کتب عرفانی و اخلاقیکتب علامه حسن زاده

رساله نور على نور در ذکر و ذاکر و مذکور (قسمت اول)

رساله نور على نور در ذکر و ذاکر و مذکور

بسم الله الرحمن الرحیم

و اذا ساءلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبوا لى ولیؤ منوا بى لعلهم یرشدون(قرآن کریم سوره بقره آیه ۱۸۷)

سپاس خداى را که ذکر او شفا و اسم او دوایست و سامع دعا و دافع بلایست . درود بر ختم رسل که سید اصفیایست ، و بر آل او که اولشان آدم اولیاء الله و آخرشان خاتم اوصیایست . و بر همه انبیاء و اولیاء تا سخن از قرآن و دعایست .

و بعد چنین گوید ملتجى به ظل لواى حمد حسن حسن زاده آملى طبرى سقیه الله و ایاکم شرابا طهورا:
این رساله یک مقدمه و یازده فصل در دعا و ذکر و مناجات است و به نام ((نور على نور در ذکر و ذاکر و مذکور)) مسمات است . و در حقیقت خوان آراسته ایست که خواص از آن بهره مى برند، اولئک لهم رزق معلوم .
مقدمه : کلماتى چند حول مکانت و منزلت دعا است .

فصل اول چهل کلمه مبارک منتخب ذکر و دعا از قرآن کریم و چهارده تبصره در بیان بعضى از اسرار است .
فصل دوم در بیان سراینکه ادعیه ماثوره حائز لطائفى خاص اند که در روایات یافته نمى شوند و در آن یک تبصره است .
فصل سوم در اینکه خداوند در هر چیز به کم اکتفاء کرد و حد براى آن معین فرموده است مگر در ذکر و دعا، و در آن چهار تبصره است
فصل چهارم در بیان عدد ماثور در بعضى ادعیه و اذکار است .
فصل پنجم در بیان اوقات و امکنه است و در آن یک تبصره است .
فصل ششم در بیان طهارت داعى است .
فصل هفتم در احتراز از دعاى ملحون است . و در آن دو تبصره است .
فصل هشتم در دعاى ماثور و غیر ماثور است و در آن یک تبصره است .
فصل نهم در دو مطلب است یکى در اختلافات سنوخ احوال دعات ، و دیگر در بیان نحوه افاضه القاعات . و در آن یک تبصره است .
فصل دهم در ادب مع الله است که به هفت قلم آراسته شده است و در آن سه تبصره است . قلم اول اینکه در ادب مع الله حضور قلب باید، دوم اینکه بدون اذن تصرف نکند، سوم اینکه عبادت حبى باشد، چهارم اینکه خدا را با اسماى حسنى بخوانیم ، پنجم در موضوع وقایه است ، ششم در عدم اعتداى در دعا است ، هفتم در تعظیم اسماءالله تعالى است .
فصل یازدهم در سر استجابت دعا است . و در آن دو تبصره است .

مقدمه : کلماتى چند حول مکانت و منزلت دعا

دعا کلید عطاء و وسیله قرب الى الله تعالى و مخ عبادت و حیات روح و روح حیات است .
دعا کوبه باب رحمت رحیمیه و سبب فتوح برکات شرح صدر و نور و ضیاى سر است .
دعا موجب رسوخ ذکر الهى در دل ، و منزه نفس ازرین شواغل است .
دعا توشه سالکان حرم کبریاى لایزال ، و شعار عاشقان قبله جمال ، و دثار عارفان کعبه جلال است .
دعا سیر شهودى و کشف وجودى اهل کمال و تنها رابطه انسان با خداى متعال است .
دعا معراج عروج نفسى ناطقه به اوج وحدت ، و ولوج به ملکوت عزت است .
دعا مرقات ارتقاى انسان به مقام ولایت ، و رفرف اعتلاى وى به مرتبت خلت است .
دعا واسطه اسم اعظم گردیدن انسان و دست یافتن به کنوز قرآن ودارا شدن رموز تصرف طبایع اجرام و ارکانست .
دعا کاسر قلب و جابر آن به اءنا عند المنکسره قلوبهم است . یعنى دل از ذکر و دعا شکسته شود و دل شکسته درست ترین و ارزنده ترین کالاى بازار هستى است که خدا در دل شکسته است . الهى اگر یکبار دلم را بشکنى از من چه بشکن بشکنى .
دعا یاد دوست در دل راندن و نام او به زبان آوردن و در خلوت با او جشن ساختن و در وحدت با او نجوى گفتن و شیرین زبانى کردن است .
دل بى دعا بها ندارد، و دل بى بها بها ندارد ((قل ما یعبؤ کم ربى لولا دعاؤ کم )) ((بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگار من شما را به وزن نهد و به شمار آورد.)) صادق آل محمد – صلوات الله علیهم – فرمود: علیکم بالدعاء فانکم لاتقربون بمثله (کافى معرب ج ۲ص ۳۳۹)

جمود عین و خمول لسان از کوردلى است . هر چند که محبت و عشق اساس ذکر و دعایند ولى در آغاز از ذکر و مناجات و دعا محبت به بار آید و در انجام ، محبت ، ذکر و مناجات و دعا و سوز و گداز مى آورد.

در اول ذکر آرد انس با یار
در آخر ذکر از انس است و دیدار

چنانکه مرغ تا بیند چمن را
نیارد بستنش آنگه دهن را

شود مرغ حق آن فرزانه سالک
که با ذکر حق است اندر مسالک

خوش آنگاهى دل از روى تولى
شرف یابد ز انوار تجلى

چگونه مرغ حق ناید به حق حق
چو مى بیند جمال حسن مطلق

در مکانت و منزلت دعا و مقامات آن آیات قرآنى را لسان مبین است ، و روایاتى در اسرار و آداب دعا از پیشوایان دین است که مشایخ علم را برانگیختند و بر آن داشته اند تا در دعا نوشته اند، و صحیفه ها گرد آورنده اند، و در پیرامون آن با تنویع موضوعات عدیده بحثها پیش کشیده اند، و درهایى از رحمت به سوى نفوس مستعده گشوده اند، و به نامهاى دلنشین و طرب انگیز و جان فزا از قبیل ((مفتاح الفلاح )) و ((عده الداعى )) و ((فلاح السائل )) و ((قوت القلوب )) و ((مصباح المتهجد)) و ((روضه الاذکار)) و ((البلد الامین )) و ((منهاج العارفین )) و ((منهاج النجاح )) و نظائر آنها نامیده اند، تا از این اسامى عطر آگین نیز مشام ارواح را معطر سازند، و قلوب را به ریاض قدس سوق دهند، و نفوس را به مجالس انس کشانند.

امید آنکه در حوزه هاى علمیه صحف ادعیه و اذکار که از ائمه اطهار ما صادر شده اند، و بیانگر مقامات و مدارج و معارج انسانند از متون کتب درسى قرار گیرند، و در محضر کسانى که زبان فهم و اهل دعا و سیر و سلوکند و راه رفته و راه نمایند درس خوانده شوند.

در نظر این کمترین اول ((مفتاح الفلاح )) شیخ بهائى ، و پس از آن ((عده الداعى )) ابن فهدحلى ، و بعد از آن ((قوت القلوب )) ابوطالب مکى و سپس ((اقبال )) سید بن طاوس ، و در آخر انجیل اهل بیت و زبور آل محمد ((صحیفه کامله سجادیه )) و در عداد کتب درسى در آیند که نقش خوبى در احیاى معارف اصیل اسلامى است . البته فهم و تعلیم و تعلم آنها بدون معرفت به علوم ادبى و معارف نقلى و عقلى و عرفانى صورت پذیر نیست ، از تو حرکت و از خدا برکت لیس للانسان الا ما سعى . و شک نیست که نیل بدین معارف نورى الهى از بسیار مباحث رائج و دارج ، به مراتب مفیدتر است بلکه به نسبت و قیاس در نمى آید، آن کجا و این کجا. معلم بزرگ آیه الله مرحوم آخوند ملاحسینقلى همدانى که به فرموده بعضى از مشایخ ما سیصد تن از اولیاء الله در محضر انوار او تربیت شده اند، مى فرمود: کتاب ((مفتاح الفلاح )) شیخ بهائى براى عمل کردن خوب است .

ششمین کتاب جامع عظیم الشان ((کافى )) ثقه الاسلام کلینى کتاب دعا است در شصت باب ، حافل چهارصد حدیث از وسائط فیض الهى که هر باب آن درى به روضه رضوانست ، و هر حدیث آن شاخه اى از شجره طوباى ایمان . تا چه رسد به جوامع کبار از قبیل ((وافى )) و ((بحار الانوار)) و ((عوالم )) و ((فصل الخطاب )) و نظائر آنها.

جزء دوم مجلد نوزدهم ((بحار)) صدوسى و یک باب و خاتمه ، در اذکار و ادعیه است که چندین برابر کتاب ((کافى )) یاد شده است . علاوه اینکه در کتب و ابواب دیگر ((کافى )) و ((بحار)) نیز به مناسباتى در ادعیه و اذکار احادیثى روایت شده است .

این درر روایات و غرر احادیث دلالت دارند که سفراى الهى و وسائط فیض ربوبى تا چه اندازه در تمام شئون و احوال و اطوار و اوقات زندگیشان اعتناى تام و عشق و شوق شدید به ذکر و مناجات و دعا داشتند و یاران و پیروان و شاگردانشان را بدان ترغیب مى فرمودند.

در ایفاى مباحث حول دعاء حق این است که باید آیات قرآنى را در این باب و ابواب کتب دعاء جوامع روائى و روایات آنها را به طور استیفاء مورد تحقیق و استفاده قرار داد تا به اسرار اذکار و ادعیه در افعال و احوال گوناگون انسان معرفت به وجه کمال حاصل گردد، ولکن به رجاء اینکه لعل الله یحدث بعد ذلک امرا، اینک به ذکر فصول موعود معهود اکتفا مى کنیم که هر فصل خود اصلى در این امر است وله الخلق و الامر.

فصل اول : چهل کلمه مبارک منتخب ذکر و دعا از قرآن کریم و چهارده تبصره در بیان بعضى از اسرار

شایسته است که انسان نازل در منزل یقظه و عارف به منطق وحى یکدوره قرآن کریم را به دقت به این عنوان قرائت کند که اسمایى را که خداوند سبحان بدانها خویشتن را وصف مى فرماید، و نیز آنچه را ملائکه او را بدانها نداء مى کنند، و نیز دعاى انبیاء و اولیا را که خداوند سبحان در پیش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است که در آن شدائد احوال و اوضاع خداى تعالى را به اسمى خاص و دعائى مخصوص خوانده اند، انتخاب کند.

بدیهى است که نمونه آن شدائد احوال براى دیگران به فراخوار قابلیت و شرائط زمانه و روزگار آنان پیش مى آید و کاءن هر یک از آن اشخاص و حالات عنوان نوعى دارد که در هر کوره و دوره و در هر عصر و زمان در دیگران طورى ظهور و بروز مى نماید، این کس نیز در پیش آمدهاى زندگى خود که مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذکر و مناجات بخواند و آن را وسیلت نجات و سعادت خود قرار دهد چنانکه از تدبر و غور در بسیارى از آیات و تامل و دقت در بسیارى از روایات حث و تحریص بدین دستور العمل استفاده مى شود. و ما در این مطلب مهم به تمسک یک آیت و یک روایت تبرک مى جوییم که خردمند را بسند است :

مثلا خداوند سبحان در فضیلت ذکر یونسى در سوره مبارکه انبیاء فرموده است : و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ((ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین )) فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المومنین

در تاثیر این ذکر شریف یعنى لا له الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین به سه جمله فاستجبنا له ، و نجیبناه من الغم ، و کذلک ننجى المومنین دقت به سزا اعمال گردد، به خصوص به جمله اخیر که مفاد آن عام است که وعده فرموده است شامل همه مومنین مى باشد، و با جمع محلى به الف و لام و فعل مضارع که دال بر تجدد زمان و حصول تدریجى آن براى ابد است تعبیر فرموده است ، فتبصر.

و نیز به عنوان مثال در این روایت شریف که جدا از غرر روایات است دقت لازم بعمل آید: شیخ صدوق – رضوان الله تعالى علیه – در مجلس دوم ((امالى ))، حدیث دوم آن را به اسنادش روایت کرده است عن هشام بن سالم و محمد بن حمران عن الصادق (علیه السلام ) و نیز در تفسیر ((مجمع البیان )) طبرسى – قدس سره – آمده است که روى هشام بن سالم و ابان بن عثمان عن الصادق (علیه السلام ) قال :

عجبت لمن فزع من اربع کیف لایفزع الى اربع ؟! عجبت لمن خاف کیف لایفزع الى قوله : ((حسبنا الله و نعم الوکیل ))، فانى سمعت الله عزوجل یقول بعقبها: فانقلبوا بنعمه من الله و فضل لم یمسسهم سوء.
و عجبت لمن اغتم کیف لایفرع الى قوله : ((لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین ))، فانى سمعت الله عزوجل یقول بعقبها: فنجیناه من الغم و کذلک ننجى المومنین .

و عجبت لمن مکربه کیف لا یفرع الى قوله : ((افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد))، فانى سمعت الله عزوجل یقول بعقبها: فوقیه الله سیئات مامکروا.
و عجبت لمن اراد الدنیا و زینتها کیف لا یفزع الى قوله : ((ماشاء الله لا قوه الا بالله ))، فانى سمعت الله عزوجل یقول بعقبها: ان ترن انا اقل منک مالا و ولدا فعسى ربى ان یوتین خیرا من جنتک . و عسى موجبه .

چنانکه ملاحظه مى فرمایید امام (علیه السلام ) از آیات یاد شده استنباط گسترش تاثیر اذکار مذکور براى ابد مى فرماید که اختصاص به مقام خاص و مورد مشخص ندارند. هر کس ‍ براى نجات از غم به ذکر یونسى ذاکر باشد مشمول رحمت و کذلک ننجى المومنین مى شود، و به همین وزان در رهائى از خوف و مکر سوء و در روى آوردن دنیا و زینت آن به کریمه هاى یاد شده .

تبصره : نکته دیگرى در این حدیث شریف است که چرا امام (علیه السلام ) نفرموده است قال الله عزوجل بلکه مکرر فرموده است فانى سمعت الله عزوجل ، سر آن چیست ؟ در حدیث کب از چهل حدیث نکته ۷۱۷ ((هزار و یک نکته )) (ص ۵۶۵ – ۵۶۷ ط ۱) اشاراتى در بیان این سر مستسر آورده ایم شاید ممدى باشد. و بالاخره در نیل به اینگونه حقایق صادره از بیت عصمت و وحى به لسان انسانهاى کامل ، استاد زبان فهم باید زیرا که بیان اسرار به گفتار نیاید و اگر پاره اى به زبان آید زیان به بار آرد لذا فرموده اند: عارف سر مى دهد و سر نمى دهد.

به موضوع بحث برگردیم : این کمترین وقتى توفیق یافته است که به قرائت یک دوره قرآن کریم ، آیاتى را به همان نحوه که گفته شده است استخراج کرده است که به ذکر برخى از آنها که یک اربعین است با اشارات به بعضى از لطائف نکات در ضمن بعضى از آیات به عنوان تبصره در این صحیفه تبرک مى جوید هر چند قرآن تمامى آن ذکر است چنانکه یکى از نامهاى شریف آن ذکر است : ص ، و القرآن ذى الذکر.

۱- و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه فقال انبئونى باسماء هولاء ان کنتم صادقین # قالوا ((سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم )) (بقره : ۲۳)

۲- فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم (بقره : ۲۸) و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنه – الى قوله سبحانه – قالا ((ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین )) (اعراف : ۲۳)
تبصره : فیض در ((تفسیر صافى )) در آیه نخستین آورده است که :
فى الکافى عن احدهما (علیه السلام ): ان الکلمات :
لا اله الا انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوعا و ظلمت نفسى فتب على فاغفرلى و انت خیر الغافرین .
لا اله الا انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوعا و ظلمت نفسى فاغفرلى و ارحمنى انک انت ارحم الراحمین .
لا اله الا انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوعا و ظلمت نفسى فتب على انک انت التواب الرحیم
و روایات دیگر نیز در تفسیر آن آمده است به موضوع یاد شده ((تفسیر صافى )) و مجلد ۱۴ ((وافى )) ص ۸۶ و به ((تحف العقول )) رجوع شود.

۳- و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسمعیل ((ربنا تقبل منا انک انت السمیع العلیم .))(بقره : ۱۲۸)
۴- و الهکم اله واحد ((لا اله الا هو الرحمن الرحیم ))(بقره : ۱۶۴)
۵- فمن الناس من یقول ربنا آتنا فى الدنیا و ما له فى الاخره من خلاق # و منهم من یقول ((ربنا آتنا فى الدنیا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار)) # اولئک لهم نصیب مما کسبوا و الله سریع الحساب (بقره : ۲۰۳)
۶- آیه الکرسى : ((الله لا اله الا هو الحى القیوم – الى قوله سبحانه – هم فیها خالدون ))(بقره : ۲۵۶ – ۲۵۸)

تبصره : بدانکه در روایاتى که بیان مى شود مثلا در این آیه و یا در آن دعا و اسماء، اسم اعظم است نوعا آن آیات و ادعیه حانز دو اسم شریف ((الحى القیوم )) اند یعنى در این دو اسم شریک اند. عارف عبدالرزاق قاسانى در ((شرح منازل )) گوید: و قد جرب القوم ان الاکثار من ذکر ((یا حى یا قیوم یا من لا اله الا انت )) یوجب حیوه العقل . (ص ۳۶ ط ۱)
صفات حیوه و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و کلام ، ائمه سبعه و امهات صفات الهى اند، و حیوه امام ائمه است که وجود غیر از او تصور نمى شود مگر بعد از وجود او. و همچنین اسماء مشتق از آنها یعنى اسم حى امام عالم و مرید و قادر و سمیع و بصیر و متکلم است و این هفت اسم ائمه اسماء است و قیوم یعنى قائم بذاته مقوم و مقیم لغیره ، و الوهت رب مطلق بودن است . الحمد لله رب العالمین هو فى السماء اله و فى الارض اله – فافهم .

تبصره : این کمترین را در نکته ۴۷۹ ((هزار و یک نکته )) اشاراتى لطیف و دقائقى شریف در بیان اسم اعظم است که براى نفوس مستعده معدى تام است اگر خواهى رجوع کن (ص ۲۳۹ – ۲۴۸ ط ۱). و نیز در بند ششم ((دفتر دل )) نظما بدان اشاراتى شده است (ص ۲۹۲ – ۲۹۸). و نیز درباره اکثار ذکر شریف یا حى یا قیوم یا من لا اله الا انت در نکته ۹۱۳ ((هزار و یک نکته )) مطالبى داریم رجوع بفرمائید (ص ۷۵۲ ج ۲ ط ۱).
۷- آخر سوره بقره : آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المومنون – تا آخر سوره
۸- لا اله الا هو العزیز الحکیم (آل عمران : ۷)
۹- هو الذى انزل علیک الکتاب – الى قوله سبحانه – ((ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب )) (آل عمران : ۹)

۱۰- الذین یقولون ((ربنا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا و قنا عذاب النار)) (آل عمران : ۱۷)
۱۱- قل اللهم مالک الملک – الى قوله سبحانه – و ترزق من تشاء بغیر حساب (آل عمران : ۲۸)
۱۲- هنالک دعا زکریا ربه قال ((رب هب لى من لدنک ذریه طیبه انک سمیع الدعاء)) (آل عمران : ۳۹)
۱۳- و کاین من نبى قاتل معه ربیون کثیر – الى قوله سبحانه – ((ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین )) فاتیهم الله ثواب الدنیا و حسن ثواب الاخره و الله یحب المحسنین . (آل عمران : ۱۴۹)
۱۴- قال عیسى ابن مریم ((اللهم ربنا انزل علینا مائده من السماء تکون لنا عیدا لاولنا و آخرنا و آیه منک و ارزقنا و اءنت خیر الرازقین .))(مائده : ۱۱۵)

۱۵- انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین (انعام : ۸۰) از قول ابراهیم (علیه السلام )
۱۶- قل ان صلاتى و نسکى و محیاى و مماتى لله رب العالمین لا شریک له و بذلک امرت و انا اول المسلمین (انعام : ۱۶۴)
۱۷- آیه سخره : ((ان ربکم الله الذى خلق سموات و الارض فى سته ایام – الى قوله سبحانه – ان رحمه الله قریب من المحسنین )) (اعراف : ۵۴ – ۵۶)

تبصره : قرائت آیه سخره به نص معصوم که در حدیث اول باب ((ما یفصل به بین دعوى المحق و المبطل فى اءمر الامامه )) از کتاب حجت ((اصول کافى )) (ج ۱ص ۲۷۹ معرب ) روایت شده است موجب صفا نفس و اطمینان آن بر اسلام و ایمان ، و تنور قلب به یقین ، و دفع شر شیاطین ، و نفى خواطر است . تفصیل آن را در نکته ۹۷۸ ((هزار و یک نکته )) (ص ۷۹۹ – ۸۰۲ ط ۱) با نقل روایات و ماخذ آنها و اقوال مشایخ علم ذکر کرده ایم رجوع بفرمائید.

آیت سخره مگر سخره کند مسخره را
یا که افسر به سر قابل افسار شده است

۱۸- و الى مدین اءخاهم شعیبا – الى قوله سبحانه – قال الملا الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا او لتعودن فى ملتنا قال او لوکنا کارهین# قد افترینا على الله کذبا ان عدنا فى ملتکم بعد اذ نجینا الله منها و ما یکون لنا ان نعود فیها الا اءن یشاء الله ربنا ((وسع ربنا کل شى علما على الله توکلنا ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق و انت خیر الفاتحین ))(اعراف : ۹۰)

۱۹- فان تولوا فقل ((حسبى الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم ))(آخر توبه )
۲۰- فما آمن لموسى الا ذریه من قومه – الى قوله سبحانه – فقالوا ((على الله توکلنا ربنا لا تجعلنا فتنه للقوم الظالمین # و نجنا برحمتک من القوم الکافرین ))(یونس : ۷۸)
۲۱- رب قد آتیتنى من الملک و علمتنى من تاویل الاحادیث ((فاطر السموات و الارض انت و لیى فى الدنیا و الاخره توفنى مسلما و الحقنى بالصالحین ))(یونس ‍ ۱۰۲)
۲۲- قل ((هو ربى لا اله الا هو علیه توکلت و الیه متاب ))(رعد: ۳۰)
۲۳ – ((رب اجعلنى مقیم الصلوه و من ذریتى ربنا و تقبل دعاء # ربنا اغفرلى و لوالدى و للمومنین یوم یقوم الحساب ))(ابراهیم : ۴۲)
۲۴- و من الیل فتهجد به نافله لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا# و قل ((رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنک سلطانا نصیرا)) (اسراء: ۸۱)

تبصره : صاحب ((فتوحات مکیه )) در آخر باب هیجدهم که در معرفت علم متهجدین است در تفسیر این کریمه و اعلم ان المقام المحمود الذى للمتهجد یکون لصاحبه دعاء معین و هو قول الله تعالى لنبیه (صلى الله علیه وآله ) یاءمره به : ((و قل رب ادخلنى الایه )) آنگاه در تفسیر آن لطائفى آورده است ، فراجع .

۲۵- ان الذین اوتوا العلم من قبله اذا یتلى علیهم یخرون للاذقان سجدا # و یقولون ((سبحان ربنا ان کان وعد ربنا لمفعولا)) (اسراء: ۱۰۹)
۲۶- و قل ((الحمد لله الذى لم یتخذ ولدا و لم یکن له شریک فى الملک و لم یکن له ولى من الذل و کبره تکبیرا)) (آخر اسراء)
۲۷- ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا # اذ اوى الفتیه الى الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمه وهیى لنا من امرنا رشدا (کهف : ۱۱)
۲۸- و ایوب اذنادى ربه ((انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمین )) # فاستجبنا له فکشفنا ما به من ضر – الایه (انبیاء: ۸۴)

۲۹- و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ان ((لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین )) # فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المومنین (انبیاء: ۸۸)
تبصره : درباره ذکر یونسى و سه کریمه دیگر، حدیث امام صادق (علیه السلام ) در قبل گفته آمد. و نیز درباره ذکر یونسى به نکته ۷۵۴ کتاب ((هزار و یک نکته )) رجوع بفرمائید.

تبصره : نکته اى دیگر که خیلى اهمیت بسزا در کریمه یاد شده است نون است که یونس (علیه السلام ) ذواالنون است یعنى صاحب نون است و نون حوت است چنانکه در روایات منصوص است . و سوره قلم مصدر به ن است : ن # و القلم و ما یسطرون . و در آخر آن فرمود: و لا تکن کصاحب الحوت اذ نادى و هو مکظوم # لولا اءن تدارکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم این نعمت یا یکى از وجوه آن ، همان ذکر مذکور یونسى است .

و در سوره صافات فرموده است : و ان یونس لمن المرسلین # اذ ابق الى الفلک المشحون # فساهم فکان من المدحضین # فالتقمه الحوت و هو ملیم # فلو لا انه کان من المسبحین # للبث فى بطنه الى یوم یبعثون # فنبذناه بالعراء و هو سقیم # و انبتنا علیه شجره یقطین # و ارسلناه الى مائه الف او یزیدون # فامنوا فمتعناهم الى حین (آیه ۱۴۰ – ۱۴۹)

آنکه فرمود: فلولا انه کان من المسبحین ، این تسبیح همان ذکر مبارک یونسى است . القمى فى سوره یونس و قد ساءل بعض الیهود امیرالمؤ منین (علیه السلام ) عن سجن طاف اقطار الارض بصاحبه ؟ فقال : یایهودى اءما السجن الذى طاف اقطار الارض بصاحبه فانه الحوت الذى حبس یونس فى بطنه الى اءن قال (علیه السلام ) – فنادى فى الظلمات : ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین . فاستجاب له و امر الحوت اءن یلفظه ؛ فلفظه على ساحل البحر – الحدیث

و عن الباقر (علیه السلام ) قال : لبث یونس فى بطن الحوت ثلاثه ایام ، و نادى فى الظلمات ظلمه بطن الحوت و ظلمه الیل و ظلمه البحر: ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین . فاستجاب له ربه فاخرجه الحوت الى الساحل – الحدیث (تفسیر صافى در سوره قصص و ص ).

راویان ثقه حسن جمال صمدى
به صد اسناد دو صد گونه روایت دارد

ظلمات دل نون شب ذوالنونى را
ذکر یونس به دل حوت کفایت دارد

حالا در این چند حدیث در معناى ن و مراتب و مظاهر آن تدبر بفرمائید:

فى الدر المنثور فى تفسیر ن و القلم و ما یسطرون عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): ان اول ما خلق الله القلم و الحوت ، قال : اکتب ، قال : ما اکتب ؟ قال : کل شى ء کائن الى یوم القیامه . ثم قراء: ((ن # و القلم و ما یسطرون )) فالنون الحوت ، و القلم القلم .

عن النبى (صلى الله علیه وآله ) قال : ان اول شى ء خلق الله القلم ، ثم خلق النون و هى الدواه ثم قال له : اکتب – الحدیث (ص ۹۱ ج ۱۴ بحار، و در منثور در تفسیر سوره قلم ).

و فى المجمع عن الامام الباقر (علیه السلام ): ن نهر فى الجنه ، قال له الله : کن مدادا فجمد و کان ابیض من اللبن و اءحلى من الشهد. ثم قال للقلم : اکتب فکتب القلم ما کان و ما هو کائن الى یوم القیامه .
و فى الخصال عنه (علیه السلام ) قال : لرسول الله (صلى الله علیه وآله ) عشره اسماء، خمسه فى القرآن ، و خمسه لیست فى القرآن ، فاما التى فى القرآن : محمد و عبدالله و یس و ن .

الاختصاص : ساءل ابن سلام النبى (صلى الله علیه وآله ) عن ن و القلم ؟ قال : النون اللوح المحفوظ و القلم نور ساطع ؛ و ذلک قوله : ن # و القلم و ما یسطرون – الخبر.
در ((معناى الاخبار)) باسنادش از ابراهیم کرخى روایت کرده است که قال : ساءلت جعفر بن محمد (علیه السلام ) عن اللوح و القلم ، فقال : هما ملکان
و عن معاویه بن قره ، عن ابیه قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): ن و القلم و ما یسطرون ، قال : لوح من نور، و قلم من نور یجرى بما هو کائن الى یوم القیامه .
(بحار ج ۱۴ ط ۱ص ۱۹، در منثور در تفسیر سوره قلم )
و عن ابن عباس قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): النون اللوح المحفوظ، و القلم من نور ساطع (بحار ص ۹۱ ج ۱۴، و در منثور تفسیر سوره قلم ).

نیشابورى در تفسیر غرائب قرآن )) گوید: و عن بعض الثقات : ان اصحاب السحر یستخرجون من بعض الحیتان شیئا منه یکتبون منه ، فیکون النون و هو الحوت عباره عن الدواه . و یعضده ماروى ان النبى (صلى الله علیه وآله ) قال : اول شى ء خلق الله القلم ، ثم خلق النون و هو الدواه – الخ .

و قریب به همین مضمون از بیضاى در تفسیر ((انوار التنزیل )) آمده است . سبحان الله که در کتب تراجم حیوانات نوشته اند که برخى از ماهیان مواد سیاهى از خود اخراج مى کند به طورى که براى جلوگیرى دشمن آب دریاى اطراف خود را سیاه مى کند تا دشمن بدو دست نیابد. و در مقابل آن نیز در قعر دریا یک نوع ماهى است که از تنش نور مى دهد و دور خود را روشن مى کند.

ن به اول ما صدر نیز تفسیر شده است که حیات کل و آب حیات کل است ن ملک یودى الى القلم و هو ملک و القلم یودى الى اللوح – الحدیث . و به وجهى ماسواى صادر نخستین نسبت به او ارض اند، و نون حوت است ، و زمین بر پشت حوت است . و در بعضى از روایات از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) منقول است که اسم حوتى که زمین بر آنست یهموت است و در بعضى از نسخه ها بلهوت است . و نیز به نهر و نهر به مداد و مداد به نور در روایات تفسیر شده است .

ن اول ماصدر دوات است که منشا کتابت جمیع کلمات نورى وجودى شده است و ن حوت شده است که از آن ماده سیاهى مرکب پیدا مى آید. و ن حوت آب حیات همه و حامل همه ارضین ووو.
ن را به مداد تفسیر کرد مدادى که نور است و همه حروف و کلمات وجودى از این مداد نور نوشته شده است پس وجود در هر جا که قدم نهاد نور است . مداد حروف کتبى مرکب است که بهترین آن مرکب سیاه است .

بود قرآن کتبى آیت عین
بود هر آیت او رایت عین

الف در عالم عینى الوف است
بمانند الف دیگر حروف است

حروف کتبیش باشد سیاهى
حروف عینیش نور الهى

حقیقت محمدیه (صلى الله علیه وآله ) به حسب عروج صادر نخستین است و یکى از اسماى آن حضرت نون است و نون صادر نخستین که حامل ارض است یعنى آن رق منشور و نور مرشوشى که کلمات نورى وجودى بر او منتقش اند و کل شى ء احصیناه فى امام مبین . و پوشیده نیست که حیات حوت به آب است و کان عرشه على الماء.

مرحوم میر در اول ((جذوات )) گوید:

عینان عینان لم یحفظهما رقم
فى کل عین من العینین عینان

نونان نونان لم یکتبهما قلم
فى کان نون من النونین نونان

نون را چون حمد و ذکر و اقسام نکاحات و انواع قیامت و قلب و حضرات ، پنج مرتبه است . در این امر به نکته ۶۶۳ ((هزار و یک نکته )) رجوع شود (ص ۴۵۴ – ۴۵۶ ج ۱ ط ۱) و بند ۳۳ ((تمهید القواعد)) در شرح ((قواعد التوحید)) که قال اقوال سى و سومین آنست نیز مطلوبست (ص ۹۳ – ۹۷ ط ۱) و عرش نیز پنج عرش است . رساله ((عقله المستوفز)) شیخ عارف محیى الدین عربى در اقسام پنجگانه عرش و نیز در ن و لوح و قلم مطلوبست . و اگر کسى در نون و حوت و لوح و قلم طالب تفسیر و تفصیل بیشتر مى باشد به شرح ما بر ((فصوص فارابى ))، شرح فص پنجاه و هشتم آن رجوع بفرماید.

سیوطى در ((جامع صغیر)) از حضرت رسول (صلى الله علیه وآله ) روایت کرده است : دعوه ذى النون اذ دعا بها و هو فى بطن حوت ((لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین )) لم یدع بها رجل مسلم فى شى ء قط الا استجاب الله له .

تبصره : شیخ عارف محیى الدین عربى فص یونسى ((فصوص الحکم )) را به حکمت نفسیه در کلمه یونسیه عنوان داده است . و فص یونسى به مناسبت ذکر یونسى در ذکر و ذاکر و مذکور است . شارح قیصرى در بیان اختصاص حکمت نفسیه به کلمه یونسیه مطلبى شریف دارد که مضمون آن به ترجمه این کمترین چنین است :

نفس ناطقه انسانى چون حاوى صفات الهى و صفات کونى و معناى کلى و جزئى است مظهر اسم شریف جامع الهى است ، و چون نفس ناطقه انسانى به این لحاظ مظهر اسم جامع است برزخ صفات مذکور است و از این جنبه برزخیت تعلق به ابدان گرفته است چه برزخ آنى است که در او صفت طرفین جمع است طرفى که روحانى محض است و طرفى که جسمانى صرف ، لذا خلیفه الله است .

کلمه یونسیه را با حکمت نفسیه از این رو مقارن کرده است که نفس را با یونس (علیه السلام ) شباهت ها است : چنانکه خداوند یونس را در دریا به حوت مبتلا کرد نفس را به تعلق در جسم مبتلا نمود است چنانکه یونس در ظلمات ندا کرد که : لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین و خداوند در حق او فرمود: و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المومنین ، همچنین نفس در عین ظلمات طبیعت و بحر هیولانى و جسم ظلمانى به رب خود توجه نموده است ، پس وحدانیت و فردانیت حق براى او منکشف شده است و به آن اقرار نموده است و به عجز و قصور خود اعتراف کرده است ، پس خداوند او را از مهلک طبیعت نجات داده و در انوار شریعت و طریقت و حقیقت داخل نموده است که این سه در مقابل آن ظلمات ثلاث که ظلمات طبیعت و بحر هیولانى و جسم ظلمانى مى باشند مقابله کرده است – حدیث رسول الله (صلى الله علیه وآله ) است که : الشریعه اقوالى ، و الطریقه افعالى ، و الحقیقه احوالى – و خداوند به نفس ناطقه نعیم روحانى را در عین جحیم جسمانى روزى کرده است .

و نیز مقارنه کلمه یونسى با حکمت نفسى از مناسبات دیگر بین نفس و یونس است که حوت رحم ، نطفه مشتمل بر روحانیت نفسى که انوار آن مجرد است را مى بلعد، و در ظلمات ثلاثى که یکى رحم و دیگر مشیمه و دیگر پوست نازکى است که در آن جنین قرار مى گیرد. و نیز از جهت دیگر مناسباتى که آن را راسخون در علم مى دانند.
۳۰- و زکریا اذ نادى ربه ((رب لاتذرنى فردا و انت خیر الوارثین )) # فاستجبنا له و وهبنا له یحیى و اصلحنا له زوجه انهم کانوا یسارعون فى الخیرات و یدعوننا رغبا و رهبا و کانوا لنا خاشعین (انبیاء: ۱۹)

۳۱- انه کان فریق من عبادى یقولون ((ربنا آمنا فاغفرلنا و ارحمنا و انت خیر الراحمین )) (مومنون : ۱۱۳).
۳۲- آیه نور: الله نور السموات و الارض – الى قوله سبحانه – و الله بکل شى ء علیم (سوره نور: ۳۶)
اکثار و دوام آیه نور موجب انکشاف حقایق است چنانکه خودش نور است نور عین و عین نور است و با آداب آن نور على نور است چنانکه عددش نور است و با این عدد که در نزد خواص با شرائطى منظور است سبب شرف حضور باهر النور مولود عام نور است . از رسول الله (صلى الله علیه وآله ) است که : اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و فى سمعى نورا و فى بصرى نورا. مطلبى دیگر در نکته ۷۳۷ ((هزار و یک نکته )) مسطور است .
۳۳- و الذین یقولون ((ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اءعین و اجعلنا للمتقین اماما)) (فرقان : ۷۵).

تبصره : چند آیه آخر سوره مبارکه فرقان ، از آیه عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا تا آخر سوره براى اهل بصیرت دستور العمل کلى است . خداوند سبحان توفیق عطا فرماید که قرآن کریم را که همه آن دستور العمل و برنامه الهى مدینه فاضله ساز و انسان ساز است که ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم در متن امور و شئون زندگى خودمان بکار بندیم . همچنانکه درست نگهدارى هر صنعت را کتابى و دفتر و دستورى است انسان را نیز که بزرگترین صنعت الهى است کتابى به نام قرآن است که دستور صانع این صنعت عظیم براى حفظ و درست نگهدارى و به کمال و سعادت رساندن آن است و الله سبحانه ولى التوفیق .

اى برادر ملکت با عالم ملک است ، و خیالت با عالم مثال ، و عقلت با عالم عقول . قابل حشر با همه اى و داراى سرمایه کسب همه . صادق آل محمد – صلوات الله علیهم – فرموده است : ان الله عزوجل خلق ملکه على مثال ملکوته ، و اسس ملکوته على مثال جبروته لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته . درست بخوان و درست بدان .
۳۴- و اتل علیهم نبا ابراهیم – الى قوله سبحانه – ((رب هب لى حکما و الحقنى بالصالحین # و اجعل لى لسان صدق فى الاخرین # و اجعلنى من ورثه جنه النعیم )) (شعراء: ۸۴ – ۸۶)
۳۵- الله لا اله الا هو رب العرش العظیم (نمل : ۲۷)
تبصره : عالم جلیل سید علیخان شیرازى مدنى در کتاب ((کلم طیب )) نقل فرموده است که اسم اعظم خداى تعالى آنست که افتتاح او الله و اختتام او هو است و حروفش ‍ نقطه ندارد و لا یتغیر قرائته اعرب ام لم یعرب ، و این در قرآن مجید در پنج آیه مبارکه از پنج سوره است : بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن .
راقم گوید که آن شش آیه در شش سوره است که یکى هم در سوره نمل است که همین آیه یاد شده است .
الله لا اله الا هو الحى القیوم (آیه الکرسى ، بقره : ۲۵۶)
الله لا اله الا هو الحى القیوم # نزل الکتاب بالحق – الایه (آل عمران : ۳)
الله لا اله الا هو لیجمعنکم – الایه (نساء: ۸)
الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى (طه : ۹)
الله لا اله الا هو رب العرش العظیم (نمل : ۲۷)
الله لا اله الا هو و على الله فلیتوکل المومنون (تغابن : ۱۴)
بلکه باید گفت که این اسم اعظم در هفت آیه قرآن کریم است که آیه شصت و سه سوره مبارکه غافر که سوره مومن است از آن جمله است : ذلکم الله ربکم خالق کل شى ء لا اله الا هو فانى توفکون (نکته ۴۷۹ هزار و یک نکته ).
بلکه با آیه شماره نوزده که از آخر توبه نقل کرده ایم در هشت موضع قرآن کریم آمده است و مشابه آن را در آیات دیگر نیز مى توان یافت ، فتدبر.

۳۶- الذین یحملون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یومنون به و یستغفرون للذین آمنوا ((ربنا وسعت کل شى ء رحمه و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک و قهم عذاب الجحیم # ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذریاتهم انک انت العزیز الحکیم # وقهم السیئات یومئذ فقد رحمته و ذلک هو الفوز العظیم ))
(مومن که سوره غافر است : ۹ – ۱۱)

تبصره : در این آیه کریمه حق سبحانه فرموده است که حاملان عرش و آنانى که در حول آنند براى مومنان استغفار مى کنند. و نیز در اول سوره شورى فرمود: و الملائکه یسبحون بحمد ربهم و یستغفرون لمن فى الارض . و نیز در سوره احزاب فرمود: یا ایها الذین آمنوا اذکروالله ذکرا کثیرا # و سبحوه بکره و اصیلا # هو الذى یصلى علیکم و ملائکه لیخرجکم من الظلمات الى النور و کان بالمومنین رحیما (۴۲ – ۴۴) آن استغفار و این صلوات بدین معنى است که مخرج نفوس انسانى از نقص به کمالند. نقص ظلمات است و کمال نور است چنانکه فرمود: لیخرجکم من الظلمات الى النور.

۳۷- للفقراء المهاجرین – الى قوله سبحانه – یقولون ((ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذین سبقونا بالایمان و لاتجعل فى قلوبنا غلا للذین آمنوا ربنا انک رووف رحیم )) (حشر: ۱۱)
۳۸- هفت آیه اول سوره مبارکه حدید: بسم الله الرحمن الرحیم # سبح لله ما فى السموات و الارض – الى قوله سبحانه – و هو علیم بذات الصدور.
تبصره : ثقه الاسلام کلینى در باب نسبت از ((اصول کافى )) (ج ۱ معرب ص ۷۲) به اسنادش از عاصم بن حمید روایت کرده است که قال : سئل على بن الحسین (علیه السلام ) عن التوحید؟ فقال : ان الله عزوجل علم انه یکون فى آخر الزمان اقوام متعمقون فاءنزل الله تعالى : قل هوالله احد، و الایات من سوره الحدید الى قوله : و هو علیم بذات الصدور. فمن رام وراء ذلک فقد هلک .

یعنى : چون خداوند مى دانست در آخر الزمان اقوامى خواهد آمد سوره قل هو الله احد و اوئل سوره حدید را نازل فرمود براى اینکه عجز عرب بیابانى مانع بود از اینکه آیه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن را بفهمد. اما مثل آخوند ملا صدرا معنى این آیه را ادراک مى کند چنانکه خود گوید که من پیوسته در این آیات تفکر مى کردم تا وقتى این حدیث را دیدم از شوق گریه کردم .

تبصره : این تبصره دستورى در مسبحات ست است . این سور مسبحات ششگانه سورى اند که در ابتداى آنان بعد از تسمیه و یسبح و سبح است که عبارت از سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن و اعلى است . آنچه که باید اینجا درباره مسبحات ست بگویم در نکته ۷۵۴ ((هزار و یک نکته )) آورده ام رجوع بفرمایید. خداوند سبحان توفیق یقظه و مراقبت و حضور و ذکر و دعا و مناجات مرحمت فرماید.
در اینجا شایسته است دستورى بسیار بسیار گرانقدر و ارزشمند به رسم بهترین تحفه و عطیه به حضور گوهرشناس قدردان تقدیم بدارم . و آن این که قاضى قضاعى در ((دستور معالم الحکم و ماثور مکارم الشیم من کلام امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه الصلوه و السلام )) بدین صورت نقل روایت کرده است که :

البراء بن عازب قال : دخلت على على (علیه السلام ) فقلت : یا امیرالمؤ منین ساءلتک بالله الا خصصتنى باعظم ما خصک به رسول الله – (صلى الله علیه وسلم ) – مما خصه به جبریل مما ارسله به الرحمن عزوجل .
فقال : لولا ما ساءلت مانشرت ذکر ما ارید اءن استره حتى اضمن لحدى . اذا اردت ان تدعو باسم الله الاءعظم فاقرا من اول الحدید ست آیات ، و آخر الحشر هو الله الذى لا اله الا هو، الى آخرها. فاذا فرغت فتکلمت فقل : یا من هو کذلک افعل بى کذا و کذا. فوالله لو دعوت به على شقى لسعد.
قال البراء: فوالله لا ادعوبها لدنیا ابدا. قال على (علیه السلام ): اصبت ، کذا اءوصانى رسول الله (صلى الله علیه وسلم ) – غیر اءنه امرنى اءن ادعو بها فى الامور الفادحه .

((براء بن عازب گوید: بر امیرالمؤ منین (علیه السلام ) وارد شدم و آن جناب را به خدا سوگند دادم که مرا به اعظم اسمایى که خداوند رحمن جبرئیل را به ارسال آن مخصوص ‍ داشت و وى رسول الله (صلى الله علیه وسلم ) را و آن حضرت شما را، مخصوص گردان . فرمود: اگر سوال تو نمى بود من اراده داشتم که آنرا تا در لحدم نهاده شوم پوشیده بدارم .
هر گاه خواهى خدا را به اسم اعظم وى بخوانى ، شش آیه اول حدید (بعد از بسم الله الرحمن الرحیم تا و هو علیم بذات الصدور) و آخر حشر از هو الله الذى لا اله الا هو تا آخر سوره را بخوان و پس از آن بگو اى کسى که چنانى با من چنین کن (یعنى حاجت خود را بخواه ) که سوگند به خداوند اگر برشقى بخوانى سعید مى گردد. براء گفت : قسم به خدا من آنرا براى دنیا نمى خوانم . امام (علیه السلام ) فرمود: همین صواب است ، رسول الله (صلى الله علیه وسلم ) مرا هم اینچنین وصیت فرمود جز اینکه مرا امر کرد که خدا را بدان در کارهاى بزرگ و دشوار روزگار بخوانم )).
و بدان که هیچ حاجتى براى انسان شریف تر و عزیزتر از قرب الى الله نیست که لقاء الله است و ((رساله لقاءالله )) ما در وصول بدان زاد راه است .

۳۹ – قدکانت لکم اسوه حسنه فى ابراهیم و الذین معه – الى قوله سبحانه – ((ربنا عیلک توکلنا و الیک انبنا و الیک المصیر # ربنا لا تجعلنا فتنه للذین کفروا و اغفر لنا ربنا انک انت العزیز الحکیم )) (ممتحنه : ۵ و ۶).

۴۰- رب اغفرلى و لوالدى و لمن دخل بیتى مومنا و للمومنین و المومنات و لاتزد الظالمین الا تبارا)) (آخر سوره نوح )
این چهل کلمه مبارک منتخب و موثر این بنده است و دیگرى شاید کلمات دیگر را برگزیند که قرآن را با نفس مستعد تجلى خاص است ، و هر کس را در کنار این ماءدبه الهى طعمه و لقمه به فراخور اوست و به اندازه خود از آن بهره مند است .

فصل دوم : در بیان سراینکه ادعیه ماثوره حائز لطائفى خاص اند که در روایات یافته نمى شوند و در آن یک تبصره است

ادعیه ماثوره هر یک مقامى از مقامات انشائى و علمى ائمه دین است . لطائف شوقى و عرفانى و مقامات ذوقى و شهودى که در ادعیه نهفته اند و از آنها مستفاد مى شوند در روایات وجود ندارند و دیده نمى شوند زیرا در روایات مخاطب مردم اند و با آنان محاورت داشتند و به فراخور عقل و فهم و ادراک و معرفت آنان با آنان تکلم مى کردند و سخن مى گفتند نه به کنه عقل خودشان هر چه را که گفتنى بود. فى الکافى عن الصادق (علیه السلام ): ما کلم رسول الله (صلى الله علیه وسلم ) العباد بکنه عقله قط
و روایت دیگر نیز قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم ): انا معاشر الانبیاء امرنا اءن نکلم الناس على قدر عقولهم (سفینه البحار ج ۲ص ۲۱۴ ماده عقل عن و ط ۱۶۱)

اما در ادعیه و مناجاتها با جمال و جلال و حسن مطلق ، و محبوب و معشوق حقیقى به راز و نیاز بودند لذا آنچه در نهانخانه سر و نگار خانه عشق و بیت المعمور ادب داشتند به زبان آوردند و به کنه عقل خودشان مناجات و دعا داشتند. مثلا سید بن طاوس در ((مجتنى )) (ص ۲۳ ط ۹) آورده است : الدعاء المروى عن مولانا على بن موسى الرضا (علیه السلام ): یا بدى یا بدیع ، با قوى یامنیع ، یا على یا رفیع ، صل على من شرفت الصلوه بالصلاه علیه .

دعاى عرفه حضرت امام سید الشهداء (علیه السلام ) در توحید، و دعاى زیارات جامعه کبیر حضرت امام على نقى (علیه السلام ) در ولایت و بیان مقام انسان کامل ولى ، عدیل یکدیگر در این دو اصل اصیل و رکن رکین معارف انسانى اند.
توقیع مبارک حضرت بقیه الله – عجل الله تعالى فرجه شریف – را در بیان مقام انسان لسانى است که باید گفت : کل الصید فى جوف الفراء. شیخ عارف حافظ رجب برسى صاحب ((مشارق انوار الیقین )) بعضى از فقره هاى آنرا شرح کرده است (ص ۱۳۹ ط بمبئى ) بلکه بعضى از دانشمندان پیشین بر آن شرحى نوشته است که نسخه اى از آن در تصرف راقم است چنانکه بر زیارت جامعه شروح بسیار نوشته اند. خداوند سبحان توفیق نیل به لباب صحف مکرمه منطق اهل بیت عصمت و وحى را به همگان مرحمت بفرماید.

توفیق شریف را سید اجل ابن طاوس در ((اقبال )) به اسنادش بدین صورت روایت کرده است : و من الدعوات فى کل یوم من رجب مارویناه اءیضا عن جدى ابى جعفر الطوسى – رضى الله عنه – فقال : اءخبرنى جماعه عن بن ابن عیاش قال : مما خرج على یدالشیخ الکبیر ابى جعفر محمد بن عثمان بن سعید – رضى الله عنه – من الناحیه المقدسه ما حدیثنى به خیر بن عبدالله قال : کتبته من التوقیع الخارج الیه : بسم الله الرحمن الرحیم ، ادع فى کل یوم من ایام رجب :

اللهم انى اساءلک بمعانى جمیع ما یدعوک به ولاه امرک ، الماءمونون على سرک ، المستبشرون (المستسرون – خ ) باءمرک ، الواصفون لقدرتک ، المعلنون لعظمتک . و اساءلک بما نطق فیهم من مشیتک فجعلتم معادن لکلماتک ، و اءرکانا لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک التى لاتعطیل لها فى کل مکان ، یعرفک بها من عرفک ، لا فرق بینک و بینها الا اءنهم عبادک و خلقک – الخ .
ضمیر را یک جا ((هم )) آورد و فرمود: فجعلتهم معادن لکلماتک ، و یک جا ((ها)) آورد و فرمود: لافرق بینک الا انهم عبادک ، چنانکه حق سبحانه فرمود: و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه (بقره : ۳۲) فافهم .

شگفت تر از این آنکه فرمود: لا فرق بینک و بینها الا اءنهم عبادک و خلقک . و این همانست که باز آن وسائط فیض الهى فرمودند: نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم . این چنین انسان را در اصطلاح صحف عرفانى کون جامع گویند که از مرتبه غماء را که برزخ جامع بین حضرت وجوب امکان است و صاحب قلب احدى جمعى است . و چنانکه اسم جلاله امام ائمه اسماء و قبله و کعبه آنانست ، کون جامع که مظهر اتم این اسم شریف و به معنى واقعى و مطابقى کلمه آیه الله است امام و قبله و کعبه کل است .

کعبه است کامل و همه طائف به گرد وى
بنگر مقام مظهر اسم جلاله چیست

مثلا در حضرات خمس گویند: حضرت غیب مطلق ، و حضرت شهادت مطلقه ، و حضرت غیب مضاف ، و حضرت شهادت مضافه ، و حضرت کون جامع .

و یا در اقسام پنجگانه نکاح گویند: اول آن توجه الهى ذاتى از حیث اسماء اول و اصلى که مفاتیح غیب هویت الهى و حضرت کونى است . و دوم آن نکاح روحانى ، و سوم آن نکاح طبیعى ملکوتى ، و چهارم آن نکاح عنصرى سفلى ، و پنجم آن اختصاص به انسان است که مجمع بحرین غیب و شهادت است .
و علامه قیصرى به اقتضاى حضرت بقیه الله و تتمه النبوه و قطب الوارى در ((شرح فصوص الحکم )) چه نیکو گفته است
و مرتبه الانسان الکامل عباره عن جمع جمیع المراتب الالهیه و الکونیه من العقول و النفوس الکلیه و الجزئیه و مراتب الطبیعه الى آخر تنزلات الوجود، و تسمى بالمرتبه العمائیه اءیضا فهى مضاهیه للمرتبه الالهیه ، و لافرق بینهما الا بالربوبیه و المربوبیه ، لذلک صادر خلیفه الله (ص ۱۱ ط ۱). و الکون الجامع هو الانسان الکامل المسمى بادم ، و غیره لیس له هذه القابلیه و الاستعداد (ص ۶۲)

چون معدن کلمات الله است خلیفه الله است که به صفات مستخلف متصف است . و اعظم شروط خلافت علم به جمیع مراتب و اهل هر مرتبه و علم به حقوق و احکام آنانست که چنین کسى باید مبین حقائق اسماء على الاطلاق بوده باشد. بلکه این معدن کلمات الله را فوق مقام خلافت است زیرا که مقام خلافت ناظر به انباء و رسالت و وساطت است و ممکن است که انسان ولى کامل را الوکت نباشد، فافهم و تدبرتر شد ان شاء الله تعالى .

سینه آن گنجینه قرآن فرقانست و بس
سینه سیمینه سر خیل خوبانست و بس

نغمه عنقاى مغرب آید از آن سوى قاف
مشرق شمس حقیقت قلب انسانست و بس

قرصه مهر و مه اندر عرصه کیهان دل
روشنى شعله شمع شبستانست و بس

غرقه دریاى نور وحدت اندر کثرتش
هر طرف رو آورد بر روى جانانست و بس

ماء دافق کون جامع از غمایش تا عماست
لوحش الله عقل در این نکته حیرانست و بس

تبصره : رجب ماه ولایت ، و شعبان شهر رسول الله ، و رمضان شهر الله است . و اهل ولایت در آغاز شهر ولایت آماده براى ادراک اسرار شهر الله به خصوص لیله مبارکه قدر مى شوند. و آن که گفته ایم رجب شهر ولایت است در صدور توفیق مبارک از حضرت ولى الله و امر آنجانب که ادع فى کل یوم من ایام رجب توجه داشته باش . و در فصل پنجم در تاثیر اوقات به احوال ذاکر و داعى در این امر اشارتى خواهد آمد.

فصل سوم : در اینکه خداوند در هر چیز به کم اکتفاء کرد و حد براى آن معین فرموده است مگر در ذکر و دعا، و در آن چهار تبصره است

خداوند در هر چیز به کم اکتفا کرده است و حد براى آن معین فرموده است مثلا نماز پنج مرتبه ، روزه یکماه ، زکوه از نصاب مقدار معینى ، ولى براى ذکر حدى معین نفرموده است . و این مطلب مضمون روایت است در کتاب دعاى ((اصول کافى )) که ثقه الاسلام کلینى باسنادش روایت کرده است عن ابن القداح ، عن اءبى عبدالله (علیه السلام ) قال : ما من شى ء الا و له حد ینتهى الیه الا الذکر فلیس له ینتهى الیه : فرض الله عزوجل الفرائض فمن اداهن فهو حدهن ، و شهر رمضان فمن صامه فهو حده و الحج فمن حج فهو حده الا الذکر فان الله عزوجل ام یرض منه بالقلیل و لم یجعل له حدا ینتهى الیه . ثم تلا هذه الایه : ((یا ایها الذین آمنوا اذکر و الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکره و اءصیلا)) (احزاب : ۴۲).

فقال : لم یجعل الله عزوجل له حدا ینتهى الیه – الحدیث (ج ۲ص ۳۶۱ معرب )
عدم حد ذکر براى این است که انسان باید جزئیات کار خود را موافق با حکم الهى قرار دهد و همواره با حفظ مراقبت و حضور به یاد حق سبحانه باشد رجال لا تلیهم تجاره و لابیع عن ذکر الله (نور: ۳۸).
و فى الکافى باسناده الى الحلبى عن ابى عبدالله (علیه السلام ) قال : لاباءس بذکر الله و انت تبول فان ذکر الله عزوجل حسن على کل حال ، فلا تساءم من ذکر الله (ج ۲ ص ۳۶۰ معرب ) بلکه دستور ذکر از شریعت مطهره در حد خلاء رسیده است . به ((یازده رساله )) ما رجوع شود (ص ۴۴۴ ط ۱).

تبصره : خداوند سبحان فرمود: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله اکبر (عنکبوت : ۴۶). و فرمود: اقم الصلوه لذکرى (طه : ۱۵). و رسول الله (صلى الله علیه وسلم ) گفت : جعلت قره عینى فى الصلوه . صلوه سبب مشاهده است ، و مشاهده محبوب قره عین محب است ، زیرا که صلوه مناجات بین حق تعالى و عبد اوست چنانکه فرمود: فاذکرونى اذکرکم : و رسولش فرمود: المصلى یناجى ربه .

کیست مصلى کسى کوست مناجى دوست
آه که نشناختى سر عبادات را

طاعت عادى تو بعد ز حق آورد
قرب بود در خلاف آمد عادات را

و چون صلوه مناجات است پس صلوه ذکر حق است و کسى که ذکر حق کند همنشین حق است و حق همنشین او است ، و کسى که جلیس ذاکر خود است او را مى بیند والا جلیس ‍ او نیست لذا امیر (علیه السلام ) فرمود: لم اعبد ربا لم اءره . پس صلوه ، مشاهده و رویت است یعنى مشاهده عیانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رویت عینى در مظاهر فرقى است . و به عبارت اخصر، مشاهده در مقام جمعى است و رویت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد که نداند حق تعالى براى هر چیز و از هر چیز متجلى است حق را نمى بیند.

حال بدان که کریمه : ولذکرالله اءکبر یک وجه آن این است که : ذکر خداوند در نماز بزرگترین چیزى از اقوال و افعال که صلوه شامل آنها است مى باشد یعنى هیچیک از آنها به بزرگى ذکر الهى نیست .
و وجه دیگر آن اینکه : ذکر خداوند عبدش را بزرگتر از ذکر عبد مر او را است زیرا که کبریا حق تعالى راست . پس عبارت هم شامل است ذکر خداوند عبد را، و هم ذکر عبد خدا را چنانکه فرمود: فاذکرونى اذکرکم ، و فرمود: جزاء وفاقا. وفاق مصدر دوم باب مفاعله است که از دو طرف است پس اذکرونى اذکر کم جزاء وفاق است .

این تبصره خلاصه اى از سوال یکصد و بیست و نهم باب هفتاد و سوم ((فتوحات مکیه )) و فص محمدى ((فصوص الحکم )) است .
واقعه اى شیرین اینکه : یکى از اهل ولاء که با هم موالات داشتیم در مراقبتى به لقاء من رانى فقدر آنى فان الشیطان لا یتمثل بى تشرف حاصل کرده است از آن حضرت (صلى الله علیه وآله ) ذکر خواست ، فرمود: من به شما ذکر سکوت مى دهم .
و نیز واقعه اى شگفت براى راقم پیش آمد است که آن را در ((دفتر دل )) چنین ثبت کرده است :

شبى در را به روى خویش بستم
به کنج خانه در حیرت نشستم

فرو رفتم در آغاز و در انجام
که تا از خود شدم آرام و آرام

بدیدم با نخ و سوزن لبانم
همى دوزند و سوزد جسم و جانم

بگفتند این بود کیفر مر آنرا
رها سازد به گفتارش زبان را

چو اندر اختیار تو زبانت
نمى باشد بدوزند این لبانت

از آن حالت چنان بى تاب گشتم
که گویى گویى از سیماب گشتم

ز حال خویش دیدم دوزخى را
چشیدم من عذاب برزخى را

فص یونسى ((فصوص الحکم )) در ذکر و ادب مع الله است که سبب اختصاص فص بدان همان ذکر یونسى است . و در این فص و شروح آن حقایقى در ذکر است ، و این کمترین را نیز در این مقام در شرح بر آن مطالب نفیس است . شیبخ در فظیلت و اسرار ذکر لطائفى دارد از آن جمله گوید:

و ما احسن ما قال رسول الله (صلى الله علیه وسلم ): الا انبئکم بما هو خیر لکم و افضل من اءن تلقوا عدوکم فتضربوا رقابهم و یضرب رقابکم ؟ ذکر الله . و ذلک اءنه لا یعلم قدر هذه النشاءه الانسانیه الا من ذکر الله الذکر المطلوب منه فانه تعالى جلیس من ذکره ، و الجلیس مشهود الذاکر، و متى لم یشاهد الذاکر الحق الذى جلیسه فلیس بذاکر. (ص ۳۸۳ ط ۱)
یعنى : ((چه نیکو فرموده است رسول الله (صلى الله علیه وآله ) که : ((آیا شما را خبر ندهم به آنچه که جهاد و غزوه شما در راه خداست ؟ آن ذکر بارى سبحانه است )). زیرا قدر این نشاءه را نمى داند مگر آن کسى که خدا را ذکر مى کند به ذکر مطلوب ، چه اینکه حق تعالى جلیس ذاکرش است ، و جلیس ، مشهود ذاکر است ، و هرگاه ذاکر حق سبحانه را که جلیس اوست مشاهده نکند ذاکر نیست .))

سعى کن که ذکر را قلب بگوید که عمده حضور قلب است و گرنه با قلب ساهى پیکر بى روان و کالبد بى جانست ؛ و در حدیث آمده است که : لیس الذکر قولا باللسان فقط. بلکه خداوند سبحان فرمود: و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هویه و کان امره فرطا(کهف ۲۹)

و فرمود: فویل للقاسیه قلوبهم من ذکر الله اولئک فى ضلال مبین (زمر: ۲۳)
و فرمود: و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تکن من الغافلین # ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون (آخر اعراف )
در این کریمه در مقام بسیار شامخ عندیت نیز تدبر داشته باش که کسانى در نزد او هستند چگونه اند؟ آرى آنکه با حنال و جلال مطلق محشور است سخنى جز او ندارد.

در اول ذکر آرد انس با یار
در آخر ذکر از انس است و دیدار

چنانکه مرغ تا بیند چمن را
نیارد بستنش آنگه دهن را

شود مرغ حق آن فرزانه سالک
که با ذکر حق است اندر مسالک

چگونه مرغ حق ناید به حق حق
چو مى بیند جمال حسن مطلق

اگر خواهى که یابى قرب در گاه
حضورى مى طلب در گاه و بیگاه

اگر خواهى مراد خویش حاصل
ز یاد حق مشو یک لحظه غافل

چو قلب آدمى گردید ساهى
ز ساهى مى نبینى جز سیاهى

دل ساهى دل قاسى عاصى است
دل عاصى است کو از فیض قاصى است

و بخصوص که حق سبحانه فرموده است : اقم الصلوه لذکرى (طه : ۱۵). درست در آیه تامل شود که حق تعالى صلوه را وسیله ذکر قرار داده است . شیخ بهائى در آخر شرح حدیث دوم کتاب ((اربعین )) گوید: قال بعض الاکابر: انما کان الفکر اءفضل الاءعمال لاءنه عمل القلب و هو اءفضل من الجوارح فعمله اءشرف من عملها اءلاترى الى قوله تعالى : اقم الصلوه لذکرى ؟ فجعل الصلوه وسیله الى ذکر القلب . و المقصود اءشرف من الوسیله

در ترجمه ((قلب شاهى )) آن را چنین ترجمه کرده است : ((بعضى از اکابر گفته اند: سبب اینکه مرتبه فکر بر مرتبه عبادت رجحان یافته آنست که فکر عمل قلب است و عبادت عمل جوارح و اعضا، و هیچ شک نیست که قلب اشرف از اعضا است . پس عمل او نیز اشرف باشد از عمل اعضا چنانچه آیه کریمه ، اقم الصلوه لذکرى اشعار به آن دارد چه که مفسرین ذکر را در این آیه تفسیر به فکر کرده اند یعنى بر پاى دارید نماز را به واسطه فکر من ، و مقرر است که مقصود اشرف از وسیله مى باشد پس فکر که مقصود است اشرف باشد از نماز که وسیله و سبب حصول آنست .))

ولکن حق این است که کلمه ذکر را ابهامى نیست که حمل بر فکر شود و به همان تعبیر قرآنى شیرین و دلنشین است که ذکر به یاد حق بودنست ، هر چند فکر در عبارت فوق در این مقام به همان مفاد است . کیف کان مطلب مهم در ذکر قلبى این است که بدانى همانطور که طفل در مدت دو سال یا کمتر و بیشتر مطابق استعداد و اعتدال مزاجش از شنیدن کلام و اراده تکلم کم کم به نطق مى آید و گویا مى شود، قلب سالک صادق هم بر اثر مداومت در حضور و انصراف فکر به قدس جبروت و دوام ذکر حق ، به نطق مى آید که حتى ذکر قلب شنیده مى شود، و این نطق نیز مانند نطق ظاهرى بنابر استعداد باطنى سالکان متفاوت است . و خود ذکر هم مطابق تقلب قلب در اشخاص یا در یک شخص مطابق احوال و اوقات وى مختلف است که مطابق دولت ذکر و توجه قلبى الفاظ مناسب آن چون کلمه طیبه لا اله الا الله و یا حى یا قیوم و نحو آنها مسموع مى گردد.
و در این اطوار قلبى گاهى تمثلهاى نیز پیش مى آید بلکه اشرف از تمثل ، کشفهاى بى مثالى روى مى آورد:

صعود برزخى چون گشت حاصل
بیابى بس تمثلهاى کامل

مثالى همنشین و همدم تو
فزاید نور و بزداید غم تو

چو سر سالک آید در تمثل
تمثلهاست در دور و تسلسل

که تا کم کم ز لطف لا یزالى
بیابى کشفهاى بى مثالى

چو دادى تار و پودت را به تاراج
عروج احمدى یابى به معراج

چون سخن از تمثل پیش آمد گوییم : همه تمثلها از ادراکات انسان است و در صقع ذات او مثال تمثل مى یابد. و چون آن را در چندین نکته ((هزار و یک نکته )) بیان کرده ایم و بسیارى از اشارات لطیف که در عداد اسرار و رموز معارف است در آن آورده ایم در اینجا به ذکر همین مطالب شریف ناگفته اکتفا مى کنیم و آن اینکه : در روایات عدیده آمده است که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار و نیز حضرت سید نساء عالمین صدیقه طاهره – سلام الله علیهم اجمعین – در وقت احتضار مومن براى او حاضر مى شوند. این حضور همان تمثل است که بر اثر حصول انصراف تام از این نشاءه براى شخص حاصل مى شود که صور بذر معارف و عقاید حقه او و نتیجه اعمال وى مى باشند. و اگر در غیر زمان احتضار چنین انصراف دست دهد تمثلهایى روى مى آورند نظیر فتمثل لها بشرا سویا، چون ملاک همان تمثل است چنانکه در کلام الهى تمثل به حکم کلمه ((فا)) متفرع بر افعال قبل است که اذ انتبذت من اهلها مکانا شرقیا # فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا و بعد از آن فرمود: فتمثل لها بشرا سویا، فتبصر. در لام ((لها)) هم دقت و تدبر بسزا لازم است که لام اضافه اعتبارى نیست چنانکه گویى ((هذا المتاع لزید)) بلکه لام نسبت حقیقى مانند له ملک السموات و الارض است ، فافهم .

البته در حضور آن بزرگان در چندین روایت تصریح شده است که به تمثل است ولى مى توان گفت که : تمثل براى اکثرى مردم است ، و اوحدى از مردم را حضور آنان فوق تمثل مى باشد، تا جانت در چه پایه باشد، اگر مثالى باشد در مثال خود مى بیند، و اگر عقلى باشد ادراک عقلى دارد، فتدبرتر شد ان شاء الله تعالى .

و روایاتى که تمثل و حضور رسول و ائمه (علیه السلام ) در آنها آمده است گاهى پنج تن اصحاب کساء را اسم مى برد چنانکه در ((بحار)) از ((محاسن )) به اسنادش از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده است که … و یقال اءمامک رسول الله و على و فاطمه علیهما السلام . و در روایت بعدش دارد که : اءما فاطمه فلا تذکرها (ج ۳ ط ۱ ص ۱۴۲). پس از آنکه در روایات دیگر حضرت فاطمه – سلام الله علیها – اسم برده نشد، وجه آن از این رویات معلوم شده است ، و سر آن شاید این باشد که علاوه بر اینکه باید مقام و عصمت زن محفوظ باشد و در زبان نیفتد، مبادا مقدس متقشفى تقوه کند که چگونه هر کسى او را رؤ یت مى کند و حال اینکه نامحرم است ؟ و الله تعالى اءعلم به موضوع بحث که ذکر و دوام آن بود بازگشت کنیم :

شایسته است که به چند حدیث از غرر احادیث و درر کلمات اهل بیت عصمت و وحى در فضیلت ذکر و حث به دوام آن تبرک جوییم به رجاء آنکه نفس مستعدى از آن توشه بر دارد و بهره اى عائد ما گردد. پیش از نقل احادیث گوییم که : همت در استقامت باید نه قناعت به حال فقط که اصحاب حال ممکن است اهل قیل و قال شوند اما شهود طلعت سعادت و اعتلاى به جنت قرب و مکاشفات انسانى اهل همت راست .

خداوند سبحان فرمود: ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه (فصلت : ۳۱) و الو استقاموا على الطریقه لاسقیناهم ماء غدقا (جن : ۱۷). ماء غدق یعنى آب بسیار. و به روایت ((مجمع البیان )) امام صادق (علیه السلام ) آن را به علم کثیر تفسیر فرمود: قال : معناه لاءفدناهم علما کثیرا یتعلمونه من الاءئمه .

و به روایت ((کافى ))، امام باقر (علیه السلام ) در تفسیر آن فرمود: یعنى لواستقاموا على ولایه امیرالمؤ منین على و الاءوصیاء من ولده علیهم السلام و قلبوا طاعتهم فى امرهم و نهیهم لاءسقیناهم ماء غدقا، یقول لاشربنا قلوبهم الایمان .

آب به علم تفسیر شده است ، زیرا که آب صورت علم است چه اینکه علم سبب حیات ارواح است و آب سبب حیات اشباح چنانکه ابن عباس ماء را در این آیه انزلنا من السماء ماء، به علم تفسیر کرده است . و ایمان نیز علم است زیرا که ایمان تصدیق است و علم یا تصور است و یا تصدیق . بلکه علوم و ادراکاتى فوق تصور و تصدیق و فوق طور عقل اند، و ایمان بر تمام مراتب و مراحل آن علوم و ادراکات نیز صادق است .

و هر عمل و ذکرى که کمتر از اربعین باشد چندان اثر بارزى ندارد و خاصیت اربعین در ظهور فعلیت و بروز استعداد و قوه و حصول ملکه امرى مصرح به در آیات و اخبار است ، و در ادامه عمل به یکسال تا ادراک لیله القدر شود هم در جوامع روایى از اهل بیت عصمت و وحى روایت شده است ، چنانکه در نقل احادیث مشاهده مى گردد:

۱-روى عن النبى (صلى الله علیه وآله ) قال : ارتعوا فى ریاض الجنه ، فقالوا: و ما ریاض الجنه ؟ فقال : الذکر غدوا و رواحا. فاذکروا، و من کان یحب ان یعلم منزلته عندالله فلینظر کیف منزله الله عنده فان الله تعالى ینزل العبد حیث اءنزل الله العبد من نفسه . اءلا ان خیر اءعمالکم و اءزکاها عند ملیککم و اءرفعها عند ربکم فى درجاتکم و خیر ما طلعت علیه الشمس ذکر الله سبحانه و تعالى . اخبر عن نفسه فقال : انا جلیس من ذکرنى . و اءى منزله اءرفع من منزله جلیس الله تعالى . (باب ۱۳ ((ارشاد القلوب )) دیلمى )

بیا با یاد او مى باش دمساز
بیا خود را براى او بپرداز

گرت حفظ ادب باشد مع الله
شوى از سر سر خویش آگاه

بر آن مى باش تا با او زنى دم
چه مى گویى سخن از بیش و از کم

لبانت را گشا تنها به یادش
هر آنچه جز به یادش ده به بادش

برون آیکسر از وسواس و پندار
که تا بینى حقیقت را پدیدار

چو رستى از مناهى و ملاهى
بتابد در تو انوار الهى

– کتاب دعاى ((کافى )) (ج ۲ص ۳۶۱ معرب ): فیما ناجى الله تعالى به موسى (علیه السلام ) قال : یا موسى لاتنسنى على کل حال فان نیسانى یمیت القلب .

۳- و نیز روایت فرموده است که : قال الله عزوجل لعیسى (علیه السلام ): یا عیسى اذکرنى فى نفسک اءذکرک فى نفسى ، و اذکرنى فى ملاک اءذکرک فى ملا خیر من ملا الادمیین . یا عیسى اءلن لى قلبک و اءکثر ذکرى فى الخلوات . و اعلم اءن سرورى اءن تبصبص الى ، و کن فى ذلک حیا و لاتکن میتا(ص ۳۶۴ ج ۲)
۴- و نیز در ((کافى )) روایت کرده است باسناده عن اءبى جعفر (علیه السلام ) قال : ما اءخلص العبد الایمان بالله عزوجل اربعین یوما – او قال : ما اءجمل عبد ذکر الله عزوجل اربعین یوما – الا زهده الله فى الدنیا، و بصره داعها و دواعها، فاءثبت الحکمه فى قلبه و اءنطق بها لسانه – الحدیث (ج ۲ ص ۱۴)
و سیوطى در ((جامع صغیر)) از خواجه عالم (صلى الله علیه وآله ) روایت کرده است که : من اءخلص لله اءربعین یوما ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه .

۵- ((اصول کافى )) باب استواء العمل و المداومه علیه (ج ۲ ص ۶۷ معرب ): عن اءبى عبدالله (علیه السلام ) قال : اذا کان الرجل على عمل فلیدم علیه سنه ثم یتحول عنه ان شاء الى غیره ، و ذلک ان لیله القدر یکون فیها فى عامه ذلک ما شاء الله ان یکون .
۶- و عنه (علیه السلام ): اءحب الاعمال الى الله عزوجل ماداوم علیه العبد و ان قل .
۷- و عنه (علیه السلام ): ایاک ان تفرض على نفسک فریضه فتفارقها اثنى عشر هلالا.
۸- و عنه (علیه السلام ) قال : کان على بن الحسین – صلوات الله علیهما – یقول : انى لاحب ان اداوم على العمل و ان قل .

۹- و عن ابى جعفر (علیه السلام ) قال : ما من شى ء احب الى الله عزوجل من عمل یداوم علیه و ان قل .

این پنج روایت در حث و ترغیب بر مداومت عمل اند، در برخى فرموده اند که خداوند سبحان دوام عمل را دوست دارد هر چند اندک باشد، و در برخى فرموده اند عمل را تا یکسال هلالى ادامه دهید تا عمل ، لیله القدر را ادراک کنید سپس اگر خواهید به عمل دیگر پیشى گیرید.

۱۰- قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): لاتکثروا الکلام بغیر ذکر الله فان کثره الکلام بغیر ذکر الله قسوا القلب ، ان اءبعد الناس من الله القلب القاسى . (اولین حدیث ((امالى )) شیخ طوسى و ج ۲ ((اصول کافى )) ص ۹۴ معرب )
۱۱- امام سجاد (علیه السلام ) در مناجاه الذاکرین گوید: و آنسنى بالذکر الخفى … فلا تطمئن القلوب الا بذکرک … اءستغفرک من کل لذه بغیر ذکرک ، و من کل راحه بغیر انسک ، و من کل سرور بغیر قربک .

نقل مطلبى بسیار شریف را از ((منیه المرید)) عالم جلیل شیخ زین الدین على بن احمد عاملى صاحب ((شرح لمعه )) مشهور به شهید ثانى – اءعلى الله مقامه – در تبیین مراتب علماء و ذکر کردن قلب ، در این مقام نیک مناسب مى بینیم و آن اینکه :

قال بعض المحققین : العلماء ثلاثه : عالم بالله غیر عالم باءمرالله ، و هو عبد استولت المعرفه الالهیه على قلبه فصار مستغرقا بمشاهده نور الجلال و الکبریاء فلا یتفرغ لیعلم علم الاحکام الا مالا بدمنه .
و عالم بامرالله غیر عالم بالله ، و هو الذى عرف الحلال و الحرام و دقائق الاحکام لا یعرف اءسرار جلال الله .
و عالم بالله و باءمرالله فهو جالس على الحد المشترک بین عالم المعقولات و عالم المحسوسات فهو تاره مع الله بالحب له ، و تاره مع الخلق بالشفقه و الرحمه . فاذا رجع من ربه الى الخلق صار معهم کواحد منهم کاءنه لایعرف الله ، واذا خلا بربه مشتغلا بذکره و خدمته فکانه لایعرف الخلق . فهذا سبیل المرسلین و الصدیقین .

و هو المراد بقوله (صلى الله علیه وآله )سائل العلماء، و جالس الکبراء. فالمراد بقوله : سائل العلماء، العلماء باءمرالله غیر العالمین بالله ، فاءمر بمسائلتهم عندالحاجه الى الاستفتاء. و اءما الحکماء فهم الذین لایعلمون اءوامرالله فاءمر بمخالطتهم و اءما الکبرا فهم العالمون بهما فاءمر بمجالستهم لان فى مجالستهم خیر الدنیا و الاخره .
و لکل واحد من الثلاثه ثلاث علامات : فللعالم باءمر الله الذکر باللسان دون القلب ، و الخوف من الخلق دون الرب ، و الاستحیاء من الناس فى الظاهر و لایستحیى من الله فى السر. و العالم بالله ذاکر خائف مستح .
اما الذکر فذاکر القلب لااللسان ، و الخوف خوف الرجاء لاخوف المعصیه ، و الحیاء حیاء ما یخطر على القلب لاحیاء الظاهر.

و العالم بالله و باءمره له تسعه اءشیاء: الثلاثه المذکوره للعالم بالله فقط، و الثلاثه المذکوره للعالم باءمرالله فقط، مع ثلاثه اخرى : کونه جالسا على الحد المشترک بین عالم الغیب و الشهاده و کونه معلما للمسلمین ، و کونه بحیث یحتاج الفریقان الاو لان الیه و هو مستغن عنهما. فمثل العالم بالله و باءمر الله کمثل الشمس لاتزید و لاتنقص ، و مثل العالم بالله فقط کمثل القمر یکمل تاره و ینقص اخرى ، و مثل العالم باءمرالله کمثل السراج یحرق نفسه و یضى ء لغیره – انتهى .

این محقق گوید: ((علما بر سه قسم اند: عالم بالله فقط، و عالم باءمرالله فقط، و عالم به هر دو. اولى کسى است که معرفت الهى بر قلب او مستولى شد و در مشاهده نور جلال و کبریا مستغرق است و در علم به احکام فروع به حد ضرورت اکتفاء مى کند. دومى کسى است که به دقائق احکام فرعى آشنا و به اسرار جلال الهى ناآشنا است . و سومى در حد مشترک و برزخ بین عالم معقول و عالم محسوس است که بارى از روى دوستى به خداوند با اوست و بارى از روى شفقت و رحمت به خلق با آنان . با خلق چنان به سر مى برد که گویى جز خلق نمى شناسد، و با خدایش چنان خلوت مى کند و به ذکر او مشتغل است که گویى جز خدا نمى شناسد. و این فرقه سوم مرسلین و صدیقین اند. و آنکه رسول الله (صلى الله علیه وآله ) فرمود: ((از علماءبپرس ، و با حکماء آمیزش داشته باش ، و با کبراء همنشین باش ))، مراد از علماء عالم باءمرالله است ، و حکماء عالم بالله ، و کبراء عالم به هر دو.

و هر یک را سه نشانه است : عالم به اءمرالله را ذکر لسان و خوف و حیاى ظاهرى است ، و عالم بالله را هم ذکر و خوف و حیا است ولى ذکر قلبى ، و خوف رجاء نه خوف معصیت ، و حیاى از آنچه بر دل خطور مى کند نه حیاى ظاهرى . و عالم به اءمرالله و بالله را علاوه بر آن شش چیز سه دیگر است : یکى اینکه جالس بر حد مشترک بین عالم غیب و شهادت است و برزخ بین هر دو است ، دوم اینکه معلم مسلمانانست ، سوم اینکه آن دو فریق نیازمند بدو و وى از آنها بى نیاز است ))

قیصرى را در شرح فص یونسى ((فصوص الحکم )) بیانى در تعریف حقیقت ذکر و مراتب آن بنهایت بلندپایه و بغایت نیکوست که صاحبدل متوغل در توحید را بکار آید و آن اینکه : حقیقه الذکر عباره عن تجلیه لذاته بذاته من حیث الاسم المتکلم اظهارا للصفات الکمالیه و وصفا بالنعوت الجلالیه و الجمالیه فى مقامى جمعه و تفصیله کما شهد لذاته بذاته فى قوله : شهد الله انه لا اله الا هو. و هذه الحقیقه لها مراتب :
اءعلاها و اولیها ما فى مقام الجمع من ذکر الحق نفسه باسمه المتکلم بالحمد و الثناء على نفسه .
و ثانیها ذکر الملائکه المقربین و هو تحمید الارواح و تسبیحها لربها.
و ثالثها ذکر الملائکه السماویه و النفوس الناطقه المجرده .
و رابعها ذکر الملائکه الارضیه و النفوس المنطبعه مع طبقاتها.
و خامسها ذکر الابدان و ما فیها من الاعضاء. و کل ذاکر لربه بلسان یختص به ، فان ذکر الله سار فى جمیع العبد (ص ۳۸۳ ط ۱).

عارف حسین خوارزمى در ترجمه آن گوید: ((بدان که حقیقت ذکر عبارت است از تجلى حق مرذات خود را به ذات خود از حیثیت اسم متکلم از براى اظهار صفات کمالیه و کشف نعوت جلالیه و جمالیه ، هم در مقام جمع و هم در مقام تفصیل چنانکه گواهى داد از براى ذات خود هم بذات خود که شهد الله انه لا اله الا هو. و این حقیقت را مراتب است :
اءعلى و اءولاش (اولایش ) آنست که متحقق شود از حق در مقام جمع از ذکر او سبحانه نفس خود به اسم متکلم به حمد و ثنا بر نفس خویش .

دوم ذکر ملائکه مقربین که آن تحمید ارواح و تسبیح ایشانست پروردگار خود را.
و سیوم ذکر ملائکه سماویه و نفس ناطقه مجرده است .
و چهارم ذکر ملائکه ارضیه و نفوس منطبعه به حسب طبقاتش .
و پنجم ذکر ابدان است و آنچه در وى است از اعضاء. و هر یکى ذاکر پروردگار خویش است به لسانى که بدو اختصاص دارد چنانکه شیخ بدین معنى اشاره مى کند که ((فان ذکر الله سار فى جمیع العبد)) یعنى ذکر بارى سارى در جمیع عبد است یعنى در روح و قلب و نفس و قواى روحانیه و جسمانیه اوست بل در جمیع اجزایش . و این سریان نتیجه سریان هویت الهیه ذاکره مرنفس خود را به نفس خود است )) – انتهى .

این ذکر سارى در جمیع عبد سارى در جمیع موجودات است زیرا بقاى موجودات به هویت الهیه است که در همه سارى است بلکه موجودات جز شئون نورى و آیات اسمائى این هویت نیستند که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . لذا هر جا که این هویت است عین حیات و علم و شعور و دیگر اسماء جمالى و جلالى است هر چند هر موجودى به جهت ظهور دولت اسمى بدان اسم ظاهر غالب نامیده مى شود و دیگر اسماء و صفات به لحاظ و اعتبار ما در تحت دولت و استیلاء آن اسم واقع مى شوند. پس این هویت ساریه که به نام وجود مساوق حق است عین ذکر است و خود ذاکر و مذکور است تسبح له السموات السبع و الارض و من فیهن و ان من شى ء الا یسبح بحمده و لکن لاتفقهون تسبیحهم (اسراء: ۴۵)

چو یک نور است در عالى و دانى
غذاى جمله را این نور دانى

بود بر سفره اش از مغز تا پوست
یکایک مغتذى از سفره اوست

بر این خوان کرم از دشمن و دوست
همه مرزوق رزق رحمت اوست

ازین سفره چه شیطان و چه آدم
به اذن حق غذا گیرند با هم

چو رزق هر یکى نور وجود است
به شکر رازقش اندر سجود است

همه حسن و همه عشق و همه شور
همه وجد و همه مجد و همه نور

همه حى و همه علم و همه شوق
همه نطق و همه ذکر و همه ذوق

و چون به سرایت ذکر در جمیع عبد آگاهى یافتى بر آن باش که یکپارچه ذکر باشى و به ذکرت ذاکر که خودت ذکر و ذاکر و مذکور خودى ، و آن مقامات پنجگانه ذکر را دارایى و در خودت دارى و آن تویى و و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم اءنفسهم اولئک هم الفاسقون (حشر: ۲۰). مگر ندانستى که هر کجا سلطان وجود نزول اجلال فرمود جمیع عساکر اسماء و صفاتش ملتزم رکاب او هستند و کجا است که خالى از نور وجود است ؟ و کدام موطن است که در حیطه این سلطان نباشد؟ و با نور وجود حقى که غیر متناهى است و به تعبیر دیگر وحدت شخصیه حقه حقیقه این وجود است ، و به عبارت دیگر ((بسیط الحقیقه کل الاشیاء))، و به بیان مبین خود او که الصمد است کدام ذره اى را با او بینونت شى ء از شى ء یعنى بینونت عزلى است هر چند بینونت وصفى است که از نقص آنها منزه است .

توجه به مطلبى در ذکر که سر آن برهان لزوم ذاکر کامل با بدن طبیعى در نشاء عنصرى و سلسله زمان است که دیگران به طفیل اویند، در اینجا لازم است و آن اینکه : شیخ عارف محیى الدین عربى در فص یونسى ((فصوص الحکم )) و شارح آن علامه قیصرى افاده فرموده اند که : و لابد اءن یکون فى الانسان جزء یذکر به و یکون الحق جلیس ذلک فیحفظ باقى الاجزاء بالعنایه کما یحفظ العالم بوجود الکامل الذى یعبدالله فى جمیع اءحواله لذلک لا تخرب الدنیا و لا یستاءصل ما فیها مادام الکامل فیها اءو من یقول : الله الله ، کما جاء فى الحدیث الصحیح : لایقوم الساعه و على وجه الارض من یقول : الله الله . فکذلک وجود العالم الانسانى لایخرب و لا یفنى و یکون محفوظا بالعنایه الالهیه مادام جزء منه ذاکرا للحق (ص ۳۸۵ ط ۱)

یعنى ((چاره نیست از جزوى در انسان که ذاکر حق باشد، و حق جلیس آن جزء بود. پس این جزء به واسطه اختصاص به عنایت الهیه حفظ باقى اجزاء مى کند لاجرم دوام و بقاى سائر اجزاء به برکت آن جزء است چنانکه محفوظ بودن عالم به وجود کاملى است که در جمیع احوال به عبادت حق قیام مى نماید و لهذا دنیا به سمت خرابى موسوم نمى شود و آنچه در وى است استیصال نمى پذیرد مادام که چنین کامل و حق جوى و الله گوى در وى است ، چنانکه در حدیث صحیح آمده است : لا یقوم الساعه و على وجه الارض من یقول : الله الله . پس همچنین عالم وجود انسانى خراب نمى شود و فانى نمى گردد بلکه محفوظ مى باشد به عنایت الهیه مادام که جزوى ازو ذاکر حق باشد)).

ترجمه فوق را از شرح و ترجمه حسین خوارزمى نقل کرده ام و سخن بیشتر و براهین دیگر را در لزوم انسان کامل با بدن عنصرى در نشاءه طبیعى ، از رساله ((نهج الولایه )) این کمترین طلب باید کرد.
و به عنوان مزید بصیرت در مراتب پنجگانه ذکر و سریان آن در همه مراتب شخصى انسان این چند فقره کلام نبى و وصى را باید نصیب العین قرار داد که نبى (صلى الله علیه وآله ) در شب نیمه شعبان در سجده خود مى گوید: سجد لک سوادى و خیالى ، و آمن بک فوادى که هر پنج مرتبه را شامل است .
و وصى به تفصیل گوید: اللهم نور ظاهرى بطاعتک ، و باطنى بمجبتک ، و قلبى بمعرفتک ، و روحى بمشاهدتک ، و سرى باستقلال اتصال حضرتک یا ذالجلال و الاکرام .

تبصره : حدیث لایقوم الساعه و على وجه الارض من یقول : الله الله در دو جاى ((اسفار)) عنوان شده است ، و مولى صدر در آن بیانى دارد، یکى در آخر فصل اول فن پنجم جواهر و اعتراض (ج ۲ ط ۱ ص ۱۶۰)، و دیگر در آخر فصل سوم باب یازدهم کتاب نفس آن (ج ۴ ط ۱ ص ۱۵۷) و در حقیقت ماخذ گفتارش و معنایى که براى حدیث بیان فرموده است از همان موضع مذکور فص یونسى است . و نظر شریفشان در بیان حدیث و به خصوص درباره وجه الارض خیلى لطیف و دقیق است و مراجعه بدان براى کسى که زبان فهم است خالى از لطف نیست .

تبصره : خداوند سبحان در معارج قرآن فرمود: ان الانسان خلق هلوعا # اذا مسه الشر جزوعا # و اذا مسه الخیر منوعا # الاالمصلین # الذینهم على صلوتهم دائمون (۲۰ – ۲۴) و در نساء فرمود: فاذا قضیتم الصلوه فاذکروالله قیاما و قعودا و على جنوبکم (۱۰۴)، در آل عمران فرمود: الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم (۱۹۲) و در طه فرمود: اقم الصلوه لذکرى (۱۵) که صلوه را بوسیله ذکر قرار داده است . و دانستى که مقصود اشرف از وسیله است ، بنابراین در کریمه على صلوتهم دائمون دقت شود تا دانسته شود که دوام در ذکر دوام صلوه است و دائم الذکر دائم الصلوه است . این نه قول من است قول باقر علوم اولین و آخرین – صلوات الله علیهم – است که در اول جزء دوم نوزدهم ((بحار)) از تفسیر عیاشى روایت شده است :

اءبوحمزه الثمالى عن ابى جعفر (علیه السلام ) قال : لایزال المومن فى صلوه ما کان فى ذکر الله ان کان قائما او جالسا او مضطجعا لان الله یقول : الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و على جنوبهم – الایه . و فى روایه اخرى عن ابى حمزه عن اءبى جعفر (علیه السلام ) مثله (ص ۳ ط ۱). امام فرموده است : تا در یاد خدایى همواره در نمازى . خوشا آنان که دائم در نمازند.

اگر اهل نمازى و نیازى
برون آ از دعاوى مجازى

بیا از صحبت اغیار بگذر
بیا از هر چه جز از یار بگذر
ترا زینت بود نام الهى
به از این تاج کرمنا چه خواهى

عزیز من حیات تو الهى است
که عقل و نقل دو عدل گواهى است

طبیعت بر حیاتت گشت حاکم
نباشد جز تو بر نفس تو ظالم

بیا نفس پلیدت را ادب کن
حیات خود الهى را طلب کن

تبصره : الفاظى که ذکر در ضمن آن متحقق است بسیار است نهایتش ارباب حال کلمه لا اله الا الله را اختیار کرده اند بنابر چند وجه . از آن جمله یکى آنست که حروف آن از حروف اشراف اسماء که لفظ الله است ترکیب یافته و حروف بیگانه در میان نیامده .

دوم ذکر خفى که ایشان را نهایت اهتمام به شاءن آن هست در ضمن آن بیشتر متحقق مى شود چه در حروف آن حرف شفوى که محتاج به حرکت لب باشد نیست ، و مى توان در میان مردم بر وجهى به آن قیام نمود که کسى را اطلاع حاصل نشود بخلاف اذکار دیگر سبحان الله و الحمدلله و الله اکبر و امثال آن که نه بر این وجه است .

سوم آنکه اشتمال آن به حرف الف که اشرف حروف تهجى است و قوام جمیع حروف به اوست چنانچه هیولاى حروفش گفته اند و در میان حروف او را قطب مى گویند، بیشتر است از سایرین .
چهارم آنکه اشتغال به آن باعث در آمدن به حصن الهى است و رستگارى از عذاب او که لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى . و وجوه دیگر نیز گفته اند.

شیرین تر این که ، موید بن جندى دئر شرح فص شیثى ((فصوص الحکم )) در بیان مراتب توحید گوید: ان العامه من اءهل الله یرون التوحید و هوسته و ثلاثون مقاما کلیا نطق بها القرآن فى مواضع عده فیها ذکر لا اله الا الله فى کل موضع منها نعت مقام من مقامات التوحید ((شرح جندى بر فصوص ))ص ۲۶۰ و ((مصباح الانس ))ص ‍ ۱۹۵).

با توجه به توحید قرآنى که در ((رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم بطور مستوفى بیان شده است ، و با توجه به اینکه اسم جلاله امام ائمه اسماء است ، و نیز با توجه به الوهت و اشتقاق معنى الله از اله و یا وله یا هاء کنایه و یا غیرها، عذوبت ذکر لا اله الا الله در کام ذاکر شیرین تر خواهد بود در ((مصباح الانس )) برخى از این مباحث عنوان شده است (ص ۱۲۰) و نکته ۶۳۳ ((هزار و یک نکته )) در فضیلت لا اله الا الله مطلوبست . و فکر و ذکر را دو بال مرغ جان ملکوتیت )) در طیران و عروج به اوج سعادتت بدان . و بدانکه خیالات تو تنها کارى که براى تو رسیده اند این است که تو را از سیر به دیار ملکوت یعنى از این طیران و عروج باز داشته اند. خیالات را براى حیوانات بگذار تو انسانى با عقل و عاقل و معقول باش .

زهد فروشى را حکایت کنند که این کریمه را انتخاب کرد و تلاوت مى کرد: قیل یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک و على امم ممن معک و امم سنمتعهم ثم یمسهم منا عذاب الیم (هود: ۴۹) زیرا که چند حرف شفوى مکرر یعنى با و میم و واو در آن جمعند و مرائى را به کار آیند بخصوص ذیل آن و على امم ممن معک – الخ .

ادامه دارد..

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=