یکى از طلاب حوزه علمیه شیراز مى گوید:
در حوزه شیراز درس مى خواندم و اندیشه ازدواج در سر داشتم اما از نظر اقتصادى دچار مشکل بودم و آیه الله دستغیب نیز مرا خوب نمى شناخت تا از ایشان استمداد کنم . با خود اندیشیدم که نامه اى بى نام و نشان خدمت آقا نوشته ، درددل خود را با ایشان در میان بگذارم . این کار را کردم ولى دلهره اى داشتم . چند روز بعد آقا به مدرسه آمدند و از طلاب احوالپرسى و دلجویى کردند. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت :
((آقاى … حاجتت برآورده است . بعدا به منزل ما بیایید)) دهانم از تعجب باز ماند. اگر چه در دل غرق سرور شده بودم ولى نمى دانستم که او چطور فهمیده است نامه را من نوشتم در صورتى که هیچ کس جز من از این ماجرا خبرى نداشت ؟!
بعدا به منزل آقا رفتم مقدارى پول مرحمت کردند. با آن پول ازدواج کردم و دیدم مقدار پولى که آقا داده اند درست به اندازه مخارج ازدواج من بوده است . نه کمتر و نه زیادتر؟!
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت |
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
گلشن ابرار ج۲//جمعی از پژهشگران حوزه علمیه قم |