کتب عرفانی و اخلاقیکتب مختلف

آیت الحق(قسمت چهارم)شرح احوال حاج سید میرزا على آقا قاضى

قسمت اول

شرح احوال حاج سید میرزا على آقا قاضى

١۵١

نویسنده معتمد جناب شیخ آقا بزرگ طهرانى (قدس سره) چنین مى‌نگارد:

حاج سید میرزا على آقا قاضى

«او سید میرزا على فرزند میرزا حسین فرزند میرزا احمد فرزند میرزا رحیم طباطبایى تبریزى، قاضى، عالم مجتهد، متقى پرهیزکار و اخلاقى فاضل است. نامبرده در ١٣ ذى‌حجه سال ١٢٨۵ ه‍ در تبریز متولد شد، و در خانواده‌اى اهل علم و فضل و محترم پرورش یافت. مقدمات را نزد اهل فضل بیاموخت و سپس نزد پدر خود و همچنین میرزا موسى تبریزى، صاحب حاشیه رسائل، و سید محمد على قره‌چه‌داغى، صاحب حاشیه شرح لمعه، به شاگردى پرداخت. در سال ١٣١٣ ه‍ به نجف اشرف مهاجرت نمود و از محضر درس جناب محمد فاضل شربیانى و شیخ محمد حسن مامقانى و شیخ الشریعه اصفهانى و شیخ محمد کاظم خراسانى، صاحب کفایه، و میرزا حسین خلیلى بهره گرفت. ایشان از شاگردان ممتاز اخیر الذکر به شمار مى‌آیند. زیرا در فقه، اصول، حدیث، تفسیر و غیر آن از خود مهارت نشان داد.

او از شخصیت‌هاى علم اخلاق به حساب مى‌آید، زیرا مراتب عالیه این دانش را نزد خلیلى و دیگران پیمود، و در این زمینه نزد اهل علم مشهور گردید. او در این رشته حلقه درس و شاگردان و مریدانى داشته است.

آشنایى من با ایشان بسیار قدیمى است، زیرا دست تقدیر چنین مقدر کرد که براى من و ایشان مهاجرت به نجف اشرف در یک سال اتفاق افتاد، و از آن زمان با ایشان رابطه دوستى داشته‌ام و دوستى و الفت بین ما دهها سال ادامه داشت.

١۵٢

او را داراى رفتار و منشى متین و استوار یافتم و اخلاقى نیکو داشت و ذاتا انسانى بزرگوار بود. اهل فضل و دانش و درستى به او احترام مى‌گذاشتند، و او را بزرگوار مى‌دانستند، تا اینکه در شب چهارشنبه ششم ربیع الاول سنه ١٣۶۶ ه‍ بدرود حیات گفت و در وادى السلام نجف نزدیک مقام حضرت مهدى (عج) مدفون گردید.

علامه مرحوم شیخ محمد سماوى تاریخ وفات او را در چند بیت ثبت نموده بود، که آن را گم کرده‌ام؛ اما ماده تاریخى وفات او را چنین سروده است:

«قضى علی العلم بالاعمال» (على، آنکه منزلت علمى والایى داشت، در حین عمل درگذشت) .

او را تفسیرى است از قرآن از آغاز تا آنجا که مى‌فرماید: «قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ» (آیه ٩١ از سوره انعام) .

شنیده‌ام که او داراى آثار دیگر و نوشته‌هایى است که از آنها بى‌اطلاعم. پدر او، متوفى در سال ١٣١۴ ه‍، نیز داراى تفسیرى است. آقا میرزا مهدى قاضى، عموى نامبرده، از بزرگان و مشاهیر بوده است. درباره جد مادرى ایشان، یعنى آقا میرزا محسن، بعدا سخن خواهیم گفت. خانواده ایشان از دیرباز همگى اهل فضل و تقوى بوده‌اند» .

پایان سخن حاج آقا بزرگ طهرانى در کتاب بزرگ طبقات اعلام الشیعه، جلد نقباء البشر.

و اینک به پاره‌اى توضیحات مى‌پردازیم:

منظور از فراگیرى مقدمات نزد اهل فضل، همان علوم عربى است که شامل صرف و نحو و علوم بلاغت و غیره مى‌باشد. مى‌فرمود: نزد شاعر ادیب میرزا محمد تقى تبریزى، معروف به حجه الاسلام و متخلص به نیّر، شاگردى نمودم. از ایشان اشعار عربى و فارسى بسیار نقل مى‌کرد. از جمله آنچه از استاد خود نقل مى‌کرد و آن را حفظ کرده بود ارجوزه الفیه بود که آن را فسوه الفصیل مى‌نامید؛ و این نشانه شناخت وسیع ایشان از زبان عربى است. میرزا محمد تقى در سال ١٣٢۴ ه‍ وفات یافت.

توضیحاتى دربارۀ این سخن ایشان که نزد پدر به شاگردى پرداخته است: ایشان نزد پدرشان سید حسین قاضى (وفات:١٣١۴ ه‍) ، که علاقمند و صاحب‌نظر در علم تفسیر

١۵٣

قرآن بوده‌اند، شاگردى کرده‌اند و همواره یادآور مى‌شدند که تفسیر کشاف زمخشرى را نزد ایشان خوانده‌اند. باوجود اینکه میرزا سید حسین (جدمان) کمتر با مردم معاشرت مى‌نمود، گفته شده است که در جلسه هفتگى نامبرده جهت تفسیر قرآن، که از اول صبح تا پاسى از روز در تبریز تشکیل مى‌شده است، عده کثیرى از بزرگان و اهل فضل شرکت مى‌نمودند.

توضیحاتى پیرامون فرمایش ایشان که تهذیب اخلاق را نزد آیت‌الله حاج میرزا حسین خلیلى و دیگران فراگرفته است: حاج میرزا حسین خلیلى از بزرگان اهل علم و زهد عصر خویش است. ایشان از نامبرده بسیار سخن مى‌گفت و او را ستایش مى‌نمود و هرگز ندیدم آن‌گونه شیفتگى که به ایشان داشت شیفته دیگرى باشد. هرگاه نام او نزد ایشان برده مى‌شد، دچار بهت و سکوت عمیق مى‌شد و به تفکر درباره ایشان مى‌پرداخت. منظور از «دیگران» ، در پایان عبارت ایشان، شاید آیت‌الله سید احمد کربلایى و آیت‌الله سید مرتضى کشمیرى بوده باشد، که اولى در عرفان عملى و نظرى و دومى در علم حدیث و تفسیر و رجال الحدیث یگانه زمان خویش بوده‌اند.

علامه طباطبایى، صاحب المیزان، در پاره‌اى اظهار نظرها و حاشیه‌نویسى‌هاى خود بر کتاب المحاکمات، که شامل نامه‌هاى رد و بدل شده بین دو نامور، یعنى سید احمد کربلایى و شیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى، است، درباره سید احمد کربلایى چنین مى‌نگارد:

«دیگر از شاگردان آن مرحوم (سید احمد کربلایى) ، آیت حق و نادره روزگار، عالم عابد و فقیه محدث و شاعر توانا، سرور دانش‌آموختگان ربوبى، مرحوم حاج میرزا على قاضى تبریزى، متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج و متوفاى سال هزار و سیصد و شصت و شش هجرى قمرى، است که در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق استاد این ناچیز مى‌باشند. رفع الله درجاته السامیه و افاض علینا من برکاته.» پایان سخن علامه طباطبایى.

نفر دوم کمپانى است که قاضى (رحمه الله علیه) همواره از او یاد مى‌کرد، و از آثار و کرامات او در مجالس خود تمجید مى‌نمود، تا جایى که بسیارى تصور نمودند او شاگرد مخصوص ایشان بوده است، و حال آنکه این دو در پاره‌اى مسائل دیدگاههاى مختلفى

١۵۴

داشتند. در اینجا لازم است به این مسئله اشاره شود که آثارى از دوره نخستین تحصیلات استاد نزد ما موجود است؛ همچنین تصویرى از کتاب محاکمات را، گرچه به صورت مطلوبى به چاپ نرسیده است، در نهایت صحت و درستى ارائه خواهیم داد.

محاکمات همان چیزى است که علامه شیخ محمد بهارى واسطه انتقال و ثبت آنها بوده است. محاکمات، با نامه‌هایى از دانشمند عابد مولى حسین‌قلى همدانى، به صورت کتابچه‌اى بچاپ رسیده است و چاپ آن چندین بار تجدید شده است.

اینکه گفته شد «او داراى حلقه درس و شاگردان و مریدانى بوده است» باید به استحضار برسانم: علامه سید محمد حسین طهرانى، در ضمن نوشته‌هاى خود درباره استادش علامه طباطبایى، چنین آورده است: «و از جمله شاگردان ایشان (منظور آیه الله حاج میرزا على قاضى است) و وابسته به ایشان، علامه طباطبایى، شیخ محمد تقى آملى، سید حسن اصفهانى، و نیز آقایان مسقطى، شیخ على قسام، سید هاشم حداد، شیخ عباس قوچانى، معروف به هاتف، شیخ على محمد بروجردى، میرزا ابراهیم شریفى، شیخ محمد تقى لارى، شیخ على اکبر مرندى، سید هاشم رضوى هندى، و عده‌اى دیگر هستند، که در جاى مناسب اسامى ایشان را به همراه آنچه از شرح حال ایشان و سیره و زندگى ایشان بدست آوردیم ذکر خواهیم نمود.

در اینجا فقط به نقل این مختصر از شرح حال ایشان اکتفا مى‌کنیم؛ تفصیل آن در ضمن همین کتاب خواهد آمد. آرى به این مقدار اکتفا مى‌کنیم، با این یادآورى: کسانى که درباره شرح حال همنشینان ایشان، از قبیل علامه طباطبائى، آیت‌الله شیخ محمد تقى آملى، آیت‌الله سید محمد حسن الهى، آیت‌الله شیخ على محمد بروجردى، آیت‌الله شیخ على اکبر مرندى و سایرین از شاگردان و هم‌صحبتان ایشان، مطلبى نوشته‌اند به ایشان (حاج میرزا على قاضى) اشاره نموده‌اند. جناب آیه الله حسن‌زاده آملى نیز به تفصیل در مناسبت‌هاى مختلف، از طریق روابطى که با فرزند ایشان سید مهدى قاضى داشتند، از شخصیت اخلاقى و عرفانى ایشان مطالبى بیان نموده‌اند.

١۵۵

در مجموعه‌اى که در آن نمونه‌هاى شعر و نثر خود را گردآورى نموده بودند، با خط در مجموعه‌اى که در آن نمونه‌هاى شعر و نثر خود را گردآورى نموده بودند، با خط مبارکشان چنین نگاشته‌اند:

قال علی بن الحسین الحسنی عفى اللّه عن جرائمهما. . .

بعد حمد اللّه تعالى. . . و الصلاه و السلام على رسوله المختار و آله الأطیاب. . .

فقد کنت و السن فی حداثه، و الغصن طری. . . مولعا بالشعر، حافظا لطرف منه، معجبا بطرائف و دقائق ما جاءت به أفکار الشعراء فی بعض مقالاتهم، من حکمه شریفه، و معان لطیفه، و مقاصد رقیقه أنیقه، على بعدهم من الکتاب و فصل الخطاب. . . و تعسف بعضهم عن طریق الصواب. . . و ما ذلک إلاّ لتجردهم حاله الإنشاد عن العلائق، و إمعان النظر فی استخراج المعنى من الحقائق.

على أن الکلام المنظوم فوق المنثور إذا کان حکمه، و الحکمه للأدیب. . . أنها فوق کل شیء و لو کان نثرا.

و الکلام الشعری غیر المنظوم و قد یکون نثرا و المنظوم غیر المنهی عنه، و قد یکون حکمه. فلا تلازم بینهما لا لفظا و لا حقیقه. . .

فتحقق أن لا قدح فی الشعر إذا کان حکمه. . . و لا فضل للنثر اذا لم یکن حکمه.

فما أحسن کلاما منظوما یجمع طرفا من الحکمه و العلم و الهدى و العظه و سائر المآرب المباحه إذا لم تکن محظوره على لسان الشارع.

و لما لاحظت هذه المعانی و حدانی الجد إلى الوصول، اذن لی الفهم فی معلومه. . . و أذنت الذوق فی شعره و منظومه.

و إنما اشتغل به أیام الفراغ و الفتره، و أحیان اشتغال القلب بغیر الحظره.

على أن أوقاتی تضیع کما یضیع الجمد فی الضحى، و الدخان فی السماء. . . فما

مبارکشان چنین نگاشته‌اند:

قال علی بن الحسین الحسنی عفى اللّه عن جرائمهما. . .

بعد حمد اللّه تعالى. . . و الصلاه و السلام على رسوله المختار و آله الأطیاب. . .

فقد کنت و السن فی حداثه، و الغصن طری. . . مولعا بالشعر، حافظا لطرف منه، معجبا بطرائف و دقائق ما جاءت به أفکار الشعراء فی بعض مقالاتهم، من حکمه شریفه، و معان لطیفه، و مقاصد رقیقه أنیقه، على بعدهم من الکتاب و فصل الخطاب. . . و تعسف بعضهم عن طریق الصواب. . . و ما ذلک إلاّ لتجردهم حاله الإنشاد عن العلائق، و إمعان النظر فی استخراج المعنى من الحقائق.

على أن الکلام المنظوم فوق المنثور إذا کان حکمه، و الحکمه للأدیب. . . أنها فوق کل شیء و لو کان نثرا.

و الکلام الشعری غیر المنظوم و قد یکون نثرا و المنظوم غیر المنهی عنه، و قد یکون حکمه. فلا تلازم بینهما لا لفظا و لا حقیقه. . .

فتحقق أن لا قدح فی الشعر إذا کان حکمه. . . و لا فضل للنثر اذا لم یکن حکمه.

فما أحسن کلاما منظوما یجمع طرفا من الحکمه و العلم و الهدى و العظه و سائر المآرب المباحه إذا لم تکن محظوره على لسان الشارع.

و لما لاحظت هذه المعانی و حدانی الجد إلى الوصول، اذن لی الفهم فی معلومه. . . و أذنت الذوق فی شعره و منظومه.

و إنما اشتغل به أیام الفراغ و الفتره، و أحیان اشتغال القلب بغیر الحظره.

على أن أوقاتی تضیع کما یضیع الجمد فی الضحى، و الدخان فی السماء. . . فما

١۵۶

أعذرنی لو صرفت منها آونه محصوره فی المقاله المذکوره. . . عسى أن یترحم علیّ بعض من یطلع علیه بعدی، حین الفقر و الخله، من أهل الوفاء و الخله.

و اللّه نعم الوکیل. . .

«على ابن حسین حسنى-خداوند از گناه ایشان درگذرد-گوید: پس از حمد خداوند و سلام و درود بر پیامبر برگزیده او و خاندان پاکش، به هنگام جوانى به شعر علاقمند بودم و، ابیاتى زیبا از آن را حفظ مى‌کردم؛ شیفته نکات دقیق و زیباى شعرا بودم و با وجود دورى ایشان از دنیاى کتاب و گمراهى ایشان از راه صحیح، به آنچه در گفته‌هاى ایشان از پندهاى باارزش و معانى زیبا و مفاهیم دقیق و ذوقى یافت مى‌شد توجه مى‌نمودم؛ این نبود مگر به خاطر حالت خاصى که شاعر در بیرون آوردن معانى زیبا از امور، بدان دچار مى‌گردد.

البته سخن منظوم بالاتر از نثر است، مشروط بر اینکه در آن پندى و حکمتى باشد. و حکمت و پند براى ادیب بالاتر از همه چیز است اگرچه نثر باشد. نفس آدمى، به خاطر تعلق آن به جهانى دیگر و عوالمى غیر از عوالم مادى، همچنین به خاطر تعلق به عوالم فلکى و حرکتهاى کروى، همواره بیش از هر چیزى تحت تاثیر کلام منظوم و آهنگین قرار مى‌گیرد؛ و این به علت آن است که حقیقت و واقعیت ترانه‌ها از هیئت کروى شکل عالم پیروى مى‌کنند. و چون محتمل است افراد ناآگاه از این آهنگها در زمینه‌هائى سواى حالت شرعى و مطلوب آنها استفاده نمایند، شرع مقدس دسته‌اى از اشعار را که محتمل است براى نادانان وسیله قرار گیرند و از هدف مقدس سرودن شعر منحرف گردند منع نموده است.

کلام شاعرانه و شعر سخنى است سواى سخن منظوم، که گاهى ممکن است نثر باشد؛ و مراد از منظوم سخنى است که نهى نشده باشد، چرا که ممکن است حکمت و پندى در بر داشته باشد. بنابراین، آن دو، نه از نظر لفظ و نه از نظر حقیقت، لازم و ملزوم یکدیگر نیستند.

چنین نتیجه مى‌گیریم: شعرى که در آن پند و حکمتى باشد نکوهیده نباشد، و نثر را فضیلتى نباشد اگر که خالى از حکمت و پندى باشد؛ پس چه نیکوست سخن منظومى که در آن حکمت و دانش و راهنمایى و موعظه و دیگر مسائل مجاز، که شرع آن را منع

١۵٧

نکرده است، باشد. هنگامى که بدین معانى دست یافتم و در من میلى جدى براى رسیدن به آن هدف پدید آمد، اجازه درک این معنى به من داده شد؛ من نیز به سلیقه و ذوق خود البته در روزهاى فراغت و فترت و زمانى که قلب به مجاز مى‌پردازد، اجازه دادم که به شعر و نثر بپردازد.

البته وقت من، مانند آب شدن یخ به هنگام تابش آفتاب پیش از ظهر یا چون گم شدن و متلاشى شدن دود در آسمان، ضایع مى‌گشت. . . پس بى‌تقصیرم که هرآینه برهه‌اى از وقتم را منحصرا صرف آن کنم، تا شاید آنان که پس از من بر آن آگاهى مى‌یابند، به هنگام فقر و نبود یاران وفا و صمیمیت، مرا مورد شفقت قرار داده عنایتى بنمایند. و الله نعم الوکیل.

على بن الحسین الطباطبایى

٢۵/١١/١٣٢۵ ه‍

١۵٩

ضمنا باید یادآورى کنم که، این قسمت را مستقیما از نوشته خود ایشان که به‌عنوان مقدمه بر یکى از اشعار خود نوشته بودند نقل مى‌کنم. نویسنده متن عربى، در این مورد، به شرح و توضیح بعضى کلمات این مقاله که در متن فارسى به آن نیازى نیست، مى‌پردازد؛ ولى به چند نکته که در شرح این مقاله آمده است، اشاره مى‌شود:

١-مقصود گوینده (قدس سره) از نغم همان موسیقى است. ایشان به لحاظ محیطى که در آن زندگى مى‌کرده است از به کار بردن آن دورى مى‌کند.

٢-علم را چنین معنى کرده است: حقیقتى که انسان از طریق تجربه به دست مى‌آورد و در زندگى عملى از آن بهره مى‌برد. این علم به‌معناى خاص است.

٣-موعظه به پندى گفته مى‌شود که انسان را از افتادن در مخاطره محفوظ مى‌دارد.

این موعظه به معنایى بسیار خاص است.

۴-حکیمان درباره کلام حکیمانه گفته‌اند: منظور از آن سخن معقول و متوازنى است که هدفش حقیقت اشیاء و واقعیت زندگى انسان در گذشته و حال و آینده است. . .

فرموده‌اند که حکمت از «حکمه» گرفته شده؛ و آن عبارت از لگام اسب است، که مانع از رها شدن آن مى‌شود.

۵-درباره نفوس انسانى مى‌فرمایند: نفس غیر از تنى است که آن را مى‌بینیم، بلکه نفسى به آن اضافه شده است یا با آن ترکیب شده است یا داراى هر نوع تسلطى است که تنى بر تن دارد یا هرگونه رابطه دیگرى است که بین تن و روح باشد. گویند بین جان و تن هیچ‌گونه سنخیت وجود ندارد: تن خاکى است و جان از عالم دیگرى است که به تن مرتبط است.

۶-درباره «لتعلقها بالأفلاک» مى‌فرمایند: چون روح به افلاک متعلّق است، و بین

 ١۶٠

موسیقى‌اى که در این عالم مى‌شنود با موسیقى‌اى که در افلاک موجود است تشابهى وجود دارد. گویا اشاره به این رأى «بطلمیوس» است که افلاک و سیارات آسمانى و حرکت منسجم و متوازن آنها داراى موسیقى و آهنگى بس مأنوس و روح‌افزا هستند، که گوش این تن خاکى از آن محروم است، ولى نزد روح و نفس مألوف و مأنوس است، و هرگاه جان صداى موزیک را بشنود نسبت به آن احساس آرامش مى‌کند و به آن انس و الفت مى‌گیرد.

گویند، در مراحل اولیه کشف و شهود، گوش جان انسان با این صداها آشنا مى‌شود.

و این موجب جذبه و رها شدن از این بدن خاکى خواهد بود. البته مراتبى وجود دارد که در موقع مناسب به شرح آن مى‌پردازیم.

او اضافه مى‌نماید که براى پاسخگوئى به این سؤال که «حدود اطلاعات و برداشت و ذوق و آگاهى ایشان در زمینه سرودن اشعار در چه حدى بوده است؟» ما ملاحظات خوبى را، از طریق ارائه نمونه‌هائى از آنچه نزد ما موجود است، اگرچه در حدى نیستند که امثال ایشان بدانها اهمیت بدهند، در نظر گرفته‌ایم؛ از قبیل مقدمه نامه‌اى براى یکى از دوستان ایشان، یا سفارش و توصیه‌هائى که به شاگردان و مریدان خود نموده است، و چندین قصیده در مدح یا رثاى خاندان پیامبر که، بدون توجه به نظم و ترتیب، آنها را منعکس خواهیم نمود.

همان‌طور که گفته شد، این نمونه‌ها تصویر روشنى است از جنبه‌هاى مختلف شخصیت معظم له، و حدود اطلاعات و ذوق ایشان درباره سرودن اشعار. و چنین به نظر مى‌رسد که لازم است، پیش از ارائه نمونه‌هائى از شعر ایشان، به چند نکته اشاره کنیم، اما اصرارى در پذیرش آنها نیست:

١-بیشتر اشعار ارائه شده ایشان از آثار دهه آخر عمر شریف ایشان مى‌باشد، و به نظر مى‌رسد که اندیشه‌هاى تحقیقى ایشان در دهه آخر عمر شکل گرفته باشد، و آثار آرامش و اطمینان خاطر در آنها آشکار است.

٢-از جمله آراء ایشان در مورد شعر این بود که: شعر بهترین وسیله ضبط و حفظ است، بخصوص در مورد مسائل تاریخى؛ زیرا حفظ کردن شعر راحت‌تر است، و از گزند حوادث بیشتر در امان است.

١۶١

۳-آنچه در قصائد سه‌گانه ایشان مى‌خوانیم، در حقیقت، بازتابى است از اصول عرفانى ثابت ایشان، و این امر بیشتر در اصرار ایشان به این نوع شعر و صرف‌نظر از گونه‌هاى دیگر آشکار مى‌گردد؛ و آنچه در جنگهاى شخصى دیگران از ایشان نقل مى‌شود، نمى‌تواند مورد اطمینان خاطر ما باشد.

۴-در مورد حالات کشف و شهود ایشان، باید گفت که ایشان به این موضوع اشاره‌اى نمى‌نمایند، به جز اشاره‌اى بسیار گذرا در یکى از قصائدشان. ضمنا بعید نیست که اشاره ایشان، چه از طریق شعر یا نثر، از آن‌گونه بوده است که نمى‌خواسته‌اند بر سر زبانها افتد و در سینه‌ها حفظ شود، به همان ترتیب که پیشوایان طریقت عمل نموده‌اند.

١۶٣

غدیریه

چکامه غدیر خم، که در سال ١٣۵۶ ه‍. ق سروده شده است:

خذ یا ولىّ غداه العید و الطربقصیده هى للاعداء کالشهب
ترجمه: اى دوستدار على! در این بامدادان روز عید و طرب چکامه‌اى را که براى دشمنان همانند شعله آتش است از من برگیر.

توضیح: مقصود از «ولىّ» ظاهرا محبان حضرت امیر مؤمنان است. منظور از روز عید همان روز عید غدیر است. شاید مقصود ایشان از بکارگیرى کلمه «شهب» درخشندگى ستارگان باشد، و او قصیده و مناسبت سرودن آن را بدانها تشبیه نموده است.

قصیده ما ترى شبها لها أبدافی شعر قومى و إن أمعنت فی الطلب
ترجمه: چکامه‌اى که نظیر آن را در میان چکامه‌اى سروده شده از ناحیه قوم و عشیره من نخواهى یافت، هرچند عمیقانه خواستار آن باشى.

توضیح: ظاهرا مقصود ارجحیت دادن به مضمون قصیده خود است که در مقایسه با سروده‌هاى آن زمان، که بیشتر رنگ سیاسى و عقاید سوسیالیستى و دیگر مسائل دنیوى داشته است، رجحان معنوى دارد؛ و شاید در بیت بعدى معنى روشن‌تر شود که مى‌فرماید:

شاهت وجوه الأولى ما الفضل عندهمالاّ تفاخر دار اللهو و اللعب
ترجمه: زشت باد چهره آنان که مایه تفاخرشان به چه چیز بوده است؟ لهو و لعب و سرگرمى‌هاى تمام شدنى؟ !

توضیح: زشت باد چهره ایشان که همواره گرفتار مسائل دنیوى و گرفتار لهو و لعب

١۶۴

بوده‌اند. گفته‌اند: فضیلت بمعنى درجات عالیه فضل مى‌باشد؛ لذا کسب برترى در امور پست و حقیر دنیوى، مانند فخرفروشى در این عالم لهو و لعب-دنیا-، چیزى نیست که آدم عاقل آن را بپذیرد و به آن خوشنود گردد. زیرا فضیلت در رسیدن به هدفهاى والا است و این میسر نگردد مگر به واسطه امورى که آدمى را به خداوند متعال نزدیک گرداند و او را قرین رحمت خود فرماید.

و لیس هذا بأنی عالم علمبل لاندراس رسوم العلم و الأدب
ترجمه: این بدان معنى نیست که بگویم من دانا و شهره‌ام، بلکه مقصودم از بین رفتن نشانه‌هاى دانش و ادب است.

توضیح: غرض آن نیست که بگویم چنین و چنانم، بلکه مى‌خواهم بگویم که این نشانه فقر علمى و ادبى است که شعرا و ادباى ما، به‌جاى غور در معارف صرف اسلامى، یا در همین حد باقى مى‌مانند و دیگر از حرکت باز مى‌ایستند یا اینکه پیش از مهارت یافتن در زبان ادب عرب به شناخت معارف اسلامى مى‌پردازند، غافل از اینکه بدون دانستن زبان عربى، به صورت اصولى و عمیق، نمى‌توانند حقایق آن معارف را عمیقا درک نمایند؛ نمونه آن طلبه علوم دینى بود که وقتى در وزن شعر از او ایراد گرفتم گفت:

«مهم نیست که وزن شعر صحیح یا غلط باشد، بلکه مهم آن است که معنى شعر خوب فهمیده شود» .

تعلّموه لها تعسا لهم و أسىو العلم فى نفسه المطلوب للأرب
ترجمه: دانش را براى امور دنیوى کسب مى‌نمایند؛ نابودى و اندوه بر آنان باد؛ و حال آنکه آدم دانا آن است که علم را براى خود علم بیاموزد.

توضیح: باید دانش را براى نفس فضیلت دانش بیندوزیم، نه براى هدفهاى مادى؛ شخص دانا چنین نکند.

و آخرین جهالیلا لهم قمشواسموه علما و هذا اعظم النکب
ترجمه: و آن دیگر کسان از دانستنى‌هاى دنیا دانستنى‌هاى بى‌ارزش را انتخاب نمودند و آن را به زعم خود دانش نامیدند، و این چه مصیبت بزرگى است.

توضیح: معلوم نیست که منظور ایشان از دیگران کدام گروه علمى است، چون به غیر از طالبین علوم دنیوى که در بیت قبل به آنها اشاره نموده است کس دیگرى باقى

١۶۵

نمى‌ماند. آیا منظور آنانى است که تصور مى‌کنند از راه اندیشه و استدلال مى‌توانند به حقایق امور پى ببرند؟ ! به نظر عرفا این خطاست و فقط از طریق سیر و سلوک است که مى‌توان به حقایق امور پى برد و از فیض الهى بهره‌مند گردید.

و العلم تحیى قلوب العارفین بهو لیس یسلب عنهم ساعه السّلب
ترجمه: دانش دل دانش‌اندوختگان را زنده نگه مى‌دارد، و به هنگام مرگ از آنان گرفته نمى‌شود.

توضیح: دانش واقعى آن دانشى است که حتى پس از مرگ دل دانشمندان همواره با آن زنده و روشن است (و شاید بدنبال بیت سابق و با توجه به برداشتى که در زمینه عرفان از آن کردم در مورد این بیت بگوئیم که آن دانستنى‌هاى عرفا است که دلها را حتى پس از مرگ روشن نگه مى‌دارد) .

و العلم علمان علم منه مکتسبو افضل العلم ما قد جاء بالوهب
ترجمه: دانش دوگونه است، یکى دانشى است که آن را تحصیل مى‌کنیم و کسب مى‌نمائیم، اما بهترین دانش آن است که به انسان عطا شده و به قلب او القا شود.

توضیح: دانش را با تحصیل کسب مى‌کنیم، اما دانشى وجود دارد که از طرف خداوند به انسان عطا مى‌شود، و آن بهترین دانش‌ها است (شاید اشاره به عنایتى است که خداوند نسبت به عرفا مى‌فرماید: البته هر نوع دانش مرحمتى است که خداوند به بندگان خود مى‌نماید) .

بعد التعشّق بالعشق الجذوب لهمع التهیّؤ أزمانا کمرتقب
ترجمه: پس از دل باختن و عاشق شدن به عشقى که آن دانستن‌ها را به سوى تو جذب نماید، همراه با آمادگى (براى گرفتن آن معارف) در زمانهاى طولانى و در حالت چشم‌به‌راه و امیدوار بودن.

توضیح: باید دلباخته و عاشق معارف الهى باشى، آن‌چنان‌که آن معارف را به خود جلب نمایى؛ لذا همواره و براى مدتى چه بسا طولانى (ازمان-زمانها) و در حالت چشم انتظار باید آماده پذیرش الطاف الهى باشى.

در اخبار آمده است که: «و إن لربکم فى ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها (در دوران زندگى هر انسانى لحظاتى وجود دارد که مورد عنایت خداوند

١۶۶

قرار مى‌گیرد، پس مراقب این لحظات باشید)» (رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اولى الالباب، چاپ چهارم، صفحه ٢۴ و ٢۵) .

خذ یا ولىّ فأنى خائف قلقمنى الکلام لأهل الشک و الریب
ترجمه: بگیر از من، اى دلباخته على (علیه السلام) ، که من ترسان و پریشان حالم به خاطر اینکه مبادا این سخنها که مى‌گویم نزد شکاکان مطرح شود.

توضیح: ترس آن دارم که گفته‌هاى من نزد اهل شک و تردید گفته شود، و شعر مرا براى ایشان نقل کنند. اکنون این سؤال مطرح است که: منظور ایشان چه کسانى است؟

آن‌گونه که اطلاع حاصل کرده‌ام و تا حدى خود ناظر بوده‌ام، منظور ایشان مراجع تقلید وقت است که غیر مستقیم عدم رضایت خود را از فعالیت اهل حکمت و عرفان ابراز داشته بودند، و این دو گروه را از هرگونه کمک! مادى محروم کردند. بدیهى است که غرض استفاده از مزیت مذکور نیست، بلکه ترس ایشان از آن جهت بود که اختلاف عقیدتى و مشربى حوزه آشکار و برملا نشود؛ و همواره در سایه یک فرد، که بعنوان زعیم حوزه معروف شده است، جمع باشند و تفرقه‌اى در بین نباشد.

إنّ العوالم للرحمن وحدتهالها اختلاف مبین الفرق فى الرتب
ترجمه: رتبه‌هاى عالم و تسلسل آنها براى انسان متفاوت است، ولى همه در نظم و حساب و کتاب هستند و در نزد خدا یکسان و در یک مرتبه هستند؛ یعنى علم او نسبت به آنها، اول جماد بعد نبات بعد حیوان و بعد تا قبر و برزخ، اگرچه فى نفسه بین آنها تفاوت در رتبه وجود دارد، در یک مرتبه است.

توضیح: شاید در اینجا منظور از عوالم، عوالمى است که جمعى از علما به آنها قائل هستند، و آنها عبارتند از عوالم چهارگانه: جهان انوار قاهره، جهان انوار مدبره، عالم اشباح و صور معلقه طیبه و خبیثه برزخى روشن و ظلمانى. . . که همۀ این‌ها غیر از عالم جسمانى دنیوى هستند که در آن زندگى مى‌کنیم. عوالم نامبرده نشانه‌ها و تأثیراتى بر یکدیگر دارند که مشروحا در جاى خود شرح داده شده‌اند. شاید هم منظور از آن عوالم مراحل زندگى انسان باشد، که آنها را براى رسیدن به کمالات طى مى‌کند، مانند عالم جمادات و عوالم نباتى و حیوانى. . . تا اینکه مى‌رسیم به عالم صور برزخى و پس از آن عالم حشر و معاد و. . . که آدمى براى رسیدن به کمالات و زیبایى حقیقى باید طى نماید؛

١۶٧

و همچنین براى حرکت بسوى پستى و سیر نزولى بطرف عوالم ظلمت طى مى‌کند.

و کلّ فرد له وجه یبین بهیمتاز عن غیره کالخط فى الکتب
ترجمه: و هر عالمى داراى صورتى است که بدان صورت مشخص مى‌شود و از دیگران ممتاز مى‌گردد، همچون خط در کتابها.

و هو الکتاب الذى لا ریب فیه کمالا ریب یعرض فى قرآننا العجب
ترجمه: این عوالم کتابى است که نشانه‌هاى عظمت خداوندى است و نشانه صفات و معناى اسماء و دلائل اعجاز او مى‌باشد، و شکى هم در آن نیست. «ذٰلِکَ اَلْکِتٰابُ لاٰ رَیْبَ فِیهِ (این کتاب بى‌هیچ ریب و شک است)» (آیه ٢ بقره) .

هما کتابان لا بل واحد ابدالا نکر بینهما فأقرأهما تصب
ترجمه: قرآن و جهان هستى دو کتاب آفرینش هستند و اختلافى در آن دو هم وجود ندارد، پس در آن دو تدبر کن. خداوند مى‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی اَلْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ (آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان کاملا هویدا و روشن مى‌گردانیم» (آیه ۵٣ فصلت) .

یهدى الى الرشد منها کلما نزلتللأنبیاء مدى الأعصار و الحقب
ترجمه: این قرآن راهنماى هدایت است، همچنان‌که همه آنچه براى پیامبران دیگر نازل شده است، در دورانهاى مختلف، براى هدایت بوده است.

توضیح: خداوند متعال مى‌فرماید: «أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ (آیا در قرآن از روى فکر و تأمل نمى‌نگرند)» (آیه ٨٢ نساء) . «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ مٰا خَلَقَ اَللّٰهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ (آیا در پیش خود تفکر نکردند که خدا آسمانها و زمین و هرچه را که در بین آنها است جز به حق نیافریده است» (آیه ٨ روم) . زیرا این تدبر و تفکر در مخلوقات خداوند انسان را به راه راست هدایت مى‌کند.

کصحف موسى و ابراهیم و الولد ال‍مخلوق روحا على جسم بغیر أب
ترجمه: چون کتاب موسى و ابراهیم و فرزند آفریده شده از روح و در بدن فرود آمده که پدر ندارد.

توضیح: خداوند متعال مى‌فرماید: «إِنَّ هٰذٰا لَفِی اَلصُّحُفِ اَلْأُولىٰ صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسىٰ» این گفتار به حقیقت در کتب رسولان پیشین ذکر شده است، بخصوص در صحف ابراهیم و

١۶٨

تورات موسى مفصل بیان گردیده است.)» (١٨-اعلى) اما قدر مسلم آن است که از کتاب‌هاى ابراهیم چیزى جز «تلمود» را در دست نداریم. این کتاب و کتاب‌هاى موسى و ما قبل موسى را «عهد قدیم» مى‌نامند. انجیل‌ها را هم با همه اشکالاتى که در آنها است «عهد جدید» مى‌نامند.

ما أوتى الأنبیا من ربهم و کذاما جاء وحیا و ما یدریه کلّ نبى
ترجمه: آنچه از طرف خداوند به پیامبران عطا شده است، و نیز آنچه بر آنان به صورت وحى نازل شده و آنچه همه پیامبران از آن آگاه بوده‌اند.

توضیح: شاید منظور خصوصیات ویژه پیامبران است که پیش از وحى بدان متصف بوده‌اند، از قبیل بخشندگى و بزرگوارى و راستگوئى و بریدن از غیر خدا و دعاى به درگاه او بطور مستقیم. بدین ترتیب انبیا (علیهم السلام) کم‌وبیش از همۀ احوالات جهان و آنچه در آن مى‌گذرد، و نیز تکالیفى که خداوند براى بندگان خود در زمینه عبودیت تعیین کرده است آگاه‌اند؛ زیرا پیامبران حجت خدایند. و شاید هم منظور همه انبیا باشد.

و کل علم ففى القرآن أجمعهمهیمن الکتب فى تبیانه العجب
ترجمه: قرآن جامع همه دانشها است، و با بیان عربى خود دربرگیرنده همه کتب است. قرآن در عین حالى که کمترین الفاظ را دارا است شامل همه معانى است.

و کلما فیه مجموع بجملتهفى سوره الحمد سبع نخبه النّخب
ترجمه: و هرآنچه در سوره حمد است، خلاصه‌اى است از معانى بسیار که در قرآن موجود است، و این از آنچه در اهمیت و فضیلت این سوره آمده است و اینکه این سوره دربردارنده مطالب همه قرآن است معلوم مى‌گردد.

و کلما قد حوته الحمد بسملهقد احتوته کأم الأم فى النسب
ترجمه: بسم الله در برگیرنده کل معانى حمد است، و این زاییده آن و آن مادر این است («أم الأم» اصطلاح عربى است) .

و البابها کل ما فیها و نقطتهاتحوى الجمیع فسبّح فیه و اقترب
ترجمه: همچنین است در مورد باء و نقطه آن، پس تسبیح و تقرب بجوى.

نخست توضیحى درباره «فسبح فیه و اقترب (تسبیح گوى و نزدیک شو)» : خداوند در قرآن مجید مى‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ اَلْعَظِیمِ (پس اى رسول نام بزرگ خداى

١۶٩

خود را تسبیح گوى)» (آیه ٧۴ واقعه) . پس از برشمردن تعدادى از آیات مربوط به آفاق و انفس مى‌فرماید: «أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَحْرُثُونَ. . . أَ فَرَأَیْتُمُ اَلْمٰاءَ اَلَّذِی تَشْرَبُونَ. . . أَ فَرَأَیْتُمُ اَلنّٰارَ اَلَّتِی تُورُونَ. . . (آیا ندیدى تخمى را که در زمین کشتید. . . آیا آبى که مى‌نوشید متوجهید. . . آیا به آتشى که روشن مى‌کنید مى‌نگرید. . .)» (آیه ۶٣ تا ٨٠ واقعه) . سپس مى‌فرماید:«فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ، إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ، فِی کِتٰابٍ مَکْنُونٍ، لاٰ یَمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ، تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ. . . (سوگند یاد نمى‌کنم به مواقع نزول ستارگان و این سوگند اگر بدانید سوگند بسیار بزرگى است که این قرآن کتاب بسیار سودمند و بزرگوار است، در لوح محفوظ مقام دارد، جز دست پاکان (و فهم خاصان) بدان نرسد، تنزیلى از پروردگار عالم است)» . پس تسبیح پروردگار نوعى تقرب به پروردگار است، مانند انفاق و بذل و جهاد. . . مهم‌ترین مورد براى تسبیح خداوند مشاهده آیتى از آیات خداوندى است که موجب تقرب و نزدیکى به خداوند مى‌شود. و قرآن کریم و آنچه در او جمع گردیده است از بزرگترین اسرار الهى است و نمایانگر عظمت و بزرگوارى او، جلت قدرته، است.

و البابها ألف فى الدّرج إن سقطتتخصّ بالسین فافهمها و لا ترب
و الألف إن قورنت منها النقاط ترىفاتت عن العدّ إن تحسب لدى الحسب
توضیح: اگر منظور از «قورنت» جدا شدن باشد، باید گفت که از این لغت استفاده نامأنوسى شده است. من این لغت را در کتاب‌هایى که نزد خودم موجود است نیافتم.

تحسب به معنى شمردن و برشمردن از حساب است.

فهى الولایه فیهم قائم أبداأکرم بقاعدهم فیها و منتصب
ترجمه: آنان کسانى هستند که ولایت در ایشان برقرار است و گرامى باد آنان که هم اکنون منصوب هستند یا منصوب بوده‌اند.

توضیح: حضرت پیامبر (صلى الله علیه و آله) مى‌فرماید: حسن و حسین، هر دو، همیشه امام مى‌باشند، چه قیام بکنند یا قیام نکنند. در اینجا اشاره‌اى است به کسى که به خلافت منصوب شده است، یا کسى که منتظر دوران امامت و ظهورش مى‌باشند. و این همان معنائى است که شیعه از امام خود انتظار دارند و قصد آن را مى‌کنند و گفته‌اند که هرگز بیزارى یا اشتباهکارى یا زیاده‌روى بر او چیره نمى‌شود.

و گفته‌اند ولایت، با فتحه، بمعنى یارى کردن و فرمانبردارى مى‌باشد؛ اما، با کسره،

١٧٠

به معناى متصدى شدن و اداره کردن امور است؛ همچنین بمعنى حق تصرّف در امورى است از ناحیۀ مثلا ولى یتیم و والى شهر. به این معنى، در صورت مضاف بودن چنین خواهد بود: ولایتکم، و هرگاه به‌معناى نخست باشد به فاعل اضافه خواهد شد.

الولى: گفته‌اند: فعیل به معنى مفعول است و آن به کسى گفته مى‌شود که خداوند او را عهده‌دار ولایت کرده است. فرماید: «وَ هُوَ یَتَوَلَّى اَلصّٰالِحِینَ (و او یاور نیکوکاران است)» .

گفته‌اند که به معنى فاعل نیز آمده است، یعنى کسى که عهده‌دار پرستش خداوند است و اطاعت از او را متوالیا و متواصلا و بدون هیچ‌گونه معصیتى ادامه مى‌دهد. در هر حال، هر دو صفت، شرط ولایت هستند.

باز دربارۀ(ولى) گفته‌اند که «ولى» آن کسى است که از حقایق امور الهى، هم از طریق کشف و هم از طریق شهود، آگاهى دارد. این به خاطر بهره‌مند شدن صاحب آن صفات از عنایت الهى است. زیرا نفس او این توانائى را پیدا کرده است که با جهان برتر ارتباط برقرار کند و امور را از راه دانش غیب بیاموزد.

یا صاح دع لرموز انت قاصدهافالفضل فى سترها عن جاهل و غبی
ترجمه: اى دوست من پوشیده بودن حقایق بهتر از آشکار کردن آنها است و براى شخص خواهان اشاره‌اى مختصر کفایت مى‌کند، زیرا همین مقدار اشاره براى اشخاصى که مورد عنایت قرار گرفته‌اند کافى است تا او را به جستجو و حرکت وادارد.

فأنزل الله یوم الدّوح آیتهمنجاه خلق من الأوصاب و النّصب
ترجمه: پس خداوند روز درخت تنومند (یعنى روزى که زیر درخت تنومند و در کنار آب غدیر مستتر شد) آیه خود را نازل نمود، آیه‌اى که نجات خلق از سستى و رنج در آن بود.

توضیحات: منظور آیه ابلاغ است. سنى و شیعى پذیرفته‌اند که این آیه در حجه الوداع نازل شده است، و عده قلیلى گویند دو بار نازل شده است، یک‌بار در مکه و بار دیگر در حجه الوداع. «یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ (اى پیغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شده است به خلق برسان که اگر نرسانى تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده‌اى)» .

أظهر من البا لهذا الخلق نقطتها//لیعرفوها کما هم یعرفونک بى

١٧١

ترجمه و معنى: آشکار کن براى خلایق رمز نقطه «ب‍» را تا آنها هم آن را بشناسند، همچنان‌که تو را به‌وسیله من شناختند. در حدیث دعا آمده است که: «اللهم عرفنى نبیک. . .» .

آیا بإیّاک اعنى و اسمعی نزلتفلا تخیّل لخیر الخلق من عتب
ترجمه: حقائقى را بر ما آشکار کن و آیه‌هائى مانند ضرب المثل عربى «ایاک اعنى و اسمعى یا جاره (به در مى‌گویم دیوار بشنود)» نازل شده است، و جاى گله‌گذارى از پیامبر باقى مگذار.

بلّغ و إلاّ فلم تبلغ رسالته//و اللّه عاصمه من شرّ ذى النصب
ترجمه: ابلاغ کن که در غیر این صورت رسالت را ابلاغ نکرده‌اى و خداوند تو را از شرّ بدخواهان حفظ مى‌کند.

توضیح: خداوند متعال مى‌فرماید: «یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّٰاسِ (اى پیامبر هرآنچه بر تو نازل مى‌گردد ابلاغ کن، که اگر چنین نکنى پیام خدا را به بندگان ابلاغ نکرده‌اى و خداوند تو را از گزند دشمنان محفوظ مى‌دارد)» . بیت فوق به این آیه اشاره دارد.

فهیّئت لرسول الله مرقبه//من الحجاره و الاحداج و القتب
ترجمه: پس جاى بلندى براى رسول خدا آماده شد از سنگ و مکانى و جایى.

و قام سید من فی الکون یخطبهم//بخطبه هی حقا أحسن الخطب
ترجمه: سرور کائنات برخاست و خطبه‌اى ایراد نمود که از بهترین خطبه‌ها است.

توضیح: گفته‌اند که حضرت پیامبر در حجه الوداع داراى چندین خطبه است، که از آن جمله خطبه‌اى است که در آن مى‌فرماید: «ألا و إن الدنیا قد دارت دورتها کیوم خلق الله السموات و الأرض» .

منظور پیامبر از آن رد کردن اشتباهى است که در مورد ماه‌هاى قمرى بسبب (نسیء) ، یعنى به عقب کشیدن ماه‌ها، رخ داده است. گویى خطبه ایشان در غدیر خم آخرین خطبه بوده است. منظور ایشان از «بهترین خطبه‌ها» قطعا بهترین از جهاتى بوده است نه از هر جهت؛ فى‌المثل در مقایسه با خطبه‌هاى دیگران یا به خاطر اهمیتى که خطبه غدیر براى مسلمانان در برداشته است؛ زیرا خطبه‌هاى پیامبر همگى نیکو و شیوا و پرمعنى هستند.

١٧٢

فقال ما قال فی هذا و أسمعهم//و أیّ سمع ترى للجاهل الوغب؟ !
ترجمه: پس در این‌باره آنچه را باید بگوید بگفت اما نادان و پست کجا و گوش شنوا کجا.

أ لست أولى بکم منکم لأنفسکم//قالوا: بلى، قال: هذا السید ابن أبی
ترجمه: آیا ولى و سخنگوى شما نیستم؟ ! گفتند بلى، فرمود: این بزرگوار فرزند پدر من است.

بعدی ولیّکم ما فیکم أحد//کمثله فی العلى و الفضل و النّسب
ترجمه: پس از من او که در مرتبت و فضل در بین شما کسى با او همتا نیست ولى امر شما است.

من ذا یدانیه فی عزّ یخصّ به//فضلا من اللّه أعطاه بلا طلب
ترجمه: چه کسى تواند در مرتبه بزرگى که خداوند به او اختصاص داده به او نزدیک شود. این برترى را خداوند به او بدون تقاضائى از جانب او اختصاص داده است.

توضیح: داناه: یعنى نزدیک او شد.

فى عزّ یخصّ به: منظور ولایت امر مسلمانان است.

فضلا من الله: تفضلى از خداوند به على (علیه السلام) ، و حال آنکه او چنین انتظارى را نداشت.

نفس الرسول ابو السبطین بضعته// ال‍بتول صنو له فى الدین و الحسب
ترجمه: خود پیامبر و پدر دو نوه و پاره تن او و کسى که فقط حضرت فاطمه (علیها سلام) در دین و بزرگى با او هم‌طراز است.

دع یا ولیّ فإن الأمر أظهر من//شمس الظهیره لکن أعجب العجب
ترجمه: اى دوست من رها کن سخن را (در این زمینه) که این مسئله امرى بسیار واضح و آشکار است حتى آشکارتر از آفتاب در میانه ظهر و من در شگفتم.

توضیحات: در اینجا منظور از امر واضح اشاره به خلافت على (علیه السلام) و بیان آن در روز غدیر است.

أن قام «شین» الى «سین» فبخبخه//و فی الحشا النار بل فیه أبو لهب
ترجمه: اینکه «شین» بسوى «سین» آمد و به او تبریک گفت و این در حالى بود که در

١٧٣

درون او آتش شعله‌ور بود.

توضیح: از یکى از نزدیکان او شنیدم که مى‌گفت: حروف و ادوات داراى اختلاف درجاتند، چه از نظر گستردگى و چه از نظر نورانى بودن؛ و مى‌فرمود: حرف شین در بین حروف عربى بیش از سایر حروف عربى داراى پیچیدگى است و از نظر مذهب اشراق داراى کثرات است.

یقول: هذا الذی قد کان یحذره//یحبى علیّ علیهم مثل ذا اللقب
ترجمه: آنکه به على (علیه السلام) تبریک گفت به زبان شخص ثالث با خود چنین مى‌گفت: من از او حذر داشتم و امروز بر ما برترى یافته و به او لقب داده مى‌شود.

أبی أبى لتراب قبل سجدته//أبا تراب کذا أباه مثل أبی
ترجمه: پدرم کسى بود که از سجده کردن و به خاک (-تراب) افتادن خوددارى کرد؛ من هم مانند پدرم از على ابو تراب اطاعت نمى‌کنم و پیرو او نیستم (از زبان عمر است؟ !) .

لکنه قد سهى نور السها أ ترى//منه أو النور موهوب لدى الوقب
سهو: غفلت غافل بودن، فراموشى.

الوقب: فروکش، افول.

عرب معتقد است که ستاره «سها» نور خود را از ستاره دیگرى که در مجاورت او است مى‌گیرد؛ باز گفته‌اند که نور خود را از ماه مى‌گیرد.

فکلّ نور من الدنیا و ظلمتهاقد بان بالنور لو یدرون بالرّتب
هر چیز به‌وسیله نور دیده مى‌شود؛ منتها اشیاء نورانى درجات متفاوت دارند؛ آنکه نورش کمتر است به‌وسیله آنکه نورش بیشتر است قابل رؤیت است.

فانظر إذا طلعت شمس الضحى أ یرىنور الکواکب فی الآفاق و الشهب؟
ترجمه: ببین آیا مى‌توان با درخشش آفتاب نزدیک ظهر درخشش ستارگان را در آسمان مشاهده کرد؟ ! البته نه!

کم ذا یطاوله و الکلّ منه لهبه یقوم إذا حقّقت فی الطلب
توضیح: از سخنان حضرت على (علیه السلام) است که فرمود: «ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر. . .» . شارحان متفق‌القول‌اند که منظور این است که من مصدر همه خوبیها و

١٧۴

فیضهاى معنوى‌اى که به شما مى‌رسد هستم، و این در حالى است که هیچ‌کس به مرتبت من نمى‌رسد و هیچ‌کدام از شما به والائى من نخواهد رسید هر اندازه بلندنظر و بلند مرتبت باشید.

لخّص أخاف لقومی الیوم من ملل//و قلّ قلب رزین لیس باللّغب
لغب: خستگى و فرسودگى.

الرزین: آرام و بردبار.

ترجمه و توضیح: به درازا کشیدن سخن را همه کس نمى‌پذیرند مگر آنان که داراى دلهایى بردبار و سنگین که متعلق به قلوب مؤمنین است باشند. پس همه کس در برابر شرح و تفصیل بردبار نخواهد بود، آن‌هم درباره امورى که نسبت به آنها بیگانه است و در سطح او نیست و قادر نیست. درباره آنها تعمق کند. آرى عوام الناس به مسائل ساده علاقه‌مندى نشان مى‌دهند، درحالى‌که مردم دانا با بردبارى و پشتکار به کارهاى پیچیده علاقمند هستند.

و لا یسؤک الاولى فی الدین قد دغلوا//من بعد إیمانهم نکصا على عقب
دغلوا: چیزى را در چیز دیگر وارد کردن تا آن شىء دوم را فاسد کند.

نکصا: فقط در مورد برگشت از کارهاى نیک بکار مى‌رود.

توضیح: توقف و مکث براى اینان فقط از دست دادن وقت است. بنابراین نگران مباش و توقف منماى. شاهدى از قرآن کریم: «وَ لاٰ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمّٰا یَمْکُرُونَ (غمگین مشو و از مکر و حیله آنان دلتنگ مباش)» (آیه ١٢٧ النحل) .

بل لم یلج قط إیمان قلوبهم//و إن شیاطینهم منهم لفی الثقب
ترجمه و توضیح: دلهاى معارضان را به دیوارى تشبیه نموده است که در آن سوراخهائى است که شیاطین در این سوراخها قرار گرفته‌اند. شیطان گاهى به معنى هر چیز زشت بکار مى‌رود.

هم لنا غنم فاغنم عداوتهم//کما غنمت و لاء الآل و احتسب
غنم: غنیمت

شرح و ترجمه: ولایت اهل بیت (علیهم السلام) و برائت از دشمنان ایشان در یک حد و اندازه است و هر دو توأمان لازم و واجب است. زیرا ولایت و محبت ایشان کامل و

١٧۵

صحیح نمى‌باشد مگر آنکه همراه با برائت از دشمنان آنان باشد.

لو لا حنادس هذا اللیل ما اتضحت//نور الدّراری هدى المظلم فی الشّعب
ترجمه: اگر تاریکى شب نمى‌بود هرگز پرتو ستارگان درخشان (سنگهاى درخشان) براى ره‌گم‌کردگان آشکار نمى‌گردید.

أهل أسفت لقوم خاب سعیهم//من شر صحب لخیر الخلق مصطحب
شرح و ترجمه: آیا از مصاحبت بدترین یاران با بهترین خلق خدا افسوس مى‌خورى و معتقدى که آنها در این عمل که مرتکب شده‌اند بدترین یاران بوده‌اند.

إنّ اللیالی تریک الشمس ظاهره//و کنت فی الشک لو قامت و لم تغب
این شب است که آفتاب را آشکار مى‌کند و چه بسا اگر شب نمى‌بود و غروبى نبود وجود آن را انکار مى‌کردى.

کادوا الوصیّ فردّ اللّه کیدهم//على النّحور و من کاد الهدى یخب
توضیح: آنها نسبت به جانشین حضرت پیامبر توطئه و خبث طینت نشان دادند، اما خداوند با توجه به آیه شریفه: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اَللّٰهُ وَ اَللّٰهُ خَیْرُ اَلْمٰاکِرِینَ» بدطینتى ایشان را به خود ایشان بازگرداند.

تناحروا على الشى: به جان هم افتادند براى به چنگ آوردن چیزى.

إلا قلیل أووا للکهف حین رأوا//من یفتری الشرک للرّحمن بالکذب
ترجمه: مگر یاران کهف زمانى که دیدند و دریافتند که آنان راه افترا و دروغ در پیش گرفته‌اند.

هم فتیه دون أهل الکهف عدتهم//یرون کهفهم فی الصلب و السلب
ترجمه: اینان که عده آنها کمتر از تعداد اهل الکهف بود (منظور یاران حضرت على علیه السلام است که پنج نفر بودند-مترجم) مى‌دانستند که سرنوشت ایشان صلیب (چوبه دار) و غارت شدن است.

جازاهم اللّه خیر الخیر إذ نصروا//دین الاله و إن القوم فى النّهب
ترجمه: خدا به آنان پاداش نیک دهد که دین خدا را یارى کردند و این هنگامى بود که دیگران در سقیفه مشغول چپاول بودند.

و ثمّ قوم إلى نهج الهدى رجعوا//بعد ارتداد و إن تابوا له یتب

١٧۶

ترجمه: در آنجا گروهى به راه راست بازگشتند و هرکس به راه راست برگردد و توبه نماید خداوند توبه او را مى‌پذیرد:«فَمَنْ تٰابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اَللّٰهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (قرآن کریم) .

فهو الولیّ و هذا یومه طربا//للمؤمنین وعید غیر معتقب
ترجمه: پس او ولىّ است و امروز روز شادمانى مؤمنین براى او است و امروز روزى است که شادمانى (و طرب: خارج شدن از وضع معمولى) بازخواستى ندارد.

من طاب مولده فالعیش طاب له//یوم الغدیر و من یخبث فلم یطب
ترجمه: در روز غدیر این مردم پاک نسب هستند که شادمانى مى‌کنند، اما ناپاکان شادمانى نمى‌کنند. اشاره به حدیثى از حضرت پیامبر (صلوات الله علیه) است که در این مورد صادر شده است.

لکنه أیّ عیش للوصی و قد//یرى الخلافه غضبا شرّ مغتصب
ترجمه: اما چه آسودگى خاطرى براى جانشین خدا است درحالى‌که غصب خلافت را توسط بدترین غاصبان نظاره مى‌کند.

و أیّ عیش لنا و الطهر فی جزع//ترثی أباها بصوت بحّ بالنحب
ترجمه: کدام آسایش خاطرى است براى ما درحالى‌که پاکان، ناشکیب و در رنج مى‌باشند، و براى پدر خود با آواى بلند نوحه‌سرائى مى‌کنند.

إنّا فقدناک فقد الأرض و ابلها//و ارتدّ قومک فاشهدهم على نکب
ترجمه: ما تو را از دست دادیم همانند از دست دادن زمین یاران را، و قوم و عشیره‌ات از راه صحیح برگشته‌اند و تو بر ارتداد ایشان شاهد باش.

قد کان بعدک أنباء و هنبثه//لو کنت شاهدها لم نلق فی الخطب
ترجمه: پس از تو خبرها و جرّ و بحث‌ها بود؛ اگر مى‌بودى هرگز در این همه مصیبت قرار نمى‌گرفتیم.

أو أن یقوم بأمر اللّه قائمه//یطهّر الأرض من شرک و من نصب
ترجمه: تا اینکه به دستور خداوند قائم بالحق پهنه زمین را از شرک و کینه‌توزى نسبت به خاندان عصمت پاک گردانى.

یا صاحب الدار أنت المرتجى أبدا//و أنت أدرى بما فیها و لم تغب

١٧٧

ترجمه: اى صاحب‌خانه تو آرزوى همیشگى ما هستى و تو بهتر مى‌دانى که بر ما چه مى‌گذرد (پس در میان ما درآى) و تو بر این حوادث آگاهى و غایب نبودى.

یا صاحب الدار أنجح حاج ممتدح//بالعجز معترف و الجهل مکتسب
ترجمه: اى صاحب‌خانه (دنیا) نیاز این ثناگوى را که به ناتوانى خود معترف است و جز نادانى چیزى ندارد برآورده ساز.

بالذل مقترب بالقل منتسب//للفضل مرتقب بالباب منتصب
ترجمه: با حقارت روى به شما آورده و به مرحمت و عطاى شما امید دارد و در درگاه شما انتظار مى‌کشد.

فالعلم و الکشف و الایقان قد ظهرت//من المنبّإ من أنبائه الحجب
ترجمه: هرچه بدانیم و هر یقینى که براى ما حاصل شود همه و همه از خزائن اسرار خداوندى است (که به‌وسیله شما نصیب ما مى‌شود) .

در زیارت جامعه کبیره نیز چنین آمده است: «من اراد الله بدأ بکم. . . و من قصده توجه بکم» . (هرکس را که خدا بخواهد از شما شروع مى‌کند و هرکس قصد توجه به پروردگار را دارد به سوى شما مى‌نگرد) .

پایان غدیریه

غرض از پیش انداختن این قصیده این بود که نشان داده شود تا چه حد معظم له به خاندان عصمت عشق مى‌ورزیدند و بدین ترتیب عقیده او را درباره ولایت روشن گردانیم. این موضوع را مورد تأکید قرار داده و اضافه مى‌نماییم که این طرز تفکر از زمانى که در زادگاه خود (تبریز) بوده در او وجود داشته است و یکى از آرزوهاى دیرینه ایشان، از دوران جوانى، و از زمانى که چشمان او به نوشتن و خواندن نورانى گردید و توانست شعرى بسراید، یعنى قبل از بیست سالگى، مهاجرت به نجف و اقامت در آنجا بوده است.

به این قطعه زیبا توجه فرمائید:

وادی السلام أم بقیع الغرقد//أوّل أولى عده إلى الغد
ترجمه: وادى السلام (نام قبرستان نجف که منظور نجف است) یا که قبرستان تلخ بقیع است، که اسم قبلى آن بمناسبت درخت تلخى که در آن مى‌روییده است «غرقد»

١٧٨

بوده است؟ !

توضیح بیشتر: از هر دوى آنها باید توشه حرکت برداشت؛ اما وادى السلام، که قبر حضرت على (علیه السلام) در آنجا است، براى این منظور بهتر و مقدم است؛ و این به خاطر اخبارى است که از سوى ائمه در مورد آن مکان شریف به ما رسیده است.

فیه وصیّ المصطفى المهتدی//فی کل أمر ذو السبیل الأرشدى
ترجمه: در آنجا جانشین حضرت پیامبر (صلى الله علیه و آله) قرار دارد، کسى که در هر کارى هدایت‌کننده و راهنماى ما است.

لا هجعت عینی بغیر أرضه//و لیتنی فی غیرها لم أرقد
ترجمه: چشم من در هیچ جاى دیگر به غیر از آنجا آرام نگیرد و آرزومندم که در مکانى غیر از آنجا آرام نگیرم.

تطایرت قلوبنا نحو الحمى//تطایر الفراش حول الموقد
ترجمه: دلهاى ما به سوى آن پناهگاه به پرواز در مى‌آید، مثل به پرواز درآمدن پروانه در اطراف آتش.

یهیم قلبی نحوه منذ الصبا//کما تهیم النیب نحو المورد
ترجمه: دل من از دوران صباوت بدانجا عشق مى‌ورزد، مانند عشق و شوق شتران به آبشخور و حمله آنها به محل آب از فرط تشنگى.

أعدّ ساعاتی صباحا و مسا//یا رب قرّب للرحیل موعدی
ترجمه: شب و روز ساعتها را مى‌شمارم (براى وصال) ، خداوندا ساعت حرکت را برایم نزدیک گردان.

در اینجا لازم است یادآور شوم که ایشان براى روز عید غدیر آمادگى قبلى زیادى را تدارک مى‌دیدند؛ لباس‌هاى فاخر در بر مى‌کردند، و با شیرینى از میهمانان پذیرائى مى‌نمودند و همیشه به یکى از دوستان یا فامیل تکلیف مى‌نمودند که خطبه روز غدیر حضرت پیامبر (صلى الله علیه و على آله) را با صداى رسا قرائت نمایند. در یکى از همین روزها بود که درحالى‌که حالت وجد و نشاط بر او مستولى گشته بود فى‌البداهه به گفتن این قصیده پرداختند و یکى از حاضرین در مجلس آن را یادداشت کردند.

شاد باش اى دل که شاد آمد غدیر//هم مخور انده که آید دیر دیر

١٧٩

روزهایت زو چو نوروز است عید//لیله القدر است شبها بى‌نظیر
کى توانى مدح این فرخنده گفت//یا که گردد لطف یزدان دستگیر
پس درود کردگار اول بگوى//تا شود مدح و ثنایت دلپذیر
گفتمش این جادوئى از جادوئیست//چشم خود سرمه نکردستى تو دیر
بس غدیر اى جان در او اسرارها//ستنقطه او عالم به گردش مستدیر
مدح مداحان عالم آن اوست//که فروماند در او عقل دبیر
روز فضل و فصل و اصل روزهاست//شادى عشاق جان و دل اسیر
روز الطاف است از یزدان پاک//فرشى از سندس لباسى از حریر
روز جنات است و غلمان و قصور//سلسبیل جارى از عرش کبیر
باغها از قدرت حق ساخته//نه در او حر و نه ضدش زمهریر
گر بگویم تا ابد من روز روز//اندکى گر گفته آید از کثیر
بازگو آخر چه بود اى جان دل//از چه از شادى نتانى گشت سیر
که پس از پیرى تو خندانى و خوش//اى عجب سور و سرور از کهنه پیر
رو تو خاک خویش آماده بکن//تا یکى وردى کنى موى چو شیر
گفت از آن شادم که اللهم خدا است//پس پیمبر احمد و حیدر وزیر
از چه پژمان گردم و آشفته رنگ//مى‌رسد در سر بشارات بشیر
پیر بودم گشتم از یوسف جوان//کور بودم گشتم از نورش بصیر
بس به ملک فقر عین سلطنت//مى‌زیم به از کیان و اردشیر
سر بنهفته همان ناگفته به//حوروش آن به که باشد در ستیر
بانگ ناى و چنگ و گوش گاو و خر//خوش نیاید صوتشان صوت الحمیر
همچو کرکس کو به مردارى خوش است//هست از لوز و شکر بى‌میل و سیر
لوز و شکر طوطى خوش‌لهجه راست//که شد از صوت حسن در دار و گیر
شرح نهج و آن حکایتها ببین//بشنوى تا شر شر شر شریر
با پیامبر یا که قرآن مجید//با على کارى ندارند این نفیر
جمله عالمهاى جاوید خداى//پیش اینان خورده‌تر از یک نقیر
خویش را مسکین رها کن زین مقال//حیف میدان یاد سگ در نزد شیر

١٨٠

خویش را مى‌کن فداى خاندان//حسبک الرحمن ذو العرش الکبیر
بیت: «پس درود کردگار اول بگوى» و آنچه بعد از آن آمده است از شطحیات اشراقى است و کمتر در شعر و نثر ایشان دیده شده است. ملاحظه مى‌فرمائید که ایشان خود را بسیار بدان مقید نموده است، ولى این در سبک فقها معمول نمى‌باشد. امید است که براى بررسى آن مناسبتى پیش آید.

مطلب قابل ذکر دیگرى باقى نمى‌ماند، جز آنکه وقتى ایشان مى‌خواستند به عراق بروند در مرز از ورود ایشان ممانعت کردند و این در حالى بود که ایشان به همراه عده‌اى از بستگان بودند؛ اما ایشان به دنبال راه چاره‌اى بودند، بدین ترتیب که نامه‌اى به نماینده کشور روم، یعنى مرزبان کشور عراق که مقر او در کرمانشاه بود، نوشتند که از آغاز تا پایان همه شعر بود و به زبان عربى. این نماینده حسن على خان گروسى بود که به او لقب امیر شمشیر و قلم داده بودند و ضمن ابیاتى از او تقاضاى ورود به عراق را مى‌نمایند.

ورود ایشان به عراق براى اولین‌بار در حدود سال ١٣٠٨ هجرى قمرى صورت گرفته است.

در اینجا لازم به یادآورى است که جنابش این شعر را فقط با هدف رسیدن به درگاه حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) سروده است، نه ثناگویى از مرزبان عثمانى، چرا که ایشان را با شعر گفتن براى منظورهایى بى‌ارزش رابطه‌اى نیست. اکنون ابیات مذکور را ملاحظه مى‌فرمائید:

تسابقت الأفکار فی مدح ماجد//فقصّر ذو السبق الذی هو بارع
ترجمه: اندیشه‌ها براى مدح بزرگوارى از هم پیشى مى‌گیرند، و اکنون صاحب این اندیشه‌ها که توانا نیز هست در حیرت است که چه بگوید.

و نبطئ فی رقی المفاخر و العلى//و کل إلیه مستعاد و راجع
ترجمه: براى رسیدن به افتخارات زمان لازم است و ما دیر به هدف مى‌رسیم.

و کیف یفى المدح الذکا بسنائه؟//و أنت لنا فیه مدیل و رافع
ترجمه: من چگونه آفتاب را با آن‌همه روشنائى ستایش کنم، و این در حالى است که تو برکنارکننده یا برقرارکننده هستى.

سبقت إلى مجد فأحسنت شربه//لک الکل فیه ذو اقتداء و تابع

١٨١

ترجمه: تو به بزرگى‌ها دست‌یافته و نیکو جام آن را نوشیده‌اى و دیگران به دنبال تو هستند و از تو پیروى مى‌کنند.

طمعت إلى الجلى و لا شک نائل//بشمله مجد دونه المجد طامع
ترجمه: تو بزرگى را اراده کردى و بدان رسیده‌اى.

و فیک خصال حیّر اللب دونها//إذا اخضلّ لیل أنت کالشمس طالع
ترجمه: تو صاحب صفاتى هستى که دل را در حیرت فرومى‌برد و در شب بسیار تاریک همانند خورشیدى آشکار و نمایان هستى.

و رأفه آباء و هیبه سائس//لرق و أخلاق الملوک تقارع
ترجمه: تو رأفت پدران و هیبت سیاست‌مداران و اخلاق پادشاهان را دارى.

لک القلم الملقاه من سیف اعزل//و سیفک قوس اللّه فی الأرض قاطع
ترجمه: تو اگر از سلاح به دورى قلم دارى، و شمشیر تو چون کمانى از طرف خداوند بر روى زمین است.

و قل ثنائى فیک یا کهف أهله//بذلک من أبواب فضلک قارع
ترجمه: هرچه بگویم کم گفته‌ام اى پناه مردم خویش، و آن را براى لطف تو و با لطف تو مى‌گویم.

فإن شئت فاطلب لی وصولا الى الحمى//بجنب الغری فالدموع هوامع
ترجمه: این اراده تو است که مرا به پناهگاه در کنار غرى (شهر نجف) برسانى، آنجا که اشکها ریزان است.

فإن منع الروم الدخول لأرضها//فقد غلبت قدما فکیف تدافع
ترجمه: اگر دولت روم مانع است که وارد سرزمین آنها شویم، آنها که خیلى پیش مغلوب ما شدند.

اشاره به آیه‌اى از قرآن مجید است که مى‌فرماید: «غُلِبَتِ اَلرُّومُ» . در این زمان عراق جزء متصرفات عثمانى‌ها بوده و پایتخت آنها در گذشته پایتخت روم شرقى بوده است.

و لا حاجه لی غیر هذا و إنّ لی//حفاظ على عن مدح غیرک مانع
ترجمه: خواست من همین است و بس، و از مدح دیگران معذورم، زیرا نگهبان عزت خود هستم.

١٨٢

گویند به خاطر همین ابیات-شاید هم بیش از این‌ها بوده باشد-به ایشان اجازه ورود به عراق را به اتفاق همراهان مى‌دهند.

در اینجا لازم است به این نکته اشاره شود که معظم له فوق‌العاده به شهر نجف اشرف علاقمند بودند؛ و از زمانى که وارد آن شدند هیچ‌گاه از آن خارج نشدند، مگر براى زیارت عتبات متبرکه، کربلا و کاظمین و سامراء؛ یک‌بار نیز در حدود سال ١٣٣٠ ه‍ به مشهد مقدس مشرف شدند و پس از تشرف به تهران آمدند و در حضرت عبد العظیم (شهر رى) اقامت گزیدند، البته براى مدت کوتاهى. ضمن این اقامت کوتاه، نامه‌اى به یکى از دوستان مى‌نویسند که با ابیاتى شروع مى‌شود؛ چنین به نظر مى‌رسد که تحریرنامه و شروع آن با چند بیت عربى، یعنى از دوران جوانى تا کهولت، عادت دیرینه ایشان بوده است؛ در جاى مناسب به این موضوع خواهیم پرداخت.

و از آنجا که کار نوشتن براى ایشان بسیار آسان بوده است توجه چندانى به‌وسیله نوشتن، یعنى قلم، نداشتند، تا جائى که گاهى با چوب کبریت یا هر وسیله‌اى دیگرى که از چوب باشد به نوشتن مطالب خود مى‌پرداختند؛ نمونه‌هاى موجود نزد من گواهى بر آن است. به همین دلیل گاهى از خواندن اشعار ایشان ناتوان مى‌ماندم. آنجا هم که صاحب نامه از دادن نسخه اصلى نامه به من دریغ ورزید، با شتاب چند بیت زیر را از آن استنساخ کردم و در اینجا آنها را مى‌نویسم تا مقدار تعلق خاطر ایشان به شهر نجف اشرف را نشان دهم.

مستنقع یشفى لظى الأکباد//أبرد بعیش وفقوا برشاد
ترجمه: (نجف براى من) پرطراوت است و تشنگى جگر را شفا مى‌بخشد، چه زندگى پرطراوتى و چه سعادتى نصیب آنها شده است (که در نجف‌اند) .

و إذا أخذت الکأس ثمّه طمها//و على الحمى فاذکر و جیب فؤادی
ترجمه: آنگاه که جام لبریز را در آنجا گرفتن، در پناه على (علیه السلام) قلب لرزان مرا بیاور.

و اذکر بها وقفاتنا و منازل//او رابعا فیها بجنب الوادی
ترجمه: به یاد آور توقفگاه‌ها و چراگاه‌هاى آنجا را در کنار وادى السلام.

و استنظرونا بالمآب فإننا//نرجوا معاوده مع العوّاد

١٨٣

ترجمه: و در انتظار ما باشید ما هم امیدواریم که با دیگر معاودان باز گردیم.

فالقرب بعد البعد أحلى مطعما//و العود أحمد عند أهل البادی
ترجمه: نزدیکى پس از دورى نیکو هدفى است، ضرب المثل هم مى‌گوید که بازگشت نیکو است «العود احمد» .

شتّان ما یومی ابا بکر للعدى//سئما و یومک صاحب الأنجاد
ترجمه: چه اندازه فرق است میان روزى که در خدمت شما بودم و امروز که با دشمنان خود روز را به شام مى‌رسانم.

اکنون که سخن از غدیر و عشق فوق‌العاده ایشان به خاندان نبوت و همچنین علاقه مفرط ایشان به وطن جدید خود، یعنى نجف اشرف، را به پایان مى‌بریم، اگرچه گفته‌اند «این وطن مصر و عراق و شام نیست» باید عرض کنم نوشته‌اى را یافتم که هنگام رسیدن به نجف خطاب به امیر مؤمنان نوشته بودند، بدین شرح:

«من به این شهر به‌عنوان مهمان شما آمده‌ام، و عادت مهمان آن است که سه روز اقامت کند، ولى من بقیه عمر خود را اگر خدا بخواهد در اینجا سپرى خواهم کرد» .

و بیت معروفى را از بدیع الزمان همدانى، صاحب مقامات، به‌عنوان شاهد آورده است که مى‌گوید:

وردنا بها إن المقام ثلاثه//فطاب لنا حتى أقمنا بها عشرا
و ایشان اضافه نموده بودند که (بل عمرا ان شاء الله) .

آرى پس از این سخن، اگرچه سخن درباره آن به پایان نرسیده و بار دیگر با مطالبى از نوعى دیگر بدان باز خواهیم گشت، از آن مطالب و سخنان که به هنگام خلوت کردن مى‌گفته‌اند، باید به استحضار برسانم، هرگاه مطلبى به ذهن ایشان خطور مى‌کرد دلواپس بودند که مبادا از بین برود؛ به‌همین‌جهت با هرچه دم دست ایشان بود آن را مى‌نوشتند، و لو با چوب کبریت یا تکه زغالى بر روى دیوار.

این قصیده را به دلائل ذکر شده از کاغذهاى پراکنده موجود نزد ایشان به دست آوردیم. از اینکه مرتب نیست نباید آزرده‌خاطر شوید، چرا که گاهى نظم تاریخى را هم دارا نیست.

ایشان در این زمان در خانه محقرى در محله «عماره» نجف زندگى مى‌کردند. ضمنا

١٨۴

تألمات عمیق ایشان از مصیبت‌هاى وارده بر خاندان نبوت و همچنین ستم‌هائى که در حق ایشان روا داشته شده است در این قصیده کاملا آشکار است.

در اینجا بى‌مناسبت نیست که بگویم: ایشان براى ما تعریف مى‌کردند که در نخستین سال‌هاى ورود به عراق، یعنى نجف، با یکى از «پاشاها» ى ترک آشنا شد که نماینده دولت متبوع خود بود و بیشتر روزها در صحن مقدس حضرت على (علیه السلام) با او دیدار مى‌کرد.

ایشان درباره این شخصیت چنین مى‌گفتند: «من بسیار در شگفت بودم از اطلاعات وسیع او درباره کتب تاریخ و حدیث. یک روز مرا در لباسى بسیار زیبا و شیک دید و به شوخى به من گفت: گویا آماده ازدواج مى‌شوى؟ ! گفتم خیر، بلکه به مناسبت عید غدیر است. گوئى هرگز این اسم به گوشش نخورده بود. براى او توضیح دادم، و همچنین کتاب‌هائى را که به این موضوع اشاره کرده بودند به او معرفى کردم، و او بیشتر تعجب مى‌کرد. چند روز بعد مرا در لباس سیاه عزا دید. این‌بار نیز اظهار تعجب کرد، اما چند لحظه بعد متوجه شد که ما در روزهاى اول محرم هستیم، و من فرصت را از دست ندادم و به او چنین گفتم: این را دیگر نمى‌توانید منکر شوید، ما هم هرگز از لحظه‌اى که امام حسین (علیه السلام) کشته شدند آن را رها نکردیم، و از آن نخستین لحظات که اهل بیت او را مانند اسیران ترک و دیلم از کربلا بردند اهل بیت افشاگرى را با خطبه‌ها و نقل مطالب و حوادث اتفاق افتاده شروع کردند و على بن الحسین (علیه السلام) بیش از سى سال و پس از او شیعیان ایشان قرن به قرن و دوره به دوره بر پدر او گریستند. آن شخص ترک گفت: تو مرا کاملا تحت تأثیر قراردادى، من به شهر خود خواهم رفت و از کار خود استعفا خواهم داد تا فرصت بیابم و این دو مسئله مهم را مورد بررسى و تحقیق مجدد قرار دهم» . پایان سخن پدر.

آرى شیعه از نخستین سده‌ها و بنا بر توصیه ائمه اطهار (علیهم السلام) خود را در احیاى این مراسم در همه دوره‌ها مقید و متعهد دانسته و هرگز، در شرائط گوناگون، آن را فراموش نکرده‌اند.

چه در دوران بسیار دشوار و تاریک، که حاکمان مانع برپائى این مراسم مى‌شدند و از تشکیل مجالس عزادارى جلوگیرى مى‌نمودند، و چه در روزگارانى که این مراسم با

١٨۵

ترس و وحشت در سرداب‌ها و زیرزمین‌ها بر پا مى‌شد، همواره پدران برپائى این مراسم را به فرزندان سفارش مى‌کردند.

قصیده زیر را حضرتش (قدس سره) حدود سال ١٣۵۶ هجرى قمرى سروده‌اند.

ایشان آن را با سوگ حضرت پیامبر (صلى الله علیه و آله) و حوادث بعد از فوت ایشان شروع مى‌کنند (نظر به اینکه این چکامه بسیار مفصل است فقط ۵٠ بیت آن را ذکر مى‌کنیم و اگر کسى بقیه آن را خواسته باشد باید به متن عربى این کتاب رجوع نماید- مترجم) .

مصاب رسول اللّه أشجى المصائب//و من یومه الأرزاء قسم الأطائب
ترجمه: مصیبت فقدان حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه و آله) حزن‌انگیزترین مصیبت‌ها است و از آن روز مصیبت‌ها نصیب نیکان (منظور خاندان پیامبر است) شده است.

و کان لهم طوبى و هم فی ظلاله//أمینین من کید العدا و النواصب
ترجمه: حضرتش براى ایشان (خاندان پیامبر) چون درخت بهشتى بودند و در سایه آن از گزند دشمنان و بدخواهى ایشان در امان بودند.

فمن حینما غاب استذلوا بفقده//کما اتخذ القرآن هجر الجوانب
ترجمه: پس از غیبت و فقدان ایشان مردم (و به گمانم: خانواده ایشان) دچار ذلت شدند، همچنان‌که قرآن هم از جهت خواندن و تعلیم و تعلم آن و عمل کردن به مضامین عالى آن متروک گردید.

(با توجه به بیت قبل و این بیت و ابیات بعدى و همچنین با توجه به سایر اشعارى که از ایشان در اختیار داریم و علاقه و دلبستگى فوق‌العاده ایشان به خاندان نبوت، گمان بر این است که مراد از ضمیر «ایشان» اهل بیت است.)

و کان ابن حرب الرّذل یرقب موته//لیشفی فی أعقابه غیظ لاهب
توضیح و ترجمه: منظور از ابن حرب، ابو سفیان است. مى‌فرماید: ابو سفیان پست و رذل انتظار مرگ او (حضرت پیامبر) را مى‌کشید تا کینه آتشین خود را در فرزندان او آرامش بخشد.

لهیب ترات کان قبل بصدره//لامه کفر قتّلوا کالأکالب

١٨۶

ترجمه: شعله‌هاى کینه‌اى که به سینه داشت، جماعت کفارى که چون سگان کشت و کشتار مى‌کردند.

کتسع و عشر فی القلیب قبورهم//ببدر و أخرى عرقبوا کالعقارب
ترجمه: آنان که قبرشان چاه بود، در نبرد بدر، و چون عقرب (کنایه از کسى که مرگش قابل تأسف نیست) ریشه‌کن شدند.

توضیح: انتقام از کشته‌هاى بدر که آنها را در چاه انداختند و پیامبر اکرم با آنها سخنانى فرمودند.

و من کسر أصنام یراها آلهه//من اللات و العزى و باقی الرّبائب
ترجمه: یا به خاطر بت‌هائى که به دست مسلمانان شکسته شدند و حال آنکه آنها را الهه خود مى‌دانستند؛ بت‌هاى «لات» و «عزى» و دیگر الهه آنها.

یرى الصنم المصنوع بالکف ربه//و خالقه المصمود عند المصائب
ترجمه: بت‌هاى ساخته دست خود را خداى خود مى‌پنداشتند، و به هنگام مصیبت به آنها متوسل مى‌شدند و دست نیاز به آنها دراز مى‌کردند.

و یعشقها عشق الولید لدى الصبا//حجارات لعب لمّها للتّلاعب
ترجمه: به آنها، مانند کودکان، عشق مى‌ورزیدند، چون سنگ‌هاى بازى که کودکان آنها را براى بازى گردآورى مى‌کنند.

و ربا یبول الثعلبان برأسه//و لا خیر فیمن بوّلت بالثّعالب
ترجمه و توضیح: خدائى که روباه بر سر او بول مى‌کند امید خیرى به او نیست (اشاره‌اى است به بیتى از ابو ذر غفارى، به همین معنى و همین کلمات با اندکى تغییرات، و آن اشاره است به این داستان که عرب ترجیح مى‌داده است پیش از خوردن خرما له شده آن را به صورت بت درآورده سپس، به خاطر تیمن و تبرک، بخورد، اما هنگامى که ابو ذر در صحرا چنین مى‌کند و به خواب مى‌رود، پس از بیدارى متوجه مى‌شود که روباهى بر آن بول نموده است و آن بیت را مى‌سراید) .

پس از چند بیت اشاره به ابى سفیان نموده چنین ادامه مى‌دهند:

لعین أبو الملعون فی کل موطن//لحاه رسول اللّه لعنه خائب
ترجمه: ملعون است و از همه جا طرد شده، رسول خدا هم او را لعن کرده و (از

رحمت الهى) محروم نموده است.

١٨٧

قد اتخذوا دین الإله وسیله//لملک و سلطان و نیل مناصب
ترجمه: دین خدا را براى رسیدن به هدف‌هاى مادى-مملکت‌دارى و تسلط و منصب-وسیله قرار دادند.

رضینا من العدل الحکیم قضائه//و ما طالب الدنیا لدینا بطالبی
ترجمه: ما در برابر عدل و خواست خدا تسلیم هستیم (اشاره است به آنچه بر سر خاندان نبوت (علیه السلام) آمده است) و خاندان ابو طالب هرگز طالب دنیا نیستند.

و لو ساوت الدنیا جناح بعوضه//لما اعطی الکفار شربه شارب
ترجمه: اگر دنیا معادل یک بال پشه بود (که نیست) یک جرعه آب به کفار نمى‌دادم.

و من رأس عبد مؤمن رأس شعره//أعزّ من الکفار من ألف عاکب
ترجمه: در نزد من ارزش یک موى سر مؤمن بیشتر از گروه هزار نفرى کفار است.

أ یغشى على خیر الورى کلّ ساعه//و للدنیا أصحابه فی التکالب
ترجمه: بهترین مخلوق عالم هر لحظه در حالت اغما باشد و دوستداران دنیا در اندیشه به دست آوردن آن باشند؟ ! (در کتب سیره روایت شده است که، در لحظات آخر حیات حضرت پیامبر، درحالى‌که ایشان در حال هوش و بیهوشى بودند گروهى مشغول امر خلافت و جانشینى بودند) .

هی الدنیا کم طالب جالب لها//و کم قبّحوا أو فضّحوا فی التجالب
ترجمه: این‌گونه است دنیا که طالبان زیادى دارد و چه بسا این طالبان براى به دست آوردن مال دچار آبروریزى گشته و مفتضح شده‌اند.

یسجّى رسول اللّه یلقى إلهه//و امته فی ملکه فی التواثب
ترجمه: حضرتش براى دیدار حق به پهلو خوابیده‌اند درحالى‌که پیروان ایشان درصدد به دست آوردن امتیازات مى‌باشند، و این در حالى است که همگى در پرتو ملک قدرت ایشان هستند (که به اراده خداوند بر هر کارى قادر است) .

فهلاّ حثوا فوق الرءوس ترابها//و ناحوا نیاح الثاکلات النوادب
ترجمه: آیا بهتر نبود که، چون مادران فرزند از دست داده و نوحه‌خوان، خاک بر سر

١٨٨

بریزند و شیون کنند؟ !

و هلاّ جثوا فوق الرّماد لأجله//و هلاّ فدوا أرواحهم فی التناحب
ترجمه: و آیا بهتر نبود که خاکستر بر سر خود ریزند و در نوحه‌سرایى جان فدا کنند؟ !

فیا لیت کلّ العالمین فداءه//و ما وسّدوا تربا لتلک الذّوائب
ذؤابه: الشعر المفتول

ترجمه: همه عالم فداى او باد و اى کاش موهاى او بر روى متکاى خاکین قرار نمى‌گرفت.

بلى إنما هذا الاصیحاب صاحبوا//لنیل منى الدنیا نفاق الکواذب
ترجمه: بلى این نیمچه یاران براى رسیدن به آرزوهاى خود به این دروغ‌پردازى‌هاى منافقانه متوسل شده‌اند.

یرون تراث الملک نهبا أمامهم//فیجلب جلبا صاحب بعد صاحب
ترجمه: حکومت و خلافت را جز چیزى که باید آن را به چپاول برد نمى‌بینند و بنابراین یاران را یکى پس از دیگرى به زور هم که شده است (به محل اجتماع و راى‌گیرى و توطئه) جلب مى‌کنند.

أرادوا لها تدبیر سعد فلم یفد//فهاجر سعد لیس سعد بآئب
توضیح: در روز سقیفه، قصد این بود که برنامه «سعد بن عباده» عملى شود، اما او انتخاب نشد و همان گونه که معروف است به شام مهاجرت کرد و به قولى در آنجا کشته شد.

و ظاهرتا بنتاهما لأبیهما//کیوسف للمختار بعض الصواحب
ترجمه و توضیح: و ظاهرتا (اشاره به آیه قرآنى است) . همان گونه که یوسف مورد علاقه ظاهرى زنان قرار گرفت (اما دل آنها جاى دیگرى بود) این دو دختر هم به ظاهر نسبت به پیامبر اظهار علاقه مى‌نمودند ولى دل آنها جاى دیگرى بود (نزد پدرانشان بود و به دنبال آنها فرستادند) .

فأرسلتا بنتاهما لأبیهما//لکی یأتیا قد آن آن التشاغب
ترجمه: لذا به دنبال پدران خود فرستادند که بیائید که زمان، زمان فتنه‌انگیزى است.

و قال و صلّى اللّه من خیر قائل//علیه و للأطهار من آل غالب

١٨٩

ترجمه: او، که بهترین گوینده است، گفت که بر او و بر خاندان پاک او، که فرزندان غالب (جد هفتم حضرت پیامبر) باشند، درود باد.

لقد طرق اللیل المدینه فتنه//و شرّ عظیم موبقات العواقب
ترجمه: فتنه‌اى بزرگ که عاقبت آن بس وخیم و هلاکت‌بار است درب شهر را مى‌کوبد.

و إذ حضرا أبدى النکیر علیهما//و لام أسیفا فی کلام مغاضب
ترجمه: و زمانى که آن دو حضور یافتند از طرف حضرتش با خشم مورد نکوهش قرار گرفتند.

و قال: أ لم آمرکما أن تنفذوا//بجیش أسام عذّرا عذر کاذب
ترجمه: (وقتى آمدند) پیامبر فرمود مگر نگفتم به جیش اسامه بپیوندید، اما آنها عذر دروغ‌گویان را آوردند و به عذر و بهانه متوسل شدند.

و قالا نئوب الآن بعد سویعه//و قد کذبا و اللّه لیسا بآئب
ترجمه: گفتند پس از اندک زمانى باز خواهیم گشت، اما دروغ گفتند، به خدا سوگند که آن دو هرگز برنخواهند برگشت.

فقال: ألا لعن الأولى قد تخلّفوا//عن الجیش لعنات علیهم صوائب
ترجمه: خدا لعنت کند کسانى که از لشکر اسامه تخلف کردند.

و قال: أن ائتونی بکتف و محبر//ابیّن لکم مهداتکم فی المذاهب
ترجمه: سپس فرمود: به من یک کتف و دوات بدهید تا آنچه که شما را از گمراهى برهاند بنویسم.

ابیّن لکم ما لا تضلون بعده//إذا غبرتکم داجیات الغیاهب
ترجمه: آشکار و روشن کنم براى شما آنچه را که پس از آن دیگر گمراه نخواهید شد، زمانى که در تاریکى‌هاى شب دچار مشکلات مى‌شوید.

فصاروا خصوما عنده و تنازعوا//و قد رفعوا أصواتهم بالتخاطب
ترجمه: پس با همدیگر به خصومت و دشمنى برخاستند و صداى خود را بلند کردند.

فبعض یقول اتوا و بعض أن امنعوا//و لا متّق فیهم و لا من مراقب
ترجمه: گروهى مى‌گفتند (آنچه را طلب مى‌کند) بیاورید و گروهى مى‌گفتند مانع

١٩٠

شوید (و نیاورید) ؛ هیچ پرهیزگارى در میان ایشان نبود.

فقال لهم: قوموا و لا تقعدوا هنا//فلا ینبغی عندی لکم من تجاذب
ترجمه: به ایشان فرمود: برخیزید و بیرون شوید و نزد من جرّ و بحث نکنید که جرّ و بحث و خصومت در محضر من روا نیست.

فأعرض عنهم و هو زار علیهم//و قال الرفیق العال خیر الرّغائب
ترجمه: پس روى از ایشان برگرداند درحالى‌که از ایشان ناراضى بود و میل به رفیق اعلى (زندگى و آسایش اخروى) داشت.

و فارقهم و الکلّ عاص لأمره//لعمرک هذا من أشد المعاطب
ترجمه: درحالى‌که از همه ناراضى بود از آنها جدا شد، و این بزرگ‌ترین صدمه (و ناراحتى) است.

سوى فتیه عادوا إلى الکهف اذ رأوا//جماعتهم ردّوا إلى شرک رائب
ترجمه: مگر چند نفرى که، به علت ترس از شریک شدن در این کار کفرآمیز، خود را مانند اصحاب کهف کنار کشیدند.

هموا هم حواریّ الرسول فما بهم//مجال لریب أو مقال لعاتب
ترجمه: آنان یاران خاص حضرت پیامبر هستند، پس جاى شک یا سخنى از ملامت‌کننده‌اى نیست.

جزاهم ملیک العرش خیر جزائه//و صلّى علیهم مثل غیث السحائب
ترجمه: خداوند، مالک جهان، به ایشان بهترین پاداش‌ها را عطا فرماید و برایشان باران رحمت خود را فروریزد.

إلى کم اطیل القول فیهم و لم یکن//لیأتی تاریخ بشعر لکاتب
ترجمه: تا به کجا سخن را به درازا کشم و حال آنکه تاریخ را به شعر نشاید گفتن.

فخذ من صحیح للبخاریّ کی ترى//من النار مخزى کل وغد مخالب
ترجمه: کتاب «صحیح بخارى» را بردار و ببین (چه روایاتى را در آن مى‌بینى) از عاقبت شوم ایشان در آتش جهنم بسبب بدیها و دوروئیهاى آنان.

توضیح: اشاره است به روایتى از حضرت پیامبر در صحیح بخارى که روز قیامت مى‌فرمایند: اصحابى! اصحابى! که ندا مى‌آید این‌قدر از اصحاب خود نام مبر. اینان پس

١٩١

از تو چه کارها که نکردند.

روى أنّ خیر الخلق ینحو شفاعهلأصحابه فی الحشر عند التحاسب
ترجمه: روایت شده است که حضرتش-که بهترین خلق خداست-در روز قیامت براى یاران خود تمناى شفاعت مى‌کند.

فیأتی الندا لم تدر ما القوم أحدثواعقیبک من سوء و شر معایب
ترجمه: پس ندا آید نمى‌دانى پس از تو این مردم چه‌سان عمل کردند و چه رفتارهاى بدى داشتند؟ !

فیخرج من نار الجحیم لهیبهافتأخذهم أخذا کضربه لازب
ترجمه: پس شعله‌هاى جهنم آنها را در بر مى‌گیرد و با آنها ملازم مى‌شود.

فیا لیت شعری ممّ صار خلیفهعتیق و هل من حظوه من مناقب
ترجمه: اى کاش مى‌دانستم که او از چه چیز و کدام منقبت خلیفه شد.

لرجحان علم أو ثبوت ولایهو بسطه جسم أو لقربى مناسب
ترجمه: به خاطر برترى در دانش یا نصى که ولایت او را به اثبات برساند یا توانائى جسمى یا قرابت.

لتطهیر رب أو نزول سکینهلسبق بسلم أو بمحض التغالب
ترجمه: به خاطر اینکه خداوند ایشان را پاک قلمداد کرده است یا بر آنها سکینه نازل کرده است یا به خاطر پیشقدمى در اسلام آوردن یا پیشى گرفتن بدون دلیل و حساب.

نمونه‌اى از تواضع ایشان:

ایشان را عقیده بر این بود کارهائى که به قصد تقرب به خدا صورت مى‌گیرد هرگز نباید همراه با ذکر نام باشد، زیرا خود خداوند پاداش آدمى را خواهد داد. یکى از مریدان ایشان به نام جناب شیخ جاسم الأعسم (رحمه الله علیه) چنین نقل مى‌کند که در سال‌هاى نخست آمدن «سید آغا» (منظور حاج میرزا على آقا قاضى است؛ در زبان عربى محاوره‌اى نجف معمولا روحانیان ایرانى سید را این‌گونه مخاطب قرار مى‌دادند) به نجف اشرف، ایشان به دو مسجد کوفه و سهله زیاد تردد مى‌کردند. در وسط مسجد کوفه گودالى بود که معمولا در آن اشغال و خاکروبه مى‌ریختند و من به ایشان یادآور

١٩٢

شدم که خوب است فکرى براى این مکان بشود؛ با مراجعه ایشان به چند نفر توانگر خیرخواه قرار بر این شد که در مکان مورد نظر بنائى بر پا شود؛ پس از چند ماه این کار انجام پذیرفت. و من از «سید آغا» تقاضا کردم که تشریف بیاورند و نتیجه اقدامات را ببینند. اما ایشان پس از ملاحظه اقدامات انجام شده هنگامى که چشمشان به نوشته‌اى که نزدیک درب خروجى روى دیوار نوشته شده بود افتاد که در آن به کوشش ایشان براى ایجاد این بنا اشاره شده بود، سخت آشفته شدند و آثار مخالفت در چهره‌شان کاملا آشکار گردید. من درصدد توجیه کار خود شدم ولى هرگز نتوانستم ایشان را راضى کنم.

و بالاخره مجبور شدیم آن نوشته را از بین برده و دیوار را با سایر قسمتها هماهنگ کنیم؛ با این عمل خوشنودى نامبرده فراهم شد و به نکته‌پردازى معمول خود پرداختند.

علامه سید محمد حسین طهرانى در کتاب «مهر تابان» که در آن به شرح حال استاد خود علامه فقید طباطبائى پرداخته است از قول ایشان چنین نقل مى‌کند: «مرحوم قاضى گاه‌وبیگاه به یک‌باره غیبشان مى‌زد و به هرکجا که احتمال مى‌دادیم آنجا باشند، به مسجد کوفه و سهله، یا به خانه همسران متعدد ایشان، مراجعه مى‌کردیم ولى ایشان را نمى‌یافتیم. اما پس از چند روز بدون مقدمه پیدا مى‌شدند و بار دیگر مجالس بحث‌هاى اخلاقى ما شروع مى‌شد. این موضوع سالى چندین بار تکرار مى‌شد» . گویم: چه بسا در این اوقات نامه‌هائى به شاگردان و یاران خود مى‌نگاشته‌اند که ضمن آنها سفارش‌هاى اخلاقى خود را به آنان گوشزد مى‌نمودند. من یکى از این نامه‌ها را که گویا به علت عدم تناسب با سطح فکرى ما، آن را از ما پنهان داشته‌اند به دست آورده‌ام.

ایشان در آن زمان همیشه به ما، فرزندانش، سفارش مى‌نمودند که فقط در فکر تحصیل خود باشیم و درباره هیچ‌چیز دیگر فکر نکنیم. آرى به یکى از این نامه‌ها دسترسى پیدا کردیم که آن را در اینجا ذکر مى‌کنیم. این نامه طبق عادت ایشان با ابیاتى به زبان عربى که معمولا در آنها خلاصه و محتواى نامه ذکر شده است شروع مى‌شود. این نامه نزد چندین تن از یاران بزرگ ایشان یافت شده است. اینک متن نامه:

١٩٣

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام على الرسول المبین و وزیره الوصى الأمین، و ابنائهما الخلفاء الراشدین، و الذریه الطاهرین و الخلف الصالح و الماء المعین، صلى الله و سلم علیهم أجمعین.

تنبّه فقد وافتکم الأشهر الحرم//تیقّظ لکی تزداد فی الزاد و اغتنم
ترجمه: بیدار باش که ماه‌هاى حرام فرارسیده‌اند؛ شب‌زنده‌دارى کن تا بیشتر بهره‌مند شوى و فرصتها را غنیمت بدان.

فقم فی لیالیها و صم من نهارها//لشکر إله تمّ فی لطفه و عم
ترجمه: شبها بیدار شو و روزها روزه‌دارى کن، جهت سپاس از خدائى که نعمت و لطف او فراگیر بوده است.

و لا تهجعن فی اللیل إلا أقله//تهجّد و کم صبّ من اللیل لم ینم
ترجمه: فقط پاسى از شب را بخواب و بقیه را در خواب و بیدارى باش، چون عاشقان (ایشان را روش خواب چنین بود که چندین بار تا صبح برمى‌خاستند و نماز مى‌خواندند و بار آخر نمازهاى شفع و وتر و فریضه را انجام مى‌دادند) .

و رتّل کتاب الحق و اقرأه ماکثا//بأحسن صوت نوره یشرق الظلم
ترجمه: کتاب خدا را تلاوت نما و آن را با تأمل قرائت کن، با بهترین صداها که نور آن تاریکیها را روشن مى‌گرداند.

فلم تحظ بل لم یحظ قط بمثله//و أخطأ من غیر الذی قلته زعم
ترجمه: که نه تو و نه دیگران هرگز مانند آن را نخواهند یافت و هرکس غیر از این

١٩۴

گوید در اشتباه است.

و سلّم على أصل القرآن و فصله //بقیه آل اللّه کن عبده السّلم
ترجمه: بر قرآن و آنان که بدان عمل نموده و آن را تشریح نمودند، این وابستگان به خدا، درود فرست و بنده خدا باش.

فمن دان للرحمن فی غیر حبهم//فقد ضل فی إنکاره أعظم النعم
ترجمه: هرکس بخواهد بدون عشق ورزیدن به خاندان نبوت (علیهم السلام) به خدا نزدیک شود حتما گمراه شده است، به خاطر نادیده گرفتن بزرگترین نعمت خداوند متعال.

فحبّهم حبّ الإله استعذبه//هم العروه الوثقى فبالعروه اعتصم
ترجمه: عشق به ایشان عشق به خداست، پس به آنان پناه ببر که ایشان ریسمان مستحکم هستند.

و لا تک باللاهی عن القول و اعتبر//معانیه کی ترقى إلى أرفع القمم
ترجمه: از قرآن غافل مباش و از معانى آن پند و درس بگیر تا به مکانهاى رفیع برسى.

علیک بذکر اللّه فی کل حاله//و لا تن فیه لا تقل کیف ذا و کم
ترجمه: همواره ذکر خداى گو، بدون حد و مرز، و هرگز تردید به خود راه مده.

فهذا حمى الرحمن فادخل مراعیا//لحرماته فیها و عظّمه و التزم
ترجمه: که آنها (ماههاى) رحمت خداوندى‌اند، پس با حفظ حرمت و رعایت بر آنها وارد شو و آنها را بزرگ شمار و خود را بر آنها متعهد دان.

فمن یعتصم باللّه یهد صراطه//فإن قلت ربی اللّه یا صاح فاستقم
ترجمه: هرکس به خداى متعال متوسل شود به راه راست خدا هدایت خواهد شد، دوست من! هرگاه الله را خداى خود نامیدى دیگر استوار باش (و به راه خود ادامه بده) .

خداوند متعال فرماید: «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (هرکس به دین خدا متمسک شود محققا به راه مستقیم هدایت یافته است) (آیه ١٠١ آل عمران) ؛ و فرمود: «وَ اِسْتَقِمْ کَمٰا أُمِرْتَ» ؛ و فرمود: «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَهُ» (آنکه گفتند خداى یکتا است و بر این ایمان ماندند فرشتگان بر آنان نازل

١٩۵

مى‌شوند) (آیه ٣٠ فصلت) .

برادران عزیز هوشیار باشید-خداوند شما را توفیق طاعت دهد-که وارد ماه‌هاى حرام مى‌شویم؛ نعمت‌هاى خداوند بر ما چه بزرگ و کامل است؛ آنچه-قبل از هر چیز- بر ما واجب است توبه‌اى همراه با شرط و شروط مخصوص به خود و نمازهاى معروف به آن، و آنگاه دورى جستن از گناهان کبیره و صغیره در حد توان است.

پس شب جمعه-در شب جمعه یا روز آن-یا روز یکشنبه نماز توبه را به پا دارید و سپس آن را روز یکشنبه دوم ماه تکرار کنید (شاید در آن هنگام روز یکشنبه با دوم ماه مصادف بوده است-مترجم) .

سپس مراقبت صغرى و مراقبت کبرى، محاسبه و معاقبه را به آنچه شایسته‌تر است و آن طریق که بهتر است انجام مى‌دهید، که در آنها یادآورى و تذکر است براى کسانى که خواهان یادآورى و داراى ترس مى‌باشند؛ سپس از صمیم قلب نیت کنید و بیمارى‌هاى گناهان خود را معالجه نمائید و به‌وسیله استغفار نابسامانى‌هاى درون خود را سامان دهید.

و بپرهیزید از هتک حرمت‌ها. زیرا هرکس چنین کند، اگرچه خداوند کریم او را هتک نکند، اما از او هتک حرمت خواهد شد.

چگونه مى‌توان دلى را که شک و شبهه پریشان نموده است رها کرد و آن را به راه راست هدایت نمود و آن را از سرچشمه زلال سیراب کرد؛ باید از خدا کمک بگیریم که اوست بهترین یارى‌دهنده.

١-خود را به انجام فرائض در بهترین اوقات آن، با نوافل آنکه مجموعا پنجاه و یک رکعت مى‌شود، مکلف نمائید. و اگر ممکن نشد چهل و چهار رکعت بخوانید. و هرگاه گرفتارى‌هاى دنیوى شما را مشغول داشت این نباید کمتر از نماز (اوابین) ، که همان هشت رکعت نافله ظهر است، باشد.

٢-نوافل را بجا آور مخصوصا نماز شب را که چاره از آن نیست. عجب مى‌دارم از آن‌کس که کمال مى‌طلبد اما شب‌زنده‌دارى نمى‌کند. سراغ نداریم که کسى بدون آن به کمالاتى رسیده باشد.

٣-قرآن کریم را با صداى نیکو و حزن‌انگیز به هنگام شب تلاوت نمائید که شراب

مؤمن است.

١٩۶

۴-وردهاى معمول را که همواره در اختیار شما است انجام دهید و سجده معروفه را از پانصد تا یک هزار ملازم باشید.

۵-همچنین به زیارت هرروزه حرم مبارک حضرت على (علیه السلام) -براى کسانى که مجاور هستند-و رفتن هرچه بیشتر به مساجد معظمه و سایر مساجد ملتزم شوید، که حالت مؤمن در مساجد مانند ماهى است در آب.

۶-و هرگز بعد از نمازهاى واجب تسبیح حضرت صدیقه (صلوات الله علیها) را ترک نکنید که آن ذکر کبیر است و لااقل در هر مجلسى یک دوره آن ترک نشود.

٧-و دعاى فرج جهت ظهور حضرت حجت (صلوات الله علیه) ، به هنگام قنوت وتر بعد از نوافل شب و بلکه در هر روز و در همه دعاها، از ضروریات است.

٨-خواندن زیارت جامعه-منظور جامعه کبیره است-در هر روز جمعه از دیگر ضروریات است.

٩-تلاوت قرآن کریم کمتر از یک جزء نباشد.

١٠-دوستان نیکوکار را زیاد ملاقات کنید، که آنان برادران راه و همراهان تنگه‌ها هستند.

١١-و اهل قبور را به هنگام روز، یک در میان، زیارت کنید؛ شب به زیارت قبور نروید.

ما را چه به دنیا که مغرور بدارد ما را؛ آن ما را گرفتار نموده و به خود مى‌کشاند، درحالى‌که از آن ما نیست. طوبى و خوشى دائم براى کسانى که بدن‌هاى آنها در عالم خاکى است اما دلهایشان در لاهوت (یعنى در عالم احدیت و عزّ پروردگار) است؛ آنان عده محدودى هستند اما واقعیت و اصالت آنها بیشتر و افزون‌تر است.

من آنچه را مى‌شنوید مى‌گویم و از خدا آمرزش مى‌طلبم.

(آخر ج ٢/١٣۵٧/ه‍)

گویم: در این نامه بیش از ده نکته مهم وجود دارد که از طرف ایشان مورد تأکید قرار گرفته است و من در جلد دوم به شرح و بسط آنها خواهم پرداخت. اما در اینجا فقط به طور گذرا به چند نکته اشاره مى‌نمایم. در صدر نامه آمده است:

١٩٧

الرسول المبین: این صفت در چندین مورد براى توصیف انبیا و مرسلین به کار رفته است. خداوند متعال مى‌فرماید:«أَنّٰى لَهُمُ اَلذِّکْرىٰ وَ قَدْ جٰاءَهُمْ رَسُولٌ مُبِینٌ» .

الوصى الامین: متصف کردن وصى به امین از رساترین و جامع‌ترین صفاتى است که باید در شخص وصى موجود باشد، زیرا وصى امانتدار ودیعه‌هاى نبوت است و او است که آن را حفظ مى‌کند. و امانتدارى جهت نگهدارى این ودیعه و محافظت و انجام آن از نخستین شرایطى است که لازم است وصى داشته باشد و به آن آراسته باشد.

و همچنین در نامه آمده است: ابنائهما الخلفاء الراشدین. . . به‌طور متواتر از حضرت پیامبر اکرم منقول است که: «خلفاء راشدین پس از من دوازده نفراند، و همگى از قریش هستند» .

ذریه طاهره: منظور جانشینان طاهر ایشان است که همگى از خطا و لغزش معصوم مى‌باشند. و احتمال مى‌رود که مقصود غیر معصومین، یعنى اولیاء الله صالح از همین خاندان پاک، باشد.

الخلف الصالح: شامل دودمان و سایر مردم صالح و اولیاء متقى مى‌شود، آنان که خداوند ولایت خود را از آن آنان نموده است و آنها را براى دین خود در نظر گرفته و به راه راست هدایت نموده است. خداوند دستور داد (در خبرهاى مأثور) تا بر آنان درود فرستیم و طلب مغفرت نمائیم.

الماء المعین: آب آشکار و جارى بر روى زمین. شاید مقصود، سنت جاریه‌اى است که همه آن را مى‌بینند؛ همان سنتى که از طرف او جارى شد و سپس به وصى او و سپس به جانشینان پاک او و پس از ایشان به اولیاء خلف آنها سریان یافت. پس آن همچون آب زلال جریان دارد، همگى آن را به چشم مى‌بینند و از فیض آن مستفید مى‌گردند؛ البته هرکس به اندازه قدرت و قابلیت خود.

تیقظ: از خواب بیدار شدن، و دقت داشتن است.

لکى تزداد فى الزاد و اغتنم: گفته‌اند که الف و لام تعریف را بر سر اسم مى‌گذارند تا معنى ضمیر بدهد. خداوند متعال فرماید: «فَأَمّٰا مَنْ طَغىٰ وَ آثَرَ اَلْحَیٰاهَ اَلدُّنْیٰا فَإِنَّ اَلْجَحِیمَ هِیَ اَلْمَأْوىٰ» ؛ یعنى با حذف ضمیر (پناه او) ، و الله اعلم.

و صم من نهارها: ایشان تاکید داشتند که روزهاى سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر

١٩٨

ماه، بخصوص ماه رجب، روزه گرفته شود؛ شاید هم به‌عنوان مقدمه جهت «عمل ام داود» .

کلمه تهجد از اضداد است؛ زیرا «هجد» به معنى خوابیدن بهنگام شب است و همچنین به معنى شب‌زنده‌دارى کردن است. همچنین آن را به معنى بیدارى و خواب نرفتن پس از خواب دانسته‌اند؛ در این صورت معنى آن شب‌زنده‌دارى براى عبادت نخواهد بود، بلکه منظور خوابیدن و سپس بیدار شدن از خواب است تا بدن به اندازه لازم استراحت نماید و براى عبادت توانا شود. خود ایشان (رحمه الله علیه) تهجد را چنین تفسیر مى‌نمودند که اول شب اندکى مى‌خوابیدند، سپس بیدار مى‌شدند و چهار رکعت نافله شب را به‌جا مى‌آوردند، سپس اندکى مى‌خوابیدند و دوباره برمى‌خاستند براى چهار رکعت دیگر از نافله شب، آنگاه مى‌خوابیدند و پیش از طلوع فجر براى نمازهاى شفع و وتر و فریضه برمى‌خاستند. این عادت ایشان بود و همین صورت شب بیدارى از حضرت پیامبر (صلوات الله علیه و على آبائه) نقل شده است.

اصل القرآن و فصله: عرب گوید: «لا اصل له و لا فصل» یا «هو ذو اصل و فصل» .

منظور از اصل، نزد ایشان، نسب و اصالت شخص است از نظر پدر و مادر و عمو و دائى.

و منظورشان از فصل، زبان و بیان و منطق شخص است. زیرا عرب را عقیده بر این بود که اگر انسان داراى نسب روشنى نیست فصل و بیان او مى‌تواند به‌جاى نسب او قرار گیرد.

بدین ترتیب معلوم مى‌گردد که منظور از اصل قرآن و فصل آن، مطالبى است که قرآن کریم در بر دارد: پندها و اندرزها و احکام الهى. و منظور از فصل کسانى مى‌باشند که نکات پیچیده قرآن را روشن کردند، و مضمون‌هاى مختلف را تشریح نمودند. به‌همین‌جهت است که ملاحظه مى‌فرمائید بعد از فصل «بقیه آل الله» را آورده‌اند. به‌طور کلى منظور از آل الله و آل الرسول دوستداران او و نزدیک‌ترین آنها به ایشان و خاندان پاک او مى‌باشند. . . و پس از ایشان جانشینان پاک او که از ایشان پیروى کردند مى‌باشند.

منظور از «البقیه الصالحه من آل الله» حضرت حجت (علیه السلام) است؛ «بقیه الله خیر لکم ان کنتم تعقلون» . . . درود خداوند بر او و فرزندانش باد.

الصب: عاشق واله که از شدت سوزش نمى‌تواند شب بخوابد.

ماکثا: «مکث» یعنى ایست و انتظار، و «مکیث» به کسى گویند که شتاب نکند.

١٩٩

خداوند فرماید: «وَ قُرْآناً فَرَقْنٰاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى اَلنّٰاسِ عَلىٰ مُکْثٍ» ، یعنى با تأنى براى مردم بخوانى.

نوره یشرق الظلم: در دعاى حضرت سجاد (علیه السلام) به مناسبت ختم قرآن چنین آمده است: «و اجعل القرآن فى ظلم اللیالى لنا مؤنسا (قرآن را در تاریکى شب‌ها براى ما مونس قرار بده)» . و بهترین مونس انسان در تاریکى روشنائى است و شاید منظور حضرت تاریکى لحظات مرگ یا قبر یا برزخ باشد.

اعظم النعم: در قرآن کریم لفظ نعمت و اتمام نعمت در چندین جا به صورت: «وَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ (و نعمت و لطفش را در حق تو تمام گرداند)» (آیه ۶٠ یوسف) آمده است، مگر در یک مورد و آن آیه شریفه‌اى است که اتفاق رأى بر آن است که در حجه الوداع در غدیر خم نازل شده است؛ این آیه که خداوند متعال فرماید: «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِیناً (امروز دین شما را به حد کمال رساندم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آئین را که اسلام است بر شما برگزیدم)» (آیه ٣٠ مائده) . مسئله اعلام این مطلب است که آنچه در غدیر خم نازل شده است و در حجه الوداع اتفاق افتاده است و بطور مشخص تعیین حضرت على (علیه السلام) جهت جانشینى حضرت پیامبر از بزرگترین نعمتهاست، زیرا به‌وسیله آن است که دین و نعمت خدا کامل گشته است.

عبده السلم: یعنى عبده المسلم؛ خود را تسلیم خداوند نموده است.

و لا تن فیه: «ونى» به معنى تردید و سستى است.

ضل فى انکاره: یعنى هدایت نشد و گمراه باقى ماند؛ یا: به علت انکار گمراه شد.

حمى الرحمن: منظور ماه‌هاى حرام است، که خداوند بندگان خود را در آنها مورد عنایت خود قرار مى‌دهد. بنابراین باید به هنگام ورود در آنها در نهایت احتیاط و پرهیزکارى باشیم.

نماز الأوابین: یعنى نماز کسانى که خیلى توبه کار بودند؛ منظور از آن نماز هشت رکعتى قبل از ظهر مى‌باشد.

مراقبت صغرى: یعنى باز خواست آدمى از خود درباره آنچه انجام داده است.

مراقبت کبرى: یعنى دائما مشغول ذکر بودن، و غافل نبودن. ارباب سلوک گفته‌اند که

٢٠٠

مراقبت را چهار مرحله است: مراقبت، محاسبت، معاتبت و معاقبت.

و در حدیث یمانى آمده است: «از ما نیست آن‌کس که هر روز خود را مورد محاسبه قرار ندهد» . حال که سخن از «مراقبت» به میان آمد بد نیست که در اینجا خلاصه‌اى از سخنان سید مهدى بحر العلوم را در این مورد یادآور شویم:

«و آن عبارت از این است که سالک مدام به خود توجه نماید و در همه حال ملتفت نفس خود باشد که از آنچه خود را متعهد نموده و بر آن عزم کرده است تخلف ننماید، و این امر امکان‌پذیر نباشد مگر آنکه ساعتى را از شب یا روز با خود خلوت نماید؛ ببیند آیا نفس او در پیمانى که بسته، خیانت نموده است یا خیر؟ پس اگر به میل او بود بیش از پیش بر این حال ادامه دهد وگرنه آن را سرزنش نماید و هرگاه تکرار شود آن را عقاب نماید. . . تا جائى که گفته شده است که کسى در مکانى که خود را محاسبه مى‌نمود، تازیانه‌اى نهاده بود و گهگاه خود را با تازیانه مى‌نواخت» .

این «مراقبت» نوعى یادآورى و تنبه است براى نفس که تخطى ننماید و از حدود نگذرد.

سجده معروفه: همان تسبیح یونسى است که در آیه شریفه «وَ ذَا اَلنُّونِ. . . لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ» آمده است. قسمت آخر آیه همان سجده معروف نزد ایشان است. ایشان (رحمه الله علیه) هرگز به هنگام صبح آن را ترک نمى‌نمود.

مساجد معظمه: منظور دو مسجد کوفه و سهله است که نزدیک به هم هستند و به خاطر نزدیکى آنها به نجف اشرف از آنها نام مى‌برد.

در پایان ذکر این نکته لازم است که مخاطب این نامه یک نفر است، زیرا ایشان نامه‌ها را به افراد مى‌فرستادند.

چنین به نظر مى‌رسد. . . اکنون که درباره یک شخصیت مذهبى داراى ابعاد مختلف سخن مى‌گوئیم و امکان برداشت‌هاى مختلف درباره شخصیت او مى‌رود لازم است این شخصیت در حد امکان و توان، از همه جهات، مورد بررسى و ارزیابى قرار گیرد.

همچنین پیش از ورود به قسمت مکاتبات ایشان با شاگردان و اطرافیان خود، که ضمن این نامه‌ها تعلیمات و ارشادات لازم را به ایشان ارائه مى‌دادند، ذکر این نکته لازم است که ایشان غالبا فرزندان خود را مکلف مى‌نمودند که «حدیث عنوان البصرى» را براى

٢٠١

ایشان، بنویسیم؛ بعدا نسخه‌اى که خط بهترى داشت براى خود نگه مى‌داشتند، که در ضمن صحیح‌ترین آنها نیز بوده است؛ این نسخه را به کسانى مى‌دادند که نزد او آمده و تقاضاى دستورالعمل و برنامه مى‌کردند، بخصوص کسانى که قادر نبودند در مجالس ایشان حضور یابند.

آیت الحق//سیدمحمد حسن قاضی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=