زندگینامه طالب آملی(متوفی۱۰۳۶ ه ق)

آرد: از شعرای آمل است و مدتی در « آتشکده » از شاعران قرن یازدهم که در ۱۰۳۶ ه ق درگذشته است صاحب هندوستان در خدمت شاه سلیم از معتبرین بوده صاحب دیوان است و در شاعری طرز خاص که مطلوب شعرای فصیح نیست دارد بعد از مطالعهء دیوان او این چند بیت انتخاب و ثبت گردید:

هستند فی المثل گله ٔ گوسفند خلق

کاو را خدای صاحب و راعی شبان بود

چمن کبکیست خندان گل دهان و غنچه منقارش

پریشان سایه های سرو و دامنهای کهسارش 

ز اشک شام و سحر دیده چند تر ماند

(آتشکده ص ۱۶۶ )

و این ابیات نیز از اوست:

هر سنگ که بر سینه زدم نقش تو بگرفت

آنهم صنمی بهر پرستیدن من شد.

آسوده لبی که ساغر غم نکشید

خوشدل زخمی که ناز مرهم نکشید

من بلبل آن گلم که در گلشن دهر

پژمرده شد و منت شبنم نکشید

این شاعر را مثنویی است به بحر خسرو و شیرین نامش قضا و قدر و به سبک مثنوی پیر و جوان میرزا نصیر، در دیوان خطی او قصیده ای در مدح شهر لاهور هند دیده شد که اقامت او را در هند تأیید میکند ادوارد براون، از ریو نقل کرده گوید:

طالب صاحب سبک شعری خاص است که پس از وی فصحاء از پیروی آن احتراز جسته اند، در اوایل عمر به هندوستان رفت، و احترامش بجائی رسید که جهانگیر وی را ملک الشعراء خویش گردانید ( ۱۰۲۸ ه ق) بهیچ وجه خفض جناح نمیکرد، و مدعی بود که قبل از بیست سالگی هفت علم را بخوبی آموخته است (کمالات ادعائی طالب)

پا بر دومین پایه ٔ اوج عشراتم

وینک عدد فنم از آلاف زیاد است

بر هندسه و منطقی و حکمت و هیئت

دستی است مرا کش ید بیضا زعباد است

وین جمله چو طی شد نمکین علم حقیقت

کاسناد علوم است بر این جمله مراد است

در سلسله ٔ وصف خط این بس که ز کلکم

هر نقطه سویدای دل اهل سواد است

پوشم نسب شعر چو دانم که تو دانی

کاین پایه مرا ثامن این سبع شداد است

آن گلبنم القصه که از هر گل شاداب

عطر دگرم در شکن طره ٔ باد است

 در رباعی ذیل که شبلی نعمانی در شعرالعجم نقل کرده (ص ۱۶۸ به زبان اردو) بقصد سفر خود به جانب هندوستان اشاره کرده و بخت سیاه خود را در ایران گذارده است زیرا که هندو به هندوستان تحفه بردن کار خردمندان نیست :

طالب گل این چمن ببستان بگذار

بگذار که میشوی پریشان بگذار

هندو نبرد تحفه کسی جانب هند

بخت سیه خویش به ایران بگذار

 محبت طالب به خواهر خود:

خواهری داشت از خود بزرگتر که صمیمانه به او علاقمند بود، بعد از هجران مدید، خواهرش از ایران به آگره آمد، تا از وی دیدار کند، و به همین جهت طالب از پادشاه جهانگیر بوسیلهء ابیات ذیل استجازه کرد:

صاحبا ذرّه پرورا عرضی//به زبان سخن در است مرا

پیر همشیره ای است غمخوارم // که به او مهر مادر است مرا

چارده سال بلکه بیش گذشت // کز نظر دور منظر است مرا

دور گشتم ز خدمتش بعراق // وین گنه جرم منکر است مرا

او نیاورد تاب دوری من // که به مادر برابر است مرا

آمد اینک با اَگره وز شوقش // دل تپان چون کبوتر است مرا

میکند دل بسوی او آهنگ // چه کنم شوق رهبر است مرا

گر شود رخصت زیارت او// بجهانی برابر است مرا

 اشعار عاشقانه در فارسی بسیار است اما چون ابیاتی که از محبت عمیق و صمیمی خانواده ای کسی حکایت کند نسبهً قلیل است، این اشعار بنظر مهم و قابل ذکر آمد(ترجمهء تاریخ ادبیات ۱۷۰ ) صائب تبریزی دربارهء او گوید:

در سخن از عرفی و طالب ندارد کوتهی عیب // صائب این بود کز زمزه ٔ اسلاف نیست 

طالب آمل گذشت و طبعها افسرده شد// از چه رو آن آتشین گفتار در عالم نماند

 رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص ۱۳۲ تاریخ عصر حافظ ج ۱ ص 

لغت نامه دهخدا

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *