کتب عرفانی و اخلاقیکتب علامه حسن زاده

رساله نور على نور در ذکر و ذاکر و مذکور(قسمت اخر)

FB089 رساله نور على نور در ذکر و ذاکر و مذکور(قسمت اخر)

فصل چهارم : در بیان عدد ماثور در بعضى ادعیه و اذکار

در بعضى از ادعیه و اذکار بیان عدد دعا و ذکر و یا عدد ایام آنها از معصوم صادر شده است . در حفظ عدد سهل انگارى نشود با اینکه اعمال مستحبه اند. و باید به دستور اهتمام داشت چه در حفظ و مراعات صورت آن و چه در عدد آن ، یعنى هر چه دستور العمل است به هر صورت و عدد باید به همان منوال عمل شود و هیچ نحوه تخطى و مدخله در آن روا نبود چه عمل به دستور عددى خود یک نحوه تادیب و تعوید نفس است . علاوه اینکه عالم جلیل محمود بن محمد دهدار متخلص به عیانى و صاحب ((مفاتیح المغالیق )) در اول رساله ((خلاصه جواهر الاسرار)) گوید:

((حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام ) فرموده است که : بدانید اسماءالله به منزله دفائن اند و عدد به منزله ذراع آن مساحت ، اگر ذراع کمتر فرانهى به دفین نرسى و اگر زیاده بگیرى نیز نرسى بلکه در گذرى )).

فاضل شوشترى فتح الله بن محمدرضا حسینى مرعشى در اوائل کتاب شریف ((وفق المراد فى الاوفاق و الاعداد)) گوید: ((اکابر اهل تحقیق گفته اند که عدد به منزله حوض ‍ آبى است که در آن غسل ارتماسى کنند اگر عمق آب زیاده از حد باشد موجب غرق مى شود و اگر کم ، غوطه خوردن میسر نیست .

و گفته اند که عدد حکم دندانه کلید دارد که به زیاد یا کم نمودن آن در وا نمى شود کما قیل : ((الاعداد ارواح و الحروف اشباح ، و العدد کاءسنان المفتاح اذا نقصت اءوزادت لایفتح الباب . و الزیاده على العدد المطلوب اسراف ، و النقص منه اخلال ))

یکى از مشایخ روایت مى کرد که در سوره مبارکه یس اسمى هست که بر طرف مى شود به برکت آن کورى مادرزاد و پیسى . او را گفتند که آیا اگر کسى تمام سوره را بخواند نفعى از این مقوله که مى گویى به او خواهد رسید؟ جواب داد: هر گاه حکیم یک دوا را براى مرضى مقرر کرده باشد و آن دوا در دکان عطارى باشد و مریض برود و تمام ادویه دکان او را بخورد آیا نفعى به او خواهد رسید؟ همچنین است این اعمال )). این بود آنچه را شوشترى نقل کرده است .

و ما به ذکر دو حدیث شریف در این موضوع تبرک مى جوییم و بدان اکتفا مى کنیم :
حدیث اول : ثقه الاسلام کلینى در کتاب دعاء ((اصول کافى )) (حدیث ۱۷ باب القول عند الاصباح و الامساء ج ۲ ص ۳۸۳ معرب )، روایت فرموده است به اسنادش عن العلاء بن کامل قال : سمعت اءبا عبدالله (علیه السلام ) یقول : ((و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفه و دون الجهر من القول )) عندالمساء: لا اله الا الله وحده لا شریک له ، له الملک و له الحمد یحیى و یمیت و یمیت و یحیى و هو على کل شى ء قدیر. قال : قلت : بیده الخیر. قال : ان بیده الخیر ولکن قل کما اقول لک عشر مرات ، و اعوذ بالله السمیع العلیم حین تطلع الشمس و حین تغرب عشر مرات .
در این حدیث ملاحظه مى فرمایید که علاء خواست بیده الخیر را زیاده گراند و یا از روى استفهام گفت بیده الخیر اضافه شود، امام فرمود که البته خیر در دست اوست ، ولکن همانطور که من به تو گفته ام بگو.

حدیث دوم : دعاى غریق است که شیخ اجل صدوق در ((اکمال الدین )) به اسنادش روایت فرمود: عن عبدالله بن سنان قال : قال ابو عبدالله (علیه السلام ) ستصیبکم شبهه فتبقون بلا علم یرى و لا امام هدى ، لا ینجو منها الا من دعا بدعاء الغریق . قلت : و کیف دعاء الغریق ؟ قال : تقول : یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک . فقلت : یا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبى على دینک . فقال : ان الله عزوجل مقلب القلوب الاءبصار و لکن قل کما اءقول : یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک (بحار ط ۱ جزء دوم ج ۱۹ ص ۲۷۶)

((عبدالله سنان گفت : امام صادق (علیه السلام ) فرمود: بزودى شبهه اى به شما مى رسد پس بدون علمى یعنى پرچم و نشانه اى راهنمایى کند و بدون پیشوایى هدایت نماید مى مانید، از آن شبهه رهایى نمى یابد مگر کسى که دعاى غریق بخواند. گفتم دعاى غریق چگونه است ؟ فرمود: مى گویى : یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک . من گفتم : یا مقلب القلوب و الا بصار. امکام فرمود: البته خداى عزوجل مقلب القلوب و الابصار است ولکن چنانه مى گویم بگو: یا مقلب القلوب ثبت قلبى على دینک )).

در این حدیث مى بینید که عبدالله سنان خواست و الابصار را اضافه نماید امام اجازه نفرمود، فتبصر.

اوقات را در تاثیر دعا و احوال داعى ، دخلى بسزا است و اگر ابن الوقت و بالاتر از آن ابوالوقت شده اى طوبى لک و حسن ماب . مطلقا شب را در ادعیه و اذکار و خلوت و فکر شاءنى شایان است . لیل غیب است و انسان را به غیب و باطن مى کشاند و مى رساند.
بعضى از مشایخم از استادش حکایت کرد که گفت : خداوند سبحان مى فرماید: الیل لى .

حق تعالى فرموده است : ان ناشئه الیل هى اشد وطا و اقوم قیلا # ان لک فى النهار سبحا طویلا (مزمل : ۷ – ۸). روز بر اثر کسب معاش و تحصیل معاد و تزاول هر کس در حرفه و صنعت و شغلى که دارد فراغ بال داشتن دشوار است مگر براى اوحدى از افراد که مظهر اسم شریف یا من لایشغله شاءن عن شاءن مى باشد که ضابط جمیع حضر اتست و او را حضرتى از حضرتى باز نمى دارد به تحقیقى که در فص اسحاقى ((فصوص الحکم )) به منصه ظهور رسیده است .

اما شب هنگام انزواى از خلق و انقطاع از مشاغل روز است که انسان را به خلوت و وحدت مى کشاند و خلوت و وحدت به توحید مى رسانند، و تا انسان به توحید نرسیده است به ادراکات عقلى و سیر انفسى نائل نمى گردد که تعلق با تعقل جمع نمى شود. و ما هر چه را که ادراک مى کنیم از حیث احدیت وجودى خود ادراک مى کنیم نه با تفرغ بال . و سیر نفس به تعبیر علامه ابن فنارى در ((مصباح الانس )) (مصباح الانس ) (ص ۲۹۵ ط ۱) عبارت از تلبس نفس به احوال متعاقبه است و این احوال و ارادات نورى است که عائد نفس مستعد صافى سائر مى گردد، و شب را در صفاى نفس ‍ و عروج آن دخلى تمام است سبحان الذى اءسرى بعیده لیلا حکم روى وصف عنوانى عبد رفته است . و من اللیل فتهجد به نافله لک عسى ان یبعثک ربک مقاما محمودا (اسراء: ۲ و ۸۰). نکته ۴۸۳ ((هزار و یک نکته )) در این مقام مطلوب است .

آیات و روایات در حث و ترغیب در خلوت و تهجد شب و استغفار اسحار بسیار است . آن نیکبختى که در ورطه من کیستم افتاد به دنبال درمان دردش مى رود و به نگهداشتن برنامه و یافتن استاد و دل به دست آوردن چاره خود مى کند و چنین کس را به شب انس سرشار است که صاحبدل است و طالب دیدار است .

ز دل بسیار گفتى و شنیدى
شب دیوانه دل را ندیدى

شب دیوانه دل یک طلسم است
که تعریفش برون از حد و رسم است

ادب کردى چو نفس بى ادب را
گشایى این طلسم بوالعجب را

دل دیوانه رند جهانسوز
چو شب آید نخواهد در پیش روز

بود آن مرغ دل بى بال و بى پر
که شب خو کرده با بالین و بستر

به شب مرغ حق است و نطق حق حق
چو مى بیند جمال حسن مطلق

دلى کو بلبل گلزار یار است
شب او خوشتر از صبح بهار است

شب آید تا که دل در محق و در طمس
نماید سورت واللیل را لمس

شب آید تا که انوار الهى
بتابد بر دل پاک از تباهى

خوشا صوم و خوشا صمت و خوشا فکر
خوشا اندر سحرها خلوت ذکر

شک نیست که مناسبات زمانیه از اتم مناسبات است چنانکه نفس کینونت در شهر الله مبارک رمضان براى نفوس مستعده اثر تکوینى دارد، و در نزل و قدوم ماه اصب رجب براى رجبیون شهود خاصى است چنانکه در ((فتوحات مکیه )) در وصف رجبیون عنوان شده است ، و چند بار این شهود خاص رجبى به بعضى از فقرا نیز روى آورده است و الحمد لله رب العالمین . و سید بن طاوس در کتاب ((اقبال )) گفته است : ان لاءوقات القبول اءسرارا لله جل جلاله ما تعرف الا بالمنقول (آخر باب ۶ از اعمال ذى الحجه ص ۵۲۷ ط ۲). و برخى به معقول نیز شناخته مى شود و با شعورى مرموز ادراک مى شود.

دیلمى در باب بیست و یکم ((ارشاد القلوب )) آورده است که : قال على بن الحسین (علیهما السلام ): ان بین اللیل و النهار روضه یرتع فى نورها الابرار، و یتنعم فى حدائقها المتقون – الحدیث . مراد از روضه ما بین الطلوعین است ، و نور – به فتح نون – به معنى شکوفه است .

در کتاب دعاى ((کافى )) بابى در اوقات و احوال امید اجابت دعاء است (ج ۲ص ۳۴۶) حدیث ششم آن به اسنادش از امام صادق (علیه السلام ) است که فرمود:
قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): خیر وقت دعوتم الله عزوجل فیه الاسحار؛ و تلاهذه الایه فى قول یعقوب (علیه السلام ): سوف استغفر لکم ربى . قال : اخرهم الى السحر.

و بدانکه امکنه را هم چون اوقات تاثیرى خاص است و اگر فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر قرار گرفته اى که ((لیس عند ربک و لامساء)) گوارا بادت . و روایات در این باب نیز بسیار است . بلکه ارباب عزائم و مباشران اعمال غریبه از اوفاق و غیره در جمالى مکانى خاص مى گزینند، و در جلالى مکانى خاص ، چنانکه عیانى در ((مفاتیح المغالیق )) در هر یک از اعمال جمالى و جلالى بدان نص دارد و این کلامى حق است به بسط و تفصیل آن خواص را بکار آید، و نقل شواهد در هر یک از امور مذکوره موجب اطاله رساله مى شود، علاوه اینکه بسیارى از آنها خارج از حد و حوصله اکثرى است .

مثلا در جوامع روائیه آمده است که فرائض را در یک محل مخصوص و معین منزل بخوانید یعنى براى خود مصلاى خاصى براى اداى فرائض قرار دهید و در دقت احتضار شما را در آنجا گذارند که موجب تخفیف شداید و غمرات موت است . ولى نوافل را در اماکن متعدد بخوانید که براى شما شاهد باشند.

تبصره : آنکه گفته ایم انسان آنچه را ادراک مى کند از حیث توحد و احدیت وجودى خود ادراک مى کند از اینرو است که معانى را که علوم طبیعت است و بین غذا و مغتذى سنخیت شرط است ، فافهم .

و این توحد و احدیت وجودى بدون اطمینان خاطر حاصل نمى شود و با اضطراب خاطر نیل به صور جمعى معارف الهى صورت نمى یابد، و همچنین با حدیث نفس و هواجس نفسانى ذکر و دعا صافى و خالص نمى گردند و اثر شایسته نمى دهند. نمى بینى که حق سبحانه مى فرماید یا ایتها النفس المطمئنه # ارجعى الى ربک راضیه مرضیه # فادخلى فى عبادى # وادخلى جنتى ؟ و در رب مضاف به خود هم تامل و دقت بنما تا بیابى که رب تو کیست و هر کس مى گوید ربى و یا رب . این رب همان جدول وجودى هر کلمه نورى موجودى از ذره تا بیضا است که از بحر بیکران وجود مطلق و صمد حق منشعب است .

جدولى از بحر وجودى حسن
بیخبر از جدول و دریاستى

و این ارباب کلمات جزئیه در راه استکمال اند که به رب کامل مکمل خود برسند که ان الى ربک المنتهى . آن ارباب نهرهایند و این رب رود نیل قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربى لنفد البحر قبل اءن تنفد کلمات ربى و لو جئنا بمثله مددا (کهف : ۱۱۰)

این نکته علیا همانست که عارف صدر قونوى در تفسیر فاتحه افاده فرموده است ، و علامه ابن فنارى در ((مصباح الانس )) نقل کرده است که :
ان الرب اسم کلى سار بجمیع معانیه فى جمیع الاسماءالکلیه و الجزئیه و ظاهر فى کل اسم بحسبه ، فکل موجود حقیقته منتشاءه من حقیقه الهیه اءصلیه اءو فرعیه الى ما لایتناهى ، کان الوجود المضاف الیه الظاهر فى المراتب الکونیه روحا و مثلا و حسا متعینا من حضره اسم متعین بتلک الحقیقه الالهیه فکان ذلک الاسم ربه المتوالى لتربیته

تا اینکه پس از بیان حکم عام و خاص ربوبیت گوید: و اما نبینا محمد (صلى الله علیه وآله ) فله المنهل الاعلى و هو التجلى الاول الذى نوره اولا و ربه ثانیا، و هو اءصل جمیع الاسماء و التعینات العلمیه و الوجودیه و منتهاها کما قال تعالى : و ان الى ربک المنتهى ، و قال تعالى : قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربى – الایه و فان ربه هو التجلى الاول الذى هو مسمى هو و باطن الاسم الله (مصباح ص ۱۵۱).

در جنت و اقسام آن و اضافه آن به ضمیر یاى متکلم در کریمه یاد شده لطایفى در دو نکته ۷۰۷ و ۹۲۱ ((هزار و یک نکته )) آوردیم رجوع شود.
خواجه طوسى در شرح فصل هشتم نمط نهم ((اشارات )) در بیان نفس مضطربه و مطمئنه بیانى شیرین دارد که به ترجمه آن اکتفا مى کنیم :

ریاضت بهائم یعنى رام کردن آنها این است که رائض آنها را از اقدام بر حرکاتى که بدان راضى نیست باز دارد و بر آنچه که بدان راضى است وا دارد تا بر طاعت وى خو گیرند.

و قوه حیوانى که مبدا ادراکات و افاعیل حیوانى در انسانست هر گاه طاعت قوه عاقله ملکه اش نشود به منزله بهیمه رام نشده است که گاهى شهوتش و گاهى غضبش او را به سوى ملایمش مى خوانند. و این دو یعنى شهوت و غضب بارى به سبب آنچه که قوه حیوانى به یاد آن مى آید وبارى به سبب آنچه که از حواس ظاهره بدو مى رسند بر انگیزاننده قوه متخیله و متواهمه اند، پس قوه حیوانى به حسب این دواعى حرکات مختلف حیوانى مى نماید وقوه عاقله را در تحصیل خواسته هایش استخدام مى کند. لذا او قوه اماره ایست که از وى افعال مختلف به اختلاف مبادى صادر مى شوند و قوه عقلیه از روى کره وى را فرمان مى برد و پریشانست .

اما چون قوه عاقله او را به سبب منع کردنش از تخیلات و توهمات و احساسات و از افاعیل برانگیزاننده شهوت و غضب رام کرد و بر آنچه که مقتضاى تعقل عملى است واداشت تا بر اطاعت او خو کرد و در خدمت او ادب یافت و به امر او فرمان برد و از نهى وى سرپیچى نتواند کرد، قوه عقلیه آرمیده مى شود و از وى چنان افعال مختلف به اختلاف مبادى صادر نمى گردند و باقى قوا همگى فرمانبر اویند و وى را گردن مى نهند)) – پایان .

و چون نفس مطمئنه شد مخاطب به خطاب یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى مى گردد. و در رب مضاف به کاف خطاب ، و عباد و جنت مضاف به یاء متکلم باید خیلى دقت به کار برد. نفس مطمئنه شدن همان و مخاطب مذکور شدن همان . و به نکته ۷۰۷ و ۹۲۱ ((هزار و یک نکته )) رجوع شود.

فصل ششم : در بیان طهارت داعى

شرط بسیار مهم تاثیر اذکار و اوراد و نظائرها طهارت انسانست که صرف لقلقه لسان سودى نبخشد. بلکه مبادا موجب قساوت و بعدهم بشود زیرا که ذکر عارى از فکر است یعنى قلب بى حضور است ، و قلب بى حضور چراغ بى نور است و شخص بى نور از ادراک حقایق دور است . و مثل ذکر بى حضور مثل کورى است که در دست او مشعل نور است . در این بیان رساى محقق خواجه نصیرالدین طوسى در شرح فصل هشتم نمط نهم ((اشارات )) شیخ رئیس که در مقامات عارفین است دقت شود که گوید: ان العباده تجعل البدن بکلیته متابعا للنفس ، فان کانت النفس مع ذلک متوجه الى جناب الحق بالفکر صار الانسان بکلیته مقبلا على الحق و الا فصارت العباده سببا للشقاوه کما قال عزوجل : فویل للمصلین الذین هم عن صلوتهم ساهون

بباید بود دائم در حضورش
که تا بینى تجلیهاى نورش

حضورى را فواد مستهام است
حضورى را مقام لامقام است

این کمترین بحث از طهارت و مراتب آن را در رساله ((وحدت از دیدگاه عارف و حکیم )) به تفصیل تحریر کرده است بدانجا رجوع شود (ص ۴۱ – ۴۶ ط ۱).

بطور اجمال بدان که گناه را مراتب است از گناه پیش پا افتاده چون سرقت و کذب تا انسان به جایى مى رسد که عبادتش را گناه مى بیند و بعد خودش را که ((وجودک ذنب لایقاس ‍ به ذنب )) و ذنب دنس است ، و طهارت شست و شوى ادناس و اقذار است از دنس ظاهرى تا آنى که لایقاس به ذنب . و به فرموده صادق آل محمد – صلوات الله علیهم – شراب طهور هل اتى ، انسان را از هر گونه ذنب مطهر است . به رساله یاد شده رجوع شود.

بدانکه بذر سعادت ، مراقبت است و مراقبت کشیک نفس کشیدن و پاسبان حرم دل بودن است و لا تکونوا کالذین نسوالله فانسیهم اءنفسهم اولئک هم الفاسقون (حشر: ۲۰). و تمام عبادات و ادعیه و اذکار براى به بار رساندن این تخم رستگارى است . همت بگمار تا این دستور بسیار بسیار گرانقدر را که در آخر ((جامع الاخبار)) منسوب به صدوق از کشاف حقائق امام به حق ناطق ابوعبدالله جعفر صادق – علیه الصلوه و السلام – روایت شده است حلقه گوش خود قرار دهى و آن اینکه : القلب حرم الله فلاتسکن فى حرم الله غیر الله .

بیا بشنو حدیث عالم دل
ز صاحبدل که دل حق راست منزل

امام صادق آن بحر حقایق
چنین در وصف دل بوده است ناطق

که دل یکتا حرم باشد خدا را
پس اندر وى مده جا ماسوا را

بود این نکته تخم رستگارى
که باید در زمین دل بکارى

پس اندر حفظ او کن دیده بانى
که تا گردد زمینت آسمانى

صائن الدین على بن تر که در فصل پنجاه و هشتم ((تمهید القواعد)) کلامى به غایت کامل در بیان مراقبت دارد که : ان دوام المراقبه التى هى عباره عن ملاحظه الحقیقه المطلقه فى تنوعات تعیناتها بحیث لایغیب عن الواحد الظاهر بکثره المظاهر، مما یستجلب تلک الکمالات و یستحصل به سائر العلوم و المعارف – انتهى .

این معنى لطیف در دوام مراقبت اهل کمالى را که صفوت صفاى خلاصه خاصه الخاصه اند به کار آید جلعنا الله و ایاکم منهم بمنه و کرمه .
در آخر ماده غفل ((سفینه البحار)) گفته است : و عن لب الباب : و فى الخبر: ان اهل الجنه لا یتحسرون على شى ء فاتهم من الدنیا کتحسرهم علا ساعته مرت من غیر ذکر الله .

مهمترین شعب تزکیه ، تطهیر سر و ذات انسان از شک و ریب در ایمان بالله است که با نور معرفت از ظلمات اوهام و وساوس بدر آید و به حلیت توحید حقیقى که توحید قرآنى است متحلى گردد. و اگر همت بگمارى که یک انسان قرآنى بشوى که در حق تو صدق آید لا یمسه الا المطهرون خوشا به حالت .

حال بدان که آنچه که مى شنوى آنرا مس مى کنى و آنچه را مى گویى نیز اینچنین است . و آنچه را مى خورى هم مس میکنى و همه انحاء ادراکات تو ممسوس توست و تمام احوال و نیات و شئون و اطوار تو ممسوس توست ، آن انسان قرآنى باش که لا یمسه الا المطهرون . و با نامحرم جلیس مباش خواه نامحرم آشنا و خواه نامحرم بیگانه . و منظورم از این نامحرم مطلق مرد و زنى است که محرم ولایت الهى و ولایت اولیاء الله نیست . و بند هجدهم ((دفتر دل )) در این امر مطلوب است ، و آن اینکه :

سخن بنیوش و میکن حلقه گوش
مکن این نکته را از من فراموش

حذر بى دغدغه از صحبت غیر
چه در مسجد بود غیر و چه در دیر

که اغیارند نامحرم سراسر
چه از مرد و چه از زن اى برادر

دل بى بهره از نور ولایت
بود بى بهره از نور درایت

ز نامحرم روانت تیره گردد
قساوت بر دل تو چیره گردد

چه آن نامحرمى بیگانه باشد
و یا از خویش و از همخانه باشد

ترا محرومى از نامحرمانست
که نامحرم بلاى جسم و جانست

مرا چون دیده بر نامحرم افتد
ز اوج انجلایش در دم افتد

به روز روشن است اندر شب تار
به نزد یار خود دور است از یار

همین نامحرم است آن ناس نسناس
که استیناس با او آرد افلاس

فصل هفتم : در احتراز از دعاى ملحون است . و در آن دو تبصره است .

غرض ما در این فصل احتراز از لحن در دعا است یعنى سخن در دعاى ملحون و اعراب ادعیه و اذکار است که عبارت دعا را صحیح باید خواند زیرا دعاى ملحون به سوى خدا بالا نرود.
با اختلاف اعراب کلمات در معانى آنها نیز تغییر حاصل مى شود و صورت مخالف با معنى مى گردد و لفظ ملحون موجب نفرت طبع سامع مى گردد. در ((اصول کافى )) از جمیل بن دراج روایت شده است که قال ابو عبدالله (علیه السلام ): اءعربوا حدیثنا فانا قوم فصحاء (ج ۱ ص ۴۲ معرب ). و در روایت دیگر آمده است که آنحضرت فرمود: نحن قوم فصحاء اذا رویتم عنا فاعربوها ((عده الداعى ))ص ۱۰ ط ۱)

از حضرت امام ابو جعفر جواد – علیه الصلوه و السلام – روایت است که انه قال : ما استوى رجلان فى حسب و دین قط الا کان اءفضلهما عندالله عزوجل آدبهما. قال : قلت : جعلت فداک قد علمت فضله عندالناس فى النادى و المجالس فما فضله عندالله عزوجل ؟ قال (علیه السلام ): بقراءه القرآن کما انزل ، و دعائه الله عزوجل من حیث لایلحن ، و ذلک ان الدعاء الملحون لایصعد الى الله عزوجل .
(باب ۴۹ ((ارشاد القلوب دیلمى )) و ((عده الداعى ))ص ۱۰).

امام فرمود: ((دو مرد برابر در حسب و دین آن که ادیب تر است در نزد خدا برتر است . راوى گفت : فدایت شوم هر آینه فضل ادیب را نزد مردم در انجمنها و مجالس دانستم فضل او نزد خداى عزوجل چگونه است ؟ فرمود: زیرا قرآن را چنانکه نازل شده است قرائت مى کند، و در خواندن خداى عزوجل دعا را درست مى خواند چه اینکه دعاى نادرست به سوى خداى عزوجل بالا نمى رود))

ابن فهد در ((عده )) گوید: ان الاحکام تتغیر بتغیر الاعراب فى الکلام ، اءلا ترى الى قوله (صلى الله علیه وآله ) حین سئل : انا نذبح الناقه و البقره و الشاه و فى بطنها الجنین اءنلقیه اءم ناءکله ؟ قال (صلى الله علیه وآله ): کلوه ان شئتم فان ذکاه الجنین ذکاه امه . فبعض الناس یروى ذکاه الثانى (کذا – الذکاه الثانیه ظ) بالرفع فیکون معناه ان ذکاه امه تبیحه و هى کافیه عن تذکیه . و بعض رواها بالنصب فیکون معناه ان ذکاه الجنین مثل ذکاه امه فلا بد فیه من تذکیه له بانفراده و لا تبیحه ذکاه امه . فافهم ذلک فانه من مغاض الفهم و رقیق العلم .

یعنى ((با دگرگونى اعراب ، احکام نیز دگرگون مى شوند مثلا از پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) پرسیدند که شتر و گاو و گوسفند را تذکیه مى کنیم و در آنها جنین است . آیا آن را بیاندازیم یا بخوریم ؟ فرمود: اگر خواهید بخورید زیرا که ذکات جنین ذکات مادر اوست . در این جمله ذکاه الجنین ذکاه امه اگر ذکات دوم را به رفع بخوانیم معناى آن چنین است که ذکات جنین همان ذکات مادر اوست که جنین را نباید تذکیه کرد بلکه به تذکیه مادر، او نیز مذکى است یعنى ذکات مادر مبیح اکل اوست . و اگر به نصب بخوانیم معناى آن چنین است که ذکات جنین مثل ذکات مادر اوست یعنى جنین را باید مثل مادرش تذکیه کرد که اگر شتر است به نحر و اگر گاو و گوسفند است به ذبح .))

این سخنى سخت استوار است که معانى و احکام به تغیر اعراب متغیر مى گردند و شواهر در پیرامون آن بسیار است لذا مى بینیم که اهتمام و عنایت علماى سابق ما در ضبط قراءات قرآنى و اجازات روایى تا چه اندازه بوده است چنانکه کتب قراءات و درایه و اقسام اجازات گواهند. و کتب مربوطه در این امور و نقل وقایع قرائى و ادبى در آنها بدان حد است که ورورد در آنها موجب خروج از موضوع رساله خواهد شد. و نه تنها مسلمان اهتمام در قراءات داشتند بلکه در رسم الخط قرآن نیز همت گماشتند که به همان صورت مکتوب کتاب وحى محفوظ مانده است یعنى رسم الخط قرآن سماعى است و کتاب ((نثر المرجان فى رسم نظم القرآن )) تالیف عالم نبیل محمد غوث را در این امر اهمیت بسزا است .

تبصره : کلام امام جواد (علیه السلام ) محمول برتر غیب و حث فراگرفتن علوم ادبى و ناظر به مدح و فضیلت آن علوم است که دعاى به اعراب صحیح را کمال و رتبتى است که در ملحون آن نیست نه اینکه اعراب و معرفت نحو یکى از شروط و آداب دعا باشد. عبارت دعا مقبول بودن که مراد از تعبیر به صعود آنست غیر از استجابت دعا و حال و دل شکسته داشتن است . صحت لفظ را شاءنى است و رتبت معنى را شاءنى دیگر و چون جمع شوند نور على نور است . لذا منطق وحى و سفراى حق و هادیان خلق قاطبه مرد و زن اعم از عوام و خواص را به دعا و ذکر و رابطه با پروردگار دعوت فرمودند و بدانان وعده و نوید داده اند که لحن نادرستشان به صورت دست در مى آید و مقبول مى شود که انما الاعمال بالنیات ، و نیه المرء خیر من علمه و در هر دو حدیث رسول الله (صلى الله علیه وآله ) است و در عین حال آنرا به فرا گرفتن علوم ادب خوانده اند.

مثلا اگر عوامى به زبان عامیانه رائج وصیت کند که فلانى را از ثلث مال من نامحروم نکنید، یقین داریم مراد این است که او را محروم نکنید که وصى باید از ثلث مال موصى به طور متعارف چیزى به او دهد. و رسول الله (صلى الله علیه وآله ) فرمود: سین بلال در نزد خداوند شین است .

و فرمود: ان الرجل الاءعجمى من امتى لیقراء القرآن بعجمیه فتعرفه الملائکه على عربیه (عده الدعى ص ۱۳ ط ۱)
و فى الکافى باسناده الى حفص ، عن موسى بن جعفر (علیه السلام ): یا حفص من مات من شیعتنا و لم یحسن القرآن علم فى قبره لیرفع الله به من درجته – الحدیث . (ص ‍ ۴۴۳ ج ۲ معرب )

ابن فهد – رضوان الله تعالى علیه در ((عده الداعى )) نقل کرده است که : جاء رجل الى اءمیرالمومنین (علیه السلام ) فقال : یا اءمیرالمؤ منین ان بلالا کان یناظر الیوم فلانا فجعل یلحن فى کلامه و فلانا یعرب و یضحک من بلال . فقال اءمیرالمومنین (علیه السلام ): یا عبدالله انما یراد اعراب الکلام و تقویمه لتقویم الاءعمال و تهذیبها، ما ینفع فلانا اعرابه و تقویمه لکلامه اذا کانت اءفعاله ملحونه تنج لحن ؟ و ما ذایضر بلالا لحنه فى کلامه اذا کانت اءفعاله مقومه احسن تقویم و مهذبه احسن تهذیب ؟.

یعنى : ((مردى نزد امیرالمؤ منین (علیه السلام ) آمد و بدان حضرت عرض کرد که : بلال با فلانى مناظره مى کند و الفاظ وى ملحون است و آنکس عباراتش معرب و صحیح است و به بلال مى خندد. امام فرمود: اى بنده خدا اعراب و تقویم کلام براى تقویم و تهذیب اعمال است ، آنکس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب کلامش سودى ندهد، و بلال را که افعالش بدرستى آراسته است لحن الفاظش زیانى نرساند)).

آرى با الفاظ بازى کردن و عبارت پردازى کردن حرفى است و دل آگاه و سوز و گداز داشتن و با حسن مطلق بسر بردن امرى دیگر است . و چه بسا ارباب مقال و سرگرم به قبل و قال و انباشته از اصطلاحات اند که دل مرده و روح افسرده دارند همانطور که در ((دفتر دل )) ثبت است :

گمانت این که با خرج عبارات
به کر و فر و ایماء و اشارات

سوار رفرفستى و براقى
ورم کردى و پندارى که چاقى

نحوى و صرفى بودن حرفى است و آدم بودن و سلوک الى الله داشتن امر دیگر، اگر در یکجا جمع شدند چه بهتر. و مطلب عمده این است که جوهر نفس داعى ملحون نباشد. آیا ماجراى مرد نحوى را در کشتى با کشتیبان که عارف رومى در مجلد اول ((مثنوى )) آورده است شنیده اى ؟:

آن یکى نحوى به کشتى در نشست
رو به کشتیبان نمود آن خود پرست

گفت هیچ از نحو خواندى گفت لا
گفت نیم عمر تو شد بر فنا

دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم گشت خاموش از جواب

باد کشتى را به گردابى فکند
گفت کشتیبان بدان نحوى بلند

هیچ دانى آشنا کردن بگو
گفت نى از من تو سباحى مجو

گفت کل عمرت اى نحوى فناست
زانکه کشتى غرق در گردابهاست

در عین حال باید سعى شود که قرآن کریم ادعیه اعم از ماثور و غیر ماثور صحیح قرائت شود. فى الکافى عن اءبى عبدالله (علیه السلام ) قال : اءعرب القرآن فانه عربى (ص ‍ ۴۵۰ ج ۲ معرب ). ((مع ذلک فاقراءوا ما تیسر من القرآن )) (المزمل : ۲۱). ((تدبر ترشد ان شاء الله تعالى .))

تبصره : روایت ذکات جنین ، صحیح آن این است که ذکات دوم مرفوع و خبر اول است که ذکاه جنین همان ذکاه ام او است بلى اگر جنین زنده خارج شود باید او را نحر یا ذبح کرد. و شقوق بحث آن موکول به کتب فقهى است و روایات مربوط به آن در سماء و عالم ((بحار)) و اقوال طائفه اى از علماء نقل شده است (ج ۱۴ ط ۱ ص ۸۱۸). ورود بحث در آن سبب خروج از موضوع رساله مى شود. مرحوم مجلسى در همین مورد بعد از نقل اخبار گوید: و اعلم اءن المقطوع به فى کلام الاصحاب اءن تذکیه الام تکفى لتذکیه الجنین وحله اذاتمت خلقته و اءشعرو و اءوبر. و الحکم فى الاخبار مختلف ففى بعضها منوط بتمام الخلقه ، و فى بعضها بالشعروا لوبر، و فى بعضها بالشعر، و فى بعضها بتمام الخلقه و الشعر و کان بینها تلازم فیحصل الجمع بین الجمیع کما قال فى ((س )): و من تمام الخلقه الشعر و الوبر، والمشهور بین المتاخرین انه لافرق بین اءن تلجه الروح و عدمه لاطلاق النصوص . آنگاه حدیثى را که از ((عده )) ابن فهد نقل کرده ایم فرموده است از عامه روایت شده است : و قدروى العامه عن النبى (صلى الله علیه وآله ): انا نذبح الناقه – الحدیث

فصل هشتم : در دعاى ماثور و غیر ماثور است و در آن یک تبصره است .

در این فصل بحث از دعاى ماثور و غیر ماثور است و نتیجه مستفاد آن براى اهل بصیرت بسیار گرانقدر است . ماثور آنست که از پیغمبر و امام منقول است . و خواندن غیر ماثور خواه شخص را قدرت آن باشد که از خود انشاء کند، و یا دیگرى انشاء کرده است بخواند، جائز است و کسى آن را حرام ندانسته است و مانع نشده است چنانکه در ابتداى تصنیف و تالیف و وعظ و خطابه وصلوه جمعه و عیدین و نظیر آنها حق سبحانه را هر کس به لسان خود حمد و ثناء مى کند، و سیره علماء بر این سارى است و آن را روا دارند. نقل نکته ۸۸۴ ((هزار و یک نکته )) در بیان این مطلب لازم است که آنچه را در این فصل باید بگوئیم در آنجا بطور اجمال گفته شده است ، و آن اینکه : اهل بصیرت باید به ذیل این حدیث شریف توجه تام داشته باشند:

فى کتاب الطلب لاءبى عتاب عبدالله بن بسطام و اءخیه الحسین بن بسطام النیسابوریین : وحدثنا اءبوعتاب عبدالله بن بسطام قال : حدثنا محمد بن خلف قال : حدثنا الوشاء قال : حدثنا عبدالله بن سنان ، عن اءخیه محمد بن سنان قال : قال جعفر بن محمد – علیهما الصلوه و السلام -: ما من اءحد تخوف البلاء فتقدم فیه بالدعاء الا صرف الله عنه ذلک البلاء. اءما علمت ان اءمیرالمؤ منین (علیه السلام ) قال : ان رسول الله (صلى الله علیه وآله ) قال : یا على ! قلت : لبیک یا رسول الله ! قال : ان الدعاء یرد البلاء و قد ابرم ابراما.

قال الوشاء: فقلت لعبدالله بن سنان : هل فى ذلک دعاء موقت ؟ قال : اءما انى فقد ساءلت عن ذلک الصادق (علیه السلام ) فقال : نعم ، اءما دعاء الشیعه المستضعفین ففى کل عله من العلل دعاء موقت ، و اءما دعاء المستبصرین فلیس فى شى ء من ذلک دعا موقت لاءن المستبصرین البالغین دعاوهم لایحجب (ص ۳۳ ط ۱)
این نکته مستبصر را قره العین است . و بر این مبنى سید بن طاوس – رحمه الله – در دعاء هلال شوال ((اقبال )) (ص ۳۰۵ ط رحلى ) فرماید: فصل فیما نذکره من کیفیه الدخول فى شهر شوال و ما اءنشاءناه عند رویه هلاله – الى قوله – و اءما ما یقال عند رویه هلال شوال فقد قدمنا فى کتاب عمل الشهر دعاء اءنشاءناه یصلح لجمیع الشهور، فان لم یجده فلیقل عند رؤ یه الهلال المذکور: اللهم انک قد مننت علینا بضیاءالبصائر و الابصار – الخ که از منشئات خود سید است و نظائر آن از علماى مستبصر بسیار است . مرحوم استاد علامه طباطبائى صاحب ((تفسیر المیزان )) مى فرمود: سید بن طاوس و ابن فهد صاحب ((عده الداعى )) و سید بحر العلوم از کمل بوده اند. علاوه اینکه ذیل حدیث مذکور سرى مستسر براى اهل سر است و اشارات قرآنى نیز بدان بسیار است از جمله در آیات سوره صافات تدبر شود – انتهى .

این بود قسمت از نکته یاد شده که نقل آن را در اینجا لازم دانسته ایم . امام (علیه السلام ) فرمود: دعاء موقت براى شیعه مستضعف است اما شیعه مستبصر براى او دعاء موقت نیست که خود مى داند چه بگوید و چگونه بخواهد زیرا که بالغ است یعنى به حد بلوغ عقلى و رشد فکرى رسیده است و به زبان آمده است و به فعلیت رسیده است . و لما بلغ اشده و استوى آتیناه حکما و علما (قصص : ۱۵).

قرآن کریم بسیارى از غرر دعاها و حکم و کلمات برگزیدگان حق سبحانه را نقل فرموده است این بزرگان منشى آنها بوده اند و از دیگرى ذکر و دعا نگرفته اند. آرى انسان مستبصر بالغ چنین است که خود لسان الله مى گردد و به بلوغ کمال خود مى داند که چگونه بخواهد و بخواند و ادب مع الله را مراعات کند و او را با چه زبانى وصف کند.
و آنکه گفته ایم : از جمله در آیات سوره صافات تدبر شود، غرض ما این است که خداوند سبحان در آن فرموده است : سبحان الله عمایصفون # الا عبادالله المخلصین (۱۶۰ – ۱۶۱) و به تقریر دلپذیر صاحب ((تحفه الملکوت فى السیر و السلوک )): ((یعنى ایشان مى توانند ثناى الهى به آنچه سزاوار بارگاه اوست بجا آورند، و صفات کبریایى را بشناسند و این غایت مرتبه مخلوق است و نهایت منصب ممکن . و تا ینابیع حکمت به امر خداوند بى ضنت از زمین دل ظاهر نشود بنده این جرعه را نتواند کشید، و تا طى مراتب عالم ممکنات را نکند و دیده در مملکت وجوب و لاهوت نگشاید به این مرتبه نتواند رسید. آرى تا کشور امکان را در ننوردد پا بر بساط عند ربهم نتواند گذاشت ، و لباس ‍ حیات ابدیه نتواند پوشید و حال آنکه بندگان مخلص را عطاى حیات ابدیه ثابت و در نزد پروردگار خود حاضرند و لا تحسبن الذین قالوا فى سبیل الله اءمواتا بل اءحیاء عند ربهم یرزقون و رزق ایشان همان رزق معلوم است که در حق مخلصین فرمود: اولئک لهم رزق معلوم )).

تبصره : به مناسبت در دعاى غیر ماثور، اینک درباره حدیث من بلغ نیز به اختصار گوییم : اگر دعائى روایت شده است ثوابى که در آن روایت راجع به آن دعا مذکور است به خواننده آن داده مى شود هر چند واقعا از معصوم نباشد چنانکه در روایات فریقین آمده است ، و به همین حکم است اگر طریق روایت دعا ضعیف و اسناد آن سست باشد و آن که آگاه به ضعف سند است به قصد قربت مطلق دعا را مى خواند نه به قصد ورود و خصوصیت .

در مجلد اول ((بحار الانوار)) (ص ۱۴۹ ط ۱) بابى بدین عنوان است : ((باب من بلغه ثواب من الله على عمل فاءتى به )) آنگاه مرحوم مجلسى چند روایت از ((ثواب الاعمال )) صدوق و ((محاسن )) برقى و ((کافى )) کلینى در موضوع من بلغه نقل فرموده است از آن جمله اینکه : سن : اءبى ، عن على بن الحکم ، عن على بن الحکم ، عن هشام بن سالم ، عن اءبى عبدالله (علیه السلام ) قال : من بلغه عن النبى (صلى الله علیه وآله ) شى ء من الثواب فعمله کان اءجر ذلک له و ان کان رسول الله (صلى الله علیه وآله ) لم یقله . و بعد از نقل این حدیث فرموده است : هذا الخبر من المشهورات رواه الخاصه و العامه باءسانید و رواه ثقه الاسلام فى الکافى – الخ .
در کتب اصول فقه نیز در پیرامون آن بحث شده است و رد و ایراد به میان آورده اند. ورود در هر بحث موجب خروج از موضوع رساله مى شود. نکته ۶۴۶ ((هزار و یک نکته )) نیز در این موضوع است .

فصل نهم : در دو مطلب است یکى در اختلافات سنوخ احوال دعات ، و دیگر در بیان نحوه افاضه القاعات . و در آن یک تبصره است

دو مطلب در این فصل براى اهل ذکر و دعا و وحدت و خلوت و سلوک و ریاضت که به کمال انقطاع الى الله نائل آمده اند اهمیت بسزا دارد که حقا سهل انگارى در توجه بدین دو مطلب نارواست و باید این کنوز اسرار را قدر دانست .
مطلب اول اینکه : در کتب و رسائل ارباب سیر و سلوک مثل ((تحفه الملوک )) سید بحرالعلوم و غیرها، سنوح احوالى از خودشان در اثناء سیر و سلوک خبر مى دهند مثلا در همین ((تحفه )) فرماید: ((و از جمله آثار، به صدا آمدن قلب است ، و در مبادى آوازى مانند آواز کبوتر و قمرى از او ظاهر شود، و بعد از آن صدائى چون انداختن مهره در طاس که در آن پیچیده مسموع شود)) – الخ .

و همچنین دیگران حکایاتى از خود دارند. غرضم این است که آگاهى بدین گونه احوال رهزنت نشود که باید به همان کیفیت براى تو هم پیش آید چه اینکه وجودات مقیده را احکام متخالفه است و هر یک را حکمى خاص .
براى هر شخص به وفق اقتصادى استعداد و ترکیب مزاج و قابلیت او در اثناى سیر و سلوک وارداتى روى مى آورد. همانطور که چهره ها و لهجه ها مختلف اند استعدادها نیز مختلف اند و مطابق اختلاف استعداد واردات قلبى و آثار وجودى و استفاضه فیض الهى مطلقا گوناگون اند و الله فضل بعضکم على بعض فى الرزق (نحل : ۷۲)، و لقد فضلنا بعض النبیین على بعض (اسراء: ۵۶)، تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض (بقره : ۲۵۴). پس اگر پشت به این ده و رو به شهر آورده اى این نکته حلقه گوشت باد و فراموشت مباد.

آن که ((تحفه )) نقل کردیم که از جمله آثار به صدا آمدن قلب است ، در قصیده لامیه دیوان الین کمترین چند اثر گفته آمد از جمله اینکه :

شبى در انتظار مقدم دوست
ز مژگانم شدى باران وابل

بشستم دیدگانم را که یارم
ببینم روى آن نیکو خصائل

بناگه ماسوى در لرزه آمد
که گویى شش جهت بودى زلازل

صداهاى مهیب رعد آشام
چنان کز قله ها آید جنادل

همى گفتم که رو آورد دشوار
همى گفتم که اللهم سهل

همى گفتم قیامت گشت قائم
همى گفتم که اللهم مهل

که تا لطف جناب دوست ما را
رهانید از چنان احوال هائل

مطلب دوم اینکه : آنچه عائدت مى شود و القاءات و تمثلاتى که به تو روى مى آورد، همه درونى اند نه بیرونى ، و به عبارت روشن تر همانطور که در فصل پنجم گفته ایم هر یک از کلمات وجودى جدولى از بحر وجود است که آن را ملکوت اوست فسبحان الذى بیده ملکوت کل شى ء و الیه ترجعون (یس : ۸۴). این انتساب کلمات نورى موجودات به وجود حقیقى که حق سبحانه است همانست که کمل اهل توحید فرموده اند: ((هویه کل شى ء فى الحقیقه شعاع هویته )). و از این شعاع تعبیر به رب شى ء و سر و حصه او نیز مى شود. این حدیث صادقى است سلام الله تعالى علیه : یفصل نورنا من نور ربنا کشعاع الشمس من الشمس .

و ایضا: ان روح المومن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمش بها (کافى معرب ج ۲ص ۱۳۳). پس تعبیر به شعاع ناص است که اشیاء به تمامتشان از علم به عین نازل نشده اند بلکه نازل شده اند در حالى که متصل به اصل خودشانند و اصلشان همان ملکوتشان است که بیده ملوت کل شى ء و الیه ترجعون ، فافهم .

در میان این جدولها انسان ها بزرگترین جدول بحر وجود است . اگر این جدول درست تصفیه و لایروبى شود مجراى آب حیات و مجلاى ذات و صفات مى گردد. غرض اینکه آنچه بر تو فائض مى شود در تو فائض مى شود انزل من السماء ماء فسالت اءودیه بقدرها (رعد: ۱۸). و در تو کارخانه اى به نام دستگاه خیال است که از قدرت کامله حق سبحانه معانى را صور مى دهد، هر معنى را به صورتى مناسب وى که مظهر اسم شریف مصور است . پس بدان که در تحصیل علوم و معارف و اعتلاى به مقام قرب الى الله و لقاء الله به انتظار اینکه چیزى از خارج حقیقت تو از در درآید و در نزد تو صورت یابد و حضور بهمرساند نباید باشى بلکه آن علوم و معارف و تمثلات آنها همه در تو تحقق مى یابند، و آن اعتلاء ارتقا و اشتداد وسعه وجودى تو به حسب کمال یعنى اتصات گوهر ذات تو به صفات ربوبى و تخلق تو به اخلاق الهى است . و بیان نحوه این فیضان و مسائل دیگر در حول این امور را به نحو مستوفى در کتاب ((دروس اتحاد عاقل به معقول )) مدلل و مبرهن ساخته ایم الحمد لله رب العالمین .

و بدان که چون این جدول تصفیه و لایروبى شود، انوار الهى زلال و صافى در وى پدید آید، وگرنه مثل حقائق الهیه در جداول مثل باران که از آسمان نازل مى شود پاک و پاکیزه است و در جدول و مجارى و اودیه و لجنهاى زمین رنگ و بو مى گیرد خواهد بود.

در باب دهم ((مصباح الشریعه )) آمده است که :
ولتکن صفوتک مع الله تعالى فى جمیع طاعاتک کصفوه الماء حین اءنزله من السماء. یعنى : ((باید صفاى تو با خداى تعالى در همه طاعات تو مانند صفاى آب زمانى که خداوند آنرا از آسمان فرو مى بارد بوده باشد))
و نیز بدان که اگر چاهى حفر کنى که به آب نرسیده باشد، و بخواهى از بیرون سطل سطل از اینجا و از آنجا در او آب بریزى بالاخره آن چاه مفید نمى افتد و آب نمى دهد و به کارت نمى آید، و آن وقت چاه آب خوراکى نافع خواهد بود که به آب رسیده است و از خود او آب بجوشد که هر چه بکشى جریان آب بیشتر و گواراتر خواهد بود، مثل شخص انسان نیز اینچنین است از فرا گرفتن یک اصطلاح و مفهوم از این ، و فرا گرفتن یک اصطلاح و مفهوم از آن بخواهد به فعلیت برسد و به کمال خود نائل آید مثل آن چاه به آب نرسیده و از اینجا و از آنجا پیمانه پیمانه در او آب ریختن است . سعى کن تا به آب برسى با اینکه از آب بریده نیستى . و چون به آب رسیده اى آنوقت است که حسن حال دارى و ابتهاج تو به وصف نمى آید. در دعاى ماثور آمده است که : اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک . پس خداى تعالى حسن حال دارد، آرى این حسن حال همانست که شیخ در فصل هجدهم نمط بهجت و سرور ((اشارات )) فرمود: ((اجل مبتهج بشى ء هو الاول بذاته )). فافهم .

و نیز بدان که احوال این جدولها در مکاشفات و مشاهدات انسان حتى در رویاهاى مناماتش اثر مى گذارد و آنها را رنگ مى دهد، پس درست بیندیش و در راه تحصیل عقائد حقه در کنف استادى تربیت شده و راه پیموده خویشتن را رهایى دهى و سعادت ابدى را به دست آورى ((ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم )).
تبصره : در اقسام القاعات و تمیز صحیح آنها از سقیم در نفحه دوازدهم ((نفحات )) صدرالدین قونوى (ص ۹۷ ط ۱ چاپ سنگى ) و در ((مصباح الانس )) علامه ابن فنارى (ص ۱۵ ط ۱) و در شرح علامه قیصرى بر دیباچه ((فصوص الحکم )) شیخ عارف محیى الدین عربى (ص ۵۵ و ۵۶ ط ۱) به طور مستوفى و مفصل عنوان شده است ، اگر خواهى رجوع کن که مائده هایى پر از عائده و فائده اند.

فصل دهم : در ادب مع الله است که به هفت قلم آراسته شده است و در آن سه تبصره است

غرض ما در این فصل این است که مطلب اهم در دعا ادب مع الله است و آن به هفت قلم آراسته مى شود:
الف – در ادب مع الله حضور قلب باید که در خطاب و مناجات توجه به حق باید و گرنه دعاء با انصراف قلب به غیر و عدم توجه به حق سبحانه محض سوء ادب است ، و این دعا قرب نیاورده بعد مى آورد. بر آن باش تا مقام عندیت را حائز شوى فى مقام صدق عند ملیک مقتدر، که عبدالله عندالله است . به نکته ۴۸۳ ((هزار و یک نکته )) رجوع شود.

همى عنداللهى اى خواجه گر عبداللهى
همه انست به خدا هست اگر انسانى

ب – و دیگر ادب مع الله ایجاب مى کند که بدون اذن و امر به تصرف در برنامه اى از برنامه هاى چرخ نظام تکوینى ، و حکمى از احکام کتاب تشریعى ، دست تصرف به چیزى دراز نکند. و اگر چیزى به تو دادند ادب اقتضا مى کند که در ازاى آن عبد شکور باشى نه اینکه بى اجازه مولى آن را به هر نحو بخواهى صرف کنى . و چه بسیار از اولیاء الله که به آنان دست تصرف عطاء شده است و لکن ادب و معرفتشان مانع از اعمال تصرف شده اند. همانطور که در فص لوطى ((فصوص الحکم )) آمده است : فان اءوحى الیه بالتصرف بجزم تصرف ، و ان منع امتنع ، و ان خیر اختار ترک التصرف الا اءن یکون ناقص المعرفه – الخ .

ترجمه آن به تحریر حسین خوارزمى اینکه : ((اگر وحى آید به تصرف تصرف کند، و اگر وحى آید به منع تصرف ممتنع گردد. و اگر تخییر کرده شود میان تصرف و ترک تصرف ، اختیار ترک تصرف کند. پس ظاهر شود به مقام عبودیت ، و تصرف را به حضرت حق باز گذارد از براى تادب به آداب عبودیت و ملازمت آنچه ذات او اقتضاء مى کند از عجز و ضعف ، مگر که مخیر ناقص المعرفت باشد پس تصرف کند و طریق تادب بین یدى الله را مسلوک ندارد به واسطه آنکه نداند که وصف ذاتى او ضعف و فقر و مسکنت و عجز است و وقوف نزد ذاتیات اشرف و اعلى است . و ملاحظه این معنى نکند که تخیر در حق او شاید که ابتلاء من الله باشد، اما چون عارف کامل مى داند که تاثیر و تصرف بنده را عارضى است و ذاتى حق است و مخصوص به حضرت او پس هر گاه که تصرف کند در عالم به همت ، آن تصرف از امر حق باشد)).

ج – دگر ادب مع الله اقتضاء مى کند که از او جز او را نخواهى که این عبادت احباب و احرار است . این امر از بلند همتى عبد است . کسانى که دون همت اند به وفق دنائت خود طلب دارند. یکى از مشایخ ما – رضوان الله تعالى علیه – ما را ترغیب مى فرمود به مثل دعاى سحر حضرت محمد باقر (علیه السلام ) اللهم انى اساءلک من بهائک بابهاه و کل بهائک بهى … که در آن بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفى از حور و غلمان نیست ، اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین تر است .

چرا زاهد اندر هواى بهشت است
چرا بیخبر از بهشت آفرین است

در این معانى در دیگر رسائل چون رساله ((لقاءالله )) و ((مجموعه مقالات )) به تفصیل بحث کرده ایم و روایاتى از غرر احادیث نقل نموده ایم ، نیاز به اعاده و تکرار نیست .

و مطلبى که در اینجا توصیه آن مهم است اینکه : سعى کن حرکت تو چون حرکت ایجادى باشد. حرکت ایجادى حرکت حبى است و از آن تعبیر به سیر حبى نیز مى شود. و این حرکت فوق حرکت طبیعى اعم از نقلى و جوهرى و حرکات اعراض است که در فلسفه عنوان مى شود و در حقیقت شانى از شئون حرکت حبى و ظلى از آنست . اصطلاح سیر حبى ماخوذ از ماثور کنت کنزا مخفیا فاءحببت اءن اعرف است . الحرکه التى هى وجود العالم حرکه الحب ، و قدنبه رسول الله (صلى الله علیه وآله ) على ذلک بقوله : کنت کنزا مخفیا لم اعرف فاءحببت اءن اعرف . فلولا هذه المحبه ما ظهر العالم فى عینه ، فحرکته من العدم الى الوجود حرکه حب الموجد لذلک – الخ (فص موسوى ((فصوص ‍ الحکم ))، شرح قیصرى ص ۴۵۶)

غرض اینکه چنانچه از آن سوى سیر حبى است سعى کن که ترا نیز از این سوى سیر حبى باشد. و دانستى که ((السیر عباره عن تلبس الاحوال المتعاقبه )). و براى عبد سالک هیچ نهجى شیرین تر از سیر حبى نیست .

جهان در سیر حبى شد هویدا
تو مى گو جمله شد از عشق پیدا

نباشد غیر حبى هیچ سیرى
نه خود سیر است عشق و نیست غیرى

در باب بیستم ((مصباح الشریعه )) آمده است که : قال الصادق (علیه السلام ): لقد دعوت الله مره فاستجاب لى ، و نسیت الحاجه لاءن استجابته باقباله على عبده عند دعوته اءعظم و اءجل مما یرید منه العبد و لو کانت الجنه و نعیمها الابد و لکن لا یعقل ذلک الا العالمون العابدون المحبون العارفون صفوه الله و خواصه .
د- دگر اقتضاى ادب مع الله این است که خداى عزوجل را به اسماى حسنى بخوانیم ((و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها)).

در این کریمه دقت در امر ادعوه بها شود که دعوت حق تعالى باید به اسماء حسنى باشد هر چند که او را اسماى غیر متناهى است . و اسماء و صفات عین ذاتند و همه اسماى او حسنى اند ولکن سخن در ادب دعاء است . حق سبحانه را اسماى حسناى غیر متناهى است مطالبى است ، و دعوت او به لحاظ ادب داعى به اسماى حسنى بوده باشد مطلبى دیگر است . در این مقام باید از اهل سر و آداب دانان حرف بشنوى و سخن بیاموزى تا اهل تمیز گردى .

در این مثل که به عرض مى رسانیم اگر دقت شود شاید تا اندازه اى به مقصود نزدیک گردیم : انسانى به شما احسانى کرده است و مى خواهید او را بستایید و یا به اسمى بخوانید، این انسان را اوصاف و اسماء گوناگون است که همه آنها در حفظ نظام وجود انسانى او اصیل اند و با فقدان یکى از آنها نقص اختلال در نطم او پیش خواهد آمد و انسان سالم و تمام نخواهد بود. مثلا عطسه و تنفس و اکل و قواى هضم و باه و غضب و دفع و جذب و نظائرها که هر یک آنها در کمال او دخیل اند و چه بسا که با فساد و عدم یکى از آنها باقى نماند و تن به مرگ دهد، اما چون بخواهى او را بخوانى و وصف کنى ادب اقتضاء مى کند که نداء و وصف به اسمائى خاص باشد چون یا محسن و یا کریم و یا جواد و یا واهب و یا معطى و نظائر آنها نه اینکه خطاب کنى به یاعاطس و یا متنفس و یا من له قوه الباه و نظائر اینها که هر چند براى انسان عنصرى این احوال و اوصاف و اسماء ضرورى و حسنى است ولکن ادب خطاب و محاوره اقتضا مى کند که اسماى ادبى غیر این اسما مانند اسماى دسته قبل بوده باشند. به همین وزان است سر کریمه و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها، فافهم و تبصر.

و از اینجا به معنى توقیفیت اسما پى مى برى که سر این حکم شریف اعنى توقیفیت اسماء چیست . آرى این حکم شریف را اسرار دقیق دیگر نیز هست که در رساله ((توقیفیت اءسما)) آورده ایم و به تفصیل و مستقصى و مستوفى در مسائل توقیفیت اسماء بحث و تحقیق کرده ایم .

بعضى از مشایخ ، صفات سلبیه را به همین معنى دانسته است یعنى آن اسما و صفاتى که اطلاق آنها در دعاء و نداء بر خداوند سبحان ، از روى ادب حائز نمى باشد. و نعم ما قال . مع ذلک کله به این گفتار عارف رومى هم توجهى شود:

موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند

عاشقانرا هر زمان سوزیدنى است
برده ویران خراج و عشر نیست

گر خطا گوید وراخاطى مگو
گر شود پر خون شهید آنرا مشو

خون شهیدان را ز آب او لیتر است
این خطا از صد صواب او لیتر است

تو ز سرمستان قلاوزى مجو
جامه چاکان را چه فرمائى رفو

ملت عشق از همه دنیا جدا است
عاشقانرا مذهب و ملت خدا است

تبصره : در عبارات سلاک الى الله تعالى نظما و نثرا کلماتى از قبیل وجود و موجود و واجب الوجود بذاته و تجلى و عشق و عاشق و معشوق و ساقى و جام و شراب و خمر و سکر و اشباه و نظائر آنها دیده مى شود که دسته اى از آنها را ماخذ قرآنى و روائى است ، و دسته دیگر بر اصطلاحات خاص این فریق است همچنانکه ادیب و فقیه و اصولى و متکلم و محدث و قارى و غیر هم را اصطلاحاتى است و این اصطلاحات محض قراردادى هر طایفه راست که بر آن اصطلاح نه آیتى دارند و نه روایتى و نه لزومى به داشتن آنست … به ذکر چند آیت و روایت تبرک مى جوییم :

۱- الاعباد الله المخلصین # اولئک لهم رزق معلوم # فواکه و هم مکرمون # فى جنات النعیم # على سرر متقابلین # یطاف علیهم بکاءس من معین # بیضاء لذه للشاربین # لافیها غول و لا هم عنها ینزفون (صافات : ۴۱ – ۴۸)
۲- مثل الجنه التى وعد المتقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشاربین و اءنهار من عسل مصفى و لهم فیها من کل الثمرات و مغفره من ربهم ، الایه (محمد (ص ): ۱۶)
۳- ان المتقین فى جنات و نعیم – الى قوله سبحانه – یتنازعون فیها کاءسا لالغو فیها و لاتاءثیم (طور: ۱۸ – ۲۴)
۴- ان للمتقین مفازا # حدائق و اءعنابا # و کواعب اءترابا و کاءسا دهاقا # لایسمعون فیها لغوا و لاکذابا # جزاء من ربک عطاء حسابا (نباء: ۳۲ – ۳۷)

۵- والسابقون السابقون # اولئک المقربون # فى جنات النعیم – الى قوله تعالى – یطوف علیهم ولدان مخلدون # باءکواب و اءباریق و کاءس من معین # لایصدعون عنها و لاینزفون (واقعه : ۱۱ – ۲۰).
۶- ان الاءبرار لفى نعیم # على الارائک ینظرون # تعرف فى وجوههم نضره النعیم # یسقون من رحیق مختوم # ختامه مسک و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون# و مزاجه من تسنیم # عینا یشرب بها المقربون (مطففین : ۲۳ – ۲۹).

۷- ان الاءبرار یشربون من کاءس کان مزاجها کافورا # عینا یشرب بها عبادالله یفجرونها تفجیرا # – الى قوله سبحانه – و یطاف علیهم بانیه من فضه و اکواب کانت قواریرا # قواریر من فضه قدروها تقدیرا # و یسقون فیها کاءسا کان مزاجها زنجبیلا – الى قوله تعالى – و سقیهم ربهم شرابا طهورا # ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا. (هل اتى : ۶ – ۲۳)

۸- در تفصیر و سقیهم ربهم شرابا طهورا، کلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد – صلوات الله علیهم اءجمعین – مروى است که مسحه اى از علم الهى و قبسى از نور مشکوه رسالت و نفحه اى از شمیم ریاض امامت است ، و آنرا امین الاسلام طبرسى در تفسیر شریف ((مجمع البیان )) بدین صورت روایت کرده است :
اءى یطهرهم عن کل شى ء سوى الله اذ لاطاهر من تدنس بشى ء من الاءکوان الا الله . رووه عن جعفر بن محمد (علیهما السلام )

چنانکه در دیگر کتب و رسائلم گفته ام : من در امت خاتم (صلى الله علیه وآله )، از عرب و عجم کلامى بدین پایه که از صادق آل محمد – صلوات الله علیهم – در غایت قصواى طهارت انسانى روایت شده است از هیچ عارفى نه دیده ام و نه شنیده ام .

حدیث به صورت مفرد یعنى روى روایت نشده است بلکه به صیغه جمع یعنى رووه مروى است . پس حدیث خیلى ریشه دار است که جمعى آن را روایت کرده اند.
رب ابرار ساقى ابرار است و در این رب و اضافه آن به ((هم ))، هم مطلبى است که :

نهفته معنى نازک بسى است در خط یار
تو فهم آن نکنى اى ادیب من دانم

و در فصل پنجم بدان اشارتى نموده ایم . طهور در لغت عرب صیغه مبالغه طاهر است یعنى طاهر پاک است و طهور پاک پاک کننده . پس شرابى که از دست ساقیشان مى نوشند، علاوه بر اینکه پاک است پاک کننده هم هست .

آب مضاف ممکن است که طاهر باشد اما مسلما طهور نیست ولکن مطلق آن هم طاهر است و هم طهور.
این شراب ابرار را از چه چیز تطهیر مى کند؟ امام (علیه السلام ) فرموده است از هر چه که جز خداست ، زیرا طاهر از دنس اکوان جز خدا نیست . دنس چرک است و اکوان موجودات . و مراد نقص امکانست که خداوند از نواقص ممکنات طاهر است زیرا که صمد حق است .

این شراب انسان را از ماسوى الله شست و شو مى دهد و اینچنین انسان به نور شهود مى یابد که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و حقیقت فاءینما تولوا فثم وجه الله برایش تجلى مى کند.
در عبارات اهل دل که خطاب به ساقى مى شود و شراب طلب مى کنند مراد همین سقیهم ربهم شرابا طهورا است ، و شراب این آیه و خمر در آیات یاد شده را به فارسى تعبیر به ((مى )) مى کنند. و کاءس را گاهى به قدح و گاهى به جام و پیمانه و پیاله تعبیر مى نمایند. این عالم نامور روحانى جامع علوم عقلى و نقلى اسلامى ملا مهدى نراقى است که گوید:

بیا ساقیا من به قربان تو
فداى تو و عهد و پیمان تو

مئى ده که افزایدم عقل و جان
فتد در دلم عکس روحانیان

شنیدم ز قول حکیم مهین
فلاطن مه ملک یونان زمین

که مى بهجت افزا و انده زداست
همه دردها را شفا و دواست

نه زان مى که شرع رسول انام
شمرده خبیث و نموده حرام

از آن مى که پروردگار غفور
نموده است نامش شراب طهور

بیا ساقى اى مشفق چاره ساز
بده یک قدح زان مى غم گداز

۹- تاسع ((بحار)) (ص ۵۸۰) به نقل از ((خرائج )) قطب راوندى ، قال الباقر (علیه السلام ): خرج على (علیه السلام ) یسیر بالناس حتى اذا کان بکربلاء على میلین اءو میل تقدم بین اءیدیهم حتى طاف بمکان یقال له المقدفان فقال (علیه السلام ): قتل فیها مائتانبى و مائتاسبط کلهم شهداء، و مناخ رکاب و مصارع عشاق ، شهداء لایسبقهم من کان قبلهم و لایلحقهم من بعدهم .

در این حدیث کلمه عشاق ذکر شده که جمع عاشق است و معشوق این عاشق حق سبحانه و تعالى است .
۱۰- باب عبادت ((اصول کافى )) (ج ۲ معرب ص ۶۸) باسناده الى عمروبن جمیع عن اءبى عبدالله (علیه السلام ) قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله ): افضل الناس من عشق العباده فعانقها و اءحبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها، فهو لایبالى على ما اءصبح من الدنیا على عسر اءم على یسر.

این روایت ((اصول کافى )) است که رسول الله (صلى الله علیه وآله ) فرمود: اءفضل الناس من عشق العباده …
۱۱- ماده ع ش ق ((سفینه البحار)) النبوى (صلى الله علیه وآله ): ان الجنه لاءعشق لسلمان من سلمان للجنه .
۱۲- ((صحیفه ثانیه سید الساجدین (علیه السلام ))) که عالم محدث جلیل شیخ حر عاملى صاحب ((وسائل الشیعه )) جمع آورى فرموده است . امام در مناجات العارفین آن صحیفه چنین خطاب دارد: الهى فاجعلنا من الذین توشجت اءشجار الثوق الیک فى حدائق صدورهم ، و اءخذت لوعه محبتک بمجامع قلوبهم ، فهم الى اءوکار الافکار یاءوون ، و فى ریاض القرب و المکاشفه یرتعون ، و من حیاض المحبه بکاءس الملاطفه یکرعون .
امام مى فرماید: ((ما را از کسانى قرار ده که جام ملاطفت را از حوضهاى محبت سر مى کشند)).

ساقى حسن فداى تو خم ده پیاله چیست
امروز ده به نقد و به فردا حواله چیست

بى شغلم و سزاست به خمخانه کار من
مزدم قبول توست کتاب و قباله چیست

۱۳- محدث شهیر سید جزائرى در ((انوار نعمانیه )) در عنوان نور فى الحب و در درجاته روایت نقل کرده است از ابن عباس عن النبى (صلى الله علیه وآله ) انه قال : من عشق و کتم و عف غفرالله له و اءدخله الجنه (ص ۳۰۳ طبع حاج موسى )

و خود سید گوید: الحب هو میل الطبع الى الشى ء الملتذ، فان تاءکد ذلک المیل و قوى سمى عشقا. تا اینکه در بیان مراتب آن گوید: اءما المرتبه الرابعه و هى العشق فاشتقاقه من العششقه و هى نبت یلتف على الشجره من اءصلها الى فرعها فهو محیط بها کما اءن العشق محیط بمجامع القلب .تا پس از نقل حکایتى گوید: و هذه الحاله قد کانت فى الحب الحقیقى و ذلک اءن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) لما کانت النصال تلج فى بدنه الشریف من الحروب کان الجراح یخرجها منه اذا اشتغل بالصلاه لعدم احساسه بها ذلک الوقت لاشتغال قلبه بعالم القدس و ملک الجبروت – الى قوله – و هکذا عشاق الله سبحانه

و نیز سید در ص ۳۰۷ همان نور یاده شده امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را به سید العاشقین وصف مى کند و مى گوید: روى اءنه قال رجل لسید العاشقین امیرالمؤ منین (علیه السلام ): ما بال وجهک تعلوه الاءنوار و انت على هذا الحسن و الجمال ؟ – الحدیث . و آن جناب یک محدث نامور از شاگردان صاحب ((بحار الانوار)) است . و چه خوش ‍ فرمود که : حب چون قوى گردد عشق نامیده مى شود، و عشق از عشقه مشتق است و آن گیاهى است که آن را به فارسى پیچک گوییم ، بر درخت مى پیچد چنانکه از بیخ تا شاخه هاى آنرا فرا مى گیرد. و حب چون قوى گردد چون عشقه همه قلب را فرا گیرد که عشق نامیده مى شود.

حال اگر یک شخص پلید حب مفرط یعنى عشق غیر عفیف شهوانى به خواسته هاى نفسانى داشته باشد و روایتى هم در نکوهش چنین عشق مذموم هوى و هوس آمده باشد چه ربطى با عشق حقیقى با کمال مطلق و علاقه شدید و اکید به قرب الى الله و لقاء الله دارد تا بر سر الفاظ دعوا و نزاع باشد؟ سعى کن تا در حب به خدا صادق باشى خواه در لفظ محب خوانده شوى و خواه عاشق . در ((امالى )) صدوق به اسنادش روایت شده است عن المفضل قال : ساءلت ابا عبدالله (علیه السلام ) عن العشق قال : قلوب خلت عن ذکر الله فاءذاقها الله حب غیره . بدیهى است که این حدیث در مذمت عشق نفسانى غیر عفیف است ، و سخن در عشق حقیقى با خدا است و اطلاق عاشق و معشوق بر حق سبحانه هیچگونه خطاب خلاف ادب نیست علاوه اینکه اجازه روایى را هم نقل کرده ایم .

مرحوم فیض صاحب ((وافى )) و ((صافى )) در رساله ((گلزار قدس )) نیز در این مقام همین بیان را دارد و خلاصه آن اینکه گروهى از قاصران گمان کرده اند که نسبت عشق و محبت به جناب الهى روا نیست از جمود طبع ناشى شده و بناى آن بر قصور است از شناختن جناب الهى ، و معنى عشق نیست مگر فرط محبت و استیلاى آن که در قرآن مجید از آن به شدت حب تعبیر شده چنانکه مى فرماید: والذین آمنوا اءشد حبا لله .
داستان نصل با امیرالمؤ منین (علیه السلام ) را که از ((انوار)) سید جزائرى نقل کرده ایم ، عارف جامى نیکو به نظم در آورده است و آن را شیخ بهائى در دفتر چهارم ((کشکول )) نقل کرده است (ص ۴۱۲ ط ۱):

شیر خدا شاه ولایت على
صیقلى شرک خفى و جلى

روز احد چون صف هیجا گرفت
تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچه پیکان به گل او نهفت
صد گل محنت ز گل او شکفت

روى عبادت سوى محراب کرد
پشت بدرد سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بند آختند
چاک به تن چون گلش انداختند

غرقه به خون غنچه زنگار گون
آمد از آن گلشن احسان برون

گل گل خونش به مصلى چکید
گشت چو فارغ ز نماز آن بدید

این همه گل چیست ته پاى من
ساخته گلزار مصلاى من

صورت حالش چو نمودند باز
گفت که سوگند به داناى راز

کز الم تیغ ندارم خبر
گرچه ز من نیست خبردارتر

طایر من سدره نشین شد چه باک
گر شودم تن چو قفس چاک چاک

جامى از آلایش تن پاک شو
در قدم پاکروان خاک شو

شاید از آن خاک بگردى رسى
گرد شکافى و به مردى رسى

۱۴- این روایت را سید حیدر آملى در ((جامع الاسرار)) (ص ۲۰۵) و در ((نقد النقود فى معرفه الوجود)) (ص ۶۷۶) از امیرالمؤ منین (علیه السلام ) روایت کرده است . و نیز فیض کاشى در ضمن کلمه نوزدهم ((قره العیون )) و کلمه سى و پنجم ((کلمات مکنونه )) گوید: روى محمد بن جمهور الاحسائى عن امیرالمؤ منین (علیه السلام ) انه قال : ان لله تعالى شرابا لاءولیائه اذا شربوا (منه ) سکروا، و اذا سکروا طربوا، و اذا طربوا طابوا، و اذا طابوا ذابوا، اذا ذابوا خلصوا، و اذا خلصوا طلبوا، و اذا طلبوا وجدوا، و اذا وجدوا وصلوا، و اذا وصلوا اتصلوا، و اذا اتصلوا لافرق بینهم و بین حبیبهم .

۱۵- قوله سبحانه و تعالى : فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعقا (اعراف : ۱۴۴).
۱۶- قال جعفربن محمد الصادق (علیه السلام ): و الله لقد تجلى الله عزوجل لخلقه فى کلامه و لکن لایبصرون ((قوت القلوب )) ابوطالب مکى ج ۱ ص ۱۰۰ ط مصر، و ((کشکول )) شیخ بهائى ص ۶۲۵ ط ۱).

مانند همین کلام عرشى صادق آل محمد – صلوات الله علیهم – از سید اوصیاء امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) در چند موضع روایت شده است ، یکى در خطبه ۱۴۵ ((نهج البلاغه )): فتجلى سبحانه لهم فى کتابه من غیر اءن یکونوا راءوه بما اءریهم من قدرته .

و دیگر در خطبه ۱۸۴ آن : تجلى صانعها للعقول .
و دیگر در ((روضه کافى )) خطبه اى که در ذى قار اداء فرموده است (ص ۲۷۱ ط رحلى ) و نیز در ((وافى )) فیض (ج ۱۴ ص ۲۲): فتجلى لهم سبحانه فى کتابه من غیر ان یکونوا راوه .
و دیگر در خطبه ۱۰۶ ((نهج )): الحمدلله المتجلى لخلقه بخلقه .

۱۷- فهوالذى تشهد له اءعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود. (نهج البلاغه خطبه ۴۹)
الحمدلله الدال على وجوده بخلقه (((نهج البلاغه )) خطبه ۱۵۰).
الدال على قدمه بحدوث خلقه ، و بحدوث خلقه على وجوده . (خطبه ۱۸۳ ((نهج )))
کائن لاعن حدث ، موجود لاعن عدم (((نهج )) خطبه ۱)

۱۸- امام سوم سید الشهداء (علیه السلام ) در دعاى عرفه فرموده است : کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک (((اقبال )) سید بن طاوس ص ۳۴۹ رحلى ).

۱۹- و امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در جواب سوال رهبان از وجه الله فرمود است : فهذا الوجود کله وجه الله ، ثم قراء: فاءینما تولوا فثم وجه الله . (((جامع الاسرار)) سید حیدر آملى ص ۲۱۱)

۲۰- و نیز از جناب وصى حضرت امام على (علیه السلام ) سوال کردند که وجود چیست ؟ گفت : به غیر وجود چیست ؟ (((کشف الحقائق نسفى ص ۳۱)
بسى موجب شگفتى است که بعضى از منتحلین به دین حتى در اطلاق تجلى و متجلى و وجود و موجود به نزاع برخاسته اند.
شایسته است که برخى از اصطلاحات متوغلین در توحید و ارباب ذوق و عرفان و اهل ایمان و ایقان را براى زیادت بصیرت دیگران و آشنایى آنان عنوان کنیم :
انسان مرد کامل است نه صورت انسانیه ، و در حدیث قدسى آمده است : ((الانسان سرى و اءنا سره )).
پیر مغان امیرالمؤ منین على (علیه السلام ) است .
بزم مجلس خاص اهل حق است .
تجلى نور مکاشفه است که بر دل عارف سالک متجلى شود.
ترسا و ترسابچه مرد روحانى که از صفات ذمیمه نفس پاک است .
خرابات مقام فنا و خراباتى اهل فنا را گویند.
خال کنایه از وحدت ذات مطلقه است .
خط عبارت از ظهور تعلق ارواح به اجسام است .
خمار و باده فروش پیران کامل و مرشدان واصل را گویند.
دیر مغان کنایه از مجلس عرفا و اولیاست .
رند اشاره به اولیا و عرفا است که وجود ایشان از غبار کدورات بشریت صافى و پاک گشته است .
ساقى کنایه از فیاض مطلق است ، و در بعضى مواضع مراد از ساقى کوثر است .
ساغر و صراحى مراد دل عارف است و آن را خمخانه و میخانه و میکده نیز گویند.
شاهد کنایه از معشوق است .
شراب کنایه از سکر محبت و جذبه حق است .
عشق کنایه از مقام ولایت مطلقه علویات عارفى است .
غمزه و کنار و بوسه کنایه از فیوضات و جذبات قلبى است .
قلندر کنایه از صاحب مقام اطلاق است حتى از قید اطلاق .
کلیسا و کنشت کنایه از عالم معنى و شهود است .
مشاهده و مکاشفه و محاضره حضور قلب انسانست .

تبصره : آنکه امام (علیه السلام ) در تفسیر کریمه و سقیهم ربهم شرابا طهورا فرمود: این شراب ابرار را از هر چه جز خداست تطهیر مى کند، این همان معنى اشمخ و ارفع والاترین مقام وحدت است که محققان اهل الله تعالى در صحف نورى عرفانى عنوان کرده اند، از جمله عارف جندى در شرح فص شیثى ((فصوص الحکم )) (ص ۲۶۰ ط ۱) و ابن فنارى در ((مصباح الانس )) (ص ۱۹۵):

ان العامه من اءهل الله یرون التوحید و هو سته و ثلاثون مقاما کلیا کما نطق بها القرآن فى مواضع عده فیها ذکر لا اله الا الله فى کل موضع منها نعت مقام من مقامات التوحید.
اما الخلاصه فیرون الوحده فان التوحید فیه کثره الموحد و الموحد و التوحید و هى اءغیار عقلا عادیا، والوحده لیست کذلک .

و اءما خاصه الخاصه فیرون الوحده فى الکثره و لاغیریه بینها
و خلاصه خاصه الخاصه یرون الکثره فى الوحده .

و صفاء خلاصه خاصه الخاصه یجمعون بین الشهودین . و هم فى هذا الشهود الجمعى على طبقات : فکامل له الجمع ، و اءکمل منه شهوده اءن یرى الکثره فى الوحده عینها و یرى الوحده فى الکثره کذلک شهودا جمیعا، و یشهدون العین الاحدیه جامعه بین الشهودین فى الشهاد و المشهود. و اءکمل و اءعلى و اءفضل اءن یشهدالعین الجامعه مطلقه عن الوحده و الکثره و الجمع بینها، و عن الاطلاق المفهوم فى عین السواء بین ثبوت ذلک کلها لها و انتفائه عنها. و هولاء هم صفوه صفاء خلاصه خاصه الخاصه .

یعنى : ((عامه توحید گویند، و خاصه وحدت بینند، و خاصه آنان وحدت در کثرت ، و خلاصه اینان کثرت در وحدت ، و صفاء این فریق کامل جامع شهودین است . و جمع شهودى به چند طبقه است : کاملى که گفته آمد، و اکمل از وى کثرت را در وحدت عین وحدت ، و وحدت را در کثرت عین کثرت بیند که عین احدیت جامع بین الشهودین در شاهد و مشهود است . و اکمل از وى آنکه عین جامع را مطلق از هر گونه اطلاق و تقیید مى بیند و این صفوت صفا است )) غرض اینکه شراب طهور این رتبت اخیر را که منتهى غایت آمال عارفان است مى بخشد، خدا روزى همه کناد.

ه – دگر اقتضاى ادب مع الله که بسیار بسیار اهمیت بسزا دارد، موضوع وقایه است زیرا الخیر بیدیک و الشر لیس الیک . یعنى عبد خود در اوقایه حق سبحانه قرار دهد تا به تقواى خواص متصف شود و متقى بدین معنى گردد. زیرا که تقواى عوام اتقاى از نواهى است ، و تقواى خواص اتقاى از اسناد کمالات و افعال و صفات به خودشان ، و تقواى اخص از کمل اتقاى از اثبات وجود غیر با حق سبحانه به حسب ذات و صفت و فعل است . و این سه وجه مراتب تقواى لله است که آن قبل از وصول به مقام جمع است . اما مراتب تقواى بالله و فى الله نزد بقاى بعد از فنا است . و لازم هر مرتبه از مراتب تقوى فرقان است قوله تعالى : ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا. پس اعظم و ارفع فرقانات مقام فرق بعد از جمع است (شرح قیصرى بر ((فصوص الحکم )) ص ۱۹۹).

شیخ عارف در فص آدمى ((فصوص الحکم )) در تادب در پیشگاه حق سبحانه به تفسیر کریمه یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحده تمسک جسته گوید: فقوله : اتقوا ربکم ، اجعلوا ما ظهر منکم وقایه لربکم ، و اجعلوا ما بطن منکم و هو ربکم وقایه لکم فان الامر ذم و حمد فکونوا وقایته فى الذم ، و اجعلوه وقایتکم فى الحمد تکونوا ادباء عالمین .

خوارزمى در بیان آن گوید: ((چون شیخ استشهاد به آیت کرد به ذکر مطلع آن قیام نمود و سالک را در حضرت حق تادب تعلیم داد تا نوریت او زیادت شود و در مهالک اباحت نیفتد چه توحید افعال مقتضى خیر و ثمر است به حق . پس اگر سالک هر دو را به حق اسناد کند پیش از زکاء و طهارت نفس شاید که در بوادى اباحت هلاک شود و بعد از طهارت نفس به اسناد قبایح به حق موسوم گردد به نسبت اساءت ادب . لاجرم اتقا را به معنى اتخاذ وقایه داشت و گفت : معنى آیت این است که وقایه سازید آنچه ظاهرست از شما که آن جسد است با نفس منطبعه مر پروردگار خود را یعنى نسبت کنید نقایص را با نفس خویش تا وقایه رب خود باشید در ذم . و آنچه از شما باطن است و آن روحى است که تربیت شما مى کند وقایه خویش سازید در حمد یعنى نسبت کنید کمالات را به رب خود چنانکه حق سبحانه و تعالى از زبان ملائکه خبر مى دهد که سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا. چه امر ذم است و حمد، پس شما وقایه او باشید در ذم ، و او را وقایه خود سازید در حمد تا سلوک مسالک ادب و ابتهاج مناهج علم به تقدیم رسانیده باشید، و در نسبت کمالات به حق شما را از ظهور انیات و تقید به قید هستى خلاصى دست دهد و شیطان را بر شما سلطانى نباشد. آرى :

علتى بدتر ز پندار کمال
نیست در جان تو اى مغرور ضال

و شیخ در حکمت قدریه مى گوید: لا قدره و لا فعل الا لله خاصه . لاجرم سرمایه هر کمال و پیرایه هر جمال اوست ))
در قرآن کریم در ادب انبیاء (علیهم السلام ) مع الله تعالى از چندین وجه باید ادب آموخت که ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم :

تعبیر حضرت آدم صفى مودب به آداب الله چنین است : ربنا ظلمنا اءنفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین (اعراف : ۲۲). و ابلیس بى ادب مى گوید: فبما اءغویتنى لاءقعدن لهم صراطک المستقیم (اعراف : ۱۷). آن فرخنده آیین ظلم را به خود نسبت مى دهد و این کافر کیش اغوار را به حق تعالى .

حضرت ابراهیم خلیل الرحمن مى فرماید: الذى خلقنى فهو یهدین # و الذى هو یطعمنى و یسقین # و اذا مرضت فهو یشفین # والذى یمیتنى ثم یحیین (شعرا: ۷۹ – ۸۲). بیمارى را به خود نسبت مى دهد و شفا و هدایت و اطعام و سقى و اماته و احیا را به حق سبحانه .

در ذکر یونسى از حضرت یونس پیغمبر (علیه السلام ) دانسته اى که : و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین – الایه (انبیاء: ۸۷).
و خداوند سبحان از ایوب پیغمبر (علیه السلام ) حکایت فرموده است : و ایوب اذ نادى ربه اءنى مسنى الضر و اءنت اءرحم الراحمین (انبیاء: ۸۳).

و حضرت خاتم (صلى الله علیه وآله ) را وصف فرموده است که : و انک لعلى خلق عظیم (قلم : ۵) و با این وصف احدى را عدیل او نمى یابى .

و- دیگر اقتضاى ادب مع الله عدم اعتداى در دعاء است که انه لایحب المعتدین (اعراف : ۵۶). و فى المجمع ((عن اءبى مجلز: قیل : هو اءن یطلب منازل الانبیاء فیجاوز الحدفى الدعاء.

تبصره : در این مقام ارشاد به مطلبى ضرورى است و آن اینکه مظاهر ولایت مطلقه و وسائط فیوضات الهیه انسانها را به نداى تعالوا به سوى خود که در قله شامخ معرفت قرار گرفته اند دعوت کرده اند یعنى ما را ببینید و به سوى ما بالا بیایید،، و دعوت آن ارواح طاهره و افواه عاطره ، حاشا که به سخریه و استهزاء و هزل و لغو باشد قالوا اتتخذنا هزوا قال اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین (بقره : ۶۷). پس اگر نیکبختى ندایشان را به حقیقت نه به مجاز لبیک بگوید تواند که به قدر همت خود به مقاماتى منیع و درجاتى رفیع ارتقاء و اعتلاء نماید و به قرب فرائض نایل آید هر چند به فضل رتبت عبودیت و نبوت و رسالت و امامت تشریعى منادى دست نمى یابد. این امر همان ولایت تکوینى است که باید در کناره سفره رحمت رحیمیه تحصیل کرد. ما این مسائل را در رسائل ((نهج الولایه )) و ((انسان انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه )) به میان آورده ایم و با برهان عقلى و نقلى و اشارات لطیف عرفانى بحث کرده ایم . و در ((دفتر دل )) نیز ثبت شده است که :

تعالو را شنو از حق تعالى
ترا دعوت نموده سوى بالا

چه بودى مر تعالى را تو لایق
تعالوا آمدت از قول صادق

چه مى خواهى در این لاى و لجنها
چرا دورى ز گلها و چمنها

تویى آخر نگار همنشینش
بزرگى جانشین بى قرینش

نبودت هیچ فعل و تمیزى
درین حدى که سلطان عزیزى

چه بعدى حال چون سرمایه دارى
به راه افتى و کام دل بر آرى

لذا آنکه طلب منازل انبیا را تجاوز در دعا مى داند باید فرق بین نبوت تشریعى و نبوت مقامى بگذارد. و نبوت مقامى را در اصطلاح خاصه اعنى اهل ولایت ، نبوت عامه گویند، و گاهى به نبوت تعریف در مقابل نبوت تشریع نیز تعبیر مى کنند. و شیخ رئیس نیز بدین نبوت عام در فصل دوم مقاله چهارم نفس ((شفاء)) که از غرر فصول کتاب نفس است ایمائى مى فرماید (ص ۳۳۶ ج ۱ ط ۱). در نبوت عامه انباء و اخبار معارف الهیه است یعنى ولى در مقام فناى فى الله بر حقائق و معارف الهیه اطلاع مى دهد. چون این معنى براى اولیاء است و اختصاص به نبى و رسول تشریعى ندارد در لسان اهل ولایت به نبوت عامه و دیگر اسماى یاد شده تعبیر مى گردد.
خواجه طوسى در ((تجرید)) مطلبى بسیار شریف به این عبارت دارد: وقصه مریم و غیرها تعطى جواز ظهورها على الصالحین .

آرى ظهور کرامات و خوارق عادت براى غیر پیغمبران هم جائز است چنانکه براى مریم – سلام الله علیها – و غیر وى که از انبیاء نبودند کرامات ظهور کرده است ولکن باید به آداب آنها بود تا چنان قابلیت حاصل شود. و اذکر فى کتاب مریم اذانتبذت من اءهلها مکانا شرقیا # فاتخذت من دونهم حجابا فاءرسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا (مریم : ۱۷ – ۱۸). و تاءمل بنما در آل عمران که خداوند سبحان مى فرماید: اذ قالت امراءت عمران رب انى نذرت لک ما فى بطنى محررا – الى قوله تعالى – یا مریم اقنتى لربک و اسجدى و ارکعى مع الراکعین (۳۶ – ۴۴)

نشد تا جان تو بى عیب و بى ریب
درى روى تو نگشایند از غیب

در عین حال باید توجه داشت – چنانکه در پیش گفته ایم – عبادت حبى باشد که عبادات احرار است نه براى ظهور کرامات و خوارق عادات و وصال حور و جنات که آن عبادت مزدوران است . تو بندگى کن ، به از آنچه که مى پندارى به تو مى دهند. بلکه اگر عبادت قربه الى الله نباشد باطل است .

ز- دیگر اقتصاد ادب مع الله تعالى تعظیم اسماءالله مطلقا چه به حسب لفظ و چه به حسب توجه و نیت و چه اسماى تدوینى و چه اسماى تکوینى . فتدبر ترشد ان شاءالله .

در روایات مى بینى که وسائط فیض الهى حق سبحانه را نام با تعظیم مثلا به تبارک تعالى ، و یا به عزوجل و نحو آنها نام مى برند. و همچنین است ادب تعظیم با اسماى شریف وسائط فیض الهى – صلوات الله تعالى علیهم – حق سبحانه و تعالى به پیغمبر اکرم خطاب فرمود که : عظم اءسمائى .

آرى اگر در جایى خود مولى – جل شاءنه – اجازه نفرموده است به همان نحو که امر فرمود باید امتثال شود مثل تکبیره الاحرام و آن چنان است که مرحوم حجه الاسلام سید محمد باقر رشتى در ((تحفه الابرار)) به تفصیل افاده فرموده است که :

((تکبیره الاحرام رکن نماز است پس اخلال به آن موجب بطلان نماز است خواه عمدا بوده باشد یا سهوا، تفاوتى در این باب نمى باشد ما بین آنکه اخلال به نفس آن بوده باشد یا به جزء آن یا به امر معتبر در آن . و اخلال به جزء اعم است از اینکه احد جزئین تکبیره بوده باشد، یا بعض اجزاى هر یک از جزئین ، خواه به تبدیل بوده باشد یا به اسقاط. بنابراین هر گاه اتیان به لفظ جلاله نماید بدون خبر، یا به عکس آن اگر چه در هر دو صورت محذوف منوى او بوده باشد نماز باطل خواهد بود.

و همچنین در صورت تبدیل خواه تبدیل جلاله نماید به اسم دیگر از اسماى الهى جل جلاله مثل اینکه گوید: الرحمن اءکبر، اوالخالق اءکبر و هکذا. یا تبدیل اسم تفضیل نماید به مثابه آن مثل اینکه گوید: الله اءعظم و نحوه . با تبدیل هر دو نماید مثل : الرحمن اءعظم و نحوه . یا تبدیل اجزاء هر یک از جزئین که بوده باشد نماید.

از این قبیل است اداى حروف را از مخرج حرف دیگر نمودن مثل اداى همزه از مخرج عین ، یا اداى هاء از مخرج حا، و هکذا در جمیع صور نماز باطل خواهد بود.

و همچنین است حال در صورت زیادتى . خواه زیادتى کلمه بوده باشد مطابق واقع دال بر تعظیم الهى جل شاءنه مثل اینکه گوید: الله جل شاءنه اءکبر، اءو الله الاءفضل اءکبر، اءو الله اءکبر من اءن یوصف ، اءو الله اءکبر من کل شى ء، یا به نحو دیگر در جمیع صور نماز محکوم به بطلانست ))

فصل ۱۱: در سرّ استجابت دعا است و در آن دو تبصره است

غرض ما در این فصل سر استجابت دعا است که دعا نیز از اسباب موثره است و مخالف سنت جاریه الهى نیست .
انسان در نسبت و اسناد و رابطه فروع و کیفر و پاداش به اصول و علل و موجبات آنها در تکوینیات عاجز است ، و به حکم عادت و مشاهده و تجربه برخى را به اصلش اسناد مى دهد و مى داند از اوست اما نمى داند که چگونه از او پدید آمده است و در ادراک سر و حقیقت آن ناتوان است . مثلا اگر نشیده و یا ندیده بود که در نظام تکوین خوشه انگور از رز مى روید چگونه آن را به تاک نسبت مى داد؟ و به راستى خوشه انگور با مو چه سنخیت دارد؟ با اینکه مى دانیم از آن به ظهور آمده است و این فرع بر آن اصل متفرع است .

اگر یکى از ما فرضا به طور ابداع در این نشاه خلق مى شد و این همه الوان میوه ها جداى از درختها و بوته ها را مى دید چگونه مى توانست مثلا هر یک از خوشه موز و خرما و انگور و توت را به درختش نسبت دهد و بگوید هر یک از این چهار خوشه از هر یک از آن چهار درخت پدید آمده است .

و همچنین در جزاى افعال و احوال و اقوال و نیات انسان مى دانیم به حکم محکم برهان و منطق حق قرآن جزاى وفاق است یعنى بین هر فعل و جزایش موافقت و مناسبت است و روى حساب است . خداوند سبحان در نبا فرموده است : جزاء وفاقا، و فرموده است : جزاء من ربک عطاء حسابا، و فرموده است : و ما اءصابکم من مصیبه فبما کسبت اءیدیکم (شورى : ۳۰). چنانکه بین غذاها و داروها با مزاج نسبتى خاص است و غذاها را در اعتدال مزاج و عدم آن دخلى تمام است . و چنانکه مى دانیم در احکام الهى آنچه مامور به است در آن مصلحتى است ، و آنچه که منهى عنه است در آن مفسدتى است .

در بعضى از موارد نسبت بین فعل و جزاء را به خوبى پى مى بریم ، و در بعضى موارد آگاهى اندکى بدان پیدا مى کنیم ، و در بعضى ها چیزکى مى بوییم ، و در بسیارى از موارد در وجه نسبت مى مانیم چنانکه در وجه نسبت بین فواکه و دیگر اثمار با اصولشان عاجزیم .

مثلا در مجلس هشتاد و چهارم ((امالى )) صدوق به اسنادش روایت شده است عن مجاهد، عن اءبى سعید الخدرى قال : اءوصى رسول الله (صلى الله علیه وآله ) على بن ابى طالب (علیه السلام ) فقال : یا على لاتجامع امراءتک بشهوه امراءه غیرک فانى اءخشى ان قضى بینکما ولد اءن یکون مخنثا مونثا مخبلا.

یعنى : ((در وقت صحبت خیال زن دیگرى را در خاطر نیاور که فرزند مخنث آید)). اهل نظر در وجه مناسبت بین فعل و جزاى نکاح بدان وصف چیزى پى مى برند و بدان آگاهى مى یابند اما پى بردن به وجه مناسبت بین همین فعل و جزاى آن که در این روایت آمده است و آنرا سیوطى در ((جامع صغیر)) نقل کرده است کار آسان نیست و آن اینکه : من وطاء امراءته و هى حائض فقضى بینهما ولد فاءصابه جذام فلایلومن الا نفسه . در این حدیث نیل به وجه علیت نکاح در حال حیض و معلول آن که مجذوم شدن ولد است ، دشوار است و بسیار تحلیل طبى و کاوش علمى به طرق عدیده لازم است تا علت آن به دست آید. و از این گونه روایات بى شمار است که در فهم مناسبت بسیارى از آنها قادریم و در بسیارى از آنها عاجز.

و اگر در مبانى عقلى و طبیعى و روانشناسى درست تامل شود یعنى به سر این قضیه بتیه که علم و عمل دو گوهر انسان سازند و اغذیه و اوقات و امکنه حتى احوال و امزجه والدین در حین انعقاد نطفه و بعد از آن دخلى بسزا در نحو تکون ولد و اخلاق و اوصاف دیگر ظاهرى و باطنى وى دارند به خوبى آگاهى حاصل گردد، معلوم شود که انسان ساخته از چه عواملى است . بلکه مشاهده مى گردد که عوارض درونى انسان بر اثر روى آوردن احوال گوناگونش خواه مادى و خواه معنوى در تغییر رنگ رخسار و دگرگونى مراج و افکار و همه آثارش اهمیت به سزا دارند و عواملى بسیار قوى اند. و انسان در حقیقت معجون افعال و احوال و نیات و سعى خود است و به عبارت دیگر انسان اعمال خود است و جزاء نفس ‍ اعمال است انه عمل غیر صالح (هود: ۴۶)

گناه و ثواب را، دعا و ذکر و حضور و مراقبت را نیز تکوینا در ذات انسان بلکه در بیرون از ذاتش آثار عجیب و غریبى است چنانکه انسانى که فکرش را دوام منصرف به قدس ‍ جبروت کرده است شروق نور حق در سرش صفا و جلائى و نور و ضیائى پدید مى آورد زیرا که خو پذیر است نفس انسانى و آنکه مصاحب با ملکوتیان است به خوبى آنها در مى آید و کسى که به صفات آنها متصف شده است سعادتمند است و سعادت انسان همین است ، به قول شریف فارابى در ((مدینه فاضله )):

السعاده و هى اءن تصیر نفس الانسان من الکمال فى الوجود الى حیث لا تحتاج فى قوامها الى ماده ، و ذلک اءن تصیر فى جمله الاشیاء البریئه عن الاجسام فى جمله الجواهر المفارقه للمواد و اءن تبقى على تلک الحال دائما اءبدا الا اءن رتبتها تکون دون رتبه العقل الفعال . و انما تبلغ ذلک باءفعال ما ارادیه ، بعضها اءفعال فکریه و بعضها اءفعال بدنیه – الخ (ص ۶۶ ط مصر). و آن کس که به صفات ملکوتیان در آمده است صاحب عزم و همت و اراده مى گردد همتى که به قول شیخ اجل ابن سینا در فصل دوم مقاله چهارم کتاب نفیس ‍ ((شفا)) که از مهمترین فصول آن است : و قد یتفق فى بعض الناس اءن تخلق فیه القوه المتخلیه شدیده جدا غالبه حتى انها لا تستولى علیها الحواس و لا تعصیها المصوره ، و تکون النفس اءیضا قویه لا یبطل التفاتها الى العقل و ما قبل العقل انصبابها الى الحواس . فهؤ لاء یکون لهم فى الیقظه ما یکون لغیرهم فى المنام (ص ۳۶۶ ج ۱ ط ۱). بلکه به قول شیخ عارف صاحب ((فصوص الحکم )) در فص اسحاقى آن گوید: بالوهم یخلق کل انسان فى قوه خیاله ما لا وجود له الا فیها، و هذا هو الامر العام ، و العارف یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمه و لکن لا تزال الهمه تحفظه – الخ .

یعنى : ((هر انسانى اعم از عارف به حقایق و صور از خواص و غیر او از عوام قادر است که فقط در قوه خیال خود خلق کند نه در خارج آن ، ولى عارف کامل متصرف در وجود با همت خود در خارج محل همت خلق مى کند و همواره همت حافظ آن مخلوق اوست )).

پس سر استجابت دعا را که به اذن الله تکوینى در نفوس انسانى تحقق مى یابد از اینجا دریاب که بر دعا و ذکر و ثواب و گناه تکوینا آثارى مترتب است ، و این امر مخالف با سنت جاریه الهى نیست هر چند در فهم نسبت میان گناه مثلا با آثار سوء آن در بسیارى از موارد عاجزیم . و چون به روایت رجوع مى کنیم و مى بینیم که سفراى الهى مى فرمایند حیوانات گوناگون صور ملکات انسانند و انسان منحرف مطابق ملکات زشتى که اکتساب کرده است در قیامت ، با صورى که از آن ملکات مى باشند محشور مى گردد و به صورتهاى آن حیوانات در مى آید، چنانکه انسان در صراط مستقیم نیز از ملکات حسنه اى که کسب کرده است ، صور ارواح طیبه و ملائکه عالین و مهیمین و سیماهاى شیرین دلنشین در صقع ذات او محقق مى گردند و با آنها محشور خواهند بود، لذا بدن اخروى به مکسوب و مکتسب تقسیم مى گردد که لها ما کسبت و علیها ما اکتسبت . و این ابدان را انسان با خود از این نشاءه مى برد یعنى بذر و ریشه آنها در اینجا تحصیل شده است – فاقهم .

دعاى معروف کمیل دعاى خضر (علیه السلام ) است که حضرت وصى (علیه السلام ) آن را به شاگردش کمیل تعلیم داد و به نام او شهرت یافت ، تفصیل آن را در رساله ((ولایت تکوینى )) نوشته ام (((مجموعه مقالات )) ص ۶۴ – ۶۶):

در دعاى کمیل آمده است : اللهم اغفر لى الذنوب التى تهتک العصم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم ، اللهم اغفر لى الذنوب التى تغیر النعم ، اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء، اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء

و در باب تفسیر ذنوب از ((اصول کافى )) (ج ۲ معرب ص ۳۲۴) از امام صادق روایت شده است که : قال (علیه السلام ): الذنوب التى تغیر النعم البغى ، و الذنوب التى تورث الندم القتل ، و التى تنزل النقم الظلم ، و التى تهتک الستر شرب الخمر، و التى تحبس الرزق الزنى ، و التى تعجل الفناء قطیعه الرحم ، و التى تردالدعاء و تظلم الهواء عقوق الوالدین .

فهم ارتباط این گونه ذنوب با کیفر آنها که در این پنج فقره آمده است و ظاهرا امام (علیه السلام ) بیان بعضى از مصادیق را فرموده است نه به نحو انحصار، براى اوحدى از آحاد رعیت با تامل و تفکر به دست مى آید، و به همین وزان ظاهر اینکه خداوند سبحان فرموده است : ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما باءنفسهم (رعد: ۱۲) معلوم مى گردد که آن فقره هاى دعا و نظائر آنها بیانگر همین کریمه اند. ولکن به باب عقوبات المعاصى از کتاب ((کافى )) (ج ۲ معرب ص ۲۷۷) و باب اصناف عقوبات الذنوب از کتاب ((وافى )) فیض (ج ۳ ص ۱۷۳) رجوع شود مى بینى که معصوم فرموده است : اذا فشا الزنا ظهرت الزلازل . و یا اینکه و لم یمنعوا الزکاه الا منعوا القطر من السماء و مانند آنها از احادیث بسیار دیگر که در وجه ادراک علیت بین ذنوب و عقوبات آنها عاجزیم ، و معصوم آنچه را که مى فرماید محض حقیقت است . و به مفاد این گونه روایات عارف رومى در اول دفتر اول ((مثنوى )) گوید:

ابر برناید پى منع زکات
و از زنا افتد و با اندر جهات

هر چه آید بر تو از ظلمات و غم
آن زبى باکى و گستاخى است هم

گویا انسان به فهم ارتباط دعا و اثر آن بهتر و روشن تر از نسبت بسیارى از ذنوب و آثار آنها که عقوبات متفرع بر آنها است پى مى برد. بدین بیان که آدمى در توجه و ذکر و دعا به اخلاق ملکوتیان متخلق مى گردد و به اوصاف عقول قادسه متصف مى گردد که واجد رتبه ولایت تکوینى و صاحب مقام ((کن )) مى گردد، و با چنین نفس قدسى اعتلاء به ملکوت یافته اقتدار بر تصرف در ماده کائنات مى یابد و خارق عادت و معجزه و کرامت از او بروز و ظهور مى کند. و همه معجزات و کرامات و خوارق عادات مبتنى بر این اصل قویم اند.

شیخ رئیس نمط دهم ((اشارات )) را که در اسرار آیات است در بیان همین مطلب مهم قرار داده است . مرادش از آیات ، غرائبى است که از اولیاء الله صادر مى شود، و مرادش ‍ از اسرار، وجوه و علل صدور آنها از آنانست . و در این نمط شریف همت گماشته است که ظهور این عرائب را بر مذاهب طبیعت و روش برهان عقلى و مشهودات و مجربات عادى مردم بیان کند و حقا نمطهاى سوم و هفتم و هشتم و نهم و دهم این کتاب عظیم در معرفت نفس یعنى روانشناسى از ذخایر بسیار گرانقدرند.

و نیز در آخر مقاله چهارم کتاب نفس ((شفاء)) بدان اصل قویم که اشارت نموده ایم کلامى کامل در غایت اتقان و احکام دارد که سزاوار است به نقل آن تبرک جوییم و به ترجمه آن تشریف یابیم . و دانسته باد که نقل کلام این اعاظم نه از اینروى است که حق از رجال دانسته شود که سیره مقلدین است بلکه انتخاب قول حق در تایید مرام است که سنت محققین است . بارى شیخ گوید:

کثیرا ما توثر النفس فى بدن آخر کما توثر فى بدن نفسها تاءثیر العین العائنه و الوهم العامل . بل النفس اذا کانت قویه شریفه شبیهه بالمبادى اءطاعها العنصر الذى فى العالم و انفعل عنها و وجد فى العنصر ما یتصور فیها. و ذلک لاءن النفس الانسانیه سنین اءنها غیر منطبعه فى الماده التى لها لکنها منصرفه الهمه الیها، فان کان هذا الضرب من التعلق یجعل لها اءن تحیل العنصر البدنى عن مقتضى طبیعه فلا بدع اءن تکون النفس الشریفه القویه جدا تجاوز بتاءثیرها ما یختص بها من الابدان اذا لم یکن انغماسها فى المیل الى ذلک البدن شدیدا قویا، و کانت مع ذلک عالیه فى طبقتها قویه فى ملکتها جدا، فتکون هذه النفس تبرى المرضى و تمرض الاءشرار، و یتبعها اءن تهدم طبایع و اءن تؤ کد طبایع و اءن تستحیل لها العناصر فیصیر غیر النار نارا کل بحسب الواجب العقلى . و بالجمله فانه یجوز اءن یتبع ارادته وجود ما یتعلق باستحاله العنصر فى الاءضداد فان العنصر بطعبه یطیعه و یتکون فیه ما یتمثل فى ارادته اذالعنصر بالجمله طوع للنفس و طاعته لها اءکثر من طاعته للاءضداد الموثره فیه . و هذه اءیضا من خواص القوى النبویه . و قد کنا ذکرنا خاصیه قبل هذه تتعلق بقواها المتخیله ، و تلک خاصیه تتعلق بالقوى الحیوانیه المدرکه ، و هذه خاصیه تتعلق بالقوه الحیوانیه المحرکه الاجماعیه من نفس النبى العظیم النبوه (ص ۳۴۵ ج ۱ ط رحلى )

یعنى : ((چه بسیار که نفس چنانکه در بدن خود تاثیر مى کند، در بدن دیگر تاثیر مى کند مانند تاثیر شور چشم و وهم کارى . بلکه هر گاه نفس قوى و شریف شبیه به مبادى باشد عنصر این عالم او را اطاعت کند و از وى منفعل شود و آنچه که در نفس تصور شده است در این عنصر موجود مى گردد. و این مطلب بدین سبب است که بزودى بیان خواهیم کرد گوهر نفس بحسب ذات خود منطبع در ماده اى که مر اور است نیست بلکه نفس همت خود را بدان ماده که بدن اوست منصرف گردانیده است .

پس چون بدین تعلق ، عنصر بدنى را از مقتضاى طبیعتش احاله مى کند و دگرگون مى گرداند اگر نفس بدرستى شریف و قوى هر گاه در میل به بدنش سخت فرو رفته نباشد تاءثیرش به بدنهاى دیگر که بدو اختصاص ‍ مى یابند تجاوز کند، تازه اى نیست . و مع ذلک اگر بحسب تکوین جدا در طبقه خود عالى و در ملکت خود قوى بوده باشد، چنین نفس بیماران را شفا دهد و اشرار را بیمار گرداند و طبایعى را ویران و طبایعى را استوار کند و عناصر او استحاله شوند که آتش جز آتش و زمین جز زمین گردد، و به ارادت وى باران فرود آید و فراوانى روى نماید چنانکه خسف و وباء پدید آید یعنى زمین فرو ببرد و بیمارى و با حادث شود. همه این امور به حسب واجب عقلى است یعنى به اقتضاى حکم برهانست .))
و به همین مضمون در فصل بیست و پنجم نمط دهم ((اشارات )) که در اسرار آیات است فرمود:

و لعلک تبلغک عن العارفین اءخبار تکادتاءتى بقلب العاده فتبادر الى التکذیب ، و ذلک مثل مایقال : ان عارفا استسقى للناس فسقوا، اءودعا علیهم فخسف بهم و زلزلوا اءوهلکوا بوجه آخر، اءودعالهم فصرف عنهم الوباء و الموتان و السیل و الطوفان ، اءو خشع لبعضهم سبع ، اءو لم ینفر عنهم طائر، اءو مثل ذلک مما لایوخذ فى طریق الممتنع الصریح ، فتوقف و لاتعجل فان لاءمثال هذه اسبابا فى اسرار الطبیعه و ربما یتاءتى لى اءن اءقتص (اءقص – خ ) بعضها علیک

یعنى : شاید ترا از عارفان اخبارى بر خلاف عادت رسد که بنابراین به تکذیب آنها مباردت کنى چنانکه گویند: عارفى براى مردم باران خواست و باران آمد، یا بر ایشان شفا خواست و شفا یافتند، یا بر آنان نفرین کرد و زمین آنان را فرو برد و یا به زمین لرزه گرفتار شدند و یا به وجه دیگر هلاک شدند، یا آنان را دعا کرد و وباء و مرگ و سیل و طوفان از آنها دفع شد، یا درنده رامشان شد، و یا پرنده از آنها نرمید و مانند اینها که نباید در راه ممتنع صرف اخذ شود، پس توقف کن و شتاب مکن که امثال این امور را در اسرار طبیعت اسبابى است و شاید برایم میسر شود که برخى از آنها را برایت بخوانم )) – انتهى .

نماز استسقاء در شریعت محمدیه – على صادعها الصلوه و السلام – با جمعیت و دستورات خاصى بیان شده است که در تاثیر نفوس اهمیت بسزا دارند. و بطور اصل کلى نفوس ‍ مجتمع متحد را اثر یک نفس کلى الهى قوى است . و یکى از فضیلتهاى نماز جماعت و حلقه ذکر و مجتمع دعا این است که هر انسانى یک صفت یا بیشتر از اوصاف خوبى و کمالات انسانى را دارد و به فرض اگر یک انسان کامل باشد تا چه اندازه واسطه نزول برکات خواهد بود، انسانهاى گرد آمده در صلوه و ذکر و دعاء کاءن یک انسان کامل و یا ظل و مثال او را تشکیل مى دهند که آن مجتمع نزول برکات خواهد بود. چنانکه به تعبیرى تصور و صور علمى علل عالیه ، مبادى صور موجودات مادون خود باذن الله تعالى مى باشند. پس تاثیر دعا و نفرین و ظهور معجزات و خوارق عادات و منامات همه مستند به علل و اسباب واجب خودند و رابطه بین این نحو آثار و عللشان برقرار است چنانکه بین آثار دیگر و عللشان در تسلسل مظاهر و شئونش است زیرا که هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (حدید: ۴) الله یبدؤ ا الخلق ثم یعیده (یونس : ۳۶) و الیه یرجع الامر کله (هود: ۱۲۳).

ابن خلکان در شرح حال شیخ رئیس نقل کرده است که : و کان اذا اشکلت علیه مساله توضاء و قصد المسجد الجامع و صلى و دعا الله عزوجل اءن یسهلها علیه و یفتح مغلقها (تاریخ ابن خلکان )) ج ۱ ط ۱ ص ۱۶۷). یعنى ((هر گاه مساله اى بر وى دشوار مى شد، وضو مى گرفت و به مسجد جامع مى رفت و نماز مى گزارد و خداى عزوجل را مى خواند که آن را بر وى آسان گرداند و آن در بسته را به روى او بگشاید)).

در این کریمه و روایت آن به دقت توجه شود تا معلوم گردد که نفوس قدسى را باذن الله تعالى چگونه دست تصرف در ماده کائنات است : قوله عزمن قائل : فلما آسفونا انتقمنا منهم فاءغرقنا هم اءجمعین (زخرف : ۵۷) و فى الکافى و التوحید عن الصادق (علیه السلام ) انه قال فى هذه الایه : ان الله تبارک و تعالى لایاءسف کاءسفنا و لکنه خلق اولیاء لنفسه یاءسفون و یرضون و هم مخلوقون مربوبون ، فجعل رضاهم رضا نفسه ، و سخطهم سخط نفسه (تفسیر صافى )
ملاى رومى در ((مثنوى )) به مضمون آن گوید:

تا دل مرد خدا نامد به درد
هیچ قومى را خدا رسوا نکرد

پس استجابت دعا امرى خلاف سیرت و سنت الهى نیست بلکه یکى از علل و اسباب تحول و تبدل در عالم طبیعت ، نفس متصف به صفات ربوبى و متخلق به اخلاق الهى است که باذن الله در ماده کائنات تصرف مى کند. و باید به معنى واقعى این اذن توجه داشت که اذن تکوینى است که معیت قیومیه با هر چیز دارد همانطور که در حدیث قدسى آمده است : اءنابدکم اللازم یا موسى . و در قرآن کریم به موسى و هارون (علیه السلام ) فرموده است : لاتخافا اننى معکما اءسمع واءرى . و نیز فرموده است : و ما کان لرسول اءن یاءتى بایه الا باذن الله (مومن : ۷۹، رعد: ۳۹). و از عیسى پیامبر – صلوات الله علیه – حکایت فرموده است که : اءنى قد جئتکم بایه من ربکم اءنى اخلق لکم من من الطین کهیئه الطیر فاءنفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرى الاءکمه و الابرص و احى الموتى باذن الله – الایه (آل عمران : ۵۰)

و نیز فرموده است : و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرى الاکمه و الاءبرص باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرى الاءکمه و الاءبرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (مائده : ۱۱۱) که معجزه را اسناد به حضرت عیسى (علیه السلام ) داد و در عین حال فرمود: باذنى .

و به نوح نجى – سلام الله علیه – فرمود: اصنع الفلک باءعیننا و وحینا (هود: ۳۸، مومنون : ۲۸) و هم فرموده است : و ظللنا علیهم الغمام و اءنزلنا علیهم المن و السلوى (اعراف : ۱۶۱) که ضمیر متکلم مع الغیر آورده است و فهم آن بسیار لطیف و دقیق است و هم فعل نوح و موسى (علیهما السلام ) است نه اینکه دو کس و دو فاعل مستقل بلکه فعل نوح و موسى نیست مگر فعل الله ، فافهم .

و همچنین در آیاتى که خداوند متعال را در مقام استیلا و سلطنت و قدرت مطلقه ضمیر متکلم وحده مى آورد، و در مقامى که اسباب را دخالت مى دهد ضمیر متکلم مع الغیر مى آورد دقت بسزا لازم است .
تبصره : در سر استجابت دعا باید به این چند مطلب توجه داشت :

الف : نفس ناطقه انسانى موجودى مشترک بین علم طبیعى و الهى است که برخى از مسائل آن به عنوان کتاب نفس در طبیعیات مطرح مى شود چون نمط سوم ((اشارات )) و کتاب نفس ((شفاء)) و غیر هما، و برخى در الهیات چون چهار نمط آخر ((اشارات )) و برخى از فصول الهیات ((شفاء))

ب – مطلب دیگر توحید حق سبحانه و تعالى به منطق کامل قرآنى یعنى توحید اسلامى که موضوع مباحث کتب حکمت متعالیه و صحف عرفانیه است یعنى ان البارى تعالى کل الاشیاء و مع کونه کل الاشیاء لایوجد فیه شى ء من الاشیاء حتى یکون هناک کثره لابالفعل و لابالقوه فافهم و از آن در اصلاح فنى خودشان تعبیر به وحدت شخصى وجود مى کنند که وجود مساوق حق است یعنى هو الاءول و الاخر و الظاهر و الباطن (حدید: ۴). زبان ابراهیم خلیل و یوسف صدیق (علیهما السلام ) است : قل بل ربکم رب السموات و الاءرض الذى فطرهن (انبیاء: ۵۷)، فاطر السموات و الارض اءنت ولیى فى الدنیا و الاخره (یوسف : ۱۰۲). غرض در توجه به معنى فطر و فاطر در توحید حقیقى است .

چو ابراهیم و یوسف باش ذاکر
جناب حق تعالى را به فاطر

که بى دور و تسلسلهاى فکرى
بیابى دولت توحید فطرى

ترا صد شبهه ابن کمونه
نماند خردلى بهر نمونه

ج – مطلب دیگر اینکه نفس ناطقه انسانى منطبع در ماده نیست و چون عارى از مواد وقوه و استعداد است نسبت تعلق او با غیر از بدنش را امکان هست چنانکه موجود مفارق عقلانى را که وجودى احدى الذات و ذو وضع نیست نسبت او با جمیع مادیات متساوى است . و به حکم برهان و عرفان بدن انسان از آن حیث که بدنست مرتبه نازله نفس است مطلقا. و تعلق را انحاء گوناگون است که لازم نیست هرگونه تعلق نفس با غیر خود به نحوه تعلق او با بدنش باشد تا پندارى که از تعلق لازم آید که آن متعلق بدن نفس شود. و در این امر به مطلب شامخى که از حدیث شریف امام صادق (علیه السلام ) در تثلیث عالم و آدم در ضمن شماره ۳۳ فصل اول گفته ایم ناظر باش .

د -مطلب دیگر در توحید و تجمع و عزم و همت و اراده نفس است که اگر از رنگ تعلق رهایى یابد و صاحب همت باشد آثارى شگفت از وى صادر گردد. لذا ارواح کمل توانند در آن واحد در اماکن مختلف حاضر باشند که بدون تقیید و انحصار در صور کثیره در آیند و آن صور بر او صادق آیند که همه از منشات او و مثالهاى قائم به او هستند به نحوه قیام فعل به فاعل . در این معنى به فصل پنجم از فصول سابقه تمهید جملى ((مصباح الانس )) ابن فنارى (ص ۳۷ ط ۱) رجوع شود که گوید: الانسان الکامل مظهر له من حیث الاسم الجامع ، و لذا کان له نصیب من شاءن مولاه – الخ

و همچنین قیصرى در آخر فصل ششم مقدماتش بر شرح ((فصوص الحکم )) که گوید: و النفوس الانسانیه الکامله اءیضا یتشکلون باءشکال غیر اءشکالهم المحسوسه و هم فى دار الدنیا لقوه انسلاخهم من اءبدانهم ، و بعد انتقالهم اءیضا الى الاخره لازدیاد تلک القوه بارتفاع المانع البدنى ، و لهم الدخول فى العوالم فى العلوام الملکوتیه کلها – الخ (ص ‍ ۳۳ ط ۱).

و نیز در شرح فص اسحاقى گوید: العارف یخلق بهمته اءى بتوجهه و قصده بقوته الروحانیه صورا خارجه عن الخیال موجوده فى الاءعیان الخارجیه کما هو مشهور من البدلاء باءنهم یحضرون فى آن واحد فى اءماکن مختلفه و یقضون حوائج عبادالله (ص ۱۹۷ ط ۱)
و بدین مضمون عارف رومى در دفتر دوم ((مثنوى )) گوید:

شیر مردانند در عالم مدد
آن زمان کافغان مظلومان رسد

بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند
آن طرف چون رحمت حق مى دوند

و همچنین عارف سید حیدر آملى در این موضوع در کتاب ((اسرار الشریعه و اءنوار الحقیقه )) (ص ۱۵۰) بیانى شریف دارد. و نیز مولى صدرالمتاءلهین در ((مفاتیح غیب )) گوید: لولا اشتغال النفس بتدبیر قواها الطبیعیه و انفعالها عنها لکان لها اقتدار على انشاء الاءجرام العظیمه المقدار الکثیره العدد فضلا عن التصرف فیها بالتدبیر و التحریک ایاها (ص ۶۲۷ ط ۱).

و فیض را نیز در ((حق الیقین )) (۳۱۲ ط رحلى ) در این موضوع مطالبى شریف است . و بخصوص فص شیثى ((فصوص الحکم )) و مشروح و مفصل تر از آن اواخر ((مصباح الانس )) که فصلى در سر دعا و احکام آنست (ص ۲۵۸ ط ۱).

با در نظر گرفتن این مطالب که اصول و امهات در معرفت به سر استجابت دعایند آگاه مى شوى که انسان قابل حشر با همه است و از هیچ چیز بریده نیست ، و به قدر ارتباطش با طبایع و نفوس و عقول تاثیر دارد و تاثر مى یابد، و با این ارتباط و تعلق وحدت نظام انسانى و کیانى مطابق لسان حال و استعداد نفوس و حصول شرایط دعا مطلقا چه له و علیه به استجابت رسد. و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل .

تبصره : در دعا باید توجه داشت که هیچگاه داعى با دست خالى برنمى گردد. زبان روایات در این امر بسیار شیرین است . اءتم فوائد و اهم مصالح آن اصلاح جوهر نفس ناطقه و لسان استعداد است که انسان آنرا در دعا بر اثر تقرب به حق سبحانه تحصیل مى کند. خلاصه آنچه که براى تحصیل آن به دعا نشسته اى بهتر از آنکه مى خواهى عائدت مى شود. و اگر آن حاجت مخصوص تو بر آورده نشد غمین مباش که تبدیل به احسن شده است . و قال ربکم ادعونى استجب لکم (غافر: ۶۱). ادعونى یعنى مرا بخوانید که این دعا مطلقا مستجاب است . آرى پس از چند آیه بعد از آن فرمود: هو الحى لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین الحمدلله رب العالمین .

الحمد لله رب العالمین که رساله به اسم الهى افتتاح و به حمد الهى اختتام یافت ، و معنى نور على نور بر منصه ظهور نشست . و در شب یکشنبه دوازدهم جمادى الاخر ۱۴۰۶ هجرى قمرى = ۳/۱۲/۱۳۶۴ هجرى شمسى در بلد طیب و دارالعلم قم به پایان رسید .

رساله نور علی نور//علامه حسن حسن زاده املی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=