زندگینامه محمد خطیب عُمَرى تبریزى(متوفی۷۴۹ه ق)(مولف کتاب مشکاه المصابیح)

 خطیب عُمَرى تبریزى، محمدبن عبداللّه، محدّث، رجالى و مفسر قرن هشتم. کنیه اش ابوعبداللّه و لقبش ولى الدین بود و به خطیب الفخریه نیز شهرت داشت. از زندگى او اطلاعى در دست نیست. شهرتش به سبب تألیف کتاب مشکاه المصابیح است که تدوین دوباره کتاب مصابیح السنه بَغَوى فَراء* (متوفى ۵۱۶) براساس ابواب فقهى است.

خطیب عمرى کتاب خود را در ۲۹ عنوان، ۳۲۷ باب و ۱۳۰۸ فصل براساس ابواب فقهى مرتب کرد. او در کتاب خویش نام راویان احادیث مفرد (احادیثى که راوى آن به نحوى تک باشد) و صحابى روایت کننده حدیث را که بغوى ذکر نکرده، آورده است. وى تألیف این کتاب را در رمضان ۷۳۷ به پایان رساند (خطیب عمرى، ج ۱، ص ۳ـ۴؛ حاجى خلیفه، ج ۲، ستون ۱۶۹۹؛ کتّانى، ص ۱۴۵). خطیب عمرى مشکاهالمصابیح را به توصیه شیخ اجازه اش، حسین بن عبداللّه طیّبى (متوفى ۷۴۳)، نوشت (رجوع کنید به ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۹).

به گفته خطیب عمرى (ج ۱، ص ۶ـ۷)، هر باب این کتاب به سه فصل تقسیم شده است. در فصل نخست روایاتى آمده است که محمدبن اسماعیل بخارى و مسلمبن حجّاج نیشابورى به طور مشترک نقل کرده اند. در فصل دوم هر باب روایات دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است. خطیب عمرى (ج ۱، ص ۴ـ۶)، خود، محدّثان بزرگ اهل سنّت را نام برده است. وى در فصل سوم نیز روایاتى منقول از دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت را جاى داده است.

خطیب عمرى در مقدمه مختصرى بر کتاب خود، به توضیح روش خویش پرداخته است. او در نقل روایات، با رعایت جانب اختصار، روایات تکرارى را حذف و در موارد اندکى نیز به دست نیافتن به روایت، به شکلى که بغوى نقل کرده، یا وجود نقلى مخالف آن در منابع اشاره کرده ست (رجوع کنید به ج ۱، ص ۷). وى همچنین به بیان نوع روایات همچون غریب و ضعیف پرداخته و ۱۵۱۱ روایت نیز افزوده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۸، مقدمه، ص ح).

طیّبى اولین کسى است که در تکمیل و شرح مشکاه المصابیح، کتاب الکاشف عن حقائق السنن را در ۷۴۳ نوشت (ابن حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۶۸ـ۶۹؛ حاجىخلیفه، ج ۲، ستون۱۷۰۰). این شرح با تحقیق ابوعبداللّه محمدعلى سَمَک به چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۲۲). از دیگر شروح مشکاهالمصابیح، کتاب مرقاهالمفاتیح (بیروت ۲۰۰۷) ملاعلى قارى (متوفى ۱۰۱۴) است. ابوالحسن عبیداللّه بن محمد رحمانى مبارک فورى (متوفى ۱۴۱۴) نیز شرح مرعاهالمفاتیح: شرح مشکاهالمصابیح (بنارس هند ۱۴۰۴) را بر این کتاب نوشته است (براى آگاهى از دیگر شروح این کتاب رجوع کنید به حاجى خلیفه، همانجا). به گفته بغدادى (ج ۱، ستون ۷۲۹)، على بن محمد جرجانى (متوفى ۸۱۶) نیز حاشیهاى بر مشکاهالمصابیح نگاشته است.

مشکاه المصابیح به فارسى ترجمه و شرح (رجوع کنید به بروکلمان، ج ۶، ص۲۴۰ـ۲۴۲) و به انگلیسى ترجمه و چاپ شده است (رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۶۲۸؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «بغوى»).

مشکاه المصابیح نخستین بار در ۱۳۱۵ در سنپترزبورگ سپس در ۱۳۴۵ در دهلى به چاپ رسید و محمد ناصرالدین الَبانى (بیروت ۱۴۰۵) و سعید محمد لحّام (بیروت ۱۴۱۱) نیز این کتاب را تصحیح و چاپ کرده اند (براى چاپهاى دیگر کتاب رجوع کنید به سرکیس، ج ۱، ستون ۶۲۷).

حافظ ابن حجر عسقلانى در کتاب هدایهالرواه إلى تخریج أحادیث المصابیح و المشکاه (الدمام ۱۴۲۲) احادیث کتابهاى مصابیح و المشکاه را استخراج کرده است. محمد لقمان سِلَفى نیز در کتاب هدى الثقلین فى أحادیث الصحیحین التى أوردها المحدّث الخطیب التبریزى فى مشکاهالمصابیح (ریاض ۱۴۲۱) احادیث این کتاب (۲۷۰۴ حدیث) را براساس ابواب فقهى مرتب کرده است.

سامِح بن جادبن على أبوعبداللّه با همکارى أبوعِلِیّین رجائى بن محمد مصرى مکى در کتاب مُذَکَّره الإتمام الصریح لتحقیق مشکاهالمصابیح (قاهره [.بى‌تا]) به تحقیق احادیث کتاب مشکاهالمصابیح و بیان تعلیقات جدید محمد ناصرالدین البانى، که در تصحیح نخستین وى نیامده بوده، پرداخته است.

خطیب عمرى پس از تألیف مشکاه المصابیح، اسامى رجال آن را استخراج کرد و همراه با شرح مختصرى در احوال آنها در کتاب الإکمال فى أسماء رجال المشکاه آورد. وى این اثر را در ۷۴۰ به پایان برد (بروکلمان، ج ۶، ص ۲۳۹؛ بغوى، ج ۱، مقدمه مرعشلى، ص ۷۳). علاوه بر این، عبدالحقبن سیفالدین دهلوى (متوفى ۱۰۵۲) نیز در کتاب إکمال أسماء رجال مشکاهالمصابیح (دمشق ۱۴۲۷) اسامى خلفا، فرزندان، اهل بیت و زنان پیامبر در این کتاب را جمع آورى کرده است.

غره التأویل فى التفسیر و مجالس فى التفسیر و الموعظه نیز از آثار خطیب عمرى است.

رحلت

او در ۷۴۹ درگذشت (حاجىخلیفه، ج ۲، ستون ۱۱۹۷؛ بغدادى، ج ۲، ستون ۱۵۶؛ کحّاله، ج۱۰، ص ۲۱۲).



منابع :

(۱) ابن حجر عسقلانى، الدر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربى، ج ۶، نقله الى العربیه یعقوب بکر، قاهره ۱۹۷۷؛
(۳) اسماعیل بغدادى، هدیهالعارفین، ج ۱ـ۲، در حاجىخلیفه، ج ۵ـ۶؛
(۴) حسین بن مسعود بغوى، مصابیح السنّه، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، محمدسلیم ابراهیم سماره، و جمال حموى ذهبى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۵) حاجىخلیفه؛
(۶) محمدبن عبداللّه خطیب عمرى، مشکاه المصابیح، چاپ محمد ناصرالدین البانى، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۷) یوسف الیان سرکیس، معجم المطبوعات العربیه و المعربه، قاهره ۱۳۴۶/۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰؛
(۸) محمدبن جعفر کتّانى، الرساله المستطرفه لبیان مشهور کتب السنه المشرفه، کراچى ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۹) عمررضا کحّاله، معجم المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۱۰) EI2, s.v. “Al- Baghawi, Abu Muhammad al-Husayn b. Mas`ud” (by J. Robson).

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه حسن بن محمد خلّال(متوفی۴۳۹ه ق)

 خلّال، حسن بن محمد، حافظ، محدّث، قارى و مؤلف قرن چهارم و پنجم. کنیه‌اش ابومحمد بود و در صفر ۳۵۲ در بغداد متولد شد (خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۴۵۳؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۵۹۳). تاریخ‌نگاران محل زندگى او را در نهرالقَلَّایین، محله بزرگى در بغداد و شرق کَرْخْ، که بیشتر اهل سنّت در آنجا سکونت داشتند (یاقوت حموى، ذیل «نهرالقلاءین»)، ذکر کرده‌اند که پس از مدتى به باب‌البصره، در غرب بغداد، نقل مکان کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۴۵۴؛ سمعانى، ج ۲، ص ۴۲۲).

خلال از کسانى چون احمدبن جعفر قطیعى، محمدبن عباس‌بن جبویه، محمدبن مظفر، ابوبکربن شاذان، ابوبکر محمدبن اسماعیل ورّاق و ابوالحسن دارقُطنى حدیث روایت کرده است (خطیب بغدادى، همانجا؛ ابن‌اثیر، ج ۹، ص ۵۴۴؛ ابن‌عماد، ج ۳، ص ۲۶۲). همچنین افرادى نظیر خطیبِ بغدادى*، على‌بن عبدالواحد دینورى، ابوالحسین مبارک‌بن عبدالجبار صیرفى، محمدبن عمربن حفص کوفى و ابوسعداحمدبن طیورى از او روایت کرده‌اند (ابن‌عبدالهادى مقدسى، ج ۳، ص ۳۰۳؛ ذهبى، همانجا؛ سیوطى، ص ۴۴۴). به نظر ذهبى (۱۹۸۴، ج ۳، ص ۱۹۱) ابوسعد احمدبن طیورى آخرین فردى است که از وى روایت حدیث کرده است. به‌گفته این تراجم‌نگار (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۵۹۴)، خلال براى استماع حدیث سفر نکرده و در عین حال، بعد از عبدالغنى‌بن سعید اَزْدى* (متوفى ۴۰۹)، حدیث‌شناس و نسب‌شناس عرب با حافظه‌ترین فرد در حدیث بوده است.

خطیب بغدادى که هم عصر خلال و از راویان وى بود، او را با الفاظى چون «ثقه» و «آگاه بر مراتب حدیث» وصف و توثیق کرده است (همانجا). سمعانى (همانجا) خلال را کثیرالروایه و داراى فهم و درایت والایى در حدیث دانسته است.

خلال به علم قرائت نیز آگاه بود و کسانى چون ابوطاهربن سوار بغدادى در این علم از او روایت کرده‌اند (ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۳۱). ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا) احادیثى را از پیامبر صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم، با طرق حدیثى خود از ابومحمد خلال نقل کرده است.

رحلت

خلال در ۴۳۹ در بغداد درگذشت و در مقبره باب حرب، در کنار مدفن احمدبن حنبل و بشر حافى به خاک سپرده شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، همانجا).

آثار

آثار وى عبارت‌اند از:

مسندى بر صحیحین (همانجا)؛

اخبارالثُقلاء، که آن را به روش محدّثان نوشته است (ابن‌عماد، همانجا؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۲۷۵)؛

طبقات‌المعبّرین، در شرح احوال ۷۵۰۰ خواب‌گزار که به خلال منسوب است (بغدادى، همانجا).او در این کتاب خواب‌گزاران را به پانزده گروه تقسیم کرده است، شامل انبیا، صحابیان، تابعین، فقها و مؤلفان و دیگران تقسیم‌بندى است (حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۱۰۶ـ ۱۱۰۷)؛

المجالس العشر که در واقع امالى یا مجلسهاى حدیثى او بوده است. زرکلى (ج ۲، ص ۲۱۳) نسخه خطى این کتاب موجود در شهر رباط مراکش، را معرفى کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌اثیر؛
(۲) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره [.بى‌تا]؛
(۳) ابن‌عبدالهادى مقدسى، طبقات علماءالحدیث، چاپ اکرم بوشى و ابراهیم زیبق، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۱، در حاجى‌خلیفه، ج ۵؛
(۶) حاجى‌خلیفه؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۹) همو، العبر فى خبر من غبر، ج ۳، چاپ فؤاد سید، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۰) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۶؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، طبقات‌الحفاظ، چاپ على محمد عمر، ]قاهره[ ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۱۳) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه اسماعیل‌ صابونی(متوفی۴۴۷ه ق)

 اسماعیل‌بن عبدالرحمن، کنیه اش ابوعثمان، عالم و محدّث شافعی قرن پنجم. مهمترین شرح حال زندگی او را عبدالغافر فارسی (ص‌۱۷۶ـ۱۸۱) آورده است و مطالب دیگر منابع عمدتاً مبتنی بر آن¬اند (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۸ـ۱۲، ۱۳؛ سبکی، ج‌۴، ص‌۲۷۳ـ۲۷۹).

صابونی در ۳۷۳ به دنیا آمد (فارسی، ص‌۱۸۰؛ ابن‌عساکر، ج۹، ص۱۱). نسب او از طرف مادرش، زین البیت، به ابوسعد یحیی‌بن منصور‌بن حسنویه سلمی، مشهور به زاهد اکبر(متوفی ۲۸۷)، می رسد( فارسی، ص‌۱۷۶ـ۱۷۷؛ سبکی، ج۴، ص‌۲۷۴؛ نیز رجوع کنید به صابونی، ۱۴۱۹، ص۳۱۴ـ۳۱۵) می‌رسد.

نسب پدری وی نیز مشهور بوده است. خود صابونی (۱۴۱۹، ص‌۱۸۴) ابوحامد احمد‌بن اسماعیل را نیای پدری¬اش و ابوعبدالله محمد‌بن عدی‌بن حمدویه صابونی را پدربزرگِ پدرش معرفی کرده و در جایی دیگر (۱۴۱۹، ص‌۳۱۵، ۳۱۸)، عدی‌بن حَمْدُویه ( جدّ چهارمش) و دو فرزند او( ابوعبدالله و ابوعبدالرحمن) را در زمرۀ بزرگان اهل حدیث خوانده است. پدر صابونی، ابونصر عبدالرحمن‌بن احمد واعظ، از عالمان شافعی و واعظان مشهور ساکن نیشابور بوده است.

او را به سبب تعصبات مذهبی اش، فردی به احتمال بسیارحنفی در سال ۳۸۲ به قتل رساند (فارسی، ص‌۱۷۷؛ ابن‌عساکر، ج۹، ص۱۱؛ ذهبی، ج‌۹، ص‌۷۳۵). از این رو، صابونی (۱۴۱۹، ص‌۱۸۴) از پدرش با تعبیر «والدی الشهید» یاد کرده است. بولیت (ص‌۱۳۴ـ۱۳۵) احتمال داده که وی همان ابونصر واعظی است که سبکی (ج‌۳، ص‌۱۷۰) از تغییر مذهب وی از حنفی به شافعی خبر داده است. ‌این احتمال با توجه به کشته شدن ابونصر به سبب گرایش دینی اش معقول می‌نماید.

ابوطیب سهل‌بن محمد صعلوکی تربیت صابونی را پس از مرگ پدرش برعهده گرفت. صابونی از خردسالی به جای پدر به منبر وعظ می‌رفت و صعلوکی نیز در‌این کار او را بسیار تشویق می‌نمود و خود در آن مجالس حضور می‌یافت. شهرت مجالس موعظۀ او تا بدان حد بود که عالمان شافعی برجستۀ نیشابور، چون ابواسحاق اسفراینی و ابن‌فورک، نیز در آن مجالس حضور می‌یافتند. وی در‌این مجالس به فارسی و عربی وعظ می‌کرد (فارسی، ص‌۱۷۷؛ ابن‌عساکر، ج۹، ص۹).

وصف فارسی (همانجا) دربارۀ جلسات وعظ صابونی، تبحر او را در وعظ و سبب شهرتش را به واعظ نشان می دهد(رجوع کنید به فارسی، ص۱۷۶؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۳، ۴؛ ابن‌عدیم، ج‌۴، ص‌۱۶۷۶). برخی اشارات دربارۀ مجالس وعظ او در نیشابور وهرات و برخی شهرهای دیگر در منابع آمده است (ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۶ـ۷؛ ابن‌عدیم، ج‌۴، ص‌۱۶۷۶ـ۱۶۷۸).

صابونی در بخشی از مجالس موعظه‌اش داستانهای عبرت‌آمیز نیز نقل می‌کرده است که نمونه‌هایی از آن در رونق المجالس (ص‌۱۵ـ۱۷، ۴۹ـ۵۰)، تألیف شده در قرن پنجم احتمالاً در نیشابور، نقل شده است. به نوشتۀ ابوالفضل بیهقی (ص‌۶۲۸)، سلطان مسعود غزنوی در سال ۴۲۶ منصب خطابت نیشابور را رسماً به صابونی تفویض کرد که موجب آزردگی قاضی صاعد، بزرگ حنفیان نیشابور، شد. صابونی شعر نیز می گفته و برخی از اشعار عربی او در منابع نقل شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۴ـ۵؛ ابن‌عدیم، ج‌۴، ص‌۱۶۷۴ـ۱۶۷۶).

اساتید ومشایخ 

صابونی نزد مشایخ شافعی خراسان( خاصه نیشابور)،

همچون ابوبکر‌بن مهران مقری،

ابوالحسین خفاف،

حاکم نیشابوری،

محمد‌بن عبدالله جوزقی و

شیخ شافعیان سرخس( زاهر‌بن احمد سرخسی) و دیگر افراد هم طبقۀ آنان، به سماع حدیث و فراگیری مذهب شافعی پرداخت، هر چند از لحاظ نگرش کلامی بیشتر به اهل حدیث گرایش داشت (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۳؛ سبکی، ج‌۴، ص‌۲۸۳ـ۲۸۴).

از دیگر استادان وی،

ابوطاهر محمد‌بن فضل‌بن خزیمه بود که صابونی نزد او کتاب التوحید جدّش،

ابن‌خزیمه، را خواند (صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۲۲۳؛ ابن‌حجر عسقلانی، المعجم المفهرس، ص‌۵۲).

او از محدّثان شام و حجاز نیز حدیث شنید (فارسی، ص‌۱۷۶). دیدار او از سرخس و روایت حدیث از زاهر‌بن طاهر سرخسی زمانی بود که ابوسعید ابوالخیر میهنی نیز در آنجا حضور داشت و نزد سرخسی شاگردی می‌کرد (رجوع کنید به سبکی، ج۵، ص‌۳۰۸ـ۳۰۹).

به گفتۀ عبدالغافر فارسی (ص‌۱۷۶)، صابونی در خراسان و هند و طبرستان و شام و بیت المقدس و حجاز به تحدیث پرداخت. فارسی (ص‌۱۷۶) و سمعانی (رجوع کنید به سبکی، ج‌۴، ص‌۲۸۴) گفته‌اند که مردم از صابونی بسیار سماع حدیث کرده‌اند. ابن‌عدیم (ج‌۴، ص‌۱۶۷۳) فهرست کردن نام ناقلان از صابونی را به دلیل کثرتشان موجب تطویل سخن دانسته است.

از جملۀ آنان، ابوبکر اسماعیل‌بن احمد بیهقی (متوفی ۵۰۷) بوده است(رجوع کنید به سمعانی، ج‌۱، ص۸۳ـ ۸۴؛ برای نام دیگر کسانی که از صابونی سماع حدیث کرده اند، رجوع کنید به سمعانی، ج‌۱، ص‌۱۰۱، ۱۱۱، ۱۲۶، ۱۴۴، ۱۵۷؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۳ـ۴). سمعانی بسیاری از‌این اشخاص را ملاقات کرده و گاه به اثری اشاره نموده که آن را به روایت از صابونی در طریق خود داشته است (رجوع کنید به سمعانی، ج‌۲، ص‌۲۸۳ـ۲۸۴). آخرین کسی که از صابونی سماع حدیث نموده، ابوعبدالله فُراوی بوده (ذهبی، ج۹، ص۷۳۴؛ سبکی، ج‌۴، ص‌۲۸۴) که ابن‌عساکر (ج۹، ص‌۴) به واسطۀ او از صابونی روایت نقل کرده است.

صابونی در میان شافعیان نیشابور جایگاه بسیار برجسته‌ای داشته است و آنان به او لقب «شیخ‌الاسلام» (فارسی، ص۱۷۶؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص۵ـ۶)، «امام المسلمین» (ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۵) و «سیف السنه» داده بودند(فارسی، ص۱۷۸؛ سبکی، ج‌۴، ص‌۲۷۶). وی در مناظره بسیار متبحر بوده و در دفاع از مذهب شافعی نقش مهمی داشته است (رجوع کنید به فارسی، ص‌۱۷۸ـ۱۷۹؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۷). صابونی در دانش تفسیر نیز تبحر داشته و با عنوان «المفسر» شناخته می‌شده است (فارسی، ص۱۷۶؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص۳، ۶ـ۷، ۸). ادنه‌وی (ص‌۱۱۷)، بدون ذکر نام کتاب وی، نوشته که وی در تفسیر صاحب تألیف بوده است.

صابونی با وجود سفرهای فراوانش، بیشتر ایام زندگی خود را در نیشابور گذرانده است (رجوع کنید به فارسی، ص۱۷۶؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۷، ۸؛ ابن‌عدیم، ج‌۴، ص‌۱۶۸۰). وی در ۴۰۲ در مسیر حج، به حلب ( ابن‌عدیم، ج۴، ص۱۶۷۲) و در ۴۳۲ به دمشق رفت(ابن‌عساکر، ج۹، ص۳). البته‌ احتمال دارد که تاریخ ورود وی به حلب تصحیف شده و او در همان سال ورودش به دمشق، به حلب هم رفته باشد. ابن‌عساکر (ج‌۹، ص‌۳ـ۴) از حدیث گفتن صابونی در دمشق و برگزاری مجالس موعظۀ او سخن گفته و از برخی محدّثان دمشقی، که از وی حدیث سماع کرده‌اند، نام برده است.

صابونی با برخی محدّثان هم عصر خود نیز مکاتبه داشته که مضمون خلاصه‌ای از یکی از مکاتبات او را ابن‌عساکر (ج‌۹، ص۹ـ۱۰) گزارش کرده است (نیز رجوع کنید به فارسی، ص‌۱۷۸). او با ابوسعید ابوالخیر نیز مراوداتی داشته (ابن‌عدیم، ج۴، ص۱۶۷۶) و محمد‌بن منور میهنی (ج۱، ص‌۱۲۲، ۱۲۹) برخی مطالب راجع به ابوسعید را از وی نقل کرده است.

صابونی حدود هفتاد سال به وعظ و خطابه اشتغال داشت و بیست سال خطیب مسجد جامع نیشابور بود (رجوع کنید به فارسی، ص‌۱۷۶؛ ابن‌عساکر، ج۹، ص۸). شاید شهرت یافتن او به شیخ‌الاسلام نیز با این منصب وی ارتباط داشته است (رجوع کنید به بولیت، ص‌۱۳۵ـ۱۳۶). او به عنوان فرستادۀ سلطان محمود غزنوی به هند سفر کرد (ابن‌عساکر، ج۹، ص۷؛ ابن‌عدیم، ج۴، ص۱۶۷۸). وی یکی از کسانی بود که در فتنۀ مشهور نیشابور، در تأیید فتوای ابوالقاسم قُشیری که در سال ۴۳۶ صادر کرده بود، مطلبی نوشت (سبکی، ج‌۳، ص‌۳۷۴ـ۳۷۵).

رحلت

عبدالغافر فارسی دربارۀ علت مرگ صابونی به نامه‌ای از اهالی بخارا مبنی بر شیوع وبا در آن منطقه اشاره کرده است که مردم برای رفع‌ این مشکل از او درخواست دعا کرده بودند. وی در مجلس وعظ خود در خصوص این ‌واقعه و دوری از معصیت مبالغۀ بسیار کرد، به گونه‌ای که حال خودش نیز دگرگون شد و درد شدید شکم گرفت و در حالی که از درد فریاد می‌زد مجبور به ترک منبر شد. در روز هفتم بیماریش، سکرات موت بر او ظاهر شد. صابونی با فرزندان خود وداع، و وصایای خود را بیان کرد. سپس مقری مخصوص ‌خود را فرا خواند. مقری به خواندن قرآن مشغول بود و زمانی که سورۀ یس را می‌خواند، حال صابونی دگرگون شد. در آن حالت صابونی حدیث مشهور نبوی را می خواند، با‌ این مضمون که هر کس آخرین کلامش تهلیل باشد، به بهشت می‌رود. سرانجام، وی در عصر همان روز در ۴۴۹ درگذشت. سپس جنازۀ او در محلۀ حرب، که مدفن خاندان صابونی در آنجا بود، به خاک سپرده شد (فارسی، ص‌۱۷۹ـ۱۸۰؛ ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۱۱ـ۱۲؛ قس ادنه‌وی، ص۱۱۸، که تاریخ وفات او را ۴۴۷ گزارش کرده است؛ نیز قس ابن‌عدیم، ج۴، ص۱۶۸۴، به نقل از ابوعلی حنبلی، که سال درگذشت وی را ۴۵۰ذکر کرده است).

فارسی برخی گزارشهایی را که دربارۀ خوابهایی است که پس از مرگ او دیده شده و اشعاردر رثای او را آورده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج۹، ص۱۲ـ۱۴؛ ابن‌عدیم، ج۴، ص۱۶۸۵ـ۱۶۸۶). ابوالقاسم قشیری، که در هنگام درگذشت صابونی در طوس بود، نامه‌ای در تعزیت او به نیشابور فرستاد که بخشی از آن را فارسی نقل کرده است (رجوع کنید به سبکی، ج‌۴، ص‌۲۸۲، ۲۸۴ـ۲۸۵). قبر صابونی تا مدتها بعد وجود داشته و ابوسعد سمعانی از زیارت فراوان قبر او و اجابت دعا در کنار قبرش سخن گفته است (رجوع کنید به سبکی، ج‌۴، ص‌۲۸۳).

فرزندان

نام برخی از فرزندان صابونی دانسته است:

بزرگترین فرزند او ابونصر عبدالله بود (فارسی، ص‌۴۴۸) که در راه سفر حج، ‌در آذربایجان درگذشت و جنازه اش به نیشابور بازگردانده شد (ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۵؛ ذهبی، ج‌۹، ص‌۶۲۵٫ قس بولیت، ص‌۱۳۸، که علت سفر وی را مأموریتی از سوی طغرل بیگ دانسته است)؛

ابوبکر عبدالرحمن (فارسی، ص‌۴۹۱)؛

ابوسعد سعید (فارسی، ص‌۳۷۱)؛

زهرا که به فاطمه شهرت داشت و با عالمی به نام ابوالحسن علی زهری (متوفی ۴۶۴) ازدواج‌ کرد( فارسی، ص۵۸۱) و به نوشتۀ فارسی (ص‌۳۵۹) وی دیدگان زنی عالم و محدّث بود؛

خدیجه( متولد۴۰۴ و متوفی ۴۸۸) که با عالمی به نام ابوبکر محمد‌بن محمود‌بن سوره تمیمی (متوفی ۴۷۷) ازدواج ‌کرد( فارسی، ص۶۸) و زنی عالم بود که فارسی (ص‌۳۳۸) به برخی از سماعیات او اشاره کرده است؛

مبارکه، معروف به ستیک( متولد ۴۱۵ و متوفی ۴۹۰)، که با ابواسحاق ابراهیم جیلی (متوفی ۴۵۱) ازدواج کرد( فارسی، ص‌۱۵۷ـ۱۵۸) به زهد و تصوف شهرت داشت(فارسی، ص‌۳۸۷؛ برای بحثی دربارۀ اعقاب و فرزندان صابونی رجوع کنید به فارسی، ص۶۸، ۲۲۴ـ۲۲۵، ۳۳۸؛ بولیت، ص‌۱۳۸ـ۱۴۲).

از میان اعقاب صابونی، نوادهاش ابوعثمان اسماعیل‌بن عبدالرحمن‌بن اسماعیل‌بن عبدالرحمن فردی مشهور بوده که در ۵۱۷، در کهنسالی، در ری درگذشت و جنازه اش را به نیشابور منتقل کردند و به احتمال بسیار در قبرستان خانوادگی خاندان صابونی به خاک سپردند (فارسی، ص‌۲۰۲ـ۲۰۳). صابونی برادری به نام ابوعلی اسحاق داشت که به سجزی نیز مشهور بود. هرگاه صابونی نمیتوانست در مجلس موعظۀ خود حضور یابد، او به جایش به منبر می‌رفت. ابوعلی اسحاق در ۴۵۵ درگذشت و در مقبرۀ خانوادگی خاندان صابونی در محلۀ حرب به خاک سپرده شد. ابوعلی گرایشهای صوفیانه داشت (رجوع کنید به فارسی، ص‌۲۱۹؛ ابن‌عساکر، ج۸، ص‌۲۵۷ـ۲۵۸).

آثار

اثر بسیار مشهور صابونی،

کتابی است در بیان اعتقادات با عنوان الرساله فی إعتقاد أهل السنه و أصحاب الحدیث و الأئمه یا عقیده السلف و أصحاب الحدیث. چون صابونی خود هیچ نامی برای کتابش عنوان نکرده (صابونی، مقدمه جدیع، ص۵۱)،‌ احتمالاً اسامی مذکور، بویژه نام اخیر، بعدها به عنوان اسم کتاب مطرح شده اند (صابونی، مقدمۀ جدیع، ص۵۱ـ۵۳).

شاید نام اصلی کتاب، الفصول فی الأصول بوده که ابن‌حجر عسقلانی (المعجم المفهرس، ص‌۵۶) طریق خود را در روایت آن ذکر کرده است. در ابتدای یکی از نسخه‌های خطی کتاب نیز عنوان الفصول فی بیان الأصول نوشته شده است (صابونی، مقدمۀ جدیع، ص۵۲). صابونی در‌این کتاب فشرده‌ای کلامی از عقاید اهل سنت بر مشرب اهل حدیث را به شکلی که در زمان خود متداول بوده مطرح کرده است (برای نگاهی تحلیلی به محتوای کتاب رجوع کنید به صابونی، مقدمۀ جدیع، ص‌۶۲ـ۱۵۲).

ظاهراً در برخی مسائل، اهل حدیث قرون بعدی عقایدی متفاوت با آنچه صابونی آورده است داشته‌اند. از جمله، صابونی در آغاز رسالۀ خود از نیت سفر حج ‌و زیارت قبر پیامبر سخن گفته که مصحح سلفی بر آن خرده گرفته است (صابونی، ۱۴۱۹، ص۱۵۹، پاورقی ۱). به گفتۀ صابونی (۱۴۱۹، ص۱۵۸ـ۱۶۰)، او‌این کتاب را در هنگام سفر حج ‌خود و عبور از شهر آمل طبرستان و گیلان و به خواهش اهل حدیث آنجا نوشته است.‌

این کتاب از آثار مورد توجه عالمان اهل حدیث شام بوده و ابن‌قیم جوزیه (ص۱۵۵) نقلی از آن را آورده، کما‌اینکه بر اساس سلسله سند آغازین نسخه نیز می‌توان تداول متن در میان اهل حدیث دمشق را دریافت (رجوع کنید به صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۱۵۵ـ۱۵۸). ظاهراً متن مذکور در میان شافعیان نیشابور نیز بسیار مورد توجه بوده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۱۲؛ برای سماعات کتاب رجوع کنید به صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۳۲۲ـ۳۲۷).

صابونی در تألیف‌ این اثر از برخی متون کهنتراستفاده کرده است، از جمله از رسالۀ الإعتقاد ابوالحسن علی‌بن مهدی مامطیری (صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۱۶۵ـ۱۷۰)؛ رساله‌ای از ابوبکر اسماعیلی جرجانی (صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۱۶۸ـ۱۶۹، ۱۹۲)؛ رسالۀ صریح‌السنه محمد‌بن جریر طبری، که صابونی (۱۴۱۹، ص‌۱۷۱ـ۱۷۲، ۱۷۳) از آن با عنوان الإعتقاد یاد کرده است؛ و کتاب التوحید ابن‌خزیمه (صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۲۲۳ـ۲۲۴؛ برای برخی منابع دیگر وی رجوع کنید به صابونی، ۱۴۱۹، ص‌۱۸۷، ۲۲۰ـ۲۲۳، ۳۱۸).

متن مذکور چندین بار منتشر شده است، از جمله ناصر‌بن عبدالرحمن‌بن محمد جدیع در رسالۀ دانشگاهی خود چاپی تحقیقی از‌این اثر عرضه کرده است (ریاض ۱۴۱۹/۱۹۹۸). ابوالیمین منصوری (قاهره ۱۴۲۳/۲۰۰۳) نیز متن کتاب را، بر اساس چند نسخۀ خطی، تصحیح و چاپ کرده است. عبدالرحمن‌بن عبدالمجید شمیری نیز آن را چاپ کرده (قاهره ۱۴۲۸/۲۰۰۷) که بر اساس دو چاپ کهنتر کتاب بوده و به نسخه های خطی کتاب دسترسی نداشته است. ظاهراً میان‌این چاپها تفاوتهایی وجود دارد.

سبکی (ج‌۴، ص‌۲۸۵ـ۲۹۲) از متن مشابه دیگری به عنوان وصیت‌نامه صابونی سخن گفته که احتمالاً این متن را از کتاب بغیهالطلب ابن‌عدیم نقل کرده است. ابن‌عدیم (ج‌۴، ص‌۱۶۸۶ـ۱۶۹۳) متن وصیت نامه را از حافظ ابوطاهر سلفی، که آن را به طریق متصل به صابونی روایت کرده، نقل نموده است. صابونی‌ این متن را احتمالاً زمانی که در ۴۳۲ در سفر حج‌ بوده با خود به همراه داشته و آن را در دمشق عرضه کرده است ( رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج‌۹، ص‌۳).

از دیگر کتابهای غیر موجود صابونی،

کتاب المائتین است، مشتمل بر یکصد حدیث و یکصد حکایت و یکصد شعر، که برخی مطالب آن در منابع بعدی نقل شده است. ابن‌حجر عسقلانی (المعجم المفهرس، ص‌۳۴۷ـ۳۴۸) نسخه‌ای از آن را در اختیار داشته و بخشهایی از آن را نزد مشایخ خود سماع کرده و مطالبی را از آن در آثارش نقل کرده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی، فتح الباری، ج۱۱، ص‌۲۲۱؛ همو، لسان المیزان، ج۱، ص۳۴۸، ج۳، ص۷۰). ظاهراً ابوعثمان صابونی داوریهایی دربارۀ احادیث منقول در‌این کتاب و راویان آنها نیز داشته است (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۱، ص۳۴۸؛ صالحی شامی، ج۱، ص۳۴۹).

کتاب الدعوات اثر دیگر صابونی است که بیهقی نقلی از آن را در کتاب الأسماء و الصفات (ج‌۲، ص‌۲۰۰ـ۲۰۱) خود آورده است.

اثر دیگر وی کتاب الانتصار است که صابونی (۱۴۱۹، ص‌۲۱۰، ۲۶۴) در عقیده السلف به آن اشاره کرده و از گردآوری احادیث راجع به صفات در آن سخن گفته و آن را اثری مفصّل و مسند معرفی کرده است. در عصر صابونی، احادیث راجع به صفات، به دلیل تشبیهی دانستن معتزلیان، مورد بحث بوده و پیش از صابونی، ابن‌فورک* کتابی دربارۀ این احادیث نوشته بوده است. متن اخیر، فشرده‌ای کوتاه در عقاید اهل سنت و با مشربی نزدیک به اهل حدیث است و همانند عقیدهالسلف صابونی است. هرچند وی فقیهی شافعی بوده، گرایش اهل حدیثی او احتمالاً تحت تأثیر دایی¬اش، ابوالفضل عمر هروی (متوفی ۴۲۵؛ فارسی،ص ۵۵۶)، از عالمان حنبلی هرات، بوده است. با‌این همه، گرایش کلامی اهل حدیث در میان شافعیان غیر متداول نبوده است (رجوع کنید به اهل حدیث*).

صابونی در نیشابور مدرسه‌ای داشته (فارسی، ص‌۶۴، ۴۳۲) که در آن نسخه های نفیسی نگهداری می‌شده است. از جمله، نسخه‌ای از تفسیری مفصّل در صد جلد که امیر سامانی، خلف‌بن احمد، دستور فراهم آوردن آن را داده بوده و تا زمان فتنۀ غُزها در ۵۴۵، در مدرسه نگهداری می‌شده و ظاهراً در سال مذکور به اصفهان منتقل شده است (عتبی، ص‌۲۱۴). صابونی در مدرسه اش گاه مجلس املا نیز، برای محدثانی که به نیشابور می‌آمده‌اند، برگزار می کرده است (رجوع کنید به فارسی، ص‌۴۳۲).



منابع :

(۱) ابن‌حجر عسقلانی، فتح الباری، چاپ عبدالقادر شیبه الحمد، ریاض ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۲) همو، لسان المیزان، چاپ عبدالفتاح ابو غدّه، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۳) همو، المعجم المفهرس أو تجرید اسانید الکتب المشهوره و الاجزاء المنثوره، چاپ محمد شکور محمود حاجی امریر میادینی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابن‌عدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، چاپ سهیل زکار، بیروت، بی تا؛
(۵) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/۱۹۹۵ـ۲۰۰۰؛
(۶) ابن‌قیم الجوزیه، اجتماع الجیوش الاسلامیه علی غزو المعطله و الجهمیه، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۷) ادنه‌وی، احمد‌بن محمد، طبقات المفسرین، چاپ سلیمان‌بن صالح خزی، مدینه ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۸) ابوالفضل محمد‌بن حسین بیهقی، تاریخ بیهقی، چاپ علی‌اکبر فیاض،مشهد ۱۳۵۰ش؛
(۹) احمد‌بن حسین بیهقی، کتاب الاسماء و الصفات، چاپ عمادالدین احمد حیدر، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۱۰) محمد‌بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۱) عبدالوهاب‌بن علی سبکی، طبقات الشافعیه الکبری، چاپ محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۳۸۴/۱۹۶۵؛
(۱۲) عبدالکریم‌بن محمد سمعانی، التحبیر فی المعجم الکبیر، چاپ منیره ناجی سالم، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۳) اسماعیل‌بن عبدالرحمن صابونی، عقیدهالسلف و اصحاب الحدیث او الرساله فی اعتقاد اهل السنه و اصحاب الحدیث و الائمه، چاپ ابوالیمین منصوری، قاهره ۱۴۲۳/۲۰۰۳؛
(۱۴) اسماعیل‌بن عبدالرحمن صابونی، عقیدهالسلف و اصحاب الحدیث او الرساله فی اعتقاد اهل السنه و اصحاب الحدیث و الائمه، چاپ ناصر‌بن عبدالرحمن‌بن محمد الجدیع، ریاض ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۱۵) اسماعیل‌بن عبدالرحمن صابونی، عقیدهالسلف و اصحاب الحدیث، چاپ عبدالرحمن‌بن عبدالمجید الشمیری، قاهره ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۱۶) صالحی شامی، محمد‌بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، چاپ عادل احمد عبدالموجود، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۷) محمد‌بن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمنی، ترجمه ناصح جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۷۳؛
(۱۸) عبدالغافر‌بن اسماعیل فارسی، المنتخب من السیاق، تلخیص‌ابراهیم‌بن محمد صریفینی، چاپ محمد کاظم محمودی، قم ۱۴۰۳/۱۳۶۲ش؛
(۱۹) مجهول‌المؤلف، منتخب رونق المجالس و بستان العارفین و تحفه المریدین، چاپ احمد علی رجائی، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۰) محمد‌بن منور میهنی، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، چاپ محمد رضا شفیعی کدکنی ، تهران۱۳۶۶ش؛
(۲۱) Richard W. Bulliet, The Patricians of Nishapur: A Study in Medieval Islamic Social History, Massachusetts, 1972.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه حسن‌ صاغانی(متوفی۶۵۰ه ق)

 حسن‌بن محمد، کنیه اش ابوالفضائل و لقّبش رضی الدین، لغوی و محدّث قرن ششم و هفتم. وی در صفر ۵۷۷ در شهر لوهور (لاهور) هند به دنیا آمد (رجوع کنید به حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ قس عبدالحی حسینی، ج۱، ص۹۱، که نوشته وی در ۵۵۷ به دنیا آمده است). از این رو، با اختلاف در کتابت، لُهَوری یا لَوهوری خوانده شده ‌است (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲، ج۴، ص۳۰۶).

گفته اند که نَسَب وی به عمر‌بن خطّاب می‌رسد (ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲؛ نیز رجوع کنید به حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳). صاغانی (العباب، ص۱) خود نیز به این مطلب اشاره کرده و خود را «العُمَری» معرفی کرده است. انتساب او به تیرۀ عَدیّ از قبیلۀ قریش (ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲؛ حسینی، ص۲۶۷) به واسطۀ نسبت جدّ اعلایش، عمر، با این طایفه است.

به گفتۀ ابن‌ابی‌الوفاء (رجوع کنید به ج۲، ص۸۲)، سبب شهرت وی به صاغانی انتساب تبار وی به آن منطقه ‌است. صاغانی را، به اختلاف، منسوب به منطقۀ صاغان روستایی در مرو (سمعانی، ج۳، ص۵۰۸؛ یاقوت حموی، معجم‌البلدان، ج۳، ص۳۶۲) و صَغانیان( معرّب چغانیان) در ماوراء النهر نزدیکی تِرمذ (سمعانی، ج۳، ص۵۴۲؛ یاقوت حموی، معجم‌البلدان، ج۳، ص۳۹۳) دانسته اند.

اما چون او را صغانی (برای نمونه، رجوع کنید به یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵؛ ابن‌ابی‌الوفاء،همانجا) و صاغانی (حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۲- ۲۸۳) خوانده اند، به احتمال بیشتر تبار وی از منطقۀ صغانیان بوده¬، چرا که به گفتۀ سمعانی (ج۳، ص۵۴۲) و یاقوت حموی (معجم‌البلدان، ج۳، ص۳۹۳) وجه انتساب به منطقۀ صغانیان به دو صورت مذکوربوده است. یاقوت حموی (معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵) و صفدی (ج۱۲، ص۲۴۰) نیز صاغان را از مناطق ماوراء النهر دانستهاند. صاغانی در آثارش (برای نمونه، رجوع کنید به العباب، ص۱؛ ما‌بنته‌العرب، ص۳؛ التکمله، ج۱، ص۳) خود را صغانی معرفی کرده است.

از کودکی و نوجوانی صاغانی اطلاع چندانی در دست نیست، جز آنکه پیش از مرگ پدرش در ۵۹۰ به همراه او به غزنه رفت (صاغانی، المرتجل، مقدمۀ محقق، ص۶؛ همو، ما‌بنته، مقدمۀ محقق، ص۸) و در آنجا نشوونما کرد (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ صفدی، ج۱۲، ص۲۴۱؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳). وی (العباب، ذیل «بیض») مطلبی را که از پدرش در دهۀ هشتاد سدۀ ششم در غزنه شنیده گزارش کرده است که نشان می‌دهد او در دهۀ نخست زندگی‌اش ، در این شهر بوده‌ است. ظاهراً وی قرآن و مقدمات علم حدیث و فقه را در همین شهر فرا گرفت و در ۵۹۵ غزنه را به قصد بغداد ترک کرد (صاغانی، المرتجل،همانجا؛ همو، ما‌بنته،همانجا).

اساتید

صاغانی پس از اقامت در عراق، به حج رفت و در ۶۱۰ وارد عدن یمن شد (یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵). ظاهراً در اثنای حج در مکه از عالمانی چون ابوالفتوح نصر‌بن ابی الفرج حُصری (متوفی ۶۱۹) سماع حدیث کرده است (حسینی، ص۲۶۷). وی در ۶۰۹ کتاب معالم السنن خطابی را بر حصری قرائت کرد (صاغانی، الشوارد، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۱۷؛ نیز رجوع کنید به صاغانی، العباب، ذیل «بضع»).

او در عدن در مسجد ابن‌بصری، یکی از تاجران آنجا، ساکن شد و به تدریس پرداخت. عده ای از فضلا از او بهره بردند و از جمله کتاب معالم السنن خطابی را نزد او خواندند (یاقوت حموی،همانجا). وی شاگردانش را تشویق می‌کرد تا کتاب غریب الحدیث ابوعبید قاسم‌بن سَلاّم را به ذهن بسپارند و برای حفظ آن هزار دینار جایزه تعیین کرد (همانجا؛ ابو مخرمه، ج۲، ص۵۴). وی سپس در ۶۱۳ به مکه رفت و به خود «الملتجئ إلی حرم‌الله» لقب داد (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰). صاغانی در مقدمۀ آثارش (برای نمونه،رجوع کنید به العباب، ص۱؛ التکمله، ج۱، ص۳؛ ما‌بنته العرب، ص۳) خود را با همین لقب نیز معرفی کرده است. به نظرمی رسد که کتبی (ج۲۰، ص۶۶) نیز از همین رو، وی را با لقب جارالله خوانده است.

به گفتۀ خود صاغانی (العباب، ذیل «ربض»)، او در رجب سال ۶۱۳ در مکه قبالۀ کعبه را بر استادش، ابوالفتوح حُصری، قرائت کرد (برای فهرستی از استادان او رجوع کنید به صاغانی، الشوارد، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۱۷۱ـ۱۸ ). به گفتۀ صاغانی (العباب، ذیل «صفح»)، او تا ۶۱۴ در مکه بوده است. وی در صفر ۶۱۵ به بغداد رفت (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳). به گفتۀ خود او (العباب، ذیل «قرط»)، این سفر نخستین ورودش به این شهر بوده است. او در این زمان به عنوان عالم دینی مطرح بود، به طوری که مردم نزدش می آمدند و از او بهرۀ علمی می بردند. قاضی شهاب الدین محمد‌بن احمد زنجانی او را تحسین کرده و به وی مقام علمی داده است (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰؛ همو، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶).

خلیفۀ عباسی، الناصر لدین‌الله، او را در ۶۱۷ به سفارت نزد ایلتتمش، پادشاه هندوستان، روانه کرد (ابن‌فوطی، همانجا؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳). او در شهر کوئِل اقامت کرد و نیابت مشرف را عهده دار شد (عبدالحی حسینی، ج۱، ص۹۹). وی مدتی طولانی در هند ماند و در ۶۲۴، در عهد خلافت مستنصر بالله عباسی، بازگشت (ابن‌فوطی؛ ذهبی، همانجاها). سپس در شعبان همان سال بار دیگر، به عنوان فرستادۀ خلیفه، به هند رفت و در ۶۳۷ به بغداد بازگشت (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳).

در منابع دربارۀ زندگانی علمی او در هند به همین بسنده شده که در آنجا از عالمانی چون خَلَف‌بن محمد کَردَری و محمد‌بن حسن مَرغینانی سماع حدیث کرده ‌است (حسینی، ص۲۶۷ـ۲۶۸؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳؛ قس ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳، که عالمان نامبرده را استادان یمنی صاغانی دانسته است). پس از بازگشت از هند، وی شیخ رباط مَرزُبانیه شد و تا پایان دوران مستنصر در ۶۴۰ در این سمت باقی ماند (ابن‌فوطی، الحوادث‌الجامعه، ص۳۰۶). صاغانی سپس متوجه شد که شرط ادامۀ کار در آنجا آن است که شیخ و استاد، شافعی باشد و چون شافعی نبود (رجوع کنید به ادامۀ مقاله)، کناره گرفت و مدرّس مدرسه تُتُشیّه شد (ابن‌فوطی، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶ـ۳۰۷).

به گفتۀ رمزی بعلبکی (د. اسلام، ذیل مدخل)، مستعصم عباسی او را وارد این مدرسه کرد و صاغانی در این دوران دو کتاب خود، مشارق‌الأنوار و العُباب‌الزاخر، را نوشت. در این مدت، وی پیوسته به خانۀ وزیر مؤیدالدین ابوطالب محمد‌بن احمد، معروف به ابن‌عَلقَمی، می رفت و به آموزش فرزند او، عزالدین محمد، می‌پرداخت. عزالدین محمد بسیاری از دیوانهای عرب و دو اثر صاغانی، شرح الأخبار المولویه و الآثار المرضیه و النکت الأدبیه، را نزد وی قرائت کرد (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۱، ص۳۲۴ـ۳۲۵؛ همو، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶).

مذهب فقهی صاغانی حنفی بوده است، از این رو برخی طبقات‌نگاران حنفی (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲؛ ابن‌قطلوبغا، ص۱۵۵) شرح حال او را در کتابهای خود آورده اند. توصیف وی به فقیه (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۲)، نشان دهندۀ جایگاه او در فقه حنفی بوده است. سه کتاب الفرائض، مناسک الحج و الأحکام جزو تألیفات فقهی وی معرفی شده اند (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

عالمان بسیاری از جهان اسلام، از جمله از عراق و یمن و هند و سند، از صاغانی بهرۀ علمی برده اند (رجوع کنید به صاغانی، العباب، ج۱، ص۱۳).

 شاگردان

او شاگردان متعددی داشته است که معروفترین آنان عبارت بوده اند از:

پسرش علاءالدین ابوالبرکات محمد (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب ، ج۲، ص۳۵۲ـ۳۵۳)،

حافظ شرف الدین عبدالمؤمن‌بن خَلف دمیاطی (متوفی ۷۰۵؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳)،

یاقوت حموی (رجوع کنید به معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۵) و

ابوالفضل عبدالرزاق‌بن احمد شیبانی معروف به ابن‌فوطی (متوفی ۷۲۳؛ ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۳، ص۴۹۰).

از شماری عالمان شیعی نیز در میان شاگردان صاغانی یاد شده است،

مانند محمد‌بن حسن‌بن طاووس حلی (متوفی ۶۵۶) و

جمال الدین احمد‌بن موسی‌بن طاووس (متوفی ۶۷۳) (صاغانی، الشوادر، مقدمۀ محقق، ص۱۸؛ برای فهرستی از شاگردان صاغانی رجوع کنید به العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۲۱ـ۲۵).

به گفتۀ خوانساری (ج۳، ص۹۵)، صاغانی روایت همۀ مسموعات و تألیفات خود را به جمال الدین احمد‌بن موسی‌بن طاووس و فرزندش عبدالکریم (متوفی ۶۹۳) اجازه داده بود و به خط شهید اول دیده شده که علامه حلی از او به اجازه، روایت کرده است. اما مدرس تبریزی (ج۳، ص۴۰۷ـ۴۰۸)، با توجه به تاریخ درگذشت صاغانی (رجوع کنید به ادامۀ مقاله) و ولادت علامه حلی در ۶۴۸، با این گزارش مخالفت کرده است.

صاغانی در عصر خود شهرت بسیاری داشت و ذکر فضایلش در همه‌ جا شایع بود (یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، ج۳، ص۱۰۱۶؛ ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰). او شیخ زمان و نفر اول در علم لغت و فن ادب عصر خود بود (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌فوطی، الحوادث الجامعه، ص۳۰۶). در سرودن شعر نیز خوش ذوق بود و اشعاری از او برجای مانده است (دربارۀ برخی اشعار وی رجوع کنید به یاقوت حموی، همان، ص۱۰۱۵؛ صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۲۶ـ۲۸).

رحلت

صاغانی در سال ۶۵۰ درگذشت. روز و ماه درگذشت او را، به اختلاف، شب ۱۹ شعبان (حسینی، ص۲۶۷)، ۱۹ شعبان (ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۴؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۳)، ۲۶ شعبان (ابن‌فوطی، مجمع‌الآداب، ج۵، ص۴۹۰؛ غسانی، ج۱ـ۲، ص۵۹۰) و در ماه رمضان( فاسی مکی، ج۳، ص۴۰۸) ذکر کرده اند.

بنا بربیشتر منابع، وی در بغداد درگذشت. ابتدا در خانۀ خود در محلۀ طاهری، منسوب به طاهر‌بن حسین‌بن مصعب‌بن زریق، دفن شد و سپس ‌بنا بر وصیّتش جسد او را به مکه منتقل کردند و در کنار مدفن فضیل‌بن عیاض به خاک سپردند (حسینی، ص۲۶۷؛ ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۴؛ ابن‌فوطی، همانجا؛ قس عبدالحی حسینی، ج۱، ص۹۹، که وفات او را در لاهور گزارش کرده، هرچند در جای دیگر( ج۱، ص۹۲) گزارش مشهور را نقل کرده است).

صاغانی در لغت، ادبیات، فقه، حدیث و رجال حدود پنجاه اثر داشته ‌است (برای فهرستی از آثار وی رجوع کنید به صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۳۲ـ۳۹). به گفتۀ ابن‌فوطی (همانجا)، او پس از بازگشت از دومین سفرش از هندوستان به بغداد در ۶۳۷ نگارش آثارش را آغاز کرد. البته این زمان با تاریخ تألیف برخی آثار صاغانی مخالف است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

آثار

از جمله آثار وی در لغت،

التکمله والذیل والصله است، که به نوشتۀ خود صاغانی (التکمله، ج۱، ص۳) تکمله ای بر کتاب تاج اللغه و صحاح العربیه جوهری به شمار می‌رود و از خود آن کتاب حجیمتر است. به گفتۀ صاغانی (التکمله، ج۶، ص۵۵۰)، وی تألیف این اثر را در صفر ۶۳۵ به پایان رساند. علاوه بر آن، حاشیه‌ای بر کتاب جوهری نوشت که آن را به همراه اثر جوهری و التکمله خود در کتابی با عنوان مجمع البحرین تدوین نمود (صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۳۳).

اثر دیگر وی در حوزۀ لغت،

کتاب ما‌بنته العرب علی فَعال است. عزه حسن (ما‌بنته العرب، مقدمۀ محقق، ص۱۰) از اینکه در مقدمۀ این کتاب (ص۳) صاغانی خود را با لقب «الملجئ إلی حرم الله» معرفی کرده، احتمال فراوان داده است که وی آن را در دوران حضورش در مکه نوشته باشد، اما با توجه به کاربرد این لقب در دیگر آثارش (برای نمونه، رجوع کنید به العباب، ص۱؛ التکمله، ج۱، ص۳)، این احتمال بعید می‌نماید.

نَقعَه الصَدْیان فیما جاء على فَعَلان (ریاض ۱۴۰۲/۱۹۸۲) اثر دیگر صاغانی است که در آن افعال عربی را که مصدر آنها بر وزن فَعَلان بوده گردآورده است. احمدخان (صاغانی، المرتجل، مقدمۀ محقق، ص۸) موضوع کتاب نقعه الصدیان را، ‌بنا بر گزارش دمیاطی، حدیث دانسته است، اما اثر چاپ شده به خوبی نشان می‌دهد که این کتاب در دانش لغت است.

الشوارد یا ما تفرّد به بعض أئمه اللغه اثر دیگر صاغانی است که در آن به متفردات برخی لغت‌شناسان، در چهار فصل، پرداخته است. فصل نخست این کتاب (ص۱ـ۳۳) به شواذ قرائات آیات قرآن، به ترتیب سوره ها، اختصاص دارد.

از مهمترین کتابهای او در لغت،

عرب العُباب الزاخر و اللُباب الفاخر است که به گفتۀ خود صاغانی (العباب، ج۱، ص۱۰ـ۱۱) آن را برای ابن‌علقمی، وزیر مستعصم بالله، نوشته است. وی برای تألیف این اثر نفیس از بیش از صد کتاب لغوی و غیرلغوی بهره برده و اسامی آنها را آورده است(رجوع کنید به العباب، ج۱، ص۷ـ۹). صاغانی پیش از اتمام تألیف این اثر درگذشت (دربارۀ این اثر و ستایش عالمان از آن رجوع کنید به صاغانی، العباب، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۴۰ـ۴۳).

اثر دیگر صاغانی، المُرتجل فی شرح القلاده السَمطیّه فی توشیح الدُرَیدیّه (ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹) است، در شرح قصیدۀ محمد‌بن حسن ازدی مشهور به ابن‌دُرید (متوفی ۳۲۱).

صاغانی دربارۀ حدیث و رجال نیز تألیفاتی دارد.

دو کتاب مَشارق الانوار النبویه علی صحاح الأخبارالمصطفویه و

مصباح الدُجی فی الحدیث المصطفی او گردآوری احادیث است(ذهبی، ج۲۳، ص۲۸۳؛ ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۴). مشارق الانوار النبویه (بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹) شامل احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم‌بن حجّاج نیشابوری به همراه احادیث صحیح کتاب مسند الشهاب قضاعی و کتاب النجم اقلیشی است. این کتاب به فارسی، اردو و هندی ترجمه و شروحی نیز بر آن نوشته شده است (رجوع کنید به بروکلمان، القسم الثالث، ص۵۸۴ـ۵۸۶).

صاغانی (العباب، ذیل «وذح») بر نهج البلاغه شرحی با عنوان تفویف النسج فی شرح النهج و نیز شرحی مختصر بر صحیح بخاری نوشته بوده است (ابن‌ابی‌الوفاء، ج۲، ص۸۴؛ ابو مخرمه، ج۲، ص۵۴).

او دربارۀ احادیث جعلی دو کتاب دارد:

کتاب الأحادیث الموضوعه (قاهره ۱۴۱۱/۱۹۹۰)، و

اثری مبسوط‌ تر به نام الدر الملتقط فی تبیین الغلط (بغداد ۱۹۷۲؛ بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵). بر روش صاغانی دربارۀ احادیث جعلی نقدهایی شده است، به طوری که برخی (لکنوی، ص۶۳؛ کتانی، ص۱۵۱) او را از جمله متشدّدین (سخت‌گیران) به شمار آورده و حکم او به مجعول بودن را در احادیث بسیاری صحیح ندانسته‌اند.

صاغانی در رجال نیز آثاری دارد،

از جمله دَرّ السحابه فی بیان مواضع وفیات الصحابه (قاهره، چاپ طارق طنطاوی) که به ترتیب حروف الفباست، و کتاب فیه أسامی شیوخ ابی عبدالله البخاری (مکه ۱۴۱۹) که دربردارندۀ اسامی مشایخ بخاری در کتاب الجامع الصحیح است که آنها را بر اساس حروف الفبا مرتب کرده و شرح حال مختصری دربارۀ هرکدام( شامل کنیه، نسب، تاریخ وفات) و کسانی که از آنها روایت کرده و نیز بابی را که بخاری از او روایت کرده آورده و مقدمه ای نیز در فضایل بخاری نوشته است.



منابع :

(۱) عبدالقادر‌بن محمد ابن‌ابی‌الوفاء قرشی حنفی، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه، چاپ عبدالفتاح محمد الحلو، جیزه ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) عبدالرزاق‌بن احمد ابن‌فُوَطی شیبانی، الحوادث الجامعه و التجارب النافعه فی المائهالسابعه، چاپ بشار عواد معروف و عماد عبدالسلام رؤوف، بیروت ۱۹۹۷؛
(۳) همو، مجمع‌الآداب فی معجم‌الألقاب، چاپ محمد کاظم، تهران ۱۴۱۶؛
(۴) زین‌الدین قاسم‌بن قطلوبغا، تاج التراجم، چاپ محمد خیر رمضان یوسف، دمشق ـ بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۲؛
(۵) عبدالله طیب‌بن عبدالله ابو مخرمه، تاریخ ثغر عدن، لیدن ۱۹۳۶؛
(۶) احمد‌بن محمد‌بن عبدالرحمن حسینی، صله‌التکمله لوفیات النقله، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۷) محمدباقر موسوی خوانساری، روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات، اختصارات؛
(۸) شمس‌الدین محمد‌بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، اختصارات؛
(۹) عبدالکریم‌بن محمد سمعانی، الأنساب، اختصارات؛
(۱۰) حسن‌بن محمد صغانی، التکمله و الذیل و الصله لکتاب تاج اللغه و صحاح العربیه، چاپ عبدالعلیم طحاوی، قاهره ۱۹۷۰؛
(۱۱) همو، الشوارد أو ما تفرد به بعض أهل اللغه، چاپ مصطفی حجازی، قاهره ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۲) همو، العُباب الزاخر و اللباب الفاخر، چاپ فیر محمد حسن، مطبعه المجامع العلمی العراقی ۱۳۹۸/۱۹۷۸؛
(۱۳) همو، المُرتجل فی شرح القلاده السَمطیّه فی توشیح الدُرَیدیّه، چاپ احمد خان، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) همو، ما‌بنته العربُ علی فَعال، چاپ عزه حسن، دمشق ۱۳۸۳/۱۹۶۴؛
(۱۵) صفدی، الوافی بالوفیات، اختصارات؛
(۱۶) عبدالحی حسینی، الإعلام بمن فی تاریخ الهند من الاعلام المسمی بـ نزههالخواطر و بهجهالمسامع و النواظر، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۱۷) ملک‌الاشرف غسانی، العسجد المسبوک و الجوهر المحکوک فی طبقات الخلفاء و الملوک، چاپ شاکر محمود عبدالمنعم، بغداد ۱۳۹۵/۱۹۷۵؛
(۱۸) تقی‌الدین محمد‌بن احمد حسنی فاسی مکی، العقد الثمین فی تاریخ البلد الأمین، چاپ محمد عبدالقادر احمد عطا، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۸؛
(۱۹) کارل بروکلمان، تاریخ الادب العربی، ترجمۀ محمود فهمی حجازی، مصر ۱۹۹۵؛
(۲۰) محمد‌بن جعفر کتانی، الرسالهالمستطرفه لبیان مشهور کتب السنهالمشرفه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۱) محمد‌بن شاکر کتبی، عیون‌التواریخ، چاپ فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داود، بغداد ۱۹۸۰؛
(۲۲) محمد عبدالحی لکنوی، الفوائد البهیه فی تراجم الحنفیه، چاپ محمد بدرالدین ابو فراس نعسانی، بیروت، [بی‌تا]؛
(۲۳) مدرس تبریزی، ریحانه الادب، اختصارات؛
(۲۴) یاقوت حموی، معجم‌الأدباء، چاپ احسان عباس، بیروت۱۹۹۳؛
(۲۵) یاقوت حموی، معجم‌البلدان، اختصارات؛

EI2“AL SAGHANI”, by Ramzy Baalbaki

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۶ 

زندگینامه شیخ طوسی«شیخ الطائفه»(متوفی۴۶۰ه ق)(دانشنامه جهان اسلام )

 محمد‌بن حسن‌بن علی، ملقّب به شیخ الطائفه، کنیه اش ابوجعفر، فقیه، محدّث و متکلم امامی قرن پنجم. طوسی (فهرست، ص‌۴۴۷) نام و نسب خود را به همین گونه، و نجاشی (ص‌۴۰۳) نیز نام و نسب و کنیۀ وی را به همین صورت درج ‌کرده است. وی در رمضان سال ۳۸۵ در طوس به دنیا آمد (حلی، ص‌۲۴۹؛ بحرانی، ص‌۵۹۳). از اوایل زندگی او چیزی نمی دانیم . وی درسال ۴۰۸ وارد بغداد شد (رجوع کنید به طوسی، الغیبه، ص‌۳۵۸؛ نیز رجوع کنید به حلی، همانجا؛ ابن¬داود حلی، ص‌۳۰۶).

اساتید

به احتمال بسیار تا ۲۳ سالگی، یعنی تا سال ۴۰۸ که به بغداد رفت، در طوس نزد دانشمندان آنجا به کسب علم مشغول بوده است (رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۷ـ ۳۷۹).

با ورود به بغداد، در حلقۀ درس شیخ مفید حاضر شد (نجاشی، ص‌۴۰۳؛ حلی،همانجا) و تا هنگام مرگ مفید در ۴۱۳ (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۴۴۵)، چهار یا پنج ‌سال نزد او شاگردی کرد و بیشتر کتابهایش را نزد او استماع نمود (همان، ص‌۴۴۶ـ ۴۴۷). در همین دوره، طوسی تألیف کتاب تهذیب الاحکام را که شرح المقنعه شیخ مفید است (رجوع کنید به همو، تهذیب الاحکام، ج‌۱، ص‌۳)  آغاز کرد (رجوع کنید به همانجا، که از مفید با جمله ای دعایی یاد کرده که حاکی از حیات اوهنگام تالیف کتاب است).

به گفتۀ سلیقی، طوسی نخست قائل به وعید بود، اما بعد از آن برگشت (حلی، خلاصه الاقوال، ص‌۲۵۰). به نوشتۀ ذهبی (ج‌۱۰، ص‌۱۲۲)، شیخ در بغداد، نخست به فقه شافعی شهرت یافت و پس از مجالست و شاگردی شیخ مفید به شیعه گرایش یافت. پس از مفید، در حلقۀ شاگردان سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) حاضر شد. طوسی تا پایان عمر سید مرتضی در سال ۴۳۶ (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۲۹۰)، به مدت ۲۳ سال، همراه وی بود و بیشتر آثارش را بارها بر او خواند یا نزد او شنید (همانجا؛ همو، الرجال، ص‌۴۳۴). گفته شده که سید مرتضی بیش از دیگر شاگردانش به او عنایت داشت و ماهانه دوازده دینار مقرری برای او تعیین کرد (آقابزرگ طهرانی، مقدمۀ التبیان، ج‌۱، ص‌۴).

وی در حیات شریف مرتضی تلخیص‌الشافی را تألیف کرد که خلاصه ای است از الشافی فی الامامه سید مرتضی (رجوع کنید به طوسی، تلخیص‌الشافی، ج‌۱، ص‌۶۱، که در آن از سید مرتضی با جمله ای دعایی¬ یاد کرده که حاکی از حیات اوست؛ قس همان، ص۱۰۶). تألیف الفهرست و الرجال را نیز در زمان حیات سید مرتضی آغاز کرد، زیرا در بخشهایی از شرح حال سید مرتضی، با تعبیراتی از وی یاد کرده که گویای زنده بودن اوست (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ۲۸۸؛ همو، الرجال، ص‌۴۳۴).

پس از سید مرتضی، زعامت شیعیان به شیخ طوسی رسید. وی ۴۱ سال در بغداد زیست و به تألیف و تدریس و تربیت شاگردان پرداخت. او در محلۀ شیعه نشین کرخ در بغداد سکونت داشت (ذهبی، ج‌۱۰، ص‌۱۲۲). در بغداد، کتابهای طوسی را بارها به آتش کشیدند (همانجا؛ قس ابن حجر عسقلانی، ج‌۵، ص‌۱۳۵). همچنین ‌بنا بر بعضی گزارشها، طوسی گاه از ترس غوغای عوام و به سبب عقاید شیعی مخفی می شد (ابن حجر عسقلانی، همانجا).

در سال ۴۴۸، که بساسیری برضد خلیفه قیام کرد و با آمدن سلجوقیان به بغداد در حمایت از خلیفه و سرکوب شیعیان، شیخ طوسی به نجف هجرت کرد. خانۀ اورا ویران کردند و کتابخانه و کرسی و منبر تدریس او را به آتش کشیدند (رجوع کنید به ابن¬کثیر، ج‌۱۲، ص‌۱۱۹؛ نیز رجوع کنید به ابن-جوزی، ج‌۱۶، ص‌۸).

به نوشتۀ ابن اثیر (ج‌ ۹، ص‌۶۳۷)، در سال ۴۴۹ خانۀ طوسی را در محلۀ کرخ بغداد، سنی مذهبان ویران کردند و اموال او به تاراج ‌رفت، ولی شیخ پیش از این واقعه، بغداد را به مقصد غری (نجف) ترک کرده بود (نیز رجوع کنید به ابن¬کثیر، ج‌۱۲، ص‌۱۱۹؛ ابن¬حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج‌۵، ص‌۱۳۵؛ برای سیر اتفاقات تاریخی و اختلافات شیعه و سنی در بغداد در زمان اقامت شیخ طوسی در آنجا رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۴۷ـ۵۲). طوسی با هجرت به نجف، حوزۀ شیعی ای را بنیان نهاد که بیش از هزار سال است که بی وقفه ادامه یافته و هزاران فقیه و مجتهد شیعی در طول قرون از آن برخاسته اند.

رحلت

شیخ طوسی در ۲۲ محرّم سال ۴۶۰ در غری (نجف) درگذشت (حلی، ص‌۲۴۹). سال وفات او را آخر محرّم سال ۴۵۸ (ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۴) و سال ۴۶۱ (ابن‌حجر عسقلانی، ج‌۵، ص‌۱۳۵) نیز نوشته اند (برای سالشماری تاریخی از زندگانی طوسی رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۴۵ـ ۵۳).

حسین‌بن مهدی سلیقی و محمد‌بن عبدالواحد عین زربی و ابوالحسن لؤلؤی او را در همان شب غسل دادند و در خانۀ خود او به خاک سپردند (حلی، ص‌۲۴۹ـ ۲۵۰). این خانه بعدها مسجد شد و اینک از مشهور ترین مساجد نجف، نزدیک باب شمالی صحن علوی و معروف به باب طوسی، است (آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج‌۲، ص‌۱۶۲؛ نیز رجوع کنید به بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۳۹).

مشایخ و استادان.

مهمترین و تأثیرگذارترین استادان طوسی، شیخ مفید (متوفی ۴۱۳) و سید مرتضی (متوفی۴۳۶) در فقه و کلام بودند. طوسی پس از ذکر آثار متعددی از مفید، نوشته که همۀ این کتابها را بارها از او شنیده و از آن میان، بعضی را خود بر او خوانده است و برخی را دیگران بر او خوانده اند و او شنیده است (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷).همچنین پس از یادکرد آثار بسیاری از سید مرتضی ، نوشته است که بیشتر این کتابها را بر او خوانده و برخی از آنها را نیز در حالی که بر او خوانده می شده بارها شنیده است (همان، ص‌۲۹۰؛ نیز رجوع کنید به همو، الرجال، ص‌۴۳۴).

از مهمترین مشایخ وی در حدیث

که وی بیش از همه متون حدیثی را از ایشان اخذ کرده  این اشخاص بوده اند:

مفید، حسین‌بن عبیدالله غضائری (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۳۹۴)،

احمد‌بن عبدالواحد‌بن عُبدون (رجوع کنید به همان، ص‌۵۸، ۱۲۲، ۲۷۳، ۲۹۷)، و

ابن ابی جید قمی (رجوع کنید به طوسی، ص۱۶۳، ۱۹۳، ۲۳۴؛ نیز رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۵۸ـ ۵۹).

از دیگر مشایخ وی،

شریف حسن‌بن احمد محمدی،

محمد‌بن حسین بزوفری و

هلال حفّار بوده اند(رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۳۳؛ حسینی جلالی، ص‌۵۹).

در مجموع، از مشایخ وی بیش از سی تن را می شناسیم (رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۷ـ ۴۱۲). مشایخ طوسی را به دو دسته می توان تقسیم کرد: مشایخ او در نیشابور یا طوس، پیش از عزیمتش به بغداد (پیش از سال ۴۰۸)؛ و مشایخ وی پس از ورودش به بغداد. طباطبایی (ص‌۳۷۷) مشایخ طوسی را به سه دستۀ پیش از هجرت به بغداد، در بغداد (از سال ۴۰۸ تا ۴۴۸) و پس از هجرت به نجف (از سال ۴۸۸ تا پایان عمر) تقسیم کرده، ولی از هیچ استاد و شیخی دردورۀ سوم یاد نکرده است.بسیار بعید است که طوسی پس از هجرت به نجف از کسی حدیث شنیده باشد و تا آنجا که می دانیم تقریباً همۀ مشایخ او پیش از هجرت طوسی به نجف درگذشته بودند.

از مشایخ وی پیش از عزیمت به بغداد (رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۸ـ ۳۸۰)، این اشخاص را میشناسیم: 

ابوحازم عمر‌بن احمد نیشابوری (متوفی ۴۱۷، از علمای شافعی¬مذهب نیشابور)،

ابومحمد عبدالحمید‌بن محمد مقری نیشابوری (متوفی ۴۲۷، ساکن طوس یا نیشابور)، و

ابوزکریا محمد‌بن سلیمان حمرانی/ خولانی (متوفی پس از ۴۲۳؛ دربارۀ او و نامش رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۹ـ ۳۸۰).

استادان و مشایخ طوسی در بغداد عبارت بوده اند از:

احمد‌بن ابراهیم قزوینی،

ابومنصور احمد‌بن حسین سُکّری (متوفی ۴۵۰)،

ابوعبدالله احمد‌بن عبدالواحد‌بن عُبدون معروف به ابن حاشر (متوفی ۴۲۳)،

ابوالحسن احمد‌بن محمد ابن صلت اهوازی (متوفی ۴۰۹)،

ابوالحسین جعفر‌بن حسین ابن حسکۀ قمی،

ابوعلی حسن‌بن احمد ابن شاذان بزاز (متوفی ۴۲۶)،

شریف ابومحمد حسن‌بن احمد محمدی علوی (زنده در ۴۲۵)،

ابوعلی حسن‌بن محمد ابن اشناس (متوفی ۴۳۹)،

ابومحمد حسن‌بن محمد سامرائی معروف به ابن فحام (متوفی ۴۰۸)،

حسین‌بن ابراهیم قزوینی،

ابوعبدالله حسین‌بن ابراهیم ابن حناط قمی،

ابوعبدالله حسین‌بن احمد بغدادی معروف به ابن قادسی (متوفی ۴۴۷)،

حسین‌بن اسماعیل (که شاید همان حسن‌بن محمد ابن اشناس باشد، رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۹۳)،

ابوعبدالله حسین‌بن عبیدالله‌بن ابراهیم غضائری (متوفی ۴۱۱)،

ابوعبدالله حمویۀ‌بن علی بصری،

ابوعمر عبدالواحد‌بن محمد ابن مهدی فارسی (متوفی ۴۱۰)،

ابوالحسن علی‌بن احمد معروف به ابن حمّامی (متوفی ۴۱۷)،

ابوالحسین علی‌بن احمد ابن ابی جید قمی،

علی‌بن حسین موسوی معروف به سیدمرتضی (متوفی ۴۳۶)،

ابوالقاسم علی‌بن شبل وکیل،

ابوالقاسم علی‌بن محسّن تنوخی (متوفی ۴۴۷)،

ابوالحسین علی‌بن محمد ابن بشران معدل (متوفی ۴۱۵)،

ابوالحسن محمد‌بن احمد ابن شاذان قمی،

ابوالفتح محمد‌بن احمد‌بن ابی الفوارس (متوفی ۴۱۲)،

ابوالحسین محمد‌بن محمد حسینی معروف به عبیدلی نسابه (متوفی ۴۳۷)،

ابوالحسن محمد‌بن محمد ابن مَخلَد حنفی (متوفی ۴۱۹)،

ابوعبدالله محمد‌بن محمد‌بن نعمان معروف به مفید (متوفی ۴۱۳)،

ابوالفتح هلال‌بن محمد معروف به حفار (متوفی ۴۱۴)،

ابوالحسن محمد‌بن حسین ابن صقال،

ابوطالب حسین‌بن علی ابن غرور،

ابوعبدالله اخوسروره (برای تفصیل بیشتر دربارۀ این مشایخ طوسی رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۷۸ـ ۴۱۲).

در میان مشایخ او در بغداد،

تاریخ سماع یا روایت وی از برخی از آنان مشخص‌است، بدین ترتیب:

ابوالحسن احمد‌بن محمد ابن صلت اهوازی، در آخر ربیع¬الاول سال ۴۰۹ (طوسی، امالی، ص‌۳۳۱)؛

ابوالقاسم علی‌بن شبل وکیل، در صفر ۴۱۰ (همان، ص‌۴۰۵)؛

ابوعمر عبدالواحد‌بن محمد ابن مهدی فارسی، در سال ۴۱۰ (همان، ص‌۲۵۷)؛

ابوالحسین علی‌بن محمد ابن بشران معدل، در رجب سال ۴۱۱ (همان، ص‌۳۹۴)؛

ابوالفتح محمد‌بن احمد‌بن ابی الفوارس، در ذیقعده سال ۴۱۱ (همان، ص‌۳۰۶)؛

ابوعبدالله حمویه‌بن علی بصری، در نیمۀ ذیقعدۀ سال ۴۱۳ (همان،ص‌۳۹۹)؛

ابوالحسن محمد‌بن محمد ابن مخلد حنفی، در سال ۴۱۷ (همان،ص‌۳۸۲، ۳۸۹).

نسخه ای از کتاب او، که طوسی از آن روایت کرده، به همان تاریخ موجود است( رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۴۰۴).

برخی از استادان او از عامه اند،

ازجمله ابوحازم عمر‌بن احمد نیشابوری، از علمای شافعی مذهب نیشابور)؛

ابوعلی حسن‌بن احمد ابن شاذان بزاز، متکلم حنفی مذهب که طوسی مسأله فی النقض علی ابن شادان فی مسأله الغار را در رد او یا پدرش نوشته است( رجوع کنید به طباطبایی، ص‌۳۸۵)؛ و

ابوالحسن محمد‌بن محمد ابن مخلد حنفی.

آثار.

شیخ طوسی آثار بسیار زیادی را در حوزه های گوناگون علوم دینی تألیف و تصنیف کرد. قزوینی رازی (ص‌۲۱۰) آثار طوسی را بیش از دویست مجلد و در فنون گوناگون علمی برشمرده است. فهرستی از آثار شیخ را در الفهرست خود او (ص‌ ۴۴۷ـ ۴۵۱)، فهرست نجاشی (ص‌۴۰۳) و معالم العلماء ابن شهرآشوب (ص‌۱۱۴ـ ۱۱۵) می توان دید (برای این فهرست نیز رجوع کنید به بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۲۸ـ ۲۳۳).

فهرست موضوعی آثار طوسی بدین قرار است:

در تفسیر قرآن:

التبیان فی تفسیر القرآن* (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)، المسائل الرحبیه (طوسی، همانجا؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵).

در حدیث:

تهذیب الاحکام* (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)،

الاستبصار فی ما اختلف من الاخبار* (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)،

والمجالس که اینک به الأمالی معروف است (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵).

در کلام:

تلخیص‌الشافی (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۴)،

المفصح فی الامامه (همانجاها)،

کتاب الغیبه (طوسی، فهرست، ص۴۵۰ـ۴۵۱؛ ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۵)،

الاقتصاد فی ما یجب علی العباد (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

النقض علی ابن شاذان فی مسأله الغار (طوسی؛ ابن شهرآشوب، همانجاها)،

مقدمه فی المدخل الی علم الکلام (نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن شهرآشوب، همانجا)،

ریاضه العقول که شرح کتاب پیشین است (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸، که بدون ذکر عنوان کتاب به این اثر اشاره کرده است؛نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها)،

کتاب ما یعلّل و ما لا یعلّل (نجاشی،همانجا)،

المسائل فی الفرق بین النبی و الامام (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

المسائل الرازیه فی الوعید (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب،همانجا)،

کتاب ما لا یسع المکلّف الإخلال به (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی، ص‌۴۰۳)،

تمهید الاصول (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ قس نجاشی، همانجا)،

کتاب الکافی که ناتمام است (ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۵؛ قس طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱، که به کتاب کلامی مفصّلی از خود که بخشهایی از آن در موضوع توحید و عدل بوده اشاره کرده است)، تعلیق ما لا یسع (ابن-شهرآشوب،همانجا ، که با عنوان ما لا یسع المکلف ترکه از آن یاد کرده است)، مسأله فی وجوب الجزیه علی الیهود و المنتمین الی الجبابره (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجا).

در فقه فتوایی: 

النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۷؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۴).

در فقه استدلالی:

المبسوط (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی ؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

الایجاز فی الفرائض (نجاشی، همانجا؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵)،

الجُمَل و العقود (نجاشی، همانجا؛ ابن شهرآشوب،همانجاها)،

المسائل الجنبلانیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

المسائل الحائریه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱)،

المسائل الحلبیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

مسأله فی تحریم الفقاع (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها)، و

مسئله مواقیت الصلاه (ابن¬شهرآشوب، همانجا).

در فقه مقایسه ای:

مسائل الخلاف (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ ابن شهرآشوب، ص‌۱۱۴).

در اصول فقه:

العُدّه (طوسی، همانجا؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب، ص‌۱۱۵)،

مسأله فی العمل بخبر الواحد (طوسی، ؛ نجاشی،همانجاها).

در رجال:

کتاب الرجال (طوسی؛ نجاشی؛ ابن¬شهرآشوب،همانجاها)،

اختیار الرجال کشّی (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن¬شهرآشوب، همانجا).

در کتابشناسی:

فهرست کتب الشیعه و اصولهم و أسماء المصنفین (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها).

در ادعیه:

مختصر فی عمل یوم و لیله (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

مصباح المتهجد* (طوسی؛ ابن شهرآشوب،همانجاها)،

مختصر المصباح المتهجد (طوسی،همانجا)،

هدایه المسترشد و بصیره المتعبد (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن-شهرآشوب،همانجا)،

مناسک الحج‌مجرد العمل و الادعیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ قس ابن-شهرآشوب،همانجا، که این دو را دو کتاب مجزا ذکر کرده است).

در تاریخ:

مقتل الحسین (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن¬شهرآشوب،همانجا)،

مختصر اخبار المختار (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۰؛ ابن شهرآشوب،همانجا).

در علوم متفرقه:

انس الوحید (طوسی ؛ ابن شهرآشوب،همانجاها)،

المسائل الالیاسیه (طوسی؛ ابن¬شهرآشوب،همانجاها)،

مسائل ابن البراج ‌(طوسی؛ ابن¬شهرآشوب، همانجاها)،

المسائل الجبریه (ابن شهرآشوب،همانجا)،

المسائل الدمشقیه (طوسی، همانجا)،

المسائل القمیه (طوسی، فهرست، ص‌۴۵۱؛ ابن شهرآشوب،همانجا)،

مسأله فی الاحوال (طوسی، فهرست، ص‌۴۴۸؛ نجاشی، ص‌۴۰۳؛ ابن¬شهرآشوب،همانجا).

مؤلف سنی مذهب کتاب بعض فضائح الروافض ( قرن ششم) نیز کتابی با عنوان الممدوح و المذموم به طوسی نسبت داده است (رجوع کنید به قزوینی رازی، ص‌۲۹۷).

به نوشتۀ بحرالعلوم (ج‌۳، ص‌۲۳۳ـ۲۳۴)، نخستین اثر فقهی طوسی النهایه و آخرین اثر فقهی او المبسوط است. مصباح المتهجد نیز یکی از آخرین آثار اوست. تاریخ برخی از آثار طوسی دانسته است. برای نمونه، طوسی الفهرست را در زمان حیات سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) آغاز کرده، زیرا در آن از وی با جملات دعایی یاد کرده که حاکی از حیات اوست (رجوع کنید به طوسی، فهرست، ص‌۲۸۸)، ولی چون در ادامه، از تاریخ وفات او یاد کرده است(رجوع کنید به همان، ص‌۲۹۰)، معلوم می شود که پس از درگذشت سید مرتضی نیز مطالبی به آن می افزوده است (برای ترتیب تاریخی برخی از آثار او رجوع کنید به بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۳۳ـ ۲۳۴).

جایگاه علمی و آرا.

مورخان و تراجم نگاران اهل سنّت،

از طوسی با عناوینی مانند فقیه الشیعه (ابن¬کثیر، ج‌۱۲، ص‌۱۱۹)، فقیه الامامیه (ابن¬اثیر، ج‌۹، ص‌۶۳۷) و شیخ الشیعه و عالمهم (ذهبی، ج‌۱۰، ص‌۱۲۲) یاد کرده اند. اما در میان امامیه، مشهورترین لقب او شیخ الطائفه است. عنوان شیخ الطائفه درمیان امامیه، قبلاً به صفوانی* اطلاق می شد (نجاشی، ص۳۹۳).نجاشی که از معاصران شیخ طوسی بوده، از او با این عنوان یاد نکرده و فقط با عناوین «جلیل فی اصحابنا، ثقه، عین، من تلامذه شیخنا ابی¬عبدالله» از او نام برده است (نجاشی، ص‌۴۰۳).

‌بنابراین، این عنوان پس از وفات طوسی یا دست کم پس از هجرت او از بغداد به نجف، به وی اطلاق شده است. در قرون بعدی، عنوان شیخ در میان امامیه به طوسی اختصاص‌یافت (رجوع کنید به محقق حلی، المعتبر، ج۱، ص۳۳؛ حلی، منتهی المطلب، ج‌۱، ص‌۹، که مراد خود را از «شیخ» ذکرکرده است). قزوینی رازی (ص‌۲۱۰) در قرن ششم، طوسی را «فقیه عالم و مفسر و مقری و متکلم» خوانده و نوشته که قول و فتوای طوسی مورد اعتقاد کامل علمای شیعی است.

وی (ص‌۵۰۴) از طوسی با عنوان «شیخ کبیر» یاد کرده و در شمار «محققان شیعۀ اصولی» و در کنار سید مرتضی از او نام برده است. علامه حلی (خلاصهالاقوال، ص‌۲۴۹) از طوسی با عناوین «شیخ الامامیه» و «رئیس الطائفه» یاد نموده (نیز رجوع کنید به بحرالعلوم، رجال، ج‌۳، ص۲۲۷ـ ۲۲۸) و بحرانی، به نقل از برخی مشایخ خود (رجوع کنید به بحرانی، لؤلؤه البحرین، ص‌۲۹۷ـ ۲۹۸)، از وی با عناوین «شیخ¬الطائفه، رئیس المذهب، امام فی الفقه و الحدیث» نام برده است. آرای شیخ طوسی، پس از وی، در میان امامیه با قبول عام روبرو شد.

در برخی موضوعات، شیخ طوسی پیشگام علمای شیعه است. برای نمونه، او نخستین کس در میان شیعه است که تفسیری جامع بر سراسر قرآن نگاشت (رجوع کنید به طوسی، التبیان، ج‌۱، ص۱؛ همو، فهرست، ص‌۴۵۰؛ نیز رجوع کنید به قزوینی رازی، ص‌۲۱۲، که به تفسیر چند جلدی او اشاره کرده ا ست) و کتابی تفصیلی در اصول فقه نوشت (طوسی ، العده، ج‌۱، ص‌۳ـ ۴؛‌ بنابراین الذریعه استاد وی سید مرتضی که در ۴۲۰ تألیف شده، پس از آن نوشته شده است؛ نیز رجوع کنید به طوسی ، العده، ج‌۱، ص‌۴، پانوشت ۴، که نشان می¬دهد طوسی این کتاب را در زمان حیات سید مرتضی نوشته است).

شاگردان

طوسی در بغداد و نجف شاگردان بسیاری پرورد. جمعی از مهمترین شاگردان او عبارت اند از:

احمد‌بن حسین خزاعی نیشابوری،

اسماعیل و اسحق پسران حسن‌بن بابویه،

آدم‌بن یونس نسفی،

ابوالخیر برکت‌بن محمد نسفی،

تقی ابن نجم حلبی،

جعفر‌بن علی حسینی،

ابوعلی حسن‌بن محمد طوسی* (فرزند طوسی)،

حسن‌بن حسین‌بن بابویه (که در نجف همۀ تصانیف طوسی را بر او خواند)،

حسین‌بن مظفر حمدانی،

حسن‌بن عبدالعزیز جیهانی،

سید عمادالدین ذوالفقار‌بن محمد حسنی مروزی،

سید زید‌بن علی حسنی،

سلیمان‌بن حسن صهرشتی،

صاعد‌بن ربیعه،

ابوصلت‌بن عبدالقادر،

سید ابوالنجم ضیاء‌بن ابراهیم علوی شجری،

ضمره‌بن یحیی شعیبی،

عبدالرحمن‌بن احمد خزاعی نیشابوری معروف به شیخ مفید،

عبدالجبار مقری رازی همچنین معروف به شیخ مفید،

علی‌بن عبدالصمد تمیمی سبزواری،

کردی‌بن عکبر کردی فارسی،

سید مطهر‌بن علی حسینی دیباجی،

ابوالفتح محمد‌بن علی کراجکی،

محمد‌بن هبه الله طرابلسی،

محمد‌بن حلبی،

مظفر‌بن علی حمدانی،

ابوسعد منصور‌بن حسین آبی، و

ناصر‌بن رضا علوی حسینی (رجوع کنید به منتجب الدین رازی، به ترتیب ص‌۳۲، ۳۳، ۳۴، ۴۲، ۴۳ـ ۴۴، ۴۵ـ ۴۶، ۴۷، ۶۲، ۶۵، ۶۷، ۷۱، ۷۲، ۷۵، ۷۶، ۹۸، ۱۰۰ـ ۱۰۱، ۱۰۵، ۱۲۷).

قاعدتاً بسیاری از شاگردان او پس از تحصیل به موطن خود بازمی گشتند. از جمله،

حسن‌بن حسین‌بن بابویه که در ری سکونت داشت (رجوع کنید به همو، ص‌۴۶)،

و اسماعیل و اسحق پسران حسن‌بن بابویه،

و عبدالجبار مقری رازی که آثاری دینی به زبان فارسی نیز داشته اند (رجوع کنید به همو، ص‌۳۳، ۷۵)، اشاره کرد.

به نوشتۀ علامه حلی، همگی علمای امامی پس از شیخ طوسی به او اقتفا کرده و به ذکر آرای او بسنده نموده اند (حلی، منتهی المطلب، ج‌۱، ص‌۱۱؛ نیز رجوع کنید به شوشتری، ج‌۹، ص‌۲۰۹، که نوشته است شهرت فتواهای شیخ و اعتماد به آثار او موجب بسیاری از شهرتهای فتوایی شد).

طوسی با تلفیق آرای متفاوت در میان شیعه، به نوعی، گردآورنده و تدوین کنندل آرا و آثار مکاتب مختلف در حوزۀ علوم دینی امامیه است. وی کوشید تا از عقاید علمی امامیه قرائتی معیار عرضه کند؛ قرائتی که دست کم تا دو قرن پس از وی جایگاه ویژۀ خود را نگاه داشت. از همین روست که علمای بزرگ شیعی قرون بعد، از وی با عنوان «المهذب للعقائد فی الاصول والفروع» (حلی، خلاصه الاقوال، ص‌۲۴۹) و «مهذّب فنون المعقول والمسموع» (بحرالعلوم، ج‌۳، ص‌۲۲۸) یاد کرده¬اند.

شیخ طوسی راه میانۀ نص‌گرایی و اجتهاد فقهی را با تلفیق آموزه های مکتب قم و مکتب بغداد در میان امامیه استوار کرد و نهادینه ساخت (رجوع کنید به مدرسی طباطبایی، ص‌۴۹ ـ۵۰). او را نخستین کسی دانسته¬اند که روش اجتهاد مطلق را در میان امامیه باب کرد (آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، ج‌۲، ص‌۱۶۲). در کلام، طوسی بیشتر شارح مکتب کلامی مفید و سید مرتضی است، هرچند که مکتب کلامی قم و بغداد را تلفیق کرده و به همین دلیل، علمای امامی پس از وی آن را پذیرفته اند.

انتقاداتی نیز بر شیخ طوسی وارد کرده اند، مانند اعتماد به مصادر نامعتبری مانند نسخۀ مصحَّف رجال کشی یا الفهرست ابن¬ندیم (رجوع کنید به شوشتری، ج‌۹، ص‌۲۰۹)، درآمیختن روایات کتابهای¬ معتبر با روایات کتابهای نامعتبر که موجب رواج‌ روایات کتابهای نامعتبر گردید (همان، ص۲۰۸)، دقت نکردن در نقل متن و سند احادیث و وقوع تصحیف و تحریف در آنها (حسن‌بن شهید ثانی، منتقی الجمان، ج‌۱، ص‌۴۸؛ بحرانی، الحدائق الناضره، ج‌۴، ص‌۲۰۹، ج‌۵، ص‌۵۱۹، ج‌۹، ص‌۱۰۸، ج‌۱۳، ص‌۲۱۵) و شتابزدگی و کم دقتی (همان، ج‌۱۶، ص‌۱۷۳، ج‌۱۷، ص‌۷۱)، تأویل روایات معارض با یکدیگر و تحمیل در تطبیق دادن آنها، و برگزیدن روشهای متفاوت علمی در آثار گوناگونش (همو، لؤلؤه البحرین، ص‌۲۹۷ـ ۲۹۸؛ برای نقد سخن اخیر بحرانی با تأکید بر تفاوت آثار طوسی، رجوع کنید به حسینی جلالی، ص‌۵۵).

در اسفند سال ۱۳۴۸ و فروردین ۱۳۴۹، به مناسبت هزارمین سال ولادت شیخ طوسی، همایشی بین المللی در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد که در آن دانشمندان و نویسندگانی از ایران و سراسر جهان حضور یافتند و مقالات و تحقیقات خود را دربارۀ شیخ طوسی و آثارش عرضه کردند. مجموعه مقالات این همایش، در سه جلد، به کوشش محمد واعظ زاده خراسانی به چاپ رسیده است(مشهد۱۳۵۴ش).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، قم، بی¬تا؛
(۲) همو، «مقدمه»، در طوسی، التبیان؛
(۳) ابن¬اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۳۹۹؛
(۴) ابن¬جوزی، المنتظم، چاپ محمد عبدالقادر عطاـ مصطفی عبدالقادر عطا، قاهره ۱۴۱۱؛
(۵) ابن¬حجر عسقلانی، لسان‌المیزان، بیروت ۱۹۷۱م؛
(۶) ابن داود حلی، کتاب الرجال، چاپ سید کاظم موسوی میاموی، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۷) ابن¬شهرآشوب، معالم العلماء، چاپ سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۰؛
(۸) ابن¬کثیر، البدایه و النهایه، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸؛
(۹) سیدمحمدمهدی بحرالعلوم طباطبایی، الفوائد الرجالیه، چاپ محمدصادق بحرالعلوم ـ حسین بحرالعلوم، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۱۰) یوسف‌بن احمد بحرانی، لؤلؤه البحرین، چاپ سید محمد صادق بحرالعلوم، نجف ۱۹۶۹م؛
(۱۱) همو، الحدائق الناضره، قم ۱۳۶۳ش؛
(۱۲) محمدحسین حسینی جلالی، مشیخه الحدیث، شیکاگو، بی‌تا.؛
(۱۳) حلی، حسن‌بن یوسف، خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال، چاپ جواد قیومی، قم ۱۴۱۷؛
(۱۴) همو، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، مشهد ۱۴۱۲؛
(۱۵) شمس‌الدین محمد‌بن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۶) محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، قم ۱۴۱۹؛
(۱۷) حسن‌بن زین‌الدین شهید ثانی، منتقی الجمان، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۸) سیدعبدالعزیز طباطبایی، «شخصیت علمی و مشایخ شیخ طوسی»، میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، به کوشش رسول جعفریان، قم ۱۳۷۴ش؛
(۱۹) محمد‌بن حسن طوسی، الامالی، قم ۱۴۱۴؛
(۲۰) همو، التبیان فی تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، بی¬تا.؛
(۲۱) همو، تلخیص‌الشافی، چاپ سید حسین بحرالعلوم، قم ۱۳۹۴؛
(۲۲) همو، تهذیب‌الاحکام، چاپ سید حسن موسوی خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۲۳) همو، الرجال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۵؛
(۲۴) همو، العده فی اصول الفقه، چاپ محمدرضا انصاری قمی، قم ۱۴۱۷؛
(۲۵) همو، الغیبه، چاپ عبادالله طهرانی و علی احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم، چاپ سید عبدالعزیز طباطبایی، قم ۱۴۲۰؛
(۲۷) عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض (بعض مثالب النواصب فی نقض بعض فضائح الروافض)، به کوشش سید جلال¬الدین محدث ارموی، تهران ۱۳۵۸ش؛
(۲۸) جعفر‌بن حسن محقق حلی، المعتبر فی شرح المختصر، قم ۱۳۶۴ش؛
(۲۹) سیدحسین مدرسی طباطبایی، درآمدی بر فقه شیعه، ترجمۀ محمدآصف فکرت، مشهد ۱۳۶۸ش؛
(۳۰) علی‌بن بابویه منتجب¬الدین رازی، الفهرست، چاپ سید جلال¬الدین محدث ارموی، قم ۱۳۶۶ش؛
(۳۱) احمد‌بن علی نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعه ( المشتهر برجال النجاشی)، چاپ سید موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷ق.

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۶ 

زندگینامه على‌بن محمد خَزّاز(قرن چهارم)

 على‌بن محمدبن على رازى، کنیه‌اش ابوالقاسم، متکلم و محدّث و فقیه شیعى قرن چهارم. خاندان وى در اصل اهل قم بودند و سپس به رى که در آن روزگار مرکزیت علمى بیشترى نسبت به قم یافته بود و ابن‌بابویه مشهور به شیخ‌صدوق (متوفى ۳۸۱) در آنجا سکنا داشت، مهاجرت کردند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۵، ص۴۳۰). بر همین اساس، ابن‌شهرآشوب (۱۳۵۳، ص ۶۳؛ همو، ۱۳۸۵ش، ج ۲، ص ۱۲۲) از خزّاز به قمى یاد کرده است (رجوع کنید به امین، ج ۲، ص ۲۰۸).

از تاریخ ولادت و وفات و همچنین زندگانى او اطلاعاتى در دست نیست. نجاشى (ص ۲۶۸) در عبارتى کوتاه در اشاره به مقام و جایگاه او، ضمن ثقه دانستن وى، او را فقیه و عالم برجسته (کان… وَجْهآ) معرفى کرده است. شیخ‌طوسى (۱۴۲۰، ص۲۹۰) وى را متکلمى آشنا به فقه دانسته و گفته که وى ساکن رى بوده و همانجا نیز درگذشته است (نیز رجوع کنید به علامه حلّى، ص۱۸۰).

نام پدر خزّاز در اکثر منابع، محمد ذکر شده (براى نمونه رجوع کنید به نجاشى؛ ابن‌شهرآشوب، ۱۳۵۳، همانجاها) اما شیخ‌طوسى (۱۴۱۵، همانجا؛ نیز رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۵۵۴، ۵۷۸) نام پدر او را احمد نوشته که احتمالا تصحیف محمد است (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۴، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ شوشترى، ج ۵، ص۳۶۰، ۵۶۹).

خزّاز از شاگردان شیخ‌صدوق* بوده و از وى با تعبیر شیخنا یاد کرده است (خزّاز، ص ۶۳). هرچند در شرح‌حال وى اشاره‌اى به سفرش به بغداد نشده، اما براساس آنکه برخى از مشایخ روایى وى همچون ابوالمفضل محمدبن عبداللّه شیبانى* (همان، ص ۶۵، ۷۹)، احمدبن محمدبن عیاش جوهرى (رجوع کنید به ابن‌عیاش*، احمدبن محمد؛ همان، ص ۹۹) و ابوالفرج معافى‌بن زکریا نهروانى (رجوع کنید به ابن‌طرارا*، معافى‌بن زکریا؛ همان، ص ۷۵، ۹۴) از عالمان ساکن در بغداد بوده‌اند، مى‌توان از سفر وى به آنجا سخن گفت.

احتمالا خزّاز در هنگام سفر حج از بغداد دیدن کرده است (درباره اسامى دیگر مشایخ وى رجوع کنید به افندى‌اصفهانى، ج ۴، ص ۲۲۸؛ آقابزرگ طهرانى، ج ۱۸، ص ۸۷؛ خزّاز، مقدمه موسوى و ربیعى، ص۱۰ـ۱۲). از خزّاز، کسانى چون محمدبن ابى‌الحسن‌بن عبدالصمد تمیمى خزاعى (رجوع کنید به سبزوارى*، على‌بن محمد) که لقب تمیمى وى به اشتباه در منابع به صورت قمى ذکر شده (رجوع کنید به مجلسى، ج ۱۰۴، ص ۱۱۶، ج ۱۰۷، ص ۱۱۴؛ افندى اصفهانى، ج ۴، ص ۲۲۶) و ابوالبرکات على‌بن حسین حسینى جورى/ خورى (؟) (مجلسى، ج ۱۰۴، ص ۱۶۵ـ۱۶۶؛ امین، ج ۲، ص ۲۰۹) روایتِ حدیث کرده‌اند.

آثار

در منابع، سه اثر را از تألیفات على خزّاز رازى دانسته‌اند.

الایضاح در اصول دین و دانش کلام (رجوع کنید به نجاشى؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۵۳، همانجاها) و

کتاب الأحکام الشرعیه در دانش فقه (ابن‌شهر آشوب، ۱۳۵۳؛ افندى‌اصفهانى، همانجاها)، که موجود نیستند. از اثر اخیر نسخه‌اى در اختیار ابن‌شهرآشوب بوده و چند نقل‌قول از آن آورده است (رجوع کنید به ۱۳۸۵ش، ج ۲، ص ۱۲۲، ۴۱۶).

تنها اثر موجود او کفایه‌الاثر شامل نصوص وارده درباره ائمه است (رجوع کنید به ابن‌شهرآشوب، ۱۳۵۳، همانجا).

براساس برخى مطالب این کتاب، خزّاز آن را پس از ۳۸۱ نگاشته است (رجوع کنید به خزّاز، ص ۴۱۷، ۴۲۴). به‌رغم آنکه خزّاز (ص ۶۱ـ۶۲) در سبب نگارش کتاب خود، شبهات معتزله نسبت به امامیه در مسئله امامت را ذکر کرده، اما براساس آنچه در جایى دیگر از کتاب خود آورده (رجوع کنید به ص ۳۰۵ـ۳۱۵، ۴۲۳ـ۴۲۴، ۴۲۹ـ۴۳۰) مى‌توان دریافت که هدف اصلى وى پاسخ دادن به ایرادهاى زیدیه بوده که در روزگار خزّاز، متکلمان و عالمان برجسته‌اى از آنها، همچون ابوطالب هارونى* (متوفى ۴۲۴)، در رى ساکن بوده‌اند و این ایرادها در سنّت زیدیه بارها در خرده‌گیرى بر امامیه تکرار شده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۶۹، ۷۴، ۷۷ـ۷۹، ۱۲۶؛ ناطق‌بالحق، ص ۱۶۵ـ۱۷۱).

در مواردى، ظاهرآ براساس نسخه‌اى از کتاب خزّاز، به اشتباه (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۴، ص ۲۲۷؛ کلباسى، ج ۳، ص ۱۸۷ـ۱۸۸) کفایه‌الاثر به شیخ‌صدوق و شیخ‌مفید نسبت داده شده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، همانجا؛ امین، ج ۲، ص ۲۰۸؛ خزّاز، همان مقدمه، ص ۱۴ـ۲۱). کفایه‌الاثر مورد استناد و ارجاع عالمان (براى نمونه رجوع کنید به طبرسى، ص۹۰؛ ابن‌طاووس، ص ۱۵۷؛ امین، ج ۲، ص ۲۰۸ـ۲۱۰) و از منابع مجلسى (ج ۱، ص۱۰) در تألیف بحارالانوار* بوده است.

علامه حلّى در اجازه‌نامه خود به بنى‌زهره از این اثر یاد کرده است (رجوع کنید به مجلسى، ج ۱۰۴، ص ۱۱۵ـ۱۱۶). محسن امین (ج ۲، ص ۲۰۷) از نسخه‌اى نفیس و قدیمى از این کتاب که در ۵۸۴ کتابت شده و اجازه برخى از عالمان بر آن درج شده بوده، سخن گفته و آن را وصف کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۲۰۹ـ۲۱۰؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، همانجا).

خزّاز در این کتاب (ص ۶۱ـ۶۲) در مقام گردآورى روایات و نصوص دالّ بر خلافت و امامت ائمه علیهم‌السلام است. او روایات را در دو بخش و ۳۹ باب سامان داده است. بخش نخست شامل تصریحاتى است که ۲۷ تن از صحابیان پیامبر صلى‌اللّه علیه‌وآله‌وسلم بر امامت على علیه‌السلام و فرزندانش نقل کرده‌اند. او روایات هر صحابى را در بابى خاص گردآورده است. در بخش دوم، نصوص نقل‌شده از ائمه علیهم‌السلام در امامت امامان دوازده‌گانه یا معرفى امام بعدى، هریک در بابى خاص گرد آمده است.

در پایان این بخش، روایاتى از زیدبن على‌بن حسین دالّ بر امامت امامان دوازده‌گانه آمده است (رجوع کنید به ص ۴۱۶ـ۴۳۰). مؤلف (ص ۴۲۳ـ۴۲۴) به هنگام نقل روایات زید از مقام او دفاع کرده و نوشته است که او هرگز مدعى امامت نبوده بلکه به امامت امام صادق علیه‌السلام اعتراف داشته است.

نسخه‌هاى خطى متعددى از کفایه‌الاثر باقى مانده (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۱۸، ص ۸۷ـ۸۸؛ صدرایى خویى، ج ۵، ص ۳۴۱ـ۳۴۳) و چاپ انتقادى آن را محمدکاظم موسوى و عقیل ربیعى (قم ۱۴۳۰) منتشر کرده‌اند. عبداللّه افندى اصفهانى (همانجا) تصریح کرده که آثار دیگرى چون الباب المفتوح الى ما قیل فى النفس و الروح، مختصر المصباح، مختصرالمختلف، مختصر مجمع‌البیان، و رساله‌اى در منطق، تألیفات زین‌الدین بیاضى بوده و به‌اشتباه به خزّاز نسبت داده شده‌اند.



منابع :

(۱)آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌بابویه، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۳ش؛
(۳) ابن‌شهر آشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۵۳؛
(۴) همو، مناقب آل‌ابى‌طالب، چاپ یوسف بقاعى، قم ۱۳۸۵ش؛
(۵) ابن‌طاووس، فرحه‌الغرى فى تعیین قبر امیرالمؤمنین على علیه‌السلام، چاپ تحسین آل‌شبیب موسوى، ]قم [۱۴۱۹/ ۱۹۸۸؛
(۶) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۷) عبداللّه‌بن عیسى افندى‌اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۸) محسن امین، معادن‌الجواهر و نزهه‌الخواطر، بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۹) على‌بن محمد خزّاز، کفایه الاثر فى النصوص على الائمه الاثنى‌عشر، چاپ محمدکاظم موسوى و عقیل ربیعى، قم ۱۴۳۰؛
(۱۰) شوشترى؛
(۱۱) على صدرایى‌خویى، فهرستگان نسخه‌هاى خطّى حدیث و علوم حدیث شیعه،قم ۱۳۸۲ش ـ؛
(۱۲) على‌بن حسن طبرسى، مشکاه‌الانوار فى غررالاخبار، چاپ مهدى هوشمند، قم ۱۴۱۸؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۴) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، ]قم[ ۱۴۱۷؛
(۱۶) محمدبن محمدابراهیم کلباسى، الرسائل‌الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱ش؛
(۱۷) مجلسى؛
(۱۸) یحیى‌بن حسین ناطق بالحق، نصره مذاهب الزیدیه] عنوان صحیح: الدعامه فى تثبیت الامامه[، چاپ ناجى حسن، بیروت ۱۹۸۱؛
(۱۹) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماءمصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫
 

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۶ 

زندگینامه احمدبن عبدالرحمان خزرجى انصارى(متوفی۵۶۹ه ق)

احمدبن عبدالرحمان، کنیه‌اش ابوالعباس، مورخ، محدّث و فقیه مالکى قرن پنجم و ششم. اجداد او اهل سرقسطه* بودند و به بلنسیه* مهاجرت کردند (ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۲ـ۱۸۳؛ ابن‌قاضى، قسم ۲، ص ۴۰۸). پدرش، عبدالرحمان، محدّث و فقیهى متمایل به تصوف بود که در طلب علم به مناطق گوناگون اندلس سفر کرد (ابن‌قاضى، قسم ۲، ص ۴۰۸ـ۴۰۹).

احمد خزرجى در ۴۹۲ در المِریَّه، از شهرهاى اندلس، به دنیا آمد و همراه پدرش به سَبتَه و فاس رفت (رجوع کنید به ابن‌ابّار، ج ۱، ص ۷۷؛ ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۳؛ ابن‌فرحون، ج ۱، ص ۱۱۸؛ قس ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۶، که سال تولد را ۵۰۲ دانسته است). وى قرآن را با قرائتهاى هفت‌گانه نزد پدرش و ابوالحسن تُطیلى فراگرفت و در ادبیات عرب از ابن‌باذش* و ابوالقاسم‌بن ابرش بهره برد. همچنین فقه و حدیث را از مشایخ متعددى چون ابواسحاق یَحصُبى، سفیان‌بن عاصى و غالب‌بن عطیّه اخذ کرد (ابن‌ابّار، ج ۱، ص ۷۶؛ ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۴؛ ابن‌فرحون، ص ۱۱۷).

خزرجى پس از آموختن علوم رایج زمان خویش در مراکش سکونت گزید. او که در خوشنویسى مهارت یافته بود، آثار بسیارى را استنساخ نمود. ابن حسّون، قاضى مراکش، او را منشى خود کرد و خزرجى در آنجا و بلنسیه به منصب قضا رسید. وى پس از غلبه موحدون* بر مراکش در ۵۴۱، به سلک عالمان رسمى درآمد و عبدالمؤمن‌بن على و فرزندش یوسف، حاکمان آنجا، او را به مناصب حکومتى و قضایى در مراکش و سپس در غرناطه و اشبیلیه گماردند و سرپرستى خزانه علمى مراکش نیز برعهده او گذاشته شد.

خزرجى، علاوه بر تصدى مناصب حکومتى، به تحقیق و تدریس نیز اشتغال داشت. از شاگردان و راویان حدیث از او فرزندش ابوعبداللّه، ابوخالدبن رفاعه و ابومحمدبن محمد قضاعى بودند (ابن‌ابّار، ج ۱، ص ۷۶ـ۷۷؛ ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۳ـ۱۸۴؛ ابن‌فرحون، ص ۱۱۷ـ ۱۱۸؛ مراکشى، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹).

رحلت

خزرجى در ۵۶۹ در مراکش درگذشت. ابن‌طفیل، فیلسوف مشهور، که دوست و همسایه او بود، در رثایش شعر سرود (ابن‌ابّار، ج ۱، ص ۷۷؛ ابن‌فرحون، ص ۱۱۸؛ قس ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۶ که سال وفات را ۵۵۹ ذکر کرده است).

خزرجى را محدّثى ثقه، فقیهى خوش‌حافظه، قاضى‌اى خوش نام، کاتبى بلیغ و شاعرى ماهر، و داراى سخاوت، مناعت طبع، مشتاق فراگیرى علم و گردآورىِ منابع علمى دانسته‌اند (ابن‌خطیب، ج۱، ص۱۸۳ـ۱۸۴؛ ابن‌فرحون، ص۱۱۷ـ ۱۱۸؛ براى نمونه اشعار او رجوع کنید به ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۵؛ مقرّى، ج ۳، ص ۳۳۳).

آثار

آثار او عبارت‌اند از:

انوارالافکار فیمن دخل جزیره‌الاندلس من الزهاد و الابرار، که ناتمام ماند و فرزندش ابوعبداللّه آن را تکمیل کرد؛

و شرح کتاب حدیثى شهاب الاخبار ابوعبداللّه محمد قضاعى، مفسر و فقیه شافعى (ابن‌خطیب، همانجا؛ بغدادى، ج ۱، ستون ۸۶).



منابع :

(۱)ابن‌ابّار، التّکمله لکتاب الصّله، چاپ عزت عطار حسینى، قاهره ۱۳۷۵/ ۱۹۵۵؛
(۲) ابن‌خطیب، الاحاطه فى اخبار غرناطه، چاپ محمد عبداللّه عنان، قاهره ۱۳۹۳ـ۱۳۹۷/۱۹۷۳ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن‌فرحون، الدیباج المُذهب فى معرفه اعیان علماء المَذهَب، چاپ مأمون‌بن محیى‌الدین جنان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۴) ابن‌قاضى، جذوه‌الاقتباس فى ذکر من حَلَّ من الاعلام مدینه فاس، رباط، ۱۹۷۳ـ۱۹۷۴؛
(۵) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۱، در حاجى‌خلیفه، ج ۵؛
(۶) عباس‌بن ابراهیم مراکشى، اعلام بمن حلّ مراکش و اغمات من الاعلام، ج ۱، فاس ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛
(۷) احمدبن محمد مقَّرى، نفح‌الطیب، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۸٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه احمدبن نصر خُزاعى(مقتول۲۳۱ه ق)

 احمدبن نصر، از بزرگان اهل حدیث در نیمه اول قرن سوم. نام کامل وى ابوعبداللّه احمدبن نصربن مالک‌بن هیثم خزاعى‌مروزى بغدادى است که از وى با القاب شهید (رجوع کنید به ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۱۴؛ خطیب بغدادى، ج ۸، ص ۱۵)، مقتول (خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۳۹۹) و مصلوب (ابن‌ابى‌حاتم، ج ۲، ص ۷۹؛ ابن‌حِبّان، همانجا) نیز یاد شده است.

او از قبیله خزاعه* بود و نسبش به کعب‌بن عَمروبن لُحَىّ مى‌رسید (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۳۹۷). مهم‌ترین گزارش درباره زندگى او را خطیب بغدادى آورده است که احتمالا بخشى از گزارشها از کتاب الاوراق فى أخبار خلفاء بنى‌العباس و اشعارهم تألیف محمدبن یحیى صولى (متوفى ۳۳۵) گرفته شده و بعدها دیگر شرح‌ حال ‌نویسان همان مطالب را تخلیص و نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ابى‌یعلى، ج ۱، ص ۱۹۸ـ۲۰۳؛ سمعانى، ج ۲، ص ۳۵۸؛ ذهبى، ج ۵، ص ۷۶۶ـ۷۶۹).

علاوه بر احمدبن نصر، خاندان و منسوبان به او نیز اهل علم و فضل بوده‌اند. نام برخى از آنان در شمار راویان حدیث ذکر شده از جمله برادرش، ابوالفضل صالح‌بن نصر خزاعى (متوفى ۲۱۹)، که از شعبه‌بن حجاج، شریک‌بن عبداللّه نخعى و هیثم‌بن عدى طائى روایت کرده است (خطیب بغدادى، ج ۱۰، ص ۴۲۵ـ۴۲۶) و برادرزاده‌اش، نصربن مالک، که از على‌بن بکار مَصَّیصى حدیث شنیده و یحیى‌بن محمدبن صاعد از او روایت کرده است (همان، ج ۱۵، ص ۳۸۸ـ۳۸۹). یکى از برادران احمدبن نصر به نام ثابت نیز هفده سال امارت نواحى مرزى شام را به‌عهده داشت که در ۲۰۸ در مَصَّیصَه وفات کرد (رجوع کنید به همان، ج ۸، ص ۱۵). در بغداد نیز بازارى را به نام پدرش، سُوَیْقهُ نصر نام نهاده بودند (همان، ج ۶، ص ۳۹۷).

جد وى، ابونصر مالک‌بن هیثم مروزى نیز از نقیبان عباسى بود (طبرى، ج ۹، ص ۱۳۵؛ خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۳۹۷، ۴۰۰). احمدبن نصر از مالک‌بن اَنَس، سفیان‌بن عُیَینَه، على‌بن حسین‌بن واقد، حسین‌بن محمد مروزى و کسان دیگرى روایت کرده، اما روایاتش اندک است (خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۳۹۸). به گفته یحیى‌بن مَعین، همه مصنفات هشیم‌بن بشیر نزد خزاعى بوده است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص۴۰۰).

یحیى‌بن معین، محمدبن عبداللّه‌بن ابى‌ثَلج، محمدبن عبداللّه‌بن مبارک مخرمى، سَلمه‌بن شبیب نیشابورى و دیگران از وى حدیث نقل کرده‌اند (ابن ابى‌حاتم، همانجا؛ خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۳۹۸؛ براى دیگر مشایخ و راویان وى رجوع کنید به مِزّى، ج ۱، ص ۵۰۶ـ۵۰۷). او با احمدبن حنبل ارتباط بسیار نزدیکى داشت و پیروى از او و طریق او را ضرورى و واجب مى‌دانست (رجوع کنید به ابن ابى‌یعلى، ج ۱، ص ۱۹۹ـ۲۰۰). احمد نیز از او به نیکویى یاد کرده است (خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۴۰۲). یحیى‌بن معین نیز بر او درود فرستاده و گفته که خداوند کار او را با شهادت ختم کرده است (همان، ج ۶، ص۴۰۰). خطیب بغدادى (ج ۶، ص ۳۹۸، ۴۰۰) و مزّى (ج ۱، ص ۵۰۶، ۵۱۰) به توثیق خزاعى از سوى رجالیان اهل سنّت اشاره کرده‌اند.

او در برابر اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که واثق عباسى (حک : ۲۲۷ـ۲۳۲) پشتیبان آن بود، به سختى ایستادگى کرد (طبرى، ج ۹، ص ۱۳۵) و از واثق با تعبیراتى تند یاد مى‌کرد (همانجا). سرانجام نیز در ۲۳۱ در بغداد بر واثق قیام کرد (رجوع کنید به یعقوبى، ج ۲، ص ۴۸۲؛ طبرى، ج ۹، ص ۱۳۵ـ۱۳۹).

وى را دستگیر کردند و در آخرین روزهاى شعبان ۲۳۱ از بغداد به سامرا نزد واثق فرستادند. واثق، در مجمعى عمومى او را در دو مسئله خلق قرآن و رؤیت خداوند امتحان کرد. پاسخ وى این بود که قرآن کلام‌اللّه است و احادیث نبوى بر رؤیت خداوند دلالت دارند و واثق را نصیحت کرد که با احادیث نبوى مخالفت نکند (طبرى، ج ۹، ص ۱۳۷ـ۱۳۸). واثق نظر اطرافیانش را درباره وى جویا شد که برخى از اطرافیان وى، حکم به روا بودن خون خزاعى دادند و در نهایت واثق، خود گردن خزاعى را زد (همان، ج ۹، ص ۱۳۸؛ قس ابن‌حبّان، ج ۸، ص ۱۴ که قتل وى را به دست معتصم دانسته که باتوجه به‌تاریخ وفات معتصم، نادرست است).

بدنش را در سرّمن‌رأى به دار کشیدند و سرش را مدتى در قسمت شرقى بغداد و مدتى در قسمت غربى آن نصب نمودند و سپس دوباره آن را در موضعى در جانب شرقى نصب کردند و بر آن نگهبان گماردند و این موضع به «رأس احمدبن نصر» مشهور شد. در گوشهاى او رقعه‌اى قرار داده بودند که بر روى آن علت مرگ وى عقیده به قدم قرآن و تشبیه درج شده‌بود (طبرى، ج۹، ص ۱۳۸ـ ۱۳۹). قتل وى در پنج‌شنبه ۲۸ شعبان ۲۳۱ رخ داد (قس خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۴۰۵ که قتل وى را در شنبه اول رمضان ۲۳۱ نوشته است) و شنبه اول رمضان سرش را در بغداد نصب کردند (رجوع کنید به طبرى، ج۹، ص۱۳۹؛ خطیب بغدادى، ج۶، ص۴۰۰ـ۴۰۳).

پس از این واقعه، دِعْبِلِ خُزاعى* شاعر مشهور، براى وى مرثیه‌اى سرود (رجوع کنید به ص ۲۰۵ـ۲۰۶). عده‌اى به جرم پیروى از احمدبن نصر در سخت‌ترین شرایط زندانى شدند و از ملاقات با آنان جلوگیرى شد. حتى پرداخت زکات به این افراد نیز غیرمجاز اعلام شد (طبرى، ج ۹، ص ۱۳۹).

در ۲۳۷، متوکل (حک : ۲۳۲ـ۲۴۷) دستور داد که تمام کسانى را که پدرش معتصم و برادرش واثق به جرم امتناع از قول به خلق قرآن به زندان انداخته بودند، آزاد کنند. با اجرا شدن این دستور، خویشان و نزدیکان احمدبن نصر، سرش را به پیکرش ملحق کردند و جنازه او را پس از شش سال در قبرستان مالکیه، در قسمت شرقى بغداد، به خاک سپردند (رجوع کنید به همان، ج ۹، ص ۱۹۰؛ ابن‌حِبّان، ج ۲، ص ۳۲۹ـ۳۳۰؛ خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۴۰۵).

پیروان اهل حدیث بعدها با جعل اخبارى به بیان کراماتى در شأن او و جایگاه بلندش در نزد خداوند سخن گفته‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۶، ص ۴۰۲ـ۴۰۴؛ مزّى، ج ۱، ص ۵۰۹، ۵۱۱ـ۵۱۳).



منابع :

(۱)ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۲) ابن‌ابى‌یعلى، طبقات الحنابله، چاپ عبدالرحمان‌بن سلیمان عُثیمین، ریاض ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۴) خطیب بغدادى؛
(۵) دِعْبِل خُزاعى، شعر دعبل‌بن على‌الخزاعى، چاپ عبدالکریم اشتر، دمشق ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۶) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ‌الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۷) سمعانى؛
(۸) طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(۹) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۱۰) یعقوبى، تاریخ.

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۶ 

زندگینامه زکریابن داود خَفّاف نیشابورى (متوفی۲۸۶ه ق)

 محدّث و مفسر قرن سوم. ابن ابى حاتِم (ج ۳، ص ۶۰۲) کنیه او را ابویحیى ذکر کرده است. تاریخ ولادت وى نامعلوم است و از احوال او اطلاع زیادى در دست نیست. خفّاف اهل نیشابور بود و در خراسان، عراق و حجاز به استماع حدیث پرداخت (سمعانى، ج ۲، ص ۳۸۸).

برخى از استادان وى عبارت اند از:

یحیى بن یحیى نیشابورى (متوفى ۲۲۶)،

محدّث؛ على بن جَعْد جَوهَرى*،

محدّث بغدادى؛

ابوبکر ابن ابىشَیبَه*،

محدّث، فقیه، مفسر و مورخ کوفى؛ و

اسحاق بن ابراهیم مشهور به ابن راهْوَیْه*، فقیه، محدّث و مفسر خراسانى (همانجا).

خفّاف در بغداد به نقل حدیث پرداخت و کسانى مانند ابن الشَّرْفى،

محدّث نیشابورى (متوفى ۳۲۵) و ابن مَخْلَد،

محدّث بغدادى (متوفى ۳۳۱) از وى حدیث نقل کرده اند (همانجا؛ خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۴۷۹).

منابع رجالى بر مقام علمىِ ممتاز وى تصریح کرده اند. ابن ابى حاتم، که خود شاگرد خفّاف بوده وى را «ثقه» دانسته (همانجا) و حاکم نیشابورى (ص ۱۱۵) او را سرآمد عالمان عصر خویش معرفى کرده است. ذهبى (ج ۲، ص ۶۷۶) هم از وى با لقب «الحافظ الکبیر» یاد کرده و او را به همراه ابن ماجِه قزوینى (متوفى ۲۷۵) و تِرمِدى (متوفى ۲۷۹)، دو تن از صاحبانِ صِحاح سِتّه، در طبقه دهم مشایخ حدیثى قرار داده است (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۶۲۸، ۶۳۳، ۶۳۶).

کتابى با عنوان التفسیرالکبیر به خفّاف نسبت داده شده است (سمعانى، همانجا)، اما درباره محتواى آن اطلاعى در دست نیست.

رحلت

خفّاف در ۲۸۶، در نیشابور درگذشت (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۴۸۰).



منابع :

(۱) ابن ابى حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت [.بى‌تا]؛
(۲) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، تاریخ نیشابور، ترجمه محمدبن حسین خلیفه نیشابورى، چاپ محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران ۱۳۷۵ش؛
(۳) خطیب بغدادى؛
(۴) محمدبن احمد ذهبى، کتاب تذکرهالحفاظ، چاپ عبدالرحمانبن یحیى معلمى، ]مکه ۱۳۷۴[؛
(۵) سمعانى.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه مولی ابن عمر نافع(متوفی۱۱۷ه ق)

نافع، مولی ابن عمر، کنیه اش ابو عبدالله، محدّث و فقیه تابعی قرن اول. زمان تولد او معلوم نیست. او هنگام فتوحات، به دست مسلمانان اسیر شد(رجوع کنید به مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۸) و اگر اخبار راجع به اسارت او هنگام فتح کابل در سال ۴۴ صحیح باشد، احتمالاً در هنگام اسارت، نوجوان بوده است (رجوع کنید به خلیفه بن خیاط، ص۱۵۵).

زادگاه وی را، به اختلاف، مغرب، نیشابور (ابرشهر)، کابل، و کوههای براربنده در منطقۀ طالقان (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۵-۴۲۶، ۴۲۷؛ مزی، همانجا) ذکر کرده  و برخی او را دیلمی دانسته اند (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷؛ ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷).

ابن حبان (ج ۵، ص ۴۶۷) هیچ یک از این نظرها را نپذیرفته و از مبهم بودن مکان تولد او سخن گفته است (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل مادّه). حاکم نیشابوری نیز در تاریخ نیشابور نوشته است که او از اهالی نیشابور بود و هنگام فتوحات خراسان اسیر شد (رجوع کنید به ابن¬عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷).

در بیشتر منابع و اخبار تاریخی نیز از او جزو اسیران شهر نیشابور یاد شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن قتیبه، ص۱۹۰، ۴۶۰؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۴-۴۲۵، ۴۲۷). نافع، در خبری، زادگاهش را کوههای براربندۀ منطقۀ طالقان معرفی کرده و احتمالاً دیلمی خوانده شدن او از باب ذکر نام منطقۀ مشهور به جای منطقۀ غیرمشهور بوده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۶؛ ذهبی، ج ۳، ص ۳۲۸).

دربارۀ چگونگی اسیر شدن وی اختلاف وجود دارد (رجوع کنید به خلیفه، ص۱۵۵؛ ابن قتیبه، ص ۴۶۰). به نوشتۀ برخی، عبدالله بن عمر در سال ۴۴، هنگام فتح کابل، وی را اسیر کرد( برای نمونه، رجوع کنید به ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۱؛ ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ مزی، ج۲۹، ص۲۹۸).

ابن عساکر نوشته است (ج ۶۱، ص ۴۲۷) که ابن عمر، نافع را خرید. نافع سی سال در خدمت ابن عمر بود (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹) و به ولای او شهرت یافت و به همین سبب، در منابع از او به نافع مولی ابن عمر یاد شده است (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۸). نام پدرش، کاوس یا هرمز (ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷؛ مزی، ج۲۹، ص۲۹۸) ذکر شده و کادش که ابن عساکر (ج۶۱، ص۴۲۷) آورده، به احتمال بسیار تصحیف کاوس است.

نافع در مدینه ازدواج کرد و صاحب سه فرزند به نامهای عمر، عبدالله و ابوبکر شد که هر سه از او روایت کرده اند (رجوع کنید به ابن قتیبه، ص ۴۶۰؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳). ابوبکر، که نامش معلوم نیست، به کنیه اش شهرت دارد ( ابن صلاح، ص۳۳۱) و احمد بن حنبل (ج ۳، ص ۹۹) و ابوحاتم رازی (۱۳۷۳، ج ۴، قسم ۲، ص ۳۴۳) او را اوثق فرزندان نافع ذکر کرده اند.

عمر نیز در نقل حدیث ثقه دانسته شده است (رجوع کنید به ابن حبان، ج ۷، ص ۱۷۱؛ مزی، ج۲۱، ص۵۱۳). ابوبکر عبدالله از عبدالله بن دینار و محمد بن مُنْکَدِر حدیث نقل کرده است و از او نیز جریربن عبدالحمید، ابوداود طیالسی و کسانی دیگر حدیث نقل کرده اند. مزی (ج ۱۶، ص ۲۱۴-۲۱۵) اقول رجالیان را دربارۀ او گردآورده است و ایشان عموماً وی را ضعیف و منکرالحدیث خوانده اند(رجوع کنید به ابن حبان، ج ۷، ص ۵۴). نافع گرچه اسیر و مولی بود، از بزرگان تابعین و فقهای مدینه به شمار می رفت(رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۳؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳).

وی در بیش از سی حج و عمره، ابن عمر را همراهی کرد (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹). عبدالله بن جعفربن ابی طالب (ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۸-۴۲۹) می خواست نافع را از ابن عمر بخرد، اما ابن عمر نپذیرفت و نافع را آزاد کرد.

نافع از برخی صحابه، چون ابوسعید خدری، ابن عمر، ابوهریره، و عایشه ، روایت نقل کرده است (ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۲؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱، ۴۲۴-۴۲۵؛ برای فهرست مشایخ او رجوع کنید به مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۹). هر چند روایت از ابن عمر را برای خود کافی می دانسته است (ابن عساکر، ج۶۱، ص ۴۲۴، ۴۳۲). روایات وی را از عایشه و حفصه از جمله مراسیل او دانسته اند (فسوی، ج۲، ص۱۵۱؛ ابوحاتم رازی، ۱۴۰۳، ص ۱۷۶؛ دربارۀ دیگر مراسیل او رجوع کنید به خلیلی، ج ۱، ص ۲۶۵، ۴۴۲؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۵). روایت بی واسطه وی از ام سلمه نیز صحیح نیست(دارقطنی، ج۲، ص۳۸) و روایت او از عثمان نیز به صورت مرسل است (ابن حجر عسقلانی، همانجا).

نافع در حدیث، ثقه و کثیرالحدیث بوده ( ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۴؛ ابن عساکر، ج۶۱، ص۴۲۴) و روایتهای او از ابن عمر احادیث صحیح شمرده می شده(رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ مزی، ج ۲۹، ص ۳۰۳-۳۰۴) و در صحیفه ای مدون در دسترس بوده و نزد نافع خوانده می شده (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳) و هنگام بروز اختلاف دربارۀ احادیث و اقوال منقول از ابن عمر، به او مراجعه می شده است (رجوع کنید به فسوی، ج۱، ص ۶۴۶؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۹-۴۳۰). احتمالاً صحیفۀ مذکور، روایتهایی بوده که مالک از نافع و او از ابن¬عمر نقل کرده که به سلسله الذهب* (رجوع کنید به ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷) مشهور است، مشتمل بر چهل و هفت روایت، که نسخه ای از آن به روایت محمد بن ادریس شافعی بوده است. نسخه ای کهن از این مجموعه وجود دارد که احتمالاً شافعی تدوین گر اصلی آن بوده است.

این روایات، به عنوان احادیثی با اسناد صحیح، مشهور بوده اند و به نوشتۀ خلیلی (ج ۱، ص ۱۵۷)، دربارۀ صحیح بودن این احادیث، اتفاق نظر وجود دارد (نیز رجوع کنید به خلیلی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ ابن خلکان، ج ۵، ص ۳۶۷). ابن صلاح (ص ۱۶) نیز برخی ستایشهای افراد مختلف را از سلسله سند مذکور نقل کرده است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۳). متن مذکور را عبدالمعطی امین قلعه جی، با عنوان سلسله الذهب فیما رواه الامام الشافعی عن مالک عن نافع عن ابن عمر، منتشر کرده است (بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶). نسخه ای از این مجموعه در اختیار ابن حجر عسقلانی بوده است، که به عشاریات وی نیز شهرت دارد.

از جمله کسانی که از نافع روایت نقل کرده اند،

مالک بن انس،

عبیدالله بن عمر و

زهری بوده اند (ابوحاتم رازی، ۱۳۷۳، ج۴، قسم ۱، ص۴۵۲؛ برای فهرست راویان از نافع رجوع کنید به ابن-عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱-۴۲۲؛ مزی، ج ۲۹، ص ۲۹۹-۳۰۳).

نافع از فقیهان و عالمان مدینه بوده (خلیلی، ج ۱، ص ۲۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۳) و آرای فقهی او در متون کهن نقل شده است، از جمله در الام شافعی (برای نمونه، رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۷۰، ج ۳، ص ۴، ج ۴، ص ۹۴، ۱۰۸)، المصنف عبدالرزاق صنعانی (متوفی ۲۱۱؛ برای نمونه، رجوع کنید به ج ۱، ص ۶۵، ج ۲، ص ۱۰، ۴۷، ۴۰۶، ج ۳، ص ۱۵۱) و متون دیگر(برای نمونه، رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۹۲-۶۹۳، ج ۲، ص ۱۱۸، ۷۰۴-۷۰۵، ج ۳، ص ۷، ۲۶).

از آرای فقهی وی این بوده که نماز خواندن بر سر قبرها را جایز (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۲۱۵، ۲۲۱) و نماز را بدون خواندن سلامهای آن، باطل می¬دانسته است (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج۱، ص۴۸۷). بیشتر روایات ابن عمر از طریق نافع نقل شده است ( ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۱؛ ابن خلکان، ج۵، ص۳۶۷). رجال شناسان اهل سنّت متفقاً وی را توثیق کرده و صحیح الروایه دانسته اند (برای نمونه، رجوع کنید به ابن حبان، ج ۵، ص ۴۶۷؛ خلیلی، ج ۱، ص ۱۵۷؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۲-۴۳۳، ۴۳۴). خلیلی (ج ۱، ص ۲۰۵) روایتی را از او نقل کرده و آن را نادرست دانسته است، اما این روایت، مبنای حکم فقهی برخی فقیهان مدینه نیز قرار گرفته است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۸-۴۳۹).

درباره حوادث زندگی نافع اطلاع چندانی وجود ندارد. فسوی (ج ۱، ص ۲۱۴-۲۱۵) از حضور او در نماز میت برخی از شخصیتهای برجستۀ مدینه یاد کرده است.

نافع تندخو و دارای لکنت زبان بود و مالک بن انس، که از کودکی نزد او حدیث می¬شنید، با تندخویی او مدارا می کرد (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۴۶-۶۴۷؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۷، ۴۳۵-۴۳۶). نافع به فرمان عمربن عبدالعزیز، ظاهراً پس از سفری به دمشق (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۲- ۴۲۳)، برای تعلیم حدیث به مصر (ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۳؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۴) و برای گرد آوری صدقه به یمن رفت (ابن عساکر، همانجا).

او مورد احترام و تکریم معاصران خود بود (برای نمونه، رجوع کنید به مزی، ج۲۹، ص۳۰۳-۳۰۴). جلالت و بزرگی وی مورد اتفاق است (رجوع کنید به ابن¬عساکر، ج ۶۱، ص ۴۳۳-۴۳۴؛ ابن حجر عسقلانی، ج ۸، ص ۴۷۴). ابن عساکر (ج ۶۱، ص ۴۲۲-۴۲۳) از احادیث مشهور نقل شده از نافع، چند حدیث را نقل کرده که از جملۀ آنهاست حدیث نهی از کشیدن تصویر انسانها و نهی پیامبر از به همراه داشتن قرآن در سرزمینهای غیراسلامی.

در اصول کافی (ج ۶، ص ۶۱) روایتی نقل شده که در آن امام باقر علیه السلام از نافع، به دلیل نقلی از ابن¬عمر دربارۀ حکم فقهی طلاق، خرده گرفته و او را به سبب نقل مطلبی خلاف گفتۀ ابن عمر سرزنش کرده است. با این حال، ابن شهر آشوب (ج ۴، ص۳۰۰) خبری آورده که بنا بر آن، هنگامی که امام باقرعلیه السلام می خواست وصیت امامت را به امام صادق علیه¬السلام بدهد، یکی از شاهدانی را که حاضر نمودند، نافع بود. قاضی نعمان مغربی (ج ۱، ص ۴۰۲-۴۰۳) نیز نقلی آورده که درسلسله سند آن نام نافع آمده و خبری است دالّ بر اینکه طلحه، پس از گفتگویی با امام علی علیه¬السلام، میدان نبرد را ترک کرد.

رحلت

نافع، بنا بر قول مشهور، در سال ۱۱۷درحالی که به یاد فشار قبر می گریست (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۷، ص ۴۲۴؛ ابن قتیبه، ص ۴۶۰؛ ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۴۰- ۴۴۲)، در مدینه درگذشت(خلیلی، ج ۱، ص ۱۹۷؛ برای دیگر تاریخهای درگذشت او رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۶۱، ص ۴۲۳، ۴۲۴، ۴۲۶، ۴۴۳؛ مزی، ج ۲۹، ص ۳۰۵-۳۰۶).

در میان اسلام شناسان معاصر، یونبل مدخلی در دائره المعارف اسلام و سپس مقاله ای مفصّل دربارۀ نافع نگاشته است (همو، ۱۹۹۳، ص ۲۰۷-۲۴۴) و در شخصیت تاریخی او تردید کرده است. از دلایل تردید یونبل ، نیامدن شرح حال نافع در طبقات الکبری ابن سعد در چاپ لایدن و اشارۀ جدّی نشدن به نافع در شرح حال ابن¬عمر در طبقات الکبری است (رجوع کنید به یونبل، ص ۲۱۷-۲۱۹). یونبل گفته که ابن حجر عسقلانی دربارۀ نافع از ابن سعد مطلبی نقل کرده، اما اینکه این منقولات از طبقات الکبری بوده یا خیر، نیازمند تحقیق است(د. اسلام، ذیل مادّه).

ایراد یونبل به ذکر نشدن نام نافع در طبقات الکبری صحیح نیست، چرا که نسخۀ اساس چاپ لایدن ، ناقص بوده و همان چاپ برای تصحیح مجدد مبنا قرار گرفته، اما نسخه¬ای کامل در کتابخانۀ احمد ثالث یافته و منتشر شده که شرح حال نافع در آن، به همراه شرح حال بسیاری از محدّثان مدینه، آمده است. همچنین یونبل (د. اسلام، ذیل مادّه)، به شیوۀ خاص خود به بررسی احادیث، یعنی حلقۀ مشترک، معتقد است که مدار احادیث منقول از نافع چهار تن بوده¬اند، به نامهای موسی بن عقبه، عمر بن نافع، عبیدالله بن عمر بن حفص عمری (متوفی ۱۴۷) و ایوب سختیانی، و این افراد احادیث منسوب به نافع را به او نسبت داده و از وی روایت کرده اند ( برای تفصیل بحث، رجوع کنید به یونبل، ۱۹۹۳، ص ۲۱۷-۲۴۴).

نکته ای که در آن امکان همرأیی با یونبل وجود دارد، احتمال جعل طریق نافع، از ابن عمر از پیامبراکرم، به عنوان طریقی مشهور در برخی روایات نبوی است. به عقیدۀ یونبل، از نظر سنی امکان سماع مستقیم مالک از نافع محل تأمل جدّی است، چرا که بنا بر گزارشی، مالک در هنگام فتوا دادن در سال ۱۳۴، «شاب»(جوان) بوده است (د. اسلام، ذیل مادّه). بر همین اساس، یونبل (همانجا) بر آن است که مالک روایات خود را از نافع به نحو وجاده نقل کرده و آنها را از نسخه ای گرفته که مشتمل بر احادیث منقول از نافع بوده است (رجوع کنید به فسوی، ج ۱، ص ۶۸۲).

یونبل (همانجا) در تأیید نقل روایت مالک از نافع به صورت وجاده، به شیوۀ عرض و معارضه در روایت احادیث اشاره کرده که از قضا در روزگار نافع تداول یافته و فسوی (ج ۲، ص ۱۵۷) نیز گفته است که از نخستین کسانی که بر آنها احادیث به شیوۀ عرض ارائه شده، نافع و زهری بوده¬اند. شاگردانی که احادیث را بر استادان خود عرضه می کردند، به روایت احادیث می پرداختند و گاه افرادی که از آنها سماع حدیث می کردند، نام فرد واسطه را حذف می¬کردند و روایت را به استادی نسبت می دادند که احادیث بر او عرضه شده بود(رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص ۲۶۴-۲۶۸). به گمان یونبل (همانجا) روایات مالک از نافع نیز به همین ترتیب بوده و مالک خود از نافع سماع حدیث نکرده است.



منابع :

(۱) ابن حبان، کتاب الثقات،حیدرآباد دکن ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۲) ابن حجر عسقلانی، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقی جمیل عطار، بی جا، ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۳) ابن حنبل، کتاب العلل و معرفه الرجال، چاپ وصی الله بن محمد عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۹۸؛
(۴) ابن خلکان، وفیات الاعیان و انباء ابناءالزمان، چاپ احسان عباس، (چاپ اختصارات)؛
(۵) ابن سعد، کتاب الطبقات الکبیر، چاپ علی محمد عمر، قاهره ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۶) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۴۲۷/۱۳۸۵ش؛
(۷) ابن صلاح، علوم الحدیث، چاپ نورالدین عتر، بیروت ۱۴۲۳/۲۰۰۲؛
(۸) ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستذکار، چاپ سالم محمد عطا و محمد علی معوض، بیروت ۲۰۰۰؛
(۹) ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵-۱۵۲۱/۱۹۹۵-۲۰۰۰؛
(۱۰) ابن قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۸۱؛
(۱۱) احمد بن علی خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، چاپ احمد عمر هاشم، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۲) خلیفه بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفه بن خیاط، چاپ سهیل زکار، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۱۳) خلیل بن عبدالله خلیلی، کتاب الإرشاد فی معرفه علماء الحدیث، چاپ محمد سعید عمر ادریس، ریاض ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۱۴) علی بن عمر دارقطنی، سنن الدارقطنی، چاپ عبدالله هاشم یمانی مدنی، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۱۵) محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۲۰۰۳؛
(۱۶) ابوحاتم رازی، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن ۱۳۷۳/۱۹۵۳؛
(۱۷) همو، کتاب المراسیل، چاپ احمد عصام کاتب، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۸) محمد بن ادریس شافعی، الام، بیروت ۱۹۸۳/۱۴۰۳؛
(۱۹) عبدالرزاق صنعانی، المُصَنَّف، چاپ حبیب الرحمن الاعظمی، بیروت۱۹۸۳؛
(۲۰) یعقوب بن سفیان فسوی، کتاب المعرفه والتاریخ، چاپ اکرم ضیاء عمری، بغداد ۱۳۹۴-۱۳۹۶/۱۹۷۴-۱۹۷۶؛
(۲۱) محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، چاپ علی اکبر غفاری،(اختصارات)؛
(۲۲) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۳) قاضی نعمان بن محمد مغربی، شرح الاخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، چاپ محمد حسینی جلالی، قم ]۱۴۰۷[؛
(۲۴) G.H.A. Juynboll, “NÁfiÝ the mawla of Ibn Ýumar, and his position in Muslm ÎadÐth literature”, Der Islam, 1993, Band 70, Heft 2, pp.207-244.
(۲۵) EI2, s.v.“ NÁfiÝ”, by G.H.A. Juynboll.

دانشنامه جهان اسلام   جلد  ۱۶ 

زندگینامه هشام‌بن حَکَم( قرن دوم)

 ابومحمد هشام‌بن حَکَم از اصحاب امام صادق و امام موسی کاظم علیهماالسلام و متکلم برجستۀ شیعه در قرن دوم. از تاریخ دقیق تولد وی اطلاعی در دست نیست، همین قدر معلوم است که در اوایل قرن دوم هجری به دنیا آمده است (رجوع کنید به نعمه، ص ۴۲ـ ۴۳؛ صفایی، ص ۱۰ـ ۱۱).

بیشتر شرح‌حال‌نویسان از او با عنوان «مولی» یاد کرده‌اند، که بدان معناست که وی را از نژاد عرب نمی‌دانند. در عین حال، برخی او را عرب اصیل و از قبیلۀ خزاعه دانسته‌ (رجوع کنید به صدر، ص ۳۶۰؛ نعمه، ص ۴۰ـ ۴۱) و در تأیید این قول، عربی بودنِ نام او (هشام)، نام پدرش (حکم) و برادرش (محمد) را شاهد آورده‌اند. از معتقدان به «ولاء» نیز برخی او را به بنی‌کنده و برخی به بنی‌شیبان ‌نسبت داده‌اند، اما این دو نسبت ناسازگار نیستند، زیرا انتساب هشام به کنده به سبب ولاء و انتسابش به شیبان به سبب منزل گزیدن وی در آن قبیله بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۱). شاهد این سازگاری، سخن ابن‌ندیم (ص ۲۲۴، تکملۀ ۱) است که کندی و شیبانی بودن را جمع کرده است:«هشام‌بن الحکم البغدادی الکندی، مولی‌بنی شَیْبان».

کشّی (ص ۲۵۵)، به نقل از فضل‌بن شاذان، نوشته که هشام اصالتاً کوفی و محل تولد و رشد و نمو وی اواسِط است. به گفتۀ کشّی، فضل‌بن شاذان خانۀ هشام را در واسط دیده است. محل تجارت وی در کرخِ بغداد و خانه‌اش نزدیک قصر وضّاح بوده است (نیز رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا؛ قس نجاشی، ص ۴۳۳). دربارۀ نوع تجارت وی نیز گفته شده که کرباس‌فروش بوده است (ابن‌بابویه، ۱۴۱۴،‌ ج ۴، ص ۴۳۷).

کنیۀ هشام ابومحمد و ابوالحکم بوده است (مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). از روایتی که هشام از پدرش و او از سعیدبن جبیر و او از عبدالله‌بن عباس و او از پیامبر، دربارۀ خلفا و جانشینان دوازده‌گانۀ ایشان، نقل کرده است، معلوم می‌شود که وی از امامیه بوده است (برای نمونه، رجوع کنید به طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱).

در کتابهای رجال ذکر شده که هشام برادری به نام محمد داشته که از راویان حدیث بوده و محمدبن ابی‌عمیر از وی روایت کرده است (رجوع کنید به مامقانی، ص ۱۰۹). همچنین از دو فرزند وی، به نامهای حَکَم و فاطمه، در منابع یاد شده است. حکم‌بن هشام ساکن بصره و متکلم بوده است. وی دربارۀ امامت کتابی داشته و مجالس مناظره‌ای از وی حکایت شده است (نجاشی، ص ۱۳۶).

عمربن یزید سابری عموی هشام دانسته شده، زیرا دربارۀ تشرف هشام به مکتب تشیع، از او روایتی نقل شده که در آن از هشام با عنوان «ابن‌اخی» یاد کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶).

رحلت

دربارۀ چگونگی درگذشت هشام سه گزارش وجود دارد. نخستین گزارش از ابن‌بابویه (۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸) است که مناظرۀ هشام را با ضراربن ضبی و عبدالله‌بن یزید اباضی، در موضوع امامت، بیان کرده و نوشته است که ‌در این مناظره، هشام بر ضرورت امامت استدلال کرد و ویژگیهای ظاهری و باطنی امام را تشریح نمود.

آنگاه ضرار در خصوص شخص امام در آن زمان پرسید و هشام گفت: «صاحب‌القصر امیرالمؤمنین». هارون که مخفیانه مناظره را می‌شنید، ‌دریافت که مراد هشام، امام کاظم علیه‌السلام است. از این رو، بر وی خشم گرفت و هشام نیز به بهانه‌ای از مجلس بیرون رفت و به کوفه گریخت و نزد بشیر نبّال، از حاملان حدیث و از یاران امام صادق علیه‌السلام، رفت. وی در آنجا به‌شدت بیمار شد و بر اثر آن درگذشت.

دو گزارش دیگر از کشّی است. یکی از آنها راجع به مناظرۀ هشام با سلیمان‌بن جریر، در موضوع امامت، است. در این مناظره، هشام امام علی‌بن ابی‌طالب علیه‌السلام را مفروض‌الطاعه معرفی کرده و در پاسخ به افراد حاضر در مجلس تصریح نموده که جانشین علی علیه‌السلام در این زمان نیز واجب‌الطاعه است و اگر به قیام امر کند، از او اطاعت می‌کنم. هشام، که از خشم هارون آگاه بود، به مدائن رفت. همین امر موجب حبس امام موسی کاظم علیه‌السلام نیز شد. هشام سپس به کوفه رفت و در خانۀ ابن‌شرف درگذشت (کشّی، ص ۲۶۱ـ ۲۶۲).

در گزارش دوم (همان، ص ۲۶۶ـ ۲۶۷)، داستانی از یونس نقل شده که در آن هشام به شبهۀ یحیی‌بن خالد دربارۀ اعتقاد امامیه به امام زنده پاسخ گفته است. وقتی این پاسخ به یحیی‌بن خالد رسید، وی آن را به هارون گزارش کرد و هارون به دنبال هشام فرستاد، ولی او گریخته بود. هشام پس از این جریان، دو ماه یا اندکی بیشتر زنده نماند، تا اینکه در منزل محمد و حسین حنّاطین درگذشت.

با توجه به این روایتها، سال وفات هشام را ـ که دربارۀ آن آرای گوناگونی وجود دارد ـ می‌توان تعیین کرد. بنابر رأی کشّی (ص ۲۵۶)، وی در سال ۱۷۹، در زمان خلافت هارون‌الرشید، در کوفه درگذشته است. ظاهراً این قول با قراین و شواهد یاد شده سازگار، و از این رو صحیح است. اینکه وی اندک زمانی پس از سقوط برمکیان و در زمان خلافت مأمون (ﺣﻜ: ۱۹۸ـ ۲۱۸) درگذشته (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۴) یا در سال ۱۹۹، پس از رفتن از کوفه به بغداد، از دنیا رفته است (رجوع کنید به نجاشی، ص ۴۳۳)، از وثاقت برخوردار نیستند (رجوع کنید به د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).

هشام از نظر گرایشهای فکری و مذهبی به فرقه‌های گوناگونی منسوب است که بر اساس آنها، می‌توان حیات فکری ـ عقیدتی وی را به سه مرحله تقسیم کرد (رجوع کنید به نعمه، ص ۵۵). برخی او را از اصحاب ابوشاکر دیصانی، و ملحد و دهری دانسته‌اند (خیاط، ص ۴۰ـ ۴۱؛ ملطی شافعی، ص ۳۱).

در این باره حتی به روایتی از امام رضا علیه‌السلام تمسک شده که دربارۀ هشام‌بن ابراهیم عباسی فرموده او از اصحاب خاص ابوالحارث، یعنی یونس‌بن عبدالرحمان، و ابوالحارث از اصحاب خاص هشام‌بن حکم و هشام از اصحاب خاص ابوشاکر و ابوشاکر زندیق است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۸).

بر طبق این عقیده، تأثیر ابوشاکر دیصانی بر هشام و اندیشۀ وی روشن نیست؛ اما، به هر حال، هشام دارای رویکرد مادّی قوی بوده و شاهد آن، نسبت دادنِ اعتقاد به جسمیتِ برخی اعراض (همچون رنگها و طعمها و بوها)، انکار جزء لایتجزا و تجسیم به اوست. چون این اقوال به فیلسوفان رواقی یونانی منسوب بوده، این احتمال مطرح شده است که فیلسوفان رواقی از طریق دیصانیه ـ که در عراق پراکنده بودند و ابوشاکر از بزرگان آنان بود ـ بر اندیشۀ هشام تأثیرگذاشته‌اند (نعمه، ص ۵۶ـ ۵۸).

به نظر می‌رسد که شواهد یاد شده چندان در خور اعتماد نیستند، زیرا اولاً روایتی که به آن استناد شده، مرسل و غیرقابل تمسک است. ثانیاً از اینکه وی شاگرد شخصی دهری مسلک بوده است، نمی‌توان دهری بودن خود او را نتیجه گرفت و میان آن دو تلازمی وجود ندارد. ثالثاً صِرف وجود مشابهتهایی میان دیدگاههای آن دو، مستلزم پیروی یکی از دیگری نیست (اسعدی، ص ۲۸).

دومین دیدگاه از آنِ ابن‌ندیم است. ابن‌ندیم (همانجا) هشام را از اصحاب جهم‌بن صفوان شمرده که بعدها به امامیه پیوسته است. تشابه برخی دیدگاهها و عقاید منسوب به هشام با آرای جهم‌بن صفوان، شاهدی برای جهمی بودن وی در مرحله‌ای از حیات او دانسته شده است (نعمه، ص ۵۸).

سومین دیدگاه این است که وی از دانشمندان بزرگ امامیه و از اصحاب فرهیختۀ امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده است. کشّی (ص ۲۵۶ـ ۲۵۷) داستان پیوستن وی را به امام صادق علیه السلام از زبان عمربن یزید نقل کرده است.

مجموع روایات راجع به هشام به دو دسته تقسیم می‌شوند:

روایات مدح و ستایش، و روایات ذم و نکوهش. روایات ستایش از امام صادق، امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم‌السلام است. بر اساس این روایات، وی پرچمدار حق ائمه، مؤید صدق، مدافع ولایتِ اهل بیت و اثبات‌کنندۀ بطلانِ دشمنانِ آنان است. پیروی از او پیروی از ائمه و مخالفت با او مخالفت با آنان شمرده شده است (کشّی، ص ۲۷۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۰، ص ۱۲۸). او بندۀ خیرخواه خداوند و کسی است که به دلیل حسادت اصحاب، آزار دیده است (همان، ص ۲۷۰). هشام با قلب و زبان و دست یاور ائمه است (کلینی،‌ج ۱، ص ۱۷۲؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۴). امام صادق علیه¬السلام به او فرمود تا زمانی که ما را با زبانت یاری کنی، مؤید به روح‌القدس خواهی بود (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴، تکمله، ص ۲۱۸؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۵).

از جمله روایات نکوهش، روایاتی است در سرزنش هشام، به سبب نقش وی در حبس و شهادت امام کاظم علیه‌السلام. بر اساس این روایات، امام اصحاب خود را از مناظره منع کرده بود، ولی هشام امتثال نکرد و ادامۀ مناظرات وی، به زندانی شدن امام و شهادت ایشان انجامید (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸).

به این روایات پاسخهای متعددی داده شده، از جمله اینکه نهی از مناظره در دوران مهدی عباسی صورت گرفته و پس از آن دوران تقیه تمام شده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۵ـ ۲۶۶، ۲۶۹ ـ ۲۷۰). پاسخ دیگر اینکه از ابتدا نهی شامل هشام و امثال او نمی‌شده است. از این رو، هشام خود گفته است: «مثلی لاینهی عن الکلام» (همان، ص ۲۷۰ـ ۲۷۱) و امام صادق به وی فرموده است: «مِثلُکَ فلیُکلم الناس»، یعنی مانند تویی باید با مردم سخن گوید (کلینی، ج ۱، ص ۱۷۳).

افزون بر اینها، اگر این امر صحت ‌داشت، امام رضا و امام جواد علیهماالسلام برای او طلب رحمت نمی‌کردند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۰، ۲۷۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸). در نکوهش هشام به روایات دیگری نیز استناد شده است. پاسخ کلی به همۀ این روایات آن است که آنها امکان معارضه با روایات مدح را – که به عقیدۀ برخی متواترند – ندارند (رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۸). به علاوه، بر فرض صدور روایات ذم، وجه جمع آن است که بر تقیه حمل شود و ائمه برای مصون ماندن هشام از گزند دشمنان، چنان موضعی گرفته باشند، نظیر آنچه در مورد زراره نیز نقل شده است (رجوع کنید به امین،‌ج ۱۰، ص ۲۶۵؛ مامقانی، ج ۳، ۲۹۸؛ برای بررسی تفصیلی روایات مدح و ذم، رجوع کنید به اسعدی، ص ۳۵ـ ۴۳).

هشام‌بن حکم از برجسته‌ترین شخصیتهای علمی عصر خویش و مشهورترین دانشمند شیعی قرن دوم است. علی‌بن اسماعیل میثمی (از متکلمان بزرگ امامیه و معاصر هشام، که به دستور هارون در زندان بود) وقتی شنید که هارون در تعقیب هشام است گفت: «انّا لله و انّا الیه راجعون، بر سر علم چه خواهد آمد، اگر هشام کشته شود؟ او بازوی ما، استاد ما و مورد توجه در میان ما بود» (کشی، ص ۲۶۳؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۳؛ ‌مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶).

نه تنها بزرگان شیعه او را ستوده‌اند، بلکه بسیاری از مخالفان نیز در برابر عظمت اندیشه و شخصیت علمی او سر تعظیم فرود آورده‌اند. حضور هشام در جلسات علمی یحیی‌بن خالد برمکی به عنوان رئیس انجمن یا ناظر و داور مناظرۀ دیگران و نیز دریافت جوایز متعدد از هارون، گواه این مدعاست (رجوع کنید به مفید، ۱۴۰۵، ص ۹ـ ۱۰؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۲۹). حتی آنگاه که پادشاه صَفَد از هارون خواست شخصی را به آن سرزمین بفرستد تا دین را به آنان بیاموزد، یحیی‌بن خالد برمکی تنها دو نفر را شایستۀ این کار دانست: هشام‌بن حکم و ضرار (راغب اصفهانی، ج ۱، ص ۳۷ـ ۳۸).

وی از بسیاری از علوم عصر خویش آگاه بوده و آثاری دربارۀ آنها نوشته بوده است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله). ابن‌ندیم (ص ۲۲۳) او را از متکلمان شیعه شمرده که در صناعت کلام و حاضر جوابی مهارت داشته است. شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) نیز در صحت انتساب برخی اتهامها به وی، تردید کرده و نوشته است که هشام در اصول و مبانی صاحب اندیشه‌ای عمیق و کسی بود که هرگز نمی‌توان از مباحثاتش با معتزله و الزامات او بر آنان چشم پوشید. او اندیشه‌های ابتکاری و خاص داشت. حتی در مجلسی که سخن از عشق به میان آمد، او هم به تبیین دیدگاه خویش در این باره پرداخت (رجوع کنید به مسعودی، ج ۴،‌ ص ۲۳۸ـ ۲۳۹).

بنابر برخی اقوال، هشام به فیلسوفان رویکرد انتقادی داشته و نقد و طعن دیدگاه آنان، طبیعتاً مستلزم آشنایی وی با اندیشه‌های آنان بوده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۸ـ ۲۶۳؛ شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۹ـ ۳۷۰). وی در علوم نقلی نیز ید طولایی داشته است. کتاب الالفاظ، که نخستین کتاب در علم اصول هم شمرده شده، اثر اوست (رجوع کنید به طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶؛ نیز صدر، ص ۳۶۰ـ ۳۶۱). حجیت خبر متواتر، استصحاب و نیز اجماع از آرای اصولی اوست (رجوع کنید به حیاط، ص ۱۳۹، ۱۵۷ـ ۱۵۸؛ مامقانی، ج ۳، ص ۲۹۶؛ نیز اسعدی، ص ۴۶، پانویس ۱).

دربارۀ استادان هشام اطلاع چندانی در دست نیست. برخی او را از اصحاب جهم‌بن صفوان دانسته‌اند (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۵۶؛ ابن‌ندیم، همانجا). اما آنچه مسلّم است این است که هشام مدتی طولانی در محضر امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام بوده و شاگردی ایشان را کرده است. وی در حل مسائل دشوار از ایشان یاری می‌خواست و در مواردی در پاسخ به پرسش امام که این مطلب را از چه کسی فرا گرفته‌ای، تصریح می‌کرد که از خود شما آموخته‌ام (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۲۳۸ـ ۲۴۰). بسیاری از عقاید و اندیشه‌های هشام، با روایات امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام سازگار است و این هماهنگی، نشان‌دهندۀ سرچشمۀ این اندیشه‌هاست.

از جمله شاگردان هشام این اشخاص بوده‌اند:

ابوجعفر محمدبن جلیل سکاک، که از اصحاب هشام‌بن حکم معرفی شده (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۲۵؛ نجاشی، ص ۳۲۸ـ ۳۲۹) و جانشین یونس‌بن عبدالرحمان در رد مخالفان بوده است (کشّی، ص ۵۳۹)؛

ابوالحسن علی‌بن منصور، از نزدیکان ابوجعفر سکاک و از شیوخ متکلمان شیعه (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۲۸، پانویس ۳)، که در کلام شاگرد هشام بوده و کتابی در توحید و امامت به نام التدبیر نوشته که جمع‌آوری سخنان هشام است (نجاشی، ص ۲۵۰، ۴۳۳)؛

یونس‌بن عبدالرحمان، از یاران موسی‌بن جعفر، که علامۀ زمان خود و جانشین هشام در رد مخالفان بوده (کشّی، ص ۵۳۹؛ ابن‌ندیم، ص ۲۷۶) و سی اثر به وی نسبت داده شده است (رجوع کنید به طوسی،‌ص ۳۶۷). یونس از هشام و او از امام صادق علیه¬السلام، روایت نیز نقل کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۲۴).

افزون بر اینها، شخصیتهای برجسته‌ای نظیر ابواحمد محمدبن ابی‌عمیر (متوفی ۲۱۷)، نشیط‌بن صالح‌بن لفافه، عبدالعظیم حسنی (متوفی ۲۵۲) و دیگران، از هشام و او از امام صادق یا امام کاظم علیهماالسلام روایت نقل کرده است(رجوع کنید به نبها، ص ۹۲ـ ۹۳، ۹۷، ۱۰۲). در میان بزرگان معتزله نیز برخی، همچون نظّام، در بعضی افکار از وی متأثر بوده‌اند (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۸).

هشام در فن مناظره چیره‌دست بود. او با بزرگانی از معتزله مناظره کرده است، از جمله با ابوعثمان عمروبن عبید عبدالتمیمی بصری (متوفی ۱۴۴)، دومین رهبر معتزله؛ عبدالرحمان‌بن کیسان ابوبکر اصم بصری (متوفی ۲۰۰)؛ ابوالهذیل (متوفی ۲۳۵)؛ و نظّام (متوفی ۲۳۱) (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲؛ کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸؛ اسعدی، ص ۴۹، ۲۵۱ـ ۳۰۳).

هشام از نظر اخلاقی نیز ویژگیهایی داشته که او را نمونه و الگویی اخلاقی کرده است. از جملۀ آنها سعۀ صدر و تحمل مخالفان است. شراکت تجاری وی با عبدالله‌بن یزید اِباضی – که اختلاف عقیدۀ عمیقی با او داشت – همگان را شگفتی‌زده کرد تا آنجا که جاحظ، هشام و عبدالله را «افضلا علی سائرالمتضادَین» نامیده است (جاحظ، ج ۱، ص ۴۶ـ ۴۷؛ نیز رجوع کنید به راغب اصفهانی،‌ج ۳، ص ۱۳). علاوه بر آن، شرکت او در مناظره‌های فراوان گواه شجاعت اوست. همچنین رعایت ادب و پرهیز از هر گونه گفتار ناپسند و اهانت به خصم در مناظره، رعایت انصاف و راستگویی، از جمله فضائل اخلاقی او بود (رجوع کنید به اسعدی، ص ۵۲ـ ۵۴).

آرا و اندیشه‌های کلامی هشام را در پنج بخش می‌توان بررسی کرد:

خداشناسی،

جهان‌شناسی،

انسان‌شناسی،

پیامبرشناسی،

و امامت.

خداشناسی. بر اساس برخی گزارشها، هشام به ضروری بودن معرفت خدا باور داشته است (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۰۴؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۹۸). به نوشتۀ اشعری (ص ۵۲)، همۀ معارف و از جمله معرفت الهی، از دیدگاه هشام، اضطراری‌اند ولی تحقق آنها نیازمند نظر و استدلال است (برای بررسی و تحلیل این عقیدۀ هشام رجوع کنید به اسعدی، ص ۶۶ـ ۷۳).

دربارۀ‌ اثبات وجود خدا، ابن‌بابویه در التوحید (ص ۲۸۹) از هشام نقل کرده که وی از طریق معرفت خویش و پیدایش و ویژگیهای جسمانی‌اش، بر وجود خدا استدلال کرده است.

به اعتقاد هشام،‌ از راه اعراض بر وجود خدا نمی‌توان استدلال کرد. از دیدگاه او، اعراض صلاحیت دلالت بر خداوند را ندارند، زیرا اثبات برخی از آنها نیازمند استدلال است و آنچه با آن بر خدا استدلال می‌شود باید ضروری باشد نه استدلالی (شهرستانی،‌ ج ۱،‌ ص ۳۰۹؛ برای بررسی تفصیلی این اقوال رجوع کنید به اسعدی، ص ۷۳ـ ۷۹).

بحث صفات خدا از نظر هشام را به دو بخش عام و خاص می‌توان تقسیم کرد. از جمله مباحث عام، بررسی نحوۀ اتصاف خداوند به صفات است. هشام نه نافی صفات است و نه آنها را عین ذات الهی می‌داند. او با معتزله – که خداوند را لنفسه واجد صفات می‌شمارند  مخالف است. این مطلب در خصوص علم به‌صراحت از او گزارش شده است (اشعری، ص ۳۷ـ ۳۸). تعبیر «عالم بعلم»‌در سخن شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۱) به دیدگاه وی اشاره دارد.

بر اساس گزارشی از هشام، وی دربارۀ علم و اراده و خلق و بقا و فنا معتقد است که آنها نه عین عالم، ‌مرید، قادر، حی، مخلوق، باقی و فانی‌اند و نه غیر آنها و نه بعض آنها (اشعری، ص ۵۵، ۲۲۲، ۵۱۱؛ بغدادی، ص ۶۷ـ ۶۹). هشام در مناظره‌ای با ابوالهذیل علاف، در پاسخ به این پرسش که چرا صفت نه موصوف است و نه غیر آن، با دو دلیل استدلال کرده است (رجوع کنید به مسعودی، ج ۵، ص ۲۱ـ ۲۲).

مبنای هشام در مورد صفات الهی این است که صفات به هیچ وصفی متصف نمی‌شوند. اشعری (ص ۲۲۲، ۴۹۳ـ۴۹۴) در خصوص علم و دیگر صفات، از جمله قدرت و اراده و حیات، نوشته است که از دیدگاه هشام نمی‌توان گفت اینها محدث یا قدیم‌اند، زیرا صفت‌اند و صفت وصف شدنی نیست (نیز رجوع کنید به شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۹).

در روایات نیز مخلوق نبودن صفاتی چون علم و قدرت و کلام به هشام نسبت داده شده است که شاید بخشی از عقیدۀ وی در مورد صفات باشد؛ یعنی، صفات الهی نه خالق‌اند نه مخلوق (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۰۰).

در مباحث خاص صفات، او بر وحدت و یگانگی خداوند از طریق برهان تمانع استدلال کرده (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳ـ ۱۵۴) و مناظره‌ای از او با بریهه، جاثَلیق مسیحی، در اثبات توحید نیز گزارش شده است (رجوع کنید به ابن بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵).

در مورد علم الهی، از برخی روایات چنین برداشت می‌شود که وی به حدوث علم باور داشته است (قاضی عبدالجبار، ۱۴۰۸، ص ۱۸۳؛ بغدادی، ص ۶۷؛ جرجانی، ج ۸، ص ۱۵۵؛ مجلسی، ج ۴، ص ۹۰). از برخی گزارشها نیز می‌توان دریافت که وی منکر علم پیشین الهی نبوده بلکه معتقد بوده است که خداوند از آغاز به آنچه موجود می‌شود عالم است، ولی پس از آفرینش آنها علم دیگری برای او حاصل می‌¬گردد (رجوع کنید به شهرستانی، ‌ج ۱، ص ۳۱۱ـ ۳۱۲؛ همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، ص ۲۱۷؛ علامه حلّی، ص ۱۵۹).

دلایلی نیز در انکار علم پیشین به هشام منسوب است. مفاد برخی از آنها انکار علم پیشین به طور کلی، مفاد برخی دیگر صرف علم پیشین به افعال بندگان و مفاد دستۀ سوم اثبات تجدد علم (و نه انکار علم پیشین) است. بر اساس گزارشهای رسیده، به عقیدۀ هشام، علم ازلی و پیشین مستلزم ازلی بودن معلومات، صحیح نبودنِ امتحان و آزمایش، ناصواب بودنِ اختیار و تکلیف، و قبیح بودنِ فرستادن پیامبران به سوی کافران است (رجوع کنید به اشعری، ص۳۷، ۴۹۳ـ ۴۹۴؛ بغدادی، ص ۶۷؛ علامه حلّی، ص ۶۰ـ ۶۱).

از هشام دلایل نقلی نیز گزارش شده است. نظیر آیۀ چهاردهم سورۀ یونس: «آنگاه شما را در زمین جانشین آنان گردانیدیم تا بنگریم که چگونه عمل می‌کنید» و آیۀ ۶۶ سورۀ انفال: «اکنون خدا بار از دوشتان برداشت و از ناتوانیتان آگاه شد» (رجوع کنید به خیاط، ص ۱۱۵).

برخی از دانشمندان شیعه، مانند علامه حلّی (ص ۱۶۰ـ ۱۶۱)، اعتقاد هشام را به حدوث علم الهی گزارش کرده‌اند. بیشتر دانشمندان شیعی این نسبت را نپذیرفته‌اند (از جمله، رجوع کنید به مفید، ۱۴۱۴، ص ۵۴ـ ۵۵؛ شریف مرتضی، ج ۱، ص ۸۶؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ صفات ثبوتیه، مانند قدرت، سمع و بصر، کلام و اراده، رجوع کنید به صفات خدا*؛ برای بررسی و تحلیل رأی هشام در این باب بر اساس منابع متقدم کلامی، رجوع کنید به اسعدی، ص ۸۶ـ ۱۱۵).

تشبیه و تجسیم از جمله عقاید منسوب به هشام‌بن حکم و هشامیه است. اصل این عقیده از هشام دانسته شده است و شیعیان نخستین نیز قائل به تجسیم معرفی شده‌اند (رجوع کنید به خیاط، ص ۶۰؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ بغدادی، ص ۶۶؛ شهرستانی، ج ۱، ص ۳۰۸).

بر اساس برخی منابع، هشام بر اعتقاد به تجسیم سه دلیل اقامه کرده است (رجوع کنید به کلینی،‌ج ۱،‌ص ۱۰۵ـ ۱۰۶؛ اشعری، ص ۳۱ـ ۳۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۹۹)، اما نه تنها این ادله تمام نیست، بلکه استناد آنها به هشام نیز جای تأمل دارد و صحیح به نظر نمی‌رسد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۱۸ـ ۱۲۱).

دانشمندان شیعه در برابر نسبت تجسیم به هشام واکنشهای متعددی داشته‌اند. برخی از اساس منکر اعتقاد هشام به تجسیم‌اند و این نسبت را ساخته و پرداختۀ مخالفان وی می‌دانند (از جمله، رجوع کنید به مامقانی، ج ۳، ص ۳۰۰؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰ـ ۴۲۱). گروهی بر آن‌اند که این اعتقاد، باور او پیش از گرویدن به امام صادق علیه‌السلام بوده است (رجوع کنید به شوشتری، ج ۱، ص ۳۶۵ـ ۳۶۶؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰؛ مدرس یزدی، ص ۶۷؛ شرف‌الدین، ص ۴۲۰).

برخی این سخن او را که خداوند جسمی نه مانند اجسام است، در مقام معارضه با معتزله یا ابوالهذیل یا هشام‌بن سالم جوالیقی دانسته‌اند (شریف مرتضی،‌ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴؛ شهرستانی، ج ۱، ‌ص ۳۰۷ـ ۳۰۸؛ مجلسی، ج ۳، ص ۲۹۰). برخی دیگر بر آن‌اند که هشام از تعبیر جسم، معنایی غیر از معنای ظاهری آن را اراده کرده است. به این بیان که اطلاق جسم بر خداوند به دو گونه متصور است: معنوی و اسمی (عبارتی). از برخی اقوال، نظیر قول اشعری در مورد هشام، تجسیم معنوی استفاده می‌شود. بر اساس این قول، دیدگاه نهایی او جسم لاکالاجسام است، که در این صورت، به عقیدۀ شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۳ـ ۸۴)، مستلزم تشبیه نیست و هیچ اصلی را نقض نمی‌کند، بلکه صرفاً خطایی در تعبیر است.

با توجه به قراین و شواهد (از جمله پیروی هشام از امام صادق علیه¬السلام و اعتقاد وی به عصمت آن حضرت، روایات مدح، و نیز برخی آرای وی نظیر اعتقاد او در مورد نفس)،‌ احتمال اعتقاد او به تجسیم معنوی به‌شدت تضعیف می‌شود. بنابراین، مراد هشام، بر فرض اطلاق جسم به خداوند، معنایی غیر از معنای ظاهری است. شاهد این احتمال، آن است که صاحبان فِرَق و مذاهب برای جسم، معانی دیگری نیز به نقل از هشام بیان کرده‌اند، که عبارت است از قائم به ذات، موجود، و شیء (رجوع کنید به اشعری، ص ۳۰۴، ۵۲۱؛ مقدسی، ج ۱، ص ۳۹).

بر اساس این معانی برای جسم، معنای جسم لا کالاجسام، همان «شیء لا کالاشیاء» و «موجود لا کالموجودات» است. چنانکه اشعری (ص ۲۰۸) از هشام نقل کرده، که در این صورت، سخن هشام موافق با آن دسته اخباری است که، از جمله توسط خود وی، مبنی بر جواز اطلاق شیء بر خداوند نقل شده است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ ص ۸۳). اما برای تنزیه خدا و نفی هرگونه تشبیه، قید لا کالاجسام را ضروری دانسته است.

برخی بزرگان شیعه این تعبیر را که «خداوند جسمی است که چیزی مانند او نیست» و در روایات هم از هشام گزارش شده (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ‌ص ۱۰۶)، حاکی از معتقد نبودن وی به تجسیم معنوی دانسته‌اند. در عین حال، به غیر مصطلح بودن آن اذعان کرده و از این حیث، وی را بر خطا و این نزاع را، از اساس، لفظی دانسته‌اند (علامه حلّی، ص ۷۷، مجلسی، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۷ـ ۸).

بنابراین، به احتمال بسیار، هشام بر اساس تعریف خاص خود از جسم، تعبیر جسم را در مورد خدا به کار برده است. البته ائمۀ شیعه علیهم‌السلام کاربرد جسم را در مورد خدا ناصواب ‌دانسته و از آن به شدت نهی کرده‌اند (رجوع کنید به جسم*؛ شیعه*).

به عقیدۀ قاضی سعید قمی (ج ۲، ص ۲۰۲)، هشام‌بن حکم به آنچه عرفا در شطح می‌گویند «تجسَّمَ فصار جسماً»، یا امری شبیه آن، قائل بوده است.

به باور صدرالدین شیرازی (ج ۳، ص ۱۹۵، ۱۹۹ـ ۲۰۰)، منزلت هشام بالاتر از آن است که آنچه را که بیشتر مردم در حق خدا می‌دانند (نفی تجسیم) نداند یا چنین دروغی را به ائمه نسبت دهد و تجسیم را از ایشان روایت کند. بنابراین، راهی جز این نیست که برای سخنش صورتی صحیح، راهی دقیق و معنایی عمیق یافته شود. بر این اساس، سخنان منسوب به او و امثال او، یا رموز و اشاراتی است که ظواهر آنها فاسد و باطنشان صحیح است یا در بیان آنها مصلحتی دینی و غرضی صحیح وجود دارد (برای اطلاع بیشتر دربارۀ مباحث تشبیه و تنزیه رجوع کنید به تشبیه و تنزیه*).

جهان‌شناسی. هشام‌بن حکم در جهان‌شناسی نیز آرایی دارد. اعتقاد به حدوث عالم که از نام یکی از آثار وی فهمیده می‌شود، تناهیِ عالم، انکار جزء لایتجزا و اعتقاد به مداخلۀ برخی اجسام در بعضی دیگر، از جمله آرای جهان شناختی اوست (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۵۳؛ اشعری، ص ۵۹؛ بغدادی، ص ۶۸). از دیگر مباحث جهان‌شناختی که اهمیت به‌سزایی در اندیشه‌های هشام‌بن حکم دارد، جسم و اعراض است. به نوشتۀ توحیدی در البصائر والذخائر (ص ۱۹۵ـ ۱۹۶)، از دیدگاه هشام، اجسام، اشیایی هستند که طول و عرض و عمق‌ دارند و اعراض، صفات اجسام‌اند که جز در آنها موجود نمی‌شوند و اگر از آنها جدا شوند روی پای خود نمی‌ایستند (نیز رجوع کنید به جسم*؛ عرض*).

دربارۀ اعراض، هشام از یک نظر با رأی مشهور در مورد جواهر و اعراض مخالفت کرده است. او به جای اصطلاح اعراض، اصطلاح صفات را به کار برده و آنچه را که دیگران اعراض نامیده‌اند (مثل حرکات، قیام و قعود، اراده و کراهت، طاعت و معصیت)، صفات اجسام دانسته است (اشعری، ص ۳۴۴؛ نیز رجوع کنید به عرض*).

دربارۀ برخی از پدیده‌های طبیعی (از جمله زلزله، جوّ، باران و هوا) نیز گزارشهایی از سخنان هشام در دست است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۶۷ـ ۲۶۸؛ اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). اشعری (ص ۶۲) از هشام نقل کرده که وی بر آن بوده است که به فرشتگان امر و نهی می‌شود، و در اثبات این مطلب، به آیۀ ۴۹ و ۵۰ سورۀ نحل استشهاد کرده است.

هشام در مورد جن با معتزله هم‌رأی بوده است. او بر مکلف بودن جن تأکید کرده و برای اثبات آن از آیۀ ۳۳ و ۷۴ سورۀ الرحمن شاهد آورده است. دربارۀ شیطان، هشام با استناد به دو آیۀ «من شرّالوسواس الخَنّاس» و «الذّی یوسوس فی صدورالنّاس» (ناس: ۴ـ ۵)، شیطان را موجودی وسوسه‌گر و مصداق خنّاس دانسته است. وی دربارۀ چگونگی وسوسه معتقد است که شیطان بدون آنکه وارد بدن انسانها شود، آنان را وسوسه می‌کند، اما ممکن است خداوند جوّ را ابزاری برای شیطان قرار دهد تا به واسطۀ آن به قلب راه یابد، بدون آنکه وارد آن شود (اشعری، ص ۶۲؛ نیز رجوع کنید به شیطان*).

انسان‌شناسی. هشام انسان را غیرجسمانی می‌دانسته است. وی در مناظره با نظّام، به جسمانی نبودن روح تصریح کرده است (رجوع کنید به مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۳ـ ۱۲۴). افزون بر این، شیخ مفید در المسائل‌السّرویه (ص ۵۷ـ ۵۹)، در پاسخ به پرسشی دربارۀ حقیقتِ انسان، آن را شیئی قائم به نفس دانسته است که حجم و حیز ندارد و ترکیب و سکون وحرکت و اتصال و انفصال در آن روا نیست. مفید خود را در این قول تابع نوبختیان و هشام‌بن حکم شمرده است (نیز رجوع کنید به همو، ۱۴۱۴، ص ۷۷).

هشام‌بن حکم به جاودانگی انسان باور داشته و در همین موضوع با نظّام مناظره کرده و بر اینکه اهل بهشت در آن جاودان‌اند، استدلال کرده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۴ـ ۲۷۵؛ مقدسی، ج ۲، ص ۱۲۱ـ ۱۲۲).

دربارۀ دیدگاههای هشام راجع‌ به جبر و اختیار، گزارشهای متفاوتی رسیده است. برخی او را معتقد به جبر دانسته‌اند (رجوع کنید به ‌ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، ج ۲، ص ۱۴۲ همو، تأویل مختلف الحدیث، ص ۳۵؛ خیاط، ص ۶؛ ابن‌عبدربه، ج ۲، ص ۲۳۶؛ مقدسی، ج ۵، ص ۱۳۲)، ولی بزرگان شیعه، از جمله شریف مرتضی (ج ۱، ص ۸۶ ـ ۸۷)، این سخنان را بی‌اعتبار دانسته‌اند، زیرا روایات ائمه و روایات مدح هشام، احتمال جبرگرایی او را مردود می‌کنند، به ویژه که برخی روایاتِ نفی جبر را خود هشام گزارش کرده است (رجوع کنید به مجلسی، ج ۵، ص ۱۸ـ ۲۰).

از سوی دیگر، از اعتقاد هشام به اختیار، سخن گفته شده است، نظیر اینکه وی در اثبات حدوث علم الهی استدلال کرده است که علم پیشین با تکلیف و اختیار انسان تنافی دارد (رجوع کنید به بغدادی، ص ۶۷).

بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۰ـ ۴۱)، جعفربن حرب گفته است که هشام افعال انسان را از جهتی اختیاری و از جهتی اضطراری می‌دانسته است. از این نظر که انسان آنها را اراده و کسب کرده، اختیاری است و از این نظر که صدور آن فعل، منوط به حدوث سبب مهیج است، اضطراری است. فهم دقیق‌تر بیان هشام، به فهم مفهوم سبب مهیج منوط است، اما در هر صورت، از سبب مهیج نمی‌توان جبر را نتیجه گرفت، زیرا در روایات، در عین نفی جبر، سبب مهیج از ارکان استطاعت دانسته شده است. بنابراین، نظر هشام بر امر بین امرین قابل حمل است (رجوع کنید به جبر و اختیار*؛ نیز اسعدی، ص ۱۷۷ـ ۱۸۱).

موضوع دیگر، استطاعت است. از دیدگاه هشام، استطاعتْ هر چیزی است که فعل جز با آن تحقق نمی‌پذیرد. به گفتۀ شهرستانی (ج ۱، ص ۱۵۰)، ارکان استطاعت از نظر هشام عبارت‌اند از: آلات، جوارح، وقت و مکان. اما بر اساس گزارش اشعری (ص ۴۲ـ ۴۳)، هشام ارکان استطاعت را پنج چیز می‌دانسته است: صحت (سلامت)؛ امنیت یا باز بودنِ راه؛ مهلت زمانی داشتن؛ ابزار، که فعل به واسطۀ آن تحقق می‌یابد، مثل دست که فعلِ زدن با آن انجام می‌شود یا تیشه که ابزار نجاری و سوزن که ابزار خیاطی‌ است؛ و سبب وارد مهیج، که فعل به سبب آن تحقق می‌پذیرد. تعیین مراد دقیق هشام از سبب وارد مهیج، همان طور که اشاره شد، چندان آسان نیست. حتی سبب وارد و سبب مهیج – که در روایات نیز آمده – برای مخاطبانِ همان عصر نیز چندان روشن نبوده است؛ لذا، تفسیر آن را از ائمه جویا می‌شدند (برای اطلاع بیشتر، رجوع کنید به استطاعت*؛ نیز اسعدی، ص ۱۸۱ـ ۱۸۵).

پیامبرشناسی. بر اساس گزارشهای رسیده از هشام، پیامبر انسانی است که خداوند او را، به واسطۀ ملائکه، به نبوت منصوب، و به او وحی می‌کند و وحی یکی از تفاوتهای پیامبر و امام است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۵؛ مجلسی، ج ۶۹، ص ۱۴۸ـ ۱۴۹).

بر اساس نوشته‌های اشعری (ص ۴۸) و بغدادی (ص ۶۷ـ ۶۸)، هشام به دلیل ارتباط پیامبر با غیب به وسیلۀ وحی، عصمت پیامبر را ضروری نمی‌دانسته است، چرا که هرگاه مرتکب گناهی شود، خداوند با وحی او را به خطایش آگاه می‌سازد. اما چون امام از ارتباط وحیانی با خداوند محروم است، باید از عصمت برخوردار باشد.

بر فرض اثبات چنین انتسابی به هشام، معنای سخن او انکار عصمت به طور مطلق، حتی در تلقی و ابلاغ وحی، نیست، بلکه شواهدی وجود دارد که بر اساس آنها هشام نمی‌توانسته است به نفی عصمت باور داشته باشد (رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۸۹ ۱۹۱). از این رو، احتمال داده شده است که هشام، این سخن را در مقام جدال با خصم گفته باشد (رجوع کنید به نعمه، ص ۲۰۳). بنابراین، هشام در مقام اثبات عصمت امام بوده است، نه انکار عصمت پیامبر. البته این احتمال با آنچه از او دربارۀ معصیت کردن پیامبر گزارش شده است، ناسازگار می‌نماید، مگر آنکه گفته شود آنان که الزام را به نام خود او ترویج کرده‌اند، این مورد را نیز به نام هشام ساخته و پرداخته‌اند (اسعدی، ص ۱۹۱).

ویژگی دیگر پیامبران، معجزه است. هشام امورخارق عادت را به سه دسته تقسیم کرده است: برخی خوارق عادات فقط کار پیامبران است و در توان دیگران نیست. این خوارق عادات، در اصطلاح کلامی، معجزه نامیده می‌شود (بغدادی، ص ۶۸؛ نیز رجوع کنید به معجزه*). بعضی خوارق عادات منحصر به پیامبران نیست و امکان آن برای دیگران نیز وجود دارد. بر اساس برخی گزارشها، هشام راه رفتن بر روی آب را برای غیرپیامبران نیز ممکن دانسته است (رجوع کنید به اشعری، ص ۶۳؛ بغدادی، ص ۶۸). این دسته از خوارق عادات، در اصطلاح، کرامت نامیده می‌شوند. گزارشهایی در دست است دالّ بر اینکه هشام انجام دادن خوارق عادات و کراماتی را به ائمه، به‌ویژه امام صادق و امام کاظم علیهما‌السلام، نسبت داده است (رجوع کنید به کشّی، ص ۲۷۱، ۳۱۰؛ قطب راوندی، ج ۱، ص ۳۲۵؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۳۱، ۳۳ـ ۳۴؛ نیز رجوع کنید به کرامات*). دستۀ سوم از آنچه خارق عادت نامیده می‌شود، در حقیقت، فریب است. سحر از این دسته شمرده می‌شود. لذا، ساحر نمی‌تواند انسانی را به حمار یا عصایی را به مار بدل کند (اشعری، ص ۶۳).

موضوع دیگر در نبوت، دیدگاه هشام دربارۀ دلیل ضرورت نبوت است. از دیدگاه وی ضرورت نبوت و امامت یکی است. بیان او را می‌توان تقریری از برهان مدنی بالطبع‌بودن انسان یا برهان لطف دانست. بر اساس مناظره‌ای که از او نقل شده است، جلوگیری از ایجاد تفرقه و اختلاف و نزاع در جامعه و ایجاد الفت میان مردم و آگاه ساختن مردم از قوانین الهی، ‌مهم‌ترین وجوه ضرورت نبوت است (رجوع کنید به کلینی، ‌ج ۱،‌ص ۱۷۲؛ برای تفصیل استدلال وی رجوع کنید به اسعدی، ص ۱۹۴ـ ۱۹۶).

امامت. هشام از جمله بزرگ‌ترین متکلمان است که در عصر خویش دربارۀ امامت مناظره کرد و به نقد مخالفان پرداخت و حتی در جریان مناظرۀ مرد شامی، امام صادق علیه¬السلام مناظره دربارۀ امامت را به وی محول کرد (رجوع کنید به طبرسی، ۱۴۰۱، ج ۲، ص ۳۶۵ ـ ۳۶۷).

هشام، همانند دیگر متکلمان شیعه، بر آن است که تعیین امام از سوی خداوند واجب است. او این موضوع را با چهار برهان اثبات کرده است: برهان حکمت، برهان عدالت، برهان اضطرار، و برهان رحمت (رجوع کنید به کلینی، ج ۱، ص ۱۶۸، ۱۷۳؛ مسعودی، ج ۵، ص ۲۲ـ ۲۳؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۱، ص ۲۰۷ـ ۲۰۹، ج ۲، ص ۳۶۵؛ طبرسی ۱۴۰۴، ج ۲،‌ص ۳۶۷ـ ۳۶۸؛ ابن‌شهر آشوب، ۱۳۸۵ش، ج ۱، ص ۳۰۵). همۀ‌ این براهین به نوعی به برهان لطف بازمی‌گردند، زیرا حاصل استدلالهای هشام این است که وجود امام، معلم، دلیل، مرجع و مفسر دین، انسانها را به شناخت احکام، عمل به آنها و ادای تکلیف نزدیک می‌کند و از اختلاف و حیرت و سرگشتگی دور می‌سازد؛ از این رو، از دیدگاه وی امام مصداق لطف است. مفاد براهین وی بر ضرورت امام، نیاز به امام در همۀ اعصار است. وی در مناظره با بریهه نصرانی و نیز در مناظره با ضرار، به اینکه هیچگاه حجتهای الهی از میان نمی‌روند، اشاره کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۷۵ش، ص ۲۷۰ـ ۲۷۵؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۲ـ ۲۰۴؛ برای تفصیل تقریر براهین رجوع کنید به اسعدی، ص ۲۰۱ـ ۲۱۲).

از دیدگاه هشام، صفات و ویژگیهای‌ امام تقسیم می‌شود به ویژگیهای نَسَبی و ویژگیهای شخصی. ویژگیهای نسبی از دیدگاه وی عبارت‌اند از: شهرت، نژاد، قبیله، خاندان و نیز منصوص بودن (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۲ـ ۳۶۸؛ مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۹۷ـ ۲۰۳). حتی قاضی عبدالجبار در المغنی (ج ۲۰، قسم ۱، ص ۱۱۸) هشام را نخستین کسی دانسته که نظریۀ نص را مطرح کرده است و ابن‌راوندی و ابوعیسی وراق و امثال آنان، این مطلب را از او گرفته‌اند. هر چند متکلمان شیعه به این ادعا پاسخ داده‌اند (رجوع کنید به شریف مرتضی، ج ۲، ص ۱۱۹ـ ۱۲۰؛ نباطی، ج ۲، ص ۱۰۴ـ ۱۰۵).

هشام‌بن حکم دربارۀ ویژگیهای شخصی، به عصمت و علم و سخاوت و شجاعت اشاره کرده است. از او پرسیدند که معنای این سخنت که امام معصوم است چیست؟ پاسخ داد که از امام صادق علیه¬السلام از معنای عصمت پرسیدم، ایشان فرمود معصوم کسی است که خداوند او را از محرّمات بازداشته است و خداوند می‌فرماید: «و مَن یعتَصِم باللهِ فَقَدْ هُدِیَ اِلی صراطٍ مُستقیم» (آل‌عمران: ۱۰۱؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۲؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۹۴ـ۱۹۵).

افزون بر این، هشام در پاسخ به ابن ابی‌عمیر، از عصمت تحلیلی کرده که بیانگر دیدگاه او دربارۀ حقیقت و کیفیت عصمت است. بر اساس این تحلیل، رذیلتهای نفسانی که موجب گناه می‌شوند، یعنی حرص و حسد و غضب و شهوت، در معصوم وجود ندارد و از این رو، وی معصوم است. از بیان او هم اختیاری بودن عصمت استفاده می‌شود و هم حقیقت و منشأ آن. به عقیدۀ هشام، خاستگاه عصمت، علم معصوم به حقیقت گناهان از یک سو، و شناخت عظمت و جلال خدا از سوی دیگر است، که نتیجۀ آن رغبت نداشتن به گناه است (ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۱۳۳؛ همو، ۱۳۶۲ش، ص ۲۱۵).

هشام ضرورت عصمت را با دلایل متعددی اثبات کرده ، که از جملۀ آنها برهان تسلسل و برهان تنافی گناه با شئون امامت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ همو،‌ ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷). دربارۀ دامنه و گسترۀ عصمت آنچه از هشام گزارش شده، صرفاً ناظر به عصمت از گناه است و او حتی به صغیره و کبیره بودن نیز تصریح کرده است (ابن‌بابویه، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳). تعریف نقل شده از وی، ادلۀ او و نیز گزارش بغدادی (ص ۶۷) و شهرستانی (ج ۱، ص ۳۱۰ـ ۳۱۱) بر عصمت از معصیت دلالت دارند، فقط در عبارت اشعری (رجوع کنید به ص ۴۸) سخن از عصمت از سهو و اشتباه است (نیز رجوع کنید به عصمت*).

ویژگی دیگر امام، علم است. به تصریح هشام، یکی از حکمتهای نصب امام و از شئون ایشان، حفظ شریعت است (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۲۷۴) و حفظ شریعت بدون آگاهی از آموزه‌ها و معارف دینی ممکن نیست. از دیگر شئون امام، اجرای احکام دین و شرایع و سنّتهای الهی است و این غرض نیز بدون علم به شریعت تحقق نمی‌یابد و چه بسا موجب دگرگونی در حدود الهی می‌گردد (رجوع کنید به همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳) و جای صلاح، که خواست خداوند است، فساد واقع می‌شود (همو، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷) و این نقض غرض است. هشام در تأیید و تصدیق این استدلال، از آیۀ‌ «… أفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أحَقُّ أن یُتَّبَعَ أَمَّن لَا یَهدِّی إلّا أن یُهْدَی…» (یونس: ۳۵) شاهد آورده است (همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۳ـ ۲۰۴).

از دیگر ویژگیهای امام این است که باید شجاع‌ترین و سخی‌ترین مردم زمان خود باشد. هشام در این باره نیز دلایلی اقامه کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه،۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۷؛ همو، ۱۳۸۵، ص ۲۰۴؛ مجلسی، ج ۲۵، ص ۱۴۳ـ ۱۴۴).

بر اساس روایتی که هشام از پدرش، و او با چند واسطه از پیامبر اسلام، نقل کرده است، ‌جانشینان پیامبر، حجتهای الهی بر خلق، دوازده تن اند که به تعبیر خود پیامبر «اولین آنان برادرم علی و آخرین آنان فرزندم مهدی است که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد» (طبرسی، ۱۳۹۹، ص ۳۷۱؛ نیز رجوع کنید به امامت*).

هشام‌بن حکم در اثبات امامت علی علیه‌السلام، به ادلۀ عقلی و نقلی تمسک کرده است. دلایل عقلی او بر لزوم نص و عصمت و نیز لزوم افضلیت امام استوار است. از این سه، وجود نداشتن نص و نیز عدم عصمت در مورد دیگر مدعیان امامت و خلافت، امری اجماعی است. نه خود مدعیان خلافت ادعای نص و عصمت داشته‌اند و نه قائلان به خلافتِ غیر علی علیه‌السلام پیشوای خویش را منصوص و معصوم می‌دانسته‌اند. فقط شیعه ادعای نص و نصب و عصمت را در مورد امام علی مطرح کرده است. این ادعا به‌صراحت از هشام گزارش شده است (رجوع کنید به ملطی شافعی، ص ۳۱).

هشام در پاسخ به این پرسش که « چرا علی علیه‌السلام را بر ابوبکر برتری می‌بخشی؟»، وجوه برتری ایشان را به‌تفصیل مطرح کرده است. وی امام علی را از جمله چهار تنی که بهشت مشتاق آنان است، از حامیان چهارگانۀ اسلام، از قرّاء چهارگانه، از چهار تنی که خداوند آنان را تطهیر کرده، ‌از ابرار چهارگانه و از شهدای چهارگانه معرفی نموده است. چون امام علی دارای همۀ این فضیلتهاست و ابوبکر واجد هیچ‌یک از آنها نیست، پس علی علیه‌السلام برتر است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۸؛ مجلسی؛ ج ۱۰، ص ۲۹۷ـ ۲۹۸).

هشام به رد شایستگی دیگر مدعیان خلافت نیز پرداخته است، از جمله دربارۀ حدیث غار – که در فضیلت خلیفۀ اول به آن استدلال می‌شود – بحث و فحص جدّی کرده و استشهاد به آن را صحیح ندانسته است (رجوع کنید به مفید، ۱۴۲۵، ص ۹۶ـ ۹۷؛ مجلسی، ج ۱۰، ص ۲۹۷).

علاوه بر آن، ملطی شافعی (ص ۳۱) چهار روایت نبوی را، به عنوان مستندات روایی هشام در اثبات نص بر امامت علی علیه‌السلام، نقل کرده است. این روایات عبارت‌اند از: «من کنت مولاه فعلیُّ مولاه»، «انا مدینهالعلم و علیٌّ بابها» و نیز این دو سخن پیامبر خطاب به امام علی که فرمود: «تقاتل علی تأویل‌القرآن کما قاتلت علی تنزیله» و «انت منّی بمنزلۀ هارون من موسی الّا انّه لانبی بعدی» (نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ امامت*).

هشام در پاسخ به پرسشی دربارۀ اصحاب علی علیه‌السلام در روز حکمیت، آنان را به سه دسته تقسیم کرده است: ‌مؤمنان، مشرکان و گمراهان. او می‌گوید آنان که همچون من بر آن بودند که علی علیه‌السلام از طرف خدا امام است و منکر صلاحیت معاویه بودند و به آنچه خدا در حق علی علیه‌السلام فرموده بود، اقرار داشتند، مؤمن‌اند؛ آنان که علی علیه‌السلام و معاویه، هر دو، را برای امامت شایسته می‌دانستند مشرک‌اند؛ و آنان که از روی عصبیّت قومی و قبیله‌ای به جنگ آمده بودند، گمراه‌اند (ابن‌بابویه، ۱۳۶۳ش، ج ۲، ص ۳۶۳؛ نیز رجوع کنید به علی‌بن ابی‌طالب*، امام؛ تحکیم*).

آثار.

هشام از جمله مؤلفان بزرگ شیعه و دارای تصنیفات بسیاری است (اشعری، ص ۶۳؛ طوسی، ص ۳۵۵). در کتابهای رجال و فهرست، از حدود ۳۵ کتاب و رسالۀ وی نام برده‌ شده است، ولی امروزه هیچیک از آنها را در اختیار نداریم (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل). تعدد موضوعی این آثار، گواه شخصیت، جامعیت و نشاط علمی اوست.

آثار فقهی و حدیثی وی عبارت بوده‌اند:

علل التحریم،

الفرائض،

الالفاظ،

الاخبار کیف تفتح،

اصل هشام،

کتاب المیراث.

آثار کلامی و فلسفی وی:

الامامۀ، التدبیر فی الامامه،

الوصیه و الرد علی من انکرها،

اختلاف‌الناس فی‌الامامه،

المجالس فی‌الامامه،

التمییز و اثبات الحجج علی من خالف الشیعه،‌

المیزان،

کتاب‌الحکمین،

الالطاف،

التوحید،

الشیخ والغلام فی‌التوحید،

الجبر والقدر،

المعرفه،

المجالس فی‌التوحید،

القدر،

الدلاله علی حدوث‌الاشیاء،

تفسیر مایلزم العباد الاقرار به،

الاستطاعه،

الرد علی الزنادقه،

الرد علی اصحاب الثنین،

الرد علی اصحاب الطبائع،

الرد علی ارسطاطالیس فی التوحید،

الرد علی من قال بامامهالمفضول،

الرد علی المعتزله،

الرد علی المعتزله فی امر طلحه والزبیر،

الرد علی شیطان الطاق،

والرد علی هشام الجوالیقی.

موضوع این دو اثر وی نامعلوم است:

المیدان،

والثمانیه ابواب (ابن‌ندیم، ص ۲۲۴؛ نجاشی، ص ۴۳۳؛ طوسی، ص ۳۵۵ـ ۳۵۶). گفتنی است که کتاب اختلاف الناس فی‌الامامه او شالودۀ کتاب فرق‌الشیعه حسن‌بن موسی نوبختی را شکل داده است (د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مدخل).



منابع :

(۱) علاوه بر قرآن؛
(۲) ابن‌بابویه، علل‌الشرائع، نجف ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶؛
(۳) همو، التوحید، چاپ هاشم حسینی طهرانی، قم ]؟۱۳۵۷ش[؛
(۴) همو، معانی‌الاخبار، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) همو، الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش؛
(۶) همو، کمال‌الدین و تمام النعمه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش؛
(۷) همو، من لایحضره‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۱۴؛
(۸) ابن‌شهرآشوب، معالم‌العلما، نجف ۱۳۸۰/ ۱۹۶۱؛
(۹) همو، مناقب‌ آل‌ابی‌طالب، چاپ یوسف بقاعی، قم ۱۳۸۵ش؛
(۱۰) احمدبن محمد ابن‌عبدربه، عقدالفرید، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۹/ ۱۹۸۹؛
(۱۱) ابن‌قتیبه، عیون‌الاخبار، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۲) همو، تأویل مختلف‌الحدیث، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۳) ابن‌ندیم؛
(۱۴) علیرضا اسعدی، هشام‌بن حکم، قم ۱۳۸۸ش؛
(۱۵) علی‌بن اسماعیل اشعری، کتاب مقالات الاسلامیین واختلاف المصلّین، چاپ هلموت ریتر، ویسبادن ۱۴۰۰/ ۱۹۸۰؛
(۱۶) امین؛
(۱۷) عبدالقاهربن طاهر بغدادی، الفرق بین‌الفرق، چاپ محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت [بی‌تا.]؛
(۱۸) ابوحیان توحیدی، البصائر و الذخائر، چاپ وداد قاضی، بیروت ۱۴۰۸؛
(۱۹) عمروبن بحر جاحظ، البیان والتبیین، چاپ عبدالسلام محمد هارون، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۰) علی‌بن محمد جرجانی، شرح‌المواقف، چاپ محمد بدرالدین نعسانی حلبی، مصر ۱۳۲۵/ ۱۹۰۷؛
(۲۱) چاپ افست قم ۱۳۷۵ش؛
(۲۲) عبدالرحیم‌بن محمد خیاط، الانتصار و الرد علی ابن‌راوندی الملحد، چاپ نیبرج، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۳) حسین‌بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء، بیروت [بی‌تا.]؛
(۲۴) عبدالحسین شرف‌الدین، المراجعات، چاپ حسین راضی، بیروت ۱۴۰۲/ ۱۹۸۲؛
(۲۵) علی‌بن حسین شریف مرتضی، الشافی فی ‌الامه، چاپ عبدالزهراء حسینی‌خطیب و فاضل میلانی، تهران ۱۴۱۰؛
(۲۶) نورالله‌بن شریف‌الدین شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران ۱۳۵۴ش؛
(۲۷) محمدبن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، چاپ احمد فهمی محمد، بیروت ۱۳۶۸/ ۱۹۴۸؛
(۲۸) همو، نهایهالاقدام فی علم‌الکلام، چاپ آلفردگیوم، قاهره [بی‌تا.]؛
(۲۹) حسن‌بن هادی صدر، تأسیس الشیعه لعلوم‌الاسلام، بغداد ۱۳۸۱، چاپ افست تهران [بی‌تا.]؛
(۳۰) محمدبن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح اصول‌الکافی، چاپ محمد خواجوی، تهران ۱۳۷۰ش؛
(۳۱) احمد صفایی، هشام‌بن حکم متکلم معروف قرن دوم هجری و شاگرد مبرز مکتب جعفری، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳۲) فضل‌بن حسن طبرسی، اعلام‌الوری باعلام الهدی، چاپ علی‌اکبر غفاری، بیروت ۱۳۹۹؛
(۳۳) همو، الاحتجاج، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۳۴) محمدبن حسن طوسی، الفهرست، چاپ محمود رامیار، مشد ۱۳۵۱ش؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، چاپ محمدنجمی رنجانی، ]قم[ ۱۳۶۳ش؛
(۳۶) محمدسعید بن محمد مفید قاضی سعید قمی، شرح توحید صدوق، چاپ نجفقلی حبیبی، تهران ۱۳۷۳ـ ۱۳۷۴ش؛
(۳۷) قاضی عبدالجبار معتزلی، شرح اصول الخمسه، چاپ عبدالکریم عثمان، قاهره ۱۴۰۸/ ۱۹۸۸؛
(۳۸) همو، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، چاپ عبدالحلیم محمود و دیگران، مصر [بی‌تا.]؛
(۳۹) قطب راوندی، الخرائج والجرائح، قم ۱۳۵۹؛
(۴۰) محمدبن عمر کشّی، اختیار معرفهالرجال، ]تلخیص[ محمدبن حسن طوسی، چاپ حسن مصطفوی، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۴۱) کلینی؛
(۴۲) عبدالله مامقالی، تنقیح المقال فی علم‌الرجال، نجف ۱۳۵۲؛
(۴۳) مجلسی؛
(۴۴) همو، مرآهالعقول، چاپ هاشم رسولی، تهران ۱۳۶۳ش؛
(۴۵) علی‌اکبر مدرس یزدی، مجموعه رسائل کلامی و فلسفی و ملل و نحل، تهران ۱۳۷۴ش؛
(۴۶) مسعودی، مروج (بیروت)؛
(۴۷) محمدبن محمد مفید، الفصول المختاره من ‌العیون و المحاسن، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۴۸) همو، المسائل‌السرّویه، قم ۱۴۱۳؛
(۴۹) همو، اوائل‌المقالات، بیروت ۱۴۱۴؛
(۵۰) همو، الاختصاص، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم ۱۴۲۵؛
(۵۱) مطهربن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، پاریس ۱۸۹۹، چاپ افست تهران ۱۹۶۲؛
(۵۲) محمدبن احمد ملطی شافعی، التنبیه و الردعلی اهل الاهواء و البدع، چاپ محمد زاهد کوثری، قاهره ۱۳۶۸/ ۱۹۴۹؛
(۵۳) علی بن یونس بناطی بیاضی، الصراط‌المستقیم الی مستحقی التقدیم، چاپ محمدباقر بهبودی، قم ؟۱۳۸۴؛
(۵۴) خضرمحمد بنها، مسند هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۲۷/ ۲۰۰۶؛
(۵۵) احمدبن علی نجاشی، رجال‌النجاشی، چاپ موسی شبیری زنجانی، قم ۱۴۰۷؛
(۵۶) عبدالله نعمه، هشام‌بن الحکم، بیروت ۱۴۰۴؛
(۵۷) s. v. “Hishâm B. Al- Hakam” (by W. Madelung) EI2.

 دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۶ 

زندگینامه ابوبکرمحمد خرائطى(متوفی۳۲۷ه ق)

 ابوبکرمحمدبن جعفربن محمدبن سهل ، محدّث و ادیب قرن سوم. تاریخ تولد او مشخص نیست، اما باتوجه به سن وى در هنگام وفات، احتمالا در ۲۳۷ به دنیا آمده است (رجوع کنید به ادامۀ مقاله). اصل او از سامرا است و از این‌رو به سامرى و عسکرى نیز مشهور است (رجوع کنید به ابن‌ماکولا، ج ۳، ص ۲۹۷؛ ابن‌عساکر، ج ۵۲، ص ۲۲۶).

وجه نسبت او به خرائطى روشن نیست (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۳۳۹) ولى ظاهرآ این نسبت به خانواده‌اش مربوط است زیرا برادرش احمدبن جعفر نیز خرائطى خوانده شده است (رجوع کنید به خرائطى، ۱۴۲۱، مقدمه غرید شیخ، ص ۶). از شرح‌حال او اطلاعات اندکى در منابع موجود است و بیشتر شرح‌حال‌نویسان همان مطالبى را که خطیب بغدادى (ج ۲، ص ۵۱۵ـ۵۱۶) و ابن‌عساکر (ج ۵۲، ص ۲۲۴ـ۲۲۷) در شرح‌حال او ذکر کرده‌اند، تکرار نموده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۳۳۹؛یاقوت حموى، ج ۶، ص۲۴۷۰ـ۲۴۷۱).

اساتید

خرائطى ظاهرآ تحصیلات اولیۀ خود را در سامرا گذراند، چرا که چند تن از استادان او، از جمله ابراهیم‌بن عبداللّه‌بن جنید و حمادبن حسن‌بن عَنْسَبه، در سامرا ساکن بوده‌اند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۳۵، ج ۸، ص ۲۱). خرائطى مدتى نیز در بغداد سکونت داشت و از برخى محدّثان این شهر، مانند عبادبن ولید غُبَرى، عمربن شَبّه، عباس‌بن عبداللّه تَرقُفى و عباس‌بن محمد دورى، حدیث شنید (براى فهرستى از مشایخ او رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۵۲، ص ۲۲۴ـ۲۲۵؛خرائطى، ۱۴۲۱، مقدمه، ص ۸ـ۱۴). مدتى نیز شاگرد مُبَرَّد (ادیب و لغوى؛متوفى ۲۸۵) بود که این مطلب دلالت بر سکونت وى در بصره دارد (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۳، ص ۵۷۶).

ابن‌عساکر (ج ۵۲، ص ۲۲۶) از دو بار سفر خرائطى به دمشق خبر داده است. همچنین خطیب بغدادى (ج ۲، ص ۵۱۵) به نقل از ابومحمد عبدالعزیزبن احمدبن على کتانى دمشقى، از ورود خرائطى به دمشق در ۳۲۵ سخن گفته است، که احتمالا تاریخ سفر دوم وى به دمشق است. حلقۀ درس او در دمشق مورد توجه قرار گرفت و محدّثان شامى براى شنیدن حدیث نزد وى می‌رفتند (ابن‌عساکر، ج ۵۲، ص ۲۲۴، ۲۲۶). خرائطى سپس به عسقلان رفت و در آنجا نیز به نقل حدیث پرداخت (ذهبى، ج ۱۵، ص ۲۶۸).

رحلت

در سال ۳۲۷، در نود سالگى، همانجا وفات یافت (خطیب بغدادى، همانجا؛قس ابن‌عساکر، ج ۵۲، ص ۲۲۶، که وفات وى را در یافا ذکر کرده است). خرائطى شعر نیز می‌سروده، و صفدى (ج ۲، ص ۲۹۶ـ۲۹۷) نمونه‌هایى از اشعار او را نقل کرده است. کسانى چون ابوبکربن ابی‌الحدید، احمدبن عبداللّه‌بن سلیمان واعظ، عبدالوهاب کلابى، شهاب‌بن محمدبن شهاب صورى و دیگران از او حدیث نقل کرده‌اند (براى فهرست کسانى که از او حدیث نقل کرده‌اند رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۵۲، ص ۲۲۵).

آثار

از خرائطى آثار متعددى برجا مانده است (صفدى، ج ۲، ص ۲۹۷؛بروکلمان، تکمله، ج ۱، ص ۲۵۰). وى در این آثار با بهره‌گیرى از احادیث، حکایات اخلاقى و اشعار به بیان مضامین اخلاقى پرداخته است. عناوین، محتوا و شیوۀ نگارش آثار خرائطى شباهت فراوانى با آثار ابن‌ابی‌الدنیا (متوفى ۲۸۱) دارد.

خرائطى در کتاب اعتلال القلوب فى احادیث المحبه و المحبین به موضوع عشق در حدود اسلامى آن پرداخته است.پیش از خرائطى برخى دیگر دربارۀ این موضوع بحث کرده بودند، از جمله عمروبن بحر، مشهور به جاحظ (متوفى ۲۵۵)،

در رساله‌هاى مختلف خود چون کتاب النساء،

کتاب القیان و

رساله مفاخره الجوارى و

الغیان؛

ابوبکر محمدبن داود اصفهانى (متوفى ۲۶۹) درکتاب الزهره؛

و محمدبن احمد وشاء (متوفى ۳۲۵) در کتاب الموشّى.

خرائطى نیز در تداوم این سنّت، با طرح مباحثى چون لزوم پناه بردن به خداوند از شر وسوسه‌هاى نفس و عدم پیروى از هواى نفسانى به بررسى این موضوع پرداخته است. خرائطى ضمن نقل احادیث نبوى و حکایات اخلاقى، اشعار فراوانى دربارۀ مباحث ذکر شده گردآورى کرده است. وى در این کتاب، مطالب فراوانى از ابواسحاق ابراهیم‌بن عبداللّه‌بن جنید خُتُّلى (متوفى ۲۶۰) نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به خرائطى، ۱۴۲۱، ص ۴۰ـ۴۱، ۴۸، ۵۸ـ۵۹؛نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۳۵).

همچنین خرائطى در کتاب مساوى الاخلاق و مذموم ها ضمن اشاره به صفات ناپسند اخلاقى و لزوم شناخت آنها و دورى از آنها، با بهره‌گیرى از احادیث نبوى، تصویرى از انسان اخلاقى در فرهنگ اسلامى را به تصویر کشیده است. از این کتاب چند نسخۀ خطى باقى مانده (خرائطى، ۱۴۰۲، مقدمه حافظ و یافى، ص۲۰) و مجدى سیدابراهیم (قاهره ۱۴۰۹) و مصطفى ابی‌نصر شبلى (جده ۱۹۹۲) متن آن را چاپ کرده‌اند.

خرائطى به همین شیوه در کتاب مکارم الاخلاق و معالیها و محمود طرائقها و مراضیها به بحث دربارۀ اخلاق پسندیدۀ انسانى پرداخته است. چند نسخه از کتاب مکارم الاخلاق باقى مانده و بخشى از آن نیز منتشر شده است (همان، ص۲۰). حافظ ابوطاهر سلفى گزیده‌اى از این کتاب را با عنوان المنتقى من مکارم الاخلاق گردآورده که به کوشش محمد مطیع حافظ و غزوه بدیر منتشر شده است (دمشق ۱۹۸۶).

کتاب دیگر خرائطى فضیله الشکرللّه على نعمته و ما یجب من الشکر للمنعم الیه (دمشق ۱۴۰۲) است که شباهت فراوانى به کتاب الشکر ابن‌ابی‌الدنیا دارد (همان، ص ۲۳). او کتابى به‌نام هواتف الجنان و عجیب ما یحکى عن الکهان نیز تألیف کرده است که در حقیقت اثرى در دلائل‌النبوه است و در آن اشعار نقل شده از قول جنیان در تأیید نبوت پیامبر را، گرد آورده است. این کتاب به کوشش ابراهیم صالح در ضمن نوادرالرسائل (بیروت ۱۹۸۲) به‌چاپ رسیده است. بروکلمان (همانجا) نسخه‌اى با نام تعالیق لابن‌عیسی‌ الدمشقى به خرائطى نسبت داده است. از دو اثر وى به نامهاى قَمْع الحِرص بالقناعه و کتاب القبور، نسخه‌اى در دست نیست (یاقوت حموى، ج ۶، ص ۲۴۷۱؛صفدى، ج ۲، ص ۲۹۷).



منابع :
 

(۱) علی‌بن حسن مشهور به ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۲) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتباب عن المؤتلف و المختلف فى الاسماء و الکنى و الانساب، چاپ عبدالرحمن‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد دکن ۱۳۸۴/۱۹۶۵؛
(۳) محمدبن جعفر خرائطى، کتاب فضیلهالشکرللّه على نعمته و ماجیب من الشکر للمنعم علیه، چاپ محمد مطیع حافظ و عبدالکریم یافى، دمشق ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۴) همو، اعتلال القلوب فى اخبار العشاق و المجین، چاپ غرید شیخ، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۵) احمدبن علی‌بن ثابت مشهور به خطیب بغدادى، تاریخ مدینه الاسلام، چاپ بشارد عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۶) شمس‌الدین محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۷) سمعانى، الانساب؛
(۸) صلاح‌الدین خلیل‌بن ایبک صفدى، کتاب الوافى بالوفیات، چاپ س. دیدرینغ، ویسبادن ۱۳۹۴/۱۹۷۴؛
(۹) یاقوت حموى رومى، معجم‌الادباء ارشاد الاریب الى معرفه الأدیب، چاپ احسان عباسى، بیروت ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه احمد خزرجى انصارى(متوفی۵۶۹ه ق)

 احمد بن عبدالرحمان، کنیه‌اش ابوالعباس، مورخ، محدّث و فقیه مالکى قرن پنجم و ششم. اجداد او اهل سرقسطه بودند که به بلنسیه* مهاجرت کردند (ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۲ـ۱۸۳؛ ابن‌قاضى مکناسى، ج ۲، ص ۴۰۸). به نوشتۀ شرح‌حال‌نگاران، پدرش، عبدالرحمان، محدّث و فقیهى متمایل به تصوف بود که در طلب علم به مناطق گوناگون اندلس سفر کرد (ابن‌قاضى مکناسى، ج ۲، ص ۴۰۸ـ۴۰۹).

اساتید

احمد خزرجى در ۴۹۲ در مریه ، از شهرهاى اندلس، به دنیا آمد و همراه پدرش به سَبته و فاس رفت (رجوع کنید به ابن‌ابار، ج ۱، ص ۷۷؛ ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۳؛ ابن‌فرحون، ج ۱، ص ۱۱۸؛ قس ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۶، که سال تولد را ۵۰۲ دانسته است). وى قرآن را با قرائتهاى هفت‌گانه نزد پدرش و ابوالحسن تُطیلى فراگرفت و در ادبیات عرب از محضر ابوالحسن‌بن باذش و ابوالقاسم‌بن ابرش بهره برد. همچنین فقه و حدیث را از مشایخ متعددى چون ابواسحاق یَحصُبى، سفیان‌بن عاصى و غالب‌بن عطیّه اخذ کرد (ابن‌ابار، ج ۱، ص ۷۶؛ ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۴؛ ابن‌فرحون، ج ۱، ص ۱۱۷).

خزرجى پس از آموختن علوم رایج زمان خویش در مراکش سکونت گزید. او که در خوشنویسى مهارت یافته بود، آثار بسیارى را استنساخ نمود. ابن حسّون، قاضى مراکش، او را منشى خود کرد و خزرجى در آنجا و بلنسیه به قضاوت رسید. وى پس از غلبه موحدون بر مراکش در ۵۴۱، به سلک عالمان رسمى درآمد و عبدالمؤمن‌بن على و فرزندش یوسف، حاکمان آنجا، او را به مناصب حکومتى و قضایى در مراکش و سپس در غرناطه و اشبیلیه گماردند و سرپرستى خزانۀ علمى مراکش نیز برعهدۀ او گذاشته شد.

شاگردان

خزرجى، علاوه بر تصدى مناصب حکومتى، به تحقیق و تدریس نیز اشتغال داشت. از شاگردان و راویان حدیث از او فرزندش ابوعبداللّه، ابوخالدبن رفاعه و ابومحمدبن محمد قضاعى بودند (ابن‌ابار، ج ۱، ص ۷۶ـ۷۷؛ ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۳ـ۱۸۴؛ ابن‌فرحون، ج ۱، ص ۱۱۷ـ۱۱۸؛ مراکشى، ج ۱، ص ۲۲۸ـ۲۲۹).

رحلت

خزرجى در ۵۶۹ در مراکش درگذشت. ابن‌طفیل، فیلسوف مشهور، که دوست و همسایۀ او بود، در رثایش شعر سرود (ابن‌ابار، ج ۱، ص ۷۷؛ ابن‌فرحون، ج ۱، ص ۱۱۸؛ قس ابن‌خطیب، ج ۱، ص ،۱۸۶ که سال وفات را ۵۵۹ ذکر کرده است).

خزرجى را محدّثى ثقه، فقیهى خوش حافظه، قاضی‌اى خوش نام، کاتبى بلیغ و شاعرى ماهر، و داراى سخاوت، مناعت طبع، مشتاق فراگیرى علم و گردآورىِ منابع علمى دانسته‌اند (ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۳ـ۱۸۴؛ابن‌فرحون، ج ۱، ش ۱۱۷ـ۱۱۸؛براى نمونه اشعار او رجوع کنید به ابن‌خطیب، ج ۱، ص ۱۸۵؛مقرى، ج ۳، ص ۳۳۳).

آثار

آثار او عبارت‌اند از:

انوارالافکار فیمن دخل جزیرهالاندلس من الزهاد و الابرار، که ناتمام ماند و فرزندش ابوعبداللّه آن را تکمیل کرد؛
و شرح کتاب حدیثى شهاب الاخبار ابوعبداللّه محمد قضاعى، مفسر و فقیه شافعى (ابن‌خطیب، همانجا؛بغدادى، ج ۱، ستون ۸۶).



منابع :

(۱) ابن‌الابار، التکمله لکتاب الصله، چاپ عطار حسینى، قاهره ۱۹۵۶/۱۳۳۵؛
(۲) ابن‌خطیب، الاحاطه فى اخبار غرناطه، چاپ محمد عبداللّه عنان قاهره ۱۳۹۳ـ ۱۳۹۷/ ۱۹۷۳ـ۱۹۷۷؛
(۳) ابن‌فرحون، الدیباج المُذهَّب فى معرفه اعیان علماء المَذهَب، چاپ مأمون‌بن محیی‌الدین جنان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۴) احمد ابن‌قاضى مکناسى، جذوهالاقتباس فى ذکر من حل من الاعلام مدینه فاس، رباط، ۱۹۷۴؛
(۵) اسماعیل باشا بغدادى، هدیهالعارفین، استانبول ۱۹۵۲؛
(۶) عباس‌بن ابراهیم مراکشى، الاعلام بمن حل مراکش و اغمات من الاعلام، رباط، ۱۳۵۵/۱۹۳۶؛
(۷) احمدبن محمد مقرى، نفح‌الطیب، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۳۸۸/۱۹۶۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه ابویعلی‌ خلیلی قزوینی (متوفی۴۴۶ه ق)

 ابویعلی‌ خلیل‌بن‌ عبداللّه‌بن‌ احمد ، حافظ‌ و محدّث‌ و شرح‌حال‌نگار ایرانی‌ قرن‌ چهارم‌ و پنجم‌. خاندان‌ خلیلی‌ از خاندانهای‌ مشهور در علوم‌، به‌ویژه‌ در علم‌ حدیث‌، به‌شمار می‌آیند. جد او، ابوعبداللّه‌ احمدبن‌ ابراهیم‌ (متوفی‌ ۳۲۷)، از محدّثان‌ مشهور بود و در قزوین‌ از ابن‌ماجه‌ قزوینی‌، صاحب‌ سنن‌ ، حدیث‌ شنیده‌ و مسند او را نوشته‌ بود (خلیلی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۷۶۶؛ رافعی‌، ج‌ ۲، ص‌۵۰).

دو عموی‌ او محمد و ابراهیم‌، پدرش‌ عبداللّه‌ و برادرش‌ اسماعیل‌بن‌ عبداللّه‌ از محدّثان‌ قزوین‌ بودند (خلیلی‌، همانجا؛ رافعی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۱، ج‌۲، ص‌ ۱۵، ۲۰۳، ج‌ ۳، ص‌۷۰). تاریخ‌ ولادت‌ خلیلی‌ را سال‌ ۳۶۷ دانسته‌اند، باتوجه‌ به‌ سخن‌ او (ج‌ ۲، ص‌۷۴۰ـ۷۴۱) که‌ اولین‌ استاد خود را ابن‌ماک‌ مزکّی‌ قزوینی‌ (متوفی‌ ۳۷۲) ذکر کرده‌ و کمترین‌ سن‌ برای‌ صحت‌ تحمل‌ حدیث‌ پنج‌ سال‌ بوده‌ است‌. ذهبی‌ ( سیر ، ج‌۱۷، ص‌ ۶۶۷) نیز نوشته‌ که‌ او هنگام‌ وفات‌ در ۴۴۶، هشتاد سال‌ داشته‌ است‌.

خلیلی‌ برای‌ شنیدن‌ حدیث‌ به‌ شهرهای‌ گوناگونی‌ سفر کرد (ذهبی‌، العبر، ج‌ ۳، ص‌ ۲۱۳). نخستین‌ سفر او به‌ نیشابور و برای بهره‌گیری‌ از درس‌ ابوعبدالله‌ حاکم‌ نیشابوری‌ (متوفی‌ ۴۰۵) بود و بعدها او را به‌ نیکی‌ و دانش‌ بسیار ستود ( رجوع کنید به خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۵۱). او در این‌ سفر از مشایخ‌ حدیثی‌ دیگری‌، چون‌ ابوالحسین‌ احمدبن‌ محمد خفاف‌ نیشابوری‌ و ابوبکر محمدبن‌ احمدبن‌ عَبدوس‌ مُزَکَّی‌، نیز حدیث‌ شنید (خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۲۳، ۸۳۵، ۸۳۹، ۹۱۱؛ ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶).

استادان‌ و مشایخ‌

مشایخ‌ اجازه‌ و استادان‌ خلیلی، علاوه‌ بر پدرش‌ که‌ مطالبی‌ از او نقل‌ کرده‌ است‌ (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌۹۵۰)، ابوالحسن‌ علی‌بن‌ عمر دارقُطنی‌، ابوسعید قاسم‌بن‌ علقمه‌ شُرُوطی‌ ابهری‌، و ابوطاهر محمدبن‌ عبدالرحمان‌ المُخَلِّص‌ بودند (برای‌ آگاهی‌ از دیگر استادان‌ و مشایخ‌ او رجوع کنید به ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶؛ خلیلی‌، مقدمۀ‌ مصحح‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۴ـ۲۹).

افزون‌ بر فرزندش‌ ابوزید واقد و اسماعیل‌بن‌ عبدالجباربن‌ ماکی‌، ابوبکربن‌ لال‌ همدانی‌ (متوفی‌ ۳۹۸) نیز، با اینکه‌ از شیوخ‌ و استادانش‌ به‌ شمار می‌آمده‌، از او حدیث‌ شنیده‌ است‌ (ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ ، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۱؛ برای‌ آگاهی‌ از دیگر شاگردان‌ او رجوع کنید به خلیلی‌، مقدمۀ‌ مصحح‌، ج‌ ۱، ص‌ ۲۹ـ۳۰). ابن‌ماکولا نیز از او اجازۀ‌ نقل‌ روایت‌ گرفته‌ است‌ (ابن‌ماکولا، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۴).

محدّثان‌، خلیلی‌ را موثق‌ دانسته‌ و او را با اوصافی‌ چون‌ امام‌، حافظ‌، آشنا به‌ علل‌ حدیث‌ و رجال‌، کثیرالجمع‌ و الروایه‌ و عالی‌الاسناد ستوده‌اند (ابن‌ماکولا، ج‌ ۳، ص‌ ۱۷۵؛ رافعی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۶؛ ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ ، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۱؛ یافعی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۴۹). شرح‌حال‌ نگاران‌، خلیلی‌ را قاضی‌ نیز دانسته‌اند ولی‌ در این‌ باره‌ توضیح‌ بیشتری‌ نداده‌اند (رجوع کنید به ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶؛ ابن‌عماد حنبلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۲۷۴).

رحلت

خلیلی‌ در اواخر ۴۴۶ در قزوین‌ از دنیا رفت‌ (رافعی‌، ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۷؛ ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ ، ج‌ ۹، ص‌ ۶۸۲).

آثار

مشهورترین‌ اثر خلیلی، الارشاد فی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌ است‌. ذهبی‌ ( سیر ، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶؛ همو، تذکره‌الحفاظ‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۳)، صفدی‌ (ج‌ ۱۳، ص‌ ۲۴۷) و سیوطی‌ (ص‌ ۴۴۹) با عنوان‌ الارشاد فی‌ معرفه‌ المحدثین‌ و متأخران‌ مانند حاجی‌خلیفه‌ (ج‌ ۱، ستون‌۷۰)، کتانی‌ (ص‌ ۱۰۸) و بروکلمان‌ (ذیل‌، ج‌ ۱، ص‌ ۶۱۸) از آن‌ با عنوان‌ الارشاد فی‌ علماء البلاد یاد کرده‌اند. اصل‌ این‌ کتاب‌ در دست‌ نیست‌ و آنچه‌ از آن‌ باقی‌ مانده‌ منتخبی‌ است‌ که‌ ابوطاهر احمدبن‌ محمد اصفهانی‌ مشهور به‌ حافظ‌ سِلَفی‌ (متوفی‌ ۵۷۶) آن‌ را برای‌ تدریس‌ و القا بر شاگردانش‌ تهیه‌ کرده‌ و شاگردش‌، ابوالمکارم‌ مفضل‌بن‌ علی‌بن‌ مفرج‌ مقدسی‌، در ۵۷۲ آن‌ را نزد سلفی‌ به‌ قرائت‌ آموخته‌ است‌.

سلفی‌ نیز کتاب‌ را از روی‌ نسخه‌ای‌ کهن‌ نزد استادش‌، اسماعیل‌بن‌ عبدالجبار قزوینی‌، که‌ شاگرد خلیلی‌ بوده‌، در سال‌ ۵۰۱ در قزوین‌ خوانده‌ است‌ (خلیلی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۲). ذهبی‌ (رجوع کنید به سیر، ج‌ ۱۷، ص‌ ۶۶۶) نیز منتخب‌ سلفی‌ را در دست‌ داشته‌ و ظاهراً اصل‌ این‌ کتاب‌ را ندیده‌ است‌. علاوه‌ بر حافظ‌ سلفی‌، زین‌الدین‌ ابوالعدل‌ قاسم‌ابن‌ قُطلُوبُغا (متوفی‌ ۸۷۹)، محدّث‌ و مورخ‌ و فقیه‌ حنفی‌، نیز این‌ کتاب‌ را به‌ ترتیب‌ حروف‌ الفبا مرتب‌ کرده‌ است‌، که‌ ظاهراً در دست‌ نیست‌ (حاجی‌خلیفه‌، ج‌ ۱، ستون‌۷۰؛ کتانی‌، ص‌ ۱۰۸).

خلیلی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۳ـ۵۴) هدف‌ خود را از تألیف‌ الارشاد ، نوشتن‌ کتابی‌ در بارۀ محدّثان‌ و راویان‌ مشهور به‌ ترتیب‌ شهرها و تبیین‌ سخن‌ بزرگان‌ علم‌ حدیث‌ و رجال‌ دربارۀ جرح‌ و تعدیل‌ و توثیق‌ افراد بیان‌ کرده‌ است‌. برای‌ این‌ منظور، وی‌ در الارشاد به‌ تابعین‌ و اتباع‌ آنان‌ و محدّثان‌ پس‌ از آنان‌ پرداخته‌ ولی‌ صحابه‌ را در این‌ کتاب‌ نیاورده‌ و وعده‌ داده‌ است‌ که‌ کتابی‌ در طبقات‌ صحابه‌ تألیف‌ خواهد کرد.

او (ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۷ـ۱۸۵) الارشاد را با بحث‌ دربارۀ اقسام‌ حدیث‌، العله‌ (حدیث‌ معیوب‌) و معرفه‌الشاذ آغاز کرده‌ و اولین‌ شهری‌ که‌ به‌ معرفی‌ محدّثان‌ و راویان‌ آن‌ پرداخته‌ مدینه‌ است‌ و در ذیل‌ آن‌ به‌ شیوخ‌ و شاگردان‌ مالک‌بن‌ انس‌ و نیز نحوۀ شکل‌گیری‌ و گسترش‌ مذهب‌ مالکی‌ اشاره‌ کرده‌ است‌ (رجوع کنید به ج‌ ۱، ص‌ ۱۸۶ـ۳۱۸). وی‌ پس‌ از مدینه‌ به‌ راویان‌ مکه‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۳۱۹) و سپس‌ شام‌ و مصر (ج‌ ۱، ص‌ ۳۹۹) و دیگر شهرها پرداخته‌ است‌.

محدّثان‌ به‌ این‌ کتاب‌ بسیار توجه‌ داشته‌ و به‌ آن‌ استناد می‌کرده‌اند (برای‌ نمونه‌ رجوع کنید به مزّی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۳۸۳، ج‌ ۸، ص‌۴۱۰، ج‌ ۹، ص‌ ۲۵۱؛ ذهبی‌، سیر ، ج‌ ۹، ص‌ ۲۳۴، ج‌ ۱۴، ص‌ ۱۱۶)؛ با این‌همه‌، ذهبی‌ ( تذکره‌الحفاظ‌ ، ج‌ ۳، ص‌ ۱۱۲۴) این‌ کتاب‌ را، به‌ سبب‌ اشتباهات‌ فراوان‌ آن‌، نقد کرده‌ است‌. این‌ کتاب‌ با تحقیق‌ محمدسعیدبن‌ عمر ادریس‌، در ۱۴۰۹/۱۹۸۹ در ریاض‌ منتشر شده‌ است‌.

دیگر آثار خلیلی‌ عبارت‌اند از:

۱) فضائل‌ قزوین‌ ، که‌ رافعی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۵۱، ج‌ ۳، ص‌ ۱۳۲) از آن‌ نام‌ برده‌ و احادیثی‌ نیز از آن‌ نقل‌ کرده‌ است‌.

۲) تاریخ‌ قزوین‌ ، که‌ رافعی‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۴۰۶) از آن‌ با عنوان‌ تاریخ‌ قزوین‌ و فضائلها یاد کرده‌، که‌ ظاهراً غیر از فضائل‌ قزوین‌ ، و شامل‌ شرح‌حال‌ محدّثان‌ و عالمان‌ قزوین‌ بوده‌، ولی‌ رافعی‌ (ج‌ ۱، ص‌۱۰) آن‌ را در ذکر متقدمان‌، وافی‌ ندانسته‌ است‌. احتمالاً سخن‌ حاکم‌ نیشابوری‌، استاد خلیلی‌، دربارۀ‌ اقدام‌ محدّثان‌ به‌ تدوین‌ تاریخ‌ شهرهای‌ خود و نیز مطالعۀ‌ تاریخ‌ نیشابور حاکم‌ نیشابوری‌ (رجوع کنید به خلیلی‌، ج‌ ۳، ص‌ ۸۵۳) سبب‌ شده‌ است‌ که‌ خلیلی‌ این‌ کتاب‌ را تألیف‌ کند. مزّی‌ (ج‌ ۲۷، ص‌ ۴۱ با عنوان‌ رجال‌ قزوین‌ ) و ابن‌حجر عسقلانی‌ ( لسان‌ ، ج‌ ۵، ص‌ ۲۶۱) از این‌ کتاب‌ نام‌ برده‌ و از آن‌ نقل‌ قول‌ کرده‌اند.

۳) طبقات‌ الصحابه‌ ، که‌ در مقدمه‌ الارشاد (ج‌ ۱، ص‌ ۱۵۶) از تصمیم‌ خود برای‌ نوشتن‌ آن‌ سخن‌ گفته‌ است‌.

۴) کتاب‌ مشیخه‌ ، درباره‌ مشایخ‌ حدیثی‌ که‌ آنها را دیده‌ و از آنها حدیث‌ شنیده‌ است‌ یا به‌ او اجازۀ‌ نقل‌ حدیث‌ داده‌اند گرچه‌ آنها را ندیده‌ بوده‌ (رافعی‌، ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۹؛ کتانی‌، ص‌ ۱۱۶).

۵) مشایخ‌ ابن‌سلمه‌ قطان‌ ، که‌ ذهبی‌ ( سیر ، ج‌ ۱۳، ص‌۱۹۰، ج‌ ۱۴، ص‌ ۸۸) آن‌ را در شمار تألیفات‌ خلیلی‌ آورده‌ است‌.

۶) جزء فی‌ طرق‌ حدیث‌ الاعمی‌ الذی‌ سقط‌ فی‌ البئر ، که‌ ابن‌حجر عسقلانی‌ از آن‌ در التلخیص‌ الحبیر (ج‌ ۱، ص‌ ۱۱۵) یاد نموده‌ و آن‌ را محمد اسحاق‌ محمدابراهیم‌ تصحیح‌ و چاپ‌ کرده‌ است‌ (ریاض‌ ۱۴۲۰).

۷) فوائد فی‌ الحدیث‌ ، که‌ رافعی‌ (ج‌ ۱، ص‌ ۲۴۲) و ابن‌حجر عسقلانی‌ در تغلیق‌ التعلیق‌ (ج‌ ۲، ص‌ ۴۸۹؛ نیز رجوع کنید به خلیلی‌، مقدمۀ مصحح‌، ص‌ ۳۲) از آن‌ یاد کرده‌اند.



منابع‌:

(۱) علی‌بن‌ هبه‌اللّه‌ ابن‌ماکولا، اکمال‌ الکمال‌، حیدرآباد دکن‌ ۱۳۸۱؛
(۲) محمدبن‌ احمدبن‌ عثمان‌ ذهبی‌، تاریخ‌الاسلام‌ و وفیات‌ المشاهیر و الاعلام‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌ ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۳) همو، سیر اعلام‌النبلاء؛
(۴) عبدالکریم‌بن‌ محمد رافعی‌، التدوین‌ فی‌ اخبار قزوین‌ ، چاپ‌ عزیزاللّه‌ عطاردی‌، تهران‌، ۱۳۷۶ ش‌؛
(۵) ابویعلی‌ خلیل‌بن‌ عبداللّه‌ خلیلی‌، کتاب‌ الارشاد الی‌ معرفه‌ علماء الحدیث‌ ( من‌ تجزئه‌السلفی‌ )، چاپ‌ محمدسعیدبن‌ عمر ادریس‌، ریاض‌ ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۶) همو، جزء من‌ حدیث‌ و فوائد الخلیلی‌، چاپ‌ محمداسحاق‌ محمدابراهیم‌، در مجله‌الاحمدیه‌ (ظاهراً ریاض‌) شماره‌ سوم‌ محرم‌ ۱۴۲۰؛
(۷) احمدبن‌ علی‌ ابن‌حجر عسقلانی‌، تغلیق‌ التعلیق‌ علی‌ صحیح‌ البخاری‌، چاپ‌ سعید عبدالرحمن‌ موسی‌ القزقی‌، بیروت‌ ـ عمان‌، ۱۴۰۵؛
(۸) همو، لسان‌المیزان‌ ، بیروت‌، ۱۳۹۰؛
(۹) همو، تلخیص‌ الحبیر فی‌ أحادیث‌ الرافعی‌ الکبیر ، چاپ‌ سیدعبداللّه‌ هاشم‌ الیمانی‌ المدنی‌، مدینه‌ منوره‌، ۱۳۸۴/۱۹۶۴ م‌؛
(۱۰) حاجی‌خلیفه‌، کشف‌الظنون‌؛
(۱۱) جمال‌الدین‌ یوسف‌ مزی‌، تهذیب‌الکمال‌ فی‌ اسماء الرجال‌ ، چاپ‌ بشار عواد معروف‌، بیروت‌، ۱۲۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۲) خلیل‌بن‌ ایبک‌ صفدی‌، الوافی‌ بالوفیات‌؛
(۱۳) محمدبن‌ جعفر کتانی‌، الرساله‌ المستطرفه‌ لبیان‌ مشهور کتب‌ السنه‌ المشرفه‌ ، کراچی‌ ۱۳۷۹/۱۹۶۰ م‌؛
(۱۴) ابن‌عماد حنبلی‌، شذرات‌ الذهب‌؛
(۱۵) عبدالرحمان‌ سیوطی‌، طبقات‌الحفاظ‌، چاپ‌ علی‌محمد عمر، قاهره‌ ۱۴۱۷/ ۱۹۹۶؛
(۱۶) محمدبن‌ احمد ذهبی‌، العبر فی‌ خبر من‌ غبر ، چاپ‌ فؤاد سید، کویت‌ ۱۹۸۴؛
(۱۷) علی‌بن‌ سلیمان‌ یافعی‌، مرآه‌الجنان‌، بیروت‌ ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛

(۱۸) Carl Brockelmann, Geschichte der arabischen Litteratur , Leiden 1943-1949, Supplementband , 1937-1942.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه ابومظفراحمد خوافى(متوفی۵۰۰ه ق)

 ابومظفر احمدبن محمد، ، فقیه و محدّث شافعى قرن پنجم. وى به خواف، ناحیه‌اى در نیشابور قدیم (اکنون شهرى در خراسان رضوى)، منسوب است. از تاریخ تولد و زادگاه (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۴۱۱؛ ابن‌خلّکان، ج ۱، ص ۹۶ـ۹۷) و سوانح زندگى او اطلاعى در دست نیست، همین‌قدر می‌دانیم که حدیث را از ابی‌صالح مؤذن و فقه را از ابوابراهیم ضریر و سپس از عبدالملک‌بن عبداللّه جوینى*، مشهور به امام‌الحرمین، فراگرفت.

او را از بهترین شاگردان و از ملازمان و اصحاب جوینى دانسته و گفته‌اند که در زمان حیات استاد به تدریس پرداخت (ابن‌عساکر، ص ۲۸۸؛ ابن‌خلّکان، همانجا؛ سبکى، ج ۶، ص ۶۳). از ابوسعد محمدبن یحیى نیشابورى و عمرسلطان به عنوان شاگردان او یاد شده است (سمعانى، ج ۲، ص ۴۱۱ـ۴۱۲؛ سبکى، همانجا؛ ابن‌قاضى شهبه، ج ۱، ص ۳۲۵).

خوافى را در فن مناظره سرآمد دانسته و تبحر وى را در این فن با توفیقات ابوحامد غزالى* در تصنیفاتش مقایسه کرده‌اند. همچنین او چند سال در طوس و نواحى اطراف آن به قضاوت پرداخت (رجوع کنید به یاقوت حموى، ج ۲، ص ۴۸۶؛ یافعى، ج ۳، ص ۱۲۴؛ ابن‌ملقن، ص ۱۰۸).

رحلت

خوافى در سال ۵۰۰ در طوس درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد. در منابع، هیچ کتاب یا رساله‌اى به او نسبت داده نشده است (ابن‌عساکر، همانجا؛ابن‌قاضى شهبه، ج ۱، ص ۲۶۲ـ۲۶۳).



منابع:

(۱) ابن‌خلکان؛
(۲) ابن‌عساکر، تبیین کذب المفترى فیما نسب الى الامام ابی‌الحسن الاشعرى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن‌قاضى شهبه، طبقات الشافعیه، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۴) ابن‌ملقن، العقد المذهب فى طبقات حمله المذهب، چاپ ایمن نصر ازهرى و سیدمهنى، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۵) عبدالوهاب‌بن على سُبکى، طبقات الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمدحلو، قاهره ۱۹۷۴ـ۱۹۷۶؛
(۶) سمعانى؛
(۷) اسعد یافعى، مرآهالجنان و عبرهالیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۸) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه ابومُسهِرعبدالاعلی‌ دمشقى(متوفی۲۱۸ه ق)

 ابومُسهِر ، عبدالاعلی‌بن مسهر غسانى، محدّث و رجالى شامى قرن دوم و سوم. کنیۀ او ابن‌ابی‌درامه بود (ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۱؛ ذهبى، تاریخ الاسلام، ج ۱۵، ص ۲۴۴؛ قس همو، تذکرهالحفاظ، ج ۱، ص ۳۸۱؛ صفدى، ج ۹، ص ۱۸، که ابن‌ابی‌دارمه ثبت کرده‌اند). نیاى وى، ابودرامه، نیز از حافظان حدیث بود (دربارۀ او رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۰ـ۴۲۱).

ابومسهر در صفر ۱۴۰ در دمشق متولد شد (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۳۵۰؛ ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۴). قرآن را بر نافع‌بن ابی‌نعیم (قارى مدینه)، ایوب ‌بن تمیم و صدق بن خالد قرائت کرد (ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۱؛ ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، ج ۱۰، ص ۲۲۸؛ همو، تاریخ الاسلام، ج ۵، ص ۳۶۳).

اساتید

مهم‌ترین استاد او سعید بن عبدالعزیز تنوخى دمشقى بود که ابومسهر دوازده سال از محضر او بهره گرفت. سعید بن عبدالعزیز به او حرمت بسیار می‌نهاد و با ستودن قدرت حافظۀ او و مقایسۀ او از این لحاظ با جدش، وى را هم ردیف سلیمان‌بن موسى، مفتى دمشق، می‌دانست (رجوع کنید به ابوزرعه دمشقى، ج ۱، ص ۵۸۰؛ ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۹؛ مزّى، ج ۱۶، ص ۳۷۴).

ابومسهر نیز با مقدّم داشتن او بر عبدالرحمان‌بن عمرو، مشهور به اوزاعى، همواره تأکید می‌کرد که با شاگردى سعیدبن عبدالعزیز، از دیگر استادان بی‌نیاز شده است (رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم رازى، ج ۴، ص ۴۳؛ ابن‌عساکر، ج ۲۱، ص ۲۰۴). ابومسهر دمشقى تصریح کرده که در سال ۱۶۰، موطأ را نزد مالک‌بن انس خوانده است (رجوع کنید به مزّى، ج ۱۶، ص ۳۳۶).

او همچنین از محدّثانى چون اوزاعى، سفیان‌بن عیینه، محمدبن مسلم طائفى و ابوعبدالرحمان حضرمى حدیث نقل کرده است (ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۱ـ۴۲۲؛ مزّى، ج ۱۶، ص ۳۷۰؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۰، ص ۲۲۸ـ۲۲۹؛ براى فهرست کامل استادان او رجوع کنید به همانجاها).

شاگردان

از شاگردان دمشقى می‌توان به یحیی‌بن معین، احمدبن حنبل، ابوزرعه دمشقى، احمدبن ابی‌الحوارى و محمدبن یحیى ذهلى اشاره کرد (ابن‌ابی‌حاتم رازى، ج ۶، ص ۲۹؛ ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۲ـ۴۲۳؛ مزّى، ج ۱۶، ص ۳۷۰ـ۳۷۳؛ براى فهرست شاگردان او رجوع کنید به ابن‌عساکر؛ مزّى، همانجاها). در کتب شش‌گانۀ اهل‌سنّت از او روایت نقل شده است (ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۰، ص ۲۳۶؛ ابن‌حجر عسقلانى، تهذیب التهذیب، ج ۶، ص ۹۰).

دمشقى را در طبقۀ هفتم تابعین (اتباع تابعین) جاى داده‌اند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۷، ص ۴۷۳؛ ذهبى، تذکرهالحفاظ، ج ۱، ص ۳۸۱). نویسندگان آثار رجالى در توثیق وى متفق‌القول بوده و از او با الفاظى چون امام یاد کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم رازى، ج ۱، ص ۲۸۷؛ ابن‌حبان، ج ۸، ص ۴۰۸؛ ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۳۲ـ۴۳۵).

او در علم جرح و تعدیل نیز دست داشته و ابن‌ابی‌حاتم رازى (ج ۱، ص ۲۸۶ـ۲۹۲)، در بحث از عالمان متخصص در این علم، فصلى را به ابومسهر اختصاص داده، همچنین در جاى جاى کتاب خود از آراى وى در توثیق یا رد راویان بهره گرفته است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۶، ص ۲۶۷، ج ۸، ص ۱۹۵، ج ۹، ص ۱۲۳).

وى را امام اهل شام در حفظ و انفاق دانسته‌اند که در مغازى، انساب و اخبار اهل شام صاحب‌نظر بوده و اهالى شام براى جرح و تعدیل مشایخ خود به او رجوع می‌کردند. یحیی‌بن معین، از شامیان کسانى را تأیید می‌کرد که ابومسهر تأیید کرده بود. وى می‌گفت در شهرى که ابومسهر حدیث روایت می‌کند، شایسته نیست دیگرى حدیث بگوید (رجوع کنید به ابن‌حبان، ج ۸، ص ۴۰۸؛ خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۳۵۳؛ مزّى، ج ۱۶، ص ۳۷۴).

ابومسهر سرآمد محدّثان، اهل شام بود. مردم دمشق به او احترام بسیارى می‌نهادند، به گونه‌اى که ابوحاتم رازى گفته است که کسى را در میان هم‌وطنان خود همانند ابومسهر ندیده، و هنگامى که ابومسهر از مسجد خارج می‌شده است، مردم به صف می‌ایستادند تا به او سلام کنند و دستانش را ببوسند (رجوع کنید به ابن‌ابی‌حاتم رازى، ج ۱، ص ۲۹۱؛ ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۲۱).

در ۱۹۵ در دوران خلافت امین عباسى، ابوعمیطر سفیانى در دمشق شورش کرد و با اخراج عامل امین، براى خود بیعت گرفت (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج ۶، ص ۲۴۹ـ۲۵۰). وى مسئولیت قضاى دمشق را بر عهده ابومسهر نهاد. در ۱۹۸ پس از شکست سفیانى و فرار وى، ابومسهر از قضاوت کناره گرفت. ابومسهر بعدها در سخنان خود از مأمون انتقاد می‌کرد و از این‌رو، پس از واقعۀ محنه* (در مورد مسئلۀ خلق قرآن)، به رقّه فراخوانده شد. مأمون پس از توبیخ ابومسهر به سبب همکارى با سفیانى (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۳۳، ص ۴۳۶)، در بارۀ خلق قرآن از او پرسید.

رحلت

ابومسهر در آغاز با استشهاد به آیۀ ششم سورۀ توبه، قرآن را کلام خدا دانست و مخلوق بودن آن را نپذیرفت. اما پس از آنکه فرمان قتلش صادر شد، خلق قرآن را پذیرفت و مأمون از کشتن او صرف نظر و وى را به حبس محکوم کرد. در ربیع‌الآخر ۲۱۸، ابومسهر را از رقّه به بغداد بردند و زندانى کردند. وى حدود صد روز در حبس بود تا اینکه در اول رجب همان سال درگذشت و در قبرستان باب‌التبن بغداد به خاک سپرده شد (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۷، ص ۴۷۳؛ خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۳۵۴ـ۳۵۵؛ ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۰، ص ۲۳۳ـ۲۳۵).

افزون بر روایات نقل شده از ابومسهر دمشقى در کتب مختلف، وى جزئى حدیثى داشته که سزگین (ج ۱، ص ۴۷۳) از آن یاد کرده و نسخه‌هاى خطى موجود از آن را ذکر کرده است. جزئى نیز با عنوان نسخه ابی‌مسهر با تحقیق مجدى فتحى سید (طنطا ۱۴۱۰) منتشر شده که فقط بخش نخست آن از ابی‌مسهر است و پس از آن اجزایى از دیگر محدّثان آمده است. نسخه‌اى از احادیث وى نیز به روایت ابوالقاسم فضل‌بن جعفر تمیمى با تحقیق ابوعبدالرحمان‌بن عقیل ظاهرى در مجله عالم الکتب (سال ۶، ش ۳، محرّم ۱۴۰۶، ص ۳۵۱ـ۳۶۵) به چاپ رسیده است (رجوع کنید به عطیه و دیگران، ج ۲، ص ۵۶۸).



منابع :

(۱) ابن ابی‌حاتم رازى، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن ۱۳۷۲/۱۹۵۲؛
(۲) ابن‌اثیر جزرى، الکامل، چاپ عبدالوهاب نجّار، دمشق ۱۳۵۶/۱۹۳۷؛
(۳) ابن‌جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن، مناقب الامام احمدبن حنبل، چاپ محمدامین خانجى کتبى، مصر (بی‌تا.)؛
(۴) ابن‌حبان تمیمى، کتاب‌الثقاب، حیدرآباد دکن ۱۳۹۳؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانى، تقریب التهذیب، چاپ مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳، ج ۱، ص ۵۵۲؛
(۶) همو، تهذیب‌التهذیب، چاپ مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۷) ابن‌سعد، الطبقات‌الکبرى، چاپ محمد عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۸) ابن‌شاهین، ابوحفص عمربن احمد، تاریخ اسماءالثقات، چاپ صبحى سامرائى، کویت ۱۴۰۴/۱۹۸۴، ص ۱۷۰؛
(۹) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۶/۱۹۹۶؛
(۱۰) ابن‌عماد حنبلى، شذرات‌الذهب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴، ج ۲، ص ۴۴؛
(۱۱) ابن‌القیسرانى، محمدبن طاهر مقدسى، الجمع بین رجال الصحیحین، حیدرآباددکن، ۱۳۲۳؛
(۱۲) ابوزعه عبدالرحمن‌بن عمرو دمشقى، تاریخ ابی‌زرعه الدمشقى، چاپ شکراللّه قوچانى، بی‌جا. (بی‌تا.)؛
(۱۳) احمدبن حنبل، الجامع فى العلل و معرفه الرجال، چاپ محمد حسام بیضون، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۴) باجى، سلیمان‌بن خلف، التعدیل و التجریح، چاپ احمد بزار، مراکش، (بی‌تا.) ؛
(۱۵) خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۶) بخارى، ابوعبداللّه اسماعیل‌بن ابراهیم، التاریخ‌الکبیر، بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۷) خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۸) دولابى، ابوبشر محمدبن احمد، الکنى و الاسماء، چاپ زکریا عمیرات، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۱۹) ذهبى، شمس‌الدین محمد، تاریخ‌الاسلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۰) همو، تذکرهالحفاظ داراحیاءالتراث‌العربى، (بی‌تا.)؛
(۲۱) همو، تذهیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ ایمن سلامه، قاهره ۱۴۲۵/۲۰۰۴؛
(۲۲) همو، سیراعلام‌النبلاء، چاپ محمدنعیم عرقسوسى، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۳) همو، العبر، چاپ ابوهاجر محمدسعیدبن بیسونى زغلول، بیروت (بی‌تا.)؛
(۲۴) همو، الکاشف فى معرفه من له روایه فی‌الکتب السته، چاپ عزّت على عید عطیه و موسى محمدعلى موشى، قاهره ۱۳۹۲/۱۹۷۲ ؛
(۲۵) همو، المقتنى فى سردالکنى، ۱۴۰۸/۱۹۷۷؛
(۲۶) سیوطى، جلال‌الدین عبدالرحمن، طبقات الحفاظ، ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲۷) صفدى، صلاح‌الدین خلیل‌بن ایبک، الوافى بالوفیات، چاپ ایمن فؤاد سید، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۸) قاضى عیاضبن موسى، ترتیب‌المدارک و تقریب المسالک لمعرفه اعلام مذهب مالک، چاپ عبدالقادر صحراوى، مغرب ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۹) مزّى، جمال‌الدین ابی‌الحجاج یوسف، تذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشارعواد معروف، بیروت ۱۴۰۶؛
(۳۰) ابن‌مبرد، بحرالدم فیمن تکلم احمد بمدح أو ذم، چاپ ابواسامه وصی‌اللّه‌بن محمدبن عباس، ریاض ۱۴۰۱/۱۹۸۹؛
(۳۱) محی‌الدین عطیه و دیگران، دلیل مؤلفات الحدیث الشریف‌المطبوعه القدیمه و الحدیثه، بیروت، ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۳۲) عبدالخفاربن سلیمان بغدادى و سید کردى حسن، موسوعه رجال‌الکتب ا لتسعه، بیروت ۱۴۱۳/۱۹۹۳٫

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۵ 

زندگینامه محمد شرف‌الدین عبدالمؤمن(متوفی۵۹۱ه ق)

شرف‌الدین عبدالمؤمن ، محمدبن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله بن حمزه شغروه اصفهانی، از عالمان و شاعران قرن ششم. در منابع، نام شغروه به شکلهای متفاوت آمده است: شمروه (ابن ابی‌الوفا، ج ۳، ص ۵۶۸)، شغروه (همان، ج ۲،‌ص ۱۱۳)، سغرویه (همان، ج ۲، ص ۲۰۲)، شروه (همان، ج ۲، ص ۴۷۷)، شوروه (همان، ج ۳، ص ۵۶۸)، شغروه (همان، ج ۲، ص ۵۰۷)، شقروه (حاجی‌خلیفه، ۱/۱۱۶؛مدرس، ۳۰۷)، و شغرده‌ای (واله داغستانی، ۱/۳۲۸). در بیشتر منابع، نام وی به صورت شغروه آمده است (عوفی، ج ۱، ص ۲۶۸؛دولتشاه سمرقندی، ص ۱۵۴؛شمس قیس رازی، ص ۱۵۳ ، ۳۷۴ ، ۴۲۶؛حمدلله مستوفی، ص ۱۵۴؛امیر علیشیر نوایی، ص ۳۳۹؛ بلیانی، ج ۳، ص ۱۷۹۰).

در توجیه شغرده‌ای گفته شده که شرف اهل شغر است و شفر، دهی است از اضافات اصفهان که به آن پژوه می گویند (واله داغستانی، ج ۱، ص ۳۲۸). این توجیه درست نمی‌نماید و گویا نسبت شفرده‌ای برساختۀ ذهن متأخران است (قزوینی، ج ۱، ص ۳۵۹). به احتمال بسیار، همان صورت شغروه درست است، چون خاندان شغروه از خاندانهای سرشناس اصفهان در سدۀ ششم بوده‌اند و شرف نیز از همان خاندان است (اقبال، ص ۱۰۸ـ۱۱۷).

دربارۀ نام این خاندان و وجه تسمیۀ آن (نفیسی، ج ۱، ص ۶۴۵؛اقبال، ص ۱۰۸) و تلفظ دقیق شغروه بحثهایی وجود دارد و سه صورت شَغَروه، شُفْروه و شَفْروه را پیشنهاد کرده‌اند (اسماعیلی، ص ۲۶) .رفیع‌الدین لبنانی، شاعر معاصر و همشهری شرف، بیتی دارد که تلفظ شفروه را تا حدودی آشکار می‌سازد:«کس ار ز آل شفروه بپرسدم باری به یک پیام ز سعد جناب بازآرد» (لبنانی،ص۱۷۶). با توجه به وزن بیت و قواعد عروض، «ر» در شغروه قطعاً ساکن است: شفرْوه. اما، تلفظ «ش» و «ف» در شفرْوه هنوز به طور دقیق مشخص نیست.

خاندان شغروه در قرن ششم و هفتم پرچمدار علم و ادب بودند و در اصفهان و قزوین و شیراز شهرت داشتند(ابن‌ابی الوفا، ج ۲، ص ۱۱۳، ۲۰۲، ۴۷۷، ۶۹۲،‌ج ۳، ص ۵۶۸؛اقبال، ص ۱۰۸ـ ۱۱۷).

شش تن از ایشان از وعاظ و قضاه و ادبا و محدثان معروف زمان خود به شمار می‌رفتند:

هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه اصفهانی، فقیه و قاضی حنفیان اصفهان (پدر شرف)؛
شرف‌الدین عبدالمؤمن ‌بن هبه‌الله‌بن محمد هبه‌الله‌بن حمزه، واعظ (شرف شغروه)؛
ابوالوفا عبیدالله‌بن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه، واعظ قزوینی معروف به ابن‌شغروه (برادر شرف)؛
ابوالبرکات رزق‌الله‌بن هبه‌الله‌بن محمد قزوینی، معروف به ابن‌شغروه (برادر شرف)؛
فضل‌الله‌بن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه قزوینی، معروف به ابن‌شغروه (برادر شرف)؛
حسین‌بن عبیدالله‌بن هبه‌الله‌بن محمدبن هبه‌الله‌بن حمزه قزوینی، معروف به ابن شغروه (برادرزادۀ شرف و پسر ابوالوفا).

در تذکره‌ها به تاریخ تولد شرف اشاره‌ای نشده است. اما تاریخ تولد دو برادر کوچکتر او مشخص است: عبیدالله در ۵۳۴ به دنیا آمده است (ابن ابی‌الوفا، ج ۲، ص ۵۰۷) و فضل‌الله در ۵۳۶ (همان، ج ۲، ص ۶۹۲) .

با توجه به اینکه تمامی افراد خانواده به واسطۀ شرف معرفی می‌شوند، او می بایست سالها پیش از ایشان به دنیا آمده باشد . بر اساس حدس نفیسی، تاریخ تولد او را می‌توان دهۀ اول قرن ششم در نظر گرفت (نفیسی، ج ۱، ص ۶۴۷).

شرف از نزدیکان جمال‌الدین عبدالرزاق، مجید بیلقانی و رفیع‌الدین لبنانی بوده و وقتی مجیر به اصفهان آمده میان آنها هجوهای رکیک رد و بدل شده است (آذر، ج ۳، ص ۹۴۸، ۹۴۹). حجم عظیمی از دیوان شرف را مدایح تشکیل می‌دهد. ازجمله ممدوحان او بوده¬اند: ابوالمظفر رکن‌الدین ارسلان سلجوقی، رکن‌الدین طغرل سلجوقی، اتابک شمس‌الدین ایلدگز، اتابک شیرگیر، فخرالزمان مجدالدین اسماعیل، ابوالفتح ملکشاه‌بن محمود سلجوقی، علاءالدین تکش خوارزمشاه، ارسلان شاه، اتابک قزل ارسلان، آل صاعد، رکن‌الدین ابوالعلا صاعدبن مسعود (صدر اصفهان)، و ‌رکن مسعودبن صاعد (صدر جهان).

شرف‌الدین و خاندانش حنفی مذهب بودند (ابن‌ابی‌الوفا، ص ۵۹۰). شرف حنفی بودن خود را دربرخی از اشعار و مدایح خود بیان کرده است (اسماعیلی، ص ۱۵).

ازاو دیوانی در هشت هزار بیت باقی است ، شامل قصیده، ترکیب بند، ملمّع، قطعه، غزل و رباعی . قصاید عمده‌ترین بخش دیوان اوست. در بخش کوچکی از دیوان، وی در قالب قطعه به هجو و هزل پرداخته است. دیوان شرف تاکنون به چاپ نرسیده است .دو پایان‌نامه در دانشگاه تهران(یکی تالیف مرتضی جعفری در ۱۳۴۶ش و دیگری تالیف عصمت اسماعیلی در ۱۳۸۰ ش) نوشته شده که دربارۀ زندگی شرف و تصحیح دیوان اشعار اوست.

دربارۀ چگونگی شعر شرف در جنگها و تذکره‌ها سخن چندانی گفته نشده و همان مقدار اندک هم نقل جملات عوفی است که معاصر شغروه بوده است (عوفی، ج ۱، ص ۲۶۸).

بسیاری از شعرهای شرف از نظر شکل و مضمون در مرز میان غزل و قصیده است (اسماعیلی، ص ۹۰). قصایدش عمدتاً مدحی است و به همراه انوری، خاقانی، سنایی و جمال‌الدین عبدالرزاق از بنیانگذاران استقلال غزلی است که از تغزل آغازین قصاید جدا شده است (همان، ص ۸۵).

غزلش سوز و گداز و رقت و لطافت ندارد. معانی اختراعی و پرتکلف و پیچیده ، که تمایل او و تمام شاعران حوزۀ آذربایجان و عراق در آن دوره بوده ، در شعرش زیاد است. آثار علوم عقلی و ادب عربی در شعرش بسیار محسوس است (اسماعیلی، ص ۸۹).

علاوه بر دیوان، شرف کتابی دارد به زبان عربی به نام اطباق الذهب فی‌المواعظ و الخطب، که به سبک مقامات حمیدی است و در مقابل اطواق الذهب زمخشری نوشته شده است. اطباق مشتمل است بر یکصد مقاله در وعظ و نصیحت ، که شرف آن را به درخواست احمدبن محمدبن علی خویی( از بزرگان و اولیای زمانش) نوشته است. کتاب به زبان منشیانۀ فصیح نوشته شده است و قدرت وی را در این زبان نشان می دهد(رجوع کنید به هادی‌زاده، ج ۱، ص ۹۳).

بر اطباق الذهب شرحی نوشته شده است به نام معیارالادب فی شرح اطباق الذهب فی علم‌الادب از میرعباس‌بن علی اکبر الموسوی.

اطباق الذهب بارها به چاپ رسیده، که از جمله چاپهای آن است : تصحیح مجید هادی زاده در کتاب نصوص و رسائل در ۱۳۸۵ش؛چاپ سنگی لکهنو در ۱۳۴۲؛و چاپ یوسف افندی بنهانی در۱۳۰۰ در بیروت.

رحلت

سال دقیق در گذشت شرف، همچون تولد او، مبهم نیست، اما چون شعری در مدح علاءالدین تکش خوارزمشاه دارد که با شکست دادن طغرل‌بن ارسلان در حدود ۵۹۱ بر اصفهان مسلط شد (اسماعیلی، ص ۳۱)، می بایست بعد از سال ۵۹۱ درگذشته باشد. در منابع متاخر، تاریخ وفات او را سال ۵۹۸ (طهرانی، ص ۵۱۳) و نیز ۶۰۰ (ریاحی، ص ۷۶) نوشته‌اند.



منابع:

(۱) ابن ابی‌الوفاء القرشی الحنفی، جواهرالفصیه، ۱۹۷۸؛
(۲) اطباق‌الذهب (چاپ سنگی)، لکهنو ۱۳۴۲؛
(۳) نصوص و رسائل، تصحیح مجید هادی‌زاده، ج ۱، اصفهان، هستی‌نما، ۱۳۸۵؛
(۴) لبنانی، رفیع الدین، دیوان، به اهتمام تقی بینش پژوه، تهران ۱۳۶۹؛
(۵) عوفی، محمد، لباب‌الباب، از روی چاپ براون و قزوینی، به کوشش سعید نفیسی، تهران۱۳۳۵؛
(۶) قزوینی، محمد، تعلیقات لباب‌الالباب، لیدن ۱۲۸۱؛
(۷) «خاندان‌های مشهور»، اقبال، عباس، یادگار، سال ۵، شماره ۶ و ۷؛
(۸) واله داغستانی، علی قلی خان، ریاض‌الشعرا، مقدمه، تصحیح و ترتیب پرفسور شریف حسین قاسمی، کتابخانۀ رضا رامپور، ۲۰۰۱؛
(۹) دولتشاه سمرقندی، تذکرهالشعرا، چاپ ادوارد براون، لیدن ۱۹۰۱؛
(۱۰) نوایی، امیر علیشیر، مجالس‌النفائس، به کوشش علی اصغر حکمت،تهران ۱۳۲۳؛
(۱۱) مدرس،‌ میرزا محمدعلی، ریحانه‌الادب، تهران ۱۳۴۶؛
(۱۲) مستوفی، حمدلله، تاریخ گزیده، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، تهران۱۳۶۴؛
(۱۳) آذر، لطفعلی بیک، آتشکده آذر، تصحیح و تحشیه و تعلیق حسن سادات ناصری، تهران ۱۳۳۹؛
(۱۴) طهرانی، آقابزرگ، الذریعه، ج ۹، تهران۱۳۳۸؛
(۱۵) اسماعیلی، عصمت، تصحیح انتقادی دیوان شرف‌الدین شغروه و تحقیق در زندگی و آثار و سبک شاعر (پایان‌نامۀ دکتری دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران)، ۱۳۸۰؛
(۱۶) ریاحی، محمدامین، مقدمه نزهه‌المجالس، تهران ‌۱۳۶۶؛
(۱۷) بلیانی، تقی‌الدین محمد، عرفات العاشقین و عرصات‌العارفین، توضیح و تصحیح سیدمحسن ناجی نصرآبادی، تهران۱۳۸۸؛
(۱۸) حاجی‌خلیفه، کشف‌الظنون، ۱۴۰۲؛
(۱۹) رازی، شمس قیس، المعجم فی معاییراشعارالعجم، تصحیح علامه قزوینی با تصحیح مجدد مدرس رضوی، تهران ، بی‌تا.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵

زندگینامه سائب بن یزید کِندی

سائب بن یزید کِندی ، محدّث و صحابی قرن اول. کنیه اش را ابویزید و نسبت او را أسَدی، سُلَّمی، لَیْثی، هُذَلی و أزْدی ذکرکرده و برخی نیز او را از شمار قبیلۀ کِنانه دانسته اند (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۶، ۱۱۱؛ مزی، ج ۱۰، ص۱۹۳٫ برای سلسله نسب کامل وی رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۶) ، اما متداولترین نسبت وی، کِندی است (رجوع کنید به ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۹، ۱۲۱).

وی به خواهرزادۀ نَمِر (نَمِر بن جبل) شهرت داشته است (ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۶؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۲۶ـ۲۷). مادرش، عُلَّیه ،دختر شریح حضرمی (مزی، ج ۱۰، ص ۱۹۴) بود و نیاکان او در دوران جاهلیت هم پیمان خاندان عبدالشمس بودند(ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۰۹، ۱۱۲) .

پدرش، یزید بن سعید، نیز از صحابۀ پیامبر بود(مزی، ج۱۰، ص۱۹۴؛ ابن حجر، ج ۳، ص ۲۷). به نوشتۀ ابن حزم (ص۴۲۸) ، اجداد سائب به بنی شیطان معروف بودند و پیامبراکرم آنان را بنی عبدالله نامید. سائب بن یزید در سال دوم یا سوم هجرت به دنیا آمد (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶ـ ۵۷۷؛ ابن عساکر،همانجا).

وی، به گفتۀ خودش ، در سفر حجه الوداع هفت سال داشته (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۷؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۱، ۱۱۴؛ قس ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۲، که سن وی را در این هنگام ،به نقلی، ده سال ذکر کرده )، که در این صورت او در سال سوم هجری به دنیا آمده است .

بنا بر روایتی از خود وی، خالۀ سائب او را در کودکی به حضور پیامبر برد تا برای بهبود بیماریش دعا کند. حضرت برایش دعا کرد و بر سرش دست کشید. سپس وضو گرفت و نماز خواند و سائب به ایشان اقتدا کرد و در همین حین، خاتم نبوت را بین دو کتف پیامبر مشاهده کرد (بخاری، ج۱، ص۵۵ـ۵۶، ج۷، ص۹ـ۱۰؛ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۷).

همچنین از وی نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در کودکی بر سر او دست کشید و از این رو، موی وسط سرش سیاه مانده بود (ابن عساکر، ج۲۰، ص۱۱۵- ۱۱۶). سائب بن یزید، پس از صحابۀ صدر اول، یکی از صاحبان فتوا در مدینه بوده است (ابن سعد، ج۲، ص۳۸۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۰). وی مورد توجه عمربن خطّاب بود، چنان که گفته اند در زمان عمر و پس از آن تا زمان عثمان، در مدینه قضاوت را بر عهده داشت (رجوع کنید به مسعودی، ص۲۹۰؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۸).

عمر مدتی نیز وی را، به همراه عبدالله بن عتبه بن مسعود و سلیمان بن أبی خیثمه، به سرپرستی بازار مدینه گماشت (ابن عبدالبر، ج۲، ص۵۷۶؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۷). ابن عساکر (همانجا) در چند خبر، به صورت مشخص، مسئولیت وی را در بازار مدینه ، جمع آوری خراج ذکر کرده است. سائب در زمان امارت معاویه در شام، به شام سفر کرد و ابن عساکر (ج ۲۰، ص ۱۰۷) از او به عنوان یکی از کسانی که به شام آمده و با معاویه دیدار داشته، یاد کرده که نشان دهندۀ مناسبات او با خلافت اموی است. ابن عساکر (ج ۲۰، ص ۱۱۹) و ابن حجر (ج ۳، ص ۲۸)، نقل یعقوب بن سفیان را دربارۀ قتل سائب در واقعه حره* بازگو کرده و آن¬ را نادرست دانسته اند.

سائب از پیامبر و کسانی چون حُوَیطب بن عبدالعُزَّى، رافع بن خَدیج، سعدبن أبی وَقّاص، عثمان بن عفّان و عمربن خطّاب حدیث نقل کرده است و از وی کسانی چون ابن شهاب زُهری، اسماعیل بن عبیدالله بن أبی مُهاجر پسرش عبدالله بن سائب روایت کرده اند (برای فهرست کاملی از مشایخ و راویان او رجوع کنید به مزی، ج۱۰، ص۱۹۴ـ ۱۹۵). درصحت برخی روایات سائب، به سبب سن کم او در روزگار پیامبر (رجوع کنید به خطیب بغدادی، ص۷۲ـ ۷۶)، تردید وجود دارد، از جمله این روایت که پیامبر در جنگ احد دو زره بر تن داشت (ابن¬سعد، ج ۲، ص ۴۶) ، زیرا جنگ احد در شوال سال سوم هجری رخ داده و سائب نیز در همین سال متولد شده است.

رحلت

دربارۀ تاریخ وفات وی اختلاف هست؛ آن را از سال ۷۱ تا دهۀ آخر قرن اول هجری ذکر کرده اند (رجوع کنید به ابن عبدالبر، ج ۲، ص ۵۷۷؛ ابن عساکر، ج ۲۰، ص ۱۱۲، ۱۱۹ـ۱۲۲).



منابع:
(۱) احمدبن علی بن حجر عسقلانی، الإصابه فی تمییز الصحابه، چاپ علی محمد بجاوی (بیروت۱۴۱۲/۱۹۹۲)؛
(۲) علی بن احمدبن حزم اندلسی، جمهره أنساب العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون (قاهره ۱۳۹۱)؛
(۳) محمدبن سعد، الطبقات الکبرى، چاپ احسان عباس (اختصارات)؛
(۴) یوسف بن عبدالله بن محمد مشهور به ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، چاپ علی محمد بجاوی (قاهره، بی تا.)؛
(۵) ابوالقاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری (بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵)؛
(۶) محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری (بیروت ۱۴۰۱/۱۹۸۱)؛
(۷) خطیب بغدادی، الکفایه فی علم الروایه، چاپ أحمد عمر هاشم (بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵)؛
(۸) یوسف بن عبدالرحمن مزی، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف (بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲)؛
(۹) مسعودی، التنبیه والاشراف (چاپ اختصارات)؛
یعقوبی، تاریخ یعقوبی (چاپ اختصارات).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه زینب دختر جَحْش(متوفی۲۰ه ق)(همسر پیامبراکرم صل الله علیه وآله)

زینب دختر جَحْش ، از همسران پیامبر اسلام. پدر او، جحش‌بن ریاب، از خاندان غَنْم و از دودمان اسدبن خُزَیمَه بود (ابن‌سعد، ج ۸،ص ۱۰۱؛ ابن عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۴۹؛ ابن‌ابی‌الحدید، ج ۹، ص ۲۴۲) که پس از کوچ به مکه، هم پیمان شاخۀ بنی‌امیه قریش شد (برای تفصیل دربارۀ این هم¬پیمانی، رجوع کنید به بلاذری، ج ۱، ص ۵۲۱ـ ۵۲۲).

مادر زینب، اُمیمه، دختر عبدالمطلب وعمۀ رسول خدا بود (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۱؛ابن‌عبدالبر، همانجا؛ابن‌ابی‌الحدید، ج ۹، ص ۲۴۲). از تاریخ دقیق تولد زینب اطلاعی در دست نیست، اما چون درسال ۲۰ هجری و در روزگار خلافت عمربن خطّاب درگذشته (رجوع کنید به ادامۀ مقاله) و بیشتر سیره‌نویسان نوشته اند که هنگام مرگ ۵۳ سال داشته(برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۵؛ ابن‌جوزی، ج ۲، ص ۴۹)، احتمالاً ۳۳ سال پیش از هجرت و حدود ده سال پیش از بعثت پیامبر به دنیا آمده است .

ابن‌حجر (ج ۷، ص ۶۷۰) سن زینب را به هنگام درگذشت پنجاه سال ذکر کرده، اما افزوده که سن او را ۵۳ سال هم نوشته‌اند که در این صورت به هنگام بعثت ده ساله بوده است. ابن‌سعد (ج ۸، ص ۱۱۴) خبری نقل کرده که بنا برآن، زینب هنگام ازدواج با پیامبر ۳۵ ساله بوده است (نیزرجوع کنید به ابن‌حجر، ج ۷، ص ۶۷۰، که این تاریخ را به نقل واقدی آورده ). در صورت صحت این خبر، احتمالاً او در حدود ۲۹ یا ۳۰ قبل از هجرت به دنیا آمده است. همچنین مادر عکاشه ‌بن محصن سن زینب را هنگام مهاجرت به مدینه سی و اندی دانسته است (ابن‌سعد، ج ۱، ص ۱۱۵) که خبر پیشین را تأیید می‌کند.

زینب و افراد خانوادۀ جحش را از نخستین هجرت‌کنندگان به مدینه برشمرده‌اند (ابن‌هشام، ج ۲، ص ۱۱۴؛ ابن‌سعدع ج ۸، ص ۱۰۱؛ ذهبی، ج ۲، ص ۲۱۱). خانه‌های خالی از سکنۀ خاندان جحش را در مکه ابوسفیان، با تصرف عدوانی، به عمروبن عَلقَمه فروخت (ابن‌هشام، ج ۲، ص ۱۱۴ـ ۱۱۵، ۱۴۵).

نام نخست زینب، بَرَّه بود و پیامبر بعد از ازدواج با ایشان، نام او را به زینب تغییر داد (ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۴۹؛ محب‌الدین طبری، ص ۱۶۱؛ ابن‌حجر، ج ۷، ص ۶۶۸). پس از مرگ زینب، هیچ درم و دیناری از او برجا نماند، زیرا همه را در زندگی خود به مستمندان بخشیده بود (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۴).

پیامبر از این خوی شایستۀ همسر خویش باکنایه‌ای لطیف یاد می‌کرد و به همسران دیگر خود می‌فرمود که شتابان‌ترین شما در پیوستن به من پس از مرگ همان است که دستش از همه بخشنده‌تر باشد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۸؛ ابونعیم اصفهانی، ج ۲، ص ۵۴؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۰ـ ۱۸۵۱).

شتاب زینب در بخشش اموال چنان بود که در چند ساعت تمام دوازده هزار درهم مستمری سالیانۀ خود را به دست خدمتکار خویش به خانۀ یتیمان و بیوه‌زنان و مستمندان فرستاد. مشروح این رفتار او را بسیاری از مورخان آورده‌اند (برای نمونه، رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۳، ۱۱۰؛ ابن‌حجر، ج ۷، ص ۶۷۰). منش والای زینب چنان بود که عایشه از او با عنوان بانویی یاد کرده که در دین باوری، پرهیزکاری، راستگویی، صدقه دادن و رعایت پیوند خویشاندی کسی از او برتر نبوده و به یتیمان و زنان بیوه توجه داشته است (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۸، ۱۱۰؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۱؛ ابن‌حجر، ج ۷، ص ۶۷۱).

همچنین در خبری عایشه، زینب را پس از خود محبوب‌ترین همسران پیامبر نزد آن حضرت یاد کرده است (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۴). ابن‌عبدالبر (ج ۴، ص ۱۸۵۱) و ابن‌جوزی (ج ۲، ص ۴۸) در نقلی از عایشه آورده‌اند که زینب با او در مقام و شأن نزد پیامبر ادعای برتری و همسری داشته است.

زینب از راویان حدیث نبوی بوده و چند حدیث از او روایت شده است (برای این احادیث رجوع کنید به طبرانی، ج ۲۴، ص ۵۱ـ ۵۷) که دو حدیث آن را مسلم و بخاری به اتفاق ذکر کرده‌اند (ذهبی، ج ۲، ص ۲۱۸).

از جمله کسانی که از او روایت نقل کرده‌اند، این اشخاص بوده اند:

قاسم بن محمدبن ابی‌بکر؛

امّ حبیبه، دختر ابوسفیان؛

و محمدبن عبدالله‌بن حجش، برادرزادۀ وی (برای فهرست این افراد رجوع کنید به مزی، ج ۳۵، ص ۱۸۴). بنابر خبری که طبری (تاریخ، ج ۳، ص ۱۸۷) آن را به نحو مرسَل و از قول فقیهان حجاز نقل کرده، پیامبر در خانۀ زینب درگذشته است.

موضوع ازدواج پیامبر و زینب، که دستاویز گزافه‌گوییهای منافقان و مشرکان گردید، ‌باعث رنجش پیامبر شده بود. برخی از منافقان، برای تخریب پیامبر، علت جدایی زید و زینب را تمایل پیامبر به زینب بیان کردند و داستانی نیز در این خصوص رواج دادند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۱ـ ۱۰۲؛ بلاذری، ج ۱،‌ص ۵۲۲؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۴۹ـ ۱۸۵۰) که تفاوتهایی نیز دارد. در نقل متداول‌ترِ این داستان، هنگامی که پیامبر به دیدن زید رفته بود، وی در خانه نبود (ابن‌سعد، همانجا؛ طبری، تاریخ، ج ۲، ص ۵۶۲ـ ۵۶۴؛ طبرانی، ج ۲۴، ص ۴۴)، اما در نقل ابن‌حبیب (ص ۸۵) زید در خانه بود و داشت وضو می گرفت.

برخی مفسران نیز این داستانها را ذیل آیۀ ۳۷ سورۀ احزاب* ذکر کرده‌اند (برای نمونه، رجوع کنید به طبری، تفسیر؛ ابن‌ابی‌زَمِنین، ذیل آیه). بررسی روایات ناظر بر این ماجرا نشان می‌دهد مفسران قرن اول، به احتمال بسیار، برخی مطالب راجع به گزارشهای زینب و زید را بر اساس داستانهای متداول اوریا و داود ساخته‌اند (رجوع کنید به طبرانی، ج ۲۴، ص ۴۴).

ابن‌حجر (ج ۷، ص ۶۶۸) به ضعیف بودن سند برخی از این داستانها اشاره کرده،اما باسورث (د. اسلام، ذیل مادّه) داستان ازدواج پیامبررا با زینب بر اساس همان گزارشهای مغرضانه تبیین نموده است. همچنین، ازدواج پیامبر با زینب، یکی از مسائل ثابت در متون جدلی مسیحیت از زمان کهن بوده (همانجا) و احتمالاً نخستین بهره‌گیری از این ماجرا در نقد پیامبر اسلام در سنّت مسیحی، گفته‌های یوحنای دمشقی در کتاب چشمه معرفت بوده است (رجوع کنید به ساهاس ، ص ۹۱؛ هویلند ، ص ۲۷۶، پانویس ۲) که پس از آن جزء ثابتی در ادبیات جدلی مسیحیت بر ضد اسلام شده و تقریباً در تمام متون جدلی آن دوره، این داستان گاه تغییر یافته و در مواردی تقریباً به همان صورتِ روایت شده در متون اسلامی، نقل و به آن استناد گردیده است (رجوع کنید به کندی، ص ۵۸؛ ساهاس، ص ۹۱، پانویس ۳؛ دانیل، ص ۳۰ـ ۳۱، ۱۱۹ـ ۱۲۵، ۳۱۳) .

عالمان مسلمان به برداشتهای نادرست در این خصوص پاسخ داده‌اند. جریان خرده‌گیری مشرکان و منافقان بر پیامبر مبنی بر اینکه او، خود، همه را از ازدواج با همسر پسر (عروس) منع کرده و اینک خود با همسر پسر خویش ازدواج کرده، در آیات ۳۶ تا۳۹ سورۀ احزاب آمده است (برای پاسخ کلامی به این ایرادها، رجوع کنید به سیدمرتضی علم‌الهدی، ص ۱۷۵ـ ۱۷۷). ازدواج پیامبر با زینب، دخترعمۀ خود، امری طبیعی است و در پاسخ به کسانی که گفته اند دلیل ازدواج پیامبر با او آشفتگی آن حضرت از جمال وی بوده است (ابن سعد، ج ۸، ص ۱۰۱ـ ۱۰۲؛ قمی، ج ۲، ص ۱۷۲ـ ۱۷۳)، باید گفت پیامبر از زیبایی و خوی و منش زینب، پیش از ازدواج او با زیدبن حارثه آگاه بود. پیامبر به زیدبن حارثه،‌ مشهور به زیدالحلب، مهر ویژه‌ای داشت (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۴۰، ۴۲- ۴۴؛ ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۵۴۳، ۵۴۶) و یکی دو سال پس از بعثت، کنیز آزاد کردۀ خود، امّ‌یَمَن، را به همسری او درآورد و اُسامه‌بن زید بهرۀ این ازدواج بود (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۳،‌ص ۴۵؛ ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۵۴۶).

بعد از مهاجرت زینب به مدینه، پیامبر از زینب برای زید خواستگاری نمود. زینب هنگام خواستگاری گمان می‌کرد که پیامبر او را برای خویش خواستگاری نموده است، از این رو با درخواست پیامبر موافقت کرد. اما پس از آنکه دریافت پیامبر وی را برای زید خواستگاری کرده است،‌ مخالفت نمود و چون پیامبر را به این وصلت راضی دید، با درخواست ازدواج موافقت کرد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۱؛ طبرانی، ج ۲۴، ص ۳۹ـ ۴۰، ۴۵؛ ابونعیم اصفهانی، ج ۲، ص ۵۱ـ ۵۲) .

مفسران در شأن نزول آیۀ ۳۶ سورۀ احزاب عموماً آن را ناظر بر ماجرای وصلت زید و زینب دانسته و گفته‌اند پس از نزول این آیه، زینب به ازدواج با زید موافقت کرد (برای نمونه، رجوع کنید به مقاتل‌بن سلیمان؛ طبری، تفسیر، ذیل آیه؛ قس طبری، همانجا، که بر اساس خبری گفته که آیه در خصوص امّ‌کلثوم دختر عُقبهبن ابی‌معیط و زیدبن حارثه نازل شده است.

اما همواره میان زینب و زید کشاکش وجود داشت (ابوعبیده، ص ۶۲؛ ابونعیم اصفهانی،‌ ج ۲، ص ۵۲) و زید از بداخلاقی زینب نزد پیامبر شکایت می‌برد و پیامبر او را به صبر و تحمل همسر دعوت می‌کرد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۳؛ بلاذری، ج ۱، ص ۵۲۲؛ طبرانی، ج ۲۴، ص ۴۱) تا سرانجام پیامبر به فرمان خداوند به جدایی آن دو حکم داد.

به گفتۀ بیشتر سیره‌نویسان و مورخان، جدایی زینب و زید در سال پنجم یا پس از مُرَیسع در شعبان سال پنجم بوده است (از جمله،رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۴؛ بلاذری، ج ۱، ص ۵۲۱؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۴۹، که این را عقیدۀ قِتاده دانسته است؛ قس ابوعبیده، ص ۶۱؛ بلاذری، ج ۱، ص ۵۲۱؛ ابن عبدالبر، همانجا، که به نقلی زمان جدایی زینب و زید را سال سوم ذکر کرده‌اند، هرچند بلاذری گفته که این قول ، ثابت نشده دانسته است).

پیامبر سپس با دستور الهی و برای شکستن رسمی جاهلی که فرزند خوانده را همچون فرزند تنی خود می‌دانستند، با زینب ازدواج کرد (رجوع کنید به احزاب: ۳۷؛ ابن‌حجر، ج ۷، ص ۶۶۷ ؛قس ابن‌هشام، ج ۲، ص ۶۴۶، که نقل کرده است زینب خود را بدون مهریه به پیامبر بخشید). پیامبر همواره زید را فرزند و وارث خود معرفی می کرد(ابن‌سعد، ج ۳، ص ۴۲؛ ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۵۴۳؛ ابن‌حجر، ج ۲، ص ۵۹۹).

بعدها زینب به این سبب که ازدواج او و پیامبر در آسمانها مقرر شده است، بر دیگر همسران پیامبر برتری می‌جست (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۳؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۰). پیامبر در ازدواج با زینب، ولیمۀ ویژه داد و گوسفندی کشت (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۳) و با نان و گوشت از مهمانان پذیرایی کرد (ابن سعد، ج ۸، ص ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۰۷؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۴۹). ازدواج پیامبر با زینب در آغاز ذیقعدۀ سال پنجم رخ داد و زینب در آن هنگام سی و پنج سال داشت (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۴؛ ابن عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۴۹).

آیات حجاب در خصوص مزاحمت اصحاب برای پیامبر پس از ازدواج ایشان با زینب نازل شده است. تفصیل گزارشهای مختلف را ابن‌سعد (ج ۸، ص ۱۰۵ـ ۱۰۷) و طبرانی (ج ۲۴، ص ۴۶ـ ۵۰) آورده‌ و مفسران نیز ذیل آیات ۵۸ و ۵۹ سورۀ احزاب به این نکته اشاره کرده‌اند (برای نمونه، مقاتل‌بن سلیمان؛ طبری،‌تفسیر، ذیل آیه؛ قس طبری،همانجا، که دربارۀ نزول این آیه درخصوص امّ‌سَلَمه و عایشه نقلهایی آورده است).

جایگاه زینب نزد پیامبر موجب برانگیخته شدن رشک برخی از زنان آن حضرت شده بود که در نهایت آیات نخست سورۀ‌ تحریم در این باره نازل شد (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۰۷؛ بخاری، ج ۶، ص ۱۶۶ـ ۱۶۷، ج ۷، ص ۲۳۲؛ مسلم، ج ۴، ص ۱۸۴ـ ۱۸۵)؛ هر چند زینب نیز خود باعث رنجش صفیه*، دختر حُیَی‌بن اَخطَب، شده بود (ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۰). زینب در جنگ حُنَیْن همراه پیامبر بود (واقدی، ج ۳، ص ۹۲۶؛ طبری، تاریخ، ج ۳، ص ۸۳) و پس از رحلت پیامبر می‌گفت که پس از ایشان هرگز بر مرکبی سوار نخواهم شد، هرچند برای حج باشد (واقدی، ج ۳، ‌ص ۱۱۱۵).

پیامبر خطاب به عمر که به زینب پرخاش کرده بود، فرمود به-هوش باشد که زینب اَوّاهه است و اَوّاه را فروتن در پیشگاه خدا و بسیار زاری‌کننده در درگاه او و صفت حضرت ابراهیم معنی کرد (ابونعیم اصفهانی، ج ۲، ص ۵۳ـ ۵۴؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۲؛ ابن‌حجر، ج ۷، ص ۶۶۹).

عمر پس از تشکیل دیوان، مستمری سالیانۀ زینب را همچون برخی دیگر از همسران پیامبر، دوازده هزار درهم تعیین نمود،اما زینب فقط یک سال این مستمری را گرفت و سال بعد درگذشت. زینب گرفتن این مبلغ را فتنه‌ می‌دانست و از خدا خواسته بود که به¬گونه‌ای او را از گرفتن مستمری رهایی بخشد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۰؛ رجوع کنید به ذهبی، ج ۲، ص ،۲۱۴ که نوشته است برای صفیه و جُوَیْریَّه، دیگر همسران پیامبر، نصف این مقدار تعیین شده بود). وی نخستین همسر پیامبر بود که بعد از رحلت ایشان درگذشت (ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۰).

رحلت

زینب در سال ۲۰ هجری درگذشت (رجوع کنید به ابن سعد، ج ۸، ص ۱۱۵؛ طبرانی، ج ۲۴، ص ۳۸؛ ابن‌عبدالبر، ج ۴، ص ۱۸۵۲) و عمربن خطّاب بر جنازۀ او نماز گزارد (ابن‌حبیب، ص ۸۸؛ مزی، ج ۳۵، ص ۱۸۵). ابن‌سعد (ج ۸، ص ۱۱۱) و ذهبی (ج ۲، ص ۲۱۲ـ ۲۱۳) در خبری نقل کرده‌اند که خلیفۀ دوم دستور داد برای حفظ حرمت زینب، به دلیل پوشیده نبودن تابوت، تنها محارم زینب در تشییع جنازه حاضر شوند. در این هنگام اَسماء بنت عُمَیس شیوۀ بهره‌گیری از تابوت را به خلیفه گوشزد کرد و پس از آن به عموم اجازۀ شرکت در تشییع جنازۀ زینب داده شد (نیز ابن‌قتیبه، ص ۵۵۵).

عمر پیشاپیش تابوتِ پوشیده با روکش برجسته حرکت می‌کرد و می‌گفت چه نیکو پوششی است که پیکر زنان را پس از مرگ از دیدۀ مردان پوشیده می‌دارد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۲؛ ابن‌قتیبه، ص ۵۵۵). زینب در گورستان بقیع در کنار خانۀ عقیل و خانۀ محمدبن حنفیه به خاک سپرده شد (ابن‌سعد،‌ج ۸، ص ۱۰۹؛ بلاذری، ج ۱، ص ۵۲۴) و برادرزاده و خواهرزادۀ زینب و اسامه‌بن زید، که همگان بر زینب مَحرم بودند،‌ در گور رفتند و او را به خاک سپردند (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۱ـ ۱۱۲، ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ بلاذری، ج ۱، ص ۵۲۴).

در روز خاکسپاری زینب گرمای هوا شدت یافت، از این رو خلیفه دستور داد روی قبر خیمه‌ای نصب شود که آن را نخستین خیمۀ نصب شده بر قبر در اسلام دانسته‌اند (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۲ـ ۱۱۳؛ نیز رجوع کنید به ابن‌حبیب، ص ۸۸؛ بلاذری، ج ۱،‌ص ۵۲۴). شیوه‌ای که در تشییع زینب (یعنی قرار دادن پیکر وی در تابوت) به کار رفت، پیشتر حضرت زهرا سلام‌الله علیها برای خود توصیه کرده و این موضوع را به اسماء بنت عمیس گفت و اسماء گفت که در سنّت تشییع جنازۀ اهل حبشه تابوت را دیده است و آن را خواهد آورد (کلینی، ج ۳، ص ۲۵۱؛ ابن‌بابویه، ج ۱،‌ ص ۱۹۴؛ ابونعیم اصفهانی،‌ ج ۲، ص ۴۳)، اما چون پیکر دخت پیامبر تشییع رسمی نشده بود، برای نخستین بار این شیوه برای پیکر زینب که از چند حیث والاترینِ همسران پس از خدیجه بود، انجام شد (رجوع کنید به ابن‌قتیبه، ص ۵۵۵؛ طبرسی، ج ۱، ص ۲۷۸؛ محب‌الدین طبری، ص ۱۶۶). تنها میراث باقی مانده از زینب، خانۀ او بود که بعدها، هنگام توسعۀ حرم نبوی در زمان ولیدبن عبدالملک، به پنجاه هزار درهم از وارثان او خریداری شد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۱۱۴؛ ذهبی، ج ۲،‌ص ۲۱۸).



منابع:

(۱) ابوعبیده معمربن مثنی بصری، تسمیۀ ازواج‌النبی صلی‌الله علیه و سلم و اولاده، چاپ کمال یوسف حوت ،بیروت ۱۴۱۰/ ۱۹۹۰؛
(۲) ابونعیم احمدبن عبدالله اصفهانی، حلیه‌الاولیاء و طبقات‌الاصفیاء ،بیروت ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۳) محمدبن علی‌بن حسین مشهور به ابن‌بابویه قمی، من لایحضره‌الفقیه، چاپ علی‌اکبر غفاری ،قم ۱۴۱۴؛
(۴) محمدبن حبیب بغدادی، کتاب‌المحبر، چاپ ایلزه لیختن شتیتر،بیروت،بی‌تا.؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییزالصحابه، چاپ علی محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۶) ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۷/ ۱۹۶۷؛
(۷) جمال‌الدین ابوالفرج ابن‌جوزی، صفهالصفوه، چاپ محمود فاخوری و محمد رواس قلعه‌جی،قاهره ۱۳۹۰/ ۱۹۷۰؛
۸- ابن‌سعد، الطبقات‌الکبری، چاپ احسان عباس (اختصارات)؛
(۹) محمدبن عبدالله‌بن ابی‌زمنین، تفسیرالقرآن العزیز، چاپ ابوعبدالله‌ حسین‌بن عکاشه و محمدبن مصطفی کنز، قاهر ه۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛
(۱۰) عبدالله‌بن مسلم مشهور به ابن‌قتیبه، ‌المعارف، چاپ ثروت عکاشه ،قاهره ۱۳۷۹/ ۱۹۶۰؛
(۱۱) یوسف‌بن عبدالله‌بن محمد مشهور به ابن‌عبدالبر، الاستیعاب فی معرفهالأصحاب، چاپ علی محمد بجاوی ،بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۱۲) عبدالملک‌بن هشام مشهور به ابن‌هشام، السیرهالنبویه، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم آبیاری و عبدالحفیظ شلبی ،بیروت، بی‌تا.؛
(۱۳) مقاتل‌بن سلیمان‌بلخی، تفسیر مقاتل‌بن سلیمان، چاپ احمد فرید ،بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۱۴) محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح‌البخاری، بیروت ۱۴۰۱/ ۱۹۸۱؛
(۱۵) احمدبن یحیی بلاذری، أنساب‌الأشراف، چاپ محمود فردوس عظم ،دمشق ۱۹۹۷/۱۴۱۸؛
(۱۶) شمس‌الدین محمدبن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، (چاپ اختصارات)؛
(۱۷) سلیمان‌بن احمد طبرانی، المعجم‌الکبیر، چاپ حمدی عبدالمجید سلفی،موصل ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴؛
(۱۸) فضل‌بن حسن طبرسی، اعلام‌الموری بأعلام الهدی، قم ۱۴۱۷؛
(۱۹) محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم (اختصارات)؛
(۲۰) همو، جامع‌البیان فی تفسیرآی القرآن (چاپ اختصارات)؛
(۲۱) محب‌الدین احمدبن عبدالله طبری، السمط‌الثمین فی مناقب امهات المؤمنین، چاپ محمدبن فرید ، بی‌جا، بی‌تا.؛
(۲۲) علی‌بن حسین مشهور به علم‌الهدی، تنزیه‌الأنبیاء، چاپ فاطمه قاضی شعار،تهران ۱۳۸۰ش؛
(۲۳) محمدبن یعقوب کلینی، الکافی (چاپ اختصارات)؛
(۲۴) عبدالمسیح‌بن اسحق کندی (؟)، رساله عبدالله‌بن اسماعیل الهاشمی الی عبدالمسیح‌بن اسحق الکندی یدعوه الی الاسلام و رساله الکندی الی الهاشمی یرد بها علیه و یدعوه الی‌النصرانیه،دمشق ۲۰۰۵؛
(۲۵) علی‌بن ابراهیم قمی، تفسیرالقمی، چاپ سید طیب موسوی جزائری، قم ۱۴۰۴؛
(۲۶) مسلم‌بن حجاج، الجامع‌الصحیح، بیروت، بی‌تا؛
(۲۷) جمال‌الدین‌بن عبدالرحمن مزی، تهذیب‌الکمال فی اسماء الرجال، چاپ بشّار عوّاد معروف ،بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۲۸) محمدبن عمر واقدی، کتاب المغازی الواقدی، چاپ مارسدن جونز ،لندن ۱۹۶۶؛

(۲۹) EI2, s. v. ,”Zaynab BT. DJahash” (by. C. E. Bosworth);
(۳۰) Robert G. Hoyland, “The Earliest Christian writings on Muhammad: An Appraisal” in: The Biography of Muhammad: The Issue of Sources, ed., Harald Motzki (Leiden, Boston and Köln, 2000);
(۳۱) Norman Daniel, Islam and the West: the making of an image (Oneword, Oford 1993);
(۳۲) Daniel J. Sahas, John of Damascus on Islam: The “Heresy of the Ishmaeites,Leiden 1972.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵

زندگینامه ابو محمد عبدالله سبط خیّاط

 ابو محمد عبدالله بن علی بن احمد، عالم قرائت و محدّث حنبلی در قرن پنجم و ششم. وی نوۀ دختری ابومنصور محمد بن احمد خیاط (متوفی ۴۹۹)، فقیه و نحوی شیرازی الاصل ساکن بغداد،بوده (رجوع کنید به علیمی، ج ۳، ص ۳۳ـ۳۴) و از این رو به سبط خیاط مشهور شده ‌است (ذهبی، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۳؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳).

وی در۱۷ شعبان ۴۶۴ به دنیا آمد (ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۱؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳) و از جدش ابومنصور، ابوالحسن ابن فَاعوس، عبدالقاهر عباس و ابوطاهر ابن سوار، قرائات قرآن را آموخت (ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۱ـ۵۲؛ ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴) . در ادبیات عرب ،بیست سال ازمحضر ابوالکرم بن فاخر بهره برد و الکتاب سیبویه و شرح آن و آثار ابن جنی و بسیاری از کتابها را از وی فراگرفت (انباری، ص ۴۰۲؛ ذهبی، سیر، ج ۲۰، ص ۱۳۳؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۳) .

او از کسانی همچون ثابت بن بندار، ابوالخطاب ابن جرّاح بغدادی، ابومنصور عُکبَری حدیث شنید (ذهبی، سیر، ج ۱۸، ص ۳۹۲، ج ۱۹، ص ۱۷۳، ۲۰۴).

شاگردان

افراد بسیاری شاگرد وی بوده اند ،

از جمله

ابن سمعانی،

شهاب الدین غزنوی،

ابن زُرَیق حداد، و

زید بن حسن کندی (ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۵ـ۷۸۶؛ ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴).

ابن جوزی نیز از او حدیث شنیده و از وی روایات بسیاری نقل کرده است (رجوع کنید به ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۲؛ همو، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۱۱۲، ۲۳۵، ۲۴۴، ج ۲، ص ۱۳۷، ۲۰۲).

از سبط خیاط با عناوین امام، مقری، ادیب و نحوی یاد شده است (رجوع کنید به انباری، ص ۴۰۲؛ ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۴). وی مانند جدش ابومنصور (رجوع کنید به علیمی، ج ۳، ص ۳۳) ، ۵۵ سال امام مسجد ابن جرده بغداد بود و در این مسجد قرائت و تدریس می کرد (ذهبی، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۴؛ علیمی، ج ۳، ص ۱۳۴).

او در روزگار خویش شیخ القراء عراق بود و قرآن را زیبا تلاوت می کرد، خاصه در شبهای ماه رمضان مردم برای شنیدن قرائت وی در نماز در مسجد گرد می آمدند (انباری، ص ۴۰۲؛ابن جزری، ج ۱، ص ۴۳۴ـ۴۳۵). وی شعر نیز می¬سرود و اشعاری از او در منابع نقل شده است (رجوع کنید به انباری، ص ۳۹۹ـ۴۰۰، ۴۰۳؛علیمی، ج ۳، ص ۱۳۵ـ۱۳۶).

رحلت

سبط خیاط در سال ۵۴۱ در حجره‌ای که در مسجد داشت درگذشت ، پیکرش با حضور جمعیت فراوانی تشییع شد و عبدالقادر گیلانی بر وی نماز خواند .او را در مقبرۀ باب حرب، در کنارقبر جدش ،به خاک سپردند (انباری، ص ۴۰۳؛ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۵۲؛ علیمی ، ج ۳، ص ۱۳۶).

آثار

سبط کتابهای بسیاری در علم قرائت نوشته که برخی از آنها متن درسی بوده است (رجوع کنید به ذهبی، ۱۴۱۸ ، ج ۲، ص ۷۶۵؛
ابن جزری، ج ۲، ص۴۳۵).

از جملۀ آنهاست:

المبهج ،که به  تحقیق سید کسروی حسن به چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۲۷)؛

الروضه؛

و الاختیار فی القراءات العشر (برای فهرست آثار وی رجوع کنید به طریقی، ج ۲، ص ۲۰۰ـ۲۰۵).

گفته اند که برخی ، مطالب کتابهایش را نقد و رد کرده اند و او از بعضی آرای خود بازگشته است (رجوع کنید به ذهبی، ۱۴۲۲، ج ۱۱، ص ۷۸۵؛همو، ۱۴۱۸، ج ۲، ص ۷۶۵).به تصریح ذهبی (سیر، ج ۱۹، ص ۵۳۵)، سبط خیاط کتاب الشمس المنیره را برای استادش ،حسین بن محمد بن عبدالوهاب بارع، نوشته ، اما کحاله (ج۴، ص ۵۴) این کتاب را به اشتباه از بارع دانسته است. کحاله (رجوع کنید به ج ۴، ص ۲۷) کتابهای المبهج، الایجاز و الکفایه را نیز ،که از آثار سبط خیاط است، به اشتباه، به حسین( برادر وی )نسبت داده است.

برادرسبط، ابوعبدالله حسین بن علی بن احمد ،نیز به سبط خیاط مشهور بود. وی در ۴۵۸ به دنیا آمد. از ابومنصور عکبری، ابن¬نقور و ابومحمد صریفینی حدیث شنید. ابن¬جوزی، ابن¬عساکر و ابوالیمن کندی از شاگردان او بودند . وی از عالمان قرائت بود،اما با خیاطی گذران زندگی می¬کرد. ابو عبدالله در ۵۳۷ درگذشت (رج ابن جوزی، ۱۴۱۲، ج ۱۸، ص ۲۸؛ذهبی، سیر، ج ۲۰، ص ۱۳۰ـ۱۳۱).

 



منابع:

(۱) ابن جزری، غایه النهایه فی طبقات القراء، چاپ گوتهلف برگشتراسر (قاهره، مکتبه المتنبی، بی تا)؛
(۲) ابوالفرج ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) همو، الموضوعات، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، مدینه ۱۳۸۶/۱۹۶۶؛
(۴) عبدالرحمان بن محمد انباری، نزهه الالباء فی طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، (قاهره، {تاریخ مقدمه محقق ۱۳۸۶/۱۹۶۷)؛
(۵) شمس الدین ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۳، همو، سیر اعلام النبلاء (چاپ اختصارات)؛
(۶) همو، طبقات القراء، چاپ احمد خان (ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷)؛
(۷) عبدالله بن محمد طریقی، معجم مصنفات الحنابله من وفیات ۲۴۱-۱۴۲۰، ریاض ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۸) عبدالرحمان بن محمد علیمی، المنهج الاحمد فی تراجم اصحاب الامام احمد، چاپ عبدالقادر ارناؤوط و محی الدین نجیب (بیروت ۱۹۹۷)؛
(۹) عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین (اختصارات) ؛
یاقوت حموی، معجم الادباء ارشاد الاریب الی معرفه الادیب، چاپ احسان عباس (بیروت ۱۹۹۳).

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه ابوعمرو عیسی‌ سُبِیْعى(متوفی۱۸۷ه ق)

 ابوعمرو عیسی‌ بن یونس‌بن ابواسحاق هَمْدانى، ، محدّث قرن دوم. سبیع نام گروهى از قبیله هَمْدان است که نسب آنها به سبیع‌بن صعب‌بن معاویه می‌رسد (رجوع کنید به ابن‌حزم، ص ۴۷۵؛ ابن‌عساکر، ج ۴۸، ص ۳۲). محل سکونت آنها در کوفه نیز به سبیع معروف بوده است (سمعانى، ج ۳، ص ۲۱۸). ابوعمرو عیسى نیز در آغاز زندگى در کوفه اقامت داشته و بعدها به حَدَث، منطقه‌اى در مرز بین بیزانس و شام، مهاجرت کرده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۷، ص ۴۸۸؛ خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۳).

جد وى، ابواسحاق عمروبن عبداللّه سبیعى*، از محدّثان مشهور کوفى بوده است و برادران عیسى، یونس (متوفى ۱۵۹) و یوسف، نیز از جمله محدّثان بوده‌اند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۳، ص ۲۱۸ـ۲۱۹). ابوعمرو از محدّثان بسیارى حدیث شنیده است، از جمله از سفیان ثورى، مالک‌بن انس و محمدبن اسحاق‌بن یسار (براى فهرست کامل مشایخ وى رجوع کنید به مزّى، ج ۲۳، ص ۶۳ـ۶۵).

خطیب بغدادى (ج ۱۲، ص ۴۷۳) و ابن‌عساکر (ج ۴۸، ص ۳۳) اشاره کرده‌اند که ابوعمرو جدش، ابواسحاق سبیعى، را دیده، اما ظاهرآ، چون کم سال بوده، از وى روایت نقل نکرده است (رجوع کنید به مزّى، ج ۲۳، ص ۶۳). از ابوعمرو محدّثانى چون اسحاق‌بن راهویه، نصربن على جهضمى و یحیی‌بن معین، حدیث نقل کرده‌اند (براى فهرست راویان از او رجوع کنید به مزّى، ج ۲۳، ص ۶۵ـ۶۷).

محمدبن عبداللّه‌بن عمار موصلى (متوفى ۲۴۲)، عالم محدث، از میان عیسى و برادرانش، عیسى را ضابط‌ترین معرفى کرده است (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۶). احمدبن حنبل نیز عیسى را از پدر و برادرش در ضبط حدیث دقیق‌تر دانسته است (رجوع کنید به ذهبى، ج ۸، ص ۴۹۱). بیشتر رجال‌شناسان اهل سنّت عیسى را به وثاقت، دقت در ضبط حدیث و حافظۀ قوى ستوده‌اند (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۶ـ۴۷۷؛ مزّى، ج ۲۳، ص ۶۷ـ۷۳).

رحلت

عیسى در طول زندگى در ۴۵ جنگ شرکت کرد و ۴۵ بار حج به جا آورد (مزّى، ج ۲۳، ص ۷۴). در منابع به زهد و تقواى او اشاره شده است. عیسى در ۱۸۷ یا ۱۸۸ (خطیب بغدادى، ج ۱۲، ص ۴۷۷؛ابن‌عساکر، ج ۴۸، ص ۴۳) و به نوشتۀ ابن‌سعد (همانجا) و سمعانى (ج ۳، ص ۲۱۹)، در ۱۹۱ در حَدَث درگذشت.



منابع :
(۱) علی‌بن احمد مشهور به ابن‌حزم، جمهره انساب‌العرب، چاپ عبدالسلام محمد هارون (قاهره ۱۹۸۲)؛
(۲) ابن‌سعد، طبقات (چاپ احسان عباس)؛
(۳) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۴) خطیب بغدادى، تاریخ مدینه السلام (اختصارات)؛
(۵) سمعانى، الانساب (اختصارات)؛
(۶) ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء (اختصارات)؛
جمال‌الدین یوسف مزى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه سِتُّ العرب بنت محمد(متوفی۷۶۷ه ق)

سِتُّ العرب بنت محمدبن فخرالدین بخارى صالحى، ، بانوى محدّثۀ حنبلى اهل دمشق در قرن هفتم و هشتم. وى در حدود سال ۶۸۷ در خانواده‌اى اهل علم متولد شد (ابن‌قاضى شهبه، ج ۳، ص ۲۸۸؛ قس یوسف معتوق، ص ۲۹۸). پدر و جدش از راویان حدیث بودند (دربارۀ آنها رجوع کنید به ابن‌طولون، ج ۲، ص ۴۲۴؛ یوسف معتوق، ص ۲۹۸ـ۲۹۹).

استادان

ست‌العرب در آغاز از جد خود و نیز از عبدالرحمان‌بن زین بهره علمى برد (سلامى، ج ۲، ص ۳۰۵؛ ابن‌قاضى شهبه، همانجا؛ ابن‌مفلح، ج ۱، ص ۴۳۴). اگر چه نام پدر او در میان استادانش ذکر نشده، اما یوسف مَعْتوق (ص ۳۰۰) برآن است که ست‌العرب نزد پدر خود نیز شاگردى کرده است. وى احادیث بسیارى روایت کرده و کتابها و اجزاى حدیثى فراوانى در اختیار داشته است ( رجوع کنید به ابن‌حجر، الدررالکامنه، ج ۲، ص ۱۲۷).

همچنین بسیارى از محدّثان از وى حدیث نقل کرده‌اند،

از جمله

حافظ عبدالرحیم عراقى،

شمس‌الدین ابن‌جزرى،

شهاب‌الدین ابن‌رجب و

هیثمى (عبدالرحیم عراقى، ص ۱۴۹؛ ابن‌قاضى شهبه، همانجا؛ ابن‌طولون، ج ۲، ص ۴۲۴؛ ابن‌حمید نجدى، ج ۳، ص ۱۲۱۸؛ براى فهرست کاملى از شاگردان وى رجوع کنید به یوسف معتوق، ص ۳۰۱ـ۳۰۴). ست‌العرب در فقه پیرو احمدبن حنبل بود، چنان‌که نام او در کتابهاى شرح‌حال حنبلیان آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌مفلح، ج ۱، ص ۴۳۳ـ۴۳۵؛ ابن‌حمید نجدى، ج ۳، ص ۱۲۱۷ـ۱۲۱۸).

ست‌العرب را با اوصافى چون شیخه، صالحه، مُسنِده و مُکثره ستوده‌اند. محدّثان براى شنیدن حدیث به سوى وى سفر می‌کردند (رجوع کنید به ولی‌الدین عراقى، الذیل‌على العبر، ج ۱، ص ۱۹۹؛ ابن‌طولون، همانجا). همسر وى، ابوالحسن علی‌بن محمد ارموى، نیز از مشایخ حدیث و استاد عبدالرحیم عراقى بوده است (رجوع کنید به عبدالرحیم عراقى، ص ۱۴۹).

رحلت

ست‌العرب، پس از عمرى طولانى، در سال ۷۶۷ وفات یافت و در دامنه کوه قاسیون، در دمشق، به خاک سپرده شد (سلامى، ج ۲، ص ۳۰۴ـ۳۰۵؛ ابن‌طولون، همانجا).



منابع :

(۱) ابن‌حجر عسقلانى، الدرر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲) محمدبن على ابن‌طولون، القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه، چاپ محمداحمد دهمان، دمشق ۱۴۰۱/۱۹۸۰؛
(۳) ابوبکربن احمدبن قاضی‌شبهه، تاریخ ابن‌قاضى شبهه، چاپ عدنان درویش، دمشق ۱۹۹۴؛
(۴) محمدبن رافع سلامى، الوفیات، چاپ صالح مهدى عباسى، بیروت ۱۴۰۲/۱۹۸۲؛
(۵) عبدالرحیم عراقى، کتاب الاربعین العشاریه، چاپ عبداللّه بدر، بیروت ۱۴۱۳؛
(۶) ولی‌الدین احمدبن عبدالرحیم عراقى، الذیل على العبر فى خبر من غبر، چاپ صالح مهدى عباس، بیروت ۱۴۰۹/۱۹۸۹؛
(۷) محمدبن عبداللّه نجدى مکى، السحب الوابله على ضرائح الحنابله، چاپ بکربن عبداللّه ابوزید و عبدالرحمان‌بن سلیمان عثیمین، بیروت ۱۴۱۶/۱۹۹۶؛
(۸) صالح یوسف معتوق، جهود المرأه فى روایه الحدیث، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۹) ابراهیم‌بن محمد ابن‌مفلح، المقصد الارشد فى ذکر اصحاب الامام احمد، چاپ عبدالرحمان‌بن سلیمان عثیمین، ریاض ۱۴۱۰/۱۹۹۰٫

 دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۵ 

زندگینامه ست‌الوزراء بنت عمر(۷۱۶-۶۲۴ه ق)

ست‌الوزراء بنت عمربن اسع دبن منجّا، ، بانوى محدّثه اهل دمشق در قرن هفتم و هشتم. وى معروف به وزیره و کنیه‌اش ام‌عبداللّه بود (ابن‌حجر، ج ۲، ص ۱۲۹؛ ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج ۹، ص ۲۳۷). در سال ۶۲۴ متولد شد (ابن‌حجر، همانجا). پدرش، قاضى شمس‌الدین عمر (متوفى ۶۴۱)، مقام قضا را برعهده داشت و از علماى عصر خود و شیخ حنبلیان به شمار می‌آمد (درباره او رجوع کنید به ابن‌رجب، ج ۴، ص ۲۲۵؛ ابن‌طولون، ج ۲، ص۵۰۰).

اساتید

ست‌الوزراء در آغاز نزد پدرش تلمذ کرد و پس از آن مسند شافعى و صحیح بخارى را نزد ابوعبداللّه زبیدى فراگرفت (ابن‌حجر، همانجا). در منابع جز این مطلبى درباره استادان وى نیامده است، اما به‌نظر یوسف معتوق (ص ۲۰۲ـ۲۳۰)، با توجه به روش محدّثان در سماع حدیث از مشایخ فراوان، وى استادان دیگرى نیز داشته است.

شاگردان

ست‌الوزراء شاگردان بسیارى داشته است که از جملۀ آنان

ابوعبداللّه ذهبى،

ابن‌محب،

فخرالدین مصرى و

صلاح‌الدین علائى بودند (ابن‌تغرى بردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲ـ۳۸۳ نیز رجوع کنید به یوسف معتوق، ص ۲۰۵ـ۲۱۸، که فهرستى شامل بیش از نود نفر از شاگردان ست‌الوزراء را از منابع استخراج کرده است). وى را با القاب و اوصافى چون مسنده، دیّنه و صالحه ستوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌رجب، ج ۴، ص ۴۶۹؛ابن‌تغرى ردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲).

ست‌الوزراء دو بار به حج رفت و چهار بار ازدواج کرد که آخرین همسرش نجم‌الدین عبدالرحمان شیرازى بود (ابن‌رجب، ج ۴، ص ۴۶۹؛
ابن‌تغرى بردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲). وى سفرهاى بسیارى داشت و دیگر محدّثان جهان اسلام براى شنیدن حدیث نزد او می‌آمدند (ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج ۹، ص ۲۳۷).

بیشتر شهرت وى به سبب روایت صحیح بخارى بود؛او بارها این کتاب را در دمشق و قاهره روایت کرد (ابن‌تغرى بردى، المنهل الصافى، ج ۵، ص ۳۸۲). صفدى (الوافى بالوفیات، ج ۱۵، ص ۱۱۷) او را آخرین کسى دانسته که مسند شافعى را روایت کرده است.

رحلت

ست‌العرب در ۷۱۶ در دمشق وفات یافت و در جامع مظفرى در قاسیون به خاک سپرده شد (ابن‌کثیر، ج ۱۴، ص۹۰؛ابن‌رجب، ج ۴، ص ۴۶۹؛ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره، ج ۹، ص ۲۳۷).



منابع :

(۱) ابن‌تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوک مصر و قاهره، مصر، بی‌تا؛
(۲) همو، المنهل الصافى و المستوفى بعد الوافى، چاپ نبیل محمد عبدالعزیز، ۱۹۹۸، بی‌جا؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، الدرر الکامنه فى اعیان المائه الثامنه، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۴) ابن‌رجب حنبلى، کتاب الذیل على طبقات الحنابله، بیروت، بی‌تا؛
(۵) محمدبن على ابن‌طولون، القلائد الجوهریه فى تاریخ الصالحیه، چاپ محمداحمد دهمان، تاریخ مقدمه، ۱۴۰۱؛
(۶) عمادالدین ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) صلاح‌الدین صفدى، الوافى بالوفیات، چاپ احمد ارناؤوط و ترکى مصطفى، بیروت ۱۴۲۰/۲۰۰۰؛
(۸) صالح یوسف معتوق، جهودالمرأه فى روایه الحدیث، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵

زندگینامه آیت الله فخرالدین‌ طُریحی(متوفی۱۰۸۵ه ق)(مؤلف کتاب مَجمع البَحرَین)

 فخرالدین‌ بن محمدعلی ، ازعلمای امامیه در سدۀ یازدهم ومؤلف کتاب مَجمع البَحرَین. وی در ۹۷۹ در نجف به دنیا آمد و ازاین رو به نجفی شهرت یافت (رجوع کنید به حرعاملی، ج۲، ص۲۱۴؛ بحرانی، مدینه المعاجز،ج۳،ص۲۹۸،۳۲۵، ۳۲۸؛آقابزرگ¬ طهرانی،۱۴۱۱، ص۴۳۳). هرچند طریحی (تفسیر غریب القرآن، ص۴) پدرخود را محمد علی معرفی کرده، اما در برخی منابع (برای نمونه، رجوع کنید به حرعاملی، ج۲،ص۲۱۴؛موسوی جزائری،ص۳۷؛نوری طبرسی،ج۲، ص۷۵) نام پدراومحمد ذکرشده است.

آقابزرگ طهرانی (۱۴۱۱،ص۴۳۳) گزارش نام «محمد» را که مبدع آن حرعاملی بوده است و دیگران از او تبعیت کرده اند اشتباه دانسته و نام«محمد علی» را تأیید کرده است (همانجا؛نیز رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱، ص۱۱۴، ۲۸۲؛قس همان،ج۱۱، ص۱۷۴،ج۱۸، ص۳۴۹، که نام پدر وی را محمد ثبت کرده است). ظاهراً سبب این اختلاف،افزوده شدن واژۀ «بن» است که موجب شده است برخی نام پدرش را محمد بن علی گزارش کنند. به گفتۀ سماهیجی بحرانی (ص۱۰۸)، مادر وی ایرانی و از اهالی مشهد مقدّس بوده است.

خانوادۀ طریحی از خاندانهای کهن و مشهور نجف بودند که بنا بر نام جدّ اعلایشان، طُریح، به طُریحی شهرت یافتند(مدرس تبریزی، ج۴، ص۵۴؛امین، ج۸، ص۳۹۴؛برای وجه تسمیۀ جدّ وی به طُریح، رجوع کنید به نجفی، ص۷۲۳، پانوشت۲). نسب این خاندان به حَبیب بن مُظاهر اسدی*، صحابی مشهور امام علی و امام حسین علیهما السلام، می‌رسد (رجوع کنید به امین، ج۸، ص۳۹۴؛نجفی، ص۷۲۳- ۷۲۴). ظاهراً این خاندان پس از تخریب کوفه، و در قرن ششم به نجف اشرف رفته اند (همانجاها). به گفتۀ نجفی (همانجا)، شیخ داود اسدی نخستین فرد از این خاندان بود که در نجف، در محله‌ای که امروزه بِراق خوانده می‌شود، سکنا گزید.

طریحی اوان جوانی را در نجف نزد پدرش و عمویش، محمد حسین طریحی، گذراند(طریحی، ۱۴۰۸،ج۱، مقدمۀ محقق،ص۹- ۱۰؛نجفی،ص۷۲۴-۷۲۵). در ۱۰۶۲ ازعراق به مکه رفت و شماری از آثار خود را در اثنای این سفر نگاشت. پس از آن به ایران سفر کرد (نجفی،ص۷۲۷).وی، بنابر زمان تألیف آثارش، در ۱۰۷۹ به مشهد رفته است (طریحی، ۱۴۰۸، ج۴، ص۵۸۷؛نیز رجوع کنید به افندی، ج۴، ص۳۳۳). وی تألیف ایضاح الحساب را در ۱۰۸۳ در اصفهان به پایان رسانده است (آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۲، ص۴۹۳-۴۹۴)، که نشان می¬دهد مدتی نیز در اصفهان اقامت داشته است. او پس ازسفر به چند شهردیگر، به نجف بازگشت (امین، ج۸، ص۳۹۵).

بسیاری (برای نمونه، رجوع کنید به بحرانی، مدینه المعاجز، ج۴، ص۳۱۱-۳۱۲؛حرعاملی، ج۲، ص۲۱۵؛بحرانی، الحدائق الناضره، ج۶، ص۶۶؛همو، لؤلؤه البحرین، ص۶۶) طریحی را ستوده‌اند، تا آنجا که افندی (ج۴، ص۳۳۲) وی را از عابدترین افراد زمان خود برشمرده است.

استادان

از استادان طریحی،

محمدبن جابرنجفی،

امیر شرف الدین علی شولستانی و شیخ محمود بن حسام الدین بن درویش بوده اند(بحرانی، لؤلؤه البحرین، ص۶۷-۶۸؛کشمیری، ۱۴۰۹، ص۱۰۷؛امین،ج۸، ص۳۹۵؛برای دیگراستادان وی، رجوع کنید به طریحی،۱۴۰۸،ج۱، مقدمۀ محقق، ص۱۰- ۱۱).

شاگردان

صفی الدین بن فخرالدین طریحی،

محمد باقر مجلسی،

سید هاشم بحرانی و

سید هاشم بن سلیمان کتکانی، از جمله شاگردان طریحی بوده‌اند(کشمیری،ص۱۰۷؛مدرس تبریزی، ج۴، ص۵۴؛امین،‌ ج۸، ص۳۹۵؛برای دیگر شاگردان وی،رجوع کنید به طریحی، ۱۴۰۸، ج۱، مقدمۀ محقق، ص۱۱- ۱۲). آقا بزرگ طهرانی (۱۴۱۱، ص۴۳۴) طریحی را  با فرض اینکه کتکانی مستقیماً از وی روایت کرده باشد  جزو معمران برشمرده است.

نام طریحی در سند اجازه‌نامه‌های روایتی آمده(برای نمونه، رجوع کنید به سماهیجی-بحرانی،ص۱۰۸-۱۰۹،۱۶۰؛موسوی¬جزائری ،ص۳۷،۸۸-۹۰؛نراقی،عوائد الأیام،مقدمۀ محقق، ص۷۱) و خود او نیز دارای اجازۀ روایت و سماع بوده (رجوع کنید به بحرانی، لؤلؤه البحرین، ص۶۷-۶۸؛نجفی، ص۷۲۵) و به برخی از شاگردانش اجازۀ روایت داده است (رجوع کنید به امین، ج۸، ص۳۹۵؛برای نمونه،  رجوع کنید به بحرانی، مدینه المعاجز، ج۴، ص۳۱۲؛مدرس تبریزی، ج۴، ص۵۴).

رحلت

به گفتۀ برخی (برای نمونه، رجوع کنید به افندی، ج۴، ص۳۳۲؛موسوی خوانساری، ج۵، ص۳۵۰؛مدرس تبریزی، ج۴، ص۵۵)، طریحی در ۱۰۸۵ در شهر رَمّاحیّه در گذشت و پس از انتقال جسدش به نجف، نزدیک مسجدش در محلۀ بِراق – که امروزه به الجامع الطریحی شناخته می‌شود – دفن گردید.اما برخی(کشمیری، ص۱۰۷؛جعفر آل محبوبه، ۱۴۰۶، ج۲، ص۴۵۷) تاریخ وفات طریحی وی را ۱۰۸۷ گزارش کرده‌اند و برآن اند که تاریخ نخست را حر عاملی، به اشتباه، به کار برده و دیگران از او پیروی کرده اند.

آثار

از مهمترین کتابهای طریحی، مَجمع البحرین و مَطلع النیرین است. این کتاب نخستین اثر شیعی است که به توضیح واژگان مشکل قرآن و حدیث، در کنارهم، پرداخته است(افندی، ج۴، ص۳۳۳؛بحرانی، لؤلؤه البحرین،ص۶۷؛کشمیری، ص۱۰۷). وی این کتاب را پس از تألیف دو کتاب دیگرش، غریب القرآن و غریب الحدیث،نگاشت (رجوع کنید به افندی، همانجا؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۲۰، ص۲۲).

ظاهراً طریحی در تألیف این کتاب، بیشترین تأثیر را از آثاری چون الصحاح جوهری (متوفی ۳۹۳)، معجم مقاییس اللغه و مجمل اللغه احمد بن فارس (متوفی ۳۹۵)، النهایه فی غریب الحدیث ابن اثیر جزری (متوفی ۶۰۶)،و القاموس المحیط مجد الدین فیروزآبادی (متوفی ۸۱۷) گرفته است (آقابزرگ طهرانی، ج۲۰، ص۲۲؛نیز رجوع کنید به ادامۀ مقاله).

وی در روش بیان معانیِ واژگان مشکل احادیث، بیشتر به روش ابن اثیر متمایل است (رجوع کنید به امین، ج۸، ص۳۹۵؛نجفی، ص۷۲۷). او واژگان را، همچون کتاب الصحاح جوهری، به روش قَوافی مرتب کرده است (طریحی، ۱۴۰۸، ج۱، ص۲۰). طریحی در مورد معنای هر واژه، ابتدا شواهد قرآنی را ذکر و وجوه معنایی یک کلمه را در کاربردهای مختلف، تبیین کرده است. در برخی موارد نیز برای توضیح معنای واژگان در آیات، از احادیث تفسیری بهره گرفته است (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۲۸۹-۲۹۰، ج۳، ص۹۱،  ۱۵۲ -۱۵۳).  وی گاه، به هنگام بررسی معنای واژگان آیات، به مناسبت، برخی قواعد نحوی را نیز بیان نموده است (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۲۱، ۲۸).

طریحی پس از بیان وجوه معنای یک واژه در آیات، به بررسی معنای واژه در احادیث نیز پرداخته است (برای نمونه، رجوع کنید به طریحی، ج۱، ص۳۵-۳۶). احادیث مورد استشهاد طریحی در این کتاب، بدون ذکر سند و به ندرت با ذکر نام منبع است (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۱۷۱، ۱۷۴،‌ ۲۳۲،ج۳، ص۱۲۸).

طریحی تحت عناوینی چون «قال بعض الشارحین» (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۵۹، ۱۱۵، ج۲، ص۲۰۶، ۳۶۵، ج۳، ص۵۶) و «قال بعض الأفاضل» (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۱۰۷، ۳۱۹، ج۲، ص۱۴۸، ۴۲۸) به توضیح روایات پرداخته است. او در مواردی که هیچ شاهد قرآنی برای واژگان نیافته، به ذکر شواهدی از احادیث بسنده کرده است (برای مثال، رجوع کنید به ج۱، ص۲۴، ۲۵، ۱۵۳، ۲۸۷، ج۳، ص۴، ۲۵۹).

حتی در مواردی (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۳۸۸،۴۶۴-۴۶۵، ج۲، ص۶۰، ۲۰۲) هیچ شاهدی از قرآن و حدیث نیافته و صرفاً به بیان معنای واژه اکتفا کرده است. در مواردی نیز (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۱۴۶، ۲۳۴-۲۳۵، ج۳، ص۳۳۳، ج۴، ص۴۷-۴۸) به دفاع از دیدگاههای شیعۀ امامی پرداخته و برای ترجیح برخی آرای لغوی، از احادیث ائمه علیهم السلام بهره برده است. گفتنی است که وی در برخی موارد (برای نمونه، رجوع کنید به ج۳، ص۳۱۶، ۴۳۶، ج۴، ص۱۷۱) به شرح حال برخی عالمان نیز اشاره کرده است.

طریحی علاوه بر منابع لغوی، از منابع حدیثی و رجالی و اخلاقی نیز بهره برده است. مهمترین منابعی که در متن بدانها اشاره کرده است عبارت اند از: الکافی (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ج۱، ص۱۱۵، ۱۹۴، ج۲، ص۱۲۸)، کتاب من لا یحضره الفقیه (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ج۲، ص۱۲۸، ج۳، ص۴۴۵)، تهذیب الأحکام (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ج۱، ص۲۶۳، ۳۲۱)، تفسیر علی بن ابراهیم قمی (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ج۱، ص۳۴، ۷۱، ۱۲۷، ج۲، ص۸۳)، مجمع البیان طبرسی (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ج۲، ص۸۸، ۲۳۶، ج۴، ص۴۴۲)، الکشّاف زمخشری (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۳۱۵، ۴۴۰، ۵۶۹)، اخلاق ناصری خواجه نصیر الدین طوسی (رجوع کنید به ج۳، ص۱۰۸).

در میان منابع لغوی، طریحی بیشترین استفاده را از الصحاح محمد بن اسماعیل جوهری (متوفی ۳۹۳) کرده است(برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۶۹، ۸۰، ۲۱۰، ۲۳۳). دیگر منابع لغوی وی عبارت بوده¬انداز: مُعجم مَقاییس اللغه احمد بن فارس (متوفی ۳۹۵؛برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۳۱۲، ج۲، ص۲۰۴، ۲۳۲، ج۳، ص۱۹۰)، مُجمل اللغه احمد بن فارس (برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۸۰، ج۲، ص۱۷۲، ۳۵۲)، النهایه فی غریب الحدیث ابن اثیر جزری (متوفی ۶۰۶؛برای نمونه،رجوع کنید به ج۱، ص۶۳، ۸۰، ۱۰۸، ۱۸۲، ج۲، ص۶۷، ۷۳ و جاهای دیگر)، المصباح المُنیر احمد بن محمد فیّومی (متوفی ۷۷۰؛برای نمونه،رجوع کنید به ج۱، ص۵۸۱، ج۲، ص ۱۶۸، ج۴، ص۱۲)، و القاموس المحیط مجد الدین فیروزآبادی (متوفی ۸۱۷؛برای نمونه، رجوع کنید به ج۱، ص۸۰، ۱۰۳، ۵۸۲، ج۳، ص۱۶۸).

گفته شده است که اثر طریحی در بیان معنای واژگان مشکل احادیث، جامع نیست (رجوع کنید به بحرانی، لؤلؤه البحرین، ص۶۷؛کشمیری، ص۱۰۷). طریحی تألیف این کتاب را در اوایل اقامتش در مشهد، در ۱۶ رجب ۱۰۷۹ به پایان رساند (افندی، ج۴، ص۳۳۳؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۲۰، ص۲۲). این کتاب از همان آغاز نگارش مورد توجه و استفادۀ عالمان و فقیهان شیعه، همچون بحرانی (برای نمونه، رجوع کنید به الحدائق الناضره، ج۶، ص۶۶،ج۷، ص۶۵)، بوده است.

طریحی خود و پسرش، شیخ صفی الدین طریحی (متوفی بعد از ۱۱۰۰)، حاشیه های فراوانی بر این کتاب نوشته اند(افندی، ج۴، ص۳۳۵؛آقابزرگ طهرانی، ج۲۰، ص۲۲؛نجفی، ص۷۲۷). افزون بر این، شیخ صفی الدین طریحی مُستدرکی بر این کتاب نگاشته است (رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۲۱، ص۵). تعلیقه های شیخ صفی الدین، محمدبن علی بهاءالدین طریحی و سید شبر نجفی بر نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ علی کاشف الغطاء موجود است (رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، ج۲۰، ص۲۲-۲۳).

اثر دیگر طریحی در بیان معنای واژگان مشکل قرآن کریم، کتاب غریب القرآن است (افندی، ج۴، ص۳۳۴) که با عنوان تفسیر غریب القرآن چاپ شده است. به گفتۀ آقابزرگ طهرانی (الذریعه، ج۱۶، ص۴۸) طریحی تألیف این کتاب را پیش از مَجمع البحرین، در ۱۰۵۱ به پایان رسانده است.

ظاهراً طریحی در این اثر، کتاب نزهه القلوب و فرحه المکروب ابوبکر محمدبن عزیز سجستانی (متوفی ۳۳۰) را، برای استفادۀ آسان‌تر، به ترتیب الفبایی وبا افزودن برخی مطالب، تدوین کرده است (رجوع کنید به طریحی، تفسیر غریب القرآن، ص۴). آقا بزرگ طهرانی (الذریعه، ج۱۶، ص۴۸) به تمایز کتاب غریب القرآن با دو اثر دیگر وی، ُنزهه الخاطر و سُرور الناظر و کشف غوامض القرآن، تأکید کرده، اما جعفر آل¬محبوبه (۱۴۰۶، ج۲، ص۴۵۶) برآن است که میان این آثار تفاوتی نیست و هر سه، نامهای متفاوتی برای یک کتاب است.

یکی از آثار مشهور طریحی در دانش رجال تألیف شده است. از این اثر با عناوین گوناگونی یاد شده است، ازجمله جامع المقال فی تمییز المشترکه من الرجال (رجوع کنید به افندی، ج۴، ص۳۳۴؛بغدادی، هدیه العارفین، ج۱، ص۴۳۲؛امین، ج۸، ص۳۹۵)، جامع المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال و تمییز المشترکات منهم (آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۵، ص۷۳)،و تمییز المتشابه من أسماء الرجال (سماهیجی بحرانی، ص۱۰۸؛اعجاز حسین، کشف الحجب والأستار، ص۱۴۱). طریحی این کتاب را در دوازده باب، درسال ۱۰۵۳ تألیف کرده، که ظاهراً متن اصلی کتاب است.

وی دوازده فایده در شناخت مشترکات در اسم و نسب و کنیه و القاب و برخی نکات حائز اهمیت دیگر، مانند شمار احادیث کتابهای چهارگانۀ حدیثی، تاریخ وفات برخی از مشایخ متقدم را آورده است (طریحی، جامع المقال،ص۵۱-۱۹۸). شاگردش، محمد امین کاظمی صاحب کتاب هدایه المُحدّثین، بر باب دوازدهم این کتاب شرح نوشته است (حر عاملی، ج۲، ص۲۴۶؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۵، ص۷۴ ، ج۲۵، ص۱۹۰). به گفتۀ امین (ج۷، ص۴۵۱)، شیخ عبدالحسین طریحی(نوۀ فخر الدین طریحی) جامع المقال را در ۱۲۶۲ با عنوان ُمتقن الرجال فی تلخیص جامع المقال خلاصه کرده است.

اثر دیگر طریحی المُنتخب فی جمع المَراثی و الخُطَب است، مشتمل بر مرثیه¬ها و خطبه-هایی در رثای اهل بیت علیهم السلام (اعجاز حسین، کشف الحجب والأستار، ص۵۵۸؛آقا بزرگ طهرانی،‌ الذریعه، ج۲۲، ص۴۲۰). مجموعه‌ای از اشعار خود طریحی در این مجموعه نیز آمده است (رجوع کنید به نجفی، ص۷۲۹). به نوشتۀ حر عاملی (۱۱۰۴، ج۲، ص۲۱۵)، طریحی اثر دیگری با نام المَقتل نیز داشته است، اما افندی (ج۴، ص۳۳۴) این دو را یک کتاب دانسته است.

این کتاب که با عناوینی همچون مجالس الطریحی و المجالس الفخریه نیز از آن یاد شده است، نخستین بار در ۱۳۰۷ش در حاشیۀ مَقاتل الطالبین ابوالفرج اصفهانی در تهران چاپ شد. جزء اول و دوم آن نیز، جداگانه، بارها به چاپ رسیده است (طریحی، جامع المقال، مقدمۀ محقق، ص «یب»، پانوشت ۲؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۲۲، ص۴۲۰).

اثر دیگر طریحی،

کتابی فقهی با عنوان الفخریه الکبری است که در آن فتواهای خود را درباب طهارت و بخشی از صلاه گرد آورده وتألیف آن را در ۱۰۸۲ به پایان رسانده است (افندی، ج۴، ص۳۳۴؛موسوی خوانساری، ج۵، ص۳۵۱؛امین، ج۸، ص۳۹۵؛آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱۶، ص۱۲۷). طریحی خود این اثر را با عنوان الفخریه الصغری تلخیص کرده است (رجوع کنید به افندی، ج۴، ص۳۳۴؛آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱۶، ص۱۲۶). احتمالاً اثری که حرعاملی (ج۲، ص۲۱۵) با عنوان الفخریه فی الفقه معرفی کرده، اشاره به همین دو اثر بوده است.

صفی¬الدین طریحی، فرزند فخرالدین طریحی، شرحی با عنوان الریاض الزهریه فی شرح الفخریه (رجوع کنید به امین، ج۷، ص۳۹۱؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱۱، ص۳۲۵ ، ج۱۶، ص۱۲۷) و برادرزادۀ فخرالدین طریحی، شیخ حسام الدین، نیز شرحی مزجی با عنوان منهج الشریعه الغراء فی شرح فخریه الصغری (رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، ج۱۳، ص۳۷۸،ج۲۲، ص۱۹۲) بر این کتاب نوشته اند.

طریحی آثاری نیزدر شرح برخی کتابها نوشته،

که از جملۀ آنهاست:

الضیاء اللامع فی شرح مختصر الشرائع (افندی، ج۴، ص۳۳۴؛کشمیری، ص۱۰۷؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱۵، ص۱۲۸)؛

النکت الفخریه شرح رساله الاثنی عشریه فی الطهاره و الصلاه، اثر شیخ حسن بن شهید ثانی (افندی، ج۴، ص۳۳۴؛امین، ج۸، ص۳۹۵؛آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۲۴، ص۳۰۵؛برای نقل قولهایی از آن رجوع کنید به بحرانی، الحدائق الناضره، ج۹، ص۳۸۹-۳۹۱)؛

النکتُ اللطیفه فی شرح صحیفه السجادیه (افندی، همان، ج۴، ص۳۳۵)؛

شرح المبادئ الأصولیه علامه حلی (موسوی خوانساری، ج۵،ص۳۵۱؛امین، ج۸، ص۳۹۵؛آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱۴، ص۵۳)؛

إیضاح الحساب شرح خلاصه الحساب شیخ بهایی (امین، ج۸، ص۳۹۵؛آقابزرگ طهرانی، الذریعه،ج۲،ص۴۹۳-۴۹۴)،

اللمع فی شرح الجمع (آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۱۸، ص۳۴۹؛برای آگاهی از دیگر آثار طریحی رجوع کنید به افندی، ج۴، ص۳۳۳-۳۳۵؛امین، ج۸، ص۳۹۵؛نجفی، ص۷۲۷-۷۲۹).



منابع:

(۱) آقا بزرگ طهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت، بی¬تا؛
(۲) آقا بزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه، بیروت ۱۴۱۱؛
(۳) اعجاز حسین، کشف الحجب و الأستار، قم ۱۴۰۹؛
(۴) عبد الله افندی اصفهانی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینی، قم ۱۴۰۳؛
(۵) محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت۱۴۱۰؛
(۶) هاشم بحرانی، مدینه معاجز الأئمه الاثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، قم ۱۴۱۳؛
(۷) یوسف بن احمد بحرانی، الحدائق الناضره فی أحکام العتره الطاهره، قم، بی‌تا؛
(۸) یوسف بن احمد بحرانی، لؤلؤه البحرین،قم،بی¬تا؛
۹- ‌اسماعیل پاشا بغدادی، هدیه العارفین، اختصارات؛
۱۰- ‌جعفر آل محبوبه، ماضی النجف و حاضرها، بیروت ۱۴۶۰؛
۱۱- ‌محمد بن حسن حر عاملی، امل الآمل، قم ۱۳۶۳ش؛
۱۲- ‌ عبدالله بن صالح سماهیجی بحرانی، الإجازه الکبیره، چاپ مهدی عوازم قطیفی، قم ۱۴۱۹؛
۱۳- ‌ فخر الدین طریحی، المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، بیروت ۱۴۱۲؛
(۱۴) فخرالدین طریحی، تفسیر غریب القرآن، چاپ محمد کاظم طریحی، قم، بی‌تا؛
(۱۵) فخرالدین طریحی، جامع المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، تهران، بی¬تا؛
(۱۶) فخرالدین طریحی، مجمع البحرین ومطلع النیرین، تهران ۱۴۰۸؛
(۱۷) محمد علی کشمیری، نجوم السماء فی تراجم العلماء، قم، بی¬تا؛
(۱۸) محمد علی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۹) عبدالله موسوی جزائری تستری، الإجازه‌الکبیره، چاپ محمد سمامی حائری، قم ۱۴۰۹؛
(۲۰) محمد باقر موسوی خوانساری، روضات الجنات، قم ۱۳۹۲؛
(۲۱) خبیر نجفی، الشیخ فخر الدین الطریحی، لغه العرب، السنه ۶، الجزء ۱۰ (المسلسل ۶۶)؛
(۲۲) احمد نراقی، عوائد الأیام، قم ۱۴۱۷؛
حسین نوری طبرسی، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه شَدّاد بن أوس(متوفی۵۸ه ق)

شَدّاد بن أوس ، بن ثابت انصاری نجاری مدنی، محدّث و صحابی. شدّاد از قبیلۀ بنی‌حُدَیله بود که نسب آنها به عمروبن مالک‌بن نجّار می‌رسید (رجوع کنید به ابن‌خیاط، ص ۱۵۶؛ ابن‌عبدالبر، ج ۱، ص ۱۱۷؛ ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۰۵، ۴۱۷). وی برادرزادۀ حسان‌بن ثابت، شاعر مشهور صدر اسلام، بود (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۰۳، ج ۷، ص ۴۰۱؛ رازی، ج ۲، قسم ۱، ص ۳۲۸).

کنیۀ او را أبویَعلی و أبوعبدالرحمن ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۶۹۴؛ ابن‌حجر، ج ۳، ص ۳۱۹). پدر شدّاد، اوس، از جمله انصاری بود که در بیعت عقبه حضور داشت (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۰۳؛ ابن‌عبدالبر، ج ۱، ص ۱۱۷) و به گفتۀ ابن‌سعد (ج ۳، ص ۵۵ـ۵۶)، عثمان بعد از مهاجرت مسلمانان از مکه به مدینه، در خانۀ اوس‌بن ثابت اقامت گزید.

همچنین پیامبر در جریان عقد مؤاخات میان مهاجران و انصار، میان اوس‌بن ثابت و عثمان پیمان برادری بست (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۶). به نوشتۀ واقدی (ابن‌عبدالبر، ج ۱، ص ۱۱۷)، اوس در جنگ بدر و دیگر نبردهای پیامبر حضور داشت و در زمان خلافت عثمان‌بن عفان (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۵۰۳) و به تصریح ابن‌حبان (ج ۳، ص۱۰)، در سال ۳۵ درگذشت.

هرچند ابن‌سعد (همانجا) و ابن‌عبدالبر (همانجا) در خبری دیگر به نقل از عبداللّه‌بن محمدبن عماره انصاری، از شهادت اوس در جنگ احد سخن گفته‌اند. شعری از حسان‌بن ثابت (ص ۱۱۶) در ذکر کشته شدن أوس‌بن ثابت، دلیلی بر درستی خبر شهادت اوس در جنگ احد است (رجوع کنید به ابن‌حجر، ج ۱، ص ۱۴۴، ج ۳، ص ۳۱۹ـ۳۲۰). مادر وی، صُرَیمَه یا صُرمَه نیز از بنی‌عَدیبن نجار بود (ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۰۴).

دربارۀ شدّاد بن أوس و حضور او در نبردهای پیامبر اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی از حضور او در غزوه بدر سخن گفته‌اند اما بخاری (ج ۲، قسم ۲، ص ۲۲۴) در این مطلب تردید کرده است. وی به زهد شهرت داشت و معاصرانش او را بدین خصلت ستوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۶۹۴ـ۶۹۵؛ ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص۴۱۰).

دربارۀ عبادت و ورع وی داستانهایی نقل شده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۱۵ـ۴۱۶؛ مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۱). شدّاد پس از فتح شام در زمان خلیفۀ دوم به امارت حِمص گماشته شد (مزی، ج ۱۲، ص۳۹۰). ابن‌سعد (ج ۷، ص ۴۰۱)، بدون اشاره به تاریخ دقیق، از مهاجرت شدّاد به بیت‌المقدّس سخن گفته و اشاره کرده که شدّاد تا اواخر عمر خود در آنجا به‌سر برده است (رجوع کنید به ابن‌عبدالبر، ج ۲، ص ۶۹۴).

شدّاد چهار پسر به نامهای یعلی، محمد، عبدالوهاب و منذر داشت و دختری با نام خزرج (ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۰۹؛ مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۲). شدّاد از کعب‌الأحبار روایت کرده و از وی أسامهبن عمیر هُذَلی، خالدبن مَعدان، پسرانش محمد و یعلی و کسان دیگری روایت کرده‌اند (رجوع کنید به مزی، ج ۱، ص۳۹۰). روایات وی در صحاح سته نقل شده است (رجوع کنید به مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۲). دربارۀ مواضع سیاسی و گرایش کلامی شدّاد، اطلاع چندانی در دست نیست.

براساس برخی شواهد، به علویان گرایش داشته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۲، ص ۴۱۶) و وقتی معاویه از او خواست بر منبر، از علی علیه‌السلام بدگویی کند، از این کار سر باز زد (رجوع کنید به مفید، ص ۹۶ـ۹۷). همچنین، پیوستن به اصحاب جمل و یاری کردن امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام (رجوع کنید به خزاز قمی، ص۱۸۰ـ۱۸۲) و نقل روایات فضائل علی علیه‌السلام از دیگر شواهد این امر است.

رحلت

شدّاد در سال ۵۸ در ۷۵ سالگی در بیت‌المقدّس درگذشت و همانجا مدفون شد (ابن‌حبان، ج ۳، ص ۱۸۵ـ۱۸۶؛ مزی، ج ۱۲، ص ۳۹۲ قس ابن‌سعد، ج ۷، ص ۴۰۱). ابوحاتم رازی (ج ۳، قسم ۲، ص ۳۱۵) از محمدبن عبدالرحمن، نوادۀ او، نام برده و به اقامت او در بیت‌المقدّس اشاره کرده است. وی از پدر و جدش، شدّادبن أوس، روایت نقل کرده و از او ابراهیم‌بن محمدبن یوسف فریابی حدیث نقل کرده است (رازی، همانجا).



منابع :
(۱) ابن‌حجر عسقلانی، الاصابه‌فی تمییز الصحابه، چاپ علی‌محمد بجاوی، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۲) یوسف‌بن عبداللّه‌بن محمدبن عبدالبر، الاستیعاب فی ممعرفه‌الاصحاب، چاپ علی‌محمد بجاوی ، قاهره، بی‌تا.؛
(۳) ابوحاتم محمدبن حبان‌بن احمد مشهور به ابن‌حبان بستی، کتاب‌الثقات، حیدرآباد دکن، بی‌تا؛
(۴) حسان‌بن ثابت، دیوان حسان‌بن ثابت الانصاری، چاپ یوسف عید ، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲؛
(۵) ابوعمرو خلیفه‌بن خیاط، کتاب‌الطبقات، چاپ سهیل‌زکار، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۶) علی‌بن محمد خزاز قمی، کفایه‌الاثر فی النص علی‌الائمه الاثنی عشر، چاپ عبدالطیف حسینی کوه¬کمری خویی قم ۱۴۰۱؛
(۷) ابن‌سعد(بیروت)؛
(۸) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی‌شیری، بیروت ۱۴۱۵؛
(۹) اسماعیل‌بن ابراهیم بخاری، کتاب التاریخ‌الکبیر، بیروت : دارالکتب العلمیه، بی‌تا؛
(۱۰) ابومحمد عبدالرحمن‌بن محمدرازی، کتاب الجرح و التعدیل، حیدر آباددکن ۱۳۷۱/۱۹۵۳، افست بیروت: دار احیاء التراث‌العربی، بی‌تا.؛
(۱۱) جمال‌الدین یوسف مزی، تهذیب‌الکمال فی اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۲) محمدبن محمدبن نعمان مشهور به شیخ مفید، کتاب الامالی، چاپ حسین استاد ولی و علی‌اکبر غفاری ، قم ۱۴۰۳ .

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه ابونصر حسن طبرسی«رضی‌الدین»( قرن ششم )(مؤلف کتاب مکارم الاخلاق)

 ابونصر حسن بن فضل ، ملقب به رضی‌الدین، فقیه، از بزرگان علمای امامیه، محدّث ثقه در قرن ششم و مؤلف کتاب مکارم الاخلاق . دربارۀ زادگاه و تاریخ ولادت و وفات او اطلاع دقیقی دردست نیست. خانوادۀ وی اهل علم و فضل بودند. پدرش، امین الدین فضل بن حسن طبرسی٭ (متوفی ۵۴۸)، صاحب تفسیر معروف مجمع البیان لعلوم القرآن است. شیخ طبرسی (ج۱، ص۴۹) کتاب جوامع الجامع را به درخواست وی نوشته است.

دربارۀ تلفظ نام طبرسی اختلاف هست. برخی آن را طبرسی به سکون باء و کسر راء (کریمان، ج۱، ص۱۶۶-۲۰۵) ، برخی آن را به فتح باء و سکون راء، و عده‌ای به سکون باء و فتح راء خوانده‌اند (زبیدی، ج۸، ص۳۳۷). به نظر بعضی محققان، طبرسی منسوب به طبرِس، یعنی تفرش( از قرای معروف اطراف قم)، است (رجوع کنید به مستوفی؛ ص۶۸؛ مفید، ص۱۲۵، پانویس؛ امین، ج۳، ص۲۹).

او را منسوب به طبرستان( از بلاد وسیع مجاور مازندران و گیلان و گرگان) نیز دانسته‌اند (حموی، ذیل حرف طاء؛ نیز رجوع کنید به فضل بن حسن طبرسی٭). ابن‌عساکر (ج۹، ص۱۰۲، پانویس) طبرسی را منسوب به طبس، جایی بین نیشابور و اصفهان و کرمان، دانسته است. بزرگان امامیه، ابونصر طبرسی را توثیق کرده و بر او ثنا گفته‌اند (رجوع کنید به مجلسی، ج۱، ص۲۸؛ خویی، معجم الرجال، ج۶، ص۸۷).

مهمترین اثر

مهمترین اثر ابونصر، مکارم الاخلاق و معالم الاعلاق است. به‌ نظر نوری طبرسی(ص ۵۳۲) ، وی این کتاب را بعد از پنجاه سالگی تالیف کرده است . ابونصر (مقدمه) با استناد به حدیث «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» و آیۀ ۲۱ سورۀ احزاب وآیۀ ۳۱ سورۀ آل‌عمران، تأسی به پیامبر اکرم و پیروی از شیوۀ زندگی او را وسیله‌ای برای جلب رحمت الهی و درنتیجه، انگیزۀ تألیف کتاب خود ذکر کرده است.

وی این کتاب را با استفاده از الاداب الدینیه پدرش و در زمان حیات او (مجلسی، ج۱، ص۲۸؛ آقابزرگ طهرانی، ج۲۲، ص۱۴۷؛ نیز رجوع کنید به ابونصر طبرسی، ص۷)، در دوازده باب مرتب کرده، که به حسن ترتیب نیز مشهور است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۱، ص۱۹ ، ج۲۲، ص۱۴۶). او در ابتدا و انتهای کتاب خود، از روی تیمن و تبرک، دو خطبه از امام علی علیه¬السلام آورده است (رجوع کنید به ابونصر طبرسی، ۴۷۵).

محتوای این کتاب ناظر بر حسن رفتار، اخلاق، اوصاف، آداب و سنتهای دینی منقول از پیامبر اکرم (رجوع کنید به د. اسلام، ذیل«AKHLAGH») و امامان معصوم شیعه علیهم السلام است. ابواب کتاب او به‌ترتیب عبارت¬اند از: اخلاق و اوصاف نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم؛ آداب نظافت، استفاده از سرمه، روغن و مسواک؛ آداب حمام؛ آداب ناخن‌گرفتن و کوتاه کردن و آراستن موی سر و صورت؛ خضاب و زینت و انگشتری؛ لباس و مسکن؛ اکل و شرب؛ نکاح؛ آداب سفر؛ آداب ادعیه؛ آداب مریض و علاج او؛ و نوادر .

از مهمترین منابع طبرسی در مکارم الاخلاق، کتاب اللباس عیاشی (رجوع کنید به ابونصر طبرسی، ص۴۴ ؛برای نمونه نیز رجوع کنید به ص۸۳) و کتاب حسن بن محبوب٭ (برای نمونه رجوع کنید به همو، ص۲۱۴ ، ۲۸۱) است. وی در این اثر هم‌چنین مرسلاً از حلبی٭ روایت کرده است (برای نمونه رجوع کنید به همو، ص۹۵، ۱۳۲، ۲۰۴).

روایات این کتاب گاهی منبع برخی آرا و فتاوای فقها بوده است (برای نمونه رجوع کنید به خویی، کتاب النکاح، ج۱، ص۵۳، پانویس؛همو، مصباح الفقاهه، ج۱، ص۳۷۹؛گلپایگانی، ج۲، ص۵۸؛حکیم، ج۴، ص۱۱۰). مکارم الاخلاق از مآخذ مجلسی (مقدمه) در بحار الانوار، نائینی (ص۶۶۵) در الحاشیه علی اصول الکافی، و یکی از منابع حر عاملی (برای نمونه رجوع کنید به ج۲۰، ص۴۱؛نیزرجوع کنید به وسائل الشیعه٭) در وسائل الشیعه بوده است.

این کتاب در ایران، عراق، لبنان و مصر چندین بار منتشر شده است (استادی، ص۱۹۴؛مجله تراثنا، ج۱۹، ص۲۳۷). نخستین بار در ۱۳۰۳ در مصر در چاپخانۀ محمد عبد الواحد طوبی و عمر حسین خشاب چاپ شده و به سبب استقبال از آن ، بارها به چاپ رسیده است (انصاری، ج۲، ص۴۷۶). مکارم الاخلاق چند بار به فارسی ترجمه شده که نخستین بار در ۹۵۷ بوده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۴، ص۱۳۸-۱۳۹ ، ج۲۲، ص۱۴۷-۱۵۰).

در چاپهای مکرر مصری مکارم الاخلاق، تحریفهای متعددی به ‌نفع مذهب عامه و مبطل امور مهمی از مذهب شیعه صورت گرفته است ، از جمله تبدیل نام فاطمه زهرا سلام الله علیها به عایشه، حذف احادیث نبوی ناظر بر فضیلت علی بن ابیطالب و خاندان او، وتغییر صیغۀ صلوات بر نبی اکرم (رجوع کنید به امین، ج۵، ص۲۲۴-۲۲۵) .

محمدباقر بهاری همدانی (متوفی ۱۳۳۳، ج۲، ص۶۲-۶۴) این چاپها را با نسخۀ خطی کتاب مقابله کرده و در کتاب تسدید المکارم و تفضیح الظالم (همو، ج۲، ص۶۳-۱۰۸) که به فارسی نیز ترجمه شده و نیز در کتاب التنبیه علی ما فعل بالکتب من التحریف (همو، ج۱، ص۲۴۱-۳۴۴) به این تحریفها و تغییرات اشاره کرده است (نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۴، ص۱۷۵؛استادی، ص۱۹۶-۱۹۷). بسیاری از عالمان شیعی، ، به‌ویژه علمای نجف، تحریف در چاپهای مصری را تقبیح کرده اند(رجوع کنید به انصاری، ج۲، ص۴۷۶؛استادی، ش۸، ص۱۹۴-۲۱۱).

کتاب جامع الاخبار نیز به ابونصر طبرسی منسوب است (عاملی، امل الامال، ج۲، ص۷۵؛در رد ادعای انتساب کتاب به او،رجوع کنید به امین، ج۵، ص۲۲۵-۲۲۶). ابونصر به ‌گواهی فرزندش، علی بن حسن (ص۲۷)، نوشتن کتاب جامع لسائر الاقوال و لمحاسن الاحوال را پس از استقبال زیاد مردم از مکارم الاخلاق آغاز کرد، ولی هنوز آن را تمام نکرده بود که درگذشت. ظاهراً مسوده‌های این اثر نیز راجع به حسن رفتار بوده ، که از رهگذر روایات موجود در کتابهای مشهور شیعی فراهم شده بوده است (همانجا).

دربارۀ وفات ابونصر طبرسی اطلاع دقیقی در دست نیست . برخی، اطلاعات مربوط به سفر به سبزوار، وفات در ۵۴۸ و انتقال جسد به مشهد و دفن در قتلگاه را به‌خطا، به ‌جای پدر، به او نسبت داده‌اند (امین، اعیان الشیعه، ج۵، ص۲۲۳؛رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، ج۱، ص۱۸ ، ج۶، ص۱۹۱؛نیز رجوع کنید به فضل بن حسن طبرسی٭).

چون طبرسی از کتاب المسموعات محمد بن اسماعیل مشهدی٭ در مکارم الاخلاق خود مطالبی نقل کرده (آقابزرگ طهرانی، ج۲۱، ص۲۵)، احتمالا طبرسی نیز در اواخر عمر در مشهد بوده است، گرچه این احتمال هم وجود دارد که ابن اسماعیل مشهدی به سبزوار یا نزد طبرسی رفته باشد. هم‌چنین چون ابونصر مکارم الاخلاق را در زمان طبرسی پدر (متوفی۵۴) تدوین کرده و بعد از آن نیز به نوشتن کتاب جامع خود مشغول شده و در بین کار فوت کرده، شاید وفات او نزدیک به زمان فوت پدرش بوده است.

طبرسی از پدرش روایت کرده (عاملی، الوسائل، ج۲۰، ص۵۷) و مهذب الدین حسین¬بن ابوالفرج رده‌نیلی٭ نیز از او روایت نموده است (عاملی، امل الامال، ج۲، ص۹۲-۹۳). فرزند ابونصر طبرسی، علی بن حسن،٭ از علمای اهل قلم و صاحب کتاب مشکاه الانوار است. وی (ص۱۶-۱۸ و۲۷-۲۸) این کتاب را در تکمیل مکارم الاخلاق، با استفاده از مسوده‌های کتاب جامع پدرش، نوشته است (نیز رجوع کنید به مجلسی، ص۹؛آقابزرگ طهرانی، ج۲۱، ص۵۵).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانی، چاپ اختصارات؛
(۲) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۵؛
(۳) رضا استادی، “تحریف مکارم الاخلاق و عکس العمل فقهای شیعه”، علوم الحدیث، ش۸، ۱۳۷۷؛
(۴) محسن امین عاملی، اعیان الشیعه، چاپ اختصارات؛
(۵) محمد علی انصاری، الموسوعه الفقهیه المیسره، چاپ باقری، قم ۱۴۱۵؛
(۶) بهاری، تسدید المکارم و تفضیح الظالم، میراث ماندگار، چاپ محمود مرعشی نجفی، قم ۱۴۲۴/۲۰۰۴؛
(۷) همو، التنبیه علی ما فعل بالکتب من التحریف، همان؛
(۸) محمد بن حسن حر عاملی، امل الامال، چاپ احمد حسینی، قم ۱۳۶۲ش؛
(۹) همو، تفصیل وسایل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، چاپ اختصارات؛
(۱۰) محمدسعید حکیم، المحکم فی اصول الفقه، ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۱۱) شهاب الدین یاقوت حموی، معجم البلدان، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۲) ابوالقاسم خویی، کتاب النکاح، بی‌تا؛
(۱۳) همو، مصباح الفقاهه، قم: بی‌تا؛
(۱۴) خویی، معجم الرجال، چاپ اختصارات؛
(۱۵) محب الدین زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ علی شیری، ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۱۶) حسن بن فضل بن محمد طبرسی، مکارم الاخلاق، چاپ ششم منشورات رضی، قم ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲؛
(۱۷) علی بن حسن طبرسی، مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، چاپ مهدی هوشمند، ۱۴۱۸؛
(۱۸) فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، چاپ مؤسسه نشر اسلامی، قم ۱۴۱۸؛
(۱۹) حسین کریمان، طبرسی و مجمع البیان، تهران ۱۳۴۰/۱۹۶۲؛
(۲۰) محمدرضا گلپایگانی، الدر المنضود فی احکام الحدود، قم ۱۴۱۲؛
(۲۱) محمدباقر مجلسی، بحار الانوار الجامعه لدرر الاخبار، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۲) حمد الله مستوفی، کتاب نزهه القلوب، چاپ اختصارات؛
(۲۳) محمد بن محمد بن نعمان مفید، تصحیح اعتقادات الامامیه، چاپ حسین درگاهی، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۳؛
(۲۴) مؤسسه آل البیت علیهم السلام، مجله تراثنا، ج۱۹، قم ۱۴۱۰؛
(۲۵) محمد بن حیدر نائینی، الحاشیه علی اصول الکافی، چاپ محمد حسین درایتی، قم ۱۴۲۴؛
(۲۶) حسین نوری طبرسی، نفس الرحمن فی فضائل سلمان، چاپ جواد قیومی، ۱۳۶۹/۱۴۱۱؛

(۲۷) R. Walzer and H. A. R. GIBB, “AKHLAK”, EI 2.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۵ 

زندگینامه عمادالدین طبری«عماد الدین یا جمال الدین»(قرن پنجم و ششم)

 عمادالدین ، محمد بن علی، عالم و محدّث امامی مذهب قرن پنجم و ششم. منتجب ‌الدین رازی (ص۱۰۷) نام و نسب او را عماد الدین محمد بن ابی ‌القاسم بن محمد بن علی آورده و خود وی (ص۱۹۲، ۲۰۰) نیز از پدرش با نام و نسبِ ابوالقاسم علی بن محمد بن علی یاد کرده است. در متن چاپ شدۀ کتاب معالم ابن‌شهر آشوب (ص۱۱۹) نام پدر وی، به اشتباه، قاسم آمده است.

هرچند بیشتر منابع (برای نمونه، رجوع کنید به منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷؛ابن اسفندیار، ج۱، ص۱۳۰؛ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۰) لقب وی را عماد الدین ضبط کرده‌اند، اما در نسخه‌ای از الفهرست منتجب الدین که نزد شیخ حر عاملی بوده – لقب او جمال الدین گزارش شده است(رجوع کنید به منتجب الدین رازی، ص۱۰۷، پانوشت۲). با توجه به عنوان «فقیه» که طبری برای پدر خود به کار برده (همان، ص ۷۶، ۱۶۳، ۱۸۴، ۱۹۲، ۲۰۰)  وی در خانواده‌ای علمی متولد شده و پرورش یافته است.

او (ص۳۹۱) همچنین پدر خود را به زهد وصف کرده است. از تاریخ تولد عمادالدین اطلاعی در دست نیست. با توجه به نسبت «کَجّی طبری» (ابن‌ شهر آشوب، ص ۱۱۹) و «طبری آملی کَجّی» (منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷) که برای وی یاد کرده‌اند (نیز رجوع کنید به ابن ‌اسفندیار، ج ۱، ص ۱۳۰، که مطابق گویش طبری از وی با نسبت «کجیج» یاد کرده است)، وی در کَجَّه به دنیا آمده که شهری است میان آمل و چالوس و از نواحی رویان (رجوع کنید به یاقوت حموی، ج۴، ص۲۴۰؛نیزرجوع کنید به همان، ج۲، ص۸۷۳، ج۳، ص۲۳۷ ۳۱۱)، که امروزه به کَجور شهرت دارد.

محمد بن مشهدی و ابن‌بطریق حلی، از شاگردان و راویان طبری‌، از وی با عناوین «الشیخ الفقیه العالم» (ابن‌ مشهدی، ص ۴۷۳) و «الشیخ الفقیه» (ابن ‌بطریق، ص ۷) یاد کرده‌اند و منتجب‌الدین رازی (ص ۱۰۷) نیز که به یک واسطه از طبری روایت کرده از او با عنوان «الشیخ الإمام» نام برده و وی را به فقاهت و وثاقت ستوده است. در قرن هفتم نیز ابن ‌اسفندیار (ج ۱، ص ۱۳۰) نام وی را با عناوین «خواجۀ امام» و «فقیه آل محمد» ذکر کرده است.

با توجه به اسناد و تاریخهایی که طبری در بشاره المصطفی آورده است، استادان و مشایخ وی شناخته می شوند و می توان سیر سفرهای او را ترسیم کرد. بر اساس این اسناد، طبری پس از کسب علم در آمل تا سال ۵۰۹، در ۵۱۰ به ری و یک‌سال بعد به نجف رفته و سپس به آمل بازگشته، زیرا در سال ۵۲۰ در آمل از ابو اسحاق اسماعیل بن ابی القاسم دیلمی حدیث شنیده است (رجوع کنید به همان، ص ۱۲۷، ۲۲۱).

استادان و مشایخ

استادان و مشایخ طبری و زمان و مکان قرائت، سماع و روایت وی از آنان، به ترتیب عبارت اند از:

سید ابو طالب یحیی بن محمد جوانی حسینی حسنی آملی در آمل در سال‌ ۵۰۹ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۶۹، ۸۴، ۸۶، ۱۰۶؛نیز رجوع کنید به همان، ص ۷۵ و ۲۰۳، که تاریخ قرائت و تحدیث نزد وی را، با تردید، در سال ۵۰۸ یا ۵۰۹ ذکر کرده است)،

ابو محمد حسن بن حسین بن بابویه رازی در ری در سال ۵۱۰ (رجوع کنید به همان، ص ۲۶، ۲۸، ۳۲، ۶۵، و نیز ص ۱۶۰، که در آن «‌عشره» به «ست ‌عشره» تصحیف شده است)،

ابو النجم محمد بن عبدالوهاب بن عیسی رازی در ری در سال ۵۱۰ (رجوع کنید به همان، ص ۷۰، ۸۸، ۱۱۶، ۱۲۶، ۱۳۲،و نیز ص ۱۱۱، که در آن «‌عشره» به «ست ‌عشره» تصحیف شده است)،

ابو علی حسن بن محمد طوسی در نجف در سالهای ۵۱۰ (رجوع کنید به طبری، ص ۲۳) و ۵۱۱ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۱۸، ۳۲، ۴۸، ۷۴)،

ابو عبدالله محمد بن احمد بن شهریار خازن در همان‌جا در سالهای ۵۱۲ (برای نمونه، رجوع کنید به همان، ص ۱۹، ۲۴، ۳۰، ۷۲) و ۵۱۴ (رجوع کنید به همان، ۲۰۲) و ۵۱۶(رجوع کنید به همو، ص۳۷، ۴۴)،

ابو البقاء ابراهیم بن حسین بصری در همانجا در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۲۱، ۲۸، ۳۵، ۵۰، نیز ص ۲۲۲ که در متن سند، تاریخ ۵۱۰ آمده اما در پانوشت ۶ همانجا،سال ۵۱۶ گزارش شده است)،

شریف ابو البرکات عمر بن ابراهیم بن محمد بن حمزه حسینی کوفی از علمای زیدیه در کوفه در سالهای ۵۱۲ (رجوع کنید به همان، ص ۷۳، ۱۰۵) و ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۸۰، ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۲۳، ۱۴۴؛نیز ص ۹۰، که در آن «ست‌ عشره» به «عشره» تصحیف شده است)،

ابو غالب سعید بن محمد بن احمد ثقفی کوفی در کوفه در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۸۵، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۱۷)،

ابو علی محمد بن علی بن قرواش تَمیمی در نجف در سال ۵۱۶ (رجوع کنید به همان، ص ۹۲)،

ابو محمد جبار (؟) بن علی بن جعفر رازی در نجف در سال ۵۱۸ (رجوع کنید به همان، ص ۹۲)،

ابو اسحاق اسماعیل بن ابی ‌القاسم بن احمد دیلمی در آمل در سال ۵۲۰ (رجوع کنید به همان، ص ۱۲۷، ۲۲۱) و

ابو جعفر محمد بن ابی ‌الحسن علی بن عبدالصمد تمیمی در نیشابور در سال‌ ۵۲۴ (رجوع کنید به همان، ص ۹۴، ۲۶۰، ۲۶۲، ۲۶۳).

طبری همچنین احادیثی را به روایت از پدرش، ابو القاسم علی بن محمد بن علی، بدون ذکر تاریخ (رجوع کنید به همان، ص ۱۶۳، ۱۹۲، ۲۰۰-۲۰۱) یا به نقل وجاده از کتاب دست نوشتۀ او (همان، ص ۷۶، ۱۸۴)، در بشاره المصطفی آورده است. ابو محمد حسن بن حسین بن ‌بابویه در سال ۵۱۰ در خانقاه خود در ری (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۶؛نیز رجوع کنید به ص۲۰۶، ۲۲۲) و ابو علی طوسی در سال ۵۱۱ در مشهدِ امیرمؤمنان در نجف (رجوع کنید به همان، ص ۲۱۷)، به خط خود، اجازۀ روایتی برای طبری نوشته‌اند. طبری همچنین برخی از روایات ابو محمد حسن بن حسین بن ‌بابویه را از روی نسخۀ اصل وی کتابت کرده و سپس بر فرزند او قرائت نموده است (رجوع کنید به همان، ص۲۲۲، ۲۲۶).

در میان مشایخ و استادان طبری، ظاهراً عمدۀ تحصیلات طبری نزد ابو علی طوسی بوده است (رجوع کنید به منتجب‌الدین رازی، ص ۱۰۷، که به قرائت طبری نزد وی اشاره کرده است؛نیز رجوع کنید به ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۰، که به نقل از تاریخ ابن ‌ابی‌ طی، توصیفی از احوال ابو علی طوسی را از زبان طبری آورده است)، همچنان‌که احادیث بسیاری را به روایت از او در کتابش آورده و او را بزرگ ‌داشته است (رجوع کنید به ذهبی، ج۱۱، ص۷۴۱).

با توجه به آنکه طبری به واسطۀ ابوعلی طوسی و دیگران، از شاگردان شیخ طوسی به شمار می‌رود، نظر وی دربارۀ عدم حجیت خبر واحد (رجوع کنید به همان، ص ۳۸۱، توضیح طبری در ذیل روایت ۲۳) – که مخالف نظر مشهور طوسی در این باره است – شایان توجه است.

به نوشتۀ ابن ‌اسفندیار، امیر ابن ‌ورّام بن ابی‌ فراس حلی (متوفی ۶۰۵) دو سال طبری را در حلّه نگاه داشت، برای او مقرری سالیانه تعیین کرد و در این مدت، اهل بغداد و کوفه و شیعیان عراق عرب به حلقۀ درس طبری پیوستند ( ابن‌ اسفندیار، ج ۱، ص ۱۳۰، با این ملاحظه که در آن «امیر ورّام» به «امیر ابن ‌ورّام» تصحیف شده است). همو می‌نویسد که ورّام دختر طبری را به همسری خود درآورد (همانجا، که در آن «ورام» به «ابن ‌ورّام» تصحیف شده است).

شاگردان

از شاگردان و راویان طبری،

شاذان بن جبرئیل قمی (رجوع کنید به ابن ‌مشهدی، ص ۲۶۳؛مجلسی، ج۱۰۷، ص۶۵-۶۶، ۷۰)، ابن‌بطریق حلی (رجوع کنید به ابن‌ بطریق، ص ۷)،

قطب‌الدین ابوالحسین راوندی (رجوع کنید به منتجب ‌الدین رازی، ص ۱۰۷)،

محمد بن مشهدی (رجوع کنید به همان، ص ۴۷۳)، و

عربی بن مسافر عبادی (رجوع کنید به همانجا) بوده اند.

افزون بر اینها، به نوشتۀ محمد تقی مجلسی(ج۱۰۷،ص۴۶،۶۵-۶۶)، ابن‌ شهرآشوب و ابن ‌ادریس حلی صحیفۀ سجادیه را از طریق طبری روایت کرده‌اند .تاریخ وفات طبری دانسته نیست. بنا بر گزارش ابن مشهدی، طبری در سال ۵۵۳ در مشهد علوی (نجف) به سر می‌برده (رجوع کنید به ابن‌ مشهدی، ص ۴۷۳) و بنابراین، تا این سال در قید حیات بوده است.

آثار

مشهورترین اثر طبری،

بشاره المصطفی لشیعه المرتضی است. ابن ‌شهر آشوب (ص۱۱۹)، که از معاصران طبری است، از این کتاب با عنوان البشارات نام برده است. منتجب الدین رازی (ص ۱۰۷) از آثار طبری به دو کتاب الفرج فی الأوقات و المخرج بالبینات و شرح مسائل الذریعه اشاره کرده و یادآور شده است که قطب‌الدین راوندی کتاب اخیر را بر طبری خوانده و راوندی نیز آن را برای وی روایت کرده است.

افزون بر اینها، طبری در بشاره المصطفی به کتابی از خود با عنوان کتاب الزهد و التقوی اشاره کرده است (طبری، ص ۸۳؛نیز رجوع کنید به افندی، ج ۵، ص ۱۸، که به جلد دوم کتابی اشاره کرده که شامل منتخبی از ادعیۀ مصباح المتهجد همراه با اضافاتی دیگر بوده و احتمال داده است که همان کتاب الزهد و التقوی طبری باشد).

از میان آثار طبری، تنها بخش‌ عمده‌ای از بشاره المصطفی بر جای مانده (دربارۀ ناقص بودن نسخه‌های موجود از این اثر، رجوع کنید به طبری، مقدمۀ محقق، ص ۱۱-۱۲؛نیز رجوع کنید به طبری، ص ۴۳۵-۴۳۷) و چاپ شده است (نجف ۱۳۸۳ و قم ۱۴۲۰) که خالی از اغلاط در اسناد نیستند (رجوع کنید به تراثنا، شمارۀ ۷۵، ص۱۸۵-۱۸۶).

با توجه به گزارشی از نسخۀ موجود در این کتاب در کتابخانۀ امیرالمؤمنین نجف (تراثنا، شمارۀ ۵۷، ص۱۸۵-۱۸۶)، چنین به نظر می‌رسد که این کتاب دارای نسخه‌هایی بوده است که اختلافات اندکی با یکدیگر داشته‌اند. ترجمه‌ای از این اثر نیز با عنوان بشارات نبوی به شیعیان علوی (تهران ۱۳۷۹ش) چاپ شده است.

از بقیۀ آثار طبری،

از جمله شرح مسائل الذریعه  که قاعدتاً شرحی بر مشکلات الذریعه سید مرتضی (متوفی ۴۳۶) در اصول فقه بوده است  نشانی در دست نیست. بشاره المصطفی از آثار مهم حدیثی- کلامی امامیه در قرن ششم است که مورد توجه علمای پس از طبری بوده، چنانکه ابن‌طاووس (متوفی ۶۶۴) در آثارش، مطالبی را از آن نقل کرده است (رجوع کنید به ابن‌طاووس، اقبال الاعمال، ج ۱، ص ۲۵-۲۷).

موضوع این کتاب، اثبات ائمه علیهم السلام، منزلت و درجات شیعه و کرامات اولیای الهی و پیروان ائمه است و چنانکه از نام آن پیداست، در اثبات حقانیت مذهب شیعه از کلام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است. مؤلف (ص۱۷-۱۸) با هدف آشنا سازی جامعۀ شیعی عصر خود با آموزه‌های عمیق این مکتب، این کتاب را تألیف کرده و در آن جز روایات مسند از مشایخ معتمد خود، نقل نکرده است. این کتاب افزون بر این فایدۀ مهم، به دلیل اشتمال بر اسانید تازه و ذکر شماری از عالمان شیعی ایران در سده‌های پنجم و ششم، دارای اهمیت است (برای نمونه‌هایی از این عالمان، رجوع کنید به طبری، ص۲۶، ۷۰، ۸۸، ۹۲، ۱۹۱، ۲۳۸، ۲۴۹، ۲۵۱، ۳۶۲).

این کتاب برای شناخت تشیع در کوفه در سده‌های پنجم و ششم نیز حائز اهمیت است، به¬ویژه در خصوص اسانید زیدیان کوفه، مانند روایات ابوالحسن زیدبن ناصرعلوی (طبری، ص۴۰)، ابوعبدالله محمدبن علی علوی (برای نمونه، رجوع کنید به طبری، ص۸۵، ۹۰، ۱۱۵) و ابو البرکات عمر بن ابراهیم علوی زیدی (برای نمونه،رجوع کنید بهطبری، ص۸۰، ۹۰، ۱۰۹) .

عماد الدین طبری بخش درخور توجهی از احادیث خود را در این کتاب، از نسخه یا نسخه‌هایی از الأمالی شیخ طوسی روایت کرده است. او از سه طریق روایاتی را از الأمالی شیخ طوسی نقل کرده است؛به ترتیب زمانی، از ابو محمد حسن بن حسین بن بابویه رازی (برای نمونه، رجوع کنید به ص۸۰، ۱۰۹، ۱۱۵، ۱۳۲، ۱۹۹، ۲۱۲)، ابوعلی طوسی فرزند شیخ طوسی (برای نمونه،رجوع کنید به ص۱۸، ۲۳، ۲۵، ۴۸، ۷۴) و ابوعبدالله محمدبن احمدبن شهریار، خازن مرقد امیرالمؤمنین و راوی کتاب صحیفۀ سجادیه* (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۱۳، ۱۸۳)، و گاه به صورت ترکیبی از هر سه استاد (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۳۷-۱۳۸، ۱۸۳) یا دو تن از آنان (برای نمونه، رجوع کنید به ص۲۰۰، ۲۰۲- ۲۰۳، ۲۰۵، ۲۱۴).

اسناد روایات بشاره المصطفی نشان می¬دهد که عمادالدین طبری بیشترین نقل از الأمالی شیخ طوسی را از طریق فرزند او، ابوعلی طوسی، کرده است. افزون بر این، عبارات خود طبری (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۹۱، ۲۰۶، ۲۱۶) نیز به استفادۀ وی از منابع مکتوب استادان خود برای تألیف بشاره المصطفی اشاره دارد.

از ابتدای اسناد روایات کتاب بشاره المصطفی چنین به دست می‌آید که طبری در ۵۱۰ (برای نمونه، رجوع کنید به ص۳۲، ۶۵، ۷۰، ۷۵) و ۵۱۶ (رجوع کنید به ص۱۱۱) و ۵۱۸ (برای نمونه، رجوع کنید به ص۹۲، ۱۰۵)، نزد عالمان و محدّثان ری به سماع حدیث اشتغال داشته است.البته این احتمال نیز می‌رود که دو تاریخ اخیر از اغلاط به وجود آمده در اسناد روایات باشد، چرا که به گفتۀ خود طبری (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۱۶، ۱۲۶، ۱۳۲، ۱۳۸، ۱۴۸، ۱۵۵، ۱۶۵)، وی از ابوالنجم محمدبن عبدالوهاب بن عیسی رازی در مسجدالغربی یا الغری، در محله‌ای به نام زامهران در ری، در صفر ۵۱۰ قرائت حدیث کرده است. دیگر تاریخهای‌ مذکور در ابتدای برخی اسناد (برای نمونه، رجوع کنید به ص۱۲۷، ۱۳۰، ۱۴۵) نیز مؤید سماع و قرائت او در همین سال در ری نزد عالمان اهل این شهر است.



منابع:

(۱) بهاء‌الدین محمد بن حسن ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران ۱۳۲۰ ش؛
۲- یحیی بن حسن ابن بطریق اسدی حلی، عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، قم ۱۴۰۷؛
۳- ابن¬شهرآشوب، معالم العلماء، چاپ سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۰ / ۱۹۶۱؛
(۴) رضی‌الدین علی بن موسی بن طاووس، إقبال الأعمال، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۴؛
(۵) محمد بن جعفر ابن مشهدی، المزار، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۱۹؛
۶- میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ سید احمد حسینی، قم ۱۴۰۱ ق؛
(۷) تراثنا، العدد الأول [ المسلسل ۵۷]، السنه الرابعه عشره، ربیع الأول۱۴۲۰ق؛
۸- شمس¬الدین محمدبن احمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عوّاد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
۹- عمادالدین محمد طبری، بشاره المصطفی لشیعه المرتضی، چاپ جواد قیومی اصفهانی، قم ۱۴۲۰؛
(۱۰) محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، بیروت ۱۴۰۳؛
۱۱- منتجب الدین علی بن بابویه رازی، الفهرست، چاپ سید جلال الدین محدث ارموی، قم ۱۳۶۶ ش؛یاقوت حموی، معجم البلدان، اختصارات.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۵ 

زندگینامه شیخ فتح موصلى(متوفی۲۲۰ه ق)

فتح موصلى ، ابونصر، محدّث و صوفى قرن دوم و سوم. نام او را فتح‌بن سعید و فتح‌بن على نیز ضبط کرده‌اند (انصارى، ص ۸۲؛ جامى، ص ۴۴). از تاریخ تولد و زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. به گزارش تذکره‌ها (خطیب بغدادى، ج ۱۴، ص ۳۶۱؛ ابن‌جوزى، ۱۴۱۲، ج ۱۱، ص ۶۱؛ ذهبى، ۱۴۱۴، ج ۱۵، ص ۳۳۸)، وى براى دیدار با بشر حافى* به بغداد رفت و از عیسی‌بن یونس حدیث شنید.

در موصل، غیر از فتح موصلى مذکور، صوفى دیگرى (فتح‌بن محمدبن وِشاح ازدى موصلى، کنیه‌اش ابومحمد، متوفى ۱۷۰) نیز به این نام شهرت داشته، که از او به فتح کبیر و از فتح‌بن سعید به فتح صغیر یاد شده است (ذهبى، همان، ج ۱۰، ص ۳۹۱، ج ۱۵، ص ۳۳۹؛ دیوه‌چى، ص ۲۰۶).

بیشتر حکایاتى که در منابع آمده دربارۀ فتح‌بن سعید است (ابن‌جوزى، ۱۴۱۲، ج ۸، ص ۳۳۴؛اربلى، ص ۱۱۳). در تذکره‌ها بین این دو خلط شده و احوال و حکایتهاى یکى به دیگرى نسبت داده شده است (ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۴، ص ۱۸۳).

به تصریح فتح موصلى، او با سى تن از مشایخ، که همگى از ابدال بوده‌اند، ملاقات داشته است (قشیرى، ص ۳۶۲؛ابن‌جوزى، ۱۴۰۳، ص ۳۱۰). وى اهل خوف و گریه بوده است و او را امام متوکلان خوانده‌اند (انصارى، همانجا؛عطار، ص ۳۴۲). کرامتى (راه رفتن روى آب) نیز دربارۀ او گزارش شده است (طعمى، ج ۱، ص ۳۲۱). همچنین او از عرفایى بوده که از معاشرت با نوجوانان پرهیز داشته است (رجوع کنید به ابن‌جوزى، همانجا).

ابوحفص، خواهرزادۀ بشرحافى، از موصلى روایت کرده و ابوعبداللّه حُصرى از شاگردان موصلى بوده است (انصارى، ص ۲۹۹؛ذهبى، ۱۴۰۲، ج ۱۰، ص ۴۸۴؛ابن ملقن، ص ۲۷۸).

رحلت

فتح‌بن سعید اسناد حرکت و سکون، نطق و سکوت، و خوف و رجا را به خدا نشانۀ عارف صادق معرفى می‌کند (عبادى مروزى، ص ۱۲۳). وى در عید قربان سال ۲۲۰، در حالتى منقلب، درگذشت (خطیب بغدادى، همانجا؛انصارى، ص ۸۲؛قس ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۴، ص ۱۸۸، که وفات او را پس از عید قربان دانسته است؛نیز قس طعمى، همانجا، که سال وفات او را، به اشتباه، ۳۲۰ گزارش کرده است). به گزارش دیوه‌چى (همانجا) او را در گورستانى در موصل به خاک سپردند. از فتح‌بن سعید به‌جز سخنان و حکایتهاى پراکنده، اثرى به جاى نمانده است (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۸، ص ۲۹۲ـ۲۹۳؛ابن‌جوزى، ۱۳۹۹، ج ۴، ص ۱۸۳ـ۱۸۹).



منابع :

(۱) ابوالفرج ابن‌جوزى، تلبیس ابلیس، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۱م؛
(۲) همو، صفهالصفته، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۳) همو، المنتظم، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابونعیم اصفهانى، حلیهالاولیاء و طبقات الأصفیاء، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷م؛
(۵) عبدالرحمن اربلى، خلاصه الذهب المسبوک مختصر من سیرالملوک، تصحیح مکی‌السید جاسم، بغداد، بی‌تا؛
(۶) خواجه عبداللّه انصارى، طبقات‌الصوفیه، به اهتمام سرور مولایى، تهران ۱۳۶۲؛
(۷) عبدالرحمن جامى، تصحات الانس، به اهتمام محمود عابدى، تهران ۱۳۸۶؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) سعید دیوه‌چى، تاریخ موصل، ۱۴۰۲؛
(۱۰) ذهبى؛
(۱۱) همو، تاریخ الاسلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمرى، ۱۴۱۴؛
(۱۲) محی‌الدین طعمى، طبقات‌الکبرى، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴م؛
(۱۳) منصوربن اردشیرى عبادى مروزى، مناقب‌الصوفیه، به اهتمام محمدتقى دانش‌پژوه و ایرج افشار، تهران، بی‌تا.؛
(۱۴) فریدالدین عطار نیشابورى، تذکرهالاولیاء، به اهتمام محمد استعلامى، تهران ۱۳۴۶؛
(۱۵) ابوالقاسم قشیرى، الرسالهالقشیریه، تحقیق معروف زریو و على عبدالحمید بلطه جى، دمشق ۱۴۰۸/۱۹۸۸م؛
(۱۶) سعید دیوه‌چى، تاریخ موصل (عراق) ۱۴۰۲؛
(۱۷) سراج‌الدین ابن‌ملقن، طبقات الاولیاء، چاپ نورالدین شریبه، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶م.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۵ 

زندگینامه عزالدین حسین‌ حسینی‌ حائرى (قرن نهم و دهم)

 عزالدین حسین‌بن مساعِد، عالم، محدّث و نسب‌شناس شیعى قرن نهم و دهم. از سال تولد، وفات و زندگى وى اطلاع دقیقى در دست نیست. سید محسن امین (ج ۶، ص ۱۷۲) بر پایه پاره‌اى اسناد خطى موجود در جبل‌عامل*، حسین‌بن مساعد را از اهالى عیناثا در جبل‌عامل دانسته که با برادرانش، سیدعبدالحق و سیدزین‌الدین، به عراق رفته و در کربلا سکونت گزیده است و هر سه در همانجا فوت کرده‌اند.

براین‌اساس، حسینی‌حائرى از فقهاى برآمده از مکتب کربلا به‌شمار رفته است (رجوع کنید به طباطبایى، مقدمه محمدمهدى آصفى، ج ۱، ص ۹۴). به‌نوشته آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۵۰، پانویس، ج ۲۶، ص ۱۱۸)، به احتمال بسیار کتاب بَیدَرُالفلاح، که ابراهیم‌بن على کَفعَمى* در تألیف کتاب البلدالامین از آن بهره برده، تألیف مساعدبن حسین، پدر حسینی‌حائرى، است؛ هر چند که پیشتر، افندى اصفهانى (ج ۲، ص ۱۷۶) این احتمال را بعید دانسته و آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۳، ص ۱۸۶) خود در این نسبت تردید کرده بود. کحّاله (ج ۱۲، ص ۲۲۳) اثرى با عنوان المراسلات را نیز به مساعد نسبت داده است.

حسینی‌حائرى معاصر و استاد کفعمى (متوفى ۹۰۰ یا ۹۰۵) بوده است (مجلسى، ج ۱، ص ۱۸؛ امین، ج ۶، ص ۱۷۱). کفعمى، حسینى حائرى را در حاشیه کتاب الجُنّهُ الواقیه و الجَنّهُالباقیه، معروف به المصباح، و دیگر آثار خود ستوده است. از کتاب فَرَجُ الکَرب و فَرَحُ القلب کفعمى بر می‌آید که وى با حسینی‌حائرى مکاتباتى به نظم و نثر داشته است (رجوع کنید به افندى اصفهانى، ج ۲، ص ۱۷۵ـ۱۷۶؛ امین، ج ۶، ص ۱۷۱۰ـ۱۷۲؛ آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۵۰، پانویس). شیخ حرّ عاملى (متوفى ۱۱۰۴) در امل الآمل (قسم ۲، ص ۱۰۲) حسینی ‌حائرى را فاضل و صالح وصف کرده است.

حسینی‌حائرى در نسب‌شناسى نیز دستى داشته است. بر طبق برخى مکتوباتش، در ۹۱۷ از کربلا به سوى خراسان رفته و نَسَب ساداتى را که در سمنان و سبزوار دیده، ضبط کرده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۳۶۶ش، ص ۷۳؛ همو، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۵۰). این گزارش و نیز ثبت تاریخ ۹۱۷ براى تألیف برخى آثار او (رجوع کنید به ادامه مقاله)، نشان می‌دهد که او پس از این تاریخ درگذشته است. سیدشهاب‌الدین مرعشی‌نجفى (رجوع کنید به عمرى، مقدمه، ص ۳۹)، بدون ذکر منبع، طول عمر او را ۱۲۰ سال نوشته است.

آثار

مهم‌ترین اثر حسینی‌حائرى،

تُحفَهُ الابرار فى منَاقب اَبِى الائمهِ الاَطهار، درباره مناقب و فضائل حضرت على علیه‌السلام است. او این اثر را در سى باب تألیف و در ابتداى کتاب تصریح کرده که به ‌سبب اختلاف فراوان درباره مناقب آن حضرت، به تألیف این کتاب پرداخته است. وى در این اثر از احادیث معتبر اهل سنّت نیز استفاده نموده و در فهرست منابع، حدود شصت کتاب اهل سنّت را ذکر کرده است که شمارى از آنها امروزه در دسترس نیستند.

در انتهاى کتاب، فصلى به فضائل امامان دیگر و نیز حضرت زهرا علیهم‌السلام اختصاص داده است (رجوع کنید به کنتورى، ص۱۰۳؛آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۴۰۵ـ ۴۰۶، ج ۶، ص ۱۵۰، پانویس).

به نوشته افندی‌اصفهانى (همانجا)، از جمله منابع حسینى در تألیف این اثر، کتابُ المَناقب ابوعَمرو (ابوعمر) زاهد (متوفى ۳۴۵) و شرح نهج‌البلاغه ابن‌عنقا متعلق به قرن هشتم، بوده است. آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۱، ص ۳۶۷، ج ۲، ص ۶۸) اقتباس او را از المناقب تأیید کرده، ولى درباره اصالت کتاب دوم مناقشه کرده و احتمال داده است که این اسم، تصحیف ابن‌عقایقى باشد (رجوع کنید به همان، ج ۱۴، ص ۱۵۷؛نیز درباره مآخذ دیگر تُحفهالابرار رجوع کنید به همان، ج۱۰، ص۱۴۰، ج۲۰، ص ۱۶۸ـ۱۶۹).

تُحفَهُ الابرار از جمله منابع بِحارالانوار علامه مجلسى بوده است (رجوع کنید به مجلسى، ج ۱، ص ۱۸)؛هرچند مجلسى (ج ۱، ص ۳۵) گفته چون بیشتر احادیث تحفهالابرار در کتابهاى مشهورتر یافت می‌شود، از این کتاب به‌ندرت استفاده کرده است.

اثر دیگر حسینی‌حائرى،

حاشیه‌هاى او بر عُمدهُالطّالب فى اَنساب آل ابی‌طالب، اثر ابن‌عِنَبَه* (متوفى ۸۲۸)، در نسب‌شناسى است. بخشى از این حاشیه‌ها همراه با متن عمدهالطّالب در ۱۳۳۷ش در نجف چاپ شده است (آقابزرگ‌طهرانى، ۱۴۰۳، ج ۶، ص ۱۵۰، ۱۶۵؛مشار، ستون ۲۸۹). نسخه‌اى از این کتاب به خط حسین‌بن مساعد وجود دارد که در ۸۹۳ نوشتن متن آن و در ۹۱۷ نوشتن آخرین حواشى آن به پایان رسیده است (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ۱۳۶۶ش، همانجا؛همو، ۱۴۰۳، ج ۳، ص ۱۳۵، ج ۱۵، ص ۳۳۸؛ابن‌عنبه، مقدمه آل‌طالقانى، ص۱۰ـ۱۱).



منابع :

(۱) آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ علی‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام‌الشیعه: احیاء الداثر من القرن العاشر، چاپ علی‌نقى منزوى، تهران ۱۳۶۶ش؛
(۳) ابن‌عِنَبَه، عمده الطّالب فى انساب آل ابی‌طالب، چاپ محمدحسن آل‌طالقانى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۴) عبداللّه‌بن عیسی‌افندى اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۵) امین؛
(۶) محمدبن حسن حرّ عاملى، امل الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ( ۱۹۶۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۷) علی‌بن محمدعلى طباطبائى، ریاض‌المسائل فى بیان احکام الشرع بالدلائل، ج ۱، قم ۱۴۱۲؛
(۸) علی‌بن محمدعمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، چاپ احمد مهدوی‌دامغانى، قم ۱۴۰۹؛
(۹) عمررضا کحاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۰) اعجاز حسین‌بن محمدقلى کنتورى، کشف الحجب و الأستار عن اسماء الکتب و الأسفار، قم ۱۴۰۹؛
(۱۱) مجلسى؛
(۱۲) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى عربى، تهران ۱۳۴۴ش.

 

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۳

زندگینامه على حَصّار (متوفی۶۱۱ه ق)

حَصّار ، على بن محمد خزرجى، فقیه و محدّث مالکى قرن ششم و هفتم. سال ولادت او دانسته نیست. کنیه‌اش ابوالحسن بود، در فاس به دنیا آمد و بعدها در سَبْتَه* اقامت گزید. خاندان او در اصل از اشبیلیه* (اندلس) بودند (ابن‌قاضى، قسم ۲، ص ۴۷۰).

اساتید

حصّار به اندلس رفت و به تحصیل اصول فقه پرداخت. از آنجا به مصر کوچ کرد و از ابوعبداللّه محمدبن حُمَید بهره علمى برد و از او و ابوالقاسم‌بن جُبَیش حدیث شنید (منذرى، ج ۲، ص ۳۰۹؛ ابن‌قاضى، همانجا). منذرى (متوفى ۶۵۶) در مصر از او حدیث شنید (رجوع کنید به ج ۲، ص ۳۱۰).

حصّار سپس به حج تشرف یافت و مدتى در مکه مجاور شد (منذرى؛ ابن‌قاضى، همانجاها). او را فردى فاضل و آشنا با علوم گوناگون وصف کرده و گفته‌اند در شعر نیز دستى داشته، در اصول فقه متبحر بوده و در این‌باره آثارى تألیف کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ج ۱۳، ص ۳۱۹؛ صفدى، ج ۲۲، ص ۱۳۱؛ تنبکتى، ج ۱، ص ۳۱۶).

رحلت

وى در ۶۱۱ در مدینه فوت کرد (ذهبى؛ صفدى، همانجاها؛ قس ابن‌قاضى، همانجا؛ تنبکتى، ج ۱، ص ۳۱۶، که وفات او را در حدود ۶۱۰ دانسته‌اند).

آثار

برخى آثار حصّار عبارت‌اند از:

الناسخ و المنسوخ؛

البیان فى تنقیح‌البرهان؛

کتابى درباره اصول دین و شرح آن در چهار بخش؛

تقریب‌المدارک فى رفع الموقوف و وصل المقطوع من حدیث مالک، که تلخیصى است از برخى قسمتهاى کتاب التمهید ابن‌عبدالبرّ (متوفى ۴۶۳؛ ذهبى؛ صفدى؛ ابن‌قاضى، همانجاها).



منابع :
(۱) ابن‌قاضى، جذوهالاقتباس فى ذکر من حَلَّ من الاعلام مدینه فاس، رباط ۱۹۷۳ ـ ۱۹۷۴؛
(۲) احمدبابابن احمد تنبکتى، نیل‌الابتهاج بتطریز الدیباج، چاپ عبدالحمید عبداللّه هرامه، طرابلس ۱۳۹۸/۱۹۸۹؛
(۳) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عوادمعروف، بیروت ۱۴۲۴/ ۲۰۰۳؛
(۴) صفدى؛
(۵) عبدالعظیم‌بن عبدالقوى مُنذِرى، التکمله لوفیات النقله، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸٫

 

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳ 

زندگینامه عبدالعزیزبن احمد حَلْوانى(قرن پنجم)

 محدّث و فقیه حنفى قرن پنجم. لقب مشهور او شمس‌الائمه و کنیه‌اش ابومحمد (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۱۷۷) یا ابواحمد (ابن‌ماکولا، ج ۳، ص ۱۱۱) است. سبب شهرت وى به حلوانى (زبیدى، ج ۳۷، ص ۴۶۶ـ۴۶۷) یا حَلوائى (ذهبى، ۱۴۱۴، حوادث و وفیات ۴۴۱ـ۴۶۰ه ، ص ۳۹۸) یا حَلاوى (ابن‌ماکولا، ج ۳، ص ۳۰۳)، اشتغال او به تهیه و فروش شیرینى بوده است (لکنوى، ص ۹۶).

از سال تولد و دوران کودکى وى اطلاعى در دست نیست. گفته‌اند اهل بخارا بود و در آنجا نزد ابوعلى حسین‌بن خَضِر نَسَفى* (متوفى ۴۲۴) به فراگیرى فقه و علوم دیگر پرداخت و پیشواى حنفیان بخارا شد (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۲۴۸؛ ابن‌ابى‌الوفا، ج ۲، ص ۴۲۹؛ ابن‌قطلوبغا، ص ۱۲۸ـ ۱۲۹). وى مطابق با روش فقهىِ حنفیان کوفه فتوا مى‌داد (سمعانى، همانجا) و در سمرقند نیز مجلس افتا برپا مى‌ساخت (نسفى، ص ۴۲۸).

استادان

دیگر استادان مهم و مشایخ حدیثى حلوانى عبارت بودند از:

عبدالرحمان‌بن حسین کاتب،

محمدبن احمدبن غُنجار بخارى،

صالح‌بن محمد جِجارى،

ابوسهل احمدبن محمد اَنماطى و محمدبن عمروبن شعبى (سمعانى، همانجا؛ نسفى، ص ۳۸۸، ۴۱۷؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹؛ همو، ۱۴۱۴، همانجاها).

شاگردان

حلوانى شاگردان بسیارى تربیت کرد، از جمله محمدبن احمد سرخسى* (صاحب المبسوط)، على‌بن محمد ابوالعُسْر و برادرش محمد ابوالیُسربَزْدَوى*، قاضى جمال‌الدین احمدبن عبدالرحمان، عبدالکریم اندقى، محمدبن على زَرَنْجرى و فرزندش بکربن محمد (نسفى، ص ۲۲۵؛ ابن‌ابى‌الوفا، همانجا؛ تمیمى، ج ۴، ص ۳۴۶؛ لکنوى، همانجا). به تصریح منابع، این اشخاص و افرادى دیگر از او حدیث نقل کرده‌اند. بکربن محمد زرنجرى را آخرین راوى حدیث از حلوانى دانسته‌اند (رجوع کنید به سمعانى؛ابن‌ابى‌الوفا، همانجاها).

بنابر برخى منابع، حلوانى در اواخر عمر به شهر کَش (در ماوراءالنهر) منتقل یا تبعید شد (رجوع کنید به ابن‌ماکولا؛تمیمى، همانجاها). به نوشته نسفى (ص ۳۸۷)، عبدالخالق‌بن محمد شِکانى (متوفى بعد از ۴۸۰) مستملى او در این شهر بود. مقام علمى و معنوى حلوانى را ستوده و آن را ناشى از دعاى خیر پدرش دانسته‌اند (لکنوى، ص ۹۷).

حلوانى کتاب حدیثى شرح معانى الآثار طحاوى را، با دو واسطه، ازمؤلف روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ص ۹۵). نخشبى (به نقلِ لکنوى، ص ۹۶) او را در نقل احادیث اهل تسامح دانسته است.

حلوانى در کَش (ابن‌ماکولا؛تمیمى، همانجاها) یا بخارا (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۸، ص ۱۷۸) درگذشت و به گفته نخشبى (به نقلِ سمعانى، همانجا) در کَلاباذ (محلى در بخارا رجوع کنید به یاقوت حموى، ذیل «کلاباذ») به‌خاک سپرده شد. سال فوت او عمدتآ ۴۴۸ یا ۴۴۹ ذکر شده است (رجوع کنید به ابن‌اثیر، ج ۱، ص ۳۸۱؛ابن‌قطلوبغا، ص ۱۲۸؛حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۵۶۸، ج ۲، ستون ۱۵۸۰).

آثار

مهم‌ترین آثار حلوانى عبارت‌اند از:

المبسوط، کتاب النوادر، الفتاوى، التبصره (زرنوجى؛ابن‌ابى‌الوفا؛لکنوى، همانجاها)،

شرح کتابهاى فقهى الجامع‌الکبیرِ* شیبانى و ادب القاضى على مذهب ابى‌حنیفه،

اثر قاضى ابویوسف* یعقوب‌بن ابراهیم انصارى (متوفى ۱۸۲؛حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۴۶، ۵۶۸؛کحّاله، ج ۵، ص ۲۴۳).



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌الوفا، الجواهر المضیّه فى طبقات الحنفیّه، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن‌اثیر، اللباب فى تهذیب الانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۳) ابن‌قطلوبغا، تاج التراجم فى من صنّف من الحنفیه، چاپ ابراهیم صالح، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف فى الاسماء و الکنى و الانساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، بیروت (بى‌تا.)؛
(۵) تقى‌الدین‌بن عبدالقادر تمیمى، الطبقات السنیه فى تراجم الحنفیه، ج ۴، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۶) حاجى‌خلیفه؛
(۷) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، حوادث و وفیات ۴۴۱ـ۴۶۰ه ، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۸) همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۹) محمدبن محمد زبیدى، تاج‌العروس من جواهرالقاموس، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۴/ ۱۹۹۴؛
(۱۰) برهان‌الدین زرنوجى، تعلیم المتعلّم طریق التعلّم، چاپ مصطفى عاشور، قاهره ?( ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶)؛
(۱۱) سمعانى؛
(۱۲) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۳) عبدالحى‌بن عبدالحلیم لکنوى، الفوائد البهیه فى تراجم الحنفیه، کراچى ۱۳۹۳؛
(۱۴) عمربن محمد نسفى، القند فى ذکر علماء سمرقند، چاپ یوسف الهادى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۵) یاقوت حموى.

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴

زندگینامه حَفْص‌بن سلیمان بن مغیره اسدى«حفیص و غاضرى»(متوفی۱۸۰ه ق)

حَفْص‌بن سلیمان بن مغیره اسدى ، معروف به حفیص و غاضرى، مُقرى و مشهورترین راوى قرائت عاصم‌بن ابی‌النجود* (از معروف‌ترین قرّاء سبعه). در سال ۹۰ زاده شد (ذهبى، ۱۴۰۴، ج ۱، ص۱۴۰؛ ابن‌جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج ۱، ص ۱۵۶). از اهالى کوفه و پیشه‌اش بزازى بود (دانى، ص ۶؛ مزّى، ج ۷، ص۱۰ـ۱۱؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۶۴).

شرح‌حال‌نگاران کنیه‌اش را ابوعمر ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به همانجاها). او رَبیبِ (فرزند همسر) عاصم و در میان یاران و شاگردان عاصم از همه به قرائت او داناتر بود (ابن‌جزرى، النشر فی‌القراءات العشر، همانجا). ابن‌معین تنها روایت صحیح از قرائت عاصم را روایت حفص دانسته است که عاصم، با واسطه ابوعبدالرحمان سُلَمى (متوفى ۷۴ یا ۷۵)، از على علیه‌السلام فرا گرفته بود (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۳۱؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فی‌طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴؛ همو، النشر فی‌القراءات‌العشر، همانجا).

حفص را در علم قرائت بر ابوبکربن عیاش* (دیگر راوى قرائت عاصم ؛ متوفى ۱۹۴) ترجیح داده‌اند (رجوع کنید به دانى، همانجا؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴) و حتى او را داناترین فرد روزگارش به علم قرائت دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء؛ همو، النشر فی‌القراءات العشر، همانجاها؛ ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۵۸).

او در بغداد و مکه نیز به تعلیم قرائت (اِقْراء) مشغول گردید (ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، همانجا). ابن‌جزرى (النشر فى القراءات العشر، ج ۱، ص ۱۵۲ـ۱۵۵) سلسله راویان قرائت حفص را که از دو طریقِ عبیدبن صباح (متوفى ۲۳۵) و عمروبن صباح (متوفى ۲۲۱) می‌باشد به‌تفصیل ذکر کرده است. جز این دو، ابن‌جزرى (غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴ـ۲۵۵) از کسانى نام برده که قرائت را از او روایت کرده‌اند. طوسى (ص ۱۵۰، ۱۸۹) او را در شمار اصحاب امام باقر و امام صادق علیهماالسلام آورده است، اما این دلیل بر تشیع اوست (شوشترى، ج ۳، ص ۵۸۲).

قرائت حفص تنها در یک مورد با قرائت عاصم اختلاف دارد و آن، قرائت واژه «ضعف» در آیه ۵۴ سوره روم است که عاصم به فتح «ض» خوانده و حفص به ضم آن؛ اما میان قرائت حفص و شعبه بن عیاش بیش از پانصد اختلاف در حرکاتِ حروف گزارش شده است (ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات القراء، ج ۱، ص ۲۵۴). گفتنى است که چون قرائت حفص براساس ضوابط و اصول زبان عربى استوار است، بر قرائت ابوبکربن عیاش ترجیح داده می‌شود (رجوع کنید به یاقوت‌حموى، ج۳، ص۱۱۸۰).

اکنون در بیشتر سرزمینهاى اسلامى قرآن را به قرائت حفص از عاصم تلاوت می‌کنند (حبش، ص ۶۶) و غالب قرآنهاى رایج براساس این قرائت نگاشته شده است.

عبدالغنى نابلسى* در قصیده‌اى قرائت حفص‌بن سلیمان را به شعر سروده و خود او آن قصیده را شرح کرده و نام صرف العنان الى قرأه (قراءه) حفص‌بن سلیمان را بر آن نهاده است. این رساله را اغناطیوس عبده خلیفهالیسوعى تصحیح کرده و در چند شماره از مجله المشرق (۱۹۶۱ـ۱۹۶۳) به‌چاپ رسانده است.

ارزش و اعتبار حفص در دانش حدیث، برخلاف جایگاه والاى او در علم قرائت است. شرح‌حال‌نگاران عموماً با پذیرش مقام والایش در دانش قرائت، او را متروک‌الحدیث (رجوع کنید به عُقیلى، سفر۱، ص ۲۷؛ خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۶۶ـ۶۷؛ مزّى، ج ۷، ص ۱۳ـ۱۴) و ضعیف (ابن‌عدى، ج ۳، ص ۲۶۸) شمرده‌اند. ابن‌حِبّان او را کسى معرفى کرده که در سند احادیث دست می‌برده و ابن‌خراش او را کذاب و جاعل حدیث شناسانده است (رجوع کنید به حلبى، ص ۱۵۴).

نام او در بیشتر کتابهاى شرح‌حال راویان ضعیف آمده است (براى نمونه رجوع کنید به دارقطنى، ص ۷۸؛ ذهبى، ۱۴۰۸، ج ۱، ص ۲۱۴). ابن‌حجر عسقلانى (همانجا) برخى از کسانى را که او از آنان روایت کرده و نیز شمارى از راویان او را ذکر کرده است (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۴، همانجا).

رحلت

حفص‌بن‌سلیمان، بنابر قول مشهور، در سال ۱۸۰ وفات یافت (همانجا؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القراء، ج۱، ص ۲۵۵). دانى (ص ۶) سال وفات او را حدود ۱۹۰ ذکر کرده است.



منابع :

(۱) ابن‌جزرى، غایهالنهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بی‌تا.)؛
(۲) همو، النشر فی‌القراءات العشر، چاپ علی‌محمد ضباع، مصر [? ۱۹۴۰[، چاپ افست تهران (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/ ۱۹۹۵؛
(۴) ابن‌ عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸ /۱۹۹۷؛
(۵) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۶) محمد حبش، القراءات المتواتره و اثرها فی‌الرسم القرآنى و الاحکام الشرعیه، بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۹؛
(۷) برهان‌الدین حلبى، الکشف‌الحثیث عَمّن رُمى بوضع‌الحدیث، چاپ صبحى سامرائى، بغداد ( ۱۹۸۴)؛
(۸) خطیب بغدادى؛
(۹) علی‌بن عمر دارقطنى، کتاب‌الضُعفاء و المتروکین، چاپ صبحى بدرى سامرائى، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۰) عثمان‌بن سعید دانى، کتاب ‌التیسیر فی‌القراءات السبع، چاپ اوتوپرتسل، استانبول ۱۹۳۰؛
(۱۱) محمدبن احمد ذهبى، دیوان‌الضعفاء و المتروکین، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، معرفهالقرّاء الکبار علی‌الطبقات و الاعصار، چاپ بشار عواد معروف، شعیب ارنؤوط، و صالح مهدى عباس، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۳) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بی‌تا.) ؛
(۱۴) شوشترى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) محمدبن عمروعُقیلى، کتاب‌الضعفاءالکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۷) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۱۸) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۳ 

زندگینامه حَفْص‌بن عُمر دُورى(متوفی۲۴۸ه ق)(راویان قرائتهاى هفت‌گانه قرآن)

 از راویان قرائتهاى هفت‌گانه قرآن و محدّث قرن دوم و سوم. پدرش عُمربن عبدالعزیزبن صهبان (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۳۶۴؛ ابن‌حِبّان، ج ۸، ص ۲۰۰؛ قس خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۹: صُهَیب)، کنیه‌اش ابوعُمر (دولابى، ج ۲، ص ۵۴؛ ابن ابی‌حاتم، ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳، ج ۳، ص ۱۸۳) یا ابوعمرو (ابن‌سعد، همانجا) و به دُورى (منسوب به دُور، از محله‌هاى بغداد؛ سمعانى، ج ۲، ص ۵۰۳؛ ابن‌اثیر، ج ۱، ص ۵۲۱) و مُقرى و اَزدى (ابن‌سعد؛ خطیب بغدادى، همانجاها) مشهور بود.

مشایخ

حفص در سامرا سکونت داشت (ابن ابی‌حاتم، همانجا).

از اسماعیل‌بن جعفر،

ابواسماعیل ابراهیم‌بن سلیمان مؤدِّب،

ابوتُمیله یحیی‌بن واضح،

علی‌بن قدامه،

یزیدبن هارون،

حجاج‌بن محمد اعور،

یحیی‌بن ابی‌بُکیر و

عفّان‌بن مسلم حدیث شنید (رجوع کنید به همان، ج ۳، ص ۱۸۳ـ۱۸۴؛ خطیب بغدادى، همانجا؛ براى نام کسانى که وى از آنها روایت کرده است رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۳۵ـ۳۶) و قرآن را نزد قاریان بزرگ قرائت کرد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۹۰؛ مزّى، ج ۷، ص ۳۶ـ۳۷؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).

راویان ازاو

ابن‌ماجه،

ابوزُرعه عُبیداللّه‌بن عبدالکریم رازى،

ابوبکربن ابی‌الدنیا،

علی‌بن سُلیم،

ابوبکر حسن‌بن بشّاربن علّاف،

حاجب‌بن ارکین فرغانى،

علی‌بن ابراهیم اهوازى،

فضل‌بن شاذان و

ابوحاتِم محمدبن ادریس رازى از او روایت کرده‌اند (رجوع کنید به ابن ابی‌حاتم، ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳، ج ۳، ص ۱۸۴؛ خطیب بغدادى، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۳۶؛ براى فهرست کامل راویان وى رجوع کنید به مزّى، همانجا).

به گفته ابوداود سلیمان‌بن اشعث، احمدبن حنبل نیز از او حدیث نوشته است (رجوع کنید به خطیب بغدادى، همانجا).

حفص براى فراگرفتن قرائات قرآن، بسیار سفر کرد و نزد اشخاص بسیارى علم آموخت تا جایى که قرآن را طبق قرائتهاى هفت‌گانه و نیز قرائتهاى شاذ می‌خواند (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۱، ص ۵۴۳؛ همو، ۱۴۲۴، ج ۵، ص ۱۱۲۹)، هر چند به قرائت کسایى* بیشتر تمایل داشت و بدان شهرت یافت (خطیب بغدادى؛ مزّى، همانجاها).

او قرائت نافع مدنى و ابوجعفر یزیدبن قعقاع مدنى را از اسماعیل‌بن جعفر مدنى (متوفى ۱۸۰)، قرائت حمزه بن حبیب کوفى را از سُلیم‌بن عیسى حنفى (متوفى ۱۸۸ یا ۱۸۹)، قرائت علی‌بن حمزه کسایى (متوفى ۱۸۹) را از خود او، قرائت ابوعمروبن علاء بصرى* را از شجاع‌بن ابی‌نصر بلخى (متوفى ۱۹۰) و ابومحمد یحیی‌بن مبارک یزیدى (متوفى ۲۰۲) و قرائت عاصم را از ابوبکربن عیاش (متوفى ۱۹۳) آموخت (ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۱، ص ۵۴۱؛ همو، ۱۴۲۴، ج ۵، ص ۱۱۲۸؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه، ج ۱، ص ۲۵۵).

گفته‌اند که دورى نخستین کسى است که قرائات را گردآورى و در این باره کتابهایى تألیف کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۲۲۰؛ صفدى، ۱۹۶۲، ج ۱۳، ص ۱۰۳؛ ابن‌جزرى، همانجا؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله). ذهبى (۱۴۲۴، همانجا؛ نیز رجوع کنید به صفدى؛ ابن‌جزرى، همانجاها) او را شیخ قاریان عراق، و در قرائت قرآن ثَبَت و امام خوانده است (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج۱۱، ص۵۴۳).

دورى یکى از دو راوى قرائت ابوعمرو با واسطه ابومحمد یزیدى (براى راوى دوم رجوع کنید به صالح‌بن زیاد سوسى*) و کسایى (رجوع کنید به دانى، ص ۵، ۷، ۱۲، ۱۶)، هر دو از قاریان هفت‌گانه، بوده و نیز از طریق ابن‌جماز قرائت ابوجعفر یزیدبن قعقاع* مدنى، از قاریان ده‌گانه، را روایت کرده است (رجوع کنید به ابن‌جزرى، النشر، ج ۱، ص ۱۷۷).

ابن‌جزرى (النشر، ج ۱، ص ۱۲۳ـ۱۳۱،۱۷۰ـ۱۷۲، ۱۷۷ـ۱۷۸) طرق کامل این روایات را آورده و محمد ابراهیم محمد سالم این قرائات را از طرق مذکور نقل کرده است (رجوع کنید به فریده الدهر، ص ۱۴۲ـ۲۱۲، ۴۴۴ـ۴۵۱، ۴۷۳ـ۴۷۴). ابوالزَّعراء عبدالرحمان‌بن عبدوس (متوفى بعد از ۲۸۰)، احمدبن فَرَح مفسر (متوفى ۳۰۳)، ابن‌أسد نَصیبى (متوفى بعد از ۳۰۷)، ابوعثمان سعیدبن عبدالرحمان ضریر (متوفى بعد از ۳۱۰)، ابن‌نفّاح باهلى (متوفى ۳۱۴)، جعفربن عبداللّه ابن‌نَهشَل (متوفى ۲۹۴) و بسیارى دیگر، قرآن را بر دُورى قرائت کرده و از او روایت کرده‌اند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۲۲۰ـ۲۲۱؛ ابن‌جزرى، غایهالنهایه، ج ۱، ص ۲۵۵ـ۲۵۶).

ابن‌ابی‌حاتم رازى (۱۳۷۱ـ۱۳۷۳، ج۳، ص۱۸۴) و ابن‌حبّان (ج ۸، ص ۲۰۰) حفص را توثیق کرده‌اند، ولى دارقطنى به ضعف او رأى داده است (رجوع کنید به حاکم نیشابورى و دارقطنى، ص ۱۹۶). به عقیده ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، همانجا) تضعیف دارقطنى ناظر به روایت حدیث است نه قرائت قرآن؛ چه، او در قرائت دقیق و معتمد بوده است.

همچنان‌که بسیارى از بزرگان قرائت، نظیر نافع و کسایى و حفص‌بن سلیمان، نیز فقط در قرائت ــو نه در نقل حدیث ــ موثق بوده‌اند. همچنین ابن‌سعد (ج ۷، ص ۳۶۴) او را دانشمند قرائت و تفسیر قرآن دانسته و ابن‌ابی‌حاتم رازى نیز در تفسیر خود (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۹۸، ج۲، ص۴۴۶، ج۳، ص ۸۰۲، ج ۷، ص ۲۱۷۳، ج ۹، ص۲۹۳۶، ج ۱۰، ص ۳۳۷۵) روایاتى از ابوعمر دُورى نقل کرده است. ظاهرآ دورى در نحو و لغت عربى نیز تبحر داشته است (رجوع کنید به دانى، ص ۵؛ ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۲۲۰؛ نیز رجوع کنید به ثعلبى، ج ۳، ص ۲۴۸؛ ابوحیان غرناطى، ج ۳، ص ۱۷۳).

رحلت

وى قریب به یک قرن زندگى کرد و در اواخر عمر نابینا شد (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۵، ص ۱۱۲۹؛ صفدى، ۱۳۲۹، ص ۱۴۶) و بدین سبب وى را ضریر لقب داده‌اند (رجوع کنید به ابن ابی‌حاتم، ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳، ج ۳، ص ۱۸۳؛ صفدى، ۱۳۲۹، همانجا). دورى در ۹۶ سالگى (ابن‌عماد، ج ۲، ص ۱۱۱) و بنابر مشهور در شوال ۲۴۶ درگذشت (بغوى، ص ۸۱؛ نیز رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج۹، ص۹۰ـ۹۱؛ سمعانى، ج۲، ص۵۰۳؛ قس ابن‌قُنفُذ، ص۱۷۹)، هر چند به نقلِ ذهبى (۱۴۱۸، ج ۱، ص ۲۲۲)، حاجب‌بن ارکین در ۲۴۸ از او حدیث شنیده و ابن‌حبّان (همانجا) نیز وفات او را همان سال دانسته است.

فرزندان

حفص دو پسر داشت: ابوجعفر محمد (خطیب بغدادى، ج ۳، ص ۹۷) و ابوبکر محمد (ابن ابی‌حاتم، ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳، ج ۷، ص ۲۳۶؛ قس خطیب بغدادى، ج ۳، ص ۹۸، ج ۵، ص ۱۹۹، که نام او را به نقل از حاجب‌بن ارکین، احمد آورده)، که هر دو اهل حدیث و قارى قرآن بودند (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۳، ص ۹۷ـ۹۹). حفص شانزده حدیث از فرزندش، ابوجعفر، روایت کرده که خطیب بغدادى در کتاب روایه الآباء عن الابناء آنها را آورده است (رجوع کنید به ج ۳، ص ۹۷ـ۹۸؛ نیز رجوع کنید به ابن‌صلاح، ص ۱۸۴).

آثار

دورى همچنین کتابهایى در زمینه قرائت قرآن تألیف کرده است که عبارت‌اند از:

الخلاف فى القراءات بین ابی‌عمروبن العلاء و اهل‌المدینه و حمزه و الکسائى؛

ابتداء الحروف فى کتاب‌اللّه تعالى؛

ما اتفقت‌الفاظه و معانیه من‌القرآن؛

اجزاء القرآن؛

فضائل القرآن؛

قرائات النبى صلی‌اللّه علیه و سلم (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۲، ص ۱۵۰، ج ۳، ص ۹۸، ج ۵، ص ۲۰۰؛ یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۱۸۱؛ زرکلى، ج ۲، ص ۲۶۴).

نسخه‌هایى از کتاب اخیر موجود است (رجوع کنید به زرکلى، همانجا؛ سزگین، ج ۱، ص ۱۳). داوودى (ج ۱، ص ۱۶۶) کتاب احکام القرآن و کتاب السنن را، به اشتباه، به وى نسبت داده که در اصل از آنِ ابوعمر حفص‌بن عمر (متوفى ۲۲۰)، از فقهاى اهل بصره، است (رجوع کنید به ابن‌ندیم، ص ۲۸۷؛ ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۴۰۶؛ نیز رجوع کنید به سمعانى، ج ۴، ص ۱۶).



منابع :

(۱) ابن‌ابی‌حاتم، تفسیرالقرآن العظیم، چاپ اسعد محمدطیب، صیدا ۱۴۱۹/ ۱۹۹۹؛
(۲) همو، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر، اللباب فى تهذیب الانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۴) ابن‌جزرى، غایه النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بی‌تا.)؛
(۵) همو، النشر فى القراءات العشر، چاپ علی‌محمد ضباع، بیروت: دارالفکر، (بی‌تا.)؛
(۶) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۷) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۸) ابن‌صلاح، مقدمه ابن‌الصلاح فى علوم الحدیث، چاپ صلاح‌بن محمدبن عویضه، بیروت ۱۴۱۶/ ۱۹۹۵؛
(۹) ابن‌عماد؛
(۱۰) ابن‌قُنفُذ، الوفیات، چاپ عادل نویهض، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۲) ابوحیان غرناطى، تفسیر البحر المحیط، چاپ عادل احمد عبدالموجود و دیگران، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۱۳) عبداللّه‌بن محمد بغوى، تاریخ وفاه الشیوخ الذین ادرکهم البغوى، چاپ محمد عزیرشمس، بمبئى ۱۴۰۹/۱۹۸۸؛
(۱۴) احمدبن محمد ثعلبى، الکشف و البیان، المعروف تفسیر الثعلبى، چاپ على عاشور، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۵) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى و علی‌بن عمر دارقطنى، سؤالات الحاکم النیسابورى للدارقطنى فى الجرح و التعدیل، چاپ موفق‌بن عبداللّه‌بن عبدالقادر، ریاض ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۱۶) خطیب بغدادى؛
(۱۷) عثمان‌بن سعید دانى، کتاب التیسیر فى القراءات السبع، چاپ اوتوپرتسل، استانبول ۱۹۳۰؛
(۱۸) محمدبن على داوودى، طبقات المفسرین، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۹) محمدبن احمد دولابى، الکنى و الاسماء، چاپ زکریا عمیرات، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۲۰) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشارعواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۱) همو، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۲۲) همو، طبقات القراء، چاپ احمدخان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۲۳) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲۴) خیرالدین زرکلى، الاعلام، بیروت ۱۹۸۰؛
(۲۵) سمعانى؛
(۲۶) خلیل‌بن ایبک صفدى، کتاب الوافى بالوفیات، ویسبادن ۱۹۶۲ـ؛
(۲۷) همو، نکت الهمیان فى نکت العُمیان، چاپ احمد زکی‌بک، مصر ۱۳۲۹/۱۹۱۱؛
(۲۸) فریدهالدهر فى تأصیل و جمع القراءات العشر، ج ۱، تحریر و جمع محمدابراهیم محمدسالم، (مصر: مطبعه حماده الحدیثه)، ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۲۹) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲؛
(۳۰) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳؛

(۳۱) Fuat Sezgin, Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden 1967- .

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۳ 

زندگینامه حفص‌بن غیاث نخعى کوفى(متوفی۱۹۴ه ق)(شاگردان امام صادق علیه‌السلام)

 محدّث و قاضى اهل سنّت و از شاگردان امام صادق علیه‌السلام. کنیه‌اش ابوعمر بود و در سال ۱۱۷، در دوره خلافت هشام‌بن عبدالملک (حک: ۱۰۵ـ۱۲۵)، زاده شد (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۳ـ۸۴؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۱۹۷). در منابع، به محل تولد او اشاره نشده است.

مشایخ حدیثى او بسیار بوده‌اند که مهم‌ترین آنان عبارت‌اند از:

جد او طلق‌بن معاویه،

عبیداللّه‌بن عمر،

هشام‌بن عُروه،

سفیان ثورى،

ابن‌جُرَیج و

امام جعفرصادق علیه‌السلام (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مِزّى، ج ۷، ص ۵۶ـ۵۸؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸؛براى فهرست آنان رجوع کنید به مزّى، همانجا).

حفص‌بن غیاث در میان شاگردان اَعْمَش* (متوفى ۱۴۸) از همه موثق‌تر معرفى شده است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۰). شیخ‌طوسى (۱۴۱۵، ص ۱۳۳، ۱۸۸، ۳۳۵) او را در شمار راویان امام باقر، امام صادق و امام کاظم علیهم‌السلام آورده است. اما چون حفص در سال ۱۱۷ به‌دنیا آمده و سال وفات امام باقر علیه‌السلام میان سالهاى ۱۱۴ تا ۱۱۸ گزارش شده است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۵، ص ۳۲۴)، نمی‌توان حفص را از اصحاب آن حضرت دانست (نیز رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱).

راویان حفص نیز بسیار بوده‌اند،

از جمله:

پسرش عمر،

احمدبن حنبل،

اسحاق‌بن راهویه،

علی‌بن مدینى،

ابونُعَیم فضل‌بن دُکَین،

عبداللّه‌بن محمدبن ابی‌شیبه و عثمان‌بن محمدبن ابی‌شیبه (براى فهرست آنها رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۶۸؛مزّى، ج ۷، ص ۵۸ـ۵۹).

گفته‌اند که حفص‌بن غیاث در روایت و نقل احادیث، عموماً بر حافظه خویش تکیه داشته است. راویان حفص سه تا چهار هزار حدیث را، که او از حفظ برایشان روایت کرده بود، به نقل از وى کتابت کرده‌اند (رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۲؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۵).

حفص‌بن غیاث مجموعه‌اى از احادیث گردآورده (رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که در منابع از وثاقت آن سخن رفته است (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۱۷، ص ۱۱۶؛مزّى، ج ۷، ص ۶۱). همچنین وى در دفترى، حدود ۱۷۰ روایت از امام صادق علیه‌السلام گردآورده است (براى نقل قولهایى از این اثر رجوع کنید به مدرسی‌طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۲ـ۲۳۵).

رجال‌شناسان امامى، با استناد به کلام شیخ‌طوسى (۱۴۰۳، ج ۱، ص۳۸۰) که گفته است اصحاب ما به اخبار حفص‌بن غیاث عمل کرده‌اند، او را موثق شمرده‌اند (رجوع کنید به علامه حلّى، مقدمه قیومی‌اصفهانى، ص ۳۳؛تفرشى، ج ۴، ص ۹؛خویى، ج ۶، ص ۱۴۹).

برخى رجال‌شناسان اهل سنّت او را ثقه و حدیث‌شناس دانسته و برخى در این زمینه او را رد کرده‌اند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۲؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸)، ولى به نظر می‌رسد همان‌گونه که ابوزرعه (متوفى ۲۶۴) و یعقوب‌بن شیبه (متوفى ۲۶۲) تصریح کرده‌اند، باید میان منقولات او در کتاب حدیثى موثقش و احادیث بسیارى که از حافظه نقل کرده است، تفاوت قائل شد (رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۸۱؛مزّى، ج ۷، ص۶۰ـ۶۱؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص۲۴)، به‌ویژه آنکه برخى نوشته‌اند وى در اواخر عمر دچار فراموشى شد (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹) یا پس از رسیدن به منصب قضا، حافظه‌اش ضعیف گردید (ابن‌ابی‌حاتم، ج ۳، ص ۱۸۶؛باجى، ج ۱، ص ۵۱۳). ظاهراً همه مواردِ قدح و جرح او، به همین سبب بوده است.

حفص‌بن غیاث از سوى هارون‌الرشید (حک : ۱۷۰ـ۱۹۳)، خلیفه عباسى، در شرق بغداد و پس از آن در کوفه به منصب قضا گماشته شد که بنابر گزارشى، مدت آن در بغداد دو سال و در کوفه سیزده سال بود (مزّى، ج ۷، ص ۵۹، ۶۴؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۸) .

برخلاف مقام حدیثىِ او، رجال‌شناسان منزلت وى را در فن قضا بسیار ستوده‌اند تا آنجا که به نظر برخى، منصب قضا با حفص‌بن غیاث پایان پذیرفته است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۶؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۳۵۹). با این حال، خود وى از اشتغال در این منصب چندان خشنود نبود و در پاسخ به پرسشى، گفته بود که قضا منصبى بسیار مشکل و پرزحمت است (خطیب بغدادى، ج ۹، ص۶۹ـ ۷۰؛مزّى، همانجا).

به نوشته ذهبى (۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۱، ص ۲۹۸)، وى از بخشنده‌ترین مردم بود و شرط کرده بود که‌هرکس می‌خواهد حدیثى از او فراگیرد، باید از غذاى او بخورد (نیز رجوع کنید به خطیب‌بغدادى، ج ۹، ص ۷۵؛مزّى، ج ۷، ص ۶۵). او در عین داشتن منصب قضا، با تنگدستى می‌زیست، چنان‌که پس از مرگش، نهصد درهم بدهکار بود (خطیب بغدادى، ج ۹، ص ۷۳؛مزّى، ج ۷، ص ۶۴؛ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۹، ص ۲۴).

رحلت

حفص‌بن غیاث در آخر عمر، زمین‌گیر و خانه‌نشین شد و پس از مدتى درگذشت. فرمانرواى کوفه، فضل‌بن عباس، بر جنازه او نماز گزارد (مزّى، ج ۷، ص ۶۹). سال وفات او را بین ۱۹۴ تا ۱۹۶ دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌خلّکان، ج ۱، ص۲۹۰؛مزّى؛ابن‌حجر عسقلانى، همانجاها)، ولى مزّى و ابن‌حجر عسقلانى سال ۱۹۴ را صحیح‌تر شمرده‌اند.



منابع :

(۱) ابن ابی‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، (بیروت) ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۳) ابن ‌خلّکان؛
(۴) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۵) سلیمان‌بن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخارى فی ‌الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۶) مصطفی‌بن حسین تفرشى، نقدالرجال، قم ۱۴۱۸؛
(۷) خطیب بغدادى؛
(۸) خویى؛
(۹) محمدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۰) همو، کتاب تذکرهالحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۱۱) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومی‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۲) همو، عدهالاصول، و بذیله الحاشیه الخلیلیه لخلیل‌بن غازى قزوینى، چاپ محمدمهدى نجف، (قم) ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۳) همو، الفهرست، چاپ جواد قیومی ‌اصفهانى، قم ۱۴۱۷؛
(۱۴) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصهالاقوال فى معرفهالرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛

(۱۶) Hossien Modarressi Tabataba’i, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol. 1 Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه هبه‌اللّه‌ حلّى(قرن پنجم و ششم)

ابوالبقاء ، هبه‌اللّه‌ بن ناصر، محدّث و مورخ امامى قرن پنجم و ششم. اوصافى که برخى درباره وى ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌مشهدى، ص ۴۳۴؛ ابن‌طاووس، ص ۱۶۱؛ افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۳۱۶)، حاکى از مقام و منزلت والاى اوست. دانسته‌هاى اندکى درباره وى وجود دارد و فقط افندى اصفهانى (ج ۵، ص ۳۱۴ـ۳۱۶) شرح‌حال کوتاهى از او، براساس سلسله سندى در کتاب المزارالکبیر محمدبن جعفر مشهدى، معروف به ابن‌مشهدى (ص ۴۳۴ـ۴۳۵)، آورده است.

طبق آن، حلّى در نجف و در ربیع‌الاول ۴۸۸ زیارتنامه امام حسین علیه‌السلام (به روایت جابربن عبداللّه) را براى ابوعبداللّه حسین‌بن احمدبن طَحّال مقدادى روایت کرده است. آقابزرگ طهرانى (ص ۳۳۳ـ ۳۳۴) نیز مطلبى کوتاه درباره وى آورده و گفته است که علامه حلّى در اجازه خود به بنوزهره*، نام ابوالبقاء حلّى را در ضمن ذکر طرق روایت خبر قتل مقلّدبن رافع در ۳۹۰، ذکر کرده است (براى متن خبر در اجازه حلّى رجوع کنید به مجلسى، ج ۴۲، ص ۵ـ۶، ج ۱۰۴، ص ۱۱۹).

با توجه به تنها اثر شناخته‌شده حلّى تاکنون، کتاب المناقب‌المَزْیَدیه فى اخبارالملوک‌الْاَسدیه، مى‌توان مطالب بیشترى درباره وى فهمید. او (ج ۱، ص ۶۴، ۲۷۵، ۲۷۷) به واسطه ابوعبداللّه محمدبن هبه‌اللّه‌بن جعفر طرابلسى، از ابویَعْلى محمدبن حسن جعفرى (متوفى ۴۶۳، داماد و جانشین شیخ‌مفید) مطالبى از کتاب نسب قریش زبیربن بکار نقل کرده است.

به گفته افندى اصفهانى (ج ۵، ص ۳۱۶)، ابوعلى طبرسى روایتى از حلّى را در کتاب کنوزالنَجاح آورده که وى از طرابلسى و او از شیخ‌طوسى نقل کرده است، هرچند افندى اصفهانى اشاره نکرده که طبرسى مستقیمآ از حلّى روایت کرده یا به واسطه راوى دیگر یا از کتابى نقل کرده است.

حلّى سفرى به کوفه کرده و در آنجا از نسب‌شناس نامور زیدى، ابوالغنائم محمدبن على‌بن میمون نَرسى (متوفى ۵۱۰)، مطلبى روایت کرده است (رجوع کنید به حلّى، ج ۱، ص ۲۴۶). دیگر استاد حلّى، ابوالمعالى احمدبن على‌بن قدامه (متوفى ۴۸۶)، از راویان نهج‌البلاغه، بود که حلّى (ج ۱، ص۲۵۰، ۲۵۳، ج ۲، ص ۳۷۱) به واسطه او شعرى و مطالبى تاریخى نقل کرده است. از دیگر استادان وى ابوالغنائم مُعَمَّربن محمدبن عبداللّه (رجوع کنید به نورى، ج ۵، ص ۳۴۸)، و سعدبن وَهْب (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۳۱۴ـ۳۱۵) و ابوعلى طوسى (حلّى، ج ۱، ص ۳۳۴، ۳۴۲، ۳۵۸) بودند.

حلّى بارها روایات و برخى مطالب کتاب خود را به روایت شاگردان شیخ‌طوسى، هرچند بدون تصریح به نام آنها، آورده است، از جمله مهم‌ترین این موارد نقل مطالبى از کتاب وقعه‌الصفین نصربن مزاحم منقرى است که او این مطالب را به همان طریقى که شیخ‌طوسى (ص ۴۸۲) ذکر کرده، روایت کرده است (رجوع کنید به حلّى، ج ۱، ص ۲۱۱ـ۲۲۵).

در مواردى هم بدون ذکر سند، عبارتهاى بلندى از وقعه‌الصفین، با تذکر به نقل مطلب از نصربن مزاحم، آورده است (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۷۲). همچنین حلّى (ج ۱، ص ۳۴۲ـ۳۴۳، ۳۴۷) مطالبى را به طریق خود از عالم امامى، احمدبن ابراهیم عَمِّىّ بصرى (براى شرح‌حال و آثار وى رجوع کنید به نجاشى، ص ۹۶؛ طوسى، ص ۷۱)، روایت کرده است. بنابراین، او به جز مشایخ حلّه، از مشایخ کوفه و بغداد و بصره نیز بهره برده است. او اهل شعر نیز بود و اشعارى در مدح سیف‌الدوله صدقه‌بن منصور دبیسى (حک : ۴۷۸ـ۵۰۱)، امیر مَزْیَدى حلّه*، سروده است (رجوع کنید به حلّى، ج ۱، ص ۳۶۱، ج ۲، ص۴۳۰).

متن المناقب‌المزیدیه براساس تنها نسخه شناخته‌شده آن، با تحقیق صالح موسى درادکه و محمد عبدالقادر خریسات (عمان ۱۴۰۴/۱۹۸۴)، منتشر شده و بار دیگر، مرکز شیخ زاید لتراث و التاریخ (امارت عربى متحده ۲۰۰۰) آن را تجدید چاپ کرده است. از آنجا که در نسخه خطى، فقط نام وى به صورت شیخ‌الرئیس ابوالبقاء هبه‌اللّه حلّى آمده است، مصححان به خطا کتاب را به ابوالبقاء محمدبن هبه‌اللّه‌بن نِما حلّى نسبت داده‌اند.

برخى نیز با بررسى اسناد کتاب و ذکر دلایلى نشان داده‌اند که مؤلف این کتاب ابوالبقاء هبه‌اللّه‌بن ناصربن حسین‌بن نصر/ نصیر حلّى است (رجوع کنید به انصارى قمى، ص ۸۱ـ۸۲؛ رحمتى، ص۴۰ـ ۴۱؛ بررسى کامل‌تر اسناد کتاب رجوع کنید به رحمتى، ص ۳۹ـ ۴۰).

براساس اشاره‌اى در کتاب (رجوع کنید به ج ۲، ص ۴۲۶)، حلّى تا بعد از درگذشت سلطان‌سنجر سلجوقى در ۵۵۲، در قید حیات بوده و کتاب خود را پس از این تاریخ نگاشته است، هرچند احتمال بیشتر آن است که این عبارت افزوده کاتب باشد. حلّى به نام برخى از دیوانیان و رجال حکومت صدقه‌بن منصور، چون ابونصر محمدبن على‌بن جیّاء (رجوع کنید به ج ۱، ص ۵۱ـ۵۳) و سهیل (از موالى صدقه‌بن منصور؛ ج ۲، ص ۵۰۳) اشاره کرده است.

المناقب‌المزیدیه علاوه بر آنکه اثرى منحصر به فرد درباره خاندان شیعى بنومزید حلّه، خاصه صدقه‌بن منصور دبیسى است (رجوع کنید به ج ۱، ص۱۶۰ـ۱۶۳، ج ۲، ص ۴۲۵ـ۴۳۱، ۴۹۵ـ ۵۰۰)، اهمیت فراوانى براى محققان تاریخ صدر اسلام و جاهلیت، تاریخ عراق پیش از اسلام و ملوک حیره* و مناسبات ایشان با دربار ساسانى و خاندان آل‌منذر در حیره دارد.

حلّى از منابع مختلفى چون تاریخ طبرى (رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۳، ۱۰۲، ۱۱۰، ۲۶۲)، کتاب‌النوافل هشام‌بن کلبى (ج ۱، ص ۱۶۵)، کتاب تهذیب‌الاَعقاب محمدبن محمد عُبَیْدلى (ج ۱، ص ۱۶۳)، سیره ابن‌اسحاق (ج ۱، ص ۴۶ـ۴۷، ۴۹، ۶۲) و الاشتقاق ابن‌درید (ج ۱، ص ۵۳) و دیوان شاعرانى چون ابوتمّام (ج ۱، ص ۳۳ـ۳۴) و ابونواس (ج ۱، ص ۳۳) بهره جسته است (براى منابع دیگر وى رجوع کنید به رحمتى، ص ۴۱ـ۴۲) و در موردى، به نقل مطلبى درباره تاریخ حیره، از منبعى مکتوب تصریح کرده است (رجوع کنید به ج ۲، ص۵۰۰؛براى وجود منابع مکتوب تاریخ آل‌منذر در حیره رجوع کنید به دورى، ص ۱۶). ابن‌طاووس (ص ۱۶۱ـ ۱۶۳) مطلبى درباره مبارزان جنگ بدر و حنین و در فضیلت امام على علیه‌السلام از حلّى نقل کرده است که در متن چاپ‌شده المناقب‌المزیدیه وجود ندارد، ازاین‌رو احتمال افتادگى از نسخه کتاب یا وجود اثر دیگرى از وى وجود دارد.



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، طبقات اعلام‌الشیعه: الثقات العیون فى سادس القرون، چاپ على‌نقى منزوى، بیروت ۱۳۹۲/۱۹۷۲؛
(۲) ابن‌طاووس، بناء المقاله الفاطمیه فى نقض الرساله العثمانیه، چاپ على عدنانى غریفى، قم ۱۴۱۱؛
(۳) ابن‌مشهدى، المزار الکبیر، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۹؛
(۴) عبداللّه‌بن عیسى افندى اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض‌الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۵) حسن انصارى‌قمى، «کتابى تاریخى از یک مؤلف ناشناخته»، نشر دانش، سال ۱۶، ش ۳ (پاییز ۱۳۷۸)؛
(۶) هبه‌اللّه‌بن ناصر حلّى، کتاب المناقب المزیدیّه فى اخبار الملوک الأسدیّه، چاپ صالح موسى درادکه و محمدعبدالقادر خریسات، عَمّان ۱۴۰۴/۱۹۸۴؛
(۷) عبدالعزیز دورى، بحث فى نشأه علم‌التاریخ عندالعرب، بیروت ۱۹۸۳؛
(۸) محمدکاظم رحمتى، «تاریخ‌نگار گمنام شیعى: ابوالبقاء هبه‌اللّه حلى و کتاب المناقب المزیدیه فى اخبار الملوک الاسدیه»، کتاب ماه دین، سال ۷، ش ۶ و ۷ (فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۳)؛
(۹) محمدبن حسن طوسى، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب‌الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۰) مجلسى؛
(۱۱) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛
(۱۲) حسین‌بن محمدتقى نورى، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم ۱۴۰۷ـ ۱۴۰۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد  ۱۴

زندگینامه حسن‌ حِلّى(قرن هشتم و نهم)

حِلّى، حسن‌بن سلیمان ، محدّث و فقیه شیعى قرن هشتم و نهم. کنیه‌اش ابومحمد و ملقب به عزّالدین بود. حرّ عاملى (قسم ۲، ص ۶۶) نام محمد را در نَسب او ذکر نکرده و در واقع وى را به جدّ اعلایش منتسب ساخته است (آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۲۰، ص ۱۸۳).

برخى او را عاملى، منسوب به جبل عامل، خوانده‌اند (رجوع کنید به امین، ج ۵، ص ۱۰۶؛ صدر، ج ۱، ص ۱۰۳؛ آقابزرگ طهرانى، طبقات : الحقائق الراهنه، ص ۴۰)، اما حرّ عاملى نام وى را در میان علماى جبل عامل نیاورده و از او در بخش دوم امل‌الآمل، که شامل علماى غیرعاملى است، یاد کرده است. از تاریخ ولادت و وفات و سوانح حیات وى اطلاع دقیقى در دست نیست. احتمالا پیش از ۷۴۲ به ‌دنیا آمده و پس از ۸۰۲ درگذشته است (رجوع کنید به ادامه مقاله).

آقابزرگ طهرانى (طبقات : الضیاءاللامع، ص ۳۴) زادگاه وى را حلّه دانسته، اما با توجه به قولى که او را جبل عاملى مى‌داند و نیز اقامتش در قم، احتمال اینکه یکى از این دو شهر زادگاه او باشد نیز وجود دارد (حلّى، ۱۳۷۰ب، مقدمه محمدعلى اردوبادى غروى، ص ۲).

استادان و مشایخ

حلّى از مهم‌ترین شاگردان شمس‌الدین محمدبن مکى، معروف به شهید اول*، بود و به همراه پنج تن دیگر، در شعبان ۷۵۷ از او اجازه روایت دریافت کرد (امین، همانجا؛ آقابزرگ طهرانى، طبقات: الحقائق‌الراهنه، ص ۴۱) و در همان مدت کوتاهِ حیات شهید، در کنار فقیهان مشهورى چون فاضل مقداد*، از محضر وى بهره برد (صدر، ج ۱، ص ۳۳۶).

استادان و مشایخ دیگر او،

محمدبن ابراهیم مطارآبادى (افندى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۹۳ـ۱۹۴)،

سید بهاءالدین نیلى* و

رضى‌الدین على بودند (امین، همانجا).

مجلسى (ج ۱، ص ۳۳) حلّى را از نظر علم و فقاهت ستوده و همه آثار او را درخور اعتماد دانسته است. حلّى در زمره سلسله راویان صحیفه سجادیه نیز قرار دارد، چنان‌که براساس سَنَدى، جدّ شیخ بهائى، شمس‌الدین محمد جبعى (متوفى ۸۸۶)، این کتاب را از شیخ على‌بن محمدبن على از سید تاج‌الدین عبدالحمیدبن جمال‌الدین احمدبن على هاشمى از حسن‌بن سلیمان حلّى روایت کرده است (مجلسى، ج ۱۰۴، ص ۲۱۳؛ آقابزرگ طهرانى، طبقات: الضیاءاللامع، همانجا).

به گزارش خوانسارى (ج ۲، ص ۲۹۳ـ۲۹۴)، حلّى در محرّم ۸۰۲ اجازه روایت کتاب خصال صدوق را به شاگردش، عزّالدین حسین‌بن محمدبن حسن حمویانى/ جویانى، داده که این نسخه همراه با اجازه حلّى موجود است (در این باره رجوع کنید به سمامى حائرى، ص ۱۰۹، ۱۱۴). در کتابهاى رجال و تراجم غیر از حمویانى و تاج‌الدین عبدالحمیدبن جمال‌الدین احمدبن على هاشمى زینى، شاگرد و راوى دیگرى براى حلّى ذکر نشده‌است.

آثار

از حلّى چند اثر باقى‌مانده که مشهورترین آنها منتخب یا مختصر بصائرالدرجات است. در میان منابع کهن روایى شیعه، دو کتاب با نام بصائرالدرجات* موجود است: یکى تألیف مشهور محمدبن حسن‌بن فروخ صفار قمى* (متوفى ۲۹۰) و دیگرى تألیف سعد بن عبداللّه اشعرى* (متوفى ۲۹۹ یا ۳۰۱) که گویا اصل آن در دست نیست، گرچه اساس کار حلّى بر آن بوده است. مشتاق مظفّر (رجوع کنید به حلّى، ۱۴۲۱، مقدمه، ص ۳۰ـ۳۳)، براساس احتمال افندى اصفهانى (ج ۱، ص ۱۹۴)، با دلایل و شواهد نشان داده که بصائرِ سعد مختصر بصائرِ صفار بوده است، اما برخى این رأى را رد کرده حکم به استقلال دو اثر مذکور داده‌اند (رجوع کنید به امین، ج ۵، ص ۱۰۷؛آقابزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۳، ص ۱۲۴).

منشأ این اختلاف، عبارتى است که حلّى در ابتداى کتابش، اثبات الرجعه، آورده است (براى تفصیل بیشتر رجوع کنید به حلّى، ۱۴۲۱، همان مقدمه، ص ۲۸ـ۳۳). آنچه مسلّم است اینکه حلّى اختصار خود را براساس بصائرالدرجات سعدبن عبداللّه اشعرى انجام داده است. مختصر حلّى شامل احادیثى درباره فضائل و مناقب اهل بیت علیهم‌السلام است. وى علاوه بر انتخاب احادیث سعد، اخبار دیگرى را، از منابع گوناگون و با طرق دیگر، به آنها افزوده و براى جلوگیرى از اشتباه با احادیث سعد، نام منابع را ذکر کرده است. از رساله الرجعه و الردعلى اهل البدعه حلّى نیز یاد شده (امین، ج ۵، ص ۱۰۷) که همان کتاب مختصر البصائر است (حلّى، ۱۴۲۱، همان مقدمه، ص ۲۴ـ۲۵).

اثر دیگر او، کتاب المحتضر است در اثبات اینکه محتضر در حال احتضار، پیامبر و امامان علیهم‌السلام را رؤیت حقیقى مى‌کند. وى در این کتاب، آراى شیخ مفید (ص ۸۵ـ۸۶) را که احادیث مرتبط با این موضوع را تأویل کرده، رد نموده (رجوع کنید به حلّى، ۱۳۷۰الف، ص ۱ـ۲) و به ذکر مطالب متنوعى، چون مناقب اهل بیت و شیعیان آنها و طعن برخى از مخالفانشان، پرداخته است.

از این کتاب به المحتضر و مایَراه فى حال الاحتضار، و مناقب‌الائمه نیز یاد شده است (آقا بزرگ طهرانى، الذریعه، ج ۲۲، ص ۳۲۱). این رساله، به همراه الرجعه و مختصرالبصائر، از منابع مجلسى در تألیف بحارالانوار (ج ۱، ص ۱۶) بوده است (خوانسارى، ج ۲، ص ۲۹۳). المحتضر در ۱۳۳۰ش/۱۹۵۱ در نجف، به تحقیق محمدعلى اردوبادى غروى، به‌چاپ رسید.

حلّى رساله کوتاهى درباره برترى امامان بر انبیا و فرشتگان نوشته که در آن با آراى شیخ مفید در اوائل المقالات (ص ۸۱ـ۸۳؛
نیز رجوع کنید به طوسى، ص ۳۲۸)، که قائل به خلاف این موضوع بوده، مناقشه کرده است (افندى اصفهانى، ج ۱، ص ۱۹۴؛
نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، طبقات: الضیاء اللامع، ص ۳۴).

رساله فى احادیث‌الذر اثر دیگرى از حلّى است که با نام ملحق مختصرالبصائر در ۱۳۷۹ش/۱۴۲۱ در قم منتشر شده است.



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ على‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، طبقات اعلام الشیعه: الحقائق الراهنه فى المائه الثامنه، چاپ على‌نقى منزوى، بیروت ۱۹۷۵؛
(۳) همان: الضیاء اللامع فى‌القرن التاسع، چاپ على‌نقى منزوى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۴) عبداللّه‌بن عیسى افندى اصفهانى، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ ؛
(۵) امین؛
(۶) محمدبن حسن حرّ عاملى، امل‌الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ?( ۱۳۸۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۷) حسن‌بن سلیمان حلّى، المحتضر، (چاپ محمدعلى اردوبادى غروى)، نجف ۱۳۷۰الف؛
(۸) همو، مختصر البصائر، چاپ مشتاق مظفّر، قم ۱۴۲۱؛
(۹) همو؛
(۱۰) مختصر بصائر الدرجات، نجف ۱۳۷۰ب؛
(۱۱) خوانسارى؛
(۱۲) محمد سمامى‌حائرى، «اجازه الشیخ حسن الحلى للجویانى»، تراثنا، سال ۳، ش ۱ (محرّم ـ ربیع‌الاول ۱۴۰۸)؛
(۱۳) حسن صدر، تکمله امل‌الآمل، چاپ حسین‌على محفوظ، عبدالکریم دباغ، و عدنان دباغ، بیروت ۱۴۲۹/۲۰۰۸؛
(۱۴) محمدبن حسن طوسى، الرسائل‌العشر، قم ?( ۱۴۰۳)؛
(۱۵) مجلسى؛
(۱۶) محمدبن محمدمفید، اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، چاپ عباسقلى ص.وجدى (واعظ چرندابى)، تبریز ۱۳۷۱، چاپ افست قم (بى‌تا.).

دانشنامه جهان اسلامجلد ۱۴ 

زندگینامه حسین حَلیمى(متوفی۴۰۳ه ق)

حَلیمى، حسین بن حسن ، کنیه‌اش ابوعبداللّه، فقیه و محدّث و قاضى شافعى قرن چهارم و پنجم. وى در ۳۳۸ در گرگان به دنیا آمد. در کودکى به بخارا رفت (سهمى، ص ۱۹۸؛ سمعانى، ج ۲، ص ۲۵۰؛ ابن‌جوزى، ج ۱۵، ص ۹۴)؛ از این‌رو، زادگاهش بخارا ذکر شده است (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۳۲).

اساتید

وى فقه را نزد بزرگان شافعى آن روزگار، یعنى ابوبکر محمدبن على قفّال و ابوبکر محمدبن عبداللّه اُودَنى، آموخت و پس از مدتى از پیشوایان مذهب شافعى در ماوراءالنهر گردید و در شهرهاى آن دیار منصب قضا را برعهده گرفت (سهمى، همانجا؛ عَبّادى، ص ۱۰۵؛ سمعانى، همانجا؛ ابن‌اثیر، ج ۱، ص ۳۸۲).

وى از محدّثانى چون ابوبکر محمدبن احمدبن خَنب، ابوعبداللّه محمدبن على جَبّاخانى، خلف‌بن محمد خیّام و بکربن محمد مروزى دُخَمسینى حدیث شنید و تا آنجا پیش رفت که او را رئیس اهل حدیث در بخارا و اطراف آن دانسته‌اند (رجوع کنید به سهمى، همانجا؛ سمعانى، ج ۲، ص ۲۵۰ـ۲۵۱؛ ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۳، ص ۱۰۳۰).

حلیمى در ۳۷۷ هنگام سفر حج و در ۳۸۵ به عنوان فرستاده سلطان وقت، وارد نیشابور شد. وى در ۳۸۹ از جانب امیر خراسان نزد والى گرگان، قابوس‌بن وشمگیر، رفت و در طول این سفرها و اقامتهاى کوتاه به روایت حدیث پرداخت، چنان‌که محدّث مشهور، حاکم نیشابورى* (متوفى ۴۰۵)، در همین ایام از او حدیث شنید (سهمى، ص ۱۹۹؛ سمعانى؛ ابن‌اثیر، همانجاها؛ ابن‌خلّکان، ج ۲، ص ۱۳۷ـ۱۳۸).

شاگردان

ذهبى (۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹؛ همو، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، همانجاها)، ضمن ستایش حلیمى در امر حدیث، ابوزکریا عبدالرحیم‌بن احمد بخارى و ابوسعد محمدبن عبدالرحمان گنجرودى را در شمار راویان او آورده است. احمدبن حسین رازى فناکى و طاهربن عبداللّه نیز در شمار شاگردان وى ذکر شده‌اند (رجوع کنید به ابن‌قاضى شهبه، ج ۱، ص ۲۲۹، ۲۶۲). از او با عناوینى چون امام و حاکم یاد کرده‌اند (رجوع کنید به بیهقى، ۱۴۲۱، ج ۱، ص ۲۸؛ سمعانى، ج ۲، ص ۲۵۰).

رحلت

حلیمى در جمادى‌الاولى ۴۰۳ در بخارا درگذشت (سهمى، ص ۱۹۸؛ سمعانى، همانجا؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۲۳۳).

آثار

برخى وى را صاحب آثار متعدد و مفید معرفى کرده‌اند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۹، ص ۵۷؛ صفدى، ج ۱۲، ص ۳۵۱؛ یافعى، ج ۳، ص ۵)، اما در منابع، فقط یک اثر از او با نام منهاج‌الدین فى شعب‌الایمان ذکر شده است. این کتاب در سه جلد تألیف و در ۷۷ باب تنظیم گردیده، براساس روایتى از پیامبر که ایمان داراى هفتاد و چند شعبه است (براى آثار دیگرى باعنوان شعب‌الایمان رجوع کنید به حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۰۴۷ـ۱۰۴۸).

این کتاب، که صبغه کلامى دارد، شامل ده باب است. نُه باب نخست، با موضوعاتى نظیر تعریف و خصوصیات و شرایط ایمان، مقدمات ورود به باب پایانى است. باب دهم، با عنوانِ «شعب‌الایمان»، خود شامل ۷۷ باب است که در هر باب، یکى از اجزا و متعلقات ایمان بررسى شده است، از جمله ایمان به خدا، ایمان به ملائکه، و ایمان به حشر و قیامت. منهاج‌الدین مشتمل بر موضوعاتى در باب فقه، اخلاق و آداب، و نیز مطالبى راجع به مبانى ایمان و نشانه‌ها و احوال قیامت است. این کتاب با تحقیق حلمى محمد فوده در سه جلد (بیروت ۱۳۹۹) چاپ شده است (براى نسخ خطى موجود از کتاب رجوع کنید به فؤاد سید، ج ۱، ص۱۱۰؛حلیمى، ج۱، مقدمه حلمى محمد فوده، ص ۲۹ـ۳۷).

شخصیت حلیمى و آراى او در میان شافعیان داراى منزلت و اعتبار است (رجوع کنید به عبّادى، همانجا؛سبکى، ج ۴، ص ۳۳۵ـ۳۴۳)، چنان‌که ابوبکر بیهقى* (متوفى ۴۵۸)، از ائمه شافعى، در تألیفات خود از آراى او بسیار بهره گرفته است (ابن‌قاضى شهبه، ج ۱، ص ۱۷۰؛ذهبى، ۱۴۲۴، همانجا؛همو، ۱۹۸۴، ج ۳، ص ۸۶؛صفدى، همانجا؛براى نمونه رجوع کنید به بیهقى، ۱۴۲۱، ج ۱، ص ۲۸، ۹۶، ج ۲، ص ۷۵ـ۷۶، ۱۰۲ـ۱۰۳؛همو، ۱۴۲۳، ج ۱، ص ۳۴ـ۳۵، ۱۰۴).

بیهقى (۱۴۲۱، ج ۱، ص ۲۸) تصریح دارد که شاکله اصلى کتاب شعب‌الایمانِ خود را از المنهاج حلیمى گرفته و در بخشهاى گوناگون مطالبى از وى نقل کرده است. وى (۱۴۲۱، همانجا) وجه تمایز کتاب خود را با اثر حلیمى در این دانسته که حلیمى براى اختصار، اسانید روایات را حذف کرده، اما وى احادیث را، به شیوه اهل حدیث، با اِسناد نقل نموده است. افراد متعددى در قرون بعد به شرح، تلخیص و منظوم ساختن کتاب حلیمى همت گماردند. از جمله قاضى علاءالدین تبریزى قونوى المنهاج را تلخیص کرده، نورالدین اُشمونى آن را به نظم درآورده و خطیب شربینى به شرح آن پرداخته است (رجوع کنید به ابن‌قاضى شهبه، ج ۲، ص ۱۴۰، ۳۵۸؛حاجى‌خلیفه، ج ۲، ستون ۱۸۷۱ـ۱۸۷۲؛کتّانى، ص ۵۰؛سزگین، ج ۱، جزء۴، ص ۴۷).

ابن‌عماد (ج ۳، ص ۱۶۸)، و به تبع وى کحّاله (ج ۴، ص ۳)، کتابى با عنوان آیات‌الساعه و أحوال‌القیامه به حلیمى نسبت داده‌اند. این انتساب صحیح نیست و منشأ آن نقل عبارتى از ابن‌قاضى شهبه است که در آن اشاره کرده المنهاج حلیمى مباحث جالبى درباره آیات و احوال قیامت دارد (نیز رجوع کنید به حلیمى، ج ۱، همان مقدمه، ص ۲۸ـ۲۹).



منابع:

(۱) ابن‌اثیر، اللباب فى تهذیب الانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابن‌جوزى، المنتظم فى تاریخ‌الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۳) ابن‌خلّکان؛
(۴) ابن‌عماد؛
(۵) ابن‌قاضى شهبه، طبقات‌الشافعیه، چاپ حافظ عبدالعلیم‌خان، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۸ـ۱۴۰۰/ ۱۹۷۸ـ ۱۹۸۰؛
(۶) احمدبن حسین بیهقى، شعب‌الایمان، چاپ محمدسعید بسیونى زغلول، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۷) همو، کتاب الاسماء و الصفات، چاپ عمادالدین احمد حیدر، بیروت ۱۴۲۳/ ۲۰۰۲؛
(۸) حاجى‌خلیفه؛
(۹) حسین‌بن حسن حلیمى، کتاب‌المنهاج فى شعب الایمان، چاپ حلمى محمد فوده، (بیروت )۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۰) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۱) همو، سیر اعلام‌النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۲) همو، العبر فى خبر من غبر، ج ۳، چاپ فؤاد سید، کویت ۱۹۸۴؛
(۱۳) همو، کتاب تذکره‌الحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۴) عبدالوهاب‌بن على سبکى، طبقات‌الشافعیه الکبرى، چاپ محمود محمد طناحى و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره ۱۹۶۴ـ۱۹۷۶؛
(۱۵) فؤاد سزگین، تاریخ‌التراث العربى، ج ۱، جزء۴، نقله الى العربیه محمود فهمى حجازى، (ریاض) ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۶) سمعانى؛
(۱۷) حمزه‌بن یوسف سهمى، تاریخ جرجان، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷؛
(۱۸) صفدى؛
(۱۹) محمدبن احمد عَبّادى، کتاب طبقات‌الفقهاء الشافعیه، چاپ یوستا ویتستام، لیدن ۱۹۶۴؛
(۲۰) فؤاد سید، فهرس‌المخطوطات المصوره، ج ۱، قاهره ۱۹۸۸؛
(۲۱) محمدبن جعفر کتّانى، الرساله المستطرفه لبیان مشهور کتب‌السنه المشرفه، کراچى ۱۳۷۹/۱۹۶۰؛
(۲۲) عمررضا کحّاله، معجم‌المؤلفین، دمشق ۱۹۵۷ـ۱۹۶۱، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲۳) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآه‌الجنان و عبره الیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه تقى‌الدین ابوالصَّلاح حَلَبى(قرن چهارم و پنجم)

ابوالصَّلاح تقى‌بن نجم، فقیه و متکلم امامى قرن چهارم و پنجم. در ۳۷۴ در حلب به دنیا آمد (ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۷۱). در پاره‌اى منابع (رجوع کنید به امین، ج ۳، ص ۶۳۴؛مدرس‌تبریزى، ج ۷، ص ۱۶۱)، تاریخ تولد او ۳۴۷ ذکر شده که احتمالا ناشى از تصحیف است (نیز رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۶۲ش، مقدمه استادى، ص ۵). وى ظاهرآ فراگیرى علم را در زادگاه خود آغاز کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ج ۹، ص ۶۸۹).

نام او را بیشتر شرح‌حال‌نگاران تقى و برخى تقى‌الدین ذکر کرده‌اند، همچنان‌که نام پدرش نجم و نجم‌الدین ثبت شده است (رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۷۵ش، مقدمه تبریزیان حسون، ص ۱۵ـ۱۶). ابن‌حجر عسقلانى (همانجا)، به اشتباه، نام پدر او را عمر ذکر کرده است.

اساتید

ابوالصلاح حلبى به بغداد رفت و در آنجا نزد سید مرتضى علم‌الهدى* درس خواند و در زمره شاگردان مبرِّز او قرار گرفت، چنان‌که بعدها سیدمرتضى پاسخ استفتائات مردم حلب را به وى احاله مى‌داد و حلبى نماینده او در حلب به شمار مى‌رفت (منتجب‌الدین رازى، ص ۴۴؛ابن‌شهر آشوب، ص ۲۹؛مجلسى، ج ۱۰۵، ص ۱۵۸ـ۱۵۹). استاد دیگر او شیخ طوسى* بود که در کتاب رجال (ص ۴۵۷) حلبى را از شاگردان خود به شمار آورده است. برخى حمزه ‌بن عبدالعزیز سلار* دیلمى را نیز جزو استادان او ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به طریحى، ذیل «سلر»؛کاظمى تسترى، ص ۸).

ابوالصلاح، پس از فراگیرى فقه و علوم دیگر، به حلب بازگشت و به تدریس پرداخت. در حوزه درس او شاگردان بسیارى پرورش یافتند.

شاگردان

برخى از شاگردان و راویان حدیث از او عبارت‌اند از:

ثابت‌بن اسلم حلبى*، که پس از وفات حلبى بر جاى او نشست؛

قاضى عبدالعزیز ابن‌برّاج*؛

عبدالرحمان‌بن احمد مفید نیشابورى؛

محمدبن على کراجکى*؛

و ابومحمد ریحان‌بن عبداللّه حبشى (ابن‌حجر عسقلانى، ج ۵، ص ۳۰۰؛حرّ عاملى، قسم ۲، ص ۱۲۰، ۱۵۲؛افندى اصفهانى، ج ۴، ص ۲۶۸؛براى دیگر شاگردان او رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۶۲ش، همان مقدمه، ص ۱۵ـ۱۸).

دیدگاههاى فقهى حلبى تا حد زیادى نزدیک به مکتب بغداد و متأثر از آراى استادش سید مرتضى است، از جمله در مورد حجت نبودن خبر واحد (رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۶۲ش، ص ۵۱۱). با این همه، آراى آن دو با یکدیگر اختلافاتى دارند که ابوالفتح کراجکى در غایه‌الانصاف فى مسائل‌الخلاف بدانها پرداخته و عمدتآ از نظر سیدمرتضى دفاع کرده است (رجوع کنید به نورى، ج ۳، ص ۱۲۹).

هر چند آراى فقهى حلبى در هر مسئله کمتر با دیدگاه مشهور ناسازگار است، در پاره‌اى موارد وى با نظر مشهور به مخالفت برخاسته است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌ادریس حلّى، ج ۱، ص ۴۹۰؛علامه حلّى، ج ۱، ص ۳۶۶، ج ۴، ص ۸۳، ج ۵، ص ۲۰۰، ۳۶۷، ج ۹، ص ۷۴).

بر طبق دیدگاه حلبى (۱۳۶۲ش، ص ۴۲۱ـ۴۲۳)، منصب قضا تنها در صلاحیت امامان معصوم و نایبان آنهاست و کسانى که به نیابت از امام معصوم عهده‌دار امر قضا مى‌شوند، باید ویژگیهایى مانند عقل، بصیرت، وَرَع، عدالت، بردبارى و قصد و تصمیم جدّى در اجراى احکام داشته باشند. بر این اساس، پذیرش تولى قضاوت، حتى اگر از جانب حاکمى ستمگر پیشنهاد شود، بر واجدان شرایط، جایز بلکه واجب است، زیرا در واقع آنان نایب امام به شمار مى‌روند نه نماینده حاکم.

حلبى را ــ که سرآمد عالمان شام بودــ به وثاقت، زهد، قناعت، و مهارت داشتن در طب و فقه ستوده‌اند. او در ۴۴۷ در مسیر بازگشت از سفر حج، در رَمله فلسطین وفات یافت (رجوع کنید به منتجب‌الدین رازى؛ابن‌شهرآشوب؛ذهبى، همانجاها؛قس ابن‌حجر عسقلانى، همانجا، که محل وفات را حلب دانسته است).

آثار

شمارى از آثار متعدد فقهى و کلامى حلبى برجامانده است. مهم‌ترین و مشهورترین اثر او کتاب الکافى فى الفقه است که یک دوره فقه جامع و در بردارنده پاره‌اى مباحث کلامى است. او در این اثر ابتدا شقوق مختلف هر مسئله را به اجمال و سپس به‌تفصیل بررسى کرده و نظر خود را (گاه با استناد به ادلّه) بیان داشته است. فقهاى شیعه به کتاب الکافى بسیار استناد کرده و آن را ستوده‌اند، از جمله ابن‌ادریس حلّى (ج ۲، ص ۴۴۹) آن را تألیفى نیکو و محققانه خوانده است. این اثر، بر پایه نوزده نسخه خطى (رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۶۲ش، همان مقدمه، ص ۲۵ـ ۲۶)، تصحیح و در ۱۳۶۲ش در اصفهان چاپ شد.

تألیف دیگر حلبى، تقریب‌المعارف، شامل مباحث کلامى، به ویژه توحید و نبوت و امامت و عدل، است. از ویژگیهاى این اثر استفاده از منابعى است که امروزه در دسترس نیستند، مانند تاریخ ثقفى و تاریخ واقدى. حلبى در این کتاب به پاره‌اى مباحث ابتکارى پرداخته که تا عصر او مطرح نبوده است، از جمله موضوع تکلیف، مباحث گوناگون درباره امامت با استناد به قرآن و احادیث و مباحث مرتبط با وجود امام عصر عجل‌اللّه تعالى‌فرجه (رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۷۵ش، همان مقدمه، ص ۴۸ـ ۵۱). این کتاب از منابع علامه مجلسى در تألیفِ بحارالانوار بوده است (رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۰، ۳۸).

شیخ حرّ عاملى (قسم ۲، ص ۴۶) نیز آن را ستوده است. این اثر، براساس تنها نسخه خطى موجود، دو بار (قم ۱۳۶۳ش؛قم ۱۳۷۵ش)، با تفاوتهایى چاپ شده است.

آثار متعدد دیگرى نیز نوشته حلبى یا منسوب به او هستند،

از جمله

البدایه فى الفقه، العمده و اللوامع هر دو در فقه،

الکافیه، الشافیه،

شرح بر الذخیره سیّدِمرتضى،

شُبَه‌الملاحده،

منتخب‌المعارف،

المعراج (در حدیث) و البرهان على ثبوت الایمان (رجوع کنید به ابن‌شهرآشوب، همانجا؛دیلمى، ص ۴۴ـ۵۸؛آقابزرگ طهرانى، ج ۲۱، ص ۲۲۴، ج ۲۲، ص ۴۳۵، ج ۲۶، ص ۹۶ـ۹۷؛ابوالصلاح حلبى، ۱۳۷۵ش، همان مقدمه، ص ۳۷ـ۴۱؛براى فهرست آثار او رجوع کنید به ابوالصلاح حلبى، ۱۳۶۲ش، همان مقدمه، ص ۱۹ـ۲۲).

 



منابع:
(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ادریس حلّى، کتاب السرائر الحاوى لتحریر الفتاوى، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱؛
(۳) ابن‌حجر عسقلانى، لسان‌المیزان، حیدرآباد، دکن ۱۳۲۹ـ۱۳۳۱، چاپ افست بیروت ۱۳۹۰/۱۹۷۱؛
(۴) ابن‌شهرآشوب، کتاب معالم‌العلماء، چاپ عباس اقبال آشتیانى، تهران ۱۳۵۳؛
(۵) ابوالصلاح حلبى، تقریب‌المعارف، چاپ فارس تبریزیان حسون، (قم) ۱۳۷۵ش؛
(۶) همو، الکافى فى الفقه، چاپ رضا استادى، اصفهان ?( ۱۳۶۲ش)؛
(۷) عبداللّه‌بن عیسى افندى‌اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ ؛
(۸) امین؛
(۹) حرّ عاملى، امل‌الآمل، چاپ احمد حسینى، بغداد ?( ۱۳۸۵)، چاپ افست قم ۱۳۶۲ش؛
(۱۰) حسن‌بن على دیلمى، اعلام‌الدین فى صفات المؤمنین، قم ۱۴۱۴؛
(۱۱) ذهبى؛
(۱۲) فخرالدین‌بن محمد طریحى، مجمع‌البحرین، چاپ احمد حسینى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۳) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۱۴) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، مختلف الشیعه فى احکام الشریعه، قم ۱۴۱۲ـ۱۴۲۰؛
(۱۵) اسداللّه‌بن اسماعیل کاظمى تسترى، مقابس الانوار و نفایس الأسرار فى احکام النبى المختار و عترته الاطهار، قم (آل‌البیت، بى‌تا.)؛
(۱۶) مجلسى؛
(۱۷) محمدعلى مدرس تبریزى، ریحانه الادب، تهران ۱۳۶۹ش؛
(۱۸) على‌بن عبیداللّه منتجب‌الدین رازى، الفهرست، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، قم ۱۳۶۶ش؛
(۱۹) حسین‌بن محمدتقى نورى، خاتمه مستدرک الوسائل، قم ۱۴۱۵ـ۱۴۲۰٫

 دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه عبیداللّه حلبى(قرن دوم)

 عبیداللّه ، بن على کوفى، کنیه‌اش ابوعلى، از اصحاب امام صادق علیه‌السلام و از محدّثان امامى قرن دوم. جد وى، ابوشُعْبه، از راویان حدیث از امام حسن و حسین علیهماالسلام بود. خانواده حلبى یکى از خاندانهاى شیعى مشهور به وثاقت و مورد استناد در کوفه بودند و به نام جدشان، به خاندان ابى‌شعبه شهرت داشتند (نجاشى، ص ۲۳۰ـ۲۳۱). نجاشى (ص ۲۳۰) از پیوند ولاء بین این خاندان و قبیله بنى تَیْم‌اللات بن ثعلبه سخن گفته و شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۲۳۴) آنان را از موالى بنوعِجْل دانسته است.

به تصریح نجاشى (همانجا)، سبب شهرت عبیداللّه‌بن على به حلبى، رفت و آمد وى و برادر و پدرش به شهر حلب، براى کارهاى تجارى، بوده است (نیز رجوع کنید به برقى، ص ۲۳). درباره تاریخ تولد حلبى اطلاعى در دست نیست.

آثار

عمده شهرت وى به سبب تألیف کتابى با عنوان الجامع یا الکتاب بوده که گفته شده نخستین اثر فقهى در میان شیعیان بوده است (همانجا؛ مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص۳۸۰).به نوشته نجاشى (ص ۲۳۱) و شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۰۵)، او کتاب خود را به امام صادق علیه‌السلام عرضه کرد و امام آن را ستود. این کتاب از متون رایج در میان امامیه بوده است.

نجاشى (همانجا) به تداول روایت این کتاب با تعبیر «الکتاب‌ المنسوب‌الیه»   (قس بهبودى، ص ۲۶۱ـ۲۶۲) و تعبیر «رَوى هذاالکتاب خلقٌ من‌اصحابنا» اشاره و تصریح کرده است که روایتهاى متعدد این کتاب گاه فقط در آغاز اختلاف داشته اما متنهاى روایت شده، تنها تفاوتهاى جزئى با یکدیگر داشته‌اند. متداول‌ترین طریق روایت این کتاب، روایت و تحریر ابن ابى‌عُمَیْر (متوفى ۲۱۷) از حماد بن عثمان از حلبى بوده است (زرارى، ص ۱۶۲؛ نجاشى؛ طوسى، ۱۴۲۰، همانجاها؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۴۵۲).

شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۰۵ـ۳۰۶) چند طریق در روایت این کتاب را ذکر و تصریح کرده است که این کتاب محلّ اعتماد علما و محدّثان است (مُعَوَّلٌ علیه؛ قس بهبودى، همانجا). ابن‌بابویه (۱۳۶۱ش، ص ۱۵۰) به نقل از استاد خود، محمدبن حسن‌بن احمدبن ولید، از محمدبن حسن صفار قمى (متوفى ۲۹۰) نقل کرده که عبارت «و در حدیث دیگر» (وَ فى حَدیثٍ آخَرَ) در کتاب حلبى، عبارتهایى است که ابن‌ابى‌عمیر افزوده است (نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۷، ص ۷۹ـ۸۰).

به گفته مدرسى طباطبائى (ج ۱، ص ۳۸۱)، این تحریر کتاب، متداول بوده است. حدود هزار حدیث به طریق ابن‌ابى‌عمیر از حلبى در آثار حدیثى امامیه باقى‌مانده که خویى (ج ۶، ص ۳۹۰ـ۴۰۰، ۴۱۹ـ۴۲۱) فهرست کامل آنها را گردآورى کرده است. متن کتاب، به صورت مستقل، از مراجع امامیه تا پایان قرن هفتم بوده است.

شیخ طوسى (۱۴۱۵، ص ۴۳۱)، به نقل از مشیخه هارون‌ بن موسى تَلَّعُکْبَرى* (متوفى ۳۸۵)، نوشته است که این کتاب را ابوعیسى عبیداللّه‌ بن محمدبن فضل مصرى روایت نموده و گفته که وى تحریر مفصّل کتاب حلبى را روایت کرده است. محمدبن على ابن‌بابویه (۱۴۱۴، ج ۱، ص ۳)، از کتاب حلبى در زمره آثار متداول و مورد مراجعه یاد کرده و علم‌الهدى (متوفى ۴۳۶)، در جوابات‌المسائل المَیافارقیات (رجوع کنید به رسائل، ج ۱، ص ۲۷۹) و جوابات‌المسائل الرَسّیه‌الاولى (رجوع کنید به همان، ج ۲، ص ۳۳۱)، از رجوع به این اثر حلبى سخن گفته است (نیز رجوع کنید به ابن شهرآشوب، ص ۱۱۲).

آخرین عالم امامى که از متن این کتاب مطلب نقل کرده، ظاهرآ ابن‌طاووس بوده است که در رساله عدم مضایقه‌الفوائت (ص ۳۴۰ـ۳۴۱) با تعبیر «کتاب اصل» و در اقبال الاعمال (ج ۱، ص ۴۸ـ۴۹) با تعبیر «کتاب»، بخشهایى از این کتاب را نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ص ۱۲۶).

روایت کتاب حلبى در میان اسماعیلیه نیز متداول بوده است. گفته‌اند که دو داعى برجسته اسماعیلى، به نامهاى حلوانى و سفیانى، که قبل از تشکیل حکومت فاطمیان در شمال افریقا در آن نواحى فعالیت داشتند، کتاب حلبى را روایت کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌هیثم، ص ۱۲۲؛ ادریس عمادالدین‌قرشى، ص ۲۱۱). داعى اسماعیلى، ابوعبداللّه جعفربن احمدبن هیثم، این کتاب را، به نقل از افلح‌بن هارون عبانى (داعى، شیخ و فقیه قبیله مَلُوسَه، از قبایل طرفدار اسماعیلیه)، روایت کرده است (رجوع کنید به ابن‌هیثم، ص ۱۲۱ـ۱۲۲؛ نیز رجوع کنید به ادریس عمادالدین‌قرشى، همانجا). قاضى نعمان از این کتاب در تألیف کتاب مهم خود، الایضاح، استفاده و مطالب متعددى از آن نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص۴۰، ۴۶، ۴۹؛ نیز رجوع کنید به مادلونگ، ص ۳۴ـ۳۵؛ مدرسى‌طباطبائى، همانجا). کتاب حلبى براساس ابواب فقهى بوده است (رجوع کنید به نجاشى، ص ۳۶۶).

ابن‌شهرآشوب (ص ۱۷۹) از کتابى به نام المسائل، تألیف حلبى، نام برده که ظاهراً خود این کتاب را ندیده و اطلاعاتش براساس نقل‌قولهایى از آن در الایضاح قاضى نعمان بوده است. حلبى در کتاب المسائل، همانند دیگر آثار تألیف شده به این نام در عصر حضور ائمه (براى نمونه رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۴۷، ۳۸۱)، نخست پرسشهاى خود را از امام و در ادامه، پاسخهاى امام را آورده است. کتاب المسائل حلبى حاوى پرسشهاى او از امام صادق علیه‌السلام و پاسخهاى حضرت به آنها بوده است. ابن‌بابویه از این اثر در کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۸۳، ۹۹، ج ۲، ص ۴۰، ۳۴۴، ج ۳، ص ۴۰، ۴۷) مطالبى نقل کرده است.

کتاب المسائل همچنین در اختیار قاضى نعمان بوده و او نقل‌قولهایى از آن را در الایضاح (براى نمونه رجوع کنید به ص۳۰، ۳۶) آورده است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۸۱). از مشهورترین کسانى که از عبیداللّه ‌بن على حلبى حدیث نقل کرده‌اند، این اشخاص بوده‌اند: حماد بن عثمان (رجوع کنید به کلینى، ج ۵، ص ۳۵۶؛ ابن‌بابویه، ۱۳۶۱ش، ص ۲۹۴)، ابراهیم‌بن عبدالحمید (کلینى، ج ۲، ص ۱۱۴)، على‌ بن رئاب کوفى (ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۱۲۹، ۱۵۱) و احمدبن عائذ (کلینى، ج ۲، ص ۶۳۹).

برادر حلبى، محمد بن على، نیز از محدّثان و راویان بنام امامیه بوده و نجاشى (ص ۳۲۵) از او با عنوان «وجه اصحابنا و فقیههم» (از بزرگان اصحاب و فقیهان امامیه) یاد کرده و از دو برادر دیگر او، عمران و عبدالاعلى، فقط نام برده است (نیز رجوع کنید به ص ۹۸). محمدبن على حلبى کتابى در تفسیر داشته که عیاشى مطالب متعددى را از آن در تفسیر خود (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۵، ۸۴، ۱۷۷) نقل کرده است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۳۷ـ ۳۳۸). همچنین مطالب تفسیرى متعددى از محمدبن على حلبى در ضمن آثار امامیه نقل شده که ظاهراً برگرفته از این کتاب اوست (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۱۳، ج ۵، ص ۵۲۹؛ ابن‌بابویه، ۱۳۵۷ش، ص ۱۵۴ـ۱۵۵؛ مدرسى‌طباطبائى، همانجا).

نجاشى (ص ۳۲۵) از دیگر آثار محمدبن على حلبى به کتابى تدوین یافته براساس ابواب فقهى، با عنوان کتابٌ مُبَوَّبٌ فى‌الحلال و الحرام، اشاره کرد که مجموعه‌اى از روایات فقهى از ائمه، به‌ویژه از امام صادق علیه‌السلام، بوده است. ابوغالب احمدبن محمد زُرارى (متوفى ۳۶۸؛ ص ۱۶۱) و شیخ طوسى (۱۴۲۰، ص ۳۸۵) از این اثر فقط با عنوان کتاب یاد کرده و طریق خود به آن را ذکر نموده‌اند. این کتاب، به روایت عبداللّه‌بن مُسْکان (براى نمونه رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۷، ۴۵، ۵۱۷) و ابوجمیله مفضل‌بن صالح (براى نمونه رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۴۰۴، ۴۴۳، ج ۲، ص ۱۳، ۸۲)، در میان امامیه تداول داشته است. نجاشى (ص ۲۱۴) یادآور شده که کتاب فى‌الحلال و الحرام عبداللّه‌بن مسکان، درواقع، با اضافاتى، همان کتاب محمدبن على حلبى است (نیز رجوع کنید به مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۱۵۳ـ۱۵۵، ۳۳۸).

روایات متعددى از کتاب محمدبن على حلبى در ضمن آثار گوناگون امامیه باقى‌مانده که خویى (ج ۱۷، ص ۳۵۳ـ۳۵۴، ج ۱۸، ص ۷۳، ۴۰۴ـ۴۰۶، ج ۲۳، ص ۳۳۳ـ۳۴۱) فهرست کامل آنها را آورده است. از محمدبن على‌حلبى، اَبان‌بن عثمان بَجَلى (رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۷، ج ۴، ص ۴۰۰ـ۴۰۵)، اسحاق‌بن عمار ساباطى (همان، ج ۳، ص ۳۸)، منصوربن یونس (همان، ج ۵، ص ۲۹۰) و کسان دیگرى حدیث نقل کرده‌اند.

نجاشى (ص ۹۸، ۴۴۴) از دیگر افراد مشهور این خاندان از احمدبن عمربن ابى‌شعبه حَرّانى و یحیى‌بن عمران‌بن على‌بن ابى‌شعبه حرّانى یاد کرده است. احمدبن عمر حلبى از راویان حدیث از امام رضا علیه‌السلام بوده و از امام صادق علیه‌السلام، گاه به واسطه پدرش (رجوع کنید به همان، ص ۹۸) و گاه به صورت مستقیم (ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۹۲ـ۹۳)، حدیث نقل کرده است. نجاشى (همانجا) به کتابى از آثار او اشاره نموده که حسن‌بن على‌بن فَضّال آن را روایت کرده است. از این احمدبن عمر، عبدالعزیزبن عمر (رجوع کنید به ابن‌بابویه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص ۹۲) و عبیداللّه دهقان (همان، ج ۱، ص ۱۰۰) حدیث نقل کرده‌اند.

نجاشى (ص ۴۴۴) از یحیى‌بن عمران، همانند دیگر افراد خاندان حلبى، با لفظ ثقه یاد کرده و به روایت او از امام صادق (نیز رجوع کنید به کلینى، ج ۲، ص ۲۴۰، ج ۳، ص ۳۰۶، ج ۴، ص ۳۵۹، ج ۵، ص ۹۶) و امام موسى کاظم علیهماالسلام اشاره کرده است. یحیى‌بن عمران از اشخاص بسیارى حدیث نقل کرده است که از جمله آنها، ابوسعید مُکارى (رجوع کنید به کلینى، ج ۱، ص ۴۷)، ایوب‌بن حُرّ (همان، ج ۱، ص ۶۹، ۲۶۹، ۲۸۸، ج ۲، ص ۳۸)، عبداللّه‌بن مسکان (همان، ج ۱، ص ۸۲)، مُعَلّى‌بن عثمان (همان، ج ۱، ص ۱۵۴، ۳۹۹، ج ۲، ص ۷۹)، محمدبن نعمان احول (همان، ج ۱، ص ۲۰۶)، بریدبن معاویه (همان، ج ۱، ص ۲۲۱، ۳۷۹)، عبیداللّه‌بن على حلبى (همان، ج ۴، ص ۲۹۳) و عمران‌بن اعین (همان، ج ۱، ص ۳۹۸) بوده‌اند (براى برخى دیگر از مشایخ او رجوع کنید به همان، ج ۱، ص ۲۲۲، ۲۷۳، ج ۲، ص ۱۲۷، ۱۷۷، ۱۸۰، ۲۱۷).

نجاشى (همانجا) از آثار او به کتابى اشاره کرده که خود نزد ابن نوح آن را قرائت نموده است. نجاشى (همانجا)، ضمن بیان طریق خود در نقل از این کتاب، تصریح کرده که طرق روایت این کتاب متعدد بوده است. روایاتى از این کتاب، به روایت ابن‌ابى‌عمیر و نَصْربن سُوَیْد صَیْرفى، در آثار حدیثى امامیه باقى‌مانده است (رجوع کنید به نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۵۰۱؛ مدرسى‌طباطبائى، ج ۱، ص ۳۹۴ـ ۳۹۵). کلینى روایات فراوانى از او از طریق نصربن سوید نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۴۷، ۶۹، ۸۲، ۱۵۴، ۲۰۶). خویى (ج ۲۰، ص ۷۰ـ۷۳، ۹۸ـ۹۹، ۲۵۱، ۲۵۴ـ ۲۵۸) موارد نقل از این کتاب در آثار حدیثى امامیه را گرد آورده است. احمدبن عمر حلّال نیز از وى حدیث نقل کرده است (رجوع کنید به ابن‌بابویه ۱۳۶۲ش، ج ۲، ص ۳۴۸ـ۴۳۴).



منابع:

(۱) ابن‌بابویه، التوحید، چاپ هاشم حسینى طهرانى، قم ?(۱۳۵۷ش)؛
(۲) همو، کتاب‌الخصال، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ش؛
(۳) همو، کتاب مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۴) همو، معانى‌الاخبار، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۱ش؛
(۵) ابن‌شهرآشوب، معالم العلماء، نجف ۱۳۸۰/۱۹۶۱؛
(۶) ابن‌طاووس، اقبال‌الاعمال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۴ـ۱۴۱۶؛
(۷) همو، رساله عدم مضایقه الفوائت، (چاپ) محمدعلى طباطبائى‌مراغى، در تراثنا، سال ۲، ش ۲و۳ (ربیع‌الآخر ـ رمضان ۱۴۰۷)؛
(۸) ابن‌هیثم، کتاب المناظرات، با ترجمه انگلیسى از ویلفرد مادلونگ و پل ارنست واکر، لندن ۲۰۰۰؛
(۹) ادریس عمادالدین قرشى، تاریخ الخلفاء الفاطمیین بالمغرب: القسم الخاص من کتاب عیون الأخبار، چاپ محمد یعلاوى، بیروت ۱۹۸۵؛
(۱۰) احمدبن محمد برقى، کتاب الرجال، در ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۱۱) محمدباقر بهبودى، معرفه‌الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه‌الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۱۲) خویى؛
(۱۳) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکر آل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۴) شوشترى؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) على‌بن حسین علم‌الهدى، رسائل الشریف المرتضى، چاپ مهدى رجائى، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰؛
(۱۸) محمدبن مسعود عیاشى، کتاب التفسیر، چاپ هاشم رسولى محلاتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۱۹) نعمان‌بن محمد قاضى‌نعمان، الایضاح، چاپ محمدکاظم رحمتى، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷؛
(۲۰) کلینى؛
(۲۱) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۲) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۳) Wilferd Madelung, “The sources of Ismaili law”, Journal of Near Eastern studies, XXXV (1976);
(۲۴) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

دانشنامه جهان اسلام   جلد ۱۴ 

زندگینامه حَفْصه ‌بنت عمربن خطّاب(متوفی۴۵ه ق)

 یکى از همسران پیامبر اکرم. مادرش زینب، خواهر عثمان‌بن مظعون*، صحابى مشهور پیامبر، بود (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۸۱؛ بلاذرى، ۱۴۱۷، ج ۲، ص ۵۴؛ طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۶). حفصه در سال پنجم پیش از بعثت، سال تجدید بناى کعبه، به دنیا آمد (ابن‌سعد، همانجا؛ خرّاط، ص ۱۲ـ۱۵). وى پیش از هجرت به مدینه، با خُنَیس‌بن حُذافه سهمى ازدواج کرد (ابوعبیده، ص ۵۹؛ زبیربن بکّار، ص ۳۹؛ طبرانى، همانجا) و به هنگام هجرت پیامبر به مدینه، به همراه خنیس به مدینه کوچید (ابن‌سعد، همانجا). خنیس با وجود بیمارى در جنگ بدر شرکت جست (بلاذرى، ۱۴۱۷، همانجا) و چندى پس از جنگ، درگذشت (ابن‌سعد، ج ۳، ص ۳۹۳، ج ۸، ص ۸۱؛ قس ابن‌قتیبه، ص ۱۳۵، که به حیات خنیس در زمانى متأخرتر اشاره کرده است).

ازدواج

حفصه پس از مرگ شوهرش، در شعبان سال سوم هجرت، دو ماه (زبیربن‌بکّار، همانجا؛ ابن‌قتیبه، ص ۱۵۸؛ بلاذرى، ۱۴۱۷، همانجا) یا سه ماه قبل از جنگ احد (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۸۳، ۲۱۷)، به همسرى پیامبر اکرم درآمد (براى تفصیل ماجراى ازدواج وى با پیامبر رجوع کنید به همان، ج ۸، ص ۸۱ـ۸۳؛ بلاذرى، ۱۴۱۷، ج ۲، ص ۵۴ـ۵۵؛ احمدبن عبداللّه طبرى، ص ۶۷ـ۶۸؛ د. اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه).

در برخى گزارشهاى تاریخى گفته شده است که پیش از ازدواج پیامبر با او، ابوبکر و عثمان نیز از وى تقاضاى ازدواج کرده بودند؛ اما در صحت این اخبار تردید وجود دارد (رجوع کنید به ابوعبیده، ص ۶۰؛ ابن‌سعد، همانجا؛ طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۶ـ۱۸۷؛ ابن‌عبدالبرّ، قسم ۴، ص ۱۸۱۱). رسول اکرم مهریه او را چهارصد درهم تعیین کرد (ابن‌هشام، ج ۴، ص ۲۹۴؛ قس زبیربن‌بکّار، همانجا، که صورت متفاوتى از مهریه حفصه عرضه کرده است).

به دستور پیامبر اکرم زنى به نام شفا، دختر عبداللّه عَدویه، که خود در جاهلیت خواندن و نوشتن می‌دانست، به وى کتابت آموخت (ابن‌سعد، ج ۸، ص ۸۴؛ بلاذرى، ۱۴۰۷، ص ۶۶۱). حفصه و عایشه* دو تنى بودند که مایه آزار پیامبر اکرم شدند و در آیه اول و چهارم سوره تحریم به این موضوع اشاره شده است (رجوع کنید به محمدبن جریر طبرى، جامع، ذیل آیات؛ واحدى نیشابورى، ص ۶۸۵ـ۶۸۹؛ احمدبن عبداللّه طبرى، ص ۱۴۰ـ۱۴۴؛ ذهبى، ج ۲، ص ۲۲۹).

به همین علت پیامبر اکرم وى را طلاق داد (ابوعبیده، ص ۷۷؛ ابن‌حنبل، ج ۳، ص ۴۷۸؛ زبیربن ‌بکّار، ص ۴۰؛ طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۷ـ۱۸۸)، اما بعداً به او رجوع کرد (ابن‌سعد؛ ابن‌حنبل، همانجاها). در برخى اخبار گفته شده است که پیامبر تصمیم به طلاق حفصه گرفته بود، اما جبرئیل او را از این کار برحذر داشت (بلاذرى، ۱۴۱۷، ج ۲، ص ۵۹؛ طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۸).

در اخبارى که از طلاق حفصه سخن گفته‌اند نیز رجوع پیامبر به حفصه را به توصیه جبرئیل دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ص ۸۴ـ۸۵؛ زبیربن بکّار؛ طبرانى، همانجاها). این اخبار عموماً در منابع اهل حدیث و حنبلیان رواج داشته است و درباره صحت آنها تردید وجود دارد (براى بحثى درباره طلاق حفصه رجوع کنید به د. اسلام، همانجا؛خرّاط، ص ۴۳ـ۵۷).

دیگر اطلاع درباره حفصه در زمان پیامبر، راجع به ماجراى بیمارى پیامبر و دستور آن حضرت براى فرستادن کسى نزد على علیه‌السلام براى اقامه نماز است که حفصه و عایشه به سراغ پدران خود رفتند و آن دو را نزد پیامبر آوردند (رجوع کنید به مفید، ص ۴۲۸؛د. اسلام، همانجا).

از دیگر حوادث زندگى حفصه، دستور قتل کنیزک خود بود که وى را سحر کرده بود و این مایه ناراحتى عثمان‌بن عفان شد (مالک‌بن انس، ج ۲، ص ۸۷؛شافعى، ج ۱، ص ۲۹۳؛طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۷). گفته شده است که حفصه از کاتب مصحف خواسته بود زمانى که به نگارش آیه ۲۳۸ سوره بقره می‌رسد، وى را خبر دهد تا آیه را به صورتى که او می‌گوید کتابت کند (رجوع کنید به ابن‌ابی‌داوود، ص ۹۶ـ۹۷).

وى همچنین پس از مرگ عمر، به وصیت او، صحف قرآنى را که در زمان خلافت ابوبکر تدوین شده بود، نزد خود نگهدارى می‌کرد و هنگامى که عثمان دست به تدوین نهایى قرآن و یکى نمودن مصاحف زد، آنها را در اختیار عثمان نهاد و پس از اتمام کار، آن صحف به حفصه برگردانده شد (بخارى، ۱۴۰۱، ج ۵، ص ۲۱۰ـ۲۱۱؛ابن ابی‌داوود، ص ۱۵ـ۱۶، ۲۶). اینکه چرا این صحف نزد حفصه به امانت سپرده شده بود نه نزد خلیفه بعدى، به این سبب دانسته شده که وى کتابت می‌دانسته و حافظ قرآن بوده، و درضمن معلوم نبوده که خلیفه بعدى چه کسى است؛ازاین‌رو، وى بهترین کس براى نگهدارى صحف تلقى شده بود (صالح، ص ۷۷).

شوالى، براساس پاره‌اى روایات (رجوع کنید به بخارى، ۱۴۰۷، ج ۶، جزء۳، قسم ۲، ص ۳۳۰؛ابن ابی‌داود، ص ۹۵ـ۹۷)، حدس‌زده است که حفصه دستور داده بود براى او مصحفى جمع و تهیه کنند (رجوع کنید به رامیار، ص ۳۹۵)، اما این حدس به عقیده رامیار (ص ۳۹۶) خیال‌بافى است.

پس از مرگ حفصه، مروان که حاکم مدینه بود، صحف قرآنى نزد وى را از برادرش گرفت و نابود کرد تا از اختلاف آن صحف با مصحف رسمی‌اى که عثمان فراهم کرده بود، جلوگیرى کند (زبیربن‌بکّار، ص ۴۰؛بلاذرى، ۱۴۱۷، ج ۲، ص ۶۰؛ابن‌ابی‌داوود، ص ۲۸). این خبر با خبر دیگر درباره تدوین قرآن در زمان عثمان که وى تمام مصاحف را براى از بین بردن اختلاف نابود کرد ناسازگار است (رجوع کنید به ابن‌ابی‌داوود، ص ۱۹ـ۲۰، ۲۷، ۳۰، ۴۳).

از سوى دیگر گفته شده است که عثمان دستور داد از همان مصحفِ تدوین شده زیدبن ثابت* که نزد حفصه بوده است، کتابت کنند، اما بعدها مروان، از بیم اختلاف میان این مصحف با مصاحف متداول، آن را از بین‌برده است (همان، ص ۲۸، ۳۲). در خبر اخیر به مصحف حفصه، که همان مصحف تدوین شده زید است، اشاره نشده است. همچنین در برخى اخبار تدوین قرآن، نام حفصه به صورت حفصهبن عمران یا حفصه، بدون اشاره به اینکه وى دختر خلیفه دوم بوده، آمده که فرد دیگرى جز حفصه است (همان، ص ۲۶ـ۲۷).

به‌گزارش ابن ابی‌داوود (ص ۱۲ـ۱۴)، خلیفه دوم به زیدبن ثابت اصرار کرد قرآنى تدوین کند و همین امر دلالت دارد بر اینکه مصحفى نزد حفصه وجود نداشته است. همچنین گفته شده مصحفى که نزد حفصه بوده، همان مصحفى است که زیدبن ثابت به اصرار عمر تدوین کرده است (همان، ص ۱۴ـ۱۶، ۲۸). تناقضات جدّى میان اخبار راجع به مصحف حفصه نشان می‌دهد که دست کم برخى از این اخبار بعدها رواج یافته است.

از دیگر رویدادهاى زندگى حفصه، تصمیم وى در همراهى با عایشه در خروج بر حضرت على علیه‌السلام و وقوع جنگ جمل* است که برادرش او را از این تصمیم منصرف نمود (محمدبن‌جریر طبرى، تاریخ، ج ۴، ص ۴۵۱، ۴۵۴؛ابن ابی‌الحدید، ج ۶، ص ۲۲۵).

هنگامى که حضرت على علیه‌السلام به ذی‌قار رسید، عایشه به حفصه نامه‌اى نوشت و در آن از محاصره شدن حضرت على و یارانش براى وى توضیح داد، حفصه هم از سر شادمانى، کودکان بنی‌تیم و عدى را جمع کرد و به کنیزکان خود دفهایى داد تا با خواندن اشعارى در این باب، شادى و پایکوبى کنند.

این خبر چون به امّسلمه، همسر پیامبر، رسید ناراحت شد و امّکلثوم، دختر حضرت على، به نیابت از او به‌طور ناشناس به مجلس شادى حفصه رفت و وى را سرزنش کرد و حفصه شرمنده شد و از این کار دست برداشت (مفید، ص ۲۷۶ـ ۲۷۷، ۴۳۱؛ابن ابی‌الحدید، ج ۱۴، ص ۱۳؛براى بحثى درباره نقش حفصه در منازعه میان على علیه‌السلام و عایشه رجوع کنید به د. اسلام، همانجا).

حفصه احادیثى از پیامبر اکرم، بیشتر درباره حج و نماز و ازدواج و روزه، نقل کرده است (براى متن این احادیث رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج ۶، ص ۲۸۳ـ۲۸۸؛طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۹ـ۲۱۸؛ابن‌کثیر، ج ۱۵، ص ۳۶۱ ـ۳۸۵) و کسانى چون برادرش عبداللّه‌بن عمر، عبداللّه‌بن صفوان جَمحى، و عمروبن رافع از او روایت کرده‌اند (مِزّى، ج ۳۵، ص ۱۵۴). بَقْی‌بن مَخْلَد*، در مسند خود، شصت حدیث از حفصه نقل کرده است (رجوع کنید به ذهبى، ج ۲، ص ۲۳۰).

در متون فقهى اهل‌سنّت، پاره‌اى از اجتهادات فقهى حفصه ذکر شده است (رجوع کنید به خرّاط، ص ۸۵ـ۹۲). ابن ابی‌طاهر (ص ۳۶ـ۳۸) دو خطبه از خطبه‌هایى را که به نقل از حفصه شهرت داشته، نقل کرده است (نیز رجوع کنید به خرّاط، ص ۹۴ـ ۱۰۸). ابن‌شهر آشوب (ج ۳، ص ۴۰۳) از حفصه شعرى در مدح حضرت فاطمه علیهاالسلام نقل کرده است.

رحلت

درباره تاریخ وفات حفصه اختلاف‌نظر وجود دارد (رجوع کنید به ابن‌عبدالبرّ، قسم ۴، ص ۱۸۱۲؛ابن‌حجر عسقلانى، ج ۷، ص ۵۸۳)، اما بیشتر مورخان، از جمله ابن‌سعد (ج ۸، ص ۸۶) و زبیربن بکّار (ص ۴۰)، سال ۴۵ را ذکر کرده‌اند. مروان، که در آن هنگام امیر مدینه بود، بر جنازه وى نماز خواند (ابن‌سعد، همانجا؛قس احمدبن عبداللّه طبرى، ص ۶۹، که گفته برادر حفصه، عبداللّه‌بن عمر، بر او نماز گزارد). جسد او را در گورستان بقیع (رجوع کنید به بقیع الغَرقَد*) دفن کردند (ابن‌سعد؛زبیربن‌بکّار، همانجاها؛طبرانى، ج ۲۳، ص ۱۸۹).



منابع :

(۱) ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۸۵ـ ۱۳۸۷/ ۱۹۶۵ـ۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بی‌تا.)؛
(۲) ابن‌ابی‌داوود، کتاب‌المصاحف، بیروت ۱۴۰۵ /۱۹۸۵؛
(۳) ابن‌ابی‌طاهر، بلاغات‌النساء، چاپ یوسف بقاعى، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹؛
(۴) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییزالصحابه، چاپ علی‌محمد بجاوى، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۵) ابن‌حنبل، مسند الامام احمدبن حنبل، بیروت : دارصادر، (بی‌تا.)؛
(۶) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۷) ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، چاپ یوسف بقاعى، قم ۱۳۸۵ش؛
(۸) ابن‌عبدالبرّ، الاستیعاب فى معرفه الاصحاب، چاپ علی‌محمد بجاوى، قاهره (۱۳۸۰/ ۱۹۶۰)؛
(۹) ابن‌قتیبه، المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰؛
(۱۰) ابن‌کثیر، جامع المسانید و السنن الهادى لاقوم سنن، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۴؛
(۱۱) ابن‌هشام، السیرهالنبویه، چاپ مصطفى سقا، ابراهیم ابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، بیروت: داراحیاء التراث‌العربى، (بی‌تا.)؛
(۱۲) معمربن مثنى ابوعبیده، تسمیه أزواج‌النبی‌صلی‌اللّه‌علیه‌و سلم و اولاده، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۱۳) محمدبن اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، (چاپ محمد ذهنی‌افندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۴) همو، کتاب‌التاریخ‌الکبیر، (بیروت ?۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۵) احمدبن یحیى بلاذرى، فتوح‌البلدان، چاپ عبداللّه انیس طبّاع و عمرانیس طبّاع، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۶) همو، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، چاپ سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۶؛
(۱۷) امینه خرّاط، امّالمؤمنین حفصه بنت عمر: الصّوّامه القوّامه، دمشق ۱۴۲۱/۲۰۰۰؛
(۱۸) ذهبى؛
(۱۹) محمود رامیار، تاریخ قرآن، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۰) زبیربن بکّار، المنتخب من کتاب أزواج النبى صلی‌اللّه‌علیه‌وسلم، چاپ سکینه شهابى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۱) محمدبن ادریس شافعى، الاُمّ، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۲) صبحى صالح، مباحث فى علوم‌القرآن، بیروت ۱۹۶۸، چاپ افست قم ۱۳۶۳ش؛
(۲۳) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم الکبیر، چاپ حمدى عبدالمجید سلفى، چاپ افست بیروت ۱۴۰۴ـ?ـ۱۴۰؛
(۲۴) احمدبن عبداللّه طبرى، السَّمط الثَّمین فى مناقب أمّهات المؤمنین، قاهره (۱۴۰۲/ ۱۹۸۳)؛
(۲۵) محمدبن جریر طبرى، تاریخ (بیروت)؛
(۲۶) همو، جامع؛
(۲۷) مالک‌بن انس، المُوَطَّأ، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره) ۱۳۷۰/۱۹۵۱؛
(۲۸) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۹) محمدبن محمد مفید، الجمل و النُصره لسیدالعتره فى حرب‌البصره، چاپ على میرشریفى، قم ۱۳۷۴ش؛
(۳۰) علی‌بن احمد واحدى نیشابورى، اسباب نزول‌القرآن، روایه بدرالدین ابی‌نصر محمدبن عبداللّه ارغیانى، چاپ ماهر یاسین فحل، ریاض ۱۴۲۶/۲۰۰۵؛

(۳۱) EI2, s.v. “Hafsa” (by L. Veccia Vaglieri).

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۳

زندگینامه حَمّاد بن زید « اَزرَق»«حمّادالضریر»(قرن دوم)

 حَمّاد بن زید بن درهم اَزْدى، مشهور به اَزرَق، محدّث و فقیه قرن دوم. جد بزرگش از اسیران سیستان و از موالى خانواده جریربن حازم جَهضَمى بود که به بصره آمد (ابن‌حِبّان، ج ۶، ص ۲۱۷؛ ابن‌مَنْجُوَیْه، ج ۱، ص ۱۵۵؛ مِزّى، ج ۷، ص ۲۳۹).

حمّاد در سال ۹۸ (دوره حکومت سلیمان‌بن عبدالمک) و به قولى، در زمان عمربن عبدالعزیز (حک : ۹۹ـ۱۰۱) به‌دنیا آمد (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶؛ بخارى، ۱۴۰۶، ج ۲، ص ۱۹۹؛ ابن‌حبّان، همانجا). وى ابتدا پارچه‌فروش بود، سپس به تحصیل علم روى آورد (قاضى‌عیاض، ج ۴، ص ۱۵).

حمّادبن زید را غالباً عالم و محدّث بصره مى‌شناسند (یافعى، ج۱، ص ۲۹۳) تا آنجا که سفیان ثورى (محدّث و زاهد قرن دوم) وى را، پس از شعبه‌بن حجاج*، بزرگ‌ترین عالم بصره دانسته است (ابن‌ابى‌حاتم، ج ۱، ص ۱۷۶ـ۱۷۷؛ ذهبى، ج۱، ص۲۲۸).

حمّاد نابینا بود، از این‌رو او را حمّادالضریر نیز خوانده‌اند (رجوع کنید به ابن‌منجویه، ج ۱، ص ۱۵۶؛ صفدى، ص ۱۴۷). وى از حفظ حدیث نقل مى‌کرد (ابن‌حبّان، ج ۶، ص ۲۱۸). گفته‌اند که چهارهزار حدیث از حفظ داشت و در بیان حدیث هیچگاه خطا نمى‌کرد (رجوع کنید به عجلى، ج ۱، ص ۳۱۹؛ ذهبى، ج ۱، ص ۲۲۹).

مشایخ حدیث و استادان

از جمله مشایخ حدیث و استادان او،

پدرش زیدبن درهم،

ابان‌بن تغلب،

عمروبن علاء نحوى و

ایوب سختیانى بودند (مزّى، ج ۷، ص۲۴۰ـ۲۴۲).

در این میان استفاده علمى حمّاد از ایوب سختیانى، که از تابعین بود، بیشتر از همه بوده و به تصریح خود حمّاد، بیست سال طول کشیده است (نووى، قسم ۱، جزء۱، ص ۱۶۸؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۸).

کسانى نیز از حمّاد روایت نقل کرده‌اند،

از جمله:

اشعث‌بن اسحاق سجستانى،

پدر ابوداود (صاحب سنن)؛

سفیان‌بن عُیَینه؛

خلف‌بن هشام مُقرى؛

حمّادبن اسامه؛

على‌بن مدینى؛ و

وکیع‌بن جراح (رجوع کنید به نووى، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۲ـ۲۴۵). مزّى (ج ۷، ص ۲۴۳) نیز سفیان ثورى را، به‌رغم اینکه در طبقه محدّثان پیش از طبقه حمّادبن زید قرار دارد، در شمار راویان حدیث حمّادبن زید ذکر کرده است.

کسان بسیارى، از جمله مالک‌بن انس، احمدبن حنبل، یحیى‌بن مَعین و عبدالرحمان‌بن مهدى، حمّاد را ستایش و توثیق کرده‌اند (رجوع کنید به نووى، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۵). وى با اوصافى نظیر حجت، اَتقَن، اَثبَت و اصح‌الحدیث خوانده شده است، که جملگى بر وثاقت وى دلالت مى‌کنند (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶؛ ابن‌ابى‌حاتم، ج ۱، ص ۱۷۷ـ۱۷۸؛ ابن‌حبّان، همانجا؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۴۶، ۲۴۸، ۲۵۰).

احمدبن حنبل نیز وى را به‌چشم اعتبار مى‌نگریست و غالبآ او را از حمّادبن سلمه که او نیز از محدّثان موثق بود برتر مى‌دانست  (رجوع کنید به صفدى، همانجا؛ ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۴۲۲).

حمّادبن زید، علاوه بر نقل احادیث، به جرح و تعدیل راویان پرداخته که در برخى کتابهاى رجالى ثبت شده است (رجوع کنید به ابن‌حنبل، ج ۱، ص ۵۳۲؛ ابن‌ابى‌حاتم، ج ۱، ص ۱۷۸ـ۱۸۱؛ مزّى، ج ۵، ص ۴۶، ج ۸، ص ۳۹، ج۳۰، ص۲۸۰؛ هیثمى، ج ۴، ص ۱۸۳).

حمّاد فقیه و از شاگردان مکتب فقهى ابوحنیفه* بود (یافعى، ج ۱، ص ۳۷۷؛ ابن ابى‌الوفا، ج ۲، ص ۱۴۸ـ۱۴۹). در برخى کتابهاى فقهى اهل‌سنّت و امامیه، آراى فقهى وى نقل شده (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷، ج ۱، ص ۵۳۴؛ شمس‌الائمه سرخسى، ج ۱، ص ۱۵۵؛ علامه حلّى، ج ۴، ص ۱۴)، چنان‌که در صحاح اهل‌سنّت، در ابواب فقهى، احادیث متعددى از او نقل گردیده است (رجوع کنید به بخارى، ۱۴۰۱، ج۱، ص۶۴، ج۴، ص ۲۳۴؛ ابن‌ماجه، ج ۱، ص ۱۲، ۱۴۲؛ ترمذى، ج ۱، ص ۸۶، ۴۴۶، ج ۳، ص ۳۷). با این همه، به نظر مى‌رسد که حمّادبن زید، به‌سبب مشرب حدیثى‌اش، نظریه قیاس ابوحنیفه را مردود مى‌دانسته (ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۸ـ۲۵۹) تا آنجا که از مرگ ابوحنیفه شادمان شده است (همانجا).

وى براساس همین موضع جانب‌دارانه‌اش از اهل حدیث، آشکارا به مخالفت با نظریه خلق قرآن و طرف‌داران آن پرداخته و اقتدا به آنها را در نماز جایز ندانسته است (همان، ج۶، ص۲۵۸؛ مزّى، ج۷، ص ۲۴۹). افزون بر حدیث و فقه، حمّاد از عالمان قرائت نیز بود. ابن‌جَزَرى (ج ۱، ص ۲۵۸) وى را در زمره راویان از عاصم‌بن ابى‌النجود، ابن‌کثیر و عمروبن علاء دینار (هر سه از عالمان قرائت) ذکر کرده است. شیبه‌بن‌عمروبن میمون نیز از راویان قرائت حمّاد است (همانجا).

حمّاد سخت طرفدار عثمان‌بن عفان، سومین خلیفه اهل تسنن، بود (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶؛ باجى، ج ۱، ص ۳۰۷؛ مزّى، ج ۷، ص۲۵۰) تا آنجا که از وى نقل شده است اگر کسى قائل به برترى على علیه‌السلام بر عثمان باشد همانند کسى است که بگوید صحابه پیامبر خیانت کرده‌اند (ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۹).

حمّاد احادیث فراوانى نقل کرده، اما در این زمینه مجموعه‌اى گرد نیاورده است (عجلى، ج ۱، ص ۳۱۹). وى در ۱۷۹ درگذشت، همان سالى که مالک‌بن انس از دنیا رفت. والى بصره، اسحاق‌بن سلیمان هاشمى، بر جنازه حمّاد نماز گزارد (ابن‌سعد، ج ۷، ص ۲۸۶ـ۲۸۷؛ ابن‌حنبل، ج ۲، ص ۳۴۲ـ ۳۴۳). شیخ طوسى مطابق روش خود در کتاب رجال (در این‌باره رجوع کنید به شوشترى، ج ۱، ص ۲۹) حمّادبن زید را در ذیل اصحاب امام صادق علیه‌السلام نام‌برده است (رجوع کنید به ص ۱۸۶). به گفته مامقانى (ج ۲۴، ص ۳۱ـ۳۳) برخى این حمّاد را همان ابواسماعیل بصرى که در فهرست شیخ طوسى (ص ۵۳۲) معرفى شده و از اصحاب امامیه است، دانسته‌اند؛ اما شوشترى (ج ۳، ص ۶۴۱ـ۶۴۲) این برداشت را رد کرده است.



منابع:

(۱) ابن ابى‌الوفا، الجواهر المضیّه فى طبقات الحنفیّه، چاپ عبدالفتاح محمد حلو، ریاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳؛
(۲) ابن ابى‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات‌القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۶) ابن‌حنبل، کتاب‌العلل و معرفه‌الرجال، چاپ وصى‌اللّه‌عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۷) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۸) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۹) ابن مَنْجُوَیْه، رجال صحیح مسلم، چاپ عبداللّه لیثى، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۱۰) احمدبن عبداللّه ابونعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء و طبقات الأصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۱) سلیمان‌بن خلف باجى، التعدیل و التجریح لمن خرج عنه‌البخارى فى الجامع الصحیح، چاپ احمد بزار، (رباط) ۱۴۱۱/۱۹۹۱؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، التاریخ‌الصغیر، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۱۳) همو، صحیح‌البخارى، (چاپ محمد ذهنى‌افندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱؛
(۱۴) محمدبن عیسى ترمذى، الجامع‌الکبیر، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۹۹۸؛
(۱۵) محمدبن احمد ذهبى، کتاب تذکره الحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۸ـ۱۳۹۰/ ۱۹۶۸ـ۱۹۷۰؛
(۱۶) محمدبن احمد شمس‌الائمه سرخسى، کتاب‌المبسوط، بیروت ۱۴۰۶/ ۱۹۸۶؛
(۱۷) شوشترى؛
(۱۸) خلیل‌بن ایبک صفدى، نکت‌الهمیان فى نکت العُمیان، چاپ احمد زکى‌بک، مصر ۱۳۲۹/ ۱۹۱۱؛
(۱۹) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۰) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماءالمصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۲۱) همو، کتاب‌الخلاف، قم ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷؛
(۲۲) احمدبن عبداللّه عجلى، معرفه‌الثقات، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستوى، مدینه ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۳) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، مشهد ۱۴۱۲ـ۱۴۲۴؛
(۲۴) عیاض بن موسى قاضى عیاض، ترتیب‌المدارک و تقریب المسالک لمعرفه اعلام مذهب مالک، ج ۴، چاپ عبدالقادر صحراوى، مغرب ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲۵) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۶) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۷) یحیى‌بن شرف نووى، تهذیب الاسماء و اللغات، مصر: اداره الطباعه المنیریه، (بى‌تا.)، چاپ افست تهران (بى‌تا.)؛
(۲۸) على‌بن ابوبکر هیثمى، مجمع‌الزوائد و منبع‌الفوائد، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۲۹) عبداللّه‌بن اسعد یافعى، مرآه‌الجنان و عبره الیقظان، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷٫

 

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حَمّاد بن اُسامَه( متوفی۲۰۱ه ق)

حَمّاد بن اُسامَه بن زید قُرَشى، محدّث و حافظ کوفى در قرن دوم. کنیه‌اش ابواُسامه و از موالى بنى‌هاشم* (عباسیان) بود (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۶، ص ۳۹۴ـ۳۹۵؛ مِزّى، ج ۷، ص ۲۱۸).

به نوشته ذهبى (ج ۹، ص ۲۷۷)، حماد در حدود ۱۲۰ به‌دنیا آمد. این سخن براساس گفته ابن‌سعد (ج ۶، ص ۳۹۵) است که حماد را در هنگام وفات، هشتاد ساله ذکر کرده است. باتوجه به شهرت حماد به کوفى و اغلب مشایخ وى که محدّثان کوفى بودند (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۲۱۸ـ۲۲۰)، وى احتمالا در کوفه پرورش یافته، چنان‌که سفیان ثورى او را عاقل‌ترین جوان اهل کوفه خوانده است (همان، ج ۷، ص ۲۲۳).

اساتید

وى از محدّثان مشهورى چون ابواسحاق ابراهیم‌بن محمد فَزارى، سلیمان‌بن مهران مشهور به اَعْمَش، سفیان ثورى و هشام‌بن عروه بن زبیر حدیث نقل کرده است (براى فهرست مشایخ او رجوع کنید به همان، ج ۷، ص ۲۱۸ـ۲۲۰). از او کسانى چون احمدبن محمدبن حنبل، على‌بن اسحاق مدینى، محمدبن ادریس شافعى، نصربن على جَهضَمى و یحیى‌بن مَعین حدیث نقل کرده‌اند (براى فهرست راویان او رجوع کنید به همان، ج ۷، ص۲۲۰ـ۲۲۱).

ابن‌سعد (همانجا) گفته که حماد احادیث فراوانى روایت کرده است. او حماد را به تدلیس* در حدیث متهم کرده، اما ابن ابى‌حاتم (ج ۳، ص ۱۳۲ـ۱۳۳)، از قول احمدبن حنبل، حماد را یکى از اَثباتِ نقل حدیث خوانده که هرگز خطا نمى‌کرده و او را به کتابت درست و روایت صحیح احادیث ستوده است.

ابن‌حِبّان (ج ۶، ص ۲۲۲) به روایت محدّثان عراقى و خراسانى از حماد اشاره کرده است. ذهبى (ج ۹، ص ۲۷۸) او را فردى آگاه به اخبار و وقایع کوفه معرفى کرده است. حماد به زهد و عبادت مشهور بود و از وى به عنوان یکى از زهاد زمانش یاد شده است (مزّى، ج ۷، ص ۲۲۳).

رحلت

وى در شوال ۲۰۱ درگذشت و بر جنازه او، محمدبن اسماعیل‌بن على‌بن عبیداللّه‌بن عباس هاشمى، به دلیل سن زیاد و جایگاهش، هرچند در آن هنگام والى کوفه نبود، نماز گزارد (ابن‌سعد، همانجا). نام حماد در سلسله سند روایات کتابهاى شش‌گانه و دیگر آثار حدیثى اهل سنّت آمده است (ذهبى، ج ۹، ص ۲۷۹).



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۴) ذهبى؛
(۵) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲٫

 

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴ 

زندگینامه حَمّاد بن سَلَمه( قرن دوم)

 حَمّاد بن سَلَمه ‌بن دینار، مفتى، محدّث، لغوى و نحوى بصرى قرن دوم. او را، به اختلاف، از موالى ربیعه‌بن مالک (رجوع کنید به ابن‌ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۱۴۰؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۴۴۴، ۴۵۳) یا حِمیَربن کنانه، از قبیله بنوتمیم یا قریش (ابن‌حِبّان، ج ۶، ص ۲۱۶)، دانسته‌اند. مُغَلطاى‌بن قلیچ (ج ۴، ص ۱۴۲) درباره صحت این انتسابها بحث کرده است.

اساتید

حماد در نحو شاگردعیسى‌بن عمر* وخلیل‌بن احمد* فراهیدى بود (رجوع کنید به یاقوت‌حموى، ج ۳، ص ۱۱۹۹؛ سیوطى، ج ۲، ص ۴۰۵) و خود یکى از نحویان بزرگ بصره به شمار مى‌رفت، به طورى که استادش، فراهیدى، او را ستوده (رجوع کنید به زبیدى، ص ۶۶) و یحیى‌بن مبارک یزیدى* (متوفى ۲۰۲) در قصیده‌اى در ستایش نحویان بصره، از او نیز یاد کرده است (رجوع کنید به سیرافى، ص ۴۰؛ ابن‌انبارى، ص ۴۲).

حماد بر آن بود که طلب حدیث بدون دانستن نحو، بى‌ثمر است (رجوع کنید به قفطى، ج ۱، ص ۳۲۹) و وجود خطاى ادبى را در حدیثى که از او نقل شود، دلیلى بر جعلى بودن این نقل مى‌دانست (ابن‌انبارى، ص ۴۰). حضور سیبویه در درس حدیث او و اشکالات نحوى حماد بر وى، سبب روى آوردن سیبویه به نحو شد (رجوع کنید به زبیدى، ص ۶۶؛ ابن‌انبارى، ص ۴۰ـ۴۱). از مهم‌ترین شاگردان حماد در نحو، یونس‌بن حبیب* نحوى بود (زبیدى، ص ۴۸؛ ابن‌انبارى، ص ۴۰).

در حدیث نیز، با وجود برخى اختلاف‌نظرهاى جزئى، همگان حماد را از بزرگان حدیث، صدوق و ثقه دانسته‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۰ـ۶۷۱؛ مِزّى، ج ۷، ص ۲۵۹ـ۲۶۴). اعتماد به وثاقت او تا بدان پایه بوده است که کسانى چون احمدبن حنبل، على‌بن اسحاق مَدینى و یحیى‌بن مَعین، هرگونه جرح حمادبن سلمه را دلیلى بر عدم وثاقت جرح کننده دانسته‌اند (ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۱، ۶۸۲). با این حال، بخارى به احادیث او احتجاج نکرده و فقط به یک حدیث از احادیثى که از او نقل شده، استناد کرده است (رجوع کنید به مزّى، ج ۷، ص ۲۶۸).

احمدبن حسین بیهقى* (متوفى ۴۵۸) در الخلافیات، سبب نقل نکردن بخارى از حمادبن سلمه را کبرسنِّ حمادبن سلمه و در نتیجه، کم‌حافظه شدن او یاد کرده و نقل کردن مسلم از حماد را قبل از تغییر حال حماد دانسته و تأکید کرده که مسلم نیز احادیث حماد را در مقام استشهاد ذکر کرده است (رجوع کنید به مغلطاى‌بن قلیچ، ج ۴، ص ۱۴۵). ابن‌حجر عسقلانى (ج ۲، ص ۴۲۵) نیز، به نقل از ابوالفضل‌بن طاهر مقدسى (متوفى ۵۰۷)، دلیل روایت مسلم از حماد و عدم نقل بخارى از حماد را تسلط مسلم بر راویان قبل و بعد از حماد دانسته است (نیز رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۴۴۶ـ۴۴۷).

ابن‌حِبّان (ج ۱، ص ۲۱۶)، بدون تصریح به نام بخارى، نقل نکردن احادیث حماد را غیرمنصفانه خوانده و ذهبى (۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۵۹۴) گفته که منظور ابن‌حبان، بخارى بوده است. دیگر مؤلفان کتابهاى معتبر حدیثىِ اهل‌سنّت از حماد حدیث نقل کرده‌اند (رجوع کنید به بندارى و حسن، ج ۱، ص ۳۸۵ـ۳۸۶).

نام حماد در سلسله سند احادیثِ تشبیهى و روایات دالّ بر رؤیت خدا آمده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۶ـ۶۷۸؛ ابن‌خُزیمه، ج ۱، ص ۱۷۰ـ۱۷۱؛ بیهقى، ج ۳، ص ۵۲۹، ۶۰۷، ۶۱۲، ۶۳۶، ۶۳۸). ابراهیم‌بن عبدالرحمان‌بن مهدى درباره این احادیث گفته که حماد بعد از سفرى به آبادان، این احادیث را روایت کرده و شیطان این احادیث را بر او القا کرده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۶؛ بیهقى، ج ۳، ص ۶۰۸). ابوعبداللّه محمدبن شجاع ثلجى، به نقل از عَبّادبن صُهَیب، گفته است که این احادیث را کسانى به نوشته‌هاى حماد افزوده‌اند (رجوع کنید به ابن‌عدى؛ بیهقى، همانجاها). احتمالا این توجیهات تلاشى براى تبرئه حماد در نقل احادیث تشبیهى بوده است.

حماد به اخلاص در نقل حدیث و حفظ آداب آن مشهور بود (رجوع کنید به عجلى، ص ۱۳۱؛ ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۷، ص ۴۴۸) و اگر از کسى هدیه‌اى مى‌پذیرفت، دیگر برایش حدیث نقل نمى‌کرد (رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۱).

حماد از بسیارى از تابعین و غیر آنان روایت کرده که مشهورترین ایشان عبارت‌اند از:

حُمَید طَویل،

حَمّادبن اَبى سلیمان،

اَنَس‌بن سیدین،

عبدالرحمان‌بن قاسم‌بن محمدبن ابى‌بکر، و

قَتاده‌بن دَعامه (براى فهرست شیوخ وى رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۲۵۴ـ۲۵۶).

بسیارى نیز از او روایت نقل کرده‌اند،

از جمله

شُعبه‌بن حجاج،

سفیان‌ثورى و

نیز برخى استادان وى چون محمدبن اسحاق‌بن یسار و عبدالملک‌بن عبدالعزیزبن جُرَیج (براى فهرست شاگردان وى رجوع کنید به همان، ج ۷، ص ۲۵۷ـ۲۵۹). حماد قرآن را از عاصم‌بن ابى‌النُجود و عبداللّه‌بن کثیر روایت کرده و از او حجاج‌بن مِنْهال و شیبه‌بن عَمرو مَصیصى این قرائت را روایت کرده‌اند (ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۵۸، ۳۲۹). قرائت حماد در چند مورد با ابن‌کثیر متفاوت‌است؛ ابن‌جزرى (ج ۱، ص ۲۵۸) این موارد را ذکر کرده است. گفته‌اند حماد ابوحنیفه را مضرترین مولود براى اسلام خوانده است (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۲).

معاصران حماد سلوک زاهدانه و اخلاق نیکوى او را ستوده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابونعیم اصفهانى، ج ۶، ص ۲۵۰ـ ۲۵۱؛ مزّى، ج ۷، ص ۲۶۴ـ۲۶۵). به‌جز ابن‌ندیم (ص ۲۸۳) و ابن‌جوزى (ج ۳، ص ۳۶۳) که وفات حماد را، به اشتباه، محرّم ۱۶۵ یا ۱۶۸ دانسته‌اند، در دیگر منابع زمان مرگ او ذیحجه ۱۶۷ گزارش شده است (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۳؛ابن‌انبارى، ص ۴۲).

اساتید

کتابى در سنن (رجوع کنید به ابن‌ندیم، همانجا) و مجموعه مدوّنى از روایات قیس‌بن سعد (رجوع کنید به ابن‌عدى، ج ۲، ص ۶۷۰؛یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۲۰۱) به حماد نسبت داده شده است. اسدبن موسى (متوفى ۲۱۲) در کتاب الزهد، به نقل از حمادبن سلمه، روایات فراوانى درباره زهد نقل کرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۵۶، ۶۵، ۸۳).



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب‌الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌انبارى، نزهه‌الالباء فى طبقات الادباء، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ?(۱۳۸۶/ ۱۹۶۷)؛
(۳) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القّراء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌جوزى، صفه‌الصفوه، چاپ محمود فاخورى و محمد رواس قلعه‌جى، بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۶) ابن‌حجر عسقلانى، کتاب تهذیب‌التهذیب، چاپ صدقى جمیل عطار، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۷) ابن‌خُزیمه، کتاب‌التوحید و اثبات صفات‌الرّب عزّوجلّ، چاپ عبدالعزیزبن ابراهیم شهوان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۸) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۹) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۱۰) ابونعیم اصفهانى، حلیه‌الاولیاء و طبقات‌الاصفیاء، چاپ محمدامین خانجى، بیروت ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۱۱) اسدبن موسى، کتاب‌الزهد، چاپ رئیف جورج خورى، ویسبادن ۱۹۷۶؛
(۱۲) عبدالغفار سلیمان بندارى و سید کسروى حسن، موسوعه رجال الکتب‌التسعه، بیروت ۱۴۱۳/ ۱۹۹۳؛
(۱۳) احمدبن حسین بیهقى، الاسماء و الصفات، چاپ عبدالرحمان عمیره، بیروت ۱۴۱۷/۱۹۹۷؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبى، سیراعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۱۵) همو، میزان الاعتدال فى نقدالرجال، چاپ على‌محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۶) محمدبن حسن زبیدى، طبقات النحویّین و اللغویّین، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۱۷) حسن‌بن عبداللّه سیرافى، کتاب اخبارالنحویّین البصریّین، چاپ فریتس کرنکو، بیروت ۱۹۳۶؛
(۱۸) عبدالرحمان‌بن ابى‌بکر سیوطى، المزهر فى علوم‌اللغه و انواعها، چاپ محمد احمد جادمولى، على‌محمد بجاوى، و محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره (بى‌تا.)؛
(۱۹) احمدبن عبداللّه عجلى، تاریخ‌الثّقات، به‌ترتیب على‌بن ابى‌بکر هیثمى و تضمینات ابن‌حجر عسقلانى، چاپ عبدالمعطى قلعجى، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۴؛
(۲۰) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه‌النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۲۲) مغلطاى‌بن قلیچ، اکمال تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ عادل‌بن محمد و اسامه‌بن ابراهیم، قاهره ۱۴۲۲/۲۰۰۱؛
(۲۳) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

 

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴ 

زندگینامه حمّاد بن عثمان «ناب »

 حمّاد بن عثمان، محدّث و فقیه شیعه در قرن دوم. او را در شمار اصحاب سه امام شیعه، امام صادق، امام کاظم و امام رضا ذکر کرده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ کشى، ص ۳۷۵؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴، ۳۵۴). بنابراین، او حداقل حدود پانزده تا بیست سال پیش از وفات امام صادق (۱۴۸) به‌دنیا آمده است.

حماد ملقب به ناب (کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴، قس ص ۱۸۶؛ همو، ۱۴۲۰، ص :۳۰۶ ذوالناب) و اهل کوفه (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶، ۳۳۴) بود. ظاهرآ قبیله او با یکى از قبایل کوفى، به نام غنى (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «غنى»؛ سمعانى، ج ۴، ص ۳۰۲)، پیوند ولاء داشتند و به همین سبب او را«مولى غنى» خوانده‌اند (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۶).

شهرت پدرش، عثمان، به رُواسى (رجوع کنید به کشّى، همانجا) نیز مؤید این رأى است، زیرا بنى‌رواس خاندانى سرشناس در کوفه بودند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۳، ص ۹۷؛ مامقانى، ج ۱۱، ص ۱۷۱، ج ۲۴، ص ۷۵). برخى، حماد را «مولى أَزْد» خوانده‌اند (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴)، که از پیوند ولاء قبیله او در یمن با قبیله ازد (رجوع کنید به جوهرى، ذیل «ازد»؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵) حکایت دارد (قس شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱، که غنوى و ازدى را غیرقابل جمع مى‌داند).

کشّى (ص ۳۷۵)، لقب حمادبن عثمان را ناب (نیز رجوع کنید به برقى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و نام جدّش را زیاد آورده است، حال آنکه نجاشى (ص ۱۴۳) از حمادبن عثمان‌بن عمرو سخن گفته است. در عین حال، وفات هر دو، سال ۱۹۰ در کوفه ذکر شده است (کشّى، نجاشى؛ طوسى، همانجاها).

همچنین نجاشى (همانجا) نام برادر حمادبن عثمان را عبداللّه نوشته و کشّى (همانجا) از جعفر و حسین به عنوان برادران حماد یاد کرده است. ظاهر عبارات علامه حلّى (ص ۱۲۵) و ابن‌داوود حلّى (ستون ۱۳۱ـ۱۳۲) نیز تغایر آن دو را مى‌رساند، چه این دو نام را مستقلا آورده و به یکى بودن آن اشاره‌اى نکرده‌اند.

طُرَیحى (ص ۱۰۷) و کاظمى (ص ۱۹۷)، نیز حمادبن عثمان را نام مشترک میان دو نفر به‌شمار آورده و وجه تمایز آن دو را در راویان از آن دو دانسته‌اند. همچنین بهبهانى (ص ۱۵۷) با استناد به اختلاف در لقب، نسبت، نام جد و نام برادران این دو، تصریح به مغایرت و تعدد کرده است. در مقابل، محمدتقى مجلسى (ج ۱۴، ص ۴۸)، کلباسى (ج ۳، ص ۲۳۹ـ۲۴۰)، مامقانى (ج ۲۴، ص ۸۰)، خویى (ج ۶، ص ۲۱۳) و شوشترى (ج ۳، ص ۶۴۸) این دو نام را از آنِ یک فرد دانسته‌اند.

باتوجه به اینکه حماد بن عثمان ناب از راویان مشهور بوده و در زمره اصحاب اجماع شمرده شده و نجاشى رجال خود را پس از کتابهاى کشّى و شیخ‌طوسى نگاشته و از کتابهاى پیشین بهره‌مند بوده، بسیار بعید است که نجاشى نام چنین شخصى را از قلم انداخته باشد و در عین حال شخص دیگرى را با نام مشابه که در کتب رجالى پیشین نامى از او برده نشده، اما تصادفآ نام پدر، طبقه رجالى، سال و محل وفاتش با او همسان است در رجال خود آورده باشد (رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۳۵ـ ۲۴۰؛ شوشترى، ج ۳، ص ۶۴۸ـ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۳ـ ۲۱۵).

ازاین‌رو، در مجموع مى‌توان اطمینان یافت که حمادبن عثمان فزارى در رجال نجاشى، همان حماد ناب است. به گفته نجاشى (همانجا) وى ساکن «عرزَم» بوده است. ظاهرآ شهرت وى به فزارى (رجوع کنید به همانجا) به سبب انتساب وى به قبیله عرزم   شاخه‌اى از فزاره ساکن در کوفه بوده است (رجوع کنید به سمعانى، ج ۴، ص ۱۷۸؛ مامقانى، ج ۹، ص ۲۱۲) و از آنجا که غنى و فزاره دو تیره از قبیله عطفان‌اند، احتمال اتحاد حماد ناب و حمادبن عثمان تقویت مى‌شود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۴؛ قس کلباسى، ج ۳، ص ۲۲۹ که عرزم را تصحیف عرازه دانسته و فزارى را به عرازى تصحیح کرده است). اما بر فرض تعدد، بر صحت روایات منقول از حمادبن عثمان خدشه‌اى وارد نمى‌شود، زیرا هر دو ثقه‌اند (رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۱؛ خویى، ج ۶، ص ۲۱۵؛ براى بحث مبسوط درباره ثمره بحث از اتحاد و تعدد رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۱ـ۲۴۲).

حماد از راویانى است که تمامى دانشمندان علم رجال، از متقدمان (براى نمونه رجوع کنید به کشّى، ص ۳۷۲؛ طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶) و متأخران (ابن‌داوود حلّى، ستون ۱۳۲؛ علامه حلّى، ص ۵۶؛ شوشترى؛ خویى، همانجاها)، بر وثاقتش اتفاق‌نظر دارند و او را با صفاتى چون ثقه، فاضل و جلیل‌القدر و خیّر ستوده‌اند. همچنین برادرانش، جعفر و حسین، از فضلا و موثقان برجسته کوفه و از اصحاب امام صادق علیه‌السلام (کشّى؛ نجاشى، همانجاها؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۷۵، ۱۸۲؛ براى تحقیق تفصیلى درباره این سه برادر رجوع کنید به الاصول السته عَشَر، مقدمه محمودى، ص ۷۵ـ۸۳) و هر دو صاحب کتاب بودند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۱۳، ۱۴۷؛ نجاشى، همانجاها؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۷). کتاب حسین‌بن عثمان به روایت تلَّعکبرى در دست است (رجوع کنید به الاصول السّته عشر، ص ۳۱۷ـ۳۲۶).

کشّى (ص ۳۷۵) حماد را در زمره شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق علیه‌السلام شمرده است که شیعه بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع و اتفاق‌نظر دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند و با دو گروه شش نفره دیگر، مجموعآ به عنوان اصحاب اجماع* شناخته مى‌شوند.

شمار احادیث نقل شده از حمادبن عثمان در منابع حدیثى شیعه حدود دوهزار حدیث است (مدرسى طباطبائى، ج ۱، ص ۲۳۹). خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عثمان، تعداد روایات او در کتب اربعه را ۷۳۴ مورد شمرده که ظاهرآ باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عیسى مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱، که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، بدان افزود (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص ۶۵۲) وجه تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عثمان از حلبى روایت نقل کرده است و حمادبن عیسى از حریز. بررسى محتواى روایات حمادبن عثمان نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به‌شمار مى‌آید و البته روایات متعددى نیز در صفات امام و احوال امامان دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۱ـ۲۷۳).

حمادبن عثمان روایات بسیارى، بى‌واسطه از امام صادق علیه‌السلام، نقل کرده است. همچنینِ از قریب به صد راوى و بیش از همه از عبیداللّه‌بن على حلبى* حدیث شنیده است که غالب ایشان از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هستند. همچنان‌که افزون بر چهل راوى و بیش از دیگران، محمدبن ابى‌عمیر، حسن‌بن على وشاء، حسن‌بن على‌بن فضال و محمدبن ولید خزاز از وى حدیث شنیده‌اند (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۱۶ـ۲۱۸؛براى فهرست کامل روایات منقول از وى رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۳۷۴ـ۴۲۲؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ ۴۵۴، ۴۵۶ـ۴۵۷، ۴۵۹).

وى کتابى داشته (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛همو، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛نجاشى، همانجا) که منبع نقل روایات از اوست. به نظر مى‌رسد این کتاب تا عهد ابن‌طاووس موجود بوده، زیرا ابن‌طاووس در دو کتاب خود (براى نمونه رجوع کنید به الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹ـ۱۲۰؛همو، قبس من کتاب غیاث سلطان الورى، ص ۶، ۹) از آن نقل کرده است (نیز رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۹۲، ص ۲۲۳). ابن‌طاووس (الملاحم و الفتن، ص ۱۱۹) از این اثر با عنوان اصل یاد کرده است، ولى احتمال دارد کتاب وى اصل به معناى مصطلح نباشد (رجوع کنید به کولبرگ، ۱۹۸۷، ص ۱۴۸).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۳) ابن‌طاووس، قبس من کتاب غیاث سلطان‌الورى، قم: مدرسه الامام المهدى (ع)، (بى‌تا.)؛
(۴) همو، الملاحم و الفتن فى ظهور الغائب المنتظر عجل‌اللّه فرجه، قم ۱۳۹۸/ ۱۹۷۸؛
(۵) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۶) الاصول السته عشر من الاصول الاولیه: مجموعه من کتب الروایه الاولیه فى عصر الائمه المعصومین علیه‌السلام، چاپ ضیاءالدین محمودى، قم ۱۳۸۱ش؛
(۷) احمدبن محمد برقى، کتاب‌الرجال، در ابن‌داوود حلّى، همان منبع؛
(۸) محمدباقربن محمداکمل بهبهانى، تعلیقه وحیدالبهبهانى على منهج‌المقال، (بى‌جا: بى‌نا، بى‌تا.)؛
(۹) اسماعیل‌بن حماد جوهرى، الصحاح : تاج‌اللغه و صحاح‌العربیه، چاپ احمد عبدالغفور عطار، بیروت (بى‌تا.)، چاپ افست تهران ۱۳۶۸ش؛
(۱۰) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۱۱) خویى؛
(۱۲) سمعانى؛
(۱۳) شوشترى؛
(۱۴) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۱۵) محمدبن حسن طوسى، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۶) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۱۷) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۱۸) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۱۹) محمدبن عمر کشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۰) محمدبن محمدابراهیم کلباسى، الرسائل‌الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ۱۳۸۱ش؛
(۲۱) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۲۲) محمدتقى‌بن مقصودعلى مجلسى، روضه‌المتقین فى شرح مَن لایَحضُرُه الفقیه، چاپ حسین موسوى کرمانى و على‌پناه اشتهاردى، قم ۱۴۰۶ـ۱۴۱۳؛
(۲۳) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنّفى الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷؛

(۲۴) Etan Kohlberg, A medieval Muslim scholar at work: Ibn Tawus and his library, Leiden 1992;
(۲۵) idem, “Al-usul al-arbaumia”, Jerusalem studies in Arabic and Islam, no.10 (1987);
(۲۶) Hossein Modarressi Tabatabai, Tradition and survival: a bibliographical Survey of early Shiite literature, vol.1, Oxford 2003.

 

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴

زندگینامه حَمّاد بن عیسى جُهَنى«غریق‌الجحفه»(متوفی۲۰۹ه ق)

) حَمّاد بن عیسى جُهَنى، کنیه‌اش ابومحمد، راوى و فقیه شیعى قرن دوم. برخى او را مولى (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸؛ نجاشى، ص ۱۴۲) و برخى اصل او را عرب (نجاشى، همانجا) و کوفى (کشّى، ص ۳۱۷؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷) دانسته‌اند که بعدآ در بصره ساکن شده (برقى، ص ۲۱؛ کشّى؛ نجاشى، همانجاها) و بدین سبب بصرى خوانده شده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ طوسى، همانجا). مؤید این نظر، شهرت حماد به جُهنى است که از انتساب وى به قبیله جُهَینه*، شاخه‌اى از عربهاى قُضاعه که ساکن کوفه شدند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۱۳۴)، حکایت دارد (کشّى، ص ۳۱۷).

رحلت

جد حمّاد، عبیده‌بن صیفى جهنى، از صحابیان پیامبر بوده و حماد به واسطه پدرش از او حدیث نقل کرده است (ابن‌ماکولا، ج ۶، ص ۴۷ـ۴۸؛ ابن‌اثیر، ج ۳، ص ۳۵۶). حماد به سال ۲۰۹ (کشّى، همانجا؛ نجاشى، ص ۱۴۳؛ قس نجاشى، همانجا: به نقلى ۲۰۸)، در نود و چند سالگى (قس کشّى، همانجا: هفتاد و چند سالگى، که ظاهرآ ناشى از تصحیف است؛ نیز رجوع کنید به شوشترى، ج ۳، ص ۶۶۲؛ خویى، ج ۶، ص ۲۲۸) درگذشت. بنابر روایتى، امام کاظم علیه‌السلام براى او دعا کرده بود که پنجاه حج نصیبش شود.

هنگامى که وى عازم حج پنجاه و یکم شد، در مسیلى که از جحفه تا مسجد شجره و از آنجا تا مدینه ادامه داشت، غرق شد و بدین سبب به غریق‌الجحفه نیز مشهور است (کشّى؛ نجاشى؛ طوسى، همانجاها). قبر او نزدیک مدینه، بوده است (بهاءالدین اربلى، ج ۳، ص ۵۱۸).

حماد با امام صادق، امام کاظم، امام‌رضا و امام جواد علیهم‌السلام معاصر بوده است (نجاشى، ص ۱۴۲؛ نیز رجوع کنید به بهاءالدین اربلى، ج ۲، ص ۴۱۸ـ۴۱۹، ج ۳، ص ۱۵۷). با توجه به سنّش در هنگام وفات، احتمالا بین سالهاى ۱۱۰ تا ۱۲۰ متولد شده و در نتیجه با امام صادق علیه‌السلام (متوفى ۱۴۸) هم‌عصر بوده است.

برخى گفته‌اند که وى تا زمان امام رضا علیه‌السلام (متوفى ۲۰۳) زنده بوده است (رجوع کنید به کشّى، همانجا؛ الاختصاص، ص ۲۰۵؛ طوسى، همانجا). البته بهاءالدین اربلى (ج ۳، ص ۱۵۷) از دیدار وى با امام جواد علیه‌السلام سخن گفته است. حماد از اصحاب مشترک امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم‌السلام شمرده شده (رجوع کنید به برقى، ص ۲۱، ۴۸، ۵۳؛ نجاشى، همانجا؛ طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۸۷، ۳۳۴)، هر چند از او روایتى از امام رضا و امام جواد علیهماالسلام باقى نمانده است (نجاشى، همانجا).

بنابه گفته علامه‌حلّى، حماد اهل دقت و احتیاط در نقل حدیث بوده است (ص ۱۲۴)، به همین سبب با اینکه از امام صادق علیه‌السلام هفتاد حدیث شنیده بوده، براى اطمینان، به روایت بیست حدیث بسنده کرده است (کشّى، ص ۳۱۶؛ نجاشى، همانجا). حمادبن عیسى از راویان مشترک شیعه و اهل‌سنّت است. رجالیان شیعه او را با صفاتى چون ثقه و صدوق ستوده‌اند (رجوع کنید به طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶؛ همو، ۱۴۱۵، ص ۳۳۴؛ نجاشى، همانجا؛ نیز براى توثیق حماد از در منابع متأخر رجوع کنید به ابن‌داوود حلّى، ص ۱۳۲؛مامقانى، ج ۲۴، ص ۸۶ـ ۹۲؛شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۶ـ۶۶۵؛خویى، ج ۶، ص ۲۲۴ـ ۲۳۰).

به گفته طوسى (۱۴۱۱، ص ۷۱) چند تن از اصحاب امام کاظم با دیدن معجزات حضرت رضا از عقیده وقف برگشتند و به امامت وى گردن نهادند که در این میان از حماد نیز نام‌برده است هرچند در دیگر منابع به این مطلب اشاره نشده است. کشّى (ص ۳۷۵) حماد را یکى از شش راوى فقیه از اصحاب امام صادق شمرده و گفته است شیعیان بر صحت روایات، تصدیق منقولات و اعتراف به فقاهت آنها اجماع دارند. این عده دانشمندترین افراد در طبقه جوان‌تر شاگردان امام صادق بودند (رجوع کنید به اصحاب اجماع*). از علماى اهل‌سنّت فقط یحیى‌بن معین*، حماد را شیخِ صالح دانسته است (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۲۰، ص۴۹؛ذهبى، ج۵، ص۶۳) و دیگران او را تضعیف و گاه به افترا و وضع حدیث متهم کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود، ج ۱، ص ۳۶۰، ج ۲، ص۱۲۶؛ابن ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۱۴۵؛ابن‌حِبّان، ج ۱، ص۲۵۳ـ ۲۵۴؛نیز رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۳، ص ۱۶ـ۱۷).

با این حال، محدّثان اهل‌سنّت در کتابهاى خود روایات وى را از امام جعفر صادق، حنظله‌بن ابى‌سفیان جمحى، سفیان ثورى و ابن‌جریج نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌ماجه، ج ۲، ص ۱۳۸۰؛ترمذى، ج ۵، ص ۱۳۱ـ۱۳۲؛طبرانى، ج ۴، ص ۲۳۵، ج ۷، ص ۱۲۴؛
ابونعیم اصفهانى، ص ۱۵۲ـ۱۵۵؛نیز رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۲۸۱ـ۲۸۲).

از حمادبن عیسى، در منابع حدیثى شیعه، افزون بر ۵۰۰، ۱ حدیث نقل شده است. خویى (ج ۶، ص ۲۱۶)، ذیل عنوان حمادبن عیسى، ۱۰۳۶ روایت او را برشمرده است که ظاهراً باید بخشى از روایات منقول از حماد را، که میان وى و حمادبن عثمان مشترک است (قس طریحى، ص۶۳ـ۶۴؛کاظمى، ص۴۸ـ ۵۱ که حماد را نام مشترک میان چند نفر دانسته‌اند)، به آنها افزود (رجوع کنید به خویى، ج۶، ص۱۸۹ـ۱۹۸). به نظر شوشترى (ج ۳، ص۶۶۳)، وجه‌تمایز این دو حماد، مروىٌعنه آنهاست، زیرا حمادبن عیسى از حریزبن عبداللّه سجستانى* روایت نقل کرده است و حمادبن عثمان از عبیداللّه‌بن على حلبى* (رجوع کنید به حمادبن عثمان*).

بررسى محتواى روایات حماد نشان مى‌دهد که وى بیشتر به ثبت و نقل احادیث احکام اهتمام داشته است و در این زمینه از راویان پر حدیث به شمار مى‌آید. روایاتى نیز درباره امامت و اخلاق دارد (رجوع کنید به اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۳ـ۲۷۶). او بیش از همه از امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام (رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱، ۴۲۲ـ۴۲۴)، از طریق حدود پنجاه راوى و بیشتر از حریزبن عبداللّه سجستانى ــاز جمله کتاب الصلاه حریزــ روایت کرده است (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۱۸۹، ۲۳۱، ۴۲۶ـ۴۳۷).

بیش از چهل تن نیز مستقیماً از او روایت نقل کرده‌اند (رجوع کنید به همان، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲) که بیش از همه، ابراهیم‌بن هاشم از او روایت کرده است. در بعضى اسانید، به اشتباه، ابراهیم‌بن هاشم راوى حمادبن عثمان ذکر شده است، در حالى که قطعاً ابراهیم‌بن هاشم، حمادبن عثمان را درک نکرده و احتمالا در اسناد، تصحیف یا حذفى رخ داده است (شوشترى، ج ۳، ص ۶۵۲، ۶۵۹؛براى بحث مبسوط در این‌باره رجوع کنید به کلباسى، ج ۳، ص ۲۴۳ـ۲۵۲؛براى فهرست کامل کسانى که حماد از آنها روایت کرده و کسانى که از حماد حدیث نقل کرده‌اند و نیز براى روایات منقول از وى رجوع کنید به خویى، ج ۶، ص ۲۳۱ـ۲۳۲، ۴۲۲ـ ۴۴۷؛خاتمى، ج ۸، ص ۴۵۲ـ۴۵۴، ۴۵۷ـ۴۵۹).

آثار

به حماد چند کتاب نسبت داده شده است:

کتاب‌الزکاه،

کتاب‌الصلاه و

کتاب‌النوادر (نجاشى، ص ۱۴۲ـ۱۴۳؛طوسى، ۱۴۲۰، ص ۱۵۶)، که احتمالا حاوى کتابهاى حریزبن عبداللّه سجستانى بوده‌اند (طوسى،۱۴۲۰، ص ۱۶۲؛نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۲، ص ۱۴۵)، همچنان که اصول بسیارى از اصحاب ائمه و کتاب سلیم‌بن قیس از طریق وى روایت شده است (رجوع کنید به طوسى،۱۴۲۰، ص۲۲، ۱۹۵، ۲۳۰، ۲۳۵).

کتاب دیگر او، مسائل التلمیذ و تصنیفه، حاوى پند و اندرز و مطالبى درباره توحید و دانستنیهایى درباره انسان و حیوانات است که حماد از امام صادق علیه‌السلام پرسیده و حضرت پاسخ داده است (ابن‌غضائرى، ص ۱۲۳؛نجاشى، ص ۱۴۳). ابوغالب زرارى (ص ۱۷۸) نیز یک جزء حدیثى از روایات حماد نگاشته که به گفته زرارى، این روایات از یکى از کتابهاى حماد اخذ شده است.

روایتى مشهور به صحیحه حماد درباره آداب و کیفیت نماز در کتب روایى شیعه وارد شده است (رجوع کنید به کلینى، ج ۳، ص ۳۱۱ـ۳۱۲؛ابن‌بابویه، ج ۱، ص ۳۰۰؛طوسى، ۱۳۹۰، ج ۲، ص ۸۱ـ۸۲) که مقبول و مستند فقهاى امامیه بوده است (رجوع کنید به ابن شهیدثانى، ج ۲، ص ۶۴ـ۶۵؛براى شرح فارسى این حدیث رجوع کنید به خوانسارى، ص ۳۱۵ـ۳۴۸؛براى مناقشات درباره صحت این روایت و پاسخ به آنها رجوع کنید به بهبودى، ص ۳؛ابن‌سعید، مقدمه جعفر سبحانى، ص ک ـ۴).



منابع:

(۱) آقابزرگ طهرانى؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌اثیر، اسدالغابه فى معرفه‌الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌بابویه، کتاب مَن لایحضُرُه‌الفقیه، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۴۱۴؛
(۵) ابن‌حِبّان، کتاب‌المجروحین من المحدثین و الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، حلب ۱۳۹۵ـ۱۳۹۶/ ۱۹۷۵ـ۱۹۷۶؛
(۶) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۷) ابن‌داوود حلّى، کتاب‌الرجال، چاپ جلال‌الدین محدث ارموى، تهران ۱۳۴۲ش؛
(۸) ابن‌سعید، الجامع للشّرائع، قم ۱۴۰۵؛
(۹) ابن‌شهید ثانى، منتقى‌الجمان فى‌الاحادیث الصحاح، الحسان، چاپ على‌اکبر غفارى، قم ۱۳۶۲ـ۱۳۶۵ش؛
(۱۰) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۱۱) ابن‌غضائرى، الرجال لابن الغضائرى، چاپ محمدرضا حسینى‌جلالى، قم ۱۴۲۲؛
(۱۲) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۱۳) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن‌المؤتلف و المختلف من الأسماء و الکنى و الأنساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، حیدرآباد، دکن ۱۳۸۱ـ۱۴۰۶/ ۱۹۶۲ـ۱۹۸۶؛
(۱۴) سلیمان‌بن اشعث ابوداوود، سؤالات ابى‌عبید الآجرى أباداود سلیمان‌بن الاشعث السجستانى، چاپ عبدالعلیم عبدالعظیم بستونى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) ابونعیم اصفهانى، جزء فیه طرق حدیث «ان‌اللّه تسعه و تسعین اسمآ»، چاپ مشهوربن حسن‌بن سلمان، مدینه ( ۱۴۱۳)؛
(۱۶) الاختصاص، (منسوب به )محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۷) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه الاشتباهات عن‌الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳؛
(۱۸) احمدبن محمدبرقى، رجال‌البرقى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، (تهران )۱۴۱۹؛
(۱۹) على‌بن عیسى بهاءالدین اربلى، کشف الغمه فى معرفه الائمه، بیروت ۱۴۰۵/ ۱۹۸۵؛
(۲۰) محمدباقر بهبودى، معرفه الحدیث و تاریخ نشره و تدوینه و ثقافته عندالشیعه الامامیه، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن عیسى ترمذى، سنن الترمذى، ج ۵، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۲۲) محسن خاتمى، فهارس بحارالانوار، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۲۳) رضى‌الدین محمدبن حسین خوانسارى، مائده سماویّه و چند رساله دیگر، چاپ رضا استادى و على‌اکبر زمانى‌نژاد، قم ۱۳۷۸ش؛
(۲۴) خویى؛
(۲۵) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۲۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌انبه فى ذکر آل اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۲۷) سمعانى؛
(۲۸) شوشترى؛
(۲۹) سلیمان‌بن احمد طبرانى، المعجم‌الاوسط، چاپ ابومعاذ طارق‌بن عوض‌اللّه، (قاهره )۱۴۱۵ـ۱۴۱۶؛
(۳۰) فخرالدین‌بن محمد طریحى، جامع‌المقال فیما یتعلق باحوال الحدیث و الرجال، چاپ محمدکاظم طریحى، تهران ?( ۱۳۷۴)؛
(۳۱) محمدبن حسن طوسى، تهذیب الاحکام، چاپ حسن موسوى خرسان، تهران ۱۳۹۰؛
(۳۲) همو، رجال‌الطوسى، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۳۳) همو، فهرست کتب‌الشیعه و اصولهم و اسماء المصنفین و اصحاب الاصول، چاپ عبدالعزیز طباطبائى، قم ۱۴۲۰؛
(۳۴) همو، کتاب‌الغیبه، چاپ عبداللّه طهرانى و على احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۳۵) حسن‌بن یوسف علامه‌حلّى، خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال، چاپ جواد قیومى‌اصفهانى، (قم) ۱۴۱۷؛
(۳۶) محمدامین‌بن محمدعلى کاظمى، هدایه المحدثین الى طریقه المحمدین، چاپ مهدى رجایى، قم ۱۴۰۵؛
(۳۷) محمدبن عمرکشّى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۳۸) محمدبن محمد ابراهیم کلباسى، الرسائل الرجالیه، چاپ محمدحسین درایتى، قم ۱۳۸۰ـ ۱۳۸۱ش؛
(۳۹) کلینى؛
(۴۰) عبداللّه مامقانى، تنقیح المقال فى علم‌الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ ؛
(۴۱) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۴۲) احمدبن على نجاشى، فهرست اسماء مصنفى‌الشیعه المشتهر ب رجال النجاشى، چاپ موسى شبیرى زنجانى، قم ۱۴۰۷٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه حُمران‌بن اَعْیَن (متوفی۱۴۸ه ق)

 حُمران‌بن اَعْیَن بن سُنسُن شیبانى، محدّث امامى قرن دوم. کنیه‌اش را ابوالحسن (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲) و ابوحمزه (زرارى، ص ۱۳۴) ذکر کرده‌اند. وى در زمره تابعین بود (طوسى، ۱۴۱۵، ص ۱۳۲، ۱۹۴). حمران، برادر زراره‌بن اَعین* و ظاهراً بزرگ‌ترین فرزند خانواده اَعیَن است (موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۳).

حمران از اصحاب و راویان امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهماالسلام بود (طوسى، همانجاها) و امام چهارم، على‌بن حسین علیه‌السلام، را نیز درک کرد (زرارى، ص ۱۱۳). موحدى‌ابطحى (همانجا) از اینکه حمران از امام زین‌العابدین روایتى نقل کرده باشد اظهار بى‌اطلاعى کرده است هر چند در برخى منابع حدیثى موجود (براى نمونه رجوع کنید به صفّارقمى، ص ۳۷۲، ۴۳۱؛الاختصاص، ص ۲۹۷؛طوسى، ۱۴۱۴، ص ۶۲۵)، روایاتى به نقل از وى از آن حضرت یافت مى‌شود و از این‌رو، نمازى شاهرودى (ج ۳، ص ۲۶۸) حمران را از جمله راویان امام چهارم نیز معرفى کرده است.

دیگر مشایخ حدیث حمران عبارت‌اند از:

ابى‌طفیل عامربن واثِله لیثى،

ابوحرب‌بن ابى‌الاسود،

و عبیدبن نُضَیله (رجوع کنید به مِزّى، ج ۷، ص ۳۰۷)، که جملگى از مشایخ حدیث اهل‌سنّت‌اند.

سفیان ثورى،

اسرائیل،

ابوخالد قَمّاط،

زراره،

عبیدبن زراره،

محمدبن حمران،

عمروبن أُذینه،

هشام‌بن سالم،

على‌بن رِئاب و

یونس‌بن سالم نیز از وى روایت کرده‌اند (رجوع کنید به همانجا؛خویى، ج ۶، ص ۲۶۱؛موحدى‌ابطحى، ص ۱۰۴). کلینى (ج ۱، ص ۲۶۸) حدیثى را ذکر مى‌کند که صفوان‌بن یحیى* آن را از حمران نقل کرده است. بر این اساس خویى (همانجا) و موحدى‌ابطحى (همانجا) صفوان را نیز در شمار راویان حدیث از حمران ذکر کرده‌اند، اما روایت مذکور ظاهراً از حیث سند افتادگى دارد، چرا که صفوان‌بن یحیى سالها بعد مى‌زیسته و نمى‌توانسته است از راویان معاصر امام صادق حدیث نقل کند (شوشترى، ج ۴، ص ۲۱).

حمران‌بن اَعین از راویان مشترک است و اهل‌سنّت و امامیه از وى حدیث نقل کرده‌اند. همین امر سبب شده است تا در باب وثاقت وى اتفاق‌نظر وجود نداشته باشد؛چنان‌که پاره‌اى از عالمان رجال اهل سنّت، به دلیل شیعه بودن حمران، روایاتش را غیرموثق و نامعتبر دانسته‌اند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، ج ۱، ص ۲۴۸؛نسائى، ص ۱۶۷؛عقیلى، سفر۱، ص ۲۸۶؛ابن‌ ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۲۶۵؛نیز رجوع کنید به مزّى، همانجا).

دلیل دیگر آنان در عدم توثیق او، روایاتى است که حمران آنها را نقل کرده و مضمون عجیبى دارند (رجوع کنید به یحیى‌بن معین، همانجا؛ابن‌عدى، ج ۲، ص ۸۴۲؛ذهبى، ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، ج ۱، ص ۶۰۴). در مقابل، برخى دیگر از عالمان رجال اهل‌سنّت، مانند ابن‌حِبّان (ج ۴، ص ۱۷۹)، وى را در زمره موثقان ذکر کرده‌اند یا مانند ابن‌عدى (همانجا) روایاتش را مقبول دانسته‌اند.

در میان جوامع حدیثى اهل سنّت، ابن‌ماجه (ج ۱، ص ۴۹۱، ج ۲، ص ۱۰۴۲) و ابن‌حنبل (ج ۴، ص ۶۴، ج ۵، ص ۳۷۶) روایتهایى از وى نقل کرده‌اند. در متون رجالى امامیه، عمده‌ترین منبع در باب حمران، رجال کشى است که جملات متعددى را از زبان امامان در مدح و ستایش حمران نقل کرده است (رجوع کنید به ص ۱۷۶ـ۱۸۱).

مضمون این روایتها غالبآ اثبات شیعه بودن حمران است که در مقایسه با سخنان ناقدان اهل تسنن، درخور توجه است. شیخ‌طوسى (۱۴۱۱، ص ۳۴۶) نیز، در فصل متعلق به اصحاب نزدیک امامان، از حمران‌بن اَعین نام‌برده است. ابوغالب زرارى (ص ۱۱۳) حمران را در زمره مشایخ و بزرگان شیعه امامى جاى داده است. سایر منابع رجالى شیعه امامیه غالبآ به نقل سخنان کشى و طوسى بسنده کرده‌اند (رجوع کنید به ابوداوود حلّى، ص ۸۵؛علامه حلّى، ص ۱۳۴ـ۱۳۵؛اردبیلى، ج ۱، ص ۲۷۸؛ مامقانى،  ج ۲۴، ص ۱۵۷ـ۱۶۹؛خویى، ج ۶، ص ۲۵۵ـ۲۶۰؛شوشترى، ج ۴، ص ۱۴ـ۱۹). مامقانى (ج ۲۴، ص ۱۷۴) براساس مجموع این روایتها و نقل‌قولها حمران را توثیق کرده است، اما شهیدثانى (ج ۲، ص ۹۶۲ـ۹۶۳) پس از نقل دو روایت از کشى، آنها را ضعیف و غیرقابل اطمینان دانسته است چه رسد به اینکه وثاقت حمران را اثبات کند. خویى (ج ۶، ص۲۶۰) بیشتر این روایات را از حیث سند، ضعیف، اما وجود چند روایت معتبر در میان آنها را براى اثبات مقام و جایگاه بلند حمران، کافى دانسته است.

در منابع فقهى امامیه نیز همین اختلاف‌نظر به چشم مى‌خورد. برخى فقها، با اذعان به نبود دلیلى معتبر بر وثاقت حمران، صرفآ با تکیه بر روایات مدح‌آمیز درباره او، حدیثى را که وى نقل کرده است مقبول دانسته‌اند (رجوع کنید به مقدس‌اردبیلى، ج ۶، ص ۴۰۳؛سبزوارى، ص ۸۶؛بحرانى، ج ۱۵، ص ۳۸۴؛نیز رجوع کنید به مامقانى، ج ۲۴، ص۱۷۰ـ۱۷۴). در مقابل، موسوى‌عاملى (ج ۸، ص ۴۱۹ـ۴۲۰) پس از نقل حدیثى از حمران، به‌سبب فقدان نص صریح بر وثاقت یا حتى مدح وى، حدیث را ضعیف دانسته است.

حمران‌بن اَعین، علاوه بر روایت حدیث، در علم قرائت، نحو، لغت، فقه و کلام نیز مهارت داشت (رجوع کنید به زرارى، ص ۱۱۳ـ ۱۱۴؛ابن‌ندیم، ص ۲۷۶؛قفطى، ج ۱، ص۳۴۰؛ابن‌جزرى، ج ۱، ص ۲۶۱). مشهور است که حمزه‌بن حبیب*، از قرّاءسبعه، علم قرائت را نزد حمران آموخت (بخارى، ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص۸۰؛ابن‌حبّان؛زرارى، همانجاها). حمران خود قرائت را نزد بزرگانى چون ابواسود ظالم‌بن عمرو یا فرزند او (ابوحرب‌بن ابى‌الاسود) و عبیدبن نُضیله و امام جعفرصادق علیه‌السلام آموخت (قفطى، همانجا؛ذهبى، ۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۷). به نوشته ذهبى (۱۴۱۸، ج ۱، ص ۴۹)،

رحلت

حمران اندکى پس از سال ۱۲۰ درگذشت اما ابن‌جزرى (همانجا)، به نقل از ذهبى، مرگ وى را حدود سال ۱۳۰ ذکر کرده است. این در حالى است که قفطى (همانجا) اشعارى در رثاى امام صادق علیه‌السلام از حمران نقل کرده که در این صورت تاریخ وفات حمران پس از سال ۱۴۸ بوده است.



منابع:

(۱) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌جزرى، غایه‌النهایه فى طبقات القرّاء، چاپ برگشترسر، قاهره (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، (بى‌تا.)؛
(۵) ابن‌داوود حلّى، کتاب الرجال، چاپ محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف ۱۳۹۲/۱۹۷۲، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۶) ابن‌عدى، الکامل فى ضعفاءالرجال، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۷) ابن‌ماجه، سنن ابن‌ماجه، چاپ محمدفؤاد عبدالباقى، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بى‌تا.)؛
(۸) ابن‌ندیم (تهران)؛
(۹) الاختصاص، (منسوب به) محمدبن محمد مفید، چاپ على‌اکبر غفارى، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، (بى‌تا.)؛
(۱۰) محمدبن على اردبیلى، جامع‌الرواه و ازاحه‌الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۱۱) یوسف‌بن احمد بحرانى، الحدائق النّاضره فى احکام العتره الطاهره، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش؛
(۱۲) محمدبن اسماعیل بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، بیروت ?(۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۳) خویى؛
(۱۴) محمدبن احمد ذهبى، طبقات القرّاء، چاپ احمدخان، ریاض ۱۴۱۸/۱۹۹۷؛
(۱۵) همو، میزان‌الاعتدال فى نقد الرجال، چاپ على محمد بجاوى، قاهره ۱۹۶۳ـ۱۹۶۴، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۶) احمدبن محمد زرارى، رساله ابى‌غالب الزرارى الى ابن‌ابنه فى ذکرآل‌اعین، چاپ محمدرضا حسینى، قم ۱۴۱۱؛
(۱۷) محمدباقربن محمد مؤمن سبزوارى، ذخیره‌المعاد فى شرح الارشاد، چاپ سنگى تهران ۱۲۷۳ـ۱۲۷۴، چاپ افست قم (بى‌تا.)؛
(۱۸) شوشترى؛
(۱۹) زین‌الدین‌بن على شهیدثانى، رسائل الشهیدالثانى، قم ۱۳۷۹ـ۱۳۸۰ش؛
(۲۰) محمدبن حسن صفّارقمى، بصائر الدرجات الکبرى فى فضائل آل‌محمد (ع)، چاپ محسن کوچه‌باغى تبریزى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۲۱) محمدبن حسن طوسى، الامالى، قم ۱۴۱۴؛
(۲۲) همو، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۲۳) همو، کتاب الغیبه، چاپ عباداللّه طهرانى و على‌احمد ناصح، قم ۱۴۱۱؛
(۲۴) محمدبن عمرو عقیلى، کتاب الضعفاء الکبیر، چاپ عبدالمعطى امین قلعجى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۲۵) حسن‌بن یوسف علامه حلّى، رجال العلامه الحلى، چاپ محمدصادق بحرالعلوم، نجف ۱۳۸۱/۱۹۶۱، چاپ افست قم ۱۴۰۲؛
(۲۶) على‌بن یوسف قفطى، اِنباه الرواه على اَنباه‌النحاه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، ج ۱، قاهره ۱۳۶۹/۱۹۵۰؛
(۲۷) محمدبن عمر کشى، اختیار معرفه‌الرجال، (تلخیص) محمدبن حسن طوسى، چاپ حسن مصطفوى، مشهد ۱۳۴۸ش؛
(۲۸) کلینى؛
(۲۹) عبداللّه مامقانى، تنقیح‌المقال فى علم الرجال، چاپ محیى‌الدین مامقانى، قم ۱۴۲۳ـ؛
(۳۰) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى أسماءالرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۳۱) احمدبن محمد مقدس‌اردبیلى، مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، چاپ مجتبى عراقى، على‌پناه اشتهاردى، و حسین یزدى اصفهانى، ج ۶، قم (بى‌تا.)؛
(۳۲) محمدعلى موحدى ابطحى، تاریخ آل‌زراره، (اصفهان، بى‌تا.)؛
(۳۳) محمدبن على موسوى عاملى، مدارک الاحکام فى شرح شرائع الاسلام، قم ۱۴۱۰؛
(۳۴) احمدبن على نسائى، کتاب‌الضعفاء و المتروکین، چاپ محمود ابراهیم زاید، بیروت ۱۴۰۶/۱۹۸۶؛
(۳۵) على نمازى شاهرودى، مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران ۱۴۱۲ـ۱۴۱۵؛
(۳۶) یحیى‌بن معین، تاریخ یحیى‌بن‌معین، روایه عباس‌بن محمدبن حاتم دورى، چاپ عبداللّه احمد حسن، بیروت (بى‌تا.).

 دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه حمزه‌بن محمد کِنانى(متوفی۳۵۷ه ق)

 حمزه‌بن محمد کِنانى، کنیه‌اش ابوالقاسم، عالم و محدّث مصرى قرن چهارم. درباره زندگى او اطلاع چندانى در دست نیست. وى در ۲۷۵ به‌دنیا آمد. نخستین سال سماع حدیث او، ۲۹۵ ذکر شده است.کنانى در ۳۰۵ براى طلب حدیث به عراق سفر کرد و در بصره و کوفه به سماع حدیث پرداخت.

اساتید

وى از محدّثان مشهورى چون

محمدبن داود صَدفى،

سعیدبن عثمان حرّانى،

و عبدان‌بن احمد اهوازى اخذ حدیث کرد.

کنانى از زاهدان و عابدان روزگار خود به‌شمار مى‌رفت. از او محدّثانى چون ابن‌مَنْدَه و ابوالحسن‌بن على‌بن محمد قابسى حدیث نقل کرده‌اند (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۲۴، ج ۸، ص ۱۱۴ـ۱۱۵؛ همو، ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۶، ص۱۸۰).

رحلت

ابن‌عساکر (ج ۱۵، ص۲۴۰) در اشاره به فضل کنانى، گفته است که دارقطنى در سفر به مصر، با کنانى هم‌صحبت شد. وى در ۳۵۷، به هنگام لشکرکشى فاطمیان به مصر، درگذشت (رجوع کنید به ذهبى، ۱۴۰۱ـ ۱۴۰۹، ج ۱۶، ص ۱۸۱؛ همو، ۱۴۲۴، همانجا).

اثر

تنها اثرى که از او یاد شده، جزءُ البَطاقه است که در واقع تخریجى از حدیث مشهور به بطاقه است که آن را عبداللّه‌بن عمروبن عاص روایت کرده است (رجوع کنید به کتّانى، ص ۷۶). این حدیث به اهمیت و ثواب شهادتین اشاره دارد (رجوع کنید به حاکم نیشابورى، ج ۱، ص ۵۲۹). به نوشته ذهبى (۱۴۰۱ـ۱۴۰۹، ج ۱۷، ص ۶۰۲)، این مجموعه را ابوالحسن على‌بن عمر حرّانى، مشهور به ابن‌حِمِّصَه، از شاگردان کنانى، روایت کرده است. این کتاب با تحقیق عبدالرزاق‌بن عبدالمحسن العباد البدر (ریاض ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲) به‌چاپ رسیده است.



منابع:

(۱) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۲) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، بیروت ۱۴۰۶؛
(۳) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشّار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۴) همو، سیر اعلام النبلاء، چاپ شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت ۱۴۰۱ـ۱۴۰۹/ ۱۹۸۱ـ۱۹۸۸؛
(۵) محمدبن جعفر کتّانى، الرساله المستطرفه لبیان مشهور کتب السنه المشرفه، کراچى ۱۳۷۹/۱۹۶۰٫

دانشنامه جهان اسلام جلد ۱۴

زندگینامه حمزه‌ بن عمرو اَسْلَمى«مُتعب» (متوفی۶۱ه ق)

 حمزه‌ بن عمرو اَسْلَمى، صحابى و راوى برخى احادیث رسول اکرم صلى‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلم. با اینکه حمزه‌بن عمرو در بسیارى منابع، اهل مدینه (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌ابى‌حاتم، ج ۳، ص ۲۱۲؛ابن‌حِبّان، ج ۳، ص۷۰) و از انصار (طوسى، ص ۳۵) معرفى شده، ابن‌عساکر (ج ۱۵، ص ۲۲۳) او را از مهاجران دانسته است.

بنابر گزارشى از خود حمزه، رسول اکرم او را «مُتعب» نامیده (رجوع کنید به همان، ج ۱۵، ص ۲۲۸) که ابن‌ماکولا (ج ۷، ص ۲۰۴) آن را به صورت «مثعب» یا «معقب» ضبط کرده است.

نام پدرش را به‌اشتباه عُمَر نیز ضبط کرده‌اند (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ج ۲، ص ۱۰۷). کنیه مشهور حمزه، ابومحمد است (رجوع کنید به ابن‌سعد، ج ۴، ص ۳۱۵؛ابن‌عساکر، ج ۱۵، ص ۲۲۳) و پیامبر نیز کنیه ابوصالح را به او داد (بخارى، کتاب التاریخ الکبیر، ج ۳، جزء۲، قسم ۱، ص ۴۶؛صفدى، ج ۱۳، ص ۱۷۲). ابن‌سعد (همانجا) او را در شمار کسانى آورده است که پیش از فتح مکه مسلمان شدند.

واقدى (ج۲، ص۵۸۴) به شرکت او در صلح حدیبیه تصریح کرده و افزوده است از داوطلبانِ راهنمایى در نیزارها و خارستانها بود، اما از عهده برنیامد. واقدى به حضور حمزه در سَریه کَدید در سال هشتم هجرت اشاره کرده (ج ۲، ص ۷۵۲) و آورده است که به هنگام سوءقصد منافقان، در بازگشت از تبوک همراه پیامبر بوده و در تاریکى شب، سرانگشتان‌او درخشیدن‌گرفته و چیزهایى را که از مَرکبها فروافتاده بوده، جمع کرده است (ج ۳، ص۱۰۴۳؛نیز رجوع کنید به ابن‌عساکر، همانجا). حمزه مژده پذیرش توبه کعب‌بن مالک را به کعب رسانده است (همانجا؛واقدى، ج ۳، ص ۱۰۵۴).

حمزه‌بن عمرو پس از رحلت پیامبر اکرم، در جنگهاى افریقا (ابن‌عساکر، ج ۱۵، ص ۲۲۵) و شام شرکت کرد و مژده پیروزى در جنگ اَجنادَین را براى ابوبکر آورد (مِزّى، ج ۷، ص ۳۳۴؛ابن‌کثیر، ۱۴۰۸، ج ۸، ص ۲۳۲).

از مستندات جواز گشودن روزه در سفر، روایتى از حمزه‌بن عمرو است. او چون پیوسته روزه مى‌گرفت، از پیامبر درباره جواز یا عدم جواز گشودن روزه در سفر پرسش کرد و پیامبر او را مخیَّر فرمود (رجوع کنید به بخارى، صحیح، ج ۲، ص ۲۳۷؛مسلم‌بن حجاج، ج ۳، ص ۱۴۴ـ۱۴۵؛ترمذى، ج ۲، ص ۱۰۷؛نسائى، ج ۴، ص ۱۸۵ـ۱۸۷). بسیارى از مفسران، ذیل آیه ۱۸۵ سوره بقره، درباره جواز گشودن روزه در سفر، به این حدیث استناد کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به طبرى؛میبدى؛ابن‌کثیر، ذیل آیه).

حمزه‌بن عمرو شاهد برخى‌از معجزات پیامبر اکرم بوده است (براى نمونه رجوع کنید به قطب‌راوندى، ج ۲، ص ۹۱۳؛هیثمى، ج ۶، ص ۱۹۱). او برخى مستحبات و آداب غذا خوردن را، بدون واسطه، از رسول اکرم شنیده است (رجوع کنید به همان، ج ۵، ص ۲۳).

به‌جز رسول خدا، او از پدر خود (ابن‌ابى‌حاتم، ج۷، ص۲۳۶؛ابن‌حبّان، ج ۵، ص ۳۵۷) و ابوبکر و عمر (ابن‌سعد، همانجا) روایت کرده است. نووى (ج ۱، ص ۱۷۱) شمار مرویّات او را نُه روایت دانسته‌است. پسرش محمد، ام‌المؤمنین عایشه، سلیمان‌بن یسار، عُروَه‌بن زُبَیر، ابوسلمه‌بن عبدالرحمان، ابومَراوِح (برده آزاد شده ابوذر غفارى) و حنظله‌بن على اسلمى از او روایت کرده‌اند.

رحلت

حمزه‌بن عمرو اسلمى، بنابر مشهور، در سال ۶۱ هجرى، در ۷۱ سالگى، وفات یافت (ابن‌حبّان، ج ۳، ص۷۰؛حاکم نیشابورى، ج ۳، ص۵۲۰؛ابن‌اثیر، ج ۲، ص ۵۱). بنابر قولى ضعیف، او در هشتاد سالگى درگذشته است (ابن‌عساکر، ج ۱۵، ص۲۳۰؛ابن‌اثیر، همانجا).



منابع:

(۱) ابن‌اثیر، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، تهران: انتشارات اسماعیلیان، (بى‌تا.)؛
(۲) ابن‌ابى‌حاتم، کتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۱ـ۱۳۷۳/ ۱۹۵۲ـ۱۹۵۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۳) ابن‌حِبّان، کتاب‌الثقات، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۴) ابن‌حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، چاپ عادل احمد عبدالموجود و على‌محمد معوض، بیروت ۱۴۱۵/۱۹۹۵؛
(۵) ابن‌سعد (بیروت)؛
(۶) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۷) ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۸) همو، تفسیرالقرآن العظیم، چاپ على شیرى، بیروت (بى‌تا.)؛
(۹) ابن‌ماکولا، الاکمال فى رفع الارتیاب عن المؤتلف و المختلف فى الاسماء و الکنى و الانساب، چاپ عبدالرحمان‌بن یحیى معلمى یمانى، بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۰) محمدبن اسماعیل بخارى، صحیح البخارى، (چاپ محمد ذهنى‌افندى)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۱) همو، کتاب التاریخ الکبیر، (بیروت ?۱۴۰۷/ ۱۹۸۶)؛
(۱۲) محمدبن عیسى ترمذى، سنن‌الترمذى، ج ۲، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت ۱۴۰۳؛
(۱۳) محمدبن عبداللّه حاکم نیشابورى، المستدرک على الصحیحین، چاپ یوسف عبدالرحمان مرعشلى، بیروت ۱۴۰۶؛
(۱۴) صفدى؛
(۱۵) طبرى، جامع؛
(۱۶) محمدبن حسن طوسى، رجال الطوسى، چاپ جواد قیومى اصفهانى، قم ۱۴۱۵؛
(۱۷) سعیدبن هبه‌اللّه قطب‌راوندى، الخرائج و الجرائح، قم ۱۴۰۹؛
(۱۸) یوسف‌بن عبدالرحمان مِزّى، تهذیب‌الکمال فى اسماء الرجال، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/۲۰۰۲؛
(۱۹) مسلم‌بن حجاج، الجامع الصحیح، بیروت: دارالفکر، (بى‌تا.)؛
(۲۰) احمدبن محمد میبدى، کشف‌الاسرار و عده‌الابرار، چاپ على‌اصغر حکمت، تهران ۱۳۶۱ش؛
(۲۱) احمدبن على نسائى، سنن النسائى، بشرح جلال‌الدین سیوطى، بیروت ۱۳۴۸/۱۹۳۰؛
(۲۲) یحیى‌بن شرف نووى، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت ۱۴۲۱/۲۰۰۱؛
(۲۳) محمدبن عمر واقدى، کتاب المغازى، چاپ مارسدن جونز، لندن ۱۹۶۶؛
(۲۴) على‌بن ابوبکر هیثمى، مجمع‌الزوائد و منبع‌الفوائد، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸٫

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴

زندگینامه حمیده رُویدَشتى (متوفی۱۰۸۷ه ق)

 بانوى فاضل و پرهیزکار اصفهانى، آگاه به علم حدیث و رجال در قرن یازدهم.

از تاریخ تولد و زادگاه او اطلاعى نیست. پدرش، محمدشریف‌بن شمس‌الدین رویدشتى اصفهانى، ساکن رویدشت از توابع اصفهان (محلاتى، ج ۴، ص ۱۸۵؛ امین، ج ۶، ص ۲۵۵) و از شاگردان شیخ‌بهائى (متوفى ۱۰۳۰) بود و علامه مجلسى (متوفى ۱۱۱۰) نیز از او روایت کرده است (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۰۵).

افندى اصفهانى (ج ۵، ص ۴۰۴ـ۴۰۵) حمیده را دانشمند، پرهیزکار، بازمانده عالمان فضیلت‌مدار و دانا به علم رجال معرفى کرده که نکات دقیق و حاشیه‌هایى بر کتابهاى حدیثى، از جمله استبصار* شیخ‌طوسى، نگاشته و این حاشیه‌ها نشان‌دهنده ژرف‌اندیشى و آگاهى دقیق او به علوم حدیثى، به‌ویژه علم رجال، است.

آقابزرگ طهرانى (۱۴۰۳، ج ۲، ص ۱۵، ج ۶، ص ۱۸) از حاشیه حمیده بر استبصار یاد کرده است. پدر میرزاعبداللّه افندى حواشىِ حمیده را بر کتابهاى حدیثى مى‌ستود و بسیار از آنها نقل مى‌کرد (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۰۵). افندى اصفهانى (همانجا) نسخه‌اى از استبصار را داشته که حمیده تا پایان کتاب الصلاه بر آن حاشیه نوشته بوده است.

حمیده دانش حدیث را نزد پدرش آموخت. پدرش او را به سبب قدرت فهم و درکش مى‌ستود و درباره او مى‌گفت : «حمیده با رجال پیوند دارد»، کنایه از اینکه وى علم رجال را به‌خوبى مى‌داند و هنگامى که با دخترش مزاح مى‌کرد، او را «عَلّامته» مى‌خواند و مى‌گفت: «یک تاء در این واژه براى تأنیث و تاى دیگر براى مبالغه و فزونى علم است» (همانجا؛ نیز رجوع کنید به حسون و ام‌على مشکور، ص ۳۱۱).

حمیده رویدشتى کتابى در علم رجال با عنوان رجال حمیده داشته (آقابزرگ طهرانى، ۱۴۰۳، ج۱۰، ص ۱۱۴) که آقابزرگ طهرانى در مُصَفَّى المَقال فى مُصَنّ ِفى علم‌الرجال (ستون ۱۱۶) این کتاب را ذکر کرده است.فاطمه، دختر حمیده، نیز مانند مادرش فاضل و پرهیزکار بود (افندى اصفهانى، ج ۵، ص ۴۰۶).

رحلت

حمیده رویدشتى در ۱۰۸۷ درگذشت (همان، ج ۵، ص ۴۰۵؛ امین، همانجا).



منابع:

(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانى، الذریعه الى تصانیف الشیعه، چاپ على‌نقى منزوى و احمد منزوى، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳؛
(۲) همو، مُصَفَّى المَقال فى مُصَنِّفى علم الرجال، چاپ احمد منزوى، تهران ۱۳۳۷ش؛
(۳) عبداللّه‌بن عیسىافندى اصفهانى، ریاض‌العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینى، قم ۱۴۰۱ـ؛
(۴) امین؛
(۵) محمد حسون و ام‌على مشکور، اعلام النساء المؤمنات، (تهران) ۱۴۱۱؛
(۶) ذبیح‌اللّه محلاتى، ریاحین الشّریعه در ترجمه دانشمندان بانوان شیعه، ج ۴، تهران ۱۳۷۳ش.

دانشنامه جهان اسلام  جلد ۱۴ 

زندگینامه محمد حُمَیدى(متوفی۴۸۸ه ق)

محمد بن فتوح‌بن عبداللّه مَیُورقى اَزْدى اندلسى، حافظ، محدّث، ادیب و مورخ اندلسى قرن پنجم. کنیه‌اش ابوعبداللّه است و نسبت حُمَیدى به یکى از نیاکانش، حُمَیدبن یَصِل، و نسبت اَزدى به خاندان او بازمى‌گردد، که از قبیله اَزْد در یمن بودند (ابن‌اثیر، ج ۱، ص ۳۹۲).

او پیش از ۴۲۰ در میورقه به دنیا آمد، اما اصل او را از رصافه قرطبه دانسته‌اند (رجوع کنید به ابن‌عساکر، ج ۵۵، ص۸۰؛ ابن‌ بشکوال ، قسم ۲، ص۵۶۰؛ ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۴، ص ۱۲۱۸؛ قس سمعانى، ج ۵، ص ۴۳۱). وى حدیث را در اندلس، مصر، مکه، دمشق و بغداد آموخت (ابن‌عساکر، ج ۵۵، ص ۷۷) و از شاگردان خاص و مصاحبان ابن‌حزم (متوفى ۴۵۶ یا ۴۵۷)، متکلم و فقیه ظاهرى، بود.

مشایخ و استادان

از دیگر مشایخ و استادان او،

ابوبکر خطیب بغدادى،

ابونصر ابن‌ماکولا،

ابوالولید باجى،

ابوعبداللّه قضاعى،

ابواسحاق حبّال،

ابوالعباس عذرى

و ابن عبدالبرّ قرطبى بودند (حُمَیدى، ج ۲، ص ۵۸۸؛ ابن‌بشکوال، همانجا؛ یاقوت حموى، ج ۶، ص ۲۵۹۹؛ ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۲۸۲؛ ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۳۶۶).

در قَیْروان نزد ابن‌ابى‌زید قیروانى حدیث و فقه آموخت (یاقوت حموى، همانجا). حمیدى در ۴۴۸ به مناطق شرقى جهان اسلام سفر کرد و حج گزارد و در مکه، کریمه المروزیه (محدّثه معروف قرن پنجم) را ملاقات کرد و سرانجام در بغداد سکنا گزید (ابن‌بشکوال؛ یاقوت حموى، همانجاها).

شاگردان و راویان

حمیدى شاگردان و راویان بسیارى داشت. دو تن از مشایخ مشهورش،

خطیب بغدادى و

ابن‌ماکولا، از او حدیث شنیده و مطالبى از او نقل کرده‌اند (یاقوت حموى، همانجا؛ ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۲۸۲ـ۲۸۳؛ براى نمونه رجوع کنید به خطیب بغدادى، ج ۷، ص ۳۷۹، ج ۱۵، ص ۶۰۸؛ حمیدى، ج ۲، ص ۴۴۵). ابوبکر محمدبن طرخان، ابوالحسن‌ بن‌ سرحان ، اسماعیل‌بن محمد تیمى و ابومحمد ابن‌اکفانى نیز از او حدیث شنیده‌اند (ذهبى، ۱۴۲۴، ج۱۰، ص ۶۱۷). دیگر شاگرد او ابوالفتح ابن‌بَطّى بود که برخى از کتابهاى حمیدى و دیگران را از وى شنید و اجازه نقل آنها را از او گرفت (رجوع کنید به ابن‌حجر عسقلانى، ص ۱۸۱، ۲۵۰، ۴۱۸).

محدّثان حمیدى را توثیق کرده و او را با صفاتى مانند اتقان، دین‌دارى، پرهیزکارى و بى‌توجهى به دنیا ستوده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به ابن‌بشکوال؛ یاقوت حموى، همانجاها). وى را از جمله حافظان حدیث نیز برشمرده‌اند (رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۴، ص ۱۲۱۸).

گفته‌اند او در فقه، مذهب ظاهرى داشته و ملازم ابن‌حزم بوده، ولى مذهب خود را آشکار نمى‌کرده است (رجوع کنید به ابن‌عساکر؛ یاقوت حموى، همانجاها)؛ هر چند، از شرح حالى که براى ابن‌حزم نوشته، پیداست که شیفته او بوده است (رجوع کنید به حمیدى، ج ۲، ص ۴۸۹ـ۴۹۱). وى همچنین بسیارى از کتابهاى ابن‌حزم را کتابت کرده (ابن‌جوزى، ج ۱۷، ص ۲۹) و کتاب نَقْطُ العروس او را نیز روایت کرده است (رجوع کنید به ابن‌حزم، ص ۴۷). وى را پیرو مذهب اهل حدیث نیز دانسته‌اند (رجوع کنید به یاقوت حموى، همانجا؛ ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۴، ص ۱۲۱۹).

حمیدى شاعر و ادیبى توانا نیز بود؛ کتابهاى ادبى و اشعارى که در منابع شرح‌حال، از او نقل کرده‌اند، بر این امر گواه است (رجوع کنید به ابن‌بشکوال، ج ۲، ص ۵۶۱؛یاقوت‌حموى، ج ۶، ص ۲۵۹۹ـ۲۶۰۰).

رحلت

وى در حدود هفتاد سالگى، در ۴۸۸ درگذشت و در قبرستان باب حرب، کنار قبر بشر حافى*، دفن شد (سمعانى، ج ۲، ص ۲۷۰؛ابن‌خلّکان، ج ۴، ص ۲۸۳ـ۲۸۴؛قس سمعانى، ج ۵، ص ۴۳۱).

آثار

حمیدى آثار متعددى در علوم گوناگون نوشته، اما مشهورترین کتابهاى او الجمع بین الصحیحین و جَذْوه‌المقتبس فى تاریخ علماء الاندلس است. در الجمع بین الصحیحین، احادیث صحیح بخارى و صحیح مسلم را گردآورده و آنها را برطبق مسانید مرتب کرده و احادیث هریک از صحابه را به‌طور مجزا و در یک باب آورده است. وى در ذیل بسیارى از احادیث، تتمه یا شرحى از خود افزوده است (ابن‌صلاح، ص ۹۳، ۹۶). بسیارى از محدّثان و مفسران و نویسندگان به الجمع بین‌الصحیحین استناد کرده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به قرطبى، ج ۱، ص ۴۴۱، ج۱۰، ص۴۲۰؛نووى، ج ۶، ص ۱۶۳، ج ۹، ص ۳). این کتاب به‌کوشش على حسین بواب به‌چاپ رسیده است (بیروت ۱۴۱۹/۱۹۹۸).

اثر دیگر او جذوه المقتبس فى تاریخ علماء الاندلس است که آن را در بغداد نوشته و بنابر آنچه در مقدمه کتاب (ج ۱، ص ۲۹ـ۳۱) گفته، به درخواست دوستانش و به‌رغم دشوارى، این کتاب را در شرح‌حال راویان حدیث و اهل فقه و شعر و ادب در اندلس نگاشته است. وى در این کتاب (ج ۱، ص ۲۹ـ۳۶) به آغاز فتح اندلس و ذکر صحابه و تابعینى که در فتح اندلس نقش داشته یا به اندلس رفته‌اند، اشاره‌اى کوتاه کرده است. در ادامه، به ذکر والیان و حاکمان اندلس، از دوره امویان تا روزگار خودش، پرداخته (رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۷ـ۷۰) و سپس شرح‌حال محدّثان، فقیهان، شاعران و ادیبان اندلس را، به ترتیب نام و کنیه، آورده است. در شرح‌حال افراد، اطلاعات متنوعى نظیر تاریخ تولد و وفات، اشعار، کتابها، سفرها، مشایخ و شاگردان آنها آمده است (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۳۴۴، ۳۴۸).

وى در برخى موارد (براى نمونه رجوع کنید به ج ۱، ص ۲۸۱) از بیان اینکه نسب شخصى را فراموش کرد ابایى نداشته است. حمیدى برخى منابع خود را نام برده است (رجوع کنید به ج ۲، ص ۸۰۲ـ۸۰۸). بسیارى از مؤلفان و تراجم‌نویسان پس از حمیدى، از این کتاب بهره برده‌اند (براى نمونه رجوع کنید به سمعانى، ج ۲، ص ۷۸؛ابن بشکوال، ج ۲، ص ۳۵۶، ۵۹۸). کتاب بغیه‌الملتمس ضبّى، ذیلى بر جذوه‌المقتبس است که در آن پاره‌اى از کمبودهاى جذوه‌المقتبس جبران و برخى اشتباهات آن اصلاح شده است (ضبّى، ص ۵، ۱۱۳؛نیز رجوع کنید به پالنثیا، ص ۲۷۶). بغدادى (ج ۲، ستون ۷۷)، به اشتباه، جذوه‌المقتبس را مختصر المقتبس ابن‌حَیّان دانسته است. جذوه‌المقتبس را نخستین بار محمد تاویت طنجى (قاهره ؟) و سپس ابراهیم ابیارى (قاهره ۱۴۱۰) تصحیح و چاپ کردند.

کتاب دیگر حمیدى، تسهیل السبیل الى تعلم الترسیل است. وى در این کتاب، قواعد درست و نیکو سخن گفتن را در قلمرو گفتار و نوشتار، همراه با مثالها و شواهدى از آثار خود، آورده است. کتاب در هشت باب نوشته شده و در هر باب مطالبى درباره موضوعاتى چون دعا، تسلیت گفتن، شادباش گفتن و اظهار محبت، با شواهد و مثالهایى براى هریک، آمده است. این کتاب را فؤاد سزگین (فرانکفورت ۱۴۰۵/۱۹۸۵) به صورت عکسى چاپ کرده است.

تذکره الحمیدى (فاسى، ج ۱، ص ۴۴۲؛ابن‌حجر عسقلانى، ص۲۵۰) اثر دیگر اوست که با تصحیح ابوعبدالرحمان‌بن عقیل ظاهرى (ریاض ۱۴۰۱) به‌چاپ رسیده است (عطیه و همکاران، ج ۱، ص ۳۷۶). کتاب الذهب المسبوک فى وعظ الملوک حمیدى نیز با تحقیق ابوعبدالرحمان‌بن عقیل ظاهرى و عبدالحلیم عویس (ریاض ۱۴۰۲) منتشر شده است.

این آثار نیز از حمیدى در منابع شرح‌حال ذکر شده است :

بلغه المستعجل فى التاریخ، در ذکر وقایع تاریخى از صدر اسلام تا زمان المسترشد باللّه (حاجى‌خلیفه، ج ۱، ستون ۲۵۲)؛

جمل تاریخ الاسلام (ابن‌عساکر، ج ۵۵، ص ۸۱؛

ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، ج ۴، ص ۱۲۱۹)؛

ادب الاصدقاء؛

تجریدالصحیحین؛

ما جاء من النصوص و الاخبار فى حفظ الجار؛

ذم النمیمه (ابن‌عساکر، ج ۵۵، ص۸۰ـ۸۱)؛

من ادعى الامان من اهل الایمان (ابن‌عساکر، ج ۵۵، ص ۸۱؛

یاقوت حموى، ج ۶، ص۲۶۰۰)، المؤتلف و المختلف؛

وفیات الشیوخ؛

تحیه المشتاق فى ذکر صوفیه العراق؛

تاریخ الاندلس؛

الامانى الصادقه (صفدى، ج ۴، ص ۳۱۷ـ۳۱۸)؛

مخاطبات الاصدقاء فى المکاتبات و اللقاء (ابن‌عساکر؛ذهبى، ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷، همانجاها)؛

المتشاکه فى اسماء الفواکه؛

نوادر الاطبّاء (اشبیلى، ص ۳۸۵)؛

و غریب حدیث الصحیحین (ابن‌نقطه، ص ۱۰۱). صفدى (ج ۴، ص ۳۱۸) از دیوان شعر وى نیز نام برده است. حمیدى همچنین قصیده‌اى در رد کسانى که بر حدیث و اهل آن عیب مى‌گیرند، سروده است (اشبیلى، ص۴۰۰).



منابع:

(۱) ابن‌اثیر، اللباب فى تهذیب الانساب، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴؛
(۲) ابن‌بشکوال، کتاب الصله، قاهره ۱۹۶۶؛
(۳) ابن‌جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت ۱۴۱۲/۱۹۹۲؛
(۴) ابن‌حجر عسقلانى، المعجم المفهرس، او، تجرید اسانید الکتب المشهوره و الاجزاء المنثوره، چاپ محمد شکور امریر میادینى، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۸؛
(۵) ابن‌حزم، نقط العروس فى تواریخ الخلفاء، روایه حُمَیدى، چاپ شوقى‌ضیف، در مجله کلیه الآداب، ج ۱۳، ش ۲ (دسامبر ۱۹۵۱)؛
(۶) ابن‌خلّکان؛
(۷) ابن‌صلاح، مقدمه ابن‌الصلاح و محاسن الاصطلاح، چاپ عائشه عبدالرحمان (بنت الشاطئ)، قاهره ۱۹۷۴؛
(۸) ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، چاپ على شیرى، بیروت ۱۴۱۵ـ۱۴۲۱/ ۱۹۹۵ـ۲۰۰۱؛
(۹) ابن‌نقطه، التّقیید لمعرفه رواه السنن و المسانید، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸؛
(۱۰) محمدبن خیر اشبیلى، فهرسه مارواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فى ضروب العلم و انواع المعارف، چاپ فرانسیسکو کودرا و ریبرا تاراگو، ساراگوسا ۱۸۹۳، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹؛
(۱۱) اسماعیل بغدادى، هدیه‌العارفین، ج ۲، در حاجى‌خلیفه، ج ۶؛
(۱۲) آنخل گونثالث پالنثیا، تاریخ الفکر الاندلسى، نقله عن الاسپانیه حسین مؤنس، قاهره ۱۹۵۵؛
(۱۳) حاجى‌خلیفه؛
(۱۴) محمدبن فتوح حُمَیدى، جذوه‌المقتبس فى تاریخ علماء الاندلس، چاپ ابراهیم ابیارى، قاهره ۱۴۱۰/۱۹۸۹؛
(۱۵) خطیب بغدادى؛
(۱۶) محمدبن احمد ذهبى، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، چاپ بشّار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۴/۲۰۰۳؛
(۱۷) همو، کتاب تذکره‌الحفاظ، حیدرآباد، دکن ۱۳۷۶ـ۱۳۷۷/ ۱۹۵۶ـ۱۹۵۸، چاپ افست بیروت (بى‌تا.)؛
(۱۸) سمعانى؛
(۱۹) صفدى؛
(۲۰) احمدبن یحیى ضبّى، کتاب بغیه الملتمس فى تاریخ رجال اهل الاندلس، مادرید ۱۸۸۴؛
(۲۱) محیى‌الدین عطیه، صلاح‌الدین حفنى، و محمدخیر رمضان یوسف، دلیل مؤلفات الحدیث الشریف المطبوعه القدیمه و الحدیثه، بیروت ۱۴۱۶/۱۹۹۵؛
(۲۲) محمدبن احمد فاسى، ذیل التقیید فى رواه السنن و المسانید، چاپ کمال یوسف حوت، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰؛
(۲۳) محمدبن احمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵؛
(۲۴) یحیى‌بن شرف نووى، المجموع: شرح المُهَذّب، بیروت: دارالفکر، (بى‌تا.)؛
(۲۵) یاقوت حموى، معجم‌الادباء، چاپ احسان عباس، بیروت ۱۹۹۳٫

دانشنامه جهان اسلام جلد  ۱۴