زندگینامه ابوالحسن شیخ علی خاقانی (متوفی۱۳۳۴ ق)

وی در زهد و تقوا از نوادر روزگار بود و در محضر بزرگانی چون: شیخ اعظم انصاری و سید حسن شیرازی مدتی طولانی به تحصیل معارف و علم پرداخت. او یکی از ممتازترین و مقرب ترین شاگردان شیخ انصاری بود و بدین جهت است که تقریرات درس حضرت شیخ را به صورت کامل نوشته است.

حاج ملا علی خلیلی تهرانی در اجازه نقل حدیثی که به وی داده است، اجتهاد وی را در اصول،‌فقه، رجال، درایه و علوم دیگر تصدیق نموده و از مراتب عالی تزکیه‌نفس و زهد و تقوای ایشان خبر داده است.

استادان:

شیخ انصاری، ‌

سید حسن شیرازی (معروف به میرزای شیرازی)،

شیخ راضی آل شیخ خضر،

ملا علی خلیلی.

شاگردان:

فرزندانش شیخ

حسین و شیح حسن [۱]….

تألیفات:

  1. رساله فی الدعوی بلا معارض،
  2. شرح اللمعه الدمشقیه،
  3. تعلیقه برمعالم الاصول،
  4. رساله در اراضی،
  5. رساله در نکاح،
  6. رساله در طلاق،
  7. رساله در ارث،
  8. رساله در احکام رضاع،
  9. رساله در اصول لفظی و ….


[۱] . ر.ک: مقدمه همین کتاب.

محمد رضا ضمیری- کتابشناسی تفصیلی مذاهب اسلامی, ص ۴۴۸-۴۴۹

زندگینامه ابو عبدالله محمد ابن ابراهیم «کاتب نعمانى»«ابن ابی زینب»(متوفی۳۴۲ه.ق)

نام او محمد فرزند ابراهیم و کنیه ‏اش ابو عبد الله و ملقب است به کاتب نعمانى، یکى از بزرگان محدثین شیعه إمامیه در اوائل قرن چهارم هجرى و معروف به ابن [ابى‏] زینب است، او نویسنده‏اى است برخوردار از دید و استنباط نیکو که در شناخت رجال و احادیث آنان بهره فراوان دارد.

وى نزد ثقه الإسلام محمد بن یعقوب کلینى رحمه الله صاحب کتاب ارزشمند و گرانقدر «کافى» به آموختن حدیث پرداخت و بخش عمده دانش را از او گرفت و کاتب استاد خود (شیخ کلینى) گردید و به همین عنوان (کاتب) شهرت یافت و نزد او از برترى چشمگیر و مقامى بلند برخوردار گردید، پیوسته همراه با شیخ در مجالس پر فیض او شرکت مى‏ جست، همچون تشنه‏اى به سرچشمه حیات بخش شیخ وارد و سیراب و کامیاب از آن خارج گردید تا جایى که در علم به پایه‏اى بلند نائل آمد.

به ویژه در حدیث و دریافت از آن، و شناخت رجال و راویان آن و تشخیص احادیث صحیح از روایات ساختگى و بى ‏اساس بدان پایه که فرزانه این فن و صاحب نظر در آن گردید، او از جمله دانشمندانى است که در همه دوران جوانى و کهولت و پیرى در پى دانش اندوزى از فرزانگان به مسافرت پرداخته و پیوسته به فراگیرى گوش داشته‏ اند.

وى در سال ۳۱۳ سفرى به شیراز کرد و در آنجا از عالم بزرگوار ابى القاسم موسى بن محمد اشعرى نوه دخترى سعد بن عبد الله اشعرى احادیثى فرا گرفت، سپس به بغداد روى نمود و در آنجا نیز از جماعتى همچون احمد بن محمد بن سعید ابن عقده کوفى اختر درخشان آسمان حدیث و پرچمدار و پیر دانش، و نیز در سال ۳۲۷ از محمد بن همام بن سهیل، همچنین از ابى علی احمد بن محمد بن یعقوب بن عمار کوفى و سلامه بن محمد بن اسماعیل ارزنى و دانشمندانى دیگر أخذ حدیث نمود.

که ما نامهاى ایشان را در زمره اسامى مشایخ وى خواهیم آورد، سپس رهسپار بلاد شام گردید و در سال ۳۳۳ در طبریه- از شهرهاى اردن- به مجلس محمد بن عبد الله بن معمر طبرانى و ابى الحارث عبد الله بن عبد الملک بن سهل طبرانى راه‏ یافت، آنگاه به دمشق رفت و در آنجا به فراگیرى حدیث از محمد بن عثمان بن علان دهنى بغدادى پرداخت.

و سپس در اواخر عمر خود آنجا را به مقصد شهر حلب ترک گفت پس آنگاه خداوند سایه پر شکوه او را بر آنجا گسترد و او را بر نشر معارف یارى فرمود و از باران رحمت خویش سیراب ساخت و جامه پر بهاى فضل را بر او در پوشید و همان جا بدر دانش او درخشیدن گرفت و مقام و پایه‏اش بلند گردید و هم در آنجا بود که کتاب غیبت را روایت نموده بر ابى الحسن محمد بن على شجاعى بر خواند و او را در این خصوص اعطاى اجازه نمود.

رحلت

شیخ ما نعمانى همواره در حضر و سفر مشمول عنایات خاصه خداوندى بود تا آنگاه که قضاى الهى فرا رسید و در شهر شام دعوت حق را لبیک گفت و کبوتر مرگ بر بام او نشست و تراب تیره او را از دیده‏ها پنهان داشت (ظاهرا وفات وى پس از سال ۳۴۲ اتفاق افتاده است) از خداوند تعالى که او را مشمول نعمات خود قرار داد، مى‏ خواهیم که پیوسته باران رحمت خویش را بر او ببارد تا آنجا که در غرفه‏ هاى بهشت خویش در کنار پیامبرش محمد (ص) و اهل بیت طاهرینش علیهم السلام او را قرار دهد.
آنچه ذکر شد اطلاعاتى است که ما توانسته‏ایم از اخبار مربوط به شخصیت علمى آن بزرگوار گردآورى کنیم.

اساتید نعمانى:

۱- احمد بن محمد بن سعید ابو العباس کوفی معروف به ابن عقده.
۲- احمد بن نصر بن هوذه ابو سلیمان باهلی.
۳- احمد بن محمد بن یعقوب بن عمار أبو علی کوفی.
۴- حسین بن محمد باورى که کنیه‏اش ابو القاسم مى‏باشد.
۵- سلامه بن محمد بن اسماعیل ارزنى، ساکن بغداد.
۶- عبد العزیز بن عبد الله بن یونس موصلى.
۷- عبد الله بن عبد الملک بن سهل ابو الحارث طبرانی.
۸- عبد الواحد بن عبد الله بن یونس برادر عبد العزیز موصلی.
۹- علی بن احمد بندنیجی.
۱۰- على بن الحسین [مسعودى‏] که در قم براى او حدیث گفته است و گویا لفظ «مسعودى» در نسخه‏ها زیاد شده و ظاهرا منظور علی بن الحسین بن بابویه است.
۱۱- محمد بن الحسن بن محمد بن جمهور عمى ۱۲- محمد بن عبد الله بن جعفر حمیری.
۱۳- محمد بن عبد الله بن معمر طبرانی.
۱۴- محمد بن عثمان بن علان دهنى بغدادی.
۱۵- محمد بن همام بن سهیل بن بیزان ابو على کاتب اسکافى متوفى ۳۳۶٫
۱۶- محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینی.
۱۷- موسى بن محمد ابو القاسم قمى.
اینها اسامى کسانى است که نعمانى کتاب غیبت را از آنان روایت کرده و غیر از ابى الحسین محمد بن علی شجاعی کاتب و ابو غالب احمد بن محمد الزراری متوفى ۳۶۸ و ابو الرجاء محمد بن على بن طایب بلدى‏ کسى را نیافتم که از او روایت کرده باشد هم چنان که تاریخ وفات و محل قبر او را در شام بنا بر تحقیق کامل بدست نیاوردم.

تألیفات ارزشمند او

۱- کتاب غیبت که همین کتابى است که مورد مطالعه شما خواننده عزیر قرار گرفته و من نمى‏توانم سخنى بگویم که از اداى حق و بزرگى این تألیف پر ارج برآیم و نمى‏دانم به چه عبارتى، اهمیت و ارزش آن را بازگو کنم که این کتاب در باب موضوع خود بى‏نظیر است، و از هنگام تألیف مورد استفاده دانشمندان اسلامى قرار گرفته است:
۲- کتاب الفرائض.
۳- کتاب الرد على الاسماعیلیه.
۴- کتاب التفسیر.
۵- کتاب التسلی‏ .
و به گمان من این چهار کتاب اخیر از جمله کتابهائى است که دست طغیانگر زمان‏ آنها را از بین برده است. مرحوم شیخ حر عاملی (ره) بنا بر نقل صاحب ذریعه (ره) فرموده: من پاره‏اى از تفسیر او را دیده ‏ام. و شاید مرادش از آن قطعه از تفسیر روایات مبسوطه‏اى است که مرحوم نعمانی با اسنادش به امام صادق (ع) آنها را روایت کرده و مقدمه تفسیر خویش قرار داده است. و این روایات به صورت جداگانه با خطبه مختصرى تدوین گردیده و به «المحکم و المتشابه» نامیده شده است. و این کتاب به سید مرتضى علیه الرحمه منسوب است و اخیرا در ایران چاپ شده است. و همه آن را علامه مجلسى (ره) در کتاب بحار الانوار کتاب القرآن آورده است.
(رجوع شود به الذریعه ج ۴ ص ۳۱۸)

خادم العلم و الدین على اکبر غفاری‏

مقدمه ، الغیبه للنعمانی / ترجمه غفارى 

زندگینامه محمد بن احمد تمیمى (متوفی۳۳۳ه.ق)

از فرزندان امرای مغرب و مورخ محمد بن احمدبن تمیم التمیمی المغربی الافریقی، مکنی(۳۳۳ ه ق)به ابوالعرب و حافظ حدیث است وی از مردم قیروان افریقیه است.

آثار

او راست:

  1. طبقات علماء افریقیه
  2. عباد افریقیه
  3. کتاب التاریخ
  4. مناقب بنی تمیم
  5. المحن و موت العلماء

و جز اینها (از اعلام زرکلی ج ۳ ص ۸۴۶).

ابوالعرب محمد بن احمد تمیمى یکى از مورخان افریقیه اى ناشناخته در شرق اسلامى قرن چهارم هجرى است که اثرى بدیع در تاریخنگارى دوران اسلامى که خوشبختانه برجاى مانده ، پدید آورده است . کتاب پرارج وى کتاب المحن است . در ادبیات تاریخى ما در ضمن کتابها، آثارى درباره کشته شدگانى که ناجوانمردانه و ترورگونه به قتل رسیده اندداریم . نیز آثار درباره مقتل اشخاص مختلف که نمونه هاى آن را میان آثار نویسندگان مختلف دوره تک نگارى مشاهده کردیم .

در همین زمینه آثارى وجود دارد که مصایب و محنت هاى شخصى خاصى را فهرست کرده است . مانند کتاب محنه امیر المؤ منین از ابن داءب (م ۱۷۱) کتاب محنه احمد بن حنبل از صاح بن احمد بن حنبل (م ۲۶۵)* کتاب محن الرسول و ذکر احن اعدائهم از محمد بن احمد صفوانى .

 اما کتاب تمیمى حاوى فهرستى از رجالى است که هرکدام به نوعى گرفتار مصایب و محنتها شده و بسیارى از آنها در ضمن این مصایب کشته شده اند. با توجه به این که تاءلیف کتاب در نیمه نخست قرن چهارم است طبعا اثرى است کهن که مى تواند اخبار بدیعى درباره اشخاص مهمى باشد که در آن روزگار نقشى تاریخى برعهده داشته اند. مقصود وى از محن ، انواع و اقسام مصایبى است مانند زندان و تبعید و شکنجه و قتل جز اینها که صحابه و تابعین و علما و فقها و امرا وخلفاگرفتار آن شده اند.

ابولعرب تمیمى نویسنده کتاب المحن ، از شاهزادگان افریقیه اى است که روى به درس وعلم آورده و در نهایت به منصب مفتى مذهب مالکى در آن دیار انتخاب شده است . وى از کسانى است که در زمان خویش با دولت فاطمى جدید التاءسیس در افریقیه درگیر شده است . وى آثار متعددى در فقه و تاریخ و شرح حال علماى افرقیه نگاشته که چهارده عنوان است .

وى در بیان محنت افراد، بحث را با مقدمه اى حدیثى درباره محنت و بلا آغاز کرده و پس از اشارتى به قتل عثمان ، از ترور عمر و سپس مجددا ازعثمان سخن گفته و در ادامه نمونه هاى بعدى را بر اساس نظم و ترتیب تاریخى مى آورد. شیوه وى استفاده از اسناد بوده و اخبار خویش را به صورت مسند نقل مى کند، گرچه گاه براى شکل داده به ترکیب یک خبر، چند روایت مشابه را درهم داخل مى کند و اسامى راویان را درآغاز مى آورد.

در موردى کتاب داود بن حصین که از موالى عثمان بوده درباره کشته شدگان روز حره یک جا از طریق واقدى نقل شده است .به هر روى ، تقریب در بیشتر نقلها مى توان به راحتى سند هر خبر را ملاحظه و از این زاویه آن را ارزیابى کرد.

برخى از افرادى که خبر قتل یا محنت آنها در این کتاب آمده عبارتند از: عمر، عثمان ، على بن ابیطالب (ع ) طلحه وزبیر و عمار، محمد بن ابى بکر، برخى مقتولان جمل ، وغارتهاى معاویه ، خباب بن ارت ، عمروبن حمق ، حسن بن على (ع )، عمیر بن هانى و همدان مؤ ذن على (ع )، کشته شدگان روز حره ، (در این قسمت با تفصیل سخن گفته شده است )، عمر بن سعد، سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه ، کشته شدگان جنگ جماجم مانند ابن ابى لیلى ، کمیل ، سعید بن جبیر، نفس زکیه ،و…
کتاب المحن به کوشش یحیى وهیب الجبورى درسال ۱۴۰۳ توسط دارالغرب الاسلامى بیروت منتشر شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه لوط بن یحیى ازدى«ابومخنف» (متوفی۱۵۷ه.ق )

لوط بن یحیی بن سعیدبن مِخْنَف بن سلیم الازدی . و مخنف بن سلیم جد ابومخنف از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول صلوات الله علیه روایت کند.

و ابن الندیم گوید: بخط احمدبن الحارث الخزاز خواندم که علماء گفته اند که در اخبار و فتوحات عراق ابومخنف بر دیگران برتری دارد و در اخبار خراسان و هند و فارس تفوق مدائنی راست و در امر حجاز و سیرت ، فضل واقدی را باشد و در فتوح شام هرسه برابرند. -انتهی .

و طبری عمده مطالب کتب او را در تاریخ خود نقل کرده است . لیکن اصل هیچیک از مولفات ابومخنف بدست نیامده است و کتابها که بدو نسبت کنند مجهول و برساخته متاخرین باشدو یاقوت در معجم الادباء گوید: مخنف بن سلیمان از اصحاب علی علیه السلام بود و از رسول روایت داشت و صاحب تصانیف است در فتوح و حروب اسلام .

ویحیی بن معین گوید: او کوفی است و حدیث او بچیزی نیست . وفات او به سال ۱۵۷ ه’ ۳۹ . ق. بود – انتهی .

و محدث استرابادی در منهج المقال فی تحقیق احوال الرجال گوید: مردم شیعی را برخلاف اهل سنت بر نقل و روایت وی وثوقی تمام است . علامه حلی گوید: ابومخنف رضی الله عنه شیخ من اصحاب الاخبار بالکوفه و وجه هم و کان یسکن الی ما یرویه . لکن عامه را بعلت شیعی بودن ابومخنف بر روایات وی اعتمادی نیست .

فیروزآبادی گوید: لوط بن یحیی اخباری شیعی تالف من نقله السیر، متروک .

و دارقطنی گوید: اخباری خٌ ضعیف .و مجلسی در بحار وی را از علمای جماعت گمان برده است و بی شک بر اصلی نیست . و ابوعمرکشی ابومخنف را از اصحاب امیرالمومنین علی علیه السلام گفته است و آن نیزبراساسی نباشد چنانکه شیخ ابوجعفر طوسی در رجال خودگوید: و عندی انه هذا غلط لانه  لوط بن یحیی لم یلق امیرالمومنین و کان ابوه یحیی من اصحابه . و آنچه متفق علیه خاصه است این است که ابومخنف از اصحاب ابوعبدالله جعفربن محمد الصادق بوده .

و نجاشی گوید: گروهی گفته اند که ابومخنف از اصحاب ابوجعفر محمدبن علی الباقر علیه السلام است و آن درست نباشد. و بعضی گفته اند که جده اعلای وی مخنف نیز درک خدمت علی بن ابیطالب علیه السلام کرده و در خلافت آن حضرت حکومت اصفهان داشته است و ابومخنف لوط در شرح حال مخنف جده خویش کتابی بنام اخبار مخنف بن سلیم کرده است .

و ابن الندیم کتب ذیل را بدو نسبت کند:

  1. کتاب الرده.
  2. کتاب فتوح الشام .
  3. کتاب فتوح العراق.
  4. کتاب الجمل .
  5. کتاب صفین .
  6. کتاب اهل النهروان والخوارج .
  7. کتاب الغارات .
  8. کتاب الحریث ابن راشد و بنی ناجیه.
  9. کتاب مقتل علی رضی اللله عنه .
  10. کتاب مقتل حجربن عدی .
  11. کتاب مقتل محمدبن ابی بکر والا شتر و محمدبن ابی حذیفه.
  12. کتاب الشوری و مقتل عثمان .
  13. کتاب المستورد ابن علفه (در بعض کتب دیگر کتاب المیسور ابن علقمه ؟ )
  14. کتاب مقتل الحسین علیه السلام .
  15. کتاب وفاه معاویه و ولایه ابنه یزید و وقعه الحره و حصار ابن الزبیر.
  16. کتاب المختاربن ابی عبید.
  17. کتاب سلیمان بن صرد و عین الورده.
  18. کتاب مرج راهط و بیعه مروان و مقتل الضحاک بن قیس .
  19. کتاب مصعب و ولایته العراق.
  20. کتاب مقتل عبدالله بن الزبیر.
  21. کتاب مقتل سعیدبن العاص .
  22. کتاب حدیث یا حمیرا و مقتل ابن الاشعت .
  23. کتاب بلال الخارجی .
  24. کتاب نجده ابی قبیل .
  25. کتاب حدیث الازارقه.
  26. کتاب حدیث روستقبان .
  27. کتاب شبیب الخارجی و صالح بن مسرح .
  28. کتاب مطرف بن المغیره.
  29. کتاب دیرالجماجم و خلع عبدالرحمن بن الاشعث .
  30. کتاب یزیدبن المهلب و مقتله بالعقر.
  31. کتاب خالدبن عبدالله القسری و یوسف بن عمر و موت هشام وولایه الولید.
  32. کتاب یحیی .
  33. کتاب الضحاک الخارجی – انتهی .و در معجم علاوه بر کتابهای مزبور
  34. کتاب زیدبن علی و
  35. کتاب الخوارج و المهلب بن ابی صفره را نیز به لوط منسوب داشته . و بعضی
  36. کتاب اخبار مخنف بن سلیم .
  37. کتاب السقیفه .
  38. کتاب فتوح خراسان .
  39. کتاب اخبار الحجاج .
  40. کتاب اخبار ابن الحنفیه.
  41. کتاب اخبار محمدبن ابی بکر.
  42. کتاب اخبار زیاد.
  43. کتاب الشوری .
  44. کتاب الخطبه الزهراء را بر نامهای کتب او افزوده اند.

لوط بن یحیى بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدى از مورخان به نام قرن دوم هجرى است .(۲۵۰)گرایش شیعى اوتاءیید شده و به همین دلیل ، اصحاب حدیث اورا متروک دانسته اند. ابن حبان نوشته است : او را فضى بود و صحابه را دشنام مى داد.(۲۵۱)ابن عدى نوشته است که او شیعى افراطى بود.(۲۵۲)در متروک بودن وى نزد اصحاب حدیث باید به این نکته هم توجه داشت که اخبارى است ومورخ .

ذهبى اورا به دلیل اخبارى بودن موثق ندانسته (۲۵۳)در برابر اینها، رجال شناسان شیعى اورا تاءیید کرده اند. نجاشى نوشته است :ابومخنف شیخ الاصحاب در کوفه بود و میتوان به نقل هایش ‍ اعتماد داشت .او از جعفر بن محمد الصادق (ع ) روایت دارد.(۲۵۴)
جد وى مخلف بن سلیم از اصحاب پیامبر (ص )(۲۵۵)ویاران امام على على (ع ) است . وى در جنگ جمل به عنوان رهبر طایفه ازد در کنار امام على (ع ) حضور داشت . بعد ازآن نیز از طرف امام حاکم اصفهان شد.

تخصص ویژه ابومخنف در حوادث عراق بود(۲۵۶)و درباره بیشتر جنگهاى مهم این منطقه تک نگاریهایى داشته است . بیشتر این تک نگاریها، اخبار شیعیان و برخى درباره درگیریهاى خوارج و قیام عبدالرحمان بن محمد بن اشعث است . نگاهى به تاءلیفات او در فهرست ابن ندیم ، سیر کار تاءلیفى اورا در این جهت نشان مى دهد.(۲۵۷)این سیر تقریبا شامل بخش عمده اخبار تاریخ اسلام تا اواخر عهد اموى است . بیشتر رویدادهاى مهم این دوره تحت عناوینى مستقل در تک نگاریهاى وى آمده است .(۲۵۸)

ابومخنف با ان که شیعه بود، سعه صدر لازم را در نقل اخبار حفظ کرد، بطورى که اهل سنت نیز از روایات او نقل کرده اند.شاید به همین دلیل ابن ابى الحدید تشیع اورا انکار کرده ،(۲۵۹)سخنى که مورد تاءیید دیگران قرار نگرفته است . مطالب زیادى که توسط او روایت شده در نوع خود منحصر به فرد بوده واز این جهت بسیار حایز اهمیت است .طبرى نوشته هاى اوکه بیشتر از طریق کلبى روایت شده ، بهره کافى برده است . مجموعه روایاتى که طبرى به نقل از ابومخنف آورده ۵۸۶ روایت مى باشد.(۲۶۰)ابولفرج اصفهانى نیز در مقاتل الطالبیین و نیز اغانى از او استفاده فراوان کرده است .(۲۶۱)

از ارزشمندترین کارهاى او مقتل الحسین (ع ) است که طبرى اکثر روایات آن را آورده و متاءسفانه اصل آن بر جاى نمانده است .(۲۶۲)نوشته مجعولى با عنوان مقتل الحسین (ع ) به طور مستقل ، منسوبه به ابو مخنلف مکرر چاپ شده که با مقایسه آن با متن با آنچه در تاریخ طبرى آمده ، نادرستى آن تاءیید مى شود.(۲۶۳)درست همانطور که دو متن منسوب به وى با عنوان مقتل المختار و کتاب المختار و ابن زیاد، از ساخته هاى منسوب به اوست که با محتواى آنچه طبرى از ابومخنف نقل کرده ناسازگار است .(۲۶۴)گفتنى است که رساله اى با عنوان مولد على بن ابیطالب (ع ) هم با نام ابو مخنلف چاپ شده است .

به نظر مى رسد همانطور که برخى نوشته هاى تاریخى بعدها ساخته شده و به واقدى نسبت داده شده بیشتر درزمینه فتوحات درباره ابومخنف نیز مشابه آن انجام شده باشد. از کتاب مقتل الحسین مورد نظر نسخه هاى فراوانى از قرون قبل در کتاب خانه هاى مختلف جهان بر جاى مانده است .(۲۶۵)

کتاب الجمل او از آثار ممهمش بوده که پاره اى از نقل هاى آن را ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه آورده و از آن جمله ذکر اشعارى از اصحاب امیر المومنین (ع ) است که کلمه وصایت در آنهاآمده است .(۲۶۶)آثار دیگرى نیز به طور پراکنده از اوبرجاى مانده که سزگین فهرست آنها را ذکر کرده است .(۲۶۷)

نویسنده کتاب مرویات ابى مخنف فى تاریخ الطبرى عصر الخلافه کشیده است تا فهرستى از نقلهاى ابو مخنف را در دوره خلافت خلفاى نخست جمع آورى و نقد کند. وى کتاب خود را با این گرایش تاءلیف کرده که در نوشته هاى تاریخى طبرى ، گرایش شیعى وجود دارد و بنابراین ازدید یک سنى اعتبار ندارد. وى در مقدمه کتابش به تفصیل مشایخ ابومخنف که چهره هاى برجسته متشیّع عراق وعالمان غیر شیعى هستند یاد کرد.



۲۵۰- عجیب آن است که نام ابومخنف را درمیان فقهاى دوره عباسى (خلافت از اواخر ۱۵۸) آورده است . نک : تاریخ الیعقوبى ،ج ۲،ص ۴۰۳
۲۵۱- لسان المیزان ،ج ۴،ص ۳۴۴
۲۵۲- الکامل فى ضعفاء الرجال ، ج ۶، ش ۲۱۱۰
۲۵۳-میزان الاعتدال ،ج ۳،ش ۲۹۹۲
۲۵۴-رجال النجاشى ، ص ۳۲۰،ش ۸۷۵
۲۵۵-نک : مسند احمد،ج ۲،ص ۱۸۳، ج ۴،ص ۲۱۵ ،ج ۵،ص ۷۶؛ سنن النسائى ،ج ۷، ص ۱۶۷،در این منابع روایاتى درباره کیفیت آمدن وى نزد پیامبر نقل شده است .
۲۵۶-نک : معجم الادباء ج ۱۷، ص ۴۱٫ مدائنى هم متخصص خراسان و هند و فارس و واقدى حجاز وسیره .الفهرست ،ص ۱۰۶
۲۵۷-الفهرست ،ص ۱۰۵، ونک : النجاشى ،ص ۳۲۰
۲۵۸-التاریخ العربى والمورخون ،ج ۱، ص ۱۷۸
۲۵۹-ابن ابى الحدید مى نویسد: وابومخنلف من المحدثین و ممن یرى صحه الامامه بالاختیار ولیس من الشیعه ولا معدوا فى رجالاتها،شرح نهج البلاغه ،ج ۱،ص ۱۴۷
۲۶۰-مرویات ابى مخنف ، ص ۵۸
۲۶۱- کتابى با عنوا مرویات ابى مخنلف درتاریخ طبرى گردآورى شده و گردآورنده آن از شدت تعصب ضد شیعى بر هیرک از روایات از حیث سند انتقاداتى وارد کرده است .
۲۶۲-اخیرا همین قسمت ، د رکتابى جداگاه با عنوان نادرست وقعه الطف توسط انتشارات اسلامى چاپ شده است .آنچه جداگانه به عنوان مقتل ابومخنف در دسترس است قطعانادرست مى

۲۶۳- الکنى والاقاب ، ج ۱، ص ۱۵۵
۲۶۴-مرویات ابى مخنف ،صص ۴۸ ۴۹
۲۶۵-فهرستى از آن ها در مرویات ابى مخنف ص ۵۳ آمده است .
۲۶۶-شرح نهج البلاغه ، ج ۱، ص ۱۴۵؛ قاموس الرجال ،ج ۷، ص ۴۴۷؛ قطعات نقل شده در طبرى و ابن ابى الحدید را از کتاب الجمل ابومخنف فراهم آورده است نک :Abu U sezgnymaiyadischen der Hitorograghie zur Beifarhg ein Minaf1971 Leiden Zeit
۲۶۷-تاریخ التراث العربى ، ج ۱،جزء ۲، صص ۱۳۰ ۱۲۸
۲۶۸-الفهرست ، ص ۱۰۶

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه خلیفه بن خیاط «شباب عصفرى»«ابن خیاط»(متوفی۲۴۰ه.ق)

ابن خیاط بصری از محدثان بود نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال ۲۴۰ ه ق درگذشت او صاحب طبقات می باشد (یادداشت بخط مؤلف). (۱)

خلیفه بن خیاط معروف به شباب عصفرى از مورخان مهم قرن سوم هجرى است که ابن کثیر از وى با عنوان من ائمه التاریخ یاد کرده است .وى نیز درست بمانند ابن سعد در زمانى بوده که درگیر ماجراى المحنه ویا سختگیرى معتزله ودر راءس همه ماءمون بر دیگران در باب خلق قرآن شده است .

ابن ندیم از وى یاد کرده و پنج کتاب براى وى برشمرده است . نخست کتاب الطبقات . دوم کتاب التاریخ . سوم کتاب طبقات القراء. چهارم کتاب تاریخ الزمنى والعرجان والمرضى والعمیان و درنهایت کتاب اجزاء القرآن .تا آنجا که آگاهیم تنها دو کتاب تاریخ و طبقات او به دست ما رسیده و چاپ شده است .

درباره وى نیز میان اصحاب رجال اختلاف است ، گرچه نوعا وى را توثیق مى کنند. وى بصرى است و بصرى ها به دلیل داشتن گرایش هاى عثمانى یا نزدیک به آن مانند مدائنى بخت یارشان است که از سوى اصحاب حدیث تاءیید شوند.بخارى در کتاب خود در هیجده مورد، روایاتى از وى نقل کرده و این نیز فرصتى دیگر بوده تا رجال شناسان بعدى در قدح وى کمتر سخن بگویند. باید اعتراف کرد که وى اعتناى کافى به سند دارد و این مقبول اصحاب حدیث است . کمترین علائق از نوع تشیع عراقى خلیفه یافت نمى شود.

کتاب تاریخ او که به روایت بقى بن مخلد قرطبى (۳۱۲)(۲۰۱ ۲۷۶) باقى مانده ، در سال ۱۳۸۶ قمرى به کوشش اکرم ضیاء العمرى در عراق ( به مساعدت مجمع علمى عراق ) به چاپ رسیده و در سال ۱۴۱۴ به کوشش ‍ سهیل زکار چاپ دیگرى از ان عرضه شده است ! (بیروت ، دارالفکر). العمرى شرح حال مفصل وى و انچه را که درباره وى و خاندانش در دست بوده در مقدمه آورده است .

المعرى فهرستى از مآخذ خلیفه را در تاریخ او به به دست داده است . خلیف در سیره به طور عمده بر ابن اسحاق تکیه کرده است . وى همچنین از کتاب تاریخ الخلفاء ابن اسحاق نیز بهره برده وروایات متعددى درباره دوره نخستین خلافت از ابن اسحاق نقل کرده است .گفته شده ک بیش از صد بار نام ابن اسحاق در کتاب تاریخ خلیفه آمده است .

راوى یا نویسنده دیگرى که وى از او بهره برده وهب بن جریر است که از روایات ویا آثارش مورد استفاده ابن سعد در طبقات قرار گرفته است . نوشته ابو مشعر نیز که از میان رفته ، از مآخذ خلیفه بوده است . مدائنى از استادان رسمى وى بوده واو به طور مستقیم از وى نقل کرده است . گفته شده که در بخش فتوحات واخبار دوره خلفاى نخست ، پنجاه درصد نقلها از مدائنى به احتمال از کتاب جمل ، کتاب صفین و کتاب خوارج اوست .از دیگر مشایخ او که برخى صاحب کتاب هایى بوده اند و محتمل است که ویاز مکتوبات آنها با اجازه و یا شفاها از آنها روایاتى را نقل کرده باشد، عبارتند از ابوعبیده معمربن مثنى (م ۲۰۹) هشام کلبى ، سحیم بن حفص ، (م ۱۹۰) ولید بن هشام قحذمى ،عبدالله بن مغیره و بسیارى دیگر

درباره تاریخ خلیفه گفته شده است که این کتاب قدیمى ترین اثر تاریخى است که به صورت سالشمار حوادث را ثبت کرده و به دست ما رسیده است . امتیاز دیگر کتاب آن است که آمار و ارقامى را ثبت کرده که در منابع دیگر نیامده است . وى به حوادث داخلى دنیاى اسلام مانند شورش یزید بن مهلب کمتر پرداخته و در عوض درباره فتوحات اخبار بیشترى آورده است .

با همه آنچه درباره تاریخ خلیف گذشت ، گفته شده که معاصران وى از کتاب او استقبالى نکرده و در آثارى که اندکى پس از آن تاءلیف شده ، ازآن نقل نکرده اند. طبرى تنها یک بار آن هم در حوادث سال ۱۴۱ از وى یاد کرده است . ازدى (م ۳۳۴) در تاریخ موصل خود از آن بهره برده اما بعدها، ذهبى و یا ابن کثیر از آن استفاده نکرده اند. محتمل چنان است که کتاب در دسترس آنها نبوده است .

تاریخ در نگاه مورخان کهن ، به معناى سال است و به طور عمده به معناى تقویم اعم از سال تولد، درگذشت ، سال رخ دادن حوادث و مانند اینها به کار مى رود. خلیفه در مقدمه کتاب خود در وصف تاریخ مى نویسد: این کتاب تاریخ است و مردمان کار حج و روزه خویش و نیز عده زنان و مدت دیون خود را با تاریخ تعیین مى کنند. پس از آن از تاریخ یزدجرى سخن مى گوید و آنگاه از مبداءهاى تاریخى متعدد که اعراب از پس از هر حادثه ، براى چندى آن را حفظ مى کردند و آخرین آنها حمله ابرهه به مکه بوده است .پس از آن پیدایش تاریخ خجرى سخن گفته و بدنبال آن بحث تاریخى خود را از تولد پیامبر(ص ) آغاز و تا سال ۲۳۲ ادامه مى دهد.

از ویژیگیهاى عمده کتاب ، ارائه آگاهیهایى درباره صاحب منصبان حکومتى در هر سال و در هر شهراست . وى درجال جاى کتاب ، فهرست شهرها را با یاد از امیران و سایر صاحب منصبان آن یاد مى کند.ویژگى دیگر یاد از سالها و نیز روزهاى هفته است که در قیاس با مآخذ دیگر قابل توجه است . یاد از فهرست کستگان یمامه و نیز کشتگان جمل و حره کاملا تازگى دارد.
نیز باید یادآور شد که متن تاریخ خلیفه ، برخلاف کتابهایى مانند یعقوبى و مسعودى که گرایشهاى مذهبى و سیاسى در آنها آشکار است ، خالى از موضع گیرى است .

اثر دیگر خلیف ، کتاب طبقات اوست که در کنار طبقات ابن سعد از کهن ترین آثارى است که در این زمینه بر جاى مانده است . کتاب طبقات خلیف ، على رغم اختصار، از دامنه جغرافیایى وسیع ترى نسبت به طبقات ابن سعد برخوردار بوده وافزون بر چند شهر بزرگ دنیاى اسلام ، از بسیارى از شهرهاى خردتر نیز یادکرده است . کتاب طبقات على رغم اختصار حاوى آگاهیهاى تاریخى ویژه اى درباره اشخاص است . از جمله آن که ، در مواردى درباره محل سکونت آنها نیز سخن مى گوید که از دید تاریخ محلى ارزش خاص خود را دارد.



۱-لغت نامه دهخدا

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه زبیربن بکار(متوفی۲۵۶ه.ق)

زبیربن بکار از آخرین افرادى متعلق به نسلى است که شیوه کارشان نه نگارش تاریخ عمومى بلکه تک نگارى رخدادها بود. این تک نگارى به معناى مقاله نویسى کوتاه نیست ؛ چراکه براى نمونه بایدوقعه صفین نصر بن مزاحم را با آن حجم بسیار یک تک نگار به شمار آوریم . بیشتر آثار زبیر بن بکار پیشوند اخبار دارد. یاقوت از زبیر بن بکار باعنوان اخبارى یاد کرده است .

زبیر بن بکار فرزند عبدالله بن مصعب بن ثابت بود و ثابت فرزند عبدالله بن زبیر که سالها بر حجاز و عراق حکمرانى کرد و در برابر امویان ایستاد و عاقبت در سال ۷۳ هجرى کشته شد. در خاندان زبیر علایق علمى وجود داشته است . از متقدمین آنها عروه بن زبیر است که عمده راوى اخبار عایشه است و از متاءخرین آنها یکى مصعب زبیرى و دیگرى همین زبیر بن بکار. مصعب عموى زبیر بکار بود، و دقیقا از نظر علمى زمینه مشترک با وى داشت . شاهد مهم آنکه از هردوى آنها کتابى در نسب قریش برجاى مانده است .

زمینه کار علمى زبیر بن بکار، تاریخ ، نسب و شعر و ادب است . اینها علومى بوده که با هم پیوندى عمیق داشته است .
زبیر بن بکار از چیره دستان این قبیل آگاهى هاى ادبى تاریخى است . هم کتاب موفقیات او، و هم کتاب نسب قریش و اخبارها نشان از احاطه او بر اخبار تاریخى و نسب قبیله پرنفوذ قریش دارد. کتابى دیگر از وى کانده ، ازواج النبى (ص ) است که با تحقیق سکینه شهابى (بیروت ، موسسه الرساله ،۱۴۰۳) چاپ شده است .

در اینجا مناسب است اشاره کنیم که آثار برجاى مانده قرن سوم ، به ویژه نیمه نخست آن از هر جهت باید غنیمت تاریخى به شمار آید. این آثار مملو از اخبارى است که هنوز زیر فشار اجتماعى مذهبى موجود تا حدى طاقت آورده و میتوان اخبار درست فراوانى را درآنها یافت . به علاوه ، آثار این قرن در واقع به استثناى چند متن کوتاه و بلند از قرن دوم کهن ترین آثارى است که به دست ما رسیده ولاجرم تکیه گاه ما در تحلیل تحولات تاریخى دو قرن نخست هجرى است .

آثار بر جاى مانده زبیر بن بکار در شمار همین گونه آثارند؛ آثارى که حتى با وجود برخى از گرایشها خاندانى و طایفه اى ، حاوى اخبار تاریخى منحصر به فرد و بسیار با ارزشند. کتابى هم در اخبار مکه داشته ک یکصد وچهل وسه نص آن در اخبار مکه فاکهى حفظ شده است .از کتاب تاریخ المدینه او نیز بخش مهمى در المغانم فیروز آبادى درباره محل سکونت قبائل در مدینه باقى مانده . همچنین ابن حجر نصوصى از ان را در الاصابه نقل کرده است .

از زندگى سیاسى اجتماعى زبیر بن بکار آگاهى فراوانى در دست نیست . تنها مى دانیم که وى در سالهاى پایانى زندگى خود، قاضى شهر مکه بوده و این سمت را متوکل عباسى خلیف مشؤ وم و پست عباسى به عنوان پاداش به وى واگذار کرده بود.پیش از آن نیز وى با حکومت عباسى مرتبط بوده است ؛ ازجمله نام همین کتاب الموفقیات برگرفته از نام ابو احمد طلحه الموفق فرزند متوکل عباسى است . ابواحمد در عهد خلافت برادرش ‍ معتم ، مقام ولایتعهدى را داشت ، اما عمرش براى خلافت دوام خلافت دوام نیاورد و درگذشت .

زبیر بن بکار کتاب الموفقیات رابه نام وى گذاشت و این حکایت از روابط نزدیک وى با خاندان عباسیان دارد. به هر روى او عالمى پرنفوذ و متعلق به طایفه قریش بود و به طور طبیعى شخصیتى برجسته به شمار مى آمد؛ به ویژه که عمرى نسبتا دراز یافت و فرصت آن را داشت تا بر دامنه نفوذ خویش بیافزاید. وى پس از هشتاد و چهار سال زندگى در ذى حجه سال ۲۵۶ درگذشت .

مصادر رجالى اهل سنت به طور کلى اورا توثیق کرده اند. دارقطنى ، بغوى و خطیب بغدادى در شمار کسانى هستند که وى را موثق شمرده اند؛(۳۴۵)اما احمد بن على سلیمانى سخت بر وى تاخته اورا منکر الحدیث خوانده و درشمار جاعلان حدیث آورده است .(۳۴۶)در این صورت به رغم دفاع ابن حجر از وى ، باید درباره اخبار او محتاط بود. ما معیارهاى سلیمانى مذکور را در تضعف و توثیق نمى دانیم ؛ شاید به خاطر برخى اخبار که وى درباره سقیفه آورده این چنین متهم شده ؛شاید هم بدبینى عمومى که دامنگیر اخباریان بوده است سبب تضعیف مزبور شده باشد.

این نیز محتمل است که سلیمانى اگاهى ویژه اى در باره او داشته ویا روایت اورا از راویان ضعیف کارى که اخباریان به آن تن مى دادند تا کتب تاریخى خور را حجیم تر و پربار کنند دانسته است .این آخرى ، با آنچه سلیمانى درباره زبیر آورده و وى را در شمار جاعلان حدیث یاد کرده سازگارى ندارد .به هر روى باید گفت ، مشکل توثیق و تضعیف درباره مورخان واخباریان همیشگى بوده و کمتر مورخى را مى توان یافت که از این بابت مصون مانده باشد.

از شخص زبیر بن بکار که بگذریم باید گفت ، خوشبختانه کتاب موفقیات وى مجموعه روایاتى است که هر کدام به طور مستند نقل شده وسبک حدیثى برآن حاکم است ؛ یعنى حر حکایت سند مستقل خود رادارد و از این جهت مى توان ارزیابى کرد. با این حال باید این حقیقت را فاش گفت که داشتن سند وسالم بودن روایت آن به آن معنا نیست ک روایت مزبور حتما درست خواهد بود، چه ، جعل سند همانندجعل خبر کار دشوارى نبوده است . پس باید با دقت بیشترى به ارزیابى متون اخبار پرداخت و در کنار آن کار سندى نیز انجام داد.

اشاره کردیم که کتاب هاى تاریخ آن روزگار یا تک نگارى درابره رخدادهاى ویژه اى است ویا تاریخ عمومى یک دوره تاریخى ؛ و گفتیم که زبیر بن بکار مربوط به نسل تاریخنگارى از نوع تک نگارى است . اکنون پرسش آن است ک اخبارالموفقیات چگونه کتابى است .

کتاب موفقیات دربرگیرنده ۴۲۹ خبر تاریخى است . هر کدام از این اخبار مشتمل بر دو سه سطر یا دو سه صفحه مى باشد. این حکایات به طور عمده تاریخى و کمتر ادبى است . محور اصلى آنها نیز مسائل مهم سیاسى ، اجتماعى وفرهنگى دو قرن نخست هجرى است . در واقع کار زبیر بن بکار برآن بوده تا از مجموعه این تحولات ، آنچه را که جالب و شیرى آموزنده و مهم بوده گلچین کرده در این کتاب عرضه کند. از این جهت باید گفت وى گرچه نمى تواند در قالب یک تک نگارى از یک واقعه شناخته شود یا در شمار تواریخ عمومى درآید، اما خود، داراى سبک بسیارى نوى است که انرا براى علاقه مندان به تاریخ خواندنى کرده است .

در این میان آنچه اهمیت دارد، اصل گزینش است . مرورى بر فهرست مطالب کتاب ارزش آن را آشکارتر مى سازد. تقریبا همه اخبار جهت گیرى خاصى داشته و ما باید آن را مجموعه یادداشتهاى مورخى بدانیم که در طول زندگى خود آنها را در دفترچه اى فراهم آورده است . مى دانیم که این یادداشت ها به لحاظ آن ک توسط یک مورخ فراهم آمده ، آن هم در طول سالها، چه اندازه ارزشمند است .
محقق کتاب در همان مقدمه نوشته است که زبیر بن بکار در این کتاب سه گونه خبر دارد.

یکى اخبارى که در هیچ مصدر دیگرى نیامده است ؛ دوم اخبارى که تنها به طور مختصر درمصادر دیگر آمده و تفصیل آن را بادى در اینجا یافت ؛ و سوم اخبارى که البته درمصادر دیگ نیز آمده است . به هر روى باید توجه داشت که ما این اخبار را در کتابى که در نیمه اول قرن سوم هجرى تاءلیف شده ، در اختیار داریم . مؤ لف با بسیارى از قضایاى مربوط به اواخر قرن دوم یا دوره ماءمون معاصر بوده و از این جهت بر ارزش تاریخى این کتاب افزوده مى شود.

آنچه که به نظر جالب مى رسد، حساسیت مولف در گزینش اخبار است . این گزینش جهت گیرى فکرى و تحلیل قورى دارد؛ نه آن که صرفا از لحاظ صورى جالب باشد. به عبارت دیگر، بیشتر این نقلها در تحلیل تاریخ دو قرن اول هجرى کاربرد دارد و کمتر خبرى است که بتوان از آن صرف نظر کرد. البته یک محقق باید تمامى چنین کتابى را بخواند تا بتواند از آنچه در آن پراکنده است بهر بجوید؛ زیرا کتاب ترتیب تاریخى مشخصى ندارد و از اساس مولف بناى چنین کارى را نداشته است .

پیش از آن که مرورى دقیقتر بر محتواى آن داشته باشیم ، این مطلب را هم درباره کتاب موفقیات بگوییم که متاءسفانه نسخ باقى مانده از کتاب کامل نبوده و تنها بخشى از کتاب که باید گفت نسبتا مفصل است در اختیار ما قرار گرفته است . با این حال محقق آن تلاش کرده تا قسمت مفقود آن را با کمک اخبارى که دیگران در قرنهاى گذشته از آن برگرفته اند به نوعى بازسازى کند. لذا قسم الضائع آن ک شامل ۵۸ خبر تاریخى بوده و عمدتا از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید است .

در پایان کتاب (ص ۵۷۳ به بعد) آمده است . باید از محقق به خاطر ضمیمه کردن این بخش سپاسگذار بود. به نظر مى رسد که فاش گویى این کتاب در اخبار تاریخى آن را براى متعصبان ، غیر قابل تحمل کرده و از این جهت کتاب مزبور همانند بسیارى ازآثار دیگر قرن سوم مورد بى مهرى قرار گرفته و به همین دلیل بخش متنابهى از آن از بین رفته است .

به رغم آنکه خاندان زبیر با بنى هاشم روابط مناسبى نداشته است . اخبار الموفقیات ، اخبار قابل توجهى درباره امام على (ع ) دارد.یک از جالبترین آنها تحت عنوان رسول الله یوصى بولایه على چنین است :… عن عمار بن یاسر قاال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله .
اوصى من آمن بالله و صدقنى بولایه على بن ابیطالب ، من تولاه فقد تولانى و من تولانى فقد تولى الله ، ومن احبه فقد احبنى و من احبنى فقد احب الله عزّوجل .

وى ادامه سه سند دیگر براى این خبر نقل کرده است . این امر نشان تاءکید مولف بر درستى حدیث است .

درباره امام على (ع ) اخبار دیگرى نیز دارد که برخى از آن ها عبارتند از

  1. من قضاء الامام على (ع ) ص ۸۸ ،ش ۳۵
  2. من قضاء الامام على (ع ) ص ۱۱۱، ش ۴۹
  3. عایشه واستشهاد على (ع ) ص ۱۳۱، ش ۵۹ (خبر خوشحالى و سرور عایشه از شهادت امام !!)
  4. خطبه على (ع ) بین الصفین بالنهروان ص ۳۲۳۵، ش ۱۸۱
  5. حزن على (ع ) على محمد بن ابى بکر ص ۲۴۷، ش ۲۰۲
  6. من قضاء الامام على (ع ) ص ۳۶۳، ش ۲۱۵
  7. قصه تزویج امام على (ع ) مع فاظمه سلام الله علیها، ص ۲۷۵ ۳۷۶، ش ‍ ۲۳۰ ،۲۳۱
  8. مدافعه على (ع ) من الانصار على عمر بن العاص ص ۵۹۵، ش ۳۸۶

جز اینها اخبار دیگرى نیز دارد که به نحوى از امام على (ع ) در آنها یاد شده است . در ضمن دو خبر هم درباره امام (ع ) دارد، یک دعاء جعفر بن محمد یمنع المنصور من قتله (ص ۱۴۹،ش ۷۳) و دیگرى :محاوره جعفر الصادق مع ابى حنیفه (ص ۷۵ ،ش ۲۵)
کتاب الموفقیات همچنین حاوى اسناد و اخبار فراوانى درباره اختلاف انصار با قریش است . این اخبار به اندازه اى مرتب در این کتاب آمده که بر اساس آنها مى توان تحلیل منظمى را در این باره به دست داد.

اخبار چگونگى نزاع میان انصار و امویان ، در قالب برخوردهاى ادبى وشعرى صفحات ۲۲۷ -۲۵۶ کتاب الموفقیات آمده است . جز آن در سایر بخش هاى کتاب نیز به صورتى پراکنده به بحث انصار پرداخته شده است ، مثلا:

  1. الماءمون والانصار(ص ۲۸۵)،
  2. اءشد قریش على الانصار بعد بیعه ابى بکر(ص ۵۸۳)،
  3. شعر حسان فى الرد على قریش (ص ۲۸۵)،
  4. شاعر قریش ‍ یدر على الانصار(۵۸۵)،
  5. رد معن بن عدى وعویم بن ساعده على الانصار(ص ۵۸۷)،
  6. فروه بن عمرو یعاتب معنا وعویما(ص ۵۹۰)،
  7. قول عمروبن العاص یوم السقیفه و جواب الانصار(ص ۵۹۱)شعر خالد بن سعید یوم السقیفه (ص ۵۹۴) عمرو بن عاص یرد على الانصار وجواب على (ص ‍ ۵۹۱) شعر خزیمه ببن ثابت فى مخاطبه قریش (ص ۵۹۶)،
  8. شعر الفضل بن العباس فى نصره الانصار(۵۹۷) عمر بن العاص یخرج من المدینه حتى یرضى عنه على والمهاجرون (ص ۵۹۹) الولید بن عقبه یشتم الانصار ویذکر هم بالهجر(ص ۵۹۹)

از این عناوین به خوبى مى توان موضع اصولى انصار را در برابر قریش ‍ دریافت ، اگرچه به دلیل اختلافات داخلى ، این موضع اصولى خودرا در سقیفه نشان نداد.از این رو بلافاصله اوس و خزرج بر سرنخواستن ابوبکر با یکدیگر به نزاع برخاستند. زبیر بن بکار از محمد بن اسحاق نقل مى کند که : ان الاوس تزعم ان اول من بایع ابابکر بشیر بن بن سعد؛ و تزعم الخزرج ان اول من بایغ اسیر بن حضیر!!(ص ۵۷۸)

معناى این سخن آن بود که بیعت اول را برعهده قبیله مخالف مى گذاشتند. از همین عناوین روشن مى شود که حزب سیاسى قریش که همان خلفا و ایادى آنها نظیر عمرو بن عاص ، ولید بن عقبه و برخى دیگر بودند، چگونه با انصار برخورد مى کرند. در برابر، على (ع ) وفضل بن عباس مدافع انصار شدند و این همان نکته اى است که پیشتر اشاره کردیم که امام على (ع )مخالف حاکمیت حزب قریش بود.

معصب بن عبدالله زبیرى (م ۲۳۳) عموى زبیر بن بکار و از اخباریان و نسب شناسان همین قرن است . وى به داشتن موضع ضد علوى شهره بوده و کتاب نسب قریش از وى برجاى مانده و به چاپ رسیده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه یعقوب بن سفیان فسوى (۱۹۵-۲۷۷ه.ق)

ابویوسف یعقوب بن سفیان فسوى از محدثان و مورخان قرن سوم هجرى است که سالهاى طولانى از عمر خویش رابراى شنیدن حدیث به مسافرت به شهرهاى مختلف دنیاى اسلام اختصاص داد. وى در اصل از فساى فارس که براى فراگیرى حدیث به مکه ، مصر، شام ، وشهرهاى مختلف عراق سفرکرده است . وى درحالى که بیش از هشتاد سال عمرداشت ، در سیزدهم رجب سال ۲۷۷ در بصره گذشت .

مهمترین اثر وى کتاب المعرفه والتاریخ است که در چهار مجلد با تصحیح اکر ضیاء العمرى چاپ شده است .تعبیر المعرفه به معناى شناخت رجال است و تعبیر التاریخ به معناى تاریخ سالشمار. خواهیم دید که کتاب ترکیب از هردو شیوه است .
وى بدون استثنا از سوى اصحاب رجال توثیق شده و از وى به عنوان شخصى عابد و زاهد و متقى یاد شده است . این در حالى است ک ابن اثیر وى را به تشیع متهم کرده است .

ابن کثیر نوشته است : به یعقوب لیث صفارى خبر رسید که فسوى از عثمان بد مى گوید. دستور داد تا احضارش ‍ کنند. در این وفت ، وزیر یعقوب گفت : او درباره عثمان بن عفان سجزى ما بد نمى گوید، بلکه درباره عثمان بن عفان صحابى بد مى گید. یعقوب پاسخ داد: رهایش کنید، عثمان صحابى به من چه ربطى دارد!

از میان آثار وى کتاب المعرفه و التاریخ برجاى مانده که آن نیز از سه مجلد، مجلد نخست آن مفقود شده است . نیزبخشى از کتاب المشیخه او باقى مانده است . کتاب المعرفه او در دست مورخان بعدى بوده و مکرر در مآخذ مختلف از آن استفاده و ستایش شده است .متاءسفانه بخش مفقود آن ، تاریخ عمومى اسلام بر اساس سالشمار بوده وتا زمان سفاح ادامه داشته است . مصحح کتاب ، آنچه از آن از این بخش درکتابهاى دیگر نقل شده در مقدمه ارجاع داده است .

دو مجلد دیگر که برجاى مانده ، ادامه حوادث تاریخ اسلام را از سال ۱۳۶ تا ۲۴۲ دنبال کرده است . وى در هر سال فهرستى از حوادث آن سال را به دست داده است . بدین ترتیب باید کتاب فسوى را در کنار کتاب یعقوبى و دینورى و به ویژه خلیف ، از تواریخ عمومى قرن سوم هجرى بدانیم .

مطالبى که وى ذیل هر سال نقل کرده البته مختصر و کوتاه است . وى در ضمن حوادث سالهایى که معاصر باآنها بوده ، آگاهیهاى جالبى به دست داده است . از جمله تعیین محل قبر ابن شهاب زهرى ونیز برخى از آنچه که بر دیوارمسجد دمشق از زمان ولید بن عبدالملک درباره تاریخ بنا ونیز وآیات قرآنى نوشته شده بوده است .

پس از بیان حوادث سال ۲۴۲، کتاب وى صورت شرح حال و رجال به خود گرفته است . وى ابتدا شرح حال صحابه وسپس شرح حال تابعین را مى آورد. به طور استطرادى ، عناوینى از قبیل معرفه القضاه فضائل مصر و صحابه اى که به آن وارد شدند، همینطور شام و تابعین شام و سپس اخبار کوفه و صحابه وتابعینى که درآن بوده اند و نیز فصلى درباره ابو حنیفه و اصحاب او و نیز اعمش در ادامه مى آید. از این دید، کتاب شبیه کتاب طبقات ابن سعد است و در همین تراجم ، اطلاعات تاریخى مختلف فراوان به چشم مى خورد.
وى بنا به استقصاى مصحح ، در این کتاب ، جمعا از ۲۳۲ شیخ نقل کرده است .

افزون بران از عالمان و مولفان پیشین نیز مطالبى گرفته که در مواردى از کتابهاى آنهاست .در جمع ۴۰ نص از عروه بن زبیر در سیره نقل کرده که به نظر مصحح از کتاب او نباید نقل شده باشد. کتابى هم که حدیث زهرى درآن بوده ، ازمصادر فسوى است . برخى از عالمان دیگر که به احتمال ، وى ازآثارشان بهره برده عبارتند از محمد بن اسحاق ، عبدملک بن جریج (م ۱۵۰) معمر بن راشد(م ۱۵۳) لیث بن سعد(م ۱۷۵) ابونعیم فضل بن نعیم (م ۲۱۹) و شمارى دیگر از محدثان .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابراهیم بن محمد ثقفی (متوفی۲۸۳ه.ق)

ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفى در حدود سال ۲۰۰ هجرى در کوفه چشم به جهان گشود و به سال ۲۸۳ در اصفهان درگذشت. ابو اسحاق در آغاز مذهب زیدى داشت و سپس به مذهب امامیه گرایید.

چون در کوفه کتاب المعرفه را در فضایل اهل بیت علیهم السلام تألیف کرد بعضى نقل آن را بر خلاف تقیه دانستند و گفتند مصلحت آن است که آن را به کس نشان ندهد بسا که بیم جانش باشد یا سبب اغتشاش و آشوب شود. گویند ابو اسحاق پرسید کدام شهر است که شیعیان در آنجا از هر جاى دیگر کمتراند؟ گفتند: اصفهان. ابو اسحاق تصمیم گرفت که کتاب خود را در اصفهان نشر دهد، و در هیچ جا روایت ننماید جز در آنجا.

بدین سبب ابو اسحاق رخت به اصفهان کشید و در آنجا به روایت آن کتاب پرداخت.
چون خبر به شیعیان قم رسید کسانى به اصفهان رفتند تا مگر او را به قم برند ولى او همچنان در اصفهان ماند تا جهان را بدرود گفت.

آثار

ابو اسحاق ثقفى را آثار بسیار بوده بعضى شمار تألیفات او را به پنجاه رسانیده‏ اند که از آن جمله است:

غیر از کتاب الغارات،

کتاب المعرفه و

کتاب الحلال و الحرام و

کتاب مقتل امیر المؤمنین.

اما کتاب الغارات، پس از آنکه امیر المؤمنین على بن ابى طالب به خلافت ظاهرى رسید معاویه همواره با آن حضرت در معارضه بود و با فرستادن جماعاتى از سپاهیان خود به درون قلمرو على (ع) به ایجاد آشوب و اغتشاش مى ‏پرداخت و به اصطلاح امروز پیوسته خرابکارى مى ‏کرد.

کسانى که براى اجراى این امور انتخاب مى ‏شدند از بى‏ رحم‏ترین و خونریزترین سرسپردگان او بودند، چون عمرو بن عاص و معاویه بن حدیج‏ که آشوب مصر را برپا کردند و کارگزار على (ع) محمد بن ابى بکر را کشتند و در شکم خر نهادند و آتش زدند یا عبد الله بن عامر حضرمى و ضحاک بن قیس و سفیان بن عوف غامدى و یزید بن شجره هاوى یا شخصى چون بسر بن ابى ارطاه که در یک سفر از دمشق تا یمن و بازگشت به دمشق دهها هزار تن از شیعیان یا طرفداران على را کشت.

از قربانیان این توطئه‏ها یکى مالک اشتر یار وفادار على بود که در راه مصر زهر در طعامش کردند و دیگر محمد بن ابى بکر فرزند ابو بکر و فرزند خوانده على بود که به فجیع‏ترین وضعى کشتندش. اینان حتى از کشتن کودکان خردسال هم دریغ نمى‏کردند چنانکه دو پسر خردسال عبید الله بن عباس را بسر بن ابى ارطاه سر برید. عبید الله بن عباس عامل على (ع) در صنعاء یمن بود. على (ع) دو سه سال بعد از واقعه نهروان را تا زمان شهادت خود، دست به گریبان این نامردمیها بود که در سراسر کتاب مشروحا آمده است.

کتاب الغارات پیوسته مورد توجه محدثین و مورخین و ادبا و نویسندگان بوده است چنانکه ابن ابى الحدید قسمت اعظم بخش تاریخى آن را در شرح نهج البلاغه آورده است و علامه مجلسى بسیارى از آن را در بحار الانوار به مناسبتهایى نقل نموده. در زمان ما نسخه‏ هاى الغارات بکلى نایاب بود مگر نسخه‏اى که در اختیار محقق ارجمند شادروان محدث ارموى قرار گرفت. آن بزرگوار با تبحر و احاطه ‏اى که بر کتب احادیث و تواریخ داشت موفق شد آن را با حواشى و تعلیقات مفصل و سودمند در دو مجلد به چاپ برساند، که الحق کارى است بس شگرف.

اخیرا خطیب عبد الزهراء نسخه دیگرى در کتابخانه ظاهریه دمشق یافت و چاپ دیگرى از این کتاب ارائه داد. با حواشى مختصرتر و ساده‏ترى و این ترجمه از روى نسخه چاپ ایشان انجام پذیرفته و بیشتر حواشى، ترجمه حواشى ایشان است و نیز مترجم از تحقیقات جناب محدث نیز بسیار استفاده کرده است. امید است که این خدمت در پیشگاه اهل نظر پذیرفته آید. و السلام.
 

مقدمه ، الغارات / ترجمه آیتى // عبد المحمد آیتى

زندگینامه ابوعبدالله محمد بن احمدذهبی «شمس الدین ذهبى »«ابن قایماز »(۶۷۳-۷۴۸ه.ق)

محمد بن احمدبن عثمان بن قایماز ترکمانى دمشقى شافعى ، معروف به شمس الدین ذهبى از برجسته ترین علماى رجالى و از مشهورترین مورخان نیمه نخست قرن هشتم هجرى است . وى نویسنده ده ها کتاب رجالى و تاریخى است و تخصص عمده او در دانش رجال و جرح و تعدیل راویان و اخباریان ومحدثان است .

نکته مهم درباره ذهبى و ابن حجر عسقلانى آن است که این دو، آخرى افرادى هستند که به بقایاى کتابهاى قرون نخست اسلام دسترسى داشته و پس ازآنها، بسیارى از این آثار از میان رفته است . بنابراین ارزش کتابهاى ذهبى ، حفظ متون فراوانى از گذشته است که با کمال تاءسف امروزه در اختیار مانیست .

استادان

  1. و از ابوالحسین علی بن الفقیه در بعلبک و
  2. ابوالحسن علی بن مسعود موصلی و
  3. محمودبن ابی بکر ارموی و
  4. شرف الدین احمدبن ابراهیم فزاری در شام و
  5. از قاسم بن محمدبن یوسف برزالی در مصر و
  6. صدرالدین بن حمویه و
  7. گروهی دیگر از علمای مصر و شام حدیث شنوده است .

آثار

او راست :

  1. کتاب تاریخ الاسلام در بیست جلد.
  2. تاریخ النبلا در بیست جلد.
  3. الدول الاسلامیه .
  4. طبقات القراء.
  5. طبقات الحفخاظ در دو جلد.
  6. نباءالرجال .
  7. تذهیب التهذیب .
  8. اختصار تهذیب الکمال در سه جلد.
  9. اختصار کتاب الاطراف در دو جلد. الکاشف .
  10. اختصارالتذهیب .
  11. اختصار سنن البیهقی در پنج جلد.
  12. میزان الاعتدال فی نقد الرجال در سه جلد.
  13. المشتبه فی الاسماء و الانساب .
  14. تنقیح احادیث التعلیق لابن الجوزی .
  15. المستحلی اختصار المحلی .
  16. المقتنی فی الکنی .
  17. المقتفی فی الضعفا.
  18. العبر فی خبر من غبر در دو جلد.
  19. اختصارالمستدرک للحاکم در دو جلد.
  20. مختصر تاریخ ابن عساکر در ده جلد.
  21. مختصرتاریخ الخطیب البغدادی در دو جلد.
  22. اختصار تاریخ نیشابور.
  23. الکبائر.
  24. احادیث مختصر ابن الحاجب .
  25. توقیف اهل التوفیق علی مناقب الصدیق.
  26. نعم السمر فی سیره عمر.
  27. التبیان فی مناقب عثمان .
  28. فتح الطالب فی اخبار علی بن ابیطالب .
  29. معجم الاشیاخ .
  30. اختصار کتاب الجهاد لابن عساکر.
  31. مابعدالموت .
  32. اختصار کتاب القدر للبیهقی .
  33. هالهالبدر فی عدداهل بدر.
  34. اختصار تقویم البلدان لابی الفدا.
  35. نقض الجعبه فی اخبار شعبه .
  36. قضا نهارک فی اخبار ابن المبارک .
  37. اخبار ابی مسلم الخراسانی .
  38. کتاب تذکره الحفاظ و میزان الاعتدال

وى ازمؤ لفان پر تاءلیف است ، به طورى که عبدالستار الشیخ ، قریب ۲۷۰ اثر از وى برشمرده است .بیشتر این آثار در علم رجال ، تاریخ و تلخیص ‍ آثار پیشینیان است .

مهمترین کتاب وى در تاریخ عمومى جهان اسلام ، کتاب تاریخ اسلام اوست که تا کنون حوادث تا سال ۶۲۰ ضمن ۴۶ مجلد ازآن چاپ شده است . نخستین مجلد آن السیره النبویه ، مجلد دوم المغازى ، مجلد سوم الخلفاء الراشدون و پس ازآن بر اساس شیوه سالشمار حوادث و درگذشتگان هر سال آمده است . وى هفتاد طبقه را تصور کرده وبراى هر طبقه ده سال را در نظر گرفته است . مجلدات چاپ شده تاریخ الاسلام نیز بر همین اساس به صورت ده سال یا دو ده سال نشر یافته است .

وى دربیان شرح حال افکار گذشته ، دو شیوه را بکارگرفته است . در حوادث میانه سالهاى ۴۰ تا ۳۰۰ که ده سال یا یک طبقه فرض کرده ، درآغاز هر سال ، درگذشتگان آن سال را بر مى شمرد بدون آن که شرح حال آنها را بنویسد. پس از آن که ده سال مورد نظر تمام شد تحت عنوان تراجم هذه الطبقه به تفصیل شرح حال افراد در گذشته آن ده سال یا یکجا بر اساس الفبا مى آورد. اما از حوادث سال ۳۰۱ به بعد ابتداء حوادث هر سال را نقل مى کند تا آن دهه خاتمه مى یابد. پس از آن تراجم در گذشتگان هر سال را به ترتیب الفبا به صورت سالنانه مى آورد به طورى که باید درگذشتگان سال ۴۲۳ را در ذیل همان سال دید، البته نه در بخش حوادث بلکه در بخش ‍ مستقل وفیات .

وى درمقدمه سیره نبوى فهرستى اجمالى از مآخذ خود را به دست داده که به طور عمده آثار شناخته شده پیشینیان است . با این حال برخى از آثار که وى یاد کرده ، در حال حاضر موجود نیست .

منابع وى عبارتند از:

  1. دلائل النبوه بیهقى ،
  2. سیره النبى ابن اسحاق ،
  3. المغازى ابن عائذ کاتب ،
  4. طبقات الکبرى ابن سعد، تاریخ ابوعبدالله بخارى ،
  5. تاریخ احمد بن ابى خیثمه ،
  6. تاریخ یعقوب فسوى ،
  7. تاریخ محمد بن مثنى عنزى ،
  8. تاریخ ابوحفص فلاس ،
  9. تاریخ ابن ابى شیبه ،
  10. تاریخ واقدى ،
  11. تاریخ هیثم بن عدى ،
  12. تاریخ و طبقات خلیفه بن خیاط،
  13. تاریخ ابوزرعه دمشقى ،
  14. الفتوح سیف بن عمر،
  15. تاریخ مفضل بن غشان غلابى .

وى از آثار دیگرى هم که آنها را تلخیص کرده بهره برده است . از جمله آنها تاریخ نیشابور حاکم نیشابور و تاریخ دمشق ابن عساکر و وفیات الاعیان ابن خلکان و الانساب سمعانى است . تلخیص آثار بزرگ پیشین ، یکى از مهمترین کارهاى علمى ذهبى است . در این میان ، تلخیصى از کتاب طرق حدیث غدیر طبرى مورخ کرده که خوشبختانه برجاى مانده است .
ذهبى در همان مقدمه مى افزاید: براى تاءلیف این اثر تاریخ طبرى ، تاریخ ابن اثیر، تاریخ ابن الفرضى ، تاریخ وصله ابن بشکوال ، و کتابهاى دیگرى ازجمله مرآه الزمان را مطالعه کرده است .

در بیشتر موارد اخبار کتاب سیره و مغازى مسند بوده و یا دست کم منبع کتابى نقل با اید ازنام مؤ لف آمده است . از گردآورى آن موارد است که مى توان دامنه کار ذهبى را در استفاده از مآخذ مختلف به دست آورد. به هر روى نگاهى به کتاب تاریخ الاسلام نشان مى دهد که این تنها یک فهرست کلى است و ذهبى در جاى جاى شرح حال ها از کتابهاى بیشمارى بهره برده که در حال حاضر در اختیار نیست .

نمونه آن تاریخ الشیعه ابن ابى طى است که قطعات نقل شده در تاریخ الاسلام ذهبى را ما در مقالى مستقل گرد آورى کردیم .(آینه پژوهش ، ش ۴۶) آنچه جالب است این که وى ، نخستین تحریر کتاب تاریخ الاسلام را در سال ۷۱۴ در حالى که چهل سال داشت به پایان برده است .

پس از ذهبى کتاب تاریخ الاسلام از مصادر و مآخذ اصلى آثار مؤ لفان برجسته اى مانند صفدى در الوافى بالوفیات ، ابن شاکر کتبى در عیون التواریخ ، تقى الدین سبکى در طبقات الشافعیه ، و ابن کثیر در البدایه والنهایه و شمارى دیگر درآمد. همچنین این کتاب چهار بار به گونه هاى متفاوت تلخیص شد.

در اینجا نمى توان از اثر سترگ دیگر ذهبى یعنى سیر اعلام النبلاء سخن نگفت . اثرى که ضمن آن تراجم چهره هاى بیشمارى از بزرگان دنیاى اسلام از هر فرقه و مسلک و هر نقطه جهان اسلام درج شده است . این کتاب توسط موسسه الرساله وزیر نظر شعیب الارنؤ .ط در ۲۳ جلد به بهترین صورت به چاپ رسیده است . اخیرا دارالفکر بیروت نیز چاپ چاپ دیگرى از آن عرضه کرده و قسم چاپ ناشده اى را بر آن افزوده است .

کتاب تذکره الحفاظ و میزان الاعتدال نیز از آثار پر ارجى است که در عرضه شناساندن محدثان و راویان نوشته شده است . نباید پنهان کرد که ذهبى آگاهیهاى رجالى خود را در کتابهاى مختلف خود جاى داده و میان هر کدام با دیگرى به نوعى تمایز و تفاوتى گذاشته است . این تمایز گاه به تقسیم بندى طبقه اى ، گاه در وارد کردن امیران و عالمان با یکدیگر و گاه به تفصیل و تلخیص است .

گرایشهاى مذهبى ذهبى

 گرایشهاى سلفى و اهل حدیثى است و ستایش ‍ وى از ابن تیمیه (۶۶۱ ۷۲۸) على رغم اشاره به برخى انتقادها، نشانگر تمایلات مذهبى اوست . وى کتابى مفرد با عنوان الدره الیتیمه فى سیره ابن تیمیه تاءلیف کرده است . به همین دلیل گرایش ضد شیعى او قوى است و این مساءله به خوبى در میزان الاعتدال وى در ارزیابى ضعفا روشن است .

رحلت

وى در سوم ذى قعده سال ۷۴۸ در دمشق درگذشت و در قبرسات باب الصغیر مدفون شد.

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

لغت نامه دهخدا

زندگینامه محمد بن ابى عمیر(قرن دوم)

این گفتار به گوشه هایى از شخصیت یکى از اصحاب بزرگ ائمه (علیهم السلام) و محدّثان بلند مرتبه شیعه؛ یعنى «محمد بن ابى عمیر ازدى» مى پردازد.

نام و تبار او

کنیه محمد بن ابى عمیر«ابو احمد» و نام پدرش «زیاد بن عیسى» است، لیکن بیش تر از وى به همراه کنیه پدرش «محمد بن ابى عمیر» و گاه به طور خلاصه «ابن ابى عمیر» یاد مى شود.
از سلسله نسب او چنین بر مى آید که جدش «عیسى » اولین کسى از اجداد او بوده که به اسلام گرویده است. بنابر ظاهر گفته شیخ طوسى، پدر محمد بن ابى عمیر از موالى مُهَلَّب بن ابى صُفْره، از طایفه ازد بوده است.(۱)

مهلّب بن ابى صفره از امراى عبدالملک بن مروان اموى بود. وى در سال (۷۴ق.) براى سرکوب مخالفان خلیفه، به منطقه کرمان رفت و پس از آن از طرف عبدالملک والى خراسان گردید. او هم چنان بر این مقام بود تا این که در سال (۸۲ق.) درگذشت. پسران او، یزید و مفضل نیز از نزدیکان دستگاه خلافت اموى بودند و پس از مرگ پدر، هر دو مدتى حکم ران خراسان بودند.(۲)

اگر مولا بودن ابن ابى عمیر را«ولاء عتق» بدانیم، از آن جا که مولا بودن او را به مهلّب بن ابى صفره ازدى (م.۸۲ق.) نسبت مى دهند، احتمالاً این امر در زمان جدّ ابن ابى عمیر(دو نسل قبل از او) صورت گرفته و از آن پس، پدر او و خودش از موالى مهلّب ازدى شناخته شده اند.

اجداد او احتمالاً یمنى بوده اند، زیرا «جاحظ» ادیب و دانشمند معاصر، در کتاب فخر قحطان على عدنان (که علل برترى قوم قحطان بر قوم عدنان را بر شمرده است) از محمد بن ابى عمیر به عظمت و برترى یاد کرده و ظاهراً او را یکى از دلایل فخر قحطان بر عدنان دانسته است. نگارنده به این کتاب دست نیافته، اما از ظاهر آن چه که شیخ طوسى نقل مى کند چنین بر مى آید که محمد بن ابى عمیر اصالتاً قحطانى بوده(۳) و قحطان قومى بودند که در یمن مى زیسته اند.

به هر روى، محمد بن ابى عمیر خود در بغداد به دنیا آمده و تا آخر عمر در آن جا سکونت داشته است. او به شغل بَزّازى و فروشندگى پارچه «سابرى» اشتغال داشته(۴) و متموّل بوده است.(۵)

خلفاى عباسى و ابن ابى عمیر

محمد بن ابى عمیر ازدى همواره از جانب حکام جور عباسى، مورد ظلم و آزار قرار گرفته و بارها بر سر عقیده خود به زندان افتاده و شکنجه هاى طاقت فرسایى را متحمل شده است.

در یکى از همین زمان ها بود که «رشید» براى پى بردن به نام اصحاب امام کاظم(علیه السلام) و شیعیانش در عراق، او را دستگیر و زندانى کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وى زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابى پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران «رشید» مقاومت کرد و زبان به افشاى نام یاران حضرت نگشود.(۶)

مقارن همین ماجرا، رشید عرصه را بر امام کاظم(علیه السلام) تنگ کرد و ایشان را زندانى کرد. او قصد داشت کار امام و یارانش را یک سره کند، اما مقاومت و ایستادگى کسانى چون محمد بن ابى عمیر نقشه هاى او را بى اثر و خنثى کرد، به گونه اى که سیاست خشونت رشید، در عمل شکست خورد. بعد از رشید، فرزندش مأمون به دلیل پایگاه عمیق و گسترده امام رضا(علیه السلام) در اجتماع، سیاست دیگرى را در پیش گرفت.

در برهه اى دیگر، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) محمد بن ابى عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانى شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود؛ تمامى اموال او ضبط گردید و هنگامى که از زندان رهایى یافت در نهایت تنگ دستى بود.(۷)

متأسفانه هنگامى که او در زندان به سر مى برد کتاب هایش، به دست خواهرش در زیر خاک پنهان گردیده بود،(۸) پوسید و از بین رفت.(۹)

رحلت

سال هاى آخر عمر او، به تلاش براى جمع آورى و تدوین دوباره احادیثش گذشت تا این که در سال (۲۱۷ق.) به جوار حق شتافت.
ابن ابى عمیر در دوران ائمه(علیهم السلام)

آن چه که درباره ابن ابى عمیر مورد اتفاق نظر است، این است که وى با سه تن از امامان (امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) هم عصر بوده است، اما این که آیا او امام صادق(علیه السلام) را نیز درک کرده و این که از کدام یک از آن بزرگواران روایت نقل کرده است، اختلاف هایى وجود دارد.

در کتاب رجال النجاشى بر معاصرت او با امام کاظم(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) تصریح شده و از آن جا که در همین کتاب، سال وفات وى۲۱۷ق. ذکر شده، بنابراین وى دوران امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده است.(۱۰)
شیخ طوسى، محمد بن ابى عمیر را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بر شمرده و بى آن که درباره وثاقت یا عدم وثاقت وى سخن بگوید مى نویسد:«حسن بن محمد بن ساعه از او روایت نقل مى کند.»(۱۱)

علامه محمد صادق بحر العلوم در پاورقى کتاب، ذکر مى کند که نسخه هاى کتاب در ضبط این نام مختلف است؛ در بعضى «محمد بن ابى عمره» و در برخى «محمد بن ابى عمر» و در بعضى «محمد بن ابى عمیر» آمده است. آیه الله خویى ضمن نقل روایت این شخص از امام صادق(علیه السلام) بیان مى کنند:«نام صحیح، محمد بن ابى عمیر است.»(۱۲)

شیخ طوسى، در میان اصحاب امام کاظم(علیه السلام) ذکرى از نام محمد بن ابى عمیر نکرده، بلکه در میان اصحاب امام رضا(علیه السلام) از وى نام برده و بر وثاقت او تصریح کرده است.(۱۳)

ایشان در ذیل نام ابن ابى عمیر مى گوید:«او سه تن از ائمه را درک کرده: امام ابا ابراهیم، موسى(علیه السلام) که از او روایت نقل نکرده، امام رضا(علیه السلام) که از ایشان روایت نقل کرده و امام جواد(علیه السلام).»(۱۴)
بنابراین از نظر شیخ طوسى، ابو احمد محمد بن ابى عمیر ازدى، تنها از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و فردى ثقه بوده است. همین امر نشان مى دهد که محمد بن ابى عمیر مذکور در کتاب الرجال غیر از فرد مورد بحث است.

این که آیا ابن ابى عمیر متعدّد بوده؛ یکى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) که از آن حضرت بدون واسطه روایت نقل کرده و امام کاظم(علیه السلام) را نیز درک کرده است و دیگرى، از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) بوده است، یا این که یک نفر بوده است، بحث هایى را در کتاب هاى رجالى برانگیخته است.
علامه اردبیلى در پا نوشت در ذیل نام «محمد بن ابى عمر» مى نویسد:

«این نام اشتباهاً از سوى نساخ به این گونه ضبط شده و صحیح آن «محمد بن ابى عمیر» است و او همان محمد بن زیاد بن عیسى است، به قرینه روایت کردن حسن بن عمر بن سماعه (م.۲۶۳ق.) از او و روایت کردن او از امام صادق(علیه السلام) در بسیارى از موارد و این که او فروشنده سابرى و بزّاز بوده است.»(۱۵)

ایشان در جاى دیگر در ذیل «محمد بن ابى عمیر» در خاتمه، همین بحث را مطرح مى کند و مى نویسد:
«پس صحیح این است که ابن ابى عمیر چهار تن از ائمه (امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) را درک کرده است.

اما در جواب این که گفته شده، بعید است او بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد (زیرا زمان حیات آن ها از یک دیگر دور است) مى گوییم: امام(علیه السلام) در سال (۱۴۸ق.) شهادت یافته و ابن ابى عمیر در سال ۲۱۷ق.) وفات یافته و فاصله بین این دو وفات ۶۹ سال است. پس اگر او ۸۰ یا بیش تر یا کمى کم تر از آن بوده باشد، مى توانسته از امام(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد.

از آن چه که گفتیم، این مطلب را تأیید مى کند که شیخ طوسى، محمد بن ابى عمر را از یاران امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده و او اگر چه ـ در رجال شیخ ـ به صورت ابن ابى عمر (به صورت مکبّر) است، لیکن ما در ترجمه او روشن ساختیم که قرائنى وجود دارد که آن اشتباه است، و صحیح آن به صورت مُصَغَّر (ابن ابى عمیر) مى باشد. و نیز این که محمد بن نعیم صحاف، وصى او بوده است آن چه را که گفتیم تأیید مى کند، زیرا او از کسانى است که از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده است. و هنگامى که وصى ابن ابى عمیر از ابى عبدالله(علیه السلام) روایت نقل کرده و بعد از وفات او زنده باشد، پس روایت کردن او از امام(علیه السلام) به طریق اولى امکان خواهد داشت.»(۱۶)

در مقابل، آیه الله خویى(رحمه الله علیه) اعتقاد به تعدّد ابن ابى عمیر دارد و در این باره در ذیل نام «محمد بن ابى عمر (ابى عمره) و (ابى عمیر) » مى گوید:
«او فروشنده سابرى بوده و بنابر گفته شیخ در رجال خود ا ز اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده و حسن بن محمد بن سماعه از او روایت مى کرده است.

نسخه صحیح باید محمد بن ابى عمیر باشد، زیرا در برخى روایات از او به همین نام یاد شده است. از جمله در روایت محمد بن نعیم صحاف که مى گوید: محمد بن ابى عمیر، فروشنده سابرى، وفات کرد و مرا وصى خود قرار داد. تنها وارث او زنش بود. پس من به عبد صالح(علیه السلام) در این باره نوشتم و حضرت در پاسخ نوشت: ماترک را به زنش بده و باقى را نزد ما بیاور.»(۱۷)

سپس ایشان سه روایت را نقل مى کنند که ابن ابى عمیر بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) درباره مسایل فقهى سؤال مى کند. از نظر ایشان، روایات مذکور نمى توانند مرسل بوده باشند، زیرا گونه نقل روایت در آن ها، صراحت در سؤال از خود امام(علیه السلام) دارد. و محمد بن زیاد بن عیسى در سال (۲۱۷ق.) وفات یافته و امام صادق(علیه السلام) را درک نکرده است. پس باید محمد بن ابى عمیرى که بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند، شخص دیگرى باشد.

مضافاً این که محمد بن ابى عمیر اوّلى در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) وفات کرده، چه عبد صالح از القاب امام کاظم(علیه السلام) است و محمد بن زیاد بن عیسى، امامت امام جواد(علیه السلام) را به مدت چهارده سال درک کرده است. پس احتمال اتحاد این دو، ساقط خواهد بود.

ایشان مطلبى را به عنوان تاکید در اثبات مدعاى خود مطرح مى کنند و آن روایتى است که در رجال کشى در ترجمه زراره بن اعین آمده است. کتاب، روایت را از بنان بن محمد بن عیسى، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابن ابى عمیر نقل مى کند که ابن ابى عمیر گفت: نزد ابى عبدالله صادق(علیه السلام) رفتم و… این روایت صراحت دارد که ابن ابى عمیر راوى، غیر از ابن ابى عمیر مروى عنه است. و ضعف سند این روایت به بحث ما ضررى نخواهد رساند.(۱۸)

نکته اى که باقى مى ماند و باید بر طبق نظر مرحوم خویى پاسخ داد این است که بنابر گفته شیخ، حسن بن محمد بن سماعه از ابن ابى عمیر اول (از نظر ایشان) روایت کرده و حال آن که حسن بن محمد در سال (۲۶۳ق.) وفات کرده و ابن ابى عمیر در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) (نهایتاً در سال ۱۸۳ق.) رحلت کرده است. ایشان در حل این مشکل مى گوید:
«ما مطمئن هستیم که مطلب بر شیخ (قدس سره) مشتبه شده و حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن ابى عمیر، زیاد بن عیسى، روایت مى کند نه محمد بن ابى عمیر اوّل.»(۱۹)

در این باره نظر میانه اى نیز وجود دارد که قائل آن علامه مامقانى است. ایشان ضمن آن که نسخه صحیح رجال شیخ را محمد بن ابى عمر مى داند (بنابراین یک محمد بن ابى عمیر وجود دارد) معتقد است که محمد بن ابى عمیر از امام صادق(علیه السلام) نیز بدون واسطه روایت نقل کرده است. مرحوم مامقانى روایتى را نقل مى کند که شیخ طوسى(رحمه الله علیه) و کلینى(رحمه الله علیه) با سند خود از ابن ابى عمیر آورده اند.(۲۰) سپس مى گوید:

«ظاهر این روایت، دلالت دارد که او امام را ملاقات کرده که آن، امرى بعید هم نیست، زیرا باید ابن ابى عمیر در نهایت، ۸۷ سال عمر کرده باشد تا بتواند امام صادق(علیه السلام) را بعد از بلوغ خود ملاقات کند و ۸۷ سال، عمرى قابل انکار نیست. پس دلیلى براى ارسال وجود ندارد، هم چنان که دلیل براى قلب سند نیست؛ به این معنا که محمد بن ابى عمیر مؤخر و قاسم بن عروه مقدم باشد تا این که در اصل چنین بوده باشد: محمد بن ابى عمیر، عن قاسم بن عروه، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)…، زیرا اولا چنین امرى بابى را مى گشاید که مستلزم دست برداشتن از اصالت عدم سهو و عدم غفلت و دیگر اصول عقلایى (بدون قرینه) مى باشد، به خصوص بعد از آن که سند به گونه اى که ذکر گردید در کافى (که از حیث ضبط، بهترین کتاب روایى است) و در نسخ متعدد آن، که یکى از آن ها نسخه اى است که بر فاضل مجلسى خوانده شده، آمده است.»(۲۱)

ایشان درباره روایتى که در آن محمد بن ابى عمیر از هشام بن سالم و او از محمد بن ابى عمیر و او از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى گوید:
« حتماً ابن ابى عمیر دوم، اشتباه نسّاخ بوده و بعید نیست که آن تصحیف شده محمد بن مروان باشد، زیرا او از کسانى است که هشام از او روایت مى کند.»(۲۲)
ایشان در جاى دیگر مى گویند:

«روایت محمد بن نعیم صحاف درباره هوصى شدن او از طرف محمد بن ابى عمیر دلالتى بر تعدد ابن ابى عمیر ندارد، زیرا عبدصالح غالباً درباره امام کاظم(علیه السلام) اطلاق مى شده نه این که بر دیگر ائمه(علیهم السلام)، اطلاق نمى شده است.

و محمد بن نعیم با این که از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى توانسته تا پایان عمر امام جواد(علیه السلام) زنده بوده باشد، زیرا اگر او پنج سال پس از بلوغ نیز امام صادق(علیه السلام) را درک کرده باشد، ولادت او در حدود (سال۱۲۸ق.) خواهد بود و اگر تا پایان امامت امام جواد(علیه السلام) باقى بوده باشد، عمر او ۹۲ سال بوده که آن، عمرى عجیب و قابل انکار نیست.»(۲۳)
وى پس از طرح نظرهاى مختلف در این بخش، نتیجه اى را که از هر یک از آن ها گرفته خواهد شد، مطرح مى کند.
اگر قائل به این باشیم که نسخه محمد بن ابى عمر در رجال شیخ، صحیح است، اگر در سند روایت، محمد بن ابى عمر باشد او فردى است که درباره وثاقت یا عدم وثاقت او کلامى گفته نشده است.(۲۴)

اگر قائل به وحدت ابن ابى عمیر باشیم، ابن ابى عمیر واقع شده در سند روایات، ثقه خواهد بود. و اگر قائل به تعدد محمد بن ابى عمیر باشیم، نتیجه بحث از زبان آیه الله خویى چنین خواهد بود:

« اگر روایت از امام صادق(علیه السلام) باشد، راوى محمد بن ابى عمیر اولى است که درباره او توثیقى وجود ندارد و یا این که روایت مرسل است [اگر نقل روایت به گونه اى باشد که امکان ارسال وجود داشته باشد] و اگر روایت از امام رضا(علیه السلام) یا امام جواد(علیه السلام) یا کسى که طبقه آن دو بزرگ وار است باشد، به طور جزم راوى محمد بن زیاد بن عیسى است و اگر روایت از امام کاظم(علیه السلام) باشد و کسى که از محمد بن ابى عمیر روایت مى کند زمان امام کاظم(علیه السلام) را درک نکرده باشد (مانند حسن بن محمد بن سماعه) راوى، محمد بن زیاد خواهد بود. و اگر از کسانى باشد که زمان کاظم(علیه السلام) را درک کرده باشد، ابن ابى عمیرى که از او روایت شده، اگر چه احتمال دارد که بر هر دو منطبق باشد، لیکن شکى نیست که به آن که معروف و مشهور است منصرف خواهد بود و اشتراک در این مورد اثرى نخواهد داشت.»(۲۵)

آیا محمد بن ابى عمیر از امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است؟

شیخ طوسى بر این اعتقاد است که ابن ابى عمیر، امام کاظم(علیه السلام) را درک کرده، لیکن از ایشان روایت نکرده است.(۲۶) لیکن نجاشى در رجال خود آورده که او امام کاظم(علیه السلام) را ملاقات کرده و از ایشان احادیثى را شنیده که در بعضى از آن ها حضرت او را با کنیه «ابا احمد» یاد کرده است.(۲۷)

مشایخ و شاگردان

ابن ابى عمیر، نزد جمع بسیارى از اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام) به استماع و ضبط روایت پرداخت. برخى از بزرگان، تعداد کسانى را که او از آنان روایت نقل کرده تا ۴۱۰ نفر ذکر کرده اند.(۲۸)
در میان مشایخ او جمعى از بزرگان اصحاب ائمه(علیهم السلام) وجود دارند که روایات بسیارى از آن ها شنیده است، هم چون:

  1. ابراهیم بن عبد الحمید اسدى، ۶۵ حدیث؛
  2. حمّاد بن عثمان، ۲۲۱ حدیث؛
  3. عبد الرحمان بن حجاج بجلّى، ۱۳۵حدیث؛
  4. معاویه بن عمار، ۴۴۸ حدیث؛
  5. هشام بن سالم، ۲۲۵ حدیث؛
  6. حماد بن عیسى، ۹۲۱ حدیث؛
  7. حَفض بن بَختَرى، ۱۶۵ حدیث؛
  8. عمر بن اذینه، ۲۵۴ حدیث؛
  9. جمیل بن دَرّاج، ۲۹۸ حدیث؛
  10. عبدالله بن بُکَیر، ۶۵ حدیث؛
  11. هشام بن حکم؛
  12. زراره بن اعین؛
  13. محمد بن مسلم و….(۲۹)

از آن جا که محمد بن ابى عمیر، بغدادى بوده، بایستى براى استماع، ضبط و تدوین حدیث به مدینه و کوفه و بصره (شهرهایى که مشایخ روایى او مى زیسته اند) سفر کرده باشد.

جمع زیادى از اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز از آن محدّث بزرگ روایت نقل کرده اند، هم چون

  1. فضل بن شاذان نیشابورى،
  2. على بن مَهزیار اهوازى،
  3. ابراهیم بن هاشم قمى،
  4. عبد الرحمان بن ابى نجران تمیمى،
  5. حسین بن سعید اهوازى،
  6. ابو عبدالله برقى،
  7. صفوان بن یحیى،
  8. حضرت عبد العظیم حسنى(علیهم السلام)،
  9. عبدالله بن احمد یَهنک نخعى و برادرش عبید الله،
  10. عبدالله بن معروف،
  11. احمد بن محمد بن عیسى اشعرى،
  12. عبدالله بن الصَلت قمى و….

تعداد کسانى که در حلقه درس و افاضه آن محدّث بزرگ، شرکت داشته اند و از وى روایت نقل کرده اند نزدیک به هشتاد تن بوده است. (۳۰)

کتاب هاى ابن ابى عمیر

علاقه و اهتمام وى به روایات امامان(علیه السلام) به حدى بود که صد کتاب از کتاب هاى اصحاب امام صادق(علیه السلام) را روایت کرده است. علاوه بر آن، خود، کتاب هاى روایى بسیارى را تدوین کرده که تعداد آن ها ۹۴۱ کتاب ذکر کرده اند.(۳۱)
نگاهى به فهرست کتاب هاى آن صحابى گران قدر گستردگى و تنوع روایات او را در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى (تاریخ، فقه، اصول فقه، کلام و تفسیر) نشان مى دهد.

برخى از کتاب هاى او که در رجال نجاشى و نیز فهرست طوسى گزارش شده اند، از این قرارند:

  1. المغازى،
  2. الکفر والایمان،
  3. البداء،
  4. الاحتجاج فى الامامه،
  5. الحج، فضایل الحج،
  6. المتعه،
  7. الاستطاعه و الافعال و الرد على اهل القدر والجبر،
  8. الملاحم،
  9. یوم ولیله،
  10. الصلاه،
  11. مناسک الحج،
  12. الصیام،
  13. اختلاف الحدیث،
  14. المعارف،
  15. التوحید،
  16. النکاح،
  17. الطلاق،
  18. الرضا(علیه السلام)،
  19. المبدأ،
  20. الامامه،
  21. ومسائله عن الرضا(علیه السلام).

وى پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش، به تدوین دوباره روایاتى که از حفظ داشت پرداخت و آن ها را در ۴۰ مجلّد تحت عنوان «نوادر» جمع آورى کرد.(۳۲) این علاوه بر کتاب هایى بود که دیگران قبل از آن حادثه از برخى از کتاب هاى او استنساخ کرده بودند.
اکنون از آن صحابى و محدث گرانقدر بیش از ۴۷۰۰ روایت در کتب روایى وجود دارد(۳۳ )که در زمینه هاى مختلف تفسیر، فقه و کلام است. ابن ابى عمیر علاوه بر آن که روایات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به یادگار گذاشته، حجم قابل ملاحظه اى روایت درباره مسائل کلامى نقل کرده است.

در بزرگى و جلالت او در این زمینه، همین اندازه کافى است که بدانیم هشام بن سالم، دوست دیرینه او که از اصحاب متکلم برجسته امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) به شمار مى رفت، براى مناظره اى با هشام بن حکم، یکى دیگر از متکلمان برجسته حضرت، به این شرط حاضر به گفت وگو شد که محمد بن ابى عمیر حضور داشته باشد؛ در غیر این صورت از شرکت در بحث خوددارى خواهد کرد.(۳۴)

نگاهى به فهرست کتاب هاى او نیز گویاى این امر مى باشد.

مرسل هاى مسند

ابن ابى عمیر علاوه بر این که از اصحاب اجماع مى باشد، (۳۵) از زمره کسانى است که روایت هاى مرسل او را هم چون مسند قابل اعتبار دانسته اند. پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش برخى از روایاتى را که از حفظ تدوین کرد به صورت مرسل است، لیکن دقت و تعهد او نسبت به نقل حدیث از افراد ثقه به حدى بود که مرسل هاى او را هم ردیف با مسند دانسته اند.
تقریباً تمامى علماى شیعه در طول تاریخ در قبول روایات مرسل ابن ابى عمیر اتفاق نظر داشته اند.۳۶ علامه مامقانى (م.۱۳۵۱ه.ق.) در این باره مى گوید:

«محمد بن ابى عمیر، تنها کسى است که تمامى علماى شیعه [در طول قرون گذشته] روایات مرسل او را پذیرفته و آن ها را مانند روایات مسند معتبر دانسته اند. اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمه(علیهم السلام)] نیز این مطلب گفته شده، لیکن گوینده آن عده اى معدود بوده اند و درباره آن ها به مانند آن چه که درباره ابن ابى عمیر گفته شده، اتفاق نظر وجود نداشته است.»(۳۷)
برخى وجود چند فرد ضعیف در میان مشایخ ابن ابى عمیر را دلیلى بر ردّ این مطلب که او جز از افراد ثقه روایت نقل نمى کرده دانسته اند، لیکن آیه الله شبیرى زنجانى در سلسله درس هاى رجال خود بحث مفصلى در این باره کرده و به تک تک این موارد پاسخ داده اند.(۳۸)



۱٫ الفهرست، محمد بن حسن طوسى، (قم، انتشارات رضى) ص ۲۶۵؛ الرجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، به تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى (قم، انتشارات اسلامى) ص ۳۲۶
۲٫ نک: تاریخ یعقوبى، به ترجمه محمد ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى) ج۲، ص ۲۷۲؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۳۶۵، ۳۷۵، ۵۰۲
۳٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۴٫ سابرى: پارچه اى ظریف که در سابور فارس بافته مى شده، و خرید و فروش و استفاده از آن شایع بوده است.
۵٫ فضل بن شاذان (شاگرد ابن ابى عمیر)، ثروت او را نزدیک به پانصد هزار درهم گفته است (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۶). به گفته یکى از اساتید، نمى توان از این احتمال چشم پوشید که ابن ابى عمیر از وکلاى امام کاظم(علیه السلام) بوده و وجوهات نزد وى جمع مى شده است. آیا هارون و بعد از او مامون، با توجه به همین مطلب، پى در پى اموال او را مصادره مى کردند؟ گرچه نقل صریحى مبنى بر وکالت او وجود ندارد، امّا از سوى دیگر، از وکلاى حضرت، به جز آن هایى که پس از شهادت ایشان، امامت امام رضا(علیه السلام) را انکار کردند و به واقفیه گراییدند، نامى در میان نیست. شاید شدت تقیّه، موجب چنین امرى شده است.
۶٫ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسى ، به تصحیح میر داماد، به تحقیق سید مهدى رجایى (مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث)، ج۲، ص۸۵۵
۷٫ همان.
۸٫ او پس اختفاى کتاب هاى خود، متوارى شده بود.
۹٫ درباره چگونگى از بین رفتن کتاب هاى ابن ابى عمیر نقل هاى متفاوتى در کتب رجالى وجود دارد. گفته شده که خواهر او کتاب ها را در غرفه اى گذاشت و کتاب ها در اثر جریان آب باران بر روى آن ها از بین رفت (الرجال النجاشى، ص ۳۲۶). و از ظاهر عبارت شیخ طوسى، چنین برمى آید که کتاب هاى ابن ابى عمیر در پى دستگیرى اش، توسط ماموران مامون ضبط گردید که عاقبت کتاب هاى روایى اش را به او پس ندادند (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴).
آنچه در متن ذکر شد ظاهر نقل صحیح است. زیرا ابن ابى عمیر، خود به مناسبتى اشاره به دفن شدن کتاب هایش و از بین رفتن آن ها کرده است. (بحارالانوار ـ بیروت، موسسه الوفاء ـ ج۸۷، ص ۱۰۶ و ج ۲۰).
۱۰٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۶ و ۳۲۷
۱۱٫ رجال الطوسى، ص ۰۶۳
۱۲٫ معجم رجال الحدیث(مرکز نشر آثار شیعه) ج۱۴، ص ۲۷۵ و ۲۷۶
۱۳٫ رجال الطوسى، ص ۳۸۸
۱۴٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۱۵٫ جامع الرواه ، محمد بن على اردبیلى (انتشارات کتاب خانه آیه الله مرعشى) ج۲، ص ۵۰
۱۶٫ همان، ص ۵۶
۱۷٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۵
۱۸٫ همان، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷٫
۱۹٫ همان، ص ۲۷۷
۲۰ و ۲۱٫ تنقیح المقال، مامقانى (قطع رحلى) ج۲، ص ۶۳(التنبیه الاول): وهى مارواه الشیخ وکذا الکلینى فى باب اوقات صلوه الجمعه والعصر من الکافى عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن محمد ابن ابى عمیر، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)….
۲۲٫ همان.
۲۳٫ همان، ص ۶۴(التنبیه السادس).
۲۴٫ نگارنده، نسخه هاى تصحیح شده برخى از کتاب هاى روایى که به وسیله آیه الله سید موسى شبیرى زنجانى صورت گرفته و نزد فرزند فاضل ایشان بود، ملاحظه کرده است. در برخى از آن ها نسخه صحیح «محمد بن ابى عمر» است.
۲۵٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۷
۲۶٫ الفهرست، شیخ طوسى،ص ۱۴۲
۲۷٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۷٫ نگارنده، این روایات را با استفاده از برنامه رایانه اى مرکز تحقیقات علوم اسلامى ملاحظه کرده است.
۲۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى (مرکز مدیریت حوزه علمیه قم)، ص ۲۲۳
۲۹٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵
۳۰٫ نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۳۱٫رجال النجاشى ، ص ۳۲۷
۳۲٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴
۳۳٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱
۳۴٫ همان، ج۱۴، ص ۲۸۳
۳۵٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۶۷۳
۳۶٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۰۶ به بعد.
۳۷٫ تنقیح المقال، ج۲، ص ۶۳٫ ذکر این نکته لازم است که برخى از بزرگان از جمله شهید ثانى در الدرایه، محقق حلى در المعتبر، سید طاووس، شیخ حسن عاملى در معالم الاصول، سید محمد عاملى (نوه شهید ثانى) در المدارک و آیه الله خویى در معجم رجال الحدیث به طور کلى روایات مرسل از جمله مرسلات ابن ابى عمیر را معتبر ندانسته اند. (نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۲).
۳۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۳۵ ـ ۲۵۰

زندگینامه ابوالفتح کراجکى (متوفی ۴۹۹ه. ق)

شیخ ابوالفتح محمد بن على کراجکى طرابلسى. فقیه، اصولى، ریاضیدان، ستاره‏ شناس، ادیب، مسلط به علوم حدیث، فلسفه، کلام، نحو، اخلاق، تاریخ، رجال، تفسیر و پزشکى.

استادان

وى در محضر استادان بزرگوارى چون

شیخ مفید،

سید مرتضى علم الهدى،

شیخ طوسى و …

شاگردى کرد و از هر کدام توشه‏اى و بهره‏اى گرفت. سفرهاى بسیارى به کشورهاى مختلف از جمله فلسطین، سوریه، لبنان، مصر، بغداد و همچنین شهرهاى دور و کنار خود داشت. با مباحثات و تألیفات خود که نزدیک ۸۰ اثر مى‏ شود به بررسى مذاهب اسماعیلیه، فرق اهل تسنن، یهودیت و مسیحیت پرداخت و برترى شیعه و مذهب امامیه را بر همگان آشکار کرد.
وى در لبنان و شهر صور درگذشت.

تألیفات وى:

۱- کنز الفوائد؛
۲- روضه العابدین و نزهه الزاهدین؛
۳- الرساله الناصریه؛
۴- معدن الجواهر و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردى

ذندگینامه ابراهیم بن على کفعمى«تقى الدین» (۸۶۴- ۹۰۵ ق)

ابراهیم بن على بن حسن بن محمد بن صالح عاملى کفعمى، ملقب به تقى الدین. عالم و فقیه بزرگ شیعه از مردم جبل عامل.
وى در روستاى کفر عیماى جبل عامل زاده شد. همانجا در نزد پدر خود على بن ابراهیم، درس‏هاى نخستین را فرا گرفت. پس از به پایان رساندن درس‏هاى نخستین، به کربلاى معلى رهسپار شد و چندى در آنجا ماند و درس گرفت و آموخت.

مشایخى که وى هم از آنها اجازه روایت گرفت و در نزدشان شاگردى کرد:
على بن ابراهیم صالح کفعمى (پدر وى)،

حسین بن ساعد حسینى حائرى صاحب تحفه الابرار فى مناقب الائمه الاطهار،

سید على بن عبدالحسین بن سلطان موسوى حسینى صاحب رفع الملامه.

نظران بزرگان

صاحب امل الامل وى را ادیب، شاعر و ثقه مى ‏نامند.

صاحب تکلمه الرجال شیخ عبدالنبى کاظمى درباره وى مى ‏گوید:
«وى از فاضلان، محدثان، راست‏کرداران و پرهیزگاران بنام و حد میان شهید اول و ثانى بود و آثار بسیارى دارد.»

کفعمى در همان روستاى کفرعیما درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.

تألیفات وى:
۱- المصباح (الجنه الواقیه والجنه الباقیه)؛
۲- مختصر؛
۳- البلد الامین والدرع الحصین؛
۴- نهایت الارب فى امثال العرب؛
۵- النخبه و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه ابوجعفر محمد بن زید الدین«ابن ابى جمهور احسائى»(۸۴۰- ب ۹۱۲ ق)

ابوجعفر محمد بن زید الدین ابى الحسن على بن حسام الدین بن ابى جمهور. عالم، فقیه، محدث، متکلم و عارف بزرگ شیعه.وى در احساء واقع در عربستان شرقى در کنار خلیج فارس زاده شد و در همانجا به تحصیل علوم شرعى و ادبى پرداخت. پدر و نیاى بزرگ وى ابراهیم، از علماى بزرگ احساء بودند و در چنین فضایى ابى جمهور پرورش یافت؛ پس مى‏توان گفت نخستین استاد وى پدرش بود.

وى که گام‏هاى نخستین علوم را پشت سر گذارده بود، برآن شد تا براى رسیدن به کمال سفر کند؛ به همین خاطر به عراق رفت و در نجف جایگیر شد و در نزد بزرگى چون: شیخ عبدالکریم فتال نیشابورى شاگردى کرد و درس آموخت. پس از چندى به خانه خدا رهسپار شد و حج گزارد و چندى در احساء ماند و سپس به کربلاى معلا رفت و از آنجا به نجف اشرف بازگشت. پس از چندى به قصد زیارت ثامن الائمه به مشهد مقدس روانه شد و پس از ورود، سید محسن رضوى که از فضلاى بزرگوار مشهد بود به پیشواز وى رفت و در خانه خود میهمانش کرد و این زمانى بود که سید محسن رضوى در نزد چنین استادى زانوى ادب بر زمین زد و شاگردى کرد.

ابن ابى جمهور به چیره ‏دستى در مناظره معروف است و یکى از همین مناظرات وى میان خود و یک عالم اهل سنت هراتى بود که طى سه جلسه سرانجام عالم هراتى شکست خورد و به درخواست شاگردان ابى جمهور، کتابى به نام مناظره بین الغروى و الهروى، که همه مربوط به همین مناظره بود، نگاشته شد.

ابن ابى جمهور پس از پانزده سال ماندن در مشهد مقدس، سفر دوم خود به خانه خدا را آغاز کرد و پس از گزاردن حج به نجف اشرف رفت و دو سال در آنجا بود و سپس به مشهد مقدس بازگشت و تا پایان روزگار خود در آنجا ماند و زندگى کرد.

استادان

استادانى که وى در نزد آنها آموخت، پدر بزرگوارش

شیخ زین‏الدین على احسائى،

سید شمس ‏الدین محمد موسوى احسائى،

شیح حسن بن عبد الکریم فتال غروى و

شیخ على بن هلال جزائرى بودند.

شاگردانش

نیز سید محسن رضوى،

شیخ ربیعه جزائرى،

سید شرف الدین طالقانى،

شیخ على کرکى معروف به محقق ثانى و … بودند.

ابن ابى جمهور، چون در محبت اهل بیت افراط کرد و مى‏کوشید تا میان عرفان، فلسفه و کلام را آشتى دهد و هماهنگى ایجاد کند، در میان گروهى از علما و فقها جنجال برانگیز شده است! به هر روى در این که وى عالمى است عارف و شیعه، شک نیست. از خاکجاى وى اطلاعى در دست نیست.

تألیفات وى:

۱- عوالى اللآلى [/ غوالى اللآلى‏]
۲- الاقطاب الفقهیه والوظایف الدینیه على مذهب الامامیه؛
۳- درر اللئالى؛
۴- زاد المسافرین فى اصول الدین؛
۵- المجلى و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه ابومحمد احمد بن على«ابن اعثم کوفى الکندى» (متوفی ۳۱۴ ق)

ابومحمد احمد بن على، معروف به ابن اعثم کوفى الکندى. محدث، شاعر و تاریخ‏نگار بزرگ شیعى.از زادگاه و زادروز وى هیچ اطلاعى در دست نیست و حتى در نام و نسب وى اختلاف است. برخى نام وى را احمد و برخى محمد آورده ‏اند. همچنین لفظ «اعثم» را که لقب پدر وى بود، گاهى درباره خود وى «ابن اعثم» به کار بردند.

یاقوت حموى در معجم الادبا ابیاتى از وى آورده است. نیز در ارشاد الاریب الى معرفه الادیب، حموى از وى چنین یاد مى‏کند:
«مورخ است و شیعى مذهب و نزد اهل حدیث ضعیف شمرده مى‏شود»؛ که البته سخن حموى از جهت بغض و کینى است که به تشیع دارد.

از خاکجاى وى هیچ‏گونه اطلاعى در دسترس نیست.

تألیفات وى:

۱- الفتوح؛
۲- کتاب التاریخ؛
۳- کتاب المألوف.(۱)

محمد(ابومحمد على یا احمد) بن على بن اعثم کوفى نویسنده کتاب پرمحتواى الفتوح است که تا دوره اخیر از سوى مورخان و شرح حال نویسان مورد غفلت واقع شده بود. متن عربى کتاب وى تنها یک دو دهه است که در دسترس محققان قرار گرفته و گویا از روى تنها نسخه به چاپ رسیده است .بخشهاى از متن عربى به وسیله متن فارسى باقى مانده از قرن ششم تکمیل شده است .

به نظر مى رسد که متن حاضر نباید مشتمل بر تمامى متن اصلى باشد. موردى از این کتاب که ابن طاووس آن را نقل کرده ، در متن حاضر نیامده است .

این ترجمه ، ترجمه اى است که آزاد که از حیث ادبى از اهمیت بالایى برخوردار است و تنها تا وقایع امام حسین (ع ) رادارد. متن عربى کتاب از پس از رحلت پیامبر (ص ) شروع شهد و تا پایان خلافت مستعین را دربرگرفته است . ابن اعثم در بیشتر موارد از مآخذ خود یاد نکرده ، اما بسیارى از اخبار آن را در سایر منابع مى توان یافت . در عین حال در مواردى یاد از برخى از منابع خود کرده است .

برخى ازنامهاى آشنا عبارتند از شعبى ، نصر بن مزاحم ،واقدى ، زهرى ، هشام کلبى ، وى پس ‍ از یاد از این اسناد که اسامى نوعا همراه با تصحیف است مى نویسد: من همه روایات اینها را با وجود اختلافات موجود درآنها جمع آورى کردم و از مجموع آنها یک روایت را با مضمونى واحد ترتیب دادم .

وى در جاى دیگرى هم مانند همین اسامى و اسناد را باهمان آشفتگى به دست داده و دقیقا همان جمله را که یک روایت ازمجموع روایات فراهم کرده و آورده است .بى شبهه یکى از مهمترین مآخذ او آثار ابومخنف بوده و افزون بر آن که در سند بالا از طریق کلبى از وى یاد کرده ، در برخى موارد با سند مستقل خود مطالبى از ابومخنف نقل کرده است .

همینطور، در مواردى نقل معینى را به نقل از هیثم بن عدى (واو از عبدالله بن عیاش از شعبى ) آورده است .ایضا وى رشته اى از اسناد را در مورد دیگرى به دست داده که نیاز به بررسى مفصل دارد. در میان آنها سندى نیز آمده که نهایت آن چنین است … حدیث کرد مرا ابوعمر حفص ‍ بن محمد از جعفر بن محمد الصادق از پدرش از پدرانش . در این اسناد نامهاى آشنا نصر بن مزاحم منقرى ، واقدى ، هشام کلبى از ابومخنف ، عوانه بن حکم ، هیثم بن عدى ، ابن داءب وابولبخترى مى باشد.

ابن اعثم در اخبار مربوط به جنگ امویان و عباسیان و آغاز خلافت عباسیان ، به طور مرتب مطالبى از مدائنى نقل کرده است .در مورد دیگرى از احمد بن یحیى (بلاذرى ) نقلهایى را آورده است .
ابن اعثم در بخش فتح خراسان از کتاب مدائنى بهره برده است . همانطور که درباره فتح ارمینیه و آذربایجان ، از کتابهاى ابوعبیده ، معمر بن مثنى که دو کتاب با عنوان فتح ارمینیه وآذربایجان داشته استفاده کرده است .

به هر روى در بیشتر موارد نقلها با قال که گفته خود ابن اعثم یا راوى کتاب اوست آغاز مى شود و گزیده اى از روایات مربوط به وقایع را در مى گیرد. بدون شبهه ، کتاب از روى مآخذ دست اول نوشته شده و مطالب منحصر فراوانى دارد.
کتاب فتوح تا صفحه ۲۴۴ مجلد هشتم تمام مى شود، اما پس از آن عنوان حکایه الامام الشافعى مع الرشید آمده است . به دنبال آن عنوان ایضا خبر الشافعى نیز آمده و بار دیگر روال طبیعى کتاب که تاریخ دوران رشید است ادامه یافته است . یا باید تعبیر تم کتاب الفتوح غلط باشد یا آن که مولف بعد از تاءلیف بخش پایانى را برآن افزوده باشد. بخش اخیر کتاب فتوح ، شباهت فراوانى به نقلهاى طبرى دارد.

گفتنى است که در سالهاى اخیر، کتابى با نام کتاب الرده از واقدى چاپ شد که شباهتهاى فراوانى با بخش اخبار رده کتاب الفتوح دارد. یک حدس ان است که ابن اعثم با استفاده از کتاب واقدى این بخش را تاءلیف کرده و حدس دیگر آن که بعدها بر اسا این کتاب ابن اعثم متنى فراهم آمده و منسوب به واقدى شده است . این مساءله نیاز به تقحیق بیشتر دارد.

ابن اعثم متهم به تشیع است . نگاهى به کتابش اتهام تشیع امامى و یا زیدى و اسماعیلى را رد مى کند؛ زیرا درباره خلفاى نخست مطالب مثبت زیادى آورده است . در عین حال واقعیاتى را نیز که به کار شیعیان مى آید، فراوان در خود جاى داده است .

این مساءله به تشیع عراقى او باز مى گردد. مى دانیم درباره راویان و اخباریان کوفى اصل بر تشیع است .ابن اعثم نیز باید متاءثر از این نوع خاص از تشیع باشد. نگاهى به مسائل تولد امام حسین (ع ) و رفت و شد فرشتگان و خبر دادن جبرئل از شهادت امام حسین (ع ) و چگونگى این نقل هاى ، نشان مى دهد که وى ازمآخذ شیعى استفاده کرده و بدون تغییر در لحن آن ها، آن مطالب را آورده است .

کتاب فتوح منبع اخبارى است که درباره آگاهى پیامبر (ص ) و امام حسین (ع ) از شهادت آن حضرت در کربلا خبر مى دهد به عنوان نمونه به این نقل بنگرید:
قال شرحبیل ابن ابى عون : ان الملک الذى جاء النبى (ص ) انما کان ملک البحار و ذلک ان ملکا من ملائکه الفرادیس نزل الى البحر الاعظم ، ثم نشر اجنحته علیه و صاح صیحه و قال : یا اصحاب البحار! البسوا ثیاب الحزن فان فرخ محمد مزبوح مقتول ، ثم جاء الى النبى (ص ) فقال : یا حبیب الله ! یقتتل على هذه الارض فرقتان من اءمتک ، احداهما ظالمه معتدیه فاسقه ، یقتلون فرخک الحسین ابن ابنتک باءرضکرب وبلاء. و هذه تربته یا محمد! قال : ثم ناوله قبضه من اءرض کربلاء و قال : تکون هذه التربه عندک حتى ترى علامه ذلک : ثم حمل ذلک الملک من تربه الحسین فى بعض ‍ اجنحه فرم یبق ملک فى سماء الدنیا الاشمّ تلک التربه و صار فیها عنده اثر و خبر.

مطالبى که در این کتاب درباره جنگهاى ارتداد آمده ، به طور منحصر حاوى اخبارى است که نشان مى دهد برخى از کسانى که مرتد نامیده شدند، کسانى بودند که به دفاع از حق امام على (ع ) و اهل بیت حاضر به پرداخت زکات به حکومت ابوبکر نشده بودند.
مطالب آن درباره حوادث عراق ، افزون بر اخبار آن درباره سایر شهرهاست .

یک جلد از چاپ هشت جلدى درباره کربلا بوده ومجلد مزبور ازمآخذ دست اول حماسه کربلا محسوب مى شود. همین متن با اندک تغییر در مقتل الحسین از خوارزمى آمده است . یاقوت شرح حال کوتاه وى را آورده و ضمن شیعه دانستن او، دو کتاب براى وى یاد کرده است . نخست تاریخ او از زمان ابوبکر تا هارون و دوم کتاب تاریخ او مشتمل برحوادث زمان تا دوران مقتدر.
او کتاب اول وى را از آغاز خلافت ابوبکر تا دوره هارون دانسته در حالى که کتاب حاضر از خلافت ابوبکر تا خلافت معتصم را شامل مى شود.

چاپ نخست این کتاب در هند تحت مراقبت محمد عبدالمعید خان و توسط مجلس دائره المعارف المعثمانیه در حیدر آباد دکن چاپ شده است . همین چاپ در بیروت توسط دارالندوه الجدیده افست شده است . چاپ دیگرى از متن عربى فتوح با تحقیق على شیرى در بیروت توسط دارالفنون انجام شده است . امتیاز این چاپ فهرست یک جلدى بر متن کتاب است .

اشاره کردیم که چاپ فتوح در هند بر اساس یک نسخه بوده که از آن در حواشى اصل یاد شده و مصحح اصلاحاتى از سایر کتابها روى متن کرده است . سزگین نسخه هاى مختلفى از این کتاب را یاد کرده و افزوده که کتابى هم با عنوان ابتداء خبر وقعه صفین در کتابخانه منجانا هست که ممکن است بخشى از همین فتوح باشد.(۲)



(۱)منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

(۲)منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

زندگینامه ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى بغدادى یا کوفى«ابن قتیبه» (۲۱۳- ۲۷۶ ق)

ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى بغدادى یا کوفى. فقیه، محدث، مفسر و از بزرگان ادب و منتقد شعر، عالم اخبارى، متکلم و دانشمند روزگار خود.

وى اصالتا ایرانى بود اما در بغداد و به گفته‏اى در کوفه زاده شد. در بغداد جاى گرفت و حدیث و نگاشتن آن را شروع کرد و به همین دلیل هم نام آور است. البته به خاطر چیرگى و تسلطش برشعر، ادب و نقد علمى ادبیات عرب نیز مشهور است.

چندى در دینور به منصب قضاوت نشست و پس از آن در بغداد به تألیفات خود پرداخت. استادانى که ابن قتیبه در نزدشان در علوم مختلف از جمله حدیث، لغت، کلام و … بسیار آموخت و بهره‏ها برد، مى‏توان به ابوحاتم سجستانى، ریاشى، جاحظ، ابوعبدالله حمدانى، عبدالرحمن بن قریب معروف به اصمعى و … اشاره کرد.
درباره خاکجاى وى اختلاف است؛ اما قطع یقین یا در کوفه (احتمال کم) یا در بغداد (احتمال بسیار) بوده است.

تألیفات وى:

۱- تفسیر غریب القرآن؛
۲- غریب الحدیث؛
۳- عیون الاخبار؛
۴- الشعر و الشعراء؛
۵- جامع الفقه و …

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه ابوالفضل نصربن مزاحم بن سیار منقرى« نصر بن مزاحم » ( ۱۲۰- ۲۱۲ه.ق)

او ابو الفضل نصر بن مزاحم بن سیار منقرى است که نسبتش به بنى منقر بن عبید بن حارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناه بن تمیم مى‏ رسد(۱). وى مورخى است عرب که به گفته مورخان در مذهب خویش غلوى داشت.

خاستگاهش کوفه بود ولى بعد در بغداد سکونت گزید و در آنجا از

  1. سفیان ثورى،
  2. و شعبه بن حجاج
  3. ، و حبیب بن حسان،
  4. و عبد العزیز بن سیاه،
  5. و یزید بن ابراهیم تسترى،
  6. و ابى الجارود،
  7. و زیاد بن منذر استماع حدیث کرد.

پسرش (حسین بن نصر) و نوح بن حبیب قومسى، و ابو صلت هروى، و ابو سعید اشج، و على بن منذر طریقى، و گروهى از کوفیان نیز از او روایت کرده ‏اند. از آنجا که وى از ساکنان بغداد بود خطیب بغدادى در تاریخ خویش زندگینامه او را آورده است(۲). تاریخها سال ولادت او را براى ما باز نگفته‏اند ولى همین که او را در ردیف ابو مخنف شمرده‏ اند ما را بر آن مى‏دارد که بگوییم وى از کهنسالان بوده زیرا چنان که ابن حجر در لسان المیزان ذکر کرده ابو مخنف لوط بن یحیى، پیش از سال ۱۷۰ ه ق در گذشته و با این حساب احتمال مرجح آن است که ولادت نصر به سال ۱۲۰ ه ق بوده باشد.

تذکره‏نویسان آورده‏اند که او عطار بود و عطر مى‏ فروخت، و شاید همین (ملازمت با بوى خوش) باعث شده است که رایحه‏اى از خوش ذوقى از کتابش به مشام جان رسد و نیز شاید همین (دقت و ظرافت حرفه‏اى) چنین روح‏ درخشانى را که در تألیف خود دارد بدو بخشیده باشد؛ چه او مقدمات جنگ صفین را با مهارت و به ترتیب آورده و سپس با نهایت دقت و به گزینى تصویرى از اصل نبرد را که محور اصلى کتاب است براى ما ترسیم مى‏ کند و به روایت اخبار گروههاى (درگیر پیکار) و خطبه‏ ها و اشعارشان مى ‏پردازد،

و با آنکه این اشعار شامل سروده‏هاى راویان یا تلفیق خبرنگاران است، در تمام کتاب از توفیق رعایت انسجام و هماهنگى و پیوستگى و درستى تصویر و ترتیب و نظم گزارش بى ‏نصیب نیست.

مورخان را در موثق شمردن نصر اختلاف است و این روشى است که در مورد هر راوى شیعى دیگرى نیز دارند. در حالى که ابن حبان او را در شمار ثقات مى ‏آورد (۳)و ابن ابى الحدید شیعى در حق او مى ‏گوید (۴)«ما آنچه را نصر بن مزاحم در کتاب صفین در این باب آورده ذکر مى‏کنیم چه او مورد اعتمادى راستین و درست‏گوى و از نسب جانبدارى و دغلى به دور، و از رجال اصحاب حدیث است»، آنگاه عقیلى درباره او گوید: «شیعه ‏ایست که در حدیثش اضطراب است»(۵) و ابو حاتم گوید: «حدیثش دستخوش گرایش و متروک است»(۶).

هر چه باشد کسى که به این کتاب او بنگرد آرامش مورخ را- که گرایشهاى تعصب‏آمیز، جز در پاره‏اى موارد ناچیز که گزیرى از آن نیست، او را به هوادارى وا نداشته- احساس مى‏کند. او وقتى زبونیها و معایب معاویه را ذکر مى‏ کند نیش زبانهاى دشمنان درباره على علیه السلام را نیز پنهان نمى ‏دارد.

مصنفات او

یاقوت گوید(۷) : «به تاریخ و اخبار آگاه بود» و ابن الندیم‏(۸) مصنفات او را چنین آورده:

  1. کتاب الغارات‏(۹) ،
  2. کتاب الجمل،
  3. کتاب صفین،
  4. کتاب مقتل حجر بن عدى و
  5. کتاب مقتل الحسین بن على.

صاحب منته المقال بر این افزاید(۱۰) :

  1. کتاب عین الورده(۱۱) ،
  2. کتاب اخبار المختار(۱۲) و
  3. کتاب المناقب.

چنان که ملاحظه مى ‏کنید کوشش این مرد متوجه تألیفات شیعى بوده و دست روزگار از تمام آثار او جز کتاب حاضر، کتاب صفین، اثر دیگرى را به امانت براى ما نگه نداشته است(۱۳).



( ۱) المعارف، ۳۶ و الاشتقاق، ۱۵۲
( ۲) تاریخ بغداد، ۱۳: ۲۸۲- ۲۸۳
( ۳) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷
( ۴) شرح نهج البلاغه، ۱: ۱۸۳
( ۵) حدیث مضطرب یکى از دوازده قسم حدیث ضعیف و حدیثى است که سند آن مختل باشد، به خلاف حدیث جید یا نیکو.- م.
( ۶) لسان المیزان، ۶: ۱۵۷

( ۷) معجم الادباء، ۱۹: ۲۲۵
( ۸) الفهرست، ۱۷۳٫ یاقوت در معجم خود نیز نام این مصنفات را بدون تصریح به اینکه از کجا نقل شده یاد کرده است.
( ۹) از کسانى که کتابى به همین نام تألیف کرده‏اند، ابراهیم بن هلال ثقفى است که ابن ابى الحدید از او بسیار روایت مى‏کند.
( ۱۰) منته المقال، ابى على محمد بن اسماعیل، ۳۱۷
( ۱۱) عین الورده، همان رأس عین، شهر مشهورى در جزیره( بین النهرین علیا- سرزمین واقع بین دجله و فرات) است که در آن پیکارى بین اعراب واقع شد و از روزهاى تاریخى( ایام العرب) است. معجم البلدان.
( ۱۲) مختار بن ابى عبید ثقفى، صاحب طریقه« مختاریه» که آن را« کیسانیه» نیز گویند و فرقه‏اى از فرقه‏ هاى شیعه است. الفرق بین الفرق. ۲۷- ۲۸

(۱۳)مقدمه نصر بن مزاحم، پیکار صفین / ترجمه وقعه صفین – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۷۰ ش.

زندگینامه محمد بن محمد بن اشعث (قرن دوم)

ابوعلى محمد بن محمد اشعث کوفى. راوى ثقه شیعه.

وى در کوفه شهر شیعیان، دوستداران خاندان حضرت على علیه السلام و راویان بزرگ شیعه زاده شد. به مصر رفت و در محضر موسى بن اسماعیل بن موسى بن جعفر شاگردى کرد و در همانجا بود که به نگاشتن روایات از طریق موسى بن اسماعیل و نیاکان پاک آن بزرگواران پرداخت.
نجاشى در رجال مى‏ گوید: «وى کتابى در احکام حج دارد»؛ که تاکنون یافته نشده است.

تألیف وى:

۱- الجعفریات.

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقا حسین بروجردی

زندگینامه سلیم بن قیس هلالى(۸-۷۶ه.ق)

ولادت و نسب سلیم و اوائل زندگى او

سلیم از طایفه بنى هلال بن عامر است که از فرزندان حضرت اسماعیل بن ابراهیم خلیل الله علیهما السلام بوده و در نواحى حجاز سکنى داشته‏اند و بعدها به شام و عراق آمده ‏اند .
ولادت سلیم دو سال قبل از هجرت در منطقه کوفه بوده‏ ، و او هنگام وفات پیامبر صلى الله علیه و آله دوازده سال داشته است.
سلیم در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و نیز بعد از آن حضرت در زمان حکومت ابو بکر در مدینه نبوده، و در جریانات سقیفه و شهادت حضرت زهرا علیها السلام شخصا حضور نداشته است. او در سنین نوجوانى که در حدود پانزده سال داشته در اوائل حکومت عمر و قبل از سال شانزدهم هجرت وارد مدینه شده است‏ .

سلیم در جو حاکم بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله‏

سلیم با ورود به مدینه متوجه جو حاکم و شرائط فرهنگى و علمى آن دوره خاص گردید. مردمى که اهل بیت پیامبرشان را رها کرده و باب مدینه علم، امیر المؤمنین علیه السلام را خانه‏ نشین نموده بودند، و راه جهل را پیش گرفته به جاهلیت بر مى ‏گشتند.

از سوى دیگر حاکمین غاصب، سیاست منع شدید از نقل و جمع و تدوین سنت پیامبر صلى الله علیه و آله را مطرح کرده بودند تا مردم را بکلى از دین و معارف آن بیگانه نمایند، و فقط نامى از اسلام بر جامعه مسلمین حاکم باشد.

این وضع که در زمان ابو بکر ایجاد شده بود، در حکومت عمر شدت یافت و اقدام به حبس و تأدیب عاملین نشر معارف دینى نمود و نوشته ‏هاى آنان سوزانده شد.سلیم بن قیس در سنین نوجوانى، وارد چنین جو تاریک و رعب آورى شد.

جهاد علمى سلیم در زمان عمر

سلیم با دیدن چنین جو فکرى ظلمانى، مخفیانه دست بکار جمع آورى و تدوین تاریخ و معارف صحیح اسلام گردید. هدف او این بود که نسلهاى آینده‏ مسلمین از حقایق دینشان آگاه باشند، و خیانتها و ضلالتهاى حاکمان غاصب مردم را به جهنم نکشاند، چنان که امام صادق علیه السلام مى ‏فرماید:
«علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذى یلى ابلیس و عفاریته، یمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شیعتنا و عن ان یتسلط علیهم ابلیس و شیعته النواصب» ، «علماى شیعیان ما در مرزى هستند که در سوى دیگر آن ابلیس و دار و دسته‏اش هستند. اینان مانع از شیاطین مى شوند که به ضعفاى شیعیان ما حمله کنند، و از اینکه ابلیس و پیروان ناصبى ‏اش بر آنان مسلط شوند».

سلیم براى رسیدن به این هدف، پس از شناخت حقیقت، ارتباط خود را با امیر المؤمنین علیه السلام و اصحاب گرامش سلمان و ابو ذر و مقداد و امثال آنان محکم نمود و از چشمه پر فیض اهل بیت علیهم السلام سیراب شد.
او به دور از چشم حاکمان، آنچه از ایشان مى‏ شنید ثبت مى‏ کرد و جزئیات وقایع تاریخى را سؤال مى ‏کرد. در همان حال با صحابه دیگر هم تماس مى ‏گرفت و از آنان هم مى‏ پرسید، تا بدین وسیله اسناد تاریخ را نزد دوست و دشمن محکم کرده باشد.

سلیم در زمان عثمان‏

در سال بیست و سوم هجرت، عثمان به حکومت رسید. در این زمان سلیم از اصحاب خاص امیر المؤمنین علیه السلام به شمار مى ‏رفت و پنهانى به برنامه خود در ثبت حدیث و تاریخ ادامه مى‏ داد، در حالى که ممنوعیت‏هاى قبلى همچنان ادامه داشت و شدت یافته بود.

در زمان عثمان، سلیم همچنان ارتباط قوى با ابو ذر و مقداد داشت در حالى که سالها بین او و سلمان جدایى افتاده بود، چه آنکه از سال ۱۶ هجرى سلمان به مدائن رفته و در آنجا از دنیا رفته بود.
در این سالها، سلیم بهمراه ابو ذر در سفر حج حاضر شد و خطابه او در کنار کعبه را ثبت کرد و همراه او به مدینه باز گشت. همچنین در سال ۳۴ هجرى که ابو ذر به ربذه تبعید شد، سلیم در آنجا به دیدن او رفت.

سلیم در زمان امیر المؤمنین علیه السلام‏

پس از ۲۵ سال فشار فکرى و اجتماعى، در سال ۳۵ هجرى امیر المؤمنین علیه السلام خلافت را که حق الهى‏ اش بود بدست گرفت، و تا حد امکان در محو بدعتها و زدودن جو سیاه جهل و ظلمت از اجتماع مسلمانان سعى فرمود.
در همان اوایل حکومت حضرت، آنان که روش امیر المؤمنین علیه السلام را نمى ‏پسندیدند و در پى ادامه و تجدید بدعتهاى ابو بکر و عمر و عثمان بودند و هوسهاى شیطانى در سر مى ‏پروراندند، در مقابل آن حضرت علم مخالفت برافراشتند.

در اینجا سلیم همچنان که با قلم به یارى حق مشغول بود، جهاد خود را با شمشیر تکمیل نمود و شخصا در میدانهاى جنگ حضور یافت و در صف اول مبارزین بعنوان «شرطه الخمیس» که فدائیان امیر المؤمنین علیه السلام بودند به جنگ و جهاد پرداخت، و در همان حال آنچه در میدانهاى جنگ دید در کتابش ثبت نمود. اینک سن سلیم به ۳۷ سالگى رسیده بود.

سلیم در جنگ جمل‏

سلیم بن قیس بهمراه امیر المؤمنین علیه السلام از مدینه به بصره آمد و از اول تا آخر جنگ جمل بعنوان یکى از پنج هزار فدائى امیر المؤمنین علیه السلام در صف اول میدان جنگ شمشیر زد.
او در کتابش تعداد افراد لشکر در جنگ جمل، و خصوصیات افراد و کیفیت جنگ و آنچه بعد از آن در بصره اتفاق افتاد و حتى خطابه امیر المؤمنین علیه السلام بعد از جنگ را ثبت کرد.

سلیم در جنگ صفین‏

در اواسط سال ۳۶ هجرى، سلیم بهمراه امیر المؤمنین علیه السلام از بصره به کوفه آمد و ازآنجا در طلیعه لشکر آن حضرت عازم صفین شد، و تا سال ۳۸ که جنگ صفین ۱۷ ماه ادامه داشت حاضر در جنگ بود. همچنین در جنگ «یوم الهریر» که شدیدترین و آخرین روز جنگ صفین بود و در یک شبانه روز بیش از هفتاد هزار نفر بقتل رسیدند، سلیم شخصا حضور داشت و حدودا چهل سال از عمر او مى ‏گذشت.

او در کتابش، مکاتبات امیر المؤمنین علیه السلام را با معاویه به دقت ثبت کرد و خطابه‏ هاى آن حضرت در جنگ را نوشت. همچنین کیفیت جنگ هریر و داستان حکمین و بر نیزه نمودن قرآنها را در کتابش نوشت. در بازگشت از صفین هم در قضیه راهبى که مسلمان شد و کتابهاى حضرت عیسى علیه السلام را به امیر المؤمنین علیه السلام تحویل داد حاضر بود و تمامى جریان را در کتابش نوشت.
او در اواخر سال ۳۸ به ملاقات امام سجاد علیه السلام مشرف شد که در سن شیرخوارگى در محضر امیر المؤمنین علیه السلام بود. در همین ایام به مدائن رفت و در آنجا با حذیفه ملاقات کرد.

سلیم در جنگ نهروان تا شهادت امیر المؤمنین علیه السلام‏

در سال چهلم هجرت که جنگ نهروان واقع شد سلیم در آن شرکت داشت و مطالبى از آن واقعه را در کتابش ثبت کرد.پس از آن، سلیم در کوفه بهمراه امیر المؤمنین علیه السلام براى جنگ تازه‏اى با معاویه آماده مى شد که در ماه رمضان همان سال شهادت آن حضرت پیش آمد. چنین حادثه ‏اى براى شخصى همچون سلیم بس دردناک بود.

او که از اولیاى امیر المؤمنین علیه السلام بود در سه روز آخر عمر شریف آن حضرت ملتزم حضور بود، و وصیت نامه حضرتش را بنقل از لبان مبارک آن حضرت نوشت.

سلیم در زمان امام حسن مجتبى علیه السلام‏

پس از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام، سلیم از اصحاب وفادار امام مجتبى علیه السلام بود.هنگامى که معاویه بعنوان صلح وارد کوفه شد سلیم حاضر بود، و خطابه آن حضرت در مقابل معاویه را ثبت کرد.در طول حکومت معاویه، سلیم فعالیت علمى خود را ادامه داد و بدعتها و جنایات معاویه، و نیز اقدامات او در وضع و تحریف احادیث را به دقت در کتابش ثبت کرد.

سلیم در زمان امام حسین علیه السلام‏

پس از شهادت امام مجتبى علیه السلام، سلیم از ملتزمین و خواص اصحاب حضرت سید الشهداء علیه السلام بود، و سن او در این هنگام حدود ۵۰ سال بود.

از سال ۴۹ هجرى که زیاد از طرف معاویه حاکم کوفه شد سلیم توانست با تقیه کامل خود را از شر او حفظ کند، و حتى با ایجاد ارتباط مخفیانه با نویسنده زیاد، نامه سرى معاویه را استنساخ کرد و آن را بعنوان یک سند تاریخى مهم ثبت کرد که احدى غیر از سلیم بر آن دست نیافته است.

در سال ۵۰ هجرى که معاویه به بهانه حج به مدینه آمده بود، سلیم هم از کوفه به مدینه آمد و گزارشى از سفر معاویه به مکه و مدینه و اقدامات او بر علیه شیعه تهیه کرد.

در سال ۵۸ هجرى (دو سال قبل از مرگ معاویه)، امام حسین علیه السلام در منى بیش از ۷۰۰ نفر از صحابه و تابعین را جمع کرد و براى آنان خطابه‏اى بر علیه معاویه ایراد کرد. سلیم در آن مجلس حضور داشت و فرمایشات حضرت را بطور کامل در کتابش نوشت. در این ایام بیش از شصت سال از عمر سلیم مى ‏گذشت.

در سال ۶۱ هجرى که مصیبت عظمى یعنى شهادت امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد، در صفحات تاریخ مطلبى از احوال سلیم دیده نمى‏ شود. به احتمال قوى او هم از زندانیان ابن زیاد بوده است که نتوانستند امام علیه السلام را یارى کنند.

سلیم در زمان امام زین العابدین و امام باقر علیهما السلام‏

پس از شهادت حضرت سید الشهداء علیه السلام سلیم از اصحاب امام سجاد علیه السلام گردید و در حضور آن حضرت خدمت امام باقر علیه السلام را هم که در سنین هفت سالگى یا بیشتر بودند درک کرد.در این سالها که در حجاز جریان ابن زبیر و در عراق جریان مختار ادامه داشت، در کتاب سلیم و تاریخچه زندگى او مطلبى نمى ‏بینیم، ولى ظاهرا تا زمان حجاج سلیم در کوه بوده است.

تألیف و زندگى علمى سلیم‏

با نزدیک شدن به سالهاى آخر عمر سلیم، بسیار بجاست فعالیتهاى علمى شصت ساله او را مورد بازنگرى قرار دهیم، و از لابلاى آن اخلاق و روحیات او را بررسى کنیم.
سلیم بن قیس بعنوان یک مؤلف، از آن جهت مورد توجه خاص است که در اکثر مطالب کتابش شخصا حضور داشته و یا از کسانى که شخصا حضور داشته ‏اند نقل کرده است، و در نقل خود جز موثقین به کسى اعتماد نکرده است.

با در نظر گرفتن این مطلب، گردآورى و تألیف کتاب سلیم در چهار دوره انجام گرفته که بصورت زیر قابل توضیح است:

از آنجا که سلیم از اول راه حق را تشخیص داد، توانست با امیر المؤمنین علیه السلام و اصحاب خاص آن حضرت یعنى سلمان و ابو ذر و مقداد و امثال ایشان ارتباط قوى برقرار کند. مطالبى که در طول ۳۰ سال مستقیما از ایشان نقل کرده یک چهارم کتاب او را تشکیل مى ‏دهد.

از اوائل حکومت عمر، سلیم شخصا در بسیارى از وقایع حضور داشت و شاهد بسیارى از بدعت‏گذارى ‏هاى عمر و نیز احتجاجات امیر المؤمنین علیه السلام بر علیه حاکمین بود که ربع دوم کتابش به این دوره مربوط مى ‏شود.
طى پنج سال خلافت ظاهرى امیر المؤمنین علیه السلام سلیم شاهد جنگهاى جمل و صفین و نهروان و نیز بسیارى از خطبه‏هاى آن حضرت بوده و آنها را ثبت کرده است.این بخش هم ربع دیگرى از کتاب او را تشکیل مى‏دهد.

بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام از سال ۴۰ تا سال ۷۶ که سلیم از دنیا رفت، در اثر جو وحشتناکى که معاویه بر علیه شیعیان حاکم کرده بود سلیم توانست فقط گوشه‏ هایى از وقایع آن دوره را در کتابش ثبت کند، و این بخش ربع چهارم کتاب اوست.
بنا بر این مى‏ توان اذعان داشت که سلیم قسمت اعظم کتابش را از سال دوازدهم هجرى تا سال ۴۰ نوشته که از چهارده سالگى تا چهل و دو سالگى او مى ‏شود و یک چهارم بقیه را در طول ۳۴ سال اخیر عمرش نوشته است.

روحیات و اخلاقیات سلیم‏

در یک جمع بندى از زندگانى سلیم مى ‏توان روحیات و اخلاقیات او را چنین تحلیل کرد:
بسیار کم‏اند افرادى که بتوانند مرد میدان شمشیر باشند و در همان حال در میدانهاى علم و قلم گام نهند، چرا که هر یک از دو جهت اقتضاى روحى خاصى دارد و جمع بین هر دو را مشکل مى ‏نماید.

سلیم بن قیس از کسانى است که این دو جنبه در او جمع شده است. او با قدم در میدانهاى هولناک جنگهاى جمل و صفین و نهروان، وظیفه خطیر خود را در جنبه‏هاى عقیدتى و عملى به انجام رساند. در حالى که قبل از آن و همزمان با جنگها و بعد از آن دست از فراگیرى معارف و تاریخ و نیز تألیف و تدوین آنها برنداشت و در نتیجه این یادگار گرانقدر را براى ما باقى گذاشت.

از سوى دیگر، او صاحب همتى بلند و تلاشى بى ‏وقفه بود و کتاب حاضر نتیجه سعى و کوشش بى‏ امان او در طول ۶۰ سال است.
از همه اینها گذشته دو روحیه بسیار مهم در سلیم بوده که در سایه آن توانسته است چنین کتابى تألیف نماید و آن را حفظ کند و به نسلهاى بعد از خود برساند.

اول: کتمان و اجتناب از شهرت‏

با توجه به اینکه سلیم فقط در پنج سال حکومت امیر المؤمنین علیه السلام آزاد بوده و قبل و بعد از آن در شرایط اختناق بسیار شدیدى بسر مى‏برده، پیداست که جز با حالت کتمان نمى‏توان چنین کتابى را تألیف کرد. در حکومت عمر و عثمان که تدوین حدیث به هر صورتى ممنوع بود، سلیم نه تنها کتابى تدوین کرد بلکه مطالب آن هم بر ضد حکومت وقت بود، که اگر از کار او مطلع مى‏شدند هم خود او و هم کتابش را نابود مى‏کردند!

بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه السلام که بار دیگر اختناق شدید اجتماعى بر علیه شیعیان در دوران معاویه و یزید و مروانیان حاکم شد، سلیم آنقدر در کتمان کار خود با مهارت عمل کرد که توانست اضافه بر حفظ کتاب خود و ادامه تدوین آن، از اسرار معاویه هم اطلاع پیدا کند و آنها را در کتاب خود ثبت کند که نامه محرمانه معاویه به زیاد از نمونه‏ هاى آن است.

دوم: دقت و جستجو در ثبت مطالب‏

این اخلاق که باید همراه تألیف باشد در سلیم بحد بالایى وجود داشت، آن هم در عصرى که هنوز قواعد مفصلى براى تألیف کتاب مطرح نبوده است.
سلیم هنگام یادگیرى مطالب، سؤالاتى را که احتمالا بذهن خطور مى ‏کند شخصا مطرح مى‏کرد و جواب آنها را نیز مى‏گرفت. از سویى زمان روایت و مکان آن و شرایطى که در آن اتفاق افتاده همه را ثبت مى‏نمود. او براى اطمینان و محکم کارى، مطالب را بر ائمه علیهم السلام عرضه مى‏کرد تا یک بار دیگر از صحت آن اطمینان حاصل کند.

سلیم براى بدست آوردن جزئیات بیشتر قضایا، یک جریان را از چند نفر سؤال مى‏کرد و به مسافرتهایى اقدام مى‏نمود. او سؤالات مهمى در جنبه‏هاى عقیدتى از ائمه علیهم السلام پرسیده و جواب آنها را ثبت کرده است. حتى گاهى از دشمنان اهل بیت علیهم السلام در باره کارها و بدعتهایشان سؤال مى‏کرد و از زبان خودشان اقرار مى ‏گرفت.
هر گاه سلیم متوجه یک واقعه مهم در بلاد اسلامى مى‏شد سعى مى‏کرد شخصا حاضر شود تا دقیقا آنچه اتفاق مى‏افتد ثبت نماید که حضور او در سفر معاویه به مدینه از نمونه‏ هاى آن است.

پس از چنین زحمات طاقت فرسا و تلاش بى‏وقفه، و نیز در سایه کتمان شدید و دقت کامل در ثبت و ضبط قضایا، اینک سلیم ثمره شصت سال زحمتش را در مقابل خود مى‏بیند. و در این حال با آخرین ضربه از طرف دشمنان امیر المؤمنین علیه السلام روبرو مى‏شود. اینک سلیم و کتابش با چنگال خون آشامى همچون حجاج روبرو هستند، و این سلیم است که باید آخرین تصمیم را بگیرد.

سلیم در زمان حجاج‏

در سال ۷۵ هجرى، حجاج بن یوسف ثقفى از طرف عبد الملک بن مروان حاکم عراق شد و وارد کوفه گردید. از اولین کسانى که حجاج سراغشان را گرفت سلیم بن قیس بود، چرا که سابقه او با امیر المؤمنین علیه السلام روشن بود.
بهمین جهت با ورود حجاج، سلیم بن قیس بهمراه کتابش از عراق فرار کرد و به سمت ایران آمد تا در سرزمین فارس در نزدیکى شیراز به شهر بزرگى بنام «نوبندجان» رسید. سلیم در این تبعید ناخواسته که علتى جز ولایت امیر المؤمنین علیه السلام نداشت، هفتاد و هفت سالگى عمر خود را مى‏گذراند.

ارتباط سلیم با ابان بن ابى عیاش در ایران‏

در شهر نوبندجان، سلیم با جوانى که ۱۴ سال از عمرش مى‏ گذشت و نامش «ابان» بود ملاقات کرد. البته جنبه آشنایى بین سلیم و ابان براى ما معلوم نیست که آیا فامیل بوده ‏اند و یا سابقه دوستى داشته ‏اند یا یک اتفاق و تصادف بوده است. ولى به هر حال سلیم در خانه پدرى ابان بن ابى عیاش اقامت کرد.

ابان در آن سنین قرائت قرآن را آموخته بود ولى از آنچه بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله بر اهل بیت علیهم السلام رفته بود آگاهى نداشت، چرا که در طول پنجاه سال پس از فتح مناطق فارس و توابعش، همان دین منسوخ از طرف حاکمان به مردم تفهیم شده بود.
در چنین شرائطى، مردى همچون سلیم نعمتى عظیم براى ابان بود که حقایق دینى را از او بگیرد، و آنچه را ندیده از شاهد عینى بپرسد.

سلیم هم در فکر کسى بود که بتواند امانت بزرگ و ثمره عمرش را بخوبى حفظ کند و آن را سالم به نسلهاى بعد منتقل کند. لذا بفکر تربیت عقیدتى ابان افتاد و آهسته آهسته او را با حقایق گذشته تاریخ اسلام آشنا کرد و وقایع بعد از پیامبر صلى الله علیه و آله را براى او تشریح نمود و بدین وسیله او را متوجه شرائط موجود نمود.
ابان در باره مدتى که با سلیم معاشرت داشته چنین مى‏گوید:
«او پیرمردى اهل عبادت بود و چهره‏اى نورانى داشت. بسیار پر تلاش، صاحب نفسى بزرگوار و حزنى طولانى بود. او استتار را دوست مى ‏داشت و از اشتهار پرهیز مى ‏کرد».
سلیم هم در باره ابان گفته است:
«من با تو معاشرت داشتم و جز آن گونه که دوست مى ‏داشتم چیزى ندیدم».
بدین ترتیب شرائط عقیدتى و فکرى بین ابان و سلیم براى تحویل کتاب آماده شده بود.

تصمیم سلیم در باره کتاب‏

دیرى نگذشت که سلیم احساس کرد در سرزمین غربت، عمرش به پایان خود نزدیک مى ‏شود، و مهمترین مسأله براى او حفظ کتابش بود. کتابى که سرتاسر آن بیان مظلومیت اهل بیت علیهم السلام و افشاى بدعتها و جنایات غاصبین خلافت بود و مى توانست چراغ هدایتى براى نسلهاى آینده باشد تا بتوانند دوستان را از دشمنان تشخیص دهند.
سلیم نگران کتابى بود که با تمام وجود در راه تألیف و حفظ آن فداکارى کرده بود و مطالب آن را بطور شفاهى از خود معصومین علیهم السلام یا از اصحابشان گرفته بود.

کتابى که در بر دارنده نکات و گوشه هاى بسیار دقیقى از تاریخ اسلام بود و او در بدست آوردن آنها زحمت فراوان کشیده بود. کتابى که در یک نگاه مجموعه‏اى از معارف و تاریخ اسلام بود که مى ‏بایست بعنوان پایه تولى و تبرى تلقى شود.در مسائل مربوط به تولى شامل مطالبى همچون امامت دوازده امام علیهم السلام و ذکر نام ایشان، فضائل اهل بیت علیهم السلام، احتجاجها و اتمام حجت‏هاى امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام و اصحابشان در مقابل غاصبین خلافت و بیانات کاملى از ائمه علیهم السلام در معارف اسلام بود.

از سوى دیگر در جنبه‏ هاى تبرى شامل پیشگوئى‏ هاى پیامبر صلى الله علیه و آله در باره اختلافات امت و فتنه‏ هاى بعد از آن حضرت و نیز در باره ظلم قریش و غصب حقوق اهل بیت علیهم السلام، رفتار منافقین در زمان پیامبر صلى الله علیه و آله، اخبار مفصلى از غصب خلافت و شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن علیهما السلام، ذکر مطاعن غاصبین خلافت بخصوص اصحاب صحیفه ملعونه، گوشه‏ هاى مهمى از جنگهاى جمل و صفین و نهروان، اخبارى از فتنه‏هاى معاویه بعد از امیر المؤمنین علیه السلام و جنایات او نسبت به شیعیان بود.

از یک سو با توجه به محتواى کتاب ممکن بود در دسترس ماندن آن، آن را بدست نااهلان برساند و مسأله ‏اى ایجاد کند، و از سوى دیگر از بین بردن آن به قیمت نابود کردن زحمات پرارزش او بود.
بهمین جهت سلیم گاهى بفکر از بین بردن کتابش مى ‏افتاد، ولى اقدامى نمى‏ کرد زیرا متوجه بود که چنین سرمایه علمى گرانبها را نباید بدست تلف سپرد، و از سوى دیگر در پى کسى بود که بتواند امانتش را به او بسپارد.
بالاخره فردى که سلیم توانست بعنوان حافظ کتابش به او اعتماد کند کسى جز ابان بن ابى عیاش تربیت‏شده خود سلیم نبود.

وصیت سلیم و تحویل کتاب به ابان‏

سلیم پس از فرار از شر حجاج و ورود به شهر نوبندجان بیش از یک سال دوام نیاورد و بیمار شد. همین که آثار مرگ را در خود دید مخفیانه مسأله کتابش را با ابان در میان گذاشت و سرگذشت خود را در تألیف کتاب براى او تشریح کرد و او را متوجه این نکته نمود که مطالب این کتاب براى جامعه ‏اى که با سیره ابو بکر و عمر و عثمان و معاویه پرورش یافته ‏اند قابل تحمل نخواهد بود و نباید در دسترس هر نااهلى قرار بگیرد.
بعد از آن، طى برنامه ‏اى دقیق کتاب خود را رسما به او تحویل داد که مراحل آن چنین بود:

اولا: ابان را از نظر اعتقادى و امانتدارى مورد آزمایش قرار داد و از هر دو جهت مطمئن شد.
ثانیا: سه شرط اساسى با ابان قرار داد و در مورد آنها عهد و پیمان الهى از او گرفت، که آنها از این قرارند:
۱٫ تا سلیم زنده است از کتاب و مطالب آن به کسى خبر ندهد.
۲٫ پس از رحلت او نیز کتاب و مطالبش را جز به موثقین از شیعه خبر ندهد.
۳٫ هنگام مرگ کتاب را به شخصى موثق و دیندار از شیعه بسپارد.

ثالثا: تمام کتاب را براى ابان قرائت کرد و او به دقت گوش فرا داد تا در مطالب آن جاى ابهامى نماند.

رابعا: با دست مبارکش کتاب را بطور رسمى بدست ابان داد و بعبارت دیگر آن را تحویل او داد تا در اداى امانت وظیفه خویش را بطور کامل به انجام رسانده باشد.

وفات سلیم بن قیس‏

در اواخر سال ۷۶ هجرى، سلیم در شهر نوبندجان فارس در سن ۷۸ سالگى بدرود حیات گفت و ظاهرا در همان شهر بخاک سپرده شد .
او در حالى که بیش از شصت سال از عمر شریفش را در راه احیاء ولایت اهل بیت علیهم السلام سپرى کرده بود بدیدار موالیانش شتافت و این یادگار بزرگ را از خود بر جاى گذاشت. رحمت خدا بر روان پاکش باد.

کتاب سلیم در نوبندجان و بصره‏

پس از سلیم، ابان بن ابى عیاش در نوبندجان به مطالعه کتاب سلیم پرداخت، و آنچه در باره مطالب کتاب از او شنیده بود شخصا دریافت. بهمین جهت تصمیم گرفت به شهرهاى بزرگ اسلامى سفر کند تا آگاهى بیشترى در باره دینش پیدا کند.
او کتاب سلیم را بهمراه خود برداشت و عازم بصره نزدیکترین شهر به منطقه فارس شد. در بصره کتاب سلیم را به حسن بصرى نشان داد، و او پس از مطالعه کتاب مطالب آن را مورد تأیید قرار داد و گفت: «تمام احادیث آن حق است که از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام و غیر ایشان شنیده ‏ام».
ابان، بصره را بعنوان وطن دوم خود انتخاب نمود و طبق قوانین آن عصر خود را به طایفه «بنى عبد القیس» ملحق نمود و نام او در شمار آن قبیله ثبت شد.

کتاب سلیم در مکه و مدینه‏

ابان از بصره بهمراه کتاب سلیم عازم سفر حج شد. او در مکه با بیش از صد نفر از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و تابعین ملاقات کرد و از آنان احادیثى فرا گرفت.
بعد از آن، مقصد او رسیدن به حضور امام زین العابدین علیه السلام بود تا هر سؤال و مشکلى دارد از امام زمانش بپرسد و از حجت خدا فرا گیرد، و این براى اطمینان کامل خود و نسلهاى آینده بود و براى اینکه هر گونه سؤال اعتقادى برایش حل شود.

کتاب سلیم در محضر امام زین العابدین علیه السلام‏

ابان در حالى که کتاب سلیم را همراه داشت خدمت امام سجاد علیه السلام رسید. ابو الطفیل و عمر بن ابى سلمه دو صحابى پیامبر صلى الله علیه و آله نیز در خدمت حضرت حضور داشتند.
او کتاب سلیم را خدمت آن حضرت تقدیم نمود، تا کلامى در باره کتاب و مؤلفش از آن حضرت بشنود.
امام علیه السلام دستور دادند تا کتاب سلیم نزد آن حضرت قرائت شود. ابو الطفیل و عمر بن ابى سلمه، سه روز- از صبح تا شب- در حضور امام زین العابدین علیه السلام مى‏ نشستند و کتاب را مى ‏خواندند و آن حضرت استماع مى‏ فرمودند.
این برنامه، عنایتى بس عجیب را در شأن این کتاب مى‏ رساند که امام معصوم علیه السلام سه روز بنشیند تا کتاب یکى از اصحابش را که از دنیا رفته در محضرش بخوانند.
قرائت‏ کنندگان هم دو نفر از بزرگان اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله بودند که تا آن زمان حیات داشتند. اهمیت دیگر مطلب اینکه امام علیه السلام بدون قرائت هم مى‏ توانستند مطلبى در باره‏ کتاب بفرمایند، ولى شکل رسمى قرائت را اجرا کردند تا هیچ شبهه‏ اى در بین نماند و همه بدانند آن حضرت کلمه کلمه کتاب را مورد توجه قرار داده اند.

پس از قرائت کامل کتاب، همه در انتظار سخن امام علیه السلام بودند. لبان مبارک حضرت با کلامى نورانى در شأن سلیم و کتابش گشوده شد و فرمودند:
«سلیم راست گفته است، خدا او را رحمت کند. همه اینها احادیث ما است که نزد ما شناخته شده است».
این سخن در حقیقت امضا و مهر تأیید الهى از لسان حجه الله بود، که اصالت و اعتبار کتاب سلیم را به ثبت رسانید و آن را جاودانى ساخت و سندى محکم براى این کتاب بنیادى اسلام گردید.
ابو الطفیل و عمر بن ابى سلمه هم گفتند: «تمام احادیث آن را از امیر المؤمنین علیه السلام و از سلمان و ابو ذر و مقداد شنیده‏ ایم».
پس از آن، ابان سؤال مهمى در رابطه با کتاب خدمت امام علیه السلام مطرح کرد و عرضه داشت: اکنون که مطالب آن صحیح و مورد تأیید است، پس تکلیف امت اسلامى چه مى ‏شود که اکثرشان از راه شما اهل بیت منحرفند؟ آیا واقعا همه آنان که دین شما اهل بیت را نپذیرفته ‏اند در هلاکت‏اند؟
امام علیه السلام در پاسخ به این سؤال، دو حدیث متواتر بین همه مسلمانان را مطرح کردند و فرمودند: آیا این حدیث را شنیده ‏اى که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده است:
«مثل اهل بیت من چون کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس بر جاى ماند هلاک شد، و مثل اهل بیتم همچون باب حطه‏ در بنى اسرائیل است»؟
ابان اقرار کرد که این حدیث را بطور متواتر بنقل از پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده است.
ابو الطفیل و عمر بن ابى سلمه گفتند: ما هم این حدیث را از لبهاى مبارک پیامبر صلى الله علیه و آله شنیده ‏ایم.
حضرت فرمود: آیا همین حدیث نگرانى و تعجب ترا حل نمى ‏کند؟ یعنى اگر اهل بیت علیهم السلام تنها راه نجات هستند و همه امت فقط باید در مقابل آنان سر تعظیم فرود آورند، پس این راهى که امت اسلامى در پیش گرفته ‏اند و از این کشتى نجات تخلف ورزیده و در مقابل هر کسى جز ایشان سر تعظیم فرود آورده ‏اند، آیا نتیجه ‏اى جز هلاکت در بر خواهد داشت؟ پس هیچ تعجبى ندارد که معتقد باشیم آن عده از امت اسلامى که مهمترین دستور پیامبر خود را که پیروى از اهل بیت علیهم السلام است رها کرده‏ اند، راه جهنم را پیش گرفته‏ اند و خود را به هلاکت انداخته ‏اند.

از این رهگذر معلوم مى ‏شود که کتاب سلیم با محتواى شیعى آن، براحتى مى‏ تواند تکلیف بقیه فرق اسلامى را تعیین کند، و این را قبل از کتاب سلیم احادیث متواتر منقول از پیامبر صلى الله علیه و آله تعیین نموده است.
بهر حال، این مجلس پس از سه روز با این نتیجه گرانبها در مورد سلیم و کتابش پایان یافت، و اینک ابان پس از چند روز بهمراه کتاب سلیم به بصره باز مى‏گردد.

جهاد علمى ابان‏

ابان پس از بازگشت به بصره، بدون آنکه تشیع خود را علنى کند با محدثین بزرگ و علماى دینى آن عصر ارتباط برقرار کرد و از آنان حدیث اخذ مى‏کرد، تا کم کم در شمار محدثین و معتمدین زمان خود در آمد، بطورى که طایفه بنى عبد القیس بوجود فقیهى چون او افتخار مى‏ کردند.

ابان در همین حال، ارتباط خود را با امام سجاد علیه السلام و اصحاب آن حضرت حفظ کرده بود، و بدور از چشم دشمن با آنان رفت و آمد داشت.
در آغاز قرن دوم هجرى که ممنوعیت تدوین حدیث رسما لغو شد، محدثین و مورخین آزادانه به انتشار آنچه جمع کرده بودند پرداختند و بدین ترتیب دهها کتاب تألیف شد. ولى چه انتظارى مى ‏توان داشت از جامعه‏ اى که حدود یک قرن راه‏ انحراف را آموخته بودند و هر چه بعنوان دین فرا گرفته بودند سب و شتم و لعن اهل بیت علیهم السلام بود؟! آیا این آزادى نشر حدیث، نتیجه‏ اى جز انتشار میراث عمر و معاویه ثمر دیگرى داشت؟! آیا کتابهاى تدوین شده در آن شرائط جز مجموعه ‏اى از اکاذیب بود؟
البته در چنین فرصتهایى، ائمه علیهم السلام و همچنین اصحابشان حد اکثر استفاده را بردند و تا حدى معارف اصیل تشیع را در معرض دید جهانیان قرار دادند، که ابان بن ابى عیاش نیز از این زمره بحساب مى ‏آمد.

درگیرى ابان با علماى مخالف شیعه‏

در این گیر و دار، حاکمان و نیز علماى مخالفین متوجه انتشار و مقبولیت معارف شیعه در بین مردم شدند، ولى کمى دیر شده بود که بتوانند مانع آن شوند. لذا براى ایجاد سد در مقابل چشمه زلال معارف اهل بیت علیهم السلام اقدام به دو کار اساسى نمودند:
اولا: از طریق علماى معروف خود، تهمت هاى ناروا به علماى شیعه نسبت مى ‏دادند که کمترین آن نسبت نسیان و عدم دقت بود.
ثانیا: خود تشیع را بعنوان یک جرم بحساب مى ‏آوردند، و بمجرد تشیع راوى حدیث را ساقط مى ‏کردند اگر چه موثق بودن او مورد قبول بود.
از جمله کسانى که به این تهمت‏ها مبتلا شد، ابان بن ابى عیاش بود. او که تا دیروز مورد اعتماد بزرگان علماى مخالفین واقع شده بود و صدها حدیث بنقل از او روایت کرده بودند و از نظر تقوا و عبادت هم او را در درجه بالایى قبول داشتند و بوجود او افتخار مى ‏کردند، بمحض اینکه از تشیع او که عمرى آن را مخفى کرده بود مطلع شدند شروع به طعن و تعرض به شخصیت او نمودند و سخنان ناروا در حق او شایع ساختند و یکباره از او کناره گرفتند. این اهانتها پس از مرگ او نیز ادامه یافت تا آنجا که آثار این خیانت در صفحات تاریخ باقى ماند و بسیارى از آنان که به امثال شعبه بن حجاج و سفیان ثورى اعتماد مى ‏کردند، طعن‏ه اى آنان را هم علیه ابان مى ‏پذیرفتند، ولى علماى شیعه در طول تاریخ با اعتماد کامل بر او کتاب سلیم را بنقل از او روایت مى ‏کرده ‏اند.

تحقیق کتاب سلیم بدست ابان‏

ابان بن ابى عیاش در طول زمانهایى که در بصره یا غیر آن با ائمه علیهم السلام و اصحابشان تماس داشت، آنچه در رابطه با کتاب سلیم و مطالب آن بدست مى‏آورد در محل مناسب آن اضافه مى‏کرد. تأییدات ائمه علیهم السلام را نسبت به احادیث کتاب ثبت مى‏کرد، و در چند مورد احادیث جدیدى که ارتباطى با احادیث سلیم داشت به آن اضافه مى ‏نمود.

البته در همه این موارد کاملا مشخص مى‏کرد که چه مقدار از حدیث از طرف او اضافه شده است. بدین ترتیب نسخه‏هاى کتاب سلیم که اکنون در دست ما است، شامل تحقیقات ابان، اولین ناقل آن از سلیم است که در حضور ائمه علیهم السلام انجام داده و به کتاب ملحق نموده است‏ .

ابان در زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام‏

در زمان امام زین العابدین علیه السلام ابان از اصحاب آن حضرت بشمار مى ‏آمد، و پس از شهادت آن حضرت در زمره اصحاب امام باقر علیه السلام بود و با اصحاب آن حضرت ارتباط قوى داشت. بعد از آن حضرت در شمار اصحاب امام صادق علیه السلام در آمد و از علماى بزرگ شیعه بود، و تا آن لحظه بخوبى از عهده حفظ کتاب سلیم بر آمده بود.

انتقال کتاب از ابان بن ابن اذینه‏

در این حال که عمر ابان از ۷۰ مى‏ گذشت در فکر کسى بود که بتواند کتاب سلیم را به او تحویل دهد تا وصیت سلیم را بخوبى عمل کرده باشد.
اتفاق عجیبى که در سال ۱۳۸ هجرى در ۷۶ سالگى ابان اتفاق افتاد این بود که یک شب سلیم را در عالم رؤیا دید. سلیم نزدیکى مرگ او را خبر داد و گفت:
«اى ابان، تو در این روزها از دنیا مى ‏روى، در باره امانت من تقوى پیشه کن و آن را ضایع مکن و به وعده‏ اى که به من در مورد کتمان آن داده ‏اى عمل کن، و آن را جز نزد مردى از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام که صاحب دین و آبرو باشد مسپار».

این خواب از رؤیاهاى صادقه بود، چه آنکه یکماه از آن نگذشته ابان از دنیا رفت.
در پى این رؤیا، ابان خود را در مقابل بزرگترین مسئولیت عمر خود دید. او براى تحویل کتاب سلیم، عمر بن اذینه بزرگ علماى شیعه در بصره را انتخاب کرد که یکى از اصحاب امام صادق علیه السلام بود و بعد از آن حضرت در شمار اصحاب امام موسى کاظم علیه السلام در آمد.

از آنجا که ابان و ابن اذینه هر دو از طایفه «بنى عبد القیس» بودند، احتمال مى ‏رود ارتباط نزدیک آن دو از این جهت هم باشد، گذشته از جنبه عقیدتى که اصل علت ارتباط بود.

صبح آن شب که ابان سلیم را خواب دید با ابن اذینه ملاقات کرد و رؤیاى شب گذشته را و نیز اجمالى از تاریخچه کتاب را با او در میان گذاشت. سپس کتاب را رسما به او تحویل داد، و او هم مانند سلیم تمام کتاب را براى ابن اذینه قرائت کرد.

بدین ترتیب، امانت سلیم را به بزرگ مردى از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام که مورد اعتماد بود سپرد و دقیقا به وصیت سلیم عمل کرد. ناگفته نماند که ابان مطالب کتاب سلیم را در طول عمرش براى افراد مورد اعتمادى نقل کرده، ولى کتاب را فقط به ابن اذینه تحویل داده است.

وفات ابان بن ابى عیاش‏

بیش از یکماه از تحویل کتاب سلیم به ابن اذینه نگذشته بود که ابان در ماه رجب سال ۱۳۸ هجرى در بصره از دنیا رفت، و بحق مسئولیت بزرگ خود در مورد کتاب را بخوبى به انجام رساند. رحمت خدا بر روح پاکش باد.

کتاب سلیم در دست محدثین بزرگ‏

تا این مرحله کتاب سلیم، از دست مؤلف عظیم الشأن آن به عالمى بزرگ چون ابان بن ابى عیاش، و از دست او به بزرگ علماى شیعه در بصره یعنى ابن اذینه منتقل شد. اکنون مراحل بعدى در حفظ کتاب او را پى مى ‏گیریم:
کتاب سلیم پس از وفات ابان، توسط ابن اذینه به دست هفت نفر از بزرگان محدثین رسیده است:

ابن ابى عمیر،

حماد بن عیسى،

عثمان بن عیسى،

معمر بن راشد بصرى،

ابراهیم بن عمر یمانى،

همام بن نافع صنعانى،

عبد الرزاق بن همام صنعانى.

این عده از نسخه اصلى کتاب نسخه‏ بردارى کردند، و از آنجا که با یک دیگر معاصر بودند احادیث کتاب را گاهى بنقل از یک دیگر و گاهى از خود نسخه نقل مى ‏کردند.
اینان ناقلین اولیه نسخه کتاب سلیم بودند که نسخه‏ هاى بعد، از روى نسخه‏ هاى آنان استنساخ شده و تا امروز بدست ما رسیده است.

با توجه به مدارک موجود، محدثینى که در مراحل بعد کتاب سلیم به دستشان رسیده معرفى مى‏کنیم: اسانیدى که امروزه کتاب سلیم را براى ما نقل مى‏کند به هفت سند منتهى مى‏شود. چهار سند آن به شیخ طوسى، و یک سند آن به محمد بن صبیح بن رجا، و یک سند به ابن عقده، و یک سند به شیخ کشى، و یک سند به حسن بن ابى یعقوب دینورى منتهى مى ‏شود.

این هفت سند به سه نفر از بزرگان محدثین یعنى ابن ابى عمیر و حماد بن عیسى و عبد الرزاق بن همام- که قبلا نامشان ذکر شد- بر مى‏گردد. یعنى نسخه‏هاى کتاب سلیم نزد این سه نفر بوده و بدست ایشان انتشار یافته است که توضیح آن چنین است:

اول: نسخه عبد الرزاق، که به چهار طریق به دست ما رسیده است: طریق ابن عقده متوفاى ۳۳۳، طریق محمد بن همام بن سهیل متوفاى ۳۳۲، طریق حسن بن ابى یعقوب دینورى متوفاى قرن سوم، طریق ابو طالب محمد بن صبیح بن رجا در دمشق سال ۳۳۴٫
نسخه سوم و چهارم تا امروز متداول است و نسخه‏هایى از آن هم اکنون در کتابخانه‏هاى خطى موجود است.

دوم: نسخه حماد بن عیسى، که از طریق شیخ طوسى و شیخ نجاشى با اسناد متصل براى ما نقل شده است.

سوم: نسخه ابن ابى عمیر، که از طریق شیخ طوسى با اسناد متصل به دست شیخ حر عاملى و علامه مجلسى رسیده است. هم اکنون نسخه‏هایى از آن در کتابخانه‏هاى خطى وجود دارد، و چاپهاى اول کتاب سلیم هم از روى همین نسخه ‏ها انجام شده است.

سلسله متصل علما در نسخه بردارى از کتاب سلیم‏

بعنوان نمونه، یکى از اسنادى که نسخه کتاب سلیم را در یک سلسله متصل از زمان سلیم تاکنون براى ما نقل کرده‏اند و همگى از بزرگان علماى شیعه محسوب مى‏شوند بیان مى ‏شود تا ارزش کتاب و توجه خاص علما به این کتاب بیشتر روشن شود. ترتیب این سند چنین است:
مؤلف کتاب، سلیم بن قیس هلالى متوفاى ۷۶ هجرى که از اصحاب امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین و امام باقر علیهم السلام است، کتابش را به ابان تحویل داده است.
ابان بن ابى عیاش متوفاى ۱۳۸ هجرى که از اصحاب امام زین العابدین و امام باقر و امام صادق علیهم السلام است، کتاب را به بزرگ علماى شیعه در بصره عمر بن اذینه تحویل داده است.
ابن اذینه متوفاى حدود ۱۶۸ هجرى که از اصحاب امام صادق و امام موسى کاظم علیهما السلام است، کتاب را به یکى از بزرگترین علماى شیعه یعنى محمد بن ابى عمیر تحویل داده است.
ابن ابى عمیر متوفاى ۲۱۷ هجرى که از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد علیهم السلام است، کتاب را براى سه نفر از بزرگان علماى شیعه نقل کرده است که عبارتند از:

۱٫ عالم بزرگ قم احمد بن محمد بن عیسى از علماى قرن سوم که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى علیهم السلام بوده است.
۲٫ شیخ معتمد یعقوب بن یزید سلمى از علماى قرن سوم که از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى علیهم السلام بوده است.
۳٫ شیخ جلیل محمد بن حسین بن ابى الخطاب متوفاى ۲۶۲ هجرى که از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسکرى علیهم السلام بوده است.
این سه نفر از بزرگان اصحاب ائمه علیهم السلام بوده‏اند و هر یک صاحب تألیفات بسیارى هستند.

بزرگ علماى قم عبد الله بن جعفر حمیرى که در سال ۳۰۰ هجرى زنده بوده و از اصحاب امام هادى و امام حسن عسکرى علیهما السلام است، بنقل از سه عالم مذکور کتاب سلیم را روایت کرده است.
عالم بزرگ شیعه ابو على محمد بن همام بن سهیل متوفاى ۳۳۲ هجرى کتاب سلیم را بنقل از عبد الله حمیرى و عبد الرزاق بن همام از علماى قرن سوم نقل کرده است.
عالم بزرگ شیعه هارون بن موسى تلعکبرى متوفاى ۳۸۵ هجرى بنقل از شیخ ابو على محمد بن همام کتاب سلیم را روایت کرده است.
محدث جلیل حسین بن عبید الله غضائرى متوفاى ۴۱۱ هجرى کتاب را بنقل از تلعکبرى روایت کرده است.
شیخ طوسى متوفاى ۴۶۰ هجرى کتاب سلیم را از ابن غضائرى نقل کرده است.

شیخ طوسى که اکثر اسانید کتب شیعه به او منتهى مى ‏شود و صاحب کتابخانه عظیم در بغداد بوده و مؤسس حوزه علمیه نجف اشرف است کتاب را براى سه نفر نقل کرده است:

۱٫ محدث بزرگ شهرآشوب جد صاحب مناقب، از علماى قرن پنجم.
۲٫ فقیه صالح محمد بن احمد بن شهریار خزانه دار حرم امیر المؤمنین علیه السلام، از علماى قرن ششم.
۳٫ عالم جلیل شیخ ابو على فرزند شیخ طوسى، از علماى قرن ششم.

این سه نفر هم کتاب را به این تفصیل روایت کرده‏اند:

– شیخ شهرآشوب نسخه‏ اش را براى نوه‏اش ابن شهرآشوب صاحب کتاب مناقب‏ نقل کرده است و صاحب مناقب در سال ۵۶۷ هجرى در شهر حله کتاب سلیم را نقل کرده است.
– شیخ ابن شهریار کتاب را براى عالم بزرگ شیخ ابو الحسن عریضى نقل کرده است و شیخ عریضى در سال ۵۹۷ هجرى کتاب را براى شیخ فقیه محمد بن کال نقل کرده است.

– شیخ ابو على فرزند شیخ طوسى کتاب را براى دو نفر روایت کرده است:

۱٫ شیخ فقیه حسن بن هبه الله بن رطبه سوراوى، که او هم در کربلا به سال ۵۶۰ هجرى کتاب را روایت کرده است.
۲٫ شیخ امین حسین بن احمد بن طحال مقدادى که شیخ ابو على در سال ۴۹۰ هجرى کتاب را براى او نقل کرده است. شیخ مقدادى هم در سال ۵۲۰ هجرى در نجف کتاب را براى شیخ هبه الله بن نما نقل کرده است. شیخ ابن نما هم در سال ۵۶۵ هجرى در شهر حله کتاب سلیم را نقل کرده است.

این نسخه‏ هاى کتاب که با این اسناد عالى از شیخ طوسى نقل شده دست به دست توسط علماى بزرگ همچنان نقل و استنساخ شده و نسخه ‏هاى آن تکثیر گردیده تا به دست دو عالم بزرگ شیعه یعنى شیخ حر عاملى متوفاى ۱۱۰۴ و علامه مجلسى متوفاى ۱۱۱۱ رسیده است.

علامه مجلسى تمام نسخه خود را در کتاب بحار الانوار در ابواب مناسب هر حدیث منعکس نموده است.
نسخه شیخ حر عاملى هم از روى نسخه عتیقه‏اى به سال ۱۰۸۵ در اصفهان استنساخ شده است. سپس آن نسخه به دست فرزندانش و بعد به دست افراد معینى رسیده که نامشان در اول نسخه مذکور است. در آخرین مرحله به دست شیخ محمد سماوى در سال ۱۳۷۰ در نجف رسیده است و بارها از روى آن نسخه‏بردارى شده تا چاپ نجف کتاب سلیم از روى همان نسخه انجام شده است، و خود نسخه هم اکنون در کتابخانه آیه الله حکیم در نجف است.

نسخه دیگرى در سال ۶۰۹ هجرى استنساخ شده و به دست علامه مجلسى و شیخ حر عاملى رسیده که هم اکنون نسخه‏اى از روى آن با مهر علامه مجلسى در کتابخانه دانشگاه تهران نگهدارى مى‏ شود.
نسخه‏هاى دیگرى که سابقه آنها به سال ۳۳۴ هجرى بر مى ‏گردد، ابتدا در یمن بوده و سپس به دمشق منتقل شده است. هم اکنون بیش از ده نسخه از آن موجود است و در کتابخانه‏هاى ایران و عراق و هند نگهدارى مى ‏شود.
نسخه دیگرى بخط کوفى با قدمت هزار ساله که در ایران بوده در سالهاى اخیر مفقود شده است.

امروزه بیش از ۶۰ نسخه خطى از کتاب سلیم قابل معرفى است، و در همین حال بیش از ۲۴ نسخه خطى آن در کتابخانه‏ هاى عمومى و خصوصى موجود است، و نسخ بسیارى هم در طول تاریخ در دست علما بوده است که در کتابهاى خود آنها را ذکر کرده‏اند.
با نگاهى به تاریخچه کتاب سلیم در طول تاریخ هزار و چهار صد ساله آن، نسخه‏هاى آن را در شهرهاى مختلف اسلامى مى‏یابیم که عبارتند از: مکه و مدینه از شهرهاى حجاز، صنعا و بندر مخا از شهرهاى یمن، نجف و کربلا و حله و بغداد و بصره و کوفه از شهرهاى عراق، دمشق از شهرهاى شام، اصفهان و قم و مشهد و تهران و یزد از شهرهاى ایران، لکنهو و بمبئى و فیض‏آباد از شهرهاى هند.
بدین ترتیب در مى‏یابیم که این کتاب در هر دوره‏اى از تاریخ اسلام با منزلت و ارزش خاصش مورد توجه علما بوده و بعنوان اولین و قدیمى‏ترین میراث عقیدتى و علمى اسلام حفظ شده است و بعنوان یک کتاب مرجع، از مطالب آن در علوم مختلف از جمله فقه و اصول و رجال و حدیث و تاریخ و تفسیر استفاده‏هاى وافرى برده‏اند.

از نیمه دوم قرن چهاردهم به تحقیق و چاپ متن عربى کتاب سلیم تحت اشراف علماى بزرگ اقدام شده و در اواخر این قرن به زبان اردو ترجمه و چاپ شده است.
در آغاز قرن پانزدهم اقدام به ترجمه فارسى آن نیز شده و در سطح وسیعى انتشار یافته است.
خدا را شکر که این امانت ذى قیمت سلیم و محصول عمر او را که با اقتباس از انوار علوم ائمه علیهم السلام و با کمک اصحابشان تألیف نموده، بدست محدثین و علماى بزرگ حفظ فرموده است.

در شأن چنین عالمانى امام هادى علیه السلام فرموده‏اند:
«لو لا من یبقى بعد غیبه قائمنا من العلماء الداعین الیه و الدالین علیه و الذابین عن دینه بحجج الله و المنقذین لضعفاء عباد الله من شباک إبلیس و مردته و من فخاخ النواصب لما بقى احد الا ارتد عن دینه» ، «اگر نبودند علمایى که بعد از غیبت قائم ما باقى مى‏مانند و به او دعوت مى ‏کنند و به سوى او راهنمایى مى ‏نمایند و با حجتهاى الهى از دین دفاع مى‏ کنند و بندگان ضعیف خدا را از دامهاى ابلیس و یاران او و ناصبیان نجات مى ‏دهند، اگر اینان نبودند احدى نمى ‏ماند مگر آنکه از دین خود بر مى‏ گشت».

در اینجا یک دوره خلاصه از زندگانى سلیم و تاریخچه کتابش پایان مى ‏پذیرد، که در واقع ترسیمى از یک جهاد علمى و فداکارى دینى است و آمادگى لازم را براى مطالعه دسترنج شصت ساله مؤلف و تشکر از زحمات هزار و چهار صد ساله علما براى حفظ آن، در ذهن خواننده ایجاد مى‏کند.

أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم // اسماعیل انصاری زنجانی خوئینی

زندگینامه ابوالحسن على شیبانى«ابن اثیر »(۵۵۵-۶۳۰ه.ق)

ابوالحسن على بن ابى الکرام محمد بن عبدالکریم بن عبدالله شیبانى. تاریخ‏نگار، ادیب، نسب‏ شناش و محدث. ملقب به عزالدین و مشهور به ابن اثیر جزرى.
وى در جزیره ابن عمر زاده شد و دوره جوانى خود را در موصل گذراند. در موصل، شام و بغداد نزد استادان بنامى چون ابومحمد عبدالله بن على بن سویده، ابوالقاسم یعیش بن صدقه، عبد المنعم بن کلیب حرانى و … دانش روزگار را فرا گرفت.

ابن خلکان مى‏ گوید: «ابن اثیر، حافظ حدیث بود و تواریخ را از برداشت و انساب عرب را نیک مى‏دانست و به اخبار عرب واقف بود».
وى در بغداد درگذشت و به خاک سپرده شد.

آثار

تألیفات وى:

۱- اللباب فى تهذیب الانساب؛
۲- اسد الغابه فى معرفه الصحابه؛
۳- الکامل فى التاریخ؛
۴- التاریخ الباهر فى الدوله الاتابکیه و …

 شهرت وى به دو کتاب عظیم او نخست الکامل فى التاریخ و دوم اسد الغابه فى معرفه الصحابه است . جزآن کتاب اللباب فى تهذیب الانساب را نگاشته که تلخیص کتاب الانساب سمعانى است . نیز کتابى با نام الباهر که درباره خاندان زنگیان موصل است .
ابن اثیر در اصل متولد جزیره ابن عمر از منطقه جزیره در شمال رود فرات است که به موصل آمده است . وى همراه دو برادر، نخست مجدالدین صاحب جامع الاصول و دوم ضیاء الدین صاحب المثل السائر فى ادب الکاتب والشاعر که آنها نیز در کار نگارش و تاءلیف بوده اند، شهرت خاصى برخوردار است .

مهمترین اثر ابن اثیر کتاب الکامل است که آخرین اثر اوست . این کتاب نیز به مانند آثارى که در این دوره ها تاءلیف شده از دو بخش تشکیل مى شود. بخشى که اقتباس از طبرى و آثارى پس از اوست و بخشى که با تکیه بر تک نگاریها و مشاهدات شخصى مؤ لف نگاشته شده و به طور عمده مربوط به رخدادهاى قرن ششم و ربع نخست قرن هفتم مى شود. با این حال ، ابن اثیر، در تلخیص طبرى شیوه جالبى را در پیش گرفته و در اقتباس ازآثار دیگر، اسلوبى را بکار برده که سبب شده تاریخ او پس از تاریخ طبرى ، شهرت فراوان پیدا کند.

تاریخ طبرى در هر بخش آمیخته اى است از روایات مختلف که معرکه آراء است . مطالعه این اثر براى پژوهشگر قابل استفاده است ، اما براى کسانى که به کتابى یک دست و عمومى نیازمند هستند، چندان مفید نیست . ابن اثیر این مشکل را با تاءلیف سترگ خود حل کرد و به همین دلیل کتاب او شهرت یافت .

ابن اثیر در مقدمه کتاب از علاقه خود به تاریخ سخن گفته و مى نویسد که پس از مراجعه به آثار موجود دریافته که آنها یا بسیار مطوّل اندویا بسیار مختصر. افزون بر آن کسانى که در شرق تاریخ اسلام رانوشته اند، به حوادث غرب اسلامى بى توجه اند وهمینطور به عکس . به همین دلیل او تلاش کرده تا تاریخ بنگارد که جامع اخبار شاهان غرب و شرق باشد. البته بلافاصله گوشزد مى کند که مدعى آن نیست که همه تاریخ را در کتاب خودآورده است اما مى تواند مدعى شود که آنچه را در کتاب خود فراهم آورده است در کتاب دیگرى فراهم نیامده است . وى در ادامه از شیوه کار خود سخن گفته است .

وى یادآور شده است که در سه قرن نخست تاریخ طبرى را تلخیص کرده و آنچه را که در سایر کتابها بوده برآن افزوده است . وى در این کار از منابع معتبر و مشهور استفاده کرده است . ابن اثیر بحثى نیز در فواید تاریخ آورده که بحث جالبى است .

نخستین بحث کتاب درباره تاریخ هجرى وپیدایش آن در دوران خلافت عمر است . بلافاصله بعد از آن بحث آفرینش ، هبوط آدم و زندگى انبیاء آمده است . به دنبال آن بحث از شاهان قدمى و عرب جاهلى آمده وسپس وارد سیره نبوى شده است . الکامل بر اساس سالشمار بوده ، بخشى به حوادث و بخشى به درگشتگان هر سال اختصاص داده شده است . طبعا بخش حوادث وتفصیلى که درآن آمده ، بیش از بخش دوم یعنى یاد از درگذشتگان هر سال است .

مهمترین بخش الکامل حوادثى است که معاصر خود مؤ لف بوده و نکات تازه آن فراوان است . آخرین سالهاى زندگى وى مصادف با حملات مغولان به شرق اسلامى بود که این اثر گزارش آنها را بر اساس مسموعات خود نگاشته است . وى حوادث راتا سال ۶۲۸ دنبال کرده است .

کتاب کامل چندین چاپ شده است .جداى از چاپ اروپا، چاپ رایج آن توسط دار صادر بیروت در سیزده مجلد انجام شده است . چاپ دیگر آن در نه مجلد توسط داراحیاء التراث العربى (بیروت ، ۱۴۱۴) چاپ شده است . هردو چاپ فهارس بالنسبه خوبى دارد.

ترجمه فارسى الکامل با نام کامل ، تاریخ بزرگ اسلام و ایران توسط ابوالقاسم پاینده و توسط مؤ سسه مطبوعاتى علمى در بیست وهفت مجلد چاپ شده است . ترجمه جدید آن توسط محمد حسین روحانى تا کنون هفت مجلد انجام شده وناشر آن انتشارات اساطیر (تهران ، ۱۳۷۰) مى باشد.

کتاب دیگر مؤ لف اسد الغابه فى معرفه الصحابه است که شرح حال مفصل اصحاب رسول خدا است . بخش نخست آن در چهار جلد رجال وبخشى پایانى آن در یک مجلد شرح حال صحابیان زن است . این اثر در کنار الاستعیاب ابن عبالبر والاصابه ابن حجر عسقلانى از مهمترین آثارى است که در شرح حال صحابه نگاشته شده است . چاپ منقح آن با تحقیق محمد ابراهیمالبنا، محمد احمد عاشورد، و محمود عبدالوهب فاید در مصر چاپ شده است .

منابع تاریخ اسلام//رسول جعفریان

منابع فقه شیعه (ترجمه جامع أحادیث الشیعه)//آقاحسین بروجردی

زندگینامه لوط بن یحیی ازدی عامری«ابو مخنف» ( ۱۵۷ه‍.ق)

لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن مسلم ازدی عامری معروف ابو مخنف، از نخستین و بزرگ ترین مورخان شیعه بوده است. پدر او از اصحاب حضرت علی(علیه السّلام) بوده که در واقعه جمل به شهادت رسید. ابو مخنف با اینکه شیعه بوده، ولی اهل سنت مانند طبری و ابن اثیر به تاریخ او اعتماد کرده و آن را نقل نموده اند.

ابو مخنف از حضرت امام صادق(علیه السّلام) روایات زیادی نقل کرده و به «مورّخ»، «نسّابه» و رجالی مشهور و شیخ اصحاب اخبار در کوفه بوده است. او به جهت علم تاریخ و کتاب هایش امتیاز ویژه ای در کوفه نسبت به سایر شیعه ها داشت و اخباری مشهور سده دوّم هجری بوده است.

کتاب های او در دست نیست ولی در میان کتب مورخان صاحب نام به آن ها اشاره شده است. او درباره اشخاص و وقایع مهمی که در دوره خود و قبل از او اتفاق افتاده، حدیث یا مقتل نوشته است.

تألیفات:

کتاب مولد امیر المؤمنین (علیه السّلام) ،

مقتل امیر المؤمنین (علیه السّلام)  ،

مقتل حجر بن عدی،

متقل حسن بن علی (علیه السّلام)  ،

مقتل عثمان،

وفاه معاویه،

فتوح خراسان،

فتوح الشام،

فتوح العراق،

المغازی کتاب المعمرین،

اخبار مصعب،

کتاب الجمل،

کتاب حدیث الأزارقه،

کتاب المشوری،

اخبار الحجاج بن یوسف،

اخبار دیر الجماجم،

اخبار المختار،

اخبار زیاد بن أبید.[۱]



[۱] . اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۱۵۵؛ الذریعه، ج ۱، ص ۳۱۲٫

حافظ فرزانه- مرکز مطالعات و پژوهش های فرهنگی حوزه علمیه

زندگینامه جلال الدین سیوطی(متوفی۹۱۱ه.ق)

وى دانشمند فرزانه حافظ ، ابوالفضل جلال الدّین عبدالرّحمن بن کمال الدّین ابى بکر بن محمّد سیوطى ، معروف به ابن السیوطى شافعى مصرى است که شب یکشنبه اول ماه رجب سال ۸۴۹ هـ در قاهره دیده به جهان گشود . در احاطه نسبت به علوم و فضایل ، از نوابغ عصر خود به شمار می رفت و از علوم و فنون مختلف بهره داشت و پیرامون تألیفاتى از خود به جاى گذاشت .

مى گویند تألیفات وى افزون بر پانصد جلد کتاب بوده که از رساله هاى یک ورقى و دو ورقى تا کتابهاى چند جلدى را شامل مى شده است . او در تحریم منطق نیز کتابى نگاشته است .

سیوطى مدّعی اجتهاد بود و در برخى از تألیفاتش خود را به عنوان نو آور قرن نهم معرّفى نموده است ، و همین ادّعا سبب گردیده که گرفتاریهاى فراوانى براى او پدید آید . داوودی شاگرد او مى گوید : وى دویست هزار حدیث از حفظ بوده است.

استادان

او نزد گروهی همچون :

بلقینى ،

مناوى ،

ابو عبّاس شمّنى ،

محى الدّین کافیجى ،

حافظ قاسم بن قطلو بغا ،

برهان بقاعى ،

شمس سخاوى و دیگران درس آموخته بود ،

و اساتید او در اجازه و قرائت و سماع به ۱۵۰ نفر مى رسیدند که نامشان را در معجم خود گرد

وى سحرگاه شب جمعه ۱۹ جمادى الأوّل سال ۹۱۱ هـ درگذشت و در ((حوش قوصون )) بیرون (( باب القرافه )) مصر به خاک سپرده شد .

آثار

  قسمتی از تألیفات او به شرح زیر است:

  1. اختصار کتاب احکام السلطانیه ماوردی
  2. اختصار کتاب احیاء العلوم
  3. احیاء المیت بفضائل اهل البیت
  4. الاخبار المأثوره فی الاطلاء بالنوره
  5. الاخبار المرویه فی سبب وضع العربیه
  6. اخبار الملائکه آداب الفتوی
  7. آداب الملوک
  8. ادب المفرد فی الحدیث للامام البخاری
  9. ادب القاضی علی مذهب الشافعی
  10. الارج فی الفرج ارشاد المهتدین الی نصره المجتهدین
  11. ازاله الوهن عن مسئله الرهن
  12. ازهارالاکام فی اخبارالاحکام
  13. ازهارالعروش فی اخبارالحبوش
  14. الازهار الفائحه علی الفاتحه
  15. ازهارالفضه فی حواشی الروضه
  16. الازهار المتناثره فی الاخبار المتواتره
  17. الازهار فیما عقده الشعراء من الَاثار
  18. الاساس فی فضل بنی العباس
  19. اسباب الحدیث
  20. اسباب النزول موسوم به لباب النقول
  21. اسبال الکساء علی النساء
  22. الاستنصار بالواحد القهار
  23. اسجال الاهتداء بابطال الاعتداء الاسعاف المبطا برجال الموطا
  24. الاسفار عن قلم الاظفار
  25. التهذیب فی اسماءالذئب
  26. الاسئله الوزیریه
  27. الاشباه و النظائر فی الفروع
  28. الاشباه و النظائر فی النحو
  29. عین الاصابه فی معرفه الصحابه
  30. الاعتراض و التولی عمن الایحسن و یصلی
  31. الاعتماد والتوکل علی ذی التکفل
  32. اعذب المناهل فی حدیث من قال انا عالم فهو جاهل
  33. اعلام الاریب بحدوث بدعه المحاریب
  34. اعلام النصر فی اعلام سلطان العصر
  35. الاعلام بحکم عیسی علیه السلام
  36. اعیان الاعیان
  37. الاغضا عن دعاء الاعضاء
  38. افاده الخبر بنصه فی زیاده العمرونقصه
  39. الافتراض فی ردالاعتراض
  40. الایضاح فی اسرار النکاح
  41. الافصاح فی زوائد القاموس علی الصحاح
  42. الاقتراح فی اصول النحو و جدله
  43. الاقتناص فی مسئله التماص
  44. آکام العقیان فی احکام الخصیان
  45. الاکلیل فی استنباط التنزیل
  46. الفانید فی حلاوه الاسانید
  47. حاشیه بر شرح ابن ناظم بر الفیه موسوم به المشنف علی بن المصنف
  48. السیف الصقیل علی شرح ابن عقیل
  49. بهجه المرضیه فی شرح الالفیه
  50. الوفیه فی مختصر الفیه حاشیه بر تصریح خالدبن عبدالله ازهری موسوم به التوشیح شرح الفیهء عراقی
  51. الفیه در صرف و نحو و خط و شرح آن، الفیه او موسوم است به فریده و شرح آن (المطالع السعیده)
  52. القام الحجر لمن زکی ساب ابی بکر و عمر
  53. الماع فی الاتباع کحسن بسن فی اللغه الویه النصر
  54. قطف الورید که تلخیص امالی ابن درید است الامالی المطلقه
  55. الامالی علی القرآن
  56. الامالی علی الدره الفاخره
  57. الاناقه فی رتبه الخلافه
  58. ذیل بر الانباء عن قبائل الرواه تألیف عبدالبر
  59. الانتصار بالواحد القهار
  60. لب اللباب فی تحریرالانساب و آن مختصر لباب ابن اثیر و لباب مختصر انساب سمعانی است
  61. انشاب الکشب فی انساب الکتب
  62. الانصاف فی تمییز الاوقاف
  63. انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  64. شواهدالافکار
  65. حاشیه بر تفسیر بیضاوی
  66. انوارالحلک فی امکان رؤیه النبی و الملک
  67. الوسائل، تلخیص الاوایل ابوهلال عسکری
  68. الاوج فی خبر عوج
  69. الحاوی اللفتاوی
  70. الحبائک فی اخبار الملائک
  71. الحبل الوثیق فی نصره الصدیق
  72. الحجج المبینه فی التفضیل بین مکه والمدینه
  73. حدیقه الادیب و طریقه الاریب
  74. مختصر آن به نام نورالحدیقه است
  75. شرح قصیدهء حرزالامانی در قراآت
  76. حسن التسبیک فی حکم التشبیک
  77. حسن التصریف فی عدم التحلیف
  78. حسن التخلیص لتالی التلخیص
  79. حسن السمت فی الصمت
  80. حسن السیر فی مافی الفرس من اسماء الطیر و آن ارجوزه ای است مشتمل بر ۳۵ اسم
  81. حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره
  82. حسن المقصد فی عمل المولد
  83. حسن النیه فی خانقاه البیبرسیه
  84. الحصر و الاشاعه لاشراط الساعه
  85. حصول الرفق باصول الرزق
  86. حصول النوال فی احادیث السؤال
  87. مختصر اذکار نووی و شرح آن
  88. تحفه الابرار بنکت الاذکار
  89. حلیه الاولیاء
  90. الحمامه، و آن رساله ای است در تفسیر الفاظ متداوله
  91. مختصر حیاه الحیوان دمیری
  92. مختصر خادم الرافعی و الروضه در فروع ناتمام
  93. خادم النعل الشریف
  94. الخبر الدال علی وجود القطب و الاوتاد و النجباء و الابدال
  95. الخصائص النبویه و مختصر آن مسمی به انموذج اللبیب فی خصائص الحبیب
  96. غایه الاحسان در اسماء اعضا و صفات انسان
  97. داعی الفلاح فی اذکار المساء و الصباح
  98. الدراری فی اولادالسرای درالسحابه فی من دخل مصر من الصحابه
  99. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور
  100. الدر المنظم فی الاسم الاعظم
  101. الدر النثیر فی تلخیص نهایه ابن کثیر
  102. تنزیه الاعتقاد عن الحلول و الاتحاد
  103. تنزیه الانبیاء عن تسفیه الاغبیاء
  104. التنفیس فی الاعتذار عن ترک الافتاء و التدلیس
  105. التنقیح فی مسئله التصحیح
  106. توحیه العزم الی اختصاص الاسم بالجر و الفعل بالجزم
  107. مختصر تهذیب الاسماء و اللغات نووی
  108. الثبوت فی ضبط الفاظ القنوت
  109. الثغور الباسمه فی مناقب السیده فاطمه
  110. ثلج الفؤاد فی احادیث لبس السواد
  111. شرح صحیح بخاری موسوم به التوشیح علی الجامع الصحیح ترشیح بر صحیح و آن را تمام نکرده است
  112. شرح صحیح مسلم موسوم به الدیباج
  113. قوت المغتذی علی جامع الترمذی
  114. الجامع الصغیر فی حدیث البشیر النذیر
  115. جامع المسانید
  116. المنتقی
  117. الجامع المصنف فی شعب الایمان للامام البیهقی الجامع فی الفرائض
  118. جر الذیل فی علم الخیل
  119. جزءالسلام من سیدالانام علیه الصلوه و السلام
  120. جزیل المواهب فی اختلاف المذاهب (ای الاربعه)
  121. الکوکب الساطع فی نظم جمع الجوامع در اصول فقه و شرح آن
  122. جمع فی الجوامع فی الحدیث
  123. جمع الجوامع فی النحو
  124. همع الهوامع
  125. الجمع و التفریق فی انواع البدیع
  126. جنی الجنان
  127. الجواب الاشد فی تنکیر الاحد و تعریف الصمد
  128. الجواب الحزم عن حدیث التکبیر جزم
  129. الجواب الحاتم عن سؤال الخاتم
  130. الجواب الزکی عن قمامه بن الکرکی
  131. الجواب المصیب عن اعتراض الخطیب الجواهر فی علم التفسیر الجهر بمنع البروز علی شاطی النهر
  132. الجیاد المسلسلات
  133. حاطب لیل و جارف سیل در ذکر شیوخ خویش
  134. الَایه الکبری فی شرح قصه الاسراء
  135. الباحه فی السباحه
  136. البارع فی اقطار الشارع
  137. البارق فی قطع یدالسارق
  138. الباهر فی حکم النبی علیه الصلوه و السلام فی الباطن و الظاهر
  139. بدائع الزهور فی و قائع الدهور
  140. البدر الذی انجلی فی مسئله الولاء
  141. البدور السافره فی امور الَاخره
  142. بدیعیه و شرح آن بذل العسجد لسؤال المسجد
  143. مارواه الواعون فی اخبار الطاعون
  144. بذل المجهود لخزانه محمود
  145. بذل الهمه فی طلب برائه الذمه
  146. برد الظلال فی تکرار السؤال
  147. بزوغ الهلال فی الخصال الموجب للظلال
  148. بسط الکف فی اتمام الصف
  149. بشری الکئیب بلقاء الحبیب
  150. بلبل الروضه، مقامه ای است در وصف مصر
  151. بلغه المحتاج فی مناسک الحاج
  152. بلوغ الامنیه فی خانقاه الرکنیه
  153. بلوغ المآرب فی قص الشارب
  154. بلوغ المآرب فی اخبار العقارب
  155. تأخیرالظلامه الی یوم القیامه الاساس در تاریخ آل عباس
  156. رفع الباس در تاریخ بنی عباس
  157. تاریخ الخلفاء تحفه الطرفاء باسماء الخلفاء
  158. تحفه المذاکر فی المنتقی فی تاریخ ابن عساکر
  159. تأیید الحقیقه العلیه و تشیید الطریقه الشاذلیه
  160. التبری من معره المعری، و آن ارجوزه ای است مشتمل بر اسماء سگ
  161. تبیض الصحیفه بمناقب الامام ابی حنیفه
  162. التثبیت عند التبییت، و آن ارجوزه ای است در ۱۷۳ بیت
  163. التحدث بنعم الله سبحانه و تعالی
  164. تحذیر الخواص من اکاذیب القصاص
  165. تحفه الانجاب بمسئله السنجاب
  166. تحفه الجلساء برؤیه الله سبحانه و تعالی للنساء
  167. الدره التاجیه علی الاسئله الناجیه
  168. الدره الفاخره دررالبحار فی الاحادیث القصار
  169. مختصرالدرر
  170. الکامنه ابن حجر
  171. دررالکلم و غررالحکم
  172. الدررالمنتثره فی الاحادیث المشتهره
  173. درج المعالی فی نصره الغزالی عن المنکر المتعالی
  174. الدرج المنیفه فی الاباء الشریفه
  175. دفع التشنیع فی مسئله التسمیع
  176. الدوران الفلکی عن ابن الکرکی
  177. الدیباج علی صحیح مسلم بن الحجاج
  178. دیوان شعر
  179. دیوان الخطب الذراری فی ابناء السراری
  180. ذم المکس
  181. ذم زیاره الامراء
  182. ذم القضاه
  183. ذوالوشاحین
  184. الرحله الفیومیه و المکیه و الدمیاطیه، الرد علی من اخلد الی الارض و جهل ان الجهاد فی کل عصر فرض
  185. رساله فی اسماءالمدلسین
  186. رساله فی الحمی و اقسامها
  187. رساله فی الصلوه علی النبی (ص)
  188. رساله فی صلوه الضحی
  189. رساله فی من وافقت کنیته کنیه زوجته من الصحابه
  190. رشف الزلال من السحر الحلال
  191. رصف اللال فی وصف الهلال
  192. رفع التعسف عن اخوه یوسف
  193. رفع الحذر عن قطع السدر
  194. رفع السنه فی نصب الزنه
  195. رفع شان الحبشان دفع اللباس و کشف الالتباس فی ضرب المثل من القرآن و الاقتباس
  196. الروض فی احادیث الحوض
  197. روض الاریض فی طهر المحیض
  198. الروض الانیق فی مسندالصدیق مختصر روض و شرح آن الروض المکلل و الوردالمعلل
  199. حاشیه بر روضهء نووی مسماه به ازهارالفضه
  200. حاشیهء صغری بر روضه الینبوع و مازاد علی الروضه من الفروع
  201. مختصرالروضه (ناتمام)
  202. نظم روضه موسوم به خلاصه و شرح آن رفع الخصاصه
  203. الریاض الانیقه فی شرح اسماء خیر الخلیفه
  204. ریح النسرین فیمن عاش من الصحابه ماه و عشرین
  205. تحفه الکرام باخبار الاهرام تحفه المجتهدین باسماء المجددین
  206. تحفه النابه فی تلخیص المتشابه
  207. تحفه الناسک بنکت المناسک
  208. تحفه النجباء فی قولهم هذا بسراً اطیب منه رطباً
  209. التخییر فی علوم التفسیر که بسال ۸۷۲ ه ق از آن فارغ شده است
  210. تذکره المؤتسی بمن حدث ونسی
  211. تذکره فی العربیه
  212. ترجمان القرآن فی تفسیر المسند
  213. ترجمه النووی و البلقینی
  214. تزیین الارائک فی ارسال نبینا صلی الله علیه و آله الی الملائک
  215. تزیین الممالک
  216. بمناقب الامام مالک
  217. التسمیط تشدیدالارکان فی لیس فی الامکان ان یبدع مماکان
  218. تشنیف الاسماع بمسائل الاجماع
  219. تشنیف السمع بتعدید السبع
  220. التصحیح لصلوه التسبیح
  221. التضلع فی معنی التقنع
  222. التطریف فی التصحیف
  223. تعریف الاعجم بر حروف المعجم
  224. التعریف بآداب التالیف
  225. تعریف الفئه باجوبه الاسئله المائه
  226. التعظیم و المنه فی ان ابوی النبی صلی الله علیه و آله فی الجنه
  227. التغلل و الاطفا لنار لاتطفی منتخب
  228. تفسیر ابن ابی حاتم
  229. جزء دوم تفسیر جلالین
  230. تفسیر فاتحه
  231. تفسیر فریابی و تقریب القری فی الحدیث
  232. تشرح التقریب و التیسیر نواوی موسوم به تدریب الراوی
  233. تذنیب فی الزوائد علی التقریب
  234. تقریر الاسناد فی تفسیر الاجتهاد
  235. نظم تلخیص المفتاح و شرح آن موسوم به عقود الجمان
  236. تمهید الفرش فی الخصال الموجبه لظل العرش
  237. تناسق
  238. الدرر فی تناسب السور التنبیه بمن یبعثه الله سبحانه و تعالی علی راس کل مائه
  239. تنبیه الغبی فی تنزیه ابن العربی
  240. وافی شرح تنبیه شیخ ابواسحاق
  241. مختصر تنبیه و رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و ۱۵۹ شود – القاهره صص ۱۵۴٫

عطر ولایت//سبحانی

لغت نامه دهخدا

زندگینامه محمد بن ابى عمیرازدى(قرن دوم وسوم هجری)

این گفتار به گوشه هایى از شخصیت یکى از اصحاب بزرگ ائمه (علیهم السلام) و محدّثان بلند مرتبه شیعه؛ یعنى «محمد بن ابى عمیر ازدى» مى پردازد.

نام و تبار او

کنیه محمد بن ابى عمیر«ابو احمد» و نام پدرش «زیاد بن عیسى» است، لیکن بیش تر از وى به همراه کنیه پدرش «محمد بن ابى عمیر» و گاه به طور خلاصه «ابن ابى عمیر» یاد مى شود.
از سلسله نسب او چنین بر مى آید که جدش «عیسى » اولین کسى از اجداد او بوده که به اسلام گرویده است. بنابر ظاهر گفته شیخ طوسى، پدر محمد بن ابى عمیر از موالى مُهَلَّب بن ابى صُفْره، از طایفه ازد بوده است. ۱

مهلّب بن ابى صفره از امراى عبدالملک بن مروان اموى بود. وى در سال (۷۴ق.) براى سرکوب مخالفان خلیفه، به منطقه کرمان رفت و پس از آن از طرف عبدالملک والى خراسان گردید. او هم چنان بر این مقام بود تا این که در سال (۸۲ق.) درگذشت. پسران او، یزید و مفضل نیز از نزدیکان دستگاه خلافت اموى بودند و پس از مرگ پدر، هر دو مدتى حکم ران خراسان بودند.۲

اگر مولا بودن ابن ابى عمیر را«ولاء عتق» بدانیم، از آن جا که مولا بودن او را به مهلّب بن ابى صفره ازدى (م.۸۲ق.) نسبت مى دهند، احتمالاً این امر در زمان جدّ ابن ابى عمیر(دو نسل قبل از او) صورت گرفته و از آن پس، پدر او و خودش از موالى مهلّب ازدى شناخته شده اند.

اجداد او احتمالاً یمنى بوده اند، زیرا «جاحظ» ادیب و دانشمند معاصر، در کتاب فخر قحطان على عدنان (که علل برترى قوم قحطان بر قوم عدنان را بر شمرده است) از محمد بن ابى عمیر به عظمت و برترى یاد کرده و ظاهراً او را یکى از دلایل فخر قحطان بر عدنان دانسته است. نگارنده به این کتاب دست نیافته، اما از ظاهر آن چه که شیخ طوسى نقل مى کند چنین بر مى آید که محمد بن ابى عمیر اصالتاً قحطانى بوده۳ و قحطان قومى بودند که در یمن مى زیسته اند.

به هر روى، محمد بن ابى عمیر خود در بغداد به دنیا آمده و تا آخر عمر در آن جا سکونت داشته است. او به شغل بَزّازى و فروشندگى پارچه «سابرى» اشتغال داشته۴ و متموّل بوده است.۵

خلفاى عباسى و ابن ابى عمیر

محمد بن ابى عمیر ازدى همواره از جانب حکام جور عباسى، مورد ظلم و آزار قرار گرفته و بارها بر سر عقیده خود به زندان افتاده و شکنجه هاى طاقت فرسایى را متحمل شده است.

در یکى از همین زمان ها بود که «رشید» براى پى بردن به نام اصحاب امام کاظم(علیه السلام) و شیعیانش در عراق، او را دستگیر و زندانى کرد. در زندان او را سخت شکنجه کردند و بیش از صد تازیانه به وى زدند تا نام اصحاب امام را فاش کند، اما این صحابى پاک باخته امام، در برابر شکنجه مأموران «رشید» مقاومت کرد و زبان به افشاى نام یاران حضرت نگشود.۶

مقارن همین ماجرا، رشید عرصه را بر امام کاظم(علیه السلام) تنگ کرد و ایشان را زندانى کرد. او قصد داشت کار امام و یارانش را یک سره کند، اما مقاومت و ایستادگى کسانى چون محمد بن ابى عمیر نقشه هاى او را بى اثر و خنثى کرد، به گونه اى که سیاست خشونت رشید، در عمل شکست خورد. بعد از رشید، فرزندش مأمون به دلیل پایگاه عمیق و گسترده امام رضا(علیه السلام) در اجتماع، سیاست دیگرى را در پیش گرفت.

در برهه اى دیگر، پس از شهادت امام رضا(علیه السلام) محمد بن ابى عمیر به دلیل نپذیرفتن منصب قضاوت از طرف مأمون، بار دیگر به زندان افتاد. زندانى شدن او این بار چهار سال به طول انجامید و با شکنجه و آزار سنگین توأم بود؛ تمامى اموال او ضبط گردید و هنگامى که از زندان رهایى یافت در نهایت تنگ دستى بود.۷

متأسفانه هنگامى که او در زندان به سر مى برد کتاب هایش، به دست خواهرش در زیر خاک پنهان گردیده بود،۸ پوسید و از بین رفت.۹

رحلت

سال هاى آخر عمر او، به تلاش براى جمع آورى و تدوین دوباره احادیثش گذشت تا این که در سال (۲۱۷ق.) به جوار حق شتافت.

ابن ابى عمیر در دوران ائمه(علیهم السلام)

آن چه که درباره ابن ابى عمیر مورد اتفاق نظر است، این است که وى با سه تن از امامان (امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) هم عصر بوده است، اما این که آیا او امام صادق(علیه السلام) را نیز درک کرده و این که از کدام یک از آن بزرگواران روایت نقل کرده است، اختلاف هایى وجود دارد.

در کتاب رجال النجاشى بر معاصرت او با امام کاظم(علیه السلام) و امام رضا(علیه السلام) تصریح شده و از آن جا که در همین کتاب، سال وفات وى۲۱۷ق. ذکر شده، بنابراین وى دوران امام جواد(علیه السلام) را نیز درک کرده است.۱۰
شیخ طوسى، محمد بن ابى عمیر را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) بر شمرده و بى آن که درباره وثاقت یا عدم وثاقت وى سخن بگوید مى نویسد:

«حسن بن محمد بن ساعه از او روایت نقل مى کند.»۱۱
علامه محمد صادق بحر العلوم در پاورقى کتاب، ذکر مى کند که نسخه هاى کتاب در ضبط این نام مختلف است؛ در بعضى «محمد بن ابى عمره» و در برخى «محمد بن ابى عمر» و در بعضى «محمد بن ابى عمیر» آمده است. آیه الله خویى ضمن نقل روایت این شخص از امام صادق(علیه السلام) بیان مى کنند:
«نام صحیح، محمد بن ابى عمیر است.»۱۲
شیخ طوسى، در میان اصحاب امام کاظم(علیه السلام) ذکرى از نام محمد بن ابى عمیر نکرده، بلکه در میان اصحاب امام رضا(علیه السلام) از وى نام برده و بر وثاقت او تصریح کرده است.۱۳
ایشان در ذیل نام ابن ابى عمیر مى گوید:
«او سه تن از ائمه را درک کرده: امام ابا ابراهیم، موسى(علیه السلام) که از او روایت نقل نکرده، امام رضا(علیه السلام) که از ایشان روایت نقل کرده و امام جواد(علیه السلام).»۱۴

بنابراین از نظر شیخ طوسى، ابو احمد محمد بن ابى عمیر ازدى، تنها از اصحاب امام رضا(علیه السلام) و فردى ثقه بوده است. همین امر نشان مى دهد که محمد بن ابى عمیر مذکور در کتاب الرجال غیر از فرد مورد بحث است.

این که آیا ابن ابى عمیر متعدّد بوده؛ یکى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) که از آن حضرت بدون واسطه روایت نقل کرده و امام کاظم(علیه السلام) را نیز درک کرده است و دیگرى، از اصحاب امام کاظم و امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) بوده است، یا این که یک نفر بوده است، بحث هایى را در کتاب هاى رجالى برانگیخته است.

علامه اردبیلى در پا نوشت در ذیل نام «محمد بن ابى عمر» مى نویسد:«این نام اشتباهاً از سوى نساخ به این گونه ضبط شده و صحیح آن «محمد بن ابى عمیر» است و او همان محمد بن زیاد بن عیسى است، به قرینه روایت کردن حسن بن عمر بن سماعه (م.۲۶۳ق.) از او و روایت کردن او از امام صادق(علیه السلام) در بسیارى از موارد و این که او فروشنده سابرى و بزّاز بوده است.»۱۵

ایشان در جاى دیگر در ذیل «محمد بن ابى عمیر» در خاتمه، همین بحث را مطرح مى کند و مى نویسد:
«پس صحیح این است که ابن ابى عمیر چهار تن از ائمه (امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد ـ علیهم السلام ـ) را درک کرده است.

اما در جواب این که گفته شده، بعید است او بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد (زیرا زمان حیات آن ها از یک دیگر دور است) مى گوییم: امام(علیه السلام) در سال (۱۴۸ق.) شهادت یافته و ابن ابى عمیر در سال ۲۱۷ق.) وفات یافته و فاصله بین این دو وفات ۶۹ سال است. پس اگر او ۸۰ یا بیش تر یا کمى کم تر از آن بوده باشد، مى توانسته از امام(علیه السلام) روایت نقل کرده باشد.

از آن چه که گفتیم، این مطلب را تأیید مى کند که شیخ طوسى، محمد بن ابى عمر را از یاران امام صادق(علیه السلام) ذکر کرده و او اگر چه ـ در رجال شیخ ـ به صورت ابن ابى عمر (به صورت مکبّر) است، لیکن ما در ترجمه او روشن ساختیم که قرائنى وجود دارد که آن اشتباه است، و صحیح آن به صورت مُصَغَّر (ابن ابى عمیر) مى باشد. و نیز این که محمد بن نعیم صحاف، وصى او بوده است آن چه را که گفتیم تأیید مى کند، زیرا او از کسانى است که از امام صادق(علیه السلام) روایت نقل کرده است. و هنگامى که وصى ابن ابى عمیر از ابى عبدالله(علیه السلام) روایت نقل کرده و بعد از وفات او زنده باشد، پس روایت کردن او از امام(علیه السلام) به طریق اولى امکان خواهد داشت.»۱۶

در مقابل، آیه الله خویى(رحمه الله علیه) اعتقاد به تعدّد ابن ابى عمیر دارد و در این باره در ذیل نام «محمد بن ابى عمر (ابى عمره) و (ابى عمیر) » مى گوید:
«او فروشنده سابرى بوده و بنابر گفته شیخ در رجال خود ا ز اصحاب امام صادق(علیه السلام) بوده و حسن بن محمد بن سماعه از او روایت مى کرده است.

نسخه صحیح باید محمد بن ابى عمیر باشد، زیرا در برخى روایات از او به همین نام یاد شده است. از جمله در روایت محمد بن نعیم صحاف که مى گوید: محمد بن ابى عمیر، فروشنده سابرى، وفات کرد و مرا وصى خود قرار داد. تنها وارث او زنش بود. پس من به عبد صالح(علیه السلام) در این باره نوشتم و حضرت در پاسخ نوشت: ماترک را به زنش بده و باقى را نزد ما بیاور.»۱۷

سپس ایشان سه روایت را نقل مى کنند که ابن ابى عمیر بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) درباره مسایل فقهى سؤال مى کند. از نظر ایشان، روایات مذکور نمى توانند مرسل بوده باشند، زیرا گونه نقل روایت در آن ها، صراحت در سؤال از خود امام(علیه السلام) دارد. و محمد بن زیاد بن عیسى در سال (۲۱۷ق.) وفات یافته و امام صادق(علیه السلام) را درک نکرده است. پس باید محمد بن ابى عمیرى که بدون واسطه از امام صادق(علیه السلام) روایت مى کند، شخص دیگرى باشد.

مضافاً این که محمد بن ابى عمیر اوّلى در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) وفات کرده، چه عبد صالح از القاب امام کاظم(علیه السلام) است و محمد بن زیاد بن عیسى، امامت امام جواد(علیه السلام) را به مدت چهارده سال درک کرده است. پس احتمال اتحاد این دو، ساقط خواهد بود.

ایشان مطلبى را به عنوان تاکید در اثبات مدعاى خود مطرح مى کنند و آن روایتى است که در رجال کشى در ترجمه زراره بن اعین آمده است. کتاب، روایت را از بنان بن محمد بن عیسى، از ابن ابى عمیر، از هشام بن سالم، از ابن ابى عمیر نقل مى کند که ابن ابى عمیر گفت: نزد ابى عبدالله صادق(علیه السلام) رفتم و… این روایت صراحت دارد که ابن ابى عمیر راوى، غیر از ابن ابى عمیر مروى عنه است. و ضعف سند این روایت به بحث ما ضررى نخواهد رساند.۱۸

نکته اى که باقى مى ماند و باید بر طبق نظر مرحوم خویى پاسخ داد این است که بنابر گفته شیخ، حسن بن محمد بن سماعه از ابن ابى عمیر اول (از نظر ایشان) روایت کرده و حال آن که حسن بن محمد در سال (۲۶۳ق.) وفات کرده و ابن ابى عمیر در زمان حیات امام کاظم(علیه السلام) (نهایتاً در سال ۱۸۳ق.) رحلت کرده است. ایشان در حل این مشکل مى گوید:
«ما مطمئن هستیم که مطلب بر شیخ (قدس سره) مشتبه شده و حسن بن محمد بن سماعه از محمد بن ابى عمیر، زیاد بن عیسى، روایت مى کند نه محمد بن ابى عمیر اوّل.»۱۹

در این باره نظر میانه اى نیز وجود دارد که قائل آن علامه مامقانى است. ایشان ضمن آن که نسخه صحیح رجال شیخ را محمد بن ابى عمر مى داند (بنابراین یک محمد بن ابى عمیر وجود دارد) معتقد است که محمد بن ابى عمیر از امام صادق(علیه السلام) نیز بدون واسطه روایت نقل کرده است. مرحوم مامقانى روایتى را نقل مى کند که شیخ طوسى(رحمه الله علیه) و کلینى(رحمه الله علیه) با سند خود از ابن ابى عمیر آورده اند.۲۰ سپس مى گوید:

«ظاهر این روایت، دلالت دارد که او امام را ملاقات کرده که آن، امرى بعید هم نیست، زیرا باید ابن ابى عمیر در نهایت، ۸۷ سال عمر کرده باشد تا بتواند امام صادق(علیه السلام) را بعد از بلوغ خود ملاقات کند و ۸۷ سال، عمرى قابل انکار نیست. پس دلیلى براى ارسال وجود ندارد، هم چنان که دلیل براى قلب سند نیست؛ به این معنا که محمد بن ابى عمیر مؤخر و قاسم بن عروه مقدم باشد تا این که در اصل چنین بوده باشد: محمد بن ابى عمیر، عن قاسم بن عروه، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)…، زیرا اولا چنین امرى بابى را مى گشاید که مستلزم دست برداشتن از اصالت عدم سهو و عدم غفلت و دیگر اصول عقلایى (بدون قرینه) مى باشد، به خصوص بعد از آن که سند به گونه اى که ذکر گردید در کافى (که از حیث ضبط، بهترین کتاب روایى است) و در نسخ متعدد آن، که یکى از آن ها نسخه اى است که بر فاضل مجلسى خوانده شده، آمده است.»۲۱

ایشان درباره روایتى که در آن محمد بن ابى عمیر از هشام بن سالم و او از محمد بن ابى عمیر و او از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى گوید:
« حتماً ابن ابى عمیر دوم، اشتباه نسّاخ بوده و بعید نیست که آن تصحیف شده محمد بن مروان باشد، زیرا او از کسانى است که هشام از او روایت مى کند.»۲۲
ایشان در جاى دیگر مى گویند:
«روایت محمد بن نعیم صحاف دربارههوصى شدن او از طرف محمد بن ابى عمیر دلالتى بر تعدد ابن ابى عمیر ندارد، زیرا عبدصالح غالباً درباره امام کاظم(علیه السلام) اطلاق مى شده نه این که بر دیگر ائمه(علیهم السلام)، اطلاق نمى شده است.

و محمد بن نعیم با این که از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده مى توانسته تا پایان عمر امام جواد(علیه السلام) زنده بوده باشد، زیرا اگر او پنج سال پس از بلوغ نیز امام صادق(علیه السلام) را درک کرده باشد، ولادت او در حدود (سال۱۲۸ق.) خواهد بود و اگر تا پایان امامت امام جواد(علیه السلام) باقى بوده باشد، عمر او ۹۲ سال بوده که آن، عمرى عجیب و قابل انکار نیست.»۲۳
وى پس از طرح نظرهاى مختلف در این بخش، نتیجه اى را که از هر یک از آن ها گرفته خواهد شد، مطرح مى کند.
اگر قائل به این باشیم که نسخه محمد بن ابى عمر در رجال شیخ، صحیح است، اگر در سند روایت، محمد بن ابى عمر باشد او فردى است که درباره وثاقت یا عدم وثاقت او کلامى گفته نشده است.۲۴

اگر قائل به وحدت ابن ابى عمیر باشیم، ابن ابى عمیر واقع شده در سند روایات، ثقه خواهد بود. و اگر قائل به تعدد محمد بن ابى عمیر باشیم، نتیجه بحث از زبان آیه الله خویى چنین خواهد بود:

« اگر روایت از امام صادق(علیه السلام) باشد، راوى محمد بن ابى عمیر اولى است که درباره او توثیقى وجود ندارد و یا این که روایت مرسل است [اگر نقل روایت به گونه اى باشد که امکان ارسال وجود داشته باشد] و اگر روایت از امام رضا(علیه السلام) یا امام جواد(علیه السلام) یا کسى که طبقه آن دو بزرگ وار است باشد، به طور جزم راوى محمد بن زیاد بن عیسى است و اگر روایت از امام کاظم(علیه السلام) باشد و کسى که از محمد بن ابى عمیر روایت مى کند زمان امام کاظم(علیه السلام) را درک نکرده باشد (مانند حسن بن محمد بن سماعه) راوى، محمد بن زیاد خواهد بود. و اگر از کسانى باشد که زمان کاظم(علیه السلام) را درک کرده باشد، ابن ابى عمیرى که از او روایت شده، اگر چه احتمال دارد که بر هر دو منطبق باشد، لیکن شکى نیست که به آن که معروف و مشهور است منصرف خواهد بود و اشتراک در این مورد اثرى نخواهد داشت.»۲۵

آیا محمد بن ابى عمیر از امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است؟
شیخ طوسى بر این اعتقاد است که ابن ابى عمیر، امام کاظم(علیه السلام) را درک کرده، لیکن از ایشان روایت نکرده است.۲۶ لیکن نجاشى در رجال خود آورده که او امام کاظم(علیه السلام) را ملاقات کرده و از ایشان احادیثى را شنیده که در بعضى از آن ها حضرت او را با کنیه «ابا احمد» یاد کرده است.۲۷

مشایخ و شاگردان

ابن ابى عمیر، نزد جمع بسیارى از اصحاب امام صادق، امام کاظم و امام رضا(علیهم السلام) به استماع و ضبط روایت پرداخت. برخى از بزرگان، تعداد کسانى را که او از آنان روایت نقل کرده تا ۴۱۰ نفر ذکر کرده اند.۲۸

در میان مشایخ او جمعى از بزرگان اصحاب ائمه(علیهم السلام) وجود دارند که روایات بسیارى از آن ها شنیده است، هم چون:

ابراهیم بن عبد الحمید اسدى، ۶۵ حدیث؛

حمّاد بن عثمان، ۲۲۱ حدیث؛

عبد الرحمان بن حجاج بجلّى، ۱۳۵حدیث؛

معاویه بن عمار، ۴۴۸ حدیث؛ هشام بن سالم، ۲۲۵ حدیث؛

حماد بن عیسى، ۹۲۱ حدیث؛

حَفض بن بَختَرى، ۱۶۵ حدیث؛

عمر بن اذینه، ۲۵۴ حدیث؛

جمیل بن دَرّاج، ۲۹۸ حدیث؛

عبدالله بن بُکَیر، ۶۵ حدیث؛

هشام بن حکم؛

زراره بن اعین؛

محمد بن مسلم و….۲۹

از آن جا که محمد بن ابى عمیر، بغدادى بوده، بایستى براى استماع، ضبط و تدوین حدیث به مدینه و کوفه و بصره (شهرهایى که مشایخ روایى او مى زیسته اند) سفر کرده باشد.

جمع زیادى از اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز از آن محدّث بزرگ روایت نقل کرده اند،هم چون

فضل بن شاذان نیشابورى،

على بن مَهزیار اهوازى،

ابراهیم بن هاشم قمى،

عبد الرحمان بن ابى نجران تمیمى،

حسین بن سعید اهوازى،

ابو عبدالله برقى،

صفوان بن یحیى،

حضرت عبد العظیم حسنى(علیهم السلام)،

عبدالله بن احمد یَهنک نخعى و

برادرش عبید الله،

عبدالله بن معروف،

احمد بن محمد بن عیسى اشعرى،

عبدالله بن الصَلت قمى و….

تعداد کسانى که در حلقه درس و افاضه آن محدّث بزرگ، شرکت داشته اند و از وى روایت نقل کرده اند نزدیک به هشتاد تن بوده است. ۳۰

کتاب هاى ابن ابى عمیر

علاقه و اهتمام وى به روایات امامان(علیه السلام) به حدى بود که صد کتاب از کتاب هاى اصحاب امام صادق(علیه السلام) را روایت کرده است. علاوه بر آن، خود، کتاب هاى روایى بسیارى را تدوین کرده که تعداد آن ها ۹۴۱ کتاب ذکر کرده اند.۳۱
نگاهى به فهرست کتاب هاى آن صحابى گران قدر گستردگى و تنوع روایات او را در زمینه هاى مختلف علوم اسلامى (تاریخ، فقه، اصول فقه، کلام و تفسیر) نشان مى دهد.

برخى از کتاب هاى او که در رجال نجاشى و نیز فهرست طوسى گزارش شده اند، از این قرارند:

المغازى،

الکفر والایمان،

البداء،

الاحتجاج فى الامامه،

الحج، فضایل الحج، المتعه،

الاستطاعه و الافعال و الرد على اهل القدر والجبر،

الملاحم، یوم ولیله،

الصلاه، مناسک الحج،

الصیام،

اختلاف الحدیث،

المعارف،

التوحید،

النکاح،

الطلاق،

الرضا(علیه السلام)،

المبدأ،

الامامه،

ومسائله عن الرضا(علیه السلام).

وى پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش، به تدوین دوباره روایاتى که از حفظ داشت پرداخت و آن ها را در ۴۰ مجلّد تحت عنوان «نوادر» جمع آورى کرد.۳۲ این علاوه بر کتاب هایى بود که دیگران قبل از آن حادثه از برخى از کتاب هاى او استنساخ کرده بودند.
اکنون از آن صحابى و محدث گرانقدر بیش از ۴۷۰۰ روایت در کتب روایى وجود دارد۳۳ که در زمینه هاى مختلف تفسیر، فقه و کلام است. ابن ابى عمیر علاوه بر آن که روایات فقهى بى شمارى در جاى جاى ابواب فقهى از خود به یادگار گذاشته، حجم قابل ملاحظه اى روایت درباره مسائل کلامى نقل کرده است.

در بزرگى و جلالت او در این زمینه، همین اندازه کافى است که بدانیم هشام بن سالم، دوست دیرینه او که از اصحاب متکلم برجسته امام صادق و امام کاظم(علیه السلام) به شمار مى رفت، براى مناظره اى با هشام بن حکم، یکى دیگر از متکلمان برجسته حضرت، به این شرط حاضر به گفت وگو شد که محمد بن ابى عمیر حضور داشته باشد؛ در غیر این صورت از شرکت در بحث خوددارى خواهد کرد. ۳۴
نگاهى به فهرست کتاب هاى او نیز گویاى این امر مى باشد.

مرسل هاى مسند

ابن ابى عمیر علاوه بر این که از اصحاب اجماع مى باشد، ۳۵ از زمره کسانى است که روایت هاى مرسل او را هم چون مسند قابل اعتبار دانسته اند. پس از حادثه از بین رفتن کتاب هایش برخى از روایاتى را که از حفظ تدوین کرد به صورت مرسل است، لیکن دقت و تعهد او نسبت به نقل حدیث از افراد ثقه به حدى بود که مرسل هاى او را هم ردیف با مسند دانسته اند.
تقریباً تمامى علماى شیعه در طول تاریخ در قبول روایات مرسل ابن ابى عمیر اتفاق نظر داشته اند.۳۶ علامه مامقانى (م.۱۳۵۱ه.ق.) در این باره مى گوید:

«محمد بن ابى عمیر، تنها کسى است که تمامى علماى شیعه [در طول قرون گذشته] روایات مرسل او را پذیرفته و آن ها را مانند روایات مسند معتبر دانسته اند. اگرچه درباره برخى [از اصحاب ائمه(علیهم السلام)] نیز این مطلب گفته شده، لیکن گوینده آن عده اى معدود بوده اند و درباره آن ها به مانند آن چه که درباره ابن ابى عمیر گفته شده، اتفاق نظر وجود نداشته است.»۳۷
برخى وجود چند فرد ضعیف در میان مشایخ ابن ابى عمیر را دلیلى بر ردّ این مطلب که او جز از افراد ثقه روایت نقل نمى کرده دانسته اند، لیکن آیه الله شبیرى زنجانى در سلسله درس هاى رجال خود بحث مفصلى در این باره کرده و به تک تک این موارد پاسخ داده اند.۳۸



۱٫ الفهرست، محمد بن حسن طوسى، (قم، انتشارات رضى) ص ۲۶۵؛ الرجال النجاشى، احمد بن على نجاشى، به تحقیق سید موسى شبیرى زنجانى (قم، انتشارات اسلامى) ص ۳۲۶
۲٫ نک: تاریخ یعقوبى، به ترجمه محمد ابراهیم آیتى (مرکز انتشارات علمى و فرهنگى) ج۲، ص ۲۷۲؛ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص ۳۶۵، ۳۷۵، ۵۰۲
۳٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۴٫ سابرى: پارچه اى ظریف که در سابور فارس بافته مى شده، و خرید و فروش و استفاده از آن شایع بوده است.
۵٫ فضل بن شاذان (شاگرد ابن ابى عمیر)، ثروت او را نزدیک به پانصد هزار درهم گفته است (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۶). به گفته یکى از اساتید، نمى توان از این احتمال چشم پوشید که ابن ابى عمیر از وکلاى امام کاظم(علیه السلام) بوده و وجوهات نزد وى جمع مى شده است. آیا هارون و بعد از او مامون، با توجه به همین مطلب، پى در پى اموال او را مصادره مى کردند؟ گرچه نقل صریحى مبنى بر وکالت او وجود ندارد، امّا از سوى دیگر، از وکلاى حضرت، به جز آن هایى که پس از شهادت ایشان، امامت امام رضا(علیه السلام) را انکار کردند و به واقفیه گراییدند، نامى در میان نیست. شاید شدت تقیّه، موجب چنین امرى شده است.

۶٫ اختیار معرفه الرجال، شیخ طوسى ، به تصحیح میر داماد، به تحقیق سید مهدى رجایى (مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث)، ج۲، ص۸۵۵
۷٫ همان.
۸٫ او پس اختفاى کتاب هاى خود، متوارى شده بود.
۹٫ درباره چگونگى از بین رفتن کتاب هاى ابن ابى عمیر نقل هاى متفاوتى در کتب رجالى وجود دارد. گفته شده که خواهر او کتاب ها را در غرفه اى گذاشت و کتاب ها در اثر جریان آب باران بر روى آن ها از بین رفت (الرجال النجاشى، ص ۳۲۶). و از ظاهر عبارت شیخ طوسى، چنین برمى آید که کتاب هاى ابن ابى عمیر در پى دستگیرى اش، توسط ماموران مامون ضبط گردید که عاقبت کتاب هاى روایى اش را به او پس ندادند (اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴).
آنچه در متن ذکر شد ظاهر نقل صحیح است. زیرا ابن ابى عمیر، خود به مناسبتى اشاره به دفن شدن کتاب هایش و از بین رفتن آن ها کرده است. (بحارالانوار ـ بیروت، موسسه الوفاء ـ ج۸۷، ص ۱۰۶ و ج ۲۰).
۱۰٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۶ و ۳۲۷
۱۱٫ رجال الطوسى، ص ۰۶۳
۱۲٫ معجم رجال الحدیث(مرکز نشر آثار شیعه) ج۱۴، ص ۲۷۵ و ۲۷۶
۱۳٫ رجال الطوسى، ص ۳۸۸
۱۴٫ الفهرست، شیخ طوسى، ص ۱۴۲
۱۵٫ جامع الرواه ، محمد بن على اردبیلى (انتشارات کتاب خانه آیه الله مرعشى) ج۲، ص ۵۰
۱۶٫ همان، ص ۵۶
۱۷٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۵
۱۸٫ همان، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۷٫
۱۹٫ همان، ص ۲۷۷
۲۰ و ۲۱٫ تنقیح المقال، مامقانى (قطع رحلى) ج۲، ص ۶۳(التنبیه الاول): وهى مارواه الشیخ وکذا الکلینى فى باب اوقات صلوه الجمعه والعصر من الکافى عن محمد بن یحیى، عن احمد بن محمد، عن محمد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن محمد ابن ابى عمیر، قال: سئلت ابا عبدالله(علیه السلام)….
۲۲٫ همان.
۲۳٫ همان، ص ۶۴(التنبیه السادس).
۲۴٫ نگارنده، نسخه هاى تصحیح شده برخى از کتاب هاى روایى که به وسیله آیه الله سید موسى شبیرى زنجانى صورت گرفته و نزد فرزند فاضل ایشان بود، ملاحظه کرده است. در برخى از آن ها نسخه صحیح «محمد بن ابى عمر» است.
۲۵٫ معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص ۲۷۷
۲۶٫ الفهرست، شیخ طوسى،ص ۱۴۲
۲۷٫ رجال النجاشى ، ص ۳۲۷٫ نگارنده، این روایات را با استفاده از برنامه رایانه اى مرکز تحقیقات علوم اسلامى ملاحظه کرده است.
۲۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال ، جعفر سبحانى (مرکز مدیریت حوزه علمیه قم)، ص ۲۲۳
۲۹٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱ ـ ۱۰۵
۳۰٫ نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶
۳۱٫رجال النجاشى ، ص ۳۲۷
۳۲٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۸۵۴
۳۳٫ معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص ۱۰۱
۳۴٫ همان، ج۱۴، ص ۲۸۳
۳۵٫ اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص ۶۷۳
۳۶٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۰۶ به بعد.
۳۷٫ تنقیح المقال، ج۲، ص ۶۳٫ ذکر این نکته لازم است که برخى از بزرگان از جمله شهید ثانى در الدرایه، محقق حلى در المعتبر، سید طاووس، شیخ حسن عاملى در معالم الاصول، سید محمد عاملى (نوه شهید ثانى) در المدارک و آیه الله خویى در معجم رجال الحدیث به طور کلى روایات مرسل از جمله مرسلات ابن ابى عمیر را معتبر ندانسته اند. (نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۲۰ ـ ۲۲۲).
۳۸٫ نک: کلیات فى علم الرجال، ص ۲۳۵ ـ ۲۵۰

زندگینامه اُمّ حبیبه همسر حضرت رسول اکرم(ص)(متوفی۴۴ه.ق)

نام و نَسَب

” امّ حبیبه ” دختر ابی سفیان صخر بن حرب بن امیه بن عبد شمس قرشی اموی است.(۱) نام مادرش طبق روایاتی ” امنه بنت عبدالعزی بن حرثان بن عوف بن عبید بن عویج بن عدی بن کعب ” میباشد.(۲) در روایت دیگری نام مادرش “صفیه بنت ابی العاص بن امیه بن عبدشمس بن عبد مناف ” ذکر شده است.(۳) تاریخ ولادت وی را هفده سال پیش از بعثت یاد کرده اند.(۴) و این تاریخ با روایاتی که سن او را در سال هفتم هجری قمری، سی و چند سال دانسته، توافق دارد.(۵) در نام امّ حبیبه اختلافنظر وجود دارد؛ برخی گفتهاند نام او “رمله ” است و برخی او را “هند ” خواندهاند؛ اما نزد جمهور عالمان به نسب، سیره، حدیث و خبر، نام “رمله ” مشهورتر است.(۶) امّ حبیبه یکی از دختر عموهای پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بود و از میان همسران حضرت، تنها همسری بود که با ایشان رابطه نسبی اشت. وی از صادقترین همسران رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) و یکی از زنان مؤمن بوده است.(۷) او پیش از پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) با “عبیدالله بن جحش ” ازدواج کرده بود و کنیهاش به سبب نام فرزندش (حبیبه بنت عبیدالله بن جحش)، ام حبیبه است.(۸)

بعضی از مورخین تولد حبیبه را در مکه و پیش از هجرت به حبشه دانستهاند، ولی برخی تولد او را در حبشه و هنگام هجرت پدر و مادرش به آنجا ثبت کردهاند. حبیبه بعدها با “داوود بن عروه بن مسعود ثقفی ” ازدواج کرد.(۹)
لازم به ذکر است که محمد بن سیرین در روایتی با عبارت “حَبیبَه بِنت أبیسُفیانٍ قالَت: سَمِعتُ النَّبیَّ ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) یَقُولُ: مَن ماتَ لَهُ ثَلاثَه مِنَ الوَلَد… “، نام امّ حبیبه را “حبیبه بنت ابیسفیان ” ذکر کرده است؛ در حالیکه ابوسفیان دختری به نام حبیبه نداشته است. مؤید این امر کلام ابوعمر است که میگوید: “گمان میکنم که حبیبه، دختر ام حبیبه دختر ابیسفیان باشد “.(۱۰)
از سوی دیگر ابن عیینه نیز در حدیث خود از زهری، از زینب بنت ام سلمه، از حبیبه بنت ام حبیبه، از مادرش ام حبیبه، از زینب بنت جحش نقل میکند که: رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) با صورتی

برافروخته از خواب بیدار شد در حالی که میگفت: “لا إلهَ إلاَّ الله، وَیلٌ لِلعَرَبِ مِن شَرٍّ قَدِ اقتَرَبَ… “. مطابق سند فوق، حبیبه دختر ام حبیبه بنت ابیسفیان است.(۱۱)

اسلام و هجرت به حبشه

ام حبیبه از سابقان در اسلام و از مهاجران به حبشه بود. وی در شرایط بسیار سختی به اسلام گروید و در کنار پیروان رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) قرار گرفت؛ زیرا پدرش (ابوسفیان) از سران کفار و مشرکان مکه بود که تمام توان خود را برای نابودی اسلام و جلوگیری از گسترش آن و نیز دشمنی با شخص پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به کار بسته بود. برای ابوسفیان که در صف مقدم مبارزه با اسلام و پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) قرار داشت، بسیار سخت و غیر قابل قبول بود که دخترش (رمله) به صف پیروان پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بپیوندد. در حقیقت، اقدامات خشونتطلبانه و شکنجههای وحشیانه و محرومیتهای اجتماعی و اقتصادی که امثال ابوسفیان بر مسلمانان وارد کردند، موجب شد تا مسلمانان، مکه را به قصد حبشه ترک کنند.

زمانی که رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) یارانش را در سختی و بلا دید و دریافت که نمیتواند مانع سختی و بلای آنان شود به آنان فرمود:باید به حبشه هجرت کنید؛ زیرا آنجا پادشاهی دارد که به کسی ظلم نمیکند، آنجا سرزمین صدق است و خداوند در آنجا فرجی برای شما قرار داده است.(۱۲)
با این پیشنهاد، برخی از صحابه، برای حفظ دین خود، از مکه به حبشه هجرت کردند و بدین ترتیب اولین هجرت در اسلام صورت گرفت.

از قبیله بنیاسد، عبدالله بن جحش بن رئاب بن یعمر و برادرش عبیدالله بن جحش به همراه همسرش (ام حبیبه بنت ابیسفیان بن حرب بن امیه)، از جمله کسانی بودند که به رهبری “جعفر بن ابیطالب ” به حبشه هجرت کردند.(۱۳)
هر چند سرزمین حبشه، مکانی امن و مطمئن برای مهاجران بود و گرایش مردم به اسلام بسیار چشمگیر بود، اما برای ام حبیبه محنت شدیدی را به همراه آورد؛ زیرا در آنجا عبیدالله که به خاطر اسلام به حبشه هجرت کرده بود، اسلام را رها کرد و نصرانی شد و بر آیین نصرانیت از دنیا رفت.(۱۴)

ام حبیبه ماجرای مرتد شدن شوهرش را چنین گزارش کرده است: در خواب، شوهرم عبیدالله را دیدم که در بدترین حالت و زشتترین وضعیت بود. با نگرانی از خواب برخاستم و در این اندیشه بودم که چرا حال شوهرم تغییر یافته است. صبح آن روز عبیدالله نزد من آمد و گفت: من در دین خود تجدید نظر کرده و به این نتیجه رسیدهام که هیچ دینی بهتر از نصرانیت نیست؛ دینی که پیش از آن نیز بدان گرایش داشتم. من خواب خود را برای او نقل کردم و گفتم: هیچ خیری در تو نیست. عبیدالله پس از گرایش به مسیحیت به نوشیدن شراب روی آورد و بر اثر افراط در میگساری جان خود را از دست داد. عبیدالله پس از مرتد شدن، تمام تلاش خود را برای بازگرداندن ام حبیبه به کار بست؛ اما ام حبیبه از درخواست شوهر مرتدش سرپیچی کرد و بر اسلام خود استقامت ورزید.(۱۵)

بعد از مرگ عبیدالله، شرایط زندگی برای ام حبیبه بسیار سخت و جانفرسا شده بود. اما او و دختر کوچکش، تنهایی و غربت حبشه را تحمل میکردند و از خدا میخواستند تا راه صواب را به آنان الهام کند و بر غربتشان رحم آورد. ام حبیبه میگوید:
چندی پس از مرگ شوهرم، خواب دیگری دیدم که گویا کسی مرا در خواب ” ام المؤمنین ” (۱۶) میخواند. من خواب خود را اینگونه تأویل کردم که رسول الله ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) مرا به ازدواج خود درخواهد آورد. به محض اینکه عده وفات شوهرم تمام شد، نجاشی، پادشاه حبشه، کنیزی نزدم فرستاد که پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) از تو خواستگاری کرده است.(۱۷)
ام حبیبه نیز مانند سایر صحابه از همان ابتدای اسلام آوردن سختیهای بسیاری را تحمل نمود؛ اذیت و آزار اقوام و خویشان و دوری از خانواده و تحمل غربت، تنها گوشهای از مصیبتهایی است که امثال امحبیبه به منظور زنده نگاه داشتن اسلام و دوری از شرک و مشرکین به جان میخریدند.(۱۸)

ازدواج با پیامبر اسلام ( صلّی الله علیه وآله وسلّم )

رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) در سال ششم یا هفتم، توسط عمرو بن امیه ضمری(۱۹)نامه ای برای نجاشی فرستاد و طی آن از او خواست که ام حبیبه را برای آن حضرت خواستگاری کند. نجاشی نیز مطابق فرمان رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) با فرستادن کنیزی از ام حبیبه خواستگاری کرد.(۲۰)

ام حبیبه میگوید:
نجاشی، کنیزی را نزد من فرستاد و به من گفت که پادشاه میگوید: پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) برای من نامه نوشته که تو را به نکاح او درآورم و از تو خواسته که برای خودت وکیلی را انتخاب کنی و من خالد بن سعیدبن العاص را وکیل خود کردم. به هنگام غروب، نجاشی به جعفر بن ابیطالب و دیگر مسلمانان امر کرد که حاضر شوند و شروع به خواندن خطبه کرد:

” الحَمدُلله، المَلِکِ القُدُّوسِ، السَّلامِ المُؤمِنِ، المُهَیمِنِ العَزِیزِ، الجَبّارِ المُتِکَبِّر أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله، وَأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله وَأنَّهُ الَّذِی بَشَّرَ بِهِ عیسیَ بن مَریمَ “. و سپس افزود: پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) برای من نامه نوشته که ام حبیبه دختر ابوسفیان را به ازدواج او درآورم و من خواسته اش را اجابت کردم. خالد بن سعید گفت: ” الحَمدُللهِ أحمَدُهُ وَأستَعینُه وَأشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ اللهُ وَحدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسُولُه، أرسَلَهُ بِالهُدی وَدِینِ الحَقِّ، لِیُظهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّه وَلَو کَرِهَ المُشرِکُون “. سپس اضافه کرد: من نیز خواسته رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) را اجابت نمودم و ام حبیبه دخترابوسفیان را به ازدواج او درآوردم. سپس نجاشی به میهمانان ولیمه ای داد و آنگاه میهمانان متفرق شدند.(۲۱)

درباره مکان نکاح پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) با ام حبیبه اختلاف نظر وجود دارد؛ برخی گفتهاند: این امر در مدینه صورت گرفته و برخی ازدواج آنها را در حبشه میدانند که قول دوم بیشتر و صحیحتر است.(۲۲)
روشن است که ازدواج پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) با ام حبیبه، جنبه دلجویی از این زن مسلمان را داشت؛ زیرا او با جدا شدن از پدر و اقوام بتپرست خود به همراه همسر مسلمانش رهسپار حبشه شد و در آن دیار غربت نیز شوهر و شریک زندگی خود را از دست داد. پس چه افتخاری بهتر از این که به همسری پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نائل گردد. با این عمل، پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) از صبر و ایمان ام حبیبه تجلیل کرده و او و کودک بیپناهش را پناه دادند و همچنین از این طریق، ابوسفیان (رئیس کفار و مشرکان مکه) را شکست دادند تا آنجا که خودابوسفیان، پس از شنیدن خبر ازدواج دخترش با پیامبر، زبان به اعتراف گشود و گفت: “بینی این مرد به خاک مالیده نمیشود “.(۲۳) (این سخن کنایه از شکست ناپذیری پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) است).

در برخی منابع تاریخی و تفسیری از ابن عباس آمده است که مقصود از “مودت ” در آیه {عَسَی الله أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّه} (ممتحنه: ۷) ازدواج نبی اکرم ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) و ام حبیبه (بنت ابیسفیان) است که پس از آن ام حبیبه، ام المؤمنین شد و جایگاه والایی پیدا کرد.(۲۴)

آلوسی ضمن نقل روایت مربوط به آیه ذکر شده، در ادامه برای توضیح مینویسد:
پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ام حبیبه را زمانی که به حبشه هجرت کرده بود به نکاح خود درآورد درحالیکه این آیات در سال ششم هجرت به مدینه نازل شده است. بنابراین آنچه ذکر شده، ظاهراً صحیح نیست و در ثبوتش از ابن عباس هم حرف و حدیث هایی وجود دارد و خود خداوند بر دگرگون ساختن قلوب و تغییر حالات و تسهیل أسباب مودت تواناست.(۲۵)
در تفسیر نمونه نیز آمده است: اینکه “مودت ” در آیه فوق با ازدواج رسول الله ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) و ام حبیبه صورت گرفته، بعید به نظر می‏رسد، چرا که آیات مورد بحث در آستانه فتح مکه نازل شده است.(۲۶)

.بازگشت مهاجران

در سال هفتم هجرت، به دنبال فتح خیبر، ام حبیبه همراه جعفر بن ابیطالب و سایر مهاجران به مدینه بازگشت و پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) از این بازگشت بسیار مسرور شد. با ورود ایشان به مدینه، پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) به گرمی از ایشان استقبال نمود و فرمود: “به خدا سوگند نمیدانم به کدامیک خشنود باشم؟ به فتح خیبر؟ یا به قدوم جعفر؟… “

زمانی که ام حبیبه وارد خانه رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) شد، زنان پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) جشن گرفتند و به ایشان درود و سلام فرستادند. یکی از این زنان “صفیه ” بود که مدت زیادی از ازدواج او با پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) نمیگذشت. عثمان بن عفان نیز به نشان خشنودی از این نکاح، قربانی نمود و به مردم ولیمه داد. بدین ترتیب امحبیبه درکنار دیگر همسران رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) زندگی امن و راحتی را آغاز نمود.(۲۷)

وی بر خلاف دیگر زنان پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، در مسائل اجتماعی و سیاسی نقش چندانی نداشت و بیشتر وقت خود را در خانه به سر میبرد. او را از جمله زنان عابد و پرهیزکاری دانستهاند که بسیار نماز میخواند و یاد خدا میکرد و به مسائل دینی اهمیت میداد.(۲۸)

ابوسفیان در خانه ام حبیبه

زمانی که مشرکان در مکه صلح حدیبیه را نقض کردند، به خاطر ترس از انتقام رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ، ابوسفیان را به مدینه فرستادند تا شاید بتواند حضرت را در تجدید صلح راضی کند؛ اما پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: “صلح ما در روز حدیبیه بود و تغییر و تبدیلی در آن نیست “.

به همین سبب ابوسفیان نزد دخترش (امحبیبه) رفت و هنگامی که خواست بر بستر پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) بنشیند امحبیبه او را نهی کرد و گفت: ” این بستر رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) است و تو فردی نجس و مشرک هستی “. ابوسفیان به دخترش گفت: ” ای دخترم! تو بعد از من به شر و بلا گرفتار شدی “؛ اما ام حبیبه پاسخ داد: “خداوند مرا به سوی اسلام هدایت کرد؛ اما تو ای پدر که سید و بزرگ قریشی چگونه به اسلام نگرویدی و سنگهایی را میپرستی که نه میشنوند و نه میبینند “. ابوسفیان گفت: ” از تو تعجب میکنم؛ آیا آنچه پدرانمان میپرستیدند را رها کردی و دین محمد ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) را پیروی میکنی؟ ” سپس برخاست و از نزد او رفت.(۲۹)

درباره امحبیبه نقل شده که او نیزمانند سایر زنان روزی از رسولخدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) خواست تا به نفقه او بیفزاید، امّا وقتی آیه های ۲۸ ـ ۲۹ سوره احزاب نازل شد، آنان زندگی زاهدانه را با رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) ترجیح دادند.(۳۰)

ام حبیبه و ماجرای قتل عثمان

در ماجرای شورش علیه عثمان و دورهای که وی در محاصره بهسر میبرد، حضرت علی ( علیه السلام ) تلاش بسیاری برای خاتمه دادن به این غائله انجام داد. مالک نیز به عنوان یکی از هواداران امام علی ( علیه السلام ) کوشید تا با استفاده از هودج ام حبیبه، عثمان را از محاصره به درآورد؛ اما برخی از محاصره کنندگان اجازه ورود ام حبیبه را به خانه عثمان ندادند و مرکب او را رم دادند.(۳۱)
ام حبیبه با توجه به وابستگی خانوادگی خود با عثمان، سعی کرد تا او را از حلقه محاصره خارج کند و از آشوب و پیامدهای بعدی آن جلوگیری کند؛ این در حالی بود که برادرش معاویه هیچ تلاشی برای نجات عثمان انجام نداد و تنها ناظر به قتل رسیدن عثمان بود. هنگام دفن عثمان نیز، که مخالفان مانع دفن او شدند، ام حبیبه بود که با تلاش خود به این آشوب اجتماعی خاتمه داد.(۳۲)
در نقلی آمده است که ام حبیبه پس از کشته شدن عثمان، پیراهن آغشته به خون وی را همراه “نعمان بن بشیر ” نزد برادرش (معاویه) به دمشق فرستاد.(۳۳)

وفات

ام حبیبه در سال ۴۴ هجری قمری و در زمان خلافت معاویه وفات کرد و در تاریخ وفات وی اختلافی وجود ندارد.(۳۴)
از عایشه راویت شده که:ام حبیبه در هنگام وفاتش مرا خواست و از من طلب حلالیت کرد. سپس به سوی ام سلمه فرستاد و از او نیز طلب مغفرت کرد.(۳۵)
در روایتی پیرامون مکان قبر ام حبیبه از امام سجاد ( علیه السلام ) چنین نقل شده است:وارد خانه علی بن ابیطالب ( علیه السلام ) شدیم و گوشهای از آن را حفر کردیم و از آن سنگی را بیرون آوردیم که روی آن نوشته بود: این قبر رمله دختر صخر است. پس آن سنگ را در جایش گذاشتیم.(۳۶)اما بنابر قول صحیح، قبر ام حبیبه در مدینه(۳۷) و در قبرستان بقیع است.(۳۸)

نقش ام حبیبه در روایت حدیث

ام حبیبه احادیث بسیاری از رسول اکرم ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) روایت کرده که مجموع آنها به شصت و پنج حدیث میرسد.(۳۹) بخاری و مسلم در دو حدیث بر این امر اتفاق نظر کردهاند و مسلم در دو حدیث جداگانه نیز آن را آورده است.(۴۰)

راویان ام حبیبه عبارتند از:

برادرانش (معاویه وعنبسه) و پسر برادرش (عبدالله بن عتبه بن ابی سفیان).
همچنین عروه بن زبیر، زینب بنت ابیسلمه، ابوجراح قرشی، انس بن مالک و… نیز از او روایت نقل کرده اند.(۴۱)
اکنون به چند نمونه از روایاتی که به وسیله ام حبیبه نقل شده است اشاره میشود:

( روایت اول: ام حبیبه حدیث مشهوری در تحریم ربیبه (دختر زن) و خواهر زن دارد. هشام از عروه و او از زینب بنت سلمه و او از ام حبیبه نقل میکند که:
به نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) رفتم و به ایشان گفتم: با خواهر من دختر ابیسفیان ازدواج کن. حضرت فرمود: خواهرت ؟ گفتم: بله. حضرت فرمود: آیا تو دوست داری این اتفاق بیفتد؟ گفتم: بله. من خوشحال میشوم که کسی با من در خوشبختی خواهرم شریک باشد. حضرت فرمود: ازدواج با او بر من حلال نیست. عرض کردم: به خدا سوگند به من خبر رسیده که تو “دُره “، دختر ابیسلمه را خواستگاری کردی. حضرت فرمود: دخترابی سلمه؟ عرض کردم: بله. پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود: به خدا سوگند! حتی اگر او ربیبه من در خانهام نبود نیز بر من حلال نبود، چرا که او دختر برادر رضاعی من است و ثویبه، من و پدر او را شیر داده است. پس دختران و خواهران خود را بر من عرضه نکنید.(۴۲)

( روایت دوم: عنبسه بن ابیسفیان در روایتی از ام حبیبه نقل میکند که وی گفت:از پیامبر اکرم ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) شنیدم که فرمود: هیچ بنده مسلمانی نیست که هر روز دوازده رکعت نماز غیر از نمازهای واجب بخواند مگر اینکه برای او در بهشت خانهای وجود دارد یا خانهای برایش ساخته میشود.(۴۳)

( روایت سوم: عنبسه در روایتی دیگر از ام حبیبه نقل میکند که حضرت فرمود: “هر کس قبل و بعد از نماز ظهر، چهار رکعت نماز بخواند بر آتش حرام میشود “.(۴۴)

( روایت چهارم: زینب بنت ام سلمه از ام حبیبه نقل میکند که پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) فرمود:
برای زن مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، حلال نیست که بیش از سه روز آرایشش را کنار بگذارد مگر برای زنی که همسرش وفات یافته، به مدت چهار ماه و ده روز.(۴۵)

( روایت پنجم: عمر بن حکم از ام حبیبه روایت میکند که مردمی از اهل یمن نزد رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) آمدند تا نماز و سنن و فرائض را به آنها بیاموزد. سپس به رسول خدا ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) عرضه کردند: “ما شرابی داریم که آن را از گندم و جو تهیه میکنیم “. حضرت فرمود: ” الغبیراء؟ ” آنها گفتند: “بله “. حضرت فرمود: ” ان را نخورید “.
ساجی در حدیث خود آورده است که پیامبر ( صلّی الله علیه وآله وسلّم ) این مطلب را سه بار تکرار کرد و ابوعبید آورده است که بعد از گذشت دو روز از این ماجرا، حضرت دوباره این مطلب را برای آنها یادآوری کرد؛ اما آنها گفتند: خوردن آن را کنار نمیگذارند. سپس حضرت فرمود: “هر کس خوردن آن را ترک نکرد، گردنش را بزنید “.(۴۶)


پی نوشت

۱ . الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج‏۴، ص۱۸۰۸؛ إمتاع‏ الأسماع، مقریزی، ج‏۶، ص۶۴؛ تاریخ ‏الطبری، محمد بن جریر طبری، ج‏۱۱، صص ۶۰۵ و ۶۷۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، فضل بن حسن الطبرسی، ص ۱۴۱٫

۲ . تاریخ مدینه دمشق (تراجم النساء)، ابن عساکر، صص ۷۵ ـ ۷۷٫

۳ . تاریخ مدینه دمشق، ص ۷۳؛ الاستیعاب، ج‏۴، ص۱۸۰۸؛ إمتاع‏ الأسماع، ج‏۶، ص۶۴؛ تاریخ‏ الطبری، ج‏۱۱، صص ۶۰۵ و ۶۷۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۱۴۱٫

۴ . الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، ج۴، ص۳۰۵؛ دلائل النبوه، احمد بن حسین بیهقی، ج۳، ص۴۶۱٫

۵ . طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۸، ص۷۰؛ تاریخ مدینه دمشق (تراجم النساء)، ص۸۷٫

۶ . الاستیعاب، ج‏۴، ص۱۸۰۸و ۱۹۲۹؛ دلائل‏النبوه، ج‏۳، ص۴۶۰؛ الإصابه، ج‏۸، ص۳۷۴؛ أنساب ‏الأشراف، ج‏۱، ص۴۳۸؛ إمتاع ‏الأسماع، ج‏۶، ص۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ج‏۲، ص۸۴؛ طبقات ‏الکبری، ج‏۸، ص۷۶٫

۷ . إمتاع ‏الأسماع، ج‏۶، ص۴؛ وسائل الشیعه، شیخ کلینی، ج۲۰، ص۲۴۴؛ بحارالانوار، محمدتقی مجلسی، ج۲۲، ص۲۰۴٫

۸ . أسدالغابه، علی بن محمد الجزری، ج‏۶، ص۳۱۵؛ الإصابه، ج‏۸، ص۸۰؛ أنساب ‏الأشراف، احمد بن یحیی البلاذری، ج‏۱، ص۴۳۸٫

۹ . أسدالغابه، ج‏۶، ص۳۱۵؛ الإصابه، ج‏۸، ص۸۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۱۴۱٫
۱۰٫ الاستیعاب، ج ۴، ص ۱۸۰۸٫

۱۱٫ أسدالغابه، ج‏۶، ص۶۰؛ الإصابه، ج‏۸، ص۸۱٫

۱۲٫ السیره النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴٫

۱۳ . أسدالغابه، ج‏۶، ص۳۱۵؛ الإصابه، ج‏۸، ص۸۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۱۴۱؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۳۴۶؛ السیره النبویه، ابن کثیر، ج۲، ص۶؛ بحارالانوار، ج۲۱، ص۴۴٫

۱۴ . أسدالغابه، ج‏۶، ص۳۱۵؛ الإصابه، ج‏۸، ص۸۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۱۴۱؛ موسوعه عظماء حول الرسول، خالد عبدالرحمن العک، ج۱، ص۱۸۴٫
۱۵ . أسدالغابه، ج‏۶، ص۳۱۵؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۹۶؛ الاصابه، ج۸، ص۱۴۰؛ موسوعه عظماء حول الرسول، ج۱، ص۱۸۴٫

۱۶ . “ام المؤمنین” لقبی است که به همسران پیامبر اعطا شده است. تاریخ مدینه دمشق (تراجم النساء)، ص۸۶٫

۱۷ . انساب الاشراف، ج۲، ص۷۲؛ الاستیعاب، ج ۴، ص۴۰۱٫

۱۸ . موسوعه عظماء حول الرسول، ج۱، ص۱۸۴٫

۱۹ . امتاع الاسماع، ج۶، ص۶۴؛ طبقات الکبری، ج۸، ص۷۷٫

۲۰٫ أنساب‏ الأشراف، ج‏۱، ص ۴۳۹؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص ۱۴۳٫

۲۱ . أسدالغابه، ج‏۶، ص۳۱۵؛ الإصابه، ج‏۸، ص۸۰؛ الاستیعاب، ج‏۴، ص۱۹۳۰؛ تاریخ الطبری، ج‏۱۱، ص۶۰۵؛ طبقات‏ الکبری، ج‏۱، صص ۷۹ و ۱۹۸؛ بحارالانوار، ج۲۰، ص۳۹۳٫

۲۲ . أسدالغابه، ج‏۶، ص۳۱۶٫

۲۳ . اسدالغابه، ج۵، ص ۴۵۷؛ الإصابه، ج ۸، ص ۱۴۰؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۲۹۵٫

۲۴ . البدایه و النهایه، ج‏۴، ص۱۴۳؛ دلائل ‏النبوه، ج‏۳، ص۴۵۹؛ درالمنثور، ج۶، ص۲۰۵؛ و بنا به نقلی در کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۱۰، ص ۷۲؛ التفسیر الحدیث، ج‏۹، ص ۲۷۴٫

۲۵ . روح المعانی، آلوسی، ج۱۴، ص۲۶۸٫

۲۶٫ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و همکاران، ج۲۴، ص۳۰٫

۲۷ . موسوعه عظماء حول الرسول، ج۱، صص۱۸۷و۱۸۸٫

۲۸٫ طبقات الکبری، ج۸، ص۹۸؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۹٫

۲۹٫ طبقات الکبری، ج ۸، ص ۹۹؛ موسوعه عظماء حول الرسول، ج۱، ص۱۸۸٫

۳۰ . التبیان، ج ۸، ص ۳۳۵٫

۳۱ . تاریخ طبری، ج۳، ص۴۱۷٫

۳۲ . الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص ۲۱۰٫

۳۳٫ مروج الذهب، علی بن حسین المسعودی، ج۳، ص ۳۵۳٫

۳۴٫ الاستیعاب، ج‏۴، صص ۱۸۴۵ و ۱۹۲۹؛ إمتاع ‏الأسماع، ج ‏۶، ص ۶۴؛ تاریخ ‏الإسلام، ج‏۴، ص۱۳۲؛ تاریخ ‏طبری، ج‏۱۱، ص۶۰۷؛ أنساب‏الأشراف، ج‏۱، ص۴۴۰٫

۳۵ . أنساب‏الأشراف، ج‏۱، ص۴۴۰٫

۳۶ . الاستیعاب، ج‏۴، ص۱۸۴۶٫

۳۷ . إمتاع‏الأسماع، ج‏۶، ص۶۳؛ تاریخ‏الإسلام، ج‏۴، ص۱۳۴٫

۳۸ . موسوعه عظماء حول الرسول، ج۱، ص۱۹۲٫

۳۹ . إمتاع‏الأسماع، ج‏۶، ص۶۳٫

۴۰ . ر.ک: صحیح بخاری، کتاب النکاح، باب وَاَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الاخْتَیْنِ إِلاّ ما قَدْ سَلَفَ، کتاب الطلاق، باب الکحل للحاده؛ صحیح مسلم، کتاب الرضاع، باب تحریم الربیبه و أخت المرأه، کتاب الطلاق، باب وجوب الإحداد، و باب صلاه المسافرین، باب فضل السنن الراتبه قبل الفرائض و بعدهن، کتاب الحج، باب استحباب تقدیم دفع الضعفه من النساء ذو غیرهن من مزدلفه إلی منی فی أواخر اللیل قبل زحمه الناس‏.

۴۱ . ر.ک: تاریخ مدینه دمشق (تراجم النساء)، صص۷۰ و ۷۶٫

۴۲ . صحیح بخاری، ج ۵، صص ۱۹۶۱، ۱۹۶۴، ۱۹۶۵، ۲۰۵۴٫

۴۳ . سنن دارمی، عبدالله الدارمی، ج۱، ص ۳۳۵؛ صحیح مسلم، مسلم النیشابوری، ج۲، ص ۶۲؛ فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، ج۹، ص۱۱۷٫

۴۴ . الاربعین البلدانیه، ابن عساکر، ص۱۰۰٫ برای مشاهده مشابه همین روایت با اندکی تفاوت در نقل ر.ک: تاریخ مدینه دمشق، ج ۵، ص ۳۴۹٫

۴۵ . صحیح بخاری، ج۵، ص ۲۰۴۳؛ صحیح مسلم ، ج۲۶، ص ۱۱۱٫

۴۶ . عوالی اللآلی، ج۱، ص۳۱۷٫



۱٫ ‏ الاربعین البلدانیه…، علی بن الحسن بن عساکر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۳ه.ق.
۲٫ الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، أبوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبد البر، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، ۱۴۱۲ه.ق.
۳٫ أسد الغابه فی معرفه الصحابه، عزالدین بن الأثیر أبو الحسن علی بن محمد الجزری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ه.ق.
۴٫ الإصابه فی تمییز الصحابه، احمد بن علی بن حجر العسقلانی، تحقیق: عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ه.ق.
۵٫إمتاع الأسماع بما للنبیّ من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، أحمد بن علی المقریزی، تحقیق: محمد عبد

۶٫ الحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۲۰ه.ق.
۷٫ بحارالانوار، محمّدباقر مجلسی، چاپ سوم، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ه.ق.
۸٫ البدایه و النهایه، أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۷ه.ق.
۹٫ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، محمد بن احمد الذهبی، تحقیق: عمرعبد السلام تدمری، چاپ دوم، بیروت، دار الکتاب العربی، ۱۴۱۳ه.ق.
۱۰٫ تاریخ الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب المعروف بالیعقوبی، بیروت، دار صادر.
۱۱٫ تاریخ مدینه دمشق، علی بن الحسن بن عساکر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ه.ق.
۱۲٫ تصویر خانواده پیامبر در دایره المعارف اسلام، زیر نظر محمود تقی زاده داوری، قم، انتشارات شیعه شناسی، ۱۳۸۷ه.ش.
۱۳٫ التفسیر الحدیث، محمد عزه دروزه، قاهره، دار احیاء الکتب العربیه، ۱۳۸۳ه.ق.
۱۴٫تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی و جمعی از نویسندگان، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۷۴ه.ش.

۱۵٫ تفصیل وسائل الشّیعه الی تحصیل مسائل الشّریعه، محمد بن حسن الحر العاملی، بیروت، مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، ۱۴۱۳ه .ق.
۱۶٫ الدرالمنثور فی تفسیر المأثور، جلال الدین سیوطی‏، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ه.ق.
۱۷٫ دلائل النبوه و معرفه أحوال صاحب الشریعه، ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی، تحقیق: عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵ه.ق.
۱۸٫ روح المعانی فی تفسیر القرآن، سید محمود آلوسی،‏ تحقیق: علی عبدالباری عطیه، بیروت، دارالکتب العلمیه‏، ۱۴۱۵ه.ق.
۱۹٫ سنن الدارمی، عبدالله بن بهرام الدارمی، دمشق، مطبعه الاعتدال.
۲۰٫ السیره النبویه، اسماعیل بن کثیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۰ه.ق.
۲۱٫ السیره النبویه، عبدالملک بن هشام الحمیری المعافری، تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دارالمعرفه.
۲۲٫صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ه.ق.

۲۳٫ صحیح مسلم، مسلم بن حجاج النیشابوری، بیروت، دارالفکر.
۲۴٫ الطبقات الکبری، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۰ه.ق.
۲۵٫ عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه، محمد بن علی بن ابراهیم الاحسائی معروف به ابن ابی جمهور، قم، انتشارات سیدالشهداء، ۱۴۰۳ه.ق.
۲۶٫ الغدیر فی الکتاب و السّنّه و الأدب، عبدالحسین الأمینی النّجفی، چاپ ششم، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۴ه .ش.
۲۷٫ فتح الباری شرح صحیح البخاری، شهاب الدین بن حجر العسقلانی، چاپ دوم، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۰ه.ق.
۲۸٫ کتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۷ه.ق.
۲۹٫ کشف الأسرار و عده الأبرار، احمد بن ابی سعد رشیدالدین میبدی، تحقیق: علی اصغر حکمت‏، تهران‏، امیرکبیر، ۱۳۷۱ه.ش‏.
۳۰٫مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین المسعودی، تهران، انتشارات علمی ـ فرهنگی، ۱۳۸۲ه.ش.

۳۱٫ منتهی المطلب، حسن بن یوسف بن علی الحلی، تبریز، نشر حاج احمد، ۱۳۳۳ه.ش.
۳۲٫ موسوعه عظماء حول الرسول، خالد عبدالرحمن العک، چاپ دوم، دمشق، دارالنفائس، ۱۴۱۹ه.ق.
۳۳٫ناسخ الحدیث و منسوخه، عمربن احمدبن عثمان بن شاهین، مکتبه المنار، ۱۴۰۸ه .

زنان اسوه//فتحیه فتاحیزاده

 

زندگینامه ابن میثم(متوفی ۶۷۹ه.ق)

کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی . یکی از فضلای علما و متکلمین ماهر. وفات او به سال ۶۷۹ ه’ ۳۹ . ق. ابن طاوس سید عبدالکریم بن احمد و نیز مفیدالدین بن جهم از او روایت کنند.

و خواجه طوسی علیه الرحمه او را به تبحر در حکمت و کلام می ستاید و شریف جرجانی بجلالت قدر او معترف است و صدرالدین محمد شیرازی حکیم مشهور در حاشیه تجرید از او بسیار نقل کند و شرح نهج البلاغه که در چند مجلد به نام خواجه عطاملک جوینی کرده است از تبرز او در تمام فنون اسلامی و ادبی و حکمی و اسرار عرفانی حکایت می کند.

او در بادی عمر در بحرین بود و منزوی و معتزل میزیست تا آنگاه که علمای حله و عراق در نامه ای که بدو نوشتند از اعتزال و انزوای او گله کردند و او در جواب این نامه سفری به عراق و پس از زیارت عتبات ائمه معصومین علمای عراق را دیدار کرد.

آثار

علاوه بر شرح نهج البلاغه سابقالذکر که به نام شرح کبیر معروف است دو شرح دیگر یکی متوسط و دیگری صغیر دارد.

و کتاب اشارات تالیف استاد خویش علی بن سلیمان بحرانی را نیز شرح کرده است .

و کتاب دیگر او قواعد المرام در علم کلام است که در ۶۷۶ بپایان رسانیده

و کتاب معراج سماوی و رساله ای در وحی و الهام

و کتابی به نام البحر الخضم

و شرح الماءه کلمه

وکتاب النجاه فی القیامه فی تحقیق الامامه

و کتاب استقصاء النظر فی امامه الائمه الاثنی عشر.

قبر او در بلاد بحرین در قریه ای موسوم به حلتا یکی از قراء ثلاثه ماحوز است . و بعضی مدفن او را در نواحی عراق گفته اند.

لغت نامه دهخدا

زندگینامه حفصه بنت عمر همسر حضرت رسول اکرم (ص)

حـفـصـه دختر عمر بن خطّاب ، خلیفه دوم ، در سال پنجم پیش از بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله متولد شد.در ابـتـدا به عقد خُنَیْس ، فرزند حُذافه سهمى ، درآمد. حفصه در مکه به اسلام ایمان آورد با شـوهـرش به مدینه هجرت کرد. خنیس بعد از جنگ بدر بر اثر زخمى که برداشت ، درگذشت و حـفـصـه بـیـوه مـاند. پدرش به منظور یافتن همسر جدید براى او به عثمان و ابوبکر پیشنهاد ازدواج با حفصه را داد، ولى آنها جواب مساعد ندادند. او گله و شکایت آن دو را پیش پیامبر برد و حضرت باب گله وشکایت را بست و با حفصه ازدواج کرد.(۲۴۴)

او هـمـراز و هـمـراه و از حـزب عـایـشـه بـود، سـوره تـحـریـم در مـذمـت و تـهدید حفصه و عایشه نـازل شـد چـرا کـه آن دو پـیـامـبـر را آزردنـد و او را واداشـتـنـد تـاخـود را از حـلال خـدا محروم سازد و حفصه نیز راز رسول خدا رابراى عایشه افشا کرد. ابن عباس ‍ گوید: از عـمـر سـؤ ال کـردم : دو زن کـه بـا هـم علیه پیامبر همدست و همراه شدند (و سوره تحریم در مـورد آنـان نـازل شد کدامین زنان بودند؟ هنوز کلامم تمام نشده بود که عمر جواب داد: عایشه و حفصه .(۲۴۵)

حفصه بعد از رحلت پیامبر خدا صلى الله علیه وآله نیز همراه عایشه بود. ابن ابى الحدید مى نویسد:(وقتى عایشه تصمیم گرفت براى تهیه مقدمات جنگ با امام على (ع) به بصره برود، براى حـفـصـه پـیـام فـرسـتـاد و او را به همراهى با خود فراخواند. حفصه تصمیم به همراهى با او گـرفـت و بـار سـفـر بـست . این خبر به برادرش عبدالله بن عمر رسید و او خواهرش را از این سـفـر بـازداشـت . حـفـصـه بارها را به زمین گذاشت و از جنگ با امیر المؤ منین على (ع) منصرف شد.(۲۴۶))

شـیـخ مـفید مى نویسد: وقتى خبر فرود آمدن حضرت على (ع) در ذى قار به عایشه رسید، نامه اى به حفصه نوشت :(مـا در بـصره فرود آمده ایم و على در ذى قار است و گردنش چنان شکسته شده است که گویى تـخم مرغى را به کوه صفا کوبیده باشند و چون شتر سرخ موى ، محاصره شده است که اگر قدمى پیش گذارد دشنه به گلویش فرو برند و اگر قدمى به عقب بردارد از پشت پاهایش را قطع کنند.)

وقـتى نامه عایشه به حفصه رسید، خوشحال شد و بچه هاى تیم وعدى را فراخواند تا شادى و پایکوبى کنند و به کنیزکانش ‍ دف داد تا بزنند و بگویند:(خـبـر تـازه چـیست ؟ خبر تازه چیست ؟ على چون شتر سرخ موى محاصره شده و در ذى قار است . اگر جلو رود دشنه به گلویش مى زنند و اگر عقب رود پاهایش را قطع مى کنند.)

وقتى این خبر به ام سلمه رسید، بشدت ناراحت شد و تصمیم گرفت در مجلسشان حاضر شده و آنـهـا را از ایـن کـار نـهـى کـرده پـاسخ دهد. در این حال ، ام کلثوم دختر امام على (ع) از ام سلمه خواست که این ماءموریت را به او واگذارد سپس امّ کلثوم بطور ناشناس در مجلس حفصه حاضر شد و نقاب از چهره برگرفت و گفت :

(اگـر اکـنـون تـو و خـواهـرت (عـایـشـه) بـر عـلیـه امـیـر المـؤ منین على (ع) توطئه مى کنید، درگذشته نیز نسبت به برادرش رسول خدا ستیزه کردید و خداوند درباره شما آن آیات (سوره تحریم) را نازل فرمود و خدا در برابر این ستیزه شما نیز حضرت على (ع) را یارى مى کند حـفـصـه پـشـیـمـان شـد و اظـهـار داشـت ایـن زنـان و کـودکـان از نـادانـى و سـفـلگـى چـنـیـن مـى کنند.(۲۴۷))

حـفـصـه در مـاه شـعـبـان سـال ۴۵ هجرى و در زمان خلافت معاویه چشم از جهان فرو بست و مروان فرماندار مدینه بر جنازه اش ‍ نماز خواند و در بقیع دفن شد.(۲۴۸)



۲۴۴ـ بـا اسـتـفـاده از نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۵۶، بـه نقل از اصابه ، استیعاب و طبقات ، ترجمه حفصه .

۲۴۵ـ صحیح بخارى به شرح کرمانى ، ج ۱۸، ص ۱۵۸٫

۲۴۶ـ شرح ابن ابى الحدید، ج ۶، ص ۲۲۵٫

۲۴۷ـ الجمل ، ص ۱۴۹، نبرد جمل ۱۶۸ ـ ۱۶۹، با اندک تغییر.

۲۴۸ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، ج ۱، ص ۵۶٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه عایشه همسر حضرت رسول اکرم(ص)

عـایـشـه ، دخـتـر خـلیـفـه اول ، از خـانـدان تـیـم قـریـش بـود. مـادرش ام رومـان نـام داشـت و در سال چهارم بعثت در مکه متولد شد.

کـیـنـه او (ام عـبدالله) بود به نام عبدالله بن زبیر فرزند خواهرش اسماء پیامبر بعد از وفـات خـدیـجـه او را به عقد خود درآورد در حالى که او شش یا هفت ساله بود و بعد از هجرت ، وقتى که نه سال او تمام شداو را به خانه خود برد. عایشه با مادر و خواهرش کمى بعد از هـجـرت پیامبر، به مدینه هجرت کرد. او یکى از زنان باهوش ، خطیب ، فصیح ، بلیغ و حافظ حدیث بود و در کتب اهل سنت حدود دو هزار و دویست و ده حدیث از او روایت شده است . و مردان و زنان بـسـیارى از او حدیث شنیده و نقل کرده اند سخنرانیهاى او در مکه و بصره در تشجیع مردم براى شرکت در جنگ جمل و اثرات شگفت آور آنها گواه بر بلاغت و فصاحت فوق العاده اوست .

او در حـال حیات رسول گرامى اسلام در مسایل سیاسى نقشى نداشت اما بعد از وفات پیامبر در دوران خـلافـت پـدرش ابـوبکر و عمر و اوایل خلافت عثمان ، با حکومت همراه و از پشتیبانان محکم هـیـئت حاکمه بود. در اواخر خلافت عثمان با او در افتاد و مردم را برضد او تحریک کرد. بعد از کـشته شدن عثمان و جانشینى امام على ، مدعى شد که عثمان توبه کرده و مظلوم کشته شده و به خـونـخـواهـى او عـلم مـخـالفت با حکومت را برداشت و با پشتیبانى طلحه و زبیر و بنى امیه جنگ جمل رابه راه انداخت . در سال پنجاه هفت یا هشت هجرى وفات کرد و بنا به وصیت خودش در بقیع دفن شد. و ابوهریره جانشین مروان حکم فرماندار مدینه ، بر او نماز گذارد.(۲۱۲) 

الف ـ روحیات عایشه

با توجه به تاریخ زندگى و برخوردهاى عایشه با اطرافیان وموضعگیریهایش ، مشخص مى شـود کـه او روحـى بـلنـد پـرواز داشـتـه ، نـسـبـت بـه مـسـائل تـیـز هـوش و بـا درکى عمیق و در تصمیم گیرى قاطع بوده و نسبت به رقبا واطرافیان رشک و حسادت داشته است .

علامه عسکرى در مقدمه کتاب (نقش عایشه در تاریخ اسلام) مى نویسد:(عـایـشـه را مـزاجـى عـصبى و سخت تند و سرکش بود. حدّت طبع ، سرعت درک موقعیت و تصمیم گیرى ، تیزهوشى به اضافه رشک و حسادت شدید، جزء شخصیت بارز ام المؤ منین به حساب مى آید.)(۲۱۳)

(او از لحاظ روحى زنى بلند پرواز، جاه طلب و تند خو بود و بر قلب شوهرش رشک مى برد و نمى توانست ببیند که جز او، دیگرى در قلب شوهرش جا دارد.(۲۱۴))

(عایشه شیفته و دیوانه خویشان و بستگانش بود و نسبت به آنها تعصبى شدید داشت بطورى که اگر منافعشان به خطر مى افتاد، خود را سخت مى باخت و موقعیت خویش را فراموش مى کرد و از جانبدارى در راه منافع آنها به هیچ روى خوددارى نمى نمود)(۲۱۵)

ب ـ تعقیبهاى شبانه :

پیامبر بعد از وفات حضرت خدیجه چند همسر داشت که یکى از آنها عایشه بود و پیامبر هر شب بـه خـانـه یـکـى از هـمسران خود مى رفت . بارها اتفاق افتاد که پیامبر در نیمه هاى شب براى تـهـجـد و عـبـادت بـه گـوشـه اى مـى رفـت و عـایـشـه بـه خیال اینکه پیامبر برخلاف عدل واخلاق ، به خانه یکى از همسرانش مى رود ـ به تعقیب حضرت مـى پرداخت . خودش نمونه هایى از آن را تعریف کرده است از جمله در یکى از این تعقیبها پیامبر را در بقیع یافت که به راز و نیاز با خدا مشغول بود. به هنگام بازگشت براى اینکه زودتر بـه خـانـه بـرسـد و پـیـامـبـر مـتـوجـه تـعـقـیـب او نـشـود، تـنـد حـرکـت کـرد. هـنـگـامـى کـه رسـول خـدا بـه خانه رسید، هنوز تپش قلب عایشه آرام نگرفته بود. پیامبر علت را پرسید و عایشه بناچار جریان را تعریف کرد.

حضرت فرمود:(گمان بردى که خداوند و پیامبرش بر تو ستم روا مى دارند؟(۲۱۶))

شـبـى دیـگـر پـیـامـبـر از خـانـه بـیـرون رفـت حسادت عایشه به جوش آمد. وقتى پیامبر (ص) برگشت و حالت عایشه را دید، فرمود:

ـ عایشه ! ترا چه مى شود، باز هم حسادت کرده ، ناراحت شدى ؟!

ـ آخر چگونه کسى همچون من بر کسى چون شما حسادت نورزد!

ـ باز هم که گرفتار شیطانت شده اى .(۲۱۷)

خـودش گـوید: شبى دیگر پیامبر را تعقیب کردم . پیامبر به قبرستان بقیع رفت و خطاب به مؤ منان مدفون در آن گفت : درود بر شما گروه مؤ منان !

ناگهان برگشت و مرا در پى خود دید، فرمود:

(واى بر او، اگر از دستش مى آمد چه ها مى کرد!؟(۲۱۸))

ج ـ برخورد با همسران دیگر:

رشـک ، حـسـادت ، غـیـرت زنـانگى و خشونت طبع عایشه به صورت برخوردهاى خشن و زشت با دیـگـر همسران رسول خدا (ص) جلوه مى کرد، که نمونه هاى فراوانى دارد. او خود اعتراف کرد کـه بـارهـا اتـفـاق مـى افـتـاد کـه پـیـامـبـر در مـنـزل او بـود و بـعـضـى از هـمـسـران رسول خدا، به خاطر محبت به آن جناب ، غذا تهیه مى کردند و براى ایشان به خانه عایشه مى فـرسـتـادند، لیکن او از این خدمتها بشدت خشمگین شده و با برخوردى زشت غذا را دور مى ریخت یا ظرف غذا را به زمین زده و مى شکست .

حتى حفصه که رفیق و همراز او بود، از این گونه برخوردها در امان نبود.(۲۱۹)بـسـیـارى از این برخوردها، در حضور پیامبراتفاق مى افتاد و آن حضرت را ناراحت مى کرد، با اینکه ناراحت کردن و آزردن رسول خدا از بزرگترین گناهان کبیره است .

خـود عـایـشـه در مـورد یـکـى از ایـن بـرخـوردهـا کـه بـا صـفـیـه اتـفـاق افـتـاده نقل مى کند: چشمهاى پیامبر را دیدم که به من خیره شده است و آثار خشم و نفرت از رفتارم را در سیمایش بخوبى خواندم .(۲۲۰)

فـخـر فـروشـى و خـود را بـرتـر شـمـردن ، از دیـگـر بـرخـوردهـاى عایشه با دیگر همسران رسول خدا بود.(۲۲۱)

با اینکه فخر فروشى و خود را برتر دانستن از زشت ترین صفات است و پیامبر همیشه وقتى خود را معرفى مى کرد در آخر مى فرمود: و افتخار و فخرفروشى نمى کنم .(۲۲۲)

د ـ عایشه و خدیجه

نـفـرت و حسادت عایشه نسبت به هر کس که مورد علاقه پیامبر بود، شعله ور مى گردید و به هـمـیـن جـهـت نـسبت به خدیجه که محبوب پیامبر بود نیز حسد مى ورزید. خاطرات و فداکاریهاى حـضـرت خـدیـجـه سلام الله علیها، همسر وفا دار پیامبر که دارفانى را وداع کرده بود، همیشه براى پیامبر تداعى مى شد. ازاین رو، پیامبر زیاد او را یاد مى کرد و به یادگارهاى او احترام مـى گـذاشـت . عـایشه که حاضر نبود قلب پیامبر به غیر او تعلق داشته باشد، وقتى با این اظـهـار عـلاقـه هـا رو بـه رو مى شد، عنان اختیار از کف مى داد و خشم سراسر وجودش را فرا مى گرفت و بى اختیار، فریاد اعتراض بلند مى کرد.

عایشه گوید: هیچ یک از زنان پیامبر خدا چون خدیجه مورد رشک و حسادتم قرار نگرفته است . عـلت ایـن بـود کـه رسول خدا از خدیجه بسیار زیاد یاد مى کرد و زبان به مدح و تعریفش مى گـشود، بخصوص اینکه خداوند از طریق وحى به پیامبرش ‍ خبرداده بود که به خدیجه کاخى بس مجلّل و پرشکوه در بهشت ارزانى داشته است .(۲۲۳)

در موردى دیگر گوید:روزى هـاله دخـتـر خـویـلد، خواهر خدیجه از پیامبر خدا اجازه خواست تا وارد شده ، با آن حضرت دیدار کند. رسول خدا که گویى با شنیدن صداى هاله به یاد صداى خدیجه افتاده بود حالش بشدت دگرگون گردید و بى اختیار گفت : آه خدایا! هاله

مـن کـه حـسـادتـم نـسبت به خدیجه به واسطه رفتار پیامبر سخت تحریک شده بود، بى درنگ گفتم :(چـقدر از آن پیر زن بى دندان قرشى یاد مى کنى ؟ مدتهاست که او مرده است و خدا بهتر از او را به تو ارزانى داشته است .(۲۲۴))

پـس از ایـن اعـتـراض دیـدم چهره رسول خدا برافروخت و آن چنان تغییر کرد که مانندش را تنها بـه هـنگام فرود آمدن وحى بر آن حضرت دیدم که نگران دستورهاى آسمانى است تا پیام رحمت نـازل شـود یـا عـذاب بـنـا بـه روایـت دیـگـرى کـه خـود عـایـشـه نقل کرده است ، پیامبر فرمود:(نه … هرگز خداوند بهتر از او را به من عوض نداده است .(۲۲۵))

حـسـادت عـایـشـه نسبت به فاطمه سلام الله علیها و امام على علیه السلام از همین جا نشاءت مى گـیرد. او بارها به پیامبر اعتراض ‍ کرد که چرا به فاطمه این قدر اظهار علاقه مى کنى و او را مى بوسى .

احادیث پیامبر در مورد مقام حضرت زهرا سلام الله علیها و علاقه ایشان به صدّیقه کبرى سلام الله عـلیـهـا، شـوهـر و فـرزنـدانـش ، بـراى عـایـشـه بـسـیـار نـاگـوار و غـیـر قـابـل تـحـمـل بـود و حسد، بغض و کینه او را نسبت به این خانواده بیشتر مى کرد. این کینه هیچ گاه از قلب عایشه زدوده نشد.

ابن ابى الحدید گوید:(فـاطـمـه از دنـیـا رفت و زنان رسول خدا همگى براى عرض تسلیت پیش بنى هاشم رفتند جز عایشه که اظهار بیمارى کرد.(۲۲۶))

وقـتـى خـلافـت بـه حـضـرت عـلى (ع) رسـیـد عـلیـه ایـشـان جـنـگ جـمـل را بـه راه انـداخـت و وقـتـى خـبـر شـهـادت آن حـضـرت را شـنـیـد، سـجـده شـکـر بـه جـا آورد.(۲۲۷) و به این شعر ترنم کرد:

(او (عایشه) به آرزوى دیرینه خود نایل آمد، آرامش و راحتى در دلش احساس نمود.

همان طور که شخص از برگشتن مسافرش احساس سرور و آرامش مى کند.(۲۲۸))

ه‍ ـ عایشه و جنگ جمل

عـایـشه تا اواسط دوران حکومت عثمان با وى همراه و هم راءى بود لیکن در اواخر حکومت عثمان به مـوضـع مـخـالف افـتـاد و روز به روز مخالفت او با خلیفه بیشتر شد، بطورى که سر دسته مـخـالفـان گـردیـد. وقـتـى مـسـلمـانـان کـوفـه در اعـتـراض بـه اعـمـال ولیـد بـن عقبه ، حاکم کوفه ، به مدینه آمدند عثمان آنها را تهدید کرد. آنها به عایشه پناه بردند و عایشه که جریان را شنید کفش ‍ رسول خدا را بلند کرد و فریاد زد:

(چه زود سنّت رسول خدا، صاحب این کفش را پشت سرانداختى .(۲۲۹))

و از آن به بعد مخالفت اوج گرفت تا وقتى که مسلمانان علیه خلیفه شورش کردند.

عایشه که از عثمان دلى پرخون داشت و در سر هواى حکومت پسر عمویش طلحه را مى پروراند از شـورش مـردم علیه عثمان بیشترین استفاده راکرد، او عثمان را به باد انتقاد و توبیخ گرفت و عثمان درجواب او این آیه قرآن را خواند:

(خـداونـد براى کافران به همسر نوح و لوط مثل زده که در اختیار دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به شوهرانشان خیانت کردند و (آن همسرى) چیزى از عذاب آن دو دفع نکرد و به آن دو فرمان داده شد که همچون دیگر دوزخیان به آتش درآیید.(۲۳۰))

عایشه از این جواب برآشفته شد وبانگ برداشت :(اقتلوا نعثلاً فقد کفر!)

این پیر خرفت (یا کفتار نر) را بکشید که کافر شده است .(۲۳۱)

عـایـشـه چون آتش فتنه را مشتعل و خود را در هدفش موفق دید، رهسپار مکه گردید و در آنجا به انـتـظـار بـیـعـت مـردم با طلحه ، رحل اقامت افکند. او امیدوار بود که مردم بعد از عثمان با طلحه ، عـمـوزاده ابـوبـکـر، بـیـعت کنند و دوباره خلافت به تیره تیم قریش برگردد.(۲۳۲) وقـتـى خـبـر قـتـل عـثـمـان را شـنـیـد گـفـت : عـثـمـان از رحـمـت خـدا دور بـاد! او در اثـر اعـمـال زشـتـش بـدیـن سـرنـوشـت شـوم دچـار گـردیـد، زیـرا خـداونـد بـر کـسـى ظـلم نـمـى کند.(۲۳۳) سپس به سوى مدینه رهسپار شد.

در بین راه همین که شنید مردم با امام على علیه السلام بیعت کرده اند، به مکه بازگشت و عثمان را مـظـلوم مـعـرفـى کـرد و مردم را به خونخواهى او فراخواند. طلحه و زبیر نیز پس از شکستن بـیـعـت بـاآن حـضـرت بـه مـکـه آمـده و بـه او پـیـوسـتـنـد و مـقـدمـات جـنـگ جـمـل را تـدارک دیـدنـد و سـرانـجـام اولیـن عـَلَم مـخـالفـت با حکومت حق و عدالت امام على (ع) را برافراشتند.

دکتر حامد حفنى داوود مى نویسد:

(اقدام عایشه به جنگ با حضرت على (ع) دومین شکافى بود که پس از اقدام عمر در امر خلافت ، در بناى اسلام رخ داد.(۲۳۴))

کـلام پـیـامـبـر صـلى الله عـلیـه و آله دربـاره نـهـى عـایـشـه از جـنـگ افـروزى و شـرکـت در جمل در شرح حال ام سلمه گذشت .

او در این جنگ شکست خورد و امام على (ع) او را با احترام به مدینه بازگرداند.

و ـ بزرگترین فضیلت :

در اغـلب کـتابهایى که در زمینه شرح حال عایشه نوشته شده است ، مشابه این عبارت به چشم مى خورد:(اگـربـراى عـایـشـه فـضـیـلتـى جـز واقـعـه افـک نـبـود، هـمـیـن بـراى اثـبـات فـضـل و بـزرگـوارى او کـافـى بـود، زیـرا در شـاءن او قـرآنـى نازل شد که تا قیامت خوانده مى شود.(۲۳۵))

اجـمـال واقـعـه ایـن اسـت کـه بـه یـکـى از هـمـسـران یـا ام ولدهـاى (۲۳۶) رسـول خـدا صـلى الله علیه و آله تهمت زده شد و افرادى از منافقین این تهمت را بین مردم منتشر کـردنـد و قـضـیـه دهـان بـه دهـان نـقـل شـد، سـپـس آیـاتـى از سـوره نـور نـازل شـد و خداوند ضمن تقبیح و توبیخ کسانى که این شایعه را ساخته و منتشر کردند، حکم افک (۲۳۷) را نیز بیان کرد.

در کـتـابـهـاى روایـى اهـل سـنـت از عایشه نقل شده است که پیامبر در سفرى براى جنگ ، به قید قـرعـه مـرا هـمـراه خـود بـرد. چـون دسـتـور حـجـاب نـازل شـده بـود، مـن در هـودجى سوار شده ، منزل گرفتم . به هنگام بازگشت ، در یکى از منزلگاهها براى قضاى حاجت از هودج خارج شدم وبـعـد از قـضـاى حـاجـت مـتـوجـه شـدم کـه گـلوبـنـدم افـتـاده اسـت . بـه دنـبـال آن مـى گـشـتـم کـه لشـکـر حـرکـت کـرد و مـاءمـوریـن بـه خـیـال اینکه من درون هودج هستم ، آن را بر پشت شتر گذاشتند و حرکت کردند. وقتى گلوبندم را یافتم برگشتم ، لشکر رفته بود و من در آنجا به انتظار افراد ماندم تا خوابم برد. صفوان بـن مـعـطـل سـلمـى کـه مـاءمور بود از عقب لشکر حرکت کند، مرا دید و شناخت و به همراه خود به مدینه آورد (تا آخر حدیث)

اما در مورد این روایات و فضیلتى که براى عایشه مدعى شده اند باید گفت :

اولاً روایـات مـربـوط بـه ایـن واقـعـه کـه در کـتـب حـدیـث اهـل سـنـت فـراوان اسـت ، مـتضمن تناقضات آشکارى است که صحت آن روایات را جدّاً مورد تردید قرار مى دهد.(۲۳۸)

ثـانـیـاً آیـات سـوره نور (آیه ۱۱ ـ ۲۰) فقط شاهد برائت متهم است آنهم از آن گناه خاص ، نه طهارت و پاکى او از هر گناه و این اثبات فضیلت براى متهم نیست ، بلکه نفى رذیلت خاص از او است .

ثـالثـاً ایـن آیـات بـیـشـتـر نـاظـر بـه ردّ تـهمت از ساحت پیامبر است و مى خواهد ساحت مقدس آن بـزرگوار را از اینکه دامن خانواده اش به ناپاکى آلوده باشد، منزّه بشمارد. به عبارت دیگر این آیات اثبات کننده فضیلت براى رسول خداست نه براى عایشه .

گـفـتـنـى اسـت کـه شـیـعـه مـعـتـقـد اسـت کـه آیـات افـک در شـاءن مـاریـه قـبـطـیـه نازل شده که از طرف بعضى از همسران رسول خدا و چند نفر دیگر مورد تهمت قرار گرفت که بـا مـاءبـور کـه پیرمردى مجبوب بود(۲۳۹) زنا کرده است و پیامبر بعد از شنیدن این تـهـمتها براى اینکه برائت واقعى ماریه ثابت شود، به امام على (ع) دستور داد تا ماءبور را کـه مـتـهـم بـود بـه قـتـل بـرسـانـد و وقـتـى امـام عـلى بـراى کـشـتـن او رفت او فرار کرده ، از نـخـل بـالا رفـت و امام ناخودآگاه مشاهده کرد که او اصلاً آلتِ تناسلى مردان یا زنان را ندارد و اتـهـامـى کـه بـه او زده شـد، واقـعـیـت نـدارد. از طـرف دیـگـر، آیـات هـم نـازل شـد و تـهـمـت زنندگان را بشدت توبیخ کرد. عایشه خود در موارد متعدد اعتراف کرده که غـیـرت و حـسـد او بـر مـاریـه قـبـطـیـه او را واداشـتـه کـه بـه وى تـهـمت زده و ابراهیم فرزند رسول خدا از ماریه را، به دیگرى نسبت دهد.(۲۴۰)

ز ـ تهدید خداوند:

بـه اسـتـنـاد آیـات شـریـفـه سـوره تـحـریـم ، رسـول خـدا (ص) بـعـضـى از کـارهـاى حـلال را انـجام مى داده است ولى بعضى از همسران ایشان از این کار ناراضى بوده و آن حضرت را در مـضـیـقـه قـرار دادنـد پـیـامـبـر قـسـم خـورد کـه دیـگـر آن کـار حـلال را انـجـام نـدهـد. (یـا اَیُّهـَا النَّبـِىُّ لِمَ تـُحـَرِّمُ مـا اَحـَلَّ اللّهُ لَکَ تـَبـْتـَغـى مـَرْضـاتـَ اَزْواجِکَ)(۲۴۱)

ایـن آیـات هـمـچنین دلالت دارد که پیامبر (ص) سرى از اسرار خود را (به بعضى از همسرانش ـ حفصه دختر عمر بن خطاب ـ گفت و به وى سفارش فرمود که آن راز را افشا نکند، ولى آن همسر بـرخـلاف دسـتور پیامبر، آن راز را به دیگرى (عایشه) گفت و خداوند پیامبر را از افشاى راز آگاه گردانید و پیامبر به آن همسرش اطلاع داد که خداوند مرا از خلاف تو آگاه گردانید.

بـعـد خداوند آن دو زن (افشا کننده راز و کسى که راز برایش افشا شده یعنى حفصه و عایشه) را مورد خطاب قرار داده ، مى فرماید:

(اِنْ تـَتُوبا اِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَهُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ)(۲۴۲)

اگر شما دو زن به سوى خدا برگردید (امید است خدا دلهایتان را از انحراف به صراط مستقیم بـرگـردانـد) چون دلهاى شما منحرف گشته و اگر همچنان علیه پیامبر دست به دست هم بدهید بدانید که خداوند مولاى اوست و جبرئیل و صالح مؤ منان وملائکه نیز بعد از خدا پشتیبان اویند.

سپس مى فرماید:(امـید است پروردگار او اگر شما را طلاق دهد، همسرانى بهتر از شما روزى اش کند، همسرانى مـسـلمـان ، مـؤ مـن ، مـلازم بـنـدگـى و خـشـوع ، تـوبـه کننده ، عابد و روزه دار، بیوه یا دوشیزه .(۲۴۳))

از دقت و توجه در این آیات نتیجه گرفته مى شود که آن دو زن ، پیامبر را آزرده و بر او سخت گرفته اند، بطورى که خداوند آنها را تهدید کرده که اگر شما علیه او دست به دست هم دهید مـن خـود پـشـتـیبان اویم و جبرئیل و صالح مومنان وملائکه نیز از آنها پشتیبان اویند. بعد آنها را تهدید به طلاق و جایگزین کردن زنان نیکو کرده است .

روایـات شـیـعـه و سـنـى در ایـن جـهـت مـتـفـقـنـد کـه آن دو زنـى کـه ایـن سـوره در شـاءن آنـهـا نازل شد، حفصه و عایشه بودند.



۲۱۲ـ ر.ک التـاج الجـامـع للاصـول و شرح آن ، ج ۳، ص ۳۷۸ به بعد، الدر المنثور فى طبقات ربّات الخدور، ص ۲۸۳ به بعد، اعلام النساء، ج ۳، ص ۹ به بعد.

۲۱۳ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، ج ۱، ص ۴۷٫

۲۱۴ـ همان مدرک ، ص ۷۳٫

۲۱۵ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، مترجم ، ج ۱، ص ۴۷٫

۲۱۶ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۷۶، تـلخـیـص ، بـه نقل از مسند، احمد حنبل ، ج ۶، ص ۲۲۱٫

۲۱۷ـ نـقـش عـایـشـه ، ج ۱، ص ۷۶ بـه نـقـل از مـسـنـد، احـمـد حنبل ، ج ۶، ص ۱۱۵٫

۲۱۸ـ همان مدرک به نقل از مسند، احمد حنبل ، ج ۶، ص ۷۶ و ۱۱۱٫

۲۱۹ـ ر. ک نـقـش عـایـشـه در اسـلام ، ج ۱، ص ۷۸ بـه بـعـد، بـه نقل از منابع معتبر اهل سنت .

۲۲۰ـ هـمـان مـدرک ، ص ۷۹، بـه نـقـل از مـنـابـع اهل سنت .

۲۲۱ـ همان مدرک ، ص ۸۰ به بعد.

۲۲۲ـ سنن ترمذى ، ج ۵، ح ۳۶۸۹ و ۳۶۹۲ و ۳۶۹۳ و ۳۶۹۵٫

۲۲۳ـ نقش عایشه ، ج ۱، ص ۹۲ به نقل از بخارى ، ج ۲، ص ۲۷۷٫

۲۲۴ـ آرى او هـمـیـشـه خـود را بـرتـر مـى دانـسـت و احـادیـث فـضـیـلت او نـیز اغلب از خودش نقل شده است .

۲۲۵ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۹۳ بـه نقل از کتب اهل سنت .

۲۲۶ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۱۰۵ بـه نقل از شرح ابن ابى الحدید، اعلام النسا، ج ۳، ص ۱۰۲٫

۲۲۷ـ همان مدرک ، ج ۱، ص ۲۲٫

۲۲۸ـ همان مدرک ، ج ۲، ص ۸٫

۲۲۹ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۱۸۱ بـه نقل از اغانى ، ج ۴، ص ۱۸۰٫

۲۳۰ـ تـحـریـم ، آیـه ۱۰ اتـفـاقـاً ایـن سـوره در تـهـدیـد عـایـشـه و رفـیـقـش حـفـصـه نازل شده بود.

۲۳۱ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۲۵۸، بـه نقل از تاریخ طبرى و دیگر منابع اهل سنت .

۲۳۲ـ اعلام النسا، ج ۳، ص ۱۰۳٫

۲۳۳ـ نقش عایشه ، در تاریخ اسلام ، ج ۲، ص ۳۷٫

۲۳۴ـ همان مدرک ، ج ۱، ص ۲۷٫

۲۳۵ـ درالمنثور فى طبقات ربات الخدور. زینب فواز عاملى ، ص ۲۸۳٫

۲۳۶ـ ام ولد به کنیزى گویند که از مولاى خود صاحب فرزند باشد.

۲۳۷ـ افک یعنى تهمت زدن به زنان پاکدامن ، اگر کسى به زنى تهمت بزند و چهار شاهد نیاورد به هشتاد ضربه شلاق محکوم خواهد شد. ر.ک . آیه ۴ سوره نور.

۲۳۸ـ بـراى اطـلاع بـیـشـتـر بـه کتاب (حدیث الافک) نوشته استاد جعفر مرتضى مراجعه کنید.

۲۳۹ـ حدیث الافک ، ص ۲۶۳ (مجبوب کسى است که آلت تناسلى مردانه یا زنانه ندارد) در روایات به نام ماءبور یا جریح معرفى شده است .

۲۴۰ـ نـقـش عـایـشـه در تـاریـخ اسـلام ، ج ۱، ص ۸۸، بـه نقل از طبقات واصابه .

۲۴۱ـ تحریم ، آیه ۱٫

۲۴۲ـ تحریم ، آیه ۴٫

۲۴۳ـ تحریم ، آیه ۵٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه صفیّه همسر حضرت رسول اکرم (ص)

صـَفـیـّه ، دخـتـر حـُىَّ بـن اَخْطَبِ یهودى ، از بزرگان یهود خیبر بود. ابتدا با سَلاّمِ بن مِشْکَمِ یهودى ازدواج نمود بعد از او طلاق گرفت و با کِنانَه بن ابى الحَقیق ازدواج کرد که او نیز در جنگ خیبر کشته شد. صفیّه هنگام فتح قلعه خیبر به اسارت مسلمانان درآمد.

پیامبر او را به خود اختصاص داد و آثار کبودى در صورت وى دید، از علت آن جویا شد و صفیّه عـلت را تـوضـیـح داد. جـریـان از ایـن قـرار بـود کـه او قـبـل از ازدواج بـا رسـول خدا (ص) در خواب دیده بود که ماه ، در دامن او واقع شده است . خواب خـود را بـراى پـدرش تـعـریف کرد، پدرش عصبانى شده وسیلى محکمى به صورت او نواخت ، بـطورى که اثر آن سیلى بر صورتش ماند و گفت : تو گردن مى کشى تا نزد پادشاه عرب بـاشـى . (انـتـظـار او را مـى کشى) اثر سیلى بر چهره او بود، تا زمانى که به خدمت پیامبر رسید.(۲۰۴)

پـس از فـتـح قـلعه و اسارت صفیّه ، بلال ماءمور شد، که صفیّه و یک دختر یهودى دیگر را به اردوى مـسـلمـانـان ببرد. بلال ، آنها را از کنار کشتگان یهود گذراند. آن دخترى که همراه صفیه بـود، فـریـاد کـنـان ، به صورت خود زد و خاک بر سر ریخت . پیامبر فرمود: این شیطانک را دور کـنـیـد. و فـرمـود، تـا صـفـیـّه را پـشـت سـر او جـاى دادنـد ورداى خـود را به او پوشاند، و بـلال را تـوبـیـخ کـرد، کـه آیـا رحـم و شفقت از وجود تو، کنده شده بود که اینها را بر کشته هایشان عبور دادى ؟ (۲۰۵)

پس از پیروزى و فتح خیبر، پیامبر بر صفیّه ، وارد شد و به او فرمود:پـدرت تـا زنـده بـود، یـکـى از دشـمـن ترین افراد، نسبت به من بود، تا اینکه خدا او را کشت . صـفیّه ، عرض کرد: اى رسول خدا (ص)، خداوند در کتابش مى فرماید: هیچ کس گناه دیگرى را بدوش نمى کشد.(۲۰۶) کنایه از اینکه گناه پدرم ربطى به من ندارد.

پـس از آن ، پـیـامـبر فرمود: تو در انتخاب آزاد هستى . اگر اسلام رااختیار کنى ، پیش من خواهى بود و اگر بر دین یهود، باقى ماندى ، شاید تو را آزاد کنم تا به قومت ملحق شوى .) صفیّه گـفـت : (اى رسـول خـدا! دل مـن به اسلام گرویده و آن هنگام که به طرف اقامتگاه شما مى آمدم قـبـل از اینکه مرا به اسلام دعوت کنى ـ شما را تصدیق کرده ام . من چه حاجت به یهودیّت دارم ؟ در حالى که در بین آنها نه پدرى دارم و نه برادرى . مرا در انتخاب کفر و اسلام آزاد گذاشتى ، پس آگاه باش که خدا و رسولش نزد من از آزادى و برگشت ، محبوبترند.(۲۰۷))

بـا اسلام آوردن صفیّه و پناه آوردن او به پیامبر و بریدن از خویشاوندان یهودى حضرت او را به عقد خود درآورد و به همسرى پذیرفت .

بعضى از مسلمانان که نسبت به سلامتى رسول خدا (ص) توجّه خاصّى داشتند، از صفیّه بر آن حـضـرت تـرسیدند، از این رو ابو ایّوب انصارى ، شب هنگام نزدیکى چادر پیامبر نگهبانى مى داد، تـا در مـوقـع بروز خطر از جان رسول خدا(ص) حفاظت کند. همین که صبح شد پیامبر (ص) از خواب برخاست ، تکبیر گفت و مشاهده کرد که ابوایّوب با شمشیر، جلوى در خیمه ایستاده است . علّت را پرسید؟ ابوایّوب گفت :

(اى رسـول خـدا چـون صـفـیّه زنى تازه مسلمان بود، و پدر، برادر و همسرش در جنگ به وسیله سـپـاه اسـلام ، کـشـته شده بودند، از او نسبت به شما ایمن نبودم . پیامبر تبسّم نمود و او را دعا کرد.(۲۰۸))

اَنـس گـویـد: صـفـیـّه ، زنـى عـاقـل و فـاضـل بـود، در هـنـگـام ازدواج بـا پـیـامـبـر کمتر از هفده سال داشت . روزى پیامبر بر او وارد شد، و او را گریان دید علت را پرسید؟ عرض کرد:

عـایـشـه و حـفـصـه مـرا رنـج مـى دهـنـد؛ مـى گـویـنـد: مـا از صـفـیـّه بـهـتـریـم ، مـا دختر عموهاى رسـول خـدایـیـم . پـیامبر فرمود: به آنها بگو: شما چگونه از من بهترید، در حالى که پدر من هـارون ، نـبـى اللّه و عـمـویـم مـوسـى ، کـلیـم اللّه وهـمـسـرم مـحـمـد، رسول اللّه است ؟ کدام یک مورد انکار است ؟

صـفـیـّه ، ایـن کـلام را بـه آنـهـا گـفـت . آنـهـا گـفـتـنـد: ایـن تـعـلیـم پـیـامـبـر اسـت . سپس ، آیه نازل شد: اى کسانى که ایمان آورده اید، قومى از شما قوم دیگر را مسخره نکند که چه بسا آنها بـهـتـر از مـسـخره کنندگان باشند و زنانى زنان دیگر را مسخره نکنند که چه بسا زنان مسخره شده از مسخره کنندگان بهتر باشند. و از یکدیگر عیبجویى نکنید. و به القاب زشت ، یکدیگر را نخوانید.(۲۰۹)

زید بن اسلم گوید: در زمان کسالت پیامبر (ص) که منجر به وفات آن حضرت گردید، زنان رسول خدا (ص) جمع بودند که صفیّه گفت :

(به خدا قسم اى پیامبر خدا همانا دوست داشتم که درد شما براى من بود.)

زنان پیامبر او را به مسخره گرفتند. پیامبر که طعنه و مسخره آنها را مشاهده کرد، فرمود:

(بـرویـد دهانهایتان را بشویید و مضمضه کنید گفتند: از چه چیز دهانمان را بشوییم ؟ فرمود: از طعنه اى که به رفیق خود  صفیّه زدید، و بدانید که او راست گفت .(۲۱۰))

صاحب تنقیح المقال گوید:(صفیّه عاقلى از عقلاى زنان بود.(۲۱۱))



۲۰۴ـ درالمنثور فى طبقات ربات الخدور، زینب فواز العاملى ، ص ۲۶۳٫

۲۰۵ـ همان مدرک .

۲۰۶ـ فاطر، آیه ۱۸٫

۲۰۷ـ طبقات ، ابن سعد، ج ۸، ص ۱۲۳٫

۲۰۸ـ طبقات ، ابن سعد، ج ۸، ص ۱۲۶٫

۲۰۹ـ حجرات ، آیه ۱۱ و بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۹۷٫

۲۱۰ـ طبقات ، ابن سعد، ج ۸، ص ۱۲۸٫

۲۱۱ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۸۱٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه جُوَیریه همسر حضرت رسول اکرم (ص)

جـویـریه ، دختر حارث بن ابى ضرار، بزرگ طایفه (بنى المصطلق) بود. او همسر مسافع بـن صـفـوان بـود و در غـزوه بنى مصطلق به اسارت درآمد. حارث با همراهى افراد قبیله خود و سـایـر قـبـایل ، لشکرى گران براى جنگ با مسلمانان ترتیب داده بود. پیامبر از اقدام او مطلع شد و قبل از هجوم آنان ، حمله کرد و آنان را غافلگیر ساحت و تعداد زیادى از آنان را به اسارت گـرفـت کـه از جـمـله اسـراء، جـویریه دختر حارث بود.

وقتى جویریه اسیر شد، پدرش خدمت پیامبر (ص) رسید و عرض کرد:(کسى مانند دختر من شایسته نیست که اسیر باشد، خواهشمندم ، او را آزاد کنید.(۲۰۱))

حضرت فرمود:(اگـر او را در انـتـخـاب (ازدواج یا آزادى) آزاد بگذارم ، کارى نیک انجام داده ام ؟ گفت : آرى ، آنـچـه از کـرم و بـزرگـى بـر عـهـده شـمـاسـت ، انـجـام داده اى . پـس ، رسـول خـدا (ص) دسـتـور داد که او را حاضر کنند.

پدرش گفت : پیامبر تو را در انتخاب ، آزاد گـذاشـتـه اسـت پـس بـا اخـتـیـار کـردن پیامبر (ص) ما را مفتضح و خوار مکن . جویریه گفت : من رسول اللّه را اختیار کردم . پدرش گفت : واللّه ، ما را رسوا و خوار کردى .)
وقـتـى ، خـبـر ازدواج جـویـریه با پیامبر منتشر شد، مسلمانان گفتند: آیا درست است که خویشان رسـول خـدا در اسـارت مـا باشند؟ از این رو، همه آنها را آزاد کردند. تعداد آزاد شدگان در حدود صد خانوار بود.

عایشه گوید:(من زنى که براى خانواده و قومش با برکت تر از جویریه باشد ندیدم .(۲۰۲))

ازدواج پـیـامـبـر با جویریه و احسان مسلمانان به اسراى بنى المصطلق سبب شد که قلب آنان نسبت به اسلام نرم گردد و حارث و سایر افراد قبیله ایمان بیاورند.(۲۰۳)
در (الاعلام) آمده است که جویریه ، از حیث ادب و فصاحت ، از زنان دیگر برتر بود. او در سن شصت و پنج سالگى در مدینه وفات یافت .



۲۰۱ـ بـنـابـر نـقـل دیـگـرى جویریه به هنگام تقسیم غنایم در سهم یکى از مسلمانان قرار گـرفـت و بـا او مـکـاتـبـه کـرد کـه بـا پـرداخـت مـبـلغـى آزاد شـود. بـراى پـرداخـت آن مـبـلغ از رسـول خـدا کـمـک خـواسـت و رسـول خـدا بـه او پـیـشـنـهـاد ازدواج داد و او قبول کرد.

۲۰۲ـ طـبـقـات ابـن سـعـد، ج ۸، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۷، بـا دخل و تصرف .

۲۰۳ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، ج ۱، ص ۵۹٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه ماریه قِبطیّه [کنیز حضرت رسول اکرم(ص)]

ایـن بـانـو، کنیزى بود که (مقوقس) پادشاه اسکندریّه ، به همراه هدایاى دیگرى خدمت پیامبر (ص) فرستاد. پیامبر او را به خود اختصاص داد و همچون دیگر همسران خود بر او حجاب زد.

او تـنـهـا زنى است که بعد از حضرت خدیجه ، افتخار فرزنددار شدن از پیامبر (ص) را پیدا کرد. در سال هشتم هجرى ، ابراهیم فرزند رسول خدا (ص) از او متولّد شد.

مـاریـه ، زنـى بـا جـمـال و کـمـال و مـورد تـوجـه خـاص رسـول خـدا (ص) بـود. عـایـشـه گـویـد: به هیچ زنى به اندازه ماریه رشک و حسد نبردم . او بـسـیار زیبا بود و مویى مجعّد و پیچیده داشت و مورد توجه خاص پیامبر (ص) بود. آن حضرت او را در مـنـزل حـارثـه بـن نـعـمـان ، در هـمـسـایـگـى مـا، مـنـزل داد و بـیـشـتـر اوقـات بـا او بـود.

مـا کـه از نـزدیـک شـاهـد این مهر و محبت بودیم ، بناى بـدرفـتـارى بـا او را گـذاشـتـیـم تـابه تنگ آمد و به پیامبر شکایت کرد. پیامبر نیز او رابه عـالیـه (مـکـانـى کـه امـروز بـه مـشـربـه امّ ابـراهـیـم مـعـروف اسـت) منتقل کرد و بعد از آن هم مکرر پیش او مى رفت و این بر ما گرانتر بود(۲۴۹) تا اینکه (عـلى رغـم مـیـل مـا) خـداونـد بـه مـاریه پسرى داد در حالى که ما از داشتن فرزند محروم بودیم .(۲۵۰)

بـیـشـتـر مـفـسـران شـیـعـه و سـنـى در زمـیـنـه شـاءن نـزول سـوره تـحـریـم نـقـل کـرده انـد کـه پیامبر با ماریه خلوت کرده بود که حفصه مطلع شد و اعتراض کرد. پیامبر بـراى او قـسـم خـورد کـه اگـر بـه عـایـشه نگوید، دیگر به نزد ماریه نرود. سوره شریفه تـحـریـم نـازل شـد و پـیـامـبـر را مورد خطاب قرار داد که چرا براى راضى کردن همسران خود حلال خدا را بر خود حرام کرده است و پیامبر را موظف کرد که با دادن کفاره قسم خود را بشکند.

(اى پـیـامـبـر! چرا آنچه را که خدا بر تو روا داشته ، براى به دست آوردن رضایت همسرانت ، بـرخـود حـرام مـى کـنـى ؟ در حـالى که خداوند آمرزنده و مهربان است . خداوند گشودن سوگند هایتان را بر شما واجب کرده و خداوند سرور شما و دانا و حکیم است .(۲۵۱))

در آیات بعد با لحن تندى عایشه و حفصه را توبیخ و تهدید مى کند:

(اگر شمادونفر به سوى خدا بازگشتید و توبه نمودید (امید است خدا دلهایتان را از انحراف بـه استقامت برگرداند چون) ، بى شک دلهاى شما منحرف گشته است . اگر شما علیه او پشت بـه پـشـت یـکـدیـگـر دهـیـد، هـمـانـا خـداونـد سـرور اوسـت و جـبـرئیل و صالح مؤ منان و فرشتگان یاور و پشتیبان اویند. امید است که اگر شما را طلاق دهد، خدایش در عوض زنانى بهتر از شما به او تزویج کند، بانوانى مسلمان ، با ایمان ، فروتن ، تـوبـه کـنـنـده ، خداپرست ، راهرو حق (یا روزه دار) و تفکر کننده در مخلوقات از دوشیزگان یا زنان بیوه .(۲۵۲))

تهمت بر ماریه

ایـن بـانـوى بـزرگـوار کـه مـورد قـهـر، کـیـنـه و تـنـفـّر بـعـضـى از هـمـسـران رسول خدا(ص) بود، مورد اتهام قرار گرفت و شایع شد که فرزندش از پیامبر نیست .

ابن ابى الحدید مى نویسد:(بـراى مـاریـه نیز واقعه ناگوارى اتفاق افتاد (و به او اتهام زدند ماریه به داشتن رابطه بـا پیرمرد مجبوبى به نام ماءبور متهم کردند.) خداوند به دست امام على (ع) بطلان آن اتهام را آشکار کرد، بطورى که جایى براى هیچ گونه حرفى باقى نماند.(۲۵۳))

اصـل واقـعه از این قرار بود که پادشاه اسکندریه به همراه ماریه ، پیرمرد ممسوح و مجبوبى بـه نـام مـاءبـور را بـراى خـدمـتـگـزارى او فـرسـتـاد. ایـن فـرد بـنـا بـه گـفـتـه عـلمـاى رجـال بـرادر یـا عـمـوزداه مـاریـه بـود.(۲۵۴) بـعـضـى از هـمـسـران رسول خدا (ص) که حسد و رشک ماریه را داشتند با همدستى و همراهى منافقان این بانو را به رابطه نامشروع با ماءبور متهم کردند.

عایشه گوید:(پـیـامـبـر فـرزندش ابراهیم را پیش من آورد و گفت : شباهت ابراهیم با من را چگونه مى بینى ؟ گفتم : به هر کس که شیر گوسفند دهند، سفید و فربه مى شود. فرمود: شباهتى با من ندارد؟ از روى حسادت و غیرت گفتم : من شباهتى نمى بینم .)

عـلاوه بـر گـفـتـه مـن ، سـخـنـان مـردم در مـورد اتـهـام مـاریـه بـه گـوش رسـول خـدارسـیـد و ایـشـان حـضـرت عـلى (ع) را مـاءمـور کـشـتـن ماءبور کرد. امام على (ع) به دنـبـال اجـراى مـاءموریت رفت و بر حسب اتفاق در هنگام تعقیب وى و بر زمین افتادنش مشاهده کرده کـه مـتـّهـم بـه هـیـچ وجه از لحاظ جسمى توان چنین کارى را ندارد، امیر المؤ منین (ع) برگشت و جـریـان رابـراى پـیامبر شرح داد. آن حضرت نیز خدا را شکر کرد که او و خاندانش را از فحشا باز داشته است .(۲۵۵)

بـسـیـارى از عـالمـان شـیـعـه مـعـتـقـدنـد جـریـان افـک بـر عـایـشـه جـعـلى اسـت (در شـرح حـال عـایشه مورد بحث قرار گرفته است) و آیات افک (آیات ۱۱ ـ ۲۶ سوره نور) مربوط به همین اتهام است که به ماریه زدند. خداوند با آن آیات اتهام زنندگان راتوبیخ مى کند که چرا بدون اینکه شاهد بیاورند زن پاکدامنى را متهم مى کنند و مسلمانان را توبیخ مى کند که چرا از اتـهـام زنندگان شاهد نطلبیدند و بدون شاهد حرف آنها را پذیرفتند و پخش کردند سپس حکم بـه برائت شرعى متهم مى کند و در عالم خارج نیز به وسیله امام على (ع) برائت واقعى ماریه را اثـبـات مـى کـنـد، زیـرا امام مشاهده مى کند که متّهم مردى است که اصلاً آلت مردى ندارد و ممکن نیست چنین عمل خلافى از او سر زده باشد.(۲۵۶)

مـاریـه بـعـد از وفـات رسـول خدا (ص) در دوران خلافت عمر دار فانى را وداع گفت و در بقیع مدفون شد.(۲۵۷)



۲۵۰ـ طبقات ، ج ۸، ص ۲۱۲٫

۲۵۱ـ تحریم ، آیه ۱ ـ ۲٫

۲۵۲ـ تحریم ، آیه ۴ ـ ۵٫

۲۵۳ـ شرح ابن ابى الحدید، ج ۹، ص ۱۹۰٫

۲۵۴ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۸۲ و استیعاب بهامش الاصابه ، ج ۴، ص ۴۱۱ و الاصابه ، ج ۴، ص ۴۰۴ و طبقات ج ۸، ص ۲۱۲٫

۲۵۵ـ الافک ، جعفر مرتضى عاملى به نقل از مستدرک حاکم ، ج ۴، ص ۳۹ و درالمنثور، ج ۶، ص ۲۴۰ و طـبـقـات ، ج ۱، ص ۸۸ و مـصـادر مـتـعـدد دیـگـر از اهـل سـنـت بـا تـفـاوتـهـایـى در الفـاظ و عـبـارات . بـعـضـى اشـکـال کـرده انـد کـه چـگـونـه مـمـکـن اسـت رسـول خـدا بـه واسـطـه اتـهـام ، فـرمـان قـتـل قـبـطـى را بـدهـد. امـام صـادق (ع) در روایـتـى ایـن تـوهـم و اشـکـال را جـواب داده اسـت .

عـبـدالله بـن بـکـیـر گـوید به امام صادق (ع) عرض کردم : اینکه رسـول خدا (ص) دستور کشتن مرد قبطى را داد، آیا مى دانست که عایشه دروغ مى گوید یا نمى دانـسـت و خـدا خـون قـبـطـى را بـه خـاطر احتیاط امام على (ع) حفظ کرد؟ امام فرمود: نه ، به خدا سوگند مى دانست و اگر دستور رسول خدا به على از باب عزیمت و تکلیف حتمى بود، على (ع) بـر نـمـى گشت مگر بعد از کشتن او، و لیکن رسول خدا این دستور را طورى داد که هم او کشته نشود و هم عایشه از گناهش برگردد ولى از گناهش برنگشت و از اینکه خون مسلمان بى گناهى ریخته شود، هیچ باکى نکرد (ترجمه المیزان ، ج ۱۵، ص ۱۴۶، چاپ انتشارات اسلامى) .

۲۵۶ـ براى اطلاع بیشتر به کتاب الافک ، جعفر مرتضى عاملى مراجعه شود.

۲۵۷ـ الاصابه ، ج ۴، ص ۴۰۴٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه سوده همسر حضرت رسول اکرم (ص)

یـکـى دیـگـر از هـمـسـران رسـول خـدا (ص) (سـوده) دخـتـر زَمـعـه بـود. او قـبـل از ازدواج بـا رسـول خـدا، هـمـسـر سکران بن عمرو بود و هر دو در مکه ، اسلام آوردند و با رسول خدا بیعت کردند و جزء مهاجران به حبشه در هجرت دوم بودند.(۱۹۲)

شـوهـرش پـس از مهاجرت از حبشه در مکه از دنیا رفت و سوده را بى پناه و سرپرست به جاى گـذاشـت . پـیامبر پس از وفات خدیجه ، سوده را که پیرى از پاى افتاده وبى پناه بود، به عقد خود درآورد.

سـنّ سـوده زیـاد بـود، و پـذیـراى مرد نبود، از این رو، خودش پیشنهاد کرد که پیامبر شبى که نـوبـت اوسـت نـزد عـایـشـه بـاشد و فقط عنوان همسرى پیامبر براى او باشد تا در زمره زنان پیامبر محشور شود.

سوده در زمان خلافت معاویه در سال ۵۴ هجرى درگذشت و در مدینه مدفون شد.

صاحب تنقیح المقال گوید:(من او را در زمره نیکان مى دانم .(۱۹۳)



۱۹۲ـ طبقات سعد، ج ۸، ص ۵۲، با دخل و تصرف .

۱۹۳ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، با دخل و تصرف .

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه میمونه همسر حضرت رسول اکرم (ص)

مـیـمـونـه ، دخـتـر حـارث بـن حـزن هـلالى بـود. وى قـبـل از ازدواج بـا رسـول اللّه همسر (مسعود بن عمر وثقفى) بود که طلاقش داد. پس از او به همسرى (ابو رهم بن عبدالعزى) درآمد و در خانه وى بود تا ابو رهم وفات کرد. در (عمره القضا) به ازدواج رسـول خـدا درآمـد. زنـى صـالح و فـاضـل بـود و در سال ۵۱ به هنگام بازگشت از سفر حج درگذشت و ابن عباس بر او نماز خواند.(۱۹۸)

ایـن بـانـو از جـمـله زنـانى بود، که پس از وفات پیامبر (ص) در راه راست ، پابر جا ماند، و نـسـبـت به اهل بیت ، امام على (ع) علاقه مند و پایبند بود. (یزید بن الاصمّ) روایت مى کند که سفیر بن شجره عامرى به مدینه آمد و اذن خواست که خدمت میمونه برسد.

پس از ورود، میمونه از او پرسید:

ـ اى مرد! از کجا مى آیى ؟

ـ از کوفه .

ـ از کدام قبیله اى ؟

ـ از بنى عامر.

ـ چه چیز تو را به مدینه آورد؟

ـ چـون بـیـن مـردم اخـتـلاف افـتـاده بود؛ ترسیدم که فتنه ، مرا در برگیرد از این رو از کوفه خارج شدم .

ـ آیا با امام على (ع) بیعت کرده اى ؟

ـ آرى .

ـ پـس بـرگـرد، و از صـف او خـارج مـشـو، کـه بـه خدا قسم نه گمراه شده است ، و نه کسى را گمراه مى کند.

ـ اى مادر! آیا حدیثى از پیامبر (ص) در مورد على (ع) براى من نمى گویى ؟

ـ از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: (على (ع) نشانه حق و پرچمدار هدایت است . على (ع) شمشیر آخته الهى بر کافران و منافقان است . هر کس که او را دوست بدارد، مرا دوست داشته ، و هر کس کـه او را خـشـمـگـیـن کند، مرا خشمگین کرده است . و هر کس ، من یا على را به خشم آورد، خداوند را ملاقات خواهد کرد در حالى که هیچ دلیلى  بر این کارش ندارد.(۱۹۹))

روزى پیامبر فرمود:(کـسـى کـه با على (ع) دشمنى کند، و ولایت او را ترک کند، و دشمن او را دوست بدارد، از آتش جـهـنـّم وهـلکـات آن نـجات نمى یابد. میمونه (بعد از شنیدن این سخن) گفت : با این وجود، من از اصـحـاب شـمـا کـسـى کـه عـلى (ع) را دوسـت داشـتـه بـاشـد، جـز قـلیـلى نمى یابم . حضرت رسول (ص) پرسید: آن قلیل از مؤ منان زیادند، تو کدامین را مى شناسى ؟ گفت : اباذر، مقداد و سلمان را مى شناسم ، و شما مى دانید که من خودم على (ع) را چون محبوب شما و خیرخواه شماست ، دوسـت دارم . پـیامبر (ص) فرمود: راست گفتى . بدرستى که خداوند، قلب تو را به ایمان ، امتحان کرده است .(۲۰۰))

علاّمه مامقانى بعد از نقل حدیث فوق ، گوید:(این جمله پیامبر دلیل بر مورد اعتماد بودن میمونه است ؛ چون کسى که خدا قلب او را به ایمان ، امتحان کرده باشد، جز ثقه عادل نیست .)



۱۹۲ـ طبقات سعد، ج ۸، ص ۵۲، با دخل و تصرف .

۱۹۳ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، با دخل و تصرف .

۱۹۴ـ طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۹۶، با دخل و تصرف . مطابق احکام اسلام اگر مردى مرتد شود، رابطه همسرى او با زنش قطع مى شود و آن زن باید عدّه وفات نگه دارد.

۱۹۵ـ طـبـقـات ابـن سـعـد، ج ۸، ص ۹۷ ـ ۹۸، بـا دخل و تصرف .

۱۹۶ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۷۱٫

۱۹۷ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۷۱٫

۱۹۸ـ الاعلام ، زرکلى ، ج ۸، ص ۳۰۱٫ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، مترجم ، ج ۱، ص ۶۲٫ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النساء، ص ۸۳٫

۱۹۹ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۹۷٫

۲۰۰ـ تنقیح المقال ، ج ۳، فصل النسا، ص ۸۳٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه زینب بنت جَحْش همسر حضرت رسول اکرم(ص)

زیـنـب ، دخـتـر جـَحـْش بـن رئاب و مـادرش امـیـمـه ،دخـتـر عـبـدالمـطـلب عـمـّه رسول خدا بود. وى از کسانى بود که در اوایل ظهور اسلام ایمان آورد، و با پیامبر به مدینه ، مهاجرت نمود.(۱۸۱) پیامبر، او را به پسر خوانده خود زید بن حارثه  تزویج نمود. از آنـجـا کـه زیـنـب از اشـراف زادگـان قـریـش و عـمـّه زاده رسـول خـدا بـود، انـتـظـار ازدواج بـا پـیـامـبـر را داشـت . تـحـمـل ازدواج بـا پـسر خوانده پیامبر که غلامى آزاد شده بود، براى او دشوار بود و به همین جـهـت ابـتـدا از پـذیـرش ایـن ازدواج ، امـتـنـاع ورزیـد، ولى آیـه شـریـفـه نـازل شـد کـه هـر گـاه حـکـم خـدا و رسـول ، بـر کـارى قرار گرفت ، هیچ مؤ من و مؤ منه اى حق اعتراض و اختیار ندارد.

زینب به دنبال دستور الهى راضى شد، و ازدواج با زید را پذیرفت .(۱۸۲)

گـرچه مدتى از ازدواج آنها گذشت ؛ امّا عدم توافق اخلاقى سبب شد که زید و زینب از زندگى زنـاشـویـى راضى نباشند. زید چندین بار تصمیم گرفت که زینب را طلاق دهد ولى پیامبر او را از ایـن کـار بـاز مى داشت . خداوند قبلا به آن حضرت خبر داده بود که زید زینب را طلاق مى دهـد و زینب از همسران آینده اوست . پیامبر این مطلب را در نفس خود پنهان مى کرد و از ظاهر شدن آن و عـکـس العـمـل مـردم در بـرابر آن مى ترسید، بدین جهت وقتى زید از زینب شکایت مى کرد و اظهار مى داشت که مى خواهد او را طلاق دهد، حضرت امر مى کرد که زینب را نگهدارد. قرآن در این مورد مى فرماید:

(چون توبه آن کس که خدایش نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودى (زید بن حارثه) مى گفتى ! همسرت را نگهدار و از خدا بترس ! در حالى که پنهان مى کردى در نفس خود آنچه را کـه خـدا آشـکـار کـننده آن است (این خبر غیبى را که زید زینب را طلاق مى دهد و زینب همسر تو مى شـود) و از مـردم مـى تـرسـیـدى (که اجازه دهى زید زینب را طلاق دهد و با زینب ازدواج کنى) در صـورتى که خدا سزاوارتر است که از او بترسى . پس هنگامى که زید از همسرش جدا شد، او را بـه ازدواج تـو درآوردیـم تـا ازدواج بـا زنـان پـسـر خـوانـده بـر مـؤ مـنـان سـخـت نباشد.)(۱۸۳)

عـلت تـرس پـیـامـبـر از ایـن رویداد و مطرح شدن ازدواجش با زینب از این جهت بود که در جاهلیت عـرب سـنـت شده بود که با فرزند خوانده ، همچون فرزند واقعى رفتار شود و از جمله ازدواج بـا هـمـسـر او هـمچون ازدواج با همسر فرزند، بعد از طلاق براى پدر خوانده حرام باشد خداى بـزرگ مـى خـواهـد ایـن سـنـت جـاهـلى را بـشـکـنـد و پـیـامـبـر را سـنـت شـکـن قـرار دهـد. قبول چنین نقشى بسیار مهم است زیرا از طرفى مواجه شدن با یک عادت و سنت دیرینه قوم است و از سـوى دیـگـر روبـرو شـدن بـا اتـهـامـات دشـمـنـان و بـیـخـردان ؛ از ایـن رو پـیـامـبـر مـایل نبود این راز را آشکار کند ولى خدا پیامبرش را براى شکستن سنتهاى جاهلى حمایت مى کند و جـراءت مـى بخشد. هم رسم پسرخواندگى را لغو مى کند و هم ازدواج همسر پسر خوانده را پس از طلاق با پدر خوانده مجاز مى شمارد تا بر سایر مؤ منان نیز چنین اقدامى دشوار نباشد.

ایـن قول ، از امام زین العابدین (ع) روایت شده ، و مطابق ظاهر قرآن است ؛ چون خداوند فرمود: خدا، آنچه را تو در نفس خود پنهان کردى ، آشکار مى کند و در آیات بعد با تعبیر (زوّجناکها) تـزویـج پیامبر (ص) با زینب را آشکار فرمود. پس معلوم مى شود آنچه پیامبر (ص) در درون خـود پـنـهان مى داشت علاقه به زینب یا علاقه به مطلّقه شدن او نبوده است بلکه پیامبر مورد عتاب واقع شده به خاطر این که با وجود علم به اینکه زینب درآینده همسر او خواهد بود، باز هم بـه زیـد مـى فـرمـود: او را نـگـهـدار، و اظـهـار نـکـرده کـه هـمـسـر تـو در آیـنـده هـمسر من خواهد شد.(۱۸۴)

مـتـاسـفـانـه دشـمـنـان کـیـنـه تـوز اسـلام و پـیـامـبـر در ایـن بـاره افـسـانه ها ساخته اند و به رسـول پـاک خـدا تـهـمـت هـا زده انـد، البـتـه از دشـمـن جـز ایـن انـتـظـارى نـیـسـت بـه هـر حـال ، پـس از ایـنـکه زید، زینب را طلاق داد و عدّه طلاق زینب تمام شد،خداوند براى اینکه سنّت جـاهـلى (حرمت ازدواج با زنان پسر خوانده پس از طلاق) را که از اعتقادات اعراب بود، بشکند، زینب را به ازدواج پیامبر درآورد.

پـس از ایـنـکـه عـدّه زینب ، به سرآمد، آیه شریفه نازل شد، که چون زید از او جدا شد (طلاقش داد)، او را بـه ازدواج تـو درآوردیـم . پـیـامـبـر فـرمـود: چه کسى به زینب بشارت مى دهد، که خداوند او را به ازدواج من درآورد؟ خادم رسول خدا براى زینب خبر آورد. زینب ، از شنیدن این خبر، سـجـده شـکر به جا آورد و دو ماه روزه نذر کرد که به شکرانه این نعمت به جا آورد. او به این نـعـمـت ، بـر دیـگـر زنـان پـیـامـبـر افـتـخـار مـى کـرد کـه شـمـا را اقـوامـتـان بـه ازدواج رسول خدا درآوردند، ولى مرا خداوند به ازدواج پیامبر درآورد.(۱۸۵)

پـیـامـبـر (ص)، درا یـن ازدواج ، مـانـنـد سـایـر ازدواجـهـایـش ولیـمـه داد، ولى نقل کرده اند که ولیمه اى که در این ازدواج داد، برتر از بقیّه بود.(۱۸۶)

زیـنـب ، زنـى صـاحـب جمال و کمال و خیلى نیکوکار بود. او کار مى کرد، و درآمد خود را انفاق مى نـمـود. تـا آخـر عـمر رسول اللّه افتخار همسرى با پیامبر را داشت و اولین زن پیامبر بود، که پس از پیامبر وفات یافت .

امّ سلمه ، همسر رسول خدا گوید:( زیـنـب بـنـت جَحْش ، زنى صالح ، بسیار نماز گزار، روزه گیر و نیکوکار بود و تمام درآمد خود را به مساکین صدقه مى داد.(۱۸۷))

عایشه گوید:(زینب ، از زنانى بود که کار دستى مى کرد، پوست دبّاغى مى نمود و مى دوخت ، و درآمد آن را در راه خدا صدقه مى داد.(۱۸۸))

عایشه در جاى دیگر گوید:( زینب بنت جَحْش ، جایگاهى بلند نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله داشت و زنى به اندازه او مـؤ مـن ، مـتـّقـى ، صـادق ، صـله رحـم کـنـنـده و صـدقـه دهـنـده نـدیـدم . رسـول خـدا فـرمـود: زیـنب اَوّاهه است . مردى پرسید: اوّاهه چیست ؟ فرمود: یعنى خاشع و متضرّع به درگاه خداست .

پـیـامـبـر فـرمـود: از شـمـا زنان ، آنکه دستش درازتر باشد، زودتر به من ملحق مى شود، زنان رسـول خـدا خـیـال مـى کـردنـد کـه طـول ظـاهـرى دسـت ، مـراد رسول اللّه است ، ازاین رو دستهاى خود را با هم مقایسه مى کردند، تا اینکه زینب از دنیا رفت و فـهمیدند که منظور پیامبر دراز بودن دست براى صدقه دادن بوده است ؛ چون او کار مى کرد و درآمد کارش را صدقه مى داد.(۱۸۹))

در زمـان (خـلیـفـه دوم) که درآمد بیت المال راتقسیم کردند و مقرّرى سالیانه برقرار کردند، مقرّرى زینب دوازده هزار درهم بود.

وقـتـى کـه حـقـوق او را آوردنـد، دسـت بـه دعـا بـرداشـت وگـفـت : خـداونـدا! مـرا زنـده مـگذار که سـال آیـنـده نـیـز ایـن عطا را بگیرم که این ، فتنه و آزمایش است و ممکن است سبب انحراف از حق گـردد سـپـس آن را بـین خویشاوندان ونیازمندان تقسیم نمود. خبر این انفاق ، به عمر رسید، او هـزار درهـم دیگر براى تاءمین زندگى زینب فرستاد، که زینب آن هزار درهم را نیز بین فقیران تـقـسـیـم کـرد…. در هـنگام وفاتش گفت : من کفن خود را آماده کرده ام ، و ممکن است خلیفه نیز کفنى بـرایـم بـفـرستد، اگر فرستاد، یکى از آن دو را صدقه دهید، و اگر توانستید لباسهایم را نیز صدقه دهید، این کار را بکنید.(۱۹۰)

وقتى زینب از دنیا رفت ، عایشه گفت :(زنى بزرگ و نیکوکار که سرپرست یتیمان و بیوه زنان بود، از دنیا رفت .(۱۹۱))



۱۸۱ـ درالمـنـثـور فـى طـبـقـات ربـات الخـدور، زیـنـب فـواز العامل ، ص ۲۲۹٫

۱۸۲ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۷۷ با دخل و تصرف .

۱۸۳ـ احزاب ، آیه ۳۷٫

۱۸۴ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۷۸، با دخل و تصرف .

۱۸۵ـ طـبـقـات ابـن سـعـد، ج ۸، ص ۱۰۲ و ۱۰۳، بـا دخل و تصرف .

۱۸۶ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۷۹٫

۱۸۷ـ طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۱۰۳٫

۱۸۸ـ طبقات ، ابن سعد، ج ۸، ص ۱۰۸٫

۱۸۹ـ همان مدرک .

۱۹۰ـ طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۱۱۰، با دخل و تصرف .

۱۹۱ـ طبقات ابن سعد، ج ۸، ص ۱۱۰٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

زندگینامه امّ سلمه همسر حضرت رسول اکرم (ص)

امّ سلمه ، نامش هند، دختر حذیفه بن مغیره مخزومى ، زوجه ابوسلمه عبدالله بن عبدالاسد مخزومى بـود. امّ سلمه و همسرش ، از پیشتازان در اسلام بودند. وقتى ، دستور هجرت به حبشه ، صادر شـد، ایـن زن و شـوهر نیز در بین نخستین گروه مهاجران ، به حبشه هجرت کردند. بعد از رفتن بـه حـبـشـه ، اخـبـارى دالّ بـر خـوش رفـتـارى قـریش با مسلمانان به آنها رسید و آنها به این خـیـال بـه مـکه برگشتند.

امّا در بازگشت به دروغ بودن خبر پى بردند. ابوسلمه و همسرش به ابوطالب پناهنده شدند و پس از تحمّل سختیهاى فراوان به مدینه هجرت کردند. شوهرش ابـوسـلمـه ، در جـنـگـها در رکاب رسول خدا شمشیر مى زد. در جنگ اُحد زخمى شد، ولى با مداوا، زخمهایش التیام یافت .

پـس از مـدتى ، پیامبر او را به فرماندهى قشونى براى سرکوبى (بنى اسد) روانه کرد، واو بـا پـیـروزى بـرگشت . پس از بازگشت ، جراحت او عود کرده ، سرانجام پیک مرگ را اجابت گـفـت . ابـوسـلمـه ، روزى از آخرین روزهاى حیاتش ، براى همسرش ـ امّ سلمه ـ حدیثى از پیامبر به این مضمون روایت کرد:

(اگر به کسى مصیبتى برسد و او بگوید: (اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ) و نیز بگوید: بار خـدایـا! ایـن مـصـیـبـت را بـه حـسـاب تـو مى گذارم ، خدایا! در این مصیبت ، بهتر از آن را برایم جایگزین فرما؛ پروردگار عزّوجلّ نیکوتر از آن را به او عطا خواهد کرد.)

امّ سلمه گوید:

چـون به وفات ابوسلمه ، مصیبت زده شدم گفتم : خداوندا این مصیبت را به حساب خود قرار بده ، و دلم راضـى نـشد که بگویم ، خدایا! بهتر از آن را برایم جانشین کن . و به خودم گفتم چه کسى بهتر از ابوسلمه ، آیا چنین و چنان نبود؟

پس از مُنقضى شدن عدّه ، ابوبکر و عمر، از امّ سلمه خواستگارى کردند، امّ سلمه جواب ردّ داد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله ، حاطب بن ابى بلتعه را به خواستگارى ام سلمه فرستاد. امّ سلمه گفت :

(اى فرستاده رسول خدا خوش آمدى ؛ به عرض پیامبر برسان که من زنى مُسنّ و مادر چند یتیم هستم ، و غیرت زنانگى ام نیز زیاد است . (نمى توانم براى شوهرم جز خود همسرى ببینم) .)

پیامبر (ص) فرمود، به او بگویید: (اینکه گفتى مُسنّ هستم ، من از تو مُسنّ ترم و برزن عیب نیست که به پیرتر از خود، شوهر کند، و اینکه گفتى سرپرست یتیمانم ، مانعى ندارد؛ یتیمان تـوبـه عـهده خدا و رسول اوست ، و اینکه گفتى من غیرتم شدید است ، من دعا مى کنم که خداوند این حالت را از تو بزداید.(۱۵۳))

امّ سـلمه ، پس از حضرت خدیجه (س) برترین زنان پیامبر (ص) است . او سعى فراوان داشت تـا رضـایت پیامبر را تحصیل نماید، و حتى سعى مى کرد که در حّد توان ، غذاهاى لذیذ و مورد علاقه پیامبر را تهیّه نماید، و از حضرت با آن غذا پذیرایى کند.

از آنـجـا کـه حـضـرت مـحـمـد(ص) عـسـل را دوسـت داشـت ، او مـقـدارى عـسـل ، تـهـیـه کـرده بـود، و هـر وقـت کـه حـضـرت بـه منزل او مى رفت ، با عسل ، از آن حضرت ، پذیرایى مى کرد.(۱۵۴)

پـیـامـبـر اکـرم (ص) نـسـبـت بـه خـدیـجـه ـ علاقه خاصّى داشت و تا مدتها پس از مرگش ، به مناسبتهاى مختلف ، او را یاد مى کرد. بعضى از زنان پیامبر، از این علاقه حضرت به خدیجه ، احـسـاس حـسـد و کینه مى کردند، و در مقابلِ پیامبر(ص) حسادت خود را آشکار ساخته ، مى گفتند که چرا شما از یک پیرزن این قدر یاد مى کنید؟در حالى که امّ سلمه ، بر خلاف آنهاـ وقتى به مناسبتى نام خدیجه (س) به میان آمد و حضرت از او بخوبى یاد کردـ مى گفت :

(همه صفاتى که بیان کردید، خدیجه دارا بود و به سوى خداوند خویش شتافت . خداوند، این منزل را براى او مبارک گرداند و ما را در بهشت ، با او محشور کند.(۱۵۵))

وقـتـى آیـه (تـخـیـیـر)(۱۵۶) نـازل شـد و هـمـسـران رسـول خـدا(ص) مـخـیـّر شدند بین باقى ماندن بر همسرى آن حضرت یا طلاق گرفتن ، اولین کسى که پیامبر و زندگى با آن حضرت را انتخاب کرد، امّ سلمه بود. او برخاست و گفت : (من خـدا و رسـولش را انـتـخـاب کـردم ، پـس از او، بـقـیـه زنـان حـضـرت ، ایـن جـمـله را تـکـرار کردند. )(۱۵۷)

در(الاصـابـه) آمـده اسـت کـه : امّ سـلمـه ، زنـى بـا جـمـال ، دلربا و داراى عقل وافر و راءى صائب بود. اشاره او به پیامبر، در روز(صلح حدیبیّه) دلالت بر کمال عقل او دارد.(۱۵۸)

جـریـان اشـاره ایـن بـود کـه در حدیبیّه پس از عقد صلح ، حضرت دستور داد، اصحاب در همانجا سـر خـود را بـتـراشند و شتر قربانى را نحر کنند.لیکن مسلمانان ، از فرمان پیامبر(ص) سر پـیچى کردند.حضرت در حالى که اندوهگین بود، به خیمه بازگشت . امّ سلمه علّت را پرسید، پیامبر جریان را شرح داد. امّ سلمه عرض کرد:

( شما موى خود را کوتاه و قربانى را ذبح کنید، دیگران به شما اقتدا خواهند کرد.)پیامبر، اقدام به تراشیدن سر و ذبح قربانى کرد، و اصحاب نیز در پیروى از آن حضرت ، قربانیها را ذبح و سرها را تراشیدند.(۱۵۹)

امّ سلمه ، به جهاد و فداکارى در راه خدا علاقه زیادى داشت ، و آرزو مى کرد که جهاد، بر زنان نـیز واجب شود، تا در راه خدا جهاد کند. در ذیل آیه ۳۲ سوره نساء آمده است ، که این آیه در مورد امّ سلمه نازل شد.(۱۶۰) زیرا او آرزو داشت که جهاد بر زنان نیز واجب شود تا آنها هم بتوانند به این فضیلت والا و مرتبه عالى نایل گردند.

امّ سلمه ، به رعایت دستورات الهى و احکام دین اسلام ، اهمیّت مى داد. بانویى به نام امّ الحسین گوید: نزد امّ سلمه بودم که عدّه اى زن و مرد فقیر، وارد شدند و با اصرار، طلب کمک کردند. من ـ با مشاهده اختلاط زن و مرد ـ گفتم : یا شما مردان و یا شما زنان خارج شوید. امّ سلمه گفت : اى زن ! مـا بـه ایـن کـار (اخراج آنها) ماءمور نشده ایم . پس هر یک از آنها را با احسانى ولو با دادن یک دانه خرما، از اینجا ردّ کن .(۱۶۱)

امّ سلمه ، به کسب علم و شنیدن احادیث پیامبر، علاقه فراوان داشت ، و به همین علت ، او یکى از راویـان حـدیـث اسـت ، و در کـتـابـهـاى روایـى در حـدود ۳۷۸ حـدیـث از او روایت شده است . خودش نـقـل مـى کـند که زن آرایشگرى سرگرم شانه کردن سرم بود که شنیدم ، پیامبر فرمود: ایّها النـّاس … بـه آرایـشـگـر گـفتم : زود سرم را بپیچ . او گفت : فدایت شوم حضرت فرمود: ایها الناس . درجواب گفتم : مگر مادر زمره مردم نیستیم ؟ پس امّ سلمه زود سرخود را پیچید و در اتاق ایستاد، و کلام رسول خدا را شنیده وحفظ کرد.

(محمد زکى بیضون) گوید:(بـراى عـلاقـه و حـرص امّ سلمه به شنیدن سخنان پیامبر (ص)، همین بس که او به هر کارى کـه اشـتـغال داشت ، به محض شنیدن صداى پیامبر(ص)، کارها را کنار مى گذاشت و با شوق ، براى شنیدن سخن پیامبر (ص) روى مى آورد.(۱۶۲))

(ذهبى) گوید:(امّ سلمه ، از فقهاى زنان صحابه ، به شمار مى رفت .(۱۶۳))

پیامبر گرامى اسلام (ص)، به صداقت و ایمان ام سلمه ، آگاه بود از این رو، او را در مواضع مـتـعـدّد تاءیید کرده است که بدان اشاره خواهیم کرد. این ایمان ، مورد اذعان دیگر همسران پیامبر (ص) نیز بوده است .

عایشه به او گفت :

(اى دخـتـر ابـو امـیـّه ! تـو نـخـسـتـیـن زن هـجـرت کـنـنـده از زنـان رسول خدا (ص) مى باشى . تو بزرگِ مادرانِ مؤ منین (امهات المؤ منین لقب همسران پیامبر) هستى ، و رسـول خـدا (ص) درخـانـه تـو، سـهـمـیـه مـا را تـقـسـیـم مـى کـردو جبرئیل ، بیشتر درخانه تو بر پیامبر (ص) فرود مى آمد.(۱۶۴))

امّ سـلمـه گـویـد: روزى ، در خـانـه نشسته بودم ، پیامبر (ص) در حالى که شاداب و دستش در دسـت عـلى (ع) بـود، وارد شـد و بـه مـن فـرمـود: اتاق را براى ما خالى کن ، من خارج شدم ، در حالى که آن دو، صحبت کنان وارد شدند. چند بار اذن ورود خواستم ، حضرت اجازه نداد، ترسیدم کـه حـضـرت از مـن خـشـمـگـیـن شـده یـا آیـه اى عـلیـه مـن نـازل شـده بـاشد. سرانجام براى بار سوم اذن ورود خواستم وحضرت اجازه داد. وارد شدم ، در حـالى کـه حـضـرت عـلى (ع) در خـدمـت پـیـامـبـر (ص) زانـو زده بـود، و از پـیـامـبـر (ص) سؤ ال مـى کرد و حضرت جواب مى داد. پیامبر به چهره ترسان و غمگین من توجه کرد و فرمود: این چـه حـالتـى است ؟ گفتم : براى این است که شما مرا از خود طرد کردى . حضرت فرمود: من تو را طرد نکردم ، تو نسبت به خدا و رسول او برخیر هستى .(۱۶۵)

در روایـتـى دیـگـر کـه امّ سـلمـه جـریـان کـسـا و اصـحـاب آن را نـقـل مى کند، آمده است : در حالى که آنها ـ حضرت پیامبر و امام على و حسن و حسین و حضرت زهرا عـلیـهـم السلام ـ بودند، آیه شریفه (تطهیر) نازل شد. پیامبر (ص) زیادى کسا را نیز بر روى آنها انداخت و فرمود: خدایا! اینان اهل بیت و خواصّ من هستند، از آنها بدى و پلیدى را دور کن ، و آنـهـا را بـه بـهـتـریـن نـوع ، پاک گردان . پیامبر این جمله را سه بار گفت . من (امّ سلمه) سـرخـود را داخـل آن پـرده کـردم و گفتم : اى رسول خدا، آیا من هم با شما هستم ؟ حضرت دو بار فرمود: تو برخیر و نیکى هستى .(۱۶۶)در روایت دیگرى آمده است ، که حضرت فرمود: بلى ان شاء اللّه .(۱۶۷)

صاحب (تنقیح المقال) مى گوید:(یـکـى از فـضـایـل امّ سـلمـه ایـن اسـت کـه پـیامبر (ص) تربت (سیّد الشّهدا) را به او داد و فرمود: وقتى این خاک ، پر از خون شد، بدان که حسین کشته شده است و امام حسین (ع) نیز هنگام حـرکـت بـه سـوى کـربـلا مقدارى از تربت را به آن بانو داد و فرمود: وقتى پر از خون شد، بدان که من کشته شده ام .(۱۶۸))

از چند چیز عدالت و مورد اطمینان بودن امّ سلمه استفاده مى شود:

۱ـ خـود امّ سـلمـه گـویـد: پـیـامـبر (ص)، امام على (ع) را در خانه من فراخواند و دستور داد: در پـوسـتـى از گـوسـفند، گفته هاى پیامبر را بنویسد. سراسر پوست نوشته شد، سپس پیامبر (ص) پـوسـت را بـه من داد و فرمود: هر کس پس از من آمد و فلان نشانى را داد، پوست را به او تحویل ده . پس از وفات پیامبر (ص)، کسى را فرستادم تا ببیند ابوبکر چه مى کند امّا خبرى نـشـد. بـعـد از او، عمر حاکم شد. باز کسى را فرستادم تا ببیند نشانه هایى که پیامبر (ص) داده بود، ظاهر مى شود یانه ، لیکن خبرى نشد. هنگام خلافت عثمان نیز نشانه اى ظاهر نشد. تا ایـنـکـه نـوبـت بـه امـام على (ع) رسید. در این حال کسى را فرستادم ، حضرت على (ع) پس از داخـل شـدن به مسجد، به فرستاده من فرمود: برو از (ام المؤ منین) براى من اذن ورود بخواه . پس از آن ، امام تشریف آورد و پوست را تحویل گرفت .(۱۶۹)

مـورد اعـتـمـاد بـودن امّ سـلمـه از ایـنـجـا روشـن مـى شـود کـه رسـول خـدا (ص) او را مـطـمـئن و امـین در دین و دنیا محسوب کرد و اگر او داراى این لیاقت و مقام نبود، هرگز پیامبر (ص) چنین نوشته اى را نزد او به امانت نمى گذاشت .

۲ـ کـتـابهایى که حضرت على (ع) نزد امّ سلمه به امانت گذاشت ـ و در آن علوم امامت گرد آورى شـده بـود ـ و پـس از شـهـادت آن حـضـرت ، امـام حـسـن (ع)، آنـهـا را تحویل گرفت ، دلیل دیگرى بر وثاقت و مورد اعتماد بودن اوست .(۱۷۰)

۳ـ احـادیـث فـراوانى دلالت مى کند که امام حسین (ع) هنگام حرکت به سوى عراق ، کتب علم (امیر المؤ منین) و (ذخایر نبوّت) و (خصایص امامت) را نزد امّ سلمه به امانت گذاشت ، که پس از شـهـادت امـام حـسـیـن (ع) امـام زیـن العـابـدیـن (ع) آنـهـا را تحویل گرفت .(۱۷۱)

پـس از وفـات پـیـامبر (ص)، این بانوى بزرگ ، بر (صراط مستقیم) پابرجا بود، و نسبت به اهل بیت وفا دار ماند. پس از وفات حضرت پیامبر، چون خلافت از مسیر اصلى منحرف شد، و فدک غصب گردید، حضرت زهرا (س) براى دادخواهى به مسجد رفت و در آنجا خطبه پر شورى ایـراد فـرمـود و مـسـلمـانـها را به قیام فراخواند. ابوبکر، که از تاءثیر این خطبه ، ترسیده بـود، و احـتـمال ادامه این رویه را مى داد، براى اینکه کسى جراءت اعتراض نداشته باشد، بر مـنـبـر رفـت و با شدت تمام تهدید نمود، و حضرت صدّیقه (س) و شوهر بزرگوارش را آماج جـسـارت قـرار داد. کـسى جراءت اعتراض نداشت ، تنها صدایى که در این جو خفقان ، بلند شد، صداى ام سلمه بود. او به اعتراض گفت :

(آیـا بـه بانویى چون زهرا (س) چنین گفته مى شود؟ واللّه ، او از زنان بهشت است ، و در دامن انبیا تربیت یافت و دستهاى فرشتگان ، او را لمس کرده است . در رویشگاههاى پاک رشد کرده و بـه بـهـتـریـن شـیـوه ، پـرورش یـافـتـه اسـت . آیـا گـمـان مـى کـنـیـد کـه رسـول خـدا (ص) مـیـراث خـود را بـر او حـرام نموده ، و به او نگفته است ؟ در حالى که خداوند فـرمـوده : (وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبینَ) (خویشاوندان نزدیکت را انذار کن) پس پیامبر (ص) او را آگـاه کـرده ، و اکـنـون او بـراى بـه دست آوردن میراث خویش به پا خاسته است .

او بهترین زنـان ، مـادر دو سـرور جـوانـان بهشت ، همسنگ دختر عمران و همسر شیر پهلوانان و پدرش خاتم پیامبران است . سوگند به خدا! پدرش بر او از آسیب گرما و سرما مواظبت داشت و مهربانى مى ورزیـد؛ و دسـت راسـتـش را بـالش و دسـت چـپـش را پـوشـش او مـى کـرد. آهـسـتـه روید! زیرا که رسـول خـدا (ص) درجـلوى دیـدگـان شـماست ، و شما بر خداوند وارد خواهید شد، واى بر شما! بزودى خواهید دانست .)

خـلیـفـه ، مـصـلحـت را در سـکـوت دیـد، و بـراى تـنـبـیـه امّ سـلمـه ، حـقـوق سـالانـه او را قـطـع کرد.(۱۷۲)

امّ سلمه و عایشه :

وقـتـى عـلى عـلیه السلام به خلافت ظاهرى رسید، عایشه تصمیم به مخالفت با امام گرفت ، براى اینکه امّ سلمه را با خود همراه کند، به حضور او رفت و گفت :

(اى دخـتـر ابـى امـیـّه ! تـو بـزرگِ ام المـؤ مـنـیـن هـسـتـى و رسـول خـدا (ص) درخـانـه تـو غـذا مـى خـورد و مـى آشـامـیـد، و سـهـم مـا را درمـنـزل تـو تـقسیم مى کرد، و وحى در منزل تو نازل مى شد. امّ سلمه گفت : اى دختر ابوبکر! به دیدن من آمده اى درحالى که این کار تو سابقه نداشت .

مقصودت از این حرفها چیست ؟ عایشه گفت : هر آینه عثمان مظلوم کشته شده ، و اکنون ، هزاران مرد شـمـشـیـر بـه دست در بصره آماده اند تا انتقام خون او را بگیرند. اگر مصلحت ببینى ، من و تو بـراى اصـلاح ایـن دو گـروهِ مـُشاجره کننده ، حرکت کنیم .

امّ سلمه گفت : از عثمان خونخواهى مى کنى ، در حالى که بیشتر از همه مردم با او مخالف بودى ؛ یا اینکه خلافت پسر ابى طالب را مـى خـواهـى نـقـض کـنـى ؟ قرآن دامن تو را برچیده ، پس تکبر نورز و بلندى مجو. در خانه ات سـاکـن بـاش و آفـتـابـى مـشـو. پـیـامبر (ص) شاءن تو را در بین این امت مى دانست ، و اگر مى خـواسـت کـه پـیـمـانـى را بـه تو واگذار نماید، این کار را مى کرد و لیکن ، تو را از سیر در شـهـرهـا وسـرزمینها منع کرد.(۱۷۳) اگر ستون اسلام شکسته شود، به واسطه زنان ، سـر وسامان نمى یابد. اگر رسول خدا (ص) تو را در حالى که بر شتر جوانى سوار هستى و از آبشخورى به آبشخور دیگر مى روى ببیند، چه جوابى خواهى گفت .

سپس ، امّ سلمه گفت :

اگر پنج کلام رسول خدا در حق على را برایت یادآورى کنم مانند مار لبت را به دندان مى گزى . آیـا بـه یاددارى که پیامبر (ص) در سفرى از سفرهایش به قید قرعه ، من و تو را همراه خود برد؟ در بین راه پیامبر (ص) با على (ع) سخن مى گفت ، و تو خشمگین شدى و بر سر على (ع) فریاد کشیدى که رسول خدا (ص) یک روز از نه روز را به من اختصاص داده و تو آن حضرت را بـه خود مشغول نموده اى ! رسول خدا (ص) به تو جواب داد: آیا او را دشمن مى دارى ؟ کسى از خانواده من و امت من او را دشمن نمى دارد، مگر اینکه از ایمان بیرون رفته باشد.

عایشه اعتراف کرد. ام سلمه ادامه داد:

آیـا به خاطر دارى که روزى رسول خدا (ص) به من و تو گفت : (اى کاش مى دانستم کدامیک از شـمـا صاحب شتر پشت برآمده است و سگهاى (حَوْاءَب) (۱۷۴) بر او پارس مى کنند؟) مـن عـرض کـردم : اى پـیـامـبـر، بـه خـدا پـنـاه مى برم اینکه من باشم . حضرت فرمود: به خدا سـوگـنـد یکى از شما خواهد بود، و ادامه داد: اى حُمیرا! (لقب عایشه) از خدا بترس که مبادا تو باشى ! عایشه سخن او را تایید کرد و سپس ‍ ام سلمه ادامه داد:

آیـا بـه خـاطـر دارى کـه روزى بـراى رسـول خـدا بـذله گـویـى مـى کـردیـم . در آن حال پیامبر (ص) کنار تو نشست و فرمود: اى حمیرا! تو گمان مى کنى من تو را نمى شناسم ؟ امتِ من به واسطه فتنه تو، روز تلخ و خونینى خواهد داشت .

آیـا بـه یـاددارى کـه روزى ما با پیامبر، نشسته بودیم و پدرت با دوستش آمدند و به پیامبر عرض کردند: ما نمى دانیم شما چه مدّت در بین ما خواهید بود؛ کاش کسى را جانشین خود قرار مى دادیـد، تـا پس از شما از او پیروى کنیم ! حضرت فرمود: اگر او را به شما معرفى کنم مانند بنى اسرائیل که از دور عیسى پراکنده شدند، از اطراف او متفرق مى شوید. پس آن دو رفتند. من بـه حـضـرت عـرض کـردم : چـه کـسى را براى آنها پیشوا قرار داده اى ؟ پیامبر (ص) فرمود: کـسـى کـه کفش (مرا) پینه دوزى مى کند. در حالى که جز على (ع) کسى در آنجا این کار را نمى کرد، و وقتى به آن حضرت عرض کردم : جز على (ع) را نمى بینم ، فرمود: هموست .

آیـا بـه یـاددارى روزى کـه مـاـ هـمسرانش ـ را در خانه میمونه گردآورد و فرمود، اى زنان من ! ا زخدا بترسید! مبادا کسى چهره شما را بدون حجاب ،ببیند.

آیـا بـه یـاد دارى ؟ عـایـشـه بـه تـمـام سـخـنـان او اعـتـراف کـرد و مـاءیـوس از خـانـه خـارج شد.(۱۷۵))

وقتى خبر اجتماع قوم به امّ سلمه رسید بحدّى گریه کرد، که رو بندش از اشک خیس شد، سپس لبـاس پـوشـیـد، و پـیش عایشه رفت تا او را موعظه کند و از راه باز دارد. امّ سلمه به عایشه گفت :

(اى عـایـشه ! تو در میان رسول خدا و امت او هستى و حجاب تو بر پایه رعایت حرمت آن حضرت اسـتـوار شده است ، و قرآن کریم دامنت را جمع کرده است ، آن را آشکار مساز و آبروى خود را حفظ کـن … خـانـه خـویـش را دژ خود و گوشه خانه ات را قبر خود قرار ده ، تا زمانى که به دیدار پـیـامـبـر نـایـل شـوى ، کـه اگـر بـر ایـن سـیـره بـمـانـى ، دیـن خدا را بیشتر اطاعت کرده اى .(۱۷۶))

نـصـیـحـت امّ سـلمـه در عایشه اثر نکرد. امّ سلمه ، در پى انجام وظیفه به گروهى از مهاجران و انصار پیام داد:

(عثمان در حضور شما کشته شد، و طلحه و زبیر چنان که دیدید، مردم را علیه او به شورش وا مـى داشتند. چون کار عثمان پایان یافت ، با على (ع) بیعت کردند و حالا به بهانه خونخواهى عـثـمـان ، بـر عـلى (ع) شـورش کـرده انـد! و مـى خـواهـنـد زن خـانـه نـشـیـن رسـول خـدا را بـا خـود بـیـرون بـیـاورنـد، در حـالى کـه رسـول الله (ص) از تـمـام زنـانـش پـیـمان گرفته که درخانه هایشان بمانند! اگر عایشه ، مـدّعـى عـهـدى جـز ایـن اسـت ، آن را ظـاهـر گـردانـد و بـه مـا نشان دهد تا از آن آگاه شویم . اى بـنـدگـان خـدا! از خـدا بـتـرسـیـد! مـن شـمـا را بـه تـقـوا و اعـتـصـام بـه حبل اللّه توصیه مى کنم .(۱۷۷))

امّ سلمه در آخرین لحظات به خاطر اتمام حجت ، براى عایشه پیام فرستاد که :

تو را موعظه کردم ولى پند نگرفتى . نظر تورا در مورد عثمان مى دانستم ، و مى دانم که تو همانى که اگر عثمان از تو یک جرعه آب طلب مى کرد به او نمى دادى ، امّا اکنون ، ادّعا مى کنى که مظلوم کشته شده است ! و مى خواهى بر علیه کسى که از همه  قدیم و جدید به امر خلافت شـایـسته تر است ، آشوب به پاکنى . از خدا  آن چنان که شایسته است بترس ، و خود را در معرض خشم او قرار مده .

عایشه ، جوابى جسورانه و تهدید آمیز به او داد. امّ سلمه در جواب پیام داد، که :

مـن دیـگـر تـو را نـصـیحت نخواهم کرد و با تو سخن نخواهم گفت . به خدا قسم از نابودى تو (بـه دسـت امـام (ع) مـى تـرسـم و سپس از عذاب آتش . واللّه که خداوند، امید تو را ناامید خواهد کـرد، و فـرزنـد ابـى طالب را بر کسانى که بر او شورش کرده اند، یارى خواهد داد و عاقبت آنچه گفتم ، خواهى دید.(۱۷۸))

پس از آنکه امّ سلمه ، وظیفه خود را در ارشاد و بیم دادن عایشه انجام داد، نامه اى به محضر امام عـلى (ع) نـوشـت و شـورش ‍ آنـهـا را بـه اطـلاع رسـانـید، و از اینکه نمى تواند همراه امام (ع) بـاشـد، مـعـذرت خـواهـى نـمـود. سـپس فرزند خود را براى جانبازى در رکاب آن حضرت روانه کرد.(۱۷۹)

ام سلمه در سال ۶۲ هجرى ، در سن ۸۴ سالگى از دنیا رفت و در بقیع دفن شد.(۱۸۰)



۱۴۷ـ با استفاده از الاغانى ، ج ۶، ص ۳۴۴٫

۱۴۸ـ نقش عایشه در تاریخ اسلام ، ج ۱، ص ۶۹ ـ ۷۱٫

۱۴۹ـ احزاب ، آیه ۶٫

۱۵۰ـ ترجمه المیزان ، ج ۱۶، ص ۴۱۴٫

۱۵۱ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۹۱٫

۱۵۲ـ زنان پیغمبر اسلام ، عمادزاده ، ص ۳۰۲٫

۱۵۳ـ ام سـلمـه ، عـلى دخـیـل ، تـرجـمـه فـیـروز حـریـرچـى ، ص ۱۶، بـا دخل و تصرف .

۱۵۴ـ ام سلمه ، ص ۱۸، با دخل و تصرف .

۱۵۵ـ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت ، قزوینى ، ترجمه دکتر فریدونى ، ص ۱۶۲، با دخل و تصرف .

۱۵۶ـ سـوره احـزاب ، آیه ۲۸ ـ ۲۹٫(اى پیامبر به همسرانت بگو اگر زندگى دنیا و زینت آن را مـى خـواهـیـد، بـیـائیـد تـا چـیـزى از دنـیـا بـه شـمـا بـدهـم و رهـایـتـان کـنـم و اگر خدا و رسـول او و خـانه آخرت را مى خواهید، بدانید که خدابراى نیکو کاران شما اجر عظیم تهیه دیده اسـت .در شـاءن نـزول آیـه گـفـتـه شـده کـه در یـکى از جنگها غنایم زیادى نصیب مسلمانان شد. هـمـسـران آن جـنـاب کـه در تـنـگـى مـعـیـشـت بـودنـد، انـتـظـار داشـتـنـد کـه رسـول خـدا بـا تـقـسیم غنایم بین ایشان ، اسباب رفاه و آسایش را برایشان آماده سازد و وقتى پـیـامـبـر مـطـابـق انـتـظـار آنـان عـمـل نـکـرد اعـتـراض کـردنـد. آیـه تـخـیـیـر و آیـات بعد از آن نـازل شـد و هـمـسـران پـیـامـبـر را بـیـن تـحـمـل مـحـرومـیـت در خـانـه رسـول خـدا و رسـیـدن به جزاى نیک آخرت یا طلاق گرفتن از آن جناب و بهره مندى از زینتهاى دنیا مخیّر کرد و همسران آن جناب شقّ اول را انتخاب کردند.

۱۵۷ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۹۸٫

۱۵۸ـ الاصابه ، ج ۴، ص ۴۵۹٫

۱۵۹ـ امّ سلمه ، ص ۶۲٫

۱۶۰ـ مجمع البیان ، ج ۲، جزء ۵، ص ۸۷، بیروت .

۱۶۱ـ امّ سلمه ، ص ۲۰، با دخل و تصرف .

۱۶۲ـ امّ سلمه ، ص ۲۶٫

۱۶۳ـ امّ سلمه ، ص ۶۲٫

۱۶۴ـ امّ سلمه ، ص ۶۱٫

۱۶۵ـ بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۲۲۱ با دخل و تصرف .

۱۶۶ـ امّ سلمه ، ص ۵۴، با دخل و تصرف .

۱۶۷ـ تنقیح المقال ، ج ۳، مامقانى ، فصل النسا ، ص ۷۲٫

۱۶۸ـ همان مدرک ، ص ۷۲٫

۱۶۹ـ تـنـقـیـح المـقـال ، ج ۳، فـصـل النـسـا ، ص ۷۲، بـا دخل و تصرف .

۱۷۰ـ تنقیح المقال ، ج ۳، ص فصل النسا، ص ۷۲٫

۱۷۱ -همان مدرک .

۱۷۲ـ دلائل الا مـامه ، طبرى ، ص ۳۹ ـ ترجمه زندگانى فاطمه زهرا، قزوینى ، ص ۴۸۸، به نقل از الدر النّظیم ، جمال الدین شامى ،امّ سلمه ، ص ۳۴، با کمى تصرف .

۱۷۳ـ اشـاره بـه آیـه شـریـفـه ۲۸ از سـوره احـزاب اسـت که خطاب به همسران پیامبر مى فرماید: (و در خانه هایتان مستقرّ شوید) و دستورات پیامبردر این مورد.

۱۷۴ـ ناحیه اى است در راه بصره به حجاز که داراى آب بوده است و عایشه و همراهانش هنگام رفـتن به بصره براى راه انداختن جنگ جمل از آنجاعبور کردند و سگهاى آنجا بر عایشه پارس کردند و شتر او را رم دادند و پیامبر قبل از این واقعه از آن خبر داد و عایشه را از آن نهى کرد.

۱۷۵ـ اخـتـصـاص ، شـیـخ مـفـیـد، ص ۱۱۶ ـ ۱۱۹، بـیـروت ـ امّ سـلمـه ، ص ۳۸، بـا دخل و تصرف .

۱۷۶ـ الجمل ، شیخ مفید، ص ۱۲۶، با دخل و تصرف .

۱۷۷ـ الجـمـل ، ص ۱۲۷، بـا دخـل و تـصـرف . در تـفـسـیـر روح المـعـانـى ، ج ۲۲، ص ۶، ذیـل آیـه شـریـفـه (و قـرن فـى بـیـوتـکـن …) (احـزاب ، آیـه ۳۲) آمـده اسـت کـه بـعـد از نـزول آیـه همسران پیامبر (ص) پیش او آمدند و عرض کردند که مردان برتر از زنانند و جهاد هـم از آنـان اسـت ، آیـا بـراى مـا نـیـز عـمـلى هست که به واسطه آن مرتبه مجاهدان را درک کنیم . حـضرت فرمود: هر کدام از شما در خانه بنشیند، اجر مجاهدان را دارد. بعد نویسنده آورده : خروج آنها براى زیارت و مسجد حرام بود، چه رسد به اینکه ، خروج آنها سبب تحقّق فتنه بزرگى چون جمل شود.

۱۷۸ـ الجمل ، ص ۱۲۸، با دخل و تصرف .

۱۷۹ـ امّ سلمه ، ص ۴۴، با دخل و تصرف .

۱۸۰ـ همان مدرک ، ص ۹٫

بزرگ زنان صدر اسلام// احمد حیدری

بالُوی / بالویی (نسبت شماری از محدّثان سده سوّم تا پنجم هجری)

بالُوی / بالویی ، منسوب به بالویه ، نسبت شماری از محدّثان سده سوّم تا پنجم هجری . بیشتر این محدّثان به یک نفر نسب می رسانند و غالباً به عدالت و وثاقت مشهورند و نامشان در کتب رجالی و تذکره های حافظان حدیث ذکر شده است . خاندان بالویی از بزرگترین پایگاه حدیث آن دوران ، یعنی نیشابور، برخاستند. در این مقاله ۱) محدّثان خاندان بالویی ۲) محدّثان مشهور به بالویی معرّفی می شوند:

۱)

الف ) ابوبکر بالویی ،

محمدبن احمدبن بالویه الجلاب (متوفی ۳۴۰، در ۷۴ سالگی ) از اعیان مشایخ حدیث که ابوطاهر محمّدبن حسن محمّد آبادی ، مفسّر و محدّث نامبردار خراسانی ، او را به بغداد برد و در آنجا صحّت کتابها و سماعات او را تأیید کرد. ابوبکر از محدّثانی چون ابوجعفرمحمّدبن غالب بن حرب و محمّدبن ربع بزّاز و بشربن موسی اسدی سماع حدیث کرده و حافظ ابوعلی حسین بن علی و حافظ ابوعبداللّه محمدبن عبداللّه حاکم نیشابوری از او نقل حدیث کرده اند (ابن ماکولا، ج ۱، ص ۵۳۳، حاشیه ).

ب ) ابوالعباس محمّدبن احمدبن بالویه نیشابوری معروف به عَضیده (متوفی ۲۹۶).

وی از حنظلی و عمربن زراره و دیگران حدیث شنیده و ابوزکریا عنبری و علی بن عیسی حیری و دیگران از او نقل کرده اند (همان ، ج ۱، ص ۱۶۵).

ج ) ابوعلی حسین بن بالویه بن زیدبن سَیّار نیشابوری حیری ، (متوفی ۳۰۶)،

از محمّدبن حمید و محمّدبن مقاتل رازی نقل حدیث کرده و ابوسعیدبن ابی بکربن ابی عثمان از او روایت کرده است (همانجا).

د) ابوحامدالعصفی ، احمد (یامحمد)بنِبالویه (متوفی جمادی الاولی ۳۴۳).

وی از ابوعلی محمّدبن عمرو الحرَشی و احمدبن سلمه البزّاز و ابوعبداللّه بوشَنْجی و بشربن موسی و محمّدبن ایّوب و دیگران حدیث شنیده و حاکم نیشابوری و محدّثان دیگر از او روایت کرده اند. (همان ، ج ۱، ص ۱۶۶).

ه ) ابونصر بالویی ، محمّدبن احمدبن بالویه الجُلاّ ب .

با برادرش ابوبکر سالهای ۲۸۵ تا ۲۹۰ را در بغداد به سر برد. آنان از مشایخ آنجا سماع حدیث کرده اند، امّا رشته اصلی کار ابونصر حدیث نبود و بیشتر با حاکمان و والیان روزگارش معاشرت داشت . وی در اواخر عمر از این علایق چشم پوشیده و در مسجد برادرش ، ابوبکر، معتکف شد. فرزندان او هم مانند پدر سمت حکومتی داشتند. ابونصر از عبداللّه بن احمدبن حنبل روایت حدیث کرده است (همانجا).

بنا به نقل سمعانی (ج ۲، ص ۶۱ـ۶۳)، حاکم نیشابوری از او یاد کرده و گفته است که ابونصر در رمضان ۳۳۹ درگذشت و برادرش ، ابوبکر، بر او نماز خواند.

و) ابوالحسین عبدالواحدبن محمّدبن احمدبن بالویه نیشابوری (متوفی رجب ۳۷۸).

وی از محمّدبن عبدالوّهاب فرّاء و علی بن حسن دیگران حدیث شنیده و ابوسعیدبن ابی بکر و دیگران از وی روایت کرده اند (ابن ماکولا، ج ۱، ص ۵۳۳، حاشیه ؛ ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۱۴).

ز) ابومحمد بالویی ، عبداللّه بن احمدبن عبداللّه بالویه .

وی معاصر حاکم نیشابوری بوده و آنچه سمعانی و دیگر مؤلّفان کتب حدیثی و رجالی درباره او و خاندان او و محدّثان همطبقه او آورده اند به حاکم نیشابوری مستند است . بنا به روایت سمعانی (ج ۲، ص ۶۱ـ۶۳) از حاکم نیشابوری ، ابومحمّد از خاندان صالحان و مجتهدان آن روزگار و بازمانده مشایخ خاندانش بوده است . هر چند هنگامی وارد بغداد شد که ابوبکربن ابی داوود و ابوالقاسم بن منیع ، دوتن از مشایخ و محدّثان بنام آن دوران ، زنده بودند، به سماع حدیث از

آنان توفیق نیافت . حاکم گوید که از او درباره اینکه آیا به سماع حدیث از محمّدبن اسحاق خزیمه و ابوالعبّاس سَرّاج توفیق یافته بوده جویا شده ، و ابومحمّد پاسخ مثبت داده است . وی گرایش عرفانی داشته و سخنان مشایخ تصوّف و انس با آنان را بر دیگر طبقات از اهل معارف ترجیح می داده است .

حاکم نیشابوری برخی از منقولات عرفانی را که از او شنیده بوده نقل کرده است . این نوع گرایش گویا موجب شد که وی هرگز بر کسی حدیث نخواند و حدیث نیز نقل نکند. در رجب ۳۷۸ درگذشت و در آرامگاه برادرش ، ابوالحسین ، مدفون شد (ابن اثیر، همانجا).

ح ) ابومحمّد بالویی ، عبدالرّحمن بن محمّدبن بالویه المُزَکّی (متوفی ۱۱ شعبان ۴۱۰).

یکی از بزرگان و ثقات مشایخ حدیث و معاصر حاکم نیشابوری بوده و، بنا به روایت سمعانی (همانجا)، حاکم نیشابوری گفته است که با ابومحمّد در حلقه درس فقه شرکت می کرده و نیز مناظره او را در مجلس ابوبکر اسحق دیده بوده است . وی اهتمام زیادی در جمع آوری احادیث عالی السَّند ( رجوع کنید به اسناد * )، که براساس شرط شیخین (مسلم و بخاری ) صحیح شمرده می شوند، داشته و، به همین جهت ، مشایخ عصرش خواهان روایت این احادیث از طریق او بوده اند و مدّت یک سال یا کمتر در نزد او به سماع این احادیث پرداخته اند (صریفینی ، ص ۴۷۱).

وی گروه کثیری از محدّثان را درک و از آنان حدیث نقل کرده است : ابوبکربن یحیی المزکّی ، ابوصالح المؤذن ، محمّدبن یعقوب الاصَمّ، ابوبکر الصِبْغی ، ابوالحسن الطرایفی ، ابومحمد الکعبی ، ابوعلی هروی ، ابومحمد ازهری ، ابوعلی صَوّاف ، ابن مَطَر و دیگر بزرگان این طبقه از مشایخ خراسان و عراق (همانجا). وی از پدر خود نیز حدیث نقل کرده و آخرین کسی است که از محمدبن الحسین القطّان نقل حدیث کرده است (ذهبی ، ۱۹۶۱، ج ۳، ص ۱۰۲، صریفینی ، ص ۴۷۱؛ ذهبی ، ۱۹۸۳، ج ۱۷، ص ۲۴۰).

ط ) ابوبکر بالویی ، علی بن احمد نیشابوری .

بنا بر تقسیم حاکم نیشابوری ، از مشایخ طبقه دوم و از محدّثان شافعی بوده است (درباره مشخصات این طبقه رجوع کنید به صریفینی ، ص ۲۳). او در نواحی جبال و عراق و نیشابور از محدّثان بسیاری حدیث شنیده و ابوحازم العبدوی ، از بزرگان مشایخ حدیث سده چهارم ، کتاب الفواید احمدبن حسین مهران را برایش استخراج کرده است . از آنجا که ابوبکر در آغاز میانسالی درگذشت ، به نقل احادیث زیادی نایل نشد. وی از نشربن احمد و ابوعمربن حمدان و حاکم ابواحمد و ابوالفضل صالح بن احمد و ابن شاهین و دارقُطَنی و ابن شاذان و ابن حبابه و دیگر مشایخ این طبقه حدیث شنیده است (همان ، ص ۵۷۴).

ی ) ابوعبداللّه بالویی حیری ، منصوربن محمدبن عبداللّه .

وی از محدّثان طبقه دوّم و از نوادگان دختری ابوبکر حیری است و از دو جانب (پدر و مادر) اصالت شخصی و اعتبار و وثاقت در فن حدیث دارد، از خَفّاف و سیدابوالحسن و ابوالحسن بن اسحاق و دیگر مشایخ این طبقه سماع حدیث کرده است (همان ، ص ۶۷۶).

ک ) ابواسحاق ، ابراهیم بن علی بن بالویه .

وی از محمّدبن عقیل بلخی و محمدبن عبداللّه سمرقندی و دیگران روایت و نیز احادیثی «غریب » از عبداللّه بن وَهْب دینوری نقل کرده است . ابوعلی حسین بن محمّد ماسرجیسی احادیثی برایش برگزید (ابن ماکولا، ج ۱، ص ۱۶۵).

ل ) ابوالقاسم ، عبیداللّه بن ابراهیم بن بالویه المزکّی .

وی از احمدبن یوسف و محمّدبن یزید و اسحاق بن عبداللّه سماع حدیث کرده و ابوبکراحمدبن اسحاق بن ایوب و حافظ ابوعلی و محدّثان پس از این دو، در سلسله روایت ، همه از عبیداللّه بن ابراهیم نقل حدیث کرده اند (همانجا).

م ) ابوابراهیم ، محمدبن الحسین بن محمّد بالویی .

وی از ابواسحاق ابراهیم بن محمد اسفراینی حدیث نقل کرده و ابوبکر محمّدبن منصور السمعانی از او روایت کرده است (همان ، ج ۱، ص ۵۳۳، حاشیه ).

۲)

الف ) ابوسعیدبالویی ،

عبدالرّحمن بن احمدبن حامدبن محمودبن محمدبن عبدالرحمن بن سعدبن ابی وقّاص زُهْری نیشابوری (متوفی ۳۷۴). وی در بخارا سکونت گزید و از ابوحامد یحیی بن بلال و محمدبن قطّان حدیث نقل کرد و تا سالهای آخر عمر در اِشتیخنِ سمرقند دیوان مظالم را سرپرستی می کرد (یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۲۷۷؛ سمعانی ، ج ۲، ص ۶۱ـ۶۳؛ ابن ماکولا، همانجا).

ب ) ابوسعید بالویی ،

عبدالرّحمن بن سعیدبن عبدالرّحمن از محدّثان طبقه دوم نیشابور. وی از نوادگان ابوحسین کیالی (از مشایخ نامبردار طبقه سوم محدّثان نیشابور بنا بر تقسیم حاکم نیشابوری ) و از خاندانی است که به عدالت و وثاقت شهرت داشت . به گفته حاکم نیشابوری ، وی ، با راهنمایی و افادت جدّش ، از مشایخ طبقه دوّم نیشابور حدیث بسیار شنید لیکن ، از آنجا که در آغاز میانسالی درگذشت ، بر نقل احادیث توفیق نیافت (صریفینی ، ص ۴۹۲).

ج ) ابوالعباس احمدبن محمّدبن اسحاق بالویی .

وی از محمّدبن اسحاق بن خزیمه و ابوقریش و محمّدبن جمعه بن خلف قهستانی و محمّدبن سَرّاج و محمّدبن مسیّب ارغیانی حدیث نقل کرده و ابوسعید، محمّدبن عبدالرّحمن گنجرودی از وی روایت کرده است (ابن ماکولا، ج ۱، ص ۵۳۲، حاشیه ).



منابع :

(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، بغداد ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف فی الاسماء و الکنی و الانساب ، چاپ عبدالرّحمن بن یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) محمدبن احمد ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، ج ۱۷، بیروت ۱۹۸۳؛
(۴) همو، العبر فی خبر من غبر ، ج ۳، چاپ فؤاد سید، کویت ۱۹۶۱؛
(۵) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، ج ۲، چاپ عبدالرّحمن بن یحیی معلمی یمانی ، حیدرآباد دکن ۱۳۸۳/۱۹۶۳؛
(۶) ابراهیم بن محمد صریفینی ، تاریخ نیشابور: المنتخب من السیاق ، تألیف عبدالفاخربن اسمعیل فارسی ، قم ۱۳۶۲ ش ؛
یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ فردیناد ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه بَجَلی(۱۱تن از صحابه ومحدثان)

بَجَلی (۲) ، نسبت شمار بسیاری از محدّثان شیعه از راه نَسب یا به ولا به قبیله بجیله * . اغلب افراد این قبیله در زمان خلافت حضرت علی علیه السلام جانب ایشان را گرفتند و در جنگ صفّین نیز، جز اندکی ، در سپاه آن حضرت بودند (نصربن مزاحم ، ص ۶۰،۲۰۵،۲۲۸ ـ ۲۲۹).

بعدها نیز همین گرایش در آنان ادامه یافت و با اشاعه تشیّع و افزایش شیعیان در زمان امام پنجم و ششم ، بسیاری از آنان در شمار شاگردان و یاران آن دو امام وامامهای بعدی درآمدند، به طوری که برخی از آنها از نامبردارترین محدّثان شیعه اند. نجاشی که کتاب رجال خود را فقط به انگیزه معرفی رجال شیعه صاحب تألیف تا زمان خودش (نیمه اول قرن چهارم ) نگاشته است ، بیش از پنجاه نفر را نام می برد، که نسبت بجلی دارند؛ از جمله معاویه بن عمّار * ، مؤمن الطّاق * ، ابان بن عثمان * ، صفوان بن یحیی * ، محمّدبن قیس بجلی * و حسن بن محبوب زرّاد * . در این مقاله چند تن از محدّثان این قبیله که شیعه یا مشهور به تشیّع بوده اند، معرفی می شوند:

۱) جریربن عبدالله بجلی احمسی یمنی .

صحابی مشهور (متوفی ۵۱ یا ۵۴). وی در رمضان سال دهم به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم رسید و اسلام اختیار کرد (ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۲، ص ۳۰۴؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۱ـ۵۳۵؛ همو، ۱۴۰۹، ج ۳، ص ۱۸۵ـ۱۸۷). سپس به فرمان پیامبر، «ذوالخَلَصه »، بتکده معروف برخی از قبایل عرب ، را در تباله ویران ساخت (ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، همانجا).

در دوران خلافت ابوبکر مأمور شد تا به کمک مسلمانان قبیله خود، به جنگ برخی از مرتدان عرب برود و با موفقیت این عمل را به انجام رساند (همان ، ج ۲، ص ۳۷۵). در دوران خلافت عمر به سرپرستی قبیله بجیله برگزیده شد و در جنگ قادسیّه از فرماندهان سپاه بود (همان ، ج ۲، ص ۴۴۱؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۵).

در زمان خلافت عثمان ، والی همدان شد (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۶)، اما پس از جنگ جمل در پی دریافتِ نامه ای از امیرالمؤمنین علی علیه السلام خلافت ایشان را پذیرفت و راهی کوفه شد (نصربن مزاحم ، ص ۲۰). سپس به عنوان سفیر آن حضرت نزد معاویه رفت تا او را به بیعت با علی علیه السلام وادارد (همان ، ص ۲۷؛ نهج البلاغه ، ص ۸۴، ۳۶۸؛ ابن ابی الحدید، ج ۳، ص ۷۰ـ۹۵).

اما این مأموریت بی نتیجه ماند (نصربن مزاحم ، ص ۴۶) و به مشاجره لفظی مالک اشتر با وی انجامید، ازینرو جریر از امیرالمؤمنین علیه السلام کناره گرفت و از کوفه خارج شد و به شهر قَرقیسیا، از شهرهای مرزی شام بر ساحل فرات ، پناه برد (همان ، ص ۵۹ ـ۶۰). هر چند جریر در جنگ صفّین از هیچیک از طرفین حمایت نکرد، احتمالاً گرایش او به حضرت علی علیه السلام در روی آوردن بجلیان به تشیّع بی تأثیر نبوده است .

در سند جریر تقریباً صد حدیث نقل شده است ، و مسلم و بخاری در صحیح خود چند حدیث از او روایت کرده اند (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۵۳۷). ابویعقوب اسحاق بن جریربن یزیدبن جریر، که نجاشی او را توثیق کرده است (ص ۷۱) و خالدبن جریربن یزیدبن جریر (همان ، ص ۱۴۹ـ۱۵۰) دو تن از نوادگان او هستند که از محدثان شیعی و از اصحاب امام صادق علیه السلام به شمار آمده اند.

۲) رفاعه بن شدّاد بجلی .

از یاران وفادار و برجسته حضرت علی علیه السلام . از معدود افرادی بود که همراه مالک اشتر درمراسم تجهیز ابوذر و دفن او در رَبَذِه شرکت داشت (کشّی ، ص ۶۵). رفاعه در جنگ صفین به فرمان علی علیه السلام پرچمدار قبیله بجیله شد (نصربن مزاحم ، ص ۲۰۵) و در زمان معاویه همراه عمروبن حمق به موصل گریخت و با شهامت کم نظیری خود را از دست مأموران حکومت رهانید (طبری ، ج ۶، ص ۸۱، سنه ۵۱).

پس از مرگ معاویه ، وی از اولین کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند (همان ، ج ۶، ص ۲۷۲؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۲۰). همچنین یکی از سران پنجگانه توابین بود که به خونخواهی امام حسین علیه السلام خروج کردند و در عین الورده به جنگ با لشکر شام پرداختند (طبری ، ج ۶، ص ۴۸۸؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۱۵۸ـ ۱۵۹). رفاعه در قیام مختار در ۶۶ شهید شد (طبری ، ج ۶، ص ۶۱۶؛ ابن اثیر، ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲، ج ۴، ص ۲۳۵).

۳) ابوقدامه حَبّه بن جُوَین (جریر) عُرَنی بجلی .

از بزرگان تابعین و از اصحاب حضرت علی علیه السلام . ابن عقده او را از صحابه و راویان حدیث غدیر شمرده است (ابن اثیر، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۴۳۹ـ۴۴۰)، لیکن ابن اثیر و بیشتر تراجم نویسان از جمله : ابن حجرعسقلانی ( تقریب التهذیب ، ج ۱، ص ۱۴۸) او را از تابعین و اصحاب امیرالمؤمنین دانسته اند. به گفته خطیب بغدادی (ج ۸، ص ۲۷۴) حبّه در پی راهنمایی حُذیفه بن یمان در زمره یاران حضرت علی درآمد و در جنگ نهروان حضور داشت .

براساس برخی روایات ، وی از یاران صمیمی و اصحاب سرّ آن حضرت بوده است (مجلسی ، ج ۴۱، ص ۲۲ـ۲۳،۲۲۳). برخی رجال شناسان اهل سنّت (ذهبی ، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۴۵۰) او را به دلیل شیعه بودن ، که از آن به غلوّ در تشیّع تعبیر می کنند، توثیق نکرده اند.

۴) ابومعاویه عمّاربن خَبّاب دُهنی بجلی .

محدث نامی (متوفی ۱۳۳). دلیل قطعی بر تشیّع او در دست نیست ، لیکن به طور قطع از دوستداران اهل بیت علیهم السلام بوده است . احمدبن حنبل و برخی از رجال نویسان (ابن ابی حاتم ، ج ۶، ص ۳۹۰؛ ذهبی ، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۶، ص ۱۳۸؛ ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، ج ۷، ص ۴۰۶) و نیز نجاشی (ص ۴۱۱) او را توثیق کرده اند. عمّار دهنی از امام محمدباقر علیه السلام و ابوالطفیل (آخرین صحابی پیامبر)، و سعیدبن جُبَیر (تابعی معروف )، روایت کرده است .

فرزند او معاویه بن عمار و برخی از محدثان و فقیهان از او روایت می کنند (ذهبی ، ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۹، همانجا؛ ابن حجر عسقلانی ، تهذیب التهذیب ، همانجا). دختر او مُنیّه نیز از اصحاب امام صادق علیه السلام بوده است (نجاشی ، ص ۴۴۶؛ کشّی ، ص ۳۸۷).

۵) ابوالحسن یا ابوالقاسم معاویه بن وهْب بجلی .

محدث امامی و از اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام که تألیفاتی نیز داشته است (نجاشی ، ص ۴۱۲). نجاشی او را توثیق کرده (همانجا) و شیخ مفید (به نقل خوئی ، ج ۱۸، ص ۲۲۴) نیز او را از فقیهان سرشناس می داند. معاویه بن وهب از راویانی بزرگ روایت کرده و محدثانی جلیل القدر نیز از او روایت کرده اند (همان ، ج ۱۸، ص ۲۱۹ـ۲۲۰).

۶) موسی بن قاسم بن معاویه بن وهب بجلی .

محدث کثیرالتألیف و از اصحاب امام رضا و امام جواد علیهماالسلام (طوسی ، رجال ، ص ۴۰۵). نجاشی او را کاملاً توثیق کرده و به جلالت قدر و روشنی حدیث ستوده است . (ص ۴۰۵). وی از راویان بسیاری حدیث شنیده و بیش از نهصد حدیث از او در دست است (خوئی ، ج ۱۹، ص ۶۴).

۷) احمدبن اسماعیل بن عبدالله بجلی .

ملقب به «سمکه »، ادیب و مورخ شیعی . در قم می زیسته و گفته اند که ابن عمید، وزیر ادیب و امامی رکن الدّوله دیلمی ، شاگرد او بوده است . او خود از شاگردان ابوجعفر احمدبن ابی عبدالله برقی * بوده و تألیفاتی ارزشمند داشته است . از جمله تألیفات او کتاب العبّاسی در تاریخ خلفای بنی عباس در حدود ده هزار ورق است .

نجاشی تنها بخشی از آن کتاب را که درباره امین بوده مشاهده کرده و آن را ستوده است (ص ۹۷؛ طوسی ، فهرست ، ص ۳۱) اما در وثاقت او میان رجال شناسان اختلاف نظر وجود دارد (مامقانی ، ج ۱، بخش ۲، ص ۵۱).

۸) ابومحمّد جعفربن بشیربجلی .

از محدّثان و فقیهان شیعه و از یاران امام رضا علیه السلام (طوسی ، رجال ، ص ۳۷۰). ظاهراً در کوفه زندگی می کرد و نجاشی (ص ۱۱۹) مسجد او را در کوفه دیده بود. از القاب او «فَقحه العلم » (شکوفه دانش ) است (نجاشی ، همانجا؛ تستری ، ج ۲، ص ۳۷۶). بعلاوه ، نجاشی (همانجا) او را «وَشّاء» لقب داده که به نظر برخی محقّقان (تستری ، ج ۲، ص ۳۷۷) اشتباه است .

رجال نویسان جعفربن بشیر را به وثاقت ، زهد و عبادت ستوده اند و از چند اثر او از جمله ، المشیخه ، الصّلوه ، المکاسب ، النوادر یاد کرده اند (نجاشی ، ص ۱۱۹؛ طوسی ، فهرست ، ص ۴۳). وی احادیث خود را، که بیش از دویست مورد آنها در منابع شیعی آمده (خوئی ، ج ۴، ص ۵۶ ـ ۵۷)، از محدثانی چون ابان بن عثمان ، عبداللّه بن بکیر، معاویه بن عمّار، منصوربن حازم و جز اینها نقل کرده و کسانی چون ابوعبداللّه برقی ، ابراهیم بن هاشم ، محمّدبن اسماعیل بن بزیع و محمّدبن خالد برقی از او روایت کرده اند (همان ، ج ۴، ص ۵۷ ـ ۵۸).

بنابر نقل کشّی (ص ۶۰۵) جعفربن بشیر در زمان مأمون دستگیر و مضروب شد ولی نجات یافت . او در ۲۰۸ در ابواء، در راه مدینه به مکه ، درگذشت (نجاشی ، ص ۱۱۹؛کشّی ، همانجا).

۹) ابومحمّد عبداللّه بن مغیره بجلی .

از محدثّان و فقیهان بزرگ شیعه . برخی از رجال شناسان (طوسی ، رجال ، ص ۳۵۵، ۳۷۹؛برقی به نقل خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۳۷) گاه وی را از یاران امام کاظم و گاه از یاران امام رضا علیهماالسلام شمرده اند. نجاشی (ص ۲۱۵) تنها به روایت او از امام کاظم علیه السلام اشاره کرده ، اما عبدالله بن مغیره دست کم شانزده حدیث از امام رضا علیه السلام نقل کرده است (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۰). ازینرو باید او را از یاران هر دو امام دانست .

نجاشی (ص ۲۱۵)، که مانند دیگر رجال شناسان (کشّی ، ص ۵۵۶) وثاقت و ورع او را تأکید کرده ، با نام بردن شماری از کتابهای او مانند: الوضوء ، الصّلوه ، الزکاه ، الفرائض ، تعداد آنها را سی عدد ذکر کرده و به برخی از طریق روایت آنها نیز اشاره کرده است . کشّی (همانجا) او را از اصحاب اجماع شمرده است . طبق برخی احادیث وی پس از وفات امام کاظم علیه السلام به واقفیه گرایش یافت و سپس توبه کرد (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۳۸ـ۳۳۹).

خوئی با بیان دلایلی به ردّ تضعیف آن احادیث پرداخته است . به عقیده محقّقان متأخّر (همان ، ج ۱۰، ص ۳۳۹ـ۳۴۰؛تستری ، ج ۶، ص ۱۵۲) هر چند در سند برخی احادیث نام «عبدالله بن مغیره » همراه با نسبت «بجلی کوفی » نیامده ، به دلایلی در این موارد هم مراد همان عبدالله بن مغیره بجلی است نه فردی دیگر. همچنین آنان ، به تبعِ شیخ طوسی ( رجال ، ص ۳۵۵، ۳۷۹) و برقی (به نقل خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۰) و برخلاف نقل نجاشی (ص ۲۱۵)، وی را از موالیِ بنونوفل * دانسته اند.

تعداد روایات او در کتب اربعه ، که از امام کاظم و امام رضا علیهماالسلام و یاران آنها نقل کرده ، به بیش از ۵۲۰ مورد می رسد و محدّثانی مانند ابن ابی عمیر، ابن فضّال ، ابراهیم بن هاشم و حسین بن سعید از او نقل حدیث کرده اند (خوئی ، ج ۱۰، ص ۳۴۱ـ۳۴۲).

۱۰) عبدالرحمان بن حجّاج بجلی کوفی .

از فقیهان و محدّثان امامی و از یاران امام صادق ، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام . ظاهراً تنها کشّی (ص ۴۴۱) کنیه او را ابوعلی آورده است (تستری ، ج ۵، ص ۲۸۸). وی در منابع رجالی (نجاشی ، ص ۲۳۸؛کشّی ، ص ۴۴۲؛خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶) توثیق و تمجید شده و شیخ مفید (ج ۲، ص ۲۱۶) او را از خواص و بزرگان اصحاب امام صادق علیه السلام دانسته است . عبدالرحمان در بغداد زندگی می کرد (نجاشی ، ص ۲۳۷) و شیخ طوسی در الغیبه (به نقل خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶) از نمایندگان آن حضرت بود.

بنابر احادیث متعدّد (خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶ـ ۳۱۸؛تستری ، ج ۵، ص ۲۸۷) وی بارها مورد مدح خاصّ امام صادق و امام کاظم علیهماالسّلام قرار گرفت . در منابع اصلی حدیثی شیعه بیش از پانصد حدیث از طریق او از سه امام مذکور و یارانشان آمده و کسانی چون صفوان ، زراره ، زید شمّام ، ابان بن تغلب و منصوربن حازم از او نقل کرده اند (خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۸ـ۳۱۹). درباره کیسانی و واقفی بودن و سپس اعتماد او به امام رضا علیه السّلام نیز در کتابهای رجال بحث و مناقشه شده است (تستری ، ج ۵، ص ۲۸۷؛نجاشی ، ص ۲۳۸؛خوئی ، ج ۹، ص ۳۱۶).

۱۱) ابوالقاسم عیص بن قاسم بن ثابت بن عبید بجلی کوفی .

از محدّثان موثّق امامی و از یاران امام صادق و امام کاظم ، علیهماالسّلام . بیشتر رجال نویسان (طوسی ، رجال ، ص ۲۶۴؛
برقی به نقل خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۵) او را در شمار یارانِ امام صادق علیه السّلام آورده اند و تنها نجاشی (ص ۳۰۲) روایت او از امام کاظم علیه السلام را یادآور شده است .

همچنین از ۱۵۰ مورد احادیث وی که در کتب اربعه آمده (خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۶)، جزیک مورد همگی از امام صادق علیه السّلام نقل شده است . صفوان بن یحیی ، حسین بن هاشم ، علی بن رباط ، عبداللّه بن مغیره و محمدبن ابی حمزه بزرگترین شاگردان و راویان احادیثِ او به شمار می آیند (طوسی ، فهرست ، ص ۱۲۱؛خوئی ، ج ۱۳، ص ۲۱۶ـ۲۱۷؛تستری ، ج ۷، ص ۲۸۴).

منسوبان به قبیله بجیله در میان محدّثان اهل سنّت نیز بسیارند و در منابعی چون تاریخ بغداد و سیراعلام النبلاء معرفی شده اند. همچنین باید این نکته را در نظر داشت که برخی از افرادی که «بجلی » نام دارند، منسوب به بَجْله ، شاخه ای از قبیله سُلیم بن منصورند که غیر از بجیله است ؛از جمله : عَمروبن عَبْسه صحابی پیامبر و از مسلمانان دوران مکّه (ابن اثیر، ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳، ج ۴، ص ۲۵۱؛سمعانی ، ج ۱، ص ۲۸۶) و عیسی بن عبدالرحمان سُلَمی از محدّثان تابعین (ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، ج ۲، ص ۹۹).



منابع :

(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمدابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۳۸۵ـ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷؛
(۲) ابن ابی حاتم ، کتاب الجرح و التعدیل ، حیدرآباد دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/۱۹۵۲ـ۱۹۵۳؛
(۳) ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفه الصحابه ، چاپ محمد ابراهیم بنا و محمد احمد عاشور، قاهره ۱۹۷۰ـ۱۹۷۳؛
(۴) همو، الکامل فی التاریخ ، بیروت ۱۳۹۹ـ۱۴۰۲/ ۱۹۷۹ـ ۱۹۸۲؛
(۵) ابن حجر عسقلانی ، تقریب التهذیب ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۰ ) ؛
(۶) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۷) محمدتقی تستری ، قاموس الرجال ، تهران ۱۳۷۹ـ۱۳۹۱؛

(۸) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، مدینه ( بی تا. ) ؛
(۹) ابوالقاسم خوئی ، معجم رجال الحدیث ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبی ، تاریخ الاسلام ، چاپ عمر عبدالسّلام تدمری ، ج ۳، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۱) همو، سیراعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۲ـ ۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، میزان الاعتدال فی نقدالرجال ، چاپ علی محمد بجاوی ، قاهره ( تاریخ مقدمه ۱۳۸۲/۱۹۶۳ ) ؛
(۱۳) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبداللّه عمر بارودی ، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۴) محمدبن جریر طبری ، تاریخ الامم والملوک ، بیروت ۱۴۰۷؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسی ، رجال الطوسی ، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۱۶) همو، الفهرست ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۷) علی بن ابی طالب علیه السّلام ، امام اول ، نهج البلاغه ، چاپ صبحی صالح ، قم ( بی تا. ) ؛
(۱۸) محمدبن عمر کشّی ، اختیار معرفه الرجال ، ( تلخیص ) محمدبن حسن طوسی ، چاپ حسن مصطفوی ، مشهد ۱۳۴۸ ش ؛
(۱۹) عبداللّه مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
(۲۰) محمدباقر بن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) محمدبن محمد مفید، الارشاد فی معرفه حجج اللّه علی العباد ، قم ۱۴۱۳؛
(۲۲) احمدبن علی نجاشی ، فهرست اسماء مصنّفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی ، چاپ موسی شبیری زنجانی ، قم ۱۴۰۷؛
(۲۳) نصربن مزاحم ، وقعه صفّین ، چاپ عبدالسلام محمد هارون ، قاهره ۱۳۸۲، چاپ افست قم ۱۴۰۴٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه عمر بُجَیْری (متوفی۳۱۱ه ق)

بُجَیْری ، عمربن محمد بن بجیربن حازم همدانیِ سمرقندی ، حافظ و محدث ماوراءالنهر. در ۲۲۳ متولد شد. اصلش از خَشوفَغْن (بعدها رأس القنطره )، از روستاهای سمرقند بود (ابن اثیر، ج ۱، ص ۱۲۲؛ کحاله ، ج ۷، ص ۳۰۷) و از خانواده علما و محدّثان (ابن ماکولا، ج ۱، ص ۱۹۵).

پدرش ، که از محدّثان کثیرالسفر در طلب حدیث بود، او را به تحصیل علم حدیث تشویق کرد (ذهبی ، ۱۳۷۴، ج ۲، ص ۷۱۹) و نخستین بار بجیری از او حدیث شنید (سمعانی ، ج ۱، ص ۲۸۶). سپس برای کسب علم ابتدا به خراسان و پس از آن ، به بصره ، کوفه ، شام ، مصر و حجاز سفرکرد و از مشایخ آن نواحی سودها برد.

از جمله استادان او،

عیسی بن حَمّاد زُغْبَه ،

بشربن مُعاذ عَقَدی ،

عمربن علی الفَلاّ س ،

احمدبن عبده الضَّبیّ،

محمدبن معاویه و دیگر مشایخ این طبقه بوده اند (ذهبی ، همانجا؛ ابن عماد، ج ۲، ص ۲۶۲).

بسیاری از وی روایت کرده اند؛

از جمله محمدبن بکردهقان ،

محمدبن احمدبن عمران شاشی ،

محمدبن علی مؤدّب ،

معمربن جبرئیل کَرمینی ،

عیسی بن موسی کِسائی ،

و محمدبن حِبّان بُسْتی (ذهبی ، همانجا؛ ابن عماد، همانجا؛ سمعانی ، همانجا).

ذهبی (۱۴۰۲ـ۱۴۰۹، ج ۱۴، ص ۴۰۳ـ۴۰۴) او را در روایت حدیث صادق شمرده و، پس از نقل حدیثی از او، گفته است که فقط بجیری این حدیث را نقل کرده است . ابوسعید ادریسی ، علمِ بجیری و دقّت او را در ثبت احادیث ستوده و گفته است که برای استماع حدیث ، سفر می کرد (همان منابع ).

رحلت

او در ۳۱۱، در ۸۸ سالگی ، درگذشت (ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۱۴۹).

آثار

از آثار اوست :

الجامع الصحیح ، که سبک صحیح بخاری (تخریج احادیث صحیح بخاری ) است ،

کتاب التفسیر (هیچیک از این دو کتاب چاپ نشده است ؛زرکلی ، ج ۵، ص ۶۰؛کحاله ، ج ۷، ص ۳۰۸).

سمعانی کتاب الجامع الصحیح بجیری را در نَسَف (نخشب ) شنیده است (ج ۱، ص ۲۸۶).

در کشف الظنون از کتابهای بجیری نام برده نشده ولی بغدادی ( ایضاح المکنون ، ج ۱، ص ۳۶۱؛هدیه العارفین ، ج ۱، ص ۷۸۰ـ۷۸۱) به کتابهای او اشاره کرده است .



منابع :

(۱) ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب ، بغداد ( بی تا. ) ؛
(۲) ابن عساکر، مختصرتاریخ دمشق ، لاِ بن منظور، چاپ ابراهیم صالح ، دمشق ۱۴۰۹/۱۹۸۹، ص ۱۴۳؛
(۳) ابن عماد، شذرات الذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۴) ابن کثیر، البدایه و النهایه فی التاریخ ، قاهره ۱۳۵۱/۱۹۳۲؛
(۵) ابن ماکولا، الاکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف فی الاسماء والکنی و الانساب ، چاپ عبدالرحمن بن یحیی معلمی یمانی ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۶) اسماعیل بغدادی ، ایضاح المکنون ، بیروت ۱۹۵۱؛
(۷) همو، هدیه العارفین ، بیروت ۱۹۵۱؛
(۸) محمدبن احمد ذهبی ، سیراعلام النبلاء ، بیروت ۱۴۰۲ـ۱۴۰۹/۱۹۸۲ـ۱۹۸۸؛
(۹) همو، کتاب تذکره الحفاظ ، مکه ۱۳۷۴؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۱) عبدالکریم بن محمد سمعانی ، الانساب ، چاپ عبداللّه عمرالبارودی ، بیروت ۱۴۰۸؛
(۱۲) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲

زندگینامه شیخ سلیمان بَحرانی(متوفی۱۱۲۱ه ق)

بَحرانی ، سلیمان بن عبداللّه بن علی ماحوزی سِتْراوی ، فقیه و محدّثِ قرون یازدهم و دوازدهم . در رمضان ۱۰۷۵ در روستای دَوْنَج از دهستان ماحوز (از جزیره اوال بحرین ) به دنیا آمد. چون نیاکان او اهل خارجیّه ، از روستاهای سِترَه ، بودند، ستراوی نیز خوانده شده است (یوسف بحرانی ، ص ۷). در هفت سالگی قرآن را حفظ کرد و در ده سالگی به آموختن علوم دینی پرداخت (سلیمان بحرانی ، ص ۷۹). دوران تحصیل را در حَجْر (نزدیک یَمامه ) گذراند (سماهیجی ، گ ۲۱۵ پ ).

در جوانی فقیهی صاحب نظر شد و در ۲۴ سالگی کتابهای ارزشمندی تألیف کرد (سلیمان بحرانی ، همانجا). با مقام علمی خود، به ریاست دینی بحرین ـ که در آن زمان حوزه علمی پررونقی داشت ـ رسید (یوسف بحرانی ، ص ۷ ـ ۸) و بنا بر سنت رایج در بحرین ، به «بلاد القدیم »، مرکز علما و تجار و بزرگان بحرین ، انتقال یافت .

رحلت

او در ۱۷ رجب ۱۱۲۱، در چهل و پنج سالگی ، درگذشت و در زادگاهش در آرامگاه شیخ میثم بحرانی ، نیای ابن میثم شارح نهج البلاغه به خاک سپرده شد (همان ، ص ۸).

بحرانی در علوم مختلف سرآمد بود. شیخ عبداللّه بن صالح سماهیجی ، عالم بزرگ اخباری (متوفی ۱۱۳۵)، او را در هوش و دقت و سرعت در جوابگویی و مناظره و بیانِ رسا ستوده و گفته است که در نقل حدیث معتمد بود و همه دانشمندان به فضل او معترف بودند. اطلاعات او بیشتر در زمینه حدیث و رجال و تاریخ بود و در مسایل علمی انصاف داشت (گ ۲۱۵ـ۲۱۶ پ ).

دانشمندان و سیره نویسان متأخر او را محقق و مدقق و نادره العصروالزمان خوانده اند ( رجوع کنید به بهبهانی ، ص ۱۳؛ نوری ، ج ۳، ص ۳۸۸؛ خوانساری ، ج ۴، ص ۱۶؛ مامقانی ، ج ۲، بخش ۱، ص ۶۳؛ قمی ، ص ۲۰۴).

بحرانی نزد برخی از فقیهان و محدّثان بحرین تحصیل کرد که عبارت اند از:

شیخ سلیمان بن علی بن سلیمان بن راشد شاخوری ، مجتهد اصولی معروف به ابن أبی ظبیه اصبعی (متوفی ۱۱۰۰)، که بحرانی بیشتر تحصیلات خود را نزد او گذرانیده و از او بسیار تمجید کرده است (سلیمان بحرانی ، ص ۷۶)؛

شیخ احمدبن محمدبن یوسف خطی ، که والاترین عالم بحرینی در میان معاصران و متأخران خود بوده است (یوسف بحرانی ، ص ۳۷ـ ۳۸؛ سلیمان بحرانی ، ص ۹۶)؛

شیخ محمدبن ماجد ماحوزی بحرانی ، که بحرانی مدتی طولانی در درس او حضور داشته است (سلیمان بحرانی ، ص ۷۶). وی ، علاوه بر ریاست روحانی ، شاگردانی نیز تربیت کرده است . یوسف بحرانی (ص ۱۰)، که در کودکیِ خود او را دیده است ، می گوید که هر روز در خانه اش محفل درس برپا می داشت و روزهای جمعه ، پس از اقامه نماز، در مسجد صحیفه سجادیه تدریس می کرد.

برخی از شاگردان محققِ او در زمره علما بودند؛ چند تن از مشاهیر آنان که به گفته یوسف بحرانی پس از استاد خویش ، ریاست روحانی بحرین را به عهده گرفتند عبارت اند از: شیخ عبداللّه بن صالح سماهیجی که ترقی و تعالی خویش را مرهون تشویقهای استادش ، بحرانی ، می داند (گ ۲۱۵ـ۲۱۶ پ )؛

شیخ احمدبن ابراهیم بحرانی ، مجتهد اصولی و پدر یوسف بحرانی (یوسف بحرانی ، ص ۹۳)؛

شیخ احمدبن عبداللّه بلادی و شیخ عبداللّه بن علی بلادی ، هر دو از استادان یوسف بحرانی (همان ، ص ۹، ۷۳)؛ سید علی بن ابراهیم بن ابی شبانه (علی بحرانی ، ص ۱۵۲).

یوسف بحرانی ، در باره شیوه استنباط بحرانی ، می گوید: از رساله ای که در ده مسئله اصولی نگاشته ( العشره الکامله ) سرسختی او در طرفداری از روش اجتهاد اصولی روشن است ، لیکن در نوشته های اخیرش تمایلی به روش اخباریگری دیده می شود (ص ۱۰). او، به روش علمای گذشته ، به نقل حدیث اهمیت می داد؛ ازینرو از مشایخ متعدد اجازه نقل حدیث یافت ، از جمله : علامه محمدباقر مجلسی (علی بحرانی ، ص ۱۵۵)؛

سیدهاشم بحرانی ، مؤلف تفسیر البرهان ؛

شیخ محمدبن ماجد ماحوزی بحرانی و

ملا صالح بن عبدالکریم کرزکانی (خوانساری ، ج ۴، ص ۲۱؛ امین ، ج ۷، ص ۳۰۳)؛

و خود نیز به بسیاری از علما، اجازه نقل حدیث داد (علی بحرانی ، ص ۱۵۷).

آثار

از بحرانی بیش از پنجاه رساله و کتاب در موضوعات مختلف فقهی و اصولی و حدیثی و اعتقادی برجای مانده ، که برخی از آنها نشانه شهامت او در طرح مسایل جنجالی و اظهار رأی برخلاف نظر مشهور است ؛

از جمله:

رساله در عدم تنجّس آب قلیل و رساله در وجوب غسل جمعه .

برخی از آثار او عبارت است از:

أربعین الحدیث فی الامامه من طرق العامّه (یوسف بحرانی ، ص ۱۰)؛

بلغه المحدّثین فی علم الرجال ، به سبک الوجیزه علامه مجلسی ، که آن را در ۱۶ ربیع الثانی ۱۱۰۷ به پایان رسانده است (آقا بزرگ طهرانی ، ج ۳، ص ۱۴۶)؛

العشره الکامله ، که در آن به ده مسئله اصولی از مبحث اجتهاد و تقلید پرداخته است (یوسف بحرانی ، همانجا؛ آقا بزرگ طهرانی ، ج ۱۵، ص ۲۶۵ـ۲۶۶)؛

ازهار الریاض ، در سه جلد و به صورت کشکول (یوسف بحرانی ، ص ۱۰؛ بغدادی ، ج ۱، ص ۴۰۴ـ۴۰۵؛ کحاله ، ج ۴، ص ۲۶۷).

از بحرانی اشعار فراوانی در مدح پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام برجای مانده است . همچنین قصیده ای ۲۲ بیتی ، به نام «خالیه »، با ردیف «خال » دارد که این کلمه در هر بیت آن به معنایی خاص به کار رفته است ( رجوع کنید به امین ، ج ۷، ص ۳۰۶).

مجموعه اشعار او را نخستین بار شاگردش ، سیّدعلی بن ابراهیم آل ابی شبانه ، به خواهش او، جمع آوری کرد (علی بحرانی ، ص ۱۵۲). یوسف بحرانی نیز در دوران کودکی بسیاری از اشعار او را مرتب کرد ولی ، بر اثر هجوم خوارج به بحرین ، موفق به اتمام آن نشد (ص ۹).



منابع :

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی ، الذریعه الی تصانیف الشیعه ، چاپ علی نقی منزوی و احمد منزوی ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) محسن امین ، اعیان الشیعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳، ج ۷، ص ۳۰۲ـ۳۰۷؛
(۳) سلیمان بن عبداللّه بحرانی ، فهرست آل بابویه و علماء البحرین ، چاپ احمد حسینی ، قم ۱۴۰۴؛
(۴) علی بن حسن بحرانی ، انوارالبدرین فی تراجم علماء القطیف والاحساء والبحرین ، چاپ محمدعلی محمدرضا طبسی ، نجف ۱۳۷۷، چاپ افست قم ۱۴۰۷؛
(۵) یوسف بن احمد بحرانی ، لؤلؤه البحرین ، چاپ محمد صادق بحرالعلوم ، قم ( بی تا. ) ؛
(۶) اسماعیل بغدادی ، هدیه العارفین ، ج ۱، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۷) محمدباقربن محمد اکمل بهبهانی ، تعلیقه رجالیّه : التعلیقه علی المنهج المقال استرآبادی ، تهران ۱۳۰۷؛
(۸) عبداللّه جزائری ، الاجازه الکبیره ، قم ۱۴۰۹، ص ۴۴؛
(۹) محمد باقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء والسادات ، چاپ اسداللّه اسماعیلیان ، قم ۱۳۹۰ـ۱۳۹۲؛
(۱۰) خیرالدین زرکلی ، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۶، ج ۳، ص ۱۲۸؛
(۱۱) عبداللّه بن صالح سَمّاهیجی ، منیه المُمارسین ، نسخه خطی کتابخانه آیه اللّه نجفی مرعشی ، ش ۱۰۱۸؛
(۱۲) عباس قمی ، فوائد الرضویّه فی احوال علماء المذهب الجعفریّه ، ( بی جا، بی تا. ) ؛
(۱۳) عمررضا کحاله ، معجم المؤلفین ، بیروت ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۶ ) ؛
(۱۴) عبدالله مامقانی ، تنقیح المقال فی علم الرجال ، نجف ۱۳۴۹ـ۱۳۵۲؛
حسین بن محمدتقی نوری ، مستدرک الوسائل ، ج ۳، چاپ محمدرضا نوری نجفی ، تهران ۱۳۲۱٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۲ 

زندگینامه آخوند ملامحمد بخاری«شریف بخاری»«ملاشریف»(متوفی۱۱۰۹ه ق)

بخاری ، آخوند ملامحمد شریف پسر محمد حسینی علوی صِدّیقی مشهور به شریف بخاری و ملاشریف ، محدّث و مفسّر قرآن در ماوراءالنهر در نیمه دوم قرن یازدهم ونیز «اعلم العلما»ی بخارا. اوبیشتر به جهت شرح مشکاه المصابیح ، مجموعه ای از احادیث ـ که حسین بغوی (متوفی ۵۱۶) گردآوری و خطیب تبریزی (قرن هشتم ) آن را تنقیح کرده بود شهرت دارد. محمّد بدیع سمرقندی (ص ۱۵) زادگاه او را «شهر سبز» ذکر کرده و محمد امین بخاری (گ ۱۶۲ ر) تاریخ تولد اورا ۱۰۲۶ و تاریخ وفاتش را اول صفر ۱۱۰۹ آورده است .

وی در حیات فکری بخارا در قرن یازدهم سهمی عظیم داشت . محمّد امین در تاریخ خود (۱۱۱۰) او را بزرگترین محدث زمان خویش در ماوراءالنهر خوانده و مدعی است که «همه علما و مدرّسان و طلبه بخارا شاگردان او بوده اند» (گ ۱۶۲ ر). مدرک صریحی دال بر ارتباط محمد شریف با یوسف بن محمد جان قراباغی (متوفی ۱۰۴۶)، عالم بخارایی در اوایل قرن یازدهم وجود ندارد؛ در زمان درگذشت قراباغی ، محمد شریف بیست ساله بود.

اما محمّد شریف اثری از قراباغی را شرح کرده ( رجوع کنید به ادامه مقاله ) و در آن (همان ، گ ۲۲۵ پ ) آورده است که همه علمای برجسته ماوراءالنهر شاگردان قراباغی بوده اند و این نشان می دهد که محمّد شریف ، اگر هم شاگرد او نبوده ، دست کم وارث فکری او بوده است .

محمّد شریف ، مدتی پس از جلوس سبحانقلی خان طوغای تیموری (حک : ۱۰۹۱ـ۱۱۱۴) در بخارا، از منصب اعلم العلمایی و از «فَرْجه » (مقام ) های تدریس کناره گرفت و در گُذَرِتَشْگَرانِ بخارا خانقاهی ساخت و در آن عزلت گزید و همانجا به تدریس و تألیف مشغول شد (محمّد بدیع سمرقندی ، ص ۱۴۹ـ۱۵۰). هنگامی که محمد امین به تألیف محیط پرداخت ، محمّد شریف سالها بود که در خانقاه می زیست (گ ۱۶۲ ر). او شعر نیز می سرود و ازینرو در مذکِّر الاصحاب محمدبدیع ، بخشی به او اختصاص یافته است (ص ۱۴۸ـ۱۵۱).

آثار

آثار عمده بخاری به این شرح است :

۱) حاشیه بر الفوائد الضّیائیه ، شرح معروف عبدالرّحمان جامی (متوفی ۸۹۸) بر الکافیه فی النحو ابن حاجب (متوفی ۶۴۶؛ نسخه خطی در تاشکند، سمنوف ، ج ۶، ص ۱۸۱، ش ۴۳۸۹ الف )؛

۲) حاشیه بر شرح دوانی (متوفی ۹۰۷) که شرحی است بر کتاب عضدالدین ایجی (متوفی ۷۵۶) به نام العقاید العضدیه (چهارنسخه خطی در تاشکند، سمنوف ، ج ۴، ص ۳۶۶ـ۳۶۷، ش ۳۳۲۶الف ـ ۳۳۲۹، که اولی آنها مورّخ ذیقعده ۱۱۰۰ است )؛

۳) حاشیه بر حاشیه خودش و نیز بر حاشیه یوسف بن محمّد جان قراباغی بر العقاید العضدیه (؟) (سمنوف ، ج ۴، ص ۳۶۸، ش ۳۳۳۰، ۳۳۳۲، این حاشیه را به شیخ عنایت الله بخاری ، مشهور به «آخوند شیخ » نسبت می دهد؛ نویسنده محیط ، محمّد شریف را به اسم «آخوند ملا» می شناخت ، و شاید هردو به یک تن اشاره کرده باشند، زیرا در آثار فهرست شده محمّد شریف حاشیه ای بر رساله اثبات واجب قراباغی وجود دارد و این عنوان حاشیه قراباغی بر شرح دوانی بر العقاید العضدیه است )؛

۴) حاشیه بر تهذیب (محمّد بدیع سمرقندی ، ص ۱۴۹)، که احتمالاً مقصود از آن اثر تفتازانی (متوفی ۷۹۱) به نام تهذیب المنطق والکلام است که در منطق مرجع مهمّی است . به ظّن قوی ، حاشیه محمّد شریف حاشیه بر حاشیه دوانی بوده است .

نصرآبادی او را به عنوان یکی از «شعرای ماوراءالنهر» نام برده و از ملازمان عبدالعزیزخان ، حاکم بخارا، دانسته (ص ۴۳۶) و در شرح حال فرزند او، ملابدیع سمرقندی ، می گوید که ملاشریف بخاری مدرس مدرسه «امیر تیمور» سمرقند بوده و اکثر احکام شرعی و فتاوی ، به مُهر او می رسیده است (ص ۴۴۳). او همچنین یک رباعی از سروده های بخاری را ضبط کرده است (ص ۴۳۶)

یک اثر دیگر او حجه الذّاکرین لردّالمنکرین ، شامل یک مقدمه ، سه مقاله و یک خاتمه ، است که در ۱۰۷۲ تألیف شده است (دانش پژوه ، دفتر هشتم ، ص ۲، ش ۲۴، دفتر نهم ، ص ۵۳)



منابع :

(۱) محمدامین بن محمد زمان بخاری ، محیط التواریخ ، نسخه خطی کتابخانه ملی فرانسه ( I,472 Cat. Bibliothهque Nationale, )؛
(۲) محمدبدیع سمرقندی ملیحا، مُذکِّرالاصحاب ، نسخه خطی کتابخانه دولتی فردوسی ، دوشنبه ، ش ۶۱۰؛
(۳) محمدتقی دانش پژوه ، نسخه های خطّی ، دفتر هشتم : در کتابخانه های اتّحاد جماهیر شوروی ، دفتر نهم : در کتابخانه های اتّحادجماهیر شوروی و اروپا و آمریکا ، تهران ۱۳۵۸ ش ؛
(۴) محمّد طاهر نصرآبادی ، تذکره نصرآبادی ، چاپ وحید دستگردی ، تهران ۱۳۶۱ ش ؛A.A. Semenov, etal., eds., Sobranie vostochnykh rukopise i § , Tashkent 1952-1975, vols. Ë v and v

(۵) تعدادی از آثار او را که به صورت نسخه خطی است گردآوری کرده اند.

(۶) مک چزنی ( ایرانیکا )؛

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۲ 

زندگینامه ابوعبدالله محمد بُخاری(متوفی۲۵۶ه ق)(مولف صحیح بخاری)

 ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مُغیره بن بَرْدِزْبَه ، ابوعبداللّه جُعْفی ، از نامبردارترین محدثان اهل سنّت و نویسنده اثر مهم حدیثی الجامع الصحیح معروف به صحیح بخاری (۱۹۴ـ۲۵۶). نسبت وی به «جعفی » به این دلیل است که جدّ دومش ، مغیره ، از موالیِ «یَمان جعفی » حاکم بخارا بوده و به دست وی اسلام آورده بوده است .

پدر مغیره ، بردزبه (به معنای کشاورز رجوع کنید به خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۶، ۱۱؛ ابن خلکان ، ج ۴، ص ۱۹۰؛ سبکی ، ج ۲، ص ۲۱۲؛ ذهبی ، ج ۲، ص ۵۵۵؛ ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۹، ص ۴۱؛ بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۲٫ بعلاوه ، در این منابع به جای آن برزویه ، بَدِذْبه ، یَزْذِبه ، یَزْدِزبه ، الاحنف نیز آمده است ) زردشتی بود و برهمین دین نیز از دنیا رفت (خطیب بغدادی ، همانجاها؛ابن خلکان ، همانجا؛ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۴). سخن یاقوت حموی (ج ۱، ص ۵۲۱)، که گفته بردزبه به دست حاکم بخارا مسلمان شد، اشتباه است .

بخاری در ۱۳ شوّال ۱۹۴ در خَرتنگ ، از قرای بخارا، زاده شد. در کودکی پدرش راکه راوی معتبر حدیث بود از دست داد و مادرش سرپرستی او را به عهده گرفت . او در همان دوران بیناییش را از دست داد ولی با دعای مادرش آن را بازیافت (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۱۰؛صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۷؛قسطلانی ، ج ۱، ص ۳۱). از او نقل کرده اند که یک بار دیگر پیش از مراجعت از سفر، در خراسان به چشم درد سختی مبتلا شد و شخصی او را با گل خطمی معالجه کرد (صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۸).

بخاری حافظه ای بسیار قوی داشت (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۴۸۶) و از کودکی در بخارا مشغول تحصیل شد و از ده سالگی به حفظ و جمع آوری حدیث پرداخت ؛یازده ساله بود که اشتباه استادش ، داخلی را درباره سند روایتی تصحیح کرد و تحسین او را برانگیخت (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۶ـ۷).

بنا به آنچه در منابع آمده است ، مصاحبان او احادیثی را که نوشته بودند بر مبنای آنچه وی از حفظ می خواند، تصحیح می کردند. در شانزده سالگی کتابهای ابن مبارک (متوفی ۱۸۲) و وکیع بن جرّاح (متوفی ۱۹۷) را از برکرد (همان ، ج ۲، ص ۷). در همان سال همراه مادر و برادرش به حج رفت و برای فراگرفتن حدیث در حجاز ماند (همانجا). در هجده سالگی در کنار قبر پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم کتاب قضایاالصحابه والتابعین و اقاویلهم را تألیف کرد (همانجا).

بخاری در جستجوی حدیث ، به رسم بیشتر عالمان و محدثان آن روزگار، سفرهای طولانی کرد و در شهرهای خراسان ، جبال ، عراق ، مصر، شام و حجاز نزد استادان به فراگیری حدیث پرداخت . او هنگام اقامت در بصره در مدت شانزده روز بیش از پانزده هزار حدیث حفظ کرد (ابن ابی یعلی ‘، ج ۱، ص ۲۷۶). دوبار به شام و مصر و جزیره ، و چهار بار به بصره رفت ، شش سال در حجاز اقامت جست و به کوفه و بغداد نیز بسیار سفر کرد. او یکصد هزار حدیث با سند صحیح و دویست هزار حدیث دیگر را حفظ کرده بود (همان ، ج ۱، ص ۲۷۵) و مدعی بود که نزد بیش از هزار شیخ استماع حدیث کرده است (صفدی ؛ج ۲، ص ۲۰۷؛ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۴)

از دیدگاه اهل سنّت ،

بخاری ارزش بسیار دارد و ائمه حدیث در فضایل او بسیار سخن گفته اند؛برخی ادعا کرده اند که در علم حدیث کسی داناتر از بخاری نیست . مسلِم گفته است که من شهادت می دهم که مانند او در دنیا وجود ندارد (ابن عماد، همانجا). بخاری پس از تکمیل صحیح ، به بخارا بازگشت . هنگام عبور از شهرها مردم بگرمی از او استقبال می کردند.

در نیشابور چهار هزار اسب سوار، علاوه بر کسانی که با وسایل دیگر آمده بودند، از او استقبال کردند. او مدتی درنیشابور ماند و جلسه حدیث برپا داشت و جمعیت انبوهی در مجلس او شرکت کردند. ظاهراً همین امر حسادت محمدبن یحیی ذُهلی ، از اعاظم اهل حدیث واستاد بخاری ، را برانگیخت و موجب دشمنیش با بخاری شد (ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۴۹۱). ذهلی و اکثر متکلّمان ، قائل به قدیم بودن لفظ قرآن بودند و مخالفان خود را مرتد می دانستند. اما، بخاری قائل به مخلوق بودن لفظ قرآن بود، ازینرو به بد دینی متهم ، و شرکت در مجلسش ممنوع شد. او ناگزیر از نیشابور به بخارا رفت .

تمامی شاگردانش ، جز مسلم و احمدبن مَسْلمه ، از گِردش پراکندند (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۳۰ـ۳۲). در راه بخارا، در یک فرسخی شهر، برایش چادر زدند و اهل شهر به استقبالش شتافتند و درهم و دینار بسیار نثارش کردند. مدتی در بخارا ماند و جلسه حدیث تشکیل داد تا اینکه خالدبن احمد ذهلی ، حاکم شهر، او را برای بیان حدیث به قصر خویش دعوت کرد، اما بخاری نپذیرفت و پیام فرستاد که من علم را خوار نمی کنم و آن را به در خانه مردم نمی برم ، اگر حاکم به چیزی از علم احتیاج دارد باید در مسجد یا منزل من حاضر شود. البته اگر او این امر را خوش نمی دارد قدرتمند است و می تواند مرا از حضور در مجلس حدیث منع کند.

در آن صورت من نزد خدا در روز قیامت عذری خواهم داشت وگرنه هرگز علم را کتمان نمی کنم . همین امر اختلاف و بدبینی آنها را نسبت به هم برانگیخت (همان ، ج ۲، ص ۳۳). به روایت دیگر، حاکم از او خواست که برای فرزندانش جلسه خصوصی تشکیل دهد، اما بخاری از اینکه با این کار میان ایشان و دیگران فرق بگذارد خودداری کرد (همانجا؛نیز درباره اینکه آیا منشأ این بدبینی سعایت مخالفان او بوده یا امری دیگر رجوع کنید به بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۴۶). بعلاوه ، در بخارا جمعی مانند حُرَیْث بن ابی الورقا با او مخالفت نمودند و درباره مذهبش صحبتها کردند که به تبعید او انجامید (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۳۳)

رحلت

اهالی سمرقند در نامه ای او را به شهر خود دعوت کردند، بخاری دعوت آنها را پذیرفت و به قصد سمرقند به راه افتاد. چون به زادگاهش ، در دو فرسخی سمرقند، رسید، به منزل خویشاوندان خود وارد شد و پس ازمدتی در شب پنج شنبه عید فطر ۲۵۶ فوت کرد و در همانجا به خاک سپرده شد (همان ، ج ۲، ص ۳۴؛یاقوت حموی ، ج ۱، ص ۵۲۱؛صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۸؛ابن خلکان ، ج ۴، ص ۱۹۰؛سبکی ، ج ۲، ص ۲۳۲؛ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۵)

مشایخ و شاگردان بخاری .

بخاری از مشایخ و علمای شهرهایی که بدانها مسافرت کرد، احادیث بسیاری فراگرفت . او تعداد مشایخ خود را بیش از هزار تن ذکر کرده است (ابن عماد، ج ۲، ص ۱۳۴) که مهمترین آنان بدین قرارند،

در بخارا:

محمدبن سلام و محمدبن یوسف بیکندی ، محمدبن عُریر، هارون بن اشعث ؛

در بلخ :

مکّی بن ابراهیم یحیی بن بشیرالزاهد؛

در مرو:

علی بن حسن بن شفیق ، صدقه بن فضل ؛

در نیشابور:

یحیی بن یحیی ، بشربن حکم ؛

در ری :

ابراهیم بن موسی حافظ ؛

در بغداد:

محمدبن عیسی الطباع ، شریح بن نعمان ؛

در بصره :

ابوعاصم النبیل ، محمدبن عبداللّه انصاری ، عمروبن عاصم کلابی ؛

در کوفه :

عبداللّه بن موسی ، طلق بن غنّام ، حسن بن عطیه ، خالدبن مخلد؛

در مکّه :

ابوعبدالرحمان مقری ، احمدبن محمد ارزق ؛

درمدینه ؛

عبدالعزیز اویسی ، مطرّف بن عبداللّه ؛

در واسط :

عَمروبن عون ؛

در مصر:

سعیدبن ابی مریم ، سعیدبن بلید، عمروبن ربیع بن طارق و طبقه آنها؛

در دمشق :

ابونصر فرادیس ، ابومسهر؛

در بَقیساریه :

محمدبن یوسف فریابی ؛

در عَسقَلان :

آدم بن ابی ایاس و در حِمْص ، ابومغیره ، علی بن عیاش ، احمدبن خالد الوهبی (صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۶ـ۲۰۷).

بخاری از راویان بزرگتر و کوچکتر از خود و همسالان روایت و کتابتِ حدیث کرده است . ازین رو مشایخِ او را به پنج طبقه تقسیم کرده اند:

۱) کسانی که از تابعین روایت کرده اند؛
۲) کسانی که در زمان او بودند ولی با تابعین معتبر ملاقات نکرده بودند؛
۳) طبقه وَسط از مشایخ او که از کبار تابعانِ تابعان روایت کرده اند؛
۴) همسالان بخاری و کمی بزرگتر از او؛
۵) کسانی که از لحاظ سن و رتبه سندی به منزله شاگردان او بودند. از طبقه اخیر احادیث اندکی نقل کرده است (ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۴۷۹ـ۴۸۰).

بخاری از امامان شیعه ، با واسطه یا بدون واسطه ، بندرت حدیث نقل کرده و در کتاب صحیح خود فقط بیست و نه حدیث از امام علی علیه السّلام و نیز احادیثی اندک از امام حسن و امام باقر علیهماالسّلام روایت کرده است (حسنی ، ص ۱۲۴؛نجمی ، ج ۱، ص ۱۲۵؛الباقر * ).

گروه بسیاری از محدثان در شهرهای مختلف از بخاری استماع حدیث کرده و نوشته اند. از قدمای آنها ابوزرعه و ابوحاتم اند. از مؤلفان جوامع مهم حدیثی ، ترمذی (متوفی ۲۷۹)، و مسلم (۲۰۱ـ۲۶۱) و عده بسیاری از ائمه حدیث از او حدیث نقل کرده اند (صفدی ، ج ۲، ص ۲۰۷). بخاری چندین بار به بغداد رفت و جلسه حدیث تشکیل داد. محمدبن یوسف بن عاصم می گوید که در مجلس او سه نفر املا می کردند و مردم می نوشتند و بیش از بیست هزار تن در آن شرکت می کردند (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۲۰). عده ای از بغدادیها – از جمله ، ابراهیم بن محمد باغندی ، یحیی بن محمدبن صاعد، محمدبن هارون حضرمی و دیگران – از او حدیث نقل کرده اند و نسخه اصلی کتاب صحیح نزد آنها بوده است ، با وجود این احادیث نسخه های مختلف آنها از لحاظ تقدّم و تأخّر مختلف است (ابن حجرعسقلانی ، ۱۴۰۴، ص ۶). از بخاری نود هزار محدّث استماع حدیث کرده اند (ابن خلکان ، ج ۴، ص ۱۹۰(

به عقیده محققان ، نمی توان بخاری را پیرو یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت یا مذاهب مشهور دیگر دانست . در واقع ، او مسلک فقهی خاصی داشت و به رأی خویش اجتهادمی کرد.هرچند برخی از پیروانِ مذاهب کوشیده اند که او را تابع مذهب خود معرفی کنند و از جمله سبکی (ج ۲، ص ۲۱۲) نام او را در کتاب خود درشمار علمای شافعی ، و قاضی ابن ابی یعلی (ج ۱، ص ۲۷۱) در زمره علمای حنبلی آورده اند، با توجه به نظریات و فتاوی فقهی او – که شیخ جمال الدین قاسمی دمشقی با بهره گیری از عناوین ابواب کتاب صحیح بخاری گردآورده (بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۴۰ـ۴۲)ـ باید او را دارای مسلکی مستقل دانست . وی آرای خود را معمولاً به صورت نقلِ گفته یکی از اصحاب یا ائمه مذاهب اهل سنت بیان می کرده است (همان ، ص ۴۰).

تألیفات بخاری .

آثار او را ۲۵ کتاب شمرده اند که از برخی اثری در دست نیست ، بعضی به صورت نسخه های خطی در کتابخانه ها نگهداری می شود و تعدادی هم به چاپ رسیده است .

از جمله آثار اوست :

۱) التاریخ الکبیر ، دراحوال چهل هزار راوی حدیث از زمان صحابه تا زمان مؤلّف . این کتاب از نظر علمی و فنی با ارزش و مستند است و به ترتیب الفبایی تنظیم شده و در حیدرآباد دکن (۱۳۶۱-۱۳۶۲) در هشت مجلّد به چاپ رسیده است . بخاری این کتاب را در کنار قبر مطهر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم در شبهای مهتابی نگاشته است (کتانی ، ص ۹۶)؛

۲) التاریخ الصغیر ، کتابی مختصر و مستند در اسماء رجال ، که به ترتیب سالهای فوت تنظیم شده است (چاپ الله آباد، ۱۳۲۵)؛

۳) کتاب الضعفاء الصغیر (چاپ الله آباد، ۱۳۲۵)؛

۴) کتاب الکنی ، درباره کنیه هزار راوی (چاپ حیدرآباد دکن ، ۱۳۶۰)؛

۵) کتاب خلق افعال العباد، در ردّ فرقه جهمیه و برخی فرق دیگر(چاپ شمس الحق عظیم آبادی ، دهلی ۱۳۰۶)؛

۶) الادب المفرد فی الحدیث (چاپ اول : ۱۹۰۶)، که به اردو نیز ترجمه شده است ؛

۷) قضایا الصحابه والتابعین و اقاویلهم ، که از آن اثری در دست نیست ؛

۸) ثلاثیات البخاری ، مراد احادیث با علوّ سند است که از طریق سه راوی به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم می رسد و تعداد آنها در صحیح بخاری بر ۲۲ حدیث بالغ می شود (درباره علوّ سند رجوع کنید به علو * ). محمدشاه ابن حاج حسن (متوفی ۹۳۹) آن را شرح کرده است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۲۲)؛

۹) تفسیر البخاری ، که بخاری آن را یکی از کتابهای الجامع صحیح قرار داده است . تفسیر دیگری به نام التفسیر الکبیر به بخاری منسوب است (همان ، ج ۱، ستون ۴۴۳). نسخه خطی آن در کتابخانه الجزایر موجود است ؛

۱۰) الجامع الصحیح ، مشهور به صحیح البخاری ، که معروفترین کتاب بخاری و یکی از صحاح ششگانه (ستّه ) اهل سنت ، بلکه موثقترین و معتبرترین آنهاست و بیشک شهرت بخاری بیشتر مرهون این کتاب است .

به نظر بخاری ، مجامع حدیثیِ مدوّنِ عصر او، بر احادیث صحیح و غیرصحیح مشتمل بود، ازینرو تصمیم گرفت که احادیث صحیح را در کتابی گرد آورد و ظاهراً، به گفته خودش ، مشوق اصلی او در این کار استادش اسحق بن ابراهیم حنظلی معروف به ابن راهویه بوده است (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۸؛ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۵)

بخاری برای تألیف این کتاب شانزده سال وقت صرف کرد و احادیث آن را از میان ششصد هزار حدیث برگزید (همان ، ص ۴۹۰) و هیچ حدیثی را در کتاب خود نیاورد مگراینکه نخست وضو یا غسل ساخت و دو رکعت نمازگزارد (خطیب بغدادی ، ج ۲، ص ۹؛ابن خلکان ، ج ۳، ص ۳۳۰؛حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۴۴)

صحیح بخاری در ۹۷ کتاب و ۴۵۰ ، ۳ باب تدوین شده و تعداد احادیث آن با احتساب احادیث مکرّر به گفته ابن صلاح ۲۷۵ ، ۷ حدیث و با حذف مکرّرات به گفته او و نووی حدود ۰۰۰ ، ۴ حدیث ، اما به عقیده ابن حجر ۷۶۱ ، ۲ حدیث است (ص ۴۶۵، ۴۷۸).

ابن حجر در توجیه این اختلاف می گوید که شاید نخستین شمارشگر، احادیث تکراری را که تعدادشان کم نیست حساب کرده است (همانجا). بعلاوه تعداد احادیث صحیح بخاری در روایات مختلف ، متفاوت است ؛مثلاً روایت فربری سیصد حدیث از روایت ابراهیم بن معقل نسفی زیادتر دارد و نیز تعداد احادیث آن در روایت نَسفی از روایت حمادبن شاکر نَسَوی صد عدد کمتر است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۴۵).

بخاری برای انتخاب حدیث صحیح معیاری داشته که به «شرط بخاری » معروف شده است . برطبق آن ، او حدیثی را صحیح می داند که محدثان بزرگ نسبت به وثاقت فرد فردِ سلسله راویان آن تا یک صحابی مشهور اتفاق نظر داشته باشند و سند آن نیز متصل و غیرمقطوع باشد. اگر دو راوی یا بیشتر از یک صحابی روایت کنند چه بهتر ولی اگر تنها یک راوی معتبر روایت نماید، باز هم کافی است (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۷).

براین اساس ، بخاری برای گزینش حدیث صحیح ، اتصال سند، اتقان و وثاقتِ رجال و نیز نبودن اشکال و ضعف در متن یا سند حدیث (عدم علل ) را مراعات می کرده است . از تقسیم بندی احادیث کتاب در سخن ابن حجر (۱۴۰۸، ص ۶) می توان دریافت که شرط مزبور درباره همه احادیث آن رعایت نشده و وی برخی از احادیث را که با شرط او منطبق نیست ، هرچند با لفظ و تعبیری متفاوت و متمایز، آورده است (همان ، ص ۳۴۶).

صحیح بخاری بیشتر مطابق با کتابها و ابواب فقهی تبویب و تنظیم شده ، ولی مطالب و ابواب دیگری نیز درآن وجود دارد؛
ازجمله درباره آغاز خلقت ، بهشت و دوزخ ، پیامبران و بویژه پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و تفسیر قرآن . ابن حجر به منظور بیان تناسب ترتیب کتابها و ابواب صحیح بخاری و منطقی بودن آن از قول شیخ الاسلام بلقینی * توجیهات و دلایلی نقل کرده و گاه خود دلایلی بر آن افزوده است ؛
مثلاً درباره اینکه بخاری عنوان نخستین باب کتاب را «کیف بدءالوحی » آورده و برخلاف ابواب دیگر لفظ «باب » را در ابتدای آن قرار نداده است ، می گوید: سرّ آن این است که این باب ، امّالابواب و مَقسَم سایر بابهاست نه قسیم آنها؛ازینرو عنوان آن نیز با ابواب دیگر تفاوت دارد (همان ، ص ۴۷۰ـ۴۷۳).

از ویژگیهای این کتاب ، عناوین ابواب (تراجم ابواب ) آن است که به عقیده شارحان کتاب (از جمله نووی و ابن حجر) نشان می دهد که مقصود بخاری صرفاً گردآوری احادیث نبوده ، بلکه مراد وی بیان استنباطش از آنها و استدلال برای موضوعاتی مختلف ـ همچون اصول ، فروع ، آداب ، و امثال … بوده است (همان ، ص ۶) و چون این عناوین بیشتر بر تفسیر، تبیین و تأویل احادیث مشکل و مجمل مشتمل است ، آنها را بیانگر فقه بخاری دانسته اند (فقه البخاری فی تراجمه رجوع کنید به ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۱۱) و گفته اند که بخاری دراین کتاب فراتر از یک محدّث صرف ، و به صورت فقیهی ماهر جلوه کرده است . به همین دلیل ، او برخی از احادیث را، برحسب بابی که در نظر داشته ، تکرار یا تقطیع کرده و همراه با آن ، نکات فقهی ، حکمی و آیات الاحکام آورده است و حتی در برخی ابواب هیچ آیه یا حدیثی ذکر نکرده که به نظر برخی می فهماند که وی درباره آن موضوع ، طبق شرایط خود حدیثی نیافته است (همان ، ص ۶).

ابن حجر اقسام مختلف عناوین ابواب را در صحیح بخاری بر شمرده است ؛

از جمله :

عناوین مشابه با الفاظ حدیثِ راجع به آن و عناوین مغایر، عناوین واضحتر از احادیث باب و عناوین مجملتر، و عناوین استفهامی . او همچنین برخی از کتابهای نوشته شده در این باره را نام برده است (همان ، ص ۱۱ـ۱۲).

از دیگر ویژگیهای صحیح بخاری ، وجود احادیث «معلَّق » در آن است . مراد از تعلیق حذف یک نفر یا بیشتر از ابتدای سند حدیث است . ابن حجر (همان ، ص ۱۴ـ۱۶) آن دسته از احادیث مرفوع (یعنی احادیثی که در آخر سند به پیامبر صلّی اللّه علیه وآله و سلّم منتسب و متعلق شود) را که همواره درکتاب به صورت معلّق آمده اند، به دو گروه تقسیم کرده است :

۱) احادیثی که با الفاظی حاکی از جزم به صدور حدیث آمده اند، مانند «قال »؛
۲) آنهایی که با چنین الفاظی نیامده اند، (مانند رُوِیَ عَنْ و…). آنگاه درباره احادیث دسته اول حکم به صحت می کند و دسته دوم را هم ـ جز بندرت (یعنی درباره حدیثی که ضعیف و مغایر با شرط بخاری بوده و ضعف آن به هیچ روی جبران نشده باشد) مقبول می داند. همچنین درباره احادیث موقوف (احادیثی که بدون اسناد به پیامبراکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم ، از صحابی روایت شود) می گوید که بخاری این احادیث را، که مشتمل بر فتاوی صحابه و تابعین و تفاسیر آیات است ، برای زمینه سازی و قبولاندن مسلک انتخابی خود در موارد اختلاف آورده است هرچند این احادیث مشمول شرط وی نباشد.

بنابراین ، مقصود اصلی از تدوین این کتاب ، گردآوری احادیث صحیح مستند بوده و احادیث معلّق و موقوف به منظور استشهاد و تفسیر نقاط مبهم و مجمل در احادیث مزبور آمده است (همان ، ص ۱۶، ۳۴۴-۳۴۵). ابن حجر در نوشته ای با عنوان «تعلیق التعلیق » با برشمردن آن گروه از احادیث مرفوع و موقوف که در صحیح بخاری به صورت معلّق آمده ، با استمداد از آثار بخاری یا دیگران ، به تکمیل سند حدیث مبادرت کرده است (همان ، ص ۱۷ـ۷۱).

بخاری چون کتابِ خود را به پایان رساند، آن را به بزرگان و ائمه حدیث ، مانند احمدبن حنبل ، علی بن مَدینی و یحیی بن معین ، عرضه داشت . همگان تحسین کردند و به صحّت و درستیِ آن ، جز چهار حدیث ، شهادت دادند (همان ، ص ۴۹۱). این کتاب بااستقبال بسیار روبرو شد و نود هزار تن آن را از بخاری استماع نمودند (ابن ابی یعلی ، ج ۱، ص ۲۷۴).

صحیح بخاری نزد علمای اهل سنّت اهمیت و اعتبار خاصی دارد؛

به ادعای برخی ، همه امت اسلامی دراین امر اتّفاق نظر دارند که صحیحترین کتاب پس از قرآن مجید، صحیح بخاری و پس از آن صحیح مسلم است (حاجی خلیفه ، ج ۱، ستون ۵۴۱؛قسطلانی ، ج ۱، ص ۱۹؛ابن حجر هیتمی ، ص ۹؛نَوَوی ، ج ۱، ص ۱۲۰)، با اینهمه شافعی و برخی دیگر عنوان «اصحّ الکتب » را به «المُوَطَّأ» مالک داده اند و آن را «اصل اول » و صحیح بخاری را «اصل دوم » نامیده اند. نیز گفته شده که بخاری در صحیح خود بیشتر از الموطّأ حدیث استخراج کرده است (مالک بن انس ، ج ۱، مقدمه عبدالباقی ، ص ط ).

ابن حجر (۱۴۰۸، ص ۸) در توجیه سخن شافعی گفته که وی هنگامی این حرف را زده که از صحیح بخاری و صحیح مسلم خبری نبوده است . در هر صورت ، در میان اهل سنت هیچ کتابی به شهرت صحیح بخاری نیست و درباره آن گاه چنان غلو کرده اند که آن را در ردیف قرآن دانسته و برایش فضایلی ذکر کرده اند (حیدر، ج ۱، جزء ۱، ص ۷۸). به گفته وجدی (ج ۳، ص ۴۸۲) بعضی به افرادی پول می دادند تا احادیث این کتاب را همچون قرآن برای جلب برکات و خیرات آسمانی بخوانند.

مقبولیت و اعتبار صحیح بخاری از کثرت شروح و تعلیقات و حواشی آن نیز نمایان است و علمای هر عصر برای درک بهتر این مجموعه حدیثی سعی فراوان کرده اند. ابن خلدون آرزو داشت که برای این کتاب شرحی نفیس نگاشته شود که در آن حق مطلب بتمامی ادا گردد، زیرا از بیشتر استادانش شنیده بود که فراهم آوردن چنین شرحی برای صحیح بخاری ، دَینی است بر عهده امت مسلمان (ص ۴۴۳).

ازینرو، بزرگان حدیث از اعصار پیشین تاکنون به شرح آن همّت گماشته اند و شاید کمتر کتابی به اندازه آن شرح و تعلیقه داشته باشد. حاجی خلیفه (ج ۱، ستون ۵۴۵ ـ ۵۵۵) از دهها شرح و تعلیقه که تا زمان او نوشته شده بود، نام برده است . بنابه نوشته مقدمه نویس صحیح بخاری (چاپ مکه ۱۳۷۶) تاکنون تعداد ۵۹ شرح (تمام یا ناتمام ) بر صحیح بخاری نوشته شده که یازده شرح از آنها چاپ شده است .

بعلاوه ، ۲۹ تن برای آن پاورقی ، و شانزده تن مقدمه نوشته اند و پانزده تن آن را خلاصه کرده اند.

از جمله شروحِ مشهور آن است :

۱) شرح امام ابوسلیمان احمدبن محمدبن ابراهیم بن خطاب البستی الخطابی (متوفی ۳۳۸) با نامِ اعلام السنن (همان ، ج ۱، ستون ۵۴۵)؛

۲) فتح الباری شرح صحیح البخاری نوشته حافظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانی (متوفی ۸۵۲؛علمای حدیث آن را بهترین شرح کتاب دانسته اند رجوع کنید به صالح ، ص ۳۹۷)؛

۳) عمده القاری فی شرح البخاری تألیفِ محمودبن احمد عینی (متوفی ۸۵۵؛چاپ قاهره ۱۳۰۸)؛

۴) ارشادالسّاری فی شرح البخاری از احمدبن محمدبن ابی بکر قسطلانی (متوفی ۹۲۳؛چاپ بولاق ۱۲۷۵، ۱۲۷۶، ۱۲۸۸، ۱۳۰۴، ۱۳۰۵؛قاهره ۱۳۰۷، ۱۳۲۵، ۱۳۲۶؛به ضمیمه تحفه الباری از زکریای انصاری متوفی ۹۲۶)؛

۵) شرح ابوزید عبدالقادربن علی فاسی (چاپ فاس ۱۳۰۷). همچنین صحیح بخاری به زبانهای مختلف ترجمه شده است .

صحیح بخاری را هاله ای از قداست فراگرفته و کمتر کسی در صحّت احادیث آن و جرح رجالش جرأت تردید داشته است . به گفته ابوالحسن مقدّسی ، هرکس در صف ناقلان احادیثِ صحیحین (= صحیح بخاری و صحیح مسلم ) قرار گیرد، از هرگونه عیب ونقص و انتقاد مبراست (قسطلانی ، ج ۱، ص ۲۱).

ازینرو بسیاری از حفّاظ تمامی احادیث آن را بدون تأمل پذیرفته اند و حتی تسلیم کامل در برابر احادیث مزبور از اصول ایمان و ارکان اسلام تلقّی شده است (ابوریّه ، ص ۳۰۵). ذهبی هنگام ذکر برخی احادیث آن می گوید: اگر هیبت صحیح بخاری نبود، می گفتم که این احادیث موضوعه است (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۴، ج ۸، ص ۱۴۶). به گفته امام الحرمین اگرکسی قسم بخورد که تمامی احادیث صحیحین مطابق با واقع و کلام رسول خداست ، قسم او درست است ، کفّاره ای بر او نیست ، زیرا همه امت اسلامی در صحّت آنها اتفاق دارند (نووی ، ج ۱، ص ۱۲۷).

با وجود این ، بعضی از بزرگان حدیث از اهل سنت ، از جمله حافظ دارِقُطْنی ، به نقد آن مبادرت کرده اند و این عقیده را که احادیث آن صحیحترین احادیث به شمار می رود، مورد مناقشه قرار داده اند (ابوریّه ، ص ۳۱۲-۳۱۳). به گفته ابن حجر، حفّاظ ۱۱۰ حدیثِ صحیحین را نقد کرده اند که ۳۲ حدیث را هردو و ۷۸ حدیث را تنها بخاری نقل کرده است . همچنین حدود هشتاد تن از رجال حدیثِ صحیح بخاری غیر قابل اعتماد معرفی شده اند (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۹). البته به نظر محمدرشید رضا احادیث معروض انتقاد در این کتاب بیشتر از این تعداد است (ج ۱۰، ص ۶۷۱).

بخش مهمی از این انتقادات ، از جمله بیشتر اشکالات دارقطنی ، متوجه رجال اسناد بخاری است . ابن حجر (۱۴۰۸، ص ۳۴۵) احادیث انتقاد شده را به شش گروه تقسیم کرده است ؛

از جمله :

احادیثی که با دو سند یا بیشتر آمده و یک سند نسبت به دیگری چند راوی بیشتر دارد یا به جای بعضی از راویان ، اشخاص دیگری ذکر شده ، منفرداتِ برخی از راویانی که انتقاد شده است ، احادیثی که برخی روایان آن آماج اتهام یا طعن قرار گرفته اند. آنگاه وی در باره هر گروه به پاسخ دادن و دفع اشکال پرداخته (همان ، ص ۳۴۵ـ۳۴۶) و سپس با طرح اشکالات دارقطنی و نیز برخی نقّادان دیگر به ترتیب ابواب صحیح بخاری بدانها پاسخ مفصل داده است (همان ، ص ۳۴۶-۳۸۱).

همچنین با برشمردن «اسباب جرح » در راویانی که طعن و تضعیف شده اند – از قبیل مجهول الحال بودن (جهاله الحال )، بدعت (باکفر یا فسق )، کثیرالاشتباه بودن (الغَلَط )، مخالفت با راوی موثق و صدوق – به توثیق رجال مذکور و پاسخ به اعتراضات منتقدان مبادرت کرده است (همان ، ص ۳۸۱ـ۴۵۶).

انتقاد دیگر بر صحیح بخاری ،

که عمدتاً علمای شیعه مطرح کرده اند، نقل نکردن حدیث از طریق امامان شیعه و فرزندان آنان است . با آنکه او دست کم با دوتن از ائمه شیعه (امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسلام ) معاصر بوده ، تنها احادیث معدودی از امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی و امام باقر علیهم السّلام روایت کرده است ( رجوع کنید به همین مقاله ). در برابر، روایاتی از خوارج و نواصب از قبیل عکرمه ، عمران بن حطان و عروه ، که حتی بسیاری از محدثان اهل سنّت آنان را جرح و تضعیف کرده اند (همان ، ص ۴۲۴ـ۴۳۲؛همو، ۱۳۲۸، ج ۳، ص ۱۷۸-۱۸۰؛ابن ابی الحدید، ج ۵، ص ۹۳ ؛خوانساری ، ج ۷، ص ۲۷۹ـ۲۸۰؛حسنی ، ص ۱۶۵ـ۱۹۱)، در اسناد احادیث آن آمده اند.

از آنجا که امامان افرادی ناشناخته و گمنام نبودند و شاگردان آنان ، بویژه شاگردان امام باقر و امام صادق علیهماالسّلام ، در عراق و حجاز فراوان بودند و بخاری تنها نام بیست تن از رجال شیعه را آورده است (حیدر، ج ۳، جزء ۶، ص ۵۰۱)، این انتقاد علاوه بر منابع شیعی که آن را بیشتر معلول تعصب دانسته اند ( رجوع کنید به حسنی ، ص ۱۷۶؛نجمی ، ج ۱، ص ۷) در برخی کتب اهل سنت نیز مطرح (از جمله رجوع کنید به ابن تیمیه ، ج ۴، ص ۱۳۳؛ذهبی ، ج ۱، ص ۴۱۴؛ابوریّه ، ص ۳۱۱ـ۳۱۲) و توجیه شده است .

از جمله گفته شده که بخاری درباره امام صادق علیه السّلام از یحیی بن سعید سخنی شنید و بدان جهت از آن حضرت حدیث نقل نکرد (ابن تیمیه ، همانجا). شاید بتوان گفت که افزون بر عقیده شخصی خود بخاری ، با توجه به اینکه او در زمان خلفایی چون متوکل ، از مقتدرترین و ستیزه جوترین خلفای عباسی با اهل بیت ، علیهم السّلام می زیسته ، ملاحظات سیاسی نیز در این امر بی تأثیر نبوده است . علاوه بر این ، انتقادات دیگری نیز در منابع شیعی مطرح شده است ، از جمله : عدم نقل احادیث در شأن اهل بیت علیهم السّلام (خوانساری ، ج ۷، ص ۲۷۹)، وجود راویان مجهول و ساختگی در آن و پذیرش احادیث مجعول (امینی ، ج ۹، ص ۲۸۱-۲۸۹) و جز آن ( رجوع کنید به نجمی ، ج ۱، ص ۱۴۵ـ۱۶۳). با وجود این بسیاری از محدثان شیعه ، برطبق یک سنّت متداول در روایت حدیث ، اجازه نقل احادیث بخاری و صحاح اهل سنّت را از محدثان عامه دریافت می داشته اند (ابن شهرآشوب ، ج ۱، ص ۶؛مجلسی ، ج ۱، ص ۶۲؛خوانساری ، ج ۷، ص ۲۸۰).

از دیگر ویژگیهای صحیح بخاری ، که برخی آن را نشانه ضعف کتاب شمرده اند، تقطیع یا تکرارِ تعداد بسیاری از احادیث آن است . به نوشته ابن حجر عسقلانی (۱۴۰۸، ص ۱۰) وجه اینکه برخی از علمای مغرب و ابوعلی نیشابوری ، صحیح مسلم را بر صحیح بخاری ترجیح داده اند همین امر و نیز دقت مسلم در ثبت الفاظ احادیث بوده ، زیرا مسلم احادیث را تقطیع نمی کرده است .

به گفته ابن حجر در صورت تکرار یک حدیث در چند باب ، بخاری آن را در هرباب با سندی خاص آورده مگر در جاهای معدود که در آنجاها نیز تکرار به دلیل فایده ای در سند یا متن حدیث بوده است و ابن حجر این فواید را برمی شمارد (همان ، ص ۱۲ـ۱۳). برخی شارحان کتاب ادعا کرده اند که بخاری هیچگاه حدیث و سند را بدون تغییر تکرار نکرده است (بخاری ، مقدمه منیر دمشقی ، ص ۲۳ـ۲۴).

ولی به تصریح ابن حجر درمتن کتاب چند تکرار از این دست دیده می شود که شاید ناشی از عدم توجه بخاری بوده است (۱۴۰۸، ص ۱۳). همچنین به گفته ابن حجر، بخاری احادیثی را که تقطیع پذیر و دارای جملات متعدد بوده اند، برای اجتناب از تطویل کتاب ، برحسب باب مورد نظر تقطیع می کرده است . البته در برخی منابع انگیزه های دیگری نیز برای تقطیع احادیث ذکر شده است (نجمی ، ج ۱، ص ۱۲۶-۱۳۷). نیز باید گفت که گاه بخاری بخشی از متن حدیثی را آورده و بقیه را در هیچ جای کتاب نیاورده است (ابن حجر عسقلانی ، ۱۴۰۸، ص ۱۳)

علاوه براین ، ناقدان حدیث انتقادات دیگری نیز بر صحیح بخاری وارد کرده اند؛

از جمله اینکه وی به نقل الفاظ احادیث مقیّد نبوده ، و احیاناً بعضی احادیث را نقل به معنی کرده است (ابوریّه ، ص ۳۰۰). ابوریّه در این باره به روایاتی استناد کرده که نشان می دهد بخاری در مجالس سماع حدیث ، آن را نمی نوشته و به حافظه خود متکی بوده است و از قول ابن حجر می گوید که گاه بخاری یک حدیث را با سندی واحد ولی با دو لفظ نقل کرده است (همانجا).

بعلاوه ابن حجر درباره حدیثی از ابن عمر (قال النبی صلّی اللّه علیه وآله وسلّم : یومَالاحزابِ أن لایُصَلِینَّ احدٌ العصرَ الاّ فی بَنی قُرَیظَه )، که مسلم برخلاف بخاری به جای لفظ «العصر»، «الظُهر» آورده ، اختلاف را ناشی از عدم تحفّظ بخاری بر لفظ دانسته است (همان ، ص ۳۱۳). همچنین برخی از احادیث صحیح بخاری از نظر صحّت متن معروض مناقشه و تضعیف قرار گرفته است .

به گفته محمد رشید رضا (همان ، ص ۳۰۲ به نقل از المنار ) در مفهوم بسیاری از احادیث این کتاب اشکالات ونیز تعارضاتی با احادیث دیگر دیده می شود و با آنکه ابن حجر در رفع آن کوشیده ، بعضی از توجیهات وی رضایت بخش نیست . به گفته او هرچند اثبات وجود احادیث موضوعه (مجعول ) در میان احادیث مسند کتاب مشکل و نپذیرفتنی است ، احادیثی در آن وجود دارد که برخی قرائن بر «وضع » در آن دیده می شود؛مانند حدیث «سحر کردن برخی افراد، پیامبر صلّی اللّه علیه وآله وسلّم را»، که دانشمندانی چون جصاص و شیخ محمد عبده آن را مردود دانسته اند و همینطور احادیث دیگر که از اصول و فروع دین نیست (همان ، ص ۳۰۵ به نقل از المنار ). نیز برخی از شافعیان و دیگر مذاهب عامه بعضی از احادیث صحیحین را که در کتابهایی مانند الانتصار ابن جوزی آمده ، قابل استناد ندانسته اند (همان ، ص ۳۰۶). با این همه صحیح بخاری ، نزد مذاهب مختلف اهل سنت ، بویژه اهل حدیث ایشان ، اعتبار بسیار دارد.



منابع :
(۱) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم ، بیروت ۱۳۸۵-۱۳۸۷/۱۹۶۵-۱۹۶۷؛
(۲) ابن ابی یَعلی ‘، طبقات الحنابله ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳) ابن تیمیه ، منهاج السنه ، مصر ۱۳۳۱؛
(۴) ابن حجرعسقلانی ، الاصابه فی تمییزالصحابه ، مصر ۱۳۲۸؛
(۵) همو، تهذیب التهذیب ، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۶) همو، فتح الباری بشرح صحیح البخاری ، (مقدمه : هدی الساری )، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) ابن حجر هیتمی ، الصواعق المحرقه ، چاپ عبدالوهاب عبداللطیف ، قاهره ۱۳۸۵/۱۹۶۵؛
(۸) ابن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ، بغداد ( بی تا. ) ؛
(۹) ابن خلکان ، وفیات الاعیان ، قم ۱۳۶۴ ش ؛
(۱۰) ابن شهرآشوب ، المناقب آل ابی طالب ، بیروت ۱۴۰۵؛
(۱۱) ابن عماد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۲) محمود ابوریّه ، اضواء علی السنه المحمّدیه ، مصر ( تاریخ مقدمه ۱۳۷۷/۱۹۵۷ ) ؛
(۱۳) عبدالحسین امینی ، الغدیر فی الکتاب و السنّه والادب ، ج ۹، بیروت ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۱۴) محمدبن اسماعیل بخاری ، صحیح البخاری ، مقدمه محمدمنیر دمشقی ، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۵) مصطفی بن عبدالله حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب والفنون ، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛هاشم معروف حسنی ، دراسات فی الحدیث و

(۱۶) المحدثین ، بیروت ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۷) اسد حیدر، الامام الصادق والمذاهب الاربعه ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن علی خطیب بغدادی ، تاریخ بغداد ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۱۹) محمدباقربن زین العابدین خوانساری ، روضات الجنّات فی احوال العلماء والسادات ، قم ۱۳۹۰-۱۳۹۲؛
(۲۰) محمدبن احمد ذهبی ، تذکره الحفّاظ ، بیروت ۱۹۵۶؛
(۲۱) محمدرشید رضا، تفسیرالمنار ، مصر ۱۳۶۷؛
(۲۲) عبدالوهاب بن علی سبکی ، طبقات الشافعیه الکبری ، مصر ( بی تا. ) ؛
(۲۳) صبحی صالح ، علوم الحدیث ، بیروت ۱۹۶۵؛
(۲۴) خلیل بن ایبک صفدی ، کتاب الوافی بالوفیات ، ج ۲، چاپ س . دیدرینغ ، ویسبادن ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۲۵) احمدبن محمد قسطلانی ، ارشادالساری فی شرح البخاری ، بولاق ۱۳۰۵؛
(۲۶) محمدبن جعفر کتانی ، الرساله المستطرفه ، قاهره ( بی تا. ) ؛
(۲۷) مالک بن انس ، اَلمُوَطَّأ ، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۲۸) محمدباقربن محمدتقی مجلسی ، بحارالانوار ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۹) محمدصادق نجمی ، سیری در صحیحین ، قم ۱۳۵۱ ش ؛
(۳۰) یحیی بن شرف نَوَوی ، شرح صحیح مسلم ، ج ۱، چاپ خلیل میس ، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۳۱) محمد فرید وجدی ، دائره معارف القرن الرابع عشر/ العشرین ، بیروت ( بی تا. ) ؛
(۳۲) یاقوت حموی ، معجم البلدان ، چاپ ووستنفلد، لایپزیگ ۱۸۶۶ـ۱۸۷۳، چاپ افست تهران ۱۹۶۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۲

زندگینامه شیخ على خازن(متوفی۷۴۱ه ق)

 خازن، على بن محمدبن ابراهیم شیحى، مفسر، فقیه، محدّث و صوفى قرن هفتم و هشتم. وى در ۶۷۸ در بغداد متولد شد (داوودى، ج ۱، ص ۴۲۷). کنیه او را ابوالحسن و لقبش را علاءالدین ذکر کردهاند (رجوع کنید به سلامى، ص ۱۵۱ـ۱۵۲؛ ابنعماد، ج ۶، ص ۱۳۱). سلامى (همانجا) او را به سبب انتساب به شهر شیحه، در نزدیکى حلب، شیحى خوانده است.

شهرت او به خازن به سبب آن است که کتابدار خانقاه سُمیساط (منسوب به ابوالقاسم علىبن محمد سُمیساطى) بود (ابن قاضى شهبه، ج ۳، ص ۵۴؛ ابنعماد، همانجا). شرححالنگاران جزئیات زندگى وى را ذکر نکردهاند، جز آنکه او را از زمره اهل علم و نویسندگان و صوفیان دانستهاند (رجوع کنید به سلامى، ص ۱۵۱ـ۱۵۲؛ ابنقاضى شهبه، ج ۳، ص ۵۳ـ۵۴؛ داوودى، ج ۱، ص ۴۲۶ـ۴۲۷).

خازن از محیى الدین عبدالمحسنبن محمد معروف به ابندَوالیبى، واعظ و محدّث مستنصریه بغداد، حدیث فراگرفت (ابنحجر عسقلانى، ج ۳، ص ۹۷). سپس به دمشق رفت و در آنجا از عالمانى مانند تقى الدین سلیمانبن حمزه حنبلى مقدسى (متوفى ۷۱۵)، قاسم بن مظفربن محمدبن عساکر (متوفى ۷۲۳)، عیسى بن مطعم (متوفى ۷۱۹) و احمدبن ابى طالب معروف به ابن شحنه (متوفى ۷۳۰) حدیث شنید (سلامى؛ ابنحجر عسقلانى، همانجاها؛ براى مشایخ دیگر حدیثى او رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى، همانجا؛ داوودى، ج ۱، ص ۴۲۷).

رحلت

او در ۷۴۱ در حلب درگذشت (ابنحجر عسقلانى، ج ۳، ص ۹۷ـ۹۸؛ نیز رجوع کنید به ابنقاضى شهبه، ج ۳، ص ۵۴).

آثار

خازن در زمینه هاى فقه، حدیث، تاریخ و تفسیر آثارى داشته است که ظاهراً جز تفسیر، باقى آثار وى موجود نیستند. او در فقه بر مذهب شافعى بود (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱، ص ۲۹۲) و شرحى بر کتاب عمده الاحکامِ عبدالغنى مقدسى با عنوان عُدّها لاَفهام فى شرح عمده الاحکام نگاشت (داوودى، همانجا؛ زرکلى، ج ۵، ص ۵).

خازن در حوزه حدیث،

کتاب مقبول المنقول مِنْ عِلمى الجَدل والاصول را در ده جلد تألیف کرد (بغدادى، ج ۱، ستون ۷۱۸). او در این کتاب احادیث کتب ستّه، مُسند احمدبن حنبل، مُوطّأ مالک و سننِ دارْقُطنى را جمع آورى کرده است (ابن قاضى شهبه، ج ۳، ص ۵۴؛ ابنعماد، همانجا). به نوشته داوودى (همانجا)،

خازن کتاب مفصّلى در سیره نبوى تألیف کرده که ظاهرآ همان الروض و الحدائق فى تهذیب سیره خیرالخلائق است (رجوع کنید به بغدادى، همانجا) و احتمالا در دست محمدبن یوسف شامى صالحى (متوفى ۹۴۲) بوده است (رجوع کنید به شمس شامى، ج ۲، ص ۲۲۹).

مهمترین کتاب خازن در تفسیر قرآن،

لباب التأویل فى معانى التنزیل است (رجوع کنید به خازن، ج ۱، ص ۴). برخى نام این تفسیر را التأویل لمعالمالتنزیل ذکر کردهاند (رجوع کنید به ابنحجر عسقلانى؛ داوودى، همانجاها). تدوین این تفسیر که به نظر ذهبى (ج ۱، ص۲۷۵) در شمار تفاسیر به رأىِ جایز است، در سال ۷۲۵ خاتمه یافته است (سرکیس، ج ۱، ستون ۸۰۹). به گفته خازن (ج ۱، ص۳)، لباب التأویل گزیده تفسیر معالم التنزیل بغوى فرّاء* است.

لباب التأویل در بردارنده تفسیر تمامى قرآن است. خازن در آغاز هر سوره به مکى و مدنى بودن، وجه تسمیه و فضل آن، تعداد آیات، کلمات و حتى حروف آن اشاره کرده است (براى نمونه رجوع کنید به خازن، ج ۱،ص ۱۵، ۲۲). پس از آن، به معناى لغوى واژگان و سپس نقل احادیث پیامبر، صحابه و تابعین در تبیین مفاهیم آیات پرداخته است.

خازن (ج ۱، ص ۳ـ۴) چنانکه خود گفته، در گزینش مطالب تفسیر معالم التنزیل بغوى براى پرهیز از درازگویى، اَسناد روایات را حذف کرده و با ذکر علایمى براى جوامع حدیثى از آنها نقل حدیث کرده است. او (ج ۱، ص ۴) افزون بر حذف اسناد احادیث به شرح واژههاى غریب آنها پرداخته است.

همانند دیگر تفاسیر روایى، در تفسیر خازن اسرائیلیات* به چشم مى خورد که خازن اغلب بدون نقد، آنها را نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ذیل کهف: ۹ـ۱۰؛ نیز رجوع کنید به ابوشهبه، ص ۱۳۹). در مواردى نیز به ضعیف یا جعلى بودن این روایات اشاره کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ذیل ص۲۴:ـ۲۵؛ نیز رجوع کنید به ذهبى، ج ۱، ص ۲۹۶).

از دیگر مشخصه هاى تفسیر خازن، توجه وى به آیات ناظر به اخبار تاریخى و غزوات پیامبر صلى اللّه علیه وآله وسلم است (براى نمونه رجوع کنید به ذیل احزاب: ۹، ۲۹؛ نیز رجوع کنید به ذهبى، ج ۱، ص ۲۸۹). خازن به مباحث فقهى نیز توجه کرده و گاه به تفصیل از برخى مسائل فقهى سخن گفته است (براى نمونه رجوع کنید به ذیل بقره: ۲۳۴، ۲۷۵؛ نیز رجوع کنید به ذهبى، ج ۱، ص ۲۹۸).

در اینگونه موارد به هنگام انتخاب رأى برگزیده، کوشش کرده است تا با استناد به روایتى، انتخاب خود را مستدل سازد (رجوع کنید به ذیل بقره: ۲۲۹). این تفسیر بارها همراه با تفاسیر دیگر چاپ شده و به طور مستقل نیز در بیروت (۱۴۱۵/ ۱۹۹۵) و نیز با تصحیح عبدالسلام محمدعلى شاهین (بیروت ۱۴۲۵/ ۲۰۰۴) منتشر شده است. محمدعلى قطب خلاصهاى از این تفسیر را با عنوان مختصر تفسیر القرآن الکریم للخازن المسمّى لبابَ التأویل فى معانى التنزیل (بیروت ۱۳۶۶ش/۱۹۸۷) به چاپ رسانده است.



منابع:

(۱) ابنحجر عسقلانى، الدرر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) ابنعماد؛
(۳) ابنقاضى شهبه، طبقاتالشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیمخان، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۰؛
(۴) محمد ابوشهبه، الاسرائیلیات و الموضوعات فى کتبالتفسیر، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۵) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱، در حاجى خلیفه، کشفالظنون، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) علىبن محمد خازن، تفسیرالخازن، المسمى لباب التأویل فى معانى التنزیل، چاپ عبدالسلام محمدعلى شاهین، بیروت ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛
(۷) محمدبن على داوودى، طبقاتالمفسرین، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۸) محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، قاهره ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۹) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۹؛
(۱۰) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعربه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۱۱) محمدبن رافع سلامى، تاریخ علماء بغداد، المسمى منتخب المختار، چاپ عباس عزاوى، بغداد ۱۳۵۷/۱۹۳۸؛
(۱۲) محمدبن یوسف شمس شامى، سبل الهدى و الرشاد فى سیره خیرالعباد، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علىمحمد معوض، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه خالد بن ابى کریمه« مدائنى»

خالد بن ابى کریمه، راوى امامى. کنیه اش ابوعبدالرحمان (بخارى، ج ۲، قسم ۱، ص ۱۶۸؛ ابن ابى حاتم، ج ۳، ص ۳۴۹؛ ابن حِبّان، ج ۶، ص ۲۶۲) و اسم پدرش میسره بوده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۶). وى را در زمره اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم االسلام نام برده اند (رجوع کنید به برقى، ص ۱۵؛ نجاشى، ص ۱۵۱؛ طوسى، ص ۱۳۴، ۱۹۸).

طوسى (ص ۱۹۸) لقب وى را مدائنى ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵) در حالى که رجالیان اهل سنّت او را از محله سُنبُلان اصفهان و ساکن کوفه دانسته اند (رجوع کنید به ابوالشیخ، ج ۱، ص ۴۵۲ـ ۴۵۳؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ص ۳۰۵؛ نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۸، ص ۱۵۶ـ۱۵۷؛ قس ابنحِبّان؛ خطیب بغدادى، همانجاها که او را اصالتاً کوفى دانسته اند). مزّى (ج ۸، ص ۱۵۶) لقب او را اسکاف ذکر کرده است.

در کتب رجالى متقدم شیعه، الفاظى دالّ بر وثاقت، مدح یا قدح وى نیامده، اما در کتب رجالى اهل سنّت اوصاف متعدد و گاه متناقضى براى وى ذکر شده است و برخى او را توثیق کرده (رجوع کنید به یحیىبن معین، ج ۱، ص ۲۶۶؛ ابن حنبل، ج ۱، ص ۴۰۱؛ ابوداوود، ج ۲، ص ۲۹۱؛ ابنحبّان، همانجا) و برخى او را ضعیف دانستهاند (رجوع کنید به بخارى؛ ابنابىحاتم، همانجاها).

همین امر موجب شده که برخى در امامى بودن او تردید کنند (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۴۵) و چون رجالیان اهل سنّت درباره مذهب وى سکوت کرده و غالباً او را توثیق کرده اند، شوشترى (ج ۴، ص ۹۹) او را از اصحاب غیرشیعه امام باقر و امام صادق دانسته است. شاهد این مدعا روایتى منقول از وى درباره سعى بین صفا و مروه است که با روایت مذهب اهل سنّت همخوانى دارد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۶).

وى نسخه اى از احادیث امام باقر علیهالسلام در اختیار داشت و نجاشى (همانجا) از طریق ابن نوح از آن باخبر بود. این نسخه به دست ما نرسیده و در کتب روایى شیعه نیز هیچ روایتى از آن نقل نشده است. در کتب روایى اهل سنّت، از او احادیثى از پیامبر و دیگران نقل شده است (رجوع کنید به صنعانى، ج ۳، ص ۱۲؛ ابن ابى شیبه، ج ۲، ص ۱۹۱، ج ۴، ص ۵۳۵، ج ۵، ص۳۶۰، ج ۷، ص ۵۳۳، ج ۸، ص ۷۰۹؛ نیز رجوع کنید به ابوالشیخ، ج ۱، ص ۴۵۳؛ ابونعیم اصفهانى، ج ۱، ص۳۰۵ـ ۳۰۶؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵ـ۲۲۶). نسائى (ج ۴، ص ۲۹۶) و ابن ماجه (ج ۲، ص ۸۶۹) تنها یک حدیث از وى نقل کرده اند.

خالد از امام باقر علیهالسلام، معاویه بن قره مُزَنى، عکرمه مولى ابنعباس و ابوجعفر عبداللّه بن مِسوَر مدائنى روایت کرده است و از جمله راویان او سفیان ثورى، سفیانبن عُیَینَه، شریکبن عبداللّه، وَکیعبن جرّاح، شُعبه بن حَجّاح و مروانبن معاویه فزارى بوده اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۲۵؛ مزّى، ج ۸، ص ۱۵۶).



منابع:

(۱) ابنابىحاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۲) ابنابىشیبه، المصنَّف فى الاحادیث و الآثار، چاپ سعید محمد لحّام، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۳) ابنحِبّان، کتابالثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بىتا.)؛
(۴) ابنحنبل، کتاب العلل و معرفهالرجال، چاپ وصىاللّه عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۵) ابنماجه، سنن ابنماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بىتا.)؛
(۶) عبداللّهبن محمد ابوالشیخ، طبقات المحدثین باصبهان و الواردین علیها، چاپ عبدالغفور عبدالحق حسین بلوشى، بیروت ۱۴۰۷ـ۱۴۰۸/ ۱۹۸۷ـ۱۹۸۸؛
(۷) سلیمانبن اشعث ابوداوود، سؤالات ابىعبید الآجرى اباداود سلیمانبن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، کتاب ذکر اخبار اصبهان، چاپ سون ددرینگ، لیدن ۱۹۳۱ـ۱۹۳۴، چاپ افست تهران (بىتا.)؛
(۹) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، دیاربکر: المکتبه الاسلامیه، (بىتا.)؛
(۱۰) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۱) خطیب بغدادى؛
(۱۲) شوشترى؛
(۱۳) عبدالرزاقبن همام صنعانى، المصنَّف، چاپ حبیبالرحمان اعظمى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۵) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۱۶) یوسفبن عبدالرحمان مِزّى، تهذیبالکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۷) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۸) احمدبن على نسائى، کتاب السنن الکبرى، چاپ عبدالغفار سلیمان بندارى و سیدکسروى حسن، بیروت ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۹) یحیى بن معین، تاریخ یحیىبن معین، روایه عباسبن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بىتا.).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه خالد بن جَریر بَجَلى(قرن دوّم)

 خالد بن جَریر بَجَلى، راوى و محدّث شیعى در قرن دوّم و از اصحاب امام صادق علیهالسلام. نام کامل وى، خالدبْن جَریربْن یَزیدبْن جَریربْن عَبْداللّه بَجَلى است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۷۱، ۱۴۹ـ۱۵۰؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۷). محمدبن عمر کشى یک بار نام وى را خالدبن جَریر بَجلى (ص ۳۴۶) و بار دیگر بدون ذکر نام پدرش، خالد بَجَلى (ص ۴۲۲) آورده که سبب این گمان شده که وى دو تن را معرفى کرده است، اما به نوشته شوشترى (ج ۴، ص ۱۰۶) هر دو عنوان بر یک تن دلالت دارد و اینگونه ذکر عنوان، روش معمول کشى است.

شیخ طوسى (ص ۲۰۱) با تصریح بر این مطلب که خالدبن جریر، برادر اسحاقبن جریربن یزیدبن جریربن عبداللّه بجلى است (درباره او رجوع کنید به نجاشى، ص ۷۱)، رجالشناسان را در فهم صحیح نسب وى یارى داده است (رجوع کنید به مقامانى، ج ۲۵، ص ۶۶؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۷).

او همچنین از شخصى با عنوان خالدبن یزیدبن جریر بَجَلى کوفى نیز در میان اصحاب امام صادق علیهالسلام یاد کرده است (ص ۱۹۷)، که برخى از رجالشناسان، وى را همان خالدبن جریر دانستهاند و یادآور شده اند که در سلسله نسب، نام پدرش افتاده است (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۲۱۳؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۰۸). البته خویى (ج ۸، ص ۴۱) به دلیل اینکه مقتضاى تعدد عنوان، تعدد شخص مى باشد، وى را غیراز این خالدبن جریر و احتمالا عموى وى معرفى کرده است (درباره خاندان وى رجوع کنید به بَجَلى*، خاندان).

درباره تاریخ دقیق ولادت و وفات وى اطلاع چندانى در دست نیست، ولى مسلم است که در قرن دوم مى زیسته است. پدر وى، جریر، کسى بود که ابومسلم خراسانى را با نیرنگ و فریب از بازگشت به وطنش منصرف ساخت و به سوى منصور خلیفه عباسى (حک: ۱۳۶ـ۱۵۸) فرستاد، زیرا منصور آهنگ قتل او کرده بود (طبرى، ج ۷، ص ۴۸۳).

خالدبن جریر از امام صادق علیهالسلام، برادرش اسحاق بن جریر و ابوالربیع شامى روایت کرده است (نجاشى، ص ۱۴۹ـ۱۵۰، ۴۵۵). حسن بن محبوب* از اصحاب اجماع (رجوع کنید به کشى، ص ۵۵۶)، مهمترین راوى اوست و علاوه بر آنکه کتاب بجلى به روایت وى در میان امامیه باقى مانده، کتاب ابوالربیع شامى نیز که بجلى راوى آن است، از طریق حسنبن محبوب روایت شده است (رجوع کنید به نجاشى، ص۱۵۰، ۴۵۵؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱).

على بن حسنبن فضّال از وى با صفت صالح یاد کرده است (رجوع کنید به کشى، ص ۳۴۶؛ نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۶۶). نظر به اعتبار قول وى در توثیق اشخاص، خالدبن جریر را در شمار راویان قابل اعتماد قرار دادهاند (مامقانى، ج ۲۵، ص ۶۸ـ۶۹؛ خویى، ج ۷، ص ۱۶). از دیگر مواردى که رجالشناسان وثاقت خالدبن جریر را از آن دریافت کرده اند، روایت حسنبن محبوب از وى است، با این فرض که اصحاب اجماع (از جمله حسنبن محبوب) از افراد ثقه روایت مى کرده اند (رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۵، ص ۶۹؛ خویى، ج ۷، ص ۱۷).

برخى از رجال شناسان روایت کردن جعفربن بشیر از وى را دلیل بر وثاقت او دانسته اند؛ چرا که جعفر فقط از ثقات نقل مىکند (رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۱۶؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۷۵) ولى خویى (ج ۷، ص ۱۷) بر این امر اشکال وارد کرده و مراد از آنچه را که درباره جعفربن بشیر گفتهاند، توضیح دادهاست (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۷۱ـ۷۲).

براساس گزارشى که در عمده کتابهاى رجالى ذکر شده، خالدبن جریر بَجَلى دین و اعتقادات و امامان خود را بر امام صادق علیه السلام عرضه کرد و ایشان آن را تصدیق فرمودند (رجوع کنید به کشى، ص ۴۲۲ـ۴۲۳؛ خویى، ج ۷، ص ۱۵ـ۱۶). مامقانى (همانجا) و مازندرانى حائرى (ج ۳، ص ۱۵۸) مُفاد این روایت را دلیلى بر ممدوح بودن وى دانستهاند.

شهید ثانى (ج ۲، ص ۹۶۵)، این روایت را از حیث سند مجهول و مضطرب معرفى کرده، ولى شوشترى (ج ۴، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) به این اشکال که ناشى از خطاى احتمالى علامه حلّى در موقع یادداشتبردارى از کتاب اختیار معرفهالرجال بوده، پاسخ داده است. با همهاینها، خویى (ج ۷، ص ۱۶) از این روایت، فقط مؤمن بودن خالد را نتیجه گرفته است.



منابع:

(۱) خویى؛
(۲) شوشترى؛
(۳) زینالدینبن على شهیدثانى، رسائل الشهید الثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۴) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(۵) محمدبن حسن طوسى، رجالالطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۲۰؛
(۶) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفهالرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۷) محمدبن اسماعیل مازندرانى حائرى، منتهىالمقال فى احوال الرجال، قم ۱۴۱۶؛
(۸) عبداللّه مامقانى، تنقیحالمقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۹) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیبالمقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۱۰) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۱۱) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۴ 

زندگینامه خالد بن مادّ قَلانِسى«بیّاع القلانس»

 خالد بن مادّ قَلانِسى، راوى و محدّث امامى. اگرچه در سلسله سند غالب روایات نام پدر وى ماد ذکر شده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹، ۴۱۴، ۴۳۶؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶، ج ۲، ص ۶۱۲)، اما در برخى کتابهاى رجالى، به زیاد (رجوع کنید به برقى، ۱۳۸۳ش، ص ۳۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱)، حماد (ابنداوود حلّى، ص ۸۷)، باد (علامه حلّى، ص ۱۳۷ـ۱۳۸) و مازن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷) تغییر یافته است (براى تفصیل بحث رجوع کنید به تفرشى، ج ۲، ص ۱۸۲، ۱۸۴، ۱۸۸؛ محمدتقى مجلسى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ بهبهانى، ص ۱۶۳؛ موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۸ـ۳۶۹، ۳۷۱؛ شوشترى، ج ۴، ص ۱۱۳ـ۱۱۵، ۱۳۷ـ۱۳۸؛ نیز رجوع کنید به مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱، که این اختلافها را ناشى از تصحیف یا کوشش براى تصحیح دانسته است).

در برخى کتابهاى رجالى، خالد به دلیل همین تعدد در نام پدرش (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷، ۲۰۱؛ ابنداوود حلّى، همانجا؛ مامقانى، ج ۲۵، ص ۱۰۵، ۱۷۷ـ۱۷۸)، چند فرد متفاوت محسوب شده است (نیز رجوع کنید به صدر، ج ۳، ص ۳۰۸، که چنین اشتباهى درباره خالد باعث ناتوانى اش در توثیق خالد شده است). لقب خالد علاوه بر قلانسى، به صورت بیّاع القلانس هم آمده است (رجوع کنید به ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۲، ص ۳۶۳؛ اردبیلى، ج ۱، ص ۲۸۹) که از شغل وى، کلاهدوزى یا کلاهفروشى، حکایت دارد (قس موحدى ابطحى، ج ۵، ص ۳۶۷).

خالد از موالى کوفه بود (برقى، ۱۳۸۳ش، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۹؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۹۷). نام وى در کتابهاى رجالى در شمار اصحاب امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۲۰۱؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۳۲۹، که روایتى از خالد به نقل از امام باقر علیهالسلام آورده است). نجاشى (همانجا) او را ثقه دانسته است (نیز رجوع کنید به علامه حلّى، همانجا؛ محمدباقر مجلسى، ص ۷۳).

خالد از امام صادق علیهالسلام (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش، ج۱، ص۶۸، ۷۰ـ۷۱؛ کلینى، ج۲، ص۶۵۰، ج۴، ص۲۵۲؛ ابن قولویه، ص ۷۳، ۷۸؛ ابن بابویه، ۱۴۱۷، ص ۹۱، ۳۷۰؛ همو، ۱۴۰۴، ج ۱، ص ۲۲۸؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج ۵، ص ۴۶۸، ج ۶، ص ۳۱، ۳۳، ج ۷، ص ۵۸)، و نیز راویانى چون ابوحمزه ثمالى (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰؛ کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲)، جابر جعفى (صفّار قمى، ص ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص۶۵۰)، محمدبن فضل (کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷) و محمدبن خالد طیالسى (الاختصاص، ص ۲۷۴) روایت کرده است.

على بن حَکَم، على بن عبداللّه بجلى، على بن معمر، ظریفبن ناصح و محمدبن سنان (رجوع کنید به برقى، ۱۳۳۰ش؛ کلینى؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷؛ همو، ۱۴۰۴؛ طوسى، ۱۳۹۰؛ الاختصاص، همانجاها؛ خویى، ج ۷، ص ۴۴) نیز از او روایت کرده اند، اما راوى اصلى وى نضربن شعیب است که بیشتر احادیث منقول از خالد را روایت کرده است (براى نمونه رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص ۳۴۱، ۳۷۰؛ قس طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص :۳۲۹ نضربن سوید). ابن بابویه نیز در مشیخه کتاب مَن لا یَحضُرُه الفقیه (ج ۴، ص ۴۴۴) یادآور شده که هر روایتى که از خالد نقل کرده از طریق نضربن شعیب بوده است.

خالد کتابى هم داشته است که نضربن شعیب و ابوهریره عبداللّه بن سلام آن را روایت کردهاند (نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۲۲). هرچند نجاشى (همانجا) در ارزیابى این کتاب عبارتى به کار برده که از تردید در برخى مطالب این کتاب حکایت دارد. با توجه به اینکه یکى از راویان کتاب او نضربن شعیب بوده، احتمالا بتوان از طریق بررسى اسناد احادیث، محتواى این کتاب را بازیابى کرد (براى نمونهاى از این مطالب رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۴۳۶).

روایات منقول از خالدبن ماد در برخى از موضوعات فقهى نظیر حج (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۶۱۲؛ ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۲۲۸، ج۲، ص۳۶۳؛ طوسى، ۱۳۹۰، ج۵، ص۴۶۸)، وصیت و میراث (ابنبابویه، ۱۴۰۴، ج ۴، ص ۲۱۳)، جنائز (طوسى، ۱۳۹۰، ج ۳، ص۲۰۰، ۳۲۹) و مطالبى در باب فضائل اهل بیت علیهم السلام (رجوع کنید به صفّار قمى، ص ۱۰۴، ۱۶۰، ۱۹۵، ۳۰۹؛ کلینى، ج ۱، ص ۴۱۶ـ۴۱۷؛ ابنبابویه، ۱۴۱۷، ص۳۷۰؛ همو، ۱۳۶۲ش، همانجا) است (براى فهرستى از روایاتى که وى نقل کرده است رجوع کنید به خویى، ج ۷، ص ۲۲، ۴۴؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۳۱۱ـ۳۱۲).



منابع:

(۱) ابنبابویه، الامالى، قم ۱۴۱۷؛
(۲) همو، کتاب الخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایـَحضرُه الفقیه، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۴۰۴؛
(۴) ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آلبحر العلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بىتا.)؛
(۵) ابنقولویه، کامل الزیارات، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۶) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ علىاکبر غفارى، بیروت: مؤسسهالاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۷) محمدبن على اردبیلى، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، قم: مکتبه المحمدى، (بىتا.)؛
(۸) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابنداوود حلّى، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۹) همو، کتاب المحاسن، چاپ جلالالدین محدث ارموى، تهران ۱۳۳۰ش؛
(۱۰) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهجالمقال، (بىجا: بىنا، بىتا.)؛
(۱۱) مصطفىبن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) محمدباقر صدر، بحوث فى شرح العروهالوثقى، نجف ۱۳۹۱/۱۹۷۱؛
(۱۵) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائرالدرجات فى فضائل آلمحمد «ص»، چاپ محسن کوچهباغى تبریزى، قم ۱۴۰۴؛
(۱۶) محمدبن حسن طوسى، تهذیبالاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۱۷) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۸) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۹) حسنبن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیىالدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۲۲) محمدباقربن محمدتقى مجلسى، الوجیزه فى الرجال، چاپ محمدکاظم رحمان ستایش، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۲۳) محمدتقىبن مقصودعلى مجلسى، روضه المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و علىپناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۴) محمدعلى موحدى ابطحى، تهذیب المقال فى تنقیح کتاب الرجال للشیخ الجلیل ابىالعباس احمدبن على النجاشى، ج ۵، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۶) Hossein Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shi`ite literature, vol.1, Oxford 2003.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه علی‌ قاشی (کاشی)«نصیرالدین»(قرن هشتم.)

 علی‌بن محمد قاشی (کاشی) حلّی، ملقب به نصیرالدین، متکلم و فقیه و محدّث امامی قرن هشتم. وی در کاشان به دنیا آمد و در حلّه رشد کرد. پدرش، محمد بن علی قاشی، از فاضلان عصر خود بود و از محقق حلّی (متوفی ۶۷۶) روایت نقل کرده است (حرّ عاملی، ج ۲، ص ۲۸۹). دربارۀ زندگی و خانوادۀ او اطلاعی در دست نیست. فقط در منابع اشاره شده است که نصیرالدین قاشی یکی از علمای بزرگ عصر خود بود و در بغداد و حلّه به تدریس علوم و معارف دینی اشتغال داشت (شوشتری، ج ۲، ص ۲۱۶؛قمی، ص ۳۲۶).

وی با عالمان بزرگی چون علامه حلّی (متوفی ۷۲۶)، فخرالمحققین (متوفی ۷۷۱)، قطب‌الدین رازی (متوفی ۷۷۶)، سیدحیدر آملی (متوفی ۷۸۲) و شهید اول (متوفی ۷۸۶) معاصر بود (شوشتری ؛قمی، همانجاها). علامه مجلسی (ج ۱۰۷، ص ۵۵) او را یکی از راویان صحیفۀ سجادیه دانسته است. دربارۀ اینکه استادان او اطلاعی در دست نیست؛فقط به نام سیدجلال‌الدین‌بن دارالصخر اشاره شده که از او روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به احسایی، ج ۱، ص ۲۴؛نوری، ج ۲، ص ۳۱۵، ۳۲۴).

قاشی شاگردان بسیاری پروراند که از آن جمله اند:

ابن‌العتایقی،تاج‌الدین ابن مُعَیّه الدیباجی و جلال‌الدین شرفشاه حسینی، که به او استناد کرده‌اند، و شمس‌الدین محمدبن صدقه که از او اجازۀ نقل روایت داشت (امل‌الآمل، ج ۲، ص ۲۰۲؛نوری، ج ۲، ص ۳۱۲، ۳۱۵، ۳۲۳؛آقابزرگ طهرانی، ۱۹۷۵، ص ۱۴۹؛نیز رجوع کنید به امین، ج ۹، ص ۳۷۴). نصیرالدین در۱۰ رجب ۷۵۵ وفات یافت و در نجف به خاک سپرده شد (آقابزرگ طهرانی، ۱۹۷۵، همانجا).

دربارۀ افکار و عقاید او اطلاع چندانی در دست نیست. فقط سیدحیدر آملی (ص ۴۹۶) از او نقل کرده که روش امامان، تنها راه درست ، و جز آن هوا و وسوسه است. وی تأکید کرده که بارها از نصیرالدین قاشی شنیده که در هشتاد سال زندگی، نهایت معرفتش این بوده که هر مصنوعی نیازمند صانع است و اعتراف کرده که در این باره یقین پیر زنان از یقین او بیشتر است.

آثار

از نصیرالدین آثار معدودی به جا مانده است که بیشتر آنها شرح یا حاشیه اند، از جمله حاشیه بر تسدیدالقواعد فی شرح تجریدالعقاید از محمدبن عبدالرحمان اصفهانی، که دربرگیرندۀ نکاتی دقیق در مسائل کلامی است و مؤلف با طرح بحث امامت در آن، صبغه‌ای کاملاً شیعی بدان بخشیده است. قاشی در این کتاب کوشیده شرح قوشچی را کامل کند و شبهات و ایراداتی را که به شیعه وارد شده است برطرف نماید. جرجانی در نگارش شرح خود بر تجرید، از این اثر قاشی بهره برده است (شوشتری، همانجا).

دیگر رسالۀ قاشی، شرح طوالع‌الأنوار بیضاوی است که درواقع حاشیه‌ای بر شرح شمس‌الدین محمود اصفهانی بر طوالع‌ بیضاوی به نام مطالع‌الأنظار است. نسخه‌ای از آن در خزانۀ غرویه موجود است که از میراث جلال‌الدین عبدالله‌بن شرفشاه بوده و در سال ۸۱۰ وقف شده است. نسخۀ دیگری از آن در کتابخانۀ آستان قدس مشهد موجود است (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۱۳، ص ۳۶۵).

آثار دیگر او عبارت اند از:

النکات فی مسائل امتحانیه فی علم‌المنطق والکلام، که آن را در سال ۷۵۲ برای عمادالدین یحیی نوشته ونسخه‌ای از آن، به خط ابن‌العتایقی، در خزانۀ غرویه موجود است (امین، ج ۸، ص ۳۰۹)؛

حاشیه بر شرح تحریرالقواعدالمنطقیه فی شرح‌الشمسیه، از قطب‌الدین محمد رازی، که اثری است موجز در بیان اعتراضات و نکاتی دقیق در زمینۀ منطق ، و جرجانی در حاشیۀ خود به برخی از آنها پاسخ داده است (افندی اصفهانی،ج۴،ص۱۸۱؛آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۶، ص ۳۶)؛

اجوبه‌المسائل، شامل پنجاه پرسش و پاسخ منطقی و فلسفی، که نسخۀ خطی از آن در کتابخانۀ دانشگاه پرینستون موجود است (دانش‌پژوه، ص ۴۷ـ ۴۸)؛

حاشیه بر شرح اشارات خواجه نصیرالدین طوسی (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۶، ص ۱۱۲)؛

الأعتراضیه، رساله‌ای فقهی مشتمل بر بیست اعتراض در تعریف طهارت از کتاب قواعدالأحکام علامه حلّی (آقابزرگ طهرانی، ذریعه، ج ۲، ص ۲۲۳)، از این رساله فقط بخشهایی در کتابهای فقهی موجود است (رجوع کنید به سیوری حلّی، ج ۱، ص ۳۱ـ ۳۲)؛

تعریف کتاب زبده‌الأدراک فی علم‌الأفلاک، از خواجه نصیرالدین طوسی،که نسخۀ خطی آن در خزانۀ غرویه موجود است (همان).

 



منابع:

(۱) ابن ابی‌جمهور احسایی، عوالی اللئالی، چاپ سیدشهاب‌الدین نجفی مرعشی و مجتبی عراقی، قم ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۲) میرزاعبدالله افندی اصفهانی، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، قم ۱۴۰۱؛
(۳) آقابزرگ طهرانی،۱۳۴۸؛
(۴) همو، طبقات اعلام الشیعه: الحقایق‌الداهنه فی‌المائه‌الثامنه، چاپ علی نقی منزوی، بیروت ۱۹۷۵؛
(۵) سیدحیدر آملی، جامع‌الاسرار و منبع‌الانوار، چاپ عثمان یحیی و هانری کربن، تهران ۱۳۴۷ش؛
(۶) امین؛
(۷) محمد حرّ عاملی، امل‌الآمل، چاپ احمد حسینی، قم ۱۳۶۲؛
(۸) محمدتقی دانش‌پژوه، نسخه‌های خطی، دفتر دهم: در کتابخانه‌های اتحاد جماهیر شوروی و اروپا و آمریکا، تهران ۱۳۵۸؛
(۹) سیوری حلّی، التنقیح‌الرائع‌لمختصر الشرائع، چاپ عبداللطیف حسینی کوه‌کمره‌ای، قم ۱۴۰۴؛
(۱۰) قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۷۷ ش؛
(۱۱) شیخ عباس قمی، فوائدالرضویه، (بی جا)، ۱۳۶۷ق/ ۱۳۲۶ش؛
(۱۲) مجلسی؛
(۱۳) حسین نوری، خاتمه مستدرک‌الوسایل، قم ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه ابوایّوب انصاری(متوفی۵۵-۵۰ه ق)

ابوایّوب انصاری،  خالد بن زید، صحابی جلیل القدر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه ‌وآله وسلم و از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام. نام کامل وی خالد بن زَید بن کُلَیْب بن ثَعْلَبه (عمرو) بن عبد عَوف بن غَنْم بن نَجّار خَزْرَجی انصاری است (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۳، ص ۴۸۴؛ مزّی، ج ۸ ، ص ۶۶؛ ابن اثیر، ج ۵، ص ۱۴۳)، اما بیشتر به کنیه‌اش، ابوایّوب، مشهور است (رجوع کنید به طبری، ج ۴، ص ۴۲۳؛ ابن عبدالبرّ، ج ۲، ص ۴۲۴؛ ابن¬اثیر، ج ۲، ص ۸۰).

مادرش، زهراء (هند)، دختر سعد بن قیس بن عمرو بن امرئ القیس بود و همسرش، امّ حسن، دختر زید بن ثابت بن ضحاک (ابن سعد، همانجا؛ خلیفۀ بن خیاط، ص ۱۵۷؛ ابن¬اثیر، ج ۲، ص ۸۰). ابن سعد (ج ۳، ص ۴۸۴، ج ۸، ص ۴۴۹) نوشته که ابو ایّوب دختری به نام عمره و پسری به نام عبدالرحمان داشته، اما نسل وی منقطع شده است؛ با این حال، در ادوار بعدی، کسانی نسب خود را به ابوایّوب رسانده اند، از جمله بشر بن سلیمان نخاس، ایّوب بن خالد و خواجه عبدالله انصاری (رجوع کنید به ابن بابویه، کمال الدین، ص ۴۱۸؛ فتال نیشابوری، ص ۲۵۲؛ ابن عساکر، ج ۱۶، ص ۳۴؛ ذهبی، ج ۱۸، ص ۵۰۳؛ نیز رجوع کنید به سمعانی، الانساب، ج ۴، ص ۳۴۰، ج ۵، ص ۱۵۵).

وی از پیامبراکرم صلی‌ الله علیه ‌وآله وسلم و اُبیّ بن کعب روایت نقل کرده و براء بن عازب، جابر بن سَمُرَه، سعید بن مُسیّب، عبدالله بن عباس، عُروه بن زبیر و بسیاری دیگر از او حدیث نقل کرده اند (رجوع کنید به مزّی، ج ۸، ص ۶۷ـ۶۸؛ ذهبی، سیر، ج ۲، ص ۴۰۳). مزّی (ج۸، ص۶۷)، به نقل از ابن برقی، شمار روایات باقی مانده از ابوایوب را پنجاه برشمرده، اما ذهبی روایاتی را که از وی در مسند بقی بن مخلد نقل شده،۱۵۰ یا ۱۵۵ روایت دانسته‌ است (سیر، ج۲، ص۴۰۳؛ برای نمونه‌ای از روایات وی، رجوع کنید به ابن عبدالحکم، ص ۲۶۸ـ۲۷۰). محمد عبدالله ولد کریم روایات وی را در کتاب ابوایّوب الانصاری و مرویاته فی الکتب السته و مسند الامام احمد (ریاض ۱۴۱۵) گردآورده است.

وی از راویان حدیث غدیر و گواهان ِصحت صدور آن است (طوسی، ص ۴۵؛ امینی، ج ۱، ص ۲۸ـ۲۹). همچنین احادیثی در فضیلت امیرالمؤمنین علیه¬السلام و اهل بیت نقل کرده است (رجوع کنید به ابن¬بابویه، الخصال، ص ۱۸۸، ۴۱۲؛ ابن¬شهرآشوب، ج ۱، ص ۲۹۸، ج ۲، ص ۶۹ـ۷۰؛ ابن بطریق، ص ۶۵، ۲۶۶ـ۲۶۷، ۴۵۰ـ۴۵۱).

ابوایّوب از جمله بیعت کنندگان عقبۀ دوم بود و پیامبر میان وی و مُصعب بن عُمیر پیمان برادری برقرار کرد (ابن سعد، همانجا؛ ابن هشام، ج ۲، ص ۱۰۰، ۱۵۲). او در جنگ بدر و دیگر جنگهای پیامبر در کنار ایشان حضور داشت (ابن سعد، همانجا؛ خلیفه بن خیاط، ص ۱۵۷؛ ذهبی، ج ۲، ص ۴۰۵).

از جمله فضیلتهای وی، اقامت رسول اکرم در خانۀ او پس از هجرت آن حضرت به مدینه بود (رجوع کنید به ابن هشام، ج ۲، ص ۱۴۰ـ۱۴۴؛ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۱؛ مسعودی، ج ۳، ص ۱۹ـ۲۰). همچنین وی در حادثۀ افک* ، فوراً اتهام وارد شده بر همسر پیامبر را تکذیب کرد. مفسران گفته¬اند که آیۀ چهاردهم سورۀ نور دربارۀ این واقعه و در شأن ابوایّوب و همسرش نازل شده است (رجوع کنید به زمخشری؛ ابوالفتوح رازی؛ ابن کثیر، ذیل آیه).

ابوایّوب با آنکه توانگر نبود، از جمله چند تنی بود که برای هزینۀ ولیمۀ عروسی علی علیه السلام و فاطمه زهرا سلام¬الله علیها کمک کرد ( ابوالفتوح رازی، ذیل فرقان: ۵۴؛ عاملی، ص ۱۳۵). همچنین در بازگشت از خیبر، پاسداری از خیمۀ پیامبر اکرم را هنگام عروسی حضرت با صفیه، دختر حیی بن اخطب، بر عهده گرفت و پیامبر برای وی دعای خیر و طلب رحمت نمود (واقدی، ج ۲، ص ۷۰۸؛ ابن عساکر، ج ۱۶، ص ۴۵ـ۴۷؛ ابن جوزی، ج ۱، ص ۱۸۶).

ابوایّوب از یاران خاص امیرالمؤمنین و از جمله معترضان ابوبکر در سقیفه بنی ساعده بود (نصر بن مزاحم، ص ۳۶۶؛ ابن بابویه، الخصال، ص ۴۶۱، ۴۶۵؛ طبرسی، ج ۱، ص ۹۷، ۱۰۳). با این حال، پس از رحلت پیامبر، برای پیشرفت اسلام، در جنگها همراه خلفا بود، از جمله در فتح مصر حضور داشت (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۳، ص ۴۸۴ـ۴۸۵؛ طبری، ج ۴، ص ۲۴۱؛ ابن عبدالحکم، ص ۹۳؛ ابن تغری بردی، ج ۱، ص ۲۱).

وی از نخستین بیعت کنندگان با امیرالمؤمنین بود و در همۀ جنگها در کنار ایشان حضور داشت (مفید، ص ۱۲۸ـ۱۲۹؛ ابن عبدالبرّ، ج ۲، ص ۴۲۵، ج ۴، ص ۱۶۰۶ ؛ قس ابن¬قتیبه، ص ۱۵۶؛ طبری، ج ۵، ص ۸۴؛ خطیب بغدادی، ج ۱، ص ،۴۹۴ که فقط از شرکت وی در جنگ نهروان سخن گفته¬اند). در سفر آن حضرت به مدائن نیز همراه ایشان بود (خطیب بغدادی، ج ۱، ص ۴۹۳). امام علی علیه السلام او را به امارت مدینه گماشت و وی،پس از حملۀ بسر بن ابی ارطاه، از مدینه خارج و راهی کوفه شد (ثقفی، الغارات، ج ۲، ص ۶۰۲؛ ابن اعثم، ج ۴، ص ۲۳۱؛ ابن عساکر، ج ۱۰، ص ۱۵۲).

در منابع شیعی او را از راویان پسندیده و نخستین گروندگان به امیرالمؤمنین دانسته¬اند (رجوع کنید به طوسی، ص ۳۸؛ اردبیلی، ج۱، ص۲۹۱؛ بحرالعلوم، ج ۲، ص ۳۱۸)، اما ابن داوود (ستون ۱۳۷؛ نیز رجوع کنید به مامقانی، ج ۲۵، ص ۱۰۹) او را مهمل خوانده است.

رحلت

برخی ازابوایّوب انصاری، به سبب شرکت در جنگهایی به فرماندهی معاویه و فرزندش یزید، انتقاد کرده اند.فضل بن شاذان، در پاسخ به این اشکال، گفته که هدف او پیشرفت اسلام بوده و تصور می‌کرده است که با این کار، اسلام را تقویت و شرک را تضعیف می‌کند (رجوع کنید به طوسی، ص ۳۸؛ حرّعاملی، ستون ۵۸ـ۵۹؛ بحرالعلوم، ج ۲، ص ۳۲۴ ).

به عقیدۀ خوئی (ج ۷، ص ۲۴)، ابوایّوب با اذن امام معصوم در این جنگها شرکت می‌کرده است. وی در جریان جنگ با رومیان، به فرماندهی یزید بن معاویه، بر اثر بیماری درگذشت.تاریخ درگذشت وی را سالهای ۵۰ تا ۵۲ یا ۵۵ ثبت کرده اند (رجوع کنید به مزّی، ج ۸، ص ۷۰؛ ابن حجر، ج ۲، ص ۲۰۱).

نقل شده است که وی وصیت کرد پیکرش را در خاک دشمن دفن کنند. بعدها رومیان در قسطنطنیه بر روی قبر وی بقعه ای بنا کردند، مردم آن را زیارت می کردند و در هنگام خشکسالی به آن پناه می‌بردند و طلب باران می‌کردند (ابن سعد، ج ۳، ص ۴۸۴ـ۴۸۵؛ ابونعیم اصفهانی، ج ۲، ص ۱۸۷ قس قطب ،ص ۱۳۷ـ۱۳۹).

سلاطین عثمانی نیز به این قبر توجه داشتند و در آنجا تاج گذاری می‌کردند. همچنین در کنار آن یک مسجد و یک مدرسه ساخته اند (قطب، ص ۱۵۳ـ۱۶۵). امروزه نیز بقعۀ ابوایّوب در استانبول برپاست و مردم از او به سلطان ایّوب یاد می کنند و به زیارت آن می‌روند و برخی مراسم را در آنجا انجام می‌دهند (حرزالدین، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۹؛ قطب، ص ۱۴ـ۱۶، ۱۵۰ـ۱۵۲).

در منابع (رجوع کنید به نصر بن مزاحم، ص ۳۶۸ـ۳۶۹؛ ابن اعثم، ج ۲، ص ۴۴۷؛ ابن ابی الحدید، ج ۸، ص ۴۵) ابیاتی از وی نقل شده و امین (ج ۶، ص ۲۸۳) او را شاعری پسندیده خوانده است. دربارۀ ابوایّوب کتابهای بسیاری نوشته شده، که از آن جمله است: مناقب سیدنا ابی ایّوب الانصاری اثر عبدالله بن محمد نجمی، نفحات العبیر الساری باحادیث ابی ایّوب الانصاری (رجوع کنید به شیبانی، ص ۲۲۷، ۲۳۷)، و الصحابی الجلیل ابو ایّوب الانصاری عند العرب و الترک و الفرس نوشتۀ حسین مجیب مصری (قاهره ۱۹۹۹).



منابع :

(۱) عبدالحمید ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۳۷۸؛
(۲) ابوالحسن ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، افست تهران، بی تا؛
(۳) ابومحمد ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۱؛
(۴) محمد بن علی ابن بابویه، الخصال، چاپ علی اکلر غفاری، قم ۱۴۰۳؛
(۵) همو، کمال الدین و تمام النعمه، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۴۰۵؛
(۶) ابن بطریق، العمده، قم ۱۴۰۷؛
(۷) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره، بیروت ۱۴۱۲؛
(۸) احمد بن علی ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۹) ابن داوود حلی، کتاب الرجال، تهران ۱۳۸۳ ش؛
(۱۰) ابوالفرج ابن جوزی، کتاب صفه الصفوه، حیدرآباد دکن ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۱۱) ابن سعد، الطبقات الکبری (چاپ احسان عباس)؛
(۱۲) ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف ۱۳۷۶/۱۹۵۶؛
(۱۳) ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، قاهره، بی تا؛
(۱۴) عبدالرحمان ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۵) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۶) عماد الدین ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۷) عبدالله بن مسلم ابن قتیبه، المعارف، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۸) ابن هشام، السیره النبویه، چاپ مصطفی سقا و دیگران، بیروت، بی تا؛
(۱۹) ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، چاپ محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، مشهد ۱۳۶۶ ش؛
(۲۰) محمدبن علی اردبیلی، جامع الرواه وإزاحه الإشتباهات عن الطرق والإسناد، بیروت ۱۹۸۳؛
(۲۱) ابونعیم اصفهانی، معرفه الصحابه، چاپ محمد حسن اسماعیل و مسعد عبدالحمید سعدنی، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۲) سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت ۱۴۰۳؛
(۲۳) عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، بیروت ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۲۴) سید محمد مهدی بحرالعلوم، رجال السید بحرالعلوم، چاپ محمد صادق و حسین بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۵؛
(۲۵) ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، چاپ سید جلال الدین محدث، تهران ۱۳۵۵ش؛
(۲۶) محمد حرز الدین، مراقد المعارف، قم ۲۰۰۷؛
(۲۷) محمد بن حسن حرعاملی، رساله فی معرفه الصحابه، در سه رساله در علم رجال، چاپ سید کاظم موسوی، تهران ۱۳۴۵ ش؛
(۲۸) خطیب بغدادی؛
(۲۹) خلیفه بن خیاط، کتاب الطبقات، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۲۱؛
(۳۰) شمس الدین ذهبی، سیر اعلام النبلاء؛
(۳۱) زمخشری؛
(۳۲) عبدالکریم سمعانی، الانساب؛
(۳۳) محمد ابراهیم شیبانی، معجم ما الف عن الصحابه و امهات المؤمنین و آل البیت، کویت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۳۴) طبری، تاریخ، بیروت؛
(۳۵) احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، چاپ سید محمد باقر موسوی خرسان، نجف ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۳۶) محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفه الرجال المعروف برجال الکشی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۳۷) یوسف بن حاتم عاملی، الدر النظیم، قم، بی تا؛
(۳۸) فتال نیشابوری، روضه الواعظین، قم، بی تا؛
(۳۹) محمد علی قطب، ابوایّوب الانصاری خالد بن زید من المدینه الی اسوار القسطنطنیه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۴۰) عبدالله مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، چاپ محی الدین مامقانی، ج ۲۵، قم ۱۴۲۷؛
(۴۱) جمال الدین مزّی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۵؛
(۴۲) علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، چاپ شارل پلا، بیروت ۱۹۷۰؛
(۴۳) محمد بن محمد مفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، چاپ سید علی میر شریفی، قم ۱۴۱۳؛
(۴۴) نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۴۵) محمد بن عمرواقدی، کتاب المغازی، چاپ مارسدن جونز، قاهره ۱۹۶۶؛
(۴۶) احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت ۱۳۷۹٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوعبدالله کرام(متوفی۲۵۵ه ق)

 ابوعبدالله کرام، عالم، فقیه، عارف و محدّث قرن سوم و بنیانگذار فرقۀ کرامیه. منبع اصلی دربارۀ ابوعبدالله محمد بن کرام، شرح حال مفصّل وی در تاریخ نیشابور حاکم نیشابوری (برای نمونه رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸-۱۳۰؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴-۳۰۵) و احتمالاً تاریخ الکرامیه، نوشتۀ هیصم بن محمد بن عبدالعزیز (متوفی ۴۶۷)، است که نسخه ای از کتاب اخیر در دست احمد بن محمد، مشهور به فصیحی خوافی (متوفی ۸۴۵)، بوده (رجوع کنید به فصیحی خوافی، ج ۲، ص ۵۷۹) و اصل هیچ یک تا کنون به دست نیامده است. جورقانی (متوفی ۵۴۳؛ ج ۱، ص ۲۹۲-۲۹۵) نیز دربارۀ ابن کرام اطلاعات مهمی آورده است.

در کتاب های تراجم عربی، اطلاعات راجع به محمد بن کرام، به واسطه یا مستقیم، از تاریخ نیشابور گرفته شده است. ذهبی نیز از منابع گوناگون، از جمله تاریخ نیشابور*، اطلاعات ارزشمندی را دربارۀ او نقل کرده است. در ضمن کتاب های راجع به فِرق نیز اطلاعات پراکنده ای دربارۀ وی آمده است.

اصل محمد بن کرام از روستای ختک، یکی از روستاهای زرنگ سجستان، است (فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۴) و شهرت وی به سجستانی نیز از همین روست(رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۷-۱۲۸؛ سمعانی، ج ۳، ص ۱۴۹). جورقانی (ج ۱، ص ۲۹۲) نام روستای زادگاه او را الحروی ذکر کرده، که احتمالاً تصحیف ختک است. پدرمحمد، کرام، از موالی بنو نِزار بود (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸؛ سمعانی، ج ۵، ص ۴۴) که با همسرش به مکه رفت و در آنجا، در سال ۱۶۸، محمد به دنیا آمد ( فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۴-۳۷۵). نام پدر وی را، به اختلاف، کرّام، کِرام و کَرام ذکر کرده اند (رجوع کنید به سبکی، ج ۲، ص ۳۰۵؛ فان اس، ص ۴۵-۳۸).

اساتید ومشایخ

محمد بن کرام پس از فراگیری مقدمات علوم در زادگاهش، به خراسان و شهرهای اصلی آن، هرات و نیشابور، مهاجرت کرد (فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۵). در نیشابور بیش از همه با احمد بن حرب ارتباط داشت و برخی از تعالیم خود، از جمله تقشف و زهد ورزی، را از او اخذ نمود (ذهبی، ج‌۶، ص ۱۸۹- ۱۹۰؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴).

در سمرقند از علی بن اسحاق حنظلی تفسیر ابن کلبی به روایت محمد بن مروان سدی صغیر را شنید (نسفی، ص ۳۱۰؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹٫ نیز رجوع کنید به خوری، ص ۳۴، ۶۳) و در بلخ از ابراهیم بن یوسف ماکیانی و در مرو از علی بن حجر و در هرات از عبدالله بن مالک بن سلمیان سماع حدیث نمود، اما مهمترین شیوخ حدیثی او احمد بن عبدالله جویباری و محمد بن تمیم فاریابی بودند(ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸؛ سمعانی، ج ۵، ص ۴۴؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹)، که محدّثان مرجئی و متمایل به اهل رأی بودند (رجوع کنید به ابن حبان، ج ۲، ص ۳۰۶؛ ابن عدی، ج ۱، ص ۱۷۸؛ مزی، ج ۲، ص ۲۵۱، ۲۵۳-۲۵۴).

از ابن کرام، خاصه به دلیل روایت از دو راوی اخیر، که متهم به وضع حدیث و گرایش مرجئی بودند، خرده گیری فراوانی شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۲، ص ۳۰۶؛ سمعانی، ج ۴، ص ۳۷۷). محمد بن کرام و بعدها پیروانش را، به دلیل جواز در جعل احادیث ترغیب و ترهیب، سخت نکوهیده اند (رجوع کنید به ابن جوزی، ج ۱، ص ۹۶؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۱، ص ۱۷۸، ج ۶، ص ۳۶۲)، هر چند احتمال بیشتر آن است که ابن کرام و کرامیه به نقل احادیث ترغیب و ترهیب توجه فراوانتری نشان می داده اند (برای نمونه ای از احادیث نقل شده در ترغیب و ترهیب که نام ابن کرام در سلسله سند آن قرار دارد رجوع کنید به ابن بابویه، ص ۱۰۳-۱۰۷).

از ابن کرام کسانی روایت نقل کرده اند، از جمله ابراهیم بن محمد بن سفیان فسوی (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸-۱۲۹)، ابومحمد عبدالله بن محمد بن سلیمان سجری (رجوع کنید به بن بابویه، ص ۱۰۳؛ نسفی، ص ۳۱۰، ۶۸۹)، عبدالرحمن بن محمد بن محبور تمیمی (متوفی ۳۶۶؛ فارسی، ص ۲۸؛ ذهبی، ج ۸، ص ۲۵۷) و احمد بن محمد دهان (خوری، ص ۳۴، ۶۳). ابومحمد سجزی افزون بر نقل روایت از ابن کرام، از دوستان او بود و در سمرقند، به همراه ابن کرام، از علی بن اسحاق حنظلی تفسیر کلبی را سماع کرده و برای کرامیان ساکن سمرقند خانقاه ساخته بود (نسفی، ص ۳۱۰).

محمد بن کرام پنج سال در مکه اقامت کرد و سپس به خراسان بازگشت و دارایی های خود را فروخت و به سجستان رفت (ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴). ظاهراً در همین هنگام بود که در سجستان با مشکل روبرو شد و از او نزد والی طاهری آنجا، ابراهیم بن حُصَین، شکایت کردند و والی به اخراج وی و پیروانش از سجستان حکم داد (رجوع کنید به جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۳-۲۹۴؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴).

ذهبی (ج ۶، ص ۱۹۰۹) گزارش مجلس محاکمۀ وی را در حضور ابراهیم بن حصین نقل کرده که بر اساس آن، ابن کرام در تلفظ حروف عربی مشکل داشته است، به رغم آن که پیروانش وی را دارای اصلی عربی معرفی می کرده اند. او به نیشابور بازگشت و در زمان محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر به زندان افتاد (ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹؛ دربارۀ نام امیر طاهری ای که وی را به زندان افکند، اختلاف هست. رجوع کنید به فان اس، ص ۹۱-۹۲، پاورقی های شماره ۵۵ – ۵۶).

پس از رهایی، چندی در نواحی مرزی شام به سر برد و سپس، در روزگار محمد بن طاهر بن عبدالله، به نیشابور بازگشت، اما به سبب عقایدش و پیروان فراوانی که در بخش های محروم نیشابور و خراسان یافته بود، برای مدتی طولانی به زندان افتاد. سرانجام، با این شرط که در خراسان سکنی نگزیند او را آزاد کردند (فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۵). وی با جمعی از پیروان خود در بیت المقدّس سکنی گزید. حاکم نیشابوری از قول عالم کرامی، احمد بن محمد بن یحیی دهان، نقل کرده است که ابن کرام پس از هشت سال زندانی بودن، در شوال سال ۲۵۱ نیشابور را ترک کرد(ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۳۰؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۹۱).

رحلت

ابن کرام در ۲۰ صفر سال ۲۵۵ در بیت المقدّس درگذشت (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۸-۱۲۹؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۹۱؛ فصیحی خوافی، ج ۱، ص ۳۷۵). به روایت ابن عساکر (ج ۵۵، ص ۱۲۹-۱۳۰)، در بیت المقدّس، به دلیل عقیدۀ ابن کرام دربارۀ ایمان ، کتابهای او را سوزاندند و به دستور والی رمله، یانس مونسی، او را به شهر زُغَر راندند. گفته شده است که وی در زغر درگذشت و پیروانش جنازۀ او را به بیت المقدّس بردند و در آنجا به خاک سپردند. به گفتۀ حاکم نیشابوری، محمد بن کرام شب هنگام درگذشت و صبح زود، در حالی که معدودی از نزدیکان خاص او خبر داشتند، جنازه اش را به مقابرالانبیاء بردند و در کنار زکریا و یحیی و دیگر پیامبران به خاک سپردند (ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۳۰؛ سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴).

پس از مرگ او، شاگرد و خادمش، مأمون بن احمد سلمی، به سفارش محمد بن کرام، به سمرقند رفت تا با یکی از شاگردان ابن کرام دیدار کند (رجوع کنید به فان اس، ص ۴۹-۵۰). ذهبی (ج ۶، ص ۱۹۰) از ابن حبان بستی نقل کرده که مأمون سلمی تدوینگر کتابهای محمد بن کرام بوده است. از مأمون ،به دلیل نقل احادیث بی اساس در ترغیب و ترهیب و مسائل دیگر، انتقادهای فراوانی شده است (ابن حبان، ج ۳، ص ۴۵-۴۶؛ ابن عساکر، ج ۵۷، ص ۲-۶).

وی در ذم شافعی و برخی اختلافهای حاد شافعیان و حنفیان، همچون بالابردن دستها در نماز، روایتی نقل کرده است (ابن حبان، ج ۳، ص ۴۶؛ابن عساکر، ج ۵۷، ص ۴)، که علت خصومت شدید کرامیان و شافعیان خراسان را روشن می کند. ابوعبدالرحمان سلمی (متوفی ۴۱۲) در مذمت کرامیه، از گفتگوی محمد بن کرام و سلم/سالم بن حسن باروسی مطلبی نقل کرده که به دو شکل متفاوت در منابع نقل شده و تاحدی بازتاب دهندۀ منازعات بعدی کرامیان و شافعیان خراسان است (رجوع کنید به سمعانی، ج ۱، ص ۲۵۵-۲۵۶؛ پورجوادی، ص ۳۵-۳۸).

آنچه این منازعات را تشدید می کرده، تعصب محمد بن کرام و یارانش دربارۀ ابوحنیفه بوده و ابن کرام در فضلیت ابوحنیفه حدیثی نقل کرده با این مضمون که او زنده کنندۀ سنّت نبوی است (رجوع کنید به ابن عدی، ج ۱، ص ۱۷۸). پیروان ابن کرام تعصب فراوانی درباره او داشته و احادیثی در فضیلت او نقل کرده اند. ابوعبدالله حسین بن ابراهیم جورقانی (متوفی ۵۴۳؛ ج ۱، ص ۲۹۰-۲۹۱) از کتابی در فضایل محمد بن کرام، تألیف عالم کرامی ابویعقوب اسحاق بن محمشاذ بن اسحاق، سخن گفته و از آن حدیثی نقل کرده است.

این کتاب ظاهراً تا قرن ششم موجود بوده و ابن جوزی (متوفی ۵۹۷؛ ج ۲، ص ۵۰) از آن مطالبی نقل کرده است. مخالفان ابن کرام نیز احادیثی در مذمت او جعل کرده اند (برای برخی از این احادیث و تحلیل آنها رجوع کنید به جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۲؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۶۴-۶۵). در تفسیر الفصول ویژگیهای منحصر به فرد بسیاری برای محمد بن کرام برشمرده شده است (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۸۹-۹۱). قبر او چند قرن در بیت المقدّس مشخص بوده است (رجوع کنید به ابن مجیر حنبلی، ج ۱، ص ۲۹۶) و پیروانش آن را زیارت می کرده اند( جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۵).

مهمترین عقاید کلامی ابن کرام،

دیدگاه های تشبیهی (حاکم جشمی، ص ۱۴۹-۱۵۱) و نظرش دربارۀ کاهش یا فزونی نیافتن ایمان بوده که مخالفت های فراوانی برانگیخته و مستمسک جدی مخالفان وی نیز همین عقیده بوده است (دربارۀ دیدگاه های کلامی او رجوع کنید به کرامیه*). ظاهراً یکی از دوبار زندانی شدن او، به سبب مجموعه روایتی بوده که وی در این باره گرد آورده بوده است که نسخه ای از آن را نزد محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی ۲۵۶) بردند و به فتوای بازداشت او را گرفتند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۵۵، ص ۱۲۹؛ ذهبی، ج ۶، ص ۱۹۱).

عالم برجستۀ شافعی نیشابور، ابوبکر محمد بن اسحاق بن خزیمه، نیز به رغم آنکه در آغاز از دوستان او بود (ذهبی، ج ۶، ص ۱۸۹)، از مخالفان جدّی او شد و نقش مهمی در به زندان انداختن او داشت (رجوع کنید به جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۴) و حتی، به همراه برخی دیگر از فقیهان نیشابور، حکم به کفر کرامیه داد (جورقانی، ج ۱، ص ۲۹۵). شافعیان و کرامیان منازعات خونینی با یکدیگر داشته اند و برخی عالمان کرامی حتی احادیثی در مذمت محمد بن ادریس شافعی نقل کرده اند. محمد بن کرام آثار مکتوب چندی داشته که منبع مؤلفان بعدی بوده است (رجوع کنید به فان اس، ص ۳۹-۴۴).

آثار

فخر الدین رازی (ص ۸۸) از فراوانی آثار او، بدون اشاره به نام آنها، سخن گفته و نحوه بیان ابن کرام را در آثارش، پست خوانده است. خرده گیری فخر الدین رازی بیشتر به سبب ملمع نویسی ابن کرام و پیروانش بوده است (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۱۰۵-۱۰۷).

مشهورترین اثر او

عذاب القبر بوده است که تقریباً تمام فرق نگاران قرون میانه، برای استناد به عقیدۀ تشبیهی ابن کرام، عبارتی از آن را در کتاب های خود تکرار کرده اند (برای نمونه رجوع کنید به حاکم جشمی، ص ۱۵۰؛ سمعانی، ج ۵، ص ۴۳-۴۴؛ فان اس، ص ۳۹).

از دیگر آثار وی،

کتاب التوحید بوده که حاکم جشمی (متوفی ۴۹۴؛ ص ۱۵۰-۱۵۱) به آن اشاره کرده است. بخش هایی از یک اثر احتمالاً فارسی او، به نام کتاب السر، در دست ابوجعفر محمد بن اسحاق َزوزَنی بَحَّاثی (متوفی ۴۶۳) بوده که در ضمن کتاب تبصره العوام (ص ۶۵-۶۹)، نوشتۀ جمال الدین محمد بن حسین بن حسن رازی (نسخۀ خطی کتابخانۀ مجلس، ش۱۲۵۶ )، نقل شده است (برای تحلیل این نقل ها رجوع کنید به فان اس، ص ۳۹-۴۴).

وی احتمالاً کتابی به نام المذهب نیز داشته که نسخه ای از آن در اختیار ابوعمرو محمد بن یحیی خوری (متوفی ۴۲۷؛ ص ۵۵-۵۶) بوده و وی حدیثی را نقل کرده و گفته که آن در کتاب المذهب ابوعبدالله نیز آمده است. بخشی از کتاب المذهب در بیان اعتقادات بوده و ابن کرام در آن از موضوع رؤیت باری در آخرت سخن گفته است (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۸۸-۸۹). از ابن کرام قولی دربارۀ رؤیت باری در آخرت در دست است (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۵، ص ۹).

محمدبن کرام و پیروانش در گسترش اسلام در نواحی ماوراء النهر و برخی بخش های هرات، خاصه بخش غرچه / غرچستان، نقش داشته اند و تا زمان فخر الدین رازی (متوفی ۶۰۶) و حتی مدتی بعد نیز اهالی این مناطق بر مذهب او بوده اند (رجوع کنید به فخر الدین رازی، ص ۸۷-۸۸).

در حوزۀ واژگان عرفانی، وی تعبیر دوست را به جای ولیّ عربی به کار می برده است (برای تفصیل مطلب رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۶، ص ۴۴۵-۴۵۰). او مراکز خاصی به نام خانقاه، برای عبادت و تحصیل پیروان خود، ساخته و تا مدتها در نواحی خراسان، خانقاه* تنها بر مراکز متعلق به کرامیه اطلاق می شده ، چنانکه مقدسی (ج ۵، ص۱۴۱) نیز از کرامیان با عنوان ساکنان خانقاه یاد کرده است.

از دیگر عقاید ابن کرام، نظر وی دربارۀ کسب بوده است. وی از توکل تعریفی داشته است که بر اساس آن، کسی که خود را وقف عبادت خدا کند، پروردگار نیز متکفل روزی او خواهد بود(سلمی، ج ۲، ص ۴۸۵؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ج ۲، ص ۱۰۰). در کتاب رونق المجالس نیز حکایاتی نقل شده که مؤید وجود چنین تعبیری از توکل نزد کرامیه است. بحث از توکل و لزوم داشتن یا نداشتن کسب و کار، در آن دوران متداول بوده است ( رجوع کنید به پورجوادی، ص ۵۸-۵۹).

عبدالغافر فارسی ( رجوع کنید به ص ۲۶، ۲۸، ۷۶) و سمعانی(ا نساب، ج ۲، ص ۳۰۴؛ همو، ۱۳۹۵، ج ۲، ص ۳۲۹) پیروان ابن کرام را در نیشابور و خراسان بزرگ، اصحاب ابو عبدالله خوانده اند. از خود ابن کرام نیز با عناوین ابوعبدالله (خوری، ص ۵۵؛ بوشنجی، ص ۱۳۶؛ شیخ احمد جام، روضه المذنبین، ص ۱۵۲) و ابوعبدالله کرام (قزوینی رازی، ص ۲۶، ۱۶۰، ۴۹۷) یاد شده و گاه در متون کرامیه، امام متقیان خوانده شده است (شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷ب، ص ۳۶۰، این گونه تعابیر را ناشی از بیم هواداران کرامیه از مخالفان خود دانسته است).

عبدالغافر فارسی* نیز در معرفی اصحاب ابوعبدالله محمد بن عبدالله مشهور به حاکم نیشابوری* (متوفی ۴۰۵) عنوان ابوعبدالله حافظ را به کار برده است برای تمییز از اصحاب ابوعبدالله کرام که از آنان به همان صورت مطلق اصحاب ابوعبدالله یاد کرده است.

در کتاب رونق القلوب برخی حکایات عرفانی دربارۀ او نقل شده است (برای این حکایات ها رجوع کنید به فان اس، ص ۴۹-۵۰) که نشان دهندۀ مناسبات وی با برخی بزرگان صوفیه نیشابوراست، از جمله بایزید بسطامی (متوفی ۲۶۱) و مرشدش احمد بن حرب (متوفی ۲۳۴). ذهبی (ج ۶، ص ۱۸۹)، از قول یحیی بن مُغاذ رازی، سخنی در ستایش محمدبن کرام نقل کرده است. نام ابن کرام در سلسله سند برخی روایات تفسیری، در ضمن تفسیر کرامی الفصول نوشتۀ عبدالوهاب بن محمد حنفی / حنیفی، آمده (رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۷۷-۷۹؛ فان اس، ص ۵۹-۷۰) و سخنان فراوانی نیز او نقل شده است (برای گزارش تفصیلی از اقوال وی در تفسیر الفصول رجوع کنید به شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۹۵-۱۰۲؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۵-۱۴).

یک دوره آرای فقهی ابن کرام که بسیار به مذهب حنفی نزدیک است(قزوینی رازی، ص ۲۷۲، ۴۵۷) – در ضمن کتاب النتف فی الفتاوی، منسوب به ابوالحسن علی بن حسین سغدی (متوفی ۴۶۱؛ به تصحیح صلاح الدین ناهی، بیروت۱۴۰۴/۱۹۸۴)، آمده است (زیزو ، ص ۵۷۹-۵۸۷)، اما ناهی( مصحح کتاب) هویت ابوعبدالله را نشناخته است (رجوع کنید به سغدی، ج ۱، ص ۸، پانویس ۱).

ابن کرام درباره علل احکام نیز آرای خاصی داشته است، از جمله دربارۀ علت تحریم شراب (بوشنجی، ص ۱۳۶). بر ابن کرام و تعالیم او ردیه های فراوانی نوشته شده که یکی از کهن ترین آنها الرد علی ابن کرام، نوشتۀ فضل بن شاذان* امامی (متوفی ۲۶۰)، است (نجاشی، ص ۳۰۷) که بندی از آن را شیخ طوسی (ص ۱۵۴) نقل کرده است (برای دیگر ردیه ها و مطالب برخی از آنها رجوع کنید به سبکی، ج ۲، ص ۳۰۴؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۷۷الف، ص ۶۱-۶۲، پانویس ۱؛ فان اس، ص ۸۳-۸۸). ذهبی (ج ۶، ص ۱۸۹-۱۹۰) برخی اقوال عرفانی محمدبن کرام را نقل کرده است.



منابع :

(۱) محمد بن علی بن حسین ابن بابویه، الامالی، قم ۱۴۱۷؛
(۲) عبدالرحمن بن علی ابن جوزی، کتاب الموضوعات، چاپ عبدالرحمن محمد عثمان ،مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۳) محمد بن حبان بن احمد مشهور به ابن حبان، کتاب المجروحین من المحدثین و الضعاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید،حلب ۱۳۹۶؛
(۴) ابن حجر عسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت، بی تا؛
(۵) عبدالله بن عدی جرجانی مشهور به ابن عدی، الکامل فی ضعفاء الرجال، چاپ سهیل زکار، بیروت۱۴۰۹/۱۹۹۸؛
(۶) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵-۱۴۲۱/۱۹۹۵-۲۰۰۱؛
(۷) ابوالحسن هیصم بن محمد بن عبدالعزیر بوشنجی نابی، قصص الانبیاء، ترجمه محمد بن اسعد بن عبدالله حنفی تستری، چاپ سید عباس محمد زاده ،مشهد ۱۳۸۴ش؛
(۸) نصر الله پورجوادی، «منبعی کهن در باب ملامتیان نیشابور»، پژوهش های عرفانی جستجو در منابع کهن (مجموعه یازده مقاله)، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۹) محسن بن محمد بن کرامه جشمی، رساله ابلیس الی اخوانه المناحیس، چاپ حسین مدرسی، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۱۰) حسین بن ابراهیم جورقانی همدانی، الأباطیل و المناکیر و الصحاح و المشاهیر، چاپ عبدالرحمن عبدالجبار فریوائی، بنارس۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) مجیر الدین عبدالرحمن بن محمد حنبلی، الأنس الجلیل بتاریخ القدس و الخلیل، مقدمه محمد بحر العلوم ،نجف ۱۳۸۸/۱۹۶۸؛
(۱۲) محمد بن یحیی بن حسن خوری، کتاب فی قوارع القرآن و ما یستحب أن لا یخل بقراءته کل یوم و لیله، چاپ قاسم نوری،مشهد ۱۴۱۰؛
(۱۳) شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۴) جمال الدین محمد بن حسین بن حسن رازی، کتاب تبصره العوام فی معرفه مقالات الأنام، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۱۳ش؛
(۱۵) فخر الدین محمد بن عمر رازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، چاپ محمد معتصم بالله بغدادی ،بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۱۶) عبدالوهاب بن علی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحی، قاهره ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۱۷) ابوعبدالرحمن محمد بن حسین سلمی، المقدمه فی التصوف و حقیقته، چاپ حسین امین؛
(۱۸) همو، مجموعه آثار ابوعبدالرحمن سلمی، گردآوری نصر الله پورجوادی، تهران ۱۳۷۲ش؛
(۱۹) علی بن حسین سغدی، النتف فی الفتاوی، چاپ صلاح الدین ناهی، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۲۰) عبدالکریم بن محمد سمعانی، الأنساب، چاپ عبدالله عمر بارودی، اختصارات؛
(۲۱) همو، التحبیر فی المعجم الکبیر، چاپ منیره ناجی سالم، بغداد۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۲) محمد رضا شفیعی کدکنی، «چهره دیگر محمد بن کرام سجستانی در پرتو سخنان نویافته از او»، ارج نامه ایرج به پاس نیم قرن سوابق درخشان فرهنگی و دانشگاهی استاد ایرج افشار، به کوشش محسن باقر زاده، تهران۱۳۷۷ش/الف؛
(۲۳) همو، «سفینه ای از شعرهای عرفانی قرن چهارم و پنجم»، جشن نامه استاد ذبیح الله صفا، به کوشش سید محمد ترابی، تهران ۱۳۷۷ش/ب؛
(۲۴) همو، «نخستین تجربه های شعر عرفانی در زبان فارسی: نگاهی به اسناد نویافته درباره ابوذر بوزجانی»، درخت معرفت: جشن نامه استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب، به اهتمام علی اصغر محمد خانی،تهران ۱۳۷۶ش؛
(۲۵) همو، «سخنان نویافته دیگر از محمد بن کرام»، مطالعات عرفانی، شماره سوم، بهار- تابستان ۱۳۸۵ش؛
(۲۶) یوسف فان اس، «متونی درباره کرامیه: مجموعه ای از مواد و منابع درباره کرامیه که از آنها استفاده نشده است»، معارف، دوره نهم، ش ۱ (فروردین- تیر ۱۳۷۱)، ص ۳۴-۱۱۸؛
(۲۷) عبدالغافر بن اسماعیل فارسی، المنتخب من کتاب السیاق لتاریخ نیسابور، انتخاب ابراهیم بن محمد صریفینی، چاپ محمد عثمان، قاهره ۱۴۲۸/۲۰۰۸؛
(۲۸) احمد بن محمد فصیح خوافی، مجمل فصیحی، چاپ سید محسن ناجی نصر آبادی، تهران ۱۳۸۶ش؛
(۲۹) عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض معروف به بعض مثالب النواصب، چاپ میر جلال الدین محدث، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۳۰) محمد بن حسن طوسی، الامالی، قم ۱۴۱۴؛
(۳۱) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۲) مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدع و التاریخ، چاپ کلمان هوار،پاریس ۱۹۱۶؛
(۳۳) احمد بن علی نجاشی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۳۴) عمر بن محمد نسفی، القند فی ذکر علماء سمرقند، چاپ یوسف هادی، تهران ۱۳۷۸ش/۱۴۲۰؛
(۳۵) Aron Zysow,“Two Unrecognized Karrami Texts,” Journal of American Oriental Society 108.4,1988.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوجعفر محمد خَثعمى اُشنانی(متوفی۳۱۵ه ق)

 ابوجعفر محمدبن حسین خَثعمى اُشنانى، محدّث کوفى قرن سوم و چهارم. وى در سال ۲۲۱ در کوفه در قبیله مشهور خثعم متولد شد. خطیب بغدادى (ج ۳، ص ۲۳) نسبت اُشنانى او را به سبب ولاء مىداند، اما سمعانى (ج ۱، ص۱۷۰) آن را اشاره به خرید و فروش گیاهى به همین نام دانسته است.

خثعمى در کوفه از محدّثان بسیارى حدیث شنید و روایت کرد،

از جمله:

عالم و محدّث نامور زیدى، عَبّادبن یعقوب رواجنى (متوفى ۲۵۰)؛

عَبّادبن احمد عَرزَمى؛

ابوکریب محمدبن علاء همدانى؛

فضاله بن فضل تمیمى؛

و اسماعیل بن اسحاق راشدى (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج۳، ص۲۲؛ سمعانى، همانجا؛ ابن طاووس، ص۱۳۲،۳۶۷).

راویان خثعمى

کسانى چون محمدبن عمر،

مشهور به ابن جعابى،

محمدبن محمدبن سلیمان باغندى،

محدّث شیعى، ابومُفضَّل محمدبن عبداللّه شیبانى،

عالم زیدى و ابوالفرج اصفهانى از خثعمى حدیث نقل کرده اند (رجوع کنیدبه ابوالفرج اصفهانى، ص ۵، ۳۲، ۸۶؛ دلائل الامامه، ص۱۳۵؛ طوسى، ۱۴۱۴، ص۴۴۷ ، ۴۵۱،۴۸۴، ۴۹۲؛ خطیب بغدادى، همانجا).

از دیگر راویان خثعمى،

مظفربن جعفربن حسن، مؤلف الرساله الموضحه، است که در کتابش روایاتى به نقل از خثعمى در باب اختصاص دادن برخى القاب مانند «امیرالمؤمنین»، به على علیه السلام توسط پیامبر صلى اللّه علیه وآله وسلم آورده است. ابن طاووس از نسخه اى به خط مصنف که در کتابخانه نظامیه بغداد وجود داشت، مطالبى نقل کردهاست (رجوع کنید به ص۳۶۲، ۳۶۷؛ نیز رجوع کنید به کولبرگ، ص ۳۱۹ـ ۳۲۰).

خثعمى با عالمان شیعى کوفه مناسبات نزدیکى داشت و نام وى در طریق روایت برخى از آثار آنها آمده است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۷۸، ۱۱۳، ۴۴۵؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۶۶، ۱۷۶). بنابه نقل شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۴۴۲؛ همو، ۱۴۱۷، ص ۱۷۶)، هارون بن موسى تَلَّعُکبَرى* در سال ۳۱۵ و پس از آن، از خثعمى سماع کرده و اجازه روایت آثارى را که او در روایت خود داشته، اخذ کرده است.

وجود نام خثعمى در طریق حدیث منزلت، روایت نزول آیه تطهیر در شأن اهلبیت علیهم السلام و آیه نجوا درباره على علیهالسلام، روایت حدیث مشهور گفتگوى على علیهالسلام با کمیل درباره اصناف مردم و برخى روایات دیگر از گرایشهاى شیعى وى نشان دارد (رجوع کنید به ابنبابویه، ج ۲، ص ۵۴۸ـ ۵۵۳؛ خزاز رازى، ص ۲۲۱ـ۲۲۲؛ علوى، ص ۶۴ـ۶۵؛ خطیب بغدادى، ج ۱۴، ص ۲۵۲؛ حسکانى، ج ۲، ص ۳۹، ۷۹، ۱۶۷، ۲۲۷، ۳۲۴؛ ابن عساکر، ج ۴۲، ص ۱۲۹ـ۱۳۰، ۳۸۳ـ ۳۸۴، ج ۵۰، ص ۲۵۲ـ۲۵۳، ج ۷۰، ص ۲۰ـ۲۱).

همچنین شواهدى چون وجود نام خثعمى در طریقِ روایتِ تحریرى از اصلِ ابوالجارود زیادبن منذر (رجوع کنید به جارودیه*) به روایت محمدبن بکر ارحبى و کتاب یحیى بن سالم فرّاء کوفى و برخى احادیث دیگر حاکى از تمایلات زیدى اوست (رجوع کنید به نجاشى، ص ۴۴۴؛ ابن عساکر، ج ۱۹، ص ۴۵۸، ج ۳۳، ص۲۱۰ـ۲۱۱).

آثار

از خثعمى تنها کتاب القضایا شناخته شده است. این کتاب یکى از منابع قاضى نعمان مغربى (متوفى ۳۶۳) در تألیف الایضاح بوده است (رجوع کنید به قاضى نعمان، ص ۲۱، ۳۲، ۱۱۴، و جاهاى دیگر). همه روایاتى که قاضى نعمان از القضایا نقل کرده، درباره نماز و مسائل مربوط بدان است. براساس اسناد برخى روایات (رجوع کنید به همان، ص ۴۲، ۹۰، ۹۵، ۱۲۰، ۱۲۲)، خثعمى در تدوین کتاب خود از کتاب قضایا امیرالمؤمنین تألیف ابوعبداللّه محمدبن قیس بَجَلى (متوفى ۱۵۱) که در محافل امامیه کوفه مشهور و متداول بود (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۲۳؛ طوسى، ۱۴۱۷، ص ۲۰۶)، بهره برده است. وجود نام خثعمى در طریق روایت کتاب بجلى (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۷۶) شاهدى دیگر بر این مدعاست.

ابن شهرآشوب (ص ۲۵) نیز به القضایاى خثعمى اشاره کرده است. احتمالا اشاره او به واسطه نسخه اى از الایضاح بوده و خود وى به القضایا دسترسى نداشته است. این احتمال باتوجه به اینکه قاضى نعمان در برخى موارد نام خثعمى را احمدبن حسین ذکر مى کند (رجوع کنید به ص ۲۱، ۱۲۲، ۱۲۳) و در میان فهرست نگاران و رجالیون، تنها ابن شهرآشوب است که نام خثعمى را احمد ذکر کرده (رجوع کنید به همانجا)، تقویت مى شود. به گزارش خطیب بغدادى (ج ۳، ص ۲۲)، خثعمى به بغداد سفر و در آنجا کتابش را املا کرده است. اما بغدادى به نام این کتاب اشاره نمى کند.

در توثیق خثعمى اختلافى وجود ندارد؛ على بن عمر دارقطنى* ( ۱۴۰۴الف، ص ۱۵۲؛ همو، ۱۴۰۴ب، ص ۸۰)، خطیب بغدادى (ج ۳، ص ۲۳) و سمعانى (ج ۱، ص ۱۷۰) او را ثقه، امین، صدوق و حجت دانسته اند و ذهبى (ج ۱۴، ص ۵۲۹) از او با عنوان امام، حجت و محدّث کوفه یاد مى کند.

رحلت

خثعمى در پنجشنبه، هفت صفر ۳۱۵ درگذشت (رجوع کنید به خطیب بغدادى؛ سمعانى؛ ذهبى، همانجاها؛ قس طوسى، ۱۴۱۵، همانجا که سال درگذشت او را ۳۱۷ ذکر کرده است).



منابع :

(۱)ابنبابویه، کتابالخصال، چاپ علىاکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۲) ابنشهر آشوب، معالم العلماء، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۳) ابنطاووس، الیقین باختصاص مولانا على (علیهالسلام) بامره المومنین، چاپ انصارى، قم ۱۴۱۳؛
(۴) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۵) علىبن حسین ابوالفرج اصفهانى، مقاتلالطالبیین، چاپ کاظم مظفر، نجف ۱۳۸۵/۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۴۰۵؛
(۶) عبیداللّهبن عبداللّه حسکانى، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، چاپ محمدباقر محمودى، تهران ۱۴۱۱/۱۹۹۰؛
(۷) علىبن محمد خزاز رازى، کفایه الاثر فىالنص علىالائمه الاثنى عشر، چاپ عبداللطیف حسینى کوهکمرى خوئى، قم ۱۴۰۱؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) علىبن عمر دارقطنى، سؤالات الحاکم النیسابورى للدارقطنى فى الجرح و التعدیل، چاپ موفقبن عبداللّه، ریاض ۱۴۰۴الف؛
(۱۰) همو، سؤالات حمزهبن یوسف السهمى للدارقطنى و غیره من المشایخ من الجرح والتعدیل، چاپ موفقبن عبداللّه، ریاض ۱۴۰۴ب؛
(۱۱) دلائل الامامه، ]منسوب به[ محمدبن جریر طبرى آملى، قم: مؤسسهالبعثه، ۱۴۱۳؛
(۱۲) ذهبى؛
(۱۳) سمعانى؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسى، الامالى، قم ۱۴۱۴؛
(۱۵) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۷) محمدبن على علوى، الفوائد المنتقاه و الغرائب الحسان عنالشیوخ الکوفیین، انتخبها محمدبن على صورى، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۸) نعمانبن محمد قاضى نعمان، الایضاح، چاپ محمدکاظم رحمتى، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۱۹) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۲۰) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه ضَحّاک‌بن مَخْلَد(متوفی۲۱۲ه ق)

ضَحّاک‌بن مَخْلَد ، عالم و محدّث بصری قرن دوم و سوم. ابوعاصم ضحاک‌بن مخلد بصری از موالی‌بنی شیبان یا از تیرۀ ‌بنی شیبان بوده است (رجوع کنید به ابن‌حبان، ج‌۶، ص‌۴۸۳؛ ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۹، ۳۶۱). چون ابن‌عساکر (ج‌۲۴، ص‌۳۶۶) دربارۀ غیر فصیح بودن او خبری آورده، وی نباید عرب تبار باشد و نسبت او به ‌بنی‌شیبان از طریق پیوند ولاء صحیح‌تر است.

با این حال، برای او در انتساب به ثعلبه‌بن شیبان، سلسله نسبی ذکر شده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۶؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۱). مادرش از‌بنی زبیر بود (ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۹). به نوشتۀ خلیفه‌بن خیاط (ص۲۷۸)، وی در ۱۲۱ به دنیا آمده (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۹)، هر چند خود او زمان تولدش را ربیع‌الاول ۱۲۲ ذکر کرده است، که به نظر می‌رسد صحیح‌تر باشد (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۸، ۳۶۱).

ابوعاصم شوخ طبع بود و چون بینی بزرگی داشت و لباس ابریشمی و زیبا می پوشید، به نبیل ملقب شد (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۲؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۷). همچنین گفته اند زمانی فیلی به بصره آورده و مردم برای دیدن آن رفته بودند، اما ضحاک‌بن مخلد، که علاقۀ شدیدی به ابن‌جریج‌ داشت، نرفت و چون ابن‌جریج‌ سبب نرفتن او را پرسید، گفت که ترجیح می دهد به ابن‌جریح ‌بنگرد و ابن‌جریج‌ نیز او را نبیل خواند (مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۷؛ ذهبی، ج‌۹، ص‌۴۸۲؛ برای اقوال دیگر دربارۀ علت شهرت او به نبیل رجوع کنید به مزی، همانجا؛ ذهبی، همان، ص‌۴۸۳).

دربارۀ زندگی او اطلاع چندانی نیست، جز آنکه به تجارت ابریشم می پرداخته و در بصره سکونت داشته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۹؛ ذهبی، ج‌۹، ص‌۴۸۰). وی از محدّثان برجستۀ بصری بوده و از کسان بسیاری حدیث نقل کرده است، که از آن جمله بوده اند: سفیان ثوری، شعبه‌بن حَجّاج، ‌و امام صادق علیه السلام که از ایشان تنها یک حدیث شنیده (برای حدیث مذکور رجوع کنید به خلیلی، ج‌۱، ص‌۳۱۷؛ برای فهرست مشایخ حدیثی او رجوع کنید به خلیلی، ج‌۲، ص‌۵۱۹؛ ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۶، ۳۶۰؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۲ـ۲۸۳).

از ضحاک برجسته ترین محدّثان عصرش ( همچون احمد‌بن حنبل، احمد‌بن سعید دارمی، محمد‌بن اسماعیل بخاری) و کسان دیگری، حدیث نقل کرده‌اند، که نشان دهندۀ جایگاه بلند او در میان محدّثان و اهل حدیث عصرش است (برای فهرست راویان حدیث از وی رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۶؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۳ـ۲۸۵).

اغلب رجال‌نویسان اهل سنّت وی را ثقه، ثبت، کثیرالحدیث، حافظ و شیخ‌المحدّثین خوانده‌اند (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌ابی حاتم رازی، ج۴، ص۴۶۳؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۵ـ۲۸۶). خلیلی (ج۱، ص۱۶۵،۲۴۰، ج‌۲، ص‌۵۱۹) نیز از نظر زهد و علم و دیانت و اتقان و متفق¬علیه بودن وثاقت ضحاک در میان محدّثان، سخن گفته و نوشته که بخاری به شاگردی نزد وی افتخار می‌کرده است.

با این همه، انتقاداتی نیز از او شده است (رجوع کنید به عقیلی، ج۲، ص۲۲۲ـ۲۲۳). خرده گیری عقیلی به سبب موضع اهل رأی و تعصب ضحّاک دربارۀ ابوحنیفه بوده، که از دیدگاه اهل حدیث بی اشکال نبوده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۱ـ۳۶۲). با این حال، جایگاه برجستۀ او در میان محدّثان عراق به‌گونه‌ای بوده که احمد‌بن حنبل افراد را برای سماع حدیث نزد او می فرستاده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۳؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۹).

وی حدود هزار حدیث در حافظه داشته است (ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۴؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۶- ۲۸۷). ضحاک در فقه نیز متبحر بوده (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج‌۷، ص‌۲۹۵؛ ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۴) و روایتهای فقهی فراوانی از او در آثار کهن موجود است(رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۱). مزی (ج‌۱۳، ص‌۲۹۰ـ۲۹۱) حدیثی را که نام ضحاک در سلسله سند آن بوده، به سندی عالی نقل کرده است ( نیز رجوع کنید به علو سند).

از میان رجال نویسان شیعی، شیخ طوسی (رجال، ص۲۲۷) و نجاشی ( ص۲۰۵) او را در شمار اصحاب و راویان امام صادق علیه السلام یاد کرده اند. نجاشی به عامّی (سنّی) بودن ضحاک اشاره نموده و گفته که ضحّاک مکتوبی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است. مکتوبی که نجاشی به آن اشاره کرده در میان محدّثان امامی شهرت داشته و نجاشی (ص‌۲۰۵) آن را به دو طریق،طریق محدّثان قم و عراق، نقل کرده است.

تنها اشکال در نقل نجاشی آن است که نام پدر یا جدّ ضحاک را محمد ذکر کرده، که ظاهراً حاصل تصحیفی است که به دست کاتبان در نسخۀ کتاب نجاشی روی داده است (رجوع کنید به شوشتری، ج‌۵، ص‌۵۳۶؛ برای مواردی دیگر از تصحیف نام او در احادیث شیعه، رجوع کنید به شوشتری، ج‌۵، ص‌۵۳۷)، زیرا نام پدر ضحاک، مَخلد بوده و در سلسله نسبی که برای او ذکر شده است نیز نام محمد دیده نمی شود(رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۵۶).

رحلت

دربارۀ تاریخ درگذشت او اختلاف اندکی در منابع وجود دارد (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص۳۶۳، ۳۶۷ـ۳۶۸؛ مزی، ج‌۱۳، ص‌۲۸۸ـ۲۸۹) و از میان آنها ۱۴ ذیحجۀ ۲۱۲ و در شهر بصره (ابن‌سعد، ج‌۷، ص‌۲۹۵؛ ابن‌حبان، ج‌۶، ص‌۴۸۴) از صحت و شهرت بیشتری برخوردار است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۲۴، ص‌۳۶۱؛ که تاریخ اخیر را از قول ابوداود سجستانی نقل کرده است؛ ذهبی، ج‌۹، ص‌۴۸۳).

نوادۀ ضحاک، ابو بکر احمد‌بن عمرو‌بن ابی عاصم، از محدّثان نامور بوده است (ابن‌ابی عاصم).



منابع :

(۱) عبدالرحمن‌بن محمد مشهور به ابن‌ابی حاتم رازی، کتاب الجرح و التعدیل، بیروت ۱۳۷۱/۱۹۵۲؛
(۲) محمد‌بن حبان مشهور به ابن‌حبان، کتاب الثقات، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳/۱۹۷۳؛
(۳) ابن‌سعد، الطبقات الکبری، چاپ احسان عباس (اختصارات)؛
(۴) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/۱۹۹۵ـ۲۰۰۰؛
(۵) خلیفه‌بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفه‌بن خیاط العصفری، چاپ سهیل زکار،بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۶) خلیل‌بن عبدالله خلیلی، کتاب الارشاد فی معرفه علماء الحدیث، چاپ محمد سعید‌بن عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۷) ذهبی، سیر اعلام‌النبلاء؛
(۸) محمدتقی شوشتری، قاموس‌الرجال،قم ۱۴۱۰ـ۱۴۲۴ق؛
(۹) محمد‌بن حسن طوسی، رجال الطوسی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۵؛
(۱۰) محمد‌بن عمرو عقیلی، کتاب الضعفاء‌الکبیر، چاپ عبدالمعطی أمین‌قعله‌جی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۱۱) یوسف‌بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۲) احمد‌بن علی نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعه المشتهر برجال النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه ابوسلیمان حَمْد خطّابى بُستْى(متوفی۳۸۸ه ق)

ابوسلیمان حَمْدبن محمدبن ابراهیم بن خَطّاب بُستْى، محدّث، فقیه و لغت شناس قرن چهارم. هر چند در بیشتر منابع نام وى حمد آمده (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۳۴۹، ۴۴۷، ج ۲، ص ۳۱۶؛ یاقوت حموى، ج ۲، ص ۸۶؛ باتلى، ج ۱، ص ۸۲ـ۸۴)، ثعالبى (ج ۴، ص ۳۸۳) و یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۶) به نقل از ابوعبیده هروى که شاگرد خطّابى بوده، نام وى را احمد ذکر کرده اند و در برخى منابع نیز با همین نام از او یاد شده است (براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۲۰۰؛ ابن عساکر، ج ۴، ص ۴۴؛ باتلى، ج ۱، ص ۸۱ـ۸۲).

البته یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۷) و سُبکى (ج ۲، ص ۲۸۲) تصریح کردهاند که نام درست خطّابى، حمد است (نیز رجوع کنید به صفدى، ج ۷، ص ۳۱۷). خطّابى خود به این اختلاف اشاره کرده و نام صحیح خویش را حمد بیان کرده اما چون به احمد شهرت یافته بوده آن را ناپسند ندانسته است (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۵). ضبط نام حَمْد نیز در منابع به دو صورت حَمَد و حَمد آمده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۸۵ـ۸۷)، هرچند در بیشتر آنها نام او را حَمْد نگاشته اند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ابنقاضى شهبه، ج ۱، ص ۱۴۰).

درباره سبب نسبت وى به خطّابى اختلاف هست (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۸۹ـ۹۴)، برخى زیدبن خطّاب بُستى را جد او مىدانند (براى نمونه رجوع کنید به ابناثیر، ج ۱، ص ۴۵۲؛ ابنخلّکان، همانجا)؛ بعضى وى را از نسل زیدبن خطّاببن نُقیل عَدْوى، برادر خلیفه دوم، ذکر کردهاند (براى نمونه رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶، ج ۳، ص ۱۲۰۵؛ صفدى، همانجا)، اما در این انتساب تردید جدّى وجود دارد (رجوع کنید به ابنخلّکان، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۸، ص ۶۳۲؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲).

ظاهرآ صاغانى (متوفى ۶۵۰) تنها کسى است که اطلاع بیشترى درباره خطّابى و اجداد او داشته و نام برخى از اجداد خطّابى را ذکر کرده، از جمله ابنوى هزار بنده که نامش حاکى از ایرانى و نیشابورى بودن او است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷). باتلى (ج ۱، ص ۹۳ـ۹۴) یادآور شده که مقصود از خطّابى به صورت مطلق، حَمْدبن محمدبن ابراهیم خطّابى است.

خطّابى در سال ۳۱۹ در شهر بُسْت* به دنیا آمد (سمعانى، ۱۴۰۸، ج ۲، ص ۳۸۰؛ یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶، به نقل از تاریخ هرات فامى). درباره سال تولد وى اختلاف اندکى در منابع وجود دارد (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۹۷ـ۹۸). برخى سال ولادت او را ۳۱۷ (رجوع کنید به سمعانى، همانجا؛ ابنعبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۴) و بعضى ۳۱۹ (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۴، ص ۲۴۹، ج ۱۰، ص ۲۶۹) ذکر کرده اند.

خطّابى پس از گذراندن تحصیلات اولیه در زادگاهش (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۹۹) به شهرهایى چون مکه، بغداد، بصره و نیشابور سفر کرد و به سماع حدیث از محدّثان بزرگ آن مناطق پرداخت (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۱۱۰ـ ۱۱۲؛ بریک، ج ۱، ص ۸۷ـ۸۹) تا آنجا که ذهبى (۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۸) او را رحّال وصف کرده است، هر چند از فهرست استادان وى مشخص است که خطّابى عمده تحصیلات خود را در نیشابور گذرانده که در روزگار وى یکى از مهمترین مراکز علمى جهان اسلام بود. حاکم نیشابورى در تاریخ نیشابور* از اقامت چند ساله خطّابى در نیشابور سخن گفته و اشاره کرده که در آن مدت، خطّابى به روایت حدیث از مشایخ خود پرداخته است (رجوع کنید به سمعانى، همانجا). خطّابى برخى از آثار خود چون معالمالسنن، غریبالحدیث، شرحالأسماء الحُسنى، العُزله، و الغُنیه عنالکلام و اهله را در نیشابور نگاشت (رجوع کنید به ابنعبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۵؛ ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۹۱).

اساتید

خطّابى نزد بسیارى به تحصیل علوم مختلف پرداخت (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۱۹ـ۱۳۸). برخى استادان مشهور او در حدیث عبارتاند از:

ابوسعید احمدبن محمد، مشهور به ابن اعرابى (متوفى ۳۴۰) که خطّابى ظاهرآ در سفر حج در مکه از وى سنن ابوداوود را سماع کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲ـ۲۸۳)؛

ابوبکر محمدبن بکربن داسه بصرى (متوفى ۳۴۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲)، از راویان مشهور سنن ابوداوود که در بصره ساکن بود و خطّابى کتاب سنن را از او نیز روایت کرد (معالمالسنن، ج ۱، ص ۹)؛

ابوبکر احمدبن ابراهیم اسماعیلى* (متوفى ۳۷۱)، از بزرگان و محدّثان مشهور جرجان؛

و ابوالعباس محمدبن یعقوب اصمّ (متوفى ۳۴۶؛ سبکى، همانجا)، از عالمان و محدّثان نامور نیشابور (بریک، ج ۱، ص ۹۱ـ۹۲).

خطّابى نزد محمدبن على قفّالِ چاچى* (متوفى ۳۶۵)، از سرآمدان فقه شافعى در خراسان، و حسن بن ابى هریره بغدادى (متوفى ۳۴۵)، سرآمد فقیهان شافعى بغداد، فقه شافعى را فراگرفت و خود نیز آرایى ویژه داشت (رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۲۸۵ـ۲۹۰؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۵ـ۱۱۹). سعدبن عبداللّه بن بریک آراى فقهى خطّابى را در کتاب الإختیارات الفقهیه للإمام الخطابى گرد آورده است. علاوه بر این، خطّابى نزد ابوعمر محمدبن عبدالواحد مشهور به غلام ثعلب* (متوفى ۳۴۵) و ابومنصور محمدبن احمد ازهرى* (متوفى ۳۷۰) به فراگیرى علم لغت پرداخت (ابن عبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۲۱۴).

شاگردان

وى شاگردان فراوانى داشت، از جمله

حاکم نیشابورى*،

ابوحامد احمدبن محمد اسفراینى* (متوفى ۴۰۶)،

ابوعبید احمدبن محمد هروى (متوفى ۴۰۱) و

عبدالغافربن اسماعیل فارسى (متوفى ۴۴۸؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۴؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۵؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲؛ براى فهرست دیگر شاگردان او رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۶۳ـ۱۷۵؛ بریک، ج ۱، ص ۹۵ـ۹۶).

از نظر کلامى،

وى همچون برخى از شافعیان، به اهل حدیث گرایش داشت (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۴۷ـ۱۵۲؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۹ـ۱۲۶) و کتاب الغنیه عنالکلام و أهله را در دفاع از عقاید اهل حدیث و نقد شیوه متکلمان، با بهره گیرى از احادیث و نگاه اهل حدیث نگاشته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۱۶ـ۲۲۱؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۶).

کتاب الغنیه از منابع ابن تیمیه در درء تعارض العقل و النقل (رجوع کنید به ج ۷، ص ۲۷۸ـ۲۸۳، ۲۸۶ـ۲۸۷، ۲۹۲ـ۲۹۴، ۲۹۵ـ۳۰۲) و سیوطى در کتاب صون المنطق و الکلام عن فنالمنطق والکلام (ص ۹۱ـ۱۰۱) بوده است. خطّابى در کتاب شعارالدین (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۱۳ـ۲۱۵) با همین رویکرد به بحث از مسائل کلامى و نقد متکلمان در طرح مباحث عقلى پرداخته است (رجوع کنید به ابنتیمیه، ج ۷، ص ۲۹۴، ۳۱۶ـ۳۱۷). حسنبن عبدالرحمان علوى در الإمامالخطابى و منهجه فىالعقیده (ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷)، بهتفصیل به بیان دیدگاه خطّابى که همچون اهل حدیث بوده، پرداخته است. اما شهرت اصلى وى در دانش لغت است. وى شاعرى متبحر نیز بود (ذهبى، ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۹؛ صفدى، ج ۷، ص ۳۱۸؛ باتلى، ج ۱، ص ۱۵۵ـ۱۶۰) و نمونهایى از اشعارش در منابع نقل شده است (براى نمونه رجوع کنید به ثعالبى، ج ۴، ص ۳۸۳ـ۳۸۵؛ ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۴ـ۲۱۶؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۴ـ۲۸۵).

رحلت

خطّابى پس از سفرهاى متعدد به زادگاه خود بازگشت و همانجا درگذشت (رجوع کنید به ابنخلّکان، ج ۲، ص ۲۱۵؛ سبکى، ج ۳، ص ۲۸۳). در سال وفات او اختلاف هست (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۷۹ـ۱۸۱)، برخى آن را ۳۸۶ و اغلب ۳۸۸ ذکر کرده اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶؛ بریک، ج ۱، ص ۱۱۱ـ۱۱۲). یاقوت حموى (همانجا) اطلاع بیشترى درباره مکان درگذشت وى ارائه کرده که ظاهرآ برگرفته از کتاب تاریخ هرات فامى است که نسخه اى از آن را در اختیار داشت. یاقوت حموى (همانجا) محل درگذشت خطّابى را رباطى در بُست و در حاشیه رودخانه هیرمند/ هلمند (در متن به خطا هندمند) ذکر کرده است. ابوبکر عبداللّه بن ابراهیم حنبلى، شعرى در رثاى او سروده که یاقوت حموى (ج ۲، ص ۴۸۷) آن را نقل کرده است (براى دیگر اشعار در مرثیه او رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۸۳ـ۱۸۴).

بسیارى از عالمان به مدح خطّابى پرداخته و از او به بزرگى یاد کرده اند، از جمله ثعالبى (ج ۴، ص ۳۸۳) و ابنخلّکان (همانجا) که او را در وجوه بسیارى، ابوعبید قاسمبن سلّام* زمان خویش معرفى کردهاند (براى اظهارنظرها درباره جایگاه و منزلت علمى وى رجوع کنید به سبکى، ج ۳، ص ۲۸۲ـ۲۸۳؛ باتلى، ج ۱، ص ۱۴۱ـ۱۴۶؛ بریک، ج ۱، ص ۹۷ـ۱۰۰). خطّابى همچون بیشتر عالمان اهلسنّت حجیت خبر واحد را پذیرفته است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۲۴۲، ج ۳، ص ۳۲۵).

وى همچنین نقل روایات نبوى را بدون اسناد و اطمینان از صحت آن جایز نمى داند (همان، ج ۴، ص ۱۸۷ـ۱۸۸). او را یکى از نخستین کسانى مى دانند که حدیث را به سهگونه صحیح، حسن و ضعیف (براى این تقسیم بندى سه گانه توسط خطّابى رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۶) تقسیم کرده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۶۳۶ـ۶۳۹، ج ۲، ص ۱۱۱۷ـ ۱۱۲۳).

آثار

خطّابى آثار بسیارى در حوزه هاى مختلف علوم اسلامى نگاشته (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۲۲؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۱ـ ۱۱۰) که از همان زمان شهرت یافته و محل مراجعه عالمان بوده است (براى نمونه رجوع کنید به اشبیلى، ص۱۹۰، ۲۰۱؛ ابن حجر عسقلانى، ص ۱۶۴، ۳۹۹).

آثار خطّابى از دو جنبه پراهمیت است؛ یکى، اثرگذارى در کتب پس از خود (رجوع کنید به ادامه مقاله) و دیگرى، رویکرد نقادانه وى به سنّت دوره خویش. وى افزون بر آنکه کتاب إصلاح غلطالمحدثین را با همین نگاه تألیف کرد و به تصحیح اشتباهات موجود در نقلهاى روایات پرداخت،

در دو شرح خود بر صحیح بخارى و سنن ابوداوود نیز به تصحیح اشتباهات و نقد برخى اسناد روایات و راویان احادیث توجه داشت (رجوع کنید به ادامه مقاله).

او در إصلاح غلط المحدثین که با نامهاى مختلف از آن یاد شده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۲۱ـ۵۲۳)، به بحث تصحیح تحریفها و تصحیفهاى به وجود آمده در روایات پرداخته است (براى اطلاعات بیشتر درباره کتاب و روش مؤلف رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۵۲۵ـ۵۵۱). حاتم صالح ضامن (خطّابى، ۱۴۰۵، مقدمه، ص ۲۸۹ـ۲۹۰)، خطّابى را از پیشگامان تألیف در این حوزه به شمار آورده (درباره منابع وى رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۴ـ۵۴۷) و براساس بعضى شواهد، این اثر را بخش پایانى کتاب غریب الحدیث خطّابى دانسته که آن را با اندکى تغییرات بازنویسى کرده است (خطّابى، ۱۴۰۵، همان مقدمه، ص ۲۹۶ـ۲۹۷؛ نیز رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۳۵ـ۵۳۸). این کتاب مرجعى مهم در موضوع خود و مورد توجه بسیارى از عالمان بوده است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۷ـ۵۴۸).

این اثر با عنوان إصلاح غلط المحدثین، به کوشش حاتم صالح ضامن در مجله المجمع العلمى العراقى (سال ۳۵، ش ۴، ۱۴۰۵) و نیز با عنوان إصلاح الأخطاء الحدیثیه التى یرویها اکثر الناس محرّفهً او ملحونهً، بهاهتمام حسین اسماعیل حسین جمل (بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۸) چاپ شده است (براى چاپهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۴۹ـ۵۵۱).

در باب آداب دعا، خطّابى کتاب شأن الدعاء را نگاشته که در نام آن اختلاف هست (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۶) و این اختلاف نام در عنوان کتاب، به نظر برخى به جهت تنوع ابواب کتاب بوده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۳۱؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵).

خطّابى در این کتاب به شرح کتاب الدعوات ابن خزیمه، عالم و فقیه شافعى نیشابور، پرداخته است (۱۴۰۴، مقدمه دقاق، ص ۸). وى روایات این کتاب، بهویژه در دو باب نخست را از مشایخ خود نقل کرده، اما روایاتى که در شرح کتاب ابنخزیمه آورده، بدون سند است، به جز حدیث «اسماء حسنى» (رجوع کنید به همان، ۱۴۰۴، ص ۲۳، ۹۸) و روایاتى را که در لابهلاى شرح خود آورده، گاه با سند و گاه بدون سند است (درباره روش خطّابى در نقل روایات و شرح آنها رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۴۳ـ۲۷۳). خطّابى در این اثر از منابع متعددى بهره برده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۷۴ـ۲۷۷) و حتى مطلبى به نقل از عالم و محدّث امامى، محمدبن بحر رهنى*، آورده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۴، ص ۱۹ـ۲۰).

بسیارى از مؤلفان در آثار خود از این کتاب بهره جستهاند (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۷۸ـ۲۸۲؛ براى ویژگیهاى این اثر و چاپهاى آن رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۸۳ـ۲۹۱). خطّابى در این کتاب بدون اشاره به فرد یا جریان مشخصى، به دفاع کلامى از دعا پرداخته و به برخى انتقادات در این خصوص پاسخ داده است که احتمالا پاسخى به معتزلیان یا فردى معتزلى باشد (رجوع کنید به ۱۴۰۴، ص ۸ـ۱۳). با توجه به تفصیل بحث خطّابى در اسماء الهى (رجوع کنید به همان، ص ۳۰ـ۱۱۰)، کتاب شأن الدعاء را مى توان اثرى در اسماءاللّه نیز دانست.

کتاب العُزله یا الاعتصام بالعزله خطّابى (سزگین، ج ۱، ص ۲۱۱)، نشاندهنده تمایلات صوفیانه وى است. وى در این کتاب (ص۱۱۰ـ۱۱۳) به بحث برترى گوشهنشینى پرداخته است. خطّابى به منتقدى که بر رسم گوشه نشینى ایرادهایى گرفته، تصریح روشنى نکرده اما کتاب وى یکى از کهن ترین دفاعها از سنّت خانقاه و رباطنشینى صوفیه است (رجوع کنید به همان، ص ۵۳ـ۶۰). خطّابى در این کتاب در پى بیان معناى عزلت و فضیلت و احکام آن بوده و مطالب خود را در شانزده باب ذکر کرده است.

او در این اثر بر آن است تا مفهوم عزلت گزینى را با سنّت اسلامى همساز کند و عزلت را ترک سخن گزاف و کنار گذاردن امور غیرضرورى مى داند نه عدم حضور در جامعه و ترک حقوق مردم و مددرسانى آنان و کارهایى از این دست (رجوع کنید به ص ۵۸ـ۵۹، درباره منابع خطّابى در این کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۴۳ـ۳۴۸). العزله کتابى تأثیرگذار بوده و در متون اخلاقى بهکرّات از آن نقل قول شده است (براى منابعى که از این کتاب استفاده کردهاند رجوع کنید به همان، ج ۱، ص۳۵۰ـ۳۵۲). این کتاب بارها، از جمله به تحقیق یاسین محمد سوّاس (دمشق ۱۴۰۷) به چاپ رسیده است (براى چاپهاى دیگر کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۵۷ـ۳۵۸).

کتاب مهم و بسیار مشهور خطّابى

غریب الحدیث است که از منابع مهم در موضوع خود است (رجوع کنید به فارسى، ص ۵۲، ۱۲۴، ۴۶۹ـ۴۷۰، ۵۱۱؛ سمعانى، ۱۳۹۵، ج ۲، ص۴۳۰). وى بخشى از این کتاب را در ۳۵۹ در بخارا نگاشت و سپس در نیشابور نسخه نهایى آن را فراهم آورد (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۵۱؛ باتلى، ج ۱، ص ۳۶۴ـ۳۶۵). خطّابى در مقدمه کتاب (ج ۱، ص ۴۶ـ۷۱) مطالب متعددى را بیان کرده و آثار نگاشته شده در موضوع غریبالحدیث را برشمرده و پس از تبیین مراد از کلام غریب، علل نگارش کتاب خود را لزوم توضیح واژگان روایات و تکمیل دو کتاب قاسمبن سلّام و ابنقتیبه در کنار تصحیح تصحیفهاى به وجود آمده در روایات عنوان کرده است (رجوع کنید به ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۴۷ـ۴۹).

وى چنانکه در مقدمه (ج ۱، ص ۴۸ـ۴۹) آورده، در این کتاب از ترتیب موجود در دو کتاب قاسمبن سلّام و ابنقتیبه پیروى کرده و به ترتیب، به شرح واژگان غریب احادیث پیامبر صلىاللّهعلیهوآلهوسلم در جلد نخست، اقوال صحابه در جلد دوم، اقوال تابعان و روایات بدون سند در جلد سوم پرداخته و در پایان، بحثى درباره تصحیح تصحیفات بهوجود آمده در روایات آورده است (رجوع کنید به ج ۳، ص ۲۱۹ـ۲۶۵). ترتیب خاصى در نقل روایات وجود ندارد، جز آنکه در روایات صحابه، احادیث صحابیان مشهور بر دیگران مقدّم داشته شده است.

شیوه او چنان است که ابتدا متن حدیث، سپس سند آن را نقل مى کند و پس از آن به شرح مفردات بدون ترتیب خاص مىپردازد. وى از آیات و احادیث نبوى و نیز اشعار و امثال عربى براى شرح واژگان استفاده کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه عزباوى، ص ۲۷؛ باتلى، ج ۱، ص ۳۷۷ـ۳۷۸) و از ساختمان واژگان و جایگاه نحوى آنها در متن روایات (براى نمونه رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳، ج ۱، ص ۱۰۵، ۳۳۵، ۴۲۲) و فقهاللغه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۴۰، ۴۸۵، ۵۳۲) نیز سخن گفته است. او همچنین موارد اشتباه در ضبط برخى واژههاى منقول از بزرگان لغتشناس را یادآور شده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۰۸، ج ۲، ص۲۶۰).

خطّابى همچنین دلالت برخى روایات بر احکام شرعى را نیز بیان کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۴، ۵۴۶ـ۵۴۷). افزون بر اهمیت کتاب در موضوع خود، ویژگیهاى دیگرى چون دسترسى به اقوال لغتشناسان و اشعار عربى و همچنین اطلاعات قابل توجه در علوم مختلف براى آن برشمرده اند (درباره ویژگیهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۰۲ـ۵۱۴).

وى همچنین در مواردى به نقد راویان احادیث پرداخته است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۵، ۱۷۴، ج ۲، ص ۳۰۲، ج ۳، ص ۲۱۸). خطّابى از منابع متعددى در نگارش این اثر سود جسته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۴۸۲ـ۴۸۷). بسیارى همچون ابوعبید هروى، بیهقى و زمخشرى در آثار خود از غریبالحدیث خطّابى نقلقول کردهاند (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۲ـ ۱۴۰۳، ج ۱، مقدمه عزباوى، ص ۳۸ـ۳۹؛ باتلى، ج ۱، ص ۴۹۱ـ ۵۰۲؛ براى اطلاعات بیشتر درباره کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۳۷۲ـ۵۱۹).

خطّابى به شرح نگارى بر کتابهاى حدیثى توجه فراوانى داشت و آثار وى در این حوزه، از کهن ترین آثار نگاشته شده است و شرح نگاریهاى وى بر جوامع حدیثى معروف به صحاح سته، از دیگر دلایل شهرت خطّابى محسوب مى شود. کتاب معالم السنن خطّابى از جمله نخستین شروح سنن ابوداوود است. خطّابى در مقدمه اعلام الحدیث (ج ۱، ص ۱۰۱، نیز رجوع کنید به ص ۱۰۴، ۷۱۷، ۱۵۵۶) به همین نام از کتاب خود یاد کرده است.

هر چند برخى با اسامى دیگرى از آن یاد کرده اند، بیشتر به همین نام شهرت دارد (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۵۵ـ۵۵۸). تُکَتْلى (ص ۵۸) بر این باور است که خطّابى سنن ابوداوود را بر صحیح بخارى و مسلم ترجیح داده است. ذهبى (۱۳۸۸ـ۱۳۹۰، ج ۳، ص ۱۰۱۹) محلّ نگارش این کتاب را نیشابور دانسته است.

از عبارت خطّابى (۱۴۰۹، ج ۱، ص ۱۰۱؛ همو، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۲، ۸) چنین برمى آید که او این شرح را در پاسخ به درخواست گروهى تألیف و سپس بر گروهى از شاگردان خود در بلخ املا کرده است. باتلى (ج ۱، ص ۵۶۳) از ارجاعات متعدد خطّابى به غریبالحدیث در این کتاب (براى نمونه رجوع کنید به ۱۳۵۱ـ ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۱۹۵، ۲۵۸، ج ۲، ص ۳۳۸) نتیجه گرفته که وى نگارش معالمالسنن را پس از ۳۵۹، یعنى پس از نگارش نهایى غریبالحدیث، بهاتمام رسانده است، از اینرو سخن محمدبن سعد آلسعود (خطّابى، ۱۴۰۹، ج ۱، مقدمه، ص ۲۸) مبنى بر اینکه معالمالسنن نخستین تألیف خطّابى است، صحیح نیست. باتلى (ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۶) نام گروهى از عالمان را که به نقل و روایت این کتاب پرداختهاند، آورده است.

نقل مطالبى از این کتاب توسط جمعى از عالمان بزرگ بر اهمیت فراوان این کتاب دلالت دارد. احتواى کتاب بر مطالب مربوط به میزان اعتبار روایات سنن ابوداوود (براى نمونه رجوع کنید به خطّابى، ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲، ج ۱، ص ۵۱، ۱۲۴، ۱۹۰ـ۱۹۱، ج ۲، ص ۱۱۲، ۱۲۷)، و نیز اطلاعات مهم درباره راویان احادیث (براى نمونه رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۱۳، ۱۳۵، ج ۴، ص ۳۷۳) و اصطلاحات حدیثى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۲، ۲۰۷) از دیگر ویژگیهاى این کتاب است.

خطّابى همچنین به تصحیح اشتباهات محدّثان در نقل الفاظ روایات توجه ویژه داشته (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۴، ۱۵۹، ۲۰۲، ج ۳، ص ۶۵) و به نقل اختلافات فقهى در شرح روایات نیز اهتمام ورزیده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۶، ۷۶، ۹۴؛ براى اطلاعات بیشتر درباره روش خطّابى، شرح و کارهاى انجام شده درباره کتاب باتلى، معالمالسنن و چاپهاى کتاب رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۵۶۶ـ۷۷۳؛ بریک، ج ۱، ص ۱۰۱ـ۱۰۲).

خطّابى در تداوم کار خود در نگارش شرح بر آثار حدیثى، کتاب أعلامالحدیث را نگاشت که نخستین شرح بر صحیح بخارى است (رجوع کنید به سزگین، ج ۱، ص ۱۱۷؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۹۶ـ۷۹۷) و باتلى (ج ۲، ص ۷۹۷ـ۷۹۹) درباره برخى آثار دیگر به عنوان شروح کهنتر از شرح خطّابى بر صحیح بخارى سخن گفته است که آنها از کتب مستخرجات حدیثى بودهاند. در نام کتاب بهسبب عدم تصریح مؤلف به آن، اختلاف هست و با اسامى متعددى از آن یاد شده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۹، همان مقدمه، ص ۶۴ـ۶۵؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۸۳ـ۷۸۷). این کتاب پس از معالمالسنن نگاشته شده است (رجوع کنید به خطّابى، ۱۴۰۹، ج ۱، ص ۷۴۱؛ باتلى، ج ۲، ص ۷۹۶).

از مقدمه خطّابى در این کتاب (ج ۱، ص ۱۰۱) برمىآید که او در این اثر درصدد شرح تمام روایات صحیح بخارى نبوده، بلکه تنها موارد نیازمند به شرح را به ترتیب روایات موجود در صحیح بخارى تبیین کرده است. در واقع وى تنها به شرح روایاتى پرداخته که مُبتدعه نقدهایى بر آنها وارد کردهاند (رجوع کنید به تکتلى، ص ۶۰). بر این اساس، شرح وى شرحى منتقدانه از اهل بدعت و مدافعانه از اهل حدیث قلمداد مىشود (رجوع کنید به همانجا).

خطّابى در این اثر در مواردى (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۱۶، ۲۱۶، ۲۶۷، ۳۸۳) درباره احکام روایات فقهى سخن گفته و گاه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۳۳، ج ۲، ص ۷۷۶، ۱۲۷۴ـ۱۲۷۵) نوع و درجه اعتبار حدیث را بیان کرده است. خطّابى به شروط بخارى در نقل روایات تصریح نداشته، اما در برخى موارد (رجوع کنید به ج ۱، ص۱۴۰ـ۱۴۱، ۱۸۷ـ۱۸۸، ۵۰۷ـ۵۰۸) راویان و اسناد احادیث را مطابق شروط بخارى ندانسته و این نکته را یادآورى کرده است.

وى در این اثر از تطویل کلام دورى جسته (رجوع کنید به ج ۱، ص ۱۴۵، ۷۲۱، ج ۲، ص ۱۲۷۸، ۱۵۰۳) و درباره شرح پارهاى از روایات که از آنها به تفصیل در معالمالسنن سخن گفته، عباراتى موجز آورده است (رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۰۴ـ۱۰۵) و در توضیح تفصیلى واژگان روایات به کتب غریبالحدیث همچون اثر قاسمبن سلّام (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۰۵) ارجاع داده، همچنین درباره روایات تکرارى در صحیح بخارى بار اول آن را شرح داده و در موارد بعدى به آن ارجاع داده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۲۴، ج ۲، ص ۱۰۵۷). از نظر تکتلى (ص ۵۵ـ۵۸) عمده تفاوت این اثر با سایر شروح بخارى، بىتوجهى خطّابى به عناوین ابواب (ترجمهالأبواب) صحیح بخارى در شرح روایات است.

تکتلى (ص ۶۴ـ۸۷) همچنین شباهتهایى را در برخى مباحث، روایات و اصطلاحات میان أعلام الحدیث و دو کتاب تأویل مختلف الحدیث ابن قتیبه و مشکل الحدیث و بیانه، اثر ابن فورک که با هدف مشابه أعلامالحدیث نگاشته شدهاند، بیان مى کند. اهمیت این اثر خطّابى آنجا آشکار مى شود که عبارات وى نشان مى دهد در زمان وى صحیح بخارى هنوز جایگاه ممتازى را که بعدها در میان اهلسنّت یافت، نداشته است (رجوع کنید به همان، ص ۵۸). شارحان بعدى صحیح بخارى، در مواضع زیادى، از اعلامالحدیث نقل مطلب کرده اند (رجوع کنید به باتلى، ج ۲، ص ۹۷۲ـ۹۸۱).

خطّابى رسالهاى با عنوان رساله فى اعجازالقرآن دارد که به نظر مى رسد در نگارش آن نگاه منتقدانه اى به دیدگاههاى معتزله درباره اعجاز قرآن داشته و در مقدمه کوتاه کتاب به این مطلب اشاره کرده است (براى اهمیت کتاب و چاپهاى مختلف آن رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۶). وى از برخى تألیفات دیگر خود که تاکنون نسخه اى از آنها به دست نیامده، در ضمن آثارش یاد کرده (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۲۰۷ـ۲۰۹،۲۱۰ـ۲۱۳، ۲۱۵، ۲۲۱ـ۲۲۲)، از جمله مسأله فى ابن الصیاد که وى در اعلام الحدیث از این کتاب که احتمالا در حد رسالهاى بوده، سخن گفته است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷۱۱).

در رساله اخیر، خطّابى درباره اختلافات موجود در اینکه آیا ابن صیاد همان دجال است یا خیر بحث کرده و ضمن نقل آراى مختلف، به گردآورى اخبار و روایات درباره او پرداخته است (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۹). برخى از کتابهاى خطّابى همچون الامالى، علم الحدیث، معرفه السنن و الآثار و المنتخب چاپ نشده و به صورت نسخه خطى باقى مانده اند (رجوع کنید به باتلى، ج ۱، ص ۱۹۵ـ۱۹۷). باتلى (ج ۱، ص۱۹۰ـ ۱۹۱، ۲۲۳ـ۲۲۸) فهرستى از آثار منسوب به خطّابى را تنظیم کرده است.



منابع :

(۱) ابناثیر، اللباب فى تهذیبالانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابنتیمیه، درء تعارضالعقل و النقل، چاپ محمد رشاد سالم، ]ریاض [۱۳۹۹ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۹ـ۱۹۸۳؛
(۳) ابنحجر عسقلانى، المعجم المفهرس، او، تجرید اسانید الکتب المشهوره و الاجزاء المنثوره، چاپ محمد شکور امریرمیادینى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابنخلّکان؛
(۵) ابنعبدالهادى مقدسى، طبقات علماءالحدیث، چاپ اکرم بوشى و ابراهیم زیبق، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۶) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علىشیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۷) ابنقاضى شهبه، طبقاتالشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیمخان، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/ ۱۹۷۸ـ۱۹۸۰؛
(۸) محمدبن خیر اشبیلى، فهرسه ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فى ضروب العلم و انواع المعارف، چاپ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۹) احمد باتلى، الامام الخطابى و آثاره الحدیثیه و منهجه فیها، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۵؛
(۱۰) سعد بریک، الاختیارات الفقهیه للامام الخطابى، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۶؛
(۱۱) عبدالملکبن محمد ثعالبى، یتیمهالدهر، چاپ مفید محمد قمیحه، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) حمدبن محمد خطّابى، اصلاح غلط المحدثین، چاپ حاتم صالح ضامن، در مجله المجمع العلمى العراقى، سال ۳۵، ش ۴ (محرّم ۱۴۰۵)؛
(۱۳) همو، اعلامالحدیث فى شرح صحیحالبخارى، چاپ محمدبن سعد آلسعود، مکه ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۴) همو، شأن الدعاء، چاپ احمد یوسف دقاق، دمشق ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۵) همو، العزله: کتابُ ادبٍ و حکمهٍ و موعظه، چاپ یاسین محمد سوّاس، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۶) همو، غریبالحدیث، چاپ عبدالکریم ابراهیم عزباوى، دمشق ۱۴۰۲ـ۱۴۰۳/ ۱۹۸۲ـ۱۹۸۳؛
(۱۷) همو، معالمالسنن و هو شرح سنن الامام ابىداود، چاپ محمد راغب طبّاخ، حلب ۱۳۵۱ـ۱۳۵۲/ ۱۹۳۲ـ۱۹۳۴؛
(۱۸) خطیب بغدادى؛
(۱۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۲۰) همو، سیر اعلامالنبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۱) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۲۲) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیهالکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو،]قاهره[ ۱۹۶۴ـ] ۱۹۷۶[؛
(۲۳) عبدالکریمبن محمد سمعانى، الانساب، چاپ عبداللّه عمر بارودى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۴) همو، التحبیر فى المعجم الکبیر، چاپ منیره ناجى سالم، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۲۵) عبدالرحمانبن ابىبکر سیوطى، صونالمنطق و الکلام عن فن المنطق و الکلام، چاپ على سامى نشار، قاهره ]۱۳۶۶/ ۱۹۴۷[؛
(۲۶) حسن بن محمد صاغانى، العباب الزاخر و اللبابالفاخر، ج ۱، چاپ محمدحسن آلیاسین، بغداد ۱۳۹۷/۱۹۷۷؛
(۲۷) صفدى؛
(۲۸) عبدالغافربن اسماعیل فارسى، الحلقه الاولى من تاریخ نیسابور: المنتخب من السیاق، انتخاب ابراهیمبن محمد صریفینى، چاپ محمدکاظم محمودى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۲۹) یاقوت حموى، معجمالادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛
(۳۰) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967-.
(۳۱) Vardit Tokatly, “The A’lam al-hdith of al-Khattabi: a commentary on al-Bukiari’s Sahih or a polemical treatise?”, Studia Islamica, no.22 (2001).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه احمد خطیب بغدادى(متوفی۴۶۳ه ق)

 احمدبن على بن ثابت، محدّث و مورخ مشهور قرن پنجم و مؤلف تاریخ بغداد*. او در جمادى الآخره ۳۹۲ (خطیب بغدادى، ج ۱۳، ص ۱۳۵) در قریه هَنیقِیا در اطراف نَهُرالمَلِک (صفدى، ج ۷، ص ۱۹۱) به دنیا آمد. ظاهراً هنیقیا قریهاى در نزدیکى درزیجان بوده (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۱۸ـ۱۹) که پدر خطیب، ابوالحسن على بن ثابت بیست سال امامت جماعت و قرائت خطبه را در آن برعهده داشته است (رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۲۷۹ـ ۲۸۰).

پدرِ خطیب از زمره حافظان قرآن بود که آن را بر ابوحفص کتّانى قرائت کرده بود (همانجا). او در ۴۱۲ وفات کرد و در مقبره باب حرب به خاک سپرده شد (همان، ج ۱۳، ص۲۸۰). خطیب بغدادى (همانجا) بنابر خبرى که از پدر خود نقل کرده، تبارى عربى داشته و از عشیرهاى بوده است که در حصّاصه از نواحى فُرات سکونت داشته اند.

درباره اطلاق لقب خطیب بر وى، از این حیث که نسبت پدرش به او رسیده یا خود او این شغل را داشته است، باید خاطر نشان کرد که به نوشته یاقوت حموى (ج ۱، ص ۳۹۰) از قول عبدالعزیزبن محمد نخشبى (متوفى ۴۵۶) خطیب بغدادى در برخى روستاهاى بغداد به ایراد خطبه مى پرداخت (نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۲).

اساتید و مشایخ

وى خواندن و نوشتن را در نزد هلال بن عبداللّه بن محمد فراگرفت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۶، ص ۱۱۷)، اما معلوم نیست که خواندن و نوشتن را در درزیجان فراگرفت یا در بغداد. چون پدرش در این ایام در بغداد به سر مى برد و در همانجا وفات کرد و خطیب هم در ۴۰۳ براى اولین بار در بغداد سماع حدیث کرده (رجوع کنید به ادامه مقاله)، به نظر مى رسد خواندن و نوشتن را در بغداد فراگرفته باشد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۱۹ـ۲۰).

خطیب بغدادى سپس به تشویق پدرش به سماع حدیث و تعلم فقه پرداخت (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۷۱). نخستین سماع وى چنانکه گفته شد در یازده سالگى و در نزد ابن رِزقویه بود. سپس به فراگیرى فقه مشغول و در مسجد عبداللّه بن مبارک به درس ابوحامد اسفراینى* (متوفى ۴۰۶) حاضر شد (خطیب بغدادى، ج ۶، ص۲۰)، اما به سبب صِغَرِ سن از محضر درس او استفاده چندانى نبرد.

اولین کسى که به گفته خطیب (ج ۶، ص ۲۵) از درس فقه او بهره برد و از آن یادداشت برداشت، ابوالحسن احمدبن محمد معروف به ابن المَحامِلى، شاگرد اسفراینى بود. در عین حال نخستین استاد حقیقى خطیب بغدادى در فقه، قاضى ابوالطیب طاهربن عبداللّه طبرى بود که شیخ شافعیان بغداد محسوب مى شد (رجوع کنید به همان، ج۱۰، ص ۴۹۲).

خطیب نزد بیشتر مشایخ بغداد سماع حدیث کرد، از جمله از سال ۴۰۶ تا ۴۱۲ به مدت شش سال نزد ابن رزقویه حدیث آموخت (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۱۲ـ۲۱۳) و به صورت اجازه یا سماع، تألیفات پرشمار و مشهور ۲۴ تن از مؤلفان را ــکه بیشتر در زمینه حدیث و رجال بودــ از وى شنید (عمرى، ص۳۰).

خطیب سپس به ابوبکر احمدبن محمدبن غالب خوارزمى، معروف به بَرْقانى*، محدّث و مؤلف مشهور، پیوست و سالها در مصاحبت او احادیث بسیار سماع کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۲۷)، برقانى هم متقابلا احادیث فراوانى از خطیب شنید (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۲۸). او درباره روش علمى آینده خود از برقانى مشورت و راهنمایى مىگرفت (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۲).

خطیب در ۴۱۲ در بصره بود (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۱۷) و در این سفر از شمارى از مشایخ آنجا اخذ حدیث کرد، از جمله ابوالحسن على بن قاسم بن حسن شاهد و ابومحمد حسن بن على سابورى (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۷۲). در ۴۱۵، به منظور اخذ احادیث بیشتر به فکر سفر به مراکز علمى افتاد ولى در اینکه به کدام شهر برود دچار تردید گشت و پس از مشورت با برقانى راهى نیشابور شد (رجوع کنید به همان، ج ۱۸، ص ۲۷۵) و در رمضان ۴۱۵ به آنجا رسید (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۴).

خطیب در مسیر خود تا نیشابور، در برخى شهرها همچون نهروان (رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۵۸۱) و دینور (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۴۳۲) سماع حدیث کرد و به رى نیز وارد شد (رجوع کنید به همان، ج ۱۲، ص ۴۱۶). در این سفر ابن القُنّى همراه وى بود (سمعانى، ج ۴، ص ۵۵۵).

مهمترین اساتید و مشایخ در نیشابور

مهمترین مشایخى که خطیب در نیشابور از آنها سماع حدیث کرد و همگى هم از شاگردان ابوالعباس محمدبن یعقوب اَصَم (متوفى ۳۴۶) بودند

عبارت اند از:

ابوالحسن على بن محمد ترازى،

ابوحازم عبدویى*،

ابوسعید صیرفى،

ابوبکر احمدبن حسن حرشى حیرى نیشابورى

و ابوبکر صیدلانى نیشابورى (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۷، فهرست مشایخ، ص ۱۸۷ـ۳۲۹).

معلوم نیست خطیب دقیقآ چه وقت از نیشابور به بغداد بازگشته است، اما از آنجا که وى در ۴۱۷ ــ یعنى سال وفات مهمترین شیخ نیشابورىاش ابوحازم عبدویى ــ در نیشابور نبوده و خبر وفات او را به گفته خودش (ج ۱۳، ص ۱۴۵) در نامه ابوعلى حسنبن على وَخشى خوانده است، به نظر مىرسد که در ۴۱۶ به بغداد بازگشته باشد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۵).

در ۴۲۱ خطیب به قصد استفاده از محضر ابونُعیمِ اصفهانى* عازم اصفهان شد، در حالىکه حاملِ سفارشنامه شیخ و دوست خود ابوبکر برقانى براى او بود (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۵). از اشارات خطیب بغدادى (ج ۲، ص ۵۴۴ـ ۵۴۵، ج ۴، ص۱۶۰، ۱۶۱) برمىآید که از ۴۲۱ تا ربیعالاول ۴۲۲ در اصفهان به سر برده و به احتمال قوى در همین سال به بغداد بازگشته، زیرا در ۴۲۳ در بغداد بوده است (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۷).

به نظر مى رسد خطیب بغدادى در اصفهان بیشترِ احادیث ابونُعیم اصفهانى را به طریق سماع یا اجازه از او اخذ کرده باشد (همانجا). او در اصفهان به جز ابونعیم از مشایخ دیگرى همچون ابوالحسن علىبن یحیىبن جعفربن عبدکویه، حسین بن ابراهیم بن محمد جمّال و محمدبن عبداللّه بن شهریار سماع حدیث کرد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ص ۲۷۲ـ۲۷۳، براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۷، فهرست مشایخ، ص ۱۸۷ـ۳۲۹). سفر اصفهان، واپسین سفر علمى خطیب براى کسب حدیث با علوّ اِسناد بود و براى او دستاورد علمى عمدهاى داشت (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸).

ظاهراً خطیب میان سالهاى ۴۲۳ تا ۴۴۰ در بغداد مستقر بوده است. از این دوره زندگى وى اطلاعات چندانى در دست نیست (عمرى، ص ۴۲)، جز اینکه در ۴۲۳ هنگام عبور اسماعیلبن احمد حیرى از بغداد، صحیح بخارى را در سه مجلس نزد وى قرائت کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۳۱۸ـ۳۱۹)، همچنین در این دوره بود که تصنیف تاریخ بغداد (تاریخ مدینهالسلام) را آغاز کرد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۹).

در ۴۴۵ خطیب عازم حج شد و به قصد استفاده از مشایخ شام، سفر خود را از دمشق آغاز کرد (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۲۹؛ نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱۱، ص ۳۷۵)، اما به سبب نزدیک بودن موسم حج مدت زیادى در دمشق نماند و عازم مکه شد (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۲۹).

در حج با برخى مشایخ آنجا همچون ابوعبداللّه محمدبن سلامهبن جعفر قُضاعى* مصرى (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۲۹۳)، ابوالقاسم عبدالعزیزبن بُنداربن على شیرازى و محمدبن احمد اردستانى (رجوع کنید به همان، ج ۱۶، ص ۳۲۵، ۵۶۶) دیدار کرد و نیز صحیح بخارى را بر کریمه، دختر احمد مروزیه، قرائت نمود (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۹). او پس از اقامت کوتاهى در مکه به شام بازگشت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۱۱۵) و در جمادى الاولى ۴۴۶ به دمشق رسید (رجوع کنید به همان، ج ۱۱، ص ۱۰۷ـ۱۰۸) و مهمترین شهرهاى منطقه شام از جمله صور را دید (رجوع کنید به همان، ج ۱۲، ص ۲۹۷). سپس اندکى بعد به بغداد بازگشت، چنانکه در دوم محرّم ۴۴۷ در بغداد بر جنازه شیخ خود على بن محسِّن تنوخى (رجوع کنید به تنوخى*، خاندان) نماز خواند (همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۳۱؛ نیز رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۶۰۵).

دوران زندگانى خطیب مقارن با خلافت دو خلیفه عباسى، القادرباللّه (حک : ۳۸۱ـ۴۲۲) و القائم بامراللّه (حک : ۴۲۲ـ۴۶۷)، بود که درواقع حکومت صورى و ظاهرى داشتند و قدرت واقعى در دست آلبویه و سپس سلجوقیان بود (طحان، ص۲۰ـ۲۴). خطیب بغدادى در دوران اقامت در بغداد با ابن مَسلَمه، وزیر القائم بامراللّه، مناسبات استوارى برقرار کرده بود و ابن مسلمه نیز قدردانِ شأن و منزلت علمى وى بود، چنان که در بسیارى از امور به او رجوع مى کرد و حتى مقرر کرده بود که قُصّاص و وُعاظ پیش از بیان هر حدیثى آن را بر خطیب عرضه کنند و نظر او را درباره آن جویا شوند (رجوع کنید به ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۹؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۶)، یک بار هم ابن مسلمه نامهاى را به خطیب احاله کرد که یهودیان آن را به پیامبراکرم صلى اللّه علیه وآله وسلم نسبت داده بودند، نامه متضمن برداشته شدن جِزیه از اهل خیبر بود و او ساختگى و جعلى بودنِ آن را به اثبات رساند (ابن جوزى، همانجا).

خطیب بغدادى (ج ۱۳، ص ۳۲۶ـ۳۲۸) زندگى نامه ابن مسلمه را به عنوان کسى که از او حدیث نقل کرده، آورده و به وثاقت و حسن اعتقاد و فراوانى خرد او تصریح کرده است. ابن مسلمه در هنگام اشغال بغداد به دست بساسیرى* کشته شد (رجوع کنید به همان، ج ۱۳، ص ۳۲۷). خطیب در این اوضاع، هم به سبب از دست دادن حامى خود و نیز رفتار دشمنانه حنبلیان متعصب با وى، به علت تغییر مذهب از حنبلى به شافعى (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۳۳؛ ابن جوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۲؛ صفدى، ج ۷، ص ۱۲۸) پنهان شد (ابن جوزى، ج ۱۶، ص ۱۲۹).

او با وجود از میان رفتن بساسیرى و آرام گرفتن اوضاع و احوال بغداد تصمیم گرفت به دمشق برود و در آنجا حلقه درس حدیث خود را تشکیل دهد (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، همانجا)، از همینرو در نیمه صفر ۴۵۱ از بغداد خارج شد (همان، ج ۱۱، ص ۵۱) و در جمادى الاولى همان سال در دمشق بود (رجوع کنید به همان، ج ۴، ص ۱۷۹).

خطیب در این سالها در مسجدجامع دمشق به روایت احادیث و کتابهاى خود و دیگر کتابهایى که به همراه خود آورده بود پرداخت. به نوشته خطیب تبریزى که در این ایام در درس او حاضر مىشد، او داراى حلقه بزرگى از شاگردان بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۲).

خطیب مدت زیادى در دمشق که در این ایام تحت سیطره فاطمیان اداره مى شد به تدریس ادامه داد، هرچند این کار مطلوب آنان نبود (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۴). سرانجام شخصى به نام حسینبن على دمشقى، مشهور به دَمَنشى، وى را نزد امیرالجیوش، والى دمشق، متهم به ناصبى بودن و روایت فضائل صحابه و بنىعباس کرد (ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۷۰۴).

اگر دوست خطیب، شریف ابوالقاسم على بن ابراهیم علوى از او حمایت نکرده بود بیم کشته شدن وى مى رفت (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۴ـ۳۵؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۳)، از اینرو والى دمشق به تبعید وى از دمشق بسنده کرد (یاقوت حموى، همانجا).

البته براى سعایت دَمَنشى از خطیب دلایل دیگرى نیز ذکر شده است (رجوع کنید به همانجا؛ اسنوى، ج ۱، ص ۹۹). در هر حال وى در ۱۸ صفر ۴۵۹ دمشق را به مقصد صور ترک کرد (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵، نیز رجوع کنید به پانویس ۲ که در آن عواد معروف قول یاقوت و ذهبى را مبنى بر خروج خطیب از دمشق در ۴۵۷ رد کرده است).

خطیب در صور به عِزالدوله پیوست و از حمایت وى برخوردار شد (ابننقطه، ص ۱۵۴)، از آنجا گهگاه براى زیارت به قدس مىرفت و باز به صور برمىگشت (یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۴). در سال ۴۶۲ خطیب تصمیم گرفت به بغداد برگردد (ابنجوزى، ج ۱۶، ص۱۳۰؛ یاقوت حموى، همانجا). در این سفر عبدالمُحسنبن محمد شیحى او را همراهى مى کرد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۷۹؛ خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۵).

آن دو نخست عازم طرابلس شدند، سپس به حلب رفتند و در این دو شهر اندکى توقف کردند و آنگاه به بغداد وارد شدند (یاقوت حموى، همانجا). خطیب در حُجرهاى در دربالسلسله در کنار مدرسه نظامیه ساکن شد (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۴) و باقى عمر خود را به روایت تاریخ بغداد براى شاگردان و طلاب حدیث پرداخت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۴؛ ابننقطه، ص ۱۵۵).

از خطیب بغدادى فرزندى باقى نماند، هر چند ازدواج کرده و صاحب فرزند شده بود (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۲۴، ج ۱۱، ص ۱۲۶). گویا خواهر و برادر و خویشاوند نزدیک دیگرى نیز نداشته است، زیرا از خلیفه القائم بامراللّه اجازه خواست که اموالش را در حیات خود میان کسانى که مى خواهد تقسیم کند (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۳۶؛ نیز رجوع کنید به ابنجوزى، همانجا).

رحلت

در نیمه رمضان ۴۶۳ خطیب بیمار شد و از آغاز ذیحجه حالش رو به وخامت گذاشت. در این حال ابن خیرون، شاگرد و دوستش، را وصى خود کرد و کتابهایش را به او سپرد و وصیت کرد تا اموالش را میان اهل علم و حدیث توزیع کند (رجوع کنید به ابنعساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۶۹؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۶). وى در ذیحجه ۴۶۳ وفات کرد و در باب حرب در کنار بشرحافى* به خاک سپرده شد (ابن عساکر؛ ابنجوزى، همانجاها؛ ابننقطه، ص ۱۵۴).

خطیب به لحاظ عقیده کلامى، متمایل به مذهب ابوالحسن اشعرى* بود (رجوع کنید به ابنعساکر، ۱۴۰۴، ص ۲۷۱؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۵؛ صفدى، ج ۷، ص ۱۳۰). ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۲۸۴) نیز نمونهاى از عقاید وى را در باب چگونگى صفات الهى مبتنى بر مذهب اشعرى نقل کرده است. از حیث مذهب فقهى، وى در دورهاى از زندگانى خود بر مذهب حنبلى بود، اما سپس به دلیل آزارى که از حنبلیان به اتهام متمایل شدن به اهل بدعت متحمل گردید به مذهب شافعى گروید (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۲). آنچه حنبلى بودن وى را در قسمتى از عمرش تأیید مىکند این است که در ۴۲۸ حنبلیان را در نماز بر جنازه یکى از فقیهان بزرگشان، یعنى ابوعلى هاشمى، امامت کرده است.

در حالى که در ۴۳۴ بر جنازه عمربن ابراهیم زُهْرى، فقیه بزرگ شافعى، به امامت نماز خوانده است. بنابراین به نظر مىرسد تحول مذهبى وى میان سالهاى ۴۲۸ تا ۴۳۴ اتفاق افتاده باشد (عمرى، ص ۴۸). خطیب همچون بسیارى از علماى اهل سنّت، احادیث و مطالبى در فضائل اهل بیت علیهمالسلام نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۵۸ـ ۴۷۵)، با این حال وى نسبت به برخى از بزرگان شیعه مانند شیخ مفید اظهار خصومت نموده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۴، ص ۳۷۴ـ۳۷۵؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۹، ص ۵۵۵).

خطیب بغدادى را به داشتن هیبت و وقار (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۱)، فصاحت (ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۱)، حُسنِ قرائت (همانجا)، خط خوش (یاقوت حموى، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۱۸۵) و فتوت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۲) ستوده اند. خطیب همچنین اهل ادب بود و شعر نیکو مى سرود (ابنجوزى، همانجا) و پارهاى از اشعار وى در منابع نقل شده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ۱۴۱۵ـ ۱۴۲۱، ج ۵، ص ۳۷؛ ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۱؛ صفدى، ج ۷، ص ۱۳۱ـ۱۳۲)، از او دو کتاب ادبى به نامهاى کتاب التطفیل (نجف ۱۳۸۶) و البُخلاء (بغداد ۱۳۸۴) نیز باقى مانده است.

بیشتر کسانى که شرححال خطیب را نوشته اند بر منزلت والاى علمى وى به ویژه در قلمرو حدیث تأکید کردهاند. برقانى، از نخستین مشایخ حدیثى وى، در نامهاى که به ابونُعَیم اصفهانى نوشته و خطیب بغدادى جوان را به او معرفى کرده بر فهم درست و دانش فراوان وى در علم حدیث تأکید کرده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۵). سمعانى (ج ۲، ص ۳۸۴) او را پیشوا و حافظ بلامنازع عصر خود دانسته است. ابواسحاق شیرازى، خطیب بغدادى را در معرفت و حفظ حدیث همتراز دارقُطنى و همتایان او دانسته (رجوع کنید به ابنعساکر، ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱، ج ۵، ص ۳۶) و ابن نقطه (همانجا) محدّثان متأخر را ریزه خوار وى تلقى کرده است.

از حیث حفظ احادیث از او با عناوینى همچون «خاتمهُ الحفاظ» و «اَحْفَظُ اهل عصره» (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص۲۷۰ـ۲۷۱) و در ردیف حافظان بزرگ قدیم مانند یحیىبن مَعین* و علىبن مَدینى* و ابن ابىخیثمه* (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۹۱) یاد شده است. ابن ماکولا که خود صاحب نظر در حدیث و رجال است، در تهذیب مستمر الاوهام على ذوى المعرفه و اولى الافهام (ص ۵۷)، خطیب را پس از دارقطنى*، در میان محدّثان بغداد مهمترین فرد و جانشین وى دانسته است.

تبحر و وسعت اطلاع وى در حوزه حدیث، رجال و علوم وابسته به آنها به اندازهاى بود که ابنجوزى، از جمله منتقدان او (رجوع کنید به ادامه مقاله)، معتقد بود که علم حدیث به وى ختم شده است (رجوع کنید به ج ۱۶، ص ۱۳۰). سُبْکى (ج ۴، ص۳۰) وى را از فقهاى بزرگ شمرده، اما بشار عواد معروف در مقدمه خود بر تاریخ مدینهالسلام (ج ۱، ص ۴۶) بر آن است که وى هیچگاه به عنوان فقیه شهرت نیافت و در هیچ مکانى فقه تدریس نکرد.

در کنار آنچه در باب منزلت والاى علمى وى گفته شده است، در شرح حال او خرده گیریهاى اخلاقى و علمى نیز در حق وى دیده مى شود، از جمله آنکه بنابر گزارشى خطیب اهل بادهگُسارى بوده است (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۱، ص۳۹۰ـ۳۹۱). ابنجوزى (رجوع کنید به ج ۱۶، ص ۱۳۳) خطیب بغدادى را داراى دو عیب عمده اخلاقى و روششناختى دانسته است: یکى تعصب در مخالفت با احمدبن حنبل و حنبلیان و دیگرى جرح و تعدیل راویان به شیوه عوام محدّثان.

ابن جوزى سه کتاب در رد خطیب بغدادى نوشته است:

السهمُ المصیبُ فى الردِّ على الخطیب؛

التحقیق فى احادیثِ التعلیق؛

و الانتصارُ لِشَیخالسُنهِ ابى عبداللّه محمدِبن نقطهالحنبلى (طحان، ص ۱۰۵).

همچنین خطیب متهم شدهاست که در شرححال ابوحنیفه در تاریخ مدینهالسلام (ج ۱۵، ص ۴۴۴ـ۵۸۴) تمامى مطالبى را که در مذمت وى گفته شده آورده و آنها را بر مناقب و فضائل او ترجیح داده است (رجوع کنید به طحان، ص ۱۰۶). درخور ذکر است که تا حدود دویست سال پس از مرگ خطیب هیچیک از حنفیان به نقد نوشته وى نپرداختهاند (رجوع کنید به همانجا) تا آنکه سرانجام عیسىبن ابىبکر ایوبى (متوفى ۶۲۳) در کتابى با عنوان الردُّ على ابىبکرِ الخطیبالبغدادى (بیروت، دارالکتب العلمیه، بى تا.) به یکایک ایرادات خطیب پاسخ گفت. به نظر طحّان (ص ۱۰۷) برخى از این ایرادات برساخته دیگران بوده که از زبان خطیب نقل شدهاست و اختلاف نسخ تاریخ مدینهالسلام هم همین معنى را مىرساند و از همین روست که حنفیان پیش از عیسى بن ابى بکر ایوبى متعرض خطیب نشده اند.

از محققان معاصر هم محمدبن زاهد کوثرى در کتاب تأنیبالخطیب على ما ساقهُ فى ترجمه ابىحنیفه من الاکاذیب (بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱) به نقد نوشته خطیب درباره ابوحنیفه پرداخته و بعدها عبدالرحمانبن یحیى معلمى یمانى (متوفى ۱۳۸۶) در کتاب التنکیلُ لِماوَرَدَ فى تأنیب الکوثرىِّ من الاباطیل به دفاع از خطیب و نقد کوثرى پرداخته که کوثرى پس از انتشار این کتاب متقابلا آن را نقد کرده است. نقد او با عنوان الترحیبُ بِنقدِ التأنیب به ضمیمه کتاب خود کوثرى (ص ۲۹۱ـ۳۳۶) منتشر شده است.

پیش از این به نام پارهاى از مشایخ خطیب بغدادى اشاره شد (درباره اسامى مجموع مشایخ خطیب رجوع کنید به ج ۱۷، فهرست مشایخ، ص ۱۸۷ـ۳۲۹)، اما درباره شاگردان و راویان خطیب باید گفت که به سبب از میان رفتن بسیارى از منابع قرون اولیه، خاصه در شرق جهان اسلام، و نیز اینکه در منابع موجود توجه به علوّ اسناد بوده و از همینرو فقط به نام افراد شاخص اشاره شده، امکان آگاهى از اسامى همه شاگردان و راویان خطیب وجود ندارد (رجوع کنید به همان، ج ۱، مقدمه بشار عواد معروف، ص ۵۳).

بشار عواد معروف (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۵۴ـ۶۹) نامهاى مشهورترین راویان و شاگردان خطیب را ذکر کرده است از جمله: ابن البصرى (متوفى ۴۶۲)،

ابومحمد عبدالعزیزبن احمد کتّانى (متوفى ۴۶۶)،

ابن طُنَیز (متوفى ۴۷۴)، ابنماکولا (متوفى ۴۸۰)،

ابوالفضل طاهربن برکات معروف به خشوعى (متوفى ۴۸۲) و ابوعبداللّه محمدبن ابىنصر اَزْدى حُمیدى (متوفى ۴۸۸).

خطیب بغدادى از زمره نویسندگان کثیرالتألیفى است که بسیارى از آثار او بر جاى مانده و تعداد درخور توجهى از آنها هم به چاپ رسیده است. پیش از بحث در باب تعداد آثار وى و معرفى آنها باید به بیان شبه هاى بپردازیم که از قدیم درباره اصالت آثار وى مطرح شده است. از قول ابن الطیورى (متوفى ۵۰۰) نقل کرده اند که بیشتر کتابهاى خطیب مأخوذ از کتابهاى دوستش، محمدبن على صورى (براى شرح حال وى رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۴، ص ۱۷۲ـ۱۷۳) است (رجوع کنید به ابنجوزى، ج ۱۶، ص ۱۳۱؛ یاقوت حموى، ج ۱، ص ۳۸۷).

در میان قدما، شمس الدین ذهبى در سِیَراعلام النبلاء (رجوع کنید به ج ۱۸، ص ۲۸۳) پس از نقل این شبهه یادآور شده است که خطیب به صورى نیازى نداشت زیرا از حیث میزانِ سفر، حدیث و شناخت آن بسى بر او برترى داشت. در میان محققان معاصر هم اکرم ضیاءعُمَرى در کتاب مواردالخطیب (ص ۵۶) سخن طیورى را افترا دانسته و خاطرنشان کرده است که مُعظم تألیفات خطیب بغدادى پیش از رفتن وى به شام پایان پذیرفته بود.

بشار عواد معروف (خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۴ـ۴۵) در رد این ادعا گفته است که صورى در ۴۱۸ به بغداد آمده و تا ۴۴۱ که درگذشت، در همانجا بوده است. بنابراین اگر تألیفى داشته باید در همین مدت فراهم شده باشد و در این صورت چه کسى کتابهاى وى را به صور برده است؟ این بر فرض آن است که خطیب در اقامت خود در شام، در مسیر سفر حج در ۴۴۵ و بازگشت از آن به آنها دست یافته باشد، در حالى که اقامت او در شام کوتاه مدت بوده است و اگر منظور هنگام اقامت وى در صور در ۴۵۷ یا به وقت اقامت او در شام از ۴۵۱ به بعد باشد، نیز این ادعا مردود است، زیرا به گفته محمدبن احمدبن محمد مالکى اندلسى که فهرستى از آثار خطیب فراهم آورده بوده (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۱)، خطیب در بغداد تألیفاتى داشته که آنها را با خود به شام برده است.

همچنین خطیب در توثیق نصوصى که نقل مى کند اَسناد متصل به شیوخ خود و نیز اَسناد متصل به صاحب نص را ذکر مىکند. بنابراین فرض، وى در نقل نصوصى که در کتابهاى صورى آمده مىبایست اَسناد آنها را تغییر داده باشد و این چیزى است که حتى دشمنان و حاسدان او نیز نگفته اند. نکته دیگر اینکه صورى با آنکه شصت سال عمر کرده چون اهل تألیف نبوده و بیشتر اهل روایت بوده، کتابى از وى بر جاى نمانده است.

در باب تعداد آثار خطیب بغدادى ارقام مختلفى در منابع ذکر شده است، ارقامى نظیر ۵۵ (ابن عساکر، ۱۴۰۴، ص۲۷۰)، بیش از ۶۰ (سبکى، ج ۴، ص ۳۱) و نزدیک به ۱۰۰ (سمعانى، ج ۲، ص ۳۸۴؛ ابن خلّکان، ج ۱، ص ۹۲). محققان معاصر نیز در باب شمار آثار خطیب به بحث و جستجو و اظهارنظر پرداخته اند. بشار عواد معروف رقم شصتواندى را، که گفته ابننجار است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۱۸۲) به صحت نزدیکتر دانسته و براى نظر خود دلایلى ذکر کرده است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۴۲).

آثار

عمرى مجموعه آثار خطیب را در ده بخش موضوعى معرفى کرده است:

۱) حدیث:

الامالى،

کتاب فیه حدیث «الامامُ ضامِنٌ و المؤذن مؤتمَنٌ»،

کتاب فیه حدیث «نضّراللّه امْرءاً سَمِع منّا حدیثاً»،

طریق حدیث قبض العلم، «طلب العلم فریضه على کل مسلم»،

مسند ابى بکر الصدیق،

مسند صفوان بن عسّال.

تخریج احادیث:

کتاب اطراف الموطأ، جزء فیه احادیث مالک بن انس عوالى،

امالى الجوهرى،

فوائد ابى القاسم النرسى،

الفوائدالمنتخبه الصحاح و

الغرائب از ابوالقاسم مهروانى.

۲) مصطلح الحدیث:

الکفایه فى علم الروایه (بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶).

۳) آداب محدّثان:

اقتضاءُ العلمِ العملَ (بیروت ۱۴۰۴/ ۱۹۸۴) در باب ضرورت قرین بودن علم و عمل،

شرف اصحاب الحدیث (آنکارا ۱۹۷۱)،

نصیحه اهل الحدیث (در ضمن مجموعه رسائل فى علومالحدیث، مدینه ۱۳۸۹/۱۹۶۹)،

الرحله فى طلب الحدیث (بیروت ۱۳۹۵/۱۹۷۵)،

تقیید العلم (دمشق ۱۹۴۹)،

الجامع لاخلاق الراوى و

آداب السامع (بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۱).

۴) علم رجال حدیث:

الاسماءالمبهمه فى الأنباء المحکمه (قاهره ۱۴۱۷/۱۹۹۷)،

تلخیص المتشابه فى الرسم و حمایه ما اشکل منه عن بوادرالتصحیف و الوهم (دمشق ۱۹۸۵)،

تالى التلخیص (ریاض ۱۴۱۷/۱۹۹۷) به عنوان مستدرک کتاب پیشین،

غُنیه الملتمس فى ایضاح الملتبس (ریاض ۲۰۰۱)،

السابق واللاحق فى تباعد مابین وفاه الراویین عن شیخ واحد (ریاض ۱۴۰۲/۱۹۸۲) در باب کسانى که دو راوى از آنها روایت کرده اند و زمان وفات آنها تفاوت زیادى باهم دارد. این کتاب براساس حروف الفبا تنظیم شده و شاید تنها نمونه در نوع خود باشد، کتاب موضّح اوهامالجمع و التفریق (بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷).

۵) تاریخ:

تاریخ مدینه السلام یا تاریخ بغداد*،

مناقب الشافعى، مناقب احمدبن حنبل.

۶) عقاید:

مسأله الکلام فى الصفات، القول فى علم النجوم.

۷) اصول فقه:

الفقیه و المتفقّه (عربستان ۱۴۱۷/۱۹۹۶).

۸) فقه:

نهج الصواب فى ان التسمیه آیه من فاتحه الکتاب،

ابطال النکاح بغیر ولى،

اذا اُقیمت الصلاه فلاصلاه الا المکتوبه،

الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم فى الصلاه،

الحیل،

ذکر صلاهالتسبیح و

الاحادیث التى رویت عنالنبى صلى اللّه علیه وسلم فیها و اختلاف الفاظ الناقلین.

۹) زهدیات:

المنتخب من کتاب الزهد و الرقائق (بیروت ۱۴۲۰/ ۲۰۰۰).

۱۰) ادبیات:

البُخلاء (بغداد ۱۳۸۴/۱۹۶۴)،

التطفیل و

حکایات الطفیلیین (نجف ۱۳۸۶) (براى اطلاع بیشتر از آثار چاپى و منتشر نشده و محل نگهدارى آنها رجوع کنید به عمرى، ص ۵۶ـ۸۴).



منابع :

(۱) ابنجوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲) ابنخلّکان؛
(۳) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۴) همو، تبیین کذبالمفترى فیما نسب الى الامام ابى الحسن الاشعرى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۵) ابن ماکولا، تهذیب مستمرالاوهام على ذوى المعرفه و اولى الافهام، چاپ کسروى حسن، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۶) ابن نقطه، التقییدلمعرفه رواهالسنن و المسانید، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) عبدالرحیم بن حسن اسنوى، طبقات الشافعیه، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۰) همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۱) عبدالوهاببن على سبکى، طبقاتالشافعیه الکبرى، چاپ عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمد طناحى، جیزه، مصر ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۱۲) سمعانى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) صفدى؛
(۱۵) محمود طحان، الحافظالخطیبالبغدادى و اثره فى علومالحدیث، ]ریاض [۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۶) اکرم عمرى، مواردالخطیب البغدادى فى تاریخ بغداد، ریاض ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۱۷) یاقوت حموى، معجم الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶