زندگینامه استاد عبد المحمد آیتى‏(خودنوشت)

بازدیدها: ۹

اینجانب عبد المحمد آیتى در سال ۱۳۰۵ ش در بروجرد متولد شده‏ام. درس خواندنم را از مکتبخانه شروع کردم و سپس به مدرسه رفتم. پس از پایان دبستان در مهر ماه سال ۱۳۲۰ وارد دبیرستان شدم.

تا کلاس سوم دبیرستان خواندم ولى هواى دروس طلبگى در سرم افتاد. در مهر ماه سال ۱۳۲۳ به مدرسه آقا یا مدرسه نوربخش بروجرد رفتم. در مهر ماه سال ۱۳۲۴ در قم بودم. در مهر ماه سال ۱۳۲۵ از قم عازم تهران شدم و با گرفتن تصدیق مدرسى که آن وقت معادل دیپلم بود در کنکور دانشکده معقول و منقول شرکت کردم و قبول شدم.

در خرداد سال ۱۳۲۸ به اخذ درجه لیسانس نائل آمدم و چون دوره علوم تربیتى و روانشناسى را هم دیده بودم براى تدریس در دبیرستانها به استخدام وزارت فرهنگ( آموزش و پرورش) در آمدم و در مهرماه سال ۱۳۲۸ به دبیرى دبیرستانهاى بابل منصوب شدم. دو سال در بابل تدریس کردم و به خرم آباد لرستان منتقل شدم.

در مهر ماه سال ۱۳۳۰ از خرم آباد به تهران منتقل شدم ولى چون پنج سال تعهد دبیرى داشتم پس از چند سال که در تهران بودم مرا به ساوه فرستادند. دیگر نتوانستم شاید هم نمى‏خواستم به تهران بازگردم. ده سال در ساوه و دو سال در گرمسار تدریس کردم. در مهر ماه سال ۱۳۴۸ به پیشنهاد مرکز انتشارات آموزشى به تهرانم آوردند و در آن مرکز به کار مشغول شدم. ده سال سر دبیر ماهنامه آموزش و پرورش بودم تا در سال ۱۳۵۹ به افتخار بازنشستگى نایل شدم. مدت تدریسم از سى سال هم گذشته بود.

 

 

 

آثار علمى‏

پیش از آنکه بازنشسته شوم  کتابهاى باتلاق، کشتى شکسته، کالسکه زرین،تحریر تاریخ وصاف و ترجمه تقویم البلدان را منتشر کرده بودم. در دوره بازنشستگى تاریخ ابن خلدون( العبر) را در شش جلد ترجمه کردم و کتابهاى دیگر را چون تاریخ دولت اسلامى در اندلس در ۵ جلد و تاریخ ادبیات زبان عربى و تاریخ فلسفه در جهان اسلام و درباره فلسفه اسلامى را ترجمه کردم سپس به نظامى پرداختم و هر پنج کتاب: خسرو و شیرین، لیلى و مجنون، مخزن الاسرار، هفت پیکر و اسکندرنامه را گزیده و شرح کردم. ترجمه غزلهاى ابونواس، ترجمه الغارات، ترجمه علویات سبع، نوشتن شکوه قصیده و شکوه سعدى در غزل و گنجور پنج گنج و پیر نیشابور هم از دیگر آثار حقیر است. ترجمه قرآن مجید و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه بر تارک آثار بنده مى ‏درخشند. همچنین است ترجمه کتاب حجاز در صدر اسلام.

ترجمه قرآن مجید را در سال ۱۳۵۶ آغاز کردم و پس از سه سال به پایان بردم. به خیال خودم مى‏خواستم ترجمه‏اى روان و امروزى، ترجمه‏اى که در عین صحت و فصاحت و بلاغت و در عین زیبایى عبارات خواندنش براى همگان آسان باشد به وجود آورم. حالا تا چه حد موفق شده‏ام، جنابعالى بهتر از هر کس مى‏دانید که هم قرآن پژوهید و هم نویسنده. ترجمه‏هایى را که تا آن روز منتشر شده بودند، چون ترجمه مرحوم الهى قمشه ‏اى و ترجمه مرحوم پاینده و مرحوم رهنما را خواندم و فراز و فرود و حسن و عیب هر کدام را در نظر گرفتم. مى‏خواستم چیزى به وجود آورم که از حسن‏هاى همه آنها بهره‏مند و از عیبهاى آنها( اگر داشته باشند) مبرّا باشد. چه مى‏شود کرد انّ الانسان خلق هلوعا.

در هنگام ترجمه از تفاسیر غافل نبوده‏ام. همواره به تفسیر ابو الفتوح، کشف الاسرار، مجمع البیان، ترجمه تفسیر طبرى، کشّاف و تفسیر کبیر امام فخر مراجعه مى‏کردم. در تجدید نظر چاپ بعد در تفسیر المیزان و تفسیر نمونه هم نگریسته‏ام. بر ترجمه بنده چند تن از افاضل از جمله خود جنابعالى نقدهایى نوشته‏اند. از همه سپاسگزارم. از آن ایرادها هر کدام را که وارد بوده پس از مراجعه به تفاسیر در چاپهاى بعد اعمال کرده‏ام و خواهم کرد.

زندگینامه علامه محمدحسین‏ طباطبایى‏ خود نوشت

بازدیدها: ۱۰۳

علامه محمدحسین‏ طباطبایى‏

سید محمد حسین طباطبایى معروف به علامه طباطبایى مفسر بزرگ و مشهور دوران معاصر است. شرح حال خودنوشت ایشان چنین است: در سال ۱۲۸۱ شمسى در تبریز در میان یک خانواده عالِم متولد شدم.

در پنج سالگى مادر و نُه سالگى پدر را از دست دادم. پس از درگذشت پدر به مکتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شدم و تقریباً مدت شش سال مشغول فراگرفتن فارسى و تعلیمات ابتدایى بودم.

اساتید

سال ۱۲۹۷ وارد علوم دینى و عربى شدم و به سال ۱۳۰۴ براى تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمى نجف گردیدم و به مجلس درس مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین اصفهانى( ره)، مرحوم آیت الله نایینى، مرحوم آیت الله آقاى سید ابوالحسن اصفهانى رفتم.

کلّیات علم رجال را نیز پیش مرحوم آیت الله حجّت کوه کمرى، فلسفه را نزد حکیم و فیلسوف معروف وقت مرحوم آقا سید حسین بادکوبى موفق شدم. منظومه سبزوارى و اسفار و مشاعر ملا صدرا و دوره شفاى بوعلى و کتاب اثولوجیا و تمهید ابن تُرکه و اخلاق ابن مسکویه را خوانده ام. مرحوم بادکوبى امر فرمود که به تعلیم ریاضیات بپردازم و لذا به درس مرحوم آقا سید ابوالقاسم خوانسارى که ریاضیدان زبردستى بود، حاضر شدم.

سال ۱۳۱۴ بر اثر اختلال وضع معاش ناگزیر به مراجعت شده، به زادگاه اصلى خویش( تبریز) برگشتم و ده سال و خُرده اى در آن سامان به سر بردم که حقّاً باید این دوره را در زندگى خود دوره خسارت روحى بشمارم، زیرا بر اثر گرفتارى ضرورى به معاشرت عمومى وسیله تأمین معاش( که از مجراى فلاحت بود) از تدریس و تفکّر علمى( جز مقدارى بسیار ناچیز) بازمانده بودم و پیوسته با یک شکنجه درونى به سر بردم.

در سال ۱۳۲۵ از سرو سامان خود چشم پوشیده، زادگاه اصلى را ترک گفتم و متوجّه حوزه قم گردیده، بساط زندگى را در این شهر گستردم و دوباره اشتغالات علمى را از سر گرفتم و تا کنون که اوایل ۱۳۴۱ مى باشد، روزگار خود را در این سامان مى گذرانم.

در اوایل تحصیل که به صرف و نحو اشتغال داشتم، علاقه زیادى به ادامه تحصیل نداشتم و از این روى هر چه مى خواندم، نمى فهمیدم و چهار سال به همین نحو گذرانیدم. پس از آن، یک باره عنایت خدایى دامنگیرم شده، عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگى و بى تابى نسبت به تحصیل کمال حسن نمودم. 

علامه طباطبایى این زندگى نامه را در سال ۱۳۴۱ نوشت و حدود بیست سال بعد، در قید حیات بود.

وفات‏

در آبان ۱۳۶۰ مطابق محرم الحرام ۱۴۰۲ به لقاءالله پیوست و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه( س) به خاک سپرده شد.

آثار

از علامه طباطبایى علاوه بر تفسیر مشهور المیزان آثار زیر بر جاى مانده است:

  • سنن النبى، اصول فلسفه یا روش رئالیسم،
  • کتاب توحید( شامل سه رساله)،
  • نهایه الحکمه، بدایه الحکمه، شیعه در اسلام، قرآن در اسلام،
  • وحى یا شعور مرموز،
  • حکومت در اسلام، اعجاز،
  • على و الفلسفه الالهیه، حواشى بر کتاب کفایه الاصول،
  • حواشى بر کتاب الانصار الاربعه ملاصدرا،
  • تعلیقاتى بر شش جلد اول تا ششم بحارالانوار
  • و رساله‏ هایى که منتشر نشده است.

زندگینامه آیت اللّه العظمى سید ابوالقاسم دهکردى به قلم خودشان( خودنوشت )

بازدیدها: ۶۰

مقدمهً عرض مى کنم که دو زندگى نامه به قلم ایشان موجود مى باشد که هر دو زندگى نامه مشتمل بر فوائد سودمندى است: یکى را به تقاضاى آیه اللّه العظمى مرعشى نجفى(قدس سره) در ۲۴ صفر الخیر سال ۱۳۴۷ قمرى نوشته اند، که ما در مقدمه جلد اوّل منبر الوسیله تمام این زندگى نامه را نقل کردیم;(۸۱) و دیگرى را به خواهش استاد معظم و مورّخ محقّق دانشمند، مرحوم معلّم حبیب آبادى(قدس سره) نوشته اند، که این زندگى نامه را از کتاب آیه اللّه چهارسوقى تماماً نقل مى نماییم(۸۲):

«السید ابوالقاسم الدهکردى النجفى، کان مولده فى قصبه دهکرد; قاعده چهار محال. و هو على ما ضبط والده السید الجلیل النبیل السید محمّد باقر هکذا: تاریخ تولد نورچشمى از عمر و جان بر خوددارى سید أبوالقاسم بین الطلوعین نیم ساعت تخمیناً به طلوع آفتاب یوم شنبه غره شهر رجب المرجب، آفتاب درحُوت، قمر در حمل، زُحل در جوزا، مریخ در حُوت، مشترى در میزان، زهره در دلو، عطارد در حُوت، غره شهر رجب سنه (۱۲۷۲) هزار و دویست و هفتاد و دو از هجرت خاتم انبیاء گذشته.

در سن یازده سالگى یا سیزده سالگى به جهت تحصیل در اصفهان در مدرسه صدر آمده، از بدایت علم عربیت شروع به تلمّذ نموده، بعد از فراغ از مقدمات مشغول فقه و اصول و حکمت شده، و در سن بیست و پنج سالگى به درجه اجتهاد رسیده، أساتید او تصدیق اجتهاد او نموده، ترک تقلید نموده و صلوات گذشته را قضا مى نمود.

قرائت فقه و اصول در اصفهان در خدمت عالم أورع أتقى، میرزا أبوالمعالى، فرزند ارجمند عالى قدر حاجى محمّد ابراهیم کرباسى، و عالم متبحر حاج شیخ محمّد باقر (نجفى) و عالم ممتحن آمیرزا محمّد حسن نجفى، و عالم ألمعى، آخوند ملاّ محمّد باقر فشارکى. و علم حکمت را غالباً نزد حکیم متأله، حاجى ملاّ اسماعیل حکیم، ساکن در محله درب کوشک که از تلامذه آسید رضى رشتى و آمیرزا حسن آخوند و میرزا حسن، تلمیذ پدرش حکیم ماهر الهى آخوند ملاّ على نورى. و خصوص «اسفار» آخوند ملاّصدرا در مدت چهار سال نزد آن حکیم ماهر قرائت کردى و در سن بیست و نه سال متأهل شده و در همان سال به حُکم استخاره و اصرار بعضى از اولیاء خدا به عزم عتبه بوسى حضرت شاه اولیاء و امام اتقیا، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، به جهت تکمیل تحصیل در سالى که قدغن اکید از سلطان ایران ناصرالدین شاه بود که زُوار از ایران حرکت ننمایند و حکومت کرمانشاه و تمام آن حدود با حُکمران اصفهان، حضرت والا، ظلّ السلطان بود به تقریبى که در رساله «واردات غیبیه» با آنچه از کرامات مشهود شده و آنچه واردات غیبیه معاینه گردیده ذکر نموده، اگر دسترسى به آن رساله پیدا کنى کُنوز مخفیه و اسرار مخبیه در او مى یابى.

بالجمله در سنه (۱۳۰۱) هزار و سیصد و یک از اصفهان عازم زیارت ائمه عراق شده، چندى در بلده طیبه سامره، که آن زمان انموذج شهر جابلقا و جابلسا بود، در خدمت حضرت آیه اللّه فى الانام، الحاج میرزا محمّد حسن شیرازى ـ تغمّده اللّه برضوانه ـ مشغول تحصیل فقه شدم. و بود اکثر استیناس حقیر در اقتباس معارف و اسرار توحید با عالم ربانى، حاجى ملاّفتحعلى سلطان آبادى، و زین المجاهدین و سراج طریق السالکین و قُطب المحدّثین، حاجى میرزا حسین نورى، که شیخ او هم در معارف و توحید حاجى ملاّ فتحعلى ـ انار اللّه برهانه ـ بود در ازمنه متمادیه، و ألحق از آن بزرگوار مستفیض شدم ـ روح اللّه روحهما ـ پس از مدتى به اشاره آن بزرگوار (حاجى ملاّفتحعلى) به زیارت اربعین مشرف به عتبه بُوسى خامس آل کسا(علیهم السلام) شده و شاهَدتُ فى حرم مولینا أبى الفضل العباس و فى غیره ما شاهدت مما یدل على أن طینتى من فاضل طینتهم. و قرأت فى النجف الغرى مُده اقامتى مما یقرب سبع سنین على الشیخ الامام العلامه الحاج میرزا حبیب اللّه الرشتى و على علام العلماء المحققین آخوند ملاّ محمّد کاظم الخراسانى ـ روح اللّه روحهما ـ شطراً وافیاً و حزباً کاملا من الفقه و أصوله. و کنت شدید الاُنس بالمسجد السهله حتى ورد علىّ فیه فیوضات کثیره.

و مشایخ اجازه حقیر: سید العلماء المتبحرین آمیرزا محمّد هاشم چهارسوقى، و شیخ العلماء العاملین آمیرزا محمّد حسن نجفى، و قدوه الفقهاء الکاملین آخوند ملاّ محمّد باقر فشارکى، و علامه العلماء المحققین آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانى، القاطن فى النجف الغروى، و عالم ربانى حاجى میرزا حسین نورى، الساکن فى السامراء ثم فى النجف الاشرف.

و بعد از رجوع از نجف اشرف در اصفهان توطن نموده در مدرسه صدر مشغول تدریس فقه و اصول شدم و تاکنون که شصت و دو سال از عمر گذشته به حُسن توفیق الهى موفق به تحصیل علم و تدریس و تصنیف هستم.

در فقه «شرح بر شرایع» نوشتم دو مجلد در بیع است و سطرى در طهارت; و در اصول فقه یک جلد در «مباحث الفاظ» تصنیف نمودم; و کتاب «منبر الوسیله» بَرَزَ مِنهُ مُجلّدان فى الاصول الخمسه الاعتقادیه; و تفسیر بعض آیات قرآنیه; و شرح بعض احادیث مشکله; و «رساله در لمعات فى شرح دعاء السمات»; و کتاب «الفوائد» مجموعه پر فایده است; و کتاب «ذخیره» در ادعیه و ختومات مجرّبه; و رساله «واردات غیبیه» که مسمى شده به «بشارات السالکین» در احوالات خود این حقیر است و فیها الکنوز المخبیه; و رساله «جنّه المأوى» در علم اخلاق; و «حاشیه بر نُخبه»، رساله عملیه حاجى کرباسى; و «حاشیه بر جامع عباسى»; و «رساله عملیه».

فعلا از خدا طلب مى کنم که موفق شدم به اتمام شرح فارسى مجلسى تقى بر «من لایحضره الفقیه» شیخ صدوق، که تا کتاب قضا نوشته، و من از کتاب قضا شروع نمودم به اتمام او برحسب خواهش بعضى.

و از اصحاب مباحثه حقیر از برکت امام عصر ـ ارواحنا له الفِداء ـ جمع کثیرى به درجه علم و تقوا و اجتهاد رسیده و از حقیر مجاز شده و در سایر اصقاع و بلاد مشغول ترویج شریعت مقدسه و تدریس هستند.

و از طُرفه وقایع که دوست داشتم نقل کنم و آن این است که بعد از این که مرحوم خلد مقام والد ماجد، به اذن مرحوم فردوس وَساده، حاجى کرباسى ـ اعلى اللّه مقامه ـ بناى عقد والده ماجده ام گذاشته که زن صالحه عفیفه و متهجّده و با سخاوت طبع و با برکت و صله ارحام خیلى مى نموده و بنت عالم جلیل آخوند ملاّمحمّد ابراهیم دهکردى بود.(۸۳) حاجى کرباسى دو نفر یا سه نفر از وجوه تلامذه خود را به جهت اخذ اذن و اقرار به دهکرد فرستاد که على الظاهر مرحوم آسید حسین خراسانى که در مسجد جارچى امام جماعت بوده و مرحوم آسید شفیع شوشترى که از اجله علما بوده و مرحوم شیخ جعفر خراسانى که اینها از رفقاى مرحوم والد هم بودند بعد از مراجعت و تحصیل اذن، خود مرحوم حاجى کرباسى صیغه نکاح ما (را) جارى فرموده و در سجل قباله به خط شریف خود مرقوم فرموده و به خاتم منیف مزین فرموده که من خودم به رأى العین دیدم آن قباله شریفه را: (بسم اللّه الرحمن الرحیم: أسأل اللّه تعالى البرکه و کثره النسل والاولاد الصالح).

و از تأثیر نفس قُدسى سمات آن بزرگوار برکت در خانواده ماها مشهود است و کثرت نسل موجود است. مادرم از دنیا رفت غیر از اولادهاى متوفاى او، چهل و دو نفر از اولادهاى بطنى خود از اولاد بلاواسطه و نواده و نتیجه هاى خود را دید و همه موجود بودند. واقعاً کوثر بود، و الآن که محرم سنه ۱۳۳۵ است و از عمر من شصت و دو سال و شش ماه مى گذرد شصت و یک نفر از صُلب پدر و بطن مادرم بلاواسطه و مع الواسطه موجودند: (تبارک اللّه أحسن الخالقین). و همه اولادهاى پدرم، عالم و صالح و متّقى هستند به جز این أحقر که از صلحا نیستم و لکن صُلحا را دوست مى دارم و ان شاء اللّه تعالى با آنها محشور مى شوم: لما قد صحّ عن النبى(صلى الله علیه وآله) و أهل بیت العصمه أنَّ مَنْ أحبَّ شیئاً حشره اللّه معه.

و أما نسب این حقیر به مقتضاى تذکره اى که داریم منتهى مى شود به عبداللّه بن السید السجاد زین العابدین الامام الهمام على بن الحسین بن امیرالمؤمنین على بن أبى طالب(علیهم السلام).

و ما کَتَبْتُ هَذِهِ العِجالَه الاّ اجابهً لمسئول بعض اخواننا الصُلحاء الاتقیاء، و هو الصالح التقى، المُهذّب الزکىّ الرضىّ، آقا محمّد على البرخوارى ـ بلغه اللّه الى أقصى المدارج و الامانى.

کتبه بیمناه الداثره أحوج المربوبین الى خالق البریه أبوالقاسم الحسینى الدهکردى النجفى فى ظهیره یوم الاربعاء، الثانى و العشرین من شهر ربّى من شهور سنه ۱۳۳۵ خمس و ثلاثین و ثلاث مأه بعد الالف الهجریه على هاجرها الف آلاف التحیه. والسلام على عباد اللّه الصالحین.(۸۴) محل مهر ابوالقاسم الحسینى (الدهکردى)

آفتاب علم//مجید جلالى دهکردى



۸۱ ـ اصل این زندگى نامه در کتاب المسلسلات فى الاجازات، ج ۲، ص ۳۳ به بعد، مذکور است.
۸۲ ـ زندگى آیه اللّه چهارسوقى، تألیف دانشمند محقق سید محمّدعلى روضاتى، صص ۱۹۱ـ۱۹۶٫
۸۳ ـ شرح حال این عالم جلیل القدر و فرزندانشان در فصل خاندان ایشان ذکر مى گردد.
۸۴ ـ نقل از کتاب زندگانى آیه اللّه چهارسوقى، صص ۱۹۱ـ۱۹۶٫

زندگینامه آیت الله علی مشکینی (به قلم خودشان)

بازدیدها: ۱۹۹

thCAXALHC3

اینجانب علی اکبر فیض معروف به علی مشکینی در سال ۱۳۰۰ هجری شمسی در دهی از دهات بلوک مشکین چشم به جهان گشودم.در اوائل زمان کودکی قریب چهار سال در نجف اشرف که پدرم برای تحصیل علوم دینی در آنجا اقامت داشت به مکتب رفتم و سپس همراه پدر به وطن بازگشته و مقداری از علوم دینی را نزد والد خویش تحصیل نمودم.

در همان ایام پدر را از دست داده و برای توصیه اکید آن مرحوم نسبت به اشتغال به علوم دینی به شهرستان اردبیل که در حدود ده فرسخ است پیاده همراه کاروانی در دو روز سفر کردم. چندماهی در آنجا مشغول فراگرفتن علم صرف و نحو شده، در آن اوان به زیارت عالمی متقی موفق شدم.

وی از میان کشته شدگان و زخمیان مسجد گوهر شاد مشهد که به دست دیکتاتور ایران رضاحان پهلوی انجام شد، نجات یافته بود. همراه او با رفیق دیگری از طلاب اردبیل به سوی شهرستان قم بقصد ادامه تحصیل حرکت کردم.

چند سال از حیات منحوس رضاخان را در قم درک کردم و همانند سایر طلاب در زیر فشار و اختناق و ترس از سربازی بردن و متفرق کردن طلاب در مدرسه فیضیه مشغول تحصیل شدم تا آنگاه که سایه شوم پهلوی از سر ملت ایران زائل شد و چند صباحی فرجه ای برای تحصیل بدست آمد.

درآن اوقات، مدتی به مجلس بحث مرحوم آیت الله حجت کوه کمره ای و پس از او به درس خارج مرحوم آیت الله بروجردی و آیت الله محقق داماد حاضر شدم.رفته رفته دوران قدرت و دیکتاتوری محمدرضا پهلوی دوم فرا رسید. [محمدرضا شاه] تا هنگامی که مرحوم آیت الله بروجردی زنده بود،

مبارزه با اسلام را به طور واضح و علنا جرات نمی کرد لکن طبق دستور اربابش از هرنوع دشمنی با اصول و فروع اسلام و از بین بردن احکام و قوانین آن و به فحشا و منکر کشیدن جامعه ایرانی کوتاهی نداشت

و پس از رحلت مرحوم بروجردی، حملات پهلوی آمریکایی بر حوزه ها و روحانیت به منظور ریشه کن کردن احکام اسلام و روحانیت و تبدیل ملت اسلامی ایران به ملت بی مکتب و غربی شدت یافت و علنی شد و آنچنان خفقان و رعب در ملت مظلوم ایران و بویژه متدینین بوسیله سازمان امنیت منحوسش ایجاد کرد که احدی را یارای نفس کشیدن نبود.

در چنین زمانی که سلطه یزیدی همه جا را فرا گرفته بود، ندای حسین زمانه از گوشه قم برخاست و مبارزات سرد و گاهی گرم شدت یافت.

آری سخنان رسای آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی و بیان قلمش همانند تیرها و گلوله ها بسوی پهلوی دوم و اقمار آمریکاییش شلیک شد .آنها که خودشان را از طرف حوزه قم بی مزاحم می پنداشتند ناگهان دیدند که از ناحیه روحانیت به تعبیر امام امت “چیزهایی به چشم و به گوش و به دهن می خورد”.

در این زمینه، سخن از همراهی و همرزمی عده ای دیگر از مراجع و مجتهدین حوزه های علمیه قم و نجف و سایر جاها نیز باید فراموش نشود و بالجمله طلاب محترم حوزه ها به پیروی از حرکت و نهضت امام امت در مقابل یزید زمان مبارزات را علنی و صحنه جنگ را داغ نمودند .و از آن زمان که قریب بیست سال پیش بود تا پیروزی انقلاب عظیم اسلامی ایران از دستگاه پهلوی آمریکایی چه ظلم ها که ندیدیم و چه رنج ها و فشارها که نکشیدیم و چه خون دل ها در خلال این مبارزات که نخوردیم.

اینجانب چندین بار در زندان ساواک قم و شهربانی زندانی شدم و در پی جلسات مخفی که مرتبا در قم و به منظور تبادل نظر در زمینه به اجرا گذاردن منویات و یا دستوران امام امت انجام می شد، تحت تعقیب قرار گرفته و قریب چهار ماه در تهران متواری شدم و با اسم مستعاری با دوستان تماس داشتم.

لکن اغلب دوستان همرزمم دستگیر و به زندان قصر و اوین رهسپار شدند. در ایام متواری چندین بار از طرف مرحوم آیت الله طالقانی که ایشان نیز زندانی بودند پیام رسید که علنی شو تا دستگیرت کنند چه آنکه زندان بهتر از آن حال است .

و اغلب دوستان و جوانان مسئوول و متعهد را در زندان حداقل از دور زیارت می کنی، لکن من برحسب علاقه شدیدی که به مطالعه و تالیف داشتم، و می ترسیدم در زندان وسایل کارم فراهم نشود، علنی نشدم و بدین منظور در ایام متواری و تبعید موفق به تالیف چندین کتاب شده و بالجمله پس از چهار ماه ایران را جای اقامت ندیده و روزی در ایستگاه قطار حاضر شده و بقصد خرمشهر و سپس عراق سوار قطار شدم.

در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.
یکی از برادران روحانی که مطلع از وضع من بود آن روز من را بدرقه کرده و از وضع من که چندین ماه از بچه هایم اطلاع نداشتم و به سفر خارج عازم، متاثر شده اشکش جاری شد لکن من چندان متاثر نبودم چه آنکه از دنیای بی مهر و پر عناد جز این را سراغ و توقع نداشتم .

به هر حال در نجف اشرف قریب هفت ماه توقف کرده از ابحاث عده ای از مراجع و درس امام امت دام ظله بهره مند شدم. ضعف مزاج و هوای گرم نجف اجازه ماندن نداد. ناگزیر به قم برگشته در روز اول که برخی از رفقا به ملاقاتم آمده بودند، از طرف ساواک جلب شدم.

از من التزام گرفتند باید در مدت ۴۸ ساعت از قم بیرون روی اگر خود رفتی انتخاب محل در اختیار تو و گرنه ما خواهیم فرستاد. فردای آن روز بسوی مشهد مقدس حرکت کرده و قریب ۱۵ ماه در حوزه مشهد مشغول تدریس شدم و باز به حوزه قم برگشتم.

و در جلسات مخفیانه که کیفیت پخش و ابلاغ اوامر و سخنان امام مورد بررسی قرار می گرفت، شرکت نمودم و مدتی بدین منوال گذشت و در تنظیم اعلامیه ها و نشریه هایی که علیه رژیم دیکتاتور پهلوی صادر و پخش می شد در عداد دوستان متعهد حوزه شرکت داشته و با امضا و غیره کمک می کردم.

بهر حال پس از مدتی وجود این عده از روحانیان مسوول و تعهد در حوزه علمیه برای دستگاه قابل تحمل نشد و حکم تبعیدی قریب ۲۷ نفر از فضلا و مدرسین حوزه که طبق نظر ساواک عاملین تخریب و خرابکار معرفی می شدند صادر شد.

من نیز محکوم به ۳ سال تبعید شدم. تصادفاً در زمان صدور حکم من به لحاظ تعطیلی تابستان چند صباحی به زادگاه اصلیم مشکین شهر سفر کرده و در خانه گلینی در روستای خود به دیدار ارحام نائل بودم اما جوانکی وارد اتاق شد و گفت چند جمله ای در بیرون اطاق به شما عرض دارم. از اطاق بیرون آمدن همان و خود را در محاصره عده ای ساواکی دیدن همان.

من را در لندروری سوار کرده و با شتاب تمام به اردبیل آوردند در اطاق ساواک دو نفر سرباز نظامی با دستبند دور مرا گرفتند. رئیس ساواک اجاز دستبند نداد ولی من را به دست آن دو سپرد که در ساواک قم تحویل دهند و قبض رسید بیاورند. بلافاصله در اوایل روز سوار ماشین کرده نزدیک نیمه شب در شهر قم پیاده کرده تحویل ساواک دادند.

از آنجا به طرف شهربانی فرستاده شدم و پس از سوالاتی برگه رسمی تبعیدی یعنی نامه عملم را به دست چپم داده بطرف ماهان کرمان روانه نمودند و به شما چه بگویم مرا دست به دست فروختند و خریدند در مدت دو روز و یک شب پس از پیمودن ۳۰۰ فرسنگ راه تحویل آخرین مشتری یعنی پاسگاه بخش ماهان دادند.

یکسال در آنجا تحت مراقبت بودم در آن محیط زمینه را مقتضی دیده و بناء اقامه نماز جمعه را نهادم. رفته رفته اجتماع زیاد شد و ساواک کرمان گزارش را به مرکز رسانید. روزی نزدیک غروب بود که به پاسگاه احضار شدم و همانجا سوار ماشینم کرده بسوی کرمان و از آنجا بسوی شهرستان گلپایگان روانه نمودند و بچه ها در ماهان ماندند.

ناگفته نماند که در ماهان مشمول الطاف و محبت عده زیادی از روحانیان محترم کرمان و اطراف آن قرار گرفتم و حال هم از آنها تشکر دارم و بالجمله یک سال هم در گلپایگان تحت مراقبت شدیدتر از ماهان بودم.

نماز جماعتم را تعطیل کردند، بناچار در خانه ای مشغول تدریس تفسیر قرآن برای معلمان و دبیران آن شهر شدم. ضمناً احسان و نیکیهایی که مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمدی گلپایگانی درباره ام نمودند فراموش نمی شود.

پس از یک سال دوباره محکوم به تغییر محل شدم و ناگهان ما را سوار ماشین کرده از اصفهان و قم و سپس مشهد مقدس به شهرستان کاشمر منتقل نمودند و یک سال هم در آنجا تحت مراقبت شدیدتر از قبلش قرار گرفتم.

این بار در هر مسجدی که چند روز شروع به نماز می کردم بسراغم آمده نمازم را تعطیل می نمودند و حتی در گوشه مدرسه ای که توقف داشتم اجازه نماز جماعت ندادند و گاهی در مدارس آنجا در تاریکی نماز جماعت می خواندیم و چندین بار رییس شهربانی مرا تهدید نمود که عاقبت کارت وخیم خواهد بود.

ما هم حرفش را از گوشی به گوش دیگر تحویل داده مشغول کار بودیم و اگر چنانچه مورد عنایت برخی از علما آنجا قرار نگرفتم مشمول محبت و الطاف خالصانه طلاب محترم و مردم شریف آن سامان شدم و در تمام این دوران زمینه قیام را در روحیه مردم بواسطه اظهار محبتی که از آنها نسبت به یک طلبه قم صادر می شد.

امیدوار کننده می دیدم و بالاخره پس از تمام شدن مدت تبعیدی رسماً در میدان مبارزه افتادیم و تا زمان پیروزی انقلاب ما نیز هماره اوقات با جنگ و گریز و نبرد سرد و گرم و مبادله آتش میان مسلسل و تفنگ با کاغذ و قلم در میدان قم و پس از آن در همه شهرستان ها با سایر رزمندگان راه اسلام علیه کفر در حد قدرت خویش شرکت کردیم تا آنگاه که الطاف حق شامل حال ایرانیان شد و رهبری پیامبر گونه امام امت آنها را از ذلت و اسارت ابر قدرتها نجات داد و انقلاب پیروز شد.

قصه ها مفصل است و اگر از الطاف غیبی الهی در این مدت طولانی و کمک و نصرت ذات اقدسش به طلاب محترم و سایر مستضعفان سخن بگویم کتابی مفصل باید نگاشته شود.

خبرگزاری فارس//تهیه و تنظیم: عبداله فربود ، گروه حوزه علمیه تبیان

زندگینامه آیت الله حاج آقا بزرگ تهرانی(به قلم خودشان -خود نوشت)

بازدیدها: ۶۴۲

 Aqabozorg

مطالعه شرح حالها و زندگی‏نامه‏ ها همیشه و برای همه مردم از جذابیت خاصی برخوردار بوده است، به ‏ویژه آنکه این شرح‏ حال به دست خود فرد نگاشته شده باشد که در این صورت آن را خودنوشت (اتوبیوگرافی) می‏نامند که در بسیاری از موارد حاوی نکات تاریخی و اجتماعی ارزشمندی است که از خلال سطور آن می‏توان به مسایل مهم اجتماعی یک دوره تاریخی پی برد.

زندگینامه حاج‏ آقا بزرگ تهرانی نیز از آن دسته شرح حالهای خواندنی است که گویای یک قرن تلاش و کوشش و پشتکار فردی و تحقیق در شناسایی و مطالعه مصنفات شیعه است، خاصه آنکه به قلم پرتوان خود به ذکر جزئیات و وقایع زمان و شرح این کوششها و رنجها پرداخته باشد.

نظر به اهمیت انتشار این خودنوشت ارزشمند و آشنایی هرچه بیشتر علاقمندان با این شخصیت فرهنگی جهان اسلام، بر آن شدیم تا زندگینامه ایشان را که به خط مبارکشان نگاشته شده است، در این شماره که به حاج‏آقا بزرگ و آثار وی اختصاص دارد منتشر کنیم، هرچند که این خودنوشت قبلاً یک بار به تصحیح محقق ارجمند، جناب آقای «محمدعلی حق‏شناس» در مقاله‏ای تحت عنوان «آقابزرگ تهرانی، شیخ ‏المورخین شیعه» در نشریه کرانه، [سال اول، شماره سوم و چهارم، پائیز و زمستان ۱۳۷۴] منتشر شده بود اما چاپ مجدد آن خالی از لطف نبوده و از ارزش والای آن نمی‏کاهد، لذا آن را با تفصیلی که مرحوم آقابزرگ تهرانی نگاشته عیناً در اینجا نقل می‏کنیم، اما پیش از آن ذکر چند نکته که آقای حق‏شناس بدان پرداخته ‏اند ضروری است. اصل دست ‏نوشته حاضر هم ‏اکنون گویا به آرشیو «سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران» اهداء گردیده است.

حاج‏ آقا بزرگ هنگام نوشتن شرح حال خویش، ۷۵ سال سن داشته و آن را در تهران گزارش کرده ‏اند. از سوی دیگر این نوشته که به زبان فارسی تنظیم گردیده است از بلندترین نوشته‏ های فارسی شیخ به شمار می‏آید و خواننده را با سبک نگارش فارسی او ــ که نزدیک به تمام آثار قلمی خود را به زبان و بی نگارش کرده است ــ آشنا می‏سازد. ایشان تا پیش از آن هیچ کتاب یا نوشته‏ای در باب سرگذشت احوالات خود منتشر نکرده بودند و به خواهش دوستان خود دست به قلم برده و آن را نگاشته‏اند و اگر این خواهش نمی‏بود هرگز چنین گزارشی نگاشته نمی‏شد.

بسم ‏الله الرحمن‏ الرحیم

چونکه مکرر درخواست نمودند اشخاصی که ترجمه حال و گزارشات زندگانی را مفصل بنویسم، در این وقت اجابت نمودم. ۵ شعبان سنه [۱۳۶۸ ق.]

اسم حقیر، محمدمحسن بن الحاج علی بن المولی محمدرضا بن الحاج محسن‏بن الحاج محمد بن المولی علی اکبربن الحاج باقرالطهرانی.

جد اعلی حاج محسن، نسب خود را تا حاج باقر نوشته است به خط خود در پشت کتاب حق الیقین مجلسی. نسخه خطی که آن را در رشت در سنه ۱۲۲۴ خریداری نموده. ولادت حقیر چنانچه مرحوم والدم به خط خود در پشت کتاب مفتاح ‏الفلاح شیخ بهایی، نسخه خطی نوشته به این صورت: تولد نورچشمی محمد محسن، شب پنجشنبه، یازدهم شهر ربیع ‏الاول سنه ۱۲۹۳٫ [همین عدد را نیز به خط سیاق نوشته است.]

تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازی می‏کردم. آنچه یاد دارم دکانی درست کرده، اجناس بقالی و عطاری و ترازو با سایر لوازم دکان تهیه می‏کردم.

در سنه ۱۳۰۰ والد مکرم مرا به مکتب‏خانه مرحوم آقاسیدضیاء برد. فعلا غیر از صورت و اسم از آن مرحوم، یاد ندارم. قرآن و نصاب، پیش او می‏خواندم و قبل از رفتن به مکتب در توی خانه، پیش عیال عمو، زهرا سلطان خانم، از اول حروف ابجد و بعض سور قصار خوانده بودم. بعد از چندی به مدرسه مرحوم آقاسید محمدعلی لاریجانی، مقابل کوچه میرزا سعیدخان، وزیر خارجه، در حجره مرحوم آقامیرزا علی، محرر مرحوم آقاسیدجمال‏الدین افجه می‏رفتم و داماد او آقا شیخ حسن مرا درس می‏داد و در سال (۱۳۰۳) حساب هندی و رقومی را هم می‏نوشتم و هم می‏خواندم لکن شوق زیاد به درس خواندن نداشتم. می‏خواستم کاسب شوم و مرحوم والد کسب را نمی‏خواست چون خودش درس عربی خوانده بود، می‏خواست که من طلبه علم شوم. لذا مرحوم والد چندی برای امتحان مرا به دکان بزازی اخوی، مرحوم آقای محمدابراهیم در سر سه راه بازار پامنار می‏فرستاد با محبتهای برادرانه، بلکه پدرانه او. از زحمت رفتن به دکان عاجز شدم مدت کمی استعفا دادم و به شوق درس افتادم.

حدود سنه ۱۳۰۴، مدرسه دانگی در قرب خانه مسکونی موروثی از جدمان بنا شد. بانی آن مرحوم حاج‏سید حسین لاریجانی بود و در آن اوان مرحوم حاج میرزا سیدحسن، پسر مرحوم حاج‏سیدعزیزالله طهرانی معروف به دعانویس که پسرخاله حقیر بود از نجف مراجعت کرده و در آن مدرسه حجره گرفت.

من روزها می‏رفتم در حجره ایشان و درس می‏خواندم. از امثله و صرف میر شروع کردم. طولی نکشید. حدود سنه ۱۳۰۵، حاج‏میرزا سیدحسن، عیالش را برداشت و برگشت به نجف. من پیش بعض طلبه‏های دیگر آن مدرسه درس می‏خواندم و یکی از آنها آقا شیخ مهدی مازندرانی که مشغول درس طب شد، پیش آقامیرزا سیدحسین خان کاشی و آقا میرزا حبیب الله رشتی و طبیب ماهر شد و آمد در بغداد مشغول معالجه بود. چندین سال [خوانده نشد] آن را منع کردند. از بغداد آمد به کاظمین و چندی نشد که در حدود سنه ۱۳۳۲ در کاظمین فوت کرد.

و یکی از آنها مرحوم آقاسیدحسن استرآبادی بود که مدتی با عیالش در بیرونی منزل ما بود. اخیراً تنها به نجف آمد و برگشت. در ایران، حدود (۱۳۲۵) مرحوم شد. بعض علوم غریبه و اسرار در نجف به خط خود نوشت؛ ولی خیلی ننوشت.

بالجمله تا حدود سنه ۱۳۰۷، حقیر به حد بلوغ شرعی رسیده بودم، مشغول به خواندن سیوطی و جامی شده بودم و این دو کتاب را مرحوم حاج دائی، حاج سیدمحمد خلیل، برای تشویق من خرید و خودش در سفر حج اخیر در سال ۱۳۰۸ در نزدیک قدس خلیل فوت کرد و نعش او را در جزیره دفن کردند و قبل از آن چند مرتبه به حج مشرف شده بود.

منها در سال ۱۳۰۵ که در این سال مرحومه حاجیه بی بی یکی از دکاکین موروثی از پدرش را فروخت و از پول آن برای مرحوم حاج والد بذل نفقه کرد و با هم از طریق شام به حج رفتند و در سنه ۱۳۰۹ مرحوم حاج‏والد مجلس جشنی مهیا کرد، جمعی را دعوت کرد و مرحوم آقاسید جمال افجه، عمامه بر سر من گذاشت.

و در سنه ۱۳۱۰ بعد از مرتفع شدن مرض وبای عمومی برحسب نذری که مرحوم حاج والد کرده بود مرا با حاجیه بی بی در پالکی نشاند و خودش قاطر [خوانده نشد] در قافله‏ای که مرحوم حاج‏شیخ فضل‏الله نوری هم بود با هم مشرف شدیم به مشهد رضوی. ذیحجه و محرم و صفر از سال (۱۳۱۱) را در آنجا مشرف بودیم و مرحوم آقا میرزا عبدالوهاب پسرعموی حاج‏والد در آن سال در حیات بود. یکسال بعد از مراجعت ما، در مشهد فوت کرد.

بعد از مراجعت از مشهد در سال ۱۳۱۱ در مدرسه دانگی حجره مستقلی گرفتم و ماه پنج قران که وظیفه طلاب بود، قبض می‏کردم و کتابخانه آن مدرسه که قریب پانصد جلد کتاب داشت، دست حاج‏سید محمدتقی پسر مرحوم حاج‏سید عزیزالله که پسرخاله حقیر بود، بود و سه سفر که او به زیارت عتبات یا حج مشرف می‏شد من نایب کتابدار بودم که کتابها را به طلاب می‏دادم و قبوضات می‏گرفتم و هر سه ماه تجدیدنظر می‏کردم.

بانی مدرسه در هر سال ۱۳۰۹ فوت شد و در ۱۳۱۱ بردند جنازه او را به سامرا، پای در حرم دفن کردند. پسرش حاج سیدمهدی متولی شد شیخ علی پسر مرحوم ملا محمد نوری ایلکائی که استاد او بود، نایب متولی شد و از اول بنای مدرسه او مدرس بود و من پیش او در مدرسه دانگی بیشتر شرح لمعه را خواندم و نیز اوایل شرح تجرید را خواندم و نیز شرح درایه شهید را با رواشح میرداماد پیش او خواندم و او خودش از تلامیذ میرزای آشتیانی و میرزای جلوه و مصاحب حاج میرزا ابوطالب زنجانی و حاج میرزا محمود امینی قزوینی که هفدهم بحار را چاپ کرده، بود و از حاج میرزا ابوالفضل کلانتری استفاده‏ها می‏کرد، بالخصوص در فن درایه و رجال و او این فن را در سامره از مرحوم حاج میرزا حسین نوری استفاده کرده بود، اما به عنوان آقایی نه به عنوان شاگردی. چنانچه خود مرحوم شیخنا الحاج النوری می‏فرمود و حقیر بعد از مراجعت از مشهد همه روزه صبح تا نزدیک ظهر در مدرسه خان مروی برای درس و مباحثه می‏رفتم پیش جمعی از طلاب و مدرسان آنجا. درس عمومی یا خصوصی خواندم، اوایل، پیش آقا شیخ محمد شاه عبدالعظیمی، ادبیات، نحو و صرف می‏خواندم و بعد پیش مرحوم حاج‏شیخ حسین خراسانی و مرحوم آقای شیخ باقر معزالدوله مطول می‏خواندم. درس عمومی بود و اوایل مطول را عصرها در مدرسه حکیم معروف به مدرسه آقا محمود، پیش آقا شیخ عبدالحسین پسر ملا غلامرضا شیرازی خواندم و معالم را در مدرسه مروی، صبحها پیش مرحوم آقا شیخ محمدتقی پسر مرحوم حاج شیخ عباس نهاوندی خواندم و یکی از اصحاب این درس، آقا محمود شریعتمدار بود و یکی برادرش شیخ جعفر و یکی آقا شیخ محمد نهاوندی، صاحب تفسیر نزیل مشهد و خودش ترجمه شرایع کرده، درج ۴ [الذریعه] ذکر شد. و شرح مطالع را پیش آقا میرزا محمود قمی در مدرسه بزرگ، عصرها خواندم و یکی از اصحاب این درس حاج میرزا سیدحسن رضوی قمی صاحب حاشیه کفایه بود و قدری از قوانین در پیش مرحوم آقا میرزا کوچک ساوجی خواندم و قدری در پیش مرحوم آقای سیدمحمد تقی تنکابنی خواندم؛ و این دو بزرگوار در مدرسه کوچک خان مروی بودند. و کثیری از قوانین و فصول و مکاسب را در پیش مرحوم آقاسید عبدالکریم لاهیجی، مدرس رسمی مدرسه خان در مدرس خواندم و جمله از حواشی فصول او را تدوین کردم و جمعی شریک این درسها بودند.

مِنْهُم حاج سیدمحمدتقی، پسرخاله و منهم آقاسیدمهدی پسر بزرگ آقا سیدعبدالکریم و منهم آقا شیخ ابراهیم و آقا شیخ عباس رشتیین که هر دو [در] رشت مرجع امور شدند و منهم آقا شیخ آقا بزرگ طهرانی که در مسجد جامع عتیق امام جماعت شد و منهم آقا شیخ محمد حسین طهرانی که فعلاً در نجف حیات دارد (سلمه‏الله) و من با جمله از ایشان هم مباحثه بودم و قدری از قوانین و مکاسب شیخ را پیش آقا میرزا محمدتقی گرکانی خواندم و در خانه‏شان، نزدیک حمّام نوّاب.

و اخیراً ایشان در مدرسه محمودیه مدرس شدند و شریکی فی هذا الدرس و المبحث، الشیخ عبدالله النگرودی والمیرزا احمد الاردبیلی المرجعین فی بلدیهما و خود مرحوم میرزای گرکانی بعد از سالها تحصیلات نجف، در پیش مرحوم حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل و حاج شیخ هادی طهرانی که مراجعت به طهران کرده بود، مکرر می‏گفت: تمام آرزوی من آن است که از وجوه نخورم بلکه یک تدریسی پیدا بشود که از حقوق مدرسی، من امرار معاش کنم. خداوند هم مسئول او را مستجاب کرد و در پیش مرحوم آقا شیخ محمدتقی پسر مرحوم آخوند ملا محمود عراقی درس نجات‏العباد و قدری اخلاق خواندم در خانه ایشان، کوچه صدراعظم، و او عالم متقی زاهد درویش منش بود. صنایعی از قبیل ساعت‏سازی و صحافی و نقشه‏کشی و نجاری و غیرها داشت؛ جمله از سور قرآن و ادعیه را حافظ بود و در مسجد آقا بهرام در جای پدرش جماعت می‏خواند و موعظه بسیار موثری داشت. گاهی پیاده با ایشان به حضرت عبدالعظیم مشرف می‏شدیم.

آقا سید اسماعیل ۱ شجاع که مجاور کربلا بود از ایشان خیلی استفاده کرده، پسرش آقا شیخ جمال تصانیفی دارد، پسر دیگرش آقاضیاء، جوان مرگ شد. یکی از اساتید من در طهران، مرحوم آقا میرزا شهاب‏الدین شیرازی سید بزرگواری از اجلاء تلامیذ مرحوم جلوه بود و او درس مخصوصی برای پسر امیرنظام گروسی در خانه او در پای منار، مقابل خانه حاج سیدمحمد باقر جمارانی، از کتاب سیوطی، درس محققانه می‏گفت من هم حاضر می‏شدم.

و از ریاضیات، خلاصه‏الحساب و فارسی هیئت و قدری از شرح چغمینی و اوائل تحریر اقلیدس تا بعد از شکل عروس، همه را پیش حاج شیخعلی ایلکایی در مدرسه دانگی خواندم و اخیراً قدری از اربعه متناسبه و جبر و مقابله رادر پیش مرحوم آقامیرزا ابراهیم معروف به مسگر زنجانی در مدرسه منیریه خواندم و ایشان از اجلاء تلامیذ میرزای جلوه و اساتید معروف ریاضیات بود و رفت به زنجان و در (۱۳۵۰) فوت شد و از تصانیف او، حاشیه تحریر اقلیدس درج ۶ [الذریعه] و حساب عقودالاماثل در ج ۷، ص ۹ [الذریعه] ذکر شد. و منظومه سبزواری را به خط خودم نوشتم و قدری از اول شرح منظومه خواندم. مرحوم حاج والدم به سبب نهی مرحوم آقاسید جمال افجه‏ای مرا منع کرد؛ لذا بعض مطالب علم معقول را در طی مباحث علم اصول از اساتید استفاده کردم. خط نستعلیق را از سرمشق کاتب الخاقان نوشتم و خط نسخ را از مرحوم آقا شیخ زین‏العابدین محلاتی، برادر مرحوم آقا شیخ اسماعیل محلاتی، مجاور نجف تعلیم گرفتم. و در مدت سه ماه که در مشهد بودیم خدمت جمعی ازعلمای عصر می‏رسیدم و در مجالس روضه آنها یا نماز جماعت و درس آنها حاضر می‏شدم. مثل مرحوم حاج شیخ محمدتقی بجنوردی و مرحوم حاج ملا عبدالله فاضل قندهاری، صاحب تصانیف و مرحوم ملا محمدعلی بن ملا عباسعلی الشهیر به فاضل ملاعباسعلی الخراسانی الاب والشیرازی الام من اجلاء تلامیذ مرحوم میرزای شیرازی بزرگ (و در حدود ۱۲۴۲ فوت شده) و مرحوم حاج ‏میرزا حبیب خراسانی.و باب قصر مطوّل را پیش آقاشیخ عبدالخالق یزدی، مطول گوی معروف حاضر می‏شدم.

در مدرسه مستشار و در مدرسه دودر غالباً می‏رفتم منزل منجم‏باشی آستانه که هر ماه یک ورقه تقویم مُجَدْوَل راجع به همان ماه می‏نوشت به خط خوب و جدول خوب و در ایوان، به دیوار می‏چسبانید که هرکس مطلع باشد و بخواند. و هفته[ای] یک روز، منزل مرحوم میرزا عبدالوهاب، پسرعموی حاج والد یعنی پسر حاج محمدامین که سالها به کفالت پدرش در نجف درس می‏خواند، در زمان مرحوم شیخ انصاری طلبه بوده و عصرهای پنجشنبه خودش از روی کتاب روضه می‏خواند و در (۱۳۱۲) در مشهد مدفون شد.

و در آن سال آقاسیدحسن استرآبادی و آقا شیخ عبدالحسین شیرازی، از اساتید من که ذکر ایشان شد با ما، در مشهد مشرف بودند و در مراجعت هم با همان قافله مرحوم حاج شیخ فضل‏الله نوری مراجعت کردیم و بعد از مراجعت که در مدرسه دانگی حجره گرفتم برای بعض مباحثه‏ها به مدرسه پای منار هم می‏رفتم.

رفقا و هم مباحثه من در آن زمان در مدرسه پای منار، یکی آقای حاج سیدعزیزالله طهرانی (امام جماعت شد سر چهارسوق) و یکی آقای حاج میرزا ابوالقاسم ۲ پسر مرحوم حاج سید مصطفی کاشی و یکی آقاسید محمد صالح پسر مرحوم حاج میرمحمد علی لاریجانی ساکن سرچشمه و نزدیک مدرسه سپهسالار جدید و یکی آقا شیخ جواد برادر کوچک حاج شیخ علی ایلکائی؛ او هم در مدرسه دانگی حجره داشت و چند نفر دیگر از طلاب دماوندی و مازندرانی و غیر هم بودند و با ابنا تجّار و اعیان هیچ‏وقت مربوط نشدم.

تقیّد به لباس و خوراک نداشتم. هرچه بود، می‏پوشیدم و هرچیز حاضر بود در خانه، می‏خوردم؛ فقط کتاب که اسباب کار طلبه بود، مهیا می‏کردم و مرحوم اخوی از دکان پای منار، منتقل شده بود نزدیک سبزه‏میدان و بزازی او رونق گرفته بود و عیالوار شده بود، خودش و عیالش و من و شریکش را برداشت برای زیارت عتبات. در شوال سنه ۱۳۱۳ حرکت کردیم. شب جمعه که ناصرالدین شاه در روز آن در حضرت عبدالعظیم تیر خورد، ما در کرمانشاه بودیم و بعد از چند روزی به عتبات رفتیم. عرفه را کربلا بودیم و از غزلرباط از راه خان نجار ابتدا رفتیم به سامراء.

اصحاب مرحوم میرزای بزرگ همه بودند: مرحوم آقا سیدمحمد اصفهانی و مرحوم صدر، و خانه مرحوم میرزا رفتیم و جای او را خالی دیدیم، بسیار تحسّر خوردیم که زیارت او قسمت نشد و در خانه مرحوم شیخناالحاج میرزا حسین‏النوری رفتیم.

روز پنجشنبه مجلس روضه مفصلی قریب پانصد نفر حاضر بودند، ایشان خودشان منبر رفتند موعظه کردند، استماع کردیم. سایر آقایان هم آنجا حاضر بودند، زیارت کردیم و مرحوم آقا سیدیحیی امامزاده قاسمی، آن ایام به زیارت سامرا مشرف بود. بعد از چند روز در مراجعت از سامرا تا کاظمین با ایشان هم پالکی شدیم بین راه از ایشان استفاده‏های اخلاقی کردیم.

مرحوم حاج نوری با جمعی برای ایشان آمده بودند، ما را سوار کردند. از دروازه نزدیک مدرسه از راه عبره آمدیم و در عبره تمام پالکی و اسبابها و آدمها و حیوانات را با قایق عبور دادند تا رسید بلد و حضرت سیدمحمد نرفتیم و در کاظمین چند روز ماندیم.

آب دجله زیاد شده بود. از پشت کاظمین سره کشیده بودند و آب بود تمام بیابان. دریا شده بود تا محمودیه و راه خشکی ۳ نبود مگر آن که بروند بغداد و از راه سلمان پاک بروند نزدیک مسیّب. بالجمله تمام کجاوه و پالکی و اسباب و آدم و حیوان باید در طراده‏ها عبور کنند تا برسند به محمودیه. تقریباً اول سفر دریایی ما بود، بعد از رسیدن به محمودیه معلوم شد یک گونی اسباب زندگی، آن طرف در زمین باقی ماند، مرحوم اخوی دو مرتبه برگشت به کاظمین و ما در محمودیه ماندیم تا رفت و مراجعت کرد و آن گونی را اجزا دولت عثمانی به نایب عجم که برای حفظ زوّار آنجا بود، سپرده بودند؛ گرفت و آورد.

اجمالاً به زیارت عرفه رسیدیم و من از اول ورود به عتبات گفتم به حاج میرزا سیدحسن پسرخاله و به اخوی که من برای اشتغال در نجف می‏مانم، اخوی قبول نکرد و از خوف آنکه مبادا والدین راضی نباشند بالجمله خطی نوشتم به طهران و طلب رخصت کردیم و بنا بود تا اربعین بمانیم و جواب خط رسید. اخوی موانعی داشت بعد از عاشورا مرا حرکت داد و قول داد که هرگاه والدین راضی باشند دومرتبه خرجی بدهد و مرا برگرداند. بعد از عاشورا مراجعت کردیم. اولاً در کاظمین کیسه‏برها جیب او را بریدند، خرجی را بردند ناچار از کربلایی محمداسماعیل، پسرخاله زهرا، قرض کردیم [تا] به قم رسیدیم. مرحوم حاج عمو استقبال آمده بود، ابتدا گفت چرا برگشتی، حاج آقا که کاغذ نوشت و اذن داد، من خواستم از همان قم برگردم، لکن گفتند بهتر آن است که بیایی شهر، تجدید دیداری شود و تهیه کتاب و اسبابی شود و بعد از تابستان برگردی. اتفاقاً از کرمانشاه به واسطه غریب‏گز، من مبتلا به نوبه شده بودم و در قم تا بعد از اربعین ۱۳۱۴ بودیم و خانه مرحوم حاج ملاحسن نجار پدر آقاشیخ حسین را پیدا کردیم. به مناسبت دوستی با پسرش خیلی به ما احترام کرد. بعد آمدیم طهران و تا مدتها در طهران نوبه می‏آمد، آنچه معالجه اطباء کردم ثمر نمی‏کرد و یک روز در میان، نوبه و تب تا چند ساعت می‏آمد تا آنکه بی‏اندازه زرد و ضعیف و بیمار شدم و از اطباء مایوس شدم. یک روز عصری در مدرسه دانگی در ایوان حجره خودم متفکر نشسته بودم و مدرسه خلوت بود کسی آمد و شد نمی‏کرد. بغتهً دیدم شخصی که شال سبزی دور سرش پیچیده مثل عمامه، وارد مدرسه شد، یکسر آمد پیش من و گفت چرا آنقدر زرد و ضعیف شدی، مرضم را به او گفتم، گفت برو صد دینار نبات از همین عطار جنب مدرسه بخر و بیاور. من هم فوراً رفتم نبات خریدم و آوردم. او گرفت و نفهمیدم چیزی به او خواند یا نه، فوراً به من رد کرد و گفت قدری از این بخور و من همان وقت یکقدری گذاشتم در دهان. دیگر نفهمیدم که آن شخص که بود و کجا رفت و دیگر نوبه نیامد و تا حال تحریر مبتلا به نوبه نشده‏ام. فقط سنین اوائل ورود نجف یک مرتبه حصبه خفیفی مبتلا شدم آن هم به سلامتی گذشت و بعض مرضهای مختصر دیگر که همه به زودی مرتفع شده و از بقیه آن نبات به بعضی مریضها دادم آن‏ها هم خوب شدند.

بالجمله مرحوم شیخ جواد ایلکایی به ملاحظه تغییر هوا، ۴ با اذن از مرحوم والد، مرا دعوت به ایلکا که از قرای نور است، نمود. مرکوبی مهیا نمود و من رفتم به ایلکاء.

آنجا در خانه آن مرحوم قریب چهل روز بودم، غالباً در تفرج بودیم در کوههای آنجا و پسر عمه او مرحوم آقای شیخ محمدتقی هم بود عجائب زیادی هست اعجب همه کوه بلندی که بالای آن نمی‏شود رفت در دامنه او سوراخی هست که می‏شود یک نفر را از آنجا بیاویزند به پایین و در زیر این کوه به قدر یک میدان خالی شده و اطراف آن راههایی هست که معلوم نیست به کجا می‏رود و این سوراخ همیشه زیر برف مخفی شده مگر دو ماه تابستان که برف روی، آب می‏شود، آن سوراخ پیدا می‏شود و ما از روی برفهایی که از آن سوراخ داخل مغازه شده و به شکل مخروطی در زیر این سوراخ است که هنوز آب نشده بود داخل مغازه یدشم و قدری راه رفتیم. ترسیدیم که مبادا راه بیرون آمدن را گم کنیم برگشتیم. آب و هوای ایلکا خیلی به من سازگار شد روزی ۳ یا چهار مرتبه غذا می‏خوردم، گوشت و پوستی تازه شد، در قلب‏الاسد، روزها توی اطاق در بسته زیر لحاف پشمی کلفت می‏خوابیدم.

بهرحال بعد از مراجعت از ایلکا چند ماهی در طهران بودم لکن روحم در نجف بود تا آنکه اخوی تهیه خرجی [کرد] و اسباب و کتاب هم مهیا شد و برای نیمه شعبان سنه ۱۳۱۵ در کربلا مشرف بودم.

از حضرت عبدالعظیم تا ورود کاظمین با مرحوم آقا شیخ محمدعلی پسر مرحوم شیخ مهدی آل عبدالغفار معروف به کاظمی پدر شیخ محسن که سامره روضه‏خوان است هم پالکی بودیم و بواسطه او با برادرش آقا شیخ جابر صاحب دیوان و عالم بلد آشنا شدم.

در این نیمه شعبان که وارد کربلا شدیم، اصحاب سامره مثل مرحوم حاج ملافتحعلی و آقای صدر و حاج نوری و غیرهم، همه در کربلا بودند و مِنْهُم مرحوم آقا سیدمحمدعلی پسر مرحوم حاج سیدمحمدباقر مازندرانی الاصل طهرانی در کوچه صدراعظم خانه داشت پدر زن حاج سیدمحمد علاقبند می‏شود، او هم از سامره به کربلا آمده بود بالجمله بعد از نیمه شعبان رفتم نجف به خانه مرحوم حاج میرزا سیدحسن پسرخاله وارد شدم. بیرونی داشت، در آن منزل کردم.

مدرسه ‏ها کم بود و طلاب مجرد مثل من زیاد بودند، در مدرسه جا پیدا نشد، تا آنکه مرحوم حاج میرزاحسین حاج میرزا خلیل طهرانی مدرسه بزرگ را طلبه‏ نشین کرد. اول، حجره یک نفری به اسم من بود و از ورود نجف تا چند سال، مرفه ‏الحال، مرحوم اخوی شهریه می‏فرستاد توسط حاج محمدرضا شوشتری ۵ ماه پانزده قران و من با آن وجه خوش‏گذرانی می‏کردم حتی آنکه صبحهای پنجشنبه ‏ها مجلس روضه مختصری در مدرسه فراهم می‏کردم تا حدود (۱۳۱۸) دلالی که اسمش ملاعباسعلی بود، جنس زیادی از اخوی گرفت برای یک از تجار و آن تاجر مدت کمی ورشکست و سرمایه اخوی از دستش رفت، لذا مشغول شاگردی شد [تا] امرار معاش کند و از برای من هم خداوند وسایل دیگری فراهم می‏کرد تا ذی‏حجه ۱۳۲۰ برحسب اجازه حاج والد، منصوره، صبیه مرحوم آقاشیخ علی قزوینی را اختیار کردم و چندین اولاد از او نصیب شد؛ اول محمدباقر که بسن بیست سال رسید. قوانین و فصول را می‏فهمید، مریض شد، بعد از چند ماه در سامره مدفون شد و یک دختر، مریم عیال پسرعمویش غلامحسین شد و از [او] اولادها وجود آمد و دیگری مرضیه که عیال میرزا مهدی پسر آقای آقامیرزا محمد عسکری طهرانی شد از او هم اولادها شده و چند اولاد دیگر از آن مرحومه در حیات خودش مردند و خود آن مرحومه بعد از عروسی تا دو سال با مادرش بود. در سنه ۱۳۲۲ مادرش به مرض وبا درگذشت تا در ۱۳۲۴ که مرحوم حاج والد در طهران فوت کرد، مرحومه حاجیه بی بی مشرف شد به نجف. پنجسال در خدمت او بودیم و در ۱۳۲۹ مرحومه حاجیه بی بی در مسجد کوفه فوت شده و منصوره هم ناخوش شد. اطباء گفتند خطری است باید او را ببری، من ناچار تهیه سامره دیدم و در آنجا صدرالحکماء شیرازی تشخیص مرض نموده مدت کمی معالجه نمود به کلی خوب شد ما هم در خدمت مرحوم آقا میرزا محمدتقی در سامره ماندیم. چند اولاد دیگر از او شد، مردند، فقط مرضیه در سنه ۱۳۳۳ متولد شد که فعلاً باقی است و در آخر سنه ۱۳۳۵ مجدداً آن مرحومه مریضه شد رفتیم به کاظمین تا آنکه (۲۴-۱۳۳۶) مرحومه شد و در رواق مطهر طرف قبر خواجه طوسی دفن شد.

بعد از چهلم آقای حاج میرزا ابوالقاسم کاشانی از رفقای قدیم و با مرحوم والدش آقای حاج سیدمصطفی در کاظمین ساکن بودند، واسطه شد و مریم بیگم، صبیه مرحوم آقای آقاسیداحمد دماوندی را برای حقیر خطبه کرد و عروسی کردیم و در (۱۴-۱۳۳۷) برحسب امر آقای آقامیرزا محمدتقی شیرازی، من و آقای آقامیرزا محمد طهرانی مراجعت به سامره کردیم و به مساعدت آن مرحوم مراقبت اصلاحات آنجا می‏نمودیم تا اینکه در سوم ذی‏حجه سنه ۱۳۳۸ مرحوم میرزا در کربلا فوت شد و ما علی باب الله و متوکلا علیه در سامرا ماندیم تا اوایل ۱۳۵۵ که قتل شیخ هادی اتفاق افتاد که قهراً منتقل شدیم به نجف اشرف حتی الیوم.

و اما اساتیدی که در نجف از آنها استفاده کردم، چونکه بیشتر سطوح را در طهران خوانده بود[م] در نجف ابتدا قلیلی سطوح رسایل را به درس مرحوم آقاشیخ حسن تویسرکانی که از شاگردهای مرحوم میرزای رشتی بود و در مقبره مرحوم میرزای شیرازی سطح رسایل می‏گفت حدود پنجاه شصت نفر طلبه حاضر می‏شدند و مبرزتر از آنها مرحوم حاج شیخ محمدحسین اصفهانی کمپانی بود. و قدری از رسایل را هم تا چند ماهی در حجره فوقانی صحن متصل به در بازار بزرگ پیش مرحوم آقاسید آقای قزوینی که از احفاد حاج سیدتقی قزوینی معروف، صاحب نفس و اهل دعا و مسمی جدش بود، او هم از افاضل تلامیذ میرزای رشتی بود و نیز بعض رسائل را در مسجد هندی عصرها به درس مرحوم آقا شیخ عبداله اصفهانی که او هم از مقررین درس مرحوم میرزای رشتی بود، حاضر می‏شدم و کثیری که مکاسب شیخ را پیش مرحوم آقامیرزا محمدعلی رشتی چهاردهی در حجرات فوقانی بعد از حجره آقاسید آقای قزوینی درس خواندم. و مقداری از فصول را در پیش مرحوم حاج شیخ احمد معروف به شانه‏ساز شیرازی که از تلامیذ مرحوم میرزای بزرگ بود و در مقبره او درس می‏گفت، خواندم.

همه این درسهای سطحی در سال اول بود و در سال دوم به درس خارج مرحوم آقای شریعت اصفهانی روزها در فقه و شب در اصول حاضر می‏شدم و درس خارج او نزدیک به درس سطحی بود و آن را می‏نوشتم و با بعض شاگردها تقریر می‏کردم، بعد از دو سال که به درس خارج مأنوس شدم؛ حاضر شدم در درس مرحوم آقا آخوند ملاکاظم خراسانی بعد از مدتی که می‏رفتم شروع کردند به دوره جدیدی از اول مباحث الفاظ و این همان دوره بود که از تقریر همان بحث، کتاب کفایه را نوشتند.

آن دوره که تمام شد تالیف کفایه تمام شد و آن را به زودی فرستادند طهران طبع شد و دوره اخیر را از روش کفایه درس می‏گفتند، یعنی همه شاگردها می‏دانستند که امشب چند کلمه را می‏گوید و آنها که این دوره بودند مقاصد کفایه را از بیان خود مؤلف خوب می‏فهمیدند و در این دوره شماره شاگردهای شب در مسجد طوس، پشت‏بام، به هزار و دویست نفر احصاء شدند و من تا درس آخر آن مرحوم حاضر بودم و اکثر را می‏نوشتم. قلیلی از آنها باقی و بقیه از بین رفته. در نقل و انتقالات و قرب دو سال [در[ درس مکاسب مرحوم آقا سیدمحمد کاظم یزدی حاضر شدم و چند ماهی به درس زکات مرحوم حاج آقا رضای همدانی حاضر شدم و مدت کمی به درس فقه مرحوم حاج میرزا حسین حاج میرزا خلیل حاضر می‏شدم و مدتها در ایام تعطیل پنجشنبه و جمعه ‏ها [به] درس رجال مرحوم شریعت اصفهانی می‏رفتم و بزرگان اصحاب مرحوم آخوند ۶ ملاکاظم در آن درس رجال حاضر می‏شدند، مثل: آقا میرزا یوسف آقا اردبیلی و اخویش آقا میرزا عبداله و شیخ محمد علی اصفهانی و مرحوم آقای سید ابوالحسن اصفهانی و غیر ایشان و در مجالس خصوصی از مذاکرات مرحوم آقا رضای تبریزی استفاده‏های اخلاقی قبل از شروع به نماز مغرب در مسجد شیخ طوسی یک ربع ساعت مستفیض می‏شدم با بعض خواص اصحابش و نیز از کلمات و بیانات مرحوم آقا سیدمرتضی کشمیری و نیز از مرحوم حاج میرزا حسین نوری استفاده‏ها نموده‏ام. از درس رسمی هم بیشتر. و از ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۵ که در سامره خدمت مرحوم آقا میرزا محمدتقی در فقه حاضر می‏شدم.

اشخاصی که از آنها اجازه روایت دارم، اول آنها مرحوم حاج میرزا حسین نوری، بعد مرحوم شیخ محمد طه نجف، در یک ماه مبارک رمضان جمله‏ای از شبها در درس رجال ایشان حاضر شده‏ ام.

پس هم سماع هست، هم اجازه و هم‏چنین از مرحوم حاج میرزا حسین طهرانی و مرحوم آخوند خراسانی و مرحوم شریعت، اجازه مبسوطی به خط خود نوشته و از مرحوم آخوند ملاعلی نهاوندی فقط اجازه روایت خصوص کتب اربعه دارم و از مرحوم آقاسیدمرتضی کشمیری و از مرحوم آقاشیخ علی خاقانی ۷ و از مرحوم حاج سیدمحمدعلی شاه عبدالعظیمی و از مرحوم آقا میرزا محمدعلی چهاردهی و از مرحوم حاج سید احمد کربلایی و از مرحوم آقا شیخ موسی کرمانشاهانی و از مرحوم آقا سید ناصر حسین لکهنویی و از مرحوم آقا سیدحسین صدر و به خط خودش اجازه به قدر ثلث لؤلؤ نوشته است.

و از چند نفر اجازه مُدَبَّجِه گرفته‏ام که من هم به آنها اجازه داده‏ام: آقا شیخ محمد صالح بحرانی و آقاسیدآقا شوشتری ۸ و حاج شیخ عباس قمی و آقاسید محمدعلی هبه‏الدین، آقا میرزا هادی خراسانی حائری. و در سفر مصر و حجاز از چند نفر از علمای مصر و مدینه و مکه استجازه کردم: در مصر شیخ عبدالرحمن عُلّیش به خط خودش اجازه نوشته، در اول مجموعه مستدرک ذریعه و پدرش شیخ عُلّیش در ص ۱۳۷۳ در معجم‏المطبوعات العربیه ترجمه شده، در مدینه از شیخ ابراهیم حمدی مدیر مکتبه شیخ‏الاسلام احمد عارف حکمت و در مکه از شیخ محمدعلی مکی مالکی معروف به انوارالشروق در ص ۱۶۸۲ معجم‏المطبوعات ذکر شده و به توسط او از شیخ عبدالقادر طرابلسی مدرس الحرم النبوی بالمدینه المذکور فی ص ۱۲۹۰ معجم‏المطبوعات و نیز در مکه از شیخ عبدالوهاب خوکر شافعی، امام مسجدالحرام قبلاً و صار ضریراً فی‏الاواخر و اجازه همه اینها در مجموعه هست و اشخاصی که برای آنها اجازه مفصله نوشته‏ام حدود چهل نفرند. اسماء سی و چند نفر آنها را با تواریخ اجازه برای آنها و تواریخ اجازات مشایخ خودم همه را در جُنگ که اخر اوج ۲ ظلیله است، نوشته‏ام هرگاه بخواهید رجوع کنید.

و بقیه حالات و گزارشات حقیر از سنه [۸۰]۱۳ که به نجف برگشتم تا حال تحریر، چون شما (۹ )مطلع هستید و نوشتن لزوم ندارد. و قدری از ترجمه حقیر و مشایخ و مؤلفات همه را آقای اردوبادی در اول ذریعه ذکر نموده و مسافرتهای حقیر در تمام مدت تشرف به عتبات، دو مرتبه سفر به ایران و مشهد رضا علیه‏السلام یکی مابین سنه ۱۳۵۰ الی سنه ۱۳۵۱ و دومی که شما همراه بودید و در مصر و حجاز فی مابین سنه ۱۳۶۴ الی ۱۳۶۵٫ والحمدالله رب العالمین. (۱۰)

۱ ــ در اصل: اسمعیل.
۲ ــ در اصل: ابوالقسم.
۳ ــ در اصل: خوشکی.
۴ ــ در اصل: هوی.
۵ ــ در اصل: ششتری.
۶ ــ در اصل: آقاخوند.
۷ ــ در اصل: خیقانی.
۸ ــ تُستر.
۹ ــ منظور فرزند ارشد ایشان آقای دکتر علینقی منزوی می‏باشد.
۱۰ ــ این جنگ را فرزند ارشد شیخ آقابزرگ در اختیار نگارنده قرار دادند که اسامی ایشان استخراج و در ذیل درج گردید.

زندگینامه آیت الله ابراهیم امینی (به قلم خودشان)دامت افاضاته

بازدیدها: ۲۲۹

۸۱۴۵۳۹۵۱-۶۱۸۷۴۰۸
بسم الله الرحمن الرحیم

اینجانب ابراهیم امینى فرزند حسین در سال ۱۳۰۴ در نجف آباد متولد شدم . در حدود شش سالگى پدرم وفات کرد. تا کلاس ششم ابتدایى در یکى از مدارس شبانه غیر دولتى درس خواندم، از همان زمان به تحصیلات علوم دینى علاقه داشتم. در فروردین ۱۳۲۱ به قصد تحصیل علوم دینى به حوزه علمیه قم آمدم. در حدود سه ماه در قم توقف داشتم، دوران خوش و زیبایى بود، مخصوصاً شرکت در درس اخلاق امام خمینى (حاج آقا روح الله) برایم بسیار جالب بود. با فرارسیدن تعطیلات تابستانى ناچار به نجف آباد مراجعت کردم. تابستان را در نجف آباد به تحصیلات ادامه دادم. به دلیل کمیابى و گران بودن ارزاق (دراثر اشغال ایران بوسیله سپاه متفقین) ناچار شدم براى ادامه تحصیلات به حوزه علمیه اصفهان بروم. به همان دلیل معیشت در اصفهان نیز دشوار بود. ولى از جهت مدارس محل سکونت و وجود اساتید دانشمند مخصوصاً دروس ادبیات در سطح بسیار غنى و ممتاز بود. ابتدا در مدرسه نوریه و بعد از چندى در مدرسه کاسه گران و در نهایت در مدرسه جده بزرگ مسکن گزیدم .

زندگى علمى

اساتید دوره سطح

دروس ادبیات؛ صرف و نحو و معانى بیان را نزد اساتید معروف خواندم .

اساتید عبارت بودند از آقایان : شیخ رمضانعلى املائى، سید محمد جواد غروى ، حاج میرزا محمود معین نجف آبادى ، سید محمد باقر ابطحى ، شیخ هبهالله هرندى ، شیخ هاشم جنتى ، شیخ محمد جواد اصولى .

اساتید منطق : سید محمد هاشمى قهدریجانى ، حاج آقا صدر هاطلى کوپایى .

بخش اعظم کتاب هاى سطح فقه و اصول را نیز نزد اساتید بسیار خوب خواندم .

اساتید: حاج شیخ محمد حسن عالم نجف آبادى ، سید على اصغر محقق برزونى ، حاج آقا رحیم ارباب ، حاج شیخ مرتضى اردکانى ، سید عباس صفى دهکردى ، حاج شیخ على قدیرى ، حاج شیخ محمد رضا جرقویه اى ، حیدر على برومند.

اساتید اخلاق :

حاج شیخ محمد حسن عالم ، حاج میرزا على آقا شیرازى .

دروس ادبیات را در حوزه علمیه اصفهان تدریس کردم .

در حدود شش سال در اصفهان بودم. اواخر شهریور ماه ۱۳۲۶ براى ادامه تحصیلات به حوزه علمیه قم بازگشتم .

در آن زمان در اثر زعامت و مرجعیت گسترده آیت الله بروجردى و عنایت ویژه ایشان نسبت به توسعه و پرورش طلاب، حوزه علمیه قم از هر جهت رونق یافته بود و طلاب سایر شهرستان ها بدان جذب مى شدند. باقیمانده کتابه اى رسائل و مکاسب را که نخوانده بودم و سطح کتاب کفایه الاصول را نزد اساتید معروف خواندم .

اساتید سطح:

آقایان حاج آقا رضا بهاءالدینى ، حاج شیخ عبدالجواد جبل عاملى ، میرزا محمد مجاهدى ، سید محمد باقر سلطانى، سطح کفایه جلد اول را نزد آیت الله نجفی مرعشی و سطح کفایه جلد دوم را نزد آیت الله گلپایگانی خواندم.

اساتید دوره عالى (خارج )

بعد از اتمام درس سطح در درسهاى خارج فقه و اصول شرکت کردم ، یک دوره کامل اصول و کتابهایى از فقه را خواندم .

اساتید درس خارج:

آیات عظام: سید حسین طباطبایى بروجردى، حاج آقا روح الله خمینى (امام) حاج سید محمدرضا گلپایگانى ، سید محمد محقق داماد.

فلسفه و عرفان ، تفسیر و اخلاق : شرح منظومه حکمت حاج ملاهادى سبزوارى، اکثر کتاب هاى اسفار اربعه صدر الدین شیرازى و کتاب تمهید القواعد کتاب منطق و فلسفه شفاء ابوعلى سینا را نزد علامه سید محمد حسین طباطبایى تبریزى خواندم . در درس تفسیر و اخلاق ایشان نیز شرکت مى کردم .

جلسات پر برکت علامه طباطبایى

این جلسه شب هاى پنجشنبه و جمعه و به طور سیار در منزل افراد تشکیل مى شد. شرکت کنندگان عبارت بودند از: آقایان : شیخ حسینعلى منتظرى ، شیخ مرتضى مطهرى ، سید محمد بهشتى ، سید عباس ابوترابى قزوینى ، شیخ عبدالکریم نیرى ، شیخ ناصر مکارم شیرازى ، شیخ جعفر سبحانى ، شیخ عباس ایزدى نجف آبادى ، شیخ على اصغر علامه تهرانى ، شیخ على قدوسى نهاوندى ، سید مرتضى جزائرى تهرانى ، شیخ عبدالحمید شربیانى ، شیخ محمد تقى مصباح یزدى ، شیخ عبدالله جوادى آملى ، شیخ حسن حسن زاده آملى ، شیخ مهدى حائرى تهرانى ، شیخ یحیى انصارى شیرازى ، شیخ ابوالقاسم محجوب شیرازى ، شیخ اسماعیل صائنى ، اویسى قزوینى ، محمد مفتح همدانى . جلسه بسیار سودمند و پربرکتى بود. مطالب گوناگون فلسفى ، عرفانى ، اخلاقى ، تفسیرى ، علمى ، حدیثى ، تاریخى ، فقهى و… مطرح و به طور دقیق مورد بررسى قرار مى گرفت . یکى از نتایج این جلسات تألیف کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم بود که با پاورقى هاى محققانه شهید مطهرى و در پنج مجلد به چاپ رسید. جلسه مذکور سال ها و حتى تا اواخر عمر علامه ادامه داشت، ولى افراد شرکت کننده تغییر مى کردند. بنده نیز از آغاز تا نهایت به طور مرتب در جلسات شرکت مى کردم و آن را یکى از توفیقات الهى مى دانم .

تدریس:

کتاب هاى سطح فقه و اصول ، فلسفه و کلام را در حوزه ، تدریس کردم.

در اوائل پیروزى انقلاب، با توجّه به اسلامى بودن نظام، توجّه همگان بویژه فرهنگیان و دانشجویان براى شناخت صحیح آراء اسلامى به سوى حوزه علمیه جلب شد. نظر اسلام را در همه چیز حتى ورزش و کشتى خواستار بودند و با حرص و ولع پى گیرى مى کردند. این تقاضا در بین مسئولین آموزش و پرورش و دانشگاهیان بیشتر مشاهده مى شد. ولى متأسفانه حوزه علمیه در آن زمان براى پاسخگویى بدین نیازها آمادگى کامل نداشت ، چون جزء برنامه رسمى حوزه نبود. تأمین این نیاز ضرورى و فورى به دو چیز نیاز داشت یکى مطالعه و تحقیق در علوم مربوطه و تهیه متون لازم . دیگرى مسافرت به شهرهاى مختلف ایران و شرکت در سمینارها و جلسات فرهنگى جهت عرضه مطالب به علاقه مندان و پاسخگویى به پرسشهاى گوناگون آنها، و احیاناً سفر به کشورهاى خارجى به همین منظور و انجام این مسئولیت هاى جدید با ادامه درس و بحث هاى حوزوى چندان سازگار نبود. ناچار باید یکى از این دو امر انتخاب مى شد: ادامه درس و بحث حوزوى که امرى ضرورى بود یا رها کردن بحث هاى حوزوى و صرف همه اوقات در تأمین نیازهاى جدید. اکثر فضلاء روش اول را انتخاب کردند، ولى من روش دوم را لازم تر دیدم و برگزیدم. بدین علت که احساس کردم حوزه علمیه از لحاظ استاد کمبودى ندارد، در صورتى که تأمین نیازهاى فرهنگى جدید امرى ضرورى تر مى باشد، بویژه مسائل تعلیم و تربیت ، جوانان و خانواده. در همین راستا اکثر اوقاتم را صرف مطالعه در مسائل جدید، تألیف کتاب هاى مورد نیاز، مسافرت به شهرهاى مختلف ایران ، سخنرانى در مجامع فرهنگى و پاسخگویى به سؤالات مربوطه کردم. و در همین رابطه سفرهاى فراوانى به کشورهاى خارجى و حضور در سمینارها، دانشگاه ها و مجامع فرهنگى داشتم . که زمان آن ها غالباً کمتر از پانزده روز نبود و گاهى به بیش از چهل روز مى کشید. و از انتخاب این روش پشیمان نیستم.

زندگى سیاسى

در سال ۱۳۴۱ شمسى در جلسه اى سرّى شرکت کردم که اعضاى آن، آقایان: حاج شیخ عبدالرّحیم ربّانى شیرازى ،شیخ على مشکینى ، شیخ على قدّوسى ، شیخ حسینعلى منتظرى ، شیخ محمد تقى مصباح یزدى ، شیخ مهدى حائرى تهرانى ، شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى و شیخ احمد آذرى قمى و سید محمد خامنه اى و سید على خامنه اى بودند.
اساس نامه ، مفصّلى داشت و اهدافى را که دنبال مى کرد به قرار زیر بود:

۱٫ اصلاح حوزهء علمیّهء قم ؛
۲٫ تبلیغ اسلام ؛
۳٫ امر به معروف و نهى از منکر؛
۴٫ سعى در اجراى احکام سیاسى ، اجتماعى و اقتصادى اسلام .

جلسه کاملاً سرّى و منظّم بود و مسئولیّت ها بین افراد تقسیم شده بود. بعدها همین جلسه هستهء مرکزى جامعهء مدرّسین راتشکیل داد.

در سال ۱۳۴۲ شمسى که مبارزات ضدّ رژیم پهلوى شروع شد، تشکّل مذکور بدون این که خودش را به صورت یک جمعیّت متشکّل معرّفى کند با جدّیّت تمام در خدمت امام خمینى(قدس سره) بود و از او حمایت مى کرد. در چاپ و نشر اعلامیه ها، در تشویق علما و مراجع براى همکارى ، تشویق مردم به اعتصاب ، در مسافرت به شهرستان ها، در اعزام طلاّب به شهرستان ها، در تشویق مدرّسان به امضاى اعلامیه ها، جدّى و فعّال بودند. بنده نیز در این تشکّل و گاهى به تنهایى انجام وظیفه مى کردم.

بعد از بازداشت امام خمینى در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ نیز در روشن کردن افکار مردم و تشویق مراجع و علماى قم و شهرستان ها نیز فعّال بودم . همین تشکّل بعد از تبعید امام به ترکیه و بعداً به نجف اشرف ، مسئولیّت ارتباط امام با مردم وهدایت مردم و گرم نگه داشتن میدان مبارزه را بر عهده داشت. در همهء این مراحل بنده هم مانند سایر آقایان فعّال بودم.

بعد از بازداشت امام در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و هجرت جمعى از علماى بزرگ به تهران براى آزاد کردن حضرت امام، بنده نیز به تهران رفتم و در جمع آنان فعّال بودم. در دعوت به تشکیل جلسات مشترک، درتشویق آنان به اقدامات مناسب، در تهیّهء اطلاعیه ها، در تشویق به توقّف در تهران و اقدامات لازم براى آزادى امام و پیش گیرى از تبعید و ادامهء زندان و اعدام احتمالى امام ، نقش فعّالى داشتم .

یکى از یازده نفرى بودم که بعد از وفات آیه الله حکیم اعلامیهء مرجعیّت امام خمینى را امضا کردند. زمانى که امام از نجف اشرف به پاریس تشریف برد به پاریس رفتم و با امام در بارهء حوادث ایران ملاقات و گفتگو داشتم .

بعد از پیروزى انقلاب همراه با اعضاى جامعهء مدرّسین یا به تنهایى، در خدمت امام و انقلاب بودم. پانزده روز بعد ازپیروزى انقلاب از سوى امام مأموریّت یافتم که به استان هرمزگان بروم و به امور نهادهاى نوپا و اوضاع ارتش و ادارات بندرعبّاس ، جزیرهء کیش و دیگر جزایر استان و وضع علماى اهل سنّت و حوزه هاى علمیّه رسیدگى کنم. از این رو، چندماه در آن جا توقّف کردم و در بین طلاّب و علماى اهل سنّت مبلغى تقسیم نمودم که بعد از آن به دستور امام به صورت شهریّهء مستمر در آمد.

بعد از مراجعت از هرمزگان بار دیگر از سوى حضرت امام مأمور شدم به استان مازندران به ویژه ترکمن صحرا بروم و به امور آن جا رسیدگى کنم و به دستور امام اوّلین شهریّهء رسمى را به طلاّب و علماى اهل سنّت پرداختم. براى اجراى فرمان عفو امام سفرى به همدان، ملایر و نهاوند و مأموریّت دیگرى نیز به نائین داشتم .

سه دورهء هشت ساله، به نمایندگى مجلس خبرگان رهبرى از استان چهارمحال و بختیارى انتخاب شدم . در مقام نائب رئیسى و در کمیسیون ها و در اداره دبیرخانه خبرگان انجام وظیفه کردم و فعال بودم . ولى در دورهء چهارم ، با همه اصرارى که دوستان ، در کاندیداتورى از تهران داشتند به عللى که مهمترین آنها عدم قدرت بر انجام وظیفه بود امتناع ورزیدم و از الطافشان تشکر مى کنم .

علاوه بر این ها، عضو هیئت امناى دانشگاه امام صادق(ع) عضو هیئت امناى مجمع جهانى علوم اسلامى طلاّب غیرایرانى ، عضو هیئت علمى و برنامه ریزى مجمع جهانى علوم اسلامى بودم و در جامعهء مدرّسین حوزهء علمیّهء قم که یک نهاد علمى ـ سیاسى است ، چه قبل از پیروزى انقلاب و چه بعد از آن ، همواره یک عضو فعّال بوده ام . مدّت ها به عنوان دبیر و گاهى به عنوان نایب رئیس به قدر وسع و توانایى انجام وظیفه مى کردم و نیز مسئول بخش فرهنگى این نهاد بودم .

در طول فعّالیّت هاى سیاسى ، اجتماعى ، چه در جامعهء مدرّسین یا غیر آن ، همواره فردى آزاد و معتدل بوده ام و سعى کرده ام از مرز حق تجاوز نکنم ، از افراط و تفریطها و گروه گرایى ها و جناح بازى ها خوددارى کرده ام . در تعریف و تمجید یا انتقاد از شخصیّت هاى روحانى و سیاسى نیز سعى کرده ام از مرز حق تجاوز نکنم .

از اردیبهشت ۱۳۷۱ به دستور مقام معظّم رهبرى آیه الله خامنه اى ـ مدّظلّه العالى ـ به امامت جمعه شهر قم منصوب شدم و به اتفاق آیه الله مشکینى و آیه الله جوادى آملى ، هر سه هفته یک مرتبه ، به نوبت نماز جمعه قم را اقامه مى کنیم که بعد از ارتحال آیه الله مشکینى(قدس سره) با انتصاب آیهالله استادى به امامت جمعه قم ، همین نوبت ادامه دارد. در مجمع تشخیص مصلحت نظام نیز عضویّت دارم.

اکثر اوقاتِ من به مطالعه، تحقیق، نگارش کتاب، نظارت بر تحقیقات دبیرخانه خبرگان و ادارهء دبیرخانه، شرکت درسمینارهاى علمى و فرهنگى صرف مى شد.

یکى از توفیقات من این بوده که براى تبلیغ اسلام و تبیین ارزش هاى جمهورى اسلامى ایران و روشن کردن افکارعمومى و دفاع از حکومت اسلامى به چند کشور خارجى سفر کرده ام و در بعضى سمینارها و کنگره ها و مجامع علمى شرکت نموده ام و با لطف خدا موفق بوده ام که مى توان به کشورهاى نیجریه ، ساحل عاج ، گابون ، سرالئون ، گینه ، اتیوپى ، غنا، زیمباوه ، کنیا، اوگاندا، اندونزى ، بنگلادش ، تایلند، سوریه ، سریلانکا، هندوستان ، پاکستان ، چین ، مالزى ، سنگاپور، استرالیا، زلاندنو، فرانسه ، انگلستان ، ایرلند، اتریش ، آلمان ، کانادا و ژاپن اشاره کرد.

درکلّیّهء سفرهاى خارج از کشور از لحاظ فرهنگى وسیاسى موفق بودم واین سفرها متناسب با هزینهء در نظر گرفته شده که نسبتاً کم بود، به حال اسلام و انقلاب مفید بود.

آثار علمى

بیش تر به تحقیق و تألیف علاقه مند بودم ؛ تا این زمان کتاب هاى زیر را در موضوعات ذیل تألیف کرده ام :

– اسلام :

۱٫ آشنایى با اسلام ؛
۲٫ همه باید بدانند؛
۳٫ آموزش دین (چهار جلد)؛
۴٫ تعلیمات دینى مدارس دوره ابتدایى و راهنمایى (هفت جلد).
۵٫ در کنفرانس ها؛
۶٫ دروس من الثقافه الاسلامیه ؛

– اعتقادات :

ـ خداشناسى :

۷٫ خداشناسى 

ـ نبوت :

۸٫ پیامبرى و پیامبر اسلام 
۹٫ وحى در ادیان آسمانى 

ـ امامت :

۱۰٫ بررسى مسائل کلى امامت 
۱۱٫ الگوهاى فضیلت 
۱۲٫ دادگستر جهان 
۱۳٫ امامت 

ـ معاد:

۱۴٫ معاد در قرآن 

– اجتماعى و تربیتى :

۱۵٫ اسلام و تعلیم و تربیت 
۱۶٫ خودسازى 
۱۷٫ (آیین ) همسردارى 
۱۸٫ (آیین ) تربیت ؛ (ویرایش نخست آن ، با عنوان آیین تربیت بوده که به چند زبان نیز ترجمه شده است ، ویرایش جدید، آن با عنوان تربیت در سال ۱۳۸۵منتشر شده است.)
۱۹٫ بانوى نمونه اسلام 
۲۰٫ آشنایى با وظائف و حقوق زن ؛
۲۱٫ جوان و همسر گزینى ؛ (ویرایش نخست آن ، با عنوان انتخاب همسر بوده که به چند زبان نیز ترجمه شده است ، ویرایش جدید، آن با عنوان جوان و همسر گزینى در سال ۱۳۸۵منتشر شده است .)

اکثر کتاب ها به یک یا چند زبان خارجى ترجمه شده است مانند: انگلیسى ، آلمانى ، فرانسوى ، عربى ، اردو، بوسنیایى ، تایى ، آلبانى ، آذرى ، اسپانیولى ، هندى ، ترکى اسلامبولى ، مالى ، تاجیک و بنگالى .

علاوه بر این ، تاکنون ده ها مقاله در سمینارهاى داخل و خارج و مجلّه هاى کشور ارائه کرده ام که پاره اى از آن ها به چاپ رسیده است . بعد از پیروزى انقلاب تاکنون در بسیارى از سمینارها و کنگره هاى علمى ، فرهنگى و سیاسى داخل و خارج دعوت شده ام و سخنرانى کرده ام و یکى از کارهاى رسمى من به شمار مى رود.

منبع: پایگاه آیت الله امینی

زندگینامه آیت الله محمد محمدی اشتهاردی(خودنوشت)

بازدیدها: ۱۲۶۶

mohammadi-eshtehaardi_mohammad محمد محمدی اشتهاردی
اینجانب محمد ملا محمدی (معروف به محمد محمدی اشتهاردی) در روز اول بهمن ماه ۱۳۲۳ شمسی در شهر اشتهارد (واقع در ۶۰ کیلومتری غرب کرج) از یک خانواده متوسط و مذهبی دیده به این جهان گشودم. در سن هفت ـ هشت سالگی برای یاد گرفتن تلاوت قرآن به مکتبخانه ـ که در آنجا وجود داشت ـ رفتم. سپس برای تحصیل وارد دبستان شدم و پس از دوره ابتدایی به مدرسه علمیه اشتهارد که مقدمه ورود به حوزه علمیه قم بود، رفتم. در این مدرسه به تحصیل ادبیات فارسی و عربی پرداختم و از مقدمات عربی، دو کتاب «جامع المقدمات و سیوطی» را خواندم و سرانجام در سال ۱۳۳۸ شمسی برای ادامه تحصیل در حوزه علمیه قم، وارد این حوزه شدم. در حوزه علمیه قم، سه مرحله دروس حوزوی (مقدمات، سطح و خارج) را در محضر اساتید فن، خواندم و در امتحانات پایه های عالی حوزه، قبول شدم. در کنار تحصیل، از سال ۱۳۴۱ طبق برنامه های تبلیغی حوزه، برای تبلیغ احکام و آیین اسلام، به اطراف و اکناف، از روستاها و شهرها، در ماه محرم و صفر و رمضان و شبهای جمعه می رفتم و انجام وظیفه می کردم و این کار همچنان ادامه دارد.

درس سطح حوزه را بیشتر در محضر آیت الله العظمی مکارم شیرازی و آیت الله حاج شیخ علی پناه اشتهاردی و آیت الله حاج شیخ علی مشکینی آموختم و چند سال درس خارج حوزه را، بیشتر در محضر آیات عظام: حاج سید محمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ هاشم آملی و ناصر مکارم شیرازی خواندم و درس تفسیر قرآن را بیشتر در محضر آیت الله خزعلی و آیت الله مکارم شیرازی (مد ظلهما) آموختم.

در سال ۱۳۴۷ شمسی در کنار تحصیل، ذوق و هنر نویسندگی و انجام مسؤولیت تبلیغی به وسیله قلم و عوامل دیگر موجب شد که با جمعی از دوستان در جلسه هفتگی آموزش نویسندگی که در خانه حضرت آیت الله ناصر مکارم شیرازی، تشکیل می شد، شرکت کردم. در این جلسه پربار، آیین نویسندگی را آموختم و با مقاله نویسی و ارائه آن، چنین نتیجه گرفتم که می توانم در این راستا موفق شوم. در همان سال، نخستین کتاب به نام «سیمای بلال حبشی» را در قطع جیبی به رشته تحریر درآوردم که توسط انتشارات علامه قم به چاپ رسید. به این ترتیب آغاز کار نویسندگی اینجانب در سال ۱۳۴۷ شمسی در قم، شروع شد. از آن پس تاکنون در کنار تحصیل و تبلیغ و برنامه های حوزوی، همچنان به کار نویسندگی اشتغال دارم و اکنون این کار، در متن زندگی ام قرار دارد.

یکی از کارهای مثبت و مفیدی که توفیق شرکت در آن را به عنوان همکاری داشتم، تحریر «تفسیر نمونه» در ۲۷ جلد، تحت نظر آیت الله العظمی آقای مکارم شیرازی و سپس «تفسیر پیام قرآن» به همان نحو (که بخش عقاید آن در ده جلد چاپ و انتشار یافته) می باشد که این همکاری در تحریر «تفسیر پیان قرآن» همچنان ادامه دارد.

نوشته های اینجانب ـ اعم از تألیف و ترجمه ـ در موضوعات مختلف دینی، از تفسیر، عقاید، پندیات، امور سیاسی و اجتماعی، حدیث و تاریخ و … به صورت مقالات در مجله ها، فصلنامه ها؛ سالنامه ها و روزنامه ها و به صورت کتاب در قطع های گوناگون می باشد و کتابها از کوچک و بزرگ، به حدود صد و پنجاه جلد می رسد که بعضی از آنها به زبان عربی، انگلیسی، اردو و ترکی استامبولی، ترجمه و چاپ شده است و غالباً به چاپهای متعدد رسیده است.

در اینجا قسمت اعظم آنها را که می توان ارائه داد تقریباً به ترتیب سال نگارش، بر می شمرم:
۱٫ پندهای جاویدان در دو جلد
۲٫ پندهایی از تاریخ
۳٫ سه مقاله علمی و مذهبی
۴٫ شرح حال اصحاب پیامبر (ص) و علی (ع) در حدود بیست شماره، تحت عنوان: سیمای بلال حبشی، سیمای ابوذر غفاری، سیمای مقداد، سیمای مالک اشتر، سیمای زید بن حارثه و اسامه بن زید، سیمای میثم تمار، سیمای زید بن امام سجاد، سیمای قنبر، سیمای جعفر و حمزه، سیمای حجر بن عدی، سیمای هشام بن حکم، سیمای عثمان بن حنیف، سیمای حر بن یزید ریاحی، سیمای حبیب بن مظاهر، سیمای ابودجانه انصاری، سیمای سدیف، سیمای سلیمان بن صرد مجاهد نود و سه ساله، سیمای اویس قرنی و …
۵٫ مادر پاک
۶٫ گفت و گوی شیعه و سنی (ترجمه)
۷٫ پاسخ به پرسشهای مذهبی شما
۸٫ اسلام و مسأله نوشابه های الکلی، قمار و عیبجویی از همدیگر
۹٫ پیکار اسلام با اسراف
۱۰٫ آیا قوانین اسلام، ارتجاعی است؟ (ترجمه)
۱۱٫ روزه از دیدگاههای گوناگون (ترجمه)
۱۲٫ نقدی بر تز اتحاد تاکتیکی با مارکسیست ها
۱۳٫ پیروزی اسرائیل چرا؟ (ترجمه)
۱۴٫ نقش عبادات در سازندگی انسان (ترجمه)
۱۵٫ سیمای مذهبی کوفه (ترجمه)
۱۶٫ این است نقش عبادات (ترجمه)
۱۷٫ راهی به سوی شناخت
۱۸٫ آیات قرآن در نهج البلاغه
۱۹٫ گفتار پیامبر (ص) در نهج البلاغه
۲۰٫ داستانهای نهج البلاغه
۲۱٫ امر به معروف و نهی از منکر (ترجمه)
۲۲٫ گرایش چند شخصیت بزرگ به تشیع (ترجمه)
۲۳٫ پوشش زن در اسلام
۲۴٫ امام حسین (ع) خورشید انقلاب
۲۵٫ زندگینامه حضرت معصومه (س)
۲۶٫ روشی نوین در شناخت اصول اعتقادی (ترجمه)
۲۷٫ دلیل علمی استقرایی برای اثبات وجود خدا (ترجمه)
۲۸٫ ویژگیهای اقتصاد اسلامی (در پنج شماره ـ ترجمه)
۲۹٫ بررسیهایی در زمینه مارکسیسم (در پنج شماره ـ ترجمه)
۳۰٫ گناه شناسی (تدوین درسهای حجت الاسلام و المسلمین قرائتی)
۳۱٫ بیست و پنج اصل از اصول اخلاقی امامان (ع) (تدوین خطبه های آقای محمدتقی عبدوس)
۳۲٫ نماز از دیدگاه قرآن و عترت
۳۳٫ ازدواج آسان و شیوه همسرداری
۳۴٫ داستانهای مثنوی (در چهار شماره)
۳۵٫ داستانهای اصول کافی (در دو جلد) 
۳۶٫ صد و یک مناظره جالب و خواندنی 
۳۷٫ سوگنامه آل محمد (ص) (تا چاپ ۱۷) 
۳۸٫ رنجها و فریادهای فاطمه (س) (ترجمه بیت الاحزان) 
۳۹٫ نگاهی به زندگی امامان (ع) (ترجمه المستجاد من الارشاد علامه حلی) 
۴۰٫ نگاهی بر زندگی چهارده معصوم (ع) (ترجمه انوار البهیه) 
۴۱٫ سیمای پرفروغ محمد (ص) (ترجمه کحل البصر) 
۴۲٫ حجاب بیانگر شخصیت زن 
۴۳٫داستانها و پندها (در ده شماره) 
۴۴٫داستانهای صاحبدلان (در دو جلد) 
۴۵٫ داستان دوستان (در پنج جلد) 
۴۶٫ داستانهای شنیدنی از جنگهای بدر، احد، فتح مکه و حُنین 
۴۷٫داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم (ع) 
۴۸٫ داستانهای خواندنی از پیامبران اولوالعزم 
۴۹٫ حکایتهای گلستان سعدی به قلم روز 
۵۰٫ عالم برزخ در چند قدمی ما 
۵۱٫ ابراهیم و لوط، راست قامتان جاودانه تاریخ 
۵۲٫ در پرتو چهارده معصوم (ع) نگاهی بر زندگی پیامبر (ص)…. تا حضرت مهدی (عج) (در چهارده شماره) {سیره چهارده معصوم} 
۵۳٫ حضرت مسلم بن عقیل (ع)، پیشتاز شهیدان کربلا 
۵۴٫ چهل حدیث (در نماز، زکات، صدقه، امر به معروف و نهی از منکر و مسأله رهبری و فرماندهی) {در پنج شماره} 
۵۵٫ گفتار دلنشین چهارده معصوم (ع) (ترجمه) 
۵۶٫ حضرت معصومه (س) فاطمه دوم 
۵۷٫ زندگی جانسوز حضرت رقیه (س) 
۵۸٫ نگاهی به زندگی حضرت زینب (س) 
۵۹٫ زندگی حضرت یوسف (ع) 
۶۰٫ آمادگی رزمی و مرزداری در اسلام (تدوین) 
۶۱٫ داستان باستان (تدوین) 
۶۲٫ زنان مردآفرین تاریخ 
۶۳٫ حکایتهای شنیدنی (در پنج شماره) 
۶۴٫ چهل حدیث در جهاد و شهادت 
۶۵٫ پیشوای حقیقی (ترجمه) 
۶۶٫ تحقیقی پیرامون نماز جمعه (ترجمه) 
۶۷٫ راهی به سوی قرآن (ترجمه) 
۶۸٫ مناظره پیامبر با گروهک ها (ترجمه) 
۶۹٫ مسائل اعتقادی از دیدگاه تشیع (ترجمه) 
۷۰٫ ایرانیان مسلمان در صدر اسلام و سیر تشیع در ایران 
۷۱٫ امام زمان (عج) خورشید ولایت 
۷۲٫ فرازهای برجسته از زندگی امامان (ع) {در دو جلد ـ تدوین} 
۷۳٫ جابر بن عبد الله انصاری، پاسدار حکومت صالحان 
۷۴٫ سلمان؛ پیشاهنگ رایطه اسلام و ایران 
۷۵٫ بلال حبشی نخستین اذان گوی اسلام 
۷۶٫ عمار یاسر؛ شهید ۹۴ ساله 
۷۷٫ مالک اشتر؛ قهرمان قهرمانان 
۷۸٫ ابو ایوب و ابو دجاجه انصاری 
۷۹٫ اویس و عبدالله بن مسعود پیشگامان راه هدایت 
۸۰٫ حمزه و جعفر؛ دو شهید ممتاز 
۸۱٫حضرت ابوطالب؛ پدر بزرگوار علی (ع) 
۸۲٫ کمیل و حبیب بن مظاهر، شهیدان وارسته 
۸۳٫ علی کیست؟ ترجمه «الوصی» 
۸۴٫ دفاع از حریم تشیع (تحقیق بحثهای حسنیه) 
۸۵٫ شناخت مسائل اسلام (شامل ۱۵ مقاله) 
۸۶٫ ده گفتار در تداوم انقلاب 
۸۷٫ ارمغان استعمار (در رد بابیت و بهائیت) 
۸۸٫ شهیدان سلحشور اشتهارد 
۸۹٫ بحثی پیرامون اذان و شهادت سوم در اذان و اقامه در دو جلد (تدوین) 
۹۰٫ زینب (س) فروغ تابان کوثر 
۹۱٫ پرچمدار نینوا (تحلیلی از زندگی حضرت عباس (ع)) 
۹۲٫ معارف در مناسبت های اسلامی 
۹۳٫ هدیه معصومیه 
۹۴٫ حضرت مهدی فروغ تابان ولایت 
۹۵٫ سرگذشتهای عبرت انگیز 
۹۶٫ بابی گری و بهایی گری 
۹۷٫ ولایت فقیه ستون خیمه انقلاب اسلامی 
۹۸٫ اسراف بلای خانمان سوز 
۹۹٫ شناخت و اسلام شناسی 
۱۰۰٫ رابطه ایران با اسلام و تشیع 
۱۰۱٫ چرا شیعه شدیم؟ 
۱۰۲٫ چرا؟ (پاسخ به صد پرسش)
۱۰۳٫ قصه‏هاى قرآن به قلم روان

منبع: خبرگزاری رسا

زندگینامه استادعلامه آیت الله سید جلال الدین آشتیانی به قلم خود استاد(خودنوشت)

بازدیدها: ۹۲۸

حقیر سال ۱۳۰۴خورشیدی در قصبه آشتیان(که اکنون به شهری مبدل شده )از مضافات سلطان آباد عراق(اراک)متولد شدم.دوره ابتدایی را در دبستان خاقانی انجا به پایان رساندم ودر مکتبخانه قدیم گلستان سعدی ونصاب الصبیان وتاریخ معجم وجامع المقدمات در صرف ونحو وقسمتی از دره نادری ونیز قسمتی از کتاب شرح سیوطی را قرائت نمودم. نگارنده در سال ۱۳۲۳خورشیدی به تشویق وراهنمایی ومساعدت روحانی آشتیان به (۱)به داراالعلم قم مسافرت کردم وان جا کتاب (۲)مغنی ومطول وقسمت زیادی از شرح لمعه را خدمت مرحوم آقای صدوقی یزدی  که دارای استعداد وهوشی قابل توجه وحافظه ای قوی وبیانی روان وجذاب بود خواندم .جلد اول کفایه وچند سال قبل از ان شرح شمسیه را خدمت  آیت الله حاج میرزا عبدالجواد جبل عاملی اصفهانی که (به تمام معنا مرد خدا بود )قرائت کردم .

سپس به معرفی مرحوم میرزا مهدی آشتیانی  خدمت مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی که در معقول از تلامیذ آقا میرزا حسن کرمانشاهی و آقا میر شهاب الدین تبریزی ودر منقول از شاگردان حاج شیخ فضل الله نوری و آقا سید عبد الکریم مدرس و آقا سید محمد کاظم یزدی وشیخ الشریعه اصفهانی بود شروع به قرائت شرح منظومه حکیم سبزواری ومکاسب شیخ اعظم نمودم وتا اواخر الهیات منظومه وقسمت زیادی از شوارق را وبعد قسمتی از امور عامه اسفار را نزد ان مرحوم فرا گرفتم .حاج شیخ مهدی خیلی منظم ومرتب درس خوانده بود وانچه را که خوانده بود از عهده تدریس ان بر می امد واز بیانی فصیح نیز بر خوردار بود.

بنده قسمتی از امور عامه اسفار را خدمت ان مرحوم قرائت کرده ام. ایشان درس تفسیر هم داشت که قابل استفاده بود او با دقت شفا اسفار و شرح فصوص و شرح اشارات را نزد اساتید نامی قرائت کرده بود ودروس منقول را نیز بهترین اسایتد فرا گرفته بود .شخصا مردی متقی وپرهیز کار وبی علاقه به شهرت وخودنمایی بود. اسلام وتشیع در روح او ریشه دوانده بود لذا با تمام هویت معتقد به مبدا ومعاد ومتحقق به قواعد عقلی وفلسفی وعقاید دینی ومتمحض در سلک توحید واهل عبادت وپای بند به نوافل وادعیه واوراد بود .چون منزوی از خلق بود بد بین بود .شاید چیزهای می دانست ومی گفت که ما نمی دانستیم .به قول استاد علامه اقای مطهری مثل اینکه حرفهای حاج شیخ مهدی روی میزان بوده است وراست از کار در می امد . البته انزوا خود بد بینی می اورد  بخصوص در او که عوامل خارجی نیز در افکارش موثر بود.

نگارنده مدت هشت سال به درس فقه واصول خاتم الفقها آیت الله العظمی بروجردی  اعلی الله قدره فی النشات الالهیه ومدت یک سال به درس عالم مجاهد مظهر صفات ربانی اقاسید محمد تقی خوانساری (قده)حاضر شدم.

در مدت دوسال اقامت در نجف از دروس مرحوم فقیه ربانی آقای حکیم اعلی الله قدره واستاد محقق وعالم عادل ومجتهد بارع آقا سید عبدالهادی شیرازی که در علم وعمل از نوادر بود استفاده کرده ام ولی مرتب وبدون وقفه در درس فقیه واصولی نامدار وحکیم الهی آقا میرزا حسن بجنوردی خراسانی حاضر می شدم که سرعت انتقال  وفهم مستقیم را با حافظه حیرت اور توام کرده بود .آقا میرزا حسن ادبیات را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری فراگرفته بود .اغلب قصاید شعرای خراسان را حفظ داشت. از حکیم صفای اصفهانی وشعرای معاصر ان زمان مثل ملک الشعرا بهار اشعار زیاد در حافظه داشت واشعار فکاهی ایرج را برای ما می خواند. مرحوم آقای مظفرآقا شیخ محمد رضا می فرمودند: میرزا شاید حدود صدهزار شعر از شعرای عرب آن هم قصاید ی که در مدح حضرت رسول(ص)وحضرت امیرالمومنان (ع)گفته شده است حفظ دارد . در حکمت وفلسفه از تلامیذ برجسته آقا بزرگ حکیم وحاج فاضل خراسانی ودر منقول از افاضل حوزه آقا ضیاالدین عراقی واقا میرزا حسین نائینی بودند.

آقا میرزا حسن تمامی موارد را که سعدی از متنبی متاثر است را حفظ بود وقرائت می کرد واثبات می کرد که سعدی بهتر مطلب را ادا  کرده است .در حکمت وفلسفه حدود پنج سال به درس استاد علامه حاج میرزا محمد حسین طباطبایی تبریزی حاضر شدم وچند سال از درس تفسیر واصول فقه ان مرحوم استفاده کردم .

 مرحوم آقای طباطبایی کفایه را به انضمام حواشی استاد خود حاج شیخ محمد حسین اصفهانی برای حقیر وجمعی از دوستان تدریس فرمودند .

  آقای طباطبایی علاوه بر جامعیت علوم معقول ومنقول انسانی تمام عیار بود در علم سلوک واخلاق به سبک اساتید فن در اعتاب مقدسه مثل آقا میرزا علی قاضی وحاج میرزا حبیب ملکی تبریزی واساتید طبقات بعد از آنها روح وسرشت پاک طیبعی وذاتی خود را با علم اخلاق کسبی توام کرده بود لذا شخصی سلیم النفس ودارای اعتدال روح وبه اخلاق ارباب معرفت متخلق بود. به حقیر لطف فراوان داشت ودر تمام مدتی که به درس ایشان می رفتم ویا در منزل گاهی در ییلاقات مدتی حسب الامر او در خدمتشان بودم ذره ای هوی وهوس ومختصر انحراف از جاده عدالت ومعنویت در ایشان ندیدم ملکی بود در صورت انسان قوی الایمان سلیم الجنبه ومامون الناحیه ودر واقع عمل ورفتار او خود به خود انسان را به طرف معنویات سوق می داد که از معصوم وارد است (کونوا دعاه الاس بغیر السنتکم).

  حقیر برخلاف آنچه که شهرت دارد از محضر مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی استفاده نکرده ام  ایامی که آن مرحوم تدریس داشت نگارنده استعداد استفاده از او را فاقد بودم واین اواخر که اسفار وشفا  می خواندم آقا میرزا مهدی بستری بود. برخی مشکلات فلسفی را آن مرحوم برای حقیر تقریر می فرمودند.

ایشان نیز مردی بسیار سلیم النفس بود کلیه مبانی حکمای مشا واشراق وحکمت متعالیه  ملا صدرا را حفظ داشت.در عرفان احاطه حیرت اور داشت واگر عرض کنم تمام فصوص ابن عربی ومصباحالانس شرح بر مفتاح قونوی را یاداشت و آنچه راکه نزد اساتید فراگرفته بود به واسطه سرعت انتقال وحافظه عجیب در حفظ داشت اغراق گویی نکرده ام.

حقیر حدود یک سال در درس آفار نامداروعالم متقی آقا میرزا احمد آشتیانی حاضر شده است اگر چه کثرت سن وضعف ناشی از کهولت مانع بود که انچه را مانع بود که آنچه را می داند تقریر نماید ولی استاد مسلم بود . مرحوم آقا میرزا احمد در نجف که اسفار تدریس می کرد در این اواخر به حافظه وحضور ذهن او مطلقا خللی راه نیافته بود. مشکلترین مباحث اسفار را بدون مطالعه قبلی برای انسان حل می کرد شرح فصوص قیصری و تمهیدالقواعد ونصوص قونوی وشرح الغیب را نزد آقا میرزا هاشم قرائت کرده بود واستاد این فن بود .

 نگارنده بعداز قرائت الهیات وامورعامه اسفار والهیات شفا تابستان به تهران مسافرت کردم. یکی از دوستان حقیر (مرحوم میرزاتقی آجیلی )از تجار تهران که در قزوین کارخانه خشکبار داشت پیشنهادکرد که برویم به قزوین نگارنده تا آن زمان مرحوم استاد اعظم (سید السادات اعاظم الحکما)آقا حاج میرزا ابوالحسن قزوینی را زیارت نکرده بودم. بعد از ورود به قزوین بعد از ظهر آن روز رفتم مدرسه الفاتیه طلاب گفتند آقای رفیعی نیم ساعت دیگر تشریف می آورند .

خدا رحمت کند حاج شیخ علی اصغر تاکندی را که در حال کهولت سن به سر می برد واخلاق محمدی داشت .از بنده دعوت کرد ودر جلو حجره فرزندش که در ان زمان طلبه بود وفعلا از فضلاست باقلیان وچای پذیرایی کرد.اقاحاج سید ابوالحسن وارد شد . دارای هیبت و وقار خاصی بود .پیشانی بلند نظری گیرا داشت .خوش صحبت وبا اطلاع ونیک محضر بود. تاریخ ایران را بعداز دوران اسلام حفظ داشت .بحار الانوار مجلسی را مکرر مطاله کرده بود وبه تمام نقاط ضعف ان اشنا بود در فلسفه در بین اساتید تهران اقا میرزاحسن کرمانشاهی اعلی الله مقامه رادرک کرده بود . سفر نفس اسفار والهیات شفا را از قرار اظهار خود ومرحوم اقا اقا میرزا محمود اشتیانی نزد اقا میرزا حسن قرائت کرده بود ولی در فن عرفان تسلط نداشت. هنر او در اثار ملا صدرا ظاهر وبارز بود عرفان کار قلندری است که در وادی دیگر سیر کند .

کتاب اسفار وحواشی ملا صدرا ومفاتیح الغیب وحواشی ملاصدرا برحکمت الاشراق را در حافظه داشت وخداوند گویا اورابرای تدریس اسفار خلق کرده بود .

نگارنده بعداز چند جلسه گمشده خود را یافتم .ان مرحوم عنایت خاص به حقیر داشت . بعد از نماز مغرب وعشا حدود سه ربع ساعت منبر می رفت ویکی از ایات قرانیه را تفسیر می نمود. ان زمان حدود شصت سال داشت وبسیار قوی البنیه وبا نشاط بود .

از کتابهای که همیشه در دست مطالعه داشت اسفار بود لذا اقا سید ابوالحسن ان زمان غیر از اقا سیدابوالحسن قزوینی بود که سی سال قبل از ان در قم فلسفه درس می داد.

  ازطلاقت لسان وعذوبت بیانی بی نظیر برخوردار بود .وقتی که حال تدریس داشت بابیان سحار خود نفس انسان را در سینه حبس می نمود  واعجاز می کرد . ان چنان احاطه ای داشت که وقتی مباحث اسفار را عنوان می کرد حقیر که شرح حکمت الاشراق باتعلیقات اخوند ملا صدرا راو شفارا با حواشی اخوند و شرح اشارات قبلا مطالعه می کردم به عیان می دیدم که به همه مشارب فلسفی احاطه واشراف فوق العاده دارد ودرس او ناظر به تمام مشارب فلسفی است.

استاد اعلی الله درجاته در عرفان تخصص نداشت. ایشان از حوزه اقا میرزا هاشم استفاده نکرده بود . نگارنده وچند نفر از دوستان که در خدمتشان سفر نفس اسفار می خواندیم استدعا کردیم مقدمه قیصری تدریس بفرمایند . در همان ابتدا ورود در مقام تقریر فصل اول مقدمات قیصری معلوم شد که استاددر عرفانیات توانایی ندارند وان عذوبت بیان در این مقام ومشهد ازاو دیده نمی شد بنده احساس کردم مرد میدان فصوص ابن عربی نیست.

مرحوم رفیعی به خواهش حقیر ایام تعطیل نوروز به قم مشرف شدند . حقیر ومرحوم استاد علامه حاج اقا مصطفی حاج اقا مصطفی وبرخیاز دوستان سفر نفس اسفار را خدمت ایشان شروع کردیم ودرس خارج اصولی هم برای ایشان قرار دادیم به این عنوان که مدتی در قم در از محضرشان استفاده کنیم . حضرت امام مد ظله فرمودند دوسال هم بتوانید اقای حاج سید ابوالحسن را در قم نگه دارید غنیمت است ولی ایشان بعد از یک ماه مصمم شد که به قزوین مراجعت کند.

   نگارنده این سطور و اقای اقامهدی کنی وبرادرشان اقای مهدوی کنی واقا امامی کاشانی برای ادامه استفاده از محضر شان به قزوین رفتیم .

با صراحت تمام باید عرض کنم که او در بین اساتید ما مرد میدان اسفار بود ولا غیر ادعایی هم نداشت. برای اینکه روزی خدمتشان عرض کرزدم شما کتابی در حکمت متعالیه بنویسید که به جای منظومه تدریس شود .فرمودند : منظومه بهترین کتاب است برای کسانی که بخواهد به فلسفه ملا صدرا اشنا شود وبعد از ان اسفار بخواند. صراحتا فرمودند(من خودم را می شناسم بعد از صرف مدتی وقت اگر بخواهم اثری جامع ومتوسط بین کتب مفصل ملا صدرا واثار موجز او به وجود اورم قهرا سه درجه از شواهد ربوبیه نازلتر خواهد بود).همین که حس می کرد ما اورا مرد میدان اسفار می دانیم خوشحال بود.

مرحوم شیخ غلامعلی شیرازی واقا میرزا علی محمد اصفهانی نیز مانند دیگر تلامیذ اقا محمد رضا واقا علی مدرس واستاد ماهربودند.اقاشیخ غلامعلی خیلی زودتر از معاصرانش به سرای باقی شتافت.

اقا میرزا علی محمد به نجف مشرف شد ودر انجا به تدریس پرداخت .اورا تکفیر کردند به ایران برگشت ومطلقا از برای ارباب عمامه درس نگفت ودر مدرسه علوم سیاسی تدریس می کرد ودر سال ۱۳۰۴خورشیدی به سرای باقی پیوست.اقای قزوینی در علوم نقلی استاد بود واطلاعات متفرقه وسیعی داشت که حاضران در مجالس علمی را متوجه خود می ساخت .ادیبی ماهر بود کلیه اثاری که در مشروطه نوشته اند دیده بود .تاریخ ایران را خوب می دانست در ریاضیات وعلم هیئت تسلط داشت .مدتی را در زنجان برای استفاده از علوم ریاضی از محضر وحید زمان خود اقا میرزا ابراهیم زنجانی (از تلامیذ اقامیرزا حسین سبزواری وجلوه اقا علی واقامحمدرضا ودرنقلیات از تلامیذ اقامیرزاحسن اشتیانی)اقامت نمود.

 

 

 فهرست آثار

حقیر برای اینکه مختصر اندوخته خود را در ربوبیات را از دست ندهد به تالیف آثار علمی پرداخت اولین اثر حقیر هستی از نظر فلسفه وعرفان است که در سال ۱۳۳۸در مدت بیست روز ان را به سلک تحریر در اوردم .اثاردوم نگارنده شرح حال و ارا فلسفی ملاصدرا است که در کمال ایجاز نوشته شده است و ان را خیال دارم در دو جلد به صورت تفصیل در اورم .

 اثر سوم حقیر چاپ شرح اخوند ملا محمد جعفر لنگرودی برمشاعر ملاصدرا ست حاج محمد جعفر از شاگردان اخوند نوری است. این شرح با مقدمه راهگشای استادمحقق جلال الدین همایی اعلی الله مقامه وتعلیقات مفصل حقیر به انضمام سیر فلسفه اسلامی از زمان میرفندرسکی تا عصر حاضر چاپ ومنتشر شد.

 المظاهر الالهیه ملا صدرا را قبل از شرح مشاعر با مقدمه وتعلیقات چاپ کردم.اثر پنجم نگارنده شرح مفصل بر مقدمه قیصری برشرح خود برفصوص ابن عربی است. نگارنده این شرح را تقدیم مرحوم اشتیانی نمودم  بعد که دوباره خدمت ان استاد محقق رسیدم فرمودند:(این شرح را با ذوق وعلاقه به عرفانیات به زور استدلال شرح کرده ای . مواضع مشکل مقدمه وفص ادمی وشیثی را بدقت مطالعه کن .بعد از مطالعه دقیق ودرک مواضع حویصات مطالب را برای تو بیان می کنم ).

شواهد ربوبیه اخوند ملا صدرا اثر ششم نگارنده است که جز انتشارات دانشگاه مشهد با حواشی محقق سبزواری چاپ ونشر شد ومقدمه مفصل ان در تاثیر افکار ملا صدرا در معاصران و اساتید بعد از او تازمان اخوند نوری ورونق گرفتن اثار این فیلسوف در مدارس وحوزه های علمی وسیر نزولی ان تا زمان حاضر ونیز بیان تاثیر افکار ابن عربی در اساتید دوران صفویه وزندیه وقاجاریه است.

پر واضح است که در این ادوار فقها ومجتهدانی نظیر اقا حسین خوانساری ومحقق سبزواری صاحب ذخیره شیخ الاسلام اصفهان وفقیه کم نظیر فاضل هندی سید محمد فرزند تاج الدین حسن اصفهانی استادی معقول ومنقول بودند . از فاضل هندی مولف کتاب عالی در فقه اهل بیت (ع)به کاشف اللثام تعبیر می کنند شیخ جعفر کاشف الغطا گفته بود :اگر کشف اللثام ندیده بودم باور نداشتم که در اولاد اعاجم فقیه به وجود اید .به هر حال جلد اول منتخبات فلسفی را بعد از مجموعه اثار چاپ نشده حکیم سبزواری به انضمام قسمت فرانسوی چاپ ومنتشر نمودم این اثر وجلد دوم ان را انیستوی ایران وفرانسه وجلد وسوم وچهارم را انجمن فلسفه منتشر نمود به نظرم می اید که حدود چهل کتاب ورساله از سال ۱۳۴۰خورشیدی تا سال ۱۳۶۱هجری چاپ ومنتشر نموده ام .

اصول المعارف محقق فیض ورسائل فلسفی ملا صدرا المسائل القدسیه و اجویه المسائل ومتشابهات القران نیز از اثاریست که با مقدمه مفصل نگارنده جز انتشارت دانشکده الهیات در دسترس اهل ذوق قرار گرفت.بهترین اثری که در این اواخر منتشر کردم مشارق الدری شرح سعید الدین سعید فرغانی است بر تائیه ابن فارض که از حیث اشتمال بر امهات قواعد عرفانی و فروعات متفرعه بر این اصول نظیر ندارد .

این کتاب تقریر درس شیخ کبیر قونوی است که از قرار مقدمه ای که به قلم مبارک خود بر این شرح نوشته ابیات تائیه را در دیار مصر وشام وروم برای جمعی  از اعاظم تلامیذ خود شرح می نموده وشاگردان بیانات استاد را می نوشتند . قونوی تقریرات فرغانی را پسندید وبر ان مقدمه نوشت . فرغانی از خود نیز مایه گذاشته است .

تائیه ابن فارض در اطوار نبوت ولایت محمدیه علویه ودیگر وارثان ولایت محمدیه یعنی ائمه طاهرین نظیر ندارد . در عالم اسلام بتصریح اهل فن هیچ اثر منظوم دارای عظمت تائیه نمی باشد . بلکه مراتب ولایت را بدان مضبوطی ونظم خاص احدی بیان نکرده در ان شور وحال غریبی دیده می شود . حقیر اولین  بهترین وعمیق ترین شرح بر فصوص ابن عربی را با نسخ متعدد مقابله وبرای چاپ مهیا کردم .

شرح مذکور تالیف موید الدین جندی از تلامیذ قونوی است. از این کتاب سیصد وپنجاه صفحه چاپ شده بود که بنده به شدت بیمار شدم ودست دانشمند جناب اقای ابراهیمی دینانی استاد فعلی دانشگاه تهران بقیه کتاب را که در مطبعه بود زیر نظر گرفت وچاپ کرد.

نسخ کتاب مذکور تمام شده است ودر نظر دارم ان را با دقت تصحیح  وبا مقدمه ای مفصل در نحوه تاثیر او بر دیگر شارحان فصوص ونحویه تلقی عرفای قبل از ابن عربی درباره وحدت وجود وکیفیت تفکر شیخ اکبر وشارحان افکار او مفصل بحث کنم .نگارنده اثری در دست دارم که بعنوان رد بر تهافت غزالی به رشته تحریر می اورم در همین اثر تمام مطالب ابواب الهدی اثر مرحوم میرزا مهدی اصفهانی مورد نقد وبررسی قرار می دهم .

 

 

 

شاگردان(۳)

برخی از شاگردان ایشان در حوزه علمیه هم در بحث حکمت شرکت می کردند وهم در عرفان نظری از ان جمله

۱-مرحوم حجه الاسلام والمسلمین غلامی

۲-مرحوم حجه الاسلام والمسلمین سالم(که جدا انسانی وارسته وجدی که فوت این دو بزرگوار ضایعه ای برای حوزه علمیه مشهد به شمار می اید )

۳-اقای حجه الاسلام والمسلمین حسینی شریف که از اساتید دانشکده الهیات می باشند

۴-جناب حجه الاسلام والمسلمین سید هادی رستگار که در مرکز مختلفی فعالیت دارند وشرح اشعه اللمعات جامی را نوشته اند

۵-حجه الاسلام والمسلمین سید مسیح حسینی که مسئول حوزه علمیه شهر کرد اصفهان واز اساتید ان حوزه می باشد فردی جدی در علوم عقلی ونقلی  می باشند

۶-حجه الاسلام والمسلمین حسینی (عمو زاده ایشان )

۷-حجه الاسلام والمسلمین اشکوری

۸-حجه الاسلام والمسلمین وفادار (دوست ارجمند ودانشمند که هم اکنون در بخش کتب خطی کتابخانه مبارکه استان قدس رضوی  می باشند )

۹-مرحوم حجه الاسلام والمسلمین فرزانه (که توفیق ضبط بسیاری از دروس مرحوم استاد را داشتند که از نوارهای ایشان بنده خبری ندارم که چه شده است ان بزرگوار اهل کاشان بود ودر کتابخانه استان قدس رضوی مسئول کتب خطی انجا بود )

برخی دیگر از اقایان که نام انها در خاطر حقیر نیست وجمعی که در خصوص مباحث حکمت شرکت می کردند

۱-جناب حجه الاسلام والمسلمین مقدسیان مسئول عقیدتی لشکر۷۷خراسان

۲-جناب حجه الاسلام والمسلمین خدایاری مسئول در عقیدتی ارتش

۳-جناب حجه الاسلام والمسلمین وحیدی مسئول در عقیدتی

۴-جناب حجه الاسلام والمسلمین ایتی بیرجندی (از اساتید حوزه علمیه مشهد ومجهول القدر می باشند)

۵-جناب حجه الاسلام والمسلمین موسوی تربتی

۶-مرحوم شیخ محمد کارگر اردبیلی

۷–جناب حجه الاسلام والمسلمین حسینی شاهرودی که از اساتید دانشکده الهیات می باشند

جمعی دیگر که اسامی انها در خاطر حقیر نیست.

 

 

 

تالیفات

آثار قلمى حضرت استاد را به چهار بخش مى توان تقسیم نمود:

الف) تألیفات مستقل در فلسفه و عرفان

ب) تصحیح و تحقیق متون دقیق عرفانى

ج) تصحیح و تحقیق متون فلسفى با گرایش حکمت متعالیه

د) تاریخ فلسفه اسلامى با نگارش مقدمه هاى مفصل و نیز تألیفات مستقل.

این پژوهشگر کم نظیر در طول عمر هشتاد ساله خود مقالات و کتابهاى بسیار ارزشمندى در موضوعات گوناگون خصوصاً عرفان و فلسفه به جهان دانش تقدیم کرد. مصاحبه هایى نیز با این فرزانه گرانمایه صورت گرفت که بایستى آنها را در زمره آثار ایشان به شمار آورد. کتابشناسى آثار استاد علامه به قرار ذیل است.

 

 

الف) تألیفات مستقل

۱ ـ شرح بر زادالمسافر ملاصدرا: انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران. ۱۳۶۹ق، چ دوم، ۱۳۵۹ش.

۲ ـ شرح حال و آراء فلسفى ملاصدرا: انتشارات زوار مشهد. ۱۳۴۰ش، چ دوم، انتشارات نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰ش.

۳ ـ شرح فصوص الحکم فارابى: مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى مشهد ۱۳۵۳ش.

۴ ـ شرح مقدمه قیصرى بر فصوص الحکم: ۱۳۴۳ش، چ دوم تا چهارم، انتشارات امیرکبیر. ۱۳۷۲ش.

۵ ـ هستى از نظر فلسفه و عرفان: انتشارات زوار، مشهد، ۱۳۸۰ق، چ دوم, انتشارات نهضت زنان مسلمان، تهران، ۱۳۶۰ش.

 

 

 

ب) مقالات

۶ ـ تفسیر سوره توحید: مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى، دانشگاه فردوسى، ۱۳۹۶ش.

۷ ـ استاد اکبر آقاى سید محمد کاظم عصار: تهران، وحید، س پنچم، ۱۳۴۷ش، ص ۹۵۰-۹۵۸٫

۸ ـ انتقاد بر انتقاد (از) رساله سه اصل: تهران، راهنماى کتاب، س پنجم، ص ۲۳۹-۲۴۲٫

۹ ـ انتقاد بر انتقاد: تهران، راهنماى کتاب. س ششم. ش ۴ و ۵٫ تیر و مرداد ۱۳۴۲ش.

۱۰ ـ انتقاد بر انتقاد (جواب به اکبر داناسرشت در باب حرکت جوهرى). تهران، راهنماى کتاب. س ششم، ش ۱ و ۲، فروردین و اردى بهشت ۱۳۴۲ش.

۱۱ ـ اصاله الوجود عند صدرالدین الشیرازى: تعریب السید عمار ابورغیف، قم، مجله الفکر الاسلامى، السنه الاولى، العددالثانى، ربیع الثانى- جمادى الثانیه ۱۴۱۴هـ

۱۲ ـ ابن عربى و مسأله ولایت: قم، کیهان اندیشه، ش ۳۰، خرداد و تیر ۱۳۶۹ش.

۱۳ ـ برهان صدیقین: تهران، فصلنامه وقف میراث جاویدان، س اول، ش ۴، زمستان ۱۳۷۲ش

۱۴ ـ پاسخ به چند سؤال: قم، کیهان اندیشه، ش ۲۲، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ش.

۱۵ ـ تحقیق در حقیقت معاد: مشهد، نشریه دانشکده الهیات، ش ۵ (۱۳۵۱)، ص ۳۳-۸۶ و ش ۷۱۶ (۱۳۵۲)، ص ۱۰۵-۱۹۲٫

۱۶ ـ تصوف در اسلام: تهران، معارف اسلامى،ش ۳، ص ۲۱-۲۷، ش ۴، ص ۳۳-۳۷، ش ۵، ص ۲۳-۳۴، ش ۶، ص ۴۷-۵۱٫

۱۷ ـ توضیح درباره آقا سید احمد: تهران، وحید، ش ۶ (۱۳۴۸ش)، ص ۱۷۳-۱۷۸٫

۱۸ ـ ختم ولایت در اندیشه ابن عربى: قم، کیهان اندیشه، ش ۲۶، مهر و آبان ۱۳۶۸ش.

۱۹ ـ حکیم محقق حاج ملاهادى سبزوارى: مشهد، نشریه دانشکده معقول و منقول، ش ۱ (۱۳۴۷)، ص ۹-۲۲٫

۲۰ ـ در رثاى امام عارفان: قم، کیهان اندیشه، ش ۲۴، خرداد و تیر ۱۳۶۸ش.

۲۱ ـ شوارق: اثر تحقیقى ملاعبدالرزاق لاهیجى، تهران، فصلنامه وقف میراث جاویدان، س اول، ش اول، بهار ۱۳۷۲ش.

۲۲ ـ شوارق الالهام و اصالت وجود با نگاهى به اساتید مکتب فلسفى اصفهان: تهران، فصلنامه وقف میراث جاویدان، س اول، ش ۶، تابستان، ۱۳۷۲ش.

۲۳ ـ مقدمه بر نقد تهافت غزالى: قم، کیهان اندیشه، ش ۲ تا ۲۳، مهر و آبان ۱۳۶۴ تا فروردین و اردى بهشت ۱۳۶۸ش.

۲۴ ـ معرفت و علم در کتاب و سنت: تهران، کتاب فرهنگ، ش ۲ و ۳، بهار و پاییز ۱۳۶۷ش.

۲۵ ـ ملامحمد مهدى نراقى: مشهد، نشریه دانشکده الهیات، ش ۱۵ (۱۳۵۴)، ص ۷-۷۹، ش ۱۹ (۱۳۵۵)، ص ۵۹-۱۱۷٫

۲۶ ـ معاد جسمانى: مشهد، نشریه دانشکده الهیات، ش ۱۰ (۱۳۵۳)، ص ۹۲-۱۲۶، ش ۱۱ (۱۳۵۳)، ص ۲۵-۶۴، ش ۱۲ (۱۳۵۳)، ص ۲۳-۶۳، ش ۱۴ (۱۳۵۴)، ص ۲۹-۵۲٫

۲۷ ـ مختصرى در شرح احوال و آثار استاد بزرگوار آقاى حاج میرزا سید محمد حسین طباطبایى: تهران، معارف اسلامى، ش ۵٫

۲۸ ـ میرزا سید حسن بجنوردى: تهران، معارف اسلامى، ش ۶، س ۱۳۴۷ش، ص ۳۱-۳۳٫

۲۹ ـ نکاتى درباره فلسفه و عرفان: قم، کیهان اندیشه، ش ۱۷، فروردین و اردى بهشت ۱۳۶۷ش.

۳۰ ـ یادى از آیت الله خاتمى: قم، کیهان اندیشه، ش ۲۱، آذر و دى ۱۳۶۷ش.

۳۱ ـ نگاهى به ایران شناسى و شیعه شناسى هانرى کربن: مجموعه مقالات انجمن بررسى مسائل ایران شناسى، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى وزارت امورخارجه، ۱۳۶۷ش، ص ۲۷-۳۳٫

 

 

 

ج) مصاحبه ها

۳۲ ـ استاد سید جلال الدین آشتیانى شارح و مورخ حکمت و عرفان: تهران، مصاحبه با کیهان فرهنگى، الف: س دوم، ش ۶، شهریور ۱۳۶۴٫ ب: میراث ماندگار، ج ۱٫

۳۳ ـ پیرامون تفکر عقلى و فلسفى در اسلام: قم، مصاحبه با کیهان اندیشه، ش اول، مرداد و شهریور ۱۳۶۴٫

۳۴ ـ شخصیت حکیم عارف «اسرار»: تهران، مصاحبه با کیهان فرهنگى، سال دهم، ش اول، فرودین ۱۳۷۲٫

۳۵ ـ عرفان و فلسفه در آفاق تشیع: تهران، مصاحبه با روزنامه همشهرى: ۱) ش ۲۰۶، یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۷۲, ۲) ش ۲۰۷، دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۷۲/۳) ش ۲۰۸، سه شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۷۲٫

۳۶ ـ مصاحبه با مجله حوزه درباره آیت الله سید مصطفى خمینى.

 

 

 

د) تعلیقات، تصحیحات و مقدمات آثار عرفانى و فلسفى

۳۷ ـ اثولوجیار با تعلیقات: قاضى سعید قمى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۵۹ش.

۳۸ ـ اصول المعارف: فیض کاشانى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۶۶، چ دوم.

۳۹ ـ انوار جلیه: ملاعبدالله زنوزى، تصحیح و مقدمه، سید جلال الدین آشتیانى، مؤسسه مطالعات اسلامى، ۱۳۵۴ش، چ دوم، ۱۳۷۱ش، انتشارات امیرکبیر.

۴۰ ـ تحفه در مباحث علم: ملانظر على گیلانى، الف: تهران، ۱۳۷۵ش. ب: مندرج در منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج ۴٫

۴۱ ـ تحفه المراد (شرح قصیده میر فندرسکى): عباس شریف دارابى، با شرح خلخالى و گیلانى، تهران، ۱۳۷۲ش، انتشارات الزهرا(علیه السلام)

۴۲ ـ تفسیر فاتحه الکتاب: تصحیح و مقدمه سید جلال الدین آشتیانى، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۶۰ش.

۴۳ ـ تمهید القواعد: صائن الدین على بن محمد الترکه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، چ اول، ۱۳۵۵ش، چاپ دوم، ۱۳۶۰ش.

۴۴ ـ المشاعر: صدرالدین شیرازى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى انتشارات زوار، ۱۳۴۳ش.

۴۵ ـ رساله النصوص: صدرالدین قونوى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، مرکز نشر دانشگاهى، ۱۳۶۲ش.

۴۶ ـ رساله النصوص: صدرالدین قونوى با تعلیقات میرزا هاشم اشکورى، تهران ۱۳۶۲، مرکز نشر دانشگاهى.

۴۷ ـ رساله نوریه در عالم مثال: حکیم بهایىلاهیجى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، چ اول، ۱۳۵۰ش، حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى، چ دوم، ۱۳۷۲ش.

۴۸ ـ رسائل فلسفى (متشابهات قرآن، المسائل القدسیه، اجوبه المسائل): صدرالدین شیرازى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، مشهد، چ اول، ۱۳۵۱ش، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، قم، چ دوم، ۱۳۶۲ش.

۴۹ ـ رسائل فلسفى: شامل رساله تحفه (ملانظر على گیلانى)، رساله وحدت وجود (ملاعلى نورى)، رساله بسیط الحقیقه کل الاشیاء (ملاعلى نورى).

۵۰ ـ رسائل وحدت وجود و بداء: سید محمد کاظم عصار، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۴۸ش.

۵۱ ـ رسائل قیصرى: داودبن محمود قیصرى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى.

۵۲ ـ شرح فصوص الحکم: مؤیدالدین جندى(با همکارى دکتر ابراهیمى دینانى)، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسى، ۱۳۶۸ش.

۵۳ ـ شرح دعاء المعرفه: ملا محمدعلى فاضل خراسانى، مشهد، نشریه دانشکده الهیات، ش ۲۶/۲۷ (۱۳۵۷)، ص ۶۵-۱۲۹, ش ۲۸ (۱۳۵۸)، ص ۶۷-۱۳۶٫

۵۴ ـ شکوه شمس (سیرى در آثار و افکار مولانا): آن مارى شمیل، ترجمه حسن لاهوتى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۷٫

۵۵ ـ الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه: صدرالدین شیرازى، مرکز نشر دانشگاهى، چاپ دوم، ۱۳۴۶ش.

۵۶ ـ قره العیون: ملامهدى نراقى، تهران، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۵۷ش.

۵۷ ـ اللمعات الالهیه والکلمات الوجیزه: ملا احمد نراقى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۵۷ش.

۵۸ ـ لمعات الالهیه: ملاعبدالله زنوزى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، ۱۳۵۴ش، چ دوم، ۱۳۶۱ش.

۵۹ ـ المبدأ والمعاد: صدرالدین شیرازى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۵۴ش.

۶۰ ـ مجموعه رسائل سبزوارى: تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، چ اول، ۱۳۴۸ش، انجمن فلسفه ایران، چ دوم، ۱۳۶۱ش، اسوه، چ سوم، ۱۳۷۰ش.

۶۱ ـ المسائل القدسیه: صدرالدین شیرازى، دانشکده الهیات، مشهد، ۱۳۹۱هـ.ق

۶۲ ـ مشارق الدرارى: سعیدالدین سعید فرغانى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۹۸ق.

۶۳ ـ مصباح الهدایه: امام خمینى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، چ اول، ۱۳۷۲, چ دوم، ۱۳۷۳٫

۶۴ ـ المظاهر الالهیه فى اسرار العلوم الکمالیه: صدرالدین شیرازى، تصحیح سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، ۱۳۸۱هـ

۶۵ ـ مکاتبات عرفانى: سید احمد حائرى و شیخ محمدحسین غروى، تهران، نشریه جاویدان خرد، س دوم، ش اول.

۶۶ ـ منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران: تصحیح و گردآورى: سید جلال الدین آشتیانى، انجمن دولتى ایران و فرانسه، چ اول، ۱۳۵۵-۱۳۵۰ش، چ دوم، دفتر تبلیغات اسلامى، ۱۳۶۳ش.

۶۷ ـ نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص: عبدالرحمن بن احمد جامى، تصحیح ویلیام چیتیک، مقدمه: سید جلال الدین آشتیانى، انجمن فلسفه ایران، چ اول، ۱۳۵۶ش، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چ دوم، ۱۳۷۰ش.

۶۸ ـ هدایه الطالبین: حکیم سبزوارى، مشهد، انتشارات اوقاف خراسان، ۱۳۴۷٫

 

 

 

آثار حکماى الهى ایران

منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران در چهار جلد از شاهکارهاى بى نظیر استاد آشتیانى است. گرچه در باب تاریخ فلسفه اسلامى کمتر کتاب و تألیف دقیقى به چشم مى خورد و تحقیق در این موضوع بسیار ضرورت دارد، اما استاد آشتیانى بیشترین همت خود را متوجه مشکل ترین و تاریک ترین دوران فلسفه یعنى قرن هشتم تا دهم و پس از ملاصدرا تا عصر حاضر معطوف کرده است. استاد در خصوص این مى نویسد:

«حقیر به تنهایى بدون یار و مددکار به این امر مهم اقدام نمود و انجام آن را به طور کلى خود عهده دار شد. با مشکلات زیاد باید نسخه هاى مؤلف دانشمندان را از کتابخانه ها تهیه و نسخه هاى مغلوط و گاهى غیر قابل قرائت را تصحیح و در اطراف مطالب آن مطالعه و یا تجدید نظر نموده و مشکل نسخه نویس را متحمل شده و بعد از تنظیم و ترتیب مطالب تحویل مطبعه بدهم.»(۴)

رحلت

این دانشمندجلیل القدر پس از۶۰ سال تدریس وتحقیق وکتابت  طی یک دوره بیماری در سوم فروردین ۱۳۸۴ روحش به ملکوت اعلی پیوست وبدن مطهر آن اندیشمند در جوار حضرت امام رضا(ع) قرار گرفت(۵)



۱-منظورجناب حجت الاسلام والمسلمین ایت الله اقا میرزا ابوالقاسم دانش اشتیانی است که اکنون در قم سکونت دارند وامام جمعه دائم شهر اشتیان می باشند .

۲-حقیر مدتی به درس مطول آقای مطهری حاضر شده ونیز استصحاب رسائل را نزد ان استاد محقق قرائت کرده است.

۳-قسمتی از مصاحبه آیت الله سید محمد رضا حسینی آملی یکی از شاگردان برجسته علامه آشتیانی 

۴-گلشن ابرار جلد هفت

۵-حرم مطهر صحن ازادی غرفه ۱۳

 

 

 ارشیو کیهان فرهنگی ۱۲شهریور۱۳۶۴



از سمت چپ علامه آشتیانی و آقایان دکترسید جلال الدین مجتبوی و دکتر غلامرضا اعوانی و بهاالدین خرمشاهی وحسن لاهوتی  سال۱۳۶۴

 



کافه علی خان سال ۱۳۴۳

 

 



کلاس درس استادعلامه دهم بهمن ۱۳۴۳دانشکده الهیات مشهد

 

 

 



 

عکس بالا  دهم بهمن سال۴۳

از سمت راست ۱-دکتر مجتهدی رییس وقت دانشکده الهیات مشهد

۲-استادصلاح ساوی از ادیبان مصر

ردیف اخر ۱-دکتر محمود مهدوی دامغانی

۲-استاد علامه آشتیانی

سمت چپ: دکتر محمود یزدی مطلق(فاضل)

زندگینامه علاء الدوله سمنانى به (قلم خودش-خودنوشت)

بازدیدها: ۲۰۳

نقد حال سمنانى به خامه خودش‏[۱]

در حدود سال ۶۵۷ هجرى یا اندکى پس از آن در خانواده‏اى از ملکان سمنان‏[۲] به دنیا آمدم که «احمد» نام کردند و طبق مرسوم بموقع به مکتب‏خانه سمنانم گذاردند. من که در خانواده محتشم به نوجوانى رسیدم به هر کارى راضى نمى‏ شدم و ملازمت هر کسى را نمى‏پذیرفتم مگر خدمت و ملازمت سلطان روزگار را که ارغون بود. چون به پانزده سالگى رسیدم به خدمت او شتافتم و ده سال بى‏طمع خلعتى و مالى به همگى همت به عمل‏پیشگى او پرداختم. اخلاص من در ملازمت و خدمت به سلطان از دیگر ملازمان و عمل‏پیشگان ممتازم کرد و مورد توجه و عنایت سلطانم گردانید.

سالها با خلوص تمام در دستگاه ارغون خدمت کردم. در این مدت نکاتى را از مسائل دیوانى- که آنها را «فضلیات» مى‏خوانم- مى‏ دانستم و اندکى از علوم عقلى و نقلى آموخته بودم و از قرآن نیز چند سوره حفظ داشتم، اما چون ارغون پاکى و طوع مرا در ملازمت دید، به خودش مقربم گردانید به‏طورى‏که محسود دیگر امرا و وزرا شدم. و از غایت رغبتى که به خدمتگزارى ارغون داشتم گاهگاهى از اداى نماز بازمى‏ماندم، و هم نمى‏رسیدم که خوانده‏ها و آموخته‏هایم را فرا یاد آرم یا چیزى بر آنها بیفزایم.

ده سال بر این منوال گذشت تا آنگاه که به سال ۶۸۳ هجرى ارغون و دیگر شاهزادگان مغول از پذیرفتن اسلام توسط سلطان احمد تگودار برنجیدند و با او به جنگ شتافتند. من نیز- که بیست و چهار پنج سال بیش نداشتم- با ارغون در این جنگ همراهى کردم و از روى غرور جوانى با خود گفتم: جنگى کنم که پسندیده پادشاه افتد.

چون در نزدیکى قزوین سپاه ارغون به لشکر سلطان احمد رسید، من نیز تکبیر گفتم که حمله برم. در این هنگام زاجرى حقانى فرا دید آمد و داعیه‏اى در باطن من پیدا شد. چنانکه حجاب از پیش چشمانم برداشته شد و جمال آخرت و آنچه در اوست به من نموده شد و من نتوانستم در زدوخورد دو سپاه مذکور شرکت جویم، متحیر بر جاى خود ماندم و آن داعیه همچنان مصاحب باطنم بود تا فردا چاشتگاه که چون بر سر خوردن رفتم زاجر حقانى ناپیدا شد اما اثر آن در جانم باقى بود. چنانکه نه تنها به ملازمت سلطان هیچ رغبتى نداشتم بلکه ملالتى نیز در من از خدمت دستگاه ارغون پدیدار مى‏گشت.به اندیشه قضاء طاعاتى که نکرده بودم افتادم و احتراز از گناه و معصیت را بر خود واجب دانستم.

با این حال، نمى‏توانستم خود را قانع کنم که از صحبت و ملازمت ارغون ببرم و دور شوم، ازاین‏رو در دستگاه ارغون به قضاء طاعتهاى فوت شده اهتمام کردم، هر شب قضاء نمازهاى دو روز را بر خود لازم گردانیدم و قرآن مى‏خواندم و پنج آیت در شبانه روزى فرا یاد مى‏دادم. از مناهى و ملاهى دستگاه ارغون توبه کردم، کم خوابیدم، کم گفتم و کم خوردم، تا جایى که گاه بودى که یک هفته مى‏گذشت و من چیزى نمى‏خوردم «تا غایتى که شبى‏ از فرط گرسنگى بیرون آمدم و در پهلوى تنور نانبایان پاره‏اى نان سوخته دیدم … در تاریکى آن خشک‏پاره سوخته مى‏خوردم، طالب علمى آنجا بود آواز خوردن آن بشنید تصور کرد که نبات مى‏خورم، روشنایى بیاورد و گفت:تنها مى‏خورى؟ چون بدید، رقت کرد»[۳].

مدتى نزدیک به یک سال و دو ماه در حالى که قباه و کلاه دیوانى داشتم، به این صورت گذراندم تا در ۶۸۵ هجرى بیمار شدم، به‏طورى‏که طبیبان دستگاه ارغون از مداواى من عاجز و ناتوان ماندند. در این مدت گاه مصطفى را- صلعم- بخواب مى‏دیدم که وعظ مى‏فرمود و به کره و جبر مرا حاضر مى‏ گردانید، و گاه ابو یزید بسطامى را مى ‏دیدم که این بیچاره را تربیت مى ‏کرد.

در این حال نه چندان خوش با ارغون در تبریز بودم. در شانزدهم شعبان ۶۸۵ هجرى از او اجازه گرفتم و راهى سمنان شدم. چون به اوجان رسیدم اثر صحت و سلامت در خود دیدم، دانستم که آن بیمارى از ملازمت و صحبت شوم دیوانیان بود، ازاین‏رو رغبتم در ترک دنیا و اجتهاد در عبادت و بندگى افزون شد در حالى که سر خجالت در پیش و آب دیده ریزان، و با دل ریش با خود مى‏گفتم که: چه بود ملازمت کسى که بت مى ‏پرستید؟!

به هر حال، در غره رمضان همان سال به سمنان رسیدم، بر سر آرامگاه شیخ حسن سکاکى قباه و کلاه و کمر دیوانى باز کردم و بدور انداختم و جامه صالحان پوشیدم و به تحصیل علوم عبادى و ما لا بد دینى اهتمام کردم و به سلوک طریق بر وفق دستورالعملهاى مندرج در قوت القلوب ابو طالب مکى پرداختم. در ضمن سلوک، حالاتى خوش دست مى‏داد و به تجرید مشتاقم مى‏کرد.

در این هنگام رد مظالم کردم و هرچه داشتم که مى‏دانستم حق کسى در آن هست، باز دادم و آنچه معلومم نبود به فتواى فقیهان وقف و صدقه کردم و غلامان و کنیزان که در خانه داشتم آزاد کردم و حق زن و فرزند را به آنان سپردم و خانقاه سکاکیه را- که شیخ حسن سکاکى از اقران شیخ ابو سعیدابو الخیر ساخته بود- عمارت کردم و خانقاههاى دیگر بنا کردم و به ترک و تجرید اهتمام داشتم.

با وجود جذبه و زاجر الهى در این حالت، شیطان به وسوسه درآمد در ساحت سینه، و نفس مرا به تشویش آورد. القا کرد که تو امرى خطیر اختیار کردى بى‏یقینى که ترا حاصل شده باشد و به تخمین این چنین دانسته‏اى، چگونه عاقل ترک دنیا کند و از آن لذتها و تقرب پادشاه دورى جوید، در این وقت که تو جوانى، چرا عیش خود خراب مى‏کنى به گمانى بى‏برهان؛ حال آنکه هیچ چیزى گواراتر از عمر و لذیذتر از عیش نیست، زمان مى‏گذرد و تو عیش خود منغص کرده‏اى به جامه پشمین و نان جو ناپخته و بى‏خوابى، شاید که بعد از این مدتى برآید و ترا بطلان این طریق روى نماید و نتوانى به سر آن تنعم رفتن. بفرض این که آسان گردد بر تو نقد و جنس دادن به مسلمانان، صحبت و قرب سلطان ترا کى دست دهد و ایام جوانى کى باز آرى؟

در جواب ابلیس پرتلبیس گفتم: همه انبیا و اولیا مردمان را به طاعت و عبادت تحریض کرده‏اند و از دوستى دنیا و متابعت هوا نهى کرده ‏اند.

در جوابم گفت: چون مى ‏دانى که آنچه ایشان گفتند، مطابق واقع است؟

گفتم: بى ‏شک مى ‏دانم که دل من از دنیا و لذتهاى دنیا ملول شده است و باز نمى‏ گردم بر سر هرچه رها کرده‏ام، و از این ریاضت و طاعت لذت بى‏ملالت مى‏ یابم.

باز شیطان گفت: این کلام تو بى‏ برهان است و عقل طالب حق التفات به چیزى که بى‏حجت و برهان باشد، نمى‏کند. نشنیده‏اى که خداى تعالى در کلام خود مى‏فرماید: قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ (۲۷/ ۶۴).

چون شیطان به وسوسه غلبه مى‏کرد به او التفات نکردم و در ریاضت و مجاهده افزودم و از حق تعالى خواستم که الهامى کرامت کناد تا شیطان و وساوس او را جواب دهم. در این حالت هاتفى خبر داد که تعجیل مکن، متابع عتبه حبیب خدا باش که زود بر تو این در گشاده گردد.

پس «به مجاهده، زیادت از آنکه ذکر رفت مشغول گشتم چنانکه‏ اگر یکى از اصحاب سخنى مى‏گفت، مجال جواب او نداشتم از استغراق اوقات به اوراد شب و روز، تا در این هنگام طالع شد صبح سعادت از افق اقبال، و سلطان الهام در صفه صدر درآمد و بر من روشن کرد که آدمى را در تکمیل نفس چاره نیست از سه چیز:

یکى سیاست از براى ضبط اموال و حفظ نفوس و امر معاش.

دوم طهارت، تا از حیوان ممتاز گردد که این پاکى را انسان بطبع دوست داشته است.

سوم عبادت معبود و موجد خود، که طبع سلیم و عقل مستقیم الزام مى‏کند که ما را موجدى رازق خالق هست. پس واجب است او را فرمان بردن.

و دانستم که آدم و فرزندان او ثابت بوده‏اند در رعایت این سه شرط». چون آدم از دنیا رحلت کرد اختلاف کردند که ظاهر این سه شرط معتبر است یا باطن آن، و یا جمع بین ظاهر و باطن. پس چون این الهام به دل رسید، نفس آرام گرفت در رعایت این سه شرط، و به تحقیق دانستم که جمع کردن میان ظاهر و باطن بهتر است.

پس از آن در احوال و آراء گروهها و فرقه‏هاى مختلف به الهام ربانى جستجو کردم، تا به گروهى رسیدم که آنان را صوفیه مى‏گویند و صورت و معنى شرطهاى سه‏گانه سیاست و طهارت و عبادت را بجاى مى‏آرند. چون به خود آمدم اشتیاق پیوستن به صوفیه را در خود یافتم و مشتاق شدم به دیدار آنان. خبر از هر کس مى‏پرسیدم هیچ کس در عالم شهادت ایشان را نمى‏نمود، اگر چه صاحب خرقه بسیار بودند، اما:

پوشیده‏مرقع‏اند ازین خامى چند نارفته ره صدق و صفا گامى چند
بگرفته ز طامات الف لامى چند بدنام‏کننده نکونامى چند

پس چون از وجود آنان در عالم ناامید شدم به مطالعه کتابهایشان پرداختم و احوال و آرا و چگونگى مجاهده و سلوک آنان را مى‏خواندم و به آنها عمل مى‏کردم. برخى از حالات آنان را مانند خلوت و عزلت و جلوت و مقاماتشان را بتعریف بدانستم و علاقه بیشترى به ایشان پیدا کردم و از حق تعالى توفیق‏ وصول به آنان را مى‏ خواستم.

به هر حال، مدتى را با چنین حالاتى بسر کردم و همچنان در پى صوفیه بودم تا آنکه در محرم ۶۸۶ هجرى حال بر من غلبه کرد و به خلوت نشستم. به خلوت رفتن من فریاد از نهاد خلق برآورد و گفتند که فلانى دیوانه شد. در این موقع اخى شرف الدین سعد الله بن حسنویه سمنانى‏[۴]– که مرید و خلیفه شیخ نور الدین عبد الرحمن اسفراینى (۶۳۹- ۷۱۷ ه. ق.) بود- از خراسان به سمنان آمد و مصاحب من شد. شبى دیدم او را که بر سر تنور نشسته، ذکر مى‏گوید و سر مى‏جنباند. از حالش پرسیدم، اهمیت و کیفیت ذکر گفتن را بطریقه نفى و اثبات به من باز گفت. گفته‏ هایش آموختم و به شیوه او به ذکر گفتن مشغول شدم، تا نیم‏شب، ناگاه از پیش سینه چپ شراره‏اى چند ظاهر شد، گمان بردم که سبب جنبانیدن سر است، خواستم تا ترک ذکر گفتن کنم، میسرم نشد و ذکر، مرا در ربود تا به وقت سحر، به قوت تمام ذکر گفتم و نفى و اثبات مى‏کردم. شرارات به جایى رسید که به آسمان متصل شد و نفسم از آن بترسید که مبادا جنون باشد! و چون مردم بر جنون من متفق شده بودند و هم بر من زیادت شد، برخاستم و تجدید وضو کردم و نماز صبح بگزاردم. همچنان دل گوشتین من متحرک بود چنانکه از حرکت او «الله» مى‏شنیدم. و این سخن با اخى سعد الله نمى‏توانستم گفت؛ زیرا مى‏ترسیدم که مبادا او نیز بترسد و با کسى بگوید و این حال مؤکد ظن ایشان شود. تا روز دوم که این شرارات به جایى رسید که مى‏خواست تا جامه شق کنم و نعره زنم، اما به قوت عقل خود را بتکلف نگاه مى‏داشتم تا وقت نماز صبح، چون پاى بر سر سجاده نهادم که سنت صبح بگزارم در مواجهه بر یمین و یسار ستارگان غیر معدود در فشیدن آغاز کردند و در نماز فرض همچو چشمه‏اى بر سر سجاده در جوش آمدند و خود را بر این بیچاره مى‏زدند و هیبتى عظیم در وجود این بیچاره افتاد به‏طورى‏که مى‏ خواستم که از نماز بیرون جهم، اما حق تعالى یار شد تا نماز بتمام گزاردم.

بعد از آن با اخى شرف الدین خلوتى کردم و گفتم: در اثناى ذکر شراره در جانب سینه چپ دیده شد. متبسم گشت و فرحى در باطن ظاهر شد و گفت: ترا این معنى افتاده است؟ گفتم: بلى. گفت: الحمد لله، مرا چون شیخ عبد الرحمن اسفراینى تلقین ذکر فرمود، مدت سالى در مکه به ذکر مشغول بودم بعد از آن در عرفات مرا این حال افتاد و به راى شیخ عرضه کردم، پسندید و فرمود که کلمه لا إله الا الله همچون آهن آتشزنه است و دل همچون سنگ، و نور ایمان همچو شراره که در آن سنگ مستکن است. علامت وصول کلمه به دل، این شراره است که بظهور آمده، و اگر به ذکر حق مشغول شوى چون باطنت مستعد افتاده است زود باشد که کواکب و انجم و ماه و آفتاب دیده شود.

چون او ذکر کواکب کرد، گفتم: اخى! مرا این ساعت بر سر سجاده کواکب درى نامحصور در نظر آمد و همگى وجود من به صحت طریقت اقرار کرد. بعد از این ترک اوراد خود کردم، مرا چه مى‏باید کرد؟ گفت: شیخ عبد الرحمن کسرقى اسفراینى مریدان را به دوام ذکر لا إله الا الله مى‏فرماید به شرط نفى ما سوى و اثبات محبت مولى.

پس از آن استفسار کردم از اخى شرف الدین که این طریق از چه کسى آموختى؟ گفت: به نزد شیخ عبد الرحمن در حجاز آموختم و شیخ مرا فرمود که به خراسان رو، و چون یکى از ابناء ملوک دریابى که به جذبه مکرمت حق تعالى مکرم گشته باشد با او بنشین و مصاحبت او واجب دان.

گفتم: شیخ تو کجاست؟ گفت: در بغداد، و امروز در خدمت او بسى سالکان‏اند که به خلوت و عزلت مشغول مى ‏باشند.

پس متعجب شدم از سخنان او که مطابق با احوال من بود و شوق دیدار شیخ اسفراینى در من پدیدار گشت. بیست و شش‏ساله بودم که وجد غلبه کرد بر دل و سماع مى‏طلبید. سر را حلق کردم و خرقه‏اى پوشیدم در ۲۷ محرم سال ۶۸۷ هجرى به قصد رفتن به بغداد، عزیمت همدان کردم. سلطان زمان که ارغون بود، دانست که به بغداد مى‏روم، جماعتى فرستاد و بازگردانید مرا به شهر، و به خیمه‏گاه تابستانى خود برد. در آنجا دانشمند و علماى بخشى را از هند و کشمیر و تبت و ایغور حاضر کرد تا با من مناظره کنند. نخست ارغون بازوى من گرفت و مى‏جنبانید که سخن بگو. «قطعا با او التفات نمى‏کردم. عم من که وزیر او بود و از بیرون خرگاه مشاهده مى‏کرد، بترسید و درآمد و مرا گفت: احمد! پادشاه با تو سخن مى‏گوید، جواب بگو. من سر برآوردم، گفتم: تو برو بجاى خود بایست که مرا از این‏ها فراغت است و جز از حق از هیچ آفریده‏اى بیم ندارم. همچنین بودم تا آنگاه که ارغون سخت برنجید و پس‏تر خزید و بجاى خود بنشست و گفت: بروید و بخشیان را بیارید، و خاموش شد.

امراى بزرگ که در درون خرگاه بودند چون تغیر او مشاهده کردند با من سخن گفتن آغاز کردند که تو از نزدیک ما گریخته‏اى و تاجیکى، چگونه چنین دلیرى مى‏کنى؟ سر برآوردم و روى به ایشان کردم، گفتم: آنگاه که با شما بودم بنده شما بودم، اکنون که خداوند خود را بشناختم به شما نمى‏پردازم و از شما باک نمى‏دارم.

در این اثنا بخشیى درآمد، بنشست، من در مراقبه بودم، ارغون گفت بخشى را که از او سؤالى کن. بخشى بخندید و گفت: او در کودکى با ما بوده است، چه مى‏داند که از او سؤال کنم. فرمود که البته سؤال کن. بخشى گفت: نزدیک من مى‏رسد که این که او را علاء الدوله مى‏گویند و اشارت به تو مى‏کنند، کدام عضو تست؟ من زانوها برآوردم و گرد بنشستم گفتم: این مجموع منم. بخشى متعجب شد، چون دیدم با من بحث مى‏کند و به جهت دین جواب مى‏باید داد مصلحت چنان دیدم که اول ارغون را که رنجیده است دلخوش کنم بعد از آن سخن گویم تا ارغون بر طرف او نباشد. روى به ارغون کردم، گفتم: دل پادشاه آیینه جهان‏نماى باشد اگر به انصاف بشنود من ثابت کنم که این هندو را که چنین عزیز مى‏دارد هیچ نیست و دین شاکمونى که به آن مى‏نازد نمى‏داند و پیرو آن نیست، و پادشاه او را تربیت مى‏کند به امید آنکه براى او دعا کند و پیروى او مى‏کند تا به خدا نزدیک شود. چون او ازخدا دور است و سخن شاکمونى نمى‏شنود پادشاه را از دعاى او و متابعت او چه فایده دهد؟

چون بخشى این بشنید، گفت: چه چیز است که من سخن شاکمونى را خلاف کرده‏ام بگو! گفتم: شاکمونى در نون‏[۵] نگفته است که اگر پاى بر گیاه تر نهند چنانکه خسته شود و راه آب‏خور آن دربند شود، میان آن کس و خدا راه دربند شود؟ گفت: بلى نوشته است. گفتم: پس آنجا که خرگاه تو زده‏اند چند شاخ گیاه باشد که غلامان تو ببریده‏اند و از آنجا تا اینجا که آمده‏اى چند گیاه در زیر قدم تو شکسته شده است؟ و دیگر نه شاکمونى گفته: اگر خمر بر زمین ریزد و از آنجا گیاه برآید اگر اسب آن گیاه را بخورد آن که بر اسب نشیند مردود این راه باشد؟ گفت: نوشته. گفتم: تو اینجا نشسته و در شکم مرده تو پنج من خمر است، تو چگونه بخشى باشى؟

به عون حضرت حق بخشى خوار گشت و خجل شد. دیدم که سخنهاى من در دل ارغون جایگیر شد، بعد از آن ارغون با من گفت: مى‏خواهم که با من باشى، مرا سخن تو خوش آمد. گفتم: نتوانم و ممکن نیست که بیش از این با شما باشم.بعد از آن، باغچه‏اى بود در آن نزدیکى که باغ خاصه ارغون بود.

در آنجا رفت و مرا به خلوت بطلبید و دست من بگرفت و بر زمین نشست و مرا بنشاند و گفت: دریغ نباشد که همچو تو کسى پس‏روى دین باطل کند؟ گفتم:

دین باطل کدام است؟ گفت: دین محمد تو. گفتم: معاذ الله، دین حق دین محمد است. گفت: نه تو این ساعت مى‏گفتى که در دین شاکمونى هرکه گیاهى را خسته کند راه او به خدا دربند شود؟ گفتم: آرى. گفت: محمد تو نسقى در میان خلق نهاده است چنانکه مردمان به ریختن خون رغبت کنند و کشتن آدمى از آن نسق او لازم مى‏آید. جایى که شکستن شاخ گیاه راه‏ به خدا را دربند کند، کشتن خلق بنگر که چگونه باشد.

گفتم: چون؟ گفت:نه او لشکر خود را گفته است که با کافران جنگ کنید، اگر ایشان را بکشید شما به بهشت روید و اگر ایشان بکشند هم شما به بهشت روید؟ این نسق رغبت جنگ را بیفزاید و از هر دو طرف بیشتر کشته شود.

قضا را خود باغبان در برابر ما اره در دست داشت و درختى را عمارت مى‏کرد و شاخهاى آن مى‏برید و مى‏انداخت، گفتم: نه این باغبان را هر سال چندین اجره مى‏دهى؟ گفت: آرى. گفتم: چرا شاخهاى سبز را مى‏برد و مى‏اندازد؟ گفت: باغبان است، دانسته مى‏کند، آنچه بریدنى است مى‏برد تا شاخهاى دیگر قوت گیرد و آن آبى که شاخهاى بد مى‏کشند آن شاخ نیک بکشد و بر دهد. گفتم: این عالم باغ خداست و محمد باغبان، و خلق چون درختان. محمد- صلعم- مى‏داند که کافران شاخهاى بداند و مسلمانان شاخهاى نیک، شاخهاى بد را مى‏برد، یعنى کافران را مى‏ کشد تا مسلمانان به فراغت خاطر توانند بندگى حق کردن، و آن نعمت که کافران مى‏خورند و معصیت مى‏کنند، مسلمانان بخورند و طاعت کنند[۶].

ارغون را از این سخن عجب آمد، مرا گفت: در دین محمد از تو مقرب‏تر کسى نیست که چنین سخن براى او مى‏توانى گفت. گفتم: تو مقربان محمد را- علیه السلام- چه دانى؟ آخر نبینى که من یک ساعت بى‏تو نمى‏توانستم بود، این ساعت که بویى از مقربان او به دماغ من رسیده، نمى‏خواهم که بیش ترا ببینم، ایشان که مقربان او باشند به تو کجا پردازند و از توشان کجا یاد آید!

بعد از آن ارغون گفت: براى دل من ملازم من باش که دل من ترا دوست مى‏دارد و سخن تو مرا خوش مى‏آید، هرچه بخواهى ترا بدهم و هیچ کس بجاى تو ندارم. گفتم: ربع مسکون بیست و چهار هزار فرسنگ است و این ملک تو هزار فرسنگ بیش نیست، پس همچو تو بیست و سه پادشاه در دنیا باشد و بیست و سه ملک دیگر همچنین باشد. گفت: باشد. گفتم: اگرخداى تعالى فرماید که این بیست و چهار هزار فرسنگ را به تو مى‏دهم و هزار سال ترا عمر باشد و چون بمیرى ترا از هیچ نپرسم و به بهشت درآرم، من مملکت را از خداى قبول نکنم و ترک این راه و لذت که در آنم نگیرم، تو مرا چه توانى داد؟ چون این بشنید دانست که کار نوعى دیگر است، امید منقطع کرد تا آنگاه که کار به جایى رسید که بى‏اجازت او از آنجا برفتم». عم من به ارغون از رفتنم اطلاع داد، ارغون گفته بود که کسى در پى او بفرستید اگر به بغداد برود منع کند. من به سمنان رفتم و عرض حال بنوشتم و به اخى شرف الدین سمنانى دادم که به شیخ عبد الرحمن اسفراینى برساند.

چون اخى شرف الدین نامه و گزارش احوالم را به شیخ رسانید، شیخ تعجب کرده بود، و جوابم نوشت که «تعبیر واقعات تو به دست اخى شرف الدین خواهم فرستاد، آمدن تو به بغداد حاجت نیست که معنى من پیش تو حاضر است».

بعد از آن در اواخر شعبان اخى شرف الدین بیامد و مکتوب شیخ ما را بیاورد که در آن مرا اجازه داده بود که به خلوت درآیم. هم به دست اخى خرقه‏اى ملمع برایم فرستاده بود. خرقه را پوشیدم و به اربعین موسوى درآمدم و عجایبها دیدم و اشتیاقم به دیدار شیخ افزونتر گشت، تا آنکه در بیست و هشت سالگى پنهان از ارغون و شحنگان او روانه بغداد شدم و شیخ خود را دیدار کردم و او مرا تلقین ذکر کرد و به خلوت نشاند و سپس به زیارت کعبه فرستاد. در بازگشت از کعبه به سال ۷۸۹ هجرى بارى دیگر شیخم را ملاقات کردم، و به دستور او در شونیزیه بغداد به خلوت نشستم، و چون بیرون آمدم، شیخ امر کرد به مراجعت به سمنان و مشغول گشتن به خدمت والده، و اجازت فرمود به ارشاد سالکان راه حق. چون به سمنان آمدم، به ارشاد مشغول شدم، طالبان از همه طرف روى به خانقاه من آوردند و من هر یک را مطابق استعدادى که داشت به سیر و سلوک مشغول گردانیدم، به‏طورى‏که بعضى از آنان از واصلان حق شدند.

از این پس آوازه علاء الدوله سمنانى به آنجا رسید که برخى از مشایخ خانقاه هاى دیگر همراه با دسته‏هاى مریدانشان در صوفیا باد سمنان به او پیوستند[۷]، و امیران آرزو مى‏کردند که شیخ سمنان گوشت صید آنان را بپذیرد[۸] و میانجى عقده‏هاى کور سیاسى آنان گردد[۹]، و او نه در زمان و نه در مکان، که بر زمان و مکان، دهها مرید را به درجه مراد رسانید، به‏طورى‏که مرید مرید او- یعنى امیر سید على همدانى که تربیت‏شده دست شیخ محمود مزدقانى بود از مریدان سمنانى- آراء او را به شبه قاره هندوستان رسانید و مریدى دیگر راه او را در فراه باز نمود، و سدیگر آنان در ماوراءالنّهر اهتمام به نشان دادن طریق عرفانى او کرد و …

بعلاوه، سمنانى پس از گرایش به تصوفى رقیق و ملایم، دست به تألیف و تصنیف برد و در تفسیر قرآن و شرح احادیث قدسى و نبوى و رموز عرفانى و آداب و کلام وفقه و فلسفه خانقاهى و وعظ و نصیحت و وصیتهاى اجتماعى دهها اثر کوتاه و بلند به زبان فارسى و تازى نوشت، آن چنانکه نگارشهاى او آینه‏اى است غماز در الهیات و خانقاهیات و اجتماعیات و مسائل سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، و متضمن بسیارى از دقایق مربوط به ادبیات تصوف و بسیار مفید براى مطالعه در تاریخ زبان فارسى، که پس از هفتصد سال بدون هیچ‏گونه صعوبت و دشواریى گویاست و مفهوم.

و سرانجام این پیر پخته و سوخته در شب جمعه، بیست و دوم رجب از سال ۷۳۶ هجرى درگذشت و در بیرون خانقاه صوفى ‏آباد در محل حظیره جمال الدین عبد الوهاب بارسینى به خاک سپرده شد.

این بود کلیات سرگذشت سمنانى که به خامه خودش، جسته جسته در نگارشهایش آمده است. هرچند از خلال نگاشته‏ هاى او مى‏ توان به جزئیات آرا و عقاید و جهان‏بینى سیاسى، عرفانى، اجتماعى و حتى اقتصادى او نیز پى برد اما در این مقدمه به آنها نمى‏پردازم که سخن به درازا مى‏کشد. همه این نکته‏ها را- اعم از کتابشناسى و نسخه‏شناسى مصنفات تازى و فارسى او، و سلسله‏ هایى که به او منتهى مى‏شوند و معاصرانى که با او رابطه داشته‏اند و معاشران و اصحاب او- همراه با دقایقى دیگر در کتابى به نام «پیر بیابانکى» آورده‏ام که در پى این مجموعه، با فاصله‏اى نه چندان زیاد عرضه خواهد شد ان شاء الله تعالى.

علاء الدوله سمنانى، مصنفات فارسى سمنانى، ۱جلد، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۳٫



[۱] (*) درباره زندگى و سرگذشت عرفانى و فرهنگى سمنانى، معاصران او و متأخران، هریک به‏ گونه‏اى، مطالبى نوشته ‏اند و معاصران ما نیز با توجه به نوشته‏ هاى مذکور تحقیقاتى کوتاه و بلند کرده‏اند. من هم درباره او در مقدمه‏ هاى العروه و چهل مجلس نکاتى را آورده‏ام، اما در نوشتن این سرگذشت‏نامه، جز در چند مورد، فقط به خامه و نوشته خود سمنانى نگاه کرده‏ام؛ زیرا آنچه او درباره خویش گفته است که صادقانه هم مى‏نماید، روشنترین نقد حالى است که مى‏توان درباره او سراغ گرفت.

[۲] ( ۲). از خانواده علاء الدوله سمنانى سه نفر زیر به امور دیوانى اشتغال داشته‏اند و به همین جهت آنان را« ملک» مى‏خوانده‏اند. این سه نفر عبارتند از: ۱٫ ملک جلال الدین بن احمد بیابانکى که به وزارت ارغون شاه هم رسیده است( دستور الوزراء خواند میر ۲۹۵) ۲٫ پدر علاء الدوله، یعنى ملک شرف الدین محمد بن احمد بیابانکى که ملک بغداد بوده است( مجمل فصیحى ۱/ ۱۴) ۳٫ رکن الدین صاین قاضى که شغل قضاوت را در عهد ایلخانان داشته است( دستور الوزراء ۲۴۰)

[۳] ( ۳). منقولاتى که از نص کلام سمنانى در این سرگذشت‏نامه آمده است مربوط است به متن فتح المبین، العروه لاهل الخلوه و الجلوه، چهل مجلس و سلوه العاشقین

[۴] ( ۴). درباره او- سلسله الاولیاء نوربخش، ش ۲۵۰

[۵] (*) نون‏nON یا نوم‏mON در مغولى به معنى شرع، دین، قانون و رساله مذهبى است. بعضى آن را در اصل از سغدى دانسته، و عده‏اى ریشه آن را اوم سانسکریت بشمار آورده‏اند- دائره المعارف هند ۵۷

[۶] (*) نظیرى به این گونه، به همین مضمون توجه داده است:

نیست در خشک و تر بیشه من کوتاهى‏ چوب هر نخل که منبر نشود دار کنم‏

[۷] ( ۵).- چهل مجلس ۱۳۹

[۸] ( ۶).- همان کتاب ۱۵۸

[۹] ( ۷).- مطلع سعدین سمرقندى ۱/ ۷۳

علاء الدوله سمنانى، مصنفات فارسى سمنانى، ۱جلد، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى – تهران، چاپ: دوم، ۱۳۸۳٫

زندگینامه آیت الله محمد تقی آملی(به قلم خودشان)

بازدیدها: ۵۸

بسم الله الرحمن الرحیم

شمه اى از شرح احوال این ضعیف محمد تقى آملى

در روز چهارشنبه یازدهم ماه ذى قعده الحرام موافق با سال ۱۳۰۴ هجرى قمرى در تهران متولد شدم ، پدرم مرحوم رضوان آرامگاه سمى حبیب الله ، المولى محمد الآملى قدس سره متولد شده در سال ۱۲۶۳ و متوفى در طهران در سال ۱۳۳۶ هجرى قمرى ، و مدفون در ابن بابویه قریب به قبر استاد مکرمش فیلسوف عصر مرحوم آقا میرزا ابوالحسن جلوه قدس سره . والده ماجده ام عفیفه صالحه صبیه مرحوم رضوان مکان آقاى ملا محمد هزار جریبى الاصل و الطهرانى المسکن و الشاه عبدالعضیم المدفن .

و چون به بدایت تعلیم رسیدم پدر مرا به مکتب گذاشت و سعى بلیغ در تربیت من نمود و جدى وافى در طریق رشادم مبذول داشت تا در اندک زمانى به خواندن فارسى و نوشتن آن آشنایى یافتم و مرا به تعلم علوم عربیه که مهم ترین کمالات آن عصر بود گماشت .

در قبل از بلوغ ، از تحصیل مقدمات آن فارغ و به علوم ادبیه آشنا شدم ، به فقه و اصول شروع کرده و از محضر محترم مرحوم پدرم استفاده مى نمودم تا منتهى به دوره انقلابات گردید و به دست قضا بین این ضعیف و مرحوم پدرم جدایى افتاد و براى ادامه تحصیل به محضر اساتید دیگر که اعظم آنها قدوه اهل المنقول مرحوم حاج عبدالنبى نورى – نورالله مضجعه – بود مشرف گردید، و اساتید دیگر در معقول که اعظم آنها مرحوم خلد مکان رضوان آشیان العارف بالله و العالم الماهر فى الحکمه المتعالیه و طریقه المشاء المیرزا حسن الکرمانشاهى – نور الله تربته – ادراک نمود و از محضرشان خوشه چینى کرد تا در سال ۱۳۴۰ هجرى قمرى با یک عائله سنگین مشرف به نجف اشرف شدم و مدت چهارده سال در آن بلد شریف از محضر اساتید مکرم آن عصر – نور الله تعالى مراقدهم – آیات باهره و حجج منیره مرحوم آقاى آقا سید ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آقاى میرزا حسین نائینى و مرحوم آقاى آقا ضیاء الدین عراقى – طیب الله انفاسهم الزکیه و جزاهم الله تعالى عن العلم و اهله خیر جزاء العالمین العالمین و وفقنى الله سبحانه لا داء بعض حقوقهم الجیله – استفاده مى نمود تا در سال ۱۳۵۳ هجرى قمرى به تهران مراجعت کرد و از آن تاریخ الى الآن صبح روز جمعه غره جمادى الثانى ۱۳۸۶ با تکاثر هموم و غموم و سوء مزاج و ابتلاء به امراض مختلفه به تصنیف و تدریس و مشاغل علمى و عملى به اندازه اى که در وسع و طاقت بود اشتغال داشت و از تصانیف شرحى بر کتاب مستطاب عروه الوثقى علامه عصر و فقیه دهره السید محمد کاظم الیزدى قدس سره نگاشتم که هنوز هم به آن مشغول و مجلداتى از آن مطبوع است و حاشیه بر شرح منظومه محقق مدقق حکیم الهى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى قدس سره نوشتم که در تو جلد مطبوع شده و حاشیه بر مکاسب شیخ المشایخ استاد الاستاد الاساتید علامه على الاطلاق الشیخ مرتضى الانصارى قدس ‍ سره نوشته ام که در دو جلد مطبوع است و دیگر نوشتجات متعدده در فقه و اصول و معارف و اخلاق است که جمله اى از آن مطبوع و بقیه مخلوط است و این ورقه در غره جمادى الثانیه ۱۳۸۶ هجرى قمرى نگارش یافت و از ناظرین به آن التماس دعا دارم در حال حیات و ممات و على الله التوکل و به الاعتصام .

 

خود نوشت مفصل آیت الله شیخ محمد تقى آملى

روز جمعه بیست و دوم محرم هزار و سیصد و هفتاد و سه هجرى قمرى ، مطابق دهم ماه مهر سنه هزار و سیصد و سى و دو هجرى شمسى به حضور انور استادم جامع معقول آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره در تهران که به تحصیل علوم دینى اشتغال داشتم ، تشرف حاصل کردم و به آن بزرگوار عرض کردم : بیوگراف تنى چند از عالمان نامور مازنداران را گرد آورده ام ، اگر اجازه بفرمایید از جناب والد شما آیت الله مولى محمد آملى رضوان الله علیه و نیز از حضرت عالى شرح حالى داشته باشم . در جوابم فرمودند:

شرح حال والدم به قلم خودش ، با شرح حالم به قلم خودش هر دو با هم در یک جلد مجلد شده اند، شما از روى آن استنساخ بفرمایید و اصل را به ما برگردانید.
صورت مکتوب نخستین اعنى شرح حال والد آن جناب به قلم خودش این است :

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله الذى لم یتخذ والدا فیکون موروثا، و لم یکن له شریک فى الملک فیصاده فى ما ابتدع ، و لا ولى فیرفده فى ما صنع و صلى الله على خیرته من خلفه محمد خاتم النبیین ، و آله الطیبین الطاهرین المخلصین .

و بعد فها انا العبد الخادم لعلوم الدین ، و راصد اسرار الال الاطیبین علیه سلام الملک المبین و کاسد راس المال لتجاره سفره یوم الدین الا الرجاء من رحمه رب العالمین : محمد بن على بن محمد على آملى ، عفا الله تعالى عن جرائمهم یوم الدین . ولدت فى سنه ثلاث و ستین بعد الالف و الماتین فى بلده آمل من بلاد طبرستان صان الله تعالى اهلها من الحرص و طول الامل ، و انشات هذه الابیات لافصاخ بعض الحالات :

بامل مولدى و بنوجوان
من النسب الاصیل و الحسب الجمان

و امى من سلاله آل طه
بها فخرى اذا حصل الامانى

و نشات فیها سبع عشره سنه ، ثم هاجرت منها الى دیار الغربه ، و لم آل جهدا فى طلب العلوم العقلیه و النقلیه و کشف معضلاتها و حل عقد عویهاتها الى ان بلغت فیها ما یبلغ المرء بجده و اجتهاده . بید انى الى هذه الغایه و هى سنه اثنین و ثلاثین و ثلاثماه بعد الالف من الهجره النبویه ۱۳۲۳ هق على مهاجرها الاف الاف التحیه لم اجد انفسى مرتبه من مراتب الراسخین ، و درجه من درجات الکاملین ، و مزیه من مزایا الشامخین ، فخر بى ان اتمثل انفسى بما نمى الى فخر الدین الرازى :

نهایه اقدام العقول عقال
و اکثر سعى العالمین ضلال

و ارواحنا فى وحشه من جسومنا
و حاصل دنیانا اذى و وبال

و کم قد راینا من رجال و دوله
فبادوا جمیعا مسرعین و زالوا

و کم منه جبال قد علت شرفاتها
رجال فزالوا و الجبال جبال

و لم نستفذ من بحثنا طول عمرنا
سوى ان جمعنا فیه قیل و قال

و هذا النظم الفرسى ایضا نمى الیه :

دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
مویى به ندانست بسى موى شکافت

گر چه ز دلم هزار خورشید بتافت
لکن بکمال ذره اى راه نیافت

استحقاق التقدیم هو العلم ، اذ لا شرف لا و هو نظامه ، و لا کرم الا و هو ملاکه و قوامه ، و لا سیاده الا و هو دروتها و سنامها، ولا سعاده الا و به صحبتها و قوامها. و یحضور جزیل الاجر و جمیل الذکر بعد وفاته . و هو الصدیق اذا خان کل صدیق ، و الشفیق اذا لم یوثق بکل ناصح شفیق . و العلماء ورثه انبیین ، و ساده المسلمین ، و الدعاه الى یوم الدین ، ولله در القائل فى نظم الفرس :

مال مایل بود اى ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادى منفک

علم دادند به ادریس و به قانون زر و سیم
شد یکى فوق سماک و دگرى تحت سمک

ففى العلم حیاه القلوب من الجهل ، و نور الابصار من الظلمه ، و قوه الابدان من الضعف . یبلغ به العبد منازل الاخیار، و مجالس ‍ الابرار، و الدرجات العلى فى الاولى و الاخره .
و الذکر فیه یعدل بالصیام ، و مدارسته بالقیام . به یطاع الرب و یعبد. و به توصل الارحام و یعرف الحلال و الحرام . و العلم امام العمل و العمل تابعه . یلهمه السعداء و یحرمه الاشقیاء.
فطوبى لمن لا یحرمه الله منه حظه هذا.
و قد ذکر عند مولانا جعفر بن محمد علیه السلام قول النبى صلى الله علیه و آله .

النظر الى وجه العالم عباده فقال :
هو العالم الذى اذا نظرت الیه ذکرت الاخره ، و من کان على خلاف ذلک فانظر الیه فتنه .

و قال علیه السلام ایضا:
العلماء امناء الرسول على عبادالله ما لم یخاطوا السلطان ، فاذا خالطوه و داخلوا الدنیا فقد خانوا الرسول ، فاحذروهم .

و قال صلى الله علیه و آله لاصحابه :
تعلموا العلم ، و تعلموا للعلم السکینه و الحلم ، و لا تکونوا جباره العلماء فلا یقوم علمکم بجهلکم .

و عن عیسى على نبینا و علیه السلام انه قال :
مثل عالم السوء مثل صخره وقعت فى فم النهر لا هى تشرب الماء و لا هى تترک الماء لیخلص الى الزرع .

و من کلام بعض الاکابر:
اذا رایت العالم یلازم السلطان فاعلم انه لص ، و ایاک ان تخدع بما یقال من انه یرد مظلمه او یدفع عن مظلوم فان هذه خدعه ابلیس ‍ اتخذها فجار العلماء سلما.

و قال بعض الحکماء:
اذ اوتیت علما قلا تطف نور العلم بظلمه الذنوب فتبقى فى الظلمه یوم یسعى اهل العلم بنور علمهم .
و قال صلى الله علیه و آله : خیانه الرجل فى العالم اشد من خیانته فى المال .

و فى المقام خبایا الا ان هذا القدر کاف لمن القى السمع و هو شهید. و الغرض من تسوید هذه الواراق تلخیص بیان صرف عمرى الى هذه الغایه و اعوذ بالله الکریم من مصرفه الى البطاله و الجهاله ، و سقوطى من البین یوم القیامه ، مع عداد نفسى الى هذه النهایه مشغول القلب ناقص العیش غرضا للبلایا و لافات ، و عرضا للخطایا و الهفوات سیما فى هذه الازمنه التى خیرات فیها على الاطلاق متراجعه ، و الهمه من تقدم الحسنات قاصره ، و الافعال الحسنه منطمسه ، و الاقوال الصادقه مدروسه ، و الانصاف مسدوده ، و الجور ظاهر و العلم متروک . و الجهل مطلوب ، و اللئوم و الدناءه متوسلیان ، و الکرم و المروه متواریان ، و المحبه ضعیفه ، و العداوه قویه ، و العلماء الاخیار مسنذلون محقرون ، و الجهال الاشرار محترمون موقرون ، و المکر و الخدیعه یقنظان ، و الوفاء و الحمیه نائمان ، و الکذب موثر و الصدق مردود منغمر، و الحق مغلوب و منهزم ، و الباطل مظفر و محترم ، و متابعه الهواء سنه متبوعه ، و احکام الشرع ضائعه معطله ، و المظلوم المحق ضئیل ذلیل ، و الظلام المبطل عزیز نبیل ، و الحرص غالب و القناعه مغبوله ، و العالم غدار و الزاهد مکار، و اتفق العلم فى ایدى جماعه هم اسراء التقلید، و طفقوا یتعاطونه من غیر توثیق و تسدید، کل صناعتهم اللجاج و العناد، و جل بضاعتهم الانحراف عن منهج الرشاد. و قد اجمعوا فى هذه الایام المنحوسه مع شرکائهم الغاوین على امر قد استخطوا الله فیه علیهم ، و اعرض بوجهه الکریم عنهم ، و احل بهم نقمته ، و جنبهم رحمته ، و استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکر الله ، فتبا لهم و لما ارادوا من ابداع مقاله فى الدین ، و تاسیس اساس مخالف لطریق الحق المبین فلهجوا بکلام بدعه غایتها هدم شریعه سید المرسلین ، و اظهار فتنه کقطع الیل المظلم لا یطافا حر نارها الى یوم الدین ، و تبعهم اشباه الناس الهمج الرعاع اتباع کل ناعق ، غیر المستغیئین بنور العلم ، و لا الملجئین الى رکن وثیق رکین و ان اصروا الندامه بعد حین کمندامه یزید اللعین فى قتل سید شباب اهل الجنه اجمعین .

فلما رات جماعه من اهل الحق ظهور هذه البدع المحدثه و اثاره تلک الفتن امستحدثه انکروا علیهم غایه الانکار، و اصروا على النکیر علیهم نهایه الاصرار خوفا من الملک القهار و طرده ایاهم فى درا القرار، حیثما قال الرسول المختار صلى الله علیه و آله الاطهار: اذا ظهرت البدع فى امتى فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیله لعنه الله . و عند ذلک قد صاروا اهدفا لسهام البلایا و المنایا و لم توف رعایه الحق فیهم فقتل منهم من قتل ، و سبى من سبى ، و اقصى من اقصى و شرد من شرد، و نفى من نفى ، و طرد من طرد، و جرى القضاء لهم بما یرجى له حسن المثوبه .

و قد کمت من المنفیین المشردین من عقر دارى الى دیار الغربه و بلاد الوحشه . و لولا حبوط الاجر و الثواب فى افشاء المصیبه ، و زیاده الصواب فى الصبر علیها و کتمانها لا شعبت المقال فى ما جرى على فى هذه الاوقات لکنى اشکوا بثى و حزنى الى الله تعالى طلبا لذخر یوم المیعاد. قال المیرالمومنین علیه السلام : ثلاثه من کنوزالجنه : کتمان الصدقه ، و کتمان المصیبه ، و کتمان المرض . و قال علیه السلام : الصبر من الایمان بمنزله الراس من الجسد، و لا ایمان لمن لا صبر له .
ثم بعد حصول فتره قلیله من هذه الفتنه الشدیده انتقلت من هذه امرابع اموحشه الى مسقط راسى و موطن آباثى و سکنت فیها سنین ، ثم هاجرت الى مطموره الرى .

این بود آنچه را که مرحوم آیت الله مولى محمد آملى در شرح حال خود نگاشته اند.
اما صورت مکتوب دوم اعنى شرح حال جناب استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره الشریف به قلم خودش این است :

همانا متولد شدم در طهران از رحم طیبه والده ام صیبه مرحوم ملا محمد معروف به سیبویه هزار جریبى الاصل ، الطهرانى المسکین ، والشاه عبدالعظیمى المدفن ، که شمه اى از ترجمه ایشان را در ظهر کتاب شواهد الایات که از مصنفات آن مرحوم است نگاشتم .

در روز چهارشنبه یازدهم شهر ذى القعده سنه هزار و سیصد و چهار ۱۳۰۴ هق به دنیا آمدم . و چون به بدایت قابلیت تعلم رسیدم پدر مرا به مکتب فرستاد تا در اندک زمانى از خواندن فارسى فارغ ، و مرا در مدرسه خازن الملک براى تعلم علوم عربیه فرستاد. و در حدود سن ده سالگى از خواندن سیوطى و جامى و امثال آن فارغ ؛ خود براى قرائت علم معانى آماده و آقا شیخ محمد هادى طالقانى – رحمه الله علیه – را به استادى اختیار کردم . و در اوان سنه سیصد و بیست و دو هجرى ۱۳۲۲ هق خدمت سید جمیل الموسوم بالجلیل که در عصر خود در گفتن مطول اشتهار تامى داشته ، باب ایجاز و اطناب و مساوات مطول را خواندن گرفتم و حقیقه خلاق معانى و بیان بود که خود گوید:

اندر بیان بیان معانى نموده اى
و اندر بدیع بدیع سخن پروریده اى

و لیکن متاسفانه در آن هنگام مرض عام طلوع کرده و مرا از درک خدمت آن سید محروم ساخت ، و در اواخر آن سال آن سید جلیل به آباء کرام خود ملحق شد.

و در خدمت آقاى طالقانى به شرح لعمه شروع کرده پس از قرائت چند جزوى از آن متذکر آن که آب در کوزه و ما تشنه لبان مى گردیم خدمت والد را گزید تا آن که لمعه و قوانین و سپس ریاض را در خدمت ایشان قرائت نمودم ، و در فقه و اصول سواى خدمت والد نزد کسى نرفتم .

سپس شوق تحصیل علوم ریاضى به سر افتاد، خدمت خال مکرم خود شیخ عبدالحسین هزارجریبى ، خلاصه خلاصه الحساب شیخ بهائى و هیئت فارسى فارسى هیئت قوشچى و شرح چغمینى و شرح بیست باب ملا مظفر و جمله اى از تحریر اقلیدس را دیدم .

در این خلال مشروطیت در ایران طلوع کرد، و مطلع آن مغرب سعادت من بود. و مرحوم پدرم از راه تصلب در دیانت مخالف با اساس مشروطیت گردید و کار منتهى شد به جایى که همه روزه ما را خبر مى رسید که در انجمن آذربایجانى ها تجمعى و اکنون براى قتل شمار رهسپار مى شوند.

بعد از چندى عشق تحصیل علوم عقلیه به سر افتاد، و امور عامه شوراق را در خدمت والد، تا مسئله چهاردهم را نزد ایشان تلمذ کردم . و از شرح لمعه و قوانین فارغ شده و به فرائد و مکاسب مشغول شدم . و گوئیا روز سوم از شروع به فرائد بود که در شهر طهران آشوب شد، و ولى خان تنکابنى و على قلى بختیارى با یک عده مسلح به شهر وارده شده نائره قتال بین ایشان و دولتیان که در تحت سیطره سلطنت محمد على شاه قاجار بودند بالا گرفت ، و این در روز بیست و هفتم ماه جمادى الثانى سنه هزار و سیصد و بیست و هفت هجرى قمرى بود ۱۳۲۷ هق و ما در آن روز کتاب را بر هم گذاشتیم . و صدمه صداى توپ و تفنگ با اقتران آن به خوف ، عاقبت فکر ما را مشوش کرد. و بالاخره ولى خانیان فائق آمد، و محمد على شاه پس از التجاء به سفارت روس از سلطنت مخلوع و احمد شاه که طفل صغیرى بود منصوب گردید، و تمام روساى مشروطیون زمامدار امور گردیده .

تا در عصر پنجشنبه یازدهم شهر رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت ۱۳۲۷ هق جماعتى از اهل علم طهران که با مشروطیت مخالفت داشتند، به سردارى مرحوم حاج شیخ فضل الله نورى ، دستگیر و به نظمیه که در آن اوان تحت ریاست یفرم ارمنى بود محبوس شدند، از آن جمله مرحوم پدرم محبوس شد. و در عصر روز شنبه سیزدهم رجب سنه هزار سیصد و بیست و هفت ۱۳۴۷ هق مرحوم حاج شیخ فضل الله مصلوب گردید .

و مردم تماشاچیان در روز یکشنبه چهاردهم رجب سنه هزار و سیصد و بیست و هفت ۱۳۲۷ هق برحسب دعوت سید یعقوب شیرازى که در آن زمان ناطق آن محله بود و اکنون از حال او بى خبرم ، در میدان توپخانه براى تماشاچیان صلب پدرم حاضر شدند، ولکن فجیعه مصلوبیت مرحوم شیخ انعکاس عجیبى بخشید، و چون عالم کشى تا آن عصر در ایران معمول نبود آن هم به این طور فجیع لذا نصف از اهل شهر را گویا از خواب بیدار کرد، و وقوع این حادثه به امر شیخ ابراهیم زنجانى که معروف به یهودیت بود لکن در امور مشروطیت ساعى بود، و بالاخره به عضویت در اداره اوقاف نامزد و به همان شغل بماند تا بمرد.

و مباشرت یفرم ارمنى بیشتر در مردم انزجار پدید آورد تا به درجه اى که زمامداران از تهاجم فتنه خائف ، و براى تبرئه خود این امر را به روساى آن دوره نجف اشرف منسوب داشتند، و چنین اظهار کردند که وقوع این حادثه براى امتثال فرمان روحانیون نجف بود، هر کس را در این مطلب شبهه اى است خود از نجف با تلگراف استعلام نماید، حتى آن که شایع شده بود که در آن چند روزه تلگراف براى استخبار این امر مجانى است . و من عملا اصلاع پیدا نکردم و مداخله روحانیون نجف اگر چه به کلى بى اصل نبود لکن از استعلام آنها با تلگراف هم مطلبى مکشوف نمى شد چه آن که ممکن بود از کرمانشاه یا قصر جواب به اسم نجف مخابره شود مطابق با میل زمامداران در صورتى که موافق با واقع نبوده باشد، بلى چیزى که الان مرا خاطر است از طرف سه نفر روحانیون آن عصر با تلگراف مخابره شد که دفع نورى و آملى و به هر قسم که باشد لازم است .

و بالجمله ؛ سوء انعکاس مصلوبیت مرحوم شیخ دفع قتل از مرحوم پدرم و سایر محبوسین نمود.و در حق پدرم حکم به تبعید بیرون آمد، پس از هفته اى از صلب شیخ مرحوم ، پدرم را به نور مازندران تبعید کردند، و به حاکم آنجا که در آن زمان مصدق الممالک نورى و پسرش که در آن عصر به معاضد الممالک ملقب و از علمداران مشروطیت بود سپردند، و در مدت پنج سال تحت الحفظ مصدق و معاضد در مازندران محبوس بودند.

و این ضعیف پس از ارجاع پدرم به مازندران مبتلاء به هموم و احزان ، و مقارن تجرع غصص و کرب گردیده با وجودى که اوان شبابم بود و سنین عمرم در حدود ۲۳ یا ۲۴ بود، مبتلا به عائله بزرگى و به فشار قرین شد. خود داراى عیال و چند تن اولاد بودم ، عائله پدر بر آن ضمیمه گردید، و اصول لوازم زندگانى پدر را هم از طهران مى بایست ارسال دارم ، و از طرف مردم به هیچ وجه تفقدى از من نمى شد، و بقایاى رجال از قاجاریه با وجودى که مخالفت پدرم با مشروطیت بالعرض به نفع آنان تمام مى شد و از چگونگى حالم مطلع بودند مساعدتى نمى کردند بلکه اذیت هایى از آنان دیدم . و مردم متفرقه هم که در دوره اى لاف دوستى مى زدند ترک دوستى کرده بلکه با دشمن آمیختند. و من در احوالم مصداق فرمایش منسوب مولى الموالى مشاهده مى کردم که فرمود:
الناس فى زمن الاقبال کالشجره و حولها الناس مادامت بها الثمره حنى اذا ما عرت عن حملها انصرفت فربما لم یکن خبره خبره صدق صلوات الله علیه .

و از آن جمله از بعضى از اهل علم طهران که اینک سر به زیر خاک فرو کردند سامحهم الله بلطفه و کرمه امور غیر مترقبه دیدم . و من در تمام آن احوال صبر را از دست نداده پیرامون جزع نگردیدم . و اگر چه از عقوق مردم بسى لطمات و صدمات دیدم لکن همه آنها را عوائد الهى شناختم چه از دردى مطرود شدم بابى به قاضى الحاجات بر خود مفتوح دیدم . و چنانچه انسان سالکى مى بودم طریق روشن و روش حسنى براى سلوک خود مى دیدم ، و در آن حال متذکر معنى این شعر مولوى مى شدم :

این جفاى خلق با تو در جهان
گر بدانى گنج زر آمد نهان

خلق را با تو چنین بدخو کند
تا ترا ناچار رو آن سو کند

و با همه این احوال شوق تحصیل مرا قائدى به خیر بود، و با تراکم محن و فتن دست از طلب برنداشتم ، و در ماه شوال سنه هزار و سیصد و بیست و هفت ۱۳۲۷ هق به خود باز آمدم که اینک اوضاع دنیا مبدل و پدر در مازندران محبوس ، گرفتم که او را از این حبس خلاصى نباشد آخر نه مار کارى باید، اینک پدر را رفته باید پنداشت و خود در کار خود باید شتافت . وهمى خیالم قوت گرفتن کرد تا آن که در منقول به محضر افادت شیخ جلیل نبیل و فاضل على الاطلاق الشیخ رضا النورى المازندرانى که هم در مدرسه منیریه سمت تدریس ، و در خانه هم به افادت اشتغال داشت ، و جناب اعظم یگانه استادى است در تدریس فرائد، و الى الان نظیرى در مباحثه رسائل بر ایشان ندیدم . بالجمله ؛ فرائد را از رساله برائت خدمتشان حاضر شده به انتهاء رسانیدند، و سپس از سر شروع کرده ایضا به آخر ختم کرد، یعنى یک دوره و نصف دوره براى استماع رسائل به حوزه ایشان حاضر و در این خلال غالبا با فقهى هم توام بود از مکاسب یا غیر آن لکن مرا غرض در استماع رسائل ایشان بیشتر بود، و گویا ایاش را هم در تدریس آن اهتمام بیشتر و سعى شان اتم بود. و بالاخره به امامت مسجد حاج میرزا زکى واقع در بازارچه سنگلج طهران قیام نمود بیست و پنج هجرى ۱۳۵۵ هق به رحمت حق پیوست و در روز یکشنبه هفدهم شهر مذکور در حضرت عبدالعظیم مدفون گردید،

و براى دیدن معقول به مجلس افادت مرحوم شیخ على نورى حاضر شدم و از سفله طلاب آن حوزه بسى اهانت ها دیدم لکن شوق تحصیل مرا مدد نمود از آن اهانات از پا نیفتادم و از عواطف حکیمانه رحیمانه استاد نیز مرا کمک نموده دو دوره امور عامه شوارق که آن مرحوم متخصص در تدریس آن بود و او را بر آن حواشى است مطبوعه ، پیش ایشان دیدم ، و پس از انجام آن به مدرس تحقیق مرحوم میرزا حسن کرمانشاهى مدرس مدرسه سپهسالار قدیم که حکمت مشاء را استادى کامل بود شتافتم و به آن حوزه با کمال انس مى رفتم و از سفله موذیات آسوده بودم ، کتاب شرح اشارات من البدایه الى النهایه و سفر نفس اسفار و جمله اى از الهیات شفاء و برخى از طبیعیات آن و معظمى از شرح فصوص قیصرى خواندم : تا دوره روزگار منتهى به سنین قحط عظیم گردید، یعنى سنه هزارء سیصد و سى و شش (۱۳۳۶) مجاعه شدید روى داد، و استاد معظم به واسطه فشار قحط و صدمه پیرى به مدرسه نیامد. و من سماجت کرده دست از طلب نکشیدم با وجودى که خانه ام نزدیک خیابان میدان مشق ، و خانه ایشان نزدیک به دروازه غار بود و همه روزه بعد از ظهر به خانه ایشان رفته و از محضرشان استفاده مى بردم تا بالاخره در همان سال آن مرحوم را سفره لقاء الله روى داده و قالب تهى کرده به منزلگاه حقیقى پیوست و رفاقت ملاعلى را اتخاذ نمود.

و در خلال این احوال والد ماجدم که چندى بود از مازندران مراجعت کرده بودند به عالم آخرت انتقال یافت و با سمیشان خاتم النبیین محشور گردید و در روز اول ماه شعبان سنه هزار و سیصد و سى و شش ۱۳۳۶ هق به رحمت ایزدى پیوست . پس ‍ از انتهاء مراسم تعزیت آن مرحوم به شغل امامت مسجد حاج مجدالدوله مشغول شدم ، و به وعظ و اندرز و مذاکرات اخلاقى و تربیت خلق مقامى بس منیع اتخاذ کردم ، و هم در صبح ها به مدرس افاده حاج شیخ عبدالنبى نورى که جامعى بود در معقول و منقول و کان قدوه من ادرکته فیهما حاضر مى شدم .

تا در سنین هزار و سیصد و چهل هجرى ۱۳۴۰ هق مرا شوق به مسافرت عتبات عرشى درجات به خاطر افتاد، در طلب آن برآمدم با وجود تهى دستى و قرض وافر و کثرت عیالات . متوجه حضرت مولى الموالى به این وجه کار سفرم ساخته آمد. و به علاوه از حسدالحاسدین هم به جهت رفتن به مسجد مجدالدوله ملول بودم ، و هم از این شغل خطیر در اندیشه بودم ، تا بالاخره با تحصیل اجازه اجتهاد از مرحوم حاج شیخ عبدالنبى نورى پس از تفویض مسجد به یک سید جلیلى از دوستانم در روز شنبه سیم ماه شعبان سنه هزار و سیصد و چهل ۱۳۴۰ هق با عائله خود به سمت عتبات حرکت کردم ، و روز غره ماه رمضان المبارک سنه هزار و سیصد و چهل ۱۳۴۰ هق به نجف اشرف مشرف و در خانه اى جنب مقبره مرحوم شیخ خضر شلال ، منزل کردم ؛ و در ماه مبارک با روساى آن بلد شریف و نوع اهل علم آن مانوس شدم . اگر چه هنگام حرکتم از طهران شقاق مشروطه و مستبدى در بین اهل طهران کهنه شده بود، بلکه مى توان گفت بکلى مضمحل بود، و نوع اهل علم را از این راه خلافى نبود، بلکه همه با هم مى زیستند، لکن بقایاى این شقاق در روش سکنه نجف اشرف میلى قابل و منزلى با قرار داشت ، و من بنده به این جهت در کشمکش بودم و هم مورد عنایت بعضى از روسا به جهت انتساب به پدر بسته نمى شدم به این جهت طریق سلامت اتخاذ کردم و خود را از من دانست با هر دو حوزه کنار کشیدم .

و مجلس افاده آقاى آقا ضیاء الدین عراقى را براى خود اختیار کردم تا در آن مدرس محترم یک دوره اصول من البدایه الى النهایه دیدم ، و اشکالى از فقه را برخوردم و آنچه شنیدم بنوشتم و آنچه نوشتم مذاکره کردم و به تحقیق اندر شدم .
تا آن که مرا شوق شنیدن ابحاث آقاى نائینى پیدا شده ، پس از تکمیل دوره مباحثه آقاى عراقى به درس ایشان حاضر شده از آخر مباحث استصحاب الى آخر تعادل و تراجیح ، و از اول مباحث الفاظ الى رساله برائت خدمتشان استفاده کردم .

و به مباحثه آقاى اصفهانى آقا سید ابوالحسن اصفهانى که در آن اوان اصول منقح خارج مى فرمود حاضر مى شدم ، و آنچه از درس ایشان هم استفاده کردم به دام کتابت قید کردم .
تا سنین هزار و سیصد و چهل و هشت ۱۳۴۸ هق و چهل و نه ۱۳۴۹ و پنجاه ۱۳۵۰ نه آن که خود را مستغنى دیدم ، بلکه ملول شدم چه آن که ممارست از تدرس و تدریس و مجالس تقریر که در شب ها تا جار حرم در صحن مطهر منعقد مى داشتم خسته شدم . به علاوه کمال نفسانى در خود نیافتم ، بلکه جز دانستن چند ملفقانى که قابل هزاران نوع اعتراض بود چیزى نداشتم . و همواره از خستگى ملول و در فکر برخورد به کاملى وقت مى گذراندم . و به هر کس مى رسیدم با ادب و خضوع تجسسى مى کردم که مگر از مقصود حقیقى اطلاعى بگیرم . و در خلال این احوال به سالکى ژنده پوش برخوردم ، و شب ها را در حرم مطهر حضرت مولى الموالى ارواحنا فداء عتبته تا جار حرم با ایشان به سر مى بردم و از اگر چه کامل نبود لکن من از صحبتش ‍ استفاداتى مى بردم .

تا آن که موافق به ادراک خدمت کاملى شدم ، و به آفتابى در میان سایه برخوردم ، و از انفاس قدسیه او بهره ها بردم ، و در مسجد کوفه و سهله شب هایى تنها مشاهداتى کردم . و کم کم باب مراوده با مردم را به روى خود بستم ، و به مجالس مباحثات حاضر نمى شدم ، و دروسى را که خود داشتم ترک کردم . و چند سالى بر این حال بماندم تا مرا شوق بازگشت به طهران پدید آمد. پس از استخاره با حضرت معبود در ماه ربیع الاول سنه هزار و سیصد و پنجاه و سه ۱۳۵۳ هق از نجف اشرف حرکت کرد، و اواخر ماه مذکور به طهران رسیدم .

و همواره به تجزع غصص و احزائم و از پیش آمدهاى روزگار در سوز و گدازم . نه مرا حال قرارى و نه پاى فرارى و نه شوق به کارى و نه دنیایى و نه آخرتى هذا ما کنزتم لا نفسکم فذوقوا ما کنتم تکنزون اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
و ختم مى کنم این اوراق را به رسم بعضى از اجازاتى که اساتید عظام مرا اهل آن دانسته و اقتداء بالسلف الصالح به این ضعیف مرحمت کردند و مرا در سلک روات اخبار اهل اطهار علیه السلام مفرط داشتند.

و الحمدالله على انعامه و افضاله ، وله الشکر على الائه .
صوره کتابه السید الاجل الامجد، السید الجلیل و السند النبیل ، صاحب المقامات العالیات و الکرامات الباهره السید ابى تراب الخوانسارى النجفى قدس سره ابن عم السید الجلیل السید محمد باقر صاحب روضات الجناب و السید محمد هاشم الچهار سوقى الاصفهانى قدس سره و هى هذه :

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله على نواله ، و صلى الله على عباده الذین اصطفى محمد و آله . و بعد فان جناب العالم الزکى و الحبر اللوزعى و الفاضل الکامل الالمعى و العدل التقى النقى الشیخ محمد التقى الطهرانى دام فضله ابن المرحوم المبرور قدوه العلماء الراسخین و حجه الاسلام و المسلمین الملا محمد الاملى طیب الله رمسه و قدس سره روحه قد استجاز منى تاسیا بالاسلف الصالحین ، و تیمنا بالدخول فى سلسله الرواه عن النبى و الائمه المعصومین ، فاجزت ان یروى عنى ما صحت لى روایته من کتب اصحابنا الحدیثته و الدعائیه لا سیما الاربعه التى علیها المدار: الکافى و الفقیه و التهذیب و الاسبصار للمحمدین الثلاثه قدس الله ارواحهم و الثلاثه المتاخره المشتهره اشتهار الشمس فى رابعه النهار: الوسائل و الوافى و البحار للمحدین الثلاثه ایضا؛ و الصحیفه السجادیه و المصباحین للطوسى و الکفعمى ، و کتب ابن طاوس و غیرها و سائر تصانیف علمائنا الابرار؛ و تصانیفى لا سینا کتابى الکبیر المسمى بسبیل الرشاد فى شرح نجات العباد المشتمل على جل الاخبار و استیفاء تمام الادله و الاقوال ، و کتاب قصد السبیل و تحریر الاحکام بالدلیل ، و غیر ذللک ؛ و تصانیف سائر العلماء من العامه و الخاصه فى سایر اللعلوم التى یحتاج الى النقل عنهما بطرقى المتصله الى مصنفیها.

و من اعلى طرقى الیها ما ارویه عن مشایخى و هم یزیدون عن عشره من تلامذه من تلامذه الشیخین العامتین المنتهى الیهما ریاسه الامامیه خاتم الفقهاء و المجتهدین الشیخ محمد حسن بن الشیخ باقر صاحب الجواهر، و خاتم المحققین الشیخ مرتضى الانصارى قدس الله روحهما.

و منهم سید المحققین السید حسین التبریزى ؛ و فقیه اهل العراق بل کافه الافاق الشیخ محمد حسین الکاظمى ؛ و المحقق المدقق الزاهد الاواه المولى لطف الله المازندرانى ؛ و ابن عمى و زوج اختى السید المحقق المحدث العدل البدل صاحب الکرامات و المقامات السید محمد الخوانسارى ؛ و المحقق المدقق السید هاشم الچارسوقى الاصبهانى صاحب اصول آل الرسول و مبانى الاصول و غیرهما؛ و اخوه الاکبر المحقق المدقق المحدث الماهر السید محمد باقر صاحب روضات الجنات و غیرها من التصانیف الفاخره ؛ و علامه المجتهدین الشیه محمد باقر بن الشیخ محمد تقى صاحب الحاشیه على اصول المعالم ؛ و العالم الربانى و الفاضل الصمدانى الشیخ عبدالعلى الاصفهانى قدس الله ارواحهم ؛ و غیر هم ممن لاحاجه الى ذکره ، فانا اروى عنهم جمیعا بحق الاجاره عن الشیخین المذکورین .

و الشیخ محمد حین – رحمه الله علیه – یروى عن السید الجلیل العلامه السید جواد العاملى صاحب مفتاح الکرامه عن شیخه الاجل الاکبر الشیخ جعفر صاحب کشف الغطاء عن السید مهدى بحرالعلوم ، و هو تاره تروى عن جدى الثالث السید محمد المحقق ابن العلامه السید الحسین ابن المحدث العلامه السید ابى القاسم جعفر الخوانسارى عن والده عن المحدث المجلسى صاحب البحار.

و الشیخ مرتضى الانصارى – رحمه الله علیه – یروى تاره عن المحقق النراقى الموالى احمد بن الموالى مهدى بن ابى ذر النراقى عن والده عن الوحید البهبهانى ، و اخرى عن الولى احمد عن السید مهدى بحرالعلوم بطریقه الى صاحب البحار یروى الوسائل عن الشیخ محمد الحر العاملى و هو آخر من اجازه و استجاز منه . و یروى الوافى عن المولى محمد محسن الفیض الکاشانى ، و یروى سائر الکتب بطرقه المذکور فى اجازات البحار. و اعلاها سندا انه یروى عن والده الملا محمد تقى المجلسى عن شیخه الشیخ بهاء الدین العاملى عن والده الشیخ حسین بن عبدالمصد عن الشهید الثانى عن الشیخ ضیاء الدین على بن الشیهد الاول محمد بن مکى عن فخر المحققین الى طالب محمد بن الحسن بن یوسف بن المطهر الحلى عن والده الامام العلامه عن المحقق ابى القاسم جعفر بن سعید بن السید السعید شمس الدین ابى على السید فخارین معد المولوى عن الشیخ الامام ابى الفضل شاذان عن الشیخ ابى على الحسن بن محمد الطوسى عن والده الشیخ الوسى مصنف التهذیب و الاستبصار عن الشیخ المفید عن ابن قولویه عن محمد بن یعقوب الکلینى منصف الکافى . و یروى الشیخ المفید بالواسطه عن الصدوق محمد بن على بن بابویه مولف الفقیه .

و اما کتب ابناء طاوس فنرویها عن العلامه عنهم و اما الصحیفه الکامله فنرویها عن الشهید الاول عن السید تاج الدین محمد بن القاسم بن معیه عن والده السید جلال الدین القاسم بن معیه عن عمید الروساء هبه الله بن حامد و الشیخ على بن سکون معا عن السید الاجل بهاء الشرف الى آخر ما فى سند الصحیفه المذکور فى اولها.

و نرویها ایضا عن السید فخار عن محمد بن ادریس عن بهاء الشرف الخ . و عن العلامه عن والده عن ابن نما عن محمد بن ادریس عن بهاء الشربشف الخ . و نرویها ایضا عن الشیخ الطوسى عن الشیبانى الى آخر السند.
و اما اسانیدنا الى باقر الکتب و سائر الطرق الیها فمعلومه من کتب الاجازات ، لا سیما اجازات البحار ولولو الحرین و مناقب الضلاء و اجازه الشهید الثانى و غیرها فلا حاجه الى ذکرها.

و ارجو عن جنابه الدعاء فى مواطن الاجابه . و حرره بیمناه الداثره ابوتراب الخوانسارى فى ثالث ذى الحجه الحرام من شهور سنه اثنتین و اربعین و ثلاثمائه بعد الالف من الهجره فى الغرى .
صوره کتابه الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل افضل المتاخرین علما و عملا و شیخ المجتهدین زهدا و تقوى الشیخ اسدالله الزنجانى قدس الله سره و طیب رمسه المتوفى فى ایام البیض من شهر رجب من شهور سنه ثلاث و خمسین و ثلاثمائه بعد الالف من الهجره فى ارض الغرى و المدفون فى صحن الشریف رزقنا الله مجاورته حیا و میتا، و قد ناولها ایاى فى شهر شوال من شهور شنه ۱۳۴۸ من الهجره : بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین ، و صلى الله على محمد و آله الطاهرین ، و لعنه الله على اعدائهم اجمعین مادامت الربوبیه ثابته للذات المقدسه . اما بعد فقد استجاز منى جناب العالم الفاضل الکامل التقى النقى المجتهد الشیخ محمد تقى الطهرانى دام عزه ابن العالم قدوه العلماء الصالحین العالمین حجه الاسلام و المسلمین الولى محمد الاملى .

اعلى الله مقاه و رفع الله درجته و حشره الله مع الائمه الاطهار صلوات الله علیهم تاسیا بالسلف الصالحین لیدخل فى سلسله الرواه عن المعصومین فاجزت له ان یروى عنى جمیع ما صحت لى روایته عن مشایخنا الکرام من کتب الاخبار المعتمده عندالشیعه حسبما المرقومه المولى حجه الاسلام المیرزا ابوتراب الخوانسارى فى اجازته لیه اعلى الله مقامه من کتب المصنفات من الخاصه و العامه . و اما مشایخى فاولهم سیدى و مولاى و استادى فى بحث القوانین حجه الاسلام على القزوینى اعلى الله مقامه و رفع به درجته صاحب التصانیف الکثیره فى الفقه و الاصول و صاحب الکرامات . و الثانى السید الجلیل و الموالى انبیل صاحب الکرامات حتى طول الارض ‍ الحاج سید حسین القزوینى المعروف الباهره و من فضائله انه کان حافظ الکتب الاربعه بجمیع اساندها فى اواخر عمره و لم یاذن لى فى التصریح باسمه الواقعى المسمى بحسب الظاهر بعبدالله . و الرابع المولى الجلیل العالم العامل الزاهد حجه الاسلام استادى فى بعض الابواب الفقیه المولى الحاج ملاعلى بن الحاج المیرزا خلیل الطهرانى فى النجف الاشرف . الخامس المولى الجلیل صاحب المصنفات الکثیره الحاج سید میرزا محمد هاشم الخوانسارى قدس سره فاستجزت عنه فى دوره سر من راى على مشرفها الاف التحیه و الثناء فاجازنى اعلى الله مقامه فى عصر سیدنا و مولانا استادى الاکبر مجسمه العقل و التقوى المولى الحاج المیرزا محمد حسن الشیرازى قدس سره والتفصیل فى ورقه الولى حجه الاسلام السید ابوتراب الخوانسارى قدس سره شرکتى مع جنابه فى بعض ‍ مشایخ الاجازه و قد کتبتها فى النجف الاشرف عند تراکم الامراض المتعدده فى العشر الاول من شهر شوال المکرم فى سنه ۱۳۴۸ بحیث لم اقدر على السکون عشر دقائق لجزیته . اللهم وفقه لمرضاتک و لما تحب و ترضى و المستدعى من حضرته ان لاینسانى عند المناجات مع قاضى الحاجات فى حنابى و مماتى . اللهم اغفرلى و اوالدى بحق الخمسه و له ولوالدیه بحق المقربین عندک و انا العبد المذنب العاصى المحتاج الى عفور ربه الشیخ اسدالله الزنجانى عفى الله عنه و عن والدیه بحق محمد و آله الطاهرین .

 

 

اجازه اجتهاد دیگر از آیت الله زنجانى

و نیز کتابتى است هنگام حرکت داعى در نجف اشرف برایم فرستادند و صورت آن این است که مسطور مى گردد: بسم الله تعالى شانه العزیز الحمدالله رب العالمین و الصلاه و السلام على محمد و آل محمد و آله الطاهرین و اوصیاء امرضیین و خلفاء الراشدین الحج المیامین اللعنه الدائمه مادامت الربوبیه ثابته للذات المنزه عن النایص الامکانیه على اعدائهم اجمعین . و بعد در ازمنه سابقه استجازه و اجازه مرسوم بود و بین الاعلام و در ازمنه متاخره بالمره از بین رفته و حال آنکه بعض مشایخ داعى را اعتقاد این است که فتوى بدون اجازه صحیح نیست و على اى حال و لقد اجزت شیخنا الاعلام : و لولدى العظام عمده المجتهدین العالم الربانى الشیخ محمد تقى الهرانى الاملى بحق اجازتى عن جمیع من مشایخى العظام و اخیر هم السید الجلیل و المولى النبیل حجه الاسلام و المسلمین ولدى السید المیرزا محمد هاشم الخوانسارى قدس سره و هو مجاز عن شیخنا الامام الانصارى قدس سره و هو مجاز من المحقق النراقى صاحب المستند الى ان ینتهى الى سید الجلیل و المولى النیبل صاحب الکرامات المولى بحرالعلوم و منه ینتهى الى المعصومین علیهم السلام اجمعین و منهم الرسول الخاتم صلى الله علیه و آله و منه صلى الله علیه و آله الى الله سبحانه عزوجل و ا لمستدعى من حضرته ان لاینسانى من دعاء الخیر من حیاتى و مماتى سیما حسن العاقبه . همچنانکه تا عمر دارم آن جناب را فراموش ‍ نخواهم کرد آقاى آملى مى دانید حال ندارم و اگر زودتر خبر فرموده بودید اجازه مفصلى مى نوشتم داعى از هشت نفر از اعلام – قدس الله اسرارهم – مجازم . اطاق الله بقائکم و حفظکم من جمیع الشرور و الفتن و جعلکم من المروجین للشریعه المطهره و انا العبد المذنب المستغرق فى بحار المعاصى الشیخ اسدالله الزنجانى از تربیت شدگان مجسمه العقل و التقوى فى دوره سر من راى على مشرفها آلاف التحیه و الثناء انتهى . رحمه الله علیه و على والدیه و حشره و ایانا مع محمد و آله الطاهرین . انه ولى ذلک .

 

 

اجازه نامه از آیت الله عبدالنبى نورى

صورت اجازه که مرحوم مغفور الحاج شیخ عبدالنبى النورى قدس سره هنگام حرکت از طهران به نجف اشرف مرحمت کردند و آن این است : بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله الذى فضل مدادالعلماء على دماء الشهداء و جعلهم لفضلهم و رته الانبیاء و الصلاه و السلام على محمد سید السفراء و اکمل الاصفیاء و على وصیه و وزیره على سید الاوصیاء صلوه دائمه باقیه مادامت الارض و السماء و بعد فان العالم الفاضل شریعتمدار عماد الاعلام جامع العقول و المنقول حاوى الفروع و الاصول آشیخ محمد تقى الاملى الطهرانى حقق الله له الامال و الامال نجل العالم الربانى الاخوند ملا محمد الاملى نضر الله وجهه قد صرف برههه من عمره الشریف تحصیل العلوم الدینیه و المعارف الالیهه و حضر عند الاحقر سنین مدیده فى مباحث غیر عدیده وجد و کد و تعب واجتهد حتى ناق الاقران و صار بحمدالله تعالى مشارالیه بالبیان و اصبح خبیرا بمهمات المباحث العقلیه و النقلیه فله الولایه الشرعیه على الوظائف الاسلامیه ثم انه حفظه الله احب التالین بالسلف الماضین من العلماء الصالحین فاستجاز منى روایه ما صحت لى روایته فاجزته ان یروى عنى کل ما یصح له روایه من طرقى الکثیره ما شاء منها و احب سیما نهج البلاغه و الصحیفه السجادیه و الکتب الاربعه التى علیها مدار الشیعه فى الاعصار و الامصار لمحمدین الثلاثه البرره الاخیار و مجامع المتاخره الوافى و الوسائل و بحارالانوار و اوصیه بملازمه التقوى و عدم التجاوز عن مسلک الاحتیاط العاصم عن زلل الصراط وارجوئه ان لاینسانى عن الدعوات الصالحات فى حیاته و بعد الممات و قد صح عن الاحقر عبدالنبى النورى نورالله قلبه فى یوم الجمعه الثانى من شعبان المعظم ۱۳۴۰ هق .

 

 

اجازه اجتهاد از علامه نائینى

صورت کتابت استاد الاکبر الموالى الجلیل الجمیل المیرزا حسین الغروى النائینى اطال الله بقائه هنگامى که از نجف اشرف مراجعت به طهران مى کردم و آن این است که : بسم الله الرحمن الرحیم رب العالمین و افض صلواته و ازکى تحیاته و تسلیماته على من اصطفیه من الاولین و الاخرین و بعثه رحمه للعالمین محمد و آله الائمه الطیبین الطاهرین من الاولین و الاخرین و بعثه رحمه للعالمین محمد و آله الائمه الطیبین الطاهرین الکهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و عصمه المعتصمین و اللعنه الدائمه على اعدائهم ابدالابدین و بعد فان شرف العلم لا یخفى و فضله لا یحصى و من سلک فى الطلب و العمل به سلک صالحى السلف فکان نعم الخلف هو قره عینى العالم العلم العلام و الفاضل المهذب الفهام عماد للعلماء الاعلام و صفوه المجتهدین العظام کهف الانام و رکن الاسلام … و الزکى الصفى جناب الاغا شیخ محمد تقى ادام الله المولى محمد الطبرى الاملى قدس سره الزکى فلقد بذل فى هذا السبیل برههه من عمره و اشغل به شطرا من دهره معتکفا بجواز امیرالمومنین صلى الله علیه و آله الطاهرین باذلا جهده فى الاستفاده من الاساطین و قد حضر ابحاثى الفقیهه و الاصولیه حضور تفهم و تحقیق و تعمق و تدقیق مراقبا کتابه ما استفاد ضابطا له احسن الضبط و لقد احسن واجاد فاصبح و هو بحمدالله تعالى من المجتهدین العظام و یلزم العمل بما یستنبطه من الاحکام على المنهج المتداول بین المجتهدین العظام فلیحمدالله تعالى على ما اولاه و لیشکره على ما انعمه به و حیاه فلقد کثر الطالبون و قل الواصلون و عند الصباح یحمى القوم السرى و ینحلى عنهم غلالات الکبرى و لقد اجزت له ان یروى عنى جیمع ما صحت لى روایته من مصنفات اصحابنا و ما رووه عن غیره بحق روایتى عن مشایخى العظام باسانیدهم الکثیره المفصله فى فهارس الشیوخ و کتب المشیخه المنتهى جمیعا الى ارباب الجوامع العظام و الکتب الاصول و منهم الى بیت النبوه و موشع الرساله و مبط الوحى و معدن العظمه صلوات الله علیهم اجمعین و اوصیک و یا قره عینى بما اوصى به امیرالمومنین صلى الله علیه و آله الطاهرین جمیع شیعته مخاطبا له الى السبط الاکبر ابى محمد الحسن صلوات الله علیه عند انصرافه من صفین و تعهد ما فى تلک الوصیه المبارکه و اجعل الموت نصب عینیک و خذ حذرک من ان تترک الدنیا و اکثر من التدبر و التامل فیما رواه الیه فى النهج عن مولینا امیرالمومنین صلى الله علیه و آله الطاهرین عند تلاوه الهیکم التکاثر فان لکثره التامل و التدبر فیه و فى سائر ما رواه عنه . فهذا الشان شان من الشان عصمنا الله تعالى جمیعا عن مرویات الهوى و وفقنا لمایحب و برضى و رزقنا التجافى عن دارالغرور و الانابه الى درا الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت بالنبى و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و حرره بیمناهاالداثره افقر البریه الى رحمه ربه الغنى محمد حسین الغروى النائینى فى شهر ربیع الاول سنه ۱۳۵۳ هق

 

 

اجازه اجتهاد از آیت الله اصفهانى

صورت کتابت سید جلیل و الفاضل السید ابوالحسن الاصفهانى ادام الله بقاه که هنگام حرکت ضعیف از نجف اشرف مرحمت کرده اند: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و الصلوه و السلام على اشرف الانبیاء و المرسلین محمد و آله الطاهرین . و بعد فان جناب العالم الفاضل التقى الزکى قدوه الانام رکن الاسلام الشیخ محمد تقى الاملى زیدت تاییداته قد هاجر الى النجف الاشرف لتحصیل العلوم الشرعیه و تنفیح مبانیها النظریه فاحصا باحثا مجدا و حضر لدى الاساطین و الجانى مده من الزمان و فاز بحمدالله تعالى هو فوق المراد و صار بحمد الله مجتهدا بارعا صفیا فیحرم علیه التقلید فیما اجتهد و وجب علیه العمل بما استقر رایه و له التصدى لما هو فى وظائف المجتهدین من المتقدمه و المتاخره . حرر ذلک فى ۱۸ شهر رجب الاحقر ابوالحسن الموسوى الاصفهانى

 

 

اجازه اجتهاد از آیت الله فیاء الدین عراق

صورت کتابت شیخ المتقین العظام و عماد الاغا ضیاء الدین العراقى النجفى که پس از مراجعت به طهران به داعى فرستادند: بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله الذى فضل مداد العلماء على دماء الشهداء و اختار هم من خلقه و جعلهم الانبیاء و الصلوه و السلام على اشرف الانبیاء محمد و آله الاصفیاء و بعد فان حضره العالم الفاضل الکامل العدل الورع التقى عماد العلماء الاعلام کهف المجتهدین العظام حجه الاسلام و المسلمین الاقا شیخ محمد تقى الاملى دامت برکاته قد هاجرها الى النجف الشرف و اقام بها برههه من الزمان لتحصیل العلوم الشرعیه و تنقیح مبانیها النظریه فاحصا باحثا مجدا مجتهدا حتى حاز بجوده نظره و ثقافه فکره اعلى مراتب الاجتهاد فصار بحمدالله مجتهدا زکیا یحرم علیه التقلید و یجب به العمل بما استنبطه من الاحکام و التصدى لما هو فى وظائف المجتهدین العظام و على اخواننا المومنین ان یحرسوه و یتبعوا حکمه للمجتهد المطاع و اوصیه بسلوک جاده الاحتیاط الذى سالکه لیس بناکب عن الصراط وارجو من جنابه ان لاینسانى من الادعیه الصالحه کما لا انساه ان شاء الله تعالى و السلام علیه و رحمه الله و برکاته من الاحقر ضیاء الدین العراقى رحمه الله تعالى علیه و حشره مع محمد و آله الطاهرین سیما ابن عمه امیرالمومنین سیدالوصیین و قائد الغر المحجلین و کان تاریخ وفاته قدس سره فى لیله الاربعاء آخر لیله شهر ذیقعده الحرام من شهور ۱۳۶۱ هق بالنجف الاشراف و دفن فى الصحن الشریف فى المقبره آل قریبه الى الباب السلطانى . براى تذکره اخوان ایمانى ، و اخلاء روحانى مى نگارد که از اول تاریخ این تذکره که شهر ذیحجه الحرام سنه ۱۳۴۵ هجرى قمرى است الى الان که مشغول نگارش این ورقه هستم که صبح روز جمعه هفتم ماه ربیع الاول سنه ۱۳۶۳ هجرى قمرى است نه سال که صبح روز جمعه هفتم ماه ربیع الاول سنه ۱۳۶۳ هجرى قمرى است نه سال از تاریخ کتابت این تذکره مى گذرد که این بنده ضعیف در طهران متوقفم و در این مدت سفرى به بیت الحرام مشرف شدم و به شرف زیارت مرقد منور حضرت سیدالمرسلین صلى الله علیه و آله و شفیعه روز جزا صدیقه کبرى سلام الله علیها و ائمه بقیع سلام الله علیهم اجمعین مشرف شدم و آن در سنه ۱۳۵۷ هجرى قمرى بود و بقیه را در طهران مقیم بوده و یا اشتغال به کتابت و یا تدریس ‍ و یا منبر وعظ داشته و اکنون که پنجاه و نه سال از سنین عمرم مى گذرد و از جهت قصور در ادامه وظایف ، خود را در درگاه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى شرمنده مى دانم مگر آن بزرگوار به کرمشان از ظلماتم درگذرند انه صلوات الله علیه من اهل بیت لا یشقى من تولاهم . فعلا در بستر ناتوانى افتاده و به عارضه تب مبتلایم از خداوند منان شفاى عاجل و مغفرت و رحمت مى طلبم فانه ارحم الراحمین . و از اخوان و صدیقانم تمناى استغفار مى نمایم حیا و میتا فانى ضعیف مسکین . اللهم ارحمنا برحمتک و لاتکلنا الى انفسنا طرفه عین و اجعل ما لنا الى روحک و ریحانک و رضوانک و احشرنا مع انعمت علهم غیرالمغضوب علیهم و لاالضالین من عبادک خصوصا محمد سید الانبیاء و عترته الهادیه و کان آخر هذه الکتابه صبح یوم الجمعه السابع من شهر ربیع الاول ۱۳۳۶ هق .

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین

در این تاریخ که ساعت یازده صبح روز شنبه پانزده ماه شوال سال ۱۳۸۳ قمرى مطابق با روز دهم برج اسفند سال ۱۳۴۲ هجرى شمسى است با حال ضعف و کسالت به این رواق که تاریخچه زندگانى این ذلیل است مراجعه و اینکه تاکنون خداى متعال مرا باقى داشت شکرگزارى کردم و قدرى مطالعه از گذشته نمودم و بسى تاسف از عمر گذشته خوردم و در این سال مرا ابتلاء به عسرالبول پیش آمده و منتهى به بسترى شدن در بیمارستان شد در روز شانزدهم ماه شعبان سال ۸۳ عمل جراحى صورت گرفت و خداى متعال مرا شفا بخشید و روز ۱۳ ماه رمضان ۸۳ به منزل با پاى خود مراجعت کردم و از آن روز تا امروز در خانه مثل بسترى هستم . اوقاتى را که با دوستان به سر مى برم به خوشى مى گذرانم و بقیه را که تنها باشم به نوشتن شرحى بر عروه که به آن مشغولم و مجلداتى از آن منظم شده وقت را سر مى برم و از خداى متعال استمداد عاقبت خیر مسئلت مى دارم . اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا حرره الضعیف محمد تقى الاملى عفى عنه .
این بود آنچه را که مرحوم استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى قدس سره در شرح حال خود مرقوم فرموده اند

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده