت الله محلاتى در کوچه آقاى، آقا شیخ ابوالحسن (حدائق) را ملاقات مى کند، در حالى که محاسن ایشان از آب وضوتر بوده، آقاى محلاتى براى تبرّک ترى محاسن آقاى حدائق را مى گیرد و به صورت خود مى مالد و باز شنیدم گاهى که حضرت آیت الله محلاتى براى نماز جماعت صبح ایشان در مسجد علمدار (شیراز) شرکت مى فرمود، آن روز را بر این توفیق اظهار شادمانى مى کرد.

از آن وقت دیگر دل من پر مى زد که کى باشد من هم خدمتشان برسم که لطف خفى الهى شامل شد هم از درس ایشان بحمدالله بهره بردم و هم شرکت در نماز جماعت ایشان که در بقعه مدرسه منصوریه با کمال خشوع و خضوع انجام مى دادند، نصیبم شد و هم از مواعظ دلپذیر او که معمولاً از نهج البلاغه بود و با لحن مخصوص که همان وقت بیش از همه خود او تحت تأثیر کلمات مولى الموحدین امیر المؤمنین (علیه السلام) قرار مى گرفت، بیان مى فرمود، مستفیض مى شدیم و همین الان نواى ملکوتى او که از نهج البلاغه راجع به فناى سریع دنیا تذکر مى داد، در گوشم طنین انداز است. گاهى او را در حرم مطهّر حضرت احمد بن موسى (شاه چراغ) دیده ام که کنار ضریح ایستاده بودند و طورى زیارت مى خواند و توسل مى جست که گویا آن حضرت را مى بیند و مطالب خود را عرضه مى کرد.

با آنکه آن زمان چند درس از صبح تا ظهر مى فرمود، ولى زیارت عاشوراى ایشان با صد لعن و صد سلام در هر روز ترک نمى شد…

اطاقى در مدرسه داشتند که مطالعات درسشان را معمولاً شبها بعد از نماز آنجا انجام مى دادند و گویا هر شب بعد از مطالعه براى زیارت حضرت شاه چراغ (علیه السلام) چون فاصله زیادى با مدرسه نداشت، مشرف مى شدند.»(۱۹)

به خاطرم مى رسد که یک وقت فرمود: هر بار موفق شده ام کتاب حج شرح لمعه را درس بگویم، بعداً به حج مشرف شده ام.

شنیدم که مرحوم شهید آیت الله دستغیب و جمعى دیگر تشییع جنازه ایشان را با پاى برهنه انجام داده اند. مرحوم آیت الله حدائق به صلواتى به تعبیر خودشان ملهم شده بودند که آن را در مجالس مؤمنین مى خواندند و جمله هاى آن شبیه جمله هاى توحیدى ماه شریف ذیحجه است. مثلاً اللهمّ صلّ على محمد و آل محمد عدد احرف القرآن… عدد کلمات القرآن…. . خود ایشان در ارتباط با برکات این صلوات مى فرمود: یک بار از طریق کویت با جمعى به حج نیابتى مشرف شدیم که چند مشکل برایمان پیش آمد.

یک: اصل پولى که به من داده بودند، هنوز به کویت نرسیده بودیم، تمام شد.

دوم: آن سال گذرنامه براى حج نمى دادند.

سوم: جمع زیادى از حجاج به آنجا آمده بودند و کسانى که در راه به ما مى رسیدند مى گفتند: در اثر کثرت جمعیت جا براى تازه واردها نیست مگر کنار خیابان ها بمانید.

آقاى حدائق فرمود: من با رفقا به این صلوات متوسّل شدیم و رسم بر این بود که هر جمله اى که مى خواندم همه رفقایمان صلوات مى فرستادند تا اینکه وارد دروازه کویت شدیم. در همان بدو ورود خانمى از خانه اش بیرون آمد و جلو راننده دست بلند کرد و به راننده گفت: حجاج را بیاور منزل ما. راننده به طرف مسافران رو کرد و گفت: این خانم دعوت مى کند که به منزل او وارد شویم، قبول کنیم؟ همه پذیرفتند. آنجا منزل وسیعى بود همه به آنجا رفتیم و مشکل اوّل حل شد. طولى نکشید شوهر آن زن آمد و وقتى از ورود ما با خانه اش باخبر شد، از خانواده اش تشکر کرد که حاجى هاى محترم را جا داده است. همه سرگردان بودند که کار گذرنامه به کجا مى کشد و نکند به حج نرسیم. باز همان توسّل به صلوات را ادامه دادیم تا اینکه خبر رسید که به تمام حجاج گذرنامه مى دهند. مشکل دوم هم حل شد. دو برادر دیگر که در کاروان دیگرى از شیراز بودند و با ما آشنا بودند و خبر از توسّل ما داشتند، آمدند نزد من و گفتند: خواب دیدیم که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شما را در آغوش گرفته و فرمودند: فرزندم کارت را درست کردیم. وقتى که این عنایت و لطف حضرت امیر (علیه السلام) مخصوصاً با ذکر کلمه فرزندم را مى گفت، کمال بهجت و سرور بر ایشان دست مى داد. سرانجام آن دو برادر عرض مى کنند چون کار همه به برکت توسّل شما حل شد. شما حق ندارید از کویت که خارج مى شویم تا برگشتن به شیراز یک شاهى پول خرج کنید و آنها نمى دانستند که من اصلاً پولى ندارم، ولى فرمودند: نه تنها این دو برادر متکفّل تمام مخارج من شدند، بلکه مثل دو خدمتگزار کارهاى مختلف مرا انجام مى دادند…. مشکل سوم هم به این آسانى حل شد… .

ایشان در سجده آخر نماز غالب اوقات با حالت تضرّع مى خواندند: یا خفى الالطاف. نجّنا برحمتک ممّا نحذر و نخاف

گاهى که کسى زبان به مدح ایشان مى گشود، این جمله از امیر مؤمنان (علیه السلام) را مى خواند:

انّى اعلم بنفسى من غیرى و ربّى اعلم بى من نفسى من به خود از غیر داناترم و پروردگارم به من از خودم داناتر است.

ایشان به اینکه دائماً با وضو باشد، مقید بود و مى فرمود:

«سابقاً که با قافله از اصطهبانات به شیرازمى آمدم، دزدها قافله را زدند و اموال را بردند. بعد از رفتن آنها صاحبان مال جمع شدند ببینند چه مانده و چه برده اند. وقتى رسیدگى کردیم، دیدم از اثاث من هیچ برده نشده است. این از برکت آن است که من مقیدم همشیه با طهارت باشم و همان وقت هم با وضو بودم.»(۲۰)

مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ غلامحسین شرعى(۲۱) از مرحوم آقاى حاج محمدحسین احسن، منشى مرحوم آیت الله العظمى بروجردى وقت ملاقات گرفت و به من فرمود:

«در خدمت آیت الله حدائق براى دیدار با آیت الله بروجردى باشید. موقع عصر بود. رفتیم و آقاى احسن راهنمایى کردند و شرفیاب شدیم. از طرز برخورد بسیار احترام آمیز معلوم بود که مرحوم آیت الله العظمى بروجردى از مقام معنوى مرحوم آیت الله حدائق مطّلع هستند. آن زمان براى آیت الله بروجردى بلند شدن براى احترام به اشخاص بسیار مشکل بود، ولى همین که مرحوم آقاى حدائق وارد اتاق شد، ایشان آماده احترام شدند و هر چه مرحوم آقاى حدائق استدعا کردند، نپذیرفتند و با کمک مرحوم آقاى سید محمد حسن، آیت الله زاده معظمشان و آقاى احسن که زیر بازوى آقا را گرفتند، بلند شدند و چون معمولاً در اطاق خصوصیشان عمامه معمولى سر نمى گذاشتند و مقدارى پارچه مشکى به دور سرشان بود و نیز بدون عبا بودند، دستور داد عمامه و عبا آوردند و پوشید. پس از تعارفات و احوالپرسى، پرسیدند شما با صاحب حدائق نسبت دارید؟ که جواب دادند نسبتى نداریم. دوباره به هنگام مرخص شدن از خدمتشان باز با همان زحمت و کمک آقایان مذکور احترام فرمودند و برخاستند. بعداً هم مبلغى وجه محترمانه به وسیله آقاى احسن به نام آقاى حدائق به منزل اینجانب فرستادند.»

«در آن ایّامى که تازه سعادت تلمذ و شاگردى ایشان نصیبم شده بود، در همان اطاقى که درس مى دادند، فرمود: بر شماها واجب عینى است که طلبه باشید و ادامه تحصیل بدهید…»

«مکرر مى دیدم که در بقعه مدرسه منصوریه بعد از نماز که مأمومین همه مى رفتند، ایشان با کمال خضوع مدّتى در سجده بود و با صداى بلند با خداى خود مناجات مى کردند.»

«هر وقت به شیراز مى رفتم، براى دست بوسى در منزل یا در مدرسه منصوریه شرفیاب خدمتشان مى شدم و همیشه با اصرار مى فرمودند حیّاً و میتاًمرا فراموش نکنید و بحمد الله هر روز او را یاد مى کنم.»

«در یکى از مسافرتهاى ایشان به قم که هوا سرد بود و عبایى که همراه داشتند نازک بود و من عباى زمستانى همراه داشتم، آن عبا را به ایشان تقدیم کردم و عباى ایشان را برداشتم. البته بعداً ایشان ظاهراً عبا خریدند و عباى مرا برگردانیدند و آن عباى دیگر را هم نگرفتند که آن عبا را براى تبرّک نگاه داشته ام، چون عبادتهاى بسیار و زیارتهایى با این عبا انجام داده اند، ولى خیلى کهنه و مندرس شده و قبلاً براى بعضى از نمازهایم مى پوشیدم و به خانواده ام سفارش کرده ام که لااقل قطعه اى از آن را در کفنم بگذارند….»(۲۲)

تعهد و تقیّد دینى

از دیگر ویژگیهاى آیت الله شب زنده دار تعهد و پایبندى به دستورات دین و اخلاق اسلامى است که به نمونه اى از آن اشاره مى شود.

«ایشان طبق روایاتى که راجع به مهرالسنّه و کم گرفتن مهریه وارد شده در ازدواجهایى که در مورد دخترانشان واقع شده، به این موضوع تقیّد داشت که مهریه از مهرالسنّه حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا (علیها السلام) تجاوز نکند. در یکى از این موارد که خود شاهد بودم، هنگام تعیین و قرارداد ازدواج ایشان گفتند: که مهر، مهرالسنّه باشد از ناحیه همراهان داماد خواهش شد که اجازه بدهید مقدارى سکّه هم ضمیمه شود. ایشان صریحاً نهى کردند. یکى از نزدیکان داماد در دست نوشته قرارداد عقد نوشت: مهرالسنه و پنجاه سکه بهار آزادى، ایشان هنگامى که نوشته را مطالعه کردند، قلم برداشته و روى پنجاه سکّه را خط کشید و فرمود:

اگر خواستند بعد برایشان بخرید، ولى نه جزء مهریه…

این چنین است که خداوند متعال دلهایى را متوجه او نموده و کم نیستند کسانى که از عمق جان او را دوست دارند و براى او دعا مى کنند و از دیدنش روحیه مى گیرند….»(۲۳)

ترویج و تبلیغ دین

آیت الله شب زنده دار اهتمام ویژه اى به تبلیغ و ترویج دین دارد و همواره مى کوشد مردم را با معارف و حقایق مذهبى آشنا سازد.

«در آن زمان که ایشان حال منبر رفتن و تبلیغ و موعظه داشتند با سخنرانى هاى خود دلها را جذب کرده و به سوى اسلام، قرآن و مظاهر و شعائر و آداب اسلامى سوق مى دادند… سالهاى متعدد در ماه مبارک رمضان در سالن بزرگ امامزاده ابراهیم(علیه السلام) (جهرم) نماز جماعت اقامه مى کرد و پس از آن منبر مى رفت. جمعیت انبوهى از همه جاى شهر براى شرکت در نماز جماعت و استماع مواعظ دلنشین و راهنمایى هاى ایشان حضور پیدا مى کردند به طورى که بعد از سخنرانى راه عبور و خیابان مسدود مى شد و راستى چه اثرى روشن و نفوذى بلیغ در جان مردم و نسل جوان کرده بود. پس از منبر به سئوالات جوانان پاسخ مى داد و هیچ اظهار خستگى و بى حالى نمى کرد.»(۲۴)

«جلسات متعدد براى زنان، جوانان، دانش آموزان دختر و پسر در مقاطع تحصیلى مختلف و به تفکیک تشکیل مى داد و اوّلین روحانى در شهر جهرم بود که به شبهات و سئوالات دینى آنان جواب مى گفت. برنامه هاى تفسیر قرآن براى عموم، جلسات سیاسى مذهبى براى علاقمندان از قشرهاى گوناگون برگزار مى کرد و توجه خاصّ به جوانان داشت…»(۲۵)

تلاش براى رفع نیاز مردم

یکى از خصوصیات بارز آیت الله شب زنده دار، اقدام در جهت برآوردن حوائج طبقات مختلف است. در نعمتها و الطافى که نصیبش مى شود، بسیارى از افراد نیازمند را سهیم مى کند. در موارد متعددى واسطه ازدواج اشخاصى شده اند و اتفاق افتاده که براى موردى، چندین مرتبه مراجعه کرده است تا نتیجه بگیرد. مراجعاتى در امور علمى دارد. کسان بسیارى در مسائل مختلف فقهى، تفسیرى و روایتى به ایشان مراجعه مى کنند و در مراجعه اوّل یا در خلال یکى دو روز پاسخ خود را دریافت مى دارند. ایشان از اینگونه مراجعات و پرسشهاى وقت گیر استقبال مى کند و مراجعه کننده و پرسش کننده را صاحب حق بر خود مى شمارد.

… بسیار اتفاق افتاده است که براى حلّ مشکلات طلاّب نزد علما و بزرگان وساطت کرده و نابسامانیهاى زندگى آنان را رفع کرده است یا آنان به خاطر مورد اعتماد بودن وى، به وسیله ایشان مساعدتهاى لازم را کرده اند. مواردى پیش آمد که از سوى امام خمینى براى انجام کار یا ابلاغ پیامى خصوصى فراخوانده مى شد و ایشان به دنبال خواسته آن بزرگوار اقدام مى کرد.(۲۶)

آیت الله شب زنده دار برخى اوقات حق التبلیغ و وجوهى را که اهالى جهرم در ایام محرم و صفر به وى اهدا مى کردند، بین طلاّب و مبلغانى که براى تبلیغ در مناسبتهاى یاد شده به منطقه مى آمدند، تقسیم مى کرد و خود براى برگشت به قم، از دوستانش قرض مى گرفت.(۲۷)

حلم و تسلّط بر خود

آیت الله شب زنده دار در معاشرت با اشخاص و اصناف مختلف، حوصله عجیبى دارد و بر خود مسلّط است. سخن مخالف را تحمل مى نماید و اگر طرف مقابل پذیرش جواب داشت، او را با منطق و استدلال قانع مى سازد و گرنه با سکوت و آرامش به مطلب خاتمه مى دهد.

«آیت الله شب زنده دار را در دوران سخت انقلاب تحت فشار قرار مى دادیم و زیاد از او سئوال مى کردیم که چرا با سرعت حرکت نمى کند، گاه مى شد با ایشان قهر مى کردیم. اما او مطابق وظیفه خود پیش مى رفت. بعد از پیروزى انقلاب به خاطر سئوالات از او عذرخواهى کردیم. در جواب گفت: شما به وظیفه خود عمل کردید و تکلیف خود را انجام دادید….»(۲۸)

مخالفت با هواى نفس

«… این عالم پارسا از مرحله خود گذشته و مسائلى که براى بسیارى از اشخاص حلّ نشدنى است، برایشان حلّ شده است. وى در خطّى گام بر مى دارد که در زمان ما دو نفر در آن مسیر گامهاى بلند برداشته بودندمرحوم آیت الله العظمى سید احمد خوانسارى و مرحوم آیت الله شیخ مرتضى حائرى. آیت الله شب زنده دار با شخصیت دوم کاملاً مرتبط بود و از افادات ایشان بهره مند مى شد. هرگاه در مجالس سوگوارى خاندان عصمت و طهارت یا نماز جمعه شرکت مى کند از نشستن در صدر مجلس یا جاى ویژه به کلى ابا دارد و میان مردم مى نشیند و موجب زحمت براى کسى نمى شود… .

وقتى در ایام تبلیغى در زادگاهشان جهرم عهده دار نماز جماعت بود، تقیّد نداشت که حتماً امام جماعت باشد… گاهى به مساجد دیگر مى رفت و به امام جماعت آن مسجد اقتدا مى کرد، هر چند از شاگردان خود ایشان بودند.»(۲۹)

«آیت الله شب زنده دار در موضوع امامت و بحث معاد در حدّ یک کتاب معمولى مطلب نگاشته و براى چاپ آماده کرده بودند. وقتى متوجه شد کتابهایى پیرامون موضوعات یاد شده نوشته و چاپ شده است، از چاپ و نشر نگاشته هاى خود صرف نظر کرد.»(۳۰)

«یک روز سر درس کلمه اى را در سطور اوّلیه متن کتاب اشتباه خواندند. یکى از طلاّب اشتباه را تذکر داد. روز بعد فرمود دیروز آن صفحه از درس را اشتباه خوانده و توضیح دادم, دوباره آن درس را تکرار کرد.»(۳۱)

رضا و تسلیم

از حالات خوش و جلوه هاى معنوى آیت الله شب زنده دار تسلیم در برابر مقدّرات الهى است. مشکلات و سختیهاى فراوانى در زندگى ایشان بود که همه را از این رهگذر توجیه کرد و بر خود آسان نمود. یکى از جریانات تأثر انگیزى که براى ایشان پیش آمد، درگذشت دختر جوانشان بود که در فصل جوانى با داشتن فرزندان خردسال دچار بیمارى صعب العلاج گردید و ایام بیمارى خود را در منزل پدر گذراند تا اینکه پیش چشم ایشان دار فانى را وداع گفت، و به راستى این پدر بزرگوار و مادر گرامى اش چه امتحان خوبى نزد خدا دادند… .(۳۲)

حفظ آبرو و شخصیت افراد

آنچه از دیر زمان برایم محسوس بوده و هست، اهتمام کامل وى بر حفظ شخصیت افراد است. او سعى دارد چیزى نگوید یا کارى نکند که به آبروى کسى خدشه وارد شود.

نام اشخاص را با احترام مى برد و بر این سیره حتى در غیاب افراد مواظبت دارد. بنده با ایشان بسیار معاشرت داشته ام. یک مورد ندیدم کسى را تحقیر کند و یا کوچک بشمارد و یا فرد و افرادى را به استهزاء و مسخره بگیرد.

طبعاً انسانى خشک نیست و مزاج و شوخى در کلماتشان هست. محضرشان جاى غیبت افراد نیست. اگر کسى در حضورشان سخنى از دیگران گفت که متمایل به غیبت باشد، به سبک ملایم و به نحوى کار آن طرف را توجیه مى کند، بطورى که وجاهت و آبروى او حفظ شود و گوینده هم خجل و شرمسار نگردد و اگر راهى براى توجیه نیافت، در برابر آن گفتار سکوت مى کند و سخنى نمى گوید و گوینده هم راهى براى ادامه گفتار خود نمى بیند.(۳۳)

مرید امام خمینى

آیت الله شب زنده دار از شاگردان درس خارج فقه و اصول امام و از ارادتمندان مخلص وى به شمار مى رفت. از ایشان نقل شده است:

«بعد از پیروزى انقلاب اسلامى شبهاى ماه مبارک رمضان در مسیر خود به سمت منزل ایشان در بین راه دعاى افتتاح را مى خواندم. درست وقتى جلوى بیت امام مى رسیدم، جمله یُهلک ملوکاً… بر زبانم جارى مى شد….»(۳۴)

در سالهاى خفقان (۴۲ به بعد) شاخص ترین فردى که امام خمینى و نهضت او را در جهرم به مردم معرفى کرد، آقاى شب زنده دار بود. ساواک و عوامل رژیم طاغوت در جهرم نیز به سه نفر از آقایان، آیت الله سید ابراهیم حق شناس(امام جماعت مسجد گازران)، آیت الله سید حسین آیت اللّهى (مرکز تبلیغى وى حسینیه کوى على پهلوان بود) و آیت الله شیخ حسین شب زنده دار (در حسینیه امامزاده ابراهیم (علیه السلام))حساسیت ویژه داشت.(۳۵)

آیت الله شب زنده دار همچون دیگر استادان و فضلاى برجسته حوزه اعلامیه ها و بیانیه هایى را که علیه رژیم و به حمایت از امام و نهضت صادر و منتشر مى شد، امضا مى کرد و نیز در نامه ها و اطلاعیه هایى که از سوى طلاّب و فضلاى شیرازو استان فارس مقیم قم براى امام و یا دفاع از ایشان نگاشته و ارسال و منتشر مى گردید، نام و امضاى ایشان به چشم مى خورد.(۳۶)

پس از پیروزى انقلاب اسلامى در سال ۱۳۵۸ وقتى امام خمینى به قم آمد، به منزل آیت الله شب زنده دار تشریف برد. آیت الله شب زنده دار هم گفت: که امروز رحمت خدا بر ما نازل شد. آیت الله شب زنده دار تا زمانى که امام در قم حضور داشت از جمله اصحاب هیئت استفتاى وى بود و برخى از روزها در کوچه اى که امام اقامت داشت، در کنار دیدار کنندگان، امام را زیارت مى کرد.(۳۷)

از منظر بزرگان

 آیت الله آقاى حاج شیخ محمدعلى اراکى:

«… آقاى شب زنده دار شب زنده دار است و از افتخارات ماست.»(۳۸)

حجه الاسلام و المسلمین محمدباقر موسوى همدانى:

«ترجمه مجلدات تفسیر المیزان را با مرحوم علاّمه هماهنگ کردم مگر دو جلد آخر آن را، وقتى براى هماهنگى این دو جلد به ایشان مراجعه کردم، حال ایشان مساعد نبود، فرمود: با آقاى شب زنده دار هماهنگ کن.»(۳۹)

* مقام معظم رهبرى، آیت الله خامنه اى:

«آقاى شب زنده دار همیشه نو بود.»(۴۰)

* آیت الله مکارم شیرازى:

«… آقاى شب زنده دار به یقین یکى از فضلاى برجسته حوزه علمیه قم است. ایشان مدرّس و محقّق خوبى است. از نظر تقوى و پرهیزکارى فردى کاملاً ممتاز است. من یقین دارم ایشان کسى است که عامل به تمام وظایف شرعیه مى باشد. بیان خوبى دارد و تدریس مباحث مختلفى از جمله مسائل اخلاقى دارند که بسیار مؤثر و مفید است. من دوست داشتم ایشان بیشتر در مباحث حوزه دخالت مى کرد. او روحى وارسته دارد که گاهى مانع دخالت او مى شود. ایشان مدتى در برنامه هاى مکتب اسلام با ما همکارى داشت. مقالات خوبى داشت و بحثهاى جالبى مطرح مى کرد. مى دانید که مکتب اسلام مجله اى بود که به هر کس مجال نمى داد در آن چیزى بنویسد اشخاصى که داراى برجستگیهایى بودند با آنجا همکارى داشتند و قلم مى زدند. در میان ما حجاب معاصرت هست. منظورم پرده اى است که جلوى چشم ما مى افتد و نمى گذارد ویژگیهاى معاصران خود را ببینیم، امّا وقتى از میان ما مى رود، مى فهمیم که جاى آنها خالى شده است و معلوم مى شود چقدر جاى وسیعى خالى شده است و تأسف مى خوریم که چرا در حیاتشان بیشتر از وجودشان استفاده نکردیم.

من امیدوارم که این حجاب معاصرت را کنار بزنیم تا شخصیتها را در حیاتشان معرفى کنیم تا در نتیجه بیشتر از وجود آنها استفاده شود.»(۴۱)

 آیت الله شیخ جعفر سبحانى:

«… سخن گفتن درباره ایشان کار افرادى شایسته تر از اینجانب است، زیرا معرِّف باید از معرَّف اجلى باشد. در دوران شصت سالگى که من ایشان را مى شناسم، یعنى ایشان حدود سال ۱۳۲۶ شمسى بود که از شیراز وارد حوزه علمیه قم شدند و از همان روزها دو چیز در ایشان جلوه گر بود, یکى اخلاق فاضله و تواضع فراوان به گونه اى که در فیضیه براى دیگران سرمشق بود و اخلاق عالى او عملاً مى توانست افراد را تربیت کند. دوم تدریس ایشان در حوزه بود که طلاب را از بیانات خود بهره مند مى کرد. این دو مطلب را من در این شصت سال در ایشان درک کرده ام, اخلاق و تواضع، تدریس و تربیت.

بعدها به وسیله مقالات ارزنده خود در مجله مکتب اسلام مسائل متنوعى را مى نوشتند و خوانندگان را بهره مند مى ساختند. اگر مقالات ایشان جمع آورى شود، خودش یک کتاب ماندگارى مى شود. در درس فقه و اصول امام خمینى(ره) حضور داشتند و ما هم در محضرشان بودیم و گاهى از کلمات ایشان استفاده مى کردیم. من امیدوارم ان شاء الله در حوزه علمیه قم از این افراد تجلیل بیشترى بشود. شخصیتهایى که شصت سال است در قم هستند و علماً و عملاً نفیس اند…»(۴۲)

* آیت الله جوادى آملى:

«… آقاى شب زنده دار علماً و عملاً از شخصیتهاى کم نظیر است و از این نظر امتحان خود را خوب داده است.»(۴۳)

* آیت الله سید مجتبى موسوى لارى:

«در دیدارهاى مکررى که با آیت الله شب زنده دار داشتم از وجودشان جز رایحه تقوا و علم و فضیلت و ارزشهاى الهى و معنوى چیزى استشمام نکردم.»(۴۴)

آثار

آیت الله شب زنده دار در کنار تمام فعالیت ها در عرصه نگارش هم آثار مفید و ارزنده اى به صورت تقریرات دروس خارج، شرح و حواشى بر برخى از تفاسیر و ادعیه و مقالات پربار در موضوعات گوناگون دینى نگاشته است که به آن ها اشاره مى شود

 تقریرات دروس خارج فقه و اصول امام خمینى:

  1.  حواشى بر تفاسیر مجمع البیان و المیزان
  2.  شرح دعاى مکارم الاخلاق
  3.  مجموعه یادداشتهاى مدون شده پیرامون مسئله امامت
  4.  مقالات متعدد در موضوعات اخبار غیبى و علوم دیگر قرآن، معاد و قیامت، آینده دنیا و… چاپ شده در مجله مکتب اسلام، مکتب تشیع، معارف جعفرى و…(۴۵)
  5.  مقاله «خاطره هایى از ثمرات درختى پربار» پیرامون شخصیت عالم مجاهد آیت الله سید عبدالحسین لارى(۴۶)
  6.  سلسله درسهاى اخلاق که در اوایل پیروزى انقلاب اسلامى در حوزه علمیه قم ایراد و سپس به صورت جزوات درسى توسط سازمان تبلیغات اسلامى قم تکثیر و توزیع شده است.
  7.  یادداشتهایى پیرامون شخصیت آیت الله سید ابراهیم حق شناس به نام «خاطره هایى از احوال استاد عزیزتر از جانم»

آثار فرهنگى، اجتماعى

کتابخانه عمومى اسلامى. پس از سال ۱۳۴۲ش در جهرم در خیابان منوچهرى (جمهورى اسلامى) که فعلاً پایگاه بسیج است تأسیس شد. این مرکز در آن سالها محل تجمع جوانان انقلابى و روشنفکر شهر بود و جلسات براى فعالیتهاى سیاسى و انقلابى در آن تشکیل مى شد و عوامل رژیم به این مرکز و افراد آن بسیار حساس بودند. صندوق قرض الحسنه اى هم زیر نظر ایشان تشکیل شد که پس از مدتى توسط ساواک تعطیل گردید.

شاگردان

از میان انبوه شاگردان آیت الله شب زنده دار مى توان به این افراد اشاره کرد:

  1. حجج اسلام حضرات آقایان على اکبر هاشمى رفسنجانى،
  2. سید حسن طاهرى خرّم آبادى،
  3. على کریمى جهرمى،
  4. شیخ حسین کرمانى،
  5. سید جمال الدین دین پرور،
  6. محمدمهدى موحدى کرمانى،
  7. قربانعلى درّى نجف آبادى،
  8. شیخ محمدجعفر امامى،
  9. شیخ محمدرضا آشتیانى،
  10. محمدجواد فاضل،
  11. محمدمهدى شب زنده دارو…

همسر و فرزندان

آیت الله شب زنده دار پس از سالها کسب بهره هاى علمى و معنوى در ۲۵ سالگى با وساطت آیت الله آقا سید محمدکاظم آیت اللّهىشیرازى با صبیه آیت الله حاج شیخ غلامحسین شرعى دارابى (۱۳۹۱ق.) ازدواج کرد. این ازدواج زمینه مناسب دیگرى در رسیدن به کمالات معنوى براى ایشان فراهم آورد، زیرا آیت الله غلامحسین شرعى خود از عالمان برجسته حوزه علمیه قم و از استادان و مربیان مهذّب و مخلص به شمار مى رفت و ارتباط و مجالست با وى در کسب فضایل اخلاقى بسیار مؤثر بود. از دیگر ویژگیهاى این ازدواج صفا و صمیمیت بى مانند و احترامى است که بین این عالم و همسرش هست که در کمتر خانواده اى دیده مى شود. این برکات و تفضّلات الهى موجب رشد و تربیت صحیح نسل و پایدارى یک خانواده اسلامى است.

ثمره این ازدواج ۹ فرزند ۲ پسر و ۷ دختر بوده است. نخستین فرزند ایشان حجه الاسلام و المسلمین آقاى شیخ محمدمهدى شب زنده دار از فضلا و مدرسان سطوح عالى و خارج حوزه و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم مى باشد. فرزند دیگرشان آقاى محمد حسن شب زنده دار تاجر است.

دامادهاى آیت الله شب زنده دار هم عبارتند از حجج اسلام آقایان: ۱ ـ حاج شیخ علیرضا اسلامیان. از مدرسان فاضل سطوح عالى و عضو جامعه مدرسین و مجلس خبرگان رهبرى دوره چهارم ۲ ـ شیخ جعفر دافعیان ۳ ـ شیخ على بمان خادم الحسینى ۴ ـ شیخ محمد سعیدى نجفى ۵ ـ سید محمد هادى صحیح النسب ۶ ـ آقاى مجتبى افتخارى: دبیر آموزش و پرورش. ۷ ـ آقاى احمد کریمى که از محققان حوزه و دانشگاه مى باشند.



 ۱٫ لغت نامه دهخدا، حرف (ج)، ص ۱۷۸٫

۲٫ اثرآفرینان جهرم، مجید رضا و عبدالحسین جهان مهین، ص ۶۹ ـ ۲۸۴٫

۳٫ آیت الله شب زنده دار پس از ذکر مطالب یاد شده در ادامه یادداشتهایش مى نویسد:… این حلقه تا اوایل طلبگى در گوشم بود که یکى از استادانم آن را بیرون آورد… .

۴٫ دستنوشته هاى آیت الله شب زنده دار، با تصرّف اندک.

۵٫ یادداشتهاى آیت الله شب زنده دار و مصاحبه با حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمدمهدى شب زنده دار.

۶٫ همان.

۷٫ کهف، ۴۵٫

۸٫ یادداشتهاى آیت الله شیخ على کریمى جهرمى و حجه الاسلام و المسلمین آقاى شیخ محمدمهدى شب زنده دار.

۹٫ انسانى فرشته خصال، ص ۱ ـ ۹٫

۱۰٫ همان، ص ۱۸ و ۱۹٫

۱۱٫ همان.

۱۲٫ مصاحبه با نگارنده.

۱۳٫ مصاحبه با آقاى جلال الدین آتشى از دوستان و یاران و تربیت شدگان محضر آیت الله شب زنده دار.

۱۴٫ آیت الله سید على اکبر آیت اللّهى متوفاى ۲۵ محرم ۱۳۸۱ (۱۳۴۰ش.) مدفون در مقبره آقا در جهرم است.

۱۵٫ مجموعه مقالات، کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لارى، مقاله خاطره هایى از ثمرات درختى پربار، ص ۹ و پاورقى آن.

۱۶٫ آیت الله سید ابراهیم حق شناس متوفاى ۲۶ ذیقعده ۱۴۰۱ (۷۰۳/۱۳۶۰) و مدفون در قبرستان فردوس جهرم.

۱۷٫ انسانى فرشته خصال، ص ۱۲٫

۱۸٫ آیت الله حاج شیخ ابوالحسن حدائق متوفاى ربیع الاول ۱۳۸۸ (۱۳۴۹ش.) و مدفون در جوار بقعه حضرت شاهچراغ شیراز.

۱۹٫ یادداشتهاى آیت الله شب زنده دار، ص ۱۴ و ۱۸ و… .

۲۰٫ همان، ص ۲۰ و… .

۲۱٫ ستارگان حرم، دفتر ۲۳، شرح حال ایشان به قلم نویسنده.

۲۲٫ دستنوشته هاى آیت الله شب زنده دار، ص ۲۷ و ۲۸ و… .

۲۳٫ انسانى فرشته خصالدست نوشته، ص ۲۰٫

۲۴٫ همان، ص ۲۲٫

۲۵٫ گفت و گو با آقاى جلال الدین آتشى.

۲۶٫ انسانى فرشته خصال، ص ۲۶٫

۲۷٫ مصاحبه با آقاى آتشى.

۲۸٫ همان.

۲۹٫ همان.

۳۰٫ مصاحبه به آقاى آتشى.

۳۱٫ حجه الاسلام و المسلمین آقاى محمد جعفر امامى از فضلا و محققان حوزه علمیه قم.

۳۲٫ انسانى فرشته خصال، ص ۳۰٫

۳۳٫ همان، ص ۳۲٫

۳۴٫ نقل از آقاى جلال الدین آتشى جهرمى.

۳۵٫ همان.

۳۶٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۱۴۶یاران امام، ص ۴۱صحیفه امام، ج ۱، ص ۴۹۷ و ۵۱۰نهضت امام خمینى، ص ۸۰۴نهضت روحانیون ایران، ج ۵، ص ۱۰۶٫

۳۷٫ به نقل از آقاى آتشى.

۳۸٫ نقل از آقاى جلال الدین آتشى جهرمى.

۳۹٫ همان.

۴۰٫ همان.

۴۱٫ مصاحبه نویسنده با آیت الله مکارم شیرازى.

۴۲٫ مصاحبه نویسنده با آیت الله سبحانى.

۴۳٫ مصاحبه نویسنده با آیت الله جوادى آملى.

۴۴٫ همان.

۴۵٫ مکتب اسلام، سالهاى ۳/۴/۵/۶/۷ (۴۴ ـ ۱۳۳۹ش).

۴۶٫ مجموعه مقالات کنگره بزرگداشت آیت الله سید عبدالحسین لارى، هیئت کنگره بنیاد معارف اسلامى، سال ۱۴۱۱ق.

زندگینامه آیت الله سید موسى شبیرى زنجانی

 
Shobeiri-zanjani

تولد

سه ماه و اندى از اقامت دائمى آیت الله آقاى حاج سیّد احمد زنجانى در قم گذشته بود که خداوند درروزهشتم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۴۶هـ ق (یازدهم اسفند۱۳۰۶)نخستین پسر رابه او عطا فرمود.

مادر به خاطرآنکه پسرش درقم وخانه ى امام موسى کاظم(علیه السلام) متولد شد، نام«موسى»رابه پدرپیشنهاد کردوآیت الله زنجانى هم آن را پذیرفت و اظهار امیدوارى کرد فرزندش در آینده منشأ آثار خیر و برکات فراوان باشد.(۱)

خاندان

پدر، مادر و اجداد آقاموسى از خاندان سرشناس و سادات اصیل زنجان و مشهور به علم و تقوا بودند. آنها در اصل از روستاى «ترک» از توابع شهرستان میانه به زنجان آمده بودند.(۳)پدرش فقیه پرهیزکار آیت الله آقاى حاج سیّداحمد زنجانى (متولد:چهارم صفر۱۳۰۸) درزنجان به علم آموزى نزداساتیدى چون حاج شیخ زین العابدین زنجانى(۱۳۴۸ق.)، میرزا عبدالرحیم فقاهتى(۱۳۶۵ق.)، میرزا ابراهیم حکمى زنجانى (۱۳۵۱ق.) و حاج شیخ عبدالکریم خوئینى(۱۳۷۱ق.) اشتغال ورزید. پس از بیست و پنج سال تحصیل وتدریس در مدرسه علمیه سیّد زنجان، آوازه علمى مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى(۱۳۵۵ق.) وى رابه قم کشاند و نزدیک به ده سال از مجالس درس ایشان استفاده کرد و تقریرات دروس وى رانگاشت.

آیت الله زنجانى علاوه بر شرکت در دروس یاد شده، از محضر استادان دیگرى چون آیات عظام آقایان حاج میرزامحمد صادق خاتون آبادى(۱۳۴۹ق.)، حاج شیخ محمدرضا نجفى مسجد شاهى (۱۳۶۲ق.) و… بهره برد و سپس خود به تدریس دروس سطوح عالیه پرداخت.

پس از رحلت آیت الله حائرى، آیت الله سیّد محمد حجت(۱۳۷۲ق.) ازایشان براى ساماندهى برخى امور بویژه پاسخ به استفتائات فقهى استمداد طلبید. آیت الله زنجانى ضمن قبول این امر، فعالیتهاى دیگرى از جمله نظارت بر مدرسه حجتیه و نیابت امامت جماعت نماز صبح و مغرب و عشا در حرم کریمه اهل بیت(علیها السلام)را (به خاطر کسالت ایشان) برعهده گرفت. گاهى که ایشان اقامه جماعت مى کردند، مرحوم آیت الله حجت، در نمازشان حاضر مى شد و به ایشان اقتدا مى کرد. همچنین دراین سالها نماز جماعت ظهر و عصر را در مدرسه فیضیه برپاکرد. امام خمینى ازجمله کسانى بود که در نماز جماعت شرکت مى کرد و آن دو دوست پس از اتمام نماز باهم به سوى منزلشان که در نزدیکى هم قرار داشت بازمى گشتند. آیت الله سید محمد تقى خوانسارى وقتى به مسافرت مى رفت از وى دعوت مى کرد به جایش نماز جماعت بخواند.

آیت الله زنجانى بیشتر به کار تألیف پرداخت و بیش از شصت جلد کتاب و رساله کوچک و بزرگ در دانشهاى گوناگون دینى تألیف کرد و به یادگار گذاشت. مباحثه علمى قسمت دیگرى از حیات علمى ایشان را شکل مى داد. جلسه مباحث فقهى در منزل آیت الله صدرالدین صدر(۱۳۷۲ق.) با حضور ایشان برگزار مى شد. همین جلسه فقهى گاهى هم در منزل آیت الله زنجانى تشکیل مى گردید که از دوستانشان بویژه آیت الله محقق داماد(۱۳۸۸ق.) و امام شرکت مى کردند. بیشترجلسات مشترک مراجع ثلاث (صدر، حجت و خوانسارى) براى تصمیم گیریهاى مهم حوزه نیز در منزل ایشان تشکیل مى شد و این جلسات، تا قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ادامه داشت.

آیت الله سیّد احمد زنجانى فقیهى بزرگ و پارسایى متخلّق به اخلاق الهى بود و اشراف کاملش بر ابواب مختلف فقه اعجاب بزرگانى چون آیت الله حاج شیخ محمدعلى اراکى(۱۴۱۵ق.) رابرانگیخته بود.

تقواى الهى، روح یقین و توکل، شکر خالق ومخلوق، احترام به افراد، نظم و سلیقه درامور، زهد عبادت بسیار همراه باگریز از مقدس مآبى، روشن بینى فکرى و تأکید بر حیات اجتماعى دین و عشق به خاندان رسالت از صفات ارزنده آن عالم وارسته بود.(۳)

آیت الله زنجانى سالهاى متمادى صبح و شبها در حرم مطهر حضرت معصومه(علیها السلام) و ظهرها در مدرسه فیضیه نماز جماعت را اقامه مى کرد و بخشى از اوقات روزانه ى خود را به رسیدگى و پرسش از احوال و اوضاع مستمندان، مراجعان و حل مشکلات آنان اختصاص مى داد.

سرانجام این عالم ربانى در روز ۲۹ماه مبارک رمضان سال ۱۳۹۳قمرى (پنجم آبان ۱۳۵۲) دیده از جهان فروبست. اقشار مختلف مردم قم بویژه علما و فضلا پیکرپاک او را تشییع و پس از طواف و نماز در یکى از حجرات گوشه شرقى صحن بزرگ(اتابکى) حرم مطهر فاطمه معصومه(علیها السلام) به خاک سپردند.(۴)

مادر آقا موسى دختر آقامیرعلى نقى از زنان مؤمنه و صالحه عصر خویش بود. جّد پدرى ایشان آقاسیّد عنایت الله دوسرانى(۱۳۴۳ق.)فرزند مهرعلى از علماى وارسته و متّقى و جدّ مادرى وى مرحوم آقامیرعلى نقى ولایى سلطانیه اى (۱۳۶۷ ق.) از اجله علما مورد توجه مردم و اهالى زنجان به شمار مى رفت. دایى آیت الله زنجانى آقا سیّد محمد ولایى(۱۳۸۷ ق.) هم از فقها و مجتهدان زمان خودش بود.(۵)

تحصیلات

آقا موسى خواندن و نوشتن را در کودکى فراگرفت. وى تحصیلات ابتدایى را هم پشت سرگذاشت و پدر با دیدن استعداد فرزند، مقدمات دروس حوزوى را به او آموخت.

پس از آن با راهنمایى اولین مربى و استادش هریک از متون و کتب درسى رایج در حوزه رابا چند روز حضور درجلسه درس استادان مربوطه و بقیه رابا مطالعه به انجام رسانید. او نزد آیت الله شهید مطهرى (۱۳۵۸ش.) حاشیه ملاّ عبدالله و از محضر آقا شیخ عبدالجواد جبل عاملى سدهى (۱۴۰۷ ق.) بخشى از کتاب شرح لمعه را خواند. نزد آیت الله سیّدرضا بهاءالدینى(۱۴۱۸ ق.) اندکى از قوانین الاصول و مباحث قطع از رسائل شیخ انصارى را فراگرفت. بخشى از برائت رسایل را نزد امام خمینى و اندکى از مکاسب و کفایه را نزد آیت الله حاج شیخ مرتضى حائرى (۱۴۰۶ق.) آموخت.

آیت الله سیّد مرتضى علوى فریدنى(۱۴۱۶هـ.ق) استاد درس مطوّل ایشان از جهت دقّت در فهم مطالب، شیوایى بیان و توانایى در ارائه مطالب بى نظیربود، او مدّتى هم در درس حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمد محققى(۱۳۸۹ ق.) که مطالب گوناگونى از علوم جدید را مى گفت، حضور یافت.

با پایان یافتن دروس سطح و در هفده سالگى موفق به شرکت در درس خارج فقه و اصول آیت الله آقا سیّد صدرالدین صدر شد که محل تجمع بسیارى از فضلا و بزرگان حوزه به شمار مى رفت. همچنین در دروس خارج فقه و اصول دیگر مراجع نظیر آیات عظام سیّد محمد حجت، حاج آقا حسین بروجردى (۱۳۸۰ ق.) و حاج سیّد محمد محقق داماد و بیشترین دستمایه علمى را از دو استاد اخیر کسب کرد.

آقاى زنجانى در یک دوره درس اصول و حدود ۲۱ سال درس فقه آیت الله داماد حضور فّعال داشت و بدین ترتیب در شمار فضلاى جوان و معروف حوزه در آمد.

ایشان براى آشنایى با نظرات و مبانى علمى حوزه عظیم و کهن نجف دو بار در سالهاى ۱۳۷۳ و ۱۳۷۴ هـ ق به آن مرکز سفر کرد و در دروس خارج فقه، مبحث صلاه آیت الله آقا سیّد عبدالهادى شیرازى(۱۳۸۲ق.) و مبحث حج آیت الله سیّد محسن حکیم(۱۳۹۰ق.) و خارج فقه و اصول آیت الله سیّد ابولقاسم خویى(۱۴۱۳ ق.) و مقدارى از بحث رضاع از فقه، حضور یافت و به مبانى و نظرات فقهى و اصولى آنان دست یافت. وى در طول دوران تحصیلى با اعلام و بزرگانى مباحثه مى کرد، از جمله حضرات آیات امام موسى صدر (مفقود شهریورماه۱۳۵۸ق.)، شهید دکتر سیّد محمد حسین بهشتى(۱۳۶۰ش.) سیّد عبدالکریم موسوى اردبیلى، احمد آذرى قمى (۱۴۱۹ ق.) وناصر مکارم شیرازى.

در ضمن طولانى ترین مباحثه علمى وى با مرحوم آیت الله حاج سیّد مهدى روحانى(۱۴۲۱ ق.) و آیت الله احمدى میانجى بود.(۶)

تدریس

آیت الله زنجانى پس از سالهااستفاده علمى از محضر اساتید بزرگ و مطالعه و بررسى آثار فقهى و اصولى علماى گذشته و دستیابى به مبانى، آراء و اندیشه هاى اعلام معاصر، براى تربیت علمى طلاّب فاضل و مستعد اقدام به تدریس نمود. ایشان در زمان حیات استاد بزرگوارش آیت الله محقق داماد تدریس خارج فقه، مبحث حج را بر اساس و ترتیب دو کتاب مهّم و مشهور فقهى «عروه الوثقى» و «شرایع الاسلام» آغاز کرد و عدّه اى را از دانش خود بهره مند ساخت. این دوره از تدریس او بیش از ۱۵سال به طول انجامید. پس از آن دیگر موضوعات فقهى مثل مبحث کتاب «اجاره» و «خمس» را براساس کتاب «عروه الوثقى» تدریس کرد. به موازات تدریس مباحث یاد شده، برخى از مباحث اصول، علم درایه و قواعد کلى علم رجال را که بسیار مورد توجه ایشان بود و خود از متخصّصان این علم در حوزه به شمار مى رفت، تدریس کرد. در سالهاى اخیر تدریس مباحث فقهى کتاب «نکاح» را براساس دو کتاب «عروه الوثقى» و «شرایع الاسلام» شروع کرد که همچنان ادامه دارد.

غالب مباحث تدریس شده به صورت نوار کاست و سى دى و جزوات منظم درسى در دفترایشان موجود مى باشد. آیت الله زنجانى در کنار مطالعات گسترده، تدریس و فعالیتهاى روزمره، بیش از چهل سال (۱۳۲۳ ش./ ۱۳۶۳ ق.) است که روزانه جلسه بحث و گفت و گویى پیرامون مسائل فقهى و اصولى با جمعى از اعلام و مدرسان حوزه دارد. این جلسه نخست با حضور حضرات آیات آقایان حاج سیّد مهدى روحانى، حاج شیخ على احمدى میانجى، حاج سیّد ابوالفضل میر محمدى حاج شیخ عبد الرحیم جودى و حاج شیخ احمد آذرى قمى و… به صورت دوره اى و بیشتر در منزل آیت الله زنجانى تشکیل مى شد.(۷) جلسه مذکور پس از وفات اکثر آقایان یاد شده هم اکنون نیز ساعتى قبل ازظهر با حضور حضرات آیات آقایان حاج سیّد محسن خرازى، حاج سیّد حسن طاهرى خرّم آبادى، سیّد على محقق داماد و حاج سید ابوالفضل میر محمدى ادامه دارد. همچنین روزانه ساعتى قبل از غروب آفتاب جلسه اى عمومى بابرخى از فضلا و شاگردان دارد که در آن جلسه مطالب گوناگون، پرسش و پاسخ، نکات فقهى، اصولى، رجالى، تفسیرى و تاریخى بیان مى گردد.

ویژگیهاى تدریس

آیت الله زنجانى به واسطه توفیقاتى که در طول سالهاى تحصیل و تحقیق داشته، توانسته است در شیوه تدریس مباحث فقه، رجال و حدیث همچون اساتیدش ابتکاراتى بیافریند و روشى را سامان دهد که داراى این اوصاف است:

۱ ـ طرح نظرات فقهابویژه نظرات قدما در مسائل اصلى فقه و نقل مستقیم آرا.

۲ ـ طرح و بررسى تمام اقوال و احتمالات در مسئله مورد بحث و تحقیق کامل براى استخراج دیدگاه صحیح.

۳ ـ مراجعه به تمام متون و کتب استدلالى فقها در مسئله مورد نظر.

۴ ـ بحث تفصیلى در مبانى و قواعد کلى و در فروع و تطبیقات آنها.

۵ ـ نقل احادیث به طور کامل وبحث از فقه الاحادیث و دقّت نظر در مفاد آن.

۶ ـ جست و جوى گسترده براى یافتن تمام احادیث مسئله در باب مربوطه و ابواب دیگر.

۷ ـ دقت در وحدت و تعدّد روایات مسئله.

۸ ـ بحث تفصیلى از سند احادیث و احوال راویان آنها در صورت نیاز.

۹ ـ دقت نظر در احادیث و جوانب مختلف آنها براى یافتن راه حل رفع ناسازگارى و وجود جمع عرفى در احادیث متعارض.

۱۰ ـ مراجعه به مخطوطات کتب حدیثى. ایشان نسخه هاى کتب اربعه حدیثى و برخى کتب دیگر خود رابا مخطوطات بسیار معتبرى از این کتب مقابله کرده است و هنگام تحقیق و بحث فقهى از نسخه هاى مقابله شده استفاده مى کند.

۱۱ ـ طرح وبررسى فشرده یا مفصّل مباحث اصولى مورد نیاز در لابه لاى تدریس فقه.

۱۲ ـ طرح برخى ازمبانى اصولى که در کتب اصول عنوان خاصّى نیافته اند و در لابه لاى دیگر مباحث به تناسب عنوان مى گردند.

۱۳ ـ توجه ویژه به آیات الاحکام و مراجعه مفصّل به کتب خاصّه وعامه در تفسیر، فقه و کتب آیات الاحکام.

۱۴ ـ دقّت بسیار در موارد استعمال مفردات و ترکیبهاى ویژه اى که دراحادیث اهل بیت(علیه السلام)وارد شده, براى رسیّدن به معناى حقیقى آنها.

۱۵ ـ بررسى مفصّل مبانى مرتبط بانسخ کتب و شیوه وقوع تحریف آنها و تعیین اصل صحیح به هنگام دوران امر بین وقوع زیاده یا نقیصه درنسخه کتاب.

۱۶ ـ استفاده از فهارس لفظى و نرم افزارهاى گوناگون براى یافتن احادیث موردنظر و موارد استعمال واژه ها و ترکیبات و ارتباط سندى راویان و… .

۱۷ ـ مراجعه به مصادر متفرقه مرتبط بابحث فقهى همچون کتب تاریخ، انساب و تراجم وجغرافیا.

۱۸ ـ یارى جستن از متخصصان براى تشخیص دقیق تر موضوعات احکام.

آثار علمى

ایشان در ایام تحصیلى، براى تدریس، اوقات معینى را صرف مطالعه منابع و متون اصلى مى کند. دراوقات فراغت کتابهاى عادى تاریخى، اجتماعى رجالى و حدیثى رابه دقّت مطالعه مى کند و گاهى به مقابله یا تصحیح برخى نسخ خطى حدیثى با دیگر نسخ یا تهیه فیش و تنظیم یادداشتهاى گردآورى شده و یا ثبت آنها مى پردازد. کمتر کتاب یانوشته اى یافت مى شود که ایشان مطالعه کرده باشد و در حاشیه آن توضیح یا یادداشتى نگاشته نباشد. به طور معمول در حاشیه کتابهاى تاریخى و اجتماعى تذکرات مفید، اشتباهات، تحریفات و تفسیر عبارات دشوار را مى نگارد. دربررسى و مطالعه کتابهاى حدیثى و رجالى بیشتر به اسناد و احوال راویان مى پردازد و حواشى ارزشمند ایشان براین نوع کتابها پر از فواید علمى است که نظر هر پژوهشگرى رابه خود جلب مى کند. از ایشان یادداشتها و نوشته هاى فراوانى موجود است که حاصل بیش از شصت سال تحصیل، تدریس و تحقیق مى باشد که به برخى از آنها اشاره مى شود.

الف)آثارفقهى واصولى

۱- تحریرالجواهر و فتاوى الجواهر کتاب الحج.

۲- شرح برمبحث حج کتاب العروه الوثقى.

۳- تعلیقه بر متن و سند مباحث حج کتاب جامع احادیث الشیعه.

۴- تقریرات مباحث: حج، اجاره، خمس، ونکاح به صورت جزوه.

۵- تقریرات پراکنده ازدروس خارج فقه واصول اساتید.

۶- تقریرات مباحث تعادل و تراجیح، قاعده فراغ و تجاوز.

۷- مناسک حج به زبانهاى فارسى وعربى، چ اول، ۱۳۷۹ش.

۸- مختصرمناسک (مناسک زائر)، چ اول، ۱۳۷۷ش.

۹- رساله توضیح المسائل، چ اول، ۱۳۷۵ش.

ب) آثار حدیثى ورجالى

۱۰- تعلیقه (پیرامون اسناد) بر اکثر کتب حدیثى و مصادر.

۱۱- تعلیقه بر رجال شیخ طوسى، رجال نجاشى.

۱۲- تصحیح کتاب رجال نجاشى، چ انتشارات اسلامى وابسته جامعه مدرسین.

۱۳- دروس درایه و قواعد عامّه علم رجال.

۱۴- فهارس رجالى براسناد اکثر کتب حدیثى (جزکتب اربعه) با دو روش ترتیب الاسانید و اعلام الاسانید و تعیین راوى و مروى عنه.

۱۵- اسناداصحاب اجماع با تعیین راوى و مروى عنه.

ج) مقالات و…

۱- حاشیه رساله عدیمه النظیر فى احوال ابى بصیر، چاپ شده درمیراث حدیث الشیعه، ج ۳، ص ۴۴۷، انتشارات دارالحدیث قم.

۲- تعلیقه بررساله «فى انّ الوترثلاث رکعات» تألیف آیه اله سیّدمهدى روحانى، چاپ انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین.

۳- مقاله پیرامون مؤلف کتاب «تبصره العوام»، چ مکتب اسلام، ش ۸، ۹ و۱۰، سال اول، ۱۳۳۷ش.

۴- مقاله پیرامون فهرست شیخ منتجب الدین، یادنامه علامه امینى، ص ۳۳٫

۵- ابعاد شخصیت شیخ انصارى، مصاحبه، چ کنگره شیخ انصارى، ۱۳۷۳ش.

۶- گفتارى پیرامون شخصیت علامه شیخ محمدتقى شوشترى، مجله کیهان فرهنگى، س ۱۳۶۴، ش۱، ص ۱۲٫

۷- خاندانى بزرگ «درباره شخصیت علمى امام موسى صدر» تاریخ وفرهنگ معاصر، ش ۵، ص ۱۰۹٫

۸- ابوالعبّاس نجاشى و عصر وى، مجله نورعلم، س اول، ش ۱۱و۱۲(۸)

فعالیتهاى سیاسى – اجتماعى

آیت الله شبیرى زنجانى در کنار فعالیتهاى علمى، همواره در صحنه هاى سیاسى و اجتماعى حضور داشته است. پیش از پیروزى انقلاب اسلامى از امام خمینى پشتیبانى مى کرد. این حمایت به صورت تعطیل کردن دروس حوزوى، اقامه نماز جماعت و امضاى اعلامیه ها و بیانیه ها و تلگرامهایى بود که ازسوى علما، فضلا و مدرسان حوزه علمیه قم در مناسبتها و موارد مختلف صادر مى شد.(۹)هم چنین در مراسم بازگشایى مدرسه فیضیه که در تاریخ ۱۲ فروردین ماه سال ۱۳۵۷ انجام شد، حضور یافت.(۱۰)

پس از پیروزى انقلاب هم این حضور در صحنه هاى مختلف با شرکت در انتخابات، موضع گیریهایى در مقابل دشمنان اسلام و تشیع و انقلاب اسلامى ادامه یافت.

در اینجا به بیانیه ایشان که پیرامون هتک حرمت به حرم امامان هادى و عسگرى علیهما السلام صادرگردید، اشاره مى شود.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

انّاللّه وانّاالیه راجعون

درایام عزاى حضرت اباعبدلله الحسین(علیه السلام) و اسارت اهل بیت، هتک حرمت دیگرى به ساحت ملکوتى پیامبر عظیم الشأن اسلام پدیدارگردیده .

حادثه دلخراش هتک حرمت به آستان ملکوتى حرم حضرت امام ابوالحسن هادى و حضرت امام ابومحمدعسگرى علیهما السلام و مرقد مطهر والده امام عصر و سرداب مقدّس آن عزیزعجل الله تعالى فرجه الشّریف قلوب عاشقان اهل بیت علیهم السلام، بلکه تمام مسلمانان و آزادمردان جهان را جریحه دار ساخت. این حوادث خونبار را به محضر مقدّس قطب عالم امکان حضرت امام عصر عجل الله تعالى فرجه تسلیت عرض نموده و از درگاه احدیت عاجزانه خواستاریم که با ظهور آن ذخیره الهى، به این حوادث دردناک پایان بخشد.

تاریخ سراسر درد و رنج و حماسه و عزّت تشیّع از این گونه حوادث اندوهبار بسیار به چشم دیده است و دشمنان کوردل هر بار مى پندارند که این حرکات بر موضع مستحکم پیروان اهل بیت علیهم السلام خللى وارد مى سازد، ولى به اندک زمانى به اشتباه فاحش خود واقف مى گردند. )والله متم نوره ولو کره الکافرون

مسؤولیّت این حرکت در درجه نخست متوجه اشغالگران و دولتهاى استکبارى و صهیونیست است که با حمایت آشکار و پنهان خود، زمینه پیدایش و استمرار این حرکات را فراهم مى سازند. این گونه حوادث برخلاف گمان بانیان آنها، بر استحکام وحدت اسلامى خواهد افزود و ان شاءالله عزّت و عظمت بیشتر اسلام و مسلمین را به همراه خواهد داشت.

امیدواریم که به زودى دست انتقام الهى از آستین به درآید و حادثه آفرینان و حامیانشان را به کیفر اعمال خود برساند.

سیّدموسى شبیرى زنجانى

۲۴ محرم ۱۴۲۷مطابق با۴اسفند۸۴٫

ازجمله آثار

آیت الله شبیرى زنجانى تأسیس مدرسه فقهى امام محمد باقر(علیه السلام) در قم است. این مرکز علمى به منظور تربیت طلاّب متخصص در علم فقه تأسیس شده است. مدرسه فوق از سال تحصیلى ۸۱-۱۳۸۰شمسى زیر نظر مستقیم ایشان فعالیّت خود را با تمام امکانات لازم شروع کرد و از همان سال برنامه هاى درسى خود را با پذیرش حدود۲۰ نفر از طلاب مستعد و کوشا که آمادگى کاملى براى تحصیلات سطوح عالى تا رسیّدن به مرحله ى اجتهاد را داشته باشند، اجرا کرد.داشتن پرونده در شوراى مدیریت حوزه علمیه قم، معدل بالاى شانزده در دروس فقه، سپردن تعهد اخلاقى و التزام به مقررات آن از شرایط ورود به مدرسه است. مدّت دوره تحصیلى پیوسته مرکز چهار سال مى باشد و متون فقهى و اصولى رایج سطح عالى و برخى دروس جنبى مثل رجال و درایه تدریس مى شود. در ضمن طلاب از راهنمایى اساتید در مورد دروس ارایه شده، براى فهم درست مطالب برخوردار مى شوند.(۱۱)

ویژگیها

آیت الله شبیرى علاوه بر منزلت علمى و استقرار در جایگاه مرجعیّت دینى از لحاظ روحى و اخلاقى به صفات و کمالات نفسانى ویژه اى آراسته است. رسیدن به جامعیت علمى و اخلاقى حاصل عنایات خداى متعال است. نبوغ و استعداد سرشار – حافظه قوى – تیزهوشى و سرعت انتقال ـ قوّت فکر – تربیت صحیح خانوادگى – حمایتهاى پدر – توفیق درک محضر اساتید بزرگ – مصاحبت با دوستان و رفقاى شایسته – همّت و پشتکار – اشتیاق وافر به تحصیل علم – استفاده از فرصتها – همراهى و همکارى بى دریغ همسر – تقوا و تهذیب نفس – تواضع و فروتنى جلوه هایى از این عنایت الهى است.(۱۲)

الف: ویژگیهاى علمى

آیت الله زنجانى کتابها و نوشته هاى علمى را با دقّت و نشاط مطالعه مى کند و در صورت نیاز بر آن حاشیه مى نگارد. جولان فکرى در باب اجتهاد و اشراف بر فقه و اقوال فقها دارد و در قوّت و دقّت فقهى کم نظیر است.

به پرسشها و شبهاتى که از او مى شود پاسخ مى دهد و اگر پیرامون مسئله اى تحقیق نکرده یا برایش منقّح نشده باشد نظرى ابراز نمى کند و فتوایى نمى دهد. به آراى دیگران احترام مى گذارد و از عالمان بزرگ و اساتید تجلیل مى کند. برهانى و مستدّل سخن مى گوید و از جدال پرهیز دارد. انتقادپذیر و تسلیم سخن حقّ است و تحّمل پذیرش خطاهاى علمى و اجتهادى و نقد آراى خود را دارد. در تدریس به شاگردان احترام مى گذارد و نهایت ادب و تواضع علمى و عملى را در برابر شاگردان و معاصران مراعات مى کند. اهتمام و جدیّت فوق العاده اى به درس، بحث و مطالعه دارد و در این جهت پرتلاش است.

ب: ویژگیهاى اخلاقى

ساده زیستى، وارستگى، در دسترس بودن، تواضع، رعایت کامل آداب اسلامى در رفتارها و دیدارها، گشاده رویى در معاشرتها، حسن ظن به اشخاص، قناعت و پرهیز از تجمّلات از ویژگیهاى اوست. محضرش جاذب و مجلسش پرفایده مى باشد. حقوق خانواده، بستگان و اطرافیان را رعایت و ادب و احترام نسبت به آنان را لحاظ مى کند.فرزندانش را به درس خواندن، فهمیدن و فهماندن سفارش مى نماید.

روزانه در سه نوبت براى اقامه نماز جماعت در حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) و مدرسه فیضیه و در ایام تحصیلى جهت تدریس و جلسات دفتر راه بین خانه، حرم و دفتر را پیاده طى مى کند و دیگران را به پیاده روى توصیه مى نماید. انجام نوافل، ارتباط و عشق به اهل بیت عصمت وطهارت(علیه السلام) و انس با توّسل راه و رسم اوست.(۱۳)

ازدیدگاه علما و اساتید

آیت الله شبیرى زنجانى از بزرگانى است که نزد علما و دانشمندان صاحب نظر حوزه مقام و منزلت خاصى دارد.

آیت الله حاج شیخ حسینعلى منتظرى:

«آیت الله حاج آقاموسى زنجانى مجتهد و عالمى عادل است.»(۱۴)

آیت الله حاج سیّد مهدى روحانى:

«سى سال راجع به مسائل حج کار کردیم. آیت الله زنجانى درمباحث ومسائل حج از علماى احیا و اموات اعلم مى باشد»(۱۵).

امام موسى صدر:

«آیت الله آقاموسى زنجانى عالمى واقعى وخیلى ملّاست.»(۱۶)

آیت الله احمدى میانجى:

«…آقاى زنجانى (حاج آقاموسى) خیلى مسلّط به اصول بود. ما اگر مشکلى داشتیم، به ایشان مراجعه مى کردیم. ما نواقصمان را با فرمایشات ایشان تبیین مى کردیم.»(۱۷)

آیت الله حاج شیخ جعفرسبحانى:

«من در سال ۱۳۲۵شمسى از تبریز براى تحصیل به قم آمدم. آن زمان در حوزه معروف بود که آقاموسى زنجانى در سن ۱۵ یا ۱۸سالگى در درس خارج شرکت مى کند. روزى ایشان را دیدم و شعرى عربى خواندم و معناى آن را از ایشان پرسیّدم. ایشان بلافاصله جواب داد و شاهد آن را ذکر کرد. در درس آیت الله العظمى بروجردى بیشتر با او بودیم. پدرش آیت الله سیّد احمد زنجانى عادل درجه یک و درحدّ مراجع بود. آثار بسیار مفیدى چون «الفقه على المذاهب الخمسه» و فهرستى براى کتاب «جامع الشتات» و… نگاشته است .ایشان در مدرسه فیضیه ظهرها نماز جماعت اقامه مى نمود همه طبقات پشت سر ایشان نماز مى خواندند. امام خمینى هم ظهر در فیضیه پشت سر ایشان نماز مى خواند و پس از آن با هم به خانه باز مى گشتند. امام خمینى دست دو نفر را بوسید یکى از آنها آقاى حاج سیّد احمد زنجانى و دیگرى آیت الله بروجردى بود. این بیت آیت الله زنجانى است که چنین فرزندى تربیت مى کند که در ذکاوت وجودت فکر خیلى فوق العاده است. تیزهوشى و سرعت انتقال دارد از نظر حافظه خیلى قوى و از حفّاظ علماست. اخلاق نبوى و علوى دارد و در حدّ عالى به علما و سایر افراد احترام مى گذارد.

در رجال درجه یک است و در این علم اجتهاداً وارد است. تا مسئله به آخر نرسد، فتوا نمى دهد و از جهات اخلاقى وارسته به تمام معناست. من مى گویم از ایشان بخواهید رجال نجاشى را که تصحیح کرده – تاریخ رجالى خیلى ارزنده اى است – درحال حیاتشان چاپ کنند، چون این اثر جایش خالى است هم چنین آثار دیگر فراوان ایشان، سالیان دراز است که درس خارج دارد و به تربیت علمى و اخلاقى شاگردان مى پردازد.»(۱۸)

استاد محمدرضا حکیمى:

«آیت الله زنجانى در تحقیق و تدّبر در علم رجال و سندشناسى اینک نظیر ندارد. ایشان جمیع فضایل اخلاقى را داراست(۱۹)

در معرفى از فهرست منتجب الدّین(۲۰) درباره ایشان چنین نگاشته است:

«آقا سیّد موسى شبیرى زنجانى، عالم و رجالى محقق از افاضل حوزه علمیه قم اند و مخصوصاً در فن رجال و طبقات استاد و مشیخه تبحرّى بسزا دارند. قبلا نیز مقدارى از مقالات تحقیقى ایشان منتشر شده است. در این مقاله یکى از فهرست ها و کارهاى قدیم شیعه در زمینه کتابشناسى معرفى شده و شخصیت شیخ منتجب الدّین شناسانده گشته است و در مورد فرق میان «فهرست» شیخ طوسى و «فهرست» شیخ منتجب الدّین بحث شده است ضمناً انتقادات دقیق چندى را که نویسنده محقق بر متخصص معروفى چون ابن حجرعسقلانى (درگذشته ۸۵۲ق.) و مرحوم علامه قزوینى و چند محقق دیگر وارد آورده اند مى خوانید و با دقایق فنّى بسیارى روبرو مى شوید.»(۲۱)

آیت الله سیّد ابوالفضل میرمحمدى:

«آیت الله العظمى حاج سیّدموسى زنجانى به درس و بحث حوزه بسیار اهتمام داشته و دارد. منسوبین ایشان غالباً از هر دو علم (جدید و حوزوى) بهره مند مى باشند. ایشان در رفع حوائج دیگران بسیار جدّى است. بسیار متواضع است و هیچگاه به دنبال مقام و مرجعیت نبوده و آن را مهم نمى دانند. مرجعیّت ایشان را شناخت و موجب گردید تا از این راه هم خدمت نماید. از مال دنیا به جز یک خانه مسکونى چیزى ندارد. ایشان در پیروزى انقلاب هم سهمى دارند و امضائشان در اعلامیه هاى آن زمان پیداست…»(۲۲)

خانواده و فرزندان

آیت الله زنجانى در سال ۱۳۲۹شمسى با دختر آیت الله سیّد على محمد مجد ازدواج کرد که حاصل آن ۱۲ فرزند(۶پسر و ۶دختر) است. پنج تن از پسران پس از تحصیلات ابتدایى و جدید با مشاهده حالات و روحیات پدر و شنیدن خاطرات و احوال جدّشان (آیت الله سیّد احمد زنجانى) به کسوت روحانیت درآمدند و فرزند دیگر ایشان مهندس مى باشد که متدیّن و مقید به آداب شرعى است. حجج اسلام حاج سیّد محمد و سیّد محمدجواد از فضلا، محققان و مدرسان حوزه علمیه قم هستند. سیّد على مدیر مؤسسه فرهنگى یاسین، سیّد حسن مدیر مؤسسه راى پرداز و سیّد احمد نیز از طلاب فاضل است که در راه ترویج آموزه هاى دینى به نسل جوان مى کوشد. دختران آیت الله زنجانى از تحصیلات عالى برخوردارند و دامادهاى ایشان حجج اسلام آقایان عبدالکریم شرعى، مهدى بیگدلى، سیّد حسین خرّمشاهى، سیّد صالح رکنى لارى، سیّد عبدالرحیم جزمه اى و سیّد على قزوینى از روحانیان فاضل و پژوهشگرند که در حوزه علمیه قم ضمن اشتغال به تحصیلات عالى حوزوى، فعالیتهاى تبلیغى و اشتغالات دیگرى هم دارند.

 گلشن ابرار ج۷

۱٫ برگى از تاریخ زنجان، برگرفته از: سرگذشت یکساله، نگارش مرحوم آیت الله سیّد احمد زنجانى، چاپ شده در میراث اسلامى ایران، دفتر ۶، ص ۱۰۴٫

۲٫ سیماى میانه، خطه ولایت، عبدالرحیم اباذرى، ص ۲۱۰٫

۳٫ نگاهى به زندگى فقیه محقق آیت الله زنجانى، دفتر آیت الله شبیرى زنجانى(مدّظله).

۴٫ شرح حال آیت الله حاج آقا سیّد احمد زنجانى(ره) ر.ک.به: مجله نور علم، ش ۲۶، خرداد ۱۳۶۷، ستارگان حرم، دفتر ۳، علماى نامدار زنجان، زین العابدین احمدى گنجینه دانشمندان، ج ۲، ص ۱۶۶ و ج ۹، ص۱۹۵ و…

۵٫ همان و کتاب «هذا کتاب الفهرست لمشاهیر علماء زنجان و…» نوشته شیخ موسى زنجانى، ص ۱۷ و… .

۶٫ تاریخ و فرهنگ معاصر، ش ۵، عالم ربّانى (شرح حال آیت الله سیّد مهدى روحانى، دفتر اول، کانون نویسندگان فضلاى قمى، گلشن ابرار، ج ۲، ص ۸۳۹٫

۷٫ عالم ربّانى، یادنامه ى آیت الله سید مهدى روحانى، ص ۳۷ و خاطرات فقیه اخلاقى، آیت الله حاج شیخ على احمدى میانجى، عبدالرحیم اباذرى، ص ۱۴۵٫

۸٫ جزوه نگاهى به زندگى فقیه محقق حضرت آیهاله حاج سیّد موسى شبیرى زنجانى موجود در دفتر معظم له و یادداشتهاى حجهالاسلام والمسلمین آقاى حاج سیّد جواد شبیرى زنجانى.

۹٫ اسناد انقلاب اسلامى، ج ۳، ص ۱۱۰، ۱۳۰، ۱۴۰، ۱۶۴، ۱۸۰، ۲۳۶، ۲۵۰، ۲۷۲، ۲۹۲، ۲۹۹، ۴۲۰، ۴۴۷، ۴۷۹، ازسال ۱۳۴۲ تا سال ۱۳۵۷٫

۱۰٫ این مراسم با حضور آیات عظام سیّدصادق روحانى، سیّدمهدى روحانى، آذرى قمى و احمدى میانجى و شبیرى زنجانى و تشییع جنازه آیت الله شیخ ابوالفضل زاهدى قمى انجام شد. (خاطرات آیت الله احمدى میانجى، ص ۲۵۳٫)

۱۱٫ یادداشتهاى حجهالاسلام والمسلمین آقاى سیّد محمدجواد شبیرى زنجانى.

۱۲٫ مصاحبه نویسنده با فضلا و اساتید، شاگردان، بستگان و آشنایان آیت الله شبیرى زنجانى.

۱۳٫ یادداشتهاى حجج الاسلام آقایان سیّد محمد جواد شبیرى زنجانى و سیّد ضیاء مرتضوى، محمود منتظرى، ابوالفضل حافظیان.

۱۴٫ مصاحبه نویسنده.

۱۵٫ حجهالاسلام والمسلمین آقاى رضامختارى.

۱۶٫ حجهالاسلام والمسلمین حاج سیّد جواد شبیرى زنجانى از بستگان آیت الله زنجانى.

۱۷٫ خاطرات فقیه اخلاقى، ص ۷۰٫

۱۸٫ مصاحبه نویسنده.

۱۹٫ همان.

۲۰٫ مقاله علمى پیرامون فهرست منتجب الدین از آیت الله زنجانى است که در سال ۲-۱۳۵۱ در یادنامه علامه امینى، به چاپ رسیده است.

۲۱٫ شیخ آقابزرگ تهرانى. نوشته محمدرضاحکیمى، ص۹۱٫

۲۲٫ مصاحبه نویسنده

زندگینامه علامه سیدمحمدحسین شهرستانی(۱۲۵۵ – ۱۳۱۵قمری)

۳_۷

علامه ی بزرگ و نابغه ی سترگ، ضیاء الدین سید محمدحسین حسینی مرعشی شهرستانیاز سادات حسینی مرعشی(۱) در روز پانزدهم شوال ۱۲۵۵ قمری در کرمانشاه به دنیا آمد.

خاندان

جدش سید محمدحسین حسینی مرعشیاز عالمان کربلابود که بعد از ازدواج با دختر میرزا محمدمهدی موسوی شهرستانی(فقیه کربلا) به «شهرستانی» معروف شد(۲).

کتاب جلیس الابراردر شرح مشکلات اخبار به عربی و انیس الاخیاردر شرح مشکلات اخبار به فارسی که مختصر کتاب جلیس الابراراست(۳) و معادن التحقیقدر اصول فقه از آثار او است. او دو فرزند داشت: یکی سید محمدتقی (۱۳۰۷ قمری)(۴) پدر سید میرزا علی (متوفای ۱۳۵۵) و دیگری سید محمدعلی(۵).

پدرش، فقیه گرانقدر سید محمدعلی شهرستانی(متوفای ۱۲۸۷ قمری) از شاگردان سید محمد مجاهد است که آثار ارزشمندی مانند الاجماعیات، الکشکول(۶)، شرح تبصره، نتیجه الفکر فی الولایه علی البکر(۷)، رساله در نماز جمعه(۸)، رسالهفی برّ الوالدین(۹)، حجیه المظنه، کتاب الطهاره(۱۰)، نجوم الفرقان(۱۱)، رسالهفی قرائه المأموم غیر المسبوق(۱۲)، الاعتکافیه(۱۳)، الرسائل الاصولیهشامل مباحث حقیقت شرعیه و صحیح و اعم و استعمال مشترک در بیشتر از یک معنا و مشتق و دوازده فرع از فروع استصحاب(۱۴) از خود به یادگار گذاشته است.

گفتنی است آقا محمود بن آقا محمدعلی کرمانشاهی، نوه وحید بهبهانیدر سال ۱۲۵۷ قمری به او اجازه اجتهاد داده است(۱۵).

میرزا محمد علی از پدرش محمد حسین شهرستانیو سید محمد مجاهدو حاج شیخ محمدتقی اصفهانی(صاحب کتاب هدایه المسترشدین) و سید محمد قصیرروایت می کند. او برای فرزندش محمدحسین، میرزا ابوالحسن کلهر، سید محسن بحرانی، میرزا محمد همدانیاجازه ی روایت صادر کرده است(۱۶).

مادرش فاطمه خانم، دختر آقا احمد کرمانشاهیاز زنان مؤمن و با تقوا بود.آقا احمد کرمانشاهینیز با خاندان شیخ محمدحسین اصفهانی(صاحب فصول الاصول) و شیخ محمدتقی اصفهانی(صاحب حاشیه بر معالم) دو تن ـ از عالمان نامی در اصول فقه شیعه ـ وصلت داشته است(۱۷).

با توجه به این مقدمات روشن می شود که سید محمدحسین شهرستانیکه در این مقاله در صدد بیان احوال او هستیم، از طرف پدر به سید محمدحسین شهرستانیداماد سید محمدمهدی شهرستانیمی رسد و دختر شهرستانی مادر بزرگ پدری او است. آقا احمد کرمانشاهیجدّ مادری او است چنان که از طریق مادری به خاندان شیخ محمدتقی اصفهانیمی رسد.دایی شهرستانی، شخصی به نام محمد ابراهیم کرمانشاهیبوده است. او عالمی فاضل بود(۱۸).

شهرستانی در احوالات خود می نویسد:

«زمانی که حقیر در کرمانشاه متولد شدم، والدم در سفر بود. خال(دایی) مذکور (مراد محمدابراهیم است) به ایشان نوشت که خداوند مولودی به شما عطا کرده که با شما مفاخره می کند. می گوید: منم حسین و پدرم علی و مادرم فاطمه و جدم احمد و خالم ابراهیم! سید محمدحسین این نکته را به بیان دایی اش اضافه می کند: بلی و برادرم حسن و پسرانم علی و زین العابدین و دخترانم سکینه و فاطمه»(۱۹).

تحصیلات

سید محمدحسیناز هفت سالگی مشغول به تحصیل شد(۲۰). او مقدمات را در کرمانشاهگذراند و در مدتی کوتاه، قرآنرا حفظ کرد. او در زمان تحصیل، کتاب صمدیه و الفیهرا ـ که از کتب درسی حوزه های علمیه است ـ از حفظ کرد و بر کتاب الفیه شرحی نوشت. تحصیل و حفظ این کتب در حالی بود که سیزده بهار از عمرش بیش تر نگذشته بود. او دوره ی مقدمات را توانست در عرض سه سال به پایان برساند(۲۱).

بعد از آن، سید محمدحسین به کربلارفت و در حوزه ی درسی پدر بزرگوار خود شرکت کرد. او در سال ۱۲۸۲ قمری توانست از پدر اجازه روایت بگیرد.استاد مهم دیگر او شیخ محمدحسین فاضل اردکانیاست. او با این که یکی از کوچک ترین شاگردان این استاد بود، استاد به او احترام زیاد می گذاشت و تا او در درس حاضر نمی شد، درس را شروع نمی کرد(۲۱).

فاضل اردکانی در شعبان سال ۱۲۸۷ قمری اجازه ی روایتی برای شهرستانی صادر کرده است(۲۲).آیت الله مرعشی نجفی از طریق آیت الله میرزا علی شهرستانی و میرزا محمد هندی از سید محمدحسین شهرستانی روایت می کند(۲۴).

شهرستانی، استاد خود فاضل اردکانیرا بر دیگر اساتید ترجیح می دادند و با این که او شاگرد شیخ انصارینیز بوده است، فاضل اردکانیرا از شیخ انصاریاعلم می دانستند. آیت الله حاج شیخ مرتضی حائریاز قول پدر خود حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدینقل می کند که مرحوم شهرستانی، بالای سر مبارک حضرت سیدالشهداء، علیه السلام، قسم یاد کرده است که فاضل اردکانیاز شیخ انصاریاستاد الفقهاء ، اعلم است(۲۵).

سید معزّ الدین محمدمهدی بن حسن حسینی قزوینی حلی(متوفای ۱۳۰۰ قمری) از دیگر کسانی است که به او اجازه روایت داده است(۲۶). او این اجازه را در سال ۱۲۹۲ قمری برای شهرستانی نوشته است و شهرستانی صورت این اجازه را در کتاب زوائد الفوائدآورده است(۲۷).

میرزا باقر یزدی یکی دیگر از اساتید سید محمد حسین بود. او استاد سید در هیئت و نجوم بود. میرزا غلام هروی استاد حساب و هندسه و عروض او بود(۲۸).

سید محمدحسین این دوران خود را این چنین بازگو می کند:

«هنگامی که به حد تمییز و قوه ی تشخیص رسیدم، به قرائت قرآنمشغول شدم و در زمانی اندک آن را از حفظ کردم. بعد از آن به خواندن بعضی از کتاب های فارسی و عربی مشغول شدم. در این میان به همراه پدر علامه ام، به زیارت مشهدرفتم و بعد از یک سال و خرده ای که بازگشتم، دوباره به درس مشغول شدم و کتاب صمدیه و الفیهرا از بر کردم. بعد از آن در حالی که سیزده ساله بودم، به کربلا مشرف شدیم و در آن جا به بحث و مذاکره علمی مشغول شدم و نحو و بیان و منطق و سایر مقدمات را در ظرف سه سال به پایان بردم و کتاب فوائد و مهجهدر نحو، تسهیل [المشاکل] و صیغ مشکله در صرف نوشتم و بسیاری از شواهد مغنی را که به صورت شعر بود، شرح کردم و بعد از آن مهذب التهذیبدر منطق را تألیف کردم. بعد از آن به خواندن اصول فقه مشغول شدم و در طی مدت شش سال، حاشیه بر قوانینتا اواسط بحث تقلید نوشتم. بعد از آن به مباحثه ی فلسفه و کلام و حساب و هیئت و هندسه و دیگر علوم پرداختم و کتاب غایۀ المسئولو تحقیق ادله الاحکامدر اصول فقه نگاشتم. بعد از آن مشغول علم فقه شدم و کتاب سبیل الرشادو هدایۀ المقتصددر شرح کفایۀ الاحکامدر این زمینه نوشتم»(۲۹).

مؤلف کتاب نجوم السماء، شیخ انصاریرا به عنوان یکی از اساتید سید محمدحسین شهرستانیمعرفی کرده است و گوید از او اجازه داشته است(۳۰). این مطلب در جای دیگری نیامده است و خود شهرستانینیز در آثار خود بدان اشاره ای نمی کند. اگر گفته ی نجوم السماءصحیح باشد با توجه به این که شیخ انصاریدر سال ۱۳۸۱قمری وفات کرده است، باید استفاده از محضر او پیش از این تاریخ و پیش از دریافت اجازه از پدرش باشد.

مرجعیت

سید محمدحسین شهرستانی بعد از وفات استادش فاضل اردکانی بر کرسی تدریس و مرجعیت تقلید تکیه زد و مورد توجه عموم قرار گرفت.

شاگردان

سید محمدحسین شهرستانیاز همان ابتدا مورد توجه طلاب علوم دینی قرار گرفت و بسیاری از طلاب در دروس او حاضر می شدند. از جمله کسانی که در دروس او شرکت می کردند، می توان به این افراد اشاره کرد.

۱ ـ سید علی شهرستانی(۱۳۴۴ قمری)

او فرزند سید محمدحسین شهرستانیاست. در دروس کلام و حکمت و حساب و هیئت پدرش شرکت کرد. بعد از آن، عازم نجفاشرف شد و در دروس ملا حبیب الله رشتیو فاضل ایروانی حاضر شد. بعد از آن به سامرارفت و در دروس میرزای شیرازیشرکت کرد. سید علیبعد از آن به کربلابازگشت و به تدریس و تألیف مشغول شد. مرجعیت کربلابعد از پدر به او رسید و در مدت عمر خود توانست حدود پنجاه کتاب و رساله تألیف کند(۳۱).

۱٫التبیان فی تفسیر غریب القرآن(۳۲)۲، التحفه العلویه فی الآفاق الرضویه(۳۳)۳، تحفه المؤمنین رساله عملیه فارسی(۳۴)۴، التذکره فی شرح التبصره(۳۵)۵، ترجمه کشف الریبه(۳۶)۶، خیر الزادرساله عملیه که چاپ شده است(۳۷)۷، رجم الشیاطین فی التبری عن اعداء الدین(۳۸)۸، الصحیفه النبویه(۳۹)۹، فوائد الطب و مجرباته فارسی(۴۰)۱۰، قبله البلدان(۴۱)۱۱، کشف الحجاب فی شرح خلاصه الحساب(۴۲)۱۲، کنز الحساب(۴۳)۱۳، کنز الفوائدکه شبیه کشکولاست(۴۴)۱۴، نصایح فارسی(۴۵)۱۵، نصره الشریعه فی الاستنصار لمذهب الشیعه در ردّ نصیحه الشیعه که یکی از علمای اهل سنت نوشته است(۴۶)۱۶، وظائف الجوارح(۴۷)از آثار او است.

آقا بزرگ تهرانی نسخ بعضی از این کتب را در کتابخانه ی او دیده است(۴۸).آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی از شاگردان او در درایه بوده است(۴۹).

۲ ـ شیخ موسی بن جعفر حائری قرمیسینی(حدود ۱۳۴۰ قمری) صاحب کتاب الاجازات. شهرستانی بر کتاب الطهاره او تقریظی نوشته است(۵۰). او در رثای استادش مرثیه ای سروده است(۵۰). آقا بزرگ تهرانی از طریق او از شهرستانی روایت می کند(۵۲).

۳ ـ سید شمس الدین محمود مرعشی پدر آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی(۵۳)

۴ ـ غلام علی مرندی(متوفای حدود ۱۳۴۵ قمری)(۵۴)

۵ ـ ابوالمحاسن شیخ محمدحسن بن حماد بن محسن جناجی(۱۳۴۴ قمری) که وزیر معارف عراق بوده است(۵۵).

۶ ـ شیخ عباس قزوینی(۵۶)

۷ ـ سید آقا حسن (۱۳۴۸ قمری)(۵۷)

۸ ـ سید حشمت علی بن حاج جماعت علی(۱۳۵۳ قمری)(۵۸)

۹ ـ سبط الحسین الجائسی بن رمضان علی لکنهوی(۱۳۷۴ قمری)(۵۹)

۱۰ ـ شیخ کاظم بن صادق معروف به شیخ کاظم هر(۱۳۳۳ قمری)(۶۰)

سفر به مشهدو تهران

سید محمدحسین بعد از وفات استادش فاضل اردکانی و در سال ۱۳۰۵ قمری برای زیارت امام رضا، علیه السلام، عازم مشهدمقدس شد. در بازگشت از این سفر به تهران رفت (۶۱). در تهرانمورد استقبال پر شور مردم و رجال دولتی قرار گرفت. ملا علی کنی که بزرگ علمای تهران بود نهایت تجلیل و تکریم از شهرستانی می کند و اقامه ی نماز جماعت خود را در مدرسه ی مروی بر عهده ی ایشان می گذارد. این سفر در زمستان و در ماه رمضان سال ۱۳۰۶ قمری بوده است. در نماز جماعت او، طبقات زیادی از مردم حضور می یافتند، به گونه ای که صف نماز گزاران از مسجد تجاوز می کرد و به داخل صحن می رسید(۶۲).

آقا بزرگ تهرانی خود شاهد این صحنه ها بوده است و گزارشی کوتاه از این سفر او داده است(۶۳). او به غیر از امامت جماعت، در مدرسه ی میرزا حسین خان صدر قزوینی، تدریس می کرد(۶۴).

سید محمدحسین بعد از چندی اقامت در تهرانبه کربلابازگشت و به تدریس و تألیف و ارشاد و رسیدگی به حوائج مردم پرداخت.سید محمدحسین به غیر از این سفر سفری به بیت الله الحرام نیز داشته است و گزارش سفر خود را در سفرنامه ی حجازآورده است. آقا بزرگ تهرانیاین کتاب را در کتابخانه ی آل شهرستانی در کربلادیده است(۶۵).

مبارزه با انحرافات اعتقادی

شیخیه، یکی از گروه هایی است که بعضی اعتقادات انحرافی دارند. یکی از انحرافات این گروه که به دست حاج محمد کریم خان کرمانی (متوفای ۱۲۸۸قمری) بنیان گذاشته شد، اعتقاد به رکن رابع است. به گفته ی او انسان علاوه بر اعتقاد به خدا و رسول باید به رکن رابع هم معتقد باشد و مصداق رکن رابع در نظر او، خودش است. شیخیه برای بیان اعتقادات خود از فلسفه بسیار استفاده می کردند و کسانی که اطلاعات اندکی از فلسفه داشتند، به راحتی فریب این گروه می خوردند. عالمان و فلاسفه معاصر حاج محمد کریم خانبه منظور جلوگیری از انحراف مردم، با او مناظراتی داشتند. سید محمدحسین شهرستانی که در کلام و فلسفه اطلاعات وسیعی داشت، به راحتی می توانست اشتباهات فلسفی و اعتقادی و برداشت های حدیثی آنان را به دست آورد. او به منظور جلوگیری از رواج شیخیه، همگام با دیگر عالمان، به ردّ شیخیه و حاج محمد کریم خان کرمانیپرداخت و مبانی اعتقادی و فلسفی آنان را نقد کرد. او چند کتاب در ردّ این گروه نوشته است. تنبیه الانام علی مفاسد ارشاد العوامیکی از این کتاب ها است. او در این کتاب، صد مطلب از مطالب انحرافی کتاب ارشاد العوامرا برشمرده است و بعد از بیان این صد مورد، متذکر می شود که مطالب انحرافی این کتاب بسیار بیش تر از این تعداد است. او این کتاب را در سال ۱۲۹۳ قمری نوشته است(۶۶).

کتاب دیگر او در ردّ شیخیه، تریاق فاروق در فرق بین شیخیه و متشرعه است که آن را در سال ۱۳۰۱ قمری نوشت(۶۷).او در ردّ شیخ احمد احسائیکه شیخیه خود را به او منسوب می کنند نیز کتبی نوشته است. از جمله کتاب المراصد علی شرح الفوائدکه ردّ بر کتاب شرح فوائد شیخ احمد احسائیاست(۶۸).

او به غیر از مبارزه با شیخیه، به ردّ نصارا نیز پرداخته است. کتاب سبیل النجاه و طریق النجاهدو کتاب او در ردّ نصارا است(۶۹).او در ردّ دهریین نیز کتابی با عنوان آیات بیناتنوشت(۷۰).

الحجه البالغه و النعمه السابغه در اثبات وجود امام زمان(۷۱)، جنهالنعیم و الصراط المستقیم فی الامامه(۷۲)، الآیات المحکمات فی دفع الشبهات(۷۳)، نورالمبین فی اصول الدین(۷۴) رساله در اثبات عدم تحریف قرآن(۷۵) از کتاب های دیگر شهرستانی در اثبات عقاید حق شیعه و دفع شبهات است.

آثار و تألیفات

سید محمدحسین شهرستانی آثار زیادی از خود به جا گذاشته است. ایشان از کثرت آثار به شیخ بهاییزمان معروف بود(۷۶). در مقدمه ی کتاب اشک روان بر امیر کاروانبه مناسبت صدمین سالگرد درگذشت شهرستانی، صد اثر از او را بر شمرده است(۷۷). این آثار در موضوعات فقهی، اصولی، اعتقادی، تفسیری، حدیثی، شعر، ریاضیات، هیئت جدید و قدیم، علوم غریبه، اخلاق، مناجات است. در این جا در هر موضوع مهم ترین آثار او را بر می شماریم.

اصول فقه

۱ـ العناصر در حاشیه بر قوانین(۷۸)

۲ـ اصل الاصول در تلخیص الفصول(۷۹)

۳ـ تحقیق الادله(۸۰)

۴ ـ حجیه المظنه(۸۱)

۵ ـ دلیل الانسداد(۸۲)

۶ ـ غایه المسئول و نهایه المأمول فی علم الاصول

این کتاب، یکی از مهم ترین کتاب های شهرستانیاست. این کتاب در واقع تقریرات درس استادش فاضل اردکانیاست. او در ابتدای این کتاب می نویسد:

«این کتاب را هنگام قرائت نزد حبر وحید، متبحر فرید، استاد فاضل، عالم عامل، ابوالفضائل و الفواضل، قطب فلک تحقیق و مرکز دائره ی تدقیق، هم نام جدّ و یکی از دو سبط پیامبر، صلی الله علیه وآله، ملا محمدحسین اردکانینوشتم و نام آن را غایه المسئول و نهایه المأمولنهادم»(۸۳).

در حاشیه ی همین صفحه، این نکته را خاطر نشان می کند که در این کتاب، تنها به آن چه مدقق اردکانیآن را تقریر کرده اند، اکتفا کرده ام. بدین منظور او از ذکر آرای خود در این کتاب، پرهیز کرده است.

او در پایان کتاب نیز متذکر این نکته می شود که این کتاب، بیانات استادش است(۸۴).

این کتاب بعد از نوشتن بسیار مورد پسند استادش فاضل اردکانیقرار گرفت به گونه ای که استادش برای خود نسخه ای از آن تهیه کرد و آن را از دیگر کتب اصولی مقدم می داشت و در دور دوم خارج اصول به آن نظر می کرد. شروع این کتاب، در روز پنج شنبه ربیع الثانی سال ۱۲۷۳ قمری و انجام آن در شوال ۱۲۸۱ قمری پایان پذیرفت(۸۵).

این کتاب در دو جزء نوشته شده است(۸۶) و در سال ۱۳۰۸ قمری در یک جلد به چاپ رسید. در میان صاحب نظران، این کتاب، یکی از کتاب های مهمی است که در دوره ی بعد از وحید بهبهانینوشته شده است(۸۷). به علت اهمیت این کتاب، انتشارات آل البیت لاحیاء التراث این کتاب را از چاپ سنگی آن افست کرد.

فقه

۱ ـ سبیل الرشاد شرح بر نجاه العبادصاحب جواهرکه به فارسی است و تا بحث تیمم نوشته است(۸۸)،

۲ ـ شوارع الاعلام فی شرح شرائع الاسلامکه تا کتاب حج در سه مجلد نوشته شده است(۸۹)،

۳ ـ هدایه المسترشد فی شرح کفایه المقتصد(۹۰)،

۴ ـ رساله فی الید و انها سبب الضمان(۹۱)،

۵ ـ الدرّ النضید فی نکاح الاماء و العبیدکه در رابطه با اجرای قانون آزادی بردگان در حکومت عثمانی نوشته شده است(۹۲).

۶ ـ النور المبین فی احکام الدینکه رساله ی عملی فارسی او در طهارت و نماز و زکات است و در سال ۱۳۱۲ نوشته است(۹۳). میرزای شیرازیدر ابتدای این کتاب، رجوع به او را اجازه داده است.

۷ ـ الشرح المبیندر جواب رساله المتن المتین

تاج العلماءسید علی محمد نقویرساله ای نوشت در این که دود، روزه را باطل نمی کند و نام آن را المتن المتینگذاشت. او به هنگام مسافرت به عتبات، آن را به فاضل اردکانیعرضه کرد. شهرستانیدر ردّ این رساله، الشرح المبیننگاشت و تاج العلماءدر جواب، رساله ی التعلیق الانیقنوشت(۹۴).

تاریخ

۱ ـ اشک روان بر امیر کاروان

این کتاب، ترجمه خصائص الحسینیهمرحوم شوشتریاست. او این کتاب را بعد از بازگشت از سفر مشهدو در تهراننوشته است. او در ابتدای این کتاب انگیزه ی خود را از ترجمه ی این کتاب چنین ذکر می کند: «حقیر سراپا تقصیر، از ابتدای عمر که به هفت سالگی رسیدم تاکنون که سنین آن به پنجاه رسیده، همواره مشغول تحصیل علوم بودم و هیچ وقت از این مرحله نیاسوده، از هر سفره ای توشه ای گزیده، از هر خرمنی خوشه ای چیده، در هر فنی از فنون تصنیفی و تألیفی نموده ام: از صرف و نحو و منطق و بیان و کلام و حکمت الهی و ریاضی و اصول و فقه و رجال و حدیث و تفسیر و دعوات و غیر آن. و چون تأملی نمودم دیدم که اصل مطلب از من فوت شده، چیزی در مراثی امام شهید به قالب تألیف نریخته ام. و این خیال در اثنای سفر زیارت حضرت امام ثامن، علیه السلام، عارض گردید.

به هنگام مراجعت از آن ارض اقدس به تهرانو توقف در ایام زمستان، اسباب و کتبی که موجب تیسر تألیف تازه باشد، میسر نبود. لهذا به خاطر قاصر رسید که کتاب خصائص الحسین، علیه السلام، را که در این باب، اجلّ و انفع کتب مراثی است، ترجمه ی فارسی نمایم تا موجب عموم انتفاع خلق از عوام و خواص گردد»(۹۵).

او در این کتاب، ضمن ترجمه، گاه مطلب کتاب را اصلاح یا تکمیل می کند و در مواردی مطلب را توضیح می دهد وگاهی نیز اشکالی مطرح و بدان پاسخ می دهد و گاهی نیز بر مطلب کتاب اشکال و می کند.

نکاتی که او در این کتاب مطرح کرده است با عنوانِ «مترجم می گوید»، کاملاً از مطالب کتاب جدا شده است(۹۶).

او در ابتدای کتاب، به این نکته اشاره می کند و می گوید: «شاید در اثنای ترجمه، شرحی و نکته ای مزید بر آن گردد که سبب تکمیل فاید ه ی آن باشد و به این وسیله، اسم خود را در دفتر ذاکران آن سرور داخل کرده باشم و به وسائل شریفه آن جناب فائز گردم.»(۹۷)این کتاب یکی از اولین ترجمه های کتاب خصائص الحسینیۀاست(۹۸). نام اصلی این کتاب، دمع العین علی خصائص الحسین، است، ولی با نام اشک روان بر امیر کاروانبا تحقیق مناسب به چاپ رسیده است.

تفسیر

البرزخیه در تفسیر آیات مربوط به عالم برزخ(۹۹).

رساله فی «هنّ مصدقات»(۱۰۰).

حدیث

الاربعون حدیثاً مع الشرح و البیان(۱۰۱).

شرح حدیث من حفظ علی امتی اربعین حدیثاً درایۀ الحدیث(۱۰۲).

منطق

۱ ـ غایه التقریبیا مهذّب التهذیب که ارجوزه ای در منطق تهذیب است و در ۲۸۷ بیت است(۱۰۳). این کتاب در سال ۱۳۷۴ قمری به نام منظومه التهذیبدر ۳۲ صفحه به چاپ رسیده است. این منظومه در مجله ی تراثنا، ش ۳ ص ۱۵۹ در سال ۱۴۰۶ قمری چاپ و تصحیح شده است.

صرف و نحو

۱ ـ الفرائددر نحو(۱۰۴)

۲ ـ المهجه علی البهجه. حاشیه بر کتاب سیوطیدر نحو است(۱۰۵)

۳ ـ تسهیل المشاکل(۱۰۶)

۴ ـ الصیغ المشکله(۱۰۷)

علوم غریبه

رساله در علم کف شناسی(۱۰۸)

رساله در علم کتف و شانه ی بینی(۱۰۹)

رساله در رمل به فارسی و عربی

الطریق در رمل(۱۱۰)

اصطلاحات الجفر(۱۱۱)

هیئت و نجوم

مطالع البروجدر هیئت قدیم(۱۱۲)

نجم السماءدر هیئت جدید(۱۱۳)

الموائددر سیارات سبع و اورانوس و نپتون. به فارسی نوشته شده است(۱۱۴)

مختصر فارسی هیئت خواجه نصیر(۱۱۵)

اللباب فی الاسطرلاب(۱۱۶)

شعر

نان و دوغ. در قبال نان و حلوای شیخ بهایی نوشته است. این کتاب در ۵۶ صفحه به چاپ رسیده است(۱۱۷)

خوان نعمت. در بیان نعمت های الهی که به چاپ رسیده است(۱۱۸)

تخمیس غدیریۀملا مسیحا فسائی(۱۱۹)

عسل مصفیدر مواعظ(۱۲۰).

متفرقات

تلویح الاشارهفی تلخیص شرح الزیاره(۱۲۱)

التوحید(۱۲۲)

زوائد الفوائد(۱۲۳)

الموائد فی المتفرقات من الفوائد. به صورت کشکولاست و مطالب بسیار گرانقدری در آن آمده است. بنا به نقل شیخ آقا بزرگ تهرانی، این کتاب نزد فرزند مؤلف میرزا علی شهرستانیبوده است که در هنگام سفر حج، در دست او از بین رفته است(۱۲۴)

الصحیفه الحسینیه فی ادعیه سید الشهداء(۱۲۵)

خیره الطیور فی التفأل(۱۲۶)

تاریخ الشهرستانی(۱۲۷)

تذکرۀ النفس در مناجات و مراقبات(۱۲۸)

الکراماتدر کراماتی که در نجف و کربلاو سرداب مقدس رخ داده است(۱۲۹)

صنعت جرّثقیل

صنعت المتحرک الدائم الحرکه(۱۳۰)

شرح الحدیددر شیمی جدید(۱۳۱)

الخطدر انواع خطوط(۱۳۲)

از نگاه دیگران

حاج شیخ مرتضی حائری، قدس سرّه، درباره ی ایشان می نویسد: «از طرف مادر، از احفاد وحید بهبهانیاست و از لحاظ حدت ذهن و قوت هوش و حافظه و سرعت انتقال، ممتاز بوده است و از مراجع تقلید و علمای بنام در آغاز سده ی چهارده بوده است.»(۱۳۳).آقا بزرگ تهرانی درباره او می نویسد: «از اعاظم علما و بزرگان علمای دین در زمان خود در کربلا بود(۱۳۴).»

شیخ عباس قمی درباره ی او می گوید: «عالم فاضل جلیل محقق مدقق بی بدیل سید سند و رکن معتمد آمیرزا محمدحسین شهرستانیحائری صاحب تألیفات برتر.»(۱۳۵).

محمدعلی مدرسمی گوید: «از اکابر علمای امامیه اوایل قرن حاضر چهاردهم هجرت می باشد که حاوی فروع و اصول، جامع معقول و منقول، فقیه حکیم محقق مدقق ادیب شاعر ماهر اصولی، در فطانت و کثرت حافظه و حدت ذهن ممتاز، در کربلایمعلی رییس مذهبی و مرجع تقلید جمعی وافر از شیعه بود(۱۳۶).». آیت الله مرعشی نجفیدرباره ی او می نویسد: «علامه در فنون مختلف» و او را اعجوبه روزگار در احاطه به فنون مختلف می خواند(۱۳۷).

فرزندان

۱ ـ میرزا علی شهرستانیکه احوالات او در ذیل شاگردان گذشت.

۲ ـ سید جعفر شهرستانی

او در علم فقه و علوم غریبه تألیفاتی داشته است. در امر استخاره ید طولایی داشته است، به گونه ای که حکایات عجیبی از او در این باره نقل است. او در اواخر عمر در مشهدسکونت گزید(۱۳۸).

۳ ـ زین العابدین شهرستانی

مؤلفان از زین العابدین شهرستانی چیزی ذکر نکرده اند، اما ظاهراً در حرم حسینی به اقامه ی نماز جماعت می پرداخته است(۱۳۹). فرزند او عبدالرضا شهرستانی(۱۴۱۸ قمری) از عالمان دینی بوده است و کتابی در شرعیت نوروز و سجده بر تربت امام حسین، علیه السلام، نوشته است(۱۴۰). سید محمدحسیندو دختر هم به نام های سکینه و فاطمه داشته است و یکی از دامادهای او به نام سید حسن بن اسماعیل قمی حائری(صاحب شرح بر تبصرهو التحفه الحسینیه فی احکام الغیبه)(۱۴۱) از علما بوده است.

وفات

سرانجام این عالم پر تلاش در روز پنج شنبه ۳ شوال ۱۳۱۵ از دار دنیا رفت(۱۴۲). جنازه ی مطهر او را در بقعه ی آل شهرستانی در پشت مقبره ی شهدا در ایوان حسینی به خاک سپردند(۱۴۳).

گلشن ابرارج۹



۱ . نسب نامهی سید محمدحسین با ۳۱ واسطه به امام سجاد می رسد. نسب نامهی او بدین شرح است: سید محمدحسین بن محمد علی بن سید محمدحسین بن سید محمدعلی بن سید اسماعیل بن محمدباقر بن محمدتقی بن محمدجعفر بن عطاء الله بن محمد مهدی بن امیر تاج الدین حسین بن عطاء الله بن علی بن امیر عبدالله بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالله بن عبدالکریم بن امیر محمد بن سید مرتضی علیخان بن سید علیخان بن سید کمال الدین بن قوام الدین بن سید صادق بن سید عبدالله بن سید محمد بن ابوهاشم بن سید علی مرعشی بن سید عبدالله بن سید محمد بن سید حسن بن سید حسین اصغر بن زین العابدین.(ر.ک نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۷؛ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۱؛ المآثر و الآثار، ص ۱۷۹)

۲٫ الکرام البرره فی القرن الثالث بعد العشره، آقا بزرگ تهرانی، مطبعه العلمیه نجف، ۱۳۷۴ قمری، ج ۲، ص ۴۱۴٫ گفتنی است خاندان شهرستانی از سادات موسوی هستند ولی خاندان سید محمد حسین مذکور از سادات مرعشی هستند و سادات مرعشی از سادات حسینی هستند.

۳٫ الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، دار الاضواء بیروت، چاپ دوم ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۵۱٫

۴٫ احوالات او را در اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۹۱ بیابید.

۵٫ الذریعه، ج ۲، ص ۴۵۱٫

۶٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۷۵٫

۷٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۵۰٫

۸٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۷۶٫

۹٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۲۹٫

۱۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۶٫

۱۱٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۸۰٫

۱۲٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۵۶٫

۱۳٫ الذریعه، ج ۲، ص ۲۲۹٫

۱۴٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۲۴۲٫

۱۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۶؛ به الذریعه، ج ۲۴، ص ۸۲ هم مراجعه شود.

۱۶٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۲٫

۱۷٫ مرآه الاحوال، آقا احمد کرمانشاهی، با تصحیح و حواشی علی دوانی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۴۸٫

۱۸٫ وحید بهبهانی، علی دوانی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۲، ص ۳۴۵٫

۱۹٫ نجوم السماء، میرزا محمد مهدی لکنهوی کشمیری، مکتبه بصیرتی قم، بی تا، ج ۲، ص ۱۹۵؛ وحید بهبهانی، ص ۳۴۵٫

۲۰٫ اشک روان بر امیر کاروان، سید محمد حسین شهرستانی، مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب جزائری، قم ۱۳۸۰، ص ۷۱٫

۲۱٫ مجله تراثنا، ش ۳، ص ۱۵۹٫

۲۲٫ مجله تراثنا، ش ۲۱، ص ۲۶۲٫

۲۳٫ الذریعه، ج ۱، ص ۱۷۹٫

۲۴٫ کتاب الزهد، حسین بن سعید کوفی، با تحقیق غلامرضا عرفانیان، چاپخانه العلمیه قم، ۱۳۹۹، ص ۲۵ و ۳۶٫

۲۵٫ سرّ دلبران، شیخ مرتضی حائری، دفتر نشر برگزیده، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۷۵٫

۲۶٫ معارف الرجال، شیخ محمد حرز الدین، کتابخانه مرعشی نجفی قم، ۱۴۰۵، ج ۳، ص ۱۱۱٫

۲۷٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۸ و ج ۱۲، ص ۵۹٫

۲۸٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت ۱۴۰۳، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۲۹٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۳۰٫ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۱٫

۳۱٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۲۱٫

۳۲٫ الذریعه، ج ۳، ص ۳۳۱٫

۳۳٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۵۵٫

۳۴٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۷۴٫

۳۵٫ الذریعه، ج ۴، ص ۲۵٫

۳۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۳۰ و ج ۱۸، ص ۳۷٫

۳۷٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۴٫

۳۸٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۱۶۴٫

۳۹٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۴٫

۴۰٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۴۶٫

۴۱٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۲۸۷٫

۴۲٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۲۶٫

۴۳٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۱۵۰٫

۴۴٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۱۶۱٫

۴۵٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۱۶۸٫

۴۶٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۱۷۶٫

۴۷٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۱۱۴٫

۴۸٫ الذریعه، ج ۲، ص ۹۸٫

۴۹٫ شرح احقاق الحق، سید شهاب الدین مرعشی نجفی، کتابخانه مرعشی نجفی، ج ۱، ص ۱۲۸٫

۵۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۷٫

۵۱٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۴۵٫

۵۲٫ الذریعهج ۳، ص ۴۸۱٫

۵۳٫ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۸٫

۵۴٫ تراجم الرجال، سید احمد حسینی، کتابخانه مرعشی نجفی، قم ۱۴۱۴، ج ۱، ص ۴۲۳٫

۵۵٫ الذریعه، ج ۹، ص ۴۹؛ معجم المؤلفین، عمر کحاله، دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج ۹، ص ۱۸۸٫

۵۶٫ تراجم الرجال، ج ۱، ص ۲۶۱٫

۵۷٫ مستدرکات اعیان الشیعه، سید حسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، ج ۵، ص ۷٫

۵۸٫ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۱۴۴٫

۵۹٫ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۲۲۱٫

۶۰٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۰٫

۶۱٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۶۲٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲؛ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸؛ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۴٫

۶۳٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸٫

۶۴٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۶۵٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۸۶٫

۶۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۴۱٫

۶۷٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۷۱؛ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۶۸٫ الذریعه، ج ۲۰، ص ۲۹۹٫

۶۹٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۴۰؛ ج ۱۵، ص ۱۶۹٫

۷۰٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۶٫

۷۱٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۵۸٫

۷۲٫ الذریعه، ج ۵، ص ۱۶۱٫

۷۳٫ معجم المطبوعات النجفیه، محمد هادی امینی، مطبعه الآداب، نجف، ۱۳۸۵ قمری، ص ۱۰۲٫

۷۴٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۷۵٫

۷۵٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۷۶٫

۷۶٫ مجله تراثنا، ش ۲۱، ص ۲۶۲٫

۷۷٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۵۳٫ ۵۷٫

۷۸٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۳۴۹؛ در ابتدای این کتاب به شاگردی خود نزد فاضل اردکانی اشاره می کند.

۷۹٫ الذریعه، ج ۲، ص ۱۶۸٫۳٫

۸۰٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۸۱٫

۸۱٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۷۷٫

۸۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۲۵۷٫

۸۳٫ غایه المسئول، سید محمد حسین شهرستانی، مؤسسه آل البیت، قم، ص ۱٫

۸۴٫ غایه المسئول، ص ۴۵۶٫

۸۵٫ غایه المسئول، ص ۱ و ر.ک الذریعه، ج ۱۶، ص ۲۲٫

۸۶٫ غایه المسئول، ص ۳۹۵٫

۸۷٫ تاریخ فقه و فقها، دکتر ابوالقاسم گرجی، انتشارات سمت، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۳۳۲٫

۸۸٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۳۸٫

۸۹٫ الذریعه، ج ۱۴، ص ۲۳۶٫

۹۰٫ الذریعه، ج ۱۴، ص ۳۶٫

۹۱٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۷۶٫

۹۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۸۱٫

۹۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۷۵٫

۹۴٫ احسن الودیعه، سید محمد مهدی موسوی کاظمی، دار الهادی بیروت، ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۷۶؛ الذریعه، ج ۱۹، ص ۷۱٫

۹۵٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۷۱٫

۹۶. مطالب افزوده مترجم را در این صفحات می توانید بیابید: ۹۱، ۹۴، ۹۷، ۱۰۵، ۱۴۰، ۱۷۰، ۱۷۹، ۱۸۸، ۱۹۹، ۲۲۰، ۲۲۳، ۲۳۹، ۲۴۶، ۲۵۸، ۲۶۶، ۳۳۸٫

۹۷٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۷۱٫

۹۸٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۴۴٫

۹۹٫ الذریعه، ج ۲، ص ۸۶٫

۱۰۰٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۵۱٫

۱۰۱٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۱۵٫

۱۰۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۵۵٫

۱۰۳٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۱۱٫

۱۰۴٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۱۳۱٫

۱۰۵٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۸۸٫

۱۰۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۸۳٫

۱۰۷٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۱۰۸٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۸۶٫

۱۰۹٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۸۲٫

۱۱۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۶۴٫

۱۱۱٫ الذریعه، ج ۲، ص ۱۲۱٫

۱۱۲٫ الذریعه، ج ۲۱، ص ۱۴۵٫

۱۱۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۷۰٫

۱۱۴٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۱۳٫

۱۱۵٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۹۵٫

۱۱۶٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۲۸۰٫

۱۱۷٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۲٫

۱۱۸٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۷۵٫

۱۱۹٫ الغدیر، علامه امینی، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۳۹۷، ج ۱۱، ص ۳۷۲٫

۱۲۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۶۳٫

۱۲۱٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۳۰٫

۱۲۲٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۷۸٫

۱۲۳٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۵۹٫

۱۲۴٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۱۵٫

۱۲۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۷٫

۱۲۶٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۷٫

۱۲۷٫ الذریعه، ج ۳، ص ۲۶۰٫

۱۲۸٫ الذریعه، ج ۴، ص ۵۱٫

۱۲۹٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۹۰٫

۱۳۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۹۲٫

۱۳۱٫ الذریعه، ج ۱۳، ص ۲۱۰٫

۱۳۲٫ الذریعه، ج ۷، ص ۱۷۷٫

۱۳۳٫ سرّ دلبران، ص ۷۷٫ ۷۸٫

۱۳۴٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۷٫

۱۳۵٫ الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، موسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۳۷۶٫

۱۳۶٫ ریحانه الادب، محمد علی مدرس، کتابفروشی خیام، ج ۳، ص ۲۷۲٫

۱۳۷٫ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۷٫

۱۳۸٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲؛ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۸٫

۱۳۹٫ فهرس التراث، سید محمد حسین حسینی جلالی، انتشارات دلیل ما، ج ۲، ص ۶۸۱٫

۱۴۰٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۴۳۵؛ فهرس التراث، ج ۲، ص ۶۸۱٫

۱۴۱٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۲۸؛ اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۲۰٫

۱۴۲٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸؛ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

۱۴۳٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫

زندگینامه آیت الله سید محمد مهدى شهرستانى(۱۱۳۰ـ۱۲۱۶هـ.ق)

طلوع

سید محمد مهدى شهرستانى عالمى نامدار و از بزرگان علماى امامیه در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم هجرى بود. در حدود سال ۱۱۳۰هـ.ق در اصفهان دیده به جهان گشود. وى از سادات شهرستان جى قدیم(در حومه ى اصفهان) و ساکن اصفهان بود و نسبش به امام کاظم مى رسد.(۱) اجداد او که از بزرگان بودند، وزارت دولت صفویه را در برهه اى از زمان بر عهده داشتند.

اولین نفر صدرالدین اسماعیل میر شریف شهرستانى بود که مستوفى الممالک (وزیر دارایى) شد. وى املاک و دارایى زیادى را در سال ۹۳۱هـ.ق در راه خیر وقف کرد. بعد از وى این سمت به فرزندان وى ازجمله امیر ابوالفتوح، جد اعلاى میرزا محمد مهدى، رسید. او در زمان شاه طهماسب اول ناظر عمارات شریفه (حرم معصومین و امام زاده ها) هم بود.میرزا محمد، فرزند امیر ابوالفتوح هم سیدى فاضل، فقیه و صاحب فتوا بود و فتاوایش در میان فقهاى عصر اعتبار خاصى داشت ولى هیچ گاه مناصب و مشاغل دولتى را نپذیرفت.

امیر جلال الدین حسن، فرزند میرزا محمد، سومین صدر اعظم از هفت صدر اعظمى بود که شاه عباس در دوران پادشاهى خود داشت. او در سال ۱۰۱۵ یا ۱۰۱۶هـ .ق. وفات نمود. میرزا روح الله پدر بزرگ میرزا مهدى هم از علماى عهد شاه حسین صفوى بود.(۲)

هجرت

بعد از حمله افغانها به اصفهان، بسیارى از خانواده ها ازجمله خاندان شهرستانى از آنجا کوچ کردند. میرزا مهدى که در آن زمان کمتر از ده سال داشت، همراه پدرش به عراق مهاجرت کرد و در حوزه کربلا به تحصیل علوم دینى پرداخت.(۳)

جنبش اخبارى گرى

حرکت اخبارى گرى که در زمانهاى قبل هم وجود داشت، در آن زمان به وسیله ملا محمدامین استرآبادى (۱۰۳۳ یا ۱۰۳۶) با نوشتن کتاب فوائدالمدنیه تجدید و تقویت شد و در دهه چهارم قرن یازدهم این فکر نفوذ وسیعى در عراق کرد و در قرن دوازدهم به ایران هم رسید و در چند دهه فقه شیعى را در تصرف انحصارى خود نگاه داشت.

شیخ ابوعلى حائرى در منتهى المقال مى نویسد:

«شهرهاى عراق به خصوص کربلا و نجف پیش از آمدن وحید بهبهانى پر از علماى اخبارى و عوام الناس آن ها بود. آن ها به قدرى در اخبارى گرى خود محکم بودند که اگر یک نفر از آنان مى خواست کتابى از کتب مجتهدین را به دست بگیرد، براى اینکه دستش نجس نشود، آن را در دستمالى پیچیده و به دست مى گرفت. علماى اصولى نجف و سایر شهرهاى عراق به قدرى تحت الشعاع اخباریها واقع شده بودند که کمتر کسى نام آن ها را شنیده بود.»(۴)

دوران جهش

کربلا در آن موقع محل تجمع اخباریها و رئیس آنها شیخ یوسف بحرانى (صاحب حدائق) بود.وقتى وحید بهبهانى از بهبهان به کربلا آمد، چند روزى در بحث وى حاضر شد، آن گاه روزى در صحن شریف ایستاد و با صداى رسا فریاد زد: اى مردم! من حجت خدا بر شما هستم. علما و فضلا از هر طرف به دور وى حلقه زدند و پرسیدند: چه مى خواهى؟ وحید گفت: مى خواهم شیخ یوسف منبرش را در اختیار من بگذارد و دستور دهد شاگردانش پاى منبر من حاضر شوند!

وقتى این خبر به گوش شیخ یوسف رسید، چون وى آن روزها از مسلک اخبارى عدول کرده بود ولى از ترس جهّال نمى توانست حق را اظهار کند، تقاضاى وحید را پذیرفت به این امید که او بتواند بطلان مسلک اخبارى را براى آنها ثابت کند. وحید سه روز به درس و گفت و گو پرداخت و دوسوم شاگردان شیخ یوسف را به افکار اصولى هدایت کرد(۵). بدین طریق تفکر اصولى بر اخبارى غالب شد و به دست شاگردان وى استمرار یافت.

تحصیل

میرزا پس از طى مقدمات در کربلا از محضر شیخ یوسف بحرانى کسب فیض مى کرد اما با آمدن وحید بهبهانى به کربلا، به حوزه درس وى راه یافت(۶) و تحصیلات خود را نزد وى و محمد مهدى فتونى تکمیل و در تفسیر، حدیث، فقه و لغت به مدارج بالایى رسید و سرانجام از مراجع بزرگ تقلید شد.

تذکر این نکته لازم است که شیخ یوسف به تفکرى بین اصولى و اخبارى معتقد بود و آن را تفکر بزرگانى ازجمله علامه مجلسى مى دانست. او همچنین از کارهاى اخباریها به خصوص مرحوم استرآبادى انتقاد مى کرد و آن را باعث فساد دین مى دانست.(۷) همچنین به وحید براى ترویج طریقه اش میدان داد و حتى وصیت کرد بهبهانى بر جنازه اش نماز گزارد.(۸)

اساتید و مشایخ روایتى

۱ ـ آیت الله وحید بهبهانى.

۲ ـ شیخ یوسف بحرانى.

۳ ـ شیخ محمد مهدى فتونى.

۴ ـ ملا محمد مهدى نراقى.

آیت الله وحید بهبهانى در اجازه اى که به شهرستانى داده است، بعد از حمد و صلوات مى نویسد:

«از من طلب اجازه نمود سید سند، ماجد امجد، موفق مؤید مسدد، فاضل عالم، باذل کامل، محقق مدقق، پاک سرشت پاکزاد متبحر دانا صاحب حسب فائق عالى و نسب رفیع متعالى و ذهن سلیم و طبع مستقیم و فهم پسندیده و فطانت تام و حذاقت کامل و اخلاق حسنه و کمالات زائده ى متکامله، مستجمع علوم عقلى و نقلى، عالم ربانى و فرزند روحانیم میرزا محمد مهدى ملقب به شهرستانى وفقه الله لمراضیه تا از من روایت کند همه ى تصانیف معروف و علومى را که روایت کرده ام از مشایخ اماجد و افاضل عظام و اساتید خود که اساتید همه در اعصار روزگار بوده و نزد خاص و عام مشهور مى باشند تغمدهم الله بغفرانه و اسکنهم بحابیح جنانه و از وى که امیدوارم خداوند او را براى تأییدات ربانیه و توفیقات سبحانیه موفق بدارد خواستارم که مرا در اوقات دعاهاى خود فراموش نکند تا با یاد من که استاد وى بوده ام خداوند بر تأییدات و توفیقات و کمالاتش بیفزاید.»(۹)

چهار نفر از شاگردان وحید، مهدى نام داشتند و همه از مراجع بزرگ زمان خود بودند که به آنها «مهادى اربعه» مى گفتند. این چهار نفر عبارتند از: محمد مهدى بحرالعلوم ساکن نجف، میرزا محمد مهدى شهرستانى ساکن کربلا، ملا محمد مهدى نراقى (صاحب جامع السعادات) مقیم کاشان و میرزا محمد مهدى اصفهانى(شهید ثالث) ساکن مشهد.(۱۰)

تدریس و شاگردان

میرزا مهدى به تشکیل حوزه درسى فقه، اصول و تفسیر در کربلا همت گماشت. از بیانات مرحوم زنوزى برمى آید که ایشان شرح لمعه، قواعد علامه حلى و بعضى کتب حدیثى را تدریس مى کرد.

اسامى تعدادى از شاگردان ایشان چنین است:

۱ ـ ملا احمد نراقى(۱۱): صاحب کتاب معراج السعاده و فرزند ملا مهدى نراقى.

۲ ـ شیخ اسدالله کاظمى شوشترى: صاحب کتاب مقابس الانوار و از فقهاى محقق.(۱۲)

۳ ـ سید محمد حسن زنوزى: صاحب کتاب ریاض الجنه. وى که از شاگردان وحید بهبهانىبود و در فقه، اصول، حدیث، کلام، رجال، ادب، تاریخ و نسب اطلاعات وسیعى داشت(۱۳)، در کتاب خود این گونه مى نویسد:

«در سال ۱۱۹۵ هجرى قمرى روانه کربلاى معلا شده و چهار سال در آن مکان مقدس از فضلاى آنجا خاتم المجتهدین مولانا آقا محمد باقر بهبهانى و عمده العلما میرزا محمد مهدى شهرستانى و قدوه الفضلا استادى و استنادى آقا سید على عالم ربانى صاحب ریاض مستفیض و مستفید شدم. من کتاب شرح لمعه و قواعد علامه و بعضى کتب حدیث را از اول تا آخر نزد وى خواندم.»(۱۴)

۴ ـ آیت الله سید صدرالدین موسوى عاملى: داماد مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء۱۵) و صاحب چند کتاب فقهى.

۵ ـ سید دلدار على نقوى هندى: اولین عالمى که در بلاد هند به درجه اجتهاد رسید.(۱۶)

۶ ـ سید عبدالله شبر: صاحب تفسیر.(۱۷)

۷ ـ سید عبدالمطلب جزایرى: صاحب کتاب تحفه العالم و نواده محدث بزرگ سید نعمت الله جزایرى.

۸ ـ آقا محمد على بن محمد باقر هزار جریبى.

۹ ـ مولى شمس الدین بن جمال الدین بهبهانى: از بزرگان و شاگردان وحید بهبهانى و صاحب حاشیه بر مطول و شرح قوانین و… .(۱۸)

۱۰ ـ حمزه بن سلطان محمد قائنى خراسانى.(۱۹)

دارندگان اجازه هاى روایت

بعضى نیز از ایشان اجازه روایتى گرفته اند، ازجمله:

۱ ـ ملا احمد نراقى.

۲ ـ آقا احمد بهبهانى: نوه وحید بهبهانى و صاحب کتاب مرآت الاحوال.

۳ ـ محمد بن اسماعیل: در سال ۱۲۱۰هـ .ق. اجازه روایى گرفت.

۴ ـ ملا على تبریزى.

۵ ـ آقا زین العابدین موسوى خوانسارى: پدر محمد باقر خوانسارى و صاحب کتاب روضات الجنات.

۶ ـ شیخ احمد احسایى: رئیس فرقه شیخیه.

۷ ـ ملا اسدالله تسترى (شوشترى): نویسنده مقابس الانوار در فقه.

۸ ـ ملا محمد فاضل سمنانى.

۹ ـ سید جواد عاملى: صاحب مفتاح الکرامه.(۲۰)

ایشان علاوه بر تدریس در کربلا امامت جماعت در رواق بالا سر حرم مطهر را نیز به عهده داشت.(۲۱)

مبارزه با صوفیه

زمانى که آقا محمد على (فرزند وحید بهبهانى) در کرمانشاه بود، فرقه صوفیه رونق بسیارى گرفته بود لذا وى به مقابله با آن پرداخت و براى اینکه مدرک کافى براى هرگونه اقدامى داشته باشد، استشهادى از بزرگان مراجع تهیه کرد. میرزا مهدى در جواب وى مى نویسد:

بسم الله تعالى

«مخالفت رفتار و طریقه ناهنجار این اشقیاء با طریقه شرع انور و ملت مطهر حضرت سیدالبشر علیه و على اولاده آلاف التحیه والسلام در نهایت وضوح و ظهور کالنور على النور و بر کافه خلایق ظاهر و واضح مى باشد خصوصاً این شقى الاشقیاء معصوم على شاه که پیرو مرشد بقیه ارباب ضلال یعنى شیطان بوده و آن شقى نور على شاه که در اطراف و اقطار او را مرشد مى دانند و تعظیم و توقیرى که نسبت به او مى نمودند، احدى نسبت به ائمه طاهرین ننموده و این شقى معصوم على را تعظیم مى نمودند به حدى که او را در السنه و افواه این اشقیا مسمى به معبود نموده و به همین لقب این بدبخت نامحمود را اسم برده و خود هم ابا و امتناعى از این خطاب براى کفر و الحاد و زندقه او کفایت مى کند و کفى به اثماً مبیناً. مجملا بر کافه اهل اسلام تعزیر و تکفیر و طرد و نفى و ابعاد ایشان متحتم و از لوازم ایمان است. لیکن چون داعى با این شقى بدبخت ملاقات و مکالمه ننموده تا حکم صریح به جواز قتل او نماید لهذا تصریح به جواز قتل او نمى تواند نمود مگر در آنجاها ما فى الضمیر او بروز کند به حدى که شبهه را در آن راه نباشد و نظر به اعتقاد داعى حبس مخلد او در همان کرمانشاهان اولى و الیق و به مراعات دین احوى و اوفق خواهد بود که در هر بلد و مکان روانه شود باعث اضلال و کفر و زندقه عباد خواهد شد و الله یعلم.»(۲۲)

میرزا محمد على هم سردسته این فرقه گمراه (معصوم على شاه) را گرفت و بعد از خوددارى وى از توبه، به قتل او فتوا داد. او را کشتند و آنگاه براى دستگیرى مریدش نور على شاه حرکت کردند.

خدمات اجتماعى

این عالم بزرگ خدمات باارزش و مفیدى از خود به یادگار گذاشته است که از جمله این خدمات عبارت است از:

۱ ـ توسعه و تعمیر مسجد جامع: درباره این مسجد آمده است:

این مسجد در ابتدا به نام شیخ عبدالرحیم نامىبوده است، اما در سال ۱۱۸۹هـ .ق. این مسجد توسط مرحوم میرزا محمد مهدى شهرستانى مجدداً بنا و توسعه داده شد و به نام جامع شهرستانى مشهور و معروف گردید. محل ساختمان این مسجد مقابل درب خروجى حرم حسینى به طرف حرم حضرت ابوالفضل که معروف به باب الشهدا است، قرار گرفته است.(۲۳)

۲ ـ ساخت مسجد جامع کبیر: این مسجد در خارج از صحن حسینى و در جهت شرقى در نزدیک درب صافى ساخته شد.(۲۴)

۳ ـ توسعه حرم حسینى: سید این اقدامات را با پول حاصل از موقوفات جدّ خود (میر شریف) و فرزندش میرزا افضل انجام مى داد.(۲۵)

۴ ـ انتقال آب به نجف: آصف الدوله سلطان لکنهو به پیشنهاد سید مهدى مقدارى پول براى میرزا مهدى فرستاد و میرزا با احداث نهر «هندیه» به طول ۲۵ فرسخ در سال ۱۲۱۳هـ .ق. آب را از فرات به شهر مقدس نجف رساند.(۲۶)

۵ ـ تشکیل دیوان آل شهرستانى یا مجالس شعرا: علما، ادبا و شاعران بزرگ در این مجلس به خواندن اشعار و دیگر مطالب علمى و دینى و ادبى مى پرداختند. ریاست این دیوان پس از درگذشت مرحوم میرزا مهدى به عهده فرزندان وى قرار گرفت.(۲۷)

سجایاى اخلاقى

مرحوم سید محمد حسن زنوزى استادش را چنین معرفى مى کند:

«استاد امجد عالم فاضل کامل باذل محقق مدقق متبحر جامع ثقه عادل متکلم فقیه سخى شریف الاخلاق کریم الاعراق اوقات شریفش صرف برآوردن حوائج مسلمین و ترویج دین حنیف مى گردید. عالمى دست باز و سخى بى همطراز بود.»(۲۸)

میر عبداللطیف جزایرى نیز در کتاب تحفه العالم به تقریب ذکر علماى درجه اول کربلاو نجف مى نویسد:

«دیگر سید عالى شأن میرزا محمد مهدى شهرستانى سلمه الله بود. وى از اعاظم بود و افاضل نامدار و علامه جلیل القدر است. در تهذیب اخلاق و تکمیل نفس ناقص آنقدر کوشیده است که مزیدى بر آن متصور نیست. شهرستانى خلق عظیمش سواد اعظم عالم ملکوت و بحر بیکران دست دریا نوالش جرعه بخش مکان دیر ناسوت، معروف عموم اهالى روم و هند و ایران و به حاجت رایى مردم یگانه دوران است. مودّتش را با من پایانى نبوده است. تا در ارض اقدس کربلابودم بیشتر اوقات را به خدمتش مى رسیدم و اگر به تقریبى نرفته بودم، خود با قدوم میمنت لزوم کلبه احزان را منور داشتى و به اطاله جلوس و فیض دربارى ساحت ظلمانى خاطر را از گرد کلفت زدودى. با آنکه عمر او از هفتاد تجاور نمود و از عشر ثمانین بود، آثار شکستگى و هرم (یعنى پیرى) از کلال و ملال و ضعف قواى نفسانى و عنصرى اصلا به او راه نیافته بود.»(۲۹)

شجاعت

مسجد جامع اهل سنت در کنار صحن حرم حسینى قرار داشت و یکى از پنجره هاى حرم به داخل این مسجد باز مى شد. بعضى از دشمنان یا اوباش هنگام برگزارى نماز یا دیگر مراسم افرادى را که از آن محل عبور مى کردند، مورد ضرب و شتم قرار مى دادند. میرزا مهدى در اقدامى شجاعانه در نیمه شبى با همکارى کلیددار حرم و دیگران مصالح لازم را آماده کرد و در همان شب دیوارهاى مربوط به مسجد را برداشت و آن را به حرم الحاق کرد.(۳۰)

یکى از کرامتهایى که از ایشان نقل شده، این است که دوبار هنگام ورود به حرم مطهر درب معروف به «باب السدر» به روى وى باز شد.(۳۱)

داستانى خواندنى

ملاّ زین العابدین سلماسى (از همراهان سید بحرالعلوم) نقل مى کند:

«زمانى که مریضى علامه بحرالعلوم شدت یافت، به من فرمود: دوست دارم شیخ حسین نجف، که از شاگردان علامه و زاهدان نجف است، بر جنازه من نماز بخواند اما کسى جز آمیرزا محمد مهدى شهرستانى بر من نماز نمى خواند!

من از این خبر متعجب شدم چون آمیرزا مهدى در کربلا بود و علامه بحرالعلوم در نجف، پس چطور بحرالعلوم چنین سخنى فرمود؟ بعد از مدت زمان کمى علامه بحرالعلوم به دیار باقى شتافت و ما بدن علامه را غسل دادیم و کفن نمودیم و آماده نماز کردیم. وقتى جنازه را در صحن مقدس علوى نهادیم، مجتهدان بزرگى چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و شیخ حسین نجف در آنجا حضور داشتند اما ناگهان آمیرزا مهدى شهرستانى با لباس سفر از در شرقى صحن مطهر وارد شد. همه او را بر خود مقدم داشتند و از وى خواستند بر جنازه بحرالعلوم نماز گزارد. ایشان همان طور که علامه خبر داده بود، نماز گزارد و حاضران هم به او اقتدا کردند.

وقتى جریان را از میرزا مهدى پرسیدم، فرمود: وقتى نماز ظهر را در کربلا به جا آوردم، هنگام برگشت به خانه نامه اى از نجف به من رسید که در آن از وخامت حال علامه بحرالعلوم خبر داده بود، من سریع به خانه برگشتم و به سوى نجف به راه افتادم و به محض ورود جنازه وى را مشاهده کردم.»(۳۲)

تألیفات

۱ ـ تفسیر بعضى از سوره ها

۲ ـ حاشیه بر مفاتیح الفقه فیض کاشانى.

۳ ـ فذالک در شرح مدارک.

۴ ـ مصابیح در فقه.

شیوه فقهى

کتاب فقه میرزا مهدى چاپ نشده است تا شیوه فقهى او معلوم شود اما زنوزى مى نویسد: در فقه به شیوه مرحوم بحرانى گرایش داشت.(۳۳)

با توجه به شیوه فقهى بحرانى، مى توان به طریقه او در فقه پى برد. بحرانى در کتاب حدائق ابتدا اقوال را در هر مسئله مى آورد و بعد از آن تمام روایاتى را که مى تواند دلیل باشد، ذکر مى کند. بعد از آن حکم مسئله را با دقت در روایات بیرون مى آورد و روایات قول دیگر را توجیه مى کند و اجماع و شهرت را نیز به عنوان دلیل یا مویّد ذکر مى کند. او سعى مى کند خواننده با مراجعه به این کتاب، از کتب اخبار و استدلال بى نیاز شود. شیخ مهدى فتونى در تقریظ بر یکى از کتابهاى بحرانى مى نویسد:

«این کتاب تحقیقى است که براى قبول شایسته است و بر عمل بر آن تکیه مى شود خصوصاً که بر طریق ما و روش برتر ماست که عمل بر مضمون اخبار است اگرچه هیچ کدام از فقها به آن قول معتقد نشده باشد.»(۳۴)از این بیانات مى توان نتیجه گرفت که روش فقهى میرزا مهدى تتبع در اخبار گوناگون و استنباط حکم الهى است اگرچه کسى بدان قول معتقد نشده باشد.

فرزندان

از این عالم بزرگ سه فرزند باقى ماند که عبارتند از:

۱ ـ میرزا ابوالقاسم: از فضلا و دانشمندان عصر خود بود و اندکى بعد از فوت پدر در سال ۱۲۱۶هـ .ق. درگذشت.

۲ ـ میرزا محمد حسین: از علماى کربلا و داماد آقا محمد على کرمانشاهى فرزند وحید بهبهانى بود و به سال ۱۲۲۵هـ .ق. وفات نمود.

۳ ـ زینب بیگم: به ازدواج آیت الله سید محمد حسین مرعشى شهرستانى درآمد.(۳۵)

داماد میرزا مهدى شهرستانى (محمد حسین مرعشى) به واسطه این پیوند خویشاوندى ملقب به شهرستانى شد و این لقب در خاندان ایشان باقى ماند وحجه الاسلام والمسلمین سید جواد شهرستانى که در دفتر حضرت آیت الله العظمى سیستانى است، از نواده هاى محمد حسین مرعشى شهرستانى است.

غروب خورشید

این عالم بزرگ پس از عمرى تلاش و تربیت عالمان و فضلا، سرانجام در روز دوازدهم صفر المظفر سال ۱۲۱۶هـ .ق. در ۸۶ سالگى در کربلا وفات نمود و مقبره خاندان خود واقع در رواق پشت قبور شهداى کربلا به خاک سپرده شد.(۳۶)

گلشن ابرار ج۷


۱٫ شجره نامه ایشان در کتاب تاریخچه عزادارى سید صالح شهرستانى آمده است، البته در بعضى شجره نامهها مقدارى اختلاف هست.

۲٫ تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، محمد قاسم هاشمى، ص۹۵-۱۵۹٫

۳. همان.

۴٫ وحید بهبهانى، على دوانى، ص ۱۲۲٫

۵. همان، ص ۱۲۳٫

۶٫ همان.

۷. الحدائق الناظره، ج ۱، ص ۱۴ و ۱۵ و ۱۶۷٫

۸. وحید بهبهانى، ص ۱۲۴٫

۹. وحید بهبهانى، على دوانى، ص ۱۸۸ اعیانالشیعه، سید محسن امین، ج ۱۵، ص ۴۰٫

۱۰٫ وحید بهبهانى، ص ۱۸۸، با اندکى تصرف.

۱۱. براى اطلاع بیشتر به گلشن ابرار، جلد ۵ مراجعه شود.

۱۲٫ درباره ایشان رجوع شود به وحید بهبهانى، ص ۲۳۰٫

۱۳. براى اطلاع بیشتر ر.ک.به: وحید بهبهانى، ص ۲۳۲٫

۱۴٫ وحید بهبهانى، ص ۱۸۸، با اندکى تصرف.

۱۵. ر.ک.به: الکنى و الالقاب، ج ۲، ص ۴۱۳٫

۱۶. ر.ک.به: وحید بهبهانى، ص ۲۳۷٫

۱۷. زندگى نامه ایشان در گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۱۸ آمده.

۱۸. ر.ک.به: وحید بهبهانى، ص ۲۳۶٫

۱۹٫ ر.ک.به: فوائدالرضویه، ج ۱، ص ۶۵۳ و ۱۶۳٫

۲۰. زندگى نامه ایشان در: گلشن ابرار، ج ۱، ص ۳۰۰٫

۲۱. تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۴٫

۲۲. وحید بهبهانى، ص ۳۰۷٫

۲۳. تراث کربلا، سلمان هادى الطعمه، ص ۱۴۵ تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۳٫

۲۴. تراث کربلا، ص ۱۸۵ اعیانالشیعه، ج ۱۵، ص ۴۲٫

۲۵. اعیانالشیعه، ج ۱۵، ص ۴۲٫

۲۶. همان.

۲۷. تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۳٫

۲۸. وحید بهبهانى، ص ۱۸۸٫

۲۹. همان.

۳۰. تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۴٫

۳۱. همان، ص ۱۷۵٫

۳۲. الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ج ۲، ص ۳۷۵٫

۳۳. وحید بهبهانى، ص ۱۸۸٫

۳۴. حدائق الناظره، ج ۱، مقدمه، ص ث.

۳۵٫ تاریخ پانصد ساله خاندان شهرستانى، ص ۱۷۲

۳۶. همان، ص ۱۷۰ و ۱۷۱٫

زندگینامه استاد محمدتقى شریعتى(۱۲۸۶ ـ ۱۳۶۶ش.)

 images

زندگینامه مسعودبن عبدالله بیضاوی« بابا رکن الدین شیرازی»

بابارکن الدین شیرازی ، مسعودبن عبداللّه ، عارف قرن هشتم . اصلاً از مردم بیضای فارس بود و بدین سبب برخی از منابع نسبت «بیضاوی » را هم به لقب او افزوده اند. جابری انصاری (ص ۳۲۵) نسبت «انصاری » را برای بابارکن الدین ذکر کرده و او را از خاندان جابری انصاری شمرده است و برخی از مؤلفان متأخر، به تبع او، آن را تکرار کرده اند (قمی ، ص ۱۱۶؛مدرس ، ج ۱، ص ۲۱۳)؛ولی این نسبت که در منابع قدیم ذکری از آن نیست پایه ای ندارد. بابارکن الدین در عرفان از شاگردان کمال الدین عبدالرزاق * کاشانی (متوفی ۷۳۶) و داود قیصری * (متوفی ۷۵۱) و نعمان خوارزمی بود، ودر طریقت به سلسله سهروردیه انتساب داشت . در اصفهان می زیست و در همانجا در ۲۶ ربیع الاول ۷۶۹ درگذشت .

مهمترین اثر او شرحی است فارسی بر فصوص الحکم ابن عربی * که آن را به تشویق استادش نعمان خوارزمی در سالهای ۷۳۹ـ۷۴۳ تألیف کرد و نصوص الخصوص فی ترجمه الفصوص نامید (بخش نخست این کتاب ، مشتمل بر سه فصل ، به کوشش رجبعلی مظلومی در ۱۳۵۹ ش در تهران به چاپ رسیده است ). کتاب دیگری نیز به نام معلوم الخصوص من مفهوم الفصوص داشته که در زمان تألیفِ نصوص الخصوص ناتمام بوده (رکن الدین شیرازی ، ص ۳۳۸)، ولی در فهارس و کتابشناسیها به آن اشاره ای نشده است . به گفته شیخ آذری در جواهر الاسرار ، بابارکن الدین رساله ای نیز به نام قلندریه داشته است که امروز از آن نشانی در دست نیست (اقبال ، ص ۴۶). اثر دیگر او شرح التائیه الکبری از ابن الفارض * (متوفی ۶۳۲) است به نام کشف الضّر فی نظم الدّرکه نسخی از آن موجود است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ص ۲۶۶؛منزوی ، ج ۲، ص ۱۳۱۹). به فارسی نیز شعر می سروده و نمونه هایی از آن در نصوص الخصوص آمده است .

بابارکن الدین نه تنها در هنگام حیات مورد احترام همگان بود، پس از مرگ نیز از روحانیت او استمداد می جستند و قبرش همواره زیارتگاه خاص و عام بوده است . شیخ بهاءالدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰) به بابا رکن الدین معتقد بوده و شاگردش محمدتقی مجلسی اول (متوفی ۱۰۷۰) در مشیخه شرح من لایحضره الفقیه داستان کرامت آمیزی درباره مزار بابارکن الدین و شیخ بهاءالدین نقل کرده است (خوانساری ، ج ۷، ص ۷۸؛معصوم علیشاه ، ج ۱، ص ۲۶۱؛گزّی برخواری ، ص ۴۳ـ۴۴).

آرامگاه بابارکن الدین ، که از آثار تاریخی اصفهان است ، در دوره مغول ساخته شده است و بعداً در زمان شاه عباس اول صفوی ، احتمالاً در ۱۰۱۹ یا ۱۰۲۹ (و نه ۱۰۳۹ چنانکه اشتباهاً در کتیبه آمده است )، مرمّتی در آن به عمل آمد و ایوان کاشیکاری و صحن بدان افزوده شد. در زمان شاه سلطان حسین صفوی (۱۱۱۲) نیز تعمیرات و تزییناتی در بقعه انجام شد. پس از آن در قرن سیزدهم برخی معتقدان در آن مرمّتهایی کردند. گنبد آرامگاه هرمی کثیرالاضلاعِ دوازده ترک است . بامی که گنبد روی آن ساخته شده هفت گوشه است و بنا روی پنج پایه قرار دارد. قبر بابارکن الدین در زیر گنبد در صُفه یا ایوان کوچکی در سمت چپِ درِ ورودی قرار دارد و از مرمر یکپارچه به شکل مکعب مستطیل ساخته شده است . عناوین و القاب و تاریخ وفات او در بالای قبر، بر قطعه سنگی مرمرین به خط ثلث نوشته شده است (هنرفر، ص ۴۹۴). بابارکن الدین نخستین دانشمند معروفی است که در قبرستان تخت فولاد دفن شده است ، ازینرو در قدیم تا چندی پیش از صفویه آنجا را «قبرستان بابارکن الدین » می نامیدند (همان ، ص ۴۹۳).


منابع :
(۱) این مقاله عمدتاً تلخیصی است از تحقیق جلال الدین همایی با عنوان «بابارکن الدین شیرازی متوفی ۷۶۹ که در بقعه تاریخی اصفهان مدفون است » که در نامه مینوی گرد آورده حبیب یغمایی و ایرج افشار، تهران ۱۳۵۰ ش ، ص ۴۸۰-۵۱۰ به چاپ رسیده است . برای مآخذ دیگر رجوع کنید به عباس اقبال ، «بابارکن الدین و قبر او»، یادگار ، سال ۲، ش ۴ (آذر ۱۳۲۴ ش )، ص ۴۲-۴۶؛
(۲) مسعودبن عبدالله بابارکن الدین شیرازی ، نصوص الخصوص فی ترجمه الفصوص : شرح فصوص الحکم محی الدین عربی ، چاپ رجبعلی مظلومی ، تهران ۱۳۵۹ ش ؛
(۳) محمد حسن جابری انصاری ، تاریخ اصفهان وری ؛
(۴) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۵) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات ، چاپ اسدالله اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲؛
(۶) عباس قمی ، هدیه الاحباب ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۷) عبدالکریم بن مهدی گزی برخواری ، تذکره القبور، چاپ ناصر باقری بید هندی ، قم ۱۳۷۱ ش ؛
(۸) محمد علی مدرس ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۹) محمدمعصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ ش ؛
(۱۰) احمد منزوی ، فهرست نسخه های خطی فارسی ، ج ۲، تهران ۱۳۴۹ ش ؛
(۱۱) لطف الله هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۴ ش ، ص ۴۹۵-۵۰۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد۱ 

زندگینامه حکیم علامه آیت الله شعرانى (متوفاى ۱۳۵۲ ش)

خاندان علم و تقوا

علامه بزرگ شیخ ابوالحسن شعرانى، از شخصیتهاى برجسته دانشمندان کم نظیر اسلامى قرن چهاردهم هجرى است. او بازمانده خاندانى از خاندانهاى علم و دانش و تقوا و معنویت بود. و اینک یادى از نیاکان پاک او :

۱ملا فتح‏اللَّه کاشانى سلسله نسب میرزا ابوالحسن شعرانى، به دانشمندى بزرگ و قرآن شناسى فرزانه یعنى علامه «ملا فتح‏اللَّه کاشانى» (م ۹۸۸ق.) مفسر معروف عصر صفویه مى‏رسد. تفسیر «منهج الصادقین» وى به زبان فارسى شهره آفاق است.

۲ابوالحسن مجتهد تهرانى جد اعلاى میرزا ابوالحسن شعرانى، شیخ ابوالحسن مجتهد تهرانى(۱۲۰۰ – ۱۲۷۲ق.) است. در تهران و سپس اصفهان به تحصیل پرداخت آنگاه عازم عراق شده و در حوزه‏هاى علمیه آن دیار نزد بزرگانى چون سید على طباطبایى (صاحب ریاض) ادامه تحصیل داد و با اجازه اجتهاد به تهران مراجعت کرد.

۳آخوند غلامحسین پدر بزرگ میرزا ابوالحسن شعرانى، آخوند غلامحسین، یکى از علماى متقى و فاضل تهران بود.

آخوند در سال ۱۳۱۳ق. در نجف اشرف به خاک سپرده شد.[۱]

۴حاج شیخ محمد تهرانى حاج شیخ محمد تهرانى، پدر میرزا ابوالحسن شعرانى عاملى متقى بود. در سال ۱۳۴۶ق. از دنیا رفت.[۲]

 

 

تولد و تحصیل‏

میرزا ابوالحسن شعرانى در سال ۱۳۲۰ق. در تهران و در خانواده‏اى روحانى و دانش پرور، به دنیا آمد و پرورش یافت.

سواد قرآنى را نزد پدر عالمش، شیخ محمد تهرانى، آموخت و در حقیقت پدرش نخستین معلم او بود. بعدها که کمى بزرگ شد وارد مدرسه مروى تهران گشته، به تحصیل پرداخت. ادبیات عرب، فارسى، منطق، فقه، اصول، فلسفه، ریاض، و … را طى سالها آموخت. از معروف‏ترین اساتید او در حوزه علمیه تهران، مى‏توان از آیهاللَّه حاج میرزا مهدى آشتیانى نام برد. همچنین حکیم محقق میرزا محمود قمى از اساتید او بود که مردى زاهد و دانشمند بود.[۳]

حبیب‏ اللَّه ذوالفنون[۴] نیز استاد ریاضى میرزا ابوالحسن شعرانى در حوزه تهرانى بود.

میرزا ابوالحسن شعرانى، در دوره جوانى که حوزه علمیه قم تازه تأسیس شده بود، سفرى به آن دیار کرد و در محضر اساتیدى مانند آیهاللَّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه) و حاج شیخ عبدالنبى نورى به ادامه تحصیل پرداخت.

شعرانى ۲۶ ساله بود که پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. این حادثه براى او بسیار سنگین بود ولى هرگز اراده او را در راه سالها کسب دانش و سیر در آفاق و انفس براى تحصیل علم و سیر و سلوک، سست نکرد.

این بود که او پس از سالها تحصیل در حوزه تازه تأسیس قم، آهنگ حوزه کهن و پرخاطره نجف اشرف کرد و مدتها در آنجا موفق به بهره‏گیرى از محضر اساتید بزرگ شد. در بین اساتید حوزه علمیه نجف، سید ابوتراب خوانسارى (متوفاى ۱۳۴۶ق.) بیشتر از دیگران، شعرانى را مجذوب خود کرد. سید ابوتراب خوانسارى در بین علماء شخصیت بر جسته‏اى داشت و علاوه بر فقه و معارف شیعه، با فقه اهل سنت نیز آشنا بود.[۵]

 

 

بازگشت‏

شیخ ابوالحسن شعرانى پس از تکمیل تحصیلات علمى و سیر و سلوک عرفانى و عملى، در اوج استبداد رضا خانى، به تهران بازگشت و شروع به تبلیغ و تدریس و تحقیق و ادامه سیر و سلوک کرد. او خود در این باره مى‏ نویسد:

«چون عهد شباب به تحصیل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت … از هر عملى بهره بگرفتم و از خرمنى خوشه برداشتم. گاهى به مطالعه کتب ادب از عجم و عرب، و زمانى به دِراست (تدریس) اشارات (ابن سینا) و اسفارِ (ملا صدرا) و زمانى به تتبع تفاسیر و اخبار، وقتى به تفسیر و تحشیه کتب فقه و اصول و گاهى به تعمق در مسائل ریاضى و معقول تا آن عهد به سر آمد…

سالیان دراز، شب بیدار و روز تکرار همیشه ملازم دفاتر و کراریس (همراه دفترها و جزوه‏ها) و پیوسته موافق اخلام و قراطیس (همدم قلمها و کاغذها) ناگهان سروش غیب در گوش، این ندا داد که علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت، و طاعت بى اخلاص نشود و این همه میسر نگردد مگر به توفیق خدا و توسل به اولیا، مشغولى تاچندها.

علم چندان که بیشتر خوانى‏

چون عمل در تونیست نادانى‏

شتاب باید کرد و معاد را زادى فراهم ساخت، زود برخیز که آفتاب برآمد و کاروان رفت، تا بقیمتى باقى است و نیرو تمام از دست نشده، توسلى جوى و خدمتى تقدیم کن.»[۶]

 

 

آشنایى با زبانهاى متعدد

علامه شعرانى علاوه بر مهارت کافى در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و فلسفه و ریاضى و عرفان و کلام و …، با چندین زبان – غیر از فارسى و عربى – آشنا بود:

1 فرانسه شعرانى به زبان فرانسه، کاملاً تسلط داشت و بسیارى از کتب علمى اسلامى ترجمه شده به زبان فرانسه را خود مطالعه و با متن اصلى تطبیق مى‏کرد و صحت و سقم ترجمه را تعیین مى‏نمود.

 2  ترکى زبان ترکى را مثل زبان مادرى مى‏ دانست و مى‏ خواند و مى‏ نوشت.

3  انگلیسى وى به زبان انگلیسى نیز به قدر متعارف و لازم آشنایى داشت.

4  عبرى شاید شگفت انگیز باشد که عاملى دینى با آن همه وسعت اطلاعات و اشتغالات در علوم مختلف، به زبان عبرى هم تسلط داشته باشد! ایشان این زبان را از یک روحانى یهودى فرا گرفته بود.[۷]

 

 

شاگردان فرزانه‏

علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در مدت عمر پر برکت خویش شاگردانى فرزانه و حکیم و فقیه تربیت کرد. بسزاست به معرفى برخى از آنان بپردازیم.

1آیه اللَّه میرزا هاشم آملى (۱۳۲۲ – ۱۴۱۳ق.)

او در شهرستان آمل متولد شد و پس از گذراندن دوره ابتدایى و مقدماتى، عازم تهران شد و در نزد شهید مدرس، سید محمد تنکابنى و شعرانى ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۴۵ق. به قم رفت و دوره عالى فقه و اصول را از آیهاللَّه شیخ عبدالکریم حائرى و آیه اللَّه سید محمد حجت کوه کمرى فرا گرفت و به درجه اجتهاد رسید. مدتى نیز در نجف در محضر میرزا حسین نایینى، آقا ضیاء عراقى و سید ابوالحسن اصفهانى ادامه تحصیل داد. او سالها در حوزه علمیه قم به تدریس فقه و اصول پرداخت و شاگردانى بزرگ و دانشمند تربیت کرد.[۸]

2آیه اللَّه شیخ عبداللَّه جوادى آملى‏

از فقها، مفسران و فلاسفه بزرگ معاصر و از اساتید حوزه علمیه قم داراى دهها اثر علمى و فقهى و تفسیرى است.[۹]

3آیه اللَّه شیخ حسن حسن‏ زاده آملى‏

حکیم الهى، فقه، ریاضیدان، ادیب، شاعر و متبحر در نجوم و هیئت، و عارف سالکِ معاصر، که در آسمان دانش و معرفت همچون خورشید مى‏درخشد. ایشان سالها در تهران از محضر علامه شعرانى در زمینه فقه و تفسیر و ریاضى و حکمت و عرفان و … استفاده کرده و بهره‏هاى فراوان برده است و خاطراتى شیرین و شنیدنى از آن استاد الهى به یاد دارد.

4استاد شیخ محمد حسن احمد فقیه یزدى‏

استاد شیخ محمد حسن احمدى فقیه یزدى، از شاگردان موفّق علّامه شعرانى و از اساتید حوزه علمیه قم است.

5على اکبر غفارى‏[۱۰]

استاد دانشمند على اکبر غفّارى از شاگردان فرزانه علّامه شعرانى است که در زمینه تصحیح، تحقیق و طبع آثار حدیثى شیعه خدمات ارزنده‏اى انجام دادند.

6محدث اُرمَوى (۱۳۲۳ق – ۱۳۵۸ش)[۱۱]

استاد علّامه مرحوم میر جلال الدین محدّث اُرموى از شاگردان علّامه شعرانى بود. در شهر ارومیه دیده به جهان گشود و پس از عمرى تحصیل و تحقیق و تألیف و تصحیح آثار علمى و دینى گذشتگان، در سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران درگذشت. او بیش از هفتاد اثر گرانقدر را تصحیح یا تألیف کرده است.

 

 

یادگارهاى ماندگار

آثار قلمى علّامه شعرانى، بهترین وسیله شناخت وسعت و عمق علم و دانش و تفکر اوست:

 

الف – تفسیر و علوم قرآنى:

1حاشیه بر مجمع البیان (در ده جلد)

2 تصحیح کامل تفسیر صافى (در دو جلد)

3 حواشى و تعلیقات بر تفسیر منهج الصادقین (در ده جلد)

4 مقدمه و حواشى و تصحیح کامل تفسیر ابوالفتوح رازى (در دوازده جلد)

5 نثر طوبى، دائره المعارف اصطلاحات قرآن، از الف تا حرف صاد.

6 تجوید قرآن

7 طبع و چاپ بیش از ۶۰ نسخه قرآن در اندازه‏هاى مختلف.

 

 

ب – حدیث و روایت :

۱-جمع حواشى و تحقیق و تصحیح کتاب وافى اثر مرحوم فیض کاشانى (در سه جلد)

2 تعلیقات بر شرح اصول کافى اثر ملا صالح مازندرانى، (در دوازده جلد)

3 تعلیقات بر وسائل الشیعه (از جلد ۱۶ تا ۲۰)

4 حاشیه بر ارشاد القلوب دیلمى.

5 ترجمه و شرح دعاى عرفه سید الشهداءعلیه‏السلام، ضمیمه کتاب فیض الدموع.

6 ترجمه و شرح مفصل صحیفه کامل سجادیه

7 تحقیق و تصحیح جامع الرواه ۸٫ رساله در علم درایه‏

 

 

ج – فقه و اصول :

 1المدخل الى عذب المنهل، در اصول

2 شرح کفایه الاصول – آخوند خراسانى

3 شرح تبصره علامه حلى

4 حاشیه کبیره بر قواعد

5 رساله در شرح شکوک صلاه در عروه الوثقى

6 فقه فارسى و مختصر براى تدریس در مدارس

7 مناسک حج با حواشى ۹ نفر از مراجع تقلید.

 

 

د – فلسفه و کلام :

1شرح تجرید در علم کلام

2 حاشیه بر فصل الخطاب محدث نورى

3 کتاب راه سعادت در اثبات نبوت و رد شبهات یهود و نصارا

4 ترجمه کتاب «الامام على صوت العداله الانسانیه» با نقدِ لغزشهاى نویسنده (جرق جرداق)

5 تعلیقاتى بر کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» نوشته مونتگمرى وات.

6 اصطلاحات فلسفى

7 مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحکم سبزوارى

 

 

ه – هیئت و نجوم :

1شرح عمل به زیج (جدولى که از روى آن به حرکات سیارات پى مى‏برند) مبتنى بر هیئت جدید.

2 تعلیقه و مستدرک تشریح الافلاک با اشاره به هیئت جدید.

3 هیئت فلاماریون، ترجمه از زبان فرانسه

4 تقاویم (تقویمهاى) شبانه روزى‏

 

 

و – تاریخ :

1ترجمه «نفس المهموم» اثر حاج شیخ عباس قمى

2 مقدمه، تصحیح و تحقیق کشف الغمه

3 مقدمه و تصحیح منتخب التواریخ

4 مقدمه کتاب وقایع السنین خاتون آبادى

5 مقدمه، تصحیح و تعلیقات بر کتاب «روضه الشهداء».

 

 

ز – فنون دیگر :

تصحیح کامل و مقدمه و حاشیه بر جلد اول و سوم کتاب «نفایس الفنون فى عرابس العیون» اثر محمود آملى از دانشمندان قرن هشتم.[۱۲]

 

 

وفات

علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و بیمارى قلب و ریه شد و زیر نظر پزشک بود. وقتى بیمارى ‏اش شدت یافت براى معالجه به آلمان برده شد و در بیمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گردید. اما معالجات سودى نبخشید و شاید تقدیر چنین بود! … سرانجام این عالم عامل و دانشمند کم نظیر، پس از هفتاد و سه سال زندگى پرافتخار، در شبِ یکشنبه، هفتم شوال ۱۳۹۳ (۱۳۵۲/۸/۱۲) جان به جان آفرین تسلیم کرد و دعوت حق را لبیک گفت.

روز چهارشنبه، جنازه ‏اش به تهران و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشییع گردید و در جوار ملکوتى حضرت عبدالعظیم حسنى، روبروى باغِ طوطى، به خاک سپرده شد.[۱۳]

____________________________________________________

[۱] همان، ص ۲۴، بنقل از نفس المهموم

[۲] مجله نور علم، شماره ۵۰ – ۵۱، ص ۷۶٫
[۳] روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۳۷۱/۱۱/۲۸٫
[۴]دهخدا، ذیل : حبیب‏اللَّه؛ براى آشنایى با آثار او. ر. ک: الذریعه، آقا بزرگ تهرانى، ۴۳۹۶/۴ و ۴۰۱ و ۴۰۳؛ ۲۱۹/۸٫
[۵] ر. ک: علماء معاصرین، ملا على واعظ خیابانى، ص ۱۳۹ – ۱۴۳؛ معارف الرجال، محمد حرزالدین، ج ۳، ص ۳۱۰٫
[۶] ترجمه نفس المهموم، ص ۲٫
[۷] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۹۴٫
[۸] روزنامه جمهورى اسلامى، ۷۱/۱۲/۸؛ مجله نور علم، ش ۵۲ – ۵۳، ص ۱۹۵٫
[۹] درباره زندگى ایشان، مراجعه شود به کیهان فرهنگى، ش ۹، سال دوم.
[۱۰] ر.ک: کیهان فرهنگى، سال ۱۳۶۵ ش‏۳٫
[۱۱] آثار محدث ارمورى در کیهان فرهنگى، آبان ماه ۱۳۶۴، معرفى شده است.
[۱۲] کیهان اندیشه، شماره ۴۵، ص ۸۲؛ چهره درخشان، دکتر قوامى واعظ، ص ۳۰٫
[۱۳] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۸۶ به بع

زندگینامه آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى (متوفاى ۱۳۵۳ ش)

download


ولادت


۱۳۰۱ ق . براى قلعه آقا عبدالله سالى فراموش ناشدنى بود. ستاره بخت این قلعه از یاد رفته ، از خانه کلین سید على ، کشاورز پاک نهاد آبادى ، برآمد ( وآرام آرام سمت مرکز آسمان دانش و پرهیزکارى روان شد.
مردمى که به یاد آقا عبدالله ، پیر پارسا و دانشور دهکده ، به خانه فرزندش ‍ سید على مى شتافتند  آثار بزرگى را در سیماى پور پاک سرشت آبادى مشاهده مى کردند. پدر که هواى کامیابى فرزند در سر مى پروراند سید محمود را به آموختن قرآن فراخواند و اندکى بعد وى را روانه بسطام ساخت تا در خدمت استاد کهنسال آن منطقه اندوخته هایش را فزونى بخشد.


استاد بسطامى مهربان و نیک اندیش بود و شاگردانش را به سفره قناعت خویش فرا مى خواند. هر چند این کار وى روح صمیمیت در فضاى دل کودکان مى پراکند ولى دشواریهایى نیز در پى داشت ؛ او به سبب کهولت پس از صرف غذایى اندک ، خداى را سپاس مى گفت و دست از خوردن مى کشید، سید محمود و دوستش نیز به احترام استاد گرسنه خوان را ترک مى گفتند. ادامه این روند زندگى در بسطام را دشوار ساخت و شاگردان را به چاره جویى فرا خواند.
آرى سرانجام گرسنگى توان ایستادگى در بسطام را از نوباوگان قلعه آقا عبدالله ستاند و آنه به شوق غذا فاصله دو فرسنگى بسطام تا آبادى را یک نفس دویدند و یکسره به ظرف نان یورش بردند.


سالهاى آغازین دانش اندوزى با همه دشواریها شتابان گذشت و فرزند پاکدل سید على در این مدت با الفباى جاودانگى و کمال آشنا شد. پاى بندى نوباوه آسمان تبار قلعه آقا عبدالله به آیین وحى در این سالها روستاییان سخت کوش را شگفت زده ساخت .
نگاهى گذرا به دو رخداد آن روزگار مى تواند ما را با اندیشه آسمانى کودک فرزانه شاهرود آشنا سازد:
۱ – روزى سید محمود گوسفندان را به چرا برد. در دشت مردى از وى پرسیدن این دامها از کیست ؟ کودک پاسخ داد: سید على مرد پرسید: مى دانى در چه مکانى مى چرند؟


سید محمود گفت : آرى ، دشت خداست .
مرد گفت : نه ، این مرتع ماست و راضى نیستیم دیگران در آن گوسفند بچرانند.
کودک شتابان دامها را سمت خانه حرکت داد، یکسره نزد بردار بزرگترش ‍ رفت و گفت : این شما و این گوسفندان ، دیگر هرگز آنها را به چرا نخواهم برد. برخى از مراتع مالک دارند و ما ندانسته در مال مردم تصرف مى کنیم ، این کار حرام است و آثارى زیانبار در پى دارد.


۲ – کشاورزان منطقه دو سال پیاپى در بند ملخها گرفتار آمده بودند. آشکار شدن آثار این آفت در ماههاى آغازین سال سوم آنها را در نگرانى فرو برد. سران آبادى در سراى سید على گرد آمدند تا راههاى مبارزه با ملخ را بررسى کنند. هر یک از آنها به فراخور تجربه خویش راهى پیشنهاد کرده ، درباره کارهایى آن سخن مى گفت . چون گفتگوها به بن بست رسید، سید محمود یکباره برخاست و گفت : همه به خداوند روى آورید و بر پرداخت زکات مالتان پیمان ببندید تا پروردگار آفت از کشتگاهتان دور سازد و باران رحمت خویش را بر شما فرو ریزد.


این سخن بزرگ ، که از کودک خردسال بعید مى نمود، کشاورزان نگران را به خود آورد؛ بنابراین همه پیمان بستند که اگر آفت از کشتزارشان دور شد، کشته هایشان به بار نشست و انبارهاشان از گندم آکنده شد. نیکبختان بر پیمان خویش استوار ماندند و زکات پرداختند ولى برخى از خیره سران زکات را زیان پنداشته ، گفتند: هر چیزى پایانى دارد. چگونه ممکن است پایان آفت به گفتار خردسالى وابسته باشد، نادانسته پیمانى بستیم و نیازى به انجام دادن عهد روزهاى ناکامى نیست .
آنها با این اندیشه انبوه گندمهایشان را در انبار جاى دادند ولى بزودى در بندکاردار خویش گرفتار آمدند و انبارشان هدف آفتها قرار گرفت .


نوجوان عادل


گریز از گرسنگى هاى بسطام براى سید محمود پایان دانش اندوزى نبود، بلکه آغازى نو در مسیر کمال به شمار مى آمد. بنابراین پس از توقفى اندک در روستاى خوى شراه شاهرود پیش گرفت .
پشتکار شبانه روزى در کنار پرهیزگارى و زهد بزودى نامش را بلند آوازه ساخت . دانشمندان شهر چنان به نوجوان ساده قلعه آقا عبدالله اعتماد پیدا کرده بودند که هرگاه در نشستى حضور فردى عادل ضرورى مى نمود، وى را فرامى خواندند.


ناگفته پیداست که روزگار زندگى در شاهرود علاوه بر پیروزیهاى چشمگیر در دانش اندوزى و پارسایى با دشواریها و غمهاى فراوان نیز همراه بود؛ دشواریهایى که بى تردید مرگ پدر در شمار مهم ترین آنها جاى داشت .سید على حامى بزرگ فرزند سخت کوش قلعه آقا عبدالله در این سالها دیده از جهان فرو بست و او را در اندوهى سترگ فرو برد. اندوهى که سراسر عبرت بود و روشن بینى و دور اندیشى اش را فزونى بخشید. مشاهده بر باد بودن بنیادهاى زندگى بشر انگیزه کسب دانش و کرامتهاى اخلاقى را بیش از پیش در وجودش نیرومند ساخت . بنابراین بیش از پیش کوشید و پس از مدتى شاهرود را به قصد خراسان ترک گفت .


در پناه آفتاب


خراسان براى نوجوان کوشاى قلعه آقا عبدالله سرزمین آرزوهاى بزرگ بود. او در پناه آفتاب فروزان آسمان ولایت ، حضرت رضا علیه السلام ، به دانش ‍ اندوزى پرداخت و در شمار دانشوران جاى گرفت . توان بالاى او در بیان ساده مطالب دقیق علمى بتدریج بسیارى از دانشجویان را پیرامونش گرد آورد. او اینک چنان مورد توجه دانش پژوهان قرار گرفته بود که همزمان با آموختن ((کفایه الاصول )) آن را تدریس مى کرد. اشتیاق فراوان سیدپاک سرشت شاهرود به درک حقایق ژرف این کتاب گرانسنگ و تکرار پیوسته آن سبب شد تا سرانجام عبارتهاى سنگین آخوند خراسانى در ضمیرش نقش بندد و او حافظ یکى از دشوارترین متنهاى اصولى حوزه شود.


استعداد فراوان و نبوغ سرشار فرزند فروتن سید على به اندازه اى استادان دلسوز حریم پاک هشتمین امام شیعه را تحت تاءثیر قرار داد که چون از نقشه بازگشت او به شاهرود آگاه شدند، وى را از این اقدام بازداشتند، استادش ‍ چون پدرى مهربان او را نزد خویش فرا خواند و گفت : تو مقلد آخوند خراسانى هستى ، او درس خواندن براى فردى چون تو را واجب مى داند. بر تو واجب است کارهاى دیگر را رها کنى و تنها به درس روى آورى .


هر چند دانشجوى جوان شاهرود به سبب مشکلات مادى هرگز هواى نجف در سر نمى پروراند  ولى سخن روشن استاد، همه نقشه هایش را بر هم زد و افقى نوین در برابر دیدگانش گشود. بنابراین با هدف به حریم امیر مؤ منان على علیه السلام راه زادگاهش پیش گرفت و پس از مدتها دورى با مادر کهنسالش دیدار کرد.


خبر وجوب سفر فرزند به نجف براى مادر پاکدامن قلعه آقا عبدالله ناگوار بود. ولى او هرگز به خود اجازه نمى داد در برابر تکلیف شرعى سید محمود بایستد. پس بر خواستهاى دیرینش پاى نهاد و در بامدادى سرد هجرت فرزند دلبندش را به تماشا نشست .


فصل شکفتن


سال ۱۳۲۸ ق . براى نابغه شاهرود سالى سرنوشت ساز بود. پژوهشگر فروتن قلعه آقا عبدلله به حریم ملکوتى امیر مؤ منان علیه السلام گام نهاد و خود را در برابر تابش مستقیم خورشید درخشان آسمان فقاهت حضرت آخوند خراسانى جاى داد. او چنان مى اندیشید که باید در همه درسهاى استاد فقیهان شیعه حضور یابد و از دریاى دانش آن مرجع وارسته بهره کامل گیرد ولى دریغ که روزگار چنین نپسندید. هنوز هیجده ماه از حضور سید به نجف نگذشته بود که آخوند خراسانى به سراى دیگر شتافت  و مؤ منان را در نگرانى و اندوه فرو برد.


دانشجوى سخت کوش شاهرودى پس از رحلت استاد نامور از محضر مراجع ارجمند شیعه ، حضرات آیات عظام حاج آقا ضیاءالدین عراقى و میرزا حسین نایینى بهره برد.  و در شمار فقیهان آن حوزه نورانى قرارگرفت .
استعداد شگرف ، دانش فراوان و نبوغ چشمگیر گوهر گرانبهاى قلعه آقا عبدالله پیوندى نا گسستنى میان او و مراجع بزرگ شیعه پدید آورد. اعتماد میرزاى نایینى به سید محمود آنچنان بود که شاگردانش را براى آزمودن اجتهاد نزد او مى فرستاد و گواهى وى را گواهى دو عادل به شمار مى آورد.


نگاهى به آنچه در یکى از روزها میان استاد و شاگرد گذشته است مى تواند نشان دهنده ژرفاى اعتماد میرزاى نایینى به سید باشد.
شخصى خدمت مرجع مسلمانان شتافت و خواستار اجازه اجتهاد شد استاد در باره وضعیت علمى آن مرد با دانشوران پیرامونش به رایزنى پرداخت هر یک به گونه اى او را ستودند و مجتهد مطلق خواندند ولى سید محمود تنها به عبارت او مجتهد است بسنده کرد. اندکى بعد مجلس پایان پذیرفت و حاضران مجلس استاد را ترک گفتند. پس از ساعتى سید محمود دیگر بار به خانه استاد شتافت . استاد که همچنان قلم به دست داشت و در اندیشه فرو رفته بود، با مشاهده سید فرمود: من در باره شخصى که براى اجازه اجتهاد آمده بود پرسیدم شما تنها عبارت ((او مجتهد است )) بر زبان راندى و درباره مطلق یا متجزى بودنش هیچ نگفتى ، این سخن مرا در سرگردانى فرو برده است ، نمى دانم چه بنویسم .


سید پاسخ داد در دیدگاه من او مجتهد متجزى است .
مرجع مسلمانان فرمود:اینک آسوده خاطر شدم . پس چنانکه شاگرد گرانقدرش گفته بود اجازه اى براى آن شخص نگاشت . (۶۴۹)
البته رازى که پیر پارساى نایین در چشمان شاگرد شاهرودیش خوانده بود براى همیشه پنهان نماند. بتدریج پرهیزکارى و دانش بسیار فرزند پاکراءى سید على زبانزد همه دانشوران نجف شد و ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله چنان اوج گرفت که بزرگانى چون آیت الله آقا ضیاءالدین عراقى و آیه الله العظمى سید ابوالحسن اصفهانى نیز او را ذوالشهادتین خواندند و مشتاقان اجتهاد را براى آزمون نزد وى فرستادند.


فقیه تهیدست


هر چند دانشجوى کوشاى شاهرودى بزودى در شمار دانشوران جاى گرفت نزد مراجع روزگار از اعتبار بایسته اى برخوردار شد ولى چرخ بخت بر مراد وى نمى گذشت و نادارى او را رها نمى ساخت . بنابراین ناگزیر بارها هواى بازگشت به وطن در سر پروراند شاید گشایشى در زندگى اش پدید آید و خانواده اش از رنج و تهیدستى نجات یابد ولى استاد گوهر شناس ‍ نایینى وى را از این کار باز داشت . البته مرجع شیعه در این گفتار تنها نبوده بلکه همسر فداکار فقیه شاهرودى نیز در شمار بازدارندگان سید از سفر به ایران جاى داشت . او، که ارج دانش مى دانست ، چون از هدف همسرش گرانقدرش آگاه شد، گفت : ما با نان خشک روزگار مى گذرانیم ، شما دانش را به خاطر بهبودى زندگى ما رها نکنید.


بدین ترتیب ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله همچنان به زندگى دشوار نجف ادامه داد. فرزند برومندش آن روزهاى سخت را چنین به خاطر مى آورد:
شخصى در حضور آقا وصیتنامه اى به زبان دامادش تنظیم کرد و به امضاى آقا رساند داماد، که نزدیک خانه ما مغازه داشت ، پس از در گذشت پدر همسرش از آقا خواست که وصیتنامه را باطل کند ولى آقا سرباز زد.


مغازه دار براى رسیدن به مراد خویش حتى به تهدید نیز دست یازید ولى آقا تسلیم نشد. این امر بذرهاى دشمنى را در مغازه دار بارور ساخته ، او را در شمار دشمنان آقا جاى داد. مدتى ادامه یافت ولى سرانجام آبها از آسیاب افتاد، مرد در کردار آقا اندیشه کرد. شیفته ایمان و پرهیزگارى وى شد و گفت : آقا، شما هر روز از بازار نسیه مى خرید و چون پول ندارید ناچار هر جنسى که به شما دهند به خانه مى برید. اجازه دهید از این پس هر روز مقدارى پول نقد به شما قرض دهم تا با دست پر به بازار رفته ، کالاى خوب تهیه کنید.


از آن روز به بعد هر بامداد پنجاه فلس معادل یک تومان از او قرض کرده ، جنس مى خریدیم . البته آن مغازه دار بر گفتارش پایدار نماند. چون روزگار قرض به درازا مى کشید، اندک اندک میزان وام را کاهش داد و… سرانجام قطع مى کرد.
ما ناچار به مغازه اى که ماست و خرما مى فروخت روى آورده ، با ماست و خرماى نسیه روزگار مى گذراندیم . درست یادم هست یک بار هفته اى گذشت و ما جز نان و خرما، که ارزانترین غذا بود. نخوردیم … گاه اجازه بهاى منزل ماهها به تاءخیر مى افتاد… هرگاه دشوارى از حد مى گذشت و فشارها فزونى مى یافت ، آقا مى فرمود: محمد، برو زیارت عاشورا بخوان ، دعا کن .
من بر بام خانه فراز آمده ، زیارت عاشورا مى خواندم ، در پى این دعا دو دنیا مى رسید و گشایش فراوان در زندگى پدید مى آمد…


تنگدستى سید فقیهان شاهرود چنان بود که هر بیننده اى را تحت تاءثیر قرار مى داد. روزى یکى از آشنایان به وى گفت : میرزاى نایینى و سید ابوالحسن درباره شما بى انصافى مى کنند. شما با فضل و دانشى که دارید هرگز نباید چنین تنگدست باشید.
سید محمود، که توهین به مراجع را روا نمى دانست ، پاسخ داد: هیچ یک از آنها بى انصاف نیستند؛ سید، که هر روز به دانشجویان نان مى دهد، چنان مى اندیشد که میرزا شاگردانش را اداره مى کند و میرزا نیز معذور است زیرا روزى یکى از مؤ منان بسطام نزد وى گفت : اجازه دهید وجوهاتم را به سید محمود دهم . آن بزرگوار نیز پذیرفت ولى آن مؤ من هرگز چیزى نفرستاد. اینک میرزا چنین مى اندیشد که مرد بسطامى بر سخن خویش پایدار مانده زندگى ام را اداره مى کند. او چنان بر این پندار خویش استوار است که حتى انتظار دارد من دانشجویان تهیدست را یارى دهم .

مراد پارسایان


هر چند فقیه فرزانه شاهرود هرگز در اندیشه شهرت نبود و آن را مایه بازماندن از پژوهشهاى ژرف مى دانست ولى دانش فراوان و پرهیزگارى بسیار سرانجام وى را بلند آوازه ساخت . او که به هیچ چیز جز خشنودى پروردگار نمى اندیشید، گاه براى دست یابى بدین هدف بهایى سنگین مى پرداخت ، براى مثال وقتى حاج احمد معین بوشهرى ، بنیانگذار آب لوله کشى شده آشکار ساخت و مردم را از مصرف آن بازداشت ، فقیه پارساى قلعه آقا عبدالله هر بامداد پس از پایان تدریس ظرف برمى داشت همراه فرزندانش سمت نهر ویژه آبیارى نخلستانها، که در سه کیلومترى غرب شهر جاى داشت ، مى شتافت و آب مصرفى خانه را به نجف مى آورد، این کردار دشوار چهل روز ادامه یافت .


پارسایى که نظیر سید فقیهان شاهرود که گاه در اقدامهایى چنین دشوار آشکار مى شد. دانشجویان وارسته حوزه نجف را تحت تاءثیر قرار داده ، سمن آستان اخلاص و تقواى آن مجتهد پاکراءى مى کشاند. حضرت آیه الله حاج شیخ محمد کوهستانى ، عارف شهره مازندران ، در شمار دوستداران شخصیت الهى سید محمود جاى داشت . آن بزرگمرد چنان به پژوهشگر نستوه شاهرود ارادت داشت که هرگاه به نجف سفر مى کرد در خانه آن دانشمند پارسا اقامت مى گزید.


راز سامرا


شیفتگى و عشق به واپسین پیامدار هدایت حضرت محمد صلى الله علیه و آله و خاندان پاکش را باید از ویژگیهاى سید محمود دانست . خورشید فروزان دانش و پرهیزگارى همواره به زیارت معصومان علیه السلام مى شتافت . البته آن بزرگمرد در فرصت اندک این سفرها نیز از تلاش باز نمى ایستاد. زمانى با گمراهان مناظره مى کرد، گاه به ارشاد مؤ منان مى پرداخت و زمانى منحرفان را به راه راست فرا مى خواند.


ناگفته پیداست که چنین سفرهاى پربارى هرگز از چشم عنایت پیشوایان دین پنهان نمى ماند. آنچه در راه سامرا بر فقیه پاکدل قلعه آقا عبدالله گذشت نشانه روشن درستى این سخن است . در این سفر نیکمردى به نام میرزا باقر عبافروش مجتهد وارسته نجف را همراهى مى کرد، اندک اندک توان سید کاستى پذیرفت . ناگزیر میانه راه بر زمین نشست و گفت : دیگر نیرو ندارم . شمار به راهتان ادامه دهید.


میرزاباقر، که وضعیت جسمى همسفرش را دشوار مى دید، شتابان سمت سامرا حرکت کرد تا پیش از غروب آفتاب کمک بیاورد و سید را از بیابان نجات بخشد.
سید فقیهان شاهرود نومیدانه سر بر خاک نهاد و دراز کشید. در این لحظه مردى با الاغ سپید به وى نزدیک شد، بر بالینش قرار گرفت ، دست بر اندامش کشید، یکباره همه وجودش را از ناتوانى و درد رهایى بخشید. آنگاه گفت : سوار شو!


فقیه فرزانه نجف سوار مرکب شد و سمت سامرا حرکت کرد. پس از اندکى راه پیمایى با خود گفت : آقایى چنین بزرگوار پیاده راه مى پیماید و من سواره ، نه این هرگز درست نیست . آنگاه لب گشاد. تعارف آغاز کرد: آقا، بگذارید پیاده شوم ، شما سوار شوید.
ولى در این لحظه خود را نزدیک شط سامرا یافت . شادمان پیاده شد، وضو ساخت و آماده ورود به حرم شد که ناگهان میرزا باقر عبافروش را دید همسفرش ، که تازه کنار رود رسیده بود، شگفت زده گفت : شما که ناتوان و بیمار سر بر خاک نهاده بودید، چگونه پیشتر از من به سامرا رسیدى ؟!


سید پاسخ داد: آرى ، ولى این آقا یارى ام کرد و مرا رساند.
سپس برگشت تا آقا را به میرزاباقر نشان دهد ولى اثر از وى نیافت . میرزا باقر، که در شگفتى فرورفته بود، هر چه در مسافران پیرامون شط نگریست مردى با الاغ سپید ندید، پس فریاد بر آورد: معجزه … معجزه …
فقیه پرهیزگار نجف او را از این کردار بازداشت و گفت : هرگز راضى نیستم از این راز پرده بردارى .


مرجع شیفته


آفتاب دانش و پرهیزگارى اندک اندک از ستیغ نجف سر بر آورد. و بر همه سرزمینهاى اسلامى نور فقاهت و گرماى ایمان پاشید. روزگار مرجعیت آن فقیه فروتن از توکل ، اخلاص ،ایثار، و عشق به اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله آکنده بود. هنوز کوچه هاى شهر آسمانى نجف محاسن سپید، گامهاى آرام و زمزمه دعاى نور چشم بیدار دلان عراق را فراموش نکرده اند. چه بسیار مغازه داران و رهگذرانى که بارها تغییر مسیر سید و حضور ناگهانى اش در مجالس سوگوارى اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام را با دیدگان ناباور خویش مشاهده کردند. فرزند برومند سرور فقیهان نجف از عشق بى پایان پدر به معصومان علیه السلام چنین پرده برداشته است :


آقا در مجلس روضه از همه بیشتر گریه مى کرد، به مجالس سوگوارى امام حسین علیه السلام بسیار اهمیت مى داد. هنگامى که در پى کارى روان بود یا براى تدریس شتابان کوچه اى را پشت سر مى گذاشت و با در باز، پرچم سیاه و صداى مرثیه خاندان پیامبر روبرو مى شد، بى درنگ وارد خانه شده ، در عزا دارى شرکت مى جست . وقت کسى دلیل این کار را مى پرسید، مى فرمود:
((نمى توانم از جایى که مجلس سید الشهداء علیه السلام برپاست ، بگذرم و بى اعتنا باشم .))


فقیه شیفته نجف خود را پدر و برادر مومنان به شمار مى آورد. چون از گرفتارى کسى آگاه مى شد در نگرانى فرو مى رفت و همه توانش را در راه رهایى او به کار مى گرفت . او چنان به رفع مشکلات دین باوران اهمیت مى داد که گاه تنها براى نجات مسلمانى از گرفتارى راه حرم امیرمؤ منان علیه السلام پیش مى گرفت و با دلى شکسته و دردمند به دعا مى پرداخت .


البته سایه مهر درخت تناور مرجعیت شیعه به گروهى خاص محدود نمى شد؛ در نشستهاى خصوصى و عمومى گاه با عصا به تک تک حاضران اشاره مى کرد و سلام و دعا مى فرمود. اهمیت این احوالپرسى در نگاه وى چنان بود که اگر کسى به سبب گفتگو با اطرافیان سلامش را در نمى یافت ، منتظر مى ماند تا از کار خویش فارغ شده ، پاسخ سلام دهد. سپس به دیگران اشاره کرده ، احوالپرسى را ادامه مى داد.


در دیدگاه گوهر گرانبهاى شاهرود کودکان از ارجى همانند بزرگسالان برخوردار بودند. گاه در مسیر حرکت سرشک طفلى ، توان از وجودش ‍ مى ربود و گامهایش را سست مى ساخت ، بنابراین درنگ مى کرد، به اندازه اى عطوفت نشان مى داد تا کودک آرام گیرد.
ناگفته پیداست که ارادت سید به مؤ منان تنها در شعار خلاصه نمى شد؛ آن بزرگوار با پزشکان ، داروخانه داران و نانوایان متعدد چنان قرارداد بسته بود که خدمات رایگان به نیازمندان ارائه کنند. مزد کردار خویش را از دفتر مرجع مؤ منان دریافت دارند.


زاهد سپید دست


پدر مهربان امت دنیا را به اندازه اى پست و خرد مى دید که حتى اندیشه فراهم آوردن سرپناهى براى خویش در سر نمى پروراند. اجاره نشینى مرجع بزرگ شیعه چنان بر دوستداران گران مى آمد که گاه هزاران دینار به وى هدیه مى کردند تا خانه اى خریده ، روزهاى پایانى عمرش را دور از نگاههاى صاحبخانه و دغدغه اجاره بها به سر برد. ولى رادمرد پارساى شاهرود هدایایى که براى خرید مسکن به وى داده شده بود، در راه سازماندهى حوزه هاى نجف ، کربلا و سامرا مصرف مى کرد.


دنیا گریزى فقیه پارساى شیعه سرانجام پیروانش را بر آن داشت که بجاى اهداى بهاى مسکن ، خانه اى خریده ، نام سید محمود شاهرودى را در سند آن ثبت کنند.
مدتى پس از این کردار خداپسندانه گروهى از نیکمردان کویتى بر آن شدند که با خرید اتومبیلى مرجع کهنسال خویش را از رنج پیاده روى برهانند. آفتاب فروزان نجف با شنیدن این خبر شتابان واکنش نشان داد و آنها را از چنین اقدامى بازداشت .


ما صاحب داریم !


روزگار مرجعیت ستاره تابناک قلعه آقا عبدالله را باید در شمار دشوارترین سالهاى زندگى وى جاى داد. آن بزرگمرد در انجام دادن وظیفه سنگین رهبرى مسلمانان به هیچ چیز جز یارى امامان معصوم علیه السلام دل نبسته بود. نگاهى به یکى از رخدادهاى آن سالهاى دشوار مى تواند ما را در درک میزان توکل و ایمان آن فقیه وارسته یارى دهد:


پایان ماه نزدیک بود، سید على ، فرزند گرانقدر آقا، که مسؤ ولیت امور مالى را بر عهده داشت ، در نگرانى به سر مى برد. فکر مراجعه نانوایان و داروخانه داران ، حقوق ماهیانه دانشجویان علوم اسلامى و نبود بودجه کافى او را مى آزرد و بنابراین نزد پدر شتافته ، گفت : روز آخر ماه است باید بدهکاریها را بپردازیم و حقوق بدهیم ولى پولى نداریم .


آقا فرمود: به من چه ربطى دارد؟ خود امام زمان عج باید درست کند. چرا من غصه اش را بخورم ؟… اى کم اعتقادها شتاب نکنید.
سید على نومید اتاق پدر را ترک گفت ، دیگربار در اندیشه فرو رفته تا شاید راهى بیابد ولى هر چه بیشتر اندیشید، بن بستها را فزونتر یافت . اضطراب رهایش نمى کرد. تصور فردا و بى پولى مرجع شیعه آزارش مى داد. اندک اندک شب فرا رسید و سید على نومیدتر از همیشه آماده خفتن شد که ناگاه صداى کوفتن در همه را در شگفتى فرو برد.


مرد کهنسالى پشت در بود و بر تقاضاى دیدار با مرجعیت شیعه پاى مى فشرد. پیرمرد به محضر آقا شتافت و چهارده هزار دینار به وى تقدیم کرد. سرور فقیهان نجف اندکى در دینارها خیره شد، سپس به فرزندان و اطرافیانش نگریست و فرمود: اى کم عقیده ها، ما صاحب داریم ، حالا پولها را بردارید و به خانه طلبکارها و مسؤ ولان پرداخت شهریه برسانید.


در وادى سیاست


۱۳۴۲ سال آشکار شدن چهره واقعى دستگاه ستم پیشه پهلوى بود. عوامل شاه در این سال حوزه علمیه قم را آماج یورشهاى سنگین خود قرار داده ، امت را در سوگ فرو بردند. خورشید فروزان آسمان مرجعیت چون پدرى سوگمند جنایت خونبار درباریان را محکوم ساخت و با فرستادن تلگرافهاى متعدد به ایران رهنمودهاى لازم را به مردم و دانشوران ارائه کرد.


سفر سبز


هر چند مرجعیت سیل وجوه شرعى و هدایاى مردمى را سمت خانه فقیه بزرگ نجف سرازیر کرد ولى شدت پارسایى آن مرجع پاکدل به اندازه اى بود که حتى گاه از تصرف در هدایا نیز چشم مى پوشید و بسى دشوارتر از طبقات پایین جامعه روزگار مى گذرانید. چنین فردى هرگز در گروه مستطیعان و توانگران جاى نداشت و به جاى آوردن حج بر وى واجب نبود تا آنکه نیکمردى کویتى هزینه این سفر الهى را پرداخت و مرجع شیعه را در شمار حاجیان جاى داد.


سالهاى سیاه


سالهاى پایانى دهه چهل و آغاز دهه پنجاه را باید روزهاى ماتم مرجع وارسته شاهرودى دانست . در این روزگار کینه هاى دیرین بعثیان به حوزه نجف دیگر بار آشکار شد و فرمان اخراج غیر انسانى ایرانیان مقیم عراق مرجعیت شیعه را در نگرانى فرو برد. استاد فقیهان نجف ضمن رد فرستادن رژیم عراق ، که حساب وى را از دیگر ایرانیان جدا مى خواندند، فرمود: ما نیز به حریم حضرت على بن موسى علیه السلام خواهیم شتافت .


با این سخن بستگان و دانشوران بسیار بار سفر بستند ولى بامداد روز موعود تصمیم نوین مرجعیت همه را شگفت زده ساخت . او چنان اندیشیده بود که باید همه دشواریها در نجف بماند و پاسدار میراث هزار ساله فقیهان شیعه شود. بنابراین از راههاى گوناگون به یارى شیعیان و دانش پژوهان پرداخت .


بعثیان ، که در پى از میان بردن قدرت مرجعیت بودند، با پخش شایعات گوناگون وى را آزرده خاطر ساختند و بر آن شدند که با دادگاهى فرمایش ‍ فقیه پاکراءى شیعه را به جرم همکارى با سفارت ایران محاکمه و تحقیر کنند.
هر چند این نقشه کاخ نشینان بغداد در سایه ایستادگى قدرتمندانه استاد بزرگ حوزه نجف با شکست روبرو شد ولى تلاش هاى آنها در آزردن خاطر مرجع کهنسال اسلام پایان نپذیرفت . تلاشهاى پلیدى که سرانجام به بار نشست و آن عارف پاکدل را در بستر بیمارى فروافکند.


این بیمارى در شهریور ۱۳۵۳ ش . به اوج رسید و پانزدهم این ماه را فرجام زندگى خاکى آن آفتاب فروزان ساخت .
مؤ منان پیکر پاک مرجع خویش را در بر گرفتند، در حرم امام حسین علیه السلام و برادر گرانقدرش ، حضرت عباس علیه السلام طواف دادند و با دیده اى خونین در صحن آسمانى حضرت على علیه السلام به خاک سپردند.


آثار آفتاب


مرجع زاهد نجف بسیار اندک مى نگاشت . بحثهاى علمى ، عبارتهاى پیوسته و رسیدگى به امور مؤ منان وى را از پرداختن قلم باز مى داشت ولى اندک کتابهاى بازمانده از آن فقیه فرزانه نیز مى تواند نشانه روشن توان علمى اش باشد. فهرست نگاشته هاى آن رادمرد چنین است :
۱٫ تقریرات بحثهاى آیه الله آقا ضیاء الدین عراقى
۲٫ تقریرات اصول فقه آیه الله میرزا حسین نایینى
۳٫ حاشیه بر کتاب گرانقدر عروه الوثقى
۴٫ حاشیه بر کتاب شریف وسیله النجاه .
۵٫ ذخیره المؤ منین
۶٫ رساله هایى در موضوعات گوناگون فقهى ، اصولى ، ادبى و رجالى .
علاوه بر این دانشوران بسیار در مکتب آفتاب شاهرود بالیده اند. دانشمندانى که پس از استاد نور دانش و پرهیزگارى در گیتى مى پراکنند و از میراث نورانى آن پیشواى پارسا پاسدارى مى کنند.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله هبه الدین شهرستانی( متوفاى ۱۳۴۵ه. ش)

.سید حسین عابد از تبار آسمانیان بود. نیاکانش از محسن صراف تازید، فرزند گرانقدر امام على بن الحسین علیه السلام همه در شمار نیکان جاى داشتند. او با این پیشینه سپید دل به مهر خاندانى بست که از پشتوانه هاى افسانه اى بهره مى بردند.

دودمان شهرستانى در مناطق کربلا، نجف ، کاظمین ، کرمانشاه بر، همدان و اصفهان پراکنده بودند (۴۳۳) و از پارسایان نیک اختر به شمار مى آمدند.ستارگان فروزان این خاندان ، که ریشه در آسمان عصمت اهل بیت علیه السلام داشتند، یکى پس از دیگرى جهان را از پرتو اکسیرى دانش ‍ و ایمان سرشار ساخته بودند. اینک مریم (۴۳۴) دختر دانشور و نیک نهاد دودمان مقدس شهرستانى به همسرى سید حسین بن سید محسن صراف در مى آمد تا مقدمات میلاد یکى از بزرگترین بیدارگران خاور زخم خورده فراهم آید.

رویاى صادق

اندک اندک رجب ۱۳۰۱ ق . فرا رسید در بامداد سه شنبه بیست و چهارم این ماه میرزا على شهرستانى ، دانشور ارجمند سامرا، به خانه سید حسین عابد شتافته ، وى را از رازى سترگ آگاه ساخت . سخن میرزا على کوتاه و روشن بود:دیشب طنین مهرآمیز آوایى ، سکوت سنگین رویایم را شکست و گفت : فردا نوزاد مریم پاى به گیتى مى دهد او را محمد على بخوانید و هبه الدین لقب نهید.نیمروز فرزند مریم چشم به جهان گشود و بر درستى رویاى دوشین میرزاعلى گواهى داد.

آغاز راه

سید حسین ، که عابد شهرت داشت ، دانشورى پارسا و پژوهشگرى توانا بود. پژوهشگرى که بیشتر وقتش را در تحقیق مسایل معنوى مى گذراند. کتابهایى مانند ععع الفتوحات الغیبیه فى الختوم و الاحراز و الادعیه و دموع الشمعه فى ادعیه لیله الجمعه ، که از آن بزرگمرد بر جاى مانده ، نشانگر دانش ، بینش و کردار عارف بیداردل سامراست .

همسرش مریم نیز در گروه دانشوران جاى داشت و در ریاضیات ، تاریخ ادبیات و شعر سرآمد بانوان روزگار بود.
بى تردید تعیین نخستین روزهاى آموزش براى فرزندى ، که از چنین پدر و مادرى بهره مى برد دشوار است . ولى مى توان گفت که آموزش رسمى هبه الدین از ده سالگى آغاز شد. فرزند پیر پارساى سامرا در مدتى کوتاه ، صرف ، نحو، معانى ، بیان ، بدیع ، حدیث ، درایه ، رجال ، فقه و اصول سطح متوسط، تاریخ ، هیئت ، حساب و هندسه را در کربلا به پایان رسانده ، (۴۳۹)مى رفت تا در سایه عنایتهاى پروردگار بر قله هاى بلند دانش و معنویت فراز آید که نیمه ذى قعده ۱۳۱۹ ق . فرارسید و عارف روشن بین سامرا در ۷۳ سالگى چشم از جهان فرو بست .

آیه روشن

اندکى پس از تدفین پیکر سید حسین در حریم امام کاظم علیه السلام (۴۴۱)دانشمند برجسته نجف ، سید مرتضى کشمیرى ، که با عارف از دست رفته آشنایى دیرین داشت ، در کربلا به دیدار سید محمد على شتافته ، ضمن تسلیت مرگ پدر، از وى خواست براى ادامه تحصیل رهسپار حریم امیر مؤ منان علیه السلام شود. ولى فرزند مریم نمى توانست بدنى پیشنهاد پاسخ مثبت دهد. مخارج فراوان کوچیدن ، شیوه نامعلوم زندگى در آن دیار و از سوى دیگر هواى بهره گیرى از محضر بزرگان آن سامان وى را در تردید افکنده بود.

سید کشمیرى با مشاهده دودى فرزند سید حسین گفت : شایسته است به کتاب خداوند روى آوریم . آنگاه قرآن گرفته ، با آفریدگار به رایزنى پرداخت . کلام الهى چنین آشکار بود که نه تنها هبه الدین بلکه میهمانش را نیز در شگفتى فرو برد: ((و جعلنا ابن مریم و امه آیه و آوینا هما الى ربوه ذات قرار و معین ))

پسر مریم و مادرش را دو نشانه خویش گردانیدیم و آنها را در فرازى داراى آرامش و آب گوارا پناه دادیم .فرزند بانوى پاک نهاد شهرستانى با شنیدن پیام روشن پروردگار، همه تردیدها را کنار نهاده ، در ۲۱ شعبان ۱۳۲۰ ق . رهسپار نجف شد

سفر سبز

هبه الدین در حریم پاک امیر مؤ منان علیه السلام از فقیهان نامور شیعه شیخ محمد کاظم خرسانى ، سید کاظم یزدى و شریعت اصفهانى فیض برد (۴۴۴) ودر شمار مجتهدان شیعه جاى گرفت . او که بیش از هر چیز به بیدارى مسلمانان مى اندیشید با شیخ محمد عبده ، مفتى مصر، سید محمد را دانشور شهره جهان اسلام و صاحب مجله ((النهار)) و گردانندگان مجلات ((المقتطف )) و ((الهلال )) ارتباط بر قرار ساخته ، میان مراکز فرهنگى شیعه و سنى در عراق ، مصر و سوریه پیوندى ناگسستنى پدید آورد و با انتشار مقاله ها، شعرها و گزارشهاى روشنگر در مجلات جهان عرب هدف بلند بیدارى و آحاد مسلمانان را دنبال کرد.

در این روزگار فریاد مشروطه خواهى در ایران بالا گرفت . فقیه بیدار سامرا به حمایت از این جنبش برخاسته ، با شرکت در محافل آزادیخواهان ، آنها را در گزینش ‍ شیوه هاى درست مبارزه یارى داد.

در ۱۳۲۸ ق . تلاشهاى خستگى ناپذیر دانشور مصلح جهان اسلام به بار نشست و نخستین شماره ماهنامه دینى ، فلسفى و علمى ((العلم )) انتشار یافت . این ماهنامه دو سال منتشر شد ولى خبر پیوستن گروهى از مسلمانان بحرین به آیین ترسایان هبه الدین را اندوهگین ساخته ، سمت بحرین روانه کرد.

بدین ترتیب دفتر مجله العلم براى همیشه بسته شد. فقیه دردمند سامرا با افتتاح دو مدرسه اسلامى به نامهاى ((اصلاح )) و ((اسلام ))، یک ساختمان ویژه براى ارشاد ناآگاهان و سخنرانیها و نشستهاى علمى فراوان سرانجام جمع ترسایان بحرین را پراکنده ساخته ، مومنان آن سامان را قدرتى تازه بخشید.

آنگاه راه هندوستان پیش گرفت تا پس از گفتگوهاى سازنده با دین باوران هند و تشکیل انجمنهاى مذهبى ، رهسپار ژاپن شود؛ ولى دیدار با سید جلال الدین مویدالاسلام حسینى کاشانى ، نویسنده روزنامه حبل المتین ، در کلکته مسیرش را دگرگون ساخت .

مویدالاسلام در آن سالهاى بحرانى ، که شمارش معکوس جنگ نخست جهانى آغاز شده بود، سفر به ژاپن را سودمند نمى دانست . بنابراین هبه الدین راه یمن پیش گرفته ، از آنجا به حجاز شتافت و سرانجام پس از اصلاحات در آن سرزمین ها به نجف بازگشت . او بر آن بود در هر شهر و دیار انجمن مذهبى سازمان داده ، آنها را با انجمن مرکزى نجف به یکدیگر پیوند دهد تا به هنگام نیاز نیروهاى پاکدل شتابان وارد عمل شده از مرزهاى اعتقادى دین پاسدارى کنند. ولى دریغ که آتش نبرد جهانى همه کشته هایش را خاکستر ساخت .

سالهاى جهاد

در سال ۱۳۳۲ ق . جنگ نخست جهانى آغاز شد و غرش توپها آینده را در ابهام فرو برد. شیخ الاسلام استانبول ، به عنوان رهبر معنوى مسلمانان و برترین مقام دینى دولت عثمانى ضمن صدور اطلاعیه اى مردم را به جهاد و مقاومت در برابر فرانسه ، بریتانیا و روسیه فراخواند.

هر چند این فتوا در بیست و سوم محرم ۱۳۳۳ ق . در همه مساجد بغداد خوانده شد ولى دانشمندان دینى دست پرورده عثمانیان نه تنها آن را تایید نکردند، بلکه با ارسال پیامهاى محرمانه دولت بریتانیا را مورد حمایت و تشویق قرار دادند. دولت عثمانى در تنگنایى تاریک گرفتار آمده بود. کسانى که در سایه سلطان استانبول باغها، ثروتها و عنوانهاى مذهبى گرد آورده بودند، یکباره پدر خوانده ترک خویش از یاد برده ، پیک دوستى سمت بریتانیا گسیل مى کردند. البته مقامهاى رسمى مذهبى در این موضع گیرى تنها نبودند، بلکه نمایندگان عراق در پارلمان عثمانى و عراقیان پرورش ‍ یافته در مدرسه هاى نظامى استانبول نیز از سلطان عثمانى روى گردانده ، براى خدمت به ملکه بریتانیا به رقابت پرداختند.

در چنین شرایطى شیعیان ، که همواره شهروندانى درجه دوم و سزاوار اهانت به شماره مى آمدند، به پیروى از فقیهان نجف احساس مسؤ ولیت کرده ، سرنوشت خویش را با سرنوشت دولت سست بنیاد عثمانى پیوند زدند. سید هبه الدین همراه روحانیان بزرگ چون شیخ الشریعه اصفهانى میرزا مهدى بن ملاکاظم خراسانى و سید مصطفى کاشانى رایت مقدس بارگاه على علیه السلام برداشته ، در میان شعارهاى پیوسته مردم سمت جبهه روان شد. آنها شب را در کوفه به سر برده ، بامداد همراه سید محمد فرزند حضرت سید کاظم یزدى و سوارانى که بدانان پیوسته بودند، ادامه مسیر دادند.

انبوه مجاهدان در ۲۱ محرم ۱۳۳۴ به بغداد رسیدند. بغداد در آن سال نقطه اوج همایشهاى وحدت بود. عصر جمعه ، بیست و پنجم محرم ، حضرت آیه الله العظمى شیخ الشریعه اصفهانى همراه سید هبه الدین و دیگر دانشوران عازم جبهه به دیدار اندیشمندان اهل سنت در اعظمیه شتافتند و در محفلى سراسر یگانگى ، روشنى و دوستى شرکت جستند. هبه الدین که نمى توانست بدین مقدار، در وحدت شیعه و سنى ، بسنده کند، در راستاى نزدیکى فزونتر نیروهاى فرهنگى مسلمان ، دو روز بعد در یکشنبه بیست و هفتم محرم از دفتر نشریه صدى الاسلام باز دید کرد و تلاش دست اندرکاران آن نشریه را ستود.

سپاه ارادتمندان اهل بیت علیه السلام سرانجام به جبهه رسید و در نبرد با نیروهاى بریتانیا دلاورانه شرکت جست . توجه به یکى از تلگرافهاى فقیه سامرا از جبهه کوت مى تواند نشانه روشن شجاعت و تلاش آن بزرگمرد در تقویت روحیه مردم و رزمندگان باشد:ففى ثالث شباط بالعلم الحیدرى الشریف مع الوفد العلمى النجفى زرنا معسکر الاسلام المحیط بالکوت فشکر نا من صمیم القلب شجاعه عسکرنا الابطال و مفاداتهم فى استرجاع اراضینا المغصوبه و بهم قائدهم الغیور المبطل الجسور نادره الایام حضره خلیل بک القائد العام فى العراق بهذا الانتظام و الترتیب مستخضره للقوى التمنعیه حسب القانون الالهى و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه فالمنتظر سرعه محو الاعداء بعون الله تعالى . ))

در سوم شباط با پرچم شریف على علیه السلام ، همراه گروهى از دانشوران نجف لشگرگاه سپاه اسلام در جبهه کوت را زیارت کردیم . از صمیم قلب شجاعت سپاهیان دلیر و فداکاریهاى آنان را در بازپس گیرى سرزمینهاى غصب شده ، سپاس گفتم ، در حالى که فرمانده دلاور و بى باکشان ، مرد کمیاب روزگار، فرمانده کل حضرت خلیل بک نیز در میان آنها بود. ما همه بر این باوریم که سپاه ما تا کنون هرگز در عراق چنین نظم و ترتیب نداشته ، این گونه به حکم قانون الهى ععع ((و اعدوا لهم ما استطعیتم من قوه )) آماده دفاع نبوده است . انتظار مى رود دشمنان ، به یارى پروردگار بسرعت نابود شوند.

ارمغان اشغالگران

تلاشهاى خستگى ناپذیر فقیهان نجف سرانجام در اثر بى کفایتى افسران و سربازان عثمانى و عدم تجربه و تجهیزات کافى مؤ منان رزمنده به ضعف گرایید و در ۱۳۳۶ ه‍ ق عراق زیر چکمه ارتشیان بریتانیا قرار گرفت . برق سرنیزه هاى انگلیسى زندگى را در کام فقیه آزاده سامرا ناگوار ساخته ، وى را به بازنگرى در استراتژى مبارزه فراخواند. بدین ترتیب مجتهد دلاور شهرستانى یکباره در نیام خاموشى فرو رفت و سکوت را پوشش تلاشهاى فراوان خویش ساخت . کارگزاران لندن که خاموشى هبه الدین را دلیل چشم پوشى وى از مبارزه مى پنداشتند، بر آن شدند تا با کشاندن او به صفوف انگلیسیان جاى پاى بریتانیا در عراق را استحکام بخشند.

در این راستا محمد سرور خان نیابت فرماندار سیاسى کربلا در ۱۳۳۷ ق . از هبه الدین خواست تا با اختیارات کامل و بى هیچ شرطى مقام قضاوت را بر عهده گیرد. فقیه بیدار سامرا که با روشن بینى الهى خویش نقشه دشمنان را خوانده بود، از پذیرش این مقام سرباز زد.

اشغالگران برخلاف شعارهاى روزهاى آغازین جنگ ، که خود را ناجى اعراب مى خواندند، از هیچ ستمى بر مردم نگون بخت عراق فروگذار نمى کردند. خاطره اى که عبدالعزیز قصاب ، یکى از شهروندان آن روزگار عراق ، به رشته نگارش کشیده ، مى تواند تصویر روشنى از شیوه برخورد آنان با مردم ترسیم کند:آنها هرکس را که با نظام عبور و مرور در خیابانها و بویژه پل مخالفت مى کرد با بى رحمى تمام آماج ضربات خویش قرار مى دادند.

روزى کاروانى از زایران ایرانى از پل مى گذشت … همه کاروانیان چنانکه نیروهاى انگلیسى تصویب کرده بودند، از اسبها به زیر آمده ، در حالى که چارپایان را یدک مى کشیدند، پیاده از پل مى گذشتند. تنها یکى از مسافران به دلیل معلولیت همچنان سواره راه مى پیمود.

سرباز بریتانیایى با مشاهده وى ، خشمگینانه یورش برده ، او را آماج ضربه هاى شدید عصاى زمخت خود قرار داد. مسافران بدان امید که سرباز از کردار ناپسندش دست بردارد، فریاد زدند: بیمار است ، عاجز است . ولى سرباز آنقدر به زدن ادامه داد، که زایر معلول از استر به زیر افتاد. همراهانش ناگزیر وى را بر کتف نهاده ، از پل عبور دادند.

خشونت بسیار سربازان اشغالگر و بى احترامى آنها به مقدسات مذهبى مردم روز به روز فزونى مى یافت و فضاى جامعه را براى شورشى فراگیرآماده مى ساخت . لندن با درک شرایط در ۱۳۳۶ ق . به سیاسى نوین روى آورد. سیاستى که حضورشان را مشروع جلوه دهد و منافع دراز مدتشان را تاءمین سازد.

بنابراین مساءله همه پرسى درباره آینده عراق را مطرح کردند. سید هبه الدین که از نقشه هاى استعمارگران آگاه بود. با همکارى شیخ محمد رضا شیرازى – فرزند میرزا محمد تقى شیرازى مرجع عصر – و گروهى از مؤ منان انجمن سرى ((الجمعیه الوطنیه الاسلامیه )) را بنیاد نهاد. هدف این گروه استقلال کامل عراق بود.هدفى که با فتواى مشهور مرجع بزرگ روزگار میرزا محمد تقى شیرازى مبنى بر اینکه هیچ مسلمانى حق ندارد غیر مسلمان را براى حکومت بر مسلمانان انتخاب کند، فراگیر شد و نقشه همه پرسى اشغالگران را با ناکامى روبرو ساخت .

در جبهه استقلال

تلاشهاى بسیار ((الجمعیه الوطنیه الاسلامیه )) سرانجام گردهمایى استقلال جویانه در بغداد و کاظمین را پى افکند. پیام مرجع بزرگ شیعه حضرت آیه الله العظمى شیرازى ، درباره لزوم شرکت فراگیر مردم در تظاهرات و همایشهاى صلح آمیز استقلال ، آتش استقلال خواهى را در همه عراق شعله ور ساخت . در پى این پیام شوراى سرى رهبرى انقلاب که هبه الدین نیز در شمار اعضاى آن جاى داشت ، زیر نظر آیه الله العظمى شیرازى تشکیل شد، تا خیزش مردمى را هدایت کند.

از سوى دیگر انگلیس ، که هرگز نمى توانست منافع سرشار عراق را نادیده بگیرد، در برابر تظاهرات مسالمت آمیز مؤ منان به خشونت فزونتر روى آورد، خشونتى که به یورش عشایر منطقه (( رمیشه )) به اشغالگران انجامید. این یورش هر چند آغازى پیروزمند داشت ولى اندک اندک به ضعف گرایید و آمار شهیدان و مجروحان فزونى یافت .

مرجع بیدار شیعه ، که از خونریزى و ناهماهنگى نیروها در رویارویى با اشغالگران بیمناک بود، سید هبه الدین و میرزا احمد خراسانى را به بغداد فرستاد تا ضمن تهدید انگلیستان به جهاد فراگیر مردمى ، آنها را از خونریزى بیشتر باز دارند. ولى ویلسون ، نماینده بریتانیا در عراق ، از پذیرش پیشنهاد آتش بس خوددارى کرد. (۴۷۰) بدین ترتیب همه چیز براى انقلاب آماده شد و فتواى مشهور مرجع بزرگ میرزا محمد تقى شیرازى زنگهاى جهاد را به صدا در آورد.

هبه الدین در این خیزش همگانى نقشى ارزنده داشت . او از سوى مرجعیت شیعه به سران قبیله ها پیام مى فرستاد، از آنان درباره کردارشان توضیح مى خواست و آنها را در برآوردن نیازهایشان یارى مى داد. نقش آن بزرگمرد چنان بود که فرماندهان وى را ((هیبت الدین )) مى خواندند. ترجمه یکى از نامه هاى باقى مانده از آن روزگار سراسر آتش و خون مى تواند گویاى این حقیقت باشد:

به حضرت هبه الدین سید محمد على شهرستانى دام ظله العالى
سلام رحمت خداوند و برکاتش بر شما باد! به عرض مى رساند سید عباس ‍ و سید علوان را به سوى شما فرستادیم … امید به احسان ، یارى و همت شما بسته ایم . باشد که تلاشها را ملاحظه کنید و کمکهایى براى مصرف مجاهدان گسیل دارید؛ یا اجازه دهید به وطن بازگردیم . اکنون هشت ماه است که به نبرد مشغولیم . اندوخته هامان پایان یافته است . اگر بخواهیم از مردم وام گیریم ، نمى دهند. بى آنکه چیزى را براى مصرف داشته باشیم ، باقى مانده ایم . این مطلب بر شما پوشیده نیست و آشکار نیز مى گردد.
شعلان الجبر، رئیس قبیله آل ابراهیم علیه السلام .

در کشاکش این نبرد نابرابر مردم کربلا به ارگانهاى دولتى یورش برده ، کنترل شهر را در دست گرفتند و براى اداره شهر دو مجلس علمى و ملى تشکیل دادند. هبه الدین ، سید ابوالقاسم کاشانى ، سید حسین قزوینى و گروهى دیگر از روحانیان در شمار اعضاى مجلس علمى جاى داشتند وظیفه این مجلس گسترش انگیزه اى دینى انقلاب و رسیدگى به اختلافهاى مردم بود.

آتش انقلاب روز به روز شعله ورتر مى شد و همه چیز براى پدید آمدن پیروزى همه جانبه مسلمانان آماده بود ولى دریغ که حادثه اى نگران کننده آینده را در ابهام فرو برد. چهار ماه از صدور فتواى جهاد مرجع کربلا به سراى جاودانگى شتافت . وظیفه سید هبه الدین به عنوان رکن اساسى شوراى رهبرى انقلاب بسیار سنگین شده بود. پیشگیرى از تضعیف روحیه رزمندگان و تلاش در استمرار قدرتمندانه جهاد بخشى از این وظیفه الهى بود. پیام تسلیت آن بزرگمرد به فرماندهان نیروهاى مردمى مى تواند نشانگر گوشه اى تلاشهاى وى در این باره باشد:

در گذشت حجه الاسلام و رئیس علماى اعلام ، رکن نهضت عربى و روح خیزش اسلامى شیخ میرزا محمد تقى شیرازى قدس الله روحه و نور ضریحه را به شما و همه جهان اسلام تسلیت مى گوییم . خورشید زندگى قدسى او هنگام غروب خورشید سه شنبه ، سوم ذى حجه ۱۳۳۸ (شنبه سوم از ذى حجه ) پس از آنکه سى درجه از فلک عمر شریفش در زنده کردن علم و نابودى کافران سپرى شد، غروب کرد. اما آنچه دلهاى سوگوارانش را تسلى مى دهد، توانمندى اهداف بلندش و پایدارى مردم در راه اوست .

بى شک اسلام به وسیله سربازان و یارانش که پس از وى باقى مانده ، راهش ‍ را مى پیمایند، زنده است پیوسته منتظر اخبار ارزشمندتان بوده و هستیم .سوم ذى حجه ۱۳۳۸ خدمتگزار دین و دانش محمد على شهرستانى

هر چند سید هبه الدین در شعله ور نگهداشتن آتش نبرد تلاش فراوان کرد، ولى اختلاف عشایر، توطئه هاى عوامل دشمن ، طولانى شدن نبرد و بهره گیرى بریتانیا از سلاحهاى پیشرفته و تجربه هاى دیرین ، سرانجام رزمندگان مؤ من را به ناتوانى کشاند.

در این شرایط ورود نماینده جدید لندن به صحنه سیاست عراق و تبلیغات فراوان او در پذیرش خواستهاى انقلابیان از سوى انگلیس ، بر تردید رزمندگان افزود و اندک اندک معادله نبرد را به سود اشغالگران دگرگون ساخت . گروهى از کربلاییان شوریده ،بر شوراى رهبرى انقلاب چیرگى یافتند و نمایندگانى را براى صلح به بغداد فرستادند. نمایندگان انگلیس با پنج شرط، پیشنهاد صلح را پذیرفتند؛ شرطهایى که نخستین آنها تسلیم هفده نفر به نیروهاى بریتانى ، در مدت ۲۴ ساعت ، بود. هبه الدین در شمار این هفده نفر جاى داشت .

بدین ترتیب فقیه نستوه سامرا به زندان افکنده شد و اندکى بعد از سوى دادگاه ویژه نظامى به اعدام محکوم گردید.او در ۱۳۳۹ پس از نه ماه مورد عفو عمومى پادشاه قرار گرفت (۴۷۸) و دیگر بار به عرصه مسؤ ولیتهاى خطیر گام نهاد.

فهرست طلایى

در سال ۱۳۳۹ ق . سرانجام سیاستهاى نوین بریتانیا به بازنشست و نیروهاى اشغالگر هراسان از نفرت فزاینده مردم به حاشیه ناپیداى صحنه پناه برده ، فرمانروایى متن را به ملک فیصل سپردند. فیصل که براى به دست آوردن اعتماد مردم چاره اى جز گماردم برخى از خوشنامان در دستگاه اداره کشور نمى دید، پست وزارت معارف را به فقیه بیدار سامرا پیشنهاد کرد.

هر چند سید هبه الدین پذیرش این پیشنهاد را نمى پسندید و آن را فرصتى براى بهره گیرى راز نام نیک مبارزان راه آزادى مى دانست ولى پافشارى فراوان آشنایان در استفاده از فرصتى ، که شاید دیگر هرگز تکرار نمى شد، وى به پذیرش واداشت . او در این مقام نخست مستشاران بریتانیایى واستادان خارجى را از کار برکنار کرد، مدرسه هاى ابتدایى و متوسطه بنیاد نهاد، عشایر را از مدارس سیار برخوردار ساخت ، مدرسه صنایع بغداد را از انگلیسیان باز پس گرفت و براى نخستین بار در تاریخ آموزش و پرورش نوین کشورهاى اسلامى مساءله تربیت دینى دانش آموزان را استادان را موارد تاءکید قرار داد.

پیروزیهاى فقیه سامرا در اصلاح نظام آموزشى عراق استعمارگران را در نگرانى فرو برد. بنابراین چنان عرصه را بر وى تنگ ساختند که ناگزیر در بیستم ذى حجه ۱۳۴۰ ق . استعفا داد.مدتى بعد دیوان عالى تمییز احکام بر اساس مذهب جعفرى شکل گرفت و مسوولیت آن به سید هبه الدین سپرده شد.

هر چند دانشور بزرگ سامرا پس ‍ از تجربه وزارت معارف ، شرکت در کارهاى اجرایى را شایسته نمى دانست ، ولى دیگر بار به اصرار برخى از فقیهان شیعه مسوولیت پذیرفت . تلاش در سازماندهى دادگاههاى شرعى و پیوند آنها با دیوان عالى ، گزینش ‍ داوران شایسته ، تبیین احکام و تنظیم قوانین لازم در شیوه دادرسى بخشى از اقدامات فقیه بیدار سامرا در این مقام به شمار مى رود.

سالهاى بیمارى

در ۱۳۴۲ همزمان پذیرش مسؤ ولیت دیوان عالى تمییز، بیمارى چشم هبه الدین را در رنج فرو برد. بیمارى دشوارى که با جراحى سال ۱۳۴۵ اندکى بهبود یافت ولى هرگز ریشه کن نشد؛ حتى سفر ۱۳۴۹ به سوریه وبهره گیرى از تخصص پزشکان آن سامان نیز دستاوردى جز رنج فزونتر در پى نداشت .البته بیمارى هرگز به معناى پایان کوششهاى معمول وگوشه گیرى فقیه بیدار عراق نبود. آن بزرگمرد در سال ۱۳۵۳ براى شرکت در انتخابات مجلس شوراى ملى از دیوان عالى تمییز احکام جعفرى کناره گرفت و به عنوان نماینده استان بغداد رهسپار مجلس شد. مجلسى که بیش ‍ از چند ماه دوام نیاورد و سرانجام در ذى حجه همان سال منحل شد.

انحلال مجلس براى سید هبه الدین فرصتى طلایى بود. او هر چند از درد چشم و کاهش شدید بینایى رنج مى برد، ولى مى توانست دیگر بار به پژوهشهاى ژرف خویش پردازد. بنابراین در صحن شریف امام کاظم علیه السلام کتابخانه اى با عنوان (( مکتبه الجوادین العامه )) بنیاد نهاد، جایگاهى براى پذیرش میهمانان در آن پدید آورد تا ضمن دیدار با مردم و اندیشمندان ، آنها را با دردهاى جامعه آشنا سازد. البته آن فقیه بیدار بدین مقدار بسنده نکرده ، همه روزه به انبوه نامه هاى رسیده ، پاسخ مى گفت و مخاطبانش را با مسؤ ولیتهایشان آشنا مى ساخت .

سرانجام تیرگى بر دیدگان مصلح بزرگ جهان اسلام سایه افکند و آن دانشور فرازانه را در نابینایى فرو برد. البته از دست دادن بینایى هرگز وى را از تحقیق و نگارش باز نداشت . هر روز کتابهاى مورد نیاز را برایش مى خواندند و آن بزرگمرد به عادت معمول مقاله یا کتاب مى نوشت . او همواره مى گفت : پروردگار لطف کرده هر روز مى توانم به اعانت دست چهل صفحه بنویسم .

شوال سوگناک

اندک اندک بیمارى بر پیک مصلح کهنسال سامرا پنجه افکند و اندیشه والایش در ناتوانى فرو رفت ، به گونه اى که دیگر حتى دوستانش را نیز به خاطر نمى آورد. این امر بر آشنایان نزدیکش گران آمد، بنابراین زیارتش را محدود ساختند، براى نخستین بار پس از ۸۵ سال هبه الدین با خاموشى پیوند خورد. سکوتى که چیزى جز آرامش پیش از توفان نبود. سرانجام گردباد مرگ وزیدن گرفت و در شب دوشنبه بیست و ششم شوال ۱۳۸۶ ق . ریشه هاى یکى از کهنسال ترین درختان حوزه هاى علمیه را از خاکهاى مادیت برون آورده ، به جهان ناپیداى جاودانگى برد.

از آن بزرگمرد، که در حریم پاک امام کاظم علیه السلام به خاک سپرده شد، بیش از ۱۰۹ کتاب و رساله به یادگار مانده است .المحیط فى تفسیر القرآن ، فیض البارى یا اصلاح منظومه سبزوارى ، الهیئه و الاسلام ، الشریعه و الطبیعه ، الدلائل و المسائل ، التوت و الملکوت و نور الناظر فى علم الرایا و المناظر بخشى کوچک از گنجینه بزرگ آثار آن دانشور سخت کوش شمرده مى شود.

گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله شرف الدین عاملى (متوفاى ۱۳۳۷ه.ش)

Untitled

ولادت و خاندان او:

مؤ لّف عالیقدر کتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) در سال ۱۲۹۰ ه‍ ق در شهر مذهبى کاظمین از پدر و مادرى علوى قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش ‍ علاّمه بزرگ مرحوم سیّد یوسف شرف الدین ومادرش بانوى بزرگوار ((زهرا)) دختر آیت اللّه مرحوم سیّد هادى صدر؛ پدر مرجع تقلید نامى ((سیّد حسن صدر)) بود.

نسب سیّد بزرگوار از جانب پدر و مادر به امام هفتم حضرت موسى الکاظم – علیه السّلام – مى رسد. از طرفى هم محمد اول این خاندان فرزند مجتهد بزرگ سیّد ابراهیم شرف الدین جدّ دو خانواده ((صدر)) و ((شرف الدین )) است . و هر دو خاندان در آن روزگار معروف به ((خاندان حسین قطیعى )) بودند، که از جمله خاندان دو دانشمند بزرگ شیعه : سیّد مرتضى و سیّد رضى به آنان مى پیوندد.

سیّد در خانه جدّ بزرگوارش متولّد شد و مورد عنایت و رعایت او بود؛ به طورى که جدّش او را از همه اهل خانه ، عزیزتر و محبوبتر مى دانست . دائیش – پدر مرحوم من – ؛ سید محمد حسین صدر، براى او همچون رفیقى بود که که با سن و سال نزدیک بهم درس مى خواندند و پرورش ‍ مى یافتند.

آموزش و پرورش وى :

سیّد بزرگوار، هشت ساله بود که پدرش پس از تکمیل دروس خود و گرفتن اجازه اجتهاد از فقهاى عراق ، به جبل عامل واقع در جنوب کشور لبنان بازگشت . سیّد عبدالحسین در وطن مأ لوف پدر، علوم مقدماتى عربیت ، منطق ، بلاغت و سطوح فقه واصول را در خدمت وى فرا گرفت . او همان اوقات میان همسالان خود، به نبوغ و استعداد مشهور و بسیار موشکاف بود. هنگام درس از اساتید خود سؤ الات زیاد مى نمود. و اشکالات بسیار مى کرد. بخصوص این سؤ الات و اشکالات به جدّش ‍ سیّد هادى صدر بیشتر بود.
هنگامى که به سن هفده سالگى رسید، پدرش او را داماد کرد و دختر عمویش را به او تزویج نمود. سپس او را روانه عراق کرد تا به تحصیلات خود ادامه داده و آن را به کمال رساند. پس از طى تحصیلات عالیه به حوزه درس فقهاى بزرگ و مراجع عالیقدر، آیت اللّه خراسانى ، شیخ الشریعه اصفهانى ، سیّد محمد کاظم یزدى ، سیّد اسماعیل صدر و دائى خود آیت اللّه سیّد حسن صدر و دیگران درآمد.

هنوز به سن ۳۲ سالگى نرسیده بود که به مقام عالى اجتهاد رسید. در آن اوقات کسى از جبل عامل در نجف نبود که در فضل و شهرت ، به پایه او برسد و مانند او مورد توجه عموم باشد.

تحصیلات او در این مدت ، منحصر به نجف اشرف نبود ، بلکه او به شهرهاى کاظمین ، سامرّا و کربلا هم آمد و رفت مى کرد. و از علماى اعلام این شهرها نیز استفاده مى نمود. به طورى که نامش در مجامع علمى این شهرها مشهور بود و شخصاً در هر محفل علمى و ادبى جاى داشت .
او علاوه بر دانش سرشارى که اندوخته بود، از شعراى طراز اوّل عصر هم به شمار مى رفت . شعرش رقّت و متانت و دقّت معانى را با روانى و زیبایى لفظ، جمع کرده بود.

بازگشت به لبنان :

سیّد عبدالحسین شرف الدین ، پس از طى دوران تحصیل واخذ اجازات اجتهاد، به جبل عامل بازگشت و به پدر و برادر دانشمندش سیّد محمدعلى شرف الدین ؛ مؤ لّف کتاب ((ابوطالب شیخ الابطح )) پیوست .
مذاکرات علمى و مباحثات در علوم وفنون گوناگون ، میان پدر و پسران دانشمند، جریان داشت ؛ و هر سه ، حوزه علمى خانوادگى به وجود آورده بودند. ولى چیزى نگذشت که سیّد عبدالحسین ، پدر، و اندکى بعد برادر را از دست داد و در اندوه مرگ آنان داغدار شد.
شرف الدین به ماندن در عراق ؛ وطن دایى ، عموزادگان و محل تولد و پرورش خود، علاقه داشت . ولى علماى اعلام عراق ، اصرار داشتند که جبل عامل احتیاج به وجود مجتهدى چون او دارد، لذا امتثال امر نموده به موطن پدر و نزد او بازگشت .
روز ورود او از روزهاى تاریخى جبل عامل بود. مستقبلین مرکب از مردم مختلف جنوب لبان تا حدود ((الجبل )) به پیشواز رفتند و سیّد را با تشریفات خاصى وارد شهر پدر ((صور)) نمودند.

شیعیان جنوب لبنان ، مقدمش را گرامى داشتند. او نیز با گذشت زمان ، توانست در قلوب همه جا کند و با مزایاى علمى و اخلاقى کم نظیرش ، به سرعت نامش در همه جا طنین افکند.
نخست از رسیدگى به امور شرعى مردم ، به احترام پدر، خوددارى مى کرد. مردم نیز براى اخذ فتوا و اجراى احکام دینى ناگزیر بودند به پدر وى اکتفا نمایند. و در ((شقرا)) به سیّد على امین مرجع تقلید لبنان مراجعه کنند. ولى بعدها سیّد على امین ، طى نامه اى به سیّد یوسف نوشت که : ((فرزندش سیّد عبدالحسین ، مجتهد مطلق و عادل است . و امروز در میان علماى جبل عامل کسى را نظیر او سراغ ندارد)).

بدین گونه مردم در مرافعات خود و اخذ احکام شرعى با علم و اطلاع به سیّد عبدالحسین مراجعه نمودند. پدر هم مسائل مشکل و مرافعات را به فرزند لایق ارجاع مى داد . دیرى نپایید که صیت شهرتش در همه جا طنین افکند و مرجع خاص و عام شد، به طورى که مردم در اخذ فتوا به وى مراجعه مى کردند.

سفر به مصر:

مؤ لّف عالیقدر، دو بار به مصر سفر کرد. بار اوّل در سال ۱۳۲۹ه‍ ق . و بار دوم در سال ۱۹۲۰م . بعد از آن بود که سیّد بر ضدّ فرانسویان – که سوریه و لبنان را اشغال کرده بودند – فتواى جهاد داد و فرانسویان نیز او را محکوم به اعدام نمودند.
در سفر اوّل ، شرف الدین با شیخ سلیم البشرى رئیس وقت ((الا زهر)) مذاکراتى نمود که بعدها به مراجعات کتبى کشیده شد و به صورت کتاب گرانقدر ((المراجعات )) در آمد که هم اکنون چاپ هشتم آن در دنیاى اسلام منتشر شده است (۱۷) .
بار دوم نیز، هنگامى بود که فرانسویان وجود او را در لبنان براى مصالح سیاسى و هدفهاى استعمارى خود، خطرناک دانستند. و سیّد متوارى شده به مصر پناه برد. علما و ادبا و طبقه روشنفکر اسلامى مصر – با سابقه اى که از وى داشتند – مقدمش را گرامى داشتند.

در آنجا همه را به وحدت صف در مقابل بیگانگان دعوت مى نمود. در آنجا بود که این جمله معروف را گفت : ((سیاست ، شیعه و سنّى را از هم جدا کرده و باید سیاست آنها را با هم جمع کند))(۱۸) و سیّد رشید رضا آن را در مجله معروف ((المنار)) چاپ کرد.

جهاد وطنى او:

جهاد سیّد عبدالحسین شرف الدین در زمان عثمانى منحصر به جهاد دینى بود؛ زیرا دولتى که در لبنان حکومت مى کرد، دولت مسلمان بود و شعائر اسلامى را رعایت مى نمود، ولى وقتى استعمارگران فرانسه سوریه را اشغال کردند، کشور را به فساد کشاندند و احکام اسلامى و ملى را تعطیل نمودند و چنان به مردم فشار وارد آوردند که کاسه صبر همه لبریز شد.
در این هنگام ، سید بزرگوار قد علم کرد و بر ضدّ قواى اشغالگر قیام نمود. و روح وطن دوستى و مبارزه بر ضدّ استعمار را در مردم بخصوص ‍ روحانیون دمید. و لزوم قیام بر ضد دشمن اشغالگر را به همگان گوشزد نمود.

براى تأ مین این منظور، کنگره اى در ((وادى الحجیر)) تشکیل داد و علماى سراسر لبنان را دعوت نمود. روحانیون و زعماى قوم هم دعوت او را پذیرفتند و در مؤ تمر مزبور حضور یافتند. مؤ لّف عالیقدر ، در آن کنگره مهم ، بر ضدّ استعمار فرانسه فتواى جهاد داد و عموم حضّار، فتواى او را تأ یید کردند.
سپس شرکت کنندگان به شهر و محل خود برگشتند. و راه مبارزه بر ضد فرانسه را دنبال کردند. آمد و رفت به خانه سید هر روز فزونى مى یافت . و طومارهایى را امضا مى کردند که در آن ، تقاضاى لغو حکومت فرانسه و استقلال کامل کشور شده بود.

وقتى فرانسویان از موضوع آگاه شدند، یک نفر مسیحى از اهالى ((صور)) به نام ((ابن الحجاج )) را فرستادند تا خانه سیّد را اشغال کند و خود او را دستگیر سازد، و کلیّه طومارها و اوراقى را که در آن تقاضاى استقلال شده بود جمع کرده با خود بیاورد.

مرحوم شرف الدین که چنین وضعى را پیش بینى کرده بود، فى الحال کلیّه اسنادى را که داشت ، تحویل مادرش داد. و ((ابن الحجاج )) بدون اینکه چیزى به دست آورد، با رسوایى برگشت .
همین که مردم از اشغال خانه شرف الدین آگاهى یافتند از سراسر جنوب ، روى به شهر ((صور)) آوردند. سید هم از آنها تشکر و قدردانى کرد. و پس از ستودن روح ملى ایشان ، همه را به اوطان خود برگردانید و گفت در انتظار دستور او باشند.

هنگامى که مردم متفرق شدند و فرانسویان از مقاصد سیّد آگاهى یافتند، قسمتى از نیروهاى خود را روانه شهر ((شحور)) کردند که سید به آنجا رفته بود. در آنجا خانه سیّد را آتش زدند. قبلاً هم خانه اش را در ((صور)) طعمه حریق ساخته و کتابخانه اش را که محتوى بهترین کتابهاى چاپى و خطّى و بویژه مؤ لّفات خطى او بود، غارت نمودند.

اما خود سید بزرگوار، هنگام ورود قواى فرانسه به ((شحور)) بسرعت از شهر خارج شد و به غارى نزدیک نهر پناه برد. تمام روز را در آنجا ماند و چون متوجه شد که قواى فرانسه از شهر خارج شده اند، شب هنگام از غار بیرون آمد و به ((شحور)) بازگشت . شب را ماند، سپس با لباس مبدّل روى به شام نهاد. و در آنجا ملک فیصل ، پادشاه سوریه مهمان بزرگ خود را با آغوش باز پذیرفت و در جاى مناسبى جاى داد.

سید بزرگوار مدتى را در شام ماند. خانواده و بستگانش را به شام طلبید. و همانجا به انجام وظیفه پرداخت . در آن موقع شهرتى عظیم یافته بود. و از همین راه در هر فرصت به تنویر افکار و آماده ساختن مردم همت مى گماشت . چون فرانسویان شام را اشغال کردند از آنجا به فلسطین رفت . و پس از آنکه خانواده و بستگانش را در جاهاى امن جبل عامل نگاهداشت ، به مصر رفت . و این همان بار دوم بود که به مصر آمد.

سپس در اواخر سال ۱۳۳۸ه‍ از مصر خارج شد و براى اینکه به وطنش ‍ نزدیک باشد، مجدداً وارد فلسطین شد که آن موقع در اشغال انگلیسها بود. و در قریه ((علماء نزدیک جبل عامل ، اقامت گزید. خانه سید در ((علما)) مانند خانه اش در ((صور)) محل آمد و رفت مردم و میهمانان بود. ارباب احتیاج به آنجا روى مى آوردند. و اجتماعاتى در آن جلسه تشکیل مى دادند و از علم و ادب و سیاست و سایر امور، سخن مى راندند.

از تصادفات یکى این بود که سیّد عبدالحسین شرف الدین در ((علما))ى فلسطین از استعمار فرانسه گریخته بود و پسر دائیش سید محمد صدر تحت تعقیب استعمار انگلیس بود و در لبنان بسر مى برد. هر دو زعیم دینى با استعمار مى جنگیدند و هر دو نیز محکوم به اعدام بودند!

سید عالیقدر، مدتى بعد با وساطت دایى زاده اش ((سید محمد صدر)) که گفتیم تحت تعقیب انگلیسها بود و در لبنان بسر مى برد و بهمین جهت ، فرانسویان از وى احترام مى کردند و عوامل دیگرى ، به وطن مأ لوف باز گشت .
سید صدر هم قبلاً به عراق مراجعت کرده بود. بازگشت شرف الدین به لبنان با استقبال پرشور اهالى جنوب مواجه شد. به طورى که هیجان وتظاهرات و استقبالى که از وى به عمل آمد، در تاریخ لبنان با همه حوادث مشابهى که داشته است ، نظیر نداشت .
اکنون دیگر سیّد عبدالحسین شرف الدین ، قائد دینى وملّى مردم لبنان ومرجع عام وخاص ومفتى رشید شیعیان آن دیار است . سابقه مبارزات وى و دورى از وطن و شخصیت نافذ علمى و عملى اش ، موقعیتى ممتاز به وى بخشیده بود.

تبحّر وى در حدیث :

سید بزرگوار نه تنها احاطه ویژه اى در احادیث ائمّه طاهرین و راویان آنها داشت ، بلکه علم و اطلاع وى از احادیث وارده از طرف برادران اهل تسنّن ، کمتر از احادیث مذهب خود نبود. این مطلبى است که هر کس به کتب او مراجع کند، خواهد دانست و زبان به اعتراف خواهد گشود.

مشایخ اجازه وى از طرق اهل تسنّن بسیارند. او خود آنها را در رساله ذیقیمت خویش ((ثبت الاثبات فى سلسله الروات )) برشمرده است . من عقیده دارم آنچه او در تأ یید مذهب شیعه با استفاده از احادیث اهل سنّت ، نوشته است ، در عصر ما بى نظیر است .
آخرین اثرى که از قلم شریف وى تراوش نموده است و هنگام نگارش ‍ آن ، عمر گرانقدرش از هشتاد سالگى گذشته بود، کتاب با عظمت وى ((نص و اجتهاد)) یا اجتهاد در مقابل نصّ است . شما خواننده محترم ! وقتى آن را مطالعه مى کنید، اعتراف خواهید کرد که وى در قله اندیشه و منتهاى قدرت در تعبیر و تصویر، و تبحّر در حدیث و مناظره بوده است . در آن موقع است که خواهید دید، تفکر و عبارت پردازى او وتسلط وى در بحث و تحقیق ، بویى از ضعف و پیرى نمى دهد.

نامه هاى تاریخى ، نثر، خطابه ، و شعر وى :

نامه هاى وى که گاهى به فرزندان در حوزه علمیه نجف اشرف مى نوشته یا به پادشاهان و رؤ سا و امراى سیاسى و مقامات مسؤ ول نوشته است ، سرشار از بلاغت ، هدف روشن ، علم و ادب ، ارشاد و وحدت ، فقه وتاریخ و پند و موعظه است . نامه اى که به ((شریف حسین )) امیر حجاز بعد از زوال حکومتش به دست وهابیها نوشته است ، یکى از بلیغ ‌ترین مکتوبهاى عربى است . این نامه مفصل است و متضمن اسنادى تاریخى و مصائبى است که به ((اهل بیت )) رسیده است . پاسخ شریف حسین نیز سرشار از عواطف و تقدیر است . شریف حسین نامه خود را با این شعر آغاز کرده است :

اذا رضیت عنى کرام عشیرتى

فلا زال غضباناً على لئامها

سایر نامه هاى مهم و تاریخى او که در گوشه و کنار است و بعضى از آنها توسط پسر عمّ و منشى مخصوصش سید على شرف الدین ، نسخه بردارى شده و بجاى مانده است ، همگى از آثار ارجدارى است که شاید روزى منتشر شود و کتابخانه هاى عربى با ادب درخشنده علوى زینت گیرد.

نثر شرف الدین ، رسا، درخشان ، محکم و به هم پوسته است ؛ به گونه اى که نویسنده توانا قادر نیست کلمه اى از آن را حذف کند و چیزى دیگرى به جاى آن بگذارد؛ زیرا وى قبل از اینکه بنویسد، فکر مى کرد و بعد از آنکه آن را برمى گزید، بیان مى کرد یا مى نوشت .
نثر او چنان است که خواننده مطلع ، از روى عبارت ، مى تواند تشخیص ‍ دهد که نوشته شرف الدین است . رسائى و فصاحت با صراحت هر چه تمامتر از نوشته ها و تأ لیفات وى آشکار است .

سید عالیمقام از لحاظ قوه بیان و سخن نیز توانا بود. او هرگاه خطبه ایراد مى کرد، بدون فکر قبلى آغاز مى نمود و آن را با معانى بلند، در نهایت فصاحت و رسایى بیان مى داشت . خطابه هاى او از تکلّف و صناعت ، مانند نوشته ها و سخن گفتن عادیش ، پیراسته بود. خوى نیکو، ملکات فاضله و نفسانیات کم نظیرش در گفتار و کردارش به خوبى جلوه گر بود.

من در سال ۱۳۵۰ ه‍ به لبنان سفر کردم و دیدم که سید بزرگوار ما عصرهاى دهه محرم در مسجد جامع سخن مى گوید، وعنوان سخنش هم هر روز این بود که ((آل محمّد و کیانند آل محمّد)). و با این عنوان از عظمت اهل بیت را در کتاب و سنّت شرح مى داد . روز عاشورا را اختصاص به امام حسین – علیه السّلام – مى داد . و طى آن ، نهضت حضرت و علل و اهداف و نتایج آن را در بزرگداشت اسلام و تثبیت دین مبین ، بیان مى داشت . سخنان او سه ساعت متوالى ادامه پیدا مى کرد ، که اگر جمع آورى شود ، کتابى بزرگ در فضائل و سیرت اهل بیت – علیهم السّلام – خواهد بود.

خطابه هاى تاریخى او در بیروت ، دمشق ، فلسطین و مصر فراموش ‍ شدنى نیست . در همان اوقات ، بسیارى از آنها را روزنامه نگاران در جرائد خود نوشتند. برخى از آنها در نزد منشى مخصوص وى ، موجود و ضمیمه مجموعه نامه هاى او شده است .
چنان که گفتیم مؤ لّف عالیقدر، در نقد شعر و فهم اسرار آن ، نظرى دقیق داشت . و بسیارى از شعرهاى خوب را از بر داشت . او در هر موضوع ادبى که به وى عرضه مى داشتند، اشعارى به مناسبت مى خواند. خود نیز شعر مى گفت و اشعارش از احساس عمیق سرچشمه مى گرفت . شعرهاى او بیشتر یادگار زمان جوانى فقید سعید بود.

ملکات فاضله او:

سید عالیقدر، نمونه اعلاى حُسن خلق و سخاوت طبع بود. با خلق و خوى علوى خود، بزرگ و کوچک را مورد احترام و تفقّد قرار مى داد. از افراد بى بضاعت ، دستگیرى مى نمود. از کسانى که به وى بدى مى کردند، چشم پوشى مى کرد و از تقصیر آنها مى گذشت . دستى دهنده و نظرى بلند داشت . در تمام دوران حیات پرافتخارش از زمان جوانى تا سنین پیرى ، این صفات برجسته را به کار مى بست .
علوّ نفس و شخصیت بارز او در همه ادوار زندگیش به چشم مى خورد. این معنا را عموم کسانى که با وى تماس داشته اند اعتراف دارند و در این باره داستانها نقل مى کنند.
اهل علم و قلم را بزرگ مى داشت ، در احترام و تقدیر و توقیر آنها مى کوشید. در هر فرصت که پیش مى آمد از تجلیل علما و دانشمندان و ارباب فکر و قلم ، تأ لیف و تصنیف خوددارى نمى نمود.

تأ لیفات وى :

مؤ لف بزرگوار آثار فکرى و قلمى ذیقیمتى به یادگار گذارده است که هر کدام نماینده شخصیت علمى و بزرگ اوست . وقرنها یاد او را در خاطر مردم باقى خواهد گذاشت . اینک فهرست تأ لیفات آن فقید علم وتشیّع :
۱ – الفصول المهمه فى تأ لیف الاُمّه – که از آن سخن گفتیم . مؤ لف بزرگوار، آن را به منظور اتحاد کلمه و وحدت مسلمانان نوشته است . دو بار در لبنان و دو بار در نجف اشرف به طبع رسیده است (۱۹) .
۲ – المراجعات – از کتب جاویدان و در مورد خود بى نظیر و معجزه اى از معجزات نثر او است . دو بار در زمان مؤ لف و چهار بار بعد از وى (و چند بار بعد از مقاله آقاى صدر، مترجم ) به طبع رسیده و به زبانهاى فارسى ، انگلیسى و اردو هم ترجمه شده است (سه بار به فارسى ترجمه شده ، مترجم ).
۳ – اجوبه موسى جار اللّه – پاسخ بیست سؤ ال موسى جار اللّه دانشمند سنّى ، دو بار در ((صیدا)) چاپ شده است .
۴ – الکلمه الغراء فى تفضیل الزهراء – مشتمل بر مقالم على حضرت زهرا – علیها السّلام – و برترى وى نسبت به سایر زنان ، به پیوست چاپ دوم الفصول المهمه ، چاپ شده است (۲۰) .
۵ – المجالس الفاخره فى مآتم العتره الطاهره – مقدمه آن در صیدا و نجف چاپ شده و متضمن اسرار قیام و نهضت حضرت امام حسین – علیه السّلام – و حقى است که این نهضت بر اسلام و مسلمین دارد.
۶ – ابوهریره – بحث پیرامون ابوهریره ؛ راوى معروف عامه ، به طرزى جالب و کم نظیر، در صیدا و نجف چاپ شده است .
انتشار این کتاب موجب شد که دانشمند معروف مصرى ((محمود ابو ریه )) کتابى دیگر به نام ((شیخ المضیره )) راجع به ابوهریره بنویسد و حقّ مطلب را ادا کند.
۷ – فلسفه المیثاق والولایه – دو بار در صیدا چاپ شده ، این کتاب با اینکه حجمى کوچک دارد، داراى معانى بلند است .
۸ – مسائل فقهیه – مشتمل بر موضوعات فقهى مقارن ، ونشانه وسعت اطلاع مؤ لّف و قدرت علمى اوست . در صیدا، مصر و بیروت ، چاپ شده است .
۹ – حول الرؤ یه – درباره عدم رؤ یت خداوند متعال مى باشد که در این باره ، بحثى عمیق و علمى نموده است . در صیدا به ضمیمه ((فلسفه میثاق و ولایت )) چاپ شده است .
۱۰ – الى المجمع العلمى – متضمن پاسخ به نسبتهاى دروغى که به شیعه داده اند مى باشد. در صیدا چاپ شده است .
۱۱ – ثبت الاثبات فى سلسله الروات – دو بار در صیدا چاپ شده است .
۱۲ – زینب الکبرى – خطابه اى از مؤ لف بزرگوار درباره شخصیت حضرت زینب – سلام اللّه علیها – که در صحن حرم مطهر حضرت زینب ایراد کرده و استخراج شده ، و در صیدا به طبع رسیده است .
۱۳ – النصّ والاجتهاد – (متن عربى کتاب حاضر) که یکى از عمیق ترین مباحث اسلامى در عصر حاضر است .تاکنون سه بار چاپ شده است ؛ نخست در زمان حیات مؤ لّف در نجف اشرف ، سپس توسط فرزند مؤ لّف با اضافاتى از طرف پدرش . وبراى سومین بار در نجف به وسیله دارالنعمان ،به طبع رسیده است .
۱۴ – بغیه الراغبین (خطّى ) – مشتمل بر شرح حال دانشمندان خاندان صدر و شرف الدین به اضافه شرح حال استادان و شاگردان هر یک و تصویرى از عصر آنها(۲۱) .
تأ لیفاتى که از دست رفته است
چنانکه گفتیم ، قواى اشغالگر فرانسه ، خانه سید و کتابخانه او را طعمه حریق ساختند. از جمله ، تعدادى تأ لیف نفیس و گرانقدر علاّمه فقید بود که بکلى از میان رفت . مؤ لف عالیقدر، هرگاه به یاد این کتابها مى افتاد، گویى از شدت تأ ثر مى خواست سکته کند! اینک ما براى بقاى نام و ثبت آن در تاریخ حیات مؤ لف ، از آنها نیز نام مى بریم . مؤ لف فقید، خود در حاشیه ((الکلمه الغراء)) بدین گونه آنها را برشمرده است :
۱ – شرح التبصره – در فقه استدلالى (سه جلد : طهارت ، قضا ، شهادات و مواریث ).
۲ – تعلیقه بر استصحاب – از رسائل فقیه بزرگوار شیخ انصارى (یک جلد)
۳ – رساله در منجزات مریض – بر سبیل استدلال .
۴ – سبیل المؤ منین – در امامت (سه جلد) این کتاب چنانکه خود مؤ لف به من مى فرمود، مهمترین کتابى بوده که تا آن تاریخ از قلم شریف وى تراوش کرده بود.
۵ – النصوص الجلیه – نیز در امامت چهل نص صحیح که علماى تسنّن بر آن اجماع کرده اند، و چهل نص از طرق شیعه .
۶ – تنزیل الا یات الباهره – در امامت (یک جلد) مشتمل بر صد آیه قرآنى به حکم روایات معتبر درباره ائمّه اطهار – علیهم السّلام -.
۷ – تحفه المحدثین فیما خرج فیه السنّه من المضعفین – کتابى بوده است که نظیر آن نوشته نشده بود.
۸ – تحفه الاصحاب – در حکم اهل کتاب .
۹ – الذریعه فى الرد على البدیعه – بدیعه نبهانى .
۱۰ – المجالس الفاخره – (چهار جلد)، اول در سیره نبوى . دوم در سیره امیرالمؤ منین و حضرت زهرا و امام حسن و سوم در سیره امام حسین و چهارم درباره نه امام دیگر – علیهم السّلام – .
۱۱ – مؤ لفوا الشیعه فى صدرالاسلام – بعضى از فصول آن را مجله العرفان به طبع رساند.
۱۲ – بغیه الفائز فى نقل الجنائز – غالب آنها را العرفان به طبع رساند.
۱۳ – سرّ بغیه السائل عن لثم الانامل – مشتمل بر هشتاد حدیث از طرق خاصه و عامه است .
۱۴ – زکات الاخلاق – بعضى از فصول آن را العرفان منتشر ساخت
۱۵ – الفوائد والفرائد.
۱۶ – تعلیقه بر صحیح بخارى .
۱۷ – تعلیقه بر صحیح مسلم – از این دو کتاب ، وسعت اطلاع مؤ لف فقید بر احادیث و قوت محاکمات وى که حاکى از علم سرشار و تعمّق وى در بحث است ، بخوبى دیده مى شود.
۱۸ – الاسالیب البدیعه فى رجحان ماتم الشیعه – مشتمل بر دلیل عقلى ونقلى راجع به رجحان عزادارى شیعه .
سیّد بزرگوار مى گفت : ((اندوه فقدان اولاد از میان مى رود، ولى اندوه فقدان افکار بکر، طولانى و مادام العمر مى ماند)). امّا مؤ لف بزرگوار سرانجام با تأ لیفات دیگر، آنچه را از دست داده بود تقریباً جبران کرد. و آثار زنده و ارزنده اى بر جاى گذاشت که همیشه باقى خواهد بود.

مؤ سّسات خیریّه :

سید بزرگوار مى فرمود: ((از همان راه که گمراهى شیوع یافته ، باید وسیله هدایت را فراهم آورد)) به همین جهت ، آن بزرگ مرد علم و دین ، دامن همّت به کمر زد و در ضمن کارهاى دیگر، اقدام به تأ سیس مؤ سسات عام المنفعه به سبک روز نمود که از جمله اینهاست (۲۲) :
۱ – المدرسه الجعفریّه – این مدرسه را به منظور تعلیم و تربیت نو نهالان شیعه و روشن ساختن جوانان این طایفه و بالا بردن سطح معلومات آنها بنا کرد. و امروز به صورت دانشکده اى در آمده و به ((الکلیه الجعفریه )) موسوم است .
۲ – نادى الامام الصادق علیه السّلام – یعنى : باشگاه امام صادق – علیه السّلام – براى جشنها و جلسات فرهنگى و مذهبى .
۳ – به این باشگاه و مدرسه ، مسجدى هم اضافه نمود، تا دانش آموزان ، فرایض خود را در آن انجام دهند و جوانان بر پایه مذهب وانجام فرایض پرورش یابند.
۴ – جمعیه البرّ والاحسان – هدف از تأ سیس این جمعیت نیکوکار، مساعدت افراد بى بضاعت و رسیدگى به کار آنها و امور کفن و دفن اموات ایشان است . به همین جهت ، خیلى کم اتفاق مى افتد که در شهر ((صور)) فقیرى پیدا شود.
در این اعمال خیر و اقدامات فرهنگى و عام المنفعه ، فرزندان سید بزرگوار سید صدرالدین ، مدیر مجله ((النهج )) وسید جعفر، نماینده شهر صور در مجلس لبنان و هم معاون پدر بودند. و در راه توسعه آن ، همت مى گماشتند.

زیارت ائمّه طاهرین – علیهم السّلام – در عراق و ایران :

سید بزرگوار در سال ۱۳۵۵ ه‍ ، مشاهد مقدّسه عراق را زیارت کرد و با ارحام و بستگانش تجدید عهد نمود. گروه بى شمارى از علما، وزرا، اعیان و نمایندگان مجلس عراق ، در جسر فلوجه از وى استقبال نمودند. وى در خانه دایى زاده خود، مرحوم سید محمد صدر، رئیس مجلس ‍ اعیان عراق – که خود از علماى بزرگ شیعه بود – وارد شد.

در این بیت شخصیتهاى بزرگ علمى و مملکتى و عموم طبقات ، از وى دیدن نمودند و سید صدر به افتخار وى سه ضیافت پر شکوه و مهم داد. سپس به کاظمین ، سامرا و کربلا شرفیاب شد و همه جا مورد استقبال پر شور دانشمندان و عامه مردم قرار گرفت .
آنگاه به زیارت جدّ بزرگوارش امیرالمؤ منین – علیه السّلام – ، به نجف اشرف رفت و در بیت خاله زاده اش مرحوم شیخ محمد رضا آل یاسین – که از مراجع تقلید نجف بشمار مى رفت – وارد شد. در این منزل ، عموم علماى اعلام ، مراجع عظام نجف ، طلاّب ،فضلا وطبقات مختلف ، از وى دیدن نمودند. ((جمعیت رابطه ادبى نجف )) نیز به مناسبت ورود آن مرد بزرگ علم و ادب ، جشن بزرگى برپا ساخت که عموم طبقات و شخصیتهاى علمى ، در آن شرکت داشتند.

سپس سید بزرگوار به منظور زیارت حضرت امام رضا – علیه السّلام – رهسپار ایران شد و در قم ، مهمان پسر خاله خود مرحوم آیت اللّه صدر از مراجع تقلید و زعماى آن روز حوزه علمیه قم ، گردید. در حوزه قم نیز سید عالیقدر با مراجع و بزرگان علماى آن دیار برخوردى تاریخى داشت . مذاکرات علمى میان ایشان رد و بدل شد و همگى دانش سرشار وى را ستودند.
در سایر شهرهاى ایران نیز، سید بزرگوار مورد استقبال علما و مردم مسلمان واقع شد و همه در تکریم و بزرگداشت وى که مدافع صمیمى اسلام و حامى تشیّع بود، سعى بلیغ مبذول داشتند.

وفات او:

سید بزرگوار، قصد داشت آخر عمر خویش را در عراق ، محل ولادت و نشو و نماى خود بگذارند، تا به یاد ایّام تحصیل خویش و میان فامیل و بستگانش ، عمر خود را بسر آورد. و در جوار جدّ بزرگوارش ‍ امیرالمؤ منین – علیه السّلام – به خاک رود. ولى تقدیر چنین بود که در همان وطن اصلى و پدرى خود لبنان ، آخرین دم واپسین خود را طى کند.

آرى ، در روز دوشنبه ۸ جمادى الثانیه سال ۱۳۷۷ هجرى ، آن شعله فروزان خاموش شد. دستهایى که همیشه مدافع حق بود و باطل را مى زدود از کار افتاد. و سر انگشتى که آثار ارجدار، نفیس و کم نظیرى پدید آورده بود، از حرکت باز ایستاد.
همین که خبر مرگ سید عبدالحسین شرف الدین منتشر شد، اهالى جنوب لبنان به طرف بیروت (پایتخت ) سرازیر شدند تا با زعیم بزرگ دینى خود وداع کنند. بیروت نیز تکان خورد. علما، ادبا، زعما، سیاستمداران و عموم طبقات در حالى که روحانیون و رجال دولت ، پیشاپیش آنان حرکت مى کردند، جنازه فقید سعید را تشییع نمودند.

هواپیماى ویژه اى جنازه را به بغداد آورد طبقات مختلف در انتظار بودند. بغداد وکاظمین او را تشییع کرد، سپس شبانه وارد کربلا شدیم .تمام نقاط میان راه تا کربلا، خود را براى تشییع مهیا نموده بودند.در کربلا تشییع مفصلى به عمل آمد.
اندکى پیش از غروب آفتاب ، جنازه به نجف اشرف رسید. نجف با همه ساکنانش ؛ علما، ادبا، شخصیتها و طبقات گوناگون با تأ ثر و اندوه فراوان ، بدن بى روح علاّمه فقید را مشایعت نمودند. با اینکه نجف از مراجع تقلید و فقها و مجتهدین بزرگى ، تشییعهاى تاریخى نموده بود، مى توان گفت تشییع جنازه مؤ لف بزرگوار سیّد عبدالحسین شرف الدین از لحاظ کمیت و کیفیت بى نظیر بود.
بدین گونه فقید شیعه را در روز چهارشنبه ۱۰ جمادى الثانیه سال ۱۳۷۷ه‍ ، در میان گریه و ناله و غم و اندوه جمعیت ، در یکى از حجره هاى صحن مطهر امیرالمؤ منین – علیه السّلام – به خاک سپردند.

مقدمه اجتهاد در مقابل نصّ//ترجمه استاد علی دوانی



۱۶- شرح حال مختصر مؤ لّف فقید را آقاى صدر در ۳۶ صفحه نوشته است ، که ما در اینجا به اختصار مطالبى از آن را اقتباس نموده و مى نگاریم (مترجم ).
۱۷- این کتاب اکنون به چاپ رسیده است .
۱۸- منظور این است که : همانطور که سیاست استعمارى و دسایس بیگانگان ، فرق اسلامى و از جمله شیعه وسنّى را از هم جدا کرده است ، باید سیاست اسلامى به منظور مقابله با دشمن مشترک نیز، آنها را به هم پیوند دهد، تا از همان راه که ضربت خورده اند، به آنها ضربت زنند (مترجم ).
۱۹- این کتاب و کتب دیگر سید بزرگوار، از آن زمان تاکنون بارها چاپ شده و تعداد چاپ آنها بویژه المراجعات ، النص والاجتهاد و الفصول المهمه از ده ها بار گذشته است .
۲۰- مستقلاً نیز به چاپ رسیده است .
۲۱- اخیراً چاپ شده است .
۲۲- این مؤ سسات را ما از نزدیک در شهر صور لبنان دیدیم . امروز مؤ سسات مزبور به وسیله دانشمند محترم آقاى حاج سید موسى صدر، تکمیل و توسعه یافته و به صورتهاى گوناگون در آمده است که جا دارد جداگانه و به تفصیل نگاشته شود. آقاى سید موسى صدر از دانشمندان حوزه علمیه قم ، فرزند مرحوم آیت اللّه صدر و خاله زاده مرحوم شرف الدین ، گ گ پس از رحلت آن مرحوم به شهر صور دعوت شد. و اینک در جاى مرحوم شرف الدین با موفقیت مشغول انجام وظیفه هستند. به یارى خدا در آینده نزدیک ، این مؤ سسات در کتابى به نام ((امام موسى صدر)) منتشر خواهد شد. (مترجم ).

زندگینامه آیت الله ملا حبیب الله شریف کاشانى (متوفاى ۱۳۰۱ه.ش)

 

 

LearnedS292
ولادت

حبیب الله شریف کاشانى در سال ۱۲۶۲ ق . دیده به جهان گشود.پدرش آیه الله ملا على مدد ساوجى در ساوه متولد شد و بخش عظمى از تحصیلات خود را در قزوین و سپس کاشان گذراند. در ایام جوانى به درجه اجتهاد رسید و سپس در سال ۱۲۶۶ ق . از کاشان به ساوه مراجعت کرد و تا پایان عمر روشنى بخش مردمان آن دیار گردید.مادر ملا حبیب الله ، دختر میرزا حبیب الله (معروف به میرزا باباى حسینى نطنزى ) بود.

تحصیل

حبیب الله پس از رحلت پدرش (۱۲۷۰ ق .) در زادگاهش کاشان تحت سرپرستى آیه الله سید حسین کاشانى (متوفاى ۱۲۹۶ ق .) به تحصیل علوم حوزوى همت گماشت .آن نوجوان یتیم ، در پرتو تلاش و استعداد خدادادى اش و دقت و مراقبت استادش ، در مدت ده سال مدارج عالى تحصیل را پشت سر نهاد و در شانزده سالگى گواهى نقل روایت و سپس در هیجده سالگى از استادش ، گواهى اجتهاد دریافت کرد.
آیه الله سید حسین کاشانى که از شاگردان پدر بزرگوار ملا حبیب الله بود، نقشى بسزا در تربیت علمى و نیز امور زندگى ملا حبیب الله داشت وى در گواهى اجتهادى که براى ملا حبیب الله نوشته چنین آورده است

(… فرزند روحانى من ، عالم ربانى و عامل صمدانى ، استاد زبر دست ، دانشمند و فقیه کامل ، رستگار و رهرو راه سعادت موید به تایید خداوند بى نیاز، حبیب الله فرزند مرحوم مغفور علامه زمان على مدد که پروردگارش رحمت کناد، در بسیارى از اوقات بحث و تحقیق در علوم با من بوده و بسیارى از مباحث اصول و فقه را نزد من خوانده و بسیارى از مطالب علم کلام و علوم وابسته را از من فرا گرفته و حمد خدا را که عالم فاضل و فقیه کامل و جامع کلیه شرایط فتوا گردیده و به درجه اجتهاد نایل شده و مراتب علم و عمل ، عدالت و سداد را حایز گردیده است …)

ملا حبیب الله درباره استادش آورده است :(… تمامى این زحماتى که او (سید حسین کاشانى ) برایم متحمل شد به این سبب بود که مى خواست حق شاگردى پدرم را ادا کرده باشد…)
ملا حبیب الله در دوران حیات پر بار خویش ، براى خوشه چینى از محضر بزرگان و کسب علم و ادب از هیچ کوششى دریغ نکرد. او با مسافرت به اصفهان از محضر آیه الله میرزا محمد مهدى کلباسى  استفاده فراوان برد.
وى در سالهاى اولیه تحصیل به تهران مسافرت و در خدمت استادان زیر کسب دانش کرد:
۱٫ آیه الله حاج سید حسین کاشانى (متوفاى ۱۲۹۶ ق .):
مهمترین و بزرگترین استاد ملا حبیب الله بود که از زمان طفولیت در کاشان سرپرستى وى را به عهده داشت و پس از مهاجرت به تهران نیز، همچنان به تربیت علمى و دینى او پرداخت .
۲٫ آیه الله میر محمد على کاشانى (متوفاى ۱۲۹۴ ق .): او علاوه بر استادى ، پدر همسر ملا حبیب الله بود.
۳٫ شیخ محمد اصفهانى (۱۴۶۷)
۴٫ حاج ملا هادى مدرس تهرانى (متوفاى ۱۲۹۵ ق .)
۵٫ ملا عبدالهادى تهرانى (۱۴۶۸)
۶٫ میرزا محمد اندر مانى (۱۴۶۹)
۷٫ حاج میرزا ابوالقاسم تهرانى (کلانتر) (۱۲۳۶ – ۱۲۹۰ ق .)

در جستجوى خورشید

این مجتهد شریف و ستاره پر فروغ کاشان ، دو سال پس از دریافت اجازه اجتهاد، در سال ۱۲۸۱ ق . براى آستان بوسى امامات معصوم علیهم السلام و نیز استفاده از محضر دانشمند پرآوازه شیعه – شیخ مرتضى انصارى – به سوى عراق حرکت کرد. او پس از رسیدن به کربلا، خبر جانگداز رحلت شیخ انصارى را شنید و در ماتم فرو رفت .

ستاره شریف کاشان با اقامت در کربلا، به محضر فقیه معروف آن دیار آیه الله مولى محمد حسین معروف به فاضل اردکانى شتافته ، از خرمن فضایل او بهره مى جوید.
پس از چندى به نجف اشرف رفته ، سر بر آستان کوى دوست امیرمومنان سایید و از آنجا به ایران بازگشت . ملا حبیب الله پس از رسیدن به کاشان ، مجذوب آوازه علمى یکى از دانشوران گلپایگان گردید و به سوى او شتافت وى در این باره مى گوید:

(پس از مدتى درنگ تصمیم گرفتم به خدمت سرور بزرگوار، فاضل صمدانى ، مرحوم ملا زین العابدین گلپایگانى برسم . چون به حضور وى رسیدم او را (در اثر بیمارى ) بسیار گوشه گیر یافتم به حدى که از خانه بیرون نمى آمد و درس و بحث و قیل و قال مدرسه را رها کرده و دچار ناراحتى و ضعف چشم گردیده بود. به همین علت نتوانستم از محضر وى استفاده درسى ببرم . لیکن فواید گرانقدرى از تشرف به حضورش نصیب من شد. او مرا سفارش کرد که با دنیاطلبان ترک مراوده کنم . دل را به یاد خدا مشغول دارم و خود را از عوامل مشغول کننده این جهان دور سازم و من تمامى وصایاى او را پذیرفتم و آویزه گوش خود ساختم و تا امروز بر آن هستم …)
آیه الله شریف کاشانى پس از استقرار در کاشان ، به رغم مشکلات موجود در آن عصر و نبود امکانات اولیه مورد نیاز، به تالیف ، تدوین و تکمیل تحقیقات خود پرداخت .

او همزمان با فعالیتهاى نگارشى ، از تدریس دانش پژوهان حوزه و ارشاد و هدایت دین باوران کاشانى غافل نبوده ، در مسند عظیم مرجعیت ، به انجام وظایف شرعى خویش اشتغال داشت .
مسجد قدیمى (میرزا مقیم ) که امروزه به نام (مسجد ملا حبیب الله شریف ) معروف است یاد آور تلاشهاى خالصانه او و ناله هاى شبانه آن عارف وارسته است .

وارسته شایسته

حبیب شریف حق ، در دوران زندگى نکویش از خود فارغ شد و نعمتها و زرق و برقهاى فریبنده دنیا را به کنار نهاد و در فضایى از زهد و وارستگى ، به شیوه شیواى بزرگان اقتدا کرد و با وجود فراهم شدن امکانات مالى ، در قله رفیع پارسایى قدم نهاد.
وصیت نامه آن فقیه گرانمایه بهترین سند گویاى این مطلب است . اینک قسمتهایى از آن وصیت نامه را مرور مى کنیم :
(… اما آنچه ندارم پس لا یعد و لا یحصى (بى حد و اندازه ) است … چه در دنیا مالى فراهم نکرده ام با آنکه مال بسیار به دستم آمد.

گفتند جهان دارى اسباب جهان دارد
گفتم نبود ما را چیزى چه زیات دارد

اما آنچه دارم از این قرار است : قرض – موافق آنچه در محلى دیگر ثبت است – و لکن امیدوارم از خداوند که قبل از وفات من قروض من ادا شود زیرا مکرر مقروض شده ام و من حیث لا یحتسب خداوند ادا فرموده است . کتب وقفى که تولیت آنها با اعلم علماى این بلد است ، بدهند به هر کس ‍ اعلم باشد. کتب وقفى که متولى آن معلوم نیست ، بدهند به مجتهد ثابت الاجتهاد… اما کتب مملو که این احقر کما فرض الله بین ورثه قسمت شود و ثلث قیمت آنها صرف مقبره من شود… چون در کاشان وفات نمایم در (دشت افروز) در زمین وقفى حاجى عبدالعزیزى که در تصرف من است و وقف است بر قبرستان …)

و کتب مولفه خودم که به خط خودم هست و نسخه اصل است وقف نمایند و به هر کس که بخواهد استنساخ کند بدهند و توالیت آن با آقا حسین (فرزند ارشد ملا حبیب الله ) است ، نسلا بعد نسل تا از میان نرود.

حاصل آنکه بعد از وفات من ترکه اى نخواهد بود که ورثه قسمت کنند مگر کتابهاى مملو که مرقوم شده است و محل حاجت من بوده است و در دنیا تعلقى به هیچ نداشته ام مگر به آنها. در این تاریخ نه آبى دارم و نه ملکى و نه مزرعه و نه دکانى و نه طلایى و نه نقره و اسباب خانه ، زیرا که :

جهان و هر چه در آن است هیچ در هیچ است
هزار مرتبه این نکته کرده ام تحقیق

تا عرصه سیاست

آیه الله شریف کاشانى به مسائل علمى توجه و عنایت افزون داشت و از جنجال آفرینى پرهیز داشت اما با اتکاء به اصول اساسى اسلام ، از حضور در صحنه هاى سرنوشت ساز سیاسى غافل نبود و به مقتضاى زمان و به اندازه توان در امور سیاسى دخالت مى کرد.

نهضت مشروطه و قیام عمومى مسلمانان ایران زمین به رهبرى روحانیون ظلم ستیز و دلسوز، مهمترین مساله سیاسى دوران حیات ملا حبیب الله شریف بود.

ملا عبدالرسول مدنى کاشانى – شاگرد و داماد آیه الله شریف – به دستور آیه الله شریف کاشانى ، کتابى را درباره مشروطیت به نام (رساله انصافیه ) به نگارش در آورد. پس از اتمام ، (محرم ۱۳۲۸ ق .) ملا حبیب الله شریف بر آن کتاب مقدمه اى کوتاه نگاشت که قسمتى از آن چنین است :
(… چون (رساله انصافیه ) ملاحظه شد مطابق مقصود این احقر و موافق قانون شرع انور بود.)
از دیگر اسنادى که بیانگر بعد سیاسى آیه الله شریف است نگارش کتاب (انتخاب المسائل ) است . این کتاب در برگیرنده پرسشهاى مردم درباره مسائل مختلف مشروطیت و جوابهاى حکیمانه ملا حبیب الله است .
البته پس از انحراف مشروطه از مسیر اصلى و شرعى خویش ، آیه الله شریف نیز در زمره مخالفان آن قرار گرفت و در مخالفت با مشروطه سخنها گفت . او در این باره اشعارى نیز سروده است .
حضور ملا حبیب الله شریف در جمع علماى کاشان و در پیشاپیش ‍ آزادیخواهان آن دیار، نسبت به انتخاب انجمن ایالتى و ولایتى کاشان سندى دیگر از این شخصیت است .

اسرار عارفانه

حبیب شریف کاشان عمرى را در تحصیل و تدریس و تحقیق موضوعات اساسى اسلام و علوم حوزوى گذراند. با اینهمه با شعر و شاعرى الفتى مخصوص داشت و ذوق لطف و طبع ظریفش وى را بر آن داشت تا اشعارى در موضوعهاى متفاوت بسراید. در این مجال تنها ابیاتى جند تراوشهاى ذوقى او را مرور مى کنیم :

بشنو از من بشنو از من اى نگار
تا نمایم سر خود را آشکار
اى مغنى اى مغنى از کرم
نغمه اى آغاز کن از زیر و بم
شیخ کامل قدوه اهل وثوق
عالم احکام دین یعنى صدوق
از امالى این حدیث معتمد
نقل فرموده است از روى سند
چونکه بر پا مى شود امر حساب
از جز او از ثواب و از عقاب
پهن گردد رحمت پروردگار
پس بیامرزد هزار و صد هزار
تو دانى چیست دنیا؟ این شب و روز
چه بختت واژگون باشد چه فیروز
همه چون باد صرصر در عبورند
اگر شاه و رعیت ، مرد گورند
مرا هر شب هزاران آه باشد
هزاران سوز دل همراه باشد
هر آن کس را که سوزى نیست در سر
به نزد عارفان گمراه باشد
نشاید دلبرى را جز دلى پاک
اگر چه صورتى چون ماه باشد
مرا این زندگانى قید و بند است
و گر نه همت من بس بلند است
همه اسباب دنیا گر بدانى
به نزد اهل دانش ریشخند است

گفته ها و نکته هاا

در این قسمت از زندگى حبیب شریف حق گفته ها گوییم و نکته ها برداریم .

۱٫ … شبى قبل از اذان صبح وارد مسجد شدم دیدم آقا مشغول مناجات است و با خدا راز نیاز مى کند خوب دقت کردم ، شنیدم که مى گفت : خدایا عاقبت با حبیب چه خواهى کرد.

۲٫ شریف کاشانى نصیبى شایسته از فرزند داشته است . وى نام یازده فرزند زنده خویش را در وصیت نامه اش نوشته بود. بدیهى است که سامان دادن به اوضاع زندگى چنین خانواده عائله مندى ، آنهم براى فقیهى پژوهشگر، مستلزم تلاش و فعالیت ویژه اى است . با این حال ، وى از مصرف وجوهات شرعى در امور خویش پرهیز داشته و داراى مناعت طبق بوده است .
آیه الله شریف در مقدمه کتاب (جمل النواهى ) آورده است :

(ترجمه این کتاب را با کمى سرمایه علمى و تنگدستى خود موقعى مى نویسم که حوادث روزگار مرا به درد جدایى مبتلا کرده و به مصیبت مرگ دو فرزندم که در دو شب پى در پى از دنیا رفتند دچار نمودهاست و همچنین مشکلات دیگر به من هجوم آورده ولى خداى دوست و دوست دارنده را در هر حال حمد و سپاس و…

۳٫ دوران زندگى آیه الله شریف ، همزمان با جنایات و آتش افروزى هاى ظالمانه نایبیان در کاشان بود. حبیب الله شریف در آن دوران خفقان ، چندین بار ماشاء الله خان سردار جنگ را به منزل احضار کرده او را نصیحت و پند و اندرز داد تا بدین وسیله اندکى از ظلم و ستم آنان بکاهد.

۴٫ فقیه شریف کاشان معلم علم و حلم و الگوى بردبارى بود. او در برخوردهاى خویش و پاسخگویى به افراد و عقاید انحرافى ، هیچ گاه از قله ادب پایین نمى آمد. ملا حبیب الله شریف در موضوع عقاید فرقه شیخیه و رد ادعاهاى آنان کتابى به نام (النجم الثاقب ) نوشت . گرچه او در به کارگیرى عبارات کوبنده و کلمات تند هیچ کوتاه نیامده امام پا را از حریم ادب بیرون ننهاده است .

۵٫ ملا حبیب الله راد مرد عرصه آزاداندیشى بود. وى همان اندازه که در برابر نیک اندیشان تسلیم بود در مقابل هر گونه کج روى به مقابله و دفاع حکیمانه ایستاده ، آزادانه اظهار نظر مى کرد. او درباره کتاب (مفاتیح ) فیض کاشانى ، مطالبى نقل کرده است و سپس مى فرماید: … خوش گمانى نسبت به بزرگان باعث مى شود که انسان در سخنان آنان کمتر تامل کند ولى باید دانست که فساد تامل نکردن به قدرى زیاد است که از قلمرو بیان خارج است .

پروانه هاى شمع شریف

درخشندگى و گرما بخشى علمى آیه الله شریف موجب گردید تا شمارى از دانش پژوهان و اندیشوران در محضر آن منبع شریف شریعت حاضر شده ، از شمع وجودش بهره گیرند.
ذکر نام و نشانى چند از شاگردان زبده وى ، ما را بر مطلب فوق رهنمون مى سازد:
۱٫ سید محمد علوى بروجردى کاشانى (متوفاى ۱۳۶۲ ق .)
۲٫ میر سید على یثربى کاشانى (۱۳۱۱ – ۱۳۷۹ ق .)
۳٫ سید محمد حسین رضوى (۱۲۹۱ – ۱۳۵۸ ق .)
۴٫ میرزا احمد عاملى آرانى (۱۲۸۰ – ۱۳۶۹ ق .)
۵٫ ملا عبدالرسول مدنى کاشانى (۱۲۸۰ – ۱۳۶۶ ق .) (شاگرد برجسته میرزا و داماد بزرگ وى )
۶٫ میر سید خلیل الله فقیه (متوفاى ۱۳۹۰ ق .)
۷٫ میرزا حسین محلاتى (۱۲۷۴ – ۱۳۲۳ ق .)
۸٫ محمد غروى کاشانى (۱۳۱۳ – ۱۳۹۸ ق .)
۹٫ سید فخر الدین امامت (۱۲۹۲ – ۱۳۹۲ ق .)
۱۰٫ شیخ محمد سلیمانى (۱۲۸۷ – ۱۳۷۸ ق .)
۱۱٫ آقا رضا مدنى کاشانى (۱۳۲۱ – ۱۴۱۲ ق .)

آثار سبز

از ویژگیهاى برجسته آیه الله شریف ، تنوع تالیفات و فزونى آنهاست وى سیصد جلد کتاب و رساله نوشته اما تنها حدود دویست جلد آنها شناخته شده است .

بر اساس نگاشته کتاب لباب الالقاب آیه الله شریف ۲۱ سال قبل از رحلتش ‍ تعداد ۱۳۵ کتاب خویش را نام برده است . شگفت اینکه تعداد زیادى از این آثار قبل از رسیدن به سن بلوغ نوشته شده است .اینک نگاهى کوتاه به گنجینه گران سنگ حبیب شریف پروردگار مى کنیم .

۱٫ منتقد المنافع فى شرح المختصر النافع این کتاب مهمترین اثر علمى اوست و شمارى از فقیهان نامى معاصر، آن را دائره المعارف فقه شیعه و اثرى پر بار و اعجاب آور به حساب آورده اند.
آیه الله شریف مطالبى را در مقدمع کتاب (متقد المنافع ) آورده است که به گزیده اى از آن اشاره مى شود. در این کتاب سعى شده است روایات فقهى بیشتر ذکر گردد چه آنکه آنها مبناى عمده استنباط احکام هستند؛ بر خلاف برخى از کتابهاى دیگر فقهى که به موجب تکیه بر مباحث و قواعد اصولى ، مولفان آنها نیازى به ذکر روایات ندیده اند:
روایات ذکر شده به طور عمده با سند و اشاره رمزى به قوت و ضعف آنها ارائه شده است .
در هر مساله عبارات فقهاى پیشین تا آنجا که در دسترس بوده آورده شده است و سعى بر این بوده که تنها اکتفا به نقل گفتار دیگران نشود.

اخلاق

نصیحت نامه (شعر)
شکایت نامه (شعر)
القواعد البانیه
صراط الرشاد
البارقات الملکوتیه
حکم المواعظ
گوهر مقصود
مصابیح الصائمین
مقدمه التعلیم و التعلم

اصول

النخبه الرفیعه
تعلیقات على مقدمه الفصول
رساله فى الاستصحاب
رساله فى حجه الظن
شرح مفتاح الاصول
شرح منظومه اصول الفقه
مراحل الاصحاب

تراجم

لباب الالقاب

ادبیات

منتخب المقالات من کتاب المقامات
بدر البلاغه (فى الخطب )
شرح قصیده حمیرى
شرح لامیه العجم
منتخب دره الفواص

تفسیر

دره الدرر (تفسیر سوره کوثر)
الانوار السانحه (تفسیر سوره فاتحه )
بوارق القهر (تفسیر سوره فاتحه )
تفسیر سوره توحید
تفسیر سوره جمعه (عربى )
تفسیر سوره جمعه (فارسى )
تفسیر سوره فتح
تفسیر سوره اعلى
تفسیر سوره ملک

تاریخ

تذکره الشهداء

کلام

تعلیقات بر اعتقادات صدوق
شمس المشارق (شرح باب حادى عشر)
رجوم الشیاطین
رساله در رجعت
الجوهر الثمین (شعر)

فقه

شرح بر قصاص و دیات مفاتحى فیض
منظومه فى الفقه
رساله در افعال حج
منتقد المنافع ج ۱
منتقد المنافع ج ۲
منتقد المنافع ج ۳
منتقد المنافع ج ۴
منتقد المنافع ج ۵
منتقد المنافع ج ۶
منتقد المنافع ج ۷
منتقد المنافع ج ۸
منتقد المنافع ج ۱۳
مغانم المجتهدین
القوال الفصل
قصاص و دیات
مجمع الحواشى
مسائل الاحکام
مسائل الافعال
مستقصى مدارک القواعد
مکاسب
منتخب القواعد
ذریعه الاستغنا در مسئله غنا
رساله در افعال صلوه
رساله فى تحقیق حکم العصیر
رساله در رضاع
رساله در شکیات
رساله فى الشکیات
رساله فى عدم جواز الصلح عن حق الرجوع مطلقا
رساله در مسائل اجتهاد و تقلید
رساله فى المعاطاه
رساله فى المعاملات الفضولیه
رساله فى الارث
انتخاب المسائل
ایضاح الریاض
تسهیل المسالک
تعلیقه على تمهید القواعد
حاشیه بر رساله زینه العباد
حاشیه بر رساله مجمع المسائل
حاشیه بر رساله عملیه شیخ جعفر شوشترى
حاشیه بر رساله آقا باقر بهبهانى

عرفان

اسرار العارفین
ساقى نامه (شعر)
الکلمات الجذبیه
تشویقات السالکین
الدره اللاهوت
ریاض العرفان (شعر)
ترجیح پند
تنبیهات الغافلین (شعر)

ادبیات و عرفان

الدرالمکنون (شرح دیوان مجنون )

نحو

الوجیزه فى الکلمات النحویه
منظومه فى النحو
مصابیح الظلام
مصابیح الدجى (شرح سیوطى )
حدیقه الجمل
حقائق النحو
دره الجمان (منظومه )
التذکره فى النحو
حاشیه بر شرح قطر در نحو

شرح دعا

تبصره السائر
مفتاح السعادت
معارج (مصاعد) الصلاح
جذبه الحقیقه
شرح دعاى سحر
شرح دعاء عدلیه
جنه الحوادث (شرح زیارت وارث )
شعل الفواد
عقائد الایمان
الملهمه القدوسیه
السر المستسر (طلسمات )
شرح دعاء جوشن صغیر
شرح دعاء صنمى قریش
شرح زیارت عاشورا
شرح صحیفه سجادیه
اکمال الحجه فى المناجات

ملل و نحل

توضیح السبل

علوم غربیه

القواعد الجفریه
رساله فى علم الجفر
اصطلاحات اصحاب الجفر

تجوید

العشره الکامله

شعر

ساقى نامه (مدح امیرالمومنین )
القصائد
گلزار اسرار

فضائل اهل بیت علیهم السلام

ذریعه المعاد

وسیله المعاد
مجالس ابرار
شرح الاربعین

متفرقه

کشف السحاب (شرح خطبه شقشقیه )
النخبه المجموعه
قوامیس الدرر ج ۱
قوامیس الدرر ج ۲
لباب الفکر (منطق )
هدایه الضبط (در علم خط)
نخبه البیان (علم بیان )
منظومه فى الصرف (صرف )
جمل النواهى (شرح حدیث )
توضیح البیان فى تسهیل الاوزان (مسائل ریاضى )
رساله در آداب روز جمعه (فقه و اخلاق )
فضائل و آداب اعیاد شرعیه (فقه و اخلاق )
شرح القصیده المخمسیه
شرح قصیده الخمسه
شرح قصیده الفرزدق
شرح مناجات خمسه عشر
فضیحه اللئام
الفهرست
فهرست الامثال
قبس المقتبس (شرح حدیث )
لب النظر (منطق )
المقالات المخزونه
منتخب الامثال (امثال )
منتخب قوامیس الدرر
اسرار الانبیاء (حدیث )
اسرار حسینیه
اصطلاحات الصوفیه
خواص الاسماء (شرح اسماء)
دیوان اشعار
رباعیات
رساله فى معنى الصلوات على محمد
رساله فى علم المناظره (مناظره )
ریاض الحکایات (داستان )

دنیاى جاویدان

آیه الله شریف کاشانى پس از حدود هشتاد سال عمر با برکت و بیش از هفتاد سال تحقیق ، تالیف ، تدریس و ارشاد، در جمادى الثانى ۱۳۴۰ در شهر کاشان به سوى دنیاى جاویدان پر کشید.
پیکر مطهرش در مزار (دشت افروز) کاشان به خاک سپرده شد و مقبره اش ‍ زیارتگاه دلباختگان شرافت و حقیقت گردید.
آن عاشق حق داراى پنج پسر و هفت دختر بود. اسامى فرزندان برومندش ‍ عبارت اند از:
۱٫ حجه الاسلام آقا حسین شریف (متوفاى ۱۳۷۸ ق .)
۲٫ حجه الاسلام آقا مهدى شریف (متوفاى ۱۳۷۵ ق .)
۳٫ حجه الاسلام آقا احمد شریف (متوفاى ۱۴۰۰ ق .)
۴٫ آقا على شریف معروف به آیه الله زاده (متوفاى ۱۳۶۳ ش .)
۵٫ حجه الاسلام آقا محمد شریف کاشانى (وى هم اکنون در سن کهولت به سر مى برد)

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى( متوفاى ۱۳۳۸ه.ق)

download

خاندان

مردان این خاندان از رجال علم و ادب و مرجعیت شیعه در ایران و عراق و از نوادگان ابوالحسن میرزا محمد على شیرازى (م ۱۲۲۹ ق .) بودند. ابوالحسن میرزا (پدر قاآنى ) شاعر و جد میرزاى دوم شیرازى (میرزا محمد تقى ) بود.
برخى از رجال این خاندان عبارتند از:

۱٫ میرزا حبیب الله (۱۲۲۲ – ۱۲۷۲ ق .) فرزند میرزا محمد على شیرازى مشهور به قاآنى ، شاعر معروف شیراز عموى آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى است
۲٫ میرزا محب على (م ۱۲۹۰ ق .) فرزند ابوالحسن میرزا محمد على شیرازى حائرى .
۳٫ میرزا محمد على (م ۱۳۱۹ ق .) فرزند میرزا محب على آل شیرازى برادر بزرگ میرزا محمد تقى شیرازى که از علما و مراجع تقلید در شهر شیراز بود.
۴٫ آیه الله العظمى میرزا محمد تقى فرزند میرزا محب على ، معروف به میرزاى دوم و میرزاى کوچک رهبر انقلاب عراق

ستاره شیراز

میرزا محمد تقى در سال ۱۲۵۸ ق . در شیراز به دنیا آمد. پدرش عالم صالح و عارف کامل میرزا محب على شیرازى است .او دوران کودکى را در زادگاهش گذراند و آنگاه پدرش او را براى فراگیرى علوم دینى به کربلا برد. محمد تقى ، مقدمات علوم دینى را نزد مدرسان بزرگ کربلا همچون سید على نقى طباطبایى (متوفاى ۱۲۴۹ ق .) آموخت . پس از آن به درس آیه الله فاضل اردکانى (۱۳۰۲ ق .) از استوانه هاى علم اصول در آمد.

سپس به همراه رفیق درس و بحث خود، آیه الله فشارکى اصفهانى به سامرا رفت و در درس آیه الله میرزا محمد حسن شیرازى (میرزاى بزرگ ) شرکت نمود و پس از چندى در شمار فاضل ترین شاگردان میرزاى بزرگ قرار گرفت و خود نیز به تدریس پرداخت . پس از درگذشت آیه الله میرزا محمد حسن شیرازى ۱۳۱۲ ق . جمع زیادى از شاگردان وى جذب حوزه درسى او گردیدند و از دانش ایشان بهره مى جستند.(۱۳۸۷) در همین ایام بود که وى به میرزاى دوم شهرت یافت .

مرجعیت

پس از وفات آیه الله سید محمد کاظم یزدى ، آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى مرجع تقلید شیعیان جهان شد. محل سکونت این زعیم بزرگ در شهر سامرا بود و از آنجا در جمادى الاول ۱۳۳۷ ق . به کربلا نقل مکان کرد. و چون به کربلا رسید، مورد استقبال بى نظیر مردم شهر قرار گرفت .

میرزا گر چه در سن کهولت (۸۸ سالگى ) بود، لیکن روحیه اى بسیار عالى داست و آشکارا علیه انگلستان موضع گیرى مى کرد.کارگزاران انگلیسى نیز به خوبى مى دانستند که روش مبارزاتى میرزا، تند و صریح و قاطعانه است و او را به عنوان سدى استوار در برابر اهداف خوددانستند. از این رو همه تلاش و دسیسه خود را براى سکوت و سازش ‍ وى به کار برده ولى هرگز در این راه توفیق نیافتند. و سرانجام ضربات شکننده اى از این پرچمدار اسلام بر پیکر استعمار انگلیس در عراق وارد آمد. انقلاب سال ۱۹۲۰ م . عراق بر ضد انگلستان مرهون مبارزات و فتواهاى کوبنده میرزا محمد تقى شیرازى است . میرزا با وجود سن زیاد و اشتغالات سیاسى و اجتماعى هیچ گاه دست از تحقیق و برگزارى مجالس ‍ درس و بحث بر نمى داشت و از امور طلاب و حوزه علمیه غافل نبود. او سعى مى کرد جریان مبارزه و این گونه اشتغالات ، فاصله اى میان وى و طلاب علوم دینى به وجود نیاورد.

شاگردان

دقت نظر و ژرفکاوى میرزا در مسائل پیچیده علمى درسش را پر برکت ساخته بود. این ویژگى موجب گشت که از این نابغه میدان علم و اندیشه ، شاگردان بسیارى پرورش یابند، شاگردانى که برخى از آنان با اینکه به مرحله اجتهاد رسیده بودند از محضر میرزا استفاده ها مى بردند و خوشه ها مى چیدند.
چند تن از شاگردان وى :

۱٫ آیه الله شیخ آقا بزرگ تهرانى (۱۲۹۳ – ۱۳۸۹ ق .)
۲٫ آیه الله شیخ عبدالکریم حائرى (۱۲۷۶ – ۱۳۵۵ ق .) موسس حوزه علمیه قم
۳٫ آیه الله شیخ محمد جواد بلاغى نجفى (۱۲۸۲ – ۱۳۵۲ ق .)
۴٫ آیه الله حاج آقا حسین طباطبایى قمى (۱۲۸۲ – ۱۳۶۶ ق .)
۵٫ سید جمال الدین موسوى گلپایگانى (۱۲۹۵ – ۱۳۷۷ ق .)
۶٫ آیه الله شیخ محمد کاظم شیرازى (۱۲۹۲ – ۱۳۶۷ ق .)
۷٫ آیه الله شیخ محمد على شاه آبادى استاد اخلاق امام خمینى (قدس ‍ سره )
۸٫ آیه الله شهاب الدین مرعشى نجفى

آثار قلمى

میرزا محمد تقى تالیفات علمى بسیارى دارد که بخشى از آن به چاپ رسیده است . از جمله آثار او:
(حاشیه بر مکاسب شیخ انصارى )، (حاشیه اى بر فرائد الاصول شیخ انصارى )، (شرح الارجوزه الرضاعیه )، (القصاعد الفاخر فى مدح العتره الطاهره )، (حاشیه بر العروه الوثقى ) و (ذخیره العباد لیوم المعاد) مى باشد.

ویژگیهاى اخلاقى

الف – زهد و قناعت

شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره میرزا محمد تقى شیرازى مى نویسد: (وى فردى بسیار هوشیار و داراى اخلاقى نیکو بود. دیدار او انسان را به یاد خدا مى آورد. رخسار قدسیان را داشت . از کسى چیزى درخواست نمى کرد، حتى وقتى تشنه مى شد خود بلند مى شد و آب مى آشامید.)

وى در امر خوراک و پوشاک و مسکن خویش بسیار قانع و زاهد بود با وجود اموال فراوانى که از آفریقا، ایران ، عراق ، عربستان شیخ نشینهاى خلیج و دیگر نقاط به دستش مى رسید، خانه اى استیجارى داشت .

یکى از علما مى گوید: (وقتى دیدم پیراهن میرزا وصله هاى زیادى دارد، به فرزندش میرزا عبدالحسین گفتم چرا پیراهن وى این گونه است ، با اینکه او زعیم و قائد بى نظیر انقلاب عراق است و با موقعیت وى هیچ تناسبى ندارد؟! او در پاسخ گفت :

پدرم در شیراز مزرعه اى دارد که از اجدادش به او رسیده است . درآمد سالیانه این مزرعه چیزى در حدود صد تومان است . پدر خرج زن و بچه و دیگر مخارج خود را که شامل خوراک و پوشاک و اجاره منزل مى شود، تنها از این راه تامین کند، و چون این مبلغ نیازمندیهاى ضرورى خانواده را تامین نمى کند پدرم به لباسى کهنه بسنده مى کند و چیزى دیگرى را جایگزین آن نمى کند تا از همان صد تومان همه مخارج خانواده را تامین کند.)

ب – عدالت

از شاگردان او آیه الله شیخ محمد کاظم شیرازى (ره ) درباره عدالت میرزا سوال شد، وى پاسخ داد: (از من درباره عصمت او پرسش کنید نه از عدالتش )!

ج – غیرت دینى

نامبرده درباره شخصیت عظیم آیه الله محمد تقى شیرازى مى نویسد: (میرزا محمد تقى پیشواى انقلاب عراق و نخستین فروزنده شعله آن ، از بزرگترین عالمان و مشهورترین چهره هاى عصر خویش در علم و تقوا و غیرت دینى بود. موضع گیرى با عظمت وى در برابر دولت انگلیس در واقعه انقلاب عراق و طلب حقوق بر باد رفته مردم آن دیار، و امر به دفاع و صدور آن فتواى پر اهمیت که عراق را دگرگون کرد، یکى از آنهاست . و این به سبب عظمت این شخص در جامعه و مکانتى که در دلهاى مردم داشت ، بود. او بحق هر چه داشت و هر نیرو و امکانى که در توانش بود، در این راه گذاشت ، حتى از فرزندان خویش نیز دریغ نورزید، چه در همین جریان بود که پسرش میرزا محمد رضا دستگیر شد. آرى او استقلال کشور اسلامى عراق را به بهاى جان خویش و فرزندانش خرید.)

د – بردبارى و فروتنى

آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى فردى بسیار خویشتن دار بود. از وى مشاهده نشد که حتى نسبت به کسانى که درباره او جسارت و بى ادبى کردند، خشمگین شود. وى همیشه با نشاط بود و تبسمى بر لب داشت .
خشوع و تواضع وى باعث مى شد که نگاهش را هرگز به بالا نیندازد. و هنگام تدریس بر فراز منبر به پایین نظر مى افکند نه به صورت شاگردانش . او علم و عمل را در زیباترین صورتش به هم آمیخته بود.

ه ‍- صلابت

میرزا محمد تقى با نهایت احترام و ادب و تواضع با دیدار کنندگان خویش ‍ بر خورد مى کرد. هر کس به خانه اش مى آمد. براى احترام وى بر مى خاست ولى در برابر دشمن متجاوز و ستمگران ، با ابهت و با صلابت بود و حاضر نبود با هیچ یک از سران انگلیسى در هر رتبه اى که باشد، ملاقات کند.

نماینده بریتانیا در آن زمان در عراق بنام (سرپرسى کاکس ) بارها از وى درخواست ملاقات کرد ولى همواره از جانب میرزا جواب رد شنید. وقتى کاکس از گرفتن وقت ملاقات با او ناامید شد، تصمیم گرفت وقت ملاقات با او ناامید شد، تصمیم گرفت بدون وقت قبلى ناگهانى با او دیدار کند. وقتى به این عمل اقدام ورزید، نه تنها با خوشامد گویى میرزا مواجه نشد جناب ایشان با چهره گرفته و آکنده از خشم و نفرت پشت به او کرد و کاکس با حالتى شکست خورده از آنجا خارج شد. عکس العمل میرزا در مقابل او نه به این دلیل بود که که کاکس فردى خارجى به شمار مى آمد، بلکه به این سبب بود که او نماینده رژیمى بود که به سرزمین اسلامى تجاوز کرده و دستش تا مرفق به خون مسلمانان آغشته بود.

در راه اتحاد

آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى ، فقیهى هوشمند و بیدار بود و مى دانست که دولتهاى غربى و مخالفان اسلام بخصوص بریتانیاى چپاولگر براى دستیابى به مقاصد شوم خویش و استعمار کشورهاى مسلمان ، از اتحاد آنان سخت در بیم و هراس اند و با تمام قوا سعى دارند بین آنان تفرقه بیندازند. وى با درک این واقعیت ، کوشش بسیارى کرد تا میان سنى و شیعه اتحاد برقرار کند و نقشه هاى شوم استعمار را نقش بر آب سازد.

حیات سیاسى

ارزشمندترین فعالیت سیاسى آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى ، رهبرى انقلاب بزرگ عراق در ۱۹۲۰ بود.پس از اینکه انگلستان در ۲۹ تشرین اول ۱۹۱۴ م . (۱۳۳۲ ق .) علیه امپراتورى عثمانى اعلان جنگ کرد در ششم تشرین دم تصمیم گرفت شهر بصر در عراق را به تصرف خویش در آورد. چون اهالى بصره از این موضوع اطلاع پیدا کردند سخت به هراس افتاده از علما کمک خواستند. عالمان آگاه به زمان این بار نیز چون همیشه موضع گیرى مناسبى اتخاذ کردند و به نداى مظلومانه مردم بصره پاسخ مساعد دادند. آنان ، هم فتوا بر وجوب دفاع دادند و هم مردم را به پیکار علیه انگلیس متجاوز تحریک و تشویق کردند. خود نیز پیشاپیش مجاهدان و عشایر عراق به طرف میدانهاى نبرد حرکت کردند.

آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى که ساکن کربلا بود. روح مبارزه با انگلستان را در کالبد مسلمانان دمید. خود نیز شجاعانه براى به دست آوردن حقوق پایمال شده عراقیان قیام کرد، و فتواى تاریخى و حماسى خویش را که غیرت وطنى و دینى مردم عراق را به جوش آورد، صادر کرد و مردم عراق را براى جهاد مقدس در مقابل بریتانیاى تجاوزگر مهیا نمود. در پى صدور این فتوا، انقلابى ملى و اسلامى به نام (انقلاب عشرین ) یا انقلاب بزرگ عراق تبلور یافت که سرانجام به رهایى عراق از تسلط انگلستان منجر شد.

میرزا به طور مداوم و با پشتکارى فراوان ، مردم مسلمان عراق را براى یارى دین و بیرون راندن کفار متجاوز از کشور اسلامى بر مى انگیخت . او براى رسیدن به اهداف خویش از جان خود و فرزندانش نیز دریغ نمى کرد.آیه الله محمد تقى شیرازى در نیمه اول سال ۱۹۱۹ م . شیخ مهدى خالصى را، که از دشمنان سر سخت انگلستان بود به منظور مشاوره در امور دینى و سیاسى از کاظمین به کربلا فراخواند. همچنین وى از بزرگانى دیگر مانند آیه الله کاشانى ، سید محمد على شهرستانى ، میرزا احمد خراسانى و فرزند خویش میرزا محمد رضا براى مشاوره در امور سیاسى و رهبرى نهضت استفاده مى کرد. در حقیقت این پنج تن یاور وى در مشکلات و مصایب و مدافع ایشان در مواقع حساس و بحرانى بودند.

جمعیت اسلامى

در پى برگزارى انتخابات در عراق مخالفتهایى در شهرهایى نظیر بغداد و کربلا علیه انگلستان صورت گرفت . در کربلا مرزا محمد رضا فرزند میرزا، تشکیلاتى به نام (الجمعیه الاسلامیه ) به وجود آورد. هدف این گروه مبارزه با قیمومیت انگلستان و آزاد سازى عراق از سلطه اجانب بود. آنان در نظر داشتند پس از استقلال ، عراق را تحت ریاست فردى مسلمان در آورند. در آن هنگام آیه الله میرزاى شیرازى در تقویت این حرکت ، فتوایى بدین صورت صادر کرد:(هیچ مسلمانى حق انتخاب و اختیار غیر مسلمان را براى حکومت و سلطنت بر مسلمانان ندارد.)

هنوز مدتى کوتاه از فعالیتهاى جمعیت اسلامى نگذشته بود که انگلستان تصمیم به دستگیرى و تبعید اعضاى فعال آن گرفت . و در ذیقعده ۱۳۳۷ ق . تعدادى از اعضاى آن دستگیر و به بغداد فرستاده شدند تا از آنجا به هندوستان تبعید گردند.

هنگامى که میرزا محمد تقى شیرازى از این حادثه آگاه شد، نامه اعتراض ‍ آمیزى به ویلسون نوشت و خواستار آزادى آن گروه گردید. پاسخ نامه مایوس کننده بود و بدین جهت آیه الله تصمیم هجرت انگلیس را صادر کند. انتشار این خبر موجب رعب انگلیس گشت و پس از مدتى تبعید شدگان آزاد و به وطن خویش باز گردانده شدند.

فتواى مشهور

آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى فتواى مشهور خود را به نام (فتواى دفاعیه ) که مجوزى رسمى براى نهضت مسلحانه مردم عراق بود، بدین صورت صادر کرد:(مطالبه حقوق بر عراقیان واجب است . و بر آنان واجب است در ضمن درخواستهاى خویش رعایت آرامش و امنیت را بنمایند و در صورتى که انگلستان از پذیرش درخواستهایشان خوددارى ورزد، جایز است به قوه دفاعى متوسل شوند.)

حمایت از جبهه ها

آیه الله شیرازى به رغم کهولت و ناتوانى جسمى ، به انقلاب و امور مربوط به آن بسیار اهمیت مى داد. وى براى پیشبرد اهداف مقدس انقلاب عراق و تامین نیازمندیهاى جبهه ، هر چه از دستش بر مى آمد انجام مى داد.
نوشته اند:(مقلدان آیه الله شیرازى از دورترین نقاط، وجوهات شرعى را براى وى ارسال مى کردند، لذا در برخى از روزها نزد وى انبوهى از طلا و نقره به چشم مى خورد، ولى او على رغم اصرار خانواده اش بر صرف مقدارى از آنها براى مخارج ضرورى منزل ، همه را به جبهه هاى جنگ مى فرستاد.)

غروب غمگین

میرزا محمد تقى شیرازى ، رهبر فقیه و مجاهد بزرگ انقلاب مردمى و اسلامى عراق ، پس از عمرى مجاهدت و تلاش علمى و سیاسى و اجتماعى و رهبرى انقلاب ، نا بهنگام وفات کرد و در بحبوحه انقلاب که او مرکز ثقل آن شناخته مى شد و همه امیدها به او بود، ناگهان دعوت حق را لبیک گفت . آیه الله سید هبه الدین شهرستانى که از نزدیکان میرزاى شیرازى بود، درباره درگذشت این مرجع و رهبر بزرگ مى گوید:

(در یکى از روزها وقتى آیه الله شیرازى براى خواندن نماز به صحن مطهر امام حسین علیه السلام مى رفت ، با تعداد زیادى از جنازه هاى شهدا که از جبهه هاى جنگ آورده شده بود، مواجه شد. این صحنه اثر نامطلوبى بر وى گذارد به طورى که آشکارا مى شد نشانه هاى درد و ناراحتى را در چهره اش ‍ مشاهد کرد. این آخرین روزى بود که وى براى اداى فریضه نماز از منزلش ‍ خارج مى شد. چون وضعیت مزاجى وى بعد از آن رو به وخامت گذاشت و به بستر بیمارى افتاد و چیزى نگذشت که دعوت حق را لبیک گفت .)
آیه الله سید مرتضى طباطبایى درباره کیفیت وفات میرزا مى گوید:(انگلیسیها با نیرنگ و حیله به میرزا سم دادند و او را به قتل رساندند. این کار توسط یکى از کارگزارانشان که تظاهر به تدین و تقدس مى کرد و به شغل عطارى مشغول بود صورت گرفت …)

نورالدین شاهرودى در این باره مى گوید:
(آیه الله شیرازى در حساس ترین و بحرانى ترین دوران انقلاب در زمانى که این نهضت مقدس احتیاج شدیدى به وجود وى داشت ، بیمار شد و پس از اینکه بیمارى وى شدت پیدا کرد، در شب چهارشنبه سیزدهم ذیحجه ۱۳۳۸ ق . درگذشت .)
در همان هنگام شایع شده بود که وى با دسیسه یکى از عمال انگلیسى مسموم شده است . چون این فرد انگلیسى همان عطارى بود که در جنب منزل میرزاى شیرازى به تهیه و فروش داروهاى گیاهى مشغول بود و خانواده میرزا براى معالجه وى از او دارو خریدارى مى کردند. این بود که عطار مذکور در میان داروهاى میرزا سم ریخته بود و بدین وسیله او را به شهادت رساند.
پیکر پاک آیه الله میرزا محمد تقى شیرازى در صحن مطهر امام حسین علیه السلام سمت شرقى قبله به خاک سپرده شد.
آیه الله شهرستانى پس از درگذشت میرزا محمد تقى شیرازى این بیانیه را خطاب به رهبران انقلاب عراق صادر کرد:

(به شما رهبران انقلاب و به کلیه مسلمین جهان ، وفات حجه الاسلام و رئیس علماء اعلام و رکن نهضت عرب و روح حرکت اسلامى میرزا محمد تقى شیرازى را تسلیت مى گوییم . خداوند روح او را پاک تر و ضریح او را نورانى گرداند. خورشید زندگى مقدس او به هنگام غروب روز سه شنبه سوم ذیحجه سال ۱۳۳۸ غروب کرد بعد از این که آن بزرگوار عمرى را به احیاء علم و دین و نابود ساختن نقشه هاى شیطانى کافران گذراند. آنچه امروز قلوب پیروانش را تسلى مى دهد قدرت اصول و مبادى است که او براى آنها مبارزه کرد…)

(فوت آیه الله شیرازى تاثیر زیادى در عراق و ایران داشت و مجالس ‍ متعددى براى گرامى داشت آن مرحوم تشکیل گردید. بعد از وفات این مرجع بزرگ ، رهبران مذهبى نهضت ، حضرت آیه الله شیخ فتح الله اصفهانى معروف به (شیخ الشریعه ) را براى اشراف و رهبرى انقلاب برگزیدند…)
(سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا)

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله سید محمد باقر شفتى(متوفاى ۱۲۶۰ ق)

میلاد نور
سید محمد نقى از نوادگان امام موسى بن جعفر علیه السلام بود و راهنمایى دین باوران روستاى چرزه  را بر عهده داشت .  خانه گلین این کشاورز نیک نهاد در ۱۱۷۵ ق . با تولد نوزادى ، که محمد باقر نام گرفت ، در نور و شادمانى فرو رفت .

محمد باقر اندک اندک بالید و توانست درس زندگى و کمال از پدر فرا گیرد، بهره گیرى از محضر پدر سالها به درازا کشید و حتى پس از هجرت ۱۱۸۲ ق نیز ادامه یافت . در این سال سید محمد نقى همراه خانواده اش رهسپار شفت شد تا خواسته برخى از مومنان آن دیار را اجابت کند و راهنماى آن باشد.
این هجرت نه تنها براى مردم شفت بلکه براى سید محمد باقر نیز پربار و مبارک بود، او در این شهر از محضر دانشوران بهره گرفته ، سرانجام خود را از آموزشهاى آنان بى نیاز احساس کرد و رهسپار عراق شد.

هجرت

در غروب یکى از روزهاى سال ۱۱۹۲ ق فرزند تهى دست چرزه به کربلا رسید.  و در جمع شاگردان حضرت سید على طباطبایى جاى رفت . زندگى در حریم سالار شهیدان یک سال به درازا کشید. محمد باقر در این مدت از پژوهشهاى پرارزش محقق برجسته شیعه حضرت وحید بهبهانى بهره برد و از حمایتهاى پیدا و پنهان استاد گرانقدرش سید على طباطبایى برخوردار شد. آن گوهر شناس گرانمایه بزودى ارج شاگردى که با کفشهاى پاره در درس حضور مى یافت باز شناخت و کسى را مامور ساخت تا هر روز دو گرده نان براى ظهر و شام سید شفتى آماده سازد. 

۱۱۹۳ ق سال دومین هجرت علمى دانش پژوه تهیدست شفت بود. او راه نجف پیش گرفت و خود را به امواج خروشان دریاى بى پایان علوم ، حضرت سید مهدى طباطبایى بروجردى ، سپرد، دانشور پارساى نجف با نگاه نافذ خویش مروارید یگانه چرزه را باز شناخت و باران عنایتش را بر سر وى فرو بارید.  البته سید محمد باقر تنها به درس آن مرجع پرهیزگار بسنده نکرد و از اندوخته هاى گرانقدر دیگر دانشوران آن سامان نیز بهره برد. بزرگانى که بى تردید باید حضرت شیخ جعفر کاشف الغطا را در شمار آنان جاى داد.

ارمغان نجف

نجف جز معنویت و دانش ارمغان دیگرى نیز به سید بخشید. ارمغان گرانبهایى که تا پایان در کنار سید باقى ماند. این هدیه پرارج محمد ابراهیم کلباسى بود. دانشجوى سخت کوش چرزه در محفل درس علامه بحرالعلوم با این دانش پژوه پرهیزگار آشنا شد.  و او را از دار گنجینه اسرار خویش ‍ ساخت .هر چند تاریخ از ثبت گفتگوها و آمد و شدهاى این دوستان صمیمى خوددارى کرده است اما تنها خاطره بازمانده از آن روزها مى تواند نشان دهنده زندگى سید دانشجویان شفت در نجف باشد:

روزى محمد ابراهیم به حجره سید محمد باقر شتافت و با جانگدازترین تصویر سالهاى دانش اندوزى اش روبه رو شد. کتابها نیمه باز در کف اتاق پراکنده بود، کوزه آب گوشه اى بر زمین غلتیده ، دوست گرانقدرش چون مردگان بر حصیر کهنه فرو افتاده مى نمود.

محمد ابراهیم ، که از شرایط زندگى سید محمد باقر آگاه بود، نیک دریافت که جوانى چون وى جز به سبب گرسنگى چنین ناتوان و زمین گیر نمى شود. پس به بازار شتافته ، غذایى مناسب فراهم آورد و دوست عزیزش را از چنگال مرگ رهایى بخشید.

زندگى در نجف تا ۱۲۰۴ ق ادامه یافت .  در این سال بیمارى سید را فرا گرفت و روزانه بغداد ساخت .  او چهار ماه در بغداد زیست . در این مدت از درد رهایى یافت . کتاب نفیس (الحلیه اللامعه ) را به رشته نگارش ‍ کشید  و سرانجام براى بهره گیرى از محضر دانشور برجسته سید محسن اعرجى رهسپار کاظمین شد.
جاذبه کاظمیه و استاد شهره اش گوهر چرزه را یک سال در آن دیار ماندگار ساخت . سپس بار سفر بست و در حدود ۱۲۰۵ ق راه ایران پیش گرفت .

محفل کامروایان

قم و حلقه درس محقق وارسته حاج میرزا ابوالقاسم بن ملا محمد گیلانى نخستین منزلگاه سید پرهیزگاران شفت بود. او پس از مدتى توقف و بهره گیرى از محضر محقق قمى راه کاشان پیش گرفت ، از محفل استاد نامور آن سامان حضرت ملا مهدى نراقى کامیاب شد و سرانجام در حدود ۱۲۱۶ ق رهسپار اصفهان گردید.

در آسمان اصفهان

سید محمد باقر در حالى که جز یک جلد کتاب و سفره اى نان چیزى همراه نداشت .  در مدرسه چهار باغ مسکن گزید ولى بزودى دریافت که محفل درسش سرپرست مدرسه را آزرده خاطر کرده است . بنابراین به مدرسه دیگر کوچید. و بساط تدریس و تحقیق گسترد.

نیلوفران آسمانى

در سایه کوششهاى وى فقیهان فراوان بالیدند و در آسمان دانش و ایمان به نورافشانى پرداختند، عالمانى چون :
۱٫ شیخ محمد مهدى بن حاج محمد ابراهیم کلباسى
۲٫ میرزا ابوالقاسم بن حاج سید مهدى کاشانى (متوفى : ۱۲۸۱ ق )
۳٫ حاج محمد جعفر آباده اى
۴٫ محمد شفیع جاپلقى (متوفى : ۱۲۸۰ ق )
۵٫ صفر على لاهیجى
۶٫ ملا صالح برغانى قزوینى
۷٫ ملا جعفر نظر آبادى
۸٫ محمد تنکابنى
۹٫ سید محمد باقر خوانسارى
۱۰٫ سید على طباطبایى زواره اى (علویجه اى )
و ده ها شاگرد دیگر.

آثار جاودان

هر چند نگارش فهرست شصت عنوانى آثار ستاره تابناک چرزه از حوصله این نوشتار بیرون ، ولى اشاره اى گذرا به نام تعدادى از آنها سودمند مى نماید:
۱٫ تحفه ابرار المستنبط
(الملتقط) من آثار الائمه الاطهار
۲٫ الزهره البارقه فى احوال المجاز و الحقیقه
۳٫ شرح تهذیب الاصول علامه حلى
۴٫ مطالع الانوار فى شرح شرایع الاسلام
۵٫ رساله اى در مشتق
۶٫ رساله اى در احکام شک و سهو در نماز
۷٫ رساله اى در عدم جواز بقا بر تقلید مجتهدمیت
۸٫ حواشى بر فروع کافى
۹٫ جوابات المسائل

نخستین اعدام

ستاره تابناک چرزه علاوه بر کارهاى علمى به امر به معروف و نهى از منکر نیز بسیار پاى بند بود. این پاى بندى او را به ارشاد اوباش ، درگیرى با آنها و سرانجام زندان کشاند. ساکنان مدرسه خبر دستگیرى مجتهد تازه وارد را به امام جمعه رساندند و او با گسیل نماینده اى فقیه غریب سپاهان را از بند رهایى بخشید.

البته زندان هرگز فقیه شفت را پشیمان و اندیشناک نساخت . او به چیزى جز وظیفه نمى اندیشید و همه پیامدهاى انجام دادن تکلیف را با آغوش باز مى پذیرفت . بنابراین چون از بند دولتیان رهایى یافت به کردار پیشین ادامه داده ، این بار با شنیدن اعتراف مکرر کارگر نانوایى به گناهى که کیفرش مرگ بود بى هیچ هراسى وى را به قتل رساند و در برابر مسوولان امنیتى شهر گفت : این مرد سه بار به گناهى که کیفرش مرگ است اعتراف کرد بنابراین قتلش واجب شد و من خود آن را اجرا کردم .

مقامهاى انتظامى از یک سو با خشم بستگان مقتول و از سوى دیگر با ادعاى اجتهاد و انجام وظیفه قاتل روبرو شدند پس ناگزیر به فقیه گران پایه شهر سید محمد کربلایى مراجعه کرده ، پرسیدند: آیا سید محمد باقر مجتهد است ؟
پاسخ سید محمد کربلایى ستاره شفت را از بند دوباره رهایى بخشید و جایگاه راستین علمى اش را بر همگان شناساند. پاسخ روشن و کوتاه بود: از من درباره اجتهاد او نپرسید بلکه از وى بپرسید سید محمد مجتهد است یا نه ؟

پاداش آسمانى

هر چند روزگار دانشور پارساى چرزه به دشوارى مى گذشت و تهیدستى حتى لحظه اى او را رها نمى ساخت ولى او کسى نبود که تسلیم شود و براى دست یابى به دنیا و نعمتهاى آن در سایه ستمگران پایتخت جاى گیرد. بنابراین پیشنهاد شاه را رد کرد. از پذیرش امامت مسجد نوبیناد شاه سر باز زد و زیستن در حجره کوچک و تاریک سپاهان را از خانه مجلل و مقام رسمى تهران برتر شمرد.

ناگفته پیداست که پرهیزگارى و دنیا گریزى ستاره چرزه از دید پروردگار پنهان نماند و خداوند خود از گنجهاى پایان ناپذیر غیبى ایثار سید را پاداش ‍ داد. سرانجام مردم قدر گوهر یگانه شفت را باز شناختند و امامت مسجد حاج طالب را به سپردند. اندکى بعد ساکنان بیدآباد او را به مسجد میرزا باقر دعوت کردند تا اقامه جماعت و ارشاد مردم را بر عهده گیرد.

آنگاه روزهاى تهیدستى به پایان رسید و سید فقیهان توانست خانه اى در محله قبله دعا خریدارى کند. فقیه آسمان تبار سپاهیان گشوده شدن درهاى ثروت و نعمت به روى خویش را هرگز ثمره شایستگى هاى خود نمى دانست بلکه فروتنانه آن را به نگاههاى سپاس آمیز و دعاهاى ناشنیدنى سگى رنجور نسبت مى داد. او پیوسته مى گفت :

روزى وا مى ستاندم و براى خرید غذا رهسپار بازار شدم . پس از فراهم کردن جگر، که ارزان ترین کالاى قصابى بود. سمت خانه بازگشتم که زوزه سگى خرد مرا از حرکت بازداشت . سگى ناتوان و رنجور در گوشه خرابه افتاده بود و سگانى خرد لبها را بر پستان خشک مادر مى سودند. اندوه بر روانم پنجه افکند. بى اختیار جگر را نزدشان نهادم . حیوانات گرسنه بر جگر یورش ‍ بردند و آن را خوردند. پس از پایان جگر، مادر نحیف سر به آسمان بلند کرد. از آن پس درهاى ثروت بر من گشاده شد. و دارایى ام پیوسته فزونى یافت .

حجه الاسلام

همگام با تحولات اقتصادى ، زندگى سیاسى – اجتماعى سید نزد دستخوش دگرگونیهاى بسیار شد. پرهیزگارى ، پاى فشارى در اجراى احکام الهى و همراهى پیوسته بزرگانى چون حاج محمد ابراهیم کلباسى و ملا على نورى اعتبار اجتماعى ستاره نامور حوزه سپاهان را فزونى بخشید و او را به حجه الاسلام شهره ساخت . حاجى کلباسى با آنکه خود مجتهدى بلند آوازه بود همواره سید را گرامى مى داشت ، هرگز پیشتر از وى راه نمى رفت و پیوسته مردم را به پیروى از فقیه شفتى فرا مى خواند. او بر فراز منبر وعظ مى گفت : اگر رسول خدا صلى الله علیه و آله زندگى خاکى داشت و مى خواست کسى را به فرماندارى و داورى شرعى سپاهان گسیل دارد، بى تردید آن فرد سید حجه الاسلام بود.

این گفتار از مجتهد پارسایى که همگان وى را تندیس تقوا مى شمردند سید را پیش از پیش شهره ساخته ، بر موقعیت اجتماعى و توان سیاسى اقتصادى اش افزود. اینک او مى توانست با خاطرى آسوده رسالت آسمانى اش را به انجام رساند و آیین وحى را در همه منطقه حاکم سازد.

در چنین شرایط فتحعلى شاه به اصفهان گام نهاد و سید که دیدار با وى را نمى پسندید سرانجام با کوشش آشنایان به امید کاستن از ستمهاى دربار به دیدارش شتافت . او در این ملاقات دردهاى مردم را به گوش شاه رسانیده ، وى را به برداشتن مشکلات جامعه فرا خواند. شاه در پایان گفت : از من براى خود چیزى بخواه !
سید پاسخ داد: نیازى ندارم .

ولى فتحعلى خان برخواسته اش پاى فشرده و گفتارش را چند بار تکرار کرد. سرانجام سید فرمود: اینک که در این باره پافشارى مى کنید تقاضا دارم فرمان دهید نقاره خانه را موقوف سازند.
شاه خاموش مانده ، در شگفتى فرو رفت و پس از خروج به امین الدوله گفت : عجب سیدى است ، از من مى خواهد نقاره خانه را که نشانه سلطنت است ، موقوف سازم .

سید سپید دست

مجبوبیت ، قدرت نفوذ سید روز به روز فزون تر مى شد او که هنوز طعم تلخ تهیدستى را فراموش نکرده بود دهش پیشه کرد تا هیچ کس از نادارى رنج نبرد. بخشندگى آن بزرگمرد چنان بود که هرگز کسى را به سبب کردار یا باورى خاص از دریاى گشاده دستى اش محروم نمى ساخت . بازرگانان ، کشاورزان ، کارگران ، شیعیان و سنیان همه از محبت و بخشش بى پایانش ‍ بهره مند مى شدند. روزى به یکى از راهبران مذهبى برادران اهل سنت کردستان دوهزار تومان هدیه داد.  روزى دیگر، که مصادف با عید غدیر بود، بر منبر فراز آمد انبوه کیسه هاى طلا و نقره را در برابرش قرار داد، تهیدستان را فرمود کنار یکى از درهاى مسجد گرد آیند و یک یک وارد شده ، بهره خویش برگیرند و از در دیگر بیرون روند. بدین ترتیب در حدود یک ساعت همه کیسه ها تهى شد و هیجده هزار تومان زر و سیم به پابرهنگان رسید.

علاوه بر این سرور فقیهان شیعه در حوادث طبیعى مانند سیل ، زلزله و بیماریهاى همه گیر پیشقدم مى شد و مردم را از باران عنایتهاى خویش ‍ برخوردار مى ساخت . کمکهاى مالى وى در وباى اصفهان ، یزد، شیراز و نیز وبا و طاعون گیلان چشمگیر و برون از انتظار دولتیان مى نمود.

او همچنین یک مغازه نانوایى و یک قصابى در شهر داشت و حدود هزار نفر از بینوایان اصفهان را حواله داده بود تا روزانه از سهمیه هاى رایگان نان و گوشت برخوردار شوند.دهشهاى آن رادمرد فرزانه به اندازه اى بود که گروهى آن را نوعى جسارت و بى باکى در مصرف وجوه شرعى شمرده ، وى را به احتیاط فرا مى خواندند.البته سید با همه فروتنى اش در مقابل توانگران مغرور، کردارى ویژه داشت . گاه فرماندار شهر بر او وارد شده ، سلام مى کرد و مى ایستاد. سید در نهایت بى توجهى به کار خویش پرداخته ، پس از ساعتى به او مى نگریست و اجازه نشستن مى داد.

سفر سبز

سید در سال ۱۲۳۱ یا ۱۲۳۲ ق همراه گروهى از دانشوران و دین باوران مشتاق از راه دریا رهسپار حجاز شد.  گشاده دستى و مناظره هاى پیروزمندانه وى با دانشمندان مذاهب گوناگون علماى حجاز را سخت تحت تاثیر قرار داد به گونه اى که وى را بزرگ شمردند و میخهایى که او براى مشخص ساختن حدود طواف بر زمین کوفته بود، بى هیچ تردیدى پذیرفتند.  او همچنین توفیق یافت فدک را از کارگزاران دولت عثمانى باز ستاند و به سادات حریم خاک نبوى صلى الله علیه و آله سپارد.

داور هوشمند

در سایه تلاشهاى آن مرجع بزرگ و ستمدیدگان در تنگنا قرار گرفتند. هر چند شرح همه کوششهاى آن فقیه پارسا در هیچ کتابى به رشته نگارش ‍ کشیده نشده است . ولى مطالب محدود باقى مانده درباره داوریهاى وى مى تواند از موقعیت ، هوشمندى و خبرگى اش در هدایت جامعه پرده بر دارد:

زمانى مردى حضور سید فقیهان شیعه رسید و با سندى که به مهر علامه مجلسى ، محقق خوانسارى ، آقا جمال خوانسارى و دیگر بزرگان در گذشته شیعه آراسته بود، خود را مالک یکى از روستاها خوانده ، صاحبان فعلى اش ‍ را غاصب شمرد. سید مدتى در سند نگریست در درستى مهر بزرگان هیچ تردیدى نبود ولى چگونه مى شد صاحبان فعلى را غاصب خواند در حالى که آنان زمینهاى یاد شده را از پدرانشان به ارث برده بودند و کهنسالان منطقه مالکیت پدران و پدربزرگان آنها را تایید مى کردند.

مرجع پاک راى اصفهان در تحقیقهاى خویش بدین نتیجه رسید که سند ساختگى است ولى دلیل بر این مطلب نداشت . رسیدگى به پرونده ماهها به درازا کشید. سرانجام سید راهى مطمئن براى پایان دادن درگیرى یافت . او جمعى از کشیشان ارامنه را نزد خویش خوانده سند را به آنها نمایاند و گفت : گویا در گوشه کاغذ تاریخ ساخت آن نگاشته مى شود، آن را بخوانید.

کشیشان ، که با خط بیگانگان آشنا بودند، آن را خواندند. سید با محاسبه و تبدیل دقیق تاریخ میلادى به هجرى دریافت که کاغذ سالها پس از وفات بزرگان مذکور ساخته شده است . پس سند را پاره کرد و به سود صاحبان واقعى روستا حکم داد.

سید در روزگار مرجعیت خویش به پرونده هاى بسیار رسیدگى کرد و در اجراى حدود الهى کوشید. او قاتلان را قصاص مى کرد، مجرمان را فرمان قتل مى داد، حد مى زد، تعزیر مى کرد و دست دزدان را مى برید. یکى از شاگردان آن فقیه وارسته در این باره چنین نوشته است :
سید حدود هفتاد نفر را به تیغ سپرد. روزى گنهکارى را فرمان قتل داد هیچ کس اجراى آن را به عهده نگرفت ، سرانجام استاد برخاسته ، مجرم را ضربتى زد ولى کارى نبود گنهکار از جاى برخاست . سید در این لحظه وى را گردن زد. آنگاه بر پیکرش نماز گزارد و حالش دگرگون شده ، غش کرد.

هر چند در سایه تلاشهاى سرور فقیهان ایران سپاهانیان از آرامش و امنیتى بى نظیر بهره مند شده بودند ولى دربار این را نمى پسندید. براى فتحعلى خان مشاهده فقیهى که بى توجه به مقامهاى رسمى احکام الهى را اجرا مى کرد و پیلهاى تنومند ثروت افسانه اى اش را از هند برایش ‍ مى آوردند بسیار دشوار بود. بنابراین در سفر به سپاهان نزد سید شتافته ، گفت : شما خود حکم مى دهید و خود اجرا مى کنید، پس من در مملکت چه کاره ام ؟ همواره رسم بر آن بود که مجتهدان حکم مى دادند و اجرایش را به دولتیان وا مى نهادند.

فقیه پاکدل اصفهان پاسخ داد: در انجام حدود الهى هیچ درنگى روا نیست . نمى توان حکم خدا را به تاخیر انداخت تا به شما برسد.

بیمار عشق

سرور فقیهان سپاهان را باید مظهر صفات متضاد دانست او که به آسانى سر از پیکر غارتگران و متجاوزان جدا مى کرد، در تنهایى پیوسته مناجات خمسه عشر را زمزمه مى کرد و مى گریست .  روزى کنیز یکى از بزرگان شهر از ستم ارباب گریخته به خانه سید پناهنده شد چون مدت اقامت او در خانه فقیه فرزانه شهر به درازا کشید، سید وى را نزد اربابش روانه ساخت و سفارش کرد که رفتارى پسندیده پیشه کند. وقتى کنیز به خانه بازگشت ارباب پرسید: خانه سید چگونه بود؟
زن پاسخ داد: سید شبانگاهان دیوانه مى شد و روز فرزانه مى نمود.
مرد پرسید: چگونه ؟

کنیز پاسخ داد: چون پاسى از شب مى گذشت در کتابخانه اش چون دیوانگان بر سر مى کوبید و مى گریست . دعاى فراوان مى خواند و نماز بسیار مى گزارد و چون بامداد فرا مى رسید عبا بر دوش مى افکند و چون فرزانگان مى نشست .
گریه فراوان عارف شیفته شفت سرانجام دیدگانش را مجروح ساخت و او را در بستر بیمارى فرو افکند. پزشکان شهر داروهاى گوناگون را آزمودند ولى هر بار ناکام تر از پیش به زانو در آمدند. آنها پس از ماهها آزمون و خطا بدین نتیجه رسیدند که میان بیمارى و گریه پیوسته سید پیوندى تنگاتنگ است . بنابراین وى را از گریه باز داشتند، گفتند: گریه بر شما حرام است زیرا موجب پیشرفت بیمارى مى شود.

بنیاد الهى

۱۲۴۵ ق سال درخشش روز افزون آفتاب مرجعیت سید بود. آن فقیه نیک نهاد بیش از هشت هزار متر زمین براى پى افکندن یکى از بزرگترین مساجد جهان آماده کرد  و کلنگ بنیادى الهى را به زمین زد. عظمت نقشه سید چنان بود که درباریان قاجار آن را فراتر از توان مالى مرجع شیعه مى انگاشتند. شاه با چنین اندیشه اى پیشنهاد کرد در ساختن مسجد شریک شود. ولى سید از پذیرفتن پیشنهاد سر باز زد. شاه گفت : شما توان به فرجام رساندن چنین بنیاد پرشکوهى را ندارید.
سید فرمود: دست من در خزانه آفریدگار گیتى است .
بدین ترتیب شاه قاجار از شرکت در بنیاد مسجد بازماند.

نیرنگ دربار

روزى سلطان به حجه الاسلام گفت : بر آن شدیم تا از مالیات روستاها و زمینهاى شما چشم پوشیم . سید پرسید: این مبلغ را از مالیات منطقه اصفهان کم مى کنید یا خیر؟
شاه پاسخ داد: مالیات منطقه ثابت است . مبلغى که باید شما پرداخت کنید از دیگر کشاورزان گرفته مى شود.
مرجع بیدار شیعه با هوشیارى ویژه خویش از نقشه پلید دربار براى فشار فزون تر به مردم و پراکنده ساختن آنان از حریم فقاهت آگاهى یافت و فرمود: این ستمى آشکار است من هرگز نمى پذیرم که مالیات زمینهایم را دیگر مردم بپردازند.

خواسته شاه

۱۲۵۰ ق براى فقیه برجسته سپاهان سالى دشوار شمرده مى شد، شاه ، که نقشه هاى خویش در از میان بردن نفوذ مرجعیت را ناکام یافته بود، بر آن شد تا سید فقیهان ایران را زیر فشار قرار دهد. بنابراین در سفر به اصفهان نزد سید شتافته ، خواستار در اختیار گرفتن بخشى از اموال مرجعیت شد. دانشور گرانقدر کشور مشکلات حوزه و مرجعیت را باز گفت و از اجابت خواسته شاه سرباز زد. شاه ، که تصمیمش را گرفته بود، گفتار خویش را تکرار کرد و بر آن پاى فشرد. ولى سید همچنان از پرداخت مبلغ هنگفت درخواستى شاه سرباز زد سرانجام شاه روزى خاص را بر زبان راند و گفت : در روز مقرر مامورانى براى دریافت گسیل خواهم داشت .

در روز موعود هنگامى که سید وضو مى گرفت و آماده رفتن به مسجد مى شد. مامورانى به خانه اش شتافتند و خواستار پول شدند. مرجع شیعه دست به دعا برداشته ، گفت : پروردگارا، فتحعلى را با من چه کار است ، خود دفع شر او فرما!
سید پس از این دعا به مسجد رفت . ماموران به انتظار نشستند تا فقیه شهر از نماز بازگشت . آنگاه دیگر بار خواسته خویش را بر زبان راندند. عارف روشن روان سپاهان فرمود: آنچه مى خواستید فرستادم ، به اردوگاه روید تا دریابید.
ماموران به اردوى شاهى شتافتند و با خبر هلاکت فتحعلى خان روبرو شدند.

موسى بن جعفر علیه السلام

پس از فتحعلى خان محمد شاه بر تخت نشست . او همه دشمنان و رقیبانش ‍ را از میان برداشت و توانست فرمانرواى سراسر کشور شود. بست نشینى عبدالله خان امین الدوله ، که از یاران حسینعلى میرزا و مخالفان محمد شاه به شمار مى آمد، ناتوانى دربار در نفوذ به حریم مرجعیت و دستگیرى امین الدوله و سرانجام گریختن او از چنگ ماموران آتش دشمنى با مرجع سپاهان و حریم امنش را در دل محمد شاه شعله ور ساخت .  این آتش با قتل میرزا ابوالقاسم فراهانى در ۱۲۵۲ ق . و روى کار آمدن حاج میرزا آغاسى ،که با صوفیان پیوندى تنگاتنگ داشت ، فزونى یافت . او روحانیت را دشمن مى داشت و در راستاى دست یابى به هدف پلید خویش خبرهاى نادرست فراوان پخش کرده ، به سازماندهى نیروهاى مخالف فقاهت پرداخت .

این حقایق تلخ در کنار رشد صوفیه و گسترش روز افزون فعالیت هاى آنان سرانجام حاج محمد ابراهیم کلباسى را رهسپار تهران ساخت . آن مجتهد وارسته که بارها براى شرکت در مراسم شادباش جلوس به دربار فراخوانده شده بود. به بهانه اجابت خواسته پایتخت نشینان گام در راه نهاد تا شاه را از منکر صوفى پرورى باز دارد.
او در دیدار با محمد شاه وى را از دشمنى با روحانیت بازداشت و گفت : مبادا حضرت موسى بن جعفر علیه السلام از شما رنجیده خاطر شود.

شاه با شگفتى گفت : من به معصومان علیه السلام اخلاص بى پایان دارم .
حاجى کلباسى فرمود: در باور من تا کنون هیچ فقیهى چون سید الطائفه – سرور قبیله شیعه – پاى به گیتى ننهاده است . او امروز چون نیاى ارجمندش ‍ حضرت موسى بن جعفر علیه السلام است … کسى که سید حجه الاسلام را آزرده است و هر که با او دشمنى ورزد. با آن حضرت دشمنى ورزیده است .

نامه اهریمن

در ربیع الثانى ۱۲۵۳ ق . محمد خان بار سفر بست و براى گوشمالى فرماندار افغانستان رهسپار آن دیار شد. او در پاییز همان سال به هرات رسید و شهر را به محاصره در آورد.  وزیر مختار بریتانیا، که از نفوذ فراوان سید آگاه بود، ضمن نامه اى از فقیه سپاهان خواست در این مهم مداخله کرده ، نیروهاى ایران را از ادامه درگیرى باز دارد. مرجع شیعه ، که از هدف استعمارگران آگاهى داشت ، از اقدامهاى پایتخت نشینان پشتیبانى کرد و به فریبکاران بیگانه نشان داد که هرگز مصالح ملت و اسلام را نادیده نمى گیرد.

واپسین توطئه

در این سال شورش مردم اصفهان علیه کارگزاران دربار خشم محمد شاه را برانگیخت بنابراین چون از سفر هرات بازگشت راه مرکز کشور پیش گرفت تا انقلابگران را گوشمالى دهد و از سید فقیهان شیعه انتقام گیرد. در اندیشه او هیچ کس جز سید توان سازماندهى چنین شورشى را نداشت . پس باید یک بار براى همیشه با وى درگیر مى شد و کاخ افسانه اى قدرت و ثروتش را درهم مى کوبید.
ولى پروردگار نقشه اى دیگر تدبیر کرده بود. در سایه عنایت ربانى سید از خطر رهایى یافته ، بر شوکت و قدرتش افزوده شد  و شاه بى هیچ دستاورد چشمگیرى به پایتخت بازگشت .

البته بازگشت شاه هرگز به معناى پایان توطئه علیه سید فقیهان شیعه نبود. تلاشهاى درباریان براى فروپاشى توان اجتماعى – سیاسى در قالبى نوین ادامه یافت . این شکل چیزى جز ترور و حذف فیزیکى مرجع بیدار سپاهان نبود. زهرآگین ساختن ظرفهاى غذاى آن مجتهد گرانمایه و گسیل چهار مزدور براى تیراندازى به سید در نیمه شب نقشه هایى بود که به دقت اجرا شد ولى به لطف الهى ناکام ماند.

دعایى که اجابت شد

در ۱۲۵۷ ق پناهنده شدن فقیه بزرگوار حضرت محمد تقى بن ابى طالب یزدى به حریم مرجعیت شیعه بار دیگر باز خشم شاه را برانگیخت . او که هرگز نمى توانست نقطه اى از کشور را برون از نفوذ و حاکمیت خویش بیابد با هدف دستگیرى محمد تقى یزدى که به سبب گفتار کفر ستیزانه اش تحت تعقیب بود، راه اصفهان پیش گرفت .

در این سفر ماموران به حریم سید یورش برده ، دانشور آزاده یزدى را به بند کشیدند و به تهران گسیل داشتند.  البته شاه بدین امر بسنده نکرد و براى فروپاشى همیشگى آن حریم امن به بهانه هاى گوناگون بر ثروت مرجع شیعیان ، که چیزى جز اموال مسلمانان نبود، چنگ انداخت و دین باوران را با زیانى سنگین روبرو ساخت .

کردار زشت شاه چنان قلب مرجعیت شیعه را آزرده ساخت که چون خان قاجار همراه موکب ویژه همایونى براى دیدار و گفتگو با وى به محله بیدآباد روى آورد، اندوهناک شد. صداى طبلها و شیپورهاى مزدوران سلطنت قلب مهربانش را فشرد. دست به آسمان بلند کرد و ملتمسانه گفت :
پروردگارا، ذلت فزون تر بر فرزندان زهرا روا مدار!

خداوند دعاى بنده نیکو کارش را اجابت کرد. با آغاز سال ۱۲۶۰ ق بیمارى بر پیکر پیر فرزانه سپاهان پنجه افکند و در یکى از روزهاى ربیع الثانى ، پس ‍ از نماز ظهر، روان پاکش سمت محفل سبز کامروایان سپید دست پر کشید.
ملا على اکبر خوانسارى پیکر آن راهبر فرزانه را در خانه اش غسل داد، فرزند برومندش سید اسدالله بر وى نماز گزارد و تندیس پارسایى را در آرامگاهى که خود آماده کرد بود، به خاک سپرد.

فرزندان

فرزندان فقیه پاک راى اصفهان عبارتند از:
اسدالله ، ابوالقاسم ، جعفر، زین العابدین ، عبدالله ، محمد على ، مومن ، محمد مهدى ، هاشم ، گوهر سلطان ، زینب بیگم و خواهر گرانقدرش .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه آیت الله سید عبدالله شبر (متوفاى ۱۲۴۲ ق)

حله را باید خاستگاه نخست خاندان شبر دانست . حسن بن محمد بن حمزه که با ۹ واسطه نسب به چهارمین پیشواى معصوم حضرت امام على بن الحسین علیه السلام مى رساند. شبر خوانده مى شد. و لقب ارجمندش شهرت خاطره آفرین همه فرزندانش گشت .

یازده نسل پس از حسن محمد فرزند گرانقدرش محمد رضا از افق نجف سر برآورد و دودمان کهنسال شبر را اعتبارى تازه بخشید. او دانشورى گرانمایه ، پارسایى نیک اندیش و عارفى روشن بین بود و نزد مومنان کاظمیه به (صاحب الدعوه المستجابه ) شهرت داشت . تاریخ نگاران درباره لقب یاد شده چنین نگاشته اند:

در روزگار عثمانیان خشکسالى بغداد را فرا گرفت . سعید پاشا، کارگزار حکومت عثمانى ، مردم را فرمان داد سه روز روزه بگیرند و در پى آن با دلى اندوهگین و چشمى اشکبار از شهر برون رفته ، نماز باران گزاردند. مردم که از خشکى زمین و آسمان به تنگ آمده بودند سه روز از بام تا شام رنج گرسنگى بر خویش هموار ساختند و آدینه دردمند و نالان در حالى که ذکر مى گفتند و آمرزش مى طلبیدند همراه سعید پاشا به سمت بیابانهاى بیرون شهر روان شدند و نماز باران به جاى آوردند ولى دریغ که ناله هاى بغدادیان جز درخشش فزون تر آفتاب دستاوردى نداشت .

چون سید محمد رضا از ناکامى سعید پاشا آگاه شد ساکنان حریم هفتمین پیشواى شیعه را فرمود تا با دلى پیراسته از تباهیها سه روز روزه گرفته ، براى نماز باران آماده آماده شدند. مردم کاظمیه چنانکه عارف روشن بین شهر فرموده بود، به سوى پروردگار بازگشته ، سه روز در برابر گرسنگى و تشنگى شکیبایى ورزیدند و سپس برهنه پاى و شکسته دل به سمت مسجد برآثا حرکت کردند. سید محمد رضا پیشاپیش مردم دل به آفریدگار سپرده و چشم به آسمان دوخته بود و رحمت خداوند را به یارى مى طلبید. هنوز لبان عارف کهنسال از دعا فراغت نیافته بود که ابرهاى تیره بر بام آسمان فراز آمده ، باران رحمت الهى بر مردم فرو بارید. این حادثه فراموش نشدنى سبب شد تا مردم سید پارساى خاندان شبر را با عنوان (صاحب الدعوه المستجابه ) بستایند و بیش از پیش مورد احترام قرار دهند.

البته فقیه نیک اندیش کاظمیه تنها به دعا بسنده نمى کرد بلکه در کردار نیز شخصیتى ممتاز و کم نظیر بود. شدت اهتمام آن بزرگمرد به پابرهنگان جامعه چنان بود که گاه جامه اش را نزد توانگران شهر گرو مى نهاد تا تهیدستى را از رنج گرسنگى برهاند.

میلاد نور

در سال ۱۱۸۸ ق . پیش از آنکه سید محمد رضا نجف را ترک کرده ، رهسپار کاظمیه شود پروردگار فرزندى به وى ارزانى داشت . عارف روشن راى خاندان شبر، که عبودیت را یگانه راه نیکبختى مى دانست ، با امید سپیدبختى جاودان ، فرزند را عبدالله نامید.

عبدالله اندک اندک رشد کرد و به سالهاى آموزش رسید پدرش که به چیزى جز کمال فرزند نمى اندیشید ضمن آماده سازى وسایل دانش اندوزى ، کودک دلبندش را به بهره گیرى از لحظه هاى گرانبهاى عمر فرا خوانده ، گفت : فرزندم ! اگر حتى یک روز در اندوختن دانش یا به دیگران آموختنش ‍ نکوشى و عمر در راهى جز این بگذرانى ، استفاده از آنچه در اختیارت نهاده ام جایز نیست و راضى نیستم . این سخن چنان در روان سید عبدالله موثر افتاد که جز به دانش ‍ نمى اندیشید و اگر روزى وقت خویش در غیر دانش مى گذراند، شامگاه بهره گیرى از سفره پدر را روا نمى دانست .

دانش آموزان مکتبى که فرزند دانشور شهره کاظمیه در آن درس مى خواند روزى وى را در حال فروش دوات دان کوچکش مشاهده کردند. یکى از شاگردان که او را نیک مى شناخت با شگفتى پرسید: با آنکه پدر همه وسایل دانش اندوزى ات را فراهم ساخته چرا به فروش دوات دان روى آورده اى ؟

عبدالله پاسخ داد: امروز به سبب بیمارى توان درس خواندن نداشتم . اینک استفاده از سفره پدر برایم جایز نیست !
هر چند ارشاد و حمایت معنوى و مادى پدر در موفقیتهاى سید عبدالله بسیار موثر بود، دیرى نپایید که سرانجام سال ۱۲۰۸ ق . فرا رسید و رحلت سید محمد رضا ستاره جوان خاندان شبر را در اندوهى جانگداز فرو برد.

بر بام دانش

سید عبدالله پس از درگذشت پدر و استاد فرزانه اش ، به پژوهشگر نامور بغداد حضرت سید محسن اعرجى روى آورد. از دریاى دانش
آن فقیه وارسته سیراب شد و در شمار دانشمندان جاى گرفت ، دانش ، پرهیزگارى و پژوهشهاى فرزند برومند خاندان شبر چنان چشمگیر بود که فقیهان برجسته اى چون سید على طباطبایى (نویسندگان کتاب گران سنگ ریاض المسائل )، میرزا محمد مهدى شهرستانى ، میرزا ابوالقاسم قمى (صاحب کتاب نفیس قوانین الاصول )، شیخ اسدالله کاظمى و شیخ محمد جعفر نجفى ، کاشف الغطاء و… وى را به عنوان فقیهى شایسته ستودند و از اجازه روایت اندوخته هاى خویش برخوردار ساختند. دانشمند شهره جهان اسلام حضرت کاشف الغطاء محمد جعفر نجفى چون کتاب گرانقدر (حق الیقین ) شبر را مشاهده کرد چنان تحت تاثیر مطالب ژرف آن واقع شد که بى درنگ قلم بر گرفته ، در مقدمه به عنوان تقریظ و ستایش چنین نگاشت :

… بى تردید چیزى پدید آورده اى که فرزانگان را در شگفتى فرو خواهد برد و دانشوران علوم عقلى و نقلى در برابرش فروتنى خواهند کرد. کتابى که نگاشته اى گره از مشکلات مسائل مى گشاید و آنها را با برهانها و گواهان درست ثابت مى کند. شتاب مکن که بى تردید بر بلندترین پله هاى پیشرفت فراز آمده اى ! آرامتر گام بردار که از مطالب مهم چیزى ناگشوده باقى نمانده است .

تو براى دانش شهرى بنیاد نهاده ، ساختمانش را چنان پى افکندى و بالا بردى که به سینه سپهر رسیده است . البته هیچ جاى شگفتى نیست ، زیرا تو از خاندانى هستى که بر هفت آسمان فراز آمدند. فرزندى بزرگمردى هستى که به جایگاه تجلى آفریدگار مصور نزدیک شد، به گونه اى که میان او و آن تجلى گاه تنها به اندازه دو کمان یا کمتر، از نظر معنوى فاصله بوده ، در حالى که حق دارى و راست مى گویى ، چنین زمزمه کن :
من هر چند دیرتر از دیگران پاى به گیتى نهادم ولى چیزى آورده ام که هیچ یک از مردم مانندش را نیاورده اند.

بزرگى شخصیت سید عبدالله هنگامى آشکار مى شود که دریابیم سراینده این بیت در شعر خویش به جاى واپسین واژه مصرع دوم کلمه (الاوائل ) را قرار داده بود، یعنى چیزى آورده ام که هیچ یکى از پیشینیان مانندش را نیاورده اند. ولى علامه کاشف الغطاء این تعبیر را در ستایش ستاره تابناک خاندان شبر کافى ندانسته ، واژه (الخلائق ) را در پایان مصرع دوم قرار داد و با عبارت (چیزى آورده ام که هیچ یک از مردم جهان نتوانستند مانندش را پدید آورند)، مقام بلند سرور شبریان را ستود.

مرجع پاکدلان

اندک اندک آوازه شهرت پژوهشگر نستوه کاظمیه همه عراق را فرا گرفت . وفات فقیه برجسته عراق سید محسن اعرجى ۱۲۲۷ ق . و در پى آن رحلت مرجع نامور شیعه شیخ محمد جعفر کاشف الغطا در ۱۲۲۸ ق . یکباره دلهاى مومنان عراق را به سمت آفتاب رخشان کاظمیه پرواز داد. بدین ترتیب دانشمند پارساى خاندان شبر، در آستانه چهل و سومین بهار زندگى ، مرجعیتى فراگیر یافت . یکى از شاگردان آن دانشور گران پایه سیماى آن روز استاد را چنین ترسیم کرده است :

… او مردى میان قامت و فربه بود. چهره اى داشت که با محاسنى مشکى زینت مى یافت . هنگامى که بیننده اى در چهره اش مى نگریست و گفتار دل انگیزش را مى شنید دیگر نمى توانست از وى جدا شود… ایستادن ، تکرار آیات الهى و آمرزش طلبى اش در نیایشها چنان به درازا مى کشید که پاهایش ‍ ناتوان مى شد و مفاصل و عضلاتش به ستوه مى آمد…

البته او نیز چون بزرگوارش به تهیدستان عنایتى ویژه داشت . برآوردن نیازهاى پابرهنگان ، عیادت بیماران و آزاد سازى بردگان ، از کارهاى که با پژوهش و نگارش در مى آمیخت و به عنوان ویژگى گرانبهاى شخصیت مرجع نامور کاظمیه در خاطر روشن بینان ثبت مى شد.

متاسفانه این بخش ‍ از زندگى سرور نیک اندیش خاندان شبر نیز مانند بسیارى دیگر از فراز و فرودهاى زندگى اش از دسترس تاریخ نگاران برون مانده است و جز دو سطر از دفتر یادداشتهاى روزانه سید هیچ آگاهى تفصیلى در این باره وجود ندارد. در این سطرها چنین آمده است :… برده اى به دو قطعه طلا خریده ، در راه خدا آزاد ساختم … الاغى خریدم با آن به کربلا رفته ، پس از زیارت کاظمیه بازگشتم و آن را فروختم .

راز بزرگ

راز بزرگ مرجع پاک راى کاظمیه در قلمش نهفته بود، قلمى که همواره در دست داشت . چه بسیار روزها که میان پیروان مومنش مى نشست ، گفتارشان را مى شنید، داورى مى کرد، پرسشهایشان را پاسخ مى گفت و همراه این کار دشوار، قلم بر کاغذ کشانده ، مطالب ژرف فقهى ، اخلاقى ، قرآنى و اعتقادى را با استدلالهاى متین و مثالهاى روشن بر کرسى اثبات مى نشاند. شتاب وى در نگارش چنان بود که نویسندگان و منشیان یاریگرش هرگز به او نمى رسیدند.

گاه در مدت چند ساعت کتابى ژرف یا رساله اى پرارج مى نگاشت و آگاهان را در شگفتى فرو مى برد. روزى یکى از آشنایان وى که از مطالب والاى یکى از کتابهایش شگفت زده شده بود، پرسید: این در چه مدت نگاشته اى ؟
فقیه بزرگ کاظمیه پاسخ داد: با آغاز شب آغاز کردم و نیمه شب به پایان بردم .

میزان نگاشته هاى آن بزرگمرد وارسته چنان بود که شاگردانش او را تنها با حضرت علامه محمد باقر مجلسى قابل مقایسه دانسته ، مجلسى دوم مى خواندند. راستى راز این موفقیت چه بود؟ هیچ کس چیزى نمى دانست ، تا آنکه سرانجام پژوهشگر نستوه خاندان شبر، خود از این راز پرده برداشت . یکى از شاگردانش در این باره مى نویسد:

روزى استاد پس از زیارت حضرت جواد علیه السلام ، اندکى بر مزار شیخ مفید و استاد ارجمند وى شیخ ابوالقاسم جعفر بن قولویه قمى درنگ کرد تا روان آن پاکان را با تلاوت آیات الهى شادمان سازد. چون قرائت (فاتحه الکتاب ) به پایان رسید یکى از دانشمندان که سد استاد را در این زیارت همراهى مى کرد، گفت : آقا! مى خواهم دو مساله بپرسم !
سید فرمود: بپرس !

گفت : نخست درباره زندگى روزانه تان است شما با این برنامه سنگین و فشرده چگونه وضعیت اقتصادى خانواده را سامان مى دهید؟ و دیگر درباره بسیارى از کتابهایتان ، چگونه است که شما با این فرصت محدود، کتابهایى چنین ژرف مى نگارید؟

آفتاب تابناک سپهر یقین سر به زیر افکنده ، مدتى در اندیشه فرو رفت ، سپس پاسخ داد. اما رسیدگى به وضع اقتصادى خانواده ، این به فضل پروردگار بستگى دارد. اوست که همه ما را آفریده ، روزى مى دهد. و اما سرعت نگارش ، البته آن نیز نه هنر من ، بلکه عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام است . آن امام راستین در رویا فرمود:اکتب و صنف فانه لایجف قلمک حتى تموت .
بنویس و کتاب پدید آور! همانا قلمت تا هنگام مرگ خشک نخواهد شد.

آثار آفتاب

اینک که از کرامت ویژه حسینى به سرور فقیهان کاظمیه سخن به میان آمد نگارش نامهاى آثار آن پژوهشگر نستوه و نیز توضیح کوتاهى در این باره ضرورى مى نماید ولى دریغ که نوشتارى چنین مختصر گنجایش فهرستى با بیش از هفتاد عنوان را ندارد. ناگزیر به ذکر عنوانهاى ذیل بسنده مى کنیم :

۱٫ جامع المعارف و الاحکام ، ۲۰ جلد
۲٫ مصباح الظلام ، ۸ جلد
۳٫ المصباح الساطع ، ۶ جلد
۴٫ صفوه التفاسیر، ۴ جلد
۵٫ الجوهر الثمین فى تفسیر القرآن المبین ، ۲ جلد
۶٫ روضه العابدین ، ۲ جلد
۷٫ مصابیح الانوار فى حل مشکلات الاخبار، ۲ جلد
۸٫ البرهان المبین فى فتح ابواب علوم الائمه المعصومین
۹٫ جامع المقال فى معرفه الرواه و الرجال
۱۰٫ حق الیقین فى معرفه اصول الدین
۱۱٫ الدرر المنثوره و المواعظ الماثوره عن الله تعالى و النبى و الائمه الطاهرین علیه السلام و الحکما
۱۲٫ الاخلاق و الانوار اللامعه فى شرح الجامعه

فهرست بیش از هفتاد عنوانى آثار دانشمند وارسته خاندان شبر دلیل روشنى بر بهره گیرى آن بزرگمرد از امدادهاى ویژه پیشوایان معصوم علیه السلام به شمار مى آید، یارى معنوى آن پاکان زمانى نمایان تر مى شود که دریابیم پژوهشگر نستوه شیعه در عمر کوتاه خویش (حدود ۵۴ سال ) ۱۰۴ جلد کتاب علمى به رشته نگارش کشید. کتابهاى گرانقدرى که تنها هفتاد جلد آن از حدود ۰۰۰/۱۷۰ سطر برخوردار است .

براى پى بردن به عظمت کار مرجع بزرگ کاظمیه در این آثار توجه به سخن مرحوم دکتر حامد جفنى داود، استاد ادبیات شریف تفسیر القرآن ، بسیار سودمند است :
… از اینجا توان فراوان ، فزونى اطلاعات ، دقت ، مهارت و ممارستى که سید عبدالله شبر در این فن بلند مرتبه و مهم (تفسیر) بدان دست یافته ، در مى یابیم … زیرا او در تفسیرش ، دقت در رساندن معنا و اختصار در عبارت را به گونه اى بسیار دقیق ، گردآورده است . امتیاز دیگرى که تفسیر این پیشواى بزرگ در آن منحصر به فرد است توجه همه جانبه به انواع قرائتها روایت شده از پیشینیان و مشهور نزد دانشمندان قرائت مى باشد. لفظى از الفاظ قرآن کریم وارد نمى شود مگر آنکه در حاشیه تفسیر وجوه گوناگون قرائتهایش نزد دانشوران تجوید نیز ذکر مى شود. و از این طریق مفسر توانسته است میان قرائت امام حفص و دیگر قاریان جمع کند. در دیدگاه من – با توجه به برداشتم – مفسر در این راه تا جایى پیش رفته و توفیق یافته است که علامه نسفى با آنکه از مفسران متخصص در این علم به شمار مى آید و هدفش بیان وجوه قرائتها بوده ، هرگز بدان دست نیافته است …

شاگردان سید

ناگفته پیداست که آثار مرجع روشن بین عراق تنها به کتابها محدود نیست . آن فقیه وارسته در کنار پژوهشهاى پیوسته به تربیت شیفتگان علوم اهل بیت همت گماشت ، مشتاقان پاکدلى که در محفل مرجع کاظمیه دانش و عشق را یکجا آموختند و با راههاى روشن جاودانگى آشنا شدند. تاریخ نام برخى از این کامروایان نیک نهاد را چنین به خاطر سپرده است :

۱٫ آیت الله سید على عاملى
۲٫ آیت الله سید محمد معصوم قطیفى نجفى (متوفاى ۱۲۶۰ ق .)
۳٫ آیت الله شیخ حسین محفوظ عاملى (متوفاى ۱۲۴۶ ق )
۴٫ آیت الله عبدالنبى کاظمى (متوفاى ۱۲۵۶ ق )
۵٫ آیت الله شیخ اسماعیل بن شیخ اسد الله التسترى الکاظمى (متوفاى ۱۲۴۶ ق )
۶٫ آیت الله سید هاشم بن سید راضى اعرجى کاظمى
۷٫ آیت الله محمد رضا زین العابدین بن شیخ بهاء الدین (متوفاى ۱۲۴۸ ق )
۸٫ آیت الله شیخ احمد بن محمد على بلاغى

پرواز

مرجع نامور شیعه سرانجام پس از ۵۴ سال دانش اندوزى ، تدریس ، پژوهش ‍ و نگارش در یکى از غمبارترین روزهاى ماه رجب ۱۲۴۲ ق . جمع دین باوران جهان ماده را ترک گفته ، به دیار رازناک خورشیدهاى جاویدان پیوست .
سید حسن ، فرزند گرانقدر فقیه وارسته همراه انبوه مومنان بر پیکر پدر نماز گزارد و آن جسم پاک را در حریم معصومان شهید کاظمیه ، کنار آرامگاه صاحب الدعوه المستجابه (سید محمد رضا) به خاک سپرد.
از آفتاب فروزان سپهر مرجعیت شش فرزند به نامهاى حسین ، حسن ، محمد، جعفر، موسى و محمد جواد بر جاى مانده است.

گلشن ابرار جلد ۱//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه قاضى نور الله شوشترى (متوفاى ۱۰۱۹ ق)

سلسله نور

قاضى نور الله شوشترى که نسبتش به واسطه سلسله نورانى سادات مرعشى به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد (فرزند شریف الدین بن ضیاء الدین نور الله بن محمد شاه ، بن مبارز الدین بن الحسین جمال الدین بن نجم الدین ابى على محمود… است .)
اجداد قاضى نور الله به نجم الدین محمود حسینى مرعشى آملى که از آمل به شوشتر هجرت کرد باز مى گردد.
قاضى نورالله در (مجالس المومنین ) پیرامون زمینه علنى شدن تشیع در این دیار را با حضور این سید جلیل القدر چنین مى آورد:(… تحقیق عقیده اهل خوزستان بر وجهى که از دیگر کتب به نظر قاصر رسیده آن است که در زمان امویه و عباسیه اکثر اهل خوزستان معتزلى بوده اند و در اوائل ماه ثامنه (قرن هشتم ) سید اجل امیر نجم الدین محمود الحسینى المرعشى الاملى از دارالمومنین آمل به شوشتر آمد و دختر سید عزالدوله را که نقیب سادات حسنى آن دیار بود در حباله نکاح خود در آورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن دیار را هدایت و ارشاد فرمود. جمعى که دلهاى ایشان مستعد هدایت بود مستبصر گردیدند و…)

قاضى نورالله همواره به پیوند خود با این سلسله نورانى افتخار مى کرد و در لابلاى آثارش آن را به ظهور مى رساند. او در شعرى با افتخار به اسلاف و اجداد پاکش گوید:

شکر خدا که نور الهى است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندر حسب خلاصه معنى و صورتم
و اندر نسب سلاله زهرا و حیدرم
داراى دهر ،سبط رسولم پدر بود
بانوى شهر دختر کسرى است مادرم
هان اى فلک چو این پدرانم یکى بیار
یا سر به بندگى نه و یا آزاد زى برم

با مجالس تا شوشتر

(مجالس المومنین ) حاوى موضوعاتى در جغرافیاى اماکن شیعى است همان گونه که در تاریخ رادمردان مذهب بر حق امامیه به شمار مى رود. قاضى در این کتاب شهرهاى آسمانى چون دارالسلام و قطعه هایى از آسمان جدا شده و بر زمین فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثرى زیبا به تصویر مى کشد. او درباره زادگاهش مى نویسد:

(بدان که دارالمومنین شوشتر بلده اى است دلگشا چون نام خود را حسن و خوبى نام خطه اى است منتخب از ریاض دارالسلام از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز دارد و هواى بهارش پر لطافت باد هر دمى صد جلوه گرى و ناز دارد و…)

قاضى نور الله در این شهر که از آن به دارالمومنین یاد مى کند و در خاندانى نورانى (۵۱۹) که از آن به بهترین نسب نام مى برد در (تاریخ ۹۵۶ هجرى قمرى از دامان مادرى مومنه بنام فاطمه که از همین خاندان جلیل و بزرگ سادات مرعشى به شمار مى رفت چشم به جهان گشود.)

پدرش سید شریف الدین از علماى بزرگ و متحبر در علوم نقلى و عقلى عصر خود و از شاگردان شیخ فقیه سید شریف داراى تالیف در زمینه هاى گوناگونى است که از جمله مى توان کتب ذیل را نام برد:
رساله حفظ الصحه فى الطب ، رساله فى اثبات الواجب تعالى ، رساله فى شرح الخطبه الشقشقیه ، رساله فى الانشاءآت و المکاتیب ، رساله فى علم البحث و المناظره و تعلیقه على شرح التجرید)

قاضى نور الله دروس آغازینى که هر طالب علم براى رسیدن به مراتب عالى  بدان نیاز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا که قاضى در آینده نه چندان دور در مباحثه و مناظره و نقد و رد مباحث معاندان و همچنین شوق شهادت گوى را از دیگر هم عصران خود ربود، گویى دو رباعى پدر در خصوص این دو مسیر، سنگ پایه این دو راه را بنا نهاد.
وى کتب اربعه ، کتب ، فقه ، اصول ، کلام و ریاضیات را نزد پدر آموخت سپس در سال ۹۷۹ ق . راهى مشهد مقدس شد.

به سوى مشهد

قاضى نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشترى حاضر شد و بیشترین بهره علمى خویش را در زمینه هاى فقه ، اصول ، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود او از محضر مولا محمد ادیب قارى تسترى ، ادبیات عرب و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانى اجازه روایت کسب کرد. از آن میان مى توان به مولا عبدالرشید شوشترى فرزند خواجه نورالدین طبیب (مولف کتاب (مجالس ‍ الامامیه ) در اعتقادات ) و همچنین مولا عبدالوحید تسترى اشاره کرد.

هجرت

قاضى در سال ۹۹۳ ق . روانه هند گشت و به قصد شهر (آگره ) از شهرها و روستاهاى دیگر گذشت . زمانى که او به دیار هند گام نهاد هندوستان آرام ترین روزگار خود را در تاریخ سپرى مى کرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز مى گشت که در آن زمان بر آن سرزمین حکمرانى مى کرد. (اکبر شاه نوه بابر از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهارده سالگى به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانى از خود نشان داد و ممالک گجرات ، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود در آورد و سلطنتى بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهاى بى شمارى را بنیان نهاد(۵۲۴) اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادى به عمران و آبادى داشت و عنایت خاصى به مسائل فلسفى داشت اما عقیده چندان محکمى نسبت به دین خاصى نداشت . (۵۲۵) همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینى مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگى ملحدین گردد. قاضى نور الله شوشترى به هنگام ورود به آگره ، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانى طبیب حاذق ایرانى و شاعر بزرگ رفت . مسیح الدین گیلانى بعد از فراگیرى علوم و فنون در سال ۹۸۳ وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبر شاه در آمد.)

تجسم عدالت

بیان روآورى قاضى به پذیرش دستگاه قضا و نحوه عدالت گسترى او از زبان یکى از علماى اهل سنت هم عصر وى نمایانگر عظمت او در چشم همگان حتى معاندان است .
عبدالقادر بدوانى در (منتخب التواریخ ) مى نویسد:
(اگر چه شیعى مذهب است ، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسى و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفاى قریحه و ذکاء مشهور است . صاحب تصانیف لایقه است . توقیعى بر تفسیر مهمل ؟! شیخ فیضى نوشته که از خیر تعریف و تصنیف بیرون است و طبع نظمى دارد و اشعار دلنشین مى گوید.

به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهى پیوست و زمانى که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین قاضى لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیرى و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده ، فرمودند که شیخ از کار مانده ، بنابراین قاضى نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید و الحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق مى دهند، خوش به ضبط در آورده و راه رشوت را برایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست و مى توان گفت که قائل این بیت او را منظور داشته و گفته که :

تویى آن کس که نکردى به همه عمر قبول
در قضا هیچ ز کس جز که شهادت ز گواه (۵۲۷)

در سایه سار تقیه

گرچه شهادت در کام مردان خدا شیرین است لیک در سایه سار تقیه ، دفاع از مکتب و مذهب با همه تلخکامى ها، شیرین تر و گواراتر است . محتواى تقیه تنها براى کسانى درخور درک است که بر بلنداى قله تعبد رسیده باشند و گرنه در انتخاب بین مرگ و آبرو کمتر آزاده اى است که راه دردناک تر از مرگ را انتخاب کند.

قاضى نورالله در سایه سار تقیه نه تنها به منصب قضا دست یافت بلکه توانست کتب ارزشمندى را به جامعه شیعى تحویل دهد. اما از آنجا که خود در نامه اى مى نویسد: (فقیر نام خود را در تصانیف ننوشته تا قریه الى الله باشد و ایضا هرگز به کسى از مخالفان اظهار نکرده که آن تصانیف از فقیر است ) در شمار کتب ایشان اختلاف نظر است ولى آیت الله مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه کتاب (احقاق الحق ) تصنیفات این بزرگ مرد عرصه سیاست و نگارش را ۱۴۰ کتاب ذکر مى کند که در ذیل به فهرست این گنجینه گرانبها اشاره مى شود.

۱٫ احقاق الحق ، این کتاب سه مرتبه به چاپ رسیده است .
۲٫ اجوبه مسائل السید حسن الغزنوى
۳٫ الزام النواصب فى الرد على میرزا مخدوم الشریفى . (این کتاب توسط استاد میرزا محمد على چهاردهى گیلانى ترجمه شده و نوه دانشمند او به نام مرتضى مدرسى آن را چاپ کرده است .)
۴٫ (القام الحجر) در رد ابن حجر
۵٫ بحر الغزیر فى تقدیر ماءالکثیر (قاضى در این کتاب در مورد وزن و حجم آب کر تحقیق کرده است .
۶٫ بحر الغدیر فى اثبات تواتر حدیث الغدیر سندا و مولف و دلاله
۷٫ (تفسیر القرآن ) در چند جلد که در نوع خود بى نظیر است .
۸٫ کتابى در تفسیر آیه رویا
۹٫ تحفه العقول
۱۰٫ حل العقول
۱۱٫ حاشیه بر (شرح الکافیه ) جامى در علم نحو
۱۲٫ حاشیه بر (حاشیه چلپى ) بر شرح التجرید اصفهانى
۱۳٫ حاشیه بر (مطول ) تفتازانى
۱۴٫ حاشیه بر (رجال )کشى که مطلب مفیدى در زمینه علم رجال در بردارد.
۱۵٫ حاشیه بر (تهذیب الاحکام ) شیخ طوسى (که ناتمام مانده است )
۱۶٫ حاشیه بر (کنز العرفان ) فاضل مقداد در آیات الاحکام
۱۷٫ حاشیه بر حاشیه (تهذیب المنطق ) دوانى
۱۸٫ حاشیه بر مبحث (عذاب القبر) از شرح (قواعد العقاید)
۱۹٫ حاشیه بر (شرح مواقف ) در علم کلام
۲۰٫ حاشیه بر (رساله الاجوبه الفاخره )
۲۱٫ حاشیه بر شرح (تهذیب الاصول )
۲۲٫ حاشیه بر (مبحث الجواهر) از شرح تجرید علامه
۲۳٫ حاشیه بر (تفسیر بیضایى )
۲۴٫ حاشیه بر (الهیات ) شرح تجرید
۲۵٫ حاشیه بر (حاشیه القدیمیه )
۲۶٫ حاشیه بر (حاشیه الخطایى ) در علم فصاحت و بلاغت
۲۷٫ حاشیه دیگرى بر (تفسیر بیضایى )
۲۸٫ حاشیه بر (شرح الشمسیه ) از قطب الدین در منطق
۲۹٫ حاشیه بر (قواعد) علامه در فقه
۳۰٫ حاشیه بر (تهذیب ) از شیخ الطائفه شیخ طوسى
۳۱٫ حاشیه بر (خطبه الشرایع ) محقق حلى
۳۲٫ حاشیه بر (هدایه ) در فقه حنفى
۳۳٫ حاشیه بر شرح (رساله آداب المطالعه )
۳۴٫ حاشیه بر شرح (تلخیص المفتاح ) معروف به مختصر تفتازانى
۳۵٫ حاشیه بر (شرح چغمینى در هیئت )
۳۶٫ حاشیه بر (مختلف علامه ) در فقه
۳۷٫ حاشیه بر (اثبات الواجب الجدید) از علامه دوانى
۴۰٫ حاشیه بر (تحریر اقلیدس ) در هندسه
۴۱٫ حاشیه بر (خلاصه علامه ) در علم رجال
۴۲٫ حاشیه بر (خلاصه الحساب ) شیخ بهایى
۴۳٫ حاشیه بر (مبحث الاعراض ) از شیخ بهایى
۴۴٫ حاشیه بر (رساله بدخشى ) در کلام
۴۵٫ حاشیه بر (حاشیه شرح تجرید)
۴۶٫ حاشیه بر (باب شهادات ) قواعد علامه
۴۷٫ حاشیه بر (شرح العضدى ) در اصول
۴۸٫ حاشیه بر (شرح الاشارات ) محقق طوسى در حکمت
۴۹٫ (دلائل الشیعه فى الامامه ) به فارسى
۵۰٫ دیوان القصائد
۵۱٫ دیوان الشعر
۵۲٫ دافعه الشقاق (دافعه النفاق )
۵۳٫ الذکر الابقى
۵۴٫ رساله لطیفه
۵۵٫ رساله اى در تفسیر آیه (انما المشرکون نجس )
۵۶٫ رساله اى در (امر العصمه )
۵۷٫ رساله اى در (تجدید وضو)
۵۸٫ رساله اى در (رکنیه السجدتین ) (رکن بودن دو سجده )
۵۹٫ رساله اى در ذکر نام حدیث سازان و احوال آنان
۶۰٫ رساله اى در (رد شبهه فى تحقیق العلم الالهى )
۶۱٫ رساله اى در رد بعضى عامه که عصمت انبیاء را نفى مى کنند
۶۲٫ رساله اى در (لبس الحریر) پوشیدن لباس حریر
۶۳٫ رساله اى در (نجاسه الخمر)
۶۴٫ رساله اى در (مساله الکفاره )
۶۵٫ رساله اى در (غسل الجمعه )
۶۶٫ رساله اى در (تحقیق فعل ماضى )
۶۷٫ رساله اى در (حقیقه الوجود)
۶۸٫ (اللمعه فى الصلاه الجمعه ) قاضى در این کتاب حرمت نماز جمعه را در عصر غیبت را به اثبات رسانده است .
۶۹٫ (النور الانور الازهر فى تنویر خفایا رساله الفضا و القدر للعلامه الحلى ) صاحب ریاض مى نویسد: کتابى است بسیار خوب که در آن رد کرده است رساله بعضى از علماء هند در عصر خود… قاضى زمان پایان این کتاب را سنه ۱۰۱۸ نوشته است .
۷۰٫ رساله اى در تفسیر آیه (فمن یرد الله ان یهدید یشرح صدره للاسلام ) در سوره انعام – قاضى در این رساله به دفع کلام نیشابورى در تفسیرش ‍ پرداخته است .
۷۱٫ (الرساله المسیحه ) کتابى است مبسوط و مفصل که در آن ادله طائفه شیعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذکر کرده است .
۷۲٫ رساله اى بر (حاشیه التشکیک )
۷۳٫ رساله اى در رد (رساله الکاشى )
۷۴٫ تعلیقه اى بر نظریه نصیر الدین طوسى در مورد (تخلف الجوهریه )
۷۵٫ رساله اى در جواب از اعتراض بعضى از اعتراضات عامه بر قاضى در (حاشیه الوقایه )
۷۶٫ رساله اى در حل بعضى از مشکلات
۷۷٫ رساله فى الرد على رساله الدوانى
۷۸٫ رساله فى الادعیه
۷۹٫ رساله اى در (اسطرلاب ) شامل صد باب است به فارسى
۸۰٫ رساله در (ان الوجود لا مسئله له )
۸۱٫ رساله اى در رد مقدمات ترجمه (الصواعق المحرقه )
۸۲٫ رساله اى در بیان (انواع الکم )
۸۳٫ رساله اى در رد اشکالات و ایراداتى در مسائل گوناگون وارد شده است
۸۴٫ رساله اى در جواب شبهات الشیاطین . در کشف الحجب آمده است : قاضى در این کتاب به رد شبهات الشیطان امت رسول صلى الله علیه و آله پرداخته است
۸۵٫ رساله فى مساله الفاره
۸۶٫ رساله اى در (وجوب المسح على رجلین دون غسلهما) ظاهرا این کتاب با کتابى که قبلا در همین خصوص آمده است یکى باشد.
۸۷٫ رساله اى در تنجیس الماء القلیل بالملاقات مع النجاسه
۸۸٫ رساله اى درباره (کلیات خمس )
۸۹٫ رساله انموذج العلوم . در این رساله قاضى برخى مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است
۹۰٫ رساله اى در اثبات تشیع سید محمد نوربخش
۹۱٫ رساله اى در شرح کلام القاضى زاده رومى در هیئت
۹۲٫ رساله اى در شرح رباعى ابوالسعید ابوالخیر
۹۳٫ الرساله الجلالیه
۹۴٫ رساله فى علمه تعالى
۹۵٫ رساله اى در (جواز الصلاه فیما لا تتم الصلاه فیه وحده )
۹۶٫ رساله اى در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد فى شهادته او نقص قبل الحکم )
۹۷٫ رساله (انس الوحید) در تفسیر سوره توحید
۹۸٫ رساله رفع القدر
۹۹‍ رساله اى در رد بر آنچه که شاگردان ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعى نوشته است .
۱۰۰٫ رد نوشته شاگردان ابن همام در خصوص اقتداء و برپایى نماز جمعه به مذهب شافعى – گمان مى رود با کتاب فوق یکى باشد
۱۰۱٫ رساله فى النحو
۱۰۲٫ السبعه السیاراه
۱۰۳٫ السحاب المطیر در تفسیر آیه تطهیر
۱۰۴٫ شرح بر مبحث التشکیک از شرح تجرید
۱۰۵٫ شرح گلشن راز شبسترى
۱۰۶٫ شرح دعاء الصباح و المساء از على بن ابى طالب علیه السلام به فارسى
۱۰۷٫ شرح مبحث (حدوث العالم ) از انموذج العلوم دوانى
۱۰۸٫ شرح الجواهر
۱۰۹٫ شرح خطبه حاشیه القزوینى بر عضدى
۱۱۰٫ شرح رساله (اثبات الواجب القدیمه ) علامه دوانى
۱۱۱٫ الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه
۱۱۲٫ کشف الحوار
۱۱۳٫ گوهر شاهوار (به فارسى )
۱۱۴٫ گل و سنبل (به فارسى )
۱۱۵٫ النظر السلیم
۱۱۶٫ الخیرات الحسان
۱۱۷٫ عده الامراء
۱۱۸٫ الاجوبه الفاخره
۱۱۹٫ شرح بر تهذیب الحدیث از شیخ الطائفه
۱۲۰٫ شرح بر مبحث تشکیک از حاشیه قدیمه (شاید این کتاب با کتابى که گذشت یکى باشد)
۱۲۱٫ کتابى در قضاء و شهادات کتابى است مفصل که در آن قاضى شرایط قاضى و محکوم و همچنین احکام قضا را که در این باب از سوى شیعه و اهل سنت وارد شده است بیان نموده است .
۱۲۲٫ العشره الکامله
۱۲۳٫ کتابى در مناظره با مخالفین
۱۲۴٫ کتابى در مناقب ائمه از طریق مخالفین
۱۲۵٫ کتابى در نوشته هاى سجع قاضى به عربى و فارسى
۱۲۶٫ کتابى در انساب و خاندان سادات مرعشى
۱۲۷٫ مجموعه مثل ها، کشکول
۱۲۸٫ مصائب النواصب
۱۲۹٫ موائد الانعام
۱۳۰٫ مجموعه اى مانند دائره المعارف ، صاحب ریاض آن را به خط خودش ‍ دیده است
۱۳۱٫ مجالس المومنین
۱۳۲٫ نور العین
۱۳۳٫ نهایه الاقدام
۱۳۴٫ شرح بر مقامات حریرى بر اسلوب و روشى نو بى سابقه
۱۳۵٫ شرح بر (مقامات بدیع الزمان )
۱۳۶٫ شرح بر صحیفه کامله (ناتمام مانده است )
۱۳۷٫ حاشیه بر شرح اللمعه (ناتمام )
۱۳۸٫ تعلیقه بر روضه کافى
۱۳۹٫ رساله اى در وجوب لطف
از میان کتب قاضى نورالله شوشترى چهار کتاب او از جایگاه ویژه اى برخوردار است که آنها را از زبان بزرگان نقل مى کنیم :

۱- احقاق الحق : کلماتش حاکى از تبحر علمى اوست و آن را در رد کتاب (ابطال الباطل ) قاضى فضل بن روزبهان اصفهانى عامى نوشته است . کتاب قاضى فضل در رد کتاب (نهج الحق و کشف الصدق ) علامه حلى تالیف شده است . قاضى نورالله در این اثر با بیان منطقى و زیبا و رسا کتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان دیدگاه وى به کتابهاى خود اهل سنت استشهاد نموده است .

۲- مجالس المومنین : این اثر احوال جماعتى از علما، حکما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راویانى است که به اعتقاد قاضى نورالله همگى شیعه مذهب اند. افزون بر اینها در بر دارنده حکایات و قصه ها و روایات آنها، همچنین گذرى به شهرها و احوالات ایشان است .

۳- (الصوارم المهرقه ) در جواب (الصواعق المحرقه ) و کتاب (مصائب النواصب ). از آنجا که شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۱۰) در امل الامل خود این دو کتاب اخیر را در کنار احقاق الحق و کتب دیگر نام مى برد بیانگر این مطلب است که این کتابهاى مهم قاضى  در همان عصر صفویه در جهان اسلام شهرت داشته است .

شاعر شهود

شعر، جهان را به چشم دیگر دیدن است و آفرینش را به زبانى دیگر سرودن . قاضى نورالله شاعر است . آن هم شاعرى که با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى نشیند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملک .
او شاعر است چون عمویش سید میر حبیب الله و چون نوه هایش سید محمد شریف و سید ابوالحسن مرعشى .
او که تخلصش به نورى است (دیوانى ) دارد که بیانگر قریحه ذاتى اوست . نقد و رد در شعر قاضى نورالله ، از جایگاه ویژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان عربى و فارسى شعر مى سرود.
این غزل از شعرهاى اوست :

عشق تو نهالى است که خوارى ثمر اوست
من خارى از آن بادیه ام کاین شجر اوست
بر مانده عشق اگر روزه گشایى
هشدار که صد گونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گویى که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن (نورى )
در کوه ملامت به هواى کمر اوست (۵۳۱)

بوستان نورالله

پنج گل علم و معرفت که رایحه اجداد خویش را در فضاى هندوستان منتشر کردند، ثمره زندگى قاضى نورالله شوشترى است که هر یک از آنان از نویسندگان ، شاعران و علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تالیفاتى هستند که در این مقال نمى گنجد. تنها به نام این گلهاى بوستان قاضى بسنده مى کنیم :
۱٫ علامه سید محمد یوسف
۲٫ علامه شریف الدین (۹۹۲-۱۰۲۰ ق )
۳٫ علامه علاء الملک
۴٫ سید ابوالمعالى (۱۰۰۴-۱۰۴۶ ق )
۵٫ سید علاء الدوله (۱۰۱۲- ؟ق )

شاگردان نور

کتمان مذهب از یک سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و کلامى مذاهب از سوى دیگر در کنار آوازه زهد و پارسایى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى کشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه (شیعه )، (حنفیه )(۵۳۲)، (مالکیه )، (حنبلیه ) و (شافیعه ) براى طلاب هر مذهب تدریس مى نمود و در خاتمه و بیان اقوال ، نظر شیعه را با ظرافتى خاص بر کرسى مى نشاند.
جو ضد شیعى و رابطه مخفیانه شاگردان شیعى مذهب و همچنین تقیه قاضى نورالله موجب گشت که غیر از چند تن که آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان دیگر وى در تاریخ به ثبت نرسد و تنها نام این بزرگان در دفتر باقى بماند.
– علامه شیخ محمد هروى خراسانى
– علامه مولا محمد على کشمیرى
– سید جمال الدین عبدالله مشهدى

مرد مناظره

او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگریست که انسان را به سوى کمال عمل و منزلگه اداى تکلیف مى رساند. از این رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمى نشست و از آنجا که مناظره هاى او رنگ خدایى داشت همواره از بحث و جدل سربلند بیرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ایشان با عبدالقادر بن ملکوک شاه بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره کرد. وى در کتاب منتخب التواریخ خود از آن یاد مى کند.(۵۳۴) همچنین مناظره ایشان با سید قزوینى که قاضى نورالله خود در کتاب مجالس المومنین (۵۳۵) به آن اشاره مى نماید.

هیمه حسد

قاضى نورالله درباره حسد مى نویسد:(عاده الله جارى شده که هر کس به مرتبه عالى از فضل آراسته گردد به موجب کلام ملک علام که (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ) یعنى از اهل زمانه که خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد – خصوصا که عداوت دینى علاوه آن باشد و سینه ایشان به ناخن عناد خراشد…)
به همین علت عالمان حسود دربار سلطان اکبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته ، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى دیگرى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران – خصوصا علماى تشیع – اشاره مى کند و مى نویسد:
رسم دیرینه برخى از اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز (فیهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت به شمشیر و بوکده و قلمتراش ‍ با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند مرگ او را به دعا آرزو کنند.

حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزد تا اینکه قضاوت و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نور الله کلمه (علیه الصلاه و السلام ) را در حق مولى الموحدین به کار برده است . از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده ، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد:

گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى
بى صل على نام على بى ادبى هى (۵۳۷)

اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.(

 

شور شهادت

خوش پریشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى این سرو سامان تو دارد در پى (۵۳۹)

قاضى نورالله ، این مروج و مدافع مذهب تشیع در اواخر عمر پر برکت خود کاسه صبر را لبریز دید. وى در (مجالس المومنین ) در بیان احوال مومن طاق (از یاران امام صادق علیه السلام ) به این نکته چنین اشاره مى کند:

(در مختار کشى از مفضل بن عمر روایت مى کند که او گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرا گفتند که نزد من مومن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدم و چون از کنار بام سر کشید به او گفتم که حضرت امام تو را امر مى فرماید که با اغیار سخن نکنى ! گفت : مى ترسم که با صبر نتوانم کرد.

مولف گوید که این بیچاره مسکین نیز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى که از آن مى ترسیدم به آن رسیدم و از عین بى صبرى این کتاب را در سلک تقریر کشیدم . اکنون از جوشش ‍ بى اختیار به جناب پروردگار پناه مى برم و همین کتاب را شفیع خود مى آورم .)

سرانجام مجالس المومنین ، شفیع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار که با مرگ اکبر شاه و نشستن جهانگیر شاه بر تخت ، زمینه را مساعد دیدند به میدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنین مى آورد:
(… قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنین نویسندگى در خفاء بود تا اینکه سلطان اکبر از دنیا رفت و جهانگیر شاه بر تخت نشست
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگیختن شاه بر علیه قاضى برآمدند و نزد او به سعایت پرداختند، که قاضى شیعه است و خود را ملزم به مذاهب امامیه تطبیق مى کند.
جهانگیر شاه بیان آنان را براى اثبات تشیع قاضى کامل ندانست و گفت : این دلیل کامل نیست چرا که او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذیرفته است .
آنان به حیله دیگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد کند و خود را شیعه معرفى کند.
وى پس از رفت و آمد بسیار و جلب اطمینان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله (مجالس المومنین ) پى برد و درخواست آن نمود. وى کتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نیز این کتاب را به عنوان سند تشیع قاضى نورالله به جهانگیر شاه عرضه کردند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگیر شاه گفت : حدش چیست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق … شاه کار را بر آنان واگذار کرد و آنان بلافاصله حد را اجرا کردند.
قاضى نور الله در سال ۱۰۱۹ ه‍ق ، در حالى که حدود هفتاد سال عمر داشت . در زیر شلاق به شهادت رسید.
مى گویند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند که بدنش قطعه قطعه شد.)
امروز مزار او در آگره هندوستان زیارتگاه هزاران هزار مسلمان بیدار دل شبه جزیره است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه زین الدین عاملى«شهید ثانى»(متوفاى ۹۶۶ ق)

ولادت

زین الدین بن على بن احمد   معروف به (شهید ثانى ) از بزرگترین و والاترین فقیهان و دانشمندان شیعه در سده دهم هجرى است . وى در سال ۹۱۱ ق . در شهرک (جبع ) در جنوب لبنان دیده به جهان گشود. پدر وى (نورالدین على ) مردى فاضل و از عالمان با فضیلت جبل عامل بود.

خاندان فضیلت

بسیارى از نیاکان و دودمان شهید ثانى در زمره دانشمندان و عالمان شیعى بوده ، از بزرگان علم و ادب به شمار مى روند. به همین سبب است که خاندان شهید ثانى به (سلسله الذهب ) یعنى زنجیره هاى طلایى معروف گردیده اند. شیخ حسن فرزند شهید از دانشمندان بزرگ شیعه و مولف کتاب معروف (معالم الاصول ) در اصول فقه است که در این زمان نیز از کتب درسى حوزه هاى علمیه به شمار مى رود.

دانشمند و فقیه معروف (سیدمحمد على عاملى ) نوه دخترى شهید ثانى است . کتاب (مدارک ) وى از کتب معتبر فقهى و از اهمیت بالایى برخوردار است . فرزند و نوه شهید ثانى به موجب اهمیت این دو کتاب ، در حوزه هاى علمیه با عنوان (صاحب معالم ) و (صاحب مدارک ) نام برده مى شوند.

از دودمان شهید ثانى دانشمندانى بزرگ و چهره هایى نورانى برخاسته و خدمات بزرگ و ارزنده اى به اسلام و فرهنگ اسلامى نموده اند کسانى که در زمان ما از شهرتى جهانى برخوردار بوده و برخى از آنان همچون خود (شهید ثانى ) سرانجام در راه مکتب تشیع و عشق به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله جان بر سر اهداف و آرمانهاى اسلامى خود نهاده و شربت شهادت نوشیده اند. شهید سیدمحمد باقر صدر و خواهر شهیدش (بنت الهدى ) و امام موسى صدر از آخرین گلهاى سرخ این باغ سر سبز شهادت بودند.

آغاز تحصیلات

شهید ثانى در نه سالگى پس از آنکه روخوانى قرآن مجید را فراگرفت تحصیلات خود را آغاز کرد. نخستین معلم وى پدرش على بن احمد عاملى بود که شهید، ادبیات عرب و کتابهاى (مختصر النافع ) تالیف محقق حلى و (اللمعه الدمشقیه ) از محمد بن مکى (شهید اول ) و برخى کتابهاى دیگر را از محضر وى فرا گرفت . اما افسوس که وى در حساسترین دوران زندگى خود پدر را از دست داد و در حالى که بیش از چهارده بهار از زندگانى خود را پشت سر نگذاشته بود در سال ۹۲۵ ق . به سوگ پدر نشست و براى همیشه از داشتن چنان استاد و پدرى دلسوز و مهربان محروم گشت .

بى شک اندوهى گران و غمى جانکاه بر قلب زین الدین نوجوان نشست و روح حساس وى را به سختى آزرد اما عزم راسخ و اراده پولادین او را در راه تحصیل هرگز سست نکرد.
او مصمم و استوار در این راه به پیش مى رفت و غم از دست دادن پدر را با کار و تلاش بیشتر فراموش مى کرد و جاى خالى او را با احساس تکلیف و مسئولیت بیشتر نسبت به مادر و بستگان خود پر مى نمود.

در روستاى میس

شهید پس از درگذشت پدر بزرگوارش براى ادامه تحصیل به روستاى (میس ) واقع در جبل عامل رفت زیرا در آنجا دانشمند و محققى بزرگوار به نام (شیخ على بن عبدالعالى میسى ) زندگى مى کرد که در ضمن شوهر خاله او بود و بنابراین وى با آسودگى بیشترى مى توانست در آنجا از محضر آن عالم روحانى استفاده کند.

شهید ثانى مدت هشت سال در (میس ) به سر برد و در این مدت کتابهاى (شرایع الاسلام ) محقق حلى و (ارشاد الاذهان ) علامه حلى و (قواعد) شهید اول (محمد بن مکى ) را که همه آنها در موضوع فقه است ، از محضر استاد نامبرده فرا گرفت .

سال ۹۳۳ قمرى شهید ثانى جوانى ۲۲ ساله بود. هشت سال بود که با جدیت تمام و کوشش شبانه روزى و خستگى ناپذیر، نزد شوهر خاله خود به تحصیل اشتغال داشت و در این مدت از دانشى وسیع و علومى سرشار برخوردار گردیده بود. در همین ایام با دختر خاله خود که دختر استادش ‍ على بن عبدالعالى بود ازدواج کرد و زندگى مشترک خویش را آغاز نمود.

سفرهاى علمى و زیارتى

شهید در سال ۹۳۳ (میس ) را به قصد (روستاى کرک نوح ) ترک کرد. وى در آنجا به محضر دانشمند و محقق عالیقدر (سید بدرالدین حسن اعرجى )شتافت و حدود یک سال نزد وى به شاگردى و بهره ورى علمى پرداخت اما دیرى نگذشت که استاد وى دیده از جهان فرو بست و شهید ثانى را در غم هجران و فراق خویش نشاند و از ادامه تحصیل در خدمت او محروم ساخت .

شهید پس از درگذشت استادش (سال ۹۳۴ ق .) ناگزیر به زادگاه خود (جبع ) بازگشت ولى در آنجا هم از کوشش باز ننشست و پیوسته به مطالعه و مذاکره و تحقیق و بررسى کارهاى علمى اشتغال داشت . همچنین به مسئولیتهاى اجتماعى و دنى و موعظه و ارشاد مردم زادگاهش مى پرداخت و آنچه را از قرآن و معارف اسلامى آموخته بود، با کمال تواضع نثار هموطنان خویش مى نمود و آنان نیز متقابلا سخنان وى را با گوش جان خریده ، از محضر پر فیضش بهره مى بردند.

عطش سیراب ناپذیرى شهید ثانى نسبت به دانش فلسفه و حکمت و کسب معارف والاى اسلامى وى را در سال ۹۳۷ ق به شهر بزرگ و تاریخى (دمشق ) کشانید. دمشق در روزگار شهید ثانى از نظر مرکزیت علمى موقعیت بسیار خوب و ممتازى داشت . شهید در آن شهر از محضر محقق و فیلسوف (شمس الدین محمد بن مکى ) علوم طب و هیئت و فلسفه و… را آموخت و برخى دانشهاى دیگر را از استادان دیگر دمشق فرا گرفت . او پس از تحصیل در دمشق به زادگاه خود بازگشت و چند سالى را در آنجا به سر برد و بار دیگر در سال ۹۴۲ ق براى ادامه تحصیلات به دمشق رفت و مدت یک سال دیگر در این شهر به فراگیرى دانش و تحقیق و کنکاش علمى پرداخت .

آنگاه از دمشق رهسپار کشور مصر گشت و به قاهره رفت تا با شخصیتهاى علمى قاهره نیز دیدار کند و با مجامع علمى و روش تدریس و رشته هاى دانش سرزمین اهرام آشنا شده ، بهره هایى نیز در خدمت دانشمندان برجسته مصر ببرد. گفتنى است که در این سفر دو تن از شاگردان شهید ثانى به نام شیخ حسین عبدالصمد (پدر شیخ بهایى ) و پسر عموى او على بن زهره جبعى نیز همراه او بودند.

نام تنى چند از اساتید مصرى که شهید ثانى از آنها بهره برده است به قرار ذیل است :

۱- شهاب الدین احمد رملى : شهید کتابهاى (منهاج نووى ) در فقه ، (مختصر الاصول ) ابن حاجب ، (شرح عقائد عضدى )، (شرح تلخیص ) در معانى و بیان ، (شرح تصریف عربى )، (شرح جمع الجوامع ) در اصول فقه و (توضیح ابن هشام ) در نحو را نزد این استاد مصرى آموخته است .
۲- ملاحسین جرجانى : (شرح تجرید) قوشچى ، (شرح اشکال ) در هندسه و (شرح چغمینى ) قاضى زاده رومى را شهید نزد این استاد فرا گرفته است .
۳- شهاب الدین ابن نجار حنبلى .
۴- ناصرالدین طبلاوى .
۵- ناصرالدین مقانى .
۶- محمد بن ابى نحاس .
۷- عبدالحمید سنهورى .
۸- محمد بن عبدالقادر شافعى .

در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم

سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

شهید در تاریخ ۱۷ شوال ۹۴۳ ق . مصر را همراه با دو شاگردش به قصد مکه و زیارت خانه خدا ترک گفت . او روزها به عشق کعبه دلها، خانه خدا، در بیابانهاى داغ و سوزان مصر و حجاز راه پیمود و از میان سنگها و خارها گذشت تا به سرزمین وحى رسید و در آن سال توفیق یافت در مراسم حج و عمره شرکت کند و خانه خدا را که سخت در اشتیاق آن بود براى نخستین بار زیارت نماید.

شهید پس از انجام مراسم حج و زیارت خانه خدا سر از پاى نشناخته ، رهسپار کوى دوست و حرم محبوبش پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در مدینه منوره گردید و پس از زیارت قبر پیامبر صلى الله علیه و آله به زیارت ائمه بقیع علیهم السلام رفت و آنگاه خرسند و شاکر از آن همه توفیق علمى و معنوى که نصیب وى گشته بود به وطن بازگشت .

بازگشت

شهید ثانى پس از سفرهاى علمى و زیارتى خود به شهرهاى دمشق ، قاهره و مکه و مدینه که دو سال به طول انجامید، سرانجام در سال ۹۴۴ ق به زادگاه خود (جبع ) بازگشت .
بازگشتى که کوله بارى از دانش و تجربه و معلومات و خرمنى از نور را به همراه داشت و شهید این همه را به مدد توفیقات الهى و تلاشهاى خستگى ناپذیر خویش کسب کرده و براى هموطنان خود به ارمغان آورده بود. در این تاریخ آوازه دانش و مقام بلند شهید ثانى در بیشتر سرزمینهاى اسلامى پیچیده بود و مردم جبل عامل مشتاق دیدار با او بودند، بویژه مردم (جبع ) که براى ورود او لحظه شمارى کرده ، بى صبرانه در انتظار مقدم فقیه و پیشواى بزرگ و هموطن خود بودند و در آن روز استقبال باشکوهى از وى به عمل آوردند.

(ابن عودى ) شاگرد دانشمند شهید مى نویسد: (بازگشت شهید ثانى به وطن مانند باران رحمتى بود که از آسمان نازل شده باشد. او با آمدن خود دلهاى مرده از جهل را با دانش وسیعى که اندوخته بود، زنده کرد. صاحبان علم و فضل دور او را گرفته ، دانشمندان آن دیار همچون تشنگانى که بر سرچشمه پاک و زلالى رسیده باشند به سوى او هجوم آوردند تا جان و روح خویش را از سرچشمه پاک و زلال دانش گواراى وى سیراب سازند.

گویى درهاى دانش پیش از آمدن شهید بسته بود و با آمدن او این درها گشوده گشت و بازار کساد دانش از نو رونق گرفت و فعالیت و جنب و جوش ‍ خویش را باز یافت .فروغ دانش و معنویت او همه جا را روشن ساخت و زنگار جهل و نادانى و بى خبرى را از دلها زدود.)

شاگردان

شهید همان طور که استادان زیادى داشته و از آنان بهره هاى فراوانى برده است شاگردان فراوانى نیز تربیت کرده و از آنچه خود در طول سالیان دراز و با سختیهاى فراوان آموخته ، به دیگران نیز انتقال داده و کسان زیادى را از سرچشمه زلال دانش خویش سیراب ساخته است ،

تنى چند از معروف ترین شاگردان دانشمند و دست پروردگان وى بدین قرارند:

۱- سید نورالدین على عاملى جبعى (پدر صاحب مدارک که داماد شهید بوده است .)
۲- سیدعلى حسینى عاملى جزینى (مشهور به صائغ )
۳- شیخ حسین بن عبدالصمد حارثى عاملى .
۴- محمد بن حسین ملقب به حر عاملى مشغرى (جد پدرى صاحب وسائل الشیعه ).
۵- بهاالدین محمد بن على عودى جزینى (معروف به ابن عودى ).

جلوه هاى معنوى و اخلاقى

از سخنانى که دانشمندان بزرگ اسلامى در ستایش از مقام معنوى و اخلاقى (شهید ثانى ) گفته و وى را ستوده اند به خوبى مقام و مرتبه والا و شخصیت عظیم علمى ، اخلاقى و معنوى او معلوم مى گردد و زندگینامه و تاریخ روشن و سراسر افتخار شهید نیز خود گواهى صادق بر این مطلب است .

(شهید ثانى ) در اخلاق اسلامى ، زهد و تقوا، طهارت و تعالى روح ، دانش ‍ و حکمت و اخلاص و پاکى نیت به درجه اى رسیده بود که به گفته بعضى از بزرگان تا مرز عصمت پیش رفته بود.
آن یگانه عصر فردى بسیار فروتن ، خوش اخلاق و خوش برخورد بود. به گونه اى که دیگران در همان دیدار و برخورد نخست شیفته اخلاق پیامبر گونه او مى شدند و مهر و محبت او در دلهاى پاک و با صفا جاى مى گرفت .
(شهید) در مجلس و جمع یاران ، همانند پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود. بى توجه به اینکه موضعى خاص را در جمع دوستان و دیگران به خود اختصاص دهد بالا و پایین مجلس براى او یکسان بود.
وى کارهاى شخصى و بسیارى از امور مربوط به اداره منزل را خود انجام مى داد و در این قبیل کارها دوست نمى داشت دیگرى او را یارى دهد و بار او را بر دوش کشد.

حتى براى تهیه سوخت منزل ، به صحرا و جنگل مى رفت و هیزم و بوته هایى را جمع آورى کرده ، بر استرى مى نهاد و به خانه مى برد. و این در زمانى بود که آن شهید بزرگوار در اوج شهرت علمى و موقعیت اجتماعى قرار داشت و از جایگاه و محبوبیت اجتماعى ویژه اى برخوردار بود.

تالیفات

شهید ثانى نویسنده اى زبردست و بسیار پر کار بود و با اطلاعات علمى وسیعى که در علوم مختلف بویژه در فقه داشت توانست در مدت عمر کوتاه خود (۵۵ سال ) آثار علمى و بسیار ارزنده اى را در موضوعات مختلف به جامعه و فرهنگ اسلامى عرضه بدارد و بر میراث پر بار اسلامى بیفزاید. شهید بیش از هفتاد کتاب و رساله در موضوعات گوناگون نوشته است که دو کتاب (شرح لمعه ) و (مسالک ) وى در فقه ، و (منیه المرید) در اخلاق و تعلیم و تربیت از جمله مهمترین آنهاست .

کتابهاى ذیل نیز از جمله آثار معروف وى مى باشد:

۱-اسرار الصلوه ،
۲-البدایه فى الدرایه
۳- البدایه فى سبیل الهدایه
۴-تمهید القواعد الاصولیه و العربیه ،
۵-حاشیه ارشاد، حاشیه تمهید القواعد،
۶-حاشیه القواعد،
۷-حاشیه مختصر النافع ،
۸-رساله فى صلاه الجمعه ،
۹-روض الجنان فى شرح ارشاد الاذهان ،
۱۰کشف الریبه عن احکام الغیبه ،
۱۱-مسالک الافهام فى شرح شرایع الاسلام و دهها اثر دیگر.

غروب آفتاب

شهادت شهید ثانى بنابر آنچه محدث بزرگ اسلامى شیخ حر عاملى در کتاب خود (آمل الامل ) آورده بدین صورت بوده است که : روزى دو نفر براى قضاوت و حل موضوعى که با هم اختلاف داشتند نزد شهید مى روند و شهید ثانى – علیه الرحمه – هم نظر خود یعنى حکم شرعى و فقهى آن را بیان مى نماید.

روشن است که به قول معروف هیچ وقت دو نفر که به نزد قاضى رفته اند هر دو راضى بر نمى گردند. بالاخره یکى حاکم و دیگرى محکوم مى گردد. در اینجا فردى که قضاوت و حکم شهید علیه وى تمام شده بود با ناراحتى زیاد به سراغ قاضى شهر (صیدا) مى رود که فردى بسیار متعصب و سیاه دل و از قاضیان دربارى به نام (معروف ) بود. او در آنجا از شهید ثانى و نحوه قضاوت وى شکایت مى کند. قاضى معروف هم مامورى را براى دستگیرى شهید به (جبع ) مى فرستد اما او موفق به دستگیرى شهید نمى شود.

از این سبب نامه اى به سلطان روم (عثمانى ) مى نویسد و در آن نامه یادآور مى شود که در اینجا مردى شیعى مذهب پیدا شده و از مرام و مکتب تشیع تبلیغ مى کند و مردم را گمراه مى کند! سلطان سلیم هم مامورى را براى جلب و دستگیرى شهید به زادگاه او (جبع ) مى فرستد و از وى مى خواهد تا شهید ثانى را زنده نزد وى ببرد. شهید ثانى پس از اطلاع از این موضوع صلاح مى بیند مدتى از (جبع ) دور شود و مخفیانه زندگى کند.

بنابراین به طور ناشناس به سوى مکه حرکت مى کند اما ماموران در بین راه به وى دست مى یابند و او را دستگیر مى کنند و از وى مى خواهند تا همراه آنها به اسلامبول (مرکز حکومت عثمانى ) برود. شهید ثانى از ماموران درخواست مى کند اجازه بدهند وى سفر ناتمام خود را به پایان برده ، براى آخرین بار کعبه دلها و قبله آمال ، خانه خدا را زیارت کند و حجه الوداع خویش را به جاى آورد آنگاه همراه آنان به هر کجا مى گویند برود. ماموران درخواست وى را پذیرفته ، شهید، خانه خدا را زیارت مى کند و بعد به سوى اسلامبول حرکت مى کنند.

وقتى به دهکده اى به نام (بایزید) در نزدیکى قسطنطنیه (اسلامبول ) مى رسند. در بین راه پیش از آنکه وارد شهر شوند مردى به آنان برخورد مى کند و گویا با مامور دستگیرى شهید سابقه آشنایى داشته است . او با مامور درباره شهید گفتگو مى کند که کیست و چه کاره است و او را به کجا مى برد. آن مامور هم ماجرا را براى وى بیان مى کند. آن فرد شیطان صفت و دیو سیرت در گوش مامور زمزمه مى کند که اگر شهید ثانى را زنده به درگاه سلطان ببرد به موجب کوتاهى و سهل انگارى که نسبت به دستور سلطان داشته است (اجازه دادن به شهید براى زیارت خانه خدا) مواخذه مى گردد.

افزون بر این او در آنجا (اسلامبول ) دوستان و یارانى دارد که ممکن است در بین راه یا هنگام ورود به شهر وى را شناخته ، او را از چنگ وى آزاد کنند، و تازه جان خود مامور نیز در معرض خطر قرار مى گیرد. بنابراین بهتر است او را همانجا کشته ، سر وى را نزد سلطان ببرد. آن مامور سنگدل و سیاه دل نیز تسلیم سخنان شیطانى آن فرد مى شود و همانجا در کنار دریا آن فقیه بزرگ و عالم ربانى و مرد خدا را به شهادت مى رساند و دست ناپاک خود را به خون یکى از بهترین و پاک ترین فرزندان اسلام و قرآن آلوده مى سازد.

سپس سر مبارک شهید را از تن جدا کرده ، در ظرفى نهاده ، روانه درگاه سلطان سلیم مى گردد و پیکر پاک و مطهر شهید را همانجا روى خاک در ساحل دریا رها مى نماید.
گفته شده در آن شب گروهى از ترکمنها که در آن نواحى بودند، مى بینند انوارى از آسمان پایین مى آید و بالا مى رود! پس از جستجو به پیکر بى سر و غرقه به خون شهید ثانى بر مى خورند و بدون اینکه آن را بشناسند و هویت او را تشخیص دهند، آن بدن پاک را همانجا به خاک سپرده ، گنبد کوچکى نیز بر مزار او مى سازند. آن مامور و قاتل جنایتکار نیز وقتى به دربار عثمانى مى رسد به جاى پاداش به سبب تخلف از دستور سلطان سلیم که به وى سفارش کرده بود شهید را زنده نزد وى بیاورد، بى درنگ به سزاى جنایت بزرگ خود رسیده ، اعدام مى گردد

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه شهید اول (متوفاى ۷۸۶ ق)

 سرزمین دانش و عمل

جبل عامل ، منطقه اى است کوهستانى در جنوب لبنان که جباع ، نطبیه ، جزین و دیگر شهرک هاى لبنانى در آن واقع شده است . بزرگترین شهرهاى آن صور و صیدا است .
جنوب لبنان و منطقه جبل عامل نامى است آشنا که در تاریخ شیعه سوابق درخشانى دارد. شیعیان این خطه در جهاد و مبارزه ، استوارى و ثبات قدم در برابر دشمنان اسلام و بشریت و عشق و اخلاص نسبت به امیرالمومنین علیه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت مشهورند.

تشیع مردم این منطقه را باید از وجود مقدس ابوذر غفارى ، صحابى با شهامت و عالى قدر پیامبر صلى الله علیه و آله اسلام دانست که بذر تشیع را در دلهاى پاک و با استعداد آنان افشاند و براى اولین بار مهر على علیه السلام را در قلوب آنها جایگزین کرد. او مسجدى بنا کرد که هنوز به نام (ابوذر غفارى ) در جبل عامل در دهى به نام (میس الجبل ) مشهور است . مساجد دیگرى نیز در این منطقه ، منسوب به ابوذر وجود دارد.

از قرنهاى پیش تاکنون ، دانشمندان و فرزانگان زیادى از سرزمین مقدس ‍ جبل عامل برخاسته اند که هر یک افتخارى پس بزرگ براى اسلام و مسلمین اند. فقهاى نامدار و سرشناسى همچون محقق ثانى ، شیخ لطف الله میسى ، شیخ بهایى ، شهید اول ، شهید ثانى ، علامه سید محسن امین و سید عبدالحسین شرف الدین عاملى – رضوان الله علیهم اجمعین – از آن دیارند.

شیخ حر عاملى که خود از مفاخر بنام جبل عامل است ، مى نویسد:
از بعضى استادان بزرگ شنیدم که در یکى از روستاهاى جبل عامل در زمان شهید اول هفتاد مجتهد در تشیع جنازه اى شرکت داشتند. شمار دانشمندان و نویسندگان این منطقه نسبت به دیگر دانشمندان و نویسندگان حدود یک پنجم است ، در صورتى که این منطقه از نظر وسعت یک صدم دیگر کشورها را تشکیل داده است .
شیهد اول که به دیدارش مى رویم و خوشه چین زندگى پر بارش خواهیم بود، از این خطه مقدس و فقیه پرور است .

طلوع خورشید

سال ۷۳۴ قمرى است . جبل عامل ، این سرزمین مبارک و مرتبط با فلسطین و قدس به خود مى بالد. گویا حادثه اى اتفاق افتاده است ، حادثه اى بس ‍ بزرگ و شادى بخش . خورشیدى از افق شهرک جزین درخشید که همه جا را نورانى کرد.
اینک به دور از پیرآیه و وصفى به روایت تاریخ گوش دل مى سپاریم :
نام آسمانى اش : محمد.
لقب : شهید اول .
پدر: ابومحمد مکى ، ملقب به (جمال الدین ) یا (شرف الدین ).
مادر: بانویى از آل معیه ، زنى از خاندان علوى در عراق .
جد: شیخ محمد، ملقب به (شمس الدین ).
زمان ولادت : ۷۳۴ سال پس از هجرت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به مدینه .
مکان ولادت : شهرک جزین در جبل عامل .

تبار نامه

شهید اول از فقهاى نامورى است که پدر و اجدادش همه از دانشمندان بنام بودند. وى در خاندانى زندگى کرد و تربیت شد که همه اهل دین و دانش و فضیلت و تقوا بودند و همت بلند در نشر معارف اسلامى داشتند و از مدافعان واقعى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به شمار مى آمدند.
تبارنامه شهید به چهار قبیله همدان ، اوس ، خزرج و مطلب متصل است که بزرگترین و مقدس ترین قبایل عرب درصدر اسلام بودند و به هر کدام از جهتى منتسب است .

انتساب وى به قبیله همدان و حارث همدانى ، از ناحیه جده مادرى است . به قبیله (خزرج ) از طرف جده پدرى منسوب است و ممکن است از طریق سعد بن عباده باشد. از سوى پدر به قبیله (بنى المطلب ) منسوب است . از این رو به لقبهاى شریف ، مطلبى و هاشمى مشهور گشت . و از جهت مادر نیز از تبار سعد بن معاذ است ، چنانکه در نوشته دختر شهید است که : آقاى ما، خورشید دین و آیین ، از جهت مادر به سعد بن معاذ رئیس قبیله (اوس ) منتسب است .

آغاز تحصیل

(شهید اول ) دوران کودکى را در زادگاهش (جزین ) سپرى نمود و در محیطى آکنده از معنویت و روحانیت ، در موقعیتى استثنایى رشد کرد. وى از آغاز کودکى از هوش و استعداد سرشارى بر خوردار بود و بیش از اندازه به فراگیرى دانش و رسیدن به فضایل اخلاقى و معنوى علاقه داشت . او تا ۱۶ سالگى در وطنش بزیست و از محضر پدر بزرگوارش که استادى فاضل و از بزرگان اساتید اجازه به شمار مى رفت ، مقدمات علوم دینى و فقه را آموخت . در این مدت نیز از محضر عموى پدرش (شیخ اسد الدین صائغ جزینى ) بهره کافى برد و مقدمات علوم ریاضى را فرا گرفت .
علامه سید محسن امین مى نویسد:
شیخ اسد الدین صائغ ، دانشمندى بزرگ بود و در سیزده رشته از علوم ریاضى تخصص و مهارت داشت .

ازدواج و فرزندان

محمد بن مکى عاملى با کنیه (ابوعبدالله ) و لقب (شمس الدین ) که پس از شهادت به شهید اول معروف گشته ، با دختر استاد و عموى پدرش ، شیخ اسدالدین صائغ جزینى ، ازدواج کرد.(۴۳۹)
همسر وى علاوه بر اینکه دختر دانشمندى چون اسدالدین صائغ جزینى است ، بانویى فقیه و دانشمند بوده است که به (ام على ) مشهور و پیوسته مورد تعریف و تمجید شهید اول بود و شهید به دیگر زنها دستور مى داد که در مسائل شرعى و مشکلات مذهبى به او مراجعه نمایند.

ثمره این پیوند مبارک ، سه پسر و یک دختر گردید که همه آنان از ابرار و فرزانگان بنام شیعى بودند و از نسل آنها دانشوران و چهره هاى علمى برازنده اى برخاستند که در علم و تقوا و فضیلت و بزگواریهاى اخلاق و انسانى شهرت فراوان داشتند.

رضى الدین ابو طالب محمد، بزرگ ترین فرزند شهید، دانشمندى فاضل و والامقام بود که از پدرش و ابن معیه و دیگر محدثان حدیث نقل مى کند.
ضیاالدین ابوالقاسم على ، فرزند دیگر شهید، شخصیتى بزرگوار و مورد اعتماد بود و در شمار پرهیزکاران و صالحان جاى داشت که از پدر و دیگر استادان حدیث ، روایت نقل مى کند و محمد بن داوود موذن عاملى ، از او حدیث نقل مى کند.
فرزند دیگر شهید اول ، جمال الدین ابو منصور حسن است که از محققان و فقهاى برجسته بود و از دست پدر به دریافت اجازه نقل حدیث مفتخر گردید.

دختر شهید، ام الحسن فاطمه است که به (استاد حدیث ) معروف است و بانویى پاکدامن و عفیف و در شمار بانوان فقیه و دانشمند یاد شده است . علما و اساتید بزرگ از او به نیکى یاد کرده اند و نیز شهید اول پیوسته از دختر دانشمندش ، ستایش مى کرد و به زنان دستور مى داد که او را الگو و اسوه خویش قرار دهند و در مسائل شرعى و عبادى به وى مراجعه کنند.

شهید ثانى مى گوید: من نوشته سید بزرگوار تاج الدین ابن معیه را دیدم که به استاد ما شمس الدین محمد بن مکى (شهید اول ) و دو فرزندش محمد و على و نیز خواهرشان ام الحسن فاطمه ، اجازه نقل روایت داده بود.

هجرت

مدرسه و حوزه علمیه حله در قرن هشتم هجرى از رونق بسزایى برخوردار بود و اندیشمندان بزرگ شیعه در آنجا حضور داشتند، به طورى که تشنگاه دانش و فقاهت از هر سو به آن سر چشمه دانش و فضیلت روى مى آوردند. در این زمان حوزه درس فخر المحققین ، فرزند نابغه علامه حلى ، اهمیت فوق العاده اى داشت . از این رو شهید، آهنگ این شهر شیعه نشین و فقیه پرور را کرد و در سال ۷۵۰ ق در حالى که شانزده بهار از زندگى اش گذشته بود براى تکمیل معلومات خویش و رشد فکرى و علمى بیشتر و استفاده از گنجینه دانش دانشمندان بزرگ و فقهاى نامى ، به عراق هجرت کرد و وارد شهر تاریخى حله شد. نقل شده است که شهید، اولین شخصى بود که از جبل عامل براى تحصیل علم به عراق مهاجرت کرد.

شهید پنج سال در حله ماند و در آنجا از محضر فقهاى شیعى نظیر فخر المحققین ، سید فخار موسوى ، سید عمیدالدین حسینى و برادرش سید ضیاالدین حسینى (خواهر زادگان علامه حلى )، تاج الدین ابن معیه حسنى ، نجم الدین جعفر بن نما و دیگران که همه از دانشوران و ففهاى سترگ این دیار بودند، استفاده کرد و به زینت دانش ، تهذیب اخلاق و تزکیه نفس ، بیش از پیش آراسته گردید.

وى با نبوغ و پشتکار در تحصیل علوم ، در سال ۷۵۱ ق . در هفده سالگى ، از دست فخر المحققین به دریافت گواهى اجتهاد و نقل حدیث موفق شد و نیز دومین و سومین اجازه را در سال ۷۵۶ ق . از او دریافت کرد و نیز از دست تاج الدین ابن معیه حسنى ، به اخذ گواهى اجتهاد و نقل حدیث مفتخر گشت .

شهید در زمان اقامتش در شهر حله ، به بغداد، کربلا، نجف و دیگر شهرهاى عراق سفر کرد و در جوار بارگاه ملکوتى ابى عبدالله الحسین علیه السلام و امیر المومنین علیه السلام ، با استمداد از معنویت و روح بلند ائمه اطهار علیهم السلام از علماى آنجا نیز بهره ها برد.

بازگشت به وطن

شهید پس از رسیدن به مدارج عالى علمى و مسلح شدن به سلاح علم و عمل در سال ۷۵۵ ق به وطنش (جزین ) بازگشت . چرا که وى فقیهى برازنده ، متکلم و محدثى آگاه و ادیبى گرانمایه گشته بود همچون شجره طیبه ساز بود تا از میوه و عارف بلندش ، شیفتگان و علاقه مندان زادگاهش ‍ بهره ببرند.

از نخستین خدمات فرهنگى او پس از بازگشت از هجرت علمى این بود که در جزین مدرسه اى تاسیس کرد که از بقیه مدارس جبل عمل ، پیشرفته تر و در تدریس فقه و اصول پیشگام بود. در حقیقت شهید فکر و اندیشه فقهى ، اصولى و کلامى علامه و فرزند فخر المحققین را به جبل عامل منتقل و شاگردان زیداى را تربیت کرد و به جهان اسلام تقدیم داشت که همگى از ابرار و مجتهدان بنام بودند.

از دست پروردگار مکتب فقهى او، فرزندانش به نامهاى رضى الدین ابوطالب محمد، ضیاالدین ابوالقاسم على ، جمال الدین ابو منصور حسن و دختر دانشمندش فاطمه ام الحسن ملقب به (سنت المشایخ ) و نیز همسرش ام على ، بودند که شیخ حر عاملى درباره وى مى نویسد:
شهید پیوسته از همسرش ستایش مى کرد و به زنها دستور مى داد در مسائل و مشکلات مذهبى به وى مراجعه کنند.

شرف الدین مقداد بن عبدالله ، مشهور به (فاضل مقداد) (متوفاى ۶۲۸٫ ق ) نویسنده کتاب (کنز العرفان فى فقه القرآن ) و (فصل القواعد)، سید بدرالدین حسن بن ایوب مشهور به ابن نجم الدین اعرجى حسینى ، شمس ‍ الدین محمد بن عبدالعالى کرکى عاملى ، زین الدین ابوالحسن على بن حسن ، مشهور به (ابن خازن ) و شمس الدن محمد بن نجده معروف به (ابن نجده ، از شاگردان و تربیت یافتگان مکتب پر بار فقهى شهید اول به شمار مى آیند.

شهید اول علاوه بر تدریس و تربیت شاگردان و تالیف کتاب در علوم مختلف ، پاسخگوى مشکلات مذهبى ، اعتقادى ، اجتماعى و سیاسى مردم بود. به طورى که خانه مقدس و نورانى وى پناهى براى عموم مردم بویژه شیعیان بود که در مشکلات و سختیها بدانجا مى شتافت و احساس امنیت و آرامش مى کردند. بدین سبب به لقب (ملجا شیعه ) مشهور گشت .

سیر در آفاق

بیشتر سفر باید
تا پخته شود خامى

شهید به منظور دیدار و ملاقات علماى بزرگ اسلام و کسب تجارب و بهره مندى از اندوخته هاى آنان به سیر آفاق پرداخت و به مراکز علمى دمشق ، مصر، مفلسطین ، مکه و مدینه و دیگر شهرها مسافرت کرد.

در سال ۷۶۸ ق . در دمشق به محضر فیلسوف بزرگ شیعى و حکیم فرزانه ، قطب الدین رازى ، مشرف شد و از خرمن دانش او خوشه ها چید و به گواهى نقل روایت از دست مبارکش مفتخر گشت .

وى با اطلاع و آگاهى کامل از فقه غنى شیعه ، با دانشمندان بزرگ اهل سنت نیز در ارتباط بود و در حوزه هاى درس آنها شرکت مى کرد. چنان بر نظریات فقهى آنان آگاهى و تسلط داشت که اهل سنت در اعمال عبادى و مسائل مذهبى به وى مراجعه مى کردند و بر مذهب آنان فتوا مى داد. خودش ‍ مى نویسد:

من مصنفات و مرویات حدود چهل تن از علماى مکه ، مدینه ، بغداد، دمشق ، بیت المقدس و مقام خلیل (در فلسطین ) را از آنان روایت مى کنم . من صحیح بخارى نیز صحیح مسلم ، مسند ابى داوود، جامع ترمذى ، مسند احمد و دیگر کتابهاى آنان را روایت مى کنم .

میراث ماندگار
شهید در مدت عمر کوتاه و با برکت خودش بیش از سى اثر در علوم و فنون مختلف مانند فقه ، اصول فقه ، کلام ، حدیث ، ادبیات و شعر از خویش به جاى گذاشت . او گرچه با بصیرت و دید عمیقى که داشت در هر علمى که وارد مى شد به طور بایسته از عهده آن بر مى آمد، در فقه بیشترین شهرت را پیدا کرد به طورى که تا نام فقه جعفرى شنیده مى شود شخصیت فقهى شهید اول به ذهن خطور مى کند. چرا که فقه شیعه را با قلمى محکم ، روان ، بسیار ماهرانه و ادیبانه نوشت و به ارمغان گذارد و نام مقدسش با فقه جعفرى در آمیخت .

مشهورترین اثرش کتاب گران سنگ (اللمعه الدمشقیه ) است که عالیترین منبع و متن متقن فقه شیعه ، مشتمل بر تمام ابواب فقه از بحث طهارت تا احکام دیه است . تاکنون شرحهاى زیادى بر آن نوشته اند که مشهورترین آنها شرحهاى است که شهید ثانى به (الروضه البهیه ) نوشته است .

این کتاب با شرح شهید ثانى ، محور و متن درسى فقه حوزه هاى علمیه است و چندین قرن است که در حوزه هاى علمیه است و چندین قرن است که در حوزه هاى علوم اسلامى تدریس مى شود و دانش پژوهان علاقه مند به معارف اهل بیت علهیم السلام از آن بهره مند و سیراب مى شوند.

غیر از این اثر معروف و ماندنى ، بسیارى از کتابها و آثار شهید اول ، در دسترسى است که بیشتر آنها به وسیله شاگردانش و نیز علما و فقهاى بعدى شرح داده شده است که اساتید، محققان طلاب حوزه هاى علوم اسلام از این میراث ماندگار بهره کافى مى برند. در اینجا تنها به ذکر نام آنان بسنده مى کنیم .

۱ – المقاله الکتلیفه .
۲ – المسائل الاربعنیه .
۳ – العقیده .
۴ – اربعون حدیثا در دو جلد.
۵ – اختصار الجعفریات .
۶ – مزار الشهید یا منتخب الزیارات .
۷ – الدر الباهره من الاصداف الطاهره .
۸ – مجموعه الاجازات .
۹ – مجموعه الشهید در سه جلد.
۱۰ – جامع البین من فوائد الشرحین .
۱۱ – الفیه .
۱۲ – النفلیه .
۱۳ – القواعد الکلیه الاصولیه و الفرعیه .
۱۴ – ذکرى الشیعه فى احکام الشریعه .
۱۵ – الدروس الشرعیه فى فقه الامامیه .
۱۶ – غایه المراد فى شرح نکه الارشاد.
۱۷ – البیان .
۱۸ – خلاصه الاعتبار فى الحج و الاعتمار.
۱۹ – الباقیات الصاحات .
۲۰ – حاشیه على الذکرى .
۲۱ – احکام الاموات .
۲۲ – جواز ابداع السفر فى شهر رمضان .
۲۳ – مسائل ابن مکى .
۲۴ – جوابا الفاضل المقداد.
۲۵ – جوابات مسائل الاطراوى .
۲۶ – شرح قصیده شفهینى .
۲۷ – شعر الشهید الاول .

سیماى شهید

شهید اول روحى بزرگ و اندیشه هاى بلند داشت ولى این قله فرازمند ایمان و جهاد، شهادت و فقاهت ، لاغر اندام و از نظر جسمى ضعیف بود. او بحق از پارسایان و شب زنده داران بود که به قدرت و نیروى خدایى که سرچشمه همه کرامتها و قدرتهاست ، پیوستگى داشت . در سختیها و مشکلات و حوادث روزگار، لطف و رحمت خدا شامل حالش مى شد و مصایب و ناراحتى روزگار را به سادگى پشت سر مى گذاشت . از او نقل شده که گفته است :

مجلس من در دمشق از دانشمندان اهل سنت به موجب نزدیکى و رابطه اى که با آنها داشتم خالى نبود ولى وقتى آغاز به نوشتن کتاب لمعه کردم بیم آن داشتم که فردى از متعصبان وارد شود و ببیند، اما از لحظه شروع تا پایان کتاب هیچ یک از آنان بر من وارد نشدند و این از الطاف غیبى الهى بود.(۴۵۲)
او با تقیه شروع به نوشتن فقه شیعه کرد و با توکل به خداوند متعال و پشتکار و اطمینان به نفس در مدت هفت روز، بدون اینکه بیگانگان متوجه شوند، کتاب را به پایان رساند. با این ویژگیها و حالتهاى معنوى است که محققان و اندیشمندان بر ستایش از او برآمده و به صفات پسندیده وى را ستوده اند

به گواهى استادش فخرالمحققین :
من از شاگردم محمد بن مکى بیش از آنچه او از من استفاده نموده است بهره بردم .

محقق خوانسارى مى نویسد:

شهید اول بعد از محقق حلى بزرگترین فقهاى آفاق است تمام دانشمندان به بصیرت و استادى او معترف اند. برازندگى و درخشش وى در فقه و قواعد احکام همچون برازندگى شیخ صدوق ، در نقل احادیث اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام است .

چونان شیخ مفید و سید مرتضى است ، در اصول عقاید و کلام و در بحث و مناظره و کنار زدن اندیشه هاى انحرافى همچون شیخ طوسى است . در گستردگى دانش و فنون مختلف و زیادى استاد و شاگردانش برجسته ، چونان ابن ادریس حلى است . در تبیین و شکافتن مباحث فقهى ، چونان نصیرالدین طوسى است . در همدردى با امت و برطرف نمودن مشکلات علمى و اجتماعى ، نجم الائمه رضى است . در تنقیح علم نحو و صرف ، علامه مجلسى است . در جایگزینى فرهنگ و آداب شرع در بین دانشمندان و انسانها، امام مروج بهبهانى است . در اثبات و جایگزینى حق و عدالت و نابودى باطل و زدودن اندیشه ها از اوهام و خرافات .

در دمشق

شهید مدتى را در دمشق اقامت گزید و بیشترین زمان تحصیل ، تدریس ، تالیف آثار و اجازاتى که به شاگردانش داده است در آنجا بود. شاید بیشترین اقامت وى نسبت به مناطق دیگر شهر دمشق باشد که شهید ثانى در این باره مى نویسد:

چهار فرزند شهید اول ، در شام متولد شدند. ولادت فرزندانش در شام ، دلیلى است که مدت زیادى در آنجا اقامت داشته ، در عین اینکه به زادگاهش ، شهرها و کشورهاى اسلامى نیز مسافرت کرده است .
آوازه دانش ، فضل و تقواى شهید، از دمشق به سراسر جهان اسلام رسید و به مثابه یگانه مرجع دین و بزرگترین فقیه شیعى مشهور گشت و پیوسته دانشمندان ، شیعیان و حاکمان گشت و پیوسته دانشمندان ، شیعیان و حاکمان شیعه با او در ارتباط بودند و ابراز علاقه و محبت مى کردند. سلطان على بن موید، آخرین زمامدار سربداران که در سال ۷۶۶ ق . حکومت سربداران در خراسان را به عهده گرفت از جمله زمامداران شیعه است که با فرستادن . نامه و هدایایى نظیر نسخه اى از قرآن مجید و کتاب صحیفه سجادیه ، دوستى و اخلاص خویش را نسبت به این مرجع و عالم دین اظهار مى کرد. تا اینکه به طور رسمى از شهید دعوت کرد با تشریف فرمایى خویش به خراسان (مرکز حکومت سربداران ) در دیار بارگاه ملکوتى امام هشتم على بن موسى الرضا علیه السلام منصب (مرجعیت و زعامت ) را عهده دار شود تا مردم و شیعیان این منطقه که تشنه حق و عدالت اند از وجود پرفیض فقیه و دانشمندان عصرشان استفاده کنند.

قسمتهایى از نامه حاکم سربداران به شهید چنین است :
سلامى چون عطرفشانى عنبرى عطرفشان که به هر جا گذرد بوى خوشش ‍ به جا گذارد.
سلامى که با ماه شب چهارده در هر حال و هر منزل همچشمى نماید.
سلامى که با خورشید در هر بامداد برابرى نماید، بر خورشید دین راستین باد.

محضر مبارک مولاى ما، آن پیشواى بلند همت با اراده ، دانشمندان وظیفه گزار، رهرو پارسا، علامه روزگار، رهبر ملتها، سرمشق دانشمندان ژرف بین ، دارنده انواع فضایل و دانشها و هنرها، احیا کننده رسم امامان ، پیشواى ما خورشید راستى و دین که خدا سایه اش را بر دولتى خوش بنیان و نعمتى بیکران بگسترداند.

به عرض آن جناب مى رسانم که شیعیان خراسان تشنه دیدار شمایند و فیض بردن از دریاى فضایل و دانشتان . ما در میان خویش کسى را که به فتوایش به لحاظ علمى بتوان اعتماد کرد یا مردم بتوانند عقاید درست را از وى فرا گیرند نمى یابیم . و از خداى متعال مسالت داریم که حضرتت به ما افتخار حضور و افشاندن نور بخشد، تا از علمش پیروى کنیم و از راه و رسمش رفتار آموزیم .

ما از این نگرانیم که سرزمین ما به خاطر رهبر نداشتن و راهنمایى نشدن ، دستخوش خشم الهى گردد. هرگاه لطف فرمایید و با توکل به خدا و پرهیز از عذر آوردن به اینجا تشریف بیاورید، مزید احسان خواهد بود الحمد لله قدرتان را مى دانیم و ان شاالله حقتان را مى شناسیم و بزرگتان مى داریم .

سلام بر ملت اسلام باد!
دوستدار شیفته ات : على بن موید.

شهید این دعوت را بدون پاسخ نگذاشت . گرچه نامه اى که در خصوص ‍ جواب نامه حاکم سربداران داده است به موجب حوادث و اتفاقات تاریخى از بین رفته است ولى دعوت حاکم سربداران باعث شد که شهید کتاب ارزشمند (اللمعه الدمشقیه ) را که یک دوره فقه در احکام عملى اسلام است براى هدایت و راهنمایى شیعیان خراسانى در قلمرو حکومت سربداران بنویسد. شهید ثانى در این باره مى نویسد:
سلطان على بن موید در آخرین نامه شریفش که در آن شهید را با محبت و تعظیم و ترغیب بسیار مخاطب قرار داده بود از وى درخواست نمود که به خراسان رود ولى شهید از رفتن امتناع ورزید و عذر خواست و کتاب لمعه را در دمشق ، در مدت هفت روز، بنابر نقل فرزند بزرگوارش ابوطالب محمد، براى او نوشت .

فتنه یالوشى

در زمان شهید وضع سیاسى و اجتماعى کشورها و شهرهاى اسلامى نابسامان بود و هر لحظه ممکن بود افرادى از این وضع آشفته سو استفاده کنند و در نهایت فکر انحرافى را در بین مسلمانان منتشر نمایند. اما در عین حال چون شهید اول ، از مقام بلند و نفوذ کلام عجیبى برخوردار بود و حتى حاکمان و زمامداران براى سخنان و دستورهاى وى اهمیت بسزایى قائل بودند، نمى گذاشت افرادى در جامعه اسلامى با افکار انحرافى ، بدعت در دین جامعه اسلامى با افکار انحرافى ، بدعت در دین اسلامى به وجود بیاورند و از قدرت حاکمان براى جلوگیرى از بدعتها و انحرافات استفاده مى کرد.

در عصر او شخصى به نام محمد یالوشى عاملى ، پرچم مخالفت برداشت و به دنبال فتنه و آشوب در بین امت اسلامى برآمد. وى گر چه در آغاز شاگردان شهید اول بود و در سخنورى برازنده و بیانى شیرین و جذاب داشت ولى از راه شعبده و تردستى ، مسیر سحر و کهانت را پیمود و کم کم به جایى رسید که ادعاى نبوت کرد و از راه نیرنگ ، مردم را به مذهب جدیدى فراخواند.

شهید اول ، سحر او را از طریق سحر باطل نمود و در برابر این شخص و دعوتش ایستاد و فتواى قتل او را صادر کرد و براى جلوگیرى از نشر این بدعت مجدد و در نطفه خفه کردن این فتنه حکومت دمشق را وادار کرد که لشکرى را آماده کند. آنگاه که لشکر آماده شد، به فرمان شهید به مقر محمد یالوشى و پیروانش به نبطیه در جبل علمى حرکت کرد. بین آنها در آن نقطه جنگ و درگیرى شروع شد و سرانجام محمد یالوشى کشته شد و بسیارى از نیروهایش از بین رفتند.

در زندان

خانه محقر فقه نگار نهضت سربداران ، کعبه مقصود دانش پژوهان و عموم مردم بود. عاشقانش از راههاى دور و نزدیک بدانجا مى شتافتند و پروانه وار به گرد شمع فروزان و مشعل هدایت مى چرخیدند و خدا را پیوسته شاکر بودند که چنین شخصیتى را با آنان ارزانى داشته است .

مدتى این گونه گشت ولى این بهار پربار چندان طولانى نبود، تا اینکه سال ۷۸۴ ق . فرا رسید. حکومت دمشق در اختیار فردى به نام (بیدمر) بود که از طرف برقوق ، اولین سلسله پادشاهان جراکسه ، به حکومت شامات منصوب گردیده است .

آرى ! چهره زمان عوض شد و شهید این تجسم دانش ، تقوا و عدالت در این سال به زندان افتاد و خورشید در این مدت یک سال در زیر ابرهاى مخوف تعصب و حسد قرار گرفت و از دید شاگردان و علاقه مندانش پنهان شد.

جاى مردان خدا در زندان …؟! آرى ! آنگاه که ظلم و ناجوانمردى حکمفرماست و نیرنگ و فریب و جهالت و نادانى حاکم است باید فقه و دانش ، زهد و تقوا، عدالت و فضیلت در بند باشد. در موقعیتى که رو به صفتان مکاران و حسودان به صحنه آمده اند بایستى بزرگوارى و آزادمنشى در گوشه زندان به سر برد. چه آنکه امام کاظم علیه السلام برگزیده معصوم پروردگار نیز سالهایى را در زندان هارون الرشید سپرى کرد.

مگر فقیه ترین و اعلم علماى شیعه چه جرمى را مرتکب شده است که در گوشه زندان جاى گیرد؟ طومار و شکایتى که پیروان محمد یالوشى ، با امضا و تایید دانشمندان و قضات دربارى ، به حاکم دمشق علیه شهید داده بودند و مدعى بودند که او از اسلام برگشته و نستبهاى زشت دیگر و اتهام به ارتباط داشتن و کار کردن براى نهضت سربداران در ایران و از همه مهمتر حسادتى که در دل بعضى از دانشمندان و قاضیان وابسته به حکومت بویژه در (ابن جماعه ، قاضى القضاه دمشق ) بود، شهید را به زندان انداخت و حوادث تلخ بعدى را به وجود آورد.

دفاعیه

تمامى دنیا را اگر با یک متن همراه باشد نمى خواهم و نعمتهاى گران را با ذلت نمى خرم . به دلبرى که سیه چشم به دنیا آمده باشد عشق مى ورزم ، از ترس آنکه در چشم نگارم متن سورمه نبینم .

اولین فقیه

مرد تقوا و دانش در گوشه زندان از خویش دفاع کرد و در ضمن اشعارى که براى شاه فرستاد چنین نوشت :
به جانم قسم ! هیچ گاه جنایتى را مرتکب نشده ام و کسى که ظلم و جنایتى را مرتکب نشده است ، چرا عذر خواهى کند. شما نباید به گفتار سخن چینان که از دروغ و دشمنى گفته شده است ، گوش دهید.
خدا را، خدا را گواه مى گیرم که من از این اتهامات به دور هستم . عقیده خالص من دوستى و محبت پیامبر صلى الله علیه و آله و عشق ورزیدن به کسانى است که پیامبر را دوست دارند و دوستدار صحابه همراهان پیامبر مى باشیم . فقه ، نحو، تفسیر، اصول فقه ، اصول دین ، قرآن و حدیث مرا مى شناسد.
او سپس آزادى خویش را در خواست مى کند که مورد موافقت قرار نمى گیرید.
… عاقبت مجلس محاکمه ایمان ، تقوا و فقاهت شیعى با حضور شاه و ابن جماعه ، قاضى القضاه دمشق و دیگر قضات دربارى آراسته گردید و سخنان شهید در جلسه محاکمه هم اثرى نبخشید و حکم از پیش تعیین شده قاضى چنین اعلام شد:
من ریختن خون او را واجب مى دانم !!!

شهادت

پس از محاکمه و فتواى قتل اعلم فقهاى شیعى ، حکم اجرا شد!
چه زمانى ؟
روز پنجشنبه ۹ جمادى الاول ۷۸۶ ق . (در ۵۲ سالگى ).
در کجا؟
در قلعه دمشق ، شهر شام ، مرکز طرفداران بنى امیه .
شهرى که در طول تاریخ براى خاندان رسالت و نبوت و پیروان دلباخته آنان خاطرات تلخ داشته است . جایى که معاویه و سایر خلفاى بنى امیه و بنى عباس ، با اسلام و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به گونه اى رفتار نمودند که چهره تاریخ را سیاه کرده است . شهرى که به علماى شیعه ، حاملان رسالت نبوى و پاسداران اسلام ناب ، ستم شد و به جرم تشیع به شهادت رسیدند. آرى پیشتر از شهید، شیخ بزرگوار، حسن همدانى دمشقى سکاکینى ، از مردان سرشناس شیعى را در سال ۷۴۴ ق . در بازار اسب فروشان دمشق گردن زدند. دمشقى که در آن على بن ابى الفضل حلبى را به شهادت رسانده و پس از شهادت جسدش را آتش زده اند و سر بریده اش را در شهر گرداندند.

در همین دیار شوم شیخ والا مقام ابن محمد شیرازى را به اتهام شیعه بودن در سال ۷۶۶ ق . به شهادت رساند.

آرى ! در شهرى که به خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام بى احترامى و به دانشمندان معاصر شهید ستم گردد، باید با فقیه نامى شیعه و مدافع واقعى اهل بیت علیهم السلام این گونه برخورد شود.
حقیقت این است که شهر شام ، پایتخت معاویه و یزید و پیروان آنها، تحمل زنده ماندن اعلم فقهاى شیعه را ندارد.
لباس او را از بدن مقدسش در آوردند و بر او لباس شهادت پوشاندند و پرشقاوت ترین شخص او را به شهادت رساند!

بعد از شهادت بدن مقدسش را به دار زدند! سپس سنگسار کردند! و آنگاه جسم بى جانش را سوزاندند! که آثارى از او باقى نماند. ولى بسى کوراندیشى ! گر چه از بدن مقدس شهید اول اثرى نیست و آرامگاهى ندارد که از تربت پاکش تبرک جویند، روحش و فقه دانشش در قلب شیعیان و شاگردانش در طول تاریخ جاى دارد و نام مبارکش بر منابر و کرسیهاى درس ‍ در حوزه هاى علوم اسلامى پیوسته یاد مى شود و هر مسجد و مدرسى آرامگاه و مزار اوست .

سلام بر او که مظلوم زیست و مظلومانه به شهادت رسید.
سلام بر فقه نگار نهضت سربداران ، که به جرم همدردى با سربداران ، بدن بى جانش بر دار رفت .
سلام بر خورشید فقاهت گلگون که با خون مطهرش افق فقاهت را سرخ فام کرد.
سلام بر شهید اول ، که با شهادتش به فقه و دانش حیات مجدد بخشید.
سلام بر او روزى که در آستان قدس ربوبى بر انگیخته مى شود.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه شیخ طوسى( متوفاى ۴۶۰ ق)

 .ولادت :

محمد بن حسن طوسى در ماه رمضان سال ۳۸۵ ق . در خانه اى محقر اما سرشار از نور ایمان پا به عرصه وجود گذاشت . زادگاه وى شهر طوس بود محمد تا سال ۴۰۸ ق . در این شهر اقامت کرد و در طول این مدت مقدمات علوم متداول در آن عصر را فرا گرفت و در بهار جوانى از محصلین فاضل و درس خوانده گردید.

به سوى بغداد

طوسى در ۲۳ سالگى چون محیط کوچک طوس را براى پیشرفت شایان شایان و سیر کمالات معنوى تنگ دید، به منظور استفاده کامل و درک محضر اساتید بزرگ و نامى آن دوره بخصوص شیخ مفید و سید مرتضى در سال ۴۰۸ ق رهسپار بغداد گردید(۱۸۵) در آن زمان بغداد شهر علم بود و آوازه بلندى داشت و حوزه درسى شیخ مفید دانشوران بسیارى را از اطراف به این شهر فرا خوانده بود. در چنین محیطى وى هیچگونه غربتى در خود احساس نکرد و سالها چون خورشید در این حوزه درخشید و در پاى درس ‍ نابغه دهر، شیخ مفید نشست و مدت پنج سالى افتخار شاگردى وى را داشت . حضور جوانى ۲۳ ساله در درس رهبر و پیشواى دینى شیعیان ، در کنار شاگردان برازنده اى چون سید مرتضى و برادر نابغه اش سید رضى ، نجاشى ، ابوالفتح کراجکى و محمد بن حسن حمزه که همه در شمار بزرگان و دانشمندان شیعه به شمار مى رفتند، خود گواه صادقى بر عظمت علمى و جایگاه ویژه ایشان است .

شیخ طوسى در دوران جوانى به درجه اجتهاد رسید و کتاب تهذیب الاحکام را که از کتب معروف و مورد توجه شیعه است ، در این دوره  و با پیشنهاد استاد نابغه خود، شیخ مفید تاءلیف نموده است .
این کتاب شاهد صادقى است بر اجتهاد و تبحر دانشور نامور طوس در زمینه هاى مختلف ؛ فقه ، اصول و رجال ، در حالى که هنوز از سن او سى سال نگذشته بود.

تصویرى از منزلت (مفید رحمه الله )

ابن ندیم که از معاصران شیخ مفید بوده و مانند او در بغداد مى زیسته در کتاب (فهرست ) نوشته است : ( ابن معلم ابوعبدالله (شیخ مفید) ریاست متکلمین شیعه در عصر ما به وى رسیده است . او در علم کلام (عقاید و مذاهب ) به روش مذهب شیعه بر همه کس پیشى دارد. دانشمندى باهوش ‍ و بافراست است من او را دیده ام دانشمندى علیقدر است .)

ابن عماد حنبلى مورخ مشهور اسلامى در کتاب شذرات الذهب ، ضمن وقایع سال ۴۱۳ ق مى نویسد (مفید در این سالها وفات یافت . او از عالمان شیعه و پیشواى آنان بوده و داراى کتابها و نوشته هاى فراوانى است ).

این ابى طى در تاریخ امامیه (شیعه ) مى گوید: مفید، بزرگ بزرگان شیه و زبان گویاى آن است . وى در کلام ، فقه و جدل استادى فرزانه بود و در دولت (آل بویه ) با طرفداران هر مسلک و عقیده با متانت و عظمت خاصى بحث و مناظره و از مستمندان دستگیرى بسیار مى کرد. فروتنى و خشوع وى زیاد، نماز و روزه اش فراوان ، لباس تمیز و نیکو بر تن داشت و دیگران گفته اند عضدالدوله دیلمى حاکم مقتدر آل بویه بسیارى از اوقات به ملاقات شیخ مفید مى رفته است . ۷۶ سال زندگى کرد و بیش از دویست کتاب و رساله نوشت . در ماه رمضان سال ۴۱۳ ق . دار فانى را وداع گفت و هشتاد هزار نفر در تشییع جنازه وى شرکت کردند.

علامه حلى که خود از محققان نامى دنیاى تشیع است در مقام توصیف شیخ مفید مى نویسد: کلیه دانشمندان ما که بعد از وى آمده اند از دانش او استفاده نموده اند .فضل و دانش او در فقه ، کلام و حدیث مشهورتر از آن است که به وصف آید.او موثق ترین و داناترین عالمان عصر خود بود. ریاست علمى و دینى طایفه شیعه در عصر او به وى منتهى گشت )

پس از رحلت مرجع و رهبر بزرگ شیعیان (شیخ مفید) هدایت کشتى طوفان زده شیعه که در اقیانوس بیکران و ظلمانى تحت سیطره حکام عباسى و تلاطم بود، به عهده مردى از تبار بزرگان و سادات علوى به نام سید مرتضى معروف به علم الهدى گذارده شد و سید مرتضى در بسیارى از علوم کلام ، فقه و اصول و ادب و شعر، شهره محافل علمى در دور نقاط عراق بود.(۱۹۱) شیخ طوسى با اینکه خود در این زمان از صاحبنظران علم فقه و حدیث بوده است ، بعد از شیخ مفید مدت ۲۳ سال (۴۱۳ – ۴۳۶ ق ) در محضر این سید بزرگوار و دانشمند ژرف اندیش ، شاگردى نمود و از فضل و ادب این رادمرد تاریخ شیعه ، پیمانه دانش و اندیشه خود را لبریز ساخت . در درس سید مرتضى دانشمندان بزرگى حاضر مى شدند و سید بنا به مرتبه علمى و تلاش آنان در مسیر تحقیق و دقت نظر در مباحث ، کمک تحصیلى ماهانه اى را قرار داده بود. نظر به استعداد سرشار و آمادگى ذهنى شیخ طوسى در فراگیرى مباحث علمى و قدرت استنباط و نقد و بررسى آراء و عقاید، وى خیلى زود مورد عنایت خاص استاد قرار گرفت و بیشترین شهریه ماهیانه را که ۱۲ دینار بود، از براى شیخ مقرر داشت

هر چند شیخ از نظر علمى در بعضى از علوم مانند فقه و حدیث و رجال متبحر بوده و نیازى به فراگیرى دانشى در این زمینه ها نداشته است در علم کلام ، تفسیر، لغت و به طور کلى علوم ادبى از محضر سید مرتضى حداکثر استفاده را نموده است . شیخ طوسى در طى این مدت ضمن بالا بردن و توسعه اطلاعات گوناگون علمى شروع به تاءلیف کتابهاى متنوع در علوم اسلامى نیز کرد. تعدادى از کتابهاى مهمى که شیخ در حیات سید مرتضى نوشته بدین قرار است : تهذیب ، استبصار، نهایه ، المفصح فى الامامه ، رجال ، آغاز فهرست و از همه مهمتر تلخیص الشافى که مهمترین کتاب اوست . و آن تنظیم و خلاصه کتاب شافى سید مرتضى است . تا آن هنگام کتاب با آن اهمیت در مساءله امامت تاءلیف نگردیده بود و شیخ در سال ۴۳۳ ق (چهار سال قبل از درگذشت سید) آن را به پایان رسانیده است . ناگفته نماند که شیخ بیشتر این کتابهاى را به تقاضاى فقیهان و دانشوران بزرگى همچون قاضى ابن براج یا دیگران نوشته است .

از دیدگاه بسیارى از محققان ، شیخ طوسى تدوین کننده اساسنامه مکتب تشیع در فرهنگ و تمدن اسلامى محسوب مى شود. علامه حلى مى گوید: (شیخ طوسى پیشواى دانشمندان شیعه و رئیس طایفه امامیه … صاحبنظر در علوم اخبار، رجال ، فقه ، اصول ، کلام و ادب بوده است . همه فضیلتها منسوب به اوست و در تمامى فنون اسلام کتاب نوشته است اوست که عقاید شیعه را در اصول و فروع آن دسته بندى و اصلاح نموده )

شیخ طوسى همچنین در این مدت از محضر اساتیدى چون : ابن غضائرى ، ابن شاذان متکلم ، ابن حسکه قمى ، حسین بن ابى محمد تلعکبرى ، ابن بشران معدل ، ابومنصور شکرى ، احمد بن ابراهیم قزوینى ، ابن فهام سامرى ، ابوحسین صفار، ابن ابى جید، ابن حاشر و دهها فرزانه دیگر فیض ‍ کرد.

خورشید عرش

در ۲۵ ربیع الاول ۴۳۶ ق روح ملکوتى سید مرتضى بعد از ۸۰ سال عمر گرانبار، تعلق زمینى را رها کرد و به سوى معبود شتافت (۱۹۵) و پس از آن شیخ طوسى رهبر و پیشواى مذهب تشیع گردید و دوازده سال بعد از سید مرتضى در بغداد بر دنیاى شیعه زمامت داشت . او با دور اندیشى وصف نشدنى ، صفحات طلایى ناگشوده تاریخ اسلام و شیعه را، به معناى واقع جلوه اى بدیع بخشید.

در آن ایام از دورترین نقاط مملکت اسلامى دانش پژوهان و فقیهان براى حل مشکلات علمى خود به منزل و محل درس شیخ مى آمدند تا از افکار و اندیشه هاى این فرزانه دوران به اندازه ظرفیت وجودى خود پیمانه هاى علم و معرفت برگیرند. در تاریخ آمده است : سیصد تن از مجتهدان شیعه شاگرد وى بودند و از عالمان اهل تسنن آن قدر از این منبع فیض استفاده کرده اند که به شمارش درنیاید.

دانشمند فرهیخته اى همچون اسحاق بن بابویه قمى ، ابوالصلاح حلبى ، ابوعلى طوسى (فرزند شیخ ) سعدالدین بن البراج ، شهر آشوب سروى مازندرانى ، عبدالجبار بن عبدالله المقرى رازى ، محمد بن حسن فتال ، کراجکى ، حسین بن فتح جرجانى ، جعفر بن على حسینى ، ابوالصلت محمد بن عبدالقادر، ناصر بن رضا علوى ، غازى بن احمد سامانى و دهها اندیشمند دیگر از شاگردان برجسته شیخ مى باشند.

در سال ۴۴۷ ق طغرل بیک سلجوقى با سپاهى لجام گسیخته وارد بغداد شد و محله شیعه نشین شهر را مورد تاخت و تاز قرار داد و افزون بر به خاک و خون کشیدن مردم بى پناه ، کتابخانه عظیم ابونصر شاپور بن اردشیر را به آتش کشید و حتى دهها قرآن نفیس کتابخانه نیز از خشم دنیاطلبان سلجوقى در امان نماند.

در این توطئه که تا سال ۴۵۱ ق . ادامه داشت چندین بار کتابخانه شخصى و دست نوشته هاى شیخ طوسى در میان کوچه و خیابان بغداد به آتش کشیده شد. در ماه صفر ۴۴۹ ق . به خانه شیخ هجوم بردند و هر آنچه از لوازم ، کتابها و دفاتر در منزل او گذارده بودند به میدان اصلى شهر آورده ، آتش ‍ زدند. (۱۹۹)بروز این حوادث ناگوار شیخ طوسى را بر آن داشت تا در پى حفظ میراث فرهنگى و نجات دانشمندان شیعه ، هجرتى دگر آغاز کند و راهى نجف شود

هجرت به شهر عشق

نجف در زمان سلاطین دیلمى مانند معزالدوله ، عضدالدوله و وزا و شخصیتهاى شیعه این خاندان ، تغییرات زیادى پیدا کرد. آنان اشیاى نفیسى را وقف بارگاه آن حضرت کردند. سلاطین مزبور خود به زیارت مرقد منور ایشان بعد از مرگ نیز در سرداب صحن نجف کنار آن تربت پاک به خاک سپرده شدند. ولى در زمان ورود شیخ به نجف (۴۴۸ ق .) این شهر دیگر رونق زمان آل بویه را نداشت ، از آن آمد و شدها خبرى نبود، تعصبهاى جاهلانه و مرگبار بر همه جا سایه افکنده و حالت رعب و وحشت سراسر عراق را فراگرفته بود.

اما از سویى اطراف نجف عشایر غیور و شجاعى از عربهاى شیعه زندگى مى کردند و بسان دژ محکمى مرقد مطهر و نورانى مولاى خود را از هر گونه گزند و تعرضى محافظت مى کردند.  بر همین اساس نجف براى شیعیان منطقه امنى محسوب مى شد و حسن انتخاب شیخ هم تاءییدى بر وجود امنیت نسبى در آن منطقه از عراق است .

با ورد شیخ طوسى ، نجف شاهد جنب و جوش وصف ناپذیرى شد. چرا که مردى آسمانى با روحى لطیف به لطافت شبنم ، داراى اندیشه اى به خروش ‍ اقیانوس و ارادى خلل ناپذیر چون پولاد، همراه گلستانى از شقایق سرخ ، در پى خدمت به مولاى خویش و رونق مکتب وى ، به بهشت خدا در زمین هجرت کرده است تا نجف را بزودى قبله آمال و آروزى عاشقان علم و معرفت سازد. وى تشنگان معرفت و عرفان مولاى متقیان را که در بوستان دانش علوى دعوت مى کند و تحفه اى از اندیشه هاى علوى را به ایشان تقدیم مى دارد.

اولین دانشگاه شیعه

شیخ که خانه ، کتابها و دست نوشته هاى خود را در بغداد از دست داده بود، در نجف مدت ۱۲ سال آخر عمر را با پشتکارى بیشتر گذراند و به دانشوران بدین سامان پرداخت . نجف در آن زمان شهر نبود حتى عنوان قریه هم نداشت به جهت وجود بارگاه امیر مؤ منان تنها زایرین بودند که در آن رفت و آمد داشتند. شیخ طوسى حوزه علمى جدیدى را در آنجا به وجود آورد و پایه هاى استوار این مرکز بزرگ را بنا گذاشت ؛ به طورى که پس از گذشت هزار سال از آن تاریخ ، هنوز اصالت علمى خود را حفظ کرده و دیگر مراکز اسلامى را تغذیه فرهنگى مى کند.
بحق وى را باید مؤ سس اولین دانشگاه تشیع دانست و با انفجار از هنر این رادمرد صحنه هاى پیکار علم و اندیشه ، که در هر زمینه مطلبى بدیع و منحصر به فرد به یادگار گذاشته ، یاد کرد.

میراث گرانبها

شمار آثار شیخ – اعم از کتاب و رساله – به ۵۱ مجلد مى رسد که گاه بعضى از این مجلدات ده جلد کتاب قطور را در بر مى گیرد. موضوعات این کتابها تحت عناوینى چون تفسیر، حدیث ، فقه ، اصول فقه ، کلام رجال و فهرست ، تاریخ و مقتل ، جواب مسائل شرعى و اعتقادى و دعا مندرج است .

التبیان فى تفسیر القرآن (در ده جلد)، المسائل الدمشقیه فى تفسیر القرآن و المسائل الرجیه فى تفسیر آیات من القرآن ، از آثار تفسیرى اوست .
تهذیب و استبصار دو اثر او در علم حدیث است که در کنار کافى (اثر شیخ کلینى ) و من لا یحضره الفقیه (اثر شیخ صدوق )، کتب اربعه را تشکیل مى دهند.

مهترین آثار شیخ در فقه عبارت اند از:

۱-النهایه ،

۲-المبوط،

۳-الخلاف ،

۴-الجعل و العقود فى العبادات

۵- الا یجاز فى الفروض

۶- مناسک الحج فى مجرد العمل ،

۷-المسائل الحلبیه فى الفقه ،

۸-المسائل الجنبلائیه فى الفقه

۹- المسائل الحائریه فى الفقه ،

۱۰-مساءله فى وجوب الجزیه على الیهود،

۱۱-مساءله فى تحریم الفقاع ،

۱۲-مساءله فى موافقیت الصلاه .

۱۳-عده الاصول و مساءله فى العمل بخبر الواحد و بیان حجه الاخبار از آثار او در اصول مى باشد.

تاءلیفات شیخ در علم کلام عبارت اند از:

۱-تلخیص الشافى (فى الامامه )،

۲-تمهید الاصول (شرح کتاب جمل العلم و العمل سید مرتضى )،

۳-الاقتصاد (الهادى الى طریق الرشاد)،

۴-المفصح فى الا مامه ،

۵-مقدمه فى المدخل الى علم الکلام ،

۶-ریاضه العقول ، مایعلل ،

۷-ما لا یسع المکلف الاخلال به ،

۸-شرح الشرح فى الاصول

۹- اصول العقائد الغیه ،

۱۰-الفراق بین النبى و الامام ،

۱۱-مساءله فى الا حول ،

۱۲-المسائل الرازیه ،

۱۳-النقض على بن شاذان فى مساءله الغار،

۱۴-مسائل اصول الدین و الکافى .

شیخ طوسى در دو علم رجال و فهرست چند کتاب ارزشمند به یادگار گذاشته است :

کتاب الابوا؛ رجال شیخ طوسى )، اختیار معرفه الرجال (معروف به رجال کشى . شیخ به حذف اشتباهات ، مرتب کردن و اصلاح اصل کتاب کشى اقدام کرد) و الفهرست ( معرفى مصنفان نامدار شیعه و آثار آنان ).

در زمینه تاریخ نیز شیخ طوسى رحمه الله علیه دو اثر نگاشته است .

مقتل الحسى و مختصر اخبار مختار بن ابى عبیده الثقفى .
مسائل الالیاسیه ، المسائل القیه ، مسائل ابن براج و تعلیق ما لا یسع ( که مجموعه پاسخ ‌هاى شیخ به سئوال هاى پرسشگران است ).
در زمینه دعا و اعمال عبادى آثار ذیل از شیخ به یادگار مانده است :
مصباح المتهجد و سلا ح المتعبد، مختصر المصباح ، محتصر فى عمل بوم و لیله ، انس الوحید و هدایه المسترشد و بصیره المتعبد )

شاگردان

گذشته از آثار گرانبها و ارزشمند علمى ، دانشوران بزرگى در حوزه درسى وى پرورش یافتند. طبق نوشته گروهى از دانشمندان شیعه شاگردان شیخ الطائفه افزون از سیصد دانشمند مجتهد بوده اند در منابع مختلف شیخ مختص فرزانگان تشیع نبوده اند بلکه بسیارى از دانشمندان اهل تسنن نیز از محضر ایشان به مقام علمى دست یافتند.

اشک ملائک

محرم سال ۴۶۰ هجرى با روزها و شبهاى غم آلود، نزدیک مى شود. روزها در پرده بسیارى عزاى حسینى با شبهاى خرابه نشینان آل رسول صلى الله علیه و آله همنوا شده اند. در گوشه اى از نجف اشرف دلى شکسته و قلبى آکنده از تاءسف و اندوه ، متعلق به پیرى وارسته و عارف ، آخرین آهنگهاى حیات را مى نوازد تا روح خسته و ملول این جسم مطهر و نجف را در سفرى آسمانى و روحانى آزاد کند. شب ۲۲ محرم سال ۴۶۰ ق فرا مى رسد. ملائک که در انتظار رؤ یت خورشید آسمان عشق و معرفت ، سالها چشم به راه بودند، عاقبت در این شب حزن انگیز روح ملکوتى آقا و مراد شیعیان ، شیخ طوسى را چون نورى آسمانى به میهمانى خدا بردند تا در پرتو عظمت آن نفس پاکیزه تقربى نصبیشان گردد. آرى ! مردى بزرگ پس از گذاردن ۷۶ سال ، زندگى پر برکت و سعادت با عشق وصال حق شتابان به سوى خدا رخت بر بست .
(شیخ را در خانه مسکونى اش در نجف دفن کردند. این خانه در سمت شمال بقعه علوى به نام مسجد طوسى معروف است ).

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه محمدبن محمد بن نعمان «شیخ مفید» (۳۳۶- ۴۱۳ه. ق)  

نام گرامیش «محمد» است فرزند محمد بن نعمان که به «شیخ مفید» ملقب گشته و به «ابن المعلم» معروف مى‏باشد. نجاشى نسب او را به تفصیل تا یعرب بن قحطان ضبط کرده است. گویند: یکى از دانشمندان اهل تسنن بنام على بن عیسى رمانى در اثر مباحثه‏اى که در یکى از موضوعات علمى با وى داشته او را به «مفید» ملقب ساخته است.

مدح و ثناى دانشمندان در باره وى‏

علماى علم رجال و تراجم از عامه و خاصه (شیعه و سنى) با عبارات گوناگون و تعبیرات مختلفى وى را ستوده و هر کدام بگوشه‏اى از حیات درخشان این بزرگمرد علم و عمل و دانش و تقوى اشارتى داشته‏اند. ابن حجر گوید:
«وى از حد بسیار نازلى از خوراک و پوشاک برخوردار بود، دلى خاشع و عشقى فراوان به علم و دانش داشت. وى نزد دانشمندان بسیارى درس خوانده، و در مکتب فرقه امامیه به اعلى درجه آن دست یافته و بآخرین قله‏هاى آن رسیده بحدى که در باره او گفته شده: او را بر هر پیشوائى در علم و دانش منتى عظیم است.

پدرش در واسط معلم بود و در همان جا متولد شد و در عکبرى به قتل رسید. گویند:
عضد الدوله بزیارتش مى‏رفت و بهنگام بیمارى از وى عیادت مى‏کرد. و شریف ابو یعلى جعفرى که داماد او است گفته: وى (مفید) اندکى در شب مى ‏خوابید سپس برخاسته بنماز و مطالعه و درس و تلاوت قرآن مشغول مى‏ گشت».
عماد حنبلى‏ از ابن ابى طى حلبى نقل کرده که وى گفت: «او یکى از بزرگان شیوخ امامیه، و در علم کلام و فقه و جدل پیشتاز است. وى با قدر و منزلت بزرگى که در دولت آل بویه داشت با این حال با هر صاحب نظرى به بحث و مناظره مى ‏نشست. او بسیار صدقه مى‏ داد، و کاملا فروتن بود، و نماز و روزه فراوان بجا مى ‏آورد، و لباسى زبر و خشن به تن مى ‏کرد، و عضد الدوله زیاد بزیارت وى مى‏ رفت. مردى میان بالا و لاغر اندام و گندم گون بود. هفتاد و شش سال عمر کرد و بیش از دویست تصنیف و تألیف از خود بیادگار گذارد.

تشییع جنازه

داستان تشییع جنازه او مشهور است که در آن روز هشتاد هزار نفر از شیعیان او را تشییع کردند، و در ماه مبارک رمضان در گذشت. خدایش رحمت کند-».
و ابن ندیم گوید : «ابن المعلم ابو عبد الله کسى است که ریاست متکلمان شیعه در عصر ما به او منتهى شده است، وى در صناعت کلام از تمامى همگنان خود پیشى گرفته و بسیار باریک بین و ژرف‏نگر و خوش حافظه مى‏باشد. من او را دیده‏ام و او را مردى بلند پایه در علم و فضیلت یافته‏ ام».
و نیز گوید : «ابن المعلم ابو عبد الله محمد بن محمد بن نعمان کسى است که ریاست همگنان او از شیعیان امامیه در علم فقه و کلام و آثار به وى منتهى شده است».

دانشمندانى دیگر نیز بنوبه خود سخنانى در جلالت شأن و علو مقام وى گفته‏اند که بجهت رعایت اختصار از ذکر آنها خوددارى مى‏شود، و آنچه گفته آمد مشتى از خروار، و جرعه‏اى از دریاى بیکران فضل و دانش اوست، و با این حال از همین مختصر که مذکور شد نمودار مى‏گردد که شیخ بزرگوار مفید- رضوان الله تعالى علیه- در هر فضیلتى از فضائل که براى انسان کامل امکان دسترسى بآنست از علم و عمل و زهد و تقوا و دیگر فضائل سر آمد معاصرین خویش است و از همه آنان در این گونه فضائل گوى سبقت را ربوده است.

راستى که او مصداق اتم و اکمل، و آیینه تمام نماى این سخن امام على علیه السلام است که فرموده:
«سعى کنید تا چشمه‏سارهاى دانش، و چراغهاى دیجور، و ژنده‏پوش، و فراخ دل باشید، که بدین صفات در آسمان معروف، و در زمین مذکور گردید».

جامعیت وى در علم و عمل‏

اما در باره دانش او همین گفتار ابن حجر بس که: «او را بر هر پیشوائى در علم و دانش منتى عظیم است» صرف نظر از اینکه گفته: «وى به اوج قله دانش‏ دست یافته و عشقى فراوان به علم و دانش دارد». و صرف نظر از گفتار ابن ابى طى که: «وى در علم کلام و فقه و جدل پیشتاز است».

و اما در باره عمل او، همین گفتار شریف ابى یعلى جعفرى در عبادت او کافى است که: «اندکى به شب مى‏خفت و سپس برخاسته به نماز و مطالعه و درس مى‏پرداخت»، و همین دلیل است که وى مردى شب زنده‏دار بوده چه که نماز شب بهترین شاهد اخلاص و صفاى قلب و دعوى صدق ایمان است. و نیز بیشتر روزها را روزه مى‏داشته که ابن ابى طى گفته: «بسیار نماز و روزه بجاى مى‏آورد».
و اما در زمینه زهد و سادگى و خشونت لباس و سطح پائین بودن زندگى و فروتنى قلبى وى به سخن ابن حجر گوش فرادار. و باید دانست که خشونت خوراک و پوشاک از ویژگیهاى حضرت مسیح (ع)، و فروتنى قلبى از ویژگیهاى حضرات زکریا و یحیى و مادر یحیى علیهم السلام بوده است.

و اما در زمینه انفاق، سخن ابن ابى طى را بخاطر بسپار، و در زمینه مجاهدت در راه خدا باین گفتار توجه نما که: «او را دویست تصنیف و تألیف است» صرف نظر از تدریس و تعلیم او حتى در ساعات نیمه شب چنان که ابن ابى طى گفته است.

تمامى این صفات و کمالات، از ایمان درست او به حق، و شدت و سختگیرى وى در امور الهى، و استواریش در دین، و عمل خالصانه‏اش براى حق، و فنایش در ولایت محمد (ص) و آل عصمت علیهم السلام خبر مى‏دهد، و گواهى صادق بر همه اینهاست.
شاگردانى که بدست وى تربیت یافته و در مکتب او پرورده گشته و از شاخسار دانش او خوشه چیده‏اند کسانیند که خود فخر بآنان افتخار مى‏ورزد، و روزگار از شرفى که بوجود آنان یافته بخود مى‏بالد، و هر کدام چون قمرى در فلک علم و دانش، و ستاره‏اى در آسمان فهم و کوشش مى ‏درخشند.

در هر رشته‏اى از علوم ادبى، فقهى، اصولى، کلامى، تاریخى که بنگرى شاگردان وى را در ردیف اول از صاحبان آن علوم مى‏یابى، بلکه پاره‏اى از آنان پایه‏گذار و یا مجدد آن علوم بوده‏اند، و نام گرامشان در طول تاریخ آن علوم پیوسته بر سر زبانهاست. البته مرحوم شیخ مفید که استاد همه آنهاست رأس و رئیس و اصل و ریشه تمامى ایشان بحساب مى ‏آید.

راستى که خداى سبحان‏– جل جلاله- تا چه اندازه نظر لطف و عنایت به وى داشته! نخستین بار بذر وجودش را در نژادى اصیل و با فضیلت بکاشت، سپس او را از ذهنى تیز، و حافظه‏اى نیرومند، و نبوغى سرشار، و عقلى کامل، و ژرف‏نگرى ویژه‏اى برخوردار ساخت، تا اینکه بدرجه‏اى از علم و دانش و فضیلت رسید که دانشمندان عامه و خاصه بر استادى و تفوق و برترى و پیشتازى وى گواهى داده‏اند، و کارش بجائى رسیده که تألیف گرانمایه‏اش تمامى پر بار و متناسب با نیازهاى عصر خویش، و خود در مباحثاتش پیروز، و نظریاتش همه صائب و درست مى‏ باشد.

راستى که مى‏توان موقعیت این بزرگ دانشمند را در میان اقران و امثالش همچون قمرى در وسط آسمان و خورشیدى در میان منظومه شمسى و شاه فرد ممتاز گردنبند مروارید تمثیل نمود.

راستى که وى از همه معاصرینش نیکوتر، و خوش فهم‏تر، و در خوراک و پوشاک خشن‏تر، و از لحاظ عقل وافرتر، و از نظر علم و دانش برتر، و از جهت جهاد در راه خدا کوشاتر بود. زمان بوجودش ارج یافت، و مشام تاریخ از بوى خوشش تازه گشت، و زنان از زائیدن چون اویى عقیم گشتند.

ما کجا مى‏ توانیم به کنه عظمت او پى ببریم، هرگز؟! اوصاف او در قله ‏اى بلند و دور از دسترس است که گامهاى وصف ما هر چند بلند باشد به فراز آن نرسد، و هر چند بکوشیم به عشرى از فضایل و کمالات او دست نیابیم. پس ناگزیر به عجز و ناتوانى خویش اعتراف مى‏کنیم و سخن را بهمین مقال بپایان مى‏بریم، و سلام و درود خداوندى را بر روان پاک وى نثار مى‏داریم.
گوهر پاک وى از مدحت ما مستغنى است فکر مشاطه چه با حسن خدا داد کند

اساتید وى‏

اساتید و دانشمندانى که مرحوم مفید از خرمن دانش آنان بهره برده و آثار و احادیث پیامبر (ص) و آل عصمت (ع) و دیگر مسائل علمى را از آنان روایت نموده بسیارند و تعداد آنان بالغ بر شصت نفر مى ‏باشد که در اینجا بنام ده تن از معروفین و مشهورین آنان ذیلا اشاره‏اى مى‏ رود :

۱- احمد بن محمد بن حسن بن ولید قمى

۲- جعفر بن محمد بن قولویه قمى

۳- على بن محمد بن زبیر کوفى

۴- محمد بن على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى (شیخ صدوق)

۵- محمد بن عمر تمیمى بغدادى معروف به ابن الجعابى

۶- محمد بن عمران مرزبانى

۷- محمد بن احمد بن جنید کاتب اسکافى

۸- محمد بن حسین بزوفرى

۹- محمد بن على بن ریاح قرشى

۱۰- حسین بن على بن ابراهیم معروف به «جعل»

شاگردان وى‏

چنان که گذشت شاگردانى که در مکتب وى تربیت یافته‏اند جملگى از بزرگان علم و استوانه‏ هاى مذهب بوده‏اند که از جمله مى ‏توان:

مرحوم سید مرتضى،

و سید رضى (جامع نهج البلاغه)،

و شیخ طوسى،

و نجاشى،

و سلار،

و مظفر بن على حمدانى (از سفراء امام زمان)،

و کراجکى

را نام برد، و تعداد آنان به شانزده تن مى ‏رسد که اسامى شریف آنان در مقدمه بحار الانوار و غیره آمده است.

تألیف وى‏

همان طور که در ابتداى مقال اشاره شد مرحوم مفید بیش از دویست تصنیف و تألیف از خود بیادگار گذاشته که دست غدار روزگار اکثر آنها را از بین برده است و نام ۱۹۴ کتاب از آنها در کتب تراجم و فهرستها آمده که بجهت رعایت اختصار از برشمارى و تکرار آنها خوددارى مى‏شود ، و از معروفترین آنها مى‏توان از: الارشاد، و الجمل، و الفصول العشره، و امالى، و اوائل المقالات، و شرح عقاید صدوق، و مقنعه در فقه نام برد.

تاریخ ولادت و وفات و محل دفن وى‏

مرحوم شیخ مفید در ۱۱ ذى قعده سال ۳۳۳ یا ۳۳۸ در عکبرى که از نواحى دجیل عراق است دیده بجهان گشود، و در شب جمعه چهارم ماه مبارک رمضان سال ۴۱۳ در بغداد دیده از جهان بر بست. تشییع جنازه با شکوهى از وى بعمل آمد که هشتاد هزار نفر در آن شرکت داشتند، و مرحوم سید مرتضى در میدان اشنان همان شهر بر وى نماز گزارد. پیکر او را نخستین بار در خانه‏اش دفن کردند و پس از چند سال به مقابر قریش انتقال داده شد و پایین پاى حضرت جواد علیه السلام کنار آرامگاه استاد بزرگوارش ابن قولویه بخاک سپرده شد.

وى مدت هفتاد و پنج سال یا بیشتر در کمال عزت و شرافت و سعادت و فضیلت و طهارت در این دنیا زیست، و پس از عمرى تلاش و کوشش در راه تحقق آرمانهاى الهى‏اش و دفاع از حق و حقیقت و شناساندن و چهره پلید باطل دار فانى را بدرود گفت. سلام و درود خداوند بر او در آن روز که متولد شد و در آن روز که دیده از جهان بر بست و در آن روز که زنده از قبر بر انگیخته خواهد گشت‏ .

مقدمه ، الأمالی (للمفید) / ترجمه استاد حسین استاد ولى‏

زندگینامه محمد بن على بابویه قمى«شیخ صدوق»(۳۸۱-۳۰۶ه.ق)

محمد بن على بن حسین بن بابویه قمى، مشهور به «شیخ صدوق» در سال ۳۰۶ یا ۳۰۷ (ه. ق) در خاندان علم و تقوى در شهر مذهبى قم، دیده به جهان گشود. پدر بزرگوارش، على بن حسین بن بابویه قمى، از برجسته ‏ترین علما و فقهاى زمان خود بود. او در بازار، دکان کوچکى داشت و از طریق کسب و تجارت، در نهایت زهد و عفاف، امرار معاش مى ‏کرد.

همچنین، ساعاتى از روز را نیز در منزل، به تدریس و تبلیغ معالم دین و نقل روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام مى‏ پرداخت.

جلالت شأن و منزلت این فقیه بزرگوار، تا بدان پایه رسید که حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام، طى نامه‏اى او را با القابى چون «شیخى»، «معتمدى» و «فقیهى» مورد خطاب قرار داد.
چون این نامه داراى مضامین بسیار بلندى است و در طى آن، نکات دقیقى بیان شده که آگاهى بر آن، براى سالکین سبیل ولایت کبرویه مرتضویه، ضرورى به نظر مى‏ رسد، لذا متن آن را عینا در اینجا نقل مى‏کنیم:

نامه امام حسن عسکرى علیه السلام به على بن بابویه‏

بسم الله الرحمن الرحیم «الحمد لله رب العالمین‏ و العاقبه للمتقین و الجنه للموحدین و النار للملحدین و لا عدوان الا على الظالمین و لا اله الا الله أحسن الخالقین‏ و الصلوه على خیر خلقه محمد و عترته الطاهرین.
اما بعد اوصیک یا شیخى و معتمدى و فقیهى ابا الحسن على بن الحسین بن بابویه القمى- وفقک الله لمرضاته و جعل من صلبک اولادا صالحین برحمته- بتقوى‏ الله و إقام الصلاه و إیتاء الزکاه فانه لا تقبل الصلاه من مانع الزکاه و اوصیک بمغفره الذنب و کظم الغیظ و صله الرحم و مواساه الاخوان و السعى فی حوائجهم فی العسر و الیسر و الحلم و التفقه فی الدین و التثبت فی الامر و التعاهد للقرآن و حسن الخلق و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر،

فان الله عز و جل قال: لا خیر فی کثیر من نجواهم إلا من أمر بصدقه أو معروف أو إصلاح بین الناس‏ و اجتناب الفواحش کلها و علیک بصلاه اللیل فان النبى صلى الله علیه و آله و سلم اوصى علیا علیه السلام فقال: یا على علیک بصلاه اللیل علیک بصلاه اللیل علیک بصلاه اللیل و من استخف بصلاه اللیل فلیس منا، فاعمل بوصیتى و أمر شیعتى حتى یعملوا علیه و علیک بالصبر و انتظار الفرج فان النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال: افضل اعمال امتى انتظار الفرج، و لا تزال شیعتنا فی حزن حتى یظهر ولدى الذى بشر به النبى صلى الله علیه و آله و سلم بملاء الارض قسط و عدلا کما ملئت ظلما و جورا. فاصبر یا شیخى یا ابا الحسن على و أمر جمیع شیعتى‏ بالصبر فان‏ الأرض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین‏ و السلام علیک و على جمیع شیعتنا و رحمه الله و برکاته و صلى الله على محمد و آله» .

امام حسن عسکرى علیه السلام در این نامه، پس از حمد خدا و درود بر پیامبر و عترت طاهرینش مى ‏فرماید:اى فقیه مورد اعتماد من، على بن الحسین بن بابویه القمى، خداوند تو را به کارهاى مورد رضایتش توفیق دهد و از نسل تو، اولاد صالح بیافریند. تو را به رعایت تقوى و برپا داشتن نماز و اداى زکات وصیت مى‏کنم، به رعایت تقوى و بر پا داشتن نماز و اداى زکات زیرا کسى که زکات نپردازد، نمازش قبول نخواهد شد. و نیز تو را سفارش مى‏کنم به بخشایش گناه دیگران، و خویشتن‏دارى به هنگام خشم و غضب، ارتباط با خویشاوندان، تعاون و همکارى با برادران دینى و کوشش در رفع نیازهاى آنها در تنگدستى و گشاده‏دستى، بردبارى و کسب آگاهى و معرفت در دین.

در کارها ثابت قدم و با قرآن هم‏پیمان باش، اخلاق خود را نیکو گردان و دیگران را به کارهاى شایسته امر کن و از پلیدى‏ها باز دار، زیرا خداوند فرموده است: «در بسیارى از سخنان آهسته و در گوشى آنها، هیچ خیرى نیست مگر اینکه ضمن آن، به صدقه یا کار نیک و یا اصلاح بین مردم امر نمایند» [و بطور کلى‏] تو را سفارش مى‏کنم به خوددارى از تمام معاصى و گناهان.

نماز شب را ترک مکن، زیرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در وصیت خود به‏ على علیه السلام، سه مرتبه فرمود: «بر نماز شب مواظبت نما. و [آگاه باش‏] هر کس نسبت به نماز شب بى‏ اعتنا باشد، از ما نیست» پس اى على بن الحسین، تو خود به سفارشات من عمل کن و شیعیان مرا نیز دستور ده تا عمل کنند.

نیز تو را به صبر و پایدارى و انتظار فرج توصیه مى‏کنم، زیرا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «بهترین کارهاى امت من، انتظار فرج است». شیعیان ما همواره در غم و اندوه به سر مى‏برند تا فرزندم ظهور کند، همان کسى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بشارت آمدنش را داده است. او زمین را از عدل و داد پر مى‏کند، همان گونه که از ظلم و ستم پر شده است.

پس بار دیگر اى على بن بابویه، تو را به صبر و استقامت توصیه مى‏کنم و تو نیز به همه شیعیان و پیروان مرا به صبر و استقامت فرمان بده. «به راستى زمین از آن خداست و آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد به ارث مى‏دهد و عاقبت از آن پرهیزگاران است».
سلام و رحمت و برکت حق بر تو و بر همه شیعیان ما، و درود خداوند بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم و آل او.

چگونگى ولادت‏

عمر با برکت على بن بابویه از پنجاه مى‏ گذشت و هنوز فرزندى نداشت، لذا نامه‏ اى به محضر مبارک حضرت ولى عصر علیه السلام نوشت و از آن حضرت درخواست کرد برایش دعا کند تا خداوند به او فرزندى صالح و فقیه مرحمت فرماید.
ابو جعفر بن على الاسود مى‏ گوید: من نامه ابن بابویه را به حسین بن روح، سومین نایب خاص حضرت حجت رساندم. پس از سه روز به من خبر داد که حضرت براى على بن حسین بن بابویه دعا فرموده و «انه سیولد له ولد مبارک ینفع الله به و بعده اولاد» به زودى خداوند به او فرزند مبارکى عطا مى‏ فرماید و به سبب او [به مردم‏] خیر مى ‏رساند و بعد از او (شیخ صدوق) نیز فرزندان دیگرى به او (ابن بابویه) مرحمت مى‏ فرماید.

شیخ صدوق در یکى از کتابهایش به نام «کمال الدین»، ضمن نقل موضوع فوق، اضافه مى‏ کند که هر گاه ابو جعفر بن على الاسود مرا مى‏ دید که براى طلب علم و دانش به محضر استاد مى ‏رفتم، به من مى‏ فرمود: این علاقه و اشتیاق تو به علم، تعجبى ندارد، زیرا تو به دعاى امام زمان علیه السلام متولدشده‏ اى.

مرحوم علامه مجلسى نیز در کتاب ارزشمند «بحار الانوار»، این قضیه را از معجزات حضرت ولى عصر علیه السلام دانسته است.

دیدگاه دانشمندان اسلامى در مورد شیخ صدوق‏

همه علما و فقهاى بزرگ اسلام، با دیده احترام و تعظیم به شیخ صدوق نگریسته‏اند و عدالت او را توثیق نموده و مقام شامخ علمى او را با عباراتى بلند تصدیق نموده‏اند. ما در اینجا اظهار نظر برخى از علماى بزرگ اسلام را یادآور مى ‏شویم:

۱- فقیه نامدار، شیخ طوسى در معرفى شیخ صدوق مى ‏گوید:

«محمد بن على بن بابویه القمى جلیل القدر یکنى ابا جعفر کان جلیلا، حافظا للاحادیث، بصیرا بالرجال ناقدا للاخبار لم یر فی القمیین مثله فی حفظه و کثره علمه، له نحو من ثلاث مائه مصنف».
او دانشمندى جلیل القدر و حافظ احادیث بود. از احوال رجال کاملا آگاه، و در سلسله احادیث، نقادى عالى مقام به شمار مى‏آمد و در میان علماى قم، از نظر حفظ احادیث و کثرت معلومات، بى‏نظیر بود و در حدود سیصد اثر تألیفى از خود به یادگار گذاشت.

۲- رجالى کبیر نجاشى چنین مى ‏نویسد:

ابو جعفر (شیخ صدوق) ساکن رى، بزرگ ما و فقیه ما و چهره برجسته شیعه در خراسان است. به بغداد نیز وارد شد و با اینکه در سن جوانى بود، همه بزرگان شیعه (شیوخ الطائفه) از او استماع حدیث مى‏کردند.

۳- سید بن طاوس مى فرماید:

شیخ صدوق کسى است که همه بر علم و عدالت او اتفاق دارند.

۴- علامه مجلسى در وصف او چنین مى‏ گوید:

«من عظماء القدماء التابعین لآثار الائمه النجباء الذین لا یتبعون الآراء و الاهواء و لذا ینزل اکثر اصحابنا کلامه و کلام ابیه (رضى الله عنهما) منزله النص المنقول و الخبر المأثور» شیخ صدوق از بزرگترین علماى گذشته است و از جمله کسانى است که از آثار امامان بزرگوار تبعیت مى‏کنند، نه از پندارها و خواهشهاى نفسانى خود، و به همین دلیل است که اکثر علماى شیعه، کلام وى و پدرش را به منزله حدیث و روایات اهل بیت علیهم السلام مى ‏دانند.

۵- علامه سید هاشم بحرانى بعد از اشاره به عظمت شیخ مى ‏گوید:

جمعى از اصحاب، ما، از جمله علامه در «مختلف»، شهید در «شرح الارشاد» و سید محقق داماد، روایات مرسله صدوق را صحیح مى‏دانند و به آنها عمل مى‏کنند، زیرا همان گونه که روایات مرسله ابن ابى عمیر پذیرفته شده، روایات مرسله صدوق هم مورد قبول واقع شده است.

۶- سید محمد باقر خوانسارى، صاحب روضات الجنات نیز این چنین آورده است:

«شیخ العلم الامین، عماد المله و الدین، رئیس المحدثین، ابو جعفر الثانى … المشتهر بالشیخ الصدوق، امره فی العمل و العداله و الفهم و النباله و الفقه و الجلاله و الثقه و حسن الحاله و کثره التصنیف و جوده التألیف و غیر ذلک من صفات البارعین و سمات الجامعین اوضح من ان یحتاج الى بیان او یفتقر الى تقریر القلم فی مثل هذا المکان».

شخصیت نامدار و مورد اعتماد، پایه و ستون دین، رئیس محدثین، ابو جعفر دوم …، مشهور به شیخ صدوق، در علم و عدالت و فهم مطالب و برجستگى شخصیت و فقاهت و جلالت قدر و وثوق و درست کردارى و تصانیف بسیار و حسن سلیقه‏اى که در تنظیم و تألیف آنها بکار برده و در آراستگى به همه صفاتى که زیبنده شخصیتهاى نامى و صاحبان فضل و کمال است، بالاتر از آن است که نیازمند به بیان و گفتار یا محتاج به تقریر قلم و نوشتار باشد.

۷- و از همه محکمتر، کلام بلند و رساى علامه بحر العلوم طباطبائى است که به شیواترین تعبیرات، حق مطلب را ادا کرده است. متن کلام سید بحر العلوم در تعریف شیخ صدوق، چنین است:

«شیخ مشایخ الشیعه و رکن من ارکان الشریعه رئیس المحدثین و الصدوق فیما یرویه عن الائمه علیهم السلام ولد بدعاء صاحب الامر صلوات الله علیه و نال بذلک عظیم الفضل و الفخر وصفه الامام علیه السلام فی التوقیع الخارج من ناحیه المقدسه بانه فقیه، خیر مبارک، ینفع الله به، فعمت برکته الانام، و انتفع به الخاص و العام و بقیت آثاره و مصنفاته مدى الایام و عم الانتقاع بفقهه و حدیثه فقهاء الاصحاب و من لا یحضره الفقیه من العوام …» شیخ صدوق، بزرگ بزرگان و استاد راویان شیعه و ستونى از ستونهاى شریعت اسلام و پیشواى محدثین است و در آنچه از امامان شیعه علیهم السلام نقل مى ‏کند، راست گفتار است. او به دعاى حضرت صاحب الامر علیه السلام به دنیا آمد و همین فضیلت و افتخار بزرگ او را بس که امام عصر علیه السلام در نامه مبارکش، او را با کلماتى همچون «فقیه» (دانشمند)، «خیر» (نیکوکار)، «مبارک» (با برکت)، «ینفع الله به» (از جانب خداوند سود بخش) وصف فرموده‏ است. از این رو، خیر و برکت او، شامل حال مردم گردید و خواص و عوام، از او نفع بردند و کتابهاى و تألیفاتش تا همیشه روزگار باقى است. از فقه و حدیثش، هم دانشمندان استفاده مى‏کنند و هم عامه مردم که دسترسى به فقها ندارند.

تألیفات شیخ صدوق‏

شیخ صدوق، علاوه بر آثار متعددى که در زمینه‏ هاى مختلف علوم اسلامى از خود به جاى گذاشت، با بیان معارف و معالم دین، فرهنگ غنى شیعه را نیز هر چه بیشتر به جامعه معرفى نمود و در این راه، زحمات طاقت فرسایى را متحمل گردید. او به راستى یکى از احیاگران علوم اهل بیت علیهم السلام در تاریخ شیعه است.

شیخ طوسى فرموده: او (شیخ صدوق) سیصد کتاب تألیف کرده است و نجاشى حدود دویست کتاب از کتابهاى صدوق را نام مى ‏برد، ولى چون ذکر همه آنها خارج از حوصله این کتاب است، لذا در اینجا تنها نام تعدادى از آثار مشهور شیخ صدوق را یادآور مى ‏شویم:

 ۱-«کتاب من لا یحضره الفقیه»، این کتاب، یکى از کتب اربعه فقه شیعه به شمار مى ‏رود.

۲- «مدینه العلم»، این کتاب که به گفته شیخ طوسى بزرگتر از «کتاب من لا یحضره الفقیه» است، حدود ۴۰۰ سال پیش ناپدید گشته است.
 ۳-«عیون اخبار الرضا»،

۴-«کتاب التوحید»،

۵-«الخصال»، «الامالى»،

۶-«معانى الاخبار»،

۷-«علل الشرائع»،

۸-«کمال الدین و تمام النعمه»،

۹-«ثواب الاعمال و عقاب الاعمال» و …

وفات شیخ صدوق‏

سرانجام این عالم بزرگوار، سرانجام پس از گذشت هفتاد و چند سال از عمر شریف و پر برکتش، در سال ۳۸۱ ه. ق دعوت حق را لبیک گفت و در شهر رى دیده از جهان فرو بست.
پیکر پاکش در میان غم و اندوه شیعیان در نزدیکى مرقد مطهر حضرت عبد العظیم الحسنى به خاک سپرده شد. آرامگاهش در این ایام به نام «ابن بابویه» در شهر رى مشهور است و قبر منورش، زیارتگاه دوست داران آل رسول صلى الله علیه و آله و سلم و محل استجابت دعاى مؤمنان است.

سالم ماندن پیکر شریف صدوق

ناگفته نماند اکثر تذکره نویسان، قضیه ‏اى راجع به سالم ماندن پیکر شریف صدوق، پس از گذشت نهصد سال از وفات وى نقل کرده‏ اند که ما نیز خلاصه آن را در اینجا ذکر مى ‏کنیم.
علامه خوانسارى متوفاى ۱۳۱۳ ه. ق در کتاب ارزشمند «روضات الجنات» مى ‏نویسد:«از کرامات صدوق که در این اواخر به وقوع پیوسته و عده کثیرى از اهالى شهر آن را مشاهده کرده ‏اند، آن است که در عهد فتحعلى شاه قاجار، در حدود ۱۲۳۸ ه. ق، مرقد شریف صدوق که دراراضى رى قرار دارد، از کثرت باران خراب شد و رخنه‏اى در آن پدید آمد. به جهت تعمیر و اصلاح آن، اطرافش را مى ‏کندند، پس به سردابه‏اى که مدفنش بود برخوردند. هنگامى که وارد سرداب شدند، دیدند که جثه او همچنان تر و تازه، با بدن عریان و مستور العوره باقى مانده و در انگشتانش اثر خضاب دیده مى‏ شود. در کنارش نیز تارهاى پوسیده کفن، به شکل فتیله‏ هایى روى خاک قرار گرفته است.

این خبر به سرعت در تهران منتشر شد و به گوش سلطان وقت رسید. وى با جمعى از بزرگان و امناى دولت، به جهت مشاهده حضورى به محل آمدند.

جمعى از علما و اعیان داخل سرداب شدند و صدق قضیه را به رأى العین مشاهده کردند. پس از آن، وى، دستور تعمیر و تجدید بنا و تزئینات آن بقعه را صادر کرد.» صاحب روضات که در آن زمان ۱۲ ساله بوده مى ‏نویسد:

«من خود بعضى از افرادى را که در آن واقعه حضور داشتند ملاقات نموده‏ ام.» صاحب «تنقیح المقال» نیز همین قضیه را نقل نموده و اضافه مى ‏کند:

«چهل سال پیش به سند صحیح از سید ابراهیم لواسانى- یکى از علماى بزرگ تهران- نقل شده که وى خود از کسانى بوده است که‏
به چشم خود جسد مطهر را به همان حال که ذکر شد مشاهده کرده است. خداى او را رحمت کند و با پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه طاهرین علیهم السلام محشورش گرداند.

مقدمه صفات الشیعه / ترجمه توحیدى //امیر توحیدى تهران

زندگینامه محمد بن یعقوب شیخ کلینی(متوفی۳۲۹ه.ق)

کلین (بر وزن حسین) قریه‏ایست در ۳۸ کیلومترى جنوب غربى شهر رى کنونى که پنج کیلومتر از جاده دور است و از این قریه فقها و محدثینى بزرگ برخاسته‏اند که از جمله آنها محمد بن یعقوب کلینى و دائى او مرحوم علان است. مرحوم کلینى در آنجا شیخ و پیشواى شیعه بود و سپس ببغداد مسافرت کرد و در آنجا هم بتدریس و فتوى اشتغال داشت. سال ولادت کلینى معلوم نیست ولى وفاتش در ۳۲۸ یا ۳۲۹ بوده است و سفراء مهدى علیه السلام یعنى نواب خاص آن حضرت را درک کرده و احادیث و اخبار را از دست اولش اخذ کرده است.

بعضى از علما معتقدند که کتاب کافى بر امام زمان علیه السلام عرضه شده، و آن حضرت فرمود:الکافى کاف لشیعتنا

«همین کتاب کافى شیعیان ما را بس است» معلوم نیست که مرحوم کلینى کتاب کافى را در کجا و از کجا و از چه سالى شروع کرده است ولى آنچه معلومست تألیف آن مدت بیست سال طول کشیده و در بغداد خاتمه یافته است.

(ستایش کلینى)

۱- نجاشى گوید: او در زمان خود شیخ و پیشواى شیعه بود در رى، و حدیث را از همه بیشتر ضبط کرده و بیشتر از همه مورد اعتماد است.
۲- ابن طاوس گوید: توثیق و امانت شیخ کلینى مورد اتفاق همگان است.
۳- ابن اثیر گوید: او بفرقه امامیه در قرن سوم زندگى تازه‏اى بخشید و پیشوا و عالم بزرگ و فاضل و مشهور در آن مذهب است.
۴- ابن حجر عسقلانى گوید: کلینى از رؤساء فضلاء شیعه است در ایام مقتدر عباسى.
۵- محمد تقى مجلسى گوید: حق اینست که در میان علماء شیعه مانند کلینى نیامده است و هر که در اخبار و ترتیب کتاب او دقت کند، در مییابد که او از جانب خداوند تبارک و تعالى مؤید بوده است.

(تألیفات کلینى)

۱- کتاب تفسیر الرؤیا (تعبیر خواب).
۲- کتاب الرجال.
۳- کتاب الرد على القرامطه (طایفه‏اى از خوارج- مجمع البحرین-).
۴- کتاب الرسائل، رسائل ائمه علیهم السلام.
۵- کتاب الکافى.
۶– کتاب ما قیل فی الائمه علیهم السلام من الشعر.

(مقبره کلینى)

نجاشى گوید: کلینى در مقبره خود در باب الکوفه بغداد و در جانب غربى بخاک سپرده شد و ابن عبدون متوفى بسال ۴۲۳ قبر او را میشناخته و گفته است: من قبر او را در جاده طائى دیده‏ام که لوحى داشت و روى آن نام او و پدرش بر آن نقش بود و در اواخر قرن چهارم کهنه شده بود. و اکنون قبر او در جانب شرقى دجله نزد باب جسر عتیق (جسر مأمون) است، کسى که از جانب مشرق بیاید و بطرف کرخ رود، مقبره در سمت دست چپ او واقع مى‏شود و شیعیان قرنها است که زیارت این محل را بنام مقبره کلینى عادت کرده‏اند و سنى‏ها هم بر احترام آن مقبره و تعظیم (کلینى) اتفاق دارند و این شیوه مستمر و روش دیرین گذشتگان، ما را باحترام همین مکان وادار میکند، اگر چه دفن او در آنجا از لحاظ تاریخ محقق نباشد.

محمد تقى مجلسى گوید: مقبره کلینى در مولوى خانه بغداد است و بشیخ المشایخ معروفست و عامه و خاصه آن را زیارت میکنند، من از جماعتى از شیعیان شنیدم که آن مقبره محمد بن یعقوب کلینى است و خودم او را در همان جا زیارت کردم.

(ستایش کتاب کافى)

۱- شیخ مفید گوید: کافى در ردیف جلیل‏ترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست.

۲- محمد بن مکى شهید در اجازه خود بابن خازن گوید: کتاب کافى در علم حدیث است و امامیه مانندش را ننوشته‏اند.

۳- محقق کرکى در اجازه خود بقاضى صفى الدین عیسى گوید: کتابى بزرگ در موضوع حدیث بنام کافى است که مانندش نوشته نشده. این کتاب از احادیث شرعى و اسرار دینى مقدارى جمع‏آورى نموده که در کتاب دیگرى یافت نمیشود.

۴- فیض کاشانى گوید: کافى شریفترین و کاملترین و جامعترین کتب است‏
زیرا که در میان آنها شامل اصول و خالى از عیب و فضول است.

۵- شهید ثانى گوید: کتاب کافى، آبشخور صافى است که بجان خودم هیچ نویسنده‏ئى مانندش را برشته تألیف در نیاورده است و قدر و منزلت کلینى و جلالت او از این کتاب هویدا گردد.

۶- مولى محمد امین استرآبادى در کتاب «فوائد المدنیه» گوید: ما از اساتید و علماء خود شنیده‏ایم که در اسلام کتابى تألیف نشده که برابر یا نزدیک بکتاب کافى باشد.

یکى از افاضل گوید: بدان که کافى کتابیست جامع احادیث در تمام علوم عقاید و اخلاق و آداب و فقه- از اول تا آخرش- که در کتب احادیث عامه مانندش نیست کجا آنها میتوانند کتابى مانند کافى در جمیع فنون و احادیث و تمام اقسام علوم الهى که از خاندان عصمت و رحمت بدست آمده داشته باشند. (زیرا آنها خاندان عصمت و رحمتى ندارند).

کتاب کافى از علومى که گفتیم آنقدر گرد آورده که در کتاب دیگرى نیست بدرجه‏اى که احادیثش از لحاظ متن و سند بر تمام شش کتاب صحیح عامه فزونى دارد زیرا شماره احادیث کافى ۱۶۱۹۹ میباشد در صورتى که تمام احادیث صحیح بخارى با مکرراتش ۷۲۷۵ حدیث است و گفته‏اند که با حذف مکررات ۴۰۰۰ حدیث است و ابن تیمیه گوید مجموع احادیث صحیح بخارى و مسلم از ۷۰۰۰ کمتر است.

(خصائص و امتیازات کتاب کافى)

۱- مؤلفش در زمان سفراء امام زمان علیه السلام زنده بوده و بقول سید بن طاوس این خود براى ما راهى باز میکند که نوشتجات کلینى را توأم با حقیقت بدانیم.

۲- کلینى ملتزم است که در کتاب کافى همه احادیث را جز اندکى با تمام‏
سلسله سند تا برسد بامام ذکر کند و گاهى صدر سند را حذف کرده زیرا حدیث را از کتاب شخصى که از او روایت نموده نقل کرده و سلسله سند در آن کتاب بوده است یا بواسطه آنکه بسندى که قبلا گذشته حواله کرده است.

۳- یکى از بزرگان محققین گفته است: روش کلینى در ترتیب احادیث هر باب اینست که حدیث درست‏تر و روشن‏تر را در اول باب قرار داده و سپس بهمین ترتیب احادیث مبهم و مجمل را ذکر نموده است از این جهت غالبا احادیث آخر هر بابى خالى از اجمال و ابهام نیست.

۴- در بیشتر موارد، اخبار متعارض را ذکر نکرده و تنها بذکر روایاتى که دلیل عنوان با بست اکتفا نموده و این خود دلیل ترجیح دادن اوست روایات ذکر شده را بر روایاتى که ذکر نکرده است. پایان نقل از مقدمه آقاى دکتر محفوظ.

 مقدمه ؛ أصول الکافی / ترجمه مصطفوى//علی اکبر غفاری

زندگینامه آیت الله محمدعلی شاه آبادی

 
در سال ۱۲۹۲ ق . در محله حسین آباد اصفهان در خانه آیه الله میرزا محمد جواد بیدآبادى طفلى پا به عرصه وجود نهاد که او را ((محمد على )) نامیدند.آیه الله بیدآبادى که خود فقیهى وارسته بود به تربیت فرزندانش همت و توجه فوق العاده اى داشت و به برکت همین تلاش ، فرزندانش هر یک چون ستاره اى تابناک بر تارک حوزه هاى علمیه درخشیدند.محمد على ، مقدمات علوم را نزد پدر آموخت و آنگاه در کلاس درس برادر بزرگترش (شیخ احمد مجتهد) که یکى از اساتید معروف آن روز اصفهان بود حاضر شد و چون به دهمین بهار عمر قدم نهاد در درس آیه الله میرزاهاشم خوانسارى (نویسنده کتاب مبانى الاصول ) شرکت نمود و معلم درس ریاضیات وى نیز آقا میرزاعبدالرزاق سرتیپ بود.

در سال ۱۳۰۴ ق . ناصرالدین شاه قاجار، آیه الله بیدآبادى را به همراه دو فرزندش محمد على و على محمد به تهران تبعید کرد و محمد على در تهران در درس فقه و اصول آیه الله میرزا حسن آشتیانى – که خود از شاگردان بزرگ آیه الله شیخ مرتضى انصارى بود – شرکت نمود و فطرت توحیدى و عشق به شناخت معارف الهى او را به درس فلسفه حکیم بزرگ میرزا ابوالحسن جلوه مشتاق ساخت .

میرزا محمد على نخستین سالهاى بلوغ را پشت سر مى گذاشت که در کلاس ‍ درس عرفان نشست و آنگاه که وارد هیجدهمین سال عمر خود شد در سال ۱۳۱۰ ق . به درجه اجتهاد نایل آمد.

او در سال ۱۳۱۲ ق . اولین و بهترین استاد خود یعنى پدر مهربانش را از دست داد ولى این حادثه تلخ نتوانست در روح او خللى ایجاد کند و به رغم مشکلات فراوان به تحصیل ادامه داد. وى حدود شانزده سال در تهران اقامت کرد و در این مدت علاوه بر تحصیل به تدریس اشتغال داشت .

در سال ۱۳۲۰ ق . میرزا محمد على به قصد عزیمت به نجف اشرف و حضور در درس آیه اله العظمى محمد کاظم خراسانى (مشهور به آخوند خراسانى ) ابتدا راهى اصفهان شد و پس از دو سال اقامت در آنجا راهى نجف گردید. در این سفر مادر و پدر همسرش نیز او را همراهى مى کردند.

در این زمان میرزا محمد على با آنکه خود مجتهد بود با شور و شوقى وصف ناپذیر درس آخوند خراسانى حاضر مى شد. اقامت ایشان در نجف هفت سال طول کشید و طى آن توانست در دو دوره کامل درس خارج اصول آخوند شرکت کند که نتیجه آن یک دوره شرح بر کتاب کفایه الاصول است که به قلم ایشان نگارش یافته است .
همچنین ایشان در نجف در درس آیه الله شیخ فتح الله شریعت (شیخ ‌الشریعه ) و آیه الله میرزا محمد حسن خلیلى شرکت مى جست .

پس از رحلت آخوند خراسانى – که آقا میرزا محمد على براى ایشان احترام فوق العاده قائل بود و او را عقل مجسم مى شمرد – جناب میرزا راهى سامرا شد تا از خرمن علوم آیه الله العظمى میرزا محمد تقى شیرازى خوشه چینى کند. ایشان پس از درس استاد در جایگاه تدریس مى نشست و بسیارى از شاگردان استاد در کلاس او شرکت مى کردند در این میان میرزاى شیرازى خود نیز به آیه الله شاه آبادى توجه ویژه اى داشت و به همین دلیل است که آیه الله شاه آبادى یکى از شش نفرى است که از میرزاى شیرازى گواهى اجتهاد دریافت کرده است . چنانکه آیات عظام شیخ ‌الشریعه اصفهانى ، سید اسماعیل صدر، شریانى ، میرزا خلیل تهرانى هم به عارف کامل شاه آبادى گواهى اجتهاد داده بودند.

بازگشت آیت حق ، شاه آبادى بعد از هشت سال اقامت در عراق به رغم میل باطنى خود و به خاطر درخواست مادرش – که دورى از دیگر فرزندان کاسه صبرش را لبریز کرده بود – به طرف ایران حرکت کرد و آنگاه که علماى سامرا دریافتند که ایشان در حال آماده سازى وسایل سفر براى حرکت به طرف ایران است با اصرار زیاد از ایشان خواستند که در سامرا بماند ولى ایشان رضایت مادر را که رضایت خداوند در آن بود به تدریس و اقامت در سامرا ترجیح داده و به طرف اصفهان به راه افتاد.

چون مردم تهران از ورود آیه الله شاه آبادى به ایران مطلع شدند از ایشان خواستند که به تهران برود و وى پذیرفت و چون منزل ایشان در خیابان شاه آباد (جمهورى اسلامى کنونى ) بود به آیه الله شاه آبادى معروف شد.
ایشان نخست در منزل اقامه جماعت و سخنرانى مى نمود و بعد به سبب کمبود جا سنگر را به مسجد سراج الملک منتقل کرد.

آن بزرگوار از سال ۱۳۳۰ ق . تا ۱۳۴۷ ق . در تهران اقامت داشت . در آن زمان چون تازه رضاخان به قدرت رسیده بود یکى از مهم ترین اقدامات آیه الله شاه آبادى مبارزه با ظلم ستم شاهى وى بود، چنانکه امام ((قدس سره )) مى فرمایند:((مرحوم آیه الله شاه آبادى علاوه بر آنکه یک فقیه و عارف کامل بودند یک مبارزه به تمام معنا هم بودند.))

در اوج خفقان رضاخانى ، آیه الله شاه آبادى ، از علماى تهران و دیگر شهرها خواست که در اعتراض به ستمهاى شاه در پناه حضرت عبدالعظیم در شهر رى گرد آمده ، متحصن شوند. ولى علما نتوانستند ایشان را همراهى کنند ودر حالى که تنها دو نفر ایشان را همراهى مى کردند دست از مبارزه خود برنداشت و چون ماه محرم بود همه روزه با سخنرانیهاى کوبنده فجایع رژیم را براى مردم بازگو مى نمود.
آن بزرگوار حدود پانزده ماه به تحصن ادامه داد و آنگاه در سال ۱۳۴۷ق . راهى شهر مقدس قم شد. و به تعلیم و تربیت طلاب علوم دینى همت گمارد.

آهنگ رجعت

آیه الله شاه آبادى هفت سال در قم اقامت گزید. زمانى نیز مردم تهران به قم آمده ، از ایشان خواستند به تهران مراجعت کند و وى به رغم میل باطنى خود، در پى احساس وظیفه در سال ۱۳۵۴ ق . راهى تهران شد. ابتدا حدود دو سال در مسجد امین الدوله – واقع در بازار چهل تن – به امامت جماعت و ارشاد و هدایت پرداخت و آنگاه که یکى از شبستانهاى مسجد جامع – که قبل از آن تبدیل به انبار شده بود – آماده شد، نماز و سخنرانى را بدانجا منتقل نمود و از آن پس مسجد جامع سنگر مبارزه با رضاخان گردید.

شیر بیشه حق

در موقعیتى که رضاخان تمام مساجد و منابر را تعطیل نموده بود آیه الله شاه آبادى هیچ گاه نماز و سخنرانى اش قطع نشد. زمانى هم که رضاقلدر پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع کرده بود او فرزندانش را به روحانى شدن و پوشیدن لباس مقدس روحانیت تشویق کرد و به برکت همیت تلاش ‍ مخلصانه هفت تن از فرزندان ایشان روحانى شدند.

ماءموران رضاخان ، براى آنکه بتوانند صداى حق طلب آیه الله شاه آبادى را خاموش کنند، منبر او را از مسجد جامع دزدیدند ولى از آن پس ایشان ایستاده سخنرانى مى کرد و مى گفت

((منبر سخن نمى گوید اگر مى خواهید سخنرانى تعطیل شود، باید مرا ببرید و من هر روز قبل از اذان صبح تنهایى از منزل به طرف مسجد مى آیم ، اگر عرضه دارید آن وقت بیایید و مرا دستگیر کنید))!

بر پایه این گفتار شجاعانه روزى عده اى روباه صفت براى دستگیرى شیخ عارف به مسجد جامع حمله ور شدند و با بى شرمى تمام همچون لشکر یزید چکمه پوشان وارد مسجد شدند که ناگاه آیت حق نهیبى بر آنها زد و همگى آنها پا به فرار گذاشتند و براى دستگیرى ایشان در بیرون مسجد کمین کردند و آنگاه که آیه الله شاه آبادى از مسجد خارج شد فرمانده آنها رو به شیخ عارف کرد و گفت : ((آقاى شاه آبادى ! آقاى شاه آبادى ! تو باید همراه ما بیایى کلانترى !))
آیه الله شاه آبادى ایستاد و در حالى که ابروانش به هم گره خورده بود گفت : ((برو به بزرگترت بگو بیاد!)) و به راه خود ادامه داد.

مهم ترین اقدام فرهنگى ایشان تدریس و بعد از آن تاءلیف است
.وى در حوزه علمیه قم روزى نه تا ده درس تدریس مى کرد و نکته جالب توجه اینکه هر یک از علما که در درسى از درسهاى ایشان شرکت مى کرد، استاد را در همان رشته خاص بسیار مى ستود؛ چنانکه امام (ره ) که در درسهاى عرفان ایشان حاضر مى شد استادش را در عرفان فوق العاده مى ستود و آیه الله میرزا هاشم آملى (ره ) معتقد بود مهارت ایشان در فقه و اصول بیش از فلسفه و عرفان است .

تدریس

۱٫ فقه و اصول (دوره سطح و خارج )
۲٫ تفسیر
۳٫ عرفان
۴٫ فلسفه و منطق و… که دانش پژوهان بسیارى از آنها استفاده مى کردند. در ذیل نام چند تن از آنان را یادآور مى شویم :
۱٫ حضرت امام خمینى (ره )
۲٫ آیه الله حاج شهاب الدین مرعشى نجفى
۳٫ آیه الله حاج میرزا هاشم آملى
۴٫ آیه الله شیخ محمد رضا طبسى نجفى
۵٫ آیه الله حاج محمد ثقفى تهرانى (پدر همسر حضرت امام ) و…
پربهاتر از خون شهیدان
از شیخ عارف کامل کتابهاى فراوانى بر جا مانده که برخى از آنها چاپ شده و بعضى دیگر هنوز به چاپ نرسیده است . در این میاه ، بعضى از رساله ها و کتابهاى چاپ نشده ایشان ، پس از رحلت استاد در اختیار حضرت امام (ره ) قرار داشت که در سال ۱۳۴۳ ش . در حمله ساواک به کتابخانه و منزل امام در قم همراه آثارى از امام راحل ربوده شد.تالیفات۱٫ ش۱-ذرات المعارف نام دیگر این کتاب حرام الاسلام است و در ایران چند بار به چاپ رسیده است . این کتاب در دو جلد جیبى و درباره مطالب اخلاقى و مبارزه با تهاجم فرهنگى است .
۲٫ رشحات البحار. عربى و شامل ۳ بخش است : الف : القرآن والعتره ب : الایمان والرجعه ج : الانسان والفطره .
۳٫ مفتاح السعاده فى احکام العباده (توضیح المسائل )
۴٫ حاشیه نجاه العباد: چنانکه از نام آن برمى آید شامل حاشیه هایى است که ایشان بر کتاب نجاه العباد استاد بزرگ شیخ محد حسن صاحب جواهر نوشته است .
۵٫ منازل السالکین : موضوع این کتاب اخلاق است که در هزار منزل تنظیم شده است .
۶٫ حاشیه کفایه الاصول آخوند خراسانى
۷٫ حاشیه فصول الاصول
۸٫ رساله العقل والجهل
۹٫ تفسیرى مشتمل بر توحید، اخلاق و سیر و سلوک
۱۰٫ چهار رساله درباره نبوت عامه خاصه و تعدادى کتب و رساله دیگر.

رحلت

و سرانجام در ساعت ۲ بعدازظهر روز پنجشنبه سوم آذر ۱۳۲۸ ش . (سوم صفر ۱۳۶۹ ق .) پس از هفتاد و هفت سال عمر پر برکت روح او به ملکوت اعلى پرواز کرد.
جنازه پاک او با تشییع هزاران نفر از مردم مؤ من به حضرت عبدالعظیم منتقل و در مقبره شیخ ابوالفتوح رازى (مفسر بزرگ ) مدفون گشت .

گلشن ابرار ج۲//جمعی از پژهشگران حوزه علمیه قم