فصل سوم : اصناف و مراتب فرشتگان
اصناف و اقسام فرشتگان :
هـمـان گـونـه که عالم به اعتبارات مختلف ، گاه به دو عالم خلق و امر، غیب و شهادت ، مجرد و مادى و ملک و ملکوت و گاه به سه عالم جبروت و مـلکـوت و نـاسـوت ، و گـاه بـه چهار عالم جبروت و ملکوت و ناسوت و لاهوت و گـاهـى بـه بـیـشـتر از این عوالم تقسیم مى شود؛ فرشتگان الهى نیز، که داراى قـواى غـیـر متناهى و ماموران خداوند هستند، بر حسب عوالم طولى به مراتب عالى و دانى و اطوار بى شمار منقسم مى شوند.
اما فرشتگان به طور کلى بر سه دسته اند:
دسـتـه اول : فـرشتگان شیدا (ملائکه مهیمین ). آنان فرشتگانى هستند که شیفته و غرق در عـظـمـت خـداونـد سبحان هستند؛ نه به خود توجه دارند و نه به چیز دیگرى . در بصائر الدرجـات نـقل است که امام صادق (ع ) فرمود: کروبیان (فرشتگان مقرب ) گروهى از پیروان ما از نخستین آفرینشند که خداوند آنان را پشت عرش قرار داد.
اگـر نـور یـکـى از آنها بر تمام زمین تقسیم شود، آنان را کفایت کند، آن گاه امام (ع ) فرمود: هنگامى که موسى خواسته خود را به خداوند عرضه داشت ، به یک از آنان فرمان داد، پس نور او بر کوه جلوه گر شد و آن را متلاشى ساخت .
شما پس از دقت در آهى فلما تجلى ربه للجبل … و روایـاتـى کـه دربـاره آن نـقـل شـده اسـت ، تصدیق خواهد کرد که این فـرشـتـگـان فـانـى در خداوند سبحانند، به غیر او توجه ندرند و براى آنها جز خداوند سبحان مطلوبى مطرح نیست . این فقره از روایت فوق : خداوند آنان را پشت عرش قرار داد بـر هـمـیـن مـعـنـا اشارت دارد، زیرا عرش عالم تدبیر و قضا و قدر است و تمامى تـفـصـیـل ها و حکم ها در آن جا صورت مى گیرد بنابراین ، در پشت آن ، اثرى از این امور نخواهد بود.
دسـتـه دوم : فـرشـتـگـان عبادت کننده و پرستشگر. در نهج البلاغه آمده است : آن گاه آسـمـان هاى بالا را از هم گشود، و آکنده از فرشتگان گوناگون ساخت : گروهى از آنان همیشه به سجده اند و رکوع ندارند، و یا به رکوعند و قیام ندارند و یا در صفوفى که هـرگز از هم پراکنده نمى شود قرار دارند، و یا همواره تسبیح مى گویند و هرگز خسته نـمـى شـود، هـیـچ گـاه خـواب چـشـمـان آنـهـا را نـمـى پـوشـانـد و عـقـول آنـها گرفتار نسیان و سهو نمى شود. بدن آنها به سستى نمى گراید و غفلت و نسیان بر آنان عارض نمى شود.
دسـتـه سـوم : فـرشـتـگـان کارگزار. اینان به کار تدبیر عالم گمارده شده اند؛ یعنى حـامـلان عـرش و کـرسـى هـستند و فرشتگانى اند که کارگزاران آسمان ها، خورشید ماه و ستارگان ، شب و روز، جو، ابرها، باران ها، رعد و برق ، صاعقه ها، شهابها، بادها، زمین ، عـنـاصـر، دریـاهـا، کـوه هـا، دره هـا، گـیـاه هـا، حـیـوان ، انـسـان ، و اعـمـال ، زمـان هـا، مـکـان ها، زندگى ، روزى ، مرگ ، برزخ ، حشره ، بهشت ، آتش و جز آن هستند. تا آن جا که از برخى روایت استفاده مى شود آنان در جزئى ترین امور عالم وساطت دارنـد. ایـن دسـتـه خـود شامل طبقات گوناگونى است ؛ در هر کارى که به عهده آنان است فرمانده و فرمانبرى وجود دارد.
جبرئیل ، میکائیل ، اسرافیل و عزرائیل در این دسته قرار دارند . شرح و توضیح این دسته خواهد آمد.
ملاصدار فرشتگان را به اعتبارى در هشت صنف مى شمارد:
اول : حامل و بر دارندگان عرش . فرمود: و هشت فرشته عرش پروردگارت را بالاى آن حمل کنند .
دوم : فـرا گـیـرنـدگـان اطـراف عـرش خداوندى و چنان که فرمود: و فرشتگان را مى بـیـنـى کـه عـرش را احـاطـه کـرده انـد و بـه سـتـایـش پـروردگـارشـان تـسـبـیـح مـى گویند .
سـوم : بـزرگـان از فـرشـتـگـان . کـه از آنـان جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل اسـت . چـنـان کـه مـى فـرمـایـد: هـر کـه دشـمـن خـدا و فرشتگان و پیامبران و جبرئیل و میکائیل باشد. خدا نیز دشمن کافران است.
چـهـارم : فـرشتگان بهشت . خداوند مى فرماید: فرشتگان از هر درى بر آنها (مومنین ) در مى آیند و مى گویند: درود بر شما بر آن صبر که کردید، تا عاقبت منزلگاه نیکویى یافتید.
پنچم : فرشتگان گماشته بر آتش جهنم . مى فرماید: نوزده (فرشته ) نگهبان آنند. و ما موکلان دوزخ را جز فرشتگان قرار ندادیم .
شـشم : فرشتگان گماشته بر انسانها. مى فرماید: دو فرشته فراگیرنده – که در چـپ و راسـت او نـشـسـته اند – وى را فراگیرند. سخن نگوید جز آن که نزد او همان دم عتید مراقب آماده است .
هـفـتـم : نـویـسـنـدگـان اعـمـال . مـى فـرمـایـد: بـر شـمـا نـگهبانانى گماشته اند که نویسندگان ارجمندند، و هر چه کنید بدانند .
هـشـتم : فرشتگان گماشته شده بر احوال این جهان . فرمود: قسم به فرشتگان صف آرا کـه صـف بـسـتـه انـد، و فـرشـتـگـان جـلوگـیـر کـه جـلوگـیـرنـد، و آنـهـا ذکـر خوانند .
هـم چـنـیـن در شرح اصول کافی مى گوید: فرشتگان به علمى و عملى تقسیم شوند و هر کـدام از آنـه هـم بـه حسب مـقـام و حـال بـه سـتـایـش پـروردگـارشان تسبیح مى گویند، بـنـابـرایـن ، چـهـار فـرشـتـه عـمـلى ، او را سـتـایـش به قدرت و آمرزشى که از صفات فـعـل اسـت ، مـى کـنند و چهار فرشته علمى فرشتگانى ند که اشراقیان آنان را انوار قـاهـره نـامـیـده انـد و مـرتبه شان برتر از مرتبه فرشتگان عملى است که آنان را انـوار مـدبـره نـامـیـده انـد، چـون آنـان عـقـلى انـد و ایـنـان نـفـسـانـى و نـسـبـت عقل به نفس ، نسبت پدر به فرزند و نسبت استاد به شاگرد و نسبت شیخ به مرید است .
از جـهـت دیـگـر نـسـبـت نـفـس بـه عـقـل ، نـسـبـت نـقـض بـه کـمـال ، نـسـبـت قـوه بـه فـعـل ، دانـه به میوه ، و حرکت به پایان و مسافر به وطن است
همو در کتاب مبدا و معاد، فصل شانزدهم مى گوید: فرشتگان منحصر در سه طبقه اند: یک طـبـقه ملائکه زمینند. طبقه دوم ملائکه آسمان ها – و این دو دسته تدبیر کنند گان امرند – و طبقه سوم حاملین عرشند.
نیز به اعتبارى فرشتگان به چهار دسته تقسیم مى شوند که روساى قواى قدسیه اند: جـبـرئیـل و مـیـکائیل و اسرافیل و عزرائیل ، که به ترتیب : فرشته علم و فرشته رزق و فـرشته زنده کردن و فرشته میراندن هستند و سایر فرشتگان تحت ریاست این چهار مى باشند.
در قرآن کریم نیز به اصنافى از فرشتگان اشاره شد، که اجمالا بدان ها مى پردازیم :و الناز عات غرفا # و الناشطات نشطا # و السابحات سبحا # فالسابقات سبقا # فـالمدبرات امرا بنابر قولى ، مراد از و الناز عات غرقا فرشته هـایـى هـسـتند که جان کفار را به سختى از بدن آنهابر مى کشند، چنان که کمان دار زه را تـا پـایـان بـکـشـد. مـراد از و الناشطات نشطا فرشته هایى هستند که در خبر و ایـمـان از آدمـى زادگـان سـبـقـت گیرند، یا به وحى بر انبیا از دیوان پیش افتند و ارواح مـومنان را زود به بهشت رسانند. مراد از فالمدبرات امرا فرشته هایى هستند که سرپرست کار بندگان در طول یک سال هستند.
تعداد فرشتگان :
تـعـداد فـرشـتـگـان بـه قـدرى زیـاد اسـت کـه بـه هـیـچ وجـه قـابـل مـقـایسه با تعداد انسان ها نیست ، چنان که در روایتى از امام صادق (علیه السلام ) مـى خـوانـیـم . هنگامى که از آن حضرت پرسیدند: آیا عدد فرشتگان بیشتر است یا انسان هـا؟ فـرمـود: سـوگـند به خدایى که جانم به دست اوست ، فرشتگان خدا در آسمان ها بـیـشـتـرنـد از عـدد ذرات خـاک هاى زمین و در آسمان جاى پایى نیست ، مگر این که در آن جا فرشته اى تسبیح و تقدیس خدا مى کند .
در خبر آمده است که انسان ها یک دهم جـنیان بوده و جن و انسان ها یک دهم حیوانات خشکى و تمامى یک دهم فرشتگان آسمان دنیا، و همه آنها یک دهم فرشتگان آسمان دومند. و بر همین ترتیب است تا برسد به فرشتگان آسـمـان هـفـتم ، آن گاه همگان ؛ برابر فرشتگان کرسى بسیار کم و ناچیز بوده و سپس هـمه این ها یک دهم فرشتگان یک پرده از سراپرده هاى عرشند. که درازى هر سراپرده آن شش صد هزار است و پهنا و طاق آن به اندازه اى است که اگر تمامى آسمان ها و زمین ها و آن چه در آنها و بین آنها موجود است در برابر آن قرار دهى ، چیزى بسیار کوچک است و در آن بـه انـدازه گـنـجـایـش گـامـى نـیـسـت ، جـز آن کـه فـرشـتـه اى در حال سجود و یا رکوع و یا برپا ایستاده در آن جاست و آنان را بانگ به تسبیح و تقدیس بـلنـد اسـت سـپس تمامى اینها در برابر فرشتگانى که در اطراف عرش الهى طواف مى نـمـایـنـد مـانـنـد قـطـره اى اسـت در دریـا، کـه شـمـار آنـان را جـز خـدا کسى نمى داند، این فـرشـتـگـان بـا فـرشـتـگـان لوح کـه پـیـروان اسـرافـیـلند و فرشتگانى که سپاهیان جـبرئیلند، تمامى شنوا و فرمان برادر امر الهى بوده و کوتاهى و سستى به خرج نمى دهند…
از این قبیل روایت و اخبار در کثرت فرشتگان و اصناف آنها، – که دلالت بر کثرت ایشان دارد – بـسـیـار وجـود دارد. در حـدیـثـى از حـضـرت على (علیه السلام ) آمده : هیچ یک از مـردمـانى نیست مگر آن که با او چندین فرشته نگهبان است ، که او را نگاه مى دارند از آن کـه در چـاهى در افتند یا دیوارى بر او فرود آید، یا بدى و شرى به او برسد. و چون اجـلش بـرسـد و وقت آن در آید، در میان او و آن چه به او مى رسد مانع نشوند (تا از دنیا بروند) .
در خـبـر اسـت جـبـرئیـل هـر صـبـح و شـام داخـل نـهـر حـیـات مـى شـود و بـعـد از خـروج ، بـال و پـر خـود را تـکـان مـى دهـد و از قـطـرات آب هـاى بـال و پـر او، مـلائکـه بـى شـمـارى خـلق مـى شـود. دربـاره بـال هـاى مـتـعـدد فـرشـتـگـان پـیـشـتـر مـطـالبـى بـیـان شـد، امـا دخـول جـبرئیل در آب حیات ، همان انغمار وجود خارجى او است در حیات وجود و بحر وحدت و خـروج از آب حـیـات اشاره است به رجوع او به کثرات و مبدئیت او براى تجلى و ظهور در حقایق ، چون به مذاق تحقیق ، جبرئیل عقل اول است و از این جهت ، واسطه در فیض و اظهار ما فـى الغـیـب مـى بـاشـد.قـطـرات آب عبارت است از: حیثیات وجود دارد، که از آن تعبیر به وجـوب سـابـق بـر وجـود عـلت نـمـوده انـد، چـه هـر مـعـلولى قـبـل از وجـود خـارجـى در وجـود عـلت و به وجود جمعى علت موجود است و منشا وجود خارجى مـعـلول مـى بـاشـد. خـلق اشـیـا از قـطـرات اشـاره اسـت بـه تـنـزل هـمـان حـیـثـیـات مـوجـود در عـلت بـه وجـوب سـابـق بـر وجـود معلول .
فرشتگان مهیمین :
عـده اى از فـرشـتـگـان هستند که فرشتگان مهیمین نامیده مى شوند، آنها تنها بر جـمـال نـظـر بسته و مبهوت و حیران در عظمت و جلال و محو شهود آن حسن بى مثالند و به دیگر خلایق توجهى ندارند.
مـلاصـدرا مـى گـویـد: فـرشـتـگـان مـهیمون غرق در دریاى احدیث و سرگشته و حیران در بـزرگـى و عـظـمـت خـدایـنـد، آنـان شـیـفـتـگـان در جـلال الهـى و دل بـاخـتـگـان در نـعمت هاى ربانى و فروتنان در بارگاه جبروت و بزرگى اویند، که ایشان را هیچ توجهى به ذات منور خودشان به نور الهى نیست ، چه رسد که به غیر خود توجه و التفات داشته باشند .
سـیـخ عبد الرزاق کاشانى در تاویلات مى گوید: مهیمون فرشتگانى هستند که غـرق در شـهـود جـمـال حـق تـعـالى هـستند، و آنان کسانى اند که از شدت مشغولیتشان به مـشـاهـده حـق تـعـالى و سـر گـشتگى و هیجاتشان در آن مشاهده ، نمى دانند که خداوند آدمى آفـریـده اسـت یـا خبر و آنان همان فرشتگانى عالون (بلند مرتبه ) هستند که فرمان به سـجـده آدم نـیـافـتـنـد، از آن جـهـت کـه از غـیـر حـق پـوشـیـده ، و شـیـفـتـه نـور جمال اویند، و چیزى جز او طلب نمى کنند، و اینان را کروبیان نیز گویند.
امـا صـادق (عـلیه السلام ) فرمود: کروبیان (فرشتگان مقرب ) گروهى از پیروان ما از نـخـسـتـیـم آفـرینشند که خداوند آنان را پشت عرش قرار داد. اگر نور یکى از آنها بر تمام اهل زمین تقسیم شود، آنان را کفایت کند. آن گاه امام فرمود: هنگامى که موسى خواسته خـود را بـه خـداونـد عـرضه داشت ، به یکى از آنان فرمان داد، پس نور او بر کوه جلوه گر شد و آن را متلاشى ساخت.
عـلامـه طباطبائى (قده ) در توضیح این جمله از روایت : خداوند آنان را پشت عرش قرار داد مـى فـرماید: (این جمله بر شیدایى این فرشتگانى اشارات دارد) زیرا عرش عـالم تـدبـیـر و قـضـا و قـدر اسـت و تـمـامـى تـفـصـیل ها و حکم ها بدان منتهى مى گردد، بنابراین ، در پشت آن ، اثرى از این امور نخواهد بود.
در روایتى آمده است : عالین (بلند رتبه گان ) گروهى از فرشتگانند به غیر خداوند تـوجـه نـدارنـد، و مـامـور بـر سـجـده بـراى آدم نبودند، و نمى دانند خداوند جهان و آدم را آفریده است .
نیز استاد شهید مطهرى (ره ) مى فرماید: بعد از ذات حق ، قوى ترین عشق ها و بهجت ها هـمـان اسـت کـه در مـجـردات عـقـلى اسـت کـه در اصـطـلاح فـلاسـفـه عقول نامیده مى شوند، و در اصطلاح شریعت هم از آنها به ملائکه تعبیر شـده اسـت و البـتـه – چـنـان کـه بـعـدا اشـاره خـواهـیـم کـرد – مـلائکـه شـامـل پـاره اى از نـفـوس و حتى قواى طبیعى نیز مى باشند (؟!) در زبان دین گروهى از ملائکه به نام مهیمین خوانده شده اند که در عشق مطلق به سر مى برند و جز به ذات حـق کـه مـعشوق و محبوب آنهاست به چیز توجه ندارند، نه از عالم با خبرند و نه از آدم . ایـن دسـته از عقول چون مجرد کامل هستند در آنها عشق هست اما شوق نیست ، کما این که در ذات بارى هم چنین است .
فرشتگانى روحانى و مقرب
امـا زیـن العـابدین (علیه السلام ) در بخشى از سوم صحیفه سجادیه به عنوان درود بـر فـرشـتـگـان عـرض مـى دارد:فـصـل عـلیـهـم و عـلى الروحانیین من ملائکتک ، و اهـل الزلفـه عـندک پس درود فرست بر آنان و نیز بر فرشتگان روحانى و آنان که نزد تو قرب و منزلت دارند.
بـعـضـى گـفته اند: فرشتگان روحانى ، اجسام لطیفى هستند که با چشم درک نمى شوند. صـدر المتالهین – قدس سره – مى فرماید: مراد فرشتگان عقلى است که واسطه در سلسله اسباب وجودى بین خدا و فرشتگان آسمان هستند و لذا گفت : و آنان را در میان طبقه هاى آسـمـان جـاى دادى زیرا میان طبقات آسمان ، همان نفوس آنان است که آنها را حرکت مى دهـد، چـون بـراى هـر نـفس ملکى ، جوهرى عقلى و مفارق است که جایگاه آن معرفت الهى است .
از امـیـر المـؤ مـنـین (علیه السلام ) روایت شده : در آسمان هفتم جایى است به نام حظیره القـدس ، در آن فـرشـتـگان هستند که آنها را روحانیون مى گویند، چون قدر شود از پـروردگـار بـراى آمـدن بـه دنیا اجازه مى طلبند، خداوند به آنان اجازه مى دهد، پس بر مـسـجـدى نـمـى گـذرنـد جـز آن که در آن نماز مى خوانند و در راه با کسى رو به رو نمى شـوند جز آن که براى او دعا مى کنند و از ایشان به او برکت و نیکى مى رسد . در ورود به مسجد و نماز خواندن و دعا کردن ، اسرارى است که با دقت و تدبر روشن مى شود.
زلفـه و زلفـى بـه مـعـنـى قـرب و نـزدیـکـى اسـت ؛ و اهـل الزلفـه ، اشـاره بـه مـلائکه مقربین مى باشد. و معلوم است قرب ایشان به خـداونـد، قـرب مـکـانـى نـیـست ؛ زیرا حق تعالى منزه از مکان است ، بلکه قرب منزلتى و مـعـنـوى دارنـد و بـه ایشان کروبیین نیز مى گویند. چنان که از ابوالخطاب بن رحـیـه دربـاره کـروبیین سوال کردند که : آیا در لغت به آن آشنایى دارى یا خیر؟ گفت : کروبیین ساده الملائکه بوده و ایشان مقربون هستند . البته بعضى ، چون شیخ عـبـدالرزاق ، عـلامـه طـبـاطـبـایى و عده اى دیگر، کروبیون را نام دیگر فرشتگان مهیمون (شیدا) مى دانند و ممکن است کروبیون اعم از مهیمون و مقربون باشد.
رووس ملائکه :
در بـیـن مـلائکـه الله ، چهار ملک وجود دارند که در پیشگاه قرب خاصى دارند و در لسان حکما و فلاسفه الهى از آنها تعبیر به رووس ملائکه مى شود، آنها عبارت اند از: جـبـرئیـل ، مـیـکـائیـل ، اسـرافـیـل و عـزرائیـل . شـرح و مـعـرفـى هـر یـک از ایـشـان بـه حول و قوه الهى به طور جداگانه خواهد آمد.
در روایـات و اخـبـار بـا ایـن چـهار ملک مقرب معروف ، به صراحت اشاره شده است . از جمله روایـتـى از رسـول گـرامـى اسـلام (صلى الله علیه وآله ) وارد است که فرمودان الله تـبـارک و تـعـالى اخـتـار مـن کـل شـى ء اربـعـه ، و اخـتـار مـن المـلائکـه جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل اسـرافـیـل و مـلک المـوت خـداونـد مـتـعـال از هـر چـیـزى چـهـار تـا را اخـتـیـار و انـتـخـاب فـرمـوده و از فـرشـتـگـان نـیـز جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت (عزرائیل ) را اختیار کرده است .
جـبـرئیـل فـرشـتـه عـلم و مـتـوجـه سـازنـده مـجـردات ، کـه بـه فـهـم و تـعـقـل ادراک مـى کـنـنـد. مـیـکـائیـل فـرشـتـه ارزاق اسـت . اسـرافـیـل فـرشته زنده گردانیدن است و عزرائیل فرشته میراندن و ترقى دهنده مواد از صور پایین تر به کامل تر است . سایر فرشتگان تحت ریاست این چهار فرشته اند.
در ایـن جـا اشـاره بـه مـطلبى شایسته و بایسته مى نماید که : آیا بین این چهار ملک نام بـرده ، جـامـعى و رئیسى وجود دارد که به اینها الهام کند و اینان هر کدام در تحت اوامر او باشند؟
هـر چـنـد بـه طـور یـقین نمى توان گفت که بین چهار ملک معروف ، جامع و رئیسى هست ، اما شـایـد تـا ایـن مـقـدار بـتـوان گـفـت کـه اگـر رئیـس بـیـن ایـشـان بـاشـد، جـبـرئیـل اسـت و حـدیـثـى وارد اسـت کـه امـیـر المـومـنـیـن (عـلیـه السـلام ) از رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه وآله ) سـوال کـرد: انـت افـضـل ام جـبـرئیـل ؟ شـمـا بـرتـریـد یـا جبرئیل . آن گاه حضرت تفصیلا سر برترى خویش و اولیاى الهى را بیان مى دارد. حـضـرت امـام خـمـیـنـى (ره ) در تـوضـیـح ایـن حـدیـث شـریـف مـى فـرمـایـد: ایـن کـه سـوال شـد کـه : آیـا آن حـضـرت بـرتـر اسـت یـا جـبـرئیـل ؟ ایـن سـوال نـه تـنـهـا دربـاره جـبـرئیـل اسـت ، بـلکـه مـورد سـوال ، هـمـه سـاکـنـان عـالم جـبـروت هـسـتـنـد و امـام ایـن کـه جـبـرئیـل را بـه خـصـوص ذکـر کرده ، با به واسطه عظمت مقامى است که او را در میان فرشتگان دیگر است و یا به خاطر آن است که در چنین مورد ذهن ها متوجه او مى شوند نه به دیگر فرشتگان .
صـدر المـتـالهـیـن بـعـد از ایـن کـه بـه بـزرگـان و رووس مـلائکـه اشـاره مـى کـنـد، جـبـرئیـل را بـه لحـاظ این که خداوند در قرآن کریم به صفات کمالى او اشاره فـرمـوده اسـت و بـر سـایـر بـزرگـان فـرشـتـگـان بـه شـش دلیل ترجیح مى دهد:
۱- جبرئیل صاحب وحى است : نزل به الروح الامین على قلبک .
۲- نام او را پیش از فرشتگان دیگر در قرآن بیان نموده است :من کان عدوا لله و ملائکه و رسـله و جـبـرئیـل و مـیـکـال زیـرا جـبـرئیـل صـاحـب عـلم و وحـى و مـیـکائیل صاحب روز و غذاست . و علمى که آن غذاى روحانى است ، برتر و بالاتر از غذاى جسمانى است ، پس باید جبرئیل برتر از میکائیل باشد.
۳- خـداونـد نـام او را پـس از خـود قـرار داده اسـت :فـان الله هـو مـولاه و جبرئیل و صالح المومنین
۴- او را روح القـدس نـامـیـده اسـت و دربـاره عـیـسـى (عـلیه السلام ) فرمود: اذ ایدتک بروح القدس .
۵- خـداوند دوستانش را یارى مى دهد و دشمنانش را سر کوب مى گرداند با هزار فرشته صف بسته
۶- خـداونـد او را بـه صـفـات شـش گانه در قرآن ستوده است که عبارتند از: رسالت او، ارجـمـنـدى او، نیرومندى او، منزلت و مقام او، فرماندهى او بر فرشتگان و امین وحى بودن او: مطاع ثم امین .
حـال کـه مـعـلوم گـشـت چـهـار مـلک مـقـرب خـداونـد، جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل مى باشند، مى پردازیم به معرفى هر یک از این فـرشـتـگـان ، بـاشد که – ان شاء الله – به حول و قوه الهى این مخلوقات پاک و مقدس الهى را بیشتر بشناسیم .
جبرئیل و سفره برره ، ماموران وحى :
جبرئیل فرشته اى است که وحى الهى را به پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) مـى رسـانـد. او مـلک مـقـرب خـدا و بـزرگ تـر از جمیع فرشتگان که علم حضرت حق در او تـجـلى مـى کـنـد و از او در طـریـقـه وحـى بـه فـرشـتـگـان پـایـین تر و کوچک تر – که تعدادشان بسیار است – تجلى و ظهور مى کند و از آنها بر پیامبر (صلى الله علیه وآله ) تجلى مى یابد. جبرئیل یکى از چهار فرشته مقرب بلکه برترین آنها است ( چنان که در بـحـث روى مـشـروحـا عـرض شد) زیرا رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرماید: آیا شما را به برترین فرشتگان جبرئیل خبر بدهم ؟
.
نـام او در عـربـى بـه چـنـد گـونـه تـلفـظ شـده کـه بـعـضـى از آنـهـا عـبـارت انـد از: جـبـرئیـل ، جـبـریـل ، جـبـرائل ، جـبـرایـیـل ، جـبـرئیـل ، جـبـرئیـل ، جـبـریـن . امـا در مـیـان یـهـودیـان و مـسـیـحـیـان گـابـریـل بـه مـعـنـى مـرد خـدا و مـظـهـر قـدرت خـداسـت . او دوبـار بـر دانـیـال نبى (حدود ۱۶۸ ق .م .) فرستاده شده : یک بار رویایى را تعبیر مى کند و از دوم تا هفتاد هفته (سال ) را براى او پیش گویى مى کند. مژده تولد یحیى (علیه السلام ) را به زکریا و تولد عیسى (ع ) را- مرین بشارت مى دهد.
در آیـات قـرآن مـجـیـد از جـبـرئیـل بـه نـام هـاى جـبـریـل و روح الامـیـن و رسـول کـریـم نـام بـرده شـده و پـنـج و صـف بـراى جـبـرئیـل (عـلیـه السـلام ) آورده شـده کـه بـا هـم مـى خـوانـیـم :قـل مـن کان عدوا لجبریل فانه نزله على قبلک باذن الله مصدقا لما بین یدیه و هدى و بشرى للمومنین بگو: دشمن جبرئیل دشمن حق است ، او به فرمان حق قرآن را در عـیـن امـانـت بـر قـلب پـاک تـو رسـانـد، تـا تـصدیق کننده کتب آسمانى و براى جامعه انسانى هدایت و براى مردم مومن بشارت به عنایت و الطاف حضرت رب العزه باشد.
و انـه لتـنـزیـل رب العـالمـیـن نـزل بـه الروح الامـیـن عـلى قـلبک لتکون من المنذرین هـمـانـا قـرآن از جـانـى پـروردگـار جـهـانـیـان نازل شده ، روح الامین از جانى حق بر قلبت آورده تا به وسیله آن خلق را از جریمه جرم ها بترسانى .
انـه لقـول رسـول کـریـم ذى قـوه عند ذى العرش مکین مطاع ثم امین (۲۰۰) همانا قرآن کلام رسول بزرگوار حق (جبرئیل ) است ، که فرشته با قدرتى و نزد خداى مقتدر عرش با جاه و منزلت است و فرمانده فرشتگان و امین وحى خداست .
در این آیه ، پنج وصف براى جبرئیل آمده که جملگى بیانگر عظمت و مقام اوست .
رسول کریم : اشاره و ارزش وجودى و مقام ولا و جلالت ذات و عظمت قدر اوست .
ذى قوه : براى آن است که براى دریافت قرآن و ابلاغ آن قدرت و نیروى عظیمى لازم است و جبرئیل از جانب حق داراى قدرتى بود.
مـکـیـن : یعنى ملک بر جسته ، عند ذى العرش کنایه از مقرب بودن او به تقرب معنوى نزد حضرت محبوب است .
مطاع : اشاره به این است که جبرئیل فرمان رواى فرشتگان و امیر آنهاست .
امین : در ابلاغ رسالت نهایت امانت دارى را داشت.
امـام زیـن العـابـدیـن (عـلیـه السـلام ) در بخشى از دعاى سوم صحیفه سجادیه عرض مى دارد:و جبرئیل الامین عل و حیک المطاع فى اهل سمواتک المکیم لدیک المقرب عندک و درود فـرسـت بـر جـبـرئیـل کـه امـیـن وحـى تـو اسـت ؛ آن مـلک بـلنـد مـنـزلى کـه مـطـاع اهل آسمان هاست ، آن وجود با عظمتى که در پیشتگاه مقدس تو ارجمند و مقرب است .
روایـت شـده کـه رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه وآله ) بـه جبرئیل فرمود: به نیکو خداوند تو را ستوده ، در آن جا که فرموده : ذى قوه عند ذى العـرش مـکـیـن ، مـطـاع ثـم امـیـن پـس نـمـونـه اى از قـدرت و امـانت خود را بیان کن . جبرئیل گفت : اما نمونه قدرت من این است که مامور نابودى شهرهاى قوم شدم لوط شدم و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهار صد هزار مرد جنگ جو به جز فرزندان آنها وجود داشت ، مـن ایـن شهر را از میان برداشتم و به بالا بردن تا جایى که فرشتگان آسمان صداى حیوانات آنها شنیدند، سپس به زمین آوردم و زیر و رو کردم ! اما نمونه امانت من این است که هیچ دستورى به من داده نشده که از آن دستور کمترین تخلفى کرده باشم .
نـیـز بـا تـوجـه بـا آیـه ۹۷ سـوره بـقـره و آیـه ۱۹۴ سـوره شـعـرا مـعلوم مى شود که جبرئیل همان روح الامین است .
ایـن کـه حـضـرت رسـول اکـرم (ص ) در القـاى کـلمـات الهـى ، احتیاج به واسطه داشت و جـبـرئیـل واسـطـه ایـصـال فیض وحى و یا واسطه اخراج نفس نبى از قوه به فعلیت بود مـربـوط بـه وجـود خـاص و شـخـصـى مـلکـى جـبـرئیل بود، و گرنه به حسب باطن ولایت جبرئیل ثمره اى کلى مقام ولایت محمدى است :
احمد ار بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مدهوش گردد جبرئیل
مـرحـوم صـدوق در اعـتـقـادات دربـاره چـگـونـگـى نـزول وحـى مـى فـرمـایـد: مـا عـقـیـده داریـم کـه مـیـان دو چـشـم اسـرافیل لوحى اسن و چون حق سبحانه و تعالى خواهد که تکلم به وحى فرماید آن لوح بـر جـبـیـن اسـرافـیـل ، مـى خـورد پـس در آن لوح مـى نگرد و مى خواند چیزى را که در آن نـوشـتـه و آن را بـه مـیـکـائیـل القـا مـى کـنـد و مـیـکـائیـل بـه جـبـرئیـل و جـبـرئیـل بـه پـیـغـمبران . اما غش و بیهوشى که بر پیامبر عارض مى شد به گـونـه اى کـه عـرق مـى نـمـود، حـالت خاصى بود که فقط هنگام تکلم حق تعالى با آن تـعـالى با آن جناب تکلم رخ مى نمود. جبرئیل هیچ گاه بدون اذن ، بر آن جناب وارد نمى شـد و بـراى احـترام آن جناب در حضور حضرتش بنده وار مى نشست . از این سـخـنـان مـى تـوان ایـن نـتـیـجـه را گـرف کـه وحـى بـه اشکال مختلفى بر پیغمبر اکرم (ص ) نازل مى شد و هر کدام آثارى به همراه داشته است .
از پـاره اى آیـات دیـگـر چـنـیـن بـر مـى آیـد کـه در کـار نـزول وحـى ، فـرشتگان دیگرى نیز شرکت دارند، که در قرآن از آنها به سفره کرام بـرره تـعـبـیـر شـده اسـت ، بـرخـى از وحـى هـا را جبرئیل (علیه السلام ) ابلاغ مى کند و برخى دیگر به وسیله سایر فرشتگان القا مى شـود، چـنان که مى فرماید: بایدى سفره کرام برره (۲۰۴) (این آیات الهیه ) به دست سفیرانى است ارجمند و نیکوکار.
سفره بر وزن طلبه ، جمع سافر ازماده سفر بر وزن قمر بوده و در اصل به معناى پرده بردارى از چیزى است . و لاذ به کسانى که میان اقوام رفت و آمد دارنـد تـا مـشکلات آنها را حل کنند و از موارد ابهام پرده بر دارند سفیر گفته مى شـود، بـه شـخـص نویسنده نیز سافر مى گویند؛ چرا که پرده از روى مطلبى بر مى دارد. بنابراین ، منظور از سفره در این جا فرشتگان الهى این که سفیران وحـى یـا کـاتـبـان آیـان او هـسـتـنـد. بـعـضى گفته اند: منظور از سفره در این جا حافظان و قاریان و کاتبان قرآن و علما و دانشمندانى هستند که این آیات او را در هر عصر و زمـانـى از دستبرد شیاطین محفوظ مى دارند. ولى این تفسیر بعید به نظر مى رسد؛ چرا کـه در ایـن آیـان سـخـن از زمـان نـزول وحـى و عصر پیامبر (ص ) است نه آینده . در محمع البـیـان روایـت شـده کـه امام صادق (ع ) فرمود: کسى که حافظ قرآن باشد و به آن عمل کند با سفیران بزرگوار فرمان بردار الهى خواهد بود .
کرام جمع کریم به معنایى عزیز و بزرگوار است و اشاره به عظمت فرشتگان وحـى در پـیـشـگـاه خـداوند و بلندى مقام آنها دارد. گاه گفته شده که این تعبیر اشاره با پـاکـى آنـهـا از هر گونه گناه مى باشد، همن گونه که در آیه ۲۶ و ۲۷ سوره انبیا در تـوصـیـف فـرشـتـگـان آمـده اسـت :بـل عـبـاد مـکـرمـون # لا یـسـبـقـونـه بالقول و هم بامره یعملون بلکه آنان بندگان گرامى خدا هستند که هرگز در گفتار بر او پیشى نگیرند، و همه کارهایشان به فرمان او باشد.
بـره جـمـع بـار از مـاده بـر بـوده و در اصـل به معناى وسعت و گستردگى است و لذا به صحراهاى وسیع بر گفته مى شـود؛ و از آن جـا کـه افراد نیکوکار وجودى گسترده دارند و برکات آنها به دیگران مى رسـد بـه آنـهـا بـار گـفـتـه مـى شـود بـنـابـرایـن ، خداوند در این به ترتیب ، فرشتگان را به سه وصف توصیف مى فرماید: ۱- آنهاسفیران و حاملان وحى او هستند؛ ۲- ذاتا عزیز و گران مایه اند؛ ۳- اعمال آنان پاک است و مطیع و نیکوکار هستند.
امـا ایـن سـوال مـطـرح اسـت : چـگـونـه نـخـسـیـن بـار- کـه وحـى بـر پـیـامـبـر (ص ) نازل مى شود – بقین مى کند از سوى خدا است نه القاهاى سیطانى ؟
پـاسـخ ایـن سـوال روشـن سـت ؛ زیـرا گـذشـتـه از ایـن که پیام هاى رحمانى با القاهاى شیطانى از نظر محتوا و ماهیت زمین تا آسمان فرق دارد – چنان که در بحث خواطر شیطانى و ملکى خواهد امد- و محتوانى هر یک معرف آن است ؛ هنگامى که پیامبر (ص ) با جهان ماوراى طـبـیـعـت یـا پـیـک وحـى تماس پیدا مى کند با شهود درونى این حقیقت را به وضوح در مى یـابـد کـه ارتباط او با خداست ، درست همانند این که ما قرص خورشید رامى بینیم ، اگر کـس بـگـویـد شـمـا از کـجا مى دنى که الان در بیدارى قرص آفتاب را مى بیتى ؟ شاید خـواب بـاشـى !مـسـلمـا به چنین گفته اى هرگز اعتنا نیم کنیم ، چون حساسى را که داریم براى ما قطعى و غیر قابل تردید است .
بـراى حـسـم خـتـام ، حـدیـثـى از عـیـون اخـبـار الرضـا، کـه بـیـانـگـر چـگونگى و تربیت نـزول وحـى است ، نقل مى کنیم ، به امید آن که خداوند همه ما را تحت ولایت حقه علوى قرار دهـد. احـمـد بـن مـحـمـد بـن الحـسـن القـطان ، قال : حدیثى عبدالرحمن بن محمد الحسنى ، قـال : حـدیـثـى مـحـمـد بـن ابـراهـیـم الغـزارى ، قـال : حـدیـثـى عبدالله بن بح الاهوازى ، قـال : حـدیـثـى عـلیـبـن عـمـرو، قـال : حـدیـثـى حـسـن بـن مـحـمـد بـن جـمـهـور، قـال : حـدیـثـى عـلى بـن بـلال عـن عـلى بـن مـوسى لرضا (ع )، عن موسى بن جعفر (علیه السـلام ) عـن جـعفرین محمد (ع ) عن محمد على (ع )، عن على بن الحسین (ع ) عن الحین بن على (ع )، عـن عـلى بـن ابـى طـالب (ع ) عـن النـبـى (ص )، عـن جبرئیل (ع ) عن نیکائیل (ع )، عن اسرافیل (ع )، عن اللوح ، عن القلم ، عن الله تعالى شانه . قـال (ع ): یـوقـل الله عـزوجـل :و لا یـه عـلى بـن البـیـطـالب (ع ) حـصـنـى ، فـمـن دخل حصنى امن من عذابى
میکائیل ، فرشته رزق :
چـنـان کـه پـیـش تـر گـفـتـه آمـد، یـکـى از روسـاس چـهـار گـانـه مـلائکـه ، مـیـکـائیـل اسـت و قـرآن مـجـیـد در سـوره بـقـره آیـه ۹۸ از مـیـکـائیـل به عنوان میکال یاد فرمود- و دشمنى با او را در ردیف دشمنى به خدا و ملائکه و انبیا قرار داده و دشمن او را متهم به کفر است :من کان عدو الله و ملائکه و رسله و جـبـرئیـل و مـیـکـال فـان الله عـدو للکـافـریـن میکائیل موکل لرزاق موجودات بوده و اعوان و یارانى نیز در جمع عالم دارد و در روایتى که رسـول خدا رسیده : اسم میکائیل عبید الله است . و امیر المونین (علیه السلام ) یم فرماید: جـبرئیل موذن اهل آمسان ها و میکائیل امام آنها، که در بیت المامور به او اقتدا مى کنند. امـامـت مقام بلندى است که شایسته آن نیست مگر کسى که مقام بالاتر و داراى شرایط جامع تر باشد .
سـیـد نـعـمـه الله جـزایـرى مـى گـویـد: مـیـکـائیـل از کـیـل سـا، یـعـنـى انـدازه کـردن (و ایـن اسـم عـربـى اسـت ) و کـار و عـمـل او پـیـمـانـه کـردن آب در وقـت نـزول اسـت و ا ان موکل ابرهاست و همیشه نزول مطر از ابر به اندزه پیمانه اى است ، مگر در زمان نوح (ع ) کـه در آن روز پـیـمـانـه و انـدازه نـبـود . امـا ایـن مـطـلب ظـاهرا بعید است ، زیرا میکائیل لفظى عبراتى است نه عربى .
امـام زیـن العـابـدیـن (عـلیـه السـلام ) در دعـاى سـوم صـحـیـفـه مـى فـرمـایـد:و مـیـکـائیـل ذوالجـاه عـنـدک و المـکـان الرفـیـع مـن طـاعـتـک و (درود فـرسـت بـر) میکائیل که نزد تو داراى منزلت و در طاعت و بندگى داراى مقام بلند است .
در مـوردشـان نـزول آیـه ۹۸ سـوره بـقـره آمـده اسـت : ابـن صـوریا و عده اى از یهود: نام فـرشـتـه وحـى را از حـضـرت رسـول اکـرم (ص ) سـوال کـردنـد و حـضـرت در پـاسـخ فـرمـود: نـام جـبـرئیـل اسـت . ابـن صـوریـا کـه جواب را صحیح یافت ، ولى نمى خواست ایمن بـیـاورد، گفت : جبرئیل دشمن ماست !او همیشه دستور جهاد و سختى و مشکلات مى آورد، اگر فـرشـتـه وحـى مـیـکـائیـل بـود مـا بـه تـو ایـمـان مـى آوردیـم ! و لذا آیـه نازل شد که این امت بهانه جو، هرگز ایمان نخواهد آورد.
اسرافیل و نفخ صور:
اسـرافـیـل در زبـان سـریـانـى بـه مـعـنـى بـنـده خـداونـد مـتـعـال اسـت . مـرحـوم سـیـد عـلیـخـان مـدنـى شـیـرازى مـى گـویـد: ایـل به زبان عبرى به معناى الله ، و اسراف کلمه اى است که بـه ایـل اضـافه شده است و بنابر روایتى که از حضرت زین العابدین (علیه السـلام ) رسـیـده : هـر چـه بـه ایـل اضافه شود به معنى عبدالله است . از بعضى از روایات استفاده مى شود که او مقرب ترین فرشته خدا است . او نخستین فرشته اى بـود کـه بـراى حـضـرت آدم (عـلیـه السلام ) سجده کرد . شاید بتوان گفت که بـودن نـفـخـه مـرگ را اسـرافـیـل انـجـام مـى دهـد، و بـعـد از آن خـود اسرافیل هم مى میرد و آن گه خدا همه موجودات را زنده مى کند؛ یعنى نفخه حیات در دست او است .
صور در لغت به معنى شاخ بوده و معناى دنیایى آن شیپور است . مـعـمـولا بـراى تـوقـف یا حرکت لشکر و گاه کاروان ها از آن استفاده مى کردند و نفح صور حقیقتى است که در قرآن کریم حدود ده بار آن یاد شده :
۱-یـوم یـنـفح فى الصور عالم الغیب و الشهاده و هنو الحکیم الخبیر روزى که در صور دمیده مى شود. داناى نهان و آشکار اوست ، خدایى که حکیم و بر همه چیز آگاه است .
۲-و نـفـخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا ما شاء الله ثم نفخ فـیـه اخـرى فـاذا هـم قـیـام یـنـظرون و در صور دمیده شود، پس هر کس ؟ در آسـمـان ها و زمین است بمیرد، مگر آن که خدا خواسته ، سپس نفخه دیگر دمیده شود ناگهان همه به پا خیزند و در انتظار (حساب و جزا) باشند.
۳-یـوم یـنـفـح فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السـمـوات و مـن الارض الا مـن شـاء الله و کـل اتـوه داخـریـن (۲۱۶) و روزى کـه در صـور دمـیـده شـود اهـل آسـمـان و زمـیـن جـز آن کـه خـدا بـخـواهـد بـه هـراس افـتـنـد و هـمـه مـنـقـاد و ذلیل به محشر آیند.
۴-و تـفـح فـى الصـور فـاذا هـم من الاجداث الى ربهم ینسولن و چون در صور دمیده شود، پس به ناگاه همه از قبرها به سوى خداى خود به سرعت مى شتابند.
۵-فـاذا نـفـخ فـى الصـور نـفـخـه واحـده و حـمـلت الارض و الجـبال فدکتا دکه داحده به محض این که در صور یک بار دمیده شود و زمین شود، و زمین و کوه ها از جا برداشته شوند و یک باره درهم کوبیده و متلاشى گردند… .
۶-فـاذا نـفـخ فى الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتساء لون هنگامى که در صور دمیده شود هیچ گونه نسبى میان آنها نخواهد بود و از یک دیگر تقاضاى کمک نمى کنند.
۷-یـوم یـنفخ فى الصور و نحشر المجرین یومئذ زرقا روزى که در صور دمیده شود، و در آن روز مجرمان را با بدن هاى کبود جمع مى کنیم .
۸-و نـفـخ فـى الصـور فـجـمـعا و در صور دمیده شود پس همه خلق را (در صحراى قیامت ) گرد آوریم .
۹-یـوم یـنفخ فى الصور فتاتون افواجا روزى که در صور دمیده شود و شما فوج فوج وارد محشر مى شوید.
۱۰-و نفخ فى الصور ذلک یوم الوعید و در صور دمیده شود؛ آن روز، روز تحقق وعده وحشتناک است .
ایـن حـادثـه عـظـیـم در قـرآن کـریـم در مـواضـع مـخـتـلف بـا عـبـارات مـتـفـاوتـى از قبیل : صیحه در چهار آیه از قرآن ، و زجره و نقر فى الناقور و صاخه به معناى صحیه شدید، و قارعه تعبیر شده است .
بنایراین ، صور واقعیتى است موجود که دو گونه صیحه دارد: صیحه میراننده ، و صیحه زنده شده است .
از رسـول خـدا (ص ) پـرسـیـدنـد: صـور چـیـسـت ؟ فـرمـود: شـاخـى اسـت از نـور کـه اسـرافیل آن را به دهان دارد. نیز در حدیث دیگر فرمود: صور شاخى است از نور که در آن سوراخ هایى به تعداد ارواح بندگان مى باشد.
گـروهـى از مـحـقـقـان و مـفـسران گویند: ممکن است که تعبیر از صور و شیپور و شاخ تو خالى ، تعبیرى کنایى باشد که مراد صاعقه صیحه عظیمى است که تمام آسمان و زمینى را پـر مـى کـنـد و سبب مرگ ناگهانى همه موجودات زنده مى شود و یا همه را به حرکت و جنبش در مى آورد و سبب حبات آنهامى شود.
امـا ایـن کـه چـگـونـه ممکن است با یم صیحه ، آسمان و زمین به هم ریزد؟ سوالى است که بـشـر دنـیـاى کـنونى بر اثر اکتشافاتى که در رشته هاى مختلف علوم کرده پاسخش را روشن نموده است ؛ زیرا مى دانیم صوت نوعى موج است که در هوا، آب یا جامدات بـه وجـود مـى آیـد. و آن چـه با گوش انسان از این امواجشنیده مى شود صداهایى اسن که شـدت تواتر امواج آن از بیست مرتبه در ثانیه کمتر و از بیست هزار بیشتر نباشد، ولى هستند جیواناتى که امواج شدیدتر از آن را هم مى شنوند. در میان حیوانات خفاش ارتعاشاتى را مى شنود که شدت تواتر آنها بالغ بر ۱۴۵ هزار مرتبه در ثانیه است . و ایـن کـه مـعروف است حیوانات قبل از انسانها وقوع زلزله ها را درک مى کنند شاید به خـاطـر هـمـیـن بـاشـد کـه آنـهـا امـواج صـوتـى نـاشـى از آن را – کـه بـراى انـسـان قابل درک نیست – احساسى مى کنند.
ایـن را نـیـز مى دانیم که امواج شدید، گاه همه چیز را در هم مى کویند، اثیر بمب ها و مواد مـنـفـجره بر بدن انسان ها و ساختمان ها از یریق همین امواج شدید صورت مى گیرد که از آن تـعبیر به موج انفجار مى کنند و مى تئند در یک لحظه هر گونه مقاومتى را در هـم بـشـگـنـد، و گـاه انـسـان یـا سـاخـتـمـانـى را بـه اجـزاى بسیار کوچکى هم چون پودر تـبـدیـل کـنـد. بـنـابراین ، جاى تعجب نیست که صیجه رستاخیز و بانگ صور در مدتى کوتاه مایه مرگ انسانها و در هم شکستن کوه ها شود .
جـالب ایـن کـه در نـهج لبلاغه على (علیه السلام ) آمده : و در صور دمیده مى شود و- دنبال آن قلب ها از کار مى افتد، ربان ها بند مى آید و کوه هاى بلند و سنگ هاى محکم چنان بـه هـم مـى خـورد کـه مـتـلاشى و نرم مى شود، و جاى آن چنان صاف مى گردد که گویا هرگز کوهى وجود نداشته است .
از آیات قرآن ، وجود و نفخه مرگ و حیات به خوبى روشن است ، ولى از بعضى روایات اسـتفاده مى شود که نفخ صور سه بار انجام مى گیرد و حتى به آیات قرآن در ایـن روایـت اسـتـدلال شـده اسـت . در لئالى الاخـبـار از مـرحـوم دیـلمـى در ارشـاد القـلوب نـقـل کـرده کـه در حـدیـث آمده است : اسرافیل سه نفخه دارد: نفخه فزع ؛ نفخه مـوت و نـفـخـه بـعـث …. در پـایـان جـهـان ، اسرافیل به زمین مى آید و نفخه اولى را در صور مى دمد، که همان نفخه وحشت و فزع است ، همان گونه که خداوند فرمود:و نفخ فى الصور فقرع من السموات و من فى الارض الا مـا شـاء الله در ایـن هنگام زلزله عظیمى در سراسر زمین واقع مى شود و مـرد مـحـیـران و سـرگـردان مـانند افراد مست به هر سو مى روند.
بعد از آن نفخه سعق (نفخه مرگ ) است همان گونه که قرآن مى فرماید:یوم ینفخ فى الصور فصغق من فى السموات و من فى الارض الا ما شاء الله و سپس نفخه یات و بعث اسـت ، هـمـان گـونـه کـه فـرمـوده :ثـم نـفـخ فـیـه اخـرى فـاذا هـم قـیـام ینظرون بـعـضـى نـیـز نـفـخـه چـهـارمـى بـر آن افـزوده انـد و آن نـفـخـه جمع و حـضور است که ظاهرا از این آیه استفاده شده است :ان کانت الا صیحه و احده فاذا هم جـمـع لدیـنـا مـحـضـرون ولى در حـقـیـقـت هـمـان دو نـفـخـه گـشترش یافته و تـبـدیل به چهار نفخه شده است ؛ چرا که مساله وحشت عمومى و فزع ، مقدمه اى است براى مرگ چهانیان ، که به دنبال نفخه اولى یا صیحه نخستین رخ مى دهد، همان گونه که جمع و حشر نیز ادامه همان نفخه حیات است .
پـیـشـتـر گـفـتـه شـد کـه بـنـابـر خـدیـث امـام سـحـاد (عـلیـه السـلام ) نـفـخـه اول را اسـرافـیـل و نـفـخـه دوم را خـداونـد صـورت مـى دهـد و اگـر بـگوییم هر دو نفخ را اسـرافـیـل انـجـام مـى دهـد – چنان که روایات نیز بر آین مطلب دلالت دارند – ممکن است این سـوال پـیـش آیـد کـه چگونه مى شود یک حقیقت دو کار مخالف هم انجام دهد؟ محى الدین ابن عـربـى چـنین جواب مى دهد: دو نفخه وجود دارد، نفخه اى که آتش را خاموش مى کند و نفخه اى کـه آت را شـعـله ور مـى سازد، ولى این دم به وسیله یک انسان از یک دهان به آتش زده مـى شـود. بـنـابـرایـن ، هـیـچ اسـتـبـعـادى نـدارد کـه اسـرفـیـل بـا دم و نـفـخـه اول در صـور، شعله حیات هر زنده اى را خاموش کند و با نفخه دیگر شعله حیات هر مستعدى را بر افروزد .
پروردگارا درود فرست بر:و اسرافیل صاحب الصور الشاخص الذى ینتظر منک الاذن و حلول الامر فینبه بالنفخه صرعى رهائن القبور
عزرائیل و فرشتگان مرگ :
بـا سیرى در آیات کریمه قرآن مجید با این مطلب مواجه مى شویم که قبض ارواح گاهى به خدا نسبت داده شده ، گاهى به ملک الموت (عزرائیل ) و گاهى نیز به فرشتگان مرگ .
۱-الله یـتـوفـى الانـفـس حـیـن مـوتـهـا خـداوند جان ها را به وقت مرگ کاملا دریافت مى دارد.
۲-قل یتوفاکم ملک الموت الذى و کل بکم بگو: جان شما را فرشته مرگ که بر شما گمارده شده دریافت مى دارد.
۳-حتى اذا جاء احدکم الموت توفت رسلنا و هم لا یفرطون تا این چون مرگ یکى از آنان فرا رسد، رسولان ما جان او را مى گیرند، و ایشان کوتاهى نمى کنند.
کـمـى دقـت در آیـات فـوق ، نـشان مى دهد که هیچ گونه تضادى در میان آنها نیست ؛ زیرا قـبـض کـننده اصلى ذات پاک خداست ، آن گاه در عالم اسباب فرشته مرگ ، یعنى عـزرائیـل مـجرى این فرمان است و او نیز به وسیله گروهى از فرشتگان و رسولان الهى این ماموریت را نجام مى دهد.
امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) مـى فـرمـایـد: از مـلک المـوت سوال شد: چگونه در یک لحظه ارواح را قبض مى کنى ، در حالى که حالى که بعضى از آنـهـا در مغرب و بعضى در مشرق است ؟ ملک الموت پاسخ داد: من این ارواح راه به خود مى خوانم و آنها مرا اجابت مى کنند.
سـپس حضرت ادامه داد: ملک الموت گفت : دنیا در میان دست هاى من هم چون ظرفى است در میان دست هاى شما که هر آن چه مى خواهید از آن گونه مى خواهید آن را گردش در مى آورید .
نیز آن حضرت در پاسخ به کسى که مرگ ناگهانى عده زیاد را عجیب مى دانست ، فرمود: خـداونـد مـتـعال براى ملک الموت یاران و دست یارانى از ملائکه قرار داده است که آنان ارواح را قبض مى کنند. همان گونه که رئیس نگهبانان براى خود دست یارانى دارد و آنان را براى حوایج مختلف به کار مى گیرد .
اسـتـاد شـهید مطهرى (ره ) مى فرماید: از خواص یک حقیقت مجرد این است که زمانى و مکانى نیت ، یعنى با همه زمان ها و مکان ها على السویه است ، نسبت او با اشیا على السویه است ، ولى نـسـبـت اشـیاء با او متفاوت است و براى یک ملک ، تمام عالم طبیعت یک سان است ، این است معناى این که گفته مى شود عزرائیل بر عالم آن چنان تسلط دارد که یک انسان بر کف دستش . عزرائیل در یک نقطه معینى نیست که از آن جا بخواهد به این جا بیاید، انسانى که بـا جـبـرئیـل اتـصـال بر قرار مى کند با انسان هاى دیگر فرق دارد، یعنى نسبت وحى از نـاحـیـه انـسـان مـتـفـاوت اسـت کـه یـک انـسـان وحـى را مـى گـیـرد و دیـگـرى وحى را نمى گیرد.
خلاصه این که ، ملک الموت – سلام الله علیه – براى قبض ارواح مردم از حجاب هاى جهان غیب تجلى مى کند، پس مردم هنگام مرگ نابود نمى شوند، بلکه فرشته مرگ حقیقتشان را قبض مى کند و او هم حجاب هاى غیب را پشت سر مى گذارد و براى انسان محتضر تجلى مى کـنـد. ایـن تـجـلى را هـر مـحـتـضـرى ادراک نـمـى کـنـد، هـر کـسـى در آن حـال ایـن مقام را ندارد که جلوه فرشته مرگ را ببیند بسیارى از مردم هستند که ماموران این فرشته را مشاهده مى کنند .
بـعـضـى از صـوفـیـه گـفـتـه اند: حق ملک الموت این است که انسان او را نسبت به سایر مـلائکـه بـیـشـتر دوست داشته اشد؛ چه این که او باعث مى شود که انسان از زندگى پست دنیوى به زندگى جاودانه و ابدى منتقل شود.
روایـت شـده : حضرت ابراهیم خلیل (ع ) فرشته اى را ملاقات کرد و به او گفت : تو که هستى ؟ آن فرشته گفت : من ملک الموت هستم .
حـضـرت ابراهیم گفت : آیه ممکن است به من صورتى را که در آن روح مومن را دریافت مى کنى ، بنمایانى ؟ گفت : بله ، از من روى گردان ، و چنینى کرد، به ناگاه جوانى شد با چـهـره اى زیـبـا، لبـاس پـاک و زیـبا و بویى پاک و طیب ، ابراهیم گفت : اى ملک الموت ، اگـر مـومـن فـقـط روى تو ر ملاقات کند برایش بس است ، سپس گفت : آیا ممکن است یه من صـورتـى را کـه در آن روح فـاجر را قبض مى کنى ، بنمایانى ؟ گفت : طاقت نمى آرى . گفت : چرا!عرض کرد: از من روى گردان ، چنین کرد و سپس به او نگریست . ناگهان مردى سیاه چهره را دید که موهایش راست شده و بوى بسیار بد و لباسى سیاه به تن دارد که از بـیـنـى او آتش و دود بیرون مى آید، با دین این منظره وحشتناک غش کرد. وقتى به هوش آمـد مـلک الموت به حالت اولى خود بر گشته بود. ابراهیم به او گفت : اى ملک الموت ، اگر کافر هنگام مرگ فقط تو را ملاقات کند (در عذابش ) بس است .
از روایـاتـى کـه در کـافـى رسـیـده اسـتـفـاده مـى شـود بـه عـزرائیـل بـریال نیز گفته شده است و کلینى به سند خود از حنان بن سدیر از امـام صـادق (ع ) روایـت کـرده کـه گفت : خدمت آن حضرت عرض کردم : معناى این که یعقوب بـه فـرزندان خود گفت : اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخیه … چیست ؟ آیا او بعد از بیست سال که از یوسف جدا شد مى دانست که او زنده است ؟ فرمود: آرى ، عرض کـردم : از کـجـا مـى دانـسـت ؟ فـرمـود: در سحر به درگاه خدا دها کرد و از خداى نعالى در خـواسـت کـرد کـه مـلک المـوت را نـزدش نـازل کـنـد، بـریـال – کـه هـمـان ملک الموت باشد- هبوط کرده پرسید: اى بعقوب چه حاجتى دارى ؟ گـفـت : بـه مـن بـگـو بـدانـم ، ارواح را یـکـى یـکـى فـبـض مـى کـنـى یا با هم ؟ بـریـال گـفـت : بـلکـه انـه را چدا چدا و روح روح قبض مى کنم ؛ بعقوب پرسید: آیه در میانه ارواح بهروح یوسف هم بر خورده اى ؟ گفت : نه ، از همین جا فهمید که پسرش زنده است ، رو به فرزندان کرد و فرمود: اذهبوا فتحسسوا من یوسف و اخته .
عارف معروف ، مول عبدالرزاق کاشانى در تاویلاتش مردم را سه قسمت کرده و مى گوید: عده اى را ملائکه قبض روح مى کنند و اینها اصحاب نفوسند، چه سعید یاشند چه شقى ، در صـورتـى که سعیدند ملائکه رحمت و در صورتى که سقى باشند فرشتگان غضب قبض مـى کـنـنـد. عـده اى را مـلک الموت (عزرائیل ) قبض روح مى کند و آنها ارباب قلوبند که از حـجـاب نـفـس بـیـرون رفـته و به مقام قلى رسیده اند و به تعبیر صاحب تاویلات ، نفس کـلیـه عـالم جـانـشـان را مـى گـیـرد و گروهى را خداى تعالى با دست قدرت خود متصدى گـرفـتـن روحـشـان مى شود، و آنها کسانى هستند که از مقام قلب فراتر شده و به رتبه شهود نایل گردیده اند و بین انه و خداى تعالى حجابى باقى نمانده است .
فرشته خرقائیل :
از حـضـرت زیـن العـابـدین (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: خدا را فرشته اى است بـه نـام خـرقـائیـل کـه هـیـجـده هـزار بـال دارد و مـیـان هـر دو بـالش پـانـصـد سال راه است . به خاطر این فرشته رسید که آیا بالاى عرش چیزى هست خدا بالهایش را دو بـرابـر کـرد و داراى سـى و شـش هـزار بـال شـد کـه مـیـان هـر دو بـال پـانـصـد سـال راه بـود، و بـه او وحـس کـرد، اى فـرشـتـه ، پرواز کن . بیست هزار سـال پـریـد و بـر سـر یـک سـتـون عـرش نـرسـیـد. خـدا بـال و نیرویش را دو چندان نمود و سى هزار سال دیگر پرید و باز هم نرسید و خدا به او وحى کرد:
اى فرشته ، اگر تا دمیدن صور پرواز کنى به ساق عرشم نخواهى رسید.
خـرقـائیـل گـفـت : سبح اسم ربک الاعلى ، و خدا آن را پیامبر فرستاد و آن حضرت فرمود: آن (سبحان ربى الاعلى و بحمده ) را ذکر سجده کنید .
فطرس ملک :
روایـت اسـت : وقـتـى امـام حـسـیـم (عـلیـه السـلام ) مـتـولد شـد جـبـرئیـل با هزار ملک نازل شد تا بر پیامبر خدا (ص ) نبریک و تهنیت گویند در یکى از جـزیـره اى دریـا عـبور جبرئیل به فرشته اى افتاد که او را فطرس مى گفتند، خـداى تـوانـا فـطـرس را بـراى انـجام دادن امرى از امور فرستاده بود که او در انجام آن عـمـل ، کـنـدى و سـسـتـى کـرده بـود، لذا خـداونـد پـرو بال او را شکست و او را از مقام خود تنزل داد و در آن جزیره فرو فرستاده بود.
مـدت پـانـصـد سـال بـود کـه در آن جـا بـود، فـطـرس قـبـلا بـا جـبـرئیـل دوسـت بـود لذا بـه جـبـرئیـل گـفـت : کـجـا مـى روى ؟ جـبـرئیل گفت : در این شب از براى حضرت محمد (ص ) نوزادى متولد شده است ، خدا مرا با هزار فرشته فرستاده که به آن حضرت تبریک و تهنیت بگوییم .
فـطـرس گـفت : مرا با خود نزد پیامبر (ص ) ببر، شاید که آن حضرت براى من دعا کند. جـبـرئیـل او را بـا خـود ا اورد و پـیـغـام و تـبـریـک الهـى را بـه رسـول خـدا (ص ) رسـانـیـد. رسـول اکـرم (ص ) بـه فـطـرس مـظـر کـرد و فـرمـود: جـبـرئیـل ایـن کـیـست ؟ جبرئیل سرگذشت فطرس را به عرض حضرت رسانید، پیامبر خدا (ص ) بـه فـطـرس تـوجـهـى کـرد و او را دسـتـور داد کـه پـرو بـال خـود را بـه بـدن امـام حـسـیـن (ع ) بـسـایـد! هـمـیـن کـه فـطـرس پـر و بـال خـود را بـه بـدن امـام حـسـیـن (ع ) سـایید خداى رئوف او را به حالت اولى خود بر گرادانید.
وقـتـى فـطـرس حـرکـت کـرد رسـول خـدا (ص ) بـه او فـرمـود: خدا سفاعت مرا درباره تو قـبـول کـرد تـو دایـما به زمین کربلا موکل باش و تا روز قیامت هر کسى که به زیارت قـبـر حسین مى آد به من خبر بده . رواى مى گوید: آن ملکى است که به آزاد شده حسین (ع ) معروف شده است .
در کـتـاب دمـعـه السـاکـبـه قسمت آخر روایت فو این گونه آمده است : فطرس به حـضرت رسول (ص ) عرض : حسین (ع ) را بر حقى است که بدین گونه ادا مى کنم ، پس هیچ زیراى او را زیارت نمى کند و هیچ مسلمانى به او سلام نمى دهد و درود نمى فرستد، مگر آن که زیارت و سلام و درود او را خدمت حضرت حسین (علیه السلام ) ابلاغ مى کنم .
نیز روایت شده است که سبب خشم خداوند بر او، همانا امتناع وى از پذیرفتن ولایت حضرت امـیـر المـومـنـیـن (عـلیـه السـلام ) بـوده اسـت . حـضـرت رسول اکرم (ص ) ولایت را بر او ارضه کرد و این بار مورد پذیرش او قرار گرفت ، از ایـن رو حـضـرت وى را بـه مـالیـدن بـر گـاهـواره حـضـرت حسین (علیه السلام ) فرمان داد .
ایـن روایـت را نـیـز شـیـخ صـدوق در امـالى مـجـلسـى در رجـال خـود مـعـروف بـه رجـال کـشـى حـدیـث ۱۰۹۲ نـقـل کرده اند. بعضى از علما در صحت این حدیث اختلاف کرده اند و آن را معتبر نمى دانند و دلیلشان این است ؟ فرشتگان هیچ وقت نافرمانى و تقصیر نیم کنند، چنان که در جاى خود ثـابـت شـده اسـت . عـلامـه سـیـد مـحـمد حسین طباطبائى – رحمه الله علیه – در این زمینه مى فـرمـایـد: بـایـد دانـسـت کـه تـمـام گـروه هاى فرشتگان ، به تصریح قرآن و روایات متواتر، معصومند. تنها در پاره اى از روایات مربوط به قصه هاروت و ماروت ، خلاف آن بـیـان شـده کـه روایـات دیـگر آن را رد کرده است . نیز در روایتى که از طریق اهـل سـنـت در مورد قصه در دائیل نقل شده است . در روایت دیگرى که قصه فطرس را بیان مى کند، خلاف این معنا بیان شده است ؛ و این روایات علاوه بر آن که خبر واحدند، خالى از ابهام نیز نیستند .
البـتـه اسـتـاد شـهـیـد مـطـهـرى (ره ) مـطـلبـى را در ایـن بـاره فـرمـوده انـد کـه مـشـکـل بـه نـظـر مـى آید. ایشان ضمن پرداختن به سخنانى که ما نیز در حقیقت فرشتگان گـفـتـیـم ، مـى فـرمـاید: بعضى از ملائکه را در اخبار و احادیث ملائکه ذمى مى گـویـنـد، مـوجـوداتـى هـسـتند نامرئى ، اما شاید خیلى به انسان شبیهند؛ یعنى تکلیف مى پـذیـرنـد، احـیـانـا تـمرد مى کنند – حقیقت اینها بر ما روشن نیست – و لهذا در بعضى اخبار راجع به بعضى از ملائکه دارد که ، تمرد کرد و بعد مغضوب واقع شد.
راحیل ملک
علی بن ابى طالب (علیه السلام ) فرمود: من قصد کردم با فاطمه دختر حضرت محمد (ص ) ازدواج کـنـم ، ولى جـرئت نـداشـتـم آن را بـه پیامبر (ص ) اظهار کنم ، شب و روز در این انـدیـشـته بودم تا این که خدمت رسول خدا (ص ) رسیدم . حضرت به من فرمود: اى على ، عـرض کـردم : لبـیـک یـا رسـول الله ، فـرمـود: مـیـل زن گـرفـتـم دارى ؟ گـفـتـم : رسـول خـدا دانـاتـر اسـت و با خود گفتم : مى خواهد یکى از زنان قریش را به من بدهد و نـگـران بـودم کـه فـاطـمـه از دسـتـم بـرود. (از خدمت حضرت مرخصى شدم ) که ناگهان فرستاد رسول خدا (ص ) آمد و گفت : پیامبر را اجابت کن و بشتاب که تا به امروز ندیده ام رسول اکرم (ص ) این چنین خوشحال باشد.
حـضـرت گـویـد: شتابان آمدم و آن حضرت در حجره ام سلمه بود، چون چشمش به من افتاد خـوش حـال و خندید، به قدرى که سفیدى داندان هایش برق بود، دیدم . فرمود: اى على ، مژده گیر که خدا آن چه را من در دل داشتم از تزویج تو کفایت کرد، عرض کردم : چگونه ؟ فـرمـود: جـبرئیل آمد و سنبل و قرنفل بهشتى همراه آورده بود و به من دستور داد را با هر چه از درخت و میوه و کاخ دارد، بیارایند و به بادش دستور داد تا انواع عطر و بوى خوش وزیـد و بـه حـوریـانـش دستور داد سوره طه و طواسین و یس و حمعسق بخوانند و منادى از عرش فریاد زد که امروز روز ولیمه على بن ابى طالب است . هلا همه گواه باشید که من فاطمه ، دختر محمد را به على بن ابى طالب تزویج کردم و آنها را براى هم پسندیدم .
آن گـاه خـدا ابر سفیدى از لولو و زیر جد و یاقوت بهشت فرستاد که بر همه بارید و از سنبل و قرنفل بهشت نثار کرد و این از نثار فرشته هاست .
بـعـد خـدا بـه فـرشـتـه اى هـاز بـهـشـت به نام راحیل – که خطیب و سخنورترین فـرشـتـگـان اسـت – دسـتـور داد خـطـبـه اى بـخـوانـد و او خـطـبـه اى خـوانـد کـه اهـل آسـمـان ها و زمین مانند آن را نشنیده بودند. سپس جارچى حق ندا در داد: اى فرشتگانم و ساکنان بهشتم ، بر على بن ابى طالب تبریک گویید که دوست محمد است و بر فاطمه ، دخـتـر مـحـمـد که من آنها را مبارک کردم . هلا، من محبوب ترین زنان را نزد خود به محبوب ترین مردان نزد خودم پس از پیامبران و رسولان به زنى دادم .
راحیل عرض کرد: خدایا، بیش از آن چه ما دیدیم چه برکتى به آنهادادى ، فرمود: از آن جمله است که آنها را بر محبت خود یک دل و بر خلق خود حجت نمودم . به عزت و جلالم سـوگـنـد، کـه مـن از آنها خلقى و نژادى پرورم که در زمین خزانه داران و معادن علم من و داعـیـان دیـنـم بـاشـنـد، و به آنها بر خلق خود حجت آورم . پس از رسولان و پیامبران مژده گیر اى على که خداوند – عزوجل – به : وکرامتى داده که به احدى مانند آن نداده ، من دخترم فـاطـمـه را طـبـق تـزویج خدا به تو تزویج مى کنم و همان را پسندیدم که خدا پسندید؛ اکنون اهل خود را برگیر که تو به او از من شایسته ترى .
جـبـرائیل به من خبر داد که بهشت به شما دو تو مشتاق است و اگر خدا حجت خود را در مورد شـمـا مـقـدر نـکـرده بـود هـر آیـنـه بـهـشت و اهلش را به وجود شما مفتخر مى کرد. چه خوب برادرى هستى و چه خوب دامادى هستى و چه خوب رفیق و صاحبى هستى . رضاى خدایت بس است .
عـلى – (عـلیـه السلام ) – مى گوید: گفتم که مقام من به آنجا رسیده است که در بهشت یاد شـوم و خـدا در مـحـضر فرشتگان مرا زن دهد؟ فرمود: چون خدا دوست خود را گرامى دارد و بـه او لطـفـى کند که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده است . اى على ، خدا آن را برایت نـگـه دارد، عـلى (عـلیـه السـلام ) گفت : خدایا، به من توفیق بده که شکر این نعمتى که عطا کردى انجام دهم . و رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: آمین
سخائیل ملک :
رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه وآله ) مـى فـرمـایـد: خـداى مـتـعـال را فرشته اى است به نام سخائیل که وقت هر نمازى براى نماز گزاران از خـداونـد رب العـالمین برات دریافت مى کند. صبح که مومنان برخیزند وضو سازند و نـماز فجر گزارند، براتى از کنیزه ایم ! شما را در پناه خود دارن و در حفظ خود و زیر سـایـه خـود گـرفـتـم ، بـه عـزت و جـلالم قـسـم ، کـه شما را به خود وانگذارم تا ظهر گناهان شما آمرزیده است . و چون ظهر برخیزند و وضو و نماز به جا آورند برات دومى از خـدا بـراى آنـهـا بـگـیـرد که نوشته : منم خداى توانا، بندگان و کنیزهایم ! سیئات و گناهان شما را به حسنات مبدل کردم و گناهان شما را آمرزیدم و شما را آمرزیدم و شما را به رضاى خود در دارالجلال وارد کردم . وقت عصر، که به وضو و نماز برخیزند برات سـومـى از خـدا بـراى آنـهـا بـگـیـرد کـه نـوشـتـه : مـنـم خـداى جـلیـل – جـل ذکـرى و عـظـم سـلطـانى – بندگان و کنیزهایم ! تن هاى شما را بر آتش حرام کـردم . وقـت نـمـاز مـغـرب کـه نـمـاز بـخـوانـنـد از خـداى – عـزوجـل – بـرات چـهـار مـى بـگـیـرد کـه در آن نـوشـتـه : مـنـم خـداى جـبـار کـبـیـر مـتـعـال ، بنده و کنیزهایم ! فرشتگانم رضایتمند از طرف شما بالا آمدند و بر من حق است کـه شـمـا را خـشـنود کنم و روز قیامت آرزوى شما را بر آورم و چون وقت عشا، وضو و نماز به جا آورند، برات پنجمى از خداى عزوجل براى آنها بگیرد که در آن نوشته است : به راستى منم خدایى که جز من معبودى نیست ، و پرورگارى جز من نباشد. بنده ها و کنیزهایم ! خانه هاى خود را تطهیر کردید و به خانه من در آمدید، و در ذکر من اندر شدید، و حق مرا شناختید و فرایضم را ادا کردید.
اى سـخـائیـل ، تـو و فـرشـتـگـان دیـگـرم را گـواه مـى گـیـرم کـه مـن از آنـها راضى ام . سخائیل هر شب پس از نماز عشا سه بار جاز کشد که اى فرشتگان خدا! به راستى خداى – تـبـارک و تـعـالى – نـمـاز گـزاران یـگـانه پرست را آمرزید و براى ادامه آنها به این عـمل دعا کند، هر بنده و کنیز خدا (بندگان خدا) از روى خلوص که موفق به نماز شب شود بـراى خـداى – عـزوجـل – و بـرا خـدا وضـوى کـامـل گـیـرد و بـه نـیـت درسـت و دل سـللم و تـم خـاشـع و چـشـم گـریـان نـمـاز گـزارد، خـداى مـتـعال پشت سرش نه صف فرشته نهد که شماره هر صف را جز خدا نداند یک سر هر صف مـشـرق و دیـگـرى مـغـرب بـاشـد و چـون فارغ شود به شماره آنها درجه برایش نوشته شود .
منصور ملک
امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) مى فرماید: چهار هزار فرشته (در کربلا) فرو آمدند و مى خـواسـتند همراه حسین (علیه السلام ) نبرد کنند اما اجازه نبرد نیافتند. پس بر گشتند کسب اجـازه نـمـایـنـد و چـون دوباره فرود آمدند حسین (علیه السلام ) کشته شده بود. از این رو هـمـواره آنـهـا ژولیـده و خـاک آلوده نـزد قـبرش باشند و بر او تا قیامت بگریند و رئیس آنهافرشته اى است به نام منصور و درود خدا بر محمد و آلش باد .
بـدیـهـى اسـت که این گونه نتنزل ، جسمانى نبوده و شخص سید الشهدا (علیه السلام ) درک مـى فـرمـودنـد و یـارى و نبرد فرشتگان نیز به معناى نبرد متعارف نبود بلکه به معناى امداد و تقویت امام (علیه السلام ) و یاران با وفایش بود.
هاروت و ماروت دو فرشته الهى :
یـکـى از داستان ها قر آن که در مورد آن افسانه ها و خرافات بسیارى ساخته اند، ماجراى هـاروت و مـاوت اسـت . واژه هـاروت و ماروت که دو لفظ عربى هـسـتـنـد. بـنـابـر عـقـیـده یـکـى از نـویـسـنـدگـان ارمـنـى الاصـل ، وى در کـنـابـى بـه خـط ارمـنـى بـا نـنـام هـورت بـه مـعـنـى حـاصـل خـیـزى ، و مـوروت بـه مـعـنـى بى مرگى ، برخورد کرده است . و این دو لفـظ، نـام دو خـدا از خـدایـان کـوه مـازیس (کوه آرارات ) مى باشد. وى معتقد شده هـاروت و مـاروت مـاخـوذ از ایـن دو لفـظ مـى بـاشـد ولى ایـن سـخـن دلیل روشنى ندارد.
در زبـان سریانى ، ماروت به معنى شاهنشاهى است و کلمه اى در عبران دریافت میشود که نـظـیر آت است و ساحران آن نام را به کار مى بنرد. در اوستا الفاظ هورودان ، کـه هـمـان خـرداد باشد، و هم چنین امردات به معنى بى مرگ که همان مرداد اسـت بـه چـشـم مـى خـورد. دهـخـدا در لغـت نـامـه خـود مـطـلبـى شـبـیـه مـعـنـاى اخـیـر نقل مى کند .
یـکـى از داسـتـان ها درباره هاروت و ماروت ، داستانى است که شیخ طوسى (ره ) اجمالا در بین اقوال مختلف نقل مى فرماید که تفصیل آن این است : سبب هبوط این دو فرشته این بود کـه فـرشـتگان از گناهان بنى آدم با وجود نعمات بسیارى که در اختیار داشتند- و دارند- تـعـجـب مـى کـردنـد، خـداوند به ایشان فرمود: اگر شما به جاى آنها بودید و شهوت و غـضـبـى کـه در آنـهـا هـسـت در شما بود نیز نافرمانى مى نمودید. گفتند: بار خدایا، تو مـنـزهـى ، هـرگز ما مخالفت امر تو را نخواهیم کرد. خداوند به آنهافرمود: دو فرشته از بـیـن خـود انـتـخاب نمایید تا به زمین فرشتم ببینید چه مى کنند. آنها هاروت و ماروت را انـتـنـمخاب نمایید نمودند. خداوند شهوت و غضب بنى آدم را در آنها نهاد و آنان را از چـنـد عـمـل نـهـى فـرمـود: شـرک ، کـفـر، شـرى خـمـر، زنـا و قـتـل به ناحق . آن دو ملک فرود آمدند و روزها بین مردم حکومت مى کردند – در حالى که مردم نـمـى دانـسـتـنـد،، آنـهـا فرشته اند- و شب ها با اسم اعظمى که مى دانستند به آسمان مى رفتند.
یـک مـاه نـگـذشته بود که زن بسیار زیبا به نام زهره براى کارى نزد آنها آمد. چـون آن زن را دیـدنـد، شـیـفـتـه جـمـال و زیـبـایـى وى شـدنـد. هـر چـه زا او خـواهـش وصـال نـمـودند قبول نمود؛ روز دیگر باز آمد پس از آن که باز از او در خواست نمودند، گفت : قبول نمى کنم ، مگر وقتى که یکى از چند کار انجام دهید، یا به بت سجده کنید، یا کسى را بکشید، یا شرب خمر نمایید.
بـا خـود انـدیـشـتـه نـمـودنـد کـه سـجـده بـه بـت روا نـیـسـت و قـتـل نـف نیز گناه عظیم است ، آسان تر از همه شرب خمر است . حاضر شدند جرعه اى از شراب بنوشد، وقتى شراب خوردند و مست شدند به بت نیز سجده نمودند، آن گاه کسى آن جـا آمـد بـر آن کـه از حـال آنـان مطلع نگردد وى را کشتند و با آن زن خلوت کردند. پس مـرتـکـب آن چـه نـهـى شده بودند، شدند. شب خواستند به آسمان روند نتواتستند، و اسم اعظم را فراموش نمودند. فهمیدند که این اثر گناه آن هاست . آمدند نزد ادریس نبى (ع ) و گـفـتـنـد: اى بـنده صالح !وقتى در آسمان بودیم مى دیدیم فقط عبادت تو بود که نزد پـروردگـار مـنـزلى داشـت ، از خـدا در خـواسـت نما که توبه ما را بپذیرد، ادریس گفت : خدایا! حال اینها بر تو پوشیده نیست ؛ خطاب رسیدم باید حتما مجازات شوند، عذاب دنیا را مى خواهند یا عذاب آخرت را و آنها عذاب دنیا را انتخاب کردند .
روایت شده که یوسف بن محمد بن زیاد و على بن محمد بن سیار به امام حسن عسکرى (علیه السلام ) عرض کردند: عده اى از شیعیان هستند که مى پندارند هاروت و ماروت دو فرشته اى هـسـتـند، هنگامى که عصیان بنى آدم زیاد شد، فرشتگان آن دو را انتخاب کرده و خداوند بـا نـفـر سـومـى بـه سـوى دنـیا فرستاد، و آن دو با (زنى به نام ) زهره مورد امتحان و آزمـایـش قـرار گـرفـتـنـد و اراده زنـا با آن زن کردند، و شراب خوردند و نفس محترمى را کـشـتند؛ خداوند نیز آن دو را در شهر بابل عذاب کرد، و در آن جا سحر تعلیم مى دادند، و از طرفى (آن زن ) رابه صورت ستاره زهره مسخ کرد.
امـام عسکرى (علیه السلام ) فرمود: پناه به خدا از این مطلب ، همانا فرشتگان الهى به سـبـب الطـاف خـداونـد معصوم و محفوظ از کفر و عمل قبیح هستند، چنان که حق تعالى درباره ایـشـان فرموده :لا بعصوت الله ما امرهم و بفعلون مایومرون . فرموده : وله مـن فى السموات و الارض و من عنده لا یستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یـسـبـحـون الایـل و النـهـار لا یـفـتـرون در وصـف فـرشـتـگـان مـى فرماید:بل عباد مرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعلمون …مشفقون
خداوند متعال این فرشتگان جانشین هاى خود در زمین قرار داد، و آنها مانند پیمان بران و امامان در دنـیـا هـسـتـنـد، آیـا از پـیـامـبـران و امـامـان قـتـل نـفـس و زنـا و شـرب خـمـر صـادر مـى شود؟!
اگـر چـه گـفـتـه شـده کـه هـاروت و مـاروت نـام دو نـفـر از سـاکـنـان شـهـر بـابـل بـوده اسـت ، ولى مـشـهـور بـیـن مـفـسران و مورخان این است که ، آنها دو فرشته از فـرشـتـگـان الهـى بـوده انـد و قـرآن نـیـز بـه ایـن تصریح دارد، زیرا قرآن آنها را دو فـرشـتـه مـى دانـد، در آن جـا مـى فـرمـایـد:و مـا انـزل عـلى المـلکـیـن ببایل هاروت و ماروت و ما یعلمان من احد حتى یقولا انما نحن فتنه فلاتکفر و از آن چـه بـر دو فـرشـه بـابـل هـاروت و مـاروت نـازل گـردیـد، به هیچ کس چیزى یاد نمى دادند مگر این که قبلا به او بگویند ما وسیله آزمایش شما هستیم ، پس کافر نشوید (و از این تعلیمات سحر سوءاستفاده نکید).
نـیـز حـدیـثـى از امـام (عـلیـه السـلام ) رسـیده که مى فرماید: و اما هاروت و ماروت دو فـرشـتـه بـودنـد کـه بـه مردم سحر (و طریق ابطال آن را) مى آموختند تا به این وسیله سحر ساحران با باطل ساخته و از آزار آنان نجات پیدا کنند… .
پـس هـاروت و مـاروت دو فـرشـته الهى بودند که هیچ گاه مرتکب معصیت نشدند و داستان هـاى خـرافى هیچ گونه خداشهاى نمى تواند در عصمت این بندگان ارجمند (عباد مکرمون ) ایجاد کند.
امـا آن چـه در مـورد داسـتـان ایـشـان مـى تـوانـد صـحـیـح و بـا مـواریـن عـقـلى و تـاریخى قـابـل تـوجـیـه بـاشـد، ایـن اسـت کـه ، در سـرزمـیـن بـابـل سـحـر و جـادوگرى به اوج رسیده و باعث ناراحتى و آزار مردم شده بود. خـداونـد دو فـرشـتـه را بـه صـورت انـسـان مـامـور سـاخـت کـه طـریـق ابـطـال سـحـر و عوامل سحر را به مردم نشان دهند، به ، تا به این وسیله ، خودرا از شر سـاحـرات بـرکـنـار دارنـد. ولى سـرانـجـام خـود ایـن تـعـلیـمـات قـابـل سـوء اسـتـفـاده بـود، زیـرا فـرشـتـگـان نـاچـار بـودنـد بـراى ابـطـال سـحـر سـاحـران ، طـرز سحر آنها را تشریح کنند، امردم بتوانند با آشنایى به طـرز سـحـر، بـراى پـیـش گـیـرى از آن استفاده کنند؛ ولى همین موضوع سبب سوء استفاده جـمـعـى شـد. آنـهـا پـس از اطـلاع به طرز سحر ساحران ، خود نیز در ردیف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازه اى براى مردم شدند. اما قرآن مى گوید: آن دو فرشته اعلام مـى کـردنـد، مـا بـا آمـوخـتـن سـحـر و سـریـق ابطاب آن موجب آزمایش شما هستیم ؛ یعنى این نـعـلیـمـات بـراى آن اسـت کـه شـر سـاحران مصون باشید، ولى مواظب باشید از آن سوء اسـتـفـاده نـکـنـیـد که کافر مى شوید. آنان از این تعلیمات سوء استفاده نمودند و با این وسـیـله نـکـنـیـد کـه کـافـر مى شوید. آنان از این تعلیمات سوء استفاده نمودند و اب این وسیله بین همسران جدایى افکندند بنابراین ، آن تعلیمات براى آنان زیان آور شد.
جمله و م هم بضارین به من احد الا باذن الله ؛ ساحران نمى توانستند جز به اذن پروردگار به کسى زیان برسانند. به یکى از قوانین همیشگى آفرینش اشاره مى کند و آن این که ، خداوند در این جهان براى هر چیز اثرى قرار داده و بدون اجازه و اذن او هیچ چیزى اثر و خاصیتى ندارد و ولى نه این که در این جا دست خدا بسته شه و نتواند اثـر را از آنـهـابـگـیرد و از محیط تصرف او بیرون باشد، نه ، چنین نیست خداوند در همه چـیـز، اثـر گـذاشته و انسانها را آزاد قرار داده ، تا آنها از آن هر گونه خواستند استفاده کنند .
منکر و نکیر و رومان :
یـکـى از واجـبـات و ضـروریـات ایـلام کـه ایـمـان بـه آن لازم اسـت ، اعـتـقـاد بـه سـوال و جـواب قـبـر و وجـود مـنـکـر و نـکیر و رومان است ، این فرشتگان که باز پرسان قـبـرند مانند سایر ملائکه قابل رویت با چشم سر نیستند؛ زیرا هر چه که از عالم ملکوت بـاشـد، چـشـمـان مـلکوتى مى تواند آنها را مشاهده کند، چنان که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) جبرئیل را مى دید اما مردم او را نمى دیدند.
از روایات بسیارى استفاده مى شود هنگامى که انسانى را در قبر گذاشتند، دو فرشته از فـرشـتـه ها الهى به سراغ او مى آیند و از اصول و عقاید او، توحید و نبوت و ولایت – و حـتـى طـبـق بـعـضـى از روایـان – از چـگـونـگـى صـرف عمر در سرق مختلف و سریق کسب اموال و مصرف آنها، سوال مى کنند و اگر از مومنان راستین باشد به خوبى از عهد جواب بر مى آید و مسمول رحمت و عنایات حق مى شود و اگر نباشد در پاسخ این سوالات در مى مـانـد و مـشـمول عذاب دردناک برزخى مى شود. از این فرشته با نام منکر و نکیر یـاد و در بعضى روایات به عنوان ناکر و نکیر یاد شوده است ، همان طور که در حـدیـثـى از امـام بـاقـر (عـلیه السلام ) رسیده فرمود: سوره ملک – سوره مانعه (یعنى جـلوگـیـر) کـسـت ، کـه از عـذاب قـبـر جـلوگـیرى کند، و در تورات نیز به نام سوره ملک نوشته شده و هر که آن را در شب نخواند عمل بسیار و پاکیزه اى انجام داده و در آن شب با خواندن آن از غافلان نوشته نشود و من در حالى که نشسته ام پس از نماز عشا در رکوع آن را مـى خـوانـم (شـاید مقصود رکوع نماز و تیره باشد) و پدرم (علیه السلام ) ا ان را هر روز و شـب مـى خـونـد و هر که آن را بخواند (چون از دنیا رود) وقتى در قبرش ناکر و نـکـیر بر او در آیند، از طرف پایش که آیند پاهایش به آن دو گویند: از این طرف راه نیست ، چون این بنده به روى مى ایستاد و در هر روز و شب سوره ملک ره در ما جاى داده ، و چون از جانب زبان (و سرش ) در آیند، زبان گوید: از این طرف راه نیست چون این بنده به وسیله من هر روز و هر شب سوره ملک را مى خواند .
البـتـه از روایـات اسـتـفـاده مـى شود که قبل از منکر و نکیر، فرشه اى به نام رومان به سراغ میت مى آید چنان که امام زین العابدین (ع ) در دعاى سوم صحیفه سجادیه مى فرماید: و منکر و نکیر و رومان فتان القبور؛ و درود فرست بر منکر و نکیر ماموران عزیزت و بر رومان آزمایش کنند- اهل قبور.
از عـبـدالله بـن سـلام روایـت اسـت کـه از رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه وآله ) سـوال کـردم : اولیـن فـرشـتـه اى کـه پـیـش از نـکـیـر و مـنـکـر داخـل قـبـر مـیـت شـود، کـیـسـت ؟ فـرمـود: فـرشـتـه اى داخـل شـو که وجه و صورت او مثل آفتاب تلالو کند و اسم او رومان اسن . به میت گوید: آن چه را که عمل کردى از بدى و خوبى تماما بنویس . کوید، با چه چیز بنویسم ، قـلم و مـرکـب و دوات مـن کـجـاست ؟ رومان فرماندهد: آب دهانت مرکب تو و انگشت قلم تو است . عـرض کـنـد: به روى جه بنویسم ؟ و حال آن که صحیف اى ندارم ؟ فرماید: کاغذ تو کفن تـو اسـت . پـس تـمـامـى خـیراتى را که در دنیا انجام داده مى نویسد و چون به گناهان و سیئات خویش مى رسد حیا مى کند.
رومـان بـه او گـوید: اى گنه کار، در دنیا (هنگام خطا و گناه ) از خالق خود حیا نکردى و الان حـیـا مـى کـنـى ، پـس عـمـود خـود را بـلند کند که او را بزند، عرض کند: عمود خود را بـردار تـا بـنـویـسـم . پـس در آن صـحیفه تمام حسنات و سیئات خود را کتابت خواهد کرد رومـان فـرمـایـد: مـهـرش کـن . عـرض کـنـد: بـه چـه چـیـز مـهـر کـنـم . حال آن که خاتم ندارم ؟ مى فرماید: او را به ناخن خود مهر کن . و آن صحیفه را در گردن او انـدازد و تـا روز قـیـامـت آویـزان کـنـد، هـم چـنـان کـه خـداونـد فـرمـود: و کل انسان الزمنا طائره عنقه .
نـیـز در روایـات اسـتفاده مى شود که منکر و نکیر و مبشر وبشیر چهار ملک نـیـسـتـنـد، بـلکـه دو فـرشـتـه انـد کـه چـون بـر قـبـر کـافـر داخـل شـونـد مـنـکـر و نـکـیـر و زمـانـى کـه بـر قـبـر مـومـن داخل شوند مبشر وبشیر نامسده مى شوند. در نظر کافر با صورت ها و هبیت هایى وحـشـتـنـاک ظـاهـر شـد و در نـظـر مـومـن بـا چـهـره اى ریـبـا و بـوى خـوش متمثل مى شوند.
در دعـاى تـلقـیـن مـیـن بـه هـمـیـن مـسـاله و حـادثـه عـظـیـم و غـیـر قابل انکار اشاره دارد، تا آن جا که خوانده مى شود:اذا اتاک الملکان المقربان رسولین من عندالله نبارک و تعالى و سالاک عن ربک و عن نبیک و عن دینک و عن کتابک و عن قبلتک و عن ائمتک ، فلاتخف و لا تحزن و…
عـارق و فـقیه بزرگوار آیه الله شاه آبادى (قده ) در این مورد مى گوید: چون (میت ) در بـرزخ واقـع شـود در حـالتـى کـه مـورد عـطـاى قـوه عـقـل و نـفـس و حـس بـوده در تـحـت سـلطـه سلطان العقل – که ملک بشیر و مبشر و نکیر و منکر است – و سلطان النفس – که ملک فتان است – و سلطان الحس – که ملک رومـان است – واقع شده ، امتحان خواهد شد. الساطه الاولى ملک بشیر و نکیر اسن که مـمـتـحـن عـقـل مـى بـاشـد از تـحـصـیـلاتـش درمـدرسـه دنـیـا، کـه چـه تـحـصـیـل کـرده از عقاید لازمه ، و چون افراد انسان در امتحان مختلف مى باشند، پس اگر امتحانش مطابق با واقع باشد او را بشارت دهند و مورد مراحم الهیه گردد. و اگر مخالف واقع باشد، انکار کند بر او و مورد عتاب و عذاب خواهد شد. فلذا بشیر و نگیر دو مـلک نـبـوده بـاشـنـد، بـلکـه عبارت اخراى از همین سلطنت علیه متعالیه است ، ولى چون در تلفین تعبیر شده به ملکان المقربان پس بشیر و مبشر دو ملک که احدهما امـتـحـان کـنـد و بشارت دهد و دیگرى عمل بشارت نماید، چنان چه نکیر و منکر نیز چـنـیـن بـاشـد، امـا بـشـیـر و مـبـشر همان نکیر و منکرند، و تعدد با اعتبار خواهد بود، کانه بـشـیـر سـلطـان العقل نمره آن را ارتقا دهد؛ مانند معلم ، و مبشر ایزه مناسب دهـد؛ مـانـنـد نـاظـم . چنان چه نکیرى که همان بشیر است ، نمره آن را (به کافر) تـنـزل دهـد و مـنـکـر، – کـه هـمـان مبشر است – سزاى نادانى و جهالت ) گنه کار و کافر) خواهد داد.
در آخـر اشـاره بـه ایـن نـکـتـه لازم اسـت کـه ، از قـرایـن مـوجـود در روایـات بـر مـى آیـد سـوال و جـواب قـبـر سـوال و جـواب سـاده مـعـمـولى نـیـسـت کـه انـسـان هـر چـه مایل باشد در پاسخ آن بگوید، بلکه سوالى است که پاسخ آن از درون جان انسان ، از بـاطـن عـقـایـد هـر کـس م جوشد و تلقین اموات کمکى به جوشش آن است نه این که بتواند مستقلا اثر بگذارد. گویى جوابى اسن از عمق تکوین و حقیقت باطن .
رقیب و عتید:
ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید رقیب به معنى مراقب و عتید به مـعنى کسى است که مهیا و آماده انجام کار است ؛ لذا به اسبى که آماده دویدن است فرس عتید مى گویند و نیز به کسى که چیزى را ذخیره و نگه دارى کند عتید گفته مى شود (ازماده عتاد بر وزن جهاد).
به تعبیر دیگر، رقبه به معناى گردن است و انسان مراقب کسى است که گردن مـى کـشد تا ببیند چه کى گذرد؛ در جلسه امتحان افرادى که مراقبند، گردن مى کشند تا اعـمال افراد را در جلسه امتحان زیر نظر داشته و مشاهده نمایند. انسان باید همواره مراقب و رقیب خویش باشد، زیرا براى هر انسانى موجودى است به نام رقیب که وظیفه اش مراقبت از اعمال و رفتار و گفتار او است .
غـالب مـفـسـران مـعـتـقـدانـد: رقـبـت و عـتـیـد هـمـان دو فـرشـتـه اى هـسـتـنـد ذیـل بـه عـنوان متلقیان از آنهایاد شده . فرشته سمت راست نامش رقیب و فرشته سمت چپ نامش عتید است :
اذ یتلقى المتلقیان عن الیمین و عن الشمال قعید دو فرشته از طرف راست و چپ به مراقبت انسان نشسته اند.
جـالب ایـن کـه از روایـتـى اسـتـفـاده مـى شـود کـه خـداونـد مـتـعال براى اکرام و احترام مومنان بعضى از سخنان را که جنبه سرى دارد از آنه مکتوم مى دارد، و خـودش حـافـظ تـمـام ایـن اسـرار اسـت . امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) مى فرماید: هـنـگـامـى کـه دو مـومـن کـنـار هـم بـنـشـیـنـنـد و بـحـث هـاى خـصـوصـى بـکـنند، حافظان اعمال به یک دیگر مى گوید؛ ما باید کنار برویم ، شادى آنها سرى دارند؟ خداوند آن را مستور داشته است .
راوى گـویـد: مـگـر خـداونـد – عـزوجـل – نـمـى فـرمـایـد: مـا یـلفـظ مـن قـول الا لدیـه رقـیـب عـتـید ؟ حضرت فرمود: اگر حافظان ، سخنان آنان را نشنوند خداوندى که هز همه اسرار با خبر است ، مى شنود و مى بیند .
البـتـه در آیـه فـوق ، که بر خصوص الفاظ و سخنان انیان کیه مى شود به سبب اهمیت فوق العاده و نقش موثرى است که گفتار در زندگى انسان ها دارد، تا ا: جا که گاهى یک جـمـله مـسـیر اجتماعى را به سوى خیر یا شر تغییر مى دهد؛ و نیز برا این که بسیارى از مـردم ، سـخـنان خود را جزء اعمال خویش نمى دانند و خود را در یخن گفتن آزاد مى بینند، در حالى که موثرترین و خطرناک ترین اعمال آدمى همان سخنان او است .
در کتاب شریف کافى از حماد نقل است که امام صادق (علیه السلام ) فرمود:مـا مـن قلب الا و له اذنان : على احداهما ملک مرشد، و على الاخرى شیطان مفتن ، هذا یامره و هـذا یـزجـره : الشـیـطـان یـامـره بـالمـعـاصـى ، و المـلک یـزجـره عـنـهـا؛ و هـو قـول الله عـزوجـل : عـن الیـمـیـن و عـن الشـمـال قـعـیـد مـا یـلفـظ مـن قـول الا لدیـه رقـیـب عـتـیـد(۲۷۰) هـر قـلبـى دو گوش دارد: بر سر یکى از آن دو فرشته اى راهنماست ، و بر سر دیگرى شیطانى فتنه انگیز است ؛ این فرمانش دهد و آن بازش دارد. شیطان به گناهان فرمانش دهد، و فرشته از آنها بازش دارد و این همان است که خداوند – عزوجل – مى فرماید: در طرف راست و چپ (به مراقب او) بنشسه اند، هر سخنى بر زبان آورد همان دم رقیب و عتید بر آن آماده اند.
عـلامـه طـبـاطـبـائى (قـده ) مـى فـرمـایـد: از جـمـله و هـو قول الله .. استفاده مى شود که مقصود خداوند از نشستن آن دو فرشته در طرف راست و چـپ ، نـشـسـتـن در طرف راست و چپ دل و جان آدمى – که همان سعادت و سقاوت او است – مى بـاشـد؛ داراى دو گـوش بـودن آن ، به لحاظ شنوایى و فرمان برداریش از دعوت کننده به نیکى و دعوت کنند به بدى مى باشد .
حاملان عرش :
دسته دیگرى از فرشتگان که کارشان یکى از کارهایشان تسبیح خداوند و استغفار براى مومنان است ، حاملان عرش خدا هستند:
الذیـن یـحـمـلون العرش و من حوله یسبحون بحمد ربهم و یومنون به یستغفرون للذین امـنـوا… آنـان که عرش را حمل مى کنند و کسانى که در اطراف آن هستند براى سـپـاس خـدا، او را تـسـبـیـح مـى گـویند و به او ایان دارند و براى مومنان طلب بخشش و مغفرت مى نمایند….
امـا ایـن کـه عـرش چیست ؟ اقوال مختلفى مطرح شده ، لکن آن چه مسلم بوده و مورد اتفاق است ، به معناى نخت سلطانتى جسمانى نیست .
عـرش در زبـاس فـارسـى مـرادف اسـت بـا خـژتـخـت سلطنتى و در قرآن کریم بیست و دو مرتبه لفظ عرش آمده است ، اما در هیجده آیه از عرش خداوندى با اوصاف : عظیم ، کـریـم ، و مـجـیـد سـخن میان آمده است و با وجود کثرت اشاره به عرش ، قرآن کریم از توضیح مفهوم این واقعیت ساکت است .
عـلامـه مـحـمـد بـاقـر مجلسى (ره ) در اوایل جلد پنجاه و هشتم بجار الانوار در مورد عرش و کرسى مى فرماید:
بـدان کـه تـخـت شـاهى در این تمجهان مظهر قدرت پادشاهان است ، ولى خداى سبحان مـنـزه از مـکـان اسـت ، نه تختى دارد و نه کرسى که بر آن بنشیند و این دو عنوان که بر برخى از آفریده هاى او به حسب مناسبت اطلاق شده اند به چند معناست :
۱: دو جـسـم بـرزگ فـراز هـفت آسمان . آن دو جسم به این دو نام خوانده شدند، چون احام و تـقـدیـران خـدا از آنـهـا تـراود و فرشته هاى کروبیان و مقرب و ارواح پیامبران و اوصیا گـرد آنـهـایـند و هر که را خدا خواهد به خود نزدیک سازد بدان ها بالابش برد، چنان که فـرمان ها احکام شاهان و آثار سلطنت وعظمت آنان از تخت و کرسى آنهاست و مقربان آستان و خاصان آنها را به گرد آنها چرخند و نیز چون آن دو بزرگ ترین آفرید جهاند و انوار عـجیب آثار غریبه مخصوص به خود دارند، دلالتشان بر وجود خدا و علم و قدرت و حکمتش بـیـش از اجـسـام دیـگـر اسـت و از ایـن رو، مـخـصـوص بدین نام شدند و حاملان آنها در دنیا گـروهـى فـرشـته اند و در آخرت یا فرشته هایند یا انبیاى اولوا العزم و او صیاى بر گـزیـده ، چـنـان کـه دانـسـتـى و بسا مقصود ازحمل در آخرت این باشد که در قیامت ، عرش بدیشان بر پاست و اینان حکام و نزدیکان به آنند.
۲- عـلمـو دانـش . چـنـان که در بسیارى از اخبار بدان تفسیر شدند، چون منشا ظهور خدا بر خلقش ، دانش و شناسایى است و آن وسیله تجلى خدا بر عباد است و گویى هرش و کرسى باشند و حامل آن پیامبر و ائمه (علیه السلام ) هستند که خزان علم او در آسمان و زمینش مى باشند، به خصوص آن چه مربوط به شناخت اوست .
۳- حـقیقتى محیط به همه آفریده هاى او. چنان که صدوق فرموده و از برخى اخبار استفاده مـى شـود؛ زیـرا هـر چه در زمین و فراز آنهاست آیات وجود خدا و نشانه هاى قدرت اویند و آثـار وجـود و فـیـض حـکـمـت آن حـضـرت . پـس هـمـه آفـریـده هـا، عـرش عـظـمـت و جـلال او هـسـتـنـد و وسیله تجلى صفات کمالش بر عارفات . و این معنایى است که معصوم به خاطرم رسید: و ارتفع وفق کل منظر؛ و او بالاتر از هر دیدگاهى است .
۴- هـر یـک ازاوصـاف کـمـال و جـلالش عـرش اوسـت ، زیـرا قـرار گـاه عـظـمـت تـو جلال او هستند و وسیله ظهورش بر بنده هایش به اندازه استعدادشان ، و او را عرش دانش و عرش قدرت ، رحمانیت ، رحیمیت ، وحدانیت و عرش تنزه است ، چنان که در روایات آمده است .
۵- دل پـیامبر و او صیا و مومنان کامل . چنینى دل هایى قرار گاه محبت تو معرفت خدایند، چنان که در روایت آمده : قلب المومن عرش الرحمن و نیز در حدیث قدسى است :لم یسعنى سمائى و لا ارضى ، و وسعنى قلب عبدى المومن
در هر صورت اطلاق عرش و کرسى بر برخى معانى به واسطه تصریح در خبر یا قرئن دیـگـر مـنـافـات نـدارد بـا وجـوب اعـتـراف بـه مـعـنـاى اول کـه از ظـاهر اگثر آیات و روایات ظاهر مى گردد، چنان که در سطور گذشته بهاین معنا اشاره شد که این دو لفظ تحمل جمیع معانى ظاهرى و باطنى را دارند.
بـعـضـى عرش را در آیه ثم استوى علیالعرش بر فلک نهم حـمـل کرده اند، که نمى توتند درست باشد؛ زیرا علمى که پایه اش بر فرضیه است ، مـتـزلزل و لرزان اسـت و نـمـى تـوان آیـات قـرآن را بـر آن تحمل نمود،؛ گفت : آیه فوق همان مطلبى را که علم گفته است تبیین مى نماید!
البته قضایا و مسائل مطرى کهبه بدیهیختم مى شود، حساب دیگرى دارد؛ چون بر اساس اصول عقلى جزمى است که انسان طبق همان اصول خطوط کلى دین را تشخیص مى دهد. پسس عـقـل مستدل – همانطورى که معلوم است – چراغ براى تشخیص راه است . ولى فرضیه علمى را نـمـى تـوان قـطـعـى و مـسـلم در نـظـر روشـن اسـت ؛ زیـرا بـا تـحـولى کـه در مـسـائل هـیـئت و نـجـوم پـیـش آمـد، نـمـى تـوان آیـه را بـر آن حمل کرد، پس معلوم شد- حق ، احدودى با قدما بوده است .
در عـقـایـد شـیـخ صـدوق اسـت : اعـتـقـاد مـا دربـاره عـرش ایـت کـه عـرش کـل مـجـمـوع مـخـلوقـات اسـت ، و در وجـه دیـگـر عـلم اسـت . از امـام صـادق (عـلیـه السلام ) سـوال شد از معناى کلام اله : الرحمن على العرش استوى ؛ خداوند رحمان بر عرش قرار گرفت . آن حضرت فرمود: قرار گرفت در هر چیزى پس هیچ چیز نزدیک تر به او نیست از چیز دیگرى …
امـا عـرشـى کـه بـه مـعـنـاى علم است ، حالمان آن چهار کس از اولین هستند و چهار کس از آخـرین ، اما چهار نفر اولین آنها عبارتند از: نوح ، ابراهیم ، موسى و عیسى (علیه السلام ) و اما چهار نفر آهرین آنها محمد، على ، حسن و حسین (علیه السلام ) مى باشند.
از روایـات مـتـعـدتـدى اسـتـفـاده مـى شـود کـه عـرش مـقـام عـلمـى اسـت و فـرشـتـگـان حـامـل این علمند. از امام صادق (ع ) روایت شده که از آن حضرت پرسیدند: چرا بیت المعمور چـهـار گـوش اسـت ؟ فـرمود: چون برابر عرش چهار گوش است ، گفته شده : چرا عرش چـهـار گوش است ، گفته شد: چرا عرش چهار گوش شده ؟ فرمود: چون مسلمانى بر چهار کـلمـه سـازمـان یـافـتـه : سـبـحـان الله ، و الحـمـدلله ، و الا اله الا الله ، و الله اکبر.
ایـن کلمات بیانگر مطالب ذیل است : تنزیه حق تعالى از هر نقص و عیبى ، اختصاص دادن حمد براى خداوند؛ چرا که تمام حمدها براى خداست ، و چون احدى در جهان هستى واجب نیست و خـالق و رب و شـایسته معبود بود نیم باشد، پس جر او خدایى نیست ، و از آن جایى که هـیـچ کـس نـمـى تواند توصیف ذات مقدس او نماید، و برتر از آن است که به فکر احدى بـیـایـد، پـس خـداونـد بـزرگ تر از این است که وصف شو، نه این که بزرگ تر از هر چیزى است : اکبر من کل شى ء.
بـنـابـراین این چهار پایه عرش این چهار کلمه است یعنى این چهار علم است ، تمام علوم یا بـه تـنـزیـه حق باز مى گردد یا به توحید و یا به تکبیر او، همه معارف به این چهار مـعـرفـت باز مى گردد و این چهار معرفت نیز ارکان چهار گانه عرش خدا مى باشند. پس عـرش ، همان علم است که وقتى تنزل مى نماید بیت المعور مى شود، وقتى به جهان طبیعت مـى آیـد، کـعـبـه مـى شـود. ونـیز حدیثى در کتاب شریف کافى از امام رضا (ع ) وارد شده بیانگر مقام علمى عرش است .
طـبـق نـظـر اگـثـر مفسرین ، فرشتگان حاملان عرش الهى مى باشند، و ضمن این که قرآن کـریـم عـده اى از فرشتگان را حاملان عرش مى داند، انسان ها را هم نیز به فرشته شدن با تحصیل خوى فرشتگان ترغیب مى کند، چنان که مى فرماید: فرشتگانى که عرش الهـى را حـمـل مـى کـنـنـد و آنـان کـه پـیرامون عرش حضرت حقند و به تسبیح و ستیش خدا مـشـغـولنـد، هـم خـود بـه خـدا ایـمـان دارنـد و هـم بـراى اهل ایمان از خدا طلب آمرزشمى کنند که : پروردگارا! علم و رحمت بى منتهایت همه چیزى را فـرا گـرفته به لطف و کرمت ، گناهان آنان که توبه کرده و راه خشنودى تو را پیموده اند، ببخش و آنان را از عذاب دوزخ مصون بدار .
ایـن کـه فرمود: عدده اى حاملان عرش الهى ان معلوم مى شود که عرش از اوصاف فـعـلى خـداى تـعـالى اسـت ، تنه مقام ذات و اوصاف ذاتى تعالى . در یک جا مى فرماید: یـسـتـغـفـرون امـن فـى الارض ؛ فـرشـتـگـان بـراى اهل زمین آمرزش مى طلبند و در جاى دیگر آمده : و ستغفرون للذین آمنوا ؛ و آنان بـراى مـومـنـان طـلب آمـرزش مـى کـنند. جمع میان این دو آیه ، این است که آنها غیر از مـومـنـان را بـه دلیـل ایـن کـه بـى نـور و تاریک هستند، نیم بینند و مومنان را که روشن و نـورانـى انـد، مـشاهده نموده و بر ایشان در خواست مغفرت مى کنند، لذا لمن فى الارض همان الذین آمنوا مى باشند.
فرشتگان حجب :
امام زین العابدین (علیه السلام ) در دعاى سوم صحیفه سحادیه عرضه مى دارد:
و الروح الذى هـو عـلى مـلائکـه الحـجـب ؛ (پروردگارا!درود فرست بر) آن روح که گماشته بر فرشتگان حجب است .
در ایـن جـا امـام (ع ) روح را یـک فـرشـتـه مـوکـل بر فرشتگان حجب معرفى مى فرماید. و حجب جمع حجاب به معناى ستر و پرده است ؛ و گفته شده : عجز، حجاب بین انسان و مرادش است ؛ و معصیت ، حجاب بین بنده و پـروردگـارش . امـا مـراد از حـجـب در ایـن جـا، انوار مافوق آسمان ها است که از تعلق گرفتن علوم انسانها به ماوراى خود جلوگیرى مى کنند.
زیربن وهب گوید: از امیر مومنان درباره حجب سوال شد، حضرت فرمود: حجب نخست هفت حـجـاب اسـت و ضـخـامـت هـر یـک پـانـصـد سـال راه و بـیـن هـر کـدام نـیـز پـانـصـد سـال راه مـى بـاشـد. حـجـب دوم هـفـتـاد حـجـاب اسـت کـه مـیـان هـر دو آنـهـا پـانـصـد سـال راه مـى بـاشـد. و حـجـب دوم هـفـتـاد حـجـاب اسـت کـه مـیـان هـر دو آنـهـا پـانـصـد سال راه است ، دربانان هر حجاب هفتاد هزار فرشته اند ، که نیروى هر یک برابر نیروى ثقلین است ! آن گاه سراپرده هاى جلالند، که هفتاد سراپرده اند و در هر سراپرده ، هفتاد فـرشـتـه اسـت و مـیـان هـر دو سـراپـرده ، پـانـصـد سـال راه است . سپس سراپرده عزت است ، سپس سراپرده کبریا، سپس سراپرده عظمت ، و پـس از آن قدس ، و بعد از آن جبروت ، و آن گاه فخر، و سپس نور سپید، وسپس وحدانیت – کـه هفتاد هزار سال راه است – سپس حجاب اعلا است و چون حضرت ساکت شد، عمر گفت : با ابالحسن ، زنده نباشم روزى که تو را نبینم !
امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) بـه واسـطـه پـدران از امـیـر مـومـنـان عـلى (عـلیـه السلام ) نـقـل مـى فـرمـایـد کـه فـرمـود: خداى تعالى نور محمد را آفرید پیش از آن بیافریند آسـمـان هـا و زمـیـن و عـرش و کـرسـى و لوح و قـلم و بـهـشـت و دوزخ را، و پـیـش از آن که بـیافریند آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق ویعقوب و موسى و عیسى و داود و سلیمان را، و تمام کسانى که خداوند در این آیه از آنان نام مى برد:و وهبنا له اسحاق و یـعـقـوب ..و هـدیـنـا هـم الى صـراط مـسـتقیم و پیش از آن که همه پیامبران را بیافریند به چهار صد و بیست و چها هزار سال پیش . و خداى تعالى با او دوازده حجاب آفرید:
۱٫ حجاب قدرت
۲٫ حجاب عظمت
۳٫ حجاب منت
۴٫ حجاب رحمت
۵٫ حجاب سعادت
۶٫ حجاب کرامت
۷٫ حجاب منزلت
۸٫ حجاب هدایت
۹٫حجاب نبوت
۱۰٫ حجاب رفعت
۱۱٫ حجاب مهیبت
۱۲٫ حجاب شفاعت .
سـپـس نـور محمد (ص ) را دوازده هزار سال در حجات قدرت حبس کرد و او مى گفت : سبحان ربـى الاعـلى ؛ و در حجاب عظمت یازده هزار سال و او مى گفت : سبحان عالم السر (و اخفى )؛ و در حـجـاب مـنت ده هزار سال ، در حالى که او مى گفت : سبحان من هو قائم لا یلهو؛ و در حجاب کرامت هفت هزار سال و او مى گفت : سبحان من هو غنى الیفتقر؛ و در حجاب منزلت شش هـزار سـال و او مـى گـفـت : سـبـحـان ربـى العـلى الکـریـم ؛ و در حـجـاب هدایت پنج هزار سـال و او مـى گـفـت سـبـحـان دى العـرش العـظـیـم ؛ و در حـجـاب نـبـوت چـهـار هـزار سـال و او مـى گـفـت سـبـحـان رب العـزه عـمـا یـصـفـون ؛ و در حـجـاب رفـعـت سه هزار سـال و او مـى گـفـت : سـبـحـان دى المـلک والمـلکـوت ؛ و در حـجـاب هـیـب دو هـزار سـال و او مـى گـفـت : سـبـحـان ربـى العـظـیـم و بـحـمـده ؛ سـپـس خـداونـد عـزوجـل بـر لوح ظـاهر فرمود که چهار هزار سال بر آن مى درخشید، سپس آن را بر عرش ظـاهـر فـرمـود و بـر پـایـه عـرش هـفـت هـزار سـال ثـابـت بـود تـا آن کـه خـداى عزوجل آن را در صلب آدم (علیه السلام ) قرار داد سپس از صلب آدم به صلب نوح و بعد از آن از صـلبـى دیـگـر تـا ایـن کـه خـداى تـعـالى از صـلب عـبدالله بن المطلب خارجش نمود…
و حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله ) مى فرماید:
ان االه سـبـعین الف حجاب ، من نور او ظلمه ، لو کشفت لا حترقت یبحات وجهه مادونه او ما انـتـهـى الیـه بـصـره هـمـانـا بـراى خـداونـد متعال هزار حجاب اونور یا ظلمت است که اگر کنار رود انوار دوى او، آن چه پس از آن است ، یا آنچه را دیدش به آن رسد، مى سوازند.
یـعـنـى اگـر از و انـوار خدا که محجوب از بنده هاست ، چیزى پرده بردارى شو، چنان که موسى از پوتو آن ، بیهوش افتاد و کوه ها تکه تکه شدند. زیرا سوختن و سوزاندن در ایـن جا هیزم نیست ، که تبدیل به خاکستر گزدد، بلکه عبارت است از فانى ساختن ذات از جهت مشاهده . و نیز علماى اسلامى در تاویل این حدیث سخن بسیارى گفته اند که احمالش آن کـه ، حـجـاب در حـق خـداى تـعـالى مـحال است و نمى شود آن را فرض نمود مگر نسیت به بیننده ، چنان که در حق خود فرمود:ان الله لا یـخفى علیه شى ء فى الارض و لا فى السماء چیزى در آسمان و زمین از خدا پوشیده و پنهان نیست .
و درباره پنهان و پوشیده بودن حضرت حق از خلق مى فرماید:فلا تغرتکم الحیوه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور پس زندگى پسنت دنیا شما را فریب ندهد و شیطان از عقاب خدا خدا به عفو و کرمش مغرورتان نگرداند.
زنـدگى پست هر کسى همان وجود دنیوى او با لوازمش مى باشد و فریبش به آن است که آدمى را به خود مشغول سازد، لذا باید گفت که وجود هر چیزى تنها حجاب میان او و خداوند تعالى است .
حـجـاب راه تویى حافظ از میان بر خیز
خوشا کسى که در این راه بى حجاب رود
و نـیـز بـایـد تـوجـه داشـت – بـرخـى از موجودات براى برخى دیگر حجابند، البته در صـورتـى کـه از مـراتـب دات آن و داخـل در آن بـاشـنـد. بنابراین ، هر مرتبه اى از ظهور وجود، نسبت به مراتب پایین تر، حجاب به شمار مى رودت و نیز آن مرتبه براى خودش نـیز یک حجاب محسو مى شود. در نتیجه حجاب ها همان تعینات وجود خواهند بود و از این رو در هـر چـیـزى بـه تـعـداد مـراتـبى که پیش از او است ، حجاب وجود دارد و در مورد با جچب روایـات نـمـتعدد و متفاوتى وارد شده که هر کى داراى اسرارى است و فهمش از عهده انسان خـارج بـوده و جـز اولیـایى که خداوند خواسته ، کسى نمى تواند درک . از این رو علامه مجلسى – قدس سره العزیز – بعد از ذکر روایت حجب مى فرماید: و تحقیق این است که اخبار مذکور ظاهرى دارند و باطنى ، و هر دو درست است .
ظـاهـرش ایـن اسـن کـه خـداى سـبـحـان چنان که عرش و کرسى را با بى نیازى به آن دو آفـریـده ، در مـیـان آنـهـا پرده ها و حجاب ها و سرادقاتى آفریده ، که از انوار غیبى خود درون آنـهـا را انـبـاشـته که از دید فرشه ها و بعضى از انبیا و به هنگام شنیدن دیگران مـظـهـر عـظـمـت و جلال و هیبت و وسعت فیض و رحمتش باشند. و اختلاف شماره اى بسا که از نـظـر نوع و صنف و شخص آنها است و یا این که در برخى تعبیرات با هم شماره شدند و یا بعضى از آنها را نام بردند.
و امـا بـاطـن آنـها این که حجاب هاى مانع از وصول بخ حق ، بسیارند، برهى ناشى از از نـقـض نـیـرو و درک آدمـى اسـت از نـظـر امـکـان و نـیـاز و حـدوث و آن چـه بـه دبنال آنهاست از نقص و درماندگى ؛ و اینها حجب ظلمتند. برخى ناشى از نورانیت و تجرد و تـقـدس و عـظـمـت و جـلال حـداسـت کـه حـجـب نـورانـیـه انـد، و محال است این هر دو حجاب برداشته شوند، و اگر از میان بروند جز ذات حق چیزى نماند. آرى مـمـکـن اسـت تـا انـدازه اى ایـن حجب برداشته شوند و آدمى به مقام کشف و شهود قلبى بـرسـد، بـه وسـیـله بـر کـنـارى از صـفات شهوانى و اخلاق حیوانى و تخلق به اخلاق ربانى از راه عبادت و ریاضت و مجاهده و بررسى علوم حقه .
و در ایـن صورت انوار جلال الهى بر بنده مى تابد و تشخص واراده و شهوت تو را مى سـوزانـد، و بـا دیـده یـقـیـن کـمـال خـدا بـقـایـش را مـى نـگـرنـد و فـنـا و ذل خود را در مى یابند، بى نیازى او و نیاز خود را بنگرند، بلکه مجود عریه اى خود را در برابر وجود او نیست شمارند و توانایى ناچیز خود را در برابر قدرت کامله او هیچ . بـلکـه از اراده و قـدرت و دانـش خـود کـنـار رونـد و اراده و قدرت و علم حق در آنها به کار افـتـد، نـخـواهـند جز آن چه خدا خواهد. و نیروى حق را در تصرف به کار برند، مرده زنده کنند، خورشید بر گردانند، ماه را بکشافند، چنان که امیر مومنان (علیه السلام ) فرمود:ما قلعت باب خیبر بقوه جسمانیه بل بقوه ربانیه من در خیبر را به نیروى جسمانى نکندم ، بلکه به نیروى ربانى از جاى در آوردم .
و ایـن مـعـنـاى فـنـاء فـى الله و بـقـاء بـالله اسـت کـه قـابـل فـهم است و منافى با اصول دین نیست . و به عبارت دیگر: حجاب هاى نورانى که مـانـع از وصـول بنده به خدا و درک مقام ممکن ازمعرفت او مى شوند، موانعى است که از راه عبادت دست مى دهد، از قبیل ریا و خودبینى و سنعه و مراء و حجب ظلمنى کلیه گناهان است ؛ و چـون ایـن حـجـاب هـا بـرداشـتـه شـوند خدا در دل بنده تجلیکند و ممحبت جز او از تا به خودش برسد، مى سوزاند.
چنان که پیش گفته شد، خداوند فرشتگانى را مامور بر حجاب هاى خود فرموده است و از دعـاى امـام سـجـاد (عـلیـه السـلام ) کـه در اول بـحـث آمـده اسـتـفـاده مى شود که فرشتگان مـوکـل بـر حـجـب و سـاکـنـان در حـجـب رئیـسـى دارنـد بـه نـام روح و محتمل است که روح اسم جنس باشد، به اسن معنا که فرشتگان هر حجابى وئیسى داشته باشند.
منظور از روح القدس چیست ؟
بـه تـامـل در آیـان قـرآن کـریـم خـواهـیـم دید که در بعضى موارد خداوند ار کلمه روح الدقس استفاده فرمود از جمله :
و اتـیـنـا عیسى بن میم البینات و ایدنا و بروح القدس … و به عیسى بـن مـریـم مـعجزات و حجت ها عطا نمودیم و او را به توسط روح القدس توانایى وقوت بخشیدیم .
القـدس بـه دو صـورت قـرائت شده است ؛ ابن کثیر- که یکى از قراء است – به سـکـون دال القـدس خـوانـده ، و بـاقـى قـاریـان سـبـعـه بـه ضـم دال القـدس قـرئت نـمـوده اند. و این که مقصود از روح القدس چیست ؟ بین مفسران اختلاف است :
۱- مـراد از روح روح عـیـسـى (ع ) اسـت و مـقـصود از قدس حق تعالى است یعنى روحى که از مقام قدوس الملک القدوى به عیسى (ع ) افاضه شده است .
۲- مـقـصـود از روح لقـدس جـبرئیل امین است ، و روح ، نامى از نام هاى وى است . بنابراین مـعـنـایـى آهـى – که مى گوید: خداند عیسى را با روح القدس تایید فرمود – این است که خـداونـد جـبـرئیـل را یـار و مـددکـار عـیـسـى قـرار داد. شـاهـدد این مطلب آیه ۱۰۲ از سوره نحل مى باشد که فرمود: قل نزله روح القدس من ربک بالحق ؛ بگو: روح الدقس آن را به حقیقت برتو نازل کرده است .
در قـامـوس کـنـاب مـقـدس چنین ءخوانیم : روح القدس اقنوم سوم از اقانیم ثلاثه الیه خـوانـده شـده اسـت و آن را روح گـویـنـد؛ زیرا که مبدع و مخترع حیات مى باد، و مقدس مى گـویـنـد بـه واسـطـه ایـن کـه یـکى از کارهاى مخصوص او آن که قلوب مومنین را تقدیس فرماید، و به واسطه علاقه اى که به خدا و مسیح دارد او را روح الله و روح المسیح نیز مى گویند.
تـفـسیر دیگرى که در این کناب آمده است : اما روح الدقس که تسلى دهنده ما مى باشد همان است که خموارهما را براى قبول و درک راستى و ایمان و اطاعت ترغیب مى فرمایدت واوست کـه اشـخـاصـى را کـه در گـنـاه و خـطـا مـرده اند زنده مى گرداند و ایشان را پاک و منزه ساخته لایق تمجیده حضرت واجب الوجود مى فرماید .
روح القدس در تفسیر اول کتاب مقدس ، یکى از خدایان سه گانه و مطابق با تثلیث است که از هر نظر مردود مى باشد.
پـس بـه طـور کـلى مـى تـوان گـفـت : بـعـضـس مـعـتـقـدنـد کـه روح القـدس جبرویل است و اما چرا جبرئیل را روح القدس مى گویند؟ چون اطلاق روح بر او براى این اسـن کـه جـنـبـه روحـانـیـت و فـرشـتـگـان غـلبـه دارد و تـشریفا این اسم را خداوند براى جبرئیل انتخاب کرده است و اضافه نمودن روح به القدس ، اشاره به پاکى و قداست این روح است تو بعضى گفته اند: روح القدس همان نیروى غیبى است که عیسى (ع ) را تایید مى کرد و با همان قوه مرموز بود که مردگان را به فرمان حق تعالى زنده مى نمود.
از آن چـه گـذشـت مـى تـوان نـتـیـجـه گـرفـت کـه روح القـدس هـمـان جـبـرئیـل (عـلیـه السلام ) است ، چنان که آیه شریفه ۹۷ سوره بقره به این مطلب اشاره دارد .
فرق فرشتگان و روح :
مـراد از روح در قـرآن کـریـم :تـنـزل المـلائکـه و الروح فـیـهـا بـاذن ربـهـم مـن کـل امـر و مـراد از روح القـدس و روح الامـیـن چـسیت ؟ و آیا روح مذکور با روح انسان نسبتى دارد یا نه ؟ و وازن فرشتگان با روح چیست ؟
عـلامـه طـبـاطـبـائى مـى گـویـد: مـراد از روح القـدس و روح القـدس الامـیـن جبرئیل است چنان که فرماید:
قـل نـزله روح القدس من ربک بالحق بگو: روح القدس قرآن را بر تو به حق از جانب پروردکارت فرو فرستاد.
نـزل بـه الروح الامـیـن عـلى قـبـلک روح الامـیـن قرآن را بر قلب تو فرو فرستاد.
و امـا روح ظـاهـرا خـلقـتـى اسـت بـسـیـار وسـیـع ، از جـبـرئیـل و غـیـر جـبـرئیـل و خـلقـى اسـت از مـخـلوقـات خـدا افضل از جبرئیل و میکائیل . در سوره نبا وارد است که :
یـوم یـقـوم الروح و المـلائکـه صـفـا لا یـتـکـلمـون الا مـن اذن له الرحـمـن و قـال صـوابـا روز قـیـامـت روز اسـت کـه روح در مـحـضـر خـدا قـیـام مـى کند و فرشتگان نیز به طور صف بسته قیام دارند و کسى سخن نمى گوید مگر آن که خداوند رحمان به او اذن داده باشد و راست گوید.
چـون جـبـرئیـل مـسـلمـا از مـلائکـه اسـت ؛ و در ایـن آیـه روح در مـقـابـل مـلائکـه قـرار گـرفـتـه اسـت ، پـس روح غـیـر از مـلائکـه و جـبـرئیـل است و روح یک مرحله اى است از مراحل وجودات عالى که خلقتش از ملائکه اشرف و افضل است ، و ملائکه هم از آنها در اموراتى که انجام مى دهند، استمداد مى طلبد.
دو آیـه در قـرآن کـریـم وارد اسـت کـه دلالت دارد بـر ایـن کـه خداوند براى پیمابران و رسولان خود که مردم را به سوى حق دعوت مى کنند، روح را به آنها مى فرستد؛ و ملائکه هم که نزول مى کنند با روح پایین مى آیند. چنان که مى فرماید:
یـنـزل المـلائکـه بـالروح عـلى مـن یـشـاءمـن عـبـاده ان انـذروا انـه لا اله انـا فـاتـقـون خـدا فـرشـتگان را به روح فرو مى فرستد بر هر یک از بندگان خود که بخواهد، براى این که انذار کنند که هیچ معبودى جز خدانیست و باید شما از خدا بپرهیزند.
یـلقـى الروح من امره على من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق القا مى کند روح را از امـر خـود بـر هـر یـک از بـنـدگـان خـود کـه بـخواهد برا آن که از روز تلاقى بترساند.
جبرئیل ؛ نزولاتش در اموراتى که انجام مى دهد؛ تدبیرى که در عالم مى کند از او استمداد مـى نـمـایـد؛ کـانـه او هـمـراه جـبـرئیـل اسـت ؛ و بـه تـعـبـیـر مـا مـثـل کـمک به جبرئیل است و در آیه کلمه القاء بسیار عجیب است . غرض این که که روح یـک واقـعـیـتـى و یک موجود اشرف افضلى است که چون ملائکه براى انجام امور عالم نازل مى شوند، او همراه ملائکه نازل مى شود، اآنهارا در ماوریت خود کمک کند. پس این همان هویت روح است .
بـنـابـرایـن جـبـرئیل ربطى به روح ندارد و از افراد و انواع روح نیست و روح نیز فرد نـدارد و خـود نـوعـى اسـت کـه مـنـحـصـر بـه شـخـص واحـد مـى بـاشـد و امـا جبرئیل از ملائکه است ، و روح یک واقعیتى است جداى از فرشتگان .
از ایـن کـه ؛ اقرآن روح به لفظ مفرد آورده شده است و ملائکه به صیغه جمع ، مـیـتـوان اسـسـتـفـاده کـرد؟ روح مـقـام جـامـعـیـتـى اسـت ، و قـربـش بـه پـروردگـار از جبرئیل بیشتر است .
ر تـفـسـیـر عـیـاشـى از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) در پـاسـخ سـوال از روح آمـده اسـت . روح مـخـلوقـى عـظـیـم اسـت کـه از جـبـرئیـل و مـیـکـائیل برتر و با احدى از فرشتگان جز محمد (ص ) نبوده و اکنون با ائمه (عـلیـه السـلام ) اسـت ، و ایـشـان را تـسـدیـد مـى کـنـدو آن چـه آرزو گـردد، یـافـت نشود.
سعد اسکاف (کفاشى ) گوید: مردى خدمت امیر المومنین (علیه السلام ) آمد و درباه روح پـرسـیـد کـه آیـا او هـمـان جـبـرئیـل اسـت ؟ امـیـر المـومـنـیـن (ع ) فـرمـود: جبرئیل از ملائکه است و روح غیر جبرئیل است – و این سخن را براى ا ان مرد نکرار فرمود – عـرض کـرد: سـخـن بـزرگـى گـفـتـى !! هـیـچ کـس عـقـیـده نـدارد کـه روح غـیـر از جـبـرئیـل اسـت حـضـرت فـرمـود: تـو خـود گـم راهـى و از اهل گم راهى روایت مى کنى ، خداى تعالى به پیامبرش مى فرماید: فرمان خدا آمدنى است ، آن را بـه شـتـابش تخواهید، او منزه است و از آن چه مشرکان با وى انباز مى کنند برتر اسـت . مـلائکـه را هـمـراه روح فرو مى فرستد پس روح غیر از ملائکه – صلوات الله علیهم – مى باشد .
و نیز در مورد توصیف روح امیر المومنین (علیه السلام ) مى فرماید: از براى او (روح ) هـفـتـاد هـزار زبـان لغـت کـه تـسـبـیـح خـداى تـعالى به آن لغات کند. و خداوند مـتـعال بر هر تسبیحى فرشته ا را خلق مى کند که با ملائکه تا روز قیامت پرواز کند؛ و خـداونـد خـلقـى را اعـظـم از او غـیـر از عـرش خـلق نـکـرد، و اگـر او بـخـواهـد (بـه عـنوان مـثـال و تـقـریب ذهن به عظمت وجودى و توانایى او) آسمان هفت گانه و هفت طبقه زمین را یک لقمه کند، قدرت دارد .
صـدر المـتـالهـین در آخر کتاب شواهد الربوبیه در مورد فرق روح و فرشت مى نـویـسـد: نـبـوت نـیـز سـارى در کـلیـه مـوجـودات اسـت ، لکـن اسـم نـبـى و رسول له جز بر یکى ملائکه ، به خصوص آنان که جنبه رسالت از طر ف خدا ندارند،، اطـلاق نـمـى شود و هر روحى از ارواح که مقام و مرتبه رسالت از طرف خدا ندارند، فقط روح اسـت ، لفـظ مـلک بـر او طلاق نمى شود. مگر به نحو مجاز؛ زیرا لفظ ملک مشتق است از الوکه به معناى رسالت .
امـا حـدیـثى که مرحوم طبرسى از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: هو مـلک اعـظـم مـن جـبـرئیل و میکائیل (۳۰۴) به گفته ملاصدار تعبیرى است مجازى نه حقیقى .
امـا ایـن کـه بـیـن روح انـسـان و آن روح چـه مـنـاسبتى است ؟ و چرا به روح انسان روح مى گـویـنـد؟ و آیـا در آیـه شـریـفـه :و یـسـئلونـک عـن الروح قـل الروح م امـر ربـى از آن روح سوال شده یا از روح انسان ؟
هـمـان طور که ذکر شد روح داراى خلقتى است ، اعظم از ملائکه و ربطى به انسان و روح انسان ندارد؛ و استعمال لفظ روح بر آن حقیقت و بر نفس هاى انسان از باب اشتراک لفظى است نه اشتراک معنوى . و شاید معنوى . و شاید از ایـن نـظـر بـاشـد کـه نفس ناطقه انسان در سیر کمالى خود، در اثر مجاهدان و عبادات به مقامى مى رسد با آن روح هم دست و هم داستان مى شود.
در آیه شریفه مذکور از مطلق روح سوال مى کنند، نه از نفس ناطقه انسان ، چون جواب مى رسـد کـه : الروح مـن امـر ربى یعنى روح از عالم امر است ، نه انند انسان که از عـالم خـلق اسـت . و در پـرسـتـش هاى آنها هیچ سخنى از روح انسان نیست ، و على الظاهر از هـمـان نـروح کـه نـامـش ؛ قـرآن آمـده اسـت پـرسـش مـى کـنـنـد؛ و عـجـیـب ایـن اسـت کـه در ذیـل مى فرماید: و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا . یعنى خلقت روح و فـهـمـیـدن حـقیقت آن را علوم بشرى خارج است و به آسمانى به آن نمى توان دسترسى پیدا کرد .
بنابراین از آن چه گفته شد و از بیان امام خمیتى (ره ) در کتاب آداب الصلوه ، نتیجه مى شود که روح بر فرشتگان سیطره داشته و منزلتى والاتر از آنان دارد.
فرشتگاه دوزخ و بهشت :
از آیـات و روایـات استفاده مى شود که فرشتگان ؛ عالم برزخ هم هستند؛ ملائکه اى وجود دارند که در حال احتضار بر مومنان بشارت مى دهند و مى دانیم که احتضار هنگامى است که چشم انسان به عالم برزخ باز مى شود. در قیامت نیز فرشتگان وجود دارند؛ زیرا دسته اى از فرشتگان در بهشت جاى که به مومنان درود مى فرستند:
و قـال لهـم خزنتها سلام علیکم طبتم ؛ نگاهبانان بهشت به آنان میگویند درود بر شما، خوش آمدید.
دسته اى دیگر به استقبال مومنان مى روند: و تتلقاهم الملائکه هذا یومکم ؛ و فرشتان به استقبال آنان مى روند (و به آنان مى گویند) امروز روز شماست .
دسـتـه اى نـیـز مسوولان دوزخند، و از چیزهاى عجیب که پذیرش آن علامت ایمان شناخته شده اید و رد آن نشانه نفاق است ،عدد مسوولان و موکلان دوزخ است که ۱۹ تن مى باشند:علیها تسعه عشر ؛ بر آن (دوزخ ) نوزده نفر (موکلند).
گـویـا ایـن مـطـلب ؛ کـتـب آسـمـانـى قـبـل از قـرآن کـریـم نـیـز بـوده اسـت و اهل کتاب آن را مى دانستند؛ زیرا گروهى نزد پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله ) مى آیند و عد آن را مى پرسند،
تـااطـلاعات پیامبر (صلى الله علیه وآله ) را مورد ارزیابى قرار دهند. این فرشتگان به نام : ملائکه غلاظ شداد نیز نامیده شده اند.
البـتـه مـمـکـن اسـت کـه ایـن ۱۹ تن ، از فرماندهان دوزخ باشند و زیر دست هر کى هزاران فـرشـتـه دیـگر وجود داشته باشد و هم چنین از آیات مروبط به فرشتگان ، استنباط مى شود فرشته اى نیز وجود دارد که اختیار دار کل دوزخ بوده و نامش مالک است :
و نـاوا یـا مالک لیقض علینا ربک قال انکم ماکثون و بانگ برداشته : اى مالک !(بگو:) پروردگارت کار ما رایک سره کند، گفت : شما ماندگارید!
هـم چـنین از روایات فهمیده مى شود اختیار دار کل بهشت فرشته اى است به نام رضوان چنان که امام سجاد (علیه السلام ) در دعاى سوم صحیفه سجادیه مى فرماید:
و مـالک و الخـزنـه ، و رضـوان و سدنه الجنان و درود فرست بر مالک و زمانداران دوزخ ، و بر رضوان و کلید داران بهشت .
مـلاصـدرا در وجـه تـسمیه رضوان و مالک مى گوید: خازن بهشت از این روى رضوان نامیده مى شود، تا هنگامى که انسان به ماقام معرفت و رضا نرسد – که صورت عالم را بر بهترین نظام و عالى ترین ترتیب وآراستگى و نیکویى مشاهده نـمـایند – توانایى ورود به رضوان و قرب خداوندى را نخواهد داشت و به سراى کرامت و ارجـمـنـدى حق ، نخواهد رسید. چون کسى که کارهایش بر حسب اراده و خواست خودش باشد، نـاچـار اراده او اقتضاى هدف هایى را مى کند که با اراده حق تعالى مخالف است ، در نتیجه از آن چـه شـهوتش اقتضا مى نماید محجوب مى گردد. میان ایشان و آن آرزوها که دارند حـایـل افـکـنـنـد لذا در آتـش خـشـم و غـضب خدا مى افتد، و هوا هوس او را به هاویه در افکننده و از هرچه که قلبش آرزو مى کرد ناامید و بى بهره اش داشته ، و او را گـرفـتـار و در بـنـد کـنـد، چـنـان ؟ صـفـت غـلامـان بندگان است ، و از ین رو خازن (فرشته موکل بر) جهنم را مالک گویند.
ابو سعید خدرى گوید: رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) فرمود: اگر از خدا براى مـن چـیـزى مـى خـواسـتید، از او وسیله را طلب کنید، از حضرت درباره وسیله پرسیدیم که چیست ؟ فرمود: آن درجه من در بهشت که دارای هزار نردبان است و فاصله بین هر یک از آن نـردبـان هـا بـه انـدازه دویـدن یـک مـاه اسبان تیز تک است …و درجه امر روز رستاخیز در مـقـابل درجه پیامبران قرار مى دهند که در میان درجه پیامبران مانند ماه است بین ستارگاه ، پـس در آن روز هـیچ پیامبر و شهید و صدیقى باقى نمی ماند جز آن که مى گوید: خوشا بـه حـال کـسـى کـه ایـن درجـه ، درجـه اوسـت ، نـاگـاه بـانـگـى از جـانـب خـداونـد – عزوجل – آید که تمامى پیامبران و تمامى خلایق مى شنوند که : این درجه محمد (صلى الله عـلیـه وآله ) اسـت ، و مـن آن روز جـامـه اى از نور بر خود مى پیچم مى ایستد و به دست او پـرچـم مـن اسـت کـه لواى حـمـد مى باشد، و بر ا ان نوشته شده است : لا اله الا الله ، المفلحون هم الفائزون …
در آن حـال دو فرشته به سوى من آیند، یکى به نام رضوان که خازن بهشت است ، و دیگرى مالک که خازن دوزخ است ، سپس رضوان نزدیک شده و مى گوید: اى احـمـد!درود بـر تـو، من در جواب مى گویم : درود بر تو اى فرشته !تو که هستى ؟ رویـت چه زیبا و بویت چه نیکوست او مى گوید من رضوان خازن بهشتم ، و این کلیده هاى بـهـشـت است که خدوند – عزوجل – آنها را از پروردگارم پذیرفتم ، پس پاس او را سزاست که مرا با این مقام برترى داد، و من نیز آنها را به برادرم على بن ابى طالب مى سپارم . سـپس رضوان باز گشته و مالک نزدیک مى گردد و مى گوید: اى احمد!درود بر تو. من در جواب مى گویم : درود بر تو اى فرشته !رویت چه زشت و دیدنت چه نازیباست . تو کـه هـسـتى ؟ او مى گوید: من مالک ، خازن و موکل دوزخ هستم ، و این کلیدهاى دوزخ است که خـداونـد بـا عـزت آنـهـا را بـراى تـو فرستاده است و اى احمد!این ها را بر گیر، و من مى گـویـم : ایـن را از پـروردگـارم پـذیـرفـتـم ، سـپـاس او را سـزاسـت که مرا با این مقام بـرتـرى داد. و مـن نـیز آنهارا به برادرم على بن ابى طالب مى سپارم ، سپس مالک باز گـشـته و على بن ابى طالب مى آید و در حالى که کلیدهاى بهشت و دوزخ در دست اوست ، بـر گـلوگـاه دوزخ مـى ایـستد، در این حال شراره هاى آن پراگنده ، و بانگ دم بر آوردن هـراس انـگـیـز آن بلند، و حرارت آن طاقت فرسا و شدید است ، و على (علیه السلام ) در حـالى کـه مـهـار آن را در دسـت دارد دوزخ بـه او مى گوید: از من زود بگذر، چون نور تو شراره هاى مرا خاموش مى کند، و على (علیه السلام ) به او مى گوید: آماده باشد. این را بـگـیر و آن را رها کن . این را بگیر که دشمن من است و آن را رها کن که دوستدار من است ، و اطاعت و فرمان بردارى دوزخ ازعلى (علیه السلام ) بیشتر از اطاعت بنده به صاحبش است ، و هـر گـاه کـه او بخواهد دوزخ را به طرف راست ، و یا به طرف چپ مى گشاند، و دوزخ در آن روز از تـمـامی خلایق ، اطاعت و فرمان بردارى بیشتر به او و آن چه بدان فرمان مى دهد، دارد.
در ایـن حدیث شریف رازهاى بزرگ و تاویل هاى لطیفى است که کشف آنها تنها براى کسى میسر که در اصولى که قبلا ذکر شد، اندیشه و تفکر نماید.
فرشتگان و تحقیقی( قرانی و روایی وعقلی) //علی رضا رجالی تهرانی