ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کردهاند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مىرود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخههاى کهن دیوان وى آمده نشانهایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مى گردد
خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مىدهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.
اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانى نژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آققویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مىکند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مى سازد.
مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مىخواند که.
چنین معشوقه اى در شهر و آنگه دیدنش ممکن// هرآنک از پاى بنشیند به غایت بى بصر باشد
از شنیدن این شعر حالش دگرگون مى شود درد طلب دامنگیرش مى گردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مىرسد و با آنها نسبتى برقرار مى کند.
در دو غزل نیز نشانه هائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مى شود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر
(۴۹۳)
این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است// کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است
و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مى شود.
به مطلع زیر
۸۹۰
شاه بتان ماهرخان عرب رسید// با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید
سفر
. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مىشد ۲* و لا بد مىباید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد معهذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراینباره بدست نمىآید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.
مؤلف آنند راج در باب مغربى اشارهاى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مىآمدند و تذکره علم و توحید مىکردند و طرفین فایدهها مىگرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشتهاند و در مکتوبات یکصد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهاننما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.
(۶۹۸)
اگر تو طالب سر ولایتى بطلب ز مغربى که درین روزگار پیدا شدو باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*
مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونهایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:
۵۰۵
تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط //هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست
۸۱۸
ز اشک عاشقان او به گیتى// در و دریاى عمان آفریدند
۵۴۶
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد بکرد بحر محیطش به زمان تاراج
۵۴۴
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب مراست عذب فراست تراست ملح اجاج
۱۲۲۷
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى //ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم
درباره جهانگردى و بىترسى از دریا گوید:
۶۴۸
آنکه او معتقد جان و دل مغربى است// مغربى در طلبش گرد جهان مى گردد
۶۶۸
چون مغربى آنکس کو، پرورده این بحر است از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد
در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مىکنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذىقعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است ۲*محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشته اند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*
مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مىبرند و استمداد مىطلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مىشد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلواتگویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جانسپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازهواردان در مجامع در واقع بهانهاى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مىشده است.
مرشدان
مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است ۴*.
فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص)
و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.
و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*
به طورىکه ملاحظه مىشود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مىرسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مىرسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مىرسد. بهطورىکه غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مىگیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مىکنند.
چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مىپیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتىکه ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مىدارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.
سیسى و مغربى
مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مىورزیدند و با شمس مغربى صحبت مىداشتند.
مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کلهبان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بودهاند.
از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مىکند ۳* چنین بر مىآید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چلهنشینى مىپردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.
ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم
سیسى را وقت خوش مىشود و استحسان مىکند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مىدارد نشان مىدهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است معهذا این داستان بىشباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کردهاند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.
چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است ۴*
و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مىکند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مىرسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* معهذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردىاند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.
از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مىداشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مىکند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مىگیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مىبخشد و کمال آنجا را خانقاه مىسازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است ۳*
روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مى روند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل
چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این// الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین
مغربى به کمال مىگوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مىکند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مىکند و انصاف مىدهد ۴*
از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کردهاند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مىگردد که مىگویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مىدهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مى داند ۱*
از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام بردهاند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.
شاگردان مغربى
مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهاننما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیهالرحمه آن را به قرائت خواندهام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازتنامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*
احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مى برد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهاننما را در تبریز شرح کرده است ۳*
از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴*
خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذىقعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*
شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفتههاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرینکوب مىنویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشتهاند ۱*
مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بودهاند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*
مؤلف سفینه خوشگوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مىداند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کردهاند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباسآباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*
در دیوان صائب اشارهاى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوشگوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.
مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*
تخلص مغربى
جامى و تذکرهنویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مىگوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا
در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طربافزاى گفته شدى .. تا آینه وحدتنماى هر موحدى و معروفنماى هر عارفى و محبوبنماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مىگوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.
کلما أذکره من طلل او ربوع او مغان کلما ۳*
مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مىکند.
عنوان مغرب
شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست بهغایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفتهاند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بىتقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کردهاند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشتهاند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.
۱۳۰۸
با مغربى مغارب اسرار گشته ایم// بىمغربى مشارق انوار گشته ایم
و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مىرسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مىشوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیهاند مشاهده نمىتواند کرد ۱*
در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتملتر بنظر مىآید.
آثار مغربى
مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهاننما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکرهنویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام بردهاند و بدینگونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مىشود.
پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار
و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:
سر بخرابات مغان درنهم// در قدم پیر مغان سر نهم
در قدم پیر مغان مى کشم// وز کف او جام پیاپى کشم
چون بخورم باده شوم مست از او// نیست شوم باز شوم هست از او
۱*
آثار منثور:
الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافتهام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشتهاند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کردهام تاکنون نرسیده ۲*
ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کردهاند بهطورىکه اظهار مىداشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کرده اند متاسفانه نشانهاى از این رساله نیافتم
محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفتهاند و حتما آن را در اختیار داشتهاند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشتهاند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ شروع مى شود ۱*
ج- جام جهاننما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمىشد … از این فقیر التماس کردند که رسالهاى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایرهاى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهاننماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.
احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهاننما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازهنامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهاننما دارد.
درباره رساله جام جهاننما گوید: رساله را مصنف علیهالرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهاننماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیهالرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*
احمد موسى رشتى در شرح جام جهاننما گوید که جام جهاننماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مىگویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مىکنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.
جام جهان نماى من روى طرب فزاى توست //گرچه حقیقت من است روى جهان نماى او
صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهاننما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهاننما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار بردهاند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهاننما گذاشته باشد نمونههاى اصطلاحى جام جهاننما را نیز در اشعار ذیل آورده است.
مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان چرا که مظهر جام جهان نماى توام
ما جهاننماى ذاتیم ما مظهر جمله صفاتیم
قدیمترین نسخه خطى جام جهاننما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.
رساله جام جهاننما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشتهاند از این قرار.
۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مىگوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهاننما تدریس مىکرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخهاى که مغربى به او اجازت تدریس داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.
۲- شرح جام جهاننما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.
۳- مدام جانفزا در شرح جام جهاننما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه
۴- فایده فى شرح جام جهاننما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.
۵- شرح جام جهاننما، شرح از خواجه بندهنواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهاننما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.
[دیوان اشعار مغربى]
دیوان اشعار مغربى که مجموعهاى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیعبند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.
دیوان اشعار با مقدمهاى منثور به قلم مغربى آغاز مىشود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مىکند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طربافزاى شادىبخش غمفرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مىکند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مىکند تاخواننده گمراه نگردد.
فرومگذار چیزى از دقایق که تا باشى ز اصحاب حقایق
و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مىشمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مىآورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مىکند.
مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیعبند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.
۱-
که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود
۲-
گنجى که طلسم اوست عالم ذاتى که صفات اوست آدم
۳-
ما توبه زهد را شکستیم با مغبچه روبرو نشستیم
۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.
سماع مغربى
در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مىشود، از این نشانهها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مىشناخته است ۱* معهذا در رساله جام جهاننما و تذکرههاى معاصرش اشارهاى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمىشود، البته مغربى خود را مست و خراب مىداند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بىنیاز مىداند از اصطلاحات آن سخن مىگوید ۲*
از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مىشناخته است و اینهمه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است معهذا تحقیق قول او در باب سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*
مذهب مغربى و وحدت ادیان
(۳۸۴)
آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است
مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مىگوید نکتهاى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مىکند و مىگوید
۱۸۴۳
مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى
در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مىکند.
هادى طریق اهل تحقیق منم// عارف به فنون جمع و تفریق منم
چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا// عثمان و عمر على و صدیق منم
که در تسنن او شک باقى نمىگذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مىگوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهاننما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مىکند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمهى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجاتاند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصبهاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مىداشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مىباشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگه مى داشت، چنان که مىگوید
۷۸
وراى مطلب هر طالب است مطلب ما برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما
۸۵
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ که دین مذهب حق است دین و مذهب ما
۸۶
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما
وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مىکند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مىبرد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مىآورد و مىگوید:
۱۳۲۶
از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا از میکده و کوى خرابات گذشتیم
۱۳۳۳
سجاده و تسبیح به یکسوى فکندیم در خدمت ترسابچه زنار ببستیم
۱۳۳۰
اینها به حقیقت همه آفات طریقتند المنه لله که ز آفات برستیم
و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مىآورد که گفته بود.
لقد صار قلبى قابلا کل صوره فمرعى لغزلان و دیر لرهبان
و بیت لاوثان و کعبه طایف و الواح توراه و مصحف قرآن
ادین بدین الحب أنى توجهت رکائبه فالحب دین و ایمان
۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مىداند در کوى مغان بامى و معشوق مىنشیند و از همه هستى نیست مىشود تا به هستى ابد برسد البته نمىتواند مثل عوام خویشتن را در کشمکشهاى ظواهر مذهبى محدود سازد و اینگونه تعصبات نمىتواند با مشرب کسى که مىگوید.
که جز او نیست در سراى وجود// به حقیقت کس دگر موجود
وفات مغربى
مؤلف روضات الجنان در باب تاریخ وفات مغربى و چگونگى آن حکایتى دارد که نکاتى از زندگى شاعر را نیز روشن مىکند مىگوید «صورت واقعه هائله وفات مولانا بر این منوال بوده است که چون میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان از سپاه قرایوسف منهزم گشت تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه گریخت و سپاه قرایوسف براى انتقام به تبریز آمد و تصمیم داشت تبریزیان که متهم به همکارى قرایوسفاند قتل عام کند مردم تبریز ازین واقعه هراسیدند، به خدمت مولانا شتافتند و به اطلاعش رساندند، مرض طاعون در تبریز بود … پس از مراقبه فرمودند به درگاه الهى بار یافته صورت حال معروض شد قربانى طلب داشتند تا این بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختیم فردا ما از این دار فنا رحلت مىکنیم نعش ما را به سرخاب مىبرند و در حظیره بابا مزید مدفون مىسازید چون از آنجا بازمىگردید لشکر میرزا ابو بکر منهزم گشته به صد هزار پریشانى منهزم مىشود. صورت این واقعه در سنه تسع و ثمان ماء (۸۰۹) بوده است ۱*
جامى در نفحات الانس وفات مغربى را در سن ۶۰ سالگى به سال ۸۰۹ ذکر کرده است ۲* در مجله ارمغان سال ۱۷ شماره ۲ به نقل از سفینه کهنسالى که درباره تاریخ رحلت شعراى بزرگ است چنین آورده است وفات مولانا محمد شیرین مشهور به مغربى در سنین ۶۰ سالگى واقع شده در شهور سنه تسع و ثمانمائه (۸۰۹) از بیت زیر که در دیوانش هست
کسى کاو جز یکى هرگز ندانست چه مىداند که پنجه چیست یا شصت
پیداست که مىبایست تا حدود سنین شصت سالگى رسیده باشد و چنین اشارت به سن بیشترى در دیوانش نیست مىتوان قول تذکرهنویسان را در باب وفات وى پذیرفت در این صورت سال تولدش ۷۴۹ هجرى خواهد بود.
قبر مغربى بنا به وصیت خود او در حظیره بابا مزید سرخاب تبریز است و بنا به نوشته مؤلف روضات درویش لیفى نیز در سرخاب مدفون است و قرب به این مزار مقبره دو تن از اولیاء مشهور به پیر مغربى و پیر مشرقى است و اکابر و ابرار و اعزه روزگار به زیارت این دو بزرگوار آمد شد مىکردهاند ۱* قبر عبد الحى فرزند مولانا شمس الدین مغربى که در سال ۸۷۵ وفات یافته است در کنار قبر پدرش مىباشد ۲*
قاضى نور الدین محمد مشهور به قاضىزاده انصارى سلامى به نظم به عربى فرستاده است به کسانى که در حرم بابا مزید آسودهاند که در آن از شمس مغربى یاد کرده.
على مشرق الالهام و الکشف و الیقین هو المغربى شمس اهل الولایه
۳* در آتشکده آذر نیز که وفات مغربى را در زمان شاهرخ بن تیمور گورگان در تبریز مىداند تصریح هست که وى هم در تبریز مدفون است ۴* اما رضا قلى خان هدایت در تذکره ریاض العارفین مىگوید بعضى گفتهاند مولدش قریه نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است بعضى گفتهاند در سرخاب تبریز و به درستى این نکته را توجیه مىکند که همانا شیخ مغربى نام متعدد بوده است و مردم اشتباه نمودهاند غالبا در باب مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب است ۵* با آنکه ادوار براون در سال ۱۳۰۶ ش به اصطهبانات رفته و بقعهاى به نام مزار شیخ مغربى را دیده است در مجلد سوم تاریخ ادبیات خویش از سعدى تا جامى هم به قول هدایت درین باب استناد مىکند دقت و صراحتى که در کلام مؤلف روضات الجنان هست درباره آرامگاه مغربى شکى باقى نمىگذارد و پیداست که خود هدایت نیز معتقد بوده است که ممکن است آنکس که در اصطهبانات مدفون است مغربى دیگر باشد.
مقدمه دیوان کامل شمس مغربى//دکتر سید ابو طالب میرعابدینى