اکنون ترجمه حدیث «عنوان البصرى» :
«پیرمردى بود که نود و چهار سال از عمر او مىگذشت. او چنین مىگوید: سالها بود که نزد مالک ابن انس رفت و آمد داشتم ولى هنگامى که جعفر بن محمد صادق (علیه السلام) به مدینه آمد نزد او رفتم و قصد من آن بود که بهجاى انس ابن مالک مطالب و معارف خود را از ایشان فراگیرم، ولى یک روز به من چنین گفت: من آدم بدهکارى (بدهکار خدا) هستم و مرا در هریک از ساعات شبانه روز ذکر و دعائى است که باید انجام دهم، پس مرا از کار خود بازمدار، نزد مالک رفته همچون گذشته مطالب خود را از او بگیر.
(از شنیدن این سخن) غمگین شدم و از حضرتش خارج شدم و نزد خود چنین گفتم:
اگر در من چیز قابل توجهى مىدید مرا از خود دور نمىکرد. پس وارد مسجد حضرت رسول (صلى الله علیه) شده و سلام کردم و روز بعد به مسجد حضرت پیامبر (صلى الله علیه) -روضه-آمدم و دو رکعت نماز خواندم و چنین دعا کردم:
«أسألک یا الله یا الله ان تعطف على قلب جعفر، و ترزقنى من علمه ما اهتدى به الى صراطک المستقیم» (خداوندا از تو مىخواهم دل جعفر را نسبت به من متمایل گردانى و به من از دانش او عطا فرمایى، همان دانشى که بهوسیله آن به راه مستقیم تو هدایت شوم) .
سپس غمگین به خانه بازگشتم و نزد مالک ابن انس نرفتم. این به خاطر عشقى بود که نسبت به جعفر پیدا کرده بودم. هرگز از خانه خود خارج نمىشدم مگر براى نماز واجب، تا اینکه صبرم تمام شد. روزى بعد از ظهر لباس پوشیده نزد جعفر رفتم، خادمى به در خانه آمد و پرسید حاجت تو چیست؟ گفتم: سلام کنم بر آن شریف، گفت در حال نماز است. . . پس از اندک زمانى که در درگاه خانه ایستادم آن خادم آمد و گفت: على برکه الله (بفرما) . وارد خانه شدم و سلام کردم و ایشان (علیه السلام) جواب سلام دادند.
٢٠٢
و گفتند: بنشین خدا تو را بیامرزد، کنیهات چیست؟
گفتم: ابو عبد الله.
گفت: خدا کنیه تو را نگهدارد و به تو توفیق عنایت فرماید، بگو ببینم خواست تو چیست؟
نزد خود گفتم: اگر از زیارت او غیر از این دعا نمىبود باز هم مرا زیاد بود.
سپس سر برداشته فرمود: مسئله تو چیست؟
گفتم: از خدا تقاضا کردهام دل تو را نسبت به من متمایل نماید و به من از دانشى که به تو داده است عنایت فرماید و اکنون امیدوارم آنچه را خواستهام آن شریف! به من عنایت فرماید.
فرمود: اى ابا عبد الله علم به زیاد آموختن نیست، بلکه علم نورى است که به دل هرکس که خداوند اراده کند او را هدایت نماید مىتابد؛ پس اگر خواهان علم هستى، نخست از خود بخواه که حقیقت بندگى را قبول کنى و به کمک آن طلب علم کن و از خدا سؤال کن و بخواه تا خدا هم به تو بیاموزد و عطا نماید.
گفتم: اى شریف. . .
فرمود: بگو یا ابا عبد الله.
گفتم: اى ابا عبد الله حقیقت بندگى چیست؟
فرمود: سه چیز. . .
-اینکه بنده نسبت به آنچه خداوند به او داده است احساس مالکیت ننماید. زیرا بندگان را دارائى نیست؛ ثروت را از آن خدا مىدانند و آن را جائى مصرف مىکنند که خداوند دستور داده است.
-براى خود مآلاندیشى نکند.
-و همه سرگرمى و اشتغالات او پیرامون اوامر و نواهى خداوند متعال باشد.
پس هرگاه بنده نسبت به چیزهائى که خداوند به او تفضل نموده است احساس مالکیت ننمود، انفاق کردن آن مال براى او آسان مىگردد؛ و هرگاه بنده تدبر درباره خود را به مدبر خود واگذار نماید، پیشآمدهاى ناگوار دنیا براى او ناچیز مىگردد؛ و هرگاه بنده خود را مشغول به اوامر و نواهى خداوند کند، هرگز به ریاکارى و مباهات
٢٠٣
نمىپردازد. پس هرگاه خداوند این سه چیز را به او عطا نمود دنیا و همچنین شیطان و مردم به چشم او ناچیز و سهل مىگردد و دیگر دنیا را از روى زیادهطلبى و تفاخر نمىطلبد، و هرگز آنچه را نزد مردم است به خاطر عزت و بزرگوارى خود نمىطلبد و روزگار خود را به بطالت نمىگذراند.
این اولین مرحله تقوى است؛ خداوند متعال مىفرماید: «تِلْکَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَهُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ (ما در آخرت «بهشت» را براى آنان اختصاص دادیم که در زمین اراده علو و فساد و سرکشى ندارند.
گفتم: اى ابا عبد الله مرا سفارشى کن.
پس فرمود: تو را به نه چیز سفارش مىکنم که آنها سفارشهاى من است به کسانى که خواهان راهیابى به خداوند مىباشند و از خداوند مىخواهم که تو را براى انجام آنها موفق بدارد.
سه چیز از آنها درباره تربیت و تأدیب نفس، و سه دیگر دربارۀ بردبارى و سه دیگر درباره دانش است. پس آنها را به خاطر بسپار و هرگز دستکم مگیر.
عنوان گفت: پس دل خود را آماده پذیرش آنها نمودم.
پس فرمود: آنهائى که درباره ریاضت نفساند:
-مبادا غذائى را از روى بىمیلى بخورى که سبب کودنى و ابلهى مىگردد.
-هرگز غذا مخور مگر بهنگام گرسنگى.
-و هرگاه خورد چیز حلال بخور و اسم خدا ببر و به یاد آور این حدیث حضرت پیامبر (بر او و خاندانش درود باد) را: «انسان هیچ ظرفى چون شکم را از شر پر ننموده است؛ اگر ناچاریم، پس یک سوم آن را براى طعام و یک سوم براى نوشابه و یک سوم آن را براى تنفس خود اختصاص دهیم.
و اما سه امرى که درباره بردبارى است:
-هرکس به تو بگوید: اگر یکى بگوئى ده برابر آن را خواهى شنید، به او بگو: اگر ده کلمه بگوئى پاسخ یکى را هم از من نخواهى شنید.
-و هرکس به تو دشنام داد به او بگو: اگر آنچه مىگوئى حقیقت دارد از خداوند براى خود طلب مغفرت مىکنم و اگر آنچه مىگوئى دروغ است از خداوند براى تو
٢٠۴
طلب مغفرت مىکنم.
-و هرکس تو را به بدى تهدید کرد پس تو به او وعده نصیحت و دعا بده.
و اما آنهائى که درباره علم مىباشند:
-آنچه نمىدانى از علما بپرس، و مبادا که آنها را براى حواسپرتى یا آزمایش مورد سؤال قرار دهى، و هرگز کارى طبق رأى خود انجام مده.
-و همیشه احتیاط را از دست مده.
-از فتوا دادن گریزان باش، چون گریز از شیر؛ و گردن خود را براى رفتن به جهنم پل قرار مده.
سپس فرمود: بلند شو اى ابا عبد الله که تو را نصیحت نمودم و وقت ذکر و ورد مرا بر من خراب نکن که من نسبت به خود آدمى بخیل هستم و درود بر کسانى که از راه راست پیروى مىکنند.
پایان ترجمه حدیث «عنوان البصرى»
خداوند متعال فرماید: «کُلُوا وَ اِشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا» ؛ و مىفرماید: «وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً . وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرٰاماً (و بندگان خاص خداوند رحمان آناناند که بر روى زمین به تواضع و فروتنى روند و هرگاه مردم جاهل به آنها خطاب (و عتابى) کنند با سلامت نفس (و زبان خوش) جواب دهند)» ؛ و فرمود: «وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ اَلسَّمْعَ وَ اَلْبَصَرَ وَ اَلْفُؤٰادَ کُلُّ أُولٰئِکَ کٰانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (و هرگز به آنچه علم و اطمینان ندارى دنبال مکن که چشم و گوش و دل همه در پیشگاه خدا مسئولند)» .
ملاحظه مىفرمائید که این حدیث، چه از نظر سبک و چه از نظر بیان، حدیث بسیار روشنى است؛ هم علما و هم اقشار مختلف مردم مىتواند آن را به کار بندند و الحق سخنى جامع است که جز از مصادر وحى و الهام الهى صادر نمىشود.
دل خود را آماده پذیرش آنها نمودم: یعنى دل خود را از هرآنچه آن را به خود مشغول مىکند فارغ و خالى کردم، تا سخن ایشان را نیکو فراگیرم. خداوند متعال فرماید: «سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ اَلثَّقَلاٰنِ (اى گروه انس و جن به زودى به حساب کار شما خواهیم پرداخت)» . از این گفته است: (سأتفرغ لتأدیبک.) زیرا آدم فارغ براى پذیرش
٢٠۵
آموزشها آمادهتر است، و الله اعلم.
و اینکه (علیه السلام) مىفرماید: به کسانى که خواهان (مرید) راهیابى به خداوند هستند. کلمه «مرید» بین اهل سلوک فراگیر شده است و به نظر ایشان منظور از «مرید» کسى است که در خدمت استادى معین درآید تا دست او را بگیرد و او را به مراتب عالیه برساند.
منظور از «ورد» در قدیم بخشى از قرآن بوده است که هر روز و شب خود را ملزم به تلاوت آن مىکردند. اما متأخرین آن را اصطلاحا به کلماتى گویند که استاد (مرشد) ، جهت از بین رفتن موانع در راه رسیدن به هدفهاى عالى عرفانى، دستور تکرار آن را داده است.
و به مناسبت به کار رفتن کلمه «استاد یا راهبر» باید بگویم که ایشان درباره استاد (مرشد) و راهنما نظر خاصى داشتند و مىفرمودند: اگر نصف عمر خود را صرف یافتن راهنما نمائید زیانى متوجه شما نشده است، زیرا با یافتن استاد و راهنما نصف راه را پیمودهاید، زیرا براى سالک بىنیازى از استاد دانا، که مراحل تهذیب نفس را طى نموده باشد و به مرحله انسان کامل رسیده باشد، غیرممکن است، و این به خاطر قدرت و توانائىاى است که استاد در راهنمایى شاگرد (مرید) دارد و به خاطر تجربهاى است که در طى کردن این مراحل دشوار سیر و سلوک آموخته است. این مطلب را حضرت علامه طهرانى بواسطۀ علامه طباطبایى از مرحوم قاضى نقل نموده است.
با اینکه مایل نیستم به بحثهایى کشانده شوم که احتمالا نتوانم از عهدۀ آنها برآیم، و اینکه پارهاى مباحث جاى بخصوص خود را دارند، و در کتب مربوط بهطور مفصل مورد بررسى قرار گرفتهاند، شاید هم به خاطر اینکه نظرات خاص خود را با نظر دیگران تلفیق ننمایم-آرى بخاطر این مسائل و مسائل دیگر-مایل بودم به چنین مباحثى کشانده نشوم. اما اکنون مشاهده مىکنم که مجبورم براى توضیح پارهاى مسائل، اگرچه بهطور گذرا، به پارهاى موضوعات اشاره نمایم تا براى توضیح نظرات و گوشههایى از شرح حال شخصیت آیه الله قاضى توضیحاتى مقدماتى را فراهم نماید.
یکى از این مسائل، مسئله استاد و راهنما است، که منظور راهنماى عام و راهنماى خاص است. منظور از اولى شخصیتى نورانى است که مشمول عنایات الهى شده است و
٢٠۶
فقط او است که واسطۀ کسب لطف و فیض ازلى است. . . او راهنماى عام است و در هیچ زمان و مکان واحدى جز یک نفر نمىتواند باشد. مقصود از این شخصیت بزرگوار در زمان غیبت کبرى حضرت حجت منتظر (علیه السلام) است، که دسترسى به ایشان بدون واسطه امکانپذیر نیست؛ لذا واسطهاى لازم است تا بهواسطۀ او به ایشان دسترسى پیدا کنیم و از انوار الهى او و از حقائق الهى مکنون در نزد او مستفیض گردیم. . . این شخص واسطه، از نظر فقها باید «فقیه جامعالشرایط» باشد و از نظر اهل سیر و سلوک همان استاد یا راهنما یا مرشدى خواهد بود که جامع موهبتهاى اخلاقى و کمالات نفسانى است.
منظور از ذکر این مقدمه مطرح کردن نامۀ زیر است که غالبا موضوع بحث و اظهار نظرهاى مختلف شاگردان ایشان بوده است. ما، به خاطر وجود پارهاى پیچیدگىها و ابهامات موجود در آن، همه نامه را مورد بحث قرار نمىدهیم؛ زیرا اصل آن نزد ما موجود نیست، ولى آغاز نامه با چند بیت شعر شروع مىشود که در اینجا مىآید، تا پیش درآمدى باشد جهت وارد شدن در مطلبى جدید، انشاءالله:
سننت لهذا الرمح غربا مذلّقا//و أجریت فی ذا الهند و انی رونقا
همانطور که ملاحظه مىفرمایید قصیدۀ آیه اللّه قاضى با این بیت از قصیده «شریف رضى» شروع مىشود و در پاسخ به یکى از شاگردان خود شریف رضى (رحمه الله علیه) است.
ترجمه: تو سر این نیزه را خوب تیز کردهاى و آن را براى همیشه کارا نمودهاى.
شرح: در تو استعداد و زمینههاى موفقیت براى درک مراتب عالیه احساس مىشود.
و بشّرت میعاد اللقا طاب عرفه//و طیّب لی روحا و عطرا منشقّا
ترجمه: به تو بشارت دیدارى عطرانگیز داده شده است.
و ما کان غورا من معینی فأنبطت//و ما کان ذبلا من غصونی فأورقا
ترجمه: چاهاى گود من (به علت نرسیدن به آب) بالاخره به آب رسید و جوشان شد و شاخههاى درخت پژمرده شده من شاداب گردید.
و ما کان فیه من ضلال غدا هدى//و ما کان فیه من ظلال فأشرقا
ترجمه: آنچه در آن گمراهى بود بدل به هدایت شده و آنچه سایه بود به روشنائى بدل شد.
٢٠٧
و لم یبق بعد المجد مجد فیرتجى//و لا مرتقى فضل إلیه فیرتقى
ترجمه: با رسیدن به این مرتبت دیگر نه منزلت والائى است که خواهان آن شوى (باشیم) و نه قله فضل و شکوهى است که بر آن رویم.
فإن صحّ هذا الفأل فالدین عندنا//کذا الدنیا و العز و الفخر و البقا
ترجمه: اگر این فال درست درآید ما هم دین و هم دنیا و هم عزت و افتخار و جاودانگى داریم.
و لا غرو أن أعطاک تاج کرامه//و ترفع ما بین الموالین بیدقا
ترجمه: عجب نیست (که خداوند متعال) به تو تاج بزرگى بخشید و اینکه بین هواخواهان راهنما و پیشوا باشى.
و لا عجب فالأمر للّه کله//و قد کنت ماء ثم لحما مخلّقا
ترجمه: آرى تعجبى ندارد که همه چیز به دست او است، تو همانى که آبى و بعد گوشتى نرم (و ناتوان) بودى.
فهیاک إنسانا بأحسن صوره//و علّمه منه البیان فأنطقا
ترجمه: پس تو را به هیئت انسانى کامل درآورد و به او توانائى سخن گفتن آموخت و گویا کرد.
فحمدا لرب الخلق حمدا یخصهو ما لمزید الفضل أحرى و أخلقا
ترجمه: پس سپاس گویم خداى بندگان را سپاسى شایسته او، و هرآنچه براى مزید لطف او شایسته است.
و صلّ على خیر الأنام و آله ال//طاهر صفو العالمین و منتقى
ترجمه: و درود بفرست بر بهترین خلق (خدا) و خاندان پاک او، برگزیده عالم.
و أرجو لک الفضل العظیم بفضلهم//فأوف بوعد الصادقین و أصدقا
ترجمه: که من براى تو، از کرم ایشان، کرامت بزرگ آرزو مىکنم، پس به وعدههاى خود وفا کن همانند وفاکنندگان صادق.
و لکن تثبّت فی الذی قلت إنه//علوت من الطود الشوامخ مزلقا
ترجمه: اما در آنچه مىگوئى دقت کن و ثابت قدم باش، تو بر فراز کوه بلندى (از کرامت) رفتهاى که بسیار لغزنده (و خطرناک) است.
٢٠٨
فما وافق القرآن وافقه و الذی //یخالفه القرآن خالف توفّقا
ترجمه: پس هرآنچه را که با قرآن موافق است تو با آن موافق باش، و با آنچه مخالف است مخالف باش تا موفق شوى.
فإنّ ولیّ الأمر و الغائب الذی//تشوق قلبی نحوه و تعشّقا
ترجمه: همانا ولى امر غائب کسى است که دل من نسبت به او پرکشش و واله است.
إذا شرف الدنیا بنور ظهوره//سیعرف بالقرآن و العلم و التقى
ترجمه: دنیا را با ظهور خود مشرف گرداند، آنکه به قرآن و دانش و تقوى شهره خواهد بود.
همان گونه که اشاره شد بیت اول این قصیده از آن سید شریف رضى است و درآمدى است بر قصیدهاى که سید در پاسخ به استاد خود أبى اسحاق صابى داده است. و خلاصه داستان از این قرار است که گویا استاد سید، در چهره او نشانههاى بزرگى و تعالى و رسیدن به مناصب عالیه را مىبیند تا جائى که دست به سرودن قصیدهاى در ثنا و منقبت و آینده درخشان شاگرد خود مىزند و در پاسخ به آن قصیده سید این قصیده را با این درآمد مىسراید. این توضیح براى این داده شده است که رابطه سرودن این قصیده توسط آیتالله قاضى (رحمه الله علیه) با قصیده اصلى شریف رضى روشن گردد. نکتهاى که لازم است در اینجا بدان اشاره شود موضوع دو قصیده است. قصیده نخستین که استاد سید رضى در ثناى سید رضى سروده است تا حد زیاد در مورد درک مدارج عالى در مسائل دنیوى است، ولى موضوعات قصیده آقاى قاضى (اعلى الله مقامه) درک درجات عالى معنوى و عرفانى است.
پارهاى توضیحات پیرامون چند اصطلاح موجود در اشعار فوق و اشارهاى به چند نکته توسط مؤلف که مترجم همچون موارد دیگر، گاهى آنها را تلخیص نموده است:
اذا شرف الدنیا. . . اشاره به ظهور حضرت حجت (علیه السلام) است که با تشریففرمائى خود ابهام بسیارى از مسائل قرآن کریم برطرف مىگردد و برطرف شدن این ابهامات یکى از علل برجسته ظهور مبارکش مىباشد، و بدون انجام این امر خطیر چه بسا رسالت پیامبران ناتمام بماند.
عامه مسلمانان بر این اعتقاداند که اگر یک روز هم از عمر این جهان باقىمانده باشد
٢٠٩
خداوند آن روز را بقدرى طولانى مىگرداند که توسط فردى از اهل بیت پرده از روى اسرار قرآن کریم و حقایق نهانى کتاب مقدس کنار رود.
و بشرت میعاد اللقا. . . در بیت دوم، بشارت دیدار، مطلوب اکثریت بزرگان بوده است، همچنانکه مورد توجه مخاطب قصیده یعنى سید حسن اصفهانى معروف به مسقطى بوده است، که درعینحال نماینده آیتالله العظمى سید ابو الحسن اصفهانى (قدس سره) در مسقط عمان مىباشد.
آرى این مسئله همواره مورد توجه شیعه امامیه بوده است، منتها براى رسیدن به این هدف گاهى افراد خود را دچار مشکلاتى نیز مىنمایند، چه به تصور خود با مشرف شدن به دیدار مىتوانند بسیارى از مشکلات و امور خفیه را در محضر مبارکش حل نمایند و به مراتب و درجات عالیه نائل آیند. اما باید دید آیا توانائى و استعداد دیدار حضرتش را داریم؟ ! اما آنگونه که پارهاى از بزرگان معاصر نقل نمودهاند گویا این استعداد در ما ضعیف است.
اکنون به نامهاى مىپردازیم که جناب ایشان به سید حسن الهى طباطبائى، برادر کوچکتر مرحوم علامه طباطبائى-صاحب المیزان-، نگاشتهاند. این نامه و نامههاى بسیار دیگرى را، اگرچه به زبان فارسى است، براى شما عینا نقل مىکنم و سپس به شرح نکاتى از آنها مىپردازم تا شاید موفق شوم تا حدى این عدم توانائى و ترس از دیدار را روشن سازم:
«عزیز دلم، مورخه هفتم شوال، که هشت در بهشت تفتیح، و لئالى درر علوم و معارف را تصفیه و تجلیه و تلمیح. . . و اشکالات عویصه را بلسان فصیح اشارت، و رسیدن بعضى احوالات شریفه را بشارت، و بمحاسن ظنون عقل افسرده را اغارت، و از سکوت از جواب هم از جسارت خائف است. و لا بد است هرچه باشد. . . دو کلمه جواب بنحو اختصار عرض مىشود. . .
اولا خودتان مىدانید-و الا بدانید-که این مطلب فى الحضور بنحو اشاره القاء مىشود. . . که احتمال مىرود به غیر اهل برسد. . . و تمام مطالب حضرت عالى در چند بیت شعر عربى عرض شد. . . و فىالجمله جواب لازم است. (مختصرى هم بدین صورت بیان مىشود) .
٢١٠
ذکر بعضهم قال: کنت أتعبد فى مکان خال. . . إذ دخل علىّ احد، فذعرت، یعنى: على غیر میعاد. . .
فقال لى: لا تخف. . . فان من أنس بالله لا یخاف.
فقلت: یا سیدى بم یصیر الأبدال أبدالا؟
فقال: بالست الذى ذکره. . . و منها التوکل.
بلى کارى که شده زود به آن کلمه جلیله چسبیدهاید، بهتر است باذکار مرکبه برگردید.
(بقیه مطالب در پارچه کاغذ علىحده عرض مىشود) .
و بعد از قدرى. . . حصول استعداد هم. . . ترقى یک جور دیگر است که عرض مىشود. به این کلمه جلیله مراجعه ننمائید، تا استعداد کامل شود.
از ترتیبى که آگاهان فرمودهاند نمىشود تخلف کرد.
حرف را بر خود راه ندهید.
عجله ننمائید.
رفق را شعار خود نمائید.
و از اوراد بدادن غیر مضایقه نیست. . . الا اینکه محل را ملاحظه نمائید، تا طلب صادق ندیدید ندهید.
و اذاعه اسرار حرام است.
و اجازه دیگر لازم نیست.
و بنده با قرآن استخاره نمىکند.
و تمام طرق. . . توسل به ائمه اطهار و توجه تام به مبدأ است.
چونکه صد آمد. . . نود هم پیش ما است.
با دراویش و طریق آنها کارى نداریم.
طریقه. . . طریقه علما و فقها است، با صدق و صفا.
بلى همصحبت لازم است. . . اگر نشد. . .
و دستور کلى به مراجعات کثیره معلوم مىشود. . . یکدفعه دستور دادن چطور مىشود الآن عریضهنگار مىشوم، یک نفر مخل و نامحرم تشریف دارد، ببینید حال بنده چه است؟ ! کاغذ را جورى مىگردانم که او نبیند، خیلى عفو فرمائید، بیشتر از این عرض
٢١١
ندارم. صورت دیگر علىحده نوشته شده است. سپس نامه را با این دو بیت عربى به پایان مىبرند:
فدیتک لو عرضت علیک شوقی//یملّ السمع من طول الکلام
ترجمه: فدایت شوم هرگاه بخواهم مراتب علاقه خود را به تو توضیح دهم، همانا از درازى سخن گوش به ملال آید.
فإنی بعد بعدکما کشمس//لقد کسفت و صارت فی ظلام
ترجمه: که من بدون شما مانند آفتابى هستم که به علت کسوف در تاریکى قرار گرفته است.
و همراه همین نامه چند بیت شعر عربى است بدین مضمون:
و قد کان قلبی قبل ذا عنک لاهیا//و لکنه شوقته فتشوّقا
ترجمه: پیش از این قلب من از تو غافل بود، ولى آن را به شوق آوردى پس به شوق آمد.
فلا توجلن لا تعجلن و توکلن//و رفقا لعل اللّه یجعل مرفقا
ترجمه: مترس، عجله مکن، توکل نما، آرام باش شاید که خداى متعال مورد لطف قرار دهد.
فلا تربح الأزواد قطّ بجمعها//و قد ربح الأعواض من کان أنفقا
ترجمه: زیادهطلبى تو در طى مراحل و گرفتن مطالب جدید سودى ندارد، تو فعلا به آنچه دارى عمل کن که فایده بسیار خواهى دید.
و لا تعجلن فالأمر قسم مقدّ//رسیأتیک ما ترضى و تأخذ فی الرقى
ترجمه: شتاب مکن که سهم هرکس تقدیر و تعیین شده است و سهم خوشنودکننده تو خواهد رسید و به پیشرفت نایل خواهى شد.
توکل على الرّبّ الکریم أ لا ترى//کفایته من قد توکّل و اتقى
ترجمه: بر خداى کریم توکل کن مگر کفایت او را براى هر توکلکننده و پرهیزکارى نمىدانى؟ !
إلیک کتاب الحق فاقرأه ماکثا//لترقى به حتى تلذّد (فی ظ) باللقا
ترجمه: این قرآن در اختیار تو است پس آن را با دقت بخوان تا به مراتب عالى رسیده
و لذت برى.
٢١٢
و فی الصبح فاسجد شاکرا و مسبحا//تراک تراب الأرض لا أصل لاصقا
ترجمه: بهنگام صبح سجده سپاسگزارى را برقرار کن و او را ثنا بگو و آنچنان به خاک بچسب که گوئى جزء خاک زمینى (و دیده و محسوس نباش) .
«تصفیه» و «تحلیه» و «تخلیه» و «تجلیه» از مصطلحات اهل سیر و سلوک است. آنها عبارتند از مراحل تطهیر و تنزیه که لازم است سالک آنها را بگذراند تا به مرحله عمل به اوراد و تسبیحات برسد، آنگاه به کارهاى ذهنى و فکرى و نفسانى، مانند تمرین جهت دور کردن آنچه به ذهن خطور مىکند، و متمرکز کردن ذهن، و توجه به عوالم قلب، و سپس سیر و حرکت به سوى کمالات نفسانى، تا بدینوسیله نشانهها بر او متجلى گردد و انوار و فیوضات و الطاف خدائى بر او تابیدن بگیرد.
راهیان سیر و سلوک این مراتب را در کتب خود مشروحا ذکر نمودهاند. در صورت امکان، هنگام تلخیص رساله سید مهدى بحر العلوم (قدس سره) و ترجمه آنکه اخیرا در تهران منتشر گردیده است، به این موضوع اشارهاى خواهیم نمود.
بمحاسن ظنون عقل افسرده مرا اغارت. . . شاید منظور آن باشد که جناب ایشان خواستهاند بگویند که نامبرده به جنابش گمان نیک نمودهاند، و شاید هم خواستهاند بگویند که باوجود کاهلى و سستى نسبت به من خوشگمان بودهاى، و این تفکر تو درباره من سبب وجد و نشاط من شده است. . . و همین طرز برخورد در بیت ذیل محسوس است که فرماید:
و قد کان قلبى قبل ذا عنک لاهیا//و لکنه شوقته فتشوقا
حرف را بر خود راه ندهید. . . که از آن به سخن دل (نفس) تعبیر مىکنند. و مقصود آن است که هرگاه سالک جهت آماده شدن براى ورد با خود خلوت کند یا اینکه قصد کند ذهن خود را از هر نوع مشغولیت ذهنى به دور نگهدارد (و آماده دریافت شود) ذهن دچار این پدیده و حالت (حدیث و سخن نفس) مىگردد و براى رهائى از این حالت نیاز به ریاضت شاق پیدا مىکند، و شاید هم، به تفاوت افراد، نیاز به زمانى طولانى پیدا کند.
اولا خودتان مىدانید. . . این مطالب عرفانى باید حضورى، بین استاد و شاگرد، القا
٢١٣
شود تا مبادا دست اغیار بیفتد، و این، کار صحیحى نیست.
زیرا روش ایشان سکوت و خوددارى از بیان اسرار و پنهان ماندن آن نزد خود بود.
و از مطلب چنین برداشت مىشود که گویا سؤالکننده به هنگام ذکر، نوعى ترس و تشویش خاطر او را فرا مىگیرد، بخصوص کسانى که به خلوتگاه مىروند و در مراحل نخستین مىباشند.
ارباب سیر و سلوک در کتب خود به این حالت بهطور مفصل اشاره نمودهاند، و گویا این حالتى است که پس از تکان شدیدى که انسان در نتیجه توجه و تمرکز به احوال قلبى دچار آن مىشود براى او حاصل مىگردد، حالات روحىاى که ضمن آن انسان سعى مىکند هرچه به ذهن خطور مىکند، رد و نفى نماید و کلیه حواس خود را در نقطه معینى متمرکز کند، و گرفتار صور مثالىاى مىشود که در مقابل او مجسم مىشوند و این در حالى است که حواس ظاهرى هنوز به فعالیت خود ادامه مىدهند، اما با روبرو شدن با این وضعیت، آدم به کلى دچار اضطراب و پریشانى و شاید هم ترس و وحشت مىگردد.
ولى بعدا در اثر تمرینات و عادت به مسلط شدن بر خود، دیگر حواس ظاهرى فاقد توانائى لازم مىشوند، و به هنگام خلوت کردن و خواندن اوراد به کلى از کار مىافتند.
بهمین جهت دل و حواس باطنى براى فعالیت، قوى مىگردد. اضافه مىنمایم که این مطالب با این الفاظ توسط صاحبنظران و اهل فن بیان نشده است، اما کوشش نمودم با این الفاظ درک مطلب را به ذهن نزدیک و آسان گردانم. این مطلب هم باید افزوده شود که تخیل و حالاتى که بر نفس آدمى مىگذرد و همچنین قدرت اوهام اثر و نقش بسیار با اهمیتى در به وجود آمدن این حالات غیر منتظره دارند.
کارى که شده. . . گویا این قسمت اشاره به این مطلب است که آنچه اتفاق افتاده است در نتیجه راهنمائىهاى ایشان نبوده است، زیرا مرید و خواستار، باید تعلیمات لازم را به خاطر جلوگیرى از پارهاى محذورات و حوادث غیر مترقبه، مرحله به مرحله از استاد فراگیرد.
و بعد از قدرى حصول استعداد. . . زیرا پیشرفت به صورت دیگر خواهد بود و استاد است که برحسب عرف ایشان، راهنما خواهد بود.
به این کلمه جلیله مراجعه ننمائید. . . مقصود آن است که دیگر این ورد مورد عمل را
٢١۴
انجام ندهد مگر هنگامى که اجازه استفاده از آن به او داده شود، یعنى پس از مهیا شدن به اندازه کافى.
از ترتیبى که آگاهان فرمودهاند. . . سالک را برنامههائى است که باید یکبهیک آنها را طى نماید. در اصطلاح، به آنها «طریقه» گفته مىشود. روش و طریقه را معمولا مرشد بعدى از قبلى مىگیرد. به همین ترتیب در اینجا تذکر مىدهند که نباید از ترتیب ذکر شده تخطى نماید، همان روشهایى که «اهل معرفت» آنها را به کار بستهاند.
حرف را بر خود راه ندهید. . . مقصود آن است که به سخنان نفس خود توجه نکن، همان گونه که قبلا بدان اشاره رفت.
رفق را شعار خود نمائید. . . کلمه «شعار» به معنى لباس مماس به موى بدن است؛ چنین به نظر مىآید که منظور از آن عادت دادن و ریاضت دادن نفس به عبادت به صورت تدریجى است.
از دادن اوراد به غیر مضایقه نیست. . . یعنى ایشان (رحمه الله علیه) بهعنوان مرشد با دادن اوراد، اعلام موافقت مىفرمایند، منتها تحت شرائط خاصى.
اذاعه اسرار حرام است. . . پنهان کردن اسرار و حرام بودن انتشار آنها را مورد تأکید قرار مىدهند. زیرا علماى اخلاق و عرفان بر این امر اتفاقنظر دارند، و آن را مورد تعهد و التزام خود قرار دادهاند. و آن را عللى است که در جاى خود بدانها اشاره خواهد شد، اما بطور خلاصه مىتوان آنها را اینگونه بیان نمود:
مرشد و شیخ مانند طبیب است و احوال مریضان، اسرارى است که باید آنها را پنهان داشت، از طرفى نباید هرچه را که بدان آگاهى پیدا مىکنیم بر زبان آوریم؛ نفوس و عقول ما جهت پذیرش امور، از نظر قدرت و ظرفیت، بسیار متفاوتند.
اجازه دیگر لازم نیست. . . ظاهرا براى اوراد خواندن یا ملزم کردن خود به انجام ذکرى خاص اجازه مىگیرند، و حتى منکر اثرات «ورد» یا «اورادى» هستند که بدون اجازه مرشد صورت گرفته باشد.
بنده با قرآن استخاره نمىکنم. . . آرى این نظر قاطع ایشان در این مورد است، و هرگاه ایشان را به گرفتن استخاره با قرآن مکلف مىنمودند مىگفتند من آیۀ شریفه را استخراج و قرائت مىنمایم و خود درخواستکننده، برداشت لازم را از آن بنماید.
٢١۵
تمام طرق. . . در توسل به ائمه اطهار منحصر است. . . شاید مقصود ایشان این باشد که مرجع بزرگان هر طریقت (حتى اهل سنت) بالاخره یکى از ائمه است، همچنانکه این مطلب بهطور مفصل در کتب مربوط به آن ذکر شده است.
شاید هم منظور ایشان این باشد که همه طریقتها باطل است مگر اینکه منتهى به ائمه اطهار (علیهم السلام) باشد و باید جهت رسیدن به مراتب عرفانى و عروج توحیدى به ایشان متوسل شد. اگر طریقتى یافت شود که فاقد این خصوصیت باشد، از نظر ایشان بىارزش است. بههمینجهت ملاحظه مىکنیم که ایشان سخنان خود را اینگونه دنبال مىکنند (با دراویش و طریق آنها ما را کارى نیست) . روش ما همان روش علماى ما و فقهاى ماست که به ایشان (علیهم السلام) منتهى مىشود؛ آنان روشنگران راه ما هستند.
اینک نامهاى دیگر:
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله الملک العلام و الصلاه و السلام على سید الرسل و آله الکرام الفخام.
و بعد. . . جعلت فداک، در رقیمه فخیمه قلمى شده بود، که اگر مطالب علمى و عرفانى باشد به جنابعالى عریضهنگار شود، و الا منتظر جواب نیستید. این فرمایش از صفاى ذات ملکوتى الصفات آن جناب است. ولى واضح است که مطالب عالیه در طى مراتب جاریه بنحو اشاره به اهلش معلوم است.
وه چه خوش باشد که سر دلبران//گفته آید در حدیث دیگران
سپس، مانند معمول در سایر نامهها، به درج ابیاتى عربى که فىالبداهه سرودهاند مىپردازند، و من به این چهار بیت از آنها دست یافتم:
«فانظر إلى الذکر الحکیم و سره//ذکر و عن فهم الجهول مکتّم
ترجمه: درباره قرآن و اسرار آن بیندیش که براى آدمى تذکر است اما از فهم اشخاص نادان به دور است.
قصص و أخبار و ذکر جهنّم//أو جنه و نعیمها لا یعدم
ترجمه: سرگذشت و حکایت، خبر، و توصیف جهنم یا بهشت و نعیم آنکه پایانناپذیر است.
٢١۶
حکم و أحکام و ذکرى مؤمن//أو کافر و منافق لا یسلم
ترجمه: پند و دستورات و تذکراتى به مؤمن یا به کافر و منافق که تسلیم نمىشود.
ما فیه من شیء سوى توحیده//من لم یکن من أهله لا یعلم
ترجمه: همه چیز آن دربارۀ یگانگى خداوند است که اگر اهل این امور نباشى قادر به درک آن نخواهى بود.»
سپس مىفرماید: «خود را به شعر مقید نمودن زشت است» .
«عزیز دلم الطرق الى الله جل اسمه یعدد انفس الخلائق او انفاسها.
عرض مىشود، کسانى را که به جهت ضعف، و عدم استعداد قوه خیالیه، که مسکنش دماغ است، کشف حجب به (آله) خیالیه تعذر یا تعسر دارد. مناسب یا متعین است، که پس از فراغ از مزاولات اعمال بدنیه، من الصلاه و الصوم و الحج و الخمس و اشباهها، بعوالم قلبیه اختیاریه، مثل ترک اراده به قدر طاعت، و دوام حضور، و ترک هم و غم و سرور، و اشباه آنها بپردازد، و کمکم در خود فراگرفته. . . تا ملکه شود. . . انشاءالله تعالى.
و لازم است-مع ذلک-حال که رفیق و همسفر نیست، کتاب یا کتابها مثل آن کتاب که در نجف نداشتید، داشته باشید، که جواهر مکلله بیواقیت کتاب اعظم است.
أی ضیاء الحق حسام الدین زاد//اوستادان جهان را اوستاد
و السلام علیکم و رحمه الله» .
وعده داده بودم راجع به استخاره مطالبى بگویم:
در پارهاى از یادداشتهاى خود راجع به این مطلب مشاهده کردم که اشاره و مرجع گفته ایشان در این باب، و سخن علامه مجلسى است (رحمه الله علیه) که مىفرماید:
«به منظور جلوگیرى از استنباط امورى که در آینده اتفاق بیفتند یا اتفاق نیفتند، یا به دست آوردن و اطلاع یافتن بر مسائل غیبى و پنهانى، همچنانکه بعضى از مردم در مورد استخاره با قرآن انجام مىدهند، امر استخاره را نهى نمودهاند. البته این نهى در یکى از اخبار مذکور در کافى آمده است، اگرچه جواز استخاره با قرآن نیز در آن مذکور است.
نیز محتمل است که منظور از منع، منع تفأل (فال زدن و استنباط نیکوى امرى) به هنگام شنیدن آیهاى باشد؛ همچنانکه این فال نیک زدن در مورد چیزهاى دیگر نیز
٢١٧
معمول و متعارف است، مانند دیدن پیشانى اسب یا شنیدن صداى کلاغ؛ شاید هم جلوگیرى از بد عقیده شدن مردم نسبت به قرآن کریم به هنگام تحقق نیافتن آنچه پیشبینى شده است باشد.
وجه اخیر به ذهن من متبادر شد و به نظر من روشنتر است، نظرگاههاى پیش از آن به نقل از بزرگان مشایخ (رحمه الله علیهم) است» .
پایان سخن علامه مجلسى (ره) با تصرف.
اما ایشان (قدس سره) از استخاره گرفتن با قرآن خوددارى مىکردند و این به علت اختلافنظرهاى موجود در برداشت از آیات، و مشکل بودن مطابقت دادن آیه با مورد خاص مورد نظر استخارهگیرنده، و همچنین برداشت «امر» یا «نهى» از آیه است؛ زیرا در این موارد، مقدارى ابهام وجود دارد. و این در حالى است که استخاره با تسبیح یا «رقاع» یا «فندق» ، برخلاف قرآن، صریح و روشن است و اخبار مربوط به آن صریحتر، بیشتر، قوىتر و آشکارتر است.
در مورد لفظ استخاره، گفته شده است که از ریشه «خیر» است، نه از «خور» یا «خوار» بمعنى طلب عطوفت. پس استخاره کردن طلب انتخاب یکى از دو راه یا چند راه از خداوند متعال است.
و در خصوص نفس استخاره، باید بگویم که هیچیک از علما و فقهاى ما منکر آن نبودهاند. البته استخاره به ترتیبى که نزد ما متداول است، اختصاص به شیعه امامیه دارد و سایر فرقههاى اسلامى، منکر آن مىباشند.
و خلاصۀ سخن آنکه: استخاره از نظر ایشان امرى والاتر از آن است که همۀ مردم مىپندارند؛ به نظر ایشان استخاره یعنى چیره شدن حالتى روحانى بر وجود انسان روحانى و مؤمن در همه شئون زندگى، حالتى که در همه حال، شیرینى و لطافت آن را حس کند؛ چه این حالت، توأم با امر یا نهى از انجام کارى باشد، او در همه حال راستى و درستى را در این دستور حس کند. باید اذعان داشت که سخن دربارۀ استخاره هرگز پایان ندارد.
این هم نامه دیگرى از نامههاى ایشان است که یکى از بزرگان به ما تفضل نمودند، اگرچه اصل کامل آن را ارائه ندادند، ولى در همین مقدار هم نشانههاى برجستهاى از
٢١٨
شخصیت فوقالعاده و استثنائى ایشان (قدس سره) را احساس مىکنیم.
الى حضره الولى الحمیم و الاخ الکریم الشیخ ابراهیم، رزقه الله الرشاد و التسلیم. اما بعد حمد الله الملک العلام، و الصلاه و السلام على سید رسله و آله الکرام ساده الانام:
بلغ الکتاب و بشّر الأصحاب//عمرى و إنّ شفاءنا لکتاب
ترجمه: نامهاى که یاران را بدان بشارت دادى رسید سوگند که آسایش ما بدان نامه (یا کتاب قرآن) است.
فکتابنا فی طیه لمراتع//و مرابع لاولی النهى أخصاب
ترجمه: که در کتاب ما خوراک و آشامیدنى و فراوانى نعمت و باران بهارى براى دانایان بسیار است.
(چنین به نظر مىآید که پیش از این قسمت سخن دیگرى بوده است که نویسنده نامه از ما دریغ داشته است) .
عمیت عیون لا تراها إنهم//صم و بکم ما لهم ألباب
ترجمه: چشمان کسانى که این نعمتها را نمىبینند کور است و آنان کر و لالاند و فاقد دل مىباشند.
وهم هم السفها و ما علموا به//فی جهل جهلا أو تدقّ رقاب
ترجمه: آناناند نادانان و جهال که مأیوس گشتهاند.
تدق رقاب: یعنى مأیوس شدن از درک مطلبى؛ دو شىء را بهم کوبیدن؛ و کنایه از یأس است.
و الطالبون من الکتاب ربوعه//فی خصب عیش ماله إجداب
ترجمه: آنان که از قرآن بهرهورى مىخواهند (و به این امر امیدواراند بدانند که) زندگى آنان پربار و هرگز دچار کمبود نخواهد شد.
حلو المذاق و لا تمر بمره//إلا حلت و أولئک الأنجاب
ترجمه: آنان شیرینکاماند و هرگاه دچار تلخى شوند باز آن تلخى در کام ایشان مبدل به شیرینى گردد.
و لننظر الأسما و ما أسمى بها//بین العلوم لدیّ منه حساب
ترجمه: باید در این اسماء (اسماء حسنى) دقت نمود که چه اسمهاى والائى
٢١٩
مىباشند؛ آنها را نزد من شأن و حسابى است.
نرقى بها فوق السماوات العلى//برقیّ علم ما له أسباب
ترجمه: بهوسیله آنها در آسمانها مىگردیم، با پیشرفتى که در دانش خواهیم کرد (اما نه دانش وسیله سفر یا پرواز) .
فاسمی مع اسمک واحد فاعرف به//إن کان فیک من الطهور شراب
مرتبهاند؛ اگر شراب (معرفت الهى) در تو اثر نموده است به آن پى خواهى برد.
و لباسمی العالی السمیّ لعبره//فیها اعتبر هب إننی مغتاب
ترجمه: در نام بلند مرتبت من (على) هم مطلبى است که باید از آن عبرت بیاموزى؛ کارى هم به آنان که از ما غیبت مىکنند و ما (مغتاب) شدهایم نداشته باش.
فاصفح هدیت عن العذول تکرّما//ما عندنا للعاذلین جواب
ترجمه: با کرم خود از تقصیر ملامتکنندهها بگذر که خدا تو را هدایت کند، ما پاسخى براى ایشان نداریم.
إلا السلام و لم نؤخر نظره//لغد فما للعاشقین حساب
ترجمه: جز سلام کردن به آنها (کار دیگرى نخواهیم کرد) ، براى فردا (ى قیامت) هم با آنها حساب و کتابى (جهت گرفتن حق خود) نخواهیم داشت. و در کار عاشقان حساب و کتابى (ضرر و زیانى) وجود ندارد.
أ فهمت أم أزد الکلام صراحه//لم یجد نصح لا یفید سباب
ترجمه: آیا باز هم نیازمند به توضیحات هستى، آرى نصیحت یا دشنام سودى ندارد.
علم اسماء حسنى بعد از علوم توحید از اشرف علوم است. . . و نیز وارد شده است که «الأسماء تنزل من السماء» .
فکرى باید نمود که موافق باشد با اسم الله. . . و السلام علیکم و رحمه الله» . پایاننامه
بعد از این ابیات نامهاى به زبان فارسى است، ولى نمىدانیم آیا این نامه دنباله نامه شعرى بالا است یا اینکه نامه مستقلى است؛ اما متن نامه را در جاى مناسب خود ذکر خواهیم کرد، انشاءالله تعالى.
پارهاى توضیحات خلاصه شده از متن کتاب که مترجم به تشخیص خود آنها را ضرورى دانسته و ما بقى را حذف نموده است:
٢٢٠
بلغ الکتاب. . . معلوم مىشود نامه فوق در پاسخ به نامه دیگرى بوده است.
فکتابنا. . . معلوم مىشود مطالب دیگرى پیش از این بوده است که نویسنده آنها را حذف نموده است و منظور از «الکتاب» در «فکتابنا» قرآن کریم است، به سبب وجود قرینهها در ابیات بعدى.
نرقى بها فوق السماوات. . . خداوند متعالى فرماید: «یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ» . و آن را چنین تفسیر نمودهاند که منظور اسباب و وسیله است.
بین العلوم لدى منه حساب. . . سخنى عجیب است، و شاید منظور ایشان اشاره به علوم غریبه (جفر یا رمل) ، یا علم اسماء حسنى، باشد.
از حضرت على (علیه السلام) منقول است که فرمود: «کان لدى جفر أکتب فیه ما یعلمنیه حبیبى رسول الله (صلى الله علیه و آله) من العلوم و المعارف. . . الف باب یفتح لى من کل باب الف باب» .
هستند کسانى که ادعا مىکنند علم جفر را سابقهاى است طولانى که به پیش از اسلام برمىگردد، اما نه به صورت فعلى بلکه مختصر و ساده، مانند سایر علوم و معارفى که با آمدن اسلام کامل شدهاند، آیینى که مردم را بر راه درک معارف و ترقیات قرار داد تا به طرف کمالات نفسانى و اخلاقى و علمى حرکت کنند.
و خلاصه آنکه: سخن درباره این نامه و نامههاى شبیه به آن را مىتوان در سطور زیر خلاصه کرد:
اول: ایشان هرگاه در کسى استعداد و آمادگى پذیرش امور عالیه و عرفانى را احساس کنند او را با سخنانى یا با ارشاداتى محترمانه ترغیب و تشویق به این کار مىکنند، همچنان که این عمل را با علامه طباطبائى (قدس سره) انجام دادهاند. از علامه (رحمه الله علیه) به کرات نقل شده است که مىگفت: زمانى که به نجف اشرف مشرف شدیم نسبت به آقاى قاضى بهعنوان اینکه هم اهل علم بودند و هم از بزرگان خانواده بودند و منزلت خاصى داشتند محترمانه رفتار مىکردیم. یکبار که در یکى از کوچهها به هم رسیدیم، عمیقانه در صورت من نگاه انداختند و پس از آنکه دست خود را روى کتف من گذاشتند چنین گفتند: «پسرم از نماز شب غافل مشو، اگر دنیا مىخواهى نماز شب بخوان و اگر آخرت
٢٢١
مىخواهى نماز شب بخوان» . گویى این کلمات بمانند خونى بود که در رگهاى من به جریان درآمد، ناگهان با تمام وجود به سوى این کار رفتم.
همچنین است در مورد شیخ محمد تقى آملى (رضوان الله علیه) که مىگفتند یکبار از ایشان سؤال کردم: ما خوانده یا شنیدهایم که دیگران هرگاه قرآن تلاوت مىکنند افقهاى عالم در برابر دید ایشان باز مىشود، ولى هنگامى که ما قرآن مىخوانیم اثرى از این امور مشاهده نمىنماییم. ایشان نگاهى به صورت من انداختند و گفتند:
«آرى ایشان در شرائط خاصى قرآن مىخوانند، آنان ایستاده و روبهقبله قرآن مىخوانند. . . سر خود را لخت مىکنند و با دو دست خود قرآن را بالا مىگیرند! و با همه وجود به آنچه مىخوانند توجه دارند و توجه دارند که در برابر چه کسى ایستادهاند. . .
ولى شما. . . شما قرآن را مىخوانید درحالىکه زیر کرسى رفته تا نزدیک چانه لحاف را بر روى خود کشیده و قرآن را روى زمین نهاده و آن را نگاه مىکنى» .
جناب آملى ادامه دادند «آرى. . . بههمینصورت قرآن را مىخواندم و بسیار هم مىخواندم؛ گویى ایشان در کنار من بوده و مراقب اعمال من بودند؛ دیگر از آن روز با تمام وجود قرآن مىخواندم و در مجالس او حاضر مىشدم» .
همچنین است درباره افراد دیگر و یاران دیگر که امیدوارم در جلد دوم در شرح حال شاگردان آقا، به این موضوع اشاره نمایم.
دوم: زمانى که ایشان با دوست جدیدى روبرو مىشدند نخست کلیه تعلیمات خود را در مرحله نخست در اختیار او قرار مىدادند که معمولا عبارت بود از انجام تکلیف به نحو احسن؛ این تکالیف همان تکالیف دینى است که همه انجام مىدهند، و مىتوان آنها را پوست و فاقد مغز نامید و هیچگونه ارزش قابل توجهى به آثار نفسانى، اخلاقى، و طریقتى ندارند.
نماز کجا و این کارى که به نام نماز انجام مىگیرد؛ گویى هر شبانهروز پنج بار دوش مىگیرند (حمام مىروند) .
و معناى این سخن خداوند که مىفرماید: «الصوم لى و انا اجزى به (روزه براى من است و من جزاى او مىشوم [یا جزاى او را مىدهم-به دو صورت خوانده و نقل شده است])» چیست؟ ! و همچنین است سایر تکالیف. چه بسا کسانى که قرآن را تلاوت
٢٢٢
مىکنند ولى قرآن آنان را لعن مىکند (یا نفرین مىکند و غیره) .
از شاگرد مىخواهد که نسبت به آنچه مىخواند دقت کافى به کار برد، و تکالیف شرعى را به نحو احسن انجام دهد، تا آثار مثبت آن را در زندگى عادى خود ببیند.
سوم: مراقبت و آمادگى دائمى جهت پذیرش و درک فیوضات ربانى و نسیمهاى معنوى. همچنانکه رسول خدا (صلوات الله علیه) فرموده است: «الا ان فى ساعات لیلکم و نهارکم نفخات فترقبوها (هان مراقب باشید که در ساعات شبانهروز بر شما نسیمهایى مىوزد، پس مراقب و منتظر آنها باشید)» ؛ که آمادگى براى دریافت و پذیرش این فیوضات توسط آدم غافل و سرگرم کار خود امکانپذیر نیست، بلکه آنها براى کسانى است که همواره چشم انتظار و آماده هستند.
بعد التعشّق بالعشق الجذوب له//مع التهیّؤ أزمانا کمرتقب
ترجمه: با عشق ورزیدن به آن، عشقى همراه با جذبه، و مدتهاى مدید آمادگى و چشم به انتظار بودن.
چهارم: و آن مرحله آخر است که (رحمه الله علیه) آن را اینگونه خلاصه نمودهاند:
«پس از فراغ از مزاولات (انجام) اعمال بدنیه من الصلاه و الصوم و الحج و الخمس و اشباهها، بعوالم قلبیه اختیاریه مثل ترک اراده به قدر طاقت، و دوام حضور، و ترک هم و غم و بهجت و سرور و اشباه آنها» .
پنجم: ممکن است این هم یکى از شروط بشمار آید و آن عبارت از این است که طىکننده راه هدایت رحمانى باید اسرار را پنهان نگهدارد، و هرآنچه را که مىبیند یا مىشنود به کسى نگوید، مگر به استاد و مرشد خود، به منظور گرفتن راهنمایى و شناخت راهها و رفتارهایى که هنگام مشاهده یا شنیدن امورى باید انجام دهد.
البته منظور آن نیست که با ذکر این چند مطلب خواسته باشیم راههاى سیر و سلوک نزد عرفا را خلاصه کرده باشیم. . . استغفر الله، بلکه غرض آن بود که اشارهاى به این مطلب کرده باشیم که تعالیم مرحوم قاضى براساس آنچه از ایشان خواندهام یا مشاهده نمودهام، یا از نزدیکترین شاگردان ایشان شنیدهام، خارج از این حدود نبوده است.
سپس نوبت به مسئله تعهد و ملزم بودن به امورى مىرسد که از نظر شرعى ریشهاى و اساسى به شمار مىروند، مانند زیارت عتبات عالیات و اماکن متبرکه و متوسل شدن به
٢٢٣
ائمه (صلوات الله علیهم اجمعین) ؛ دیگر استغفار کردن، که در استغفار عبارات خاصى را به کار مىبردند و بدان سفارش مىنمودند، و آن عبارت از این است: «استغفر الله الذى لا إله الا هو من جمیع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب الیه» (اسرافى على نفسى، یعنى بدیهایى که خودم به خودم کردهام) ؛ و نماز شب، که آن از تکالیف مؤکد است و همواره تکرار مىکردند: «کیف یرجو ان ینال مرتبه من الکمال من لم یسهر اللیال (چگونه مىخواهد کسى که شبزندهدارى نمىکند به مرتبهاى از کمال برسد)» ؛ و زیارت اهل قبور (قبرستانها) ، که سوره توحید را بسیار بر سر قبر مؤمنین مىخواند.
و صورت و رفتارى غیر متعارف و غیر عادى، از نظر متشرعان، در لباس و شکل ظاهرى یا روابط اجتماعى، از خود بروز ندهد؛ از مریضان آنان عیادت کند؛ در تشییع جنازه ایشان شرکت نماید، در مجالس شادى یا حزن آنان حاضر شود؛ در رفتار و برخورد با مردم بهگونهاى عمل نکند که او را از سایرین متمایز گرداند و او را منتسب به گروهى بدانند که داراى صفات خاصى مىباشند، و این تصور بهانهاى شود براى متهم کردن ایشان به امورى که از آنها برى هستند.
در مورد اهل علم و طلاب، همواره به ایشان تأکید مىنمودند که در مجالس درس و بحث حتما حاضر شوند و از آموزش خود غافل نباشند، و مانع آن مىشدند که کسى از ایشان در مسجد بزرگ کوفه معتکف و مقیم گردد، البته درصورتىکه این اعتکاف سبب محروم شدن و غیبت از درس یا مباحثه گردد. از شاگردان خود دیدن مىکردند و در خصوص مسائل مطروحه جدید درسى یا ارشادى استادان و مرشدان خود سؤال مىنمودند.
و در مورد سایرین، ایشان توصیه مىنمودند که به دنبال کارهاى بازرگانى و کسب و کار خود باشند، تکالیف شرعى و فقهى خود را به نحو احسن انجام دهند؛ و هرگز عملى را به ایشان تکلیف نمىکردند که مانع کسب و کار ایشان باشد، بلکه همواره به نظم و ترتیب و اداره صحیح امور و اصول جاریه سفارش مىکردند، به نحوى که ایشان به صورت غیر عادى و نامانوس در بین مردم انگشتنما نشوند، یا براى استفاده از کسب حلال، از دیگران عقب نمانند، زیرا کاسب حبیب خداست و کسى که جهت کسب روزى و آسایش خانواده کوشش مىنماید «کالمجاهد فى سبیل الله» است؛ و
٢٢۴
مىفرمودند: «کونوا بین إخوانکم کأحدهم، و علیکم بالرفق و المداراه فى معاشرتهم، و احذروا من التزمت (در بین دوستان خود مانند سایرین باشید، و در معاشرت مدارا و همراهى را رعایت کنید، بپرهیزید از بزرگ و موقر جلوه دادن خود)» .
و این رفتار و روش متعادل در سیر و سلوک است که گروهى از علماى متأخر آن را عرفان مثبت (موجب) نامیدهاند، که برخلاف عرفان منفى است و متضمن ترک روشهائى است که به عزلت و انزوا و احیانا رهبانیت دعوت مىکند، بدانگونه که در رفتار عرفا و متصوفه معروف و در کتابهاى ایشان و مخصوصا در کتب اهل سنت، و در رفتار عرفا و متصوفهاى چون ذو النون مصرى، ابراهیم ادهم، و بسطامى و سایرین دیده شده است.
خوب. . . سخن به درازا کشید بدون آنکه قصد ما این باشد، بلکه همچنانکه گفتهاند الکلام یجر الکلام و الحدیث یستتبع او یستتبع او تستتبعه لواحقه و توالیه. . . و غرض از ذکر این نامه این نبود که آراء و نظرات بزرگان سیر و سلوک، صاحبدلان آگاه و وجدانهاى بیدار را در معرض آگاهى شما قرار دهیم، و از چگونگى دریافت افاضات ربانى و الطاف الهى یا نحوۀ مواجهه با آنها سخن بگوییم، بلکه هدف زنده کردن پارهاى خاطرات شیرین این بزرگان بود. اکنون که بیشتر ایشان به ابدیت پیوستهاند و زنده کردن یاد ایشان بمنظور طلب مغفرت و رحمت براى ایشان است و اگر هم در این راستا بهرهاى از تعلیمات ایشان نصیبمان شود که بتوانیم از تجلیات آن راه خود را روشن کنیم و به کار دنیا و آخرت ما بخورد، خدا را براى آن سپاسگزاریم، که توفیق از او است و اوست که به راه راست راهنما است.
اکنون پیش از پرداختن به نامه دیگرى که به یکى از نزدیکان ارسال داشتهاند و به زبان فارسى است، در اینجا لازم است به چند نکته مهم اشاره شود:
١-در یکى از نامههاى ایشان این دو بیت آمده بود:
فلا تعجلن لا توجلن و توکلن//و رفقا لعل اللّه یجعل مرفقا
فلا تربح الأزواد قط بجمعها//و قد ربح الأعواض من کان أنفقا
«وجل» یعنى ترس یا نشانههاى ترس؛ در آیه زیر معناى دوم مورد نظر است: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ. . .» . «مرفقا» به معنى رفق و کمک است؛ خداوند متعال
٢٢۵فرماید: «یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً» ؛ یعنى آنچه براى شما کمک است و از آن استفاده مىبرید. در اینجا اضافه مىنماید که در سالهاى اخیر موفق به دیدارى از عالم عابد زاهد جناب آیتالله شیخ محمد تقى رشتى (فومنى) معروف به «آقاى بهجت» شدم که اکنون مقیم قم هستند و به تدریس و راهنمایى اشتغال دارند و مورد توجه خاص بودند، زیرا مورد اعتماد طلاب در مسائل علمى و اخلاقى و تهذیب نفس قرار گرفتهاند.
روزهاى جمعه مجلس پرجمعیتى در محضر ایشان تشکیل مىشود و او هم بسیار ساده در میان جمع قرار مىگیرد. هنوز حضور او را در مجلس پدر (مرحوم قاضى) فراموش نکردهام و لذا مرا مورد تفقد قرار دادند. پیش از آنکه مجلس پایان پذیرد یکى از حضار نزدیک ایشان آمد و گفت: «حاج آقا چیزى به ما بیاموز که از آن بهرهمند شویم.» او در حالى که در خود فرورفته بود سر بلند کرد و فرمود: «آیا واقعا از آنچه تاکنون آموختهاى استفاده لازم را کردهاى» . آن شخص پاسخ داد: منظور کدام عملهاست؟ جناب ایشان پاسخ دادند: «فى المثل همین نماز» ؟ و چنین ادامه دادند: «شما بحمد الله همگى نماز مىخوانید ولى آیا واقعا از نظر نفسانى و معنوى از این نماز که عمود دین و مایه تقرب به خداوند است بهره کافى بردهاید؟ آیا آثار آن را در نفوس خود احساس نمودهاید؟ شما که روزى پنج بار آن را تکرار مىکنید؟ ! من این نکته را مورد تأکید قرار مىدهم که شما هرگاه از این مرحله بگذرید، و نفوس شما آماده پذیرش دستورات و اعمال دیگر شد خداوند متعال قطعا به لطف خود کسى را مکلف خواهد کرد که مرحله بعدى را به شما نشان دهد و راهنماى شما جهت رسیدن به مراحل بعدى شود. پس برگردید به خود، و بپردازید به درست انجام دادن آنچه از تکلیف بر شما تعیین شده است، زیرا کسانى مکلف شدهاند مراحل بعدى را به شما ارائه بدهند و قطعا آنها آن را به شما خواهند گفت. هریک از ما چیزهاى زیادى را آموخته است، اما نمىداند یا نیاموخته است که چگونه از آنها استفاده نماید. همه باید بدانند که این نخستین مرحله رسیدن به هدفهاى والا و درجات عالیه کمال و معرفت است» .
زمانى که مردم بیرون رفتند و من هم قصد خروج داشتم و به او سلام کردم به بنده رو کرده و چنین فرمودند: زمانى که به محضر استادمان (قاضى) مشرف مىشدیم اینگونه به ما تعلیم مىدادند، اما ما معناى این سخن را نیک نمىدانستیم مگر بعد از مجاهدتها و
٢٢۶
کوششهاى بسیار و ریاضت و تأمل و تفکر. . . بر شما لازم است که قدم اول را با صدق و صفا بردارید تا نفس شما آماده پذیرش الطاف و اشراقات گردد. قدم دوم را اگر نمىدانى پس بدانکه خداوند متعال با لطف و کرم خود کسى را نزد تو خواهد فرستاد که دستت را بگیرد و راهنمایى و تعلیم دهد. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «وَ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَمَعَ اَلْمُحْسِنِینَ»
از محضر ایشان خارج شدم درحالىکه نزد خود تکرار مىکردم: فلم تربح. . . أو. . .
در اینجا بد نیست این واقعه را هم بگویم در مراسم تشییع و تدفین اخوى مرحوم سید مهدى قاضى هم علامه و هم آیه الله بهجت و هم آیه الله حسنزاده آملى همگى حضور داشتند، ولى با اصرار علامه (رضوان الله علیه) همه به امامت آیه الله بهجت نماز خواندند. زمانى که مىخواستند جنازه را به طواف ببرند چند قدمى آیه الله بهجت پشت سر جنازه حرکت کردند و در این وقت بود که علامه (رحمه الله علیه) پشت سر ایشان حرکت کردند و زمانى که مىخواستم عباى ایشان را مرتب کنم فرمودند دستت را کنار بکش مىخواهم چند قدم پشت سر شیخ حرکت کنم، درحالىکه هر دو از شاگردان و ملازمان نزدیک مرحوم قاضى بودهاند.
(لازم به توضیح است که معرف آیه الله العظمى بهجت به آیه الله قاضى حضرت علامه طباطبائى بودهاند و اکنون به این درجه که عرض شد رسیده بودند-مترجم) .
٢-ضمن قصیدهاى که گذشت این بیت در قصیده غدیریه وجود داشت:
بعد التعشّق بالعشق الجذوب له//مع التهیّؤ أزمانا کمرتقب
عشق جذوب یعنى عشق پرکشش. جذوب صیغه مبالغه است و در این مورد عشق با این صفت موصوف شده است تا شدت و والگى آن را برساند. گفتهاند که این میل شدید و عشق مفرط کمتر در انسان دیده مىشود، بخصوص در مسائل معنوى.
در مورد عشق و عاشقى در مسائل دنیوى که همان عشق مجازى باشد باید گفت نوعى پافشارى و لجاجت همراه با افراط در میل به چیزى است (مثلا غذا) که به علت میل شدید و تأمل و نگاه در انسان شدت و حدّت پیدا مىکند، و گاهى مبدل به عشقى پرکشش و بىقرارى زائد الوصف مىگردد.
اما عدهاى عکس این را معتقدند و مدعیند که عشق ظاهرى به درجه والگى کمتر
٢٢٧
اتفاق مىافتد، اما عشق معنوى چه بسا به حد جنون هم برسد، و این برخلاف عشق به اصطلاح معمولى است که با برطرف شدن علل و مسببات آن، از قبیل زیبائى یا چیزهاى دیگر، ضعیف گشته و از بین مىرود.
حال چه این عشق (مجازى و غیر از آن) جنبه مالیخولیائى داشته باشد یا یک میل فطرى و جزء ذات انسان باشد جهت رسیدن به کمال، یا اصرار و الحاح در طبیعت آدمى و یا به علت میل شدید، آنچه براى ما مطرح است این است که براى رسیدن به درجات عالیه کمال به چنین عشق و والگى، و ارادهاى قوى در طلب آن، نیاز است؛ زیرا هرگز به آدمى که اتفاقى از جائى مىگذرد این عطیه بزرگ داده نمىشود، مگر اینکه این عشق پرکشش در او ایجاد شده باشد، و به قول شاعر این جماعت:
دست از طلب ندارم تا کام من برآی//دیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر//کز آتش درونم دود از کفن برآید
آرى اینان بر این عقیدهاند که این مسئله به ارادهاى صادقانه و بیدارى مستمر و شکیبایى و آرامش بسیار طولانى، که ممکن است گاهى آدمهاى پوست کلفت و پرمدعا نتوانند از عهده آن برآیند، بلکه چه بسا یاس و ناامیدى بر آنان مستولى شود، نیاز دارد.
و این بیشتر در مواردى است که انسان سست ایمان و ضعیف النفس باشد؛ خداوند متعالى فرماید: «حَتّٰى إِذَا اِسْتَیْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا» (تا آنجا که پیامبران مأیوس شده و گمان کردند که وعده نصرت خدا اتفاق نخواهد افتاد پس در همان حال یأس و ناامیدى یارى ما فرارسید) .
بد نیست در اینجا اتفاقى که براى ایشان افتاده است ذکر نمایم که بارها آن را از ایشان شنیدهام، و غرض ایشان از ذکر آن این بود که براى رسیدن به هدفهاى والا باید علاقه مفرط وجود داشته باشد، بخصوص در مسائل معنوى و کمالات نفسانى. ایشان اینگونه نقل مىکردند:
«مشکلى داشتم که بسیار گره خورده بود و هرگز قادر نبودم آن را حل نمایم، و پرده از نقاب برنمىداشت، و چه بسا طلب مساعدت از دوستان قدیمى مىکردم، اما پاسخى جز متمسک شدن به بردبارى و این گفته «ان الله تعالى هو الذى یقدر لعباده و یفتح لهم الابواب و ینیر له السبیل (خود خداوند متعالى کارها را براى بندگان خود مقدر مىسازد
٢٢٨
و درها را براى ایشان مىگشاید و راه را براى ایشان روشن مىکند)» نمىشنیدم، و از شدت پریشانى و اهمیت زیادى که به آن موضوع مىدادم بیشتر روزها، عصرها یا نزدیک غروب، پیاده به مسجد «سهله» مىرفتم تا نماز را آنجا بخوانم و از آنجا به مسجد «کوفه» مىرفتم و شب را در آنجا بیتوته مىکردم یا اینکه به نجف بازمىگشتم.
سالها وضع به همین منوال مىگذشت، تا حدى که نزدیک بود یأس بر من مستولى شود. در یک شب زمستانى بسیار سخت به سمت مسجد سهله بیرون آمدم، و بعد از اداى نماز واجب به علت سردى هوا شتابزده بهطرف مسجد کوفه حرکت کردم، زیرا وسائل بیشترى در آنجا داشتم. زمانى که از مسجد «سهله» خارج شدم شنیدم یکى از همسایگان در این مسجد مرا صدا مىکرد، اما به علت مشغولیت ذهنى که داشتم توجهى به صداى او نکردم و به راه خود ادامه دادم (لازم به یادآورى است که راه بین کوفه و سهله جادهاى است به عرض دو متر و در دو طرف آن گودالها و چال و چولههایى است پر از حیوانات موذى و گاهى خطرناک) . همینکه از مسجد «سهله» دور شدم طوفان شنى بسیار شدیدى وزیدن گرفت و مرا چندین بار به دور خود چرخاند، بهطورىکه جهت حرکت خود را گم کردم، و دنیا در چشمانم سیاه شد؛ پس مجبور شدم بدون هدف معینى حرکت کنم، بهطورىکه بادها به هر طرف که مىوزیدند مرا هم با خود مىبردند؛ آنگاه تصمیم گرفتم شاید بتوانم لحظهاى ایستاده و چشمهاى خود را پاک کنم، تا شاید جهت صحیح راه را تشخیص دهم، و از افتادن در حفرههاى خطرناک موجود در دو طرف راه در امان باشم؛ آنگاه نگاهى به جلو انداختم و ناگهان دیدم شبح عظیمالجثهاى از روبرو بهطرف من بسرعت در حرکت است؛ در چند لحظه از شدت ترس تصمیم گرفتم من هم به او حملهور شوم، زیرا چنین به نظرم آمد که حمله بهتر از توقف و خاموش ایستادن در برابر آن شبح خطرناک است؛ پس عصاى خود را بالا بردم و آن را به حرکت درآورده و به خود حالت تهاجم گرفتم و چند قدمى به سوى آن شبح برداشتم، اما دیگر نمىدانم چه اتفاقى افتاد.
بعد از مدتى خود را در یکى از آن چالههاى عمیق در دو طرف جاده یافتم، و چند لحظه بعد آن شبح عظیمالجثه بر دهانه آن حفره قرار گرفت و تقریبا دهانه حفره را پوشاند. پس عصاى خود را بهطرف آن دراز کردم، اما فهمیدم که آن شبح چیزى جز
٢٢٩
خس و خاشاک صحرا چیز دیگرى نیست، که باد آنها را جمع کرده است و به این صورت بهطرف من به حرکت درآورده است.
لحظاتى گذشت و من احساس لرزشى در سراسر بدن خود مىکردم و کاملا احساس مىکردم که در وضعیت بدى هستم. در گودالى افتاده بودم و بالاى سر من انبوهى از خس و خاشاک بود؛ به هیچ وجه امیدى به رهایى از این وضع ناگوار نبود؛ از طرفى ماندن در این مکان هم به خاطر وجود جانوران خطرناک و مسمومکننده ممکن نبود.
از طرف دیگر گویى از درون خود صدایى را مىشنیدم که به من پند بردبارى و استقامت مىداد، به من مىگفت که مشکل خود را به خداوند متعال واگذار کن. . . پس در این راه کوشش کردم و سعى نمودم که بر اعصاب خود مسلط شوم و آرامش را به خود تلقین کنم؛ اما آنچه در پیرامون من قرار داشت تأثیر بیشترى بر من مىگذاشت و فوق تصمیم من بود؛ ناگهان احساس کردم که با تمام وجود به جهتى واحد و مشخص چشم دوختهام، مثل اینکه دارم با کسى که از روبرویم پیش مىآید سخن و نجوائى مىکنم. . .»
در اینجا سخنان ایشان قطع مىشود. . . اما بار دیگر چنین ادامه مىدهند:
«چند دقیقهاى نگذشته بود که احساس کردم بار دیگر آرامش سراسر وجودم را فرا مىگیرد؛ پس خود را بر روى خاک انداختم و عبایم را به دور خود پیچیدم، و حدود یک ساعت استراحتى کردم. احساس مىکردم در اتاق راحت خود هستم، و هرگونه احساس گرسنگى و ترس و خستگى را فراموش کردم؛ هم نفسم راحت شد و هم نفسم آرام گردید؛ سپس مشکلاتم در برابر چشمانم به نمایش درآمدند، و درهاى بسته گرفتاریهاى خود را در برابر چشم خود، بسیار روشن و به دور از هرگونه ابهام، باز مىدیدم؛ و در خاتمه آن راز که سالها درگیر فهمیدن آن بودم برایم آشکار شد!»
سپس چنین ادامه دادند: «و پس از استراحت کوتاهى نشستم و شروع کردم به کارهاى عبادت شبانه، به تلاوت قرآن یا نماز. سپس گونه خود را بر روى خاک زمین نهادم و عباى خود را روى خود کشیده و به خوابى راحت پناه بردم. بیدار نشدم مگر با صداى قطرههاى باران که روى عباى من مىریخت. پس از جاى خود برخاستم، در حالى که خطهاى نقرهاى نور مهتاب از لابلاى ابرها به چشمم مىخورد. نگاهى بر توده خس و خاشاکهاى جمع شده در کنار گودالم انداختم، و به دقت در اطراف خود
٢٣٠
نگریستم و دریافتم که این جائى که من در آن-ظاهرا-گرفتار آمدهام بهترین جائى بوده است جهت جلوگیرى از این همه خطرات موجود در پیرامون خود در آن شب طوفانى که هرگز امیدى به یافتن راه مقصد نمىرفت.
پس شروع کردم به عقب زدن خس و خاشاکها با عصاى خود، و سعى نمودم که از گودال خارج شوم. ناگهان صدائى مرا به خود آورد، دقت کردم، دریافتم که صداى «شیخ سهلاوى» است که در بیابان به دنبال من مىگردد. با صداى بلند به او پاسخ دادم و او بهطرف من آمد و به من کمک کرد تا از گودال خارج شوم. سپس اظهار داشت: من مىدانستم که تو دچار این سرنوشت مىشوى؛ به هنگام شب و شروع طوفان کارى از دستم ساخته نبود، تا اینکه نزدیکىهاى طلوع فجر طوفان آرام شد و الآن حدود یک ساعت است که به دنبال شما مىگردم؛ چندین بار از این مکان رد شدم اما تصور نمىکردم که شما در اینجا باشید، تا اینکه بالاخره صداى شما را شنیدم. . . تصور مىکردم که دچار ناراحتى شدهاى، اما مىبینم که سرحال و شادابید، گویى شب خوشى را در اینجا گذراندهاید. . . این را در حالت مسخره و شوخى به من گفت. من سکوت کردم و چیزى را به او نگفتم؛ سپس مرا به مسجد برد و لباسهاى گلآلود مرا شست» .
سپس چنین ادامه دادند: «این آقاى شیخ جواد سهلاوى بودند که این خبر را پراکنده کردند، و اگر او نبود من آن را به کسى نمىگفتم، زیرا دست قدر ما را دچار گرفتارىاى کرده بود که اگر لطف خداوند نمىبود الآن از فراموششدهها مىبودم؛ کافى بود دچار گزندگى یکى از موجودات گزنده پراکنده در صحرا و در آن مکان بخصوص مىشدم» .
توضیح: شیخ محمد جواد سهلاوى بخشى از زندگى خود را در نجف اشرف در طلب علم سپرى کرد؛ سپس به زهد و عبادت پرداخت و مقیم مسجد سهله شد؛ بیرون از مسجد هم اتاقى داشت که خانواده خود را در آن سکونت داده بود. او شبها را به عبادت سپرى مىکرد و به هنگام روز بیشتر وقت خود را صرف خدمت به زائران مسجد مذکور مىکرد؛ به زهاد و عابدان خدمت بسیار نمود و عمرى طولانى کرد. در حوادث سالهاى هفتاد عراق متهم به ایرانى الاصل بودن شد و به موجب این قانون باید از عراق اخراج مىشد؛ هنگامى که این خبر را شنید به مسجد آمد و در آنجا مشغول عبادت و رکوع و
٢٣١سجود شد. او را در حال سجده مرده یافتند.
٣-در یکى دیگر از نامهها چنین آمده بود: «ما را با دراویش کارى نیست، طریقه همان طریقه علما و فقها است. . .» .
ظاهرا مقصود ایشان این است که نباید به آن جماعت توجه کرد، و طریقت ایشان با طریقت آنان تفاوت دارد. ایشان اینگونه مسائل را، چه در مجالس بحث و چه بهطور خصوصى، همچنین در نامههائى که به مریدان خود ارسال مىداشتند، بسیار تکرار مىکردند.
درویش در زبان فارسى بهمعناى توانگر (همچنین تهیدست و زاهد و گوشهگیر- مترجم) است و در عرف صوفیه به گروه معینى از عرفا و متصوفه گفته مىشود که توجهى به خود ندارند و به خاطر توجهى که به مسائل مهمتر دارند دیگر به لباس و غذا و مسکن و عادات و رسوم جارى چندان اعتنائى نمىکنند. . .
شکى نیست که به روش درویشى زندگى کردن هم شرعا و هم عرفا جائز نیست.
مخصوصا اگر براى تظاهر، یا فریب دادن مردم ساده باشد. . . حال هدف هرچه باشد، زیرا هدف نمىتواند بهانهاى باشد براى عمل نکردن به واجبات و خوددارى از محرمات.
این نامه هم خطاب به یکى از دو برادر عالیقدر، جناب سید حسن الهى یا اخوى ایشان حضرت علامه طباطبائى، فرستاده شده است. بنابراین، این احتمال مطرح است که ایشان از مرحوم قاضى (قدس سره) سؤالاتى در این خصوص نمودهاند که اکنون این جواب از طرف ایشان به نامبردگان داده شده است. گویا در تبریز گروهى از دراویش بودهاند و جلسات منظمى داشتهاند و کارها و اعمالى انجام مىدادند و دم و دستگاهى و طرح مطالبى چشمگیر داشتند.
و در پاسخ به ایشان مرحوم والد خواستهاند که بهطور کلى مخالفت خود را با مسلک درویشى اعلام نمایند، حتى اگر هم در بین آنان شخصیتهاى برجستهاى وجود داشته باشد.
۴-دیگر مطالبى که لازم است بدانها اشاره شود مطالبى در ارتباط با مسئله تعلیمات و ارشادات مخصوص ایشان به شاگردان و مریدان است. آرى هنگامى که ایشان
٢٣٢
(رضوان الله علیه) شاگردان و مریدان خود را در جاده طریقت قرار مىدهند ایشان را به حال خود وانمىگذارند، بلکه خطوط کلى حرکت و ترتیبى را که باید روى آن حرکت کنند و هرگز از مرز خارج نشوند به ایشان نشان مىدهند. این روش را در یکى از نامههاى ایشان به یکى از شاگردان و مریدان خود که مورد تأکید و سفارش قرار گرفته است ملاحظه مىکنیم. بدیهى است که این خط مشى و طریقت باید خطى روشن و جامع و واضح و روشنگر باشد؛ به نحوى که هر نوع میل به کمالات را در انسان سیر کند و رسیدن به هدفهاى عالى را ممکن سازد؛ همچنین او را براى درک اشراقات و فیوضات الهى مهیا سازد؛ هیچگونه هدف متعالى را در انسان باقى نگذارد، مگر آنکه شامل آن اهداف باشد؛ تشنگى او را برطرف سازد و ناراحتىهاى ناشى از این تشنگى را زائل گرداند و او را در جادهاى مستقیم، جهت طى طریق، تا آخرین مرحله قرار دهد.
از طرفى ایشان در ضمن حکایات تاریخى عبرتانگیزى که براى ما تعریف مىکردند چنین نقل مىکردند که: گروهى از جنگجویان در یکى از غزوات شکست خوردند و رئیس آنها به دست دشمنان اسیر شد. او را به اتاقکى بردند و در آنجا زندانى کردند تا در روز بعد او را مجازات کنند. اما زمانى که اسیر مذکور وارد اتاق شد، قرآنى را در آنجا یافت، و لذا نتوانست به خاطر وجود قرآن بخوابد یا استراحت نماید یا حتى بنشیند. بنابراین تا صبح کتبسته در مقابل قرآن ایستاد. به هنگام صبح که یاران نزد او آمدند و او را بدان حال یافتند اعتقاد پیدا کردند که به برکت قرآن قطعا پیروز خواهند شد. زیرا انتظار نداشتند که فرماندهاى اسیر شود و اینگونه بر خود مسلط باشد، و به دستورات دین عمل نماید، درحالىکه مىداند بههرحال کشته خواهد شد. همینطور هم شد. زیرا بر آن مملکت چیره شدند و قرنهاى متمادى در آنجا حکومت کردند، درحالىکه مىدانستند این نبود مگر به برکت قرآن کریم.
آرى قبلا هم در اشعار ایشان (قدس سره) قسمتهاى زیر را خوانده بودیم:
و کل علم ففى القرآن اجمعه. . .
و رتل کتاب الحق و اقرأه ماکثا. . .
فانظر الى الذکر الحکیم و ذکره. . .
اکنون نامهاى دیگر:
٢٣٣
کلمه ثانیه. . . آنکه در وقت حرکت و در مکتوب شریف منیف تقاضاى دستورالعمل فرموده بودید، بنده به مثل حضرتعالى دستورالعمل ندارم، و اگر باشد بنده نمىدانم، و مراد از آنهائى که سابق عرض شده بود تحصیل فىالجمله علم و یقین بود که الحمد لله تعالى بهجاى آمد.
و حالا دستورالعمل. . . قرآن کریم است. . . (فیه دواء کل داء و شفاء کل عله و رواء کل غله علما و عملا. . .) و حالا آن قره العیون مخلصین را جلو چشم همیشه داشته باشید، و با آن هادى طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمائید. . . و از جمله سیرهاى شریف آن، قرائت است به حسن صوت. . . آداب دیگر. . . خصوصا در دل شب.
نمونهاى دیگر از نامههائى که به یکى از دوستان خود فرستادهاند:
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد حمد الله جل شانه و الصلاه و السلام على رسوله و آله
حضرت آقا. . . تمام این خرابىها که از جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است. . . و غفلت کمتر مرتبهاش غفلت از اوامر الهیه است. و مراتب دیگر دارد که به آنها انشاءالله نمىرسید. . . سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است، و تخیل ماندن در دنیا. . .
پس اگر مىخواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائما در فکر مرگ و استعداد لقاء الله تعالى باش. . . و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت. . .
پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول مىکند، اگر عاقلى! و به جهت تسهیل این معنى چند چیز دیگر به سرکار بنویسید بلکه از آنها استعانتى بجویى.
اول-بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد، مواظبت تامه به فرائض خمسه و سائر فرائض در احسن اوقات. . .
و سعى کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد. . .
تسبیح صدیقه طاهره (صلوات الله علیها) بعد از هر نماز. . . و خواندن آیه الکرسى کذلک و سجده شکر. . .
و خواندن سوره یاسین بعد از نماز صبح و واقعه در شبها. . .
٢٣۴
و مواظبت بر نوافل لیلیه. . .
و قرائت مسبحات در هر شب قبل از خواب. . .
و خواندن معوذات در شفع و وتر. . . و استغفار هفتاد مرتبه در آن. . . و ایضا بعد از صلاه عصر. . .
و این ذکر را بعد از صلاه صبح و مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید. . .
لا إله الا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو على کل شىء قدیر، اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بک ربى أن یحضرونى، ان الله هو السمیع العلیم.
مدتى به این مداومت نمائید، بلکه حالى رخ دهد که طالب استقامت شوید، انشاءالله تعالى.
*** این نامه، به شرحى که گذشت، گویا به یکى از آموختگان متوسط الحال او نگاشته شده است. و چنین به نظر مىرسد که وضعیت ایشان دشوارتر از علما مىباشد. زیرا علمائى که بر دانش و فقاهت خود تکیه دارند و با آگاهى و درایت طى طریق مىنمایند، با شخص نادانى که هنوز دچار تردید و شک است، و براى مشکلات خود، به فقیه و راهنما مراجعه مىکند تفاوت دارند. شاید عدهاى از این شاگردان متوسط الحال دچار غرور و تکبر شوند، و حاضر نباشند در مقابل دانشمندى که مسلم الاجتهاد است حالت فروتنى و تسلیم پیش گیرند، و در نتیجه به حالت بینابین باقى بمانند.
آرى متوسطالحالها همواره در مخاطره به سر مىبرند، و بنابراین مىبینیم که به صراحت از ایشان مىخواهد که تکلیف خود را در امر اجتهاد یا تقلید روشن نمایند. این چیزى است که انتظار آن را هم داشتیم، بخصوص بعد از مطالعه نامههاى ایشان به حضرات علمایى که علم و اجتهاد ایشان مورد اطمینان بود. اینان امید ایشان در جهت پیشرفت با گامهایى بلند بودند.
«غفلتى» که در آغاز نامه بدان اشاره شده است و آن را منشأ همه وسوسهها به شمار آوردهاند و «مادر همه بیمارىها» دانستهاند، یعنى همان حالتى که گاهى انسان را به زیادهروى در گمراهى و گناه مىکشاند و از گوش فرادادن به نداى وجدان باز مىدارد و چاره آن را به یاد مرگ بودن یا زیارت قبرستان دانستهاند، در نامههاى دیگر هم مورد
٢٣۵
اشاره قرار گرفته است.
و خلاصه، سخن درباره آن چنین است که یادآورى مرگ و پیامدهاى آن براى هریک از ما چه بسا مانع طغیان و جلوگیرى از غفلت مىشود، و آدمى را-در صورتى که به فکر آینده نامشخص خود باشد-به سوى تفکر در مورد امور اخروى مىاندازد، و این حالت به نوبه خود از توجه بسیار به امور دنیوى مىکاهد، و مىدانیم که عشق ورزیدن به دنیا سرچشمه همه گناهان و مادر مصیبتها است.
به یاد آوردن مکرر حالت مرگ، در حقیقت عبارت است از عبور و حرکت به جهان (عالم) و حیاتى دیگر که با زندگى کنونى ما تفاوت زیادى دارد.
و حسب الظاهر مراد از بیان این معنى توسط ائمه (علیهم السلام) که فرمودهاند: «اذا مات المرء قامت قیامته» یکى از دو امر زیر باشد:
یا اینکه منظور این است که فاصله بین مرگ و رستاخیز فاصله بسیار کمى است، تا حدى که مىتوان گفت مجازا متصل به هم هستند. خداوند متعال مىفرماید: «لَمْ یَلْبَثُوا إِلاّٰ سٰاعَهً مِنَ اَلنَّهٰارِ» .
یا اینکه منظور آن است که لحظات آخر زندگى انسان و لحظات نخستین مرگ او لحظاتى است که انسان حقائق را به چشم خود مىبیند، و این حقیقت قیامت است.
و اذکار و اورادى که در آخر نامه (لا إله الا الله. . .) بدانها اشاره شده است همان ذکرها و اورادى است که، صبح و شب و در همۀ اوقات، بدانها عمل مىکنند. . . ، و آثار روحانى بسیار شگفتى در آنها وجود دارد که باعث آسایش فکر و روان مىگردد و جاى شک و شبهه براى کسى باقى نمىگذارد. و بهطور خلاصه، مىتوان مسائل مطروحه در نامه را اینگونه بیان کرد:
١-غفلت و انواع و درجات و آثار آن کداماند.
٢-مرگ، که نباید فراموش شود، و زیارت قبرستانها و اثر این کار در بناى شخصیت اخلاقى آدمى.
٣-اجتهاد یا تقلید، که پیش از شروع به طى طریق عرفانى باید روشن و محقق گردد.
۴-خشوع و خضوع و تواضع یا تظاهر به آنها بهعنوان شروع، تا بر آنها عادت کنیم و ارزش آن را به هنگام نماز یا در همه شئون زندگى درک نماییم.
٢٣۶
اگرچه بزرگان طریقت (اعلى الله مقامهم) تمام این امور را مفصلا شرح دادهاند اما، با توجه به اینکه ما به این مطالب از زاویه خاصى نظر مىافکنیم، امیدواریم که موضعگیرى خود را در شرح مفصلى که در جلد سوم بدان خواهیم پرداخت روشن کنیم تا با آنچه هدف این کتاب است و آن را وعده داده بودیم همسو گردد. انشاءالله تعالى.
۵-و بالاخره به فصل پایانى این بحث و تحقیق درباره این شخصیت بزرگوار (قدس سره) مىرسیم. و تصویرى نه آنگونه کامل و رسا، بلکه در حد توانائىمان، از اندیشه و طریقت و اهداف و تعلیمات ایشان ترسیم مىنمائیم. و موضوع را به آنچه دستورالعمل مىنامند به پایان مىبریم. و این بدان معنى است که استاد (مرشد) تعلیمات خود را به صورت سفارش به مریدان صادر مىنمودهاند.
ضمنا مخاطب ایشان در این رهنمودها و سفارشها بیشتر مریدان خاص و کسانى بودهاند که آمادگى روحى و رفتارى بیشترى داشتهاند. ایناناند که بیشتر از سایرین به قیام به این تعلیمات، و نیز برحذر بودن از اغیار، پنهانکارى و سرّ نگهداشتن دعوت شدهاند.
زیرا در این رهگذر راهزنان و گمراهکنندگان بسیاراند و زمینههاى لغزش و سر خوردن به درون پرتگاهها فراوان است. و این همان چیزى است که بزرگان اخلاق و عرفان الهى سعى نمودهاند آنها را تشریح و توضیح نمایند، و علل و اسباب افتادن در مهلکهها را در کتب ارزشمند خود بیان نمایند.
متصوفه و تعدادى از عرفاى بزرگ، یا گروهى از ایشان، اجازه ورود به این مراحل را به کسى نمىدادند مگر پس از طى مراحل دشوارى از آزمونهاى شاق و دشوار جهت ارائه مقدار آمادگى و زمینههاى موجود در شخص سالک، مانند انجام دادن پارهاى اعمال از قبیل گدائى در خیابانها یا ترک شغل یا هرگونه عملى که سالک به آنها مشغول بوده است، مانند کسب یا تحصیل یا چشمپوشى از پست و مقامى که دارند. اینگونه مسائل است که صرفنظر کردن از آنها براى سالک مشکل است و چه بسا او را از چهارچوب آدمهاى طبیعى و معمول جامعه خارج سازد.
براى تمام این موارد نمونههائى موجود بوده است که در کتب ایشان ذکر شده است.
اما طرفداران سلوک و اخلاق-مانند قاضى (رحمه الله علیه) -که طریقت ایشان بیشتر به سلوک و روش علما و فقها نزدیک است هیچیک از این رفتارها را نمىپذیرند، و به هر
٢٣٧
حال آغوش خود را براى هر داوطلبى هم باز نمىکنند مگر اینکه اطمینان کنند که در او آمادگىهائى وجود دارد و او حقیقتا و واقعا آمادگى خود را براى طى طریق اعلام کرده باشد.
و بالاخره آمادگى لازم جهت وارد شدن به مرحله جدید، یعنى ملحق شدن به گروهى که «دستورالعمل» مخصوصى مىدهند؛ و چه بسا جماعت اخیر داوطلب را- حتى اگر هم براى یکبار شده-موظف کنند که عمل یا دستور مشکلى را انجام دهد، تا قدرت روحى و توان گردن نهادن او را به دستورات بیازمایند.
یکبار چنین اتفاق مىافتد که به یکى از حاضران در مجلس خود، که شخصیت علمى برجستهاى بوده است و در حلقه ایشان براى کسب پارهاى تعلیمات و ارشادات حاضر مىشده است، دستور مىدهند که به شخص فقیر و بدلباسى که براى گدائى بر ایشان وارد مىشود و پس از نشستن دیگر قادر نبوده است برخیزد، بلند شوند و به این شخص مسکین جهت برخاستن کمک نمایند. اما این دستور براى آن عالم جلیل گران مىآید؛ شاید هم به خاطر اینکه او را به نام صدا مىکنند، و از دادن القاب به ایشان خوددارى مىنمایند؛ و لذا در انجام دستور مرشد وقتکشى کرده دستور را بسرعت اجرا نمىنماید. پس خود استاد مرحوم قاضى (رحمه الله علیه) از جاى خود برخاسته و به کمک مشار الیه مىشتابند و آن گدا را در آغوش مىگیرند تا روى پاى خود بایستد؛ سپس کفش او را به پایش مىکنند و تا درب خانه همراهى مىنمایند، درحالىکه با او به ملاطفت سخن مىگویند. عالم از این صحنه شرمنده شده و حضور در مجلس را براى مدتى ترک مىنماید، اما بعدها دوستان خود را واسطه قرار مىدهد و از آنها تقاضا مىنماید تا وساطت نمایند و او مجددا در این مجالس حاضر شود؛ به او اجازه حضور داده مىشود. و چنین بود که هرگاه این عالم قصد خروج را داشت جناب استاد و مرشد پیشقدم شده کفش عالم را جلوى پاى او مرتب مىنموده است و گویا هدف این بوده است که به حضرت عالم بفهمانند که این عمل از شخصیت والاى عالم نمىکاهد و منزلت علمى او را پایین نمىآورد، و درجه علمى آقایان نزد او محفوظ است. و نتیجه این شد که هرگاه این عالم جلیل در مجلس ایشان حاضر مىشدند کفشهاى خود را زیربغل مىگرفتند تا مبادا مرشد او را غافلگیر کند.
٢٣٨آرى عرض شد که اینگونه اعمال به مناسبتهاى مختلف و به صورتهاى گوناگون از ایشان سر مىزده است، و منظور از آن این بوده است که طالبان و علاقمندان به طریقت و سیر و سلوک بدانند که هرگونه وصول به مدارج عالیه باید با نوعى ریاضت و آزمایشهاى نفسانى قبلى و تواضع و تهذیب اخلاقى، و همچنین ایثار و از خود گذشتن همراه باشد، و این راه بر روى کسانى که تازه به این مجالس، یا به اصطلاح ایشان، مجالس اهل حال و دل، راه یافتهاند گشوده نخواهد شد. در نجف اشرف بیشتر زهاد و آنها که به دورى از تجمل و عدم توجه به مادیات معروف بودند قباى آبى به تن مىکردند که آبى روشن بود؛ اما قاضى (رحمه الله علیه) لباسهاى سفید را ترجیح مىدادند، و از دیگران متمایز بودند، و این رنگ لباس را بیشتر در فصل طولانى تابستان نجف مىپوشیدند. آرى این لباس آبى کمرنگ را، که به دلیل ناشناخته آن را «فدک» مىنامیدند و عبارت بود از یک قباى مخصوص، آدمهاى پرهیزکار و خیّر و بیشتر شخصیتهاى آن زمان که به زهد و عرفان معروف بودند به تن مىکردند؛ شخصیتهایى از قبیل شیخ مشکور حولاوى و فرزند او شیخ حسن مشکور، شیخ على قمى، سید عبد الغفار موسوى، که در مسجد هندى نجف در غیاب شیخ على قمى بهجاى ایشان نماز مىخواندند، سید جمال گلپایگانى، که رهبریت شیعه براى مدت کوتاهى به دست او بود، شیخ على و شیخ حسن همدر، شیخ باقر قاموسى، شیخ زین العابدین، شیخ رعیبل و عدهاى دیگر که نام آنها را در حال حاضر به یاد ندارم؛ همه ایشان لباس آبى به تن مىکردند، که عبارت بود از پارچه سفید رنگ شده به رنگ آبى روشن. ولى همان طور که گفته شد ایشان رنگ سفید را ترجیح مىدادند.
به همین مناسبت بد نیست در اینجا از دوستى زغالفروش که ایشان در شهر کوفه (حدود شش کیلومترى نجف) داشتند ذکرى شود. ایشان لااقل ماهى یکبار به او سر مىزدند و روى زمین مىنشستند و با او به گفتگو مىپرداختند؛ این دیدار چه بسا ساعتها طول مىکشید؛ زغالفروش به کار خود مشغول بود و مشتریان را یکى پس از دیگرى به اصطلاح رد مىکرد، و این در حالى بود که غبار زغالها بر سر و روى و لباس او مىنشست و او به این موضوع اهمیتى نمىداد؛ البته گاهى که ما بچهها نزدیک مىشدیم با عصا به ما اشاره مىکردند که دور شوید تا مبادا به علت کثیف شدن
٢٣٩
لباسهایمان مزاحم مادرانمان شویم؛ پس از مدتى گفتگوهاى دوستانه و راز و نیاز کردن مغازه را ترک مىکردند درحالىکه نشانههاى رضایت و شادمانى در چهرهشان نمایان بود، و با خود زمزمههائى مىکردند که براى ما نامفهوم بود، و راه منزل خود را در کوفه پیش مىگرفتند، و با رسیدن به خانه بود که فریادهاى اعتراضآمیز همسرشان (ام حسین) در فضا مىپیچید که این چه لباسى است و چه وضعى است، اما ایشان با آرامش و زبان خوش به این فریادها پاسخ مىدادند و مىگفتند که در شستن لباسها به ایشان کمک خواهند کرد.
اخوى، سید مهدى قاضى، که ده سال از من بزرگتر بودند نقل مىکردند که دوستى پدر با این زغالفروش از مدتها قبل بوده است، و عجب آنکه ایشان (رحمه الله علیه) در آن وضعیت از بازار نمىگذشتند.
آرى تربیت نفس و آموزش دادن به آنکه از پارهاى شئونات اجتماعى چشمپوشى کند و عدم توجه به قواعد و اصول اجتماعى مورد توجه مردم جهت سرکوب هواهاى نفسانى و خودخواهىها و سرکشىهاى آن از جمله شرائط لازم جهت داخل شدن در این راه و مرام است، اما نه تا آن اندازه زیادهروى کردن که به شخصیت و مقام اجتماعى شخص مؤمن صدمه بزند، یا اینکه هدف این باشد که از آنچه بین مردم معمول و متداول است خارج گردد.
تشخیص حد و مرز این مسئله هم یکى از دشوارترین مسائل نزد عرفا و اخلاقیون است. زیرا ایشان هزار و یک دلیل بر وجوب رعایت مسائل اجتماعى و اینکه باید شخص مؤمن آنها را رعایت نماید مىآورند. زیرا شخص مؤمن را حرمت و موقعیتى است که نباید آن را در معرض تهاجم دیگران قرار دهد، و ایشان هم این جهت را بدقت مراعات مىکردند، اما مریدان ایشان مىدانستند یکبار هم که شده، باید مورد این آزمایش قرار بگیرند. در این مورد داستانهایى هم از زبان کسانى که در مجالس ایشان حضور داشتهاند نقل شده است که ما از ذکر آنها خوددارى نمودیم. چیزى که اهمیت دارد این است که بهطور کلى هرکس که مىخواهد به خدمت این بزرگان برسد لازم است یکى از این مراحل دشوار را پشتسر گذاشته باشد، بخصوص در زمینه نفس و عادت دادن آن به مشکلات و دشوارىها، و تواضع و پشت پا زدن به تمایلات و
٢۴٠
هواهاى نفسانى، که باید سرلوحه برنامههاى زندگى روزمره خود قرار دهد.
یکى از مریدان ایشان چنین نقل مىکند که: «من در مجلس آقاى قاضى شرکت مىکردم، و از نظر مالى مانند بیشتر طلاب حوزه علمیه نجف اشرف بسیار در مضیقه بودم، بیشتر شبها شام من نان و چاى بود. در یکى از شبها فقط سکه پولى داشتم که براى خرید نان کفایت مىکرد، و تصمیم من این بود که در بازگشت از جلسه با آن پول نانى بخرم. در اثناى صحبتهاى ایشان که در یکى از اتاقهاى «مدرسه هندى» صورت مىگرفت فقیرى بر ما وارد شد و طلب کمک کرد؛ ناگهان آقاى قاضى دست خود را به سوى من دراز کرده گفت: آیا چیزى (پول) در اختیار دارى که به این بیچاره بدهم؟ دست خود را در جیب کرده و آن سکه را به ایشان دادم؛ آن را از من گرفت و به فقیر داد؛ سپس به سخنان خود ادامه داد.
پس از ختم جلسه با دوستان خداحافظى کردم، بدون اینکه چیزى به کسى بگویم راه منزل (اتاق) را در پیش گرفتم. آن شب به علت نداشتن نان، چاى هم درست نکردم، و به آماده کردن دروس خود شروع کردم. این وضع ادامه داشت تا اینکه زمان استراحت فرا رسید و درحالىکه گرسنگى مرا آزار مىداد به رختخواب رفتم. وسوسههاى شیطانى بر من یورش مىبردند، ولى من با استغفار آنها را از خود دور مىکردم. در این حال بودم که در نواخته شد؛ در را باز کردم دیدم آقاى قاضى است.
سلام کردند و گفتند: امشب مىخواهم با تو شام بخورم آیا اجازه مىدهى؟ ! از پیشنهاد ایشان استقبال کردم؛ ایشان نشستند و از زیر لباس خود ظرفى بیرون آوردند که محتوى عدس پلو و اندکى گوشت و نان بود؛ از من خواست که غذا بخورم؛ من هم خوردم تا اینکه سیر شدم؛ سپس برخلاف عادت خود با صداى بلند گفت: پس چاى چه شد؟ از جاى خود بسرعت برخاستم و چاى را آماده کردم؛ پس از صرف یک فنجان چاى از جاى برخاسته و با من خداحافظى کرد و رفت» .
این داستان نمونه ناچیزى است از اقداماتى که گاه با شاگردان خود مىکردند و آن نمونه خوبى است براى از خودگذشتگى و ایثار. این دو صفت، دو صفت بسیار زیبندهاى هستند که لازم است شخص مؤمن بهنگام آغاز کار براى پیشرفت در درک مراحل عالى و سیر و سلوک ملکوتى در آفاق و انفس بدانها آراسته شود. این مقدار شکیبائى و توان
٢۴١
مقاومت در برابر مشکلات، شاید گاهى هم بیشتر از آن، براى تجربهآموزى داوطلب و سالک طریق، جائز و بلا اشکال است.
جناب شیخ ابراهیم شریفى شبستانى (رحمه الله علیه) -داماد ایشان-مىفرمایند:
«هنگامى که در زندان بودم، بىنظمى در دادن غذا دوستان مرا در زندان آزار مىداد؛ زیرا گاهى براى انتقامگیرى و اذیت و آزار ما یک روز کامل به ما غذا نمىدادند؛ اما تنها من بودم که از نرسیدن غذا ناراحت نمىشدم؛ این به خاطر دستوراتى بود که استاد و مرشدم (قاضى) در مورد پارهاى عبادات و روزه به من تعلیم داده بودند. یکبار هم به من دستور دادند که اعمال مربوط به «ام داود» را همهماهه به مدت یک سال انجام دهم» .
دستورات ایشان همواره با مقیاسها و موازین شرعى مطابقت تام داشته است و همواره سعى مىنمودند دستوراتشان با رفتار فقها و بزرگان مباینت نداشته باشد؛ هم او و هم استاد و مرشدشان هر دو فقهى بودهاند.
دانشمند نامور و فیلسوف فرزانه حضرت سید جلال الدین آشتیانى به نقل از علامه طباطبائى، و ایشان به نقل از استادشان شیخ محمد حسین غروى کمپانى، فقیه و اصولى مشهور، چنین نقل مىکنند که فرمودهاند: «در نجف اشرف هیچکس فقیهتر و عالمتر و عادلتر از سید احمد کربلائى حائرى نبوده است، اما ایشان همواره جهت اظهارنظر و دادن فتوى از دست مردم فرار مىکردند و این کار را به دیگر علما حواله مىدادند» .
و همان گونه که مىدانید کلمه دستور کلمهاى فارسى است و به معنى «مقررات» نیز آمده است. ما از دستوراتى که احیانا براى پیروان و مریدان خود صادر مىکردهاند اطلاعى نداریم؛ فقط در یکى از نامههاى خود چنین نوشتهاند: «دستورالعمل در ورقه جداگانه نوشته شده است» ، و این نشانه آن است که دستورات خود را به صورت محرمانه و مکتوب صادر مىکردند تا کسى توانایى اطلاع بر آنها را نداشته باشد.
اکنون و در پایان مىخواهیم آخرین نگاههاى کوتاه خود را بر زندگى خصوصى و رابطه ایشان با دیگران بیندازیم؛ نگاهى بر آنچه از ایشان دیدهایم یا شنیدهایم، یا از کسانى که با ایشان معاشرت داشتهاند براى ما نقل کردهاند؛ یا رفتار و روابط ایشان را با
٢۴٢
دیگران در نجف اشرف زیر نظر قرار دهیم.
پدر ایشان، آیتالله سید محمد حسین قاضى تبریزى یکى از شخصیتهاى بنام تبریز، بود و شاید هم به نام کوچک خود-حسین-شناخته مىشد. ایشان شاگرد آیه الله العظمى شیرازى معروف (سید میرزا حسن شیرازى، مقیم سامراء) بودهاند. گویا یکبار حضرت آیه الله شیرازى از یکى از دوستان سید محمد حسین قاضى، که از تبریز آمده بودند، احوال ایشان را مىپرسند و آن دوست به آیه الله پاسخ مىدهد: «آن یک ساعتى که دستور داده بودید آقاى قاضى به خود بپردازند اکنون تمام ساعات شبانه روز او را شامل شده است» .
در ضمن، این بدان معنى است که زمانى که سید محمد حسین قاضى تبریزى قصد داشتهاند شهر سامراء را به مقصد تبریز ترک کنند نزد استاد خود حضرت آیه الله العظمى میرزاى شیرازى جهت گرفتن سفارش و خداحافظى مراجعه مىکنند و این دستور را در آنوقت از ایشان دریافت مىکنند.
چنین نقل مىکنند که میرزاى شیرازى براى آقاى سید محمد حسین قاضى ساعتى را از شبانهروز تعیین مىکنند که به خود بپردازد و خود و اعمال خود را زیر نظر داشته باشند؛ و عملى را بر این دستور اضافه نمىنمایند؛ زیرا حضرت آیه الله العظمى شیرازى مىدانستند که شاگرد ایشان در نهایت زهد و پرهیزکارى و عبادت زندگى مىکنند و در زمینه مذکور نیازى به سفارش نداشتهاند.
این پدر (سید محمد حسین قاضى تبریزى) خود را متعهد و ملزم به تربیت دو فرزند خود، یعنى سید على (قدس سره) و سید احمد، مىکنند؛ و اوست که راه عرفانى را بر ایشان مىگشاید و او را بر سر راه طریقت قرار مىدهد؛ و این نکته را این دو نفر همواره تا واپسین دم زندگى بر زبان مىآوردهاند که ارشاد و راهنمائى ایشان توسط پدر صورت گرفته است.
آیه الله سید محمد حسین قاضى تبریزى در علم تفسیر و حدیث صاحبنظر بودهاند، ضمن اینکه در مسجد «مقبره» معروف تبریز منبر هم مىرفتند. حسب الظاهر ایشان یک سال پس از آمدن فرزند خود سید على قاضى به شهر نجف، دار فانى را ترک مىکنند و جنازهشان به نجف منتقل و در مقبره خاندان قاضى در قبرستان نجف نزدیک مقام
٢۴٣
«هود» و «صالح» دفن مىشود. مقبره ایشان و فرزند ایشان سید على در آنجا معروف است.
حضرت آیه الله سید محمد حسین قاضى تبریزى در سالهاى آخر زندگى توانائى حضور در مسجد را نداشتند و لذا عدهاى از مردم خیّر از فرزند او سید على تقاضا مىکنند که آن مهم را به عهده بگیرند. ایشان هم به این تقاضا پاسخ مثبت داده و منبر مىرفتند، اما هرگز مانند پدر، امامت نماز را به عهده نگرفته است.
دیگر از چیزهائى که لازم است در اینجا گفته شود این است که پدر به فرزند سفارش مىکرده است که شما به حالت روزه بالاى منبر مىروید، ولى بهتر است که به گوشهاى بروى و یکى دو لقمه غذا بخورى تا صداى بلند و رسا و مؤثر واقع شود. بعدها فرزند (سید على) گفته است که من معناى این سخن را تقریبا چهل سال بعد فهمیدم و آن زمانى بود که با عدهاى از برادرانم نشسته و براى ایشان مطلبى مىگفتم؛ در آنجا بود که مفهوم «وعظکننده» و «وعظشونده» و «موعظه» و اثرات آن را خوب درک نمودم؛ این را که چگونه و در چه هنگام در گوش شنونده و روح آنان تأثیرپذیر است.
احتمالا توجه یک جوان کمتر از بیست سال به آهنگ صداى خود و تأثیر آن در دیگران بیشتر از توجه او و اندیشیدن درباره نفس مطلب موعظه و تأثیر آن در شنوندگان است. عمل منبر رفتن را نباید دستکم گرفت و آن را به هرکس واگذار نمود، مگر آنکه خطیب و منبرى، مراحلى را در زمینه تزکیه نفس و تهذیب اخلاق گذرانده باشد.
باوجود اینکه آیه الله حاج میرزا على آقا قاضى (رحمه الله علیه) از عهده منبر رفتن به خوبى برآمده بودند، ولى پدر ایشان اجازه سفر به نجف را به ایشان نمىدهند، بلکه از او مىخواهند که در تکمیل علوم ادبى و مسائل علمى کوشش بیشتر بعمل آورند. چرا که رسم بر این بود که هر شاگرد مقدمات علوم اولیه را، آنگونه که از آنها نام مىبرند، در محل تولد خود به پایان برده و سپس به نجف اشرف مىآمده است. به نظر ما این مسئله به علل زیر بوده است:
به خاطر اینکه شهرهاى بزرگ ایران و همچنین شخصیتهاى بزرگ دین و دانش و اهل طریقت از وجود شاگردان زیاد محروم نشوند.
براى اینکه پدران مراحل تحصیل اولیه فرزندان را زیر نظر داشته باشند؛ زیرا بیشتر در
٢۴۴
این مرحله است که لغزشها و انحرافها شروع مىشود؛ از طرفى، پدران لازم است که، از نظر مادى و بهداشتى، هزینههاى زندگى فرزند را تأمین نمایند. پس از حصول اطمینان از اینکه فرزند این مرحله را به سلامت گذرانده است اجازه مىدهند که فرزند به نجف اشرف مسافرت نموده و در حوزه علمیه و مجالس علما شرکت نماید.
ممکن است در این مورد و در مورد ایشان فرض دیگرى کرد و آن اینکه از این مىترسیدند که فرزند به نجف اشرف برود و در آنجا اقامت نماید و دیگر به تبریز باز نگردد، و حال آنکه روزهاى زندگى پدر به پایان مىرسید و مسجد «مقبره» بدون مرشد و مبلغ مىشد.
همین ممانعت از حرکت به سوى نجف مسألهاى بود که فکر فرزند را پریشان کرده بود؛ زیرا نشانههاى آن را در اشعار ایشان ملاحظه مىکنیم. و شاید به همین علت است که دست به تصحیح و چاپ کتاب «ارشاد» شیخ مفید (علیه الرحمه) مىزنند و آن را حاشیهنویسى مىکنند و شرح حال خود را هم بدان اضافه مىنمایند و براى کتاب مقدمه و خاتمه مىنویسند. این اقدام، در مورد کتاب مذکور، مورد توجه فضلاى آن روز قرار مىگیرد. این کتاب به تاریخ ١٧ ربیع الاول ١٣٠٨ ه. ق. به زیور چاپ درمىآید، اما پدر اجازه سفر به نجف را به فرزند نمىدهند مگر در سال (١٣١٢) ؛ در این زمان است که گویا پدر از منحرف نشدن فرزند و حرکت و سیر بر جاده صواب، مطمئن مىگردند.
در تبریز، خواهر آیه الله سید میرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مىآورند و ایشان پدر شهید حجه الاسلام و المسلمین سید محمد على قاضى طباطبائى مىباشند. این بانو یکى از دخترعموهاى ثروتمند و مالک چندین ده و مزرعه در تبریز بوده است. بههمینجهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر دیگر از ثروتمندان و شخصیتهاى دیگر به همراه ایشان فراهم مىگردد، و در کاروانى بسیار مجلل و باشکوه به نجف و از آنجا به زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در حدود سال ١٣٢٠ نائل مىگردند.
از مطالبى که درباره این سفر حج براى ما تعریف مىکردند یکى هم این بود که بیشتر همسفران ایشان در این زیارت اهل «دود» بودند و توانائى دست کشیدن از دود کردن را نداشتند، از طرفى وارد کردن هر نوع تنباکو (توتون) به سرزمینهاى مقدس در روزهاى
٢۴۵
حکومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراین یاران همسفر از ایشان تقاضا مىکنند که هرچه (توتون) دارند به ایشان بسپارند. چون ایشان به زبان عرب آشنا بودند و نیز هرطور که صلاح بدانند عمل نمایند. ایشان هم در رودربایستى قرار گرفته و این مهم را مىپذیرند.
اما مرحوم قاضى مشاهده مىکنند که امر بازرسى بسیار جدى است. اندکى دچار ناراحتى مىشوند که باید چه کار کرد؟ ! خود ایشان چنین ادامه مىدهند: «نزد خود چنین اندیشیدم که «النجاه فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود که حجاج با بار و بنه خود مىبایستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثیه خود وارد آن اتاق شدم و این در حالى بود که چمدان محتوى تنباکو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع کردند به بازرسى دقیق و در پایان از من سؤال کردند محتویات چمدانى که در دست دارى چیست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباکو (توتون) .
مأمور بازرسى که این را از من شنید بر سرم فریاد زد و گفت: تو ما را مسخره مىکنى؟ فورا خارج شو و بدانکه اگر سید محترمى نمىبودى الآن دستور زندانى کردنت را صادر مىکردم؛ شایسته نیست که آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهین کند یا دروغ بگوید. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج کردم و دور شدم و تصمیم گرفتم در هیچ وضعیتى در زندگى دروغ نگویم! !
شایان ذکر است که نجف اشرف در این برهه، یعنى سال ١٣٢٠ ه. ق. و سالهاى پس از آن، در موجى سهمگین از اندیشههاى گوناگون سیاسى و مرامى (مشروطه و مستبده) و آشوبهاى شدید عشایرى و محلى (داخل نجف) بین دو گروه «شمرت و زگرت» و همچنین قیام انتفاضه عربى ضد حکومت عثمانى و آغاز استیلاى استعمار جدید «انگلیسها» غوطهور بود.
حاج آقا بزرگ تهرانى در خصوص این برهه زمانى و نام بردن از آیتالله شیخ حاج میرزا حسین، فرزند حاج میرزا خلیل، چنین مىنگارند: «خانه او مرکز تجمع شخصیتهاى برجسته نهضت پیشرو و طرفداران دستور (قانون اساسى) یا حکومت طبق قانون بود که سعى مىکردند حکومت قاجاریه را واژگون کنند و آن را به یک حکومت قانونى پارلمانى تبدیل نمایند.
آقاى قاضى (رحمه الله علیه) از شاگردان بسیار صمیمى و نزدیک «خلیلى» بودند و
٢۴۶
هرگز مجلس او را ترک نمىکردند؛ ولى ایشان توجهى به آنچه پیرامون استاد خود مىگذشت نداشتند، و یگانه مسألهاى که مورد توجه او بود فقه و سایر معارف بود. و این به خاطر شهرت فوقالعادهاى بود که استادش در معارف اسلامى و بخصوص فقه و اصول بدان مشهور بودند. «خلیلى» همچنین از نظر زهد و تقوى و عبادات، نمونه بودند.
در نجف اشرف و در آغاز کار با سید جلیل جمال السالکین سید مرتضى کشمیرى رضوى به مدت ده سال مصاحبت و ملازمت داشت؛ و از او-آنگونه که خود مىگویند -اقسام گوناگونى از معارف اسلامى و اخلاقى و ریاضتهاى نفسانى و مراتب رضا و تسلیم و عبادت را فراگرفت؛ و او بود که آتش درک مراتب عالیه را، که در طول عمر شریفش همواره آن را به یاد مىآورد، در قلب ایشان روشن کرد؛ او همواره براى استاد خود طلب رحمت و مغفرت و بخشش مىنمود.
او اگرچه مرشدى «کشمیرى» را بهطور اخص بر خود رد مىکرد، اما وى را از کسانى مىدانست که او را در جاده و طریق سلوک قرار دادند، و در طى طریق و مراحل نخستین سیر و سلوک اخلاقى بهطور کلى دست او را گرفته و راهنمائى نموده است.
بعد از مرگ سید جمال السالکین رضوى، ایشان در سلک و خدمت سید احمد کربلائى که یکى از بزرگترین پیشوایان علم و تقوى و طریقت بوده است در مىآید.
سید قاضى (ره) از عجائب آنچه از استاد خود، یعنى «رضوى» و «کربلائى طهرانى» ، دیده و مشاهده نموده است، سخن مىگوید و از مراتب تقوى و تعبد و زهد و از کارهاى خارقالعادهاى که مشاهده نموده است و از خصوصیات نفسانى عالى و از بالائى درجه اراده و همت و بزرگى و آقایى ایشان، تمجید مىنماید.
همچنین در زمینه علم و فقاهت و روایت حدیث که شبیه به آن دو، کمتر در بین طلبه علوم و سایر فضلا و علماى برجسته و پیشوایان مذهبى دیده شده است، معروف بودهاند. ایشان به والائى شخصیت آن دو اعتراف داشتند و به آنها احترام فوقالعاده مىگذاشتند، اما منکر این بودند که شاگرد ایشان باشند یا اینکه آن دو ایشان را در طریق هدایت قرار داده باشند. اگرچه از ایشان از جهت معنوى و نفسانى و اخلاقى کمک هم گرفتهاند، اما مىگفتند کسى که ایشان را بر سر راه قرار داد والد معظم ایشان سید محمد حسین قاضى بوده است؛ کسى که نزد آیه الله العظمى میرزا حسن شیرازى
٢۴٧
(قدس سره الشریف) در فقه، شاگردى نموده است، اما در عرفان، شاگرد «امام قلى» بود که به نوبه خود، او هم شاگرد «سید قریش» بوده است، با شرحى که-انشاءالله -دربارۀ آن خواهیم کرد.
ما سخن درباره این سه شخصیت را از زبان آیه الله علامه سید محمد حسین طهرانى، ساکن مشهد مقدس امام رضا (علیه السلام) ، نقل کردیم، و این به خاطر اعتمادى است که به دقت و انضباط و صحت عمل ایشان داریم. خود ما هم این سخن را از قول کسانى شنیدهایم که در انضباط و نسبت دادن امور به مصادر صحیح و دقیق خود، کمتر از ایشان نیستند. علامه سید محمد حسین طهرانى در مجموعه خود چنین ادامه مىدهند: ایشان (سید على قاضى) از ذکر دنباله سلسلهاى که بدان منسوب هستند خوددارى مىنمایند، و این رویهاى است که بیشتر عرفا و صوفیه در پیش مىگیرند.
علامه سید محمد حسین طهرانى چنین ادامه مىدهند که ایشان (سید على قاضى) سپس چنین ادامه مىدهند: «براى ما سلسله درست نکن، طریقه همان طریقه علماء و فقهاء است» .
این مطلب را شیخ عباس قوچانى، عالم عارف، و جانشین معنوى آقاى قاضى هم نقل نموده است.
در مورد جانشینى باید عرض شود زمانى که از جناب ایشان سؤال شد ایشان (شاید هم از روى تواضع) پاسخ دادند: «این تعیین براى اشغال منصب و مقام معینى نبوده است، بلکه منظور از آن نفى دیگران بوده است» .
و این امر دلالت بر آن دارد که جناب شیخ عباس میل ندارد خود را از دیگران ممتاز کند زیرا او هم مانند سایرین و طبق برنامۀ ایشان حرکت مىکند و به راه ایشان هدایت مىشود.
عرض شد که این سلسله را، اگرچه بسیار مختصر است و از سه نفر تجاوز نمىکند، سه نفر از اولیاء الله صالح، از نوشته علامه سید طهرانى نقل کردم و او هم از علامه طباطبائى یا شیخ عباس قوچانى نقل نموده است.
ضمنا دانستیم که شیخ عباس قوچانى جانشین و وصى ایشان (سید على قاضى) مىباشند؛ در جاى دیگر، به تفضیل بدان پرداختهایم.
٢۴٨
علامه سید محمد حسین طهرانى مىفرماید: «سید محمد حسین قاضى تبریزى، شاگرد آیتالله العظمى سید میرزا حسن شیرازى، رهبر شیعه امامیه که مرکز رهبریت خود را در شهر مقدس سامراء قرار داده بود، بوده است و او به خاطر خدمات بزرگى که به عالم تشیع نموده است و نیز به خاطر شاگردان متعددى که در زمینه فقه و شرع الهى و اصول آن داشته است از هرگونه معرفى بىنیاز است. آرى سید محمد حسین قاضى (والد سید على قاضى) شاگرد ایشان در فقه و اصول بوده است، و زمانى که مىخواهد عتبات را به قصد مملکت خود ترک کند از استاد خود اجازه مىگیرد، و استاد اجازه سفر مىدهند، اما این سفر را مشروط بر این مىکنند که از ساعات شبانهروزى خود، یک ساعت را براى خلوت کردن با خود قرار دهند (که قبلا هم به این موضوع اشاره شده است) و این مسئله حاکى از آن است که این مرجع عظیم الشأن فقط مرجعى به معنى مصطلح نبودهاند، بلکه رهبرى روحانى و استاد اخلاق بسیار عالى و نمونهاى بودهاند که امثال او در جامعه اسلامى، کمتر یافت مىشوند. ضمنا این مسئله نشان مىدهد که استاد بزرگوار درباره شاگرد خویش همه چیز را مىدانستهاند و از پیش اطلاع حاصل کرده بودند که او به شهر خود باز خواهند گشت و به کار خویش، یعنى ترویج و تبلیغ و هدایت و آموزش دیگران، خواهند پرداخت و لذا مىدیدند که براى شخصى مانند سید حسین قاضى این تکالیف، کافى نیست، هر مقدار هم در این کار ساعى و کوشا باشند. بنابراین، از او مىخواهند که مقدارى از وقت خود را صرف رسیدگى به وضع خود نمایند، از نفس خود مراقبت نمایند و آن را به محاسبه بکشند، و امثال این امور که احتمال دارد بیشتر اشخاص شیفته تبلیغ و راهنمائى، از آنها غافل بمانند. حقیقت امر هم همینطور است.
زیرا انسان درحالىکه مشغول تبلیغ و ارشاد دیگران است چهبسا به این عمل نیازمند باشد تا خویشتن خویش را مورد محاسبه قرار داده و از اینکه راه صحیح را مىپیماید اطمینان حاصل کند.
نویسنده اضافه مىنماید: سید حسین قاضى، در عرفان و سیر و سلوک به معنى مصطلح آن، شاگرد «امام قلى» بوده است. حال ما درباره این شخصیت عرفانى که خود را در مقابل میرزاى شیرازى قرار مىدهد چه چیزى مىدانیم؟
عبارت «خود را در مقابل میرزاى شیرازى قرار مىدهد» کمى توهینآمیز است، اما
٢۴٩
بههرحال اینگونه اتفاق افتاده است. زیرا سید حسین قاضى، پس از ترک عتبات و بازگشت به شهر خود تبریز، با «امام قلى» رابطه برقرار مىکند، و او شخصى بازارى است و داراى مغازه بوده و دادوستد مىکرده است، و لذا چنین مردى حسب الظاهر نمىتواند مرشد و استاد قاضى باشد، کسى که شاگرد آیه الله العظمى میرزاى شیرازى است. اما درعینحال چیز غریبى نیست. زیرا هرکدام را شأن و وظیفهاى است و نمىتوان رودرروى هم قرار گرفتن این دو را نشانه ضدیت دانست، زیرا هدفها و جهتها متفاوت است.
البته سید شیرازى را کرامات و کارهاى نیک فراوانى است که از حد و شمارش خارج است. و ممکن است به تعدادى از آنها در شرح حال سید احمد قاضى تبریزى و فرزند او سید حسین قاضى تبریزى، عم و ابن عم ما، اشاره بشود، زیرا این صحبت از قول ایشان نقل شده است. خداوند همه ایشان را مشمول رحمت خود گرداند.
عرض شد که «امام قلى» شخصى بازارى بوده است، ولى داستان خود را اینگونه بیان مىکند: که در دوران جوانى گرفتار عشق مجازى مىشود، بهطورى که این عشق آسایش و راحتى را از او مىگیرد و مانند مجنون همه امور زندگى در شهر خود (نخجوان) را فراموش مىکند. در یکى از روزها که دچار این حالت بوده است و در یکى از خیابانها قدم مىزده است مردى را مشاهده مىکند که به او مىگوید «تو گمراه شدهاى و این معشوق که به دنبال او هستى و هوش و حواس تو را گرفته است چیز قابل توجهى نیست. لذا لازم است راه خود را در این عشق تغییر دهى.»
خداوند هدایت را به خاطر همین کلمه نصیب او مىکند. او از خواب غفلت بیدار مىشود و به خود مىآید و به اشتباهى که در آن افتاده است، پى مىبرد، و لذا عشق مجازى او به عشقى از نوع دیگر بدل مىگردد؛ یعنى روى آوردن به خداى متعال و زهد و پرهیزکارى. سپس در اندیشه پیدا کردن مرشد و استاد مىافتد که راه را به او نشان دهد.
به او توصیه مىشود به دیار مقدس مکه و مدینه سفر کند. خود را آماده این سفر مىکند، سفرى که براى او خالى از زحمت و مشقت نبوده است، اما او سختىها را به خاطر هدف والائى که از این سفر داشت هموار مىکند و به این امید که شاید گشایشى در مشکل او حاصل گردد راهى دیار مقدس مىگردد، اما پس از گذشت چهار سال چنین نمىشود، تا جائى که در آستانه یأس و نومیدى قرار مىگیرد.
٢۵٠
به او توصیه مىشود که به آستان رضوى مشرف شود و او به زیارت امام رضا (علیه السلام) مىرود و چندین ماه در آنجا اقامت مىکند. اما دعا و توسل به ائمه اطهار (علیهم السلام) کارى براى او نمىکند. و بالاخره به او سفارش مىشود که به شهر قزوین رفته، به خدمت جناب (سید قریش) برسد. او بار و بنه را بر دوش کشیده و به آنجا مىرود، اما پس از تحمل مشقات و زحمات بسیار، زمانى که به قزوین مىرسد و به جستجو مىپردازد، نشانههاى یأس و نومیدى در او پدید مىآید. زیرا اطلاع حاصل مىکند که «سید قریش» داراى موقعیت بسیار مهمى در شهر است و همه طبقات براى حل معضلات خود و قضاوت و فتاوى به او مراجعه مىکنند، کارهائى که معمولا در مورد آنها به شخصیتهاى برجسته مذهبى یا پیشوایان زاهد آن روزگار مراجعه مىشده است. و چنین شخصیتى چگونه ممکن است که مرشد عرفا یا بزرگ یک طریقت یا لااقل تعلیمدهندهاى از آنگونه که او به دنبال آن بوده است باشد؟ ! اما پس از مدتى احساس مىکند که او مکلف و موظف به دیدار با ایشان است.
روزى نزد او رفته و در بین مراجعهکنندگان به ایشان که براى حل و فصل مشاکل خود نزد او بودند قرار مىگیرد. خدمتکارانى ارباب رجوع را به نوبت خدمت ایشان (سید قریش) معرفى مىکردند. و پس از مدتى بالاخره کلیه حاضران، مجلس را ترک مىکنند و کسى جز «امام قلى» نمىماند. اما خدمتکاران از حاجت و علت مراجعه او اطلاعى نداشتند که او را به سید معرفى کنند. او هم بلاتکلیف بوده و نمىدانسته است که باید چه کند؛ ناگهان سید (سید قریش) به او اشاره مىکند که به دنبال او به طبقه بالاى منزل شکوهمند او بیاید. او دستور را اجرا کرده و به طبقه دوم مىرود؛ سپس وارد چندین اتاق تودرتو مىشود تا اینکه از چشم اغیار بدور مىشود. در پشت درهاى بسته بود که «امام قلى» احساس کرد که در جوار کسى قرار گرفته است که در اماکن مقدس به دنبال او مىگشته است و اکنون که نزد او و در کنار اوست دیگر نمىتواند چیزى از او پنهان کند. و این آقاى «سید قریش» گویا از همه شئون زندگى او باخبر است، از دوران عاشقى او، همان عشقى که همه چیز را از او دریغ کرده بود، حتى عقل و ادراک او را، و تا به امروز و این ساعت که در مقابل ایشان قرار دارد.
این جناب (سید قریش) شخصیتى استوار و محکم و قوى الاراده و شجاع داشت. به
٢۵١
همین مناسبت مشکلات را براى مهمان خود آسان جلوه مىدهد و از او مىخواهد تا خود را براى اعمال خاصى و وردهاى معین آماده نماید. از جمله چیزهائى که انجام آن را از او مىطلبد این بود که به تبریز بازگردد و مشغول کار و کسب خود شود و بین مردم مانند سایرین زندگى کند و هرگز خود را از ایشان متمایز نگرداند مگر آنکه مقدارى تعهدات عبادى و وظائف شرعى را انجام دهد.
بعدها «امام قلى» گفته است: به زودى، پس از رسیدن به تبریز و پس از مدت کوتاهى، مأموریت خود را که به خاطر آن به تبریز گسیل شده بودم دریافتم. زیرا در تبریز گروهى از صوفیان گمراه وجود داشتند که اینان بیشتر اوقات خود را به لعن فرستادن-فىالمثل- به صاحب کتاب «جواهر» ، که یکى از فقها بود، صرف مىکردند. مأموریت من آن بود که اینان را راهنمائى کنم. من نهایت کوشش خود را در این هدف به کار بردم و موفق هم شدم. همگى آنان اهل تقلید و رفتار و مسلک نیک، و امور دیگرى که شرح آنها به درازا مىکشد، گشتند.
استاد و راهنماى قاضى در عرفان و سلوک عرفانى همین «امام قلى» است؛ مردى بلند بالا که شوکت دائم او بر شکوهمندیش مىافزاید، و هرگز مگر به هنگام ضرورت سخن نمىگوید، و نیازهاى مراجعین خود را برآورده مىسازد؛ بدون آنکه لب به سخن گشاید، همگى به او احترام مىگذارند و از او تجلیل مىکنند. شخصیتهاى والا نزد او مىآیند و از او دستورات بخصوصى دریافت مىکنند؛ آنان نزد او بدور از چشم رقیبان و متعدیان مىنشینند، گوئى که ایشان هم از زمره مراجعیناند؛ اما اینطور نیست؛ زیرا آنها به خاطر نیازهاى بالاتر و والاتر و هدفهایى گرانبهاتر و جلیلتر نزد او مىآیند.
*** به مناسبت اینکه از «عشق مجازى» سخن به میان آمد بد نیست در این مورد هم به نکاتى اشاره نمائیم: عشق مجازى که معمولا انسانهاى بسیار حساس و داراى بینش عارفانه دچار آن مىشوند و غالبا حکایت از یک نوع کمالات نفسانى و جسمانى و اخلاقى دارد تا حدى مىتواند بهمنزله پلى به سمت عشق الهى و روحانى باشد، بخصوص که در شرح حال بزرگان حکمت و عرفان نمونههائى از این نوع عشق را مشاهده مىکنیم. اینان این مرحله از دلباختگى را معمولا پشتسر گذاشتهاند، و مزه و
٢۵٢
سوزش بىخوابى و تحمل آزار و اذیتها و رسیدن به مراحل پراحساس و درک معانى زیباى آن را احساس نمودهاند. با توجه به مراتب فوق، عجبى نیست که عشق مجازى را پلى بدانیم جهت رسیدن به عشق حقیقى. ابن سینا هم عشق مجازى را نوعى از تمایل انسان به درک کمالات مىداند.
آیت الحق//سیدمحمدحسن قاضی