کتب عرفانی و اخلاقیکتب مختلف

آیت الحق (قسمت سوم)وضع زندگى ظاهرى حضرت آقاى قاضى و مقایسۀ آن با روش صوفیه

تشبیه میان حالات شیخ احمد احسائى با حال حاج رجبعلى خیاط

 

بارى این داستان دیدار حاج رجبعلى خیاط و مرحوم قاضى را، حضرت آیه الله طهرانى (قده) در موضع دیگرى از مخطوطات خود، با اندک تفاوتى باز هم به نقل از آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى (ره) نقل مى‌کنند و در ادامه از قول ایشان مى‌گویند:

«. . . بعد گفتند [یعنى مرحوم قاضى فرمودند]این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائى است که روزى به شاگردان خود گفت من هروقت به حرّم مشرّف مى‌شوم و به حضرت سلام مى‌کنم حضرت بلند جواب سلام مرا مى‌دهند که اگر شما هم باشید مى‌شنوید. یک مرتبه با من بیایید تا بفهمید. روزى شاگردان با شیخ به حرم مشرّف شدند شیخ سلام کرد بعد رو کرد به شاگردان و گفت جواب شنیدید؟ گفتند نه، دو مرتبه سلام کرد و گفت شنیدید؟ گفتند: نه! پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.» ٢

البته معلوم است که وجه شبه هر دو داستان، در این است که حقیقت امام مورد ادعاى مشاهدۀ آنان، مابازاء عینى و خارجى نداشته و بلکه متعلّق ادراکى آنها همان قوّۀ متخیّله و واهمه بوده است که به علّت شدت گرفتن و توجّه و تمرکز، امور منتقش در خود را به صورت امر عینى و خارجى به نفس شخصى القاء مى‌نماید. و وجه اختلاف دو داستان در اینکه، در مورد شیخ احمد احسائى او با آزمایش عینى و تجربى، به غیر حقیقى بودن ادراک خیالى خود-و لو در آن مورد آزمایش-پى‌برده است ولى حاج رجبعلى خیاط، مسئله دیدار با امام عصر سلام الله علیه را که امرى موهوم و مربوط



٢) -مخطوطات

١٠٣

به مکاشفۀ خیالى براى او بوده است آن‌چنان امر عینى تصور نموده است که براى مرحوم قاضى پیام مى‌آورده و خواسته نفسانى خود را به مثابه وجود مبارک امام زمان تلقّى مى‌کند، و از اینجاست که سرّ فرمایش مرحوم قاضى که فرمودند: «بگو قاضى نمى‌آید» روشن مى‌شود.

و البته از اینجا نباید نتیجه گرفت که ارباب مجاهدات و مکاشفات نفسانى که در سلک توحیدى عرفاى بالله داخل نبوده، همگى در یک درجه و یک قدر و وزن معنوى مى‌باشند، چه در میان آنها افرادى هستند که غایت آنها از مجاهدات نفسانى رسیدن به بعضى قواى روحى و توانایى‌هاى فوق طبیعى از قبیل انواع تصرّفات مادى و غیره مى‌باشند مانند آگاهى از عالم نباتات و خواص آنها و یا شخص دیگرى که یکى از آرزوهاى خود را پیدایش ملکۀ استخاره و. . . معرفى مى‌کند و با ابتهاج فراوان، داشتن ملکه استخاره را مربوط به دستوراتى مى‌داند که از یکى از اساتید اخذ نموده است. و حتى وى از ذکر این موضوع هیچ‌گونه ابائى نداشته است. و این ناشى از آن است که وى على‌رغم اشتغال به مجاهدات نفسانى و اذکار و اوراد، ولى به‌طور کلّى تصوّر روشنى از غایت سیر معنوى جز بهره‌مند شدن از کرامات و امور خارق‌العاده نداشته است.

ولى البته هستند در همین مسیر افراد بسیار جلیل القدرى که در عالى‌ترین درجات زهد و تقوا و مجاهده نفسانى و حصول حالات و مکاشفات روحیه فوق‌العاده قوّى بوده و درعین‌حال با مسلک و مرام توحید از لحاظ امکان نیل به مرحله وصل توحیدى و فناى در ذات مقدس الهى، اختلاف‌نظر داشته و نهایت سیر معنوى را از حدود نیل به عوالم اسماء و صفات کلیّه بالاتر نمى‌دانند. این‌گونه بزرگان که چه به لحاظ نظرى و علمى چنین نقطه‌نظرى داشته باشند و چه به لحاظ برخوردارى از روحیه زهد و مقدّسى بیش از حدّ، براى بشر، و براى خود، امکان نیل به افق لاهوت الهى را قائل نیستند. به همین دلیل و از همین رو با طایفۀ عرفاى بالله و موحدین از اولیاء متفاوت خواهند بود.

عالم زاهد عابد و ناسک مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى که در گذشته ذکر خیر ایشان رفت و جزء کسانى بودند که مرحوم قاضى مدتى به ملازمت ایشان-اگرچه نه بعنوان شاگردى بلکه به‌عنوان رفاقت و بهره‌مندى معنوى-اشتغال داشتند ظاهرا از این دسته افراد هستند.

١٠۴

حضرت علامه طباطبائى مى‌فرمودند: «مرحوم قاضى نقل فرمودند که: روزى در محضر آقاى حاج سید مرتضى کشمیرى براى زیارت مرقد مطهّر حضرت ابا عبد الله الحسین از نجف اشرف به کربلاى معلّى آمدیم و بدوا در حجره‌اى که در مدرسۀ بازار بین الحرمین بود وارد شدیم. این حجره منتهى الیه پله‌هائى بود که باید طىّ شود. مرحوم حاج سید مرتضى در جلو و من از عقب سر ایشان حرکت مى‌کردم. چون پله‌ها به پایان رسید و نظر بر در حجره نمودیم دیدیم که مقفّل است. مرحوم کشمیرى نظرى به من نموده و گفتند: مى‌گویند هرکس نام مادر حضرت موسى را به قفل بسته ببرد باز مى‌شود، مادر من از مادر حضرت موسى کمتر نیست و دست به قفل بردند و گفتند: «یا فاطمه، و قفل باز را در مقابل ما گذاردند و ما وارد حجره شدیم» ١.

آرى مرحوم حاج سید مرتضى با داشتن نهایت درجۀ علو روحى و زهد و علم و تقوى ولى آن‌چنان‌که قبلا از قول مرحوم قاضى نقل شد، با مرام توحید عرفانى موافق نبودند و از صحبت‌هاى آن‌چنانى از کوره در مى‌رفتند و لذا مرحوم قاضى در عین استفاده از کمالات روحى و معنوى و زهادت و تقواى ایشان، با ایشان دست به عصا راه مى‌رفتند که رنجیده‌خاطر نشوند.

دو قاعده کلّى در سیر معنوى

بنابراین قاعدۀ کلّى در سیر معنوى این است که سیر بر دو پایۀ «باور و ایمان» از طرفى و «عمل و مداومت بر عمل» از سوى دیگر استوار است و لذا هیچ‌کس در هیچ درجۀ از تقوى و زهد و عبودیت، مادام که مقصود و هدف خود را به روشنى معیّن ننموده باشد و باور به مقام وصل و لقاى الهى نداشته باشد و بلکه با آن مخالف باشد به مقام ولایت و توحید نمى‌رسد، زیرا همین عدم باور، مانع از رسیدن او به آن مقام خاص توحیدى مى‌شود و لو اینکه در عالى‌ترین درجات از کمالات عوالم اسماء و صفات کلیّه الهیه بوده باشند و کریمۀ «إِلَیْهِ یَصْعَدُ اَلْکَلِمُ اَلطَّیِّبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ»٢بر همین معنا دلالت دارد چه کلمه طیّب همان باور و ایمان پاک و خالى از هرگونه انحراف و اعوجاج است که او



١) -مخطوطات

٢) -سورۀ فاطر، آیۀ ١٠

١٠۵

متحرّک به سوى ذات مقدّس الهى است و عمل صالح با تکرار و مداومت موجب ثبات و ارتفاع و علوّ درجات آن ایمان پاکیزه است. و لذا شعاع رفعت بخشیدن «عمل» از مدار «ایمان و باور» هرگز تجاوز نخواهد کرد.

تمایزات دیگر صوفیه با عارفان موحّد

در دسته‌بندى سه‌گانه‌اى که از مشتغلان به امر نفس، به عمل آمد، دسته اوّل کسانى بودند که از نفس صرفا به‌عنوان ابزارى در جهت بهره‌جوئى هرچه بیشتر مادى از نظام طبیعى عالم استفاده مى‌کردند و لهذا از اطلاق نام سالک معنوى بر آنها خوددارى ورزیدیم.

دسته سوم نیز که همان عالمان ربانى و عرفاى پیرو خط تربیتى ائمۀ معصومین (علیهم السلام) مى‌باشند و طریقۀ خاص آنها همان طریق معرفت نفس است که در لسان رسول گرامى اسلام و ائمه راستین ما تنها طریقۀ معرفت رب تلقّى گردیده است.

امّا دسته دوم شامل طیف وسیعى از پویندگان راه معنا و سیر در عوالم روحى مى‌شود که پاره‌اى از آنها در باب مکاشفات و کرامات، و گروهى پیروان فرق مختلف متصوفه و عده‌اى نیز زهّاد و عبّاد و اخلاقیون از علماى اسلام مى‌باشند.

وجه جامع این گروه على‌رغم گسترده بودن طیف آن، همان اشتغال به خواص و حالات و کمالات نفسانى است یعنى مسیر آنها براى حصول کمالات و تعیّناتى از اسماء کلیه الهى و یا مراتب پایین‌تر آن از عوالم ملکوت و مثال مى‌باشد.

نکته‌اى که باید خاطرنشان سازیم که در میان این گروه حتى شاید کسانى از پیشوایان فرق صوفیه و سوختگان شیداى حقّ نیز باشند که از نظر هدف و غایت هم افق با عارفان موحّد بوده و لقاى ذات مقدس الهى تنها غایت و هدفى است که از سیر خود دنبال مى‌کنند، منتهى به جهات دیگرى جز مقصود و مقصدى که به دنبال آنند، از زمرۀ عارفان موحّد خارج شده و به‌عنوان متصوّفه شناخته مى‌شوند. عمدۀ این دلیل، روش و شیوه‌اى است که اینان براى نیل به مقصود اتّخاذ کرده‌اند.

از دیدگاه عرفان شیعى، ظاهر و باطن، یا شریعت و طریقت دو مرحله از ظهور و بطون حقیقت واحده بوده و هرگز انفکاک میان آن دو متصوّر نیست، و لذا به‌اندازۀ سر

١٠۶

سوزنى تخلّف از جاده شریعت و لو در کوچک‌ترین مستحبات و مکروهات غیر قابل توجیه مى‌باشد. از همین روست که پویندگان مکتب عرفان شیعى که از سرآمدان آن مرحوم قاضى به شمار مى‌رود آن‌چنان در تعبّد به اعمال و وظایف و تکالیف شرعى در کوچک‌ترین جزئیات و مستحبات ملتزم بوده‌اند که از دیدگاه مخالفان راه و روش ایشان، این طرز سلوک ایشان حمل بر تصنّع و ظاهرسازى عنوان گردیده است.

یکى از دستورات اساسى مرحوم قاضى عمل به روایت «عنوان بصرى» است که از حضرت صادق (علیه السلام) توسط مشایخ حدیثى شیعه، روایت شده است. علاوه بر این «مرحوم قاضى براى شریعت غرّاء خیلى حساب باز مى‌کرد. خودش یک مرد متشرّع بتمام معنى الکلمه بود و معتقد بود که شریعت است که راه وصول به حقایق عرفانى و توحیدى است و به قدرى در این مسئله مجدّ بود که از کوچک‌ترین سنّت و عمل استحبابى دریغ نمى‌کرد تا جایى که بعضى از معاندان گفتند: این درجه از زهد و اتیان اعمال مستحبّه را که قاضى انجام مى‌دهد، از روى اخلاص نیست. او مى‌خواهد خود را در خارج بدین شکل و شمایل معرفى کند و الاّ او یک مرد صوفى محض است که بدین اعمال ارزشى قائل نیست.» ١

و نیز نکته بسیار مهمّ دیگر در این میان مسئله استاد و مرشد معنوى است که حتما باید «انسان کامل» و به اصطلاح عرفان نظرى، کسى باشد که اسفار اربعه عرفانى را طىّ کرده باشد و در رأس همۀ این اساتید «امام» معصوم است که از رسول اکرم صلوات الله علیه و على آله تا حضرت ولى عصر عجّل الله تعالى فرجه الشریف همگى در بالاترین درجات ولایت کلیه الهیه قرار داشته و استاد خاص سلوک همۀ شیفتگان راه توحید مى‌باشند و همۀ روندگان راه حقیقت بدون اینکه نیاز به تشریفات من درآوردى مانند اعطاى خرقه و تعیین جانشین بلافصل و غیره باشد، همه در نهایت باید از راه باطن با ولایت کلیه «امام» که قطب عالم امکان هموست به فیض توحید نائل شوند و ساقى شراب توحیدى و پیر مغان همۀ سلاّک و پویندگان طریق محبت حضرت حق، امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه و اولاد معصومین وى مى‌باشند.



١) -روح مجرد، صص ١٧۵ و ۴۶٢.

١٠٧

 «. . . همان‌طور که مرحوم قاضى قدس الله نفسه فرموده‌اند، وصول به مقام توحید و سیر صحیح الى الله و عرفان ذات احدیت عزّ اسمه بدون ولایت امامان شیعه و خلفاى به حق از على بن ابى طالب و فرزندانش از بتول عذراء، صلوات الله علیهم محال است.» ١

بدین ترتیب سالکانى که در طریق معرفت الله، التزام همه‌جانبۀ به شریعت را اصل و الگوى خود قرار نداده باشند، با بى‌اهمیت شمردن بعضى از آداب و احکام شرعیه به تدریج زمینۀ انحراف را در میان پیروان خود در آداب و اعمال و شعائر ظاهرى از لباس پوشیدن و هیئت و شکل ظاهرى بدن و قیافه گرفته تا انجام اعمال عبادى، تا اتخاذ شیوه‌هاى مختلف و غیر ممدوح در مبارزۀ با نفس و حتّى بعضا استفاده از آداب و سنن مربوط به سالکان غیر مسلمان اعم از اهل کتاب یا مرتاضان و غیره نیز فراهم مى‌آورند. و این امور اگرچه جزئى هم باشد اوّلا تأثیر خود را در حدّ و اندازۀ خود، در دورى باطنى از طریق معنوى ائمۀ معصومین خواهد گذاشت و ثانیا باب خودرأیى و بدعت‌گذارى در دین را باز مى‌کند و ثالثا به دست مخالفین و معاندین راه باطن و عرفان بهانه و مستمسک براى کوبیدن اصل این راه، مى‌دهد.

عدم التزام کامل به ظاهر دستورات شرعى و تمسّک به روش ائمه اطهار (علیهم السلام) فقط به معنى نادیده گرفتن بعضى آداب یا احکام جزئى ظاهرى نیست بلکه باز شدن باب تساهل در این‌گونه امور منجر به پیدایش و بروز انحرافات بزرگترى در اصل شیوه‌هاى عملى تربیتى و اتّخاذ روشهاى غیر عادى مجاهده و مبارزه با نفس مى‌شود که چهره‌اى نامتعادل و نامناسب از طریقت معنوى و باطنى اسلام را به نمایش مى‌گذارد. در اینجا توجه به یک نکته ظریف را لازم مى‌داند و آن اینکه:

انحراف از روش تربیتى و معنوى ائمۀ اطهار در بعضى طرق صوفیه

اصولا در نهاد طریق معنوى و مبارزه با نفس برخى اصول و روشهاى شناخته شده و ثابت وجود دارند که استعداد فراوانى براى خروج از تعادل فطرى در آنها به چشم مى‌خورد. به‌عنوان مثال مسئله عزلت و یا دورى از شهرت و یا اشتغال به امر نفس خود و



١) -روح مجرد، ص ٣٢٩.

١٠٨

بازماندن و بى‌توجهى به امر دیگران و عیب‌جوئى از مردم، این امور که جزء محورهاى اصلى براى هر برنامۀ سلوک معنوى است مى‌تواند در جهت افراط به نوعى برنامه‌هاى غیر طبیعى و مخالف روح زندگى اجتماعى و بلکه انسانى تبدیل شود و اگرچه از جهاتى باعث تقویت قواى معنوى و روحى در انسان مى‌شود ولى از سویى دیگر موجب سقوط وى از خلقت و فطرت الهى شود. براى روشنى مسئله دو نمونه متضضادّ از این دوگونه روش تربیتى را، نمونه‌اى از یکى از معاریف و رجال درجۀ اول تصوّف و دیگرى از رویّه و طرز زندگى اسوۀ عارفان اسلامى حضرت آقاى قاضى نقل و با یکدیگر مقایسه مى‌کنیم:

ابراهیم ادهم یکى از مشایخ بزرگ صوفیه است که به قولى به ید امام سجاد یا امام باقر (علیهما السلام) تربیت یافته و خرقه پذیرفته است. گویند که ابراهیم ادهم در سرزمین بلخ پادشاه بود و سپس در اثر حوادثى تغییر حالت پیدا کرد و سلطنت را رها کرد و به بیابان رفت و توبه کرد و از صلحا و مقرّبین شد که حوادث عجیب و غریب و کرامات خاصى که از او ذکر مى‌کنند.

پاره‌اى از نمونه‌هاى انحرافى در روش تربیت صوفیه، در سیرۀ سلوکى ابراهیم أدهم

از جمله وقایعى که از او ذکر مى‌کنند این است که «چون ابراهیم از بلخ برفت او را پسرى بود خرد، چون بزرگ شد، گفت پدرم کجاست؟ مادرش حال او را بازگفت، و گفت این ساعت او را به مکّه نشان مى‌دهند گفت من به مکّه روم و زیارت کنم و هم پدر را طلب نمایم و در خدمتش باشم. . . گویند چهار هزار کس را به زاد و راحلۀ خود به مکه آورد و مادرش نیز با او بود به امید دیدار پدر، چون به مکّه رسید و در مسجد الحرام مرقّع‌پوشان را دید پرسید که ابراهیم ادهم را مى‌شناسید؟ گفتند بلى شیخ ماست و به طلب هیزم رفته است به صحرا، تا بیاورد و بفروشد و نان بخرد براى ما. پس به صحرا رفت پیرى را دید پشتۀ هیزم بر گردن نهاده مى‌آید، گریه بر پسر افتاد اما خود را نگه داشت و آهسته از پى او مى‌رفت تا به بازار رسید. . . پس ترسید که اگر بگوید من کیم او بگریزد. برفت تا مادر تدبیرى کند تا طریق چیست در دست آوردن پدر. مادرش امر به صبر فرموده گفت صبر کن تا حج بگزاریم. . .

١٠٩

القصه ابراهیم چون از نماز فارغ شد به اصحاب گفت که خود را از امردان نگاه دارید. خصوصا این روزها که زنان و کودکان بسیار شده‌اند، چشم را نگاه دارید همه قبول کردند. چون حاجیان به طواف مشغول شدند. ابراهیم با یاران در طواف بود. آن پسر پیش ابراهیم آمد و صاحب جمال و زیبا بود و ابراهیم نیز در وى نگه کرد. یاران تعجب کردند. چون از طواف فارغ شدند گفتند رحمک الله ما را فرمودى که هیچ أمرد و زن نظر نکنید و تو در غلامى صاحب جمال نگریستى چه حکمت بود؟

گفت چون از بلخ بیرون آمدم پسرى شیرخواره بگذاشتم چنین دانم که این آن پسر است. و پسر هیچ آشکارا نمى‌کرد تا پدرش نگریزد و هر روز مى‌آمدى و در روى پدر نظر مى‌کردى. . .

خلاصه روزى یکى از درویشان بر آنها ترحّم کرد و گفت: تو کیستى؟ گفت پدر من ابراهیم ادهم است، درویش گفت بیایید تا شما را پیش او برم.

و ابراهیم با یاران خود در پیش رکن یمانى نشسته بود از دور نگاه کرد یار خود را دید با آن پسر، و چون زن، ابراهیم را دید صبرش نماند، فریاد برآورد با پسر که پدر تو این است. جملۀ یاران فریاد برآوردند و بگریستند و پسر بى‌هوش بیفتاد. چون به هوش آمد بر پدر سلام کرد و ابراهیم جواب داد و در کنارش گرفت و گفت به کدام دینى؟ گفت بر دین محمد مصطفى (ص) گفت الحمد لله. دیگر پرسید قرآن دانى؟ گفت بلى. گفت الحمد لله. دیگر پرسید از علم چیزى آموخته‌اى؟ گفت بلى. گفت الحمد لله.

پس برخاست تا برود، پسر نمى‌گذاشت و مادرش فریاد مى‌کرد. ابراهیم روى سوى آسمان کرد و گفت ربّ اغثنى. پسر در کنار او در دم جان داد. یاران گفتند: اى ابراهیم این را چه افتاد؟ گفت چون او را در کنار گرفتم و مهر او در دلم بجنبید، ندا آمد که: یا ابراهیم تدّعى محبّتنا و تحبّ معنا غیرنا، دعوى دوستى ما مى‌کنى و با ما دیگرى را به دوستى گیرى و دوستى به انبازى کنى، و یاران را وصیت کنى که به امرد نظر نکنید و تو در زن و فرزند آویزى. چون این بشنیدم دعا کردم و گفتم یا ربّ العزّه مرا فریادرس اگر محبّت او مرا از محبّت تو بازمى‌دارد حال جان او بردار یا جان من، دعا در حقّ او اجابت افتاد.» ١



١) -محمد معصوم شیرازى، طرائق الحقائق، ج ٢، صص ١١٧-١١۶.

١١٠

و این حکایت را جز طرائق الحقائق، عارف سالک عطّار نیشابورى در تذکره الاولیاء و نیز بعض دیگر از تراجم صوفیه آورده‌اند.

اکنون ما را به صحت و سقم این نقل و انطباق اقوال با یکدیگر کارى نیست، مهمّ این است که صاحبان تراجم صوفیه، این حال و این قبیل احوال را از اولیاء طریقت خود به کرّات و به اشکال مختلف نقل کرده و آنها را تصحیح مى‌نمایند. و کلام ما نیز در همین تلقّى از روش تربیت نفس و سلوک الى الله است خواه کمتر یا بیشتر در مورد این یا آن شخص واقع شده باشد یا نه.

آنچه پیشتر بیان شد که عدم مواظبت و التزام کامل به ضوابط شریعت نه تنها موجب از دست رفتن بعضى از احکام ظاهر و بلکه موجب فساد طرق باطنى و رویه تربیتى مى‌شود همین است.

چگونه مى‌توان پذیرفت که شریعت غرّاء که رهبانیت نصارى را به نصّ کتاب الهى مردود دانسته است خود جواز به ترک زن و فرزند و پناه بردن به صحارى و بیابانها نماید؟ چگونه مى‌توان پذیرفت در مکتب ائمۀ معصومین که جامع میان ظاهر و باطن و طریقت و شریعت به اتمّ درجات جمع مى‌باشد، محبّت فرزند را منافى با محبّت خداوند تلقّى کرده و مهر پدرى را شرک تلقّى نماید! در قضیه حضرت ابراهیم على نبیّنا و علیه آلاف التحیّه و السلام، حضرت حقّ ابراهیم (علیه السلام) را به داشتن مهر فرزندى توبیخ نکرد، بلکه وى را با نهایت محبّت و علاقه‌اى که به فرزندش داشت به گذشتن از این مهر امتحان کرد و آنهم امر به ذبح فرزند در حدّ نمایان شدن جوهرۀ ذاتى ابراهیم و استوارى او در اطاعت امر مولى بود و صورت تحقق خارجى نگرفت «وَ فَدَیْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» ١و پس از آن ابراهیم با فرزند بزرگوار و صادق‌الوعدش اسماعیل سالها در نهایت عشق و محبت، اطاعت و بندگى خدا و تأسیس قواعد بیت الله الحرام را بجاى آورد.

این داستانها اگر صحّت هم داشته باشد، و اگرچه به حکم قاعدۀ کلى در مخالفت با نفس موجب ظهور و بروز کمالاتى در این سالکان صوفى مشرب مى‌گردیده است و لکن به حکم خروج از ضوابط تربیتى شرع مقدّس و خروج از چهارچوب تربیتى کاملترین نمونه‌هاى انسانیت یعنى امامان معصوم سلام الله علیهم اجمعین، خودبه‌خود موجب



١) -سورۀ صافات، آیۀ ١٠٧

١١١

نقصان در بروز همه استعدادهاى ذاتى و تحقق مقام ولایت کلیّه در صاحبان این طرائق خواهد بود. و از این قبیل مطالب الى ماشاءالله در احوالات صوفیان صافى‌منش یافت مى‌شود که براى اطلاع بر آنها کافیست تذکره الاولیاء جناب عطار (قدّس سرّه) را از نظر بگذرانید، حال بگذریم از انحرافات حاصلۀ ناشى از سوء برداشت یا سوء نیّات، مریدان و پیروان جاهل یا غافل که حدّى بر آن مترتب نیست.

وضع زندگى ظاهرى حضرت آقاى قاضى و مقایسۀ آن با روش صوفیه

استاد الکل مرحوم آقاى قاضى (به نقل از مرحوم آیه الله قوچانى قدّس سرّه) چهار عیال داشتند، و هرکدام در منزلى سکونت داشتند و از همه اولاد فراوان داشتند و هنگام فوت نه پسر و مجموعا حدود بیست اولاد داشتند، و در اطاق شخصى ایشان غیر از حصیر خرمائى ابدا چیزى یافت نمى‌شد.

مرحوم قاضى ابدا دیده نشد که در منزل براى خود میوه بخرند، در تابستانهاى گرم میوۀ ایشان دوغ بود. حضرت آیه الله طهرانى قدّس سره مرقوم داشته‌اند:

از فقر و تهى‌دستى از جانبى و از جانب دیگر از استقامت و تمکین و شادابى مرحوم قاضى داستانها و حکایتها بر سر زبان‌هاست و این نیست مگر خروج از جزئیت، و پیوستن او به کلیّت به‌طورى که از تقیّدات ماده و زمان و مکان بیرون آمده، و به ولایت مطلقۀ الهیه پیوسته، و مصداق حقیقى أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ١درباره او تحقّق یافته است.

حضرت استادنا الاکرم علاّمه حاج سید محمد حسین طباطبائى قدّس اللّه سرّه مى‌فرمودند:

در ایّامى که ما در نجف اشرف تحصیل مى‌نمودیم و تحت تربیت آن استاد گرامى بودیم؛ روزى در مدرسه به حضورشان نشسته بودیم در این حال یکى از آقازادگان ایشان از منزل آمد و گفت: مادرم وضع حمل نموده است وجهى براى قابله بدهید، فرمودند چیزى نیست!



١) -سورۀ یونس، آیۀ ۶٢

١١٢

رفت و برگشت و گفت: براى قابله، صابون و. . . مى‌خواهند. فرمودند: چیزى نیست. رفت و طفل دیگرى آمد و گفت: حال که چیزى نیست براى قابله جیگاره (سیگار) بدهید! فرمودند:

آن هم نیست.

و حالت ایشان چنان حالت تمکین و وجد، و حاوى عظمت و وسعت روحى بود که قابل توصیف نیست.

آقاى حاج شیخ عباس قوچانى وصىّ آن مرحوم که مدت سیزده سال کسب فیوضات از محضر آن مرحوم نموده است؛ مى‌فرمود:

مرحوم قاضى یک حجره در مسجد کوفه داشت و یک حجره در مسجد سهله و با آنکه چهار عیال داشت غالبا در مسجد کوفه و یا در مسجد سهله بود، و بسیارى از شبها را در آنجا بیتوته مى‌کرد، و به تهجّد و تلاوت قرآن و شب‌زنده‌دارى مى‌گذرانید و غالبا هم مسافت میان نجف و کوفه و یا سهله را پیاده مى‌پیمود، و در بین راه غرق ذکر خدا بود. . .» ١

منزل مسکونى مرحوم قاضى جز یک اطاق نبود، و لذا آقازاده محترم ایشان جناب حاج سید محمد حسن (حفظه اللّه) در شب رحلت ایشان چون خواستند نزد ایشان بمانند جا براى سکونت نبود، فرمودند «به مدرسه برو و صبح اول وقت بیا» .

غرض اینکه ایشان در فقر و تنگدستى عجیب و لایوصفى زندگى مى‌کردند و با وجود عائله سنگین و کثرت عیالات، -که آنهم هیچ‌کدام به حسب معیارهاى ظاهرى در امر انتخاب عیال و ازدواج نبود، -و نگارنده به علت برخى محظورات از ذکر جهات مربوط به این مسئله که خود از زبان برخى آقازادگان ایشان شنیدم خوددارى مى‌کنم-و از طرفى باوجود اینکه ایشان از علما و مجتهدین شناخته شده آن موقع نجف اشرف بودند ولى به علّت مشى و رویّه عرفانى و اخلاقى از سوى متصدیان آن زمان حوزه در یک نوع حصر اقتصادى به سر مى‌بردند.

مرحوم قاضى اسوه و نمونه‌اى از جمع میان روش‌هاى تربیتى معنوى مانند عزلت و دورى از کثرات در عین حضور و زندگى مثبت در جامعه و عمل به وظایف و تکالیف شرعى ظاهرى بودند.

حضرت آیه الله طهرانى قدس الله سره مى‌نویسند:



١) -مخطوطات

١١٣

«در روز ٢٨ ذو القعده الحرام سال ١۴٠١ هجریه قمریّه در پشت سر حضرت امام رضا در حرم مطهر نشسته بودیم که: علاّمۀ انصارى لاهیجى ادام الله بقائه از مرحوم قاضى رضوان الله علیه نقل کردند که:

وقتى از اهل تبریز جمعى به نجف اشرف خدمت ایشان مشرّف شدند، و مرحوم قاضى از احوال یکى از شاگردان خود که به تبریز رفته بود سؤال کرد، گفتند: در میان مردم شهرتى بسزا یافته است.

مرحوم قاضى از این کلام، ملول و مکدّر شده و فرمودند: شهرت، بسیار ضرر دارد و شخص مشهور به بلاهایى مبتلا مى‌گردد، خصوصا شخص سالک که هرچه منعزل‌تر باشد، وصولش به مقصد بهتر است، و در صورت اشتهار دچار بلیّه مى‌گردد.»

نگارنده: البته سالک خود نباید حتى المقدور اسباب شهرت خود را فراهم کند ولى شهرتى که به ناگزیر از عمل به تکالیف شرعى و وظایف ضرورى مانند تدریس و یا هر عمل دیگر که لا بدّ منه است، براى وى حاصل مى‌شود-و آنهم مى‌باید تا آنجا که ممکن باشد به‌نحوى که منجر به شهرت نشود صورت گیرد-چاره‌اى از آن نیست، اگرچه در ترتّب آثار وضعیّه‌اى که حضرت استاد بیان فرموده‌اند بر آن نیز گریزى و گریزى نیست! !

رویّه ایشان نیز در زندگى اجتماعى در نجف اشرف بر همین اساس، پوشیدگى هرچه بیشتر و عدم تعارض با اهواء و آراء نفسانى دیگران از مشتغلین به علم و فقاهت و. . .

مى‌بوده است.

حضرت علامه طباطبائى رضوان الله علیه مى‌فرمودند:

«. . . ما هرچه داریم از مرحوم قاضى داریم. مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود، ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند، و دوره‌هائى از فقه درس داده‌اند. و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى‌نموده‌اند و نماز ایشان بسیار با طمأنینه بود و طول مى‌کشید. و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مى‌کردند، تا وقت عشاء به تعقیبات مى‌پرداختند و قدرى طول مى‌کشید. . . مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشتند و این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند،

١١۴

و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى‌کنیم ١و در فهم معانى روایات وارده از ائمۀ معصومین ذهن بسیار باز و روشنى داشتند، و ما طریقۀ فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته‌ایم.» ٢

آرى این بزرگوار که چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود علاوه بر حضرت استاد علامه طباطبائى جمعى کثیر از شاگردان بزرگوارى را تحت تربیت اخلاقى و علمى و معارفى خود داشت که هریک چون ستارگانى فروزنده در آسمان توحید و معنویت بودند که از آن جمله‌اند حضرت آیت‌الله حاج سید محمد حسن الهى برادر فقید مرحوم علامه طباطبائى، حضرات آیات: حاج شیخ محمد تقى آملى، حاج شیخ على محمد بروجردى، حاج شیخ على اکبر مرندى، حاج سید حسن مسقطى، حاج سید احمد کشمیرى، حاج میرزا ابراهیم سیستانى، حاج شیخ على قسّام، حاج شیخ عباس هاتف قوچانى، و نیز یکى از برجسته‌ترین شاگردان توحیدى خود که اگرچه در سلک علماى ظاهر نبوده است ولى از حیث مقامات معنوى به تصدیق دیگر هم‌ردیفان خود از موقعیت ویژه‌اى نزد مرحوم قاضى برخوردار بوده است یعنى مرحوم حاج سید هاشم حداد موسوى ٣و نیز حضرت آیت‌الله بهجت و نیز ده‌ها عالم برجسته دیگر که یا به‌طور



١) -مرحوم قاضى بنا به گفته شاگردان و فرزندان محترم ایشان، تفسیرى بر قرآن کریم داشتند که ناتمام مانده بود و تا اواسط سورۀ انعام بود، چند سال پیش در تهران، در نمایشگاهى که با مشارکت وزارت ارشاد اسلامى و خانواده مرحوم علامه طباطبائى، از آثار علامه طباطبائى برگزار شده بود، در یک محفظۀ شیشه‌اى تفسیرى نیمه‌تمام را که بصورت نسخۀ خطى بود از علامه طباطبائى به نمایش گذاشته بودند که به خط علامه بود و البته بجز تفسیر مشهور المیزان، و چون از مسئولین غرفه سؤال کردم گفتند تحت طبع است و بزودى منتشر مى‌شود و چون حقیر خواستم که این نسخه را از نزدیک و صفحات اول آن را ببینم البته مسئول مربوطه اجازه نداد، ولى براى بنده به ظنّ قوى چنین حاصل شد که این تفسیر، متعلق به مرحوم قاضى رضوان الله تعالى علیه بوده است و طبیعى و مرسوم است که شاگردى مانند علامه طباطبائى نسخه‌اى براى خود استنساخ کرده باشد، و بازماندگان به اشتباه به مرحوم علامه نسبت داده‌اند. به‌هرحال آن تفسیر تاکنون که چند سال مى‌گذرد منتشر نگردیده است و اینجانب همچنان بر ظن خود باقى هستم و امیدوارم که در هر صورت «تفسیر قرآن» مرحوم قاضى قدس سره و نیز تعلیقاتى که ایشان بر بعضى کتب و از جمله فتوحات شیخ محى الدین ابن عربى (قده) نگاشته‌اند به حلیۀ طبع آراسته شود.

٢) -مهر تابان، صص ٢٧-٢۶.

٣) -مرحوم آیه الله طهرانى مى‌نویسد: «جناب محترم آقاى علامه انصارى لاهیجى أطال الله عمره که محضر آیه الحق و سند الفریقین آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى رضوان الله علیه را در نجف اشرف ادراک نموده‌اند در روز هفتم شهر

١١۵

مستقیم ولى نه عنوان شاگردى و یا به‌طور غیر مستقیم در مکتب تربیتى ایشان پرورده شده و به مدارج و معارج عالى علم و عمل رسیده‌اند، مقصود این است که فقر مرحوم قاضى از بیکارگى و کلّ بر جامعه بودن، نبوده است ایشان به أتم و أحسن وجه وظایف مربوط به یک عالم روحانى درجه اوّل را انجام مى‌دادند. این حوزۀ علمیه آن روزگار بود که بر اثر شدت تعصبّات و تبلیغات، علیه حکمت و عرفان، مشتغلین به این معارف را از حقوق اوّلیه زندگى حوزوى محروم مى‌کرد.

آرى چنین اسوه‌اى از فضیلت و علم و حکمت و معرفت مى‌باید به جرم گرایشات عرفانى رمى به تصوف و صوفیگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناک و غیر قابل تصوّر به سر برد.

مقصود ما در اینجا مقایسه میان دو روش به کار گرفته شده توسط متصوفه و نیز توسط عرفاى ربانى در جهت تزکیه و تحصیل معرفت النفس بود. روش صوفیه از قبیل جناب ابراهیم ادهم در ترک زن و فرزند و بیابانگردى و امورى از این قبیل ملاحظه شد و اینک نیز روش مرحوم قاضى را که چون کوهى استوار با عائله‌اى سنگین و با نداشتن کوچک‌ترین امکانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّکال بر ربّ العالمین و ملاحظه عالم از منظر توحیدى، نفس را در معرض بالاترین امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمایش موفق به درآمدند.

مقایسۀ مواردى دیگر از دو طریقۀ تربیت نفس

از ابراهیم ادهم پرسیدند که: تا در این راه آمدى هیچ شادى به تو رسید؟ گفت چند



٣) ربیع الثانى ١۴١١ هجریه قمریه که در حرم مطهّر حضرت ثامن الحجج سلام الله علیه زیارت و ملاقات دست داد، از جمله فرمودند: «مرحوم قاضى به آقا سید هاشم حدّاد عنایت خاصّى داشت، مرحوم حداد بدوا در نجف اشرف در مدرسۀ هندى حجره داشت، و در همان حجره‌اى که مرحوم آیه الله سید مهدى بحر العلوم حجره داشته است، و مرحوم قاضى به آقاى سید هاشم حداد بعضى اوقات مى‌گفت: امشب حجره را خلوت کن، من مى‌خواهم تا صبح در آن بیتوته کنم.» (مخطوطات، ج/٢٢، ص ۵۵) و نیز از قول مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى نقل مى‌فرمودند که: مرحوم آقا سید هاشم در بین شاگردان مرحوم قاضى حالات قوى داشت و مرحوم قاضى به آقا سید هاشم عنایت خاصى داشتند، و ایشان را به رفقا معرفى نمى‌کردند تا مزاحم حال وى نشوند»

١١۶

بار، یک بار در کشتى بودم با جامۀ خلق و موى دراز، و با حالى بودم که اهل کشتى از آن غافل بودند و بر من مى‌خندیدند، و مسخره‌اى در آنجا بود هر ساعت بیامدى و موى سر من بگرفتى و برکندى و سیلى بر گردن من زدى، من خود را به مراد خود دیدم و بر آن خوارى نفس شاد شدم.

و نیز سیّم، یک‌بار دیگر در جائى گرفتار شدم مسخره‌اى بر من بول کرد، آنجا نیز شاد شدم.

از درویشى پرسید که زن دارى؟ گفت نه گفت فرزند گفت نه گفت نیک است.

درویش گفت چون؟ ابراهیم گفت: درویش که زن کرد در کشتى نشست و چون فرزند آورد غرق شد! ١

حال این‌ها را با سیرۀ و شیوه زندگانى و سلوک اخلاقى و معنوى مرحوم قاضى مقایسه کنید:

مرحوم آیت‌الله طهرانى به نقل از مرحوم آیت الحق حاج سید هاشم حداد قدس الله سرّهما آورده‌اند که:

«. . . مرحوم قاضى همیشه فرزندان خود را با عنوان آقا صدا مى‌زدند. . .

آقا سید مهدى. . . آقا سید تقى. . . آقا سید محمد حسن. . . و مى‌فرمودند: ایشان اولاد رسول خدایند، غایه الامر با فاصلۀ بیشترى، تکریم و تجلیل از آنها فرض است، اگرچه اولاد من باشند.

مرحوم قاضى عمامۀ خود را هروقت مى‌خواستند به سر بگذارند، دو دستى بر مى‌داشتند، و مى‌بوسیدند و بر سر مى‌گذاردند، و همچنین در وقت خواب هرگاه از سر مى‌خواستند بردارند، دو دستى برمى‌داشتند و مى‌بوسیدند و در کنارى مى‌نهادند، و مى‌فرمودند: حرمت عمامه واجب است. عمامه تاج رسول الله است. عمامه تاج فرشتگان است.

به قدرى عمامۀ مرحوم قاضى و پیراهن و قبایشان نظیف و تمیز بود که در این نیم‌قرنى که در نجف بودند، ابدا خالى و یا لکى، و یا چرکى در آن مشاهده نشد، و در نظافت ضرب المثل بودند.» ٢

مرحوم علامه طباطبائى مى‌فرمودند:



١) -طرائق الحقائق، ج ٢، صص ١٢١-١٢٠.

٢) -مخطوطات

١١٧

«مرحوم قاضى از نقطۀ نظر عمل آیتى عجیب بود. اهل نجف و بالاخصّ اهل علم از او داستانهایى دارند در نهایت تهیدستى زندگى مى‌نمود با عائلۀ سنگین، و چنان غرق توکّل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله به قدر ذرّه‌اى او را از مسیر خارج نمى‌کرد.

یکى از رفقاى نجفى ما که فعلا از أعلام نجف است براى من مى‌گفت: من یک روز به دکان سبزى‌فروشى رفته بودم، دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است.

ولى بعکس معهود، کاهوهاى پلاسیده و آنهایى که داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى‌دارد. من کاملا متوجه بودم، تا مرحوم قاضى کاهوها را به صاحب دکّان داد و ترازو کرد، و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن‌وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسنّ و پیرمردى بود، به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعکس همه، چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید؟

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده، شخص بى‌بضاعت و فقیرى است، و من گهگاهى به او مساعدت مى‌کنم، و نمى‌خواهم چیزى بلا عوض به او داده باشم تا اوّلا آن عزّت و شرف آبرو از بین برود، و ثانیا خداى نخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن و در کسب هم ضعیف شود، و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها، و من مى‌دانستم که این‌ها بالاخره خریدارى ندارد، و ظهر که دکّان خود را مى‌بندد به بیرون خواهد ریخت، لذا براى عدم تضرّر او مبادرت به خریدن کردم» ١

توصیف آیه الله طهرانى از شخصیت مرحوم قاضى (قدّس سرّه)

سخن در مرام و طریقۀ مرحوم قاضى و عرفاى بالله عالم تشیّع، و تمایز آن با سبک و روش علماى ظاهرى از یک‌سو و با دراویش و متصوّفه از سوى دیگر بسیار است ولى این بخش را به گفتار استوار و حکیمانۀ شاگرد با صلاحیت و جامع الاطراف این مکتب یعنى مرحوم آیه الله حاج سید محمد حسین حسینى طهرانى در این خصوص خاتمه مى‌بخشیم:

«مرحوم قاضى داراى دو جنبه علم و عرفان بود، یعنى در علوم ظاهریه، فقیهى عظیم و عالمى جلیل، و در علوم باطنیه، عارفى واصل و انسانى کامل بود که «اسفار اربعه» را



١) -مهر تابان، ص ٣٢-٣١.

١١٨

طىّ نموده، و جمع میان ظاهر و باطن، و شریعت و طریقت او را بتمام معنى الکلمه به وادى حقیقت على التحقیق رهبرى نموده است. با علمائى که پیوسته به نوشتن کتب ظاهرى و بحثهاى بلا طائل و مفصّل اصول فقه مى‌پرداختند و بالنتیجه دستشان از معرفت تهى مى‌ماند، خرده مى‌گرفت و در نزد شاگردان خود، این طریقه را تقبیح مى‌نمود. ١

و همچنین با دراویش و متصوّفه‌اى که به ظاهر شرع اهمیّت نمى‌دادند، سخت در معارضه و نبرد بود و مى‌فرمود: «سلوک راه خدا با عدم اعتناى به شریعت که نفس راه و طریق است جمع میان متضادّین و یا متناقضین است و خود به قدرى در إتیان مستحبّات، و ترک مکروهات ساعى و کوشا بود که در نجف اشرف در این امر ضرب المثل بود.»

به‌طورى که بعضى از معاندین و کور چشمانى که قدرت بر تحمل تابش این نور و

١) -دربارۀ علوم ظاهرى نقل دو سه حکایت مفید و پرمعنا از حضرت آیه الله طهرانى قدس الله سره خالى از فایده نیست. جناب محترم صدیق ارجمند آیه الله آقاى حاج سید عزّ الدین زنجانى دام عمره در روز ٢٢/۴/١۴٠٢ در ضمن مذاکرات از استاد گرامى حضرت علامه طباطبائى طاب ثراه که سه ماه و چهار روز از ارتحالشان مى‌گذشت فرمودند: مرحوم والد من آقاى حاج سید محمود امام جمعه نقل کردند که اوقاتى که من در نجف اشرف تحصیل مى‌کردم یک شب در خواب دیدم که سراسر یقۀ لباس من و جلوى یقه تا محلّ دگمه‌هاى قباى من مملوّ از شپش شده است. (مرحوم والد به قدرى در نظافت اهتمام داشتند که از نقطۀ نظر نظافت و پاکى بدن و دندان‌ها و لباس ضرب المثل بودند) و متحیّر بودم که تعبیر این رؤیا چیست؟ تا همان روز براى تعبیر این خواب به محضر مرحوم قاضى رضوان الله علیه رسیدم و تا آن روز خدمتشان نرسیده بودم، چون خواب را براى ایشان حکایت کردم، فرمودند: شما به علم اصول زیاد اشتغال دارید» . و نیز آقاى حاج سید عزّ الدین نقل کردند از پدرشان از آقاى کفایى آقا میرزا از پدرشان آخوند ملا محمد کاظم خراسانى که ایشان مى‌گفته‌اند: ما که در درس مرحوم شیخ انصارى رضوان الله علیه مى‌رفتیم سیّدى هم به‌طور مداوم درس ایشان مى‌آمد، ولى پیوسته ساکت بود و با احدى سخن نمى‌گفت و ما چنین مى‌پنداشتیم که او در فقه و اصول و علوم ضعیف است و بر همین اساس تکلّم نمى‌کند. تا مرحوم شیخ فوت کرد و آن سیّد را وادار کردند که بجاى شیخ بنشیند و درس را تعقیب کند، هیچ نمى‌پذیرفت تا بالاخره او را ملزم کردند. چون درس را شروع کرد دیدیم عجیب بحر موّاجى است که اصلا ساحل ندارد و آن سیّد آقا سید على شوشترى، استاد شیخ انصارى در اخلاق است، و نیز مى‌گفتند: (یعنى آقاى سید عز الدین) که مرحوم شیخ وصیّت کرده بود که بر جنازۀ او ایشان نماز بگذارند و چون شیخ رحلت کرد مرحوم آقا سیّد على بر جنازه او نماز گزاردند» . نیز آقاى حاج سید عز الدین مى‌گفتند: که بسیارى از طهرانى‌ها به مرحوم آقا سید احمد کربلائى مراجعه نموده و از او اجازه خواستند تا رساله‌اى بنویسد (و در آن زمان مطلب چنان بود که اگر طهرانى‌ها از کسى رساله مى‌خواستند او به‌طور حتم مرجع تقلید مى‌شد) آقا سیّد احمد در جواب گفت: اگر جهنّم رفتن واجب کفائى باشد من به الکفایه موجود است» . ١



(١) -مخطوطات

١١٩

حقیقت را نداشتند-و همیشه در حوزه‌ها و بالاخصّ در نجف اشرف هم کم‌وبیش یافت مى‌شوند، و لانه مى‌نمایند تا بتوانند به‌واسطۀ اتّهامات چهرۀ حقیقى عارفى جلیل و انسانى وارسته را مسخ کنند-مى‌گفتند: این درجۀ زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترک مکروهات قاضى، براى گول زدن عامّه و شبهۀ در طریق است، وگرنه وى یک صوفى است که به هیچ‌چیز معتقد نیست و ملتزم نیست.

روزى در مجلسى عظیم که بسیارى از مراجع و علماى فقه و حدیث از جمله مرحوم آیه الله آقا سید ابو لحسن اصفهانى و آقا ضیاء الدین عراقى و غیرهما بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى، با صداى بلند به‌طورى که همه بشنوند فرمود:

نعم الرّجل أن یکون فقیها صوفیا

و این مانند ضرب المثل از کلمات مرحوم قاضى بجاى ماند.

فقیه یعنى عالم به شریعت و احکام، و صوفى یعنى عالم به راههاى نفس امّاره و طریق جلوگیرى از دام‌هاى شیطان، و مبارزه و مجاهده با مشتهیات نفسانى براى رضاى خاطر ربّ محمود، و پروردگار ذو الطّول و الاحسان. ١

دستورالعمل‌ها جهت نیل به مرحلۀ معرفت النفس

آنچه تاکنون تحت عنوان «معرفه النفس» از آن یاد شد، مربوط به تفسیر ماهیت و اهمیّت آن بود. و اجمالا چنین گفتیم که مستفاد از ظهور صریح کلمات ائمۀ معصومین سلام الله علیهم اجمعین و عرفاى کملین از پویندگان راه توحید و لقاء محبوب چنین است که معرفه النفس یک معرفت و علم شهودى و حضورى به حقیقت وجود آدمى است و نه از قبیل علم حصولى مفهومى، و لذا بحثهاى مربوط به ماهیت نفس و جوهریت و تجرّد و سایر خصوصیات نفس در عین جلالت قدر و قیمت آن، جملگى مربوط به علم حصولى و مفهومى بوده و نسبت به این معرفت حضورى و شهودى جنبۀ مقدّمیّت داشته و از مقولۀ معارف آفاقى محسوب مى‌گردد. همچنین گفته شد که طریق



١) -مخطوطات

١٢٠

معرفت نفس به‌عنوان طریقۀ اختصاصى عرفاى موحّدین عالم تشیّع که جمع میان ظاهر و باطن و شریعت و طریقت را باهم دارند، سواى دقت در مقصود و مقصد و هدف قرار دادن لقاى الهى، فقط و لا غیر، و نیز عدم توجه به تعیّنات نفسانى اگرچه در بالاترین درجات کمالیه بوده باشد و همچنین با اهتمام به رعایت ضوابط ظاهر شرع که هم در مرحلۀ آداب عملى و هم در اتّخاذ شیوه‌هاى معنوى براى مبارزه با نفس و نیل به مقام ذلّت و عبودیت کارگشاست، راه خود را از طوایف صوفى‌منش و. . . جدا مى‌کنند.

اکنون پرسش نهایى در این باب این است که چگونه نیل به این مقصود ممکن است و شیوه‌هاى اجرائى و عملى آن کدامست؟ به اختصار بگوییم، این روش، به انجام یک دستور خاص و تکرار ذکر و ورد معین و یا اعمال ویژه محدود و مقصور نمى‌شود، و بلکه براى نیل به شهود حقیقت نفس، سالک مى‌باید پس از التزام کامل به إتیان واجبات شرعى و ترک محرّمات و انجام مستحبّات حتى المقدور و دورى از مکروهات، شروع در برنامۀ خاص سلوکى بنماید که آن بر ارکانى استوار است:

ارکان سلوک

الف: مبادرت و انجام همه اعمال و شیوه‌هایى که منجر به تقویت جنبۀ وحدت و بساطت وجود آدمى مى‌شود که به لحاظ وجود زمانى و مکانى او، در شروع امر سلوک جنبۀ وحدت در نهایت خفاست و جنبه کثرت در نهایت ظهور.

ب: محور دوم: بریدن از کلیه اعمال و شیوه‌هایى که موجب تقویت جنبۀ کثرت در وجود آدمى و سوق دادن او به عالم محسوسات طبیعى است.

از جمله امور مؤثر در محور الف: التزام به طهارت ظاهرى و مداومت بر وضوء در همه حال، و نیز رعایت صمت و سکوت در گفتار حتى المقدور مگر در موارد ضرورى، و نیز ملازمت اولیاء الله و اهل الله و مجالس و کتب و اشعار منبّه نسبت به امر باطن و در این میان از همه مهم‌تر، مداومت بر بیدارى شب (سهر) و سحرخیزى تا هنگام طلوع آفتاب و به پا داشتن نماز شب و قرائت قرآن که این از اوجب واجبات این راه محسوب مى‌شود. و نیز بهره‌گیرى از اذکار و اوراد مناسب.

١٢١

عارف واصل مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکى تبریزى از حضرت استاد الکل جناب آخوند ملا حسین‌قلى همدانى رضوان الله علیهما نقل مى‌فرماید که: «استادم (یعنى مرحوم آخوند) به من فرمود: فقط متهجّدین هستند که به مقاماتى نائل مى‌گردند و غیر آنان به هیچ جایى نخواهند رسید» . ١

و از جمله امور مؤثر در محور دوم: پیش گرفتن عزلت و دورى از اهل دنیا و حتى المقدور بیش از اندازۀ ضرورت چه ضرورت معیشت و یا ضرورت از حیث انجام واجبات شرعیه مانند صلاه جماعت و جمعه و. . . به معاشرت با افراد و شرکت در مجامع و جلسات بیهوده نپرداختن و نیز اجتناب از شهرت (حتى المقدور) .

البته بجاى آوردن تمامى این امور و اجتناب از منهیات مذکوره، باید با توجه تام به غایت و مقصود در انجام آنها که حصول معرفت الهى باشد صورت گیرد که به این توجه به خود و بیدارى نسبت به راه، «مراقبه» گفته مى‌شود یعنى سالک باید دائما در حال پائیدن و مراقبت از نفس خود باشد.

و جز این‌ها البته در روش تربیتى این بزرگان، چه در دستورات مرحوم قاضى و چه مرحوم حداد و چه در مکتوبات مرحوم علامه طباطبائى و نیز در دستورات مرحوم آیه الله سید محمد حسین طهرانى، به تناسب حال شاگرد، دستور خاصى براى توجه به حقیقت نفس به‌طور معین و مشخص در هر روز و با رعایت شرائط عمومى ذکر مى‌دارند. که این دستور نیز پس از انجام مراقبه لازم توسط سالک، اثر ویژه‌اى در طلوع خورشید معرفت بر وى دارد.

صدق و ایثار سرمایۀ سلوک

و البته این‌ها همه از نقطه‌نظر «اعمال» است ولى چنانچه از نقطه‌نظر صفات نفسانى به مسئله سلوک الى الله نظر شود مى‌توان گفت که محور سلوک بر دو صفت: صدق و ایثار است: یعنى سالک باید در همۀ عوالم وجودى در نهایت صدق و صفا حرکت کند و کلیه



١) -مرحوم میرزا جواد آقا ملکى تبریزى، اسرار الصلاه، ص ٢٩٣.

١٢٢

مراتب وجود خود را از طبع و مثال و عقل باهم منطبق سازد و با خالق و مخلوق یکرنگ و یکدل باشد. (ربّ أدخلنى مدخل صدق و أخرجنى مخرج صدق) . و ثانیا با عشق و ایثار حرکت کند و اصل حاکم در همۀ اعمال و افعال او گذشت و ایثار باشد و از هرچه که شائبه بخل و نفع‌پرستى و خودخواهى باشد دورى نماید که سلوک است و ایثار و ایثار و ایثار (. . . حَتّٰى تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ )

و در پایان به دو نکته مهم دیگر که هرکدام به نوعى خاص در به ثمر رسیدن مجاهدت سالکانه در طریق معرفت نفس نقش دارد اشاره مى‌شود.

تأثیر ویژۀ روضه و عزادارى حضرت سید الشهداء در طلوع سلطان معرفت

یکى مسئله التزام به عزادارى و روضه حضرت سید الشهداء علیه آلاف التحیه و السلام است. توضیح بسیار مختصر در این‌باره اینکه چون سلوک در واقع یک سیر عملى و عینى به سمت حضرت ربّ العزّه است لذا نیازمند به یک قوّه محرّکه است تا حقایق منطوى در بطون نفس را ظاهر نماید. و این قوّه محرّکه آن است که در اصطلاح به آن عشق و سوز و گداز نسبت به معشوق گویند.

عاشق شو ارنه روزى کار جهان سرآید
و

دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
منتهى عشق ورزیدن به هر معشوقى نیاز به‌گونه‌اى مشاهده و دریافت جمال محبوب را دارد و الاّ معشوق نادیده را عاشق هرگز طلب نتوان کرد. روى این اصل در باب سلوک براى حصول ملکه عشق به طرق مختلف راه‌گشائى کرده‌اند که یک قسم تقلید و تکرار سخنان عاشقانه و کلمات نغز و لطیف سالکان دلسوخته است تا از این راه فطرت خداجوى سالک مبتدى به جوش و خروش آید، راه دیگر که از نظر محققین از مشایخ سلوک مردود و محل خطرات است، توصیه به عشق مجازى در بادى امر و سپس تبدیل آن به عشق حقیقى است اگرچه که این امر تأثیر خاصى در تلطیف نفس سالک دارد و چنانچه بتوان آن را از همراهى شهوات و هواجس نفسانى دور نگاه داشت و سپس عشق

١٢٣

مجازى را به معشوق حقیقى سوق داد، جهشى بزرگ در حرکت نفسانى و سیر معنوى سالک خواهد بود ولى متأسفانه و على الاغلب چنین چیزى در عمل بسیار مشکل است و ورود در وادى هواهاى نفسانى و توجه به التذاذات جسمانى که در عشق مجازى از آن گریزى نیست، امر را به تباهى مى‌کشاند و همین معناست که غالبا منجر به تباهى و فساد سالک و مسلوک وى مى‌شود. و ظرائف این معنا در رساله‌هاى مختلف افلاطون الهى مورد توجه وى قرار گرفته است.

امّا راهى که عارفان واصل مکتب تشیع بر آن بیش از هر چیز پاى مى‌فشارند توجه به بالاترین درجه تعالى انسانى در عشق‌ورزى به محبوب و ایثار تمامى تعیّنات متصورۀ بشرى، یعنى حضرت ابا عبد الله سید الشهداء (علیه السلام) است که در صحیفه عاشقى مکتوبى بالاتر از آن ثبت نگردیده و نخواهد گردید. و چون در وجود مبارک حضرت سید الشهداء هیچ‌گونه رسمى و اسمى و اثرى و نشانى از انیّت و هویت امکانى و بشرى نبود مگر آنکه آن را در طبق اخلاص تقدیم نمودند لذا وارث تمامى انبیاء و اولیاء الهى در حمل امانت الهى و سلطان مملکت عشق در دار وجود گردیده‌اند.

السّلام علیک یا وارث آدم صفوه الله، السلام علیک یا وارث نوح نبى الله، السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله، السلام علیک یا وارث موسى کلیم الله، السلام علیک یا وارث عیسى روح الله، السلام علیک یا وارث محمد حبیب الله، السلام علیک یا وارث امیر المؤمنین (علیه السلام) . . .

لهذا توجه به مصیبت و عزادارى ایشان و اهل بیت و اصحاب باوفاى ایشان نفس سالک را از افق فردیت و خودیت خارج ساخته و به فضاى لایتناهاى لاهوت وارد مى‌کند.

مرحوم علامه طباطبائى رضوان الله علیه در ضمن بیان طریقۀ معرفت نفس که همان طریقه استاد الکل مرحوم آخوند ملا حسین‌قلى همدانى و نیز مرحوم استاد حضرت آقاى قاضى است چون به تشریح مرحلۀ نهایى از نفى خواطر و عبور از عوالم نفس و دخول در عالم معرفت مى‌پردازند مى‌فرمایند:

«اکثر افرادى که موفق به نفى خواطر شده و توانسته‌اند ذهن خود را پاک و صاف نموده و از خواطر مصفا کنند و بالاخره سلطان معرفت بر آنها طلوع کرده است در یکى

١٢۴

از این دو حال بوده است: اوّل در حین تلاوت قرآن مجید و التفات به خوانندۀ آن. دوم از راه توسّل به حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) . زیرا آن حضرت را براى رفع حجاب و موانع طریق نسبت به سالکین راه خدا عنایتى عظیم است» . ١

حالت شیفتگى مرحوم قاضى نسبت به حضرت ابا عبد الله (ع)

مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عباس قوچانى مى‌فرمودند: مرحوم قاضى در این اواخر عمر، یک گونه حالت تحیّر و شیفتگى و بى‌قرارى مخصوص نسبت به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) داشت، هر روز هنگام طلوع آفتاب، و بخصوص وقت غروب آفتاب گریه مى‌کرد، و در ایام عزادارى سراسیمه و سر برهنه و واله بود. روزى که قمه‌زنها در حال قمه زدن از کوچه عبور مى‌کردند، با شتاب از منزل بیرون آمد و در برابر در مى‌ایستد و سر خود را بلند کرده آماده مى‌سازد تا که شاید یکى از آن قمه‌هاى آنان به سرش اصابت کند.» ٢

حضرت آقاى حاج سید هاشم حدّاد روحى فداه مى‌فرمودند:

«مرحوم قاضى براى زیارت حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) از نجف اشرف، زیاد به کربلاى معلّى مى‌آمدند، و با سایر زوّار از عرب در کوچه و بازار مى‌آمیختند و هیچ‌گاه نیز دیده نشد که در مسافرخانه و فندقى بروند، بلکه به مساجد و مدارس مى‌رفتند، و چه بسا کنار خیابان روى خاک مى‌خوابیدند. بسیارى از اوقات که در صحن مطهّر جا براى توقف بود، در خود صحن بیتوته مى‌نمودند و تا به صبح به زیارت و نماز و دعا مشغول بودند، و احیانا هم روى سنگ‌فرش عباى خود را بروى خود کشیده مى‌خوابیدند.

مرحوم قاضى: من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیده‌ام

مرحوم قاضى مى‌فرمود: «من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیده‌ام، در تمام مدت عمر که بدینجا مشرّف بوده‌ام هر شب را در نقطه‌اى بیتوته کرده و خوابیده‌ام به‌طورى که جائى بقدر وسعت بدن من یافت نمى‌شود که در آن نخوابیده باشم» .



١) -رسالۀ لب اللباب، ص ۵٠

٢) -مخطوطات

١٢۵

حضرت ابا الفضل (ع) : کعبه الاولیاء

و امّا حضرت أبا الفضل العباس (علیه السلام) را شاگردان ایشان «کعبۀ اولیاء» مى‌گفتند.

توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده بود، و یگانگى و توحید وى در همۀ عوالم، در پس پردۀ خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى که متوسّل مى‌شد این حجاب گشوده نمى‌شد.

تا هنگامى که ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده، و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطهر) و عبور از در صحن، در آن دالانى که میان در صحن و خود صحن است و نسبتا قدرى طویل است، شخص دیوانه‌اى به ایشان مى‌گوید: «ابو الفضل کعبۀ اولیاء است» .

مرحوم قاضى همین‌که وارد رواق مطهر مى‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست مى‌دهد، و تا ده دقیقه باقى مى‌ماند، و سپس که به حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مشرّف مى‌گردد. درحالى‌که دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوى‌تر دست مى‌دهد و تا یک ساعت باقى مى‌ماند. دیگر از آن به بعد مرتبا و متناوبا و سپس متوالیا حالت توحید براى ایشان بوده است رزقنا بمحمّد و أهل بیته و بحقّ الحسین و أخیه کما رزقه بهم. و جعلنا من المتّبعین بمنهاجه فى فقره الى الله و تبتّله الیه» . ١

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت اى چشم و چراغ همه شیرین‌سخنان
تا کى از سیم و زرت کیسه تهى خواهد بود
بندۀ من شو و برخور ز همه سیم‌تنان



١) -مخطوطات.

١٢۶

کمتر از ذره نئى، پَست مشو، مِهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسى چرخ‌زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحى مى‌دارى
شادى زهره جبینان خور و نازک‌بدنان
پیر پیمانه‌کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‌شکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بِگُسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله سحر مى‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین‌کفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه‌ایم
از مى لعل حکایت کن و شیرین‌دهنان

اهمیّت و لزوم استاد

مسئله لزوم پیروى و متابعت از استاد تقریبا در همه طرق صوفیه مورد تأکید است، ولى در طریقۀ عارفان موحّد از مرحوم جولا تاکنون، تاکید بر این مسئله بیش از هر نحله و طریق دیگرى است، با این خصوصیت که استاد حتما و الزاما باید کامل بوده و اسفار اربعه عرفانى را طىّ کرده باشد و تا قبل از حصول مقام جمع الجمعى و وحدت در عین کثرت و بالعکس، صلاحیت دست‌گیرى از سالکان را ندارد، اهمیت استاد نه تنها در راهنمایى نسبت به عقبات طریق و چگونگى عبور از نشیب و فرازهاى نفس است که امرى ضرورى است بلکه علاوه بر آن در هر مرحله و مقامى آثار خاص سلوکى از باطن و قلب استاد است که بر روح سالک افاضه مى‌شود. به این جهت این بزرگان تاکید بسیار فراوان در جستجو براى یافتن استاد کامل و بدون هیچ‌گونه نقصان در فعلیت کلیه کمالات انسانى مى‌باشند. کلام دربارۀ استاد جدا به تفصیل خواهد انجامید و این مقام را فعلا گنجایش آن نیست ان‌شاءالله در مقامى و موضعى دیگر چنانچه توفیق الهى مدد

١٢٧

فرماید در این خصوص بسط مقال خواهد شد. فعلا جهت رعایت اختصار حسن ختام این نوشتار را که با نیت اختصار و به‌عنوان مقدّمه، آغاز شد و به صورت رساله‌اى پایان یافت با کلام درفشان اساتید عظام این طریق، حضرت آیه الله طهرانى و نیز عارف کامل حضرت استاد آیه الله العظمى حاج سید على قاضى قدّس اللّه سرّهما به پایان مى‌بریم:

در مکتب تربیتى آیه الحق مرحوم آخوند ملاحسین قلى همدانى رضوان الله علیه هیچیک از این خطرات در هیچ‌یک از شاگردان او دیده نشده است، با اینکه هریک از آنها در آسمانهاى فضیلت و کمال چنان درخشیدند که تا زمانهائى را بعد از خود روشن نمودند، و در شعاع وسیعى اطراف محور و مرکز وجود مثالى و نفسى خود را نور و گرمى بخشیده و مى‌بخشند. معارف الهیه و سلوک علمى و عملى آیاتى از شاگردان او را مانند آقا سید احمد کربلائى و حاج شیخ محمد بهارى و حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و سید محمد سعید حبّوبى کجا تاریخ مى‌تواند به دست محو و نابودى سپرده و در محلّ انزوا بایگانى کند. از اینجاست که مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى رضوان الله علیه مى‌فرموده است:

«اهمّ از آنچه در این راه لازم است، استاد خبیر و بصیر و از هوا بیرون آمده و به معرفت الهیه رسیده و انسان کامل است، که علاوه بر سیر الى الله سه سفر دیگر را طىّ نموده و گردش و مشاهدۀ او در عالم خلق بالحقّ بوده باشد.

مرحوم قاضى فرموده است: «چنانچه کسى که طالب راه و سلوک طریق خدا باشد، براى پیدا کردن استاد این راه اگر نصف عمر خود را در جستجو و تفحّص بگذراند تا پیدا نماید ارزش دارد.» و مى‌فرموده است: کسى که به استاد رسیده نصف راه را طىّ کرده است. ١

رحمه الله علیهم اجمعین رحمه واسعه

اللّهمّ أعل درجتهم و اجعلهم مع محمد و آله الطاهرین احبّ الصالحین و لست منهم و السلام على من اتبع الهدى

حسین غفارى



١) -رساله سیر و سلوک، منسوب به سیّد بحر العلوم، ص ١٧۶.

١٢٩

«. . . و یکى از شاگردان سید احمد کربلائى، آیت حق و نادره ، عالم، عابد، فقیه محدث، سخن‌سرا و شاعر توانا، سرور علماى ربانى، حاج میرزا على آقا قاضى طباطبائى، متوفاى سال ١٣۶۶ ه‍. ق، مى‌باشد. . .»

علامه طباطبائى مؤلف تفسیر المیزان

١٣١

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس

بار إلها سپاس تو راست؛ منزهى از آنکه تو را جز به نیکى وصف نمائیم، و کریمى هستى که جز ترس از عدالت تو ترس و واهمه‌اى بر ما چیره نیست؛ بر گناهکارانت از جور و ظلم تو ترسى نیست، و بر خوشنودکنندگانت از ندادن پاداشت واهمه‌اى نیست؛ به من امید ببخشاى و از راهنمائى‌هایت بر من بیفزاى، تا که در کارم توفیق یابم؛ بر محمد و خاندان پاک او، آنان که بر ایشان کرامتى خاص داشتى و امین پیام‌هاى خود قرار دادى، درود فرست، درودى مدام و فراوان و رو به فزون؛ و تا روز قیامت بر دشمنان و معاندان و انکارکنندگان فضیلت‌هاى ایشان لعنتى همیشگى باد. آمین

١٣٣

دیباچه مترجم

قرنها بود که جهان اسلام، پس از یک دوره شکوفائى علمى، اجتماعى و اقتصادى و حکمروائى مطلق در منطقه وسیعى از جهان، به علت حمله مغول و تخریب و از بین بردن آثار تمدن آنها، همچنین به علت آشوبهاى داخلى و ظلم و ستمى که گروهى از حاکمان بر مردم روا مى‌داشتند، و چند دستگى مذهبى و مسائلى دیگر، چون شیرى از نبردى سهمگین بازگشته، در خود فرورفته بود؛ هر از چندى زورمندى به بخشى از تن رنجدیده او ضربه‌اى فرود مى‌آورد، گاه به آئین او، و زمانى به زبان و فرهنگ آسمانى او، یا مرزها و سرحدات او، و این وضع اسفناک قرنها و قرنها ادامه داشت، اما بالاخره گذر زمان و تحولات چشمگیر علمى، اقتصادى، اجتماعى و فکرى ملل جهان سبب شد که بار دیگر مسلمانان به خودآگاهى برسند و از این خواب سنگینى که قرن‌ها در آن فرورفته بودند بیدار شوند و در تلاش براى به دست آوردن حقوق پایمال شده خود تلاش نمایند. ایران هم، بعنوان بخشى از جهان اسلام، از این نعمت بیدارى بى‌نصیب نبود و، مانند سایر کشورهاى جهان اسلام، حدود یک‌صد و پنجاه سال پیش، از این خواب غفلت به هوش آمده و هر از چندگاه به نحوى، براى گرفتن حقوق حقه خود و احیاى تمدن عظیم ملى و اسلامى خود، با دشمن دست و پنجه نرم مى‌کند؛ که انقلاب عظیم و اسلامى سال ١٣۵٧ یکى از پرثمرترین تلاشهاى ایران در رسیدن به اهداف بزرگ خود به شمار مى‌آید.

با وقوع انقلاب اسلامى در ایران، بار دیگر زمینه براى مسلمانان ایران و بیشتر کشورهاى اسلامى جهان فراهم شد تا در هویت و فرهنگ خود بازنگرى نمایند، و

١٣۴

جامعه روحانیت بار دیگر مورد توجه مردم قرار گیرد. اما این‌بار، برخلاف گذشته، که جامعه روحانیت را در بیشتر موارد عنصرى واپس‌گرا و سوءاستفاده‌کننده از مردم ساده‌دل مى‌شناختند، این طبقه را بعنوان چهره‌اى انقلابى و روشنفکر و مبارز و فداکار شناختند. زیرا از برکت وجود رهبر انقلاب اسلامى، امام خمینى (رحمه الله علیه) ، افق دید رجال حوزه‌هاى علمیه قم گسترده‌تر شده، و حوزه از دایره محدود قرنهاى گذشته پا فراتر نهاده و درس فلسفه و عرفان که مدتى، نه چندان طولانى، مورد بى‌مهرى قرار گرفته بود، بار دیگر فعال و پویا گشت، و مورد توجه اقشار وسیعى از روحانیون و غیر روحانیون قرار گرفت.

آرى، یکى از زمینه‌هائى که مورد توجه اقشار وسیعى از مردم حقیقت‌جو و وارسته قرار گرفت مسائل عرفانى بود، و شاید یکى از علل برجسته این امر را بتوان آگاه شدن طیف وسیعى از مردم علاقه‌مند به گرایشهاى عرفانى امام امت (رضوان الله علیه) ، که با انتشار آثار و اشعار عرفانى معظم له توجه علاقه‌مندان به این مکتب اوج گرفت، قلمداد نمود. از طرفى در سالهاى آخر حیات مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائى (رضوان الله علیه) حوزه درس ایشان هم، شاید به علت دارا بودن گرایشهاى عرفانى، پرجنب‌وجوش گشت، مخصوصا به علت هم‌زمان شدن این تحولات با انتشار تفسیر کبیر «المیزان» در ایران و کشورهاى اسلامى.

در این هنگام، از زبان مرحوم علامه بود که براى اولین‌بار نام «قاضى» را به‌عنوان چهره‌اى درخشان در عالم عرفان معاصر شنیدیم، و این جمله معروف ایشان بود که در پاسخ به سؤال یکى از خبرنگاران در مورد عرفاى معاصر و بخصوص شخص «آیه الله قاضى» چنین پاسخ دادند: «ما هرچه داریم از قاضى داریم» . ایشان درباره روشى که در مورد تفسیر المیزان در پیش گرفته‌اند، و اینکه اول بار این روش را مرحوم قاضى در تفسیر بخشى از قرآن کریم بکار برده است مطالبى مطرح کردند. مطرح شدن این موضوع در محافل علمى روحانیت، بسیار مورد توجه قرار گرفت، و کم‌کم این سؤال مطرح شد که این «قاضى» کیست؟ و چرا شخصیتى با این مقام والا، هیچ‌گونه اثرى، نه کتابى و نه نوشته‌اى، از خود باقى نگذاشته است. هم در حوزه و هم در دانشگاه، بخصوص با فرزندان ایشان، این سؤال بسیار مطرح مى‌شد که: «از پدر چه دارید؟ اطلاعات حضورى،

١٣۵

آثار، اشعار، عکس؟» ما هم گاه‌وبیگاه آنچه در اختیار داشتیم، گاهى نوشته یا سفارشى، گاهى شعرى و گاه عکس و خاطره‌اى، در طبق اخلاص گذاشته تقدیم مریدان ایشان مى‌نمودیم.

با فوت مرحوم علامه طباطبائى موضوع به شکل وسیع‌تر مطرح شد و، به اصطلاح، پرده‌ها بالاتر رفت و مسئله به منابر و رادیو (سیماى فرزانگان) و تلویزیون (برنامه‌هاى کوتاه و گاه سخنرانى‌هایى به مناسبت فوت تنى چند از تلامیذ مرحوم قاضى یا مراسم مذهبى) کشیده شد، و لذا بیشتر مورد سؤال و مؤاخذه مریدان قرار مى‌گرفتیم، که شرح آن مفصل است.

پاسخ این تقاضاهاى روزافزون را، بهتر از همه، فرزند ایشان (اخوى) جناب سید محمد حسن مى‌توانستند بدهند. زیرا تقریبا همه اطلاعات نزد ایشان بود؛ مقدارى از یادداشت‌ها، نامه‌ها و چند قصیده عربى و فارسى از معظم له؛ و، از همه بهتر، ایشان، به خاطر مصاحبتى که با «مرحوم قاضى» داشتند، و به خاطر اعتماد و توجهى که مرحوم قاضى بیش از سایر فرزندان به ایشان ابراز مى‌نمودند، مى‌توانستند در این مورد قلم به دست بگیرند. این‌ها، و مسائلى دیگر، سبب شدند که ایشان دست به نگارش کتابى بزنند که جلد اول و دوم آن اکنون در اختیار ما قرار دارد، و مجلدات دیگر آن عن‌قریب، به یارى خدا، منتشر خواهد شد.

مهم‌ترین مشکلى که پس از انتشار جلد اول کتاب با آن مواجه شدیم این بود که کتاب، علاوه بر محدود بودن نسخه‌هاى چاپ شده به زبان عربى بود و امکان نداشت، مانند یک کتاب فارسى، بطور وسیع مورد استفاده علاقه‌مندان قرار گیرد. در اینجا بود که وظیفه خود دانستم، در حد توان، آن را به فارسى ترجمه نمایم؛ اما در ترجمه کتاب با مشکلاتى مواجه شدم که نمونه‌اى از آنها ذیلا به استحضار مى‌رسد:

١-ایشان درباره اشعار عرفانى مرحوم قاضى (رضوان الله علیه) هیچ‌گونه شرح یا توضیحى نداده‌اند، بلکه همه توضیحات ایشان یا جنبه ادبى دارد یا مسائلى در ارتباط با فرهنگ و معارف اسلام است، و به ندرت درباره مسائل عرفانى مطرح‌شده در اشعار توضیح داده‌اند؛ این توضیحات هم بسیار کلى است، و حتى درباره سایر ابیات هم، همین رویه را در پیش گرفته‌اند؛ این موضوع سبب شد که من هم در ترجمه اشعار اظهارنظرى

١٣۶

ننمایم؛ و به‌همین‌جهت ترجمه حالت تحت اللفظى، البته به معنى صحیح و مثبت کلمه، به خود گرفته است.

٢-مسئله دوم علاقه‌مندى مفرط معظم له (قاضى بزرگ) به خاندان عصمت، علیهم السلام، است که گاه، در لابلاى اشعار، بصورت ذم و تقبیح مخالفان دیده مى‌شد؛ و این امر با جو حاکم بر جهان کنونى اسلام سازگار نیست. از طرفى این را هم نباید فراموش کرد که شرائط حاکم بر زمان حیات معظم له ایجاب مى‌کرد که هرکس در توان خود درصدد پاسخگوئى به یاوه‌سرائى‌هائى که استعمار توسط ایادى خود یا افراد مغرض و فتنه‌جو علیه مذهب شیعه راه انداخته بودند برآید. زیرا حوزه علمیه نجف و مذهب حقه شیعه بى‌رحمانه مورد اتهامات ناروا و نسبتهاى غیر واقعى قرار گرفته بودند، بدین ترتیب که شعائرى را که به مناسبت واقعه کربلا در شهرهاى مقدس عراق بر پا مى‌شد بهانه قرار داده و کل مذهب شیعه را زیر سؤال برده بودند. بهمین جهت علماى اعلام و بزرگان اهل فضل و نویسندگان، هرکدام به نحوى، درصدد پاسخگوئى به آن تهمت‌ها برآمدند؛ گروهى به ایراد سخنرانى در کشورهاى اسلامى، و عده‌اى به نوشتن کتاب و مقاله و انتشار آنها در مجلات و روزنامه‌هاى مشهور آن زمان جهان اسلام، مانند: «الرساله» و «الثقافه» ، و عده‌اى به مناظره با شخصیت‌هاى برجسته اهل تسنن پرداختند، که شرح آن مفصل بوده و از حوصله این مقال خارج است. مى‌بینیم که «مرحوم قاضى» هم در این زمینه احساس مسئولیت نموده و گاهى، به تبعیت از جو حاکم بر جهان تشیع، احساسات و تأثرات خود را در لابلاى اشعار خود ابراز مى‌دارند؛ باوجود این، صلاح چنین دیدم که مقدارى از این ابیات را از متن ترجمه حذف نمایم.

٣-بخشهاى زیادى از توضیحات نویسنده کتاب هم حول‌وحوش ادبیات عربى بود که آنها را نیز مفید تشخیص نداده و حذف نمودم.

۴-مرحوم قاضى (رحمه الله علیه) ، گاه‌وبیگاه، در سخنان یا مکاتبات خود به شاگردان، این نکته را مورد تأکید قرار مى‌دادند که منظور اصلى از پیمودن این راه، یعنى راه عرفان و متحلى شدن به صفات خدائى، همانا تهذیب اخلاق و درآمدن به صورت انسانى نمونه و خدائى است، نه تظاهر و خود را تافته جدا بافته از مردم دانستن؛ و در این مورد، مخصوصا، تأکید دارند که نباید و نشاید خود را از مردم دور کرد یا خود را در

١٣٧

جامعه به صورت‌هایى درآورد که جلب‌توجه کنند. در حقیقت، همان گونه که در روى جلد نسخه عربى هم بدان اشاره شده است، مرحوم آیه الله قاضى خواهان آن بودند که مکتب عرفان را به صورتى نوین و مفید بحال جامعه معرفى کنند. البته این مانع آن نمى‌شود که علاقه‌مندان به عرفان به مدارج عالى عرفانى هم برسند. وقوف بر این نکته از امورى بود که مرا به این ترجمه تشویق نمود.

امید است این کار ناچیز پاسخى باشد به علاقه‌مندانى که همواره خواهان آن بودند که درباره مرحوم آیه الله قاضى اطلاعاتى کسب نمایند؛ یا دستور و اثرى از ایشان داشته باشند. این چیزى است که در توان داشتیم و امید است از نارسائى‌هاى موجود در آن، با بزرگوارى خود، چشم بپوشند، و ما را از دعاى خیر فراموش نکنند، که بسیار محتاج بدان هستیم، و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

سید محمد على قاضى‌نیا (طباطبائى)

تیرماه ١٣٧۶

١٣٩

تقدیم:

به آنکه چشمهایم با آموزش او گشوده شد، و اکنون نیز زندگى خود را با سخن گفتن از او به پایان مى‌برم؛ به جایگاه مصون و پایگاه بلندت، و به همت عالى و چهره شاد و درخشنده و دل نورانى و بینائى پرنفوذت، در دل دنیا و آنچه بر آن مى‌گذرد و خواهد گذشت؛ به آن دیده‌ها که از دیدنى‌ها چشم پوشید و به آن گوشها که از شنیدن آنچه او را از مقصود دور مى‌کند ناشنوا گشت؛ به تو که هرگز گرد اندوخته‌ها نچرخیدى، و از اقبال دنیا شادمان نگشتى، یا از پشت کردن آن پریشان نشدى؛ به تو که، چون کوه، استوار در مقابل آن ایستادى؛ نه حرکت کردى و نه تکان خوردى؛ اى آنکه در دانش و بینش و عرفان و منزلت یگانه بودى؛ به تو اى مرد دانا، که دست سالکان طریقت و رهروان سرنوشت‌ساز والایى را بگرفتى و آنها را بسوى علو درجات رهنمون بودى.

من کیستم؟ تا با این قلم و دست ناتوانم از تو سخن بگویم و روشنگر راه تو باشم یا از چهره تو نقاب کنار زنم یا درى براى شناسائى تو بگشایم.

نهایت سعى و کوشش من از این کار آن است که پیرامون راه و روش تو سخنى به زبان آورم.

این‌ها خاطراتى است که در اعماق دلم بجاى مانده است، و زمانى آنها را براى تسلى خاطر خود به تحریر درآورده‌ام. آنها را بر روى هم انباشتم و اکنون بدین صورت که هست تقدیم مى‌کنم.

غنچه‌هایى که نسیم جان‌افزاى تو آنها را شکفته مى‌کند، و بوى عطر آن از یاد و نام تو در فضا مى‌پیچد، که بلبل از فیض گل آموخت سخن. . .

١۴٠

آرى چنین به نظرم آمد که آنها را به گروهى از قدرشناسان و هواخواهان راه و روش تو تقدیم نمایم؛ آنان که خواهان اطلاعى کم‌وبیش از زندگانى تو هستند و مشتاق آگاهى از حوادث استثنائى آن مى‌باشند. آنها را، باوجود فاصله نه چندان اندکى که بین من و تو وجود دارد و هدف بسیار متفاوتى که من و تو به دنبال آن هستیم، به نگارش در مى‌آورم.

و اگر با تأخیر دست به قلم برده‌ام، و حال آنکه سالها است که گرمى سوزش آنها را در لابلاى استخوانهاى قفسه سینه خود احساس مى‌کنم، به خاطر آن است که هیچ‌گاه در خود این شهامت را احساس نمى‌کردم که به خود اجازه افشاى آنها را بدهم، و هرگز براى کنار زدن پرده از چهره آنها زبانم به سخن نمى‌آمد؛ چه تحقّق درونى پاک و سخنى راستین و نیتى بى‌آلایش و انگیزه‌اى که در درون براى اظهار مطلبى ایجاد مى‌شود، و ترس از آنکه چیزى بر زبان آورم که مایه رضایت حق بارى‌تعالى نباشد، همه و همه ممکن نباشد مگر با توفیق خداوند و وسائلى که از ناحیه او فراهم مى‌شود.

آرى زمان مى‌گذشت و من در انتظار چنین توفیقاتى بودم؛ تا اینکه بالاخره احساس نمودم که اندک‌اندک شعله‌هاى شهرت‌طلبى و مطرح شدن در جان و روحم خاموش مى‌شود. در این زمان بود که تصمیم گرفتم سخن از تو را آخرین سخن خود در این جهان قرار دهم.

اسوۀ عارفان و چراغ راه سالکان، امام على علیه السلام فرماید:

«به گفته خود پایبند و این را تضمین مى‌کنم که هرکس از گذشته و نمونه‌هاى حوادث آن عبرت گیرد پرهیزگار شود و از قدم نهادن در کارهاى شبهه‌انگیز و پرمخاطره دورى نماید.»

آرى نفس او آرامش یافته و به منظور تقرب به خداوند پاک و لطیف مى‌شود؛ براى به دست آوردن پاداش نیک شوق و ذوق پیدا مى‌کند و دلبستگى‌هاى او به دنیا رنگ مى‌بازد؛ فشارهاى تنگدستى بر او سبک مى‌گردد و دل پراضطراب او آرامش مى‌یابد. و من اکنون دوستانى از اهل لطف و صفا براى راه دشوار خود، راه پرمانع و سخت خود، یافته‌ام تا راهنماى این راه پرپیچ‌وخم من باشند، تا شاید آنچه بر من پنهان مانده است راهنما باشند و از گمراهى‌هاى احتمالى، براى رسیدن به مقصد، او را دور نگهدارند.

آرى اکنون که حقائقى درخشان و پرتوى نورانى از تجلیات قدس در فضاى بینش و بصیرت هویدا گردیده است جاى آن دارد که ناله و فریاد و اشک‌هاى ریزان خود را به محضر شما بزرگواران تقدیم دارم.

١۴١

اگر چیزهائى از خاطرم برود و فراموش شود هرگز فراموش نخواهم کرد که چگونه پیرامون آن مرد بزرگ-قاضى أعلى الله مقامه-حلقه مى‌زدید، درحالى‌که دوش بر دوش هم مى‌فشردید و چشمهایتان به سوى او خیره شده بود و از هرآنچه هوا و هوس دنیوى است به دور بودید؛ آرى آن منظر از ذهنم محو نخواهد شد؛ لحظاتى که در ضمن آن شما را بر نمونه‌هایى از کارهاى درست واقف مى‌کرد و از پرتگاه‌هاى پریشانى آگاهى مى‌داد؛ لحظه‌هائى که مردم دنیا به سوئى مى‌رفتند و شما به سویى دیگر؛ دست خود را در دست مرشدى گذاشته بودید که آستین‌ها را براى رسیدن به حق و راه صواب بالا زده بود؛ و شما کسانى نبودید که سختى بیراهه‌ها و بیشه‌زارها اراده شما را سست نماید یا از همت شما بکاهد، چرا که داراى عزم و جدیت بودید؛ نفوس شما متعالى و همت شما عالى و سعادتمند بود، و نجواهاى شما بى‌شباهت به نجواى پرهیزگاران یا بیدارى غافلان که شیدا شده بودند نبود، و این زمانى بود که خواست شما راه دیگرى را در پیش گرفته بودند و به سوى سرچشمه شراب گوارا در منازلى بسیار والا سرکشیده بودند.

و من همواره خود را نزد شما مدیون مى‌دانستم که بخشى از وقت خود را، اگرچه بسیار اندک، صرف شما نمایم و بدین‌وسیله نام شما را، آن‌گونه که شایسته است، بلند گردانم و بدان وسیله اندکى از دین خود را ادا کرده باشم، و نتیجۀ آن کوشش‌ها همین برگ‌هائى است که اکنون بوى خوش آنها شما را به یاد آن بستان وسیع مى‌اندازد، و اندکى است از بسیار و نسیمى است از بهشتى مالامال از شادى و آسایش، و مرا با خداى خود، که متعالى باد قدرت او و فراوان باد عطایاى او، عهد و پیمانى است که این هدف را به سوى مقصدى نیک ادامه دهم؛ و اوست که حرکت ما را در مسیرى درست به ما عنایت مى‌فرماید.

از خداى متعال در این راه دشوار یارى مى‌طلبم تا این کار ناچیز را مورد قبول درگاهش قرار دهد و از فیض رحمتش مرا محروم نفرماید و پاداشى نصیبم سازد که:

«و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر مردا» .

و الله ولى التوفیق

محمد حسن قاضى

 ١۴٣

پیشگفتار مؤلف

١-زمانى که تحریر قسمت اول این کتاب را به پایان رساندم، آن را به گروهى از دوستان فاضل خود ارائه نمودم. یکى از ایشان به من پیشنهاد نمود که مقدمه‌اى براى آن بنویسم و ضمن آن به چگونگى مطالب مندرج در کتاب اشاره نمایم؛ همچنین توضیحاتى دربارۀ شخصیت‌هاى علمى نجف و سایرین، که شرح حال ایشان در آن آمده است، بدهم؛ با این هدف که خواننده به‌طور مختصر از کلیات مطالب کتاب آگاه شود؛ زیرا در این کتاب در شرح حال افراد، فى المثل شخصیت‌هاى هر قرن با شخصیت‌هاى مربوط به یک دانش، یا مسائلى شبیه به آنکه هم‌اکنون در این‌گونه کتب معمول و متداول است، مانند کتب مربوط به معرفى شخصیت‌ها یا کتب راویان حدیث و غیره، روشى که معمول است به کار گرفته نشده است.

آرى چنین پیشنهادى به من شد، اما از انجام آن خوددارى نمودم، به این دلیل که شاید این امر سبب شود که بسیارى از خوانندگان از خواندن آن خوددارى ورزند، زیرا کتب شرح احوال شخصیت‌ها بسیار است، و نویسنده نیز داراى چنین شأن و مرتبه‌اى نیست که کتاب یا نظرات او مورد استفاده و توجه دیگران قرار گیرد. اما اصرار بر این امر ادامه پیدا کرد و به هر ترتیب مرا در نوشتن مقدمه قانع نمودند، تا لااقل خواننده در آغاز مطالعه دریابد که با چه موضوعاتى روبرو است، و خود را براى رویارویى و توجیه و توضیح مطالب بنا بر نظر خود آماده کند.

٢-اما حقیقت امر از این قرار است که این کتاب داراى بافت خاصى است که در کتب و روش‌هاى معروف و متعارف دیگر کمتر دیده شده است: در این کتاب شرح حال

١۴۴

گروه معینى از شخصیت‌ها و شرح آثار ادبى یا علمى‌اى که آنان از خود باقى گذاشته‌اند آمده است. همچنین از میان مطالب مندرج در آنها، با تأکید بر مطالب اخلاقى و تربیتى پند و اندرزهایى استخراج شده است.

بى‌تردید، چنین مجموعه‌اى در بیان مطالب دربردارندۀ اندکى بى‌دقتى و پیچیدگى است. زیرا معرفى شخصیت علمى و اخلاقى و رفتارى افراد، با نقل سخنان یا آراء پراکنده آنان از اینجا و آنجا، امکان‌پذیر نیست؛ اگرچه این ایراد بر بیشتر کتب تراجمى که اکنون در اختیار داریم وارد است، زیرا بیشتر آنها در همین سطح مى‌باشند؛ چه معرفى و در اختیار قرار دادن کلیه جوانب افراد و شخصیت‌ها تقریبا غیرممکن است، و آنچه به نگارش درمى‌آید اشارات کوتاه و خلاصه‌وارى است به آنچه که مترجم و نویسنده تحت تأثیر اندیشه‌ها و دیدگاههاى خود و امورى دیگر آنها را به رشته تحریر درآورده است.

از کسانى که، در درجه اول، به نوشتن شرح حال ایشان در این کتاب پرداخته‌ایم شرح حال «سید على آقا قاضى» و رهروان نزدیک اوست، که تعداد ایشان از شمار انگشتان دست تجاوز نمى‌کند؛ علاوه بر آقاى قاضى، کسانى هستند که به مناسبتى از ایشان نامى برده مى‌شود، و آقاى قاضى به نحوى با ایشان رابطه‌اى دور یا نزدیک داشته‌اند. البته هدف اصلى ما از ذکر نام ایشان ذکر احوالات و آراء نقل شده یا مذکور در کتب ایشان بوده است؛ مضافا بر اینکه، اینان کسانى هستند که در نجف اشرف زندگى مى‌کردند (سخن گفتن از نجف اشرف، که مورد علاقه نجفیان است، معمولا با خاطرات و اندیشه‌هاى علمى و با سخن گفتن از فضیلت‌ها و پرهیزکارى‌ها و دیگر مضامین اجتماعى خاص همراه است؛ این را هم باید پذیرفت که سخن گفتن از نجف و خصوصیات اجتماعى و آداب و رسوم مخصوص به آن، هرگز در یک کتاب نمى‌گنجد، هرچند این کتاب پرحجم باشد، بلکه این موضوع به دایره المعارفى نیاز دارد که در نوشتن آن دانشمندان و فضلاء و کارشناسان رشته‌هاى مختلف شرکت نمایند) . باوجود اینکه کسانى چون من توانایى این کار را ندارند، ولى با همه ناتوانى‌ها ذکر پاره‌اى نکات و خاطرات را به هنگام شرح حال این گروه از یاد نبرده‌ام؛ و از شرح و توصیف محیطى که در آن زندگى نموده‌اند، با همه مسائل و حوادثى که باب میل بوده یا نبوده است، غافل

١۴۵

نمانده‌ام؛ خاطراتى که، گرچه بى‌اهمیت و ناچیزند و جلب توجه نمى‌نمایند، در هر حال آنها را نادیده نگرفته‌ام، بلکه هرکدام را، و لو با اندک اشاره‌اى، در جاى خود ثبت و ضبط نموده و از زیر ذره‌بین نقد و بررسى نیز گذرانده‌ام؛ و خود را در قبال آنچه گفته‌ام مسئول و پاسخگو هم مى‌دانم.

٣-جناب سید على آقا قاضى از شخصیت‌هاى درخشان جامعه‌اى است که در آن مى‌زیسته است. از او بسیار سخن گفته شده است و مى‌گویند. هرگاه، در این اواخر، از علماى اخلاق و عرفان سخن به میان آمده است از ایشان هم سخن به میان آمده است؛ اما بدون اینکه به آثارى، کتابى، شعرى یا حتى نامه‌اى از نامه‌هاى فراوان ایشان به یاران خود یا پاسخهایى که مى‌داده‌اند اشاره‌اى بشود تا با استناد به آنها چهره و اندیشه‌ها و دیدگاههاى او شناخته شود.

دانشمند توانا حاج آقا بزرگ طهرانى از ایشان چنین یاد مى‌کند: «او را حلقه درس و شاگردانى بوده است» . دیگرى گوید: «او در عرفان و تصوف داراى دیدگاه‌هاى خاصى بوده است» . اما آنان از یاران او نامى نمى‌برند. و درباره چگونگى و نوع دیدگاههاى عرفانى او هیچ‌گونه اظهار نظرى نمى‌نمایند. علامه طباطبایى از ایشان با عنوان شاعر نیز یاد مى‌کرد، ولى حتى یک بیت از اشعار ایشان را به ما عرضه نمى‌کند تا بدین‌وسیله بتوانیم سبک یا سطح شاعرى او را ارزیابى کنیم. همچنین علامه فرزانه جناب سید محمد حسین طهرانى درباره ایشان اشاراتى کوتاه و کلى دارد، ولى هرگز به شرح و تفصیل آن نپرداخته است.

بدین ترتیب مى‌بینیم که این‌گونه مطالب و مسائل دیگرى از این قبیل، گرچه در مجموعه‌ها و یادداشت‌هاى یاران او آمده است، ولى گمان مى‌رود که همه به بوته فراموشى و اهمال سپرده شده باشند. گفته‌اند که ایشان به دوستان و یاران خود، که نجف را به دلایلى ترک نموده بودند، نامه‌هاى بسیارى مى‌نوشتند، اما هیچ‌یک از ایشان درباره چگونگى این نامه‌ها و روش نگارش آنها مطلبى را بیان ننموده‌اند. البته در این سال‌هاى متمادى بسیار کوشیدم که دست‌کم نمونه‌اى از این آثار را، چه شعر و چه نثر، نامه یا سخنى، مختصر یا مفصل، درباره شخصیت او یا یاران او، به دست آورم، اما توفیق شایان توجهى نداشتم. در تهیه این مجموعه از راههاى گوناگونى مورد راهنمایى

١۴۶

قرار گرفته‌ام؛ خود ایشان (قدس سره) اشعارى از سروده‌هاى خود را در اختیارم گذاشتند فقط بدان جهت که مى‌دیدند در سالهاى آغازین تحصیلاتم در نجف در زمینه‌هاى گوناگون بهترین اشعار را گردآورى مى‌کنم؛ یا در نتیجه دیدارهایى که گاه‌وبیگاه و به مناسبت‌هاى مختلف با یاران او داشتم، یا استفاده‌هایى که از مجموعه‌ها و یادداشت‌هاى ایشان مى‌بردم، یا حضور در مجالس ایشان و گوش فرا دادن به آنچه از اشعار منسوب به ایشان خوانده مى‌شد، به جاهایى رسیدم. این اشعار یا نثرهاى گردآورى شده هم از جهت لفظ و هم از جهت معنى، خالى از اشکال نبودند و آنچه را که در اختیار داشتم به کمک یاران نزدیک ایشان با آنچه قصد و هدف ایشان بوده است، در حد توان، مورد نقد و بررسى قرار دادم. بدین‌سان این مجموعه و یادداشت‌ها گردآورى شده تدوین شدند تا شاید کوشش بى‌مقدارى باشد که گوشه‌اى از شخصیت ایشان و نظرات اخلاقى و عرفانى او را ترسیم نماید، و احیانا پاره‌اى مسائل تاریخى را، البته با سعى بسیار در جهت امانتدارى و کوشش در اینکه گفته‌ها و نوشته‌ها تحت تأثیر عوامل خارجى یا شخصى قرار نگیرند، روشن نماید.

سخن گفتن از احوالات یکایک این گروه، حضرت قاضى (ره) و یاران و معاصرین ایشان، سخن بسیار شیرینى است، البته براى کسانى که مایلند از این بزرگان و نیکان عبرت و درسى فراگیرند؛ بخت هم با من یار بود که با تعداد زیادى از ایشان همنشین باشم و به سخنان و راهنمائى‌هاى ایشان گوش فرا دهم؛ همچنان‌که نوشته‌هاى دیگران را که گاهى مفصل و گاهى مجمل بوده است درباره ایشان بخوانم. من از مدتى پیش به گردآورى این نوشته‌هاى پراکنده، که گرچه کم و مختصر هستند تا حدى به واقعیت نزدیک مى‌باشند، پرداختم و آن را به صورت کتابى که هم‌اکنون در دسترس شما است در آوردم، که در حقیقت جلد دوم یا بخش دوم کتاب قبلى به حساب مى‌آید، و در این کار مسائلى را مد نظر داشتم که عبارتند از:

۴-در نوشتن این مطالب بیشتر سلیقه شخصى خودم و آنچه از تأمل در زندگى ایشان به نظرم رسیده است، را إعمال نموده‌ام. لذا آنچه به نگارش درآمده است یا نوشته نشده است به ذوق و انتخاب خودم بستگى داشته است، و چنانچه بعدها به مطالبى جدید برخورد نمایم آن را در جلدهاى آتى منظور خواهم نمود. در ضمن، بزرگان دیگرى که

١۴٧

با آنها آشنا شدم و داراى مکاتب عرفانى دیگرى مى‌باشند در کتابى جدا مورد بحث قرار خواهند گرفت.

۵-سخن را به خلاصه آورده‌ام و از تفصیل آن دورى کرده‌ام. بدین معنى که بیشتر به مطالبى پرداخته‌ام که بشود از آنها پندى آموخت، و امورى را که در آنها سودى-به نظر خودم-نبود و با هدف از تألیف کتاب منافات داشت نادیده گرفته‌ام.

۶-در رفتار عرفا پدیده‌هائى دیده مى‌شود که تاکنون در شناخت آنها به‌طور دقیق توفیق حاصل نشده است؛ لذا آنها را براى زمانى دیگر محول نمودم، با این امید که در راه شناخت آنها درى به روى ما گشوده شود. براى نمونه، گاهى ایشان را در حالتى مالامال از شادى و نشاط، و گاهى، برعکس، در حالت اندوه، و گاهى نه این و نه آن مشاهده مى‌کنیم؛ و همین احوالات نیز در شب و روز متفاوت است. گاهى نیز در خورد و خوراک و لباس آنها حالاتى غیر معمول مشاهده مى‌کنیم، و احیانا حواس‌پرتى و پریشان‌حالى‌اى مى‌بینیم که گردآورى همه این احوال در چهارچوبى محدود امکان‌ناپذیر است؛ اما درعین‌حال همۀ آنها را مى‌توان نوعى رفتار منظم و برنامه‌ریزى شده به حساب آورد. ناگفته نماند گروهى که از آنها سخن مى‌گوییم در آنها هیچ‌یک از حالات فوق مشخصا محسوس نیست، بلکه گهگاه و به صورت نادر از آنها سر مى‌زند.

ایشان غالبا در حالت متعادل روحى و اخلاقى عالى مى‌باشند. و این رفتار متعالى اخلاقى و روحى در شخص استاد بیشتر به چشم مى‌خورد و نیازى به شرح و توضیح ندارد.

آرى چنین مصلحت دیدم که این‌گونه حالات استثنائى را در شرح حال ایشان نیاورم، بلکه بیشتر به مسائلى بپردازم که فهم آنها براى افرادى چون من آسان باشد. چه بسا مطالبى که در اینجا مطرح مى‌شود در جاى دیگر کمتر دیده شود، و البته این به‌معناى جلوگیرى از انتشار اندیشه‌هاى دیگران نیست، بلکه عکس آن است؛ و لذا احتمال دارد که در چاپ و اوضاع و احوال آینده به این مطالب اشاره‌اى بشود. این قسمت را در بخش دوم کتاب یادآور مى‌شویم؛ و این بدان معنى نیست که سخن از ایشان در اجزاى بعدى به میان نیاید، بلکه رشته سخن همچنان ادامه دارد، و هرکجا که مناسب باشد از هر یک از ایشان سخنى گفته شود خواهیم گفت.

سخن گفتن از بزرگان نیکوصفت و اصلاح‌گر سخنى شیرین است و به قلب آدمى

١۴٨

آرامش مى‌بخشد و احساسات بسیار دقیق را به وجد مى‌آورد و چهره‌هاى گرفته را روشن مى‌نماید، چهره آنهائى که مى‌خواهند در جاده هدایت، یعنى راه عرفان و پیرایش اخلاقى، قرار گیرند.

در خاتمه، لازم است به این نکته نیز اشاره کنم که اگرچه در سال‌هاى اخیر از حوزه‌هاى علمیه به دور بوده‌ام و با شخصیت‌هاى علمى کمتر در ارتباط مستقیم بوده‌ام، اما دورادور از اخبار مربوط به این حوزه‌ها آگاه مى‌شدم و در حد توان از مطالعه آثار ایشان، چه اخلاقى و چه فلسفى و تربیتى، غافل نمى‌شدم. و من الله التوفیق.

ربیع الاول ١۴١١ ه‍

سید محمد حسن قاضى

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=