علّامه طباطبائى قدّس الله تربته به کتاب بحار الانوار جدّ ما* مرحوم علّامه مجلسى بسیار ارج مى نهادند و آن را بهترین دائره المعارف شیعه از نقطه نظر جمع اخبار مىدانستند؛ و بالاخصّ از کیفیّت تفصیل فصول و تبویب ابواب آن که بر نهج مطلوب، در هر کتابى ابواب را مرتّبا احصا فرموده است؛ و سپس در هر بابى به ترتیب، آیات مناسب را از سوره حمد تا آخر قرآن آورده؛ و سپس به تفسیر اجمالى این آیات به ترتیب پرداخته است؛ و پس از آن جمیع روایاتى که در این باب از معصومین علیهم السّلام وارد شده است؛ مرتّبا بیان کرده است؛ و در ذیل هر روایت؛ و نیز در آخر باب اگر نیازى بشرح و بیان داشته، بیانى از خود ایراد نموده است.
و معتقد بودند که علّامه مجلسىّ یک نفر حامى مذهب و احیاءکننده آثار و روایات ائمّه علیهم السّلام بوده؛ و مقام علمى وسعه اطّلاع، و طول باع او، قابل تقدیر؛ و از کیفیّت ورود در بحث و جرح و تعدیل مطالب وارده در مرآت العقول، علمیّت این مجتهد خبیر معلوم مىشود؛ که زحمات او تا چه حدّ قابل تقدیر است.
و لیکن معذلک با وجود اجتهاد و بصیرت در فنّ روایات و احادیث، در مسائل عمیقه فلسفیّه وارد نبوده است؛ و مانند شیخ مفید، و سیّد مرتضى، و خواجه نصیر الدّین طوسى، و علّامه حلّى که از متکلّمین شیعه و پاسداران و حافظان مکتب بودهاند؛ نبوده است.
و بنابراین در بعضى از بیاناتى که دارد دچار اشتباه گردیده است؛ و این امر موجب تنزّل این دائره المعارف مىگردد؛ و بر این اصل بنا شد در بحارالانوارى که طبع جدید مىشود؛ ایشان یک دوره مرور و مطالعه نموده؛ و هرجا که نیاز به بیان دارد تعلیقه بنویسند؛ تا این کتاب پرارزش، با این تعلیقات مستواى علمى خود را حفظ کند.
این امر عملى شد؛ و ایشان تا جلد ششم از طبع جدید را تعلیقه نوشتند؛ لیکن بلحاظ یکى دو تعلیقهاى که صریحا در آنجا نظر علّامه مجلسىّ را ردّ کردند؛ این امر براى طبقهاى که تا این اندازه حاضر نبودند نظریّات مجلسىّ مورد ایراد واقع شود خوشایند نشد؛ و متصدّى و مباشر طبع، بنا به الزامات خارجیّه، از ایشان تقاضا کرد که در بعضى از مواضع قدرى کوتاهتر بنویسند؛ و از بعضى از ایرادات صرف نظر کنند.
علّامه حاضر نشدند؛ و فرمودند: در مکتب شیعه ارزش جعفر بن محمّد الصّادق از علّامه مجلسىّ بیشتر است؛ و زمانى که دایر شود بجهت بیانات و شروح علّامه مجلسىّ، ایراد عقلىّ و علمىّ بر حضرات معصومین علیهم السّلام وارد گردد؛ ما حاضر نیستیم آن حضرات را به مجلسى بفروشیم.
و من از آنچه بنظر خود در مواضع مقرّر، لازم مى دانم بنویسم؛ یک کلمه کم نخواهم کرد.
لذا بقیّه مجلّدات بحار، بدون تعلیقه علّامه طباطبائىّ طبع شد؛ و این اثر نفیس فاقد تعلیقات علّامه گردید.
و ما دو تعلیقه از تعلیقات علّامه را که آنها باعث تعطیل تعلیقات شد در اینجا مىآوریم؛ و قضاوت را بعهده خوانندگان و اهل تحقیق مىگذاریم.
أوّل تعلیقه صفحه ۱۰۰ از جلد اوّل که چون علّامه مجلسى معانى مختلفى را ازنزد خود براى عقل نموده است؛ ایشان این معانى را ردّ نموده، و مىگویند: آنچه را که او- که رحمت خدا بر او باد- معانى مختلفى براى عقل ذکر مىکند، بادّعاء اینکه این معانى در اصطلاح، معانى عقل هستند؛ چنانچه بر شخص خبیر و مطّلع در این ابحاث پوشیده نیست؛ نه منطبق است به اصطلاح اهل بحث؛ و نه منطبق است بر آنچه عامّه مردم از غیر اهل بحث، آن را معانى عقل مىشمرند.
و آنچه او را در این واقعه افکنده است دو چیز است:
اوّل: سوء ظنّ به بحثکنندگان در معارف عقلیّه از راه استدلالات عقلیّه و براهین فلسفیّه.
دوّم: آن راهى را که خود او در طریق فهم معانى اخبار پیش گرفته، و پیموده است؛ و آن اینست که جمیع روایات را از طریق بیان، در مرتبه واحدى دانسته است؛ و آن همان مرتبهایست که افهام عامّه مردم بدان دسترسى دارند؛ باین دعوى که این مرتبه همان منزلهایست که معظم اخبارى که جواب سؤالهاى مردم را که از ائمّه علیهم السّلام کردهاند؛ مشخّص مىسازد.
درحالىکه مىدانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسهایست که به حقائقى اشاره دارد که بدانها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کسى دسترسى ندارد.
و در یک سطح قرار دادن اخبار، موجب شده است که معارف عالیهاى که از ائمّه علیهم السّلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه بعلّت تنزّل آنها بهمنزلهاى که منزله آنها نیست فاسد گردد؛ و بیانات ساده نیز بعلّت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد.
هریک از سؤال کنندگان از راویان احادیث، در سطح واحدى از فهم و ادراک نبودهاند؛ و هر حقیقتى نیز در سطح واحدى از دقّت و لطافت نمىباشد؛ و کتاب خدا و سنّت رسول خدا مشحون است از این کلام که معارف دینى داراى مراتب مختلفى هستند؛ و براى هر مرتبه افراد خاصّى مىباشند.
الغاء کردن و نادیده گرفتن مراتب؛ موجب از بین رفتن معارف حقیقیّه خواهد شد.
دوّم تعلیقه صفحه ۱۰۴ از جلد اوّل، که بعد از آنکه علّامه مجلسىّ قول بعقول مجرّده را ردّ مىکند و مىفرماید: تجرّد عقول عقلا محال است؛ و تجرّد اختصاص بذات واجب دارد؛ و کلام فلاسفه را فضول قلمداد مىکند؛ و بعد از آنکه گفته است: و بنا بر آنچه گفتهاند ممکنست که مراد از عقل همان نور پیغمبر باشد که از آن انوار ائمّه علیهم السّلام منشعب شده است؛ علّامه طباطبائىّ در اینجا تعلیقه دارند که:رجوع فلاسفه بر ادلّه عقلیّه فضول نیست؛ بلکه آنها اوّلا اثبات کردهاند که حجیّت ظواهر دینیّه متوقّف است بر برهانى که عقل اقامه مىکند؛ و عقل نیز از اعتماد و اتّکائش به مقدّمات برهانیّه، فرقى بین مقدّمهاى و مقدّمه دیگرى نمىگذارد.بنابراین اگر برهان بر امرى اقامه شد، عقل اضطرارا باید او را قبول کند.
و ثانیا ظواهر دینیّه متوقّف است بر ظهورى که در لفظ بوده باشد؛ و این ظهور دلیل ظنّى است و ظنّ نمىتواند با علم و یقینى که از اقامه برهان بر چیزى حاصل شده، مقاومت کند.
و امّا مسئله تمسّک به برهان عقلى در مسائل اصول دین و سپس عزل کردن عقل را در اخبار آحادى که در معارف عقلیّه وارد شده است و عمل نکردن بآن، نیست مگر از قبیل باطل کردن مقدّمه بسبب نتیجهاى که از همان مقدّمه استنتاج مىشود؛ و این تناقض صریحست- و اللّه الهادى- پس اگر این ظواهر بخواهند حکم عقل را ابطال کنند؛ أوّلا مفاد حکم خود را که حجّیتشان مستند بحکم عقل است ابطال کردهاند.
و راه استوار و احتیاط دینى براى کسانى که گامى متین در ابحاث عمیقه عقلیه نگذاردهاند، اینست که بظاهر کتاب و ظاهر اخبار مستفیضه عمل کنند؛ و علم بواقع امر را به خدا ارجاع دهند؛ و از ورود در ابحاث عمیقه عقلیّه اثباتا و نفیا خوددارى کنند.
أمّا اثباتا چون اثباتش، مظنّه ضلال و گمراهى است؛ و در آن هلاکت دائمیّه است.
و أمّا نفیا چون در آن منقصت گفتار بدون علم مىباشد؛ و یارى کردن دین بآن چیزى است که خدا نمىپسندد؛ و مبتلا شدن به تناقض در آراء؛ همانطورکه مؤلّف رحمه الله علیه بدین مناقضهگوئى دچار شده است؛ چون در مباحث مبدأ و معاد در هیچیک از آراء اهل نظر اشکالى وارد نکرده است، مگر آنکه خود بدان دچار شده است، که عین آن اشکال یا شدیدتر از آن را قبول کند؛ و ما در مواضع خود بدان اشاره خواهیم کرد.
و اوّل آنها در همین مسئله است که بر حکماء الهیّه در گفتارشان به وجود مجرّدات عقلیّه طعن زده است؛ و آنگاه خود جمیع آثار تجرّد را براى انوار پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام اثبات نموده است؛ و متنبّه نگردیده است که اگر تحقّق موجود مجرّد غیر از خداوند در خارج محال باشد، حکم محالیّت آن به تغییر اسم تفاوت نمىکند و تسمیه آن عقل مجرّد را به نور و طینت و نحوهما تبدیلى در استحاله نمىدهد. تمام شد کلام استاد.
و افراد مطّلع بر قیاس و برهان میدانند که یکایک از جملات این حکیم الهى در این بیان، برهانىّ و استدلالیست؛ و آنگاه سرّ کلام او که مىگوید: مراجعه بظواهر روایات، قبل از رجوع به ادلّه عقلیّه در حکم کفانا کتاب الله است، چه مىباشد.
اجتهاد در مذهب شیعه، موجب نگهدارى دین از اندراس و کهنگى و عدم تعبّد به آرائى مىشود که در یکزمان در نزد بعضى از اصول مسلّمه شمرده مىشده؛ و در زمان دیگر بطلانش از بدیهیّات مىگردد.
و عدم تعبّد بغیر قول خدا و رسول خدا و معصومین علیهم السّلام در احکام فرعیّه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالک و مزالى است که عامّه بدان دچار شدهاند؛ و امّا در احکام اصولیّه تعبّد و تقلید بطور کلّى معنى ندارد؛ و عقل و نقل حاکم بلزوم رجوع به ادلّه عقلیّه هستند و علّامه رحمه الله علیه در این مسئله نقل اجماع فرموده است.
______________________________
جده پدرى ما یعنى مادر پدر این حقیر، خواهر علامه خبیر مرحوم آیت الله آقاى میرزا محمد طهرانى صاحب کتاب مستدرک البحار بوده است. و مادر او که مادر علامه آقا میرزا محمد طهرانى و جده بزرگ ماست از نوادههاى عالم متضلع میر محمد صالح حسینى خاتون آبادى داماد علامه ملا محمد باقر مجلسى بوده است که دختر او را که بنام فاطمه بیگم بوده است بازدواج خود در آورده و بنابراین علامه مجلسى جد اعلاى مادرى ما خواهد شد؛ و چون مرحوم علامه سید مهدى بحر العلوم و مرحوم آیت الله بروجردى از نواده هاى دخترى مجلسى اول ملا محمد تقى هستند از دخترش آمنه بیگم که با مرحوم ملا محمد صالح مازندرانى ازدواج کرده است بنابراین آمنه بیگم عمه بزرگ مادرى ما از طرف پدر مىشود و مرحوم بحر العلوم و آیت الله بروجردى رضوان الله علیها از بنى عمات ما یعنى از عمهزادگان ما هستند.
مهر تابان//علامه سید محمد حسین تهرانى