درسهای اخلاق محمد تقی املی (قسمت اخر)حلم افضل از کظم الغیظ است

حلم افضل از کظم الغیظ است 

 

اینک گوییم براى صفت غضب دو ضد قائلند یکى حلم است و دیگرى کظم الغیظ یعنى فرو خوردن غیظ و خشم و بین این دو در قسمت جلوگیرى از غضب اختلاف است به این که حلم جلوگیرى از غضب مى کند و نمى گذارد غضب وارد دل شود و کظم الغیظ آن غضب وارد شده را جلوگیرى مى نماید؛ و به عبارت دیگر. حلم در شخص حلیم مانند صفت عدالت است در شخص عادل که نمى گذارد از او معصیت صادر شود و کظم در آدم کاظم حکم توبه را دارد نسبت به شخص تائب ؛ یا به عبارت دیگر عدالت در شخص عادل چون کاسه بى عیب است ولى توبه در شخص تائب مانند کاسه بند زده است که هر دو یک کار از آنها مى آید لکن در وقت گرو گذاشتن معلوم مى شود؛ پس با این حساب حلم افضل از کظم الغیظ شد و از این گذشته ، فرق است بین این که شخص ‍ اصلا غضب نکند یا آن که نداشته باشد که غضب آمده را فرو نشاند و البته اولى آسان تر است از دومى ؛ زیرا در دومى میان غضب و کظم الغیظ جنگ واقع مى شود تا کدام غالب شوند و کدام مغلوب ؛ اما شخص حلیم در اصل ، غضب در او پیدا نمى شود تا در او ایجاد گردد.


اما در قسمت معناى حلم و کظم الغیظ پس چنین گوییم که حلم عبارت است از صفتى نفسانى و حالتى روحانى که از آن به عبارت دیگر تعبیر مى کند به سکونت نفس و طمانینه و آرامش خاطر که به ورود امر ناملایمى زود از جا به در نمى رود؛ پس یک چنین حالتى را که در موقع هجوم و ارادت غضبیه سپر شود و نگذارد وارد شخص گردد حلم نامند.


و اما کظم الغیظ؛ عبارت است از این که شخص حالت سکونت و آرامش را به خود بدهد و حلم را به خود بندد و این چنین صفتى را تحلم گویند و این امرى است عارضى بر خلاف حلم که فطرى و جبلى انسان است مثل کسى که در فطرتش صفت بذل و جود و بخشش است ؛ چنانچه شاعر گوید:

و لو لم یکن فى کفه نفسه
لجاد بها فلیتق الله سائله

یعنى حال او در جود و بخشش این طور است که اگر چیزى در دست نداشته باشد مگر جانش را هر آئینه جان را مى دهد پس در این حالت بترسد از خدا سائل او ترک نماید سوال را.


و در حکایت حاتم طائى گویند که وقتى یک اسب سوارى ذى قیمتى داشت و قبیله اى خواستند از او بگیرند هجوم آورند بر او و بر قبیله او براى ربودن اسب او، چون حاتم مطلع شد پس در همان شب اسب را کشت و به خورد آن جماعت داد چون اهل قبیله فهمیدند بسیار شگفت شدند؛ پس این صفت را صفت جود گویند برخلاف کسى که اگر بخواهد ده شاهى خرج کند به زحمت و تکلف از خود جدا مى نماید و این صفت را تجود نامند یعنى جود را به خود بستن و خود را به زحمت وادار به بذل مال کردن .

این گوییم کظم الغیظ نیز همین مثال را دارد و معنى تحلم است یعنى حلم را به خود بستن مثال حلم مثال آب است که فطرت آن این است که همیشه مایل است به طرف سرازیرى و پائین برود لکن مثال تحلم آبى است که به وسیله تلمبه یا آلات و ادوات برق برخلاف جریان طبیعتش به سمت بالا بریم پس یک مرتبه هست که روح حالت سکونت را واجد است و یک مرتبه هست که باید او را وادار به سکونت نمود و چون لغت انسان ماخوذ از انس است لذا از قبل تاثیر حال تحولاتى پیدا مى کند و کم کم حالت تحلم مى رسد به جائى که حلم مى شود؛ چنانچه رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: تعلم کنید تا عالم شوید و تحلم ورزید تا حلیم شوید. پس معلوم مى شود حلم از تحلم بهتر است ؛ زیرا صفت خوب را داشتن چیزى است و خود را به صفت خوب واداشتن چیز دیگرى است و چنانچه گفته شد طریق پیدایش حلم ، تحلم است و بنابر مناسب مقام به ذکر چند روایت مى پردازیم :
اول ، رسول اکرم صلى الله علیه و آله در دعاى خود چنین مسئلت نمود: اللهم اغنى بالعلم و زیتى بالحلم ؛ یعنى خدایا مرا بى نیاز گردان به سبب علم و زینت ده اخلاق مرا به حلم .

دوم ، در روایتى دارد که حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود: علم به ده جهت بهتر از مال است که یکى از جهات ده گانه این است که او در ذات است و هیچ گاه کم نمى شود به انفاقش ، به عبارت دیگر یعنى ما خود عین علمیم نه این که علم را دارا باشیم ولى هیچ وقت ما مال نیستیم بلکه صاحب مالیم و علم بدون حلم هم ارزشى ندارد و جمال و زینتى ندارد و لذا حضرت خاتم النبیین صلى الله علیه و آله بعد از درخواست علم از خدا درخواست کرد که زینت بده آن را به سبب حلم .

سوم ، در روایت دیگر فرمود: خمس من سنن المرسلین الحیاء و الحلم و الحجامه و السواک و التعطر ؛ یعنى پنج چیز از سنت پیغمبران مرسل است : اول حیاء، دوم حلم ، حجامت کردن ، چهارم مسواک کردن ، پنجم استعمال عطریات .

چهارم ، در روایتى فرمود: ابتغوا الرفعه عندالله ، قالوا: و ما هى یا رسول الله ؟ قال : تصل من قطعک و تعطى من حرمک و تحلم عمن جهل علیک ؛ یعنى طلب کنید بلندى مقام و رفعت را نزد خدا، عرض کردند: چست آن رفعت ؟ فرمود: این است که صله کنى با کسى که تو را قطع نموده است و عطا کنى به کسى که تو را محروم کرده است و بردبارى کنى با کسى که در حق تو جهل کرده است .

پنجم ، فرمود: ان الرجل المسلم لیدرک بالحلم درجه الطائم القائم ؛ یعنى به درستى که شخص مسلمان حلیم درجه ثواب او مثل درجه ثواب شخص روزه دار و مجتهد است .
ششم ، فرمود: ان الله یحب الحى الحلیم و یبعض الفاحش البذى ؛ یعنى خداوند دوست مى دارد آدم زنده حلیم را و دشمن مى دارد کسى را که زبانش به فحش و دشنام اشتعال دارد.
هفتم ، فرمود: ثلاث من لم تکن فیه واحده منهن فلا یعتدن بشى ء من عمله : تقوى تحجزه عن معاصى الله و حلم یکف به السفیه و خلق یعیش به فى الناس ؛ یعنى سه چیز است که هر کس نداشته باشد یکى از آنها را عملى براى او نمى باشد:
اول : تقوایى که نداشته باشد که او را مانع شود از معصیت ،
دوم : آن که حلم و بردبارى نداشته باشد که بازدارد او را از سفاهت و جهالت ،
سوم خلق نیکویى نداشته باشد که در بین مردم زندگانى کند.
هشتم ، در روایتى فرمود:
اذا جمع الخلائق یوم القیامه نادى مناد این اهل الفضل ؟ فیقوم ناس و هم یسیرون فینطلقون سراعا الى الجنه فتلقاهم الملائکه فیقولون : انا نریکم سراعا الى الجنه فیقولون : نحن اهل الفضل ، فیقولون : ما کان فضلکم ؟ فیقولون : کنا اذا ظلمنا صبرنا و اذا اسى ء عفونا و اذا جهل علینا حلمنا، فیقال لهم : ادخلوا الجنه فنعم اجر العالمین ؛
یعنى چون جمع شوند خلائق در روز قیامت منادى ندا کند کجایند اهل فضل ؟ پس جماعتى قلیل برخیزند و شتابان به سوى بهشت روند ملائکه به ایشان بگویند چه شده است که ما مى بینیم به سرعت سوى بهشت مى روید؟ گویند ما اهل فضلیم ؛ گویند چه بوده است فضل شما؟ گویند: چون به ما ظلم مى کردند صبر مى کردیم و چون اذیتى مى نمودند عفو مى نمودیم و چون جهل مى کردند بر ما حلم مى ورزیدیم ؛ پس گفته مى شود به ایشان که داخل بهشت شوید پس خوب است اجر عمل کنندگان .

نهم ، فرمود: ما اعز الله بجهل قط و لاذل بحلم قط ؛ یعنى عزیز نکرده است خدا کسى را به جهل او هرگز و ذلیل نگردانیده است کسى را به حلم او هرگز.

دهم ، روایت از حضرت امیرالمومنین علیه السلام است که فرمود: لیس الخیر ان یکثر مالک و ولدک ولکن الخیر ان یکثر علمک و یعظم حلمک ؛ یعنى خیر این نیست که مال و اولاد خود را زیاد کنى بله خیر این است که علم خود را زیاد و حلم خود را بزرگ نمائى .

یازدهم ، از حضرت امام زین العابدین علیه السلام است که فرمود: انه لیعجبنى الرجل ان یدرکه حلمه عند غضبه ؛ یعنى خوشم مى آید از آن مردى که در هنگام هجوم غضب بر او حلمش نمى گذارد که غضب کند.

دوازدهم ، از حضرت صادق علیه السلام است که فرمود: کفى بالحلم ناصرا ؛ یعنى کافى است حلم انسان را از حیث یارى کردن .
سیزدهم ، فرمود: اذ لم تکن حلیما فتحلم ؛ یعنى وقتى حلیم نیستى پس خود را به حلم وادار کن .

چهاردهم ، فرمود:
اذا وقع بین رجلین منازعه نزل ملکان فیقولان لسفیه منهما قلت و قلت و انت اهل لما قلت و ستجزى بما قلت و یقولان للحلیم منهما: صبرت و حلمت سیغفرالله لک ان اتممت ذلک قال : فان رد الحلیم علیه ارتفع الملکان ؛

وقتى دعوا و منازعه بین دو نفر واقع شود دو ملک نازل مى شوند پس به آن که فحش مى دهد مى گویند گفتى و گفتى و تو سزاوار هستى آنچه را که گفتى ؛ و مى گویند به آن که حلم کرده است که صبر کردى و حلم نمودى زود است که آمرزیده مى شود گناهان تو اگر تمام کنى این نعمت را بر خودت ، فرمود پس اگر رد کرد حلیم بر شخص فحش دهنده ملائکه ها مى روند.
پانزدهم ، آن که :

و بعث علیه السلام غلاما له فى حاجه فابطا فخرج ابوعبدالله على اثره لما ابطا فوجده نائما فجلس عند راسه یروحه حتى انتبه فقال له یا فلان و الله ما ذلک تنام اللیل و النهار، لک الیل و لنا منک النهار؛
یعنى فرستاد حضرت صادق علیه السلام غلام خود را از پى حاجتى چون غلام رفت دیر آمد پس حضرت از پى او در آمدند دیدند که غلام خوابیده است ، نشست بالاى سر غلام و او را باد زد تا این که بیدار شد پس فرمود: اى فلان ! به خدا چنین نیست که تو شب و روز بخوابى اگر خواستى بخوابى شب را بخواب و روز را براى فرمان بیدار باش .

شانزدهم ،: و قال الرضا علیه السلام : لا یکون الرجل عابدا حتى یکون حلمیا ؛ یعنى حضرت رضا علیه السلام فرمود مرد عبارت عبادت کننده نمى شود مگر این که حلیم باشد. و هکذا از این روایات الى ماشاء الله زیاد است ؛ پس حلم عبارت است از حالت سکونت و طمانینه نفس در مقابل نفسانى تالم و تاثرى پیدا نکند و کظم الغیظ عبارت است از یک حالت نفسانیه که انسان به وسیله آن قوه چون از قبل امر ناملایمى تاثر پیدا مى شود بر آن تاثرش ترتیب اثر ندهد؛ پس به صفت حلم ، رفع غضب مى شود و به صفت کظم الغیظ جلوگیرى از غضب برافروخته شده مى شود و البته آن روحى که داراى حلم است بالاتر و افضل است از روحى که کظم الغیظ دارد لکن معذلک کظم الغیظ هم صفت ممدوحى است و چون این صفت در نفس رسوخ کرد که کم کم منتهى مى شود به حلم و از جلوگیرى کردن از اعمال غضب ، حالت غضب از دل برطرف مى شود این چنین صفتى را تحلم گویند؛ پس تحلم منشا حلم است کما آن که تعلم منشا علم است و لذا حضرت خاتم النبیین صلى الله علیه و آله فرمود:

انما العلم بالتعلم و الحلم بالتحلم ؛ یعنى این است و جز این نیست که دانش از یاد گرفتن حاصل مى شود و حلم از وادار نمودن شخص خود را به حلم و تحلم مصدر است از باب تفعل و این باب براى تکلف آمده است ، یعنى به مشقت خود را وادار نمودن به حلم و به عبارت دیگر، تحلم عبارت است از حلم عرضى و مجازى که همین حلم عرضى به حکم الجماز قنطره الحقیقه مى رساند را به جائى که حلیم بالطبع مى شود. و خداوند مدح فرموده است بندگان خود را به صفت کظم الغیظ به این که در قرآن کریم مى فرماید: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین  از حضرت رسول صلى الله علیه و آله روایت شده است که فرمود: من کظم غیظا و لو شاء ان یمضیه امضاه املا الله قلبه یوم القیامه رضاه ؛ یعنى ننوشیده است بنده جرعه را که اجرش بیشتر باشد از آن غیظى که فرو مى نشاند براى خدا. بنده جرعه را که اجرش بیشتر باشد از آن غیظى که فرو مى نشاند براى خدا. و فرمود: ان لجهنم بابا لایدخله الا من شفى غیظه بمعصیه الله تعالى ؛ به درستى که براى جهنم درى است که داخل او نمى شود الا کسى که شفا داده باشد غیظ خود را به معصیت خداى تعالى . و فرمود: من کظم غیظا و هو یقدر على ان ینفذه دعاه الله یوم القیامه على روس الخلایق حتى یخیره من اى الحور شاء ؛ یعنى هر کس فرو نشاند خشم خود را در حالى که قادر باشد بر اعمال غضب بخواند او را خداوند در روز قیامت بر روس مخلوقاتش ، یعنى مباهات کند به سبب او و به او بفرماید اختیار دارى که از حورالعین هر کدام را که بخواهى اختیار کنى .
 
و فرمود: من اجب السبیل الى الله جرعتان : جرعه غیظ تردها بحلم و جرعه مصیبه تردها بصبر ؛ یعنى راه خداشناسى داراى طرق متعدد است که کوچه هاى بسیار دارد و از هر کوچه اش که انسان وارد شود به خدا مى رسد و هر درى باز است به روى صاحبدلى و به عدد نفوس خلایق راه دارد و راه رسیدن هر صاحبدلى به خدا به مخالفت کردن اوست با هواى نفس خود و چون هواها مختلف است ؛ پس طریق وصول انسان به خدا نیز مختلف است ؛ مثلا یکى حب مال دارد و یکى حب جاه دارد و یکى حب زن و اولاد و هکذا؛ لکن خودخواهى از امور عامه است که هر کس خودش را مى خواهد. هم چنین است اعمال غضب و تشفى قلب کردن از امور عامه است که هر کس بر حسب فطرت خود مى خواهد اعمال غضب نماید حالا حضرت مى فرماید: از محبوب ترین راهها نزد خدا دو چیز است که عبارت است از دو خلاف نفس یک جرعه غیظ است که او را رد کند به حلم و دیگر جرعه مصیبت است که او را آرام کند به صبر و جزع و شکیبائى ننماید. امام زین العابدین علیه السلام فرمود: ما تجرعت جرعه احب الى من جرعه غیظ لا اکافى بها صاحبها  یعنى ننوشیدم جرعه اى را که محبوب تر باشد از جرعه غیظى که به او تلافى نکرده باشم کسى را که مرا به غضب درآورده باشد. و حضرت باقر علیه السلام فرمود: من کظم غیظا و هو یقدر على امضائه حشى الله قلبا و ایمانا یوم القیامه ؛ یعنى هر کس ‍ فرو نشاند غیظ خود را و حال آن که قادر باشد بر اعمال آن پر مى کند خداوند قلبش را از امن و ایمان در روز قیامت و فرمود به بعضى از اولادش : یا بنى ما من شى ء اقر لعین من جرعه غیظ عاقبتها صبر و بشرنى ان لى بذل نفسى حمر النعم ؛ یعنى اى پسر من ! چیزى روشن کننده تر نیست چشم پدرت را از این که خشم خود را فرو نشاند که اگر این حالت ذل نفس و حالت خضوع و انقیاد و شکستن را از من بگیرند و قطارهائى از شتر را دهند هر آینه عوض نمى کنم و به قطارهاى شتر خوشحال نمى گردم ! و حضرت صادق علیه السلام فرمود:

نعم الجرعه الغیظ لمن صبر علیها، فان عظیم الاجر لمن عظیم بلائه و ما احب الله قوما الا ابتلاهم ؛
یعنى خوب جرعه اى است فرو نشاندن غیظ براى کسى که صبر کند به درستى که اجر بزرگ براى کسى است که بلائش بزرگ باشد. چنانچه در جاى دیگر دارد: افضل الاعمال احمزها ؛ با فضیلت ترین عمل ها، عملى است که مشقتش بیشتر باشد. مانند شب خیزى در شب هاى سرد زمستان و یا پیاده رفتن به عتبات عالیات ؛ پس این گونه از اعمال افضل است از سایر اعمال . هم چنین در قسمت غضب جلوگیرى کردن از غضب برافروخته شده افضل است از کسى که حلیم بالفطره باشد و قومى نزد خدا محبوب تر نخواهد بود مگر این که خداوند آنها را امتحان شان مى نماید به این معنا که قوه شهویه و غضبیه و عاقله را به آنها مى دهد سپس امر مى فرماید که دفع شهوت و غضب نمایید در جایى که سزاوار است تا این که ملائکه با شما فصاحت نمایند. حضرت صادق علیه السلام فرمود:
ما من عبد کظم غیظا الازاده الله عزوجل عزا فى الدنیا و الاخره و قد قال الله عزوجل و الکاظمین الغیظ و ا لعافین عن الناس و الله یحب المحسنین و اثابه الله مکان غیظه ذلک ؛

یعنى هیچ بنده اى نیست که فرو نشاند غیظ خود را الا این که زیاد مى کند خداوند عزوجل عزتش را در دنیا و آخرت به تحقیق که فرموده است در قرآن کریم . آنهایى که فرو مى نشانند غیظ خود را و عفو مى کنند از خطاها و لغزش هاى مردم پس خداوند آنها را در زمره محسنین شمرده است و مى فرماید: من دوست دارم نیکوکاران را. و جزا مى دهم او را به عوض کظم غیظش این که او محبوب خدا مى شود. و حضرت کاظم علیه السلام فرمود: اصبر على اعداء النعم فانک لن تکافى من عصى الله فیک بافضل من ان تطیع الله فیه ؛ یعنى صبر کن و تحمل کن بر ناملائمى که بر تو وارد مى شود از جانب دشمنان نعمت خدا به درستى که تو مکافات کار او را نمى توان بدهى به افضل از کارى که در راه اطاعت خداست که فرو نشاندن غیظ باشد. و در روایت است که :

مر المسیح علیه السلام بقوم من الیهود فقالوا له شرا، فقال : لهم خیرا فقیل له انهم یقولون شرا و انت تقول خیرا؛ فقال : کل واحد ینفق مما عنده ؛
یعنى عبور کرد حضرت عیسى علیه السلام به گروهى از یهودیان پس آنها حضرت را به زبان سوء دشنام و فحش مى دادند و حضرت درباره آنها زبان به خیر مى گشود پس گفتند به حضرت که آنها به تو بد مى گویند و تو خیر گفتى ؟! فرمود: هر کس هر چه را که دارد انفاق از آن مى کند زیرا از کوزه برون همان تراود که در اوست چنانچه شاعر گوید:

هر که باشد زشت گفتمش زشت دان
هر چه گوید مرده آن را نیست جان
گفت انسان پاره اى ز انسان بود
پاره اى نان هم یقین نان بود

میزان حد کمال شخص نمونه اش در گفتار اوست . لقمان حکیم فرمود:
ثلاثه لا یعرفون الا عند ثلاثه لا یعرف الحلیم الا عند الغضب و لا الشجاع الا عند الحرب و لا الاخ الا عند الحاجه الیه (؛
یعنى سه چیز است که شناخته نمى شود مگر در سه چیز:
اول ، آن که شناخته نمى شود شخص حلیم مگر در وقت غضب ؛
دوم ، آن که شناخته نمى شود شجاعت شخص الا در وقت جنگ ؛
سوم ، آن که شناخته نمى شود برادرى شخص الا در موقعى که حاجتى روا کند.
کما آن که به حکیمى گفتند که دوستان تو چند نفرند؟ جواب داد: نمى دانم زیرا هنوز مورد امتحان نشده است تا این که بفهمم چه کسانى دوست من اند و چه کسانى دشمن ! چنانچه شاعر گوید:

سالزم نفسى الصفح عن کل مذنب
 و ان کثرت منه على الجرائم
 و ما الناس الا واحد من ثلاثه
 شریف و مشروف و مثل مقاوم
 فاما الذى فوقى فاعرف قدره
 و اتبع فیه الحق و الحق لازم
 و اما الذى دونى فان قال صنت عن
 اجابته عرضى و ان لام لائم
 و اما الذى مثلى فان زل اوهفا
تفضلت ان الفضل بالحلم حاکم

یعنى الزام مى کنم و وادار مى نمایم نفس خود را به این که عفو کنم و صلح نمایم از گناه هر گناهکارى اگر چه جرمش بر من زیاد شده باشد و نیستند مردم مگر بر سه دسته : دسته اى شریف یعنى مافوق من اند و دسته اى مشروف اند یعنى مادون من اند و دسته اى هم مساویند با من ؛ اما آن دسته که مافوق اند مانند پدر، استاد، معلم ، برادر، پیرمردان سالخورده ؛ پس اگر چنانچه من این قدر صبر و تحمل نداشته باشم که در مقابل آنها خشم خود را فرو نشانم پس پاداش بزرگى آنها چه مى شود؟! و اما دسته اى که مادون من هستند و مرا فحش دهند و دشنام گویند اگر چنانچه پنجاه مرتبه جواب به ایشان دهم بدشان نمى آید؛ زیرا دردى ندارند بلکه درد براى من است که خود را با آنها برابر کرده ام .
چنانچه سعدى گوید:

سگى پاى صحرانشینى گزید
 به خشمى که زهرش ز دندان چکید
 شب از درد بیچاره خوابش نبرد
 بخیل اندرش دخترى بود خرد
 پدر را جفا کرد و تندى نمود
 که آخر ترا نیز دندان نبود
 پس از گریه مرد پراکنده روز
 بخندید کاى دختر دلفروز
  محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پاى سگ اندر برم

یعنى قیمت دندان من بیشتر است از این که پاى سگ را به عوض پاداش او به دندان بگیرم . و حاصل آن که گوید: اگر طرف من مادون من باشد من هرگز خود را با او برابر نمى کنم و اما اگر او هم مثل من و مساوى با من باشد و از او لغزش و خطایى دیدم تفضلا از او مى گذرم ؛ زیرا شرافت و فضیلت در این است که من حکومت داشته باشم بر این که غیظ خود را فرو نشانم . و اینها جمله اى از آیات و اخبارى بود که در مدح کظم الغیظ وارد شده است و چون سخن به اینجا رسید نقل کلام مى کنیم در باب انتقام .


انتقام شرعى


پس مى گوییم : یکى از آثار غضب که اثر خارجى او محسوب مى شود، انتقام است و شخص غضب کننده در مقابل انتقام بر یکى از دو حال است : یا آن که قادر است بر گرفتن انتقام و یا آن که قادر نیست ، پس در صورتى که قادر نباشد این حالت در باطنش ‍ مکتوم مى ماند و از او تعبیر به حقد مى کنند یعنى کینه که منتظر است وقت پیدا کند براى تلافى کردن و تشفى نمودن قلب . و در صورتى که مى تواند انتقام بگیرد بر دو حال است : یا آن که مى گیرد و یا آن که جلوگیرى مى کند خود را از انتقام گرفتن ، پس اگر چنانچه توانایى از انتقام گرفتن داشت و خوددارى نمود این را عفو گویند و الا انتقام گویند نامند و مقام انتقام کشى البته مقام بروز غضب است یعنى غضب صفتى است نفسانى و قلبى ، چه خوب صفتى است غضب و انتقام که چون بروز کند جمیع اعضا و جوارح در مقام انتقام برمى آیند و در مقام انتقام وظیفه عمل آن است که انتقام بگیرد به آن نحوى که دستور رسیده است از شرع و در اینجا باید مراجعه به کتب فقهیه و رساله عملیه نمود که مقام گنجایش بحث آن را ندارد و البته به بعض چیزهاست که در مقام تلافى باید تلافى به مثل شود چنانچه در قرآن کریم وارد است : و ان عاقبتم فاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خیر للصابرین ؛ اگر چنانچه خواستید عقوبت کنید، عقوبت کنید آنها را به مثل آنچه عقوبت کردند شما را و اگر هر آینه صبر کردید و خوددارى نمودید از عقوبت کردن ، هر آینه او بهتر است براى صبرکنندگان . و یا آیه شریفه دیگر فرماید: فمن اعتدى علیکم فاعتدوا علیه بمثل ما اعتدى علیکم ؛ و یا آیه دیگر که مى فرمایند و کتبنا علیهم فیها ان النفس بالنفس و العین بالعین و الانف و الاذن بالاذن و السن بالسن و الجروح قصاص  پس این آیات دلالت دارد بر این که اگر شخص خواست در مقام انتقام برآید تلافى کند به مثل و اینجا جاى پرخطرى است براى آن که باید کاملا بتواند تمیز و تشخیص دهد محل انتقام را و اگر چنانچه نتوانست تشخیص ‍ دهد و انتقام کشید چه بسا ظلم او زیادتر مى شود ولى بعض چیزهاست که نمى شود آنها را تلافى نمود مثل آن که کسى به ما فحش ‍ دهد، پس ما حق نداریم که عین فحش او را به او بگوییم بلکه باید به طور مجوز جواب او را گفت که حرام نباشد؛ مانند گفتن : اى احمق ، اى جاهل ، اى نادان و نظایر اینها را که شارع مقدس تجویز فرموده است و وجه تجویزش آن است که اینها کلماتى مى باشند که چون بگوید دروغ نگفته است .
چنانچه روایت دارد: کلم حمقاء فى ذات الله ؛ یعنى همه شما در معرفت و شناسایى ذات اقدس حق ، قصور دارید.
خدا لعنت کند تمام منافقین و دورویان را که به نام اسلام به مسلمین ضربه مى زنند. ان شاء الله تعالى
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته .

 

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *