کتب عرفانی و اخلاقیکتب مختلف

آیت الحق(قسمت نهم)شیخ موسى دبستانى-حاج محمد تقى لارى-شیخ محمد شریعت

شیخ موسى دبستانى

از جمله این‌ها، شیخ موسى دبستانى و حاج محمد تقى لارى است (رحمت و رضوان خدا بر هر دوى آنها باد) . از وقتى که چشم باز کردم و پیرامون خود را فهمیدم این دو را دوست صمیمى مى‌دیدم و این‌ها را کسانى یافتم که واجب است نسبت به آنها بزرگى و تعظیم قایل شوم.

اولى را بزرگ مى‌شمارم، به خاطر آنکه نزد او خواندن و نوشتن را یاد گرفتم، درحالى‌که چهار سال بیشتر نداشتم. در چشمانش عزم و جدیّت مى‌دیدم و در وجود او نشاط و تلاشى بى‌نظیر و تحمل و صبر بر تعلیم بچه‌ها و مقابله با شیطنت و شلوغ آنها را ملاحظه مى‌کردم.

بزرگان سرشناس در نجف اشرف بچه‌هاى خود را به او مى‌سپردند. اگر او تعلیم شاگردى را به راحتى قبول مى‌کرد، بخاطر اعتماد و وثوق و علاقه‌اى که به او داشتند و به دلیل سخت‌گیرى و تندخویى‌اى که در تعلیم بچه‌ها اعمال مى‌کرد و در مقابل کوتاهى بچه‌ها گاهى خشونت و شدت و عدم اغماض داشت، که گاهى این شدت برخورد به تنبیه با عصا و زدن سیلى بر صورت منتهى مى‌شد-همان چیزى که باعث شد پدر به پیش او برود و از او بخواهد که از اعمال خشونت‌آمیز خود دست بردارد-صدها شاگرد در مکتب او جمع مى‌شدند. . . پدرم با بچه‌ها خیلى مهربان بود و اشتیاق زیادى داشت که بچه‌هایش بزرگ‌منش تربیت شوند و از جانب هیچ‌کسى مورد تحقیر قرار نگیرند، حتى استاد و معلم. . .

دبستانى با شنیدن سخنان پدرم شروع کرد به توجیه خشونت و شدت خود با اطفال و

۴٠۴

اینکه خشونت در بعضى موارد ضرورت دارد و بدون آن بچه‌ها خودسر تربیت مى‌شوند و به دستورات معلم اهمیت نمى‌دهند و حرفهاى طولانى از این قبیل. . . آقاى قاضى ساکت بودند و جواب نمى‌دادند وقتى که سخنان دبستانى تمام شد جواب دادند که: حتى اگر این حرف تو صحیح هم باشد باز من به کسى اجازه نمى‌دهم که عصاى خود را بر سر فرزند من بلند کند. . . دبستانى ساکت شد آقاى قاضى از سکوت او فهمید که هنوز بر عقیدۀ خود پافشارى مى‌کند. . . لذا از رفتن من به مکتب او جلوگیرى کرد و من در منزل همراه پدر بودم و پیش او مى‌خواندم و بعضى حروفات را مى‌نوشتم. . . مدت کوتاهى نگذشت که «دبستانى» به منزل ما آمد و از پدر پوزش خواست و تعهد داد که خواستۀ او را عملى کند. . . من دوباره براى تکمیل خواندن و نوشتن و مقدار کمى از ریاضیات به پیش او برگشتم.

به همین مناسبت، گفته مى‌شود که دولت ایران براى فرزندان ایرانیها مدرسه‌اى با تعلیمات جدید در نجف افتتاح کرده بود و دو برادر من، سید محمد تقى و سید مهدى، در آن مدرسه درس خوانده بودند، ولى خود من. . . نه. . .

گفتم که: این سالها مانند ابر تندرو بر ما گذشت و جز تصاویرى آشفته و پریشان، که قابل تشخیص نیست، یا مطالبى که اهمیّتى در نقل و نگارش آنها نیست چیزى در ذهن و خاطر من باقى نماند. . .

بعد از سالها. . . چشمانم را بر مقدمات علوم باز کردم و بخشهایى از آن را به‌طور کامل فراگرفتم. . . آن زمان تازه آقاى دبستانى را از نو شناختم و دیدم که ادیب مهذب و شاعر و نویسنده‌اى است که با اشعار و مقالات خود در بیشتر مناسبت‌هاى عمومى شرکت مى‌کند و بحث‌هاى داغى را پیرامون برخى نوشته‌هاى ادبى و اوزان شعرى جدید و ابتکارى خود، مثل موشحات و مخمس‌ها و جملات کوتاه، مطرح مى‌کند؛ جملات کوتاه متجانس پیش، که نزد نجفى‌ها «بند» و نزد ایرانى‌ها «بحر طویل» نامیده مى‌شود.

در دفتر خودم مجموعه‌اى از اشعار و نثر او را در وزنها و بحرهاى مختلف، که با ذوقى سلیم شروع مى‌کند و با تخصص و تبحر در آنها تصرف مى‌کند، گردآورى کرده‌ام. آن زمان فهمیدم که اغلب اشعارى که شاگردان را به حفظ آن دستور مى‌داد و از آن امتحان مى‌گرفت و مقصر را مؤاخذه مى‌کرد از سروده‌هاى خودش بوده است. . . او

۴٠۵

«نجاسات شرعى» را در قالب شعر به نظم درآورده بود؛ همین‌طور مثلا «مطهرات» و «ارکان نماز و اجزاى آن» و از این قبیل مسائل فقهى را به شکل نظم درمى‌آورد، تا حفظ آنها براى بچه‌ها آسان شود؛ من هنوز هم مقدارى از آن اشعار را حفظ کرده‌ام. . .

اینجا بود که دبستانى در چشم من بزرگ نمود و فهمیدم که او والاتر از معلم بچه‌هاست و ذوق و سلیقۀ او در سرودن اشعار از حد یک ادیب متوسط که فقط مبادى صرف و نحو و علوم بلاغت را یاد گرفته بالاتر است.

گفتگوى ایشان با من، در مورد برخى مسائل عرفانى، به صورت جنبى صورت مى‌گرفت.

آرى، سخن ایشان خالى از اشاره‌ها و کنایه‌هاى عرفانى نبود و شاید هم جهل و نادانى من نسبت به این موارد باعث مى‌شد که از ورود در این‌گونه مسائل خوددارى کند.

از ایشان سخنان دیگرى نقل شده است که در مناسبت خاص خودش مى‌آورم.

و از مواردى که مرا بر آن داشت تا اسم ایشان را در ضمن این مجموعه بیاورم این که، خودش به من نقل کرد که: من کم‌کم با آقاى قاضى آشنا مى‌گشتم و به او نزدیک مى‌شدم که یکى از مخالفان مرا دید و گفت: این سید درویش است! -مواظب باش-. . .

اتفاقا آقاى قاضى مرا دید؛ درحالى‌که این مخالف سعى مى‌کرد از من کناره بگیرد گفت: «او درویش است و. . .»

مؤلف گوید بعد از این واقعه، رفتارم با او تغییر یافت، تا اینکه از خواص شاگردان آقاى قاضى گردید. شرح کامل این حکایت در جلد سوم آمده است.

۴٠٧

حاج محمد تقى لارى

او از جمله اخیارى است که در طول ده سال آخر حیات مرحوم قاضى ملازم مجلس ایشان بود. قبلا از ایشان نقل شد (و مشروح آن در جلد سوم مى‌آید) که آقاى قاضى مبلغى از ایشان قرض کرد تا بدهى خود را بپردازد یا به تعبیر خودش «تا بارم سبک‌تر بشود» . آقاى لارى با کمال میل مبلغ را تقدیم داشت، که آن زمان براى هر دوى آنها مبلغ قابل توجهى بود.

آقاى لارى در «بازار المشراق» نجف ملکى داشت که از طریق آن امرار معاش مى‌کرد. آن را فروخت و پول آن را به آقاى قاضى تقدیم داشت. از این کار بسیار خرسند بود که توانسته است حاجت استادش را در زمان تنگدستى و نیاز برآورده سازد.

اما استاد نیز در شهر «کوفه» خانه‌اى داشت که محل استراحت هفتگى او بود. آن را فروخت و از هزینه آن بدهى خود را به آقاى لارى پرداخت.

آقاى لارى در سال‌هاى آخر زندگى خود به ایران مسافرت کرد و در همدان مقیم شد و با همان مبلغ خانۀ بزرگى خرید. عده‌اى از فقرا (به معنى مصطلح در پیش آنها) و افراد نیازمند و بى‌چیز اطراف او را گرفتند. جمعى از افراد خیّر شهر نیز از این حرکت او استقبال کردند و او را در این عمل یارى دادند.

مرحوم لارى محل نظر صلحا و اخیار اهالى «همدان» بود، و از ایشان حکایاتى نقل کرده‌اند که به بخشى از آن در جلد سوم اشاره کرده‌ایم.

گفته مى‌شود که ایام بر او به تنگى و سختى گذشت. . . اما توکل و صبر و انقطاع الى الله در وجود او در حل مشکلات و گرفتارى‌هاى مالى تأثیر مهم و روشن و ارزشمندى

۴٠٨

داشته است که در کمتر کسى از امثال او یافت مى‌شود. در تمام این احوال، هیچ‌گاه حتى در شدیدترین لحظات بیمارى که با همان مرض از دنیا رفت تبسم و لبخند از لبانش جدا نمى‌شد.

این. . . او تا لحظات آخر همراه استاد خود بود و استاد از او تکریم مى‌کرد و او را بزرگ مى‌داشت و در کنار خود مى‌نشانید. استادش نامه یا دستورالعمل‌ها و وصایاى خاصى براى او نوشته بود که اگر نسخه‌اى از آن را در نزد بازماندگانش به دست آوردیم متن اصلى آنها را ثبت مى‌کنیم.

فرزندان او بى‌هیچ حرفى همه از اخیار و صلحا بوده و به حسن سیرت و سلوک معروف هستند.

آقاى لارى دوستى صمیمى داشت که همان شیخ فاضل، شیخ موسى دبستانى، استاد اول ما بود.

در بیشتر اوقات این دو باهم بودند و از هم جدا نمى‌شدند. هریک از این‌ها از دیگرى در خصوص حسن رفتار و پیوند با برادران و وفادارى نسبت به آنها و پاکى سیرت و رفتار حکایاتى اخلاقى نقل مى‌کنند.

و نقل مى‌شود که ایشان مغازۀ توتون‌فروشى داشت. وقتى با استاد خود آشنا شد آن را رها کرد.

شاید این موضوع در زندگى او زیاد جاى تعجب نداشته باشد که محل کسب خود را رها کند و به عبادت و ابتهال بپردازد، و شاید هم خانواده‌اش در تنگى و فشار قرار مى‌گرفتند (برخلاف شیخ دبستانى) . اما اینجا نکته‌اى وجود دارد که نباید براى شخص متأمل و صاحب بصیرت در سیرۀ امثال این ابرار مخفى بماند و آن اینکه ترک محل کسب و رها کردن محل درآمد، هرچند که به اراده و تصمیم خود آقاى لارى صورت مى‌گرفت و خانواده حق داشتند او را در این اقدام مورد عتاب و اعتراض قرار دهند، ولى امثال این‌گونه انسانها را چنان جذبه‌هاى عرفانى فرا مى‌گیرد و چنان بر رفتار و افکار آنها مستولى مى‌شود که اساسا نمى‌توانند به کار دیگرى مشغول شوند و دنیا و امور معیشتى در برابر آنها امرى حقیر و بى‌فایده جلوه مى‌کند، بخصوص در لحظاتى که افق‌هاى تازه‌اى در برابر آنها گسترده مى‌شود. . .

۴٠٩

دنیاى مادى و نیازهاى آن در نظر آنها کوچک و حقیر مى‌شود و آنها با تمام وجود به عوالم دیگرى متوجه مى‌شوند. بنابراین اگر خللى در امور معیشتى آنها پدید آید معذور هستند. برعکس، دیگران چشم خود را به روى زرق و برق فریبندۀ دنیا مى‌گشایند و با تمام وجود به دنبال آن مى‌دوند و یک لحظه چشم باز مى‌کنند و مى‌بینند که چقدر از قافله عقب مانده‌اند و همه چیز را از دست داده‌اند و زمان پشیمانى گذشته است.

این به معنى آن نیست که اعتدالى در کار نیست، بلکه، بعد از مراحل اولى، انسان به درجه‌اى از استقرار و آرامش مى‌رسد. در آن‌وقت است که به تعدیل سلوک و رفتار خود اقدام مى‌کند (اقدامى هرچند اندک) و به امور معیشتى خود و به اهل‌وعیال مى‌پردازد و هیچ‌گاه این فرمایش امام عارفان على (ع) را فراموش نمى‌کند که: اولیاى الهى با بدنهایشان در بین مردم هستند، ولى با دل‌وجان از آنها جدایند.

ما ملتزم شدیم که از ورود به این‌گونه مباحث پرهیز کنیم، زیرا مى‌ترسیم که نتوانیم حق مطلب را از لحاظ شرح و بیان و توضیح کافى ادا کنیم. لذا این‌ها فقط اشاره‌هایى گذرا و کنایه‌هایى اندکى هستند. و به نظر من براى کسى که در سیرۀ صلحا و اتقیا تأمل مى‌کند اشاره‌ها و کنایه‌ها کافى است. . . زیرا همین اشاره‌ها و حکایات است که در وجود انسان اثر اندکى پدید مى‌آورد که هرچند کوچک و ناچیز هست همین تکان و ضربۀ اندک سبب آگاهى و بیدارى انسان از خواب غفلت مى‌گردد. خداوند متعال هادى به صراط مستقیم است و از اوست آسانى و توفیق.

و قبل از آنکه سخن از آقاى لارى را به پایان ببریم به این جملۀ کوتاه اشاره مى‌کنیم که بسیار اتفاق مى‌افتاد که من در محضر آقاى قاضى و یا در پیش شاگردان و مریدان ایشان نسبت به این حالات-اولیا و عرفا-اعتراض مى‌کردم، ولى آنها جوابى جز قرائت این شعر نداشتند که:

آتش بگیر تا که بدانى چه مى‌کشم//احساس سوختن به تماشا نمى‌شود
در اشعار عربى معادلى براى این شعر نیافتم.

(آتش را از کسى که وجودش آتش گرفته بپرس) -این مصراع از قصیدۀ ازریه مى‌باشد-او به سال () فوت شد. خدا غریق رحمتش گرداند.

حکایاتى از اخلاق و سرگذشت او در جلد سوم این مجموعه مى‌آید.

۴١١

شیخ محمد شریعت

جناب استاد، شیخ بزرگوار، شیخ محمد شریعت، فرزند آیت‌الله العظمى شیخ الشریعه اصفهانى است که از اکابر برجستۀ علماى شیعه بود و جانشین میرزا محمد تقى شیرازى در مرجعیّت و رهبرى انقلاب عراق در سال ١٣٣٩ ق. گردید.

شیخ محمد شریعت، داماد آیت‌الله العظمى شیخ آقا ضیاى عراقى است که محضر درس علم اصول فقه در عصر خود به او منتهى شد و تعداد زیادى از بزرگان از مدرسۀ او بیرون آمدند.

شیخ محمد شریعت، عالم روحانى کبیر و مدیر برجسته، دوست علامه مجدد «شیخ محمد رضا مظفر» و ملازم ایشان در سفر و حضر و شب و روز بود.

روزنامه‌نگار بزرگ، استاد جعفر خلیلى مى‌گوید: بیشتر افکار مظفر از افکار این دوست او سرچشمه مى‌گرفت. . . ادامۀ تلاش آقاى مظفر در راه اصلاح حرکت علمى در نجف بارها عملا متوقف مى‌شد، ولى آقاى شریعت او را به ادامۀ حرکت تشویق و ترغیب مى‌کرد و براى حرکت و قیام دوباره دست او را مى‌گرفت، تا در برابر تندبادهاى مخالف از جانب برخى مقدس‌مآب‌ها و متوسلین به افکار قدیمى بایستد. همان کسانى که به افکار قدیمى از آن جهت که قدیمى است تمسک مى‌جستند، بدون آنکه به نقش مؤثر زمان در سیر حوادث و تغییر احوال و آرا و افکار و تکامل مسایلى که به تکامل زندگى و علم و جامعه مى‌انجامد اعتراف کنند.

مناسب بود که از این شیخ و استاد بزرگوار در بخش حرکات اصلاحى در نجف اشرف، سخن مى‌گفتیم. . . که البته آنجا از ایشان صحبت شد. . . ولى نتوانستیم به تمام

۴١٢

جوانب شخصیّت خاص و برجسته ایشان در فهم قضایا و نبوغ کم‌نظیر او در اداره و تنظیم امور طلبه‌ها و حوزه و پیشبرد آن به سوى کمال و ذوق مخصوص او در فهم قضایاى عرفانى و نظرات خاص او در مورد فلسفۀ اشراقى بپردازیم.

گذشته از همۀ این‌ها، علاقه و محبت خاص او به «امام خمینى» بنیانگذار انقلاب ایران و رهبر آن تا پیروزى نهایى، و فناى او در این حبّ و مودّت در حدى بود که نقل شده است بعد از آنکه در کراچى پاکستان مقیم شد و جمعیّت موسوم به «هیئت امامیه» را تأسیس کرد و عده‌اى از بزرگان شهر و بعضى از فرهنگیان و روشن‌فکران شیعه اطراف او را گرفتند، حاضر نشد غیر از «امام خمینى» عکس کس دیگرى را در مؤسسه نصب کند، على‌رغم وجود آیت‌الله العظمى فقیه طایفه (لقبى که جامعه با توجه به تبحر و مهارت و برجستگى کم‌نظیر آیه الله در فقه جعفرى به او داده بود) آیت‌الله سید محسن حکیم و آیت‌الله خوئى و نیز باوجود بزرگان موجود در شهر قم که در آستانۀ زعامت قرار داشتند و اگر آیت‌الله بروجردى نبود بالفعل شایستۀ مرجعیّت بودند.

به رغم آنکه دستور دادند به پاکستان سفر کند (که در واقع او را از محل زندگى خود تبعید کردند) وقتى که آیت‌الله بروجردى از اجتماع مردم در اطراف او و احترام و تکریم آنها نسبت به او و اطاعت آنها از اوامر او مطلع شد به تجلیل از مقام ایشان شروع کرد.

گفتم که. . . شایسته بود صحبت از ایشان در جاى دیگرى غیر از اینجا آورده شود، ولى امورى مانع این امر شد و ما در اینجا از ایشان یاد کردیم. مهم‌ترین آن امور این‌ها هستند:

١-شدت اخلاص و محبّت و اعتماد او نسبت به آقاى قاضى. زیرا او در بیشتر قضایا که به او محول مى‌شد به قاضى مراجعه مى‌کرد و از ایشان اجازه مى‌خواست و رأى و نظر او را نظر صائب مى‌دانست و فکر مى‌کرد که لازم است به آن ملتزم باشد و به مقتضاى آن حرکت نماید.

و از امورى که به این مناسبت به خاطر دارم این است که او در تمام اعمال و مشارکت‌ها ملازم آقاى مظفر بود، ولى نه به صورت رسمى. لذا مرحوم مظفر به او پیشنهاد کرد که ریاست «دانشکدۀ فقه» را به صورت رسمى بپذیرد، تا اینکه مظفر به امور

۴١٣

دیگر، مانند «مجمع فرهنگى» و امور مجله و مدارس دیگرى که لازم بود خود مظفر شخصا به آنها اقدام کند، بپردازد.

از جمله کسانى که به او اصرار مى‌کردند که این پیشنهاد را قبول کند استاد کبیر علامه سید محمد تقى حکیم و شیخ عبد المهدى مطر و شیخ على ثامر بود. . . که بعد از اصرار فراوان، آیت‌الله حکیم از آنها خواست که چند روزى به او فرصت بدهند تا فکر کند و مشورت بنماید.

در این فرصت، شیخ محمد شریعت از من خواست که براى ملاقات با آقاى قاضى و خلوت با او از ایشان اجازه بخواهم. . . مرحوم قاضى اجازه دادند. . . با اینکه من از آنها دور بودم و آن دو به صورت خصوصى باهم صحبت مى‌کردند وقتى که چاى مى‌دادم به نزدیک آنها رفتم و شنیدم که آقاى قاضى به او مى‌گوید که «اگر لابدى خود را خیلى آلوده نکن» . این جمله فارسى به این معنى است که به آرامى با مردم به کار مشغول شود، ولى زیاد داخل کار نشود و مسئولیت امور را به صورت علنى و رسمى قبول نکند تا از بعضى حوادث و مشکلات در امان باشد.

و این‌چنین بود. . . اصرار دوستان او را وادار کرد که هرچه بیشتر در امور دانشکده وارد شود و به صورت رسمى ریاست آن را برعهده بگیرد.

و زمانى که حملۀ مخالفان بر علیه «دانشکده خطبا» و به دنبال آن بر «دانشکده فقه» و انجمن و هیئت‌هاى وابسته به آنها شروع شد، شیخ شریعت که از سر تا پا در آن وارد شده بود چاره‌اى جز استعفاى صادقانه و اعتراف ضمنى به ارتکاب برخى اشتباهات و پوزش از آنها نداشت.

مخالفان به این اندازه اکتفا نکردند، بلکه از آیت‌الله العظمى اصفهانى تبعید او را از نجف به سامرا خواستار شدند. . . در سامرا سید کاظم مرعشى که نمایندۀ آیت‌الله اصفهانى بود، بدون آنکه از سبب تبعید شیخ به این نقطه دوردست چیزى بداند، باوجود شناختى که از مقام علمى و اجتماعى او داشت، عهده‌دار شد که منزلى براى شیخ تدارک کند و به امور معاش او برسد و این کار را به بهترین شکل انجام داد.

سه سال پشت‌سرهم گذشت و شیخ بین کاظمین و سامرا در رفت و آمد بود، بدون آنکه اجازۀ بازگشت به نجف را داشته باشد.

۴١۴

یأس و ناامیدى و پشیمانى یارانش را فراگرفت، اوضاع بهم خورد، وضع تحصیل در دانشکده تغییر کرد و همه متوجه شدند که چقدر در حق شیخ کوتاهى کرده‌اند و چه اندازه ایشان را مورد اجحاف قرار داده‌اند و از این کوتاهى و جفا چه ضررى متوجه شیخ شده است و چگونه او را تسلیم هجوم مخالفتها کردند و تنهایش گذاشتند و تمام پى‌آمدها را به گردن او انداختند و در دفاع از او کوتاه آمدند و او را به تنهایى رها کردند تا عوام هرطور که مى‌خواهند با او رفتار کنند.

در سالهاى آخر از زندگانى آیت‌الله اصفهانى، شیخ در نجف بود؛ با انتقال زعامت به آیت‌الله العظمى بروجردى، به ایران مهاجرت کرد.

این. . . بعد از آنکه یأس و ناامیدى بر مظفر مستولى شده بود و نزدیک بود که برنامه‌هاى اصلاحى او از بین برود توانست بر مخالفان خود پیروز شود.

در این جریان شیخ شریعت نیز در کنار او بود، البته بدون آنکه سمت رسمى در عرصۀ عمل داشته باشد. . . همان امرى که به آن استدلال مى‌شود که قومیّت از رسوباتى بود که برخى شیوخ را تحریک مى‌کرد و سبب دوستى و یا دشمنى آنها مى‌شد، مگر آنکه طرفداران اصلاحات به سختى وارد عمل مى‌شدند و از آنها سلب اختیار مى‌کردند؛ با آن (که بعضى کسانى که دربارۀ نجف نوشته‌اند این‌طور گمان مى‌کنند) که روش عمومى در حوزۀ نجف و در بین جماعت طلبه‌ها از تعصب‌هاى قومى بدور بود و ظاهرا چنان مى‌نمود که از آن متنفر هستند.

و این قضیه از مهم‌ترین حوادث زندگانى شیخ محسوب مى‌شود؛ زیرا او خود را همیشه ملامت مى‌کرد که چرا از وصیّت استادش سرپیچى کرد، تا اینکه دچار سختى و ظلم و اجحاف گردید، به‌طورى که در مسیر زندگى او و رفتار او را به‌عنوان مردى با ارادۀ قوى و رأیى نافذ و معتمد در شئون ادارى تغییر داد. . . استاد و مدیرى که محبوب تمام طلبه‌ها بود، عالم متبحرى که هیچ غبار شک و تردید در عرصۀ مباحث و مناقشات علمى و فلسفى بر دامن او نمى‌نشست و استادش علامه کبیر «شیخ عبد الحسین رشتى» از هوش و استعداد او تعجّب مى‌کرد و او را بر بیشتر شاگردان خود مقدم مى‌داشت.

علامه رشتى به افکار و آراى اصلاحى مترقى خود معروف است. براى این منظور نگاه کنید به طبقات اعلام الشیعه، شمارۀ ١۵٧٣.

۴١۵

گفتم که، بعد از این واقعه، شیخ به مردى سست اراده و بدون تلاش و جدیّت، که جز در بین کتب و اوراق به‌هم‌ریختۀ کتابخانه و محافل درس و بحث دیده نمى‌شد، تبدیل شد. فعالیت ادارى خود را ترک کرد، علاقه به گوشه‌گیرى و انزوا بر او مستولى شد و به زندگى در محیطى جدید با افکارى جدید که با افکار و اندیشۀ سابق او به کلى متفاوت بود شروع کرد.

و این‌چنین مناسب دیدم که در ضمن این مجموعه بنویسم که سلوک و رفتار آنان، در نوعى از انصراف و انقطاع از مردم و توجه هرچه بیشتر به امور معنوى، با دیگران تفاوت پیدا مى‌کند و هرگاه که شائبۀ تظاهر و در افتادن با دیگران در بین باشد شوق و علاقۀ به عمل در دل آنها از بین مى‌رود، مثل‌این‌که با تمام وجود و احساسات و عواطف انسانى به سویى حرکت مى‌کنند که به صورت الگویى در زمینه‌اى منفى درآمده و از جانب مردم قابل انتقاد مى‌شوند و پیش اغلب انسانها کم‌ارزش و به‌طور کلى طرد شده مى‌نمایند.

و امثال این‌ها هستند که امید مى‌رود بتوانند مراحل سلوک و عرفان را طى کنند، همچنان‌که کسى که در خط سیر سید قریش و سید احمد حائرى و امثال آنها حرکت مى‌نماید این را مى‌خواهد. . . و ما درصدد مناقشۀ این رأى و سلوک یا انتقاد و اعتراض به گروهى نیستیم. . . بلکه هدف ما اشاره‌اى است هرچند گذرا به اینکه علما در سلوک خود به دو خط و دو مسیر متفاوت تقسیم مى‌شوند، و هریک از این دو خط سیر، در دلائل و علائم و نشانه‌هاى خود از سیر و سلوک دیگرى متمایز مى‌باشد، و این نخستین انگیزه‌اى است که ما را بر آن داشت تا در این مجموعه و در این رسالۀ بخصوص در مورد شیخ محمد شریعت بنویسیم.

٢-اما سبب دوم اینکه: شیخ با صفات خاص و همین‌طور با آراى خاص خود از دیگران متمایز مى‌شد، و مناسب دیدیم که این آرا و صفات را در ضمن این رساله که به این موضوع اختصاص داده‌ایم بحث و بررسى کنیم و شاید به شرح هرچند پاره‌اى از دیدگاههاى تعدادى از بزرگان معتقد یا غیر معتقد به سلوک عرفا و دستورات و راهنمایى‌هاى خاص آنها که گاهى در افراد غیر معتقد به طریق تهذیبى عرفا نیز یافت مى‌شود موفق شویم.

۴١۶

«شیخ عبد الحسین رشتى» از پیشگامان معتقد به راه‌اندازى حرکت اصلاحى در حوزه و در نظام تحصیلى آن است.

جناب ایشان شعلۀ فروزانى از ذکاوت و استعداد بود. ذکر و یاد او در خاطرات «آقاى مظفر» تکرار شد. . . و از اقدام شاگردان او «شیخ محمد شریعت» است که در مقام استادى و کسى که شیخ پیش او فقه خوانده و از او گواهى اجتهاد گرفته بود (همان‌طورى که نقل شده است) براى او احترامى در حد احترام پدر قایل بود. و شیخ شریعت چیزى از او کم نداشت، مگر آنکه رشتى استاد او و از لحاظ سن مقدم بر او بود.

آقاى رشتى تا آخر عمر خود، که به سبب عوارض پیرى خانه‌نشین شد، همچنان وفادار و پایبند افکار و آرا و برنامه‌هاى اصلاحى خود بود. درحالى‌که شیخ محمد شریعت، در اواخر ایام حضور در نجف، به صورت دیگرى فکر مى‌کرد و مى‌توان گفت که او مسیر تفکر و موضع‌گیرى اصلاحى خود را از اصلاح جمعى به اصلاح فردى تغییر داده بود. شاید هم این تعبیر براى بیان هدف او چندان رسا نباشد.

مهم این است که استادش رشتى مى‌گفت که باید به اصلاح فرد در ضمن اصلاح جمع پرداخت، درحالى‌که «آقاى شریعت» معتقد بود که افراد و مسئولان امر و کسانى که سرپرستى حرکت «اصلاحى» را برعهده دارند خود آنها قبل از هر اقدامى نیازمند اصلاح و تهذیب هستند و به هیچ وجه تنها گذرانیدن مدتى در نجف و قرار گرفتن در زمرۀ بزرگان کافى نیست.

شاید هم این فکر از موقعیّت‌هایى سخت و تجربیاتى الهام مى‌گرفت که در ایام ریاست دانشکده و مسئولیّت تنظیم امور آن و در زمان تلاش و کوشش براى مصالح طلبه به دست آورده بود.

به‌طورى‌که در شهرى مانند نجف، دانشکده‌ها پابه‌پاى سایر مراکز بزرگ حرکت مى‌کرد. . . و از جانب عموم اهل فن و آگاه به امور دانشکده‌ها و نظم و ترتیب آنها تأیید و تحسین مى‌شد، ولى آقاى شریعت همه این تلاش‌هاى خسته‌کننده را عادى تلقى مى‌کرد. . . حتى نسبت به نزدیک‌ترین دوستانش، زیرا آنها. . .

این. . . اما سن و سال من مناسب نبود که با ایشان در مورد بیشتر آرا و افکارش مناقشه کنم، جز آنکه طول مصاحبت و مجالست اجازه مى‌داد که به‌طور گذرا و غیر مستقیم

۴١٧

سؤالاتى بکنم و اعتراض بنمایم تا از رأى خاص او مطلع شوم. . . لذا او با اعتماد و اطمینان هرچه بیشتر به صحّت رأى خود، پاسخ مى‌داد که: «آیا وقتى با بى‌وفایى و جفاى برادرانم مواجه شدم، پیش خود احساس نمى‌کردم که لازم است از دشمنانم انتقام بگیرم؟»

این خصلت براى کسى که خواهان اصلاح و رهبرى و قیادت دیگران است شایسته نیست. موارد دیگرى است که این رساله گنجایش شرح و بسط آن را ندارد. هرچند که این سخن ایشان را به خوبى و دقیق نفهمیدم، ولى خودم چنین دریافتم که براى مرد دین لازم است که از نظر اخلاق در افق بالاترى از اخلاق عامۀ مردم باشد.

با مرور سالها، عمق و اهمیت مسئله و هدفى را که رجال اخلاقى دنبال مى‌کنند و متولیان تهذیب خلق و روح متعهد آن هستند درک کردم و دریافتم که بایستى افراد را در مقامى که شایسته آنها هستند قرار دهند و دست آنها را بگیرند و به مدارج کمال خلقى و انسانى به معنى صحیح آن ببرند.

شیخ محمد شریعت به قضایا با نظرى خاص و کاوشگرانه که مانند آن را در بین اساتید و معلمان خود کمتر دیده‌ام نگاه مى‌کرد. مثلا وقتى که دیگران براى حل بسیارى از قضایا و مشکلات به راه حل موقت معتقد بودند او همواره به حل اساسى و بنیادى نظر مى‌کرد و دنبال علل و اسباب ریشه‌دار مى‌گشت و در مقایسه با دیگران به چشم‌اندازهاى دورترى نظر مى‌دوخت.

در حرکت تحریک‌آمیزى که سروصدایى را بر علیه «دانشکده خطبا» برانگیخت شیخ شریعت هیچ‌یک از عاملان آن را هدف قرار نداد. آنها برخى خطباى ناوارد و کم‌بهره از علم و معرفت و بصیرت به عواقب امور بودند، که از انحطاط روحى‌اى که به سبب هجوم فرهنگ غربى نزدیک بود شهر به آن مبتلا شود و همین‌طور از حیله و شرّى که در پشت دروازۀ شهر به کمین نشسته بود آگاهى نداشتند. زیرا کوتاه‌فکرى این‌ها- بخصوص جوانان این‌ها-پیامدهاى فکرى‌اى که بر مردم ارائه مى‌دادند متناسب با موقعیّت‌ها و شرائط حاکم بر محیط نبود.

گفتم. . . با همه این‌ها. . . مرحوم شیخ شریعت هیچ‌یک از آنها را به خاطر اسائۀ ادب و انحطاط اخلاقى که از خود نشان دادند مؤاخذه نکرد، بلکه انتقاد آتشین خود را متوجه

۴١٨

به سوى. . . مى‌ساخت.

٣-اما انگیزه سوم اینکه: این مرد به دنبال کسى مى‌گشت که دردهاى اجتماعى ما را مى‌شناسد و از بى‌نظمى حاکم در حوزه‌هاى علمیه در نجف و همین‌طور در سایر اماکن مقدس به سبب کنار بودن برجستگان سیاسى شهر سخن مى‌گوید و از این طرز تفکر نادرست سخن مى‌گوید که برخى معتقدند: در حوزه‌ها نظم در لانظمى است و کسى که امور حوزه و دخل و تصرف در آن به دست اوست پاسخ‌گو نبوده و از خطا و اشتباه مصون است؛ نمى‌توان به او نزدیک شد و رد او و سؤال از تصرفات او جائز نبوده و بحث از اشتباه او مسموع نیست؛ اى بسا در برخى موارد، رد و انکار شخص واجب الاطاعه از طرف خداوند خواهد بود.

و امثال این توهمات بود که عقب ماندن حوزه را در پى داشت و سبب شد افرادى عهده‌دار مسئولیّت‌هاى بزرگى شوند که در حد مسئولیّت‌هایى که برعهده گرفته بودند نبودند و سطح آگاهى و شناخت آنها از حوادث پیرامون خود و مشکلاتى که آنها را احاطه کرده و تندبادهایى که هم‌اکنون تا در خانه‌ها رسیده بود آن‌چنان عقب مانده و ضعیف و خشک بود که به آنها اجازه نمى‌داد به صورت جدى و درست در مورد قضایا بیندیشند و یا به دیگران اجازه دهند که آنها به فکر چاره باشند و گام بردارند. . . بلکه برعکس به حربه‌اى که به سبب موقعیّت اجتماعى و مسئولیّت خود به دست آورده بودند، یعنى متهم کردن اصلاح‌طلبان، متوسل مى‌شدند و به سعى و تلاش در کوبیدن دشمنان فرضى خود مى‌پرداختند و اعمال و رفتار آنان را به دیدۀ نقد و شک و تردید مى‌نگریستند.

همچنان‌که پیشتر گفتم: شیخ محمد شریعت سه سال را به دور از نجف سپرى کرد و وقتى که برگشت اندک زمانى نگذشت که آیت‌الله اصفهانى از دنیا رفت و مرجعیّت به آیت‌الله بروجردى، که در عالم اسلام طیفى از قداست و عظمت و شهرت او را فراگرفته بود محول شد. . . و همین‌طور تخصص و جاافتادگى و مقبولیت و بصیرت به امور حوزه‌ها و آگاهى از مسائل تنظیم مسیر تحصیل و کتب متداول در بین طلبه که لازمه یک مرجع جدید است در ایشان وجود داشت.

علاوه بر این، بر اقران خود که در نجف و قم و مشهد امام رضا (ع) فراوان بودند از

۴١٩

نظر علمى برترى و تفوق داشت.

آرى برترى ایشان بر همه مسلم بود و تمام سررشته امور زعامت، به خاطر تفوق علمى و فقهى و بصیرت خاص او نسبت به امور حوزه‌ها، با رضایت و تقدیر به ایشان تسلیم شد. . .

علاوه بر این‌ها، او شخصا از تصرف در وجوه شرعى، که به زعیم تقدیم مى‌شود، مستغنى بود. زیرا ایشان هرگز از آن وجوهات براى استفاده شخصى مصرف نمى‌کردند.

زیرا در اطراف او از نواده‌ها و فرزندان، که در قبال افراد دیگر حوزه براى خود حقى قایل شوند، وجود نداشت. در این زمان بود که شیخ محمد شریعت متوجه ایران شد. . .

یار و دوستش در ایران-آن‌طور که من به خاطر دارم-سید کاظم عصار، عالم و فقیه و فیلسوف، بود. او از جهت جامعیّت در معارف اسلامى و تبحر در بیشتر علوم و بصیرت خاص و فعالیّت فکرى تا لحظات آخر عمر از نوادر روزگار بود. شیخ شریعت، به اعتبار اینکه آقاى عصار از بقایاى شاگردان پدرش (شیخ الشریعه کبیر) است، با ایشان مرتبط شد.

دومین دوست او در ایران «شیخ حسین على راشد» بود، خطیب الهى جاافتاده و فصیحى که همه به فضیلت و برترى علمى او بر اقران خود معترف بودند.

او همین‌طور با «شیخ عبد الحسین زاهد» ، که از اوتاد و اخیار معروف بود، و همچنین با تعدادى از امثال این‌ها ارتباط پیدا نمود، که البته سید کاظم عصار او را با خود به مجالس مى‌برد و آنان را معرفى مى‌کرد.

ولى گمان مى‌کنم که به جهت شدت تبحر و جرأتى که ایشان در مباحث علمى داشتند این دوستان بر او سخت گرفتند و رفتار خوبى با او نداشتند. . . سیاست دایر بین تعدادى از بزرگان، مخصوصا در آن زمان، بر این بود که با وضع موجود بسازند و با موقعیّت حاکم کنار بیایند.

و بعد از گذشت مدتى که بیشتر از سه سال نشد. . . مسافرت شیخ به قم تکرار مى‌شد تا جایى که این رفت و آمدها و زیارت‌هاى مکرر براى یارانش محل سؤال گردید، به طورى که خانواده هم از او اظهار ناراحتى کردند.

کمتر کسى مى‌دانست که او سنگینى روحى خود را کجا خالى مى‌کند و درمان دل

۴٢٠

زخم خورده‌اش را کجا یافته و چگونه براى این روح ناآرام و پرتحرک، سکون و آرامش حاصل شده است؟ . . .

هم‌زمان با آنکه همه به دنبال زاویۀ شیخ در قم یا غیر آن مى‌گشتند دستوراتى از جانب آیت‌الله العظمى بروجردى صادر شد که به پاکستان سفر کند. بعد از این تبعید اخیر دیگر از او خبر نداشتیم و کسى از حال و اوضاع او چیزى نمى‌دانست، مگر مواردى خیلى اندک. . . تا اینکه نزدیک‌هاى انقلاب ایران، حوالى سالى که رهبر انقلاب ایران تصمیم به ترک عراق گرفت، او رحلت کرد، درحالى‌که عمرش به هشتاد رسیده بود.

و به خاطر رفع ابهام از برخى حوادث زندگانى شیخ استاد در ایران، حکایت زیر را که در نوع خود منحصربه‌فرد است تقدیم مى‌کنیم:

شیخ شریعت دخترى داشت که به عللى او را بیشتر از دیگران عزیز مى‌داشت. . . یکى از شاگردان خواستار ازدواج با ایشان بود. . . که شیخ بعد از امتناع و مخالفت آن را با شروطى پذیرفت. . . با فوت شیخ شوهر به اقامه دعوى علیه همسر خود پرداخت.

نزدیک بود که محاکم قضایى پاکستان بر علیه زوجه حکم کنند که او به ایران فرار کرد. . . شوهرش به دنبال او به ایران آمد و در محاکم ایران علیه همسرش اقامه دعوا نمود.

در آخرین جلسه دادگاه که نزدیک بود قاضى بر علیه زوجه حکم کند از دختر شیخ مى‌پرسد که به‌عنوان آخرین دفاع مدرکى دارى که مدعاى شوهرت را باطل کند؟ او جواب مى‌دهد که: ورقه‌اى به خط پدرم دارم. . .

قاضى آن را مى‌طلبد. به محض ملاحظه دستخط شیخ، قاضى و حاضران جلسه از بازرسان و. . . متعجب و مبهوت مى‌شوند. قاضى فورا دستور مى‌دهد که داماد شیخ تا صدور حکم بازداشت شود.

هیئت حاکمه به خدمت «امام خمینى» مى‌رسند و دستخط شیخ را نشان مى‌دهند و، طبق معمول در محاکم، صحّت امضا و خط را از امام مى‌پرسند. امام تصدیق مى‌نماید که خط شیخ است. او خط شیخ را مى‌شناسد و شروط موجود در آن صحیح است.

مراسلات بین ایشان و شیخ تا آخر حیات او برقرار بوده است. . . آن‌گاه از حکم مقتضى

۴٢١

مى‌پرسند. امام جواب مى‌دهد که همسر را رها کنید و از او بخواهید که زنش را طلاق دهد. تمام.

و به مناسبت اعطاى لقب «امام» به بنیانگذار انقلاب ایران و رهبر بزرگ آن، گوییم که: اگر قرار بر این مى‌شد که شیعه امامیه به کس دیگرى غیر از معصومین این لقب را بدهد، همۀ علما از عامه و خاصه بر این متفق مى‌شدند که به خاطر شرائط و استعدادهایى که در وجود خمینى جمع بود و دیگران آنها را نداشتند لقب «امام» را به او بدهند.

این حکایت را از این جهت خلاصه‌وار آوردم که بیشتر جوانب آن متناسب هدف ما در شرح حال شیخ نبود.

و بعد. . . به خاطر خصوصیات زیر (و امور دیگرى که اینجا محل ذکر آن نیست) شرح حال شیخ را در ضمن این مجموعه، مجموعه شاگردان قاضى و یاران بزرگوار او، آوردیم.

١-به جهت اینکه مرحوم شیخ به هیچ کارى اقدام نمى‌کرد مگر آنکه با آقاى قاضى مشورت مى‌کرد و حتى اگر فرصت ملاقات و خلوت دست نمى‌داد به استخارۀ او اکتفا مى‌کرد؛ در بین راه یا هر محل دیگرى آقاى قاضى را دنبال مى‌کرد و طلب استخاره مى‌نمود. ایشان از قاضى نقل مى‌کند که وقتى مى‌خواست براى کسى استخاره کند قبل از آنکه شمارش دانه‌هاى تسبیح تمام شود به شخص خبر مى‌داد که نیّت او چیست و نیک و بد آن چگونه است؟

٢-او از ادارۀ «دانشکده فقه» به صورت رسمى کناره گرفت. زیرا همه، تمامى پیامدها را بر گردن او انداختند و او به تنهایى پاسخ‌گوى مردم معترض بر دانشکدۀ خطبا بود. بعد از آنکه همه از برخورد نابجا با ایشان پشیمان شدند تنها از راهنمائى‌ها و مشورت خصوصى با او استفاده مى‌کردند.

او در این فرصت دورۀ کامل اصول، یعنى تقریرات استادش آیت‌الله شیخ آقا ضیاى عراقى، را که به صورت سخنرانى بر شاگردان بیان مى‌کرد نوشت. آخرین شاگرد شیخ آقا ضیا، آقاى مظفر بود، چه اینکه او طبق روش استادش آیت‌الله کمپانى حرکت مى‌کرد.

همین‌طور، دیگر رسایل و سخنرانى‌هایى را که براى مجمع فرهنگى، در موارد مختلف، ایراد مى‌کرد نوشت. همه این‌ها تا روزهاى آخرى که ما در عراق بودیم در قفسۀ

۴٢٢

کتابخانۀ دانشکده فقه موجود بود.

آرا و نظر عرفانى او ناظر به مدرسه و مکتب خاصى بود. او به «ذکر و ورد» و انزوا و خلوت و عزلت نمى‌پرداخت، بلکه مکتب عرفانى او همان انجام فرائض و سنت و عمل جدى به آنها و همراهى با مردم است. به نظر او، عارف به‌وسیله آن شخصیّت خود را مى‌سازد و فیوضات الهى را ادراک مى‌کند، اگر که نیت خود را خالص و سعى در خدمات نماید.

٣-او در روزهاى آخر حضور خود در ایران، گمشدۀ خود را در وجود شخصى عارف و اصل و عالم فقیه ماهر و چهرۀ شناخته شده‌اى در سیاست پیدا کرد که نه تنها درد جامعۀ خود را مى‌شناخت بلکه درد آشناى تمام اقطار عالم اسلامى بود. . . و رنج‌ها و آرزوهاى ملت خود را احساس مى‌کرد و با توجه به اینکه خود مرحوم شیخ شریعت با سکوت و ترس و سازش آشنایى نداشت، بلکه با صراحت حرف مى‌زد و با تمام قدرت انتقاد مى‌کرد، تصمیم گرفتند او را از ایران تبعید کنند و او خود پاکستان را انتخاب کرد.

مى‌شود گفت که او این عارف واصل (امام خمینى) را، به تعبیر خودش، مهم‌ترین یافتۀ خود مى‌دانست. زیرا همان‌طورى که اشاره شد او قبل از دستور به انجام هرگونه عمل اصلاحى به اصلاح فرد معتقد بود. . . به جهت اینکه نفوس بشرى با صفات خود که اعمال او را پوشش مى‌دهند شناخته مى‌شوند و آدمى در زیر زبان خلق و خوى روحى خود پنهان است به همان مسیر مى‌رود و بر طبق آن نظر مى‌دهد. لذا از ما خواسته شده است قبل از شناخت اهل حق و طرفداران آن و هواخواهان و شعار دهندگان آن و حمایت‌کنندگان آن، خود حق را بشناسیم. . . چه‌بسا کلمات حق که به وسیلۀ آن، هدفى باطل دنبال مى‌شود. چه‌بسا مدعیان حق که حق از آنها بیزار است.

این. . . و از امورى که به تکوین و شکل‌گیرى اخلاق و سلوک خاص یاران آقاى قاضى مربوط مى‌شود این است که ایشان نسبت به شاگردان تنها به ملازمت و دوستى راضى نمى‌شد. چه بسیار به صراحت مى‌فرمود که: من وقت کافى براى دوستى‌ها و مصاحبت‌ها ندارم؛ من، علاوه بر تکالیف خانه، اعمال خاصى دارم که وقت زیادى لازم دارد و فرصت فکرى مرا اشغال مى‌کند.

آرى، مرحوم قاضى مصاحبت و همراهى با شاگردانش را به شرطى مى‌پذیرفت که

۴٢٣

طرف مقدارى از وقت خود را-هرچند اندک، مثلا یک ساعت یا بیشتر و کمتر-در طول شبانه‌روز در اختیار استاد قرار دهد، و چگونگى استفاده از این فرصت خاص را به استاد واگذار نماید. آنگاه او خود دستوراتى را که لازم بود شخص در آن فرصت به آن دستورات و اعمال مشغول شود، بیان مى‌کرد.

و از بیشتر شاگردان قاضى شنیده شده است و خود من نیز شنیده‌ام که مى‌گفتند:

مرحوم قاضى، در این فرصت خاص، ما را همچون سایه مى‌پایید و همراه ما بود، مثل اینکه در کنار ما نشسته و مراقب اعمال و رفتارى است که بر آن مکلف شده‌ایم.

این مراقبت، راه سلوک را براى شاگردان او آسان مى‌کرد. در بین این‌ها، افرادى بودند که به مرحله‌اى مى‌رسیدند که مراقبت استاد بر اوقات فراغت آنها به صورت دائمى صورت مى‌گرفت، همچنان‌که در شرح حال آیت‌الله قوچانى به این مورد اشاره شد.

بر این مطلب اضافه مى‌شود که، با توجه به شرائط دشوار مصاحبت و شاگردى مرحوم قاضى، شیخ شریعت چگونه مدعى مصاحبت و شاگردى ایشان بود؟

براى بیشتر مردم، که وقت آنها را تحصیل و مطالعه و رسیدگى به آنها و تکالیف خانه و وظایف نسبت به دوستان و آشنایان اشغال مى‌کند، پذیرش این شرائط سخت میسر نیست. هریک از ما با ضیق وقت مواجه هستیم (وقت کم مى‌آوریم) ، به‌طورى که مجبوریم انجام برخى اعمال را به امروز و فردا بیندازیم و بعضى کارها را به روزهاى دیگر واگذار کنیم، تا وقت کافى براى انجام آن دست دهد.

این. . . و یکى از دوستان شریعت براى من تعریف کرد که او مجبور شده بود مدتى دور از انظار عمومى بوده و از دولت مخفى شود؛ هیچ‌یک از دوستان و رفقا حاضر نمى‌شوند، به جهت دشوارى قضیه و مسئولیت آن، او را بپذیرند؛ ولى شیخ شریعت او را مى‌پذیرد (او احترام زیادى پیش شریعت داشته است) . تا جایى که بخاطر دارم این حکایت مربوط مى‌شود به زمانى بعد از استعفاى ایشان از سمت ریاست دانشکده، که بر شجاعت و جرأت والاى او در دفاع از برادران خود دلالت مى‌کند. آرى، شیخ مى‌پذیرد که دوستش در منزل او مخفى شود؛ مدت آن طولانى مى‌شود و شاید هم به سه ماه یا بیشتر مى‌رسد، تا اینکه اتهام رفع مى‌شود و بى‌گناه بودن شخص ثابت مى‌گردد و او در بین مردم ظاهر مى‌شود. این شخص، ضمن سپاس و تقدیر از این خدمت بزرگ شیخ،

مى‌گفت که: شیخ مراقب وقت معینى بود، وقتى که موعد مقرر فرا مى‌رسید از دیده‌ها پنهان مى‌شد و هیچ‌کس نمى‌دانست که کجا مى‌رود. . . در غیاب ایشان، تا زمانى که برگردد، وسوسه مرا فرا مى‌گرفت و هر لحظه با هر صداى کوبیدن درب منزل مى‌ترسیدم که کسى وارد شود. . . اما اوقاتى که شیخ در خانه بود مطمئن و آسوده‌خاطر بودم.

این است شیخ محمد شریعت، فرزند آیت‌الله العظمى شیخ فتح الله شریعت، از رهبران انقلاب عراق و بنیانگذار سنگ استقلال در سرزمین بین دجله و فرات، یعنى همان عراق. . . و این هم فرزند اوست که پایه‌گذار سنگ اصلى نظم حوزه‌هاى علمیه مى‌باشد. این مطلب را با تفصیل بیشتر و گسترده‌تر در کتاب «صفحاتى از تاریخ حرکت‌هاى اصلاحى در نجف اشرف» در جلد چهارم آن مى‌خوانید. ان شاء الله. . .

۴٢۵

خاتمه

مى‌ماند اینکه خلاصه‌اى از آنچه در فصول گذشته ذکر شده بیان شود:

١-او مولى سید على، پسر سید حسین، پسر میرزا احمد قاضى، پسر میرزا رحیم قاضى، پسر میرزا تقى قاضى، پسر میرزا محمد قاضى، پسر میرزا محمد على قاضى، پسر میرزا صدر الدین محمد، پسر میرزا یوسف نقیب الاشراف، پسر میرزا صدر الدین محمد، پسر مجد الدین، پسر سید اسماعیل، پسر امیر على اکبر، پسر امیر عبد الوهاب، پسر امیر عبد الغفار، پسر سید عماد الدین امیر الحاج، پسر فخر الدین حسن، پسر کمال الدین محمد، پسر سید حسن، پسر شهاب الدین على، پسر عماد الدین على، پسر سید احمد، پسر سید عماد، پسر ابى الحسن على، پسر ابى الحسن محمد، پسر ابى عبد الله احمد، پسر محمد اصغر (معروف به ابن الخزاعیه) ، پسر ابى عبد الله احمد، پسر ابراهیم طباطبا، پسر اسماعیل دیباج، پسر ابراهیم غمر، پسر حسن مثنّى، پسر ابى محمد امام حسن مجتبى، پسر امام همام على بن ابى طالب (علیهم السلام) است.

فاطمه دختر سیدالشهدا حسین بن على (علیهم الصلاه و السلام) ، مادر ابراهیم پسر حسن مثنى است. خداوند گذشتگان آنها را بیامرزد و ما را با آنها در زمرۀ صالحان قرار دهد.

این صفحه درخشان در نسب این سلسلۀ حسنى حسینى را در آخر کتاب «ارشاد» شیخ اجل شیخ مفید دیدم، که به هزینه مرحوم قاضى در اواخر اقامت او در تبریز چاپ شده بود.

همین‌طور بزرگان این خانواده مکرم را ملاحظه کردم که نسخه‌اى از این نسب‌نامه را در خانه‌هاى خود نگهدارى مى‌کردند. عمویم سید احمد قاضى (صاحب مقامات و کرامات) را دیدم که نسخه‌اى از آن را نگهدارى مى‌کرد، با خط روشن نوشته و در

۴٢۶

پارچه‌هاى زیبا در اتاق خود آویزان کرده بود. فرزند ایشان سید حسین قاضى را نیز دیدم که نسخه‌اى از آن را محفوظ مى‌داشت. همین‌طور آیت‌الله حاج میرزا باقر آقا قاضى و اولاد و احفاد این خانواده نسخه‌هایى از این شجره‌نامه را در خانه خود براى دوام خیر و برکت و دفع شیاطین (به اذن خدا) نگهدارى مى‌کردند. زیرا این نسب‌نامه محتوى اسماى تعداد بیشترى از بزرگان و صلحا، که شیاطین از آنها گریزان بوده و به شدت از آنها ترس و وحشت دارند، است.

حاج میرزا باقر آقا قاضى (متوفى ١٣۶۶ ق.) را در تبریز زیارت کردم. شیخ رازى در مورد ایشان چنین مى‌گوید: خاندان قاضى، خانواده قدیمى علم و فضیلت و تقوى در تبریز هستند. رجال این خاندان شیخ الاسلام شهر بوده‌اند و جد اعلى این‌ها به جهت تصدى مسند قضاوت به «قاضى» ملقب شده‌اند. در این خانواده نوابغ بزرگى رشد یافته‌اند که از جمله آنها «سید باقر آقا» است که در سال ١٢٨۵ ق. متولد شده و به عتبات مقدس مشرف گردید و در محضر شیخ حبیب الله رشتى و سید کاظم یزدى و شیخ الشریعه اصفهانى و دیگران حضور یافت و با اجازه اجتهاد بزرگان نجف به وطن برگشت و مرجع بزرگ و پناهگاه اهالى آذربایجان گردید (ایشان پدر شهید سعید عالم متقى فاضل، میرزا محمد على قاضى مى‌باشند) .

مؤلف گوید: این عالم (حاج میرزا باقر) را در تبریز زیارت کردم و ایشان این نسب‌نامه را به من ارائه کرد. گمان مى‌رود علامه طباطبایى (که داماد اوست) در کتابى که در شرح حال طباطبایى‌ها (آل عبد الوهاب) تألیف کرده به نوشته سید باقر استناد کرده و بر آن اعتماد نموده است. زیرا که مرحوم سید باقر شرح حال بیشتر افرادى را که نام آنها در این سلسله برده شده آورده است.

جد ما سید حسین قاضى از بزرگان تبریز مى‌باشد. نقل کرده‌اند عالمى متبحر در تفسیر بوده و حلقۀ ذکر و فکر و مریدانى در طریقت و اخلاق داشته است (١٣١۴ ق.)

عموى ما سید احمد قاضى، که به زهد و عزلت از دنیا معروف است. . . (و من در مدتى که در تبریز بودم ندیدم که بستر خوابى براى ایشان بگسترانند) ، آخرین فرد این سلسله است و در فهم و تفسیر قرآن کریم داراى برجستگى خاصى است. علامه طباطبایى ملتزم مجلس تفسیر ایشان، که صبح هر دوشنبه برگزار مى‌شد و تا نزدیکى‌هاى ظهر ادامه

۴٢٧

مى‌یافت، بود؛ با آنکه علامه بیشتر روزها را در روستاى «شادآباد» که محل امرار معاش ایشان بود اقامت داشت ولى از این مجلس که در تبریز بود غیبت نمى‌کرد.

معروف است که «سید احمد قاضى» حادثه‌اى را در تبریز قبل از وقوع آن خبر داده بود-حادثۀ دموکرات و پیشه‌ورى-و افراد خانواده را آگاه کرده بود که لازم است از شهر خارج شوند. هرکس که به حرف ایشان گوش داد و شهر را ترک کرد نجات یافت؛ ولى آنهایى که ماندند از گسترش جریان کمونیستها صدمات و خسارت‌هایى را متحمل شدند؛ برخى کشته شدند و اموال آنها غارت شد؛ هرچند که جدا بعید بنظر مى‌رسید که آنها بتوانند مسلط شوند.

و از موارد قابل ذکر به این مناسبت اینکه: این گروه کمونیستها (که از یاران شیاطین بودند) به جستجوى بیشتر منازل پرداختند و هرچه از کتب خطى و چاپى به دستشان مى‌رسید آوردند و در بزرگ‌ترین میدان شهر جمع کردند، به‌طورى‌که تل عظیمى تشکیل شد، و آنگاه همه را آتش زدند و سوزانیدند. اینجا جاى شرح و تفصیل این واقعه نیست و در مکان مناسب خود ذکر شده است.

سید احمد قاضى وقوع این غائله را خبر داده بود و خانواده را تشویق کرده بود که از شهر دور شوند. ولى معلوم مى‌شود که حب جاه و مقام و اموال بر برخى غلبه کرده بودند؛ آنان ماندند و شهر را ترک نکردند؛ لذا آنچه از صدمات و خسارت باید مى‌دیدند دیدند. و معلوم است که دشمنان-کمونیستها-افراد صاحب جاه و مقام و علم و فضیلت را هدف قرار مى‌دادند و با آنها کار داشتند و دیگر مردم را به حال خود رها مى‌کردند.

فرزند ایشان سید حسین قاضى از اهل علم و فضیلت و تقوى بود. مردم براى استجابت دعا به ایشان مراجعه مى‌کردند. این را خطیب توانا سید عبد الله فاطمى به نقل از یکى از نوادگان «امام خمینى» ، بنیانگذار انقلاب اسلامى ایران، بیان مى‌کرد. (خداوند او را در رحمت و رضوان خود قرار دهد.)

خلاصه هریک از شیوخ و بزرگان این خاندان، که ما محضرش را درک کردیم و همه از علماى اهل ورع و معروف به سبقت و تقدم بودند، همه به این نسخه از این سلسله نسب شریف اعتماد مى‌کردند.

۴٢٨

٢-در فصل دوم مناسب دیدم که مختصرى از عبادت و راز و نیاز مرحوم قاضى را بیان کنم و سعى نمایم که از تکرار سخن بپرهیزم.

اما در مورد فرائض، رفتار ایشان مثل روش عموم فقهاى بزرگ ما بود. نمازهاى فریضه را از وقت فضیلت-اول وقت-در هیچ حالى از احوال تأخیر نمى‌انداختند. وقتى به نماز شروع مى‌کردند مثل اینکه هیچ مشغله‌اى در دنیا غیر از نماز ندارند. نسبت به نوافل و دعاهاى وارد از معصوم (ع) هم همین‌طور بودند.

در مناسبت‌هاى مختلف از ایشان شنیدم که مى‌فرمود: چهار ساعت خواب براى من کافى است، یک ساعت یا بیشتر در روز و سه ساعت در شب، البته به طریقى که ساعات شب و روز به صورتى تقسیم شود که با تهجد وارد موافق درآید.

و از بیانات منقول از ایشان در مورد «خواب» این است که: خواب عموم مردم سه مرحله دارد: مرحلۀ شروع خوابیدن، بعد از آنکه شخص سر بر بستر مى‌گذارد تا زمانى که به دورترین نقطه عالم خواب فرومى‌رود؛ این یک مرحله از خواب است. بعد از آن زمان، خواب عمیق است که برحسب مزاج اشخاص فرق مى‌کند؛ مدت طولانى یا زمان کوتاهى را شامل مى‌شود که سن افراد نیز در آن دخیل است. سپس برگشت از این خواب عمیق است. که مرحله بیدارى مى‌باشد تا اینکه به حالت بیدارى کامل برسد و شخص بستر را ترک کند و به کار دیگر مشغول شود.

بنابراین اگر انسان بتواند از آن دو مرحله با تمارین و ریاضت‌هایى که براى این هدف منظور شده است بى‌نیاز شود به خواب حقیقى که به بیشتر از چهار یا پنج ساعت نمى‌رسد دست مى‌یابد.

اما کسانى که مدت خواب را هفت یا هشت ساعت تعیین کرده‌اند. در واقع آن دو مرحلۀ اول و آخر را هم منظور داشته‌اند.

بعضى از مردم هستند که وقتى سر بر بالش مى‌گذارند به خواب عمیق مى‌روند و زمانى که چشم باز مى‌کنند بلافاصله برمى‌خیزند، مثل اینکه اصلا زمان خوابى بر آنها نگذشته است و نخوابیده‌اند.

اگر بخواهیم به نقل شواهد زیادى که در تاریخ در این مورد از بزرگان نقل شده است بپردازیم سخن به درازا مى‌کشد. کسانى بوده‌اند که بر پشت اسب خود مى‌خوابیدند و

۴٢٩

وقتى‌که بیدار مى‌شدند مثل آن بود که اصلا خوابى به چشم آنها نرفته است.

آیت‌الله آقا میرزا جواد ملکى تبریزى که از خواص عارف الهى ملا حسین قلى همدانى بود در مورد خواب بیانى مخصوص دارد. او مثل‌این‌که خواب را از مراحل اولى کمال محسوب مى‌کرد، وقتى‌که انسان بتواند آن را درک کند و در مغز و جوهرۀ آن تعمق و اندیشه کند و به عوالم و احوال آن مسلط شود.

در واقع، در نظر ایشان «خواب» مرحلۀ اول از مراحل «کشف» یا راه رسیدن به کشف است.

قبلا به این سخن اشاره کردیم و زمانى عمق این سخن فهمیده مى‌شود که بدانیم گویندۀ آن از برجسته‌ترین بزرگان، یعنى آیت‌الله العظمى اصفهانى، معروف به (کمپانى) که بى‌نیاز از توصیف و تکریم مى‌باشند، هستند.

گفتم مقصود این است که خواب (حقیقى) چهار ساعت در طول شبانه‌روز امر عجیب و غریبى نیست (و شاید هم این سخن در اینجا خارج از موضوع باشد) .

مرحوم قاضى مى‌فرمود که: اما در حائر حسینى-کنار مرقد امام حسین (ع) -واجب است که خواب خود را براى موقع برگشت به وطن خود نگهدارى. . . و به همین خاطر بهتر است که زیارت‌ها کوتاه و مختصر باشد تا زائر بتواند در آن مکان مقدس دائما در حال حضور و بیدارى باشد.

این. . . و قبلا به این سخن ایشان اشاره شد که در ضمن یکى از نامه‌ها فرمودند: هرکس بخواهد به مرتبه‌اى از کمال برسد نباید شب را بخوابد.

در این مورد حکایتى دارند که اشکال ندارد به آن اشاره شود: آورده‌اند معشوقى به عاشق خود وعده داد که شبى به دیدارش بیاید و ساعت دقیق را معین نکرد. عاشق مدت‌ها منتظر شد تا اینکه به خواب رفت. معشوق آمد و دید که عاشق در خواب است.

نامه‌اى نوشت و در بالاى سر او گذاشت که: آمدیم و تو در خواب بودى.

عاشق بیدار شد و به ناله و زارى شروع کرد و خواهش کرد که دوباره به دیدار او بیاید. . . این‌بار چاقویى برداشت و انگشت خود را زخمى کرد و اندکى نمک بر آن پاشید. . . بعد از انتظار طولانى معشوق نیامد، عاشق او را مورد عتاب قرار داد و به او خبر داد که با انگشت خود چه کرده است. . . معشوق جواب داد که به همین خاطر نیامدم. . .

۴٣٠

اگر تو آتش اشتیاق و غم انتظار داشتى، نیازى به بریدن دست و نمک نبود. . .

خلاصه هرکس سوز دل و آتش شوق داشته باشد، خواب به چشمانش نمى‌رود.

حکایات مختلفى از چگونگى عبادت و راز و نیاز مرحوم قاضى و شب‌زنده‌دارى و سجده‌هاى ایشان در مجموعه خواص خوانده و شنیده‌ام، که از بیان آنها صرف‌نظر مى‌کنم و به یک مورد اکتفا مى‌نمایم:

شخصى که از خواص آقاى قاضى بود نقل کرد که شبى در مسجد کوفه با ایشان بودم.

وقتى که نماز مغرب و عشا را به نحو معهود تمام کرد (که تفصیل آن را در جایى دیگر مى‌خوانى) مقدار کمى برنج و آب و کمى روغن را باهم مخلوط کرد؛ سپس اندکى نان خشک بر آن افزود که به‌اندازۀ غذاى دو شب مى‌رسید. . . بعد از زمانى کوتاه. . . آن را بین ما تقسیم کرد که سهم من از همه بیشتر شد. . . بعد از صرف آن به‌اندازۀ دو ساعت در بستر خود استراحت نمود؛ سپس برخاست و، بعد از تجدید وضو، در وسط مسجد از چشم من پنهان شد. . . ابتدا نخواستم او را دنبال کنم، ولى علاقه به اطلاع از چگونگى عبادت او مرا وادار کرد که برخیزم. . . به جستجوى ایشان شروع کردم؛ دیدم که در نزدیکى مقام منسوب به امام على (ع) (یا محلى که شاید مصلى حضرت بوده است) لباس بر تن ایستاده و دستان خود را زیر چانه گرفته و روى خود را به آسمان مى‌چرخاند، مانند سائلى که منتظر جواب است؛ حرکت نمى‌کند مگر به اندازه‌اى که باد شدید در آن شب زمستانى تاریک اطراف لباسش را حرکت مى‌دهد؛ مدتى منتظر شدم. . .

سپس به بستر خود برگشتم. . . بعد ناگهان بیدار شدم؛ کنجکاوى براى یافتن ایشان مرا به حرکت واداشت. . . او را گشتم. . . در آن مکان نبود؛ گوشه و کنار مسجد را جستجو کردم، دیدم در مقام و محلى دیگر مشغول نمازهاى نافله است. . . وقت نماز صبح نزدیک شده بود. . . نماز صبح را بجا آورد و اندکى نافله خواند؛ سپس تا نزدیکى طلوع خورشید به سجده رفت. . . آنگاه به حجرۀ خود برگشت و بعد از خوردن صبحانه‌اى اندک مرا ترک کرد و به دنبال کار خود رفت.

این نویسنده بعد از بیان مشاهدات خود مى‌گوید: این توجه و ابتهال و شب‌زنده‌دارى و دوام مواظبت و حضور، ناگزیر از انگیزۀ روحى قوى و سوز درونى منشأ گرفته است

۴٣١

که این‌چنین استقرار و آرامش را از او سلب کرده و بر احساسات او مستولى شده است و او را به نقطۀ دیگرى متوجه ساخته است که از جنس مشاهدات ما در عالم محسوس نیست.

و حتما او طعم مناجات با پروردگارش را چشیده است و این همان است که از او انسانى ساخته که با تمام وجود به خود و خداى خود متوجه شده است. . . و شاید بهتر آن باشد که این‌گونه حالات این‌چنین انسانها تفسیر شود به اینکه: آنها چیز دیگرى یافته‌اند که با آنچه در نزد مردم از همّت بر امور دنیوى و اکتساب آن و شئون مادى پیچیده به زوال و فنا وجود دارد قابل قیاس نیست. مى‌بینى که چگونه مى‌توان تفسیر کرد؛ آیا مى‌توان تفسیر نمود؟

بزرگانى از ارباب سلوک فرموده‌اند که: توجه به خدا و عبادت به صورت عموم، باب گسترده‌ایست از ابواب معرفت و تقرّب. و بدون آنها، وصول به کمالات روحى عالى، که براى سالکان منظور شده است، میسّر نمى‌شود. این همان هدف نهایى است که هدفهاى دیگر و خواهش‌هاى پست دنیوى در قبال آن کم‌ارزش مى‌گردند.

البته نماز و تقرب به خدا، به‌وسیله طاعت‌ها، به‌طور کلى با میل نفس (نفس اماره به بدى) و خواسته‌هاى آن معمولا سازگار نیست، و چه‌بسا با برخى سختى و مشقتها (در اثر فریب‌کارى‌هاى نفس) همراه است و در مواردى، مانند روزه، به خاطر تنافى با خواسته‌هاى نفسانى، نفس آدمى از آن به زحمت مى‌افتد. ولى چیزى که هست این طاعت‌ها بعد از آنکه انسان مدتى نفس خود را به این اعمال وادار کند (که البته به اذن خداى متعال زمان اندکى خواهد بود) پیش نفس دوست‌داشتنى و مطلوب مى‌گردد.

بخصوص اگر توفیق یابد و شیرینى آن عبادت‌ها و طاعت‌ها را بچشد و در دل و جانش تابش انوار آن ظاهر گردد. در این هنگام مى‌بینى که شخص منتظر و مراقب اوقات عبادت است. . . لذا آنچه که در مرحله اول از سالک خواسته شده است صدق اراده و تصمیم و خلوص نیّت براى انجام این اعمال به نحو احسن است. . . و مراحل بعدى از جانب خدا و به حسن توفیق او و روشنى راه سالک به دنبال این مراحل به آسانى ادامه پیدا مى‌کند.

از سید هاشم رضوى نقل است که مرحوم قاضى هر شب براى عبادت آماده مى‌شد و

۴٣٢

مواد لازم را فراهم مى‌کرد تا بتواند به راحتى به عبادت و تهجد و نماز بپردازد. روش او در هر شب همین بود و چه‌بسا که میل به نوشیدن چاى یا قهوه یا چیز دیگر از این قبیل پیدا مى‌کرد و به تدارک آن اقدام مى‌کرد و مى‌فرمود: این از وسوسه و بهانه‌هاى نفس است و من مى‌خواهم با این کار جلوى بهانه‌جویى نفس را بگیرم. و انجام برخى خواسته‌هاى مجاز نفس که از جانب شرع مباح دانسته شده است ضررى ندارد و مانعى نخواهد داشت.

قبلا از ایشان نقل کردم که در قهوه‌خانه‌اى در کربلا براى خوردن یک استکان چاى نشسته بود؛ بعضى‌ها امثال این حالات را حمل بر خروج ایشان از عادات و رسوم معمول محیط مى‌کنند و بر او ایراد مى‌گیرند، در حالى که هرگز این‌طور نیست، بلکه ایشان در مرتبۀ بالایى از التزام به آداب و رسوم اجتماعى بوده‌اند.

مؤلف گوید: این سید بزرگوار-سید هاشم رضوى-نقل مى‌کند که من بارها در مسجد کوفه و سهله او را دنبال کردم و مواردى از تهجد و تلاوت قرآن و سجده‌هاى طولانى و تفکر و تأمل عمیق و خیره شدن‌ها و بهت‌زدگى‌هاى او (و برگشت دوباره او به حالت اولى، بعد از انتظار و تأمل دراز) را که شگفت‌انگیز و دهشت‌آور بود مشاهده کردم.

از سید هاشم حداد که از والهان و شیفتگان بود نقل است که مرحوم قاضى در یکى از زوایاى صحن شریف حسینى عبایش را بر سر مى‌کشید و تا طلوع فجر همان‌طور مى‌ماند، مثل اینکه به نقطۀ معینى از بقعۀ مقدس نظر دوخته است و با تمام وجود متوجه آنجاست.

هروقت که قاضى براى زیارت به کربلا مى‌آمد سید هاشم حداد میزبان ایشان بود. و از ایشان پذیرایى مى‌کرد. از او نقل است که قاضى در اکثر زوایاى صحن شریف شب‌ها را بیدار مى‌ماند و عبادت مى‌کرد.

کیفیت نماز ایشان حتى در سخت‌ترین سالهاى بیمارى آخر عمرش تغییر نکرد، حتى در سال آخر عمر نیز روزه مى‌گرفت. پزشک مخصوص ایشان، آقاى میرزا ابو الحسن شفائى (شاگرد طبیب معروف مسیح) ، از او دیدار کرد و گفت که: من به اعتبار اینکه پزشک تو و محل اعتماد تو هستم تجویز مى‌کنم که حد اقل در روز در حالى که روزه هستى دو بار آب بنوشى. ولى آقاى قاضى از این سخن او تبسم کرد و جوابى نداد و ما

۴٣٣

ندیدیم که به این دستور عمل کند. بیمارى ایشان «استسقا» ، یعنى احساس تشنگى مداوم بود.

او سجده‌هاى طولانى بعد از نماز صبح (بین الطلوعین) را هیچ‌گاه ترک نمى‌کرد. زیرا نزدیک‌ترین حالت بنده به خداوند متعال زمانى است که در حال سجده باشد. بنده در سیر و سلوک خود از تکبیره الاحرام شروع مى‌کند و به سجده که آخرین مراتب سیر و سلوک است مى‌رسد؛ در آن حال، تمام تعیّنات را رها مى‌کند و به مرتبۀ فناى مطلق در عبودیّت مى‌رسد.

انسان وقتى‌که کثرت التزام ایشان به تلاوت قرآن و دعاهاى وارده را مى‌خواند شاید باورش نشود یا حد اقل چنین تصور کند که حتما شخصى بوده که تمام کارها و وظایف اجتماعى یا خانوادگى خود را رها کرده بود تا بر انجام این التزامات بسیار قادر شده بود، در حالى که مشاهدات عملى غیر از این را حکایت مى‌کند. او تمام اوقات فراغت را به قرائت و تلاوت مشغول بود، حتى در حال راه رفتن یا ایستاده یا زمانى که منتظر دوستى مى‌شد یا در نزد فروشنده‌ها در بازار. . . وقتى‌که براى پاسخ‌گویى به کسى از قرائت باز مى‌ایستاد دوباره از جایى که مانده بود ادامه مى‌داد.

مى‌رسیم به ذکر اصحاب و یاران و مریدان آقاى قاضى. آنها چه کم یا زیاد باشند شاگردان مدرسه‌اى هستند که گمان مى‌کنم از دیگر مدارس عرفان و «تصوف» جدا باشد.

ممکن است این سخن شگفت‌انگیز باشد که براى عرفان مدارس متعدد و مختلفى در نظر بگیریم. . . آرى این‌چنین است. زیرا عرفان، در نظر این‌ها، تهذیب نفسى و اخلاقى براى فقیهى است که مى‌خواهد اسوه و الگوى دیگران باشد و در نظر این‌ها فقیه به این مرحله نمى‌رسد مگر آنکه بمیرد و حب جاه و مقام و نام و شهرت را از وجود خود محو گرداند. انسان به این مرتبه نمى‌رسد مگر با مداومت بر ریاضت‌ها و ابتهال و طلب از خداوند متعال با عزم و اراده. . . و چه‌بسا مرحوم قاضى بعضى را توصیه مى‌کردند که مدتى را، که برحسب اختلاف حالات افراد و استعداد روحى و اخلاقى آنان فرق مى‌کرد، عزلت کامل اختیار کند تا صاف و خالص شود و به حقیقت آنچه که از او خواسته شده است که همان تسلیم مطلق در برابر ارادۀ خداوند متعال است برسد.

اصحاب و شاگردان قاضى، که در بین آنها کسانى بودند که کم یا زیاد به مرتبه

۴٣۴

زعامت عامه رسیدند، این‌ها هستند. آنان قبل از آنکه با عرفانشان شناخته شوند یا از عرفان سخن بگویند خودشان را فقیه محسوب مى‌داشتند. و از این‌ها، کسانى هم که به مقام زعامت نرسید ریاست کرسى تدریس فلسفه عالى را عهده‌دار شد و گروهى-دور از جمع از بزرگان علم و فضیلت و معرفت شدند یا در سطح عالى حوزه ظاهر شدند. آنان استاد تفسیر یا احیاگر مدرسه و مکتب جدید شدند که داراى معارف و اصول و قواعد مخصوص خود بودند و تألیف یا تألیفات آنان مدار و محور بحث و مناقشه دانشمندان مسلمان در تمام اقطار عالم گردید. گویى که امروزه سخن از عرفان و بعضى مسائل ذوقى فقط مختص قاضى و شاگردان مخصوص او و حافظان اسرار او شده است.

این. . . و از برخى از شاگردان ایشان اشعار خوبى را دیدم که مى‌تواند همگام قریحۀ معاصران خود باشد، جز آنکه از ابراز آن خوددارى مى‌کردند و نمى‌خواستند که به آن شناخته شوند.

از یکى از این‌ها، آثار قلمى ایشان-قاضى-را خواستار شدم؛ مجموعه‌اى از تقریرات فقهى و اصولى ایشان را براى من فرستاد و زمانى که منظورم را به صراحت گفتم و آنچه را که مى‌خواستم به صراحت بیان کردم-یعنى آثار عرفانى-در جواب من اظهار داشت که: مگر خود شما از آثار شعرى و عرفانى و نامه‌هاى خاص ایشان به شاگردانش با همه کثرت و تنوع آنها، چقدر حفظ کرده‌اى؟

و این سخن، همان‌طورى که مى‌بینید، جواب ردى است که ردى بالاتر از آن متصور نیست. من در قبال او جز تسلیم چاره‌اى نداشتم.

در گذشته خواندیم که برخى، از نگهدارى کتاب «مثنوى مولوى» در نجف امتناع مى‌کردند، به این استدلال که وقت آنان صرف جهات خاصى بوده و اجازه تحصیل چیزى خارج از این محدوده را نمى‌دهد.

آنچه که از مجموعه آثار ایشان و شاگردان او دستگیر من شد چیزى است که در این جمله کوتاه که در یکى از نامه‌هاى خاص او وارد است آمده است: «مقصود فى‌الجمله ارائۀ طریق بود که آن هم بحمد الله تعالى حاصل شد. . .» ، یا این سخن ایشان در نامه‌اى دیگر آمده است که: «طریقه همان طریقه علما و فقها است. . . بصدق و صفا. . .» ، یا در این بیان ایشان آمده است که: «ما را با دراویش کارى نیست. . . براى من سلسله درست نکن. . .» ، که منظورش این

۴٣۵

است که از خودت (یا از من) کسانى را که مى‌خواهند خودشان را با اوصافى خاص از دیگران متمایز کنند و با شکل و شمائل و علائم و اوصاف مخصوص و غریبى در جامعه ظاهر شوند دورى کن، چرا که اصحاب شریعت (از بزرگان و رهبران آن) از آن‌گونه اعمال ابا دارند. . . و اگر هم سخن خاصى بوده باشد به‌طور خصوصى در بین ما رد و بدل مى‌شود.

این اندازه از بیان و توضیح مرا کفایت مى‌کند. مقصود را بیان کردم و به هدف رسیدم. الحمد لله.

۴٣٧

ذکر برخى دیگر از آقایان

با عنایت بارى تعالى و توفیق او شرح حال تعدادى دیگر از این‌ها گذشت و در مجلدات آینده هرگاه فرصتى دست دهد و معلومات و اطلاعات لازم فراهم شود به شرح حال این گروه از ابرار مى‌پردازیم، مانند:

شیخ بزرگوار شیخ على نجابت شیرازى، که عالم فاضل سید محسن ابطحى مرا به او معرفى کرد. آقاى ابطحى را از افرادى کم‌نظیر در اشتغال به شئون سلوکى و تهذیبى و توجه با تمام وجود براى نیل به کمالات روحى عالى شناختم.

شیخ محمد سرابى، که علاوه بر منزلت علمى و فضیلت عالى از اتقیا و ابرار بود.

او داماد آقاى قاضى است و به ارشاد و مشورت او به مشهد رفت و سرپرستى مجموعه آذربایجانى‌هاى مجاور مشهد رضوى را بر عهده گرفت و به تنظیم مجموعه و مسجد و امور خیریه آنان پرداخت، همان‌طورى که تهذیب تعداد بیشترى از آنها را نیز عهده‌دار شد. او در حوادث «مسجد گوهرشاد» ، در زمان اعلان کشف حجاب از طرف حکومت پهلوى، در اثناى این حوادث به سبب ناراحتى حاصل از آلام روحى و تحمل شکنجه بدنى از جلادان شاه معدوم فوت شد.

شیخ على اکبر همدانى، صاحب علوم غریبه. . . که به دنبال مرض سلّ به سوریه سفر کرد و لوازم حجره خود و کتابخانه‌اش را به مرحوم پدر داد. برخى از این کتب به سید مهدى، برادر بزرگتر ما، اعطا شد؛ بعد از فوت ایشان، تنها ورثه‌اش از طرف مادر «سید تقى مکى

۴٣٨

قاضى» بود که او هم در زمان خود آنها را به کتابخانه آیت‌الله مرعشى وقف کرد. . . من چندین شبانه‌روز در این کتب نظر کردم، ولى چون احاطه فکرى و نفسى و اخلاقى‌ام به این مسائل پیچیده و سخت نمى‌رسید آنها را به صاحبش برگردانیدم، بدون آنکه چشم داشتى در آنها داشته باشم.

*** حاج جاسم اعسم، که شخصیّتى برجسته و مورد احترام خانواده اصیل نجفى‌اش بود.

باغ‌ها و املاکى در نزدیکى مسجد سهله (در سمت راست وارد شونده از مسجد کوفه) داشت. این شخص از ملازمان آقاى قاضى و در خدمت ایشان و محبّ و مخلص و فانى در این محبت و اخلاص بود.

هروقت که آقاى قاضى به مسجد کوفه و سهله مى‌رفت در اکثر مناسبت‌ها این شخص همراه قاضى بود. او مى‌گفت: مرحوم قاضى در مواقع بسیارى از من مى‌خواست که اتاق مخصوصم در باغ را براى او خالى کنم تا مدتى در آنجا بماند؛ از این زاویه بر عجایبى از شخصیّت او واقف شدم و بر رموزى از اخلاق و کرامات و الهامات او پى بردم.

این شیخ از سالخوردگان بود و در محضر سید مرتضى کشمیرى (جمال السالکین) و بعد از او در محضر سید احمد تهرانى (اسوۀ عارفان و سالکان) و عده‌اى دیگر از امثال این ابرار و صلحا خدمت کرده بود.

*** حاج سلمان مسقطى، که از شاگردان سید حسن مسقطى اصفهانى و به دست ایشان دستگیرى شده بود. بعد از وفات سید حسن، خانواده و تجارت و املاک خود را رها کرد تا در نجف ساکن شود.

او ادیب و شاعر بود و دروس ابتدایى را در وطن خود نزد برخى طلبه‌ها خوانده بود و مقدارى از فلسفه را از محضر سید حسن بهره‌مند شده بود؛ او استعدادى شگفت‌انگیز و حافظه‌اى کم‌نظیر داشت، هرچه بر او مى‌خواندند بار اول حفظ مى‌کرد. . .

او در اجتماع طلبه‌هایى که در پیش او حاضر مى‌شدند به صراحت از حالاتى که از استادش سید حسن مشاهده کرده بود و نیز از ارتباط شگفت‌آور او با «رجال غیب و

۴٣٩

ابدال» سخن مى‌گفت.

مرحوم قاضى به شدّت ایشان را از این کار منع مى‌کرد. ولى او نمى‌پذیرفت و استدلالش این بود که اشاعه این امور براى تقویت ایمان شنوندگان به اسرار و عجایب عالم غیب ضرورى است. امّا این استدلال آقاى قاضى را قانع نمى‌کرد و شدیدا او را منع مى‌نمود و به سکوت و اشتغال به اعمال و وظایف مخصوص از بحث و درس و. . . تأکید مى‌کرد و مى‌فرمود که این حالت و این‌گونه رفتار منافى با التزامى است که نسبت به کتمان و عدم افشاى اسرار، متعهد آن شده‌ایم.

سید سلمان در سال سوم ورود به نجف دچار سرماخوردگى شدید شد و به بیمارى سینه پهلو مبتلا گردید و فوت شد. خدا رحمتش کند.

*** سید ابراهیم میانجى، که محقق فاضل و پاک‌سرشت و ملازم مجلس قاضى بود و در این جمع به وقار و آرامش و ملازمت سکوت ممتاز مى‌شد.

شاید هم به خاطر کم‌سن‌وسال بودنش در آن سالها، مرحوم قاضى او را در کنار خود مى‌نشانید و اگر غیبت مى‌کرد از حال او جویا مى‌گردید.

ایام آخر زندگى را در تهران ساکن شد و به‌عنوان امام جماعت در یکى از مساجد بازار بزرگ اقامه وظیفه نمود.

او در اقدام به کارهاى تحقیقى کوتاهى نمى‌کرد؛ کتاب «منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه» سید حبیب الله خوئى و بخش‌هایى از کتاب «بحار الأنوار» علامه مجلسى را تحقیق کرد و آنها را به بهترین وجه و به همراه ملاحظاتى ارزشمند عرضه داشت. او در سال (١۴١٠ ق.) با عمرى مشحون از اعمال سودمند فوت شد.

*** شیخ فاضل متقى، شیخ ابو الفضل اصفهانى، که آقاى قاضى از ایشان خواست تا قصیده «هائیه» شیخ کاظم ازرى را شرح کند. . . او ساعت‌ها با مرحوم قاضى خلوت مى‌کرد و ملاحظات و شرح خود را بر این قصیده مى‌نوشت. شرح و تعلیقه بر این قصیده را به قلم خود تکمیل کرد و به صورت کتابى ارزشمند و گران‌قیمت درآورد. . . سپس به دنبال یک بیمارى به ایران سفر کرد و از آن به بعد از ایشان خبرى نداشتیم.

۴۴١

منزل علما منبر مى‌رفت و مردم با خشوع و خضوع به سخنانش دل مى‌سپردند.

او مى‌گفت: پدرم بر آنچه در منبرها مى‌خواندم مواظب من بود. اگر خطا و اشتباه مى‌کردم مرا آگاه مى‌نمود. و براى این مورد شواهد زیادى نقل مى‌کرد از جمله مى‌گفت:

در مجلسى «فى بیوت أذن الله أن ترفع و. . . یسبّح له» را با فتح «با» و به صورت مجهول خواندم. . . و شاید هم به خاطر قطع جمله این‌طور قرائت کردم. پدر مرا دید و حال آنکه ناراحت و منفعل بود؛ به قرآنى که پیش رویش بود اشاره کرد؛ قرآن را باز کردم و خواندم «یسبّح» با کسر «ب» . یعنى مى‌خواست به این امر اشاره کند که هیچ تغییرى در الفاظ قرآن در هیچ حالى از احوال حتى در نقل و قطع و استشهاد واقع نمى‌شود.

همین‌طور نقل مى‌کرد که مى‌خواست از خانواده‌اى زن بگیرد، ولى آقاى قاضى مخالفت مى‌کرد. . . او (بعد از وفات قاضى) اصرار مى‌کند و آقاى قاضى ١مى‌پذیرد به شرط آنکه کاملا از خانوادۀ آن زن دور باشد. . . به این استدلال که بزرگ آن خانواده مخلصانه به مقابله مسلحانه با برخى طغیانگران استعمار مى‌پردازد و ممکن است در هر فرصت از افراد خانوادۀ او و اولاد و احفادش به شدت انتقام بگیرند.

اما قاضى و خانواده‌اش به این امور کارى نداشتند؛ به این دلیل و به دلایلى دیگر، زندگى آنها از این‌گونه مشکلات که زندگانى دیگران را احاطه مى‌کرد خالى بود.

وظیفه‌اى که برعهده این خاندان گذاشته شده بود از نوع دیگر بود. این خاندان وظیفه‌اى خاص داشته و مسلک آنها با خط مشى دیگران متفاوت مى‌باشد.

خلاصه، در زندگانى (برادرم) سید کاظم مسایلى وجود دارد که تلخیص آنها در این مختصر از انصاف به دور است و به تدوین بحثى خاص و فراغت بیشتر نیاز دارد.

*** آیت‌الله سید نصر الله مستنبط (متوفى سال ١۴٠۴ ق.) ، که از بزرگان مبرز و از برجسته‌ترین شاگردان شیخ ضیاء عراقى و از معتمدین آیت‌الله اصفهانى و سید ابو القاسم خوئى مى‌باشد.

١) -مؤلف بزرگوار فرمایند که: بعد از فوت مرحوم قاضى، آقاى سید کاظم فوق الذکر در مکاشفه‌اى که برایش رخ مى‌دهد نظر مرحوم قاضى را جلب مى‌کند. (م)

۴۴٢

او از ملازمان مجلس مرحوم قاضى بود و به اخلاق متین و معاشرت محبّت‌آمیز و احترام و تقدیر هرچه بیشتر از جانب دوستانش ممتاز مى‌گشت.

وقتى شروع به سخن گفتن مى‌کرد جمع حاضر ساکت مى‌شدند و به او گوش مى‌دادند. زیرا مى‌دانستند که او در بحثى که به تمام جوانب آن احاطه نداشته باشد وارد نمى‌شود (با توجه به اینکه مناقشه و مجادله در مباحث براى رسیدن به حقیقت و روشن شدن رأى دیگران از عادت طلبه «در نجف» بود و چه‌بسا که سروصداى آنها در مجالس و حتى گذرگاه‌ها بلند مى‌شد تا جایى که پیش مردم عامى به صورت ضرب المثل شده بودند) . و چه بسیار مواقع که سکوت اختیار مى‌کرد و در موضوعى که بحث و بررسى آن را کامل نکرده بود لب از لب باز نمى‌کرد و سخن نمى‌گفت و به استماع اکتفا مى‌نمود. . . و گاهى جواب را به فرصتى دیگر حواله مى‌داد و زمانى که شروع به تکلم مى‌کرد خرسندى و نشاط در چهره‌اش هویدا مى‌شد، مثل‌این‌که مى‌خواهد در نهایت خوشحالى بخندد و این از جمله عواملى بود که او را محبوب همگان مى‌گردانید.

قضایاى زیادى به ایشان نسبت داده شده است که در مناسبت خود از آنها سخن خواهیم گفت. در مجموعه‌اى که از آیت‌الله خوئى و شاگردان و فرزندان و دامادهاى ایشان نوشته‌اند خواندم که مرحوم مستنبط تألیفاتى دارد که «اجتهاد و تقلید» و «قاعدۀ من ادرک» و «قاعدۀ تجاوز و فراغ» و بحث‌هاى ارزشمند دیگر از جمله آنهاست.

در ملاقاتى کوتاه و کریمانه با آیت‌الله سید محمد حسین تهرانى در مشهد امام رضا (ع) سخن از شاگردان و کسانى که از آقاى قاضى استفاده کرده‌اند به میان آمد و از مراتب کمالى که هریک از آنها به آن نایل شده‌اند سؤال شد. ایشان (که خداوند رحمتشان کند) فرمودند:

همه آنها اهل کمال بودند و هریک از آنها مرتبه‌اى از مراتب تهذیب خلقى و نفسى را درک کردند؛ زیرا مرحوم قاضى کسى را که از حال او آگاه مى‌شد-و او را داراى لیاقت و استعداد مى‌دید-رها نمى‌کرد، مثل وصى خود شیخ عباس قوچانى.

ولى چیزى که هست اینکه تعداد کمى از آنها واصل شدند. زیرا که وصول. . . در این راه امر سختى است که براى بیشتر طالبان دست نمى‌دهد، مگر براى برجستگان کم‌نظیر که خداوند موهبت خاص و نیروى تمییزدهنده‌اى براى انصراف از خویشتن و فراموشى

۴۴٣

خود و توجه تمام به هدف و پرداختن به عمل مداوم و پیوسته به آنها اعطا کرده است؛ همان‌طورى که شأن و مشخصه وصول به هر درجه از درجات کمال مادى هم همین‌طور است.

زیرا رسیدن به هدف، محتاج ممارست پیوسته و صبر و تحمل طولانى در قبال سختى‌ها و مشکلات راه مى‌باشد. هر انسانى در وجود خود رغبت و علاقه‌اى براى نیل به امور معنوى را احساس مى‌کند و وقتى که تصمیم به حرکت در این راه مى‌گیرد گمان مى‌کند که پیش پاى خود راهى هموار و پر از آسایش و آرامش خواهد دید و آنچه نصیبش خواهد شد دلخواه و مطلوب او خواهد بود. . . درحالى‌که قضیه این‌طور نیست. براى ترس از اینکه نکند با کشف سرى از اسرار غیب گرفتار غرور و تکبّر بشود یا پرده از جلوى چشمانش برداشته شود و هنگامه سهمگین-قیامت او-پدید آید-به خاطر این اسباب و دلایل دیگر-وقتى که اولین قدم‌ها را در این راه برداشت احساس تلخى و سختى مى‌نماید. . . تا قدم‌هاى اولى اختیارى را با موفقیّت بگذارد و اطمینان کامل به صدق عزم و نیّت خود و توان کامل خود، براى رویارویى با آنچه پیش رویش متجلى خواهد شد، پیدا بکند. . . بنابراین، این‌طور نیست که هرکس قدم‌هاى اولى را برداشت بتواند به غایت و هدف برسد.

آیت‌الله سید محمد حسین طهرانى از بهترین کسانى است که در این موضوع-سیر و سلوک -به تحقیق پرداخته و احوال مردان آن را در سالهاى اخیر مورد بررسى قرار داده است.

با ایشان (خدا رحمتش کند) در مورد شخص معینى از شاگردان قاضى صحبت شد. گفتند که من نیز در این مورد از شیخ عباس قوچانى (هاتف) پرسیدم که او هم در زمان خود از مرحوم قاضى در مورد این شخص پرسیده بود و قاضى فرموده بود که: «او کى از «دنیا» منصرف شد و خودى خود را فراموش کرد که بتواند در این راه حرکت کند؟»

گذشتن از گردنه‌هاى سخت سلوک و طریقت در مرحله اول محتاج به فراموشى خود و انصراف از خویشتن خویش و رها کردن شئون و علاقه آن است. و آنها در همه احوال به این شعر مترنم هستند که:

هرکه در این راه مقرب‌تر است  //جام بلا بیشترش مى‌دهند
زیرا که بلا، همچنان‌که از ائمه هدى رسیده است، موکل به انبیاست. . . سپس به اولیا و

۴۴۴

بعد از اولیا به مراتب به افراد دیگر. . .

حال خود قضاوت کن و ببین که چه تعداد از کسانى را پیدا مى‌کنى که قدرت تحمل مشکلات و سختى‌هاى این راه را داشته باشند؟

آرى بسیار هستند که آرام و آهسته در این راه قدم برمى‌دارند و امیدوارند که هرچند چیزى اندک از تهذیب نفس و اخلاق را به دست آورند و نیم‌نگاهى به اعمال بد و پرتگاههاى راه باز کنند، که این اندازه از هوشیارى و آگاهى و بصیرت نسبت به امور دنیا و مظاهر غرورآور و فریبندۀ آن نیز، خیر کثیر و فایده زیادى داشته و توشه‌اى فراوان و ذخیره‌اى براى روز آخرت خواهد بود. و خداوند متعال بهترین مولى و بهترین یاوران است.

آقاى تهرانى افزودند: تهذیب خلقى و سیر شایسته در راه شرع مقدس و تسلط بر خواهش‌هاى نفس براى جلوگیرى از سقوط در مهلکه‌ها و شبهات و تحصیل هرچند اندکى از معرفت و شناخت (خدا) از راه سلوک با راهنمایى اساتید ماهر و کارآمد و واصل میسّر است؛ آرى، اگر چنین سلوکى نصیب کسى بشود لازم است که خود را ملتزم به اخذ تعالیم از این اساتید بنماید، تا مراحل اولى سلوک را با موفقیت بگذراند. ولى چیزى که در نزد بنده به تحقیق پیوسته این است که تعداد واصلین از این مجموعه (شاگردان) جدا بسیار اندک هستند، اگر نگوییم که از دو یا سه نفر تجاوز نمى‌کنند.

مؤلف در راستاى برگشت به اول بحث (که در مباحثى که داراى اهمیّت بوده و فهم آن دقت لازم دارد تکرار ضرر ندارد) مى‌گوید: از بحث‌هاى گذشته، که در آنها به لزوم مراجعه به استاد و تهذیب به دست او اشاره کردیم، معلوم مى‌شود که این لزوم در مورد برخى به خاطر اهمیّتى که در شاگردى در محضر اساتید با کفایت، براى دست یافتن به استعداد لازم براى انجام اعمال اساسى به بهترین شکل، وجود دارد به حدّ وجوب و ضرورت مى‌رسد.

اهمیّتى که این‌گونه تلمذ در خدمت استاد کار آمد براى عامه مردم دارد این است که آنها را بر معاشرت نیکو با دیگران و رسیدن به بهترین راه اقدامات اجتماعى دیگر در سطوح مختلف و نسبت به قشرهاى مختلف مردم، عادت مى‌دهد و آماده مى‌کند. زیرا که جامعه محل برخورد و ارتباط مردم بوده و عرصه تضارب و تداخل مصالح مى‌باشد

۴۴۵

و چه‌بسا در بیشتر موارد محل تضاد و تقابل است. لذا این شخص مهذّب است که مى‌تواند نسبت به‌طرف مقابل انصاف دهد و براى او ایثار کند و خود را از ارتکاب بدیها و تضییع حقوق دیگران باز دارد. چرا که اگر روحیه گذشت و عدل در جامعه نباشد در بیشتر موارد قوانین از اصلاح زدوخوردها و اختلافات ناتوان است. . . بنابراین واجب و ضرورى است که در جوامع ما استاد به نیکوترین صورت و به بیشترین تعداد وجود داشته باشد.

و روش علما از قدیم الأیام در جوامع اسلامى بر این بود که به دنبال این‌گونه اساتید با کفایت بگردند، تا مرجع و دلیل مردم باشند. این‌چنین انسانها از ابدال و انسانهاى کم‌نظیرى هستند که مراحلى از سختى را براى وصول به این مرتبه پشت‌سر گذاشته‌اند.

به جهت انصراف همه‌جانبه از شئون مادى و انقطاع از خلق و توجه به خداى متعال و به دلیل نورانیّت و اشراق و بصیرت خاصى که بر آنها افاضه شده است مقام عظیم و پراهمیتى را در تشخیص درد مراجعه‌کنندگان خود و ارائه دستورات لازم براى رهایى از صفات رذیله و خصال ناپسند پیدا کرده‌اند.

و اگر در بین این‌ها کسانى در نهایت درجه ضعف جسمانى و بدنى باشند هیچ ضرر و اشکالى ندارد. چرا که آنها از روحیه‌اى بلند و قوى و درخشنده برخوردار بوده و قدرت کافى دارند که بتوانند مراجعین در معرض سقوط را نجات دهند.

این مشایخ، خواه آنهایى که با نشان خاصى یا لباس معینى معروف شده خواه آنهایى که در بین مردم به‌طور ناشناخته زندگى مى‌کنند و شأن مخصوص و علائم معین ندارند، همه آنها به اخلاق برجسته و التزام کامل و صحیح به اصول و آداب شریعت ممتاز مى‌شوند؛ خداوند متعال به آنها دید نافذ نسبت به تغییرات زندگانى و ادراک صحیح نسبت به مرجع و انگیزه و اوضاع و احوال مادى عنایت کرده است.

آنها در گوشه‌اى از جامعه زندگى مى‌کنند که نه زرق و برق زندگانى آنها را فریب مى‌دهد و نه مناظر دنیا آنان را مشغول مى‌سازد. آنان با بدنهاى خود در بین مردم هستند ولى با دلها و خواسته‌هایشان از آنها جدایند. همت خود را از چشم مردم پنهان مى‌دارند و جهد و تلاش خود را براى خدا و روز آخرت ذخیره مى‌نمایند. . .

این‌گونه افراد را افرادى کمیاب مى‌بینى که فقط در چشم کسانى دیده مى‌شوند که

۴۴۶

آنها را بجویند و همین‌طور به کسانى ظاهر مى‌شوند که با جدیت و اخلاص و توکل به خداى عظیم به دنبال مردان مهذّب (تهذیب شده) بوده و آنها را جستجو مى‌کنند. کسى گمان نکند که این‌ها همان (رجال و ابدال) هستند، نه، بلکه آنها از گروه دیگرى بوده و تعریف و توصیف آنها (ابدال) نیازمند بیان جدیدى مى‌باشد.

و بعد. . . در واقع، هدف از نگارش این کتاب اشاره‌اى مختصر به برخى شاگردان قاضى که در جلد اول اسم آنها نیامده بود، است و مى‌ترسم که طول داده باشم.

خلاصه، این‌ها و تعدادى دیگر، که اسامى آنها را به یاد ندارم و به یارى خداوند در بخش‌هاى آتى شرح حال آنها را خواهیم آورد، هرچند که از حیث ملازمت با آقاى قاضى باهم اختلاف دارند و شاید بعضى از آنها فقط زمان اندکى در محضر او بوده‌اند، ولى در هر حال همه آنها اصحاب یک مدرسه بودند و به یکدیگر مهر و محبت و اخلاص تمام داشته‌اند و در یک مسیر حرکت کرده‌اند و بر یک راه رفته‌اند.

آنها حامیان مدرسه‌اى از مدارس عرفان هستند که در این اواخر شروع به گسترش و انتشار کرده است و برخى بزرگان مکرم را به آن مدرسه و عرفان دعوت مى‌کنند.

خود هریک از این‌ها تعداد دیگرى شاگرد تربیت کرده‌اند که الگو و مقتدا شده‌اند و تهذیب دیگران را با همان روش-قاضى-و با اندک اختلافى در نکته نظر خاص و مسائل جانبى که منافى اصل موضوع نیست عهده‌دار شده‌اند.

کافى است اشاره کنیم: کسانى که در مرحله دوم آمدند-شاگرد شاگردان قاضى-در فضیلت و علم و تقوى ضرب المثل شدند، به‌طورى که دیگران براى همان هدف، یعنى تهذیب اخلاق و رسیدن به مرکز حیات و تصدى امور مهم، به این‌ها روى مى‌آورند و با جدیت تمام به سوى این‌ها مى‌شتابند.

زیرا براى دستیابى به چنین تهذیب مطلوب (یا مرتبه‌اى از آن) فقط خواندن و مطالعه و کتب و رسایل اخلاقى کافى نیست، مگر آنکه استادى خاص انسان را همراهى بکند و دستگیرى نماید و به راه دلالت کند و درد هریک از مراجعه‌کنندگان را بشناسد.

اگر این التزام شدید با دستورات استاد و مواظبت بر آن همراهى نشود هر آن انسان در معرض خطرات قرار گرفته و جولانگاه گمراهى‌ها و وسوسه‌هاى شیطانى و نفسانى خواهد شد و وحشت‌هایى بزرگ‌تر از این‌ها ممکن است رخ بدهد که از سقوط در آن

مسیر و چسبیدن به ریسمان آن، به خداوند متعال پناه مى‌بریم.

۴۴٧

با توضیح هرچه بیشتر (در نظر بنده) ، روشن شد که سلوک عرفانى در این مدرسه همان سیطره یا توجه بر عوالم روحى و صفات اخلاقى بوده و توانایى کشاندن نفس به سوى حرکت در راه مستقیمى است که مورد رضایت شارع مقدس مى‌باشد و مبادى اسلامى و ارزشهاى والاى انسانى خواهان آن است و انسان را از تمام خواهشهاى پست نفسانى برحذر مى‌دارد. این‌چنین سلوک عالى مختص مردان دینى نیست، بلکه شامل سایر افراد هم (از سطوح مختلف اجتماعى) مى‌شود. آرى، چیزى که هست این هدف (تهذیب اخلاق) یا به تعبیر صحیح‌تر ضرورت و لزوم این هدف براى علما و حامیان معارف اسلامى واضح‌تر و روشن‌تر مى‌باشد، همان کسانى که به خاطر تحصیل و شناخت کامل حدود و قوانین الهى انتظار مى‌رود که مسئولیّتى را عهده‌دار شوند.

آرى، آنها اولى هستند که این‌چنین هدفى را دنبال کنند و این به سبب سختى وظائف اجتماعى و مسئولیّت‌هاى مهمّى است که برعهده آنها گذاشته شده است. زیرا آنها، در درجۀ اول، نسبت به حیف و میل و تضییع امور مربوط به مردم خود و افراد تحت رهبرى خویش مسئول هستند. زیرا آنها ورثۀ انبیا هستند، و بار سنگین پیامبران و مسئولیت بزرگ و رسالت عظیم آنها را بر دوش مى‌کشند. به دلیل خطر این مسئولیّت و اهمیّت آن و سختى پذیرفتن آن و ترس از ناتوانى ایفاى حق آن است که بزرگان اخلاقى و کسانى که سختى و خطر این وظیفه را درک کرده بودند از آن گریزان بوده و زیر بار آن نمى‌رفتند.

زیرا کسى که آمادۀ پذیرش این مسئولیّت مى‌شود در واقع خود را در راهى آمیخته به خطرات و پرتگاه‌هایى قرار مى‌دهد که خوف و هراس فراوان دارد. . . و هیچ‌گاه او مانند کسى نیست که به تنهایى حرکت مى‌کند و تنها به خود تکیه دارد و راه خود را مى‌پوید و تنها به فکر نجات خود مى‌باشد.

قبلا از مرحوم قاضى نقل شد که هرگاه مى‌شنید یکى از مریدان و یارانش متصدى منصبى از مناصب زعامت شده است استعاذه مى‌کرد و از شیطان به خداوند پناه مى‌برد.

قبلا، در همین راستا، برخورد و عکس العمل سید احمد کربلایى و قبل از او استادش مولى حسین‌قلى همدانى و دیگرانى که به روش آنها رفتار کردند بیان شد.

۴۴٨

همه این‌ها مردان برجسته‌اى بوده و مرتبۀ عظیمى از علم و معرفت و تهذیب را درک کرده‌اند؛ با این حال در مقام تواضع و نسیان خود هستند و خویشتن را در قبال مسئولیت‌ها و التزام به امر مهم قیادت و مرجعیت، کوچک و حقیر مى‌دانند.

آرى، مگر آنکه به این امور امر بشوند، که در این موقع در میدان ظاهر مى‌شوند و به بهترین شکل به وظیفه و مسئولیّت مهم قیام مى‌نمایند. و ما نیاز (جدى) نداریم بر اینکه بشناسیم این اوامر و دستورات از کجا به این‌ها صادر مى‌شود و به چه شکلى آن دستورات را دریافت مى‌کنند. زیرا این مسئله به بحث تازه‌اى نیاز دارد.

با توجه به اینکه در نظر این‌ها عرفان مى‌تواند در بین مردم و تمام سطوح جریان یابد لازم است که در ساده‌ترین شکل و آسان‌ترین راه ممکن باشد. . . در چنین عرفان و سلوکى، تنها زیستن و گوشه‌گیرى و انزوا و سر زیر افکندن و در خود فرورفتن و غوطه‌ور شدن در افکارى مرده، وجود ندارد. همین‌طور، در نظر این‌ها، تشدید اعمال نامعقول و شکنجه نفس و سرکوبى خواهش‌هاى نفسانى، بیشتر از مطلوب شرع و مجاز از جانب فقهاى عظام، و ترک اعمال و وظایف اجتماعى و چه‌بسا (پناه بر خدا) امتناع از ازدواج به خاطر انصراف به عبادت و انقطاع به خدا صحیح نیست. زیرا ازدواج به خودى خود عبادت است و باعث حفظ سلامت بوده و حفاظى بر ایمان مى‌باشد.

انتخاب زاویه‌هاى مخصوص (مانند خانقاه) براى عبادت، غیر از مساجد معظم، و گسستن و دورى از مردم، که تنها به غیر خداى متعال مشغول شوند، همه این‌ها از مواردى است که از آن در عرفان و سلوک مطلوب و مورد نظر این‌ها خبرى نیست. و حتى این دورى از مردم در نزد برخى‌ها شامل اقارب و ارحام صاحب صله نیز مى‌گردد، در حالى که اجتماع و همزیستى با آنها و با کسانى که در مرتبه آنها هستند و مواصلت و ارتباط با آنها و اطلاع از امور آنان و مساعدت و درک آنها در حد امکان و راهنمایى آنها. . . و انس با مصاحبت آنها و شاد کردن دل آنها. . . همه این‌ها عبادت مورد ترغیب شرع مقدس مى‌باشد.

همین‌طور، ظاهر شدن در قالب و صورت و علامتى خاص و عجیب و غریب و غیر معمول پیش مردم و نیز امرار معاش از راه غیر متداول بین مردم صحیح نیست. از برخى‌ها نقل شده است که «کشکول» حمل مى‌کرده‌اند و در گذرها راه مى‌افتادند، نه به

۴۴٩

مقصد «تکدى و گدایى» ، بلکه به جهت سرکوبى طغیان نفس و شکستن غرور و تکبر آن، تا نفس مطیع گردد و به طبیعت مطلوب خود درآید، که نتیجه آن امرار معاش و ارتزاق از راه صدقۀ مردم خواهد بود. این‌ها و هرکسى که در چنین راهى گام بردارد همه تحت عنایت صاحبان مال و مکنت خواهند بود. . . و بدون آنکه فعالیّت و تلاش بکنند نیازمندى خود را از راه مساعدت و کمک دیگران تأمین مى‌کنند. که این حقارت و پستى شامل همه آنها مى‌گردد.

این بدان معنى نیست که امثال این‌ها به هیچ مرتبه‌اى از مراتب کمال نفسى و اخلاقى نرسیده‌اند. زیرا آنچه که مشاهده شده و به تجربه و بررسى به اثبات رسیده است خلاف این را ثابت مى‌کند. بنابراین، در بین این‌ها هم واصلان به بالاترین مراتب کمال وجود دارند و امکان ندارد کسى منکر آن بشود، خواه از شیعه امامیه یا از عامه اهل سنت باشند. آثار و کتب ارزشمند و کم‌نظیر آنها، که مانند اثرى گران‌قیمت و مفید از جهت روحى و اخلاقى توسط اهل فرهنگ حفاظت مى‌شود، به این امر گواهى مى‌دهند؛ به طورى که مجالى براى شک و تردید در این باقى نمى‌گذارد که در بین این‌ها نیز کسانى هستند که به درجات عالى رسیده‌اند و بهره‌اى از فنون معرفت را کسب کرده‌اند و به مواردى از اسرار هستى و مرگ و زندگى و مبدأ و معاد و برزخ و قبر و دیگر مراحلى که انسان در سیر و حرکت طولانى خود آنها را پشت‌سر مى‌گذارد اطلاع و آگاهى یافته‌اند.

آرى، قصد ما این نیست. . . بلکه هدف این است که سیر و سلوک در نزد فقهاى شیعه به این نوعى درآمده است که نزدیک به صحت بوده و به نحو آسان‌ترى قابل دسترسى است، بدین صورت که اکتفا به ظاهر شریعت مقدس، به اضافه اندک عنایت و توجه به عوالم روحى و فراسوى این ظواهر فریبنده چشم، راه سالم و صحیحى خواهد بود، تا اینکه تمام همت آدمى صرف امور مادى ناچیز و محدود نشود. . . و احساس روحى و اشتیاق و ذوق انسان نسبت به عوالم دیگر نیز جایى در زندگى انسان داشته باشد و اگرچه به کلى به سوى آن عوالم و آن احساسات روى نگرداند حد اقل اندک توجهى به این مسائل بکند.

پس اگر از این زاویۀ تاریک به انسان نظر افکنیم، به راستى چقدر موجودى حقیر و کم‌ارزش خواهد بود؟

۴۵٠

از مسیر سخن و سیاق بحث معلوم مى‌شود که باید اعتراف کرد که دیگر فرق اسلامى هم مواردى از کمال را دارا هستند. . . ولى از مرحوم قاضى نقل شده است که ایشان منکر این امر بوده‌اند، همچنان‌که یکى از بزرگان به نقل از ایشان آورده است که در تعلیل این مسئله مى‌فرمودند که وصول به کمالات اخلاقى و روحى جز براى فرقۀ ناجیه (شیعه اهل ولایت) امکان ندارد و دیگران یا شیعه بوده‌اند و از اهل زمان خود تقیه مى‌کرده‌اند و یا اگر هم چیزى داشته باشند چندان ارزش و اعتبارى ندارد.

این فرمایش ایشان از جهتى و با توجیهى خاص مى‌تواند صحیح باشد، با این توجیه که کمال حقیقى، که سودمند به حال انسان در دنیا و آخرت باشد، به صورت صحیح همان است که از راه محمد و آل محمد (ص) حاصل مى‌گردد. ولى ما (ضمن تصدیق این نظر) شاهد هستیم که افراد غیر مسلمان انواع کمالات نفسى و روحى و اخلاقى را دارا بوده و به بسیارى از اسرار پنهان هستى دست یافته‌اند. آنگاه چگونه مى‌توانیم این توانایى را در مورد افراد مسلمان، که غالبا مخالف و معاند سرسخت «اهل بیت» هم نیستند، انکار کنیم؟

این به سبب آن است که صاحب هر نوع کمال روحى و اخلاقى نمى‌تواند کمال ظاهرى در وجود دیگرى را انکار کند و شایسته آن است که کمال روحى انسانى را در مسیرى قرار دهد که به راه صحیح نزدیکتر مى‌باشد. . . به همه این‌ها اضافه مى‌کنم «لباس و پوشش» را که به آن اهمیّت مى‌دهند و زیاد در مورد آن بحث مى‌کنند. زیرا همه گروههاى اخلاقى و اهل سلوک و طریقت (یا اکثریت این‌ها) به اینکه طریقت و سلوک یا «علوى» یا «رضوى» است ایمانى قوى دارند؛ یعنى همه گروههاى اهل طریقت، سلسله خود را از طریق حضرت على یا حضرت امام رضا علیهما السلام به اهل بیت مستند مى‌کنند.

امّا بعد، خداوند الهام‌بخش و نطق‌آفرین را سپاسگزارم که توانستم تمام یا بیشتر آنچه را که مى‌خواستم بیان کنم و، همچنان‌که مى‌بینید، به صورتى درآمد که خالى از بى‌نظمى و پریشانى نیست. سخن را با این حکایت که در نوع خود منحصر بفرد بوده و منسوب به «حاتم اصمّ» (حاتم بن عنوان، که کنیۀ او «ابو هشام» و معروف به «اصمّ» مى‌باشد. او، در واقع، کر نبوده است، ولى به جهت خطایى که از یک زن در حضور او سر زد و او به کر بودن تظاهر کرد به این اسم معروف شد) مى‌باشد به پایان مى‌بریم.

۴۵١

نقل کرده‌اند که: وقتى استاد او (شقیق بلخى) رحلت کرد مردم به سوى او شتافتند و از او خواستند که عهده‌دار مجلس وعظ و ارشاد گردد. ولى او به این استدلال که لیاقت چنین کارى را ندارد امتناع ورزید. مردم اصرار کردند. او یک سال از مردم مهلت خواست تا در خانه خود به عبادت مشغول شود. به او مهلت دادند. بعد از یک سال، مردم درخواست خود را تکرار کردند. او از منزل بیرون آمد و روى به صحرا نهاد؛ درختى را دید که گنجشکانى بر آن جمع شده‌اند؛ نزدیک آن درخت رفت؛ همۀ گنجشکان ترسیدند و فرار کردند. . . حاتم یک سال دیگر مهلت خواست. . . آن یک سال را نیز به همان نحو به عبادت و راز و نیاز پرداخت. . . دوباره مثل بار اول به صحرا رفت. . .

همان درخت را دید که گنجشکانى بر آن گرد آمده‌اند. . . نزدیک درخت رفت. این‌بار گنجشکان پراکنده نشدند. لذا دستش را به سوى آنها دراز کرد؛ مضطرب شدند و ترسیدند و فرار کردند. بنابراین، براى بار سوم مهلت خواست. . . سال دیگر سپرى شد. این بار وقتى که مردم درخواست خود را تکرار کردند. . . او به صحرا آمد و باز همان درخت و گنجشکانى بر سر آن. . . دستش را به سوى آنها دراز کرد. این‌بار نترسیدند و فرار نکردند. . . شروع کرد به اظهار محبت و ملاطفت با آنها. . . درحالى‌که گنجشکان در حال آرامش در دستان او بودند و از او نمى‌گریختند. . . آنگاه رو کرد به مردم و گفت: بروید که فردا با شما خواهم بود. . . فردا مردم دور او جمع شدند؛ بالاى منبر رفت و گفت: خدا رحمت کند کسى را که امروزش بهتر از دیروزش باشد. . . خدا رحمت کند کسى را که براى چنین مرتبه‌اى تلاش کند. . . از این سخن او عده‌اى از شنوندگان بى‌هوش شدند و افتادند. . . و عده‌اى به دست او هدایت یافتند. . .

 این بخش را به این حکایت ختم مى‌کنم، بدون آنکه به نکات بلند و دقیقى که به خاطر آنها این حکایت را ذکر کردم اشاره‌اى کرده باشم. و از خداوند متعال خواستار هدایت و توفیق هستم.

و السلام

فهرست تفصیلى

مقدمه خطبه ٧

تمایز میان نبوت و امامت ٧

اقسام هدایت ٨

امامت، هدایت تکوینى و وجودى است ٩

عالم خلق و عالم امر ١٠

وصایت و ختم نبوّت ١١

بیان قاضى عضد إیجى و علاّمه امینى ١٢

بیان حضرت امیر المؤمنین: معرفت امام سبب ورود به بهشت ١٣

تحقیق آیت‌الله طهرانى دربارۀ سیر و سلوک افراد در ادیان و مذاهب مختلفه و نتایج آن در وصول به توحید و عرفان حق‌تعالى ١۴

اشاره به برخى از خصوصیات امام در گفتار امیر المؤمنین علیه السلام ١٧

دلالت حدیث قرب نوافل در نیل به مقام ولایت ١٨

توضیح حدیث قرب نوافل ٢٣

تقسیم مردم به سه دسته در کلام امیر المؤمنین علیه السلام ٢۵

نحوۀ حصول علم براى علماى ربّانى ٢٧

مراتب متعدد براى نفس آدمى ٢٧

باب حصول کمالات معنوى (فناى در ذات و توحید صرف) براى غیر معصومین بسته نیست ٢٩

۴۵۴

سرّ غیبت امام زمان (عج)٣٠

همۀ پاکان از ذریّۀ حضرت ابراهیم خلیل به عهد امامت (باطنى) مى‌رسند ٣٠

عباد الرّحمن به نصّ قرآن کریم از خداوند درخواست عهد امامت مى‌نمایند ٣١

ذکر سلسله نورانى عالمان ربّانى از عرفاى شیعه در سده‌هاى اخیر ٣٧

انگیزۀ نگارش این رساله به‌عنوان مقدّمه ٣٧

[ذکر بعضى وقایع در علوم باطنى حضرت آقاى قاضى قدّس سرّه]۴٠

کلمه‌اى را که حضرت امام زمان (عج) هنگام ظهور به اصحاب خود مى‌فرمایند، مى‌دانم ۴٠

از وادى السلام فهمیدم ۴٠

نشان دادن محلّ ورود قافلۀ حسینى به کربلا ۴١

تمام نقاط صحن مطهّر حکم خانه امیر المؤمنین (ع) را دارد ۴٢

«الاّى» مرحوم انصارى و مرحوم قاضى (رضوان الله علیه)۴٢

«ها، مشغول جنگ هستى؟»۴٣

همه کس طالب یارند، چه هشیار و چه مست ۴۴

تقلید از مرحوم قاضى رضوان الله علیه به امر امام زمان علیه السلام ۴۵

فناى در توحید ۴۶

بیائید: اى موحّدین توحید أفعالى ۴٧

دیدى، خداوند قادر است ۴٩

«اشاره‌اى به طریقۀ عرفانى حضرت آقاى قاضى قدّس سرّه الشریف»۴٩

بیان علاّمه طباطبائى (قده) پیرامون معرفت نفس ۵٠

معرفت أنفسى سودمندتر از معرفت آفاقى است ۵٠

جایگاه معرفت نفس در کلمات امیر المؤمنین (ع)۵٢

معرفت نفس، طریق عرفانى مرحوم قاضى و اساتید ایشان بوده است ۵۵

سلسلۀ دیگر اساتید عرفانى مرحوم قاضى قدّس سرّه ۵٧

حکایت راهنمایى مرحوم قاضى به قبر پدرشان مرحوم آقا سید حسین رضوان الله علیه ۶٠

سلسلۀ اساتید مرحوم قاضى به بیان آیت‌الله طهرانى قدّس سرّهما ۶٣

«معرفت نفس» چیست؟۶۵

۴۵۵بیان دقیق‌تر مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر معرفت نفس ۶٨

بیانى از ابن سینا و صدر المتألهین در تطبیق با معرفت النفس عرفانى ٧١

کلام نورانى امام صادق سلام الله علیه در معرفت نفس و توحید ٧٣

وجه اختصاص معرفت النفس به‌عنوان اختصاصى عرفاى شیعه متأخّر ٧۵

انواع راه‌هاى توجه به نفس ٧۶

مقصود عرفاى بالله از معرفت نفس فقط نیل به مقام توحید و لقاى حضرت معبود است ٧٨

اقسام سه‌گانۀ عبادت‌کنندگان ٧٩

اصول عبادت در آدمى ٨٠

اختلاف آراء در تفسیر فناى عرفانى و وصل توحیدى ٨٢

مقصود از شهود حضورى ٨٨

«اشاره به تفسیر فناى عرفانى»٨٩

نحوۀ سیر نفس در صور و مراتب مختلفه وجودى ٩٠

شواهدى از احوالات عرفاى بالله در مراتب سیر توحیدى ٩٣

من به کیمیا نیازى ندارم ٩۴

شواهدى بر تحقّق طىّ الارض براى مرحوم قاضى ٩۴

بى‌اعتنایى به حوریّۀ بهشتى و توجّه تامّ به مقصود اصلى ٩۶

در راه توحید باید از همۀ تجلیّات آسمانى و صفاتى گذشت ٩٧

عبرتها از داستان آقا میرزا ابراهیم عرب ٩٨

تفاوت طریق تقویت نفس با معرفت نفس ٩٩

تشرّف بعضى شاگردان مرحوم قاضى به محضر حضرت صاحب‌الامر (عج)١٠٢

تشبیه میان حالات شیخ احمد احسائى با حال حاج رجبعلى خیاط ١٠٣

دو قاعدۀ کلّى در سیر معنوى ١٠۵

«تمایزات دیگر صوفیه با عارفان موحّد»١٠۶

انحراف از روش تربیتى و معنوى ائمۀ اطهار در بعضى طرق صوفیه ١٠٨

ذکر پاره‌اى از نمونه‌هاى انحرافى در روش تربیت صوفیه، در سیرۀ سلوکى ابراهیم أدهم ١٠٩

وضع زندگى ظاهرى حضرت آقاى قاضى و مقایسۀ آن با روش صوفیه ١١٢

۴۵۶

مقایسۀ مواردى دیگر از دو طریقه تربیت نفس ١١٧

توصیف آیه الله طهرانى از شخصیت مرحوم قاضى ١١٨

«دستورالعمل‌ها جهت نیل به مرحلۀ معرفت النفس»١٢٠

ارکان سلوک ١٢١

صدق و ایثار سرمایه سلوک ١٢٢

تأثیر ویژۀ روضه و عزادارى حضرت سید الشهداء در طلوع سلطان معرفت ١٢٣

حالت شیفتگى مرحوم قاضى نسبت به حضرت ابا عبد الله (ع)١٢۵

مرحوم قاضى: من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیده‌ام ١٢۵

حضرت ابا لفضل (ع) : کعبه الاولیاء ١٢۶

اهمیّت و لزوم استاد ١٢٧

متن

قول علامه طباطبائى ١٢٩

سپاس ١٣١

دیباچۀ مترجم ١٣٣

تقدیم ١٣٩

پیشگفتار مؤلف ١۴٣

قسمت اول: شرح احوال حاج سید میرزا على آقا قاضى ١۴٩

غدیریه ١۶٣

نامه شعرى ایشان در سال ١٣٠٨ به نماینده روم ١٧٨

قصیده‌اى که در سال ١٣۵۶ سروده‌اند ١٨۵

نمونه‌اى از تواضع ایشان ١٩١

نامه ایشان به برخى از یاران ١٩٣

ترجمه حدیث عنوان بصرى ٢٠١

قصیده‌اى که با بیت سید رضى شروع مى‌شود ٢٠۶

نامه به سید محمد حسن طباطبائى ٢٠٩

نامه‌اى دیگر ٢١۵

۴۵٧نامه به شیخ ابراهیم ٢١٨

نامه‌هایى به نزدیکان و دوستان ٢٢۴

نامه‌اى دیگر به یکى از دوستان ٢٣٣

آخرین اظهارات در باب زندگى خصوصى و رابطه ایشان با دیگران ٢۴٢

قسمت دوم: شرح احوال اساتید، دوستان و شاگردان مرحوم قاضى ٢۵٣

آقا سید حسین قاضى ٢۵۵

آقا سید ابو الحسن اصفهانى ٢۶١

آقا سید مرتضى رضوى کشمیرى ٢٧١

آقا سید احمد کربلائى حائرى ٢٧٩

شیخ محمد تقى آملى ٢٨٣

آقا میرزا ابراهیم شریفى ٢٩۵

سید محسن طباطبایى حکیم ٣٠٧

علامه طباطبایى ٣١١

سید محمد حسن الهى طباطبایى ٣٢٩

شیخ على قسام ٣٣۵

سید ابو القاسم موسوى خوئى ٣۴۵

سید على نورى ٣۵١

سید جمال الدین گلپایگانى ٣۵٣

سید محمد جمال هاشمى ٣۶١

شیخ عباس قوچانى ٣۶۵

شیخ على اکبر مرندى ٣٧٩

شیخ على محمد بروجردى ٣٨٣

سید هاشم رضوى کشمیرى ٣٩١

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

نمایش بیشتر

یک دیدگاه

  1. دوست عزیز،ی که درباره شیخ موسی دبستانی گفتی آقای قاضی بهش ایراد گرفت و فلان کرد آقای قاضی به شیخ موسی دبستانی که شاگردش بود میگفت استاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=