زندگينامه شاه نعمت الله ولى‏(731-834ه.ق)

زندگى و شرح احوال شاه نعمت الله ولى‏

سيد نور الدين نعمت الله بن عبد الله بن محمد معروف به شاه نعمت الله ولى مؤسس فرقه نعمت‏ اللهيه از سادات حسينى بود و نسبش با نوزده واسطه به پيامبر «ص» مى ‏رسيد. و از جانب مادر به كردهاى شبانكاره منسوب بود. پدرش، مير عبد اللّه، از علما و دانشمندان شهر حلب بشمار مى‏ رفت. سيد نعمت الله ولى در دوشنبه چهاردهم ربيع الاول سال 731 ه. ق در شهر حلب متولد شد.

بسيارى از تذكره ‏نويسان به غلط تولد او را در شهر كوهبنان كرمان- در 22 رجب سال 730 يا 731 ه. ق مى ‏دانند.

پدر وى در اوان كودكى شاه ولى از شهر حلب به ناحيه «كپح و مكران» مهاجرت مى‏ كند و سيد نعمت الله كودكى و جوانى خود را در ايران مى‏ گذراند. وى در دوران جوانى به فراگيرى علوم متداول زمان پرداخت.

در مكتب استادانى همچون «شيخ ركن الدين شيرازى»، «شيخ شمس الدين مكى» و «قاضى عضد الدين ايجى» علم كلام و بلاغت و فقه را آموخت. سپس سالها به رياضت و تصفيه و تزكيه باطن مشغول گرديد و به سير آفاق و انفس پرداخت و در سن 24 سالگى در مكّه معظمه از دست شيخ عبد الله يافعى خرقه پوشيد و از جمله مريدان او گرديد.

شاه نعمت اللّه پس از آن دست به مسافرتهاى گوناگونى مى ‏زند از طريق مصر و شام و آذربايجان به ماوراءالنّهر مى ‏رود و پس از مدتى اقامت در سمرقند، عاقبت در كرمان رحل‏ اقامت مى ‏افكند و در ماهان خانقاه و باغ و حمّام مى‏ سازد و پنج سال باقيمانده عمر خود را در ماهان مى‏ گذراند و سرانجام در روز پنجشنبه بيست و دوم رجب سال 834 ه. ق پس از عمرى مجاهده و ارشاد و تعليم در سن 104 سالگى دار فانى را وداع مى ‏گويد. او را در همان باغ خود در ماهان به خاك مى‏ سپارند.

بعدها به دستور سلطان احمد شاه دكنى، پادشاه دكن، بناى باشكوه و بقعه‏ اى بر آرامگاه او بنا مى ‏كنند كه تا امروز يكى از بزرگترين مراكز تعليم و تربيت و زيارتگاه عارفان و صوفيان دريادل است.

افكار و آثار شاه نعمت الله ولى‏

قرون هشتم و نهم، سيطره افكار و آراء محى الدين ابن عربى در تصوف و عرفان است. تقريبا تمامى فرقه‏ هاى مختلف تصوف، نظير نقشبنديه، نوربخشيه و مولويه، مروج آراء ابن عربى هستند. شاه نعمت الله نيز از اين قاعده مستثنى نيست و از جمله شارحان مهم نظريه ‏هاى ابن عربى بشمار مى‏ رود. شاه ولى به محى الدين ابن عربى به ديده تكريم و احترام مى‏ نگريست و كتاب فصوص الحكم او را از حفظ بود و حتى يكى از مفصل‏ترين رساله‏ هاى خود را به شرح ابيات فصوص الحكم اختصاص داده است.

به ‏طور كلى مى‏ توان گفت آثار شاه ولى اعم از منظوم و منثور آيينه تمام‏ نماى آراء ابن عربى، نظير: وحدت وجود، انسان كامل، مسئله قطب و ولايت و علم اسرار حروف و نقطه، است.

آثار شاه نعمت اللّه به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مى‏ شوند:

آثار منظوم:

مهم‏ترين اثر منظوم شاه ولى، ديوان اشعار اوست كه شامل قصايد، غزليات، قطعات، مثنوى‏ها و رباعيات است كه بالغ بر دوازده هزار بيت مى‏باشد. بعضى از اشعار و ابيات اين ديوان منسوب‏به اوست. همه آنها از نوع اشعار عرفانى و حاوى اشارات و توضيحات درباره عقايد و افكار متصوفه مى‏باشد.

آثار منثور:

تمامى عمر اين عارف گرانقدر در تعليم و ارشاد مريدان خود گذشت. به همين جهت وى يكى از فعال‏ترين عارفان از نظر نوشتن رسالات تعليمى است. تعداد رسالات منثور او را تا پانصد ذكر كرده‏اند و البته تاكنون انتساب 114 رساله به او مسلم شده است. نثر اين رساله‏ها اغلب مشكل و پيچيده است و اكثرا از ويژگيهاى نثر قرن هشتم و نهم برخوردار است.[1]

غزل

به چشم مست ما بنگر كه نور روى او بينى‏
همه عالم به نور او اگر بينى نكو بينى‏

خيالى نقش مى‏بندى كه اين جان است و آن جانان‏
بود اين رشته‏اى يك‏تو و ليكن تو دوتو بينى‏

درآ با ما درين دريا و با ما يك دمى بنشين‏
كه آبروى ما يابى و دريا سو به سو بينى‏

ز سوداى سر زلفش پريشان است جان و دل‏
اگر زلفش بدست آرى پريشان موبه‏مو بينى‏

بيا آئينه‏اى بستان و روى خود در او بنماى‏
كه محبوب و محب خود نشسته روبرو بينى‏

مرا گويى كه غير او توان ديدن معاذ الله‏
چو غيرش نيست در عالم بگو تو غير چو بينى‏

به جان سيد رندان كه من او را به او ديدم‏
اگر چشمت بود روشن تو هم او را به او بينى‏

قصيده

مى‏ بينم!

قدرت كردگار مى ‏بينم‏
حالت روزگار مى‏ بينم‏

حكم امسال صورتى دگر است‏
نه چو پيرار و پار مى ‏بينم‏

از نجوم اين سخن نمى‏ گويم‏
بلكه از كردگار مى‏ بينم‏

غین در دال چون گذشت از سال‏
بوالعجب كاروبار مى‏ بينم‏

در خراسان و مصر و شام و عراق‏
فتنه و كارزار مى ‏بينم‏

گرد آئينه ضمير جهان‏
گرد و زنگ و غبار مى ‏بينم‏

همه را حال مى‏ شود ديگر
گر يكى ور هزار مى ‏بينم‏

ظلمت ظلم ظالمان ديار
بى‏حد و بى‏شمار مى‏ بينم‏

قصه‏اى بس غريب مى‏ شنوم‏
غصه‏اى در ديار مى‏ بينم‏

جنگ و آشوب و فتنه و بيداد
از يمين و يسار مى‏ بينم‏

غارت و قتل و لشكر بسيار
در ميان و كنار مى ‏بينم‏

بنده را خواجه‏ وش همى ‏يابم‏
خواجه را بنده ‏وار مى‏ بينم‏

بس فرومايگان بى‏ حاصل‏
عامل و خواندگار مى‏ بينم‏

هركه او پار يار بود امسال‏
خاطرش زير بار مى‏ بينم‏

مذهب و دين ضعيف مى ‏يابم‏
مبتدع افتخار مى‏ بينم‏

سكه نو زنند بر رخ زر
درهمش كم‏عيار مى ‏بينم‏

دوستان عزيز هر قومى‏
گشته غمخوار و خوار مى‏ بينم‏

هريك از حاكمان هفت اقليم‏
ديگرى را دچار مى‏ بينم‏

نصب و عزل بتكچى و عمال‏
هريكى را دو بار مى‏ بينم‏

ماه را روسياه مى‏ يابم‏
مهر را دل‏فگار مى‏ بينم‏

ترك و تاجيك را به همديگر
خصمى و گيرودار مى‏ بينم‏

تاجر از دست دزد بى‏همراه‏
مانده در رهگذار مى‏ بينم‏

مكر و تزوير و حيله در هرجا
از صغار و كبار مى‏ بينم‏

حال هندو خراب مى ‏يابم‏
جور ترك و تتار مى ‏بينم‏

بقعه خير سخت گشته خراب‏
جاى جمع شرار مى‏ بينم‏

بعض اشجار بوستان جهان‏
بى‏بهار و ثمار مى‏ بينم‏

اندكى امن اگر بود آن روز
در حد كوهسار مى‏ بينم‏

همدمى و قناعت و كنجى‏
حاليا اختيار مى‏ بينم‏

گرچه مى‏بينم اين همه غمها
شاديى غمگسار مى ‏بينم‏

غم مخور زانكه من در اين تشويش‏
خرمى وصل يار مى‏ بينم‏

بعد امسال و چند سال دگر
عالمى چون نگار مى ‏بينم‏

چون زمستان پنجمين بگذشت‏
ششمين خوش بهار مى‏ بينم‏

نايب مهدى آشكار شود
بلكه من آشكار مى‏ بينم‏

پادشاهى تمام دانائى‏
سرورى باوقار مى ‏بينم‏

بندگان جناب حضرت او
سربه‏سر تاجدار مى ‏بينم‏

تا چهل سال اى برادر من‏
دور آن شهريار مى ‏بينم‏

دور او چون شود تمام به كام‏
پسرش يادگار مى ‏بينم‏

پادشاه و امام هفت اقليم‏
شاه عالى‏تبار مى ‏بينم‏

بعد از آن خود امام خواهد بود
كه جهان را مدار مى ‏بينم‏

ميم و حاميم و دال مى ‏خوانم‏
نام آن نامدار مى ‏بينم‏

صورت و سيرتش چو پيغمبر
علم و حلمش شعار مى ‏بينم‏

دين و دنيا از او شود معمور
خلق از او بختيار مى ‏بينم‏

يد بيضا كه باد پاينده‏
باز با ذو الفقار مى‏ بينم‏

مهدى وقت و عيسى دوران‏
هر دو را شهسوار مى‏ بينم‏

گلشن شرع را همى‏بويم‏
گل دين را به بار مى‏ بينم‏

اين جهان را چو مصر مى ‏نگرم‏
عدل او را حصار مى ‏بينم‏

هفت باشد وزير سلطانم‏
همه را كامكار مى ‏بينم‏

عاصيان از امام معصومم‏
خجل و شرمسار مى ‏بينم‏

بر كف دست ساقى وحدت‏
باده خوشگوار مى‏ بينم‏

غازى دوستدار دشمن‏كش‏
همدم و يار غار مى ‏بينم‏

تيغ آهن‏دلان زنگ زده‏
كند و بى‏اعتبار مى ‏بينم‏

زينت شرع و رونق اسلام‏
محكم و استوار مى‏ بينم‏

گرگ با ميش و شير با آهو
در چرا برقرار مى ‏بينم‏

گنج كسرا و نقد اسكندر
همه بر روى كار مى‏ بينم‏

ترك عيار مست مى ‏نگرم‏
خصم او در خمار مى ‏بينم‏

نعمت الله نشسته در كنجى‏
از همه بر كنار مى ‏بينم‏

رباعيات

[هركه او از خداى ما ترسد]

هركه او از خداى ما ترسد
از من و تو بگو كجا ترسد

ترسم از ذات اوست تا دانى‏
دلم از ديگرى كجا ترسد

[هرچه خواهى به قدر استعداد]

هرچه خواهى به قدر استعداد
حضرت آن كريم خواهد داد

اين عطايش به ما بود دايم‏
خواه در مصر و خواه در بغداد

 

[1] شاه نعمت الله ولى، ديوان كامل حضرت شاه نعمت الله ولى، 1جلد، انتشارات خانقاه نعمت اللهى – كرمان، چاپ: اول، 1380.

 

زندگینامه دکتر جناب‌ شهاب‌الدین‌ (متوفی۱۳۱۳ش)

جناب‌ شهاب‌الدین‌ ، شاعر و نویسنده دوره ثروتِ فنون‌ * . وی‌ در ۱۲۸۸ در منستیر [ = از شهرهای‌ قلمرو اروپایی‌ عثمانی‌ ( به‌دنیا آمد. پس‌ از درگذشت‌ پدرش‌، در شش‌ سالگی‌ به‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ استانبول‌ مهاجرت‌ کرد. مدتی‌ در مکتب‌ فیضیه ) محله ( توپخانه‌ تحصیل‌ کرد، سپس‌ به‌ «رشدیه عسکری‌» (دبیرستان‌ نظام‌) رفت‌ و چون‌ بنای‌ آنجا خراب‌ شد، به‌ رشدیه عسکری‌ گلخانه‌ انتقال‌ یافت‌ و در ۱۲۹۷ از آنجا فارغ‌التحصیل‌ شد. طبق‌ مقررات‌ مدرسه‌، از طریق‌ قرعه‌ به‌ «اِعْدادی طبّیه‌» (مدرسه مقدماتی‌ پزشکی‌) راه‌ یافت‌.

دو سال‌ بعد در طبّیه عسکری‌ (دانشکده پزشکی‌ نظام‌) پذیرفته‌ شد و در ۱۳۰۶ این‌ مدرسه‌ را با درجه پزشکِ سروان‌ به‌ پایان‌ رساند و در اوایل‌ ۱۳۰۷ برای‌ گذراندن‌ دوره تخصصی‌ در بیماریهای‌ پوستی‌ به‌ پاریس‌ اعزام‌ گردید و حدود چهار سال‌ در آنجا اقامت‌ کرد. پس‌ از بازگشت‌ از اروپا، مدتی‌ در بیمارستان‌ حیدرپاشا طبابت‌ کرد. وی‌ چون‌ می‌ترسید به‌ دلایل‌ سیاسی‌ تحت‌ تعقیب‌ قرار بگیرد، ترجیح‌ داد به‌ عنوان‌ پزشک‌ قرنطینه‌، در مِرسین‌ و رودس‌ــ که‌ دور از استانبول‌ بود خدمت‌ کند. در ۱۳۱۴ «مفتش‌ صِحّیه‌» (بازرس‌ بهداشت‌) شد و به‌ جَدّه‌ رفت‌.

در ۱۳۱۶، بازرس‌ مرکز گردید و به‌ استانبول‌ بازگشت‌ و مدتی‌ رئیس‌ صحّیه ولایت‌ سوریه‌ شد. پس‌ از اعلان‌ مشروطیت‌ دوم ) ۱۳۲۶/۱۹۰۸ ]، در مقام‌ عضو «مجلس‌ کبیر صحّی‌» و بازرس‌ اداره امور صحّیه‌، بار دیگر به‌ استانبول‌ بازگشت‌ و سرانجام‌ در آغاز جنگ‌ جهانی‌ اول‌، به‌ درخواست‌ خودش‌، بازنشسته‌ شد.

او در ۱۳۳۲ در شعبه زبان‌ دانشکده ادبیاتِ دارالفنون‌، معلم‌ ترجمه زبان‌ فرانسه‌ گردید. دو ماه‌ بعد دستیار مدرّس‌ ادبیات‌ غرب‌ و در شعبان‌ ۱۳۳۷ عهده‌دار تدریس‌ تاریخ‌ ادبیات‌ عثمانی‌ در دارالفنون‌ شد. چون‌ وی‌، هنگام‌ تدریس‌، سخنانی‌ بر زبان‌ آورده‌ بود که‌ حمل‌ بر ستایش‌ یونانیان‌ و تحقیر مبارزه ملی‌ شده‌ بود، گروهی‌ از دانشجویان‌ و بعضی‌ از استادان‌ بر ضدش‌ تظاهرات‌ کردند. اگرچه‌ ادعای‌ مذکور به‌ اثبات‌ نرسید، وی‌ به‌ سبب‌ بعضی‌ از نوشته‌های‌ سیاسی‌ سابقش‌، در ربیع‌الاول‌ ۱۳۴۱ به‌ اتفاق‌ علی‌ کمال‌، رضا توفیق‌، حسین‌ دانش‌ و بارسامیان‌ افندی‌، ناگزیر به‌ استعفا از دارالفنون‌ شد.

رحلت

جناب‌ شهاب‌الدین‌ در پی‌ این‌ حوادث‌، به‌ نوعی‌، گوشه‌نشین‌ گشت‌ و به‌ نوشتن‌ در زمینه ادبیات‌ و هنر ادامه‌ داد. وی‌ پیش‌ از به‌ پایان‌ رساندن‌ لغتنامه‌ای‌ که‌ در کار تألیفش‌ بود، در ۲۴ بهمن‌ ۱۳۱۳/ ۱۳ فوریه ۱۹۳۴، بر اثر خونریزی‌ مغزی‌، درگذشت‌ و در گورستان‌ باقرکوی‌(از نواحی‌ استانبول‌) به‌ خاک‌ سپرده‌ شد.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ فعالیتهای‌ ادبی‌ خود را از ۱۳۱۲ آغاز کرد. وی‌ تا دوره جمهوریت‌، در زمینه‌های‌ گوناگون‌ ادبیات‌، به‌ویژه‌ شعر، از شخصیتهای‌ برجسته‌ به‌ شمار می‌آمد. شهاب‌الدین‌ در شعر ترک‌ ــ که‌ پس‌ از دوره تنظیمات‌ * ، تحت‌ تأثیر ادبیات‌ غرب‌، رشد یافت‌ بعد از عبدالحق‌ حامد ترخان‌ * ، در شمار شاعرانی‌ است‌ که‌ بیش‌ از دیگران‌ نوآوری‌ کرده‌اند. او از کودکی‌ به‌ شعر علاقه‌ داشت‌ و شاعرانی‌ چون‌ مصطفی‌ عاصم‌ افندی‌، معلم‌ ناجی‌ * و شیخ‌ وصفی‌، در جذب‌ جناب‌ به‌ حوزه شعر مؤثر بودند و با دادن‌ اطلاعات‌ اولیه‌ در زمینه شعر و تشویق‌ کردنش‌، ذوق‌ سرودن‌ را در وی‌ بیدار و تقویت‌ کردند.

این‌ سه‌ تن‌، شاعرانی‌ بودند که‌ سنّت‌ ادبیات‌ دیوانی‌ را تداوم‌ بخشیدند. نخستین‌ سروده‌های‌ جناب‌ هم‌ به‌ همین‌ شیوه‌ بود، چنانکه‌ نخستین‌ سروده‌اش‌، یک‌ غزل‌ بود که‌ در چهارده‌ سالگی‌ (۱۳۰۲) در روزنامه سعادت‌ انتشار یافت‌. همه نوزده‌ قطعه‌ای‌ که‌ او در دو سال‌ اول‌ شاعری‌اش‌ سروده‌، غزل‌ و اغلب‌ نظیره‌ و تخمیس‌ است‌ که‌ بر اساس‌ غزلهای‌ شیخ‌وصفی‌، معلم‌ ناجی‌ و نامِق‌ کمال‌ * گفته‌ شده‌ است‌. در سالهای‌ بعد، تأثیر عبدالحق‌ حامد ترخان‌ و رجایی‌زاده‌ * محمود اکرم‌ بر سروده‌های‌ او بارزتر شد. وی‌ هنوز دانشجوی‌ طب‌ بود که‌ هجده‌ قطعه‌ از اشعار خود را، که‌ به‌ شیوه عبدالحق‌ حامد و رجایی‌زاده‌ محمود اکرم‌ سروده‌ بود، در کتابچه‌ای‌ به‌ نام‌ طامات‌ انتشار داد (۱۳۰۳).

جناب‌ هنگام‌ گذراندن‌ دوره تخصص‌ پزشکی‌ در پاریس‌، به‌ گفته خودش‌، آثار شاعران‌ پارناسی‌و نمادگرا (سمبولیست‌) را می‌خوانده‌ و به‌ خصوص‌ تحت‌ تأثیر ورلن‌بوده‌ است‌. او با شمار زیادی‌ از شاعران‌ متوسط‌ فرانسوی‌ آشنا شد و مدتها با آنها ارتباط‌ داشت‌. وی‌ از شارل‌بروه‌ ، یکی‌ از شعرای‌ پارناسی‌، درس‌ گرفت‌ و همیشه‌ این‌ گفته شارل‌ را در نظر داشت‌ که‌ منظومه‌، مانند تابلویی‌ است‌ که‌ با واژه‌ها نقاشی‌ می‌شود. شعر جناب‌، پس‌ از بازگشت‌ به‌ وطن‌، تحت‌ تأثیر پارناسیان‌، به‌ تدریج‌ تحول‌ یافت‌. شعر بَنیم‌ قلبیم‌ (قلب‌ من‌) او را، که‌ در اواسط‌ ۱۳۱۳ در مجله خزینه فنون‌ انتشار یافت‌، اطرافیانش‌ ترجمه یک‌ شعر فرانسوی‌ پنداشتند. این‌ شعر نخستین‌ سروده‌ از آن‌ دسته‌ اشعار او به‌شمار می‌آید که‌ تحت‌ تأثیر بروه‌ سروده‌ است‌.

قالب‌ شعری‌ سونه‌(نوعی‌ شعر فرانسوی‌ که‌ اغلب‌ شاعران‌ ثروت‌ فنونی‌ و تقریباً همه شاعران‌ تا اوایل‌ دوره جمهوریت‌ در آن‌ ذوق‌آزمایی‌ کرده‌اند) را نیز نخستین‌ بار جناب‌ شهاب‌الدین‌، با انتشار «شعر نانوشته‌» خود در ۱۳۱۳، در عثمانی‌ باب‌ کرد. جناب‌ در این‌ سالها در مجلات‌ شعرهایی‌ منتشر می‌کرد که‌، از نظر شکل‌ و محتوا و بیان‌، با شعرهای‌ پیشینِ خودش‌ و نیز با شعر پذیرفته‌ شده معاصران‌ و اطرافیانش‌ فرق‌ داشتند. او، به‌ویژه‌ با انتشار پیاپی‌ سروده‌هایش‌ در مجله مکتب‌ (۴۲ شعر در فاصله رمضان‌ ۱۳۱۳ تا رمضان‌ ۱۳۱۴)، واکنشِ شاعران‌ پیرو شیوه قدیم‌ و جدید را برانگیخت‌ و مقالات‌ موافق‌ و مخالف‌ در باره‌اش‌ نوشته‌ شد. مجله ثروت‌ فنون‌ هم‌، که‌ به‌ جبهه مدافعان‌ دو طرز شعر تبدیل‌ شده‌ بود، حدود دو ماه‌ پس‌ از انتصاب‌ توفیق‌ فکرت‌ به‌ سمت‌ مدیر ادبی‌ مجله‌، جناب‌ را به‌ عضویت‌ پذیرفت‌.

از نوآوریهای‌ جناب‌ شهاب‌الدین‌ در شعر ترکی‌، به‌ کار بردن‌ ترکیبهای‌ اصیلی‌ است‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ در ادبیات‌ ترکی‌ به‌ کار نرفته‌ بود. جناب‌، که‌ بر آن‌ بود نویسنده‌ و شاعری‌ صاحب‌ سبک‌ شود، در جستجو و ابداع‌ مفاهیم‌، عبارات‌، ترکیبات‌ اضافی‌ و وصفی‌، به‌منظور برانگیختن‌ تصورات‌ جدید در ذهن‌ خواننده‌، از هیچ‌ کوششی‌ فروگذار نکرد. این‌ ترکیبات‌ جدید و بی‌سابقه‌، که‌ غالباً از به‌ هم‌ پیوستن‌ دو مفهوم‌ ذهنی‌ و عینی‌ پدید آمده‌اند، غریب‌ و بیگانه‌ تلقی‌ شدند و مورد انتقاد و تمسخر قرار گرفتند.

تصویر، که‌ از شاخصه‌های‌ مهم‌ شعر ثروت‌فنون‌ است‌، در شعر جناب‌ نیز اهمیت‌ بسیار دارد. توفیق‌ فکرت‌ * و دیگران‌ از این‌ شیوه‌ پیروی‌ کردند و حتی‌ تأثیر این‌ طرز، در سالهای‌ بعد نیز مشاهده‌ می‌شود. محمد کاپلان‌، که‌ تحلیلهای‌ شایان‌ توجهی‌ در باره اشعار جناب‌ دارد، گفته‌ است‌ شعر جناب‌ با تصاویر طبیعت‌ و درونِخانه‌، از تصویرهای‌ تمثیلی‌ و نمادین‌ آکنده‌ است‌. جناب‌ در زمینه موسیقی‌ و نقاشی‌ هم‌ آموزشهایی‌ دیده‌ و در وارد کردن‌ موسیقی‌ در شعر، از نمادگرایان‌ فرانسوی‌ متأثر بود؛ با این‌ حال‌، در اشعار نادری‌ موفق‌ به‌ این‌ کار شده‌ است‌.

او که‌ در برابر زندگی‌ موضعی‌ پر از سوءظن‌ و تردید داشت‌، در شعرهای‌ فلسفی‌ خود به‌ موضوعات‌ اجتماعی‌ توجه‌ نکرده‌، بلکه‌ بر سرنوشت‌ انسان‌ و جایگاه‌ او در کائنات‌ تأکید نموده‌ است‌. مناظر طبیعت‌، چون‌ شب‌ و مهتاب‌ و پاییز، را نیز که‌ دارای‌ جنبه حسی‌ بسیاری‌ هستند، به‌ صورتی‌ ساده‌ وصف‌ کرده‌ است‌. در شعرهایی‌ چون‌ «مناجات‌ ۱ـ۴»، «درویش‌» و «توحید» نگرش‌ وحدت‌ وجودی‌ و دینی‌، و در شعر «هلالِگریان‌» احساسات‌ ملی‌ او بارز است‌.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ از استادان‌ نثرنویسی‌ در ادبیات‌ ثروت‌ فنونی‌ به‌شمار می‌آید. به‌ نظر او، نثر مانند یک‌ قطعه موسیقی‌، هم‌ آهنگ‌ دارد هم‌ گفتار، و این‌ حاکی‌ از آن‌ است‌ که‌ وی‌ در نثر هم‌، مانند شعر، به‌ زیبایی‌ و آهنگ‌ اهمیت‌ می‌داده‌ است‌. او بیشتر پس‌ از اعلان‌ مشروطیت‌ دوم‌ به‌ نثر روی‌ آورد و نثرش‌، از نظر واژگان‌ و اسلوب‌، مجموعاً دارای‌ ویژگیهای‌ زبان‌ شعری‌ اوست‌. این‌ اعتنای‌ جناب‌ به‌ نثر، موجب‌ پیدایش‌ نثر هنرمندانه‌تر، لیکن‌ دشوارترِ ثروت‌ فنون‌، به‌ جای‌ زبان‌ شتاب‌ زده روزنامه‌ای‌ شد؛ با این‌ همه‌، نباید نقش‌ این‌ طرز بیان‌ سنگین‌ و دشوار فهم‌ و اصول‌ و معیارهای‌ پدیدآورده آن‌ را در پیدایی‌ نثر جدید ترک‌ کم‌اهمیت‌ دانست‌. یحیی‌ کمال‌ می‌گوید که‌ حتی‌ معاصران‌ جناب‌، نثر روشمند او را مانند یک‌ قالی‌ ایرانی‌، درخشان‌ و رنگین‌، لیکن‌ پیچیده‌ و پرنقش‌ می‌یافتند. در این‌ میان‌، کتاب‌ اوراق‌ ایام‌ او، به‌ سبب‌ وضوح‌ و سلاست‌ و منطق‌ استوارش‌، شاهکار به‌ شمار می‌رود.

جناب‌ پس‌ از جنبش‌ «ینی‌لسان‌» (زبان‌ نو) نیز، که‌ پان‌ترکیستها پس‌ از مشروطیت‌ مطرح‌ کردند، بر نظریات‌ خود در باره نثر پافشاری‌ نمود و تا پایان‌ عمر از زبان‌ عثمانی‌ غنی‌ شده‌ با [ واژگان‌ و عبارات‌ و اصطلاحات‌ ] زبانهای‌ عربی‌ و فارسی‌ دفاع‌ کرد. همراه‌ با جناب‌، علی‌ جانب‌، روشن‌ اشرف‌، فؤاد کوپریلی‌ و سلیمان‌ نظیف‌ نیز به‌ مباحثاتی‌ که‌ در خصوص‌ ایجاد تحول‌ در زبان‌ آغاز شده‌ بود پرداختند و به‌ تدریج‌ مسئله‌ از چارچوب‌ زبان‌ فراتر رفت‌ و به‌ تعصبات‌ قومی‌ کشیده‌ شد.

از نظرهایی‌ که‌ در موافقت‌ و مخالفت‌ با جناب‌ ابراز گردیده‌، پیداست‌ که‌ وی‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ ترکی‌ از جایگاه‌ و نقش‌ مهمی‌ برخوردار بوده‌است‌.باوجوداین‌،به‌ سبب‌ ستیهندگی‌ و لجاجت‌ و شخصیت‌ تناقض‌آمیزش‌، خصوصاً در دوره جمهوریت‌، گوشه‌نشین‌ گشت‌ و به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شد. جناب‌، به‌ رغم‌ آرامش‌ و متانتش‌ در اشعار و نوشته‌های‌ هنری‌، در نوشته‌های‌ سیاسی‌ و حتی‌ در مباحثات‌ ادبی‌، که‌ پس‌ از مدتی‌ رنگ‌ سیاسی‌ گرفتند، غالباً خشمگین‌ می‌شد و گاهی‌ رفتارهای‌ تناقض‌آمیز می‌کرد و می‌کوشید گامهایی‌ را که‌ پیش‌ گذاشته‌ بود، واپس‌ نهد و این‌ همه‌، منجر به‌ از دست‌ دادن‌ نفوذ و جایگاهش‌ در عالم‌ ادبیات‌ شد.

او پس‌ از جنگ‌ بالکان‌ (۱۳۳۰ـ۱۳۳۱/ ۱۹۱۲ـ۱۹۱۳) چند بار به‌ اروپا سفر کرد و تأثرات‌ این‌ سفرها را با عنوان‌ > نامه‌های‌ اروپا < ابتدا در روزنامه تصویر افکار (اول‌ ذیقعده‌ ۱۳۳۳ ـ ۱۰ شعبان‌ ۱۳۳۴/ ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۵ ـ ۱۳ ژوئن‌ ۱۹۱۶) و سپس‌ به‌ صورت‌ کتاب‌، در ۱۳۳۷ منتشر کرد. جناب‌ در زمان‌ جنگ‌ جهانی‌ اول‌، به‌ دعوت‌ جمال‌پاشا، فرمانده‌ لشکر چهارم‌، مدتی‌ در سوریه‌ به‌ سر برد. یادداشتهای‌ این‌ سفر را هم‌ با عنوان‌ > نامه‌های‌ سوریه‌ <(22 ربیع‌الآخر ـ ۲۵ جمادی‌الاولی‌ ۱۳۳۶) منتشر نمود.

در سالهای‌ مبارزه ملی‌ (۱۹۱۹ـ۱۹۲۳)، در روزنامه‌ها مقالاتی‌ نوشت‌ و این‌ نکته‌ را یادآوری‌ کرد که‌ شکست‌ ارتش‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ حاصل‌ اشتباهات‌ فرماندهان‌ ناآگاه‌ بوده‌ است‌. این‌ کار سرآغاز شوربختی‌اش‌ شد؛ بعد از آن‌ با هر اقدامی‌ که‌ در عرصه سیاست‌ می‌کرد، گذشته‌اش‌ را به‌ یادش‌ می‌آوردند. از نظر نظام‌ جمهوری‌، محافظه‌کاری‌ جناب‌ در زبان‌، مناظراتش‌ با پان‌ترکیستهای‌ هوادار ینی‌لسان‌ (زبان‌ نو)، جانبداری‌ از اتحادیون‌ و انورپاشا و سپس‌ نکوهیدن‌ آنان‌، اهداف‌ سودجویانه‌ از نزدیکی‌ به‌ جمال‌پاشا، نوشته‌هایش‌ در مخالفت‌ با حقوق‌ زنان‌ و غیره‌، همه‌، مردود بود.

مقالاتی‌ که‌ بر ضد او نوشته‌ می‌شد، پس‌ از خاتمه جنگ‌ و اعلان‌ جمهوری‌ نیز پایان‌ نپذیرفت‌؛ فالح‌ رِفْقی‌ و یعقوب‌ قَدْری‌ همچنان‌ به‌ انتقادات‌ شدید خود ادامه‌ دادند. اگرچه‌ جناب‌ تا هنگام‌ درگذشتش‌، گاهی‌ نیز مطالبی‌ در موافقت‌ با انقلابات‌ جمهوری‌ می‌نوشت‌، دائماً با یادآوری‌ نوشته‌های‌ پیشین‌ او، سرزنشش‌ می‌کردند.

جناب‌ شهاب‌الدین‌ در پاره‌ای‌ از نوشته‌های‌ اجتماعی‌ خود، به‌ موضوعات‌ دینی‌ نیز می‌پرداخت‌، لیکن‌ طرح‌ نظریاتش‌ در باره مسائل‌ اسلامی‌، در مجلات‌ دینی‌ آن‌ زمان‌ انتقاداتی‌ را برانگیخت‌، مخصوصاً مقاله‌اش‌ با عنوان‌ «افکار اسلامیه فردایی‌»، که‌ در باره تعدد زوجات‌ و حجاب‌ بود ( پیام‌ صباح‌ ، ۱۳ کانون‌ ثانی‌ ۱۳۳۷)، واکنشهایی‌ در پی‌داشت‌ (رجوع کنید به اسکلبی‌، محفل، ش‌ ۸، ص‌۱۳۰ـ۱۳۳؛ همان‌، ش‌ ۹، ص‌ ۱۴۶ـ۱۴۹؛ همان‌، ش‌۱۰، ص‌ ۱۶۱ـ۱۶۴؛ همان‌، ش‌ ۱۷، ص‌ ۷۸ـ۷۹؛ همو، ۱۳۳۷ الف‌ ؛ همو، ۱۳۳۷ ب‌ ؛ همو، ۱۳۳۷ ج‌ ). از نوشته‌های‌ جناب‌ (رجوع کنید بهحصار، ش‌ ۱۲۶ـ۱۲۹، آنکارا ۱۹۷۴) چنین‌ برمی‌آید که‌ او در دین‌، دارای‌ باورهای‌ عرفانی‌ و وحدت‌ وجودی‌ بوده‌ است‌.

آثار

اشعار

.۱) طامات‌ (استانبول‌ ۱۳۰۳)، این‌ کتابچه ۷۱ صفحه‌ای‌ در بر دارنده هجده‌ منظومه‌ از تجارب‌ اولیه شاعری‌ جناب‌ است‌. تمام‌ شعرهای‌ طامات‌ نشان‌ از تأثیر بارز عبدالحق‌ حامد و رجایی‌زاده‌ محمود اکرم‌ بر وی‌ دارند.

۲) > مجموعه اشعار جناب‌ شهاب‌الدین‌ <(استانبول‌ ۱۹۸۴)، به‌ کوشش‌ م‌. کاپلان‌، ای‌. انگینون‌، ب‌. اِمیل‌، ن‌. بیرینجی‌ و آ. اوچمان، که‌ در بر دارنده ۴۲۹ شعر است‌.

سفرنامه‌ها.

۱) حج‌ یولوندا (در راه‌ حج‌؛ استانبول‌ ۱۳۲۵، ۱۳۴۱)، شامل‌ هفده‌نامه‌ در وصف‌ سفر جناب‌ در ۱۳۱۴ از استانبول‌ به‌ جدّه‌، به‌ عنوان‌ مفتش‌ صحّیه‌ (بازرس‌ بهداری‌)، که‌ به‌ شیوه‌ای‌ هنرمندانه‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. این‌ نامه‌ها، پس‌ از آنکه‌ به‌ صورت‌ پاورقی‌ در ثروت‌ فنون‌ انتشار یافتند (ش‌ ۳۱۲ـ۳۸۸)، به‌ شکل‌ کتاب‌ منتشر گردیدند.

۲) آوروپا مکتوبلری‌ (نامه‌های‌ اروپا؛ استانبول‌ ۱۳۳۵)، مشتمل‌ بر توصیفات‌ و تأثرات‌ نویسنده‌ در جریان‌ دو سفرش‌ به‌ اروپا.

نمایشنامه‌ها.

کوراَبه (استانبول‌ ۱۳۳۳)، که‌ نمایشنامه تک‌ پرده‌ای‌ کوتاهی‌ است‌ در باره عادات‌ و رسوم‌ خانوادگی‌ که‌ دستخوش‌ تغییر و تحول‌ شده‌ بود. وی‌ دو نمایشنامه دیگر به‌ نامهای‌ یالان‌ (دروغ‌) و کوچوک‌ بیک‌ لر (آقاکوچکها) نیز داشته‌ است‌ که‌ به‌ اجرا در آمده‌، لیکن‌ انتشار نیافته‌اند.

کتابهای‌ دیگر.

۱) اوراق‌ ایام‌ (استانبول‌ ۱۳۳۱)، مشتمل‌ بر تعدادی‌ از مقالات‌ جناب‌ که‌ به‌ زبانی‌ ساده‌ نگارش‌ یافته‌اند.

۲) نثر حرب‌، نثر صلح‌ و تریاکی‌ سوزلری‌ (استانبول‌ ۱۳۳۴)، که‌ در بر دارنده بعضی‌ از مقالات‌ و یادداشتهای‌ سفرهای‌ جناب‌ است‌. از جناب‌ اثری‌ تحقیقی‌ به‌ نام‌ ویلیام‌ شکسپیر (استانبول‌ ۱۹۳۱) نیز به‌ جا مانده‌ است‌.



منابع‌:

(۱) محمد عاطف‌ افندی‌ اسکلبی‌، «تعدد زوجات‌»، محفل‌ ، ش‌ ۸ (جمادی‌الآخره‌ ۱۳۳۹)، ش‌ ۹ (رجب‌ ۱۳۳۹)، ش‌۱۰ (شعبان‌ ۱۳۳۹)؛
(۲) همو، «دیانت‌ اسلامیه‌ افعالِ بشریه‌ ایله‌ اولچولمز»، همان‌، ش‌ ۱۷ (ربیع‌الاول‌ ۱۳۴۰)؛
(۳) همو، «محترم‌ معارضلره‌»، پیام‌ صباح‌ (۲۴ کانون‌ ثانی‌ ۱۳۳۷ الف‌ )؛
(۴) همو، «محفلِ جواب‌»، همان‌ (۲۴ شوبات‌ ۱۳۳۷ ب‌ )؛
(۵) همو، «مملکتمیزد یالان‌»، همان‌ (۲۶ ایلول‌ ۱۳۳۷ ج‌ )؛
(۶) حسین‌ جاهد یالچین‌، غوغالریم‌، استانبول‌ ۱۳۲۶، ص‌ ۱۱۹ـ۱۳۰؛

(۷) Hasan Akay, “Cenap Sahabettin’in siirleri uzerinde bir arastirma”, doctoral thesis, IU Ed. Fak. Ktp., 1989 no. THT 64;
(۸) Kenan Akyuz, Bati tesirinde Turk siiri antolojisi , Ankara 1958, 265-296;
(۹) Aylik ansiklopedi , Istanbul 1944-1950, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Ali Canip Yontem);
(۱۰) Yahya Kemal Beyatli, Edebiyata dair , Istanbul 1971, 180-185;
(۱۱) Hikmet Dizdaroglu, Cenap Sehabettin: hayati, sanati, eserleri , Istanbul 1964;
(۱۲) Inci Enginun , Cenap Sahabettin , Ankara 1989;
(۱۳) Sadeddin Nuzhet Ergun, Canab Sehabettin: hayati ve secme siirleri , Istanbul 1934;
(۱۴) idem, Turk Sairleri , Istanbul 1936-1945, 996-1015;
(۱۵) Ibnulemin Mahmud Kemal Inal, Son asir Turk sairleri , Istanbul 1930-1941, I, 230-233;
(۱۶) Iskilipli Atif Hoca nasil idam edildi ?, Istanbul 1991, 311-325;
(۱۷) Mehmet Kaplan. “Cenap Sehebeddin’in siirlerinde Pitoresk”, TDED , V (1953), 15-31;
(۱۸) idem, “Cenab Sehabeddin’in siirlerinde ses ve musiki”, ibid, VII/1-2 (1956), 45-60;
(۱۹) idem, “Cenab Sahabeddin ve nesir sanati”, ibid, VIII (1958), 16- 17;
(۲۰) Yakup Kadri Karaosmanoglu, Genclik ve edebiyat hatiralari, Istanbul 1969, 187-212;
(۲۱) Veli Behcet Kurdoglu, Sair tabibler , Istanbul 1967, 321-327;
(۲۲) Filorinali Nazim, “Edebiyat-i cedide nesl-i sairiyyetinin en mumtazs simasi: Cenab Sahabeddin Bey Efendi”, Sus , no. 23 (30 Tesrinievvel 1923);
(۲۳) Ahmet Resit Rey, Gorduklerim yaptiklarim , Istanbul 1945, 323-329;
(۲۴) Huseyin Suat, “Cenab Sahabeddin”, Aksam (21 Mart, 23 Nisan 1934);
(۲۵) Celal Tarakci, Cenab Sehabeddin’de tenkid , Samsun 1986;
(۲۶) Turk dili ve edebiyati ansiklopedisi , Istanbul: Dergah Yaymlari, 1976-1998, s.v. “Cenab Sahabeddin” (by Mustafa Kutlu);
(۲۷) Halit Ziya Usakligil, Kirk yil , Istanbul 1936, passim;
(۲۸) idem, Sanata dair , Istanbul 1955, III, 234-250;
(۲۹) Huseyin Cahit [Yalcin], Edebi hatiralar , Istanbul 1935, s. 58-61.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰ 

زندگینامه بایزید جمالی‌ « شیخ‌ اوغلی‌»(قرن‌نهم‌)

جمالی‌ ، از شاعران‌ادبیات‌دیوان‌(کلاسیک‌ترکی‌) و مثنوی‌سرای‌در دوره‌سلطان‌محمد فاتح‌(قرن‌نهم‌). از آنچه‌جمالی‌در ذیل‌مثنوی‌ خسرو و شیرین‌ شیخی‌* (متوفی‌ح ۸۳۴) در باره‌ خودش‌نوشته‌(برای‌اطلاعات‌بیشتر رجوع کنید به تیمورتاش‌ ، ۱۹۵۱، ص‌)، چنین‌برمی‌آید که‌از خویشاوندان‌

شیخی ‌و نام‌ اصلی‌اش ‌بایزیدبن ‌مصطفی‌ بن‌شیخ‌احمد ترجمانی آق‌شهری‌، مشهور به‌ شیخ‌ اوغلی‌، بوده ‌است‌(آلپای‌، ص‌۱۲۵ـ ۱۲۶). به ‌نوشته ‌منابع‌، وی ‌اهل‌قَره‌مان ‌یا بورسه ‌بوده‌ و احتمالاً در قَره‌مان ‌به ‌دنیا آمده‌ و مدتی ‌در بورسه ‌به ‌سر برده‌ است‌.

درباره ‌تاریخ ‌تولدش ‌اطلاع‌ دقیقی‌ در دست ‌نیست‌، ولی‌با توجه‌ به ‌اینکه‌ در زمان‌ نوشتن ‌ذیل ‌بر خسرو و شیرین‌ حدوداً بیست ‌ساله‌ بوده‌، احتمالاً در حدود ۸۱۳ – ۸۱۵ به ‌دنیا آمده ‌است‌. از اطلاعات ‌موجود در بعضی ‌از منابع‌، به ‌ویژه‌ تذکره‌لطیفی‌، چنین‌ مستفاد می‌شود که ‌شاعر در اواخر سلطنت سلطان‌ بایزید دوم‌(۸۸۶ – ۹۱۸) درگذشته ‌است‌.

درباره ‌اینکه ‌جمالی ‌بر خسرو و شیرین‌ شیخی ‌ذیل ‌نوشته‌ یا آن ‌را به ‌پایان ‌رسانده ‌است‌، در نسخ‌ خسرو و شیرین‌ عبارات ‌گوناگونی به‌چشم ‌می‌خورد و در منابع ‌با کلمه‌«اتمام‌» به ‌آن ‌اشاره‌ شده‌ است‌. ضمیمه‌ جمالی ‌بر خسرو و شیرین‌، مشتمل است ‌بر دو بخش‌: در بخش‌اول ‌از مرگ‌ شیخی‌ سخن‌ گفته‌ و در بخش‌ دوم‌، که‌ آن‌ را ذیل‌ نامیده‌، سلطان ‌مراد دوم‌(حک : ۸۲۴ـ۸۵۵) را مدح‌ کرده‌ است‌. وی ‌در همین ‌بخش‌ به‌جای‌ذکر تخلصش‌، جمالی‌، نام ‌خود را که ‌بایزید بوده‌، آورده‌است‌.

آثار

آثار او عبارت‌اند از:

۱) دیوان‌. از وجود دیوان‌ جمالی‌، که‌ در تذکره‌ لطیفی‌ و نیز مفتاح‌الفرج‌ِ خود جمالی ‌به‌ آن ‌اشاره ‌شده ‌تا این ‌اواخر، که‌ نسخه‌ای ‌از آن ‌کشف ‌گردید (اریمر ، ص‌۲۶۵ـ۲۸۱)، اطلاعی ‌در دست‌ نبود. قایاخان‌ اِریمِر مدعی ‌است ‌که ‌اثر مُهر سلطان ‌بایزید دوم‌ را در اول‌ و آخر نسخه‌دیده‌است‌؛در حالی ‌که‌برگِ ۵۸ ر آن ‌ممهور به ‌مهر سلطان ‌مراد سوم‌(حک: ۹۸۲ـ۱۰۰۳) است‌.

درباره ‌این ‌نسخه ‌یک ‌رساله‌ کارشناسی ‌ارشد در دانشگاه چوکوراوا نوشته‌شده‌است‌( رجوع کنید به ای‌. چتین ‌دردی ‌یوق‌، < دیوان‌جمالی‌ >، آدانا ۱۹۸۸). در مجموعه‌ نظیره‌های ‌جمالی ‌نیز شعرهای‌او مندرج‌است‌.

۲) هما و همایون‌ ( گلشن‌عشاق‌)، مشتمل‌بر ۶۳۰ ، ۴ بیت‌، در بحر رمل‌، که‌به‌گفته‌خودِ جمالی ‌آن ‌را در ۸۵۰ به‌نام‌سلطان‌مراد دوم‌سروده‌است‌. تنها نسخه‌ شناخته ‌شده‌ این ‌اثر، که‌ در ۹۵۹ استنساخ‌شده‌است‌،در کتابخانه ‌دانشگاه ‌استانبول‌(بخش ‌نسخ‌ خطی ‌ترکی‌، ش‌) نگهداری‌ می‌شود. فؤاد کوپریلی‌ هما و همایون‌ و گلشن‌عشاق‌ را دو اثر جداگانه‌ پنداشته ‌است‌، در حالی ‌ک ه‌هر دو، یک‌اثرند و چنین‌ به‌ نظر می‌رسد که ‌نامِ اصلی آن‌ گلشن‌عشاق‌ بوده‌، اما بیشتر به‌ نام ‌قهرمانانش ‌معروف ‌شده‌ است‌.

این ‌مثنوی ‌درباره‌ عشق ‌پسر منوشَک‌(خان‌عرب‌) و دختر پادشاه‌ چین‌است ‌و دو عاشق‌با از سرگذراندن‌ماجراهایی‌سرانجام ‌به ‌وصال‌ می‌رسند. این‌نظر اشتباه‌، که‌اثر به ‌نام‌ سلطان‌ محمد فاتح‌ (۸۵۵ -۸۸۶) یا سلطان‌ بایزید دوم ‌سروده‌شده‌، ناشی‌ از ندیدن ‌آن ‌است‌. رساله ‌دکتری‌عثمان‌ هورا تا در باره‌ این ‌اثر است‌( رجوع کنید به [< «جمالی‌ـ هما و همایون‌ ( گلشن‌عشاق‌) ، تحقیق‌، متن‌انتقادی‌» >، پایان‌ نامه ‌دکتری‌، دانشگاه‌ حاجت ‌تپه‌، ۱۹۹۰ ]).

۳) مفتاح ‌الفرج‌. این ‌مثنوی ‌نیز در بحر رمل‌، در ۸۶۰ به‌ نام‌ سلطان ‌محمد فاتح ‌سروده ‌شده ‌است‌. تاکنون‌ سه ‌نسخه‌ از آن‌ شناخته‌ شده‌ است ‌که ‌در کتابخانه ‌دانشگاه‌ استانبول (بخش‌نسخ‌خطی‌ترکی‌، ش‌۲۳۳۱)، کتابخانه ‌حاجی‌ سلیم‌ آقا (بخش‌کمانکش‌، ش‌۴۴۷) در اُسْکُدار و کتابخانه ‌سلطنتی ‌برلین‌(پرچ‌ ، ص‌۳۷۱، ش‌۳۷۸) نگهداری ‌می‌شوند. قطعاتی‌ از آن‌نیز در جامع‌المعانی‌* ، که‌ نسخه‌ای‌ از آن‌ در کتابخانه ‌نور عثمانیه‌(ش‌۴۹۰۷، گ‌۱۰۱ پ‌ـ ۱۰۶ پ‌) هست‌، مندرج ‌است‌.

۴) الرساله‌العجیبه‌فی‌الصنایع‌و البدایع‌. نسخه‌ منحصر به ‌فرد این ‌اثر در کتابخانه ‌دانشگاه ‌کیمبریج‌ موجود ( رجوع کنید به براون‌، ص‌۸۷، ش‌۴۶۵) و نام ‌مؤلف ‌در آن ‌به‌ صورت‌ جمالی ‌الفقیه‌ ضبط‌ شده‌است‌. جمالی‌در مفتاح‌الفرج‌ (گ‌ر ـ پ‌) از یک قصیده‌ خود، که ‌در آن ‌صنایع‌ گوناگون‌ شعری‌ را به‌کار برده‌، سخن‌ گفته ‌است‌ که ‌گمان ‌می‌رود همین‌ اثر باشد.

۵) رساله‌. جمالی‌از این‌اثر نیز در مفتاح‌الفرج‌ (گ‌۴ پ‌) سخن ‌گفته ‌است‌. بعضی ‌از عبارات ‌آن‌ شبیه ‌به ‌مدح‌است‌، ولی ‌بعضی‌ آن ‌را دارای ‌حال‌ و هوای ‌ذم ‌یافته‌اند. ظاهراً شاعر در این‌اثر از صنعت ‌مدح‌ شبیه ‌به‌ذم‌ استفاده‌ کرده‌ است‌.

در سروده‌های ‌جمالی‌ تأثیر شیخی ‌کاملاً مشهود است‌. لطیفی‌(ص‌۱۲۱) از اینکه‌ دیوان‌ جمالی ‌به‌ رغم‌ زیبایی ‌اشعار وی ‌شهرتی ‌نیافته‌ اظهار شگفتی ‌کرده‌، ولی‌ قنالی‌زاده‌، با دادن ‌نمونه‌هایی‌( رجوع کنید به ج‌۱، ص‌ـ۲۶۱، ۵۳۰)، معتقد است‌ که‌ اشعار او زیبایی ‌و فصاحت ‌چندانی‌ندارند. جمالی‌ در حقیقت ‌بیش‌از آنکه ‌شاعر ادبیات ‌دیوان‌ باشد، مثنوی‌ سرا بوده ‌و چنان ‌که‌ در مفتاح‌الفرج‌ اظهار داشته‌، تمایلات‌ شدید صوفیانه‌ داشته ‌است‌.



منابع‌:

(۱) محمد طاهر بروسه ‌لی‌، عثمانلی ‌مؤلفلری‌، استانبول ۱۳۳۳ـ ۱۳۴۲، ج‌۲، ص‌۱۲۲؛
(۲) جمالی‌،مفتاح‌الفرج‌، نسخه‌ خطی ‌کتابخانه ‌دانشگاه ‌استانبول‌، بخش ‌نسخ‌ خطی ‌ترکی‌، ش‌۲۳۳۱؛
(۳) فائق‌رشاد، اسلاف‌، استانبول‌۱۳۱۲، ص‌۲۷؛
(۴) همو، تاریخ‌ ادبیات‌عثمانیه‌، استانبول‌ [بی‌تا. ]، ص۲۲۰‌؛
(۵) ریاضی‌، تذکره‌، نسخه‌ خطی ‌کتابخانه‌ دانشگاه‌ استانبول‌، بخش ‌نسخ‌ خطی ‌ترکی‌، ش‌۷۶۱، گ‌۴۴۲ ر؛
(۶) سخی‌، تذکره‌، ص‌۵۵، ۱۰۷، ۱۱۳؛
(۷) محمد عاشق‌چلبی‌، مشاعرالشعرا ، گ‌۲۰ ر، ۳۵۴ ر؛
(۸) مصطفی ‌بن‌احمد عالی‌، کنه‌الاخبار ، نسخه‌خطی‌کتابخانه‌ دانشگاه‌ استانبول‌، بخش ‌نسخ ‌خطی ‌ترکی‌، ش‌۵۹۵۹، گ‌۵۴ ر، ۱۳۲ ر؛
(۹) حسن‌قنالی‌زاده‌، تذکره‌الشعراء ، چاپ ‌ابراهیم‌قُتلُق‌، آنکارا ۱۹۷۸ـ۱۹۸۱؛
(۱۰) لطیفی‌، تذکره‌لطیفی‌، چاپ‌احمد جودت‌، استانبول‌۱۳۱۴؛

(۱۱) Hayri Akyuz, “Onbe sinci yuzyil sairlerinden Cemalinin Huma ve Humayun adli eseri hakkinda birkac soz”, Turk folklor arastrmalari, no.54 (1954), 856-857;
(۱۲) Gunay Kut Alpay, “Bursa ve Manisa Il halk kutup-hanelerindeki bazi Turkce yazmalar uzerine”, JTS (1977), E. G. Browne, A hand-list of the Muhammadan manuscripts, including all those written in the Arabic character, preserved in the library of the University of Cambridge , Cambridge 1900, 304, 342;
(۱۳) EI 1 , s.v. “Shaikhzade” (by J. Deny);
(۱۴) Sadeddin Nzhet Ergun, Turk sairleri , Istanbul 1936-1945, III, 979-982;
(۱۵) Kayahan Erimer, “Gunisigina cikan degerli bir eser”, Turk dili arastirmalari jiligi Belleten , (1973-1974);
(۱۶) E. J. W. Gibb, A history of the Ottoman poetry , London 1900-1909, 304 ,429-427- Joseph von Hammer-Purgstall, Geschichte der osmanischer dichtung , Pesth 1836-1838, I, 109;
(۱۷) Inciser Ilica, ” Gulsen-i Ussak (Huma ve Humayun ), Cemali , thesis, IU Ed. Fak. Turkiyat Enstiusu 1961, no. 556;
(۱۸) Fuad Koprulu, Eski sairlerimiz: divan edebiyat antolojisi , Istanbul 1931, 71;
(۱۹) idem, Milli edebiyat cereyaninin ilk mubessirleri , Istanbul 1928, 13;
(۲۰) Hfz Tevfik et al , Turk edebiyati numuneleri, Istanbul 1926, 193, 273;
(۲۱) W. Pertsch, Verzcichniss der Trkischen Handschriften der Koniglichen Bibliothek zu Berlin , Berlin 1989;
(۲۲) Faruk K. Timurtas [Demirta], “Fatih devri sairlerinden Cemali ve eserleri”, TDED , IV/3 (1951), 189-213;
(۲۳) idem, Seyhi, hayati ve eserleri, eserlerinden secmeler , Istanbul 1968, 142-151;
(۲۴) TDEA , s.v. “Cemali ” (by Huseyin Ayan);
(۲۵) Ismail Hakki Uzuncarsili , Kutahya sehri , Istanbul 1932, 228, 264-270.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۰

زندگینامه میرزا فضل اللّه خاورى شیرازى(متوفی۱۲۶۶ه ق)

 خاورى شیرازى، میرزا فضلاللّه، مورخ و شاعر دوره قاجار و مؤلف تاریخ ذوالقرنین. وى در دهه ۱۱۹۰ در شیراز به دنیا آمد. پدرش میرزا عبدالنبى شریفىحسینى و مادرش، دختر آقامحمدهاشم ذهبى و نوه دخترى سید قطبالدین (از عرفاى فرقه ذهبیه) بود (فسائى، ج ۲، ص ۹۴۵؛ دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۵).

هنگامى که حسینعلى میرزا فرمانفرما، پسر فتحعلى شاه، در ۱۲۱۴ حاکم فارس شد، خاورى شیرازى به عنوان ندیم مخصوص همراه او شد (رجوع کنید به دیوانبیگى، ج ۱، ص ۵۳۶). خاورى در ۱۲۱۹ براى بازپسگیرى املاک موروثىاش به تهران رفت و با میرزا محمدشفیع، صدراعظم وقت، ملاقات کرد. صدراعظم او را به شاه معرفى نمود و از آن هنگام تا فوت صدراعظم (۱۲۳۴)، خاورى در تهران دبیر رسائل و منشى دیوان صدارت بود (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ نیز رجوع کنید به دیوانبیگى، همانجا، که مدت اقامت او را در تهران تا ۱۲۳۴، پانزده سال دانسته است؛ قس زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص :۳ ده سال).

پس از فوت میرزا محمدشفیع، خاورى شیرازى به عنوان وزیر محمودمیرزا، پسر فتحعلىشاه، به نهاوند رفت. ظاهرآ خاورى به اصرار شاه این مأموریت را پذیرفته بود (رجوع کنید به خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۷). محمودمیرزا در ۱۲۴۱ به حکومت لرستان گمارده شد (اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۴). به گفته خاورىشیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۸۷) محمودمیرزا دوبار به جان او سوءقصد کرد.

پس از محمودمیرزا، برادرش همایونمیرزا، حاکم نهاوند شد. او نیز همچون محمودمیرزا با مردم بدسلوک بود.در زمان حکومت او، اموال خاورى را غصب کردند و خودش را نیز هفت ماه در قلعه روئیندز ــکه محمودمیرزا آن را ساخته بودــ حبس کردند (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۶۹۸)، زیرا محمودمیرزا و همایونمیرزا با شیخ على میرزا، برادر ناتنى آنان و حاکم ملایر، اختلاف داشتند و چون خاورى با محمدحسن شیرازى، وزیر شیخ على میرزا، نسبت فامیلى داشت، خاورى متهم به همراهى با حاکم ملایر شد (رجوع کنید به همانجا؛ اعتضادالسلطنه، ص ۲۰۹؛ زرگرىنژاد، همانجا).

خاورى پس از هفت ماه موفق به فرار شد و به قریه آوَرزَمان ملایر پناه برد. سپس با خانوادهاش به قریه چوبینِ (دولتآباد کنونى) ملایر و مقرّ شیخعلى میرزا رفت و حدود دوازده روز در خانه محمدحسن شیرازى اقامت کرد. سپس، شیخعلى میرزا او و خانوادهاش را با سکههاى طلا و نقره و اسب و استر و غیره به سلطانآباد کزّاز (اراک کنونى) و خدمت غلامحسینخان سپهدار، داماد شاه، فرستاد. پس از آن در جمادىالاولى ۱۲۴۴، خاورى به قم رفت و موفق به دیدار شاه شد، که به آن شهر رفته بود (رجوع کنید به خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۶۹۷ـ۶۹۹).

پس از آن، خاورى بار دیگر به تهران بازگشت و منصب ملفوفهنگارى (نگارش فرمان شاه با مهر کوچک و بدون ثبت) را به عهده گرفت (همان، ج ۲، ص ۷۰۰). ظاهرآ خاورى پیش از آن نیز چنین شغلى داشته و تا ۱۲۵۱ این شغل را ادامه داده است. اطلاع دیگر از وى مربوط به سال ۱۲۵۴ است که مشغول تألیف تذکره خاورى بود (رجوع کنید به همانجا؛ همو، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳۵).

رحلت

در الذریعه آقابزرگ طهرانى (ج ۹، قسم ۱، ص ۲۸۸) به زنده بودن خاورى شیرازى تا ۱۲۶۳ اشاره شده و در فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک تاریخ فوت او ۱۲۶۶ ذکر گردیده است (افشار و دانشپژوه، ص ۳۸۶ مکرر). وى در شیراز فوت کرد و در همانجا نیز به خاک سپرده شد (خاورىشیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، مقدمه افشارفر، ص سىوپنج).

آثار

خاورى شیرازى آثارى از خود به جاى گذاشته که مهمترین آنها،

تاریخ ذوالقرنین، مشتمل بر دو جلد و یک خاتمه است. جلد اول نامه خاقان و جلد دوم رساله صاحبقران نام دارد. جلد اول حاوى شرح اصل و نسب طایفه قاجار و حوادث ۱۲۱۲ تا ۱۲۴۲ است. جلد دوم از وقایع ۱۲۴۲ آغاز و به مرگ فتحعلىشاه و جلوس محمدشاه (۱۲۵۰) و وقایع ۱۲۵۱ پایان مىیابد (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۹). خاتمه کتاب نیز به نام «خاتمه روزنامچه همایون» شامل اخلاق و صفات فتحعلى شاه، ذکر زنان و رامشگران، فرزندان و بستگان وى است. خاورى در آوردن خاتمه از محمدصادق وقایعنگار مروزى تقلید کرده است. هدایت و سپهر با اندک تفاوتى، این قسمت کتاب تاریخ ذوالقرنین را در انتهاى کتابهاى خود آورده اند (زرگرىنژاد، ۱۳۷۷ش، ص ۴). خاورى این کتاب را به درخواست فتحعلى شاه نوشت.

پیش از وى، محمدصادق وقایعنگار مروزى در تاریخ جهانآرا و میرزا محمدرضى تبریزى در زینت التواریخ به ثبت وقایع سلطنت فتحعلى شاه مبادرت کرده بودند. با اینکه تاریخ جهان آرا شامل حوادث ۳۶ سال سلطنت فتحعلى شاه است، نثر پیچیده و نیز اختصار وقایع و حتى افتادگى بسیارى از رویدادها در تاریخ جهانآرا سبب شد تا شاه از خاورى شیرازى بخواهد که کتابى در تاریخ قاجار، با انشایى ساده و عباراتى به دور از تکلف بنویسد (همانجا؛ همو، ۱۳۸۰ش، ص ۲۱۹). زینتالتواریخ نیز تنها ده سال از حوادث سلطنت فتحعلى شاه را در برداشت (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۸).

تاریخ ذوالقرنین از کاملترین منابع صدر قاجار محسوب مى شود. به لحاظ سادهنویسى و درج غالب رویدادهاى دوره فتحعلىشاه، هیچ اثرى به پاى آن نمىرسد. تقریبآ تمام مورخان بعد از خاورى در دوره قاجار، شیوه نگارش او را در پیراستگى کلام از صنایع لفظى و معنوىِ آزار دهنده مورد استفاده قرار داده اند.

این کتاب منبع اصلى تاریخنویسان دوره ناصرى (حک: ۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، از جمله اعتضادالسلطنه در اکسیرالتواریخ و خورموجى در تألیف حقایق الاخبارناصرى بوده است (زرگرى نژاد، ۱۳۷۷ش، همانجا؛ همو،۱۳۸۰ش، ص ۲۲۲، ۲۳۲). تاریخ ذوالقرنین نخستینبار در ۱۳۸۰ش با تصحیح ناصر افشارفر در تهران به چاپ رسید. چاپ دیگرى از بخشى از تاریخ ذوالقرنین، مربوط به دوره دوم جنگهاى ایران و روس به ضمیمه مآثر سلطانیه، به تصحیح غلامحسین زرگرىنژاد در ۱۳۸۳ش در تهران منتشر شده است.

خاورى شیرازى شعر نیز مى سرود و خاورى تخلص مى کرد (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۶؛ قس هدایت، ج ۲، بخش ۱، ص :۲۸۵ خاور شیرازى). دیوان اشعار او با عنوان مهرخاورى شامل پانزده هزار بیت قصیده و غزل است (خاورى شیرازى، ۱۳۸۰ش، ج ۱، ص ۹). پس از سرودن این دیوان، خاورى به تألیف تاریخ ذوالقرنین پرداخته است (همانجا). آثار دیگر خاورى دیوان یوسف و زلیخا شامل هفتاد هزار بیت (آقابزرگ طهرانى، همانجا) و تذکره خاورى است.

این تذکره در اخلاق و رفتار فتحعلى شاه، زنان، فرزندان، نوهها و سایر بستگان اوست، در سه باب و هشت فصل. این کتاب در ۱۳۷۸ش به تصحیح میرهاشم محدث در زنجان منتشر شد. خاورى شیرازى (۱۳۸۰ش، ج ۲، ص ۹۳۷) همچنین خبر از تألیف تاریخ جدیدى درباره حوادث سلطنت محمدشاه (۱۲۵۰ـ ۱۲۶۴) داده که گویا آن را به اتمام نرسانده است. فسائى (ج ۲، ص ۹۴۶، پانویس ۲) و زرگرىنژاد (۱۳۷۷ش، ص ۵) آثار بسمل شیرازى را که هدایت در مجمع الفصحا (ج ۲، بخش ۱، ص ۱۸۲) ذکر کرده است، به خاورى شیرازى نسبت داده اند.



منابع :
 

(۱)آقا بزرگ طهرانى؛
(۲) علیقلىبن فتحعلى اعتضادالسلطنه، اکسیر التواریخ: تاریخ قاجاریه از آغاز تا سال ۱۲۵۹ق، چاپ جمشید کیانفر، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳) ایرج افشار و محمدتقى دانشپژوه، فهرست کتابهاى خطى کتابخانه ملى ملک، ج ۲، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۴) فضلاللّهبن عبدالنبى خاورىشیرازى، تاریخ ذوالقرنین، چاپ ناصر افشارفر، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۵) همو، تذکره خاورى، یا، خاتمه روزنامچه همایون، چاپ میرهاشم محدث، زنجان ۱۳۷۹ش؛
(۶) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۷) غلامحسین زرگرىنژاد، «تاریخ ذوالقرنین: متنى مهم درباره صدر تاریخ قاجاریه و میرزافضلاللّه خاورى شیرازى»، کتابماهتاریخوجغرافیا، سال۲، ش ۱ (آبان ۱۳۷۷)؛
(۸) همو، «خاورى شیرازى و تثبیت مکتب تاریخنویسى استرآبادى»، تاریخ، سال ۲، ش ۱ (۱۳۸۰ش)؛
(۹) حسنبن حسن فسائى، فارسنامه ناصرى، چاپ منصور رستگار فسائى، تهران ۱۳۶۷ش؛
(۱۰) رضاقلى بن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحاء، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۶

زندگینامه ملامحمدبن صادق خطاى شوشترى«خطا»(سده دوازدهم)

 خطاى شوشترى، ملامحمدبن صادق، متخلص به خطا، نویسنده و شاعر و موسیقى شناس و سیاح ایرانى در اواخر سده دوازدهم و اوایل سده سیزدهم که حدود بیست سال در هندوستان بوده است. او سرگذشت خود را در جام جهان نما به تفصیل آورده است. به گفته خودش در شوال ۱۱۷۵ در شوشتر به دنیا آمد. وقتى در ۱۱۸۷ اوضاع شوشتر ناآرام شد، به کربلا رفت و آموزشهاى ابتدایى را دید. در همین دوره از بغداد نیز دیدن کرد. پس از درگذشت پدر و مادرش، در پانزده یا شانزده سالگى به بهبهان نزد مادربزرگ خود رفت.

محمدجعفرخان، بیگلربیگى کهگیلویه و بهبهان، او را به پسرخواندگى پذیرفت و عدهاى از دانشمندان را براى تعلیم و تربیت وى گماشت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او خطا در رمضان ۱۱۹۴ به سبب درگیریهاى محلى در بهبهان همراه محمدجعفرخان از بهبهان گریخت و به شیخ ناصرالدین، حاکم بوشهر پناه برد (رجوع کنید به مجیدى کرائى، ص ۴۰ـ۴۱). سپس از بوشهر به شیراز رفت و مهمان محمدزال خان بن رستم، صاحب دهستان خشت، شد. وى در آنجا ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و سه سال در آنجا ماند.

وقایع عزل و نصب شاهان زندیه (حک : ۱۱۶۴ـ ۱۲۰۸) سبب ناآرامیهاى گسترده در ایران شد. این هرج ومرج به دهستان خشت نیز رخنه کرد و خطا با خانواده خود به بوشهر بازگشت و به بازرگانى پرداخت (نوشاهى، همانجا). در همان ایام سلطنت زندیه منقرض شد و قاجاریان (حک: ۱۲۱۰ـ۱۳۴۴) به سلطنت رسیدند.

تغییر و تحول حکومت موجب ناآرامى کشور شد و خطا با همسر خود به کربلا رفت و در آنجا به خدمت علما مشغول شد. سپس خانواده خود را به دو تن از بزرگان کربلا سپرد و براى تأمین معاش به هند رفت. در ۱۲۰۹ به هند رسید و عازم لکهنو، پایتخت حکومت شیعى اَوَدْه، شد (دیوان بیگى، ج ۱، ص ۵۷۲؛ نوشاهى، ص ۷۷).

در آنجا لعل بهادر، نخست وزیر حکومت اوده، او را نزد نواب آصف الدوله* محمدیحیى علیخان بهادر برد که از او خلعت دریافت کرد و از مقربان وى شد (نوشاهى، ص ۷۷ـ۷۸). پس از وفات آصف الدوله در ۱۲۱۲، نواب تفضل حسین خان*، ریاضى دان و حکیم دربار آصف الدوله، از خطا حمایت مى کرد. او نیز در ۱۲۱۵ درگذشت و خطا به نواب سعادت على خان* (متوفى ۱۲۲۹) روى آورد و هجده سال در خدمت وى بود (شوشترى، ص ۴۳۱).

پس از وفات او منصب وزارت به نواب غازى الدین حیدر* رسید که در ۱۲۳۵ شاه مستقل گردید. خطا به او پیوست و اثرش جام جهان نما را به نام او موشح ساخت (نوشاهى، ص ۷۸). به گفته محمدمظفر حسین صبا (ص ۲۴۱) خطا تا دوره نواب سعادت على خان زندگانى نمود، اما از جام جهان نما برمى آید که او پس از آن زمان هم زنده بوده است (رجوع کنید به نوشاهى، همانجا).

او در لکهنو درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. گویا خطا خانواده خود را از کربلا به لکهنو خوانده بود، زیرا پسرش میرزاعلى (متوفى ۱۲۳۴)، که به صواب شوشترى معروف بوده و به زبان فارسى شعر مى سروده، نیز در اوایل جوانى در لکهنو درگذشته است (صبا، ص ۴۸۰؛ نوشاهى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به جزایرى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲).

سروده ها و نوشته هاى خطا بسیار است. زمانى که در ایران به سر مى برد بیست هزار بیت در مصائب اهل بیت علیهم السلام سروده بود و به گفته خودش در اندک مدتى نوشته هاى منظوم و منثور وى مورد توجه قرار گرفت (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۶). او در نظم بیشتر به قصیده و قطعه پرداخته و عبداللطیف شوشترى (ص ۴۳۱ـ۴۳۲) وى را سرایندهاى نغز گفتار و در قصیدهسرایى پیرو سلمان ساوجى* دانسته است. نمونه اندک غزلیات وى ــکه در جام جهاننما (خُم دوم) دیده مى شود از شیرینى و لطافت عارى است، اما قصاید و قطعات او استوار است (رجوع کنید به نوشاهى، ص ۷۹ـ۸۰).

آثار او عبارت اند از:

۱) مهر و ماه، مثنوىاى که در ایام تحصیل در بهبهان سروده بود. هیچ نسخهاى از این کتاب موجود نیست (همان، ص ۷۸). ۲) جام جهان نما، که مهمترین اثر خطاست. او این کتاب را هنگام اقامت در لکهنو تألیف کرد و به نواب غازىالدین حیدر پیشکش کرد. این کتاب دایرهالمعارفى است، مشتمل بر مقدمهاى طولانى، هشت میخانه (فصلهاى اصلى کتاب) و یک خاتمه، که هر میخانه نیز تقسیمات فرعى دارد (همان، ص ۸۰).

در مجموع در این کتاب نوشته هایى مربوط به علوم طبیعى، شعر و بدیع، جفر، رمل، کیمیا، عقاید فرق شیعه و سنّى و زردشتى، تصوف، فلسفه، ستاره شناسى، هیئت، جغرافیا، موسیقى، تاریخ و ادب درج شده است (منزوى، ج ۱، ص ۸۱۲). البته ارزش اصلى این کتاب منحصر موسیقى، به مطالبى است که درباره تاریخ معاصر آورده است.

از فوائد این کتاب مطالبى است که مؤلف درباره علوم جدید نوشته، که از نظر تاریخ علوم و مطالعه نخستین برخوردهاى مسلمانها با اروپا وعلوم و معارف اروپایى ارزشمند است (نوشاهى، ص ۸۲). نسخه هاى این کتاب در مجموعه شیرانى دانشگاه پنجاب لاهور (ش ۲۱۲۷/ ۵۱۳۹؛ منزوى، همانجا) و کتابخانه شخصى خورشید احمدخان (ش ۵)، مدیر روزنامه مرکز اسلامآباد، در ۷۳۰ صفحه موجود است.

۳) بحرالبکا، که آن را پیش از ۱۱۹۴ تألیف کرده بود. مجموعهاى از نثر و نظم، مشتمل بر یک چشمه، چهار نهر و شصت دجله که در بیان مصائب ائمه علیهم السلام به ویژه مصیبت حضرت امام حسین علیه السلام است. متن این رساله با حذف مطالب منثور و بعضى منظومات در جام جهاننما (خُم اول، میخانه هفتم) نقل شده است.

۴) شوشترى گفتار، مجموعهاى از مثنویات، ترجیعبند، قطعات تاریخ، غزلیات، رباعیات، لطایف و ظرایف و تعبیر خواب است. متن این مجموعه نیز در جام جهان نما (خُم دوم، میخانه هفتم) درج شده است.

۵) بحر وصال، در قالب مثنوى و در بیان داستان عاشقانه پسر ایرانى مقیم بنارس و دختر راجاى هند است. متن این مثنوى نیز در شوشترى گفتار گنجانیده شده است. نسخه مستقل از این مثنوى در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است (دانش پژوه، ج ۱۶، ص ۱۹).

۶) کنزالملوک، مجموعه اقوال و نصایح حکماست که خطا آن را در کربلا به نظم درآورده و در شوشترى گفتار نیز نقل کرده است.

۷) دیوان خطا که مشتمل بر حدود دوازده هزار بیت بوده است (شوشترى، ص ۴۳۲؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۹، قسم ۱، ص ۲۹۸).

میرعبداللطیف خان شوشترى (۱۱۷۲ـ۱۲۲۰) که همشهرى و دوست خطا بوده و در ۱۲۰۳ به هند وارد شده و سلطان الواعظین ابوالفتح حسنى حسینى اصفهانى که در ۱۲۲۱ به هند سفر کرده است، هر دو ملا خطا را در لکهنو و فیض آباد دیده اند و از مهارتِ او در تعزیه خوانى و موسیقى و شاعرى سخن گفته اند (آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، همانجا).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) عبداللّه بن نورالدین جزایرى، کتاب تذکره شوشتر، اهواز: کتابفروشى صافى، [.بى‌تا]، چاپ افست تهران ۱۳۴۸ش؛
(۳) محمدتقى دانش پژوه، فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه مرکزى و مرکز اسناد دانشگاه تهران، ج ۱۶، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۴) احمد دیوانبیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۵) عبداللطیف بن ابیطالب شوشترى، تحفهالعالم، و ذیلال تحفه، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۶) محمدمظفر حسینبن محمد یوسف على صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۷) نورمحمد مجیدى کرائى، تاریخ شهرستان بهبهان، ]تهران [۱۳۷۸ش؛
(۸) احمد منزوى، فهرست مشترک نسخه هاى خطى پاکستان، اسلام آباد ۱۳۶۲ـ۱۳۷۰ش؛
(۹) عارف نوشاهى، «ملا خطاى شوشترى»، تحقیقات اسلامى، سال ۴، ش ۱ و ۲ (۱۳۶۸ش).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶

زندگینامه خاقانى شروانى(متوفی۵۹۵ه ق)(دانشنامه جهان اسلام)

 خاقانى شروانى، افضل الدین بدیل بن على، قصیده سراى نامى سده ششم. از مادرى عیسوىِ نسطورى که اسلام آورده بود (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۱۵) در شهر شروان چشم به جهان گشود.

اغلب تذکره نویسان (از جمله دولتشاه سمرقندى، ص ۷۸؛ هدایت، ج ۱، بخش ۲، ص ۶۰۸) و ادوارد براون (ج ۲، کتاب ۲، ص ۸۴) نام او را به خطا ابراهیم یا عثمان نوشته اند (رجوع کنید به فروزانفر، ص ۶۱۲). تاریخ تولد افضل الدین معلوم نیست. فروزانفر (ص ۶۳۵ـ۶۳۶، پانویس) با استدلالى پذیرفتنى، ۵۱۹ یا ۵۲۰ را سال تولد او دانسته است.

پدرش نجار و جدّش جولاه (بافنده) بود (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۰۴ـ۲۰۹). خاقانى هجده سال در کنار خانواده سپرى کرد. پدرش آرزومند بود که او همچون نیاکانش پیشهاى فراگیرد، ولى او تمایلى نداشت و مورد بى مهرى پدر واقع مىشد؛ به همین سبب در قصیدهاى وى را هجو کرده است (رجوع کنید به ۱۳۶۸ش، ص ۸۹۲).

به عکس بهشدت به مادرش علاقه مند بود (رجوع کنید به همان، ص ۸۸۷). عمویش کافى الدین (متوفى ح ۵۴۵)، که در طب و حکمت عالم بود، او را تحت حمایت خود گرفت و به مدت هفت سال مقدمات لغت و زبان عربى و قرآن و حکمت و طب و نجوم را به او آموخت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۱۹ـ ۲۲۰). نیز گفته اند برخى مقدمات سخنورى را نزد ابوالعلاء گنجوى* فراگرفت و ابوالعلاء او را به دربار فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه (متوفى ح ۵۵۶)، معروف به خاقان اکبر، برد و براى او لقب خاقانى گرفت.

ظاهراً شاعر با دریافت این لقب، از تخلص قبلى خود، که حقایقى بود، چشم پوشید. همچنین گفتهاند که ابوالعلاء دختر خویش را به عقد ازدواج خاقانى درآورد (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، مقدمه سجادى، ص چهارده؛ دولتشاه سمرقندى، ص۷۰)، ولى در سروده هاى شاعر اثرى از این خویشى به چشم نمى خورد و باتوجه به هجویه هایى که ابوالعلاء و خاقانى در باب یکدیگر سروده اند (حمداللّه مستوفى، ص ۷۲۲؛ آذربیگدلى، ص ۵۳) بعید بودن چنین ازدواجى بیشتر تأیید مى شود. خاقانى به جز ابوالعلاء گنجوى با چند تن از شاعران هم عصر خود از قبیل رشیدالدین وطواط* مهاجات (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص۷۸۰ـ۷۸۱) و با اثیر اخسیکتى* ملاقات داشته است (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۸۲ش، ص۱۶۰ـ۱۶۱).

در ۲۵ سالگى، معلم و حامى او کافى الدین به ناگاه درگذشت و ضربه روحى بسیار سنگینى به خاقانى وارد شد (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص ۲۲۱؛ همو، ۱۳۶۸ش، ص۳۰). از آن پس زندگى شاعر دچار پستیها و بلندیهاى مداوم گشت، توطئه چینى اطرافیان و معاندان و حتى خویشان و عزیزان، او را به فکر ترک شهر و دیار انداخت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۱۴، ۶۲، ۸۰۱) و پیوسته بر آن بود تا شروان را ترک گوید.

یک بار آهنگ عراق و جبال کرد و در همدان با وزیر سلطان محمدبن محمودبن ملکشاه سلجوقى (حک : ۵۴۷ـ۵۵۴) دیدار کرد، ولى به توصیه او بار دیگر به شروان بازگشت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۳۳ش، ص۴۰ـ۴۹) و چون باز هم در شروان آرام و قرار نیافت به فکر عزیمت به خراسان افتاد.

این ایام با آشفتگى امنیت در خراسان مصادف بود. در ۵۴۸ ترکان غز به خراسان تاختند و سلطان سنجر سلجوقى (حک : ۵۱۱ـ۵۵۲) را به اسارت گرفتند و در نیشابور بىحرمتیها کردند (راوندى، ص ۱۸۱؛ بندارى، ص ۳۴۱). با انتشار این اخبار در شروان، خاقانى بهطور موقت از رفتن به خراسان منصرف شد، ولى تصمیم گرفت به جانب رى رود و از آنجا با کاروان حاجیان خراسان و ماوراءالنهر، که از زیارت خانه خدا برمى گشتند، آهنگ خراسان کند. چون به رى رسید، والى رى به حکم اتابک اعظم، او را از رفتن به خراسان منع کرد که اگر مراد از اتابکِ اعظم، شمسالدین ایلدگز باشد، مسافرت خاقانى به رى بعد از جلوس ارسلانبن طغرل در ۵۵۵ بوده است و اگر منظور قزل ارسلان (پسر شمسالدین ایلدگز) باشد این مسافرت در سالهاى بعد واقع شده است.

خاقانى در رى سخت بیمار شد و پس از بهبود با تلاشهاى فراوان اجازه بازگشت به تبریز را گرفت، و از طریق زنجان عازم آنجا شد (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۱۵۷، ۸۱۷، ۹۱۰؛ همو، ۱۳۴۹ش، ص ۲۸۳). وى همچنان اشتیاق رفتن به خراسان را در دل داشت و در قصیدهاى که در ۵۸۰ به نظم کشیده است این اشتیاق با وضوح تمام دیده مىشود (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، ص ۲۹۷).

با طاقت فرسا شدنِ اقامت در شروان، از پیشگاه خاقان اکبر براى اداى فریضه حج کسب اجازه کرد. هنگامى که به شروان بازگشت، خود را مورد بى مهرىِ خویش و بیگانه دید، زیرا سخن چینان و مخالفانش، نزد خاقان او را به فرار از شروان متهم کرده بودند و بدین سبب ظاهراً در جمادىالآخره یا رجب ۵۵۱ به فرمان منوچهربن فریدون به زندان افتاد. پس از چهار ماه از زندان آزاد شد و نزد حاکم دربند رفت و مورد استقبال او قرار گرفت. بار دیگر خاقان اکبر او را با تهدید به دربار فراخواند، اما چندى بعد خاقان درگذشت و چون خاقانى به هنگام جلوس جلال الدین اخستان به تهنیت وى نرفت، این بار به فرمان اخستان سه ماه دیگر حبس شد. خاقانى پس از رهایى بار دیگر به دربند رفت. پس از توقف کوتاهى در آن شهر، به دربار اخستان بازگشت و از طرف پادشاه مأموریت عراق عجم یافت (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۴۹ش، ص۱۱۰ـ۱۱۲؛ همو، ۱۳۶۸ش، ص ۴۳۲) و در آن سامان مورد استقبال سلطان سلجوقى و اتابکان آذربایجان قرار گرفت.

شروانشاه اخستان پادشاهى بدبین بود و خاقانى پس از بازگشت از مأموریت عراق مورد سوءظن و آزار او قرار گرفت. پس از مدتى با وساطت و شفاعت خواهر اخستان، در تابستان ۵۶۹ براى بار دوم عازم حج شد. در بغداد به دیدار المستضىء، خلیفه عباسى (حک : ۵۶۶ـ۵۷۵)، نایل گشت. پس از بهجا آوردن مناسک حج به تبریز رفت و در آن شهر اقامت گزید (خاقانى، ۱۳۴۹ش، ص ۲۲۴؛ همو، ۱۳۶۸ش، ص ۲۷۲ـ۲۷۵، ۳۷۳، مقدمه سجادى، ص هیجده ـ بیستویک). ظاهراً مرگ همسر و فرزند بیستسالهاش رشیدالدین، از دیگر انگیزههاى اقامت او در تبریز بوده است. به هر حال در ۵۸۰ خاقانى در تبریز ساکن بود و در سفر امام ابوالفضل رافعى قزوینى، پیشواى مذهب شافعى در قرن ششم، به تبریز، با او ملاقات کرد و شعرى به عربى در مدح او سرود (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۸۱ش، ص ۱ـ۲، ۴).

رحلت

خاقانى در ۵۹۵ در تبریز درگذشت و در مقبره الشعراى سرخاب تبریز به خاک سپرده شد (سجادى، ص ۳۱۷ـ۳۱۸).

قرن ششم روزگار شدت یافتن تعصبات مذهبى بود. آتش زدن کتابخانه ها، تخریب مساجد و مدارس در منازعات مذهبى، تخریب شهرها و توطئه براى برانداختن خاندانهاى کهن، موجبات عزلت و انزواى مردمانِ بسیارى، از جمله خاقانى را فراهم آورد (رجوع کنید به ابناثیر، ج ۱۱، ص ۲۷۲، ۳۱۹، ۵۲۵). او بسیار زود به تقویت مبانى اعتقادى و التزامات دینى خویش پرداخت، باده ننوشید و از ممدوحان خود خواست تا او را به باده گسارى فرمان ندهند (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، ص ۱۳، ۲۳، ۴۶، ۱۹۸، ۳۱۷).

او به هوادارى از مبانى اسلام بر پایه اندیشه هاى اهل سنّت برخاست، اشعار توحیدى سرود و به نعت پیامبر پرداخت (از جمله رجوع کنید به همان، ص ۱۷، ۳۱۰ـ۳۱۱). از بعثت و معجزات و معراج و شجاعت حضرتش سخن گفت و خویشتن را حسّان ثانى نبىاکرم صلى اللّه علیه وآله وسلم خواند، لقبى که عمویش به وى داده بود (رجوع کنید به همو، ۱۳۳۳ش، ص ۲۲۱). وى همچنین ضمن ستایش خلفاى راشدین آنان را برترین مردم پس از رسول دانست (رجوع کنید به همو، ۱۳۶۸ش، ص ۵۸، ۲۲۱، ۳۱۱، ۳۶۶، ۴۱۵).

او از فروع دین نیز غافل نبود و در سروده هاى خود به نماز و روزه و سجود و رکوع و عبادات توصیه کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۳۱۱). قصاید کمنظیرى در وصف کعبه و روضه مقدّس نبوى دارد (براى نمونه رجوع کنید به همان، ص ۸۸ـ ۱۰۴). از نامهاى که به یکى از فقهاى معروف شافعى نوشته و در آن از کسب اجازه براى روایت حدیث و مسائل فقهى سخن گفته است (رجوع کنید به همو، ۱۳۴۹ش، ص ۹۷)، استنباط مىشود که اطلاعات وسیعى در علم حدیث و فقه داشته و در حفظ احادیث نبوى و غوررسى در فقه شافعى دستى قوى داشته است.

با همه این اوصاف، شاعرى مداح بود و مدایح بسیارى در ستایش امیران و حاکمان و بزرگان به نظم آورده است، گرچه مداحى او نیز به نظر مىرسد از معتقدات مذهبى او نشئت گرفته و متکى بر اطاعت از اولوالامر بر پایه باورهاى اهل تسنن بوده است. بررسى استقرایى اشعار او نیز نشان مىدهد که براى اقناع ذهن و ضمیر پرجوش و خروش خود مدیحه مىسروده است، نه به طمع کامرانى و عیش و نوش؛ آنچه هم که از زندگى او نقل شده است بىاعتنایى او را به زر و مال دنیا نشان مىدهد (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۸۲ش، ص۱۶۰)، به همین دلیل هرگاه از فرمانروایى توجهى در خور شأن و مقام خود نمى دید، از بخششهاى او چشم مىپوشید و در نزدیک شدن به او با احتیاط عمل مىکرد، یا از او احتراز مىجست هرچند که آن حاکم خاقان کبیر اخستانبن منوچهر باشد که به قول شاعر هرچه از تر و خشک دارد، نتیجه عنایت و توجه او بوده است (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۲۵۹؛ قس شفیعى کدکنى، همانجا).

احتراز از درگاه بزرگان او را بیشتر از پیش به سوى زهد سوق داد و کششهایى به سوى تصوف نیز در او بهوجود آمد، اما شرایط سالکان در احوال او دیده نمىشود. براى نمونه نظام عالم در نظر صوفیان و سالکانِ طریقت در نهایت اتقان است و سالک موظف و مکلف به حفظ ظاهر است و از داده و ناداده خرسند، ولى خاقانى از این صفات برخوردار نیست. ناسازگارى با معاصران و شکایت از اوضاع روزگار و مطرح کردن بىوفایى مردمان و دوستان و عزیزان در صفحه صفحه سرودههاى او جایى روشن دارد، هرچند از اصطلاحات تصوف در ابداع مضامین خود بهرههاى فراوان برده است (از جمله رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۲۰۹ـ۲۱۰).

خاقانى علاوه بر تعصبات و تمایلات دینى و مذهبىِ فراوان، بر وطن و نژاد ایرانى خود مىبالید. وصف بسیار از منشهاى پهلوانان ملى ایران و هم طراز قرار دادن صفات آنها با القاب و صفات بزرگان دینى براى ممدوحان خود، دلیل تعلق خاطر او به ایران و نژاد ایرانى است (از جمله رجوع کنید به همان، ص ۶۹، ۱۱۳، ۴۳۰). قصیده معروف ایوان مداین (رجوع کنید به همان، ص ۳۵۸ـ ۳۶۰) هرچند عبرتآمیز است، از گرایش درونى وى به شکوه و عظمت گذشتگان ایرانى نیز حکایت مىکند.

ویژگى مهم دیگر در تفکر و جهان بینى او داشتنِ نوعى نگرش منفى به فلسفه است. خاقانى با اصطلاحات فلسفى کاملا آشنا بود، ولى به سبب پایبندى به مذهب، فلسفه را راه گل آلود گمراهى و طریقِ به نحوستْ آمیخته زندقه خوانده است و مخاطبان خود را از داغ یونان نهادن بر کالبد دین برحذر داشته و بحث در فلسفه ارسطویى را قفل اسطوره بر در دین نهادن دانسته و بررسى فلسفه افلاطونى را نقش فرسوده زدن بر آیین اسلام یاد کرده است و اطلاق مرد دین بر پیروان فلسفه را مردود شمرده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۲).

شیوه نو در تصویرسازى که از سده پنجم آغاز شده بود، در قرن ششم ادامه یافت. در این شیوه جنبههاى هنرى محض رو به کاهش نهاد و استفاده از اصطلاحات علمى و دانشهاى عصر پررنگتر شد. ورود این گونه اصطلاحات در پهنه ادب فارسى بر تنوع زمینههاى مضامین شعرى افزود اما از هنرى بودن آنها کاست. در شعر خاقانى تأثیرات چشمگیر معارفاسلامى و قصص قرآن و داستانهاى پیامبران و تواریخ و سیرِ زندگى پهلوانان و طب و حکمت و هیئت و نجوم بهوضوح تمام پیداست.

از نگاه دیگر، سیر شعر فارسى از سده پنجم به بعد را مى توان از دو جهت مورد کندوکاو قرار داد: ادامه شیوه متقدمان و تجدیدنظر در ابداع تصاویر شعرى. خاقانى از سرآمدان گروه دوم است که به قول خود شیوهاى تازه اساس نهاده است (رجوع کنید به همان، ص ۲۵۸). اندیشه توانا و طبع قوى و فکر بلند خاقانى اغلب مفاهیم علمى زمان خود را بهگونهاى در اختیار گرفته و از آنها مضمون آفریده که شعر او قسم والا و برتر شعر قرن ششم شده است. توانایى او براى رام کردن معانى مشکلوبیانمعانى ساده در عبارات عالمانه و تأمل برانگیز، مخاطبانى مى طلبد که در فراگیرى مقدمات علوم نظیر و همتاى شاعر باشند. به همین لحاظ شعر خاقانى نهتنها براى مبتدیان بلکه براى برخى پژوهندگان ژرفنگر نیز غیرقابل دسترس و بسیارى از سخنانش مبهم است.

التزام ردیفهاى مشکل یکى دیگر از مشخصه هاى شعر این دوره است. در این باب نیز خاقانى برتر از دیگران است. یک بررسى استقرایى در شعر خاقانى نشان مىدهد که قصاید مردَّف خاقانى بیش از ۶۵ درصد و غزلیات مرَّدف او فراتر از ۸۲ درصد است و بندهاى مردف در ترجیعات او به مرز صد درصد نزدیک مىشود. خاقانى با عنایت به ذهن تنوعطلب خود به استقبال ردیفهاى سخت و مشکل و متنوع رفته است و گاه دیده مىشود که حتى در اوزان کوتاه (مانند مسدّس)، بخش اعظم مصراع (در حدود دو سوم وزن) به ردیف اختصاص داده شده است. به نظم آوردن قصاید و غزلیاتى با ردیفهاى «شَوَمانشاءاللّه» (همان، ص ۴۰۵)، «برنتابد بیش ازین» (همان، ص ۳۳۷)، «نپندارم که دارد کس» (همان، ص ۶۲۲) و «چنان آمد که من خواهم» (همان، ص ۶۳۶) نیازمند قریحه سرشارى است.

مرثیههاى خاقانى از نمونههاى برتر شعر رثایى هستند و در ادب فارسى جایگاه شایستهاى دارند و تحتتأثیرِ حوادث و اتفاقات جانکاه مانند فقدان عم و مرگ فرزند و همسر و مرگ بزرگان، سروده شدهاند. شاعر در قصیدهاى (همان، ص ۴۰۶ـ۴۱۰) تألمات روحى خویش را از زبان فرزندش بیان کرده و آنچه را که براى پرستارى از یک بیمار در آن روزگار بهعمل مىآمد، از جمله توسل به دعانویس و فالگیر و منجم، تهیه انواع حرزها و تعویذها، مراجعه به پیران مسیحا نفس و آوردن طبیب بر سر بیمار به نظم درآورده و شعر خود را آیینه تمامنماى رسوم و عادات زمان خویش کرده است.

چیره دستى خاقانى براى ابداع تصویرهاى متنوع از یک موضوع به شیوههاى مختلف، مثلزدنى است. او در قصیدهاى به ساخت تعبیراتى پرداخته که هریک از آنها نماینده آوایى یا نوایى است، مثلا «نداى ارجعى» و «بشارت لاتقنطوا» و «خطاب اهل بهشت» و «نوید ملکبقا» و «نداى هاتف غیبى» و «صداى کوس الهى» و «خروش شهپر جبریل و صوراسرافیل» و «غریو سبحه رضوان و زیورحورا» و «لطافت حرکات فلک به گاه سماع» و «طراوت نغمات زبور» و «طریق کاسهگر» و «راه ارغنون و سه تا» و «صفیر صلصل» و «لحن چکاوک و سارى» و «نفیر فاخته» و «نغمه هزار آوا» و «نوازش لبجانان به شعر خاقانى» و «گزارش دم قمرى به پرده عنقا» (رجوع کنید به همان، ص ۲۹).

در قصیده معروف ایوان مداین شاعر در هشت بیت پیاپى با محور قرار دادن کلمه «دجله» به ابداع تصاویر مختلف پرداخته است (رجوع کنید به همان، ص ۳۵۸). در قصیده دیگرى در باب سفر حج با لفظ «کوس» به ابداع تصویر در ده بیت پرداخته است (رجوع کنید به همان، ص ۱۰۱) و در قصیده پرطمطراق بلندى با ردیف «آوردهام» (همان، ص ۲۵۴ـ۲۵۹)، خاکى را که از بالین رسول خدا آورده، دستمایه ابداع مضامین ساخته است.

سده ششم، عصر بررسى معلومات متداول روزگار براى ساختن تصویرها بود. در چنین روزگارى خاقانى توانسته است از آیات و احادیث و قصص انبیا سایه موقرانهاى بر بسیارى از مضامین شعرى خود بیندازد یا با جوارشها و مفرِّحهاى زراندود آغشته به یاقوت از اهتمام یک پزشک حاذق براى شفاى بیمار خود سخن گوید (رجوع کنید به همان، ص ۳، ۳۰، ۱۰۰ـ۱۰۴، ۲۸۵ـ ۲۸۸)، در ابطال دور و تسلسل، با استفاده از اصل «الواحدُ لایصدر عنه الا الواحد» دانش فلسفى خویش را بهرخ کشد (همان، ص ۱۶: «اول زپیشگاه عدم عقل زاد و بس/ آرى که از یکىیکى آید به ابتدا»)، مصطلحات نجومى و احکامى را در شعر خود بگنجاند و در گستره وسیعى از حرکات اختران و تأثیرات سعد و نحس آنها سخن بگوید (همان، جاهاى متعدد).

او از تصوف و اصطلاحات سالکان طریق بهگونهاى سخن گفته که نورالدین عبدالرحمان جامى (متوفى ۸۵۸؛ ص ۶۰۵) از سرودههاى او بوى مشرب صافى صوفیان شنیده است. از سماع صوفیان چنان یاد کرده است که گویى سالکى صاحب مقام و عارفى صاحبدل است و از ساقى یک جام بیشتر خواسته است تا جیفه درون را در دریاى باده غرق کند درحالى کهامّالخبائث باده را طلاق داده است (رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۶۸ش، ص ۲۳، ۱۳۳).

اطلاعات علمى این استادِ شاعران در خدمت سرودههاى اوست و به او توانایى بخشیده است که هر معناى مأنوس و نامأنوس را لباس لفظ بپوشاند.

خاقانى افزون بر ستایش شکوه حضرت مصطفى صلىاللّه علیهوآلهوسلم، قصیده ها و ترجیع بندهایى در مدح فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه (۱۱ قصیده و ترجیعبند)، جلالالدین اخستانبن منوچهر (۱۸ قصیده و ترجیعبند)، دو تن از بانوان دربارى ( ۷ قصیده)، قزلارسلان (۵ قصیده و ۱ترجیعبند)، سلطان محمدبن محمود سلجوقى و سلطان ارسلانبن طغرل (جمعاً ۴ قصیده و ۱ ترجیعبند) سروده است. سیزده تن از بزرگان و وزیران و حاجبان و حاکمان محلى و شش تن از علماى دینى از دیگر ممدوحان خاقانىاند که هریک را در یک و احیاناً دو قصیده مدح کرده است.

آثار

آثار خاقانى عبارتاند از :

۱) دیوان اشعار، یا، کلیات خاقانى، حاوى قصاید و ترجیعات و غزلیات و رباعیات و اشعار عربى که در نسخه هاى مختلف بین هفده تا بیست ودو هزار بیت شعر دارد (فروزانفر، ص ۶۲۵) و نخستین بار در ۱۲۹۳ در هندوستان به طبع رسیده است. در ایران بار اول در ۱۳۱۷ش، با مقدمه و حواشى على عبدالرسولى در تهران و پس از آن در ۱۳۳۶ش به اهتمام حسین نخعى و سپس ضیاءالدین سجادى و دیگران به چاپ رسیده است (مشار، ج۱، ستون ۱۵۲۳)؛

۲)مثنوى تحفه العراقین را که سفرنامه حج است و اطلاعات بسیار مفیدى در آن مندرج است، پس از بازگشت از نخستین سفرحج سرودهاست. تحفهالعراقینیکبار در ۱۸۵۵ در هندوستان و باردیگر در ۱۳۳۳ش در ایران به اهتمام یحیى قریب چاپ و منتشر شده است. در سالهاى اخیر ایرج افشار کهن ترین نسخه خطى این کتاب را در کتابخانه ملى اتریش (وین) با عنوان ختم الغرائب شناسایى کرد و به صورت عکسى به طبع رسید (به کوشش و با پیشگفتار ایرج افشار و پیشگفتار آلمانى برت گ. فراگنر و نصرتاللّه رستگار، تهران ۱۳۸۵ش) و معلوم شد که ختم الغرائب عنوان دیگر همان تحفه العراقین است. دو تصحیح جدید نیز از این کتاب در تهران منتشر شد یکى به کوشش یوسفعالى عباسآباد (تهران ۱۳۸۶ش) و دیگرى به کوشش على صفرى آققلعه (تهران۱۳۸۸ش). در ۱۳۴۴ش نیز ضیاءالدین سجادى ۶۳۸ بیت از یک مثنوى را در همان وزن تحفه العراقین از نسخهاى خطى با عنوان ختمالغرائب در نشریه فرهنگ ایران زمین (ج۱۳، ص۱۵۷ـ۱۸۷) به چاپ رساند که آن ابیات در نسخه ختم الغرائب کتابخانه ملى اتریش موجود نیست؛

۳) منشآت خاقانى. نامه هایى که خاقانى به بزرگان وعالمان وامیران و خویشان خود نوشته است. برخى از این نامه ها ابتدا به صورت پراکنده در مجله ارمغان و نشریه فرهنگ ایران زمین چاپ و منتشر شد. ۳۱ نامه بهاهتمام ضیاءالدین سجادى (سلسله انتشارات دانشسراى عالى، ۱۳۴۶ش) و ۶۱ نامه بهاهتمام محمد روشن (سلسله انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۹ش) به چاپ رسیده است.

برخى از خاورشناسان از جمله مینورسکى و پیش از او خانیکف نیز تحقیقات ارزشمندى درباره اشعار خاقانى دارند (براى فهرستى از تحقیقات ایرانى و غیرایرانى درباره خاقانى و آثار او رجوع کنید به خاقانى، ۱۳۸۵ش، پیوست، ص ۲۷۷ـ۲۸۰).



منابع:

(۱) لطفعلىبن آقاخان آذربیگدلى، آتشکده آذر، چاپ جعفر شهیدى، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش؛
(۲) ابناثیر؛
(۳) ادوارد گرانویل براون، تاریخ ادبى ایران، ج ۲، کتاب ۲، ترجمه غلامحسین صدرىافشار، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۴) فتحبن على بندارى، تاریخ سلسله سلجوقى = زبدهالنُصره و نخبه العُصره، ترجمه محمدحسین جلیلى، تهران۱۳۵۶ش؛
(۵) عبدالرحمانبن احمد جامى، نفحاتالانس، چاپ محمودعابدى،تهران۱۳۷۰ش؛
(۶) حمداللّه مستوفى، تاریخ گزیده؛
(۷) بدیلبن على خاقانى، ختمالغرائب (تحفه العراقین)، چاپ عکسى از نسخه خطى کتابخانه ملى اتریش، ش ۸۴۵، چاپ ایرج افشار، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۸) همو، دیوان، چاپ ضیاءالدین سجادى، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۹) همو، مثنوى تحفهالعراقین، چاپ یحیى قریب، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۱۰) همو، منشآت خاقانى، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۱۱) دولتشاه سمرقندى، کتاب تذکرهالشعراء، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۳۱۹/۱۹۰۱؛
(۱۲) محمدبن على راوندى، کتاب راحهالصدور و آیهالسرور در تاریخ آلسلجوق، چاپ محمد اقبال، تهران ۱۳۳۳ش؛
(۱۳) ضیاءالدین سجادى، کوى سرخاب تبریز و مقبرهالشعراء، تهران ۱۳۵۶ش؛
(۱۴) محمدرضا شفیعىکدکنى؛
(۱۵) «خاقانى و محیط ادبى تبریز براساس سفینه تبریز»، نامه بهارستان، سال ۴، ش ۱و۲ (بهار ـ زمستان ۱۳۸۲)؛
(۱۶) همو، «نکتههاى نویافته درباره خاقانى»، در نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تبریز، ش ۱۸۵ (زمستان ۱۳۸۱)؛
(۱۷) بدیعالزمان فروزانفر، سخن و سخنوران، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۱۸) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛
(۱۹) رضاقلىبن محمدهادى هدایت، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه ولی قلی‌خان شاملو (سده دهم)

شاملو، ولی قلی‌خان ، مورخ، ادیب، شاعر و از مستوفیان دورۀ صفویه. ولی قلی خان شاملو  که از او با نام ولی قلی بیگ نیز یاد کرده اند  فرزند داود قلی شاملوست (شاملو،ج۱، ص۹). پدرش کدخدا بود که به هنگام سفر حج درگذشت و در قبرستان بقیع دفن شد (نصرآبادی، ج۱، ص۱۳۰). ولی قلی خان شاملو در ۱۰۳۴ در هرات به دنیا آمد، در همانجا رشد کرد و، به گفتۀ خودش، در جوانی از هرات به سیستان رفت (رجوع کنید به شاملو، ج۱، ص۱۰، ۱۵؛ نصرآبادی،همانجا).

با لطف ملک نصرت خان، حاکم سیستان، ولی قلی خان مستوفی سیستان شد و چندین سال در این سمت مشغول به کار بود (شاملو، نسخۀ خطی ۵۴۶؛ صبا، ص،۹۱۴) تا اینکه درحدود ۱۰۵۰ به قندهار رفت. از زندگی او تا سال ۱۰۵۸ آگاهی نداریم. ظاهراً وی به سیستان بازگشته است، زیرا به هنگام لشکر کشی شاه عباس دوم به قندهار در ۱۰۵۹ و نیزدر زمان محاصرۀ شهر، جزو سپاهیان ملک نصرت خان حاکم سیستان بوده، هرچند که اقرار کرده تا آن زمان در جنگی شرکت نکرده بوده است (شاملو،ج۱، ص ۱۱ـ ۱۲،۳۵۶، ۴۷۲ـ ۴۷۳).

او پس از پایان جنگ در قندهار ماند و مدتی نیز بیکار بود، اما با ورود به دارالحکومۀ قندهار، به کار دفترنویسی مشغول شد، تا اینکه مورد توجه ذوالفقار خان، حاکم قندهار، قرار گرفت واز سوی او ناظر بیوتات قندهارشد (همان، ج۱، ص۱۲،۲۵۲؛ همو، همان نسخۀ خطی۶۷۹). شاملو این شغل را پس از مرگ ذوالفقار خان در ۱۰۷۳ و در دورۀ حکومت برادراو، کرجاسی بیگ ملقب به منصورخان، نیز بر عهده داشت، اما پس از چندی، با سعایت دو تن از دیوانیان، شغلش را از دست داد (شاملو، ج۱، ص۱۴؛ وحید قزوینی، ص ۷۴۲). پس از آن به سیستان بازگشت و مستوفی آنجا شد ( نصرآبادی،همانجا). از تاریخ مرگ او اطلاعی در دست نیست.

تنها اثر

تنها اثری که از شاملو باقی مانده قصص الخاقانی است. از محتوای این اثر برمی‌آید که وی ادیب و فاضل بوده است. نصرآبادی از این کتاب ذکری به میان نیاورده و فقط اشاره کرده که شاملو، به دستور ذوالفقارخان، رویدادهای روزهای محاصرۀ قندهار را، با شرح حال کوتاهی از شاه عباس دوم، در چهل هزار بیت به نظم درآورده است (همانجا).

به نوشتۀ شاملو (ج ۱، ص ۱۲ـ ۱۳، ۱۵)، وی در زمان اقامتش در سیستان، در صدد نگارش کتابی دربارۀ رویداد های جنگ ومحاصرۀ قندهار برآمد، اما کارهای زیادش مانع نوشتن آن شد. در سفر به قندهار، او با کتابی به نام لطائف الاخبار، تألیف رشیدخان، از سپاهیان هند، آشنا شد که دربارۀ محاصره قندهار در ۱۰۶۲ بود (بهار، ج ۳، پانویس ۱، ص ۲۹۶) . شاملو نیز بر آن شد، در مقابل آن کتاب و بر اساس اسناد و دیده‌ها و شنیده‌هایش ، کتابی دربارۀ رشادتهای قزلباشان بنویسد، اما به سب گرفتاریهایش در مقام نظارت کل بیوتات دارالحکومۀ قندهار، نوشتن کتاب بازهم به تعویق افتاد. با مرگ ذوالفقار خان ، شاملو نیز برکنار شد و به سیستان رفت؛ وی احتمالاً این کتاب را در سیستان نوشته است (شاملو،همانجا).

شاملو نام کتابش را قصص الخاقانی گذاشت، که این نام با مادّه تاریخ شروع کتاب (۱۰۷۳) یکی است (همو، ج۱، ص ۱۵- ۱۶،۴۳۵ ). او می‌خواست فقط رویدادهای زمان شاه عباس دوم را بنویسد (همو، ج۱، ص۱۸، ج۲، ص ۳۱)، اما چون برآن بود که هر اثری ¬باید مقدمه¬ای مرتبط با موضوع داشته باشد، کتابش را در یک مقدمه( دربارۀ نسب و سیادت شاهان صفوی)، سه باب و یک خاتمه نوشت.

باب نخست دربارۀ شرح احوال اجداد شاه عباس دوم، از سلطان فیروز شاه تا شاه اسماعیل اول؛ باب دوم دربارۀ روزگار شاه اسماعیل اول تا زمان شاه صفی؛ و باب سوم دربارۀ روزگار شاه عباس دوم، از شروع سلطنت تا مرگ وی. خاتمه در سه بخش و دربارۀ سرگذشت عالمان دینی، شاعران نامدار و حکما، صوفیان و درویشان مشهور روزگار شاه عباس دوم است (همو، ج۱، ص ۱۸ – ۱۹). تألیف این کتاب در۱۰۷۶ پایان یافته، اما شاملو، برای تکمیل اثرش، رویدادهای مهم را تا ۱۰۷۹ ضبط کرده و به کتابش افزوده است ( ج ۱، ص ۲۰۶، ۲۹۴؛ نسخۀ خطی، ص ۵۴۱، ۷۰۱).

ازجمله منابع شاملو در تألیف کتابش این آثار بوده است:

صفوه الصفا( در روزگار او به کتاب مقالات مشهور بود)، که در نگارش مقدمه و باب نخست از آن بهره برده است؛ و عالم آرای عباسی و روضهالصفویه، تألیف جنابدی،که در تألیف باب دوم از آنها استفاده کرده و از کتاب دوم، تنها به ذکر نام نویسندۀ آن، با نام میرزا بیگ حکیم، اکتفا کرده است (شاملو، ج۱، ۲۴، ۱۰۵،۱۰۹، ۱۳۰).

وی در نگارش باب دوم بنا را بر اختصار گذاشته، زیرا بر آن بوده است که اسکندر بیگ منشی و میرزا بیگ حسن حسینی جنابدی رویدادهای روزگار شاه عباس اول را کامل نوشته¬اند؛ پس، ازتکرار مطالب پرهیز کرده و فقط به ذکر رویدادهایی از روزگار شاه عباس اول و شاه صفی پرداخته است که از دیدگاه او ارزش نوشتن داشته اند ونظر اسکندربیگ و جنابدی را برای تأکید بر مطالبش آورده است (همان، ص ۹۰،۱۲۵،۱۳۰). گاهی که نوشته اش طولانی ‌شده (همچون شرح نامۀ علمای ماوراءالنهر)، خواننده¬ را از درازی نوشته آگاه کرده و کوشیده است به شیوۀ گذشته، نوشتۀ خود را ادامه دهد (همان، ص۱۶۱- ۱۶۲). اگر هم رویداد خاصی نبوده(مانند سال ۱۰۴۱)، هیچ مطلبی ننوشته است(همان، ص۲۱۳-۲۱۴).

در باب سوم، وی رویدادهای هر سال را گزارش کرده و حتی اگر رویداد خاصی نبوده(همچون وقایع سال ۱۰۶۷)، کوشیده است مقدمه ای هرچند کوتاه از رویدادهای آن سال بنویسد. برای نگارش این باب، وی از اسناد و نامه ها و فرمانهای حکومتی و سواد نامه¬ها و نیز دیده ها و شنیده هایش از جنگ و محاصرۀ قندهار و روزگار کاری اش در آن شهر و نیز زمانی که در سیستان بود، بهره برده است (شاملو، ص ۱۵؛ رجوع کنید به نسخۀ خطی، ص ۵۶۹ـ ۶۱۳، ۶۵۳).

شنیده های او به چند دسته تقسیم می شود:

از درباریان شاه عباس دوم و از جلسات مهم دارالحکومۀ قندهار؛ دربارۀ اوضاع سپاهیان اورنگ زیب، سلطان مراد بخش و درباریان شاه-جهان، شنیده هایش از کسانی بوده که با عنوان عزیز یا صحیح القول از آنان یاد کرده است (همان، ص۴۴۷؛ همو، نسخۀ خطی، ص ۴۵۵، ۵۱۶، ۵۴۹، ۶۶۲، ۶۷۳، ص۴۸۹،۵۴۹،۶۷۳)؛ دربارۀ جنگ و محاصرۀ قندهار، شنیده های او از ایرانیانی بوده است که در صحنۀ برخی نبردهای قندهار حضور داشته اند، که به گفتۀ وی صحیح القول بوده اند و او بی واسطه از آنان نقل قول کرده است (شاملو، ج۱، ص۳۴۹،۴۶۲،۴۶۸-۴۶۹،۴۸۶). شاملو دربارۀ اردوی سپاهیان گورکانی مطالبی آورده که منبعش کتاب لطائف الاخبار بوده است (همو، نسخۀ خطی، ص ۵۵۷، ۶۰۲). برای معرفی پیشینۀ برخی از شهرها نیز از تاریخ گزیده حمدالله مستوفی بهره برده است (رجوع کنید به همو، نسخۀ خطی، ص۶۴۵).

قصص الخاقانی ویژگیهایی دارد که آن را از آثار نویسندگان معاصر ولی قلی خان شاملو متمایز می کند، از جملۀ آنها ذکر کنیه و القاب افراد است (ج۱، ص ۲۸۳، ۲۹۲، ۳۵۱).همچنین مؤلف، چون سالها در قندهار و مکران و سیستان زندگی و کار کرده، دربارۀ روستا ها، قلعه ها، دروازه ها، رودها و آداب و رسوم اهالی آن مناطق آگاهیهای خوبی داده است(همان، ج۱، ص۲۴۱- ۲۶۱،۲۸۹؛ نسخۀ خطی،ص۵۲۲-۵۲۳،۵۳۴-۵۳۵).بخش پایانی کتاب نیز تذکره ای است در شرح حال علما و شعرا وعرفای زمانۀ مؤلف، که حتی برخی از آنان را از نزدیک دیده ، مثل ملاقات با میرزا بدیع سبزواری، از علمای مشهد، یا آمدن به تهران برای دیدار با درویش منیری در تهران و بازدید از خانقاه¬ او(همو، ج۲، ص۱۶۹، ۱۹۶).او برای نگارش سرگذشت شعرا و معرفی دیوان‌ آنان با ایشان هم‌نشینی و گفتگو داشته است (همو، ج۲، ص۷۶،۱۱۶، ۱۴۶).

شاملو شعر هم می سرود (نصرآبادی، ج۱، ص۱۳۰؛ صبا، ص ۹۱۴) و به حماسه‌سرایی علاقه مند بود (شاملو، مقدمۀ سادات ناصری، ص ۱۹). وی برخی رویدادهای تاریخی را به نظم بیان کرده ، از آن جمله است مرثیه ای دربارۀ مرگ شاه عباس دوم، اشعاری دربارۀ مرگ مطروداس راجپوت در هنگام جنگ قندهار، و خودسوزی همسر او پس از شنیدن خبر مرگ مطروداس (رجوع کنید به همان، ج۱،ص۳۷۷، ج ۲، ص ۲۴ـ ۲۹) .

وی همچنین از اشعار دیگران، همچون فردوسی (همان، ج۱، ص، ۱۲۰، ۱۷۸، ۴۳۷، ۵۰۱)، اوجی (همان)، مرتضی قلی بیگ سروشی، جامی، سعدی (همان، ج۱)، نظامی گنجوی(همان، ج۱)، سنایی غزنوی ( ۱۴۵، ۱۴۷، ۲۰۶، ۲۶۱، ۲۸۶، ۳۱۹، ۴۸۱)، وحید قزوینی (همان، ج۱، ص ۳۰۸- ۳۰۹،۳۲۶ ،۳۳۶،۳۳۸ ،۳۹۶) و امام علی علیه السلام(همان، ج۱، ص ۳۶۹) بهره برده است.

نصرآبادی در تذکره‌الشعراء (ج ۱، ص ۱۳۰ـ ۱۳۱) مطالبی را از کتاب شاملو نقل کرده است.قصص الخاقانی را نخستین بار حسن سادات ناصری در ۱۳۷۱ش تصحیح و چاپ کرد، که بخشهایی از نسخۀ خطی  که مشتمل بر قریب به پانزده سال از رویداد های روزگار شاه عباس دوم است  در این چاپ دیده نمی شود.



منابع :

(۱) محمدتقی بهار، سبک‌شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۲) ولی¬قلی خان شاملو، قصص الخاقانی، چاپ حسن سادات ناصری، ۱۳۷۱ش، ش۱۳۷۴؛
(۳) همان، قصص الخاقانی (نسخۀ خطی)، کتابخانۀ موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، شمارۀ ۳۹۵۵؛
(۴) محمد مظفر حسین صبا، تذکرۀ روز روشن، چاپ محمّد-حسین رکن زاده آدمیت، تهران۱۳۴۳ش؛
(۵) محمد طاهر وحید قزوینی، جهان آرای عباسی، چاپ سیّد سعید میر محمّد صادق، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۶) احمد گلچین معانی، نظری به تذکرۀ نصرآبادی، ناموارۀ دکتر محمود افشار یزدی، ج۴، چاپ ایرج افشار و کریم اصفهانیان، تهران ۱۳۷۳ش؛
(۷) محمّد طاهر نصر آبادی، تذکره الشعراء، چاپ محسن ناجی نصر آبادی، تهران ۱۳۷۸ش.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶

زندگینامه شیخ ابراهیم دده شاهدی(متوفی۹۵۷ه ق)

 ادیب و صوفی عثمانی در قرن نهم و دهم.بیشترین گزارش از زندگی شاهدی مطالبی است که خود او در کتاب گلشن اسرار بیان کرده است (گولپینارلی، ص۱۷۴).

شاهدی در ۸۷۵ در مغله متولد شد. پدرش ،خدایی صالح (متوفی ۸۸۵) ،که در ایران تحصیل کرده و به زبان فارسی مسلط بود، زعامت زاویۀ سیدکمال را در شهرمغله بر عهده داشت. شاهدی زبان فارسی را نزد پدر فرا گرفت. در ده سالگی پدر خود را از دست داد و به وصیت او، شاگرد یک صوفی ابریشم فروش شد،اما این کار را دوست نداشت و مشتاق تحصیل بود(ثریا، ج۳، ص ۱۳۲؛ گولپینارلی، ص ۱۷۵).

وی در اوان جوانی برای تحصیل به استانبول رفت و وارد مدرسۀ فاتح آن شهر و سپس مدرسۀ ییلدرم خانِ بورسا / بروسه شد. بعد از مدتی، تحصیل را رها کرد و به زادگاه خود بازگشت. در مغله به شیخ بدرالدین، از خلفای شیخ وفا و از مشایخ طریقت زینیه ،انتساب جست و نزد او تفسیر خواند (گولپینارلی، ص ۱۷۶؛ اونگورن، ص ۲۱۲).

در ۲۴ سالگی به همراه شخصی از مولویان به نام فنایی (متوفی ۹۲۵) به لاذقیه (دنیزلی کنونی) رفت و در آنجا دست ارادت به فانی دده (متوفی ۹۱۰) ،شیخ مولوی¬خانۀ آنجا، داد. بعد از آن مرید پاشا چلبی ،از نوادگان مولانا، شد و به قره¬حصار رفت و تدریس به پسر او، امیر عادل، را برعهده¬ گرفت (گولپینارلی، ص۱۷۷؛ آچیق گوز، ص ۱۵ – ۱۶). بعد از سفری به مغله برای دیدار مادر، به همراه فردی ایرانی ،که او را بابا عجم می نامید، در کوتاهیه به خدمت دیوانه محمد چلبی* رسید و آنچه را که سالها به دنبالش بود نزد او یافت و شیفته و مرید وی گشت (گولپینارلی، ص ۱۴۲؛ اونگورن، ص۲۱۲).

ظاهراً بعد از مرگ چلبی، شاهدی به مغله برگشت و شیخ مولوی¬خانۀ آنجا شد و تا پایان عمر در همان شهر به سر برد (عاشق چلبی، گ ۲۲۴پ؛ ثاقب دده، جزء۲، ص ۱۵؛ گولپینارلی، ص ۱۷۸). به نوشتۀ اونگورن (ص ۲۱۳) ،شاهدی در مغله در دو زاویه به تبلیغ طریقت مولوی پرداخته است، یکی زاویۀ سید کمال و دیگری زاویۀ شمس¬الدین. بعد از او نیز در یکی از آنها پسرش شهودی و در دیگری فردی با نام سیدقاسم فعالیت داشتند.

اولیا چلبی (متوفی ۱۰۹۵) در سیاحتنامۀ خود (ج۹، ص۲۰۱) از مدرسۀ (معلم¬خانه) شاهدی در مغله خبر داده که در ۹۵۱ تأسیس شده بوده است و در زمان وی بیش از هزار کودک در آن مشغول به تحصیل بوده اند.

رحلت

شاهدی در ۹۵۷، بعد از آنکه شهودی را خلیفۀ خود کرد و روانۀ مغله ساخت، در قره¬حصار درگذشت و در همانجا دفن شد (ثاقب دده، جزء۲، ص۱۸؛ بروسه لی، ج۱، ص۹۲).

فرزندان

در منابع از دو پسر شاهدی سخن رفته است: یکی حسام الدین افندی (متوفی۱۰۲۶) که منظومه¬ای در بیان قواعد زبان فارسی و کتابی به نام غرر القواعد در دستور زبان عربی دارد (بروسه لی، ج۱، ص۹۴؛آچیق گوز، ص۳۶). دیگری شهودی (متوفی۱۰۰۰) که بیش از چهل سال زعامت مولوی-خانۀ مغله را بر عهده داشت (بروسه لی، ج۲، ص۲۵۹) .به نظر ثاقب دده (همانجا)، مزار منسوب به شاهدی در مغله قبر شهودی است.

شاهدی در کنار فعالیتهای طریقتی خود، آثاری نیزداشته ،

از آن جمله است :

۱) تحفه شاهدی (مغله ۲۰۰۵میلادی)، لغتنامۀ منظوم فارسی ـ ترکی ، که شاهدی آن را در ۹۲۱ به تقلید از تحفه حسام و با هدف فهم صحیح مثنوی مولوی سروده است. این اثر به زبانهای عربی و رومی ترجمه (بروسه لی، ج۱، ص ۹۳) و شرحهای بسیاری بر آن نوشته شده است (گولپینارلی، ص ۱۸۱؛آچیق گوز، ص ۱۸ – ۱۹؛برای برخی از شرحهای آن رجوع کنید به فهرس المخطوطات الفارسیه، ج۱، ص ۶۱، ۶۶ ـ۶۷، ۱۱۱، ۳۱۸ ـ۳۲۰ ، ج۲، ص ۱۴۶)

۲) گلشن توحید (مشهد ۱۳۷۲ش)، منظومه¬ای به فارسی در شرح مثنوی. شاهدی در این منظومه از هر دفتر مثنوی صد بیت انتخاب کرده و هر بیت را با پنج بیت از خود شرح و تفسیر کرده است. تأثیر جزیرۀ مثنوی اثر یوسف سینه¬چاک آشکارا در آن دیده می شود (گولپینارلی، ص ۱۷۹ -۱۸۰).

۳) گلشن وحدت (آنکارا۱۳۷۵ش/ ۱۹۹۶)، منظومه¬ای به ترکی در ۴۵۷ (و به قولی ۴۹۱) بیت ،به طرز و وزن مثنوی و متأثر از منطق الطیر عطار و گلشن راز شبستری. شاهدی در مقدمۀ فارسی اثر بیان می¬دارد همان¬طور که عطار در منطق الطیر، سیمرغ را به مکالمه با دیگر مرغان واداشت و مقصود او بیان حقیقت بود، من نیز در این کتاب رشتۀ سخن را به زلف، رخ، ریش، خال، چشم، ابرو و دهان داده ام (گولپینارلی، ص ۱۷۹؛آچیق گوز، ص ۲۱).

۴) گلشن اسرار، منظومه¬ای فارسی که بزرگ¬ترین و با ارزش¬ترین اثر شاهدی به شمار می¬آید و حاوی شرح احوال او و پدرش، همچنین ویژگیهای دیوانه محمد چلبی و پاره¬ای از خصوصیات مولویه است. گلشن اسرار به سبب بیان رفتارهای خارج از شریعت مولویانِ شاخۀ شمسیه، همچون باده¬خواری و استعمال افیون، از سوی مولویان امحا شده و یا مخفی نگه داشته شده ؛از این رو، نسخ اندکی از آن باقی است. نوری شیمشکلر آن را به عنوان رسالۀ دکتری تصحیح کرده است (گولپینارلی، ص ۱۸۰؛آچیق گوز، ص ۲۲).

۵) دیوان ترکی، دربر دارندۀ بیش از یکصد سرودۀ صوفیانۀ شاهدی . مصطفی چیپان آن را به عنوان رسالۀ دورۀ کارشناسی تصحیح کرده است. سروده¬های شاهدی به لحاظ عروض و قافیه مشکل چندانی ندارند،اما ازحیث صور خیال جز تقلیدی از گذشتگان نیستند (آچیق گوز، ص۲۲ ، ۳۵). به نظر گولپینارلی (ص۱۸۳) ،شاهدی در ساختن شعر ترکی موفق¬تر و در زبان فارسی ناتوان بوده است(برای دیگر آثار شاهدی رجوع کنید به ثاقب دده، جزء۲، ص۱۶ -۱۷؛گولپینارلی، ص ۱۸۱ـ ۱۸۴).



منابع:

(۱) محمدطاهر بروسه¬لی، عثمانلی مولفلری، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۴۲؛
(۲) ثاقب مصطفی دده، سفینه نفیسه مولویان، مصر ۱۲۸۳؛
(۳) محمد ثریا، سجل عثمانی، استانبول استانبول‌ ۱۳۰۸ـ۱۳۱۵/ ۱۸۹۰ـ۱۸۹۷، چاپ‌ افست‌ انگلستان‌ ۱۹۷۱؛
(۴) ابراهیم دده شاهدی، گلشن توحید (شرح مفردات مثنوی)، تصحیح محمدحسین خسروان و رضا اشرف زاده، مشهد ۱۳۷۲؛
(۵) عبدالباقی گولپینارلی، مولویه پس از مولانا، ترجمه توفیق ه. سبحانی، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۶) محمد عاشق چلبی، مشاعرالشعراء، یا، تذکره عاشق چلبی، چاپ جی .ام. مردیت اوسن، لندن۱۹۷۱؛
(۷) فهرس المخطوطات الفارسیه، قاهره ۱۹۶۷؛

(۸) Namik Açıkgöz, Şahidi ve Muğla’da Mevlevilik, Muğla 2008;
(۹) Evliya Çelebi, Seyahetnamesi, İstanbul 1935;
(۱۰) Reşat Öngören, Osmanlılarda Tasavvuf, İstanbul 2003.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۵ 

زندگینامه محمد شرف‌الدین عبدالمؤمن(متوفی۵۹۱ه ق)

شرف‌الدین عبدالمؤمن ، محمدبن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله بن حمزه شغروه اصفهانی، از عالمان و شاعران قرن ششم. در منابع، نام شغروه به شکلهای متفاوت آمده است: شمروه (ابن ابی‌الوفا، ج ۳، ص ۵۶۸)، شغروه (همان، ج ۲،‌ص ۱۱۳)، سغرویه (همان، ج ۲، ص ۲۰۲)، شروه (همان، ج ۲، ص ۴۷۷)، شوروه (همان، ج ۳، ص ۵۶۸)، شغروه (همان، ج ۲، ص ۵۰۷)، شقروه (حاجی‌خلیفه، ۱/۱۱۶؛مدرس، ۳۰۷)، و شغرده‌ای (واله داغستانی، ۱/۳۲۸). در بیشتر منابع، نام وی به صورت شغروه آمده است (عوفی، ج ۱، ص ۲۶۸؛دولتشاه سمرقندی، ص ۱۵۴؛شمس قیس رازی، ص ۱۵۳ ، ۳۷۴ ، ۴۲۶؛حمدلله مستوفی، ص ۱۵۴؛امیر علیشیر نوایی، ص ۳۳۹؛ بلیانی، ج ۳، ص ۱۷۹۰).

در توجیه شغرده‌ای گفته شده که شرف اهل شغر است و شفر، دهی است از اضافات اصفهان که به آن پژوه می گویند (واله داغستانی، ج ۱، ص ۳۲۸). این توجیه درست نمی‌نماید و گویا نسبت شفرده‌ای برساختۀ ذهن متأخران است (قزوینی، ج ۱، ص ۳۵۹). به احتمال بسیار، همان صورت شغروه درست است، چون خاندان شغروه از خاندانهای سرشناس اصفهان در سدۀ ششم بوده‌اند و شرف نیز از همان خاندان است (اقبال، ص ۱۰۸ـ۱۱۷).

دربارۀ نام این خاندان و وجه تسمیۀ آن (نفیسی، ج ۱، ص ۶۴۵؛اقبال، ص ۱۰۸) و تلفظ دقیق شغروه بحثهایی وجود دارد و سه صورت شَغَروه، شُفْروه و شَفْروه را پیشنهاد کرده‌اند (اسماعیلی، ص ۲۶) .رفیع‌الدین لبنانی، شاعر معاصر و همشهری شرف، بیتی دارد که تلفظ شفروه را تا حدودی آشکار می‌سازد:«کس ار ز آل شفروه بپرسدم باری به یک پیام ز سعد جناب بازآرد» (لبنانی،ص۱۷۶). با توجه به وزن بیت و قواعد عروض، «ر» در شغروه قطعاً ساکن است: شفرْوه. اما، تلفظ «ش» و «ف» در شفرْوه هنوز به طور دقیق مشخص نیست.

خاندان شغروه در قرن ششم و هفتم پرچمدار علم و ادب بودند و در اصفهان و قزوین و شیراز شهرت داشتند(ابن‌ابی الوفا، ج ۲، ص ۱۱۳، ۲۰۲، ۴۷۷، ۶۹۲،‌ج ۳، ص ۵۶۸؛اقبال، ص ۱۰۸ـ ۱۱۷).

شش تن از ایشان از وعاظ و قضاه و ادبا و محدثان معروف زمان خود به شمار می‌رفتند:

هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه اصفهانی، فقیه و قاضی حنفیان اصفهان (پدر شرف)؛
شرف‌الدین عبدالمؤمن ‌بن هبه‌الله‌بن محمد هبه‌الله‌بن حمزه، واعظ (شرف شغروه)؛
ابوالوفا عبیدالله‌بن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه، واعظ قزوینی معروف به ابن‌شغروه (برادر شرف)؛
ابوالبرکات رزق‌الله‌بن هبه‌الله‌بن محمد قزوینی، معروف به ابن‌شغروه (برادر شرف)؛
فضل‌الله‌بن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه قزوینی، معروف به ابن‌شغروه (برادر شرف)؛
حسین‌بن عبیدالله‌بن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه قزوینی، معروف به ابن شغروه (برادرزادۀ شرف و پسر ابوالوفا).

در تذکره‌ها به تاریخ تولد شرف اشاره‌ای نشده است. اما تاریخ تولد دو برادر کوچکتر او مشخص است: عبیدالله در ۵۳۴ به دنیا آمده است (ابن ابی‌الوفا، ج ۲، ص ۵۰۷) و فضل‌الله در ۵۳۶ (همان، ج ۲، ص ۶۹۲) .

با توجه به اینکه تمامی افراد خانواده به واسطۀ شرف معرفی می‌شوند، او می بایست سالها پیش از ایشان به دنیا آمده باشد . بر اساس حدس نفیسی، تاریخ تولد او را می‌توان دهۀ اول قرن ششم در نظر گرفت (نفیسی، ج ۱، ص ۶۴۷).

شرف از نزدیکان جمال‌الدین عبدالرزاق، مجید بیلقانی و رفیع‌الدین لبنانی بوده و وقتی مجیر به اصفهان آمده میان آنها هجوهای رکیک رد و بدل شده است (آذر، ج ۳، ص ۹۴۸، ۹۴۹). حجم عظیمی از دیوان شرف را مدایح تشکیل می‌دهد. ازجمله ممدوحان او بوده¬اند: ابوالمظفر رکن‌الدین ارسلان سلجوقی، رکن‌الدین طغرل سلجوقی، اتابک شمس‌الدین ایلدگز، اتابک شیرگیر، فخرالزمان مجدالدین اسماعیل، ابوالفتح ملکشاه‌بن محمود سلجوقی، علاءالدین تکش خوارزمشاه، ارسلان شاه، اتابک قزل ارسلان، آل صاعد، رکن‌الدین ابوالعلا صاعدبن مسعود (صدر اصفهان)، و ‌رکن مسعودبن صاعد (صدر جهان).

شرف‌الدین و خاندانش حنفی مذهب بودند (ابن‌ابی‌الوفا، ص ۵۹۰). شرف حنفی بودن خود را دربرخی از اشعار و مدایح خود بیان کرده است (اسماعیلی، ص ۱۵).

ازاو دیوانی در هشت هزار بیت باقی است ، شامل قصیده، ترکیب بند، ملمّع، قطعه، غزل و رباعی . قصاید عمده‌ترین بخش دیوان اوست. در بخش کوچکی از دیوان، وی در قالب قطعه به هجو و هزل پرداخته است. دیوان شرف تاکنون به چاپ نرسیده است .دو پایان‌نامه در دانشگاه تهران(یکی تالیف مرتضی جعفری در ۱۳۴۶ش و دیگری تالیف عصمت اسماعیلی در ۱۳۸۰ ش) نوشته شده که دربارۀ زندگی شرف و تصحیح دیوان اشعار اوست.

دربارۀ چگونگی شعر شرف در جنگها و تذکره‌ها سخن چندانی گفته نشده و همان مقدار اندک هم نقل جملات عوفی است که معاصر شغروه بوده است (عوفی، ج ۱، ص ۲۶۸).

بسیاری از شعرهای شرف از نظر شکل و مضمون در مرز میان غزل و قصیده است (اسماعیلی، ص ۹۰). قصایدش عمدتاً مدحی است و به همراه انوری، خاقانی، سنایی و جمال‌الدین عبدالرزاق از بنیانگذاران استقلال غزلی است که از تغزل آغازین قصاید جدا شده است (همان، ص ۸۵).

غزلش سوز و گداز و رقت و لطافت ندارد. معانی اختراعی و پرتکلف و پیچیده ، که تمایل او و تمام شاعران حوزۀ آذربایجان و عراق در آن دوره بوده ، در شعرش زیاد است. آثار علوم عقلی و ادب عربی در شعرش بسیار محسوس است (اسماعیلی، ص ۸۹).

علاوه بر دیوان، شرف کتابی دارد به زبان عربی به نام اطباق الذهب فی‌المواعظ و الخطب، که به سبک مقامات حمیدی است و در مقابل اطواق الذهب زمخشری نوشته شده است. اطباق مشتمل است بر یکصد مقاله در وعظ و نصیحت ، که شرف آن را به درخواست احمدبن محمدبن علی خویی( از بزرگان و اولیای زمانش) نوشته است. کتاب به زبان منشیانۀ فصیح نوشته شده است و قدرت وی را در این زبان نشان می دهد(رجوع کنید به هادی‌زاده، ج ۱، ص ۹۳).

بر اطباق الذهب شرحی نوشته شده است به نام معیارالادب فی شرح اطباق الذهب فی علم‌الادب از میرعباس‌بن علی اکبر الموسوی.

اطباق الذهب بارها به چاپ رسیده، که از جمله چاپهای آن است : تصحیح مجید هادی زاده در کتاب نصوص و رسائل در ۱۳۸۵ش؛چاپ سنگی لکهنو در ۱۳۴۲؛و چاپ یوسف افندی بنهانی در۱۳۰۰ در بیروت.

رحلت

سال دقیق در گذشت شرف، همچون تولد او، مبهم نیست، اما چون شعری در مدح علاءالدین تکش خوارزمشاه دارد که با شکست دادن طغرل‌بن ارسلان در حدود ۵۹۱ بر اصفهان مسلط شد (اسماعیلی، ص ۳۱)، می بایست بعد از سال ۵۹۱ درگذشته باشد. در منابع متاخر، تاریخ وفات او را سال ۵۹۸ (طهرانی، ص ۵۱۳) و نیز ۶۰۰ (ریاحی، ص ۷۶) نوشته‌اند.



منابع:

(۱) ابن ابی‌الوفاء القرشی الحنفی، جواهرالفصیه، ۱۹۷۸؛
(۲) اطباق‌الذهب (چاپ سنگی)، لکهنو ۱۳۴۲؛
(۳) نصوص و رسائل، تصحیح مجید هادی‌زاده، ج ۱، اصفهان، هستی‌نما، ۱۳۸۵؛
(۴) لبنانی، رفیع الدین، دیوان، به اهتمام تقی بینش پژوه، تهران ۱۳۶۹؛
(۵) عوفی، محمد، لباب‌الباب، از روی چاپ براون و قزوینی، به کوشش سعید نفیسی، تهران۱۳۳۵؛
(۶) قزوینی، محمد، تعلیقات لباب‌الالباب، لیدن ۱۲۸۱؛
(۷) «خاندان‌های مشهور»، اقبال، عباس، یادگار، سال ۵، شماره ۶ و ۷؛
(۸) واله داغستانی، علی قلی خان، ریاض‌الشعرا، مقدمه، تصحیح و ترتیب پرفسور شریف حسین قاسمی، کتابخانۀ رضا رامپور، ۲۰۰۱؛
(۹) دولتشاه سمرقندی، تذکرهالشعرا، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۹۰۱؛
(۱۰) نوایی، امیر علیشیر، مجالس‌النفائس، به کوشش علی اصغر حکمت،تهران ۱۳۲۳؛
(۱۱) مدرس،‌ میرزا محمدعلی، ریحانه‌الادب، تهران ۱۳۴۶؛
(۱۲) مستوفی، حمدلله، تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، تهران۱۳۶۴؛
(۱۳) آذر، لطفعلی بیک، آتشکده آذر، تصحیح و تحشیه و تعلیق حسن سادات ناصری، تهران ۱۳۳۹؛
(۱۴) طهرانی، آقابزرگ، الذریعه، ج ۹، تهران۱۳۳۸؛
(۱۵) اسماعیلی، عصمت، تصحیح انتقادی دیوان شرف‌الدین شغروه و تحقیق در زندگی و آثار و سبک شاعر (پایان‌نامۀ دکتری دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران)، ۱۳۸۰؛
(۱۶) ریاحی، محمدامین، مقدمه نزهه‌المجالس، تهران ‌۱۳۶۶؛
(۱۷) بلیانی، تقی‌الدین محمد، عرفات العاشقین و عرصات‌العارفین، توضیح و تصحیح سیدمحسن ناجی نصرآبادی، تهران۱۳۸۸؛
(۱۸) حاجی‌خلیفه، کشف‌الظنون، ۱۴۰۲؛
(۱۹) رازی، شمس قیس، المعجم فی معاییراشعارالعجم، تصحیح علامه قزوینی با تصحیح مجدد مدرس رضوی، تهران ، بی‌تا.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵

زندگینامه شیخ محمود شبستری(متوفی۷۱۸یا۷۲۰ه ق)

 شیخ محمود بن عبدالکریم‌بن یحیی، عارف و شاعر نامدار آذربایجانی در قرن هشتم. دربارۀ زندگی او اطلاعات اندکی در دست است. لقب او سعدالدین بود (رجوع کنید به سفینه تبریز، ص ۷۳۳؛ ابن‌کربلایی، ج ۲، ص ۸۸؛ قس حاجی خلیفه، ج ۲، ستون ۱۵۰۵، که گفته لقب او نجم‌الدین بوده است).

ظاهرآ در نیمۀ دوم قرن هفتم در شبستر به دنیا آمد (رجوع کنید به شیروانی، ص ۸۹؛ هدایت، ۱۳۴۴ش، ص ۲۲۱). برخی محققان متأخر (مشحون، ص ۱۲؛ زرین‌کوب، ص ۳۱۸)، در تعیین زمان دقیق ولادت شبستری، از روی تذکره‌هایی که وفات او را در ۷۲۰ و عمر وی را ۳۳ سال نوشته‌اند، به اشتباه، ولادت او را در ۶۸۷ دانسته‌اند.

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری (۱۳۷۱ش، ص ۱۶۸) از فردی به نام امین‌الدین به عنوان استاد وی یاد شده است. لاهیجی (ص ۳۴) نیز منظور شبستری را از «مرد کار دیده» در ابتدای گلشن‌راز*، امین‌الدین دانسته است. تنها صوفی‌ای که در آن دوره به این نام شناخته شده، امین‌الدین حاج بُلَه* است. به نوشتۀ لویزن (ص ۲۱) شاید منظور از امین‌الدین، حاجی امین‌الدین عبدالسلام‌بن سهلان خُنجی باشد.

شخصی به نام بهاءالدین یعقوب تبریزی را نیز از استادان او دانسته‌اند (ابن‌کربلایی، ج ۲، ص ۹۱؛ هدایت، ۱۳۴۴ش، ص ۲۲۱). از فردی به نام امین‌الدین به عنوان شاگرد شبستری و شارح گلشن‌راز یاد شده که زرین¬کوب (ص ۴۱۴) احتمال داده نام این فرد با نام استاد او خلط شده باشد.

گفته‌اند که شبستری به مصر، شام، حجاز، بغداد، یمن، اندلس و قفقاز سفر کرد (شبستری؛ مشحون، همانجاها؛ دولت‌آبادی، ص ۱۵۲؛ قس براون، ص ۱۸۷، که می‌نویسد او همه عمر خود را در تبریز به سر برد). همچنین مؤلف ریاض‌السیاحه (ص ۹۰) نوشته که او به کرمان رفت و در همانجا ازدواج کرد و صاحب اولاد شد و برخی نوادگان او اهل علم‌اند و به خواجگان شهرت دارند (نیز رجوع کنید به دولت‌آبادی، همانجا؛ قس لویزن، ص ۱۲، که گفته شبستری فرزندی نداشته است).

در سعادت‌نامه منسوب به شبستری (همان، ص ۱۵۰)، به سنّی بودن وی و پیروی او در فروع از اشعری تصریح شده، اما ظاهرآ هیچ منبع دیگری دربارۀ مذهب شبستری سخن نگفته است. با وجود این، حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۶۴۹؛ و نیز آقا بزرگ طهرانی، ج ۱۸، ص ۲۲۶)، به استناد کتاب مرآت‌المحققین، که منسوب به شبستری است، نوشته که او شیعه است. هانری کوربن (ص ۱۳۴) نیز علت پدید آمدن این نظر را وجود تفسیرهای متعدد شیعیان، به‌ویژه اسماعیلیان، بر گلشن‌راز وی دانسته است (نیز رجوع کنید به « بعضی از تأویلات گلشن‌راز»، ص ۱۳۲ـ۱۶۱).

رحلت

بیشتر تذکره‌نویسان درگذشت شبستری را بین ۷۱۸ و ۷۲۰ دانسته‌اند (برای نمونه رجوع کنید به رازی، همانجا؛ هدایت، ۱۳۸۲ش، ج ۴، ص ۹۹؛ دولت آبادی، ص ۱۵۳). از این میان، سال ۷۲۰ که روی سنگ قبر او هم نوشته شده، مشهورتر است. اما ابوالمجد تبریزی در پایان سفینه تبریز (همانجا)، حدیثی مسند از شبستری نقل کرده و پس از نام او عبارت «ادام‌اللّه ایامه» را به کاربرده است.

چون تاریخ این حدیث ۷۲۵ است، مسلّمآ شبستری تا آن تاریخ زنده بوده است. ابن‌کربلایی (همانجا)، که تاریخ وفات بهاءالدین یعقوب را در ۷۳۷ ضبط کرده، نوشته است که شبستری را، به وصیت خودش، پایین پای استادش دفن کردند. بر این اساس، شبستری تا ۷۳۷ زنده بوده است. ابن‌کربلایی (همان، ص ۹۱ـ۹۲)، بدون اشاره به تاریخ وفات شبستری، افزوده که بابا ابی شبستری، که در ۷۴۰ درگذشته و معاصر شیخ محمود شبستری بوده، در همان سال وفات شیخ محمود درگذشته است.

آثار

شبستری، به تصریح خودش (گلشن‌راز، همان، ص ۶۸)، قبل از سرودن گلشن رسائلی نوشته بوده است، اما از آنها اطلاع دقیقی در دست نیست.

به طور کلی، آثار وی را به سه دسته می‌توان تقسیم کرد:

۱) گلشن‌راز، که مسلّمآ از اوست

۲) آثاری که در صحت انتساب آنها به شبستری تردید وجود دارد و عبارت‌اند از:

سعادت‌نامه،

حق‌الیقین و

مرآت‌المحققین (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

۳) آثاری که قطعآ از او نیستند و عبارت‌اند از:

مراتب‌العارفین،

ترجمه منهاج‌العابدین غزالی،

رساله شاهد،

کنزالحقایق،

انسان کامل،

تفسیر سوره الفاتحه،

رساله معراجیه،

غایه الامکان فی معرفه الزمان و المکان،

جام‌جهان نما،

رساله احدیت، و

شرح و تفسیر اسماءاللّه (رجوع کنید به هدایت، همانجا؛ زرین‌کوب، ص ۳۵۳؛ شبستری، همان، مقدمه موحد، ص ۱۱ـ۱۲).

ابن‌کربلایی (ج ۲، ص ۸۸)، هدایت (۱۳۴۴ش، ص ۲۲۱) و بغدادی (ج ۲، ستون ۴۰۷) سعادت‌نامه را جزو آثار شبستری ضبط کرده‌اند. این کتابِ کلامی ـ عرفانی، به نظم و شامل چهار باب دربارۀ معرفت ذات واجب‌الوجود و صفات و اسما و افعال اوست. شبستری سعادت‌نامه بسیار مغایر با شبستری گلشن‌راز است.

سعادت‌نامه مبتنی بر نگاهی شریعت‌مدارانه به توحید است و در آن از منظر متکلمی متعصب به طرد و رد فرقه‌ها و مسالک منحرف پرداخته شده است (رجوع کنید به شبستری، همان، ص ۱۷۰ـ۱۷۲)؛ اما گلشن‌راز بر پایۀ ذوق و حال است. حتی اگر سعادت‌نامه از شبستری باشد، از بیت ۳۳۴ تا ۳۵۱ آن (شبستری، همان، ص ۱۶۸) الحاقی به نظر می‌رسد، زیرا این هجده بیت، که «وصف‌الحال» شاعر است، با ابیات دیگر ابواب هیچ سنخیتی ندارد، و نیز اگر شاعر می‌خواست شرح حال خود را بدهد چرا به جای مقدمۀ کتاب، آن را در فصل دوم، که دربارۀ توحید است، گنجاند؟ با توجه به اینکه شاعر در این هجده بیت به شاگردی خود در مکتب ابن‌عربی تصریح کرده است، اگر صحت انتساب سعادت‌نامه به شبستری محرز شود، معلوم می‌شود که او از مکتب ابن‌عربی متأثر بوده و از منظر این مکتب به سرودن گلشن‌راز پرداخته است.

ابن‌کربلایی، هدایت و بغدادی (همانجاها) حق‌الیقین را نیز از شبستری دانسته‌اند. این کتاب شامل هشت باب و دربارۀ عرفان نظری است. با اینکه قدیم‌ترین نسخه‌های حق‌الیقین متعلق به قرن یازدهم است (شبستری، همان، مقدمه موحد، ص ۲۸۳؛ همو، ۱۳۸۰ش، مقدمه اشرف‌زاده، ص ۲۲ـ۲۳) و در ابتدا و انتهای کتاب، مؤلف به نام خود اشاره نکرده و تنها در ابتدای کتاب، کاتب، آن را از تصنیفات شبستری شمرده است (رجوع کنید به شبستری، ۱۳۸۱ش، مقدمه اشرف‌زاده، ص ۲۵، ۲۷)، اما زرین‌کوب (ص ۳۲۰) و لویزن (ص ۶۰) معتقدند که این اثر در صورت و محتوا شبیه گلشن‌راز است و نویسندۀ آن شبستری است.

حاجی خلیفه (ج ۲، ستون ۱۶۴۹) و نفیسی (ج ۱، ص ۱۷۰) مرآت المحققین را به شبستری نسبت داده‌اند. این کتاب مشتمل بر هفت باب و دربارۀ معرفت نفس و خداست. مرآت را به ابن‌سینا، نجم‌الدین شیرازی، نصیرالدین طوسی و شیخ احمد جام نیز منسوب کرده‌اند (منزوی، ج ۶، ص ۲۲۹).

افزون بر این، مؤلف نه در ابتدا و نه در انتهای کتاب، نام خود را ذکر نکرده و فقط کاتب، در پایان کتاب، آن را به شبستری نسبت داده است (رجوع کنید به شبستری، ۱۳۷۱ش، ص ۳۷۷). با وجود این، زرین‌کوب (همانجا) در صحت انتساب آن به شبستری اطمینان دارد (برای چاپهای متعدد این سه کتاب رجوع کنید به مشار، ج ۶، ستون ۵۵ـ۵۶؛ و نیز تهران ۱۳۶۵ش، ۱۳۸۰ش).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) حافظ حسین ابن‌کربلایی، روضات الجنان و جنات‌الجنان، چاپ جعفر سلطان‌القرایی، تهران ۱۳۴۹ش؛
(۳) «بعضی از تأویلات گلشن راز»، در ایران و یمن یعنی سه رساله اسماعیلی، چاپ هانری کربن، تهران ۱۳۴۰ش/۱۹۶۱؛
(۴) ادوارد براون، از سعدی تا جامی، ترجمه علی‌اصغر حکمت، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۵) اسماعیل‌پاشا بغدادی، هدیهالعارفین من اسماء المؤلفین و آثار المصنفین من کشف الظنون، استانبول ۱۹۵۵؛
(۶) حاجی‌خلیفه؛
(۷) عزیز دولت‌آبادی، سخنوران آذربایجان، تبریز ۱۳۵۵ش؛
(۸) امین‌احمد رازی، هفت اقلیم، چاپ جواد فاضل، تهران: انتشارات علمی، (بی‌تا.)؛
(۹) عبدالحسین زرین‌کوب، جستجو در تصوف، تهران ۱۳۵۷ش؛
(۱۰) سفینه تبریز، گردآوری و به خط ابوالمجد تبریزی، چاپ عکسی، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۱) شیخ‌محمود شبستری، مجموعه آثار شیخ‌محمود شبستری، چاپ صمد موحد، تهران ۱۳۷۱ش؛
(۱۲) همو، حق‌الیقین فی معرفه رب‌العالمین، چاپ رضا اشرف‌زاده، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۱۳) زین‌العابدین شیروانی، ریاض‌السیاحه، چاپ اصغرحامد ربانی، تهران ( ۱۳۳۹ش )؛
(۱۴) هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه اسداللّه مبشری، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۱۵) شمس‌الدین محمد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، چاپ محمدرضا برزگر خالقی و عفت کرباسی، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۶) لئونارد لویزن، فراسوی ایمان و کفر، ترجمه مجدالدین کیوانی، تهران ۱۳۷۹ش؛
(۱۷) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز چاپ تاکنون، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۱۸) حسن مشحون، شرح حال و نمونه آثار شیخ‌محمود شبستری، شیراز ۱۳۱۵ش؛
(۱۹) احمد منزوی، فهرستواره کتابهای فارسی، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۰) سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری، ج ۱، تهران ۱۳۴۴ش؛
(۲۱) رضاقلی‌خان هدایت، ریاض‌العارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ش)؛
(۲۲) همو، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۸۲ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه شیخ شِبلى«تاج‌الصوفیه»(متوفی۳۳۴ه ق)

 کنیه‌اش ابوبکر، ملقب به تاج‌الصوفیه، عارف و فقیه و شاعر قرن سوم و چهارم. دربارۀ نام او و پدرش اختلاف هست؛ او را دُلَف ‌بن جَحْدَر، دلف‌بن جعفر و جعفربن یونس خوانده‌اند (سلمى، ۱۴۰۶، ص ۳۳۷؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۴ـ۵۶۵)، ولى بر سنگ قبرش جعفربن یونس نوشته شده است (انصارى، ۱۳۶۲، ص ۴۴۸؛ براى آگاهى از دیگر نامهاى او رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۲، ص ۴۵۶؛ همو ۱۴۱۲، ص ۱۴، ص ۵۰ـ۵۱؛ سمعانى، ج ۳، ص ۳۹۶). شبلى در ۲۴۷ در سامرا یا بغداد به دنیا آمد و تا پایان عمر در بغداد زیست (سلمى، همان، ص ۳۳۷ـ۳۳۸؛ قشیرى، ص ۴۱۹).

وى اصالتآ خراسانى و از مردمان روستاى شبلیه در اُسروشَنه/ اُشروسنه (منطقه‌اى در ماوراءالنهر، بین سیحون و سمرقند) بود (سلمى، همان، ص ۳۳۷؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۴؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۲۴۵، ۲۷۸؛ قس انصارى، همانجا، که او را اصالتآ مصرى دانسته است)؛ ازاین‌رو او را شبلى خوانده‌اند (سمعانى، همانجا؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۶). اما به نوشتۀ سمعانى (همانجا)، شبلى برگرفته از نداى شَبَّ لى (در من بسوز) است.

برخى (رجوع کنید به قشیرى، ص ۴۱۹؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۳) شبلى را سنّى مالکى دانسته‌اند (سلمى، همانجا؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۸؛ انصارى، همانجا) اما برخى (رجوع کنید به شوشترى، ج ۲، ص ۳۲؛ خوانسارى، ج ۲، ص ۲۳۱؛ مدرس، ج ۳، ص ۱۸۱ـ۱۸۲)، به دلیل اینکه در روز غدیر به شیعیان تبریک گفته است، وى را شیعۀ امامى دانسته‌اند (قس شبلى، مقدمه شیبى، ص ۵۸، که در آن شبلى متمایل به شیعه معرفى شده است).

پدر شبلى حاجب‌الحجاب (رئیس پرده‌داران) معتصم عباسى بود (خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۴؛ هجویرى، ص ۲۳۶ـ۲۳۷). شبلى نیز نخست حاجب موفق عباسى بود و سپس والى دُنْباوَند یا واسط شد (مستملى، ج ۱، ص ۲۳۴؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۳؛ نیز رجوع کنید به انصارى، ۱۳۷۲، ج ۱، ص ۱۱۵؛ ابن‌جوزى، ۱۴۱۲، ج ۱۴، ص ۵۱، که او را والى دماوند یا باورد دانسته‌اند). زرین‌کوب (ص ۱۵۲ـ۱۵۳) احتمال داده که او در واقع حاکم ولایت دماوند بوده و عنوان حاجب براى وى موروثى بوده است.

به گزارش تذکره‌ها (خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۶۹ـ۵۷۰؛ ذهبى، ۱۴۰۳، ج ۱۵، ص ۳۶۸)، شبلى بیست سال به فراگیرى حدیث اشتغال داشت و به همین مدت، با فقها مجالست داشت (قس سراج، ص ۴۰۴، که مدت تحصیل وى در حدیث و فقه را سى سال ذکر کرده است). اما بعدها از علم ظاهرى روی‌گردان شد و آن را تحقیر کرد (رجوع کنید به سراج، ص ۴۰۴؛ مناوى، ج ۲، ص ۸۳؛ زرین‌کوب، ص ۱۵۷).

شبلى در مجلس خیر نَسّاج* (متوفى ۳۲۲) توبه کرد. سپس نسّاج وى را نزد جنید بغدادى (متوفى ۲۹۷) برد تا به وى دست ارادت بدهد (سلمى، همانجا؛ هجویرى، ص ۲۲۱؛ واعظ کاشفى، ج ۲، ص ۴۵۰). شبلى بیش از شش سال شاگرد جنید بود (رجوع کنید به مستملى، همانجا؛ عطار، همان، ص ۶۱۵ـ۶۱۶؛ قس کاشفى، همانجا، که مدت شاگردى وى نزد جنید را بیش از چهارده سال دانسته است).

جنید در آغاز شبلى را به کسب و پس از مدتى به گدایى، حلالیت‌طلبى از مردمان دماوند و به خدمت مریدان توصیه کرد. شبلى پس از مدتها شاگردى نزد جنید به مقامى رسید که جنید او را تاج صوفیان نامید (انصارى، همانجا؛ عطار، همان، ص ۶۱۵ـ۶۱۶).

روزبهان (ص ۴۰) ابوالحسین نورى را نیز دیگر استاد او دانسته است. شوشترى (ج ۲، ص ۳۲) او را شاگرد حلاج نیز دانسته و به نوشتۀ زرین‌کوب (ص ۱۵۱ـ۱۵۲)، شبلى با شطحیات خود بخشى از سخنان و آموزه‌هاى حلاج را نشر داده است. افزون بر آن شبلى خود به وحدت عقیدۀ خویش با حلاج اشاره کرده و جنون خویش را مایه نجات خود و عقل حلاج را سبب هلاک او تلقى کرده است (انصارى، ۱۳۶۲، ص ۳۸۱). اما بنابر گزارشى دیگر (عطار، ۱۳۷۸، ص ۵۹۲؛ زرین‌کوب، ص ۱۵۱، ۱۵۶)، شبلى، حلاج را انکار کرد و او را مستوجب زجر خواند و گویا همین انکار بعدها به شوریدگى شبلى افزود.

شبلى شاگردان بسیارى تربیت کرد اما برخى، ابوالحسن علی‌بن ابراهیم حُصرى* را تنها شاگرد واقعى شبلى دانسته‌اند، شاید به این دلیل که شبلى، وى را همانند خود دیوانه می‌نامید و بر آن بود که میان او و حصرى الفت ازلى وجود داشته است (رجوع کنید به انصارى، ۱۳۶۲، ص ۵۲۹؛ جامى، ص ۲۳۶ـ۲۳۷). ابوالقاسم نصرآبادى و ابوالحسین بنداربن حسین‌بن محمد شیرازى از دیگر شاگردان شبلى به شمار می‌روند (سلمى، ۱۴۰۶، ص ۴۸۴؛ انصارى، همان، ص ۵۰۱؛ براى آگاهى از دیگر شاگردان او رجوع کنید به ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۲، ص ۴۵۹؛ ابن‌ملقن، ص ۲۱۳ـ۲۱۶). شیوۀ سلوکى شبلى چنین بود که شاگردان را پس از توبه، به رفتن به حج بدون توشه سفارش می‌کرد (مستملى، ج ۱، ص ۱۶۱ـ۱۶۲؛ عطار، ۱۳۷۸، ص ۶۲۰ـ۶۲۱).

رحلت

شبلى در ۸۷ سالگى درگذشت و در آرامگاه خیزران در بغداد به خاک سپرده شد. سال وفات وى را ۳۳۴ یا ۳۳۵ (سلمى، همان، ص ۳۳۸؛ خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۵۷۲؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۲۷۶) و ۳۴۲ (مدرس، ج ۳، ص ۱۸۲) دانسته‌اند.

از شبلى تألیفى برجاى نمانده است ولى سخنان، اشارات، مناجات، اشعار و حکایات ژرفى از او در تذکره‌ها آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابو نصر سراج، ص ۳۰، ۶۶، ۱۶۶؛ سلمى، همان، ص ۳۴۱ـ۳۴۸؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱۰، ص ۳۶۷،۳۷۰ـ۳۷۴؛ عطار، ص ۶۱۵ـ۶۳۸؛ یافعى، ص ۱۴۸، ۱۷۰، ۳۴۹). عطار در منطق‌الطیر (ص ۲۳۲ـ۲۳۴، ۴۰۱ـ۴۰۲، ۵۴۲ـ۵۴۴) و الهی‌نامه (ص ۸۸ـ۸۹، ۱۳۷، ۱۷۳، ۱۸۷، ۱۹۵ـ۱۹۶)، برخى حکایات دربارۀ شبلى را به نظم درآورده است. ابن‌عربى نیز در التجلیات الالهیه (ص ۳۸۰ـ۳۸۱، ۴۹۴) نوشته است که در دو مرتبه از مراتب تجلى با شبلى دیدار کرده است. وى در فتوحات مکیه نیز از شبلى حکایات و سخنانى نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۰۲، ۲۵۰، ج ۲، ص ۱۲، ۲۹۳، ۵۴۶، ۶۸۴).

شبلى در تاریخ عرفان، چهار جایگاه برجسته دارد که عبارت‌اند از :

۱) عارفى اهل عشق و سکر، مانند بایزید بسطامى*، که بر عشق تأکید می‌ورزد و از رؤساى عشاق محسوب می‌گردد، بر خلاف صحوى مسلکانى مانند جنید بغدادى* که بر علم و معرفت تأکید می‌ورزیدند (رجوع کنید به روزبهان بقلى، ص ۴۰). از گفتگوهاى او با جنید می‌توان دریافت که وى کشش حق (جذبه*) را مقدّم بر طلب و کوشش بنده می‌دانسته است، اما جنید و یارانش کوشش بنده را سبب کشش حق می‌دانستند (رجوع کنید به عطار، ۱۳۷۸، ص ۶۲۳).

۲) عارف مجذوبى که افعال غیرمتعارفش او را در ردیف عقلاى مجانین قرارداده است، چنان که نوشته‌اند (انصارى، ۱۳۶۲، ص ۴۴۹؛ معصوم علیشاه، ج ۲، ص ۴۴۹) وى گاه به علت جذبه‌هاى شدید دچار دیوانگى می‌شد و او را به بیمارستان (دیوانه‌خانه) می‌بردند. ابن‌عربى نیز در فتوحات مکیه (ج ۱، ص ۲۵۰)، حالات او را با بهالیل قابل مقایسه دانسته است ( نیز رجوع کنید به زرین‌کوب، ص ۱۵۶).

۳) عارف شطح‌گویى که بر اثر سکرِ برآمده از عشق، در بیان مضامین معرفتى و سلوکى زبانى پیچیده دارد (رجوع کنید به مستملى، ج ۴، ص ۱۷۳۰ـ۱۷۳۱). شطحیات وى را ابونصر سراج در اللمع (ص ۴۰۲ـ۴۰۶) و روزبهان بقلى در شرح شطحیات (ص ۲۳۴ـ۲۷۹) گردآورده و شرح و تأویل کرده‌اند.

شبلى را، به سبب شطح و اشاراتش، از شگفتیهاى سه‌گانۀ عراق دانسته‌اند (هجویرى، ص ۲۳۶؛ جامى، ص ۲۲۸). اما در پاره‌اى موارد، جنید این‌گونه سخنان شبلى و برخى کارهاى مبتنى بر مقام غلبه و حاکى از عدم تمکین او را نقد و انکار نموده است (رجوع کنید به مستملى، ج ۳، ص ۱۳۱۰ـ۱۳۱۱، ج ۴، ص ۱۷۳۰ـ۱۷۳۱؛ مناوى، ج ۳، ص ۳۹۹).

شطحیات شبلى گاه گستاخانه‌تر از شطحیات بایزید و حلاج است، اما طرز بیان شاعرانه، حالت بی‌قیدى و جنون‌آمیز او از یک سو و بی‌ارتباطى او با عناصر شیعى و عوامل مخالف دستگاه، سبب شد که از صدمۀ مخالفان در امان ماند و به سرنوشت حلاج دچار نشود (زرین‌کوب، ص ۱۵۱ـ۱۵۲، ۱۵۴ـ۱۵۵، ۱۵۷).

۴) عارفى که، در کنار رابعۀ عَدْویه و ذوالنون مصرى، از زمینه‌سازان ظهور و گسترش ادبیات منظوم و عرفانى محسوب می‌گردد (براى نمونه رجوع کنید به سلمى، ۱۴۰۶، ص ۳۴۱ـ۳۴۲، ۳۴۴ـ۳۴۵، ۳۴۷؛ همو، ۱۳۷۲، ج ۲، ص ۱۶۳، ۴۷۰ـ۴۷۱؛ جامى، ص ۱۸۴ـ۱۸۵). کامل مصطفى شیبى اشعار پراکنده او را در مجموعه‌اى به نام دیوان ابی‌بکر شبلى گردآورده است.



منابع :

(۱) ابن‌جوزى، صفه‌الصفوه، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۲) همو، المنتظم، چاپ محمد عبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ /۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌خلکان؛
(۴) ابن‌عربى، محمدبن على، التجلیات الالهیه، همراه با تعلیقات ابن‌سودکین و کشف‌الغایات فى شرح ما اکتنفت علیه التجلیات، تحقیق عثمان اسماعیل یحیى، تهران، ۱۴۰۸ /۱۹۸۸ ؛
(۵) همو، فتوحات مکیه، بیروت؛
(۶) سراج‌الیدن عمربن على ابن‌ملقن، طبقات الاولیاء، تحقیق نورالدین سریبه، دارالمعرفه، بیروت، ۱۴۰۶ه /۱۹۸۶ ؛
(۷) ابونصر سراج، اللمع فى التصوف، لیدن ۱۹۱۴؛
(۸) ابونعیم احمد بن عبداللّه اصفهانى، حلیه الاولیاء و طبقات الاصفیاء، بیروت، ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۹) عبداللّه انصارى، رسائل انصارى، چاپ محمد سرور مولایى، تهران ۱۳۷۲؛
(۱۰) همو، طبقات الصوفیه، تحقیق محمد سرور مولائى، نشر توس، تهران، ۱۳۶۲؛
(۱۱) عبدالرحمن جامى، نفحات الانس من حضرات القدس، تحقیق محمود عابدى، تهران، ۱۳۸۶؛
(۱۲) خطیب بغدادى؛
(۱۳) محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، تهران، ۱۳۹۰؛
(۱۴) ذهبى؛
(۱۵) روزبهان بقلى، شرح شطحیات، تصحیح هنرى کوربن، تهران، ۱۳۴۴/۱۹۶۶؛
(۱۶) زرین‌کوب، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۵۷؛
(۱۷) ابوعبدالرحمن سلمى، طبقات الصوفیه، چاپ نورالدین شریبه، حلب ۱۴۰۶ / ۱۹۸۶ ؛
(۱۸) همو، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمى، ج ۲، گردآورى نصراللّه پورجوادى، نشر دانشگاهى، ۱۳۷۲ش؛
(۱۹) سمعانى؛
(۲۰) ابوبکر شبلى، دیوان ابی‌بکر شبلى ، جعفربن یونس المشهور بدلف‌بن چحدر، به اهتمام کامل مصطفى الشیبى، بغداد ۱۳۸۶ / ۱۹۶۷ ؛
(۲۱) قاضى نوراللّه شوشترى، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۲) فریدالدین عطار نیشابورى، الهی‌نامه، چاپ هلموت ریتر، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۲۳) همو، تذکره الاولیاء، چاپ محمد استعلامى، تهران، ۱۳۷۸ش؛
(۲۴) همو، منطق‌الطیر، چاپ احمد رنجبر، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۲۵) ابوالقاسم قشیرى، رساله قشیریه، چاپ معروف زریو و على عبدالحمید بلطه‌جى، بیروت ۱۴۰۸ / ۱۹۸۸ ؛
(۲۶) فخرالدین علی‌بن حسین واعظ کاشفى، رشحات عین‌الحیاه، تحقیق علی‌اصغر معینیان، تهران، ۱۳۵۶ش؛
(۲۷) میرزامحمدعلى مدرس تبریزى، ریحانه‌الادب، تهران ۱۳۷۴؛
(۲۸) مستملى بخارى، شرح التعرف، ج ۱، ۳، ۴؛
(۲۹) چاپ محمد روشن، تهران، ۱۳۶۳، ۱۳۶۵، ۱۳۶۶ش؛
(۳۰) معصومعلیشاه، طرایق الحقایق، چاپ محمدجعفر محجوب، (بی‌تا.)؛
(۳۱) عبدالرئوف مناوى، الکواکب الدریه فى تراجم الساده الصوفیه، چاپ عبدالحمید صالح، بیروت ۱۹۹۹؛
(۳۲) ابوالحسن علی‌بن عثمان هجویرى، کشف‌المحجوب، تحقیق محمود عبادى، تهران، ۱۳۸۳ش؛
(۳۳) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، روض الریاحین فى حکایات الصالحین، مصر ۱۳۷۴ / ۱۹۵۵ ؛
(۳۴) یاقوت حموى.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵

زندگینامه میرزاحیدرعلى حاجب شیرازى (۱۳۳۴-۱۲۷۱)

 شاعر، صوفى و هنرمند سده سیزدهم و چهاردهم. او در روستاى کناره، از توابع مرودشت، به‌دنیا آمد (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش، ج ۲، ص ۷۶۶؛ رکن‌زاده آدمیت، ج ۲، ص ۱۷۷). برقعى (ج ۲، ص ۱۰۴۰) سال تولد او را ۱۲۷۱، و رکن‌زاده آدمیت (همانجا) شهرت وى را مرودشتى آورده است. پدرش، میرزا جعفر، از مشایخ سلسله ذهبیه* و نقاش و قلمدان‌ساز بود (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش، همانجا). شرح زندگى حاجب و پدرش درهم آمیخته شده است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

حاجب در جوانى با پدرش به شیراز رفت و علوم ادبى و نقاشى را در آنجا فراگرفت (رکن‌زاده آدمیت، همانجا). پس از چندى به خورموج* رفت و از محضر محمدخان، دانشمند و شاعر دشتستانى، متخلص به دشتى، شعر و ادب آموخت (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش؛ رکن‌زاده آدمیت، همانجاها). عبرت نائینى، دوست و معاشر حاجب، گفته است که با زبانهاى عربى، ترکى، روسى و فرانسه آشنایى داشت (۱۳۷۷ش، ص ۴۰۳). در مقدمه نسخه خطى دیوان حاجب (ص ۲، نیز رجوع کنید به ص ۶۱) آشنایى وى با زبان انگلیسى نیز تأیید شده است.

حاجب پس از وفات محمدخان دشتى در ۱۲۹۸، به شیراز بازگشت. زندگی‌اش همچون پدر از راه قلمدان‌سازى و نقاشى می‌گذشت (رکن‌زاده آدمیت، همانجا). او تذهیب، میناکارى و خطاطى نیز می‌دانست (حاجب شیرازى، نسخه خطى، مقدمه، ص ۳؛ عبرت نائینى، ۱۳۷۷ش، همانجا).

به نوشته عبرت نائینى (۱۳۷۷ش، همانجا)، حاجب و پدر میان‌سالش به تهران رفتند (قس رکن‌زاده آدمیت؛ برقعى، همانجاها، که این سفر را مربوط به میان‌سالى حاجب دانسته‌اند). در آنجا نیز به قلمدان‌سازى و نقاشى مشغول بودند که پدر حاجب درگذشت و بنابه وصیتش، در صحن امامزاده زید (واقع در بازار تهران) دفن شد (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش؛ همو، ۱۳۷۷ش، همانجاها؛ قس رکن‌زاده آدمیت، ج ۲، ص ۱۷۸؛ امداد، ج ۱، ص ۶۶۰، که به اشتباه مدفن خودِ حاجب را در صحن امامزاده ذکر کرده‌اند). حاجب پس از مرگ پدر دست از کار کشید و به کسوت درویشى درآمد و در خیابان جلیل‌آباد (خیام) تهران، در حجره‌اى در کاروان‌سراى قنبر سیبیلو، منزل گزید (همانجا؛ همو، ۱۳۷۷ش، ص ۴۰۳؛ قس حاجب شیرازى، مقدمه آصفى، ص ۱۴، که سرایى به‌نام مجمع‌الصنایع را، که مجمع نقاشان و درویشان بود، محل اقامت حاجب می‌داند).

حاجب قصایدى در مدح امین‌السلطان، از وزراى قاجار (متوفى ۱۳۲۵)، و کامران‌میرزا، پسر ناصرالدین شاه، سروده است و از آن دو صله‌هایى گرفته است (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش، همانجا؛ رکن‌زاده آدمیت، ج ۲، ص ۱۷۷).

در ۱۳۱۳، در پى قتل ناصرالدین شاه، حاجب به سبب معاشرت با سید جمال‌الدین اسدآبادى و میرزا رضا کرمانى، تحت تعقیب قرار گرفت و به کامران‌میرزا پناه برد (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش، همانجا).

وى در اواخر عمر در زمینى در نزدیکى دروازه دولت بنایى ساخت (همانجا) و مشهور است که بسیارى از مردم تهران به وى ارادت می‌ورزیدند (رجوع کنید به امداد، ج ۱، ص ۶۵۹ـ۶۶۰). برخى منابع (رجوع کنید به برقعى؛رکن‌زاده آدمیت، همانجاها؛
امداد، ج ۱، ص ۶۵۹) به سبب خلط زندگى حاجب و پدرش، حاجب را از درویشان ذهبیه دانسته‌اند، اما این انتساب، به سبب اعمال ملامتی‌گونه حاجب، که مخالف روش ذهبیه بود، درست نیست. حاجب با افرادى با عقاید متفاوت معاشرت می‌کرد و برخى از درویشان بی‌سلسله، از جمله درویشان عجم و خاکساریه* که به مصرف بنگ شهرت داشتند، گرد او جمع می‌شدند. این معاشرتها و همچنین اعمال شبیه به رفتار ملامتیه از جمله نگهدارى سگ در محل زندگی‌اش، باعث شد که به فسق و فجور معروف شود (رجوع کنید به عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش؛همو، ۱۳۷۷ش، همانجاها؛آئین قلندرى، مقدمه افشارى، ص ۷۰؛مدرسى چهاردهى، ص ۱۱).

رحلت

حاجب در ۱۳۳۴ درگذشت و در اقامتگاهش، که به «حاجبیه» مشهور گردید، به خاک سپرده شد (عبرت نائینى، ۱۳۷۶ش؛
برقعى، همانجاها).

مشهور است حاج مطهر علیشاه، که بعدآ قطب سلسله خاکساریه شد، از جانب پیرخود مأمور شد که از عراق به اقامتگاه حاجب برود و به وضع درویشان لاابالی‌اى که در آنجا تجمع می‌کردند رسیدگى کند. او به ایران آمد و خانقاه خاکساریه را در همان محل بنا نهاد (افشارى، مصاحبه مورخ ۴ تیر ۱۳۸۱).

نسخه‌اى از دیوان حاجب به خط خود او در کتابخانه مجلس موجود است (قس عبرت نائینى، ۱۳۷۷ش، همانجا، که می‌گوید دیوان حاجب از میان رفته و در دسترس نیست). این نسخه حدود صد صفحه دارد و شامل غزلیات، قطعات، رباعیها، مثنوى (ساقی‌نامه)ها و مفردات شاعر است.

حاجب علاوه بر اشعارى با درون‌مایه عرفانى و در مشرب فقر و درویشى، شعرهاى بسیارى با مضامین تاریخى و اجتماعى و اخلاقى دارد، از جمله درباره صلح دوستى و نفرت از جنگ (رجوع کنید به نسخه خطى، ص ۳۱، ۴۳، ۴۸، ۵۲، ۵۷ و جاهاى دیگر)، حکم مظفرالدین شاه، درباره نکشتن بره در قصاب‌خانه‌ها (ص ۳۹)، به توپ بستن مجلس به فرمان محمدعلى شاه (ص ۹۹)، فاصله طبقاتى در جامعه (ص ۴۲) و توجه به قانون و منافع قانون مدارى (ص ۲۷ـ۲۸).

به نظر می‌رسد حاجب از اولین کسانى بوده که از غزل براى بیان مضامین اجتماعى استفاده وسیعى کرده است. غزلهاى دیگر او، بیشتر به تأسى از شعراى سبک عراقى، به‌ویژه حافظ، سروده شده است (مثلا رجوع کنید به نسخه خطى، ص ۵۱). وى چند ساقی‌نامه و مُغَنّی‌نامه در بحر متقارب دارد که از لحاظ ادبى استوار و زیبا هستند (رجوع کنید به نسخه خطى، ص ۹ـ۲۰). دیوان حاجب بارها به صورت ناقص و مغلوط چاپ شده است، از جمله چاپ مهدى آصفى (تهران ۱۳۷۲ش).

شاعران شیرازى دیگرى هم متخلص به حاجب بوده‌اند که از جمله مهم‌ترین آنها آقایادگار، شاعر قرن دوازدهم است. در اینکه تخلص آقایادگار حاجب یا حاجت بوده در منابع اختلاف وجود دارد (رجوع کنید به خیامپور، ج ۱، ص ۲۳۶) ولى قراین موجود، بر تخلص «حاجت» تأکید می‌کنند (رجوع کنید به آذربیگدلى، ص۳۷۷؛صبا، ص۱۸۹؛دیوان بیگى، ج ۱، ص ۴۰۴؛هدایت، ج ۲، بخش ۱، ص ۲۰۷). وى از مصاحبان لطفعلى بیگ آذرِ بیگدلى*، شاعر و تذکره‌نویس معروف، بود و رباعى مشهورى در مدح درویش مجید طالقانى، خوش‌نویس و شاعر معاصرش، دارد (آذر بیگدلى؛هدایت، همانجاها). به‌نوشته اختر (ج ۱، ص ۵۴)، شمار ابیات دیوان او حدودآ پنج‌هزار بیت بوده‌است. آقایادگار در۱۱۸۵، هنگام بازگشت از حج، درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد (همانجا).



منابع :

(۱) لطفعلی‌بن آقاخان آذربیگدلى، آتشکده آذر، چاپ جعفر شهیدى، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ش؛
(۲) آئین قلندرى: مشتمل بر چهار رساله در باب قلندرى، خاکسارى، فرقه عجم و سخنورى، چاپ ابوطالب میرعابدینى و مهران افشارى، تهران: فراروان، ۱۳۷۴ش؛
(۳) احمدبن فرامرز اختر، تذکره اختر، ج ۱، چاپ عبدالرسول خیامپور، تبریز ۱۳۴۳ش؛
(۴) مهران افشارى، بنیاد دایرهالمعارف اسلامى، تهران، مصاحبه، ۴ تیر ۱۳۸۱؛
(۵) حسن امداد، سیماى شاعران فارس در هزار سال، (تهران) ۱۳۷۷ش؛
(۶) محمدباقر برقعى، سخنوران نامى معاصر ایران، قم ۱۳۷۳ش؛
(۷) حیدرعلی‌بن جعفر حاجب شیرازى، دیوان، نسخه خطى کتابخانه (ش ۱) مجلس شوراى اسلامى، ش ۹۴۵۸؛
(۸) همان، چاپ مهدى آصفى، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۹) عبدالرسول خیامپور، فرهنگ سخنوران، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۰) احمد دیوان‌بیگى، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائى، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ش؛
(۱۱) محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، دانشمندان و سخن‌سرایان فارس، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ش؛
(۱۲) محمدمظفر حسین‌بن محمد یوسفعلى صبا، تذکره روز روشن، چاپ محمدحسین رکن‌زاده آدمیت، تهران ۱۳۴۳ش؛
(۱۳) محمدعلى عبرت نائینى، تذکره مدینهالادب، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۶ش؛
(۱۴) همو، نامه فرهنگیان، چاپ عکسى تهران ۱۳۷۷ش؛
(۱۵) نورالدین مدرسى چهاردهى، خاکسار و اهل حق، تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۶) رضاقلی‌بن محمدهادى هدایت، مجمع‌الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ش

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۲ 

زندگینامه فخرالدّین احمد حلاّ ج شیرازی« بُسحق اَطعمه» (سده هشتم)

 فخرالدّین احمد حلاّ ج شیرازی ، از شاعران نیمه دوم قرن هشتم . برخی تذکره نویسان (خلیل ، ج ۱، ص ۱۰۰؛ هدایت ، ص ۵۷ـ۵۸؛ معصوم علیشاه ، ج ۳، ص ۵۵؛ مدرّس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۶۶) او را با معاصرش نظام الدّین احمد اطعمه اشتباه کرده و در ردیف اهل تصوّف و از مصاحبان شاه داعی * شیرازی (متوفی ۸۶۷ یا۸۷۰) دانسته اند. همچنین برخی گمان کرده اند که مرثیه شاه داعی در رثای نظام الدّین احمد اطعمه ، برای بسحق سروده شده است (میرزایف ، ص ۱۵ـ۱۷؛ صفا، ج ۴، ص ۲۴۵ـ۲۴۶). برخی (نفیسی ، ج ۱، ص ۲۹۶؛ صفا، ج ۴، ص ۲۴۴) به اشتباه ، کنیه او را جمال الدّین آورده اند و این اشتباه ناشی از آن است که سنگِ مزار شخصی به نام جمال الدّین محمودبن نصیرالافزری را از آن بسحق شمرده اند (بهروزی ، ص ۲۴۸ـ۲۴۹).

او معروف به شیخ اطعمه و بسحق اطعمه بود و در شعر بسحق تخلص می کرد که مخفّف بواسحاق / ابواسحاق است . علّت اشتهار وی به حلاّ ج آن است که پیشه پنبه زنی داشته (دولتشاه سمرقندی ، ص ۴۰۹؛ خلیل ، ج ۱، ص ۱۰۱) و به سبب آنکه در شعرش به وصفِ انواع طعام پرداخته است به او لقب اَطعمه داده اند.

بسحق بیشتر عمرش را در شیراز گذراند و سفرهایی به خراسان و اصفهان کرد و سپس به شیراز بازگشت . از معاصران وندیمانِ شاهزاده اسکندربن عمر شیخ بن تیمور (حک : ۸۱۲ ـ ۸۱۷) حاکم فارس و اصفهان بود. او را از صوفیان و مُریدان شاه نعمت الله ولی * (متوفی ۸۳۴) دانسته اند؛ اما از لحن هزل آمیز و جسورانه اش در پاسخ به اشعار شاه نعمت الله برنمی آید که مرید او بوده باشد (میرزایف ، ص ۱۳ـ۱۵، ۲۱ـ۲۲). تاریخ وفات بسحق را ۸۲۷ و ۸۳۰ ذکر کرده اند، اما علی نقی بهروزی (همانجا) می گوید سنگِ مزارِ بسحق را در تکیه چهل تنان شیراز یافته که بر آن سال وفات او ۸۴۰ ذکر شده است .

دیوان بسحق مشتمل است بر نظم و نثر؛ منظومات دیوان عبارت است از: کنزالاشتهاء (۱۰۵ بیت )؛ قصاید، ترجیع بند، غزلیات ، مقطعات ، رباعیات و فردیات ، داستانِ مزعفر و بُغرا (برنج و آردینه :۱۶۰۳ بیت ) و مثنوی اسرار چنگال آثار منثور در دیوان مشتمل است بر: رساله ماجرای برنج و بُغرا و رساله خوابنامه . دیوان بسحق را نخستین بار میرزا حبیب اصفهانی بر اساس نسخه خطی مورخ ۹۷۰ موجود در گنجینه (موزه ) بریتانیا، در استانبول به چاپ رساند. همین نسخه بارها در شیراز تجدید طبع شده است .

اهمیّت بسحق در ادبیات فارسی ، به نظر عدّه ای ، به سببِ ابتکار و نوآوری در موضوع اشعار و اعتراض او به سبک متداولِ ادبی قرن هفتم است (میرزایف ، ص ۴۶؛ ریپکا، ص ۴۳۶). بسحق ، نخستین بار، لغات و اصطلاحات وتعبیرات آشپزی را در نظم به کار گرفت ( ایرانیکا ، ذیل ماده ؛ میرزایف ، ص ۷۶) و نحوه وصفِ او از اطعمه و اغذیه تا حدّی وضع طبقات محرومِ آن زمان را نشان می دهد (صفا، ج ۴، ص ۲۴۷). بدین ترتیب ، بسحق به تتبّع منتقدانه اَشکال شعری مخصوصاً غزل ، و تضمین متصرّفانه در اشعار شاعرانی چون فردوسی ، حافظ ، شاه نعمت الله ولی و دیگران پرداخت و کوشید تا از بعضی مضامین عارفانه و مدایح مبالغه آمیز و نیز موضوعات کهنه شعری ، به زبان هزل ، انتقاد کند (میرزایف ، ص ۳۱ـ۳۲)، اما نیت او نه پیشی جستن بر دیگران بلکه مطایبه به طریقی هوشمندانه و هزل آمیز بوده است (براون ، ج ۳، ص ۳۹۶).

بسحق را از مقلّدان عبید زاکانی * (متوفی ۷۷۲)، شاعر مبتکر در شیوه هزل و طنز دانسته اند، ولی براون (ج ۳، ص ۳۴۰) بسحق را در هزل بر عبید ترجیح داده است . کسانی چون : نظام الدّین احمد اطعمه (متوفی ۸۵۰)؛ مولانا نظام الدّین محمودبن امیراحمد قاری یزدی * (متوفی ۹۹۳؛ که به تقلید از بسحق به نظم دیوان البسه پرداخت )؛ تقی دانش ملقّب به حکیم سوری (متوفی ۱۲۸۸)؛ عبدالقادر خواجه سودا در سبک ، مقلد او بوده اند (میرزایف ، ص ۸۶؛ ایرانیکا ، همانجا).

بسحق را با ژوزف د برشو شاعر فرانسوی ، که اشعارش درباره خوشخوراکی است ، از لحاظِ سبکی همطراز دانسته اند (ریپکا، ص ۴۳۵؛ ماسه ، ص ۳۴۲).

پیش از بسحق ، ابوالفتح محمودبن حسین رَملی معروف به کُشاجِم ، شاعر و ادیب عرب (متوفی در ۳۶۰) که در آغازِ کار طبّاخ سیف الدوله حمدانی (متوفی ۳۵۶) بود، نام خوراکها و اصطلاحات طبّاخی را در کتاب الطبخ خود گرد آورده است (زرکلی ، ج ۷، ص ۱۶۷ـ۱۶۸؛ دایره المعارف فارسی ، ذیل «بسحق اطعمه »).

عوام شیراز معتقدند که اگر کسی شب جمعه با نیّت خالص به زیارت قبر شیخ رود و در آنجا بعد از قرائت فاتحه از روح شیخ طلبِ طعام نماید بر آن دست می یابد. (براون ، ج ۳، ص ۴۵۸، پانویس ۱).



منابع :
(۱) ادوارد گرانویل براون ، تاریخ ادبی ایران ، ج ۳؛از سعدی

(۲) تا جامی ، ترجمه و حواشی علی اصغر حکمت ، تهران ۱۳۵۷ ش ؛

(۳) علی نقی بهروزی ، «تاریخ وفات شیخ ابواسحاق و حلاج ، و محل قبر او»، یغما ، سال ۲۸، ش ۴، (تیر ۱۳۵۴)؛

(۴) علی ابراهیم خلیل ، تذکره صحف ابراهیم ، ( بی جا.، بی تا. ) ؛

(۵) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ ش ؛

(۶) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشّعراء دولتشاه سمرقندی ، چاپ محمد عباسی ، تهران ( تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش ) ؛

(۷) یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران : از دوران باستان تا قاجاریه ، ترجمه عیسی شهابی ، تهران ۱۳۵۴ ش ؛

(۸) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ( بی تا. ) ؛

(۹) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ۱۳۶۳ـ ۱۳۷۰ ش ؛

(۱۰) هانری ماسه ، تحقیق درباره سعدی ، ترجمه غلامحسین یوسفی و محمد حسن مهدوی اردبیلی ، تهران ۱۳۶۴ ش ؛

(۱۱) محمد علی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛

(۱۲) محمد معصوم بن زین العابدین معصوم علیشاه ، طرائق الحقایق ، چاپ محمد جعفر محجوب ، ج ۳، تهران ۱۳۴۵ ش ؛

(۱۳) عبدالغنی میرزایف ، ابواسحاق و فعالیت های ادبی او ، دوشنبه ۱۹۷۱؛

(۱۴) سعید نفیسی ، تاریخ نظم و نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری ، تهران ۱۳۶۳ ش ؛

(۱۵) رضا قلی بن محمد هادی هدایت ، تذکره ریاض العارفین ، چاپ مهرعلی گرکانی ، تهران ( ۱۳۴۴ ش ) ؛

(۱۶) EI 2 , s.v. “Bush ¤ a  k ¤ ” (by P. Horn – [H. Masse  ]);

(۱۷) Encyclopaedia Iranica , s.v. “Bosh ¤ a  q (Abu  Esh ¤ a  q) At ¤ ema” (by Heshmat Moayyad).

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۳ 

زندگینامه بدرِ شِروانی(متوفی۸۵۴ه ق)

 شاعر قرن نهم و ملک الشعرای شروانشاهان (انقراض : ۹۴۵). در ۷۸۹ در شهر شماخی از بخش شروان به دنیا آمد ( دیوان ، ص ۶۷، ۲۹۵؛ تربیت ، ص ۶۴؛ مقدمه دیوان ، ص ۴) و در همانجا به تحصیل پرداخت . او از حدود ده سالگی به سرودن شعر پرداخت (مقدمه دیوان ، ص ۷). در کودکی مادرش را از دست داد و نامادری و پدرش ، حاجی شمس الدّین با او رفتار خوبی نداشتند.

با آنکه پدرش متمکّن بود، او در فقر به سر می برد و چون جز شاعری پیشه ای نداشت ، به مدّاحی رجال سیاسی وقت پرداخت ، در برخی از اشعارش بصراحت عادیترین ضروریات زندگی را تقاضا کرده است (همان ، ص ۶، ۹ـ۱۱). دشواری زندگی ، جنگهای محلی و افتادن زادگاهش به دست قراقوینلو * ها، سبب آزردگی و مهاجرت وی شد (مقدمه دیوان ، ص ۱۰؛ ایرانیکا ، ذیل واژه ).

او به قَبَلَه ، دربند، باکو، تبریز، مازندران ، خراسان و جاهای دیگر روی آورد تا برای حکّام این نواحی مدیحه سرایی کند؛ اما چون در این دوران بازار شعر و شاعری رونقی نداشت ، ناگزیر به زادگاه خود بازگشت (مقدمه دیوان ، ص ۱۲). بدر، به گفته خودش ، در خارج از شروان کسب شهرت کرده است ( دیوان ، ص ۲۳۲).

در خصوص تخلّص او گفتنی است که در چند سروده خود را بدر نامیده است (همان ، ص ۳۸، ۶۷، ۴۹۳). او معاصر فضل الله نعیمی و سید یحیی شروانی (باکویی )، از رهبران جنبش حروفی بود ولی با ایشان همصدایی و همدردی نکرد ( ایرانیکا ، ذیل واژه ). بنابر ماده تاریخهای وفات او که یک یا دو شاعر معاصرش سروده اند، می توان گفت که در شوال ۸۵۴ درگذشته است (مقدمه دیوان ، ص ۱۰، ۲۲؛ ایرانیکا ، ذیل واژه ).

اغلب تذکره نویسان ، به نقل از دولتشاه سمرقندی ، بدر را مردی خوشگوی ، نادره جوی و سرآمد شعرای شروان و مضافات آن دانسته و به مشاعره و معارضه او با مولانا محمد کاتبی ، اشاره کرده اند (دولتشاه ، ص ۲۸۵؛ تربیت ، ص ۶۴). و تقی الدّین کاشی ، در خلاصه الاشعار زندگی و آثار او را با بدرچاچی درآمیخته است (رحیموف ، ص ۳).

در بین آثار بدر، قصاید او مقام برجسته ای دارد. وی خود را خاقانی شروان ، خاقانی زمان و خاقانی ثانی نامیده و بعداز خاقانی و عنصری و انوری ، استاد فن زمانه خوانده ، و ضمن اظهار ارادت و اعتقاد به خاقانی ، به اقتفای چند قصیده از اوپرداخته است ( دیوان ، ص ۱۲ـ ۱۵، ۱۹ـ۲۲، ۶۶ـ ۶۸، ۹۹، ۲۱۹ـ ۲۲۵، ۲۳۷، ۳۴۶؛ مقدمه دیوان ، ص ۱۷).

در دیوان او تصویرهایی واقعی از زندگی شخصیش ، و نیز طنزها و هجویاتی وجود دارد که در آنها به تخطئه حکام پست ، رجال دینیِ کم سواد، کدخداها و شحنه ها پرداخته است و از آنان با صفاتی چون بی هنر، نااهل ، ناجنس ، بخیل ، حسود، چاپلوس نام برده که پیوسته کوشیده اند از مقام و حرمت شاعر بکاهند و او را در انظار خفیف و ناچیز جلوه دهند (مقدمه دیوان ، ص ۱۷، ۱۹). بدر در قصاید خود از ازرقی ، عنصری ، انوری ، مجیربیلقانی ، و نظامی نام برده و به سخن خود مفاخره کرده است ( دیوان ، ص ۱۴۳، ۲۰۷، ۳۷۴).

او در دیوان خود از آل نبی و اهل بیت علیهم السلام و چندین بار با اخلاص و ارادت از علی علیه السلام و حسنین علیهماالسلام یاد کرده و به مدح چهارخلیفه پرداخته است (ص ۹۳، ۱۶۲، ۳۴۳، ۳۶۸، ۴۴۰، ۴۴۴). در چند قطعه و رباعی نیز حافظ نامی را هجو کرده ، اما جامع دیوان در مواردی ، به سبب رکاکت لفظ ، از ضبط آن خودداری کرده است ( دیوان ، ص ۵۳۲ـ۵۳۳، ۵۴۴ـ۵۴۵).

زبان اشعار او ساده و روان است . به عقیده او شعر باید ساده ، رنگارنگ و متنوّع باشد تا از یکنواختی بیرون آید ( دیوان ، ص ۴۵۶). وجود بعضی مصراعهای عربی در دیوان بدر، حاکی از تسلط وی به این زبان است . همچنین در اشعار خود به غزلهای ترکیش اشاره کرده ( دیوان ، ص ۴۹۳) اما در دیوان موجود او، تنها قطعه ای به این زبان وجود دارد ( دیوان ، ص ۴۹۳؛ مقدمه دیوان ، ص ۱۵ـ۱۶). همچنین در دیوان او ملمّعی به فارسی و ترکی و یکی از گویشهای ناشناخته زبان فارسی ضبط شده که تنها با استناد به وجود کلماتیچون «لفظ گیلی » و «زبان روستایی » در آن ، می توان احتمال داد که زبان سوم ، زبان روستاییانی بوده است که به گویشی ناشناخته از زبان گیلکی سخن می گفته اند ( دیوان ، ص ۲۶۹، ۴۳۸، ۴۶۷؛ مقدمه دیوان ، ص ۸ و۹). همچنین او اشعاری دارد به لهجه ای از زبان فارسی که آن را زبان کنارِ آب (زبان حاشیه غربی ساحل دریای خزر) نامیده است ( دیوان ، ص ۶۶۵؛ ایرانیکا ، ذیل واژه ).

دیوان بدرشروانی به اهتمام ابوالفضل هاشم اوغلی رحیموف ، ایران شناس جمهوری آذربایجان ، از روی یگانه نسخه خطی آن در کتابخانه مؤسسه خاورشناسی ابوریحان بیرونی وابسته به فرهنگستان علوم ازبکستان ، در ۱۳۶۴ ش /۱۹۸۵ در مسکو چاپ و منتشر شده است (مقدمه دیوان ، ص ۲۰؛ ایرانیکا ، ذیل واژه )، این دیوان شامل ۸۲۴ قطعه شعر در قالبهای قصیده ، غزل ، مثنوی ، قطعه ، رباعی ، مسمّط ، ترجیع بند و موضوعاتی از قبیل مرثیه ، هزل و مطایبه ، مادّه تاریخ ، معمّا، خبیثه گویی ، هجو و طنز، مجموعاً ۴۷۳ ، ۱۲ بیت است . همچنین جُنگی حاوی حدود پانصد بیت از قصاید او، در کتابخانه شخصی مرحوم حاجی حسین آقاملک خراسانی موجود است (تربیت ، ص ۶۴؛ مقدمه دیوان ، ص ۲۱).



منابع :

(۱) دیوان بدر شروانی ، به اهتمام ابوالفضل هاشم اوغلی رحیموف ، اداره انتشارات دانش ، مسکو، ۱۹۸۵؛
(۲) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ، ص ۶۴؛
(۳) دولتشاه سمرقندی ، تذکره الشعراء ، چاپ محمد رمضانی ، تهران ۱۳۳۸ ش ؛
(۴) شمس الدین سامی ، قاموس الاعلام ، چاپ مهران ، استانبول ۱۳۰۶-۱۳۱۶/ ۱۸۸۹-۱۸۹۸، ذیل «بدر شروانی »؛

(۵) Encyclopaedia Iranica , s.v. ûBadr ëirva ¦ n ¦ â ý, (by A.H. Rahimov).

دانشنامه جهان اسلامجلد ۲

زندگینامه بَهار شَروانی (یا شِروانی / شیروانی )(۱۳۰۰-۱۲۴۷ه ق)

 میرزا نصرالله ، فرزند ابوالقاسم ، غزل سرای نیمه دوم قرن سیزدهم . در ۱۲۴۷ در شَماخی ، شهری در جمهوری آذربایجان ، زاده شد (تربیت ، ص ۷۱). از کودکی به سرودن شعر و غزل میل وافر داشت و با استعداد شگفت خود غزلهای فارسی را به صورت منظوم به ترکی برمی گرداند (کوچرلی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۴). رضاقلی خان هدایت (متوفی ۱۲۸۸)، او را در ۱۲۷۵ در تهران دیده و شعرش را ستوده است (ج ۴، ص ۱۷۹ـ۱۸۰). دیوان بیگی نیز ضمن اشاره به سیر و سیاحت او در هندوستان ، گفته است که برخی او را در قصاید و مسمط مانند متقدّمان می دانند (ج ۱، ص ۲۷۲ـ۲۷۳).

بهار در سیر و سیاحتهای خود به خدمت دانشمندان و شاعران نامی دوران خود رسید؛ در اصفهان با غلامحسین صدرالشّعرا، پدر ایرج میرزا، در تبریز با ادیب ناصر دیلمی و در مشهد با ملک الشّعراء صبوری ، پدر محمّدتقی بهار، دوستی و آمیزش داشت (برقعی ، ج ۱، ص ۵۸۰؛ دایره المعارف فارسی ، ذیل «بهار شیروانی »). هنگام اقامتش در تهران ، میرزا احمدخان وکیل الرّعایا او را با خود به ساوجبلاغ برد و دو فرزند خود، میرزاعلی خان حیدری و میرزا عبدالله خان مصباح دیوان ، را برای تعلیم و تربیت به او سپرد ( ارمغان ، ص ۷۱) و چون بهار به تبریز بازگشت ، مدتی منشیِ کنسولگری فرانسه شد (رجوع کنید به برقعی ، همانجا؛ محمدزاده ، ص ۸۸). به نوشته عبرت نائینی * (متوفی ۱۳۲۱ ش )، بهار واژه نامه ای فارسی ـ فرانسه تألیف کرده بود که کنسول فرانسه آن را از وی خرید و به نام «لغت نیکلا» و به اسم خود به چاپ رساند (ج ۱، ص ۴۷۶). درستی این سخن معلوم نیست ، و همچنان این که می گوید (همانجا) بهار دیوان خود را در خانه صبوری گذاشت و پسر صبوری (ملک الشعراء بهار)، برخی از اشعار بهار شروانی را به نام خود کرد. محمود فرّخ خراسانی (متوفی ۱۳۶۰ ش ) در یادداشتی که به نسخه خطی مدینه الادب ضمیمه کرده است (رجوع کنید به همانجا) از ملک الشعراء دفاع کرده و این سخن را تهمتی ناروا دانسته است .

بهار ظاهراً دو دیوان به زبانهای فارسی و ترکی داشته (مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۹۶) که مفقود شده است . آقابزرگ طهرانی (ج ۹، قسم اول ، ص ۱۴۶) از دیوان فارسی او یاد کرده است . مجموعه ای از اشعار فارسی او، احتمالاً به خط خودش ، در موزه نظامی جمهوری آذربایجان محفوظ است (ش ۱۰۱۷) که عنوان «مسوّده » دارد و شاید بهار آن را در جوانی خود فراهم کرده باشد. این مجموعه ، در ۳۹ ورق ، و شامل غزلیات ، قصیده ای در مدح امام رضا علیه السلام ، و مثنوی تُحفه الاَحِبّاء است که برخی (مثلاً مدرس تبریزی ، ج ۱، ص ۲۹۷) به اشتباه نام آن را تحفه العراقین ذکر کرده اند. مثنوی دیگری هم به نام نرگس و گل سروده که تنها چند بیت از آن باقی مانده است . او حدود ۱۳۰۰ در تبریز درگذشت و همانجا مدفون شد (رجوع کنید به تربیت ، همانجا).



منابع :

(۱) محمد محسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) ارمغان ، سال ۱۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۱۱)؛
(۳) محمد باقر برقعی ، سخنوران نامی معاصر ایران ، قم ۱۳۷۳ ش ؛
(۴) محمدعلی تربیت ، دانشمندان آذربایجان ، تهران ۱۳۱۴ ش ؛
(۵) دایره المعارف فارسی ، به سرپرستی غلامحسین مصاحب ، تهران ۱۳۴۵ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۶) احمدعلی دیوان بیگی ، حدیقه الشعراء ، چاپ عبدالحسین نوائی ، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش ؛
(۷) محمدعلی عبرت نائینی ، مدینه الادب ، نسخه خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی ، ش ۹۶۷؛
(۸) حمید محمدزاده ، «زندگی و آثار بهار شیروانی »، وارلیق ، ش ۹ـ۱۰ (۱۳۶۱ ش )؛
(۹) محمدعلی مدرس تبریزی ، ریحانه الادب ، تهران ۱۳۶۹ ش ؛
(۱۰) رضاقلی بن محمد هادی هدایت ، مجمع الفصحا ، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش ؛

(۱۱) Fer ¦âdun Bey Kخc §arl ¦â, A ¦zarba ¦yja ¦n adabiya ¦t i ¦tarixi materiallar i ¦, vol. 2, pt. 1, Baku 1926.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۴ 

زندگینامه اسیرِ اصفهانى‌ یا شهرستانى‌«شهرستانى‌ اصفهانى‌»

میرزا جلال‌ فرزند میرزا مؤمن‌ متخلص‌ به‌ اسیر از شعرای‌ دوره صفویه‌ در نیمه اول‌ سده ۱ق‌/۷م‌ و از بنیان‌گذاران‌ سبک‌ هندی‌.

خاندان‌ اسیر از سادات‌ نامدار شهرستانک‌ روستایى‌ نزدیک‌ اصفهان‌ بودندنصرآبادی‌، ۵؛ صدیق‌،۶؛ آفتاب‌،۴؛ آزاد، ۳؛واله‌، ۰۱٫ صفا ولادت‌ وی‌ را در ۰۲۹ق‌/۶۲۰م‌ آورده‌ است‌ تاریخ‌ …، /۲۱۲٫ گفته‌اند که‌ دختر شاه‌عباس‌ اول‌، ملک‌ نسا بیگم‌ همسر وی‌ بود نصرآبادی‌، صدیق‌، آزاد، همانجاها؛ فلسفى‌، /۰۲؛ تربیت‌، ۲۲ و ظاهراً پیش‌ از مرگ‌ پدر ۰۳۸ق‌ درگذشت‌ فلسفى‌، همانجا؛ در این‌ صورت‌ تاریخ‌ ۰۲۹ق‌ برای‌ تولد اسیر درست‌ نمى‌نماید.

منابع‌ از استادان‌ وی‌ تنها به‌ فصیحى‌ هروی‌ اشاره‌ کرده‌اند نک: صدیق‌، آزاد، همانجاها؛ ایمان‌، ۳٫ او خود از فصیحى‌ به‌عنوان‌ استاد خویش‌ نام‌ برده‌ ص‌ ۰۷، و به‌ شاگردی‌ در مکتب‌ وی‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ ص‌ ۸۱، ۸۵٫ تحصیل‌ او نزد فصیحى‌ به‌ احتمال‌ بسیار مى‌بایست‌ پس‌ از سفر این‌ شاعر از هرات‌ به‌ اصفهان‌ ۰۳۱ق‌ بوده‌ باشد صفا، همان‌، /۲۱۳٫ با این‌ حال‌ ارادت‌ وی‌ به‌ صائب‌ چنان‌ بوده‌ که‌ گاه‌ بر شاگردی‌ او نزد فصیحى‌ سایه‌ مى‌افکنده‌ است‌ ص‌ ۰۷، ۴۳٫ با اینهمه‌ نمى‌توان‌ وی‌ را شاگرد صائب‌ دانست‌؛ چه‌، صائب‌ نیز بارها به‌ گفته خود «تتبع‌ سخن‌ میرزا جلال‌» کرده‌ نک: /۸۹۶، و نیز در جُنگى‌ که‌ از سروده‌های‌ شعرا گرد آورده‌، ابیاتى‌ چند از اسیر برگزیده‌ است‌ نک: بى‌گناه‌، ۱٫

ذوق‌ ادبى‌ و هنری‌ اسیر و انتسابش‌ به‌ خاندان‌ شاهى‌ سبب‌ شد که‌ خانه وی‌ محفل‌ شعرا و سخنوران‌ شود نک: نصرآبادی‌، ۶، ۲۸، ۹۹-۰۰؛ صدیق‌، آزاد، واله‌، همانجاها؛ کوپاموی‌، ۷؛ بیگناه‌، . او از برخى‌ از اینان‌ چون‌ نظیری‌ در دیوان‌ خویش‌ یاد کرده‌ است‌ نک: ص‌ ۴۵، ۷۳٫ کسانى‌ چون‌ کلیم‌ کاشانى‌ نیز وی‌ را ستوده‌اند ص‌ ۹۹٫
با آنکه‌ اسیر در برخى‌ از ابیاتش‌ اشاراتى‌ به‌ پیری‌ خویش‌ کرده‌ است‌ مثلاً نک: ص‌ ۷۶، ۹۳، اما اینگونه‌ سروده‌ها را شاید بتوان‌ بیانى‌ شاعرانه‌ از حالات‌ روحى‌ وی‌ دانست‌؛ چه‌، آنانکه‌ شرح‌ حال‌ وی‌ را نوشته‌اند، درگذشت‌ او را در جوانى‌ دانسته‌اند نک: نصرآبادی‌، ۶؛ صدیق‌، آزاد، کوپاموی‌، همانجاها؛ آغا احمد، ۵۶٫ بیشتر تذکره‌ نویسان‌ مرگ‌ وی‌ را در ۰۴۹ق‌/۶۳۹م‌ صدیق‌، آزاد، کوپاموی‌، آغا احمد، همانجاها، و برخى‌ نیز در ۰۴۰، یا ۰۶۹ق‌ ذکر کرده‌اند نک: صفا، همان‌، /۲۱۴، گنج‌…، /۰۲٫ در این‌ میان‌ ۰۴۰ق‌ به‌سبب‌ وجود ماده‌ تاریخ‌ ۰۴۴ که‌ اسیر در دیوان‌ خود آورده‌ ص‌ ۶، نادرست‌ است‌.

اسیر را مى‌توان‌ از پیشروان‌ سبک‌ هندی‌ به‌شمار آورد. مضامین‌ وی‌ چنان‌ به‌ تخیل‌ و تصویرسازی‌ آمیخته‌ است‌ که‌ برخى‌ از تذکره‌نویسان‌ او را «بانى‌ بنیاد خیال‌بندی‌» خوانده‌اند نک: لودی‌، ۶٫ اگرچه‌، اسیر با صائب‌ هم‌ عصر بوده‌ است‌ و هر دو متعلق‌ به‌ یک‌ مکتب‌ بوده‌اند و حتى‌ اسیر در جایى‌ مى‌گوید: «شعری‌ بگو اسیر که‌ صائب‌ کند پسند» ص‌ ۳۴، اما وی‌ زبان‌ و سبکى‌ خاص‌ خود دارد. اسیر در محسوس‌ کردن‌ معانى‌ انتزاعى‌ شفیعى‌، ۴۷، و آفرینش‌ ترکیبهای‌ مجازی‌ و استعاری‌ مثلاً ص‌ ۸۷، ۱۸، ۲۶، ۳۸، ۳۹، جم ؛ نک: صفا، تاریخ‌، /۲۱۵- ۲۱۶، با استفاده‌ از دو اسم‌ ذات‌ یا معنى‌، یا یک‌ اسم‌ ذات‌ و یک‌ معنى‌ بى‌گناه‌، ۶ بسیار چیره‌ دست‌ است‌.

با آنکه‌ اسیر به‌ هندوستان‌ نرفته‌ بود، اشعارش‌ در آن‌ کشور مشهور بوده‌ است‌ نک: سرخوش‌، و طرفداران‌ سبک‌ هندی‌ در هندوستان‌ از آغاز سده ۲ق‌ به‌ بعد از سبک‌ او پیروی‌ کرده‌اند خوشگو، ۱۴، ۲۷، ۴۹؛ صفا، گنج‌، همانجا؛ زرین‌کوب‌، ۳۵٫ او نیز چون‌ دیگر شعرای‌ این‌ سبک‌ در سرودن‌ غزل‌ چیره‌ دست‌ بوده‌ است‌ و شفیعى‌ او را در سرودن‌ غزلهایى‌ با وزنهای‌ کوتاه‌ موفق‌تر مى‌داند ص‌ ۴۶ -۴۷٫

شعر اسیر برخلاف‌ اشعار چکامه‌ سرایان‌ سده‌های‌ ۱ و ۲ق‌ تنها مضمون‌سازی‌ و معماگویى‌ نیست‌ و گاه‌ غزلیاتش‌ – شاید از ا¸ن‌روی‌ که‌ وی‌ از جمله‌ آغازگران‌ سبک‌ هندی‌ بوده‌ است‌ هنوز رنگى‌ عراقى‌ دارد بى‌گناه‌، ۴٫ ویژگى‌ دیگر غزلیات‌ اسیر که‌ در شعر شعرای‌ سبک‌ هندی‌ کمتر یافت‌ مى‌شود، هماهنگى‌ موضوعى‌ از مطلع‌ تا مقطع‌ یک‌ غزل‌ است‌ همو، ۵-۶٫ با این‌ حال‌، برخى‌ تذکره‌نویسان‌ شعر او را دارای‌ غث‌ و سمین‌ دانسته‌اند نک: صدیق‌، آفتاب‌، آزاد، همانجاها. از اسیر قصاید بسیاری‌ در ستایش‌ از پیامبرص‌ و ائمه اطهار ع‌ نک: ص‌ ۲-۴، ۷ – ۸، ۹۲، ۱۵ -۱۷، جم ، و نیز چند قصیده‌ در ستایش‌ از شاه‌ صفى‌ نک: ص‌ ۴-۶ برجای‌ مانده‌ است‌. با اینهمه‌، قصاید اسیر چندان‌ پرمایه‌ نیست‌.

دیوان‌ وی‌ نخست‌ در ۲۹۶ق‌/۸۸۰م‌ در لکهنو، و پس‌ از آن‌ در ۳۱۴ق‌/۸۹۷م‌ در گانپورِ هند به‌ چاپ‌ رسید و منتخبى‌ از آن‌ نیز به‌ کوشش‌ حبیب‌الله‌ بى‌گناه‌ با عنوان‌ از دیوان‌ اسیر شهرستانى‌، در مشهد ۳۴۸ش‌ منتشر شده‌ است‌. بر دیوان‌ اسیر شروحى‌ نگاشته‌اند که‌ از جمله آنهاست‌: شرح‌ معجز کابلى‌ و شرح‌ مهتاب‌ رائى‌ با عنوان‌ گلشن‌ معانى‌ که‌ تفسیر محمد منیر را از ابیات‌ تحریر کرده‌، و مطالبى‌ نیز خود بر آن‌ افزوده‌ است‌. شرح‌ دیگری‌ نیز از دیوان‌ اسیر موجود است‌ که‌ شارح‌ آن‌ شناخته‌ نیست‌ منزوی‌، /۳۴ – ۳۵٫



مآخذ: آزادبلگرامى‌، میرغلام‌ على‌، سرو آزاد، لاهور، ۳۳۱ق‌/۹۱۳م‌؛ آغا احمد، هفت‌ آسمان‌، کلکته‌، ۸۷۳م‌؛ آفتاب‌ رای‌ لکهنوی‌، ریاض‌ العارفین‌، به‌کوشش‌ حسام‌الدین‌ راشدی‌، اسلام‌آباد، ۳۹۶ق‌/۹۷۶م‌؛ اسیر اصفهانى‌، میرزا جلال‌، دیوان‌، نسخه خطى‌ کتابخانه گنج‌بخش‌، شم ۶۵؛ ایمان‌، رحم‌ علیخان‌، منتخب‌ اللطایف‌، به‌کوشش‌ محمدرضا جلالى‌ نایینى‌ و امیرحسن‌ عابدی‌، تهران‌، ۳۴۹ش‌؛ بى‌گناه‌، حبیب‌الله‌، مقدمه‌ بر از دیوان‌ اسیر شهرستانى‌، مشهد، ۳۴۸ش‌؛ تربیت‌، محمدعلى‌، «یک‌ صفحه مختصر»، ارمغان‌، تهران‌، ۳۱۱ش‌، س‌ ۳، شم ؛ خوشگو، بندرین‌ داس‌، سفینه‌، پتنه‌، ۹۵۹م‌؛ زرین‌کوب‌، عبدالحسین‌، سیری‌ در شعر فارسى‌، تهران‌، ۳۶۳ش‌؛ سرخوش‌، محمدافضل‌، کلمات‌ الشعراء، لاهور، ۹۴۲م‌؛ شفیعى‌کدکنى‌، محمدرضا، «اسیر شهرستانى‌»، سخن‌، تهران‌، ۳۴۸ش‌، دوره ۹، شم ؛ صائب‌ تبریزی‌، محمدعلى‌، دیوان‌، به‌کوشش‌محمد قهرمان‌، تهران‌،۳۶۷ش‌؛صدیق‌حسن‌خان‌، محمد، شمع‌ انجمن‌، به‌کوشش‌ عبدالمجید، بهوپال‌، ۲۹۳ق‌؛ صفا، ذبیح‌الله‌، تاریخ‌ ادبیات‌ در ایران‌، تهران‌، ۳۶۴ش‌؛ همو، گنج‌ سخن‌، تهران‌، ۳۳۹ش‌؛ فلسفى‌، نصرالله‌، زندگانى‌ شاه‌ عباس‌ اول‌، تهران‌، ۳۳۴ش‌؛ کلیم‌ کاشانى‌، دیوان‌، به‌کوشش‌ پرتو بیضایى‌، تهران‌، ۳۳۶ش‌؛ کوپاموی‌، محمد قدرت‌الله‌، نتائج‌ الافکار، بمبئى‌، ۳۳۶ش‌؛ لودی‌، امیر شیرعلى‌، مرآه الخیال‌، بمبئى‌، ۳۲۴ق‌؛ منزوی‌، خطى‌مشترک‌؛ نصرآبادی‌، محمدطاهر، تذکره‌، به‌کوشش‌ وحید دستگردی‌، تهران‌، ۳۶۱ش‌؛ واله‌ داغستانى‌، علیقلى‌، ریاض‌الشعراء، نسخه خطى‌ کتابخانه مرکزی‌ دانشگاه‌ تهران‌، شم ۳۵ پ‌.

 دانشنامه بزرگ اسلامی    جلد  ۸

زندگینامه علیرضا شیرازی«تجلّی» (متوفی۱۰۸۳)

تجلّی شیرازی ، علیرضا ، متخلص به تجلّی ، عالم و شاعر قرن دهم و یازدهم . از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست . در خانواده ای از بزرگان اردکان فارس به دنیا آمد. در طفولیت برای تحصیل به اصفهان رفت و از شاگردان مشهور آقاحسین محقق خوانساری (متوفی ۱۰۹۸) شد (نصرآبادی ، ص ۱۶۸؛ آذربیگدلی ، ص ۲۷۱).

در عهد شاه جهان (۱۰۳۷ـ ۱۰۶۸) به هندوستان سفر کرد و تعلیم ابراهیم خان (متوفی ۱۱۲۱)، از امرای شاه جهان ، را عهده دار شد (نصرآبادی ، همانجا؛سرخوش لاهوری ، ص ۱۹)، پس از چندی به اصفهان بازگشت و در آنجا ساکن شد. شاه عباس دوم (حک : ۱۰۵۲ـ۱۰۷۷) در ۱۰۷۲ سیورغالی در اردکان به او بخشید. تجلّی در اصفهان به مباحثه و تدریس و تألیف پرداخت (نصرآبادی ، ص ۱۶۹؛ صبا، ص ۱۴۷). در سفری ملازم شاه سلیمان (حک : ۱۰۷۷ یا ۱۰۷۸ـ۱۱۰۵) بود (نصرآبادی ، همانجا). تاریخ دقیق فوت او معلوم نیست ؛ برخی تذکره ها سال ۱۰۸۳ را ذکر کرده اند ( رجوع کنید به راشدی ، بخش ۱، ص ۱۵۶)، اما به گفته خوانساری (ج ۲، ص ۳۵۳)، او پس از مراجعت از سفر مکه ، در ۱۰۸۵ در شیراز درگذشته است .

آثار تجلّی عبارت اند از:

ترجمه قرآن کریم به فارسی با عنوان ترجمه سلطانی ؛

تفسیر سلیمانی ،که آن را به شاه سلیمان اهدا کرده است (استوری ، ج ۱، ص ۱۸۹)؛

سفینه النجاه ، رساله ای در باره اصول عقاید شیعه خاصّه در باره امامت که نسخه ای از آن با تاریخ ۱۰۶۷ به شماره ۵۲۴۹ در کتابخانه شماره یک مجلس شورای اسلامی محفوظ است (افشار و دیگران ، ج ۱۶، ص ۷۷ـ ۷۸)؛

حاشیه بر حاشیه ملاعبداللّه یزدی بر تهذیب المنطق تفتازانی ، که نسخه ای از آن متعلق به سده یازدهم به شماره ۲ر۳۲۷ در کتابخانه شماره دو مجلس شورای اسلامی (سنای سابق ) موجود است (دانش پژوه و علمی انواری ، ج ۱، ص ۱۶۶)؛

رساله ای در منع نماز جمعه در زمان غیبت امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف (خوانساری ، همانجا)

و مثنوی معراج الخیال ، اثر معروف او، که در ۱۳۴۳ در بمبئی به چاپ رسیده است .

این مثنوی که در بحر رمل سروده شده ، گفتگوی شاعر است با عقل و هوس و جنون و در نهایت عشق ، و اعتراف همه آنها به ناتوانی خود در برابر عشق . شاعر نتیجه می گیرد که جان انسان در جستجوی عشق است و حتی عشق مجازی می تواند راهنمای عشق حقیقی باشد (تجلّی شیرازی ، ص ۱۰۵).

تجلّی ظاهراً دیوان شعری داشته ، زیرا شاملو (ج ۲، ص ۹۵) تعداد ابیات مدوّن او را بیش از ده هزار بیت ذکر کرده و گلچین معانی نیز به نسخه کهن مثنوی معراج الخیال همراه با دیوان وی به تاریخ ۹۹۳ ( که با توجه به عصر زندگی تجلّی غریب می نماید! ) در کتابخانه عبدالحسین بیات (متوفی ۱۳۴۷ ش ) اشاره کرده است (ص ۶۵).



منابع :
(۱) لطفعلی بن آقاخان آذربیگدلی ، آتشکده آذر ، چاپ جعفر شهیدی ، چاپ افست تهران ۱۳۳۷ ش ؛
چارلز آمبروز استوری ، ادبیات فارسی بر مبنای تألیف استوری ، ترجمه یو. ا. برگل ( به روسی ) ، مترجمان یحیی آرین پور، سیروس ایزدی ، و کریم کشاورز، چاپ احمد منزوی ، تهران

(۲) ۱۳۶۲ ش ـ ؛
(۳) ایرج افشار، محمدتقی دانش پژوه ، و علینقی منزوی ، فهرست کتابخانه مجلس شورای ملی ، ج ۱۶، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۴) علیرضابن حسین تجلّی شیرازی ، معراج الخیال ، نسخه خطی کتابخانه ملک ، ش ۵ ر ۴۶۷۱؛
(۵) خوانساری ؛
(۶) محمدتقی دانش پژوه و بهاءالدین علمی انواری ، فهرست کتابهای خطی کتابخانه مجلس سنا ، ج ۱، تهران ( بی تا. ) ؛
(۷) حسام الدین راشدی ، تذکره شعرای کشمیر ، بخش ۱، لاهور ۱۹۸۳؛
(۸) محمدافضل بن محمدمعصوم سرخوش لاهوری ، کلمات الشعرا: مشتمل بر ذکر شعرای عصر جهانگیر تا عهد عالمگیر ، چاپ صادق علی لاهوری ، لاهور ( ۱۹۴۲ ) ؛
(۹) ولی قلی بن داودقلی شاملو، قصص الخاقانی ، چاپ حسن سادات ناصری ، تهران ۱۳۷۱ـ۱۳۷۴ ش ؛
(۱۰) محمدمظفر حسین بن محمد یوسفعلی صبا، تذکره روز روشن ، چاپ محمدحسین رکن زاده آدمیت ، تهران ۱۳۴۳ ش ؛
(۱۱) احمد گلچین معانی ، «فهرست قسمتی از کتب خطی کتابخانه مرحوم عبدالحسین بیات » در نسخه های خطی : نشریه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران ، ج ۶، زیرنظر محمدتقی دانش پژوه و ایرج افشار، تهران ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۲) محمدطاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۶

زندگینامه شمس‌الدین محمد شمس طبسی «شمس الدین طبسی»

طبسی دو بودند یکی اشعار خوب دارد و دیوانش مشهور و دیگری در حیات است انشا و نظم و نثر بی نظیر دارد و این ضعیف با او دوست است و به نظم و نثر این ضعیف را بکرات مشرف فرموده (تاریخ گزیده ص ۸۲۱ ) و صاحب تذکرهء مرآه الخیال آرد:

قاضی شمس الدین طبسی از صنادید علما و فضلای خراسان است و سلطان سعید بایسنقر انارالله برهانه مربی اوست( ۱) و از معاصران سلطان القضاه صدرالشریعهء بخاری بوده و با هم صحبتها داشته اند و مدتی در حوزهء درس وی بود و در آخر حال ندیم مجلس خواجه نظام که به وقت سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی وزیر خراسان بوده، گردید.

و در مدح وی قصاید غراء گفته مورد صلات گرانمایه گشت آورده اند چون شمس الدین طبسی آوازهء فضل و کمال صدرالشریعه شنود بشوق ملازمت وی عزیمت بخارا کرد روز اول که بمجلس وی درآمد دید که صدرالشریعه قصیده ای را که در آن شب گفته بود بحضور اهل مجلس میخواند و هر یک بقوت طبع دخلی میکردند شمس الدین سلام کرد و بگوشه ای نشست به استماع آن مشغول گردید بعضی از ابیات قصیدهء مذکور این است:

برخیز که صبح است و شرابست و من و تو
آواز خروس سحری خاست ز هر سو
برخیز که برخاست پیاله به یکی پای
بنشین که نشسته ست صراحی به دو زانو
می نوش از آن پیش که معشوقه ٔ شب را
با صبح بگیرند و ببرند دو گیسو( ۲)

در اثنای خواندن این ابیات صدرالشریعه در شمس نگریست و او را نیک متوجه دید، گفت: ای مرد غریب در شعر هیچ وقوف داری؟ گفت: موزون را از ناموزون فرق توانم کرد، گفت:این شعر چطور است؟ گفت: کلامی موزون است طلبهء درس در او افتادند که چرا بهتر از این صفت نکردی؟ گفت: اگر من بهتر از این بگویم شما چه میگوئید؟ گفتند: تو را در شعر مسلم داریم و الا بیازاریم شمس مصالح نوشتن از آنها گرفت و بی تأمل آن قصیده را پنجاه بیت جواب نوشت چون صدرالشریعه قوت طبع او را دید بر همهء شاگردان مقدم نشاند و در تعظیم و احترام وی به اقصی الغایه پرداخت این چند بیت از قصیدهء شمس الدین است:

از روی تو چون بردصبا طره به یکسو
فریاد برآورد شب غالیه گیسو
از شرم خط غالیه بوی تو فتاده ست
در وادی غم با جگر سوخته آهو
آن زلف شب آسا و رخ روزنمایت
چون عنبر و کافوربهم ساخته هر دو
جانا دل مجنون مرا چند برآری
زنجیرکشان تا بسر طاق دو ابرو
از زلف سیاه تو مگر شد گرهی باز
کز مشک برآورده فلک کعبه ٔ هر سو
گفتی که چو زر کار تو روزی سره گردد
آری همه امید من این است ولی کو؟
بستم در اندیشه که چیزی بگشاید
زین خانه ٔ شش گوشه و زین پرده ٔ نه تو( ۳)

(رجوع به لباب الالباب ج ۲ صص ۳۰۹)

لغت نامه دهخدا



۱) – ظ این گفته اساسی ندارد

( ۲) – این ابیات از قاضی منصور فرغانی است (المعجم ص ۳۰۴ ) و برای ) ( پردهء نه تو( ۳ ۱۹۶ شود

( ۳) – برای دنبالهء شعردنبالهء ابیات آن رجوع به لباب الالباب ج ۱ صص ۱۹۵ ۳۱۰ شود -.

زندگینامه شاه نعمه الله ولی(متوفی۸۴۳ ه ق)به قلم علی اکبردهخدا

(شاه) ابن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن کمال الدین حلبی کوهبنانی کرمانی، ملقب به نورالدین و متخلص به سید و معروف به شاه نعمه الله ولی، از اعاظم عرفای قرن هشتم هجری قمری و مؤسس طریقت صوفیان نعمه اللهی است.
 
به سال ۷۳۰ یا ۷۳۱ ه ق در حلب ولادت یافت مادرش از ایل شبانکارهء فارس بود دوران جوانی او در عراق گذشت، سپس به مکه رفت و هفت سالی در آنجا مقیم گشت و در مجلس شیخ عبدالله یافعی تلمذ کرد.( ۱)
 
و پس از وفات استاد به ترک مکه گفت و برخی از عمر خود را در سمرقند و هرات و یزد بسر برد و بخصوص در سمرقند اربعین ها به ریاضت پرداخت و سرانجام به کرمان آمد و در قصبهء ماهان مقیم گشت و بیست و پنج سال آخر عمر خود را در آنجا گذراند.
 
و پس از عمری طولانی – در حدود یکصد سال( ۲) به سال ۸۴۳ ه ق( ۳) در همانجا درگذشت و تربتش زیارتگاه صوفیان و مریدان و معتقدانش گشت و هم اکنون مزار او در ماهان با شکوه و صفایی تمام برجاست و همه ساله گذشته از مریدان سلسله های گوناگون نعمه اللهی، بسیاری از مردم عادی غیر صوفی نیز به زیارت آن می شتابند.
 
از اشعار اوست:
 
پادشاه و گدا یکی است یکی //بی نوا و نوا یکی است یکی
 
دردمندیم و درد می نوشیم درد //و درد و دوا یکی است یکی
 
آینه صد هزار می بینم روی// آن جانفزا یکی است یکی
 
مبتلای بلای بالاییم// مبتلا و بلا یکی است یکی
 
قطره و موج و بحر و جوهر چار //بی شکی نزد ما یکی است یکی
 
نعمه الله یکی است در عالم// طلبش کن بیا یکی است یکی
 
***************
 
رندان باده نوش که با جام همدمند// واقف ز سرخ عالم و از حال آدمند
 
حقند اگر چه خلق نمایند و در صور// بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند
 
دانندگان حضرت ذاتند و اولیا آئینهء//صفات حق و اسم اعظمند پیشند
 
از ملایک و بیشند از بشر// گر چه کمند از خود و از هر کمی کمند
 
جمعند همچو شانه و با دوست رو به رو// گر چه چو زلف یار پریشان و درهمند
 
در اولیا به چشم حقارت نظر مکن// زیرا که نزد حضرت عزت مکرمند
 
 
 
(از سعدی تا جامی ص ۶۸۲ به بعد)(زندگی و آثار شاه نعمه الله ولی، دکتر نوربخش) (مجمع الفصحا چ دکتر مصفا ج ۴ ص ۸۷ ) رجوع به بستان السیاحه ج ۲ ص ۵۲۸ و تذکره الشعرا، دولتشاه ص ۳۳۳ و تذکرهء غنی ص ۱۳۷ و حبیب السیر ج ۴ ص ۷ و ۵۱۷ و ۶۰۶ و ریاض العارفین ص ۱۱۹ و ریحانه الادب ج ۴ ص ۳۰۱ و طرایق الحقایق ج ۱ ص ۲۱۹ و ج ۲ ص ۱۴۵ و ج ۳ ص ۲ و فهرست کتابخانهء مجلس شورای ملی ج ۲ ص ۲۱۷ و ج ۳ ص ۴۶۵ و فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپه سالار ج ۲ ص ۵۸۱ و قاموس الاعلام ج ۶ و کلیات قاسم انوار چ سعید نفیسی ص ۹۱ و مجالس المؤمنین ص ۱۳۱ و مجالس النفایس ص ۱۳۷ و ۳۸۳ و مرآه الخیال ص ۶۰ و نامهء دانشوران ج ۷ ص ۱۱۷ و نتایج الافکار ص ۷۰۵ شود.
 
لغت نامه دهخدا



( ۱) -نوشته اند که تحصیل مقدمات علوم نزد شیخ رکن الدین شیرازی و علم بلاغت در نزد شیخ شمس الدین مکی کرده و کلام الهی را در خدمت سیدجلال الدین خوارزمی دیده، علم کلام و اصول نزد قاضی عضدالدین خوانده، مرصاد العباد و متن فصوص در آنجا مباحثه کرده تا در سفر مکهء معظمه خدمت شیخ عبدالله یافعی مکی رسید در بیست و چهار سالگی بود و

 

۲) – وی در پاره ) ( هفت سال در آنجا بماند و قطب الدین رازی را نیز در آنجا بدید (از مجمع الفصحا چ دکتر مصفا ج ۴ ص ۸۷ ای از اشعارش به عمر طولانی خود اشاراتی دارد، از آن جمله: نود و هفت سال عمر خوشی بنده را داد حیخ پاینده قرب صد سال عمر من بگذشت قصد موری نکرده ام بخدا نعمه الله جان به جانان داد و رفت قرب صد سالی غم هجران کشید عاقبت از وصل « عارف اسرار وجود » : شد دلشاد و رفت عارفانه در جهان صد سال زیست

 

( ۳) – ماده تاریخ وفات اوست.

زندگینامه ذوالفقار شیروانی (متوفی۶۷۹ ه ق )

سیدی است فاضل و کامل و معاصر حکیم خاقانی شروانی و فلکی شروانی و جمال الدین اصفهانی ظهورش در زمان دولت خوارزمشاهیان و نام نامیش سیدقوام الدین حسین بن صدرالدین علی بوده و مداحی یوسف شاه لر که از جانب اباقاخان در خوزستان و غیره حکومت داشته میکرده است.

در قواعد صنایع و بدایع شعری استاد و مخترع بوده و شعرائی که بعد از او آمده اند مانند اهلی و سلمان ازو تتبع کرده اند وفاتش در سنهء (۶۷۹ ه ق )و قبرش در سرخاب

و از قصاید آن جناب است:

ای ز رای روشنت یکجزو تدبیر صواب // ای ز مهر خاطرت یکذرّه نور آفتاب

گر جهان را از دم لطف تو آید نوبهار// ور فلک را از کف راد تو باشد فتح باب

آفتاب آرد بجای غنچه ٔ گلبن چمن // مشتری بارد بجای قطره ٔ باران سحاب

اندر آن موضع که فرمان ترا باشد نهیب // واندر آن کشور که تهدید ترا باشدعتاب

کرگدن بی شاخ و بی چنگل بود باز سفید// مار بیدندان و بی چنگال باشد شیرغاب

در خیال هر که صورت بست نقش کین تو// دیده ٔ بختش نه بیند روی بیداری بخواب
در مدح قوام الملک وزیر گوید:
زهی نهادشریعت خلاصه ٔ ایجاد// ز بندگی ّ تو گیرد سعادت استسعاد

نهفته روی جلالت ز دیده ٔ اوهام // گذشته پیک نوالت ز منزل اعداد

بود سپهر شرف را معالیت اجرام // بود بروج هنر را کفایتت اوتاد

نه روزگاری و باشی مسلّم از حدثان // نه کردگاری و باشی منزّه از اضداد

قوام ملکی و ملک از قوام تدبیرت // بزیب روضه ٔ فردوس گشت ذات عماد

ولیت را مزه در کام چشمه ٔ حیوان // عدوت را مژه در چشم نشتر فصاد

ز اهتمام (؟) جنابت ستون هفت اقلیم // ز چار طاق جلالت بنای سبع شداد

بود ز مسترقات صریر خامه ٔ تو// دقیقها که زبان خرد کند ایراد

بروز عدل تو در رخنه ٔ کتان مهتاب // رفوگر است خلاف طبیعت معتاد

صفای مدح تو در طبع روح بخش منست // بسان نور کرامات در دل زهّاد

ازین قصیده خورد خجلت آنکه میگوید// مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
در مدح یوسف شاه لُر گفته :
طُرّه خوشرنگ آن خورشیدروی مه جبین // در فضای نیمروز آورده مشگ از ملک چین

جان مشتاقان اگر خواهد مقامی دلپذیر// جز سواد زلف او جائی نباشد دلنشین

خواندمش آئینه ٔ جان و مرا ننمود روی // این روا کی داشتی گر دل نکردی آهنین

نکهت گیسوی عنبربیز مشگ افشان اوست // شمه ای از خاکپای شهریار راستین

خسرو اسلام یوسف شاه جمشید زمان // آنکه پیش آستانش آسمان بوسد زمین

رایتش را شهریار اختران در اهتمام // خاتمش را گنبد فیروزگون زیر نگین

اندر آن میدان که راند فوج دشمن چون رمه // تیغ او از گلّه بدخواه خواهد سر گزین

هست داغ امتثال امر آن والاجناب // اختران را بر جباه و آسمان را بر سرین

از حوادث دهر را اقبال او سدّ سدید// وز نوایب ملک را تدبیر او حصن حصین

تا نتابد بال پشه قوت پیل سترگ // تا نتابد دست روبه پنجه ٔ شیر عرین

همچو پشّه حاسدان را پایمال پیل یاب // همچو روبه دشمنان را زیر دست شیر بین
در مدح خواجه عزّالدین فرماید:
چو در قلب شتا خم شد کمان رستم بهمن // شمر شد آهنین خفتان و آمد آب روئین تن

دهد زینت کنون لاله بلؤلؤ دوحه را ساعد// کند زیور کنون شبنم ز گوهر شاخ را گردن

جهان از چادر سیماب بافد دشت را مفرش // هوا از خرده ٔ کافور سازد کوه را خرمن

اگر دست تو این (؟) بودی ز بیم صولت سرما// وگر مقدور آن گشتی ز سهم سطوت بهمن

نعایم وار ماهی را از اخگر آمدی طعمه // سمندروار مرغابی ز آتش ساختی مسکن

نباشد ممتنع در آرزوی صحبت آتش // که سوزد طلق چون گوگرد وسازد آب با روغن

عجب نبود درین هنگام کاب گونه ٔ ناری // به بندد در مسام لعل چون خون دل روین

نیفتد بر سر حرّاقه الاّ خردهای یخ // اگر در تاب خورشید آزمائی سنگ با آهن

گر آرد بر عدم یکروز ناگه تاختن صرصر// ز خوفش اهل جنّت را بدوزخ در شود مأمن

ز تاب صاعقه بر کوه سنگ صلب را بینی // چنان کز هیبت مخدوم باشد خاطر دشمن

جهان فضل عزّالدین که از شوق ثنای او// براندازد عطارد جیب و بدرد لوح پیراهن

ضمیر مرد معنی دان ز فیض دست در بارش // چو ابر از گوهر ژاله بلؤلؤ گردد آبستن

کمینه بنده ٔ درگاه عالی ذوالفقار آمد// که یابی در ازای طبع او مربرق را کودن

ازین نیلوفری طارم سرافکنده ست چون نرگس // اگرچه در ثنایت ده زبان افتاده چون سوسن

ثناخوانی چنین را هیچ و گردون را لباس اطلس // هواداری چنین عریان و گیتی در خز ادکن
و له ایضاً:
باز چون رخسار خوبان گشت طرف بوستان // باز چون گیسوی دلبر شد هوا عنبرفشان

لاله ٔ نورسته را در دست باشد جام جم // نرگس آزاده را بر سر بود تاج کیان

گر کند اندر فضای باغ یکدم بال باز//  لاله گون گردد هما را مغز اندر استخوان

گر ز ابر دست رادت بحر را باشد اثر // ور ز تاب مهر رویت کوه را باشد نشان

گوهر شب تاب گردد ماه در جوف صدف // لعل رمّانی شود خورشید در اجزای کان

رفعتت عاشر سپهر و رأفتت تاسع بهشت // صولتت ثامن جحیم و حشمتت ثالث جهان

 

و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: ذوالفقار شیروانی یکی از مشاهیر شعرای ایران معاصر سلطان محمد خوارزمشاه است و وی تاریخ حیات سلطان محمد را در منظومه ای آورده است

و از اوست:

گل صدبرگ دلبروار چون در بوستان آمد// بهار و باغ در گلزار چون بیدل خزان آمد

زندگینامه شوریدهء شیرازی(۱۳۴۵-۱۲۷۴ ه ق)

Untitled

شاعر اواسط این قرن حاضر نام او حاجی محمدتقی و از طرف ناصرالدین شاه ملقب به فصیح الملک گردیده بود. و نام پدر او عباس بوده است، و از قرار مذکور نسبش به اهلی شیرازی صاحب مثنوی سحر حلال میرسیده است در سنهء (۱۲۷۴ ه ق) در شیراز متولد گردید.

و در سن هفت سالگی به مرض آبله از هر دو چشم نابینا شد و در سن نه سالگی پدرش وفات یافت و او در کنف حمایت و تربیت خالش قرار گرفت در سنهء (۱۲۸۸ ه ق ) با خالش به حج رفت و در سنهء (۱۳۱۱ ه ق) در مصاحبت نظام السلطنه حسینقلیخان مافی از شیراز به تهران مسافرت کرد.

و در نزد اتابک میرزا علی اصغرخان تقربی تمام حاصل نمود و به ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه معرفی گردید. و قصایدی در مدح آن دو پادشاه سروده است و دولت قریهء بورنجان از قرای کوهمرهء فارس را بعنوان سیورغال به او واگذار نمود و در سنهء (۱۳۱۴ ه ق) به شیراز معاودت نمود و از پرتو عایدات آن قریه برای خود زندگی مرفه منظمی با استغناء و وسعت تشکیل داد. در سنهء (۱۳۲۳ ه ق) در شیراز متأهل گردید.

و بالاخره در روز پنجشنبه ششم ربیع الثانی (۱۳۴۵ ه ق / ۲۱ مهرماه ۱۳۰۵ ه ش) در شیراز وفات یافت و در جوار قبر سعدی مدفون گشت. و سن او در وقت وفات هفتادویک سال بوده است در اواخر عمر تولیت و تنظیم تکیهء سعدی در شیراز افتخاراً بعهدهء او محول بود.

شوریده هوش و ذکاوت و فراست و حافظه ای عجیب داشت و در علوم متداول مانند صرف و نحو و اشتقاق تازی و پارسی و عروض و قافیه و نقدالشعر و موسیقی و نواختن بعضی سازها دست داشت .

از آثار اوست:

کشف المواد مشتمل بر ماده تاریخهای بسیار که شوریده خود گفته و نامهء روشندلان دیوان شوریده حاوی متجاوز از ۱۴۰۰۰ بیت است آثار فوق به چاپ نرسیده و فقط قطعاتی از آنها در مجلات و تذکره ها منتشر شده اشعار او غالباً غزل و قصیده و شامل مدح و هجو و مرثیه است وی در شعر تابع استادان خراسان و فارس بوده است.

مرحوم علامه محمد قزوینی گوید: من از مرحوم حسینقلیخان نواب شیرازی در برلین شنیدم که می گفت من با شوریده آشنا بودم. و منزل او آمد و رفت داشتم و خادم او با من مأنوس شده بود یک روز خادم مزبور به من گفت: من نمیدانم این ارباب ما آیا علم غیب دارد؟ گفتم چطور؟ گفت او حکم کرده است که هر روز بلااستثناء همهء اطاقهای منزل او جارو کرده شود و همیشه همهء آنها پاک و پاکیزه باشد و ما هم همیشه این کار را می کنیم ولی گاهی از اوقات اتفاق می افتد که یکی از اطاق ها را که روز قبل خوب جارو و پاکیزه کرده ایم و هیچ محتاج به جارو کردن جدید نیست آن روز آن را رد میدهیم و جارو نمیکنیم رسم آقای ما این است که هر روز که از بیرون به منزل مراجعت میکند اول کاری که می کند این است که میرود و اطاقها را یکی یکی سرکشی می کند، اگر اتفاقاً آن روز یکی از اطاقها را بعلت مذکور جارو نکرده باشیم او فوری برمی گردد و ما را می گیرد به باد عتاب و خطاب که فلان و فلان شده ها چرا فلان اطاق را امروز جارو نکرده اید و من بکلی مبهوت میمانم که با وجود کوری هر دو چشمان او و با وجود پاکیزگی ظاهری اطاقها که ما فقط یک روز یکی از آنها را جاروب نکرده ایم او چگونه ملتفت این مطلب میشود و این فقره مکرر از او سر میزند و من سِرخ این قضیه را نمی توانم درک کنم جز اینکه بگویم آقای ما دارای علم غیب است من تبسمی کرده گفتم واقعاً امر عجیبی است.

ولی چون آقای شما از هر دو چشم کور است و کورها غالباً قوای ظاهری و باطنیشان قوی تر از سایر مردم میشود شاید از یک راهی که ما ملتفت این فقره نمی شویم و ما نمی توانیم حدس بزنیم او ملتفت این فقره میشود بعد که شوریده را دیدم گفتم رفیق امروز نوکر تو چنین و چنان می گفت، چه شیوه ای میزنی که اطاق فقط یک روز جارونخورده را ملتفت میشوی که چنین است؟ شوریده خندید و گفت هیچ شیوه ای نیست و کار بسیار سهل و آسانی است من هر روز در گوشهء هر اطاقی که خودم نشان میکنم یک چوب کبریت یا یک نخود یا یک لوبیا یا یک جسم صغیر دیگری شبیه به اینها در جائی از اطاق که اگر جارو بشود حتماً آن جسم صغیر به نوک جارو برطرف خواهد شد میگذارم و اگر جارو نشود آن همان جا باقی خواهد ماند و فردا میروم و همان موضع را دست مالی می کنم اگر دیدم همان چوب کبریت یا نخود یا لوبیا یا غیره بجای خود نیست و برطرف شده می فهمم که اطاق جارو شده است و اگر بر جای خود باقی است که نوکر تقلب و مسامحه کرده است و آن روز آن اطاق را جارو نکرده است من بسیار خندیدم ولی او به من گفت مبادا که این راز را به خادم کشف کنی که کثافت از سر ما خواهد آمد و از پای ما در خواهد رفت من قول دادم که از این مقوله چیزی به نوکر او نخواهم گفت و البته ممکن نبود که سِرخ آقا را پیش نوکرش فاش کنم. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلهء یادگار ۷) (از فرهنگ فارسی معین) این چند بیت از – سال ۵ شمارهء ۳) (از مقالهء علی اصغر حکمت در مجلهء ارمغان سال ۷ شمارهء ۶ )

قصیدهء معروف او نوشته می شود:

گوهر اشک نیم گوهر کان هنرم
الله ای آصف دوران مفکن از نظرم

در هوای تو معلق شده ام همچو هبا
گرچه اندر همه آفاق چو خور مشتهرم

نیستم پسته که گر خندم خوشدل باشم غنچه ام
غنچه که می خندم و خونین جگرم

راستی گویی سروم که به بستان کمال
بجز از بار تهی دستی نبود ثمرم

به درازا چه کشم شعر الا ماه عزاست
نیست از بخت سیه رخت سیه مختصرم

در سیه جامه شوم تا که بدانند که من
چشمهء آب حیاتم که به ظلمات درم

وه از این گونهء پرآبله ماشاءالله
دیده ام نیست که در آینه خود را نگرم

خلق خندند چو من وصف رخ خویش کنم
خود به گوشم شنوم آخر کورم نه کرم

گو بخندید که گر زشتم در چشم شما
در بر مادر خود خوب چو قرص قمرم.

زندگینامه محتشم کاشانی«شمس الشعرای کاشانی» (متوفی۹۹۶ه ق)

شمس الشعرای کاشانی، شاعر اوایل عهد صفوی (فوت ۹۹۶ ه ق / ۱۵۸۷ م) وی بیشتر به سرودن مدایح و مراثی اهل بیت می پرداخت و بهترین اشعار او در همین زمینه است.

مهمترین مراثی وی ترکیب بندی است. در مرثیهء شهدای کربلا دیوانی مشتمل بر قصاید و غزلیات متوسط از او در دست است قصاید را جامع اللطایف و غزلیات را نقل عشاق نامیده است. بند اول ترکیب بند وی در مرثیهء شهدای کربلا این است:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است // باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین // بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو // کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب // کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست // این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست // سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند // گویا عزای اشرف اولاد آدم است

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین // پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

رجوع به مجمع الفصحا ج ۲ ص ۳۶ و تحفهء سامی ص ۱۹۰ و فهرست کتابخانه سپهسالار ج ۲ ص ۳۲۷ و تاریخ عصر حافظ ج ۱، یج و سبک شناسی ملک الشعراء بهار ج ۳ ص ۲۵۶ و آتشکدهء آذر ص ۲۴۲ و تاریخ ادبیات ادوارد براون شود.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه آقا عبدالله طبیب شیرازی(قرن هفتم وهشتم)

 رضاقلی هدایت آرد: نام شریفش آقا عبدالله، و از کمالات عقلیه و نقلیه آگاه والدش حاج علی عسکر، و بمحامد صفات در آن شهر مشتهر، خود در خدمت علما و فضلا اکتساب کمالات نمود، در عقلیات تلمیذ ملا احمد یزدی و سایر الهیین و معاصرین بود، و حکمت طبیعی را در خدمت جناب فضیلت مآب حاج میرزا سیدرضی که الحق حکیمی عیسوی دم و طبیبی مبارک قدم بود اقتباس فرمود، پس از تکمیل کمالات بتحصیل حالات مایل شد، مدتی به تهذیب اخلاق و مجاهدهء نفسانیه سر آورد و با فضلا و عرفا معاشرت کرد.
 
غرض مردیست طالب ترک و تجرید و جاذب حال و توحید، بشوق صحبت فقیران و عزیزان از مصاحبت امرا و اعیان گریزان، غالب اوقاتش صرف تعبد و طاعات، و اکثر معالجاتش محضالله و الحسبات پاکی فطرتش از حصول قربت اهل دنیا مانع، و علو همتش بوصول معیشت مقرری قانع فقیر را بخدمتش کمال اخلاص است این ابیات از اوست:
خوش گفت پیر عقلم دوش از سر کرامت // عشق بتان ندارد حاصل بجز ندامت
 از حادثات گیتی ایمن شوی و فارغ // در کوی میفروشان سازی اگر اقامت 
 بر هرچه نظر میکنم از وی اثری هست // واندر دل هر قطره ز بحرش گهری هست
 بیهوده مرودر پی هر زاهد و واعظ// کز آن خبری نیست که با او خبری هست 
 نکند حادثه ٔ دور فلک تأثیری // در دیاری که در آن خانه ٔ خماری هست 
غیر از گل حسرت از گل من // سر بر نزند گیاه دیگر
 ای آنکه ز هر ذره نمایان شده ای // از هر طرفی چو مهر تابان شده ای
 در کعبه و دیر جمله را روی به توست // تو مقصد کافر و مسلمان شده ای
(ریاض العارفین)
و هم او نویسد:
نامش آقا عبدالله، خلف الصدق حاج علی اصغر جراح مردی فاضل نکته دان و سالک صفوت بنیان بود در اخلاق حسنه معروف و بصفات حمیده موصوف در ایام توقف و توطن من بنده به شیراز که کمتر از قرنی نبود، غالب آن ایام با من قرین و منش همنشین در ریاض العارفینش نام برده ام و بیتی چند از او آورده، سالی سه چار است که درگذشته این ابیات از اوست (سپس دو بیت چهارم و پنجم را که در ریاض ( العارفین از وی آورده ذکر کرده است) (مجمع الفصحا ج ۲ ص ۳۴۰٫)
 
لغت نامه دهخدا

زندگینامه لسانی شیرازی (متوقی ۹۴۰ه.ق)

وی آخرین کس از بیست و دو شاعر شیعه است که در مجالس المؤمنین مذکور شده و بواسطهء تعصبی که نسبت به مذهب خود داشته بیشتر قابل ذکر است تا بسبب رتبهء شاعری، زیرا که هر چند میگویند متجاوز از صد هزار شعر سروده گفتار او بسیار کم معروف است( ۱) و اگر چه در آتشکده و هفت اقلیم نام او مسطور است ولی رضاقلیخان نام وی را از قلم انداخته است.

بیشتر ایام عمر را در بغداد و تبریز بسر برد و کمی قبل از غلبه سلطان سلیمان بر تبریز وفات یافته است مؤلف مجالس المؤمنین گوید:

بواسطه اخلاصی که به حضرات ائمه علیهم السلام داشت تاج دوازده ترک شاهی را از سر نمی نهاد تا آنکه وقتی که سلطان سلیمان رومی متوجه تسخیر تبریز بود چون خبر قرب وصول او به مولانا رسید اتفاقاً در آن وقت مولانا در مسجد جامع تبریز بتعقیب نماز مشغول بود استماع آن خبر کرد دست برداشت و دعا کرد که خدایا این متقلب به تبریز می آید و من تاج از سر نمیتوانم نهاد و مشاهده استیلای او بخود قرار نتوانم داد مرا بمیران و به درگاه رحمت خود واصل گردان این مضمون گفت و سر بسجده برد و در آن سجده جان به جان آفرین سپرد.

چنانکه گوید:

گر بند لسانی گسلد از بندش
در خاک شود وجود حاجتمندش
باﷲ که ز مشرق دلش سر نزند
جز مهرعلی و یازده فرزندش

در جمع اشعار خود توجهی نداشت آثار او را پس از مرگ، شریف تبریزی که از شاگردان وی بود جمع آورد اما مجموعهء مزبوره بقدری بد بود که بنابر قول آتشکده بسهواللسان شهرت یافت وفاتش به سال ۹۴۰ ه ق بوده است. (ترجمهء تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج ۴ ص ۱۵۷ )

صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد:

مولانا لسانی از اهل شیراز است و شاعری معروف و مشهور و مستحق محروم مانند وی کم پیدا میشود ولی عقیدهء پاکی داشت و مستجاب الدعوه بود گویند روزی محبوبش به صواب دید رقیبان از او وجه هنگفتی میخواهد تا شاید بعلت نداشتن آن شرمنده گردد و بکویش کمتر رفت و آمد کند مشارالیه با اینکه بی چیز بود خواهش وی را می پذیرد و بنظرش میرسد که گشایش این گره فقط به دست میرنجم که وزیر اعظم و امیراکرم وقت بود میتواند باشد بنابراین بالبدیهه قصیده ای در مدح میر میگوید و بدیدنش میرود میگویند. در حمام است هنگامی که میر در جامه کن حمام بود میخواهد وارد حمام شود ولی دربانان نمیگذارند.

وی سراسیمه شیشهء سقف حمام را می شکند و نگاه میکند، در همان حال از خاطر میر خطور میکند که چرا لسانی در ملازمت ما نیامد. از بالا جواب میدهد که آمده است ولی دربانان نمی گذارند. میر چون از قضیه آگاه میشود بدو اجازهء ورود میدهد. و چون قصیده اش را بسیار می پسندد وجهی را که خواجه زاده خواسته بود عیناً بدو عطا میکند.

شاعر وجه در دست پیش محبوب خود میرود ولی محبوب از کار خود شرمنده شده پوزشها میخواهد خلاصه وقوع اینگونه حوادث از شاعر مذکور دور نیست زیرا مردی خوش عقیده بود مولانا لسانی مستغنی الالقاب است و چون این رسالهء مختصر چندان گنجایش ندارد که منتخباتی از اشعار وی در آن نوشته شود از اینرو بیتی چند درج میگردد ابیات ذیل از آن جمله است:

چه بد کردم که دیگر مهر بر تنگ شکر داری
نقاب ناز بر گل زهر در بادام تر داری
نه زان کاکل تراشیدی که سرگردان کنی دلها
نهال نازکی وز جوش مرغان دردسر داری .
منم زان خوی نازک آستین بر چشم تر مانده
ز مژگان تا جگر صد پرده خون بر یکدگر مانده
من از غم دست بر سر او به هر جادیده بیدردی
بر غم من تواضع کرده و دستی بسر مانده
به خنجر قصد قتلم کرده و از صورت حالم
چو صورت مانده حیران دست و خنجر بر کمر مانده
رقیب از حسن طالع صد صبوحی کرده با جانان
لسانی همچنان از جام اول بیخبر مانده .

**********

نه لاف دوستی با دلربایی میتوانم زد
نه در راه وفایش دست و پایی میتوانم زد
تو کز سوز محبت بی نصیبی چاره ٔ خود کن
که من پروانه ام خود را بجایی میتوانم زد
در اثبات وفا گر من خموشم یار میداند
که عاشق پیشه ام لاف وفایی میتوانم زد.

**********

چه فریاد است یارب کز من دیوانه میخیزد
که از فریاد من صد یارب از هر خانه میخیزد
به درد چشم مستش کرده ام کیفیتی حاصل
که در هشیاری از من نعره ٔ مستانه میخیزد
لسانی تازه کرد افسانه ٔ من شرح مجنون را
چنین باشد ولی افسانه از افسانه میخیزد.

*********

بغل غیر ز مکتوب تو چون غنچه پر است
من دلتنگ بیک حرف زبانی مشتاق .

**********

به دستی عاشق از سنگ ملامت خانه میسازد
به دیگر دست تا بر سرزند ویرانه میسازد
میان زهد و رندی عالمی دارم نمیدانم
که چرخ از خاک من تسبیح یا پیمانه میسازد.

**********

گر به گل پیوستم از بخت بد من خار شد
ور مسیحا را بجان همدم شدم بیمار شد
گر ملک در خانه بردم سوختم از معصیت
ور پری در پرده پروردم سگ بازار شد.

**********

زهی عشقت به باد بی نیازی داده خرمنها
خم فتراک زلفت سرکشان را طوق گردنها
به خاک آستانت خواب مرگم برده بود امشب
سگان آن سر کو ناله ها کردند و شیونها.

***********

نگه دار از هوای گرم گلبرگ تر خود را
مریز ای گل عرض بشناس قدر گوهر خود را
بطفلی کشتی دریای خوبی صد خطر دارد
نگه دار ای پسر تامیتوانی لنگر خود را.

***********

همچو گل جامه مکن چاک که از لطف بدن
میتوان یافت که در دل چه خیال است ترا.

***********

از کجا می آیی ای گلبرگ خندان از کجا
از کجا چشم و چراغ دردمندان از کجا
طور من بد آرزو بیحد بتان مشکل پسند
من کجا سودای این مشکل پسندان از کجا.

************

غم و اندوه و بلا گرد لسانی جمعند
عاشق امروز بجمعیت او کم باشد.

***********

سودا همان و عشق همان و جنون همان
یعنی همان لسانی دیوانه ٔ توام .

***********

میرم به داغ هجر تو تا تشنگان وصل
بینند حال من نکنند آرزوی تو
در چشمه سار آبله ترسم گلی کند
خاری که مانده در قدم از جست و جوی تو.

***********

تو گرم هلاک خواهی دگران مزید عمرم
بعقوبتی بمیرم که از آن بتر نباشد.

***********

گر توان بوسید لبهای شکرخند ترا
جان سپردن سهل باشد آرزومند ترا
آن پسر دی با پدر میرفت و میگفتند خلق
خون ما چون شیر مادر باد فرزند ترا.

***********

امروز پریشانتر از آنم که توان گفت
وز درد جدائی نه چنانم که توان گفت
بیداد گری پنجه فروبرده بخونم
نگرفته حریفی رگ جانم که توان گفت
جایی من دیوانه بشکلی نگرانم
اما نه بشکلی که توان گفت .

***********

بگذار تا سیاهی داغش برم به خاک
کاین داغ را فتیله ز پیراهن کسی است .

************

مردیم و سرگرانی او همچنان که هست
ناز عتاب و تندی خو همچنان که هست
از بیم غم لسانی آزرده شد خموش
طعن زبان بیهده گو همچنان که هست .

************

تو نخل حسنی و جز ناز و فتنه بار تو نیست
کدام فتنه که در نخل فتنه بار تو نیست
هزار میوه ز بستان آرزو چیدم
یکی بلذت پیکان آبدار تو نیست
گرم به جور و جفا میکشی نمیرنجم
که مست حسنی و اینها به اختیار تو نیست
ز گفته ٔ تو لسانی کتاب شوق پر است
به صفحه ای نرسیدم که یادگار تو نیست .

*************

مصلحت بیند که گردد یار و نگذارد رقیب
مصلحت خوب است اما مصلحت بینش بد است .

*************

هر خسته که دور از بت سیمین تن خویش است
تا زنده بود در هوس مردن خویش است
ای هم نفسان آتشم از من بگریزید
هر کس که به من دوست بود دشمن خویش است .

************

خوبرویان همه بدخواه دعاگوی خودند
نیست گوشی که در او پند بدآموزی نیست
چشمم از روز بد تست لسانی بی نور
چشم بد دور که مانند تو بدروزی نیست .

***********

اگر با بنده یاری مهربانی بیش ازین باید
وگر نامهربانی سرگرانی بیش ازین باید.

***********

نی همین سررشته ٔ بیداد میباید گرفت
مهربانی و وفا هم یاد میباید گرفت .

***********

نخل حیات من دل پرخون برآورد
نخلی که خون خورد به ازین چون برآورد
لیلی سری که شام اجل برد زیر خاک
صبح قیامت از دل مجنون برآورد.

***********

گفته ای عاقبت کار لسانی مرگ است
مردم و عاقبت کار نه پیداست مرا.

**********

گر بمیرم این سخن بر گور من نتوان نوشت
غیر، همدم ، بلکه همزانو، لسانی بی نصیب .

**********

پس از صد بیقراری جان سپردم قصه کوته شد
همین آرام دیدم بعد چندین اضطراب امشب
حساب داغ دل میکردم امشب سوختم جانا
به من گردید روشن گرمی روز حساب امشب .

**********

فلک روزی که میزد خرگه حسن تو دانستم
که جای پاسبانان وفا بیرون درگاه است .

***********

مردن به خاکپای تو با جان برابر است
خاک درت به چشمه ٔ حیوان برابر است
بیداریی که زلف تو نبود برابرم
با صد هزار خواب پریشان برابر است
هرگز غبار خاطر موری نبوده ایم
این سلطنت به ملک سلیمان برابر است .

************

نه با تو دست هوس در کمر توان کردن
نه آرزوی تو از دل به در توان کردن
نه از پی تو توان آمدن ز بیم رقیب
نه بی تو رو به دیار دگر توان کردن
بیا که گریه ٔ من آنقدر زمین نگذاشت
که از فراق تو خاکی به سر توان کردن .

*************

خدا به دست من آن طره ٔ دو تا نگذاشت
غریب سلسله ای داشتم خدا نگذاشت
به روز مرگ نویسم خطی که دامن عمر
گرفته بودم و ایام بیوفا نگذاشت
رقیب حاصل گلزار وصل غارت کرد
گلی برای لسانی بینوا نگذاشت .

************

ترا خوشست به مژگان خراش خاطر من
ولی تراوش مژگان آبدار بد است
گل هرات ز بستان خیر خوبی نیست
هوای کار لسانی در این دیار بد است .

***********

هم زمام ناقه کوتاه است و هم لیلی مطیع
آرزوی دل بلند و دست مجنون کوته است .

این گونه ابیات بسیار دارد در تبریز در گذشت و قبرش در جوار قبر باباحسن است (ترجمهء مجمع الخواص ص ۱۳۳ تا ۱۳۵ ) امیرعلیشیر نوائی در مجالس النفائس آرد:

نه با تو دست هوس در کمر توان کردن
نه آرزوی تو از دل به در توان کردن
فغان که گریه ٔ من آنقدر زمین نگذاشت
که در فراق تو خاکی به سر توان کردن

صاحب قاموس الاعلام گوید:

آنقدر زمین نگذاشت که در فراق تو خاکی به سر توان کردن

(مجالس النفائس صص ۱ مولانا لسانی از شعرای مشهور ایران و از مردم شیراز است و در تبریز و بغداد میزیسته و بسال ۹۴۱ ه ق در تبریز درگذشته است به گفتهء دولتشاه در تذکره، اشعار وی از قبیل شتر و گربه است این بیت ازوست:

هرگز غبار خاطر موری نبوده ایم
این سلطنت به ملک سلیمان برابر است

(قاموس الاعلام ترکی)

لغت نامه دهخدا



( ۱) – نسخه ای از دیوان وی در موزهء بریتانیاست بعلامت ۳۰۷٫

زندگینامه حکیم شهید بلخی (متوفی ۳۲۵ ه ق)

  ابوالحسن شهیدبن حسین جهودانکی بلخی شاعر و متکلم و حکیم قرن چهارم هجری (متوفی ۳۲۵ ه ق) او را با ابوبکر محمد بن زکریای رازی مناظراتی بوده و هر یک بر دیگر نقضی و ردی داشته است.

شهید در خط نیز استاد بود و اشعار عربی هم میسرود وی از بلخ بچغانیان نزد ابوعلی محتاج رفت و از جملهء ممدوحان او نصربن احمد سامانی و ابوعبدالله محمد بن احمد جیهانی را ذکر کرده اند.

رودکی در رثای او قطعه ای سروده شهید مانند رودکی نزد شعرای بعد از خود مورد احترام بوده و او را در ردیف رودکی قرار داده اند (فرهنگ فارسی معین) رادویانی در ترجمان البلاغه از او نقل میکند:

عذر با همت تو بتوان خواست پیش تو خامش و زبان کوتاه همت شیر از آن بلندتر است که دل آزار باشد از روباه

و همو بیت ذیل را در ترجمان البلاغه شاهد آورده است:

به تیر از چشم نابینا سپیدی نقطه بردارد// که نه دیده بیازارد نه نابینا خبر دارد

و رجوع به لباب الالباب عوفی ج ۲ ، ۶، فهرست ابن الندیم، عیون الانباء، ترجمان البلاغهء رادویانی ص ۱۰۷ ، مزدیسنا و ص ۲۰ ، مجمع الفصحاء ج ۱ ص ۳۰۳ ،۵ ، ص ۳ ۵۴ ، تاریخ مغول عباس اقبال ص ۵۴۰ ، تاریخ عصر حافظ ج ۱ ص ۵، تاریخ علوم عقلی ذبیح الله صفا ، سبکشناسی بهار ج ۲ ص ۲ ۲۰۴ ، دانشوران خراسان ص ۳۶۴ ، شرح حال و اشعار رودکی، خاندان نوبختی عباس اقبال ص ۱۰۸ و المعجم فی معاییر ، ص ۲۰۲ اشعار العجم ص ۱۷۶ شود

رادویانی در ترجمان البلاغه قصیدهء ملمع ذیل را از او نقل می کند:

یری محنتی (؟) ثم یخفض البصرا فدته نفسی تراه قد سفرا

داند کز وی بمن همی چه رسد دیگرباره ز عشق بی خبرا

اما یری و جنتی معصره (؟) و سایلًا

کالجمان مبتدرا چو سد یأجوج بایدی دل من که باشدی غمزگانْش را سپرا

فضل حلمی و خاننی جلدی من یطیق القضاء و القدرا

وگر بدانستمی که دل بشود نکردمی بر ره بلا گذرا

شاعرانِ پس از وی به نیکی از او یاد کرده اند :

کاروان شهید رفت از پیش وآنِ ما رفته گیر و می

اندیش رودکی شاعرانت چو رودکی و شهید مطربانت

چو سرکش و سرکب منوچهری وآنگاه که شعر پارسی گویی

استاد شهید و میر بونصری منوچهری

از حکیمان خراسان کو شهیدو رودکی بوشکور بلخی

و بوالفتح بُستی هکذی منوچهری گرچه بد است

پیش از این در عرب و عجم روان شعر شهید و رودکی نظم لبید و بحتری خاقانی

لغت نامه دهخدا

زندگینامه شیخ محمود شبستری(۷۲۰ ه .ق متوفی)

شیخ محمودبن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبهء شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست. و ظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانهء آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثهء مهمی در تبریز یا نزدیکی آن بسر برده است. و هم در آنجا در سال ۷۲۰ ه ق وفات یافته از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است.

آثار

لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود. از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتهء نظم درآورده است و تا امروز نزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند. در شوال سال ۷۱۰ ه ق به نظم آمده و در آن پاسخ ۱۵ سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است( ۱) و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار( ۲) یا نسائم گلشن

تألیفات دیگر وی عبارتند از:

رسالهء حق الیقین،

رسالهء شاهد،

سعادتنامه،

منهاج العارفین

 مرآه المحققین

برای شرح حال و آثار او رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج ۹ ص ۵۰۶ ، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج ۳ یا از سعدی تا جامی ترجمهء علی اصغر حکمت ص ۱۵۹ به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادهء شفق ص ۲۶۳ شود ( ۱) – براون شرح گلشن راز را به عبدالرزاق لاهیجی نسبت میدهد و حال آنکه این شرح منسوب است به شیخ شمس الدین محمد بن یحیی لاهیجی الاصل شیرازی المسکن که در ذیحجهء ۸۷۷ ه ق تألیف نموده و موسوم است به مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز و از مشایخ سلسلهء نوربخشیه بوده است (از تعلیقات حکمت بر ۲) – دیوان شاه داعی شیرازی چ دبیرسیاقی ص ۱۹ و ۲۵ و مقدمهء ج ۱ ) ( کتاب از سعدی تا جامی ص ۱۶۱

لغت نامه دهخد

زندگینامه استادسید محمد حسین بهجت «شهریار»

 
 
تولد
 
 سید محمد حسین بهجت تبریزى، معروف به ((شهریار)) فرزند ((حاج میرزا آقا خشگنایى)) که از وکلاء درجه اول تبریز و اهل ادب بود، در سال ۱۲۸۵ هجرى شمسى، در تبریز چشم به جهان گشود. او دوران کودکى را به علت مصادف بودن با دوران انقلاب تبریز، در روستاهاى ((شنگول آباد))، ((تیش فرشاق)) و ((خشگناب)) بسر برد.

شهریار در سن چهار سالگى، که طفل کوچک و خردسالى بود، نخستین شعرش را سرود و از همان دوران کودکى، تحصیلات مقدماتى را با فراگیرى گلستان سعدى و نصاب، در مکتب خانه‏ هاى روستائى و هم چنین نزد پدر دانشمندش ادامه داد و همواره با اشعار شاعران معروف، سخت انس و الفت داشت.

استاد شهریار پس از تحصیلات مقدماتى و طى دوره متوسطه در سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، که پانزده ساله بود، به تهران رفت و تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون ادامه داد. سه سال بعد از مدرسه دارالفنون فارغ التحصیل گردید و وارد مدرسه طب شد. پنج سال در رشته پزشکى تحصیل کرد و کمتر از یک سال دیگر براى تکمیل درس پزشکى و گرفتن درجه دکتراى پزشکى وى باقى مانده بود،که دچار عشق مجازی شد واین عشق سرنوشت اورا کاملا تغییر داد او عاشق دختر صاحب خانه خود به نام ثریا شده بود بعد از خواستگاری آنها به او قول اتمام درس را دادند که چند ما بیشتر نمانده بود در این فاصله یکی از رجال سیاسی کشور به خواستگاری ثریا می رود وبعد هم با او ازدواج می کند .بعد از ازدواج متوجه می شود که شخصی قبل از او عاشق همسرش بوده اول استاد شهریار را زندانی  می کند به نیت کشتن ثریا به پای او می افتد وتقاضا می کند که خون بی گناهی را نریزد شوهر ثریا هم شهریار را سه سال  تبعید می کند ودیگر اجازه تحصیل به او نمی دهد .

استاد شهریار در دوران تبعید، به خراسان رفت و به دیدار ((کمال المک)) نقاش معروف شتافت وبه او گفت: که وساطتت کند تا ادامه تحصیل بدهد  کمال الملک هم در جواب به او گفت:این قاطر چی ها کی هستند که او بخواهد به آنها روبیندازد. آنگاه شعر زیبائى تحت عنوان ((زیارت کمال الملک)) سرود و به این هنرمند نقاش تقدیم کرد.او تا سال ۱۳۱۴ هجرى شمسى، در خراسان بود، سپس به تهران بازگشت و با کمک دوستانش در بانک کشاورزى تهران مشغول به کار گردید.

وى در سال ۱۳۱۶ شمسى پدرش را از دست داد. این حادثه براى شهریار بسیار ناگوار بود. علاوه بر این سرپرستى خانواده پدرش نیز به او واگذار گردید  هنوز آثار اندوه مرگ پدر، در چهره شهریار از بین نرفته بود که برادرش نیز فوت کرد و سرپرستى مادر، همسر برادر و چهار فرزندان برادرش را به عهده او قرار گرفت و همانند یک پدر مهربان و دلسوز از آنها مواظبت مى‏ کرد و با تمام وجود، زندگى آنها را اداره مى ‏نمود.

چند سال بعد، مادرش بدرود حیات گفت.  استاد شهریار بعد از رحلت مادر دچار افسردگی بسیار شدید شد طوری که اورا در بیمارستان بستری کردند در این زمان سن ایشان  ۴۶بود ثریا که تن به یک ازدواج اجباری داده بود بعداز شنیدن خبر کسالت شهریار برای عیادت به بیمارستان آمد ودر آنجا گفت که حاضر است آلان با او ازدواج کند در این هنگام شهریار بعد از گریه بسیار این شعر بسیار زیبا را سرود:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

استادبعد از کمی بهبود از بیمارستان مرخص شد دوستان به این فکر افتادند تا سر وسامانی به زندگی او بدهند به همین خاطر از دختر عمه ایشان که همسرش از دنیا رفته بود وسه فرزنداشت خواستگاری کردند که او در جواب گفته بود او مردی رنج کشیده است ومن خودم سختی بسیار دیده ام به همین خاطر حوصله ایشان را ندارم در عوض دختر ایشان که بیست هفت سال سن داشت ومعلم بود حاضر به ازدواج با ایشان شد نتیجه این ازدواج یک پسر وسه دختر می باشدهمسر استاد در سن چهل و هفت سالگی در تهران بر اثر سکته از دنیا رفت واستاد را با چهار فرزند کوچک تنها گذاشت.

استاد شهریار همواره اشعار خواجه حافظ شیرازى را زمزمه مى ‏کرد و با عشق وصف ناپذیرى دلباخته اشعار و افکار عرفانى حافظ شیرازى بود.موهبت خدادادى، طبع لطیف، استعداد سرشار، روح حساس و سرگشته و پرشور شهریار، به گونه ‏اى بود که روز به روز اشعار او پرشورتر و حساس‏ تر مى‏ گوید.

یک بار در سن هفت سالگى، از حرف مادرش سرپیچى کرد و سخن مادر را گوش نداد، اما به اندازه‏ اى روحش لطیف و حساس بود که به شدت پیش خود احساس گناه کرد و وجدانش ضربه خورد و در گوشه ‏اى نشست و شعر زیر را سرود و با تقدیم آن به مادرش، از او عذر خواهى کرد:

من گنهکار شدم واى به من
مردم آزار شدم، واى به من
 
  به هر حال، پس از سالیان متمادى، گلهاى طبع این شاعر زبردست، گلستانى در ادبیات معاصر بوجود آورد. براى نمونه، ((منظومه روح پروانه)) را که شهریار در رثاى پروانه ساخت و خودش همراه با نواختن سه تار آن را خواند، به اندازه‏اى پرسوز و گداز بود، که بیش از حد انتظار مورد توجه ادباء و صاحبدلان واقع شد و در سال ۱۳۰۸ هجرى شمسى، همراه با مجموعه‏ اى از سایر سروده هایش، توسط کتابخانه خیام چاپ و منتشر شد.

پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى ایران، استاد شهریار به مناسبت‏هاى گوناگون، با سروده ‏هاى زیبا و موثرش، همگام با مردم انقلابى و مومن فعالیت مى ‏کرد، که از آن میان مى‏ توان به قطعه زیبائى که در توصیف مبارزان بسیجى سروده است، اشاره کرد. مهم‏ترین اثر استاد شهریار، شعر ((حیدر بابا)) مى‏ باشد که از لحاظ احساسى در سطح فوق العاده‏اى قرار دارد و بى نظیر است.

درباره مهارت و سادگى سروده‏ هاى او گفته ‏اند:((شهریار شعر را به روستا برده، هم چنان که خبر زندگى در روستا را به شهر آورده، بى آنکه روابط عمیق اجتماعى روستائیان را هدف قرار داده باشد)).

استاد شهریار، ارادت و عشق خاصى به خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله داشت غزل ((قیام محمد صلى الله علیه و آله)) درباره پیامبر اسلام، غزلهاى: مناجات، و کاروان کربلا و مثنوى ((شب و على علیه السلام)) درباره على علیه السلام و امام حسین علیه السلام را سروده، که بارها در مطبوعات و کتابها و مجموعه‏ هاى مختلف به چاپ رسیده است.
او هر گاه شعرى را که در رثاى حضرت امام حسین علیه السلام سروده بود، مى ‏خواند، خود آنقدر گریه مى ‏کرد که تا پایان خواندن شعر بارها در اثر گریه و بى تابى زیاد صدایش قطع مى ‏شود و شنوندگان هم به گریه و ناله مى ‏افتادند.

شعاع شعر و ادب شهریار، در مجامع ادبى و فرهنگى آنقدر اوج گرفت، که در زمان حیاتش به منظور تجلیل از مقام رفیع وى در روزهاى ۲۹ تا ۳۱ فروردین ماه سال ۱۳۶۳ در تالار وحدت دانشگاه تبریز ((کنگره بزرگداشت استاد محمد حسین شهریار)) برگزار گردید، شخصیتهاى روحانى و علمى و فرهنگى و بسیارى از شاعران و ادیبان سراسر کشور و جمعیت بى نظیرى در این مراسم شرکت کردند، و ضمن اشعار و سخنرانى‏ها مقام او را ستودند.

معروف است که در آخرین روزهای بستر بیماری مرحوم شهریار ، بیوک نیک اندیش به عیادتش می رود و از آن مرحوم تقاضای شعر میکند .شهریار دو بیت اول این غزل را میگوید و از حال میرود
 
 
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بر این در نمیزنند
 
دائم پرنده اند به هر بام و بر ولی
دیگر به بام خانه ما پر نمی زنند
 
استاد محمد حسین شهریار، در اوائل مهرماه سال ۱۳۶۷ هجرى شمسى به سن ۸۴ سالگى با این جهان وداع گفت و به ابدیت پیوست، و جسد او را با احترام زیاد در ((مقبره الشعراى)) سرخاب تبریز به خاک سپردند.

خاطرات شهریار به قلم بیوک نیک اندیش //کیهان فرهنگى، اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷//از بهار تا شهریار، ج ۲، ص ۶۵۴٫

 

زندگینامه شمس مغربی«محمد شیرین »« ملا محمد شیرین»(متوفی ۸۰۹ه ق)

ابو عبد الله شمس الدین محمد بن عز الدین بن عادل یوسف البزازینى تبریزى مشهور به مغربى ملقب به محمد شیرین یا ملا محمد شیرین که قدوه العارفین و زبدهالواصلینش یاد کرده‏اند ۱* به قول رضا قلى خان هدایت از صوفیه با تمکین و راهروى پرشور و موحدى مشهور بشمار است که مذهبش وحدت وجود و مشربش لذت شهود بود و به علوم ظاهرى و باطنى عالم بود، وصیت فضائلش مغرب و مشرق را فرا گرفته ۲*مولد و منشأاش انبند یا امند یا اممند از قراء ۳* رودقات تبریز است و امند (به فتح اول و میم مشدد و سکون نون) نیز هنوز در اصطلاح مردم بکار مى‏رود. فهلویات مغربى به زبان آذرى که ۴* در نسخه‏هاى کهن دیوان وى آمده نشانه‏ایست که او از کودکى در تبریز بوده و با زبان محلى آشنائى دیرینه داشته که به خوبى توانسته است بدان زبان و لهجه ترانه سراید، باین ترتیب تبریزى بودنش مسلم مى ‏گردد

خانه شمس مغربى بنا به گفته خواجه عبد الرحیم خلوتى که مرید شمس بوده در محله اتکو حوالى مسجد جامع تبریز بوده و چون مرید مذکور از مغربى توبه گرفته و در توبه شوق تا منزل مولانا غلطان آمده ۵*روایت او نشان مى‏دهد که مغربى لا اقل در یک دوره از عمر خویش در اینجا (تبریز) بسر برده است.

اوایل حیات مغربى که مصادف با اواخر حکومت ایلخانان (۷۳۶- ۷۵۶) بوده آذربایجان میدان جنگ بین دو سلسله امراى ایلکانى با آل جلایر و چوپانیان گردید، در سال ۷۸۷ تغتمش خان رئیس ایل- التون از دو ذهبى و پادشاه دشت قبچاق به آذربایجان لشکر کشید و شهرهاى آن سرزمین بخصوص تبریز را غارت کرد. تیمور، آذربایجان و رى و ماوراء رود ارس و آسیاى صغیر را به پسر خود میران شاه بخشید و تبریز پایتخت او شد چون میران شاه دیوانه شد تیمور به آذربایجان آمد و میرزا عمر پسر او را به جاى وى نشانید پس از آن آذربایجان بدست پادشاهان ترکمانى‏ نژاد قراقویونلو (۸۱۰- ۸۷۲) و آق‏قویونلو (۸۷۲- ۹۰۸) افتاد ۱* ادوارد براون در ضمن بررسى نظریه ریو درباره اختلاف کمال خجندى و مغربى بدین نکته اشاره مى‏کند ۲* چون شیخ کمال نزد میران شاه تیمور بیشتر از مولانا مغربى تقربى داشته ممکن است مناسباتشان تیره شده باشد. اشاره مؤلف روضات الجنان درباره تقاضاى مردم تبریز از مغربى در دفع شر میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان که از سپاه قرایوسف شکست خورده بود و قصد قتل عام مردم تبریز را داشت نیز زمان حیات مغربى را روشن مى‏ سازد.

مؤلف روضات الجنان درباره تغییر حال مغربى حکایتى دارد که روزى در تبریز به طلب مشغول بود در میدانى شخصى این بیت مولانا جلال الدین عبد الحمید عتیقى را مى‏خواند که.

چنین معشوقه‏ اى در شهر و آنگه دیدنش ممکن//‏ هرآنک از پاى بنشیند به غایت بى ‏بصر باشد

از شنیدن این شعر حالش دگرگون مى‏ شود درد طلب دامن‏گیرش مى ‏گردد و سر در عالم نهاده به خدمت بسیارى از اکابر مى‏رسد و با آنها نسبتى برقرار مى ‏کند.

در دو غزل نیز نشانه‏ هائى دیگرى از دگرگونى وى یافت مى ‏شود غزل اول درباره کردى است به مطلع زیر
(۴۹۳)
این کرد پریچهره ندانم که چه کرده است//‏ کز جمله خوبان جهان گوى ببرده است‏

و در غزل دیگر نیز دخالتى از دگرگونى وى دیده مى ‏شود.

به مطلع زیر

۸۹۰
شاه بتان ماه‏رخان عرب رسید// با قامت چو نخل و لب چون رطب رسید

سفر

. جامى در نفحات الانس گوید که مغربى در بعضى سیاحات به دیار مغرب رسیده است و از آنجا از دست یکى از مشایخ که نسبت وى به شیخ بزرگوار محیى الدین عربى رسیده خرقه پوشیده است ۱* بنا به گفته یاقوت در معجم البلدان مغرب به تمام منطقه شمال افریقا و نیز آندلس اطلاق مى‏شد ۲* و لا بد مى‏باید مغربى به قسمتى از دیار مذکور در فوق مسافرت کرده باشد مع‏هذا از دیوان وى و از رسالاتش اطلاعات دقیق و صریحى دراین‏باره بدست نمى‏آید و ممکن است این مسافرت را از روى تخلص وى که مغربى است بر ساخته باشند.

مؤلف آنند راج در باب مغربى اشاره‏اى دارد که مغربى نام رومى ۳* معروف که در شهر سار هم تشریف آورده بود، چند روز بر سر حوض منوگهر (مینوگهر) ساکن و متوطن بود و اکثر اوقات بندگى حضرت مخدوم شرف الدین قدس اللّه سره الغزیر براى ملاقات او مى‏آمدند و تذکره علم و توحید مى‏کردند و طرفین فایده‏ها مى‏گرفتند و یک مکتوب مخدوم که بجانب شیخ مغربى نوشته‏اند و در مکتوبات یک‏صد و پنجاهم است و بزرگى شیخ مغربى از آنجا معلوم خواهد شد و رساله جام جهان‏نما و دیوان اشعار ایشان مشهور است.
(۶۹۸)

اگر تو طالب سر ولایتى بطلب‏ ز مغربى که درین روزگار پیدا شدو باز به ولایت بهار مسافر شد) ۱*

مغربى در اشعارش بکرات از دریاى محیط و قلزم و عمان و امواج آنها یاد کرده است و اگر بتوان تخیلات شاعرانه وى را مبتنى بر تجربیات وى قرار داد با توجه به قول جامى و مؤلف آنند راج به مغرب و مشرق باید مسافرت کرده باشد. اشعار ذیل نمونه‏ایست از سخنان وى که در آنها اشارت به دریا و محیط و عمان رفته است:
۵۰۵
تا مگر موجى کشد بازم ز ساحل در محیط //هر زمان صد موج چون دریاى عمانم فرست‏

۸۱۸
ز اشک عاشقان او به گیتى//‏ در و دریاى عمان آفریدند

۵۴۶
هر آنچه مغربى از کائنات حاصل کرد بکرد بحر محیطش به زمان تاراج‏

۵۴۴
ازین محیط که عالم به جنب اوست سراب‏ مراست عذب فراست تراست ملح اجاج‏

۱۲۲۷
مغربى از بحر و ساحل پیش از این چیزى مگوى‏ //ز آنکه دائم قلزم و عمان او باشد دلم‏

درباره جهانگردى و بى‏ترسى از دریا گوید:

۶۴۸
آنکه او معتقد جان و دل مغربى است‏// مغربى در طلبش گرد جهان مى ‏گردد

۶۶۸
چون مغربى آن‏کس کو، پرورده این بحر است‏ از بحر نیندیشد و ز موج نپرهیزد

در ایران مغربى به سلطانیه و گیلان نیز رفته است مؤلف روضات الجنان از مولانا محمد نور الدین عبد الرحیم البزازى چنین نقل مى‏کنند که در ۲۷ شوال ۷۹۵ از شمس مغربى در شهر سلطانیه توبه و در ۲۷ ذى‏قعده ۸۰۳ در فومن گیلان تلقین گرفته است ۲*محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان درباره یکى از آثار مغربى به نام درر الفرید که نسخه خطى آن را در اختیار داشته‏ اند،گوید که این کتاب را بزبان فارسى در گیلان تألیف کرده است ۱*

مغربى در تبریز مجلس درس داشته و بمقام ارشاد رسیده بود، مردم نیز بوى اعتقاد خاصى داشتند چنانکه در واقعه مرض طاعون و حمله میرزا ابو بکر میران شاه که ذکر آن خواهد آمد. مردم بوى پناه مى‏برند و استمداد مى‏طلبند تا دفع شر میران شاه کند، با اشارات دیگرى که مؤلف روضات آورده است حضور مغربى در مجالس تبریز با صلوات پیشباز مى‏شد، چنانکه گوید روزى مولانا محمد مغربى قدس سره به مجلس تشریف آورند. اهل مجلس از وضیع و شریف سرور حضور دست داد، صلوات‏گویان استقبال نمودند و اظهار کمال و اخلاص و جان‏سپارى کردند ۲* هر چند فرستادن صلوات هنگام ورود تازه‏واردان در مجامع در واقع بهانه‏اى بوده است براى تجدید ارادت و اخلاص به پیغمبر و آل او و لیکن مخصوصا نسبت به اشخاص موجه و محترم انجام مى‏شده است.

مرشدان‏

مؤلف روضات الجنان نسبت سلسله توبه ۳* و تلقین و خرقه و انابت و ارادت حضرت ایشان را از خط شریف مخدومى ادام اللّه هدایته را بدین نهج آورده است ۴*.
فقد اخذ المرشد الکامل، العارف المحققین محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف التبریزى المعروف به شیرین ۵* ادام اللّه برکته العلم و التلقین من الشیخ بهاء الدین همدانى و هو من الشیخ ضیاء الدین و هو من عز الدین الطاوسى و هو من الشیخ سعد الدین الحموى و هو من الشیخ نجم الدین کبرى و هو من الشیخ نجم الدین احمد کبرى و هو من الشیخ عمار یاسر البدلیسى و هو من الشیخ ابو النجیب عبد القاهر سهروردى و هو من الشیخ احمد الغزالى و هو من الشیخ ابى بکر النساج الطوسى و هو من الشیخ ابى عثمان المغربى و هو من الشیخ جنید بغدادى و هو من‏ الشیخ سرى السقطى و هو من الشیخ معروف الکرخى و هو عن الامام الهمام على الرضا و هو عن ابیه محمد الباقر محمد بن عبد اللّه (ص)
و کذلک اخذ الشیخ محمد المعروف به شیرین من الشیخ سعد الدین و هو من ابیه محمود الزعفرانى و هو من على بن ابى بکر سیواسى و هو من الشیخ صدر الدین قونیوى و هو من الشیخ محى الدین العربى و ایضا من الشیخ اوحد الدین حامد کرمانى و هو من الشیخ رکن الدین السجاسى و هو من الشیخ قطب الدین احمد الابهرى و هو من ابى النجیب سهروردى.

و کذلک اخذ شیخ المذکور من الشیخ اسماعیل علاء الدوله سمنانى و هو من الشیخ نور الدین عبد الرحمن الاسفراینى المشهور ببغداد و هو من الشیخ جمال الدین احمد جوزقانى. من الشیخ شهاب الدین سهروردى ۱*
به ‏طورى‏که ملاحظه مى‏شود یک طریقه انتساب او از طریق سعد الدین حموى به شیخ نجم الدین کبرى مى‏رسد طریقه دیگر از طریق صدر الدین قونوى به شیخ محى الدین عربى و همچنین از طریق اوحد الدین کرمانى به ابو النجیب سهروردى مى‏رسد چنانکه طریقه دیگرى هم دارد که از طریق سیسى به شیخ الشهاب الدین سهروردى مى‏رسد. به‏طورى‏که غالبا دیده شده است بعضى مشایخ غیر از خرقه ارادت که از یک شیخ و یک طریقه مى‏گیرند از مشایخ دیگر هم خرقه تبرک دریافت مى‏کنند.

چنانکه ملاحظه شد سلسله مشایخ مغربى در یک روایت به شیخ شهاب سهروردى مى‏پیوندد و همین پیوند جامى را بر آن داشته است که او را از پیروان طریقه سهروردیه بشناسد ۲* و درصورتى‏که ارتباط او با سعد الدین حموى و علاء الدین انتساب او را بطریقه کبرویه نیز قابل توجه مى‏دارد و بهمین جهت مسئله شیخیه او قابل تأمل است اما با کثرت رواج مکتب سهروردیه در عراق و شام و آذربایجان درین دوره احتمال دارد که خرقه اصلى وى سهروردى بوده است و آنچه از کبرویه و قونویه داشته است خرقه تبرک بوده باشد.

سیسى و مغربى‏

مغربى از مریدان معروف سیسى بود، شیخ زین الدین خوافى سید قاسم انوار ۱* پیر محمد گیلانى و پیر شیخى و حاج محمد عصار ۲* و شیخ کمال خجندى همه به سیسى ارادت مى‏ورزیدند و با شمس مغربى صحبت مى‏داشتند.

مؤلف روضات گوید بجز این عده که ذکر شد، مولانا ضیاء الدین نیزارى تبریزى، خواجه خواند، خواجه کیى و خواجه پیر شیخ عابدى و برادر وى خواجه مشایخ و خواجه ابراهیم کججى و مولانا محى الدین و کریم الدین میاوانى و مولانا ظهیر الدین و پیر محمود کله‏بان و خواجه نصر الله و پیر تاج تولمى از یاران شیخ مغربى بوده‏اند.

از اشارات مؤلف روضات درباره مجد الدین اسماعیل سیسى یا سیزى و شمس مغربى پیداست که سیسى با پدر مغربى آشنا بوده است و از حکایتى که درباره احمد شاه کججى راجع به قطب بوى نقل مى‏کند ۳* چنین بر مى‏آید که میان مغربى و سیسى ارادتى سابق بوده است، اینکه شمس مغربى به اشارت سیسى به چله‏نشینى مى‏پردازد اما قبل از پایان آن با ارسال غزلى به مطلع ذیل.

ما مهر تو دیدیم وز ذرات گذشتیم‏ ۱۳۲۰ از جمله صفات از پى آن ذات گذشتیم‏

سیسى را وقت خوش مى‏شود و استحسان مى‏کند و مغربى را از خدمت چله نشستن معاف مى‏دارد نشان مى‏دهد که سیسى در زندگى مغربى تأثیر بسزائى داشته است مع‏هذا این داستان بى‏شباهت به روایت مشابهى که درباره فخر الدین عراقى نقل کرده‏اند نیست و ممکن است از روى آن حکایت آن را بر ساخته باشند.
چنانکه جامى در نفحات الانس گوید مغربى مرید شیخ اسماعیل سیسى است که وى از اصحاب نور الدین عبد الرحمن اسفراینى است ۴*

و در روایتهائى که مؤلف روضات بدان اشاره مى‏کند نسبت ارادت او از سیسى به شیخ علاء الدوله سمنانى و آنگاه از طریق عبد الرحمن اسفراینى به شیخ شهاب سهروردى مى‏رسد ۱* و ظاهرا بهمین سبب انتساب به ابو النجیب سهروردى یافته است که جامى او را از پیروان طریقه سهروردیه بشمار آورده است ۲* مع‏هذا سهروردیه بمعنى اخص پیروان شیخ شهاب الدین سهروردى‏اند و شیخ علاء الدوله سمنانى هم ظاهرا طریقه کبرویه دارد نه سهروردیه.

از مریدان معروف سیسى که با مغربى صحبت مى‏داشته یکى کمال خجندى است. مؤلف حبیب السیر درباره کمال گوید در بازگشت از سفر مکه به تبریز اقامت مى‏کند و مورد توجه سلطان حسین بن سلطان اویس (۷۸۴- ۷۷۶ ه) قرار مى‏گیرد و سلطان باغى در ولیانکوه بوى مى‏بخشد و کمال آنجا را خانقاه مى‏سازد میرزا میران شاه نسبت به شیخ کمال ارادتى داشته است ۳*
روزى مولانا مغربى با محمد مشرقى و محمد عصار و محمد خیالى در صحبت شیخ مى ‏روند و شیخ مشغول طبخ بود و غزلى سروده بود به مطلع ذیل‏

چشم اگر این است و ابرو این و ناز و شیوه این‏// الوداع اى زهد و تقوى الفراق اى عقل دین‏

مغربى به کمال مى‏گوید. مولانا بزرگ است چرا باید شعرى گفت که جز معنى مجازى محملى نداشته باشد کمال آنها را برمز صوفیانه بیان مى‏کند که چشم به لسان اشارت عین و ابرو عبارت از حاجب است که اشاره به صفات است و مغربى ازین طرز تعبیر کمال خدمت مى‏کند و انصاف مى‏دهد ۴*
از قول مؤلف حبیب السیر که شیخ کمال نزد میران شاه پسر تیمور تقرب داشته است و از روایت مؤلف روضات درباره تقاضا و استمدادى که مردم تبریز از مغربى در دفع بلاى میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن تیمور کرده‏اند و استنباط ریو ۵* نویسنده فهرست موزه بریتانیا دراین مورد تأیید مى‏گردد که مى‏گویند مناسبات این دو شاعر چندان خالصانه و باصفا نبوده است، کمال نزد میران شاه تقرب دارد و مغربى در دفع شر پسر میران شاه قربانى مى‏دهد، هر چند که ادوارد براون این شبهه را براى دو تن اهل صفا بعید مى‏ داند ۱*
از یاران دیگر او در سیر و سلوک از عرفاى زیر نام برده‏اند شیخ بهاء الدین همدانى و شیخ سعد الدین فرزند محمود زعفرانى و شیخ عبد القادر نخجوانى و شیخ شرف الدین منیرى که در شهر سار کنار حوض منوگهر با مغربى مباحثه داشته است.

شاگردان مغربى‏

مغربى در تبریز به ارشاد مشغول بود و مجلس درس داشت احمد بن موسى الرشتى الاستادى در مقدمه شرح چام جهان‏نما گوید که «این فقیر» دو نوبت نزد مصنف (مغربى) علیه‏الرحمه آن را به قرائت خوانده‏ام و بر مشکلات وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازت‏نامه بخط مبارک خود داده است در کره اخرى در سنه خمسین و ثمانمائه گذار باز بشهر تبریز افتاد و به مدرسه نزول شد و جمعى از مریدان مولانا مرحوم بودند ۲*

احمد بن موسى رشتى از مرید دیگر شمس بنام مى ‏برد بنام کمال الدین یوسف معروف به میرشکى که از مریدان مغربى بوده و به تقاضاى وى، موسى رشتى جام جهان‏نما را در تبریز شرح کرده است ۳*

از مریدان دیگر مغربى که در سفر و حضر ملازم وى بوده و به مغربى ارادت خاص داشته است ۴*

خواجه عبد الرحیم خلوتى بود و در ۷۹۵ بیست هفتم شوال در سلطانیه توبه گرفته و در ۲۷ ذى‏قعده سال ۸۰۳ در گیلان تلقین یافته است ۵*

شیخ عبد اللّه شطارى مؤسس طریقه شطاریان در هند از جمله‏ خلفا و جانشینان مغربى است که از دست وى خرقه پوشیده و شطارى لقب گرفته شهرت شطاریه در قرن ۸ و ۹ ه در هندوستان بوده و بعضى سخنان او یادآور گفته‏هاى حلاج و بایزیدست و این طریقه در سوماتره و جاوه نیز پیروان دارد و استاد زرین‏کوب مى‏نویسد تأثیر وجود مشایخ شطاریه و نقشبندیه در نشر و بسط اسلام بین هندوان و اقوام مالزى بمراتب بیش از تأثیرى بود که غازیان و مجاهدان سابق درین مورد داشته‏اند ۱*

مولانا شمس الدین محمد اقطابى مشرقى ۲* تبریزى، مولانا عوض شاه نامى از مریدان شمس مغربى بوده‏اند چنانکه مولانا عوض شاه نامى گوید روزى به خدمت مغربى آمدم گفتند امروزى با تو سیرى کنم ۳*

مؤلف سفینه خوش‏گوى صائب را از اعقاب شمس مغربى مى‏داند ۴* میرزا محمد على صائب تبریزى اصفهانى بنا بقولى جد و بقول دیگر جد و پدرش میرزا عبد الرحیم هر دو در عداد جمعى کثیر از تجار ثروتمندان بامر شاه عباس کبیر از تبریز کوچ کرده‏اند و در محله نوبنیاد اصفهان بنام عباس‏آباد اقامت یافتند، از طرفى عمش بنام شمس الدین تبریزى معروف به شیرین قلم و ملقب به شمس ثانى است که از مشاهیر اهل صفا و اساتید خط بوده و بعید نیست که صائب رسم الخط مخصوص به خود را از او یاد گرفته باشد ۵*

در دیوان صائب اشاره‏اى مبنى بر خویشاوندى وى با شمس مغربى نیست و شاید لقب عم او سخن خوش‏گوى را تأیید کند و شمس ثانى با شمس مغربى خویشاوندى داشته باشند.
مغربى فرزندى داشته بنام عبد الحى که در سال ۸۲۵ در اوایل سلطنت اسکندر ولد قرایوسف درگذشته و قبرش در کنار قبر مولانا محمد مغربى است ۶*

تخلص مغربى‏

جامى و تذکره‏نویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده ۱* از طرف دیگر یکى از مریدانش بنام ابو محمد نور الدین عبد الرحیم درباره وى مى‏گوید تبریزى موطنا ۲*، مغربى مذهبا
در مقدمه دیوان پس از ذکر علل توجه به شعر گوید (که گاهى از براى تفریح کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى گفته شدى .. تا آینه وحدت‏نماى هر موحدى و معروف‏نماى هر عارفى و محبوب‏نماى هر محبى گردد و مرشد هر مستر شدى و مرآت هر بالغ و رشیدى آید پس ناظم این نوع شعر با ناظران صادق و صادقان ناظر همان مى‏گوید که ناظم ترجمان الاشواق گفته.
کلما أذکره من طلل‏ او ربوع او مغان کلما ۳*

مغربى با توجه به سخن محى الدین در ترجمان الاشواق در تبین عشق، موافق مشرب عرفانى مغرب از جمله ابن عربى آندلسى تخلص مغربى را براى خود برگزیده است و این نکته گفتار جامى را تأیید مى‏کند.

عنوان مغرب‏

شیخ محمد لاهیجى در شرح گلشن راز درباره جابلقا و جابلسا و مشرق و مغرب گوید آنکه شهر جابلقا شهریست در غایت بزرگى در مشرق و جابلسا نیز شهریست به‏غایت بزرگى در مغرب در مقابل جابلسا و ارباب تاویل در این باب سخنان بسیار گفته‏اند و آنچه بر خاطر این فقیر قرار گفته بى‏تقلید غیرى بطریق اشاره دو چیز است یکى آنکه جابلقا عالم مثالى است که در جانب مشرق ارواح که برزخ است میان غیب و شهادت و مشتمل است بر صور عالم پس هرآینه شهرى باشد در غایت بزرگى و جابلسا عالم مثال و عالم برزخ است که ارواح بعد ازمفارقت نشاء دنیویه در آنجا باشند و صور جمیع اعمال و اخلاق و افعال حسنه و سیئه که دنیا کسب کرده‏اند چنانچه در احادیث و آیات وارد است در آنجا باشند و این برزخ در جانب مغرب اجسام واقع است … در معنى دوم آنکه شهر جابلقا مرتبه الهیه که مجمع البحرین وجوب و امکان است باشد که صور اعیان جمیع اشیاء از مراتب کلیه و جزویه و لطائف و کثایف و اعمال و افعال و حرکات و سکنات در اوست و محیط است بما کان و ما یکون و در مشرق است زیرا که دریاى مرتبه ذات است و فاصله بین همانست و شموس و اقمار نجوم اسماء و صفات و اعیان از مشرق ذات طلوع نموده و تابان گشته‏اند و شهر جابلسا نشاء انسانى است که مجلاى جمیع حقایق اسماء الهیه و حقایق کونیه است هرچه از مشرق ذات طلوع کرده در مغرب تعین انسانى غروب نموده و در صورت او مخفى گشته است.
۱۳۰۸
با مغربى مغارب اسرار گشته ‏ایم//‏ بى‏مغربى مشارق انوار گشته ‏ایم‏

و عالم الوهیت نسبت با عالم ربوبیت مشرقى است که فیض از او بعالم ربوبیت مى‏رسد و عالم ربوبیت نسبت با برزخ مثالى مشرقى است و هر فردى از افراد و هر مرتبه از مراتب مشرقى است که آفتاب اسمى از اسماء الهیه از او طالع شده و باعتبار دیگر مغربى است که در تعین او نور آن اسم مختفى گشته است و دل انسانى بحسب جامعیت مظهریت صد مشرق و صد هزار مشرق بیش دارد که تمامت نجوم اسماء الهى از آن مشارق تابان مى‏شوند و باز در مقابل هر یکى مغربى است و عجائب و غرائب دل انسانى را غیر از سالکانى که اهل تصفیه‏اند مشاهده نمى‏تواند کرد ۱*
در اینکه وجه تخلص مغربى چیست قول مربوط به سفر وى به مغرب و همچنین قول مربوط به پیروى وى از طریقه محیى الدین عربى محتمل‏تر بنظر مى‏آید.

آثار مغربى‏

مؤلف روضات درباره مغربى و آثارش گوید: وى عالم بوده به علوم ظاهرى و باطنى و مصنفات شریف و اشعار لطیف وى حرز جان و تعویذ روان عارفان مثل اسرار الفاتحه، رساله جام جهان‏نما، درر الفرید و نزهته الساسانیه و غیرهم و دیوان اشعار آبدار آن بزرگوار کالشمس فى وسط النهار ظاهر و باهر است تذکره‏نویسان بعد نیز فقط از آثار فوق نام برده‏اند و بدین‏گونه غیر از آثار منثور دیوان اشعارى دارد که علاوه بر غزلیات متضمن چند قطعه مثنوى نیز هست از جمله دو قسمت از مثنوى وى در دیوان آمده ۱۸ بیت در مقدمه که با این بیت شروع مى‏شود.
پس ار بینى در این دیوان اشعار خرابات و خراباتى و خمار

و ابیاتى نیز در میان غزلها آمده:
سر بخرابات مغان درنهم‏// در قدم پیر مغان سر نهم‏

در قدم پیر مغان مى ‏کشم//‏ وز کف او جام پیاپى کشم‏

چون بخورم باده شوم مست از او// نیست شوم باز شوم هست از او

۱*
آثار منثور:

الف- رساله مرآه العارفین در تفسیر سوره فاتحه که ظاهرا همان رساله اسرار الفاتحه است به عربى، این رساله را در مجموعه شماره ۱۴۵۳ در کتابخانه راغب پاشاى ترکیه در برگهاى ۸۰ تا ۲۸۶ نشان یافته‏ام در بعضى نسخ آن را بنام محیى الدین و شیخ نصر الدین عبد الکریم جبلى منسوب داشته‏اند این رساله را مدتها است وسیله کتابخانه مرکزى از ترکیه تقاضا کرده‏ام تاکنون نرسیده ۲*

ب- رساله درر الفرید به فارسى که مغربى آن را در گیلان نوشته است این رساله ضمیمه دیوان مغربى در کتابخانه سعید نفیسى که درفهرست کتابهاى ایشان به شماره ۸۷۳۲ در کتابخانه مرکزى ثبت شده است موجود بوده (در ۷ صفحه) آقاى دکتر یار شاطر در کتاب شعر فارسى در عهد شاهرخ از آن یاد کرده‏اند به‏طورى‏که اظهار مى‏داشتند این نسخه را دیده و از آن استفاده کرده‏ اند متاسفانه نشانه‏اى از این رساله نیافتم‏

محمد على تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان از مشخصات دقیق این رساله سخن گفته‏اند و حتما آن را در اختیار داشته‏اند، تحقیقاتى که بعمل آوردم این نسخه نیز نه در دست فامیل مرحوم تربیت مانده و نه در کتابخانه ملک که خریدار کتابهاى کتابخانه تربیت بوده است. مرحوم تربیت نوشته‏اند. رساله درر الفرید مشتمل بر سه اصل توحید و افعال و صفات خدا بزبان فارسى است در گیلان تألیف شده و با جمله‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ‏ شروع مى‏ شود ۱*

ج- جام جهان‏نما- این رساله فارسى در ۹ صفحه بانضمام یک ۲* دایره است. مغربى در مقدمه سبب تالیف رساله را چنین بیان کرده است. که طایفه دوستان که طایفه دوستان که طالب علم توحید بودند و محب قدم تحقیق و تجرید و از الفاظ ائمه ایشان را برد الیقین حاصل نمى‏شد … از این فقیر التماس کردند که رساله‏اى که جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود باشد بساز و از براى هر مرتبه دایره‏اى بپرد از التماس ایشان را اجابت کردم … و رساله را نام جام جهان‏نماى کردم و این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطى که بین القوسین برزخ است.

احمد بن موسى رشتى استادى که دو نوبت نزد مغربى جام جهان‏نما را خوانده و بر مشکلات آن وقوف یافته و بر حضور حواشى نوشته و اجازه‏نامه بخط مغربى داشته است. شرحى مفصل بر جام جهان‏نما دارد.

درباره رساله جام جهان‏نما گوید: رساله را مصنف علیه‏الرحمه سه اسم نهاده اول کلیات علم توحید دوم مراتب وجود سیم جام جهان‏نماى و مصنف این کتاب مولانا محمد شیرین است علیه‏الرحمه و این کتاب راز شرح قصیده فارضیه ۳* انتخاب کرده است الحق ید بیضا نموده است*

احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما گوید که جام جهان‏نماى وجود مضاف است که حقیقت انسانى مى‏گویند هرگاه که اکمل مشاهده کند از بالا و کامل از زیر مشاهده مى‏کنند باین واسطه آینه بهر دو وجه حقیقت انسان است که برزخ است میان حق و عبد و از هر دو وجه شیخ فرید الدین عطار قدس سره بیتى گفته است.

جام جهان‏ نماى من روى طرب‏ فزاى توست‏ //گرچه حقیقت من است روى جهان‏ نماى او

صرفنظر از معنى اصطلاحى جام جهان‏نما که شعرا نیز درباره آن تغییراتى دارند چون حافظ که جام جهان‏نما را به مثابه قلب عارف یا جنبه جامعیت انسان کامل بکار برده‏اند شاید مغربى نام رساله را با الهام از اشعار عطار یا حافظ جام جهان‏نما گذاشته باشد نمونه‏هاى اصطلاحى جام جهان‏نما را نیز در اشعار ذیل آورده است.

مرا نگر که به من ظاهر است جمله جهان‏ چرا که مظهر جام جهان‏ نماى توام‏

ما جهان‏نماى ذاتیم‏ ما مظهر جمله صفاتیم‏

قدیم‏ترین نسخه خطى جام جهان‏نما در مجموعه ف ۱۲۹ ایاصوفیه شماره ۴۷۹۵ در ۶ برگ از صفحه ۲۹۰ تا ۲۹۶ در روز ۵ شنبه محرم سال ۸۲۷ نوشته شده و نسخه عکسى آن براى اصلاح مورد استفاده قرار گرفته است.
رساله جام جهان‏نما مورد توجه شارحان قرار گرفته است و و شروح متعددى بر آن نوشته‏اند از این قرار.
۱- شرح احمد بن موسى رشتى استادى که به خواهش یکى از مریدان مغربى به نام کمال الدین یوسف میرشکى نوشته است شارح در دیباچه مى‏گوید که در سال ۷۲۰ به تبریز رفته و در مدرسه شیخیه مانده و رساله جام جهان‏نما تدریس مى‏کرده بار دیگر در سال ۸۵۰ به تبریز آمده و بنا به خواهش کمال الدین یوسف میرشکى به یادگار وى شرحى بر آن کتاب از روى نسخه‏اى که مغربى به او اجازت تدریس‏ داده بود آغاز کرده ۱* و آن را در بادکوبه به انجام رسانده است ۲* میکروفیلم این شرح در کتابخانه مرکزى در مجموعه ف ۲۲۶۱ آمده است.
۲- شرح جام جهان‏نما از سلطان وجیه الدین علوى است که در سال ۹۰۶ نوشته شده است که متن با علامت م و شرح با علامت «ش» مشخص شده است میکروفیلم این نسخه ضمن مجموعه ۷۵۴ پاریس ۱۴۳ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است.
۳- مدام جان‏فزا در شرح جام جهان‏نما تالیف نعمت اللّه در ۲۱ شعبان ۸۶۴٫ ه
۴- فایده فى شرح جام جهان‏نما و بندى از روضته الریاحین در مجموعه ف ۷۶۹ پاریس ۸۰ در کتابخانه مرکزى دانشگاه موجود است و روضته الریاحین در سیرت شیخ احمد جام ژنده پیل از درویش على بوزجانى است در سه مقصد با یک مقدمه در چهار فصل.

۵- شرح جام جهان‏نما، شرح از خواجه بنده‏نواز یا خواجه صدر الدین محمد گیسو دراز فرزند یوسف حسینى دهلوى عارف چشتى (۷۲۰- ۸۲۵) به شماره ۱۱۴۹۵ فهرست پاکستان انجمن شرقى اردو و تاریخ کتابت آن ذکر نشده و در مجموعه ۷۶۹ کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
۶- در فهرست رضوى (۴: ۷۶۸- و ۹۶) از حل جام جهان‏نما که در محرم ۸۴۰ بنام بابر خان آغاز شده است نیز یاد گردیده است.

[دیوان اشعار مغربى‏]

دیوان اشعار مغربى که مجموعه‏اى است از اشعار عربى و غزلیات فارسى و ترجیع‏بند و مثنوى و رباعیات و تعدادى فهلویات به زبان آذرى.
دیوان اشعار با مقدمه‏اى منثور به قلم مغربى آغاز مى‏شود و در این مقدمه شاعر هدف خود را از سرودن اشعار چنین بیان مى‏کند که گاهى از براى تفریج کربت و دفع هموم غربت غزلى چند طرب‏افزاى شادى‏بخش غم‏فرساى گفته شدى … بعد از ابیاتى چند به عربى از اشعار محیى الدین به عنوان ناظم ترجمان الاشواق ذکر مى‏کند و از مثنوى رمزى خویش در توجیه چشم و خط و خال و ابرو یاد مى‏کند تاخواننده گمراه نگردد.
فرومگذار چیزى از دقایق‏ که تا باشى ز اصحاب حقایق‏

و چون زبان عربى را بخصوصیته باهل الجنه و نبینا محمد (ص) برتر مى‏شمرد در ترتیب دیوان، اشعار عربى را مقدم مى‏آورد و بعد اشعارى را که به زبان ملیح فارسى است ذکر مى‏کند.
مجموعا ۲۲۳ بیت عربى و ۲۰۰ غزل فارسى و بیست و دو بیت مثنوى و سه ترجیع‏بند به ترتیب در ۱۰- ۱۳ ۷ دربند با ترجیعات زیر دارد.
۱-
که جز او نیست در سراى وجود به حقیقت کس دگر موجود

۲-
گنجى که طلسم اوست عالم‏ ذاتى که صفات اوست آدم‏

۳-
ما توبه زهد را شکستیم‏ با مغ‏بچه روبرو نشستیم‏

۳۵ رباعى و ۱۴ ترانه و یک غزل به زبان آذرى است.

سماع مغربى‏

در اشعار مغربى اشاراتى به اصطلاحات موسیقى که در مجالس سماع رایج بود دیده مى‏شود، از این نشانه‏ها و اشارات شاید بتوان چنین استنباط کرد که مغربى با مجالس سماع آشنائى داشته است و بقول ادوارد براون نتهاى موسیقى سماع را مى‏شناخته است ۱* مع‏هذا در رساله جام جهان‏نما و تذکره‏هاى معاصرش اشاره‏اى به شرکت وى در مجالس سماع درویشان دیده نمى‏شود، البته مغربى خود را مست و خراب مى‏داند و از نغمه روز الست و قول کن، در سماع است با وجودى که خود را از سماع ظاهرى بى‏نیاز مى‏داند از اصطلاحات آن سخن مى‏گوید ۲*
از اشعارش پیداست که آلات موسیقى را چون چنگ و دف و نى را مى‏شناخته است و این‏همه شاید نشانه این باشد که وى مجالس سماع را دیده و در آن شرکت کرده است مع‏هذا تحقیق قول او در باب‏ سماع بستگى دارد به تحقیق در اینکه مغربى در اصل با کدام یک از سلاسل صوفیه ارتباط داشته است و قول مشایخ آن سلسله درباره سماع چیست ۱*

مذهب مغربى و وحدت ادیان‏

(۳۸۴)
آنچه کفر است بر خلق بر ما دین است‏ تلخ و ترش همه عالم بر ما شیرین است‏

مغربى بارها در اشعارش از مشرب و مذهب خاص خود سخن مى‏گوید نکته‏اى که در باب مذهب او محقق است قول اوست در باب رویت که مذهب اشاعره است و از همین روست که وى قول فلسفى و معتزلى را نفى مى‏کند و مى‏گوید
۱۸۴۳
مغربى دیده به دیدار تو دارد روشن‏ گرچه باور نکند فلسفى و معتزلى‏

در رباعى زیر نیز اعتقاد مذهبى خود را بیان مى‏کند.

هادى طریق اهل تحقیق منم‏// عارف به فنون جمع و تفریق منم‏

چون حلم و حیا و علم و صدق است مرا// عثمان و عمر على و صدیق منم‏

که در تسنن او شک باقى نمى‏گذارد در مقدمه دیوان از محمد و آله و صحبه سخن مى‏گوید که با تسنن او منافات ندارد احمد موسى رشتى در شرح جام جهان‏نما ۲* براى اثبات رؤیت خداوند به قول امیر (حضرت على) کرم اللّه وجهه اشاره مى‏کند که لا اعبد ربا لم اره که این نیز با تکریم و تعظیم اهل سنت نسبت به على و خاندان رسول مغایرتى ندارد. در ضمن فهلویات مغربى کلمه‏ى ناویاناد است که بمعنى محبوب و یار بکار رفته است آقاى ادیب طوسى گویند شاید ناد از جمله ناد علیا مظهر العجائب استعاره شده یا ناو است که بمعنى کشتى باستناد خبر مثل اهل بیتى کمثل سفینته نوح من تمسک بها نجا و من تخلف عنها فقد غرق، على و اولادش سفینه نجات‏اند و مغربى کلمه ناد را کنایه از نام على آورده است ۳* با توجه به تعصب‏هاى رایج در عصر او مخصوصا رواج تسنن درآن ادوار البته اگر وى مذهب تشیع مى‏داشت ناچار به تقیه بود و لیکن سعه مشرب او که از قول به طریقه وحدت وجود هم ناشى مى‏باشد او را از اختلافات مربوط به مذاهب و فرق دور نگه‏ مى ‏داشت، چنان که مى‏گوید
۷۸
وراى مطلب هر طالب است مطلب ما برون ز مشرب هر شاربست مشرب ما

۸۵
تو دین و مذهب ما گیر در اصول و فروغ‏ که دین مذهب حق است دین و مذهب ما

۸۶
نخست لوح دل از نقش کائنات بشوى‏ چو مغربى اگرت هست عزم مکتب ما

وى در رهائى از قیودى که سجاده و تسبیح به پایش افکنده است کوشش مى‏کند و این کوشش را نه تنها در گسیختن از طواهر دینى بکار مى‏برد بلکه از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا نیز خویشتن را به در مى‏آورد و مى‏گوید:
۱۳۲۶
از کعبه و بتخانه و زنار و چلیپا از میکده و کوى خرابات گذشتیم‏

۱۳۳۳
سجاده و تسبیح به یک‏سوى فکندیم‏ در خدمت ترسابچه زنار ببستیم‏

۱۳۳۰
این‏ها به حقیقت همه آفات طریقتند المنه لله که ز آفات برستیم‏

و این کلام محى الدین را در ترجمان الاشواق بخاطر مى‏آورد که گفته بود.
لقد صار قلبى قابلا کل صوره فمرعى لغزلان و دیر لرهبان‏

و بیت لاوثان و کعبه طایف‏ و الواح توراه و مصحف قرآن‏

ادین بدین الحب أنى توجهت‏ رکائبه فالحب دین و ایمان‏

۱* با چنین مشربى مغربى که همه جا را خانه خدا مى‏داند در کوى مغان بامى و معشوق مى‏نشیند و از همه هستى نیست مى‏شود تا به هستى ابد برسد البته نمى‏تواند مثل عوام خویشتن را در کشمکش‏هاى ظواهر مذهبى‏ محدود سازد و این‏گونه تعصبات نمى‏تواند با مشرب کسى که مى‏گوید.
که جز او نیست در سراى وجود// به حقیقت کس دگر موجود

وفات مغربى

مؤلف روضات الجنان در باب تاریخ وفات مغربى و چگونگى آن حکایتى دارد که نکاتى از زندگى شاعر را نیز روشن مى‏کند مى‏گوید «صورت واقعه هائله وفات مولانا بر این منوال بوده است که چون میرزا ابو بکر ولد میرزا میران شاه بن امیر تیمور گورکان از سپاه قرایوسف منهزم گشت تبریز را گذاشته به قلعه سلطانیه گریخت و سپاه قرایوسف براى انتقام به تبریز آمد و تصمیم داشت تبریزیان که متهم به همکارى قرایوسف‏اند قتل عام کند مردم تبریز ازین واقعه هراسیدند، به خدمت مولانا شتافتند و به اطلاعش رساندند، مرض طاعون در تبریز بود … پس از مراقبه فرمودند به درگاه الهى بار یافته صورت حال معروض شد قربانى طلب داشتند تا این بلا دفع گردد ما خود را قربان ساختیم فردا ما از این دار فنا رحلت مى‏کنیم نعش ما را به سرخاب مى‏برند و در حظیره بابا مزید مدفون مى‏سازید چون از آنجا بازمى‏گردید لشکر میرزا ابو بکر منهزم گشته به صد هزار پریشانى منهزم مى‏شود. صورت این واقعه در سنه تسع و ثمان ماء (۸۰۹) بوده است ۱*

جامى در نفحات الانس وفات مغربى را در سن ۶۰ سالگى به سال ۸۰۹ ذکر کرده است ۲* در مجله ارمغان سال ۱۷ شماره ۲ به نقل از سفینه کهنسالى که درباره تاریخ رحلت شعراى بزرگ است چنین آورده است وفات مولانا محمد شیرین مشهور به مغربى در سنین ۶۰ سالگى واقع شده در شهور سنه تسع و ثمانمائه (۸۰۹) از بیت زیر که در دیوانش هست‏

کسى کاو جز یکى هرگز ندانست‏ چه مى‏داند که پنجه چیست یا شصت‏

پیداست که مى‏بایست تا حدود سنین شصت سالگى رسیده باشد و چنین اشارت به سن بیشترى در دیوانش نیست مى‏توان قول تذکره‏نویسان را در باب وفات وى پذیرفت در این صورت سال تولدش ۷۴۹ هجرى خواهد بود.

قبر مغربى بنا به وصیت خود او در حظیره بابا مزید سرخاب تبریز است و بنا به نوشته مؤلف روضات درویش لیفى نیز در سرخاب مدفون‏ است و قرب به این مزار مقبره دو تن از اولیاء مشهور به پیر مغربى و پیر مشرقى است و اکابر و ابرار و اعزه روزگار به زیارت این دو بزرگوار آمد شد مى‏کرده‏اند ۱* قبر عبد الحى فرزند مولانا شمس الدین مغربى که در سال ۸۷۵ وفات یافته است در کنار قبر پدرش مى‏باشد ۲*

قاضى نور الدین محمد مشهور به قاضى‏زاده انصارى سلامى به نظم به عربى فرستاده است به کسانى که در حرم بابا مزید آسوده‏اند که در آن از شمس مغربى یاد کرده.
على مشرق الالهام و الکشف و الیقین‏ هو المغربى شمس اهل الولایه

۳* در آتشکده آذر نیز که وفات مغربى را در زمان شاهرخ بن تیمور گورگان در تبریز مى‏داند تصریح هست که وى هم در تبریز مدفون است ۴* اما رضا قلى خان هدایت در تذکره ریاض العارفین مى‏گوید بعضى گفته‏اند مولدش قریه نائین و مرقدش در اصطهبانات فارس است بعضى گفته‏اند در سرخاب تبریز و به درستى این نکته را توجیه مى‏کند که همانا شیخ مغربى نام متعدد بوده است و مردم اشتباه نموده‏اند غالبا در باب مضجع آن جناب قول اول مقرون به صواب است ۵* با آنکه ادوار براون در سال ۱۳۰۶ ش به اصطهبانات رفته و بقعه‏اى به نام مزار شیخ مغربى را دیده است در مجلد سوم تاریخ ادبیات خویش از سعدى تا جامى هم به قول هدایت درین باب استناد مى‏کند دقت و صراحتى که در کلام مؤلف روضات الجنان هست درباره آرامگاه مغربى شکى باقى نمى‏گذارد و پیداست که خود هدایت نیز معتقد بوده است که ممکن است آن‏کس که در اصطهبانات مدفون است مغربى دیگر باشد.

مقدمه دیوان کامل شمس مغربى//دکتر سید ابو طالب میرعابدینى‏

زندگینامه «شرح احوال و آثار شیخ محمود شبسترى»

شیخ سعد الدین یا نجم الدین محمود بن عبد الکریم معروف به شیخ شبسترى یکى از مشاهیر عرفاى ایران است و بیشتر شهرت وى این است که سراینده ابیات «گلشن راز» شناخته شده است. اما با همه این شهرت، زندگانى خاص او چندان روشن نیست.

ولادت او در حدود سال‏هاى ۸- ۶۸۷ هجرى در زمان سلطنت ارغون خان (۶۹۰- ۶۸۳ هجرى قمرى) در شبستر[۱] واقع شده است. مدتى در تبریز به کسب دانش اشتغال داشته و سپس به نظر مى‏رسد که تبریز را ترک گفته و به مسافرت پرداخته و از مصر و شام و حجاز و دیگر مراکز اسلامى‏[۲] دیدن کرده است.

شیخ در کتاب سعادت‏نامه، ضمن شرح حال خود به این نکته اشاره مى‏کند:

در سفرها چو مصر و شام و حجاز کردم اى دوست روز و شب تک‏وتاز

[۳]

سرانجام شیخ به تبریز باز مى‏گردد و در آنجا مقتداى دانشمندان و پیشواى عرفاى زمان خویش مى‏شود.

امیر حسینى هروى، یکى از عارفان بزرگ قرن هفتم، نامه‏اى از هرات متضمن پرسش‏هایى به شیخ شبسترى مى‏نویسد و سؤال‏هایى را طرح مى‏کند. پاسخ‏هایى که شیخ به این سؤال‏ها داده است منظومه عرفانى گلشن راز را تشکیل مى‏دهد.

به‏طورى‏که از فحواى کلام شیخ در این اشعار مى‏توان استنباط کرد، شیخ به دقایق حکمت و عرفان نظرى نیک واقف بوده و به فتوحات مکیه و فصوص الحکم محیى الدین بن عربى احاطه داشته است. این نکته را شیخ در یکى از ابیات خود[۴] تصریح کرده مى‏فرماید:

از فتوحات و از فصوص حکم‏ هیچ نگذاشتم ز بیش و ز کم‏

اما فلسفه و عرفان نظرى آتش درون و شور و التهاب شیخ را تسکین نبخشیده در صدد برآمده است تا دست ارادت به دامان مرشدى راه رفته و راه‏دان زند و از چشمه ذوق و حال سیراب گردد، لذا مولوى‏وار در جستجوى شمس الحق خود برآمده و سرانجام به مراد خویش رسیده و به او دلباخته و دفتر دانایى را به آب عشق شسته و قلندروار در میدان توحید پى سپر شده است.

چو پیر ما شو اندر کفر فردى‏ اگر مردى بده دل را به مردى‏
همه کار من از وى شد میسر بدو دیدم خلاص از نفس کافر
دلم از دانش خود صد عجب داشت‏ ز عجب و نخوت و تلبیس و پنداشت‏
در آمد از درم آن بت سحرگاه‏ مرا از خواب غفلت کرد آگاه‏
مرا گفتا که اى شیاد سالوس‏ به سر شد عمرت اندر نام و ناموس‏
ببین تا علم و کبر و زهد و پنداشت‏ تو را اى نارسیده از که واداشت‏

[۵]تحقیقا نمى‏دانیم که پیر و مرشد شیخ چه کسى بوده است؟

شیخ محمد لاهیجى شارح گلشن راز پیر و مرشد او را در عرفان عملى امین الدین مى‏ داند که بعضى او را تبریزى دانسته‏ اند.

رضا قلى خان هدایت مرشد و پیر او را بهاء الدین یعقوب تبریزى یعنى همان شیخى که در جوار مقبره شبسترى به خاک سپرده شده است مى‏داند و به نظر مى‏رسد که در این مورد حق با هدایت باشد.

شبسترى حدود ۳۲[۶] یا ۳۳ سال عمر کرد و به سال ۷۲۰ هجرى قمرى خرقه تهى نمود و در شبستر مدفون گردید.

هم اکنون در آنجا دو مقبره وجود دارد و در سال ۱۲۶۷ هجرى قمرى دو سنگ بر روى آنها قرار داده‏اند. یکى از آنها مقبره شیخ شبسترى و دیگرى را از آن مولانا بهاء الدین یعقوب تبریزى معرفى کرده‏ اند.

نقش این دو سنگ را براى مزید اطلاع ذیلا ذکر مى‏ کنیم.

هو هذا مرقد الشریف جناب شیخ المشایخ شیخ محمود شبسترى- رحمه اللّه علیه- از سراپرده قدم قدم بر بساط فضل نهاد و از کاس اولیاى کبار شربت محبت چشید و به دست جناب قطب الاولیاء مولانا بهاء الدین یعقوب علیه‏الرحمه خرقه ولایت پوشید.

در سنه عشرین سبعمائه (۷۲۰) در سن سى و سه سالگى از دار فانى به عالم جاودانى رحلت فرمود رحمه اللّه علیه.

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق‏ ثبت است در جریده عالم دوام ما

و بر سنگ مزار بهاء الدین یعقوب که در کنار مزار شیخ شبسترى است چنین نوشته‏ اند:

هو هذا مرقد الشریف جناب قدوه العارفین و زبده السالکین مولانا بهاء الدین یعقوب علیه‏الرحمه.

آن جناب از اولاد خادم شیر بیشه ولایت مالک اشتر است و جناب شیخ محمود از جمله تربیت‏یافتگان حضور آن بزرگوار است و علو مرتبه جناب مولانا را همین بس است که مانند جناب شیخ محمود- رحمه اللّه علیه- از دامن تربیت ایشان برخاسته.

آفتاب آمد دلیل آفتاب.

این دو لوح شریف در سنه ۱۲۶۷ هجرى قمرى در این مقام شریف نصب گردید.نماى بیرونى آرامگاه شیخ محمود شبسترى (قدّس سرّه) نماى درونى مقبره‏هاى شیخ محمود شبسترى (سمت راست) و مولانا بهاء الدین یعقوب‏

آثار شیخ‏

قبلا یادآور شدیم منظومه گلشن راز معروف‏ترین و یگانه اثر منظوم شیخ شبسترى است. شبسترى شاعر نبود، بلکه عارفى بود اهل ذوق و حال و لذا خود را در قید و بند قوانین عروضى و قافیه‏پردازى قرار نمى‏داد. اغلب عرفایى که اشعارى سروده‏اند از زیر بار تکلف شانه خالى کرده‏اند و در حالت مستى و شور و حال شعر سروده‏اند. مولانا جلال الدین به صراحت مى‏ فرماید:

تو مپندار که من شعر به خود مى‏گویم‏ تا که هشیارم و بیدار یکى دم نزنم‏

عارف وقتى در حالت بى‏خودى شعر مى‏گوید در حقیقت به کلام حق گویا است.

شعر او از دل او بیرون مى‏آید و همچون عشق او آمدنى است نه آموختنى. به همین جهت است که شاعرى دون شأن شبسترى است و خود در این مورد مى ‏فرماید:

همه دانند کاین کس در همه عمر نکرده هیچ قصد گفتن شعر

آثار دیگر شیخ همه به نثر است و آن آثار بدین قرار است.

۱- کنز الحقائق

۲- ازهار گلشن

۳- ترجمه منهاج العابدین امام محمد غزالى از عربى به فارسى

۴- جام جهان‏نما

۵- حق الیقین

۶- رساله احدیت

۷- سعادت‏نامه

۸- شاهدنامه

۹- شرح و تفسیر اسماء اللّه تعالى‏

رساله حق الیقین‏

نام کامل این رساله حق الیقین فى معرفه رب العالمین است‏[۷] که در هشت باب تدوین شده است. شیخ در این کتاب دقایق عرفان نظرى از قبیل معرفت خدا و ظهورذات و صفات و شناخت تعینات و کیفیت مبدأ و معاد و مسئله جبر و تفویض را مورد بحث قرار داده و در هر مورد به برهان عقلى و گواه نقلى براى صحت مدعاى خود متوسل شده است. علاوه بر این از آنجا که شیخ عارفى است روشن ضمیر و سالکى منسلک بر طریق حق از حکمت ذوقى نیز بهره‏اى کافى داشته لذا عقل و نقل و ذوق را بهم آمیخته است، چنانکه خود مى‏فرماید: «بر صاحبدلان اهل بصیرت پوشیده نیست که مبدأ جمله مشکلات و معضلات نظرى و ماده اختلاف موحد و متکلم و حکیم منحصر است در این ابحاث و از فضل بارى‏تعالى در این کتاب به حد یقین رسید- بر وفق نقل و عقل و ذوق».

با رعایت نکات فوق باید اذعان داشت که این رساله در نوع خود، لااقل در زبان پارسى، بى‏نظیر است و اگر سوانح شیخ احمد غزالى- قدّس سرّه- را از شاهکارهاى عرفان عاشقانه به زبان فارسى بدانیم، حق الیقین را نیز مى‏توان یکى از بهترین متون اصلى عرفان نظرى دراین‏باره قلمداد کنیم. قدر مسلم این است که این گفتارها همه از سوى حق است که به زبان دل این دو عارف بزرگ جارى شده و از خامه ایشان تراوش کرده است، چنانکه شیخ خود مى‏نویسد که این گفتار را «حضرت عزت از خزانه غیب بدین ضعیف کرامت فرمود».

در تصحیح متن حاضر علاوه بر نسخه چاپ سنگى (نسخه ه) در ضمن مجموعه‏اى تحت عنوان «عوارف المعارف»، تهران ۱۲۸۳ شمسى از نسخه‏هاى خطى زیر استفاده شده است.

نسخه الف‏ متعلق به کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران تحت شماره ۲۹۲۷نسخه ب‏ متعلق به کتابخانه خانقاه نعمت‏اللّهى در مجموعه رسائلى که بین سال‏هاى ۸۱۷ تا ۸۲۲ هجرى قمرى توسط اسعد بن احمد محمد الکاتب استنساخ شده است.

نسخه ج‏ متعلق به کتابخانه مجلس شوراى ملى تحت شماره ۲/ ۲۴۲۰ نسخه د متعلق به کتابخانه مجلس شوراى ملى تحت شماره ۱۲/ ۵۱۸۰

دکتر جواد نوربخش فروردین ۱۳۵۴ شمسى‏[۸]

 شیخ محمود شبسترى، حق الیقین فى معرفه رب العالمین، ۱جلد، انتشارات یلدا قلم – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۲٫



[۱] ( ۱)- شبستر یکى از بخش‏هاى شهرستان تبریز است که در شمال غربى و هفت فرسنگى آن شهر و در شمال دریاچه رضائیه واقع است.

[۲] ( ۲)- جناب حاج زین العابدین شیروانى در ریاض السیاحه( تهران: ۱۳۳۹ شمسى، ص ۹۰- ۸۹) از قول دیگران مى‏نویسد:

« جناب شیخ در اواسط زندگانى به صوب کرمان تشریف آورده و در آنجا مکرمه‏اى نکاح کرد و پسرى از آن عفیفه متولد گشت. اکنون از اولاد و احفاد آن زبده اوتاد در کرمان هستند، عزیز و محترم و ارباب قلم‏اند و جمعى از ایشان اهل حال و اصحاب کمال‏اند و مشهور به خواجگان‏اند».

[۳] ( ۳)- رجوع فرمایید به مقدمه حسین روشندل به« گلشن راز»( تهران: ۱۳۵۱ ص ۴۲).

[۴] ( ۱)- همان کتاب صفحه ۴۳

[۵] ( ۲)- همان کتاب، صفحات ۱۳۹ و ۱۴۰

[۶] ( ۱)- برخى از تذکره‏نویسان طول عمر وى را بین ۲۷ تا ۳۲ دانسته‏اند.

[۷] ( ۱)- على اصغر حکمت در« از سعدى تا جامى»( تهران: ۱۳۳۹ ص ۱۹۳) نام رساله را« حق الیقین فی معرفه اللّه و العوالم» قید کرده است.

[۸] .شیخ محمود شبسترى، حق الیقین فى معرفه رب العالمین، ۱جلد، انتشارات یلدا قلم – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۲

زندگى و شرح احوال شاه نعمت الله ولى‏

سید نور الدین نعمت الله بن عبد الله بن محمد معروف به شاه نعمت الله ولى مؤسس فرقه نعمت‏ اللهیه از سادات حسینى بود و نسبش با نوزده واسطه به پیامبر «ص» مى‏ رسید. و از جانب مادر به کردهاى شبانکاره منسوب بود. پدرش، میر عبد اللّه، از علما و دانشمندان شهر حلب بشمار مى‏ رفت. سید نعمت الله ولى در دوشنبه چهاردهم ربیع الاول سال ۷۳۱ ه. ق در شهر حلب متولد شد.

بسیارى از تذکره‏نویسان به غلط تولد او را در شهر کوهبنان کرمان- در ۲۲ رجب سال ۷۳۰ یا ۷۳۱ ه. ق مى ‏دانند.

پدر وى در اوان کودکى شاه ولى از شهر حلب به ناحیه «کپح و مکران» مهاجرت مى‏کند و سید نعمت الله کودکى و جوانى خود را در ایران مى‏گذراند. وى در دوران جوانى به فراگیرى علوم متداول زمان پرداخت.

در مکتب استادانى همچون «شیخ رکن الدین شیرازى»، «شیخ شمس الدین مکى» و «قاضى عضد الدین ایجى» علم کلام و بلاغت و فقه را آموخت. سپس سالها به ریاضت و تصفیه و تزکیه باطن مشغول گردید و به سیر آفاق و انفس پرداخت و در سن ۲۴ سالگى در مکّه معظمه از دست شیخ عبد الله یافعى خرقه پوشید و از جمله مریدان او گردید. شاه نعمت اللّه پس از آن دست به مسافرتهاى گوناگونى مى‏زند از طریق مصر و شام و آذربایجان به ماوراءالنّهر مى‏رود و پس از مدتى اقامت در سمرقند، عاقبت در کرمان رحل‏اقامت مى‏افکند و در ماهان خانقاه و باغ و حمّام مى‏سازد و پنج سال باقیمانده عمر خود را در ماهان مى‏گذراند و سرانجام در روز پنجشنبه بیست و دوم رجب سال ۸۳۴ ه. ق پس از عمرى مجاهده و ارشاد و تعلیم در سن ۱۰۴ سالگى دار فانى را وداع مى‏ گوید. او را در همان باغ خود در ماهان به خاک مى سپارند.

بعدها به دستور سلطان احمد شاه دکنى، پادشاه دکن، بناى باشکوه و بقع ه‏اى بر آرامگاه او بنا مى‏ کنند که تا امروز یکى از بزرگترین مراکز تعلیم و تربیت و زیارتگاه عارفان و صوفیان دریادل است.

افکار و آثار شاه نعمت الله ولى‏

قرون هشتم و نهم، سیطره افکار و آراء محى الدین ابن عربى در تصوف و عرفان است. تقریبا تمامى فرقه‏هاى مختلف تصوف، نظیر نقشبندیه، نوربخشیه و مولویه، مروج آراء ابن عربى هستند. شاه نعمت الله نیز از این قاعده مستثنى نیست و از جمله شارحان مهم نظریه‏هاى ابن عربى بشمار مى‏رود. شاه ولى به محى الدین ابن عربى به دیده تکریم و احترام مى‏نگریست و کتاب فصوص الحکم او را از حفظ بود و حتى یکى از مفصل‏ترین رساله‏هاى خود را به شرح ابیات فصوص الحکم اختصاص داده است.

به‏طور کلى مى ‏توان گفت آثار شاه ولى اعم از منظوم و منثور آیینه تمام ‏نماى آراء ابن عربى، نظیر: وحدت وجود، انسان کامل، مسئله قطب و ولایت و علم اسرار حروف و نقطه، است.

آثار شاه نعمت اللّه به دو دسته منظوم و منثور تقسیم مى ‏شوند:

آثار منظوم:

مهم‏ترین اثر منظوم شاه ولى، دیوان اشعار اوست که شامل قصاید، غزلیات، قطعات، مثنوى‏ها و رباعیات است که بالغ بر دوازده هزار بیت مى‏باشد. بعضى از اشعار و ابیات این دیوان منسوب‏به اوست. همه آنها از نوع اشعار عرفانى و حاوى اشارات و توضیحات درباره عقاید و افکار متصوفه مى‏ باشد.

آثار منثور:

تمامى عمر این عارف گرانقدر در تعلیم و ارشاد مریدان خود گذشت. به همین جهت وى یکى از فعال‏ترین عارفان از نظر نوشتن رسالات تعلیمى است. تعداد رسالات منثور او را تا پانصد ذکر کرده‏اند و البته تاکنون انتساب ۱۱۴ رساله به او مسلم شده است. نثر این رساله ‏ها اغلب مشکل و پیچیده است و اکثرا از ویژگیهاى نثر قرن هشتم و نهم برخوردار است.

زندگینامه قاضى نور الله شوشترى (متوفاى ۱۰۱۹ ق)

سلسله نور

قاضى نور الله شوشترى که نسبتش به واسطه سلسله نورانى سادات مرعشى به امام زین العابدین علیه السلام مى رسد (فرزند شریف الدین بن ضیاء الدین نور الله بن محمد شاه ، بن مبارز الدین بن الحسین جمال الدین بن نجم الدین ابى على محمود… است .)
اجداد قاضى نور الله به نجم الدین محمود حسینى مرعشى آملى که از آمل به شوشتر هجرت کرد باز مى گردد.
قاضى نورالله در (مجالس المومنین ) پیرامون زمینه علنى شدن تشیع در این دیار را با حضور این سید جلیل القدر چنین مى آورد:(… تحقیق عقیده اهل خوزستان بر وجهى که از دیگر کتب به نظر قاصر رسیده آن است که در زمان امویه و عباسیه اکثر اهل خوزستان معتزلى بوده اند و در اوائل ماه ثامنه (قرن هشتم ) سید اجل امیر نجم الدین محمود الحسینى المرعشى الاملى از دارالمومنین آمل به شوشتر آمد و دختر سید عزالدوله را که نقیب سادات حسنى آن دیار بود در حباله نکاح خود در آورده و در آنجا اقامت فرمود و مردم آن دیار را هدایت و ارشاد فرمود. جمعى که دلهاى ایشان مستعد هدایت بود مستبصر گردیدند و…)

قاضى نورالله همواره به پیوند خود با این سلسله نورانى افتخار مى کرد و در لابلاى آثارش آن را به ظهور مى رساند. او در شعرى با افتخار به اسلاف و اجداد پاکش گوید:

شکر خدا که نور الهى است رهبرم
وز نار شوق اوست فروزنده گوهرم
اندر حسب خلاصه معنى و صورتم
و اندر نسب سلاله زهرا و حیدرم
داراى دهر ،سبط رسولم پدر بود
بانوى شهر دختر کسرى است مادرم
هان اى فلک چو این پدرانم یکى بیار
یا سر به بندگى نه و یا آزاد زى برم

با مجالس تا شوشتر

(مجالس المومنین ) حاوى موضوعاتى در جغرافیاى اماکن شیعى است همان گونه که در تاریخ رادمردان مذهب بر حق امامیه به شمار مى رود. قاضى در این کتاب شهرهاى آسمانى چون دارالسلام و قطعه هایى از آسمان جدا شده و بر زمین فرو افتاده را چون زادگاهش شوشتر با نثرى زیبا به تصویر مى کشد. او درباره زادگاهش مى نویسد:

(بدان که دارالمومنین شوشتر بلده اى است دلگشا چون نام خود را حسن و خوبى نام خطه اى است منتخب از ریاض دارالسلام از هفت اقلیم ربع مسکون چون فصل بهار به لطف مزاج و اعتدال طبع امتیاز دارد و هواى بهارش پر لطافت باد هر دمى صد جلوه گرى و ناز دارد و…)

قاضى نور الله در این شهر که از آن به دارالمومنین یاد مى کند و در خاندانى نورانى (۵۱۹) که از آن به بهترین نسب نام مى برد در (تاریخ ۹۵۶ هجرى قمرى از دامان مادرى مومنه بنام فاطمه که از همین خاندان جلیل و بزرگ سادات مرعشى به شمار مى رفت چشم به جهان گشود.)

پدرش سید شریف الدین از علماى بزرگ و متحبر در علوم نقلى و عقلى عصر خود و از شاگردان شیخ فقیه سید شریف داراى تالیف در زمینه هاى گوناگونى است که از جمله مى توان کتب ذیل را نام برد:
رساله حفظ الصحه فى الطب ، رساله فى اثبات الواجب تعالى ، رساله فى شرح الخطبه الشقشقیه ، رساله فى الانشاءآت و المکاتیب ، رساله فى علم البحث و المناظره و تعلیقه على شرح التجرید)

قاضى نور الله دروس آغازینى که هر طالب علم براى رسیدن به مراتب عالى  بدان نیاز دارد، نزد پدر فرا گرفت و از آنجا که قاضى در آینده نه چندان دور در مباحثه و مناظره و نقد و رد مباحث معاندان و همچنین شوق شهادت گوى را از دیگر هم عصران خود ربود، گویى دو رباعى پدر در خصوص این دو مسیر، سنگ پایه این دو راه را بنا نهاد.
وى کتب اربعه ، کتب ، فقه ، اصول ، کلام و ریاضیات را نزد پدر آموخت سپس در سال ۹۷۹ ق . راهى مشهد مقدس شد.

به سوى مشهد

قاضى نورالله در مشهد مقدس در درس علامه محقق مولا عبدالواحد شوشترى حاضر شد و بیشترین بهره علمى خویش را در زمینه هاى فقه ، اصول ، کلام و حدیث و تفسیر از او کسب نمود او از محضر مولا محمد ادیب قارى تسترى ، ادبیات عرب و تجوید قرآن کریم را فرا گرفت و در ادامه تحصیل از بزرگانى اجازه روایت کسب کرد. از آن میان مى توان به مولا عبدالرشید شوشترى فرزند خواجه نورالدین طبیب (مولف کتاب (مجالس ‍ الامامیه ) در اعتقادات ) و همچنین مولا عبدالوحید تسترى اشاره کرد.

هجرت

قاضى در سال ۹۹۳ ق . روانه هند گشت و به قصد شهر (آگره ) از شهرها و روستاهاى دیگر گذشت . زمانى که او به دیار هند گام نهاد هندوستان آرام ترین روزگار خود را در تاریخ سپرى مى کرد و شاید این آرامش به روحیه اکبر شاه باز مى گشت که در آن زمان بر آن سرزمین حکمرانى مى کرد. (اکبر شاه نوه بابر از نسل تیمور پسر همایون شاه در چهارده سالگى به سلطنت رسید و لیاقت و درایت بیکرانى از خود نشان داد و ممالک گجرات ، بنگاله و کشمیر و سند را به تصرف خود در آورد و سلطنتى بزرگ تشکیل داد و شهرها و آبادیهاى بى شمارى را بنیان نهاد(۵۲۴) اکبر شاه گذشته از اینکه علاقه زیادى به عمران و آبادى داشت و عنایت خاصى به مسائل فلسفى داشت اما عقیده چندان محکمى نسبت به دین خاصى نداشت . (۵۲۵) همین نگرش اکبر شاه به دین موجب گشته بود که اکبر شاه به فکر ارائه دینى مشترک از کل ادیان افتاده و سپس هندوستان محل زندگى ملحدین گردد. قاضى نور الله شوشترى به هنگام ورود به آگره ، نزد ابوالفتح مسیح الدین گیلانى طبیب حاذق ایرانى و شاعر بزرگ رفت . مسیح الدین گیلانى بعد از فراگیرى علوم و فنون در سال ۹۸۳ وارد هندوستان شد و به خاطر قابلیت و استعداد خویش در زمره مقربان اکبر شاه در آمد.)

تجسم عدالت

بیان روآورى قاضى به پذیرش دستگاه قضا و نحوه عدالت گسترى او از زبان یکى از علماى اهل سنت هم عصر وى نمایانگر عظمت او در چشم همگان حتى معاندان است .
عبدالقادر بدوانى در (منتخب التواریخ ) مى نویسد:
(اگر چه شیعى مذهب است ، اما بسیار به صفت نصفت و عدالت و نیک نفسى و حیا و تقوا و عفاف و اوصاف اشراف موصوف است و به علم و حلم و جودت فهم و حدت طبع و صفاى قریحه و ذکاء مشهور است . صاحب تصانیف لایقه است . توقیعى بر تفسیر مهمل ؟! شیخ فیضى نوشته که از خیر تعریف و تصنیف بیرون است و طبع نظمى دارد و اشعار دلنشین مى گوید.

به وسیله حکیم ابوالفتح به ملازمت پادشاهى پیوست و زمانى که موکب منصور به لاهور رسید و شیخ معین قاضى لاهور را در وقت ملازمت از ضعف پیرى و فتور در قوا، سقطه در دربار واقع شد، رحم بر ضعف او آورده ، فرمودند که شیخ از کار مانده ، بنابراین قاضى نورالله به آن عهده منصوب و منسوب گردید و الحق مفتیان ماجن و محتسبان حیال محتال لاهور را که به معلم الملکوت سبق مى دهند، خوش به ضبط در آورده و راه رشوت را برایشان بسته و در پوست پسته گنجانیده چنانچه فوق آن متصور نیست و مى توان گفت که قائل این بیت او را منظور داشته و گفته که :

تویى آن کس که نکردى به همه عمر قبول
در قضا هیچ ز کس جز که شهادت ز گواه (۵۲۷)

در سایه سار تقیه

گرچه شهادت در کام مردان خدا شیرین است لیک در سایه سار تقیه ، دفاع از مکتب و مذهب با همه تلخکامى ها، شیرین تر و گواراتر است . محتواى تقیه تنها براى کسانى درخور درک است که بر بلنداى قله تعبد رسیده باشند و گرنه در انتخاب بین مرگ و آبرو کمتر آزاده اى است که راه دردناک تر از مرگ را انتخاب کند.

قاضى نورالله در سایه سار تقیه نه تنها به منصب قضا دست یافت بلکه توانست کتب ارزشمندى را به جامعه شیعى تحویل دهد. اما از آنجا که خود در نامه اى مى نویسد: (فقیر نام خود را در تصانیف ننوشته تا قریه الى الله باشد و ایضا هرگز به کسى از مخالفان اظهار نکرده که آن تصانیف از فقیر است ) در شمار کتب ایشان اختلاف نظر است ولى آیت الله مرعشى نجفى (ره ) در مقدمه کتاب (احقاق الحق ) تصنیفات این بزرگ مرد عرصه سیاست و نگارش را ۱۴۰ کتاب ذکر مى کند که در ذیل به فهرست این گنجینه گرانبها اشاره مى شود.

۱٫ احقاق الحق ، این کتاب سه مرتبه به چاپ رسیده است .
۲٫ اجوبه مسائل السید حسن الغزنوى
۳٫ الزام النواصب فى الرد على میرزا مخدوم الشریفى . (این کتاب توسط استاد میرزا محمد على چهاردهى گیلانى ترجمه شده و نوه دانشمند او به نام مرتضى مدرسى آن را چاپ کرده است .)
۴٫ (القام الحجر) در رد ابن حجر
۵٫ بحر الغزیر فى تقدیر ماءالکثیر (قاضى در این کتاب در مورد وزن و حجم آب کر تحقیق کرده است .
۶٫ بحر الغدیر فى اثبات تواتر حدیث الغدیر سندا و مولف و دلاله
۷٫ (تفسیر القرآن ) در چند جلد که در نوع خود بى نظیر است .
۸٫ کتابى در تفسیر آیه رویا
۹٫ تحفه العقول
۱۰٫ حل العقول
۱۱٫ حاشیه بر (شرح الکافیه ) جامى در علم نحو
۱۲٫ حاشیه بر (حاشیه چلپى ) بر شرح التجرید اصفهانى
۱۳٫ حاشیه بر (مطول ) تفتازانى
۱۴٫ حاشیه بر (رجال )کشى که مطلب مفیدى در زمینه علم رجال در بردارد.
۱۵٫ حاشیه بر (تهذیب الاحکام ) شیخ طوسى (که ناتمام مانده است )
۱۶٫ حاشیه بر (کنز العرفان ) فاضل مقداد در آیات الاحکام
۱۷٫ حاشیه بر حاشیه (تهذیب المنطق ) دوانى
۱۸٫ حاشیه بر مبحث (عذاب القبر) از شرح (قواعد العقاید)
۱۹٫ حاشیه بر (شرح مواقف ) در علم کلام
۲۰٫ حاشیه بر (رساله الاجوبه الفاخره )
۲۱٫ حاشیه بر شرح (تهذیب الاصول )
۲۲٫ حاشیه بر (مبحث الجواهر) از شرح تجرید علامه
۲۳٫ حاشیه بر (تفسیر بیضایى )
۲۴٫ حاشیه بر (الهیات ) شرح تجرید
۲۵٫ حاشیه بر (حاشیه القدیمیه )
۲۶٫ حاشیه بر (حاشیه الخطایى ) در علم فصاحت و بلاغت
۲۷٫ حاشیه دیگرى بر (تفسیر بیضایى )
۲۸٫ حاشیه بر (شرح الشمسیه ) از قطب الدین در منطق
۲۹٫ حاشیه بر (قواعد) علامه در فقه
۳۰٫ حاشیه بر (تهذیب ) از شیخ الطائفه شیخ طوسى
۳۱٫ حاشیه بر (خطبه الشرایع ) محقق حلى
۳۲٫ حاشیه بر (هدایه ) در فقه حنفى
۳۳٫ حاشیه بر شرح (رساله آداب المطالعه )
۳۴٫ حاشیه بر شرح (تلخیص المفتاح ) معروف به مختصر تفتازانى
۳۵٫ حاشیه بر (شرح چغمینى در هیئت )
۳۶٫ حاشیه بر (مختلف علامه ) در فقه
۳۷٫ حاشیه بر (اثبات الواجب الجدید) از علامه دوانى
۴۰٫ حاشیه بر (تحریر اقلیدس ) در هندسه
۴۱٫ حاشیه بر (خلاصه علامه ) در علم رجال
۴۲٫ حاشیه بر (خلاصه الحساب ) شیخ بهایى
۴۳٫ حاشیه بر (مبحث الاعراض ) از شیخ بهایى
۴۴٫ حاشیه بر (رساله بدخشى ) در کلام
۴۵٫ حاشیه بر (حاشیه شرح تجرید)
۴۶٫ حاشیه بر (باب شهادات ) قواعد علامه
۴۷٫ حاشیه بر (شرح العضدى ) در اصول
۴۸٫ حاشیه بر (شرح الاشارات ) محقق طوسى در حکمت
۴۹٫ (دلائل الشیعه فى الامامه ) به فارسى
۵۰٫ دیوان القصائد
۵۱٫ دیوان الشعر
۵۲٫ دافعه الشقاق (دافعه النفاق )
۵۳٫ الذکر الابقى
۵۴٫ رساله لطیفه
۵۵٫ رساله اى در تفسیر آیه (انما المشرکون نجس )
۵۶٫ رساله اى در (امر العصمه )
۵۷٫ رساله اى در (تجدید وضو)
۵۸٫ رساله اى در (رکنیه السجدتین ) (رکن بودن دو سجده )
۵۹٫ رساله اى در ذکر نام حدیث سازان و احوال آنان
۶۰٫ رساله اى در (رد شبهه فى تحقیق العلم الالهى )
۶۱٫ رساله اى در رد بعضى عامه که عصمت انبیاء را نفى مى کنند
۶۲٫ رساله اى در (لبس الحریر) پوشیدن لباس حریر
۶۳٫ رساله اى در (نجاسه الخمر)
۶۴٫ رساله اى در (مساله الکفاره )
۶۵٫ رساله اى در (غسل الجمعه )
۶۶٫ رساله اى در (تحقیق فعل ماضى )
۶۷٫ رساله اى در (حقیقه الوجود)
۶۸٫ (اللمعه فى الصلاه الجمعه ) قاضى در این کتاب حرمت نماز جمعه را در عصر غیبت را به اثبات رسانده است .
۶۹٫ (النور الانور الازهر فى تنویر خفایا رساله الفضا و القدر للعلامه الحلى ) صاحب ریاض مى نویسد: کتابى است بسیار خوب که در آن رد کرده است رساله بعضى از علماء هند در عصر خود… قاضى زمان پایان این کتاب را سنه ۱۰۱۸ نوشته است .
۷۰٫ رساله اى در تفسیر آیه (فمن یرد الله ان یهدید یشرح صدره للاسلام ) در سوره انعام – قاضى در این رساله به دفع کلام نیشابورى در تفسیرش ‍ پرداخته است .
۷۱٫ (الرساله المسیحه ) کتابى است مبسوط و مفصل که در آن ادله طائفه شیعه و اهل سنت را در مسئله شستن پاها و مسح آن ذکر کرده است .
۷۲٫ رساله اى بر (حاشیه التشکیک )
۷۳٫ رساله اى در رد (رساله الکاشى )
۷۴٫ تعلیقه اى بر نظریه نصیر الدین طوسى در مورد (تخلف الجوهریه )
۷۵٫ رساله اى در جواب از اعتراض بعضى از اعتراضات عامه بر قاضى در (حاشیه الوقایه )
۷۶٫ رساله اى در حل بعضى از مشکلات
۷۷٫ رساله فى الرد على رساله الدوانى
۷۸٫ رساله فى الادعیه
۷۹٫ رساله اى در (اسطرلاب ) شامل صد باب است به فارسى
۸۰٫ رساله در (ان الوجود لا مسئله له )
۸۱٫ رساله اى در رد مقدمات ترجمه (الصواعق المحرقه )
۸۲٫ رساله اى در بیان (انواع الکم )
۸۳٫ رساله اى در رد اشکالات و ایراداتى در مسائل گوناگون وارد شده است
۸۴٫ رساله اى در جواب شبهات الشیاطین . در کشف الحجب آمده است : قاضى در این کتاب به رد شبهات الشیطان امت رسول صلى الله علیه و آله پرداخته است
۸۵٫ رساله فى مساله الفاره
۸۶٫ رساله اى در (وجوب المسح على رجلین دون غسلهما) ظاهرا این کتاب با کتابى که قبلا در همین خصوص آمده است یکى باشد.
۸۷٫ رساله اى در تنجیس الماء القلیل بالملاقات مع النجاسه
۸۸٫ رساله اى درباره (کلیات خمس )
۸۹٫ رساله انموذج العلوم . در این رساله قاضى برخى مسائل از علوم مختلف را از باب نمونه آورده است
۹۰٫ رساله اى در اثبات تشیع سید محمد نوربخش
۹۱٫ رساله اى در شرح کلام القاضى زاده رومى در هیئت
۹۲٫ رساله اى در شرح رباعى ابوالسعید ابوالخیر
۹۳٫ الرساله الجلالیه
۹۴٫ رساله فى علمه تعالى
۹۵٫ رساله اى در (جواز الصلاه فیما لا تتم الصلاه فیه وحده )
۹۶٫ رساله اى در حل عبارت قواعد علامه (اذا زاد الشاهد فى شهادته او نقص قبل الحکم )
۹۷٫ رساله (انس الوحید) در تفسیر سوره توحید
۹۸٫ رساله رفع القدر
۹۹‍ رساله اى در رد بر آنچه که شاگردان ابن همام در خصوص اذان جمعه به شافعى نوشته است .
۱۰۰٫ رد نوشته شاگردان ابن همام در خصوص اقتداء و برپایى نماز جمعه به مذهب شافعى – گمان مى رود با کتاب فوق یکى باشد
۱۰۱٫ رساله فى النحو
۱۰۲٫ السبعه السیاراه
۱۰۳٫ السحاب المطیر در تفسیر آیه تطهیر
۱۰۴٫ شرح بر مبحث التشکیک از شرح تجرید
۱۰۵٫ شرح گلشن راز شبسترى
۱۰۶٫ شرح دعاء الصباح و المساء از على بن ابى طالب علیه السلام به فارسى
۱۰۷٫ شرح مبحث (حدوث العالم ) از انموذج العلوم دوانى
۱۰۸٫ شرح الجواهر
۱۰۹٫ شرح خطبه حاشیه القزوینى بر عضدى
۱۱۰٫ شرح رساله (اثبات الواجب القدیمه ) علامه دوانى
۱۱۱٫ الصوارم المهرقه در رد بر الصواعق المحرقه
۱۱۲٫ کشف الحوار
۱۱۳٫ گوهر شاهوار (به فارسى )
۱۱۴٫ گل و سنبل (به فارسى )
۱۱۵٫ النظر السلیم
۱۱۶٫ الخیرات الحسان
۱۱۷٫ عده الامراء
۱۱۸٫ الاجوبه الفاخره
۱۱۹٫ شرح بر تهذیب الحدیث از شیخ الطائفه
۱۲۰٫ شرح بر مبحث تشکیک از حاشیه قدیمه (شاید این کتاب با کتابى که گذشت یکى باشد)
۱۲۱٫ کتابى در قضاء و شهادات کتابى است مفصل که در آن قاضى شرایط قاضى و محکوم و همچنین احکام قضا را که در این باب از سوى شیعه و اهل سنت وارد شده است بیان نموده است .
۱۲۲٫ العشره الکامله
۱۲۳٫ کتابى در مناظره با مخالفین
۱۲۴٫ کتابى در مناقب ائمه از طریق مخالفین
۱۲۵٫ کتابى در نوشته هاى سجع قاضى به عربى و فارسى
۱۲۶٫ کتابى در انساب و خاندان سادات مرعشى
۱۲۷٫ مجموعه مثل ها، کشکول
۱۲۸٫ مصائب النواصب
۱۲۹٫ موائد الانعام
۱۳۰٫ مجموعه اى مانند دائره المعارف ، صاحب ریاض آن را به خط خودش ‍ دیده است
۱۳۱٫ مجالس المومنین
۱۳۲٫ نور العین
۱۳۳٫ نهایه الاقدام
۱۳۴٫ شرح بر مقامات حریرى بر اسلوب و روشى نو بى سابقه
۱۳۵٫ شرح بر (مقامات بدیع الزمان )
۱۳۶٫ شرح بر صحیفه کامله (ناتمام مانده است )
۱۳۷٫ حاشیه بر شرح اللمعه (ناتمام )
۱۳۸٫ تعلیقه بر روضه کافى
۱۳۹٫ رساله اى در وجوب لطف
از میان کتب قاضى نورالله شوشترى چهار کتاب او از جایگاه ویژه اى برخوردار است که آنها را از زبان بزرگان نقل مى کنیم :

۱- احقاق الحق : کلماتش حاکى از تبحر علمى اوست و آن را در رد کتاب (ابطال الباطل ) قاضى فضل بن روزبهان اصفهانى عامى نوشته است . کتاب قاضى فضل در رد کتاب (نهج الحق و کشف الصدق ) علامه حلى تالیف شده است . قاضى نورالله در این اثر با بیان منطقى و زیبا و رسا کتاب فضل بن روزبهان را پاسخ گفته است و در بطلان دیدگاه وى به کتابهاى خود اهل سنت استشهاد نموده است .

۲- مجالس المومنین : این اثر احوال جماعتى از علما، حکما، ادبا، عرفا، شعرا و رجال متقدم و راویانى است که به اعتقاد قاضى نورالله همگى شیعه مذهب اند. افزون بر اینها در بر دارنده حکایات و قصه ها و روایات آنها، همچنین گذرى به شهرها و احوالات ایشان است .

۳- (الصوارم المهرقه ) در جواب (الصواعق المحرقه ) و کتاب (مصائب النواصب ). از آنجا که شیخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۱۰) در امل الامل خود این دو کتاب اخیر را در کنار احقاق الحق و کتب دیگر نام مى برد بیانگر این مطلب است که این کتابهاى مهم قاضى  در همان عصر صفویه در جهان اسلام شهرت داشته است .

شاعر شهود

شعر، جهان را به چشم دیگر دیدن است و آفرینش را به زبانى دیگر سرودن . قاضى نورالله شاعر است . آن هم شاعرى که با چشم شهود لطافتهاى خلقت را به تماشا مى نشیند.
قاضى نورالله شاعر است چون پدرش و پسرش علاءالملک .
او شاعر است چون عمویش سید میر حبیب الله و چون نوه هایش سید محمد شریف و سید ابوالحسن مرعشى .
او که تخلصش به نورى است (دیوانى ) دارد که بیانگر قریحه ذاتى اوست . نقد و رد در شعر قاضى نورالله ، از جایگاه ویژه اى برخوردار است . قاضى به هر دو زبان عربى و فارسى شعر مى سرود.
این غزل از شعرهاى اوست :

عشق تو نهالى است که خوارى ثمر اوست
من خارى از آن بادیه ام کاین شجر اوست
بر مانده عشق اگر روزه گشایى
هشدار که صد گونه بلا ماحضر اوست
وه کاین شب هجران تو بر ما چه دراز است
گویى که مگر صبح قیامت سحر اوست
فرهاد صفت این همه جان کندن (نورى )
در کوه ملامت به هواى کمر اوست (۵۳۱)

بوستان نورالله

پنج گل علم و معرفت که رایحه اجداد خویش را در فضاى هندوستان منتشر کردند، ثمره زندگى قاضى نورالله شوشترى است که هر یک از آنان از نویسندگان ، شاعران و علماى عصر خود به شمار مى روند و داراى تالیفاتى هستند که در این مقال نمى گنجد. تنها به نام این گلهاى بوستان قاضى بسنده مى کنیم :
۱٫ علامه سید محمد یوسف
۲٫ علامه شریف الدین (۹۹۲-۱۰۲۰ ق )
۳٫ علامه علاء الملک
۴٫ سید ابوالمعالى (۱۰۰۴-۱۰۴۶ ق )
۵٫ سید علاء الدوله (۱۰۱۲- ؟ق )

شاگردان نور

کتمان مذهب از یک سو، قدرت و تسلط وى بر مبانى فقهى و کلامى مذاهب از سوى دیگر در کنار آوازه زهد و پارسایى او طلاب و فرق و مذاهب گوناگون را به پاى درس وى مى کشاند. قاضى فقه را بر مبناى مذاهب پنجگانه (شیعه )، (حنفیه )(۵۳۲)، (مالکیه )، (حنبلیه ) و (شافیعه ) براى طلاب هر مذهب تدریس مى نمود و در خاتمه و بیان اقوال ، نظر شیعه را با ظرافتى خاص بر کرسى مى نشاند.
جو ضد شیعى و رابطه مخفیانه شاگردان شیعى مذهب و همچنین تقیه قاضى نورالله موجب گشت که غیر از چند تن که آن هم برخى از فرزندان قاضى بوده اند نام شاگردان دیگر وى در تاریخ به ثبت نرسد و تنها نام این بزرگان در دفتر باقى بماند.
– علامه شیخ محمد هروى خراسانى
– علامه مولا محمد على کشمیرى
– سید جمال الدین عبدالله مشهدى

مرد مناظره

او به علم و ادب به چشم نردبانى مى نگریست که انسان را به سوى کمال عمل و منزلگه اداى تکلیف مى رساند. از این رو بر بحث و مناظره او غبار جدل و مراء نمى نشست و از آنجا که مناظره هاى او رنگ خدایى داشت همواره از بحث و جدل سربلند بیرون مى آمد.
از مناظره هاى قاضى نورالله مى توان به مناظره ایشان با عبدالقادر بن ملکوک شاه بدوانى از عالمان اهل تسنن ، اشاره کرد. وى در کتاب منتخب التواریخ خود از آن یاد مى کند.(۵۳۴) همچنین مناظره ایشان با سید قزوینى که قاضى نورالله خود در کتاب مجالس المومنین (۵۳۵) به آن اشاره مى نماید.

هیمه حسد

قاضى نورالله درباره حسد مى نویسد:(عاده الله جارى شده که هر کس به مرتبه عالى از فضل آراسته گردد به موجب کلام ملک علام که (ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ) یعنى از اهل زمانه که خود ارزنى نمى ارزد به او حسد مى ورزد – خصوصا که عداوت دینى علاوه آن باشد و سینه ایشان به ناخن عناد خراشد…)
به همین علت عالمان حسود دربار سلطان اکبر شاه همواره درصدد بودند تا روزى او را از چشم سلطان انداخته ، زمینه بر کنارى یا قتل او را فراهم سازند.
قاضى در جاى دیگرى در خصوص رسم دیرینه علماى اهل سنت در شوراندن حاکمان بر ضد دیگران – خصوصا علماى تشیع – اشاره مى کند و مى نویسد:
رسم دیرینه برخى از اهل سنت است که چون به مقتضاى کلام معجز (فیهت الذى کفر) در اثبات مطالب باطله خود از خصم مبهوت و عاجز گردند و به مقدمات علمى کار نتوانند ساخت به شمشیر و بوکده و قلمتراش ‍ با او مناظره نمایند و اگر از آن نیز عاجز باشند تهمتى بر او اندازند و سلطان وقت را بر او متغیر سازند و اگر بر آن نیز قادر نباشند مرگ او را به دعا آرزو کنند.

حاسدان هر روز در پى فرصتى نشستند تا سخن و حرکتى را از او مشاهده کنند و به سعایت او برخیزد تا اینکه قضاوت و مفتیان شنیدند که روزى قاضى نور الله کلمه (علیه الصلاه و السلام ) را در حق مولى الموحدین به کار برده است . از این رو آن را بدعت و مختص به نبى برشمردند و فتوا به حلال بودن خون او دادند در این خصوص حکمى را تهیه و امضا کرده ، نزد اکبر شاه فرستادند.
آنان همه امضا کردند مگر یکى از بزرگان ایشان که مخالفت کرد و بیتى را به این مضمون نوشت و به نزد اکبر شاه فرستاد:

گر لحمک لحمى بحدیث نبوى هى
بى صل على نام على بى ادبى هى (۵۳۷)

اکبر شاه از کشتن قاضى نورالله صرف نظر کرد و محبت او بیش از پیش در قلب وى افزون شد.(

 

شور شهادت

خوش پریشان شده اى با تو نگفتم نورى
آفتى این سرو سامان تو دارد در پى (۵۳۹)

قاضى نورالله ، این مروج و مدافع مذهب تشیع در اواخر عمر پر برکت خود کاسه صبر را لبریز دید. وى در (مجالس المومنین ) در بیان احوال مومن طاق (از یاران امام صادق علیه السلام ) به این نکته چنین اشاره مى کند:

(در مختار کشى از مفضل بن عمر روایت مى کند که او گفت : حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مرا گفتند که نزد من مومن طاق رو و او را امر کن که با مخالفان مناظره نکند. پس به در خانه او آمدم و چون از کنار بام سر کشید به او گفتم که حضرت امام تو را امر مى فرماید که با اغیار سخن نکنى ! گفت : مى ترسم که با صبر نتوانم کرد.

مولف گوید که این بیچاره مسکین نیز مدتى به بلاى صبر گرفتار بودم و با اغیار، تقیه و مدارا مى نمودم و از بى صبرى که از آن مى ترسیدم به آن رسیدم و از عین بى صبرى این کتاب را در سلک تقریر کشیدم . اکنون از جوشش ‍ بى اختیار به جناب پروردگار پناه مى برم و همین کتاب را شفیع خود مى آورم .)

سرانجام مجالس المومنین ، شفیع قاضى نورالله ، او را به سر منزلگه مقصود رساند و علماى دربار که با مرگ اکبر شاه و نشستن جهانگیر شاه بر تخت ، زمینه را مساعد دیدند به میدان آمدند.
محدث قمى نحوه شهادت او را چنین مى آورد:
(… قاضى نورالله مشغول به قضاوت و همچنین نویسندگى در خفاء بود تا اینکه سلطان اکبر از دنیا رفت و جهانگیر شاه بر تخت نشست
علماى دربار و مقرب در صدد فتنه و بر انگیختن شاه بر علیه قاضى برآمدند و نزد او به سعایت پرداختند، که قاضى شیعه است و خود را ملزم به مذاهب امامیه تطبیق مى کند.
جهانگیر شاه بیان آنان را براى اثبات تشیع قاضى کامل ندانست و گفت : این دلیل کامل نیست چرا که او از اول قضاوت را به شرط اجتهاد خود پذیرفته است .
آنان به حیله دیگرى دست زدند شخصى را وا داشتند تا به عنوان شاگرد نزد قاضى رفت و آمد کند و خود را شیعه معرفى کند.
وى پس از رفت و آمد بسیار و جلب اطمینان قاضى ، به نوشته هاى وى از جمله (مجالس المومنین ) پى برد و درخواست آن نمود. وى کتاب را از قاضى گرفت و از آن نسخه اى برداشت و نزد علماى دربار برد. آنان نیز این کتاب را به عنوان سند تشیع قاضى نورالله به جهانگیر شاه عرضه کردند و به سلطان گفتند که او در کتابش چنین و چنان گفته است و استحقاق اجراى حد دارد.
جهانگیر شاه گفت : حدش چیست ؟ آنان گفتند: ضربه زدن با شلاق … شاه کار را بر آنان واگذار کرد و آنان بلافاصله حد را اجرا کردند.
قاضى نور الله در سال ۱۰۱۹ ه‍ق ، در حالى که حدود هفتاد سال عمر داشت . در زیر شلاق به شهادت رسید.
مى گویند بر بدن قاضى نورالله با چوب خاردار آنچنان زدند که بدنش قطعه قطعه شد.)
امروز مزار او در آگره هندوستان زیارتگاه هزاران هزار مسلمان بیدار دل شبه جزیره است .

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم