زندگینامه بولس پزشک یونانی سده اول640میلادی

بُولُس / فُولُس اَجانیطی یا قَوابِلی ، نام و «شهرت » عربی ـ اسلامی پزشک و مؤلف یونانی پائولُس /پائولوس آیگینایی که در سده اول / هفتم در اسکندریّه (مصر) رونق داشت . از زندگی و احوال بولس آگاهیهای دقیقی در دست نیست . از نسبتِ «اَجانیطی » بر می آید که از اهالی جزیره آیگینا/اژین (در خلیج سارونیک در دریای اژه ) بود.

در اسکندریه سُکنی گزید، در مکتب یونانی اسکندرانی دانش پزشکی آموخت و در ۶۴۰ میلادی که اسکندریه به دست مسلمانان افتاد، در آنجا به پزشکی اشتغال داشت و ظاهراً پس از استیلای مسلمانان نیز در آنجا ماند (سزگین ، ج ۳، ص ۱۶۸). کَمبِل ، بی ذکر مأخذِ خود، تاریخ زندگی او را ۶۱۵ـ۶۹۰میلادی نوشته است (ص ۱۱). «شهرت » یا لقب «قوابلی » او (از قوابل ، جمعِ قابِله «ماما»)، به گزارش قفطی (ص ۲۶۱ـ۲۶۲، به صورت نادرستِ «فولیس »)، به سبب خُبرت او در زایمان و بیماریهای زنان بود؛ «ماماها نزد او می رفتند و درباره اموری که پس از زایمان برای زنان پیش می آمد از او سؤال می کردند» (نیز رجوع کنید به نوشته های او درباره زنان آبستن ، بیماریهای زنان ، و کودکان ).

بولس واپسین پزشک و دانشنامه پزشکی نویس یونانی (وابسته به مکتب پزشکی ـ جرّاحی اسکندریه ) بود. پزشکانی مانند اُریباسیوس (۳۲۶ـ۴۰۴میلادی ) و بولس ، گرچه به پیشرفتی در بعض زمینه های پزشکی و جرّاحی نایل شدند، ولی هنر و خدمت عمده آنان در گردآوری ، ترکیب و تلخیص دانسته های پیشینیان یونانی ـ بویژه بُقراط ، دیوسکوریدس ، جالینوس و آرخیگنس ـ و تألیف آنها به صورت «کُنّاش » (به اصطلاح امروزی ، «دایره المعارف ») بود (کمبل ، ص ۱۰ ـ۱۲؛ سزگین ، همانجا؛ زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل « Paul of Aegina »).

نسخه هایی خطی از ترجمه لاتینی برخی از تألیفهای بولس به جای مانده است (کمبل ، ص ۱۲، پنج تا از آنها را ذکر کرده است ). مهمترین آنها، که به چاپ هم رسیده (ویرایش و چاپ نخستین ، ونیز ( ایتالیا ) ، ۱۵۲۸میلادی )، Epitome medicae libri septem (لفظاً به معنای «خلاصه پزشکی در هفت کتاب ( = باب ، فصل ، مقاله ) ») است .

دانشمند و ترجمان نامور، حُنین * بن اسحاق (۱۹۴ـ۲۶۰) آن را با عنوانِ الکُنّاش فی الطّب (معروف به کُنّاش الثُریّا ، به روایتِ قِفطی ، ص ۲۶۲) به عربی ترجمه کرد، که ظاهراً متن کامل آن تاکنون به دست نیامده است ، ولی بسیاری از مطالب آن را برخی از حکیمانِ سپسین نقل کرده اند ـ مثلاً، محمدبن زکریای رازی بویژه در الحاوی (۳۰۳ بار؛ رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۱۶۹ـ ۱۷۰)، ابوریحان بیرونی در الصیدَنه (بیش از ۱۰۷ بار؛ رجوع کنید به چاپ زریاب ، فهرست ، ص ۷۵۱ـ۷۵۲) و علی بن حسین انصاری شیرازی (زین الدین عطّار) به ترجمه فارسی در اختیاراتِ بدیعی (با نامِ «فولس »، دست کم ۲۶ بار، به شمارش ه .اعلم ).

 

این تألیفهای درجه دوم بولس ، به ترجمه عربی ، در بعض مآخذ مذکور است :

کتاب فی عِلَل النساء (قفطی ، همانجا)؛

تدبیر الحَوامل (رازی ، ج ۵، ص ۵۴، از آن نقل کرده است )؛

کتاب فی تَهزیل السِّمان («اندر لاغرسازی فربهان »؛

منقول در رازی ، ج ۶، ص ۲۴۲ـ۲۴۳)؛

تدبیر الصَّبی و عِلاجُهُ (به گزارش ابن ابی اُصیبعه ، ج ۱، ص ۱۰۳).

همچنانکه بولس خود در مقدمه کُنّاش فروتنانه می گوید، جز در چند مورد، نوآوری و ابتکاری نکرده بلکه مجموعه ای از گزیده هایی از آثار جالینوس ، از «شانزده کتاب ( =باب ، مقاله ) پزشکی » معروف به > چهار کتاب < اَطیوسِ آمِدی (یعنی آئتیوسِ آمِدی ؛ شکوفاییش در حدود ۸۱/۵۴۰؛ رجوع کنید به زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل « Aحtius of Amida »)، و از کنّاش هفتاد جلدی (معروف به کتاب السَّبعین ) اُریباسیوس فراهم آورده است (کمبل ، همانجا؛ زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل « Paul of Aegina »).

 

موضوعهای هفت «کتاب » کناش بولس چنین است :

کتاب ۱: بهداشت و رژیم غذایی ؛ کتاب

۲: تَبها؛ کتاب

۳: بیماریها به ترتیب اعضا، از سر تا پا؛ کتاب

۴: بیماریهای پوستی ، کِرمهای روده ؛ کتاب

۵: زهرها و پادزهرها؛ کتاب

۶: جرّاحی ؛ و کتاب

۷: خواص داروها. نوآوریهای مهم بولس در کتاب ۶ است ، شامل یکی از مشروحترین توصیفهای جراحی چشم و شرحی ممتّع از عملها و روشها و تدابیر جراحی یونانی . برخی از پزشکان نامدار دوره اسلامی ـ مثلاً حنین بن اسحاق در کتاب المسائل فی العین و جز آن ، و ابوالقاسم خَلَف بن عباس زَهراوی * در التصریف لِمَن عَجِزَ عَن التصنیف ـ عمده مطالب جراحی خود را از کتاب ششم مزبور برگرفته اند (کمبل ، زندگینامه علمی دانشوران ، همانجاها).

رویهمرفته ، بولس یکی از بزرگترین و مهمترین مآخذ حکیمان دوره اسلامی بوده است . مع ذلک ، پزشک نامدار ایرانی ، علی بن عباس مجوسی (پزشک عضدالدوله دیلمی ، ۳۳۸ـ ۳۷۲) از کنّاش بولس چنین انتقاد کرده است (ج ۱، ص ۳ـ ۴): «… فولس الاجنیطی کتابهایی تألیف کرده که … خواسته است ( در آنها ) همه آنچه بدان ( در صناعتِ پزشکی ) نیاز است تبیین کند… اما در کتاب خود از اُمور طبیعی ( یعنی «اَسْطَقِسها از مزاجها و خِلطها و اندامها و قوّتها و کُنشها و روانها» ) جز اندکی بحث نکرده است ، ولی درباره سببها و نشانها ( یِ بیماریها ) و انواع درمان با دَست ( = جراحی ) و درمان با دارو مبالغه کرده ( = سنگ تمام گذاشته ) است . ( ضعف تألیفات او در این است که ) وی هیچ موضوعی را به طریقی ( = روشی ) از روشهای ( معمول ) آموزشی ذکر نکرده است .»


منابع :
(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطبّاء ، چاپ آوگوست مولر، کونیگسبرگ و قاهره ۱۸۸۲ـ۱۸۸۴؛
(۲) محمد بن احمد ابوریحان بیرونی ، کتاب الصیدنه فی الطب ، چاپ عباس زریاب ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۳) علی بن حسین انصاری شیرازی ، اختیارات بدیعی (قسمت مفردات )، چاپ محمدتقی میر، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۴) محمد بن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ ۱۹۷۱؛
(۵) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۶) علی بن عباس مجوسی ، کامل الصناعه الطبیه ، بولاق ۱۲۹۴؛

(۷) Donald Campbell, Arabian medicine and its influence on the Middle Ages …, London 1920, repr. Amsterdam 1974;
(۸) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981, s.vv. “Aحtius of Amida” (by Fridolf Kudlien), “Paul of Aegina” (by Phillip Drennon Thomas);
(۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H. , Leiden 1970.

دانشنامه جهان اسلام  جلد : ۴

زندگینامه حسن بن یونس بُلغاری(قرن ششم وهفتم)

بُلغاری ، حسن بن یونس ، پزشک ـ داروشناس ، درگذشته پس از ۶۱۷٫ مؤلف کتابی به عربی درباره خوراکیها و داروهای «مفرَد» (= بسیط ) و مرکّب است ، که به تصریح خود او (نسخه خطی دانشگاه تهران ، ش ۷۴۹۴، برگ ( ۲۴۳ ) )، در سال مذکور در موصل به «بدرالدین جمال الاسلام محمود بن عثمان بن احمدالحکیم التفلیسی » املاء کرده است .

اندک آگاهی موثّق ما درباره این «بلغاری » همین است . ابن أبی أُصیبِعه شخصی را به نام «التّاج البلغاری » ذکر کرده که پزشک و گیاهشناس نامدارِ همروزگارِ او، رشیدالدین بن صوری (۵۷۳ـ۶۳۹)، که خود تألیف مصوّری به نام کتاب الادویه المفرده داشت ، «ردّ»ی بر کتاب او (= التاج البلغاری ) «درباره ادویه مفرده » نگاشت (ج ۲، ص ۲۱۶، ۲۱۹؛ ظاهراً این دو تألیف ابن صوری باز نمانده است ).

لوکلر (ج ۲، ص ۱۷۳) می گوید که «تاج الدین بلغاری »، که ابن صوری ردّی بر تألیف او نوشت ، «از دوستان ابن بیطار ( متوفی ۶۴۶ ) بود و ابن بیطار در الجامعِ خود دو یا سه بار از او همچون گیاهشناسی بزرگ ، یاد کرده است » مایرهوف ( مقدمه بر ابن میمون ، ص بیست ) که ، با تکرار نوشته لوکلر درباره دوستی ابن بیطار و تاج الدین بلغاری ، به غلط می گوید که این دو شاگرد ( گیاهشناس نامور اندلسی ) ابوالعباس نباتی بودند؛ نیز رجوع کنید به اشتباه مرکّب دهخدا ( ذیل «تاج الدین » ) که او را استاد ابن بیطار و ابوالعباس معرّفی کرده است ).

زرکلی (ج ۴، ص ۲۷۹، با استناد به مجله معهد المخطوطات ۴:۳۶) درباره «تاج الدین بلغاری » چنین نوشته است : «ابومحمدعلی بن الحسین ، پزشک ؛ موصوف به شرف الاسلام ، و عزیز الملوک و السلاطین ؛ در موصل می زیست و سپس به قونیه نقل مکان کرد؛ او راست مختصرفی معرفه الادویه ، کتاب کوچکی به ترتیب الفبایی ( نامهای داروها ) ، که در ۶۱۵ املاء کرده است .» ظاهراً اشتباهی در مآخذ زرکلی روی داده است ، یا این که دو پزشکِ همروزگار با نسبتِ «بلغاری » وجود داشته اند.

به هر تقدیر، تألیف حسن بن یونس بلغاری (که عنوان آن ، به سبب افتادگی چند برگ از آغاز نسخه ما، معلوم نیست ؛ درباره این نسخه ، نیز رجوع کنید به دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، ج ۱۶، ش ۷۴۹۴) شامل دو بخش است .

نخست مقدمه ای نسبتاً مبسوط (بیش از بیست برگ ) درباره داروشناسی جالینوسی :

تفاوت میان خوراکی («غِذاء»)، دارو («دواء») و زهر؛

انواع خوراکیها؛

«اَمزِجَه » (یا«طبایع ») و «قُوا»ی چهارگانه داروها و خوراکیها، و کنشهای اصلی آنها (مثلاً، تلیین ، قبض ، اسهال ، تنضیج ، و تفریح )؛

داروهای مرکّب و چندی و چونی اجزای آنها؛

پادزهرها؛

تعیین مقادیر داروهای مفرد، و جز اینها. دوم ، بخش اصلی کتاب ، شامل وصف داروها و خوراکیهای ساده و مرکب به ترتیب الفبایی حرفهای اول و دوم آنها.

با وجود چند نقیصه بزرگ در نسخه ما (افتادگی میان دو «مدخل » حَبّ النَّکهه و خِلال ، میان خندیقون و سَکْبینَج ، و از وَرَق الکَرْم تا برگ آخر نسخه ، یعنی باقی مدخلهای حرف واو و همه مدخلهای حرف یاء )، این نسخه شامل تقریباً ۲۴۷ ، ۱ مدخل است : تقریباً ۰۵۳ ، ۱ مدخل اصلی و ۱۹۴ مدخل ارجاعی یا ترادفی (مثلاً: « اَلْقَردیا ، هو البَلاذُر» و « أصل الاَنْجُدان الخَراسانی ، هوالاُشتُرغاز»).

علتِ شمار نسبتاً بالای مدخلهای اصلی در این تألیف مفروضاً مختصر این است که بلغاری در بسیاری از موارد نه فقط فلان جانور یا گیاه یا کانی را وصف می کند بلکه در مدخلهای جداگانه ای هم وصف خواص بعض اندامهای آن جانور یا بعض اجزای آن گیاه و جز اینها و بعض داروهای مرکب از اینها را می آورد، مثلاً: هم «اُتْرُج » (بالنگ )، هم «قشرالاُترج » (پوست بالنگ ) و هم «اترج مُربّی ‘» (مربای بالنگ )؛ یا هم «لسان الحَمَل » (بارهنگ ) و هم «اصل لسانِ الحمل » (ریشه بارهنگ )؛ هم «قُنْفُذ» (خارپشت ) و هم «جِلْد القنفذ» (پوست خارپشت )؛ هم «اَرْنَب » (خرگوش )، هم «لَحم الارنب » (گوشت خرگوش ) و هم «اِنْفَحَه الارنب » (پنیرمایه ( مأخوذ از ) خرگوش )؛ هم «اِسفاناخ » (اسفناج ) و هم «اسفاناخیّه » (گونه ای خوراک که جزء اصلی آن اسفناج است ).

مدخلهای اصلی گاهی بسیار کوتاه است (دویا چند جمله )، مثلاً: « ابرث ( ؟ ) ، دَواءٌ فارسّی جَیّد لِلحفظ » (دارویی ایرانی ( که ) برای حافظه خوب است )؛ « اَفْلَنَجه ، حبٌّ حارّ یابس ، یُقوّی الکَبدَ و المعدهَ الباردتَینِ» (دانه ای گرم و خشک است ؛ جگر و معده سرد را تقویت می کند)؛ و گاهی کمی مشروحتر، مثلاً: « شاهِسْفَرَم : اَجودُه الصَّعتریّ، و هُوَ حار فی الدرجهِ الاولی ‘، یابسٌ فی الثانیه ، و قیلَ أنّه معتدلٌ… یُحلَّلُ فَضَلات الدماغ و یَمْلا الدماغَ البارد بُخاراً، و قیل إصلاحُهُ بالنیلوفر» (شاهْ اِسْپَرغَم : بهترینِ آن ( گونه ) صعتری است : گرم در درجه نخست و خشک در درجه دوم است ؛ ( نیز ) گفته اند که معتدل است …؛ افزونیهای ( خِلط ) دماغ را تحلیل و دماغ سرد را از بخار پُر می کند؛ گفته اند که اصلاحِ ( مضرّتِ ) آن با نیلوفر است ).

اما بیشتر مدخلها طولانیتر است (مثلاً: افیون ، ایارِج جالینوس ، باقِلی ‘ ، جُوارِشن الملوک ، سُماق ). در مورد هر چیز (جانور، گیاه ، کانی ، و جزاینها)، بلغاری ، علی الاصول ، به وصف ماهیّت آن نمی پردازد؛ مع ذلک ، گهگاه توضیحاتی کوتاه و غالباً ناکافی می دهد، مثلاً: « اَبْهَل : هو ثمرهُ العَرعَر یشبهُ الزُعْرورَ» (میوه عرعر است ؛ شبیه به زالزالک است )؛ « اَرْنَب بَحریّ : هو حیوانٌ بحری صَدَفیّ لَونهُ الی الحُمره ؛ بینَ اَجزائه اشیاءُ یشبهُ ورقَ الاُشْنان » (خرگوش دریایی : جانوری دریایی و صدفی است و رنگش مایل به سرخی ؛ در میان اجزای آن ، چیزهایی هست مانند برگ اشنان . ـ این تعریف را، بی ذکر مأخذ، از ابن سینا ( ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۱۳ ) گرفته است ). بلغاری علاقه ای به ذکر نامهای مرادف مواد به زبانهای مختلف و «وجه تسمیه » آنها نداشته است ، مگر بندرت ، مثلاً: « اَبوخَلسا ، هو خَسّ الحِمار و شَنْجار و شَنْقار و هوفیلوس ( ؟ ) » (این مترادفهارا هم از ابن سینا ( همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۴۰۶ ) برگرفته است )؛ « اِسْقیل ، هو بَصَل العُنصُل و هو بصل الفأر ، سُمّی بِذلکَ لأنّه یَقتُلُ الفأرَ، و یُقال لَه ایضاً عنصل » (مأخوذ از همو، همان ، ج ۱، کتاب دوم ، ص ۳۸۱). در مدخلهای مبسوط تر معمولاً بهترین گونه هر چیز، مزاج و قُوّه و سپس خواص درمانی آن را ذکر می کند.

در مورد ذکر مآخذ خود، بلغاری روشمندانه و صادقانه عمل نمی کند، فقط گهگاه یادی از آنان می کند: دیوسکوریدس ، جالینوس ، فولس ، روفس ، حنین بن اسحاق ، و برخی دیگر. بیش از همه ، نامِ «اسحاق » (شاید اسحاق بن عمران بغدادی ، متوفی حدود ۲۹۲) در متن او دیده می شود. آثار انتحال در این تألیف بلغاری کم نیست ، مثلاً: از محمدِ زکریای رازی : تعریف «افراسیقون » ( کذا ) ، «دواءٌ فارسی جیّد لِلحفظ » (رجوع کنید به الحاوی ، ج ۲۰، ص ۱۲۹: « انقوانقون ، دواء فارسی . قالَت الخوزُ، کُلُّ مَن یَستعِملُهُ حَسُنَ حِفْظُهُ و جادَ عَقلُهُ»)، و تعریف «نَفَل »: «دواءٌ بحری ( کذا ) یَجری مَجری القَتِّ، ینبت فی الربیع و یَشبه ایضاً الحَنَد قوقی ‘، کثیرُ القضبانِ، بِزرُه کَبزرِ الجَزرِ، و هو ینفعُ الطُحال جدّاً و یُدرُّ البولَ» (رجوع کنید به همان ، ج ۲۰، ص ۷۲: «دواءٌعَرَبیٌ، و هو أصلٌ ینبت فی فصلِ الربیع ؛ یشبه القتَّ و اصلَ الحندقوقا؛ و هو کثیر القضبان ، و بزره شبیه ببزرِ الجزر؛ حارٌ یدرالبول و ینفعُ مِن الطُحال »)؛ و از ابن بیطار، تعریف «شیرْخشک »: «هو طَلّء یَقعِ علی شَجرِ الخِلاف و الکَثیراء بِهَراه ، و هو حار اِلی الاِعتدال و أقوی ‘ فِعلاً من التَرَنْجُبین (رجوع کنید به الجامع ، ج ۳، ص ۷۵: « ( قالَ ) بعضُ عُلمائنا: هو طَلٌ یقع مِن السماء ببلاد العَجَم علی شجر الخلاف بهراه ، و هو حُلوٌ إلی الاعتدال و هو أقوی فعلاً من الترنجبین و نحوِ اَفعالِه ») (نیز رجوع کنید به برخی از انتحالها از ابن سینا، مذکور در سطور پیشین ).

به طور کلی می توان این کتاب را چنین ارزیابی کرد که عمدتاً تألیف و تلخیصی از نوشته های بعض پیشینیان نامدارِ او است ؛ به عبارت دیگر، نشانهای اجتهاد و پژوهش شخصی در آن آشکار نیست . اگر مؤلف را همان «تاج الدین بلغاریِ» مذکور بدانیم ، آنگاه می توان حدس زد که چرا رشیدالدین بن صوری «ردّ»ی بر آن نوشته بوده است .



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤ القیس بن طحان ، قاهره و کونیگسبرگ ۱۸۸۲ـ۱۸۸۴؛
(۲) ابن بیطار، الجامع لِمفردات الادویه والاغذیه ، بولاق ۱۲۹۱؛
(۳) ابن سینا، القانون فی الطب ، چاپ ادوار قش ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۷؛
(۴) ابن میمون ، شرح اسماء العقار ، چاپ ماکس مایرهوف ، قاهره ۱۹۴۰؛
(۵) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، تهران ، ج ۱۶، ۱۳۵۷ ش ؛
(۶) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمدمعین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ ش ؛
(۷) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛

(۹) Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe, Paris 1876.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور) بغدادی(قرن چهارم)

بغدادی ، عبدالقاهر بن طاهر (ابومنصور)، فقیه شافعی ، متکلم اشعری و ریاضیدان .

۱) شرح حال و آثار .

از محل و سال ولادت او اطلاعی در دست نیست ؛ به طوری که از نسبتش برمی آید، احتمالاً در بغداد و در حدود ۳۴۰ زاده شده و به همراه پدرش ، طاهربن محمد، به نیشابور رفته و در آنجا سکنی گزیده است . بغدادی از قبیله تمیم بود، و بدین سبب او را تمیمی نیز خوانده اند. طاهربن محمد (متوفی ۳۸۳) خود اهل علم و حدیث ، خوشنویس و بازرگانی ثروتمند بود (خطیب بغدادی ، ج ۹، ص ۳۵۸؛ سبکی ، ج ۳، ص ۳ـ۴، ج ۵، ص ۱۳۸؛ اسنوی ، ج ۱، ص ۹۶). پدر و پسر، هر دو، به نیکخویی و بخشندگی مشهور بودند.

گفته اند که عبدالقاهر تمام اموال موروثی خود را در راه علم انفاق کرد و دچار فقر و تنگدستی شد. علاقه فراوان وی به یادگیری علوم و فنون مختلف به حدی بود که توانست در چندین علم از جمله فقه ، کلام ، حساب ، ادبیات و حدیث تبحر یابد و به تدریس بپردازد (صریفینی ، ص ۵۴۵؛ ابن خلکان ، ج ۳، ص ۲۰۳؛ ابن کثیر، ج ۱۲، ص ۴۴).

گذشته از این ، سبکی (ج ۵، ص ۱۳۸) از قول فخررازی در ریاض المونقه ، او را در جدل و ردّ مخالفان ستوده ، و همو در طبقات الوسطی مناظراتی از بغدادی ذکر کرده که مبین چیره دستی و توانمندی وی در مناظره کلامی و فقهی است (همان ، ج ۵، ص ۱۴۵ـ۱۴۶، پانویس ۴).

عبدالقاهر نزد استادانی چون ابواسحاق ابراهیم بن محمد اسفراینی * (متوفی ۴۱۸)، فقیه شافعی و متکلم اشعری ، تحصیل کرد. از دیگر استادان او، از جمله استاد او در علم حساب ، نامی برده نشده است . او از ابوعمروبن نجید، ابوعمرو محمدبن جعفربن مَطر، ابوبکر اسماعیلی و ابواحمدبن عدی استماع حدیث کرده ، و بیهقی و عبدالغفاربن محمدبن شیرویه از وی روایت حدیث کرده اند. به ادعای برخی ، بیشتر بزرگان و اهل نظر خراسان از شاگردان عبدالقاهر بوده اند که از آن میان می توان ناصر مروزی و ابوالقاسم قُشیری * را نام برد (ابن خلکان ؛ صریفینی ، همانجاها؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷).

بنابر گزارش صریفینی (ص ۵۴۵ـ۵۴۶)، ابومنصور در ۴۲۹ بناچار نیشابور را به قصد اسفراین ترک کرد و در همان سال در آنجا از دنیا رفت و در کنار استادش ، ابواسحاق ، به خاک سپرده شد. احتمالاً این هجرت ابومنصور در ۴۲۹، به سبب ورود ترکمانان سلجوقی به نیشابور و گرفتن قدرت از دست مسعود غزنوی بوده است (راوندی ، ص ۹۴ـ۹۷؛ ابن اثیر، ج ۸، ص ۲۲۶ـ۲۲۷).

ارادت بغدادی نسبت به استاد فقیدش ، ابواسحاق ، و شوق زیارت قبر او نیز ممکن است موجب سفر بغدادی به اسفراین بوده باشد. علاوه بر این ، اسفراین از مراکز عمده شافعیان و محل سکنای قبیله تمیم نیز بوده است (سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به ایرانیکا ، ذیل ماده ).

گذشته از این ، شاگرد و داماد بغدادی (قس ایرانیکا ، همانجا)، ابوالمظفر شاهپوربن محمد اسفراینی (متوفی ۴۷۱) ساکن این شهر بود، و چه بسا بغدادی به اصرار او نیز به اسفراین رفته باشد. ابوالمظفر، صاحب کتاب التبصیر فی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، در کتاب خود از مباحث بغدادی تأثیر پذیرفته است (اسفراینی ، ص ۱۲).

در عصر عبدالقاهر، نیشابور یکی از شهرهای بزرگ خراسان و از مراکز پر رونق تجاری و کشاورزی بود و به سبب ثبات سیاسی نسبی دوره غزنویان ، مرکزی فرهنگی برای تجمع صاحبان آرای مختلف شده بود؛ فقهای حنفی و شافعی ، کرّامیّه ، علویان و اسماعیلیان ، صوفیان که تازه پا به عرصه نهاده بودند، و بعضاً اهل کتاب از آن جمله بودند. غالباً علما و بزرگان شهر به خانواده های اعیان و اشراف تعلق داشتند.

برای جلوگیری از مداخله آرای مختلف در اداره امور و بی ثباتی سیاسی ، «رئیسِ» شهر را، که نماینده سلطان محسوب می شد، از میان بزرگانی که متعلق به گرایش مذهبی خاصی نبودند برمی گزیدند؛ اما در ۳۹۸، محمود غزنوی ، محمدبن اسحاق رهبر کرّامیّه نیشابور را به رئیسی شهر برگزید. پیش از این ، سبکتکین به ابویعقوب اسحاق بن مُحْمشاد (متوفی ۳۸۳)، پیشوای کرامیان نیشابور، علاقه مند و به اعتقادات وی متمایل شده بود و در طرفداری از او بود که محمود غزنوی پسرش ابوبکر محمدبن اسحاق را به عنوان رئیس برگزید. پس از انتصاب وی ، جوّ اختناق شدیدی بر فضای نیشابور حکمفرما، و علناً با تمام صاحبان آرای مخالف مبارزه شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۸۸ـ۱۹۰).

این که در گزارشهای تاریخی این دوره ، از ابومنصور به عنوان عالم برجسته یا صاحب منصب نامی برده نشده ، احتمالاً به همین سبب بوده باشد، و بعید نیست که وی همچون دیگر مخالفان کرّامیّه ، از سر محافظه کاری ، زندگی مسالمت آمیز و به دور از درگیری با کرّامیّه را برگزیده باشد. تنها اطلاع ما از وی گزارش خود او در الفَرْق بین الفِرَق (ص ۲۲۴) است که براساس آن ، ابومنصور در ۳۷۰، در حضور ناصرالدوله ابوالحسن سیمجور، فرمانده سپاه سامانیان ، با یکی از متکلمان کرّامی به نام ابراهیم بن مهاجر به مناظره پرداخت . با توجه به نفوذ کرّامیّه ، این امر مبین تسلّط علمی عبدالقاهر است .

قدرت کرّامیان با مخالفت قاضی صاعد محمدبن استوائی (متوفی ۴۳۱)، فقیه مشهور حنفی ، و ابواسحاق اسفراینی با آنان تضعیف شد. با شکایت قاضی صاعد نزد محمود غزنوی از محمدبن اسحاق و ردّ عقاید تشبیهی ایشان ، وی در ۴۱۰ از کار برکنار شد (بازورث ، ج ۱، ص ۱۷۷، ۱۹۰). به این ترتیب ، با پدید آمدن فضای آزاد برای طرح عقاید، ابومنصور به بیان عقاید مذهب شافعی و مشرب اشعری پرداخت و پس از درگذشت ابواسحاق ، در مسجد عقیلِ نیشابور به تدریس مشغول شد (صریفینی ، همانجا).

بغدادی از دو جهت اهمیت دارد؛ یکی به سبب احاطه در علم حساب ( رجوع کنید به قسمت سوم مقاله )، دیگر از جهت مهارت در ملل و نحل نویسی یا «فرقه شناسی ». او در زمینه فرقه شناسی دو کتاب الفَرْقُ بین الفِرَق * و الملل والنحل را نوشته است . الفرق ، پس از فرق الشیعه نوبختی و مقالات الاسلامیین اشعری ، از قدیمترین و جامعترین آثار در این موضوع است . به نظر فخررازی (ص ۳۹) شهرستانی ملل و نحل خود را براساس این کتاب بغدادی نگاشته ، و آن چنانکه باید در نقل اقوال مخالفان به دور از تعصب نبوده است .

مورخ مذاهب در تبیین فرقه ها ناگزیر باید مسائل را از نظر زمینه ها و عوامل ظهورشان در بستر زمان مورد بحث قرار دهد، و بغدادی به رغم تعصب کلامی و غلبه دیدگاه فقهی خود، در رد آرای مخالفان به این امر توجه داشته است . او براساس (یا به استناد) حدیث افتراقِ امّت بعد از پیامبر (درباره این حدیث رجوع کنید به حدیث افتراق * )، به تقسیم بندی فرقه ها می پردازد و با توجه به تقدم و تأخر وقایع و حوادث تاریخی ، اختلاف نظرها را ذکر می کند، اما به ریشه های تاریخی اشاره نمی کند. علاوه بر این ، نباید شرایط اجتماعی وی را در مقابله با عقاید کرّامیه نادیده گرفت ؛ او و ابواسحاق اسفراینی و ابن فورَک ، متکلم و محدث اشعری ، در مواجهه با عقاید تشبیهی کرّامیه ، برخلاف شیوه اشعری و باقلانی ، برای تبیین صفات الهی از استعاره و مجاز استفاده کرده اند ( ایرانیکا ، ذیل ماده ). الملل والنحل او (قس د.اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ) که به تصحیح آلبرنصری نادر منتشر شده ، گزارشی خلاصه از کتاب الفرق بین الفرق اوست .

بغدادی به عنوان صاحب آرای نوین در کلام مطرح نشده است . او بیشتر پیرو عقاید کلامی اشعری است و به گفته خودش در اصول الدین (ص ۳۰۹ـ۳۱۰) اشعری همچون استخوانی در حلقوم قدریه و دیگر مخالفان است ، و تمام اهل حدیث و صاحب نظران از آثار و عقاید او بهره گرفته اند. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۲۳ـ۳۵۹) نیز همان ارکان پانزدهگانه عقیدتی مطرح شده در اصول الدین را ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) به عنوان اعتقادات مشترک اهل سنت و جماعت ، که فرقه ناجی است ، برمی شمارد. این ارکان عبارت اند از : اثبات حقایق و علوم ؛ حدوث عالم ؛ معرفتِ خداوند به عنوان سازنده دنیا؛ صفات ذاتی ، ازلی ، اسماء و اوصاف او؛ عدل و حکمت او؛ انبیا، معجزاتشان و غیره (برای توضیح بیشتر رجوع کنید به قسمت دوم مقاله ).

بغدادی در رد معتزله به عنوان مهمترین و گسترده ترین جریان مخالف با اشاعره به این سخن منسوب به امام صادق علیه السلام استناد می کند که معتزله خواستند به توحید دست یابند، دچار الحاد شدند و برای عادل دانستن خداوند، به او نسبت بخل (عدم فضل ) دادند (اَرادتِالمعتزلهُ اَن تُوحِّدَ ربَّها فَاَلْحَدَت و اَرادتِالتّعدیلَ فنَسَبَتِالبُخلَ الی رَبِّها). بغدادی امام علی علیه السلام را اولین متکلم اهل سنت از صحابه می داند، زیرا او اول کسی است که در مسائل وعد و وعید با خوارج و در مسائل قضا و قدر و مشیت و استطاعت با قدریه به مناظره پرداخت .

عبدالقاهر، عمربن عبدالعزیز را اولین متکلم از تابعین برمی شمارد و پس از او زیدبن علی و حسن بصری و دیگران را نام می برد؛ سپس امام صادق علیه السلام را رئیس طبقه بعدی متکلمان می داند که در ردّ قدریه و خوارج و غلاه رافضی کتاب نگاشته است . او ( اصول الدین ، ص ۳۰۷ـ ۳۰۸) نیز در بیان چگونگی رفتار اهل سنت و جماعت به عنوان فرقه اهل نجات با دیگر فرقه های دچار گمراهی ، به قول امام علی علیه السلام درباره خوارج استناد می جوید.

در تمامی آثار بغدادی ، تأکید او بر فقه شافعی کاملاً مشهود است . او همچون دیگر شافعیان ، مذهب فقهی خود را بر فقه حنفی برتری می داد و آن را اصیلتر و نزدیکتر به سنت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم معرفی می کرد و حتّی در طعن ابوحنیفه شعری سرود (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۲).

بغدادی بر این قول شافعی تأکید می ورزید که جایز نیست قرآن با سنت نسخ شود، در حالی که بیشتر فقهای شافعی بر این اعتقاد نبودند؛ به عنوان نمونه ، ابن فورک در رد ابوطیب سهل صعلوکی (متوفی ۳۶۹)، از علمای حدیث ، که قائل به این قول بود، کتابی تصنیف کرد (همو، ج ۵، ص ۱۳۶ـ۱۳۷، پانویس ۴). بغدادی در الفرق بین الفرق (ص ۱۱) اختلاف آرای فقها را همچون اختلاف نظر متکلمان نمی داند، زیرا قائل است که فقها در فروع اختلاف نظر دارند نه در اصول ، و ایشان مانند متکلمان یکدیگر را تکفیر نمی کنند و اختلافشان سبب گمراهی نمی شود.

در دوره بغدادی ، در نیشابور همفکریهایی میان شافعیان و صوفیان وجود داشت . در همین زمان ، شیخ ابوسعید ابوالخیر (متوفی ۴۴۰)، عارف نامی خراسان ، در نیشابور، به روش خاص خویش ، دور از فقر و زهد معمولِ صوفیان ، زندگی می کرد و طرفداران بسیاری داشت و در مقابل فقها و دیگر صاحبان آرا، گرایشی جدید بنیان نهاده بود. با وجود مخالفتهای آشکار و نهان ، شیخ با رفتار و کرامات خود بسیاری از مخالفان را موافق خویش ساخته بود؛ حتی قاضی صاعد حنفی نیز از این امر مستثنی نمانده بود (محمدبن منوّر، ص ۵۸).

همچنین ابواسحاق اسفراینی در مجالس ابوسعید شرکت می کرد و در اسرارالتوحید (همان ، ص ۲۱۳) شیخ این قول ابواسحاق را تأیید کرده است که مردم در امر توحید مرهون صوفیه اند. بغدادی نیز به تصوف تمایل داشت و آن را تأیید می کرد. او در الفرق بین الفرق (ص ۳۱۷) و اصول الدین (ص ۳۱۵ـ۳۱۶) در دسته بندی علما و اصناف اهل سنت و جماعت ، به صوفیان و بزرگان ایشان اشاره می کند و طریقه آنها را توکل و قناعت و نفی تشبیه تعریف می کند و کرامات اولیا را می پذیرد (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۲۳). او هزار عارف یاد شده در طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی (متوفی ۴۱۲) را، جز سه نفر، از اهل سنت برمی شمارد (همانجا).

آثار

تألیفات بغدادی در سه حوزه کلامی ، فقهی و عرفانی ، متعدد و حائز اهمیت اند. گذشته از این ، قطعات و ابیاتی نیز از او نقل شده ، و آنچه در کتابهای کلامی اش در رد آرای مخالف سروده خالی از تکلف و تعصب نیست . بیش از هر چیز حسن ترتیب و دقت نظر او در تقسیم مباحث کتابهایش ، که بی تأثیر از احاطه وی بر «علم حساب » نیست ، قابل توجه و چشمگیر است (ابن عساکر، ص ۲۵۳؛ سبکی ، ج ۵، ص ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به بغدادی ، تاریخ مذاهب ، ص یا).

دیگر کتابهای کلامی او عبارت اند از :

فضائح الکرّامیّه ، از این کتاب می توان شدت مخالفت عبدالقاهر با کرّامّیه را حدس زد اما نمی توان مشخص کرد که آیا در دوره اوجگیری قدرت ایشان این کتاب را نوشته است یا پس از روی به افول نهادن آن .

در الفرق بین الفرق به این کتاب اشاره شده است ؛ نفی خلق القرآن ؛

الصفات ؛

الایمان و اصوله ؛

إبطال القول بالتولد ؛

الناسخ و المنسوخ (در مجموعه نسخه های خطی برلین )؛

فضائح المعتزله ، که خلاصه آن در الفرق آمده است ؛

بلوغ المَدی ‘ عن أصولِ الْهُدی ‘ (سبکی ، ج ۵، ص ۱۴۰؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۸۲).

آثار فقهی و حدیثی او، گذشته از کتاب تفسیر، عبارت اند از :

تأویلُ متشابِه الاَخبارِ والا´یات ؛

التحصیل در اصول فقه ؛

العماد فی مواریث العباد ، سبکی (همانجا) این کتاب را در فرائض و حساب بی نظیر دانسته است ؛

شرح مفتاح ابن القاص ؛

الدورّیات فی الطهارات و دیگر بابهای فقهی که اِسنَوی (ج ۱، ص ۹۶ـ۹۷) نسخه ای از آن را نزد خود داشته است ؛

نقضُ ما عَمِلَهُ ابوعبدالله الجرجانی فی ترجیح مذهب أبی حنیفه .

از آثار عرفانی او

تفضیلُالفقیرالصابِرِعلی الغَنیِّالشّاکِر را می توان نام برد (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۴۶۲ـ۴۶۳). سبکی (ج ۵، ص ۱۴۰) از ابن صلاح نقل می کند که بغدادی کتابی درباره تصوّف نوشته و در آن هزار قول را به ترتیب حروف گردآوری کرده است .



منابع :

(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ، ج ۸ ، چاپ محمد یوسف دقاق ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، چاپ احسان عباس ، ج ۳، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۹۷۰ ) ؛
(۳) ابن عساکر، تبیین کذب المفتری فیما نسب الامام ابی الحسن الاشعری ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) ابن کثیر البدایه والنهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۵) شهفوربن طاهر اسفراینی ، التبصیرفی الدین و تمییزالفرقه الناجیه عن الفرق الهالکین ، چاپ محمد زاهد کوثری ، مصر ۱۹۵۵؛
(۶) عبدالرحیم بن حسن اسنوی ، طبقات الشافعیه ، چاپ کمال یوسف حوت ، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۷) کلیفورد بازورث ، تاریخ غزنویان ، ترجمه حسن انوشه ، ج ۱، تهران ۱۳۵۶ ش ؛
(۸) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ، همان ، ترجمه فارسی : تاریخ مذاهب اسلام ، یا، ترجمه الفرق بین الفرق ، ترجمه محمد جواد مشکور، تبریز ۱۳۳۳ ش ؛
(۹) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶ـ ۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۰) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون ، چاپ محمد شرف الدین یالتقایا و رفعت بیلگه کلیسی ، استانبول ۱۳۶۰ـ۱۳۶۲/۱۹۴۱ـ۱۹۴۳؛
(۱۱) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن علی راوندی ، راحه الصدور و آیه السرور در تاریخ آل سلجوق ، سعی و تصحیح محمد اقبال به انضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۶۴ش ؛
(۱۳) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۴) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
(۱۵) محمدبن عمر فخررازی ، مناظرات فخرالدین الرازی فی بلاد ماوراءالنهر ، چاپ فتح الله خلیف ، بیروت ( بی تا. ) ، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۶) محمدبن منوّر، اسرارالتوحید ، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۳ ش ؛

(۱۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۸) EI 2 , s.v. ” A l- Baghda  d   ” (by A.S. Tritton);
(۱۹) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bag  da  d   , ـ Abd- A l-Qa  her” (by J.Van Ess).

۲) عقاید .

در شرح و نقد عقاید بغدادی گزیری از رجوع به دو کتاب مهم وی الفرق بین الفرق و اصول الدین نیست . وی به عنوان یک متکلم در این دواثر به منظور اسکات خصم می کوشد تا با مددگیری از مسلّمات (گزاره های مورد قبول طرف بحث ) و مشهورات (گزاره های اخلاقی مورد قبول همگان ) استدلالهای جدلی خود را ترتیب دهد و به هر شیوه بر خصم ظفر نماید (دادبه ، ص ۲۰۶). نقّادیهای بغدادی در این دو کتاب ، با همه تعصب کلامی و ستیزه جویی ، موجب تحرک اندیشه و دربردارنده نتایج جدید است .

گزارشی از آرای او که همگی ابداع و ابتکار او نیست بلکه حاصل تأمل و تلاش دهها متفکر جستجوگر دیگر است در اینجا ضروری می نماید. حضور بغدادی در ارکان پانزدهگانه ای که در دو کتاب مذکور مطرح کرده حضوری است متأملانه و فعال که در دو بخش «شناخت » و «مابعدالطبیعه » مورد بررسی قرار می گیرد.

شناخت شناسی .

در بحث از شناخت ، به مفهومِ خاص شناخت حق یا حقیقت و به ابزار شناخت پرداخته می شود. جنبش اشعری در جدال عقل و نقل ، که میان معتزله و اهل سنت و جماعت درگرفته بود، ابتدا با پرهیز از عقل گرایی آغاز شد اما آرام آرام به عقل گرایی بازگشت ؛
بغدادی علوم را به سه قسم ـ بدیهی ، حسی و استدلالی ـ تقسیم می کند و تصریح می نماید که علوم بدیهی و حسی از راه حواس و علوم استدلالی از راه عقل حاصل می شوند. به این ترتیب ، بغدادی با تأکید برامکان حصول علم ، سوفسطاییگری را رد می کند. او در اثبات صحت دعوی پیامبران و اثبات صحت و سقم اخبار آحاد دلایل عقلی را ملاک تشخیص قرار می دهد (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۷ـ ۸، ۱۲ـ۱۳).

مابعدالطبیعه .

آرای بغدادی در مباحث مابعدالطبیعه را می توان در سه بخشِ نظریات وی درباره خدا و جهان و انسان بررسی کرد. او در بحث خداشناسی به سه مسئله صفات سلبی (یعنی تنزیه ذات حق )، صفات ثبوتی (یعنی هفت صفت عالم ، قادر، حی ، مرید، سمیع ، بصیر ومتکلم ) و اسماءالله و افعال خدا می پردازد (همان ، ص ۷۳ـ۸۲، ۹۰، ۱۱۴ به بعد). در بحث از اسماءالهی او قائل به «توقیف » است ، به این معنی که مأخذ نامهای خدا عبارت از قرآن ، سنت و اجماع است و به طریق قیاس نمی توان نامی بر خدا نهاد (همان ، ص ۱۱۶).

او همچنین به تقسیم بندی سه گانه اسماء می پردازد، نامهایی که دلالت بر ذات حق دارد مانند «واحد»، نامهایی که بیانگر صفات ازلی حق اند مانند «حی » و نامهایی که مشتق از افعال اوست مانند «خالق » و «رازق ». او در این میان بر قدیم بودن کلام الهی و امکان رؤیت خدا تأکید می ورزد (همان ، ص ۹۸، ۱۰۶، ۱۱۷ ـ ۱۱۸). بغدادی در طرح بحث افعال الهی به افعال این جهانی (آفرینش و راهنمایی ) و افعال آن جهانی (معاد و ثواب وعقاب ) می پردازد.

در آفرینش به ذکر حدوث جهان بسنده می کند (همان ، ص ۶۸). در زمینه راهنمایی قائل به هدایت عام از طریق انبیا و هدایت خاص از طریق باطن بندگان است (همان ، ص ۱۴۰). در معاد به نظریه آجال پرداخته (همان ، ص ۱۴۲ـ۱۴۴) و نیز مباحث بهشت و دوزخ ، حوض ، صراط ، میزان و شفاعت از سوی پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و صلحای امت و زنده شدن مردگان در رستاخیز را مطرح می سازد.

جهانشناسی .

بغدادی (همان ، ص ۳۳ـ ۳۵) جهان را به «ماسوی الله » تعریف می کند، یعنی همان معنای عام جهان از نظر قرآن که شامل عالم مجرّدات و مادی است (اعراف : ۵۴). معنای خاص جهان ، طبیعت است که اشعری خود به آن نپرداخته اما در مکتب وی مورد توجه افرادی چون باقلانی ، جوینی ، غزالی و رازی قرار گرفته است ، البته با هدفی بسیار متفاوت از آنچه مورد نظر فیلسوفان بوده است . ابن خلدون (ج ۲، ص ۹۴۹) این تفاوت را اینگونه بیان می کند که فیلسوف در جسم از لحاظ حرکت و سکون می نگرد و متکلم در آن از این حیث می اندیشد که برفاعل (خدا) دلالت می کند. بغدادی در بحث از حدوث جهان به مسئله نظام آسمانها، جوهر فرد و تجدّد امثال می پردازد (بغدادی ، اصول الدین ، همانجا).

او براساس قرآن کریم (بقره : ۲۹؛اسراء: ۴۴ و غیره ) نظریه وجود نُه فلک را رد می کند و از نظریه هفت فلک (با توجه به تعبیر قرآنیِ «سَبْع سَماواتٍ طِباقاً، مُلک : ۳) دفاع می کند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۶۴ـ۶۵). او نظریه حرکت زمین را ـ که به برخی حکما نسبت داده است ـ مردود می شمارد و بر سکون و ثبات زمین تأکید می ورزد (همان ، ص ۶۰ـ۶۳). بغدادی (ص ۱۶ ـ ۱۸) در نظریه جوهر فرد همرأی با باقلانی است و اجزای جهان را دوگونه می داند؛جواهر و اعراض ، و هر جوهر جزئی است لایتجزّی یا جوهری است فرد که تجزیه نمی پذیرد (همان ، ص ۳۵).

او در تأیید نظریه تجدّد امثال به طرح قاعده «العَرَض لاَیبقی زمانَیْن » پرداخته و در نهایت به اثبات فنای ذاتی اعراض به طور مستقیم و اثبات فنای جواهر و اجسام به طور غیرمستقیم می پردازد و با اثبات حدوث اعراض و جواهر و اجسام ، قِدَم ذات حق را اثبات می کند. دخالت دایمی و مستقیم خداوند در امور جهان نیز با نشان دادن وابستگی و نیاز همیشگی جهان به ذات بی نیاز خدا اثبات می شود (همان ، ص ۴۵، ۵۱ ـ۵۲، ۶۶ـ۶۷، ۲۲۹ـ۲۳۰؛باقلانی ، ص ۱۸؛تفتازانی ، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛همو، ۱۳۱۶، حاشیه کستلی ، ص ۶۹؛جرجانی ، ج ۵، ص ۳۷ـ ۳۸). او فنای عالم را ممکن می شمارد، زیرا خداوند را قادر به این عمل می داند (بغدادی ، اصول الدین ، ص ۲۲۹).

انسان شناسی .

در مبحث انسان از دیدگاه متکلمان ، از حقیقت جسمانی یا روحانی انسان سخن می رود و افعال انسان از دودیدگاه جبر و اختیار، و حسن وقبح (شرعی یا عقلی ) بررسی می شود. اما بغدادی سخنی از حقیقت انسان نمی گوید و در حل مشکل جبر و اختیار، به تأیید نظریه «کسب » می پردازد (همان ، ص ۱۳۳). به این ترتیب ، خداوند خلق کننده افعال و انسان ، کسب کننده آنهاست (قس شهرستانی ، ج ۱، ص ۱۳۲ـ ۱۳۳).

بدین سان ، هم قدرت خدا محدود نمی شود و هم مسئولیت انسان اثبات می گردد. بغدادی تصریح می کند که حقیقت غیراز جبرو قدَر (تفویض ) است و سنّیِ عدلیِ منزه از باور جبر و اختیار کسی است که معتقد باشد انسان ، کسب کننده کردار خویش و خدا آفریننده کسب اوست (بغدادی ، الفرق ، ص ۳۳۸ـ ۳۳۹). بغدادی در بازشناسی حسن وقبح ، یا نیکی و بدی کردارها، به طرحِ سنتی طبقه بندی افعال به پنج قسمِ واجب ، حرام ، مستحب ، مکروه و مباح پرداخته و طبق نظر اشاعره حسن وقبح شرعی را تأیید می کند، یعنی هر آنچه خداوند بدان امر فرماید (واجب ) نیک ، و هر آنچه از آن نهی کند (حرام ) بد است (همو، اصول الدین ، ص ۲۰۸ـ۲۰۹).



منابع :

(۲۰) علاوه برقرآن ؛
(۲۱) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۲) محمدبن طیب باقلانی ، التمهید فی الرد علی الملحده المُعَطّله والرافضه والخوارج والمعتزله ، چاپ محمود محمد خضیری و محمد عبدالهادی ابوریدَه ، قاهره ۱۳۶۶/۱۹۴۷؛
(۲۳) عبدالقاهر بن طاهر بغدادی ، الفرق بین الفرق ، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۴) همو، کتاب اصول الدین ، استانبول ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۵) مسعودبن عمر تفتازانی ، ( شرح ) العقائد النسفیه ، و بهامشه حاشیه مصلح الدین بن مصطفی کستلی ، استانبول ۱۳۲۶، چاپ افست بغداد ( بی تا. ) ؛
(۲۶) همو، شرح المقاصد ، چاپ عبدالرحمان عمیره ، قم ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۷) علی بن محمد جرجانی ، شرح المواقف ، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی ، مصر ۱۳۲۵/۱۹۰۷، چاپ افست قم ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۸) اصغر دادبه ، فخررازی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۲۹) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل والنحل ، چاپ احمد فهمی محمد، قاهره ۱۳۶۷ـ ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸ـ ۱۹۴۹٫

۳) آثار ریاضی .

از بغدادی دو کتاب ریاضی در دست است :

۱) التکمله فی الحساب .

این کتاب به زبان عربی است و یک نسخه خطی آن در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران (ش ۵ر۶۹۱۱) موجود است (دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، ج ۱۶، ص ۳۹۷). نسخه دیگری از این کتاب نیز در قاهره (دارالکتب المصریه ، ش ۱ر۷۹۳) وجود دارد (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۱۲). احمد سلیم سعیدان متن عربی این کتاب را همراه با مقدمه و تعلیقات به چاپ رسانده است . نسخه ناقصی نیز در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۱ر۲۷۰۸) نگهداری می شود (کراوزه ، ص ۴۷۴).

اهمیتِ التکمله … در این است که همه انواع حساب دوره اسلامی را در بر دارد. مطالب کتاب در هفت «نوع » (فصل ) تنظیم شده است ، بدین شرح : حساب هندی (اعشاری ) عددهای صحیح ؛
حساب هندی (اعشاری ) کسرها؛
حساب شصتگانی (حساب دَرَج و دقایق )؛
حساب انگشتی (حساب الید)؛
عددهای گنگ ساده و مرکب (حساب الاعداد الاصم و ذوات الاَیْمُن )؛
نظریه اعداد؛
حساب معاملات .

در «نوع » اول ، علاوه بر چهار عمل اصلی ، از روش یافتن جذر و کعب تقریبی عددها نیز بحث شده است . در این «نوع »، الگوریتمی برای محاسبه سریع n 2 از ۱۰۲۴= ۱۰ ۲، داده شده است . روی هم رفته ، این قسمت خلاصه ای است از کتاب الفصول فی الحساب الهندی اقلیدسی که در بعضی موارد کمی بسط داده شده است ؛
مثلاً قدیمترین جدول ضرب به شکل امروزی در همین کتاب دیده می شود (بغدادی ، ۱۴۰۶، مقدمه سعیدان ، ص ۲).

در «نوع » دوم ، کسرها در حساب هندی بررسی می شود. نماد کسر، مخرج مشترک ، مقایسه کسرها، چهار عمل اصلی با کسرها، و جذر و کعب گرفتن از کسرها مباحث این قسمت اند. در «نوع » سوم ، حساب شصتگانی که حساب درجه ها و دقیقه ها نامیده می شده موضوع بحث است . در این قسمت نیز چهار عمل اصلی و جذر و کعب در حساب شصتگانی بررسی شده است .

در «نوع » چهارم ، از حساب انگشتی که پیش از حساب هندی میان مسلمانان رایج بوده بحث می شود. حساب انگشتی ، دستگاه حسابی پیچیده ای بوده که در آن نماد به کار نمی رفته و همه عملیات با استفاده از انگشتان دست و به صورت ذهنی انجام می شده است . به همین دلیل ، آن را حساب هوایی نیز می نامیدند.

در «نوع » پنجم ، اعداد گنگ به صورت جذر یا کعب یا به صورت b ¡ ¢ a+ ¡ مورد بحث اند. احتمالاً بین آثاری از دوره اسلامی که به اعداد گنگ پرداخته اند، کتاب التکمله … کاملترین است . به نظر می رسد که بیشترین مطالب این قسمت کتاب از مقاله دهم اصول اقلیدس یا شرحهای یونانی آن اقتباس شده باشد.

«انواع » ششم و هفتم ، که در آنها به ویژگیهای اعداد و حساب معاملات پرداخته شده است ، مهمترین قسمتهای کتاب التکمله اند. التکمله بغدادی از آثار مهم و معروف ریاضیات دوره اسلامی است که به عنوان کتاب درسی به کار می رفته ، و نظامی عروضی سمرقندی در آغاز مقاله سوم از چهار مقاله ، هنگام تعریف علم حساب ، از این اثر ابومنصور بغدادی نام برده است (نظامی ، ص ۵۴). در پایان مقاله اول اصول حساب الهند کوشیار گیلانی (نسخه خطی ، ش ۷ر۴۸۵۷ کتابخانه ایاصوفیا، استانبول ) مثالی برای امتحان عمل جذر مأخوذ از «التکمیل » در حاشیه آمده است که منظور از آن همین التکمله فی الحساب ابومنصور بغدادی است (سعیدان ، ص ۶۷).

۲) رساله فی المساحه .

یک نسخه خطی از این کتاب در کتابخانه لاله لی استانبول (ش ۲ر۲۷۰۸) موجود است (کراوزه ، همانجا). متن عربی این کتاب را احمد سلیم سعیدان به چاپ رسانده است . این کتاب را ابوالفتوح اصفهانی (متوفی ۶۰۰) به فارسی ترجمه کرده است . نسخه خطی ترجمه فارسی در کتابخانه آستان قدس رضوی (ش ۵۴۶۲) نگهداری می شود (آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، ج ۸، ص ۳۹ـ۴۲). عکس این نسخه را انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به چاپ رسانده است (بغدادی ، ۱۳۴۷ ش ، ترجمه فارسی ، ص ۸۹ـ۱۶۵). این ترجمه را، ترجمه کتابی به نام الایضاح عن اصول صناعه المساح دانسته اند، و به همین دلیل کتاب الایضاح نیز به ابومنصور بغدادی نسبت داده شده است (قربانی ، ص ۱۰۹)؛

در حالی که پیداست که متن فارسی ترجمه رساله فی المساحه است و ربطی به کتاب الایضاح ندارد. اگرچه مطالب کتاب الایضاح شباهت زیادی با محتوای کتاب رساله فی المساحه دارد، ولی این دو کتاب مستقل از یکدیگرند و هیچ شاهد مستدلی برای نسبت دادن کتاب الایضاح به ابومنصور بغدادی وجود ندارد. سزگین ، به استناد چاپ عکسی نسخه الایضاح و ترجمه فارسی رساله بغدادی ، نسخه خطی فارسی مشهد را ترجمه رساله فی المساحه و نسخه عربی الایضاح (کتابخانه آستان قدس رضوی ، ش ۵۴۲۹) را همان رساله فی المساحه دانسته است (ج ۵، ص ۳۵۷).

مباحث کتاب رساله فی المساحه عبارت اند از:

واحدهای انداره گیری طول ، مساحت ، و حجم ؛
مساحت چهارضلعیها؛
مساحت مثلث ؛
مساحت دایره ها و قطاعها؛
مساحت شش ضلعیها؛
مساحت اجسام فضایی : منشور، کره ، مخروط ؛
تقسیم زمین ؛
و حفر چاه .در ترجمه فارسی ، قسمت «حفرچاه » حذف شده است و در عوض چند صفحه ای در مورد تقسیم زمین و معاملات زمین وجود دارد که در متن عربی نیست .



منابع :

(۳۰) آستان قدس رضوی . کتابخانه مرکزی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، تالیف احمد گلچین معانی ، ج ۵، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۳۱) عبدالقاهربن طاهر بغدادی ، التکمله فی الحساب ، چاپ احمد سلیم سعیدان ، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۳۲) همو، کتاب الا یضاح عن اصول صناعه المسّاح ، ترجمه اسعدبن محمود اصفهانی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
(۳۳) دانشگاه تهران . کتابخانه مرکزی ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، نگارش محمدتقی دانش پژوه ، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۳۴) احمد سلیم سعیدان ، «التعریف بالمخطوطات : رسالتان فی الحساب العربی »، مجله معهد المخطوطات العربیه ، ج ۱۳، جزء ۱ (ربیع الاول ۱۳۷۸)؛
(۳۵) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۶) احمدبن عمر نظامی ، کتاب چهارمقاله ، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی ، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران ( بی تا. ) ؛

(۳۷) Max Krause, Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker, in Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B, vol.3, 1936;
(۳۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, vol. V: Mathematik bis ca-430 H., Leiden 1974.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بدرالدّین مظفّر بعلبکی دمشقی(قرن ششم)

بدرالدّین مظفّر ، از پزشکان قرن هفتم . بدرالدّین مظفّربن مجدالدّین عبدالرّحمن بن ابراهیم بعلبکی دمشقی ، در اواخر قرن ششم در بعلبک متولد شد و در دمشق پرورش یافت . به دلیل اشتغال پدرش به شغل قضا، به ابن قاضی مشهور شد (زرکلی ، ج ۷، ص ۲۵۶؛ مدرس تبریزی ، ج ۸، ص ۱۴۹). پزشکی را نزد مهذّب الدّین عبدالرّحیم بن علی بن احمد (متوفی ۶۲۸) معروف به دَخوار، آموخت (ابن ابی اصیبعه ، ص ۷۵۱؛ کحاله ، ۱۳۹۲، ص ۷۲) و بزودی تعداد زیادی از متون پزشکی را به خاطر سپرد.

در ۶۲۲ که مهذّب الدّین به خدمت موسی بن ملک عادل (متوفی ۶۳۵) رسید، بدرالدّین نیز ملازم او بود. در همین اوقات ، در بیمارستان رَقّه مشغول شد و رساله ای درباره طبیعت و آب و هوای آن شهر نوشت . وی در زمان اقامت نسبتاً طولانیش در این شهر، علاوه بر پرداختن به حرفه پزشکی ، حکمت را نیز نزد زین الدّین اعمی آموخت .

در ۶۳۵ برای عرضه خدمات پزشکی به دستگاه ملک جواد یونس بن مودود (متوفی ۶۴۱) در دمشق راه یافت (ابن ابی اصیبعه ، همانجا؛ عیسی بک ، ص ۴۱)

در ۶۲۲ مهذّب الدّین ، که چندی سِمَتِ ریاست پزشکان را بر عهده داشت ، خانه خود را در دمشق به مدرسه پزشکی (بعدها به نام مدرسه دخواریه * ) تبدیل و ساختمانهایی بر آن وقف کرد (عیسی بک ، ص ۳۹)، و چون در صفر ۶۲۸ از دنیا رفت ، حکیم علی بن یوسف بن حَیدَره الرَحبی در آنجا به تدریس پزشکی پرداخت . چندسال بعد، بدرالدّین مظفّر تدریس طب در آن مدرسه را برعهده گرفت (همان ، ص ۴۰ـ۴۱) و با فرمان ملک جواد در ۴ صفر ۶۳۷ به ریاست پزشکان ، چشم پزشکان و جراحان ، منصوب شد (همانجا؛ ابن ابی اصیبعه ، همانجا).

از آثار بدرالدّین همواره ، در زمان حیاتش و پس از آن ، استفاده می شد. او خانه های مجاور بیمارستان بزرگِ نوری را، که نورالدّین محمود زنگی (حک : ۵۴۱ ـ۵۶۹) بناکرده بود (کحاله ، ۱۳۹۲، ص ۱۱۸)، خرید و کوشید تا به بیمارستان ضمیمه کند. او برای ایجاد جریان منظم آب در بیمارستان ، طرح جامعی ریخت و بدین ترتیب بر عواید آنجا افزود (ابن ابی اصیبعه ، همانجا؛ سامی ، ذیل «بدرالدّین مظفّر»).

هنگامی که برای معالجه ملک صالح نجم الدّین ایوب (متوفی ۶۴۷) به قلعه دمشق رفت ، به فرمان او، در سِمَت ریاست پزشکان ابقا شد (ابن ابی اصیبعه ، همانجا) و با اینکه نزد دیگر سلاطین ایوبی احترام و منزلتی خاص داشت و مقرّری ماهانه دریافت می کرد، به طبابت و تدریس نیز می پرداخت (همان ، ص ۷۵۲؛ سامی ، همانجا).

بعدها که به علوم دینی گرایش پیدا کرد، مدرسه قلیجیه دمشق را که موقوفه امیر سیف الدین علی بن قلیچ و در همسایگی خانه اش بود، برگزید و علوم فقهی ، فنون ادبی و قرائت و تفسیر قرآن را در آنجا نزد شهاب الدّین ابی شامه فرا گرفت . ابن عِبری (ص ۲۷۵)، معاصر بدرالدّین ، هوش و دانش سرشار و آگاهی فراوان او را در درمان بیماران تحسین کرده است ، و ابن ابی اصیبعه ، معاصر و دوست او، (سامی ، ذیل همان واژه )، ذکاوت و اخلاق حسنه او را ستوده و از حد وصف بیرون دانسته است (ص ۷۵۱)

از تاریخ فوت بدرالدّین اطلاع دقیقی موجود نیست و با وجود آنکه ابن ابی اصیبعه (متوفی ۶۶۸) و ابن عبری (متوفی ۶۸۵)، معاصران او بوده اند، در این باره سخنی نگفته اند. حاجی خلیفه تاریخ مرگ او را پس از ۶۵۰ (ج ۲، ص ۱۴۶۳، ۱۷۷۲) و در جای دیگر (ج ۲، ص ۱۷۸۳) حدود ۶۶۰، ثبت کرده است . اسماعیل پاشا بغدادی (ج ۲، ص ۴۶۴) با قاطعیت ۶۵۰ و زرکلی (همانجا)، با تردید ۶۷۵ را ذکر کرده اند، که با توجه به زمان درگذشت صاحبِ عیون الانباء ، محتملتر است که فوتِ بدرالدّین در همان ۶۷۵ یا بعد از آن روی داده باشد.

آثار او:

مفرّح النّفس ، به نوشته ابن عِبری (همانجا) رساله ای کم حجم است که مصنف در آن به حواس پنجگانه و مواد نافع برای تقویت آنها پرداخته و ادویه مفرده و مرکّبه ای را که برای طبایع گرم و سرد و معتدل مردم طبقات مختلف ، مفید است ، نام برده و غزولی (متوفی ۸۱۵) مطالبی از آن را در کتاب مطالع البدور فی منازل السرور نقل کرده است (زرکلی ، همانجا). بدرالدّین این کتاب را برای امیر سیف الدّین المشد ابی الحسن علی بن عمربن قزل نوشته بود. علاوه بر بدرالدّین ، از پزشکان دیگری هم رساله هایی با همین نام باقی مانده است که نسخه های آنها در کتابخانه های داخل و خارج کشور وجود دارد (برای اطلاع بیشتر رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۷۲؛ بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۹۰۰ـ۹۰۱؛ دوسَری ، ص ۲۰۲ـ ۲۰۳؛ حمّارنه ، ص ۴۳۹ـ۴۴۰). بورگل نیز نسخه ای از رساله مفرّح النّفس را که در کتابخانه سامی ابراهیم حدّاد، به شماره ۵۵ تصنیف ابن امرأه بغدادی ماردینی ، موجود بود، یافته است و درصدد چاپ آن به نام بدرالدّین مظفّر بوده است (حدّاد، ص ۸۹ـ۹۰)؛

مقاله فی مزاج الرقّه وأحوال أهویتها ، رساله ای درباره آب و هوا و وضع بهداشتی شهر رقّه * . نام این رساله در برخی منابع با اندکی تفاوت ضبط شده (برای اطلاع رجوع کنید به حاجی خلیفه ، ج ۲، ص ۱۷۸۳؛عمررضا کحاله ، ۱۳۷۳، ج ۱۲، ص ۲۹۹) و اسماعیل پاشا بغدادی (همانجا) آنرا مقاله فی خراج ( دراصل مزاج ) الرقّه و اهویتها واحوالها و طبائعها ، ثبت کرده است ؛

کتاب المِلْح ، در پزشکی ، که برای تصنیف آن از آرای گذشتگان از جمله جالینوس ، بهره برده است (ابن ابی اصیبعه ، ص ۷۵۵)؛
شرح کتاب الاخلاطِ بقراط به ترجمه حنین بن اسحاق ( دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ذیل «ابن قاضی بعلبک »)؛

بعضی ، رساله شرح تقدمه المعرفه لابقراط را نیز به بدرالدّین مظفّر نسبت داده اند، اما این رساله در اصل نوشته مهذّب الدّین است که آن را بر شاگرد خود املا کرد و او نیز آن را به شاگردش کمال الدّین بن محمدبن عبدالرّحیم بن مسلم ، اهدا نمود (برای اطلاع از نسخه های این رساله رجوع کنید به احسان اوغلی ، ص ۴)



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطبّاء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدّول ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) اکمل الدین احسان اوغلی ، فهرس مخطوطات الطبّالاسلامی باللغات العربیه والترکیه والفارسیه فی مکتبات ترکیا، استانبول ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۴) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین : اسماء المؤلفین و آثار المصنفین ، ج ۲، در حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، ج ۶، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۶) فرید سامی حدّاد، فهرس المخطوطات الطبّیه العربیه فی مکتبه الدکتور سامی ابراهیم حدّاد ، حلب ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۷) سامی خلف حمارنه ، فهرس مخطوطات دارالکتب الظاهریه : الطب والصیدله ، چاپ اسماء حمصیٍ، دمشق ۱۳۸۹/۱۹۶۹؛
(۸) دائره المعارف بزرگ اسلامی ، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی ، تهران ۱۳۶۷ ش ، ذیل «ابن قاضی بعلبک » (نوشته مهدی سلماسی )؛هیامحمد دوسری ، فهرس

(۹) المخطوطات الطبّیه المصوره بقسم التراث العربی ، کویت ۱۴۰۵/۱۹۸۴؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۱) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ ۱۳۱۶/ ۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۱۲) احمدعیسی بک ، ت اریخ البیمارستانات فی الاسلام ، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، العلوم العلمیه فی العصُورالاسلامیه ، دمشق ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۱۴) همو، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۵) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛

Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۲ 

زندگینامه مار غوریغوریوس یوحنا «ابن العبرى» (۶۲۳-۶۸۵ه.ق)

مار غوریغوریوس یوحنا مشهور به ابولفرج جمال الدین العربى در ملطیه واقع در ارمنستان صغیر متولد شد و پس از تهاجم مغولان به انطاکیه رفت . وى درس طب خواند و طبیب ماهر و دانشمندى برجسته شد.کتابهاى چندى در دانش طب ، نجوم ، ادب نگاشته و زبان عربى ، عبرى و سریانى را به خوبى مى دانست . وى دستى در تاریخ نیز داشته است . شاید بتوان گفت او تنهاترین مسیحى این دوره است که دست به تاءلیف یک اثر تاریخى زده و به مسیر تاریخى دنیاى اسلام از زاویه مسیحى نگریسته است .

آثار

۱-کتاب تاریخ وى اخبار الزمان بوده که از آفرینش تا سال ۱۲۸۵ میلادى را درآن نوشته است . چندى پیش از درگذشتش این اثر را با اندکى تغییر از سریانى به عربى ترجمه کرده و نامش را تاریخ مختصر الدول گذاشته است .

۲-کتاب تاریخى دیگر وى رساله تاریخیه فى اخبار العرب و اصلهم وعوائدهم است که در سال ۱۶۵۰ میلادى همراه با شروح چندى در دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است .

کتاب تاریخ مختصر الدول نخست بار در سال ۱۶۶۳ همراه باترجمه لاتینى در دانشگاه آکسفورد چاپ شد. در سال ۱۷۸۳ به آلمانى ترجمه وچاپ شد. چاپ متن عربى آن با تصحیح جدید و فهارس در سال ۱۹۹۲ توسط دارالمشرق بیروت به انجام رسیده است . این کتاب در قم افست شده است .

فصلهاى کتاب به قالب ده دولت تقسیم شده است . دولتهاى هشتگانه نخست مربوط به پیش از اسلام است .دولت نهم دولت اسلامى است که بخش اصلى کتاب است . پس ازان از دولت مغول سخن گفته شده است .

۳-کتاب دیگرى با نام تاریخ الزمان از وى چاپ شده که تاریخ مطول وى بوده است .بخشهاى نخست آن به دست نیامده و نخستین بخش چاپ شده دولت عباسى است . پس از آن دولت سلجوقى و سپس حمله مغول و آنگاه دولت ایلخانان در ادامه آمده است . این کتاب نیز توسط دارالمشرق بیروت  چاپ شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه احمدبن عبداللّه مروزى «حبش حاسب» ( قرن سوم )

حبش حاسب ، شهرت احمدبن عبداللّه مروزى، معروف به حبش‌بن عبداللّه، منجم مشهور در دوره مأمون و معتصم عباسى در قرن سوم و مؤلف چند کتاب نجومى.

به رغم باقى ماندن بسیارى از آثار حبش، اطلاعات راجع به زندگى او بسیار کم است. به قراینى، می‌توان کنیه او را ابوجعفر دانست، اما از سوى دیگر در نوشته‌هاى ابن‌ندیم (ص ۳۳۴) و قفطى (ص ۳۹۶) از شخص دیگرى به نام ابوجعفربن احمدبن عبداللّه‌بن حبش که در نگاه نخست فرزند حبش به نظر می‌آید، البته قفطى (همانجا) از او با عنوان «ولد حبش» یاد کرده ــ سخن به میان آمده که کتاب الاسطرلاب المسطح به وى منسوب است.

اما از حبش هم کتابى به نام عمل الاسطرلاب المُبَطَّخ باقى مانده که در نخستین سطر آن نام مؤلف به صورت ابوجعفر احمدبن عبدالله آمده است (رجوع کنید به گ ۱۴۱ر؛ نیز رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم ذیل “Habash al-Hasib al-Marwazi”؛ سلان، ص ۴۳۲). چون احتمال دارد واژه مبطخ به صورت «مسطح» قرائت شده باشد ــکه از جمله در نوشته‌هاى ابوریحان بیرونى نیز تکرار شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله، بخش آثار)ــ ممکن است ابن‌ندیم و قفطى از یک شخص، یک بار ذیل نام او و بار دیگر ذیل نام ابوجعفربن احمد یاد کرده باشند.

لقب حاسب (محاسبه‌کننده) که در زیج حبش آمده (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۶۹پ) و بسیارى دیگر (از جمله ابن‌ندیم، همانجا؛ قفطى، ص۱۷۰) نیز آن را تکرار کرده‌اند، نشان از اشتهار او در جنبه‌هاى عملى و محاسباتى نجوم دارد. این لقب عنوانى عام براى برخى ریاضی‌دانان و منجمان معاصر حبش نیز بوده است (از جمله رجوع کنید به یحیی‌بن ابی‌منصور، ص ۴).

نسبت حبش همواره مروزى ذکر شده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم؛ قفطى، همانجاها؛ ابن‌عبرى، ص ۲۳۶) که نشان می‌دهد او یا نیاکانش اصالتآ اهل مرو بوده‌اند. در عین حال به سکونت او در بغداد نیز اشاره شده است (قفطى، ابن‌عبرى، همانجاها) و از رصدهاى او در سامرا اطلاعاتى وجود دارد (رجوع کنید به ادامه مقاله). یکى از آثار او زیج دمشقى (ابن‌ندیم؛ قفطى، همانجاها) نام دارد که شاید برآمده از کوششها و پژوهشهاى نجومى او در دمشق باشد. به نوشته ابن‌ندیم و قفطى (همانجاها)، حبش بیش از یکصد سال و در زمان مأمون و معتصم زندگى کرد.

از رصدهاى حبش که در طى سالیان صورت گرفته، در لابه‌لاى آثار خود وى و برخى منجمان پس از او (و از همه مهم‌تر، ابن‌یونس، متوفى ۳۹۹) قرینه‌هایى هست که جملگى نشان‌دهنده دوره تقریبى فعالیتهاى علمى حبش‌اند. از مهم‌ترین این قراین، محاسبات عددى وى براى رؤیت هلال رمضان سال ۲۴۶ در سامرا بود که، به ادعاى خود حبش، درستى آن با رصد تأیید شد (رجوع کنید به زیج، نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۲۲۲ رـ۲۲۳ر). ابن‌یونس (ص ۱۰۶) از حبش نقل کرده است که ستاره قلب الاسد در سال ۲۱۴ در حضور مأمون رصد شد.

همچنین ابن‌یونس (ص ۱۰۸) رصدى را از حبش در ۲۱۶ هجرى ( ۱۹۹ یزدگردى)، گزارش کرده و به رصدهاى او از دو مقارنه در روزهاى پنجم رجب و ششم رمضان سال ۲۵۰ اشاره نموده است. ابن‌یونس (ص ۱۰۶)، از قول حبش، درباره رصدهاى انجام شده در دمشق، مقدار عددى طول دایرهالبروجى ستاره قلب‌الاسد را در سال ۲۱۷، براساس آنچه رصدگران اندازه گرفته بودند، آورده است؛ البته درباره همکارى احتمالى حبش با منجمان رصدخانه دیرمُران دمشق، که در دوره مأمون فعالیت می‌کردند، اطلاعى در دست نیست.

هنگامى که معتصم، در ۲۲۱، مرکز خلافت را از بغداد به سامرا انتقال داد، حبش نیز به سامرا نقل مکان کرد و در این شهر به کارهاى علمى پرداخت. تقریباً تمام محاسبات و داده‌هاى نجومى که در زیج حبش وجود دارد، براساس مختصات جغرافیایى سامرا (= سرّ من‌رأى) انجام شده است، مانند محاسبه سِعَهالمَشرق سامرا (قوسى از دایره افق که واجد بیشترین دور شدگى محل طلوع خورشید از محل طلوع آن در موضع اعتدالین می‌باشد؛ نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۱۲۶) و محاسبه و پیش‌بینى رؤیت هلال براى این شهر (همان، گ ۲۲۲ر ـ ۲۲۳ر).

از تاریخ فوت حبش اطلاعى در دست نیست. این را می‌دانیم که محمدبن عمر بازیار، مشهور به ابن‌بازیار*، منجم ایرانى (متوفى ح ۲۴۵) شاگرد او بوده است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا).

دستاوردهاى علمى.

حبش جزو نخستین نسل از منجمان دوره اسلامى است؛ نسلى که تحت تأثیر آراى پیشینیان و آثار ترجمه شده از دیگر تمدنها، به‌ویژه یونان، به فعالیت می‌پرداختند. در این میان حبش، احتمالا به سبب تهیه کردن مجموعه‌اى از زیجهاى دوره اسلامى که هرکدام متعلق به یکى از این مبادى بوده‌اند، جایگاه ممتازى دارد. یکى از سه زیج حبش به روش (اصحاب) سِندِ هند (سنّت نجومى هند باستان) و تحت تأثیر دانش نجوم هندى تألیف شده است.

زیج دیگر، به نام زیج شاه، بنابر گزارش دیگر نویسندگان، مجموعه کوچکى بوده که احتمالا نامِ آن از سنّت نجومى ایرانیان گرفته شده است (رجوع کنید به مسعودى، ص ۲۲۲؛ ابن‌صاعد اندلسى، ص ۲۲۴؛ قفطى، ص۱۷۰؛ ابن‌عبرى، ص ۲۳۶). سومین زیج، به تصریح مسعودى (همانجا)، براساس نجوم یونانى و برآمده از آراى بطلمیوس* و ثاون (تئون، ریاضی‌دان و منجم یونانىِ قرن چهارم میلادى) پدید آمده بوده و زیج ممتحن نامیده می‌شده است.

پژوهشهاى نجومى حبش تقریبآ مقارن پژوهشهاى منجمان معروف به «اصحاب ممتحن» که زیر نظر یحیی‌بن ابی‌منصور، (درباره او رجوع کنید به بنومنجم*) فعالیت می‌کردند بوده است، اما نمی‌توان حبش را از افراد این گروه به‌شمار آورد. حبش هنگامى که از رصدهاى اصحاب ممتحن یاد می‌کند (از جمله در زیج خود رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ۷۰پ) خود را جزو آنان معرفى نمی‌کند.

قرینه دیگر، یادکرد ابوریحان بیرونى از کوشش این افراد براى به‌دست آوردن مقدار میل اعظم در بغداد و دمشق (سالهاى ۲۱۶ـ ۲۱۷) است. وى (۱۹۶۲، ص ۶۰ـ ۸۶) به کوششهاى یحیی‌بن‌ابی‌منصور و خالد مرورودى* و دیگران اشاره نموده، اما به آراى حبش در این زمینه اشاره‌اى نکرده است، در حالى که کوششهاى حبش در این زمینه در نوع خود چشمگیر بوده و ابن‌یونس (ص ۲۲۳) به نقل از وى، دو مقدار براى میل اعظم ذکر کرده است، یکى َ۳۵ و ْ ۲۳ و دیگرى َ۳۳ و ْ۲۳٫

یکى از دستاوردهاى مهم حبش، گزارش او از اقدام منجمان دوره اسلامى براى تعیین اندازه محیط کره زمین است. این گزارش، کهن‌ترین ثبت این واقعه محسوب می‌گردد. براساس نوشته وى (۲۰۰۰، ص ۲۳۲ـ۲۳۳)، گروهى از منجمان در دشت سِنجار، با رصد ارتفاع نصف‌النهارى خورشید، یک درجه از محیط کره زمین را محاسبه نمودند. این گزارش حبش به آثار ابن‌یونس (رجوع کنید به نالینو، ص ۲۸۱ـ۲۸۴) و ابوریحان بیرونى (۱۹۶۲، ص ۲۰۱ـ ۲۰۴) راه یافته است (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به نالینو، ص ۲۸۴ـ ۲۸۶).

در عین حال، ابوریحان بیرونى (۱۹۶۲، همانجا) ــکه گزارش این فعالیت را از نوشته‌هاى (کثیرالدین) فرغانى* نیز آورده است ــ باتوجه به اختلاف این دو روایت مجبور به طرح جدولى براى نشان دادن نسبت این تفاوت در کل دستاورد دانشمندان انجام‌دهنده آن شده است (رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، ۱۹۶۲، ص ۲۰۵ـ۲۰۶).

از دستاوردهاى جالب توجه حبش، که شاهدى بر وسعت دانش نجومى اوست، راه‌حل او براى تعیین سَمتِ قبله است (رجوع کنید به کندى و عید، ص ۵ـ۸). حبش همچون دیگر منجمان همعصر خود از روش ترسیمى براى تعیین سمت قبله استفاده کرده است. از او رساله جداگانه‌اى درباره تعیین سمت قبله به جاى نمانده، اما در بخش کوچکى از زیج او (نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۱۵۱) درباره تعیین سمت قبله سامرا گزارشى داده شده است.

ابوریحان بیرونى در نامه‌اى به ابوسعید سجزى (رجوع کنید به رسالهٌ الى ابی‌سعید السجزى، گ ۱۳۶پ ـ ۱۳۸پ) گزارش جامعى از کوشش حبش در تعیین جهت قبله و اختلاف این روش با روش ابونصر عراق* ارائه کرده است. شکل ترسیم شده در این نامه دقیقاً همان شکلى است که در زیج حبش (نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۱۹۵پ ـ ۱۹۶ر) آمده است (براى گزارشى از تحلیل این روش قبله‌یابى حبش رجوع کنید به کندى و عید، همانجا). برگرن (ص ۷۰ـ۸۰) روش حبش را در تعیین سمت قبله، با دو روش ابوریحان بیرونى و روش ابن‌هیثم مقایسه و بررسى نموده است.

کمابیش آراى نجومى گوناگونى در آثار حبش وجود دارد، که در برخى موارد، عمیق‌اند. او در زیج خود معادله‌اى را که بعدها کپلر حل کرد و به «معادله کپلر» معروف شد، یعنى Y= X+KsinX، با استفاده از گونه‌اى از روش تکرار حل کرد (رجوع کنید به کندى، ۱۹۶۹، ص ۲۴۸ـ۲۵۰) و از این روش براى محاسبه زمان دقیق خورشیدگرفتگى، با توجه به تغییرات اختلاف منظر طولى قمر، بهره برد (رجوع کنید به حبش حاسب، زیج، نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۲۱۰پ ـ ۲۱۱ر).

حبش ادعا نکرده که محاسبات این روش ابداع اوست و احتمالا این روش نیز، مانند برخى روشهاى دیگر، از نجوم هندى به نجوم دوره اسلامى راه یافته است (کندى، ۱۹۶۹، ص ۲۴۸). اما این موضوع درباره چند جدولى که در زیج حبش، و با عنوان کلى «جدول تقویم» یا «جداول تقویم» ذکر شده‌اند، مصداق ندارد. در این جدولها حبش مجموعه‌اى از چهار تابع را جدول‌بندى کرده است (رجوع کنید به زیج، نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۱۴۷پ ـ ۱۴۸پ).

او از قاعده‌اى خلاقانه در ترکیب این توابع براى حل عددى مسائل متعارف نجوم کروى استفاده کرده است (رجوع کنید به ایرانى، که پایان‌نامه خود را درباره این جدولها با عنوان >«جدول تقویم حبش حاسب»< تألیف کرده است، نیز رجوع کنید به ابوریحان بیرونى، ۱۹۸۵، مقدمه دبارنو، ص ۵۴ـ۶۳). این جداول حبش، نخستین مجموعه از جداول در نوع خود هستند و مؤلفان بعدى به تقلید از او مجموعه‌هاى این چنینى از توابع را استخراج کرده‌اند. اکثر این مؤلفان گاه کار خود را برتر از کار حبش می‌دانستند، اما در واقع از همان روش اساسى وى براى استخراج این توابع استفاده می‌کردند.

در جدول تقویم زیج حبش (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، همانجا) او توابع موردنظر خود را با کارکردهاى چندگانه در نجوم دوره اسلامى ارائه کرده است (رجوع کنید به کندى، ۱۳۷۴ش، ص ۱۲۶) که از جمله آنها استفاده از این توابع در محاسبه مطالع فلک‌البروج و میل ستارگان و مانند آنهاست.

یکى از مهم‌ترین گزارشهاى موجود درباره این جدولها، رساله نسبتآ مفصّل ابونصرِ عراق، در قالب نامه‌اى به ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به رساله ابی‌نصر منصوربن علی‌بن عراق…الى ابی‌الریحان…) چگونگى استفاده از این جدولها را وصف نموده و عینآ یکى از جدولها (بین ص ۲ و ۳) را آورده است (قس حبش حاسب، زیج، نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، همانجا).

مجموعه آرا و دستاوردهاى نجومى حبش نشان می‌دهد که او دانشمندى بوده که در زمان خود در شاخه‌هاى کاربردى ریاضى در دانش نجوم تبحر داشته است. بسیارى از آراى او در نوشته‌هاى نسلهاى بعدى منجمان منعکس شده است، به‌ویژه گروهى از آنان که دانش نجومى آنها آن‌قدر وسعت داشت که به دستاوردها یا نظریات جدید بینجامد (از جمله رجوع کنید به ابونصر عراق، رساله فى البرهان على عمل حبش فى مطالع السمت فى زیجه؛ ابوریحان بیرونى، ۱۹۲۳، ص ۱۹۶). بنابه گزارش عبداللّه‌بن مسرور* حاسب در کتاب علل‌الزیجات (گ ۱پ)، بنواماجور* نیز بخشى از جدولهاى نجومى زیج حبش را تصحیح و بازنویسى کرده بودند.

آثار.

در میان آثار منسوب به حبش حاسب (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۳۴؛ قفطى، ص۱۷۰)، کتابهایى هستند که به سبب عدم اطلاع کافى درباره آنها، شاید هرگز نتوان نسبت آنها را با آثار موجود حبش اثبات نمود؛ از جمله، زیجهاى مأمونى و دمشقى، که ابن‌ندیم (همانجا) آنها را از حبش دانسته است.

علاوه بر فهرستى که برخى نویسندگان دوره اسلامى از آثار حبش تهیه کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ندیم؛ قفطى، همانجاها)، کمابیش به برخى آراى او و نام بعضى آثارش در متون نجومى دوره اسلامى نیز برمی‌خوریم؛ از جمله (کتاب فى) صنعهالاسطرلاب الشمالى و الجنوبى و الرساله الکامله فى رؤیه الهلال، که ابونصر عراق (رساله دوائرالسموت فی‌الاسطرلاب، ص ۱۳؛ همو، رساله فى البرهان على عمل حبش فى مطالع السمت فى زیجه، ص ۳) به آنها اشاره کرده است.

باتوجه به ذکر نام پاره‌اى از آثار حبش در متون مختلف، هنوز فهرست جامعى از آثار او تهیه نشده است، اما چند فهرست درهمکرد از این آثار وجود دارد (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۱، ص۲۵۰، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۹۳؛ سزگین، ج ۵، ص ۲۷۶، ج ۶، ص ۱۷۳ـ۱۷۵؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، ص ۲۷ـ ۲۸).

آثار موجود حبش به این شرح‌اند :

۱) زیج حبش، مهم‌ترین اثر باقى مانده از او، که دو دست‌نویس از آن شناسایى شده است: یکى در ترکیه (رجوع کنید به کراوزه، ص ۴۴۶) و دیگرى در آلمان (رجوع کنید به آلوارت، ج ۵، ص۲۰۰). در ابتداى دست‌نویس محفوظ در ترکیه (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، گ ۶۹ پ) عنوان این کتاب زیج دمشقى است، اما در ابتداى نسخه آلمان (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه دولتى برلین، گ ۱ پ) عنوان خاصى براى کتاب درج نشده است. چون کل این زیج نتیجه پژوهشهاى حبش در سامراست، احتمالا عنوان زیج دمشقى را کاتبى آشنا با سنّت کتاب‌شناسى در دوره اسلامى به این دست‌نویس داده و احتمالا، براساس نوشته ابن‌ندیم (همانجا)، از اینکه حبش زیجى با این عنوان داشته آگاه بوده است. امروزه مشخص شده که دست‌نویس موجود در آلمان بازنویسى جدیدى از نسخه استانبول است (براى آگاهى از مشخصات و عنوان فصول زیج در این دست‌نویس رجوع کنید به آلوارت، ج ۵، ص۲۰۰ـ۲۰۳).

این بازنویسى احتمالا پس از سال ۵۱۱ هجرى انجام شده است (رجوع کنید به کندى، ۱۳۷۴ش، ص ۱۹). در دست‌نویس استانبول جداول و فهرست ستارگان براى سال ۳۰۴ تنظیم شده‌اند (کونیچ، ص ۲۸۵). کندى (۱۳۷۴ش، ص ۱۱۷ـ۱۳۰) گزارشى مختصر از محتویات این دو دست‌نویس فراهم آورده است. آیدین صاییلى مقدمه حبش در این زیج را، به همراه ترجمه انگلیسى آن، در >مجله دانشکده زبان و تاریخ ـ جغرافیاى دانشگاه آنکارا< (ج ۱۳، ش ۴، ۱۹۵۵) به چاپ رسانده است (نیز رجوع کنید به دبارنو، ص ۳۸ـ۶۶؛ براى میکروفیلمى از نسخه ترکیه در ایران رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۴۸ش،ج۱، ص۴۳۴). مقدمه دست‌نویس ترکیه، از این نظر اهمیت دارد که در آن درباره فرمان مأمون ــمبنى بر جمع‌آورى و بررسى کتابهاى نجومى گذشتگان و همچنین دستور وى به یحیی‌بن ابی‌منصور براى تشکیل حلقه‌اى علمى از منجمان ــ مطالبى آمده است.

۲) فى معرفه الکره و العمل بها، رساله‌اى در دو مقاله، درباره چگونگى ساخت و کاربردهاى کره فلکى. مقاله اول این کتاب به چگونگى ساخت کره فلکى و مقاله دوم آن در چهارده باب به کار با کره فلکى اختصاص دارد، اگرچه گزارش بسیار مختصرى در هر کدام از این بابها درباره کاربردهاى کره فلکى داده شده است. این رساله حبش، در کنار رساله قسطابن لوقا* به نام رساله فى الکره ذات الکرسى الآفاقى (رجوع کنید به حبش حاسب، ۱۴۰۸ـ ۱۴۰۹، فهرست منابع از کرموش فراجى، ص ۲۶۴)، از نخستین رساله‌ها در موضوعِ ساخت و کار کره فلکى به شمار می‌آیند (رجوع کنید به لورچ و کونیچ، ص ۶۹). علاوه بر دست‌نویسهاى موجود از این کتاب (درباره این دست‌نویسها رجوع کنید به سزگین، ج ۶، ص ۱۷۴ـ۱۷۵؛لورچ و کونیچ، ص ۷۶؛حبش حاسب، ۱۴۰۸ـ۱۴۰۹، مقدمه کرموش فراجى، ص ۲۴۵ـ۲۴۶)، دو چاپ نیز از این رساله وجود دارد: چاپ لورچ و کونیچ به همراه ترجمه انگلیسى متن رساله (چاپ اول ۱۳۶۴ش/ ۱۹۸۵، چاپ دوم ۱۳۷۴ش/ ۱۹۹۵) و چاپ کرموش فراجى در ۱۴۰۸ـ۱۴۰۹٫ این رساله و رساله العمل بالاسطرلاب الکرى و عجائبه، درباره ساز و کار اسطرلاب کروى (درباره این رساله رجوع کنید به ادامه مقاله) از نخستین نمونه‌هاى توصیف این ابزارها در نجوم دوره اسلامى به شمار می‌آیند.

۳) عمل الاسطرلاب المُبَطَّخ. تنها دست‌نویس این کتاب در کتابخانه ملى فرانسه نگهدارى می‌شود (رجوع کنید به سلان، ص ۴۳۲). در این کتاب، حبش به چگونگى ساز و کار اسطرلاب مبطخ (خربزه شکل) پرداخته است. روش محاسبه کمانهاى مورد نیاز در اسطرلاب مبطخ جالب‌توجه است. در این روش معمولا نمودارى دقیق مبتنى بر روشهاى مثلثاتى رسم می‌شود، سپس مثالى عددى عرضه می‌گردد. ریاضیدانان هندى از چنین روشهایى استفاده می‌کردند، اما روشهاى آنان به پیچیدگى روش حبش نیستند. به‌ویژه که در منابع هندى به استفاده از پرگار براى رسم چنین نمودارهایى، اشاره‌اى نشده است.

ابوریحان بیرونى در رساله فى تسطیح الصور و تبطیخ الکور (ص ۳۰۵) از این رساله حبش یاد کرده و آن را رساله‌اى کوچک دانسته است. رساله حبش به همراه ترجمه انگلیسى آن، به تصحیح و ترجمه کندى، کونیچ و لورچ در >اسطرلاب مُبَطَّخ در نجوم اسلامى< چاپ اشتوتگارت ۱۳۷۸ش/ ۱۹۹۹ آمده است.

۴) رساله فى عمل الصَفیحه الجامعه. به دلیل قرار گرفتن این رساله ضمن مجموعه‌اى با نویسندگان ناشناس در انگلستان، به‌رغم معرفى آن از سوى نویسندگان مختلف، مؤلف آن ناشناس مانده بود (رجوع کنید به سزگین، ج ۶، ص ۲۸۱، که مؤلف آن را ناشناس دانسته است)، اما با پژوهشهاى شارت و اشمیدل تعلق آن به حبش قطعى شده است (رجوع کنید به حبش حاسب، ۲۰۰۱، مقدمه شارت و اشمیدل، ص۱۱۰ـ۱۱۴). در این رساله طرز کار ابزار نجومى پیچیده‌اى، که از سه ربع مُجَیب و یک عِضاده تشکیل شده، آمده است؛ابزارى که چگونگى کار با آن هنوز روشن نیست. حبش همچنین براى استفاده از این وسیله جدولهایى شامل مختصات تعدادى از ستارگان و نیز توابع نجوم کروى طراحى کرده است (رجوع کنید به ۲۰۰۱، ص ۱۲۹). در عین حال شباهتهایى نیز بین آنچه درباره این وسیله شرح داده شده و محاسبات مربوط به اسطرلاب مبطخ دیده می‌شود. متن عربى این رساله، به همراه ترجمه انگلیسى آن، را شارت و اشمیدل به چاپ رسانده‌اند.

۵) العمل بالاسطرلاب الکُرى و عجائبه (سزگین، ج ۶، ص ۱۷۵؛نیز رجوع کنید به کراوزه، ص ۴۴۷). در این رساله حبش به بحث استفاده از اسطرلاب کروى در عرضهاى جغرافیایى خاص پرداخته است. این رساله تاکنون به چاپ نرسیده، اما تنها رساله‌اى از حبش است که احتمالا نسخه‌اى از آن در ایران نگهدارى می‌شود (رجوع کنید به دانش‌پژوه، ۱۳۴۱ش، ص۱۲۰ که آن را حبیش‌بن عبداللّه ثبت کرده است).

۶) الاجرام و الابعاد (حبش حاسب، ۲۰۰۰، ص ۲۳۲) ــکه به نام ابعاد و اجرام نیز شناخته می‌شود (ابوریحان بیرونى، ۱۹۶۲، ص ۱۹۹، ۲۰۲؛نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۵، ص ۲۷۶)ــ رساله کوچکى است که با توضیح دستاورد منجمان مأمون در اندازه‌گیرى طول یک درجه از نصف‌النهار محیط زمین آغاز می‌شود. در ادامه، حبش با محاسباتى، مقادیرى را براى قطر و محیط خورشید و ماه و فلکهایشان عرضه می‌کند و به روش اندازه‌گیرى فاصله بین بغداد و مکه می‌پردازد. وى همچنین به توضیح دشواریهاى رصدهاى دقیق با ابزارهاى بسیار بزرگ به سبب تغییر شکل ابزارها بر اثر تابیدگى آنها می‌پردازد. ابوریحان بیرونى از این رساله بارها در کتاب تحدید نهایات الاماکن (ص ۱۹۹، ۲۰۲، و جاهاى دیگر) یاد کرده است. از این کتاب چند نسخه خطى وجود دارد و کینگ متن آن را به چاپ رسانده است (درباره این کتاب رجوع کنید به لانگرمن، ص ۱۰۸ـ۱۲۸).

۷) کتاب العمل بذات الحَلَق لبطلمیوس (براى نسخه‌هاى خطى رجوع کنید به کراوزه، ص ۴۴۶؛نیز رجوع کنید به سزگین، ج ۶، ص ۱۷۵، که این کتاب را به صورت معرفه کیفیه الرصد و العمل بذات الحلق معرفى کرده است). حبش در این رساله ابزارى را شرح داده که ترکیبى است از تواناییهاى ذات‌الحلق ابداعى بطلمیوس و اسطرلابهاى مبطخ (رجوع کنید به چلنتانو، ص ۱۹ـ۲۰، ۲۴ـ۳۳، ۴۶ـ ۵۳). متن رساله حبش بسیار شبیه رساله یعقوب‌بن اسحاق کِنْدى در همین زمینه است، با عنوان شرح الآله المعروفه بذات الحلق التى ذکرها بطلمیوس فى اول القول الخامس من کتاب المجسطى (رجوع کنید به روزنفلد و احسان اوغلو، ص۴۰)؛اما رساله کندى در بیشتر بخشها مفصّل‌تر از رساله حبش و همراه با مقدمه‌اى طولانى است. شاید رساله کِنْدى اقتباسى از رساله حبش بوده است.

سزگین (همانجا)، به نقل از ابونصر عراق و ابن‌صلاح همدانى، رساله‌اى به نام صنعهالاسطرلاب المسطح را به حبش نسبت داده است؛اما باتوجه به امکان قرائت‌المبطخ به المسطح در دست‌نویسها، به نظر می‌رسد بتوان استنادات ابونصر عراق و ابن‌صلاح را به رساله اسطرلاب مبطخ حبش دانست، نه رساله مستقلى درباره اسطرلاب مسطح از او.



منابع :

(۱) ابن‌صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم: تاریخ جهانى علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجرى، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲) ابن‌عبرى، تاریخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى یسوعى، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۳) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۴) ابن‌یونس، الزیج الکبیرالحاکمى، نسخه خطى کتابخانه لیدن، ش ۱۴۳or.؛
(۵) نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۶) ابوریحان بیرونى، الآثارالباقیه عن‌القرون الخالیه، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛
(۷) همو، تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن، چاپ محمدبن تاویت طنجى، آنکارا ۱۹۶۲؛
(۸) همو، رساله الى ابی‌سعید السجزى فى معرفه القبله، نسخه خطى کتابخانه لیدن، ش ۱۶/ ۱۶۸or.؛
(۹) همو، رساله فى تسطیح الصور و تبطیخ الکور، نسخه خطى کتابخانه دانشگاه لیدن، ش ۱۵/ ۱۴٫ro؛
(۱۰) ابونصر عراق، رسائل ابی‌نصر منصوربن عراق الى البیرونى، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
احمدبن عبداللّه حبش حاسب، رساله فى عمل‌الصفیحهالجامعه، چاپ فرانسیس شارته و پترا اشمیدل، در

(۱۱) Francois Charette and Petra G.Schmidl, “A universal plate for timekeeping by the stars by Habash al-Hasib: text, translation and preliminary commentary”, Suhayl, 2(2001);

همو، زیج، نسخه خطى کتابخانه دولتى برلین، ش ۵۷۵۰، نسخه عکسى

(۱۲) کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۱۳) همان، نسخه خطى کتابخانه ینی‌جامع استانبول، ش ۷۸۴، میکروفیلم کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۱۱؛
(۱۴) همو، فى معرفهالکره و العمل‌بها، چاپ عدنان على کرموش فراجى، در مجله معهد المخطوطات‌العربیه، ج ۳۲، ش ۲ (ذیقعده ۱۴۰۸ـ جمادی‌الاولى ۱۴۰۹)؛
همو، کتاب‌الاجرام و الابعاد، چاپ دیوید کینگ، در

(۱۵) David A. King, “Too many cooks… a new account of the earliest Muslim geodetic measurements”, Suhayl, 1(2000);

(۱۶) همو، کتاب عمل الاسطرلاب المُبَطَّخ، نسخه خطى کتابخانه ملى فرانسه، ش ۳۰/۲۴۵۷؛
(۱۷) محمدتقى دانش‌پژوه، فهرست میکروفیلمهاى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ج ۱، تهران ۱۳۴۸ش؛
(۱۸) همو، «فهرست نسخه‌هاى خطى کتابخانه خصوصى دکتر اصغر مهدوى»، در نسخه‌هاى خطى: نشریه کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، دفتر۲، زیرنظر محمدتقى دانش‌پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۴۱ش؛
(۱۹) عبداللّه‌بن مسرور حاسب، کتاب علل الزیجات، نسخه خطى کتابخانه ملى مصر، مجموعه تیمور پاشا، ش ۹۹؛
(۲۰) علی‌بن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، و هو مختصرالزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۲۱) ادوارد استوارت کندى، پژوهشى در زیجهاى دوره اسلامى، ترجمه محمد باقرى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۲۲) مسعودى، تنبیه؛
(۲۳) کارلو آلفونسو نالینو، علم‌الفلک: تاریخه عندالعرب فى القرون الوسطى، رم ۱۹۱۱، چاپ افست قاهره (بی‌تا.)؛
(۲۴) یحیی‌بن ابی‌منصور، الزیج المأمونى الممتحن، چاپ عکسى از نسخه خطى کتابخانه اسکوریال، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛

(۲۵) Abu Rayhan Biruni, Kitab Maqaid ilm al-hay’a: la trigonometrie spherique chez les Arabes de l’Est a la fin du xe siecle, ed. and trans. by Marie-Therese Debarnot, Damas 1985;
(۲۶) W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der koniglichen Bibliothek zu Berlin, Berlin 1887-1899;
(۲۷) J. L. Berggren, “A comparison of four analemmas for determining the azimuth of the qibla”, Journal for the history of Arabic science, vol.4, no.1 (Fall 1980);
(۲۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937- 1942;
(۲۹) G. Celentano, “L’Epistola di al-Kindi sulla sfera armillare”, Supplemento n.33 agli Annali, vol.42 (1982), fasc. 4, Istituto Orientale di Napoli, Naples 1982;
(۳۰) Marie-Therese Debarnot, “The Zij of Habash al-Hasib: a survey of MS Istanbul Yeni Cami 784”, in From deferent to equant: a volume of studies in the history of science in the ancient and medieval Near East in honor of E. S. Kennedy, ed. David A. King and George Saliba, New York: The New York Academy of Sciences, 1987;
(۳۱) EI2, s.v. “Habash al- Hasib al-Marwazi” (by W. Hartner);
(۳۲) Edward Stewart Kennedy, “An early method successive approximations”, Centaurus, 13 (1969), repr.in Edward S. Kennedy, Studies in the Islamic exact sciences, Beirut 1983;
(۳۳) Edward Stewart Kennedy and Yusuf Id, “A letter of al-Biruni: Habash al-Hasib’s analemma for the qibla”, Historia mathematica, vol.1 (1974), repr.in ibid;
(۳۴) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker”, Quellen und studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B: study 3 (1936);
(۳۵) Paul Kunitzsch, “Die arabische Herkunft von zwei Sternverzeichnissen in cod. Vat.gr. 1056”, Zeitschrift der Deutschen Morgenlandischen Gesellschaft, 120 (1970), repr.in Paul Kunitzch, The Arabs and the stars: texts and traditions on the fixed stars, and their influence in Medieval Europe, Northampton 1989;
(۳۶) Y. T. Langermann, “The book of bodies and distances of Habash al-Hasib”, Centauvus, 28 (1985);
(۳۷) Richard P. Lorch and Paul Kunitzsch, “Habash al-Hasib’s book on the sphere and its use”, in Zeitschrift fur Geschichte der arabisch- islamischen Wissenschaften, 2, Frankfort on the Main, 1985, repr. in Richard P. Lorch, Arabic mathematical sciences: instruments, texts, transmission, Aldershot, Gt. Brit, 1995;
(۳۸) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin I‌hsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19th c.), I‌stanbul 2003;
(۳۹) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-;
(۴۰) M. Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes, Paris 1883-1895.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه ابوعبدالله محمد بَتّانی(سده سوم)

بَتّانی ، ابوعبدالله محمد بن جابربن سِنان رَقّی حَرّانی صابی ، منجّم و ریاضیدان برجسته دوره اسلامی . پیش از ۲۴۴ در حَرّان یا نزدیکی آن به دنیا آمد. ظاهراً تنها ابن ندیم از او با نسبت رقّی یاد کرده است (ص ۳۳۸). بتّانی بیشتر عمرش را در رَقَّه بر کناره رود فرات گذراند و همانجا به رصد پرداخت . در اواخر عمر به همراه بنی زیّات ، از مردم رقّه ، برای دادخواهی به بغداد رفت و در ۳۱۷، هنگام بازگشت ، در قصرالجِص واقع در کناره دجله و نزدیک سامرا درگذشت .

بتّانی از خانواده ای پیرو آیین صابئی برخاست ولی خود، چنانکه از نام و کنیه اش برمی آید، مسلمان بود. ابن ندیم (ص ۳۴۳) از جابربن سنان حرّانی سازنده ابزارهای نجومی نیز نام برده که به احتمال زیاد پدر بتّانی است . نام بتّانی در آثار لاتینی به صورت آلباتگنی یا آلباتنیوس و در نوشته های روم شرقی به صورت اُپَتَنِس آمده است .

دستاوردهای نجومی و ریاضی بتّانی بسیار مهم است . او در رصدهای پرشمار و دقیق خود، در ۲۶۴ – ۳۰۶، بسیاری از مقادیر نجومی را با دقت زیاد اندازه گیری کرده و نظریه اقبال و ادبار اعتدالین ( رجوع کنید به تقدیم اعتدالین * ) را، که مبتنی بر پس و پیش رفتن اعتدالین بر دایره البروج است و تا حدود قرن دهم /شانزدهم ، در اروپا مطرح بود و علم امروز هم آن را رد می کند، نپذیرفت .

بتّانی آهنگ تقدیم اعتدالین را ۵ر۵۴ ثانیه قوسی در سال یا یک درجه در ۶۶ سال درنظر گرفت (مقدار امروزی آن ۲ر۵۰ ثانیه قوسی در سال است ). وی میل کلی خورشید را ۲۳ درجه و ۳۵ دقیقه اندازه گیری کرد (بتّانی ، ص ۱۸) که با مقدار امروزی آن کاملاً تطابق دارد و طول سال خورشیدی را ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۶ دقیقه و ۲۴ ثانیه حساب کرد (همان ، ص ۶۳ – ۶۴) که با مقدار امروزی آن (۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۶ ثانیه ) با دقت خوبی وفق می دهد.

وی در زیج خود می گوید که در انطاکیه در ۹ صفر ۲۸۹ یک خورشید گرفتگی و در ۴ رمضان ۲۸۹ یک ماه گرفتگی را رصد کرده است . بتّانی نوعی ذاتُالحَلَق * جدید به نام البیضه (تخم مرغ ) ابداع کرد که در فصل پنجاه و هفتم زیج خود آن را شرح داده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «بتّانی »؛ بتّانی ، ص ۸۵، ۲۱۰). از کارهای دیگر او در نجوم ، اثبات امکان وقوع کسوف حلقوی و عرضه نظریه تازه و بسیار استادانه ای برای تعیین شرایط رؤیت هلال است .

در ریاضیات ، جدولی برای ظلّ تمام (کتانژانت ) تنظیم کرد و برای تعیین فاصله قوسی بین دو ستاره ، که اختلاف طول سماوی آنها و عرض سماوی هریک معلوم باشد، روشی به کار برد که معادل قاعده کسینوسها در مثلثات کروی است . بتّانی ، چنانکه در باب بیست و ششم زیج خود (ص ۶۰ – ۶۱) شرح داده ، برای این منظور، از قضیه بطلمیوس در چهار ضلعیهای محاطی (مجموع حاصل ضربهای اضلاع روبرو با حاصلضرب دو قطر برابر است ) استفاده کرده است .

معادله ای که بتّانی برای تعیین طول کمان بین دو ستاره A و B به عرضهای AF و BG و اختلاف طول FG بیان کرده چنین است :

) AB (وتر ۲ ) = FG (وتر ۲ cos AF cos BG ) + AC (وتر ۲

که معادل است با:

cos AB = cos AE cos BE + sin AE sin BE sin ¤

معادله اخیر قاعده کسینوسها در مثلث کروی AEB است که رگیومونتانوس (۱۴۳۶ – ۱۴۷۶) منجم و ریاضیدان آلمانی ، به صورت قضیه ای کلی در مثلثات کروی ، بیان کرد. ایوز (ج ۱، ص ۲۳۳) ابداع این قضیه را به بتّانی نسبت داده است ولی باید توجه داشت که دیگران نیز همزمان با بتّانی یا پیش از او، قضیه کسینوسها را به صورت تلویحی ، به کار برده اند ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «ثابت بن قره »). ابوریحان بیرونی در قانون مسعودی (ص ۵۱۶) برای حل این مسئله بدون استفاده از قضیه کسینوسها راه دشوارتری پیموده ولی در تحدید نهایات الاماکن (ص ۱۹۹ـ۲۰۰) همین روش بتّانی را بیان کرده است .

بتّانی نزد منجمان دوره اسلامی بسیار معتبر بوده است . ابوریحان بیرونی کتابی به نام جلاءالاذهان فی زیج البتّانی دارد و ابن خلدون آثار بتّانی را در ردیف بهترین کتابهای نجومی می داند ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »). عبدالرحمان صوفی بر نحوه تقسیم فلک البروج در زیج بتّانی ایراد گرفته ، ولی نلینو (ص ۱۵۳) نشان داده است که صوفی مقصود بتّانی را که تقسیم به شیوه هندوان بوده درنیافته است .

تأثیر بتّانی بر کوپرنیک (۸۷۸ – ۹۵۰/ ۱۴۷۳ – ۱۵۴۳) آشکار است و کوپرنیک ، بخصوص در فصلهای حرکت خورشید و تقدیم اعتدالین ، از بتّانی نقل قول کرده است . تیکوبراهه (۹۵۳ـ۱۰۱۰/ ۱۵۴۶ – ۱۶۰۱) و کپلر (۹۷۹ – ۱۰۳۹/ ۱۵۷۱ـ۱۶۳۰) و گالیله (۹۷۱ – ۱۰۵۲/ ۱۵۶۴ – ۱۶۴۲) هم در نوشته های خود از رصدهای بتّانی یاد کرده اند.

ریچارد دانثرن ، منجم انگلیسی ، در ۱۱۶۲/۱۷۴۹ نتایج رصدهای او از گرفتهای ماه و خورشید را برای تعیین شتاب قرنی ماه در مدارش حول زمین ، که برابر است با ۳ر۱۰ ثانیه کمان در هر قرن ، به کار برد ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »؛ ایلینگورث ، ص ۳۳۸).

آثار

مهمترین و معروفترین اثر بتّانی زیج اوست که به نام زیج صابی خوانده می شود. بتّانی که پاره ای اشتباهات بطلمیوس را اصلاح کرده است ، در مقدمه این زیج ، می گوید که غلطها و اختلافات موجود در آثار پیشینیان ، او را بر آن داشته است که به تألیف این کتاب بپردازد، زیرا بطلمیوس خود به نسلهای آینده توصیه کرده است که بر پایه رصدهای تازه ، نظریات و استنباطهای او را اصلاح و تکمیل کنند؛ همچنانکه خود او با آثار اِبَرخُس و دیگران همین کار را کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «بتّانی »).

این زیج که حاصل رصدهای مکرر او و عمدتاً مبتنی بر هیئت بطلمیوسی است و اندک تأثیری نیز از نجوم هندی پذیرفته ، علاوه بر تأثیر در بسط نجوم دوره اسلامی ، در دوران رکود علم در اروپا و نیز پس از نوزایی (رنسانس )، در تکامل علم نجوم و مثلثات کروی در اروپا تأثیر عظیم داشته است . بتّانی دو تحریر از این زیج فراهم کرده است که تحریر دوم را بهتر دانسته اند (ابن ندیم ، ص ۳۳۸).

نتایج رصدهای بتّانی را، کوشیار گیلانی * در زیج جامع ، علی بن احمد نَسَوی * در زیج فاخر ، ابورشید دانشی در زیج کامل و ابن کَمّاد در زیج مُقتَبَس به کار برده اند (کندی ، ص ۱۱). ابوریحان بیرونی در رساله تمهیدالمستقر فی معنی الممر (۱۳۶۷، ص ۶۳) ضمن بحث درباره محاسبه نطاق ( رجوع کنید به احکام نجوم * )های سیارات ، به خلاصه ای که ابوالعباس حوالفعسی از این زیج تهیه کرده است اشاره می کند.

مسلمه بن احمدمجریطی (متوفی ۳۹۸) نیز کتابی در اختصار تعدیلات کواکب زیج بتّانی نوشته است . کندی خلاصه ای از مطالب این زیج را فراهم کرده است (ص ۳۲ – ۳۴). این زیج در قرن ششم / دوازدهم دوبار به لاتینی و در قرن هفتم /سیزدهم ، به امر آلفونسوی دهم شاه کاستیل ، از عربی به اسپانیولی ترجمه شد ( دایره المعارف فارسی ، ذیل «بتّانی »).

نخستین ترجمه لاتینی را روبرت رتینایی (روبرتوس رتیننسیس یا کتننسیس ) ، متوفی پس از ۱۱۴۳ در پامپلونا (بَنْبَلونَه )ی اسپانیا انجام داد که به دست ما نرسیده است . دومین ترجمه لاتینی ، اثر پلاتوی تیولی (پلاتو تیبورتینوس ) در نیمه اول قرن ششم / دوازدهم است که در ۹۴۴/۱۵۳۷ در نورنبرگ و بار دیگر در ۱۰۵۵/۱۶۴۵ در بولونیا، بدون جدولهای ریاضی ، چاپ شده است . از ترجمه اسپانیولی زیج صابی نسخه خطی ناقصی در پاریس وجود دارد ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »).

در زیج صابی ، صورت مفصل اسامی شاهان آورده شده که از بنونصر شروع می شود و تا سلسله های هخامنشی ، بَطالسه ، حکومت روم و روم شرقی می رسد. سپس صورت اسامی خلفا را دارد که تا خلیفه المکتفی باللّه (حک : ۲۸۹ – ۲۹۵) ادامه می یابد. این صورت ، در نسخه دیگری که نلینو از آن استفاده کرده تا خلیفه المطیع للّه (حک : ۳۳۴ـ۳۶۳) ادامه یافته که افزوده شخصی غیر از بتّانی است .

همچنین در این زیج ، مطالبی از این دست که معمولاً در عموم زیجها آورده می شود وجود دارد:

تابعهای مثلثاتی ؛

تابعهای راجع به هیئت (از جمله جدول مطالع بروج برای عرض رقّه ، حرّان ، بغداد و مکّه )؛

جدول مقادیر ساعتهای مُعوَجّه ( رجوع کنید به ساعت * ) برای شهرهای اخیر؛

جدول تعدیل زمان * ؛

حرکتهای میانگین خورشید و ماه و سیارات ؛

تعدیل سیارات ؛

عرض سیارات ؛

مقامها و رجوعهای سیارات ؛

جدول اختلاف منظر مجسطی برای خورشید و ماه در دایره ارتفاع ؛

جدولهای تئون اسکندرانی برای مؤلفه های اختلاف منظر در هریک از هفت اقلیم ؛

جدولهای خسوف و کسوف و جدولهایی برای مقارنه ها و مقابله های میانگین و جدول تبدیل اصابع بطلمیوس ؛

جدولهای رؤیت سیارات ؛

جدول طول و عرض جغرافیایی ۲۷۳ مکان با دقت دقیقه کمان ؛

جدول طول و عرض دایره البروجی ( رجوع کنید به منطقه البروج * ) و قدر ۵۳۳ ستاره که در آن عرضها عموماً همان مقادیر مجسطی هستند و طولها با توجه به تقدیم اعتدالین تصحیح شده اند؛ جدولهای احکام نجوم ؛ جدول ارتفاع و سمت خورشید به ازای هر ساعت معوجّه بر مبنای عرض رقّه و در هنگام بودن خورشید در اول جدی و اول سرطان (کندی ، ص ۳۲ـ۳۴).

آثار دیگر بتّانی عبارت اند از:

کتاب معرفه مطالع البروج فی ما بین ارباع الفلک در باره مطالع نقاطی از دایره البروج که در لحظه مفروض منطبق بر یکی از اوتاد چهارگانه نیستند. این رساله ، که ابن ندیم از آن نام برده ، ممکن است همان فصل پنجاه و پنجم زیج صابی باشد که عنوان مشابهی دارد؛

رساله فی تحقیق اقدار الاتصالات که موضوع آن حل مسئله مطارح الشعاعات در احکام نجوم به روش مثلثاتی است برای هنگامی که ستاره مورد نظر دارای عرض باشد، یعنی روی دایره البروج قرار نگیرد ( د.اسلام ، ذیل «بتّانی »)؛

کتاب اربع مقالات فی احکام علم النجوم که شرحی است بر تترابیبلوس (اربع مقالات ) که آن را بطلمیوس برای شاگردش سوری نوشته و بعدها ابراهیم بن صلت ( به عربی ) ترجمه ، و حُنَین بن اسحاق اصلاح کرده است . ابویحیی البِطریق نیز در زمان خلافت منصور (۱۳۶ – ۱۵۸) آن را به عربی برگردانیده است (نلینو، ۱۸۵). علاوه بر بتّانی چند تن دیگر نیز آن را شرح کرده اند (ابن ندیم ، ص ۳۲۷)؛

رساله تجرید اصول ترکیب الجیوب به عربی که انتساب آن را به بتّانی نادرست خوانده اند ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «بتّانی ») و چنین استدلال کرده اند که بتّانی در زیج صابی از استعمال واژه جیب (که جمع آن جیوب است ) خودداری کرده و به جای آن وتر منصف یا صرفاً وتر به کار برده است .

با توجه به متن این رساله که صرفاً راجع به محاسبه وتر قوسهای مختلف در دایره است و عدم استفاده از اصطلاح جیب در آن ، دست کم این دلیل برای عدم انتساب رساله فوق به بتّانی مردود است . بروکلمان این رساله را، به اشتباه ، به کوشیار گیلانی نسبت داده («ذیل »، ج ۱، ص ۳۹۷ـ ۳۹۸) و این اشتباه به آثار دیگران نیز راه یافته و احتمالاً منشأ آن این است که در مجموعه خطی حاوی رساله تجرید اصول ترکیب الجیوب (به شماره ۱۴۹۹ جاراللّه  کتابخانه سلیمانیه استانبول ) قبل از این رساله ، رساله دیگری با عنوان کتاب مختصر فی علم الهیئه من هیئه کوشیار و من هیئه ابن افلح الاشبیلی للشیخ الفاضل اثیرالدین مفضل بن عمر الابهری وجود دارد.

بتّانی در این رساله نحوه تعیین اندازه وتر قوسهای ۱۶ ، ۱۳ ، ۱۴ ، ۱۱۰ و ۱۵ دایره را با استفاده از معادله های هندسی و مثلثاتی برای نصف کمان ، مجموع دو کمان و تفاضل دو کمان بیان می کند. از آنجا که وتر هر کمان در دایره دو برابر جیب نصف آن کمان است ، اطلاعات ذکر شده برای وترها، در یافتن مقادیر جیب کمانها نیز به کار می آید (باقری ، ص ۱۷۶).



منابع :

(۱) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ رضا تجدّد، تهران ۱۳۵۰ ش ؛
(۲) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، رسائل البیرونی ، رساله سوم : تمهیدالمستقرفی معنی الممر ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷؛
(۳) همو، کتاب تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۴) همو، کتاب قانون مسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۹۵۵ـ۱۹۵۶؛
(۵) ه . و. ایوز، آشنایی با تاریخ ریاضیات ، ترجمه محمد قاسم وحیدی اصل ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۶) محمد باقری ، ‘s â ¦ n ¦ “Batta version of trigonometric formulas” ، تحقیقات اسلامی ، سال ۷، ش ۲ (۱۳۷۱ ش )؛
(۷) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ ش ـ ؛
(۸) زندگینامه علمی دانشوران ، به سرپرستی احمد بیرشک ، تهران ۱۳۶۹ ش ـ ؛
(۹) محمدعلی مدرس ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ، ج ۱، ص ۲۲۶؛
(۱۰) کرلوآلفونسو نلینو ، تاریخ نجوم اسلامی ، ترجمه کتاب علم الفلک ، ترجمه احمد آرام ، تهران ۱۳۴۹ ش ؛

(۱۱) Muhammad ibn Dja ¦ bir Batta ¦ n ¦ â , al-Batta ¦ n ¦ â sive Albatenii opus astronomicum… arabice ,ed. C.A.Nallino, Rome 1899;
(۱۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband 1937-1942;
(۱۳) EI , s.v. “Batta ¦ n ¦ â ” (by C.A. Nallino);
۱۴- V.Illingworth, Macmillan dictionary of astronomy , London 1985;
(۱۵) E.S. Kennedy, A survey of Islamic astronomical tables , Philadelphia 1989;

در باره تفسیر غلط نلینو از متن بتّانی ، ج ۱، ص ۳۱-۳۲ رجوع کنید به تصحیحات پیشنهادی J.vernet. و J.J. de Orus در:

(۱۶) Transformacion de coordenadas astronomicas entre los arabes, in Gaceta Matematica ,Madrid 1950;

و همچنین به :

(۱۷) J.M.Millas Vallicrosa,”Una nueva obra astronomica alfonsi: el tratado del cuadrante ، sennero’, al-Andalus ., xxi (1956), 65;

درباره تأثیر آثار بتّانی بر آبراهام برحیّه (یهودی بارسلونی ) (قرن پنجم و ششم هجری ) رجوع کنید به

(۱۸) J.M. Millas, “La obra ، formب de la tierra’ de R. Abraham bar Hiyya ha Bargeloni” in Congrهs intern. des Orient (1931: Leiden), Actes du Congrهs intern.des Orient , Madrid -Barcelona, 1956.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه عبدالرحمان خازنى(قرن پنجم و ششم)(منجم و متخصص علم الحِیَل یا دانش مکانیک)

 

۱) زندگى.

نام خازنى در برخى منابع، ابومنصور عبدالرحمان یا عبدالرحمان منصور ذکر شده است و گاهى نام وى را با ابن هیثم*، ابوجعفر خازن (ریاضى دان سده چهارم)، و ابوالفضل خازمى (منجم سده ششم در بغداد) اشتباه کرده اند (قربانى، ص ۲۲۸؛نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).

مهمترین منبع درباره زندگى خازنى کتاب تتمه صوان الحکمه بیهقى (ص۱۶۱ـ ۱۶۲) است که در آن، وى غلامى اصالتاً رومى از آنِ على خازن مروزى معرفى شده است (نیز رجوع کنید به مایرهوف، ص ۲۶۷، که نام او را قاضى العمید ابوالحسین على بن محمد الخازن مروزى (مروى) نوشته است)؛او به تحصیل هندسه پرداخت، به کمال رسید و زندگى زاهدانه اى در پیش گرفت (نیز رجوع کنید به شهرزورى، ج ۲، ص ۸۲). ظاهراً خازنى ساکن شهر مرو بوده و تحت حمایت دربار سلجوقیان به ویژه سلطان سنجربن ملکشاه فعالیت مى کرده است، چرا که وى مهمترین اثر نجومى خود یعنى زیج معتبر سنجرى را به این سلطان تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

از تاریخ تولد و وفات خازنى اطلاعى در دست نیست، اما چون جدول مختصات ستارگان در زیج معتبر سنجرى، نسخه خطى کتابخانه واتیکان (گ ۱۹۱ پ)، براى تاریخ ۵۰۹ تنظیم شده و وى خلاصه اى از این زیج را در ۵۲۵ نگاشته است، رونق فعالیت او را در آغاز قرن ششم هجرى دانسته اند (رجوع کنید به زندگینامه علمى دانشوران؛د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه). همچنین در زیج معتبر سنجرى، نسخه خطى کتابخانه واتیکان (گ ۱۶پ ۱۷ر)، از دوره فعالیت رصدى ۳۵ ساله خازنى در تألیف زیج سخن به میان آمده است. ازاینرو شاید بتوان نتیجه گرفت که وى دستکم از سال ۴۷۵ فعالیت نجومى داشته است (گیاهى یزدى، ص ۷۷).

درباره حضور و نقش خازنى در میان گروهى از منجمان دربار ملکشاه سلجوقى که گاهشمارى جلالى یا ملکى را پایه گذاشتند، بحثهاى فراوانى میان مورخان علم مطرح بوده است (براى آگاهى درباره گاه شمارى جلالى رجوع کنید به تقویم*،بخش ۴).

برخى پژوهشگران، با استناد به نقل منابع تاریخى معدود، از نقش خازنى در پایهگذارى گاهشمارى جلالى یاد کردهاند. خازنى در زیج معتبر سنجرى (نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۵)، به فرمان سلطان ملکشاه براى پایهگذارى تقویم جدید اشاره کرده و گفته است که آغاز این تقویم با تقویمهاى قبلى تطبیق نداشته و وى آنها را با یکدیگر تطبیق داده است. جالبتوجه آنکه در همان اثر (ص ۶) جدولى براى این منظور آمده است.

مدرس رضوى (خازنى، ۱۳۴۶ش، تعلیقات، ص و، پانویس ۲) از این نوشته چنین استنباط کرده که خازنى در اصلاح تاریخ و ابداع تقویم جلالى نقش داشته است، که نتیجهگیرى دقیقى به نظر نمى رسد. محیط طباطبائى (ص ۶۸۸ـ۶۹۰)، باتوجه به اظهار علىشاهبن محمد بخارى در زیج عمدهالایلخانیه (گ ۶ ر) درباره دستور سلطان ملکشاه به خازنى براى پایه گذارى تقویم جلالى، اصلا خازنى را پایهگذار گاهشمارى جلالى (به نوشته خازنى تقویم سلطانى) دانسته و حتى ادعا کرده است که منجمان بعدى با حذف نام خازنى حق او را در پایه گذارى این گاه شمارى ضایع کرده اند. صیاد (ص ۲۰۵) گاهشمارى سلطانى را جدا از جلالى دانسته است و به نظر او، خازنى آن را شخصآ پیش از گاهشمارى جلالى، به امر سلطان ملکشاه، بین ۴۶۷ و ۴۶۸ پایهگذارى کرده بود.

به نظر تقى زاده (ص۳۷۰)، حضور خازنى در این جمع بعید است، مگر اینکه فرض شود وى منجمى جوان بوده که با منجمان باسابقه در دربار سلطان ملکشاه همکارى مىکرده است. احتمالا مهمترین منبع در این باره یکى از نسخه هاى زیج الغبیگ است که در آن به خازنى و خیام* به عنوان پایهگذاران تقویم جلالى اشاره شده است (رجوع کنید به الغبیگ، ص ۳۰۹، پانویس ۲)، البته معلوم نیست براساس کدام منبع تاریخى، برخى خازنى را شاگرد خیام دانسته اند (رجوع کنید به روزنفلد و احساناوغلو، ص ۱۸۲؛براى همکارى خازنى با خیام رجوع کنید به صاییلى، ص ۱۶۵).

گذشته از این، باید توجه داشت که خازنى در زیج معتبر سنجرى (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۵؛نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۰۵ ر، ۱۲۲ پ) به اینکه خود تقویم سلطانى را ابداع کرده یا در ابداع آن نقشى داشته، اشارهاى نکرده است. جالبتوجه آنکه در این اثر، در بسیارى موارد، روشهاى ابداعى خازنى صریحاً با ذکر نامش مشخص شدهاند (براى نمونه رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۸۱ پ، ۸۹ پ، ۱۰۱ر؛نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۱۱۴).

به علاوه محمدبن ایوب طبرى*، منجم و ریاضى دان معاصر خازنى که در آمل رصد مىکرد، نیز در زیج مفرد (گ ۱۹ پ) ضمن توضیحاتى درباره تقویم جلالى، از آن با عنوان تاریخ سلطانى (بدون ذکر نام خازنى) یاد کرده است. بر این اساس، پژوهشگران عمومآ عنوان سلطانى، ملکى و محدّث را از دیگر نامهاى گاهشمارى جلالى (و نه یک گاهشمارى مستقل از خازنى) دانستهاند (رجوع کنید به گینتسل، ج ۱، ص ۳۰۰؛عبداللّهى، ص ۲۹۷). در هر صورت، اظهارنظر قطعى درباره نقش خازنى در پایهگذارى گاهشمارى جلالى به پژوهشهاى بیشترى نیاز دارد.

در یکى از نسخه هاى نهایهالادراک از قطب الدین شیرازى آمده است که خازنى در اصفهان رصدهایى انجام داد. احتمال مى رود که این مطلب افزوده ناسخان بعدى باشد (رجوع کنید به زندگینامه علمى دانشوران، ص ۳۳۶). خازنى در برخى جدولهاى نجومىِ زیج معتبر سنجرى که مقدار عددى عرض جغرافیایى لازم بوده، مقدار ۳۷ و ۴۰ (با ذکر نام شهر مرو) را بهکار برده است (براى نمونه رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۶۰ پ ـ۱۶۱ر؛نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص۱۰۰).

در حاشیه تاریخ وصّاف (ص ۵۲) آمده است که حسام الدین سالار، عبدالرحمان خازنى و اوحدالدین انورى در ۵۲۷ رصد کردند و زیج شاهى تألیف مشترک آنهاست. از این زیج نسخهاى در دست نیست، اما اگر حسام الدین سالار مذکور همان حسام الدین على بن فضلاللّه(بن) سالارِ معاصر خواجه نصیر در قرن هفتم باشد، مطلب فوق قطعاً نادرست است (رجوع کنید به حسامالدین سالار*).

نام خازنى نیز در زمره منجمانى آمده است که حوادث ناگوارى را پیامد توفان ناشى از مقارنه سیارات در سال ۵۸۲ پیشگویى کرده بودند و البته این توفان رخ نداد. در این باره تردید جدّى وجود دارد و احتمالا نام وى را با خازمى اشتباه کردهاند (رجوع کنید به مینوى، ص ۲۸ـ۳۱)، زیرا قفطى (ص ۴۲۶ـ۴۲۷) از پیشگویى نادرست خازمى در این باره یاد کرده است.

به نوشته کندى (ص ۱۹۸)، خازنى در زمره ۲۲ منجم یا گروههاى رصدى دوره اسلامى بوده که رصدهاى مستقلى انجام داده است. قطب الدین شیرازى (گ ۳۵ ر) نیز از رصد دقیق خازنى در اندازهگیرى مِیل کلى (تمایل دایرهالبروج) یاد کرده و مقدار آن را مطابق عددى دانسته است که منجمان مأمون به دست آورده بودند. همچنین از حکیم حسن سمرقندى در زمره شاگردان خازنى یاد شده است (بیهقى، ص ۱۶۲).

۲) آثار و دستاوردهاى نجومى.

از همه آثار نجومى شناخته شده خازنى، جز یک مورد (رجوع کنید به ادامه مقاله)، نسخه هایى موجود است.

آثار وى عبارت اند از :

الف) زیج معتبر سنجرى. از این اثر چهار نسخه باقى مانده است که دو نسخه کتابخانه واتیکان و موزه بریتانیا نسبتاً کاملتر و نسخههاى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى و حمیدیه استانبول ناقصتر و حاوى خلاصهاى از مطالب زیجاند (کندى، ص ۲۶ـ۲۷). البته این چهار نسخه در بعضى بخشها مکمل یکدیگرند (رجوع کنید به پینگرى، ص ۱۰۸ـ۱۱۰؛براى آگاهى از چکیده مطالب زیج معتبر سنجرى رجوع کنید به کندى، ص ۱۵۳ـ۱۶۰). تاریخهاى گوناگونى بین سالهاى ۵۰۰ تا ۵۳۰ براى تألیف زیج معتبر ذکر کردهاند (رجوع کنید به کندى، ص ۲۶؛سوتر، ص ۱۲۲)، اما به نظر مى رسد تاریخ ۵۰۹ که جدول مختصات ستارگان نیز در زیج براساس آن تنظیم شده، بهواقع نزدیکتر است.

نسخه حمیدیه اساساً خلاصهاى از زیج با عنوان وجیزالزیج است که خازنى آن را در ۵۲۵ نگاشته است (زندگینامه علمى دانشوران، ص ۳۷۷، به نقل از کراوس). پینگرى (ص۱۱۰) نسخه ۶۸۲ کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى را نسخه دیگرى از وجیز دانسته است. باتوجه به اینکه خازنى در این نسخه (ص ۴) ضمن توصیف تحولات تقویم یزدگردى، تغییرى مربوط به ۵۲۵ را نقل کرده است، فرض اخیر درست مى نماید.

منتخبى از زیج معتبر سنجرى را نیز افضلالدین بامیانى در ۶۳۹ نگاشته است (رجوع کنید به خازنى، (المنتخب )منالزیج المعتبر السلطانىالسنجرى، ص ۵۰ـ۸۰). با تطبیق مطالب چهار نسخه مذکور، این فرضیه مطرح شده است که نسخههاى مطهرى و حمیدیه از روى نسخه کهنترى از زیج معتبر نگاشته شده اند (پینگرى، ص ۱۱۲).

از زیج معتبر سنجرى با عنوان جامعالتواریخ سنجرى نیز یاد شده است (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه واتیکان، برگ نخست). احتمالا این نامگذارى بهسبب تفصیل بخش گاهشمارى آن بوده است. در حدود سى برگ (شصت صفحه) از نسخه واتیکان (با احتساب متن و جدولهاى مرتبط) به توصیف گاهشماریهاى رایج و منسوخ در قلمرو اسلامى تا دوره خازنى اختصاص دارد.

همچنین روشهایى براى تبدیل گاه شماریها به یکدیگر، جدول ها و توضیحاتى درباره ایام روزه و جشنهاى مسلمانان، رومیها، عبریان و مسیحیها وجود دارد. افزون بر این، در جدولهاى پایان زیج، فهرست پادشاهان بابلى، هخامنشى، ساسانى، خلفاى اموى و عباسى، فرمانروایان شمال افریقا، آلبویه و سلجوقیان به همراه مدت حکومت هریک آمده است (رجوع کنید به نسخهخطى کتابخانه واتیکان، گ ۲۰رـ ۳۱ر، براى جدولها رجوع کنید به گ ۱۰۵ رـ ۱۲۳ ر).

خازنى در آرایهاى که براى کبیسه هاى گاه شمارى سلطانى عرضه کرده، براى نخستین بار به درستى روش بهکارگیرى کبیسه هاى پنجساله (خماسى) را براى تدقیق بیشتر تقویم شمسى بیان نموده است (رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص ۵ ر؛نیز رجوع کنید به صیاد، ص ۲۰۷ـ۲۰۸).

به نوشته خازنى (نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۷پ ـ ۱۸ر)، نقاط قوت زیج معتبر سنجرى در تنظیم جدولهاى دقیق تعدیل زمان، پرداختن به بحث تاریخ و تقویم و تبدیلهاى میان آنها و رفع نقایص موجود در این زمینه، ابداع روش استخراج طالع با استفاده از ارتفاع ماه و نظریه گرفتها (کسوفات) و رؤیت هلال است. خازنى در زیج خود، در بیان نظر علمى اخترشناسان پیشین دوره اسلامى، بیشتر از ثابتبن قرّه*، بتّانى* و بیرونى* نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به نسخهخطى کتابخانه واتیکان، گ ۸۹ر، ۸۸ر، ۸۰پ ـ ۸۱ر؛نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ص۴۰).

به نوشته کندى (ص ۱۵۸)، مبحث رؤیت هلال در زیج معتبر سنجرى مفصّل ترین بحث در این باره در تمام زیجهایى بوده که وى دیده است (نیز رجوع کنید به رؤیت هلال*). خازنى ضمن بیان آراى دانشمندان پیشین در این باره، دو جدول ابداعى خود را عرضه کرده است. جدول دوم که دقیقتر و پیچیدهتر است در کنار جدول ثابتبن قره آمده است و به لحاظ ساختارى شباهت زیادى با ضابطه ثابتبن قرّه در رؤیت هلال دارد، چنانکه مىتوان آن را الگوى کامل شده این ضابطه دانست (رجوع کنید به ثابتبن قرّه*).

در این جدول، خازنى رؤیت هلال را براساس مشخصه هاى عددى در سه سطح عام شایع (خوب)، معتدل (متوسط) و نادر (بد) رده بندى کرده است (رجوع کنید به همانجا؛نیز رجوع کنید به خازنى، نسخه خطى کتابخانه واتیکان، گ ۱۴۳ ر)، که پس از انجام محاسبات، وضعیت هلال در این ردهبندى قابل بررسى است. به نظر مىرسد خازنى با انگاشتى ابتدایى از مفهوم «احتمالات» در بحث رؤیت هلال آشنا بوده است.

محاسبات نشان مى دهد که خازنى از تأثیر تغییرات فاصله ماه از زمین و تغییرات و ضخامت زاویهاى هلال بر رؤیت هلال آگاه بوده است. یکى از ضوابط رؤیت هلال خازنى را محمودبن عمر، منجم ساکن هند در قرن هفتم، در زیج ناصرى که به فارسى تألیف کرده، ذکر نموده است (رجوع کنید به محمود عمر، گ ۱۰۱ پ، جدول حدود الرویه).

زیج معتبر سنجرى از معدود زیجهاى دوره اسلامى است که در قلمرو بیزانس شناخته شده بود. در اواخر ۶۸۹/ ۱۲۹۰، کشیشى به نام گریگورى خیونیادس نسخهاى از وجیزالزیج را از تبریز به قسطنطنیه برد و به یونانى ترجمه کرد. بعدها از این ترجمه، اخترشناسانى چون گئورگ خریسوکوکس (دوره رونقش از ۷۳۵ تا ۷۴۷/۱۳۳۵ـ۱۳۴۶ در طرابزون) و از طریق او، تئودور ملیتینوتس (دوره رونقش از ۷۶۱ تا ۷۹۰/ ۱۳۶۰ـ۱۳۸۸ در قسطنطنیه) بهره بردند (زندگینامه علمى دانشوران، همانجا؛دایره المعارف زندگینامه اخترشناسان، ذیل مادّه؛
براى جدول ستارهاى خریسوکوکس، برگرفته از زیج خازنى رجوع کنید به کونیچ، ص ۳۹۱ـ۳۹۲).

ب) رساله فى نُکَت کیفیه اعتبار مواضع السیاره، معروف به رسالهالاعتبار این اثر در مجموعه ۶۸۱ کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى (رجوع کنید به رساله ۲، ص ۳۴ـ۴۹) به صورت رسالهاى مستقل معرفى شده، اما در نسخه خطى کتابخانه واتیکان (گ ۴ر، ۱۶پ) به صورت بخشى از مقدمه زیج با عنوان مستقل آمده است. در این رساله خازنى به دلایل خطاهاى رصدى و محاسباتى و به علل تفاوت میان رصد و محاسبه در موضع خورشید، ماه و سیارات پرداخته و روشهایى براى تصحیح خطاها عرضه کرده است.

ج) رساله فى الآلات العجیبه.

این اثر از رسائل مهم موجود درباره ابزارهاى نجومى دوره اسلامى است و تک نسخه آن به شماره ۶۸۱ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است. در ۱۳۳۵ش/ ۱۹۵۶، صاییلى در دو مقاله به ترکى و انگلیسى با عنوان «رساله خازنى درباره ابزارهاى نجومى» در مجله دانشکده زبان و تاریخ ـ جغرافیاى دانشگاه آنکارامحتواى این رساله را بررسى کرد (رجوع کنید به صاییلى، ص ۴۵۲).

این رساله هفت مقاله دارد و در آن ابزارهاى نجومى ذاتالشُعبَتین، ذاتالثُقبَتین، ذاتالمثلث، رُبع، ابزار انعکاسى و اسطرلاب همراه با تصویرهایى توصیف شدهاند. برخى از شکلها، مبانى هندسى اندازهگیریهاى موردنظر را تبیین مىکنند. خازنى در این رساله بعضآ به کاربردهاى عملى و روزمره این ابزارها توجه کرده است، مثلا در بخش اسطرلاب، او فقط به کاربردهاى این ابزار در اندازهگیرى مسافت اشیا، عرض رودها و عمق چاهها پرداخته و از کاربردهاى نجومى آن سخن به میان نیاورده است.

د) فى اتخاذ کره تدور بذاتها…. در مقدمه این رساله،

نام مؤلف به تصحیف خازمى ذکر شده است (لورچ، ۱۹۸۰الف، ص ۲۸۷ـ۲۸۸)، اما این رساله از خازنى دانسته شده زیرا در آغاز آن مؤلف از حامى خود، ابوالحسین علىبن محمدبن عیسى، تمجید کرده و لورچ ( ۱۹۸۰الف، ص ۲۸۸) تلویحآ این حامى را همان شخصى دانسته است که خازنى در جوانى غلام وى بود. همچنین، قرینههایى میان میزانالحکمه (رجوع کنید به بخش دوم) و این رساله به نظر مىرسد.

احتمال مىرود که خازنى این رساله را پیش از میزانالحکمه و زیج معتبر سنجرى تألیف کرده باشد، زیرا این دو اثر را به سلطان سنجربن ملکشاه تقدیم کرده است. از طرفى بعید به نظر مىرسد خازنى این رساله را پس از این دو، بدون ذکر نام سلطان سنجر، تألیف کرده باشد. بهعلاوه، او در مقدمه این رساله از تفاوتها و نقایص زیجها یاد کرده، اما به زیجى که خود نگاشته اشارهاى نکرده است (رجوع کنید به همانجا).

خازنى در این رساله نمونهاى از یک کره سماوى را توصیف کرده است که به صورت خودکار براساس سازوکارى مکانیکى مىچرخیده و کاربر ضمن اینکه مىتوانسته کمانهاى مهم در نجوم کروى را بر آن مشاهده کند، با استفاده از خطکش متحرک روى آن، مشخصههایى چون سمت و ارتفاع ستارهها و خورشید، مطالع بروج، سِعَت مشرق، عرض اقلیم رؤیت و موارد دیگر را مستقیماً اندازه مىگرفته است (همان، ص ۳۰۵ـ۳۲۶). کره فلکى خازنى با کره توصیفشده قسطابن لوقا در قرن سوم شباهتهایى دارد (همان، ص ۲۹۵).

ظاهراً ساخت ابزارهایى از این دست، در تمدنهاى یونان و چین سابقه داشته، اما نیروى محرکه آنها آب بوده نه حرکت ماسه، چنانکه در کره نمونه خازنى بهکار رفته است (رجوع کنید به همان، ص ۲۸۹ـ۲۹۲). البته این سازوکار دستکم از یک قرن پیش از خازنى در قلمرو اسلامى شناخته شده بوده، چنانکه ابوعبداللّه خوارزمى در مفاتیحالعلوم (ص ۲۷۱ـ۲۷۴) آن را تشریح کرده است.

علاوه بر این آثار، خازنى در پایان رساله کیفیهالاعتبار، از رساله دیگر خود، کتاب ترکیبالافلاک و الاکرالسماویه، یاد کرده که از آن نسخهاى به جا نمانده است (نیز رجوع کنید به خازنى، ۱۳۴۶ش، تعلیقات مدرس رضوى، ص ى).

دو اثر ریاضى نیز به خازنى نسبت دادهاند که بىتردید هر دو در زمره تألیفات ابوجعفر خازناند (رجوع کنید به همانجا؛قس قربانى، ص ۶۴، ۶۶). یکى از مباحث جالبتوجه و بحثبرانگیز، جدول قبلهیابى منسوب به خازنى است که در نزههالقلوب از حمداللّه مستوفى (ص ۲۵ و جدول مقابل، ص ۲۶) آمده است. در این جدول، زاویه انحراف قبله براى مکانهایى با اختلاف طول و عرض جغرافیایى ْ۰ تا ْ۲۰ نسبت به مکه ذکر شده است.

لورچ ( ۱۹۸۰ب، ص ۲۶۱) با بررسى تحلیلى این جدول به این نتیجه رسیده که به احتمال بسیار، دادههاى عددى جدول بر مبناى رابطه (برای دیدن این رابطه به نسخه چاپی مراجعه کنید) محاسبه شده است. در این رابطه، زاویه انحراف قبله، وبه ترتیب اختلاف طول و عرض جغرافیایى مکان موردنظر با مکه و عرض جغرافیایى مکه (با فرض ۲۰ و ْ۲۱) است. البته نتایج محاسبه براساس این رابطه، در مواردى تفاوت چشمگیرى با مقادیر مندرج در جدول دارد. به سبب آنکه موضع این خطاها در جدول پراکنده نیست و از آرایه هندسى منظمى پیروى مى کند، احتمال مىرود که این بخشهاى جدول از جدول دیگرى اقتباس شده، یا براساس رابطه دیگرى محاسبه شده باشد (همان، ص ۲۶۳ـ۲۶۴).

کینگ (۱۹۹۳، ص ۱۳۴ـ۱۳۸) با دلایلى بعداً این فرضیه را مطرح کرد که جدول نزههالقلوب از خازنى نیست و اقتباس پراشتباهى، احتمالا از جدولى دقیق در قبلهیابى، از مؤلفى ناشناس در دوره عباسى است. در هر صورت، جدول اخیر در آثار بهجامانده از خازنى موجود نیست، اما جدول دیگرى براى قبلهیابى در زیج معتبر سنجرى نسخه موزه بریتانیا موجود است که در آن انحراف قبله براى حدود ۲۵۰ شهر با ذکر مختصات جغرافیایى آنها آمده است. مختصات طول و عرض جغرافیایى شهرها، گِردشده مقادیرى است که بیرونى در قانون مسعودى ذکر کرده است (همو، ۱۹۹۹، ص ۷۱).

به دلیل برخى خطاهاى عددى در این جدول، احتمال مىرود که منبع خازنى در تهیه آن، نقشه جغرافیایى (نادقیقى )بوده است (رجوع کنید به همان، ص ۷۳ـ۷۴، پانویس۶۰). ظاهراً برخى اخترشناسان متأخر دوره اسلامى، چون سنجر کمالى و ابنشاطر، از این جدول استفاده کردهاند (همان، ص ۷۴؛براى آگاهى از مقادیر جدول قبلهیابى خازنى در نسخههاى مختلف و دقت محاسباتى آن رجوع کنید به همان، ص ۵۶۴ـ ۵۸۵).



منابع:

(۱) الغبیگ، زیج الغبیگ، چاپ سدیو، پاریس ۱۸۴۷؛
(۲) علىشاهبن محمد بخارى، زیج عمدهالایلخانیه، نسخهخطىکتابخانهملىفرانسه، ش Persan 173، میکروفیلم موجود در کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۳) علىبن زید بیهقى، کتاب تتمه صوانالحکمه، لاهور ۱۳۵۱؛
(۴) حمداللّه مستوفى، کتاب نزههالقلوب، چاپ گى لسترنج، لیدن ۱۳۳۱/۱۹۱۳؛
(۵) عبدالرحمان خازنى، ترجمه میزانالحکمه، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۴۶ش؛
(۶) همو، الزیجالمعتبر السنجرى، نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۶۸۲؛
(۷) همان، نسخه خطى کتابخانه واتیکان، ش ۷۶۱٫ Arab، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۸) همو، (المنتخب )من الزیج المعتبرالسلطانى السنجرى، در عبدالرحمان خازنى، رساله فى الآلات العجیبیه، نسخه خطى کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى، ش ۶۸۱؛
(۹) محمدبن احمد خوارزمى، مفاتیح العلوم، چاپ ابراهیم ابیارى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۰) محمدبن محمود شهرزورى، نزهه الارواح و روضه الافراح فى تاریخ الحکماء و الفلاسفه، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۱) محمدرضا صیاد، «خواجه عبدالرحمن خازنى مروزى: پیشاهنگ اصلاح تقویم در ایران»، تحقیقات اسلامى، سال ۸، ش ۱ و ۲ (۱۳۷۲ش)؛
(۱۲) محمدبن ایوب طبرى، زیج مفرد، نسخه خطى کتابخانه دانشگاه کیمبریج، ش Browne 0.1. (10)، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۱۳) رضا عبداللّهى، تاریخ تاریخ در ایران، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۱۴) ابوالقاسم قربانى، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامى: از سده سوم تا سده یازدهم هجرى، تهران ۱۳۶۵ش؛
(۱۵) محمودبن مسعود قطبالدین شیرازى، نهایه الادراک فى درایه الافلاک، نسخه خطى کتابخانه ملى ملک، ش ۳۴۰۹؛
(۱۶) علىبن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۱۷) ادوارد استوارت کندى، پژوهشى در زیجهاى دوره اسلامى، ترجمه محمدباقرى، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۸) حمیدرضا گیاهى یزدى، «زیج معتبر سنجرى: جایگاه و اهمیت آن در تاریخ نجوم دوره اسلامى»، تاریخ علم، ش ۱ (پاییز ۱۳۸۲)؛
(۱۹) محمود عمر، الزیجالناصرى، نسخه خطى کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، ش ۹۱۷۶، نسخه عکسى موجود در کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۲۰) محمد محیط طباطبائى، «احقاق حق خازنى مظلوم»، گوهر، سال ۱، ش ۸ (شهریور ۱۳۵۲)؛
(۲۱) مجتبى مینوى، «اجتماع کواکب در سال ۵۸۲»، مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال ۲، ش ۴ (تیر ۱۳۳۴)؛
(۲۲) عبداللّهبن فضلاللّه وصّافالحضره، تاریخ وصّاف، چاپ سنگى بمبئى ۱۲۶۹، چاپ افست (تهران) ۱۳۳۸؛

(۲۳) The Biographical encyclopedia of astronomers, ed. Thomas Hockey, New York: Springer, c2007, s.v. “Khazini, Abu al-Fath `Abd al-Rahman” (by Mohammed Abattouy);
(۲۴) Dictionary of scientific biography, ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981. s.v. “Al-Khazini, Abu’l-Fath Abd al-Rahman” (by Robert E. Hall);
(۲۵) EI2, s.v. “Al. Khazini, Abul-Fath Abd al-Rahman” (by J. Vernet);
(۲۶) Freidrich Kart Ginzel, Handbuch der mathematischen und technischen Chronologie, Leipzig 1906-1916;
(۲۷) David A. King, “The earliest Islamic mathematical methods and tables for finding the direction of Mecca”, Zeitschrift fur Geschichte der arabisch-islamischen Wissenschuften, 3(1986), repr.in David A King, Astronomy in the service of Islam, Aldershot, Engle. c1993;
(۲۸) idem, World-maps for finding the direction and distance to Mecca: innovation and tradition in Islamic science, London 1999;
(۲۹) Paul Kunitzsch, “Das fixsternver zeichnis in der `persischen syntaxis’ des Georgios Chrysokokkes”, Byzantinische Zeitschrift, 57 (1964), repr. in Paul Kunitzsch, The Arabs and thd stars: texts and traditions on the fixed stars, and their influence in medieval Europe, Northampton 1989;Richard P. Lorch, “Al-Khazini’s ،sphere that rotates by itself'”,

(۳۰) مجله تاریخ العلوم العربیه، ج ۴، ش ۲ (تشرین الثانى ۱۹۸۰الف)؛idem, “The Qible-table attributed to al-Khazini”,

(۳۱) همان ( ۱۹۸۰ب)؛

(۳۲) Max Meyerhof, Ali al-Bayhaqi’s Tatimmat Siwan، ” al-hikma: a biographical work on learned men of the Islam”, Osiris, 8 (1948), repr. in Islamic Medicine, vol. 97: Studies on the history of Islamic medicine and related fields, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort am Main: Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University 1997;
(۳۳) David Pingree, “A Preliminary assessment of the problems of editing the Zij al-Sanjari of al-Khazini”, in Editing Islamic manuscripts on science: proceedings of the fourth Conference of al-Furqan Islamic Heritage Foundation 29th-30th November 1997, London: Al- Furqan Islamic Heritage Foundation, 1999;
(۳۴) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19th.), Istanbul 2003;
(۳۵) Aydin Sayili, The observatory in Islam, Ankara 1960;
(۳۶) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981;
(۳۷) Hasan Taqizadeh, “Various eras and calenders used in the countries of Islam”, Bulletin of the School of Oriental Studies, 10 (1940-1942), repr. in Islamic mathematics and astronomy, vol. 65: Calenders and chronology in the Islamic world, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfurt am Main: Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1998.

۲) دستاوردهاى خازنى در دانش مکانیک.

در زمینه دانش مکانیک مهمترین اثر خازنى، میزان الحکمه اوست که در ۵۱۵ براى سلطان سنجر سلجوقى تألیف کرد (خازنى، ۱۳۵۹، ص ۹). خازنى (ص ۱۱) کتابش را «میزانالجامع» نیز نامیده است. هر دو عنوان، نامهایىاند که ابوحاتم مظفر اسفزارى* بر ترازوى خود گذاشته بود (رجوع کنید به همان، ص ۸).

میزان الحکمه از جمله جامعترین، معروفترین و کاملترین متون در زمینه مکانیک و به ویژه طراحى و ساخت ترازوها در دوره اسلامى به شمار مى رود (قارى، ص ۶۳؛حسن و هیل، ص ۲۷؛نیز رجوع کنید به ترازو*). در این اثر، خازنى نقلقولها و بعضاً نوشته هایى را از دانشمندان پیش از خود آورده که در مواردى جز نقل خازنى، اثرى از اصل آنها باقى نمانده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

میزانالحکمه از هشت مقاله تشکیل شده است، که در شکل کلى مقالات، ساختار واحدى وجود ندارد. در این کتاب، هر مقاله به بابها و هر باب به فصلهایى تقسیم شده، اما مقالات دوم و سوم به چند قسم و هریک از این قسمها به چند باب، و هر باب نیز به فصلهایى تقسیم شده است (براى آگاهى از تعداد بابها و فصول هر مقاله رجوع کنید به خازنى، ۱۳۵۹، ص۱۱ـ۱۵). خازنى همچنین کتاب را به دو بخش اصلى (قِسم) تقسیم کرده است.

قسم اول (از ابتدا تا ص۹۲ براساس چاپ حرفى ۱۳۵۹ حیدرآباد دکن از میزانالحکمه)، که شامل آگاهیهاى پایه درباره علم اوزان، علم تعیین وزن، وزن مخصوص اجسام، انواع ترازوها و نقل آراى پیشینیان در این زمینه است. قسم دوم (همان، ص ۹۲ـ ۱۶۵)، مطالبى درباره طرح ساخت ترازوى حکمت، که ابداع خازنى است، در بردارد.

خازنى در مقدمه اثر (ص ۴ـ۵)، طراحى میزان الحکمه را بر پایه فکر، تجربه و آزمایش دانسته است و هفت فایده براى این ترازو برشمرده است: دقت بسیار آن، یافتن فلزات خالص از غشدار، تعیین مقدار فلز بهکار رفته در یک همبسته (آلیاژ)، تعیین جرم حجمى فلزات، تعیین جوهر اشیا از لحاظ آنکه از چه جنسى ساخته شدهاند، تعیین عیار فلزات سازنده اجسام، و درنهایت منفعتى که از همه بالاتر است یعنى تشخیص گوهر اصلى از بدل.

خازنى در نیمه نخست میزان الحکمه به دستاوردهاى دانشمندان یونانى و دانشمندان دوره اسلامى پیش از خود توجه کرده و در فهرستى اجمالى فعالیتهاى دانشمندان پیش از خود، از ارشمیدس تا اسفزارى، را گزارش کرده است (رجوع کنید به ص ۷ـ۸).

خازنى و دانشمندان اسلامى، در میان دانشمندان یونانى به آراى ارشمیدس* و منلائوس اسکندرانى* بیشتر توجه کردهاند. خازنى در باب دوم از مقاله اول کتاب (ص ۲۰ـ۲۱) مبحثى کوتاه از ارشمیدس با عنوان فى الثقل و الخفه را بازنویسى کرده است. این رساله درباره وزن مخصوص اجسام و غوطهورى اجسام در مایعات است. وى در باب دوم از مقاله چهارم میزانالحکمه (ص ۷۹ـ۸۳) روش منلائوس درباره استفاده از ترازو در حالى که یک کفه آن در آب و دیگرى در هواست یا اینکه هر دوى آنها در آب باشند، را توضیح داده است.

خازنى به آثار دانشمندان دوره اسلامى در زمینه مکانیک، به ویژه در ساخت ترازوها، توجه کرده است. وى در ابتداى مقاله دوم میزانالحکمه (ص ۳۳ـ۳۸)، به ذکر مطالبى از کتابٌ فى صفه الوزن و اختلافها (رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۹۶) اثر ثابتبن قرّه پرداخته، و احتمالا آن را به صورت کامل آورده است. همچنین خازنى در فصل اول از باب سوم از مقاله چهارم میزانالحکمه (ص ۸۳ـ۸۶)، (رساله )فى المیزان الطبیعى و العمل به (درباره ترازوها) از محمدبن زکریا رازى (متوفى ۳۱۳) را نقل کرده که از آن نسخهاى باقى نمانده است.

خازنى (۱۳۵۹، ص ۱۶ـ۲۰) در بحث ثقل اجسام، مطالبى را از (رساله )فى مراکز الاثقالِ ابنهیثم (متوفى ۴۳۰) و ابوسهل کوهى (متوفى ح ۴۰۵) نقل کرده است. افزون بر این ابنابىاصیبعه نیز (ص ۵۵۹) رسالهاى را با همین نام به ابنهیثم منسوب دانسته است. البته معلوم نیست که ابوسهل هم رسالهاى مستقل با همین عنوان، یا شاید مطالبى مشابه آن، داشته است که خازنى آراى وى را در لابهلاى مباحث نقل شده از ابن هیثم آورده است.

در میان نقل قولهاى خازنى از دانشمندان پیشین بهویژه به دو متن بیش از همه توجه شده است: یکى، متنى از عمر خیام با عنوان فى میزان الماء المطلق… (رجوع کنید به خازنى، ۱۳۵۹، ص ۸۷ـ۹۲) که امروزه به رساله فى الاحتیال لمعرفه مقدارَىْ الذهب و الفضه فى جسمٍ مرکّبٍ منهما شناخته مى شود و دیگرى، مقاله فى النسب التى بین الفلزات و الجواهر فى الحجم و الوزن از ابوریحان بیرونى (رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۳۱۷ـ۳۱۸؛خیام، یادداشت رضازاده ملک، ص ۲۸۸ـ۲۹۲).

خازنى (۱۳۵۹، ص ۵۵ـ۷۸) تمام مقاله سوم میزانالحکمه را به این کتابِ بیرونى اختصاص داده است. البته از این رساله ابوریحان (بهجز صورت نقل شده از خازنى) تنها یکدستنویس باقىمانده است (رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، ج۲، ص ۲۹۴)، که پس از دوران زندگى خازنى دیگر نویسندگان و دانشمندان اسلامى از جمله کمالالدین فارسى (متوفى ۷۱۸؛ص ۴۳۷ـ ۴۳۹)، تفتازانى (متوفى ۷۹۲؛ج ۳، ص۲۴۰) و غیاثالدین جمشید کاشانى (متوفى ۸۳۲؛ص ۱۷۳ـ۱۷۵) آن را نقل کرده اند. عمومآ این نقلها مربوط به تعیین وزن مخصوص ۵۹ کانى، فلز و جز آن است.

اما بین همه این آثار، تنها خازنى با ذکر جزئیات به نقل مقاله فىالنسب بیرونى پرداخته است. آراى ابوریحان بیرونى درباره وزن مخصوص اجسام، احتمالا براساس همین روایتخازنى بسیارموردتوجه دانشمندانمعاصر قرارگرفته و پژوهشهاى چندى درباره آن انجام شده است (براى گزارشى از این پژوهشها رجوع کنید به بیرونى*، ابوریحان، بخش ۵: کانى شناسى).

علاوه بر مورد اخیر، در ابتداى مقاله هفتم میزانالحکمه (خازنى، ۱۳۵۹، ص ۱۴۱ـ۱۴۳) عباراتى وجود دارد که بدون تردید منشأ آنها نسخه عربى التفهیم* ابوریحان بیرونى (ص ۱۱ـ۱۶) بوده است. از لحاظ تاریخى آخرین دانشمندى که خازنى از وى مطلبى نقل کرده، ابوحاتم مظفر اسفزارى، مؤلف (رساله) فى مراکز الاثقال و صنعه القفان است که وى در قسم دوم از مقاله دوم میزانالحکمه (ص ۳۸ـ۵۴) آن را آورده است. همچنین خازنى در فهرست آغاز کتاب (ص ۸) به کوششهاى ناتمام اسفزارى در تألیف اثرش در ساخت ترازوها، به دلیل فوت وى، اشاره کرده است (نیز رجوع کنید به اسفزارى*، ابوحاتم).

در این صورت شاید بتوان خازنى را ادامهدهنده راه اسفزارى بهشمار آورد. نیمه دوم کتاب به ساز و کار ترازوى حکمت اختصاص دارد. ترازوى حکمت بسیار دقیق بود، چنانکه به نوشته خازنى (ص ۵) اگر سازنده ترازو چیرهدست باشد، ترازو با دقتى معادل یک حبّه ( ۶۸ ۱ مثقال) تعیین وزن مىکند (براى آگاهى از دقت و ویژگیهاى این ترازو رجوع کنید به ترازو*).

خازنى (ص ۹۳ـ۹۶) ابتدا مهمترین اجزاى ترازو را توضیح داده و سپس (ص ۹۶ـ۱۱۰) اصول کلى ساخت و سوار کردن اجزاى وسیله را برشمارده است. خازنى در ادامه (ص۱۱۰ـ۱۲۰) به چگونگى وزن کردن فلزات و اجسام در هوا و آب پرداخته است. پس از این توضیح، او (ص۱۲۰ـ۱۲۶) به شیوهاى تجریدى، روش اندازهگیرى وزن مخصوص فلزات همبسته براساس روشهاى مختلف حسابى، هندسى و حساب جبر و مقابله را تبیین کرده است.

در ادامه و در شرح دیگر کاربردهاى ترازوى حکمت، خازنى (ص ۱۲۶ـ ۱۴۱) به توضیح درباره به دست آوردن وزن مخصوص فلزات در آب و هوا و نیز وزن مخصوص چند کانى  که در زمره سنگهاى گرانبها قرار مى گیرند به نقل از ابوریحان بیرونى پرداخته است. در بخش بعدى کتاب (ص ۱۴۱ـ۱۵۰) مباحثى درباره انواع نسبتها آمده و سپس درباره وزن سکهها و مقایسه همبستهها و عیار سکهها و مسائل مرتبط با آنها بحث شده است.

خازنى در ادامه «میزانالارض»، وسیلهاى براى ترازیابى سطح زمین (ص۱۵۰ـ۱۵۱)، و «قسطاس المستقیم»، ترازوى ساخته شده بهوسیله خیام، را معرفى کرده است (ص ۱۵۱ـ ۱۵۳). در بخش پایانى کتاب (ص ۱۵۳ـ۱۶۵) شرح دوگونه ابزار ترازو شکل آمده است. یکى میزان کلّى (ص ۱۵۳ـ ۱۶۳) که نوعى ساعت شنى یا آبى است، که با هر کدام از این مواد کار مىکرده، و دیگرى میزاناللطیف (ص ۱۶۴ـ ۱۶۵) که وسیلهاى براى نشان گذشت زمان در گامهاى شصتگانى است.

نکات بدیع و شاخص در میزانالحکمه. خازنى نظریات روشنى درباره مسائل فیزیکى مربوط به وزن اجسام داشت که آنها را در مقاله اول کتاب میزانالحکمه آورده است. وى وزن را قوه ذاتى جسم دانسته است که جسم را به سمت مرکز عالم مىکشاند (همان، ص ۱۶). وزن مخصوص اجسام را هم به قوه آنها تعبیر کرده و آن را که قوه بیشترى دارد متراکم یا کثیف و آن را که قوه کمترى دارد لطیف یا سخیف نامیده است (همانجا).

خازنى (ص ۱۶ـ۱۷) مفهوم گرانروى مایعات را با اصطلاح «رطوبت» معرفى کرده است، که با افزایش رطوبت مایع، جسم جامد در آن سریعتر حرکت مىکند. وى در ادامه به پدیده اصطکاک حرکت اجسام در مایعات اشاره کرده و گفته است که اگر دو جسم متحرک در مایع، حجم و وزن یکسان ولى شکلهاى متفاوتى داشته باشند آنکه سطح تماس آن با مایع کمتر است (و درنتیجه کمتر در معرض اصطکاک است) سریعتر حرکت مىکند. خازنى (ص ۱۷) مرکز ثقل یک جسم را نقطهاى از آن دانسته است که وقتى بر مرکز عالم منطبق شود جسم ساکن بماند.

همچنین (ص ۱۷ـ۱۹) به بحث تعادل دو جسم حول مرکز ثقل مجموعه (نقطه گرانیگاه) اشاره کرده و به درستى گفته است که مرکز ثقل مجموعه، نقطهاى بر خط گذرنده از مراکز ثقل دو جسم و بین آن دو مرکز واقع است. او به وزن و وزن مخصوص جوّ آگاه بوده او در این باره گفته است که وزن اجسام در جوّى متراکمتر سبکتر است (ص ۲۳). درواقع با بیان این نکته تلویحاً به نیروى شناورى اجسام در جوّ اشاره کرده است. وى اصول شناورى اجسام در مایعات را هم تشریح کرده است (ص ۲۴).

خازنى قوه جاذبه را مى شناخت و تأثیر آن را بر وزن اجسام به صورت دورى و نزدیکى از مرکز عالم بیان کرده بود، البته خازنى این تأثیر را بهصورت نسبتى خطى و ساده مىپنداشت که این باور براساس دانش امروز نادرست است (رجوع کنید به همانجا). وى در ادامه به سقوط آزاد اجسام به سمت مرکز عالم (زمین) اشاره کرده است (ص ۲۴ـ۲۵).

خازنى براى نخستین بار در تاریخ مکانیک فرضیه تغییر جاذبه را برحسب فاصله جسم از مرکز زمین بیان کرد. هیچیک از آثار شناخته شده از سدههاى میانى به این مسئله نپرداختهاند. نخستینبار نیوتن در سده یازدهم/ هفدهم رابطه ریاضى تغییر نیروى جاذبه براساس فاصله اجسام از مرکز زمین را کشف کرد (رجوع کنید به روژنسکایا، ص ۶۲۲).

خازنى (ص ۶۹) به فنِّ سوراخکارىِ اجسامِ سخت، مثل یاقوت سرخ، با الماس براى خارج کردن هوا از داخل حفرههاى آن نیز اشاره کرده است. خازنى (ص ۱۰۹ـ۱۱۰) در بحث ترازوى حکمت، به وزنههاى ترازوى رایج آن دوره (شامل وزنههایى معادل یک، دو، پنج، ده، بیست و پنجاه و مانند آن برحسب واحد وزن) انتقاد کرده و سپس وزنههاى مضارب سه (شامل وزنههاى معادل یک، سه، نه، بیستوهفت و جز آن) را برحسب واحد وزن مناسب دانسته است (۱، ۳، ۲۳، ۳۳،…).

بدین ترتیب تعداد وزنه هاى لازم براى اندازه گیرى وزن به حداقل ممکن مى رسد به شرط آنکه استفاده از کفه مقابل نیز مجاز باشد. اگر اندازهگیرى وزن تنها در یک کفه ممکن باشد باید وزنههایى را با مضارب دو (یعنى ۱، ۲، ۲۲، ۳۲، ۴۲، …) بهکار برد. به عقیده روژنسکایا (ص ۶۳۴) خازنى مسئلهاى از اندازهگیرى وزن را، که اروپاییان در سدههاى بعدى به آن پرداختند، حل کرده است.

اگرچه ماهیت آراى خازنى درباره مفاهیم پایه مکانیک از منظر دانشمندان اسلامى برآمده از آراى ارسطو ـ ارشمیدس بود، اما وى با دقت نظرى درخور توجه ضمن بیان آراى گذشتگان نوآوریهاى متعددى در زمینه ساخت ابزارهاى مکانیکى داشته است. به نوشته هیل (ص۷۰) میزانالحکمه یکى از بهترین آثار بهجا مانده از سدههاى میانى است که در آن توجه زیادى به دقت نظر علمى شده است.

نسخه شناسى و پژوهشها درباره میزانالحکمه. از میزان الحکمه چند نسخه خطى باقى مانده است که ماتویفسکایا و روزنفلد (ج ۲، ص۳۴۰)، آنها را فهرست کرده اند. به این فهرست باید نسخهاى کهن از این کتاب در تبریز (رجوع کنید به سیدیونسى، ج ۳، ص ۱۳۶۲ـ۱۳۶۳) و نسخهاى ناقص در تهران (دانشپژوه و علمى انوارى، ج ۱، ص ۳۱۷) را افزود. میزانالحکمه تاکنون چند بار به چاپ رسیده است. نخستین بار این کتاب را خانیکوف در ۱۳۸۰/۱۸۶۰ به چاپ رسانده و سزگین در مجموعه >علوم طبیعى در اسلام< (ج ۴۷، فرانکفورت ۲۰۰۱/۱۳۷۹ش) تجدید چاپ کرده است.

این چاپ گزیدهاى از متن کتاب و تنها شامل قسمت اعظم مقاله اول و نیز نوشتههاى بیرونى درباره وزن مخصوص اجسام است. در این چاپ (خازنى، ۲۰۰۱، ص ۲۴) بین تعداد بابها و فصول این کتاب با چاپ حیدرآباد (همو، ۱۳۵۹، ص ۱۵) اختلاف وجود دارد. چاپ متن کامل کتاب براى نخستین بار در ۱۳۵۹ در حیدرآباد هند انجام شد (براى آگاهى از تاریخ چاپهاى این کتاب رجوع کنید به عبدالجبار عبدالرحمان، ج ۱، ص ۴۸۷؛آباتوى، ص ۱۴۲).

جدیدترین چاپ کتاب بهوسیله منتصر محمود مجاهد (قاهره ۲۰۰۵/ ۱۳۸۴ش) انجام شده که عملا تکرار چاپ حیدرآباد بدون هیچ تغییرى است. بخشهایى از میزان الحکمه نیزترجمه شده است. نخستین این ترجمه ها ترجمه انگلیسى خانیکوف است که به همراه چاپ گزیده او از کتاب انجام شده است (براى آگاهى از دیگر ترجمه ها رجوع کنید به ماتویفسکایا و روزنفلد، همانجا). از این کتاب ترجمهاى نیز به زبان فارسى وجود دارد که تنها شامل بخشهایى از اصل عربى کتاب است (براى آگاهى بیشتر درباره این ترجمه رجوع کنید به خازنى، ترجمه فارسى، مقدمه مدرسرضوى، ص لب ـ لز).



منابع:

(۳۸) ابنابىاصیبعه، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵)؛
(۳۹) ابوریحان بیرونى، کتاب التفهیم لاوائل صناعهالتنجیم، با ترجمهانگلیسى از رمزىرایت، لندن۱۹۳۴؛
(۴۰) مسعودبنعمر تفتازانى، شرح المقاصد، چاپ عبدالرحمان عمیره، قاهره ۱۴۰۹/۱۹۸۹، چاپ افست قم ۱۳۷۰ـ ۱۳۷۱ش؛
(۴۱) عبدالرحمان خازنى، کتاب میزانالحکمه، حیدرآباد، دکن ۱۳۵۹؛
(۴۲) همان، ترجمه فارسى، چاپ مدرسرضوى، تهران ۱۳۴۶ش؛
همو، کتاب میزانالحکمه، (ترجمه و شرح متن خلاصه از نیکلاخانیکوف)، در

(۴۳) Journal of the American Oriental Society, no.6 (1860), repr.in Natural sciences in Islam, vol.47: Mizan al-hikma, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort on the Main: Institute for the History of Arabic -Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 2001;

(۴۴) عمربنابراهیم خیام، دانشنامه خیامى : مجموعهرسائل علمى،فلسفى و ادبى، چاپ رحیم رضازاده ملک، تهران ۱۳۷۷ش؛
(۴۵) محمدتقى دانشپژوه و بهاءالدین علمى انوارى، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه مجلس سنا، ج ۱، تهران (بىتا.)؛
(۴۶) میرودود سید یونسى، فهرست کتابخانه ملى تبریز، ج ۳، تبریز ۱۳۵۰ش؛
(۴۷) عبدالجبار عبدالرحمان، ذخائرالتراث العربى الاسلامى، بصره ۱۴۰۱ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۳؛
(۴۸) غیاثالدین جمشید کاشانى، مفتاحالحساب، چاپ احمدسعید دمرداش و محمد حمدى حفنى شیخ، قاهره ?( ۱۹۶۷)؛
(۴۹) لطفاللّه قارى، «الآلات المیکانیکیه فى تراثنا العلمى و موقع کتاب الرساله القدسیه»، مجله تاریخالعلوم العربیه، ج ۱۱، ش ۱ و ۲ (۱۹۹۵ـ۱۹۹۷)؛
(۵۰) محمدبن حسن کمالالدین فارسى، اساس القواعد فى اصولالفوائد، چاپ مصطفى موالدى، قاهره ۱۹۹۴؛

(۵۱) M. Abattouy, The history of Arabic sciences: a selected bibliography, Berlin 1996;
(۵۲) Ahmad Y. Hassan and Donald Routledge Hill, Islamic technology: an illustrated history, Paris 1992;
(۵۳) Donald Routledge Hill, Islamic science and engineering, Edinburgh 1993;
(۵۴) Galina P. Matvievskaya and Boris Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekovia i ikh trudi (VIIIth-XVIIth cent.), Moscow 1983;
(۵۵) Mariam Rozhanskaya, “Statics”, in Encyclopedia of the history of Arabic science, ed. Roshdi Rashed, vol.2, London: Routledge, 1996.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه پیرـ آمده امیلین ـ پروب ژوبر(متوفی۱۸۴۷م)

ژوبر، پیرـ آمده امیلین ـ پروب ، خاورشناس فرانسوى و سفیر ناپلئون بناپارت در ایران و عثمانى. وی در ۱۱۹۳/۱۷۷۹ در شهر اکس ـ آن ـ پرووانس به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایى را در زادگاهش به پایان رساند. در ۱۲۰۷/۱۷۹۳، با شدت گرفتن ناآرامیها در پى انقلاب فرانسه، با خانواده‌اش به پاریس رفت. در آنجا به‌سبب بیکارى پدرش، که وکیل مجلس و از سوى انقلابیون تحت تعقیب بود، همراه و برادرش ناگزیر در چاپخانه‌اى مشغول به کار شد.

ژوبر پس از ناکامى در گذراندن امتحان ورودى مدرسۀ پلى‌تکنیک، در کلاسهاى ترکى و عربى و فارسى مدرسۀ زبانهاى شرقى شرکت کرد و به ‌سبب پیشرفت و علاقه‌اش در این رشته، توجه استادانش، از جمله لانگلس و سیلوستر دو ساسى ، را به خود جلب کرد و قرار شد به ‌عنوان مترجم به سفارت فرانسه در قسطنطنیه اعزام گردد، لیکن به تصمیم وانتور ، کنسول پیشین فرانسه در قاهره، در ۱۲۰۳/۱۷۸۹ برای مترجمی به همراه لشکریان ناپلئون به مصر رفت (ژوبر، ص ۱ـ۲؛ همان، مقدمه مصاحب، ص ۲ـ۷).

با درگذشت وانتور، ژوبر جانشین او شد و خدمات مهمى کرد. پس از یک سال اقامت در مصر، به فرانسه بازگشت و در مدرسۀ زبانهاى شرقى به تدریس ترکى پرداخت و در وزارت امور خارجه به ترجمه مشغول شد (همان، مقدمۀ مصاحب، ص ۸، ۱۳). در ۱۲۱۶/۱۸۰۱، به همراه ژنرال سباستیانى ، براى انعقاد قراردادهاى بازرگانى، به مصر و سوریه رفت (ژوبر، ص۱۸۰). در عکا با جزارپاشا( حاکم آنجا که به بى‌رحمى مشهور بود و در مقابل محاصرۀ سال ۱۲۱۴/۱۷۹۹ ناپلئون، از شهر دفاع کرده بود) به مذاکره پرداخت و توانست رضایت او را براى رفت و آمد تاجران فرانسوى به این شهر به‌ دست آورد (ژوبر، ص۱۸۰ـ۱۸۴).

در ۱۲۲۱/۱۸۰۶، وی محرمانه و برای برانگیختن دربار ایران برضد اتحاد انگلستان و روسیه و عثمانى، از سوى ناپلئون عازم ایران شد، اما در بایزید (در شمال‌شرقى ترکیه) محمودپاشا او را اسیر و حدود هشت ماه در سیاه‌چالى زندانى کرد، تا اینکه با وساطت دربار ایران، آزاد و راهى ایران شد (ژوبر، ص ۳، ۳۹ـ۴۳، ۳۷۱، ۴۱۲).

وى در تبریز با عباس‌میرزا* و در تهران با فتح‌علیشاه قاجار* ملاقات نمود. سپس ایران به اروپا بازگشت (ژوبر، ص ۱۵۹ـ۱۶۰، ۱۷۰ـ۱۷۸، ۲۲۱ـ۲۲۶). در ۱۲۲۲/۱۸۰۷ نشان لژیون دونور گرفت و به شوالیه ملقب شد. وى با نوشتن خاطرات سفرهاى خود به شرق شهرتى یافت و در حکومت صد روزۀ ناپلئون، در سفارت فرانسه در قسطنطنیه بود.

پس از شکست ناپلئون در واترلو، ژوبر به فرانسه بازگشت و به‌ سبب طرفدارى‌اش از ناپلئون، مشاغلش را از دست داد و حتى مدتى مخفیانه زندگى کرد. در ۱۲۳۳/۱۸۱۸ برای امور تجارى به قفقاز و چین رفت و پس از بازگشت به فرانسه، به‌تدریج مقامهاى از دست رفته‌اش را به دست آورد. در پى جنگ روسیه و عثمانى (۱۲۴۴ـ۱۲۴۵/ ۱۸۲۸ـ۱۸۲۹) و انعقاد پیمان آدریانوپل نیز ژوبر نقش فعالى داشت (ژوبر، مقدمۀ مصاحب، ص ۲۱ـ۲۶).

پس از آن، بیشتر به کارهاى پژوهشى پرداخت. مشهورترین اثر وى شرح سفرش به شرق است که مسافرت به ارمنستان و ایران نام دارد و توصیف بسیار جالبى از وضع دربار و سرزمین ایران به دست مى‌دهد. او آداب و رسوم ایرانیان و عثمانیها را مقایسه کرده و دربارۀ قشون و تجارت و راههاى ایران اطلاعات سودمندى داده است (ژوبر، ص ۲۲۴، ۲۵۰، ۲۶۴، ۲۷۴، ۲۸۲، ۳۱۳ـ۳۱۴).

از این اثر سه ترجمه در در دست است:

از محمود هدایت در ۱۳۲۲، محمود مصاحب و علیقلى اعتماد مقدّم، که در ۱۳۴۷ش هر دو ترجمه در تهران به ‌چاپ رسیده است. سفرنامۀ ژوبر دو ضمیمه دارد: یکى نگاهى به گیلان و مازندران (رجوع کنید به ژوبر، ص ۴۱۷ـ۴۶۵) و دیگرى یادداشتهاى لاپى فرمانده سواره‌نظام (رجوع کنید به همان، ص ۴۶۵ـ۴۷۰)، که علینقى اعتمادمقدم این بخش را ترجمه کرده است.

در ۱۲۴۰/۱۸۲۵ ژوبر  اصول دستور زبان ترکى و اظهارنظر دربارۀ یک نسخه خطى ترکى اویغورى، و در ۱۲۴۱/۱۸۲۶ مسافرت از اورنبورگ به بخارا را نوشت.

در ۱۲۴۲/۱۸۲۷، خلاصه‌اى از متن بختیارنامه را از روى نسخۀ خطى اویغورى منتشر کرد (ژوبر، مقدمۀ مصاحب، ص ۳۱ـ۳۲). سپس به ترجمۀ جغرافیاى ادریسى یا نزهه‌المشتاق فى اختراق الآفاق پرداخت که پس از هشت سال کار، در دو مجلد در پاریس( ۱۲۵۲-۱۲۵۶/۱۸۳۶ـ۱۸۴۰) منتشر شد.

ژوبر با بسیارى از زبانهاى شرق آشنایى داشت و افزون بر فارسى و عربى و ترکى، اویغورى و بربرى نیز مى‌دانست و مقالات گوناگونى از او در نشریات انجمن آسیایى چاپ شده است (ژوبر، مقدمۀ مصاحب، ص ۳۳ـ۳۴).

رحلت

وی در ۱۲۶۳/۱۸۴۷، پس از یک دوره کوتاه بیمارى، درگذشت.



منابع :

(۱) پ. ام. ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، ترجمۀ محمود مصاحب، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۲) P. Amédéc Jaubert, voyage en Arménie et en Perse, Paris 1821.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه جمال‌الدین ابوالقاسم‌بن‌محفوظ‌ (قرن ‌هفتم‌)(ستاره ‌شناس)

جمال‌الدین ابوالقاسم‌بن‌محفوظ‌ ،ستاره ‌شناس ‌قرن ‌هفتم‌. اطلاعات ‌بسیار کمی‌ درباره ‌زندگی ‌او وجود دارد. بخشی ‌از داده‌ های ‌نجومی ‌در زیج‌ جمال ‌الدین (در باره ‌این ‌کتاب‌ رجوع کنید به ادامه ‌مقاله‌) برای‌سال‌۶۸۴ محاسبه‌ شده ‌است‌(سزگین‌، ج‌۶، ص‌۱۷۸؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، ص‌)؛ اما، بر اساس‌ نوشته‌ حاجی ‌خلیفه‌(ج‌۲، ستون‌۹۶۶)، که‌ جمال ‌الدین ‌را منجم‌ عصر مقتدر عباسی‌(حک : ۲۹۵ـ۳۲۰)، دانسته‌است‌، مدتها او را ستاره‌ شناس‌ قرن ‌چهارم‌ و متوفی ‌در سال‌۳۱۰ می ‌دانستند ( رجوع کنید به بروکلمان‌ ، ج‌۱، ص‌۲۵۲؛ کحّاله‌، ج‌۸، ص‌۱۱۳).

بنا بر همان‌ زیج‌، در می‌یابیم‌ که ‌وی ‌در زمان‌ خلافت ‌مستعصم ‌عباسی‌(حک : ۶۴۰ـ۶۵۶)، در بغداد می ‌زیسته‌ و به ‌ستاره‌ شناسی‌ مشغول ‌بوده ‌است ( رجوع کنید به سلان‌، ص‌ـ۴۴۱؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجا). از میان‌کسانی‌ که ‌به ‌زندگی ‌او پرداخته‌اند، تنها حاجی ‌خلیفه‌(همانجا) او را منجم ‌بغدادی ‌معرفی‌ کرده‌ است‌.

آثار

از تألیفات ‌جمال‌الدین ‌تاکنون ‌سه ‌کتاب ‌شناخته ‌شده‌ است‌. مهم ‌ترین ‌آنها، زیج‌ اوست ‌که ‌آن ‌را زیج‌ بغدادی‌ (رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا؛ کینگ‌ ، ج‌۲، بخش‌۱، ص‌۱۱۱)، زیج‌الاستاذ ( رجوع کنید به حاجی‌خلیفه‌، همانجا) و زیج‌ وَقَبیه‌ ( رجوع کنید به سلان‌؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجاها؛ کندی‌ ، ص‌۹) نیز معرفی ‌کرده‌اند.

اگرچه ‌در نسخه ‌خطی‌ این ‌کتاب‌، که‌ در مصر موجود است‌( رجوع کنید به کینگ‌، همانجا)، عنوان‌ زیج‌ وقبیه‌ برای‌ این‌ کتاب ‌ذکر شده‌، در نسخه ‌خطی ‌موجود آن ‌در پاریس‌( رجوع کنید به سلان‌، همانجا) عنوان ‌خاصی ‌برای‌کتاب‌ نیامده‌ و زیج‌ به‌ صورتِ «زیج‌الاستاد جمال‌الدین‌» معرفی‌ شده ‌است‌. احتمالاً همین‌نسخه‌خطی‌موردنظر حاجی‌ خلیفه‌ بوده ‌که ‌کتاب ‌را زیج‌الاستاذ معرفی‌ کرده‌ است‌. به‌ نوشته‌ کندی‌(همانجا)، زیج‌ وقبیه‌ نامی‌ ساختگی ‌برای ‌کتاب‌ بوده ‌و کینگ‌(همانجا) نیز، به‌رغم ‌تصریح ‌نسخه ‌خطی‌ محفوظ ‌در مصر، آن‌را زیج‌ بغدادی‌ معرفی‌ کرده ‌است‌.

جدولهای‌ این ‌زیج بر اساس ‌مختصات‌ جغرافیایی‌ شهر بغداد تنظیم ‌شده‌(سلان‌، ص‌۴۴۱) و جمال‌الدین ‌ابوالقاسم ‌در نگارش‌ این‌ اثر از آرای ‌چند تن ‌از ستاره ‌شناسان ‌دوره‌اسلامی‌، از جمله‌ حبش ‌حاسب‌*، ابوالوفای‌بوزجانی‌*، ابوسعید سجزی‌* و ابن‌اعلم‌*، بهره‌ برده‌ است‌(سزگین‌، همانجا). از این‌ کتاب ‌تاکنون‌ دو نسخه ‌خطی ‌شناخته ‌شده ‌است‌( رجوع کنید به سلان‌؛ کینگ‌؛ روزنفلد و احسان‌اوغلو، همانجاها) و ینسن‌ (ص‌۳۲۱ـ ۳۲۸) بخش ‌راجع‌ به ‌ماه‌ این‌ زیج‌ را بررسی ‌کرده ‌است‌.

دیگر کتاب‌جمال‌الدین‌ الرساله ‌الکامکه‌ فی ‌عمل‌ الاصطرلاب‌ یا کتاب ‌فی ‌علم ‌الاصطرلاب‌ (کینگ‌، ج‌۲، بخش‌۱، ص‌۴۰۱) است‌. این‌ کتاب ‌در ۶۶ باب‌، در باره‌ چگونگی ‌کار با اسطرلاب ‌و انواع ‌فعالیتهای‌علمی ‌با استفاده‌ از آن‌، نوشته ‌شده‌است‌. جمال‌ الدین ‌سبب ‌تألیف‌ این ‌کتاب‌ را پاسخ ‌به ‌سؤالات ‌بعضی ‌از مشتاقان ‌درباره ‌کار با اسطرلاب‌ ذکر کرده‌است ( رجوع کنید به همانجا). از این‌ کتاب ‌تاکنون‌ چند نسخه‌ خطی‌ شناسایی‌ شده ‌است‌( رجوع کنید به الیس‌ و ادواردز ، ص‌۳۹؛ کینگ‌، ج‌۲، بخش‌۱، ص‌۴۰۱ـ ۴۰۲؛ روزنفلد و احسان ‌اوغلو، همانجا؛ زوتر ، ص‌۱۹۷).

دیگر کتاب‌ جمال‌الدین‌، شرح‌ تلخیص ‌الاصطرلاب‌ نام‌ دارد که ‌ممکن ‌است ‌شرح‌او بر الرساله الکامله ‌فی‌عمل‌الاصطرلاب‌ باشد. از این ‌کتاب‌ تاکنون‌ یک ‌نسخه‌ شناسایی ‌شده ‌است‌(رجوع کنید به روزنفلد و احسان ‌اوغلو، همانجا).



منابع:
(۱) حاجی‌ خلیفه‌؛
(۲) عمررضا کحّاله‌، معجم‌المؤلفین‌، دمشق‌۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ‌افست‌بیروت‌ [ بی‌تا. ] ؛
(۳) ادوارد استوارت‌کندی‌، پژوهشی‌ در زیجهای ‌دوره‌اسلامی‌، ترجمه‌محمد باقری‌، تهران‌۱۳۷۴ ش‌؛
(۴) دیوید ا. کینگ‌، فهرس‌ المخطوطات ‌العلمیه‌المحفوظه ‌بدار الکتب ‌المصریه‌، قاهره‌۱۹۸۱ـ۱۹۸۶؛
(۵) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949;
(۶) A. G. Ellis and Edward Edwards , A descriptive list of the arabic manuscripts: acquired by the trustees of the British museum since 1894 , London 1912;
(۷) Claus Jensen, “The lunar theories of al-Baghdadi”, Archive for history of exact sciences , vol.8, no. 4, (Jan. 1972);
(۸) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers and other scholars of Islamic civilization and their works ( 7 th -19 th c.) , Istanbul 2003;
(۹) Fuat Sezgin , Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۰) M. Le Baron de Slane , Catalogue des manuscrits arabes , Paris 1883-1895;
(۱۱) Heinrich Suter , Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Amsterdam 1981.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۰

زندگینامه خالد بن یزیدبن معاویه

خالد بن یزیدبن معاویه ، خالد بن یزیدبن معاویه، ابوهاشم، خلیفه زاده اموى و از نخستین کسانى که در عالم اسلام در حوزه هاى مختلف علوم طبیعى، به ویژه کیمیا، آثار متعددى به او منسوب است. مطالب موجود درباره او، سال تولد و مرگ، و حتى کیمیاگرى وى و چگونگى آن، در موارد بسیارى مبهم و متناقض است. پژوهشگران متأخر نیز در تحلیل دادههاى تاریخى درباره وى اختلاف نظر دارند.

سال تولد او مشخص نیست و فقط مى دانیم که در سال ۶۴ به هنگام مرگ پدرش، یزیدبن معاویه*، و کناره گیرى و سپس مرگ برادرش معاویه بن یزید از خلافت، به دلیل کمى سن او، امویان که خلافت را در دست داشتند، مروان بن حکم* را به خلافت و خالد را به ولایت عهدى او برگزیدند (خلیفه بن خیاط، ص ۱۶۱؛ دینورى، ص ۲۸۵؛ یعقوبى، ج ۲، ص ۲۵۵ـ۲۵۶؛ ابناثیر، ج ۴، ص ۱۹۱) و مقرر شد که حکومت حمص را به خالد بسپارند (رجوع کنید به ابنسعد، ج ۵، ص ۴۱؛ طبرى، سلسله ۲، ص ۴۷۶).

اولمان (ص ۱۹۶) این گزینش را به دلیل ناپختگى خالد دانسته است. در منابع قدیم سال وفات او ۸۵ یا ۹۰ آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابنعساکر، ج ۱۶، ص ۳۱۵؛یاقوت حموى، ۱۴۰۰، ج ۱۱، ص ۴۲؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۲۶)، اما با توجه به اینکه اخیراً مشخص شده که وى کتاب فى الصنعه الشریفه و خواصها را در ۱۰۱ نوشته و شعرى را در باب کیمیا در ۱۰۲ سروده، سال درگذشت او پس از این تاریخ بوده است (رجوع کنید به سزگین، ج ۴، ص۱۲۰).

مروان بن حکم، پس از مرگ یزید با مادر خالد ازدواج کرد، و برخلاف شرط از پیش تعیین شده، پسران خود را به جاى خالد به جانشینى برگزید و عملا حکومت امویان به شاخه مروانى منتقل شد. بنابراین، پس از مرگ مروان، خلافت به عبدالملک بن مروان رسید و خالد در باب خلافت ادعایى نکرد و ظاهرآ به امید جبران خلافت از دست رفته به کیمیاگرى پرداخت (رجوع کنید به ابن ندیم، ص ۴۱۹)، هر چند برخى منابع قدیم و جدید نسبت به این مسئله و اهمیت او در کیمیاگرى تردید کرده و آنها را ساخته منابع بعدى دانسته اند (رجوع کنید به ابن اثیر، ج ۴، ص ۱۲۵؛ابنخلدون، ج ۱: مقدمه، ص ۵۰۵؛اولمان، ص ۲۱۲، ۲۱۵ـ ۲۱۶؛قس سزگین، ج ۴، ص۱۲۰ـ۱۲۵ که این دیدگاهها را رد مى کند).

براساس برخى روایتهاى تاریخى، گروهى در عین اذعان به دانش او، به دلیل پرداختنش به کیمیاگرى، در او با دیده تردید و نفى هم مى نگریسته اند (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۲۴۵، ۲۴۸، ۲۵۰؛ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۲۵). ابوریحان بیرونى (ص ۳۰۲) دانش او را ارج گذارده و وى را نخستین کسى دانسته که دانش خود را از دانیال نبى فراگرفته است.

ظاهراً خالد مدتى با خانواده اش در دمشق مى زیسته (رجوع کنید به ابنقتیبه، ۱۹۶۰، ص ۳۵۲؛ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۲۴۸؛
یاقوت حموى، ۱۹۶۵، ج ۳، ص ۴۰۲؛ذهبى، حوادث و وفیات ۸۱ـ۱۰۰ه .، ص ۵۶)، او قصرى در حمص ساخته بوده است (رجوع کنید به یعقوبى، ج ۲، ص ۴۹۶). در زمان یاقوت حموى آثار این قصر در حمص باقى بود. به گفته وى، قبر او نیز در این شهر است (رجوع کنید به ۱۹۶۵، ج ۲، ص ۳۳۶). همسرانش نیز از خاندانهاى بزرگ بوده اند و حتى یکى از آنها عایشه، دختر عبدالملک بن مروان، بوده است (رجوع کنید به ابنحبیب، ص ۵۹، ۶۷، ۴۴۵؛مبرّد، ج ۱، ص ۳۴۷؛ثعالبى، ص۸۰).

به زعم برخى منابع، رابطهاش با عبدالملک، به رغم نسبتشان با هم، و بهرغم راهنماییهایى که گاه از خالد مىخواسته، مثل مشکلى که بر سر ضرب سکه با دولت روم پیش آمد یا مورد شورش ابناشعث (رجوع کنید به بلاذرى، ۱۴۱۳، ص ۲۴۰؛ابناثیر، ج ۵، ص ۴۰۸؛ابنتغرى بردى، ج ۱، ص ۱۷۷؛اولمان، ص ۱۹۷ـ۱۹۸) همیشه دوستانه نبوده است (رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانى، ج ۱۷، ص ۲۵۰).

خالد نخستین کسى است که حدود یک قرن پیش از نهضت ترجمه*، باعث ترجمه برخى آثار علمى به عربى شد. گفته شده است که وى از چند دانشمند یونانى ساکن مصر، خواست تا کتابهاى کیمیا، نجوم، و پزشکى را از یونانى و قبطى به عربى ترجمه کنند (رجوع کنید به ابنندیم، ص ۳۰۳ـ۳۰۴، ۴۱۹).

این روایت را اولمان (ص ۲۱۶ـ۲۱۸) با این استدلال که چنین اقدامى در دوره تحقق یونانى مآبى مقدور بوده است نه پیش از آن، رد کرده است. از کتابهاى ترجمه شده این دوره سه اثر موجود است که به کراتِس/ قِراطیس، آپولونیوس تیانایى/ بلینوس*، و مِهراریس نسبت داده مى شود (سزگین، ج ۴، ص ۱۲۵). ابن ندیم (ص ۳۰۴) یکى از این مترجمان را اصطفنالقدیم مى نامد که سزگین (ج ۴، ص ۱۲۲) او را همان اصطفن راهب دانسته که خالد از او نام برده است.

ابنخلّکان (ج ۲، ص ۲۲۴) مَریانوس را دیگر معلم خالد دانسته است. سزگین (ج ۴، ص ۱۲۷) راهب و خالد را شاگردان مریانوس دانسته است. حاجى خلیفه (ج ۲، ستون ۱۷۸۴) نیز از کتابى به نام مقاله مریانس الراهب: لخالدبن یزید فى الکیمیاء نام برده است. سه رساله در کیمیا به صورت سؤال و جواب میان خالد و مریانوس نیز به خالد منسوب است (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۲۴) که برخى پژوهشگران جدید در اصالت آنها تردید دارند (براى نمونه رجوع کنید به سزگین، ج ۴، ص۱۱۰؛قس همان، ج ۴، ص ۱۲۲ـ۱۲۴).

آثار

خالد از کسانى همچون حمزه بن حبیب زَیّات و دِحْیَه بن خلیفه کَلبى روایت کرده است (رجوع کنید به ابنندیم، ص ۳۲؛ابنعساکر، ج ۱۶، ص ۳۰۲ـ۳۰۳). تکبیتىها و مجموعه شعرهایى نیز از او باقىمانده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ۱۴۰۰، ج ۱۱، ص ۴۲ـ ۴۷؛سزگین، ج ۴، ص ۱۲۵ـ۱۲۶). ابنندیم (ص ۴۱۹) خود حدود پانصد برگ از شعرهاى او، و نیز کتاب الحرارات، کتاب صحیفه الکبیر، کتاب صحیفه الصغیر و کتاب وصیته الى ابنه فى الصنعه (وصیتنامه خالد خطاب به پسرش در باب کیمیا) را دیده است.

در فهرست سزگین (همانجا) از آثار خالد، در قیاس با آنچه ابن ندیم گفته است، فقط شعرها و وصیتنامه او به چشم مى خورد؛بنابه همین فهرست، در مجموع شانزده اثر از خالد در دسترس است که شاید برخى از آنها تکرارى و نیازمند بررسى باشند. از آن میان فردوسالحکمه ــکه در آن فهرست پیامبران، فیلسوفان، و زنان کیمیاگر آورده شده  قدیمترین سندى است که قدیمترین منابعِ در دسترس مسلمانان را در اختیار مى گذارد (روسکا، ص ۲۸۷ـ۲۸۸).

در اروپاى سده هاى میانه، آثارى منسوب به خالد رایج بوده (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه) و سه ترجمه لاتینى از آثار کیمیایى او در دست است که در سنّت هرمسى نوشته شده و بارها چاپ و به زبان فرانسوى نیز ترجمه شده اند (رجوع کنید به لوکلر، ج ۱، ص ۶۸ـ۶۹؛اشتایناشنایدر، ش ۱۶۱؛هولمیارد، ص ۱۰۲ـ۱۰۳؛حسن، ص ۲۱۳ـ۲۱۷).



منابع:

(۱) ابناثیر؛
(۲) ابنتغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و القاهره، قاهره ?( ۱۳۸۳) ـ۱۳۹۲/?( ۱۹۶۳)ـ۱۹۷۲؛
(۳) ابنحبیب، کتاب المُحَبَّر، چاپ ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد، دکن ۱۳۶۱/۱۹۴۲، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۴) ابنخلدون؛
(۵) ابنخلّکان؛
(۶) ابنسعد (بیروت)؛
(۷) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ ۲۰۰۱؛
(۸) ابنقتیبه، تاریخ الخلفاء، أو، الامامه و السیاسه، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۹) همو، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛
(۱۰) ابنندیم (تهران)؛
(۱۱) ابوالفرج اصفهانى؛
(۱۲) ابوریحان بیرونى، الآثار الباقیه؛
(۱۳) احمدبن یحیى بلاذرى، انسابالاشراف، چاپ محمود فردوسعظم، دمشق ۱۹۹۶ـ ۲۰۰۰؛
(۱۴) همو، کتاب فتوح البلدان، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۶۶، چاپ افست فرانکفورت ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۱۵) عبدالملکبن محمد ثعالبى، لطائفالمعارف، چاپ ابراهیم ابیارى و حسن کامل صیرفى، (قاهره ?۱۳۷۹/ ۱۹۶۰)؛
(۱۶) حاجىخلیفه؛
(۱۷) خلیفهبن خیاط، تاریخ خلیفهبن خیاط، چاپ مصطفى نجیب فوّاز و حکمت کشلى فوّاز، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۸) احمدبن داوود دینورى، الاخبار الطِّوال، چاپ عبدالمنعم عامر، مصر (۱۳۷۹/ ۱۹۵۹)، چاپ افست بغداد (بىتا.)؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۸۱ـ۱۰۰ه .، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۰) طبرى، تاریخ (لیدن)؛
(۲۱) محمدبن یزید مبرّد، الکامل، ج ۱، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم و سیدشحاته، قاهره ?( ۱۳۷۶/ ۱۹۵۶)؛
(۲۲) یاقوت حموى، کتاب معجم البلدان، چاپ فردیناند ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۲۳) همو، معجمالادباء، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۲۴) یعقوبى، تاریخ؛

(۲۵) EI2, s.v. “Khalid b. Yazid b. Muawiya” (by M. Ullmann);
(۲۶) Ahmad Y. Hassan, “The Arabic original of Liber de compositione alchemiae: the epistle of Maryanus, the hermit and phiolosopher, to Prince Khalid ibn Yazid”, Arabic sciences and philosophy, vol.14, no.2 (Sept. 2004);
(۲۷) Eric John Holmyard, Alchemy, Middlesex, Engl. 1957;
(۲۸) Lucien Leclerc, Histoire de la medecine arabe, New York 1971;
(۲۹) Julius Ruska, “Alchemy in Islam”, Islamic culture, II (1937), repr. in Natural sciences in Islam, vol.55: Chemistry and alchemy, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort on the Main: Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 2001;
(۳۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۳۱) Moritz Steinschneider, Die europaischen Ubersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts, Graz 1956;
(۳۲) Manfred Ullmann, “Halid ibn Yazid und die Alchemie: Eine Legende”, Der Islam, vol.55, no.2 (1978).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حکیم ذیمِقْراطیس (دموکریتوس)(قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد)

ذیمِقْراطیس (دموکریتوس) ، فیلسوف یونانى قرن پنجم و چهارم پیش از میلاد. نام او در منابع اسلامى به صورتهاى دیگرى مثل دیمقراط، دیمقراطیس، دیمقراطس، ذیموقربطس، دیمقریطیس، ذومقراطیس و دیموقراطیس هم آمده است (رجوع کنید به جاحظ، کتاب التربیع و التدویر، ص ۴۸۶؛ابن‌ندیم، ص ۳۱۴، ۳۴۶؛بیرونى، ص ۳۰۵؛شهرستانى، ج ۲، ص ۳۲۵؛قفطى، ص ۱۸۲؛ابن‌عبرى، ص ۸۴).

دربارۀ زندگى او اطلاعات کمى در دست است. وى به احتمال بسیار در آبدرا در ساحل شمالى دریاى اژه به دنیا آمده است. از خودش نقل کرده‌اند که در زمان پیرى آناکساگوراس ، فیلسوف ملطى، یعنى احتمالا در دهۀ ۴۳۰ق م، در سنین جوانى بوده، بنابراین می‌توان تولد او را در حدود ۴۶۰ق م تخمین زد. تاریخ درگذشت او در جایى ذکر نشده است، ولى گفته‌اند که بیش از صد سال عمر کرد. از استادانش از آناکساگوراس نام برده و گفته‌اند که با فیثاغوریان نیز ارتباطهایى داشت، اما تنها کسى که مسلّمآ استاد او بوده، لئوکیپوس است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

ذیمقراطیس براى کسب علم به مصر و ایران و احتمالا هند و حبشه سفر کرد (رجوع کنید به دیوگنس لائرتیوس ، ج ۲، ص ۴۴۲ـ۴۴۹؛گاترى ، ج ۲، ص ۳۸۶ـ۳۸۷). گفته‌اند که به آتن هم رفت و آشنایى اندکى با سقراط داشت (دیوگنس لائرتیوس، ج ۲، ص ۴۴۶ـ۴۴۷؛نیز رجوع کنید به ابن‌جلجل، ص ۳۳). دیوگنس (ج ۲، ص۴۵۰ـ۴۵۳) به آشنایى او با بقراط نیز اشاره کرده است. همچنین منابع اسلامى به هم‌عصرى او با بقراط اشاره کرده‌اند (رجوع کنید به سجستانى، ص ۲۰۳؛ابن‌ندیم، ص ۳۴۶).

افلاطون نیز اگرچه با نظریۀ ذرّى ذیمقراطیس آشنا بوده است و شواهدى از این امر در محاورۀ تیمائوس او وجود دارد ولى هیچ‌گاه اسمى از ذیمقراطیس نبرده است (برونشویگ ، ص ۵۷۹؛نیز رجوع کنید به دیوگنس لائرتیوس، ج ۲، ص ۴۵۱).

ذیمقراطیس نویسنده‌اى پرکار بود که وسعت آثارش تا زمان ارسطو نظیرى نداشت. فهرستى که دیوگنس لائرتیوس (حدود قرن دوم میلادى، ج ۲، ص ۴۵۴ـ۴۶۱) نقل کرده، بسیار مفصّل و از لحاظ موضوعى متنوع است و از طبیعیات و ریاضیات تا اخلاق و صناعاتى مانند کشاورزى و پزشکى و فنون جنگ و نقاشى را دربرمی‌گیرد، اما هیچ‌یک از کتابهاى او باقى نمانده است. حدود سیصد قطعه از سخنان منسوب به او در منابع قدیم حفظ شده که مضمون اغلب آنها دربارۀ اخلاق است، اما در اصالت آنها تردید وجود دارد.

سکستوس امپیریکوس ، فیلسوف شکاک قرن دوم و سوم میلادى، سخنان مهمى در معرفت‌شناسى از او نقل کرده و پلوتارخوس/ فلوطرخس، زندگینامه‌نویس قرن اول و دوم میلادى، و جالینوس، پزشک و فیلسوف قرن دوم میلادى، سخنان متنوع دیگرى از او آورده‌اند (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج< ، ذیل “Democritus”؛بخش :۱ زندگى و آثار ، ص ۸۷۳؛براى قطعات باقى مانده از ذیمقراطیس رجوع کنید به دیلس ، ج ۲، ص ۸۱ـ۲۳۰؛براى ترجمۀ فارسى بعضى از این قطعات رجوع کنید به شرف، ص ۴۳۵ـ۴۶۰).

از حکایتى که دیوگنس لائرتیوس (ج ۲، ص ۴۴۸ـ۴۵۱) نقل کرده است، برمی‌آید که آثار ذیمقراطیس در زمان افلاطون (۴۲۷ـ۳۴۷ق م) انتشار وسیع داشته است. ظاهرآ ذیمقراطیس در زمان حیات خود به اندازۀ افلاطون و ارسطو مشهور بوده، اما در دوره‌هاى یونانى ـ رومى به‌تدریج تبدیل به شخصیتى افسانه‌اى شده که آثارى در پزشکى و حتى سحر و کیمیا داشته است. چهره‌اى که در حکایات از او ترسیم شده حکیمى است جهان‌دیده که به نادانیهاى بشر می‌خندد و از همین‌رو «حکیم خندان» لقب گرفته است (گاترى، ج ۲، ص ۳۸۷ـ۳۸۹؛>دایرهالمعارف فلسفه< ، ذیل “Leucippus and Democritus”، ص ۴۴۷).

ذیمقراطیس به همراه لئوکیپوس مدافع فلسفه‌اى است که به اتمیسم یا نظریۀ جزءلایتجزا مشهور است. دربارۀ لئوکیپوس اطلاعات اندکى داریم. احتمالا در ملطیه به دنیا آمده بوده و از ذیمقراطیس مسن‌تر بوده است. دورۀ فعالیت فلسفى او را می‌توان بین ۴۵۰ تا ۴۲۰ق م تعیین کرد. تأسیس فلسفۀ اتمها و پرورش اصول نظریۀ طبیعى و فرضیۀ تکوین جهان مرتبط با آن احتمالا کار لئوکیپوس بوده، اما بسط این فلسفه، همراه با تحقیقات گستردۀ علمى، سهم ذیمقراطیس است (گمپرس، ج ۱، ص ۳۳۴ـ۳۳۵).

با اینکه ارسطو (رجوع کنید به متافیزیک ، b985) نیز لئوکیپوس را مؤسس فلسفۀ اتمى دانسته، در دوره‌هاى بعدى شهرت او تحت‌الشعاع ذیمقراطیس قرار گرفته است. به لئوکیپوس تنها دو اثر نسبت داده شده است، یکى >دربارۀ نفس< که قطعاتى از آن نقل و حفظ شده است، دیگرى >نظام جهانى کبیر< که آن را به اشتباه به ذیمقراطیس هم نسبت داده‌اند. در حقیقت، ذیمقراطیس کتاب دیگرى با نام >نظام جهانى صغیر< داشته است (گلاترى، ج ۲، ص ۳۸۵ـ۳۸۶؛>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، ذیل “Leucippus”).

در بیان فلسفۀ اتمى، تفکیک دقیق نظریه‌هاى ذیمقراطیس و لئوکیپوس ممکن نیست. همان‌طور که ارسط ودر دربارۀ کون و فساد (b-a325) می‌گوید، نظریۀ اتمها در برابر مسائل فیلسوفان التایى مطرح شد که حرکت و تکثر را در عالم منکر بودند. مطابق این نظریه، عناصر تشکیل‌دهندۀ جهان جواهرى است تقسیم‌ناپذیر (یعنى اتمها)، سخت و بسیط، که تعدادشان نامتناهى است، اما چند ویژگى محدود دارند، از جمله شکل و اندازه و وضع و جهت.

همۀ اجسام محسوس ترکیباتى از این جواهرِ اصلىِ بسیار کوچک و ادراک‌نشدنی‌اند، به اضافه خلأ که خود موجود نیست و اتمها و اشیا از طریق آن حرکت می‌کنند. همه تنوع و تکثرى که در اشیا می‌بینیم نتیجه ترکیبات مختلف اتمها در خلأ است. به‌علاوه، تقسیم‌ناپذیرى اتمها به علت نبودن خلأ در آنهاست؛هر جا خلأ باشد می‌توان شىء را تقسیم کرد و به عبارت دیگر، محل قطع هر شىء محل خلأ است. اتمها در حرکت دائم‌اند، باهم برخورد می‌کنند و وقتى شکلشان باهم متناسب باشد به هم متصل می‌شوند و اشیا را پدید می‌آورند.

این روندِ کاملا مکانیکى کل فرایند تکوین جهان را توضیح می‌دهد. طبق آنچه ارسطو (طبیعیات، کتاب دوم، ۱۹۶۹) به ذیمقراطیس نسبت می‌دهد، حرکت اتمها کاملا تصادفى است. از سوى دیگر، نظریۀ اتمى حاوى فرضیۀ جبر علّى در طبیعت است. درحقیقت، این نظام حاصل حذف علت غایى است. جبر علّى مکانیکى وجود دارد، اما حرکت اتمها و کل فرایند جهان، علت و سبب از نوعى که ارسطو می‌شناسد ندارد (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، آموزه‌هاى طبیعاتى ؛>دایرهالمعارف فلسفه<، همانجا، تئورى اتمى ؛براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به گاترى، ج ۲، ص ۳۸۹ـ۴۱۹).

ذیمقراطیس ــ احتمالا به پیروى از لئوکیپوس و براى نخستین بار در تاریخ فلسفه ــ کیفیات اولى و ثانوى را از هم تفکیک کرده است. به نظر او اتمها هیچ‌یک از کیفیات ثانوىِ رنگ و طعم و بو و صوت را ندارند و تفاوتهایشان صرفآ ناشى از خصوصیات کمّى است. ادراک کیفیات ثانوى در حقیقت واکنش اندامهاى حسى به محرک فیزیکى ناشى از برخورد دائم دسته‌هاى اتمهاست. مثلا، ادراک بصرى رنگ نتیجۀ تأثیر یک رشته تصاویر از اتمها (eidola) بر روى اندامهاى حسى است؛این تصاویر از روى سطح شىء مبصَر برمی‌خیزند. این تفکیک میان ساختار مشاهده‌ناپذیر اتمها و کیفیات ظاهرى آنها گاهى نشانه بی‌اعتمادى ذیمقراطیس به حواس شمرده شده است؛اما در شکاک بودن او جاى بحث هست (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، بخش :۲ معرفت‌شناسى و روان‌شناسى ؛>دایرهالمعارف فلسفه<، همانجا، بخش «نفس، دانش و احساس» ؛براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به گاترى، ج ۲، ص ۴۳۸ـ۴۵۱).

ذیمقراطیس تفکر را نیز مانند ادراک حسى به صورت مادّى شرح می‌دهد. اتمها جوهر کل اشیا هستند؛بنابراین، حتى آنچه نفس می‌نامیم اتم است. درنتیجه، نفس و اَعمال نفس، از جمله ادراک و تفکر، جنبه مادّى دارند. ظاهرآ ذیمقراطیس مبدأ حیات و جزء عقلانى روان را یکى می‌داند، همان‌طور که حیات از ترکیب اتمها پدید می‌آید، مرگ هم نتیجه کاهش اتمهاست. درنتیجه، نفس باقى وجود ندارد (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<؛>دایرهالمعارف فلسفه<، همانجاها؛گاترى، ج ۲، ص۴۳۰ـ۴۳۸).

طبق بسیارى از منابع قدیم، تبیین مادّى ذیمقراطیس شامل خدایان هم می‌شود. خدایان در نظر او موجوداتى مادّى و مرکّب از اتمهایند و به همین سبب دچار کون و فساد می‌شوند و فقط عمرشان طولانی‌تر از عمر بشر است. خدایان خالق یا حتى حاکم جهان نیستند، اما بر زندگى بشر تأثیر دارند. آنان به صورت تصاویرِ (eidola) ذی‌حیات ظاهر می‌شوند؛البته معلوم نیست که آیا در نظر او تصاویر همان خدایان‌اند یا ناشى از خدایان. در مجموع، در این نظام الاهیات، اغلب جنبه‌هاى اعتقاد یونانیان آن روزگار جمع شده و در چارچوب نظریه‌اى طبیعى و مادّى شکل گرفته است، جنبه‌هایى مثل قدرت و عمر دراز خدایان در عین شباهتشان به انسانها و دخالت خدایان در امور بشر (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، بخش الاهیات ؛گاترى، ج ۲، ص ۴۷۸ـ۴۸۳).

در اخلاق،

براساس قطعات باقى مانده از ذیمقراطیس، معمولا نوعى اصالت لذت متعادل را به او نسبت داده‌اند که بر جستجوى آرامش درونى و بهره‌گیرى از حیات تأکید دارد. در سیاست هم بعضى او را معتقد به دموکراسى و بعضى مخالف آن شمرده‌اند. اما، بدون تعیین اصالت قطعات منسوب به او نمی‌توان از نظام اخلاقى یا فلسفه سیاسى او و نسبت آنها با نظریه اتمى سخن گفت (>دایرهالمعارف فلسفه راتلیج<، همانجا، بخش اخلاق و سیاست؛گاترى، ج ۲، ص ۴۸۹ـ۴۹۷؛قس گمپرتس، ج ۱، ص ۳۸۶ـ۳۸۷).

نظریۀ اتمى و معرفت‌شناسى همراه آن را بیش از همه ارسطو نقد کرد. احتمالا موضع منفى ارسطو نسبت به فلسفه ذیمقراطیس ــبه‌رغم اعجاب او در برابر دانش وى (رجوع کنید به ارسطو، طبیعیات، کتاب اول، b-a315)ــ یکى از عواملى بوده که برخورد فلسفه در جهان مسیحیت و اسلام را با او شکل داده است. به‌علاوه، حذف علیت غایى و تبیین حرکت اتمها به صورت جبرى، تبیین مادّى و نقش‌بخت و اتفاق در نظام ذیمقراطیس منظومه‌اى می‌سازد که نه براى مسیحیان مقبول بوده است و نه براى مسلمانان. بی‌وجه نیست که دانته در بخش دوزخ کمدى الهى (ص ۳۷ـ۳۸) ذیمقراطیس را با صفت «قائل به صِدْفه» وصف کرده است.

براى متفکران اسلامى وجه اصلى فلسفۀ ذیمقراطیس اعتقاد به اتم یا جزءلایتجزاست (مثلا رجوع کنید به ابن‌جلجل، ص ۳۳؛ابن‌عبرى، ص ۸۴). این مسئله که آیا جزء لایتجزاى متکلمان اسلامى متأثر از ذیمقراطیس بوده یا خیر هنوز محل بحث است (رجوع کنید به جزءلایتجزا*)؛به‌ویژه باتوجه به این نکته که اتم ذیمقراطیس داراى بُعد است ولى جزء لایتجزاى متکلمان جسمانى نیست.

در هر حال، با آنکه در منابع اسلامى هم می‌توان این رأى را یافت که منشأ نظریۀ متکلمان در آراى فیلسوفان یونان است (رجوع کنید به ابن‌حزم، ج ۵، ص ۱۹۶؛فخررازى، ج ۲، ص ۱۸)، دربارۀ تأثیر فلسفۀ ذیمقراطیس در تاریخ فکر اسلامى باید محتاطانه برخورد کرد؛ دست‌کم در فلسفۀ اسلامى که به‌طور کلى مخالف نظریۀ جزءلایتجزاست. به‌علاوه، یکى از وجوه مهم اما مردودِ فلسفۀ ذیمقراطیس براى فیلسوفان اسلامى بخت و اتفاق است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۴۰۵، ج ۱، ص ۶۸؛ملاصدرا، سفر۱، ج ۲، ص ۲۵۳ـ۲۵۴؛سبزوارى، ج ۴، ص۳۷۰ـ۳۷۱؛براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به بخت و اتفاق*).

تصویر حکیم الاهى که فیلسوفان اسلامى در افلاطون و ارسطو می‌یافتند با تصویر فیلسوفان طبیعىِ معتقد به صدفه و مادّى بودن نفس مغایر است. نحوۀ ذکر ذیمقراطیس در منابع قدیم تاریخ فلسفه، از جمله صوان الحکمه ابوسلیمان سجستانى (متوفى ۲۷۵؛ص ۸۵)، که او را در کنار بقراط و هومر و ارشمیدس از اهل صناعات می‌شمرد، از جهتى این معنا را نشان می‌دهد (نیز رجوع کنید به ابن‌سینا، ۱۹۷۸، ص۱۲۰؛ملاصدرا، سفر۲، ج ۲، ص ۲۰۶ـ۲۰۷). به‌علاوه، به نظر نمی‌رسد که آشنایى بیشتر فلاسفه اسلامى با آراى ذیمقراطیس بی‌واسطه بوده باشد؛احتمالا منبع اصلى، آثار ارسطو و شاگردش، ثاوفرسطس، بوده که آراى او را بدون همدلى نقل کرده‌اند.

از نوشته‌هاى فلسفى ذیمقراطیس ظاهرآ ترجمه‌هایى به عربى صورت گرفته بوده است که امروزه در دست نیست. قفطى (ص ۱۸۲) از ترجمۀ چند اثر او از سُریانى به عربى خبر داده و آنها را رسائل نیکوى مهذب خوانده است (نیز رجوع کنید به ابن‌جلجل، ص ۳۳؛قاضى صاعد، ص ۱۷۶؛قس سجستانى، ص ۲۰۳، که فقط از ذکر آراى ذیمقراطیس در کتب حکما خبر داده و ظاهرآ کتابى از او نمی‌شناخته است).

یعقوبى (ج ۱، ص ۱۱۹) نیز از کتابى از او دربارۀ طبایع انسان و حیوان سخن گفته است. در منابع اسلامى سخنانى به ذیمقراطیس در حکمت عملى نسبت داده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به جاحظ، کتاب التربیع و التدویر، ص ۴۸۶؛سجستانى، ص ۲۰۴ـ۲۰۵؛شهرستانى، ج ۲، ص ۳۴۸ـ۳۵۰). گفتنى است که شهرستانى (ج ۲، ص ۳۲۵ـ۳۲۹) آرایى را به ذیمقراطیس نسبت داده است که منبع آنها معلوم نیست و همچنان که ولفسون (ص ۴۷۲ـ۴۸۶) نشان داده این نسبت اشتباه است.

از آثار منسوب به ذیمقراطیس در کیمیا، ابن‌ندیم (ص۴۲۰، ۴۲۲) کتاب مصححات دیمقراطیس را در شمار آثار جابربن حیّان و کتاب دیمقراطیس فى الرسائل را در شمار آثار خالدبن یزید ذکر کرده است. رساله‌اى در کیمیا و اثرى با عنوان کتاب الخَلّ و الخمیر نیز به ذیمقراطیس نسبت داده شده که هر دو به صورت نسخه خطى موجود است (سزگین، ج ۴، ص ۴۹ـ۵۰؛براى منابع عربى مشتمل بر نقل اقوال ذیمقراطیس در کیمیا رجوع کنید به همانجا).

در پزشکى سه رساله منسوب به وى به صورت نسخه خطى باقى است:

رساله دیمقراطیس فى فضل صناعه الطب؛
رساله دیمقراطیس الى ابقراطیس و جوابه الیه؛
اهل مدینه دیمقراطیس الى ابقراطیس لعلاج دیمقراطیس و جواب ابقراطیس (سزگین، ج ۳، ص ۲۳؛براى منابع عربى مشتمل بر نقل آراى طبى ذیمقراطیس رجوع کنید به همانجا).

همچنین رساله‌اى با عنوان کتاب الفلاحه در کشاورزى از آثار منسوب به ذیمقراطیس است که نسخه‌هایى از آن باقى مانده است (سزگین، ج ۴، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).

تنها فیلسوف اسلامى که احتمالا از ذیمقراطیس تأثیر گرفته، محمدبن زکریاى رازى است. دلیل این مطلب فقط منابع اسلامیى نیست که این دو را به هم پیوند داده‌اند (مثلا رجوع کنید به ابن‌تیمیّه، ج ۱، ص ۲۰۹، ج ۲، ص ۵۷۲)، بلکه شباهت نظریه اتمى آنها این احتمال را تقویت می‌کند (براى بحث دربارۀ ارتباط ذیمقراطیس و رازى رجوع کنید به پینس، ص ۷۴ـ۷۶؛براى اندیشه‌هاى رازى درباره خلأ و جزءلایتجزا رجوع کنید به ناصرخسرو، ص ۵۲، ۷۳).

اما مهم‌ترین فیلسوفان اسلامى اندیشه‌هاى ذیمقراطیس را رد کرده‌اند. به‌طور کلى می‌توان فلسفه اسلامى را مخالف بخت و اتفاق و نظریۀ اتمى دانست. ابن‌سینا و ملاصدرا با قبول نظریۀ مشائىِ جسم، یعنى یکپارچگى جسم و ترکیب آن از صورت و مادّه، هر نوع نظریۀ اتمى، از جمله نظریۀ ذیمقراطیس، را باطل دانسته‌اند. بعضى ادله رد جزءلایتجزا، از نوعى که متکلمان مطرح می‌کردند، شامل اتم ذیمقراطیس هم می‌شود (براى این ادله رجوع کنید به جزءلایتجزا*)، اما استدلال خاص در رد او ــکه در زمینه‌اى مشائى طرح شده ـ بدین‌ترتیب است: طبیعت جسم، بنابه دلیل فصل و وصل، متصل و مرکّب از مادّه و صورت است، بنابراین حتى اجرام صغار هم مرکّب از مادّه و صورت خواهند بود هرچند نتوان آنها را به سبب خُردى و سختیشان منفصل کرد، چرا که جرم صغیر نیز جسم است و حکمِ طبیعتِ جسم، یعنى قابلیت انفصال در عینِ اتصال ذاتى، بر آن جارى است (ابن‌سینا، ۱۳۷۵ش، ج ۲، ص ۵۵ـ۵۶؛
براى استدلال دیگر رجوع کنید به لاهیجى، ص۷۰).

شخصیت ذیمقراطیسِ مادّى مسلک و قائل به بخت و اتفاق پس از تماس جهان اسلام با اندیشه‌هاى غربى در عصر جدید، در منابع اسلامى مشخص‌تر شده است. برخورد سیدجمال اسدآبادى در رسالۀ مشهور نیچریه (ص ۱۵، ۲۰ـ۲۱) با اندیشه‌هاى او نمونه‌اى جالب توجه است (براى نمونه‌اى دیگر رجوع کنید به مازندرانى، ج ۱، ص ۱۱۲؛پانویس شعرانى، ج ۲، ص ۲۰۱، ۲۰۷، پانویس شعرانى). با این همه، باید به داورى علامه طباطبایى دربارۀ نظریۀ اتمى ذیمقراطیس اشاره کرد که مواجهه‌اى تازه است و با سنّت معمول فلسفۀ اسلامى تفاوت دارد. طباطبایى هرچند اشکالهایى به نظریۀ ذیمقراطیس گرفته، اما باتوجه به قبول اتمها در فیزیک جدید، صورت اصلاح شدۀ این نظریه را رأى مطلوب خود دربارۀ جسم اعلام نموده است (رجوع کنید به طباطبایى، ۱۴۰۴الف، ص ۷۴، ۷۶؛همو، ۱۴۰۴ب، ص ۹۶ـ۹۹؛نیز رجوع کنید به جزءلایتجزا*).



منابع :

(۱) ابن‌تیمیه، منهاج‌السنه النبویه، چاپ محمدرشاد سام، (بی‌جا)، ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۲) ابن‌جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، چاپ فؤاد سید، قاهره ۱۹۵۵؛
(۳) ابن‌حزم، الفصل فی‌الملل و الاهواء و النحل، چاپ محمدابراهیم نصر و عبدالرحمان عمیریه، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۴) ابن‌سینا، الاشارات و التنبیهات، قم ۱۳۷۵ش؛
(۵) همو، الشفاء (الطبیعیات)، چاپ ابراهیم مدکور و سعید زاید، قم ۱۴۰۵؛
(۶) همو، المباحثات، در بدوى، عبدالرحمن، ارسطو عندالعرب (دراسه و فصوص غیر منشوره)، کویت، چاپ دوم ۱۹۷۸؛
(۷) ابن‌عبرى، غریغوریوس ابی‌الفرج‌بن اهرون، تاریخ مختصر الدول، چاپ انطون صالحانى، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۸) ابن‌ندیم، کتاب الفهرست، چاپ محمدرضا تجدد، تهران ۱۳۵۰ش؛
(۹) جمال‌الدین اسدآبادى، مجموعه رسائل و مقالات، چاپ سیدهادى خسروشاهى، قم ۱۳۷۹ش/۱۴۲۱؛
(۱۰) بیرونى، ابوریحان، الآثار الباقیه عن القرون الخالیه، چاپ پرویز اذکائى، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۱۱) بینس، شلومو، مذهب الذره عند المسلمین و علاقمه بمذاهب الیونان و الهنود (دمعه فلسفه محمدبن زکریاالرازى)، ترجمه محمدعبدالهادى ابوریده، قاهره ۱۳۶۵/۱۹۴۶؛
(۱۲) جاحظ، کتاب التربیع و التدویر، در رسائل الحاحظ (الرسائل الادبیه)، چاپ على ابوملحم، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۳) همو، رسائل الجاحظ (الرسائل الکلامیه)، چاپ على ابوملحم، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۴) سبزوارى، ملاهادى، شرح المنظومه (قسم الحکمه)، غررالفوائد و شرحه، چاپ حسن حسن‌زاده آملى، قم جلد چهارم ۱۴۲۲؛
(۱۵) سجستانى، ابوسلیمان، صوان‌الحکمه (و ثلاث رسائل)، چاپ عبدالرحمان بدوى، تهران ۱۹۷۴؛
(۱۶) شرف‌الدین خراسانى (شرف)، نخستین فیلسوفان یونان، تهران چاپ دوم، ۱۳۵۷ش؛
(۱۷) شهرستانى، ابوالفتح محمدبن عبدالکریم، الملل و النحل، چاپ امد فهمى محمد، بیروت ۱۳۶۷/۱۹۴۸؛
(۱۸) محمدبن عمر فخررازى، المباحث المشرقیه، چاپ محمد المعتصم بالله بغدادى، بیروت، ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۹) قاضى صاعد اندلسى، التعریف بطبقات الامم، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول، تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۰) سیدمحمدحسین طباطبایى، نهایهالحکمه، قم ۱۴۰۴/ ۱۳۶۲ب؛
(۲۱) همو، بدایهالحکمه، قم ۱۴۰۴/ ۱۳۶۲الف؛
(۲۲) قفطى، جمال‌الدین ابوالحسن علی‌بن یوسف، تاریخ الحکماء، لایپزیگ ۱۹۰۳، افست قاهره (بی‌تا.)؛
(۲۳) گمپرتس، تئودور، متفکران یونانى، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۲۴) لاهیجى، ملاعبدالرزاق، گوهر مراد، چاپ زین‌العابدین قربانى لاهیجى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۲۵) مازندرانى، محمدصالح‌بن احمد، شرح اصول‌الکافى، با تعلیقات ابوالحسن شعرانى، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۲۶) ملاصدرا، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، ۱۹۸۱؛
(۲۷) ناصرخسرو، زادالمسافرین، چاپ محمد بذل‌الرحمن، تهران ۱۳۸۳ش؛
یعقوبى، احمدبن اسحاق، تاریخ الیعقوبى، بیروت دارصادر (بی‌تا.)، افست قم (بی‌تا.)

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه جورج سیل(متوفی۱۷۳۶م)

سیل، جورج ، خاورشناس انگلیسی. وی در حدود سال ۱۱۰۹/ ۱۶۹۷ در شهرستان کنت به دنیا آمد. دیون¬پورت زمان تولدش را اندکی پیش از پایان قرن یازدهم /هفدهم دانسته است (قرآن، ترجمۀ سیل، زندگی¬نامه¬¬، ۱۹۲۳، ص۲۱).سیل در مدرسۀ کینگز در کانتربوری درس خواند.

وکیل دعاوی بود. ولتر در فرهنگ فلسفی خود ادعا کرده که سیل ۲۴ سال در عربستان و اطراف آن زیسته و همانجا زبان و رسوم عرب را فرا گرفته (ذیل” هاروت و ماروت”)، اما دیون¬پورت این ادعا را رد کرده و آن را افسانه ¬خوانده است (قرآن، ترجمۀ سیل، زندگی¬¬¬نامه، ۱۹۲۳، ص۲۱). سیل ،افزون بر فراگیری علم حقوق ،به یادگیری زبانهای جدید و کهن شرقی روی آورد.

زبان عربی را از سلمون نگری (اهل دمشق (و دانشمندی یونانی به نام دادیتچی (اهل حلب) آموخت ( فرهنگ زندگی نامۀملی ، ذیل مدخل). وی به حدی در زبان عربی مهارت یافته بود که در۱۱۳۹/ اوت ۱۷۲۶، انجمن ترویج دانش مسیحی او را برای تصحیح ترجمۀ عربی عهد جدید برگزید. سیل در نوامبر همان سال به عضویت این انجمن درآمد و تا ۱۱۴۷/۱۷۳۴ عضو آن بود.

او برای همکاری در تألیف چند فرهنگنامه و دایره المعارف برگزیده شد (برای اطلاعات بیشتررجوع کنید به فرهنگ زندگی نامۀ ملی، ذیل مدخل؛ قرآن، ترجمۀ سیل، زندگی¬نامه¬¬، ۱۹۲۳، ص۲۱-۲۲). آنچه نام سیل را در یادها نگاه داشته، ترجمۀ وی از قرآن به انگلیسی است. این ترجمه در۱۱۴۷/ نوامبر ۱۷۳۴ در لندن منتشر گردید و به لرد کارترت اهدا شد ( قرآن، ترجمۀ سیل، زندگی¬نامه¬¬، ۱۹۲۳، ص۲۳).

وی هنگام ترجمۀ قرآن، ترجمه های لاتینی رابرت کتونی و ماراتچی ، ترجمۀ ایتالیایی آریوابنه ، ترجمۀ فرانسوی دوریه ، ترجمۀ انگلیسی الکساندر راس و نیز نسخه¬ای از تفسیر بیضاوی از قرآن را به زبان عربی در اختیار داشت(خان، ص۸۳). سیل برای توضیح عبارات پیچیده و مبهم در خلال ترجمۀ خود یادداشتهایی آورده که عمدتاً بر مبنای تفسیرهای بیضاوی و جلالین است. ترجمۀ وی بر اساس برگردان ماراتچی بوده و در یادداشتها نیز تا حد زیادی مبتنی بر آن است.

به نوشتۀ سیل، این ترجمه وفادار به متن و دقیق، اما تا حد زیادی تحت اللفظی است (قرآن، ترجمۀ سیل، سخنی با خواننده، ۱۹۲۳، ص۱۸). وی دیگر ترجمه های موجود را به واسطۀ دخل و تصرفات و اشتباهات بی شمار، مردود و غیر منصفانه دانسته است (همان، ص۱۷-۱۸).

سیل در این ترجمه مرز میان آیات را حذف، و متن قرآن را به روایتی پیوسته بدل کرده است. وی به این ترجمه، رساله¬ای مقدماتی افزوده است که در آن از موضوعات گوناگونی همچون تاریخ، مذهب وسنّت عربها در زمان جاهلیت، وضع مسیحیت و یهودیت در زمان ظهور پیامبر اسلام، ویژگیهای قرآن و شیوۀ کتابت و انتشار آن و نیز احکام و تعالیم سلبی و ایجابی موجود در قرآن سخن به میان آورده است.

سیل اگرچه در این رساله فضائل اخلاقی و شخصیت والای پیامبر اسلام را ستوده (قرآن، ترجمۀ سیل، رسالۀ مقدماتی، ۱۹۲۳،ص۲۹)، قرآن را کلام خدا ندانسته، آن را به حضرت محمد، صلی الله علیه و آله و سلم ، نسبت داده است (همان، ص۴۶؛ خلیفه، ۴۳-۴۴). وی در بخشهای چهارم ، پنجم و ششم پیشگفتار، به تفصیل دربارۀ منشأ مجوسی، یهودی و مسیحی احکام دین اسلام سخن رانده است.

ترجمۀ سیل بسیار موفق بود و در حدود دو قرن ،

بهترین ترجمۀ انگلیسی قرآن محسوب می شد. این ترجمه تا ۱۳۶۵ش/ ۱۹۸۶، هفتاد بار در انگلیس، ۵۳ بار در امریکا و یک بار در هندوستان به چاپ رسید و به

آلمانی (۱۱۵۹/۱۷۴۶)،

روسی(۱۲۰۶/۱۷۹۲)، مجاری (۱۲۷۰/۱۸۵۴)،

هلندی (۱۲۷۵/۱۸۵۹)، بلغاری(۱۳۲۰/۱۹۰۲، شامل چهار جزء)،

ژاپنی (۱۲۹۹ش/۱۹۲۰)

و آلبانیایی (۱۳۰۰ش/ ۱۹۲۱، شامل شش سوره) ترجمه شد (برای چاپهای متعدد این اثر رجوع کنید به بینارق و آرن، ص۱۱۳-۱۳۸؛ خان، ص۸۴-۸۵؛ پیرسون، ص۵۰۸-۵۰۹).

رسالۀ مقدماتی این ترجمه نیز جداگانه به

هلندی (۱۱۵۵/۱۷۴۲)،

فرانسوی (۱۱۶۴/۱۷۵۱)،

سوئدی (۱۲۲۹/۱۸۱۴)،

عربی (۱۳۰۸/۱۸۹۱قاهره) و

لهستانی (۱۲۷۴/۱۸۵۸، نسخۀ خلاصه شده) ترجمه شده است ( فرهنگ زندگی ¬نامۀ ملی ، ذیل مدخل؛ خان، ص۸۵). آربری برگردان سیل را مشهورترین ترجمۀ قرآن که تمام مترجمان بعدی از آن سود برده اند، خوانده است (۱۹۴۳، ص۱۶).

به نظر وی، برتری ترجمۀ سیل بر ترجمۀ راس در هر سطر از این ترجمه پیداست و سیل نه تنها درک بهتری از زبان عربی داشته ،بلکه سیاق ترجمۀ وی نیز برازنده¬تر و پخته¬ تر است (همو، ۱۹۵۵، ج۱، مقدمه، ص۱۲). گیبون (به نقلِ فرهنگ زندگی نامۀ ملی، ذیل مدخل) وی را نیمه مسلمان خوانده و ولتر در فرهنگ فلسفی خود (ذیل” هاروت و ماروت” ) ،از ترجمۀ وفادارانه و مقدمۀ آموزندۀ آن سخن گفته است. رادول و پالمر نیز در برگردانهای خود از قرآن به ترجمۀ سیل عنایت فراوان داشته و از وی متأثر بوده¬اند (شلابیر ، ص۱۲۶).

با این حال، انتقاداتی نیز به این ترجمه وارد شده است. دنیسون راس ، در مقدمه¬ای که بر چاپ دیگری از ترجمۀ سیل نوشته، بر آن است که تنها منبع دست اول سیل، تفسیر بیضاوی بوده و ارجاعات وی به منابع عربی دیگر، آنگونه که خود وانمود می کند، اصیل نبوده و به مثابه ترجمۀ تعلیقات ماراتچی از لاتینی به انگلیسی است (قرآن، ترجمۀ سیل، مقدمه،۱۹۲۷، ص۷-۹).

دانشمندان مسلمان نیز به نقد ترجمۀ سیل پرداخته اند. برخی این ترجمه را مغرضانه دانسته و سیل را در ترجمه، متهم به دخل و تصرف نموده اند (شلابیر، ص ۱۲۷؛ندوی، ص۴۴-۴۸؛معایرجی، ص۶۲). منتقدان ایرادهای دیگری را نیز وارد دانسته اند: ترجمۀ نادرست، جهل نسبت به معنای دقیق برخی کلمات عربی، افزودن یا ترجمه نکردن برخی کلمات و قیود، رعایت نکردن یکدستی در ترجمه و استفاده از سند ساختگی (رجوع کنید به ندوی، ص۴۹-۵۰؛خلیفه، ص۱۲۱،۱۲۶-۱۲۸،۱۳۰،۱۳۴-۱۳۵؛شلابیر، ص۱۳۰-۱۴۲). نجیب عقیقی رسالۀ مقدماتی ¬¬¬این ترجمه را آکنده از سخنان باطل و هتک حرمت پیامبر اسلام دانسته است (ج۲، ص۴۷).

رحلت

جورج سیل در۲۰رجب ۱۱۴۹/ ۱۳ نوامبر ۱۷۳۶در استراند لندن درگذشت.



منابع:

(۱) محمد خلیفه، الاستشراق و القرآن العظیم، نقله الی العربیه مروان عبد الصبور شاهین، راجعه و قدم له عبد الصبور شاهین، دارالاعتصام: قاهره [۱۹۹۴(؛
(۲) نجیب العقیقی، المستشرقون موسوعه فی تراث العرب، مع تراجم المستشرقین و دراساتهم عنه، منذ الف عام حتی الیوم، ج ۲، قاهره )بی تا]؛
(۳) حسن المعایرجی، الهیئه العالمیه للقرآن الکریم، ضروره للدعوه و التبلیغ، الدوحه ۱۴۱۲/۱۹۹۱؛
(۴) عبدالله عباس الندوی، ترجمات معانی القرآن الکریم و تطور فهمه عند الغرب دراسه شامله عن ترجمات معانی اللقران الکریم فی اللغه الانجلیزیه، دعوه الحق: مکه ۱۴۱۷؛

(۵) Arthur J. Arberry, “British Orientalists”, London: William Collins, (1943);
(۶) idem, “The Koran interpreted”, vol.1, Allen & Unwin: London, `1955;
(۷) Ismet Binark and Halit Eren, “World bibliography of translations of the meanings of the holy Qur’an”, Printed translations 1515-1980, Istanbul, 1406/1986;
(۸) Mofakhar Hussain khan, “English Translations of the Holy Qur’an: A bio-bibliographic study”, Islamic Quarterly, 30:2, (1986);
(۹) J.D. Pearson, bibliography of translations of the Qur’an into European languages in “Arabic literature to the end of the Umayyad period”, Cambridge University, 1983;
(۱۰) “The Koran”, translated into English immediately from the original Arabic by George Sale, Philadelphia: J. B. Lippincott,1923;
(۱۱) ibid, in trod.: Edward Denison Ross, London: Warne & Co., [1927];
(۱۲) W.G. Shellabear, “Is Sale’s Koran reliable?”, Moslem world, 21(1931);
The Dictionary of National Biography, from the earliest times to 1900, eds. Sir Leslie & Sir Sidney Lee, Oxford, 1998, s.v. “George Sale”(by Harold Thomson Lyon).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه آندره دولیه‌دلند(متوفی۱۷۱۵م)

دولیه‌دلند، آندره، ، سیاح فرانسوى و مؤلف کتاب زیباییهاى ایران ، در زمان شاه‌عباس دوم صفوى. از زندگى او تا پیش از سفرش به ایران آگاهى در دست نیست. وى در ۱۰۷۴/۱۶۶۳ به همراه تاورنیه و در ششمین سفر او به شرق، به ایران آمد. آن دو در ۱۰۷۵/۱۶۶۴ به اصفهان رسیدند (دولیه، a¦jiia-ji؛ رجوع کنید به تاورنیه، ج ۲، ص۲۴۰) و دولیه در صومعۀ اگوستنها اقامت گزید. دیرى نپایید که او متوجه شد تاورنیه و پدر روحانى رافائل دومان (کشیشِ کاپوسن )، و مترجمِ دربار، جواهراتى به شاه‌عباس دوم فروخته‌اند.

دولیه که سرمایه‌اش را براى تجارت به تاورنیه سپرده بود، به‌شدت احساس نگرانى کرد (د. ایرانیکا، ذیل مادّه)، اما از سرانجام این کار اطلاعى در دست نیست. دولیه یک بار در ضیافتى در دربار شرکت کرد و چون موسیقی‌دان بود، از او خواسته شد اپینت (نوعى ارگ) بنوازد. سپس شاه از او خواست تا آواز بخواند، اما چون از صداى خوش بی‌بهره بود، آوازش مورد توجه شاه قرار نگرفت (رجوع کنید به تاورنیه، همانجا).

در شعبان ۱۰۷۵/ فوریه ۱۶۶۵ دولیه به همراه ته‌ونو ، سیاح فرانسوى، اصفهان را به مقصد هند ترک کرد. آنان حدود یک ماه در بندرعباس بودند تا اینکه سرانجام دولیه از رفتن به هند منصرف شد و تصمیم گرفت به فرانسه بازگردد. او با ته‌ونو به شیراز رفت و از تخت جمشید دیدار کرد. سپس دولیه در ۱۰۷۶/ ۱۶۶۶ به فرانسه بازگشت (دولیه، ص ۶۲، ۶۵ـ۶۶، ۷۷، ۸۱).

وى مدتى مدیریت کمپانى هند شرقى فرانسه را به‌عهده داشت. پس از دو سال در پاریس ساکن شد و در ۱۰۸۳/ ۱۶۷۳، شرح مسافرتش به ایران را با عنوان زیباییهاى ایران منتشر کرد. این اثر هرچند مختصر است اما آگاهیهاى سودمندى از شهرهاى ایران، فواصل آنها و زیباییهاى آنها در روزگار صفویان به دست می‌دهد (د. ایرانیکا، ذیل مادّه).

دولیه‌دلند (ص a§jii) در مقدمۀ کوتاه اثرش ــکه ظاهرآ به عنوان سخنرانى براى اعضاى کمپانى هند شرقى فرانسه ارائه کرده بودــ در توضیح نام‌گذارى کتابش گفته است: «نام کتاب به این معنى نباید تلقى شود که ایران از زیباترین کشورهاست، بلکه هدف او از انتخاب این عنوان، ارائۀ شگفتیهاى ایران در ۱۶۶۴ بوده است».

او در این کتاب شهرها و آداب و رسوم مردم را با دقت وصف کرده و اطلاعات سودمندى با جزئیات به‌دست داده است. کتاب او داراى یک مقدمه و بدون فصل‌بندى است. وى سفرش را از ترکیه شرح داده است که به همراه کاروانى، پس از رسیدن به ارزروم به ایروان می‌رسند (همان، ص jie).

دولیه پس از ذکر حدود جغرافیایى و شرح آب و هواى ایران، انواع میوه‌ها و محصولات آن را نام برده است. سپس، شهرهاى ایران را وصف کرده است. تبریز نخستین شهرى است که از آن نام می‌برد و بر آن است که از رونق گذشته افتاده است، اما به‌سبب صادرات ابریشم و رفت‌وآمد ارمنیها به این شهر، یکى از شهرهاى مهم ایران محسوب می‌گردد. دولیه زنجان را نیمه‌ویران و قزوین را ــ که در قدیم آرساسیا نامیده می‌شدــ بی‌رونق دانسته است. افزون بر آن، وى دربارۀ مذهب و مشاغل در ایران مانند قضاوت مطالبى ذکر کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲ـ۱۷).

دولیه‌دلند بر آن است که شهرهاى جنوبى و آداب و رسوم مردم آنجا را بهتر از شهرهاى شمالى می‌شناسد، به همین‌سبب سعى کرده بیشتر به شهرهاى نواحى مرکزى و جنوبى بپردازد. وى قم را به‌سبب اینکه یکى از بزرگ‌ترین شهرهاى ایران بوده، و کاشان را به‌دلیل بزرگى، آبادانى، پرجمعیت بودن و بازارهاى زیبایش ستوده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۸).

قسمت مفصّل کتاب دربارۀ شهر اصفهان است. وى از باغهاى بسیار و کبوترخانهاى این شهر سخن گفته و از گرد و خاک تابستان و گل‌ولاى زمستان و نحوۀ جمع‌آورى فاضلاب آن شکایت نموده است. دولیه از اقلیتهاى یهودى، هندى و زردشتى و آزادى عمل اقلیتهاى مذهبى یاد کرده و از کمپانیهاى هلند و انگلستان که تجارتخانه‌هاى بسیار زیبا و وسیعى در این شهر بنا بودند، از جلفا محل زندگى ارمنیان، و اقامت فرانسویان مقیم ایران در این منطقه به تفصیل سخن گفته است (همان، ص ۱۹ـ۲۳، ۴۷ـ۵۲). او قدرت شاه و ثروت او را بی‌حد دانسته است. وى از حضورش در مهمانى قصر شاه و نواختن ساز در حضور شاه، همچنین از مجازاتهاى سنگین شاه‌عباس دوم در مورد کسانى که از آنان ناخشنود بوده، شرح مفصّلى نوشته است (همان، ص ۲۹، ۳۳ـ۳۵، ۳۹ـ۴۰).

دولیه‌دلند از ایرانیان به‌سبب آشنایی‌شان با علوم و به‌خصوص فلسفه و ریاضى یاد کرده است. وى همچنین به وصف پوشاک مردان و زنان پرداخته و پوشش زنان را چادر سفید و پوشاک مردان را از پارچه‌هاى نخى اروپایى ذکر نموده است. او زبان فارسى را زبان مردم عادى و ترکى را زبان محاورۀ دربار معرفى کرده است و از چهار نوع سکۀ رایج شاهى، عباسى، محمودى و قازبیگى که از نقره یا مس بودند، نام برده است (همان، ص ۸ـ۹).

توصیفات دولیه‌دلند با زبانى ساده و روان نوشته شده، موضوعى که خود نویسنده به آن اذعان دارد (همان، ص jiia). قسمت جالب اثر، نقاشى و طرحهایى از مناظر شهرها و مردان و زنان ایرانى است که بر اهمیت کتاب افزوده است. با رضایت دولیه‌دلند، گزارشى از سفر جنگى ناخدایى که در خدمت شاه فرانسه بوده است، به همراه کتاب به‌چاپ رسید. مکتوبات خصوصى وى نیز در کتابخانۀ ملى پاریس نگهدارى می‌شود.

رحلت

دولیه‌دلند در ۶ ذیقعده ۱۱۲۷/ ۲۳ اکتبر ۱۷۱۵ در پاریس درگذشت (د.ایرانیکا، ذیل مادّه).



منابع

AndrÅ Daulier deslandes, “Les Baeutegde la Perse”, Paris MDC. LXXIII. IR. s.v. Daulier delahdes (Ly Anne Kroell);
Jeah Baptiste Tavernier, “Les Six Volages de turquie et de Perse”, Paris 1981.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد : ۱۵ 

زندگینامه حَجّاج ‌بن یوسف‌«حاسب و مهندس»(سده دوم و سوم)

حَجّاج ‌بن یوسف‌بن مَطَر ، مترجم و ریاضی‌دان سده دوم و سوم. از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. به گفته یعقوبى (ص ۲۴۱ـ۲۴۲، ۲۴۹)، ظاهراً در ۱۴۵ طراحى و ساخت بخشهایى از بغداد، پایتخت تازه منصور عباسى، برعهده وى بوده است. بر همین اساس، سزگین (ج ۵، ص ۲۲۶) تاریخ تولد حجاج را ۱۲۰ تعیین کرده است. در برخى منابع، براى وى القاب حاسب (بطلمیوس ، گ ۱ر) و مهندس (یعقوبى، ص ۲۴۲، ۲۴۹) ذکر شده است.

ابن‌ندیم (ص ۳۰۴) از وى در زمره مترجمان یاد کرده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ابی‌اصیبعه، ج ۱، ص ۲۰۴). به گفته او (ص ۳۲۵)، نخستین بار حجاج اصول اقلیدس را ترجمه، و به هارون‌الرشید (حک :۱۷۰ـ۱۹۳) تقدیم کرد. این ترجمه بعدها به «نقل هارونى» مشهور شد (ابن‌ندیم، همانجا؛قفطى، ص ۶۴).

با به خلافت رسیدن مأمون (حک: ۱۹۸ـ۲۱۸)، باب تازه‌اى در ترجمه آثار یونانى گشوده شد. در این دوره حجاج، همراه با هیئتى رسمى از سوى مأمون، براى آوردن آثار علمى یونانى به روم شرقى سفر کرد (ابن‌ندیم،ص ۳۰۴؛ابن‌ابی‌اصیبعه، ج ۱، ص ۱۸۷). وى همچنین ویرایش جدیدى از ترجمه قبلی‌اش از اصول را به مأمون تقدیم کرد (نیریزى، بخش ۱، جزء۱، ص ۴، ۶؛بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۳۶۳)؛البته ابن‌ندیم (ص ۳۲۵) از آن به‌مثابه ترجمه جدیدى یاد کرده است که به «نقل مأمونى» شهرت یافت (نیز رجوع کنید به قفطى، همانجا).

ترجمه نخست حجاج به‌جا نمانده است، اما گزیده‌هایى از ویرایش یا ترجمه دوم را در خلال شرحها و ترجمه‌هاى متعدد و نسخه‌هاى خطى به‌جا مانده از اصول می‌توان یافت (دیونگ، ۱۹۹۱، ص ۶۴۸)؛البته براساس این گزیده‌ها نمی‌توان متن اصلى ترجمه یا ویرایش دوم حجاج را کاملا بازشناخت (رجوع کنید به همو، ۱۹۸۴، ص ۱۴۹).

با وجود مقبولیت بیشتر ترجمه اسحاق‌بن حنین* از اصول، با بازنگرى ثابت‌بن قره*، ترجمه اول حجاج دست‌کم تا قرن چهارم (رجوع کنید به نیریزى، بخش ۱، جزء۱، ص ۴، ۶) و ویرایش یا ترجمه دوم او تا قرن هفتم (یعنى زمانى که نصیرالدین طوسى تحریر اصول اقلیدس را نگاشت) در محیطهاى علمىِ قلمرو اسلامى تداول داشته است.

نصیرالدین طوسى، هم به ترجمه حجاج و هم به ترجمه اسحاق‌بن حنین دسترسى داشته، اما ظاهرآ ترجمه اسحاق را ترجیح می‌داده است (رجوع کنید به تحریر اصول اقلیدس*).

معلوم نیست که حجاج اصول را مستقیماً از یونانى به عربى برگردانده یا از یک ترجمه سریانى استفاده کرده است. در این‌باره فرضیه‌هاى گوناگونى وجود دارد (براى فرضیه استفاده از ترجمه سریانى رجوع کنید به سزگین، ج ۵، ص ۸۶ـ۹۰، ۱۰۳ـ۱۰۴؛تحریر اصول اقلیدس*؛براى مخالفت با این فرضیه رجوع کنید به کلمروت، ص ۳۰۴). در سده‌هاى بعد، اصول اقلیدس از عربى و یونانى به لاتینى ترجمه شد (دیونگ، ۲۰۰۴، ص ۳۱۳).

ظاهراً هرمان و ادلارد در ترجمه‌هاى لاتینى خود از اصول، متأثر از ترجمه حجاج بودند، در حالی‌که گراردوس کرمونایى/ ژرار کرمونایى* از ترجمه اسحاق براى ترجمه اصول بهره گرفته بود (همان، ص ۳۲۵).

حجاج در ۲۱۲ مجسطى بطلمیوس* را از رومى (یا سریانى) به عربى ترجمه کرد (بطلمیوس، گ ۱ر؛سارتون، ج ۱، ص ۵۶۲). این ترجمه، برخلاف ترجمه‌هاى وى از اصول، رواج فراوان یافت و بارها استنساخ شد (براى نسخه‌ها رجوع کنید به سوتر، ص ۹). گرچه پیش از این نیز دو ترجمه از مجسطى با حمایت مالى یحیی‌بن خالد برمکى صورت گرفته بود و ترجمه دوم را ابوحسّان و سلم در بیت‌الحکمه* بازبینى کرده بودند (ابن‌ندیم، ص ۳۲۷).

در فلسفه، حجاج کتاب المرآه منسوب به ارسطو را ترجمه کرده است (همان، ص ۳۱۲؛قفطى، ص ۴۲). حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۶۶۴) نیز از کتابى درباره جبر و مقابله*، با عنوان الوصایا بالجزور (الجذور ؟)، تألیف حجاج‌بن یوسف یاد کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌اصیبعه، کتاب عیون الأنباء فى طبقات الأطباء، چاپ امرؤالقیس‌بن طحان (آوگوست مولر)، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/ ۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۳) کلاودیوس بطلمیوس، المجسطى، ترجمه حجاج‌بن یوسف‌بن مطر، نسخه خطى کتابخانه لیدن هلند، ش ۶۸۰٫ or، نسخه عکسى کتابخانه بنیاد دایرهالمعارف اسلامى؛
(۴) حاجی‌خلیفه؛
(۵) علی‌بن یوسف قفطى، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنى المسمى بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ یولیوس لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۶) یعقوبى، البلدان؛

(۷) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۸) Gregg De Young, “The Arabic textual traditions of Euclid’s Elements”, Historia mathematica, vol.11 (1984);
(۹) idem, “The Latin translation of Euclid’s Elements attributed to Gerard of Cremona in relation to the Arabic transmission”, Suhayl, vol. 4 (2004);
(۱۰) idem,” New traces of the lost al- Hajjaj Arabic translations of Euclid’s Elements”, Physis, XXVIII (1991);
(۱۱) Martin Klamroth, “Uber den arabischen Euklid”, Zeitschrift der Deutschen MorgenlÌndischen Gesellschaft, 35 (1881), repr. in Islamic mathematics and astronomy, vol. 17/I, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfort on the Main, Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;
(۱۲) Fadl b. Hatim Nayrizi, Codex Leidensis 399,1. Euclidis Elementa ex interpretatione al-Hadschdschadschii cum commentariis al-Narizii, pt.1, fasc.1, ed. R. O. Besthorn and J. L. Heiberg, Copenhagen 1893, repr. in Islamic mathematics and astronomy, ed. Fuat Sezgin, Frankfort on the Main, Institute for the History of Arabic-Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;
(۱۳) George Sarton, Introduction to the history of science, Malabar, Fla. 1975;
(۱۴) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- ;
(۱۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, Amsterdam 1981.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۲ 

زندگینامه محمد حَصّار( سده‌هاى پنجم و ششم )(ریاضی‌دان مغربى)

 محمد بن عبداللّه‌ بن عیاش، ریاضی‌دان مغربى. در نسخه‌هاى خطىِ آثار حصّار (رجوع کنید به نسخه پنسیلوانیا، گ ۲؛ همو، نسخه رباط، ص ۱) و نیز منابع (براى نمونه رجوع کنید به کراوزه، ص ۵۱۲؛ابلق و جبّار، ص ۱۴۹؛ابن‌غازى، ص ۸، ۲۹۹؛حاجی‌خلیفه،  ج ۱، ستون۲۶۳)، کنیه وى ابوبکر ذکر شده، فقط در نسخه کتابخانه گوتا (براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به پرچ، ج ۳، ص ۱۱۴)، و بالتبع در پژوهشهاى مبتنى بر آن (رجوع کنید به سوتر، ۱۹۸۱، ص ۱۹۷ـ۱۹۸؛بروکلمان، >ذیل <، ج ۲، ص ۱۵۶)، کنیه‌اش ابوزکریا آمده است. در فرهنگهاى زندگینامه‌اى مغرب لقب حصّار نادر نیست؛در برخى شهرهاى مراکش، مانند فاس و سَلا، که از مراکز بافتِ حصیر بوده‌اند، به خانواده‌هایى با لقب حصّار یا الحصّار برمی‌خوریم (رنو، ص ۳۶). برخى پژوهشگران، براساس محتواى آثار حصّار و لقبش، احتمال اندلسی‌الاصل بودن وى را مطرح کرده‌اند (رجوع کنید به جبّار، ص ۳۱۹؛ابلق و جبّار، همانجا).

از زندگى حصّار اطلاع دقیقى در دست نیست؛اما بنابر شواهدى، پژوهشگران بر آن‌اند که وى احتمالاً در سده‌هاى پنجم و ششم می‌زیسته است. از جمله این شواهد است :

۱)ابن‌منعم (متوفى ۶۲۵)، ریاضی‌دان اندلسی‌الاصل ساکن مراکش، در کتابش فقه‌الحساب، که آن را احتمالاً پیش از ۶۰۹ تألیف کرده، هنگامى که از کتاب الکامل حصّار یاد کرده، براى وى عبارت «رَحِمَه‌اللّه» را به‌کار برده است (ابلق و جبّار، ص۱۴۹ـ۱۵۰).

۲) حصّار به رساله‌هاى زهراوى (متوفى ۴۰۴) و ابن‌سمح (متوفى۴۲۶)، دو ریاضی‌دان اندلسى، در الکامل ارجاع داده است (همان، ص ۱۵۰).

۳) یکى از نسخه‌هاى خطى البیان، از آثار حصّار، در ۵۹۰ در بغداد کتابت شده که در ابتداى آن نیز (رجوع کنید به نسخه پنسیلوانیا، گ ۲پ) براى حصّار از عبارت «رَحِمَه‌اللّه تعالى» استفاده شده است. این موضوع، با در نظر گرفتن مدت زمان معمول انتقال آثار علمى از مغرب خلافت اسلامى به مشرق آن، فرضیه حیات حصّار را در سده پنجم و ششم تأیید می‌کند (کونیچ، ص۱۹۰). سوتر (۱۹۰۱، ص ۴۰) نیز، با استناد به ترجمه عبرىالبیان به قلم موسی‌بن تبّون در ۶۶۹/۱۲۷۱ در مون‌پلیه، دوره زندگى حصّار را سده ششم تعیین کرده است.

ابن‌غازى در بُغیهالطلاب (ص ۲۹۹) هنگام بیان مسئله‌اى در جبر و مقابله، به نام مسئله سبتیه (منسوب به سَبْتَه، شهرى در مغرب)، گفته است که آن را «شیخ الجماعه الأستاذ ابوبکر الحصار» بر ریاضی‌دانان سبته عرضه کرد. وى هنگام بیان راه‌حل حصّار و نیز وجه تسمیه مسئله (رجوع کنید به ص۳۰۰ـ۳۰۱)، از او با عنوان «الإمام الحصّار» یاد کرده است.

از حصّار تنها دو اثر در زمینه حساب هندى به‌جا مانده است. ابن‌اکفانى در إرشاد القاصد (ص ۸۴)، ذیل علم حساب تخت و میل (هندى)، در اشاره به روشهاى اختصاصى اهل مغرب، از روش «ابن‌حصّار» و ابن‌یاسمین (متوفى ۶۰۱) یاد کرده است. ظاهراً حصّار از نخستین دانشمندان مغرب است که درباره حساب هندى کتاب نوشته؛از همین‌رو، احتمالاً آثار و روش وى مدتها مرجع دیگران بوده و آثار بعدى را تحت تأثیر قرار داده است (جبّار، ص ۳۱۹؛براى نمونه رجوع کنید به قَلَصادى، ص ۱۹۴)، چنان‌که ابن‌خلدون در قرن هشتم (ج :۱ مقدمه، ص ۶۳۵) همچنان البیان را از بهترین آثار مفصّلى دانسته که در مغرب درباره حساب نوشته شده است.

آثار

۱) الکامل فى علم الغُبار (رجوع کنید به جبّار، ص۳۳۰) یا الکامل فى صناعه العدد (ابلق و جبّار، ص ۱۵۱، به نقل از جمله پایانى کتاب الکامل، نسخه مراکش).

۲) البیان و التذکار فى صنعه عمل الغبار (نامهاى دیگر آن : البیان و التذکار فى علم مسائل الغبار، الحصّار فى الحساب، الحصّار فى علم الغبار، الحصّار الصغیر؛براى نامها و نسخه‌هاى گوناگون آن رجوع کنید به حصّار، همان نسخه‌ها، همانجاها؛ابن‌خلدون، همانجا؛حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۳، ۶۶۸؛پرچ؛بروکلمان؛کراوزه، همانجاها؛کونیچ، ص ۱۸۷ـ۱۸۹).

ساختار هر دو کتاب کمابیش یکسان و شبیه به‌آثار علم حساب در مشرقِ خلافت اسلامى است. ظاهراً البیان، ملخّص الکامل است (جبّار، همانجا؛نیز رجوع کنید به سوتر، ۱۹۸۱، ص ۱۹۷ـ ۱۹۸). در این صورت، احتمالا منظور ابن‌غازى (ص ۸) از کتاب الکبیر حصّار، کتاب الکامل بوده و وجه‌تسمیه البیان به حصّار صغیر، آن است که خلاصه الکامل محسوب می‌شده است (رجوع کنید به ابلق و جبّار، ص ۱۴۷ـ۱۴۹؛رنو، ص ۳۶، پانویس ۷).

هر دو اثر به حساب اعداد صحیح و کسرها در دو بخش جداگانه می‌پردازند، با این تفاوت که الکامل، دوازده باب در اعداد صحیح دارد و بخش مهمى از سیزده باب دیگر آن درباره کسرها و نسبتهاى عددى است (ابلق و جبّار، ص ۱۵۱)، اما البیان ده باب در اعداد صحیح و هفت باب در کسرها دارد (رجوع کنید به حصّار، نسخه رباط، ص ۱، ۲۳ـ۷۸).

در بخش اعداد صحیح، به‌رغم مشابهت کلى دو اثر، تفاوتهایى وجود دارد: اول آنکه برخى مطالب الکامل در البیان نیامده است، مانند استخراج ریشه سوم یک مکعب کامل؛و دوم آنکه برخى مطالب البیان در الکامل وجود ندارد، مانند بابهاى تضعیف و تنصیف. مقایسه دقیق بخش کسرها، به علت در دست نبودن این بخش از کتاب الکامل، ممکن نیست (براى مقایسه اجمالى رجوع کنید به ابلق و جبّار، ص ۱۵۵).

در البیان، حجم بخش کسرها (رجوع کنید به حصّار، نسخه رباط، ص ۲۳ـ۷۸) حدود دو برابر بخش اعداد صحیح است (رجوع کنید به همان، ص ۱ـ۲۳) و ضربِ کسرها پیش از دیگر اعمال حساب، حتى جمع، و در ۷۲ بابِ فرعى، با تفصیل بیشترى نسبت به عملهاى دیگر (رجوع کنید به همان، ص ۲۳ـ۵۱) شرح داده شده است. در الکامل و یکى از نسخه‌هاى البیان، باب ضربِ بخشِ اعدادِ صحیح نیز پیش از عملهاى دیگر آمده است (ابلق و جبّار، ص ۱۵۴). از دیگر ویژگیهاى البیان، پرداختن به تنصیف و تضعیف اعداد صحیح در دو باب جداگانه است (رجوع کنید به حصّار، نسخه رباط، ص ۱، ۲۰). به نظر جبّار (همانجا)، این ویژگیها در عموم آثار علم حساب مغرب در سده پنجم/ دوازدهم دیده می‌شود، ولى در آثار سده بعدى اثرى از آنها نیست.

حصّار در این اثر (نسخه رباط، ص ۷۴) به جبر و مقابله ابوکامل شجاع‌بن اسلم* (متوفى ۳۱۸)، ریاضی‌دان مصرى، ارجاع داده است. از نکات جالب‌توجه در نسخ البیان این است که در آنها براى نمایش کسرها از خط کسرى استفاده شده است (براى نمونه رجوع کنید به نسخه رباط، ص ۱۸، نسخه پنسیلوانیا، گ ۲۰پ، ۲۱ر). ظاهرآ استفاده از خط کسرى از سده هفتم معمول شده است (جبّار، ص ۳۳۰ـ۳۳۱).

کتابت نسخه پنسیلوانیاى البیان در نظامیه بغداد، از احتمال کاربرد آموزشى این اثر در قلمرو شرقى اسلامى حکایت دارد.



منابع :

(۱) ابن‌اکفانى، کتاب إرشاد القاصد الى أسنى المقاصد، چاپ محمود فاخورى، محمد کمال، و حسین صدیق، بیروت ۱۹۹۸؛
(۲) ابن‌خلدون؛
(۳) ابن‌غازى، بغیه الطلاب فى شرح مُنیه الحُسّاب، چاپ محمد سویسى، حلب ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) حاجی‌خلیفه؛
(۵) محمدبن عبداللّه حصّار، کتاب البیان و التذکار فى صنعه عمل الغبار، نسخه خطى کتابخانه دانشگاه پنسیلوانیا، ش ۲۹۳ MSLIS؛
(۶) همان: کتاب البیان و التذکار فى علم مسائل الغبار، نسخه خطى کتابخانه رباط، ش ۹۱۷B.GQ؛
(۷) علی‌بن محمد قَلَصادى، شرح تلخیص اعمال الحساب، چاپ فارس بنطالب، بیروت ۱۹۹۹؛

(۸) M. Aballagh and A. Djebbar, “Decouverte d’un ecrit mathematique d’al-Hassar (XIIe S.): le livre I du Kamil”, Historia mathematica, vol. 14 (1987);
(۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supple mentband,1937-1942;
۱۰- Ahmed Djebbar, “A panorama of research on the history of mathematics in al-Andalus and the Maghrib between the ninth and sixteenth centuries”, in The enterprise of science in Islam: new perspectives, ed. Jan. P. Hogendijk and Abdelhamid I. Sabra, Cambridge, Mass.: Massachusetts Institute of Technology, 2003;
(۱۱) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer Mathematiker”, Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik, pt. B: study 3 (1936);
(۱۲) Paul Kunitzsch, “A new manuscript of Abu Bakr al-Hassar’s Kitab al-Bayan”, Suhayl, vol. 3 (2003);
(۱۳) Wilhelm Pertsch, Die arabischen Handschriften der Herzoglichen Bibliothek zu Gotha, Gotha 1878-1892, repr. Frankfurt on the Main 1987;
(۱۴) H.P.J. Renaud, ” Sur un passage d’Ibn Khaldun, relatif a l’histoire des mathematiques”, Hespiris, XXXI (1944);
(۱۵) Heinrich Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke, Leipzig 1900, repr. Amsterdam 1981;
(۱۶) idem, Das rechenbuch des Abu Zakariji el-Hassar”, Bibliotheca mathematica, III/2 (1901).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳ 

زندگینامه حُبَیش تفلیسى(متوفی۶۰۰ ه ق)

 ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمد، عالم، ادیب، طبیب و نویسنده فارسى و عربی‌نویس قرن ششم.

۱) زندگى و آثار.

از زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى با قلیچ ارسلان‌بن مسعود (حک : ۵۵۱ـ۵۸۸)، از سلاجقه روم، معاصر بوده و برخى تألیفات خود را به او تقدیم کرده است (رجوع کنید به ادامه مقاله). نام حبیش در آثارش در معرض تحریف قرار گرفته و به صورتهاى حَبَش، حسن و حسین درآمده است و لقب او را شرف‌الدین، جمال‌الدین و کمال‌الدین ذکر کرده‌اند، ولى در همه جا کنیه‌اش ابوالفضل و نسبتش تفلیسى ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به حاجی‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۶۱ـ۲۶۲؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۲۶۳؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۷، ص ۲۵۳؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). در خصوص زمان تولد او، چون کتاب قانون‌الادب را در ۵۴۵، کفایهالطب را در ۵۵۰، و وجوه قرآن را در ۵۵۸ تألیف کرده است، پس باید تولد وى در حدود سى سال قبل از ۵۴۵، یعنى حدود ۵۱۵، بوده باشد. به دلیل خاتمه نسخه‌اى از کتاب وجوه قرآن، که از روى نسخه‌اى نوشته شده که خود مؤلف در شهر قونیه کتابت کرده است، استنباط می‌شود که سالیانى در قونیه مقیم بوده است.

حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹) و به تبع او بغدادى (همانجا) سال وفات او را ۶۲۹ نوشته‌اند، اما بعید به نظر می‌رسد که او پس از تألیفات مهم خود، هفتاد یا هشتاد سال زندگى کرده باشد (حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص۲۸۰؛ همو، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص نه). با ملاحظه سال تألیفات او، که ذکر شد، بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) و به تبع او کحّاله (ج ۳، ص ۱۸۹) فوت او را حوالى ۶۰۰ ذکر کرده‌اند.

حبیش تفلیسى در موضوعات متنوعى، به فارسى و عربى کتاب تألیف کرده است. آثار فارسى او از حیث خصایص لغوى و صرفى و نحوى داراى اهمیت است (رجوع کنید به محقق، ص ۸ـ۲۸؛ صادقى، ص ۱۳ـ۲۹).

آثار پزشکى و داروشناسى تفلیسى در بخش دوم مقاله خواهد آمد. آثار ادبى، دینى و حِکْمى وى عبارت‌اند از :

۱) مَلْحَمه دانیال. حبیش در مقدمه آن نوشته است: «چنین گوید حکیم کمال‌الدین جمال‌الاسلام ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم‌بن محمدالتفلیسى رحمهم‌اللّه که چون از کتاب قانون‌الادب بپرداختم برحسب طاقت و قدر دانش خویش این کتاب از کتابهاى تازى تألیف کردم و جمع آوردم». ریو (ج ۲، ص ۸۵۲) نام این کتاب را اصول‌المَلاحِم ضبط کرده و حتى بغدادى (همانجا) هر دو نام را ذکر کرده و آنها را دو کتاب مجزا به حساب آورده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۸۱۷)، عبداللّه‌بن هارون‌السوسى ملحمه را شرح کرده است. در مقدمه چاپ سربى مورخ ۱۳۲۶ش کامل‌التعبیر (درباره این کتاب رجوع کنید به ادامه مقاله)، ناشر آن نوشته که ملحمه دانیال در ۱۳۰۴ در تهران به‌نام ملهمه چاپ شده است. وى ترجمه آن را به علامه مجلسى نسبت داده و در حاشیه کتاب احتیاطآ نوشته که به قولى، مؤلف نجیب‌الدین اصفهانى است درحالى که انشاى کتاب نشان می‌دهد که ترجمه مجلسى نیست زیرا مختصات سبک و انشاى ملحمه و کامل‌التعبیر یکى است و منشآت مجلسى هیچ شباهتى به آن ندارد (براى اطلاع از نسخه‌هاى خطى این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه ۱، ص۲۹۱).

۲) بیان‌التصریف. که حبیش از آن در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵) نام برده است.

۳) وجوه قرآن. اگر نسخه‌اى از این کتاب وجود نداشت، از آن اثر دیگرى برجا نبود، چرا که در هیچ‌یک از مآخذ به آن اشاره نشده است. مؤلف، این کتاب را پس از بیان‌التصریف تألیف کرده و در علت پرداختن به آن نوشته است در کتاب وجوه‌القرآنِ مقاتل‌بن سلیمان*، که به عربى است، دیده است که در شرح بسیارى از کلمات، از اسما و افعال و حروف، دو یا سه وجه بیان شده و در تفسیر ابوالحسین ثعلبى (احتمالا ابواسحاق ثعلبى/ ثعالبى*) براى هر کلمه چهار یا پنج وجه بیان کرده و به همین ترتیب، گاهى مقاتل‌بن سلیمان و گاه ثعلبى تعداد وجوه معنى کلمات قرآن را کمتر یا بیشتر از دیگرى آورده‌اند و ترتیب مطالب آنها بدان‌گونه نبوده است که به راحتى بتوانند آنچه طلب کنند بیابند؛ بنابراین، تصمیم گرفته است کتابى در وجوه قرآن، که کامل و مفید باشد، تألیف کند و براى این‌کار از تفسیر ثعلبى، تفسیر سورآبادى*، تفسیر نقّاش، تفسیر شاپور (اسفراینى)، تفسیر واضح، مشکل‌القرآن ابن‌قتیبه و کتاب غریب‌القرآن عُزیرى استفاده کرده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، ص ۱). مؤلف، مطالب این کتاب را به ترتیبِ حروفِ معجمِ وجوهِ اسما و افعال و حروف تنظیم، و وجوه هر کلمه را به فارسى بیان کرده و اگر در وجوه کلمات قرآن میان مفسران اختلاف بوده از ذکر قول ضعیف پرهیز کرده است (همان، ص ۲). وجوه قرآن در این کتاب، از آخرت آغاز و به یوم ختم می‌شود (رجوع کنید به ص ۳ـ۳۱۷؛ براى آگاهى از خصایص ادبى این کتاب رجوع کنید به همان، مقدمه محقق، ص بیست‌وپنج ـ سی‌ودو).

۴) تلخیص علل‌القرآن، که حاجی‌خلیفه (ج ۱، ستون ۴۷۹) از آن نام برده است.

۵) جوامع‌البیان در ترجمان قرآن. در لغت‌نامه دهخدا (ذیل مادّه) نوشته شده که کتابى است به فارسى در غریب قرآن.

۶) قانون ادب، در ضبط کلمات عربى و بیان معانى آن لغات به فارسى. مؤلف در مقدمه (ج ۱، ص هجده، پانویس ۵)گفته که این کتاب را پس از بیان‌التصریف نوشته است. به استناد سه بیتى که در پشت نسخه‌اى از مجلد دوم قانون ادب، متعلق به کتابخانه اسعد افندى ترکیه، مضبوط است قانون‌ادب را در ۵۴۵ تألیف کرده است. حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۱۰) نام آن را قانون الادب فى ضبط کلمات العرب ذکر کرده است. نسخه‌هاى متعدد از این کتاب در کتابخانه‌هاى ایران، ترکیه، انگلستان و فرانسه موجود است. این کتاب را غلامرضا طاهر تصحیح و منتشر کرده است (تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش).

۷) قانون‌اللباب. اعتمادالسلطنه (ج ۱، ص ۸۰۵) از این کتاب نام برده و آن را در حکمت دانسته است، ولى معلوم نیست از کجا نقل کرده و شاید مقصودش قانون ادب بوده و تصحیف و تحریفى در اسم کتاب صورت گرفته، ولى با توضیحى که درباره موضوع کتاب داده است نمی‌توان این احتمال را وارد دانست.

۸) قوافى، که آن را به امر ابوشجاع قلیچ‌ارسلان تصنیف کرد. نسخه‌اى از آن مورخ ۹۲۸ به شماره ۳۶۲ در کتابخانه مدرسه عالى شهید مطهرى موجود است (رجوع کنید به حدایق شیرازى، ج ۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱). قسمتى از مقدمه این کتاب را در فهرست کتابخانه مزبور نقل کرده‌اند که ذبیح‌اللّه صفا آن را عینآ در تاریخ ادبیات در ایران (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) آورده است. بغدادى (همانجا) نام این کتاب را ترجمان‌القوافى (فارسى)، و آقابزرگ طهرانى (ج ۱۶، ص ۲۱۳) نام آن را فرهنگ قوافى ذکر کرده است.

۹) کامل‌التدبیر. بروکلمان (>ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳) از این کتاب نام برده و ذکر کرده که نسخه‌اى از آن در کتابخانه سلیم‌آغا در ترکیه به شماره ۵۴۵ موجود است.

۱۰) کامل‌التعبیر. مشهورترین کتاب حبیش، که همواره مورد توجه خاص و عام بوده است. این کتاب به تعبیر خواب هم مشهور است. مؤلف در این کتاب سخنان شش تن از بزرگانِ علمِ تعبیرِ خواب را نقل کرده است که عبارت‌اند از دانیال نبى، امام جعفرصادق، محمدبن سیرین، ابراهیم کرمانى، جابر مغربى و اسماعیل‌بن اشعب/ اشعث (؟). به‌گفته خودش (ص ۱) این کتاب را پس از تصنیف صحهالابدان، براى مطالعه عزالدین ابوشجاع قلیچ‌ارسلان‌بن مسعود و برطبق حروف معجم تأویل خوابها به فارسى تألیف کرده است. به گفته حاجی‌خلیفه (ج ۲، ستون ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰)، جعفربن هادى بواریحى این کتاب را براى سلطان سلیمان به ترکى ترجمه کرده است. کامل‌التعبیر در ۱۲۶۵ در تهران، در ۱۳۱۹ در بمبئى و پس از آن بارها در تهران چاپ شده است (رجوع کنید به مشار، ج ۴، ستون ۴۰۱۰ـ۴۰۱۱؛ براى اطلاع از نسخه‌هاى موجود از این کتاب رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص ۲۸۸ـ۲۸۹).

۱۱) نظم‌السلوک. بروکلمان (همانجا)، آن را جزو آثار حبیش نام برده است. به گفته وى نسخه‌هایى از آن در کتابخانه موزه بریتانیا به شماره ۴۹۴۷Or. وجود دارد.

۱۲) بیان‌النجوم. کتابى است در هیئت و نجوم و اسطرلاب مشتمل بر ده باب و دویست‌وده فصل که خود حبیش در مقدمه قانون ادب (ج ۱، ص هجده) از آن یاد کرده است. محمدتقى بهار در سبک‌شناسى (ج ۲، ص ۳۹۵ـ۳۹۶) براى نشان دادن سبک فارسی‌نویسى حبیش، از نسخه خطى این کتاب استفاده کرده است (براى اطلاع تفصیلى درباره این کتاب رجوع کنید به جعفری‌مذهب، ص ۱۴۹ـ۱۵۶).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) اعتمادالسلطنه؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۵) محسن جعفری‌مذهب، بیان‌النجوم ابوالفضل حبیش‌بن ابراهیم منجم تفلیسى»، آینه میراث، دوره جدید، سال ۴، ش ۲ و ۳ (تابستان و پاییز ۱۳۸۵)؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۸) همو، قانون ادب، چاپ غلامرضا طاهر، (تهران) ۱۳۵۰ـ۱۳۵۱ش؛
(۹) همو، کامل التعبیر، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۰) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۱۱) ضیاءالدین حدایق شیرازى، فهرست کتابخانه مدرسه عالى سپهسالار، ج ۲، تهران ۱۳۱۸ش؛
(۱۲) دهخدا؛
(۱۳) علی‌اشرف صادقى، «لغات فارسى کفایهالطب حبیش تفلیسى به همراه بررسى لغات تقویم‌الادویه او»، نامه فرهنگستان، دوره ۵، ش ۱ (اردیبهشت ۱۳۸۰)؛
(۱۴) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۵) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۶) مهدى محقق، «واژه‌هاى فارسى در کتاب تقویم الادویه حبیش‌بن ابراهیم تفلیسى»، نامه فرهنگستان، دوره ۴، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۷)؛
(۱۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۰ـ۱۳۵۵ش؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۱۹) Charles Rieu, Catalogue of the Persian manuscripts in the British Museum, London 1966.

۲) آثار پزشکى.

دست‌کم چهارده تألیف از آثار بیست‌و هشت‌گانه شناخته شده او در طب و داروشناسى است.

آثار پزشکى حبیش را به دو دسته کلى می‌توان تقسیم کرد : نخست، آثارى که خود او در دیگر کتابهایش به آنها اشاره کرده است، مانند صحهالابدان که در مقدمه کامل التعبیر (گ ۱پ)، و تقویم‌الادویه که در مقدمه کفایهالطب (نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۱پ) از آنها یاد کرده و به خودِ کفایهالطب در بیان‌الطب (گ ۳پ) اشاره کرده است؛دوم، آثارى که فهرست‌نگاران سده‌هاى بعد از او دانسته‌اند، مانند رسائل نُه‌گانه عربى او در اصول پزشکى و داروشناسى قدیم (رجوع کنید به ادامه مقاله). گاه آثارى را به حبیش نسبت داده‌اند که از او نیست، مانند کامل‌التدبیر (بروکلمان، >ذیل<، ج ۱، ص ۸۹۳؛حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، مقدمه افشار، ص ۲۸۸)؛که احتمالا همان کامل‌التعبیر است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

جز صحه الابدان، که از وجود نسخه‌اى از آن آگاهى نداریم، از همه آثار شناخته شده حبیش در علوم پزشکى دست‌کم یک نسخه برجاى مانده است. نوشته‌هاى دیگرى را نیز، به قراینى، می‌توان از حبیش دانست، مانند رساله دستورالادویه که شاید بخشى از باب بیستم گم‌شده بیان‌الطب باشد، یا ادویه مفرده و مرکّبه که احتمال داده‌اند نوشته حبیش باشد (رجوع کنید به منزوى، ج ۵، ص ۳۲۷۴؛کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۱۶، ش ۷۱).

در زمینه پزشکى، اشارات اندکى به او شده است؛حسن‌بن عبدالرحمان (سده دهم) در تذکره نظامشاهیه خود، درباره داروها بارها از حبیش و تقویم‌الادویه او یاد کرده است. فارسی‌نویس بودن حبیش موردتوجه شمارى از نگارندگان معاصر تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است؛از جمله بهار (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۹۳ـ۳۹۵)، صفا (ج ۲، ص ۹۹۸ـ۹۹۹) و نفیسى (ج ۱، ص ۱۲۸). ظاهراً اولین فهرست‌نگار که از او یاد کرده، حاجی‌خلیفه در کشف‌الظنون (مثلا ج ۱، ستون ۲۶۱، ۴۶۷) است. پس از او اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳)، بروکلمان (همانجا)، استورى (ج ۲، بخش ۲، ص ۲۱۳ـ۲۱۴) و شیخ‌آقابزرگ طهرانى (نسخه چاپى، ج ۱۷، ص ۱۸، ۱۹۶، ۲۵۳ـ ۲۵۴) آثار حبیش را معرفى کرده‌اند.حبیش خود را «متطبب» معرفى می‌کند نه طبیب (بیان الطب، گ ۱پ؛همو، کامل‌التعبیر، گ ۱پ).

درگذشته چنانچه کسى فقط پزشکى می‌آموخت و از فلسفه و ریاضیات و طبیعیات بی‌بهره بود، او را متطبب می‌نامیدند و چون از این علوم بهره‌مند بود (مانند رازى و ابن‌سینا) او را طبیب می‌خواندند (رجوع کنید به ابن‌رضوان، ص ۴۰). از حبیش تألیفى در باب فلسفه و ریاضى سراغ نداریم و دیدگاه حبیشِ متطبب به دانش پزشکى، فلسفى نیست. مثلاً، در نگارش آثار پزشکى به تقابل دیدگاههاى گوناگون و بحثهاى پیچیده آن نپرداخته است یا در کفایهالطب، که جامع‌ترین اثر پزشکى اوست، فقط راوى اقوال پزشکان پیش از خود ــ«چون بقراط و جالینوس و … محمدِ زکریاى رازى و ثابتِ قرّه»ــ است (رجوع کنید به همانجا). در بیان‌الطب (گ ۲پ، ۳ر) نیز وجوه مشترک آراى بزرگان پزشکى را آورده است. آثار حبیش بیشتر براى توده مردم بوده و طبعاً به زبانى ساده نوشته شده است. بنابراین، کتب او را در بهترین حالت می‌توان در شمار «کتب وسط» (درباره این تعبیر رجوع کنید به نظامى عروضى، ص ۱۱۰) به شمار آورد. در نوشته‌هاى او کمتر به نمونه بالینى و تجربه‌هاى پزشکى خود او اشاره شده است. حبیش نوآورى و دیدگاه انتقادى کمى نسبت به آراى گذشتگان دارد. او داروى تازه‌اى نیافته و به بیماریهاى همه‌گیر دوران خود اشاره‌اى نکرده است.

آثار پزشکى او عبارت‌اند از :

۱) بیان‌الطب، به فارسى، که در اصل بیست باب داشته (مقدمه، گ ۲پ ـ ۳ر) ولى در نسخه‌هاى موجود، آخرین باب آن نیست و از بیست بیمارى باب هجدهم، فقط دو مورد آن برجاى مانده است. باب نخست به معرفت چیزهایى که پزشکان باید بدانند، اختصاص دارد و نُه بخش است؛باب دوم تا نوزدهم درباره «سبب و علامت و علاج سیصد و شصت و شش علت از فرق سر تا قدم» است؛و باب بیستم، بنابر مقدمه، درباره «طبع و منفعت و خاصیت غذاها و داروهاى مفرد و مرکّب» است، با ترتیب الفبایى. تعداد بیماریهاى یاد شده در متن، با میزان ذکر شده در مقدمه سازگار نیست (مثلاً در همان نسخه، ۳۶۸ بیمارى ذکر شده است). شاید کاتبان، برخى بیماریها را با هم درآمیخته باشند. حبیش، برخلاف دیگر آثار فارسیش، در این اثر به منابع تألیفى پیشینیان اشاره‌اى ندارد که شاید منشأ آن پایان نیافتن تدوین نهایى بوده است. فقط از معدودى بزرگان، مانند ارسطاطالیس و بقراط و جالینوس یاد کرده و تأثیر آنان در این اثر مشهود است؛در عین حال از کسانى چون رازى و بوعلى نام‌برده است.

اما حبیش در مقایسه با پزشک هم عصرش، جرجانى، معادلهاى فارسى بیشترى براى واژگان پزشکى ذکر کرده، که از آن جمله است:

رگ جهنده (شریان؛گ ۱۲ر)،

رگ آرمیده (ورید؛گ ۱۲ر)،

آبگیر (قاروره، گ ۲۰پ)،

آماس خوک (خنازیر؛گ ۳۲پ)،

خفتگى اندام (کرخى؛گ ۶۱پ)،

کژ شدن روى (لَقْوه؛گ ۶۱پ)،

و بادامه (لوزه؛گ ۱۰۱پ).

۲) تقویم‌الادویه، فرهنگ دارویى چند زبانه و جدول‌گونه‌اى که بنابر مقدمه‌اش به نام شرف‌الدین علی‌بن طرادبن محمد زینبى (۴۶۲ـ۵۳۸)، وزیر مسترشد و مقتفى، تألیف شده است. نسخه‌هاى متعددى از این اثر شناسایى شده است (رجوع کنید به کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، ص ۷۸، ش ۳۵۹). برخى آن را پنج زبانه معرفى کرده‌اند (رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، مقدمه محقق، ص یازده؛ریاحى، ص ۶۲۱)، ولى نسخه کتابخانه ملک (ش ۱/۴۷۸۴) و کتابخانه مجلس (ش ۲۷۴۳) شش زبانه‌اند. به نوشته ریاحى (همانجا) این نخستین فرهنگ دارویى است که میان سالهاى ۵۲۲ تا ۵۳۰ تألیف شده است.

در جدولهاى بخش نخست، نام داروهاى مفرده مشهور به شش زبان عربى، فارسى، سریانى، رومى، یونانى و ترکى آمده، و سپس ویژگیهاى داروشناختى، کیفیت استعمال آنها و اختیارات اطبا ذکر شده است. در جدولهاى بخش دوم تنها نامهاى مفردات کم‌کاربردتر آمده است. در جدولى دوستونى، در یک ستون نام مفرده و در دیگرى دیدگاه یک یا چند طبیب ذکر شده است که از «ابرق» شروع و به «غملول» ختم می‌شود (رجوع کنید به نسخه کتابخانه ملک، ش ۱/۴۷۸۴). بخش سوم نیز شامل جدولى چند ستونى است که در هر ستون خواصى ذکر شده و زیر هریک، داروهاى داراى آن خاصیت آورده شده است؛مانند مُفَتِّحَهالسُدَد (گشاینده بسته‌شدگیها) یا مُقَطِّعهُالاَخْلاط (گسلنده خلطها). این نوع جدول‌بندى یادآور تقویم‌الصحّه* ابن‌بطلان (متوفى ۴۶۰) و تقویم‌الأبدان* ابن‌جزله (متوفى ۴۹۳) است.

۳) رسائل نه‌گانه پزشکى. در فهرست کتابخانه دانشگاه پرینستون مجموعه‌اى خطى در ۳۶۰ برگ، شامل نُه رساله عربى، معرفى شده که در سالهاى ۷۳۸ـ۷۳۹ در شهر گلستان، از بلاد قفقاز، کتابت، و از آثار حبیش دانسته شده است (رجوع کنید به حتی‌و همکاران، ص ۳۴۷، ش ۱۱۰۸). این رسائل عبارت‌اند از: تقدمه العلاج و تدرقه (بدرقه؛رجوع کنید به حبیش تفلیسى، ۱۳۳۶ش، همان مقدمه، ص۲۸۴) المنهاج، رساله‌اى درباره اصول پزشکى؛أودیه الأدویه، درباره ترکیب کردن و آماده‌سازى و کاربرد داروها، که الأدویه المفرده و کیفیه أخذها و صیغتها هم خوانده شده است (حبیش تفلیسى، ۱۳۴۰ش، همان مقدمه، ص ده)؛رموز المنهاج و کنوزالعلاج، مشتمل بر نام بیماریها و نشانه‌هاى آنها و فهرستى از نسخه‌ها و داروهاى کاربردى؛الرساله المتعارفه بأسمائها المترادفه، که واژه‌نامه‌اى پزشکى است؛لباب الأسباب، در تعریف بیماریها، سببها، نشانه‌ها و درمان آنها؛شرح بعض مسائل منتخبه من کتاب القانون، گزیده‌هایى از قانون ابن‌سینا؛تحصیل الصحّه بالأسباب الستّه، درباره قوانین حفظ بهداشت؛رساله فى مایتعلق بالأغذیه المطلقه و الدوائیه، درباره پرهیزانه‌ها؛اختصار فصول بقراط، که خلاصه‌اى از ترجمه عربى فصول بقراط است.

۴) صحه الابدان، رساله‌اى بهداشتى ـ پزشکى، که حبیش در مقدمه کامل‌التعبیر (گ ۱پ) از آن یاد کرده است. اگرچه اسماعیل‌پاشا بغدادى (ج ۱، ستون ۲۶۳) از آن نام برده، تاکنون نسخه‌اى از آن شناسایى نشده است.

۵) کفایه الطب، به فارسى، که بنابر نسخه کتابخانه مجلس شوراى اسلامى (ش ۶۳۳۲، گ ۱پ) در ۵۵۰ براى ابوالحارث ملکشاه فرزند قلیچ ارسلان تألیف شده است. در برخى منابع‌این کتاب عربى معرفى شده است (رجوع کنید به بهار، ج ۲، ص ۳۹۴؛نفیسى، ج ۱، ص ۱۲۸؛صفا، ج ۲، ص ۹۹۸؛اثر آفرینان، ج ۲، ص۲۶۴). کفایهالطب شامل دو کتاب اصلى است: «در معرفت علم پزشکى و به کار داشتن تندرستى و در علم طب و معالجه بیماری‌ها»؛و در «غذاها و داروهاى مرکّب و طبع و خاصیت آنها». بیشتر نسخه‌هاى کفایهالطب به شکل جدول‌بندى است. در این کتاب، حبیش دیدگاهى چون رازى دارد و معتقد است که تا می‌توان بیمار را با غذا درمان کرد نباید به او دارو داد، و تا غذاى ساده‌تر او را درمان می‌کند، نباید به او غذاى پیچیده داد (مثلا رجوع کنید به نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳، گ ۶پ).

حبیش معتقد است که «اصل طب از حکماى یونان پدید آمد، بعدِ ایشان به اهل هند و اهل روم رسید»، و در مقایسه پزشکى هندى و مغرب‌زمین می‌نویسد «علم اهل هند باریک‌تر است و رنجِ بیشتر باید بردن بر تعلیم آن طریق که ایشان نهاده‌اند. و علم اهل روم، آسان‌تر و مفهوم‌تر است و طبایع ایشان به طبایع ما موافق‌تر و نزدیک‌تر است» (همانجا).



منابع :

(۲۰) آقابزرگ طهرانى؛
(۲۱) ابن‌رضوان، مقاله الشیخ ابی‌الحسن علی‌بن رضوان فی‌التنبیه على مافى کلام المختاربن الحسن بن عبدون البغدادى من الاغالیط، در خمس رسائل لابن بطلان البغدادى و لابن رضوان المصرى، صححها و نقلها الى اللغه الانکلیزیه و زاد علیها مقدمه و تعالیق یوزف شاخت و ماکس مایرهوف، قاهره: الجامعه المصریه، ۱۹۳۷؛
(۲۲) اثرآفرینان: زندگینامه نام‌آوران فرهنگى ایران، از آغاز تا سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، زیرنظر کمال حاج سید جوادى و عبدالحسین نوایى، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، ۱۳۷۷ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجی‌خلیفه، ج ۵؛
(۲۴) محمدتقى بهار، سبک‌شناسى، یا، تاریخ تطور نثر فارسى، تهران ۱۳۵۵ـ۱۳۵۶ش؛
(۲۵) حاجی‌خلیفه؛
(۲۶) حبیش تفلیسى، بیان الصناعات، چاپ ایرج افشار، در فرهنگ ایران زمین، ج ۵ (۱۳۳۶ش)؛
(۲۷) همو، بیان‌الطب، نسخه خطى فهرست نشده مجلس؛
(۲۸) همو، تقویم‌الادویه، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۲۷۴۳؛
(۲۹) همان، نسخه خطى کتابخانه و موزه ملى ملک، ش ۱/۴۷۸۴؛
(۳۰) همو، کامل‌التعبیر، نسخه خطى کتابخانه چلبى عبداللّه (ترکیه)، ش ۲۰۰؛
(۳۱) همو، کفایهالطب، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۶۳۳۲؛
(۳۲) همان، نسخه خطى کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران، ش ۲۲۳؛
(۳۳) همو، وجوه قرآن، چاپ مهدى محقق، تهران [?۱۳۴۰ش[؛
(۳۴) محمدامین ریاحى، «تفلیسى پیشاهنگ فارسی‌نویسى در دیار روم»، آینده، سال ۷، ش ۸ (آبان ۱۳۶۰)؛
(۳۵) ذبیح‌اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) کتابشناسى نسخ خطى پزشکى ایران، تنظیم و تدوین اکرم ارجح و دیگران، تهران : کتابخانه ملى جمهورى اسلامى ایران، ۱۳۷۱ش؛
(۳۷) احمد منزوى، فهرستواره کتابهاى فارسى، تهران ۱۳۷۴ش‌ـ ؛
(۳۸) احمدبن عمر نظامى عروضى، چهار مقاله، تصحیح محمد قزوینى، شرح لغات به اهتمام محمدمعین، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۳۹) سعید نفیسى، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسى تا پایان قرن دهم هجرى، تهران ۱۳۶۳ش؛

(۴۰) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur, Leiden 1943-1949, Supplementband, 1937-1942;
(۴۱) Philip K. Hitti, Nabih Amin Faris, and Butrus Abd-al-Malik, Descriptive catalog of the Garrett Collection of Arabic manuscripts in the Princeton University Library, Princeton 1938;
(۴۲) Charles Ambrose Storey, Persian literature:a bio-bibliographical survey, vol.2, pt.2, London 1971.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۲

زندگینامه اسماعیل‌ جَزَری‌( از مهندسان‌ جهان‌ اسلام‌ در سده ششم‌)(متوفی۶۰۲ه ق)

 از مهندسان‌ جهان‌ اسلام‌ در سده ششم‌. نام‌ کامل‌ او بدیع‌الزمان‌ ابوالعزّ اسماعیل‌بن‌ رزّاز جزری‌ است‌. تنها اثر به‌ جامانده‌ از وی‌ کتابی‌ به‌ نام‌ الجامع‌ بین‌العلم‌ و العمل‌ النافع‌ فی‌ صناعه الحِیل‌ به‌ عربی‌ است‌ که‌ سندی‌ مهم‌ در تاریخ‌ فنّاوری‌ محسوب‌ می‌شود و نسخه‌های‌ متعددی‌ از آن‌ به‌ جامانده‌ است‌. آن‌گونه‌ که‌ از نسخه کتابخانه لیدن‌ (ش‌ Or. 656 ، صفحه عنوان‌) و نسخه فارسی کتابخانه ملی‌ پاریس‌ (ش‌ ۱۴۵، صفحه آخر) برمی‌آید، این‌ کتاب‌ را، به‌ اختصار، الحِیل‌ نیز نامیده‌اند. جزری‌ در این‌ کتاب‌ پنجاه‌ دستگاه‌ را که‌ خود ساخته‌، به‌ طور کامل‌ شرح‌ داده‌ است‌.

مختصر اطلاعی‌ که‌ از زندگانی‌ جزری‌ داریم‌ مبتنی‌ بر مطالب‌ خود او در مقدمه کتابش‌ است‌. تاریخ‌ تولد وی‌ مشخص‌ نیست‌. از تاریخ‌ نگارش‌ دو نسخه کتاب‌ چنین‌ برمی‌آید که‌ بین‌ جمادی‌الا´خره‌ و شعبان‌ ۶۰۲ درگذشته‌ است‌ (جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ لو). جزری‌، با توجه‌ به‌ دستگاههایی‌ که‌ ساخته‌ و شرح‌ داده‌، به‌ تعبیر امروزی‌ مهندس‌ مکانیک‌ بوده‌ است‌. نویسندگان‌ نسخه‌ها در ابتدای‌ مقدمه کتاب‌، از وی‌ با لقب‌ الشیخ‌ رئیس‌ الاعمال‌ (جزری‌، چاپ‌ عکسی‌ ۱۹۹۰، ص‌ ۲، چاپ‌ عکسی‌ ۲۰۰۲، ص‌ ۲) یا الشیخ‌ الرئیس‌ (نسخه لیدن‌، ش‌ Or. 117 ، گ‌ ۱ ر) یاد کرده‌اند.

او به‌ جزیره‌، در منطقه بین‌النهرین‌ علیا، منسوب‌ است‌ و از این‌رو جزری‌ خوانده‌ شده‌ است‌. جزیره‌ به‌ سه‌ دیار تقسیم‌ می‌شد: دیار بکر، دیار ربیعه‌، و دیار مُضَر. دیار بکر شمالی‌ترین‌ و کوچک‌ترینِ این‌ سه‌ به‌ شمار می‌آمد و مرکز آن‌ شهر آمِد بود (لسترنج‌، ص‌ ۳ـ۴، ۸۶، ۱۰۸). آمد اکنون‌ دیار بکر نامیده‌ می‌شود. جزری‌ ممکن‌ است‌ به‌ شهر جزیره ابن‌عمر نیز منسوب‌ باشد که‌ بین‌ موصل‌ و آمد قرار داشته‌ است‌. جزری‌ در شهر آمد در دربار سُقْمانیان‌ می‌زیست‌. سقمانیان‌ شاخه‌ای‌ از طایفه اَرْتُقیان‌ بودند و فرمانروایان‌ آن‌ در دیار بکر حکومت‌ می‌کردند ( د. اسلام‌ ، چاپ‌ دوم‌، ذیل‌ “Artukids” ).

جزری‌، به‌ گفته خودش‌ در مقدمه کتاب‌ (۱۹۷۹، ص‌ ۴ـ۵)، در خدمت‌ ملک‌ صالح‌ و پیش‌ از آن‌ از ۵۷۰ در خدمت‌ پدر و برادر او بود. ناصرالدین‌ محمودبن‌ محمد ملقب‌ به‌ ملک‌ صالح‌ (حک : ۵۹۷ ۶۱۹)، برادرش‌ قطب‌الدین‌ سقمان‌بن‌ محمد ملقب‌ به‌ ملک‌ مسعود (حک : ۵۸۱ – ۵۹۷)، و پدرش‌ نورالدین‌ محمد (حک : ۵۶۲ -۵۸۱) از فرمانروایان‌ سقمانیه‌ بودند که‌ جزری‌ در دربار آنان‌ می‌زیست‌ (ابن‌اثیر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۵۱۳ ۵۱۴، ج‌ ۱۲، ص‌ ۱۷۰؛ د. اسلام‌ ، همانجا). در ۵۷۹، صلاح‌الدین‌ ایوبی‌ (حک : ۵۶۴ – ۵۸۹) شهر آمِد را تصرف‌ و آن‌ را به‌ نورالدین‌ محمد وا گذار کرد (ابن‌اثیر، ج‌ ۱۱، ص‌ ۴۹۳ـ۴۹۴).

بسیاری‌ از جهانگردان‌ و جغرافی‌نویسان‌، آمد را شهری‌ آباد، با شکوه‌، پررونق‌ و ثروتمند وصف‌ کرده‌ و ضمن‌ تشریح‌ عظمت‌ آن‌، آنجا را ستوده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به ناصرخسرو، ص‌ ۱۳ـ ۱۵؛ لسترنج‌، ص‌ ۱۰۸ـ۱۱۱). سقمانیان‌ با وجود جنگهای‌ طولانی‌ صلیبی‌، به‌ سبب‌ حمایت‌ ایوبیان‌، در دیار بکر و شهر آمد از امنیتی‌ نسبی‌ برخوردار بودند، چنانکه‌ جزری‌ حدود سه‌ دهه‌ در دربار آنان‌ به‌ کارهای‌ ارزشمند مشغول‌ بود و الحیل‌ را تألیف‌ کرد که‌ موضوع‌ عمده این‌ مقاله‌ است‌.

طبق‌ نسخه کتابخانه آکسفورد، جزری‌ تألیف‌ کتاب‌ را در ۴ جمادی‌الا´خره ۶۰۲ به‌ پایان‌ رساند. به‌ گفته خودش‌، وی‌ کتاب‌ را به‌ دستور ناصرالدین‌ محمود تألیف‌ کرد. با توجه‌ به‌ اینکه‌ حکومت‌ ناصرالدین‌ محمود از ۵۹۷ آغاز شده‌، پس‌ جزری‌ کتاب‌ را بین‌ ۵۹۷ تا ۶۰۲ تألیف‌ کرده‌ است‌ (جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌حسن‌، ص‌ له‌ ـ لو).

الحِیل‌ و روش‌ علمی‌ جزری‌.

کتاب‌ جزری‌ در باره اسباب‌ الحیل‌ (دستگاههای‌ مکانیکی‌) است‌. علم‌ حیل‌ را می‌توان‌ علم‌ مکانیک‌ امروزی‌ دانست‌. به‌ تعبیر دیگر، موضوع‌ کتاب‌، صنعت‌ (علمٌ صِناعی) و فنّاوری‌ است‌ (جزری‌، ترجمه فارسی‌، ص‌ ۳ـ۴؛ نیز رجوع کنید به حیل‌ *، علم‌). در این‌ کتاب‌، دستگاههای‌ مکانیکی‌ خودکار تشریح‌ شده‌ است‌. کتاب‌ به‌ شش‌ «نوع‌» (بخش‌) تقسیم‌ می‌شود. بخشهای‌ اول‌ تا چهارم‌، هر یک‌ شامل‌ شرح‌ ده‌ دستگاه‌ و بخشهای‌ پنجم‌ و ششم‌ هر یک‌ شامل‌ شرح‌ پنج‌ دستگاه‌ است‌، بدین‌قرار:

بخش‌ اول‌ شامل‌ شرح‌ شش‌ نوع‌ ساعت‌ آبی‌ و چهار ساعت‌ شمعی‌؛

بخش‌ دوم‌، شرح‌ ده‌ دستگاهِ خودکارِ توزیعِ نوشیدنی‌؛

بخش‌ سوم‌، شرح‌ چهار آفتابه‌ و ظرفِ خودکار برای‌ ریختن‌ آب‌ و شستشوی‌ دست‌ یا وضو گرفتن‌ و شش‌ تشتِ اندازه‌گیری‌ خون‌ هنگامِ رگ‌زنی‌؛

بخش‌ چهارم‌، شرح‌ شش‌ فواره‌ که‌ در فاصله‌های‌ زمانی‌ مشخص‌ به‌ طور خودکار تغییر شکل‌ می‌دهند و تشریح‌ چهار وسیله نی‌زنی خودکار؛

بخش‌ پنجم‌، روش‌ ساخت‌ پنج‌ دستگاهِ آب‌کشی‌ از آبگیر (یا چاه‌ یا آب‌ روان‌)؛

در بخش‌ ششم‌، جزری‌ دری‌ را وصف‌ نموده‌ که‌ از برنج‌ ریخته‌گری‌ کرده‌ و برای‌ سرای‌ ملک‌ صالح‌ در شهر آمِد ساخته‌ بود و نیز شرح‌ وسیله‌ای‌ هندسی‌ برای‌ یافتن‌ مرکز دایره گذرنده‌ بر هر سه‌ نقطه دلخواه‌ واقع‌ بر یک‌ صفحه‌ یا سطح‌ یک‌ کره‌، روش‌ اندازه‌گیری‌ زاویه‌های‌ تند و باز، قفلی‌ رمزی‌ که‌ با دوازده‌ رمز از حروف‌ الفبای‌ عربی‌ درِ یک‌ صندوق‌ را باز می‌کند، قفل‌ کلونی‌، و یک‌ ساعت‌ آبی‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ گذشت‌ یک‌ ساعت‌ (۱۹۷۹، ص‌ زـ یز). هر دستگاه‌ در چند فصل‌ تشریح‌ شده‌ است‌.

متن‌ عربی‌ کتاب‌ ساده‌ است‌ و محتوای‌ آن‌ به‌ کمک‌ تصاویر به‌ آسانی‌ درک‌ می‌شود. جزری‌ برای‌ هر دستگاه‌ یک‌ تصویر اصلی‌ رسم‌ کرده‌ که‌ نشان‌دهنده سیمای‌ کلی‌ دستگاه‌ است‌، در نتیجه‌ کتاب‌ شامل‌ پنجاه‌ تصویر اصلی‌ است‌ که‌ با حروف‌ ابجد از یک‌ تا پنجاه‌ شماره‌ گذاری‌، و در متن‌ به‌ آنها ارجاع‌ داده‌ شده‌ است‌. برای‌ توضیح‌ جزئیات‌ دستگاهها نیز تصاویر دیگری‌ رسم‌ شده‌ است‌؛ در مجموع‌، تعداد تصاویر به‌ ۱۷۴ می‌رسد. البته‌ مهندسان‌ در آن‌ دوره‌، روش‌ ترسیم‌ سه‌ بعدی‌ تصاویر را نمی‌دانستند و رسم‌ فنی‌ به‌ شکل‌ امروزی‌ وجود نداشت‌، در نتیجه‌ تصاویر سه‌ بعدی‌ کتاب‌ ابتدایی‌ است‌ ولی‌ این‌ نقص‌، مانع‌ از درک‌ عملکرد دستگاهها نمی‌شود ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، ذیل‌ مادّه‌).

تصاویر کتاب‌ در نسخه‌های‌ متعدد رنگی‌، و برخی‌ از این‌ تصاویر، نگاره‌های‌ (نقاشیهای‌ مینیاتوری‌) باارزشی‌ هستند که‌ باعث‌ شده‌ است‌ بعضی‌ از آنها از نسخه‌ها ربوده‌ شوند و به‌ موزه‌های‌ دیگر کشورها یا مجموعه‌های‌ شخصی‌ راه‌ یابند (هیل‌ ، ۱۹۷۸، ص‌ ۲۹۱).

به‌ عقیده مورخان‌ هنر، یک‌ مدرسه نقاشی‌ در دربار ارتقیان‌ وجود داشته‌ که‌ در آنجا نقاشیهای‌ داستانی‌ بسیار باارزشی‌ کشیده‌ می‌شده‌ است‌. تصاویر سه‌ نسخه‌ از نسخه‌های‌ کتاب‌ جزری‌ را اعضای‌ این‌ مدرسه‌ تهیه‌ کرده‌اند. با استفاده‌ از تصاویر کتاب‌ مذکور، مورخان‌ می‌توانند وضع‌ پوشش‌ مردان‌ و زنان‌ دیار بکر و بعضی‌ عادتهای‌ زندگی‌ آنها را در سده ششم‌ بررسی‌ کنند ( رجوع کنید به وارد ، ص‌ ۶۹ـ۸۳).

از ویژگیهای‌ کتاب‌ جزری‌ کاربردی‌ بودن‌ آن‌ است‌. جزری‌ (۱۹۷۹، ص‌ ۴) از بعضی‌ دانشمندان‌ و حکمای‌ پیش‌ از خود، که‌ دستگاههایی‌ ساخته‌ ولی‌ آنها را نیازموده‌اند، انتقاد کرده‌ و گفته‌ است‌: «در درستی‌ یا نادرستی‌ آنچه‌ با صناعت‌ سروکار دارد، با آزمون‌ می‌توان‌ داوری‌ کرد.» جزری‌ با دیدگاه‌ انتقادی‌ به‌ آثار گذشتگان‌ توجه‌ کرده‌، چنانکه‌ در بخش‌ چهارم‌، در بحث‌ فواره‌ها، از روش‌ بنوموسی‌ * در این‌باره‌ انتقاد کرده‌ است‌ ( رجوع کنید به ص‌ ۳۹۳). روشی‌ که‌ جزری‌ در تشریح‌ دستگاهها به‌ کار برده‌، مثالی‌ کامل‌ از چگونگی‌ عرضه گزارش‌ مهندسی‌ است‌ که‌ حتی‌ برای‌ مهندسان‌ امروزی‌ شایان‌ توجه‌ است‌. وی‌ ابتدا تصویری‌ از هر دستگاه‌ و طرز کار آن‌ عرضه‌ کرده‌، سپس‌ به‌ جزئیات‌ آن‌ پرداخته‌ و چگونگی‌ ساخت‌ آن‌ را با دقتی‌ تحسین‌ برانگیز شرح‌ داده‌ است‌. وی‌ اجزا و مجموعه‌های‌ تشکیل‌دهنده هر دستگاه‌ را به‌ تفصیل‌، و مواد و ابعاد اجزا را وصف‌ نموده‌ و در پایان‌، چگونگی‌ سوار کردن‌ آنها و چگونگی‌ کارکرد و آزمایش‌ هر دستگاه‌ را توضیح‌ داده‌ است‌. البته‌ گاهی‌ مطالب‌ آن‌ تکراری‌ است‌ و گاهی‌ نیز مواد و ابعاد دقیقاً مشخص‌ نشده‌ است‌. جزری‌ از گفتن‌ هیچ‌ نکته‌ای‌ در روشن‌ ساختن‌ مطالب‌ کوتاهی‌ نکرده‌ و حتی‌ وظایف‌ کسی‌ را که‌ باید دستگاه‌ را به‌ کار گیرد، شرح‌ داده‌ است‌ (جزری‌، ترجمه فارسی‌، ص‌ ۶۱۱ـ۶۱۳؛ هیل‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۲۹). پیش‌ از عصر جدید کمتر کسی‌ این‌گونه‌ به‌ شرح‌ جزئیات‌ فنی‌ می‌پرداخت‌ و از این‌ لحاظ‌، اثر جزری‌ بی‌همتاست‌ (هیل‌، ۱۹۹۴ الف‌ ، ص‌ ۲۷).

دستگاههایی‌ که‌ در این‌ کتاب‌ تشریح‌ شده‌ است‌، همگی‌ از نظر فنی‌ درست‌ و قابل‌ ساخت‌اند. سه‌ نمونه‌ از دستگاههای‌ جزری‌ (یک‌ تلمبه‌، یک‌ ساعت‌ آبی‌ و یکی‌ از وسایل‌ اندازه‌گیری‌ مقدار خون‌ در عمل‌ رگ‌زنی‌) ساخته‌ شد و در جشنواره جهانی‌ اسلام‌ در ۱۳۵۵ ش‌/۱۹۷۶ در لندن‌ به‌ نمایش‌ در آمد (هیل‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۳۰؛ زندگینامه‌ علمی‌ دانشوران‌، همانجا). تلمبه‌ را، با مقیاس‌۱۴، از روی‌ توصیف‌ و شکلِ دستگاهِ پنجم‌ از بخشِ پنجمِ کتاب‌ ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۴۵۸ـ ۴۶۵) ساختند، البته‌ نیروی‌ محرکه این‌ تلمبه نمایشی‌، برقی‌ بود. تلمبه‌ بسیار خوب‌ کار می‌کرد و آب‌ را با جریانی‌ یکنواخت‌ انتقال‌ می‌داد ( > دایره ‌المعارف‌ تاریخ‌ علوم‌ عربی‌ < ، ج‌ ۳، ص‌ ۷۷۶ـ۷۷۹). ساعت‌ آبی‌ ساخته‌ شده‌ نیز از روی‌ دستگاهِ نخست‌ از بخشِ اول‌ ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۱۶) در مقیاس‌ اصلی‌ بازسازی‌ شد و به‌ خوبی‌ کار کرد (هیل‌، ۱۹۷۹، همانجا). این‌ ساعت‌ در موزه طبیعی‌ آستن‌ هلند به‌ نمایش‌ گذاشته‌ شده‌ است‌. ناطق‌ و همکارانش‌ نیز نمونه‌ای‌ از این‌ تلمبه‌ و قفل‌ رمزی‌ را، که‌ جزری‌ به‌ عنوان‌ دستگاه‌ سوم‌ از بخش‌ ششم‌ ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۴۸۶ـ ۴۹۵) تشریح‌ کرده‌ است‌، ساختند و آزمودند (جزری‌، ترجمه فارسی‌، مقدمه ناطق‌، ص‌ سی‌وپنج‌؛ ناطق‌، ص‌ ۱۵۵).

ابتکارات‌ و ابداعات‌ جزری‌.

جزری‌ دستگاههای‌ ساخته خود را به‌ ملک‌صالح‌ عرضه‌ کرد و او آنها را بی‌مانند خواند (۱۹۷۹، ص‌ ۳ـ۶).

با تصویری‌ که‌ جزری‌ در مقدمه‌ و بخشهای‌ دیگر کتاب‌، صادقانه‌ از کار خود عرضه‌ کرده‌، می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ دستگاههایی‌ که‌ وی‌ وصف‌ کرده‌، همگی‌ اختراع‌ او نبوده‌اند، بلکه‌ او هم‌ مانند هر مهندسِ مبتکر دیگری‌ از کارهای‌ پیشینیان‌ بهره‌ برده‌ و به‌ سهم‌ خود بر غنای‌ آنها افزوده‌ است‌ ( > دایره ‌المعارف‌ تاریخ‌ علوم‌ عربی‌ <، ج‌ ۳، ص‌ ۷۸۹). بسیاری‌ از این‌ دستگاهها از منابع‌ دوره اسلامی‌ به‌ جزری‌ رسیده‌ بودند، برخی‌ دیگر ریشه‌ در کارهای‌ هرونِ اسکندرانی‌ و فیلون‌ بیزانسی‌ داشتند، و احتمالاً از هند و خاور دور نیز فنونی‌ به‌ قلمرو اسلام‌ منتقل‌ شده‌ است‌ ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌ ، همانجا).

برخی‌ از پیشینیانی‌ که‌ جزری‌ از کارشان‌ استفاده‌ یا در کتاب‌ خود از آنها یاد کرده‌ است‌، عبارت‌اند از:

ارشمیدس‌ * (جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۹)،

بنوموسی‌ (همان‌، ص‌ ۳۹۳)،

بدیع‌ اسطرلابی‌ * (همان‌، ص‌ ۴۲۳)

و آپولونیوس‌ پِرگایی‌ * (در متن‌: آپولونیوس‌ نجار هندی‌؛همان‌، ص‌ ۴۲۲).

جزری‌ مشخص‌ نکرده‌ کدام‌ قسمت‌ از کار، ابتکار و اختراع‌ خود وی‌ بوده‌ ولی‌ هیل‌ ( > دایره ‌المعارف‌ تاریخ‌ علوم‌ عربی‌ <، ج‌ ۳، ص‌ ۷۹۱ـ۷۹۲) ابتکارات‌ و اختراعات‌ مستقیم‌ وی‌ و فنونی‌ را که‌ اول‌ بار در کتاب‌ او آمده‌، چنین‌ برشمرده‌ است‌:

کامل‌ کردن‌ کفه کج‌ شونده‌،

تلمبه رفت‌ و آمدی‌ با ساز و کار لَنگ‌ و لوله‌های‌ مَکِش‌،

ساعتهای‌ طَرْجَهار (وسیله‌ای‌ برای‌ زمان‌سنجی‌، از اجزای‌ ساعتهای‌ آبی‌)،

ظرفهای‌ اندازه‌گیری‌ خون‌ در عمل‌ رگ‌زنی‌، استفاده‌ از چرخ‌دنده‌هایی‌ که‌ بخشی‌ از پیرامونشان‌ دندانه‌دار است‌ و کاربرد آن‌ در چرخاب‌،

متوازن‌ کردنِ چرخها،

تنظیم‌ نهایی‌ قطر سوراخها،

استفاده‌ از نمونه‌های‌ کاغذی‌ در طراحی‌،

لایه‌ای‌ ساختن‌ الوار برای‌ جلوگیری‌ از تاب‌ برداشتن‌،

و ریخته‌گری‌ فلزات‌ در قالبهای‌ بسته‌ با استفاده‌ از ماسه ‌تر.

به‌ نظر هیل‌ (۱۹۹۳، ص‌ ۱۳۱)، احتمالاً ساعت‌ آبی‌ به‌ شکل‌ قایق‌ ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۹۸ـ۱۱۶) و ساعت‌ به‌ شکل‌ فیل‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱۱۷ـ۱۵۴) از اختراعات‌ جزری‌ است‌ که‌ مشابه‌ آنها در رساله‌هایی‌ که‌ تاکنون‌ شناخته‌ شده‌، نیامده‌ است‌. هیل‌ (جزری‌، ترجمه انگلیسی‌، توضیحات‌، ص‌ ۲۷۹) مهم‌ترین‌ روشهای‌ مکانیکی‌ را که‌ جزری‌ وصف‌ کرده‌ چنین‌ ذکر نموده‌ است‌: ساخت‌ مخزن‌، تنظیم‌ کننده جریان‌، و دستور عملهای‌ متوازن‌ کردن‌ ساز و کارهای‌ ساعت‌ به‌ شکل‌ فیل‌ با استفاده‌ از نمونه کاغذی‌. هیل‌ (همانجا) برخی‌ روشهای‌ جزری‌ را که‌ امروزه‌ همچنان‌ کاربرد دارند، چنین‌ برشمرده‌ است‌: کاربرد شاغول‌، استفاده‌ از محور برای‌ بررسی‌ مسطح‌ بودن‌ قطعات‌ (یعنی‌ از بین‌ بردن‌ اعوجاج‌ و مدور ساختن‌ قطعات‌ پس‌ از بستن‌ آنها به‌ چرخ‌ خراطی‌ و اصلاح‌ کردن‌ قطعات‌)، پرداخت‌ کردن‌ شیرها، چگونگی‌ پرداخت‌ توأمان‌ نشیمنگاه‌ و توپی‌ شیرهای‌ آب‌، و استفاده‌ از گَردِ سنباده‌ برای‌ آب‌بندی‌.

جزری‌ به‌ وضوح‌ بین‌ سه‌ نوع‌ انطباق‌ اصلی‌ (انطباقهای‌ فشاری‌، لغزنده‌ و آزاد) فرق‌ گذاشته‌ است‌ (منظور از انطباق‌، عملکرد قطعات‌ پس‌ از سوارکردن‌ آنها برهم‌ است‌). تلمبه پیستونی دو طرفه جزری‌ منحصر به‌ فرد است‌ و سه‌ ویژگی‌ باعث‌ شده‌ است‌ که‌ این‌ دستگاه‌ جالب‌ توجه‌ باشد: استفاده‌ از میل‌لنگ‌ برای‌ تبدیل‌ حرکت‌ دَوَرانی‌ به‌ حرکت‌ رفت‌ و برگشتی‌، استفاده‌ از اصلِ دوطرفه‌ عمل‌ کردنِ دستگاه‌، و اینکه‌ این‌ دستگاه‌ اولین‌ تلمبه شناخته‌ شده‌ای‌ است‌ که‌ واقعاً لوله‌های‌ مَکِش‌ داشته‌ و در آن‌ میل‌لنگ‌ به‌ کار رفته‌ است‌ (هیل‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۲۹؛> دایره ‌المعارف‌ تاریخ‌ علوم‌ عربی‌ <، ج‌ ۳، ص‌ ۷۷۶).

جزری‌ فن‌ ساعت‌سازی‌ را بهبود فراوانی‌ بخشید. از شرح‌ او در ابتدای‌ دستگاهِ هفتم‌ از نوعِ چهارم‌ ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۴۲۲ـ ۴۲۵) برمی‌آید که‌ وی‌ به‌ خوبی‌ از کارکرد چرخ‌ دَنگ‌ آگاه‌ بوده‌ است‌ (هیل‌، ۱۹۸۷، ص‌ ۱۹). ساز و کاری‌ که‌ وی‌ در ساعت‌ اول‌ برای‌ تنظیم‌ سطح‌ آب‌ مخزن‌ و سرعت‌ خروجی‌ آب‌ تشریح‌ کرده‌، نمونه‌ای‌ عالی‌ از کاربرد تنظیم‌ خودکارِ بازخورد است‌ (هیل‌، ۱۹۹۴ الف‌ ، ص‌ ۳۳). جزری‌ جایگاه‌ مهمی‌ در تاریخ‌ اتوماسیون‌ (خودکار کردن‌)، تنظیم‌ خودکار، ماشینهای‌ کارگر (روباتیک‌) و نوازندگی‌ خودکار دارد. دستگاههایی‌ که‌ او تشریح‌ کرده‌، دارای‌ سازوکارهای‌ دقیق‌ و تنظیمات‌ حساسی‌ هستند که‌ بسیاری‌ از آنها از لوازم‌ پیشبرد فنّاوری‌ بوده‌اند و پس‌ از چند سده‌ در اروپا به‌ عنوان‌ اختراع‌ جدید ثبت‌ شده‌اند ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌ ، همانجا).

در اروپا نخستین‌ قفل‌ رمزدار را باترزورث‌ در ۱۲۶۲/۱۸۴۶ ساخت‌. جالب‌ توجه‌ آنکه‌ صفحات‌ فنری‌ به‌ کار رفته‌ در قفل‌ وی‌ به‌ طرز شگفت‌آوری‌ به‌ صفحه‌های‌ قفل‌ جزری‌ شباهت‌ دارند (جزری‌، ترجمه انگلیسی‌، توضیحات‌ هیل‌، ص‌ ۲۷۴).

در قرون‌ وسطا در کتابی‌ لاتینی‌ با عنوان‌ لیبروس‌ دل‌ سابر، از مؤلفی‌ ناشناس‌، وصف‌ یک‌ ساعت‌ آبی‌ و یک‌ ساعت‌ شمعی‌ آمده‌ است‌ که‌ نسبت‌ به‌ نمونه‌های‌ مشابه‌ در کتاب‌ جزری‌ بسیار ابتدایی‌ترند. به‌ احتمال‌ بسیار، مؤلف‌، توضیحات‌ این‌ ابزارها را از منابع‌ دست‌ دوم‌ دوره اسلامی‌ اخذ کرده‌ است‌ (هیل‌، ۱۹۸۷، ص‌ ۲۲).

اختراعات‌ جزری‌ حتی‌ می‌تواند الهام‌ بخش‌ طراحان‌ امروزی‌ باشد. مثلاً، وی‌ در ساعتهای‌ آبی‌ و دستگاههای‌ اول‌ و دوم‌ از بخش‌ اول‌، از گویهای‌ غلتانی‌ استفاده‌ کرده‌ است‌ که‌ به‌ طور خودکار با افتادن‌ روی‌ سنج‌، صدای‌ زنگ‌ ساعت‌ را تولید می‌کردند ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۹ـ۹۷). از این‌ روش‌ اکنون‌ در اسباب‌بازیها و سایر وسایل‌ استفاده‌ می‌شود و اختراع‌ آن‌ به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌. دستگاههایی‌ که‌ جزری‌ و سایر صنعتگران‌ می‌ساختند، صرفاً تفریحی‌ و منحصر به‌ دربار شاهان‌ نبودند، بلکه‌ بسیاری‌ از آنها کاربردهایی‌ عمومی‌ داشتند، مانند دستگاههای‌ آب‌کشی‌، ساعتها و قفلها که‌ عموم‌ مردم‌ از آنها استفاده‌ می‌کردند (جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ مط‌ ـ ن‌؛> دایره ‌المعارف‌ تاریخ‌ علوم‌ عربی‌ <، همانجا). گزارشهای‌ نسبتاً فراوانی‌ از قفلهای‌ رمزی‌، مشابه‌ قفلی‌ که‌ جزری‌ (۱۹۷۹، ص‌ ۴۹۳) تشریح‌ کرده‌ است‌، وجود دارد ( رجوع کنید به ناطق‌، ص‌ ۱۵۵؛
مدیسون‌، ص‌ ۱۴۱ـ۱۵۴؛پوپ، ج‌ ۱۳، تصویر ۱۳۰۳). همچنین‌ در باره انواع‌ ساعتها، آسیابها و اسطرلابها گزارشهای‌ متعددی‌ آمده‌ است‌ ( رجوع کنید به ناطق‌، ص‌ ۱۵۵ـ۱۵۶؛جزری‌، ترجمه ‌انگلیسی‌، توضیحات‌ هیل‌، ص‌ ۲۷۱ـ ۲۷۸). جهانگردان‌ و جغرافیدانانی‌ نظیر ابن‌جبیر، اصطخری‌، ابن‌حوقل‌، مقدسی‌، ادریسی‌، و قزوینی‌ هم‌ در نوشته‌های‌ خود از این‌گونه‌ وسایل‌ یاد کرده‌اند ( رجوع کنید به هیل‌، ۱۹۸۴، ص‌ ۱۲۷ـ۱۴۰).

جایگاه‌ فرهنگی‌ ـ هنری‌ کتاب‌ جزری‌.

در کتاب‌ جزری‌ واژه‌ها و اصطلاحات‌ فنی‌ بسیاری‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ وجود دارد که‌ نشان‌ دهنده تأثیر عمیق‌ ایرانیان‌ بر فنّاوری‌ جهان‌ اسلام‌ است‌. جزری‌ خود (۱۹۷۹، ص‌ ۵) به‌ کاربرد اصطلاحات‌ بیگانه‌ که‌ از پیشینیان‌ رسیده‌، اشاره‌ کرده‌ است‌. ناطق‌ و همکارانش‌ افزون‌ بر ترجمه کتاب‌ به‌ فارسی‌، فهرست‌ واژه‌های‌ فارسی‌ آن‌ را تهیه‌ کرده‌اند ( رجوع کنید به جزری‌، ترجمه فارسی‌، ص‌ ۶۲۱ـ ۶۵۸). کتاب‌ جزری‌ سند مهندسی‌ بسیار مهمی‌ است‌ و بسیاری‌ از پژوهشگران‌ بر اهمیت‌ آن‌ تأکید کرده‌اند، از جمله‌ سارتون‌ (ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۶۳۲) در باره آن‌ گفته‌ که‌ بهترین‌ اثر برای‌ پژوهش‌ در باره چگونگی‌ استفاده مسلمانان‌ از مکانیک‌ یونانی‌ است‌ و می‌توان‌ آن‌ را اوج‌ دستاورد مسلمانان‌ در حوزه‌ای‌ به‌ شمار آورد که‌ از بنوموسی‌ آغاز شده‌ بود.

گوناگونی‌ مندرجات‌ و زیبایی‌ تصاویر نسخه‌های‌ خطی این‌ اثر موجب‌ شده‌ است‌ که‌ در مغرب‌ زمین‌، از معروف‌ترین‌ آثار تاریخی‌ در این‌ حوزه‌ به‌ شمار آید (نصر، ص‌ ۱۴۵). به‌ نوشته هیل‌ (۱۹۷۹، ص‌ ۲۳۱؛همو، ۱۹۹۴ الف‌ ، ص‌ ۲۷)، کتاب‌ جزری‌ مهم‌ترین‌ رساله مهندسی‌ به‌ عربی‌ است‌ و تا پیش‌ از دوره نوزایی‌ (رنسانس‌) هیچ‌ سندی‌ از هیچ‌ قلمرو فرهنگی‌ وجود ندارد که‌ محتوایی‌ چنین‌ غنی‌ در باره چگونگی‌ طراحی‌، ساخت‌ و سوار کردن‌ اجزای‌ دستگاهها داشته‌ باشد.

کتاب‌ جزری‌ از دیدگاه‌ هنری‌ نیز حائز اهمیت‌ و درخور توجه‌ است‌. نگاره‌ (مینیاتور)های‌ زیبای‌ آن‌ از علل‌ شهرت‌ آن‌ در غرب‌ بوده‌ است‌. کوماراسوامی‌، پژوهشگر تاریخ‌ هنر، رساله خود را در باره این‌ کتاب‌ از دید هنری‌ نوشته‌ و در باره ‌نگاره‌های‌ آن‌ اطلاعات‌ درخور توجهی‌ داده‌ است‌. گزارشهای‌ دیگری‌ نیز از نگاره‌های‌ کتاب‌ جزری‌ وجود دارد (جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ ند). چهار دستگاه‌، شامل‌ دستگاههای‌ هفتم‌ تا دهم‌ از بخش‌ چهارم‌ ( رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۴۳۳ـ ۴۳۸)، وسایل‌ نی‌زنی خودکارند، ازاین‌رو دانش‌پژوه‌ از این‌ کتاب‌ در مقاله «موسیقی‌نامه‌ها»ی‌ خود (ص‌ ۷۳ـ ۷۵) یاد نموده‌ و از حیث‌ نسخه‌شناسی‌ آن‌ را بررسی‌ کرده‌ است‌. البته‌ از این‌ دیدگاه‌ می‌توان‌ به‌ وسایل‌ دیگر تولید موسیقی‌ و صدا نیز اشاره‌ کرد که‌ جزری‌ در دستگاههای‌ دیگری‌ نظیر ساعتها و آفتابه‌ها به‌ کار برده‌ است‌.

تأثیر کتاب‌ جزری‌ بر آثار متأخران‌ و نسخه‌های‌ به‌ جامانده‌ از آن‌.

در حدود ۶۲۸، یعنی‌ حدود ۲۶ سال‌ پس‌ از درگذشت‌ جزری‌، مغولان‌ به‌ منطقه دیاربکر حمله‌ کردند (ابن‌اثیر، ج‌ ۱۲، ص‌ ۴۹۸ـ۴۹۹). هر چند جزری‌ به‌ کار پیشینیان‌ دسترسی‌ داشته‌، به‌ علت‌ محدودیت‌ جغرافیایی‌ جزیره‌ و نیز جنگهای‌ صلیبی‌ و حملات‌ مغولان‌، معلوم‌ نیست‌ که‌ چگونه‌ اثر جزری‌ به‌ سایر مناطق‌ راه‌ یافته‌، به‌ ویژه‌ آنکه‌ در آثار تاریخی‌ مشهور و نوشته‌های‌ پس‌ از وی‌ به‌ این‌ موضوع‌ اشاره‌ نشده‌ است‌. در آثار متأخر فقط‌ دو اشاره مستقیم‌ به‌ کتاب‌ جزری‌ یافته‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به هیل‌، ۱۹۹۴ الف‌ ، ص‌ ۲۸؛همو، ۱۹۹۴ ب‌ ، ص‌ ۱۹۰ـ۱۹۱؛قاری‌، ص‌ ۳۳، ۸۷ – ۸۸)، ولی‌ تعداد نسبتاً فراوان‌ نسخه‌های‌ به‌ جامانده‌ از کتاب‌ جزری‌ و تاریخ‌ استنساخ‌ آنها، که‌ پس‌ از وی‌ از سده هفتم‌ تا اواخر سده سیزدهم‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، از اهمیت‌ این‌ اثر حکایت‌ دارد (هیل‌، ۱۹۷۹، ص‌ ۲۲۹). در این‌ مدت‌ تقریباً در هر سده‌ یک‌ یا چند نسخه‌ از این‌ کتاب‌ نوشته‌ شده‌ است‌. کار جزری‌ با چیرگی‌ فنّاوری‌ غربی‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شد، اما در سده اخیر نظر شرق‌شناسان‌ را به‌ خود جلب‌ کرد و بازشناسی‌ شد.

تاکنون‌ نوزده‌ نسخه‌ از اثر جزری‌ شناسایی‌ شده‌ است‌؛
چهارده‌ نسخه‌ در کتابخانه‌ها و بقیه‌ در مجموعه‌های‌ شخصی‌ (برای‌ آگاهی‌ از نسخه‌ها رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ لح‌ ـ مه‌). دو سوم‌ نسخه مورخ‌ ۷۱۵، در ۱۳۵۷ ش‌/ ۱۹۷۸ در یک‌ حراجی‌ در لندن‌ به‌ فروش‌ رفت‌. هیل‌ (۱۹۷۸، ص‌ ۲۹۱ـ ۲۹۸) این‌ نسخه‌ را به‌ تفصیل‌ بررسی‌ کرده‌ است‌.

دو نسخه‌ (به‌ شماره‌های‌ ۷۰۷، ۷۰۸) از سه‌ نسخه مدرسه عالی‌ شهید مطهری‌ و یک‌ نسخه‌ از دو نسخه موجود در کتابخانه ملی‌ پاریس‌ (ش‌ ۱۱۴۵) ترجمه فارسی‌ است‌. نسخه‌های‌ فارسی‌ اهمیت‌ تاریخی‌ دارند ولی‌ برای‌ خوانندگان‌ امروزی‌ قابل‌ استفاده‌ نیستند. هر سه‌ نسخه مذکور بر گرفته‌ از یک‌ ترجمه‌اند. نسخه کتابخانه ملی‌ پاریس‌ کامل‌ترین‌ آنهاست‌ که‌ آقابابا شاه‌میرزایی‌ در ۱۲۹۷ آن‌ را کتابت‌ کرده‌ است‌. ترجمه بخشهایی‌ از کتاب‌ ناقص‌ است‌، اما در پایان‌، مترجم‌ از خود فصلی‌ به‌ کتاب‌ افزوده‌ و در آن‌ به‌ معرفی‌ دستگاه‌ حرکت‌ دائم‌ پرداخته‌ و برخی‌ اصطلاحات‌ دشوار کتاب‌ را توضیح‌ داده‌ است‌ ( رجوع کنید به طارمی‌راد، ص‌ ۵۱۵ ۵۱۶، ۵۲۶).

نسخه شماره ۷۰۸ نیز افزوده‌های‌ نسخه پاریس‌ را دارد، اما اشتباهات‌ استنساخی‌ آن‌ کمتر است‌، در حالی‌ که‌ نسخه شماره ۷۰۷ بسیار ناقص‌ و بدخط‌ است‌. کاتب‌ و سال‌ کتابت‌ این‌ دو نسخه‌ معلوم‌ نیست‌، اما با توجه‌ به‌ نوشته بالای‌ نخستین‌ برگ‌ نسخه شماره ۷۰۸، احتمالاً مترجم‌ هر دو نسخه‌، شخصی‌ به‌ نام‌ محمدبن‌ داود علوی‌ شادی‌آبادی‌ (اوایل‌ قرن‌ دهم‌) بوده‌ است‌ (همان‌، ص‌ ۵۱۸ ۵۲۰).

قدیم‌ترین‌ نسخه کتاب‌ جزری‌ در ۶۰۲ نوشته‌ شده‌ و در کتابخانه طوپقاپی‌سرای‌ استانبول‌، مجموعه ‌احمد ثالث‌، به‌ شماره ۳۴۷۲ رده‌بندی‌ شده‌ است‌. پژوهشگران‌، نسخه کتابخانه سلیمانیه استانبول‌ را ــ که‌ در مجموعه ایاصوفیه‌، با شماره ۳۶۰۶ طبقه‌بندی‌ شده‌ است‌ با وجود نقایصی‌ که‌ دارد، از حیث‌ زیبایی‌ خط‌ و دقتِ ترسیم‌ شکلها، بهترین‌ نسخه‌ دانسته‌اند. این‌ نسخه‌ در ۷۵۵ نوشته‌ شده‌ است‌ (جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ ما). سزگین‌ سرنوشت‌ برگهای‌ جدا شده‌ و به‌ سرقت‌ رفته‌ از این‌ نسخه‌ را در مقدمه چاپ‌ عکسی‌ آن‌، مفصّلاً توضیح‌ داده‌ است‌ ( رجوع کنید به جزری‌، چاپ‌ عکسی‌ ۲۰۰۲، مقدمه سزگین‌، ص‌ ۵ ۱۱).

پژوهشهای‌ معاصر. از سده سیزدهم‌/ نوزدهم‌ تاکنون‌، در باره کتاب‌ جزری‌ پژوهشهای‌ نسبتاً گسترده‌ای‌ شده‌ است‌ (برای‌ آگاهی‌ از فهرست‌ پژوهشگرانی‌ که‌ به‌ این‌ موضوع‌ پرداخته‌اند رجوع کنید به جزری‌، ترجمه فارسی‌، مقدمه احمد یوسف‌حسن‌، ص‌ پنجاه‌ و چهار ـ پنجاه‌ و پنج‌، مقدمه هیل‌، ص‌ شصت‌ و چهار ـ شصت‌ و پنج‌؛هونکه، ص‌ ۱۷۱؛سارتون‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۲، ص‌ ۶۳۲ـ ۶۳۳).

نخستین‌ پژوهش‌ گسترده‌ را ویدمان‌ و هاوزر انجام‌ دادند. آنها بخشهای‌ کتاب‌ جزری‌ را در هفت‌ مقاله جداگانه‌ به‌ آلمانی‌ منتشر کردند. با وجود کوششهای‌ فراوان‌ و ارزشمند این‌ دو پژوهشگر، ترجمه آنها در تمام‌ بحثها وابسته‌ به‌ متن‌ نیست‌ و در بعضی‌ موارد، تشخیص‌ متن‌ اصلی‌ از تفسیر مؤلفان‌ ممکن‌ نیست‌ (جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ نج‌ ـ ند). هیل‌ در ۱۳۵۳ ش‌/۱۹۷۴، با استفاده‌ از چهار نسخه کتاب‌ جزری‌، ترجمه‌ای‌ کامل‌ از آن‌ را به‌ زبان‌ انگلیسی‌ همراه‌ با توضیحاتی‌ تفصیلی‌ به‌ چاپ‌ رساند. کار او را می‌توان‌ اوج‌ پژوهش‌ در باره جزری‌ دانست‌. کینگ‌ (بخش‌ ۲۰، ص‌ ۲۸۴ـ ۲۸۹) از این‌ ترجمه‌ انتقاد کرده‌ و در باره کار جزری‌ نظریاتی‌ داده‌ است‌.

هیل‌ نسخه کتابخانه بودلیان‌ در آکسفورد (گریوز ۲۷) مورخ‌ ۸۹۱ را اساس‌ ترجمه خود قرار داد. ویدمان‌ و هاوزر نیز از ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۹/ ۱۹۰۸ـ۱۹۲۱، یعنی‌ حدود پنجاه‌ سال‌ پیش‌ از هیل‌، همین‌ نسخه‌ را مبنای‌ ترجمه‌های‌ خود قرار داده‌ بودند، در حالی‌ که‌ نسخه‌های‌ استانبول‌ قدیم‌تر و کامل‌ترند. علت‌ این‌ بوده‌ که‌ آنها به‌ این‌ نسخه‌ها دسترسی‌ نداشتند (جزری‌، ۱۹۷۷، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ ۲۰، ۲۲). تاکنون‌ جامع‌ترین‌ بررسی‌ را در مورد نسخه‌های‌ کتاب‌ جزری‌، احمد یوسف‌ حسن‌ و همکارانش‌ در مؤسسه معهدالتراث‌ العلمی‌ العربی‌ وابسته‌ به‌ دانشگاه‌ حلب‌، در سوریه‌ انجام‌ داده‌اند. آنان‌ بر اساس‌ قدیم‌ترین‌ نسخه‌ (یعنی‌ طوپقاپی‌، سلطان‌احمد ثالث‌، ش‌۳۴۷۲) و مقابله آن‌ با چهار نسخه دیگر، متن‌ عربی‌ کتاب‌ جزری‌ را به‌ طور کامل‌ منتشر کردند ( رجوع کنید به جزری‌، ۱۹۷۹، مقدمه احمد یوسف‌ حسن‌، ص‌ مه‌).

در ۱۳۸۰ ش‌، ناطق‌ و همکارانش‌ بر اساس‌ متنِ چاپِ یوسف‌ حسن‌، کتاب‌ جزری‌ را به‌ فارسی‌ ترجمه‌ و آن‌ را به‌ همراه‌ افزوده‌هایی‌ به‌ چاپ‌ رساندند. در این‌ ترجمه‌ و افزوده‌ها با ترجمه انگلیسی‌ هیل‌ نیز مقایسه‌هایی‌ شده‌ است‌. مقدمه‌های‌ یوسف‌ حسن‌ و هیل‌ و توضیحات‌ تفصیلی‌ هیل‌ نیز به‌ این‌ ترجمه‌ افزوده‌ شده‌ است‌ ( رجوع کنید به جزری‌، ترجمه فارسی‌، مقدمه ناطق‌، ص‌ سی‌وسه‌ ـ سی‌ و هفت‌).

چاپ‌ عکسی‌ نسخه طوپقاپی‌ (سلطان‌ احمد ثالث‌، ش‌ ۳۴۷۲) را وزارت‌ فرهنگ‌ ترکیه‌ در ۱۳۶۹ ش‌/ ۱۹۹۰ منتشر کرده‌ است‌. فؤاد سزگین‌ نیز نسخه ایاصوفیه‌ را به‌ همراه‌ مقدمه‌ای‌ تحقیقی‌ به‌ صورت‌ عکسی‌ چاپ‌ نموده‌ است‌ (فرانکفورت‌ ۲۰۰۲).



منابع:

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) اسماعیل‌بن‌ رزّاز جزری‌، الجامع‌ بین‌ العلم‌ و العمل‌ النافع‌ فی‌ صناعه الحیل، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه خطی‌ کتابخانه طوپقاپی‌سرای‌ استانبول‌، مجموعه احمد ثالث‌، ش‌ ۳۴۷۲، آنکارا ۱۹۹۰؛
(۳) همان‌، چاپ‌ عکسی‌ از نسخه خطی‌ کتابخانه سلیمانیه‌ استانبول‌، مجموعه ایاصوفیه‌، ش‌ ۳۶۰۶، چاپ‌ فؤاد سزگین‌، فرانکفورت‌ ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۴) همان‌، چاپ‌ احمد یوسف‌حسن‌، حلب‌ ۱۹۷۹؛
(۵) همان‌، در مجله تاریخ‌ العلوم‌ العربیه، ج‌ ۱، ش‌ ۱ (مه‌ ۱۹۷۷)؛
(۶) همان‌، ترجمه فارسی‌: مبانی‌ نظری‌ و عملی‌ مهندسی‌ مکانیک‌ در تمدن‌ اسلامی‌ (الجامع‌ بین‌العلم‌ و العمل‌ النافع‌ فی‌ صناعه‌ الحیل‌ )، ترجمه‌ و تحشیه محمدجواد ناطق‌، حمیدرضا نفیسی‌، و سعید رفعت‌جاه‌، تهران‌۱۳۸۰ ش‌؛
(۷) محمدتقی‌ دانش‌پژوه‌، «موسیقی‌نامه‌ها»، هنر و مردم‌ ، ش‌ ۱۴۸ (بهمن‌ ۱۳۵۳)؛
(۸) حسن‌ طارمی‌راد، «نقدی‌ بر ترجمه فارسی‌ کتاب الحیل‌ بدیع‌الزمان‌ جزری‌»، تحقیقات‌ اسلامی‌ ، سال‌ ۱۰، ش‌ ۱و۲ (۱۳۷۴ ش‌)؛
(۹) لطف‌اللّه‌ قاری‌، «الا´لات‌ المیکانیکیه فی‌ تراثناالعلمی‌ و موقع‌ کتاب‌ الرساله القدسیه‌ »، مجله تاریخ‌ العلوم‌ العربیه، ج‌ ۱۱، ش‌ ۱و۲ (۱۹۹۵ـ۱۹۹۷)؛
(۱۰) ناصرخسرو، سفرنامه حکیم‌ ناصرخسرو قبادیانی‌ مروزی‌ ، چاپ‌ محمد دبیرسیاقی‌، تهران‌ ۱۳۷۳ ش‌؛
(۱۱) محمدجواد ناطق‌، «بدیع‌الزمان‌ جزری‌: مهندس‌ مشهور قرن‌ ششم‌ هجری‌»، وقف‌: میراث‌ جاویدان‌ ، سال‌ ۴، ش‌ ۳و۴ (پاییز و زمستان‌ ۱۳۷۵)؛
(۱۲) زیگرید هونکه‌، فرهنگ‌ اسلام‌ در اروپا ، ترجمه مرتضی‌ رهبانی‌، تهران‌ ۱۳۷۰ ش‌؛
(۱۳) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981, s.v. ” A l-Jazari, Badi A l-Zaman Abul- ـ Izz Isma il Ibn A l-Razzaz” (by Donald R. Hill);
(۱۴) EI 2 , s.v. “Artukids” (by Cl. Cahen);
(۱۵) Encyclopedia of the history of Arabic science , ed. Roshdi Rashed, London: Routledge, 1996, s.v. “Engineering” (by Donald R. Hill);
(۱۶) Donald Routledge Hill, “Arabic fine technology and its influence on European mechanical engineering”, in The Arab influence in medieval Europe , ed. D. A. Agius and R. Hitchcock, Reading: Ithaca, 1994 a , repr. in Donald R. Hill, Studies in medieval Islamic technology , ed. David A. King, Aldershot 1998;
(۱۷) idem, “From Philo to al-Jazari”, in Learning, language and invention: essays presented to Francis Maddison , ed. W. D. Hackmann and A. J. Turner, Aldershot: Variorum and Paris, 1994 b , repr. in Donald R. Hill, ibid;
(۱۸) idem, “Information on engineering in the works of Muslim geographers”, History of technology , 9 (1984), repr. in Donald R.Hill, ibid;
(۱۹) idem, “Islamic fine technology and its influence on the development of European horology”, A l-Abhath , 35(1987), repr. in Donald R. Hill, ibid;
(۲۰) idem, Islamic science and engineering , Edinburgh 1993 ;
(۲۱) idem, “Medieval Arabic mechanical technology”, in Proceedings of the First International Symposium for the History of Arabic Science, Aleppo, April 5-12, 1976, Aleppo: Institute for the History of Arabic Science, 1979, repr. Donald R. Hill, Studies in medieval Islamic technology , ed. David A. King, Aldershot 1998;
(۲۲) idem, “Notice of an important al-Jazari manuscript”, Journal for the history of Arabic science , 2 (1978), repr. in Donald R. Hill, ibid;
(۲۳) Ismail b. Razzaz Jazari, The book of knowledge of ingenious mechanical devices ( Kitab fimaـ rifat al-hiyal al-handasiyya ), translated and annotated by Donald R. Hill, Dordrecht 1974;
(۲۴) David A. King, Islamic astronomical instruments : “Medieval mechanical devices”, London 1987;
(۲۵) Guy Le Strange, The lands of the Eastern Caliphate , Cambridge 1930;
(۲۶) Francis Maddison, ” A l- Jazari’s combination lock: two contemporary examples”, in The Art of Syria and the Jazira: 1100-1250 , ed. Julian Raby, Oxford: Oxford University Press, 1985;
(۲۷) Hossein Nasr, Islamic science: an illustrated study , [London] 1976;
(۲۸) Arthur Upham Pope, ed. A survey of Persian art , Tehran 1977;
(۲۹) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Fla. 1975;
(۳۰) Rachel Ward, “Evidence for a school of painting at the Artuqid court”, in The Art of Syria and the Jazira , ibid.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه عباس‌ جوهری‌(ریاضی‌دان‌ و اخترشناس‌ اوایل‌ قرن‌ سوم‌)

 عباس‌ بن‌ سعید، ریاضی‌دان‌ و اخترشناس‌ اوایل‌ قرن‌ سوم‌ در بغداد و دمشق‌. او به‌ مأمون‌، خلیفه عباسی‌ (حک : ۱۹۸ـ ۲۱۸)، نزدیک‌ بود. تنها گزارشهای‌ مختصری‌ از رصدهای‌ نجومی‌ جوهری‌، بین‌ سالهای‌ ۲۱۴ و ۲۲۸ در بغداد و دمشق‌، وجود دارد (رجوع کنید به ابن‌یونس‌، ص‌ ۲؛ قفطی‌، ص‌ ۲۱۹؛ زوتر، ج‌۱، ص‌۱۹؛ سزگین‌، ج‌۵، ص‌۲۴۳ـ۲۴۴، ج‌۶، ص‌۱۳۸ـ۱۳۹). جوهری‌ سرپرستی‌ ساخت‌ رصدخانه‌ شمّاسیه بغداد و ابزارهای‌ نجومی‌ را بر عهده‌ داشت‌ و در روش‌ تسییر* مجرب‌ بود (قفطی‌، همانجا؛ صاییلی‌، ص‌ ۶۹). وی‌ بر اساس‌ رصدهایش‌ در بغداد، زیجی‌ تنظیم‌ کرده‌ بود که‌ محمدبن‌ ابی‌بکر فارسی‌ (گ‌ ۵۷ر) از آن‌ نام‌ برده‌ است‌.

امروزه‌ از این‌ زیج‌ نسخه‌ای‌ در دسترس‌ نیست‌ (رجوع کنید به سزگین‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۸ـ ۱۳۹). به‌ نوشته محمدبن‌ ابی‌بکر فارسی‌ در زیج‌ مظفری‌(یا زیج‌ ممتحَن، تألیف‌ ح ۶۶۰)، مقدار حرکتهای‌ خورشید و ماه‌ که‌ جوهری‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، بعدها با رصدهای‌ عبدالکریم‌ شروانی‌، مشهور به‌ فَهّاد، تأیید شد (گ‌ ۵۷ پ‌). ابن‌یونس‌ (همانجا) و قفطی‌ (همانجا) از شرکت‌ داشتن‌ جوهری‌ در رصدهای‌ نجومی‌، به‌ همراه‌ چند تن‌ از منجمان‌ معاصرش‌، یحیی‌بن‌ ابی‌منصور، سَنَد بن‌ علی‌، خالدبن‌ عبدالملک‌ مَروروذی‌ و علی‌بن‌ عیسی‌، خبر داده‌اند. رصدهای‌ این‌ گروه‌ از نخستین‌ رصدها در دوره اسلامی‌ به‌شمار می‌آید.

آثار

از آثار نجومی‌ جوهری‌ فقط‌ نسخه‌ای‌ از رساله کلام‌ فی‌ معرفه بُعدالشمس‌ عن‌ مرکزالارض‌ در بیروت‌ موجود است‌ (سزگین‌، ج‌ ۶، ص‌ ۱۳۹). به‌ نوشته ابن‌ندیم‌ (ص‌ ۳۳۱)،

جوهری‌ به‌ هندسه‌ هم‌ می‌پرداخت‌ و دو کتاب‌ در این‌ باره‌ تألیف‌ کرد:

کتاب‌ تفسیر

کتاب‌ اقلیدس‌،

و کتاب‌ الاَشکال الّتی‌ زادَها فی‌ المقاله الاولی‌ من‌اقلیدس‌(نیز رجوع کنید به قفطی‌،ص‌ ۶۴، ۲۱۹). ظاهراً این‌ دو اثر از بین‌ رفته‌اند و فقط‌ دو بخش‌ از شرحهای‌ جوهری‌ بر اصول‌ اقلیدس‌ در دسترس‌ است‌. اولین‌ بخش‌، شامل‌ شش‌ قضیه‌ است‌ که‌ جوهری‌ به‌ کمک‌ آنها اصل‌ موضوع‌ تَوازی‌ اقلیدس‌ را «اثبات‌» کرده‌ است‌. این‌ قضیه‌ها را خواجه‌ نصیرالدین‌ طوسی‌ در الرساله الشافیه عن‌الشک‌ فی‌ الخطوط‌ المتوازیه (ص‌ ۱۷ـ۲۴) آورده‌ است‌.

به‌ نوشته نصیرالدین‌ طوسی‌ (ص‌ ۱۷ـ ۱۸)، این‌ قضایا بخشی‌ از پنجاه‌ قضیه‌ای‌ است‌ که‌ جوهری‌ در اصلاح‌ لکتاب‌ اقلیدس‌ به‌ اصول‌ اقلیدس‌ افزوده‌ است‌. احتمالاً، این‌ کتاب‌ همان‌ تفسیر کتاب‌ اقلیدس‌ بوده‌ که‌ ابن‌ندیم‌ از آن‌ نام‌ برده‌ است‌ (زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، ذیل‌ مادّه‌). این‌ بخش‌ حاوی‌ اثبات‌ جوهری‌ برای‌ اصل‌ موضوع‌ پنجم‌ اصول‌ است‌، البته‌ این‌ اثبات‌ حاوی‌ خطای‌ نامحسوسی‌ است‌. جوهری‌ ابتدا (در قضیه ۲۸) خاصیت‌ برخی‌ نقاط‌ متقارن‌ بر دو خط‌ متوازی‌ را که‌ با خط‌ سومی‌ قطع‌ شده‌اند، اثبات‌ کرده‌  و سپس‌ در قضیه ۲۹، به‌ اشتباه‌، قضیه ۲۸ را در مورد نقاطی‌ به‌کار برده‌ است‌ که‌ خاصیت‌ تقارن‌ مذکور را ندارند (برای‌ ملاحظه متن‌ عربی‌ این‌ بخش‌ رجوع کنید به جاویش‌، ص ۴۳ـ ۵۵). خواجه ‌نصیرالدین‌ طوسی‌ اثباتی‌ از جوهری‌ را برای‌ قضیه ۱۳ مقاله اول‌ اصول‌ اقلیدس‌ نیز نقل‌ کرده‌ است‌ (دیونگ‌، ص‌ ۱۵۴).

دومین‌ بخش‌ باقی‌ مانده‌ از آثار جوهری‌،

زیادات‌ فی‌ المقاله الخامسه من‌ کتاب‌ اقلیدس، نسخه خطی‌ شماره ۱۳۵۹ کتابخانه استانبول‌ (فیض‌اللّه‌) است‌ (سزگین‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۴۴) که‌ به‌ تعریفهای‌ پنجم‌ و هفتم‌ مقاله پنجم‌ اصول‌ اقلیدس‌ مربوط‌ است‌ (رجوع کنید به دیونگ‌، ص ۱۷۲ ـ ۱۷۵). احتمالاً این‌ نیز بخشی‌از تفسیر کتاب‌ اقلیدس‌ وی‌ است‌ (قربانی‌، ص‌۲۱۶). بنابه‌ تعریف‌ پنجم اقلیدس‌، برای‌ چهار مقدار a ، b ، c و d که‌ هم‌جنس‌ باشند، d: b = c:a اگر و تنها اگر به‌ ازای‌ همه مضربهای‌ صحیحِ ma ، mc ـ nb و nd، داشته‌ باشیم‌ nd < mc ↔ nb < ma، mc=nd ↔ ma=nb و mc < nd ↔ ma
جوهری‌ نخستین‌ ریاضی‌دان‌ دوره اسلامی‌ است‌ که‌ به‌ اثبات‌ فرضیات‌ اقلیدس‌ پرداخته‌ است‌. وی‌ گونه‌ای‌ از اصل‌ متعارفی‌ ائودوکسوس‌ ـ ارشمیدس‌ را مطرح‌ کرده‌ است‌. این‌ اصل‌ متعارفی از ترجمه‌های‌ عربی‌ تفسیر سیمپلیکیوس‌ (سَنْبَلیقیوس‌، فیلسوف‌ یونانی‌ قرن‌ ششم‌) بر فرضیات‌ اصول اقلیدس‌، به‌ ریاضیات‌ دوره اسلامی‌ راه‌ یافت‌. سیمپلیکیوس‌ طرح‌ این‌ موضوع‌ را به‌ اغانیوس‌ (آگاپیوس‌ ؟) نسبت‌ داده‌ است‌ ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

روشنی‌ و عمق‌ کار جوهری‌ به‌ اندازه تحلیلهای‌ ریاضی‌دانان‌ بعدی‌ دوره اسلامی‌ (چون‌ ثابت‌ بن‌ قرّه‌، ابن‌هیثم‌، خیام‌ و نصیرالدین‌ طوسی‌) از اصول‌ نیست‌؛ با این‌ حال‌، کارِ بر جای‌ مانده‌ از او دارای‌ ارزش‌ تاریخی‌ است‌، زیرا به‌ اولین‌ مرحله مطالعات‌ دوره اسلامی‌ در باره اصول‌ اقلیدس‌ تعلق‌ دارد.



منابع‌:

(۱) ابن‌ندیم‌ (تهران‌)؛
(۲) ابن‌یونس‌، الزیج‌ الکبیر الحاکمی، نسخه خطی‌ کتابخانه لیدن‌، ش‌ ۱۴۳٫ or، نسخه عکسی‌ کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۳) خلیل‌ جاویش‌، نظریه المتوازیات‌ فی‌ الهندسه الاسلامیه، تونس‌ ۱۹۸۸؛
(۴) محمدبن‌ ابی‌بکر فارسی‌، الزیج‌ الممتحن‌، نسخه خطی‌ کتابخانه دانشگاه‌ کیمبریج‌، ش‌ ۲۷/۳٫ Gg، نسخه عکسی‌ کتابخانه بنیاد دایره المعارف‌ اسلامی‌؛
(۵) ابوالقاسم‌ قربانی‌، زندگینامه ریاضیدانان‌ دوره اسلامی‌: از سده سوم‌ تا سده یازدهم‌ هجری‌، تهران‌ ۱۳۶۵ ش‌؛
(۶) علی‌بن‌ یوسف‌ قفطی‌، تاریخ‌ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی‌ المسمی‌ بالمنتخبات‌ الملتقطات‌ من‌ کتاب‌ اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ‌ یولیوس‌ لیپرت‌، لایپزیگ‌ ۱۹۰۳؛
(۷) محمد بن‌ محمد نصیرالدین‌ طوسی‌، مجموع‌الرسائل، ج‌ ۲: الرساله الشافیه عن‌ الشک‌ فی‌ الخطوط‌ المتوازیه، حیدرآباد، دکن‌ ۱۳۵۹؛

(۸) Gregg De Young,” A l-Jawhari’s additions to book v of Euclid’s Elements “, Zeitschrift fur Geschichte der arabisch -islamischen Wissenschaften , 11 (1997);
(۹) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981, s.v. ” A l-Jawhari, A l ـ Abbas ibn Sa id” (by A. I. Sabra);
(۱۰) Aydin Sayili, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۱۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967- ;
(۱۲) Heinrich Suter, Beitrage zur Geschitchte der Mathematik und Astronomie im Islam , ed. Fuat Sezgin, vol. 1: Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Frankfurt 1986.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه سر ویلیام جونز«جونز ایرانی‌»(۱۷۹۴-۱۷۴۶)

 خاورشناس‌، ایران‌ شناس‌، زبان‌شناس‌، ادیب‌ و حقوق‌دان‌ انگلیسی‌، و یکی‌ از مهم‌ترین‌ پیشگامان‌ مطالعات‌ شرقی‌ در اروپا و ملقب‌ به‌ جونز ایرانی‌.

او در ۲۳ سپتامبر ۱۷۴۶/ ۱۸ رمضان‌ ۱۱۵۹ در لندن‌، در خانواده‌ای‌ اهل‌ ولز، به‌ دنیا آمد (کنون‌، ص‌ ۳؛ بالیوزی‌، ص‌ ۱۰۲). پدرش‌ ویلیام‌ جونز (۱۶۷۵ـ۱۷۴۹) ریاضی‌دان‌، نایب‌ رئیس‌ انجمن‌ سلطنتی‌، از دوستان‌ نیوتن‌ و مفسر آثار او، و مادرش‌ اشراف‌زاده‌ای‌ بود که‌ در یکی‌ از مدارس‌ لندن‌ ریاضی‌ تدریس‌ می‌کرد (آربری، ص‌ ۳۷؛ موکرجی‌، ص‌ ۱۷ـ ۱۸؛ کنون‌، همانجا). ویلیام‌ پیش‌ از سه‌ سالگی‌ پدرش‌ را از دست‌ داد در ۱۷۵۳ به‌ مدرسه هرو رفت‌ که‌ بسیاری‌ از شخصیتهای‌ مهم‌ انگلیسی‌ در آنجا پرورش‌ یافته‌اند (جونز، ج‌ ۱، مقدمه تینمت‌ ، ص‌ ۲۲، ۲۵؛ بالیوزی‌، همانجا).

در مدرسه‌ دیری‌ نگذشت‌ که‌ به‌خواندن‌ اشعار قدیم‌ و سرودن‌ به‌ شیوه آنها پرداخت‌. لاتینی‌ و یونانی‌ را هم‌زمان‌ آموخت‌ (جونز، ج‌۱، همان‌مقدمه‌، ص‌۳۰ـ۳۱؛ موکرجی‌،ص‌۲۶ـ۲۷؛ کنون‌، ص ۵ـ ۷) و از راه‌ تحصیل‌ زبان‌ عبری‌، که‌ در مدرسه هرو به‌ آن‌ پرداخته‌ بود، با مشرق‌ زمین‌ آشنا شد (آربری‌، ص‌ ۳۸؛ کنون‌، ص‌ ۷).

در ۱۷۶۴/ ۱۱۷۸ به‌ قصد تحصیل‌ حقوق‌ وارد دانشگاه‌ آکسفورد شد و از همان‌ زمان‌ عربی را نزد شخصی‌ از اهالی‌ حلب‌ آموخت‌ و در همان‌ دوره‌ نزد فردی‌ ایرانی‌،از مردم‌ کرمان‌ و مقیم‌ لندن‌،فارسی‌ فراگرفت‌ (همانجاها) و با کمک‌ کتاب‌ <اصول‌ زبان‌ فارسی> اثر جان‌ گریوز و گلستان‌ سعدی‌، به‌ یادگیری‌ زبان‌ فارسی‌ ادامه‌ داد (کنون‌، ص‌ ۱۰).

در۱۷۶۸/ ۱۱۸۲ با کنت‌ رویتسکی، سفیر لهستان‌ در انگلیس‌، که‌ فارسی‌ و ترکی‌ می‌دانست‌، آشنا شد. اظهارات‌ رویتسکی‌ در باره ادبیات‌ فارسی‌ و شرق‌ و به‌خصوص‌ غزلیات‌ حافظ‌ تأثیر مهمی‌ بر جونز داشت‌. در مکاتبات‌ این‌ دو، مباحث‌ بسیاری‌ در باره ادبیات‌ فارسی‌ مطرح‌ شده‌ است (آربری‌، ص‌ ۴۲؛ موکرجی‌، ص‌ ۲۷؛ کنون‌، ص‌ ۱۴).

آثار

جونز در ۱۷۶۸ به‌ سفارش‌ کریستیان‌ هفتم‌، پادشاه‌ دانمارک‌، ترجمه کتاب‌ درّه نادری را به‌ زبان‌ فرانسه‌ پذیرفت‌. ترجمه این‌ کتاب‌ در۱۷۷۰/۱۱۸۴ همراه‌ <رساله‌ای‌ در باره شعر شرقی‌> به‌ زبان‌ فرانسه‌ منتشر شد. این‌ رساله‌ در واقع‌ زمینه‌ای‌ برای‌ اثر مهم‌ او در باره شعر آسیایی‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) بود. انتشار این‌ اثر، که‌ اولین‌ کتاب‌ او بود، تحسین‌ همگان‌ را برانگیخت‌ و پادشاه‌ دانمارک‌ او را به‌ عضویت‌ در انجمن‌ سلطنتی‌ کپنهاگ‌ منصوب‌ کرد(آربری‌، ص‌ ۳۸ـ ۳۹؛ کنون‌، ص‌ ۱۵ـ۱۶؛ بالیوزی‌، ص‌۱۰۳).

کتاب‌ <دستورزبان‌ فارسی‌> جونز در ۱۷۷۱/ ۱۱۸۵ در لندن‌ منتشر شد و از آن‌ پس‌ چندین‌ بار چاپ‌ شد. در این‌ کتاب‌ برای‌ نخستین‌ بار یکی‌ از غزلهای‌ حافظ‌ به‌زبان‌ اروپایی‌ ترجمه‌ شده‌ است‌. کتاب‌ علاوه‌ بر قواعد دستوری‌، مثالهای‌ فراوان‌ و واژه‌نامه بسیار دقیق‌ و کاملی‌ دارد (طاهری‌، ص‌۴۱؛ نیز رجوع کنید به کنون‌، ص‌ ۳۶ـ ۳۸).

در همین‌ سال‌، جونز با انتشار جزوه‌ای‌، از کتاب‌ < زندـ اوستا > ترجمه فرانسوی‌ آنکیتل‌دوپرون‌، خاورشناس‌ فرانسوی‌، انتقاد سختی‌ کرد، اما پس‌ از چندی‌ از او عذر خواست‌ و مقام‌ علمی‌ وی‌ را ستود (بالیوزی‌، ص‌ ۱۰۳ـ ۱۰۴؛ کنون‌، ص‌ ۴۲ـ۴۴؛ نیز رجوع کنید به موکرجی‌، ص‌ ۳۸؛ رضوی‌، ص‌ ۴۲ـ۴۳).

یک‌ سال‌ بعد کتاب‌ کوچک‌ <مجموعه‌ شعر: مشتمل‌ بر ترجمه اشعاری‌ از زبانهای‌ آسیایی‌> را در لندن‌ منتشر کرد. در این‌ کتاب‌ نیز همان‌ غزل‌ حافظ‌ در کتاب‌ <دستور زبان‌ فارسی‌> را نقل‌ کرده‌ و به‌ همراه‌ آن‌ شرحی‌ در تحسین‌ شعر فارسی‌ نوشته‌ است‌ (بالیوزی‌، ص‌ ۱۰۴؛ کنون‌، ص‌ ۴۷ـ ۴۸؛ بدوی‌، ص‌ ۱۳۰).

جونز در ۱۷۷۴/ ۱۱۸۸، یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار خود، <شش‌ رساله‌ در تفسیر شعر آسیایی>، را منتشر کرد و در آن‌ اشعار آسیایی‌، از جمله‌ چینی‌، حبشی‌، ترکی‌، عربی‌ و فارسی‌، را معرفی‌ کرد. بخش‌ عمده کتاب‌ به‌ علم‌ عروض‌ و قافیه‌ در شعر عربی‌ و فارسی‌ اختصاص‌ یافته‌ و انواع‌ شعر این‌ دو زبان‌ و نمونه‌هایی‌ از آنها، بررسی‌ سبک‌شناسانه‌ شده‌ است‌ (جونز، ج‌۱، همان‌ مقدمه‌، ص‌ ۱۹۹ـ۲۰۰؛ طاهری‌، ص‌ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به کنون‌، ص‌ ۶۳ـ ۶۵).

جونز معتقد بود اوزان‌ شعر عربی‌ همانند شعر یونانی‌ و لاتینی‌ است‌ و برخی‌ از اشعار عربی‌ (برای‌ نمونه‌ شعری از ابن‌فارض‌، متوفی‌ ۶۳۲) را به‌ شعر هموزن‌ لاتینی‌ ترجمه‌ کرد. به‌ همین‌ ترتیب‌، سعی‌ کرد اشعار شعرای‌ دیگر را به‌ وزنهای‌ شناخته‌ شده آثار شاعران‌ اروپایی‌ ترجمه‌ کند. برای‌ نمونه‌، یک‌ بند از شاهنامه فردوسی‌ را به‌ سبک‌ انه‌اید ویرژیل‌ (ح ۱۹ ق‌ م‌) شاعر رومی‌، و یکی‌ از غزلهای‌ حافظ‌ را در قالب‌ یکی‌ از اشعار هوراس‌ (متوفی‌ ۸ ق‌ م‌) و دو شعر دیگرش‌ را در قالب‌ اشعار آنکریون‌ و تئوکریتوس (ح ۲۷۰ ق‌ م‌)، شاعران‌ یونانی‌، برگرداند.

چون‌ کتاب‌ او برای‌ اولین‌ بار با نگرشی‌ کلی‌ به‌ شعر دوره اسلامی‌ می‌پرداخت‌، تأثیر مهمی‌ بر اروپاییان‌ گذاشت (بدوی‌، ص‌ ۱۳۱؛ نیز رجوع کنید به رضوی‌، ص‌ ۴۶ـ۴۷). وی‌ برای‌ معرفی‌ شعر عربی‌ نمونه‌هایی‌ از دوره‌های‌ گوناگون‌، از جمله معلقات‌، بانَت‌ سُعاد، اشعار ابونواس‌، ابن‌معتزّ، ابوالعلاء معرّی‌ و ابن‌فارض‌، را آورده‌ و شعرای‌ متأخر را معرفی‌ کرده‌ است‌. برای‌ توضیح‌ سبک‌ عالی‌ زبان‌ سامی‌، آیاتی‌ از قرآن‌ کریم‌ و فقراتی‌ از کتاب‌ تورات‌ را شاهد آورده‌ است‌ (بدوی‌،ص‌۱۳۰ـ۱۳۱؛ کنون‌، ص ۱۷، ۳۵). جونز در این‌ رساله‌، فردوسی‌ را با هومر(ح قرن‌ ۹ ق‌ م‌)، شاعر یونانی‌، مقایسه‌ کرده‌ و معتقد است‌ فردوسی‌ برترین‌ شاعر حماسه‌سرای‌ شرق‌ است‌. وی‌ برای‌ نخستین‌ بار گزیده‌هایی‌ از شاهنامهرا به‌ زبان‌ لاتینی‌ ترجمه‌ کرد (طاهری‌، ص‌ ۴۷ـ ۴۸؛ بدوی‌، ص‌ ۱۳۱؛ نیز رجوع کنید به کنون‌، ص‌ ۶۴ـ۶۵).

پس‌ از دریافت‌ مقام‌ شوالیه‌ و عنوان‌ سِر در ۱۷۸۳/ ۱۱۹۷، جونز در مقام‌ قاضی‌ دادگاه‌ عالی‌ کلکته‌ به‌ هند رفت‌ و تا پایان‌ عمر در این‌ مقام‌ باقی‌ ماند. در ۱۷۸۲/ ۱۱۹۶ یکی‌ از مهم ‌ترین آثار او، ترجمه مُعَلِّقات‌ سَبْع‌ انتشار یافت‌. این‌ ترجمه‌ شامل‌ متن‌ عربی‌ که‌ با حروف‌ لاتینی‌ نوشته‌شده‌ و ترجمه‌ و شرح‌ کامل‌ هفت‌ قصیده معروفِ عرب‌ پیش‌ از اسلام‌ به‌ انگلیسی‌ بود (کنون‌، ص‌ ۱۸۸).

جونز در ۱۷۸۴/۱۱۹۸ انجمن‌ آسیایی‌ بنگال‌ را بنیان‌ نهاد. در این‌ دوره‌ بیشتر به‌ تحقیق‌ در ادبیات‌ سنسکریت‌ پرداخت‌ اما همچنان‌ در باره ادبیات‌ ملل‌ دیگر و مسائل‌ حقوقی‌ نیز مطالعه‌ می‌کرد، < رساله نظام‌ خط‌ در کلمات‌ آسیایی‌ با حروف‌ لاتینی >، اثر این‌ دوره‌ است‌ (کنون‌، ص‌ ۲۴۹؛ موکرجی‌، ص‌ ۱۴۰ـ ۱۴۱؛ بدوی‌، ص‌ ۱۲۹). در همان‌ دوره‌ در باره تصوف‌ و شاعران‌ عارف‌ ایرانی‌ نیز تحقیق‌ می‌کرد و حتی‌ به‌ شاعران‌ ناشناخته‌ای‌ چون‌ عصمت‌ بخارایی‌ توجه‌ داشت‌. جونز بخشی‌ از اشعار نظامی‌ را نیز برای‌ نخستین‌بار به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ کرد (آربری‌، ص‌ ۵۹ ـ۶۰؛ طاهری‌، ص‌ ۵۵). آخرین‌ اثر او در زمینه ادبیات‌ فارسی‌ انتشار لیلی‌ ومجنونِ هاتفی‌ (متوفی‌ ۹۲۷) در ۱۷۸۸/ ۱۲۰۲ بود (کنون‌، ص‌ XIX ).

جونز در زمینه حقوق‌، مطالعات‌ مفصّلی‌ راجع‌ به‌ فقه‌ اسلامی‌ و احکام‌ حقوقی‌ هندوها انجام‌ داد و در ۱۷۹۲/۱۲۰۶ کتاب‌ <حقوق‌ اسلامی وارث‌ در زمینه دارایی‌ بدون‌ وصیت> را به‌چاپ‌ رساند که‌ ترجمه‌ و تفسیر کتاب‌ الفرائض‌ السراجیه تألیف‌ سراج‌الدین‌ سجاوندی‌، عالم‌ حنفی ‌مذهب‌، است‌ (رجوع کنید به موکرجی‌، ص‌ ۱۳۷ـ ۱۳۸؛ کنون‌، ص‌ ۱۶۰، ۲۲۱).

ترجمه < نهادهای‌ حقوق‌ هندو، یا، نظامهای‌ مانو > از سنسکریت‌ را نیز در ۱۷۹۴/ ۱۲۰۸ انتشار داد (کنون‌، ص‌ ۳۵۱، ۳۵۵).

رحلت

سرویلیام‌ جونز در ۱۷۹۴/ ۱۲۰۸، در حالی‌ که‌ بیست‌وهشت‌ زبان‌ می‌دانست‌ و اغلب‌ آنها را بدون‌ معلم‌ آموخته‌ بود، درگذشت‌ (آربری‌، ص‌ ۳۶ـ۳۷؛ طاهری‌، ص‌ ۵۶).

ادوارد فیتزجرالد *با مطالعه <دستورزبان‌ فارسی‌> جونز با خیام‌ آشنا شد (آربری‌، همانجا؛ بالیوزی‌، ص‌ ۱۰۴ـ ۱۰۵). پژوهشگران‌ غربی‌ جونز را پیشگام‌ احترام‌ به‌ فرهنگ‌ شرق‌ شناخته‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به کنون‌، ص‌ ۳۶۰).



منابع‌:

(۱) آرتور جان‌ آربری‌، «جونز ایرانی‌»، روزگار نو، سال‌ ۴، ش‌ ۱ (۱۹۴۴)؛
(۲) حسن‌ موقر بالیوزی‌، «جونز ایرانی‌»، یغما، سال‌ ۲۴، ش‌ ۲ (اردیبهشت‌ ۱۳۵۰)؛
(۳) عبدالرحمان‌ بدوی‌، موسوعه المستشرقین، بیروت‌ ۱۹۸۴؛
(۴) محمد رضوی‌، سر ویلیام‌ جونز، تهران‌ ۱۳۳۶ ش‌؛
(۵) ابوالقاسم‌ طاهری‌، سیر فرهنگ‌ ایران‌ در بریتانیا، یا، تاریخ‌ دویست‌ ساله مطالعات‌ ایرانی‌، تهران‌ ۱۳۵۲ ش‌؛

(۶) Garland Hampton Cannon, The life and mind of Oriental Jones: Sir William Jones, the father of modern linguistics , Cambridge 1990;
(۷) William Jones, The works of Sir William Jones , vol.1, Delhi 1976;
(۸) Soumyendra Nath Mukherjee, Sir William Jones: a study in eighteenth- century British attitude to India, Cambridge 1968.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۱ 

زندگینامه ابوعبداللّه‌ محمدجَیّانی‌(قرن‌ پنجم‌ )

 ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ ابراهیم‌بن‌ محمدبن‌ معاذ شعبانی‌، ریاضی‌دان‌، ستاره‌شناس‌ و قاضی‌ قرن‌ پنجم‌ اهل‌ اندلس‌ که‌ با نام‌ ابن‌معاذ نیز مشهور است‌. نام‌ او را در منابع‌ لاتینی‌، Abhomadus ضبط‌ کرده‌اند (اشتاین‌ اشنایدر، ۱۹۵۶، ص‌ ۲۳) که‌ صورت‌ لاتینی‌ شده ابن‌معاذ است‌.

از زندگی‌ او اطلاع‌ اندکی‌ در دست‌ است‌، از جمله‌ آنکه‌ در شهر جیان‌ * می‌زیسته‌ است‌ (ابن‌بَشْکوال‌، قسم‌ ۲، ص‌ ۵۵۸). در دستنویسهایی‌ که‌ از آثار او باقی‌مانده‌ (از جمله‌ جیانی‌، ص‌ ۱۵) و در نوشته‌های‌ مورخان‌ از جیانی‌ با عنوان‌ قاضی‌ یاد شده‌ که‌ در جیان‌ قضاوت‌ می‌کرده‌ است‌ (ابن‌بشکوال‌، همانجا؛ضَبّی‌، ص‌ ۴۶). به‌ نظر می‌رسد اشتغال‌ جیانی‌ به‌ شغل‌ قضا یکی‌ از مهم‌ترین‌ بخشهای‌ زندگی‌ او بوده‌ است‌، زیرا در مواردی‌ به‌ هنگام‌ نقل‌ قول‌ از وی‌، تنها با عنوان‌ قاضی‌ از او نام‌ برده‌ شده‌ است‌ (از جمله‌ ابن‌اسحاق‌ تونسی‌ به‌ نقل‌ سامسو و میلگو، ص‌ ۲۰). او را فقیه‌ (جیانی‌، ص‌ ۴۷) و فیلسوف‌ (ضبّی‌، همانجا) نیز خوانده‌اند.

بر اساس‌ نوشته ابن‌بشکوال‌ (قسم‌ ۲، ص‌ ۴۹۸ـ۴۹۹) تا مدتها جیانی‌ را با ابوعبداللّه‌ محمدبن‌ یوسف‌بن‌ معاذ جُهَنی‌، مفسر و قاری‌ قرآن‌ اهل‌ قرطبه‌ (کوردوبا )، یکی‌ می‌دانستند (از جمله‌ رجوع کنید به زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، ذیل‌ مادّه‌). اشاره‌هایی‌ نیز که‌ به‌ سفر جیانی‌ و حضور او در مصر شده‌ است‌ (رجوع کنید به سارتون‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۳۴۲) ناشی‌ از اشتباه‌ بین‌ این‌ دو نفر است‌. نخستین‌بار ریشتر ـ برنبورگ در ۱۳۶۶ ش‌/۱۹۸۷، این‌ دو را از یکدیگر باز شناخت‌ (ص‌ ۳۸۱ـ۳۸۳). جیانی‌ در ۴۸۵ در جیان‌ درگذشت‌ (ابن‌بشکوال‌؛ضبّی‌، همانجاها).

از جیانی‌ آثار متعددی‌ در ریاضیات‌، نجوم‌ و حِیل‌ (مکانیک‌) باقی‌مانده‌ است‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌). نقش‌ او در تاریخ‌ علوم‌ دوره اسلامی‌ به‌ ویژه‌ به‌ سبب‌ رواج‌ نوشته‌هایش‌ در اسپانیا، در زمان‌ حکومت‌ آلفونسوی‌ دهم‌ (حک: ۶۵۰ـ۶۸۳)، و ترجمه کتابهایش‌ به‌ زبان‌ لاتینی‌ (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) درخور توجه‌ است‌. آثار جیانی‌، به‌ خصوص‌ نوشته‌های‌ او در ریاضی‌ و نجوم‌، منشأ پدید آمدن‌ برخی‌ شاخه‌های‌ علوم‌ در اندلس‌ شد، چنان‌که‌ یکی‌ از کتابهای‌ او با نام‌ کتاب‌ مجهولاتِ قِسِّی الکُره (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) در باره مثلثات‌ کروی‌، نخستین‌ رساله‌ در این‌ زمینه‌ در اسپانیا به‌ شمار می‌رود (سامسو، ص‌ ۱۳۲۰). در حیطه ریاضیات‌، جیانی‌ کاملاً پیرو اقلیدس‌ و از هواداران‌ او بود. یکی‌ از مهم‌ترین‌ آثار جیانی‌، مقاله فی‌ شرح‌النسبه (رجوع کنید به ادامه مقاله‌) به‌ طور کامل‌ به‌ شرح‌ مقاله پنجم‌ اصول‌ اقلیدس‌ ، که‌ در باره نظریه‌ تناسب‌ است‌، اختصاص‌ دارد. ابن‌رشد، فیلسوف‌ و دانشمند هموطن‌ جیانی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۶۶۵)، وی‌ را از ریاضی‌دانانی‌ به‌شمار آورده‌ است‌ که‌ زاویه‌ را جزء کمیتهای‌ چهارگانه هندسی‌ می‌دانند. با توجه‌ به‌ شباهتهای‌ بین‌ این‌ نوشته ابن‌رشد و آنچه‌ جیانی‌ (ص‌ ۱۷ـ۱۹) در باره‌ این‌ کمیتها آورده‌ است‌، تردیدی‌ نیست‌ که‌ نوشته ابن‌رشد معطوف‌ به‌ همین‌ بخش‌ از مقاله فی‌ شرح‌ النسبه است‌.

آثار جیانی‌ نمونه در خور توجهی‌ از مجموعه آرای‌ دانشمندان‌ مناطق‌ گوناگون‌ سرزمینهای‌ اسلامی‌ در اندلس‌ است‌. در آرای‌ نجومی‌ جیانی‌، آثاری‌ از نجوم‌ هندی‌ نیز دیده‌ می‌شود (زندگینامه علمی‌ دانشوران‌ ، همانجا) و بسیار محتمل‌ است‌ که‌ جیانی‌ در این‌ خصوص‌ تحت‌ تأثیر آرای‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ * قرار گرفته‌ باشد (سامسو، ص‌ ۱۳۳۳). این‌ مطلب‌، با توجه‌ به‌ اینکه‌ بین‌ مرگ‌ ابوریحان‌ بیرونی‌ و جیانی‌ تقریباً چهل‌ سال‌ فاصله‌ است‌، از جهت‌ آشنایی‌ دانشمندان‌ اندلس‌ با آثار ابوریحان‌ بیرونی‌ جالب‌ توجه‌ است‌ (برای‌ گزارش‌ کوتاهی‌ از آرای‌ علمی‌ جیانی‌ رجوع کنید به زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

آثار

۱) مقاله فی‌ شرح‌النسبه، در شرح‌ مقاله پنجم‌ اصول‌ اقلیدس‌ . در این‌ رساله‌، جیانی‌ (ص‌ ۱۷) ضمن‌ انتقاد از کسانی‌ که‌ نوشته‌های‌ اقیلدس‌ را واضح‌ و رسا نمی‌دانند، کوشیده‌ است‌ به‌ شرح‌ و توضیح‌ آثار او بپردازد. این‌ رساله‌ مهم‌ترین‌ اثر جیانی‌ در ریاضیات‌ محسوب‌ می‌شود و تاکنون‌ یک‌ نسخه خطی‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، ص‌ ۱۴۰). پلوای‌ آن‌ را به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ و همراه‌ با متن‌ عربی‌ چاپ‌ کرده‌ است‌ (فؤاد سزگین‌ آن‌ را در ۱۹۹۷/ ۱۳۷۶ ش‌ در جلد ۱۹ از مجموعه <ریاضیات‌ و نجوم‌ اسلامی‌> تجدید چاپ‌ کرده‌ است‌). وهابزاده‌ (ص‌ ۱۸۱ـ۱۹۸) نیز مبادی‌ ریاضی‌ مورد نظر جیانی‌ در این‌ رساله‌ را بررسی‌ کرده‌ است‌.

۲) کتاب‌ مجهولات‌ قِسِّی‌الکره (درنبورگ‌، ج‌ ۲، قسم‌ ۳، ص‌ ۹۴ـ۹۷)، در موضوع‌ مثلثات‌ کروی‌، که‌ در چهار مقاله‌ نوشته‌ شده‌ (برای‌ آگاهی‌ از بخش‌ بندی‌ کتاب‌ رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا) و با نام‌ کتاب‌ استخراج‌ مقادیرالقسی‌ الواقعه علی‌ ظَهرالکره نیز معرفی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۸۱؛
روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا). این‌ کتاب‌ به‌ طور غیرمستقیم‌ بر اندیشه‌ها و آرای‌ جابربن‌ افلح‌ * ، ستاره‌شناس‌ مشهور، در تدوین‌ رساله بسیار مهمش‌، اصلاح‌المجسطی‌، که‌ در اصل‌ نقدی‌ بر فرضیه بطلمیوسی‌ جهان‌ است‌، اثر گذاشته‌ است‌ (سامسو، ص‌ ۱۳۲۱). کتاب‌ مجهولات‌ قسّی‌الکره به‌ همراه‌ ترجمه اسپانیایی‌ آن‌ در ۱۳۵۸ ش‌/ ۱۹۷۹ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌ (بیوئن‌داس‌، ص‌ ۱۲ـ ۱۹۸).

۳) زیج‌ جیانی، تنها بخش‌ باقی‌مانده‌ از متن‌ اصلی‌ آن‌، فصلی‌ مربوط‌ به‌ قبله‌یابی‌ است‌ که‌ ابن‌اسحاق‌ تونسی‌ آن‌ را از جیانی‌ نقل‌ کرده‌ است‌. این‌ فصل‌، خود فصل‌ چهل‌ و یکم‌ از رساله‌ای‌ موجود در هند متعلق‌ به‌ ابن‌اسحاق‌ است‌ (رجوع کنید به مسترس، ص‌ ۴۰۸) و در آن‌، جیانی‌ روابط‌ مثلثات‌ کروی‌ را برای‌ محاسبه جهت‌ قبله‌ در هر مکان‌ آورده‌ و چگونگی‌ کاربرد دایره هندی‌ را برای‌ تعیین‌ جهات‌ اصلی‌ و محاسبه سمت‌ قبله هر مکان‌، توضیح‌ داده‌ است‌؛
در ادامه رساله‌، روش‌ محاسبه اختلاف‌ سمت‌ قبله‌ برای‌ تونس‌ آمده‌ است‌ (سامسو و میلگو، ص‌ ۲۱ـ۲۲). از بررسی‌ نوشته ابن‌اسحاق‌ تسلط‌ کامل‌ جیانی‌ بر هندسه‌ کروی‌ روشن‌ می‌شود (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در این‌ زمینه‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۱ـ۲۲). ژرار کرمونایی‌ *، زیج‌ جیانی‌ را با عنوان‌ Liber tabularum jahen cumregulisuis ، به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ کرد (ووستنفلد، ص‌ ۶۹) که‌ مدتها به‌ جابربن‌ افلح‌ نسبت‌ داده‌ می‌شد (لوکلر، ج‌ ۲، ص‌ ۴۱۶ـ۴۱۷)، اما اکنون‌ تعلق‌ آن‌ به‌ جیانی‌ قطعی‌ است‌. این‌ ترجمه‌، بدون‌ جدولهای‌ متعدد آن‌، در ۹۵۶/۱۵۴۹ به‌ چاپ‌ رسید (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب‌ رجوع کنید به هرملینک، ص‌ ۱۰۸ـ۱۱۲).

۴) «رساله‌ فلق‌ و شفق‌». چون‌ فقط‌ ترجمه لاتینی‌ این‌ اثر باقی‌مانده‌ است‌، عنوان‌ کامل‌ و صحیح‌ اصل‌ عربی‌ رساله‌ معلوم‌ نیست‌. جیانی‌ در این‌ رساله‌ زاویه انخفاض‌ خورشید را در آغاز فلق‌ و پایان‌ شفق‌ بررسی‌ کرده‌ و به‌ بحث‌ در باره شکست‌نور در جوّ پرداخته‌ است‌. این‌ اثر را نیز ژرار کرمونایی‌، با عنوان‌ de Cerpusculis Liber به‌ لاتینی‌ ترجمه‌ کرد (کارمودی‌، ص‌ ۱۴۰)، ولی‌ مؤلفِ آن‌ را تا مدتها ابن‌هیثم‌ می‌دانستند (رجوع کنید به ووستنفلد، همانجا) و اکنون‌ مشخص‌ شده‌ که‌ متعلق‌ به‌ جیانی‌ است‌ (صبره‌، ۱۹۶۷، ص‌ ۷۷ـ ۸۵). این‌ اثر را سموئیل‌بن‌ یهودا به‌ عربی‌ برگرداند (اشتاین‌اشنایدر، ۱۸۹۳، ص‌ ۵۷۵؛اسمیت‌ و گولدستاین، ۱۹۹۳، ص‌ ۶۱۱ـ۶۱۴) و در زمان‌ معاصر از روی‌ متن‌ لاتینی‌ به‌ انگلیسی‌ ترجمه‌ کرده‌اند (اسمیت‌، ص‌ ۸۳ ـ۱۳۲). برای‌ نخستین‌بار جیانی‌ در این‌ رساله‌، ارتفاع‌ جوّ زمین‌ را بر اساس‌ زاویه انحطاط‌ خورشید در زمان‌ آغاز بین‌الطلوعین‌ نجومی‌ محاسبه‌ کرد (گولدستاین‌، ص‌ ۹۷ـ ۱۱۸). صلیبا (ص‌ ۴۴۵ـ ۴۶۵) آرای‌ سه‌ تن‌ از دانشمندان‌ اسلامی‌، یعنی‌ مؤیدالدین‌ عُرْضی‌*، قطب‌الدین‌ شیرازی‌ *و جیانی‌ را در این‌ زمینه‌ با هم‌ مقایسه‌ نموده‌ است‌.

۵) «رساله‌ در اسطرلاب‌». نام‌ اصلی‌ آن‌ روشن‌ نیست‌ اما در نسخه‌ای‌ موجود در مصر، از آن‌ با عنوان‌ رسالهٌ فی‌ عمل‌ اسطرلاب‌ یاد شده‌ (رجوع کنید به کینگ‌، ج‌ ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۳۹۹ـ۴۰۰) و دو نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌. این‌ رساله‌ در شش‌ باب‌ و در شرح‌ چگونگی‌ استفاده‌ از اسطرلاب‌ تألیف‌ شده‌ است‌. استخراجهای‌ صورت‌ گرفته‌ در این‌ رساله‌ برای‌ بیان‌ مبادی‌ استفاده‌ از اسطرلاب‌ بر اساس‌ عرض‌ جغرافیایی‌ قرطبه‌ محاسبه‌ شده‌ است‌ (کینگ‌، همانجا، به‌ نقل‌ از جیانی‌). از این‌ کتاب‌ نسخه دیگری‌ نیز در آلمان‌، بدون‌ ذکر نام‌ مؤلف‌ آن‌، شناسایی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به آلوارت‌، ج‌ ۵، ص‌ ۲۳۸) و با مقایسه آن‌ با نسخه مصر، تعلق‌ نسخه آلمانی‌ به‌ جیانی‌ تأیید می‌گردد.

۶) کتاب‌ الاسرار فی‌ نتایج‌الافکار، تنها کتاب‌ جیانی‌ در علم‌ حیل‌. از این‌ کتاب‌ تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ شناسایی‌ شده‌ است‌. جیانی‌ در این‌ کتاب‌ به‌ چگونگی‌ ساخت‌ ۳۱ ابزار مکانیکی‌، نمونه‌هایی‌ از تلمبه‌های‌ انتقال‌ آب‌، چند نمونه‌ جنگ‌افزار (پرتابه‌ها) و نمونه‌های‌ گوناگونی‌ از ساعتهای‌ آبی‌ پرداخته‌ است‌ (هیل‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۳۴ـ ۳۵). این‌ کتاب‌ نمونه جالبی‌ از رواج‌ علم‌ حیل‌ در اندلس‌ به‌ شمار می‌رود (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ کتاب‌ رجوع کنید به همان‌، ص‌ ۳۳ـ۴۴؛
همو، ۱۹۸۱، ص‌ ۳۶ـ۴۶؛صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۷۷ـ ۲۸۰). آخرین‌ شکل‌ (وسیله‌) این‌ کتاب‌ به‌ شرح‌ و روش‌ ساخت‌ نوعی‌ ساعت‌ آفتابی مستقل‌ از عرض‌ جغرافیایی‌، از نوع‌ ساعتهای‌ آفتابی‌ به‌نام‌ بَلاطِه‌ اختصاص‌ دارد (رجوع کنید به کاسولراس‌، ص‌ ۶۱۳ـ۶۵۳، ضمن‌ چاپ‌ این‌ بخش‌ از کتاب‌الاسرار، اصول‌ علمی‌ طرح‌ شده‌ در آن‌ را بررسی‌ کرده‌ است‌).

۷) رساله‌ای‌ در باره «مطرح‌ الشعاعات‌»، که‌ مفهومی‌ کاربردی‌ در بررسی‌ احکام‌ نجوم‌ سیاره‌ای‌ است‌. اسم‌ دقیق‌ این‌ رساله‌ نیز مشخص‌ نیست‌ و تاکنون‌ فقط‌ یک‌ نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ (رجوع کنید به صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۸۱). کندی‌ (ص‌ ۱۵۳ـ۱۶۰) بخشی‌ از اصول‌ به‌ کار رفته‌ در آن‌ را بررسی‌ و تحلیل‌ کرده‌ است‌.

۸) رساله‌ای‌ در نجوم‌ که‌ فقط‌ ترجمه لاتینی‌ آن‌ با عنوان‌ Tabula residuum ascensionum ad revolution es annorum solarium secundum Muhad Arcadius در دست‌ است‌(برای‌ آگاهی‌ از مشخصات‌ این‌ کتاب‌ رجوع کنید به مییاس‌ بییکروسا، ص‌ ۲۴۶ـ۲۴۷). احتمالاً این‌ رساله‌ بخشی‌ از ترجمه لاتینی‌ زیج‌ جیانی‌ است‌ ( زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

۹) رساله کوچکی‌ با عنوان‌ قَطع‌ فی‌ عَمَلِ المُقَنطَرات‌ وَالسَّموت‌ (کینگ‌، ج ۲، بخش‌ ۱، ص‌ ۴۰۰ـ۴۰۱). ممکن‌ است‌ این‌ رساله‌ بخشی‌ از یک‌ رساله دیگر جیانی‌ باشد اما قطعیت‌ این‌ موضوع‌ تنها با بررسی‌ کامل‌ آثار جیانی‌ امکان‌پذیر است‌.

۱۰) رساله‌ای‌ در باره خورشیدگرفتگی‌، که‌ تاکنون‌ یک‌ نسخه‌ از آن‌ شناسایی‌ شده‌ (رجوع کنید به روزنفلد و احسان‌ اوغلو، همانجا) و سموئیل‌بن‌ یهودا آن‌ را به‌ عبری‌ ترجمه‌ کرده‌ است‌ (زندگینامه علمی‌ دانشوران‌، همانجا).

از میان‌ آثار جیانی‌، سه‌ عنوان‌ از آنها ( کتاب‌ استخراج‌ مقادیرالقسی‌ الواقعه علی‌ ظهرالکره ، کتاب‌ الاسرار فی‌ نتایج‌الافکار و رساله «مطرح‌ الشعاعات‌») در دستنویسی‌ اندلسی‌ که‌ حدوداً در قرن‌ هفتم‌ هجری‌ استنساخ‌ شده‌، یک‌ جا آمده‌ است‌. در این‌ دستنویس‌، که‌ در ایتالیا نگهداری‌ می‌شود، چند اثر نجومی‌ و ریاضی‌ دیگر نیز وجود دارد که‌ بعضی‌ از آنها برای‌ مختصات‌ جغرافیایی‌ قرطبه‌ تألیف‌ شده‌اند. این‌ فرض‌، که‌ ممکن‌ است‌ این‌ رسائل‌ نیز متعلق‌ به‌ جیانی‌ باشند با بررسی‌ دقیق‌تر این‌ دستنویس‌ معلوم‌ می‌شود (برای‌ آگاهی‌ بیشتر در باره این‌ دستنویس‌ رجوع کنید به صبره‌، ۱۹۷۷، ص‌ ۲۷۶ـ۲۸۳).

آثار جیانی‌ بر آرای‌ چند تن‌ از دانشمندان‌ اروپایی‌ دوره نوزایی‌، از جمله‌ رگیومونتانوس‌ (متوفی‌ ۸۸۱/۱۴۷۶) اثر گذاشته‌ است‌ اما چگونگی این‌ تأثیرپذیری‌، روشن‌ نیست‌.



منابع‌:
(۱) ابن‌بشکوال‌، کتاب‌ الصله، قاهره‌ ۱۹۶۶؛
(۲) ابن‌رشد، تفسیر مابعدالطبیعه ، چاپ‌ موریس‌ بویژ، بیروت‌ ۱۹۶۷ـ۱۹۷۳؛
محمدبن‌ ابراهیم‌ جیانی‌، «مقاله فی‌ شرح‌ النسبه من‌ کلام‌ القاضی‌ ابی‌عبداللّه‌ محمدبن‌ معاذالجیانی‌ رحمه اللّه‌ تعالی‌»، در

(۳) Edward Bernard Plooij, Euclid’s conception of ratio and his definition of proportional magnitudes as criticized by Arabian commentators , Rotterdam 1950, repr. in Islamic mathematics and astronomy , vol. 19/ III, collected and reprinted by Fuat Sezgin, Frankfurt am Main: Institute for the Hitory of Arabic – Islamic Science at the Johann Wolfgang Goethe University, 1997;

(۴) خولیو سامسو، «العلوم‌ الدقیقه فی‌ الاندلس‌»، در الحضاره العربیه الاسلامیه فی‌ الاندلس‌ ، تحریر سلمی‌ خضراء جیوسی‌، ج‌ ۲، بیروت‌: مرکز دراسات‌ الوحده العربیه، ۱۹۹۸؛
(۵) احمدبن‌ یحیی‌ ضبّی‌، کتاب‌ بغیه الملتمس‌ فی‌ تاریخ‌ رجال‌ اهل‌ الاندلس‌، مادرید ۱۸۸۴؛
(۶) دیوید آنتونی‌ کینگ‌، فهرس‌ المخطوطات‌ العلمیه المحفوظه بدارالکتب‌ المصریه ، قاهره‌ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۶؛

(۷) W. Ahlwardt, Verzeichniss der arabischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin , Berlin 1887-1899;
(۸) Francis J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences in Latin translation: a critical bibliography , Berkeley, Calif. 1956;
(۹) Josep Casulleras, “El ultimo capitulo del Kitab al-asrar f nata’iy al-afkar “, in From Baghdad to Barcelona , ed. Josef Casulleras and Julio Samso, vol.2, Barcelona: Instituto Millas Vallicrosa de Historia de la Ciencia Arabe, 1996;
(۱۰) Hartwig Derenbourg, Les manuscrits arabes de l’Escurial , vol.2, fasc. 3, Paris 1941;
(۱۱) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981. s.v. “Al-Jayyani” (by Yvonne Dold-Samplonius and Heinrich Hermelink);
(۱۲) Bernard Raphael Goldstein, “Ibn Mu-adh’s treatise on twilight and the height of the atmosphere”, Archive for history of exact sciences , vol.17 (1977), repr. in Bernard Raphael Goldstein, Theory and observation in ancient and medieval astronomy , London 1985;
(۱۳) H. Hermelink, “Tabulae Jahen”, Archive for history of exact sciences , vol.2 (1964);
(۱۴) Donald Routledge Hill, Arabic water – clocks , Aleppo 1981;
(۱۵) idem, “A treatise on machines by Ibn Mu ـ adh Abu ـ Abd Allah al-Jayyani”, Journal for the history of Arabic science, vol.1. no.1 (May 1977);
(۱۶) E.S. Kennedy, “Ibn Mu ـ adh on the astrological houses”, Zeitschrift fur Geschichte der arabisch – islamischen Wissenschaften , vol. 9 (1994);
(۱۷) Lucien Leclerc, Histoire de la medicine arabe , Paris 1876, repr. Rabat 1980;
(۱۸) Angel Mestres, “Maghribi astronomy in the 13th century: a description of manuscript, Hyderabad Andra Pradesh State Library 298” in From Baghdad to Barcelona , ibid;
(۱۹) Jose M. Millas Vallicrosa, Las traducciones Orientales en los manuscritos de la Biblioteca Catedral de Toledo , Madrid 1942;
(۲۰) Lutz Richter-Bernburg, “Said, the toledan tables, and Andalusi science” in From deferent to equant: a volume of studies in the history of science in the ancient and medieval Near East in Honor of E.S. Kennedy , ed. David A. King and George Saliba, New York: The New York Academy of Sciences, 1987;
(۲۱) Boris Abramovich Rozenfeld and Ekmeleddin Ihsanoglu, Mathematicians, astronomers, and other scholars of Islamic civilization and their works (7th-19thc. ), Istanbul 2003;
(۲۲) A. I. Sabra, “The authorship of the liber de Crepusculis, an eleventh – century work on atmospheric refraction”, Isis , vol.58, no.1 (Spring 1967);
(۲۳) idem, “A note on codex biblioteca medicea laurenziana or. 152”, Journal for the history of Arabic science , vol.1, no.2 (Nov. 1977);
(۲۴) George Saliba, “The height of the atmosphere according to Mu’ayyad al-din al- Urdi, Qutb al-din al-Shirazi, and Ibn Mu ـ adh”, in From deferent to equant , ibid;
(۲۵) Julio Samsئ and Honorino Mielgo, “Ibn Ishaq al-Tunisi and Ibn Mu ـ adh al-Jayyani on the Qibla” in Julio Samso, Islamic astronomy and medieval Spain , Aldershot, Hampshire, Gt. Brit, 1994;
(۲۶) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Fla. 1975;
(۲۷) A. M. Smith, “The Latin version of Ibn Mu ـ adh’s treatise ، on twilight and the rising of clouds,'” Arabic sciences and philosophy, vol.2, no.4 (1992);
(۲۸) A. M. Smith and Bernard Raphael Goldstein, “The medieval Herbrew and Italian versions of Ibn Mu ـ adh’s ، on twilight and the rising of clouds'” , Nuncius , vol.8, no.2 (1993);
(۲۹) Moritz Steinschneider, Die europaischen Ubersetzungen aus dem arabischen bis mittedes 17. Jahrhunderts , Graz 1956;
(۳۰) idem, Die hebraeischen Uebersetzungen des Mittelalters und die Juden als Dolmetscher , Berlin 1893;
(۳۱) Bijan Vahabzadeh, “Two commentaries on Euclid’s definition of proportional magnitudes”, Arabic sciences and philosophy , vol.4, no.1(March 1994);
(۳۲) M.V. Villuendas, La trigonometria europea en el siglo XI: Estudio de la obra de Ibn Mu ـ ad, ، el kitab mayhulat ‘, Barcelona 1979;
(۳۳) Heinrich Ferdinand Wustenfeld, Die Ubersetzungen arabischer Werke in das lateinische seit dem XI. Jahrhundert , Gottingen 1877.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۱ 

زندگینامه پوشو ـ کِنگ « بازرگان و دولتمرد مسلمان چینی»(اواسط سده هفتم )

 نویسندگان چینی و مسلمان به ذکر مختصری از او اکتفا کرده اند. پو شوـ کنگ ، که احتمالاً بخش اول نامش از «اَبُو»ی عربی گرفته شده است ، در اواسط سده هفتم /سیزدهم زاده شد. بنابر نظریه ای ،خاستگاه وی خانواده ای چینی شده ازاهالی آسیای مرکزی بوده است که در آغاز زمامداری سلسله سونگ ، در سچوان اقامت گزیدند و سپس راهی چوان ـ چو شدند که در قرون وسطا نزد مسافران مسلمان و غربی به زیتون ( رجوع کنید به چین * ) مشهور بود.

بنابر نظریه دیگری ، خانواده اش درنیمه دوم دوران حکومت سلسله سونگ از چامپا ، در آسیای جنوب شرقی ، به چوان ـ چو مهاجرت کردند. بنابر سومین و محتملترین نظریه ، وی در خانواده ای از عربستان جنوبی زاده شد که در کوانگ ـ چو ( = کانتون ؛ رجوع کنید به خانفو * ) اقامت گزیده بودند.

پو یکی از ثروتمندترین بازرگانان دریایی در استانهای فو ـ کی ین و کانتون بود. در حدود ۶۴۸/۱۲۵۰، وی به سرپرستی تجارت دریایی در چوان ـ چو منصوب شد و این سمت را برای سی سال حفظ کرد. او در این مقام ، منافع بازرگانی را به انحصار خود درآورد و ثروت بسیاری اندوخت ، لیکن در پایان زمامداری سلسله سونگ ، به مغولها پناه برد؛ و این کار او (که سببش آن بود که دربار سونگ دارایی شخصی وی را برای تهیه هزینه جنگ با مغولان حیف و میل می کرد) به غلبه سریع مغولان بر سرتاسر چین انجامید.

به دنبال استقرار سلسله مغولی یوان ، پو به عنوان مأمور عالیرتبه رسته پیاده نظام و سواره نظام در دفاع و حمله ، به خدمت گماشته شد؛ سپس معاون مجمع مشورتی مردمی در ایالت کیانگ ـ سی و در ۶۸۰/ ۱۲۸۱ یکی از دو معاون اجرایی دبیرخانه ایالتی در ایالت فوـ کی ین شد. پس از آن ، در منابع از او کمتر یاد شده است ؛و بی گمان ، در مکانی که ناشناخته است درگذشته است . در سرتاسر دوره سلسله یوان ، خانواده اش در مقامهای حکومتی در اوج شهرت بودند.

پووخانواده اش ،مسلمانانی پارساوحامی جوامع اسلامی در فوـ کی ین بودند. آنان برای مرمت دیوار شهر چوان ـ چو کمک مالی ،وبرای قبرستان مسلمانان زمین وقفی هبه کردند. پسر پو هزینه بازسازی مسجد شهر چینگ ـ چین ـ سو راتأمین کرد.چوان ـ چوبه بزرگترین بندرتجاری و مرکز مهم مبلغان مسلمان و سفرکنندگان به چین تبدیل شد. با وجود این ، در دوره سلسله مینگ (۱۳۶۸ـ۱۶۴۴ میلادی ) از اهمیت این شهر کاسته شد و حکمرانان مینگ خاندان پو را به علت پیمان شکنی او در حق سلسله سونگ از تصدی مناصب دولتی منع کردند. با اینهمه ، یکی از اولاد

پو در دوره سلسله منچوـ چینگ (۱۶۴۴ـ۱۹۱۱ میلادی ) نویسنده برجسته ای شد. اثر پو سونگ ـ لینگ ، لیائو ـچای چیه ـ ای (قصه های عجیب یک کارگاه چهره پردازی ) ویژگیهایی از آسیای مرکزی را دربر دارد و بازتاب بسیاری از سنّتهای اسلامی است .



منابع :

(۱) Chang Hsiu-min, “Chan-ts’ءng Jءn Chams Yi-ju Chung- kuo Kao” (در مهاجرت مردم چام به چین ) , Hsدeh Yدen , II/7 (1948), 41-59;
(۲) Ch’en Mao-jءn, Ch’دan-nan Tsa-chih (مطالب گوناگون درباره چوآن ـ چوی جنوبی ) , in Pao-yen-chai Mi- ji , vol. x, reprint of Shءng-shih Shang-chai edition, Taipei [n. d.];
(۳) Huai Yin-pu, ed, Ts’ung-hsiu Ch’دan-chou Fu-chih (فرهنگ جغرافیائی تجدیدنظر شده چوآن ـ چو) , repr. of 1870 edition, Tainan 1953;
Kuwabara Jitesuzآ, “On P’u Shou-keng”, Memoirs of the Research Department of To ¦ yo ¦

(۴) Bunko , II (1928), 1-79, VII (1935), 1-104;
(۵) Lo Hsiang-lin, P’u Shou-keng Chuan , Taipei 1955;
(۶) Sugimoto Naojiro ¦ , “Bojuku no Kokuseki Mondai” (در باب ملیت پوشو ـ کنگ ) , To ¦ yo ¦ shi Kenkyu , XI/5-6 (1956), 66-76.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۵

زندگینامه جالینوس

جالینوس (معرّبِ گالینوسِ یونانی ) ، آخرین نگارنده برجسته آثار پزشکی در یونان باستان که هم به عنوان کالبدشناس و عالِم وظایف الاعضاء و هم به عنوان پزشک ، جراح و داروشناس شهرت دارد. وی را فیلسوف نیز دانسته اند. از برخی آثارش ، فقط ترجمه های عربی ، عبری یا لاتینی آنها به جا مانده است . شهرت او در سده های سپسین به طور پیوسته افزایش یافت و سرانجام در کنار بقراط * ، اثرگذارترین پزشک دوران قدیم دانسته شد.

۱) شرح حال .

جالینوس در ۱۲۹ یا ۱۳۰ میلادی در پرگامون (بَرغُمَه * ) در آسیای صغیر به دنیا آمد و در حدود ۱۹۹ یا ۲۰۰ میلادی در رُم درگذشت (ایلبرگ ، ص ۲۷۷، ش ۱؛ والش ، ۱۹۲۹، ص ۳۷۸ـ۳۸۲).نیکن ، پدر جالینوس ، معمار و هندسه دان (کرونرت ، ص ۴؛ پاولی ، ذیل “Nikon 18” ) و بسیار با فرهنگ بود و آموزش خصوصی پسرش را از اوان کودکی او آغاز کرد (پاولی ، همانجا). جالینوس در چهارده سالگی تعلیم فلسفه دید که آموزه های همه مکتبها را در بر می گرفت ( رجوع کنید به جالینوس ، ج ۵، ص ۴۱ـ۴۲، نیز رجوع کنید به ج ۱۰، ص ۵۶۱، ۶۰۹).

در حدود شانزده سالگی طبق سنّت آن زمان ، شروع به آموختن پزشکی کرد ( رجوع کنید بهکودلین ، ص ۳۵، ش ۸۳). در همان زمان با سوفسطائیان برخورد کرد و بعدها خود از برجسته ترین نمایندگان پزشکی آنها شد ( رجوع کنید به باورساک ، ص ۶۱ـ۶۲ و فصل ۵). جالینوس هنگام تحصیل در پرگامون آثار پرشماری تألیف کرد و آثار باقی مانده او مؤید آن است که در آغاز، مطالعات پزشکی اش بر کالبدشناسی متمرکز شده بوده است ( رجوع کنید بهجالینوس ، ج ۱۹، ص ۱۶). او به تثبیت بقراط به عنوان پزشک نمونه و الگوی کمال کمک کرد و بر رساله های بقراط شرحهای مفصّل بسیاری نوشت .

در بیست سالگی ، چندی پس از درگذشت پدرش ، به ازمیر رفت تا نزد پلوپس ، که او را دومین آموزگار پزشکی خود خوانده است ، علم پزشکی را فرا گیرد ( رجوع کنید به همان ، ج ۲، ص ۲۱۷، ج ۶، ص ۷۵۶) و نزد آلبینوس فلسفه افلاطون را بخواند ( رجوع کنید به همان ، ج ۱۹، ص ۱۶). بعدها در اثر خود، > در باب تعالیم بقراط و افلاطون < ، پیوندی میان این دو نفر برقرار کرد. سپس به کورنت (قورنته ) و اسکندریه رفت ( رجوع کنید بهجالینوس ، ج ۲، ص ۲۱۷؛ والش ، ۱۹۲۷، ص ۱۳۲ـ۱۴۳). او با تدوین دستاوردهای عظیم پزشکان یونانی مآب آنها را به نسلهای بعدی منتقل کرد. در ۲۸ سالگی به عنوان پزشک گلادیاتورها به پرگامون بازگشت ( رجوع کنید به جالینوس ، ج ۸، ص ۵۹۹) و تجربیاتش در این جایگاه موجب برخی کشفها، مثلاً کار برخی اعصاب و زردپِیها، شد ( رجوع کنید به همان ، ج ۱۳، ص ۵۹۹).

جالینوس به عنوان پزشک ، نظام اخلاط چهارگانه را پذیرفت ( رجوع کنید به شونر ، ص ۸۶ به بعد، خصوصاً ص ۹۲) و با استفاده از آن کوشید تا پزشکی را به مبنای بقراطی اش باز گرداند. او مبنای بقراطی را مطمئن تر از همه می دانست اما برداشت خاص خود را از مبنای بقراطی داشت . بقراط هیچ گونه آشنایی با نظام اخلاط چهارگانه موردنظر جالینوس نداشت ، با این حال ساختار توجه برانگیز جالینوس قرنها معتبر دانسته شد.



منابع :

(۱) G. W. Bowersock, Greek sophists in the Roman empire , Oxford 1969;
(۲) W. Crخnert, “Klaudios Galenos”, in Mitteilungen zur Geschichte der Medizin und der Naturwissenschaften und der Technik , 1 (1902);
(۳) Galen, Claudii Galeni Opera Omnia (Greek text with Latin trans.), ed. C. G. Kدhn, repr., Hildesheim 1964-1965;
(۴) J. Ilberg, “Aus Galens Praxis”, in Neue Jahrbدcher fدr das klassische Altertum , 15 (1905);
F. Kudlien, “Medical education in classical antiquity”, in History of medical

(۵) education, ed. C. D. O , Malley, Berkeley 1970;
(۶) August Friedrich von Pauly, Paulys Realencyclopجdie der classischen Altertumswissenschaft , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, s.v. “Nikon 18” (by H. Diller);
(۷) W. Schخner, Das Viererschema in der antiken Humoralpathologie, Wiesbaden 1964;
(۸) J. Walsh, “Date of Galen , s birth”, Annals of medical history, n.s. 1(1929);
(۹) idem, “Galen , s studies at the Alexandrian School”, Annals of medical history, 9 (1927).

/ ر. والتسر ، تلخیص از ( د. اسلام ) و فریدلف کودلین ،

تلخیص از ( زندگینامه علمی دانشوران ) /

۲) آثار.

مجموعه آثار جالینوس که به عربی ترجمه شد، یا به زبانی دیگر در دوره اسلامی مورد استفاده قرار گرفت ( رجوع کنید بهادامه مقاله )، بیش از آثار هر پزشک دیگر بر پزشکی دوره اسلامی تأثیر گذاشت ، چه پزشکان یونانی که اثر یا آثاری از آنها به عربی ترجمه شد و چه تمام پزشکان دوره اسلامی . به طورکلی جالینوس را می توان سرچشمه تقریباً تمامی اصول و نظریه ها و موازین پزشکی دوره اسلامی ، در تمامی شاخه های آن ، به شمار آورد.

اگرچه از بسیاری از دانشمندان ، فلاسفه و پزشکان یونانی (که سزگین ، ج ۳، فهرست مندرجات ، ص VIII-VII ، ۴۶ نفر از آنها را برشمرده ) رسائلی در پزشکی به عربی ترجمه شده است ، تعداد آثار ترجمه شده از جالینوس که پزشکان اسلامی از آنها استفاده می کردند، از اشخاص دیگر بیشتر است . مثلاً از بقراط ، که اثری بسیار عمیق درپیدایی و تکوین پزشکی اسلامی داشت ، سی کتاب به عربی ترجمه شد که در انتساب آنها به بقراط تردیدی نیست ( رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ص ۲۸ـ۴۴) و همچنین از وجود حدود بیست اثر که در انتساب آنها به بقراط تردید هست خبر داریم ،اما آثار ترجمه شده جالینوس در عالم اسلام که انتساب آنهابه او قطعی است ، بیش از سه برابر کل آثار بقراط است (برای گزارش آماری آثار جالینوس رجوع کنید بههمان ، ج ۳، ص ۷۸ـ۱۴۰؛نیز رجوع کنید بهادامه مقاله ).

این میراث جالینوسی عمدتاً از دو طریق به دست پزشکان اسلامی رسید، یکی با انتقال آثار جالینوس به قلمرو اسلامی و ترجمه آنها به ویژه در جریان نهضت ترجمه (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به ترجمه * ، بخش ۱) و دیگر، از طریق ترجمه آثار شانزده گانه او که گروهی از دانشمندان یونانی آنها را تصحیح و شرح و بازنویسی کرده بودند. این مجموعه نزد پزشکان و نویسندگان اسلامی به جوامع اسکندرانیین مشهور شد. بنابراین ، از بخشی از آثار جالینوس دو ترجمه وجود دارد، یکی ترجمه خود آثار و دیگری ترجمه جوامع اسکندرانیین آنها. در تمام ترجمه های عربی اسکندرانی ، پیش از نام اصلی کتاب ، کلمه «جوامع » آمده است (برای آگاهی از نام این مجموعه و نسخه های خطی باقی مانده از آنها رجوع کنید به شِشِن و دیگران ، ص ۱۷۰ـ۱۷۵؛سزگین ، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۵۰ ؛برای گزارشی از تعداد مترجمان این آثار رجوع کنید به ابن جُلجُل ، ص ۵۱؛ابن ندیم ، ص ۳۵۱؛قفطی ، ص ۷۱ـ۷۲؛ابن ابی اصیبعه ، ج ۱، ص ۱۰۳؛سزگین ، ج ۳، ص ۱۴۴، به نقل از ابن بُطلان ).

در فهرستی که حنین بن اسحاق از کتابهای جالینوس تهیه کرده (درباره این فهرست رجوع کنید به ادامه مقاله )، ترتیب ذکر شده برای گروهی از کتابها (ص ۵ ـ۲۱) به تصریح حنین همان است که در مدارس پزشکی (بنا به عبارت حنین ، ص ۲۱: «اسکول »ها) آموزش داده می شد. این فهرست که ابن هندو (ص ۶۱ـ۶۳) نیز آن را به همین ترتیب ذکر کرده است ، بدون هیچ تفاوتی ، همان ترتیب ذکر شده برای مجموعه جوامع اسکندرانیین به شمار می آید (قس ششن و دیگران ، همانجا؛سزگین ، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۵۰).

برخی آثار جالینوس مستقیماً از یونانی و برخی از سریانی به عربی ترجمه شدند. حنین بن اسحاق مفصّل ترین گزارش را در باره ترجمه این آثار داده است . حنین ذیل عنوان هر کتاب نوشته که آن را چه کسی به عربی ترجمه کرده و جاهایی را که خود در ترجمه این آثار سهم داشته ذکر کرده است . به نوشته حنین (از جمله در ص ۲۰)، او به هنگام ترجمه این آثار، هم از متن یونانی هم از متن سریانی بسیاری از این کتابها استفاده کرده و همچنین ، نه تنها بسیاری از این متون را از یونانی به عربی ، بلکه از یونانی به سریانی یا از سریانی به عربی ترجمه کرده است .

بر اساس نوشته خود حنین در این فهرست و با شمارش کلیه ترجمه ها، روشن می گردد که او از مجموع ۱۲۹ رساله جالینوس که آنها را برشمرده و ترجمه آنها را ذکر کرده ، ۳۶ رساله را به عربی و ۷۶ رساله را به سریانی ترجمه کرده و از میان ۳۶ رساله ای که به عربی ترجمه کرده ، هفده رساله را به سریانی هم ترجمه نموده است .

اقدام حنین به ترجمه تعداد کثیری از آثار جالینوس به زبان سریانی و همچنین وجود ترجمه های سریانی این آثار پیش از ترجمه های حنین (برای آگاهی از تعدادی از این متون سریانی رجوع کنید به حنین بن اسحاق ، ص ۵ ـ ۸)، نشان می دهد که در قرون اولیه اسلامی و به ویژه در جریان نهضت ترجمه ، از چنین متونی استقبال می شده است ، همچنان که تنی چند از پزشکان اسلامی ترجیح می دادند از ترجمه های سریانی آثار جالینوس استفاده نمایند، نه از عربی آنها. از جمله به نوشته مایرهوف (ص ۶۵)، علی بن سهل (رَبَّن ) طبری ، پزشک ایرانی قرن سوم ، در نقل قولهای مورد نظر خود در اثر بسیار معروف و مهمّش در پزشکی ، فردوس الحکمه (از جمله در ص ۴۲ـ۴۳، ۹۷ـ۱۰۲)، نه از ترجمه های عربی حنین و معاصرانش ، بلکه از ترجمه های سریانی این متون استفاده کرده و خود، آنها را به عربی برگردانده است .

به نوشته حنین ، مترجمان متعددی در ترجمه آثار جالینوس با او همکار بودند یا در زمانی نزدیک به دوره زندگی وی ، تعدادی از این آثار را به عربی یا سریانی ترجمه کرده بودند ( رجوع کنید بهص ۱۷، ۲۰ـ۲۱، ۲۴). در فهرستی که مهدی محقق (۱۳۵۲ ش ، ص ۳۸۰ـ۳۸۱) از این مترجمان تهیه کرده ، نام چهارده تن از مترجمان مشهور دوره نهضت ترجمه ، از جمله ثابت بن قرّه * و ایوب رَهاوی ، آمده است . همچنین ، حنین از نوزده تن نام برده که حامی و مشوق مترجمان بودند (از جمله ص ۹، ۱۳ـ۱۴، ۱۸؛نیز رجوع کنید به محقق ، همانجا که فهرستی از این حامیان تهیه کرده است ).

اگرچه بر اساس فهرست حنین و با توجه به تعداد زیاد آثار ترجمه شده جالینوس و تعداد به نسبت زیاد دیگر مترجمان این آثار و حامیان آنها، اهمیت ترجمه آثار جالینوس برای پزشکان دوره اسلامی روشن می گردد، قرائنی وجود دارد که نشان می دهد ترجمه های حنین و معاصران او که کمابیش مطابق فهرستی است که ابن ندیم (ص ۳۴۸ـ۳۵۰) از مترجمان آثار جالینوس تهیه کرده است ، نخستین ترجمه های این آثار به عربی نیست و کتابهایی از جالینوس در موضوع پزشکی پیش از نیمه دوم قرن سوم به عربی ترجمه شده بوده است .

از جمله این قرائن ذکر عباراتی از جالینوس در آثار جابربن حیّان * است . نقل قولهای جابر از جالینوس (از جمله در ص ۳۷۴، ۵۰۸، ۵۱۷ ـ ۵۱۸) نشان می دهد که دانشمندان دوره اسلامی پیش از ترجمه های حنین و معاصرانش ، با آثار جالینوس آشنا بوده اند (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۰ـ۷۱). قرینه دیگر، فهرستی است که یعقوبی (ج ۱، ص ۱۱۴ـ ۱۱۸) از آثار جالینوس تهیه کرده است . عناوینی که یعقوبی از تعدادی از این کتابها آورده ، اگرچه از لحاظ موضوع با همان کتاب در فهرست حنین تطبیق می کند، از نظر عنوان با آن فرق دارد. این اختلاف عنوان نشان می دهد که یعقوبی به ترجمه هایی غیر از ترجمه های حنین دسترسی داشته است ، از جمله عنوان کتاب العناصر ( رجوع کنید به یعقوبی ، ج ۱، ص ۱۱۷ ) که متناظر است با کتاب فی الاُسْطُقُسات علی رأی بقراط در فهرست حنین (ص ۱۰؛نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۱). بر این اساس ، مسلّماً آثار جالینوسدر قرون اولیه اسلامی دو بار، با فاصله ای دست کم بیش از یک قرن از یکدیگر، به عربی ترجمه شده اند.

باتوجه به تعدد آثار جالینوس و شمول آنها بر تقریباً کلیه بخشهای دانش پزشکی ، موارد کاربرد آنها در میان پزشکان دوره اسلامی مختلف بوده که مهم ترینشان کاربرد آموزشی (استفاده از آنها در آموزش پزشکی به منزله کتاب درسی ) بوده است . به حسب میزان استقبال مسلمانان از آثار جالینوس در طی اعصار و ترجمه های گوناگون آنها، به ویژه تحت تأثیر روش جوامع اسکندرانیین ، کاربرد آموزشی آنها نیز متفاوت بوده است .

بر طبق آنچه حنین در فهرست خود (ص ۲۱) آورده ، ترتیب ذکر شده برای بیست کتاب نخست فهرست بر اساس جوامع اسکندرانیین است ، نه ترتیبی که جالینوس ذکر کرده ، و از کتاب بیست ویکم به بعد ترتیب ذکر شده ، همان ترتیب مورد نظر جالینوس است . به نوشته حنین (همانجا)، بر اساس ترتیب جالینوس ابتدا باید کتاب الفرق (کتاب شماره ۳ برابر فهرست حنین ) و سپس آثار مربوط به تشریح مطالعه شوند.

جالینوس کتابی در باره ترتیب مطالعه آثار خود داشته است (ترجمه عربی آن : کتاب فی مراتب قراءت کتب جالینوس ؛رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۷۹) که در نسخه های یونانی و لاتینی باقی مانده ، اما از تنها نسخه تاکنون شناخته شده متن عربی آن جز ورقی باقی نمانده است ( رجوع کنید به عرفانیان ، ص ۱۳۴). دانشمند و پزشک یونانی الاصل قرن سوم ، قُسطابن لوقا، در کتابی که در باره ترتیب مطالعه آثار جالینوس نوشته است ( کتاب مراتب قراءه الکتب الطبیه لجالینوس ؛در باره آن رجوع کنید به افشار و دانش پژوه ، ج ۹، ص ۲۲۳ـ۲۲۴) و البته آن را می توان بازنویسی از کتاب فی مراتب قراءت کتب جالینوس به شمار آورد (سزگین ، همانجا)، درباره ترتیب و چگونگی مطالعه آثار جالینوس برای فراگیری دانش پزشکی گزارشی مفصّل آورده که برای آگاهی از چگونگی مطالعه آثار جالینوس بسیار مهم است .

قسطا در این کتاب (گ ۲۷ر ـ ۳۰ر)، مجموعه آثار جالینوس را در نُه سطح مرتب نموده است که از فِرَق الطب و فی التجربه الطبیه در سطح اول و آشنایی با مراتب مختلف پزشکی آغاز می شود و در سطح نهم با مطالعه آثاری در باره چگونگی بهبود یافتن بیماریها، شامل کتاب فی شفاء الامراض و حیله البُرْء ، پایان می یابد. در این فهرست ، مجموعاً از ۴۳ اثر جالینوس یاد شده است (در باره چگونگی مطالعه آثار جالینوس در نظام آموزش پزشکی اسلامی رجوع کنید بهلایزر ، ص ۷۷ـ ۷۸).

پژوهشگران معاصر نیز برای بررسی موضوعی آثار جالینوس ، به ویژه در زمینه پزشکی ، آثار او را به روشهای گوناگون دسته بندی و به بخشهای متعدد تقسیم کرده اند(برای آگاهی از دسته بندی آثار جالینوس در موضوع پزشکی و در بخشهای مختلف پزشکی اسلامی رجوع کنید بهبابا، ص ۲۲۵ـ۲۲۷؛برای گزارشی از دسته بندی آثار جالینوس در علوم گوناگون از جمله شاخه های مختلف پزشکی ، نوشته های فلسفی و شروح او بر آثار بقراط رجوع کنید به اولمان ، ص ۳۸ـ ۶۵؛پاولی ، ذیل “Galenos” ).

مجموعه عربی آثار جالینوس ، سبب شده است که این میراث جهانی از نابودی و گم شدن ، در طول تاریخ ، در امان بماند. از مجموعه آثار جالینوس ، و بر اساس فهرست حنین از میان آثاری که متن عربی آنها امروز باقی مانده ، متن یونانی دوازده کتاب نابود شده و فقط متن عربی (و در بعضی موارد ترجمه لاتینی که از روی متن عربی انجام شده ) باقی مانده و ازکتاب فی علاج التشریح (ش ۲۱ در فهرست حنین ، ص ۲۱ـ۲۲) فقط بخشهایی از متن یونانی باقی مانده است و تنها با استناد به متن عربی ، مطالب کتاب تکمیل می شود ( رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۹۸ـ۹۹؛برای آگاهی از نامهای عربی ، یونانی و لاتینی این آثار مفقودشده رجوع کنید به جدول ۱).

آثار جالینوس بسیار مورد استقبال و توجه پزشکان دوره اسلامی قرار گرفت و شرحها و حاشیه های متعددی بر آنها نوشته شد و همچنین ، برگزیده ها و تلخیصهایی از آنها تهیه گردید.

برخی از مهم ترین شارحان آثار عربی جالینوس این اشخاص بوده اند:

ابوالفرج عبداللّه بن طیّب ، پزشک و فیلسوف مسیحی (متوفی ۳۴۵)، که بر بسیاری از آثار جالینوس شرحنوشت که مجموع آنها در کتابش به نام ثِمار الکتب السته عشر لجالینوس آمده است (در باره این کتاب رجوع کنید به ششن و دیگران ، ص ۷۹ـ۸۰؛برای آگاهی از دیگر شروح او بر آثار جالینوسرجوع کنید بهبروکلمان ، ج ۱، ص ۶۳۵، > ذیل < ، ج ۱، ص ۸۸۴)؛

ابن ابی الاشعث ، پزشک مشهور قرن چهارم (متوفی ح ۳۶۰)، که تفصیل کتاب جالینوس فی الاسطقسّات (در باره این کتاب رجوع کنید بهبروکلمان ،  ذیل  ، ج ۱، ص ۴۲۲) را در شرح کتاب الاسطقسات جالینوس نوشت ؛

ابن رضوان ، پزشک مصری (متوفی ۴۵۳)، که شرح الصناعه الصغیره لجالینوس (در باره این کتاب رجوع کنید بهبروکلمان ، ج ۱، ص ۶۳۷ـ ۶۳۸) و شرح کتاب جالینوس الی أُوغْلوقُن فی التَأَنی لشفاء الامراض (در باره این کتاب رجوع کنید به ششن ، ج ۲، ص ۲۳۸) را نگاشت ؛

ابن ابی صادق ، پزشک مشهور ایرانی و ملقب به بقراط ثانی (زندگی ۳۸۵ـ ۴۷۰)، که شرح منافع الاعضاء جالینوس (در باره این کتاب رجوع کنید بهحاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۱۸۳۴ـ۱۸۳۵؛نیز رجوع کنید به سلان ، ص ۵۱۴) را نوشت .

مهم ترین گزیده ها از آثار جالینوس را نیز دو تن از مشهورترین متفکران و پزشکان دوره اسلامی ، محمدبن زکریای رازی و ابن رشد، پدید آورده اند.

رازی چهار کتاب از جالینوس را خلاصه کرده و چهار کتاب پدید آورده است :

اختصار کتاب النبض الکبیر ،

اختصار کتاب حیله البرء ، تلخیص کتاب العلل و الاعراض ،

و تلخیص کتاب الاعضاء الا´لِمه (در باره این آثار رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۲۹۰ـ۲۹۱).

ابن رشد نیز برگزیده ای از هشت کتاب از جالینوس تهیه کرده است

شامل کتابهای الاسطقسات ،

المزاج ، القُوی ‘ الطبیعیه ،

الحُمَّیات ،

العلل و الاَعراض ،

اصناف المزاج ،

حفظ الصحه ،

و حیله البرء (چاپ قنواتی و زاید، قاهره ۱۴۰۷؛برای آگاهی بیشتر در باره این گزیده ها رجوع کنید بهابن رشد، مقدمه قنواتی ، ص ۷ـ۱۷).

بسیاری از محققان و پزشکان دوره اسلامی از آرای جالینوس استفاده کرده اند، به طوری که از مجموعه آثار تألیف شده در زمینه پزشکی اسلامی طی قرن چهارم تا دوازدهم (یعنی تا دوره ورود پزشکی نو و غربی به قلمرو اسلام ) در کمتر کتابی به او اشاره نشده و طبیعی است که بیشترین تأثیرپذیرندگان از آرای جالینوس ، پزشکان دوره اسلامی بوده اند، به خصوص محمدبن زکریای رازی در مهم ترین اثر خود، الحاوی ، بارها از جالینوس نقل قول کرده است (برای نمونه رجوع کنید بهرازی ، ج ۱، ص ۹، ۱۱ـ۱۲، ۱۵ـ ۱۸؛تنها در پنجاه صفحه نخست جلد یکم الحاوی ، رازی بیش از ۲۵ بار از جالینوس یاد کرده است ).

ابن سینا نیز در القانون فی الطب چندین بار از آرای جالینوس سخن به میان آورده است (برای نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۲، ۲۲، ۶۷، ج ۲، ص ۲، ۹، ۱۶، ج ۳، ص ۱۴۶ـ۱۴۷). از میان گیاه ـ داروشناسان اسلامی ، ابن بیطار، گیاه شناس اندلسی (متوفی ۶۴۶)، بیش از همه از آرای جالینوس سود برده و از او نقل قول کرده است (برای نمونه رجوع کنید به ابن بیطار، ج ۱، ص ۲ـ۳، ۶، ۸؛او در بیست صفحه نخست کتاب بیش از ۲۵ بار و در کل کتاب بیش از ۵۰۰ ، ۱ بار از جالینوس یاد کرده است ).

از دیگر محققان و دانشمندان دوره اسلامی که در موضوعاتی غیر از دانش پزشکی از جالینوس یاد کرده اند، این اشخاص بوده اند: جاحظ در کتاب الحیوان (ج ۴، ص ۱۲۶، ج ۵، ص ۳۲۷، ج ۷، ص ۲۴، ۳۶)، دَمیری در حیاه الحیوان الکبری ‘ (ج ۲، ص ۱۳۶، ۳۴۶)، یاقوت حموی در معجم البلدان (ج ۱، ص ۶۳)، مسعودی در مروج الذهب (ج ۱، ص ۹۱، ۲۲۳، ۲۲۵، ج ۲، ص ۸۴، ۱۸۶، ۳۵۴ـ۳۵۶) و ابوریحان بیرونی در الجماهر فی ( معرفه ) الجواهر (ص ۱۱۳، ۱۷۸، ۲۲۹، ۳۱۸).

اشتهار جالینوس به عنوان پزشکی برجسته و صاحب نظر، باعث شده است که نویسندگان دوره اسلامی نقل قولهای بسیاری ، احتمالاً منتسب به او و در زمینه های گوناگون ، ذکر کنند، از جمله در پزشکی ( رجوع کنید به ابن ابی اصیبعه ، ج ۱، ص ۸۱ ـ ۸۷)، حکمت عملی و اخلاق ( رجوع کنید به مبشربن فاتِک ، ص ۲۹۳ـ ۲۹۶) و فلسفه ( رجوع کنید به نوادر فلسفیه ، ص ۱۰۷؛یعقوبی ، ج ۱، ص ۱۱۸).

دانشمندان از آرای جالینوس انتقاد نیز کرده اند، اگرچه این انتقادها عمدتاً معطوف به جنبه های فلسفی آثارش بوده است . مهم ترین این انتقادها را رازی در الشکوک علی جالینوس (چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۲ ش ) مطرح کرده است (برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به محقق ، ۱۳۴۶ ش ، ص ۱۵۵ـ۲۰۶). ابونصر فارابی و ابن میمون نیز از آرای جالینوس انتقادهایی کرده اند ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۷ـ ۷۸؛نیز رجوع کنید به بخش سوم مقاله ).

باتوجه به شهرت جالینوس در جوامع اسلامی و باتوجه به وسعت دامنه آثار ترجمه شده او به زبان عربی ، موضوع تهیه فهرستی از آثارش از همان هنگامِ به پایان رسیدن ترجمه مجموعه آثار وی ، مورد توجه دانشمندان دوره اسلامی قرار گرفت . یعقوبی یکی از نخستین کسانی بود که فهرستی از آثار جالینوس تهیه کرد ( رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱۴ـ ۱۱۸). وی ۴۳ عنوان (به جز مجموعه ای از او که در تفسیر آرای بقراط یاد کرده و تعداد بخشهای آن مجموعه را ننوشته ) از آثار او را برشمرده است .

مهم ترین فهرستی که از آثار ترجمه شده به عربی جالینوس تهیه شده ، فهرست حنین بن اسحاق است که کهن ترین فهرست در جهان اسلام به شمار می رود. این فهرست بسیار مورد توجه قرار گرفته ، بارها به چاپ رسیده و به زبانهای دیگر ترجمه شده است (نخستین بار اشتاین اشنایدر در ۱۲۹۶/۱۸۷۹ خلاصه ای از این کتاب را، همراه با توضیحاتی ، به آلمانی ترجمه کرد، تجدید چاپ ۱۹۶۰، ص ۳۳۱ـ۳۶۰؛چاپ متن عربی آن به همراه ترجمه کامل آلمانی به توسط برگشترسر ، لایپزیگ ۱۹۲۵؛ترجمه انگلیسی مایرهوف ، کیمبریج ۱۹۲۵، تجدید چاپ آن در > مطالعاتی در پزشکی عربی در قرون وسطا < در مجموعه واریاروم ، لندن ۱۹۸۴؛
چاپ متن عربی با عنوان دراسات و نصوص فی الفلسفه و العلوم عندالعرب ؛به توسط عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۱؛چاپ متن عربی و ترجمه فارسی به توسط مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛در باره این کتاب نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۷).

فهرستی که ابن ندیم (ص ۳۴۸ـ ۳۵۰) و ابن ابی اصیبعه (ج ۱، ص ۹۰ـ۱۰۳) از آثار جالینوس ذکر کرده اند، در واقع همان فهرست حنین است . حنین در انتهای فهرست تألیفی خود (ص ۶۳ـ۶۴) نوشته که آنچه در این کتاب گردآورده مجموعه ای است که او تا ۴۸ سالگی موفق به ترجمه آنها شده و وعده داده است که پس از آن نیز به ترجمه ادامه دهد. حنین (همانجا) همچنین برای آگاهی بیشتر در باره کتابهای جالینوس ، به فهرستی که خود جالینوس از آثارش تهیه کرده ارجاع داده است (برای آگاهی بیشتر در باره فهرستی که خود جالینوس نوشته است رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۸ـ۷۹) اما بنا بر قرائنی ، آشنایی مترجمان دوره اسلامی با آثار جالینوس بیش از آنچه بوده که در این فهرست خودنوشت ذکر شده است ، از جمله حنین (ص ۴) نوشته که این فهرست شامل همه آثاری که جالینوس تألیف کرده و خود فهرست آنها را تهیه کرده است ، نیست . حنین (همانجا) از کتابی که به زبان سریانی در تکمیل فهرست خودنوشتِ جالینوس تهیه کرده ، یاد نموده است . بعدها او این فهرست را به عربی برگردانده زیرا متن عربی این فهرستِ تکمیلی ، باقی مانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۷۹). به نوشته ابوریحان بیرونی (۱۳۷۱ش ، ص ۱۷) در فهرستی که از آثار رازی تهیه کرده ، رازی نیز رساله ای داشته در باره نام کتابهای جالینوس که حنین آنها را ذکر نکرده است . این رساله به دست ما نرسیده است .

پژوهشگران معاصر نیز فهرستهایی از آثار جالینوس تهیه کرده اند. ریتر و والتسر (ص ۱۱ـ۲۲) و ششن و دیگران (ص ۱۵۹ـ۱۶۹) فهرستی از آثار جالینوس در کتابخانه های ترکیه ، محمد زُهَیْربابا (ص ۲۳۰ـ۲۳۹) فهرستی از این آثار در پاریس ، و هرمان دیلس (ج ۱، ص ۵۸ ـ۱۵۰)، مانفرد اولمان (ص ۳۵ـ۶۵)، دونالد کمبل (ج ۱، ص ۲۰ـ۳۰) و فؤاد سزگین (ج ۳، ص ۷۸ـ۱۴۰) فهرستی از مجموعه این آثار در نقاط مختلف دنیا ارائه کرده اند. در این میان ، فهرست سزگین (همانجا)، با ذکر ۱۶۳ اثر ترجمه شده از جالینوس به عربی ، چه آنهایی که باقی مانده چه آنهایی که به دست ما نرسیده است ، مهم ترین این فهرستها به شمار می رود.

پاره ای از متون عربی آثار جالینوس به چاپ رسیده اند. قدیم ترین متن چاپی در این زمینه ، که البته در انتساب آن به جالینوس نیز تردید وجود دارد، الایضاح فی اسرار النکاح فی قوه الباه (بمبئی ۱۳۱۱) می باشد که مترجم آن داوودبن عمر انطاکی ، پزشک نابینای اهل انطاکیه (متوفی ۱۰۰۷)، دانسته شده است . به جز این ، قدیم ترین چاپ اثری از جالینوس چاپِ بخشی از تشریح الکبیر با عنوان  هفت کتاب تشریح جالینوس  توسط سیمون (لایپزیگ ۱۹۰۶) است .

از دیگر چاپهای آثار اوست :

کتاب جالینوس فی الاسماء الطبّیه ، چاپ مایرهوف و شاخت (برلین ۱۹۳۱)؛
مقاله جالینوس فی المولود لسبعه اشهر ، چاپ والتسر (رم ۱۹۳۵)؛
کتاب جالینوس فی التجربه الطبیه ، چاپ همو (آکسفورد ۱۹۴۴)؛
کتاب الاخلاق ، چاپ پل کراوس (لندن ۱۹۵۴) و چاپ بدوی (بیروت ۱۹۸۱).

مهم ترین اقدام در این زمینه ، چاپ ناقصی از مجموعه « جوامع اسکندرانیین » است که محمدسلیم سالم در ۱۹۷۸ در قاهره منتشر کرد. این چاپ بر اساس ترتیبی که حنین (ص ۵ـ۲۱) و ابن هندو (ص ۶۱ـ۶۳) ذکر کرده اند، صورت گرفته است .

امروزه ، مجموعه وسیعی از آثار جالینوس به زبان لاتینی و دیگر زبانهای اروپایی وجود دارد. مفصّل ترین فهرست را در باره آثار جالینوس به زبانهای اروپایی ، کمبل ( ج ۲، ص ۱۳ـ۲۲۰ ) به دست داده است . او در این فهرست از ۲۷۲ اثر از جالینوس نام برده که از آنها نسخه یا نسخه هایی باقی مانده است . باقی ماندن بعضی از آثار جالینوس به زبانهای اروپایی ، مدیون ترجمه آنها از عربی به لاتینی در قرون وسطاست . بسیاری از مترجمان آثار دوره اسلامی به زبان لاتینی ، در قرون وسطا آثاری از جالینوس

را نیز از عربی به لاتینی ترجمه کردند. در این میان ، گراردوس (ژرار) کرمونایی با ترجمه ده اثر از جالینوس به لاتینی سهم مهمی دارد ( رجوع کنید به اشتاین اشنایدر، ۱۹۵۶، ش ۴۶؛حایک ، ص ۱۰۹ـ ۱۱۵). قسطنطین افریقایی (از مردم افریقیه )، آرنالدو ویلانووایی ، مارکوس تولِدویی و آکورسیوس نیز هریک کتاب یا کتابهایی از جالینوس را از عربی به لاتینی برگرداندند ( رجوع کنید بهاشتاین اشنایدر، ۱۹۵۶، ش ۴۶ و ۱۵۱؛حایک ، ص ۵۷۷ـ ۵۷۸). بر طبق فهرستِ حایک (همانجا)، در مجموع ۲۸ اثر از این آثار جالینوس را مترجمان اروپایی در قرون وسطا به لاتینی ترجمه کردند.

دانشمندان عبری زبان نیز برخی آثار جالینوس را از عربی به عبری ترجمه کردند. در میان این دانشمندان ، ابن میمون (دانشمند و فیلسوف یهودی ، متوفی ۶۰۱) بیش از همه از این آثار استفاده کرده و در رساله های پزشکی خود بارها از آنها یاد نموده است ( رجوع کنید به اشتاین اشنایدر، ۱۹۶۰، ص ۳۳۴، ۳۳۹). مترجمان آثار جالینوس از عربی به عبری در زمره مشهورترین مترجمان زبان عبری به شمار می آیند که از جمله آنها، کالونیموس بن کالونیموس (اشتاین اشنایدر، ۱۹۶۰، ص ۳۵۵، ش ۹۹) و ناتان هامه آتی (همو، ۱۸۹۷، ج ۲، ص ۹۱) هستند. همچنین از ترجمه العلل و الامراض ( رجوع کنید به همو، ۱۹۶۰، ص ۳۳۳)، الحُمَّیات (همان ، ص ۳۳۴)، کتاب البحران (دیلس ، ج ۱، ص ۷۹) و چند کتاب دیگر جالینوس به عبری خبر داریم .

در برخی فهرستها و منابع ، از ترجمه چند کتاب از جالینوس به زبان فارسی یاد شده ، اگرچه نام این کتابها در فهرستهایی که از آثار جالینوس تهیه شده نیامده است . این موضوع احتمالاً به سبب آن است که این آثار نه ترجمه کتابهای جالینوس بلکه آثاری منحول و منسوب به او می باشند (برای آگاهی از عناوین این آثار رجوع کنید بهششن و دیگران ، ص ۱۶۱، ۱۶۴، ۱۶۸؛
منزوی ، ج ۸، ص ۴۰۱۸).



منابع :

(۱۰) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۱۱) ابن بیطار؛
(۱۲) ابن جلجل ، طبقات الاطباء و الحکماء ، چاپ فؤاد سید، قاهره ۱۹۵۵؛
(۱۳) ابن رشد، رسائل ابن رشد الطبیه ، چاپ جورج شحاته قنواتی و سعید زاید، ( قاهره ) ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۴) ابن سینا، القانون فی الطب ، بولاق ۱۲۹۴، چاپ افست ( بیروت ، بی تا. ) ؛
(۱۵) ابن ندیم ؛
(۱۶) ابن هندو، مفتاح الطب و منهاج الطلاب ، چاپ مهدی محقق و محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۷) ابوریحان بیرونی ، الجماهر فی الجواهر ، چاپ یوسف الهادی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۸) همو، فهرست کتابهای رازی و نامهای کتابهای بیرونی ، تصحیح و ترجمه و تعلیق از مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۱۹) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۹، تهران ۱۳۷۱ ش ؛محمد زهیر بابا، «جالینوس : حیاته ، مؤلفاته ، مخطوطاته الطبیه العربیه فی المکتبه

(۲۰) الوطنیه بباریس »، مجله معهدالمخطوطات العربیه ، ج ۳۱، ش ۱ (جمادی الاولی ـ شوال ۱۴۰۷)؛
(۲۱) جابربن حیان ، مختار رسائل جابربن حیان ، چاپ پ . کراوس ، قاهره ۱۳۵۴/۱۹۳۵؛
(۲۲) عمروبن بحر جاحظ ، کتاب الحیوان ، چاپ عبدالسلام محمدهارون ، مصر ?( ۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۹ ) ، چاپ افست بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۹؛
(۲۳) حاجی خلیفه ، سیمون حایک ، تَعَرَّبَت … و تَغَرَّبَت ، او، نقل الحضاره العربیه الی الغرب ، جونیه ، لبنان ۱۹۸۷؛
(۲۴) حنین بن اسحاق ، رساله حنین بن اسحاق الی علی بن یحیی فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس ، متن عربی با ترجمه فارسی ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛
(۲۵) محمدبن موسی دمیری ، حیاه الحیوان الکبری ، قاهره ۱۳۹۰/۱۹۷۰، چاپ افست قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۲۶) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الحاوی فی الطب ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۴ـ۱۳۹۰/ ۱۹۵۵ـ۱۹۷۱؛
(۲۷) رمضان ششن ، نوادر المخطوطات العربیه فی مکتبات ترکیا ، ج ۲، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۲۸) رمضان ششن ، جمیل آقپنار، و جواد ایزگی ، فهرس مخطوطات الطب الاسلامی باللغات العربیه و الترکیه و الفارسیه فی مکتبات ترکیا ، استانبول ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۹) علی بن سهل طبری ، فردوس الحکمه فی الطب ، چاپ محمدزبیر صدیقی ، برلین ۱۹۲۸؛
(۳۰) غلامعلی عرفانیان ، فهرست کتب خطی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد آستان قدس رضوی ، ج ۱۹، مشهد ۱۳۸۰ ش ؛
(۳۱) قسطابن لوقا، کتاب مراتب قراءه الکتب الطبیه لجالینوس ، نسخه خطی کتابخانه ملی ملک ، ش ۶/۶۱۸۸؛
(۳۲) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبارالحکماء ، چاپ یولیوس لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۳۳) گری لایزر، «آموزش پزشکی در سرزمینهای اسلامی : از قرن اول تا هشتم هجری »، ترجمه هوشنگ اعلم ، تحقیقات اسلامی ، سال ۱، ش ۱ (بهارـ تابستان ۱۳۶۵)؛
(۳۴) مبشربن فاتک ، مختارالحکم و محاسن الکلم ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۳۵) مهدی محقق ، «شکوک رازی بر جالینوس و مسأله قدم عالم »، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۵، ش ۲ـ۳ (بهمن ۱۳۴۶)؛
(۳۶) همو، فیلسوف ری : محمدبن زکریای رازی ، تهران ۱۳۵۲ ش ؛
(۳۷) مسعودی ، مروج (پاریس )؛
(۳۸) احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۹) نوادر فلسفیه ، ترجمها اسحاق بن حنین ، چاپ صلاح الدین عبداللّه ، در مجله معهد المخطوطات العربیه ، ج ۴۲، ش ۲ (رجب ۱۴۱۹)؛
(۴۰) یاقوت حموی ؛
(۴۱) یعقوبی ، تاریخ ؛

(۴۲) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949;
(۴۳) Supplementband , 1937-1942;
(۴۴) Donald Campbell, Arabian medicine and its influence on the Middle Ages , London 1926, repr. 2002;
(۴۵) Hermann Diels, Die Handschriften der antiken طrzte , Berlin 1905-1906;
(۴۶) Max Meyerhof, ” ـ Ali ibn Rabban at ¤-T ¤abar ¦ “, ZDMG , 10 (1931);
(۴۷) August Friedrich von pauly, Paulys Realencyclopجdie der classischen Altertumswissenschaft , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, s.v.

(۴۸) “Galenos” (by H. Mewaldt);
(۴۹) Helmut Ritter and Richard Walzer, “Arabische غbersetzunger griechischer طrzte in stambuler Bibiotheken”, in Sitzungsberichte der Preussischen Akademie der Wissenschaften 1934 , Berlin 1934;
(۵۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۵۱) M. Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes , Paris 1883-1895;
(۵۲) Moritz Steinschneider, Die arabischen غbersetzungen aus dem Griechischen , Graz 1960;
(۵۳) idem, Die europجischen غbersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts , Graz 1956;
(۵۴) idem, Die Handschriften-Verzeichnisse der Kخniglichen bibliothek zu Berlin , vol.2: Verzeichniss der hebraeischen Handschriften , Berlin 1897;
(۵۵) Manfred Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970.

۳) آرا و آثار فلسفی .

جالینوس در جهان اسلام به عنوان فیلسوف نیز شناخته شده است . از طریق ترجمه آثار او به عربی ، آرای رواقیون و شکاکان در جهان اسلام شناخته شد و شهرت کتاب تیمائوس افلاطون مدیون وی است (مدکور، ص ۳۷،۱۳۴). جالینوس اگر چه در فلسفه به اندازه طب شهرت نداشته ، به عنوان فیلسوفی قابل اعتنا به او پرداخته شده است . او آرای فلسفی و منطقی خود را از افلاطونیان ، مشائیان و حکمای رواقی گرفته و به شیوه خود، آنها را در آثارش منعکس کرده است .

موضع جالینوس در معرفت شناسی ، ضدشکاکانه بوده است . وی معتقد بوده است که اساس معرفت ما را محسوسات تشکیل می دهند و در عین حال برای پرهیز از خطا باید از استدلال بهره برد؛ازاین رو، به نظر جالینوس «تئوری » (در اینجا به معنای اصول نظری مبتنی بر عقل ) و «تجربه » باید با یکدیگر همراه شوند زیرا هر یک بدون دیگری تهی و بی فایده است . آنچه از طریق مشاهده به دست می آید باید در قالب مناسب نظری اش ریخته شود و اصول نظری نیز باید آزمایش و تجربه گردند ( رجوع کنید به > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ؛> دایره المعارف فلسفه < ، ذیل “Galen” ). این رأی جالینوس ، در تاریخ روش شناسی علمی مورد توجه بوده و راهی میان دو مکتب تجربه گرا و عقل گرا دانسته شده است ( رجوع کنید به> فرهنگ تاریخ عقاید < ، ج ۳، ص ۳۸۱).

جالینوس رویکرد دوگانه ای در مسائل فلسفی داشته است ؛از یکسو معتقد بوده که از طریق عقل و استدلال در مسائلی مانند اینکه عالم حادث است یا قدیم ، نمی توان رأی قطعی صادر کرد و ادله قائلانِ هر دو وجه در اینگونه قضایا «متکافی » وبیشتر به جدل شبیه است تا به برهان و اغلب از جهت اثبات مدعا یکسان اند، از سوی دیگر بر آن بوده که با اتکا به مشاهده و ادراک حسی ، می توان احکام روشن تری به دست آورد، مثلاً، از مشاهده اینکه عالم در طول زمان تغییر نیافته و از این اصل که هر چیزِ فاسد شدنی فانی است ، می توان به قِدَم عالَم معتقد شد (رازی ، ۱۳۷۲ ش ، مقدمه محقق ، ص ۴۸ـ۶۳).

محمدبن زکریای رازی (متوفی ۳۱۳) در کتاب الشکوک علی جالینوس (ص ۲ـ۴) با استناد به اینکه قول اول جالینوس در آخرین تألیفش ، مایعتقده جالینوس رأیاً ، آمده ، نتیجه گرفته که او از قول دوم عدول کرده و عدم امکان برهانی کردن حدوث یا قدم عالم را پذیرفته بوده است (قس مقدمه محقق ، همانجا). برخی دیگر از فیلسوفان و متکلمان (مثلاً رجوع کنید به غزالی ، ص ۴۸، ۸۲؛فخررازی ، ص ۱۳) نیز جالینوس را به توقف در امر حدوث و قدم عالم متهم کرده اند که احتمالاً در این باب متأثر از رازی بوده اند ( رجوع کنید به رازی ، ۱۳۷۲ ش ، مقدمه محقق ، ص ۴۷ـ۴۹، ۶۶). به همین نحو، رازی (۱۳۷۲ش ، ص ۱۴ـ ۱۵) شواهدی از کتب جالینوس آورده که در برخی نفس را عرض جسم و فاقد هویت مستقل دانسته و در برخی دیگر هویت جوهری برای نفس تعریف کرده و بنابراین به نظر رازی ، جالینوس ، مردد و متوقف در امر نفس بوده است .

فیلسوفان اسلامی ضمن بیان تردید و توقف جالینوس در امر نفس ، آن راملازم با انکار یا توقف در امر معاد دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید بهاخوان الصفا، ج ۴، ص ۱۸۱؛سهروردی ، ج ۴، کلمه التصوف ، ص ۱۲۶؛صدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، سفر ۴، ج ۲، ص ۱۶۴؛همو، ۱۳۸۰ ش ، ص ۴۸۸)، اما جالینوس را از منکران مبدأ عالم نمی توان به شمار آورد بلکه او فردی عمیقاً مذهبی بوده چنانکه دمیورژ (خالق عالم ) را می ستوده است . در عین حال دلیلی برای پیروی وی از دین یهودی یا مسیحی وجود ندارد ( رجوع کنید بهزندگینامه علمی دانشوران ، ج ۵، ص ۲۳۲؛نیز رجوع کنید بهصدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، سفر ۴، ج ۱، ص ۱۲۶).

جالینوس در منطق خود از اصول فلسفه ارسطویی و رواقی بهره برده است ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا). وی متأثر از رواقیون ــ که در انتقاد از نظریه جوهر ارسطو معتقد بودند که برای بعضی امور نمی توان ماهیت واحدی یافت و تنها می توان آنها را توصیف کرد نه تعریف (مدکور، ص ۱۱۹) ــ در مقابل تعریف به حد، تعریف به «رسم » را افزود (نشار، ص ۱۴۴). ابن سینا (متوفی ۴۲۸؛ج ۲، فن ۴، ص ۱۰۷) و ابن رشد (متوفی ۵۹۵؛ص ۱۱۰ـ۱۱۱) کشف شکل چهارم در اشکال قیاس ارسطویی را به جالینوس نسبت داده اند (نیز ر.ک.ب:نشار، ص ۳۲۳ـ۳۲۴).

برخی این انتساب را مردود دانسته و گفته اند که این شکل قیاس تلویحاً در منطق ارسطو بوده و تئوفراستوس (ثاوفرسطس * )، از شاگردان بی واسطه ارسطو، آن را قبل از جالینوس استخراج کرده است ( رجوع کنید بههمان ، ص ۳۴۷، ۳۵۳؛ماکوولسکی ، ص ۲۷۶؛مدکور، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸).

جالینوس در بحث علم النفس و اخلاق ، نظریه سه بخشی بودن نفس را از افلاطون پذیرفت ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا). جالینوس معتقد بود که در انسان ، سه نفس هست : ناطقه مَفَکِّره ، غضبی حیوانی و شهوانی نباتی . به نظر وی دو جزء اخیر باید تحت تدبیر نفس ناطقه قرار گیرند تا از حد اعتدال تجاوز نکنند. جالینوس معنای عامی از خُلق در نظر می گیرد که شامل صفات و ویژگیهای حیوانات و اطفال نیز می شود و اساساً اخلاق را عبارت از همین ویژگیها می داند. در عین حال ، بر نقش نفس ناطقه و تعلیم و تربیت برای ایجاد و اصلاح فضائل و رذایل تأکید می کند ( رجوع کنید به جالینوس ، ص ۱۹۰ـ ۱۹۷).

بسیاری از حکمای مسلمان در علم النفس و علم اخلاق با آرا و آثار جالینوس آشنا و بعضاً از آن متأثر بوده اند (برای نمونه رجوع کنید به رازی ، ۱۴۰۰، ص ۳۳ـ ۳۵؛مسکویه ، ص ۵۲ ـ ۵۳، ۶۱ـ۶۲؛نصیرالدین طوسی ، ص ۷۳، ۱۰۳،۱۶۵ـ۱۶۶؛صدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، سفر ۲، ج ۱، ص ۱۳۴ـ ۱۳۵، سفر ۴، ج ۱، ص ۱۲۶، ۱۸۸؛نیز رجوع کنید به > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، ذیل “Greek Philosophy” ). مواعظ و حکمتهایی نیز از جالینوس نقل شده است (برای نمونه رجوع کنید به حنین بن اسحاق ،۱۴۰۶،ص ۱۲۲ـ۱۲۳؛مبشربن فاتک ، ص ۲۹۳ـ۲۹۶؛شهرزوری ، ج ۱، ص ۳۴۵ـ ۳۴۸).

بر طبق فهرست حنین بن اسحاق (۱۳۷۹، ص ۱ـ۶۳) و ابن ندیم (ص ۳۴۹ـ۳۵۰) و ابن ابی اصیبعه (ص ۹۰ـ۱۰۳) از ترجمه آثار جالینوس ، برخی آثار منطقی و فلسفی جالینوس عبارت اند از:

المدخل الی المنطق ،

فی القیاسات الوضعیّه ،

البرهان ،

فی التجربه الطبیّه (در احتجاج اصحاب تجربه و قیاس در برابر یکدیگر)،

فی اَنّ المحرّک الاول لایتحرک ،

فی جوهرالنفس ماهی ،

فیما یعتقده رأیاً ،

فی ان الطبیب الفاضل یجب ان یکون فیلسوفاً ،

جوامع کتب افلاطون (شامل مقالاتی از متون اصلی افلاطون و از جمله تیمائوس )،

و فی الاخلاق .

بر آثار جالینوس شکوک و ردیه هایی نوشته شده است . به نقل ابن ابی اصیبعه (ص ۷۰)، اسکندر افرودیسی سه مقاله در انتقاد از جالینوس داشته است :

الردعلی جالینوس فی المقاله الثامنه من کتابه فی البرهان ،

الردعلی جالینوس فیما طَعَن علی قول ارسطوطالیس اَنّ کلَّ ما یتحرک فانما یتحرک عن محرّکٍ،

و الردعلی جالینوس فی ماده الممکن .

بنا به گفته شهرزوری (ج ۱،ص ۲۹)، اگرچه اسکندر افرودیسی به مهارت جالینوس در طب معترف بود اما اعتقاد داشت که او در حکمت به درجه والایی نرسیده است . از دیگر شکوک بر جالینوس ، شکوک محمدبن زکریای رازی است . رازی در طب و فلسفه و اخلاق بهره های فراوانی از جالینوس برده و صریحاً جالینوس را بر ارسطو مقدّم داشته است ( رجوع کنید به رازی ، ۱۳۷۲ ش ، ص ۴۹).

با این حال ، چون بر آن بوده که فلسفه و طب تقلید از استادان آن رشته ها و تسلیم در برابر گفته های آنان را برنمی تابد، به انتقاد از جالینوس پرداخته است ( رجوع کنید بههمان ، ص ۱). آنچه بر ارزش کتاب رازی می افزاید این است که این اثر به نوعی حاوی معرفی توصیفی (مباحث و محتویات ) بسیاری از آثار جالینوس ، به ویژه آثار مفقود وی ، است (همان ، مقدمه محقق ، ص ۳۰). فارابی (متوفی ۳۳۹) نیز در رساله الردعلی جالینوس فیما ناقَضَ فیه ارسطوطالیس لاعضاءالانسان (ص ۶۵)، از جالینوس به سبب ناتوانی اش در فهم درست آرای ارسطو انتقاد کرده است . اشکالاتی که فارابی در این اثر مطرح کرده ، بیشتر در خصوص برخی مباحث نظری علم طب در باره اعضای بدن انسان است .

موسی بن میمون (متوفی ۶۰۱)، فیلسوف و طبیب و متکلم یهودی ، نیز در گفتار بیست و پنجم از کتاب الفصول خود، مشهور به فصول موسی فی الطب یا فصول القرطبی ، انتقادهای شدیدی از جالینوس کرده که در قرون وسطا بی سابقه بوده است . وی بیش از چهل مورد را که جالینوس در آنها دچار تناقض گویی شده بر شمرده و بر آرای دینی جالینوس در باره مبدأ عالم خرده گرفته و به شکوک او بر جهان شناسی موسوی و گستاخی اش بر موسی علیه السلام پاسخ داده است (محقق ، ص ۸، ۱۳).

به نظر او، جالینوس در باره مسائلی به اظهار نظر پرداخته ، که در آنها توانایی نداشته و این امر ناشی از نوعی بیماری نفس است . او سخنان جالینوس را، بنا بر قواعد و عقاید اهل فلسفه و شریعت ، ناصواب دانسته است (همان ، ص ۱۷ـ ۱۸، ۲۸). ابن میمون از شکوک رازی نیز یاد کرده و بر او خرده گرفته که در امور نامرتبط با صناعت طب از جالینوس اشکال گرفته است (همان ، ص ۱۴). به نظر مهدی محقق (ص ۱۵، پانویس ۱)، طرح مباحث فلسفی مانند حدوث و قدم ، کون و فساد، زمان و مکان ، خلا و هیولا، در متون طبی آن روزگار معمول و متداول بوده و ابن میمون در انتقاد از رازی تندروی کرده است .



منابع :

(۵۶) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛ابن رشد، تلخیص کتاب القیاس ، چاپ

(۵۷) محمود قاسم ، قاهره ۱۹۸۳؛
(۵۸) ابن سینا، الشفاء، المنطق ، ج ۲، الفن الرابع : القیاس ، چاپ ابراهیم مدکور و سعید زاید، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۵۹) ابن ندیم ؛
(۶۰) اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفا ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶۱) جالینوس ، مختصر من کتاب الاخلاق لجالینوس ، در دراسات و نصوص فی الفلسفه و العلوم عندالعرب ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت : الموسسه العربیه للدراسات و النشر، ۱۹۸۱؛
(۶۲) حنین بن اسحاق ، آداب الفلاسفه ، اختصره محمدبن علی انصاری ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، کویت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۶۳) همو، رساله حنین بن اسحق الی علی بن یحیی فی ذکر ما ترجم من کتب جالینوس ، متن عربی با ترجمه فارسی ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛
(۶۴) محمدبن زکریا رازی ، رسائل فلسفیه ، رساله ۱: کتاب الطب الروحانی ، بیروت ۱۴۰۰/۱۹۸۰؛
(۶۵) همو، کتاب الشکوک علی جالینوس ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶۶) یحیی بن حبش سهروردی ، مجموعه مصنفات شیخ اشراق ، ج ۴، چاپ نجفقلی حبیبی ، تهران ۱۳۸۰ ش ؛
(۶۷) محمدبن محمود شهرزوری ، نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ الحکماء و الفلاسفه ، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۶۸) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، تهران ۱۳۳۷ ش ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۶۹) همو، المبدأ و المعاد ، چاپ جلال الدین آشتیانی ، قم ۱۳۸۰ ش ؛
(۷۰) محمدبن محمد غزالی ، تهافت الفلاسفه ، چاپ ماجد فخری ، بیروت ۱۹۹۰؛
(۷۱) محمدبن محمد فارابی ، رساله للفارابی فی الرد علی جالینوس فیما ناقض فیه ارسطوطالیس لاعضاءالانسان ، در رسائل فلسفیه للکندی و الفارابی و ابن باجه و ابن عدی ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت : دارالاندلس ، ۱۹۸۳؛
(۷۲) محمدبن عمر فخررازی ، کتاب الاربعین فی اصول الدین ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۳؛
(۷۳) آلکساندر اوسیپوویچ ماکوولسکی ، تاریخ منطق ، ترجمه فریدون شایان ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۷۴) مبشربن فاتک ، مختارالحکم و محاسن الکلم ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۷۵) مهدی محقق ، «رد موسی بن میمون بر جالینوس و دفاع از موسی بن عمران »، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ، سال ۱۵، ش ۱ (مهر ۱۳۴۶)؛
(۷۶) احمدبن محمد مسکویه ، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ، چاپ حسن تمیم ، بیروت ?( ۱۳۹۸ ) ، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۷۷) علی سامی نشار، المنطق الصوری منذ ارسطو و تطوره المعاصر ، ( اسکندریه ) ۱۳۷۵/۱۹۵۵؛
(۷۸) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی ، اخلاق ناصری ، چاپ مجتبی مینوی و علیرضا حیدری ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛

(۷۹) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. “Galen” (by Fridolf Kudlien);
(۸۰) Dictionary of the history of ideas , ed. Philip P. Wiener, New York 1973, s.v.” Newton and the method of analysis” (by Henry Guerlac);
(۸۱) The Encyclopedia of philosophy , ed. Paul Edwards, New York: Macmillan, 1972, s.v. “Galen” (by Neal W. Gilbert);
(۸۲) Ibrahim Madkour, L , Organon d , Aristotle dans le monde arabe , Paris 1969;
Routledge encyclopedia of philosophy , ed. Edward Craig, London: Routledge, 1998,

(۸۳) s.vv. “Galen” (by R. J. Hankinson), “Greek philosophy: impact on Islamic philosophy” (by Majid Fakhry).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۹ 

زندگینامه تئودوسیوس (قرن اول پیش از میلاد)

 ریاضیدان و ستاره شناس یونانی قرن اول پیش از میلاد، که ترجمه آثارش به عربی و از این زبان به چند زبان دیگر، تأثیر مهمی در تاریخ ریاضیات دوره اسلامی داشته است . در > فرهنگ جنوب < (ج ۲، ص ۶۹۳) تئودوسیوس ، فیلسوف معرفی شده است .

نام او در منابع دوره اسلامی به صورتهایی چون ثاوذوسیوس ، ثاذوسیوس و تاودوسیوس نیز آمده است . بر اساس آنچه در کتاب > فرهنگ جنوب < (همانجا) ذکر شده است ، بسیاری (از جمله اشتاین شنایدر ، ۱۹۶۰، ص ۳۴۳) او را اهل تریپولی (طرابلس غرب ، در لیبی ) می دانستند اما بر اساس نوشته استرابون (ج ۵، ص ۴۶۵ـ۴۶۷)، وی اهل بیتینیا (شهر باستانی آسیای صغیر در ساحل دریای سیاه و مرمره ) بوده و ازینرو به تئودوسیوس بیتینیایی نیز مشهور است ( رجوع کنید به سارتون ، ج ۱، ص ۲۱۱؛زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل “Theodosius of Bithynia” ).

آثار تئودوسیوس در قرن سوم و در جریان نهضت ترجمه ، به عربی ترجمه شد ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) اما چون وی در میان مسلمانان به عنوان ریاضیدان و ستاره شناسی بلندپایه شهرت نداشت ، در آثار مهمترین تراجم نویسان اسلامی آگاهیهای منسجمی از زندگی او نیامده است .

ابن ندیم (ص ۳۲۸) فقط از آثار او نام برده و قِفْطی (ص ۱۰۸) اگرچه او را ساکن اسکندریه و در روزگاری پس از دوره زندگی بطلمیوس دانسته ، آثار تئودوسیوس را به اشتباه به دو شخص متفاوت ، ثاذوسیوس و ثیوذوفروس ، نسبت داده ، که فقط صورت نخست صحیح است .

آثار ریاضی و نجومی تئودوسیوس که به عالم اسلام انتقال یافته ، تحت تأثیر آرای چند تن از دانشمندان یونانی پیش از او، از جمله اقلیدس و ارشمیدس (هیث ، ج ۲، ص ۲۴۶ـ۲۴۷) و ائودوکسوس و آوتولوکوس (اوطولوقس )، بوده است . مطالب کتاب الاُکَر ، بویژه با مطالب کتاب ظاهرات فلک اقلیدس و کره متحرکه آوتولوکوس مطابقت دارد (سزگین ، ج ۵، ص ۱۵۴).

نظام ستاره شناسی در این آثار، بر پایه آرای ائودوکسوس بوده (همانجا، به نقل از تسیگلر ) اما نظم آنها اقلیدسی است ؛یعنی ، قضایایی که طرح آنها لازم بوده یکی یکی ذکر و اثبات شده است . چون تئودوسیوس بسیار تحت تأثیر آوتولوکوس بوده و از طرفی ، در کتاب الاکر خود برهانهای قضایایی را آورده که در کره متحرکه آوتولوکوس از آنهاذکری نشده ، شاید بتوان نتیجه گرفت که آوتولوکوس در باره اثبات این قضایا کتابی داشته که تئودوسیوس از آن استفاده کرده ولی به دست ما نرسیده است (پاولی ، ج ۲، بخش ۲، ستون ۲۶۰۲ـ۲۶۰۳).

در دوره نهضت ترجمه از تئودوسیوس چهار کتاب به عربی ترجمه شد که در صحت انتساب سه فقره از آنها به او تردیدی نیست .

این کتابها عبارت اند از:

کتاب الاکر ،

کتاب المساکن و

کتاب الایام و اللیالی ، که هر سه از متوسطات * اند.از میان آنها، کتاب الاکر بیش از همه موردتوجه ریاضیدانان دوره اسلامی واقع شده و از سایر متوسطات مهمتر بر شمرده می شده است (ابن عبری ، ص ۷۷)؛ازینرو، تئودوسیوس را «صاحب اکر» نیز خوانده اند (برای نمونه رجوع کنید بهابن صاعد اندلسی ، ص ۱۸۰).

نصیرالدین طوسی ، که تحریرهایی از هر سه اثر فراهم کرده ( رجوع کنید بهج ۱، تحریر المساکن ، ص ۲، تحریر الاکر ، ص ۲؛نیز رجوع کنید بهکراوزه ، ص ۴۴۳)، نوشته است که این آثار از یونانی به عربی ترجمه شده اند. این نظر پذیرفتنی است ، چون مترجم آنها قُسطابن لوقا بوده که به زبان یونانی تسلط داشته است .

به نوشته نصیرالدین طوسی (ج ۱، تحریر الاکر ، همانجا)، معتضد باللّه (حک : ۲۷۹ـ۲۸۹)، شانزدهمین خلیفه عباسی ، دستور ترجمه کتاب الاکر را داد و قسطابن لوقا تا شکل پنجم از مقاله سوم آن را به عربی ترجمه کرد، اما کار نیمه تمام ماند و مترجم دیگری کار را به پایان برد و ثابت بن قُرّه کل آن را تصحیح کرد. بر اساس دست نویسی دیگر از این کتاب (متعلق به زمانی پیش از نگارش تحریر الاکر نصیرالدین طوسی )، حُنین بن اسحاق ، از مترجمان سرشناس دوره اسلامی ، نیز این کتاب را ترجمه کرده است (تئودوسیوس ، گ ۲۲ پ ؛نیز رجوع کنید به کراوزه ، ص ۴۴۴).

کتاب الاکر رساله ای در باره ابتدایی ترین مسائل هندسه کروی و دارای سه مقاله و ۵۹ شکل است . مقاله اول آن با ۲۱ شکل ، به تعاریف کلی هندسه کروی (حدود) اختصاص دارد. مقاله دوم ، با ۲۳ شکل ، به بحث در باره روابط دوایر عظیمه و صغیره می پردازد و در مقاله سوم ، با ۱۴ شکل ، بحث در باره قطاعهایی است که از برخورد دوایر نسبت به هم بر روی کره پدید می آیند. به گفته نصیرالدین طوسی (ج ۱، تحریرالاکر ، همانجا) در بعضی از نسخه های کتاب یک شکل کم بوده است .

موضوع کتاب المساکن ، آموزش مسائل پایه جغرافیای ریاضی و نجوم کروی ، در یک مقاله و ۳۳ شکل ، است و در آن در باره مبادی پدیده های نجومی ، چون موضوع ستارگان ابدی الظهور در روی زمین ، بحث شده است . این کتاب ، کوچکترین رساله از مجموع رساله های سه گانه تئودوسیوس است که به عربی ترجمه شده است .

کتاب الایام و اللیالی ، که اللیل و النهار نیز معرفی شده ( رجوع کنید بهنصیرالدین طوسی ، ج ۱، تحریر الایام و اللیالی ، ص ۲)، رساله ای در باره نسبت بین طول روز و شب و بعضی مسائل پایه زمان سنجی در نجوم ، در ۲ مقاله و ۳۳ شکل ، است . مقاله اول این کتاب ۱۲ شکل و مقاله دوم آن ۲۱ شکل دارد. در این رساله تئودوسیوس به بررسی چگونگی بروز اختلاف بین طول روزهای سال در یک دوره پرداخته و دلایل این اختلاف را بر شمرده است . کتاب چهارم ، المرایاالمحرقه است که در صحت انتساب آن به تئودوسیوس تردید وجود دارد.

ابوریحان بیرونی (ص ۱۴۷) در شرحِ گونه های مختلف اسطرلاب ، از کتاب الاکر تئودوسیوس یاد کرده و قطب الدین شیرازی نیز (ص ۲۸۴) در بحث در باره اوج و حضیض خورشید به کتاب المساکن او اشاره کرده است . روی هم رفته سهم مؤثر تئودوسیوس در انتقال مباحث کلی و پایه ای بعضی علوم دقیقه به عالم اسلام ، از جمله هندسه کروی ، بویژه به سبب اهمیت تحریرهایی که نصیرالدین طوسی از نوشته های او پدید آورد که در نهادهای آموزشی علوم اسلامی تدریس می شدند و نیز استمرار تهیه این بازنویسیها به وسیله دانشمندان پس از طوسی ، بسیار شایان تأمل است .

در دوره اسلامی بر آثار تئودوسیوس شرحهایی نوشته شد. ابن ابی اُصَیبِعَه (ج ۱، ص ۲۱۳) از شرحی نام برده که یعقوب بن اسحاق کِنْدی بر کتاب المساکن برای فرزندش احمد نوشت ، اما این شرح باقی نمانده است . بر کتاب الاکر نیز شرح مختصری نوشته شده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۵، ص ۱۵۵). این شرح در مجموعه کوچکی ، شامل چند حاشیه مختصر بر کتابهای ترجمه شده ریاضی از جمله کتاب المُعْطَیات و ظاهرات الفلک اقلیدس ، آمده است . هر یک از رساله های کوچک این مجموعه عنوان مُدَّعیات دارند (از جمله ، مدعیات اکر ثاوذوسیوس مع مصادراتها ، گ ۸ پ ).

ترجمه های لاتینی آثار تئودوسیوس ، در قرون وسطا، از دو طریق به وجود آمدند: ترجمه مستقیم از یونانی و ترجمه از عربی . از میان آثار او، کتاب فی الایام و اللیالی را کفراد دازوپودیوس ، دانشمند سوئیسی (متوفی ۱۰۰۹/۱۶۰۰)، از یونانی به لاتینی ترجمه کرد و در ۹۸۰/۱۵۷۲ با عنوانDe Diebue et noctibus به چاپ رساند (کارمودی ، ۱۹۶۰، ص ۲۲۱). کتاب المساکن را نیز گراردوس کرمونایی باعنوان De Habitationbus از عربی به لاتینی ترجمه کرد، اما این کتاب طی قرون دهم تا دوازدهم / شانزدهم ـ هجدهم و در دوره ای که آثار متعددی از کتابهای ترجمه شده از زبان عربی در اروپا به چاپ می رسید، چاپ نشد (اشتاین شنایدر، ۱۹۶۰، ص ۳۴۴؛کارمودی ، ۱۹۶۰، ص ۲۱۹).

از کتاب الاکر دست کم دو ترجمه در دست است ولی در مورد مترجمان آنها اتفاق نظر وجود ندارد. بسیاری (از جمله ، میلاس والیکروزا ، ص ۲۰۸؛اشتاین شنایدر، ۱۹۶۰، همانجا)، این ترجمه ها را به پلاتوی تیولیایی * یا گراردوس کرمونایی نسبت می دهند اما از آنجا که در قرن ششم / دوازدهم و پیش از ترجمه گراردوس کرمونایی ، از شرح آدلارد/ ادلارد باثی ، فیلسوف ، ریاضیدان و مترجم مشهور انگلیسی ، بر کتاب الاکر یاد شده (هسکینز ، ص ۳۱)، تأیید می شود که این کتاب ، پیش از ترجمه گراردوس ، به لاتینی ترجمه شده است .

ترجمه پلاتوی تیولیایی با عنوان Spherica Teodosii ، در ۹۲۴/ ۱۵۱۸ در ونیز و در ۹۶۵/ ۱۵۵۸ در پاریس به چاپ رسید (حایک ، ص ۲۳۳؛برای آگاهی بیشتر در باره ترجمه های لاتینی این کتاب رجوع کنید بهکارمودی ، ۱۹۵۶، ص ۲۲؛همو، ۱۹۶۰، ص ۲۱۷؛میلاس والیکروزا، ص ۲۰۸ـ ۲۱۱). در قرن هفتم / سیزدهم ، موسی بن ساموئل بن تِبّون ، مشهور به ابن تِبّون (متوفی ۶۸۲/ ۱۲۸۳)، کتاب الاکر را از عربی به عبری ترجمه کرد (اشتاین شنایدر، ۱۹۵۶، ص ۳۴۴، ۱۰۶۲).

بازنویسی نصیرالدین طوسی از آثار تئودوسیوس ، که به یکی از مهمترین آثار ریاضی ـ نجومی عصر او تبدیل شد (برای آگاهی از این بازنویسیها رجوع کنید به تحریر * )، در ۶۵۱ (زمان تحریر الاکر ) و ۶۵۳ (زمان تحریر المساکن و تحریر الایام و اللیالی ) صورت گرفت (مدرس رضوی ، ص ۳۵۴، ۳۵۷، ۳۶۳). نصیرالدین طوسی در این تحریرها توضیحاتی به اصل کتاب افزوده است . بیشترین توضیحها در تحریر الاکر (برای نمونه رجوع کنید بهص ۴۲ـ۴۶) آمده است . از این تحریرها، نسخه های خطی متعددی باقی مانده است (برای آگاهی نسخ خطی آنها در خارج از ایران رجوع کنید بهسزگین ، ج ۵، ص ۱۵۴ـ ۱۵۵؛برای نسخ خطی این آثار در ایران رجوع کنید بهفکرت ، ص ۱۰۶، ۱۰۸ـ۱۰۹؛خیراندیش ، ص ۹۱ـ۹۷).

نفیسترین مجموعه این تحریرها یک سال پیش از فوت نصیرالدین طوسی کتابت شده است ( رجوع کنید بهدانش پژوه و منزوی ، بخش ۳، ص ۳۳۱ـ۳۳۳). این تحریرها دوبار به چاپ رسیده اند: تحریر الاکر و تحریر کتاب المساکن در ۱۳۰۴ در تهران چاپ سنگی شدند، و در ۱۳۰۹ـ۱۳۱۰ ش نیز در حیدرآباد هند تحریر هر سه اثر تئودوسیوس به چاپ رسید. بین آثار تئودوسیوس در این دو چاپ اختلافهای اندکی وجود دارد.

تحریرالاکر نصیرالدین طوسی به دفعات به فارسی ترجمه شده است ، از آن جمله است : ترجمه غلامحسین طوسی ، با نام رایض النفوس (استوری ، ج ۲، بخش ۱، ص ۲؛منزوی ، ج ۴، ص ۲۶۸۵) و ترجمه ملامهدی نراقی (منزوی ، ج ۴، ص ۲۶۰۶). تحریرالمساکن را نیز تفضل حسین خان لکهنوی به فارسی بر گردانده است (کنتوری ، ص ۱۲۰). تحریرالاکر را در اوایل قرن دوازدهم / هجدهم ، مترجمی به نام نایاناسو کهوپادیایه به سنسکریت ترجمه نمود (پینگری ، ص ۶۲۸). محمدباقربن زین العابدین یزدی بر کتاب تحریرالاکر حاشیه ای نوشته است (قربانی ، ص ۴۴۱) که آن را شرح نیز معرفی کرده اند ( رجوع کنید بهسزگین ، ج ۵، ص ۱۵۵).

محیی الدین یحیی بن ابی الشکر مغربی از کسانی است که پس از نصیرالدین طوسی کتاب الاکر را بازنویسی کرد. وی در قرن هفتم تحریری با عنوان تهذیب از این کتاب فراهم نمود ( رجوع کنید بهمحیی الدین مغربی ، گ ۳۰ پ ؛نیز رجوع کنید به دسلان ، ص ۴۳۷؛اشتاین شنایدر، ۱۹۶۰، ص ۳۴۴).

بازنویسی محیی الدین نیز، همانند تحریر نصیرالدین طوسی ، عموماً شامل یادداشتهایی با عنوان فصل است که بسیار کمتر از یادداشتهای نصیرالدین طوسی ، به کتاب افزوده شده است . از بازنویسی محیی الدین چند نسخه خطی باقی مانده است ( رجوع کنید به سزگین ، همانجا). کارا دو وو (ص ۲۸۷ـ ۲۹۵) این بازنویسی را بر اساس نسخه ای که در کتابخانه ملی فرانسه موجود است ( رجوع کنید بهسلان ، همانجا) بررسی کرده و شرحی کلی در باره آن نوشته است . تقی الدین محمدبن معروف ، مشهور به تقی الدین راصد * ، نیز در قرن دهم تحریری از کتاب الاکر تهیه کرده بوده که باقی نمانده است (قربانی ، ص ۲۰۱).

متن عربی المرایا المحرقه منسوب به تئودوسیوس موجود نیست (سزگین ، ج ۵، ص ۱۵۶). گراردوس کرمونایی آن را به نام Liber Tidei de speculis به لاتینی ترجمه نموده است . در این ترجمه ، مؤلف اثر، پسر تئودوسیوس و نه خود او، دانسته شده است (حایک ، ص ۱۰۱).



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ،چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۲) ابن صاعد اندلسی ، التعریف بطبقات الامم : تاریخ جهانی علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری ، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۳) ابن عبری ، تاریخ مختصر الدول ، چاپ انطون صالحانی یسوعی ، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) ابن ندیم ؛
(۵) ابوریحان بیرونی ، استیعاب الوجوه الممکنه فی صنعه الاصطرلاب ، چاپ محمداکبر جوادی حسینی ، مشهد ۱۳۸۰ ش ؛
(۶) تئودوسیوس ، کتاب الاکر ، نسخه خطی کتابخانه لیدن ، ش ۲ر۱۰۳۱، میکروفیلم کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی ؛
(۷) سیمون حایک ، تعربت … و تغربت ، او، نقل الحضاره العربیه الی الغرب ، لبنان ۱۹۸۷؛
الهه خیراندیش ، «گزارشی در باره گنجینه های خطی

(۸) کتب متوسطات ریاضی در کتابخانه های ایران »، در مجموعه مقالات سمینار هفتادمین سال افتتاح رسمی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، اسفند ۱۳۷۴ ش ، به کوشش غلامرضا فدائی عراقی ، تهران : مجلس شورای اسلامی ، کتابخانه ، موزه و اسناد، ۱۳۷۵ ش ؛
(۹) محمدتقی دانش پژوه و علینقی منزوی ، فهرست کتابخانه سپهسالار ، بخش ۳، تهران ۱۳۴۰ ش ؛
(۱۰) محمد آصف فکرت ، فهرست الفبائی کتب خطی کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی ، مشهد ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۱) ابوالقاسم قربانی ، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛محمودبن مسعود قطب الدین

(۱۲) شیرازی ، نهایه الادراک فی درایه الافلاک ، نسخه خطی کتابخانه ملی ملک ، ش ۳۴۰۹؛
(۱۳) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، وهو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبارالحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۱۴) اعجاز حسین بن محمدقلی کنتوری ، کشف الحجب و الاستار عن اسماء الکتب و الاسفار ، قم ۱۴۰۹؛
(۱۵) محیی الدین مغربی ، تهذیب کتاب الاکر لثاوذوسیوس ، نسخه خطی کتابخانه لیدن ، ش ۳ر۵۵۶، میکروفیلم کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی ؛
(۱۶) محمدتقی مدرس رضوی ، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛
(۱۷) مدعیات اکرثاوذوسیوس مع مصادراتها ، نسخه خطی کتابخانه لیدن ، ش ۲ر۱۰۲۴، میکروفیلم کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی ؛
۱۸- احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۱۹) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی ، مجموع الرسائل ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۸ـ۱۳۵۹؛

(۲۰) Francis J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences in Latin translation: a critical bibliography , Berkeley, Calif., 1956;
(۲۱) idem, The astronomical works of Thabit B . Qurra , Berkeley, Calif., 1960;
(۲۲) M. Le Baron Carra de Vaux, “Notice sur deux manuscrits arabes”, JA , vol. 18, ser.8 (1891);
(۲۳) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner’s Sons, 1981, s.v. “Theodosius of Bithynia” (by Ivor Bulmer – Thomas);
(۲۴) H. Haskins, Studies in the history of mediaeval science , Cambridge 1927;
Thomas Heath, A

(۲۵) history of Greek mathematics , New York 1981;
(۲۶) Max Krause, “Stambuler Handschriften islamischer mathematiker”, Quellen und Studien zur Geschichte der Mathematik, Astronomie und Physik , pt. B: study 3 (1936);
(۲۷) Josإ M. Millؤs Vallicrosa, Las traducciones orientales en los manuscritos de la Biblioteca Catedral de Toledo , Madrid 1942;
(۲۸) August Friedrich von Pauly, Paulys Real-Encyclopجdie der classichen Altertumswissen , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, II/2, s.v. “Autolykos”;
(۲۹) D. Pingree, “History of mathematical astronomy in India”, in Dictionary of scientific biography , ibid, vol. 15;
(۳۰) George Sarton, Introdu  tion to the history of science , Malabar, Fla. 1975;
(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. 5: Mathematik bis ca. 430 H. , Leiden 1974;
(۳۲) M. Le Baron de Slane, Catalogue des manuscrits arabes , Paris 1883-1895;
(۳۳) Moritz Steinschneider, Die arabischen غbersetzunges aus dem Griechischen , Graz 1960;
idem, Die hebrجischen غbersetzungen des Mittelalters

(۳۴) und Juden als Dolmetscher , Graz 1956;
(۳۵) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. 2, pt. 1, London 1972;
(۳۶) Strabo, The geography of Strabo , with an English translation by Horace Leonard Jones, vol. 5, London 1961;
(۳۷) Suda lexicon , ed. A. Adler, Leipzig 1928-1938.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۸ 

زندگینامه ابوالحسن ثابت بن قرّه (۲۸۸-۲۱۱ه ق )( مترجم و فیلسوف و ریاضیدان و منجم و طبیب قرن سوم)

 

۱) شرح حال ،

در اغلب منابع سال ولادت وی ۲۲۱ ذکر شده ( رجوع کنید به ابن ندیم ، ص ۳۳۱؛قِفْطی ، ص ۱۱۵؛ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۳۱۴)، اما به نوشته ابن ابی اُصَیبعه (ص ۲۹۷) وی در ۲۱ صفر ۲۱۱ در حَرّان * (شهری در جنوب شرقی ترکیه کنونی ) به دنیا آمده است . زبان مادری وی سریانی بود و یونانی و عربی را نیز بخوبی می دانست ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۳، ص ۲۸۸). وی از صابئین * مقیم حرّان بود (ابن ابی اصیبعه ، ص ۲۹۵).

ابتدا در حرّان به صرافی پرداخت ، سپس به بغداد رفت و در آنجا فلسفه و ریاضیات و طب آموخت و در آنها مهارت یافت . پس از بازگشت به وطن ، عقاید و آرایی فلسفی مطرح کرد که مخالف عقاید هم کیشانش بود. قاضی او را احضار کرد و فرمان داد که از عقایدش دست بر دارد. او بظاهر پذیرفت اما پس از مدتی دوباره به همان عقاید بازگشت . وقتی که وی را از ورود به مجمع هم کیشانش منع کردند، از حرّان به کَفَرتُوثا رفت و در آنجا اقامت گزید (ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۳۱۳؛یافعی ، ج ۲، ص ۱۶۰؛بروکلمان ، ج ۴، ص ۱۶۹ـ ۱۷۰).

محمدبن موسی ، ریاضیدان برجسته ( رجوع کنید بهبنوموسی * )، در راه بازگشت از سرزمینهای روم به بغداد با ثابت آشنا شد، به فضل و تیزهوشی و فصاحت وی پی برد و او را با خود به بغداد آورد. گفته اند که ثابت نزد وی به کسب علوم پرداخته است . محمدبن موسی او را به معتضد عباسی (حک :۲۷۹ـ۲۸۹) معرفی کرد و معتضد او را در زمره منجمان خویش قرار داد (ابن ندیم ؛قفطی ؛ابن ابی اصیبعه ، همانجاها؛ابن عِبری ، ص ۲۶۵). ثابت در دستگاه معتضد مقام والایی یافت ، چنانکه اوقاتی طولانی با وی گفتگو می کرد (قفطی ، ص ۱۱۵ـ۱۱۶؛ابن عبری ، همانجا).

بنا به قولی ، ثابت مسلمان شد ( رجوع کنید به نصر، ص ۱۱۰)، اما هیچ کدام از منابع اصیل قدیم به مسلمان شدن وی اشاره نکرده اند و حتی ابن کثیر (ج ۱۱، ص ۸۵) صریحاً گفته است که او بر دین صابئی باقی ماند. ثابت در ۲۶ صفر ۲۸۸ درگذشت (ابن ندیم ، همانجا؛قفطی ، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۳۱۴؛یافعی ، همانجا).

در منابع از تبحر ثابت در فلسفه سخن گفته اند، چنانکه ابن کثیر (همانجا) او را فیلسوف ، و علی بن زید بیهقی (ص ۳۳) او را حکیمی فاضل دانسته است . ابن ابی اصیبعه (همانجا) وی را در جنبه های گوناگون فلسفه در زمان خود بی نظیر خوانده و ابن صاعد اندلسی (ص ۱۹۳) او را در ردیف یعقوب بن اسحاق کِنْدی و قُسطابن لوقا، دو تن از عالم ترین افراد در فلسفه در جهان اسلام در قرن سوم ، دانسته است .

از نظر ابوسلیمان سجستانی (ص ۲۹۹) منزلت علمی ثابت در حدی است که می توان او را حد واسط یحیی نحوی * و بُرُقْلُس * دانست . با این همه ، آثار فلسفی وی ، بیشتر در شرح آثار فلسفی یونان (مانند آثار افلاطون و ارسطو) است .

از جمله آثار اوست :

جوامع کتاب آنولوطیقاالاولی ،

اختصار القاطیغوریاس و القیاس ،

جوامع کتاب باری ارمینیاس ،

کتابی در شرح سماع طبیعی ،

اختصار المنطق ، و

رساله فی حل رموز کتاب السیاسه لافلاطون (قفطی ، ص ۱۱۶، ۱۱۸، ۱۲۰؛ابن ابی اصیبعه ، ص ۲۹۸ـ۳۰۰).

همچنین ثابت مقاله ای دارد که در بر دارنده پاسخهای وی به پرسشهای عیسی بن اُسَید نصرانی است (ابن ابی اصیبعه ، ص ۲۹۹). بروکلمان (ج ۴، ص ۱۷۲) نیز مقاله فی تلخیص ما أتی به ارسطوطالیس فی کتابه فی مابعدالطبیعه مماجری الامر فیه علی ساقه البرهان را جزو آثار ثابت ذکر کرده است .

ثابت در این اثر، آرای افلاطون و ارسطو را در باره ثبات جوهر نقد نموده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۳، ص ۲۹۲). احتمالاً این مقاله همان اختصار کتاب مابعدالطبیعه است که ابن ابی اصیبعه (ص ۲۹۸) آن را از آثار ثابت دانسته است . ثابت در علومی مانند منطق ، علم النفس ، اخلاق ، سیاست و طبقه بندی علوم و دستورزبان سریانی نیز آثاری دارد ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). همچنین بنا به گزارش قفطی (ص ۱۲۰) و ابن ابی اصیبعه (ص ۳۰۰) او در باره دینصابئی و آداب و مراسم آن نیز رساله هایی به سریانی نوشته است .



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵ ) ؛
(۲) ابن خلّکان ، ابن صاعد اندلسی ، التعریف بطبقات الامم : تاریخ جهانی علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری ، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول ، تهران ۱۳۷۶ش ؛
(۳) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدول ، چاپ انطون صالحانی یسوعی ، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۴) ابن کثیر، البدایه و النهایه ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۵) ابن ندیم ؛
(۶) ابوسلیمان سجستانی ، صوان الحکمه و ثلاث رسائل ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، تهران ۱۹۷۴، کارل بروکلمان ، تاریخ الادب العربی ، ج ۴، نقله الی العربیه یعقوب بکر و رمضان عبدالتواب ، قاهره ۱۹۷۵؛
(۷) علی بن زید بیهقی ، تتمه صوان الحکمه ، چاپ رفیق العجم ، بیروت ۱۹۹۴؛
(۸) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبارالحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۹) حسین نصر، علم در اسلام ، به اهتمام احمد آرام ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۰) عبداللّه بن اسعد یافعی ، مرآه الجنان و عبره الیقظان ، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛

(۱۱) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. ” Tha ¦bit Ibn Qurra, AL -S ¤a ¦b â, AL -H ¤arra ¦n ¦â” (by B. A. Rosenfeld and A. T. Grigorian).

۲) آثار علمی .

ثابت بن قرّه در ریاضیات ، نجوم ، مکانیک ، علوم طبیعی ، موسیقی ، پزشکی و دامپزشکی بیش از صد اثر داشته که نسخه های شماری از آنها باقی مانده است و برخی از آنها نیز تصحیح یا بررسی شده اند.

آثار ریاضی ثابت ، که بیشتر از دیگر آثار علمی اش بررسی شده ، در قرون بعدی زمینه را برای کشفهای مهمی در زمینه اعداد حقیقی ، حساب انتگرال ، قضایای مثلثات کروی ، معادلات ، هندسه نااقلیدسی و محاسبه مقادیر حدّیِ مرتبط با حساب بی نهایت فراهم آورده است (سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۴ـ ۲۶۷؛زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۳، ص ۲۸۹ـ۲۹۲).

او نخستین کسی است که در نجوم دوره اسلامی به اصلاح دستگاه بطلمیوسی پرداخت و نوشته های وی ، بویژه در باره ساعتهای آفتابی و رؤیت هلال ، از کهن ترین نمونه ها در جهان اسلام به حساب می آید ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). آثار نجومی ثابت مورد استفاده منجمان پس از او، مانند ابن یونس (ص ۹۸) و ابوریحان بیرونی (۱۳۷۳ـ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۶۵۴) و عبدالرحمان خازنی در الزیج المعتبر السنجری (گ ۱۴۳ ر)، قرار گرفته و برخی از آنها نیز به لاتینی ترجمه شده است ( رجوع کنید بهادامه مقاله ).

ریاضیات .

آثار ثابت بن قرّه در ریاضیات به سه دسته تقسیم می شود: تألیفات ، ترجمه ها، و تصحیحات .

الف ) تألیف

۱) کتاب فی الشکل المُلقَّب بِالْقَطّاع . این اثر یکی از نخستین رساله ها در باره «شکل القَطّاع » * (قضیه مِنِلائوس ) در ریاضیات دوره اسلامی به شمار می آید. ثابت در این رساله اثباتی بدیع از قضیه منلائوس * در باره چهار ضلعی کامل کروی ، که بطلمیوس از آن در حل مسائل نجوم کروی استفاده کرده ، عرضه نموده و برای به دست آوردن صورتهای گوناگون این قضیه از نظریه خود در باره نسبتهای مرکّب استفاده کرده است (سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۵؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). گراردوس (ژرار) کرمونایی این رساله را به لاتینی ترجمه کرد (کارمودی ، ۱۹۵۶، ص ۱۲۱ـ۱۲۲) و در ۱۳۰۳ ش /۱۹۲۴ بیورنبو این ترجمه را به همراه تحلیل مطالب آن منتشر نمود ( رجوع کنید بهص ۲۱۹ـ۳۱۰).

۲) مقاله فی استخراج اعداد المُتَحابـَّهِ بِسُهُولَهِ الْمَسْلَکِ الی ذلک . این رساله مشتمل بر ده قضیه در نظریه اعداد است ، از جمله قضایایی در باره ساختن عددهای کامل (عددهای مساوی با مجموع مقسومٌعلیه های حقیقیشان ) که منطبق است با قضیه ۳۶ مقاله نهم اصول اقلیدس ، ساختن عددهای زائد و ناقص (به ترتیب ، بزرگ تر یا کوچک تر از مجموع مقسومٌعلیه هایشان ) و ساختن عددهای مُتَحابّ (جفت عددهایی که هر یک برابر با مجموع مقسومٌعلیه های دیگری باشد). ثابت در مقدمه این رساله به پژوهش های برخی ریاضیدانان یونانی در باره اعداد مذکور اشاره کرده است (قربانی ، ۱۳۶۳ ش ، ص ۴۷ـ۵۰).

ثابت نخستین ریاضیدان دوره اسلامی است که به اعداد متحاب پرداخته و این رابطه ریاضی را برای استخراج آنها مطرح کرده است : هرگاه عددهای ۱ – n 2 * 3 = p و ۱- ۱- n 2*3 = q و ۱- ۱- n 2 2 * 9 = r اول باشند، آنگاه pq * n 2 = M وr * n 2= N عددهای متحاب اند. بر اساس رابطه بالا به ازای ۲ = n نخستین جفت از اعداد متحاب ، ۲۲۰ و ۲۸۴ به دست می آیند (همان ، ص ۵۸؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۵).

در ۱۲۶۸/۱۸۵۲، وپکه خلاصه این رساله را به زبان فرانسه منتشر کرد (ص ۱۶ـ۲۵). سعیدان نیز متن عربی رساله را در ۱۳۵۶ ش /۱۹۷۷ چاپ کرد. قربانی نیز از روی ترجمه سعیدان ، مقدمه و خلاصه ای از اثبات قضایای این اثر را به فارسی ترجمه کرده است ( رجوع کنید به ۱۳۶۳ ش ، ص ۴۸ـ۵۹).

۳) کتاب المفروضات . خواجه نصیرالدین طوسی این رساله را در مجموعه تحریرهای ( رجوع کنید به تحریر * ) خود آورده است . این کتاب شامل ۳۶ قضیه (یا به نوشته طوسی ، در بعضی نسخه ها۳۴ قضیه ) در زمینه هندسه مقدّماتی و جبر هندسی ، عمدتاً در زمینه مثلثها و دایره هاست ( رجوع کنید بهنصیرالدین طوسی ، ج ۲، کتاب المفروضات لثابت بن قره ، ص ۱ـ۱۵). ثابت در قضیه بیستم این اثر، معادله + px = q 2 x را با استفاده از ترسیم هندسی (رسم یک پاره خط )، حل کرده است (همان ، ص ۹؛
برای روش حل معادله رجوع کنید به دالد ـ سمپلونیوس ، ص ۷۴ـ ۷۵). ظاهراً ثابت این اثر را با اقتباس از کتاب مُعطَیاتِ (داده ها) اقلیدس تألیف نموده است (سزگین ، ج ۵، ص ۱۱۶).

۴) کتاب فی مساحه قَطْعِ المخروطِ الذی یُسَمَّی المُکافی . در این رساله وی به روش محاسبه قطعه ای از سهمی پرداخته و بدین منظور چند قضیه را در باره جمع بندی دنباله های عددی (سِریها)، که در دوره اسلامی روش «اِفنا» نامیده می شد، اثبات کرده است . او با به کارگیری این قضیه ها و لحاظ کردن قطعه سهمی در یک چند ضلعی ، مساحت قطعه سهمی را برابر۲۳ حاصل ضرب قاعده در ارتفاع آن به دست آورده است (سوتر ، ۱۹۹۷ ب ، ص ۵۵؛نیز رجوع کنید به زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). یوشکویچ اثبات کرده که محاسبه ثابت با محاسبه px dx ¡ ° a » هم ارز است (به نقل سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۶). سوتر این رساله را در ۱۳۳۴ـ ۱۳۳۵/ ۱۹۱۶ـ۱۹۱۷ به آلمانی ترجمه و تحلیل کرد ( رجوع کنید به۱۹۹۷ ب ، ص ۴۵ـ۶۶).

۵) مقاله فی مَساحَهِ المُجَسَّماتِ المُکافِیَه . این رساله در باره محاسبه حجم اجسامی است که از دَوَران قطعه ای از سهمی حول قطر (گنبد سهمی شکل ) یا دَوَران سهمی حول قاعده (کره سهموی ) حاصل می شوند. ثابت در این رساله نیز با استفاده از قضایایی در باره جمع بندی دنباله های عددی ، حجم این اجسام را محاسبه کرده است (همو، ۱۹۹۷ الف ، ص ۶۸ـ۹۴).

۶) فی مساحه الاشکال المسطحه و المجسَّمه . در باره محاسبه اندازه اشکال هندسی مسطح و اجسام فضایی بحث می کند.

۷) کتاب الی المتعلمین فی النسبه المؤلّفه . این رساله ، که کتاب فی تألیف النسب نیز نامیده شده ، در باره ترکیب نسبتهای مقادیر هندسی است . ثابت در این رساله اصطلاحات حسابی را در باره مقادیر هندسی به کار برده و این بر خلاف روش ریاضیدانان یونان باستان است که از این امر پرهیز می کردند. این رساله در تعمیم مفهوم عدد به عددهای حقیقی مثبت ، در ریاضیات دوره اسلامی اهمیت داشته است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

ابوریحان بیرونی در راشیکات الهند (ص ۷)، بدون اشاره به نام این کتاب ، نوشته است که ثابت کتابی در باره نسبتها دارد. به احتمال بسیار منظور وی همین اثرِ ثابت بن قرّه بوده است . روزنفلد و کارپووا در ۱۳۴۵ ش /۱۹۶۶ این رساله را به روسی ترجمه کردند (سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۸).

۸) کتاب الی ابن وَهْب فی التأتی لاستخراج عملِ المسائلِ الهندسیه . این رساله به روشهای حل مسائل هندسی اختصاص دارد. ثابت در این نوشته ، بر خلاف اقلیدس ، برای حل مسائل ، علاوه بر ترسیم مسائل هندسی و اثبات قضایا، به اندازه گیری نیز توجه کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). سزگین (ج ۷، ص ۴۰۴) در مقایسه و مقابله ای که کرده ، این رساله و دو اثر دیگر ثابت را یک اثر دانسته است ؛

آن دو اثر عبارت اند از:

رساله فی العِلَّه الّتی لَها رَتَّبَ اُقلیدس اَشْکال کتابه ذلک الترتیب (در باره علت آنچه اقلیدس قواعد کتابش را به ردیف موجود مرتب کرده است ) و

رسالهٌ فیِ ( اَنّهُ ) کَیْفَ یَنْبَغی اَنْ یُسْلَکَ اِلی نَیْل المَطْلوبِ مِنَ المعانی الهَندسیه .

۹) کتاب فی عملِ شَکْلٍ مُجَسَّمٍ ذی اَرْبَعَ عَشْرَهَ قاعدهً تُحیطُ به کُرَهٌ مَعْلُومَه . این رساله کوتاه ، در باره روش محاط کردن یک چهارده وجهی متساوی الاضلاع درون یک کره است (بسل ـ هاگن و اشپیس ، ص ۲۲۲). این رساله را بسل ـ هاگن به آلمانی ترجمه و همراه با متن عربی در ۱۳۱۱ ش / ۱۹۳۲ منتشر کرده است ( رجوع کنید به همان ، ص ۲۱۸ـ۲۳۰).

۱۰ و ۱۱) مقالهٌ فی اَنَّ اَلْخَطَّیْنِ اذا اُخرجا علی اَقَلْ من زاویتینِ قائمتینِ التَقَیا ، و مقالهٌ فی برهانِ المصادرهِ المشهورهِ من اقلیدس . در این دو اثر برای اثبات اصل موضوع پنجم اصول اقلیدس کوششهایی صورت گرفته است . اثر اول ملاحظات حرکتی را در هندسه مورد توجه قرار می دهد. چنانکه ثابت در مقدمه اثر نیز حرکت را در هندسه لازم می داند. وی این اصل موضوع را وضع می کند که در حرکت ساده اجسام (انتقال متوازی )، همه نقاط بر خطهای راست حرکت می کنند (صبره ، ص ۳۰۵؛جاویش ، ۱۹۸۸، ص ۶۹ـ۷۰). این اثر شامل هفت قضیه (شکل ) است .

ثابت در قضیه چهارم وجود مستطیلی را اثبات کرده که در قضیه هفتم از آن برای اثبات اصل موضوع پنجم استفاده نموده است . قضیه هفتم ، که نسبت به قضایای دیگر اثبات مفصّل تری دارد، در باره این است که اگر دو خط با زاویه کمتر از قائمه (حاده ) از رئوس خط سومی رسم شوند، یکدیگر را قطع می کنند. نام اثر اول نیز از عنوان این قضیه گرفته شده است (صبره ، ص ۳۰۳ـ۳۱۱). ظاهراً این اثر بر شروح ابن هیثم بر اصول اقلیدس مؤثر بوده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

اثر دوم به اثبات این موضوع می پردازد که اگر دو خط با زوایه کمتر از زاویه قائمه بر خط سومی فرود آیند، یکدیگر را قطع می کنند. این اثر شامل پنج قضیه است . ثابت در قضیه سوم وجود متوازی الاضلاعی را اثبات کرده که در قضیه پنجم از آن برای اثبات اصل موضوع پنجم استفاده نموده است (صبره ، ص ۳۱۲ـ۳۱۶).

این دو رساله به لحاظ موضوعی بسیار شبیه یکدیگرند. قربانی ( رجوع کنید به ۱۳۶۵ ش ، ص ۲۰۶، ۲۰۸) به نادرست هر دو را یک رساله با دو عنوان متفاوت دانسته است . خلیل جاویش متن تصحیح شده اثر اول را در کتاب نظریه المتوازیات فی الهندسه الاسلامیه (ص ۶۷ـ ۸۳) آورده ، عبدالحمید صَبرَه نیز در ۱۳۴۶ ش / ۱۹۶۷ ترجمه انگلیسی هر دو اثر را منتشر کرده است ( رجوع کنید بهص ـ۳۱۶).

۱۲) فی تصحیح مسائل الجبر بالبراهین الهندسیه . ثابت در این رساله با استفاده از ترسیمهای هندسی به حل معادلات+ px = q 2 x ، + q = px 2 x و = px + q 2 x (0 > p و ۰ q> ) می پردازد (لوکی ، ص ۱۹۶). حل معادله اول در کتاب المفروضات نیز آمده است . وی در حل این معادلات از قضایای پنجم و ششم مقاله دوم اصول استفاده کرده است (دالد ـ سمپلونیوس ، ص ۷۳). پل لوکی متن تصحیح شده این رساله را به همراه ترجمه آلمانی آن در ۱۳۲۰ ش /۱۹۴۱ منتشر کرده است ( رجوع کنید بهص ۱۹۵ـ۲۱۶).

۱۳) کتاب فی القطوع الاسطوانه و بسیطها . شامل ۳۷ قضیه است که به بررسی مقاطع یک استوانه مستدیر مایل می پردازد. در این رساله روش محاسبه بخشی از استوانه محدود به دو مقطع مستوی آمده است . قضایای پانزدهم و هفدهم در باره تبدیل بیضی به دایره ای هم مساحت است . ثابت مساحت بیضی به نیم قطرهای a و b را برابر مساحت دایره ای به شعاع ab ¡ به دست آورده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). کارپووا و روزنفلد با پژوهش در این اثر نشان داده اند که ثابت تبدیلهای هندسی را می شناخته و آنها را پیش از ریاضیدانان غربی به کار برده است (به نقل سزگین ، ج ۷، ص ۴۰۵).

۱۴) مسأله فی عمل المتوسطین و قسمه زاویه معلومه بثلاثه اقسام متساویه . ثابت در این رساله مسئله تثلیث زاویه و ساختن دو واسطه هندسی را که به معادله های درجه سوم منجر می شود، حل کرده است . روش حل این مسائل ، هم ارز روش ترسیمی «درج » ارشمیدس برای تثلیث زاویه است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛برای اطلاع از روش درج ارشمیدس رجوع کنید به تثلیث زاویه * ). به عقیده وپکه ، راه حل ثابت بسیار شبیه راه حل پاپوسِ اسکندرانی * است (به نقل سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۵).

۱۵) رساله فی الحُجه المنسوبه الی سقراط فی المربع و قُطرِه . ثابت استدلال افلاطون را در منو در باره قضیه فیثاغورس در مثلث قائم الزاویه بررسی ، و سه اثبات جدید عرضه کرده است . همچنین برای قضیه فیثاغورس در حالت عمومی اثباتی را مطرح نموده است : هرگاه در مثلث ABC دو خط از رأس B چنان رسم شود که دو مثلث متشابه ABE و BCD به وجود آید، آنگاه : = AC (AE + CD) 2 + BC 2 AB ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). آیدین صاییلی این رساله را در ۱۳۳۷ـ ۱۳۳۸ ش / ۱۹۵۸ به ترکی و در ۱۳۳۹ ش / ۱۹۶۰ به انگلیسی بر گردانده است (سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۹).

۱۶) مسأله اذا اُخرج فی دائرهٍ ضلعُالمثلث و ضلعُ المسدس فی جههٍ واحده عن المرکز کانَ سطحُ الذی یُحازُ بَیْنَهُما مِثلَ سُدْس دائره ، در باره این موضوع که مساحت بخشی از دایره که میان یک ضلع مثلث متساوی الاضلاع و ضلع یک شش ضلعی منتظم هر دو محاط درون یک دایره قرار می گیرد، برابر ۱۶ مساحت کل دایره است . تنها نسخه خطی این رساله در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران موجود است ( رجوع کنید بهدانش پژوه ، ص ۴۴، ۹۷).

ب ) ترجمه

افزون بر کتابهای مذکور، ثابت برخی آثار ریاضی یونانی را به عربی ترجمه و برخی ترجمه ها را اصلاح کرده است .

ترجمه های ثابت در همین زمینه عبارت اند از:

۱) کتاب المأخوذات لارشمیدس . این کتاب شامل پانزده قضیه در هندسه است . به نوشته نصیرالدین طوسی (ج ۲، کتاب المأخوذات لارشمیدس ، ص ۲)، ریاضیدان ایرانی علی بن احمد نسوی (متوفی ح ۴۷۳) تفسیری بر ترجمه ثابت نگاشته و طوسی با استفاده از تفسیر نسوی آن را تحریر کرده است ( رجوع کنید بههمان ، ص ۲ـ۱۷).

۲) شرح الشَکل الملقبِ بالقَطّاعِ من کتابِ المجسطی . درباره شکل قَطّاع در مجسطی بطلمیوس . ازاین رساله تک نسخه ای در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است (قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۲۰۸؛
نیز رجوع کنید به گلچین معانی ، ص ۳۴۳ـ ۳۴۴).

۳) رساله فی الاصول الهندسیه . رساله ای شامل بیست قضیه در باره مثلثها و دوایر که به ارشمیدس منسوب است .

۴) رساله فی الدوائر المُتَماسَّه . محتوی قضایایی در باره دایره های مماس بر هم و خطهای مماس بر دوایر از ارشمیدس ، که اصل یونانی آن به جا نمانده است و ریاضیدانان دوره اسلامی فقط از آن نام برده اند (قربانی ، ۱۳۷۴ ش ، ص ۲۰ به نقل از هیت ). ابوریحان بیرونی در تحریر استخراج الاوتار (ص ۱۶ـ ۱۷) از آن با عنوان کتاب الدوائر لارشمیدس یاد و برهانهایی را از آن نقل کرده است .فی الاصول الهندسیه ، و فی دوائرِ المتماسَّه با عنوان کلی رسائل ابن قره در ۱۳۲۶ ش /۱۹۴۷ در حیدرآباد دکن به چاپ رسیده است .

۵) کتاب المخروطات لابولونیوس . ترجمه ثابت ، مقاله های پنجم تا هفتم کتاب مخروطات آپولونیوس (بَلینوس ) پرگایی ، ریاضیدان مشهور یونان باستان ، را در بر می گیرد (سزگین ، ج ۵، ص ۲۷۲).

۶) المدخل الی علم العدد الذی وَضَعَهُ نیقُوماخُس الجاراسینی . کتابی در باره علم اعداد از نیکوماخوس (در منابع اسلامی : نیقوماخس )، ریاضیدان یونانیِ اواخر قرن اول میلادی است . یسوعی متن تصحیح شده ترجمه ثابت را در ۱۳۵۷ـ ۱۳۵۸/ ۱۹۳۸ـ۱۹۳۹ در بیروت منتشر کرد.

ج ) تصحیح

مهم ترین تصحیحات ثابت در مورد ترجمه های اسحاق بن حنین از آثار ریاضی یونانی است که نصیرالدین طوسی به جز اصلاح ترجمه اصول اقلیدس بقیه را در مجموعه متوسطات خود (در منابع پایان مقاله : مجموع الرسائل که بخشی از متوسطات را شامل می شود) آورده است .

اصلاحهای آثار اسحاق عبارت اند از:

۱) اصلاح ترجمه اصول اقلیدس . این اثر در ریاضیات دوره اسلامی شهرت بسزایی یافت تا اینکه تحریر درخشان نصیرالدین طوسی از اصول از اهمیت آن کاست (سزگین ، ج ۵، ص ۱۰۳ـ۱۰۴ رجوع کنید به تحریر اصول اقلیدس * ).

۲) اصلاح کتاب المُعْطَیات لاقلیدس . منظور از معطیات (داده ها) مجموعه ای از تعاریف است که اقلیدس در آغاز این اثر آورده که شامل ابعاد ارائه شده ، حجمها، خطوط و زوایاست به شرط آنکه بتوان آنها را اندازه گیری کرد. بعدها گراردوس (ژرار) کرمونایی این اثر را به لاتینی ترجمه کرد (همان ، ج ۵، ص ۱۱۶).

۳) کتاب الکره المتحرکه لاوطولوقس . رساله ای از آوتولوکوس / اوطولوقس (رونق حیاتش در ۳۱۰ ق م )، منجم یونانی ، که در باره کره سماوی و دوایر آن از دید هندسه کروی بحث می کند ( رجوع کنید بهنصیرالدین طوسی ، ج ۱، تحریر الکره المتحرکه لاوطولوقس ، ص ۱ـ۱۰).

۴) ترجمه کتاب الکره و الاسطوانه لارشمیدس ، شامل قضایایی در باره هندسه کروی و استوانه از ارشمیدس . به نوشته نصیرالدین طوسی (ج ۲، کتاب فی الکره و الاسطوانه لارشمیدس ، ص ۲ـ۳)، وی در تحریر این اثر از هر دو نسخه ثابت و اسحاق بهره برده است .

۵) کتاب الْاُکَرْ لثاوذوسیوس ( رجوع کنید به تئودوسیوس * ). این رساله شامل سه مقاله و ۵۹ قضیه است که به نوشته نصیرالدین طوسی (ج ۱، تحریر الاکرلثاوذوسیوس ، ص ۲)، قسطابن لوقا به امر معتصم باللّه خلیفه عباسی آن را از یونانی به عربی بر گرداند و ثابت این ترجمه را اصلاح کرد (برای آگاهی بیشتر از نسخه های رسائل ریاضی به جا مانده از ثابت رجوع کنید به سزگین ، ج ۵، ص ۲۶۸ـ ۲۷۲؛بروکلمان ، ج ۱، ص ۲۴۲ـ۲۴۴، > ذیل < ، ج ۱، ص ۳۸۵ـ ۳۸۶؛سوتر، ۱۹۸۶، ج ۱، ص ۴۳ـ۴۵؛قربانی ، ۱۳۶۵ ش ، ص ۲۰۶ـ۲۰۹).

نجوم .

آثار نجومی ثابت بنا بر آنچه قفطی (ص ۱۱۷ـ ۱۲۰) و ابن ندیم (ص ۳۳۱) و ابن ابی اصیبعه (ص ۲۹۹ـ ۳۰۰) نام برده اند، به بیش از چهل عنوان می رسد که سه عنوان آن در هر سه کتاب مشترک است و تنها از حدود ده اثر از آنها نسخه هایی به جا مانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۱۶۶ـ۱۷۰). علاوه بر این ، محمدبن ابی بکر فارسی در الزیج الممتحن عربی (گ ۵۷ ر) تألیف زیجی را به ثابت نسبت داده است که امروزه از آن اثری در دست نیست . ریجیس مورلون در ۱۳۶۶ ش / ۱۹۸۷ مجموعه ای از متون عربی نُه اثر نجومی ثابت را به همراه ترجمه فرانسوی و تحلیل آنها با عنوان > آثار نجومی ثابت بن قره < منتشر کرده است .

مهم ترین آثار نجومی موجود ثابت به شرح زیر است :

۱) کتاب فی آلاتِ الساعاتِ الَّتی تُسَمَّی رُخامات . رساله مفصّلی در باره ساعتهای آفتابی سنگی (رُخامات ) است که در این موضوع از نخستین رساله ها در دوره اسلامی به شمار می آید.

ثابت در این رساله باتوجه به صفحه های دوایر افق ، نصف النهار و شرق ـ غرب و صفحه خود ساعت ، هفت گونه ساعت آفتابی را وصف می کند. در سه گونه اول ، صفحه ساعت آفتابی در امتداد یکی از صفحات فوق قرار می گیرد و بر دو صفحه دیگر عمود است . در سه گونه دوم بر یکی از دوایر عمود است اما نسبت به دو صفحه دیگر مایل قرار می گیرد. در گونه هفتم صفحه ساعت نسبت به هر سه دایره مایل است (ثابت بن قره ، ص ۱۳۱ـ۱۳۲). همچنین او روابط ریاضی کروی مرتبط با مختصات خورشید و حرکت آن ، طول سایه شاخص و چگونگی رسم خطوط ساعت را بررسی می کند و به طور خاص با استفاده از روابط سینوسها (جَیْب ) و کسینوسها (جیب تمام )، دو رابطه را برای محاسبه ارتفاع و سمت خورشید (از شمال یا جنوب ) ارائه می دهد (همان ، ص ۱۳۴ـ۱۳۶، ۲۶۸ـ۲۶۹):

)  (). cos  sin h = sin (s) – versed sin (t). cos ) (1

)/ cos h  sin A = sin (t). cos ) (2

در این رابطه ها h ارتفاع خورشید در لحظه دلخواه ، s ارتفاع

خورشید در هنگام عبور از نصف النهار، t زاویه ساعتی خورشید،  میل خورشید و  عرض جغرافیایی ناظر است . ثابت این دستورها را، که معادل قضیه سینوسها و قضیه کسینوسها در مثلثات کروی اند، برای حالتی بیان کرده که خورشید، سمت الرأس و قطب سماوی رأسهای مثلث اند. در حالی که ابونصر عراق قضیه سینوسها در حالت کلی (شکل مغنی * ) را در اواخر قرن چهارم به دست آورد و رگیومونتانوس قضیه کسینوسها را در اواخر قرن پانزدهم ارائه داد ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

ثابت در بخش دیگری از این رساله به محاسبه طول و عرض نقطه انتهایی سایه شاخص در دستگاه مختصات قائم الزاویه برای ساعت آفتابی با صفحه ای در سطح افق ، پرداخته است (ثابت بن قرّه ، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸، ۲۷۰).

کارل گاربرس در ۱۳۱۵ ش /۱۹۳۶ ترجمه و تحلیل مطالب این رساله را به آلمانی همراه با متن عربی منتشر کرد ( رجوع کنید بهص ۵۷ ـ ۱۴۰).لوکی نیز در ۱۳۱۶ش /۱۹۳۷ روابط مثلثات کروی و دستگاه مختصاتِ به کار رفته در این رساله را تحلیل کرد ( رجوع کنید به ص ۱۴۱ـ۱۹۴).

۲) مقاله فی صفه الاشکال التی تَحْدُثُ بِمَمَرِّ طَرَفِ ظِلِّ المقیاسِ فی سطحِالافقِ، فی کل یوم و فی کل بَلْدَهٍ . رساله دیگری در باره ساعتهای آفتابی است که به بررسی مقاطع مخروطی که انتهای سایه شاخص در هر روز بر صفحه افق به وجود می آورد، می پردازد. ثابت (ص ۱۱۷ـ۱۲۹) مراکز و قطرهای این مقاطع را بر اساس موقعیتهای خورشید تعیین می کند. آیلهارت ویدمان و ژوزف فرانک این رساله را در ۱۳۰۱ ش /۱۹۲۲ در مقاله ای به آلمانی بررسی کردند (ص ۱۹۳ـ۲۱۴).

۳) کتاب فی اِبْطاءالحرکه فی فلک البروج و سرعتها بحَسَب المواضع التی تکون فیها من الفلک الخارج المرکز . این کتاب به حرکت ظاهری نایکنواخت خورشید بر دایره البروج * می پردازد. در الگوی بطلمیوسی این نایکنواختی به سبب حرکت خورشید بر فلک خارج از مرکز پدید می آید. ثابت نقاط بیشینه و کمینه سرعت حرکت ظاهری خورشید را بر دایره البروج بررسی می کند. افزون بر این نقاطی را نشان می دهد که سرعت حرکت واقعی خورشید بر دایره البروج برابر سرعت حرکت متوسط آن است . در این اثر ثابت برای نخستین بار در تاریخ نجوم ، بحث سرعت را با استفاده از قواعد هندسی توضیح داده است ( رجوع کنید بهثابت بن قرّه ، ص ۶۸ـ۸۲ ، مقدمه مورلون ، ص VII ). اسکارشیرمر در ۱۳۴۵ـ۱۳۴۶ش /۱۹۲۶ـ۱۹۲۷ در بخشی از مقاله اش (ص ۱ـ۱۱) با عنوان «پژوهشهایی در باره نجوم نزد اعراب » به این رساله ثابت پرداخته است .

۴) فی سَنَه الشمس ، در باره طول سال شمسی و روش اندازه گیری آن . برخی از کتاب شناسان و تاریخ نگاران اسلامی این رساله را از ثابت بن قرّه دانسته اند و حتی ابن ابی اصیبعه (ص ۲۹۵) با توجه به این اثر، تلویحاً ثابت را کاشف حرکت نقطه اوج خورشید می داند (نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۶، ص ۱۶۳). به نوشته مؤلف رساله ، وی رصدهای خورشید را در بغداد در خلال سالهای ۲۱۵ تا ۲۱۷، یعنی در زمان خلافت مأمون ، انجام داده است (ثابت بن قرّه ، ص ۳۳؛نیز رجوع کنید به ابن صاعد اندلسی ، ص ۱۹۳) در حالی که ثابت در ۲۲۱ متولد شده و در دربار معتضد عباسی بوده است ( رجوع کنید به بخش اول مقاله ). از سوی دیگر، ابوریحان بیرونی (۱۹۲۳، ص ۵۲؛همو، ۱۳۷۳ـ۱۳۷۵، ج ۲، ص ۶۵۴) این اثر را به بنوموسی نسبت داده و نوشته است که بعضی آن را از تألیفات ثابت دانسته اند. به احتمال قوی این اثر تألیف محمدبن موسی بوده و ثابت بعدها آن را تحریر کرده است (نیز رجوع کنید به کارمودی ، ۱۹۹۷، ص ۲۵۵؛د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ).

مؤلف در آغاز رساله به بررسی آرای اَبَرخُسْ و بطلمیوس ، در باره طول سال شمسی و مبدأ اندازه گیری آن می پردازد و در ادامه ، رصدهای بطلمیوس در مجسطی در باره گذر خورشید از اعتدالین را با رصدهای خود در بغداد در خلال سالهای مذکور، مقایسه و نقد می کند. همچنین بحثهایی در باره اختلاف مقادیر عرضه شده برای طول سال شمسی و موضع خورشید وجود دارد. مؤلف در این اثر، نظریه جدیدی در باره حرکت خورشید داده است (ثابت بن قرّه ، مقدمه مورلون ، ص X ). به نوشته مؤلفِ رساله (ص ۵۸) مدت زمان اختلاف در طول سال شمسی میان رصدهایی که انجام داده با رصدهای ابرخس و بطلمیوس ۱۴۰۰۰ مدت یک شبانه روز است . گراردوس کرمونایی این رساله را به لاتینی ترجمه کرده است (کارمودی ، ۱۹۵۶، ص ۱۲۴).

۵) رساله الی اسحاقِبن حنینِ التی یَذکر فیها حرکه الفلک مُقبلاً و مُدبراً . یکی از مهم ترین آثار نجومی ثابت است که به صورت نامه ای به اسحاق بن حنین نگاشته و در آن در باره اقبال و ادبار اعتدالین بحث کرده است . ثابت در این باره اثر دیگری نیز به نام > حرکت فلک هشتم < دارد که تنها دو ترجمه لاتینی از آن باقی مانده است (همان ، ص ۱۱۷).

برخی از اخترشناسان یونان باستان ، به پیروی از تئون اسکندرانی ، بر آن بودند که اعتدالین ، حرکت رفت و برگشتی (اقبال و ادبار) دارند. در نجوم دوره اسلامی نخستین بار ثابت با اضافه کردن فلک نهمی به فلک هشتم (فلک ثوابت ) این حرکت را در الگویی پیچیده توضیح داد.

در این الگو فلک نهمی (منظور دایره کوچک در شکل ) بر فلک ثوابت فرض شده است که حرکت یک دایره البروج متحرک را نسبت به دایره البروجی ثابت نشان می دهد. ثابت بن قرّه با بهره گیری از این الگو، حرکت رفت و برگشتی اعتدالین را توجیه می کند (شکل ۱؛اونز ، ص ۲۷۷ـ ۲۷۹؛نیز رجوع کنید به تقدیم اعتدالین * )، امروزه می دانیم که اصلاً چنین حرکتی وجود ندارد. به نوشته سارتون (ج ۱، ص ۵۹۹) ثابت مسئول عرضه این نظریه اشتباه بوده است .

به هر حال دقیقاً مشخص نیست که چه موضوعاتی سبب شده است که ثابت این نظریه را مطرح کند، اما بی تردید این کوششی بوده در جهت تغییر چشمگیر رصد شده در حرکت تقدیم اعتدالین و کاهش مقدار میل دایره البروج که مقایسه رصدهای دوره اسلامی نسبت به رصدهای اخترشناسان یونان باستان نشان می دادند (نویگباوئر ، ص ۲۸۶؛صاییلی ، ص ۷۷؛کارمودی ، ۱۹۹۷، ص ۲۵۳ـ ۲۵۴).

این مسئله ناشی از خطای رصدها (به ویژه خطای رصدی بطلمیوس در اندازه گیری این حرکت ) و برآورد نادرست اخترشناسان مسلمان از میزان حرکت تقدیم اعتدالین بود (سزگین ، ج ۶، ص ۱۶۳ـ۱۶۴). نویگباوئر ترجمه انگلیسی اثر مذکور و سنه الشمس را با تحلیل مطالب آن در ۱۳۴۱ ش / ۱۹۶۲ منتشر کرده است ( رجوع کنید به ص ۲۵۹ـ۲۶۰).

۶) فی حساب رُؤیَهِ الْاَهِلَّه . ثابت در این رساله موضوع رؤیت هلال را بررسی و نظریه جدیدی در این باره مطرح کرده است . وی سه کمانِ (قوس ) فاصله زاویه ای ماه از خورشید، مقدار انحطاط خورشید هنگام غروب ماه و فاصله مکان غروب ماه از نقطه عمودِ کمانِ انحطاط خورشید بر افق را به همراه فاصله ماه از زمین در امر رؤیت هلال مهم می داند. ثابت مقادیر این کمانها را در توابعی ریاضی به کار می گیرد و رؤیت پذیری یا ناپذیری هلال را پیش بینی می کند.

علاوه بر این رساله ، توضیحاتی در باره رؤیت هلال به همراه جدولی با عنوان «حدود رؤیت از ثابت بن قره » در الزیج المعتبر السنجری (گ ۸۹ ر ـ ۸۹ پ ، گ ۱۴۳ ر) اثر عبدالرحمان خازنی به جا مانده که در آثار ثابت یافت نشده است . پژوهش ادوارد کندی (ص ۱۴۳) مشابهتهایی را میان روابط ریاضی دو ضابطه فوق نشان می دهد.

۷) تسهیل المجسطی . در این رساله موضوعات مهم و اساسی مجسطی بطلمیوس ، از قبیل کمانهای آسمانی (مانند دایره البروج ، معدل النهار)، مطالع ، حرکت ماه و خورشید و سیارات ، خسوف و کسوف و ابعاد و اجرام ، به صورت ساده توضیح داده شده است ( رجوع کنید به ثابت بن قرّه ، ص ۱ـ۱۷). این رساله با اثر دیگری از ثابت با عنوان من کلام ثابت بن قره فی الهیئه شباهتهای زیادی دارد ولی با آن یکی نیست (سزگین ، ج ۶، ص ۱۶۶). این رساله به لاتینی نیز ترجمه شده است (کارمودی ، ۱۹۵۶، ص ۱۱۸).

۸) رساله ثابت بن قره فی ذکر الافلاک و خَلْقِها و عدد حرکاتها و مقدار مسیرها . رساله ای در باره مشخصات فلکهای سیارات ، ماه و خورشید و مقدار حرکت آنهاست .

۹) قول فی ایضاح الوجه اندی ذکر بطلمیوس عنَّ به استخراج من تقدمه میسره القمر الدوریه و هی مستویه . این اثر به ارتباط میان حرکتهای میانگین و واقعی خورشید و ماه می پردازد. ثابت در این رساله موضوع حرکتهای ماه و خورشید را در حالات گوناگون بررسی کرده است ( رجوع کنید بهثابت بن قرّه ، ص ۱۹ـ۲۵؛برای آگاهی از نسخه های خطی آثار نجومی ثابت رجوع کنید بهسزگین ، ج ۶، ص ۱۶۶ـ۱۷۰؛بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۳۸۵ـ۳۸۶؛برای نسخه های خطی آثار نجومی ترجمه شده به لاتینی ثابت رجوع کنید بهکارمودی ، ۱۹۵۶، ص ۱۱۶ـ۱۲۹).

احکام نجوم ، آثار عُلْوی و علوم طبیعی .

از آثار متعدد ثابت در احکام نجوم ، تنها بخشهایی از نسخه عربی کنزالاسرار و ذخائرالابرار در کتابخانه وهبی به شماره ۳/ ۲۰۲۱ باقی مانده است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۷، ص ۱۵۱). ترجمه لاتینی این اثر در اروپای قرون وسطا تداول فراوان یافت . در ۱۳۳۹ ش /۱۹۶۰،کارمودی پژوهش انتقادی این اثر را منتشر کرد (سزگین ، همانجا). ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص ۲۴۳) مطلبی را از یکی از کتابهای احکام نجومی ثابت با عنوان الانواء (سزگین ، ج ۷، ص ۲۷۰)، که برای معتضد تألیف کرده بود، نقل کرده است .

در زمینه آثار علوی ، اثر وی با عنوان مسائل جَمَعَها ثابت بن قُرَه الحرانی … باقی مانده است که به چهار مسئله آثار علوی و نجوم می پردازد. از این کتاب نسخه ای با عنوان المسائل الهندسیه و الطبیه در کتابخانه ملک به شماره ۱۷/۶۱۸۸ موجود است (سزگین ، ج ۷، ص ۲۶۹ـ۲۷۰؛نیز رجوع کنید به افشار و دانش پژوه ، ج ۹، ص ۲۲۶).

ثابت در علوم طبیعی دو رساله مهم دارد: یکی در باره علت شوری آب دریاها، با عنوان قول فی السبب الذی جُعِلَتْ لَه میاه البحار مالِحَه ، که بیشتر به مباحث نظری فلسفه طبیعی می پردازد. از این اثر فقط یک نسخه در ترکیه در کتابخانه احمد سوم به شماره ۳۳۴۲ موجود است (سزگین ، ج ۷، ص ۲۷۰). اثر دیگر با عنوان کتاب فی کَوْن الجبال که در باره علت پدید آمدن کوههاست . ابوریحان بیرونی (۱۹۲۳، ص ۲۶۲) نیز به این اثر ثابت اشاره کرده است (برای آگاهی از آثار ثابت در احکام نجوم ، آثار علوی و علوم طبیعی رجوع کنید بهسزگین ، ج ۷، ص ۱۵۱ـ۱۵۲، ۲۶۹ـ۲۷۰).

ثابت علاوه بر این موارد دو رساله نیز در موسیقی دارد (قفطی ، ص ۱۱۷ـ ۱۱۸؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

مکانیک و فیزیک .

ثابت در این زمینه دو اثر دارد:

کتاب فی القَرَسْطُون و

کتاب فی صفه الوزنِ و اختلافِه که هر دو در باره تعادل وزنه ها در مکانیک است .

در رساله اول ثابت به بررسی اصل تعادل اهرمها می پردازد و حالتهای گوناگون ، مانند تعادل یک وزنه با چند وزنه و شرایط تعادل را در مواردی که وزنه ها نسبت به نقطه اتصال در فاصله های متفاوتی قرار دارند، بررسی می کند (جاویش ، ۱۹۷۶، ص ۱۴۶، ۱۵۴).

پژوهشهای گوناگونی در باره کتاب فی القرسطون صورت گرفته که کامل ترین آنها اثر خلیل جاویش با عنوان کتاب قرسطون ثابت بن قرّه  است که وی متن عربی اثر به همراه ترجمه فرانسه آن را در ۱۳۵۵ ش / ۱۹۷۶ منتشر کرده است . در قرون وسطا کتاب قرسطون به لاتینی نیز ترجمه شد (کارمودی ، ۱۹۵۶، ص ۱۲۷).

در رساله دوم ، ثابت اصل علمی نیرو و حرکت از دید ارسطو و شرایط تعادل تیر آویزان را در حالتهای بدون وزنه و به همراه وزنه هایی در دو سر آن ، یا تعادل تیر قرار گرفته بر تکیه گاه را بررسی کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). خازنی بخشهایی از این رساله را در میزان الحکمه (ص ۳۳ـ۳۴) آورده است .

پزشکی .

ثابت در پزشکی نیز شهرت بسزایی داشته است (ابن ابی اصیبعه ، ص ۲۹۵) چنانکه به گفته قفطی (ص ۱۲۰ـ ۱۲۱)، ثابت قصابی را درمان کرده بود که مردم او را مرده می پنداشتند.

از حدود چهل رساله پزشکی منسوب به ثابت ، فقط از هجده رساله نسخه هایی موجود است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۳، ص ۲۶۰ـ ۲۶۳). از آثار پزشکی موجود وی فقط الذخیرهفی علم الطب را مایرهوف بررسی انتقادی کرده است .

بر اساس پژوهشهای وی ، در این اثر، ثابت پیش از رازی در باره روشهای درمانی آبله و سرخک بحث کرده است . رازی در کتاب الفاخر خود نقل قولهایی از این اثر ثابت آورده است . البته ثابت در رساله ای جداگانه با عنوان کتاب فی الجُدَری و الحصبه (در باره آبله و سرخک ) نیز به این موضوع پرداخته است .

از دیگر آثار مهم پزشکی اوست :

کتاب فی علم العَین و علَلِها و مداواتها (در باره چشم پزشکی )،

رساله فی تَولّد الحَصاه (در باره سنگ مثانه و کلیه )،

رساله فی البیاض الذی یظهر فی البدن (در باره لکه های سفیدی که بر بدن ظاهر می شوند)،

کتاب الروضه فی الطب (در باره نبض ، علل و نشانه های بیماریها و داروهای مناسب برای درمان آنها) و

رساله فی معرفه النبض (در باره گردش خون ؛سزگین ، ج ۳، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

از رساله اخیر نسخه منحصر به فردی در سه برگ در کتابخانه (ش ۲) مجلس شورای اسلامی (سنای سابق ) به شماره ۴۶/۳۶۰ موجود است ( رجوع کنید به دانش پژوه و علمی انواری ، ص ۱۸۹ـ۱۹۰). برخی این رساله را تألیف خود ثابت به شمار آورده اند ( رجوع کنید بههمانجا). در حالی که این نسخه منحصر به فرد در ۱۰۰۷ کتابت شده و در آغاز آن تصریح شده است که این رساله اختصاری از کتاب الروضه فی الطب است ( رجوع کنید به رساله فی معرفه النبض ، گ ( ۴۹۷ ر ـ ۴۹۸ ر ) ).

ثابت همچنین کتاب طبی جالینوس را به عربی ترجمه و تشریح کرد. وی خود را، همچون حنین بن اسحاق ، مفسر و مصحح طب جالینوسی می دانست (برای آگاهی از نسخه های خطی آثار پزشکی ثابت رجوع کنید بهسزگین ، ج ۳، ص ۲۶۰ـ۲۶۳). ثابت اثری نیز با عنوان کتاب البیطره در دامپزشکی و رساله ای در کالبدشناسی پرندگان دارد (سزگین ، ج ۳، ص ۲۶۱، ۳۷۷؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).



منابع :

(۱۲) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( ۱۹۶۵ ) ؛ابن صاعد اندلسی ، التعریف بطبقات الامم :

(۱۳) تاریخ جهانی علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری ، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۱۴) ابن ندیم ؛
(۱۵) ابن یونس ، الزیج الکبیر الحاکمی ، نسخه خطی کتابخانه لیدن ، ش ۱۴۳ or. ، نسخه عکسی کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی ؛
(۱۶) ابوریحان بیرونی ، الا´ثار الباقیه عن القرون الخالیه ، چاپ ادوارد زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳؛رساله فی

(۱۷) معرفه النبض ، کتابخانه مجلس ، نسخه ش ۴۶/۳۶۰؛
(۱۸) همو، تحریر استخراج الاوتار ، چاپ ابوالقاسم قربانی ، تهران ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۹) همو، رسائل البیرونی ، رساله ۴: راشیکات الهند ، حیدرآباد دکن ۱۳۶۷/ ۱۹۴۸؛
(۲۰) همو، کتاب القانون المسعودی ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳ـ۱۳۷۵/ ۱۹۵۴ـ۱۹۵۶؛
(۲۱) ایرج افشار و محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی ملک ، ج ۹، تهران ۱۳۷۱ ش ؛
(۲۲) ثابت بن قرّه ، المؤلفات الفلکـیّه ، چاپ ریجیس مورلون ، پاریس ۱۹۸۷؛خلیل

(۲۳) جاویش ، نظریه المتوازیات فی الهندسه الاسلامیه ، تونس ۱۹۸۸؛
(۲۴) عبدالرحمان خازنی ، الزیج المعتبر السنجری ، نسخه خطی کتابخانه واتیکان ، ش ۷۶۱٫ Arab ، نسخه عکسی کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی ؛
(۲۵) همو، کتاب میزان الحکمه ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۹؛محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده ادبیات ،

(۲۶) در مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران ، سال ۱۳، ش ۱ (مهر ۱۳۴۴)؛
(۲۷) محمدتقی دانش پژوه و بهاءالدین علمی انواری ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه مجلس سنا ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۲۸) رساله فی معرفه النبض ، نسخه خطی کتابخانه (ش ۲) مجلس شورای اسلامی ، ش ۴۶/۳۶۰؛
(۲۹) محمدبن ابی بکر فارسی ، الزیج الممتحن ، نسخه خطی کتابخانه دانشگاه کیمبریج ، ش ۲۷/۳، نسخه عکسی کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی ؛
(۳۰) ابوالقاسم قربانی ، تحقیقی در آثار ریاضی ابوریحان بیرونی : تحریری نوین از بیرونی نامه ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۳۱) همو، زندگینامه ریاضیدانان دوره اسلامی : از سده سوم تا سده یازدهم هجری ، تهران ۱۳۶۵ ش ؛
(۳۲) همو، فارسی نامه : در شرح احوال و آثار کمال الدین فارسی ریاضی دان و نورشناس ایرانی ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳۳) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۳۴) احمد گلچین معانی ، فهرست کتب خطی کتابخانه آستان قدس رضوی ، ج ۸ ، مشهد ۱۳۵۰ ش ؛
(۳۵) محمدبن محمدنصیرالدین طوسی ، مجموع الرسائل ، حیدرآباد دکن ۱۳۵۸ـ۱۳۵۹؛

(۳۶) Erich Bessel-H ¤agen and O. Spies, ” Ta ¦bit b. Qurra , s Abhandlung غber einen halbregelmج Bigen vierzehn Flجchner”, in Islamic mathematics and astronomy , ed. Fuat Sezgin, vol. 22, Frankfurt 1997;
(۳۷) Axel Bjخrnbo, ” Thabits Werk دber den Transversalensatz (Liber de figura sectore)”, in ibid, vol. 21, Frankfurt 1997;
(۳۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
Francis J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences

(۳۹) in Latin translation:a critical bibliography , Berkeley 1956;
(۴۰) idem, “Notes on the astronomical works of Tha ªbit b. Qurra”, in Islamic mathematics and astronomy, vol. 22;
(۴۱) Dictionary of Scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. ” Tha ¦b ât ibn Qurra, Al-S ¤a ¦bi ف Al-H ¤arra ¦ni” (by B. A. Rosenfeld and A.T.Grigorian);
(۴۲) Yvonne Dold-Samplonius, “Developments in the solution to the equation cx 2 +bx= a from al-Khwa ¦rizm ¦âto Fibonacci”, in From deferent to equant: a volume of studies in the history of science in the ancient and medieval Near East in honor of E. S. Kennedy , ed. A. King and George Saliba, New York: The New York Academy of Sciences, 1987;
(۴۳) EI 2 , s.v. “Tha ¦bit B . K ¤urra (by R. Rashed and R. Morelon);
(۴۴) James Evans, The history & practice of ancient astronomy , New York 1998;
(۴۵) Karl Garbers”, Ein Werk Ta ¦bit B . Qurra , s دber ebene Sonnenuhren, in Islamic mathematics and astronomy , vol. 22;
(۴۶) Khalil Jaouiche, le livre du Qarast ¤u ¦n de Ta ¦bit ibn Qurra , Leiden 1976;
Edward

(۴۷) S. Kennedy, Studies in the Islamic exact sciences: ” the crescent visibility theory of Tha ¦bit bin Qurra”, Beirut 1983;
(۴۸) Paul Luckey, ” Ta ¦bit b. Qurra دber den geometrischen Richtigkeitsnachweis der Auflخsung der quadratischen Gleichungen”, in Islamic mathematics and astronomy , vol. 22;
(۴۹) O. Neugebauer, ” Tha ¦bit ben Qurra ، on the solar year , and ، on the motion of the eighth sphere , “, in ibid;
(۵۰) Abdelhamid Sabra, ” Tha ¦bit ibn Qurra on Euclid , s parallels postulate”, in ibid;
(۵۱) George Sarton, Introduction to the history of Science , Malabar, Fla. 1975;
Ayd ân

(۵۲) Say âl â, The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۵۳) Oskar Schirmer, “Studien zur astronomie der Araber”, in Islamic mathematics and astromy , vol. 22;
(۵۴) Fuat Sezgin;
(۵۵) Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۵۶) Heinrich Suter, Beitrجge zur Geschichte der Mathematik und Astronomie im Islam , ed. Fuat Sezgin, vol. 1: Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre werke , Frankfurt 1986;
(۵۷) idem, Die Abhandlungen Tha ªbit b. K ¤urras und Abأ Sahl al-kأhرs دber die Ausmessung der Paraboloide , in Islamic mathematics and astronomy , vol. 21, 1997 a ;
(۵۸) idem, ” غber die Ausmessung der Parabel von Tha ¦bit b. K ¤urra al-H ¤arra ¦n ªâ “, in ibid, 1997 b ;
(۵۹) Eilhard Wiedemann and Josef Frank, ” غber die Konstruktion der Schattenlinien auf horizontalen Sonnenuhren von Ta ªbit ben Qurra”, in ibid;
M. Franz Woepcke, “Notice

(۶۰) sur une thإorie ajoutإe par Tha ªbit ben Korrah ب l , arithmإtique spإculative des Grecs”, in ibid.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه ثامِسطیوس( شارح برجسته آثار ارسطو)(بیش از ۳۲۰)

ثامِسطیوس (ثمسطیوس ) ، شارح برجسته آثار ارسطو، فیلسوف ، مدرس ، خطیب توانا و سیاستمدار پرنفوذ. وی پیش از ۳۲۰ میلادی (احتمالاً در ۳۱۷) در سرزمین اجدادیش ، پافلاگونیا در آسیای صغیر، به دنیا آمد. پدرش ، ائوگنیوس ، معلم فلسفه بود و بیشتر به آرای ارسطو می پرداخت ، هرچند که با آرای فیثاغورس ، افلاطون ، زنون اهل کیتیوم و اپیکور نیز آشنایی داشت .

ثامسطیوس در جلسات درس پدرش در شهر قسطنطنیه حاضر می شد. خود او در ۳۴۵ میلادی تدریس فلسفه را آغاز کرد ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل مادّه ) و تا ۳۵۵ میلادی ریاست مدرسه ای را به عهده داشت . وی در تدریس دارای بیانی بلیغ بود و طالبان زیادی از راههای دور به قسطنطنیه می آمدند تا محضر درس او را در یابند (همانجا).

در ۳۵۵ میلادی رسماً به سمت استاد فلسفه بر گزیده شد و در همان سال از جانب امپراتور قسطنطین دوم به عضویت مجلس سنای قسطنطنیه و سپس به خدمت امپراتور در آمد و از سوی سنا چندین بار موظف به ابلاغ خطابه های تبریک و سپاس به حضور امپراتوران شد ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، ذیل مادّه ). گفته می شود در این سِمَت سفرهای رسمی متعددی و از جمله در ۳۵۷ میلادی به رم ، داشت ( > فرهنگ بیزانس آکسفورد < ، ذیل مادّه ).

امپراتور والنس او را به عنوان مربی فرزند خود بر گماشت و امپراتور تئودوسیوس اول تربیت پسرش ، آرکادیوس ، را به او سپرد. این امپراتوران هر چند مسیحی بودند، از مشاورت وی که بر آیین پیشینیان باقی بود، بهره می بردند. ثامسطیوس با امپراتور یولیان ، معروف به یولیان مرتد ، پیوندی نزدیک داشت . یولیان که پیرو مذهب مسیحی آریوس (آریانیسم ) بود در صدد بر آمد که برای ضربه زدن به متعصبان مسیحی به کمک ثامسطیوس ، دین باستانی یونانیان را احیا کند اما ثامسطیوس با بهره گرفتن از نفوذ خود کوشید تا به جای دامن زدن به تفرقه ها، میان مسیحیان و غیرمسیحیان آشتی و مدارا برقرار کند و ازاین رو نزد مسیحیان محبوبیت و احترامی بمراتب افزونتر از لیبانیوس یافت که مدتی با او دوستی نزدیک و پر شوری داشت .

از میان آبای کلیسا، گرگوریوس نازیانزوسی با وی دوستی داشت و او را با عبارت سلطان بلاغت ستود. ثامسطیوس احتمالاً از ۳۸۳ تا ۳۸۴ میلادی به منصب بالای پیشوایی شهر و ریاست مجلس سنا رسید. وی در ۳۸۸ میلادی در قسطنطنیه درگذشت (پاولی ، ذیل مادّه ؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

آرای ثامسطیوس .

به لحاظ فلسفی ، ثامسطیوس به پیروی از پدرش به آرای ارسطو، که به نظر وی با مشی مدارا سازگارتر از اندیشه های افلاطون و پیروان آکادمی بود، روی آورد. هرچند این سخن به معنای آن نیست که او به آرای افلاطون بی اعتنا بوده است . تعریف او از فلسفه ، به عنوان کوششی مستمر در تشبّه به خداوند به قدر طاقت بشری ، در اصل برگرفته از رساله تئایتتوس افلاطون است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). در فلسفه سیاست نیز ویژگیهایی که او برای امپراتور برمی شمرد همان خصوصیات حکیم حاکم افلاطونی بود که به تعبیر او می بایست هم یک سقراط باشد و هم یک اسکندر ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج  ، همانجا).

از جمله مباحث مهم و پر تأثیر ثامسطیوس ، تفسیر او از عقل فعال در کتاب در باره نفس ارسطو است . ثامسطیوس بحثی مفصّل در باره این فصل مشکل کتاب ارسطو دارد و در آن از سایر آثار ارسطو، قطعاتی از افلاطون و همچنین از بخشهایی از شرح ثاؤفِرَسطُس * نقل قولهایی کرده است .

پیش از ثامسطیوس ، اسکندرِ افرودیسی * (قرن دوم و سوم میلادی ) مفسر بزرگ ارسطو، عقل را به عقل هیولانی ، عقل بالملکه و عقل فعال تقسیم کرد. وی عقل فعال را بیرون از انسان و همان مبدأ اعلای ارسطو، علت عالم ، محرک لایتحرک اوُلی ‘، عقل خوداندیش و تأثیرگذار بر انسان می داند (  دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا)، در حالی که عقل هیولانی را متشکل از عناصر اربعه و در نتیجه همچون جسم فناپذیر می شمرد (  فرهنگ تاریخی فلسفه < ، ذیل “Intellectus agens” ). اما از نظر ثامسطیوس عقل فعال ، الاهی نیست و هرچند صورتی مفارق از مادّه است اما «در» انسان ، بلکه وجه ممیز اوست و عقل هیولانی نیز ازلی و مفارق است ، اما عقل فعال بیش از عقل هیولانی مفارق از مادّه است . وی عقل بالملکه را شبیه به جوهر و مرکّب از مادّه و صورت قلمداد می کند. با اینکه عقل

فعال در انسان است اما نظیر نوع ، که به زوال افرادش زایل نمی شود، همواره باقی است . عقل منفعل به عقل فعال منضم می شود و جنبه فناناپذیر طبیعت آدمی را می سازد (فاخوری و جُر، ج ۲، ص ۴۳۶؛ ابن رشد، ۱۹۵۰، مقدمه اهوانی ، ص ۴۱؛ > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا).

آثار.

آثار ثامسطیوس را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

۱) خطابه ها. از میان ۳۶ خطابه او ۳۳ خطابه به زبان یونانی و سه خطابه با ترجمه سریانی در دست بوده که غالب آنها مضمون سیاسی و اخلاقی داشته است (پاولی ، همانجا).

۲) رساله ای خطاب به امپراتور یولیان در تدبیر مملکت ( رجوع کنید بهابن ندیم ، ص ۳۱۴) که ترجمه عربی آن را محمد سلیم سالم با نام رساله ثامسطیوس الی یولیان الملک فی السیاسه و تدبیرالمملکه در ۱۹۷۰ در قاهره چاپ کرده است (دیبر ، ج ۱، ص ۸۸۷).

۳) شرحهای ممزوج . ثامسطیوس شرحهای ممزوج متعددی بر آثار ارسطو نگاشت که از آن جمله است : شرح وی بر کتاب انالوطیقاالاول ( تحلیلات اولی ) و انالوطیقا الثانی ( تحلیلات ثانی ) (ابن ندیم ، ص ۳۰۹)، قاطیغوریاس ( مقولات ) (همان ، ص ۳۰۹)، الکون والفساد ( در باره کون و فساد ) (همان ، ص ۳۱۱)، النفس ( در باره نفس ) (همان ، ص ۳۱۱)، السماء و العالم ( در باره آسمان ) (همان ، ص ۳۱۱) و مقاله دوازدهم کتاب الحروف ( مابعدالطبیعه ) (همان ، ص ۳۱۲).

به نوشته ابن ندیم (همانجا) و قِفْطی (ص ۴۲)، تعدادی مقاله از تفسیر ثامسطیوس بر کتاب اخلاق ارسطو به خط اسحاق بن حُنَین ، نزد ابوزکریا یحیی بن عَدِیّ بوده است . قطعاتی از این شرح را ابوالحسن عامری در کتاب السعاده و الاسعاد (ص ۵۸، ۴۰۹) نقل کرده است (نیز رجوع کنید به دیبر، ج ۲، ص ۵۱۴).

همچنین بنا به گزارش ابن ندیم (ص ۳۱۰) و قفطی (ص ۳۷)، ثامسطیوس برخی از قسمتهای طوبیقا ی ارسطو را تفسیر کرده است . اشتاین شنایدر (ص ۱۰۰) به نقل از ابن ندیم از کتابی به نام اعتبارالحُکْم و تعقُّبُالمواضع در ترجمه شرح ثامسطیوس بر طوبیقا در منطق ارسطو نام برده که مترجم آن ابوبِشْر مَتّی بن یونس بوده است .

ابن ندیم (ص ۳۰۹) و قفطی (ص ۳۵)، ثامسطیوس را جزو مفسران کتاب مقولات ( قاطیغوریاس ) ارسطو ذکر کرده اند و عامری (۱۳۷۵ ش ، ص ۳۶۹) به تفسیر ثامسطیوس بر مقولات اشاره کرده است .عبدالرحمان بدوی از ترجمه عربی تفسیر ثامسطیوس بر کتاب > در باره حیوانات < ارسطو نام برده و آن را معرفی کرده است ( رجوع کنید به ۱۹۷۹، ص ۱۱ـ۱۲).

همچنین عبدالرحمان بدوی مقاله ای از ثامسطیوس در رد آرای ماکسیموس اهل ازمیر (قرن چهارم میلادی ) در باز گرداندن شکل دوم و سوم قیاس منطقی به شکل اول آورده ( رجوع کنید به ۱۹۷۸،ص ۳۰۹ـ۳۲۵) که نسخه اصلی آن در مجموعه کتابخانه ظاهریه دمشق به شماره ۴۸۷۱ نگهداری می شود (همان ، ص ۶۱).

کوشش ثامسطیوس در تمامی این شرحها بر این بوده است که در عین حفظ متن ، با بیانی شیوا نوشته های دشوار ارسطو را برای آموزندگان قابل فهم سازد. این شیوه نگارش مورد استقبال گسترده ای قرار گرفت و موجب رواج آثار ثامسطیوس در تمامی قرون وسطای اروپای غربی ، سرزمینهای اسلامی و روم شرقی شد. از میان این شرحها، شروح بر تحلیلات ثانی ، در باره نفس و در باره طبیعت به زبان یونانی باقی است . شروح بر کتاب در باره آسمان و مقاله لام (لامبدا) مابعدالطبیعه به زبان عبری موجود است که از عربی ترجمه شده اند. شرح بر کتاب طوبیقا به زبان یونانی تا زمان بوئتیوس موجود و مورد استفاده وی بوده ، اما به دست ما نرسیده است . از شروح وی بر آثار افلاطون نیز چیزی باقی نمانده است . در میان این شروح ، بدون تردید شرح وی بر کتاب در باره نفس ارسطو از بیشترین تأثیر برخوردار بوده است ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا).

از آثار مستقلی به قلم ثامسطیوس ، تحت عنوان در باره فضیلت ، با ترجمه سریانی (دیبر، ج ۲، ص ۵۱۴) و در باره نفس نام برده شده است . کتابِ درباره پیری منسوب به ثامسطیوس است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). ابن ندیم (ص ۳۱۰) از شرحی منسوب به ثامسطیوس بر کتاب بوطیقا یا شعر ارسطو نام برده است .

آثار ترجمه شده ثامسطیوس به عربی و از عربی به عبری و لاتینی . از شرح ثامسطیوس بر کتاب انالوطیقا الاول ــ که احتمالاً از ثامسطیوس نیست ــ ترجمه ای به زبان عبری موجود است که با تصحیح چارلز مانکین در ۱۹۹۰ به چاپ رسیده است (دیبر، ج ۱، ص ۷۷۷).

از شرح ثامسطیوس بر کتاب انالوطیقای ثانی ترجمه ای به زبان عربی موجود است که گراردوس (ژرار) کرمونایی این شرح را به زبان لاتینی بر گردانده و ج . ر. اودانل در مجموعه > مطالعات شرقی < ، ش ۲۰، ۱۹۵۸) به چاپ رسانده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

ابن ندیم (ص ۳۱۱) می گویدکه ثامسطیوس تمام کتاب السماء و العالم را شرح کرده و یحیی بن عدیّ آن را ترجمه یا اصلاح کرده است . از ترجمه یحیی نسخه ای در دست نیست . زراحیه بن اسحاق حن آن را به عبری و موسی آلاتینو این ترجمه عبری را به لاتین ترجمه کرده که با تصحیح س . لانداور در ۱۹۰۲ در برلین به چاپ رسیده است (دیبر، ج ۱، ص ۸۸۶).

اسحاق بن حنین شرح ثامسطیوس بر کتاب در باره نفس ارسطو را به زبان عربی بر گردانده است (ابن ندیم ، ص ۳۱۲). بخشی از این ترجمه که باقی مانده به کوشش لاینز در ۱۹۷۳ در تتفورد در مجموعه > مطالعات شرقی < (ج ۲) به چاپ رسیده است (نیز رجوع کنید به دیبر، همانجا). در ۶۶۵/۱۲۶۷ ویلیام موربکه این کتاب را به لاتین ترجمه کرد. این کتاب در ۱۹۵۷ با تصحیح گ . وربکه به چاپ رسید ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجاها).

تفسیر ثامسطیوس بر مقاله لام کتاب الحروف یا مابعدالطبیعه ارسطو را شَمْلی و ابوبشر متی به عربی بر گردانده اند (ابن ندیم ، ص ۳۱۲). همچنین اسحاق بن حنین ترجمه ای از این تفسیر ثامسطیوس بر این مقاله دارد (همانجا). عبدالرحمان بدوی این ترجمه را تصحیح و در ۱۹۴۷ در قاهره چاپ کرده است (کدیور و نوری ، ج ۱، ص ۳۰۰، ۴۷۷). تفسیر ثامسطیوس بر این مقاله به عبری و لاتین ترجمه شده و س . لانداور هر دو ترجمه را با هم در ۱۹۰۳ در برلین منتشر کرده است (دیبر؛ زندگینامه علمی دانشوران ، همانجاها).

رساله ثامسطیوس به یولیان نیز به زبان لاتین ترجمه گردیده است . این ترجمه را پراتو و فورنارو در ۱۹۸۴ در لتچه چاپ کرده اند ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ).

تأثیر ثامسطیوس در عالم اسلامی . از میان آثار ترجمه شده ثامسطیوس به زبان عربی ، ابونصر فارابی در مقاله فی اغراض مابعدالطبیعه (ص ۴)، ابن سینا در النجاه (ص ۶۳۵) و بخصوص در شرحش بر مقاله لام مابعدالطبیعه ارسطو (ص ۲۶ـ۲۷، ۳۱)، شهرستانی در کتاب الملل و النحل (ج ۲، ص ۱۵۳ـ۱۵۴) و همچنین ابن رشد در تفسیر مابعدالطبیعه (ج ۳، ص ۱۳۹۳، ۱۴۱۰، ۱۴۹۲، ۱۶۳۵) و تلخیص کتاب النفس (ص ۸۳) و ملاصدرا (صدرالدین شیرازی ) در الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه (سفر اول ، ج ۳، ص ۴۸۷، سفر دوم ، ج ۲، ص ۲۲۷) ذکری از نام و آرای او، به ویژه در تفسیر آثار ارسطو، به میان آورده اند.

ابن رشد در بحث عقل ، در مورد عقل هیولانی با اشاره به تفسیر ثامسطیوس و برخی دیگر از قدما، می گوید که آنها عقل هیولانی را ازلی نامیده اند و فقط معقولات موجود در آن را به سبب مرتبط بودن با صورتهای خیالی ، کائن و فسادپذیر دانسته اند. در اینجا ابن رشد رأی برخی از فیلسوفان ، مانند

ابن سینا، را که به تبعیت از ثامسطیوس قائل به ازلی بودن عقل هیولانی شده اند، مردود و در بر دارنده تناقض دانسته و حادث بودن عقل هیولانی را به دلیل اینکه در آن قوه و فعل راه دارد، ضروری شمرده است (۱۹۵۰، ص ۸۳ ـ۸۴).

از جانب دیگر، خود ابن رشد در جایی عقل هیولانی را ازلی شمرده و گفته که ارسطو به ازلی بودن آن تصریح کرده است (۱۹۵۰، ص ۹۰). هرچند این احتمال وجود دارد که مقصودش از عقل هیولانی ازلی ، عقل موجود در نوع انسان باشد که به رغم زوال افراد انسانی همچنان باقی می ماند و در این صورت از تفسیر ثامسطیوس تأثیر پذیرفته است . اما وی در هر حال عقل فعال را برای آنکه معقولاتی که در عقل هیولانی هستند از قوه به فعل درآیند، ضروری شمرده و آن را واجد صورت محض و خارج از نفس ما دانسته است .

عقل فعال همچون خورشید که بر تمامی کائنات می تابد و هریک از آنها به تناسب تکوین و قابلیت خویش از آن کسب نور می کنند، صورتهای کلی را بر نفس آدمی می تاباند و عقل هیولانی به واسطه آن ، صورتهای خیالی را که با نور عقل فعال به صورت بالفعل در می آیند، تعقل می کند (فاخوری و جر، ج ۲، ص ۴۳۸ـ۴۳۹). بر این اساس ، ابن رشد در این رأی هرچند از تفسیر ثامسطیوس تأثیر پذیرفته ، اما پیرو او نیست ، بلکه راه میانه ای در پیش گرفته است . به نظر می رسد نقد احمد فؤاد اهوانی بر یوسف کرم ــ که ابن رشد را در بحث عقل هیولانی و عقل فعال پیرو ثامسطیوس و ابن سینا را تابع اسکندر افرودیسی معرفی کرده بود ــ نقدی بجا باشد ( رجوع کنید به ابن رشد،۱۹۵۰،مقدمه اهوانی ، ص ۵۴).



منابع :
(۱) ابن رشد، تفسیر مابعدالطبیعه ، چاپ موریس بویژ، بیروت ۱۹۶۷ـ۱۹۷۳؛
(۲) همو، تلخیص کتاب النفس ، چاپ احمد فؤاد اهوانی ، قاهره ۱۹۵۰؛
(۳) ابن سینا، شرح کتاب حرف اللام ، در عبدالرحمان بدوی ، ارسطو عندالعرب : دراسه و نصوص غیرمنشوره ، کویت ۱۹۷۸؛
(۴) همو، النجاه من الغرق فی بحر الضلالات ، چاپ محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۵) ابن ندیم ؛
(۶) عبدالرحمان بدوی ، ارسطو عندالعرب : دراسه و نصوص غیرمنشوره ، کویت ۱۹۷۸؛
(۷) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل ، چاپ محمد سیدکیلانی ، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۸) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، تهران ۱۳۳۷ ش ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۹) محمدبن یوسف عامری ، رسائل ابوالحسن عامری ، با مقدمه و تصحیح سحبان خلیفات ، ترجمه مقدمه مهدی تدین ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۰) همو، السعاده و الاسعاد فی السیره الانسانیه ، چاپ مجتبی مینوی ، تهران ۱۳۳۶ ش ؛
(۱۱) حنا فاخوری و خلیل جر، تاریخ الفلسفه العربیه ، بیروت ۱۹۹۳؛
(۱۲) محمدبن محمد فارابی ، رسائل الفارابی ، رساله ۲: مقاله فی اغراض مابعدالطبیعه ، حیدرآباد دکن ۱۳۴۵/۱۹۲۶؛علی بن یوسف

(۱۳) قفطی ، تاریخ الحکماء و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقتطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۱۴) محسن کدیور و محمد نوری ، مأخذشناسی علوم عقلی : منابع چاپی علوم عقلی از ابتداء تا ۱۳۷۵ ، تهران ۱۳۷۹ ش ؛

(۱۵) ـ Abdurrah ¤ma ¦n Badawi, “New philosophical texts lost in Greek and preserved in Arabic translations”, in Islamic philosophical theology , ed. Parviz Morewedge, Albany, N.Y.: State University of New York Press, 1979;
(۱۶) Hans Daiber, Bibliography of Islamic philosophy , Leiden 1999;
(۱۷) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. ” Themistius” (by G. Verbeke);
(۱۸) EI 2 , s.v. “Thamist ¤iyus” (by M.C. Lyons);
(۱۹) Historisches Wخrterbuch der Philosophie , vol. 4, ed. Joachim Ritter and Karlfried Grدnder, Basel: Schwabe & Co., 1976, s.v. “Intellectus agens” (by L. Oeing-Hanhoff);
(۲۰) The Oxford dictionary of Byzantium , ed. Alexander P.Kazhdan et al ., Oxford1991, s.v.” Themistios” (by Barry Baldwin);
(۲۱) August Friedrich von Pauly, Der Kleine Pauly: Lexikon der Antike , Stuttgart 1964-1975, s.v. ” Themistios”;
(۲۲) Routledge encyclopedia of philosophy , ed. Edward Craig, London: Routledge, 1998, s.v. ” Themistius” (by John Bussanich);
(۲۳) Moritz Steinschneider, Die arabischen غbersetzungen aus dem Griechischen , Graz 1960.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه ثاوُفِرَسطُس(سده چهارم و سوم پیش از میلاد)

ثاوُفِرَسطُس (تئوفراستس / ثئوفراستوس ) ، فیلسوف و دانشمند یونانی در سده چهارم و سوم پیش از میلاد. نام وی در منابع اسلامی به صورت ثاوفرسطیس و ثاوفریسطس و ثافرطوس و ثافرطیس نیز آمده است ( رجوع کنید بهشهرستانی ، ج ۲، ص ۱۴۷؛
ابن عبری ، ص ۵۵ ؛صدرالدین شیرازی ، ۱۳۷۸ ش ، ص ۱۹، پانویس ۱۶؛همو، ۱۳۳۷ ش ، سفر دوم ، ج ۲، ص ۲۱۴). در ۳۷۲ ق م در ارسوس ، شهری در جزیره لِسبوس ، به دنیا آمد. در جوانی به آتن رفت و به روایتی مدتی شاگرد افلاطون شد ( زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل Theophrastus” ” ؛نیز رجوع کنید بهصدرالدین شیرازی ، ۱۳۳۷ ش ، همانجا).

سپس به شاگردی ارسطو در آمد و در ۳۴۲ ق م همراه او به مقدونیه رفت . پس از بازگشت ارسطو به آتن در ۳۳۵ ق م ، با او همخانه شد و درمدرسه او به تحصیل پرداخت (  دایره المعارف فلسفه راتلیج  ؛ دایره المعارف فلسفه < ، ذیل Theophrastus” ” ). ارسطو پیش از مرگ ، ثاوفرسطس را به جانشینی خود و سرپرستی فرزندش گماشت . ثاوفرسطوس در ۳۲۳ ق م سرپرست مدرسه مَشّائی شد و تا مرگ خویش در ۲۸۷ ق م این سمت را به عهده داشت (ابوسلیمان سجستانی ، ص ۱۷۶؛ابن ندیم ، ص ۳۱۲؛قفطی ، ص ۳۲ـ۳۳؛دایره المعارف فلسفه راتلیج  ، همانجا). در منابع اسلامی او را خواهرزاده ارسطو (ابن ندیم ، همانجا؛ابن ابی اصیبعه ، ص ۱۰۶)، برادرزاده (ابن عبری ، همانجا) و خاله زاده او (مسعودی ، ص ۱۲۱) ذکر کرده اند.

ثاوفرسطس به موضوعات مورد علاقه ارسطو پرداخت ، و در بسیاری موارد، از جمله در باره مکان و عقل ، آرای او را نقد یا تکمیل کرد. کارهای او در بعضی رشته های علمی ، مثل گیاه شناسی ، و نوشته هایش در تاریخ فلسفه از این حد فراتر رفته است و بر همین اساس او را پدر گیاه شناسی و پیشرو فن عقایدنگاری دانسته اند (بریه ، ج ۱، ص ۳۲۴). نوشته های او در باره عقاید فیلسوفان طبیعی هنوز هم از منابع مهم تاریخ فلسفه است ( رجوع کنید به شرف خراسانی ، ص ۸۹ـ۹۰).

وی بیش از ارسطو به استقرا و تجربه در طبیعیات توجه داشت و سیر تحقیقات مدرسه مشّائی را تا حدی به سوی گسترش پژوهشهای تخصصی در علوم طبیعی کشاند (بریه ، همانجا). روحیه جزئی نگری او در پژوهشهایش در باره تاریخ سیاسی ، ادبیات ، نجوم ، ریاضیات و موسیقی پیداست ( رجوع کنید به گمپرتس ، ج ۳، ص ۱۷۲۶، ۱۷۴۲ـ۱۷۴۳).

دیوگنس لائرتیوس حدود دویست اثر از آثار ثاوفرسطس را در موضوعات مختلف بر شمرده ، اما آثار باقی مانده از او بسیار کمتر از اینهاست ( > دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا). بعضی آثار او تنها از طریق ترجمه های عربی و لاتینی آنها در دست است (برای فهرست آثار او در زبانهای اروپایی رجوع کنید به دایره المعارف فلسفه ؛ دایره المعارف فلسفه راتلیج ، همانجاها).

آثار

در جهان اسلام این آثار را از ثاوفرسطس می شناختند:

۱) کتاب مابعدالطبیعه ، ترجمه یحیی بن عدیّ از سریانی ؛
۲) کتاب النفس ؛
۳) کتاب الادب ؛
۴) کتاب الادلّه ؛
۵) کتاب الاحجار ؛
۶) کتاب المسائل الطبیعیه ، ترجمه ابوالخیر حسن بن سوار (ابن خَمّار) از سریانی ؛
۷) کتاب الحس و المحسوس ، در چهار مقاله ترجمه ابراهیم بن بَکّوس عَشّاری ؛
۸) کتاب اسباب النبات ، در شش جزء ترجمه همو؛
۹) کتاب الی دمقراط فی التوحید ؛
۱۰) تفسیر قاطیغوریاس (بعضی در انتساب تفسیر قاطیغوریاس به وی تردید کرده اند، بعضی از انتساب نادرست خود قاطیغوریاس به وی خبر داده اند)؛
۱۱) تفسیر باری ارمینیاس ؛
۱۲) کتاب الا´ثار العُلْویه (ابن ندیم ، ص ۳۱۲؛قفطی ، ص ۱۰۷، ۱۶۴؛ابن ابی اصیبعه ، ص ۱۰۶).

اصل یونانی کتاب الا´ثارالعلویه در دست نیست . در ۱۳۵۳ بخش نخست ترجمه عربی آن در زمره رسائل ابن سینا و با عنوان فی ذکر اسباب الرعد در حیدرآباد دکن چاپ شد. فؤاد سزگین در ۱۳۶۳ ش / ۱۹۸۴ متن کامل آن را در مجله تاریخ علوم العربیه والاسلامیه چاپ تصویری کرد.

برخی آثار ثاوفرسطس در علوم طبیعی ، در عالم اسلامی شناخته شده بودند. کتاب الاحجار او در باره کانی شناسی منبع بعضی آثار اسلامی قرار گرفت . کتاب او نخستین کتاب علمی در این موضوع است . او در این کتاب به طبقه بندی سنگها، توصیف جواهر، منشأ و کاربرد کانیها، شرح تکوین سنگواره ها و فرآیند تجزیه شیمیایی سنگها توجه کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا). او تنها فیلسوف دوره باستان است که به گیاه شناسی پرداخته و در قرون وسطا و دوره رنسانس کارهایش مرجع عمده مطالعات دارویی و گیاه شناسی بوده است ( رجوع کنید بهگمپرتس ، ج ۳، ص ۱۷۲۲ـ۱۷۳۰؛> دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا).

در اخلاق ، اثری به نام  سیرتها  از ثاوفرسطس باقی مانده است که بیشتر ناظر به وصف رفتارهاست تا وضع هنجارهای اخلاقی . نظریه اخلاق او مبتنی است بر نظریه اعتدال ارسطو (گمپرتس ، ج ۳، ص ۱۷۳۲، ۱۷۳۶،۱۷۴۷) اما از ویژگیهای فکر او در این زمینه ، عقیده به خویشاوندی روحی و جسمی میان انسانها و میان انسان و حیوان است (بریه ، ج ۱، ص ۳۲۵). وی بر همین اساس با قربانی کردن حیوانات و خوردن گوشت آنها مخالف بود (کاپلستون ، ج ۱، ص ۴۲۲). ثاوفرسطس ، بر خلاف بیشتر فیلسوفان پیش از خود، از جمله استادش ارسطو، اعتقادی به برتری یونانیان بر اقوام دیگر نداشت و از این جهت به دیدگاه کلبیان و رواقیان نزدیک بود (گمپرتس ، ج ۳، ص ۱۷۴۶؛> دایره المعارف فلسفه راتلیج < ، همانجا).

آرای ثاوفرسطس در فلسفه نظری بیشتر به نقد فیلسوفان پیشین ، از جمله ارسطو و افلاطون ، مربوط می شود. مابعدالطبیعه او، که تا حد زیادی ارسطویی است ، مبتنی است بر عقیده به مبدأ واحد. البته او در نظریه محرک اول و کاربرد علت غایی در شناخت عالم تردید دارد. از آرای خاص او اعتقاد به جواز حرکت در همه مقولات است (  دایره المعارف فلسفه  ؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجاها).

چهره ای که مسلمانان ازثاوفرسطس در فلسفه می شناختند، بیشتر شاگرد و همرأی ارسطو بوده و به تشکیکهای او در مسائل مابعدالطبیعی توجهی نشده است . البته رازی در کتاب الشکوک (ص ۲) گفته که ثاوفرسطس در منطق اشکالاتی بر ارسطو وارد آورده است . ابن سینا نیز در آثار منطقی خود آرای خاص ثاوفرسطس را همراه نامش ذکر می کند ( رجوع کنید به ص ۲۳)، اما در طبیعیات و مابعدالطبیعه کمتر به او توجه دارد. شهرستانی خصوصاً به آثار او در زمینه موسیقی اشاره کرده است ( رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۴۷).

رأی معروف او نزد مسلمانان ، قول به نامتحرک بودن موجودات الاهی و عدم تغیر در ذات و افعال آنهاست ( رجوع کنید بهابوسلیمان سجستانی ، ص ۱۷۶؛شهرستانی ، ج ۲، ص ۱۴۷؛شهرزوری ، ج ۱، ص ۳۰۳). علامه حلّی (ص ۲۸) او را قائل به قدیم بودن عالم در ذات و صفات شمرده است ، در حالی که صدرالدین شیرازی (۱۳۷۸ ش ، ص ۱۹، ۱۷۷) او را شاگرد افلاطون دانسته ، می گوید ثاوفرسطس از کسانی بود که قول به حدوث عالم و وجود محدثی قدیم الذات را از افلاطون فرا گرفت . از ثاوفرسطس در منابع اسلامی سخنانی نقل شده است ( رجوع کنید بهابوسلیمان سجستانی ، ص ۱۷۶ـ ۱۷۸؛ابن فاتک ، ص ۳۰۱؛شهرستانی ، ج ۲، ص ۱۴۷ـ ۱۴۸؛شهرزوری ، همانجا).



منابع :
(۱) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ۱۹۶۵؛
(۲) ابن سینا، النجاه من الغرق فی بحر الضلالات ، چاپ محمدتقی دانش پژوه ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛
(۳) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدول ، چاپ انطون صالحانی یسوعی ، بیروت ۱۹۵۸؛
(۴) ابن فاتک ، مختارالحکم و محاسن الکلم ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۵) ابن ندیم ؛
(۶) ابوسلیمان سجستانی ، صوان الحکمه و ثلاث رسائل ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، تهران ۱۹۷۴؛
(۷) امیل بریه ، تاریخ فلسفه ، ج ۱، ترجمه علی مراد داودی ، تهران ۱۳۷۴ ش ؛
(۸) محمدبن زکریا رازی ، کتاب الشکوک علی جالینوس ، چاپ مهدی محقق ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۹) شرف الدین شرف خراسانی ، نخستین فیلسوفان یونان ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛
(۱۰) محمدبن محمود شهرزوری ، نزهه الارواح و روضه الافراح فی تاریخ الحکماء و الفلاسفه ، چاپ خورشید احمد، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/۱۹۷۶؛
(۱۱) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، الملل و النحل ، چاپ محمد سیدکیلانی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۴؛
(۱۲) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه ، تهران ۱۳۳۷ ش ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۳) همو، رساله فی الحدوث ( حدوث العالم )، چاپ حسین موسویان ، تهران ۱۳۷۸ ش ؛
(۱۴) حسن بن یوسف علامه حلّی ، انوارالملکوت فی شرح الیاقوت ، چاپ محمد نجمی زنجانی ، ( قم ) ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۵) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛فردریک چارلز کاپلستون ، تاریخ فلسفه ، ج ۱: یونان و روم ، ترجمه جلال الدین

(۱۶) مجتبوی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۷) تئودورگمپرتس ، متفکران یونانی ، ترجمه محمدحسن لطفی ، تهران ۱۳۷۵ ش ؛
(۱۸) مسعودی ، تنبیه ؛

(۱۹) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. ” Theophrastus” (by J. B. McDiarmid);
(۲۰) The Encyclopedia of philosophy , ed. Paul Edwards, New York: Macmillan, 1972, s.v. ” Theophrastus” (by G. B. Kerferd);
(۲۱) Routledge encyclopedia of philosophy , ed. Edward Craig, London: Routledge, 1998, s.v. ” Theophrastus” (by Pamela M. Huby).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۹ 

زندگینامه توماس آکوئینی (۱۲۷۴-۱۲۲۴ه ق)

 فیلسوف و متکلم مَدْرَسی مسیحی ، عضو فرقه دومینیکی در قرن هفتم / سیزدهم که در اصول و مسائل فلسفی متعددی متأثر از فیلسوفان مسلمان بویژه ابن سینا بوده است . او در اواخر ۶۲۱/۱۲۲۴ یا اوایل ۶۲۲/۱۲۲۵، در قلعه روکاسکا در منطقه اکوئینو ، نزدیک شهر ناپل ، به دنیا آمد.

پدرش در این منطقه فئودال بود و توماس را در پنج سالگی به دیر بندیکتی مونته کاسینو فرستاد. او در این دیر برای راهب شدن به تحصیل پرداخت . در ۶۳۷/۱۲۳۹ برای ادامه تحصیلات به دانشگاه ناپل رفت و به تحصیل فنون هفت گانه (صرف و نحو، منطق ، بدیع ، حساب ، هندسه ، موسیقی و نجوم ) پرداخت . در ۶۴۲/۱۲۴۴ با وجود مخالفت شدید خانواده اش ، به فرقه رهبانی دومینیکی پیوست . دومینیکیان او را به دانشگاه پاریس ، نزد آلبرتوس کبیر ، مهمترین متفکر دومینیکی ، فرستادند.

توماس در ۶۴۶/ ۱۲۴۸ همراه او به دانشگاه تازه تأسیس شده کلن رفت . در ۶۵۰/۱۲۵۲ آلبرتوس کبیر با اعلام اینکه نمی تواند مطلب بیشتری به توماس تعلیم دهد، او را برای ادامه تحصیلات مجدداً به دانشگاه پاریس فرستاد. توماس در ۶۵۴/ ۱۲۵۶ درجه استادی در الاهیات را از این دانشگاه اخذ کرد و یکی از دو کرسی اختصاص داده شده به دومینیکیان را به دست آورد و استاد الاهیات در دانشگاه پاریس شد.

پس از سه سال به ایتالیا بازگشت و از ۶۵۷ تا ۶۶۶/ ۱۲۵۹ـ ۱۲۶۸، در حوزه های علمیه و دربار پاپ در شهرهای آنانیی (۱۲۵۹ـ۱۲۶۱)، اورویتو (۱۲۶۱ـ۱۲۶۴)، رم (۱۲۶۵ـ۱۲۶۷) و ویتربو (۱۲۶۷ـ ۱۲۶۸) به تدریس و تحقیق پرداخت . دراین سالها ارتباط نزدیکی با دربار پاپ داشت و در سازمان دادن و تدوین دروس مدارس دومینیکی تلاش بسیار کرد. از ۶۶۶ تا ۶۷۱/ ۱۲۶۸ـ ۱۲۷۲ دوباره در پاریس اقامت گزید، سپس به ناپل بازگشت و از ۶۷۲/ اواخر ۱۲۷۳ تدریس و تحقیق و نوشتن را کنار گذاشت .

رحلت

توماس آکوئینی در ۷ مارس ۱۲۷۴، هنگام سفر به شهر لیون برای شرکت در شورای عام کلیسای کاتولیک به دعوت پاپ گرگوریوس دهم ، در دیر سیسترسی فوسانو فوت کرد (کاپلستون ، ۱۹۸۲، ص ۹ـ۱۰؛ کر ، ص ۱ـ۱۱).

آثار

از او آثار بسیاری به جا مانده است . معروفترین اثر وی کتابی ناتمام به نام

 جامع علم کلام  است که از مهمترین آثار کلام فلسفی غرب و پایه گذار کلام طبیعی به شمار می رود. او قسمت اعظم این کتاب را در مدت اقامت دومش در ایتالیا نوشت .

دیگر کتب مهم توماس عبارت اند از:

  جامع در رد کافران  ،

 مسائل بحث شده  ،

 در باب قدرت الهی ،

  در باب حقیقت  ،

 در باب شر  ،

 مسائل بحث شده عام  ،

رساله  در باب موجود و ماهیت  ،

 شرح بر کتاب در باب تثلیث بوئتیوس ،

شرح کتاب العلل  ،

 در باب اساس حکومت ،

 در باب وحدت عقل در رد ابن رشدیان  ،

  در باب قدمت زمانی عالم  و

 خلاصه یا فشرده علم کلام  .

او همچنین تفاسیری بر  کتاب جمل  پطرس (پترس ) لومباردوس ، آثار ارسطو و برخی از رسالات کتاب مقدّس دارد (کنی ، ص ۱ـ۳۱؛ کاپلستون ، ۱۹۸۲، ص ۱۰ـ۱۴؛ کر، ص ۶ـ۱۶؛ ویپل ، ص XIII ـ XVIII ).

توماس آکوئینی در زمانی می زیست که رواج آرای فلسفی ـ علمی یونانی و متفکران مسلمان اعتقادات مسیحی را به چالش خوانده بود. اعتقادات مسیحی در چارچوب خاص کلامی کلیسای کاتولیک ، داعیه نجات بشر را داشت ولی نظامهای فلسفی یونانی و اسلامی جهانی متفاوت با آنچه کلیسا مطرح کرده بود، عرضه می کردند. با مطرح شدن این دو تفسیر از عالم در نیمه قرن هفتم / سیزدهم ، پرسشهای بسیاری در باب ارتباط این دو مجموعه معرفتی بین متفکران مسیحی مطرح شد.

توماس  که از استادش آلبرتوس کبیر در باب چگونگی استفاده از علوم غیر مسیحی ، مطالب بسیاری فرا گرفته بود به جمع بین این دو طریق پرداخت و آنچه را که در تفکر غرب به کلام طبیعی معروف است ، ایجاد کرد. در این جمع بندی فلسفی ـ کلامی ، توماس در فلسفه روش مشائی را بر گزید و در این راه از متفکران مسیحی و غیر مسیحی کمک بسیار گرفت . تفکر او حتی امروزه نیز طرفداران بسیاری دارد و با عناوین تومیسم و تومیسم جدید در مدارس و دانشگاههای بسیاری به عنوان فلسفه جاویدان تدریس می شود (کر، همانجا؛ نیز رجوع کنید به پروووست ، جاهای متعدد).

نظریه شناخت . توماس (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1,q.79, a.2 ) در مقابل جریان نوافلاطونیِ مسیحی ، که بر اشراق الاهی تأکید می کرد، مفاهیم فطری را، چه به صورت اشراق الاهی چه به صورت مفاهیمی که از ابتدا همراه با ذهن اند، رد کرد. به نظر او، ذهن انسان لوحی نانوشته است .

او به تبع ارسطو اعلام کرد که انسان بالقوه به موجودات علم دارد و پس از تجربه حسی است که علم او از قوه به فعل در می آید. معرفت انسان به خویشتن نیز به واسطه تأمل باطنی نیست ؛ به عبارت دیگر، انسان به واسطه معرفت تجربی اش و، به وجود خویش علم دارد. با شناخت دیگران است که انسان می فهمد نَفْسی دارد و زنده است .

با این سخن ، توماس به روشنی راه خود را از نوافلاطونیان مسیحی ، همچون بوناونتورا و قبل از او آوگوستینوس ، جدا کرد. اینان نفس را جوهری مفارق در نظر می گرفتند که قبل از بدن موجود بوده و بر آن برتری کامل داشته است و چون نفس جوهری برتر بوده ، بدون نیاز به بدن ، به خود آگاهی داشته است و به طور کلی نفس با اشراق الاهی حقایق را درک می کند (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷:par. 1, q.79 ,a.2, q. 88, a.3 ؛ همو، ۱۹۷۲ـ ۱۹۷۵: q.10 .a.8 ).

از نظر توماس ، مبدأ معرفت ما از حس است ؛ یعنی ، معرفت بدون ارتباط با خارج برای انسان امکان پذیر نیست . اصول اولیه تفکر، نخستین مفاهیمی اند که ذهن انسان در ارتباط با عالم خارج آنها را شکل می دهد. البته می توان گفت که چون عقل بالقوه این اصول را دارد، این اصول بالقوه فطری اند، ولی هیچیک از آنها بالفعل فطری نیستند (همو، ۱۹۱۸: liber 4, cap.11 ). در هر صورت عقل مفهوم کلی را از جزئیات انتزاع می کند.

روند انتزاع به این صورت است که عقل شباهتهای ذاتی بین موجودات مادّی را درک می کند و از آنها مفهومی کلی را شکل می دهد؛ یعنی ، شباهتهای ذاتی بین افراد، بنیان کلی در خارج از ذهن است و با انتزاع مفهوم کلی ، ذهن آن را بر افراد حمل می کند. چون ذهن غیر مادّی است و امکان ندارد که به طور مستقیم تحت تأثیر مادّه قرار گیرد، در انتزاع کلی ، منفعل نیست ، بلکه فعال است . ذهن دو عمل کاملاً متمایز انجام می دهد که توماس ، به تبع ارسطو، آنها را عقل فعال و عقل منفعل یا ممکن نامید اما معتقد بود تنها عقلی که فعل تام است عقل الاهی است ، زیرا خدا فعل محض و تام وجود است ؛ یعنی ، چون وجود محض است ، عقل محض نیز هست .

دیگر عقول ، یعنی عقول مخلوق ، بنا به جایگاه و رتبه وجودی خود دارای مرتبه ای از قوه و فعل اند. این عقول چون از لحاظ وجودی محدودند و فعلیتِ محضِ وجود را ندارند، نسبت به تمام معقولاتی که با آنها از لحاظ وجودی یکی نیستند، بالقوه اند. در میان این عقول ، عقول مفارق ، یعنی ملائک ، چون از لحاظ رتبه وجودی نزدیک به عقل محض اند، قوه ای هستند که همیشه بالفعل ، مفاهیم یا صور عقلیشان را دارند و احتیاج به تجربه حسی ندارند اما عقل انسان چون از لحاظ وجودی از عقل الاهی دورتر است همانند موجودات مادّی از قوه به فعل می رود؛ یعنی ، نسبت به معقولات بالقوه است و آنها را در خود ندارد و پس از تجربه حسی است که نسبت به آنها بالفعل می شود. عقل منفعل یا ممکن نیز همیشه نسبت به صورتهای معقول بالقوه است (همان : liber2, cap.59 ؛ همو: ۱۹۲۷ـ۱۹۶۷:par.1, q.79, a.2 ).

برای صورت پذیرفتن عمل عقلی ، وجود یک فعل ، ضروری است . صور معقول باید از مادّه منتزع شوند تا قابل ادراک عقلی باشند. در نظام مشائی ، فقط موجود بالفعل می تواند به موجود بالقوه ، فعلیت اعطا کند. به عبارت دیگر، قوه عقلی باید فعلیتی داشته باشد که معقولات بالقوه را بالفعل کند. این قوه عقلانیِ بالفعل برای توماس همان عقل فعال است (همو، ۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.79, a.3 ). عقل فعال ، تصاویر موضوعهایی را که حواس درک کرده اند منور و در آنها تغییراتی اعمال می کند. این اشراق ، عمل انتزاع را انجام می دهد و به این وسیله عنصر بالقوه کلی را که به طور ضمنی در این تصاویر وجود دارد، آشکار می نماید و در عقل منفعل به عنوان «نوع منطبع » تولید می کند. عقل منفعل به این تعینی که عقل فعال ایجاد کرده عکس العمل نشان می دهد و نتیجه آن «نوع ظاهر شده » ، یعنی همان مفهوم کلی ، است (همو، ۱۹۹۶: q.1, a.4, ad resp ؛ نیز رجوع کنید بهژیلسون ، ۱۹۸۹، ص ۲۶۵).

توماس با ابن سینا و ابن رشد در اینکه یک عقل فعال برای نوع بشر وجود دارد مخالف بود و اعتقاد داشت که این رأی از ارسطو نیست ( رجوع کنید بهادامه مقاله ). به نظر توماس ، چون اینها معتقد بودند که عقل یا نفس ناطقه ناقص و متحرک است و در نتیجه ، وجودش را بهره مند شده است ، فعلیت ذاتی برای آن در نظر نمی گرفتند، پس نتیجه گرفتند که باید عقلی کامل و نامتحرک وجود داشته باشد که فعلیت ، ذاتیِ آن باشد و قدرت تعقل را به عقل انسان ببخشد.

این عقل جدا از عقل انسان است و عقل فعال نامیده می شود. توماس بر این رأی بود که حتی اگر وجود این عقل فعال مفارق را قبول کنیم ، باید بپذیریم که در نفس انسان قدرتی وجود دارد که از این عقل فعال بهره مند است و می تواند صورتهای حسی را معقول کند. اصولاً هرگاه که موجودات یا مبادی جهانشمول ، عملی را انجام می دهند، موجوداتِ جزئیِ فعال ، تابع آنها هستند، ولی در عین حال هر موجود اعمال خاصی را انجام می دهد؛ بنابراین ، حتی پس از در نظر گرفتن مبدائی جهانشمول برای تمام اعمال عقلی ، همانند قابلیت اشراق دهنده خداوند، باید در هر انسان اصل فعالی را نیز در نظر گرفت که به فرد، معرفت عقلی بالفعل اعطا می کند که همان عقل فعال است .

چون معرفت عقلی هر شخص ، ضرورت یک اصل فعال عمل کننده را در بر می گیرد، پس هر کس دارای عقل فعال شخصی خود است و کثرتی از عقول فعال وجود دارد. در نتیجه ، بی معناست که یک عقل فعال واحد برای همه افراد در نظر بگیریم (۱۹۱۸: liber2, cap.76 ؛ همو، ۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1 ,q.79, a.4-5 ؛ همو، ۱۹۹۶: q.1.a.5, ad. resp ؛ نیز رجوع کنید به ژیلسون ، ۱۹۸۹، ص ۲۲۶).

علاوه براین ،توماس (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: q.76,par.1,a.2,q.79.a.5 ) معتقد بود که با قبول نظر ابن سینا و ابن رشد مبنی بر واحد بودن عقل فعال برای تمام افراد بشر، نمی توان تفاوت رأی و نظر را بین افراد بشر توضیح داد، در عین اینکه بیان مفاهیم و اعتقادات مختلف نیز غیرممکن خواهد بود. او (۱۹۶۷، > در باب وحدت عقل در رد ابن رشدیان < : cap.3, argu.85 ) مدعی شد که با قبول نظریه ابن رشد دیگر نمی توان گفت «من فکر می کنم » یا «او فکر می کند». همچنین اگر این نظریه صحیح باشد، در نظر گرفتن مسئولیت اخلاقی برای افعال آزاد بی معنا خواهد بود.

به نظر وی (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷؛ par.1 ,q.16, a.2., q.84, a.7 ) موضوع خاص عقل انسان ، ماهیت موجودات است . انسان به دنبال درک چیستی موجودات است ، نه کشف مثال آنها در خداوند. به این ترتیب ، عملِ عقلِ انسان ، کشف نیست ، بلکه انتزاع است ؛ انتزاعِ چیستی موجودات ، انتزاع مفاهیم عام و کلی از آنها و تعقل در باب آنها. این مطلب نیز یکی از اصولی است که معرفت شناسی توماس آکوئینی را از معرفت شناسی نوافلاطونیان مسیحی متمایز می کند. آنان در پی کشف حقایق در مُثُلِ الاهی ، از طریق اشراق الاهی بودند.

عقل و ایمان . رابطه بین عقل و ایمان یا فلسفه و دین نزد توماس آکوئینی را باید در ارتباط با دو نظام جهان شناختی رایج در قرن هفتم / سیزدهم بررسی کرد. در یک طرف ، کلام سنّتی مسیحی قرار داشت که بر مبنای کتاب مقدّس و آرای کلیسای کاتولیک و تفسیر قدیسانی همچون آگوستینوس شکل گرفته بود و در طرف دیگر، تفسیری فلسفی از عالم مشاهده می شد که مظهر آن ارسطوی تازه کشف شده (از طریق ترجمه آثار وی و شروح و تفاسیر فیلسوفان مسلمان بر آن آثار) همراه با فلاسفه اسلامی و یهودی بود؛ یعنی ، نظامی فکری که بنیانگذاران و مدافعان آن غیرمسیحی بودند.

توماس در کلام مسیحی حقیقت مطلق را می دید و به حقانیت آن ایمان داشت . در فلسفه نیز مدرنیسم یونانی ـ اسلامی را مشاهده می کرد. این سخن توماس (۱۹۵۰: liber 12, lectio 9, n.2566 ) که «ما باید کسانی را که عقایدشان را پی می گیریم و کسانی را که عقایدشان را رد می کنیم ، دوست بداریم ، زیرا هر دو گروه در جستجوی حقیقت اند و ما را در این امر یاری کرده اند»، نشان دهنده ذهن باز او و نظر مساعدش به فیلسوفان غیرمسیحی است .

او دو نظام فلسفی و دینی را به طور اساسی از یکدیگر متمایز کرد. به نظر او اساس کلام بر ایمان ، و اساس فلسفه یا علم بر عقل طبیعی انسان قرار دارد. منظور از علم ، در اینجا، علم به معنای ارسطویی است ؛ یعنی ، علمی که موضوعش کلی است و حقایق را با استدلال و براهین عقلی کشف می کند. او به عقیده نیز اشاره کرده که ظنی و بر اساس گمان است . ایمان و عقل ، هر دو، یقین را اعطا می کنند؛ یعنی ، هر دو اموری فکری هستند و موضوع خود را تصدیق می کنند. در آنها نوعی حکم نهفته است ، از این جهت هر دو از عقیده متمایزند.

حقیقت در ایمان نهفته است ، ولی موضوع ایمان به روشنی موضوع علم نیست . عالِم به نوعی موضوع علم خود را رؤیت می کند ولی در ایمان ، چون رؤیت موضوع و وضوح آن به اندازه علم نیست ، فهم انسان را به اندازه ای تحریک نمی کند که به عنوان حقیقت پذیرفته شود. پذیرش موضوع ایمان با فعل اراده است (۱۹۲۷ـ ۱۹۶۷: par.1, q.1, a.1, 3, par.2, p.2,q.2, a.9 ).

ایمان به معنای اعتقاد به یک سلسله اصول ماورای طبیعی است که با وحی به انسان اعطا و در کتاب مقدّس ذکر شده است . به عبارت دیگر، ایمان با حس و عقل به دست نمی آید (همان : par.1, q.1,a.1, q.12, a.13 ). با اینکه توماس ، مانند دیگر راهبان ،

ایمان را در شکل تاریخیش نوعی همدلی با واقعه تاریخی تجسد شخص دوم تثلیث در عیسی ناصری و مصلوب شدن او برای نجات انسانها از گناه می دانست ولی این امر را هم در نظر می گرفت که اصول دین در کتاب مقدّس ذکر شده است ؛ یعنی ، می توان با رجوع به این کتاب حقایق را مطالعه کرد. به این ترتیب ، از نظر توماس ایمان نیز به نوعی معرفت نزدیک می شود؛ یعنی ، باید با عقل اصول آن را فهمید. از طرف دیگر باید توجه داشت که توماس مسیحی معتقدی بود و باور داشت که موضوع ایمان امری الاهی و فراتر از فهم عقل طبیعی انسان است .

دریافت ایمان نوعی هدیه یا هبه از طرف خداوند و لطف الاهی برای نجات انسانها از گناه است ، در حالی که عقل گونه ای دیگر از فعالیت فکری انسان است . فیلسوف فقط از طریق قوه ادراک و صرفاً با رؤیت حسی چیزی را می شناسد و از طریق تعقل و استدلال عقلی ، از موضوعی به شناخت موضوع دیگر می رسد؛ یعنی ، معرفت فیلسوف از محسوسات شروع می شود و کشف حقایق با انتزاع و پروردن تصاویر محسوس در عقل ، و عمل تعقل ، یعنی بررسی عقلی احکام و مفاهیم ، امکان پذیر است ( رجوع کنید بهادامه مقاله ).

توماس با در نظر گرفتن تفاوت بین ایمان و عقل به تمایز بنیادین دو نظام معرفتی یعنی کلام و فلسفه رسید؛ یعنی ، مانند آگوستینوسیان عصر خود ارتباطی اساسی بین فلسفه و کلام ندید و همانند یونانی مآبان این دو را یک چیز نپنداشت . فلسفه به عنوان ثمره عقل طبیعی ، و کلام وحیانی یا جزمی ، دو راه مستقل برای درک حقیقت اند (۱۹۱۸ liber 1, cap.2-7: ).

به این ترتیب ، به نظر توماس (۱۹۱۸: liber 1, cap.4 ؛ همو، ۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.1, a.1-5 ) انسان می تواند حقایقی را با عقلش درک کند اما حقایق دیگری هم وجود دارد که در محدوده توانایی عقل انسان نیست و درک آنها فقط با ایمان امکان پذیر است . حقایقی نیز هست که بین عقل و وحی مشترک است ؛ یعنی ، هم عقل آنها را بیان کرده و هم وحی . هر یک از این دو نظام معرفتی ، موضوع خاص خود را نیز دارند.

موضوع خاص فلسفه را خداوند با وحی به انسان ابلاغ نکرده ، بلکه کسب آنها را با قوه تعقل در اختیار انسان قرار داده است ، چنانکه یونانیان و غیرمسیحیان اصول فلسفی بسیاری را بدون دسترسی به وحی ، درک و بیان کرده اند. بنابراین ، حقایق فلسفی بر اساس مفاهیمی هستند که عقل انسان از عالم عین دریافت کرده و مورد بحث و تحلیل قرار داده است ؛ بدین ترتیب ، در فلسفه ، عقل است که ابتدا و انتهای طریق را نشان می دهد.

ایمان نیز بر اساس وحی ، کلام نقلی یا وحیانی را ایجاد می کند که جزمی است ؛ یعنی ، باید به حقانیت آن اعتقاد داشت و آن را مورد نقد عقل قرار نداد. به عبارت دیگر، عقل نمی تواند موضوعهای خاص کلام وحیانی را دریابد. مؤمن ، اصول و براهین خود را در ایمان می جوید و تنها کتاب مقدّس و آرای کلیسای کاتولیک برای او حجت است .

توماس با فلسفه به عنوان خادم وحی ، نظامی کلامی ـ فلسفی ایجاد کرد که به کلام طبیعی یا فلسفی معروف شد. پس ، کلام نزد توماس به دو معناست : کلام وحیانی که مستقیماً از محتوای کتاب مقدّس سرچشمه می گیرد و بر مبنای ایمان ، به اصول اعتقادی مسیحی است ؛ و کلام طبیعی یا فلسفی که عقل انسان با نور طبیعی خود آن را می سازد. عقل در کلام طبیعی ، نقش سازمان دهنده و تبیین کننده مفاهیم ایمانی را دارد.

انسان برای تفسیر عقلیِ اصول و مبانی ایمان ، تا آنجا که قابل درک عقلی است ، باید هر چه در توان دارد انجام دهد. بنابراین ، کلام طبیعی توماس با براهین عقلی سخن می گوید. در این کلام ، ایمان ، طرح و نقشه و مبدأ و غایت را می دهد، اما توضیح محتوا و طریقِ رسیدن به غایت را عقل و فلسفه بیان می کند. در کلام طبیعی تمام موضوعهای فلسفی مورد بحث قرار نمی گیرد. نقطه شروع بحث در باره خداوند است که وجودش را ایمان ، به انسان قبولانده است . پس از خداشناسی ، در باره پیدایش موجودات و انسان شناسی ، و در انتها نیز در باره بازگشت مخلوقات به سوی خداوند بحث می شود. به این ترتیب ، کلام طبیعی از جایی شروع می کند که انتهای راه فلسفه است ، یعنی بحث خداشناسی .

به عبارت دیگر، کلام طبیعی آخرین بخش فلسفه است که باید فرا گرفت (۱۹۱۸: liber 1, cap. 3-4 ,9 ). برای درک کلام طبیعی ، مطالعه و تفکر بسیار لازم است ، ولی همانطور که اشاره شد شرط اصلی شکل گیری و درک آن وحی است . پس می توان گفت که کلام طبیعی توماس ، دینی فلسفی است که به شناخت خداوند به عنوان طریق کسب غایت نهایی نظر دارد. او (همان : liber 4, cap. 25 ) معتقد بود که معرفت به خدا انتهای هر معرفت و عمل بشری است .

زبان دین و نظریه تشابه . از دیرباز انتخاب نوع و سبک سخن گفتن در باره خداوند و مخلوقات و انتخاب کلمه های مناسب برای بیان احساسها و ادراک دینی از دغدغه های مهم متکلمان بوده است . این موضوع در فلسفه و کلام مسیحی نیز اهمیت خاصی داشته است . عده ای از متکلمان مسیحی گفتگو در باب صفات خدا را جایز می دانستند، عده ای نیز با بیان این که او موجودی متعالی و متفاوت با مخلوقات است ، اعلام کردند که شناخت او خارج از دسترس انسان است ( رجوع کنید بهادامه مقاله ).

به طور عمده چهار طریق سنّتی و تاریخیِ زبان دین یا گفتار فلسفی در باب مفاهیم دینی را، بویژه در خداشناسی در غرب ، می توان از یکدیگر متمایز کرد: طریق سلبی ، اشتراک لفظی ، اشتراک معنوی و تشابه . البته می توان روش تفسیر متون دینی را هم به آنها اضافه کرد. نزد بسیاری از مسیحیان ، کتاب مقدّس و آثار برخی از قدیسان دارای معانی ظاهری و باطنی است .

معنای ظاهری را معنای لفظی یا تاریخی و معنای باطنی را معنای رمزی ـ تمثیلی می نامند. «الگوریا» در لغت به این معناست که کلمات مفهومی دیگر، غیر از معنای ظاهری لفظ ، را در خود پنهان کرده اند. این دو معنا ناقض یکدیگر نیستند، بلکه یک کل را تشکیل می دهند. بسیاری از طرفداران این نظریه برای بیان هماهنگی و وحدت دو معنای لفظی و باطنی ، از نظریه اتحاد نفس و بدن در انسان به عنوان مثال استفاده می کنند: همانطور که در انسان ، نفس با اینکه جوهری برتر از بدن است و چیزی است که انسان به واسطه آن انسان است ولی همراه با بدن و در اتحاد با آن ، صورت انسان را می سازد، در تفسیر متون دینی نیز دو معنای ظاهری و باطنی مکمل یکدیگرند، معنای لفظی یا تاریخی برای عامه مؤمنان است و معنای رمزی ـ تمثیلی برای کسانی است که در اسرار الاهی غور می کنند و خواهان شناخت بیشتر و عمیقتر در باره خداوند و اسرار دین هستند (برای اطلاع بیشتر در باره تفسیر رمزی ـ تمثیلی رجوع کنید به پپن ؛ گرانت و تریسی ، جاهای متعدد).

توماس نیز در تفسیر کتاب مقدّس ، دو معنای لفظی یا تاریخی و رمزی ـ تمثیلی را پذیرفت اما با بیان این مطلب که در هر متن ، معنای لفظیِ آن منظور نویسنده است و خواننده باید در استدلالهای خود بر آن معنای لفظی تأکید اساسی کند، از دیگر مفسران کتاب مقدّس فاصله گرفت . در این روشِ تفسیری ، توماس در خط مشائیان قرار داشت . او روش توصیف نمادین و تمثیلی افلاطون را هم نپسندید و در رساله > در تفسیر در باب آسمان ارسطو < ( liber 1, lectio 10, n.22 ) نظر عده ای را که معتقد بودند مقصود افلاطون آن چیزی که در ظاهر گفته ، نبوده است و در نظر داشته خرد خود را در پرده ای از اسطوره و رمز بپوشاند، نپذیرفت . به نظر او مراد فلسفه درک این مسئله نیست که مردم چه می خواهند بگویند، بلکه مقصود درک حقیقت است . او علاقه ای به تفسیر نمادین کتاب مقدّس و پدیده های طبیعی نداشت .

اگر از لحاظ عقلانیت فلسفی توماس به این موضع نظر کنیم ، در نظر گرفتن چند معنا برای یک متن به ابهام آن می افزاید و حتی به نوعی اشتراک لفظی می انجامد. توماس معتقد بود که اگر تفاسیر متعدد بر معنای لفظی متن بنا شود، هیچ ابهامی در معنای متن وجود نخواهد داشت . اصولاً براهین فقط از معنای لفظی سرچشمه می گیرند، نه از معنای رمزی ـ تمثیلی . هر مفهومی که در معنای روحانی کتاب مقدّس بیان شده ، در جای دیگر در معنای ظاهری آن آمده است (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷:par. 1, q.10 ).

توماس معتقد بود که می توان راجع به خدا و صفاتش سخن گفت ، در غیراین صورت ارتباطی بین انسان و خدا نخواهد بود. او هم مانند بسیاری از متفکران مسیحی به اثبات وجود خدا پرداخت و کوشید با دلایل و براهین عقلانی وجود خدا را اثبات کند.

توماس از طریق آلبرتوس کبیر و با خواندن آثار دیونوسیوس مجعول ، با بسیاری از مفاهیم نظام نوافلاطونی مسیحی آشنا شد و تحت تأثیر آنان گاهی خداشناسی او صبغه سلبی به خود گرفت اما بر خلاف دیونوسیوس مجعول و اسلافش ، به هیچ وجه خدا را فراتر از وجود قرار نداد. برای او، همچون آوگوستینوس قدیس ، خدا وجود حقیقی است . علاوه بر آن ، او را فعل وجودی هم خطاب کرد و اساس افعال محدود وجود، یعنی مخلوقات ، قرار داد ولی انسان برای شناختن این فعل مطلق وجودی به مشکل بر می خورد، چون هر چه او درک می کند محدود و در مکان و زمان است .

معرفت طبیعی انسان از حس آغاز می شود و بر موجودات حسی تکیه دارد، از طریق موجودات محسوس است که به وجود خدا پی می برد. چنین شناختی را نمی توان موثق دانست ، زیرا انسان از طریق مخلوقات فقط درک می کند که خدا علت محسوسات است و به عنوان علت از آنها برتر است و همانند آنها محسوس نیست (همان : q.12, a.12 ). توماس در > جامع در رد کافران < ( liber 1, cap.14 )، در متنی به آنچه می توان کلام سلبی نزد او خواند اشاره کرده و اظهار نموده که به سبب عظمت جوهرالاهی ، که فراتر از درک عقل انسان است ، انسان نمی تواند با شناختن آنچه او هست ، او را درک کند، بلکه فقط می تواند بداند او چه چیزی نیست . در  جامع علم کلام < ( par.1, q.3 ) نیز می گوید هنگامی که در باب وجود موجودی یقین حاصل شد، برای درک اینکه این موجودچیست ، پرسش بعدی در باره چگونگی وجودش است . چون نمی توان دانست خدا چیست ، هیچ وسیله ای برای بررسی اینکه چگونه خدا هست ، وجود ندارد.

مهمترین صفاتی که به خدا می توان نسبت داد، وجود، خیر، حکمت ، عقل ، اراده و قدرت است . این صفات چه از لحاظ معنا و چه از لحاظ لفظ به طور مشترک بر خدا و مخلوقات حمل نمی شوند. به عبارت دیگر، هیچ یک از این دو طریق نمی تواند ارتباط وجودی خالق و مخلوق را به طور صحیح تبیین کند. او برای حل و تبیین این موضوع ، نظریه تشابه را در مقابل اشتراک لفظی و اشتراک معنوی قرار داد و آن را چیزی بین این دو معرفی کرد. منظور او از تشابه این است که دو چیز در عین اینکه کاملاً به یک معنا نیستند، معنایشان کاملاً نیز متفاوت با یکدیگر نیست ، بلکه نوعی تشابه در معنا دارند (۱۹۱۸ liber 1, cap.34: ؛ همو، ۱۹۷۶ >: در باب مبادی طبیعت < cap.6: ).

به عقیده او (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.13, a.5 ) اشتراک معنوی وجود خدا و مخلوق ، به وحدت وجود منتهی می شود و اشتراک لفظی وجود، یعنی تباین کامل معنای وجود خدا از وجود مخلوق ، به لاادریگری می انجامد و در این طریق مخلوق نمی تواند خالق را بشناسد. به نظر توماس (همانجا)، مناسبترین روش شناخت خداوند بر اساس تشابه است و در آثارش به چند نوع تشابه و چگونگی حمل محمول بر موضوع اشاره کرده که معروفترین آنها دو نوع است : «تشابه بر اساس مناسبت نسبت » ، «تشابه بر اساس مناسبت تناسب » . با طرح روش تشابه ، مسئله مهم برای توماس این بود که ضمن حفظ تعالی خداوند و اجتناب از وحدت وجود، بتواند در باره خداوند سخن بگوید و سخنانش معنادار باشد.

در عین حال می خواست با شناخت یقینی خداوند، از شکاکیت هم دوری کند (همانجا). او در > جامع علم کلام < (همانجا) فقط از تشابه بر اساس نسبت بحث می کند و سعی می کند خداشناسیش را بر این روش تبیین کند. در نظر وی خدا شبیه مخلوقات نیست ، بلکه مخلوقات شبیه خدا هستند، البته این شباهت کامل نیست ، چون مخلوقات افعال محدود وجودند و خدا فعل محض و نامحدود وجود است . از طرف دیگر، چون عقل انسان خدا را از طریق مخلوقات می شناسد، برای شناخت خدا، نسبت به کمالاتی که از خدا به مخلوقات اعطا شده است ، مفاهیمی را شکل می دهد. این کمالات در خدا واحد و بسیط اند، در حالی که در مخلوقات کثیر و تقسیم شده اند. این مفاهیم ، مفهوم دیگری را نیز در خود دارند و آن این است که مخلوقات هم شبیه خدا هستند و هم شبیه او نیستند، چون اگر شباهت مخلوقات به خدا تام باشد، اشتراک معنوی وجود حاصل می شود.

توماس (همانجا) از دو نوع تشابه بر اساس مناسبتِ نسبت نام برده است ، یعنی اسم یا کمال مورد نظر به دو طریق حمل می شود: ۱) مطابق اینکه چند چیز با یک چیز نسبت دارند، مثلاً سالم به دارو و ادرار حمل می شود تا جایی که هریک نسبتی با سلامت انسان دارد؛ دارو علت سلامت ، و ادرار علامت سلامت انسان است . ۲) از لحاظ اینکه یک چیز با چیز دیگری نسبت دارد، مثلاً به دارو و انسان ، سالم گفته می شود زیرا دارو علت سلامتی در انسان است .

در  جامع علم کلام  (همانجا) بصراحت آمده است که تشابه به عنوان علیت ، یعنی دومین نوع تشابه بر اساس مناسبت نسبت ، مبین رابطه بین انسان و خدا و کمالاتی است که به خدا نسبت داده می شود. پس آنچه به خدا و مخلوقات حمل می شود، بر حسب رابطه مخلوق است به خالق به عنوان اصل و علتش ، که در او تمام کمالات به طور عالی وجود قبلی دارند. به نظر او (همانجا)، این طریق و وجه اشتراک چیزی است بین اشتراک لفظی و اشتراک معنوی صرف ، زیرا در این چیزها که به طور متشابه از آنها سخن گفته شده است ، نه مانند موجوداتِ دارای اشتراک معنوی ، مفهومی مشترک وجود دارد، و نه مانند موجوداتِ دارای اشتراک لفظی ، مفاهیمی کاملاً متفاوت در آنها هست . کلمه ای که بدینسان در معانی مختلف به کار رفته است ، نسبتهای متفاوتی را در ارتباط با یک چیز افاده می کند. چنانکه سالم برای ادرار به معنای علامت سلامت انسان ، و برای دارو به معنای علت همان سلامت است . بدین ترتیب ، بر اساس یک تشابه یا اشتراک بعید در دو موجود، کمالی وجود دارد که در وجود یا معنا این همانی ندارند.

در نظریه تشابه بر اساس مناسبت نسبت ، بین دو طرف تشابه رابطه ای ذاتی برقرار است . این رابطه ، واقعی است و در خارج وجود دارد. علیت از نظر توماس امری عینی است و در خارج نوعی ضرورت را با خود به همراه می آورد. بر اساس رابطه عینی علیت ، متعین است که در مثال پیش گفته ، دارو به طور واقعی علت سلامت در بیمار است و هر دو سالم خوانده شده اند. رابطه دیگر بین دو طرف تشابه ، رابطه وابستگی یک طرف به دیگری است . این رابطه نیز بر اساس اصل علیت است که در آن موجود عالی ، علت وجود سافل است اما طریق ادراک در انسان به گونه ای است که ابتدا موجود سافل درک می شود و بر اساس درک او، موجود عالی قابل درک است (۱۹۱۸: liber 1, cap. 34 ). بدین ترتیب ، بر اساس مبانی معرفت شناختی توماس ، اسامی از معلولها منتزع می شوند و بر علت حمل می گردند، ولی از لحاظ وجودی چون علت متعالی ، وجودِ مطلق است ، همه چیز از اوست (برای بررسی اصل علیت و نقش بهره مندی در تشابه بر حسب مناسبت نسبت رجوع کنید بهمیله ، ص ۳۷۱ـ۳۸۴؛ > دائره المعارف کاتولیک جدید < ، ذیل “analogy” ؛ برای آگاهی از برخی اشکالات و نقدهای نظر توماس در این باره رجوع کنید بهجانسون ، ص ۱۱۳؛ سوئینبرن ، ص ۴۲).

توماس بین تشابه و استعاره فرق می گذارد. نامهایی که به طور استعاری بر خدا حمل می شوند، ابتدا برای مخلوق به کار می روند چون هنگامی که برای خدا به کار گرفته می شوند، به معنای شباهت به مخلوقات خاصی است . چنانکه اگر نام شیر برای خدا به کار رود، به معنای قدرت خدا در افعالش است ، همانطور که شیر قوی است ، اما طریق تشابه طریق استعاره نیست ، چون این نامها برای خدا به طور ذاتی و به عنوان علت به کار می روند.

در تشابه ، وجود و خیر و حکمت را به خداوند و مخلوقات می توان نسبت داد. «خدا نیکوست » یا «خدا حکیم است » به این معناست که این صفات در او به وجهی عالیتر وجود دارد و او علت این کمالات در دیگر موجودات است . پس معنای یک اسم ، در ابتدا برای خدا به کار می رود و چون از خدا به دیگر موجودات می رسد، بر آنها نیز حمل می گردد. اما از لحاظ ابداع این اسامی ، چون انسان ابتدا مخلوقات را می شناسد، اسامی را ابتدا برای آنها به کار می برد. بدین ترتیب ، وجود، ابتدا به خداوند به عنوان واجب الوجود و وجود قائم به ذات نسبت داده می شود و در مرتبه بعدی به مخلوقات . وجود به طور ذاتی متعلق به خداست و موجودات ، آن را بر حسب بهره مندی به دست می آورند. مفهوم وجود در وهله اول متعلق به خداوند است ولی اسم آن متعلق به مخلوق است و از طریق مخلوق است که به خداوند حمل می شود (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.13, a.6 ).

توماس تشابه بنا بر مناسبتِ تناسب را در > مسائل بحث شده در باب حقیقت < ( q.2, a.11 ) مطرح کرده است . این نوع تشابه مربوط به دو واقعیت شبیه به یکدیگر نیست ، بلکه بین دو نسبت است که در یک نظمِ قابل مقایسه قرار دارند، مثلاً نسبت عدد ۶ به عدد ۴ و نسبت عدد ۳ (که نصف ۶ است ) به عدد ۲ (که نصف ۴ است ). این نوع تشابه بر اساس یک تناسب است و برای روشنتر شدن مطلب می توان نسبت ۲ به ۴ را مثال آورد که شبیه نسبت ۸ به ۱۶ است ، یا اینکه نسبت نظر یا رؤیت به چشم در بدن همانند نسبت نظر به عقل است در نفس . کلمه «نظر» در این دو نسبت نه به طریق اشتراک معنوی به کار رفته است و نه به طریق اشتراک لفظی . تشابه وجود در خداوند و در مخلوق نیز به همین نحو است .

در تشابه برحسب مناسبتِ نسبت ، برای مقایسه حداقل باید دو واقعیت مشترک در چیزی وجود داشته باشد ولی در تشابه برحسب مناسبت تناسب ، مقایسه حداقل بین چهار واقعیت که در دو گروه قرار گرفته اند، صورت می گیرد. این مقایسه بین دو فعلیت یا فعالیت است که هر یک نسبتی بین دو واقعیت هستند. هنگامی که این دو نسبت با یکدیگر مقایسه شوند، تشابه برحسب مناسبت تناسب حاصل می شود (همانجا).

خداشناسی . در نظام توماسی ، هدف کلام طبیعی ، معرفت به وجود خداوند به عنوان مبدأ وجود و منشأ و غایت موجودات و همچنین شناخت صفات اوست ولی این معرفت امری بدیهی نیست و احتیاج به برهان دارد. بحث اثبات وجود خدا و براهین توماس در این باب ، که به پنج طریق توماس معروف است ، بخش مهمی از کلام طبیعی او را تشکیل می دهد ( رجوع کنید به۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.2 ,a.3 ).

توماس در اثبات وجود خدا از طریق مخلوقات فقط به براهین فلسفی بسنده نکرد، بلکه به متون دینی نیز رجوع نمود و مرجع او در این باره پولوس قدیس بود که در نامه اش به رومیان (۱:۲۰) اظهار کرده است : «چیزهای نادیده او، یعنی قوّت سرمدی و الوهیتش ، از حین آفرینش عالم به وسیله کارهای او فهمیده و دیده می شود.» به نظر توماس برهان به دو معناست : از علت به معلول که برهان لِمّی خوانده می شود و از معلول

به علت که برهان اِنّی است . این برهان از آنچه فقط به طور نسبی از ما متقدم است شروع می شود. هنگامی که معلولی برای ما شناخته شده تر از علتش باشد، از معلول به طرف شناخت علت خواهیم رفت ؛ یعنی ، از هر معلول می توان وجود علت خاصش را اثبات کرد. چون هر معلول وابسته به علتش است ، اگر معلول موجود است علت نیز باید قبل از آن وجود داشته باشد. وجود خداوند برای ما بدیهی نیست ؛ پس ، از معلولهایش که به آنها معرفت داریم وجود او را اثبات می کنیم (همان : par.1, q.2, a.1-2 ).

پنج برهان وی برای اثبات وجود خدا مأخوذ از افلاطون ، ارسطو و ابن سیناست و در تاریخ فلسفه و کلام غرب به براهین جهان شناختی معروف اند ( رجوع کنید بههمان : par.1, q.2, a.3 ). در این براهین ، که بعد از تجربه اند ، وجود عالم خارج و معرفت انسان به آن مسلّم فرض شده است . از معرفت به معلول ، یعنی از وجود این عالم ، معرفت به وجود علت نخستینی که واجب و مطلق است به دست می آید. در این براهین ، علت از لحاظ وجودی از معلول برتر است و سلسله علل نیز باید در جایی خاتمه پذیرد. علت مطلق یا واجب که اصل نخستین هستی موجودات است  خصوصیات خدا را دارد.

توماس (همانجا) این براهین را عقلیِ صرف می دانست و معتقد بود که با آن ، وجود خدا بدون هیچ مشکلی اثبات می شود. همچنین سعی می کرد تا این پنج برهان را در چارچوبی ارسطویی تبیین کند و به نوعی آنها را به ارسطو برساند. نقطه حرکت توماس برای اثبات خدا در کتاب > جامع علم کلام < (همانجا)، جمله ای است از تورات (سفر خروج ۳: ۱۴) که در آن یهوه خود را به موسی «من آنم که هستم » معرفی کرده است . وی این جمله را دلیلی می گیرد بر اینکه خدا وجود مطلق و اعطاکننده وجود به تمام موجودات است . توماس این جمله را با جمله پولوس در نامه به رومیان همراه می کند و به اثبات وجود خدا از طریق فلسفی می پردازد. برهان نخست توماس بر اساس اصل حرکت و مشاهده آن در عالم است .

برهان دوم بر اساس اصل علیت فاعلی است . برهان سوم بر اساس حدوث و وجوب موجود است . برهان چهارم بر مفهوم نسبی و مطلق تأکید دارد و برهان پنجم بر اساس نظم عالم است ( رجوع کنید به۱۹۱۸: liber 1, cap. 13 ؛ برای توضیح و تقریر این براهین رجوع کنید به ژیلسون ، ۱۹۹۴، ص ۴۵۳، ش ۵۱؛ کاپلستون ، ۱۹۷۶، ص ۳۳۶ـ۳۴۶؛ همو، ۱۹۸۲، ص ۱۱۱ـ۱۲۶).

به نظر توماس مهمترین صفت خداوند وجود است . او وجود مطلق و بنفسه و، به همین سبب ، علت وجودیِ دیگر موجودات است . در > جامع علم کلام < ( par.1, q.13, a.11 ) آغاز سخن توماس در باره خدا به عنوان وجود بنفسه ، کلامی و در تفسیر متنی از سفر خروج (۳: ۱۳ـ۱۴) است که قبلاً به آن اشاره شد. او در تفسیر این متن به تبیین مفهوم خدا به عنوان وجود مطلق می پردازد و با نظر به این متن ، نام خاص خدا را «آنکه هست » در نظر می گیرد.

خدا وجود مطلق و آن است که به طور متعالی هست . او واجب الوجود است ؛ واجب الوجودی که به دیگر موجودات که ممکن الوجودند اعطای وجود می کند. در واجب الوجود، وجود عین ماهیت است . به این معنا که خدا همان وجودش است . اگر وجود او عین ماهیتش نباشد، او ضروریِبالذات نخواهد بود. جدایی وجود از ماهیت در یک موجود، به معنای معلول بودن آن است . اگر وجود خدا عین ماهیتش نباشد، به معنای این است که خدا وجودش را بهره مند شده است و علتی دارد اما چون خدا ضروری بالذات است ، پس عین وجودش است و در او تمایز وجود و ماهیت وجود ندارد (۱۹۱۸: liber 1, cap.22 ؛ همو، ۱۹۲۷ـ۱۹۶۷؛ par.1, q.3, a.4 ).

وجودشناسی .

توماس کوشیده است که مباحث وجودشناسی را در چارچوب مابعدالطبیعه ارسطو مطرح کند، ولی آرای او بسیار متأثر از نظریات ابن سیناست . پس از این دو فیلسوف می توان از بوئتیوس و تا حدی کمتر از کتاب العلل نیز در شکل دادن وجودشناسی توماس یاد کرد. ارسطو ( مابعدالطبیعه ، کتاب ۴، فصل ۲، ۱۰۰۵ الف ، س ۱۵، کتاب ۶، فصل ۱، ۱۰۲۶ الف ، س ۱۶) دو تعریف برای موضوع علم مابعدالطبیعه دارد. در یک تعریف ، موضوع این علم «موجود» است از حیث اینکه موجود است ؛ یعنی ، وجود بسیط و خصوصیات آن ، و نه وجود در موجود خاص . در تعریف دیگر، موضوع مابعدالطبیعه موجوداتی هستند که به طور عالی وجود دارند و می توان وجود را به طور حقیقی بر آنها حمل کرد. این موجودات ، نفوس عالی اند و علل جاویدانِ موجوداتی هستند که در عالم کون و فساد قرار دارند. این دو تعریف از مابعدالطبیعه در دوره های بعد سبب ایجاد دو نوع مابعدالطبیعه شد: مابعدالطبیعه عام که موضوعش موجود عام است و مابعدالطبیعه خاص یا الاهیات ( رجوع کنید بهویپل ، ص ۳ـ۲۲).

توماس آکوئینی مابعدالطبیعه ارسطو را در چارچوبی کاملاً کلامی و برای غایات دینی به کار برد. وی در > تفسیر بر مابعدالطبیعه ارسطو < (مقدمه ، ص ۲) سعی کرد که بین این تعاریف هماهنگی برقرار کند و هر دو را یک علم نامید. بدین ترتیب ، او مابعدالطبیعه را علمی عالی در نظر گرفت که موضوعش موجود عام ، یعنی عالیترین معقول ، است . در نتیجه ، مابعدالطبیعه به سبب اینکه به طور اساسی به بررسی علل نخستین می پردازد، فلسفه اولی نامیده شد و به این سبب که موضوعش موجود است از حیث اینکه موجود است ، مابعدالطبیعه نام گرفت ، زیرا موضوع آن برای کسی که از معلول به شناخت علت می پردازد ماورای طبیعیات ، یعنی فراتر از موجود طبیعی و محسوس ، است و بالاخره برای اینکه در باب عالیترین معقولات است علم در باب الاهیات خوانده شد.

توماس برای وجود، اصطلاح لاتینی esse را به کار برده که هم به معنای «وجود» است و هم به معنای فعلِ «بودن ». او خدا را وجود مطلق یا وجود بنفسه نامیده و در مواردی نیز از وجود به عنوان یک فعلیت سخن گفته و آن را فعل وجودی خوانده است . فعلی که بر ماهیت اضافه می شود و موجود تحقق می یابد. ens نیز نزد توماس گاهی به معنای وجود است ، چنانکه اصطلاح موجود یا وجود عام در مقابل وجود یا موجود خاص قرار می گیرد. او خدا را نیز ens خوانده است . اما اغلب اوقات ens به معنای موجود است که ترکیبی است از وجود و ماهیت (۱۹۷۶: > در باب موجود و ماهیت < ، جاهای متعدد). در ابتدای رساله > در باب موجود و ماهیت < ( cap.1, n.1 ) آمده است که ens به دو معنا به کار می رود: به یک معنا آن است که جواهر و اعراض هستند و در معنای دیگر فعل ربط است .

توماس در  تفسیر بر ما بعدالطبیعه ارسطو  ( liber 4, n. 546-553 )، موجود، واحد و شی ء را در تعابیر و جنبه های مختلف ، به یک معنا در نظر گرفته ؛یعنی ، موجودآن است که واحد باشد و تحقق عینی داشته باشد. یک شی ء به دلیل فعل وجودیش یک موجود، و به جهت تقسیم ناپذیریش واحد است .

همانطور که اشاره شد (نیز رجوع کنید بهادامه مقاله )، توماس وجود را از ماهیت متمایز کرد. در این زمینه اشاره هایی به بوئتیوس نیز نمود ولی راهگشای او در این موضوع ، که توماس از او کاملاً پیروی کرد، ابن سینا بود ( رجوع کنید بهابن سینا، الشفاء، الالهیات ، ج ۱، ص ۴۷، ۳۴۴ـ۳۴۷). بوئتیوس بین «آنچه شی ء است » و «آنچه شی ء به واسطه آن هست » ، یعنی وجود، تفاوت قائل شد. این تمایز نزد بوئتیوس تمایز بین جوهر و وجود فردی که او صورت وجودی می نامید، است ؛ یعنی ، تمایز بوئتیوسی ، واقعاً بین وجود وماهیت نبود. توماس گاهی تمایز بوئتیوسی بین جوهر فردی و وجود فردی را ذکر کرده ولی در تمایز بین وجود و ماهیت ، طریق ابن سینا را دنبال نموده است (ایلخانی ، ص ۱۴۵ـ ۱۶۵).

وجود از ماهیت متمایز است ، چون ماهیت یک موجود، بدون اینکه چیزی از وجود آن درک شود، قابل تصور است . مثلاً می توان انسان یا ققنوس را تصور کرد بدون اینکه وجودشان در نظر گرفته شود (توماس آکوئینی ، ۱۹۷۶، > در باب موجود و ماهیت < : cop. 4, n. 5 ). در عین حال اگر این ترکیب در موجودات نمی بود، چون موجوداتِ یک نوع دارای یک ماهیت هستند، وجود هریک از آنها با دیگران یکی بود و تشخصی بین آنها یافت نمی شد. تمایز وجود و ماهیت نزد توماس آکوئینی امری مابعدالطبیعی و واقعی است . منظور از واقعی در اینجا طبیعی یا به عبارت دیگر فیزیکی نیست . در هیچ موجودی نمی توان به طور عینی وجود را از ماهیت جدا یا متمایز کرد. این تمایز امری وجود شناختی و خارج از تبیین طبیعی موجودات است . تفاوت وجودی خدا با مخلوقات در این است که خدا وجود محض است و دیگر موجودات ترکیبی از وجود و ماهیت اند.

توماس (همان : cap.1, n.2 ) برای ماهیت سه اصطلاح به کار برده است : natura, quiditas, essentia . او معتقد بود که اصطلاح essentia از esse مشتق شده است . متفکران قبل از توماس ، بخصوص آوگوستینوس و شارحانش ، essentia را در معنایی وجودی به کار بردند (ایلخانی ، ص ۲۵۶ـ۲۶۱) نه مانند توماس در معنایی ماهوی . essentia نزد توماس (۱۹۷۶، > در باب موجود و ماهیت < : cap.1, n.3 ) آن است که در آن یا به واسطه آن ، موجود صاحب وجود است .

اصطلاح quiditas ترجمه لاتینی «ماهیت » از زبان عربی است و توماس می گوید که فیلسوفان آن را به جای essentia به کار برده اند. برداشت او از اصطلاح quiditas ، آن چیزی است که به واسطه آن یک شی ء در جنس و نوع خاصش قرار گرفته و دلالت بر تعریف آن دارد و «آنچه شی ء» می باشد. اصطلاح دیگری که توماس به معنای ماهیت به کار برده ، natura است که در تعریف آن از بوئتیوس تبعیت کرده و طبیعت را آن دانسته که به نحوی به واسطه عقل درک شود (ایلخانی ، همانجا).

تفسیر توماس از این تعریف این است که هر موجود به واسطه تعریف و ماهیتش قابل درک است و طبیعت در این معنا، دلالت دارد بر ماهیت شی ء تا آنجا که این ماهیت در فعالیت یا عمل خاص شی ء نظم یافته است . بدین ترتیب ، توماس (همانجا) natura را در ارتباط با فعالیت شی ء تعریف می کند، quiditas را در ارتباط با تعریف و essentia را در ارتباط با اندازه و تقرر وجودی موجود در نظر می گیرد. ماهیت در جواهر مرکّب از مادّه و صورت ، ترکیب این دو است و در جواهر مفارق فقط صورت است . منبع توماس در این بحث نیز ابن سیناست (مثلاً رجوع کنید بهالشفاء ، الالهیات ، ج ۱، ص ۶۰ـ۸۹، ۲۳۸، ۴۰۴ـ۴۰۶).

توماس (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.8, a.1 ) گاهی وجود را صوری می نامد ولی به نظر می رسد که نزد او وجود، صورت نیست . ترکیب صورت با مادّه ، جوهر مرکّب را به عنوان چیزی ماهوی می سازد. جوهر برای بودن نیازمند وجود است . همانطور که در ترکیب مادّه و صورت ، مادّه صورت را دریافت می کند و جوهر می شود، ماهیت نیز وجود را می پذیرد و موجود می شود (همان : par.1, q.4, a.1 ). وجود، فعلِ صورت است ولی نه به همان معنا که صورت فعل مادّه است .

مادّه به عنوان موجودِ بالقوه با قبول صورت ، در ترکیب با صورت ، موجود بالفعل می شود و در این معنا صورت ، صورتِ وجودی مادّه است اما خود صورت را صورت دیگری در فعلیت وجود قرار نمی دهد. او برای بودن علت صوری ندارد. برای اینکه جوهر وجود داشته باشد باید فعل دیگری بر فعل صوری که جوهر را تشکیل داده است ، اضافه شود. به عبارت دیگر، صورت «غیرموجود» است و برای بودن از وجود بهره مند می شود (همو، ۱۹۷۶، > در باب جواهر مفارق < : cap.6, n.45 ). اگر هر صورتی یک فعلیت است ولی هر فعلیتی صوری نیست ؛ یعنی ، اگرچه صورتْ فعل وجود شناختی غایی نیست ، ولی فعل خاص جوهر، ظرف و انتقال دهنده فعل وجودی است . بدین ترتیب ، در ترکیب مادّه و صورت ، صورت اساس و بنیان فعل وجودی است (همو، ۱۹۳۳: d.6, q.2, a.2 ؛ همو، ۱۹۹۶: Lectio 1, a.6 )؛ یعنی ، مکملی است برای جوهر، و فعل آن خودِ وجود است .

وجود محدود، به تنهایی موجود نیست ، مگر اینکه وجودیک ماهیت باشد. به عبارت دیگر، وجود در شی ء فعل موجود است و از اصول تشکیل دهنده آن نتیجه می شود. وجود، فعلیت است و صورت نسبت به وجود، به نوعی حالت بالقوه دارد. وجود فعل یا فعلیت صورت است . وجود فعلیت تمام افعال و کمال تمام کمالات است . بدین ترتیب ، می توان گفت که رابطه وجود با ماهیت ، عبارت است از رابطه یک فعل که صورت نیست ، با یک قوه که مادّه نیست (همو، ۱۹۵۳: q.7, a.2, ad.9 ).

برخی از مفسران توماس ،

از جمله اتین ژیلسون ، سعی کردند آرای توماس را همراه با فلسفه های اگزیستانسیالیستی ، طوری تفسیر کنند که اولویت وجود بر ماهیت در فلسفه او امری بدیهی به نظر رسد و وجود را به عنوان «فعل وجودی » اصل و اساس وجودشناسی (انتولوژی ) او قرار دهند ( رجوع کنید به۱۹۶۲، ص ۸۱ ـ ۱۲۳). ژیلسون (همانجا) تأکید دارد که وجود نزد ابن سینا امری عرضی است و در آثار توماس امری اصیل است و این فعلِ وجود است که ماهیت را به عنوان یک قوه فعلیت یا وجود می بخشد.

به نظر می رسد که ژیلسون توجه نکرده که توماس در آثارش بارها تأکید کرده است که ماهیت وجود را دریافت می کند و وجود چیزی خارجی است نسبت به ماهیت و این ماهیت است که به عنوان یک چیز وجود را تعین می بخشد (برای نمونه رجوع کنید بهتوماس آکوئینی ، ۱۹۷۶، > در باب موجود و ماهیت < : cap.2, n.2, cap.5, n.8 ). یعنی ، ماهیت بیش از آنکه این مورخ فرانسوی مدعی آن است ، در انتولوژی توماس آکوئینی برجستگی دارد، تا آنجا که توماس در کتاب > در باب موجود و ماهیت < ( cap.1, n.4 ) شرافت وجودی جواهر بسیط یا عقول مفارق را، نسبت به جواهر مرکّبِ از مادّه و صورت ، بر اساس تفاوت ماهوی آنها می داند نه مرتبه وجودیشان .

یعنی ، توماس در اینجا به هیچ وجه اصالت وجودی نیست و به طور صریح طریق نوافلاطونی را که وجود را به یک معنا می گیرد و سلسله مراتب موجودات را بر اساس رتبه یا اندازه وجودیشان درنظر می گیرد، پی نگرفت . او بخوبی آگاه بود که این نظریه وحدت وجودی است ؛ نظریه ای که سنّت کلامی کلیسای کاتولیک هرگز نپذیرفت . برای توماس دو نوع وجود یافت می شود: وجود الاهی و وجود مخلوق . وجود مخلوق نزد همگان یکسان است و تمایز بین موجودات بر اساس ماهیتشان است . ماهیت این موجودات رتبه وجودی آنان را نیز مشخص می کند. به نظر می رسد که بر خلاف نظر ژیلسون و بسیاری از مورخان فلسفه قرون وسطا، سخن توماس آکوئینی در باره ارتباط وجود با ماهیت تازه تر از گفته های ابن سینا نیست و بر همان نظریه عارض بودن یا زیادت وجود بر ماهیت باقی مانده است (همان : cap.1, n.3-4, cap.5, n.1-3 ).

خلقت .

توماس همراه با سنّت کلامی مسیحی ، وجود یافتن موجودات این جهان را که همگی ممکن الوجود و در نتیجه معلول خدا هستند، خلقت از عدم نامید، یعنی اعطای وجود به چیزی که از هیچ به وجود آمده است . به نظر وی خدا نیازی به مادّه نخستین برای وجود بخشیدن به موجودات ندارد. وجود، نخستین کمالی است که خداوند به مخلوقات اعطا می کند. پس از آن ، کمالات دیگر، از قبیل خیر، حیات ، شرافت و غیره ، به آنها داده می شود.

توماس خلقت را به صورت صدور یا سریان وجود نمی دید. با اینکه کتاب العلل را بخوبی می شناخت ولی این طریق تبیین عالم را، به سبب حضور زمینه های وحدت وجود و نظریه خلقتِ ضروری ، نپذیرفت (۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.44, a.2, q.45, a.1 ). به نظر او (همان : par.1, q.41, a.2 )، خلقت ، فعل آزاد خداوند است . او تصمیم گرفت و خلق کرد. او می توانست خلقت را انجام ندهد یا عالم را طوری دیگر خلق کند. توماس برای توضیح چگونگی خلق موجودات ، از اصل افلاطونیِ بهره مندی استفاده کرد. البته گاهی هم لفظ صدور را به کار برد ولی آن را از معنای نوافلاطونی خالی کرد و اگر در جامع علم کلام  ( par.1, q.45, a.1 ) خلقت را «صدور هر موجود از یک علت عام » تعریف کرده است ، سخن وی ناظر به صدورِ وحدت وجودیِ نوافلاطونی ــ که در آن وجود الاهی و مخلوق یکی هستند ولی در مراتب مختلف اند  نیست .

در هر صورت نظریه غالب در توصیف خلقت و ارتباط خالق و مخلوق نزد وی اصل بهره مندی است ، که در آن دو موجود در دو رتبه ، یعنی دهنده و گیرنده هستند که چون دهنده ، گیرنده نیست ، پس اتحاد وجودی بینشان نیست . بدین ترتیب ، ضروری است که دیگر موجودات که با مراتب مختلف بهره مندی در وجود، موجود و بر این اساس دارای کمالهای متفاوت می شوند، معلول موجود و کمال مطلق باشند. دهنده در مرحله ای برتر از گیرنده است . دهنده وجود مطلق یا فعل مطلق وجود است و گیرنده ، یا به عبارت بهتر گیرندگان ، موجودات محدود یا افعال محدود وجودند. اصولاً هر چه وجودش از ماهیتش متمایز باشد، ممکن الوجود است و در بودن محتاج دریافت وجود از وجود محض است .

ماهیت هر موجود، فعل وجود را دریافت می کند. دریافت وجود و کمالات چیزی از وجود یا کمالات مطلق الوهیت نمی کاهد. هر چه هست در او بی نهایت و مطلق است و از بی نهایت چیزی کاسته نمی شود. جهان نیز چون بر اساس کمال خداوند خلق شده و از آن بهره مند گردیده است ، نظامی کامل دارد. به نظر توماس در جهان شر به طور ذاتی و وجودی یافت نمی شود. آنچه شر انگاشته می شود یا عدم و فقدان وجود است ، مثل نقایص که نبود کمال است ، یا اینکه رتبه وجودی موجود اقتضای خصوصیتهایی را می کند که در حال حاضر، دارای آنهاست ، چنانکه خصوصیت مادّه تغییر و فسادپذیری است (همان : par.1, q.44, a.1, q.48, a.1-2 ).

خدا علت مثالی تمام موجودات است . به این معنا که در عقل خدا علت همه موجودات به صورت عقول جای دارد و مُثُل نامیده می شوند. این مثل ، صور نمونه ای در فکر خدا هستند. با اینکه این صور نسبت به موجودات متکثرند، ولی در واقع ذات واحد خدای اند. موجودات مختلف از شباهت خدا به طور متفاوت بهره مند شده اند. خدا تمام جزئیات و هر چه را که قابل تصور است می داند. نظم و غایتمندی عالم نیز نشان می دهد که خلقت آگاهانه انجام یافته است . به عبارت دیگر، مشیتی عاقل بر جهان حاکم است . خداوند علت غایی عالم نیز هست . در واقع ، هر علت فاعلی در جهت مقصودی خاص عمل می کند (همان : par.1, q.44, a.3 ). خدا فقط می خواهد کمال خویش را انتقال دهد، کمالی که خیر اوست . هر مخلوقی نیز در صدد است کمال خاص خود را به دست آورد. این کمال ، شبیه کمال و خیر الاهی است . بنابراین ، خیر الاهی مقصود و غایت تمام موجودات است (همان : par.1, q.44, a.4 ).

در باب صدور کثرت از واحد، توماس طریق سنّتی مسیحی ، بر اساس فلسفه افلاطونی میانه ، یعنی صدور عقل از واحد در تثلیث را، که صدور شخص دوم تثلیث از شخص اول است ، در پیش گرفت و عالم مُثُل را در عقل قرار داد و به نقد عقول ده گانه ــ که از طریق فیلسوفان مسلمان به قرون وسطا رسیده بود ــ پرداخت . اما اگر همه موجودات در واحد مطلق و اعلی منشأ دارند، چه عاملی باعث می شود که در این عالم کثیر باشند؟ به عبارت دیگر، خصوصیات ممتاز هریک از دیگری برای اینکه دیگری نباشد، چیست ؟ (همان : par.1, q.45, a.5-6 ). به نظر توماس (۱۹۷۶، > در باب موجود و ماهیت < : n.4 cap.2, ) از لحاظ مابعدالطبیعی یا انتولوژیک تمایز موجودات بر اساس ماهیت خاصشان است اما آنچه موجود را از لحاظ طبیعی ، آن که هست می کند، یعنی فردیت آن ، بر اساس مادّه است . توماس مدعی است که این نظر را از ارسطو گرفته است . در واقع این سنّت ریشه در آثار بوئتیوس و ابن سینا نیز دارد. بنا بر نظر توماس (همان : cap.4, n.4 ) عقول مفارق چون هیچ مادّه ای ندارند و صور محض اند، فردیتشان نیز بر اساس صورت است . اینان هر یک صورتی نوعی هستند؛ یعنی ، هر عقلِ مفارق ، خود یک نوع است که با دیگری تفاوت دارد، اما چون هریک ، یک صورت نوعی اند، فرد آن صورت نیز خود آن عقل مفارق است . به عبارت دیگر، هر عقل مفارق صورتی نوعی است که فردش منحصر در خود اوست .

توماس آکوئینی و متفکران مسلمان . با ترجمه متون فلسفی و علمی از زبان عربی به لاتینی در قرن ششم و هفتم / دوازدهم و سیزدهم ( رجوع کنید بهترجمه * ، بخش ۵: ترجمه از عربی در غرب )، توماس آکوئینی به طور مستقیم با آرای متفکرانی همچون ابن سینا، ابن رشد، غزالی ، فارابی و کِنْدی آشنا شد. تأثیر متفکران مسلمان بر توماس آکوئینی را از دو جنبه می توان بررسی کرد: روش شناختی و موضوعی .

در روش شناختی باید این امر را در نظر داشت که توماس پس از آشنایی با متون ترجمه شده از زبان عربی ، با مفاهیم و روشی جدید در تفسیر دین ، واقعیت حسی و متعالی و ارتباط دین با تفکر انسانی که فلسفه نامیده می شد، مواجه گشت . متفکران مسیحی نیز به این امر واقف بودند و متفکران مسلمان را مدرن می خواندند. نزد توماس این امر را با نگرش مثبت او به فلسفه فیلسوفان می توان مشاهده کرد. تقسیم معرفت بشری به دو بخش فلسفی و کلامی و قائل شدن به اینکه در فلسفه نیز مقداری از حقیقت نهفته است ، در آن دوره امری متعارف نبود. این برداشت از فلسفه و ارتباط آن با دین ، ما را به یاد سخنان فارابی و ابن رشد در این باره می اندازد.

البته قبل از توماس تعداد اندکی از متفکران قرون وسطا معتقد بودند که نزد فلاسفه می توان به بخشی از حقیقت دست یافت ولی باید در نظر داشت که نزد اینان فلسفه نه به معنای نظامهای بزرگ فلسفی بلکه بیشتر به معنای منطق یا جدل بود؛ یعنی ، نزد آنان فلسفه روش یا ابزاری برای درست اندیشیدن بود نه نظامی سازمان یافته که به تبیین کل هستی می پردازد. نوع بررسی مطالب در آثار توماس با براهین عقلی و همراه طرح نظر مخالفان نیز در این چارچوب قابل بررسی است . پس از ترجمه کتاب شفاء ابن سینا به زبان لاتین ، ادبیات فلسفی غرب ، علاوه بر محتوا، از ادبیات و روش بررسی موضوعهای مختلف در این کتاب نیز تأثیر پذیرفت . ابن رشد هم با روش عقلی خاص خود در بررسی فلسفی عالم ، حضور متفکران مسلمان به عنوان فیلسوفان عقل مشرب را در غرب برجسته تر کرد.

توماس با اینکه از این جهت از ابن رشد تأثیر پذیرفته است و حتی به سبب نزدیکی روش و برخی از عقایدش به ابن رشد، بخصوص نظر مساعدش به حقیقت فلسفی ، به طور ضمنی همراه ابن رشدیان لاتینی در دستورالعمل ۶۷۶/ ۱۲۷۷ اتین تامپیه اسقف پاریس محکوم شد، ولی با علاقه چندانی از ابن رشد یاد نمی کند. اما علاقه ای خاص به ابن سینا داشت و هرگاه موضع فلسفی خود را با او هماهنگ می دید اظهار شعف می کرد. او حداقل ۲۵۱ بار در آثار خود از ابن سینا نام برده است . بدون شک موارد بسیاری نیز وجود دارد که مورخان شمارش نکرده اند ( رجوع کنید بهگواشون ، ص ۱۲۲).

از لحاظ موضوعی توماس در حوزه های گوناگون از متفکران مسلمان بهره برده است او در نهایت ایمان را معرفتی در کنار معرفت فلسفی قرار می دهد. معرفتی دیدن ایمان نزد توماس ما را به یاد فارابی ، ابن سینا و ابن رشد می اندازد. در باب نظریه تشابه نیز خود متفکران قرون وسطا اذعان داشته اند که این واژه را به عنوان معادل «متفق » از زبان عربی ترجمه کرده اند. البته در بعضی از موارد این واژه ترجمه «تشابه » و «تناسب » نیز هست ، که درنهایت به این معنا به کار می رود. در باب منشأ نظریه تشابه در وجودشناسی و خداشناسی ، باید در نظر داشت که ارسطو در شماری از آثارش مانند رساله مقولات (فصل ۱، ۱ الف ، س ۱ـ۱۶)، اخلاق نیکوماخوس (کتاب ۱، فصل ۶، ۱۰۹۶ ب ، س ۲۶ـ۳۱)، مابعدالطبیعه (کتاب ۴، فصل ۲، ۱۰۰۳ الف ، س ۳۳ـ ۱۰۰۳ ب ، س ۱۷) و جدل (کتاب ۱، فصل ۱۵، ۱۰۶ الف ـ فصل ۱۷، ۱۰۸ الف ، س ۱۷) در باب معناداری اسامی موجودات و الفاظ سخن گفته و از اشتراک معنوی (تواطؤ)، اشتراک لفظی (متفق )، مشتق و تشابه نام برده است .

در دوره یونانی مآبی (هلنیستی ) و در فلسفه اسلامی ای که غرب شناخت ، این بحثها گسترش یافت و به مابعدالطبیعه و خداشناسی نیز کشیده شد. عده ای از مورخان غربی ( رجوع کنید به ولفسون ، ص ۱۵۱ـ ۱۷۳؛ لیبرا ، ص ۳۱۹ـ ۳۴۵) معتقدند که بحث نظریه «تشابه وجودی » توماس ریشه در فلسفه اسلامی دارد و «تشابه » به شهادت آلبرتوس کبیر آن است که فلاسفه مسلمان «متفق » نامیده اند. برخی از غربیان برای تبیین این نظریه به مقاصد الفلاسفه غزالی و برخی از آثار ابن رشد روی آورده اند ولی به نظر می رسد که منبع اصلی این نظریه را باید در بخش منطق کتاب شفاء (ج ۱، فن ۲، ص ۹ـ۱۷، ۵۹ ـ۶۲) جستجو کرد که حمل لفظ واحد و مشترک را بر امور کثیر بر سه وجه می داند: متواطی ، متّفِق صِرف که شامل تشابه و اشتراک است ، و مشکَّک . آنچه ابن سینا به طور عمده تحت عنوان مشکک و تشابه آورده و غزالی (ص ۱۷۱ـ ۱۷۲) و ابن رشد (۱۹۳۰، ص ۳۷۷ـ ۳۸۸؛ ۱۹۶۷ـ ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۳۰۲ـ ۳۰۶) در پی او به آن اشاره کرده اند و قبل از آنان نیز ارسطو به اختصار ذکر کرده بود و یونانی مآبانی همچون فُرفوریوس آن را تحت عنوان تشابه گسترش دادند، سهم عمده ای در شکل گیری نظریه تشابه توماس آکوئینی داشته است .

کتاب مابعدالطبیعه ارسطو برای مسیحی ای که به دنبال اثبات وابستگی عالم به خالق یکتا بود نظم مطلوبی نداشت و ارسطو به طور نامنظم مفاهیم مابعدالطبیعی را عرضه کرده بود. ابن سینا (برای مثال رجوع کنید به الشفاء، الالهیات ، ص ۳۷ـ۴۷، ۳۲۷ـ ۳۲۸، ۳۴۰ـ۳۴۳) آنها را نظم داد و در چارچوبی کلامی متناسب با توحید ابراهیمی تبیین نمود. برای توماس نیز که مابعدالطبیعه غایتی کلامی داشت ، کتاب شفاء (همان ، ج ۱، ص ۳ـ۱۶) با تعریف مابعدالطبیعه ، تبیین موضوع آن به عنوان موجود از حیث اینکه موجود است و بررسی بسیاری از مفاهیم آن در ارتباط با اعتقادات دینی بسیار کارگشا بود.

در برهان دوم توماس در اثبات وجود خدا، یعنی در برهان علت فاعلی ، تأثیر فارابی و ابن سینا بخوبی مشاهده می شود ( رجوع کنید بهفارابی ، ص ۵ ـ۶؛ ابن سینا، همان ، ج ۱، ص ۳۲۷ـ ۳۲۸، ۳۴۰ـ۳۴۳) و برهان وجوب و امکان که برهان سوم توماس است ، از ابن سینا ( رجوع کنید به همان ، ج ۱، ص ۳۷ـ۴۴) اخذ شده است . در خداشناسی و بحث از صفات خدا تأثیر متفکران مسلمان در کنار متفکران مسیحی و یهودی بر توماس مشهود است (برای نمونه رجوع کنید به توماس آکوئینی ، ۱۹۲۷ـ۱۹۶۷: par.1, q.2, a.3 ).

در باره ارتباط خدا با عالم نیز بحث موجودِ ضروری و ممکنِ ابن سینا نزد توماس اهمیت بنیانی یافت . این مفهوم به تمایز وجود از ماهیت منتهی می شود که در مابعدالطبیعه توماس نقش محوری دارد. توماس با قائل شدن به تمایز وجود از ماهیت نزد مخلوقات یا ممکن الوجودها در وجودشناسی راه ابن سینا را ادامه داد. کسانی مانند ژیلسون با پذیرش تأثیر ابن سینا در وجودشناسی توماس آکوئینی کوشیده اند حضور این فیلسوف مسلمان را کم رنگ کنند ( رجوع کنید به ۱۹۶۲، ص ۸۱ ـ۱۲۳). اینان با متهم کردن ابن سینا به اینکه وجود را عَرَض ماهیت می داند، در چارچوبی اگزیستانسیالیستی سعی در اثبات این مطلب داشته اند که توماس مفهوم فعل وجودی را مطرح کرده و از ابن سینا دور شده است اما باید گفت که خود توماس بارها (برای نمونه رجوع کنید به۱۹۷۶، > در باب موجود و ماهیت cap.5, n.4, 8:< )از عارض شدن وجود بر ماهیت و اینکه ماهیت دریافت کننده وجود است ، سخن گفته و بدین ترتیب دین خود را به ابن سینا نشان داده است .

واژه های اصلی توماس برای ماهیت ، یعنی quiditas و essentia ، هر دو منشأ و مفهومی ابن سینایی دارند. اولی ترجمه «ماهیت » از زبان عربی است و دومی با اینکه به سنّت فلسفی قرون وسطا نسبت داده می شود، مفهوم «شیئیت » ابن سینا را هم در بر دارد. این امر تا اصل فردیت موجودات که توماس آن را بر اساس مادّه می داند، گسترش می یابد. با اینکه این اصل را به ارسطو نسبت می دهند، ولی منشأ واژه مادّه متعین در الهیات شفاء است (گوسلن ، ص ۵۹ ـ۶۰). در علم النفس نیز توماس با اینکه به نقد نظریه عقل فعال مفارق پرداخت ، از نظریه حس درونی ابن سینا تأثیر پذیرفت و از رأی ابن سینا درخصوص قوه ارزیابی برای تبیین نظریه اش در عقل جزئی بهره برد (هاسه ، ص ۷۰).



منابع :
(۱) علاوه بر کتاب مقدّس ؛
(۲) ابن رشد، تفسیر مابعدالطبیعه ، چاپ موریس بویژ، بیروت ۱۹۶۷ـ۱۹۷۳؛
(۳) همو، تهافت التهافت ، چاپ موریس بویژ، بیروت ۱۹۳۰؛
(۴) ابن سینا، الشفاء ، چاپ ابراهیم مدکور و دیگران ، چاپ افست قم ۱۴۰۴ـ۱۴۰۶؛
(۵) محمد ایلخانی ، متافیزیک بوئتیوس : بحثی در فلسفه و کلام مسیحی ، تهران ۱۳۸۰ ش ؛
(۶) محمدبن محمد غزالی ، مقدمه تهافت الفلاسفه المسماه مقاصد الفلاسفه ، چاپ سلیمان دنیا، قاهره ۱۹۶۱؛
(۷) محمدبن محمد فارابی ، عیون المسائل ، چاپ سنگی دهلی ۱۳۱۲؛

(۸) Aristoteles, The works of Aristotle , vol.1, in Great books of the Western world , vol.7, ed. Mortimer J. Adler, Chicago: Encyclopaedia Britannica, 1993;
(۹) Frederick Charles Copleston, Aquinas , Middlesex, Engl. 1982;
(۱۰) idem, A history of philosophy , vol. 2: Augustine to Scotus , London 1976;
Etienne Gilson, The Christian philosophy of St. Thomas Aquinas , tr. L. K. Shook, Notre Dame,

(۱۱) Indiana 1994;
(۱۲) idem, l’ءtre et l’essence , Paris 1962;
(۱۳) idem, Le thomisme , Paris 1989;
(۱۴) A. M. Goichon, La philosophie d’Avicenne et son influence en Europe medievale , Paris 1951;
(۱۵) M. D. Rolan Gossolin, Le ـ De ente et essentia ف de St. Thomas d’Aquinas , Paris 1948;
(۱۶) R. Grant and D. Tracy, A short history of the interpretation of the Bible , Philadelphia, pa. 1984;
(۱۷) D. N. Hasse, Avicenna’s De anima in the Latin West , London 2002;
(۱۸) E. A. Jonson, She who is: the mystery of God in feminist discourse , New York 1993;
(۱۹) Anthony Kenny, Aquinas , Oxford 1980;
(۲۰) Fergus Kerr,After Aquinas: versions of Thomism , Malden, Mass., 2002;
(۲۱) A. de Libera, “Les sources Grإco-Arabes de la thإorie mإdiإvale de l’ analogie de l’ءtre”, Les إtudes philosophiques , (July-dec. 1989);
(۲۲) L. Millet, “Analogie et participation chez Saint Thomas d’Aquin”, Les إtudes philosophiques (July-Dec. 1989);
(۲۳) New Catholic encyclopedia , vol. 1, London 1967, s.v. “Analogy” (by G.P.Klubertanz);
(۲۴) J.Pepin, Mythe et allإgorie , Paris 1958;
(۲۵) G. Prouvost, Thomas d’Aquin et les thomismes , Paris 1996;
(۲۶) R. Swinburne, Revelation: from metaphore to analogy , Oxford 1992;
(۲۷) Saint Thomas Aquinas, In duodecim liberos metaphysicorum Aristotelis expositio , ed. M. R. Cattala and R. M. Spiazzi, Turin 1950;
(۲۸) idem, Quaestiones disputatae de anima , Rome 1996;
(۲۹) idem, S. Thomae Aquinatis doctoris angelici , tomus III : In Aristotelis libros de caelo,de generatione et correptione et meteorologicum , opera omnia, ed. Leonin, Rome 1886, tomus XIII : Summa contra gentiles , opera omnia, ed. Leonin, Rome 1918, tomus XXI : Quaestiones disputatae de potentia , opera omnia, Rome 1953, tomus XXII : Quaestiones disputatae de veritate , opera omnia, ed. Leonin, Rome 1972-1975, tomus XLIII : De principiis natura, De unitate intellectus contra Averoistas, De ente et essentia, De substantiis separatis , opera omnia, ed. Leonin, Rome 1976;
(۳۰) idem, Scriptum super libros sententiarum , vol.3, ed. M. F. Moos, Paris 1933;
(۳۱) idem, Summa thإologiae ) Somme thإologique ), texte et traduction Franµaise, Paris, 1927-1967;
(۳۲) John F. Wippel, The metaphysical thought of Thomas Aquinas: from finite being to uncreated being , Washington D. C. 2000;
(۳۳) H. A. Wolfson, “The amphibolous terms in Aristotle, Arabic philosophy and Maimonides”, Harvard Theological review , XXXI (1938).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه محمد تقی الدین راصد(۹۹۳-۹۳۲ه ق)

محمدبن معروف ، دانشمند برجسته و جامع الاطراف قرن دهم ، صاحب آثار متعددی در زمینه ستاره شناسی ، ریاضیات ، مکانیک و مهندسی ، نورشناسی ، پزشکی و بازداری . او را راصد شامی (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۹۸۲)، دمشقی و مصری نیز خوانده اند (  تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی  ، ج ۱، ص ۱۹۹؛د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «تقی الدین بن محمدبن معروف »).

تقی الدین در ۹۳۲ به دنیا آمد. وی در ابتدای کتابش ، الطرق السنیـّه فی الا´لات الروحانیه (ص ۱)، زادگاه خود را دمشق ذکر کرده و در آخرین برگ کتاب دیگرش ، ریحانه الروح فی رسم الساعات علی مستوی السطوح ، نسب خانوادگی خود را تا هشتمین سلف بر شمرده است .

بر اساس این شجره نامه ، نسب او به دو تن از امیران تحت فرمان صلاح الدین ایوبی (قرن ششم )، مؤسس سلسله ایوبیان ، می رسد (برای آگاهی بیشتر در باره این شجره نامه و برخی منابع در باره اجداد تقی الدین رجوع کنید به > تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی < ، همانجا). پدر تقی الدین ، معروف بن احمد، قاضی و از مدرسان برجسته مدرسه های دمشق بود (همانجا؛حسن ، ص ۱۷ـ ۱۸).

نام چند تن از استادان تقی الدین که او نزد آنان حدیث و تفسیر و فقه و ریاضی و طب آموخت ، در دست است ( تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی ، ج ۱، ص ۲۰۰، به نقل از حاجی خلیفه ) و تقی الدین در اشعار خود به نام دو تن از استادانش ، ابی الفتح مالکی و سعدالدین شاعر، اشاره کرده است (خَفاجی ، ص ۸۰). محمدبن ابوالفتح صوفی نیز احتمالاً استاد او در ستاره شناسی بوده است (  تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی  ، همانجا).

تقی الدین تا پیش از مهاجرت دومش به قسطنطنیه (استانبول فعلی ) و همکاری با سلطان سلیم دوم ( رجوع کنید به ادامه مقاله )، در سرزمینهای گوناگون اسلامی زندگی کرد، اما نمی توان خط سیر دقیق مراحل زندگی او را در این سرزمینها تعیین کرد. به نوشته خودش در الطرق السنیـّه (ص ۷۷) در ۹۵۳ در قسطنطنیه بوده است . او ظاهراً در دو مرحله از زندگی خویش در مصر می زیسته است . در بعضی منابع به منصب قضای او در مصر اشاره شده است (حسن ، همانجا).

درصورتی که خبر سفر او به قسطنطنیه در حدود ۹۵۷ (به نقل از > تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی < ، همانجا) صحیح باشد، نمی توان تشخیص داد که وی بین سالهای ۹۵۳ تا ۹۵۷ در کجا اقامت داشته است . نخستین قراین در باره زمان زندگی او در مصر، از لابلای چند اثرش ، از جمله الطرق السنیـّه (تألیف ۹۵۹)، به دست می آید. در این کتاب (ص ۳) او علی پاشا (والی مصر و سپس صدراعظم عثمانی ) را ستوده و نوشته که در خدمت او بوده است .

تقی الدین در ۹۶۳ نیز در مدارس شیخونیه و صَرْغَتْمشی قاهره تدریس می کرده است (ابن ساعاتی ، مقدمه دُهْمان ، ص ۶۹). آگاهی بعدی ما از زندگی او، داشتن منصب قضادر نابلس (شهری در فلسطین ) است . او در پایان یکی دیگراز آثارش ، الکواکب الدرّیه فی وضع البِنکامات الدوریه ،آورده که آن را در ۹۶۶ در نابلس نوشته است (حسن ، ص ۱۹). همچنین به نوشته حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۹۴۰)، تقی الدین کتاب ریحانه الروح فی رسم الساعات علی مستوی السطوح را در ۹۷۵ در یکی از قرای نابلس تألیف کرده است .

تقی الدین در مصر و فلسطین علاوه بر امر قضا به رصدهای نجومی نیز می پرداخت . دومین سفر او به قسطنطنیه در ۹۷۸، مقارن با سالهای پایانی حکومت سلطان سلیم دوم ، سلطان عثمانی (۹۷۴ـ ۹۸۲)، صورت گرفت (  تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی  ، همانجا). تقی الدین در آنجا به خواجه سعدالدین ملقب به معلم السلطان ، از نزدیکان سلطان سلیم ، پیوست و با یاری او، در ۹۷۹ جانشین مصطفی چلبی (منجم باشی سلطان سلیم ) شد.

با به حکومت رسیدن سلطان مراد سوم ، سلطان عثمانی (۹۸۲ـ ۱۰۰۳)، تقی الدین موردتوجه قرار گرفت و به توصیه خواجه سعدالدین و محمدپاشا (صدراعظم )، سلطان مراد به او دستور داد رصدخانه بسازد. این رصدخانه که ساخت آن در ۹۸۳ شروع شد و در ۹۸۵ پایان یافت ، در تپه های مشرف به قسطنطنیه به نام ارتفاعات توپخانه (همانجا) بنا گردید.

در ابتدای کار، رصدخانه موردتوجه سلطان بود و تقی الدین به سبب تأسیس آن پاداش خوبی دریافت کرد (حسن ، ص ۲۰ـ۲۱). در شب اول رمضان ۹۸۵ دنباله دار درخشانی در آسمان پدیدار شد و تقی الدین ظهور آن را نشانه پیروزی لشکریان سلطان در نبرد با شاه اسماعیل دوم صفوی دانست (علاءالدین منصور شیرازی ، ص ۱۴۱؛هامر ـ پورگشتال ، ج ۲، ص ۱۴۸۶ـ۱۴۸۷؛حسن ، ص ۲۰).

این پیشگویی به حقیقت پیوست ، اما شیوع هم زمان بیماری طاعون و مرگ بسیاری از مردم ، از جمله چند شخصیت مهم (حسن ، همانجا)، و نیز سعایت برخی افراد، باعث شد تا سلطان از ادامه کار رصدخانه بیمناک شود و دستور به انهدام آن دهد. در نامه مفتیِ وقت قسطنطنیه (شمس الدین احمد) به سلطان ، تقاضای انهدام رصدخانه شده است (عطائی ، ص ۲۸۶)، ازینرو در ذیحجّه ۹۸۷ به دستور سلطان رصدخانه را ویران کردند (  تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی  ، ج ۱، ص ۲۰۱). این اقدام موجب آزردگی تقی الدین شد و او عزلت گزید و سرانجام در ۹۹۳ در استانبول (و به نوشته گروهی ، در دمشق ) درگذشت (همانجا).

چگونگی ساخت رصدخانه ، و ابزارهای آن و عاقبت کار آن را شاعری ایرانی به نام علاءالدین منصور شیرازی در بخشی از منظومه شهنشاهنامه خود آورده است . این منظومه یکی از مهمترین منابع ، در باره زندگی تقی الدین ، از سالهای پیوستن او به سلطان مرادسوم تا عاقبت کار رصدخانه ، به شمار می آید (برای آگاهی از این بخش از متن منظومه رجوع کنید به علاءالدین منصور شیرازی ، ص ۱۲۹ـ۱۴۴).

شاگردان

از شاگردان تقی الدین تنها شخصی به نام عبدالقادربن محمد مَنوفی را می شناسیم که در کتابی که در باره ستاره شناسی تألیف کرده ، تقی الدین را «سیدنا» و «مولانا» خوانده است (کینگ ، ج ۲، بخش ۱، ص ۳۴۱؛برای آگاهی از سایر جزئیات زندگی تقی الدین رجوع کنید به د. ترک ، ذیل «تقی الدین ، محمد»؛> تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی < ، ج ۱، ص ۱۹۷ـ۲۰۲).

آثار

بررسی تعداد آثار تقی الدین در رشته های گوناگون علمی (بیش از بیست رساله در زمینه ستاره شناسی و گاه شماری و قبله یابی ، هفت رساله در ریاضیات ، دو رساله در مکانیک ، یک رساله در نورشناسی ، یک رساله در پزشکی و رساله ای در بازداری ) بیانگر توجه و علاقه خاص او به ستاره شناسی است . او به رغم آثار اندکش در زمینه مکانیک ، به سبب مهارتش در این علم ، بویژه در حکومت عثمانی ، مهندسی نامدار و مشهور بوده است .

تقی الدین پیش از عزیمت به قسطنطنیه و ساخت رصدخانه ، در قاهره چاهی به عمق ۲۵ متر حفر کرد که برای بهبود کیفیت رصد ستارگان از آن استفاده می کرد (علاءالدین منصور شیرازی ، ص ۱۳۳؛نیز رجوع کنید به صاییلی ، ص ۲۹۴). او بعداً در رصدخانه قسطنطنیه نیز چاهی به همین منظور حفر نمود. علاءالدین منصور شیرازی (ص ۱۳۸ـ۱۳۹) ده نمونه از آلات نجومی این رصدخانه را نام برده است (نیز رجوع کنید به صاییلی ،ص ۳۰۰).

از همکاران تقی الدین در این رصدخانه اطلاع دقیقی در دست نیست . تنها علاءالدین منصور شیرازی (ص ۱۳۸)اشاره کرده است که پانزده تن در کار رصد با تقی الدین همکاری داشته اند. خود تقی الدین نیز از منجمی یهودی به نام داوود ریاضیدان نام برده که در ۹۸۵ در سالونیک (شهری در یونان امروزی که در آن زمان جزو قلمرو عثمانی بود) زندگی می کرده و با او مکاتبه داشته است .

اگرچه پاره ای از دستاوردهای تقی الدین در زمینه ستاره شناسی در کتابهای مهم نجومی او مانند جریده الدرر و خریده الفِکر و سدره منتهی الافکار فی ملکوت الفلک الدّوار آمده ، اما باید در نظر داشت که در مدت کوتاه (کمتر از سه سال ) فعالیت رصدخانه کوچک قسطنطنیه (به تعبیر علاءالدین منصور شیرازی ، ص ۱۳۸: «رصدخانه مختصر»)، تقی الدین نمی توانست با رصدهای منظم و مداوم به نتایج شایان توجهی دست یابد. با این حال ، وی بر اساس رصدهایش ، روش جدیدی برای محاسبه مشخصه های نجومی خورشید ابداع کرد که بعدها حتی کپرنیک و تیکوبراهه به آن دقت دست نیافتند (تکلی ، ص ۲۲۶).

در مینیاتوری در نسخه خطی منظومه شهنشاهنامه (صاییلی ، ص ۴۷۸، تصویر ۶؛ابن ساعاتی ، تصویر مقابل ص ۷۲)، تقی الدین و پانزده همکارش در کنار کره ای جغرافیایی دیده می شوند که بر روی آن موقعیتقاره ها بر اساس آخرین دانسته های آن روز ترسیم شدهاست . همچنین یک ساعت مکانیکی ، یک ساعت شنی و چند ابزار نجومی دیگر در این تصویر وجود دارد (صاییلی ،ص ۲۹۴ـ ۲۹۵؛د. اسلام ، همانجا). این رصدخانه ، آخرینرصدخانه مهم دوره اسلامی به شمار می آید ( د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «علم الهیئه »).

مهمترین دستاورد تقی الدین در زمینه ریاضیات ، تنظیم جدولهای مثلثاتی با استفاده از کسرهای دهدهی است . وی در جریده الدرر و خریده الفکر (گ ۴ پ و ر) از آنها با عنوان «جدول الجیوب الاعشاریّه و جدول الظل الاعشاری » یاد کرده و گفته است که نخستین بار غیاث الدین جمشید کاشانی کسرهای دهدهی را ابداع و از آنها بویژه در نجوم استفاده کرده است (برای آگاهی از پژوهشهای کاشانی در باره کسرهای دهدهی رجوع کنید به قربانی ، ص ۱۷۷ـ۱۹۴؛برای آگاهی بیشتر در باره پژوهش تقی الدین در این زمینه رجوع کنید به ذکی ، ج ۱، ص ۲۰۲؛> تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی ، ج ۱، ص ۲۰۳).

پژوهشهای تقی الدین در باره مهندسی و مکانیک متنوعتر از تحقیقات او در دیگر زمینه هاست . آثار تقی الدین در این زمینه ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) شامل طراحی انواع وسایل خودکار با کاربردهای گوناگون ، مانند زمان سنجی (طراحی ساعتها)، انتقال و بالا فرستادن آب (تلمبه ها) و بلند کردن اشیای سنگین (جرّ اثقال )، است و می توان او را ادامه دهنده سنّت علمی بنوموسی * در کتاب الحیل و اسماعیل جَزَری * ملقب به بدیع الزمان در معرفه الحیل الهندسیه دانست (حسن ، ص ۳۳).

تقی الدین بعضی وسایل مهم مکانیکی را نیز معرفی کرده که پیش از او به آنها اشاره ای نشده است (همانجا). شرحی که او در کتاب الطرق السنیّـه (ص ۷۶ـ۷۹) در باره استفاده از فشار بخار آب برای چرخاندن سیخی بر روی آتش (نوعی فِر دوار) و چگونگی ساخت آن با همکاری برادر بزرگترش نوشته (همانجا)، تقریباً یک قرن پیش از استفاده از نیروی محرک بخار آب در غرب است (حسن ، ص ۳۴ـ ۳۵؛محقق ، ص ۱۳۴، پانویس۲).

او در این کتاب (ص ۴ـ۹) به شرح ساخت نوعی ساعت مکانیکی نیز پرداخته که موقعیت خورشیدوماه و روزهای ماههای قمری را نشان می دهد. طرح کلی این ساعت شبیه نمونه ای است که ابوریحان بیرونی در کتاب استیعاب خود (ص ۲۱۹ـ ۲۲۸) شرح داده ، ولی طرح تقی الدین نسبتاً کاملتر از طرح بیرونی است . وی برای رصدخانه استانبول نیز ساعت خاصی ساخته بود که در رصدهای نجومی به کار می رفت .

در بخشهای دیگر کتاب الطرق السنیّـه ، تقی الدین دو تلمبه بر اساس کار جزری اما پیشرفته تر از آن ، طراحی کرده است ؛یکی با دو استوانه متقابل (مِضَخّه ذات الاسطوانتین المتقابلتین ) و دیگری با شش استوانه یکپارچه (مضخّه ذات الاسطوانات الستّه ؛حسن ، ص ۳۹ـ۴۲، ۴۷ـ۵۰؛حسن وهیل ، ص ۴۹ـ۵۲، ۵۹؛نیز رجوع کنید به تصویر

۲). علاوه بر اینها، او دو تلمبه دیگر نیز طراحی کرد که پیش از وی ساخته نشده بود (حسن ، ص ۴۳ـ۴۶).

برخی آثار مهم تقی الدین در زمینه نجوم عبارت اند از:

۱) جریده الدّرر و خریده الفکر ، که زیج مختصر لاسطمبول (کینگ ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۳۸) نیز نامیده شده است ( > تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی < ، ج ۱، ص ۲۰۳ـ۲۰۴؛آلوارت ، ج ۵، ص ۱۷۴ـ ۱۷۵).

۲) الدّرّ ( العقد ) النّظیم فی تسهیل التقویم ، که تلخیص زیج الغ بیگ است (استوری ، ج ۲، بخش ۱، ص ۷۲؛حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۷۳۶) و تألیف آن را به عبدالرحمان صالحی ، مُوقّ تِ مسجد اموی دمشق ، نیز نسبت داده اند (استوری ، همانجا؛سوتر، ج ۱، ص ۱۹۹).

۳) سدره منتهی الافکار فی ملکوت الفلک الدّوار یا زیج شهنشاهی ( تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی  ، ج ۱، ص ۲۱۲)، که در آن تقی الدین نتایج رصدهای خود در رصدخانه قسطنطنیه را برای تصحیح و تکمیل زیج الغ بیگ آورده است .نسخه های موجود از این کتاب (احتمالاً به علت ناتمام ماندن کار رصد) ناقص اند (همانجا). تکلی بخشی از این کتاب را به چاپ رسانده است (حسن ، ص ۲۸).

۴) ریحانه الروح فی رسم الساعات علی مستوی السطوح ، در باره ساعتهای آفتابی سنگی (رُخامه ) و چگونگی ساخت آنها (  تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی < ، ص ۲۰۷ـ ۲۰۸). در ۹۸۰، عمربن محمد فارِسْکوری (همکار ریاضیدان و منجمِ تقی الدین ) بر این کتاب شرحی به نام نفح الفیوح بشرح ریحانه الروح نوشت (کینگ ، ج ۲، بخش ۱، ص ۵۹۷ ـ ۵۹۸).

۵) الثمار الیانعه من قطوف الا´له الجامعه ، شرح تقی الدین بر رساله الاشعه اللامعه فی العمل بالا´له الجامعه ابن شاطر (کینگ ، ج ۲، بخش ۱، ص ۵۳۳). «آلت جامعه » وسیله ای بود که ابن شاطر آن را اختراع کرد و انجام دادن تمامی اعمال مربوط به زمان سنجی ، در هر محلی با آن مقدور بود (سوتر، ج ۱، ص ۱۹۸). حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۱۰۵) این شرح را از مؤلفی ناشناس دانسته است .

۶) شرح استخراج انصاف اقطار المدارات المتوازیه ، رساله کوچکی در باره محاسبه شعاع تصویر دایره های ارتفاع بر صفحه اسطرلاب . نسخه ای از آن به خط تقی الدین و به تاریخ ۹۸۲ در کتابخانه مجلس شورایاسلامی وجود دارد (حائری ، ج ۲۳، ص ۱۴؛برای آگاهی از دیگر رساله های نجومی تقی الدین رجوع کنید به > تاریخ منابع نجوم در دوره عثمانی < ، ج ۱، ص ۲۰۲ـ۲۱۶).

تقی الدین در زمینه ریاضیات نیز آثاری دارد، از جمله :

۱) رساله بغیه الطلاب من علم الحساب ، در باره حساب ، شامل سه مقاله در زمینه حساب هندی ، حساب نجوم و حساب کردن مجهولات و متفرقات (  تاریخ منابع ریاضی در دوره عثمانی  ، ج ۱، ص ۸۴ ـ ۸۵).

۲) کتاب النسب المتشاکله فی الجبر و المقابله در جبر (همان ، ج ۱، ص ۸۵؛سوتر، ج ۱، ص ۱۹۸).

۳) تحریر الاُکَر ثاوذوسیوس (تئودوسیوس ؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۱۴۲). این کتاب باقی نمانده است . کینگ (ج ۲، بخش ۲، ص ۹۷۴) جدولهایی در چند برگ به نام جداول للضرب العشری به تقی الدین نسبت داده است (برای آگاهی از دیگر آثار تقی الدین در زمینه ریاضیات رجوع کنید به تاریخ منابع ریاضی در دوره عثمانی < ، ج ۱، ص ۸۵ ـ۸۷؛ماتویفسکایا و روزنفلد، ج ۲، ص ۵۶۳ ـ ۵۶۵).

تألیفات تقی الدین در زمینه مهندسی و مکانیک عبارت اند از:

۱) الطرق السنیّه فی الا´لات الروحانیّـه در باره ابزارهای گوناگون مکانیکی . از این کتاب نسخه ای به خط خود تقی الدین در ایرلند وجود دارد (آربری ، ج ۷، ص ۷۳ـ۷۴). احمد یوسف حسن آن را در ۱۳۴۶ ش / ۱۹۶۷ به صورت عکسی منتشر، و باب سوم آن را ــ که در باره ساخت چهار نوع وسیله انتقال آب به بالا (تلمبه کردن آب ) است  نقد و بررسی کرده و به همراه متن اصلی به چاپ رسانده است (حسن ، ص ۳۸ـ۵۰؛برای آگاهی از تبویب و نسخه های خطی این کتاب رجوع کنید به صالحیه و فلیح ، ص ۱۶۲ـ ۱۶۵).

۲) الکواکب الدُرّیه فی وضع البِنکامات الدوریه ، در باره ساعتهای مکانیکی . این کتاب را رساله فی علم البنکامات نیز نامیده اند (بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۲، ص ۴۸۴). تقی الدین در این کتاب ساختار دو ساعت مکانیکی وزنه ای و فنری با بدنه ای به شکل مخروط ناقص را توضیح داده است . البته چنین ساعتهایی قبلاً در اروپا ساخته شده بود. وی در این اثر ساعتهای ارزان اروپایی را که به قلمرو عثمانی وارد می شد، بررسی کرده است (حسن و هیل ، ص ۵۹). تکلی متن این رساله را در ساعت در امپراتوری عثمانی در سده شانزدهم و ( رساله ) الکواکب الدّرّیه تقی الدین  منتشر کرده است .

کتاب تقی الدین در زمینه نورشناسی ، نور حدقه الابصار و نور حدیقه الانظار نام دارد (کینگ ، ج ۲، بخش ۲، ص ۱۰۳۳ـ ۱۰۳۴). او در این کتاب به بررسی آرای کمال الدین ابوالحسن فارسی * در کتاب تنقیح المناظر * ــ که خود نقد و تهذیبی از کتاب المناظر ابن هیثم است  پرداخته است .

از دیگر مطالب کتاب اینهاست :

بررسی مباحث کلی نور، انعکاس نور و ساختار کلی چشم انسان برای ادراک نور و شرح ساخت انواع آیینه ها، از جمله آیینه های مسطح و کروی و مخروطی و مقعر (سوتر، ج ۱، ص ۱۹۹؛کینگ ، همانجا).

کتاب تقی الدین در پزشکی ،

ترجمان الاطباء و لسان الالبّاء است . اگرچه این کتاب در گروه کتابهای پزشکی رده بندی شده (شِشَن و دیگران ، ص ۱۵۳)، در واقع اثری در باب گیاهداروشناسی است و در آن نام گیاهان طبی با ترتیب الفبایی ، بعضی نامهای مترادف آنها در زبانهای گوناگون و خواص درمانی آنها آمده است (آلوارت ، ج ۵، ص ۶۳۲).

از تقی الدین رساله ای در زمینه بازداری به نام المصابیح المُزَهَّره فی علم البزْدَره باقی مانده است . این کتاب مشتمل است بر ده مقاله در باره شکار با پرندگان شکاری (و نه الزاماً با «باز») و بخشی در باره شکار با سگ و پلنگ . از این رساله یک نسخه در کتابخانه گوتا در آلمان وجود دارد (پرچ ، ج ۴، ص ۱۱۷).

منابع :

(۱) ابن ساعاتی ، علم الساعات و العمل بها ، چاپ محمداحمد دهمان ، دمشق ?( ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱ ) ؛
(۲) ابوریحان بیرونی ، استیعاب الوجوه الممکنه فی صنعه الاصطرلاب ، چاپ محمداکبر جوادی حسینی ، مشهد ۱۳۸۰ ش ؛
(۳) تقی الدین راصد، جریده الدرر و خریده الفکر ، نسخه خطی کتابخانه دولتی برلین ، ش ۵۶۹۹؛
(۴) حاجی خلیفه ؛
(۵) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ج ۲۳، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۶) احمدیوسف حسن ، تقی الدین و الهندسه المیکانیکیه العربیه ؛
(۷) مع کتاب الطرق السنیّه فی الا´لات الروحانیه ، حلب ۱۹۷۶؛
(۸) احمدبن محمد خفاجی ، ریحانه الالبّاء و زهره الحیاه الدنیا ، چاپ سنگی بولاق ۱۲۷۳؛
(۹) صالح ذکی ، آثار باقیه ، استانبول ۱۳۲۹؛
رمضان ششن ، جمیل آقپنار، و جواد ایزگی ، فهرس مخطوطات الطب الاسلامی باللغات

(۱۰) العربیه و الترکیه و الفارسیه فی مکتوبات ترکیا ، استانبول ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴؛
(۱۱) محمدعیسی صالحیه و عبداللّه فلیح ، فهرس مخطوطات الفلاحه ـ النبات المیاه والری ، کویت ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۱۲) محمدبن یحیی عطائی ، حدائق الحقائق فی تکمله الشقائق ، چاپ عبدالقادر اوزجان ، استانبول ۱۹۸۹؛
(۱۳) علاءالدین منصور شیرازی ، «رصدخانه استانبول از زبان علاءالدین منصور شیرازی »، در مهدی محقق ، دومین بیست گفتار در مباحث ادبی و تاریخی و فلسفی و کلامی و تاریخ علوم در اسلام ، به انضمام زندگی نامه و کتاب نامه ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۴) ابوالقاسم قربانی ، کاشانی نامه : احوال و آثار غیاث الدین جمشید کاشانی ، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۱۵) دیوید ا. کینگ ، فهرس المخطوطات العلمیّه المحفوظه بدارالکتب المصریّه ، قاهره ۱۹۸۱ـ۱۹۸۶؛
(۱۶) یوزف فون هامر ـ پورگشتال ، تاریخ امپراطوری عثمانی ، ترجمه میرزا زکی علی آبادی ، چاپ جمشید کیان فر، تهران ۱۳۶۷ـ۱۳۶۹ ش ؛

(۱۷) W. Ahlwardt, Handschriften-Verzeichnisse Kخniglichen Bibliothek zu Berlin: Verzeichniss der arabischen Handschriften , vol. 5, Berlin 1893;
(۱۸) A. J. Arberry, The Chester Beatty Library: a handlist of the Arabic manuscripts , vol. 7, Dublin 1964;
(۱۹) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۲۰) EI 2 , s.vv. “Tak ¦ â ¤ al D ¦ â n b. Muh ¤ ammad b. Ma ـ ru ¦ f” (by D. A. King), ” ـ Ilm al- hay ف a” (by D. Pingree);
(۲۱) Ahmad Y. Hassan and Donald R. Hill, Islamic technology: an illustrated history , Paris 1992;
(۲۲) G. P. Matvievskaya and B.A. Rozenfeld, Matematiki i astronomi musulmanskogo srednevekovia i ik ¢ h ¢ trudi ) V III th- XVII th cent. ), Moscow 1983;
Osmanli astronomi literatدrد tarihi=

(۲۳) History of astronomy literature during the Ottoman period , compiled. by Ekmeleddin I hsanog § lu et al., ed. Ekmeleddin I hsanog § lu, Istanbul: I sla ª m Tarih, Sanat ve kدltدr Ara í t â rma Merkezi, 1997;
(۲۴) Osmanl i matematik literatدrد tarihi=History of mathematical literature during the Ottoman period , compiled. by Ekmeleddin I hsanog § lu, Ramazan ì e í en and Cevat Izgi, ed. Ekmeleddin I hsanog § lu, Istanbul 1999;
Wilhelm Pertsch, Die orientalischen

(۲۵) Handschriften Der herzoglichen Bibliothek zu Gotha , vol. 4, Gotha: Friedrich Andreas Perthes, [n.d.];
(۲۶) Ayd â n Say â l â , The observatory in Islam , Ankara 1960;
(۲۷) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. 2, pt. 1, London 1972;
(۲۸) Heinrich Suter, Beitrجge zur Geschichte der Mathematik und Astronomie im Islam , ed. Fuat Sezgin, vol. 1: Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke , Frankfurt 1986;
(۲۹) TA , s.v. “Takiyدddin, Muhammed b. el Emirد’l Nas â rد’d-din Mengدberti” (by S. Tekeli);
(۳۰) Sevim Tekeli, “Sciences”, in History of humanity, scientific and cultural development , vol. 5: from the sixteenth to the eighteenth century, ed. Peter Burke and Halil Inalcik, Paris: Unesco 1999.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۷

 

زندگینامه محمد تَمیمی( پزشک و داروشناس مشهور سده چهارم)

محمد بن احمدبن سعید مقدّسی (یا مَقْدِسی )، مکنّا به ابوعبداللّه ، پزشک و داروشناس مشهور سده چهارم (متوفی پس از ۳۷۰). از زندگانی وی آگاهی اندکی در دست است . کهنترین گزارش موجود در باره او از آنِ جمال الدین قفطی / ابن قِفْطی در اِخبار العلماء باَخبارالحکماء است که خلاصه آن در روایت مختصر این کتاب ، موسوم به تاریخ الحکماء (ص ۱۰۵ـ۱۰۶؛ نیز رجوع کنید به ترجمه فارسی ، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹)، آمده است .

ابن ابی اُصَیبِعه (ج ۲، ص ۸۷ ـ۸۹)، افزون بر نقل همه یا دست کم بخش عمده گزارش اصلی قفطی ، نکاتی نیز از مآخذ دیگری ذکر کرده است . صَفَدی (ج ۲، ص ۸۱ ـ۸۲) تنها به نقل خلاصه گزارش قفطی اکتفا و ابن فضل اللّه عُمَری (سفر نهم ، ص ۳۳۳ـ ۳۳۵) نیز فقط نوشته ابن ابی اصیبعه (شامل گزارش قفطی ) را روایت کرده است .

از گزارش قفطی بر می آید که سعید، نیای تمیمی ، پزشک و همنشین ابن واضح یعقوبی (مؤلف کتاب مشهور تاریخ یعقوبی )، بوده است (نیز رجوع کنید به ابن ابی اصیبعه ، ج ۲، ص ۸۷؛ قس قفطی ، ترجمه فارسی ، ص ۱۴۸). تمیمی در مادّه البقاء ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) ترکیب داروهای بسیاری را مستقیماً یا به واسطه نیای خود، از یعقوبی نقل کرده است (مثلاً رجوع کنید به ص ۲۶۸ـ۲۶۹، ۲۷۳، ۲۸۲).

محمد تمیمی در بیت المقدّس زاده شد و در این شهر نزد راهبی فاضل به نام زکریا بن ثوابه ( کذا ) ، که در داروسازی و در شاخه هایی از علوم حِکْمی دست داشت ، به آموختن این علوم پرداخت . تمیمی از فراگیریِ ترکیبِ دارویی از این راهب در قُدس (= بیت المقدّس ) سخن گفته (ص ۵۹۵) و به شخصی به نام ابوالفتح المُتَطَبِّب نیز با عنوان «شیخُنا» اشاره کرده است (ص ۵۰۹). او برای ادامه آموختن پزشکی و داروسازی به شهرهای دیگری نیز سفر کرد تا اینکه در این دو رشته و بویژه در داروسازی حاذق شد.

سپس به خدمت حسن بن عبیداللّه طُغْجْ (۳۱۲ـ۳۷۱)، امیر اخشیدی رَمْلَه ، در آمد و با ساخت داروهای بسیار و بویژه دارویی دودزا برای رفع وبا (برای نمونه ای از آنها رجوع کنید به تمیمی ، ص ۲۶۶) این فرمانروا را در اندک مدتی شیفته خود ساخت . سپس به مصر رفت و به خدمت یعقوب بن کِلّس /ابن کِلّس (متوفی ۳۸۰)، وزیر مُعِزّ و عزیزِ فاطمی ، در آمد و مادّه البقاء را برای او نوشت . در مصر با پزشکان مصری و پزشکانی که همراه معزّ از مغرب به آنجا آمده بودند و با دیگر پزشکان مغربی که پیش از آن در مصر مقیم شده بودند، مناظره و مباحثه داشت . تمیمی تا پایان عمر در مصر زیست و دست کم تا ۳۷۰ قمری زنده بود (قفطی ، ص ۱۰۶؛ ترجمه فارسی ، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹؛ ابن ابی اصیبعه ، ج ۲، ص ۸۸ ـ ۸۹).

آنچه در مآخذ مذکور آمده همه حکایت می کند که شهرت تمیمی بیشتر به عنوان داروشناس و داروساز بوده است . به گفته قفطی و تأکید دیگر مورخان ، تمیمی ترکیبهایی را که در آثار پزشکان پیشین برای «تریاق فاروق » ( رجوع کنید به پادزهر * )، و احتمالاً بعض تریاقهای مشهور دیگر، یاد کرده شده بود آزمود تا بهترین ترکیب را برای هر کدام به دست آورد؛ مثلاً، چند داروی «مُفرد» (ساده ) بر ترکیب تریاق فاروق افزود. در مادّه البقاء به ترکیب این تریاق ، به وجهی که خود اصلاح کرده ، اشاره می کند (ص ۴۹۳ـ ۴۹۸)؛ لذا همه پزشکان بعدی او را کامل کننده ترکیب این تریاق می دانستند (قفطی ، همانجا؛ ابن ابی اصیبعه ، ج ۲، ص ۸۷). گویا وی در زمینه تشخیص ، پیشگیری و درمانبیماریهای همه گیر نیز مهارتی خاص داشته و چه پیش از مسافرت به مصر و چه در مصر، آثاری در این باره از خود به جای گذاشته بوده است . در باره اخلاق علمی پسندیده او نیز اشاراتی در مآخذ دیده می شود. مثلاً، نوشته اند که وی همیشه در مباحثه انصاف را رعایت می نمود و هرگز سخن کسی را بی دلیلی روشن رد نمی کرد (قفطی ، همانجا؛ ابن ابی اصیبعه ، ج ۲، ص ۸۸ ـ ۸۹).

استنادهای دقیق تمیمی به مآخذ خود، افزون بر حکایت از امانت علمی او، گهگاه اطلاعات تاریخی جالبی در بر دارد. مثلاً، وی در مادّه البقاء (ص ۵۸۳) از «سفوفی » (دارویی که به صورت آرد در آمده است ) که اسحاق بن عمران برای احمدبن طولون ساخته بود، یاد می کند، در حالی که در هیچیک از منابع تاریخی ذکری از حضور اسحاق بن عمران (متوفی ۲۷۹) در دربار احمدبن طولون (متوفی ۲۷۰) نرفته ، و تنها ابن فضل اللّه عُمَری (سفر نهم ، ص ۳۰۷) به حضور این پزشک در مصر اشاره کرده است ؛لذا همین اشاره کوتاه اما دقیق تمیمی برای کمک به روشن شدن سیر زندگی اسحاق بن عمران بسیار مهم است .

گفتنی است که در یکی از نسخه های خطی کتابخانه اسکوریال (ش ۸۸۷ جدید، ۸۸۲ قدیم ) از شخصی به نام محمد تمیمی ذکری رفته ، که سارتون (ج ۱، ص ۶۷۹) بی هیچ دلیلی گمان کرده شاید همان محمدبن احمد تمیمی باشد. کازیری ، فهرست نگار این کتابخانه ، در یک بررسی سطحی این نسخه را پرسشنامه ای برای آزمودن صلاحیت داوطلبان عنوان پزشکی (یعنی در شمار آثاری چون محنه الاطباء و امتحان الاطباء )، و مؤلف آن را ابوجعفر احمد بن عیسی حسینی ( کذا ) دانسته است . اما لوکلر (ج ۱، ص ۵۴۹ ـ۵۵۱) پس از بررسی این دست نویس ، نادرستی برداشت کازیری را آشکار کرده است .

آثار موجود:

۱) مادّه البقاء باصلاح فَساد الهواء و التحرّز من ضرر الاوباء ، در ده مقاله . تمیمی در این کتاب از تأثیر شرایط اقلیمی و تعفن هوا بر انتشار بیماریهای همه گیر (بویژه وبا) و چگونگی پیشگیری و درمان آنها سخن گفته است . در مقدمه این کتاب تأکید کرده که پیش از او تنها بقراط * در دو کتاب الاهویه و البُلدان و المیاه و أفیذیمیا ( ابیذیمیا )، به این مسائل پرداخته است (ص ۸۳ ـ۸۴). عبداللطیف بغدادی این کتاب را تلخیص کرده است (ابن ابی اصیبعه ، ج ۲، ص ۲۱۱).

موضوعات مقالات ده گانه مادّه البقاء به اختصار چنین است :

۱) نظریات بقراط ، ارسطو، اَهْرُن القِسّ (اهرن اسکندرانی ) در باره تغییرات فصلی و تأثیر آنها بر بیماریهای همه گیر و نیز تفاوت اینگونه بیماریها با دیگر بیماریها؛

۲) فساد هوا در زمانها و مکانهای مختلف ؛

۳) توصیه های بهداشتی در مواقع فساد هوا و ذکر بعضی داروهای مفید برای حفظ تندرستی ؛

۴) بخورهای مفید برای رفع فساد هوا به شیوه حَرّانیان قدیم (این مطالب غالباً آمیخته به خرافات ، عمدتاً از رساله اعمال الابخره المصلحه لفساد الهواء کِنْدی نقل شده است ؛ص ۸۵، ۱۶۵، ۱۷۷)، و نیز شیوه سالم نگه داشتن آب و اصلاح آب فاسد؛

۵) در باره داروهای هندی (بر اساس بخش سی و پنجم مقاله آخر فردوس الحکمه علی بن سَهل طبری ، اقراباذین کِنْدی و یوحنابن ماسویه ؛ص ۱۹۹ـ۲۰۰، ۲۰۶، ۲۰۹، ۲۱۳ـ۲۲۰، ۲۳۱ـ۲۳۴) و بعض نوشیدنیهای سُکرآور؛

۶) اصلاح هوا و تقویت افراد سالم با بهره گیری از مواد خوشبوکننده و بویژه نوع خاصی از آنها به نام «بَرمَکیّات » (ص ۲۷۰ـ۲۷۲)، تأثیر (روانی ) آواز و موسیقی در میزان ابتلا به بیماریهای همه گیر؛

۷) تأثیر اندوه و افسردگی در «بیماریهای وهمی » (روانی ؟) و روش درمان آنها، و سببهای دیدن «رؤیای صادقه »؛

۸) در باره علل آبله ، حصبه ، ماشَرا (آماس خونی ) و درمان آنها. تمیمی در این باب ، گرچه از رساله الجُدَری و الحصبه رازی بهره بسیار برده (ص ۳۴۰ـ۳۴۱، ۳۴۷ـ۳۵۴)، (هم در این باب و هم در باب بعدی ) از آن انتقاد نیز کرده و گاه سخن اسحاق بن سلیمان اسرائیلی را بر نظر رازی ترجیح داده است (ص ۳۵۱)؛

۹) داروهای مرکّبی که برای درمان یا پیشگیری بیماریهای همه گیر و نیز بیماریهایی چون مالیخولیا، سودمند است ؛

۱۰) شرح ۴۶ دارو از داروهایی که در کتاب الادویه المفرده جالینوس چنانکه باید شناسانده نشده اند، با استناد به شرح حُنَین بن اسحاق .

۲) المرشد فی جواهر الاغذیه و قُوی المفردات من الادویه ، در دو «غرض » (= بخش ). از مهمترین آثار تمیمی است اما تاریخ نگارانی چون قفطی و ابن ابی اصیبعه از آن یاد نکرده اند؛
ولی ابن بیطار در الجامع دست کم در باره ۳۱ داروی مفرد، سخنان تمیمی در المرشد را نقل کرده است . متأسفانه اکنون تنها مقاله اولِ «غرضِ» نخست در باره مواد غذایی و انواع آنها، و مقالات چهارم و یازدهم تا چهاردهم «غرض » دوم این کتاب در دست است . موضوعات مقاله های باقی مانده غرض دوم چنین است : مقاله چهارم در باره ریشه های اصلی و فرعی گیاهان («الاصول و العروق »)، دست نویسی از این مقاله در انستیتوی خاورشناسی پترزبورگ هست (اولمان ، ۱۹۷۰، ص ۲۴۵؛سزگین ، ج ۳، ص ۳۱۸).

مقاله یازدهم در باره «مَنّ * »ها و قیرهاست و نیز در باره مواد شیرین (مثلاً، عسل )، از جمله «مَنّ» را رطوبت یا شبنمی می داند که از آسمان فرو می آید، بخش قیرها مشتمل است بر شرحی در باره مومیا، قطران ، قَفْر الیهود ومانند اینها. مقاله دوازدهم به بحث در باره خاکها و املاح ، و از جمله خاکها به «جُوزْ جُندم » ( ! ) ، اختصاص دارد. در دو مقاله سیزدهم و چهاردهم بترتیب در باره فلزات و سنگها بحث کرده است . در مبحث سنگها به کتاب الاحجار معاصر خود، ابن جَزّار، نیز استناد کرده است (لوکلر، ج ۱، ص ۳۹۰ـ۳۹۱).

تمیمی هر دارو را به طور کامل وصف می کند. نخست از رویشگاه گیاهان (یا معدن کانیها و فلزات ) و انواع هر دارو و سپس از طبع ، درجه و خواص طبی آنها سخن می گوید. از چهار مقاله اخیر دست نویسی در کتابخانه ملی پاریس موجود است (سزگین ، همانجا؛نیز رجوع کنید به اولمان ، ۱۹۷۰، ص ۲۶۹ـ۲۷۰، که خلاصه تحقیقات لوکلر را بی ذکر نام او آورده است ). بیشتر این مطالب ، بویژه آنچه به بیت المقدّس و شام مربوط می شود، حاصل پژوهشهای شخصی تمیمی است ، زیرا آنچه ابن بیطار در باره رویشگاه و نامهای محلی بعض گیاهان دارویی نواحی مختلف شام و بویژه بیت المقدّس از تمیمی نقل کرده بسیار دقیق است (مثلاً رجوع کنید به ابن بیطار، ج ۲، ص ۲۰).

تمیمی در المرشد بیش از همه به جالینوس استناد کرده ، و چون وی در وصف مشخصات ظاهری گیاه ـ داروها غالباً به مشاهدات خود تکیه داشته ، از دیوسکوریدس کمتر نقل کرده است . وی به کُناش پائولوس آیگینایی (بولس اجانیطی * )، کتاب أبدال الادویه المفرده بدیغورس * (که ترجمه عربی آن در اواخر سده سوم رواج یافت )، آثار ابن جزّار * (کتاب الاحجار و احتمالاً الاءعتماد فی الادویه المفرده ) و اسحاق بن سلیمان اسرائیلی * (احتمالاً کتاب الاغذیه و الادویه ) نیز استناد کرده است (اولمان ، ۱۹۷۰، ص ۲۷۰). در مورد برخی از داروها، از جمله «حجر عراقی »، مأخذ تمیمی کتاب الاحجار منسوب به هِرمِس * بوده است (ابن بیطار، ج ۲، ص ۱۰ـ۱۱؛اولمان ، ۱۹۷۲، ص ۱۱۲).

۳) منافع خواص القرآن ، که نسخه های متعددی از آن در کتابخانه های مختلف  استانبول ، دمشق ، رباط ، برلین ، لندن و جز اینها ــ موجود است (حاجی خلیفه ، ج ۲، ستون ۷۲۷؛سزگین ، همانجا).

آثار دیگر.

به گفته قفطی (همانجا)، تمیمی چندین اثر در باره تریاق دارد. ابن ابی اصیبعه (ج ۲، ص ۸۹) این آثار را نیز به تمیمی نسبت داده است :

۱) رساله فی صنعه التریاق الفاروق و التنبیه علی ما یُغلط فیه من ادویته …، که برای فرزند خود نوشته است . موضوع آن ، چنانکه از عنوان طولانیش برمی آید، چگونگی ساخت تریاق فاروق ، ذکر خطاهایی که در ترکیب این تریاق راه یافته ، توصیف گیاهان به کار رفته در آن ، هنگام گردآوری این گیاهان و چگونگی آمیختن اینها با یکدیگر، ویادکرد سودها و چگونگی کاربرد آن تریاق است .

۲) کتاب فی التریاق ، که با رساله پیشین فرق دارد. تمیمی در اینجا بحث پیشین خود در باره تریاق فاروق را کامل کرده و منافع دیگر آن را نیز برشمرده است .

۳) کتاب مختصر فی التریاق .

۴) مقاله فی ماهیه الرَّمَد و أسبابه و علاجه ، در چیستی ، علتها و درمان چشم درد چرکین .

۵) کتاب الفحص و الاءخبار .



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۲) ابن بیطار؛
(۳) ابن فضل اللّه عمری ، مسالک الابصار فی ممالک الامصار ، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول ، مجموعه ایاصوفیا، سفر نهم ، ش ۳۴۲۲، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۴) محمدبن احمد تمیمی ، مادّه البقاء فی اصلاح فسادالهواء و التحرز من ضرر الاوباء ، چاپ یحیی شعار، قاهره ۱۹۹۹؛
(۵) حاجی خلیفه ؛
(۶) صفدی ؛
(۷) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۸) همان ، ترجمه فارسی از قرن یازدهم هجری ، چاپ بهین دارائی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛

(۹) Lucien Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe , Paris 1876;
(۱۰) George Sarton, Introduction to the history of science , vol.1, Baltimore 1927;
(۱۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , vol. 3: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca. 430 H. , Leiden 1970;
(۱۲) Manfred Ullmann, Die Medizin im Islam , Leiden 1970;
(۱۳) idem, Die Natur-und Geheimwissenschaften im Islam , Leiden 1972.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه پلاتوی تیوُلیایی( اول قرن ششم میلادی)

پلاتوی تیوُلیایی ، دانشمند ایتالیایی نیمه اول قرن ششم / دوازدهم ، مترجم آثار علمی از زبانهای عربی و عبری به لاتینی . از زندگی او اطلاع زیادی نداریم ، تنها براساس بعضی آگاهیها، از جمله اطلاعاتی که وی از بعضی رصدهایش ــ شامل وضع سیارات و محل و زمان ثبت رصدها ــ تهیه کرده و در لابلای ترجمه هایش وارد شده ، می دانیم که بین سالهای ۱۱۳۵ـ ۱۱۴۵ میلادی در بارسلونِ اسپانیا زندگی می کرده و در آنجا به کار علمی (ترجمه ) می پرداخته است ( > فرهنگ سده های میانه < ، ذیل “Plato of Tivoli” ).

پلاتو اهل تیولی ، شهر کوچکی در نزدیکی رم ، بوده و اشتهار او به «تیولیایی » به همین دلیل است . این شهر در زبان لاتینی «تیبور» نامیده می شود ( بریتانیکا ، ذیل “Tivoli” )، بنابراین ، در منابع بسیاری ، از جمله سطور آغازین ترجمه او از کتاب العمل بالاسطرلاب ابن صفّار ( رجوع کنید به ادامه مقاله )، وی را پلاتوی تیبورتینوس (= پلاتو اهل تیبور) نیز معرفی کرده اند (کونیچ ، بخش ۱۰، ص ۴۹؛نیز رجوع کنید به بتانی ، مقدمه نالینو، ص ۵۰؛اشتاین اشنایدر ، ص ۶۲؛طوقان ، ص ۲۴۷).

چون پلاتو در بارسلون می زیسته ، بعضی منابع (از جمله د.جودائیکا ، ج ۸، ستون ۵۱) او را بنادرست اسپانیایی دانسته اند، ولی ایتالیایی بودن وی محرز است (لیندبرگ ، ص ۲۷۷).

ترجمه های پلاتو اثر مهمی بر پیشرفت دانش ریاضی در اروپای سده های میانه داشت و در مواردی ترجمه های او نخستین کوشش برای انتقال علوم از زبانهای دیگر به لاتینی به حساب می آید؛مثلاً ترجمه او از کتاب اربع مقالات بطلمیوس ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) که نخستین ترجمه لاتینی از آثار بطلمیوس است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۱). پلاتو در بارسلون با همکاری دانشمند و مترجم یهودی ، ابراهیم برخیا، به ترجمه می پرداخت و عربی را نیز از همو فرا گرفته بود (اشتاین اشنایدر، همانجا). پلاتو با ترجمه کتاب هندسه ابراهیم برخیا از عبری به لاتینی ، به رشد دانش هندسه نیز کمک زیادی کرد ( رجوع کنید به ادامه مقاله )، ولی بعضی دانشمندان بعد از او، از جمله ادموند هالی دانشمند انگلیسی (متوفی ۱۷۴۲) و بیلی دانشمند فرانسوی (متوفی ۱۷۹۳) در اعتبار علمی پلاتو در دانش نجوم تردید نموده اند ( > فرهنگ سده های میانه < ، همانجا).

ترجمه های پلاتو بارها در سده های میانه به چاپ رسیده است و نسخه های خطی زیادی از آثار او وجود دارد.در قرون اخیر، نخستین کوشش برای بازشناسی سهم پلاتوی تیولیایی در توسعه علوم در سده های میانه ، از سوی بونکومپانیی دانشمند ایتالیایی (متوفی ۱۸۹۴) صورت گرفت .

آثار.

۱) مهمترین اثر نجومی که پلاتو از عربی به لاتینی برگردانیده De motu stellarum نام دارد، که ترجمه زیج صابی ، نوشته ابوعبدالله محمدبن جابر بتانی * است . به نظر نالینو (بتانی ، مقدمه ، ص ۶۰) مصحح و مترجم زیج صابی به لاتینی ، ترجمه پلاتوی تیولیایی از روی نسخه ای انجام گرفته است که کهنترین دستنویس عربی موجود این کتاب در کتابخانه اسکوریال (درن بورگ ، ج ۲، قسم ۳، ص ۶) نیز از روی آن تحریر شده است . ترجمه این کتاب تأثیر بسیار مهمی بر ادامه سیر تکاملی ریاضیات (بویژه هندسه ) در اروپا داشته است . این تأثیر بویژه از شرحی که رگیومونتانوس ، ستاره شناس و ریاضیدان مشهور آلمانی قرن نهم / پانزدهم ، به صورت حاشیه بر ترجمه پلاتو نوشته ناشی شده است (سزگین ، ج ۵، ص ۲۸۸). شرح رگیومونتانوس عیناً به خط خودش بر حاشیه چاپهای ترجمه پلاتو از زیج بتانی به چاپ رسید. پلاتو علت انتخاب زیج بتانی را برای ترجمه ، ایجاز سخن بتانی در مقایسه با بطلمیوس می داند ( زندگینامه علمی دانشوران ،همانجا)؛اما در ترجمه کتاب ، پلاتو جدولهای ریاضی را حذف کرده (سزگین ، ج ۶، ص ۱۸۶) و گاه نیز دچار اشتباه و بدفهمی شده است . این ترجمه دوبار چاپ شده و چند نسخه خطی نیز از آن وجود دارد (کارمدی ، ص ۱۳۰). در قرن سیزدهم / نوزدهم ، دولامبر دانشمند فرانسوی (متوفی ۱۸۲۲) برای نگارش اثر مشهورش > تاریخ نجوم در سده های میانه < از متن چاپی ترجمه پلاتو استفاده کرده ، و خطاهای موجود در این ترجمه دولامبر را در موارد بسیار به بیراهه کشانده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱، ص ۵۱۳).

۲) ترجمه رساله در مساحات ابراهیم برخیا، تحت عنوان Liber Embadorum ، که از زبان عبری صورت گرفته ، مهمترین ترجمه پلاتو در ریاضی است . او این کتاب را در ۱۱۴۵ میلادی ترجمه کرد (سارتون ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۱۸۳). ترجمه کتاب ابراهیم ، تأثیر بسیار زیادی بر تکامل ریاضیات داشته است و یکی از سرچشمه های ریاضیات اروپایی به شمار می رود (همانجا)، بویژه از آن جهت که ابراهیم برخیا در این کتاب بعضی از قضایای هندسی و ریاضی را برای نخستین بار عرضه کرده است ؛از جمله در این کتاب ، نخستین بار، حل کامل معادله درجه دوم ۰ -ax+b= 2 x عرضه شده است ( > فرهنگ سده های میانه < ، همانجا). با ترجمه این کتاب بود که دنیای لاتین زبان با حل این معادله آشنا شد ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۲). همچنین ، کتاب ابراهیم ، بعد از پاپیروسهای مصری بسیار کهن ، نخستین کتابی است که دستور محاسبه حجم هرم ناقص را به دست داده است ( د. جودائیکا ، ج ۲، ستون ۱۳۲). لئوناردو فیبوناچی ریاضیدان مشهور ایتالیایی (متوفی ۱۲۴۰ میلادی ) بویژه از ترجمه این کتاب در پژوهشهای خود سود فراوانی جُست ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۴، ص ۶۰۹)؛او بسیاری از عبارتهای کتاب ابراهیم را از ترجمه پلاتو در اثر مشهور ریاضی خود، > اعمال هندسی < ، وارد کرد (همانجا).

۳) ترجمه کتاب العمل بالاسطرلاب و ذکر آلاته و اجزائه از ابوالقاسم احمدبن عبدالله بن صفّار ( رجوع کنید به ابن صفّار) با عنوان De usu astrolabi ، که کارمدی (ص ۱۴۲ـ۱۴۳) بنادرست آن را به مجریطی * نسبت داده است . تاریخ دقیق این ترجمه که از زبان عربی به لاتینی انجام گرفته ، معلوم نیست . پلاتو علت رغبت به ترجمه این کتاب را موثقتر و علمیتر بودن کار ابن صفّار از بسیاری دیگر نویسندگانی که درباره اسطرلاب کتاب نوشته اند ذکر کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۱). به نظر کونیچ (بخش ۱۰، ص ۴۹) ترجمه پلاتو آزاد ولی معتبر و جامع است . او همچنین (بخش ۱۰، ص ۵۲) فصلهای مختلف ترجمه پلاتو را با متن عربیِ این کتاب ، که میلاس والیکروزا به چاپ رسانده ، تطبیق کرده و آنها را همانند یافته است . این ترجمه به چاپ نرسیده اما چند نسخه خطی از آن به جای مانده است (کارمدی ، ص ۱۴۳).

۴) ترجمه کتاب الموالید از ابوعلی یحیی بن غالب خیّاط * ، تحت عنوان De iudiciis nativitatum . این اثر کتابی در احکام نجوم است که پلاتو آن را در ۱۱۳۶ میلادی ترجمه کرده است (سزگین ، ج ۷، ص ۱۲۱). این ترجمه نیز به چاپ نرسیده ولی چند نسخه خطی از آن وجود دارد (کارمدی ، ص ۴۹ـ۵۰).

۵) ترجمه کتاب الاربعه یا اربع مقالات بطلمیوس * در احکام نجوم ، تحت عنوان Quadripartitum . ترجمه پلاتو از این کتاب در ۱۱۳۸ میلادی از روی متنی که ابراهیم بن صلت آن را برگردانیده و حنین بن اسحاق آن را اصلاح کرده ، صورت گرفته است (سزگین ، ج ۷، ص ۴۳). این ترجمه در گذشته چندبار به چاپ رسیده و چند نسخه خطی نیز از آن باقی مانده است (کارمدی ، ص ۱۸).

۶) ترجمه کتاب الاختیارات علی بن احمدعمرانی * ،ریاضیدان و ستاره شناس اهل موصل ، با عنوان De electionibus horarum . پلاتو این کتاب را احتمالاً به کمک ابراهیم برخیا و بین سالهای ۵۲۷ ـ ۵۲۸/ ۱۱۳۳ـ۱۱۳۴ ترجمه کرده است (سزگین ، ج ۷، ص ۱۶۶). بخشی از این ترجمه به کوشش میلاس والیکروزا به چاپ رسیده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۲) و نسخه های خطی زیادی نیز از آن باقی مانده است ( رجوع کنید به کارمدی ، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸).

۷) ترجمه بخشی از کتاب اَلکارِمِهتر (اثر بزرگ ) نوشته ابوبکر حسن بن ابی الخصیب ستاره شناس و احکامی قرنسوم هجری که در غرب به نام Albubather Alkasan معروف است . الکارمهتر از چهار رساله مجزا تشکیل شده است وپلاتوبخش چهارم آن را با عنوان تأویل سنی الموالید ( De revolutionibus nativitatum ) ترجمه کرده است (سزگین ، ج ۷، ص ۱۲۳؛کارمدی ، ص ۱۳۷). این ترجمه تاکنون چاپ نشده و تنها یک نسخه خطی از آن باقی مانده است (کارمدی ، همانجا).

۸) ترجمه رساله کوچکی در احکام نجوم به نام فصول فی علم النجوم للاسرائیلی ، نوشته اسرائیلی ، ستاره شناس و احکامی یهودی که چیزی از زندگی وی نمی دانیم . تا پیش از پیدا شدن نسخه خطی متن عربی این رساله ، به قرینه ذکر نام منصور در عنوان ترجمه لاتین (که البته به اهدای آن به الحاکم بامراللّه ابوعلی منصور، خلیفه فاطمی ، مربوط بود)، نویسنده آن ابوعلی یحیی بن ابی منصور، نخستین فرد از خاندان بنومنجم * ، دانسته شده بود (اشتاین اشنایدر، ص ۶۴). این اثر به محمدبن زکریای رازی (کارمدی ، ص ۱۳۲؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا) نیز نسبت داده شده بود، اما با کشف نسخه خطی عربی ، نام نویسنده آن روشن گشت (سزگین ، ج ۷، ص ۱۷۵ـ۱۷۶). پلاتو این کتاب را در ۵۳۰/۱۱۳۶ با عنوان Iudica Almansoris ترجمه کرد، که بارها به چاپ رسیده ، و چندین نسخه خطی نیز از آن وجود دارد (کارمدی ، ص ۱۳۳). واده نیز این رساله را در ۱۳۴۲ ش / ۱۹۶۳، در > سالنامه اسلام شناسی < به چاپ رسانده است .

۹) ترجمه کتاب تربیع الدایره ارشمیدس . پلاتو این کتاب را با عنوان In quadrantum circuli ، احتمالاً به کمک ابراهیم برخیا ( > فرهنگ سده های میانه < ، همانجا) و براساس ترجمه ثابت بن قره از رساله ارشمیدس ، همراه با اشتباهات زیادی ترجمه کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱، ص ۲۲۷). این ترجمه را کلاگت به چاپ رسانده است .

۱۰) ترجمه کتاب الاُکَر ثاوذوسیوس ، با عنوان Sphaerica . این ترجمه براساس ترجمه حنین بن اسحاق از کتاب ثاوذوسیوس صورت گرفته است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۲) و انتساب آن به پلاتو محل تردید است ( > فرهنگ سده های میانه < ، همانجا؛اشتاین اشنایدر، ص ۶۶).

۱۱) ترجمه رساله در رمل ، متعلق به شخصی به نام الفکینی ، که به نام Questiones geomantice و یا با عنوانLiber Arenalis scientie ، احتمالاً در ۵۲۹/۱۱۳۵ صورت گرفته است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛سارتون ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۵۶).



منابع :

(۱) جورج سارتون ، مقدمه بر تاریخ علم ، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران ۱۳۵۳ـ۱۳۵۷ ش ؛
(۲) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات والفلک ، بیروت ?( ۱۹۶۳ ) ؛
(۳) دیوید لیندبرگ ، سرآغازهای علم در غرب ، ترجمه فریدون بدره ای ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛

(۴) Muh ¤ ammad b. Dja ¦ b ¦ â r Batta ¦ n ¦ â , Al-Batta ¦ n i ¦ sive Albatenii Opus astronomicum…, Arabic, ed. C. A. Nallino, Rome 1899;
(۵) Francis J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences in Latin translation: a critical bibliography , Berkeley, Calif. 1956;
(۶) Hartwig Derenbourg, Les manuscrits arabes de l’Escurial, vol. é , fascs. 2-3, Paris 1941;
(۷) Dictionary of scientific biography, ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981, s.vv. “Archimedes” (by Marshall Clagett), “Al-Batta ¦ n ¦ â ” (by Willy Hartner), “Fibonacci, Leonardo” (by Kurt Vogel), “Plato of Tivoli” (by Lorenzo Minio-Paluell);
(۸) Dictionary of the Middle Ages, ed. Joseph R. Strayer, NewYork 1982-1987, s.v. “Plato of Tivoli” (by Charles S. F. Burnett);
(۹) Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982;
(۱۰) Paul Kunitzsch, The Arabs and the stars, Northampton 1989;
(۱۱) The New Encyclopaedia Britannica, Chicago 1985, Micropaedia ;Fuat Sezgin,

(۱۲) Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۱۳) Moritz Steinschneider, Die europجischen غbersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts, repr. Graz 1956.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه تَنْگْلوشا (ستاره شناس بابلی سده اول میلادی)

صورت تحریف شده نام توکروس ، ستاره شناس بابلی سده اول میلادی . این نام به صورتهای گوناگونی چون تینْکْلوش (قِفْطی ، ص ۱۴۷)، تینکلوس (ابن ندیم ، ص ۳۲۹)، طینْقُروس (ابن ندیم ، همانجا؛ قفطی ، ص ۳۰۴) و حتی دَنْکاوَشا (ابن ابی اُصَیبِعه ، ج ۲، ص ۳۰) ذکر شده است . در باره زندگی تنگلوشا تقریباً هیچ اطلاعی وجود ندارد. ذکر نام او در الفهرست و تاریخ الحکماء به دو صورتِ تینکلوس (ابن ندیم ، همانجا؛ قفطی ، ص ۱۴۷) و طینقروس (ابن ندیم ، همانجا؛ قفطی ، ص ۳۰۴)، این تصور را به وجود آورده که دو نفر با دو نام متفاوت وجود داشته اند. گوتشمیت (ص ۸۲) بدرستی طینقروس را تحریف شده توکروس ، و تینکلوس را صورت تحریف شده تئوکلوس دانسته است .

آرای بسیاری از فرهنگ نویسان فارسی زبان ، چون جمال الدین شیرازی در فرهنگ جهانگیری و عبدالرشید تَتَوی در فرهنگ رشیدی ، در باره این نامواژه بر مبنای ریشه شناسی عامیانه آن بوده است که تنگلوشا را ترکیبی از «تنگ » به معنای «کتاب » و «لوشا» را نام حکیم موهومی اهل روم یا بابل دانسته اند (برای آگاهی از آرای این فرهنگ نویسان در این نوع ریشه شناسی رجوع کنید به دهخدا، ذیل «تنگلوش »، «تنگلوشا»). فولرس (ج ۱، ص ۴۷۱) نیز این نام را به اشتباه مشتق از ریشه لغت یونانی زئوخیس ( Zeuxis ) دانسته است .

صورت صحیح این اشتقاق را سالماسیوس ، دانشمند فرانسوی (متوفی ۱۰۶۳/ ۱۶۵۳)، دریافته و به یکی بودن نام تنگلوشا و توکروس ، ستاره شناس یونانی قرن اول میلادی ، اشاره کرده است (نالینو، ص ۲۴۶). دگرگونی این نام در پی ترجمه کتابهای او یا کتابهای منسوب به او از یونانی به پهلوی و از پهلوی به عربی رخ داده است ( رجوع کنید به همان ، ص ۲۵۰ـ۲۵۲؛ بوریسوف ، ص ۳۰۲ـ ۳۰۵؛ برای آگاهی از تطور این نام از توکروس به تنگلوشا رجوع کنید به بوریسوف ، ص ۳۰۰).

آثار متعلق یا منسوب به تنگلوشا، او را در درجه اول عالم احکام نجوم معرفی می کنند. تنها اثری که تعلق آن به تنگلوشا قطعی است ، در احکام نجوم بوده است ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). کتابهای گوناگونی ، بویژه در علوم غریبه ، نیز به او منسوب است ، از جمله رساله های متعددی به فارسی و عربی در باره کیمیا و رموز کیمیاگری ، که در بعضی از این رسائل او را «تنکلوشاه هندی » نیز نامیده اند (برای نمونه رجوع کنید به دانش پژوه و علمی انواری ، ج ۲، ص ۲۷۳). همچنین در رساله ای در باره «علم الفراسه »، از آرای تنگلوشا در این موضوع یاد شده (آلوارت ، ج ۳، ص ۵۷۲) و فخررازی نیز از آرای وی در باب سحر یاد کرده است (ج ۸، ص ۱۹۱؛ نیز رجوع کنید به حائری ، ج ۵، ص ۲۷).

کثرت آثار منسوب به تنگلوشا در موضوعهای گوناگون ، بویژه در علوم غریبه ، نقل قولهای قفطی (ص ۱۴۷) و ابن ندیم (ص ۳۲۹) در باره تنگلوشا که او را بیشتر به شخصیتی افسانه ای نزدیک می کند تا واقعی ، و نیز بررسی مهمترین آثار منسوب به او که محل تلاقی حوزه های علمی سریانی و ایرانی و یونانی است (سزگین ، ج ۷، ص ۷۳)، مانع از آن می شوند که آرای منسوب به او را در این آثار، آرای شخصی واقعی بدانیم . ظاهراً در بسیاری از این آثار، آوردن نام تنگلوشا محملی برای به وجود آوردن بستر تاریخی مناسب برای موضوع موردنظر نویسندگان بوده است ، نه ارجاع به آرای شخصی واقعی .

کتابی که قطعاً به تنگلوشا منسوب است ، کتاب الموالید علی الوجوه و الحدود است (سزگین ، ج ۷، ص ۷۱ـ۷۳). موضوع این کتاب ، احکام نجوم و بحث در باره صورتهای فلکی است و تقسیم بندی صور فلکی تنها از دید ناظر زمینی و بر خلاف صور چهل و هشت گانه بطلمیوس صورت گرفته است (نالینو، ص ۲۴۸ـ۲۴۹). اصل این کتاب به یونانی بوده (تقی زاده ، ج ۱۰، ص ۳۱۸) و فقط بخشهایی از آن در کتاب نجومی دانشمند یونانی ، رتوریوس (زنده در سده ششم میلادی )، باقی مانده است (سزگین ، ج ۷، ص ۷۱). کتاب تنگلوشا از یونانی به پهلوی (تقی زاده ، همانجا) و در قرن دوم یا سوم هجری از پهلوی به عربی برگردانده شد (سزگین ، همانجا). ترجمه عربی آن برای دانشمندان اسلامی شناخته شده بوده که از عبارات قفطی (همانجا) در باره آن ، کاملاً پیداست . از متن عربی کتاب نقل قولهای محدودی باقی مانده است .

از جمله اطلاعاتی که از این کتاب داریم ، مطالبی است که ابومعشر بلخی در المدخل الکبیر (ص ۳۰۸ـ۳۲۹) به مناسبت بحث در باره طبایع بروج و حالات و مطالع آنها به نقل از تنگلوشا (تینکلوس ، مثلاً در ص ۳۰۹ و ۳۱۸) آورده است . یکی از دلایلی که صحت انتساب کتاب الموالید به تنگلوشا را تأیید می کند، انتشار همین بخش از کتاب ابومعشر بلخی توسط بول ، دانشمند آلمانی ، بود (نالینو، ص ۲۴۹ـ۲۵۰؛ تقی زاده ، ج ۱۰، ص ۳۱۸ـ۳۱۹)، اگرچه گاهی بین آرایی که ابومعشر بلخی از قول تنگلوشا نقل کرده و آنچه از متن یونانی کتاب الموالید در نوشته های رتوریوس باقی مانده ، هماهنگی وجود ندارد. از نوشته ابومعشر بلخی نیز به سبب تحریفها و افتادگیهایی که در آن راه یافته ، باید با احتیاط استفاده کرد (سزگین ، همانجا).

در بخشی از کتاب المغنی فی احکام النجوم اثر ابن هَبَنْتا ــ که در باره وجوه بروج و صورتهای فلکی بنا به رأی ایرانیان و یـونانیـان و هندیـان است (ج ۲، ص ۳۰۶ـ ۴۲۷) ــ از آرای توکروس یاد شده است . به نوشته ابن هبنتا (ج ۲، ص ۳۰۷) آرای تینکلوش بابلی در الابریذج / البِزیذج (گزیده ها، کتابی نجومی متعلق به ایران پیش از اسلام ) نقل شده است . ابن هبنتا نیز آن آرا را با کتاب تینکلوس مقابله کرده است . این امر دلیلی بر ترجمه کتاب الموالید تنگلوشا به زبان پهلوی و نیز وجود متن عربی این کتاب تا زمان ابن هبنتاست . همچنین چون ابن هبنتا عین عبارت منابع خود را نقل کرده ، نسبت به نوشته های ابومعشر بلخی متن درست تری به دست داده است (سزگین ، ج ۷، ص ۷۲).

آثار منسوب به تنگلوشا عبارت اند از:

۱) کتاب فی صور درج الفلک و مایدلُّ علیه من احوال المولودین بها (همان ، ج ۷، ص ۷۳)، که به نام کتاب تنکلوشا البابلی القوقانی فی صور درج الفلک و ماتدلُّ علیه من احوال المولودین نیز معرفی شده است (فورهووه ، ص ۳۶۶؛بروکلمان ، ج ۱، ص ۲۸۰). در باره اینکه این کتاب واقعاً متعلق به تنگلوشاست یا نه ، بحثهای بسیاری شده است ؛از جمله خولسون (ص ۳۲۹ـ۳۳۰) معتقد بود که این کتاب نوشته تنگلوشای بابلی بوده و ابوبکر احمدبن علی بن قیس کسدانی ، مشهور به ابن وحشیه * ، آن را از نبطی به عربی ترجمه کرده است . بسیاری از محققان پس از خولسون در باره نظر او تردید کرده (برای آگاهی از خلاصه ای از این بحثها و تردیدها رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۱۲ـ۱۱۶؛نالینو، ص ۲۴۴ـ۲۶۱) و به این نتیجه رسیده اند که این کتاب ترجمه ابن وحشیه نیست ، بلکه احتمالاً نوشته خود اوست (گوتشمیت ، ص ۸۹ـ۹۰) و یا مجموعه ای است از جعلیات فردی پایبند به سنّتهای علمی کلدانی که آن را در قرن ششم یا هفتم میلادی نوشته است (سزگین ، ج ۴، ص ۱۱۶).

همچنین با استناد به نوشته ای در حاشیه نسخه ای از ترجمه فارسی این کتاب ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) ــ که زمان ترجمه آن از یونانی به فارسی میانه (پهلوی ) هشتاد سال پیش از هجرت پیامبر اسلام دانسته شده است (گوتشمیت ، ص ۸۷ ـ ۸۸؛بوریسوف ، ص ۳۰۱) ــ این فرض مطرح شده که این کتاب در اصل به یونانی بود و در حدود ۵۴۲ میلادی به پهلوی ترجمه شده و بعدها این ترجمه ، اصل کتاب تلقی گردیده است (گوتشمیت ، همانجا). در هر صورت ، این کتابِ منسوب به تنگلوشا، بویژه به سبب ترجمه فارسی آن ، بسیار بااهمیت است . از متن عربی آن چند نسخه خطی وجود دارد (سزگین ، ج ۴، ص ۱۱۶، نیز رجوع کنید به ج ۷، ص ۷۳). گزیده ای نیز از آن تهیه شده است (ماخ ، ص ۴۳۵). اگرچه ابن ابی اصیبعه (ج ۲، ص ۳۰) از منتخب کتاب دنکاوشا نام برده که فخررازی آن را تهیه کرده ، نمی توان به یقین گفت که متن برگزیده موجود، همان گزیده فخررازی است . خولسون (ص ۴۵۸ـ۴۹۲) متن عربی این کتاب را، بر اساس نسخه موجود در کتابخانه لیدن هلند، بتفصیل بررسی کرده است . این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است . ترجمه فارسی کهن موجود از این اثر احتمالاً متعلق به قرن پنجم یا ششم هجری می باشد (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۲۵۸؛حائری ، ج ۷، ص ۴۱۲).

با تطبیق بعضی بخشهای متن عربی ، بویژه بخشهایی که نالینو (ص ۲۵۴ـ ۲۵۵) آورده ، با ترجمه فارسی همین بخشها ( تنگِلوشا، یا، صور درج ، ص ۱۳۸، ۱۵۰، ۱۶۳ـ۱۶۴) روشن می شود که مترجم فارسی کاملاً به متن عربی وفادار بوده است . از این ترجمه بارها استفاده شده است ، از جمله ابوالحسن علی بن زید بیهقی مشهور به ابن فندق در کتاب جوامع احکام النجوم (گ ۳۱ ر ـ ۳۸ ر) در بحث در باره احکام درجات طوالع ، بسیاری از نوشته های صور درج را عیناً، اما بدون ذکر مأخذ، از ترجمه فارسی آن نقل کرده است . خواجه نصیرالدین طوسی نیز در رساله خود در احکام نجوم به نام سفینه الاحکام ، یا ، سفینه الافلاک در موارد بسیار زیادی (مثلاً، نصیرالدین طوسی ، گ ۳ پ ، ۶ پ ) آرای تنگلوشا را به نقل از ترجمه فارسی صور درج ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به آلوارت ، ج ۵، ص ۲۹۳ـ۲۹۴). رساله ای که شرح رساله تنکلوشاه بابلی دانسته شده (فاضل ، ج ۱، ص ۳۳۵) نیز در اصل رونویسی از ترجمه صور درج است . همایونفرخ چاپ عکسی دست نویسی از ترجمه فارسی صور درج را همراه با متن بازنویسی شده آن ، منتشر کرده است .

۲) رساله فی علم الحروف و خواصها و اسرار بسطها ، که یک نسخه از آن شناسایی شده است (سزگین ، ج ۷، ص ۷۳).

۳) کتاب النباتات و الحشایش . از این کتاب نیز تنها یک نسخه شناسایی شده (گلچین معانی ، ج ۵، ص ۲۰۱) که در مجموعه ای فارسی از آثار کیمیایی منسوب به او ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) آمده است .

۴) رساله فی الکیمیا . از این رساله نیز یک نسخه شناسایی شده است (سزگین ، ج ۴، ص ۱۱۶).

۵) مجموعه ای به فارسی متشکل از چندین رساله در علم کیمیا، که شخصی به نام محمدابراهیم فرزند محمدحسن قراگزلو، احتمالاً در قرن سیزدهم هجری ، گرد آورده است (منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۶۲۱). تعداد رساله های این مجموعه در نسخه های خطی گوناگون متفاوت است ، از جمله در نسخه های خطی که نام مترجم در آن ذکر شده ، ۱۵ رساله آمده است (دانش پژوه ، ج ۱۳، ص ۳۰۷۵؛منزوی ، ۱۳۴۸ـ۱۳۵۳ ش ، ج ۱، ص ۶۲۱ـ۶۲۲)؛در نسخه های دیگر بین ۱۷ (دانش پژوه و علمی انواری ، ج ۲، ص ۲۷۳ـ۲۷۴) تا ۲۲ رساله (استوری ، ج ۲، بخش ۳، ص ۴۳۴ـ ۴۳۵) وجود دارد.

البته معرفی بیش از ۱۹ رساله در این مجموعه ، بر اثر تکرار یک رساله با نامهای گوناگون بوده است . از رساله های این مجموعه نیز دست نویسهای متعددی وجود دارد (منزوی ، ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ش ، ج ۱، ص ۷۰۱؛همو، ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش ، ج ۱، ص ۸۴۹ ـ ۸۵۰). یکی از این رساله ها، کنوز سبعه در علم اکسیر در بمبئی چاپ سنگی شده است (مشار، ج ۲، ستون ۲۶۷). ملاحسین کاشفی سبزواری (متوفی ۹۱۰) مطالبی از این رساله ها را استخراج کرده و در خلاصه الاسرار خود، که به عربی است ، آورده است (منزوی ، ۱۳۷۷ ش ، ج ۱، ص ۹۸).



منابع :

(۱) ابن ابی اصیبعه ، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ امرؤالقیس بن طحان ( آوگوست مولر ) ، کونیگسبرگ و قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲، چاپ افست انگلستان ۱۹۷۲؛
(۲) ابن ندیم ؛
(۳) ابن هبنتا، المغنی فی احکام النجوم ، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه دولتی باواریا مونیخ ، ش ۸۵۲ arab ، چاپ فؤاد سزگین ، فرانکفورت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابومعشر بلخی ، المدخل الکبیر الی علم احکام النجوم ، چاپ عکسی از نسخه خطی کتابخانه سلیمانیه استانبول ، مجموعه جاراللّه ، ش ۱۵۰۸، فرانکفورت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۵) علی بن زید بیهقی ، جوامع احکام النجوم ، نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ش ۴۸۹؛
(۶) حسن تقی زاده ، مقالات تقی زاده ، چاپ ایرج افشار: «علم نجوم و احکام نجوم در ایران قدیم »، تهران ۱۳۴۹ـ ۱۳۵۸ ش ؛
(۷) تنگِلوشا، یا، صور درج ، همراه با چاپ عکس متن اصلی ، با مقدمه رکن الدین همایونفرخ ، تهران : دانشگاه ملی ایران ، ۱۳۵۷ ش ؛
(۸) عبدالحسین حائری ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، تهران ، ج ۵، ۱۳۴۵ ش ، ج ۷، ۱۳۴۶ ش ؛
(۹) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۱۳، تهران ۱۳۴۰ ش ؛محمدتقی دانش پژوه و بهاءالدین علمی انواری ،

(۱۰) فهرست کتب خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی شماره ۲ ( سنای سابق )، ج ۲، تهران ۱۳۵۹ ش ؛

(۱۱) دهخدا؛
(۱۲) محمود فاضل ، فهرست نسخه های خطی کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامی مشهد ، ج ۱، مشهد ۱۳۵۵ ش ؛
(۱۳) محمدبن عمر فخررازی ، المطالب العالیه من العلم الالهی ، چاپ احمد حجازی سقا، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۴) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء قفطی ، ترجمه فارسی از قرن یازدهم هجری ، چاپ بهین دارائی ، تهران ۱۳۴۷ ش ؛
احمد گلچین معانی ، «فهرست چند مجموعه کتابخانه مجلس شورای ملی »، در نسخه های خطی : نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، زیرنظر محمدتقی دانش پژوه

(۱۵) و ایرج افشار، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۶۳ ش ؛
(۱۶) خانبابا مشار، مؤلّفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۱۷) احمد منزوی ، فهرست مشترک نسخه های خطی فارسی پاکستان ، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ ۱۳۷۰ ش ؛
(۱۸) همو، فهرست نسخه های خطی فارسی ، تهران ۱۳۴۸ـ ۱۳۵۳ ش ؛
(۱۹) همو، فهرست نسخه های خطی مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی ، ج ۱، تهران ۱۳۷۷ ش ؛
(۲۰) کارلو آلفونسو نالینو، تاریخ نجوم اسلامی ، ترجمه احمد آرام ، تهران ?( ۱۳۴۹ ش ) ؛
(۲۱) محمدبن محمد نصیرالدین طوسی ، سفینه الاحکام ، یا، سفینه الافلاک ، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۶۴۳۸؛

(۲۲) W. Ahlwardt, Die Handschriften-Verzeichnisse der Kخniglichen Bibliothek zu Berlin:Verzeichniss der arabischen Handschriften , Berlin, vol. 3, 1891, vol. 5, 1893;
(۲۳) A. Borissov, “Sur le nom `Tankalou ªcha ª’ “, JA , vol. 224 (Apr. June 1935);
(۲۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949;
(۲۵) D. Chwolson, غber die غberreste der altbabylonischen Literatur in arabischen غbersetzungen , St. Petersburg 1859;
(۲۶) A. von Gutschmidt, “Die Nabatجische Landwirtschaft und ihre Geschwister”, ZDMG , XV (1861);
(۲۷) Robert D. Mach, Catalogue of Arabic manuscripts ) Yahuda Section ) in the Garrett collection, Princeton University Library , Princeton 1977;
(۲۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۲۹) Charles Ambrose Storey, Persian literature: a bio-bibliographical survey , vol. 2, pt. 3, Leiden 1977;
(۳۰) P. Voorhoeve, Handlist of Arabic manuscripts in the Library of the University of Leiden and other collections in the Netherlands , Leiden 1957;
(۳۱) Johann August Vullers, Lexicon Persico-Latinum etymologicum , Bonn 1855-1864.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۸ 

زندگینامه بَلینوس (بلیناس ) ( حکیم یونان باستان در قرن اول میلادی که آثاری در علوم خَفیه دارد )

سیلوِستر دوساسی نخستین کسی بود ک ، ص ۲۶۶؛ قفطی ، ص ۶۱)، اَبولونیوس  (نسخه خطی شیخو از طبقات الامم ابن صاعد، ص ۱۶، ۲۸)، اَفُلّونیوس (همان ، ص ۱، ۲۹)، افولونیوس (ابن عبری ، ص ۱۱۸)، اَبلینَس (ابن ندیم ، همانجا)، علوسوس (همان ، ص ۲۶۳، سطر ۲۱؛ نیز رجوع کنید به پلسنر ، ۱۹۲۸، ص ۴ و بعد؛ کراوس ، ج ۲، ص ۲۷۳، پانویس ۳)، اَبولوس (یعقوبی ، ج ۱، ص ۱۶۵)، اَبلوس (مجریطی ، ص ۱۰۷ به بعد؛ از مقایسه با قطعه ای از ترجمه عبری در مجموعه کتب خطی آدلر ، ۱۹۲۰، ثابت می شود که منظور همان آپولونیوس است ؛ برای صورتهای دیگر این نام رجوع کنید به کراوس ، ج ۲، ص ۲۷۰، پانویس ۶).

در جهان اسلام ، دو شخص به نام آپولونیوس معروف اند، یکی ریاضیدان مشهور آپولونیوس * پرگایی در پامفیلیا (ح ۲۰۰ ق م )، دیگری حکیمی که شخصیتش مبتنی است بر روایات یونانی درباره آپولونیوس ] بلینوس ، تیانایی طوانه ، در کاپادوکیا (قرن اول میلادی )، ضمناً، بلیناس صورت عربی نام پلینیوس * اکبر طبیعیدان رومی قرن اول میلادی است .

درباره آپولونیوس تیانایی ، در منابع گوناگون تناقضهای بسیاری وجود دارد، و روایات مربوط به صاحب الطلسمات ، عنوانی که وی را (علاوه بر الحکیم ) معمولاً با آن نامیده اند، تا اندازه ای حتی در گزارشهای راجع به آپولونیوس پرگایی تأثیر کرده است . قدیمترین منبع ما (یعقوبی ، همانجا) بدرستی نقل می کند که آپولونیوس در زمان سلطنت دومیتیان (دومیتیانوس ، حک : ۸۱ ـ۹۶ میلادی ) می زیسته است ، و همین گزارش را ابن عبری (همانجا) نیز نقل کرده است .

اما یعقوبی (ج ۱، ص ۱۳۴) از «بلینوس النجّار که یتیم نامیده شده ، و صاحب الطلسمات است …» سخن می گوید. این اشتباه نه تنها در استعمال القاب هر دو آپولونیوس برای شخص واحد بلکه همچنین در افزودن کلمه «یتیم » وجود دارد. در مقدمه سرّالخلیقه (رجوع کنید به دنباله مقاله ) بلینوس خود را «یتیم ساکنِ تیانا» می نامد (نیز رجوع کنید به کراوس ، ج ۲، ص ۲۷۳، پانویس ۳؛( بلینوس ، ص ۵).

در ذخیره الاسکندر (رجوع کنید به دنباله مقاله ) ارسطو به اسکندر می گوید که این کتاب را از آپولونیوس دریافت کرده است (روسکا، ۱۹۲۶، ص ۷۲)؛در اینجا آپولونیوس معاصر فیلیپ و پسرش اسکندر دانسته شده است ، همچنین در ترجمه فارسی بلعمی از طبری (ج ۲، ص ۶۹۳؛قس ترجمه فرانسوی زوتنبرگ ، ج ۱، ص ۵۱۰ و بعد؛تمام این قسمت در متن عربی طبری جا افتاده است ) و در اسکندرنامه نظامی (نیز رجوع کنید به باخر ، ص ۶۷ به بعد؛هرتز ، ص ۴۵).

این اشتباه در تاریخ زندگی آپولونیوس طلسم ساز، در تاریخی نیز که قفطی برای دوران زندگی آپولونیوس پرگایی تعیین می کند تأثیر کرده است ( حسن بن محمد قمی (ص ۸۶ ـ ۸۸) از طلسمهایی که بلینوس در قم و جاهای دیگر نهاده یاد کرده و آورده است که بلینوس هزار و پنجاه سال عمر کرد و حکمت از بطلمیوس آموخت و روزگارش پس از دانیال پیغمبر و در عهد ملک قباد بود ) .

در آداب الفلاسفه حنین بن اسحاق ، در دو جا از شخصی به نام آپولونیوس نام برده می شود: در بخش ۱، فصل ۵، عبارتی که بر مُهر او حک شده بوده نقل شده است ، و در بخش ۲، تمامی فصل ۱۷ به گفته های مشهور وی اختصاص یافته است . هیچیک از این گفته ها ویژگیهای هیچیک از دو آپولونیوس را ندارد؛اما ابوسلیمان سجستانی (ص ۲۲) که در عبارت نخستین بندِ فصل ۱۷، از بخش ۲ ( از نوشته حنین ) («قلم نیرومندترین جادوست ») «طلسم » را به جای «جادو» به کار می برد، می خواهد که این گفته ها را از آپولونیوس تیانایی قلمداد کند.

همچنین > موعظه ها < ی شش گانه در > رتبه الحکیم < که اشتاین شنایدر (  ترجمه های اروپایی از عربی ، ج ۲، گزارشنامه جلسات فرهنگستان علوم وین ، ۱۹۰۵، ص ۶۷ به بعد) و روسکا (۱۹۳۱، ص ۲۳ به بعد) به آپولونیوس تیانایی نسبت داده اند به همان اندازه ممکن است از او باشد که اندرزهای کیمیاگرانه ای که به حکمای دیگر نسبت داده اند.

از کتابهای عربی مرتبط با نام آپولونیوس تیانایی ، کتب ذیل ، به صورت کامل یا ناقص و یا به صورت نقل قولهای نسبتاً طولانی ، باقی مانده است :

۱) کتاب العلل یا سرّالخلیقه ( و صنعه الطبیعیّه ) که قسمتهایی از آن را سیلوِستر دوساسی ( > یادداشتها و مستخرجات < ، ج ۴، ص ۱۰۸ به بعد) و روسکا (۱۹۲۶، ص ۱۲۴ـ۱۶۳) طبع و ترجمه کرده اند ( متن کامل عربی ، با مقدمه مفصل به آلمانی با مشخصات زیر منتشر شده است : بلینوس الحکیم ، سرالخلیقه و صنعه الطبیعیّه ( کتاب العلل )، تحقیق اورسولا وایسر، معهدالتراث العلمی العربی ، جامعه حلب ، حلب ۱۹۷۹ ) . روسکا همچنین ثابت کرده است که جای متن کیمیایی معروف که به > لوح زمرّدین < شناخته شده در پایان این کتاب است ؛و کراوس (ج ۲، ص ۳۰۳) نشان داده که تمامی این کتاب شرحی بر آن متن است (درباره ترجمه لاتینی وگوسانکتالینسیس نیز رجوع کنید به روسکا، ۱۹۲۶، ص ۱۷۷ به بعد). تحلیل کراوس از کتاب (ج ۲، ص ۲۷۰ـ۳۰۳) نشان می دهد که تألیف آن در زمان خلیفه مأمون صورت گرفته است و رابطه نزدیک آن را با نوشته سریانیِ > کتاب گنجها < تألیف ایّوب رُهایی (ح ۸۱۷ میلادی )، چاپ مینگانا ، ۱۹۳۵) و نیز با کتاب یونانیِ > درباره طبیعت انسان < تألیف نمسیوس حِمصی (قرن پنجم میلادی ) نشان می دهد (همچنین رجوع کنید به ماسینیون ، ج ۱، ص ۳۹۵ و بعد؛و افزوده های آن در چاپ دوم ، ۱۹۵۰؛عفیفی ، ص ۸۴۷ به بعد). کراوس تأثیر عظیم این کتاب را بر جابربن حیّان نیز نشان داده است ؛جابربن حیّان تعداد قابل توجهی کتاب درباره موضوعات مختلف علی ‘ رأی بلیناس نوشته است (رجوع کنید به کراوس ، ج ۱، فهرست ، ذیل «بلیناس »؛فوک ، ج ۴، فصل ۱۲ و شرح ) که قسمتهایی از آنها را کراوس منتشر کرده است ( > جابربن حیّان ، متون برگزیده < ، ۱۹۳۵).

۲) رساله فی تأثیرالرّوحانیّات فی المرکّبات (نسخه استانبول ، اسعد افندی ، ش ۱۹۸۷؛پلسنر، ۱۹۳۱، ج ۴، ص ۵۵۱ و بعد)، وهبی ، ش ۸۹۲؛چستربیتی (نیز رجوع کنید به بومن ، ج ۱۴)؛برای دیگر نسخه ها رجوع کنید به کراوس ، ج ۲، ص ۲۹۳، پانویس ۵).

۳) المدخل الکبیر الی ‘ علم افعال الرّوحانیات ، که در تمام نسخه ها به دنبال شماره ۲ آمده است (ترجمه عبری در پاریس ، نسخه عبری ۱۰۱۶ و اشتاین شنایدر نسخه ش ۲۹ نیز رجوع کنید به اشتاین شنایدر، > ترجمه های عبری قرون وسطی < ، ص ۸۴۶ و بعد؛پلسنر، همانجا).

۴) کتاب طلاسم بلیناس الاکبر لولده عبدالرحمان (!) (پاریس نسخه ش ۲۲۵۰، گ ۸۴ ـ۱۳۴) که با کتاب بلیناس لابنه فی الطلسمات یکی است (برول .پت . ، ج ۱، ص ۶۶، گ ۴۱ پ ـ ۷۲ پ ؛کتابخانه سلطنتی برلین ، ج ۵، ش ۵۹۰۸).

۵) کتاب ابلوس الحکیم یکی از منابع فهرستهای تصاویری است که باید روی سنگهای سیّارات حک شود (مجریطی ، ص ۱۰۷ـ۱۲۴). اینکه آیا این کتاب همان > کتاب تخیّلات  است که آلبرت کبیر از آن در کتاب De libris (نیز رجوع کنید به کارمودی ، ص ۵۸ به بعد) نقل کرده ، هنوز مورد بحث و گفتگوست .

۶) کتاب هرمسیِ ذخیره الاسکندر ، که ارسطو آن را از آپولونیوس گرفته و به اسکندر داده است ، روسکا (۱۹۲۶، ص ۶۸ـ۱۰۷) بتفصیل از آن بحث ، و بعضی از قسمتهایش را ترجمه و منتشر کرده است ؛این کتاب همچنین حاوی بعضی از طلسمهایی است که آپولونیوس آنها را در چندین شهر قرار داده است . ارتباط مقدّمه این کتاب با روایت بابلی درباره «طوفان » را پلسنر (۱۹۵۴، ج ۲، ص ۵۲ به بعد) بیان کرده است (برای متنهای عربی متعلق به آثار شماره ۱ تا ۶ که روسکا منتشر کرده رجوع کنید به پلسنر، ۱۹۲۷، ج ۱۶، ص ۸۳ به بعد).

۷) در شماره ۳، مؤلّف چندین بار به رساله السحر خود، که هنوز در عربی ناشناخته است ، اشاره می کند؛لیکن شاید کتاب عبری مِلخِت مُشکِلِت (اشتاین شنایدر،  ترجمه های عبری …  ، ص ۸۴۸؛همچنین رجوع کنید به  مجله انجمن خاورشناسی آلمان  ، ج ۱۴، ۱۸۹۱، ص ۴۴۴) با آن ارتباط داشته باشد.

۸) قزوینی در مواضع بسیار از عجایب المخلوقات (رجوع کنید به فهرست باخر، ص ۷۰) از کتابی به نام کتاب الخواصّ تألیف بلیناس ، که تاکنون نشانی از آن به دست نیامده ، مطالبی نقل می کند. اشتاین شنایدر این عنوان را ساختگی می داند ( > ترجمه های عبری … < ، ص ۸۴۵، پانویس ۷).

شماری عظیم از متون لاتینی و متون به زبان اروپایی را که به بلینوس (بِلِنُس و مانند آن ) نسبت داده اند در اینجا نمی توان مورد بحث قرار داد (نیز رجوع کنید به همو، ترجمه های اروپایی …  ، فهرست ؛کارمودی ، فهرست ). اما شکّی نیست که بعضی از آثار مؤلّفانی که کتابهای آنان در  کتاب الاحجارشاه آلفونس دهم  ، با تکثیر و تصحیح قسمتی از آن از مونتانا ، ۱۸۸۱، تحلیل شده ترجمه هایی است از کتابهای عربی منسوب به آپولونیوس (رجوع کنید به سیاهه کامل سارتون ، ج ۲، بخش ۲، ص ۸۳۷).

از جمله این مؤلفان اند:

الف ) ابولیس (رمز این نام کشف نشده است ، نیز رجوع کنید به داربی ، ج ۱، ص ۲۵۱ به بعد)؛
ب ) ایلوز ؛
ج ) بِلینوس و ایلوس ؛
د) پلینیوس و هرمُز (هرمس ). از مقایسه این اسامی با صورتهای نام آپولونیوس در عربی در آغاز این مقاله شواهد کافی به دست خواهد آمد.

کتاب یونانی > طالع بینی آپولونیوس تیانایی < ، همزمان به کوشش نایو ( > آباءشناسی سریانی < ، ج ۱، بخش ۲، ۱۹۰۷، ص ۱۳۶۳ به بعد) و ف . بال ( > فهرست کتب خطی ستاره شناسی یونانی < ، ج ۷، ۱۹۰۸، ص ۱۷۵ به بعد) طبع شده و مشتمل بر قطعاتی است که ترجمه لاتینی آنها را از عربی می توان در موزه بریتانیا (نسخه خطی سلطنتی ۱۲، یکصد و هجده ؛کارمودی ، ص ۷۳)، و حتی یک ترجمه انگلیسی در نسخه اسلوآن ۳۸۲۶، پیدا کرد (برای نسخه دیگر خطّی لاتینی (واتیکان ) رجوع کنید به کارمودی ، همانجا). همچنین ترجمه متون مشابهی از عربی ، در نسخه اسلوآن ۳۸۴۸، آمده است . نام شاگرد آپولونیوس که متن یونانی به وی تقدیم شده با نام مؤلف اثری که متن سریانی و عربی آن را لوی دلاّ ویدا (رجوع کنید به منابع ) تصحیح کرده یکی است .

شاگرد دیگر آپولونیوس آرتفیوسِ مشهور (نه آرلِتیوس ، در بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۲۹، و نه آترفیوس ، که در > ذیل < ، ج ۳، ص ۱۲۰۸ آمده است )، مؤلف > کلید حکمت < است که اصل عربی آن ، مفتاح الحکمه ، را لوی دلاّ ویدا کشف و در مجله اسپکولوم (دوره ۸، ۱۹۳۸، ص ۸۰ ـ ۸۵) معرفی کرده است (رجوع کنید به کراوس ، ج ۲، ص ۲۹۸ و بعد).



منابع :

(۱) ابن عبری ، تاریخ مختصرالدول ، چاپ انطون صالحانی یسوعی ، لبنان ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ فلوگل ، لایپزیگ ۱۸۷۱ـ۱۸۷۲؛
(۳) ( محمدبن طاهر ابوسلیمان سجستانی ، صوان الحکمه و ثلاث رسائل ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، تهران ۱۹۷۴؛
(۴) محمدبن محمد بلعمی ، تاریخ بلعمی : تکمله و ترجمه تاریخ طبری ، به تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی ، تهران ۱۳۵۳ ش ؛
(۵) بلینوس ، سرّ الخلیقه و صنعه الطبیعه : کتاب العلل ، چاپ اورسولا وایسر، حلب ۱۹۷۹ ) ؛
(۶) زکریابن محمد قزوینی ، عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات ، چاپ فاروق سعد، بیروت ۱۹۷۸؛
(۷) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۸) ( حسن بن محمد قمی ، کتاب تاریخ قم ، ترجمه حسن بن علی قمی ، چاپ جلال الدین طهرانی ، تهران ۱۳۶۱ ش ) ؛
(۹) مسلمه بن احمد مجریطی ، غایه الحکیم ، چاپ ریتر، ۱۹۳۳؛
(۱۰) احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ الیعقوبی ، چاپ هوتسما، لیدن ۱۸۸۳؛

(۱۱) A. E. Affifi, “The influence of Hermetic literature on Moslem thought,” BSOAS , XIII, (1951);
(۱۲) W. Bacher, Nizہmف’s Leben und Werke, und der Zweite Teil des Nizamischen Alexanderbuches … Beitrage zur Geschichte der persischen Literatur und der Alexandersage, Leipzig & Gottingen 1871;
(۱۳) Moh ¤ ammad b. Moh ¤ ammad Bal ـ am ¦ â , Chronique de … Tabari traduite sur la version persane d’Abou-Ali Mo ـ hammad Bel ـ ami , tr. H. Zotenberg, Paris 1867-1874;
(۱۴) J. Bowman, Glasgow Univ. Or. Soc., Transactions , XIV, 1950-1952;
(۱۵) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۱۶) F. J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences in Latin translation , Berkeley, Calif. 1956;
(۱۷) G. O. S. Darby, “The mysterious Abolays,” Osiris , I (1936);
(۱۸) J.W. Fدck, Ambix , IV, 1951;
(۱۹) W. Hertz, Gesammelte Abhandlungen , 1905;
(۲۰) Kخniglichen Bibliothek zu Berlin, Die HandschrifVerzeichnisse der Kخniglichen Bibliothek zu Berlin , von W. Ahlwardt, vol. 5, Berlin 1893;
(۲۱) P. Kraus, Ja ¦ bir ibn H ¤ ayya ¦ n: contribution ب l’histoire des idإes scientifiques dans l’Islam , Cairo 1942-1943;
(۲۲) G. Levi Della Vida, La Dottrina e i Dodici Legati di Stomathalassa, Atti Acc. Naz. Lin., Cl. Sci. mor. stor. fil., VIII/III, fasc. 8, Rome 1951;
(۲۳) Louis Massignon, “Inventaire de la littإrature hermإtique arabe,” in A. J. Festugiهre, La rإvإlation d’Hermهs Trismإgiste , vol. I, Paris 1944;
(۲۴) M. Plessner, “Beitrجge zur islamischen Literaturgeschichte, I. Studien zu arabischen Handschriften aus Stambul, Konia und Damaskus,” Islamica , IV (1931);
(۲۵) idem, “Hermes Trismegistus and Arab science”, Studia Islamica , II (1954);
(۲۶) idem, “Neue Materialien zur Geschichte der Tabula Smaragdina ,” Islamica , XVI (1927);
(۲۷) idem, Der o l ¨ o c i m o n o c ¨ z des Neupythagoreers ، Bryson’ , 1928;
(۲۸) J. Ruska, Tabula Smaragdina , 1926;
(۲۹) idem, Turba Philosophorum , 1931;
(۳۰) George Sarton, Introduction to the history of science , Malabar, Florida 1975;
(۳۱) M. Steinschneider, Euklid bei den Arabern, Zeitschrift fدr Mathematik und Physik, Historisch-Literarische Abteilung , vol. XXXI, 1886;
(۳۲) idem, European غebersetzungen aus dem Arab., II, SBAk. Wien , 1905;
(۳۳) idem, Hebrew غbersetzungen des Mittelalters ;
(۳۴) H. Suter, Die Mathematiker und Astronomen der Araber und ihre Werke .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴

ژنرال فرانسوی کلود الکساندر (کُنت دو ) بُنِّوال(۱۷۴۷-۱۶۷۵م)

 ژنرال فرانسوی ، که به دربار عثمانی پیوست و اسلام آورد. او فرزند مارکی ژان فرانسوا بود. بنوال بعدها در دربار عثمانی به احمدشاه ملقب شد و به عنوان مشاور نظامی ـ سیاسیِ باب عالی * شهرت یافت (بندیکت ، ص ۹؛ د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل «احمدپاشا بنوال »).

بنوال در ژوئیه ۱۶۷۵ در خانواده ای اشرافی ، که خویشاوندی سببی دوری با دودمان سلطنتی بوربونها (۱۵۸۹ـ۱۷۹۲) داشت ، در ایالت لیموزین فرانسه به دنیا آمد. دوران کودکی را نزد یسوعیان (ژزوئیتها) گذراند. در سیزده سالگی وارد نیروی دریایی فرانسه شد و پس از حدود یازده سال خدمت ، در ۱۶۹۸ به جمع افسران گارد انتقال یافت .

پیشرفت سریع او در دستگاه نظامی فرانسه و بعدها در دربارهای امپراتوری اتریش و سلاطین عثمانی ، علاوه بر ابراز لیاقت ، بیشتر به سبب انتسابش به خاندان سلطنتی بود، که تا قبل از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹ـ۱۷۹۹) امتیاز خاصی به شمار می آمد. سفرهای ماجراجویانه بنوال و خدمت صادقانه او در جنگها و لشکرکشیهای سه امپراتوری بزرگ در قاره اروپا، سبب گردید تا با شناخت عمیقی از مراتب پایین جامعه تا محافل درباری ، تجاربی به دست آورد و آنها را برای شهرت خویش در دسترس دولتمردان قرار دهد (بندیکت ، ص ۸ ـ ۱۰).

در جنگ جانشینی اسپانیا (۱۱۱۳ـ۱۱۲۶/ ۱۷۰۱ـ ۱۷۱۴) ـ که بعد از درگذشت شارل دوم (۱۷۰۰)، آخرین پادشاه از شاخه اسپانیایی خاندان هاپْسْبورگ (۱۲۸۲ ـ ۱۹۱۸)، بین فرانسه و متحدانش از یک سو و اتریش و هم پیمانان آن از سوی دیگر، روی داد ـ بنوال بر اثر رنجش از همقطاران فرانسوی خود، به سپاه اتریش پیوست و زیر نظر شاهزاده اوژن دوساووا (۱۶۶۳ـ۱۷۳۶)، نواده کاردینال مازارن فرانسوی و فرمانده کل جنگ ، خدمت کرد و در نبردهای نظامی شرکت جست و رشادتها نمود ( > اتریش : واقعیتها و ارقام < ، ص ۲۰ـ۲۳؛ د. اسلام ، همانجا).

با آنکه صدها افسر و درجه دار فرانسوی ، چه قبل و چه بعد از بنوال ، در بین نظامیان اتریش دیده می شدند، مجلس پاریس بنوال را به جرم خیانت به وطن و فرار از خدمت سربازی ، به مرگ محکوم کرد (بندیکت ، ص ۱۳). او در نبرد پترواردَین (۱۱۲۸/۱۷۱۶)، که بین اتریش و عثمانی اتفاق افتاد و به شکست ترکها انجامید، مجروح شد و همراه دویست تن از زیردستانش با جنگ و گریز از معرکه جان به در برد و در محاصره و فتح بلگراد (۱۷۱۷) شرکت فعال داشت (هامر ـ پورگشتال ، ج ۷، ص ۲۰۶ـ۲۰۷؛ د. اسلام ، همانجا).

همکاری بنوال با شاهزاده اوژن ، فاتح بلگراد، بیش از ۲۲ سال ادامه یافت اما سرانجام این دوستی به دشمنی گرایید و او از ارتش اتریش روی برتافت ؛ ازینرو مدتی زندانی شد و پس از رهایی به ونیز رفت و کوشید تا به دشمنان اتریش کمک رساند. او در این کار، توفیق چندانی به دست نیاورد و ناگزیر به سلطان احمد سوم (حک : ۱۱۱۵ـ۱۱۴۳/ ۱۷۰۳ـ۱۷۳۰) متوسل شد و در ۱۱۴۲/ ۱۷۲۹ به دربار عثمانی پیوست و تقاضای پناهندگی کرد و اسلام آورد (۱۱۴۳/ ۱۷۳۰) و نام احمد بر خود نهاد (هامر ـ پورگشتال ، ج ۷، ص ۳۶۷ـ ۳۶۸؛ د. اسلام ، همانجا).

با جلوس سلطان محمود اول (حک : ۱۱۴۳ـ۱۱۶۷/ ۱۷۳۰ـ۱۷۵۴)، بنوال در گومولجین ، واقع در ناحیه تراکیّه ، اقامت گزید و سال بعد (۱۱۴۴/ ۱۷۳۱) به دعوت توپال عثمان پاشا صدراعظم ، که در صدد اصلاح و تکمیل ارتش به سبک اروپاییان بود، به استانبول رفت و با راهنمایی او برای تربیت و تعلیم مهندسان نظامی ، آموزشگاه نظامی تأسیس کرد (ووسینیچ ، ص ۹۹) و پس از چهار سال (۱۷۳۵)، منصب خمپاره چی باشی و عنوان پاشایی را به دست آورد ( د. اسلام ، همانجا). نفوذ روزافزون احمدپاشا بنوال در دربار و اعتبار فرانسویان در عثمانی باعث شد تا چند تن دیگر از هموطنان وی به اسلام و به خدمت باب عالی درآیند و همچنین ۲۲ نفر توپچی ، که همراه کشتیهای جنگی فرانسه و ظاهراً به عنوان بدرقه سفیر عثمانی در پاریس یا جزو همراهان سفیر فرانسه ، به استانبول آمده بودند، به خمپاره چیان بنوال اضافه شدند (هامر ـ پورگشتال ، ج ۷، ص ۴۴۹، ج ۸، ص ۴۲).

او بیش از آنکه به امور نظامی بپردازد، بیشتر اوقات خود را صرف مسائل سیاسی و توسعه روابط دیپلوماسی می کرد؛ به توصیه سلطان ، پیمان عثمانی را با فرانسه و سوئد بر ضد روسها منعقد نمود و در جریان جنگ جانشینی لهستان (۱۷۳۳ـ ۱۷۳۵) باب عالی را به دشمنی با اتریش واداشت و با تحریک یگین محمد پاشا، صدر اعظم جدید، در مجارستان (هُنگری )، از متصرفات اتریش ، شورش به پا کرد. این نقشه او ناکام ماند و وی اعتبار خود را تا مدتی از دست داد و از کار بر کنار شد (۱۷۳۸) و به قَسْطَمونی ، در ترکیه آسیایی ، تبعید گردید ( > واژه نامه بزرگ دانشنامه ای لاروس < ، ذیل مادّه ؛ هامر ـ پورگشتال ، ج ۸، ص ۲ـ۳؛ د. اسلام ، همانجا). بنوال بعد از عزل یگین محمدپاشا، دوباره در سمت سابق ابقا گردید. او در سالهای بحرانی جنگ جانشینی اتریش (۱۷۴۰ـ ۱۷۴۸)، پس از درگذشت شارل ششم (۱۷۴۰)،

باب عالی را از حمله به مجارستان بازداشت تا عثمانی را از طریق اتحادیه سیاسی با دول مسیحی اروپا در یک ردیف قرار دهد (بندیکت ، ص ۸). بنوال حتی می کوشید که برای حل و رفع اختلافاتِ ممالک اروپایی ، باب عالی را واسطه قرار دهد. ازینرو ایلچی سوئد در استانبول ـ اگر چه به تقرّب او نزد سلطان حسادت می ورزید ـ با تمام توان او را در بعضی موارد یاری می رساند (هامر ـ پورگشتال ، ج ۸، ص ۵۹ ـ۶۱).

حمله نادر، نایب السلطنه ایران ( بعدها نادرشاه ) ، به بغداد و شکست توپال عثمان پاشا، سرعسکر ترک ، و کشته شدنش در کرکوک ۱۱۴۶/۱۷۳۳ ( حدیث نادرشاهی ، ص ۱۵۱ـ ۱۵۸)، فکر برقراری مناسبات باب عالی را با سلاطین مغول هند تشدید کرد. بنوال از سالها پیش خطر حمله سپاه ایران را به متصرفات عثمانی احساس کرده بود و در یادداشتی برای سفیر فرانسه در استانبول خواستار عقد قراردادی بین باب عالی و مغول بزرگ گردید (هامر ـ پورگشتال ، ج ۸، ص ۵۸ ـ ۵۹). پس از فتح دهلی به دست نادرشاه افشار (۱۱۵۱/۱۷۳۸)، فرستاده مغول هند در عریضه ای به وزیر اعظم هندوستان ، ضمن شکایت از حمله نادر، تقاضای عقد پیمان با عثمانی و درخواست کمک کرد (همانجا).

بنوال در بهار ۱۱۶۰/۱۷۴۷ درگذشت و جسد او را در مولویخانه غَلَطه به خاک سپردند و منصب او به پسر خوانده اش سلیمان آغا، فرانسوی نومسلمان ، واگذار شد ( د. اسلام ، همانجا).


منابع :
(۱) حدیث نادرشاهی ، چاپ رضا شعبانی ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۲) وین ووسینیچ ، تاریخ امپراطوری عثمانی ، ترجمه سهیل آذری ، تبریز ۱۳۴۶ ش ؛

(۳) Heinrich Benedikt, Der Pascha-Graf Alexander von Bonneval 1675-1747 , Graz-Kخln 1959;
(۴) EI 2 , s.v. “Ah ¤ mad Pasha Bonneval” (by H. Bowen);
(۵) Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse , Paris 1982-1985;
(۶) Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte des osmanischen Reiches , Pest 1832;
(۷) عsterreich: Tatsachen und Zahlen , Wien 1973.

دانشنامه جهان اسلامجلد ۴

زندگینامه بقراط (۳۷۵-۴۶۰ق م)

 (به یونانی هیپوکراتِس ) ، نامدارترین پزشک روزگار باستان . در حدود ۴۶۰ پیش از میلاد در جزیره خیوس به دنیا آمد و در حدود ۳۷۵ در لاریسا (در ایالت تِسالی ) درگذشت . وی از دودمان آسکلبیادس (اسقلبیاذس ) برخاست ، که خاندان محلی قدیمی از پزشکان بود و چندین تن از ایشان هیپوکراتس نام داشتند.

از همان روزگار باستان بقراط پزشکی نمونه و والامقام دانسته می شد. وی این حیثیت و اعتبار را در وهله نخست مدیونِ جالینوس * است که نهضت «احیای طب بقراطی » را که در قرن دوم میلادی آغاز یافته بود، به اوج خود رسانید و بدینسان تصویری ثابت و قطعی از بقراط برای آیندگان پدید آورد، چنانکه هم در کشورهای اسلامی و هم در اروپا بقراط مظهر «پزشک راستین » گردید.

لذا جای شگفتی است که کمتر نوشته ای از تألیفات متعدد منسوب به وی را می توان بیقین از خود او دانست . حجم این «مجموعه آثار بقراطی » بسته به ترتیب موضوعات ، متفاوت است ، ولی دست کم شامل شصت نوشته است . هیپوکراتِس در میان مسلمانان بسیار معروف بود و نامش به شکل بُقراط و نیز اِبُقراط و اَبُقراط (با اسقاط هجای پایانی یونانی ، همچون سُقراط از سُکراتِس و دیمُقراط از دِمُکریتس ) درآمده است .

اطلاعات مربوط به زندگی و احوال بقراط در تألیفات مسلمانان کم نیست . مشروحترین اطلاع در عیون الاَنباء ابن ابی اُصَیبعه  یافت می شود، که پدرش ایراقلیدِس (هراکلئیدس ) و پدربزرگش بقراط را معلمان او ذکر کرده است . منابع قدیم ، گذشته ازپدر بقراط ، کسان دیگری را هم جزو معلمان او آورده اند، مانند هِردیکس سلومبریایی. گفته اند که وی ۹۵ سال عمر کرد. همانا اطلاعات تذکره نویسان عرب درباره او غالباً گمراه کننده است ؛مثلاً به گفته ابن ابی اصیبعه  وی در رودِس ، کنیدُس و خیوس آموزش یافت ، ولی به نوشته قفطی (ص ۹۰ـ ۹۱) وی چندی در فیروها (یعنی Bإroia = حَلَب ، ولی در متن مطابق با شهر حِمْص دانسته شده است ؛نیز رجوع کنید به ابن عِبری ، ص ۸۵) و دمشق اقامت کرد.

غرض از این دو خبر شاید تنها این باشد که بقراط بسیار سفر کرد ــ موضوعی که در روزگار باستان نیز می دانستند. از سوی دیگر می توان چنین انگاشت که مسلمانان اطلاعات پراکنده ای درباره زندگی بقراط حفظ کرده اند که در جای دیگر یافت نمی شود. تذکره نویسان مسلمان درست دریافتند که «مجموعه آثار بقراطی » متعلق به یک مؤلف واحد نیست و چندین پزشک به این نام بوده اند: ثابت بن قُرَّه چهار تن از «بَقارِطَه » یا «بُقراطون » (یعنی در واقع «آل بقراط ») را ذکر می کند، که نخستین آنان (فی الواقع دومینِ آنان ) احتمالاً همین بقراط نامدار بوده است (ابن ندیم ، ص ۲۹۳ و بعد؛قفطی ، ص ۱۰۰).

عربها با این گزارشِ نامستند جالینوس نیز آشنا بودند که بقراط دعوتِ پُر سود اردشیر اول (دراز دست ) برای آمدن به دربار ایران را رد کرد (باخمان ، ص ۲۰ و بعد). بارها شفقت او و اهتمام وی به درمان بیماران را ستوده اند. نیز گفته اند که وی نخستین کسی بود که بیمارستان تأسیس کرد (ابن ابی اصیبعه ، ج ۱، ص ۲۷، ج ۲، ص ۱ـ۲). البته مسلمانان با «سوگندنامه بقراط » نیز آشنا بودند، ولی طبیعتاً با اندک تفاوتی در صورت آن .

این سوگندنامه را در ابن ابی اصیبعه (ج ۱، ص ۲۵ و بعد) می توان یافت و ف . رُزنتال آن را در > بازمانده دوران باستان در عالم اسلام < (زوریخ ۱۹۶۵، ص ۲۵۰ـ۲۵۲) ترجمه کرده است . بقراط را نه فقط به عنوان طبیب کبیر بلکه به عنوان استاد کیمیا، سِحر و احکام نجوم هم تحسین می کردند (اولمان ، ۱۹۷۲، ص ۱۵۵، ۲۸۸ـ۲۸۹، ۳۸۹)، و اطلاق نام او به رساله ای در سحر و جادوگری دوران یونانی مآبی که ( در میان مسلمانان به غایه الحکیم و در میان اروپاییان ) به پیکاتریکس (محرّفِ بِقْراطیس ) مشهور شده ناشی از همین تبحر مفروض اوست .

نمی توان گفت تا چه اندازه مجموعه عربی نوشته های بقراطی منطبق با مجموعه یونانی است . اگر رساله گمشده جالینوس  ، که اسحاق بن حُنین تحت عنوانِ کتاب فی کتب بقراط الصحیحه و غیر الصحیحه ترجمه کرده بود (برگشترسر ، ۱۹۲۵، ش ۱۰۴) به دست ما رسیده بود، احتمالاً اطلاع دقیقتری در این خصوص می داشتیم .

چند فهرست بلند وکوتاه از نوشته های بقراط می شناسیم . آن که اول از همه شایان ذکر است گزارش اجمالی ارزشمندی است که یعقوبیِ مورّخ (ج ۱، ص ۱۰۷ـ۱۲۹) در حدود ۲۵۹/۹۷۲ از این ده اثر فراهم کرده است :

کتاب الفصول

 کتاب البُلدان والمیاه و الاَهویه،

کتاب ماء الشَعیر،

کتاب تَقدِمه المَعرِفه،

کتاب الجَنین،

کتاب الاَرکان (یا کتاب طبیعه الانسان )،

کتاب الغِذاء،

کتاب الاَسابیع،

کتاب اَوجاع النِساء؛

مع ذلک ، رجوع کنید به اولمان ، ۱۹۷۷، ص ۲۴۵ـ۲۶۲)،

کتاب اَبیذیمیا .

این گزارش یعقوبی از این لحاظ ارزش ویژه ای دارد که وی خلاصه کمابیش مفصّلی از مطالب شش عنوان از آنها را ذکر کرده است به طوری که می توان این آثار را از طریق مقایسه با متنهای محفوظ مانده با اطمینان بازشناخت ( رجوع کنید به کلامروت ، ص ۱۸۹ـ ۲۰۳).

ابن ندیم (ص ۲۸۸) مجموعه دیگری شامل ده کتاب که جالینوس بر همه آنها شرح نوشته ، با ذکر نام مترجمان ، آورده است . بخشی از این ده کتاب با آثاری که پیش از این ذکر شد منطبق است ، ولی به جای کتاب ماء الشعیر ، کتاب الجنین ، کتاب الغذاء ، کتاب الاَسابیع و کتاب اوجاع النساء در اینجا این عنوانها را داریم :

کتاب العَهد،

کتاب الامراض الحادّه ،

کتاب الکَسر ،

کتاب الاخلاط ،

و کتاب قاطاطیون (یعنی : کاطْیَطْریون ).

 ابن عبری (ص ۳۵) نُه نوشته بقراطی را ذکر می کند که همه آنها در دو فهرست یاد شده یافت می شود، به اضافه کتاب شِجاج الرأس .

رده بندی ابن ابی اصیبعه (ج ۱، ص ۳۱ـ۳۳) بسیار مفصّلتر از همه است ، شامل حدود ۶۱ عنوان ، و لذا تقریباً نظیر سیاهه یونانی است . ابن ابی اصیبعه حدود سی عنوان را اصیل دانسته ، مع ذلک فقط دوازده تا را مهم شمرده است ؛این دوازده رساله در فهرستهای یادشده یافت می شود (برای عنوانهای دیگر رجوع کنید به اولمان ، ۱۹۷۰، ص ۳۱ـ۳۵؛سزگین ، ج ۳، ص ۳۸ـ۴۷). از روی اطلاعاتِ مذکور در صفحه های عناوین و توضیحاتی که در پایان نسخه های خطی و فهرستهای عنوانها آمده ، همیشه نمی توان بیقین معلوم کرد که مترجمان عربی چه کسانی بوده اند. به هر حال ، حنین بن اسحاق و شاگردان مکتب او در رأس این کار بودند. ولی (به خلاف فهرست ترجمه هایی که حنین از آثار جالینوس کرده ) فهرستی از ترجمه های آثار بقراط که حنین شخصاً ترتیب داده باشد، وجود ندارد. پزشکان دوره اسلامی بقراط را بسیار ذکر کرده اند.

از مجموعه عربی نوشته های

بقراطی تاکنون این آثار به چاپ رسیده است :

۱) کتاب الفصول ، > کلمات قصار بقراط < ، ترجمه عربی حنین بن اسحاق ، ویرایش ج . تیتلر ، کلکته ۱۸۳۲؛
۲) کتاب تَقدِمه المعرفه ، ویرایش م . کلامروت در > مجله انجمن شرق شناسی آلمان < ، دوره ۴۰ (۱۸۸۶)، ص ۲۰۴ـ۲۳۳؛
۳) کتاب تدبیر الامراض الحادّه ،  تدبیر خوراک در بیماریهای حادّ ، ویرایش و ترجمه م . ک . لاینز (  متنهای فنی و علمی عربی  ،ج ۱)، کیمبریج ، ۱۹۶۶؛
۴) قاطْیَطْریون ،  درباره جراحی  ، ویرایش و ترجمه لاینز (همان مجموعه ، ج ۳، کیمبریج ۱۹۶۸؛
۵) کتاب حَبَل عَلی ‘ حَبَل ،  آبستنی بر آبستنی  ، ویرایش و ترجمه ج . ن . متاک (همان مجموعه ، ج ۳، کیمبریج ۱۹۶۸)؛
نیز رجوع کنید به اولمان ، ۱۹۷۴، ص ۲۵۴ـ۲۷۵)؛
۶) کتاب طبیعه الانسان ،  در طبیعت آدمی  ، ویرایش و ترجمه متاک و لاینز (همان مجموعه ، ج ۴، کیمبریج ۱۹۶۸)؛
۷) کتاب فی الامراض البِلادیّه ،  درباره بیماریهای بومی (هواها، آبها و جایها) ، ویرایش و ترجمه متاک و لاینز (همان مجموعه ، ج ۵، کیمبریج ۱۹۶۹)؛
۸) کتاب فی الاَخلاط ،  در اخلاط  ، ویرایش و ترجمه متاک (همان مجموعه ، ج ۶، کیمبریج ۱۹۷۱)؛
۹) کتاب فی الغِذاء ، در خوراک  ، ویرایش و ترجمه متاک (همان مجموعه ، ج ۶، کیمبریج ۱۹۷۱)؛
۱۰) کتاب الاَجِنّه ،  درباره جَنینها (درباره منی و درباره طبیعت کودک )  ، ویرایش و ترجمه لاینز و متاک (همان مجموعه ، ج ۷، کیمبریج ۱۹۷۸).

باید کوشش کرد که از مجموعه نوشته های بقراطی به زبان عربی متن معتبری فراهم آید. اما رسیدن به این هدف به این زودیها ممکن نیست ، گرچه ویرایشهای یادشده در بالا کارهای مقدماتی مهمی برای وصول به آن است . به این مجموعه باید حتماً ترجمه های عربی تفاسیر جالینوس و مهمترین تفسیرها و شرحهای پزشکان قدیم دوره اسلامی را نیز افزود.



منابع :

(۱) م . اولمان (ص ۲۵ـ۳۵) و ف . سزگین (ج ۳، ص ۲۳ـ۴۷) ( برای اطلاعات کامل کتابشناختی این دو اثر رجوع کنید به منابع به خط لاتین ) منابع عربی درباره زندگی و آثار بقراط ، اطلاعات جدید موجود در نسخه های خطی متعددی که ، بویژه پس از جنگ جهانی دوم ، یافته شده اند، و همچنین مآخذ فرعی درباره بقراط را گرد آورده اند؛
(۲) نیز رجوع کنید به ابن ابی اُصیبعه ، عیون الاَنباء فی طبقات الاَطباء ؛
(۳) ابن عِبری ، تاریخ مختصرالدول ، چاپ شیخو؛
(۴) ابن ندیم ، کتاب الفهرست ، چاپ فلوگل ، لایپزیگ ۱۸۷۱ـ ۱۸۷۲؛
(۵) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمّی ‘ بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبار الحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۶) احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ ، چاپ هوتسما، لیدن ۱۸۸۳؛

(۷) P. Bachmann, in Nachrichten von der Gesellschaft der Wissenschaften zu Gخttingen, Phil. Hist. Kl. 1965;
G. Bergstrجsser, H ¤ unain ibn Ish ¤ a ¦ q دber die syrischen und arabischen Galen-غbersetzungen , in Abhandlungen fدr

 /۲, Leipzig 1925;Ë Ë(۸) die Kunde des Morgenlandes , xv

(۹) idem, H ¤ unain ibn Ish ¤ a ¦ k und seine Schule. Sprach-und literargeschichtliche Untersuchungen zu den arabischen Hippokrates-und Galen-غbersetzungen, Leiden 1913;
(۱۰) H. Diels, Die Handschriften der antiken طrzte . First part: Hippokrates und Galenos, in Abhandlungen der Preussischen Akademie der Wissenschaften, Phil.-Hist. Kl. (1905), Abh. III;
(۱۱) P. Diepgen, Geschichte der Medizin, I, Berlin 1949, 77-94;
(۱۲) Handbuch der Geschichte der Medizin, begr. Von Th . Puschmann, hg. Von M . Neuburger und J. Pagel, I, Jena 1902, 196-268;
(۱۳) M. Klamroth, “غber die Auszدge aus griechischen Schriftstellern bei al-Ja ـ qأbر”, ZDMG , xl (1886);
(۱۴) L. Leclerc, Histoire de la mإdecine arabe , I, Paris 1876, 231-236;
(۱۵) August Friedrich von Pauly, Paulys Real-Encyclopجdie der classischen Altertumswissenschaft , ed. G. Wissowa, W. Kroll, and K. Mittelhaus, Stuttgart 1894-1970, Munich 1973-1974;
(۱۶) H. Ritter and R. Walzer, Arabische غbersetzungen griechischer طrzte in Stambuler Bibliotheken , in Sitzungsberichte der preussischen Akademie der Wissenschaften zu Berlin , Phil.-Hist. Kl. (1934) XXVI;
(۱۷) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Band III: Medizin, Pharmazie, Zoologie, Tierheilkunde bis ca.430 H., Leiden 1970;
(۱۸) M.Steinschneider, Die arab. غbersetzungen aus dem Griechischen , new impression Graz 1960, 298-318;
(۱۹) M. Ullmann, “Die arabische غberlieferung der hippokratischen Schrift `De superfetatione,” Sudhoffs Archiv, LVIII [1974];
(۲۰) idem, Die Medizin im Islam, Leiden-Cologne;
(۲۱) ۱۹۷۰;
(۲۲) idem, Die Natur-und Geheimwissenschaften im Islam, Leiden-Cologne 1972;
 (۱۹۷۷).â âidem,”Zwei spجtantike Kommentare zu der hippokratischen Schrift `De morbis muliebribus'”, Medizin-historisches Journal, x

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

 

زندگینامه بُرُقلُس «دیادوخُس » ( فیلسوف نوافلاطونی یونان متأخر)(۴۱۲م)

 فیلسوف نوافلاطونی یونان متأخر و نویسنده آثار فلسفی در قرن پنجم میلادی که فلسفه فلوطین (افلوطین) و اتباع او از جمله از طریق آثار وی در فلسفه اسلامی وفلسفه مدرسی تأثیر کرده است . نام او در یونانی پروکلوس است  دایره المعارف فلسفه  ، ذیل “Proclus” ؛  واژه نامه بزرگ دانشنامه ای لاروس  ، ذیل “Proclus” ). در منابع اسلامی از او با عنوان «دیادوخُس » (یا دیدوخس ) برقلس نام برده اند که در یونانی به معنای عَقیب (از پی آینده / جانشین ) است (ابن ندیم ، ص ۵۱۷؛قفطی ، ص ۸۹).

برقلس را از آن رو بدین لقب خوانده اند که افلاطونی مذهب و رئیس مدرسه افلاطون در آتن (آکادمی ) بوده است (  ایره المعارف فلسفه  ، همانجا). مسلمانان نام او را علاوه بر برقلس ، به صورتهای اَبَرقُلُس ( الافلاطونیه ، ص ۲۵۷)، بُرقلیس (عامری ، ص ۸۳) و فورقلس (شهرستانی ، ج ۲، ص ۱۵۷) و نیز برقلس افلاطونی (ابن ندیم ، همانجا) و برقلیس دهری (عامری ،همانجا) گفته اند. صفت دهری از آنجا بر وی اطلاق شده که در رساله ای از اندیشه یونانی قدَمِ عالَم دفاع کرده است ( رجوع کنید به دنباله مقاله ).

برقلس در قسطنطنیه به دنیا آمد (کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۴۹؛زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل «پروکلوس »). تاریخ تولد او را به اختلاف ، ۴۱۰ ( دایره المعارف فلسفه  ، همانجا) یا ۴۱۲ میلادی (  واژه نامه بزرگ دانشنامه ای لاروس ، همانجا؛بریه ، ج ۲، ص ۲۷۷) ذکر کرده اند. قفطی ، به نقل از یحیی نحوی * ، می نویسد که وی در زمان دقلطیانوس قبطی می زیسته (همانجا) که اگر مقصود دیوکلتیانوس (حک : ۲۸۴ـ۳۰۵ میلادی ) باشد که حکومت مصر و حوزه آسیایی روم آن روزگار را بر عهده داشته (دهخدا، ذیل «دقلطیانوس »؛ابوریحان بیرونی ، ۱۳۶۲ ش ، ص ۲۳۸؛لاندلن ، ج ۱، ص ۳۰۲)، نمی تواند درست باشد. پدر و مادرش در اصل اهل لیقیه بودند و وی تحصیلات مقدماتی را درکسانتوس ، شهری در ساحل جنوبی لیقیه ، گذراند ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

لیقیه (لوکیا ) نام منطقه ای در جنوب آسیای صغیر در کناره مدیترانه بوده است (ابن بی بی ، مقدمه مشکور، ص چهل ودو).قفطی به نقل از مختاربن عبدون بن بُطلان ، طبیب نصرانی (متوفی ۴۴۴)، برقلس را اهل لاذقیه می داند (همانجا) که شاید همان لیقیه باشد ( رجوع کنید به دهخدا، ذیل «لاذقیه »). همچنین در فهرست ابن ندیم (همانجا) برقلس اهل اطاطریه و در تاریخ الحکمای قفطی (همانجا) اهل اطاطوله ذکر شده که ممکن است هر دو تصحیف و تحریف شده آناطولی باشد. منبع متأخری مانند محبوب القلوب بخطا وی را از اهالی افریقیه معرفی می کند (شریف لاهیجی ، ص ۲۰۲).

امروزه ، اطلاع ما از زندگی برقلس از آن رو دقیق است که شاگرد وی ، مارینوس ، در حدود ۴۹۰میلادی در نوشته ای تحت عنوان  زندگی برقلس  شرح احوال وسیرت استاد خود را نگاشته است ( بریتانیکا ، ذیل “Proclus” ؛بریه ، ج ۲، ص ۲۶۶؛ دایره المعارف فلسفه  ، همانجا). به نوشته وی ، برقلس در پی تحول روحی به فلسفه و مذهب نوافلاطونی روی آورد (  دایره المعارف فلسفه  ، همانجا؛بریه ، ج ۲، ص ۲۷۷). او نخست در اسکندریه خطابه خواند، اما در سفری به بوزنطیه (قسطنطنیه ) به فلسفه روی آورد و در بازگشت به اسکندریه شاگرد لامفیذورُس (اُلَمپیودوروس ) و هرون ریاضیدان شد (وگل ، ج ۳، ص ۵۶۲؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

برقلس اسکندریه را به قصد آتن ترک گفت و در آنجا با سوریانوس (متوفی حدود ۴۳۰ میلادی ) و به واسطه او با فلوطَرخُس آتنی (پلوتارک ، متوفی ۴۳۱ یا ۴۳۲ میلادی )، پسر نِسطوریوس ، آشنا شد (وگل ، همانجا). برقلس آثار ارسطو و افلاطون را نزد سوریانوس خواند (همان ، ج ۳، ص ۵۶۴) و با آموزشهای منظم مهیای جانشینی افلاطون و اداره مدرسه آتنیِ مذهب نو افلاطونی شد (  دایره المعارف فلسفه  ، همانجا).

برقلس در سراسر زندگی به تفکر، عبادت ، تعلیم و تألیف مشغول بود، از خوردن گوشت حیوانات احتراز می کرد، روزه می گرفت و هر روز در حین طلوع و غروب و ظهر نیایش می کرد ( > دایره المعارف فلسفه  ؛وگل ؛بریه ، همانجاها). وی در ۴۸۵میلادی در آتن درگذشت ( دایره المعارف فلسفه  ؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجاها). بریه (همانجا) تاریخ وفات او را ۴۸۴ نوشته است . پس از وی دیری نپایید که فرمان تعطیلی آکادمی صادر شد (۵۲۹ میلادی ؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۵۳؛بریه ، ج ۲، ص ۲۸۷)

برقلس تألیفات بسیاری داشت که مسلمانان برخی از آنها را می شناختند، از جمله ابن ندیم (همانجا) از چهارده اثر او نام برده است . رساله ها و کتابهای او به این ترتیب دسته بندی می شود:

۱) آثاری که به او نسبت داده شده ، و از اوست .

این آثار که بعضی از آنها باقی مانده است و بعضی مفقود شده ، و از بعض آنها قطعاتی بر جای مانده ،

عبارت اند از:

الف ) شرحهای برقلس بر محاورات افلاطونی با عناوین  سیاست نامه  (به تعبیر متون اسلامی : کتاب السیاسه )؛
القیبیادس ( آلکیبیادس ) اول ؛
طیماؤس ( تیمائوس )؛
برمانیدس ( پارمنیدس )؛
قراطولوس ( کراتولوس )؛
فیله بوس ؛
فِدِروس ، فادن ( فائدون )؛
تئه تتوس ؛
غورغیاس ( گرگیاس )؛

سوفسطائی . ویلیام اهل موئربکه ، در قرن سیزدهم میلادی ، شرحهای طیماؤس و برمانیدس را به لاتین برگردانده است ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۵ـ۶). ویکتورکوزن برخی از این شروح را منتشر کرده است (  دایره المعارف فلسفه  ، همانجا؛وگل ، ج ۳، ص ۵۶۳، ۵۶۵؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، همانجا).

در میان این گروه از آثار برقلس ، ابن ندیم (همانجا) از این تألیفات نام برده است :

تفسیر فادن در باب نفس که به سریانی بوده و ابن زُرعه * اندکی از آن را به عربی ترجمه کرده است ؛

سه مقاله در شرح قول افلاطون که نفس نامیراست ؛

و کتابی درباره مُثُلی که افلاطون در کتاب خود به نام غورغیاس گفته و به سریانی ترجمه شده است . برقلس شرحهایی نیز بر آثار ارسطو و تاسوعات فلوطین نوشته است که فقط قطعاتی از دومی در دست است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

ب ) کتاب  اصول (یا عناصر) الهیات . این کتاب بهترین منبع درباره مبادی و اصول هستی شناختی برقلس و دستگاهی است مرکب از قضایا با براهین استنتاجی بدون تعاریف و اصول متعارفه ( > دایره المعارف فلسفه < ، همانجا؛وگل ، ج ۳، ص ۵۶۵). ویلیام موئربکی این کتاب را نیز به لاتین ترجمه کرده است (فلسفه قرون وسطا ، ص ۸۷؛الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۵).

درباره اینکه آیا  اصول الهیات  به عربی ترجمه شده بوده است رأی قطعی وجود ندارد. بدوی می گوید: مراد ابن ندیم و قفطی از کتاب الثّالوجیای برقلس (فقره ششم الفهرست ) ترجمه عربی همین کتاب بوده است ( الافلاطونیه ، مقدمه ، ص ۱۶ـ۲۰). حاجی خلیفه الثّالوجیا را یک بار به برقلس و بار دیگر به اشتباه به اسکندر افرودیسی * نسبت داده و مترجم آن را ابوعثمان دمشقی * ذکر کرده است (همان ، مقدمه بدوی ، ص ۱۶ـ۱۷؛قس د. اسلام ، چاپ دوّم ، ذیل ماده ).

ج ) کتاب  عناصر طبیعت یا اصول طبیعت  . ابن ندیم (همانجا) در شماره اول از مصنّفات برقلس از اسطوخوسیس الصغری نام برده که ناظر به همین اثر اوست ( الافلاطونیه ، ص ۲۵۷).

این کتاب که به صورت مجموعه ای از قضایا و براهین است ، تماماً براساس طبیعیات ارسطو تدوین شده است (وگل ، همانجا).

د)  الهیات افلاطونی  که منبع اصلی برای کل فلسفه برقلس است و وی احتمالاً آن را در دوران کمال خود نگاشته است (  دایره المعارف فلسفه ، همانجا).

ه ) سه رساله به نامهای  ده پرسش درباره عنایت  ،  درباره عنایت و سرنوشت  و  درباره ماهیت شُرور  که اصل یونانی آنها مفقود اما ترجمه لاتینی آنها به قلم ویلیام موئربکی موجود است . شماره ۲ یا ۱۴ از فهرست کتابهای برقلس در الفهرست شاید ناظر به رساله اول باشد. چند رساله دیگر از این قبیل وجود داشته که امروزه در دست نیست (ابن ندیم ؛> دایره المعارف فلسفه < ، همانجاها؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۴۹).

و)  هجده دلیل در ازلیت عالم  . اصل یونانی این کتاب مفقود است ، اما در ردیه ای که یحیی نحوی (ژان فیلوپونوس ) بر این اثر نوشته جز دلیل اول بقیه دلایل به یونانی موجود است (  دایره المعارف فلسفه  ، همانجا؛الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۳۰ـ۳۱). ابن ندیم تحت عنوان «هجده مسئله که یحیی نحوی آنها را نقض کرده » از این اثر برقلس نام برده و قفطی در ذکر ردّیه یحیی نحوی بخطا آن را شانزده مقاله بیان کرده و نوشته است که کتاب یحیی نحوی نزد او موجود است (ابن ندیم ، همانجا؛قفطی ، ص ۸۹، ۳۵۶؛الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۳۲ـ۳۳). بدوی ترجمه عربی نُه دلیل اول کتاب برقلس را منتشر کرده است . نُه دلیل اول آن ، ترجمه اسحاق بن حنین * و بقیه از مترجمی دیگر بوده است که اکنون مفقود است ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۳۱).

ز) آثار مفقود برقلس با عناوین درباره رموز دینی ، درباره صنعت سحرنیکان ، بر ضد مسیحیت و مانند اینها که اطلاع ما از آنها تنها از طریق قطعاتی است که فیچینو (متوفی ۱۴۹۹ میلادی ) از کتابی یونانی به نام درباره تقدس و سحر < به لاتین ترجمه کرده است (وگل ، همانجا).

ح )آثار برقلس در ریاضیات و نجوم ، از جمله شرحی بر مقاله اول اصول اقلیدس . وی در شرح خود، اطلاعاتی درباره وضع افلاطونی ، ارسطویی و نوافلاطونی و دیگر مذاهب در فلسفه ریاضی به دست می دهد (بدوی ، ذیل ماده ؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۴۹ـ۵۵۰، پانویس ۱۸). این آثار نشانه معرفت جامع او به ریاضیات هزار ساله یونان است که در غیر این صورت برای ما ناشناخته می ماند ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا).

برقلس در اثر دیگر خود، به نام > طرح فرضیه های اخترشناسان < ، شرح منقّحی از دستگاه فلک خارج و فلک تدویر که در هیئت بطلمیوسی فرض شده عرضه داشته است (همانجا).

۲) برخی از کتابها که به نام برقلس به دست آمده ، ولی با وضع فکری و آثار مسلّم او سازگاری ندارد. از این دسته ، بدوی مسائل فرقلیس فی الاشیاء الطبیعیه را چاپ و منتشر کرده است ( الافلاطونیه ، ص ۴۳ـ۴۹). این کتاب مشتمل بر هشت مسئله است که در صدر آن ، مترجم کتاب اسحاق بن حنین معرفی شده است . بدوی می نویسد که نمی داند آیا مراد از فرقلیس همان برقلس است یا خیر، و هر چه پژوهش کرده به پاسخ روشنی نرسیده است (همان ، مقدمه ، ص ۳۶).

دیگر از این دسته شرحی است بر اشعاری که به طور منحول به فیثاغورس نسبت داده شده و ابن ندیم از آن با عنوان «تفسیر وصایای ذهبی فیثاغورس » نام برده و درباره آن نوشته که حدود صدبرگ است ، سریانیِ آن یافت می شود و ثابت بن قره * سه برگ از آن را از سریانی به عربی ترجمه کرده ولی آن را به انجام نرسانده است . این شرح را نیز بخطا به برقلس نسبت داده اند و ظاهراً این انتساب بر اثر اشتباه در قرائت برقلس و هیروقلس پیش آمده است (ابن ندیم ، همانجا؛د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل ماده ).

۳) برخی از کتابها که در اصل از برقلس بوده ، اما به ارسطو نسبت داده شده است . کتاب الایضاح فی الخیرالمحض از این زمره است که تأثیر برقلس در عالم اسلام و فلسفه مدرسی بیشتر از طریق همین کتاب بوده است ( رجوع کنید به دنباله مقاله ).بدوی ( الافلاطونیه ، مقدمه ، ص ۱ـ۳۰) از سرگذشت این اثر بتفصیل سخن گفته است . ایضاح … در حقیقت از > اصول الهیات  برگرفته شده است و در منابع اسلامی آن را به ارسطو منتسب کرده اند. پیش از همه در قرن ششم ، عبداللطیف بن یوسف بغدادی ، از آن با عنوان ایضاح الخیر و پس از وی ابن ابی اصیبعه * با عنوان ایضاح الخیر المحض و ابن سبعین * (متوفی ۶۶۸) با نام الخیرالمحض یاد کرده اند ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۱۵، ۱۸؛ابن ابی اصیبعه ، ص ۱۰۵).

در مغرب زمین ترجمه این کتاب از عربی به لاتین را غالباً به ژرار کرمونی (متوفی ۵۸۳/۱۱۸۷)، مترجم مشهور طُلَیطَله ، نسبت داده اند ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۲؛> فلسفه قرون وسطا  ، ص ۸۶ ـ ۸۷). این کتاب ، که لاتینیان آن را به اختصار  کتاب خیر محض  می خواندند، بعدها ـ شاید به این جهت که بحثی است درباره علت اول و صدور موجودات از آن به  کتاب علل  مشهور شد ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۲ـ۳).

آلبرت کبیر (متوفی ۱۲۸۰ میلادی ) با اشاره به این کتاب ، با عباراتی غامض و مبهم ، مؤلف آن را داود یهودی دانسته که آن را از رساله ای از ارسطو اخذ کرده است ، اما شاگرد او توماس آکوئینی (متوفی ۱۲۷ میلادی ) احتمالاً پس از ترجمه موئربکی از  اصول الهیات  ، متوجه رابطه این دو شده و کتاب علل را تألیف یکی از فیلسوفان عرب (مسلمان ) و تلخیص از  اصول الهیات  دانسته است . با اینهمه لاتینیان آن را همچنان به ارسطو نسبت می دادند، خاصه آنکه آن را رسماً مکمل ما بعد الطبیعه ارسطو می شمردند و تا اوایل قرن هفدهم ، جزو مؤلفات او، طبع و تدریس می کردند ( > فلسفه قرون وسطا < ، ص ۸۸؛الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۳ـ۷)؛هر چند ژیل اهل رم (متوفی ۱۳۱۶ میلادی ) که شرحی بر این کتاب نگاشته ، آن را به فارابی نسبت داده است ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۷، ۱۳). این اثر در > فلسفه قرون وسطا < نیز از تألیفات فارابی دانسته شده است (ص ۸۶ ـ ۸۷).

بدوی ( الافلاطونیه ، مقدمه ، ص ۸ـ۲۸) با نقل و ردّ آرای برخی از مستشرقان درباره مؤلف این کتاب ، می نویسد که به اعتقاد وی ، کتاب الخیرالاول که ابن ندیم آن را در شمار آثار برقلس ذکر کرده ، ناظر به همین کتاب خیرمحض  بوده است ؛زیرا تعبیر «خیراول » دو مرتبه در دو سطر متوالی در این کتاب ( الافلاطونیه ، ص ۲۰ـ۲۱) آمده است . وی سپس با قیاس با آنچه در میان لاتینیان درباره عنوان این کتاب پیش آمده ، می گوید که بعید نیست در عالم اسلام نیز ابتدا آن را «کتاب خیر اول » و سپس «خیر محض » نامیده باشند؛و این تعویض عنوان احتمالاً، بر اثر استعمال عبارت «خیرمحض » برای دلالت بر «اول » یا «اللّه »، در کتاب شفای بوعلی ، روی نموده است . بر این اساس ، بدوی قائل می شود که این کتاب تلخیص یکی از شاگردانبرقلس یا یکی از نوافلاطونیان از  اصول  بوده که آن را به برقلس نسبت داده است ؛و مترجم آن را به عربی ، از مترجمان بزرگ و توانا باید دانست ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۱۵ـ ۱۶، ۲۹ـ۳۰).

آرا و عقاید برقلس .

۱) قول به تعالی ، علیّت و صدور.

از مطالب مهم در تاریخ فلسفه مسئله قول به تعالی در برابر قول به حلول است که در کتب ما با عنوان قیام صدوری و قیام حلولی مطرح شده است . پرسش آن است که آیا موجودات قائم به حق به قیام صدوری اند یا حلولی ؟ حکمای مسلمان جملگی قائل به قیام صدوری اند، به این معنی که عالم از خدا صادر شده اما موجودی که صادر شده با او یکی نیست . حق را با موجودات نسبتی است که بعضی از آن به اضافه اشراقی تعبیر کرده اند، یعنی حق تجلی می کند و در این تجلی چنان نیست که معلول عین علت باشد. همین مسئله یعنی قیام صدوری ، در باب وجود ذهنی و علم و ادراک انسان و همچنین در باب رؤیت و ابصار نیز طرح شده است ( رجوع کنید به صدرالدین شیرازی ، سفر اول ، جزء۱، ص ۲۶۳ـ۲۶۸؛مطهری ، ج ۲، ص ۳۹۷ـ۴۱۴؛آملی ، ج ۱، ص ۴۹۴ـ ۴۹۵).

این نظر، با آنکه سابقه اش به فلوطین و نوافلاطونیان می رسد، با تنزیه و تسبیح حق و تعالیِ او، چنانکه در اسلام و قرآن بر آن تأکید شده ، سازگار است . فلوطین ، مؤسس مذهب نوافلاطونی ، با این قول ارسطو، که دو لفظ «وحدت » و «وجود» را می توان به جای یکدیگر به کار برد، همچنین با عقیده رواقیان به حلول ، مخالف و به تقدم واحد بر وجود قائل است (کاپلستون ، ج ۱، ص ۴۴۵؛بریه ، ج ۲، ص ۴۵ـ۲۴۶؛فلوطین ، ج ۳، ص ۱۰۷۶ـ۱۰۸۰).

برقلس ، با تأسی به فلوطین ، ابتدا به اثبات تقدم واحدبر کثیر و علت بر معلول و سپس به تقدم خود بسنده برآنچه خود بسنده نیست ، و تأخّر همه آنچه خود بسنده است نسبت به خیر مطلق ، و وابستگی هر آنچه هست بهعلت متفرّد واحد، پرداخته است (وگل ، ج ۳، ص ۵۶۵ ـ۵۶۶). وی با اقامه برهان خلف در  اصول الهیات  ، قضیه اصلی این رساله را که بریه از آن به قضیه تعالی تعبیر کرده ،چنین مطرح کرده است : امری که در همه اجزای یک سلسله یکسان حضور دارد نمی تواند به همه آنها افاضه کند مگراینکه ، نه در یکی از آنها، نه در همه آنها، بلکه مقدم بر همه آنها موجود باشد. بر حسب این قضیه ، برقلس در هر سلسله از اشیایی که دارای وجه مشترکی باشند، مثلاً سلسله اشیای نیکو، این حدود سه گانه را از یکدیگر تمییز می دهد: حدی که غیر مُفیض یعنی متعالی است ، و آن نیکی است ؛

حدی که مفیض است ، یعنی همه اشیا از آن فیض می برند و در آن با یکدیگر مشارکت می جویند و آن نیک است ؛و حدی که مستفیض است یعنی شی یا اشیایی که به وصف نیک متّصف می شوند. اگر اصطلاح منطقی به کار بریم ، می توان گفت که غیرمفیض مفهوم تصور است ، مستفیض مصداق آن است و مفیض رابطه مفهوم و مصداق با یکدیگر است (بریه ، ج ۲، ص ۲۷۸ـ۲۷۹). برقلس در بیان این اصطلاحات احتمالاً پیرو یامبلیخوس و سوریانوس است (وگل ، ج ۳، ص ۵۶۵).

یکی دیگر از مطالبی که برقلس از یامبلیخوس برگرفته اما با دقت آن را به کار برده بسط سه ضربی (یا سه تایی / سه بخشی ) در صدور موجودات از احد به عنوان برترین اصل تا فروترین مرحله و به طور کلی در نظام جدالی نوافلاطونی است . صدور یا فیضان یا چنانکه فلوطین می گفت فراشد یا برآمد (بریه ، ج ۲، ص ۲۴۹) از مسائل اساسی در فلسفه نوافلاطونی است . به اعتقاد برقلس ، در هر فراشدی معلول یا وجودی که صادر می شود تا اندازه ای شبیه به علت یا منشأ صدور و تا اندازه ای غیر شبیه به آن است . تا آنجا که شبیه به منشأ خویش است به عنوان وجودی ملاحظه می شود که تا اندازه ای با اصلش یکی است . از سوی دیگر، چون صدور هست ، باید چیزی در وجود صادر شونده باشد که با اصل یکی نباشد. همچنین هر وجودی که صادر می شود در آن ، تمایل طبیعی به سوی «خیر» هست یعنی بازگشت به منشأ بی واسطه صدور. به این ترتیب ، برقلس سه مرحله بسط باز می شناسد: «مونه » یا ماندن در اصل ؛«پروئودوس » یا صدور از اصل ؛«اپیستروفه » یا بازگشت به اصل . این بسط سه ضربی برتمامی سلسله صدورات حاکم است (کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۵۰؛بریه ، ج ۲، ص ۲۷۵ـ۲۷۶؛بدوی ، ذیل ماده ).

برقلس ، در مراتب فیض به سلسله های پنجگانه به ترتیب ذیل قائل است : وَحَدات الهی یا ایزدان ، وجود، حیات ، عقل ، نفس . مبدأ کل این مراتب احد است ، زیرا سیر قهقرایی تا بی نهایت را نمی توان پذیرفت (بریه ، ج ۲، ص ۲۸۰ـ۲۸۲؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۵۰ـ۵۵۱).

۲) نفس ، سرنوشت ،

اخلاق . در فلسفه فلوطین نفس در مملکت مابعدالطبیعه سیر می کند، اما در فلسفه برقلس چنین امکانی برای آن نیست (بریه ، ج ۲، ص ۲۸۲). به اعتقاد برقلس ، نفس در عالم ، حرکتی ادواری دارد و هر نفسی را، به طور متناوب و ادواری ، صعود و نزولی بی وقفه است ؛امکان سعادت ابدی (جدایی کامل نفس از بدن ) یا کیفر ابدی (نابودی کامل نفس ) پذیرفتنی نیست (وگل ، ج ۳، ص ۵۷۹ـ۵۸۰، ۵۸۶). همچنین وی درباره وحدت شر و ماده با افلوطین همعقیده نیست . به اعتقاد او شر امری کاملاً سلبی است که اصلاً نمی تواند علت چیزی باشد و تمایل نفوس به سطحی پایینتر ناشی از آرزوها و تمایلات خود آنهاست (همان ، ج ۳، ص ۵۸۲؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۵۱ـ۵۵۲). به اعتقاد برقلس ، سرنوشت ساحت فرودین عنایت است چنانکه ما آن را می بینیم .

اگر معرفت ما درباره واقعیت کامل بود، آنچه برای ما به عنوان ضرورت مکانیکی ظاهر می شود به عنوان جزئی از عنایت ظاهر می شد. عنایت فقط کلی نیست آنطور که سلسوس معتقد بود و با تعالیم مسیحی براساس آن مخالفت می کرد بلکه به جزئیها نیز گسترش می یابد (وگل ، ص ۵۸۲ـ۵۸۵). به نوشته شهرستانی (ج ۲، ص ۱۶۱)، از برقلس نقل می شود که وی بر خلاف ارسطو به تعلق علم باری به جزئیات نیز قائل بوده است . از آنجا که احد همان خیر است ، اخلاق برقلسی همان مابعدالطبیعه او در قوس صعودی و بازگشت به خیر است . برقلس در عروج نفس پس از مرحله عشق (اِروس ) و مرحله حقیقت که نفس را به ماورای عشق به زیبا رهنمون می شود و او را از معرفت پر می کند، از مرحله ایمان سخن گفته است که «نوع اعلای شهود» و سکوت عرفانی است در حضور درک نشدنی و بیان نکردنی (  دایره المعارف فلسفه  ، همانجا؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۵۲).

۳) ازلیّت عالم .

شهرت برقلس در عالم اسلام عمدتاً به سبب قول او به قِدَم عالم بوده است ( د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). برقلس در اثرش مسیحیان را مخاطب کلام خود ساخته از اعتقاد آنان به خلق از عدم انتقاد می کند؛زیرا این عقیده با اعتقاد نوافلاطونیان به نظام ازلی عالم منافات و تعارض دارد (بریه ، ج ۲، ص ۲۸۳). در مقابل او، یحیی نحوی از عقیده مسیحیان دفاع کرده است .

در عالم اسلام ، محمدبن زکریای رازی در الشکوک علی البرقلس ، به  هجده دلیل در ازلیت عالم < برقلس اشاره می کند و چه بسا شخصاً ازکتاب یحیی نحوی استفاده کرده باشد ( د. اسلام ، چاپ دوم ، همانجا). ابوالحسن عامری * نیشابوری نیز در کتاب الامد علی الابد در مسئله حدوث و قدم عالم ، می نویسد که در این باب در مذهب افلاطون اختلاف هست ، زیرا افلاطون ، در کتاب خود بولوطیقوس گفته است که عالم غیر مکوَّن ، ابدی و دائم البقاست و نظر برقلس دهری به این گفته او تعلق دارد؛و سپس در کتاب طیماؤس ذکر کرده که عالم مکوَّن است و باری تعالی آن را از بی نظمی ابداع کرده است و ارسطو به شرح و جمع این دو قول او پرداخته است (ص ۸۲ـ۸۴).

ابوریحان بیرونی * در تحقیق ماللهند دست کم سه بار از کتاب یحیی نحوی نقل کرده است (ص ۲۶ـ۲۷، ۱۸۴، ۱۸۹). ابن خمار در مقاله ای ، دلیل یحیی نحوی بر حدوث عالم را از دلیل متکلمان پذیرفتنی تر دانسته است ( الافلاطونیه ، ص ۲۴۳ـ۲۴۷، مقدمه بدوی ، ص ۳۵ـ۳۶). ابوحامد غزالی هرچند در تهافت الفلاسفه از یحیی نحوی نام نبرده اما احتمال استفاده او از کتاب وی بسیار قوی است (همان ، مقدمه بدوی ، ص ۳۴). شهرستانی (ج ۲، ص ۱۵۷) در بخش نحله ها به برخی از دلایل برقلس در ازلیت عالم متعرّض شده و گفته است که اعتقاد به قدم عالم از زمان ارسطو شهرت یافته است . شهرستانی (ج ۲، ص ۱۵۸ـ۱۵۹) هشت شبهه از شبهات برقلس را نقل کرده ، می نویسد که در هر یک از آنها نوعی مغالطه هست و بسیاری از آنها تحکمات اند. وی در مفرده ای که اکنون در دست نیست ، به رد و نقض شبهات ارسطو و برقلس و تقریرات بوعلی سینا در این باره پرداخته است ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۳۵)

به طور کلی ، برقلس بیشتر به بیان منظم آرای پیشینان خود اهتمام کرده و حداقل در «اصول »، بیشتر دستگاه ساز است تا مُبدع (وگل ، ج ۳، ص ۵۶۵؛بدوی ، ذیل ماده ؛کاپلستون ، ج ۱، ص ۵۴۹ـ۵۵۰؛بریتانیکا ، همانجا). وی فلسفه خود را با دین یونان قدیم و طریقت جدالی خود را با علم الاسمای یونانی آمیخته است . یونانیان آن روزگار، چنانکه ابوریحان بیرونی نیز متعرض شده ، ستارگان را ( موجودات ) الهی می دانستند و آنها را می پرستیدند (۱۳۷۷، ص ۲۶ـ۲۷). عقاید آنان که تفصیل برخی از آنها را در «سرود خورشید» اثر برقلس می توان باز یافت ، بی تأثیر از آیین مهر نبوده است (بریه ، ج ۲، ص ۲۶۳ـ۲۶۴).

تأثیر برقلس در عالم اسلام .

گذشته از آنچه در این باب آورده شد، گفتنی است که کتاب > ایضاح درباره خیر محض < برقلس یکی از دو کتاب منحول است که در نفوذ آرای نوافلاطونیان در فلسفه حکمای مسلمان تأثیر داشته است . کتاب دیگر اثولوجیا ی (ربوبیت ) فلوطین است که همانند ایضاح به ارسطو نسبت داده شده است (فاخوری و جر، ج ۲، ص ۳۳۷). کتاب عیون المسائل فارابی به همان مسئله می پردازد که کتاب ایضاح درباره خیر محض بدان متعرض شده است . فارابی در قسم اول از «مدینه فاضله » در بیان صدور جمیع موجودات از حق تعالی ، و در باب کیفیت صدور کثیر از واحد و در باب موجودات ثانی و همچنین در کتاب السیاسات المدنیه از این کتاب تأثیر پذیرفته است .

ابن سینا نیز در مقاله نهم از الهیات شفا ، بویژه در فصلی با عنوان «در باب کیفیت صدور افعال از مبادی عالیه »، و به طور آشکارتر، در نمط ششم کتاب الاشارات و التنبیهات ، در بحث از «غنی تام »، از این کتاب تأثیر پذیرفته و عباراتش متناظر با عبارات آن است ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۲۰ـ۲۱). ابن سینا در فصل ششم از مقاله هشتم و در فصل سوم از مقاله نهم الهیات شفا از خدا با صفت «خیر محض » نام برده است (ج ۲، ص ۳۵۵ـ۳۵۶، ۳۹۴). آرای برقلس در ابوالبرکات بغدادی * (متوفی ۵۴۷) و در کتاب المعتبر او (بویژه فصل دوازدهم از قسم سوم ) مؤثر افتاده ؛هر چند وی از برقلس نام نبرده است ( الافلاطونیه ، مقدمه بدوی ، ص ۲۱). ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند اقوالی از برقلس درباره نفس ناطقه و تذکر و نسیان نقل کرده است (ص ۴۴، ۶۵).



منابع :

(۱) محمدتقی آملی ، دررالفوائد، و هو تعلیقه علی شرح المنظومه للسبزواری ، تهران ۱۳۷۷؛
(۲) ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی طبقات الاطباء ، چاپ نزار رضا، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) ابن بی بی ، اخبار سلاجقه روم ، تهران ۱۳۵۰ش ؛
(۴) ابن سینا، الشفاء، الالهیات ، چاپ ابراهیم مدکور، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰، چاپ افست قم ۱۴۰۴؛
(۵) ابن ندیم ، الفهرست ، چاپ ناهدعباس عثمان ، دوحه ۱۹۸۵؛
(۶) محمدبن احمد ابوریحان بیرونی ، کتاب البیرونی فی تحقیق ماللهند ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۷/۱۹۵۸؛
(۷) همو، کتاب التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ، چاپ جلال الدین همائی ، تهران ۱۳۶۲ش ؛
(۸) الافلاطونیه المحدثه عندالعرب ، چاپ عبدالرحمان بدوی ، قاهره ۱۹۵۵؛
(۹) عبدالرحمان بدوی ، موسوعه الفلسفه ، بیروت ۱۹۸۴؛
(۱۰) امیل بریه ، تاریخ فلسفه ، ج ۲: دوره انتشار فرهنگ یونانی و دوره رومی ، ترجمه علی مراد داودی ، تهران ۱۳۷۴ش ؛
(۱۱) علی اکبر دهخدا، لغت نامه ، زیرنظر محمد معین ، تهران ۱۳۲۵ـ۱۳۵۹ش ؛
(۱۲) زندگینامه علمی دانشوران ، زیرنظر احمد بیرشک ، تهران ۱۳۶۹ ش ـ ، ذیل «پروکلوس » (از گلن ر. مورو)؛
(۱۳) محمدبن علی شریف لاهیجی ، محبوب القلوب ، نسخه عکسی ؛
(۱۴) محمدبن عبدالکریم شهرستانی ، کتاب الملل و النحل ، چاپ محمدبن فتح الله بدران ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۵/۱۹۵۶ ) ، چاپ افست قم ۱۳۶۴ش ؛
(۱۵) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی ، الحکمه المتعالیه فی الاسفارالعقلیه الاربعه ، چاپ افست قم ( بی تا. ) ؛
(۱۶) محمدبن یوسف عامری ، الامَد علی الابد ، چاپ اورت ک . روسن ، بیروت ۱۳۹۹/ ۱۹۷۹؛
(۱۷) حنا فاخوری و خلیل جر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی ، ترجمه عبدالمحمد آیتی ، تهران ۱۳۵۸ش ؛
(۱۸) فلوطین ، دوره آثار فلوطین ، ترجمه محمدحسن لطفی ، تهران ۱۳۶۶ش ؛
(۱۹) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبارالعلماء باخبارالحکماء ، چاپ لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛
(۲۰) فردریک کاپلستون ، تاریخ فلسفه ، ج ۱، یونان و روم ، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوی ، تهران ۱۳۶۸ش ؛
(۲۱) شارل دو لاندلن ، تاریخ جهانی ، ج ۱ : پیش از تاریخ تا قرن شانزدهم ، ترجمه احمد بهمنش ، تهران ۱۳۷۰ش ؛
(۲۲) مرتضی مطهری ، درسهای الهیات شفا ، تهران ۱۳۷۰ش ؛

(۲۳) EI 2 , s.v. “Buruk ¤ lus” (by R. Walzer);
(۲۴) Encyclopaedia Britannica , Chicago 1973, s.v. “Proclus” (by Arthur Hilary Armstrong);
(۲۵) The Encyclopedia of philosophy , New York 1972, s.v. “Proclus” (by Laurence J. Rosؤn);
(۲۶) Grand dictionnaire encyclopإdique Larousse , Paris 1982-1985;
(۲۷) Medieval philosophy , ed. Armand A. Maurer, Toronto 1982;
(۲۸) C. J. de Vogel, Greek philosophy , vol. III;
(۲۹) The Hellenistic-Roman period , Leiden 1973.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۳

زندگینامه بحیرا [راهبی پیشگوی پیامبری حضرت رسول(ص)در کودکی بود]

Untitled

بحیرا ، راهبی از اهل کتاب که بر اساس روایتی مشهور، حضرت محمد صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را در نوجوانی دید و نبوت وی را پیشگویی کرد. درباره هویت و سرگذشت او و همچنین در جزئیات این روایت ، و بندرت در اصل وقوع آن ، اختلاف نظرهایی وجود دارد.

نامش را بَحیری یا بَحیرا (ابن اسحاق ، ص ۷۳؛ ابن هشام ، ج ۱، ص ۱۹۱؛ ذهبی ، ص ۶۰)، سَرْجِس (مسعودی ، ج ۱، ص ۸۳) از قبیله عبدالقیس (ابن هشام ، همانجا؛ ابن کثیر، ج ۱، ص ۲۵۰)، بُحیری یا بُحیرا (ابن سعد، ترجمه فارسی ، ج ۱، ص ۱۱۶؛ و اکثر منابع متأخر، همچون حسن ابراهیم حسن ، ج ۱، ص ۷۵) ضبط کرده اند که صورت اخیر کاملاً متأخر و احتمالاً برای آن است که به واژه ای غیر عربی ، وزن آشنا و معمول در عربی داده شود (نولدکه ، ص ۷۰۴). اما برخی نیز چون طبری (سلسله اول ، ص ۱۱۲۵) و ترمذی (ج ۵، ص ۵۹۰ـ۵۹۱) نام او را ذکر نکرده اند.

واژه بحْیرا از آرامی بخیره به معنی برگزیده است (نولدکه ، ص ۷۰۵). با توجه به این معنی ، شاید بحیرا صفت سرجیوس راهب بوده که بعدها جانشین نام خاص وی در منابع اسلامی شده است . او را حِبْری یعنی دانشمندی یهود از شهر تیماء (در اطراف شام ؛ابن هشام ، همانجا)، راهبی نصرانی (ابن اسحاق ، همانجا)، سریانی (نولدکه ، ص ۷۰۵) یا نسطوری پیرو آریوس (رشید رضا، ص ۷۲) دانسته اند که در علم هیئت و نجوم دست داشت و منکر الوهیت مسیح و تثلیث و قائل به وحدانیت خداوند بود (بستانی ، ذیل «بحیرا»).

به این سبب ، از کلیسای برّیه الشام و سپس طور سینا طرد شد و ناگزیر در دیری در بُصری اقامت گزید (ابن هشام ، ج ۱، ص ۱۹۱؛سامی ، ذیل «بحیرا»)، در همین مکان ، با پیامبر دیدار کرد (بلعمی ، ج ۱، ص ۲۰، محل این دیدار را دروازه نصیبین ذکر کرده است ).

در مقام پارسایی او روایت است که هاتف غیبی ، بحیرا، رئاب الشّنّی از عبدالقیس و نفر سومِ مُنْتَظَر (حضرت محمدصلّی اللّه علیه وآله وسلّم ) را بهترین کسان اعلام کرده است (ابن قتیبه ، ص ۲۹). جاحظ او را مصداق مسیحیانی دانسته است که در قرآن (مائده : ۸۲) از آنان به نیکی یاد می شود (ص ۲۵۹). این مسئله ، علاوه بر بیان مرتبت او، نشان می دهد که جاحظ هویت تاریخی وی را مسلَّم می دانسته است . سامی (همانجا) به اشتباه بحیرا را معلم سلمان فارسی دانسته که شاید از سخن جاحظ ، آنجا که وی را همانند معلمان مسیحی سلمان در زمره مسیحیان مورد تأیید قرآن آورده است (ص ۲۵۹) منشأ گرفته باشد. به گفته ابن حجر عسقلانی (۱۳۹۰، ج ۳، ص ۳۹) بحیرا بعثت را درک نکرده است .

سلسله روایت دیدار بحیرا با پیامبر خبر واحد است ، چرا که همگی به قُراد ابونوح می رسد که وی نیز با واسطه از ابوموسی اشعری روایت کرده است (ابن کثیر، ج ۱، ص ۲۴۶ـ۲۴۷؛بیهقی ، ج ۱، ص ۱۹۵ـ۱۹۶؛سیوطی ، ج ۱، ص ۸۳). براساس این روایت ، کاروانی از قریش به قصد تجارت به سوی شام حرکت کرد که ابوطالب به اصرار پیامبر، که در آن هنگام نُه (بلعمی ، ج ۱، ص ۲۰ـ۲۱؛
یعقوبی ، ج ۱، ص ۳۶۹) یا دوازده ساله بود (ابن سعد، ترجمه فارسی ، ج ۱، ص ۱۱۶)، او را نیز با خود برد. کاروان ، در بُصرای شام ، نزدیک صومعه ای ، توقف کرد.

نخستین اختلاف در گزارش این رویداد در اینجاست که برخی بحیرا را، منتظر فرستاده موعود و پرسشگر از کاروانهای پیشین (خرگوشی ، ص ۴۶)، و بعضی منتظری گوشه نشین معرفی کرده اند که تا آن زمان از صومعه خود بیرون نمی آمد و با کسی سخن نمی گفت (ابن هشام ، ج ۱، ص ۱۹۱ـ۱۹۲؛ابن اسحاق ، ص ۷۳). بحیرا با دیدن برخی نشانه های غیرطبیعی چون تعظیم وصلای سنگها بر پیامبر، ابری که همواره بر سر پیامبر حرکت می کرده و بر وی سایه می افکنده ، و درختی که به مجرد نشستن پیامبر در پناه آن ، شاخه های خود را به سوی او می گشوده است (ابن هشام ، ج ۱، ص ۱۹۲؛ترجمه فارسی ، ج ۱، ص ۱۵۹؛خرگوشی ، ص ۴۵)، حضرت را در میان کاروانیان می شناسد و آنان را به طعام دعوت می کند تا با کودک مورد نظرش ، بیشتر سخن بگوید. اما کاروانیان پیامبر را به سبب خردسالی در کنار بنه کاروان به مراقبت می گمارند و بحیرا با پی بردن به این نکته خواستار گفتگو با کودک می شود (همانجایها). روایت نادری نیز، زمان این گفتگو را صبح فردای رسیدن کاروان به بصری می داند.

براساس این روایت ، گفتگوی میان پیامبر اکرم و بحیرا هنگامی صورت گرفت که کاروانیان خفته بودند (بلعمی ، ج ۱، ص ۲۰ـ۲۱). جزئیات و تفصیل آن در روایات یکسان نیست . برخی آن را گفت و شنودی کوتاه گزارش کرده اند که بحیرا طی آن تنها نبوت پیامبر را باگفتن این عبارت که «او سرور جهانیان است » (ذهبی ، ص ۵۵) پیشگویی کرده است (ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۰ به نقل از ابی مِجْلَز)، و بعضی بتفصیل بیشتر پرداخته اند، از جمله آنکه بحیرا از خوابهای پیامبر می پرسد، او را به لات و عزی سوگند می دهد که پیامبر از آنها تبرّی می جوید (ابن هشام ، ج ۱، ص ۱۹۳؛ابن اسحاق ، ص ۷۵؛ابن کثیر، ج ۱، ص ۲۴۵)، و مهرنبوت را میان دو کتف حضرت می بیند و در پایان این دیدار، ابوطالب را از آینده کودک آگاه و سفارش می کند که از یهود (ابن کثیر، همانجا؛ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۰) و نصاری یا رومیان (طبری ، سلسله اول ، ص ۱۱۲۶) یا هر دو (بلعمی ، ج ۱، ص ۲۱) یا چنانکه مسعودی گفته است از اهل کتاب (ج ۱، ص ۸۳) با تأکید بر یهود (ج ۳، ص ۲۶) حفظ کند. در برخی منابع ، از تلاش بحیرا برای منصرف کردن سه تن یهودی به نامهای زبیر (ابن اسحاق ، ص ۷۵) یا زریر (ابن هشام ، ج ۱، ص ۱۹۴) یا زعبیر (بیهقی ، ج ۱، ص ۱۹۸) و ثمام (همانجا) یا تمّام (ابن کثیر، ج ۱، ص ۲۴۵) و دریس (ابن اسحاق ، همانجا) از کشتن پیامبر اکرم سخن رفته است .

در ادامه روایت نیز دو گزارش هست :

انصراف ابوطالب از سفر و بازگشت وی به مکه (بلعمی ، ج ۱، ص ۲۱)؛ادامه سفر او به شام و فرستادن رسول اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم با ابوبکر و بلال به مکه که بحیرا کلوچه و زیتون همراه ایشان می کند (طبری ، سلسله اول ، ص ۱۱۲۶(به هرحال ، درباره روایت دیدار پیامبر با بحیرا، بخصوص روایت اخیر، تردیدهایی وجود دارد. برخی با تطبیق تاریخ واقعه و سن ابوبکر وبلال که هر دو از پیامبر کوچکتر بودند و نمی توانستند محافظت او را به عهده بگیرند، این بخش را از افزوده های بعدی و گواهی بر ساختگی بودن تمام روایت دانسته اند (معروف حسنی ، ص ۵۳ ـ۵۴). بعضی نیز احتمال داده اند که این گزارش بعدها به منظور اثبات نزدیکی ابوبکر به پیامبر و تفضیل وی بر دیگر صحابه ساخته و ملحق شده باشد (عاملی ، ج ۱، جزء۱، ص ۹۳).

چنانکه ابوسعید خرگوشی نیز که ملاقات ابوبکر و بحیرا را در گونه دیگر این روایت نقل می کند (رجوع کنید به سطور بعد)، آن را گواهی بر حقانیت خلافت ابوبکر حتی پیش از بعثت دانسته است (ص ۴۹۰( دیدار بحیرا و پیامبر، در منابع چندی ، در سفر آن حضرت با ابوبکر به شام که در جوانی آن دو صورت گرفته ذکر شده است که در آن ، وقایعی شبیه به رخدادهای روایت نخستین واقع می شود. بحیرا آسودن پیامبر را در زیردرختی که تنها حضرت عیسی علیه السّلام پیشتر در زیر آن آرمیده بود، می بیند و او را می شناسد و نبوتش را پیشگویی می کند.

به هر حال ، این روایت که ابن منده نقل کرده ، با سند ضعیفی ، به ابن عباس منتهی می شود و اگر وقوع این سفر صحیح باشد، باید آن را دومین سفر پیامبر محسوب داشت (سیوطی ، ج ۱، ص ۸۶ ؛ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۹۹(این دیدار بویژه در آثار جدلی مسیحیت از جمله > وقایعنامه < تئوفانس قسطنطنیه ای (نولدکه ، ص ۶۹۹) دستمایه دشمنانی بوده است که با شک در رسالت پیامبر، آموزه های اسلام را مجموعه ای از اخبار و روایات و عقایدی قلمداد کرده اند که وی در سفرهای پیاپی از اخبار یهود و راهبان مسیحی شنیده است (معروف حسنی ، ص ۵۳ ـ۵۵؛رشید رضا، ص ۷۲ که بویژه جز نفس ملاقات پیامبر و بحیرا دیگر نکات را اضافات بعدی و کاملاً مشکوک دانسته است ).

این مسئله و همچنین منتهی شدن همه روایات به ابوموسی اشعری ، که با تأخیری هفت ساله به اسلام گروید؛و نیز این واقعیت که هیچیک از صحابه به جز او به چنین رویدادی اشاره نکرده اند، اعتبار این روایت را مخدوش کرده است (عاملی ، ج ۱، جزء ۱، ص ۹۲ـ۹۳). این نکته نیز که در قرآن به هیچیک از سفرهای پیامبر پیش از بعثت اشاره ای قطعی نشده است ، از نکات مورد تأکیدِ تردید کنندگان است ، گرچه نکته اخیر قابل پاسخگویی است ، زیرا بسیاری از رویدادهای زندگی پیامبر که مورد توافق و نقل اجماع است ، چنین وضعی داشته است .

داده های محدود و پراکنده و غیر مستند درباره هویت و زندگانی بحیرا موجب تردید شده است تا آنجا که او را شخصیتی افسانه ای و شبحی مشکوک و دست نیافتنی به شمار آورده اند (ماسینیون ، ص ۱۰(با اینهمه ، تعبیر «حَسَنٌ غریب » ترمذی درباره این حدیث قابل تأمل است (ج ۵، ص ۵۹۰ـ۵۹۱). ازینرو بیشتر سیره نویسان از قدیم (علاوه بر موارد مذکور در متن می توان از حاکم ، ابونعیم ، خرائطی ، ابن عساکر وابن ابی شیبه نام برد، سهیلی ، ج ۲، ص ۲۲۴) و مورخان تاریخ اسلام و زندگانی پیامبر در دوران معاصر همچون حسن ابراهیم حسن (همانجا) و زریاب خویی (ص ۹۱ـ۹۲)، وقوع ماجرا را به اجمال پذیرفته اند وشهرت آن نزد «اهل مغازی » احتمال وقوع آن را افزایش می دهد (سیوطی ، ج ۱، ص ۸۴(نام بحیرا در سفر تجاری پیامبر به شام ، در ۱۶ ذیحجه سال بیست و پنجم عام الفیل همراه مَیْسَرَه ، غلام خدیجه علیهاالسلام به میان آمده است . در خلال این دیدار بحیرا نه تنها پیامبری حضرت را با جزئیاتی مشابه ، بلکه خلافت ابوبکر را نیز پیشگویی می کند (خرگوشی ، ص ۴۹۰).

با وجود تشابه درمحتوای گفتگو و محل واقعه ، ابن سعد (ج ۱، ص ۱۳۰) و سیوطی (ج ۱، ص ۹۱) نام راهب را نسطور ذکر می کنند. طبری (سلسله اول ، ص ۱۱۲۸) با اشاره به این سفر باز نام راهب را ذکر نمی کند. در روایت محمدبن عبدالله بن عمر از این سفر، نام و نقش بحیرا و دیدار او و پیامبر بتمامی غایب است (ص ۳۴(

از بحیرا بار دیگر در زمره هشت تن اهل شام که با جعفر از حبشه بازگشتند، نام برده می شود. اگر چنین کسی واقعاً وجود داشته باشد، بی تردید غیر از بحیرای راهب بوده است و ابن حجر عسقلانی (۱۳۲۸، ج ۱، ص ۱۷، ۱۳۹) و ابن اثیر (ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۰) به این نکته تصریح دارند.

آنچه درباره بحیرا در متون روم شرقی آمده این است که پس از نزول وحی ، حضرت خدیجه علیهاالسلام چون هیجان زاید الوصف پیامبر را دید، برای استفسار از سبب رویداد نزد این راهب رفت و او با مطمئن ساختن وی از اینکه بر پیامبر وحی نازل شده است ، او را آرام کرد (تئوفانس ، وقایعنامه  ، به نقل نولدکه ، ص ۶۹۹).

روایات درباره بحیرا در مکاشفات بحیرا که در شکل فعلی ، اشوعیب نامی در قرنهای ۵ و ۶/ ۱۱ و ۱۲ آن را تدوین کرده ، بتفصیل آمده است که طی آن از ملاقات سرجیوس بحیرا در کوه سینا با پیامبر و گفتگوهای او با محمد جوان در یثرب صحبت و ادعا می شود که به انتقال افکار و آموزشهای او به پیامبر منجر، و سبب آن شده است که او اعراب را از وجود خدای یکتا آگاه کند. در این اثر تلاش شده است تا نزول وحی بر پیامبر انکار شود ( د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل واژه ).

در دوره جنگهای صلیبی ، متون مربوط به بحیرا به لاتین ترجمه شد اما حتی پیش از این تاریخ نیز، سرودن اشعار و نوشتن متونی در مخالفت با پیامبر و اسلام سابقه داشت . هدف اصلی اینگونه مطالب آن است که برخلاف قرآن و دیدگاه مسلمانان ، داناییهای پیامبر را بر آموزشهای مردِ خردمندی منتسب نمایند (برای بحثهای بعدی خاورشناسان رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل واژه ).



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن ؛
(۲) ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳؛
(۳) ابن اسحاق ، کتاب السیر و المغازی ، چاپ سهیل زکار، قم ۱۳۶۸ ش ؛
(۴) ابن حجر عسقلانی ، کتاب الاصابه فی تمییز الصحابه ، مصر ۱۳۲۸؛
(۵) همو، لسان المیزان ، بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۶) ابن سعد، الطبقات الکبری ، چاپ احسان عباس ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) همان ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی ، تهران ۱۳۶۵ـ ۱۳۶۹ ش ؛
(۸) ابن قتیبه ، کتاب المعارف ، چاپ فردیناند ووستنفلد، گوتینگن ۱۸۵۰، ابن کثیر، السیره النبویه ، چاپ مصطفی عبدالواحد، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۹) ابن هشام ، السیره النبویه ، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۰) همان ، ترجمه فارسی ، سیرت رسول اللّه ، ترجمه و انشای رفیع الدّین اسحاق بن محمّد همدانی ، چاپ اصغر مهدوی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛بطرس بستانی ، کتاب

(۱۱) دائره المعارف ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمدبن محمد بلعمی ، تاریخنامه طبری ، چاپ محمد روشن ، تهران ۱۳۶۶ ش ؛
(۱۳) احمدبن حسین بیهقی ، دلائل النبوّه ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۴) محمدبن عیسی ترمذی ، الجامع الصحیح ، ج ۵، چاپ ابراهیم عطوه عوض ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۵) عمروبن بحر جاحظ ، رسائل الجاحظ ، الرسائل الکلامیّه ، چاپ علی ابوملحم ، بیروت ۱۹۸۷؛
(۱۶) حسن ابراهیم حسن ، تاریخ الاسلام ، بیروت ۱۹۶۴ـ۱۹۶۷؛
(۱۷) هاشم معروف حسنی ، سیره المصطفی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۸) عبدالملک بن محمد خرگوشی ، شرف النبی (ص ) ، ترجمه نجم الدین محمود راوندی ، چاپ محمد روشن ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام ، السیره النبویه ، چاپ عمر عبدالسلام تدمری ، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۲۰) محمد رشید رضا، الوحی المحمّدی ، قاهره ۱۳۸۰/۱۹۶۰؛
(۲۱) عباس زریاب خویی ، سیره رسول اللّه ، تهران ۱۳۷۰ ش ؛
(۲۲) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶ـ۱۳۱۶/۱۸۸۹ـ ۱۸۹۸؛
(۲۳) عبدالرحمان بن عبدالله سهیلی ، الروض الاُنُف ، چاپ عبدالرحمن وکیل ، قاهره ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲۴) عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی ، الخصائص الکبری ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۲۵) جعفر مرتضی عاملی ، الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی اللّه علیه وآله وسلّم ، قم ۱۴۰۳؛
(۲۶) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الرسل و الملوک ، چاپ دخویه ، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۸۹۶؛
(۲۷) چاپ افست تهران ۱۹۶۵؛
(۲۸) محمّدبن عبداللّه بن عمر، خلاصه سیرت رسول اللّه (ص ) ، چاپ اصغر مهدوی و مهدی قمی نژاد، تهران ۱۳۶۸ ش ؛
(۲۹) علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر ، چاپ شارل پلا، بیروت ۱۹۶۵ـ۱۹۷۹؛
(۳۰) احمدبن اسحاق یعقوبی ، تاریخ یعقوبی ، ترجمه محمدابراهیم آیتی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛

(۳۱) EI 1 , s.v. ûBah ¦ â ¤ ra ¦ ý (by A.J. Wensinck);
(۳۲) EI 2 , s.v. ûBah ¦ â ¤ ra ¦ ý (by A. Abel);
(۳۳) Louis Massignon, Salma ª n Pa ª k , Tours 1934;
(۳۴) T. Nخldeke, ûHatte Muh ¤ ammad christliche Lehrer?ý ZDMG , XII (1858).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲

زندگینامه برهان الدین رازی هروی(سده نهم)

(یا برهان الدین عطاءالله ) ، دانشمند، شاعر و مدرّس مدارس هرات در سده نهم . از اوایل زندگی و تحصیلات او اطلاعی در دست نیست . در بسیاری از منابع قرن نهم و دهم (از جمله : تذکره الشعرای دولتشاه سمرقندی ، هفت اقلیم امین احمد رازی ، مجالس المؤمنین قاضی نورالله )، نامی از او نیامده است . مجالس النفائس امیرعلیشیر نوایی که در زمان حیات برهان الدین نوشته شده است ، قدیمترین منبعی است که آگاهیهایی درباره او به دست داده است . امیر علیشیر (ص ۹۱)، برهان الدین رازی رااز «بزرگزادگان هرات »  و «جوانی دانشمند» شمرده که در مدرسه شاهرخ میرزا تدریس می کرده است.

 البته جوان بودن برهان الدین رازی در هنگام تألیف مجالس النفائس (۸۹۶)، تا حدّ زیادی تردیدآمیز می نماید؛زیرا او رساله جواهر الاسماء را در فنّ معمّا، به نام ابوالقاسم بابر * میرزا(حک : ۸۵۲ـ۸۶۱) سالها پیش از آن نوشته بوده است (همانجا؛خواندمیر، ۱۳۶۲ ش ، ج ۴، ص ۳۴۱؛آقابزرگ این بابر را با ظهیرالدین محمد بابر، متوفی ۹۳۷، اشتباه گرفته است رجوع کنید به ج ۹، قسم ۱، ص ۱۳۳). با توجه به رواج معمانویسی در آن روزگار (صفا، ج ۴، ص ۱۱۷ـ ۱۲۰)، این احتمال وجود دارد که برهان الدین نیز برای پسند خاطر پادشاهی شاعر چون بابر میرزا (همو، ج ۴، ص ۱۳۱)، اثری درخور رقابت با دیگر آثار مشابه پرداخته باشد، و این خود مستلزم پختگی و تجربه بوده است .

بنابراین ، حتّی اگر زمان تألیف جواهر الاسماء را با آخرین سال سلطنت بابر میرزا (۸۶۱) برابر بدانیم ، برهان الدین در ۸۹۶ می بایست میانسالی خود را نیز پشت سر گذاشته باشد. ظاهراً در فهرستهای کتب خطّی نامی از جواهر الاسماء نیامده و به علّت دسترس نبودن این اثر، زبان و نیز نظم یا نثر بودن آن مجهول است . استناد به تنها بیت فارسی ، که امیرعلیشیر (ص ۹۱) نقل کرده است ، برای داوری قطعی درست و کافی به نظر نمی رسد، گرچه این اطمینان وجود دارد که وی شاعر نیز بوده است . منابع قدیمتر تنها دو بیت او را که به مناسبت امارت یا «مُهرداری » امیر علیشیر در۸۷۶ سروده ، ذکر کرده اند (همانجا؛خواندمیر، ۱۳۶۲ ش ، ج ۴، ص ۱۶۰؛همو، ۱۳۷۲ ش ، ص ۲۱۰).

در دوره معاصر، آقابزرگ وی را در شمار شاعران شیعه مذهب آورده و از دیوان او نیز یاد کرده است (ج ۹، قسم ۱، ص ۱۳۳(به نوشته منابع ، برهان الدین در فضل و دانش بر بیشتر فضلا و دانشوران عصر خویش برتری داشته است . وی علاوه بر تدریس ، در خانقاه امیرعلیشیر موسوم به «اخلاصیه » نیز به افاده مشغول بوده است (خواندمیر، ۱۳۶۲ ش ، ج ۴، ص ۳۴۱؛همو، ۱۳۷۲ ش ، ص ۲۱۰). خواندمیر وی را به «سعت مشرب و میل به صحبت اهل طرب » ستوده است (۱۳۶۲ ش ،همانجا).

همچنین خواندمیر از شخصی به نام امیر برهان الدین عطاءالله (متوفی ۹۱۹) سخن گفته و قطعه ای از وی به مناسبت انتصاب امیرعلیشیر به حکومت استرآباد به فرمان سلطان حسین بایقرا، نقل کرده است ، اما یکی شمردن این دو درست نیست ، زیرا برهان الدین رازی هفده سال پیشتر در گذشته بوده است (۱۳۶۲ ش ، ج ۴، ص ۱۸۰، ۳۴۱،۳۵۳؛۱۳۷۲ ش ، ص ۲۱۸٫)



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذّریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) امیرعلیشیر نوائی ، تذکره مجالس النفائس ، چاپ علی اصغرحکمت ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛
(۳) غیاث الدین بن همام الدین خواندمیر، تاریخ حبیب السیر ، چاپ محمد دبیر سیاقی ، تهران ۱۳۶۲ ش ؛
(۴) همو، مآثرالملوک ، به ضمیمه خاتمه خلاصه الاخبار ؛
(۵) و قانون همایونی ، چاپ میرهاشم محدث ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛
(۶) ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات درایران ، ج ۴، تهران ۱۳۶۳ ش .

دانشنامه جهان اسلام جلد ۳

زندگینامه پروفسور ادوارد پوکاک (۱۰۱۳ق/ ۱۶۰۴م)

پوکاک ، ادوارد ، خاورشناس انگلیسی و استاد کرسی ادبیات عربی در آکسفورد. پدرش کشیش بود و او در ۱۰۱۳/ ۱۶۰۴ در آکسفورد زاده شد و همانجا تحصیل کرد؛ در ۱۰۳۵/۱۶۲۶ از کالج کورپُس کریستی مدرک کارشناسی ارشد گرفت و موقتاً در آنجا به کار پرداخت . وی پیش ازآنکه در۱۰۳۸/۱۶۲۹کشیش شود،مطالعات شرق شناسیخود را آغاز کرده بود (  فرهنگ زندگینامه ملی  ، ذیلمادّه ).

پوکاک پس از اتمام تحصیلات ، در ۱۰۳۹/۱۶۳۰ به عنوان کشیش انگلیسیهای مقیم حلب به آن شهر رفت (بدوی ، ص ۹۰؛ دایره المعارف فارسی ، ذیل مادّه ). در همین اوان ، عربی را به خوبی فرا گرفت و افزون بر این ، زبانهای عبری ، سریانی ، اتیوپیایی و سامری را نیز آموخت و با دانشمندان یهودی و مسلمان دوستی برقرار کرد و به یاری آنان به گردآوری نسخه های خطی به زبانهای عربی ، اتیوپیایی ، ارمنی و اسفار پنجگانه سامری پرداخت . در واقع ، دست یافتن به این نسخه ها مهمترین انگیزه او در پذیرش مقام کشیشی حلب بود ( > فرهنگ زندگینامه ملی < ، همانجا). در همین دوره اسقف لندن ، لاد ، مأموریت خرید سکه های قدیم یونانی و نسخ خطی شرقی را به او محول کرد (همانجا).

پوکاک در ۱۰۴۵/۱۶۳۵ به انگلیس بازگشت و اولین کرسی استادی عربی در آکسفورد به او واگذار گردید ( بریتانیکا ، ذیل مادّه ). درس وی با گفتاری در باب اهمیت زبان و ادبیات عرب آغاز شد و پس از آن با یک دوره درس از خطبه های حضرت علی علیه السلام ادامه یافت ( > فرهنگ زندگینامه ملی < ، همانجا).

پوکاک در ۱۰۴۷/۱۶۳۷ بار دیگر برای خرید نسخ خطی و تحقیق و مطالعه ، به شرق رفت (بدوی ، همانجا). از ۱۰۴۷ تا ۱۰۵۰/ ۱۶۳۷ تا ۱۶۴۰ در قسطنطنیه و عمدتاً در سفارت بریتانیا اقامت داشت . در آنجا به سبب دوستی با اسقف سیریل لوکاریس امتیاز استفاده از کتابخانه او را داشت ( فرهنگ زندگینامه ملی  ، همانجا).

در بازگشت از استانبول ، در پاریس با هوگو گروتیوس درباره ترجمه کتاب وی ،  درباره حقیقت دین مسیح < ،به عربی و نشر آن در شرق به قصد تبلیغ مسیحیت گفتگوکرد. این امر پس از بیست سال تحقق یافت . وی همچنین کتابهایی را به روش سؤال و جواب درباره مسیحیت ترجمه کرد (بدوی ، ص ۹۱).

پوکاک در ۱۰۵۸/۱۶۴۸ تدریس زبان عبری را به عهده گرفت (همان ، ص ۹۰؛ بریتانیکا ، همانجا). در ۱۰۵۹/۱۶۴۹، به دلیل مسائل سیاسی ، از کشیشی برکنار شد.

در ۱۰۶۵/۱۶۵۵ گروهی از مخالفانش ، از او به دادگاه شکایت کردند، ولی در پی اخطار شماری از دانشمندان آکسفورد به دادگاه شکایت پذیرفته نشد. پوکاک در ۱۱۰۲/۱۶۹۱ درگذشت . دانشگاه آکسفورد نسخ خطی او را خرید که اکنون در کتابخانه بودلیان نگهداری می شود. پیوسی نسخه های خطی او را از اصیلترین نسخه های این مجموعه می داند ( فرهنگ زندگینامه ملی  ، همانجا). پوکاک از خاورشناسان پیشرو عصر خود و در شناخت متون عبری استاد بسیار ممتازی بود ( د. جودائیکا ، ذیل مادّه ).

او پژوهشگری خستگی ناپذیر و ثابت رأی بود. جان لاک ، فیلسوف انگلیسی و دوست صمیمی او، وی را محققی بی نظیر و در تقوا و زندگی علمی نمونه می دانست (  فرهنگ زندگینامه ملی  ، همانجا).

آثار .

پوکاک در یکی از نسخه های خطی کتابخانه بودلیان ، ترجمه سریانی چهار بخش از عهد جدید را یافت که در متن رسمی موجود سریانی چاپ ۱۵۵۵ و ۱۶۲۷ میلادی نبود. وی این بخش را به لاتین ترجمه کرد و به خط سریانی و عبری نوشت و یادداشتهایی بر آن افزود و در ۱۰۳۹/۱۶۳۰ به تشویق جرارد جان وسیوس ، کشیش کانتربری ، با عنوان  روایت و ترجمه چهار بخش سریانی  منتشر کرد (همانجا؛ بدوی ، ص ۹۱).

مجمع الامثال ابوالفتح میدانی (متوفی ۵۱۸) را نیز در ۱۰۴۵/۱۶۳۵ ترجمه کرد که بخشهایی از آن در قرن دوازدهم / هجدهم چاپ شد. در ۱۰۵۹/۱۶۴۹ هم کتاب گزیده تاریخ عرب  را که در واقع بخشهایی از مختصرالدول ابوالفرج ابن عبری (۶۲۲ـ۶۸۵) بود، به چاپ رساند که اولین نمونه چاپ با حروف عربی در آکسفورد به شمار می آید. این کتاب به گواهی خاورشناسانی چون رلان ، اکلی و ساسی فصل نویی در مطالعات شرقی پس از پوکاک باز کرد (  فرهنگ زندگینامه ملی  ، همانجا). بیشترین اهمیت کتاب در تعلیقاتی بود که پوکاک بر متن ابن عبری افزود، بویژه آنچه درباره فرقه های اسلامی نوشت و مطالب بسیاری که از غزالی و شهرستانی و عضدالدین ایجی نقل کرد (بدوی ، ص ۹۱ـ۹۲).

پوکاک لامیه العجم طغرائی را نیز با تعلیقاتی به لاتین ترجمه کرد و در آن از شرح صَفَدی ، الغیث المنسجم فی شرح لامیه العجم ، استفاده کرد. او کلمات را از جهت لغوی و ارتباط آنها با کلمات عبری و کلدانی و سریانی مشخص کرد (همان ، ص ۹۱). افزون بر اینها فصلهای بسیاری از شرح موسی بن میمون بر مشنا را به لاتین ترجمه کرد و تعلیقاتی ، از جمله درباره اعتقادات یهود درباره آخرت و معاد و نظر مسلمانان در این موضوعات ، با تکیه بر گفته های ابن سینا و فخررازی ، بر آن افزود. این کتاب با عنوان  فصل موسی  در ۱۰۶۵/۱۶۵۵ در آکسفورد منتشر شد ( د.جودائیکا ، همانجا). در ۱۰۶۸/۱۶۵۸ نیز کتاب لیوتیخوس ابن بطریق ،  تاریخ اسقفهای بزرگ اسکندریه  ، را به چاپ رسانید. از مهمترین آثار سالهای آخر عمرش شرحی است بر انبیای اصغر  میکا و ملاکی  ( فرهنگ زندگینامه ملی  ، همانجا).

پسر پوکاک ، ادوارد ــ که همنام پدر بود ــ راه او را ادامه داد و در ۱۰۸۲/۱۶۷۱ ترجمه لاتین رساله «حیّبن یقظان * » ابن طفیل را منتشر کرد. وی اگر چه در تحقیقات با پدر همکاری داشت ، اما چنانکه انتظار می رفت نتوانست به استادی زبان عربی در آکسفورد دست یابد (  فرهنگ زندگینامه ملی  ، همانجا).



منابع :
(۱) عبدالرحمان بدوی ، موسوعه المستشرقین ، بیروت ۱۹۸۴؛
(۲) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش ؛

Dictionary of national biography , ed. Leslie Stephen

(۳) et al ., London 1908-1909;
(۴) Encyclopaedia Britannica , Chicago 1973;
(۵) Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978- 1982, s.v. “Pococke, Edward” (by Godfrey Edmond Silverman).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۵

زندگینامه جابربن حیّان(سده دوم)

دانشمندی در سده دوم که مجموعه بزرگی از آثار در کیمیا، مذهب ، فلسفه ، طب ، ریاضیات ، نجوم و موسیقی به او منسوب است .

۱) شخصیت جابر.

وجود واقعی داشتن یا نداشتن جابربن حیان یکی از موضوعات جنجالی تاریخ و تاریخ علم در سده اخیر به شمار می آید و پژوهشگرانی چون هنری ارنست استیپلتون ، یولیوس روسکا ، پل کراوس ، فؤاد سزگین و سیدحسین نصر در رد یا تأیید آن استدلالهایی کرده اند ( رجوع کنید به ادامه مقاله ). پیشینه شبهه در مورد وجود او دست کم به قرن چهارم باز می گردد. نام او اولین بار در تعالیق ( تعلیقات ) ابوسلیمان منطقی سجستانی (متوفی ۳۷۰ یا ۳۹۰) آمده است . ابوسلیمان که بزرگِ حلقه ای علمی در بغداد بود، در اینکه جابر مؤلف مجموعه آثاری باشد که به وی نسبت داده اند، تردید کرده و گفته است که مؤلف واقعی آن مجموعه را، که شخصی به نام حسن بن نَکَد موصلی بوده ، شخصاً می شناخته است . در همان دوره ابن ندیم با تألیف الفهرست در ۳۷۷، تلاش کرد تشکیکاتی را که در آن زمان در مورد جابر وجود داشت ، برطرف کند ( رجوع کنید بهابن ندیم ، ص ۴۲۰؛ زندگینامه علمی دانشوران ، ذیل مادّه ) اما شبهه در مورد وجود جابر همچنان ادامه یافت ( رجوع کنید به صفدی ، متوفی ۷۶۴؛ ۱۴۱۱، ج ۱، ص ۲۵). در آثار کیمیایی ابن اُمَیل (متوفی ح ۳۵۰) و ابن وحشیه (قرن چهارم )، از آثار جابر نام برده شده است ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل مادّه ). ابن ندیم کنیه ابوعبداللّه را برای جابر ذکر کرده و رازی در آثار کیمیایی اش از او با عنوان «استاد ما، ابوموسی » یاد کرده است (ابن ندیم ، ص ۴۲۰ـ ۴۲۱).

در منابع شرح حال و غیر آن ، که جابر را معرفی کرده اند، گاه او را کوفی ( رجوع کنید به همانجا؛قفطی ، ص ۱۶۰) و گاه اَزْدی خوانده اند زیرا بنا بر برخی گزارشها، جابر از قبیله ازد در کوفه بوده است ( رجوع کنید به هولمیارد ، ص ۶۶ به بعد). گاهی نیز به سبب گرایش او به تصوف ، او را صوفی خوانده اند ( رجوع کنید به ابن صاعد اندلسی ، ص ۲۳۳؛ابن خلّکان ، ج ۱، ص ۳۲۷). ابن خلّکان (متوفی ۶۸۱) نیز او را طَرسوسی خوانده است (همانجا).

بیشتر منابع ، سال تولد جابر را ۱۰۳ یا ۱۰۴ دانسته اند (برای تفصیلات رجوع کنید به هولمیارد، همانجا). بر اساس برخی منابع ، جابر در کوفه و بغداد می زیسته ، اما درباره زمان اقامت وی در این شهرها اطلاعی در دست نیست . ابن ندیم (همانجا) در گزارشی عجیب ، از قول شخصی ثقه به نشانی خانه جابر در بغداد و کشف آزمایشگاه اودر کوفه در زمان عزالدوله دیلمی (حک :۳۵۶ـ۳۶۷) اشاره کرده است که پس از بررسی این محل ، هاونی در آنجا پیدا شده است و گویا در آن قطعه ای طلا به وزن دویست رطل وجود داشته است . طبق نوشته ابن ندیم ، جابر به سبب مناسب بودن آب و هوای کوفه ، در این شهر به کار اکسیر می پرداخته است . وی با برمکیان در ارتباط بوده و احتمالاً برای جعفر برمکی (متوفی ۱۸۷)، کتابی در باره صناعت فاخر کیمیا نگاشته بوده است . او در این کتاب آزمایشهای عجیبی را در باره یک روش بسیار پیشرفته کیمیاگری وصف کرده است .

در ۱۸۸، با افول برمکیان در زمان هارون الرشید، جابر زندگی مخفیانه اش را در کوفه ادامه داد. طبق روایتی ، او تا زمان خلافت مأمون (حک :۱۹۸ـ ۲۱۸) زنده بوده است . در روایتی دیگر، او در سال ۲۰۰ در شهر طوس درگذشت در حالی که کتاب الرّحمه را زیر بالین داشت ( رجوع کنید به هولمیارد، همانجا).

در باره این مطلب که آیا جابر شاگرد امام جعفر صادق علیه السلام بوده یا نه ، بحثهای بسیاری شده است . در مهم ترین منابع رجالی شیعی ، از قبیل رجال النجاشی و رجال الطوسی (هر دو تألیف شده در قرن پنجم )، در میان اصحابِ امام جعفر صادق علیه السلام هیچ ذکری از فردی به نام جابربن حیان به میان نیامده است اما شماری از مؤلفان ، از جمله ابن خَلَّکان (همانجا)، ابن ندیم (همانجا)، ابن طاووس (متوفی ۶۴۴؛ص ۱۴۶)، صَفَدی (متوفی ۷۶۴؛۱۹۶۲، ج ۱۱، ص ۳۴)، امین (متوفی ۱۳۳۱ ش ؛ج ۴، ص ۳۰)، صدیق حسن خان (متوفی ۱۳۰۷؛ج ۲، ص ۴۶۲) و تستری (متوفی ۱۳۴۳ ش ؛ج ۲، ص ۵۰۶ ـ ۵۰۷)، جابر را از شاگردان امام جعفر صادق علیه السلام دانسته اند.

در رساله های منسوب به جابر تصریح شده که کل آثار وی زیر نظر امام ششم ، نوشته شده که به عقیده برخی پژوهشگران از نظر زمانی کاملاً غیرممکن است . پل کراوس ، پژوهشگر چک ، مسئله نگارش این آثار را به طور همه جانبه بررسی کرده و به چندین ارجاع ناهمخوان (از لحاظ زمانی ) به آثار ارسطو، اسکندر افرودیسی ، جالینوس و دیگر متون یونانی که بعدها در سده سوم ترجمه شدند ــ توجه نموده است . کراوس چنین نتیجه گرفته که مجموعه آثار جابر دستاورد مشترک یک مکتب نه یک شخص بوده که به احتمال بسیار بین نیمه دوم سده سوم و نیمه نخست سده چهارم تألیف شده اند ( رجوع کنید بهکراوس ، ۱۹۴۳، مقدمه ). دیگر پژوهشگران برجسته ، همچون سیدحسین نصر (ص ۴۲ـ۴۳، ۲۵۸ـ ۲۶۸)، فؤاد سزگین (ج ۴، ص ۱۳۲ به بعد) و هانری کوربن (ص ۱۴۷ به بعد) از نتیجه گیری کراوس انتقاد کرده اند. آنان اظهار داشته اند که دلایلی وجود دارد که نشان می دهد پیش تر نیز ترجمه های عربی از متون یونانیِ مورد بحث وجود داشته است . به علاوه ، تحلیل تطبیقی چندین نسخه خطی از آثار منسوب به جابر ظاهراً روش دیگری را برای بررسی این انتسابها آشکار ساخته ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۹۹۶، مقدمه لوری ، ص ۷۲ـ۷۹؛نیز رجوع کنید بهسزگین ، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۳۳) که بر اساس آنها هسته اصلی یادداشتهای احتمالاً کوتاه بسیار کهن در باره کیمیاگری ، لابه لای مجموعه تفاسیر مشروحی که مؤلفان دیگر بعدها نوشتند قرار گرفتند و محو شدند. سپس در استنساخ و بازنویسیِ سوم این دو جزء، بُعد عقیدتی دیگری بدان افزوده شده که موجب یکدستی این رساله ها گردیده و مجموعه ای منسجم را شکل داده است . بنا بر نظر سزگین (ج ۴، ص ۱۰ـ۳۰، ۱۲۰ـ۱۲۵)، احتمال دارد که آموزه های علم کیمیا در طول تطور تاریخی خود از لحاظ نظری و عملی در محافل شیعی عراق ، حتی در زمان حکومت بنی امیه (۱۴ـ۱۳۲)، ارتقا یافته و طی دو سده بعدی از لحاظ عقیدتی متداول تر شده باشد (نیز رجوع کنید به لوری ، ۱۹۹۶، ص ۴۸ـ۵۱، ۷۱ـ ۷۸).

صرف نظر از اینکه مؤلف آثار منسوب به جابر چه کسی بوده ، بدیهی است که این آثار مجموعه ای منسجم از آموزه های جابر را تشکیل می دهد. بخش عمده این آثار از تعداد زیادی رساله های کوتاه تشکیل شده است : مائه و اثناعشر کتاباً (صدودوازده کتاب )، سبعون کتاباً (هفتاد کتاب )، الموازین ، خمسمائه کتاباً (پانصد کتاب ) و چندین مجموعه کوچک تر دیگر. کراوس در فهرست آثار منسوب به جابر حدود سه هزار عنوان را ذکر کرده ( رجوع کنید به کراوس ، ۱۹۴۳؛قس سزگین ، ج ۴، ص ۲۳۱ـ ۲۶۸) که از آن میان حدود ۲۱۵ اثر موجود است وسزگین (ج ۴، ص ۲۶۸ـ۲۶۹) سی عنوان دیگر را نیز به فهرست موجود افزوده است . با اینکه برخی از این رساله ها بسیار کوتاه اند (در حد چند برگ )، کل مجموعه یکی از مظاهر اصلی تفکر سنّتی علمی در دوره اسلامی است . هدف غایی اغلب این رساله ها کیمیاگری است ؛یعنی ، ساخت اکسیر اعظم ، مادّه ای کامل که می تواند سرب و فلزات کم بها را به طلا و نقره بدل کند. در آثار منسوب به جابر، در باره علوم و معارف دیگری همچون فلسفه ، حساب و هندسه ، پزشکی ، احکامِ نجوم ، علوم الخواص و دین نیز تألیفاتی وجود دارد. البته به دین نه به طور
مستقل بلکه بیشتر به صورت جنبی در قالب علم کیمیا پرداخته شده است .

کیمیا، سلطان تمام علوم محسوب می شده است ؛دانش شاهانه ای که علوم دیگر از آن نشئت می گیرند و بدان باز می گردند. ظاهراً هدف غایی کیمیاگری درک عمق حکمتی است که خداوند با آن جهان هستی را آفرید و تمام پدیده های طبیعی را سامان داد. به تعبیر جابر، کیمیا تمام فلسفه (اَلْفلسفهُ کُلُّها) است و سالکی که موفق به کشف اسرار آن شود، به علوم دینی یا دنیوی دیگر نیازی ندارد.

آرایی که در آثار منسوب به جابر می یابیم ،

چند وجهی است .

کیهان شناسی او که مبتنی بر نظریه صدور فیض از منبع الاهی است ، آنگونه که در کتاب التصریف شرح داده ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۳۵۴، ص ۳۹۲ـ۴۲۴)، ملهم از مکتب نوافلاطونی است . جابر در این کتاب مبنای حرکت و هماهنگی و ترکیبهای گوناگون چهار عنصر را شرح داده است .

طبیعت شناسی جابر بر مبنای ترکیب چهار عنصر ارسطو (آب ، آتش ، خاک و باد) است ، با این تمایز که وی طبایع چهارگانه اصلی (گرمی ، سردی ، خشکی وتری ) را ریشه این عناصر دانسته است که به طور مستقل وجود دارند. بدین طریق وی می توانسته است امکان استحاله جوهری را توجیه کند. کیمیاگر در هر مادّه ای می تواند بر میزان هر «طبعی » بیفزاید، از آن بکاهد یا حتی آن را حذف کند. او می تواند به فلز سرد و خشکی چون سرب ، گرمی و تری بیفزاید و فلزی کاملاً جدید مانند طلا به دست آورد. در آرای جابر این امر قطعی است که وی وجود جوهرهای ثابت (ذوات ) را مسلّم نمی دانسته است .

در حیات طبیعی (از جمله حیات مواد معدنی )، همه چیز طی جنبشی فراگیر در حال تغییر است ؛تحولی جهانی از اجسامی سخت و متراکم به کالبدهایی سبک تر، ظریف تر و روحانی تر. کیمیاگر به منظور ارتقا یا تسریع این سیر جهانی در آن سهیم می شود.

مؤلفانِ آثار منسوب به جابر تلاش بسیاری کرده اند تا نسبتِ ترکیبِ خواصِ طبیعیِ مجموعه بزرگی از مواد و قواعدِ تبدلات یا استحاله شیمیایی (یا داروشناختی ) آنها را کشف کنند. آنان هفت درجه ممکن برای ظاهر و هفت درجه ممکن برای باطن قائل شدند. درجه گرمی ، سردی و غیره هر مادّه ای طبق دستگاهی از نسبتهای عددی تنظیم ، و در جدولهای مفصّلی عرضه می شده است . این نسبتها «میزان » نامیده شده و بنابراین ، «علم موازین » همان اصل دانش کیمیا بوده است .

گرچه آنان تصریح کرده اند که این دانش از منابع قدیم (آثار جالینوس ، بلینوس / آپولونیوس تیانایی ) نشئت گرفته ، روش آنان از بسیاری جهات بدیع است . برای مواد معدنی ، گیاهان و جانوران میزانهایی وجود دارد اما برترین شکل علم موازین در میزان الحروف آمده است . در مجموعه آثار منسوب به جابر، فرض بر این است که میان کلمات و ساختار عینی چیزهایی که نامگذاری می کنند، همگونی کامل وجود دارد. ۲۸ حرف الفبای عربی به چهار گروه تقسیم می شود: گرم ، سرد، خشک وتر، و هر گروه از یک تا هفت درجه تغییر می کند. نامهایی چون اُسرُب (سرب ) یا ذَهَب (طلا)، طبق علم «میزانِ حروف » در ساختار عینیشان ، میزان چهار خاصیت موجود در فلز را بیان می کنند. بنابراین ، کیمیاگر بی واسطه و مستقیماً به دانش نحوه کار با فلز دسترسی دارد، بدون اینکه مجبور به آزمایشهای دشوار و طولانی باشد. کراوس در اثر استادانه اش ، جابربن حیان : مشارکت در اندیشه علمی در اسلام  (۱۹۸۶)، ضمن ارجاع دادن به منابع بسیار از جمله چندین نسخه خطی ، جزئیات تعالیم جابر را شرح داده است . کراوس همچنین به موضوع منابع یونانی آرای جابر پرداخته است اما به رغم تلاشهای او هنوز معلوم نیست که برخی از مهم ترین منابع جابر از یونانی ترجمه شده بودند یا در واقع رساله های مجعول متأخر بودند که بعدها در دوره اسلامی به عربی نوشته شدند.

جابر ادعا کرده است که می تواند موجود زنده ، جانور و حتی انسان بیافریند ( رجوع کنید به کراوس ، ۱۹۸۶، فصل ۳)، زیرا کیمیاگری که در فن خود استاد است ، قادر به تبدیل هر مادّه ای به مادّه دیگر است و کارهای او ادامه کار خدا در روی زمین است .

به نظر هانری کوربن ، برای درک بهتر چنین اظهاراتی احتمالاً باید آنها را در چارچوبی نمادین یا استعاری تفسیر کرد. آثار منسوب به جابر را نویسندگانی نوشته اند که در محیطی گنوسی (مجموعه ای از ادیان و مذاهب و نحله های دینی که در قرون اول و دوم پیش از میلاد و نیز از قرن اول تا سوم میلادی در فلسطین ، شامات ، بین النهرین و مصر وجود داشتند؛رجوع کنید بهغنوصیه * ) و رازآمیز می زیستند. به طور کلی جابر در چارچوب تفکر  شیعی می اندیشیده و به نظر او کیمیا علمی الاهی بوده که خداوند به پیامبران و امامان خود عرضه کرده است . جابر، حضرت آدم و موسی و عیسی علیهم السلام و فلاسفه و حکمای یونان همچون فیثاغورس ، افلاطون و آپولونیوس تیانایی را امامان عصر خود می دانست . طی دوره اسلامی ، این عطیه الاهی (علم کیمیا) به طور عمده به امامان سپرده شد و در واقع آثار جابر در موارد متعدد، مشتمل است بر نقل قولهایی از متون مربوط به علم کیمیا و خطبه البیان منسوب به امام علی علیه السلام و نیز دارای ارجاعات بسیار به حکمت کیمیای امام جعفر صادق .

به رغم فحوای شیعی نوشته های منسوب به جابر، این نظریه کراوس که مؤلفان ، اسماعیلی مذهب بوده اند، پذیرفتنی به نظر نمی رسد. اول به دلیل موضع آشکار اتخاذ شده در کتاب الخمسین در مورد جانشینی موسی پسر امام جعفر صادق به جای او ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۳۵۴، ص ۴۹۹ـ۵۰۰) و دوم به دلیل این اعتقاد افراطی جابر یا گروهی از شیعیان مبنی بر تقدم و برتری حروف (برگرفته از نام بزرگان دین ) بر یکدیگر، مثل عین (در علی ) بر میم (در محمد)، آنگونه که در کتاب الماجد ( رجوع کنید بههمان ، ص ۱۱۵ـ ۱۲۵) شرح داده شده است . آنگونه که در آثار منسوب به جابر آمده ، راه دستیابی به دانش راه یگانه ای است .

سالک ابتدا باید ریاضیات ، منطق ، فلسفه و پزشکی بخواند تا برای مطالعه کیمیا به خوبی آماده شود. سپس باید در آزمایشگاهش برای یافتن اکسیر اعظم یا حَجَرالفلاسفه تلاش کند. همچنین می تواند از مشاهدات حاصل از عملیات کیمیاگری خود به عنوان راهنما استفاده کند. اگر این عملیات با موفقیت پیش برود، معلوم می شود وی در صراط مستقیم به سوی دستیابی به علم الاهیِ نهفته در کتاب طبیعت ، به خصوص دنیای معدنیها، گام برمی دارد. علاوه بر این ، هنگامی که سالک در حال کار است ، خود نیز در حال تبدیل شدن است . به عقیده جابر، انسان همان است که می داند. اگر وی اسرار روح را که زندگی می بخشد و خلق می کند و موجب دگرگونی موجودات می شود، درک کند، خودِ وی نیز روحانی شده است .

کیمیاگر در پایان جستجویش در صراط مستقیم به سوی دستیابی به حجرالفلاسفه سیر می کند و به تعبیر جابر «امام همین است » ( رجوع کنید به همو، ۱۸۹۳، ص ۹۲). بنابراین ، سالکی که نمی تواند امام زمان خویش را ملاقات کند، با کیمیاگری و از طریق دانش امام ، به او دست می یابد. در این مرحله ، کیمیاگر به «شخص روحانی » تبدیل شده که مرتبه ای از سلسله مراتب روحانی نوع بشر است . جابر این سلوک را در رساله ای کوتاه اما مهم با عنوان کتاب الماجد شرح داده که طریق بنیادی و انقلابی به سوی علم الاهی است ( رجوع کنید به کوربن ، فصل ۳؛برای تعالیم گوناگون شیعی جابر رجوع کنید به لوری ، ۱۹۸۹).

سالک در حین کیمیاگری  که همواره با تحول خود فرد نیز همراه است ــ مرید امام می شود و طی پیشرفتهایی که حاصل می کند به انسان جدیدی بدل می گردد. ظاهراً تلاش در جهت خلق یک «انسان بزرگ » والاترین هدف کیمیاگر است . اهمیت تاریخ در نظر جابر یا مؤلفان آثار منسوب به جابر در چند نوشته جلوه گر شده است . در این رساله ها، پس از امام موسی کاظم علیه السلام نام هیچ امام دیگری ذکر نشده است اما ظاهراً ظهور حضرت قائم را به انتشار علوم سرّی ربط می دهند. مؤلف در کتاب البیان ( رجوع کنید بهجابربن حیان ، ۱۹۲۸، ص ۱۱ـ۱۲) اظهار داشته که زمان افشای اسرار نزدیک است ، حضرت قائم تمام علوم را آشکار و عیان خواهد کرد (نیز رجوع کنید به لوری ، ۲۰۰۰، ص ۸۰ ـ۸۱، ۸۶ ـ۹۰) و انسانیت به طور کامل و جدید نمود خواهد یافت . جابر در کتاب اخراج ما فی القوّهِ الی الفِعل ( رجوع کنید به جابربن حیان ، ۱۳۵۴، ص ۷۱ـ۷۲؛نیز رجوع کنید به لوری ، ۱۹۸۹، ص ۱۱۱ـ۱۱۳) گفته است که تاریخ بشر قابل قیاس با کیمیاگریِ عظیمی است که هدف آن رسیدن از نقص («انسان صغیر») به کمال («انسان کبیر») است .

در اینجا کیمیا صرفاً نمادین نیست بلکه وسیله ای مادّی است که موجب این تحول نوع بشر می شود؛بنابراین ، می توان نتیجه گرفت که مجموعه آثار جابر نه فقط شامل مجموعه ای از نظرپردازیهای علمی و عقیدتی است ، بلکه همچنین حاوی طرحی «خیالی » برای تکامل بشریت است .

منابع :
(۱) ابن خلّکان ؛
(۲) ابن صاعد اندلسی ، التعریف بطبقات الامم : تاریخ جهانی علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری ، چاپ غلامرضا جمشیدنژاد اول ، تهران ۱۳۷۶ ش ؛
(۳) ابن طاووس ، فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم ، نجف ۱۳۶۸، چاپ افست قم ۱۳۶۳ ش ؛
(۴) ابن ندیم ؛
(۵) امین ؛
(۶) تستری ؛
(۷) جابربن حیان ، مختار رسائل جابربن حیان ، چاپ پ . کراوس ، قاهره ۱۳۵۴/۱۹۳۵؛
(۸) صدیق حسن خان ، ابجدالعلوم ، ج ۲، بیروت ۱۳۹۵؛
(۹) خلیل بن ایبک صفدی ، الغیث المسجم فی شرح لامیّه العجم ، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۱۰) همو، کتاب الوافی بالوفیات ، ویسبادن ۱۹۶۲ـ ؛
(۱۱) علی بن یوسف قفطی ، تاریخ الحکماء، و هو مختصرالزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء ، چاپ یولیوس لیپرت ، لایپزیگ ۱۹۰۳؛

(۱۲) Henry Corbin, L , alchimie comme art hiإratique , Paris 2003;
(۱۳) Dictionary of scientific biography , ed. Charles Coulston Gillispie, New York: Charles Scribner , s Sons, 1981, s.v. “Ja ¦bir ibn H ¤ayya ¦n” (by M. Plessner);
(۱۴) EI 2 , s.v. “Dja ¦bir B . H ¤ayya ¦n” (by P. Kraus and M. Plessner);
Eric
(۱۵) John Holmyard, Alchemy , Middlesex, Engl. 1957;
n , ed. Eric John Holmyard, Paris 1928;ªbir ibn Hayya ª(۱۶) Jabir ibn Hayyan, The Arabic works of Ja 
(۱۷) idem, La chimie au moyen age , vol. 3: L , alchimie arabe , ed. Marcelin Berthelot and Olivier Houdas, Paris 1893;
(۱۸) idem, Dix traitإs d , alchimie, Les dix premiers traitإs du Livre des Soixante-dix , Prإsentإs, traduits de l , arabe et commentإs par Pierre Lory, [Paris] 1996;biriens , Cairo 1943;ª

(۱۹) Paul Kraus, Le corpus des إcrits ja bir et la science grecque , Paris 1986;ª

(۲۰) idem, Ja ¦bir ibn H ¤ayya ¦n: contribution ب l , histoire des idإes scientifiques dans l , islam, Ja 
(۲۱) Pierre Lory, Alchimie et mystique en terre d , islam , Paris 1989;
n”, Revue des mondes musulmans et de la Mediterranإe , no. 91-94 (2000);ªbir ibn H ¤ayya ª(۲۲) idem, “Eschatologie alchimique chez Ja 
(۲۳) Hossien Nasr, Science and civilization in Islam , Cambridge 1968;
n and his book of stones , Dordrecht 1994;ªbir ibn Hayya ª(۲۴) Syed Nomanul Haq, Name, natures and things: the alchemist Ja 
(۲۵) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984.

 پیر لوری 

۲) آثار.

مهم ترین نکته در بررسی آثاری که به جابربن حیّان منسوب است ، پذیرش یا عدم پذیرش وجود شخصیت تاریخی جابر است (در این باره رجوع کنید به بخش اول مقاله ). از میان پژوهشگران معاصر، پل کراوس ، شرق شناس اتریشی (۱۹۰۴ـ ۱۹۴۴)، بر اساس پژوهشهایش بیش از همه در وجود شخصیت تاریخی جابر و اصالت آثار منسوب به او تشکیک کرد.

به نظر کراوس ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ اول ، تکمله ، ذیل مادّه )، اصطلاحاتی که در آثار جابر وجود دارند، همان اصطلاحاتی هستند که در مکتب حنین بن اسحاق (متوفی ۱۹۴ـ ۲۶۰) به وجود آمدند، لذا مجموعه آثار منسوب به جابر نباید پیش از پایان سده سوم پدید آمده باشد. همچنین به نظر کراوس (همانجا؛نیز رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۳۷)، غیرممکن است که اثری از مجموعه آثار منسوب به جابر را، بدون تردید در اصالت کل این آثار، جعلی بدانیم . در مقابل ، به نظر سزگین (ج ۳، ص ۷۰ـ۷۵)، در باره اهمیت جایگاه حنین و شاگردانش در ترجمه متنهای علمی به عربی مبالغه شده و چند تن از دانشمندان و نویسندگان مسلمان ترجمه هایی کهن تر از ترجمه های حنین و معاصران او می شناخته اند و پاره ای از آثار جالینوس و ارسطو قبل از اواسط قرن دوم به عربی ترجمه شده بود، به طوری که مقایسه نوشته ای از جالینوس و ارسطو در ترجمه موجود حُبیش یا یحیی بن البطریق با نقل قولهای جابر از آنها حاکی است که جابر هیچ یک از دو ترجمه مذکور را در اختیار نداشته است ، لذا استناد جابر به این آثار، سندی برای تردید در وجود تاریخی او نیست .

همچنین کراوس (ج ۱، ص LXIII ) این نوشته ابوسلیمان سجستانی را که شخصی به نام حسن بن النَکَد موصلی مجموعه آثار جابر را نگاشته و آنها را به جابر نسبت داده ، شاهد اصلی بر اصالت نداشتن مجموعه آثار جابر دانسته است . سزگین (ج ۴، ص ۲۱۹) این دلیل را نیز ناکافی خوانده و نوشته است که از اظهارات سجستانی این نکته برمی آید که موصلی آثار چندی تألیف کرده و آنها را به جابر نسبت داده است ، چرا که در زمان او جابر شخصیتی مطرح بوده و آثارش طالبان بسیاری داشته است (برای آگاهی از مشروح نظریات سزگین در این باره رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۷۵ـ ۲۲۹). در هر حال ، چه همانند کراوس مجموعه آثار جابر را مجموعه ای از نوشته های دیگران بدانیم که بدو منسوب شده اند و چه مانند سزگین صاحب و مؤلف واقعی این آثار را جابر بدانیم ، در سرزمینهای اسلامی از حیث تعداد، مجموعه ای وسیع و حتی حیرت انگیز از آثاری که نویسنده آنها جابربن حیّان دانسته شده است وجود دارد، و بسیاری از کتاب شناسان و فهرست نویسان و دانشمندان اسلامی به تفصیل یا اجمال از مجموعه آثار جابر یاد کرده اند. بنابراین در این مقاله به منظور آشنایی با وسعت این مجموعه و ترجمه های آن ، گزارشی از آثاری که جابر نویسنده آنها دانسته شده است ارائه می شود.

ابن ندیم (ص ۴۲۲ـ۴۲۳) از جابر نقل کرده که سیصد کتاب در موضوع فلسفه ، ۳۰۰ ، ۱ کتاب در موضوع حِیَل و ۳۰۰ ، ۱ کتاب در صنایع مجموعه و آلات حرب (ماشینهای مکانیکی و جنگ افزارها) تألیف کرده است . بر این اساس ، عبداللّه نعمه ، نویسنده معاصر (ص ۲۴۵)، تعداد تألیفات جابر را بیش از ۹۰۰ ، ۳ عنوان دانسته است . همچنین از نظر کسانی که به وجود تاریخی جابر معتقدند، وی فهرستهایی از آثار خود تألیف کرده است ( رجوع کنید به دانش پژوه ، ص ۱۰۱۳). ابن ندیم (ص ۴۲۱) از دو فهرست آثار جابر یاد کرده است . یکی فهرست کبیر، حاوی آنچه او در باره علوم و صنایع مختلف تألیف کرده و دیگری فهرست صغیر، حاوی آنچه فقط در موضوع کیمیا تألیف کرده است . بنا به نوشته کراوس (ج ۱، ص ۳)، طغرایی ، دیگر کیمیاگر مسلمان (متوفی ۵۱۵)، فهرست سومی نیز از آثار جابر می شناخته که حاوی مجموعه آثار جابر تا زمان تألیف میزان الصغیر (یکی از آخرین رساله های منسوب به او) بوده است . ابن ندیم (ص ۴۲۱ـ ۴۲۳) فهرست موضوعی آثار جابر رابه خصوص در زمینه کیمیا و کیمیاگری داده است . این فهرست موضوعی ــ که چند بخشی است ــ شامل مجموعه ۱۱۲ کتاب (که ابن ندیم ، ص ۴۲۱ نام تمامی آنها را برشمرده )، هفتاد کتاب ، دَه کتاب افزوده شده به مجموعه هفتاد کتاب ، بیست کتاب و هفده کتاب است ( رجوع کنید به همان ، ص ۴۲۱ـ۴۲۲). در ادامه ، ابن ندیم (ص ۴۲۲ـ۴۲۳) از مجموعه چند کتاب در پزشکی و کیمیا، سی کتاب که خود جابر نامی بر آنها ننهاده ، دو کتاب بزرگ در طب و نیز مجموعه آثار طبی جابر که تعداد آنها به پانصد جلد می رسیده ، یاد کرده است .

از میان این آثار،

کراوس (ج ۱، ص ۷۵ـ۹۹) و سزگین (ج ۴، ص ۲۵۲ـ۲۵۷) توانسته اند مجموعه دیگری از آثار منسوب به جابر، شامل آثاری در باره رابطه تعادلی مواد را با نام کتب الموازین ، شناسایی نمایند. این مجموعه در اصل شامل ۱۴۴ رساله بوده که ابن ندیم (ص ۴۲۳) تنها چهار رساله آن را بر شمرده و با عنوان اربعه کتب فی المطالب از آنها یاد کرده است . علاوه بر همه این آثار، سزگین ۴۴ عنوان از دیگر آثار منسوب به جابر را با نسخه های باقیمانده از آنها ( رجوع کنید بهج ۴، ص ۲۵۸ـ۲۶۵) و ۱۰۲ عنوان دیگر را ــ که تنها اسم آنها در دیگر آثار ذکر شده و از خود آنها نسخه ای باقی نمانده ( رجوع کنید بههمان ، ج ۴، ص ۲۶۵ـ ۲۶۸) ــ معرفی کرده است . فهرست تکمیلی سزگین (ج ۴، ص ۲۶۸ـ۲۶۹) شامل نام و نشانی سی کتاب دیگر است که در کتابنامه ای که کراوس از آثار جابر تهیه کرده بود، از آنها یاد نشده است (برای صورت تفصیلی آثار جابر و معرفی نسخه های خطی باقیمانده از آنها رجوع کنید به بروکلمان ، ج ۱، ص ۲۷۸ـ ۲۷۹، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۲۸ـ ۴۲۹؛سزگین ، ج ۳، ص ۲۲۳، ج ۴، ص ۲۳۱ـ۲۶۹؛هولمیارد ، ص ۴۶ـ۵۷).

یکی از مهم ترین جنبه های مورد بررسی در مجموعه آثار منسوب به جابر، زمان تدوین یا نگارش آنهاست . نقل قولهایی که در این مجموعه وجود دارد، بهترین قرینه برای محاسبه زمان تقریبی تألیف این آثار است . در مجموع این نقل قولها و به عبارت دیگر منابعی که برای تألیف این مجموعه از آنها بهره جسته اند به دوره ای تعلق دارند که می توان آن را نخستین دوره آثار مجعول (دوره ای که در آن آثاری جعلی به نام دانشمندان یونانی به وجود آمد) در عصر پیش از اسلام دانست .

نوشته های مورد استناد در مجموعه جابری نام دانشمندانی چون سقراط و افلاطون و فُرفوریوس و آپولونیوس بر خود دارند اما مشخصه اصلی کیمیا در مجموعه جابری ، یعنی تهیه اکسیر از مواد آلی و به کارگیریِ روشهای کیمیاگری با استفاده از نوشادر (کلرور آمونیم ) حاصل از مواد آلی و غیرآلی در نوشته های یونانی نیامده اند ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۵۶). از دیگر منابع مهم مجموعه آثار منسوب به جابر رساله هایی هستند منسوب به افلاطون . در مجموعه آثار جابر به استثنای کتاب النفس یا کتاب النفس الکبیر که احتمالاً همان گفتگوی فایدون بوده ، از دیگر منابع منسوب به افلاطون نامی ذکر نشده است . از سقراط نیز در مجموعه جابری نام برده شده که البته تأثیر به سزایی در تکوین نظام کیمیایی این مجموعه داشته است . منبع مهم این مجموعه در باره نظام خلق جاندار و تولید مواد در آزمایشگاه ( رجوع کنید به بخش اول این مقاله ) نوشته ای منسوب به فرفوریوس با عنوان کتاب التولید است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۶۲ـ۱۶۳). از مهم ترین 
و پرحجم ترین منابع مجموعه جابری ، برخی از کتابهای آپولونیوس تیانایی ، دانشمند یونانی ، است که در منابع 
اسلامی به نام بلینوس معرفی شده است . در مجموعه جابری به ویژه از کتاب سرّالخلیقه و صنعه الطبیعه بلیناس نام برده شده است (برای بررسی تفصیلی منابع مجموعه جابری رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۱۵۰ـ۲۳۱).

در مجموعه جابری ، آثاری وجود دارند که به منزله شرحی بر سایر آثار این مجموعه ، یا شروحی بر آثار گذشتگان از جمله دانشمندان یونانی محسوب می شوند که از جمله می توان اینها را نام برد: شرح کتاب الرحمه المُعَنْوَن بکتاب الاُسّ (همان ، ج ۴، ص ۲۵۹)؛تفسیر کتاب الاسطقس (همان ، ج ۴، ص ۲۲۳) و کتاب شرح المجسطی (ابن ندیم ، ص ۴۲۳). شرحهای منسوب به جابربن حیّان بر کتابهای مجسطی بطلمیوس و اصول اقلیدس اگرچه به جای نمانده اند، از نخستین شروحی بوده اند که در قلمرو عالم اسلام بر آثار این دو دانشمند پرآوازه یونانی نوشته شدند. در عین حال ، شروحی نیز بر مجموعه جابری نوشته شده است ، از جمله ابن ابی العَزاقر شلمغانی (متوفی ۳۲۱) و ابوقران نَصِیبِینی (سده سوم ) هر یک شرحی بر کتاب الرحمه نوشته اند ( رجوع کنید به همان ، ص ۴۲۴ـ۴۲۵؛کراوس ، ج ۱، ص ۹). علاوه بر شرحی بدون نام مؤلف ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۲۳۲)، شرحی نیز از طغرایی به نام سِرّالحکمه فی شرح کتاب الرحمه یا در نسخه ای دیگر با عنوان مفاتیح الرحمه بر این کتاب وجود دارد ( رجوع کنید به بروکلمان ، > ذیل < ، ج ۱، ص ۴۳۹). نعمه (ص ۲۴۴) از شرح رازی بر کتاب الاثنینِ جابر یاد کرده است . سالم بن احمدبن شَیخان (۹۹۵ـ۱۰۴۶) تفسیری برکتابهای جنات الخُلد و الرحمه الصغیر نوشته است ( رجوع کنید به سزگین ، ج ۴، ص ۲۵۹).

از مجموعه جابری ترجمه های مختلفی به زبانهای اروپایی شده است . مهم ترین و کهن ترین این ترجمه ها، ترجمه مجموعه هفتاد کتاب است که گراردوس (ژرار) کرمونایی آنها را به زبان لاتین در سده های میانه ترجمه کرد (برای آگاهی از مجموعه ترجمه های گراردوس از آثار جابر رجوع کنید به اشتاین اشنایدر ، ص ۱۹ـ ۲۳، ش ۱۵۲؛مظهر، ص ۶۱۷ـ ۶۱۸).

عنوان ترجمه شده مهم ترین این آثار عبارت است از:

الهیئه ، با عنوان Liber Condonation is (سزگین ، ج ۴، ص ۲۴۲)؛
البیان و التبیان ، با عنوان Liber qui est LXX et est postremus (همان ، ج ۴، ص ۱۴۶)؛
کتاب الاسرار ، با عنوان Secreta secretorum (مظهر، ص ۵۵۰)؛
کتاب الموازین ، با عنوان Libver de ponderibisartis (همان ، ص ۵۵۱)؛
کتاب المجردات ، باعنوان denudatorum Liber (همان ، ص ۶۱۷)؛
کتاب التصریف ، با عنوان mutotorium Liber (همانجا)؛
کتاب الثلاثین ، با عنوان XXX verbis (همانجا)؛
مصحّحات سقراط ، با عنوان Ad laudem socratis dixit Gebenis (همان ، ص ۶۱۸)؛
الوصیه ، با عنوان Geberi testamuntum (همانجا)؛
و الخالص ، با عنوان Sumina perfectionis (همانجا).

برخی از آثار جابر به دیگر زبانهای اروپایی نیز ترجمه شده است . روسکا مجموعه آثار کتاب المُلک ، کتاب الزیبق الشرقی ، کتاب الزیبق الغربی ، کتاب نارالحجر و کتاب ارض الحجر را در مجموعه > کیمیاگران عرب < ، جلد ۲، هایدلبرگ ۱۹۲۴ به فرانسه ترجمه کرده و به چاپ رسانده است . مجموعه کتاب التجمیع ، کتاب الرحمه الصغیر و کتاب الموازین الصغیر و اسرارالکیمیا را نیز برتولت به فرانسه ترجمه کرده و در جلد سوم مجموعه > کیمیای عربی < ، در ۱۸۹۳ در پاریس به چاپ رسانده است (تجدیدچاپ در آمستردام ۱۹۶۷). کتاب الماجد را نیز هانری کوربن به فرانسه ترجمه و در ۱۹۵۰ در زوریخ چاپ کرده است .

پیر لوری نیز ده کتاب از مجموعه هفتاد کتاب را به فرانسه ترجمه و در ۱۹۸۳ در پاریس چاپ کرده است (چاپ دوم ۱۹۹۶). مهم ترین مجموعه ترجمه های آثار جابر به زبان آلمانی مجموعه ای است که دارمستتر از روی ترجمه لاتینی آنها فراهم آورده و در ۱۹۲۲ در برلین به چاپ رسانده است . دیگر ترجمه آلمانی ، ترجمه ای است که رکس از کتاب اخراج ما فی القوه الی الفعل تهیه کرده و در ۱۹۷۵ در ویسبادن به چاپ رسانده است .

استیل کتاب هتک الاستار را به انگلیسی ترجمه و در ۱۸۹۲ در لندن چاپ کرده است . به نوشته نعمه (ص ۲۵۱؛مظهر، ص ۶۱۹)، خواص اکسیر الذهب نیز به انگلیسی ترجمه شده است . مجموعه ای از آثار جابر نیز به زبان فارسی وجود دارند که به نظر می رسد از عربی به فارسی ترجمه شده باشند، اگرچه در تعلق پاره ای از این آثار به مجموعه جابری تردید وجود دارد (برای آگاهی از نام و مشخصات این مجموعه رجوع کنید به منزوی ، ج ۵، ص ۴۰۱۷ـ ۴۰۱۸). نهایه الطلب ، یکی از آثاری که از جابربن حیّان دانسته شده ، را شخص ناشناسی به فارسی ترجمه کرده و عزالدین علی جِلْدَکی * بر آن شرحی به زبان فارسی نوشته است ( رجوع کنید به همان ، ج ۵، ص ۳۹۸۹). این متن همراه با شرح جلدکی به چاپ نیز رسیده است ( رجوع کنید به سرکیس ، ج ۱، ستون ۶۶۵).

قدیم ترین اثر چاپی در مجموعه جابری ، مجموعه یازده رساله است که با عنوان مجموعه احدعشر کتاباً فی علم الاکسیر الاعظم در ح ۱۳۰۹/ ۱۸۹۲ در بمبئی چاپ شده است (همانجا). مجموعه آثار عربی چاپ شده از آثار منسوب به جابر، مجموعه ای است که پل کراوس آن را در سه جلد از ۱۳۵۴ تا ۱۳۶۳ در قاهره منتشر کرد (تجدید چاپ : بغداد، به سرپرستی قاسم محمد رجب ، ۱۹۷۱)، در این کتاب به طور کلی هفده اثر از مجموعه جابری به صورت گزیده یا به صورت کامل به چاپ رسیده اند. مجموعه دیگر از آثار چاپ شده جابری مجموعه ای است شامل متن کامل چهارده رساله که پیر لوری آنها را در ۱۳۶۷ ش / ۱۹۸۸ در دمشق در یک جلد، با عنوان اربع عشره رساله فی صنعه الکیمیا به چاپ رسانید. هجده اثر دیگراز مجموعه جابری به صورت منفرد و توسط افراد مختلف به چاپ رسیده است (برای آگاهی از مشخصات این آثاررجوع کنید به صالحیه ، ج ۲، ص ۵ ـ۱۰). مشار نیز (ج ۲، ستون ۲۸۲) از چاپ مجموعه پانصد رساله از مجموعه جابری در موضوع جفر در استراسبورگ در ح ۹۳۶/ ۱۵۳۰، همچنین چاپ کتابِ کشف الاسرار و هتک الاستار در لیدن در ح ۱۰۹۹/ ۱۶۸۸ یاد کرده است .

منابع :
(۲۶) ابن ندیم ؛
(۲۷) محمدتقی دانش پژوه ، فهرست کتابخانه اهدائی آقای سیدمحمد مشکوه به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۳، بخش ۲، تهران ۱۳۳۵ ش ؛
(۲۸) یوسف الیان سرکیس ، معجم المطبوعات العربیّه و المعرّبه ، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
محمدعیسی صالحیه ، المعجم الشامل للتراث العربی المطبوع ، ج ۲،
(۲۹) قاهره ۱۹۹۳؛
(۳۰) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی ، تهران ۱۳۴۰ـ۱۳۴۴ ش ؛
(۳۱) اسماعیل مظهر، «جابربن حیان »، المقتطف ، ج ۶۸، ش ۵ (شوال ۱۳۴۴)، ش ۶ (ذیقعده ۱۳۴۴)؛
(۳۲) احمد منزوی ، فهرستواره کتابهای فارسی ، تهران ۱۳۷۴ ش ـ ؛
(۳۳) عبداللّه نعمه ، فلاسفه الشیعه : حیاتهم و آراؤهم ، قم ۱۹۸۷؛
(۳۴) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942;
(۳۵) EI 1 , suppl., s.v. “Dja ¦bir B .H ¤aiya ¦n” (by P. Kraus);
(۳۶) Eric John Holmyard, “Jabir ibn Hayyan”, in Proceeding of the Royal Society of Medicine , vol.16, London 1923;
(۳۷) Paul Kraus, Ja ¦bir ibn H ¤ayya ¦n: contribution ب l , histoire des idإes scientifiques dans l , Islam , Cairo 1942-1943;
(۳۸) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۳۹) Moritz Steinschneider, Die europجischen غbersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts , Graz 1956.

 دانشنامه جهان اسلام   جلد ۹

 

زندگینامه پروفسور پلاتوی تیوُلیایی

دانشمند ایتالیایی نیمه اول قرن ششم / دوازدهم ، مترجم آثار علمی از زبانهای عربی و عبری به لاتینی . از زندگی او اطلاع زیادی نداریم ، تنها براساس بعضی آگاهیها، از جمله اطلاعاتی که وی از بعضی رصدهایش ــ شامل وضع سیارات و محل و زمان ثبت رصدها ــ تهیه کرده و در لابلای ترجمه هایش وارد شده ، می دانیم که بین سالهای ۱۱۳۵ـ ۱۱۴۵ میلادی در بارسلونِ اسپانیا زندگی می کرده و در آنجا به کار علمی (ترجمه ) می پرداخته است (فرهنگ سده های میانه < ، ذیل “Plato of Tivoli” ).

پلاتو اهل تیولی ، شهر کوچکی در نزدیکی رم ، بوده و اشتهار او به «تیولیایی » به همین دلیل است . این شهر در زبان لاتینی «تیبور» نامیده می شود ( بریتانیکا ، ذیل “Tivoli” )، بنابراین ، در منابع بسیاری ، از جمله سطور آغازین ترجمه او از کتاب العمل بالاسطرلاب ابن صفّار ( رجوع کنید به ادامه مقاله )، وی را پلاتوی تیبورتینوس (= پلاتو اهل تیبور) نیز معرفی کرده اند (کونیچ ، بخش ۱۰، ص ۴۹؛نیز رجوع کنید به بتانی ، مقدمه نالینو، ص ۵۰؛
اشتاین اشنایدر ، ص ۶۲؛طوقان ، ص ۲۴۷).

چون پلاتو در بارسلون می زیسته ، بعضی منابع (از جمله د.جودائیکا ، ج ۸، ستون ۵۱) او را بنادرست اسپانیایی دانسته اند، ولی ایتالیایی بودن وی محرز است (لیندبرگ ، ص ۲۷۷).

ترجمه های پلاتو اثر مهمی بر پیشرفت دانش ریاضی در اروپای سده های میانه داشت و در مواردی ترجمه های او نخستین کوشش برای انتقال علوم از زبانهای دیگر به لاتینی به حساب می آید؛مثلاً ترجمه او از کتاب اربع مقالات بطلمیوس ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) که نخستین ترجمه لاتینی از آثار بطلمیوس است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۱). پلاتو در بارسلون با همکاری دانشمند و مترجم یهودی ، ابراهیم برخیا، به ترجمه می پرداخت و عربی را نیز از همو فرا گرفته بود (اشتاین اشنایدر، همانجا). پلاتو با ترجمه کتاب هندسه ابراهیم برخیا از عبری به لاتینی ، به رشد دانش هندسه نیز کمک زیادی کرد ( رجوع کنید به ادامه مقاله )، ولی بعضی دانشمندان بعد از او، از جمله ادموند هالی دانشمند انگلیسی (متوفی ۱۷۴۲) و بیلی دانشمند فرانسوی (متوفی ۱۷۹۳) در اعتبار علمی پلاتو در دانش نجوم تردید نموده اند ( فرهنگ سده های میانه، همانجا).

ترجمه های پلاتو بارها در سده های میانه به چاپ رسیده است و نسخه های خطی زیادی از آثار او وجود دارد.در قرون اخیر، نخستین کوشش برای بازشناسی سهم پلاتوی تیولیایی در توسعه علوم در سده های میانه ، از سوی بونکومپانیی دانشمند ایتالیایی (متوفی ۱۸۹۴) صورت گرفت .

آثار.

۱) مهمترین اثر نجومی که پلاتو از عربی به لاتینی برگردانیده De motu stellarum نام دارد، که ترجمه زیج صابی ، نوشته ابوعبدالله محمدبن جابر بتانی * است . به نظر نالینو (بتانی ، مقدمه ، ص ۶۰) مصحح و مترجم زیج صابی به لاتینی ، ترجمه پلاتوی تیولیایی از روی نسخه ای انجام گرفته است که کهنترین دستنویس عربی موجود این کتاب در کتابخانه اسکوریال (درن بورگ ، ج ۲، قسم ۳، ص ۶) نیز از روی آن تحریر شده است . ترجمه این کتاب تأثیر بسیار مهمی بر ادامه سیر تکاملی ریاضیات (بویژه هندسه ) در اروپا داشته است . این تأثیر بویژه از شرحی که رگیومونتانوس ، ستاره شناس و ریاضیدان مشهور آلمانی قرن نهم / پانزدهم ، به صورت حاشیه بر ترجمه پلاتو نوشته ناشی شده است (سزگین ، ج ۵، ص ۲۸۸).

شرح رگیومونتانوس عیناً به خط خودش بر حاشیه چاپهای ترجمه پلاتو از زیج بتانی به چاپ رسید. پلاتو علت انتخاب زیج بتانی را برای ترجمه ، ایجاز سخن بتانی در مقایسه با بطلمیوس می داند ( زندگینامه علمی دانشوران ،همانجا)؛اما در ترجمه کتاب ، پلاتو جدولهای ریاضی را حذف کرده (سزگین ، ج ۶، ص ۱۸۶) و گاه نیز دچار اشتباه و بدفهمی شده است . این ترجمه دوبار چاپ شده و چند نسخه خطی نیز از آن وجود دارد (کارمدی ، ص ۱۳۰). در قرن سیزدهم / نوزدهم ، دولامبر دانشمند فرانسوی (متوفی ۱۸۲۲) برای نگارش اثر مشهورش > تاریخ نجوم در سده های میانه < از متن چاپی ترجمه پلاتو استفاده کرده ، و خطاهای موجود در این ترجمه دولامبر را در موارد بسیار به بیراهه کشانده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱، ص ۵۱۳).

۲) ترجمه رساله در مساحات ابراهیم برخیا، تحت عنوان Liber Embadorum ، که از زبان عبری صورت گرفته ، مهمترین ترجمه پلاتو در ریاضی است . او این کتاب را در ۱۱۴۵ میلادی ترجمه کرد (سارتون ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۱۸۳). ترجمه کتاب ابراهیم ، تأثیر بسیار زیادی بر تکامل ریاضیات داشته است و یکی از سرچشمه های ریاضیات اروپایی به شمار می رود (همانجا)، بویژه از آن جهت که ابراهیم برخیا در این کتاب بعضی از قضایای هندسی و ریاضی را برای نخستین بار عرضه کرده است ؛از جمله در این کتاب ، نخستین بار، حل کامل معادله درجه دوم ۰ -ax+b= 2 x عرضه شده است (  فرهنگ سده های میانه  ، همانجا). با ترجمه این کتاب بود که دنیای لاتین زبان با حل این معادله آشنا شد ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۲). همچنین ، کتاب ابراهیم ، بعد از پاپیروسهای مصری بسیار کهن ، نخستین کتابی است که دستور محاسبه حجم هرم ناقص را به دست داده است ( د. جودائیکا ، ج ۲، ستون ۱۳۲). لئوناردو فیبوناچی ریاضیدان مشهور ایتالیایی (متوفی ۱۲۴۰ میلادی ) بویژه از ترجمه این کتاب در پژوهشهای خود سود فراوانی جُست ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۴، ص ۶۰۹)؛او بسیاری از عبارتهای کتاب ابراهیم را از ترجمه پلاتو در اثر مشهور ریاضی خود، > اعمال هندسی < ، وارد کرد (همانجا).

۳) ترجمه کتاب العمل بالاسطرلاب و ذکر آلاته و اجزائه از ابوالقاسم احمدبن عبدالله بن صفّار ( رجوع کنید به ابن صفّار) با عنوان De usu astrolabi ، که کارمدی (ص ۱۴۲ـ۱۴۳) بنادرست آن را به مجریطی * نسبت داده است . تاریخ دقیق این ترجمه که از زبان عربی به لاتینی انجام گرفته ، معلوم نیست . پلاتو علت رغبت به ترجمه این کتاب را موثقتر و علمیتر بودن کار ابن صفّار از بسیاری دیگر نویسندگانی که درباره اسطرلاب کتاب نوشته اند ذکر کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۱). به نظر کونیچ (بخش ۱۰، ص ۴۹) ترجمه پلاتو آزاد ولی معتبر و جامع است . او همچنین (بخش ۱۰، ص ۵۲) فصلهای مختلف ترجمه پلاتو را با متن عربیِ این کتاب ، که میلاس والیکروزا به چاپ رسانده ، تطبیق کرده و آنها را همانند یافته است . این ترجمه به چاپ نرسیده اما چند نسخه خطی از آن به جای مانده است (کارمدی ، ص ۱۴۳).

۴) ترجمه کتاب الموالید از ابوعلی یحیی بن غالب خیّاط * ، تحت عنوان De iudiciis nativitatum . این اثر کتابی در احکام نجوم است که پلاتو آن را در ۱۱۳۶ میلادی ترجمه کرده است (سزگین ، ج ۷، ص ۱۲۱). این ترجمه نیز به چاپ نرسیده ولی چند نسخه خطی از آن وجود دارد (کارمدی ، ص ۴۹ـ۵۰).

۵) ترجمه کتاب الاربعه یا اربع مقالات بطلمیوس * در احکام نجوم ، تحت عنوان Quadripartitum . ترجمه پلاتو از این کتاب در ۱۱۳۸ میلادی از روی متنی که ابراهیم بن صلت آن را برگردانیده و حنین بن اسحاق آن را اصلاح کرده ، صورت گرفته است (سزگین ، ج ۷، ص ۴۳). این ترجمه در گذشته چندبار به چاپ رسیده و چند نسخه خطی نیز از آن باقی مانده است (کارمدی ، ص ۱۸).

۶) ترجمه کتاب الاختیارات علی بن احمدعمرانی * ،ریاضیدان و ستاره شناس اهل موصل ، با عنوان De electionibus horarum . پلاتو این کتاب را احتمالاً به کمک ابراهیم برخیا و بین سالهای ۵۲۷ ـ ۵۲۸/ ۱۱۳۳ـ۱۱۳۴ ترجمه کرده است (سزگین ، ج ۷، ص ۱۶۶). بخشی از این ترجمه به کوشش میلاس والیکروزا به چاپ رسیده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۲) و نسخه های خطی زیادی نیز از آن باقی مانده است ( رجوع کنید به کارمدی ، ص ۱۳۷ـ ۱۳۸).

۷) ترجمه بخشی از کتاب اَلکارِمِهتر (اثر بزرگ ) نوشته ابوبکر حسن بن ابی الخصیب ستاره شناس و احکامی قرن سوم هجری که در غرب به نام Albubather Alkasan معروف است . الکارمهتر از چهار رساله مجزا تشکیل شده است

وپلاتوبخش چهارم آن را با عنوان تأویل سنی الموالید ( De revolutionibus nativitatum ) ترجمه کرده است (سزگین ، ج ۷، ص ۱۲۳؛کارمدی ، ص ۱۳۷). این ترجمه تاکنون چاپ نشده و تنها یک نسخه خطی از آن باقی مانده است (کارمدی ، همانجا).

۸) ترجمه رساله کوچکی در احکام نجوم به نام فصول فی علم النجوم للاسرائیلی ، نوشته اسرائیلی ، ستاره شناس و احکامی یهودی که چیزی از زندگی وی نمی دانیم . تا پیش از پیدا شدن نسخه خطی متن عربی این رساله ، به قرینه ذکر نام منصور در عنوان ترجمه لاتین (که البته به اهدای آن به الحاکم بامراللّه ابوعلی منصور، خلیفه فاطمی ، مربوط بود)، نویسنده آن ابوعلی یحیی بن ابی منصور، نخستین فرد از خاندان بنومنجم * ، دانسته شده بود (اشتاین اشنایدر، ص ۶۴). این اثر به محمدبن زکریای رازی (کارمدی ، ص ۱۳۲؛زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا) نیز نسبت داده شده بود، اما با کشف نسخه خطی عربی ، نام نویسنده آن روشن گشت (سزگین ، ج ۷، ص ۱۷۵ـ۱۷۶). پلاتو این کتاب را در ۵۳۰/۱۱۳۶ با عنوان Iudica Almansoris ترجمه کرد، که بارها به چاپ رسیده ، و چندین نسخه خطی نیز از آن وجود دارد (کارمدی ، ص ۱۳۳). واده نیز این رساله را در ۱۳۴۲ ش / ۱۹۶۳، در > سالنامه اسلام شناسی < به چاپ رسانده است .

۹) ترجمه کتاب تربیع الدایره ارشمیدس . پلاتو این کتاب را با عنوان In quadrantum circuli ، احتمالاً به کمک ابراهیم برخیا (  فرهنگ سده های میانه  ، همانجا) و براساس ترجمه ثابت بن قره از رساله ارشمیدس ، همراه با اشتباهات زیادی ترجمه کرده است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱، ص ۲۲۷). این ترجمه را کلاگت به چاپ رسانده است .

۱۰) ترجمه کتاب الاُکَر ثاوذوسیوس ، با عنوان Sphaerica . این ترجمه براساس ترجمه حنین بن اسحاق از کتاب ثاوذوسیوس صورت گرفته است ( زندگینامه علمی دانشوران ، ج ۱۱، ص ۳۲) و انتساب آن به پلاتو محل تردید است (  فرهنگ سده های میانه  ، همانجا؛اشتاین اشنایدر، ص ۶۶).

۱۱) ترجمه رساله در رمل ، متعلق به شخصی به نام الفکینی ، که به نام Questiones geomantice و یا با عنوانLiber Arenalis scientie ، احتمالاً در ۵۲۹/۱۱۳۵ صورت گرفته است ( زندگینامه علمی دانشوران ، همانجا؛سارتون ، ج ۲، بخش ۱، ص ۱۲۵۶).



منابع :

(۱) جورج سارتون ، مقدمه بر تاریخ علم ، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران ۱۳۵۳ـ۱۳۵۷ ش ؛
(۲) قدری حافظ طوقان ، تراث العرب العلمی فی الریاضیات والفلک ، بیروت ?( ۱۹۶۳ ) ؛
(۳) دیوید لیندبرگ ، سرآغازهای علم در غرب ، ترجمه فریدون بدره ای ، تهران ۱۳۷۷ ش ؛

(۴) Muh ¤ ammad b. Dja ¦ b ¦ â r Batta ¦ n ¦ â , Al-Batta ¦ n i ¦ sive Albatenii Opus astronomicum…, Arabic, ed. C. A. Nallino, Rome 1899;
(۵) Francis J. Carmody, Arabic astronomical and astrological sciences in Latin translation: a critical bibliography , Berkeley, Calif. 1956;
(۶) Hartwig Derenbourg, Les manuscrits arabes de l’Escurial, vol. é , fascs. 2-3, Paris 1941;
(۷) Dictionary of scientific biography, ed. Charles Coulston Gillispie, New York 1981, s.vv. “Archimedes” (by Marshall Clagett), “Al-Batta ¦ n ¦ â ” (by Willy Hartner), “Fibonacci, Leonardo” (by Kurt Vogel), “Plato of Tivoli” (by Lorenzo Minio-Paluell);
(۸) Dictionary of the Middle Ages, ed. Joseph R. Strayer, NewYork 1982-1987, s.v. “Plato of Tivoli” (by Charles S. F. Burnett);
(۹) Encyclopaedia Judaica , Jerusalem 1978-1982;
(۱۰) Paul Kunitzsch, The Arabs and the stars, Northampton 1989;
(۱۱) The New Encyclopaedia Britannica, Chicago 1985, Micropaedia ;
Fuat Sezgin,

(۱۲) Geschichte des arabischen Schrifttums , Leiden 1967-1984;
(۱۳) Moritz Steinschneider, Die europجischen غbersetzungen aus dem Arabischen bis Mitte des 17. Jahrhunderts, repr. Graz 1956.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۵

زندگینامه جالینوس(به قلم علامه دهخدا)

( ۱) نام یکی از حکمای کرام( ۲) او طبیب هشتم است از طبیبان که هریک بیمثل زمان خود بوده اند اول ایشان اسقیلپیدس دوم غورس سوم مینوس چهارم برمانیدس پنجم افلاطون ششم اسقلیپیدس هفتم بقراط هشتم جالینوس است. وی خاتم مهر اطباء است. (آنندراج)

وی به جالینوس برغامسی و جالینوس القلوذی شهرت داشته است مؤلف عیون الانباء آرد: آنچه از احوال جالینوس معلوم و نزد خواص و عوام مشهور است آنکه وی هشتمین و آخرین اطباء بزرگ است و نه تنها کسی بپایهء او در علم نرسید، بلکه هیچکس بمقام علمی او نزدیک نگردید از آغاز ظهور طب تا آن زمان سوفسطائیان در آن فن اختلاف بسیاری پدید آورده و محاسن آن را از بین برده بودند.

و او برضد آنان قیام کرد و گفتهء آنان را ابطال کرد. و عقاید بقراط و پیروان او را استوار ساخت. و به نصرت آنها اقدام کرد. و کتابهای بسیار در کشف حقایق فن طب تألیف کرد. و در آنها مکنونات آن را آشکار ساخت.و مشکلات آن را توضیح داد پس از وی کسی در این فن به پایهء او نرسید و اطباء متأخر شاگردان او بشمارند وی هشتاد و هفت سال زندگی کرد که هفده سال آن کودک و متعلم بود و هفتاد سال معلم و آموزگار این عقیدهء یحیی نحوی است که دربارهء دیگر معلمان بزرگ طب نیز همین تقسیم را بکار برده و عمر آنان را بدو دوره تعلیم و تعلم تقسیم کرده است.

لیکن باید در این گفته تحقیق شود، زیرا تقسیم مزبور دربارهء پاره ای از آنان غیرممکن بنظر میرسد از آنجمله دربارهء جالینوس گفته که هفده سال پدرم پیوسته مرا » : تعلم و هفتاد سال تعلیم کرده است، این گفته با آنچه جالینوس در بعضی مؤلفاتش آورده مخالف است که هندسه و حساب و ریاضیات تعلیم داد تا به سن پانزده سالگی رسیدم در آنوقت مرا به آموختن منطق واداشت، زیرا میخواست فلسفه « بیاموزم، ولی در خواب دید که مرا بتحصیل طب وادارد و آنگاه مرا به فراگرفتن این فن گماشت. در این وقت هفده سال داشتم بنابراین دور نیست آنچه دربارهء متقدمان بر او گفته نیز چنین باشد و از زمان ابقراط تا جالینوس ۶۶۵ سال و از زمان اسقلیموس اول تا درگذشت .

جالینوس بگفتهء یحیی نحوی ۵۵۰۲ (؟!) سال بوده است و بگفتهء اسحاق بن حنین از زمان جالینوس تا هجرت ۵۲۵ سال بوده است و بگفتهء اسحاق تولد جالینوس ۵۹ سال بعد از مسیح بود و آنانکه او را معاصر مسیح دانسته اند و گویند وی به سوی عیسی روآورد تا به وی ایمان آورد، درست نیست، زیرا جالینوس در مواردی از کتب خود بقسمی از موسی و مسیح یاد کرده که معلوم میشود بعد از مسیح میزیسته است،

از جمله کسانی که او را معاصر مسیح دانسته اند. بیهقی است که در کتاب مسارب پسر خواهر جالینوس نمی بود، کافی بود، هم و گوید « بولس » التجارب و غوارب الغرائب گفته است: اگر در میان حواریین خبر جالینوس پسر خواهر خود را نزد عیسی فرستاد تا اظهار دارد. که خود از آمدن نزد او عاجز است.

ولی به وی ایمان آورد و خود نیز به عیسی ایمان آورد در صورتی که جالینوس در مقالت اول از کتاب اخلاق پس از نقل صفات اخلاقی قومی گوید: این در سال ۵۱۴ – بعد از اسکندر بود و این تاریخ صحیح ترین تاریخی است که دربارهء عصر او گفته شده است (از عیون الانباء ج ۱ صص ۷۱- ۷۲ )

و قفطی گوید: جالینوس دانشمند فیلسوف و طبیعی دان زمان خود بود وی از مردم شهر فرغاموس یونان است کتابهای پر ارزشی در طب و جز آن از علوم طبیعی و صناعت منطق تألیف کرده است و از اسماء تألیفات خود و ترتیب خواندن و طریق آموختن آنها فهرستی ترتیب داده که شامل چند ورق و بیش از صد کتاب در آن ذکر شده است.

ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی گفت: جالینوس قریب دویست سال بعد از مسیح و ششصد سال بعد از بقراط و پانصد و اندی سال بعد از اسکندر میزیسته است. و کسی را بعد از ارسطو از این دو تن [بقراط و جالینوس] به علوم طبیعی داناتر نمی دانم.

ابن جلجل گفت: جالینوس از مردم فرغاموس از بلاد آسیا در شرق قسطنطنیه است و شهر او را فرغامون نیز گفته اند آنجا محل زندانیان بود و هرکس مورد خشم پادشاه قرار میگرفت. در آنجا زندانی می.شد. و هم.و گفت: جالینوس در زمان نرون قیصر ششم روم میزیست. وی به اطراف و بلاد مسافرت میکرد. و دوبار به روم رفت و در آنجا سکونت کرد و با پادشاه برای معالجهء مجروحین به جنگ رفت.

و در هفده سالگی در طب و فلسفه و علوم ریاضی براعت یافت و در ۲۴ سالگی متبحر گشت و دانش بقراط را زنده ساخت و بر کتب از دست رفتهء او شروحی نوشت او را در روم مجلس بحث بود که در آن از تشریح سخنها راند و فضل خویش را آشکار ساخت.

پدرش مهندس بزرگی بود که در عصر خود نظیر نداشت دیانت مسیح در زمان او ظهور کرد و به او گفتند مردی در بیت المقدس ظهور کرده که کور مادرزاد و پیسی را شفا میدهد. و مرده را زنده میکند، پرسید از اصحاب او کسی باقی مانده؟ گفتند آری پس به قصد بیت المقدس از روم بیرون رفت و به سیسیل رسید و در همانجا بسن ۸۸ سالگی درگذشت قبرش در آنجاست. (تاریخ الحکماء ۱۳۲ )

مؤلفات جالینوس بنقل از الفهرست:

کتاب الفرق یک مقاله از آن را حنین نقل کرده

کتاب الصناعه، که یک – ص ۱۲۲ مقالهء آن را حنین نقل کرده

کتاب الی طوثرن فی النبض، که یک مقالهء آن را حنین نقل کرده

کتاب الی اغلوقن فی التأتی لشفاء الامراض، که دو مقالت آن را حنین نقل کرده

کتاب المقالات الخمس فی التشریح، حنین آن را نقل کرده کتاب الاسطقسات، که حنین یک مقالهء آن را نقل کرده

کتاب المزاج، که حنین سه مقالت آن را نقل کرده

کتاب القوی الطبیعیه، که حنین سه مقالت آن را نقل کرده

کتاب علل و الاعراض که حنین شش مقالت آن را نقل کرده

کتاب علل الاعضاء الباطنه، که حبیش شش مقالت آن را نقل کرده

کتاب النبض الکبیر، که حبیش شانزده مقالت آن را نقل کرده، و حنین یک مقالهء آن را به عربی نقل کرده است

کتاب الحمایات که حنین دو مقالت آن را نقل کرده

کتاب البحران که حنین سه مقالت آن را نقل کرده

کتاب ایام البحران، که حنین سه مقالت آن را نقل کرده

کتاب تدبیرالاصحاء، که حبیش شش مقالت آن را نقل کرده

کتاب حیله البرؤ، که حبیش آن را به عربی نقل کرده، و اصل کتاب چهارده مقالت است.

که شش مقالهء اول آن را حنین اصلاح کرده بود و هشت مقالت آخر را بخواهش محمد بن موسی اصلاح کرد و کتب یاد شدهء جالینوس را کتب شانزده گانه نامند که پزشکان آنها را برای آموختن طب به ترتیب فوق میخواندند کتب دیگر جالینوس علاوه بر شانزده کتاب مزبور:

کتاب التشریح الکبیر، حنین در فهرست خویش ذکر نکرده که چه کسی آن را به عربی نقل کرده و من آن را بنقل حبیش دیدم و آن پانزده مقالت است.

کتاب اختلاف التشریح، که حبیش دو مقالت آن را به عربی نقل کرده است کتاب تشریح الحیوان المیت، که یک مقالهء آن را حبیش به عربی نقل کرده.

کتاب تشریح الحیوان الحی، که دو مقالت آن را حبیش به عربی نقل کرده است.

کتاب فی علم بقراط بالتشریح، که حبیش پنج مقالت آن را به عربی نقل کرده.

کتاب علم ارسطو طالیس فی التشریح، که سه مقالت آن را حبیش نقل کرده.

کتاب تشریح الرحم، که یک مقاله آن را حبیش به عربی نقل کرده.

کتاب حرکات الصدر والرئه، که اصطفن بن بسیل آن را به عربی نقل کرده است و حنین سه مقالت آن را که ساقط شده بود اصلاح کرد.

کتاب علل النفس، که اصطفن بن بسیل آن را نقل کرد و حنین دو مقالت آن را برای پسرش اصلاح کرد.

کتاب الصوت که حنین چهار مقالت آن را برای محمد بن عبدالملک الزیات به عربی نقل کرد.

کتاب حرکه العضل، اصطفن آن را نقل کرده و حنین دو مقالت آن را اصلاح کرده است.

کتاب الحاجه الی النبض که یک مقالهء آن را حبیش نقل کرد

کتاب الحاجه الی النفس که اصطفن آن را نقل کرد و حنین نصف آن را در یک مقاله نقل کرد.

کتاب العادات، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب آراء بقراط و فلاطن، که ده مقالت آن را حبیش به عربی نقل کرد.

کتاب الحرکات المجهوله، که حنین یک مقالهء آن را به عربی نقل کرد.

کتاب الامتلاء، که اصطفن یک مقالهء آن را ترجمه کرد.

کتاب منافع الاعضاء که حبیش آن را نقل کرد و حنین هفده مقالت آن را اصلاح کرد.

کتاب افضل الهیأت، که حنین یک مقالهء آن را به سریانی و عربی نقل کرد.

کتاب خصب البدن، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب سوء المزاج المختلف که حبیش هفده مقالت آن را نقل کرد.

کتاب الادویه المقابله للادواء، که دو مقالت آن را عیسی بن یحیی نقل کرد.

کتاب التریاق الی بیسن، که یحیی بن بطریق یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب الی ثراسابولوس که یک مقالهء آن را حنین نقل کرد.

کتاب الریاضه بالکره الصغیره، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب الریاضه بالکره الکبیره، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب فی ان الطبیب الفاضل فیلسوف، که حنین یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب کتب بقراط الصحیحه، که حنین یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب الحث علی تعلم الطب، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب محنه الطبیب، که حنین یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب مایعتقده رأیا، که ثابت یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب البرهان، این را پانزده مقالت قرار داد و آنچه از آن موجود است.

کتاب تعریف المرء عیوب نفسه، که یک مقالهء آن را توما ترجمه کرد و حنین آن را اصلاح کرده است.

کتاب الاخلاق، که حبیش چهار مقالت آن را نقل کرد.

کتاب انتفاع الاخیار باعدائهم، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب ما ذکره فلاطن فی طیماوس که بیست مقالت آن موجود است و حنین آن را نقل کرد و سه مقالت بقیهء آن را اسحاق ترجمه کرد.

کتاب الادویه المفرده که یازده مقالت آن را حنین ترجمه کرد.

کتاب الاورام، که ابراهیم بن الصلت یک مقالهء آن را ترجمه کرد.

کتاب المنی، که حبیش دو مقالت آن را نقل کرد.

کتاب المولود لسبعه اشهر، که حنین آن را در یک مقاله ترجمه کرد

کتاب المرأه السوداء، که اصطفن یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب رداءه النفس، که سه مقالت آن را حنین برای پسرش نقل کرد.

کتاب تقدمه المعرفه، که عیسی بن یحیی یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب الفصد، که عیسی بن یحیی آن را نقل کرد و اصطفن و عیسی آن را ترجمه کردند .

کتاب الذبول، که یک مقالهء آن را حنین نقل کرد.

کتاب صفات لصبی یصرع، که ابن الصلت یک مقالهء آن را به سریانی و عربی نقل کرد.

کتاب قوی الاغذیه که سه مقالت آن را حنین نقل کرد.

کتاب التدبیرالملطف که یک مقالهء آن را حنین نقل کرد.

کتاب الکیموس که یک مقالهء آن را ثابت و شملی و حبیش به عربی نقل کردند.

کتاب ارسطراطس فی مداواه الامراض، که حنین بن اسحاق آن را نقل کرد.

کتاب تدبیر بقراط للامراض الحاده، که یک مقالهء آن را حنین نقل کرد.

کتاب ترکیب الادویه، کتاب فی ان قوی النفس تابعه لمزاج البدن، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد.

کتاب المدخل الی المنطق، که حبیش یک مقالهء آن را نقل کرد کتاب المحرک الاول لایتحرک، که حنین یک مقالهء آن را نقل کرد و عیسی بن یحیی و اسحاق آن را نقل کردند.

کتاب عددالمقابیس، که اصطفن بن بسیل آن را نقل کرد و اسحاق نیز آن را برای علی بن یحیی نقل کرد.

کتاب تفسیر  ابن ابی اصیبعه – الثانی من کتب ارسطالیس، که اسحاق بن حنین سه مقالت آن را نقل کرد .(الفهرست ابن الندیم ص ۴۰۳- ۴۰۵ )

کتابهای دیگری نیز جزء مؤلفات او یاد کرده و نویسد بسیاری از تألیفات وی از میان رفته است و قسمتی هم از آنچه ذکر شده منحول و منسوب بدوست و انتساب آنها به جالینوس صحیح نیست (عیون الانباء ج ۱ ص ۷۱ ببعد) بقولی تا حدود چهارصد کتاب تألیف کرد که قسمتی از آنها در حریق معبد صلح ازمیان رفت (تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص ۱۱۶ ) نام جالینوس بخاطر شهرت وی در ادبیات فارسی رواج یافته :

محمد زکریا کجا و جالینوس کجا

شده ست چو جاماس و بوعلی دیگر

ناصرخسرو

وگر خود علم جالینوس دانی

چو مرگ آمد به جالینوس مانی 

نظامی 

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

مولوی 

مولوی جالینوس ابلهی را دید که دست در گریبان دانشمندی زد (گلستان)

رجوع به عیون الانباء و عیون الاخبار و الجماهر و تتمهء صوان  ( الحکمه و الاوراق ص ۱۴۷ و تاریخ گزیده ص ۷۲ و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و تاریخ تمدن جرجی زیدان شود .

لغت نامه دهخدا



 ۱ معرب گالینوس است که بواو معدوله میباشد (از غیاث اللغات)

(Galenus (2.

زندگینامه بقراط (۴۶۰ ق م)

 نام بزرگترین پزشک قدیم است که در ۴۶۰ ق م مسیح در جزیره ای از بحرالجزایر یونان متولد گردید. او برخلاف آنچه شهرت دارد بهیچ وجه نه مخترع و نه پایه گذار علم طب بود. ولی در زمان خود احاطهء کامل بر دانش پزشکی علمی و عملی داشت.

وی از شاگردان اسقلبیوس ثانی است اسقلبیوس پس از مرگ سه خلیفه بجا گذاشت: ماغارینس و وارخس و بقراط پس از مرگ ماغارینس و وارخس ریاست به بقراط منتهی گشت.

یحیی نحوی گوید: بقراط وحید عصر خویش و کامل و فاضل و مبین و معلم همهء اشیا و در این کمالات ضرب المثل بوده و طبیب و فیلسوف بود.

و کار او بدانجا کشید که مردم او را چون خدایی بپرستیدند. و حکایت او دراز است و در صناعت قیاس و تجربت او را قوتی عجیب بود. که هیچ طاعنی را در آن طعنی نتواند بود. و او اول کس است که به بیگانگان طب آموخت چنانکه در کتاب عهد خویش به اطباء بیگانه گفته است. تا مبادا علم طب از میان برود و آنانرا بنظر فرزندان خویش می دید ظهور بقراط در سال ۹۶ تاریخ بخت نصر بود و این سال مطابق با چهاردهمین سال سلطنت بهمن درازدست پادشاه ایران است.

و نیز یحیی نحوی گوید: بقراط هفت تن از هشت تن طبیب عقیب اسقلبیوس مخترع طب است و جالینوس هشتمین آنهاست جالینوس درک خدمت بقراط نکرده و مابین آن دو ۶۶۵ سال فاصله است و بقراط ۹۵ سال بزیست تا شانزده سالگی تحصیل میکرد و پس از آن مدت ۷۶ سال عالم و معلم بود و اولاد صلبی او سه تن بودند: تاسلوس، دراقن و دختری بنام مایا ارسیا و این دختر اعلم از دو برادر خویش بود و از نوادهء بقراط، بقراط بن ثاسلوس و بقراط بن دراقن است و بخط اسحاق دیده شد که بقراط نود سال عمر کرده است

برخی از شاگردان بقراط عبارتند از:

لاذن مرجس ساوری مکسانوس مانیسون اسطات غورس سنبلقیوس ثاثالس و فولولس که او از بزرگترین شاگردان بقراط بود.

مفسرین کتب او عبارتند از: سنبلقیوس سنطالس دیسقوریدس اول طیماوس الفلسطینی مانطیاس ارسطراطس ثانی قیاسی بلادیوس که فصول بقراط را تفسیر کرده است.و جالینوس

تألیفات بسیاری به وی نسبت داده اند و برخی از آنها بدیگر زبانها ترجمه شده است سوگندنامهء وی هنوز هم در جهان دانش اهمیت بسزایی دارد :

فصاد ترا در بدن از یأس تو خون نیست
ور هست چنان نیست که اصناف امم را
سبابه ٔ بقراط قضا یک حرکت یافت
شریان حسود تو و شریان بقم را

انوری (از شرفنامهء منیری)

اگر بقراط جولاهی نداند
نیفزاید برو بر قدر جولاه

سعدی (صاحبیه)

گذر کرد بقراط بر وی سوار
بپرسید کاین را چه افتاد کار

(بوستان چ قدیم طهران شعر ۳۴۳ )

و رجوع به ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی و ایران باستان و عیون الانباء و شهرزوری و تاریخ گزیده و التفهیم و لغات تاریخیه و جغرافیهء ترکی و تتمهء صوان الحکمه و معجم المطبوعات و قفطی و دایره المعارف فارسی و ناظم الاطباء Hippocrate Hyppocrate – ( و لاروس بزرگ شود ).

لغت نامه دهخدا

زندگینامه ذومقراطیس

ذیمقراطس( ۱)فیلسوف یونانی وی در مأئهء پنجم پیش از میلاد می زیست او دائم بدیوانگی بشر میخندید. چنانکه هراقلیطس بر آن می گریست.

وی می گفت که جهان مرکب از ذرات بی شماری باشد که در خلاء بحرکت است ابن القفطی در تاریخ الحکماء گوید: فیلسوف یونانی صاحب مقاله در فلسفه وی برای افادهء این فن در یونان متصدر زمان خویش بود و در مدارس علوم یونان آراء او مذکور و مشهور بود. مترجمین و نقله ذکر او را آورده و اقاویل وی را نقل کرده اند.

و اوست که گوید اجسام مرکب از اجزاء لایتجزی باشند و در این معنی او را تألیفی است. که مترجمین در اول بسریانی و سپس بعربی آورده اند. و رسائل ذیمقراطیس نیکو و مهذب است و ابن جلجل گوید: او بزمان سقراط می زیست و نسبت وی رومی آغریقی است انتهی.

صاحب حبیب السیر او را معاصر بهمن بن اسفندیار گفته است( ۲) (جزء دوم از ج ۱ ص ۶۱ و ۷۲ ) و ابن البیطار در مفردات از ذیمقراطیس نامی روایت آرد از جمله در کلمهء سلخ الحیه و در کلمهء صوف و لکلرک مترجم فرانسوی ابن البیطار در کلمهء سلخ الحیه آنرا دیمکراتس (ذیمقراطیس)( ۳) و در کلمهء صوف دیمو کراتس( ۴) نقل کرده است .و معلوم نیست که این کس ذیمقراطیس معروف قائل بجزء لایتجزی یا ذیمقراطس فیثاغورسی و یا ثالثی است. که طب و گیاه شناسی میورزیده و کتاب او در دست ابن البیطار بوده ولکن آن کتاب به اروپائیان نرسیده است.والله اعلم

در ترجمهء نزهه الارواح آمده است: ظهور ذیمقراطیس به زمان بهمن بن اسفندیار بود و صاحب مقالات و آدابی است که در کتب حکما مدوخن است و گویند او گفت اگر بمن گویند مبین چشمها را بر هم می نهم و اگر گویند مشنو گوشها میگیرم و اگر گویند مگوی لب فرو میبندم لکن اگر گویند مفهم آن نتوانم، چه این یک در اختیار من نباشد.

و مرحوم دُرخی در حاشیهء کتاب میگوید وی همیشه بشاش بود و مردم بلد او از این رو او را دیوانه گمان بردند و بقراط را بعلاج وی مأمور کردند و او به وی خوردن شیر تجویز کرد. چون شیر بیاوردند گفت این شیر بزی سیاه و جوان است و چون تحقیق کردند چنان بود که او گفته بود و بقراط از فراست او در عجب شد و دیری با او در علوم حکمیه بحث کرد از آن پس بقراط گفت همشهریان وی دیوانه اند نه او



(Democrite (2 – ( (نقل بمعنی از ترجمهء نزهه الارواح) ( ۱ Dimoukrates (4) – ( – صاحب روضه الصفا در این مورد بجای ذیمقراطیس، انکاس آورده است و شاید غلط کاتب باشد ( ۳ – Dimokrates.

زندگینامه کپرنیک(۱۴۷۳ م)

( ۱) منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشید و متحرک بودن زمین شد. و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف)

در نوزدهم فوریه سال ۱۴۷۳ م در شهر تورن( ۲) در لهستان بدنیا آمد و چون یتیم بود عموی او که کشیش بود وی را برای تحصیل به دانشگاه کراکووی فرستاد و کپرنیک جوان با شور و شوق فراوان تمام دروس آن را از هیئت و نجوم و نقاشی و مناظر و مرایا فرا گرفت .

در ۲۳ سالگی به ایتالیا رفت. و در دانشگاه پادو طب تحصیل کرد و نجوم را در دانشگاه بولونی آموخت. و بر اثر هنر و استعدادش کرسی تدریس ریاضیات به او واگذار گردید.

سپس بدرخواست عمویش که مقام کشیش رسمی شهر فروئنبورگ را برای وی در نظر گرفته بود به این شهر بازگشت و تا آخر عمر در آنجا ماند. گاهگاه مسافرتهای کوتاهی به تورن و کراکووی می کرد.

پس دوران استقلال و آرامش در زندگی وی آغاز شد.و به مطالعه در آثار منجمان گذشته پرداخت و تمام اشکالات و ناهمآهنگی هایی را که در دستگاه کرات و دوایر بطلمیوس وجود داشت هویدا ساخت در سال ۱۵۰۳ یا ۱۵۰۴ م بود که کوپرنیک با عقیدهء فیلولائوس و آریستارک که ۱۸ قرن پیش از وی به حرکت دورانی زمین اعتقاد پیدا کرده بودند موافق شد.

و قبول کرد که زمین هر ۲۴ ساعت یک بار به دور خود حرکت می کند و خورشید را در مرکز کرهء سماوی ساکن نگاه داشت و زمین را در مدت یک سال بدور آن بحرکت درآورد به عقیدهء وی ستارگان همه نقاط درخشان و ثابتی هستند و سیارات همگی مانند زمین به دور خورشید حرکت می کنند.

(از تاریخ علوم پی یر روسو)

لغت نامه دهخدا



۱-   Thorn.

Copernic -2

زندگینامه گالیله(۱۶۴۲-۱۵۶۴ م)

( ۱) عالم ریاضی و فیزیک دان وی در تاریخ ۱۸ فوریهء ۱۵۶۴ م در پیزا تولد یافت. و در فلورانس بتحصیل پرداخت و طب و ریاضیات را فراگرفت.سپس منجم مشهوری گردید.

اولین دوربین را او اختراع و بوسیلهء آن معلوم کرد که کره ماه دارای کوههای متعدد است و کهکشان از ستارگان کوچک ترکیب شده و غیر از اخترانی که به چشم میتوان دید ستارگان بیشمار دیگر نیز در آسمان وجود دارد، و علاوه بر این چهار ماه (قمر) از ماه های (اقمار) مشتری و لکه های خورشید را که متحرکند کشف کرد.

گالیله تحت تأثیر فرضیه های ذیمقراطیس واقع شده معتقد گردید هرگونه تغییری در عالم مدیون و ناشی از حرکت جزیی اتم میباشد، گالیله عقاید خود را با استدلالات ریاضی و محاسبه ای توأم و ثابت کرد که عالم و کائنات مبتنی بر ریاضی میباشد.

طولی نکشید مطالعات گالیله به مطالعه و عقاید کپلر اضافه شد. و این مهم به دست آمد که فرضیهء قدیم یعنی مرکزیت زمین در کائنات موسوم است با « هیلو سانتریک » صحیح نبوده و آفتاب مرکز عالم( ۲)است نه زمین این نظریه که بنام فرضیهء کپرنیکی و یا فرضیهء پیدایش نیوتون مورد بحث و مطالعه واقع گردید و در نتیجه فرضیهء کنونی یعنی آفتاب مرکز منظومهء شمسی و سیارات در اطراف با حرکت معینی در گردش میباشند بدست آمد.

در سال ۱۶۳۲ م گالیله راجع به عقاید بطلمیوس و کپرنیک در باب حرکات منظومهء شمسی کتابی نوشت سال بعد پاپ او را به رم خواست و اظهار عقیدهء او را در باب حرکت زمین گرد آفتاب کفر شمرد و مجبورش کرد که بزانو درآید و از آن عقیده استغفار کند معروف است چون گالیله استغفار کرد از جا برخاسته بیرون رفت دیدند.

مراد  که با انگشت روی زمین نوشته است: با اینهمه زمین حرکت میکند او در سال ۱۶۴۲ م درگذشت.

لغت نامه دهخدا



( ۱ منظومهء شمسی است.

(Galilee (2

زندگینامه کپلر(۱۶۳۰-۱۵۷۱ م)

 ریاضی دان و منجم مشهور ایتالیایی وی در شانزدهم ماه مه ۱۵۷۱ در ویل (ووتمبرگ) بدنیا  (۱ )آمد پدرش میخانهء محقری داشت و خود وی تا ۱۵۸۴ م به نگاهداری حیوانات مشغول بود. در این سال به سبب بیماری، ناچار از این کار دست کشید. و او را به مدرسهء طلاب پروتستان و سپس بر اثر هنر و استعدادش به دانشگاه توبینگن فرستادند.

در آنجا به فرا گرفتن ریاضیات پرداخت و معلم ریاضیات مدرسهء شبانه روزی پروتستان در گراتز شد پس از آن به سبب مخالفت حکام با افکار و عقایدش از ایتالیا گریخت و به دانمارک پناه برد و در آنجا به مطالعه دربارهء ستارگان پرداخت و سه قانون مهم نجومی خویش را کشف و منتشر کرد.

ازین قرار:

۱ – هر سیاره به دور خورشید یک مسیر بیضی شکل طی می کند

۲ – خط راستی که سیاره را بخورشید وصل می کند، در زمانهای متساوی مساحات متساوی می پیماید هر قدر سیاره روی این مسیر به خورشید نزدیکتر باشد حرکت آن نیز سریعتر است

۳ – اگر سال را بمنزلهء واحد زمان و فاصلهء زمین از خورشید را واحد طول فرض کنیم مجذور مدت دوران یک سیاره به دور خورشید مساوی با مکعب فاصلهء آن از خورشید است بمدد قانون سوم می توان با در دست داشتن مدت دوران آن، فاصله اش را از خورشید معین کرد نیوتن با مجهز بودن به این قوانین توانست قانون جاذبهء عمومی را کشف کند.

کپلر در پانزدهم ماه نوامبر (۱۶۳۰ م) در راتیسبون در نهایت فقر و بی چیزی زندگی را بدرود گفت.

(از تاریخ علوم پی یر روسو)



( ۱ Kepler.

زندگینامه فیثاغورس

پیثاگوراس( ۱) پیتاگر از فلاسفهء بزرگ یونان است که میان سالهای ۵۸۳ تا ۵۷۲ ق م در شهر سامس تولد یافت و چون پیکراتس در آن شهر حکومت جبارانه ای آغاز کرد.

از وطن دوری گرفت و به ایتالیا رفت، پیش از آن نیز مصر و قسمت های مختلف یونان را سیاحت کرده بود مسافرتهای او به هند و کشورهای مشرق ظاهراً حقیقت ندارد فیثاغورس با حکومت عامه و تبلیغاتی که دماگوگوسها در راه ایجاد حکومت جباری میکردند مخالف بود و به همین سبب برضد آنان با حکومت اشرافی دریس بساخت.

و بر آن شد که مردم را به علوم راغب سازد و اندک اندک اخلاق و عقاید آنان را به طریق صواب رهبری کند فیثاغورس به ریاضیات عشق و عقیدهء بسیار داشت، چنانکه اصل فلسفی اعداد و تطبیق آنها با علوم طبیعی و الهی و معرفه الروح و اخلاق، زادهء فکر اوست وی چنانکه مورخان قدیم نگاشته اند در ریاضیات و فیزیک و نجوم کشفیات و اختراعات متعدد داشته که اکنون حقیقت آنها بر ما مجهول است اختراع جدول ضرب را نیز بدو نسبت میدهند و میگویند که عنوان فلسفه را نخست او استعمال کرد از تاریخ مرگ او اطلاع دقیقی در دست نیست.

(از تاریخ تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمهء نصرالله فلسفی، قسمت Pythagoras )

لغت نامه دهخدا



( فرهنگ اعلام) (۱)

زندگینامه افلاطون(۳۴۷-۴۲۷ قبل از میلاد)

ابن ارسطون یا اریستن . از شاگردان فیثاغورس بود که با سقراط نزد او تلمذ می نمود، لیکن در زمان حیات سقراط اشتهاری در میان علماء نداشت . وی بزرگ زاده و از خاندانهای معروف علم یونان است و خود بتمام فنون طبیعی آگاهی داشت .

آثار گرانبهایی در علوم فلسفی تصنیف نمود که در آن بیشتر به اغلاق و رمزنویسی پرداخت . گویند افلاطون در حال گام زدن به تعلیم متعلمان می پرداخت و بهمین جهت بفرقه ٔ مشائیان شهرت یافتند.

در اواخر زندگانی امور تعلیم و تربیت را به ارشد شاگردان خود تفویض کرد و خود عزلت گزید و در آغاز بیشتر بسرودن اشعار می پرداخت . در سخن سرایی بغایت فصاحت رسید. با اینکه با سقراط در حوزه ٔ درس فیثاغورس شرکت داشت چون بیشتر به شعر و خطابه پرداخت در فلسفه بکمال سقراط نرسید.

در حدود هیجده سالگی دوباره بسقراط برخورد و سقراط از شعر نکوهش میکرد و میگفت بنیان شعر بر تخیل است نه بر حقیقت جویی ، در حالی که حقیقت جویی شایسته ٔ انسان است . از آن زمان شاعری را ترک گفت و حدود ده سال در خدمت سقراط بسر برد. گویند هشتاد و یکسال عمر کرد. در سال ۴۲۷ ق . م . ولادت یافت و در۳۴۷ ق . م . درگذشت .

افلاطون پس از شهادت استاد یک چندجهانگردی کرد. این مسافرتها گاه بخاطر کسب علم و بدست آوردن کتاب و زمانی بمنظور اجراء و تشکیل حکومت بر اساس نظریه ٔ خویش در سرزمین غیر از مولد خود بود. او وطن خویش را منحط و غیرقابل برای حکومت مقصود خودمیدانست .

مع الاسف دریافت که سرزمینهای دیگر نیز رشد کافی برای درک حکومت جمهوری مقصود او را ندارند. در این مسافرتها مورد خشم بعضی امراء آن سرزمینها قرار گرفت و به بندگی و اسارت افتاد و سرانجام بکمک یکی از مریدانش آزاد گردید. و همان دوستش باغهایی در اطراف آتن برای او خرید و بدو هدیه کرد که تا به آخر همانجا اقامت گزید و از درآمد آن ارتزاق کرد و یکی از آن باغها را مجلس درس خود قرار داد. دوره ٔ تدریس وی نیمه ٔ اول قرن چهارم قبل از میلاد (معاصر با داریوش دوم و اردشیر دوم ) بود و چون باغی را که وقف تعلیم و متعلمان کرده بود آکادمیا نام داشت فلسفه ٔ وی بفلسفه ٔ آکادمی معروف شد و پیروان او را آکادمیان نامیدند.

فلسفه و تعلیمات افلاطون :

از تعلیمات شفاهی او چیزی معلوم نیست و آثار کتبی او حدود سی رساله است که نفیس ترین و در عین حال فصیح ترین حکمت و بلاغت یونان باستان بشمار می رود. همه ٔ آن رسائل بصورت مکالمه تصنیف شده و بر اثر ارادت او به استادش همواره یک طرف مکالمه سقراط قرار دارد. در بعض رسائل که مربوطبه دوران جوانی او است شیوه ٔ سقراط بدون کم و کاست بکار رفته ، یعنی سقراط از طرف سوءالی میکند و جواب او را موضوع بحث قرار داده و سرانجام بدون آنکه جواب صحیح را بدست بدهد بطلان آنرا آشکار میسازد و مقصود سقراط که کشف خطا و گمراهی طرف مقابل است روشن میگردد. اما در بعضی رسائل دیگر که مربوط به دوران کمال اوست بروش سقراط اکتفا نکرده و بتدریج آراء و عقاید خود را بیان میدارد و فلسفه ٔ افلاطون را باید از همین آثار استنباط نمود. او کتابها و رسائل خویش را بنام کسانی که در آن کتابها از آنان بحث میشد می نامید و بسیاری از آنها در همان اوائل انتقال علوم یونان بعالم اسلام بعربی برگردانده یا تحریر شد. افلاطون با آنکه بر اثر درک محضر سقراط شعر و صنعت را خوار می پنداشت ،خود ذوق و قوه ٔ شاعری سرشار داشت و مقام علمی او بخصوص در ریاضیات بسیار والا بود و گویند بر سردر باغ آکادمی نوشته بود: «هرکس هندسه نمیداند وارد باغ نشود». بهمین جهت می توان گفت افلاطون در حکمت جمع میان طریقه ٔ استدلال و تعقل و قوه ٔ شاعری و تخیل نموده و با آنکه احتراز از دنیا و پرهیز از آلایش آنرا بر حکیم واجب می شمرد در امور معاش و سیاسات تحقیق میکرد بلکه غایت حکمت را حسن سیاست میدانست و عمل سیاست را تنهادرخور حکیم می پنداشت و همواره درصدد بود که آراء و عقاید سیاسی خود را بمرحله ٔ عمل درآورد و در این راه بسیار کوشید و چنانکه گفتیم با حکمرانان خارج آتن قرار گذاشت که در سرزمین حکمرانی آنان حکومت مقصود راتشکیل دهد، ولی در عمل با شکست مواجه گردید و سرانجام از سیاست کناره گرفت و بحکمت پرداخت .

در سیاست نظر و عقیده ٔ افلاطون همچون فلسفه اش متوجه امور واقعی نیست و بیشتر بتخیل پرداخته و در عین اینکه برتری نژادی یونانیان را مردود میداند اصولاً بافراد توجهی ندارد و هیئت اجتماع را که دارای وحدت است اصل میداند وافراد را که متکثرند مورد توجه قرار نداده است . هیئت اجتماع وقتی بکمال می رسد که از اموال و سایر متعلقات صرفنظر نموده و حتی خانواده ٔ فردی هم وجود نداشته و همه به اشتراک زندگی کنند، زیرا اصل افراد جامعه است چنانچه در فلسفه نیز اصل اشیاء مثال است و جزئیات سایه و اظلال مثل هستند. بهرحال اجتماع مانند فرد که از سه جزء ترکیب شده از سه طبقه تشکیل می گردد. اول اولیاء امور یعنی حکماء که بمنزله ٔ قوه ٔ عاقله اند ودر جماعت حکم سر را دارند. دوم سپاهیان که حافظ و نگهبان اجتماع اند و بمنزله ٔ قوه ٔ غضبیه هستند و حکم سینه را دارند. سوم پیشه وران و ارباب صنایع و زارعان که رفع احتیاجات بوسیله ٔ آنهاست و حکم شکم را دارند.همه ٔ این طبقات باید با هم کار کنند و تحت نظر دولت که مظهر جماعت است باشند. این عقاید را در رساله ٔ معروف به سیاست یا جمهور که معروفترین آثار او است بیان داشته ؛ اما خود نیز در اواخر عمر بدین نکته توجه نمود که چنین حکومتی بیشتر جنبه ٔ آرزو و تخیل دارد وبهمین جهت رساله ای دیگر بنام «نوامیس » تألیف کرد وبه جنبه ٔ عمل نزدیکتر شد و قوانین و نظامات را تابعاوضاع و احوال اقتصادی و جغرافیایی دانست و وظیفه ٔ اصلی دولت را تعلیم و تربیت افراد شمرد.

مقام افلاطون در فلسفه :

افلاطون از سقراط طریق کسب آموخت و متوجه کلیات عقلی گردید و از افکار و آراء دانشمندان پیشین از فلاسفه و سوفسطائیان و بخصوص هرقلیطوس و فیثاغورس و برمانیدس و انکساگورس بهره ٔ کامل برد و ذوق خویش را بنور عقل هدایت نمود و همچنانکه سقراط فلسفه ٔ خویش را به امور اخلاقی محدود ساخته افلاطون هم مباحثات خود را به اخلاق و سیاست متوجه ساخت ولیکن بحقیقت عالم خلقت هم توجه داشت ولی به امور طبیعی چندان توجهی نکرد. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق و اصیل ، و بهمین جهت علم بدانهاتعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند و نظریه ٔ مُثُل (ج ِ مثال ) افلاطون از همین جا پیدا می شود. به این معنی که تمام امور عالم اعم از مادی و معنوی اصل و حقیقتی دارد که نمونه ٔ کامل اوست که بحواس ظاهردرک نمی شود و تنها عقل آنرا درمی یابد که همان نمونه ٔ کامل را فلاسفه ٔ ما مثال گفته اند: مثلاً انسان را مثالی و شجاعت و دوستی و وحدت را مثالی ، یعنی هر امری را فرد کاملی است که بخودی خود آن امر است . در مثل انسان کامل یا مثال انسانی ، فی حد نفسه انسان است که آن فارغ از زمان و مکان و تغیر است و آنچه از آن بحواس ما درمی آید ظاهرند و متغیر و نسبی و بمنزله ٔ سایه ای از مثال خود هستند و وجودشان به نسبت بهره ایست که از مثال خود دارند و هرچه بهره بیشتر باشد بحقیقت نزدیک تر خواهند بود. و تمثیل غار افلاطون در بیان این نظریه معروف است . و از بیان افلاطون چنین برمی آید که علم و معرفت مراتب دارد و آنچه بحس درمی آید حدس و گمان است نه علم واقعی . و بهر حال علم تذکر است یعنی روح پیش از حلول در بدن در عالم مجردات بوده و بحقایق مثل آگاه و چون بعالم کون و فساد آمده آن حقایق را فراموش کرده اما بکلی محو و نابود نشده و اشباحی از آن مثل را درمی یابد و چون بکوشد حقایق را بیاد می آورد. و ضمناً باید توجه داشت که در نظر افلاطون مثل نیزدارای مراتب است و مراتب معرفت با توجه بدانها تفاوت می یابد.

آثار افلاطون :

قفطی آرد: این مصنفات از او است :

۱ – کتاب السیاسه که حنین بن اسحاق آنرا تفسیر کرده است 

۲ – کتاب النوامیس که حنین آنرانقل کرده و بار دیگر یحیی بن عدی ترجمه کرده است . ثاون گوید: فلاطون کتابهای خود را اقوالی قرار داده بودکه آن اقوال ر ا از زبان کسان دیگر حکایت و اسم آن کس را به کتاب خویش میداد و از آنجمله است قول موسوم به تااجیس در فلسفه . قول موسوم به لاخس در شجاعت . قول موسوم به ارسطا در فلسفه . قول موسوم به خرمیدس در عفت . و دو قول موسوم به الفیبیادس در جمیل . قول موسوم به اوثودیمس . قول موسوم به غورجیاس . دو قول موسوم به افیا و رسائل دیگر مانند این فروطاغورس ، اوثوفرن ،قرطن ، فاذن ، ثااطاس قیلو، طوفون قراطولس ، سوفسطسن ، طیماوس که آنرا یحیی بن عدی اصلاح کرده است . فرمانیدس ،فدرس ، مانن ، مینس ، ابرخس ، مانکسانس ، اطلیطقوس . و نیز ابن الندیم از غیر طریق ثاون کتب افلاطون آنچه را که خود دیده یا ازثقه ای شنیده است چنین نقل میکند: طیماوس سه مقاله . کتاب المناسبات بخط یحیی بن عدی . کتب افلاطون به اقرطن ، در نوامیس بخط یحیی بن عدی . کتاب التوحید، در نفس و عقل و جوهر و عرض . کتاب طسطس . کتاب تأدیب الاحداث . و اصول الهندسه ترجمه ٔ قسطا. افلاطون مؤلفات خود را به مراتب تقسیم کرده و هر مرتبه مرکب از چهار کتاب که آنرا رابوع نامد. (از فهرست ابن الندیم ) (از تاریخ الحکماء قفطی ) (از سیر حکمت در اروپا).
نام افلاطون در ادبیات و اشعار فارسی بسیار بکار رفته و گاه او را با دیوژن خم نشین اشتباه کرده و خم نشین خوانده اند:

چو عاجزوار باید عاقبت مرد//چه افلاطون یونانی چه آن کرد.

نظامی .

کسی را کان سخن در گوش رفتی//گر افلاطون بدی از هوش رفتی .

نظامی .

کار با عمامه و قطر شکم افتاده است//خم درین مجلس بزرگیها به افلاطون کند.

صائب .

و رجوع به جمهور افلاطون ترجمه فؤاد روحانی و لباب الالباب وتاریخ گزیده و تاریخ کلام شبلی نعمانی و تاریخ تمدن جرجی زیدان ج ۳ ص ۱۲ و تاریخ علوم عقلی دکتر صفا و عیون الاخبار و قاموس الاعلام ترکی و دائرهالمعارف فارسی و ترجمه ٔ رسائل افلاطون شود.

تغت نامه دهخدا

زندگینامه سقراط ( ۴۰۰-۴۷۰ قبل ازمیلاد)

متولد در آتن ( ۴۷۰ تا ۴۶۸ قم) وی در سال ( ۴۰۰ یا ۳۹۹ قم) از طرف حکومت محکوم« سُکْراتِس » ( ۱) یونانی گردید و با نوشیدن شوکران مسموم شد. و درگذشت.

وی استاد افلاطون و موجد روش سقراطی است و برخلاف پیشینیان بشر را موضوع تدقیق و مورد توجه قرار داد نام حکیمی است مشهور گویند در زمان اسکندر بود (برهان) از فلاسفهء بزرگ یونان است که در ۴۷۰ قم در شهر آتن تولد یافت.

پدرش مردی حجار بود و سقراط پس از آنکه ایام جوانی چندی در خدمت وی بسر برد بدستیاری کریتو از پیروی شغل پدر کناره گرفت و دل بر فلسفه نهاد سقراط بوجود خدای یگانه پی برد و کوشش داشت که مردم را نیز بدین حقیقت رهبری کند از جمله فلاسفه و نویسندگان بزرگ یونان چون گزنفون و افلاطون و آنتیس تنس شاگردان وی بودند.

از سقراط هیچ گونه کتاب در دست نیست لکن فلسفه او را از کتاب (محاورات) افلاطون استنباط میتوان کرد مردم آتن سرانجام او را به بی دینی متهم و بمرگ محکوم ساختند. و سقراط با آنکه وسیلهء فرار وی فراهم بود برای محترم داشتن قوانین وطن مرگ را استقبال کرد. و جام شوکران را به طیب خاطر بنوشید. ( ۴۰۰ قم) (تاریخ تمدن قدیم ایران)

وی پسر سوفرونیکس حجار بود از زندگی او در کودکی و جوانی اطلاعی در دست نیست و آثارش نیز باقی نمانده زیرا وی همواره عقاید خود را از طریق بحث و مکالمه تبلیغ میکرد سقراط با پریکلیس سیاستمدار مشهور آتن معاصر بوده و با آریستوفانس آشنایی داشت او را به جرم اینکه با آیین رسمی و دولتی اعتقاد ندارد. و پرستش سقراط خدایان جدید را ترویج میکند. محکوم بمرگ کردند و وی با نوشیدن شوکران زندگی را فدای عقاید خود کرد. گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان بزمین آورد.

یعنی ادعای معرفت را کوچک کرده جویندگان را متنبه ساخت که از آسمان فرود آیند یعنی بلندپروازی را رها کرده بخود باید فرورفت و تکلیف زندگی را باید فهمید نیز گفته اند شیوهء سقراط دست انداخت و استهزاء بود اگر در مکالمهء اوتوفرون و مکالمهء آلکبیادس از رسائل افلاطون نظر شود دیده خواهدشد که سقراط چگونه حریف را دست انداخته و او را مستأصل و مجبور میساخت تا سرانجام اقرار بنادانی خود کند.

اما آنچه را که استهزاء سقراطی نامیده اند درواقع طریقه ای بود که برای سهو و خطا( ۳) و رفع شبهه از اذهان به کار میبرد بوسیلهء سؤال و جواب و مجادله( ۴) و پس از آنکه خطای مخاطب را ظاهر میکرد باز بهمان ترتیب مکالمه و سؤال و جواب را دنبال کرده بکشف حقیقت میکوشید و این قسمت دوم تعلیمات سقراط را مامایی( ۵) نامیده اند، زیرا که او میگفت دانستی ندارم و تعلیم میکنم من مانند مادرم فن مامایی دارم (مادر سقراط ماما بود) او کودکان را در زادن کمک میکرد من نفوس را یاری میکنم که زاده شوند یعنی بخود آیند و راه کسب معرفت را بیابند وی براستی در این فن ماهر بود و مصاحبان خود را منقلب میکرد و کسانی که او را وجودی خطرناک شمردند و در هلاکتش پا فشردند، قدرت و تأثیر نفس او را درست دریافته بودند تعلیمات اخلاقی سقراط تنها موعظه و نصحیت نبود و برای نیکوکاری و درست کرداری مبنای علمی و عقلی می جست بدعملی را از اشتباه و نادانی میدانست و میگفت، مردمان از روی علم و عمل و عمد دنبال شر نمیروند و اگر خیر و نیکی را تشخیص دهند. البته آن را اختیار میکنند پس باید در تشخیص خیر کوشید مثال باید دید شجاعت چیست؟و عدالت کدام است،

پرهیزکاری یعنی چه راه تشخیص این امور آن است که آنها را بدرستی تعریف کنیم این است که یافتن راه تعریف( ۶) صحیح در حکمت سقراط کمال اهمیت را دارد و همین امر است که افلاطون و مخصوصاً ارسطو دنبال آن را گرفته برای یافتن تعریف (حد) بتشخیص نوع و جنس و فصل یعنی کلیات پی برده و گفتگوی بتصور و تصدیق و برهان قیاس را بمیان آورده و علم منطق را وضع کرده اند، و بنابراین هرچند واضع منطق ارسطو است، فضیلت با سقراط است که راه باز کرده سقراط برای رسیدن بتعریف صحیح شیوهء استقراء( ۷) را بکار میبرد یعنی در هر باب شواهد و امثله از امور جاری عادی می آورد و آنها را مورد تحقیق و مطالعه قرار میداد و از این جزئیات تدریجاً به کلیات میرسید و پس از دریافت قاعده کلیهء آن را در موارد خاص تطبیق مینمود و برای تعیین تکلیف خصوصی اشخاص نتیجه میگرفت بنابراین میتوان گفت پس از استقراء بشیوهء استنتاج و قیاس( ۸)نیز میرفت در هر صورت مسلم است که رشتهء استدلال مبتنی بر تصورات کلی را سقراط به دست افلاطون و ارسطو داده و از اینرو او را مؤسس فلسفه مبنی بر کلیات عقلی( ۹) شمرده اند که مدار علم و حکمت بوده است اهتمام سقراط بیشتر مصروف اخلاق بوده و بنیاد او این است که انسان جویای خوشی و سعادت است و جز این تکلیفی ندارد اما خوشی به استیفای لذات و شهوات به دست نمی آید، بلکه بوسیلهء جلوگیری از خواهشهای نفسانی بهتر میسر میگردد.

سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراین سعادت هرکس در این است که وظایف خود را نسبت بدیگران انجام دهد و چون نکوکاری بسته بتشخیص نیک و بد یعنی دانایی است بالاخره فضیلت جز دانش و حکمت چیزی نیست اما دانش چون در مورد ترس و بیباکی یعنی علم برای اینکه از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید تلفظ شود شجاعت است چون در رعایت مقتضیات نفسانی به کار رود عفت خوانده میشود و هرگاه علم بقواعدی که حاکم بر روابط مردم با یکدیگر میباشد منظور گردد عدالت است و اگر وظایف انسان نسبت بخالق در نظر گرفته شود دینداری و خداپرستی است این فضایل پنجگانه، یعنی حکمت و شجاعت و عفت و عدالت و خداپرستی اصول اولی اخلاق سقراطی بوده است اراده آزاد نیست، یعنی انسان فاعل مختار نتواند بود مگر اینکه پیروی از عقل کند که در آن صورت از نیکی و خیر اختیار مینماید وجه اعتقاد بخدا در نظر سقراط این بود که همچنانکه در انسان قوهء عاقله ای هست در عالم نیز چنین قوه ای موجود است خاصه اینکه می بینیم عالم نظام دارد و بی ترتیب نیست و هر امری را غایت است و ذات باری خود غایت وجود عالم است، نمیتوان مدار امور عالم را بر تصادف و اتفاق فرض نمود و چون عالم به نظام است امور دنیا قواعد طبیعی دارد که قوانین موضوع بشری باید آنها را رعایت کند بدین سبب سقراط در سیاست معتقد به قهر و زور نیست و با مردم مدارا و اقناع افکار را لازم میداند بعبارت دیگر سیاست را نیز مبتنی بر حکمت میسازد (سیر حکمت از فرهنگ فارسی معین) 

ارسطو که بد مملکت را وزیر// بلینانس برنا و سقراط پیر

نظامی (اقبال نامه ص ۱۲۰ )

شهنشاه را گفت روشن چو روز //که سقراط شمعی است خلوت فروز

سخنهای سقراط بیدارهوش // پسند آمدی مر زبان را بگوش

بر آن شد دل دانش اندیش او// که آرند سقراط را پیش او

نظامی

رجوع به آنندراج و Socrate – ( 72 شود ( ۱ ،۹۶۸ ،۱۸۵۳ ،۱۸۵۴ ،۲۳۲۵ ،۱۴۸۲ ،۱۵۰۴ ، فرهنگ ایران باستان ص ۲۰۳ و ایران باستان ج ۲ ص ۱۵۰۳ (۲) – Sokrates (3) – Refutation (4) – Dialectique (5) – Maieutique (6) – Definition (7) – Induction (8) – Deductions (9) – Philosophie du concept.