زندگینامه شیخ اکبر محی الدین ابن عربی (خلاصه)

ابو بکر محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبد الله بن حاتم طائى‏، در شب دو شنبه هفدهم ماه رمضان المبارک، سنه ۵۶۰ هجرى قمرى، شب نخستین سالگرد اعلان عید قیامت، به وسیله حسن بن محمد بن بزرگ امید، در مصلّاى قلعه الموت، برابر با بیست و هشتم ژوئیه سال ۱۱۶۵ میلادى، شصت و نهمین سال جنگهاى صلیبى در بلده مراز بلاد اندلس، در خانواده جاه و جلال و زهد و تقوا متولد شد.

. خانواده ابن عربى، در اصالت و نجابت، ثروت و مکنت، عزّت و جلالت و علم و تقوى و زهد و پارسایى از خانواده ‏هاى بنام و معروف عصر خود بوده ‏اند.

جدّ اعلاى وى حاتم طائى، مرد بزرگوار و بخشنده سرشناس عرب بوده‏ و او از نوادگان عبد الله بن حاتم برادر صحابى جلیل القدر عدىّ بن حاتم است. جدش محمد از قضات اندلس و از علماى آن سامان به شمار رفته و پدرش على بن محمد از ائمه فقه و حدیث، از اعلام زهد و تصوف و به عبارت ابن عربى از متحققان در منزل انفاس‏ و از دوستان فیلسوف عظیم و مفسّر کبیر ابن رشد و وزیر سلطان اشبیلیه‏ بوده که شاید این سلطان همان ابن مردنیش سابق الذکر بوده باشد.

مادرش نور از قبیله خولان و به انصار انتساب داشته، چنان‏که او خود گفته است:«و کانت امّى تنسب الى الانصار».

 از جمله در کتاب فتوحات مکّیه واقعه‏اى نگاشته است که بر ایمان متقن و استجابت دعا و صدق و صفاى پدرش دلالت مى ‏دارد، چنان‏که مى ‏نویسد: «من بیمار شدم، پس به حالت اغما افتادم، چنان‏که در شمار مردگان شمرده شدم و در آن حال، قومى زشت سیما مى‏دیدم که قصد آزار مرا داشتند و همچنین شخص زیبا و بسیار خوشبویى مشاهده مى‏کردم که او آنها را از من دور مى‏ساخت، تا بر آنان چیره و پیروز شد. پس من از آن حالت بیهوشى به هوش آمدم و در آن هنگام پدرم- رحمه الله- را در کنار سرم دیدم که اشک مى‏ریزد و سوره «یس» مى‏خواند، البته سوره را تمام کرده بود. و من آنچه را که دیده بودم به او خبر دادم»

ایضا در همان کتاب درحالى ‏که از کرامات پدرش سخن مى ‏گوید مى ‏نویسد:

«پدرم از محقّقان در منزل انفاس بود که پس از مرگ در چهره ‏اش، هم علامات احیاء مشاهده مى‏شد و هم علامات اموات و او پانزده روز پیش از مرگش مرا از مرگ خود و اینکه روز چهار شنبه مى‏میرد خبر داد و این چنین هم واقع شد. و چون روز مرگش فرا رسید، درحالى‏که سخت بیمار بود بدون اینکه به چیزى تکیه کند بنشست و خطاب به من گفت اى فرزند من، امروز، رحلت و ملاقات وقوع مى‏یابد، من او را گفتم خداوند سفرت را سلامت و لقایت را مبارک گرداناد. او بدین سخن خوشحال شد و مرا دعا فرمود»

 نخستین همسر

اما نخستین همسرش مریم بنت محمد بن عبدون بن عبد الرحمن البجائى، بانویى صالح و صاحب مقام کشف و شهود و از خانواده بنو عبدون، یکى از خانواده‏هاى اصیل و نجیب اشبیلیه بوده است. بانوى مذکور در تحوّل معنوى وى تأثیرى عظیم داشته است. ابن عربى در نوشته‏ هاى خود از او به احترام نام مى ‏برد و بانوى صالحش مى ‏خواند و از وى سخنانى نقل مى ‏کند که به مقام کشف و شهود و عرفان و معنویّت او دلالت مى ‏کنند. چنان‏که در کتاب فتوحات مکیه مى‏  نویسد: «و اما خمسه باطنه» بانوى صالح مریم بنت محمد بن عبدون بن عبد الرحمن البجائى‏ براى من حدیث کرد و گفت شخصى را در خواب دیدم که او در وقایع من با من عهدو پیمان مى‏بست و من او را هرگز در عالم حس ندیده بودم. او خطاب به من گفت:

آیا قصد طریق دارى؟ پاسخ دادم بلى سوگند به خدا قصد طریق دارم ولى نمى ‏دانم آن به چه حاصل آید. جواب داد به پنج چیز: توکل، یقین، صبر، عزیمت و صدق.

چون او (مریم) خوابش را براى من گفت، بدو گفتم این مذهب قوم است‏. ایضا در همان کتاب مى‏گوید: «و من کسى را که ذوقا از اهل این مقام باشد ندیده ‏ام، اما اهل من مریم بنت محمد بن عبدون، خبر داد که یکى را دیده است و حال او را براى من وصف کرد و من دانستم که او از اهل این مقام است الّا اینکه از وى احوالى ذکر کرد که به عدم قوت و ضعف او، در این مقام دلالت مى ‏کرد».

فرزندان ابن عربى هم، مانند تبار و دیگر اعضاى خانواده‏ اش، اهل علم و عرفان و وجد و حال و مقام بوده‏اند. او دو پسر به نام هاى سعد الدّین محمد و عماد الدّین ابو عبد اللّه محمد داشته است. سعد الدین در رمضان سال ۶۱۸ هجرى در ملطیّه‏ متولد شده و به سماع و أخذ حدیث پرداخته است. او شاعر صوفى بوده و شعر نیکو مى‏ گفته است، وى را دیوان شعر مشهورى است. سعد الدین در سال ۶۵۶ یعنى سالى که هلاکو داخل بغداد شده و خلیفه المستعصم را کشته، در دمشق مرده و در جوار والدش مدفون شده است. اما عماد الدین در سنه ۶۶۷ در مدرسه صالحیّه مرده و او نیز در کنار پدر و برادرش سعد الدین در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شده است‏.

چنان‏که در گذشته اشاره شد، او را دخترى به نام زینب بوده است که از اوان طفولیّت، به مقام کشف و الهام نایل، و به مسائل شرعى عارف بوده است. ابن عربى در کتاب فتوحات مکّیه هنگامى که درباره سخن گفتن اطفال سخن مى ‏گوید، مى ‏نویسد: «مرا، دختر شیرخواره‏اى بود، سنش کمتر از دو سال، روزى با او بازى مى‏ کردم که ناگهان به خاطرم خطور کرد تا از وى مسأله‏اى سؤال کنم، پس به وى‏گفتم اى زینب. او متوجه من شد و به سخنم گوش فرا داد، سپس گفتم من مى ‏خواهم از تو راجع به مسأله ‏اى استفتا کنم، چه مى ‏گویى درباره مردى که با زنش جماع کرده ولى انزال نشده است؟ بر او چه واجب مى‏ شود؟ او با کلام فصیحى به من گفت بر او غسل واجب مى ‏شود. مادر و جدّه ‏اش سخن او را مى ‏شنیدند، جدّه ‏اش فریاد کشید و بى ‏هوش شد».

ایضا در همان کتاب پس از اینکه مى ‏نویسد: «همانا گروهى در گهواره، یعنى در حال شیرخوارگى سخن گفته ‏اند و ما اعجب از این را یعنى کسى را دیده‏ ایم که در بطن مادرش سخن گفته و واجبى را اداء کرده است، به این صورت که مادرش زمانى که آبستن به وى بوده عطسه کرده و خداوند را حمد گفته و آن کودک نیز از بطنش به وى «یرحمک اللّه» گفته است» مى‏ افزاید: «آنچه مناسب کلام مى ‏نماید، این است که من از دخترم زینب، درحالى ‏که با وى بازى مى ‏کردم سؤال کردم و او در این وقت شیرخواره بود و سنش یک سال یا قریب به آن، پس در حضور مادر و جده ‏اش به او گفتم: اى دخترک من چه مى ‏گوئى درباره مردى که با اهل خود جماع مى ‏کند و انزال نمى ‏شود؟ او پاسخ داد بر او غسل واجب مى‏ شود. پس حاضران از آن تعجب کردند و در همان سال از این دختر جدا شدم و او را پیش مادرش گذاشتم و به مادرش اذن دادم که در آن سال به حج برود. من هم از عراق رهسپار مکه شدم و چون به معرّف‏ رسیدم، در میان جماعتى که در معیّت من بودند، به جستجوى اهل خود که در قافله شام بودند رفتم. آن دخترک درحالى ‏که پستان مادرش را مى ‏مکید، مرا بدید و خطاب به مادرش گفت: اى مادر این پدرم است که آمده است. مادر نگاه کرد و مرا از دور بدید، که به سوى آنها مى ‏روم. در این حال، دخترک پیوسته مى ‏گفت: این پدر من است. در این حال دایى او مرا صدا کرد. من به جانبشان رفتم.چون دخترک مرا دید، بخندید و پدرپدرگویان خود را به دامنم انداخت»

 
هجرت به شهر اشلبیه
سال ۵۶۸ هجرى (۱۱۷۲- ۱۱۷۳ م) همراه خانواده ‏اش به شهر اشبیلیه، پایتخت اندلس انتقال یافت و تا سال ۵۹۸ در آنجا ماندگار شد و تربیت کامل دینى و ادبى یافت‏. نخست قرآن را با قرائات سبع از ابو بکر محمد بن خلف لخمى و ابو القاسم عبد الرحمن غالب الشرّاط القرطبى‏ بیاموخت و سپس در محضر استادان وارد و مدرّسان ماهر که در آینده نامشان خواهد آمد، به کسب ادب، أخذ حدیث و فراگیرى سایر رشته ‏ها و شاخه ‏هاى علوم و معارف زمانش همت گماشت و از برکت الهى و عنایت ربّانى و در اثر هوش و استعداد فطرى بزودى در آداب و معارف عصرش سرآمد اقران و انگشت ‏نماى همگان گردید.

اهمیّت مقامش در ادب، توجه حکومت اشبیلیه را به وى جلب کرد و در نتیجه به عنوان دبیرى و کاتبى در دستگاه حکومت به کار گمارده شد. او در این شهر، گویا پس از اشتغال به کار دولتى و در زمان حیات پدرش با زن شایسته و عارفش، مریم ازدواج کرده است‏.

ذکر واقعه  ‏اى ازقبل از تحول

ابن عربى در این هنگام، که هنوز به طریق تصوف وارد نشده بوده، بیشتر وقت خود را به سرودن شعر، تماشاى دل و عیش و عشرت مى ‏گذرانیده و درسبزه ‏زارها و شکارگاه هاى باصفا و خرم قرمونه‏ و بلمه با خدم و حشم به صید و شکار می ‏پرداخته، که پس از توجهش به «طریق اللّه»، از آن اوقات به عنوان زمان جاهلیّت خود نام برده و در کتاب فتوحات مکّیه آورده است که: «در سفرى، در زمان جاهلیّت که به معیّت پدرم بودم، در میان قرمونه و بلمه از بلاد اندلس، مرور مى ‏کردم، که ناگاه به دسته‏اى، از گورخران وحشى رسیدم، که به چرا مشغول بودند، من به شکار آنها مولع بودم و غلامانم از من دور، پیش خود اندیشیدم و در دلم نهادم، که هیچ یک از آنها را با شکار آزار نرسانم. هنگامى که اسبم آن حیوانات را بدید، به آنها یورش برد ولى من آن را از این باز داشتم و درحالى ‏که نیزه به دستم بود، بدانها رسیدم و میان آنها داخل شدم و چه بسا که سر نیزه به پشت بعضى از آنها مى‏ خورد، ولى آنها همچنان مشغول چرا مى ‏بودند و سوگند به خدا سرشان را بلند نمى‏ کردند، تا من از بین آنها گذشتم. سپس غلامان به دنبال من آمدند و گوران برمیدند و از جلوى آنها گریختند و من سبب آن را نمى ‏دانستم تا اینکه بدین‏ طریق یعنى طریق خدا برگشتم و اکنون مى ‏دانم که سبب چه بوده است و آن همان است که ما ذکر کردیم یعنى امانى که در نفس من، براى آنها بود، در نفوس آنها سرایت کرده بود.

تحوّل معنوى و ملاقات با ابو الولید بن رشد.

ابن عربى را در همین بلده، در دوران شباب، بلکه در سن صبا و در زمان حیات پدر، تحولى معنوى رخ داد و او به مقام کشف و شهود نایل آمد، در این مقام اشتهار یافت، شهرتش به گوش فیلسوف کبیر ابن رشد قرطبى رسید، ابن رشد به ملاقات او علاقه ‏مند شد و از پدرش درخواست کرد تا وى را ببیند و از مقام معنویش آگاه گردد. پدر محیى الدین تقاضاى ابن رشد را پذیرفت و در نتیجه این‏ملاقات مهمّ تاریخى واقع شد. از آنجا که این ملاقات از نظر تاریخى و علمى بسیار مهم مى ‏نماید، زیرا ملاقات دو رجل تاریخى و علمى است که هر کدام نماینده راه و روشى بوده است: یکى نماینده و پیرو راه عقل و برهان و دیگرى نماینده و شیفته طریق کشف و عیان و به راستى هر دو رهبر در اخلاف و پیروان خود از جهت فکرى و علمى تأثیر قابل ملاحظه ‏اى داشته ‏اند.                                   

   ابن رشد چندین قرن افکار اهل استدلال و برهان را به خود مشغول داشته و ابن عربى هم قرنها انظار اهل کشف و عیان را به خود مجذوب کرده است. لذا ما به نقل این واقعه مهم تاریخى از زبان خود محیى الدین مى ‏پردازیم. او در کتاب فتوحات مکّیه به دقت جریان این ملاقات را به صورت ذیل شرح مى ‏دهد:

«روزى در قرطبه‏ به خانه قاضى آنجا ابو الولید بن رشد داخل شدم و او خود به دیدار من رغبت مى ‏ورزید. زیرا از فتوحاتى که خداوند به من ارزانى داشته، چیزى شنیده و از آن اظهار تعجب مى ‏کرد. پدرم که از دوستان او بود مرا به بهانه کارى به خانه وى فرستاد و من بدین وقت کودکى بودم که هنوز مویم نروئیده و شاربم سبز نشده بود. هنگامى که به وى وارد شدم، او به پاس محبت و بزرگداشت من از جاى خود برخاست و دست به گردن من انداخت و بعد مرا گفت: «آرى» و من او را گفتم: 

«بلى». پس شادیش افزود زیرا دریافت که مقصود او را فهمیده‏ ام. سپس من که از سبب شادى وى آگاه شده بودم گفتم: «نه». پس چهره اش گرفته و رنگش دگرگون گشت و درباره آنچه در اندیشه آن بود، دچار شک و تردید شد و خطاب به من گفت: امر را در کشف و فیض الهى چگونه یافتى؟ آیا امر همان است که فکر و نظر به ما اعطا کرده است؟ گفتم «بلى» و «نه» و میان بلى و نه، ارواح از موادّ و اعناق از اجساد خود پرواز مى ‏کنند. بى‏ درنگ رنگ چهره‏  اش زرد شد و لرزه به اندامش‏افتاد و در وقت بنشست و به گفتن «لا حول و لا قوه الا باللّه» پرداخت، زیرا او امرى را که من اشاره کردم دریافت. و آن عین این مسأله ‏اى است که این قطب امام یعنى «مداوى الکلوم‏» ذکر کرده است. او بعد از این ملاقات دوباره از پدرم خواست که میان ما ملاقات دیگرى واقع شود تا آنچه را که در اندیشه اوست بر ما عرضه بدارد و ببیند آیا اندیشه او با آنچه نزد ماست موافق است یا مخالف.                               

البته او (ابن رشد) از ارباب فکر و نظر عقلى بود. پس او بدین جهت که در زمانى است که کسى را مى ‏بیند که نادان به خلوت رفته و بدون درس و بحث و مطالعه و قرائت چون من بیرون آمده است، خدا را شکر کرد و گفت این حالتى است که ما امکان آن را به دلیل عقل، ثابت کرده بودیم، ولى کسى را بدین حالت ندیده بودیم. الحمد لله در زمانى هستیم که یکى از صاحبان آن حالت را مى ‏بینیم که اقفال ابواب آن را مى ‏گشاید و ستایش خداى را که مرا به دیدن او موفق گردانید. و بعد از این ماجرا من خواستم با او ملاقات دیگرى داشته باشم. پس او- رحمه الله- در واقعه‏، در صورتى که میان من و او حجاب رقیقى حایل بود، ظاهر شد و من از وراى این حجاب بدو مى ‏نگریستم ولى او مرا نمى ‏دید و مکان مرا نمى ‏دانست و به خود مشغول بود و از من غافل. با خود گفتم تأمّل وى نمى ‏تواند- او را به جایى که من در آن هستم برساند و دیگر اجتماعى میان من و او واقع نشد                                                                

 تا او در سال ۵۹۵ در مراکش از دنیا رفت و جسد او را به قرطبه انتقال دادند و در آنجا دفن کردند. تابوت او را بر یک طرف حیوان بارکش و تألیفاتش را براى حفظ تعادل بر طرف دیگر نهاده بودند و من آنجا در مکانى ایستاده بودم و فقیه ادیب ابو الحسن محمد بن جبیر، کاتب سید ابو سعید و دوستم ابو الحکم عمرو بن السّرّاج الناسخ به همراه من بودند. ابو الحکم روى به جانب ما کرد و گفت: آیا نظر نمى ‏کنید به چیزى که معادل امام ابن رشد است در مرکوبش؟ این امام است و این اعمال یعنى تألیف او (مقصود یک طرف چهارپا امام ابن رشد است و یک طرف کارها و نوشته ‏هاى او).

آنگاه ابن جبیر پاسخ داد: فرزندم آنچه بدان نظر کردى نیکوست لا فضّ فوک‏. مرگ‏او براى من موعظه و تذکره است. خداوند جمیع آنها را رحمت کناد. از آن جماعت جز من کسى باقى نمانده است. ما در این مورد گفته ‏ایم:

«هذا الامام و هذه اعماله‏

یا لیت شعرى هل اتت آماله»

 

دخول به طریق تصوّف و نیل به مقامات قدسیّه‏

 چنان‏که گذشت ابن عربى از دوران کودکى و اوان نوجوانى در معرض نفحات الهى و عنایات ربّانى واقع و از ذوق و وجد و کشف و حال برخوردار شده، ولى دخول وى به طریق تصوّف قصدا و رسما در بیست و یک سالگى در سال ۵۸۰ در شهر اشبیلیه رخ داده و او در اندک مدّتى به مقامات قدسیّه نایل آمده است. چنان‏که در فتوحات مکّیّه آورده است: نلت هذه المقامات فى دخولى هذه الطّریقه سنه ثمانین و خمسمائه فى مدّه یسیره».

علّت دخول‏

 علت دخول او به طریق تصوّف، واقعه و مبشّره ‏اى است که آن را مشاهده کرده و بدین ترتیب متنبّه شده و به خدا بازگشته است. چنان‏که نوشته است: «العلّه عند القوم تنبیه من الحق … و قد یکون التّنبیه الالهىّ من واقعه و من الواقعه کان رجوعنا الى اللّه و هو اتمّ العلل لانّ الوقائع هى المبشّرات و هى اوائل الوحى الالهى»

شاید او در این واقعه با روحانیت عیسى- علیه السّلام- دیدار کرده باشد که در فتوحات مکّیّه او را شیخ اوّل خود مى ‏خواند، که به دست وى به خداى متعال باز گشته است، چنان‏که نوشته است: «و هو [عیسى‏] شیخنا الاوّل الّذى رجعنا على یدیه و له بنا عنایه عظیمه لا یغفل عنّا ساعه واحده و ارجو ان ندرک زمان نزوله ان شاءاللّه». باز تصریح کرده است که: «عیسى- علیه السّلام- در دخول او به طریق تصوّف بر وى نظرى داشته است»: «و کان له [عیسى‏] نظر الینا فى دخولنا فى هذا الطّریق الّتى نحن الیوم علیها». باز تأکید کرده است که در اول سلوکش با روحانیّت عیسى- علیه السّلام- همراه بوده است: «و قد وجدنا هذا المقام من نفوسنا و أخذناه ذوقا فى اوّل سلوکنا مع روحانیّه عیسى علیه السّلام».

گفتنى است ابن عربى احیانا ملائکه را نیز از شیوخ خود خوانده است که در برخى وقایع با آنها اجتماع کرده است. شعرانى از باب صد و نود و هشتم فتوحات مکّیه نقل کرده است که: «جمیع حروف مقطّعه اوایل سور قرآن اسماء ملائکه هستند و من با آنها در برخى وقایع اجتماع کردم و هر یک از آنها به من علمى آموختند که نمى ‏دانستم، پس آنها از جمله شیوخ من هستند».

خلاصه پس از ورود به طریق جدّا به مجاهدت و ریاضت همّت گماشته، به کسب معارف عارفان و به مطالعه آثار صوفیان پرداخته، به فتوحاتى نایل آمده، وقایع و مبشّراتى را مشاهده کرده‏ و به زودى صوفیى بلندآوازه گشته، صیت شهرتش از اشبیلیه گذشته و در اطراف و اکناف پیچیده است. در نتیجه، چنان‏که در ذیل ملاحظه خواهد شد، عدّه ‏اى از مشایخ به دیدارش شتافته ‏اند، تا از احوال و مقاماتش مطّلع و احیانا مستفید شوند.

دیدن حضرت خضر اولین بار

ابن عربى با شیخ خود ابو العباس به معارضه و مجادله نیز پرداخته و احیانا مرتکب ایذا و آزارش شده است ولى به گفته خودش این در بدایت امر و آغاز کارش بوده است. و در واقعه ‏اى که خضر را دیده، بدون اینکه او را بشناسد، خضر هدایتش کرده تا سخنان ابو العباس را بپذیرد. او هم به دستور خضر پیش ابو العباس رفته و از خطاى خود که با وى ستیزه کرده و آزارش داده بود توبه کرده است.

چنان‏که در فتوحات مکّیه در بابى که درباره معرفت «وتد مخصوص معمّر» سخن مى ‏گوید مى ‏نویسد: بدان اى دوست مهربان، خداوند ترا یارى کناد. این وتد (وتد مخصوص معمّر) همان خضر صاحب موسى- علیه السلام- است که خداوند عمرش را تاکنون دراز کرده است و ما کسى را که وى را دیده است، دیده ‏ایم و در خصوص وى براى ما امرى عجیب اتفاق افتاده است، و آن این است که میان ما و شیخ ما ابو العباس عرینى- رحمه اللّه- مسأله ‏اى پیش آمد و آن در حق کسى بود که پیامبر به ظهورش مژده داده بود. ابو العباس به من گفت آن کس فلان بن فلان است و براى من کسى را نام برد که او را به نام مى ‏شناختم و خودش را ندیده بودم ولى پسر عمّه وى را دیده بودم. من درباره او توقف کردم و قول شیخ را در خصوص وى نپذیرفتم زیرا من به امر آن کس آگاه بودم. پس شیخ در باطن از من متأذّى شد و من بدان واقف نبودم، زیرا در بدایت امر بودم. از پیش او به سوى خانه برگشتم. در راه شخصى که وى را نمى ‏شناختم با من مواجه شد، نخست مانند دوست مهربانى‏به من سلام کرد، بعد خطاب به من گفت: اى محمد، سخن شیخ ابو العباس را در خصوص فلانى باور کن پس همان کس را که ابو العباس عرینى ذکر کرده بود نام برد، من مرادش را دانستم و گفتم بلى، و در همان حین به جانب شیخ بازگشتم تا او را از ماجرا آگاه سازم و هنگامى که بر وى داخل شدم او به من گفت: اى ابا عبد اللّه آیا من هنگامى که براى تو مسأله‏ اى ذکر مى‏ کنم که خاطر تو از قبول آن خوددارى مى‏ کند، به خضر محتاج شوم تا ظاهر شود و ترا بگوید فلانى را در آنچه برایت ذکر کرده، تصدیق نما و این از کجا در هر مسأله ‏اى که از من مى ‏شنوى و توقف مى ‏کنى، اتفاق مى ‏افتد؟ پس من به وى گفتم: همانا باب توبه مفتوح باشد. او گفت: قبول توبه واقع است. من دانستم که آن مرد خضر بوده است. از شیخ پرسیدم که آیا او اوست؟

گفت: بلى او خضر است‏

دیدن حضرت خضر برای بار دوم

 و در همین شهر است که او باز به دیدار خضر توفیق مى ‏یابد. و در این دیدار که در یک شب مهتابى و در دریا روى کشتى رخ داده خضر را دیده است که بر روى آب دریا راه مى ‏رود، و چون به وى رسیده، سلام داده با وى سخن گفته وسپس به سوى مناره‏اى که در کنار دریا روى تپه‏اى قرار داشته، رفته است. مسافت آنجا را تا مناره که زاید بر دو میل بوده، در دو یا سه گام پیموده و در آنجا به تسبیح خداوند پرداخته است، به‏ طورى که ابن عربى صدایش را مى ‏شنیده است. چنان‏که در فتوحات مکّیّه آورده است: سپس براى من دفعه دیگر چنین اتفاق افتاد، وقتى که در بندرگاه تونس در حفره، در مرکبى در دریا بودم که ناگهان دردى در شکمم پدید آمد و در این حال، مسافران کشتى خوابیده بودند، پس من برخاستم و به کنار کشتى رفتم و به دریا نگریستم و کسى را از دور در مهتاب دیدم و آن شب بدر بود و او بر روى آب مى ‏آمد تا به من رسید و نزد من بایستاد و یک پاى خود را بلند کرد و بر دیگرى تکیه نمود و من باطن آن را دیدم که رطوبتى به آن نرسیده بود پس بر آن تکیه کرد و پاى دیگرش را بلند نمود، آن هم آن‏چنان بود، سپس با من با زبان خود سخن گفت و بعد سلام داد و برگشت و در جستجوى مناره‏اى بود که در کنار دریا روى تپه‏اى قرار داشت و بین ما و آن، مسافتى بر دو میل بود و این مسافت را در دو یا سه گام پیمود و در حالى که او بر ظهر مناره خداوند متعال را تسبیح مى‏ گفت صدایش را مى‏ شنید

تألیف کتابهاى فتوحات مکّیه، مشکاه الانوار، حلیه الابدال و رساله روح القدس.

ابن عربى در این شهر مقدس و بلد امین با آسایش خاطر و آرامش فکر با شوق شدید و نشاط وافر به تألیف کتب، ملاقات اهل طریق و طواف بیت عتیق‏ پرداخت.

در سال ۵۹۹ تصنیف کتاب کبیر فتوحات مکّیه را آغازید و سفر اول آن را تقریبا در همان سال به پایان رسانید، و دو سال پیش از مرگش، در سال ۶۳۶ از کتابت جمیع آن فراغت یافت. کتاب مذکور را به صفىّ خود شیخ عبد العزیز ابو محمد بن ابى بکر قرشى نزیل تونس که یکى از پیشوایان تصوف در مغرب و از جمله مصاحبان ابو مدین بوده اهدا کردو کتاب مشکاه الانوار را نوشت‏. و براى زیارت قبر عبد اللّه بن عباس‏ پسر عموى پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- سفرى به طائف رفت و در آنجا به خواهش ابو عبد اللّه محمد بن خالد صدفى تلمسانى و همنشین و همراه خود عبد اللّه بن بدر حبشى به تألیف رساله حلیه الابدال همت گماشت‏. رساله روح القدس را هم در این ایام (سال ۶۰۰) براى شیخ عبد العزیز مذکور به رشته تحریر درآورد ودر این سال با قاضى عبد الوهاب ازدى اسکندرى مواجه شد و این قاضى از شخص صالحى براى وى رؤیایى نقل کرد که از اهمیت کتب حدیث حکایت مى ‏کرد زیرا در آن رؤیا کتب حدیث، «کتب مرفوعه» و کتب رأى، «کتب موضوعه» نمایانده شده بود.

باز در همین سال (۵۹۹) روز جمعه در همین شهر (مکه) در اثناى طواف برایش واقعه‏اى عجیب رخ داد که در آن واقعه، روح یکى از صوفیان بزرگ قرن دوم، به نام ابن هارون الرشید سبتى در برابرش متجسّد شد مانند تجسّد جبرئیل به صورت اعرابى‏.                                                                         باز در همان سال و در همان شهر خوابى شگفت ‏آور مى ‏بیند و آن رؤیا را چنین تعبیر مى ‏کند که به مقام ختم ولایت خواهد رسید، چنان‏که در فتوحات مکّیّه آورده است: «در سال ۵۹۹ در مکه خواب دیدم که کعبه از خشت طلا و خشت نقره بنا شده، کامل گشته، پایان پذیرفته و در آن نقصى موجود نیست. من به آن و زیبایى آن خیره شده بودم که ناگهان دریافتم که در میان رکن یمانى و رکن شامى که به رکن شامى نزدیکتر بود جاى دو خشت، یک خشت زر و یک خشت سیم، از دیوار خالى است. در رده بالا یک خشت طلا کم بود و در رده پایین آن یک خشت نقره، در این حال مشاهده کردم که نفس من در جاى آن دو خشت منطبع گشت و من عین آن دو خشت مى ‏بودم، به این صورت دیوار کامل شد. در کعبه چیزى کم نماند، درمى ‏یافتم که عین آن دو خشتم و آنها عین ذات من هستند و در آن شک نداشتم. و چون بیدار شدم خداوند متعال را سپاس گفتم و این رؤیا را پیش خود تأویل کردم که من در میان صنف خود، مانند رسول اللّه- صلى اللّه علیه و سلّم- باشم در میان انبیا و شاید این بشارتى باشد به ختم ولایت من. در این حال آن حدیث نبوى را به یاد آوردم که رسول خدا در آن، نبوت را به دیوار و انبیا را به خشت هایى همانند کرده که‏دیوار از آنها ساخته شده و خود را آخرین خشتى دانسته است که دیوار نبوت به واسطه آن به نحو کامل پایان پذیرفته است که دیگر بعد از وى نه رسولى خواهد بود و نه نبیّى‏. رؤیاى مذکور را در مکه براى کسى که علم تعبیر رؤیا مى ‏دانست و اهل توزر بود نقل کردم ولى از بیننده آن نام نبردم، او هم رؤیاى مرا آن‏چنان تعبیر کرد که به خاطر من خطور کرده بود».

ایضا در سال ۵۹۹ یا در سال ۶۰۰ شبى در مکه درحالى ‏که با جماعتى مشغول طواف بوده ‏اند، شهابى را مشاهده مى ‏کنند که روشنى آن یک ساعت و یا افزونتر از آن در آسمان باقى مى ‏ماند، و همچنین ستارگان دنباله ‏دار بسیارى مى ‏بینند که با یکدیگر تداخل مى ‏کنند. ابن عربى از رؤیت این وقایع، از وقوع بلاى عظیمى خبر مى ‏دهد و بعد از اندکى خبر مى ‏رسد که در همان وقت در یمن حادثه هولناکى رخ داده است، باد شدیدى وزیده و خاکى شبیه توتیا با خود آورده و زمین را تا حد زانو پوشانیده و مردم را هراسان کرده است، و هوا آن‏چنان تاریک گشته است که مردم در روز با چراغ راه رفته ‏اند. و در همین ایام وبا و طاعون شدیدى هم در طائف پیدا شده، و عده کثیرى را هلاک کرده و طائفیان خانه ‏هاى خود را رها کرده و به مکه روى آورده اند.

مسافرت به بغداد و ملاقات با على بن عبد اللّه بن جامع و پوشیدن خرقه از دست وى.

ابن عربى در سال ۶۰۱ (۱۲۰۴ م) به بغداد رفته، ولى بیش از دوازده روز در این شهر اقامت نکرده است‏. و از آنجا به قصد زیارت و انتفاع از علوم و معارف على بن عبد اللّه بن جامع که از صوفیان و عارفان و از ارادتمندان و علاقه ‏مندان به خضر بوده، عازم موصل شده و شرف زیارت على بن جامع را دریافته است.

على بن جامع در خارج شهر و در بستان خویش خرقه خضر را که خود بلا واسطه از دست وى پوشیده بوده به ابن عربى پوشانیده است. اما او در جایى که همین جریان خرقه پوشیدنش را از دست على بن جامع گزارش مى ‏دهد، تصریح مى ‏کند که خیلى پیش از این تاریخ خرقه خضر را از دست تقى الدین عبد الرحمن بن على بن میمون بن آبّ‏وزرى پوشیده بوده است. از سخنان ابن عربى چنین برمى ‏آید که او براى اوّلین بار خرقه را از دست همین تقى الدّین عبد الرّحمن پوشیده و پیش از آن به لباس خرقه قائل نبوده، و خرقه را عبارت از صحبت و ادب و تخلّق مى ‏دانسته است. زیرا عقیده داشته است که لباس خرقه متّصل به رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- پیدا نمى ‏شود، در صورتى که صحبت و ادب که از آن به لباس تقوا تعبیر شده، در اختیار مردم است.

ولى پس از آنکه خود لباس خرقه پوشیده و فهمیده است که خضر آن را معتبر مى ‏داند، به اعتبارش قائل شده و خود نیز آن را به دیگران پوشانیده است‏. گفتنى است نه تنها مردان، بلکه عده‏اى از زنان عارف نیز به دست وى خرقه پوشیده ‏اند که نام آنها را در دیوانش آورده است. از جمله: امّ محمّد، بدر، بنت زکىّ الدّین، جمیله، زینب، زمرّد، ستّ العابدین، ستّ العیش، صفیّه، و فاطمه‏. به علاوه دو تن از دختران خود را به نامهاى دنیا و سفرا به دست خود خرقه پوشانیده است. چنان‏که سروده است.

«البست بنتى دنیا.

لباس دین و تقوى

البست بنتى سفرى.

خرقه اهل الادب»

او از خرقه، احیانا به لباس تصوّف، لباس اهل ادب، لباس فضل و دین، لباس خیر و تقوا تعبیر مى ‏کند، و به نظر وى اصل خرقه پیراهن یوسف- علیه السلام- است که چون به روى یعقوب- علیه السلام- انداختند بینا شد.

شنیدنى است، ابن عربى در همان سال ۶۰۱ در شهر موصل مردى را به نام مهذّب بن ثابت بن عنتر حلوى مى ‏بیند که او با قرآن معارضه مى ‏کند. او را معذور مى ‏دارد که در مزاجش اختلالى بوده است. و در عین حال او را أزهد و اشرف مردم مى ‏شناساند!

سلسله سند خرقه ابن عربى.

برابر آنچه در فوق گفته شد، خرقه ابن عربى دو سلسله سند دارد به این ترتیب:

۱- ابن عربى از على بن عبد اللّه بن جامع از خضر.

۲- ابن عربى از تقى الدین عبد الرحمن بن میمون بن آب‏الوزرى از صدر الدین محمد بن حمویه، از جدّ وى، از خضر.

اما شعرانى در کتاب الکبریت الأحمر که خلاصه فتوحات مکّیّه است آورده که ابن عربى گفته است: من به لباس خرقه‏اى که صوفیّه به آن قائلند، قائل نبودم، تا اینکه آن را در برابر کعبه از دست خضر پوشیدم‏. احمد بن سلیمان نقشبندى هم‏ بر آن است که او خرقه طریق را در برابر حجر الاسود از دست خضر پوشیده و خضر به وى گفته است که آن را در مدینه مشرّفه از دست رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- پوشیده است‏.

جامى در نفحات الانفس پس از نقل خرقه پوشیدن وى از دست على بن عبد اللّه بن جامع مى‏نویسد: «و نسبت دیگر وى به خضر- علیه السلام- مى ‏رسد بى ‏واسطه».

بنابراین خرقه وى باید سه سلسله سند داشته باشد و لیکن شیخ خاکى براى خرقه وى پنج سلسله سند ذکر کرده است به این صورت:

۱- ابن عربى از جمال الدین یونس بن یحیى عباس قصّار، از شیخ عبد القادر بن ابى صالح بن عبد اللّه جیلى، از ابو سعید مبارک بن على مخزومى، از ابو الفرج طرطوسى، از ابو الفضل عبد الواحد بن عزیز تمیمى، از ابو بکر محمد بن خلف بن جحدر شبلى، از سرى سقطى، از معروف بن فیروز کرخى از على بن موسى الرضا- علیه السلام- از محمد باقر- علیه السلام- از زین العابدین علیه السلام- از حسین بن على- علیه السلام- از امیر المؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام- از محمد رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله- از جبرئیل، از حضرت «اللّه» جلّ جلاله.

۲- ابن عربى از ابو عبد اللّه محمد بن قاسم بن عبد الرحمن تمیمى فاسى، از ابو الفتح محمود بن احمد بن محمود محمودى، از ابو الحسن على بن محمد بصرى، از ابو الفتح شیخ الشیوخ، از ابو اسحاق بن شهریار مرشد، از حسین یا حسن اکّارى، از شیخ کبیر عبد اللّه بن خفیف، از جعفر حدّاد، از ابو عمرو اصطخرى، از ابو تراب نخشبى، از شقیق بلخى، از ابراهیم بن ادهم، از موسى بن زید راعى، از اویس قرنى، از عمر بن خطاب و على بن ابى طالب، و عمر و على- علیه السلام- از رسول- صلى اللّه علیه و آله-.

۳- ابن عربى از تقى الدین عبد الرحمن بن میمون بن نوروزى، از ابو الفتح محمود بن احمد بن محمود محمودى، به همان ترتیب سلسله سند فوق تا برسد به رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله-.

۴- ابن عربى از على بن عبد اللّه بن جامع، از خضر- علیه السلام-.

۵- ابن عربى از خضر- علیه السلام‏.

ابن عربى کتابى به نام نسب الخرقه دارد که به صورت خطى موجود است‏.

خروج از مکه، سیاحت در آسیاى صغیر، اقامت در قونیه، مصاحبت با صدر الدین قونوى و تألیف 

کتابهاى مشاهده الاسرار و رساله الانوار.

این بار نیز در مکه به معاشرت صاحبان حالت و خدمت سالکان طریقت و به کشف و کرامات نایل مى ‏شود و از آسمان صداهایى به گوشش مى ‏رسد که وى را به آغاز اسفار جدید هدایت مى ‏کند. در این حین شیخ صالحى که ابن عربى در مکه وى را خدمت مى ‏کرده، به وى خبر مى ‏دهد که خداوند بزودى بزرگترین مردم رامطیع و منقادش خواهد ساخت، لذا از مکه خارج مى ‏شود و در آسیاى صغیر به سیر و سیاحت مى ‏پردازد تا در سنه ۶۰۷ به شهر قونیه مرکز دولت بیزانس مى ‏رسد و مورد استقبال کیکاوس اول قرار مى ‏گیرد. سلطان که پیش از دیدار وى از وصف و مقامش آگاه بوده، به اقامت او در قونیه رغبت مى ‏ورزد و دستور مى ‏دهد تا خانه ‏اى باشکوه به وى بدهند که با هزار قطعه نقره برابرى کند. ابن عربى این عطیّه ملوکانه را مى ‏پذیرد و مدتى هم در آن خانه زندگى مى ‏کند، ولى پس از چندى سائلى از وى چیزى مى ‏خواهد، ابن عربى به وى مى ‏گوید جز این خانه چیزى ندارم پس خانه را بدو مى ‏بخشد. در مدت اقامتش در قونیه مجددا دست‏اندرکار تألیف شده و در همین سال (۶۰۷) کتابهاى مشاهده الاسرار و رساله الانوار فیما یمنح صاحب الخلوه من الاسرار را به رشته تحریر درآورده است. علاوه بر کار تألیف، حسب المعمول، به ملاقات جماعت صوفیه و اظهار کرامات و ارشاد مسترشدان و تعلیم پیروان و شاگردان پرداخته است. از اشهر و اعظم شاگردان او ربیبش صدر الدین قونیوى است که به راستى بزرگترین مروّج وحدت وجود و تصوف ابن عربى در شرق است و به نظر ما، چنان‏که در آینده به درازا گفته خواهد شد، عامل پیوند عرفان وى با عرفان عارف بزرگ ایران اسلامى جلال الدین مولوى است.

بالاخره قصه کرامات ابن عربى در این شهر شایع و داستان مکاشفاتش زبانزد خاص و عام گردیده و مردم براى پى بردن به صحت این عجایب و کسب اطمینان از وقوع این غرایب از گوشه و کنار به وى نزدیکى جسته و اعمال و افعالش را مورد دقت قرار داده‏ اند. چنان‏که روزى مصوّرى، صورت کبکى را به‏ان دازه کبک حقیقى چنان با دقت و صحت تخیل و حسن صنعت تصویر کرد که بازى به تخیل اینکه آن کبک زنده است، به روى آن افتاد. او این صورت را براى امتحان ابن عربى پیش وى آورد و درباره آن از ابن عربى نظر خواست. ابن عربى پس از اینکه کار وى را ستود گفت: این صورت از جمیع جهات کامل است جز اینکه در آن عیب پنهانى است وآن اینکه پاهاى آن نسبت به صورتش به‏اندازه پهناى جوى دراز است. در این حال حاضران تعجب کردند و مصوّر سر وى را بوسید و اعتراف کرد که از روى عمد و جهت امتحان وى چنین کرده بوده است.

مراجعت به بغدادملاقات با شیخ   شهاب الدین سهروردی

قطعا توقف او در بلاد مذکور بسیار کوتاه بوده است، زیرا او را در سال ۶۰۸ براى بار دوم در بغداد مى ‏بینیم که با صوفى معروف عصر، شهاب الدین عمر سهروردى، شیخ مشایخ صوفیه بغداد ملاقات مى ‏کند و سهروردى او را مى‏ ستاید و در حضور شاگردانش وى را «بحر الحقائق» مى ‏شناساند          

 . در این شهر نیز مانند سایر بلاد همچنان ابواب کشف و شهود برایش مفتوح و درهاى آسمان به رویش گشاده مى ‏شوند و بزودى پیروان و شاگردان کثیرى به دورش جمع مى ‏گردند و هرچه بهتر به مقام قدس و معنویتش پى مى ‏برند، از معارف و علومش بهره ‏مند مى ‏شوند، در اکرام و احترامش مى ‏کوشند و حتى احترام و اطاعت وى را بر حرمت و اطاعت خلیفه وقت مقدم مى ‏دارند. چنانکه او خود نقل مى‏ کند که: روزى در میان شاگردان و پیروانش با خلیفه وقت‏ که سوار بر اسب از نزدیکى آنان مى ‏گذشته، مواجه مى‏ شود. اتباعش به اشاره وى در سلام به خلیفه سبقت نمى ‏جویند، بلکه منتظر مى ‏مانند تا خلیفه بدان ها سلام کند، خلیفه سلام مى ‏دهد و آنان سلامش را با احترام جواب مى ‏دهند. البته مجوّز این عمل این بوده است که خلیفه سوار بوده و آنان پیاده‏.

نامه کیکاوس اول‏

در همین ایام که ابن عربى عمر خود را در بغداد در اشتغال به مکاشفات و مشاهدات و اجتهاد در ریاضات و إتیان کرامات مى ‏گذراند، در سال ۶۰۹ از کیکاوس اول سلطان آسیاى صغیر نامه ‏اى به وى مى ‏رسد که سلطان در کارهاى مملکت و امور مربوط به نصارا از وى نظر مى ‏خواهد. او در همان سال نامه کیکاوس را پاسخ مى‏ دهد و پس از اینکه در آغاز نامه، قول پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله-:

«الدّین النّصیحه» را تذکر مى ‏دهد، به نصیحت وى مى ‏پردازد و مانند پدرى که فرزندش را پند و اندرز مى  ‏دهد، سلطان را نصیحت مى ‏کند و درباره وصیت دینى و سیاست الهى با وى سخن مى ‏گوید و سفارش مى ‏کند که در خصوص اهل کتاب سیاست جدى ‏ترى در پیش گیرد، آنان را به رعایت شرائط ذمّه ملزم سازد تا در دار الاسلام تظاهر به کفر ننمایند، علیه مسلمانان به عمل جاسوسى نپردازند و مى ‏فروشى نکنند. کیکاوس پس از دریافت پاسخ ابن عربى و وقوف بر مضمون آن، از وى مى ‏خواهد که بغداد را ترک کند و در آناتولى به دربار وى بپیوندد تا از نزدیک از نصایح و تدابیرش برخوردار گردد. اما گویا این دیدار دست نمى ‏دهد.

اقامت در دمشق.

بالاخره او پس از این همه سیر و سیاحت و دیدار زنان و مردان طریقت و برخورد با ارباب فقه و فقاهت و دوستى با رجال دولت و سیاست و پدید آوردن آثارى بسیار و ارزنده در شاخه ‏هاى گوناگون علم و حکمت، در سال ۶۲۰ هجرى (۱۲۲۳ م) در شصت سالگى در شهر دمشق رحل اقامت مى ‏افکند و تا پایان عمرش در این شهر مى ‏ماند و گویا در این مدت فقط یک مرتبه از این شهر خارج مى ‏شود و براى سومین بار وارد حلب مى گردد که در سال ۶۲۸ وى را در حلب مى ‏یابیم که همچنان به افاده و ارشاد مى ‏پردازد. به ‏طورى که از اوضاع و احوال و آثار و اخبار برمى ‏آید ابن عربى در دمشق بیش از سایر بلاد مورد اعجاب و اعزاز همگان، اعم از علما و قضات و سلاطین و حکّام قرار گرفته است. راویان اخبار روایت کرده ‏اند احمد بن خلیل خویى، قاضى ‏القضات شافعى، در اطاعت وى بوده و به مانند بندگان خدمتش مى ‏کرده و هر روز پیش از اینکه شرافت محضرش را درک کند از طرف وى سه درهم صدقه مى ‏داده و این آیه از قرآن مجید مى‏ خوانده است که: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً». همچنین زین الدّین‏زواوى، قاضى القضاه مالکى، دست از قضا کشیده، تابع طریقت وى گشته به خدمتش اشتغال ورزیده و دخترش را به حباله نکاحش درآورده است‏. و اما نام این دختر در نوشته ‏ها فاش نشده است. شاید مورد نظر آقاى عبده الشمالى، نویسنده کتاب دراسات فى تاریخ الفلسفه العربیّه الإسلامیه، همین دختر باشد، آنجا که با تخیلات شاعرانه و عبارات ادیبانه مى ‏نویسد: «در شصت سالگى وى را عشق دختر دوشیزه نارپستان و آشوبگر دمشقى از خود بیخود کرد»؛ یا «در دمشق ماندگار شد، به دوشیزه زیبا روى هجده ‏ساله ‏اى دل بست و با وى ازدواج کرد».

چنان‏که اشاره شد، حکّام و سلاطین دمشق و نیز فرزندان و درباریانشان هم با دیده احترام به وى مى ‏نگریسته ‏اند و در اجلال و اکرامش مى ‏کوشیده ‏اند که رابطه ملک مظفر غازى بن ابى بکر (العادل) بن ایوب (متوفاى ۶۴۵) با وى رابطه مرید با مراد بوده و حتى از وى استدعا کرده است تا به او اجازه روایت دهد و تا حد امکان نام مشایخ، مصنّفات و پاره‏اى از مسموعاتش را هم براى وى ذکر کند. ابن عربى این استدعا را پذیرفته و در غرّه ماه محرّم سال ۶۳۲ پس از استخاره از خداوند، براى سلطان و فرزندانش و همچنین براى کسانى که حیات خود را درک کرده ‏اند، اجازه‏اى نوشته که به مضمون آن ایشان اجازه دارند جمیع مرویّات و مؤلّفات و مصنّفاتش را با رعایت شرطى که بین اهل فن معتبر است روایت کنند                                                                                                                    

 اما ابن عربى با این همه بهره ‏مندى از آسایش و نعمت و برخوردارى از این همه احترام و عزّت، مانند گذشته، در این دوره زندگانیش نیز به عبادت و ریاضت و زهد و ذکر و خلوت و آمیزش با ارباب طریقت و نشر معارف عارفان و نگارش احوال صوفیان اشتغال مى ‏ورزد. گاهى از مردم کناره مى ‏گیرد، از شهر بیرون مى ‏رود، سر به صحرا مى ‏گذارد تا در خلوت بیابان به گونه ‏اى دیگر به ذکر و فکر بپردازد و به عبارت خودش از خلق مى ‏برد تا جز خالق همدم و همنشینى نداشته باشد که در کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار به این‏گونه واقعه اشاره مى کند، آنجا که مى‏ نویسد: در فلات تیماء تنها و تنها نشسته بودم و این ابیات را مى‏ سرودم:

 

ولىّ اللّه لیس له انیس‏

سوى الرحمن فهو له جلیس‏

یذکّره فیذکره فیبکى‏

وحید الدّهر جوهره نفیس

 

رؤیت ظاهر و باطن هویّت الهى.

در سال ۶۲۷ در این شهر، در یکى از مشاهد، ظاهر و باطن هویّت الهى را که قبلا در هیچ مشهدى شهود نکرده بود به یک صورت نورانى به رنگ نور سفید که در زمینه نور سرخ بوده مشاهده مى ‏کند و از دیدن آن چنان علم و معرفت برایش حاصل مى‏ شود و لذت و بهجت به وى دست مى ‏دهد که با آن همه قدرت بیانش، از وصف آن اظهار عجز مى ‏کند و مى ‏نویسد: «لا یعرفه الّا من ذاقه» و در پایان مى‏ افزاید:

پیش از این واقعه، نه مانند این صورت را دیده بودم، نه به خیالم آمده بود و نه به قلبم خطور کرده بود.

رؤیت پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله- در رؤیا و تألیف کتاب فصوص الحکم.

در دهه آخر ماه محرم همین سال (۶۲۷) در همین شهر (دمشق) پیغمبر- صلى اللّه علیه و آله و سلم- در مبشّره‏اى‏که کتاب فصوص الحکم را به دست داشته، ظاهر مى ‏شود و وى را به نگارش آن کتاب امر مى ‏فرماید تا مردم از آن بهره ‏مند گردند.

او از جان و دل امر نبى- صلى اللّه علیه و آله- را مى ‏پذیرد و با خلوص نیت، برابر فرموده آن حضرت بدون کم و کاست به تحریر آن مى‏ پردازد این کتاب در جهان‏کتاب از جمله کتابهاى بسیار موفق و در تصوف و عرفان اسلامى بسیار مهم و مؤثر است که از زمان نگارش و نشرش همواره مورد توجه موافقان و مخالفان عرفان به نحو اعم و عرفان ابن عربى به نحو اخص قرار گرفته است. عده ‏اى به شدت از آن کتاب انتقاد کرده و کتابهاى در رد و جرحش نوشته ‏اند. از آن عده است عبد اللطیف بن على بن سعودى (متوفاى ۷۳۶) و احمد بن عبد الحلیم مشهور به ابن تیمیّه (۶۶۱- ۷۲۸) که اولى کتابى به نام بیان حکم ما فى الفصوص من الاعتقادات المفسوده نگاشته‏ و دومى کتاب الرّد الاقوم على ما فى کتاب فصوص الحکم را نوشته است. عده کثیرى هم از آن ستایش کرده ‏اند. بالاخره تأثیر این کتاب در سیر اندیشه معنوى مسلمانان غیر قابل انکار است که سالیان متمادى در جامعه پهناور اسلامى به ‏ویژه در سرزمین ایران، از جمله کتب مهم درسى در عرفان نظرى به شمار آمده است. سالیان دراز استادان و مدرسان زبردست و پرمایه‏اى با شور و شوق فراوان در دار العلم ها و دانشگاه ها، در سطوح بسیار عالى، به تدریس و تعلیمش پرداخته ‏اند. شارحان آگاه و دانایى هم با اعتقاد و ایمان راستین با نهایت علاقه و دقّت به شرحش همت گماشته ‏اند. در نتیجه شروح کثیرى به زبانهاى عربى، فارسى، ترکى و سایر زبانهاى اسلامى به وجود آمده است که بنا بر گزارش کارشناسان فن، بالغ بر صد شرح است‏که معتبرترینشان به ترتیب: شرح مؤید الدین جندى، عبد الرزاق کاشانى، داود قیصرى، عبد الرحمن جامى، عبد الغنى نابلسى، رکن الدین شیرازى و بالاخره تعلیقات ابو العلاى عفیفى است.

فراغت از تألیف کتاب فتوحات مکّیّه.

در همین سنوات کتاب اکبر خود کتاب الفتوحات المکّیّه را به پایان رسانیده است. او در حدود ۳۵ سال به نوشتن این کتاب اشتغال داشته است، زیرا چنان‏که در گذشته گفته شد او در سال ۵۹۹ به تألیف فتوحات مکّیّه پرداخته و در صبح روز چهارشنبه بیست و چهارم ربیع الاول سنه ۶۳۶، یعنى دو سال پیش از مرگش از کتابت آن فراغت یافته است. چنان‏که در خاتمه جزء رابع مى ‏نویسد: «و کان الفراغ من هذا الباب الذى هو خاتمه الکتاب بکره یوم الاربعاء الرابع و العشرین من شهر ربیع الاول سنه ست و ثلاثین و ستّمائه و کتب منشیه بخطّه محمد بن على بن محمد بن العربى الطائى الحاتمى وفّقه اللّه»

نام استادان و مشایخ روایت‏ ابن عربی

۱-حافظ ابو بکر محمد بن خلف لخمى‏ چنان‏که در گذشته اشاره شد او از معلمان وى در اشبیلیه بوده است. قرآن مجید را با قرائات سبع، برابر روایت کتاب کافى، نوشته محمد بن شریح رعینى‏ پیش وى خوانده است. استاد کتاب مذکور رااز پسر مؤلف ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى‏ که او هم از پدرش محمد روایت مى‏ کرده، براى وى حدیث کرده است.

۲-ابو القاسم، عبد الرحمن غالب شرّاط قرطبى‏. از این استاد نیز، در اشبیلیه قرآن مجید را مطابق روایت همان کتاب کافى فوق الذکر آموخته که او نیز این کتاب را از پسر مؤلف آن ابو الحسن شریح بن محمد براى وى حدیث کرده است.

۳-ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى. پیش این استاد هم قرائت قرآن فرا گرفته است. او کتاب کافى مذکور را بلا واسطه از پدرش که نویسنده کتاب است براى وى روایت کرده است.

۴-قاضى ابو محمد عبد اللّه بازلى، قاضى شهر فاس. این قاضى، کتاب تبصره‏ نوشته ابو محمد مکى مقرى را که در مذاهب قرّاء سبعه است، از ابو بحر سفیان بن قاضى، از مؤلف کتاب: ابو محمد نامبرده، و نیز جمیع تألیفات این مؤلف را براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.

۵-قاضى ابو بکر محمد بن احمد بن ابى حمزه. کتاب التیسیر نوشته ابو عمرو عثمان بن ابى سعد دانى‏ مقرى را که در مذاهب قرّاء سبعه است، از این استاد شنیده است. استاد کتاب مذکور را به یک واسطه از پدرش، از مؤلف آن ابو عمرو و نیز سایر مؤلّفات همین مؤلّف را براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.

۶-قاضى ابو عبد اللّه محمد بن سعید بن دربون‏. کتاب بقعى، تألیف ابو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه نمیرى شاطبى‏ را از این استاد شنیده است.

استاد، این کتاب و جمیع تآلیف مؤلف آن را مثل استذکار، تمهید، استیعاب و انتقا براى وى حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است.

۷-ابو محمد عبد الحق بن عبد الرحمن بن عبد اللّه اشبیلى‏ محدّث مشهور و خطیب بجایه. این محدث مصنّفات خود را از قبیل تلقین المبتدى، الاحکام الصغرى و الوسطى و الکبرى و کتاب التمجید و همچنین کتاب ابو محمد على بن احمد بن حزم را براى وى حدیث کرده است.

۸-عبد الصمد بن محمد بن ابى الفضل بن حرستانى‏. صحیح مسلم را از وى شنیده است. او این کتاب را از فراوى، از عبد الغفار جلودى، از ابراهیم مروزى، از مسلم، براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.

۹-یونس بن یحیى بن ابو الحسن عباسى هاشمى، نزیل مکه. کتب کثیرى در علم حدیث و رقائق‏، از جمله صحیح بخارى را از وى شنیده است.

۱۰-مکین الدین ابو شجاع زاهر بن رستم اصفهانى بزّاز، امام مقام ابراهیم در مکه معظمه. چنان‏که در گذشته گفته شد، کتاب الجامع و العلل ابو عیسى محمد بن عیسى ترمذى را که از صحاح سته اهل سنت است از وى شنیده است. استاد کتاب مذکور را از کرخى، از خزاعى محبوبى، از مسلم براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.

۱۱-البرهان نصر بن ابى الفتوح بن عمر حصرى، امام مقام حنابله در مکه معظمه.

از وى کتب کثیرى شنیده است، از آن جمله است سنن ابو داود سجستانى‏ که ازجمله صحاح سته است. این استاد کتاب مذکور را با چهار واسطه (به این صورت: از ابو جعفر بن محمد بن على بن سمنانى، از ابو بکر احمد بن على بن ثابت خطیب، از ابو عمر قاسم بن جعفر بن عبد الواحد هاشمى بصرى، از ابو على محمد بن احمد بن عمر لؤلئى از ابو داود) برایش حدیث کرده و اجازه روایت عامه داده است. کتب ابن ثابت خطیب را نیز از ابو جعفر سمنانى براى وى حدیث کرده است.

۱۲-سالم بن رزق اللّه افریقى. کتاب المعلم بفوائد مسلم ابو عبد اللّه مازرى‏ را از وى شنیده، استاد کتاب مذکور را از مؤلف آن مازرى و نیز جمیع مؤلّفات و مصنّفات خود را براى وى حدیث کرده و اجازه عامه داده است.

۱۳-محمد ابو الولید بن احمد بن محمد بن سبیل. بسیارى از مؤلّفات این استاد را پیش وى خوانده، استاد از تألیفاتش کتاب نهایه المجتهد و کفایه المعتضد و کتاب الاحکام الشرعیّه را به گونه مناوله به وى داده است‏.

۱۴-ابو الوابل بن العربى. کتاب سراج المهتدین قاضى ابن العربى را از وى شنیده‏است. ابو الوابل کتاب مذکور را از خود مؤلّف براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.

۱۵-ابو الثّناء محمود بن مظفر اللبّان. کتابهاى ابن خمیس‏ را از خود مؤلّف براى وى حدیث کرده است.

محمد بن محمد بن محمد بکرى. رساله قشیرى را از این استاد شنیده و استاد رساله مذکور را از ابو الاسعد عبد الرحمن بن عبد الواحد بن عبد الکریم بن هوازن قشیرى، نوه مؤلف رساله، از خود مؤلف براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.

۱۶-ضیاء الدین عبد الوهاب بن على بن على بن سکینه، شیخ الشیوخ بغداد. از این شیخ نیز حدیث شنیده و اجازه عامّه گرفته است.

۱۷-ابو الخیر احمد بن اسماعیل بن یوسف طالقانى قزوینى‏. تألیفات بیهقى‏ را براى وى حدیث کرده و اجازه عامّه داده است.

۱۸-ابو طاهر احمد بن محمد بن ابراهیم. از وى اجازه عامّه داشته است.

۱۹-ابو طاهر سلفى اصفهانى‏. بنابه نوشته ابن عربى، او از ابو الحسن شریح بن عمر بن شریح رعینى مقرى، روایت مى ‏کرده و به وى اجازه روایت داده است.همچنین از محمد نصّار بیهقى براى وى حدیث کرده است.

۲۰-جابر بن ایوب حضرمى. از ابو الحسن شریح بن محمد بن شریح رعینى مقرى روایت مى ‏کرده است و به ابن عربى اجازه عامه داده است.

۲۱-محمد بن اسماعیل بن محمد قزوینى. به وى اجازه عامه داده است.حافظ و مورخ بزرگ ابن عساکر. این استاد نیز به وى اجازه عامه داده است.

۲۲-ابو الفرج عبد الرحمن بن على بن جوزى‏. کتابه به وى اجازه داده است تاجمیع تألیفاتش را از نظم و نثر روایت کند و برخى از آن تألیفات مثل صفوه الصّفوه و مثیر الغرام را مخصوصا نام برده است.

۲۳-ابن‏ مالک. مقامات حریرى را از مصنّفش براى وى حدیث کرده است.جز اعلام مذکور، باز ابن عربى نام کسانى را در زمره مشایخ و اساتید خود آورده است که همه آنان در عصر و زمان خود از ادیبان و عالمان برجسته و از ائمه فقه و حدیث به شمار مى ‏رفته ‏اند. از آن کسان است:

۲۴- ابو عبد اللّه بن العزى الفاخرى،

 ۲۵- ابو سعید عبد اللّه بن عمر بن احمد بن منصور الصفا،۲۶- ابو القاسم خلف بن بشکوال‏،

  ۲۷- قاسم بن على بن حسن بن هبه اللّه بن عبد اللّه بن حسین شافعى،

  ۲۸-یوسف بن حسن بن ابو النّقاب بن حسین و برادرش ابو القاسم ذاکر بن کامل بن غالب،

 ۲۹-محمد بن یوسف بن على غزنوى خفّاف،

۳۰ ابو حفص عمر بن عبد المجید بن عمر بن حسن بن عمر بن احمد قرشى،

۳۱- ابو بکر بن ابى الفتح شیخانى، مبارک بن على بن حسین طبّاخ،

  ۳۲-عبد الرحمن بن استاد معروف به ابن علوان،

۳۳- عبد الجلیل زنجانى، ابو القاسم هبه اللّه بن شدّاد موصلى،

۳۴- احمد بن ابى منصور، محمد بن ابى المعالى صوفى معروف به ابن الثناء، محمد بن ابى بکر طوسى،

 ۳۵- مهذّب بن على بن هبه اللّه ضریر،

  ۳۶-رکن الدین‏احمد بن عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر طوسى خطیب و

 ۳۷-برادرش شمس الدین ابو عبد اللّه قرمانى،

 ۳۸- عبد العزیز بن اخضر،

۳۹- ابو عمران عثمان بن ابى یعلى بن ابى عمر ابهرى شافعى از اولاد برّاء بن عازب،

۴۰- سعید بن محمد بن ابى المعالى،

۴۱- عبد الحمید بن محمد بن على بن ابى المرشد قزوینى،

۴۲- ابو النجیب قزوینى، محمد بن عبد الرحمن بن عبد الکریم فاسى،

۴۳- ابو الحسن على بن عبد اللّه بن حسین رازى، احمد بن منصور جوزى،

۴۴- ابو محمد بن اسحاق بن یوسف بن على، ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حجرى،

۴۵- ابو الصّبر ایّوب بن احمد مقرى، ابو بکر محمد بن عبید سکسکى،

۴۶-عبد الودود بن سمحون قاضى نبک‏،

۴۷- عبد المنعم بن قرشى خزرجى،

۴۸- على بن عبد الواحد بن جامع،

۴۹-ابو بکر بن حسین قاضى مرسیه،

 ۵۰- ابو جعفر بن یحیى ورعى،

۵۱- ابن هذیل،

۵۲- ابو زید سهیلى (این شخص جمیع تألیفاتش را از جمله کتاب الرّوض الانف فى شرح السیره و المعارف و الاعلام را براى وى حدیث کرده است)،

 ۵۳- ابو عبد اللّه بن فخّار مالقى محدث،

۵۴- ابولحسن بن صائغ انصارى، عبد الجلیل مؤلف کتاب المشکل فى الحدیث

 ۵۵- ابو عمران موسى بن عمران میرتلى،

۵۶- الحاج محمد بن على بن اخت ابى الربیع مقوّمى و على بن نضر.

ما نام استادان و مشایخ مزبور را از نامه ابن عربى که به کیکاوس اوّل نوشته نقل کردیم. از این نامه برمى ‏آید که او جز اشخاص مذکور که شمارشان به هفتاد کس مى ‏رسد باز استادان و مشایخى داشته است که به جهت خوف ملال و ضیق وقت از ذکر نامشان خوددارى کرده است

فهرست کتب و رسالات و تالیفات ابن عربی

در آغاز گفتار به پرکارى ابن عربى و فزونى آثارش اشاره کردم، اکنون مى‏خواهم درباره آن به درازا سخن بگویم تا روشن و مدلّل گردد که این صوفى نامى به راستى از پرکارترین و پرمایه ‏ترین نویسندگان دار الاسلام است و هیچ یک از نویسندگان جهان اسلام، حتى پرکارترین و داناترین شان از قبیل کندى، ابن سینا و غزّالى در کثرت تألیف و تصنیف با وى برابرى نمى‏ کنند. در نامه‏اى که او خود در سال ۶۳۲ از دمشق به کیکاوس اول نوشته است، از مؤلّفاتش، در حدود ۲۴۰ مؤلّف‏نام برده و توضیح داده است که کوچک‏ترینشان یک جزء و بزرگترینشان افزون بر صد مجلد است و در رساله‏اى که در پاسخ خواهش برخى از یارانش در زمینه فهرست مؤلّفاتش تألیف کرده به نام ۲۴۸ مؤلّف اشاره کرده است‏.

عبد الوهّاب شعرانى تعداد مؤلفاتش را ۴۰۰ و اندى‏ و عبد الرحمن جامى متجاوز از ۵۰۰ جلد دانسته است. اسماعیل پاشا بغدادى مؤلّف کتاب هدیه العارفین از ۴۷۵ کتاب و رساله نام برده است‏. بروکلمن در تحقیقش به نام و نشان ۱۵۰ جلد کتاب و رساله رسیده است‏. آقاى کورکیس عوّاد که در این زمینه به پژوهش پرداخته به نام ۵۲۷ کتاب دست یافته است‏. بالاخره آقاى عثمان یحیى در پژوهش مستوفایش از ۸۴۸ کتاب و رساله اسم برده است‏. این هم ناگفته نماند که ابن عربى خود نوشته است: برخى از دوستانم به من گفت که از من ۴۰۰۰ نوشته ضبط کرده است‏. که البته به نظر بعید و بلکه مستبعد مى ‏نماید. ما در این کتاب نام و حتى الامکان نشان و ویژگى ۵۱۱ کتاب و رساله را که پاره‏اى از آنها به یقین و پاره‏اى دیگر به ظن قوى از آن اوست، یادداشت مى ‏کنیم، تا هم به این وسیله عظمت مقام‏و کثرت اطلاعات و بسیاردانى و پرکارى وى به ثبوت رسد و هم خوانندگان را به اسم آثار و مؤلّفاتش آشنایى حاصل آید و در این یادداشت نخست به نام کتابهایى اشاره مى ‏کنیم که او خود در نامه و رساله فوق ‏الذکرش از آنها نام برده است و بعد به معرّفى سایر مؤلفاتش که در کتابهاى مختلف ثبت و در کتابخانه‏ هاى متعدد ضبط شده است مى ‏پردازیم.

۱- کتاب الآباء العلویّات و الامّهات السفلیّات و المولّدات (کتاب شبح)

۲- کتاب الابداع و الاختراع (کتاب الثاء)

۳- کتاب الادب‏

۴- الاجوبه العربیّه من المسائل الیوسفیّه

۵- الاجوبه على المسائل المنصوریّه. این کتاب شامل صد سؤال است که یکى از دوستانش به نام منصور از وى سؤال کرده و او پاسخ داده است.

۶- الاحتفال فیما کان علیه رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله و سلم- من سنن (سنّى) الاحوال.

۷- کتاب الاحجار المتفجّره و المتشقّقه و الهابطه (کتاب رب)

۸- کتاب الأحدیّه (کتاب الالف). این کتاب متضمن بیان وحدانیّت، فردانیّت، اوّلیّت، وتریّت، احدیّت و نفى کثرت از وجود عددى است، و نیز مبیّن این حقیقت است که واحد در مراتب ظهور مى‏یابد، اعداد پدیدار مى‏گردند و ناپدید مى‏شوند، اما واحد همچنان باقى و پایدار مى‏ماند.

۹- کتاب الاحسان (کتاب الشین)

۱۰- اختصار سیره النبى- صلى اللّه علیه و آله-

۱۱- الاربعین حدیثا المتقابله و الاربعین الطوالات‏

۱۲- الارتقاء الى افتضاض ابکار البقاء المخدّرات بخیمات اللّقاء. این کتاب محتوى سیصد باب است و هر بابى ده مقام است، پس متضمن سه هزار مقام است.

۱۳- کتاب الارواح (کتاب هب)

۱۴- کتاب الازل (کتاب التاء)

۱۵- کتاب الاسراء الى مقام الاسرى‏

۱۶- کتاب الاسفار عن نتائج الاسفار (کتاب رب‏)

۱۷- کتاب الاسم و الرسم‏

۱۸- کتاب الاسماء (کتاب فج)

۱۹- کتاب الاشارات فى اسرار الاسماء الالهیّه و الکنایات‏

۲۰- کتاب اشارات القرآن فى عالم الانسان‏

۲۱- کتاب الاعراف‏

۲۲- کتاب الاعلاق فى مکارم الاخلاق‏

۲۳- کتاب الاعلام باشارات اهل الالهام و الافهام فى شرح الاعلام‏

۲۴- کتاب الافراد و ذوى الاعداد

۲۵- کتاب الامر و الخلق‏

۲۶- کتاب الامر المحکم المربوط فى معرفه ما یحتاج الیه اهل طریق اللّه تعالى من الشروط

۲۷- کتاب انزال الغیوب على مراتب القلوب‏

۲۸- کتاب الانزالات الوجودیّه من الخزائن الجودیّه

۲۹- کتاب انس المنقطعین برب العالمین‏

۳۰- کتاب الانسان الکامل و الاسم الاعظم (یا کتاب عد)

۳۱- کتاب الانسان (کتاب ذا)

۳۲- کتاب انشاء الجداول و الدوائر و الدقائق و الرقائق و الحقائق‏

۳۳- کتاب انوار الفجر فى معرفه المقامات و العاملین على الاجر و على غیر الاجر. این کتاب را به این جهت انوار الفجر نامیده است که همیشه در وقت فجر تا طلوع خورشید به کتابتش مى‏پرداخته است.

۳۴- رساله الانوار فیما یمنح صاحب الخلوه من الاسرار

۳۵- کتاب الاوّلین‏

۳۶- کتاب الایجاد الکونى و المشهد العینى بحضره الشّجره الانسانیه و الطیور الاربعه الروحانیه

۳۷- کتاب ایجاز البیان فى الترجمه عن القرآن‏

۳۸- کتاب الباء (کتاب فا) در آن به توالد و تناسل اشاره شده است.

۳۹- کتاب البروج (کتاب ذب)

۴۰- البغیه فى اختصار کتب الحلیه‏

۴۱- کتاب البقاء (کتاب قد)

۴۲- کتاب تاج التراجم‏

۴۳- کتاب تاج الرسائل و منهاج الرسائل‏. مخاطباتى است بین او و کعبه مشرّفه و آن هفت رساله است.

۴۴- کتاب التجرید و التفرید

۴۵- کتاب التّجلیّات‏

۴۶- کتاب التّحفه و الطّرفه

۴۷- کتاب التحقیق فى شأن سرّ الذى وقر فى نفس الصدّیق، یا، التحقیق فى الکشف عن سرّ الصدّیق‏

۴۸- کتاب التحکیم و الشطح‏

۴۹- کتاب التحلیل و الترکیب (کتاب ضاد)

۵۰- کتاب التحویل (کتاب تا)

۵۱- کتاب التدبیر و التفضیل (کتاب ما)

۵۲- کتاب التدلّى و التدنّى‏

۵۳- کتاب ترتیب الرحله. در این کتاب آنچه را که در سفرهایش به بلاد مشرق دیده نوشته است. بخشى از آن را هم به ذکر مشایخى اختصاص داده که به دیدارشان توفیق یافته و از آنان حدیثى از پیامبر- صلى اللّه علیه و آله- یا حکایتى سودمند و یا بیتى شنیده است، چه آن حکایت و آن بیت از خود حاکى باشد و چه آن را از دیگرى روایت کرده باشد.

۵۴- کتاب ترجمان الاشواق‏

۵۵- کتاب التسعه عشر

۵۶- کتاب التّلوین و التّمکین‏

۵۷- کتاب التّنزّلات الموصلیّه فى اسرار الطهارات و الصلاه الخمس و الایّام المقدّره الاصلیه

۵۸- کتاب التوراه و الهجوم‏

۵۹- کتاب الجامع (کتاب القاف) یا کتاب الجلاله العظیمه. این کتاب متضمن معرفت «الجلاله» است به‏وسیله آنچه از جمع و اطلاق و تقیید به آن دلالت دارد.

۶۰- کتاب الجسم (فج)

۶۱- کتاب الجسم و الجسد

۶۲- کتاب جلاء القلوب فى اسرار علّام الغیوب. بنا به اظهار ابن عربى این کتاب در زمان حیات وى مفقود شده است.

۶۳- کتاب الجلال و الجمال‏

۶۴- کتاب الجلىّ فى کشف الولىّ‏

۶۵- الجمع و التفصیل فى اسرار معانى التنزیل. این کتاب در تفسیر قرآن مجید است که تا سوره کهف و آیه‏ «وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ» رسیده است و بالغ بر ۶۶ مجلد است. در هر آیه به ترتیب در سه مقام: جلال، جمال و اعتدال سخن گفته است. مقام اعتدال را از حیث وراثت کامل محمدى مقام برزخ و مقام کمال خوانده است.

۶۶- کتاب الجنه (کتاب مد)

۶۷- کتاب الجود. در این کتاب به عطا و کرم و سخا و هبه و رشوه و هدیه اشاره شده است.

۶۸- کتاب الحال و المقام و الوقت‏

۶۹- کتاب الحجب المعنویّه عن الذّات الهویّه

۷۰- کتاب الحدّ و المطّلع‏

۷۱- کتاب الحرف و المعنى‏

۷۲- کتاب الحرکه (کتاب شج)

۷۳- کتاب الحشرات (کتاب ضب)

۷۴- کتاب الحضره (کتاب مد)

۷۵- کتاب الحق (کتاب سا)

۷۶- کتاب الحق المخلوق به. برابر نوشته خودش این کتاب را از آیه مبارکه‏ «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ‏» استفاده کرده است.

۷۷- کتاب الحق و الباطل‏

۷۸- کتاب الحکم و الشرائع الصحیحه و السّیاسیّه

۷۹- کتاب الحکمه الالهیّه فى معرفه الملامیّه

۸۰- کتاب الحکمه و المحبوبیّه (کتاب ابدال)

۸۱- کتاب الحلىّ فى استنسن الرّوحانیّات الملإ الاعظم‏

۸۲- کتاب الحمد (کتاب عا)

۸۳- کتاب الحیاه (کتاب الحاء)

۸۴- کتاب حلیه الابدال و ما یظهر عنها و علیها من المعارف و الاحوال‏. در این کتاب راجع به جوع، صمت، سهر، و عزلت سخن گفته است.

۸۵- کتاب الختم و الطبع‏

۸۶- کتاب الخزائن العلمیّه (کتاب قو)

۸۷- کتاب الخصوص و العموم‏

۸۸- کتاب الخوف و الرجاء

۸۹- کتاب الخیال (کتاب تب)

۹۰- کتاب الخیره (کتاب ثا)

۹۱- کتاب الدّره الفاخره فى ذکر من انتفعت به فى طریق الآخره. این کتاب در گزارش احوال و مقامات صوفیانى است که ابن عربى به دیدارشان توفیق یافته و از برکات انفاسشان بهره‏مند گشته است.

۹۲- کتاب الدّعاء و الاجابه (کتاب فج)

۹۳- کتاب الدّیمومیّه من السرمدیّه و الخلود و الابد و البقاء

۹۴- کتاب الذّخائر و الاعلاق فى شرح ترجمان الاشواق‏

۹۵- کتاب الرّجعه و الخلصه

۹۶- کتاب الرّحمه (کتاب قب). این کتاب متضمن شناسایى تخصیص و تعمیم در رحمت، عطوفت، رقّت، و شفقت است.

۹۷- کتاب الرّساله و النبوّه و الولایه و المعرفه (کتاب که)

۹۸- کتاب الرّغبه و الرّهبه

۹۹- کتاب الرّقبه (کتاب غد)

۱۰۰- کتاب الرقم (کتاب الطاء). در این کتاب به خط و کتابت و اشارت و حروف رقمیّه اشاره شده است.

۱۰۱- کتاب الرّمز فى حروف اوائل السور (کتاب عج)

۱۰۲- کتاب الروائح و الانفاس (کتاب کب)

۱۰۳- کتاب روضه العاشقین‏

۱۰۴- کتاب روح القدس فى مناصحه النفس‏

۱۰۵- کتاب الرّیاح و اللواقح و کتاب الرّیح العقیم‏

۱۰۶- کتاب الرّیاضه و التّجلى‏

۱۰۷- کتاب زیاده کبد النون (کتاب ضب)

۱۰۸- کتاب الزلفه (کتاب یج)

۱۰۹- کتاب الزّمان (کتاب ثج)

۱۱۰- کتاب السّادن و الاقلید

۱۱۱- کتاب سبب تعشّق النفس بالجسم و ما یقاسى من الالم عند فراقه بالموت‏

۱۱۲- کتاب سته و تسعین. کتابى است که در آن راجع به «میم»، «واو» و «نون» سخن گفته است که اواخرشان به اوایلشان برمى گردند به این صورت: م ى م، واو، ن و ن.

۱۱۳- کتاب السّتر و الجلوه

۱۱۴- کتاب السّراج الوهّاج فى شرح الحلّاج‏

۱۱۵- کتاب السّر (کتاب النون)

۱۱۶- کتاب السّر المکشوف فى المدخل الى العمل بالحروف‏

۱۱۷- کتاب سجود القلب (کتاب رج)

۱۱۸- کتاب الشاهد و المشاهد

۱۱۹- کتاب الشأن‏

۱۲۰- کتاب شرح الاسماء

۱۲۱- کتاب الشریعه و الحقیقه

۱۲۲- کتاب شفاء العلیل فى ایضاح السبیل. این کتاب در موعظه است.

۱۲۳- کتاب الصادر و الوارد (کتاب الزاى)

۱۲۴- کتاب الصّحو و السّکر

۱۲۵- کتاب الطالب و المجذوب‏

۱۲۶- کتاب الطیر (کتاب ثب)

۱۲۷- کتاب الظّلال و الضیاء

۱۲۸- کتاب العالم (کتاب سج)

۱۲۹- کتاب العبّاد

۱۳۰- کتاب العباره و الإشاره

۱۳۱- کتاب العبد و الرّب‏

۱۳۲- کتاب العزبه و الغربه یا القربه و الغربه

۱۳۳- کتاب العرش من مراتب الناس الى الکثیب‏ (کتاب طج)

۱۳۴- کتاب العزه (کتاب المیم). در این کتاب به احسان، قهر، غلبه، عجز و قصور اشاره شده است.

۱۳۵- کتاب العشق (کتاب رد)

۱۳۶- کتاب العقله المستوفز فى احکام الصّنعه الانسانیّه و تحسین الصنعه الایمانیّه

۱۳۷- کتاب العظمه (کتاب الغین). در این کتاب اشاراتى به جلال و کبریا و جبروت و هیبت است.

۱۳۸- کتاب العلم (کتاب الفاء)

۱۳۹- کتاب عنقاء مغرب فى معرفه ختم الاولیاء و شمس المغرب

۱۴۰- کتاب العوالى فى اسانید الاحادیث‏

۱۴۱- کتاب العین فى خصوصیّه سیّد الکونین‏

۱۴۲- کتاب الغایات (کتاب ظد)

۱۴۳- کتاب الغیب (کتاب قد)

۱۴۴- کتاب الغیبه و الحضور

۱۴۵- کتاب الغیره و الاجتهاد

۱۴۶- کتاب الفرق بین الاسم و النعت و الصفه

۱۴۷- کتاب الفرقه و الخرقه (کتاب عب)

۱۴۸- کتاب الفتوح و المطالعات‏

۱۴۹- کتاب فتوحات مکیه‏. راجع به این کتاب در گذشته سخن گفته شده‏

است‏. ابن عربى معتقد است که مانند این کتاب، کتابى نه در گذشته نوشته شده است و نه در آینده نوشته خواهد شد.

۱۵۰- کتاب الفصل و الوصل‏

۱۵۱- کتاب فصوص الحکم‏. درباره این کتاب قبلا سخن گفته شده است‏.

۱۵۲- کتاب الفلک و السماء (کتاب اللام)

۱۵۳- کتاب الفلک و کتاب الفلک المشحون (کتاب لج)

۱۵۴- کتاب الفناء و البقاء

۱۵۵- کتاب الفهوانیّه (کتاب الظاء) نام الحضره و القول نیز به آن اطلاق شده است. در این کتاب به کلام، نطق، حدیث و داستان و امثال آن اشاره مى ‏شود.

۱۵۶- کتاب القبض و البسط

۱۵۷- کتاب القدر (کتاب ص)

۱۵۸- کتاب القدره (کتاب عد)

۱۵۹- کتاب القدس (کتاب الراء)

۱۶۰- کتاب القدم (کتاب الخاء)

۱۶۱- کتاب القدم (کتاب السین)

۱۶۲- کتاب القرب و البعد

۱۶۳- کتاب القسطاس (کتاب طب)

۱۶۴- کتاب القسم الالهى بالاسم الربانى‏

۱۶۵- کتاب القشر و اللّب‏

۱۶۶- کتاب القلم (کتاب ضج)

۱۶۷- کتاب الکتب‏. القرآن و الفرقان و اصناف الکتب کالمسطور و المرقوم و الحکیم و المبین و المحصى و المتشابه و غیر ذلک‏

۱۶۸- کتاب الکرسى (کتاب زج)

۱۶۹- کتاب الکشف‏

۱۷۰- کتاب کشف السرائر فى موارد الخواطر

۱۷۱- کتاب کشف المعنى عن سرّ اسماء اللّه الحسنى‏

۱۷۲- کتاب کن (کتاب غا). در این کتاب به حضرت افعال و تکوین اشاره مى ‏شود.

۱۷۳- کتاب کنز الابرار فیما روى عن النبى- صلى اللّه علیه و سلم- من الادعیه و الاذکار

۱۷۴- کتاب کنه ما لا بدّ للمرید منه‏

۱۷۵- کتاب اللّذه و الالم (کتاب نا)

۱۷۶- کتاب اللطائف و العوارف‏

۱۷۷- کتاب اللّمعه و الهمّه

۱۷۸- کتاب اللوائح فى شرح النصائح‏

۱۷۹- کتاب اللوح (کتاب لج)

۱۸۰- کتاب اللّوامع و الطوالع‏

۱۸۱- کتاب ما لا یعوّل الّا علیه فى طریق اللّه‏                                                                              ۱۸۲- کتاب المبادى و الغایات فیما تحتوى علیه حروف المعجم من العجائب و الآیات‏

۱۸۳- کتاب مبایعه القطب فى حضره القرب، یا متابعه القطب فى حضره القرب‏. این کتاب محتوى مسائل کثیرى است درباره مراتب انبیا و مرسلین و عرفا و روحانیّین.

۱۸۴- کتاب المبدئیّین و المبادى (کتاب غب). این کتاب اشاره به این مى ‏کند که اعاده، مبدأ است و عالم در هر لحظه در مبدئى است.

۱۸۵- کتاب المبشّرات. در این کتاب راجع به آن رؤیاهایش سخن گفته است، که او را علمى افاده کرده و به عملى خیر برانگیخته‏ اند.

۱۸۶- کتاب المثلّثات الوارده فى القرآن العظیم، مثل قوله تعالى: «لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ» و قوله تعالى: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا».

۱۸۷- کتاب المبشّرات من الاحلام فیما روى عن النبى- صلى اللّه علیه و سلم- من الاخبار فى المنام‏

۱۸۸- کتاب المجد و البقاء (کتاب الیاء)

۱۸۹- کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار. این کتاب در ادبیات و نوادر و اخبار است.

۱۹۰- کتاب المحجّه البیضاء. این کتاب را در مکه آغازیده، کتاب طهارت و صلات آن را در دو جلد به پایان رسانیده است، مجلد سوم آن را هم شروع کرده ولى از اتمامش خبرى به دست نیامده است.

۱۹۱- کتاب المحق و السّحق‏

۱۹۲- کتاب المحکم فى المواعظ و الحکم و آداب رسول اللّه- صلى اللّه علیه و آله و سلم-

۱۹۳- کتاب المحو و الاثبات‏

۱۹۴- مختصر صحیح ابو عیسى ترمذى‏

۱۹۵- مختصر صحیح بخارى‏

۱۹۶- مختصر صحیح مسلم‏

۱۹۷- مختصر کتاب المحلّى فى الخلاف العالى تألیف ابن حزم اندلسى‏

۱۹۸- کتاب المسبّعات الوارده فى القرآن، مثل قوله تعالى: «خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ». و قوله تعالى: «وَ سَبْعَهٍ إِذا رَجَعْتُمْ»

۱۹۹- کتاب مشاهد الاسرار القدسیّه و مطالع الانوار الالهیّه

۲۰۰- کتاب مشکاه الانوار فیما روى عن اللّه تعالى من الاخبار

۲۰۱- کتاب المشیئه (کتاب الضاد). در این کتاب به تمنا، اراده، شهود، هاجس، عزم، نیت، قصد و همت اشاره مى‏شود.

۲۰۲- کتاب المصباح فى الجمع بین الصحاح‏

۲۰۳- کتاب المعارج و المعراج (کتاب الظاء)

۲۰۴- کتاب المعاف الالهیّه و اللطائف الربانیّه. این کتاب به صورت نظم است.

۲۰۵- کتاب المعلوم بین عقائد علماء الرسوم‏

۲۰۶- کتاب المقنع فى ایضاح السّهل الممتنع‏

۲۰۷- کتب المفاتیح الغیب (کتاب غه)

۲۰۸- کتاب المفاضله (کتاب شد)

۲۰۹- کتاب مفتاح اقفال الهام الوحید و ایضاح اشکال اعلام المرید فى شرح احوال الامام ابى یزید. زمانى که در بلاد مغرب در کرانه «سبته» بوده، حق تعالى وى را در رؤیا به نگارش این کتاب امر فرموده و چون کمى پیش از فجر از خواب بیدار شده، فرمان حق را امتثال کرده و به نگارش آن پرداخته است.

۲۱۰- کتاب مفتاح السعاده. در این کتاب بین متون مسلم، بخارى، و بعضى از احادیث ترمذى جمع کرده است.

۲۱۱- کتاب مفتاح السعاده فى معرفه المدخل الى طریق الاراده

۲۱۲- کتاب المکان (کتاب ثج)

۲۱۳- کتاب المکروم و الاصطلام‏

۲۱۴- کتاب الملک (کتاب العین)

۲۱۵- کتاب الملک (کتاب لب)

۲۱۶- کتاب الملک و الملکوت‏

۲۱۷- کتاب المناظره بین الانسان و الحیوان‏

۲۱۸- کتاب المنتخب فى مآثر العرب‏

۲۱۹- کتاب المنهج السدید فى ترتیب احوال الامام البسطامى ابى یزید

۲۲۰- کتاب مواقع النجوم و مطالع اهلّه الاسرار و النّجوم‏

۲۲۱- کتاب المواقف فى معرفه المعارف. به نوشته خودش کتاب بزرگى است در حدود ۱۵ مجلد که از أبدع و أجمع مصنفات وى است.

۲۲۲- کتاب الموعظه الحسنه

۲۲۳- کتاب المؤمن و المسلم و المحسن (کتاب یا)

۲۲۴- کتاب المیزان فى حقیقه الانسان‏

۲۲۵- کتاب النّار (کتاب ضد)

۲۲۶- کتاب نتائج الاذکار فى المقرّبین و الابرار

۲۲۷- کتاب نتائج الافکار فى حدائق الازهار

۲۲۸- کتاب النّجم و السّحر (کتاب عج)

۲۲۹- کتاب النّحل (کتاب صح)

۲۳۰- کتاب النّشأتین الدنیویّه و الاخرویّه

۲۳۱- کتاب النّکاح المطلق

۲۳۲- کتاب النّمل (کتاب خب)

۲۳۳- کتاب النّوم و الیقظه

۲۳۴- کتاب النّون فى السّر المکنون‏

۲۳۵- کتاب النّواشى اللّیلیّه

۲۳۶- کتاب النور (کتاب الهاء). در این کتاب به ضیاء و ظل و ظلمت و اشراق و ظهور اشاره شده است.

۲۳۷- کتاب الوجد

۲۳۸- کتاب الوجود (کتاب شا)

۲۳۹- کتاب الوحى (کتاب خا)

۲۴۰- کتاب الوسائل فى الاجوبه من عیون المسائل‏

۲۴۱- کتاب الوقائع و الصنائع‏

۲۴۲- کتاب الوله‏

۲۴۳- کتاب الهباء (کتاب حج)

۲۴۴- کتاب الهیاکل (کتاب نب)

۲۴۵- کتاب الهو (کتاب الباء) یا الهویّه الرّحمیّه. این کتاب متضمن معرفت ضمایر و اضافات نفس است.

۲۴۶- کتاب الهیبه و الانس‏

۲۴۷- کتاب یاء (کتاب العین). در این کتاب به رؤیت، مشاهده، مکاشفه، تجلّى، طالع، ذوق، شرب، هاجم و اشباه آنها اشاره مى‏شود

۲۴۸- کتاب آداب القوم‏

۲۴۹- کتاب الاجابه على اسئله التّرمذى، یا الجواب المستقیم عما سئل عنه الترمذى الحکیم، یا المسائل الرّوحانیّه الّتى سئل عنها الحکیم التّرمذى‏

۲۵۰- رساله‏اى که در سال ۶۳۲ براى سلطان ملک مظفر بهاء الدین غازى بن ملک عادل نوشته و در آن عده کثیرى از مشایخ و شماره زیادى از مؤلّفاتش را ذکر کرده است. این رساله از جمله مآخذ ما در گزارش مشایخ و آثار اوست و در گذشته هم راجع به آن سخن گفته شده است‏.

۲۵۱- الاجوبه على مسائل شمس الدین اسماعیل بن سودکین النورى بحلب‏. در این رساله از اعلا مراتبى سخن رفته است که همّت رجال به آن منتهى مى‏شود.

۲۵۲- کتاب الاجوبه اللائقه عن الاسئله الفائقه

۲۵۳- کتاب الاحادیث القدسیّه

۲۵۴- کتاب اسرار الحروف‏

۲۵۵- کتاب اسرار الخلوه

۲۵۶- اسرار الذات‏

۲۵۷- اسرار الوحى فى المعراج‏

۲۵۸- اسرار الوضوء

۲۵۹- اسفار فى سفر نوح‏

۲۶۰- الاصطلاحات الصوفیه

۲۶۱- اصول المنقول‏

۲۶۲- الاعلام فیما بنى علیه الاسلام‏

۲۶۳- الافاده لمن اراد الاستفاده

۲۶۴- الافاضه فى علم الرّیاضه

۲۶۵- الامام المبین الذى لا یدخله ریب و لا تخمین‏

۲۶۶- الانتصار

۲۶۷- انخراق الجنود الى الجلود و انفلاق الشهود الى السّجود

۲۶۸- انشاء الجسوم الانسانیه

۲۶۹- انشاء الدوائر الاحاطیّه على الدقائق على مضاهاه الانسان للخالق و الخلائق‏

۲۷۰- الانوار

۲۷۱- اوراد الاسبوع‏

۲۷۲- اوراد الایام و اللیالى‏

۲۷۳- بحر الشکر فى نهر الفکر

۲۷۴- البحر المحیط الذى لا یسمع لموجّه غطیط

۲۷۵- بقیّه من خاتمه رساله الرّد على الیهود فى بیان المعنى الموعود

۲۷۶- بلغه الغوّاص فى الاکوان الى معدن الاخلاص فى معرفه الانسان‏

۲۷۷- بیان الاسرار للطالبین الابرار

۲۷۸- البیان فى حقیقه الانسان‏

۲۷۹- تائیّه ابن عربى. آن قصیده‏اى است به مطلع زیر:

«تنزّهت لمّا ان حضرت بحضرتى‏

و وحّدت فى ذاک المقام بنظره»

 

۲۸۰- تجلّى الاشاره من طریق السر

۲۸۱- تجلیّات الشاذلیّه فى الاوقات السّحریّه

۲۸۲- تجلّیات عرائس النصوص فى منصّات حکم الفصوص‏

۲۸۳- تحریر البیان فى تقریر شعب الایمان و رتب الاحسان‏

۲۸۴- تحفه السّفره الى حضره البرره

۲۸۵- تحقیق الباء و اسرارها

۲۸۶- التدقیق فى بحث التحقیق‏

۲۸۷- تذکره التّوّابین‏

۲۸۸- تذکره الخواص و عقیده اهل الاختصاص‏

۲۸۹- ترتیب السلوک الى ملک الملوک‏

۲۹۰- ترجمان الالفاظ المحمدیّه

۲۹۱- تشنیف الاسماع فى تعریف الابداع‏

۲۹۲- تفسیر آیه الکرسى‏

۲۹۳- تفسیر قوله تعالى یا بنى آدم‏

۲۹۴- التقدیس الانور، نصیحه الشیخ الاکبر

۲۹۵- تلقیح الاذهان‏

۲۹۶- تمهید التوحید

۲۹۷- تنزّل الارواح بالروح، یا دیوان المعارف الإلهیّه و اللطائف الرّوحیّه

۲۹۸- تنزّل (تنزلات) الاملاک للاملاک فى حرکات الافلاک‏

۲۹۹- تنزّلات اللّیلیه فى الاحکام الالهیّه

۳۰۰- ثواب قضاء حوائج الاخوان و اغاثه اللّهفان‏

۳۰۱- جامع الاحکام فى معرفه الحلال و الحرام‏

۳۰۲- جامع الوصایا

۳۰۳- جذوه الاصطلاء و حقیقه الاجتلاء

۳۰۴- الجفر الابیض‏

۳۰۵- جفر الامام على بن ابى طالب- علیه السلام-

۳۰۶- الجفر الجامع‏

۳۰۷- جفر النّهایه و مبیّن خبایا اسرار کنوز البدایه و الغایه

۳۰۸- الجلا فى استنزال الملا الاعلى‏

۳۰۹- الجلاله و هو کلمه اللّه‏

۳۱۰- الجواب عن الابیات الوارده

۳۱۱- جواب عن مسأله و هى السّبحه السوداء الهیولى‏

۳۱۲- الحج الاکبر

۳۱۳- حرف الکلمات و حرف الصلوات‏

۳۱۴- حزب التوحید

۳۱۵- حزب الدور الاعلى‏

۳۱۶- حزب الفتح‏

۳۱۷- حوز الحیاه

۳۱۸- خاتمه رساله الرّد على الیهود

۳۱۹- خروج الشخوص من بروج الخصوص‏

۳۲۰- خلق الافلاک‏

۳۲۱- خلق العالم و منشاء الخلیقه

۳۲۲- الخلوه، یا، آداب السلوک فى الخلوه

۳۲۳- الدر المکنون فى العقد المنظوم‏

۳۲۴- الدّره الناصعه من الجفر و الجامعه

۳۲۵- الدّره البیضاء فى ذکر مقام العلم الاعلى‏

۳۲۶- دعاء لیله النصف من شعبان و دعاء آخر السّنه و دعاء اول السّنه و دعاء یوم عاشورا

۳۲۷- دعاء یوم عرفه‏

۳۲۸- الدواهى و النواهى‏

۳۲۹- الدور الاعلى (و الدر الاغلى)

۳۳۰- دیوان‏

۳۳۱- دیوان اشراق البهاء الامجد على ترتیب حروف الابجد

۳۳۲- دیوان المرتجلات‏

۳۳۳- ردّ معانى الآیات المتشابهات الى معانى الآیات المحکمات‏

۳۳۴- رساله ارسلتها لاصحاب الشیخ عبد العزیز بن محمد المهدوى‏

۳۳۵- رساله الاستخاره

۳۳۶- الرساله البرزخیّه

۳۳۷- رساله التوحید

۳۳۸- رساله فى آداب الشیخ و المرید

۳۳۹- رساله فى الاحادیه

۳۴۰- رساله فى احوال تقع لاهل الطریق‏

۳۴۱- رساله فى الاستعداد الکلى‏

۳۴۲- رساله فى اسمه تعالى الحسیب‏

۳۴۳- رساله فى بعض احوال النقباء

۳۴۴- رساله فى بیان سلوک طریق الحق‏

۳۴۵- رساله فى بیان مقدار سنه السّرمدیّین و تعیین الایام الالهیّه

۳۴۶- رساله فى تحقیق وجوب الواجب لذاته‏

۳۴۷- رساله فى ترتیب التصوف على قوله تعالى: «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ»، الآیه

۳۴۸- رساله فى التصوف‏

۳۴۹- رساله فى تصویر آدم على صوره الکمال‏

۳۵۰- رساله فى الجواب عن سؤال عبد اللطیف البغدادى‏

۳۵۱- رساله فى الحشر الجسمانى‏

۳۵۲- رساله فى الحکمه

۳۵۳- رساله فى رجال الغیب‏

۳۵۴- رساله فى رقائق الروحانیه

۳۵۵- رساله فى سلسله الخرقه

۳۵۶- رساله فى شرح مبتدأ الطوفان‏

۳۵۷- رساله فى طریق التوحید

۳۵۸- رساله فى علم الزایرجه

۳۵۹- رساله فى معرفه اللّه تعالى‏

۳۶۰- رساله فى معرفه النفس و الروح‏

۳۶۱- رساله فى نعت الارواح‏

۳۶۲- الرّساله القبطیّه

۳۶۳- الرّساله القدسیّه

۳۶۴- رساله القلب و تحقیق وجوهه المقابله لحضرات الرّب‏

۳۶۵- رساله الى الامام فخر الدین الرازى‏

۳۶۶- الرّساله المریمیّه

۳۶۷- الرّساله المهیمنیّه

۳۶۸- الرّساله الموقظه

۳۶۹- رشح الزّلال فى شرح الالفاظ المتداوله بین ارباب الاحوال‏

۳۷۰- رشح المعین فى کشف معنى النبوّه

۳۷۱- الزّهر الفائح فى ستر العیوب و القبائح‏

۳۷۲- سجنجل‏ الارواح و نقوش الالواح‏

۳۷۳- سرّ المحبّه

۳۷۴- السّرّ المکتوم‏

۳۷۵- السؤال عن افضل الذکر

۳۷۶- الشّجره النّعمانیّه و الرّموز الجفریّه فى الدّوله العثمانیّه

۳۷۷- شجره الوجود و البحر المورود

۳۷۸- شجون المشجون و فتون المفتون‏

۳۷۹- شرح تائیّه ابن الفارض فى التّصوّف‏

۳۸۰- شرح حدیث قدسى و مسائل‏

۳۸۱- شرح حزب البحر

۳۸۲- شرح حکم الولایه

۳۸۳- شرح خلع النعلین‏

۳۸۴- شرح رساله الاستخاره

۳۸۵- شرح روحیّه الشیخ على الکردى‏

۳۸۶- شرح مقامات العارفین فى الاخلاص الى درجه مراتب الیقین‏

۳۸۷- شرح منظومه الحروف التى مطلعها: «الحمد للنّور المبین الهادى»

۳۸۸- شعب الایمان‏

۳۸۹- شفاء الغلیل و برأ العلیل فى المواعظ

۳۹۰- شقّ الجیب و رفع حجاب الریب فى اظهار اسرار الغیب‏

۳۹۱- شمائل النبى- صلى اللّه علیه و سلم-

۳۹۲- شمس الطریقه فى بیان الشریعه و الحقیقه

۳۹۳- شموس الفکر المنقذه من کلمات الجبر و القدر

۳۹۴- الشواهد

۳۹۵- الصحف النّاموسیّه و السجف الناووسیّه

۳۹۶- الصّلاه الاکبریّه

۳۹۷- الصلاه الفیضیّه

۳۹۸- صلوات محیى الدین بن عربى‏

۳۹۹- صیحه البوم بحوادث الرّوم‏

۴۰۰- صیغه الصّلاه

۴۰۱- الطب الروحانى فى العالم الانسانى‏

۴۰۲- الطریقه

۴۰۳- العبادله

۴۰۴- العجاله فى التوجه الاتمّ‏

۴۰۵- عظه الالباب و ذخیره الاکتساب‏

۴۰۶- عقائد الشیخ الاکبر محیى الدین ابن عربى‏

۴۰۷- العقد المنظوم و السّرّ المختوم‏

۴۰۸- علوم الحقائق و حکم الدقائق‏

۴۰۹- العلوم من عقائد علماء الرّسوم‏

۴۱۰- علوم الواهب‏

۴۱۱- عین الاعیان‏

۴۱۲- العین و النّظر فى خصوصیّه الخلق و البشر

۴۱۳- عیون المسائل‏

۴۱۴- الغنى فى المشاهدات‏

۴۱۵- الغوامض و العواصم‏

۴۱۶- الفتوحات المدنیّه

۴۱۷- الفتوحات المصریّه

۴۱۸- الفرق السّت الباطله و ذکر عددها

۴۱۹- فضائل مشیخه عبد العزیز بن ابى بکر القرشى المهدوى‏

۴۲۰- الفناء فى المشاهده

۴۲۱- فهرست مؤلّفات محیى الدین بن عربى‏

۴۲۲- قاعده فى معرفه التوحید

۴۲۳- قبس الانوار و بهجه الاسرار

۴۲۴- القربه و فکّ الغربه

۴۲۵- قصیده فى مناسک الحج‏

۴۲۶- القطب و الامامین و المدلجین‏

۴۲۷- القطب و النّقباء

۴۲۸- القول النفیس فى تفلیس ابلیس

۴۲۹- کتاب الکتب‏

۴۳۰- کتاب النفس‏

۴۳۱- کتاب المعاریج‏

۴۳۲- کشف الاسرار و هتک الاستار. تفسیر قرآن است، در بیست مجلد

۴۳۳- الکشف الالهى لقلب ابن عربى‏

۴۳۴- کشف سرّ الوعد و بیان علامه الوجد

۴۳۵- کشف الغطاء لاخوان الصفاء

۴۳۶- الکشف الکلى و العلم الانّى‏ فى علم الحروف‏

۴۳۷- کشف الکنوز

۴۳۸- الکلام فى قوله تعالى: «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ»

۴۳۹- الکنز المطلسم من السّر المعظم فى علم الحروف‏

۴۴۰- کوکب الفجر فى شرح حزب البحر

۴۴۱- کون اللّه سبق قبل ان فتق و رتق‏

۴۴۲- کیمیاء السعاده لاهل الاراده

۴۴۳- لغه الارواح‏

۴۴۴- اللّمع الافقیّه

۴۴۵- اللّمعه النورانیّه

۴۴۶- لواعج‏ الاسرار و لوائح الانوار

۴۴۷- ما اتى به الوارد

۴۴۸- ما لا یعوّل علیه من احوال الفقراء و المتصوّفین‏

۴۴۹- ماهیّه القلب‏

۴۵۰- مائه حدیث و حدیث قدسیّه

۴۵۱- المباحث الحلبیّه

۴۵۲- متابعه القلب فى حضرت القرب‏

۴۵۳- المدخل الى علم الحروف‏

۴۵۴- المدخل الى معرفه مأخذ النّظر فى الاسماء و الکنایات الالهیّه الواقعه فى الکتاب العزیز و السنّه

۴۵۵- المدخل الى المقصد

۴۵۶- مرآه العارفین فیما یتمیّز بین العابدین‏

۴۵۷- مرآه العاشقین و مشکاه الصادقین‏

۴۵۸- مرآه المعانى لادراک العالم الانسانى‏

۴۵۹- مراتب التقوى‏

۴۶۰- مراتب علوم الوهب‏

۴۶۱- المسائل‏

۴۶۲- المشرقات المدنیّه فى الفتوحات الالهیّه

۴۶۳- مشکاه المعقول المقتبسه من نور المنقول‏

۴۶۴- المضاده فى علم الظاهر و الباطن‏

۴۶۵- مظهره عرائس المخبآت باللسان العربى‏

۴۶۶- معارج الالباب فى کشف الاوتاد و الاقطاب‏

۴۶۷- المعارج القدسیّه

۴۶۸- معرفه اسرار تکبیرات الصلاه

۴۶۹- معرفه رجال الغیب‏

۴۷۰- المعرفه فى المسائل الاعتقادیّه. (در مسائل کلامیه است).

۴۷۱- المعشّرات. قصیده‏اى است در بیان احوال عباد

۴۷۲- المعوّل على المؤوّل علیه‏

۴۷۳- مغناطیس القلوب و مفتاح الغیوب‏

۴۷۴- مفاتیح مغالیق العلوم فى السّر المکتوم‏

۴۷۵- مفتاح الباب المقفّل لفهم الکتاب المنزل‏

۴۷۶- المفادات التّفسیریّه القطبیّه

۴۷۷- مفتاح الجفر الجامع‏

۴۷۸- مفتاح الحجه و ایضاح المحجّه

۴۷۹- مفتاح دار الحقیقه (الباء)

۴۸۰- مفتاح المقاصد و مصباح المراصد

۴۸۱- المقامات السّنیّه المخصوصه بالسّاده الصوفیّه.

۴۸۲- المقدار فى نزول الجبار

۴۸۳- المقصد الاسمى فى اشارات ما وقع فى القرآن بلسان الشریعه و الحقیقه من الکنایات و الاسماء

۴۸۴- المقنع فى الکیمیاء

۴۸۵- المکاتبات‏

۴۸۶- منتخب من اسرار الفتوحات المکیه

۴۸۷- منزل القطب و مقامه و حاله‏

۴۸۸- منزل المنازل‏

۴۸۹- منهاج التراجم‏

۴۹۰- منهاج العارف و المتقى و معراج السالک و المرتقى‏

۴۹۱- منافع الاسماء الحسنى‏

۴۹۲- مولد الجسمانى و الروحانى‏

۴۹۳- مولد النبى‏

۴۹۴- نتیجه الحق‏

۴۹۵- نثر البیاض فى روضه الرّیاض‏

۴۹۶- النّجاه من اسرار الصّفات‏

۴۹۷- نزهه الارواح‏

۴۹۸- نزهه الحق‏

۴۹۹- نزهه الاکوان فى معرفه الانسان‏

۵۰۰- نسبه الخرقه

۵۰۱- نسبه الحق‏

۵۰۲- النّصائح القدسیّه

۵۰۳- نغمات الافلاک أو السّر المکتوم‏

۵۰۴- نفث الأوان من روح الاکوان‏

۵۰۵- نفح الرّوح‏

۵۰۶- النّقبا

۵۰۷- نقش فصوص الحکم‏

۵۰۸- وصف تجلّى الذّات‏

۵۰۹- وصیّه حکمیّه

۵۱۰- الوعاء المختوم على السّر المکتوم.

۵۱۱- الیقین‏

وفات.

بالاخره او با وجود کبر سن و ضعف قواى جسمانى همچنان به کار تألیف و تصنیف و عبادت و ریاضت پرداخت تا در هشتاد سالگى در لیله جمعه بیست وهشتم ماه ربیع الآخر سنه ۶۳۸ هجرى برابر با ۱۶ نوامبر سال ۱۲۴۰ میلادى در شهر دمشق در خانه قاضى محیى الدین محمد، ملقب به زکىّ الدّین در میان خویشان و پیروانش از دنیا رفت و در شمال شهر در قریه صالحیّه در دامنه کوه قاسیون در جوار قاضى محیى الدین مذکور مدفون شد. در کتاب شذرات الذهب آمده است: «توفّی- رضى اللّه عنه- فى الثانى و العشرین من ربیع الآخر بدمشق فى دار القاضى محیى الدین الزکى فحمل الى قاسیون فدفن فى تربته المعلومه الشریفه التى هى قطعه من ریاض الجنّه و اللّه تعالى أعلم‏».

سلاطین آل عثمان به این صوفى بزرگ و عارف معروف همواره به دیده احترام نگریسته و در اجلال و اعزازش کوشیده ‏اند، زیرا پیروزی هاى خود را بر نصارا به ‏ویژه فتح قسطنطنیه را از برکات انفاس وى دانسته ‏اند و معتقد بوده ‏اند که او از پیش، به این فتح خبر داده بوده است. لذا چون سلطان سلیم خان‏ وارد شام شد به تعمیرقبرش پرداخت و در کنار آن مسجد و مدرسه بزرگى بنا نهاد و موقوفات بسیارى بر قرار ساخت. به ‏طورى که راویان اخبار آورده ‏اند: او خود این واقعه را پیش‏بینى کرده و در یکى از کتابهاى جفرى خود احتمالا کتاب الشجره النعمانیه نوشته که: «اذا دخل السّین فى الشین ظهر قبر محیى الدین».

مؤلف کتاب نفح الطیب در ماه هاى شعبان و رمضان و اول شوال سال ۱۰۳۷ هجرى گورش را زیارت کرده و نوشته است که: «و قد زرت قبره و تبرّکت به مرارا و رأیت لوائح الانوار علیه ظاهره و لا یجد منصف محیدا الى انکار ما یشاهد عند قبره من الاحوال الباهره و کانت زیارتى له بشعبان و رمضان و اول شوال سنه ۱۰۳۷».

محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى//دکتر محسن جهانگیری                                                                                                              

زندگینامه علامه جمال الدین حسن بن یوسف حلی (۶۴۸-۷۲۶ه.ق)«علامه حلی»

طلیعه

برگهاى زرین حیات علامه حلى با تعهد و صداقت مزین و با تار و پودى از اخلاص و محبت شیرازه گردیده است . مرزبان بیدارى که فقه شیعه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را در سایه سار ولایت پاسدارى کرد و فقاهت را با درفش ولایت بر افراشت .
باشد که با دقت و مطالعه در زندگى این ستاره درخشان روح بلند، ایمان ، لوح دانش و فضیلتهاى معنوى و تقواى او را نظاره کنیم و در پرتو معرفت ، هنر، تعهد و اخلاصش ، نبض حرکت دانشها و تحصیلات خویش را تنظیم نماییم و با شیوه برخورد با رخدادها و فراز و نشیب حوادث روزگار آشنا شویم .

ولادت و خاندان

چنانکه نقل است مولاى متقیان على علیه السلام در مسیر حرکت از کوفه به صفین بر تپه هاى بابل روى تل بزرگى ایستاد و اشاره به بیشه و نیزارى نمود و این سخن را فرمود:
اینجا شهرى است و چه شهرى !
اصبغ بن نباته از یاران نزدیک حضرت عرض کرد:
یا امیرالمومنین ! مى بینم از وجود شهرى در اینجا سخن مى گویى ، آیا در اینجا شهرى بود و اکنون آثار آن از بین رفته است ؟
فرمود: نه ! ولى در اینجا شهرى به وجود مى آید که آن را (حله سیفیه ) مى گویند و مردى از تیره بنى اسد آن را بنا مى کند و از این شهر مردمى پاک سرشت و مطهر پدید مى آیند که در پیشگاه خداوند مقرب و مستجاب الدعوه مى شوند.

در شب ۲۹ رمضان ۶۴۸ ق . در این شهر فرزندى از خاندانى پاک سرشت ولادت یافت که از مقربان درگاه بارى تعالى قرار گرفت . نامش حسن و معروف به آیه الله علامه حلى است . مادرش بانویى نیکوکار و عفیف ، دختر حسن بن یحیى بن حسن حلى خواهر محقق حلى است و پدرش شیخ یوسف سدیدالدین از دانشمندان و فقهاى عصر خویش در شهر فقاهت حله است .

علامه حلى از طرف پدر به (آل مطهر) پیوند مى خورد که خاندانى مقدس ‍ و بزرگ و همه اهل دانش و فضیلت و تقوا بودند. از آنها آثار و نوشته هاى گرانقدر به یادگار مانده که تا به امروز و در امتداد تاریخ مورد استفاده دانش ‍ پژوهان قرار گرفته است . آل مطهر به قبیله بنى اسد که بزرگترین قبیله عرب در شهر حله است پویند مى خوردند که مدت زمانى حکومت و سیادت از آنها بود.

آغاز تحصیل

منزل شیخ سدیدالدین که سرشار از کرامت و تقواست ، کودکى را در خود جاى داده که مایه افتخار آن است . حسن فرزند شیخ گرچه هنوز از عمرش ‍ چند سالى بیش نگذشته ، با راهنمایى دلسوزانه پدرش براى فراگیرى قرآن مجید به مکتب خانه رفت و با تلاش و پیگیرى مداوم و هوش و استعداد خدادادى که داشت در زمان کوتاه خواندن قرآن را بخوبى یاد گرفت .
فرزند شیخ نوشتن را در مکتب خانه آموخت ولى به این مقدار راضى نشد. از این رو نزد معلم خصوصى خد رفت و در محضر شخصى به نام (محرم ) با تلاش و جدیت فراوان در اندک زمان نوشتن را بخوبى فرا گرفت .

حسن بن یوسف پس از آموختن کتاب وحى و خط، کم کم آمادگى فراگیرى دانشها را در خود تقویت نمود و در مراحل اولیه تحصیل مقدمات و مبادى علوم را در محضر پدر فاضل و فقیه خود آموخت و به سبب کسب این همه فضیلتها و نیکیها در سنین کودکى به لقب (جمال الدین ) (زینت و زیبایى دین ) در بین خانواده و دانشمندان مشهور گشت .

در برابر طوفان

هنوز یک دهه از سن جمال الدین حسن نگذشته بود که با حمله وحشیانه مغولان رعب و وحشت سرزمینهاى اسلام را در بر گرفت . ایران در آتش ‍ جنگ مغولان مى سوخت و شعله آن دیگر نواحى را نیز تهدید مى کرد. در این میان مردم عراق دلهره عجیبى داشتند. هر لحظه ممکن بود لشکریان مغول از ایران به سوى عراق حرکت کنند و شهرهاى آنجا را یکى پس از دیگرى فتح نمایند. بغداد پایتخت عباسیان آخرین روزهاى زوال خلافت عباسیان را مشاهده مى کرد. مردم از ترس احتمال حمله مغلولان وحشى شهرها خالى کرده و سر به بیابان گذاشته بودند.

شیعیان و مردم شهرهاى مقدس عراق چون کربلا، نجف و کاظمین به بارگاه ملکوتى ائمه معصومین روى آورده ، در حرم امن اهل بیت عصمت و طهارت علهیم السلام پناهنده شدند و حریم دل را آرامش مى دادند.
مردم حله نیز سر به بیابان و نیزارها گذاشته ، بعضى به کربلا معلا و نجف اشرف پناهنده شدند و چند نفرى هم در شهر ماندند که از جمله آنان سه نفر فقیه و دانشمند به نامهاى : شیخ یوسف سدیدالدین ، سید مجدالدین بن طاووس و فیه ابن العز بودند. این دانشمندان در جایى جمع شدند و براى نجات شهرهاى مقدس کربلا، نجف ، کوفه حله در پى چاره اندیشى بر آمدند و پس از گفتگوهاى زیاد و مشورت با یکدیگر به این نتیجه رسیدند که نامه اى نزد هلاکوخان پادشاه مغول بفرستند و از وى امنیت و آسایش براى شهرهاى مقدس عراق در خواست نمایند.

سرانجام در سال ۶۵۷ ق . بغداد به دست هلاکو فتح گردید و (معتصم ) آخرین خلیفه بنى عباس از بین رفت حوزه فرهنگ اسلام و مذهب شیعى در بغداد که از رونق بسزایى بر خوردار بود متلاشى شد و بر شهرهاى عراق ترس و وحشت از مغولان سایه افکند. ولى به رغم وحشیگریهاى مغولان دور از فرهنگ و با تلاش و همت بلند و درایت فقهاى شیعه در حله – بویژه شیخ یوسف سدیدالدین پدر جمال الدین حسن – لطف و عنایت پروردگار، امنیت به شهر حله و شهرهاى مقدس عراق بازگشت و سرزمین حله پناهى براى فقها و دانشمندان شد.

از این پس حله تا اواخر قرن هشتم ، به مثابه یکى از حوزه هاى برزگ مذهب شیعى شناخته مى شد که طلاب و اندیشمندان از گوشه و کنار مجذوب آن حوزه مى شدند. بدین ونه وطن جال الدین حسن براى وى و دیگر دانش ‍ پژوهان در ساره صلح و آرامش و به دور از جنگ و خونریزى مهیاى استفاده از محضر بزرگان و عالمان دین قرار گرفت .

در محضر عالمان

جمال الدین در شهر حله بزیست و در محضر فقها، متکلمان و فلاسفه والا مقام با کمال ادب زانو زد و از روح بلند و اخلاق و دانش آنان بهره کافى برد و خویشتن را به دانش و تهذیب نفس آراست و به تمام فنون و علوم مسلح گردید و از دست آنان به دریافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حدیث مفتخر گردید.

حال به اختصار به نام چند نفر از اساتید بزرگوارى اشاره مى کنیم :

شیخ یوسف سدیدالدین (پدر ارجمند او)،
محقق حلى (۶۰۲ – ۶۷۶ ق )،
خواجه نصیرالدین طوسى (۵۹۷ – ۶۷۲ ق .)
سید رضى الدین على بن طاووس (۵۹۷ – ۶۶۴ ق .)،
سید احمد بن طاووس (متوفا به سال ۶۷۳ ق .)
یحیى بن سعید حلى (متوفا به سال ۶۹۰ ق .)
مفیدالدین محمد بن جهم حلى ،
على بن سلیان بحرانى ،
ابن میثم بحرانى (۶۲۶ – ۶۷۹ ق .)،
جمال الدین حسین بن ایاز نحوى (متوفاى ۶۸۱ ق .)،
محمد بن محمد بن احمد کشى (۶۱۵ – ۶۹۵ ق )،
نجم الدین على بن عمر کاتبى (متوفا به سال ۶۷۵ ق )،
برهان الدین نسفى ،
شیخ فاروقى واسطى و
شیخ تقى الدین عبدالله بن جعفر کوفى .

درخشش

جمال الدین حسن ، ستاره پر فروغ (آل مطهر) و شهر فقاهت حله هنوز مدت زمانى از تحصیلش نگذشته بود که با ذوق سرشار خدادادى و علاقه وافر، به تمام دانشهاى بشرى مانند فقه و حدیث ، کلام و فلسله ، اصول فقه ، منطق ، ریاضیات و هندسه مسلح گردید و تجربه لازم را به دست آورد. آوازه فضل و دانش وى به سرعت در سزرمین حله و دیگر شهرها پیچید و در مجالس درس و محیط فرهنگى نام مقدسش را به نیکى و احترام یاد مى کردند و (علامه )اش مى خواندند.

علامه حلى چون خورشید فروزان در آسمان فقاهت درخشید و دیگران از نور وجودش استفاده کردند. در شهر حله حوزه درس تشکیل داد و علاقه مندان و تشنه کامان معارف و علوم اهل بیت علیهم السلام از کوشه و کنار جذب آن شدند و از دریاى بى کرانش سیراب گشتند.

یکى از دانشمندان مى گوید: علامه حلى نظیرى ندارد نه پیش از زمان خودش نه بعد از آن . کسى که در مجلس درس او پانصد مجتهد تربیت شد.
از جمله فرزانگان و ستارگانى که در محضرش زانو زدند و از انفاس پاک و مکتب پر بار فقهى ، کلامى و روح بلندش بهره ها بردند از از دست مبارکش ‍ به دریافت اجازه نامه اجتهادى و نقل حدیث مفتخر شدند اینان بودند:
فرزند عزیز و نابغه اش محمد بن حسن بن یوسف حلى معروف به (فخر المحققین ) (۶۲۸ – ۷۷۱ ق )،سید عمیدالدین عبدالمطلب و سید ضیا الدین عبدالله حسینى اعرجى حلى (خواهرزادگان علامه حلى ) تاج الدین سید محمد بن قاسم حسنى معروف به (ابن معیه ) (متوفى ۷۷۶ ق )، رضى الدین ابوالحسن على بن احمد حلى (متوفى ۷۵۷ ق )، قطب الدین رازى (متوفى ۷۷۶ ق .)، سید نجم الدین مهنا بن سنان مدنى ، تاج الدین محمود بن مولا، تقى الدین ابراهیم بن حسین آملى و محمد بن على جرجانى .

مرجع تقلید

بعد از رحلت محقق حلى در سال ۶۷۶ ق که زعامت و مرجعیت شیعیان را به عهده داشت شاگردان ممتاز وى و فقها و دانشمندان حله به دنبال فقیه و مجتهدى بودند که خصوصیات مرجعیت و زعامت را دارا باشد تا او را به عنوان مرجع تقلید معرفى کنند. آنان تنها علامه حلى را که از شاگردان برجسته و دست پرورده مکتب فقهى محقق حلى بود و فقها و مجتهدان بنام آن روزگار در حوزه درس وى شرکت کردند شایسته مرجعیت و پیشوایى دین مى شناختند و این در زمانى بود که فقط ۲۸ بهار از عمر شریف علامه گذشته بود. این امر حاکى از نبوغ و شخصیت والاى اوست که در این سنین تمام دانشها و فضایل اخلاقى و کرامتهاى معنوى و انسانى ارا به کمال رسانده و از دیگر عالمان و مجتهدان برترى جسته و به مقام شامخ مرجع تقلید و فتوا در احکام شرع مقدس ، اسلام نایل گشته بود.

آرى پس از رحلت محقق حلى زعامت و مرجعیت شیعیان به علامه حلى منتقل گردید و این بار امانت الهى بر دوش با کفایت او گذاشته شد. بدین سبب به لقب مقدس و شریف (آیه الله ) مشهور گردید، که در آن روزگار تنها او به این لقب خوانده مى شد و هر کس آیه الله مى گفت منظورش علامه حلى بود.

عصر علامه

عصر علامه را باید زمان توسعه فقه و شیعه و حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و در دوره پیشرفت تمدن و دانش در گوشه و کنار جهان اسلام نامید. چرا که علامه حلى تلاش و کوشش خستگى ناپذیرى در نشر علوم و فقه اسلام بر طبق مذهب اهل بیت نمود و در فقه تحول و شیوه نوى را ارائه کرد.

وى اولین فقیهى بود که ریاضیات را به عنوان دانشى در فقه وارد کرد و به فقه استدلالى تکامل بخشید. تاثیرى که دیدگاه فقهى ، کلامى و آثار علامه گذارده بود محور بحث و تکلیه گاه دانشمندان بر طبق نظرات فقهى فقها و دانشمندان شیعى بود.
در آن روزگار، در بغداد و عراق خاندان جوینى حکومت مى کردند که گر چه از طرف پادشاهان مغول به بغداد و این منطقه گمارده شده بودند، بیش از سى سال فرمانرواى مطلق بودند و در ترویج دین مبین اسلام و تعظیم علما و نشر دانش و فضیلتها و ترمیم خرابیهاى مغولان ، هر چه توانستند دریغ نکردند. به واقع اگر وجود آنان نبود آثارى از تمدن اسلام بر جاى نمى ماند.

در ایران نیز گر چه حاکمان مغول حکومت مى کردند و مدت زیادى رعب و وحشت و جنایت و خونریزى حکمفرما بود، رفته رفته از بى فرهنگى و خوى ستمگرى مغولان کاسته شد و این به سبب تاثیر فرهنگ مردم ایران و اسلام و نیز هوشیارى و سیاست وزراى لایق و شایسته اى نظیر خواجه نصیرالدین طوسى ، یاور وحى و عقل و استاد علامه حلى بود.

حضور چنین دانشمندان دلسوز فرهنگ اسلام و ملت در دستگاه مغولان ، در پیشرفت علم و جلوگیرى مغولان وحشى از تخریب و آتش سوزى مراکز فرهنگى و کتابخانه ها، نقش بسزایى ایفا کرد، دانشمندانى که در انجام این مهم از آبروى خویشتن سرمایه گذاشتند و همچون شمع سوختند.

علامه و اولجایتو

علامه حلى شهرت جهانى داشت و آوازه او به تمام نقاط رسیده بود. حاکم عصر وى سلطان محمد اولجایتو یکى از پادشاهان مغول بود که از سال ۷۰۳ تا ۷۱۶ ق . در ایران بر متصرفات مغول حکومت مى کرد.
اولجایتو در سال ۷۰۶ ق . در پنج فرسخى ابهر در سرزمینى سر سبز که رود کوچک ابهر و زنجان رود از آنجا سرچشمه مى گیرد، شهر (سلطانیه ) را تاسیس کرد. بناى شهر ده سال طول کشید و در سال ۷۱۳ ق . شهرى بزرگ داراى ساختمان و بناهاى بسیار زیبا به وجود آمد. در آنجا قصرى براى خویش ساخت و مدرسه بزرگى شبیه مدرسه مستنصر به بغداد بنیانگذارى و از هر سو مدرسان و علماى اسلامى را دعوت کرد.

نوشته اند در یکى از روزها سلطان در پى ناراحتى شدید از روى خشم یکى از زنانش را در یک مجلس سه طلاقه کرد! پس از مدتى پشیمان شد و از دانشمندان سنى مذهب دربارى از حکم چنین طلاقى سئوال کرد. آنها در پاسخ گفتند: آن زن دیگر همسر شما نیست !

یکى از وزرا گفت : در شهر حله فقیهى است که فتوا به باطل بودن این طلاق مى دهد. فقیهى را که آن وزیر پیشنهاد داد علامه حلى بود. از این رو سلطان از علامه دعوت کرد و قاصدان به شهر حله رفتند و آیه الله حلى را همراه خود به مرکز حکومت آوردند. هر چند زمان مسافرت علامه به ایران به طور دقیق روشن نیست ولى ممکن است پس از سالهاى ۷۰۵ ق . به بعد باشد.

علامه پس از ورود به ایران ، در اولین جلسه اى که سلطان تشکیل داد شرکت کرد و بدون توجه به مجلس شاهانه ، با برخورد علمى و پاسخهاى دقیق و محکمى که به سوالات مى گفت دانشمندان و پیروان مذاهب چهارگانه اهل سنت را به پذیرش نظر خویش ملزم کرد و در خصوص طلاق همسر شاه فرمود: طلاق باطل است چون شرط طلاق باطل است چون شرط طلاق که حضور دوم شاهد عادل باشد فراهم نبوده است . شاه با خوشحالى از این فتوا، از قدرت علامه حلى در بحث و مناظره ، صراحت لهجه ، حضور ذهن قوى ، دانش و اطلاعاتى که داشت و با شهامت و دلیلهاى روشن صحت نظرات خویش را ثابت مى کرد خوشش آمد علاقه وافرى به فقیه شیعى پیدا کرد.

بذر تشیع

آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است
هر جا قدم نهد قدمش خیر مقدم است .
حضور فقیه یگانه عصر علامه حلى در ایران و مرکز حکومت مغولان خیر و برکت بود و با زمینه هایى که حاکم مغول براى وى به وجود آورده بود کمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام برخاست . از این رو بزرگترین جلسه مناظره با حضور اندیشمندان شیعى و علماى مذاهب مختلف برگزار شد. از طورف علماى اهل سنت خواجه نظام الدین عبدالملک مراغه اى که از علماى شافعى و داناترین آنها بود برگزیده شد. علامه حلى با وى در بحث امامت مناظره کرد و خلافت بلا فصل مولا على علیه السلام بعد از رسالت پیامبر اسلام را ثابت نمود و با دلیلهاى بسیار محکم برترى مذهب شیعه امامیه را چنان روشن ساخت که جاى هیچ گونه تردید و شبهه اى براى حاضران باقى نماند.

پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب شیعه را انتخاب کرد و به لقب (سلطان محمد خدابنده ) معروف گشت . پس از اعلان تشیع وى ، در سراسر ایران مذهب اهل بیت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومین علیهم السلام سکه زنند و سر در مساجد و اماکن مشرفه به نام ائمه مزین گردد.

یکى از دانشمندان مى نویسد: اگر براى علامه حلى منقبت و فضیلتى غیر از شیعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همین براى برترى و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود حال آنکه مناقب و خوبیهاى وى شمارش یافتنى نیست و آثار ارزنده اش بى نهایت است .

در ایران

آیه الله علامه حلى ، عارف و فقیه بر جسته شیعه ، در ایران باقى ماند و حدود یک دهم از عمر شریفش در این خطه گذشت . او در این مدت خدمات بسیار ارزنده اى نمود و در نشر علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام کوشش فراوان نمود و شاگردان زیادى را تربیت کرد.

علامه چه در شهر سلطانیه و چه در مسافرتها به دیگر شهرهاى ایران پیوسته ملازم با سلطان بود به پیشنهاد وى سلطان دستور داد مدرسه سیارى را از خیمه و چادر، داراى حجره و مدرس آماده کنند تا با کاروان حمل گردد و در هر منزلى که کاروان رحل اقامت کرد خیمه مدرسه در بالاترین و بهترین نقطه منزل بر پا شود.

او علاوه بر تدریس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربیت شاگردان ، به نوشتن کتابهاى فقهى ، کلامى و اعتقادى مشغول بود، چنانکه در پایان بعضى از کتابهاى خود نگاشته است : این نوشته در مدرسه سیار سلطانیه در کرمانشاهان به اتمام رسید. وى کتاب ارزشمند (منهاج الکرامه ) را که در موضوع امامت است براى سلطان نوشت و در همان زمان پخش گردید.

علامه حلى پس از یک دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگى و به اهتزاز در آوردن پرچم ولایت و عشق و محبت خاندان طهارت علهیم السلام در سراسر قلمرو مغولان در ایران ، در سال ۷۱۶ ق . بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده ، به وطن خویش سرزمین حله برگشت و در آنجا به تدریس و تالیف مشغول گردید و تا آخر عمر منصب مرجعیت و فتوا و زعامت شیعیان را به عهده داشت .

گنجینه ماندگار

تدریس و تالیف هر یک فضیلت بسیار مهمى براى رادمردان عرصه دانش ‍ است و علامه شخصیتى بود که در این دو جنبه از دیگر محققان و دانشوران پیشى گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانکه گفته اند: علامه حلى زمانى از نوشتن کتابهاى حکمت و کلام فارغ شد و به تالیف کتابهاى فقهى پرداخت که از عمر مبارکش بیش از ۲۶ سال نگذشته بود.

او در رشته هاى گوناگون علوم کتابهاى زیادى دارد که اگر در مجموعه اى جمع آورى شود دایره المعارف و کتابخانه بسیار ارزشمندى خواهد شد. یکى از دانشمندان مى نویسد: اگر به نوشته هاى علامه دقت کنید پى خواهید برد که این مرد از طرف خداوند تایید شده است ، بلکه نشانه اى از نشانه هاى خداست . چنانچه نوشته هاى وى بر ایام عمرش – از ولادت تا وفات –

تقسیم شود سهم هر روز یک دفترچه بزرگ مى شود.

الف – آثار فقهى

منتهى المطلب فى تحقیق المذهب ،
تلخیص المرام فى معرفه الاحکام ،
غایه الاحکام فى تصحیح تلخیص المرام ،
تحریر الاحکام الشرعیه على مذهب الامامیه ،
مختلف الشیعه فى احکام الشرعیه ،
تبصره المتعلمین فى احکام الدین ،
تذکره الفقها،
ارشاد الاذهان فى احکام الایمان ،
قواعد الاحکام فى معرفه الحلال و الحرام ،
مدارک الاحکام ،
نهایه الاحکام فى معرفه الاحکام ،
المنهاج فى مناسک الحاج ،
تسبیل الاذهان الى احکام الایمان ،
تسلیک الافهام فى معرفه الاحکام ،
تنقیح قواعد الدین ،
تذهیب النفس فى معرفه المذاهب الخمس ،
المعتمد فى الفقه ،
رساله فى واجبات الحج و ارکانه و
رساله فى واجبات الوضو و الصلوه .

ب – آثار اصولى

النکه البدیعه فى تحریر الذریعه ،
غایه الوصول و ایضاح السبل ،
مبادى الوصول الى یعلم الاصول ،
تهذیب الوصول الى علم الاصول ،
نهایه الوصول الى علم الاصول ،
نه الوصول الى علم الاصول ،
منتهى الوصول الى علمى الکلام و الاصول .

ج – آثار کلامى و اعتقادى

منهاج الیقین ،
کشف المراد،
انوار الملکوت فى شرح الیاقوت ،
نظم البراهین فى اصول الدین ،
معارج الفهم ،
الابحاث المفیده فى تحصیل العقیده ،
کشف الفوائد فى شرح قواعد العقائد،
مقصد الواصلین ،
تسلیک النفس الى حظیره القدس ،
نهج المسترشدین ،
مناهج الهدآیه و معارج الدرآیه ،
منهاج الکرامه ، نهایه المرام ،
نهج الحق و کشف الصدق ،
الالفین ،
باب حادى عشر،
اربعون مساله ،
رساله فى خلق الاعمال ،
استقصا النظر،
الخلاصه ،
رساله السعدیه ،
رساله واجب الاعتقاد،
اثبات الرجعه ،
الایمان ،
رساله فى جواب سئوالین ،
کشف الیقین فى فضائل امیر المومنین علیه السلام ،
جواهر المطاب ،
التناسب بین الاشعریه و فرق السوفسطائیه المبحاث السنیه و المعارضات النصریه ،
مرثیه الحسین علیه السلام .

د – آثار حدیثى

استقصا الاعتبار فى تحقیق معانى الاخبار،
مصابیح الانوار،
الدرر و المرجان فى الاحادیث الصحاح و الحاسن ،
نهج الوضاح فى الاحادیث الصحاح ،
جامع الاخبار،
شرح الکلمات الخمس لامیرالمومنین علیه السلام ،
مختصر شرح نهج البلاغه ،
شرح حدیث قدسى .

ه ‍- آثار رجالى

خلاصه الاقوال فى معرفه الرجال ،
کشف المقال فى معرفه الرجال ،
ایضاح الاشتباه .

و – آثار تفسیرى

نهج الایمان فى تفسیر القرآن ،
القول الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز و ایضاح مخالفه السنه .
ز – آثار فلسفى و منطقى
القواعد و المقاصد، الاسرار الخفیه ،
کاشف الاستار، الدر المکنون ،
المقامات ،
حل المشکلات ،
ایضاح التلبیس ،
الجوهر النضید،
ایضاح المقاصد، نهج العرفان ،
کشف الخفا من کتاب الشفا،
مراصد التدقیق و مقاصد التحقیق ،
المحاکمات بین شراح الاشارت ،
ایضاح المعضلات من شرح الاشارات ،
نور المشرق فى علم المنطق ،
الاشارات الى معانى الاشارات ،
بسط الاشارت ،
تحریر الابحاث فى معرفه العلوم الثلاثه ،
تحصیل الملخص ،
التعلیم التام ،
شرح القانون ،
شرح حکمه الاشراق ،
القواعد الجلیه .

ح – آثار ارزنده در زمینه دعا

الادعیه الفاخره المنقوله عن الائمه الطاهره و منهاج الصلاح فى اختصار المصباح .

ط – آثار ادبى

کشف المکنون من کتاب القانون ،
بسط الکافیه ،
المقاصد الوافیه بفوائد القانون و الکافیه ،
المطالب العلیه ،
لب الحمکه ،
و اشعار در موضوعات مختلف و قصیده اى بلند درباره دانش و مال .

ى – دیگر آثار

آداب البحث ،
جوابات المسائل المهنائیه الاولى ،
جوابات المسائل المهنائیه الثانیه ،
جواب السوال عن حکمه النسخ ،
اجازه نقل حدیث به بنى زهره حلبى ،
لاجازه نقل حدیث به قطب الدین رازى در ورامین ،
اجازه نقل حدیث به مولا تاج الدین رازى در سلطانیه ،
دو جازه نقل حدیث به سید مهنا بن سنان مدنى در حله ، اجازات متعدد به شاگردان و دیگر فقها،
وصیتنامه ،
الغریه ،
مسائل سید علاالدین .

علامه و ابن تیمیه

شیخ تقى الدین سبکى معروف به (ابن تیمیه ) از دانشمندان متعصب اهل سنت و معاصر با علامه حلى است که بیشتر شخصیتهاى علمى به فساد عقیده وى اعتراف دارند و بلکه مى گویند کافر و مرتد است ، تا جایى که در زمان حیاتش به علت داشتن نظرات انحرافى به زندان افتاده است و دانشمندان شیعه و سنى کتابهاى زیادى در زمان وى بود بعد از آن بر رد او نوشته اند.

بعد از اینکه علامه حلى کتاب (منهاج الکرامه ) را در اثبات امامت نوشت ابن تیمیه به علت عناد و لجاجتى که با علامه داشت کتابى به نام (منهاج السنه ) (به خیال خام خویش به عنوان رد بر شیعه و بویژه رد بر کتاب منهاج الکرامه ) نوشت .
وقتى کتاب منهاج السنه به دست علامه رسید این بزرگوار با آن همه تهاجمات و بى ادبیها و توهینهاى ابن تیمیه اشعارى نوشت و برایش فرستاد که ترجمه شعرها چنین است :
– اگر آنچه را سایر مردم مى دانستند تو هم مى دانستى با دانشمندان دوست مى گشتى .
– ولى جهل و نادانى را شیوه خود ساختى و گفتى :
– هر کس بر خلاف هواى نفس تو مى رود دانشمند نیست .
ابن حجر عقلانى – دانشمند سنى – چنین اعتراف مى کند: (علامه نامش ‍ مشهور و اخلاقى نیک دارد. وقتى کتاب ابن تیمیه به او رسید گفت : (لو کان یفهم ما اقول اجبته ) یعنى :
اگر ابن تیمیه آنچه را که من گفتم مى دانست جوابش را مى دادم .

فضیلتهاى درخشان

انسانهاى نمونه داراى یک بعد و ارزش خاص نیستند، بلکه ارزشهاى گوناگون را در خود جمع کرده اند. علامهه حلى از شخصیتهایى است که از هر نظر مصداق انسان کامل است و داراى ابعاد گوناگون و فضیلتهاى درخشان . او در تمام دانشها علامه بود و گوى سبقت را از دیگران ربود و ارزشهاى ممتازى را که دیگران داشتند به تنهایى داشت . وى با اندیشه و فکر مواج خویش علاوه بر تحولى که در فقه ایجاد کرد و در عصر خویش ‍ مسیر اندیشه فقها را متوجه مبانى فقه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمود در فنون و دانشهاى دیگر چون حدیث تحول بنیادى به وجود آورد و دریچه اى به روى محققان در طول تاریخ گشود که مشعل پر فروغى فرا راه آنان شد.

عارف فرزانه و اسوه ایمان و تقوا علامه حلى با آن همه تلاش فرهنگى و تدریس و نوشتن کتابهاى ارزنده ، از یاد خدا و تقرب به درگاه حق غافل نبود و موفقیت در عرصه دانش و خدمات ارزشمند و پر بار را در سایه ارتباط معنوى و تقواى الهى مى دانست . او را از زاهدترین و با تقواترین مردم معرفى کرده اند که سه یا چهار بار نمازهاى تمام عمر خویش را قضا نمود. نها به این اکتفا نکرد بلکه سفارش کرد تمام نمازها و روزه هایش را بعد از رحلتش به جا آورند و با اینکه به حج هم مشرف شده بود وصیت کرد از طرف او حج انجام دهند.

علامه حلى پرچم ولایت را بر افراشت و با تمام وجود از ولایت و رهبرى صحیح دفاع کرد. این عشق سرشار به خاندان طهارت علهیم السلام با گوشت ، پوست و استخوانش آمیخته بود و آنجا که در ارتباط با آنان قلم بر صفحه کاغد مى گذاشت با اخلاص برخاسته از اعماق جانش چنین مى نگاشت : بزرگترین سرچشمه دوستى و محبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اطاعت و پذیرش حکومت و ولایت آنهاست و قیام بر همان شیوه اى که آنان ترسیم کردند… .

سفارش مى کنم که به محبت و عشق ورزى به فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام . چون آنان شفاعت کنندگان ما هستند در روزى که مال و فرزندان براى ما سودى نخواهند داشت … از چیزهایى که خداوند بر ما احسان کرد اینکه در بین ما آل على علیه السلام را قرار داده است . خداوندا، ما را بر دوستى و محبت آنان محشور کن و از کسانى قرار ده که حق جدشان پیامبر و نسلش را ادا کرده اند.(۴۳۳)
علامه به پیروى از مولا و مقتدایش امیرالمومنین علیه السلام نواحى وسیعى را با مال و دست خود آباد کرد و براى استفاده مردم وقف نمود و این یکى از فضیلتهاى او بود که در زندگى کمتر دانشمند و فقیهى به چشم مى خورد. یکى از دانشمندان مى نویسد: براى وى آبادیهاى زیادى بود که خود نهرهاى آب آنها را حفر و با پول و ثروتش زنده کرد. این آبادیها به کسى تعلق نداشت و در زمان حیاتش آنان را وقف کرد.

در خدمت امام زمان علیه السلام

شب جمعه که فرا مى رسید بوى تربت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام و عشق زیارت حضرتش ، علامه را بى تاب مى کرد و از حله به کربلا مى کشاند. از این رو هر هفته روزهاى پنجشنبه به زیارت مولا و آقایش ‍ مى شتافت . در یکى از هفته ها که به تنهایى در حال حرکت بود شخصى همراه وى به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت براى علامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلى است و تبحر خاصى در علوم دارد. از این نظر مشکلاتى را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا اینکه بحث در یک مساله فقهى واقع شد و آن شخص فتوایى داد که علامه منکر آن شد و گفت : دلیل و حدیثى بر طبق این فتوا نداریم ! آن شخص گفت : شیخ طوسى در کتاب تهذیب ، در فلان صفحه و سطر حدیثى را در این باره ذکر کرده است ! علامه در حیرت شد که راستى این شخص کیست ! از او پرسید آیا در این زمان که غیبت کبراست مى توان حضرت صاحب الامر (عج ) را دید؟ در این هنگام عصا از دست علامه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمى توان دید و حال آنکه دست او در دست تو است ! علامه بى اختیار خود را در مقابل پاى آن حضرت انداخت و بیهوش شد!

وقتى به هوش آمد کسى را ندید. پس از بازگشت به حله به کتاب تهذیب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطر که آن حضرت فرموده بود پیدا کرد و به خط خود در حاشیه آن نوشت : این حدیثى است که حضرت صاحب الامر (عج ) به آن خبر داد و به آن راهنمایى کرد. یکى از دانشمندان مى نویسد:
من آن کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث ، خط علامه حلى را نیز مشاهده کردم .

غروب ستاره حله

پایان زندگى هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ وى آغاز دفتر است محرم سال ۷۲۶ ق . براى شیعیان و پیروان راستین اسلام فراموش نشدنى است . عزا و ماتم آنان افزون است . بویژه حله این سرزمین مردان پاک سرشت و عاشقان اهل بیت علیهم السلام شور و ماتم بیشترى دارد.

عجب تقارن و اتفاقى ! پاسدار بزرگ اسلام و فقیه شیعه ، علامه حلى ، ولادتش در ماه پربرکت و با فضیلت رمضان واقع شد و زندگى اش با خیر و برکت فراوان گردید و بعد از گذشت ۷۸ سال عمر پر بار، پرواز روحش با عشق و محبتى که به اهل بیت نبوت و رابطه ناگسستنى با ولایت داشت ، در ماه شهادت به وقوع پیوست وبه روح مطهر سالار شهیدان امام حسین علیه السلام پیوند خورد.

آرى ، در ۲۱ محرم این سال مرجع تقلید شیعه ، فقیه و عارف فرزانه ، ستاره پرفروغ آسمان علم و فقاهت ، آیه الله علامه حلى دار فانى را وداع گفت و روح ملکوتى اش به سوى خدا پرواز کرد و به رضوان و لقاى معبودش ‍ شتافت . غم و اندوه بر چهره همه سایه افکند. بغض ، گلوها را فشرد و چشمها را از فرط ریزش اشک داغ ، همچون آتش گذاخته سوزاند. از حضور و ازدحام مردم مصیبت زده محشرى بپا شد و در فضاى آکنده از غم و آه ، پیکر پاک ستاره تابناک شیعى بر دوش هزاران عاشق و شیفتگان راهش از حله به نجف تشییع گردید و در جوار بارگاه ملکوتى مولاى متقیان على علیه السلام در حرم مطهر به خاک سپرده شد.

از ایوان طلاى امیرالمومنین علیه السلام درى به رواق علوى گشوده است . پس از ورود به سمت راست ، حجره اى کوچک داراى پنجره فولادى ، مخصوص قبر شریف علامه حلى است . زائرین بارگاه علوى در مقابل این حجره توقفى کرده ، مرقد شریفش را زیارت مى کنند و از روح بلندش مدد مى جویند.

گلشن ابرار//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه محقق حلى(متوفاى ۶۷۶ ق)

مقدمه

عالمان دین که شاگردان مکتب ائمه اطهار – علیهم السلام – هستند با تاسى به ائمه خود را قربانى اسلام و دین کردند. آرى ! اگر این ایثار و از خود گذشتگى هاى عالمان دین نبود امروز از اسلام خبرى نبود. روحانیون بودند که روحیه سرخ جهاد و شهادت را در طول چهارده قرن گذشته ، زنده نگه داتشند و فقه و تفسیر و حدیث و دیگر علوم اسلامى و در یک کلام ، فرهنگ اسلام ناب محمدى صلى الله علیه و آله را به آیندگان رساندند.

فقیه بزرگ ، محقق حلى یکى از این پاسداران ارجمند فرهنگ تشیع است که در قرن هفتم هجرى بزرگترین پرچمدار اجتهاد و فقاهت شیعى بود و آثار ارزشمند این شریعت شناس نو آور پس از گذشت هفت قرن ، تازه و در نوع خود کم نظیر مى باشد و سبک فقاهتى او هنوز هم مورد استفاده و محور تحقیق راهیان فقه پویاى آل محمد صلى الله علیه و سلم است .

حوزه بغداد

قبل از شهر تاریخى (حله ) بغداد مرکز علم و نشر اسلام و فقه شیعه به حساب مى آمد. در آن زمان فقیهان نامدار شیعه همچون شیخ مفید (در گذشته به سال ۴۱۳ ق .) و شاگردانش سید مرتضى علم الهدى (متوفاى ۴۳۶ ق .) و سید رضى گرد آورنده اثر جاوید نهج البلاغه و نیز فقیه بزرگ شیخ طوسى (متوفاى ۴۶۰ ق .) در شهر بغداد بودند.(۳۹۱) بعد از مدتى شهر بغداد و اطراف آن را قحطى ، سخت در فشار گذاشت و مردم درمانده آن رو به دیگر سامانها کردند و اى بسا برخى براى همیشه دیار خود را ترک گفتند.

نام آوران حله

در برگهاى کهن تاریخ حله حقایقى را مى یابیم و در آن چهره هایى پر نور دانشمندانى که تا به امروز نامشان زنده است و هر یک ستاره اى درخشنده در آسمان تشیع مى باشند. نام جمعى از آنان بدین قرار است :
۱ – ابن ادریس حلى (۵۴۳ – ۵۹۸ ق .).
۲ – سدیدالدین حلى (متوفاى ۶۸۰ ق .).
۳ – سید رضى الدین على (۵۸۹ – ۶۶۴ ق .).
۴ – سید رضى الدین محمد حسین آوى (آبى – متوفاى ۶۵۴ ق .).
۵ – ابوالقاسم نجم الدین جعفر بن حسن بن یحیى معروف به (محقق ، محقق اول ، محقق حلى ، شیخ فقیه ، نجم الدین ، صاحب شرائع ) و لقب او (کشاف شرایع پیامبر آخر الزمان ) (۶۰۲ – ۶۷۶ ق .).
۶ – علامه حلى (۸۴۶ – ۷۲۶ ق ).
۷ – فخرالدین مشهور به (فخر المحققین ) فرزند علامه حلى (۶۸۲ – ۷۷۱ ق .).
۸ – محمد مکى عاملى مشهور به (شهید اول ) ، (۷۳۴ – ۷۸۶ ق .).

از میلاد تا مدرسه

شیخ حسن حلى پدر محقق حلى یکى از عالمان بزرگ دین در شهر حله با کمال احترام و عظمت زندگى مى کرد. در یکى از روزهاى سال ۶۰۲ ق . بود که فرزند سعادتمندش به دنیا آمد. شیخ حسن نام فرزند را جعفر نهاد. (جعفر) نام پیشواى ششم شیعیان و احیاگر مکتب توحیدى تشیع و گسترش دهند۰ فرهنگ غنى اسلام است و بدین سبب نیز این مکتب را (جعفرى ) نامیده اند.

این کودک بعدها لقب (محقق ) گرفت و آوازه اش به همه جاى عالم رسید. جعفر از آغاز کودکى ، باهوش و استعداد سرشارى شروع به فراگیرى دانش ‍ و فضایل اخلاقى و معنوى نمود. مقدمات و علوم دینى را نزد پدر دانشمندش فرا گرفت و از عالمان دیگر شیعه نیز بهرها برد و در علوم و معارف اسلامى از جمله در فقه و اصول و کلام و پاره اى دانشهاى دیگر تسلط کامل یافت . در همین اوان بود که در میان عالمان نام آور، آوازه اى والا یافت .

اساتید محقق حلى

حضور تحصیلى او منحصر به حوزه علمیه (حله ) نبود. او با عالمان استادان آن دیار ارتباط یافته و از آنان توشه بر مى گرفت و با آنان به مذاکره مى پرداخت و استفاده هاى بسیار مى برد و با این کار بر اندوخته هاى علمى و معنوى اش مى افزود.
در اینجا به نام گروهى از استادان (محقق حلى ) اشاره مى نماییم :
۱ – پدرش (شمس الدین حسن حلى ).
۲ – ابن زهره حلى .
۳ – تاج الدین حسن بن على دربى .
۴ – شیخ مفیدالدین محمد بن جهم حلى .
۵ – سید مجدالدین على بن حسن عریضى .
۶ – شیخ سدیدالدین سالم بن محفوظ.
۷ – سید فخار موسوى .
۸ – نجیب الدین محمد بن جعفر بن ابى البقا هبه الله بن نما حلى .

تربیت مردان علم و عمل

محقق حلى در نزد اساتید بزرگ فقه و معارف اسلامى ، زانوى ادب زد و دانشهاى مرسوم حوزه هاى علمیه را از آنان فرا گرفت و سرانجام عالمى بزرگ و استادى ماهر گردید و به تدریس فقه و معارل اسلامى و تربیت شاگرد همت گماشت .

شاگردان وى نه تنها از دانش او بهره مى بردند بلکه از کرامتهاى اخلاقى و از روش زندگى بسیار ساده و سرشار از ایمان آن استاد نیز سودمند مى شدند. به حقیقت که در سایه تلاشهاى او استعدادهاى فراوانى به کمال نایل آمدند.

رفتار خوب محقق با شاگردان و نحوه تدریس و تربیت او باعث شد که شاگردان وى همانند ستارگان فروزان در آسمان عالم اسلام بدرخشند. او هر کس را به اندازه استعدادش به تمرین وا مى داشت و هنگامى که از شاگردش گرایش معنوى مى دید، بى نهایت به او توجه مى کرد و بزرگش ‍ مى داشت .
شخصیت شناسان شیعه ، نام گروهى از دست پروردگان (محقق حلى ) را چنین بر مى شمرده اند:
۱ – علامه حلى : (۶۴۸ – ۷۲۶ ق .).
۲ – ابن داوود حلى (۶۴۷ – ۷۱۵ ق .)
۳ – عبدالعزیز السرایا صفى الدین حلى
۴ – سید غیاث الدین عبدالکریم ، معروف به (ابن طاووس ) (۶۴۸ – ۶۹۳ ق .)
۵ – سید جلال الدین محمد بن على بن طاووس
۶ – ابو زکریا نجیب الدین ، معروف به (ابن سعید هذلى حلى ) (۶۰۱ – ۶۸۹ ق .)
در میان شاگردان محقق ، علامه حلى از برجستگى خاصى برخوردار است . وى که خواهرزاده محقق است از دوران کودکى به تحصیل علوم اسلامى و کسب کمالات معنوى پرداخت و هنوز به سن تکلیف پا ننهاده بود که به درجه اجتهاد نائل گشت  او علاوه بر شاگردى محقق  مدتها از پدر بزرگوارش سدیدالدین یوسف و خواجه نصیرالدین طوسى کسب فیض ‍ کرده است .

حوادث

در سال ۶۵۶ ق . هلاکوخان مغول از خراسان براى فتح بغداد حرکت کرد. در این زمان بغداد و شرهاى دیگر عراق از مراکز مهم نشر علوم اسلامى بود. اکثر اهل حله قبل از فتح بغداد به دست لشکر مغول ، به بیرون شهر فرار کردند، جز عده کمى از جمله علامه حلى و پدرش . این چند نفر نامه اى به هلاکو نوشتند و درباره حله ، کوفه ، نجف و کربلا امان خواستند. که مردم و حوزه هاى علمیه از بین نروند. هلاکو از حمله به این شهرها خوددارى کرد. هلاکو علامه و پدرش و… را طلبید و از آنان پرسید: چگونه پیش از فتح ، به من نامه نوشتید و امان خواستید؟ از کجا فهمیدید که من شهرهاى شما را نیز فتح خواهم کرد؟

پدر علامه حلى در جواب گفت : در حدیثى که از پیشواى ما على علیه السلام درباره حوادث آینده به ما رسیده است ، اوصاف سردارى که بر آخرین خلیفه عباسى پیروز مى شود، ذکر شده که آن اوصاف با شما مطابقت دارد. بنابراین خواستیم قبل از فتح و خونریزى از شما امان بگیریم !

پس از فتح بغداد، حوزه هاى علمیه آن شهر بکلى ویران شد و حوزه علمیه عظیم بغداد به شهر حله انتقال یافت .
عالمان حله تصمیم گرفتند که مدارس حله را افزایش دهند و اندیشمندان را به این شهر جذب کنند و در واقع حوزه پر عظمت بغداد را در حله احیا نمایند. بعد از این ، شهر حله مرکز علوم دینى تشیع گردید و محقق حلى در این اقدامات احیاگرانه نقش مهمى را ایفا مى کرد.

استقبال از خواجه نصیر

در سال ۶۶۲ ق . خواجه نصیرالدین طوسى آن دانشمند بلند آوازه و کم نظیر شیعه به همراه هلاکوخان مغلول به بغداد آمد. وى مى خواست از علماى حله و حوزه هاى علمیه آن دیار دیدار کند. محقق از آمدن خواجه به حله مطلع شد و اعلام استقبال کرد. چون خواجه از اعلام استقبال محقق و علماى حله آگاه شد فروتنى و تواضع به او اجازه نداد که به زحمت ایشان در استقبال از او راضى شود.

بنابراین بدون الاع قبلى وارد شهر حله شد و قبل از هر چیز به قصد دیدن محقق به حوزه مرکزى شهر در آمد. محقق بر فراز منبر مشغول تدریس بود که ناگاه خواجه وارد جلسه شد. چون چشم محقق به خواجه افتاد در بلاى منبر بپاخاست و پایین آمد و به پیشواز خواجه شتافت و او را در آغوش ‍ گرفت و خوش آمد گفت . محقق خواست درس را تعطیل نماید ولى خواجه راضى نشد، بلکه بر ادامه تدریس اصرار ورزید.

باغ بى خزان

آثار (محقق حلى ) هر یک ستاره اى تابناک در آسمان علم معرفت است که تا ابد خواهد درخشید و کتابهایش گلهاى باغ بى خزان جاودانى است که غبار کهنگى و افسردگى بر آنها ننشسته است . خداوند متعال به او ذوق و استعداد سرشارى داده بود و او نیز از این نعمت بزرگ الهى توانست بخوبى بهره مند شود. او علاوه بر تربیت شاگردان ممتاز، آثار مهمى در زمینه فقه ، اصول ، کلام ، منطق ، ادبیات به جامعه اسلامى عرضه کرد. براى پرهیز از طول کلام ، به مهمترین آنها به ترتیب اشاره مى کنیم :

۱ – شرائع الاسلام : این کتاب یکى از کتب مهم فقه استدلالى است و قرن هاست که در حوزه هاى علمیه شیعه و چندى است در دانشگاههاى کشورهاى مختلف تدریس مى شود. در طى قرون متمادى حدود یکصد، بلکه بیشتر، بر این اثر نفیس شرح نوشته شده است ، از جمله : جوهر الکلام ، مسالک الافهام و مدارک الاحکام .
همچنین دهها حاشیه (۴۰۴) از بزرگان شیعه بر این کتاب نوشته شده است ، از جمله : حاشیه محقق کرکى حاشیه آقا جمال الدین محمد خوانسارى و دیگران .
کتاب (شرائع الاسلام ) یکى از شاهکارهاى جهان دانش است که سزا نبود در قالب زبان عرب محضور و محبوس باشد و غیر عرب زبانان از محتواى حیاتبخش آن محروم گردند. به همین سبب این کتاب به زبانهاى مختلف از سوى اهل فن و دانش ترجمه شده است . از جمله : ترجمه به زبان روسى ، فرانسه ، انگلیسى ، استانبولى و فارسى .
۲ – المختصر النافع فى فقه الامامیه : بر این کتاب نیز دهها شرح نوشته شده است .
۳ – المعتبر فى شرح مختصر النافع .
۴ – المعارج فى اصول الفقه .
۵ – نهج الوصول الى معرفه علم الاصول .
۶ – تلخیص الفهرست .

در عرصه شعر و ادب

در میان عالمان دین جمع زیادى از نعمت ذوق شاعرانه نصیب داشته اند. (محقق حلى ) از گروه فقیهان شاعر است . اشعار او حاوى نکات اخلاقى و عرفانى و حکمت آمیز و به صورت مشاعره و مکاتبه و خطاب به پدر و دوستانش سروده است .
شعر شیخ شمس الدین محفوظ بن وشاح خطاب به محقق حلى :

اغیب عنک و اشواقى تجاذبنى
الى لقائک ، جذب المغرم العانى
یا جعفر بن سعید یا امام هدى
یا واحد الدهر یا من ماله ثان
انى بحبک مغرى غیر مکترث
بمن یلوم و فى جنبیک یلحانى

و…
– از تو دورم در حالى که اشتیاق فراوانى به دیدار تو دارم . اشتیاقى که مرا به سوى تو هدایت مى کند.
– اى ابا جعفر (محقق حلى ) فرزند سعید، اى پیشواى راهبر، اى یگانه روزگار، اى کسى که در روزگار همتا ندارى .
– من فریفته تو هستم . نه از کسى که مرا سرزنش کند باکى دارم و نه از آنهایى که در جوار تو هستند هراسى !
وقتى محقق شعر دوست خود (ابن وشاح ) را خواند، به وى این چنین جواب داد:

لقد وافت قصائدک العوالى
تهز معاطف اللفظ الرشیق
ففضت ختامهن فخلت انى
ففضت بهم عن مسک فتیق
و جال الطراف منها فى ریاض
کسین بناظر الزهر الانیق

و…
– بدیهى است که قصاید و شعرهاى عالى و لطیف تو با الفاظ آراسته توجهات همگان را به جانب خود جلب نموده است .
– من مهر از گلابدان حقایق آنها برداشتم و چنان بر من اثر کرد که گویا که مشکش همه جا را فرا گرفته .
– آرى دیدگانم در باغهایى به جولان در آمد که از شکوفه هاى زیباى خود همه جا را به طرز شکوهمندى آراسته بودند.

از دیدگاه دیگران

آثار علمى و فقهى محقق ، بیش از هر عامل دیگر روشن کننده ترین آیینه شخصیت علمى و اعتقادى اوست و در وهله دوم اظهار نظرها و گفته هاى دیگر دانشمندان اسلامى معیار درستى براى معرفى شخصیت ، شان و عظمت روحانى و ارزش معنوى او خواهد بود.
محقق حلى را باید علاوه بر آثارش ، در گفته ها و نظریه هاى دیگران جستجو کرد تا به فضل و نقش درخشان او در تاریخ شیعه پى برد. شرح حال نگاران و عالمان پس از محقق ، گستره دانش و عظمت وى را ستوده اند.
علامه حلى خواهرزاده محقق و شاگرد نامى اش مى گوید:
(محقق حلى بزرگترین فقیه زمانش بود.)
شیخ حسن فرزند شهید ثانى مشهور به (صاحب معالم ) او را بدین گونه یاد مى کند:
(اگر علامه حلى ، (محقق ) را فقیه و بزرگ همه زمانها مى شمرد، بهتر بود. چرا که محقق ، سر آمد فقیهان شیعه است و در میان آنان نظیرى ندارد)

غروب خورشید فقاهت

محقق حلى این دانشمند بزرگ و نام ، مرجع عالم تشیع ، عارف وارسته ، شارع متعهد، نویسنده نوآور و خدمتگذار صادق اسلام و مسلمانان ، چراغ دیده داشن پزوهان مرزبان فقاهت ، سرانجام پس از عمرى پر بار در ۱۳ جمادى الاخر روز پنجشنبه سال ۶۷۶ ق . در شهر حله دار فانى را وداع گفت و به جوار حق شتافت و سبب مرگ این فقیه را سقوط از پشت بام خانه اش نوشته اند.
پس از رحلت جانگداز محقق ، مردم شهر همه با شنیدن این خبر ناگوار غمزده به طرف خانه این بزرگوار سرازیر شده ، در آنجا اجتماع کردند به شیون و عزادارى پرداختند.

نهان شد گوهرى از گنج دانش
زباغ دین گرامى باغبان رفت
نداى ارجعى بشنید از غیب
شتابان روح او سوى جنان رفت
خبر دادند چون از رحلت او
سرشک از دیده پیر و جوان رفت

(شیخ عباس رسولى تبریزى ، شاعر معاصر)
مردم حله پس از برگزارى مراسم تشییع ، پیکر شریف محقق را در آرامگاهى که از پیش در آن شهر آماده کرده بودند به خاک سپردند. مقبره شکوهمند این نام آور شیعه در حله است و قبه بلندى بر آن مزار ساخته اند. سالها در جوار آن ساخته اند.
سالها در جوار آن مزار نورانى خادمانى بودند که نسل اندر نسل در آن خدمت مى کردند و این خدمت را از یکدیگر به ارث مى بردند.

در رثاى یار

شیخ شمس الدین محفوظ بن وشاح ، در رثاى دوست و استادش محقق چنین سروده است :

اقلفنى الدهر و فرط الاسى
و زاد فى قلبى لهب الضرا
لفقد بحر العلم و المرتضى فى
القول و الفعل و فصل الخصام
اعنى اباالقاسم شمس العلى
الماجد المقدام لیث الزحام
قد قلت للقبر الذى ضمه
کیف جویت البحر و البحر طام

– روزگار با اندوهناکى بسیار، مرا بیچاره ساخت و دلم را به کام لهیب غم انداخت .
– آرى این بیچارگى در دورى دریاى علم بود. یعنى همان کسى که کردار و گفتارش مورد پسند بود و بین دشمنیها فاصله مى انداخت .
– این بزرگمرد، ابوالقاسم (محقق حلى ) خورشید آسمان سر بلندى و سرآمد بزرگان بود و در بزرگوارى شیر بیشه مردان .
– من آن هنگامى که کنار قبر او رفتم با حیرت خطاب به قبرش گفتم :
چگونه دریاى پر از آب معرفت را در خود فرو گرفته اى !
و الحمد لله رب العالمین

گلشن ابرار//جمعی از پوژهشگران حوزه علمیه قم

زندگینامه خواجه نصیر الدین طوسى(متوفاى ۶۷۳ ق)

 .
زادگاه و ولادت

سرزمین طوس ناحیه اى از خراسان بزرگ است که خاستگاه دانشورانى بزرگ و تاریخ ساز بوده است . در جغرافیاى قدیم ایران ، طوس از شهرهاى مختلفى چون (نوقان )، (طابران ) و (اردکان ) تشکیل شده بود و قبر مطهر حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام در حوالى شهر (نوقان ) و در روستایى به نام (سناباد) قرار داشت که پس از توسعه آن ، امروزه یکى از محله هاى شهر مشهد به شمار مى آید.

گویند زمانى (شیخ وجیه الدین محمد بن حسن ) که از بزرگان و دانشوران قم بوده و در روستاى (جهرود) از توابع قم زندگى مى کرد.  به همراه خانواده و به شوق زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد عازم شد و پس از زیارت ، در هنگام بازگشت به علت بیمارى همسرش ، در یکى از محله هاى شهر طوس مسکن گزید. او پس از چندى به درخواست اهالى محل علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد، به تدریس در مدرسه علمیه مشغول شد. در صبحگاه یازدهم جمادى الاول سال ۵۹۷ ق به هنگام طلوع آفتاب ، سپیده از خنده شکفته شد و درخشنده ترین چهره حکمت و ریاضى در قرن هفتم پا به عرصه وجود نهاد.
پدر با تفال به قرآن کریم نوزاد را که سومین فرزندش بود (محمد) نامید. او بعدها کنیه اش ، (ابوجعفر) گشته ، به القابى چون (نصیرالدین )،
(محقق طوسى )، (استاد البشر) و (خواجه ) شهرت یافت .

تحصیل

ایام کودکى و نوجوانى محمد در شهر طوس سپرى شد. وى در این ایام پس ‍ از خواندن و نوشتن ، قرائت قرآن ، قواعد زبان عربى و فارسى ، معانى و بیان و حدیث را نزد پدر خویش آموخت .

مادرش نیز وى را در خواندن قرآن و متون فارسى کمک مى کرد. پس از آن به توصیه پدر نزد دایى اش (نورالدین على بن محمد شفیعى ) که از دانشمندان نامور در ریاضیات ، حکمت و منطق بود، به فراگیرى آن علوم پرداخت .

عطش علمى محمد در نزد دایى اش چندان بر طرف نشد و بدین سبب با راهنمایى پدر در محضر، (کمال الدین محمد حاسب ) که از دانشوان نامى در ریاضیات بود، به تحصیل پرداخت اما هنوز چند ماهى نگذشته بود که استاد قصد سفر کرد و آورده اند که وى به پدر او چنین گفت : من آنچه مى دانستم به او (خواجه نصیر) آموختم و اکنون سوالهایى مى کند که گاه پاسخش را نمى دانم !

پس از چندى آن نوجوان سعادتمند از فیض وجود استاد بى بهره بود دایى پدرش (نصیرالدین عبدالله بن حمزه ) که تبحر ویژه اى در علوم رجال ، درایه و حدیث داشت ، به طوس آمد و محمد که هر لحظه ، عطش ‍ علمى اش افزون مى گردید در نزد او به کسب علوم پرداخت . گرچه او موفق به فراگیرى مطالب جدیدى از استاد نشد، اما هوش و استعداد وافرش ‍ شگفتى و تعجب استاد را برانگیخت به گونه اى که به او توصیه کرد تا به منظور استفاده هاى علمى بیشتر به نیشابور مهاجرت کند.

او در شهر طوس و به دست استادش (نصیرالدین عبدالله بن حمزه ) لباس ‍ مقدس عالمان دین را بر تن کرد و از آن پس لقب (نصیرالدین ) از سوى استاد افتخارى جاویدان یافت .
در آخرین روزهایى که نصیرالدین جوان براى سفر به نیشابور آماده مى شد غم از دست دادن پدر بر وجودش سایه افکند اما تقدیر چنین بود و او مى بایست با تحمل آن اندوه جانکاه به تحصیل ادامه دهد. در حالى که یک سال از فوت پدرش مى گذشت به نیشابور پاى نهاد و به توصیه دایى پدر به مدرسه سراجیه رفت و مدت یک سال نزد سراج لالدین قمرى که از استادان بزرگ درس خارج فقه و اصول در آن مدرسه بود، به تحصیل پرداخت . سپس در محضر استاد فریدالدین داماد نیشابورى – از شاگردان امام فخر رازى – کتاب (اشارات ابن سینا) را فراگرفت .

پس از مباحثات علمى متعدد فرید الدین با خواجه ، علاقه و استعداد فوق العاده خواجه نسبت به دانش اندوزى نمایان شد و فرید الدین او را به یکى دیگر از شاگردان فخر رازى معرفى کرده و بدین ترتیب نصیر الدین طوسى توانست کتاب (قانون ابن سینا) را نزد (قطب الدین مصرى شافعى ) به خوبى بیاموزد. وى علاوه بر کتابهاى فوق از محضر عارف معروف آن دیار (عطار نیشابورى ) (متوفى ۶۲۸) نیز بهره مند شد.

خواجه که در آن حال صاحب علوم ارزشمندى گشته و همواره به دنبال کسب علوم و فنون بیشتر بود، پس از خوشه چینى فراوان از خرمن پربار دانشمندان نیشابور به رى شتافت و با دانشور بزرگى به نام برهان الدین محمد بن محمد بن على الحمدانى قزوینى آشنا گشت . او سپس قصد سفر به اصفهان کرد اما در بین راه ، پس از آشنایى به (میثم بن على میثم بحرانى ) به دعوت او و به منظور استفاده از درس خواجه ابوالسعادات اسعد بن عبدالقادر بن اسعد اصفهانى به شهر قم رو کرد.

محقق طوسى پس از قم به اصفهان و از آنجا به عراق رفت . او علم (فقه ) را از محضر (معین الدین سالم بن بدران مصرى مازنى ) (از شاگردان ابن ادریس حلى و ابن زهره حلبى ) فرا گرفت . و در سال ۶۱۹ ق از استاد خود اجازه نقل روایت دریافت کرد.

آن گونه که نوشته اند خواجه مدت زمانى از (علامه حلى ) فقه و علامه نیز در مقابل ، درس حکمت نزد خواجه آموخته است .
(کمال الدین موصلى ) ساکن شهر موصل (عراق ) از دیگر دانشمندانى بود که علم نجوم و ریاضى به خواجه آموخت و بدین ترتیب محقق طوسى دوران تحصیل را پشت سر نهاده ، پس از سالها دورى از وطن و خانواده ، قصد عزیمت به خراسان کرد.

دوران آشوب

سالهایى که خواجه براى تحصیل در عراق به سر مى برد اخبار پراکنده و ناگوارى از تجاوز قوم مغول به ایران به گوش مى رسد. مغولها اقوام بیابانگردى بودند که در ابتدا به دامدارى و شکار در بیابانها پرداخته ، با جگزار و فرمابنردار چین شمالى بودند. زمانى (یسوگا) پدر چنگیز خان مغول که از روساى مغول بود، سر به شورش نهاد و عده زیادى از آن قوم را به اطاعت خود در آورد. پس از وى پسر بزرگش (تموچین ) که بعدها به چنگیزخان شهرت یافت به جاى پدر نشست و پس از جمع آورى لشکریان بسیار به کشورهاى بسیارى حمله کرد.

ایران که در آن زمان حاکمى بى سیاست و نالایق به نام (سلطان محمد خوارزمشاه ) بر آن فرمانروایى مى کرد از هجوم مغولان در امان نماند و شهرهاى مختلفى از آن مورد تاخت و تاز آنان قرار گرفت .

گرچه تجاوزگرى و توسعه طلبى از ویژگیهاى این قوم ستم پیشه بود، رفتار غیر عاقلانه سلطان ایران با فرستادگان مغولى و کشتار آنان ، در شروع حمله و تجاوز بى تاثیر نبود. این هجوم از سال ۶۱۶ ق شروع شد و در پى آن شهرهاى بسیارى از ایران بجز مناطق جنوبى کشور به تصرف مهاجمان در آمد و جنایات هولناکى و ویرانیهاى بى شمارى به وجود آمد.  در این میان شهر نیشابور آنچنان مورد تهاجم قرار گرفت که نه تنها مردمان بلکه حیوانات خانگى آن شهر هم از تیغ خونین متجاوزان در امان نبودند. پس از کشتار دستجمعى ، هفت شبانه روز بر شهر آب بسته ، آن را شخم زدند.  برخى عدد کشتگان نیشابور را ۱۷۴۸۰۰۰ نفر دانسته اند.

این اخبار دردناک که قلب هر مسلمانى را اندوهگین مى ساخت خواجه نصیر را بر آن داشت با براى کمک به هموطنان و خانواده خویش راهى ایران شود. طوسى پس از رسیدن به نیشابور صحنه هاى دلخراش خون و آتش و ویرانى را مشاهده کرد و با اضطراب بسیار به سوى خانه اى که زادگاهش بود رفت اما کسى را در آن خانه نیافت .

خواجه با راهنمایى یکى از همسایگان اطلاع پیدا کرد که مادر و خواهرش ‍ براى نجات جان خود به شهر قائن رفته اند. او نیز نزد خانواده خویش رفت و پس از چندى سکونت در آنجا به تقاضاى والى شهر، امام جماعت یکى از مساجد شد و احترام ویژه اى به دست آورد. او در سال ۶۲۸ ق پس از آنکه بیش از سى سال از بهار عمرش مى گذشت در قائن ازدواچ کرد.

خدمات ارزنده

اسماعیلیان فرقه اى از شیعیان بودند که اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام را جانشین آن حضرت مى دانسته بر او توقف کردند. این گروه پس از مدتها در سال ۴۸۳ ق به دست حسن صباح در ایران رونقى دوباره یافتند و پس از چندى ، گرایشهاى شدید سیاسى پیدا کرده ، فعالیتهاى خود را گسترش دادند. قلعه الموت در حوالى قزوین پایتخت آنان بود و علاوه بر آن قلعه هاى متعدد و استوارى داشتند که جایگاه امنى براى مبارزان سیاسى به شمار مى رفت و دستیابى بر آنها بسیار سخت بود.

خواجه نصیرالدین پس از چند ماه سکونت در قائن ، به دعوت (ناصر الدین عبدالرحیم بن ابى منصور) که حاکم قلعه قهستان بود و نیز مردى فاضل و دوستدار فلاسفه بود، به همراه همسرش به قلعه اسماعیلیان دعوت شد و مدتى آزادانه و با احترام ویژه اى در آنجا زندگى کرد. او در مدت اقامت خود کتاب (طهاره العراق ) تالیف ابن مسکویه را به درخواست میزبانش به زبان عربى ترجمه کرد و نام آن را (اخلاق ناصرى ) نهاد وى در همین ایام (رساله معینیه ) در موضوع علم هئیت ، به زبان فارسى نگاشت .

ناسازگارى اعتقادى خواجه با اسماعیلیان و نیز ظلم و ستم آنان نسبت به مردم وى را بر آن داشت تا براى کمک گرفتن ، نامه اى به خلیفه عباسى در بغداد بنویسد.
در این میان حاکم قلعه از ماجراى نامه باخبر شد و به دستور او خواجه نصیر بازداشت و زندانى گردید.

پس از چندى خواجه به قلعه الموت منتقل شد ولى حاکم قلعه که از دانش ‍ محقق طوسى اطلاع پیدا کرده بود با او رفتارى مناسب در پیش گرفت .

نصیر الدین طوسى حدود ۲۶ سال در قلعه هاى اسماعیلیه به سر برد اما در این دوران لحظه اى از تلاش علمى باز ننشست و کتابهاى متعددى از جمله (شرح اشارت ابن سینا)، (تحریر اقلیدس )، (تولى و تبرى ) و (اخلاق ناصرى ) و چند کتاب و رساله دیگر را تالیف کرد.

خواجه در پایان کتاب شرح اشارات مى نویسد:
(بیشتر مطالب آن را در چنان وضع سختى نوشته ام که سخت تر از آن ممکن نیست و بیشتر آن را در روزگار پریشانى فکر نگاشتم که هر جزئى از آن ، ظرفى براى غصه و عذاب دردناک بود و پشیمانى و حسرت بزرگى همراه داشت . و زمانى بر من نگذشت که از چشمانم اشک نریزد و دلم پریشان نباشد و زمانى پیش نمى آمد که دردهایم افزون نگردد و غمهایم دو چندان نشود.)

از آنجا که وجود اسماعیلیان حاکمیت و قدرت سیاسى مغولان را به خطر مى انداخت هلاکوخان در سال ۶۵۱ ق با اعزام لشکرى به قهستان آنجا را فتح کرد.

حاکم قلعه پس از مشورت با خواجه نصیر، علاوه بر تسلیم کامل قلعه ، از مغولان اطاعت کرد و چندى پس از آن در سال ۶۵۶ ق تاج و تخت اسماعیلیان در ایران برچیده شد و بدین سان خواجه نصیر بزرگترین گام را در جلوگیرى از جنگ و خونریزى و قتل و عام مردم را برداشته ، از این رو نزد خان مغول احترام و موقعیت ویژه اى یافت .
هلاکوخان همچنین در فتح بغداد و کشتن آخرین خلیفه عباسى ، از نظرهاى خواجه طوسى بهره گرفت .

معتصم (آخرین خلیفه عباسى ) در دوران حکومت خود علاوه بر لهو و لعب ، به خونریزى مسلمانان پرداخت . عده اى از شیعیان بغداد به دست پسرش (ابوبکر) به خاک و خون کشیده شدند و اموالشان به غارت رفت .

فرشته نجات

مقام علمى و ارزش فکرى نصیرالدین طوسى موجب شد تا هلاکو، او را در شمار بزرگان خود دانسته ، نسبت به حفظ و حراست از جان وى کوشا باشد و او را در همه سفرها به همراه شیخ دارد؟!
خواجه که در آن ایام داراى مقام و صاحب نفوذ شده بود از موقعیت استفاده کرد و خدمات بسیارى به فرهنگ اسلام و کشورهاى مسلمان روا داشت که برخى از آنها عبارت اند از:

۱ – انجام کارهاى علمى و فرهنگى و نگارش کتابهاى ارزشمند.
۲ – جلوگیرى از به آتش کشیدن کتابخانه بزرگ حسن صباح در قلعه الموت به دست مغولان
۳ – نجات جان دانشمندان و علمایى همچون ابن ابى الحدید (شارح نهج البلاغه ) و برادرش موفق الدوله و عطاملک جوینى که بى رحمانه مورد غضب و خشم مغولان قرار گرفته بودند.
۴ – جذب و حل شدن قوم مغول در فرهنگ و تمدن اسلامى به دست خواجه ، به گونه اى که موجب شد مغولان به اسلام روى آورند و از سال ۶۹۴ ق اسلام دین رسمى ایران قرار بگیرد.
۵ – جلوگیرى از تهاجم آنان به کشورهاى مسلمان .
۶ – تاسیس رصدخانه مراغه در سال ۶۵۶ ق ، با همکارى جمعى از دانشمندان .
۷ – احداث و تجهیز کتابخانه بزرگ رصدخانه در مراغه .

اخلاق خواجه نصیر

خواجه نه تنها مرد علم و کتاب و تحقیق و تالیف بود، بلکه دانشورى متعهد و برخوردار از ویژگیهاى اخلاقى زیادى بود و هیچ گاه عملش بر تعهد و اخلاقش سبقت نمى گرفت . توجه به نظر دیگران و برخورد متواضعانه و حکیمانه با افراد از خصوصیات او به شمار مى آمد. تمایلات و روحیات عرفانى خواجه در برخى کتابهایش چون اخلاق ناصرى و شرح اشارات مشهود است

مطیع ساختن مغولان بیابانگرد و ویران ساز، خود نشان بزرگى از رفتار و کردار حکیمانه اوست و این تا جایى بود که علماى بسیارى از شیعه و سنى به تعریف و تمجید خواجه زبان گشودند.
علامه حلى – از شاگردان معروف خواجه نصیر مى گوید:
(خواجه بزرگوار در علوم عقلى و نقلى تصنیفات بسیار دارد و علوم دین بر طریقه مذهب شیعه کتابها نوشت . او شریف ترین دانشمندى بود که من دیده ام .)
ابن فوطى – یکى از شاگردان حنبلى مذهب خواجه نصیر – مى نویسد:
(خواجه مردى فاضل و کریم و الاخلاق و نیکو سیرت و فروتن بود و هیچ گاه از درخواست کسى دلتنگ نمى شد و حاجتمندى را رد نمى کرد و بر خورد او با همه با خوش رویى بود.)
ابن شاکر – یکى از مورخان اهل سنت – اخلاق خواجه را چنین توصیف مى کند:
(خواجه بسیار نیکو صورت و خوش رو و کریم و سخى و بردبار و خوش ‍ معاشرت و زیرک و با فراست بود و یکى از سیاستمداران روزگار به شمار مى رفت .)

شاگردان

نصیرالدین طوسى در شهرها و کشورهاى مختلف رفت و آمد مى کرد و همچون خورشیدى تابان نورافشانى کرده ، شاگردان بسیارى را فروغ دانش ‍ مى بخشید. برخى از آنان به این قرار است :
۱ – جمال الدین حسن بن یوسف مطهر حلى (علامه حلى – متوفى ۷۲۶ ق ) او از دانشوران بزرگ شیعه بود که آثار گران سنگى از خود به جاى نهاد وى شرحهایى نیز بر کتابهاى خواجه نگاشت .
۲ – کمال الدین میثم بن على بن میثم بحرانى ، او حکیم ، ریاضیدان ، متکلم و فقیه بود و عالمان بزرگى از محضرش استفاده کردند. وى گرچه در رشته حکمت زانوى ادب و شاگردى در مقابل خواجه بر زمین زد، از آن سو خواجه از درس فقه وى بهره مند شد. این محقق بحرینى شرح مفصلى بر نهج البلاغه نوشته که به شرح نهج البلاغه ابن میثم معروف است .
۳ – محمود بن مسعود بن مصلح شیرازى ، معروف به (قطب الدین شیرازى ) (متوفى ۷۱۰ ق ) او از شاگردان ممتاز خواجه است وى در چهارده سالگى به جاى پدر نشست ودر بیمارستان به طبابت پرداخت . سپس به شهرهاى مختلفى سفر کرد و علم هئیت و اشارات ابوعلى را از محضر پر فیض خواجه نصیر فرا گرفت . قطب الدین کتابهایى در شرح قانون ابن سینا و در تفسیر قرآن نوشته است .
۴ – کمال الدین عبدالرزاق شیبانى بغدادى (۶۴۲ – ۷۲۳ ق ) او حنبلى مذهب و معروف به ابن الفوطى بود. این دانشمند مدت زیادى در محضر خواجه علم آموخته است . وى از تاریخ نویسان معروف قرن هفتم است و کتابهاى معجم الاداب ، الحوادث الجامعه و تلخیص معجم الالقاب از آثار اوست .
۵ – سید رکن الدین استرآبادى (متوفى ۷۱۵ ق ) از شاگردان و همراهان خاص خواجه بوده و شرح هایى بر کتابهاى استاد خویش نوشته و علاوه بر تواضع و بردبارى ، از احترامى افزون برخوردار بوده است . وى در تبریز به خاک سپرده شده است .
برخى دیگر از شاگردان خواجه نصیر عبارتند از:
ابراهیم حموى جوینى
اثیرالدین اومانى
مجدالدین طوسى
مجدالدین مراغى

دانش خواجه

تبحر خواجه نصیر الدین طوسى در علوم عصر خویش به ویژه فلسفه ، ریاضیات ، کلام ، منطق ، ادبیات و نجوم ، بزرگان را بر آن داشته تا زبان به ستایش وى گشود، با تعبیراتى چون (استاد البشر)، (افضل علما)، (سلطان فقها)، (سرآمد علم )، (اعلم نویسندگان )، (عقل حادى عشر)، (معلم ثالث ) از او یاد کنند.
این گونه ستایشها از مقام علمى خواجه حتى در کلمات و جملات دانشمندان غیر مسلمان نیز موج مى زد. چنانکه نوشته اند خواجه در رشته هاى ذیل از تخصص کافى بهره مند بود.

الف – ریاضیات

او در ریاضى از نظرهاى برجسته اى برخوردار بود به گونه اى که تا به امروز در جبر، حساب ، هندسه ، مثلثات و سایر علوم ریاضى از دانشمندان این رشته به شمار مى آید.
دانش پژوهان غربى ، خواجه را تنها از طریق این رشته شناخته و دیگر علوم و فنون وى از نظر آنان پنهان مانده است . او با تالیف کتاب (الشکل القطاع ) نظریات جدیدى در ریاضى به وجود آورد و بحث مثلثات را از علم فلک جدا کرده ، هر کدام را موضوعى جداگانه به حساب آورد.
محقق طوسى اولین دانشمندى بود که حالات شش گانه مثلث کروى در قائم الزاویه را به کار برد. تالیف سى و پنج اثر در موضوع ریاضى از سوى خواجه دلیلى روشن بر این است که وى از دانشوران برجسته این علم بوده است .

ب – فسلفه

حواجه در عصرى زندگى مى کرد که امام فخر رازى متعصبانه بر افکار و نظریات فلسفى ابو على سینا مى تاخت و عقاید فلسفه مشاء را بشدت مخدوش مى ساخت و کسى را هم یاراى ایستادگى در برابر شبهات او نبود، به گونه اى که افکار ابن سینا از توجه فلاسفه دور گشته و مورد بى مهرى قرار گرفته بود.
در این برهه ، خواجه نصیر پا به عرصه نهاد و با نوشتن کتابى در شرح اشارت ابن سینا تمامى اشکالات فخر رازى را که از بزرگان اهل تسنن بود، پاسخ داده ، بار دیگر افکار عالى و مهم بوعلى حیات تازه اى یافت .

ج – کلام

علم کلام به بحث و بررسى پیرامون عقاید اسلامى مى پردازد. این علم از عصر معصومین – علیه السلام – به ویژه دوران شکوهمند امام صادق علیه السلام و پس از آن همواره مورد توجه مسلمانان بوده است . خواجه نصیرالدین در قرن هفتم با تالیف کتاب بسیار مهم و مستدل (تجرید العقاید) محکمترین متن کلامى را به رشته تحریر درآورد و افقهاى تازه اى به روى مشتاقان این علم گشود. این کتاب جاودانگى هفتصد ساله خود را همچنان حفظ کرده است و هم اکنون در حوزه هاى علمیه و دانشگاههاى اسلامى تدریس مى شود.

و – اخلاق

پرداختن خواجه به هئیت ، ریاضیات ، نجوم و دیگر علوم رایج آن زمان ، وى را از توجه ویژه به علم اخلاق و مسائل تربیتى غافل نکرد. محقق طوسى با نگارش کتاب (آداب المتعلمین ) دستورالعملهاى ظریف اخلاقى را به شیوه اى بایسته براى تمامى دانش پژوهان بیان داشته است 

ه ‍- ادبیات

ذوق لطیف و طبع ظریف خواجه او را بر آن داشت تا قلم استوار خویش را در ادبیات و شعر نیز به کار گیرد. کتاب (اخلاق ناصرى ) که به دست تواناى خواجه به رشته تحریر در آمده یکى از شاهکارهاى نثر فارسى است .
او از شعر بهره اى نیک داشته و کتاب (معیار الاشعار) را در موضوع علم عروض نوشته است .
بعضى از اشعار این دانشمند که گوشه اى از اندیشه هاى وى را در قالب شعر ترسیم کرده است . در این قسمت ذکر مى کنیم :

موجود بحق ، واحد اول باشد
باقى همه موهوم و مخیل باشد
هر چیز جز او که آید اندر نظرت
نقش دومین چشم احول باشد
لذات دنیوى همه هیچ است نزد من
در خاطر از تغیر آن هیچ ترس نیست
روز تنعم و شب عیش و طرب مرا
غیر از شب مطالعه و روز درس نیست

طوسى به زبان عربى نیز اشعارى سروده است .

آثار سبز

نصیر الدین در دوران حیات ارزشمند خویش ، به رغم آشوب و حوادث مخاطره انگیز و فشارهاى سیاسى ، اجتماعى و نظامى آن عصر، توانست حدود یکصد و نود کتاب و رساله علمى در موضوعات متفاوت به رشته تحریر درآورد.
برخى از آثارش عبارت اند از:
۱ – تجرید العقاید، که در موضوع کلام نگاشته شده و به دلیل اهمیت فوق العاده آن مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شرحهاى بسیارى پیرامون آن نوشته شده است .
۲ – شرح اشارات ، این کتاب شرحى بر اشارات بوعلى سینا است .
۳ – قواعد العقاید، در موضوع اصول عقاید
۴ – اخلاق ناصرى
۵ – اوصاف الاشراف
۶ – تحریر اقلیدس
۷ – تحریر مجسطى
۸ – اساس الاقتباس
۹ – زیج ایلخانى
۱۰ – اثبات الجواهر
۱۱ – اثبات اللوح المحفوظ
۱۲ – اشکال الکرویه
۱۳ – شرح اصول کافى
۱۴ – رساله اى در کلیات طب
۱۵ – تجرید الهندسه
و ده ها کتاب و رساله علمى دیگر.

غروب خورشید

هیجدهم ذیقعده سال ۶۷۳ ق . است ، آسمان بغداد غروب دیگرى در پیش ‍ دارد. مردى که پس از عمرى نورافشانى و تبلیغ وحى ، توانمند و پرتلاش به یارى عقل شتافت اینک در بستر بیمارى افتاده و بستگان و دوستان به گردش حلقه زده اند. در همین حال یکى از اطرافیان به او نزدیک شد و گفت : وصیت کن پس از مرگ در جوار قبر حضرت على علیه السلام به خاک سپرده شوى ! خواجه با ادب جواب داد: مرا شرم مى آید که در جوار این امام (امام کاظم علیه السلام ) بمیرم و از آستان او به جاى دیگر برده شوم .
پس از این گفتگو خواجه به ملاقات خداى خویش شتافت . مراسم تشییع جنازه او با حضور شمارى از ارادتمندان و مشتاقانش به سوى آستان مقدس ‍ امام موسى کاظم علیه السلام انجام گرفت .
هنگامى که مى خواستند قبرى براى او حفر کنند به قبرى از پیش ساخته برخوردند که تاریخ آماده شدن آن مصادف با تاریخ تولد خواجه بود، سرانجام پیکر مطهر این دانشمند طوسى در همان قبر، در آغوش خاک جاى گرفت .

فرزندان

خواجه نصیر سه پسر از خود به یادگار نهاد: صدرالدین على ، فرزند بزرگ او که همواره در کنار پدر و همگام با او بود و در فلسفه ، نجوم و ریاضى بهره کافى داشت .
دومین فرزندش اصیل الدین حسن نیز اهل دانش و فضیلت بود و در زمان حیاتش اغلب به امور سیاسى مشغول بود.
فرزند کوچک خواجه فخر الدین محمد بود که ریاست امور اوقاف در کشورهاى اسلامى را به عهده داشت .

گلشن ابرار //جمعی از پژوهگران حوزه علمیه قم

 

زندگینامه أبو الحسن سعد الدین موسى بن جعفر« ابن طاوس» (۵۸۹-۶۶۴ه.ق)

نامش على و کنیه ‏اش أبو القاسم و أبو الحسن و لقبش رضى الدین فرزند سعد الدین موسى بن جعفر بن محمد بن أحمد بن محمد بن أحمد بن أبی عبد الله محمد ملقب بطاوس است. و محمد بدین جهت طاوس لقب یافت که وى را صورتى بود زیبا ولى پاهایش همچون طاوس با جمال رویش تناسبى نداشت.

طاوس را بنقش و نگارى که هست خلق‏

تحسین کنند و او خجل از پاى زشت خویش‏

و از طرف مادر نواده شیخ الطائفه شیخ طوسی است که شیخ را دو دختر دانشمند بود و جعفر جد سید، شوهر یکى از آن دو دختر بود.

ولادت و وفات‏

در نیمه ماه محرم سال ۵۸۹ هجرى قمرى در شهر حله متولد گردید. و دوران کودکى و جوانى را در محل ولادت بسر برد. و شاید در سن چهل و اندى بود که مهاجرت ببغداد نمود. و ۱۵ سال در بغداد که پایتخت حکومت خلفاى بنى عباس بود. اقامت فرمود. سپس بحله بازگشت. و در هریک از نجف و کربلا و کاظمین سه سال مجاور بود. و سه سال هم قصد مجاورت در سامرا نمود. که آن روز مانند صومعه ‏اى بود در وسط بیابان و در اواخر عمر باقتضاى مصالحى که ایجاب مى ‏نمود دوباره ببغداد آمد. و منصب نقابت طالبیین را بنا بدستور هلاکو خان مغول در سال ۶۶۱ بعهده گرفت.

و سه سال‏ و یازده ماه متصدى این منصب بود با اینکه در زمان مستنصر خلیفه عباسى از پذیرش این منصب سخت خوددارى مى‏فرمود و بنا بنقل شهید ره در مجموعه خود، میان سید و وزیر المستنصر: مؤید الدین بن محمد بن أحمد بن العلقمى و برادرش و فرزندش عز الدین ابى الفضل محمد بن محمد که خزانه‏دارى کل را بعهده داشت علائق محبت و مودت کاملى بود و لذا قریب ۱۵ سال در بغداد اقامت فرمود سپس بحله: زادگاه اصلى خود مراجعت نمود و پس از آن بنجف اشرف مشرف گردید باز در دوران حکومت مغول ببغداد بازگشت و همواره در راه خیر و ادب قدم برمى‏ داشت و با کمال قداست و پاکى زندگى کرد تا آنکه صبح روز دوشنبه پنجم ذى القعده سال ۶۶۴ بسن ۷۵ سالگى وفات یافت.

مدفن سید

سید مذکور در کتاب فلاح السائل چنین مى ‏فرماید:بیان چگونگى قبر: شایسته است که قبر به اندازه قامت میت گود باشد. یا اقلا تا در گردنش و لحدى داشته باشد. رو بقبله که شخصى بتواند در میان آن بنشیند. که منزل خلوت و تنهائى است. پس به همان‏قدر که خداى جل جلاله دستور فرموده است. و موجب قرب بوسائل خوشنودى حق است. بایستى توسعه داده شود من خود چنین تصمیمى بدل داشتم. و یکى را دستور دادم تا در جوار جدم و مولایم على بن ابى طالب صلوات الله علیه محلى را که براى قبر خود برگزیده بودم کنده و آماده نماید مگر پس از مرگم میهمان آن حضرت شوم و پناهنده و وارد بر او گردم و گداى در خانه‏ اش باشم و بامید إحسان بسر برم و هرگونه وسیله ‏اى را که کسى بآن متوسل مى‏ شود.

بدست آورم و محل قبر را پائین پاى پدر و مادرم رضوان الله علیهما قرار دادم زیرا دیدم خداى جل جلاله دستورم فرموده است که در مقابل پدر و مادر شکسته بال باشم و سفارش فرموده تا درباره آنان نیکى کنم از این رو خواستم تا هر زمانى که در زیر خاک گور خواهم ماند سر خویش به‏پاى پدر و مادر نهاده باشم.

بحسب این بیان مى‏ بایست وصیت فرموده باشد تا جنازه ‏اش را بنجف حمل نموده و در همان‏جا که تعیین کرده است به خاک بسپارند و در غیر این صورت مناسب آن بود که در کاظمین و جوار مرقد مطهر موسى بن جعفر و جواد الأئمه علیهما السلام مدفون شده باشد. ولى با این حال در بیرون شهر حله مرقدى است که منسوب بسید است. و زیارتگاه مؤمنین، و پیدا است که اگر سید در بغداد وفات کرده باشد. بعید بنظر مى ‏رسد که در حله به خاکش سپرده باشند. و الله العالم.

نظریه دانشمندان شیعه درباره سید

سید بزرگوار نزد همه دانشمندان شیعه معروف به جلالت قدر و تقوى و زهد است علامه حلى در اجازه‏اش مى فرماید: از جمله کتابها تصنیفاتى است که دو سید بزرگوار و سعادتمند: رضى الدین علی و جمال الدین احمد فرزندان حسینى ‏نژاد موسى بن طاوس نموده ‏اند و این دو سید هر دو عابد بودند و باورع و مخصوصا رضی الدین على رحمه الله که صاحب کرامات بود و من از پدر خود و هم از دیگران پاره‏اى از کرامات ایشان را شنیدم.

و در منهاج الصلاح در بحث استخاره مى ‏فرماید: روایت شده است از سید سند سعید رضى الدین علی بن موسى بن طاوس و او عابدترین فرد دوران‏ خودش بود که ما دیدیم و سید تفرشى در نقد الرجال ص ۱۴۴ مى ‏گوید:
که او (یعنى سید) از بزرگان و موثقین این طایفه (طایفه شیعه) است جلیل القدر و عظیم المنزله است روایات فراوانى بحفظ دارد و سخنانى پاکیزه و حالش در عبادت و زهد مشهورتر از این است که بیان شود، ماحوزى در بلغه مى‏ گوید: سید سند بزرگوار و مورد اعتماد و دانشمند عابد زاهد پاک و پاکیزه که زمام مناقب و مفاخر را بدست گرفته و صاحب دعوات و مقامات و مکاشفات و کرامات مى‏ باشد. مظهر فیض و لطفهاى پنهان و آشکار خداوندى …

و بعضى از شاگردانش در اول کتاب یقین درباره او چنین مى ‏گوید:
مولاى ما صاحب مصنف کبیر و کسى که عالم و عادل و فاضل و فقیه و کامل و علامه و نقیب و طاهر بود صاحب مناقب و مفاخر و فضائل و مآثر و زاهد و عابد و باورع و مجاهد رضى الدین رکن الإسلام و المسلمین نمونه اجداد طاهرینش جمال العارفین … و بالجمله بفرموده محدث نورى اعلى الله مقامه ابن طاوس تنها فردى است. که علماء شیعه با اختلاف مشرب و مسلکى که دارند. همگى به یک زبان او را صاحب کرامت مى ‏دانند. و این فضیلت تنها مر سید راست و درباره هیچ یک از علماء متقدم بر او و متأخر از او چنین هم آهنگى وجود ندارد. و نیز فرماید: آنچه از مطالعه تألیفات سید مخصوصا کتاب کشف المحجه بدست مى ‏آید این است که آن بزرگوار را با ولى عصر امام زمان صلوات الله علیه باب مراوده و استفاضه از فیض حضور مقدسش مفتوح بوده و گاه ‏وبیگاه به حضرتش تشرف حاصل مى ‏کرده است انتهى.

خصایص سید بزرگوار

و از خصایص سید بزرگوار مراعات او است آداب عبودیت را در پیشگاه احدیت قولا و عملا تا آنجا که در تمام تألیفاتش نام خداى تعالى را بدون کلمه جل جلاله و مانند او نیاورده است و نه سهم از غلات خود را بفقراء مى‏داده و یک سهم به خود اختصاص مى‏داده است و این چنین ادب در گفتار و تسلیم و انقیاد در کردار، کاشف از حد معرفتى است که نظیر آن را در امثال و اقران او کمتر توان یافت و گوئى از آثار همین معرفت بوده است که رابطه عبودیتش با حضرت متعال همواره محفوظ بوده و پیوسته از ربوبیت خاصه الهى برخوردار و از هدایت‏هاى غیبى و الهامات معنوى بهره‏ مند بوده است و ما دو مورد براى نمونه و جلب توجه خوانندگان ذکر مى‏ کنیم:

۱- در کتاب اقبال در باب اعمال روز ۱۳ ربیع الاول مى ‏فرماید: من روز ۱۲ را به شکرانه ورود رسول خدا ص در مثل چنان روزى به مدینه روزه داشتم و تصمیم بر این بود که روز ۱۳ را افطار کنم روایتى در کتاب ملاحم بطائنى از امام صادق بنظرم رسید که مژده آمدن مردى از اهل بیت را پس از زوال حکومت بنى عباس در برداشت و احتمال مى ‏رفت که اشاره به ما باشد و نیز انعامى بر ما، و الفاظ روایتى که از نسخه‏هاى قدیمى نقل نموده و آن نسخه در خزانه امام کاظم علیه السلام بود چنین است:
ابى بصیر روایت کرده است از امام صادق علیه السلام که فرمود: خداوند، والاتر و بزرگوارتر و بزرگتر از این است که زمین را بدون امام

عادل واگذارد، گوید: عرض کردم:
من به قربانت چیزى بفرمائید که دلم را آسایش بخشد فرمود: ای ابا محمد ما دام که حکومت بدست بنى فلان (بنى عباس) است امت محمد هرگز گشایشى در کار خود نخواهد دید تا آنگاه که حکومت آنان منقرض گردد و چون منقرض گشت. خداوند مردى را از ما خاندان براى این امت آماده خواهد فرمود که راه تقوى و پرهیزکارى به مردم نشان داده و خود نیز همان راه پیماید و در قضاوتى که مى‏کند رشوه نمى ‏گیرد به خدا قسم که من او را بنام و نام پدر مى ‏شناسم … و بس از نقل بقیه روایت فرماید از وقتى که حکومت بنى عباس منقرض شده است. من مردى را از خاندان پیغمبر ندیده و نشنیده ‏ام. که راه تقوى ارائه کند و خود نیز عامل بآن باشد و رشوه نگیرد.

از آنجائى که فضل خداى تعالى ظاهرا و باطنا شامل حال ما شده است مرا گمان بیشتر و بلکه یقین بر این شد که این روایت اشاره بما است و انعامى بر ما لذا دعائى به این معنى عرضه داشتم که بار الها اگر این مردى که روایت إشاره مى ‏کند منم طبق عادت و رحمتى که نسبت بمن دارى و هر کارى را که نخواهى انجامش دهم. منعم فرمائى و هر کارى را که بخواهى انجام دهم آزادم مى‏ گذارى. مرا از روزه این روز که ۱۳ ماه ربیع الأول است بازمدار، آفتاب آن روز نزدیک بظهر بود که من اجازه و دستور روزه را دریافت نمودم و آن روز را روزه داشتم و باز عرض کردم بار الها اگر در روایت إشاره بمن شده مرا از اداى نماز شکر و دعاهایش بازمدار پس بپاخواستم و نه تنها از نماز منع نشدم بلکه دستورى نیز بمن رسید و لذا نماز شکر و دعاهایش را خواندم تا آخر آنچه بیان فرموده است:

۲- محدث نورى ره در خاتمه مستدرک از رساله مواسعه و مضایقه سید نقل مى‏ کند که سید ضمن نقل داستان مفصلى مى ‏فرماید: از آنجا براى درک زیارت اول رجب رو بحله آمدیم و شب جمعه ۲۷ جمادى الثانیه سال ۶۴۱ بحکم استخاره بحله وارد شدیم حسن بن بقلى بروز همان جمعه کسى را معرفى کرد بنام عبد المحسن که ظاهر الصلاح است و بادیه‏ نشین و بحله آمده است و مى‏ گوید: که در عالم بیدارى به خدمت امام زمان شرفیاب شده و از جانب حضرت براى من حامل پیامى است من قاصدى را بنام محفوظ بن قرا فرستادم و شب شنبه ۲۸ جمادى الآخر من و این شیخ به خلوت نزد هم نشسته بودیم.

او را مردى آراسته شناختم که در راستگوئى ‏اش هیچ‏گونه تردیدى بدل راه نمى‏ یافت و سنش هم از من بیشتر بود جریان را پرسیدم گفت: که اصلش از حصن بشر است و اخیرا به دولابى‏ که مقابل محوله و معروف به مجاهدیه است. منتقل شده است و معروف است. بدولاب(۱) ابن أبی الحسن و فعلا در همان‏جا ساکن است ولى نه بعنوان کارگر و کشاورز بلکه کسب ضعیفى در رشته تجارت غله دارد و غله‏اى از انبار دولتی سرائر خریدارى نموده بوده است و آمده که جنس را تحویل بگیرد شب را نزد عربهاى بیابانى در جاهائى که معروف است بمحبر مانده همین‏که نزدیک صبح مى ‏شود. خوش ندارد که از آبهاى عربها استفاده کند لذا از منزل بیرون مى‏رود و بقصد اینکه از نهر آبى در سمت شرقی منزل استفاده کند. براه مى ‏افتد یک‏وقت به خود مى‏ آید و خود را بالاى تل سلام که در راه کربلا و سمت مغرب است مى ‏بیند و این جریان در شب ۱۹ جمادى الثانیه سال ۶۴۱ یعنى شب همان روزى که در خدمت مولاى ما أمیر المؤمنین تفضلات الهى شامل حال من شد و پاره‏اى ازآن را قبلا شرح دادیم مى ‏گوید:

نشستم تا از آب استفاده کنم ناگاه اسب سوارى را در کنار خود دیدم که نه آمدنش را احساس کردم و نه صداى پاى اسبش را شنیدم شب مهتابى بود ولى در هوا پشه فراوانى دیده مى ‏شد پرسیدم ‏اش که سوار و اسبش چه خصوصیاتى داشتند گفت: اسبش به رنگ سرخ تندى بود و خود، جامه سفید بر تن و عمامه ‏اش تحت الحنک داشت. و شمشیرى به میان بسته بود، سوار، به شیخ عبد المحسن مى‏ گوید: وقت مردم چگونه مى ‏گذرد عبد المحسن گفت: من به گمانم که از ساعت و وضع هوا مى‏ پرسد لذا عرض کردم:

هوا پشه فراوان دارد و گردآلود است فرمود:
من که این را نپرسیدم من از وضع حال مردم پرسیدم عبد المحسن گفت. گفتم مردم حالشان خوب است. و در وسعت و امنیت نسبت بجان و مالشان به سر مى ‏برند فرمود: به نزد ابن طاوس برو و چنین و چنانش بگو و پیغام حضرت را براى من گفت. سپس از زبان حضرت نقل کرد. که وقت نزدیک شده وقت نزدیک شده عبد المحسن گفت بدل من گذشت. و یقین کردم که آن حضرت مولاى ما صاحب الزمان صلوات الله علیه است.

پس به رو در افتادم و همان طور بحال غش بودم تا صبح طلوع کرد گفتمش از کجا فهمیدى که مراد حضرت از ابن طاوس منم؟ گفت من از اولاد طاوس بجز تو کسى را نمى ‏شناختم و در دلم بجز پیام بر تو کس دیگر خطور نکرد.

گفتم از فرمایش حضرت که فرمود وقت نزدیک شده است چه فهمیدى؟
آیا مقصودش مرگ من بود یا وقت ظهور حضرت؟
گفت: من چنین فهمیدم که مقصود وقت ظهور حضرت است .

شیخ‏ گفت: امروز از نزد تو رو بکربلا خواهم رفت. و تصمیم گرفته ‏ام تا زنده ‏ام خانه‏ نشین باشم و مشغول پرستش پروردگار، و پشیمانم که چرا مطالبى را که میل داشتم بپرسم از آن حضرت نپرسیدم گفتمش: کسى را هم از این جریان آگاه نمودى؟ گفت آرى، بعضى از عرب‏ها را که از بیرون شدن من اطلاع داشتند. و چون به واسطه غش کردن دیر کرده بودم. به گمانشان که من راه گم کرده و هلاک شده ‏ام و علاوه مى ‏دیدند که در اثر ترسى که از حضرت بمن دست داده و غش کرده بودم .در تمام آن روز که پنجشنبه بود حال من عادى نبود و اثر غش در من باقى بود من به او سفارش کردم. که این جریان را هرگز براى دیگرى نقل نکند و چیزى به او دادم که نگرفت و گفت من خود ثروتم زیاد است. و نیازى به مردم ندارم پس من و او هر دو برخواستیم و چون از من جدا شد.

رختخوابى برایش فرستادم و شب را در همان‏جا که نشسته بودیم یعنى بر در منزل فعلى من در حله خوابید من برخواستم و از ایوانى که باهم نشسته بودیم فرود آمدم که بخوابم از خداى تعالى خواستم که آن شب خوابى ببینم و مطلب روشن‏تر شود، مولاى ما امام صادق را به خواب دیدم که منزل من تشریف آورده و هدیه گرانى براى من آورده و من آن هدیه را دارم ولى گوئى قدرش را نمى ‏شناسم از خواب بیدار شدم شکر خدا را بجاى آوردم و بر ایوان شدم تا نافله شب را بجاى آورم و آن شب شب شنبه ۲۸ جمادى الآخر بود فتح (خدمتگزار) آفتابه را بالا آورده در کنار من نهاد من دستم را برده و از دسته آفتابه گرفتم.

با بر دستم آب بریزم کسى لوله آفتابه را گرفت و چرخاند و نگذاشت من براى نماز وضو بسازم. پیش خود گفتم، شاید آب نجس است و خداى جل جلاله چنین خواست که مرا از استعمال آن محافظت فرماید. که خداى عز و جل‏ را با من لطفهاى فراوانى است و یکى از همان الطاف این قبیل کارها است که سابقه ‏اش را داشتم فتح را صدا زدم و گفتم آب آفتابه را از کجا پر کردى؟

گفت از جو، گفتم: شاید این آب نجس است. این را برگردان و خالى کن و آفتابه را آب بکش و از شط پر کن، فتح رفت و آفتابه را را برگرداند. و من قلقل خالى شدن آفتابه را مى ‏شنیدم و از شط آفتابه را پر آب نموده و آورد دسته آفتابه را گرفتم. و شروع به ریختن بر کف دستم نمودم باز کسى لوله آفتابه را گرفته و چرخاند. و نگذاشت از آب استفاده کنم من برگشتم و مقدارى صبر کردم و دعاهائى نمودم و مجددا آفتابه را برداشتم همان جریان قبلى پیش آمد. فهمیدم که امشب نخواهند گذاشت من نماز شب بخوانم. و در دل گفتم شاید خداوند مى‏ خواهد فردا حکمى بر من جارى فرماید و بلائى بر من فرستد و نمى ‏خواهد که من امشب براى سلامتى خود از آن بلا دعا کنم نشستم و جز این چیزى به خواطرم نگذشت به همان حال که نشسته بودم خوابم ربود.

به خواب دیدم مردى بمن مى‏ گوید آنکه پیامت آورد (مقصودش شیخ عبد المحسن بود) گوئى شایستگى داشت. که تو همچون غلامان پیشاپیش او قدم بردارى از خواب بیدار شدم. و در دلم افتاد که من در احترام و بزرگداشت او (شیخ عبد المحسن) کوتاهى نموده ‏ام. پس بسوى خداى جل جلاله توبه نمودم. و آنچه را که توبه کار در چنین جائى بجاى مى ‏آورد. بجاى آوردم و به وضو شروع کردم دیگر کسى جلوى آفتابه را نگرفته بود. و من بحال عادى خود بودم وضو را ساختم. و دو رکعت نماز خواندم که سفیده صبح زد پس من قضاى نوافل شب را بجاى آوردم و فهمیدم که من آن طور که شاید و باید از این پیام احترام نگرفته ‏ام. پس به نزد شیخ‏ عبد المحسن فرود آمدم و به ملاقاتش رسیدم و اکرامش نمودم …

از این دو نمونه که ذکر شد مقام سید بزرگوار در مکتب تربیتى حضرت پروردگار و عنایات خاصه ربوبى درباره او تا حدى معلوم مى ‏شود و لمثل هذا فلیعمل العاملون و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون اللهم اجعلنا ممن ادبته فاحسنت تأدیبه.

تألیفات سید

سید بزرگوار را تألیفات بسیارى است که بترتیب حروف ذکر مى ‏شود.

۱- الابانه فی معرفه کتب الخزانه
۲- الاجازات لکشف طرق المفازات، که قسمتى از آن درج ۲۶ بحار الأنوار ص ۱۷- ۱۹ چاپ شده است‏
۳- الاختیارات من کتاب ابى عمرو الزاهد المطرز ۳۴۵
۴- ادعیه الساعات‏
۵- اسرار الدعوات لقضاء الحاجات و ما لا یستغنى عنه‏
۶- اسرار الصلاه
۷- الاصطفاء فی اخبار الملوک و الخلفاء
۸- اغاثه الداعی او إعانه الساعى‏
۹- الاقبال بالاعمال الحسنه فیما یعمل مره فی السنه
۱۰- الامان من الاخطار
۱۱- الانوار الباهره فی انتصار العتره الطاهره
۱۲- البشارات بقضاء الحاجات على ید الأئمه بعد الممات‏
۱۳- البهجه لثمره المهجه
۱۴- التحصیل من التذییل‏
۱۵- التحصین فی اسرار ما زاد على کتاب الیقین‏
۱۶- التشریف بتعریف وقت التکلیف‏
۱۷- التشریف بالمنن فی التعریف بالفتن که بنام الملاحم و الفتن مکرر بچاپ رسیده است‏
۱۸- التعریف للمولد الشریف‏
۱۹- التمام لمهام شهر الصیام‏
۲۰- التوفیق للوفاء بعد تفریق دار الفناء
۲۱- جمال الأسبوع بکمال العمل المشروع‏
۲۲- الدروع الواقیه من الاخطار
۲۳- ربیع الالباب در چند مجلد
۲۴- ربیع الشیعه (۲)
۲۵- روح الاسرار و روح الاسمار
۲۶- رى الضمآن من مروی محمد بن عبد الله بن سلیمان‏
۲۷- زهره الربیع فی ادعیه الاسابیع‏
۲۸- السعادات بالعبادات التی لیس لها وقت محتوم معلوم فی الروایات إلخ‏
۲۹- سعد السعود
۳۰- شرح نهج البلاغه
۳۱- شفاء القول من داء الفضول‏
۳۲- صلوات و مهمات للأسبوع در دو مجلد
۳۳- الطرائف فی مذاهب الطوائف‏
۳۴- الطرف من الأنبیاء و المناقب‏
۳۵- عمل لیله الجمعه و یومها
۳۶- غیاث سلطان الورى لسکان الثرى‏
۳۷- فتح الأبواب بین ذوى الالباب و بین رب الارباب فی الاستخاره و ما فیها من وجوه الصواب‏
۳۸- فتح محجوب الجواب الباهر فی شرح وجوب خلق الکافر
۳۹- فرج المهوم فی معرفه الحلال و الحرام من النجوم‏
۴۰- فرحه الناظر و بهجه الخواطر. روایاتى است پدر سید در یادداشتهاى خود نوشته بوده که سید جمع‏آورى نموده و بدین نامش نامیده است‏
۴۱- فلاح السائل و نجاح المسائل‏
۴۲- الفلاح و النجاح فی عمل الیوم و اللیله
۴۳- القبس الواضح من کتاب الجلیس الصالح‏
۴۴- کتاب الکرامات‏
۴۵- کشف المحجه لثمره المهجه نام دیگر این کتاب ثمره الفؤاد على سعاده الدنیا و المعاد است‏
۴۶- لباب المسره من کتاب ابن أبی قره
۴۷- المجتنى من الدعاء المجتبى‏
۴۸- محاسبه الملائکه الکرام آخر کل یوم من الذنوب و الآثام‏
۴۹- محاسبه النفس‏
۵۰- مختصر کتاب محمد بن حبیب‏
۵۱- المسالک الى خدمه المالک‏
۵۲- مسالک المحتاج الى مناسک الحاج‏
۵۳- مصباح الزائر و جناح المسافر در سه مجلد
۵۴- مضمار السبق و اللحاق بصوم شهر اطلاق الأرزاق و عتاق الاعناق‏
۵۵- الملتقط
۵۶- الملهوف (یا اللهوف) على قتلى الطفوف: کتاب حاضر
۵۷- المنتقى‏
۵۸- مهج الدعوات و منهج العبادات‏
۵۹- المواسعه و المضایقه
۶۰- الیقین فی إمره أمیر المؤمنین‏

و اللهوف على قتلى الطفوف که هم اکنون ترجمه شده و در دسترس خوانندگان گذاشته مى‏شود این کتاب همان طور که سید در مقدمه کتاب اشاره فرموده است خلاصه‏اى است از داستان جانسوز کربلا و منظور سید از تالیف این کتاب آن بوده است. که کتاب کوچکى در مصیبت سید الشهداء در دست باشد. تا زائران قبر أبا عبد الله علیه السلام بتوانند. به هنگام تشرف بحرم مطهر آن را به همراه داشته و با تذکر بمصائب آن حضرت از ثواب و اجر حزن و گریه بر حضرتش محروم نمانند. لذا واقعه کربلا را بترتیب از بدو حرکت امام علیه السلام از مدینه بسوى کربلا تا بازگشت.

أهل بیت به مدینه با حذف اسناد روایت نقل فرموده است و با اعتمادى که قاطبه فقهاء و علماء شیعه بقدس و طهارت سید دارند کتاب مذکور از مدارک تاریخى مورد شیعه شده است و از همین جهت بود که سعى بلیغ مبذول گردید تا مگر ترجمه‏اش ساده و خالى از لغات مشکله و قابل فهم همگانى و درعین‏حال انطباق کامل بر متن داشته باشد امید است بندگان آستان ملایک پاسبان سرور و سالار شهیدان أبی عبد الله الحسین ارواحنا فداه این هدیه ناقابل را (که جهد من مقل) بپذیرند و بر کوچکى ‏اش ننگرند که ان الهدایا على مقدار مهدیها و صلى الله على محمد و آله الطاهرین العبد المفتاق السید احمد الفهرى الزنجانى‏



(۱) دولاب چاه آبى است که بوسیله دلوهاى به‏هم بسته شده آب از آن مى‏کشند.

(۲) این کتاب اشتباها بسید نسبت داده شده است و همان کتاب اعلام الورى است. و محدث نورى را در این باره کلامى است به خاتمه مستدرک رجوع شود.

 مقدمه ؛اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى //السید احمد الفهرى الزنجانى‏