کتب مختلف

مباحثی در مورد فرشتگان قسمت دوم

فصل دوم : اوصاف فرشتگان

اوصاف فرشتگان در قرآن :

قرآن کریم روى هم رفته ویژگى هاى و اوصاف فرشتگان را چنین مى شمرد:
۱- فرشتگان موجوداتى عاقل و با شعور و بندگان گرامى خدایند .
۲- آنها سر بر فرمان خدا دارند و هرگز او را معصیت نمى کنند .
۳- خداوند وظایف مهم و گوناگونى بر عهده آنان گذارده است :
گروهى حامل عرشند .
گروهى مدبر امرند .
گروهى جان مى ستانند .
گروهى مراقب اعمال بشرند .
گروهى حافظ انسان از خطرات و حوادثند.
گروهى مامور عذاب و مجازات مردمان سرکشند .
گروهى در جنگ ها به مومنان امدادهاى الهى را مى رسانند .
و گروهى ساننده وحى و آورندگان کتب آسمانى براى انبیا هستند .
۴- آنها پیوسته مشغول تسبیح حقند .
۵- آنـهـا گـاه بـه صـورت انـسـان در مـى آیـنـد و بـر انـبـیـا و حـتـى غـیـر انـبـیا ظاهر مى شوند .
۶- داراى مـقـامـات مـخـتـلف مـتـفـاوتـنـد، بـعـضـى هـمـیـشـه در رکـوعـنـد و بـعضى همیشه در سجود .

چرا فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسیم مى کنند؟

یکى از تحریف ها و خرافه هایى که درباره ملائکه صورت گرفته ، این است که ایشان را به صورت زن و دختر ترسیم مى کنند.
امـا چـرا در زمـان عـرب جـاهـلى فـرشـتگان را دختران خدا مى دانستند و چرا هنوز در اندیشه گـروهـى آن افـکـار مـانده ، تا آن جا که فرشتگان را به صورت زن و دختر ترسیم مى کنند، حتى به اصطلاح فرشته آزادى را وقتى مجسم مى سازند در چهره زنى با قیافه و شکل هاى گوناگونى به تصویر مى کشند.

ایـن پـنـدار مـمـکـن اسـت از ایـن جـا سرچشمه گرفته باشد که فرشتگان چون زنان – که غـالبـا در پـرده و مـستور هستند – نادیدنى اند. حتى در مورد بعضى او مونث هاى مجازى در لعـنـت عرب نیز این معنى دیده یم شود- خورشید را مونث مجازى مى دانند و ماه را مذکر؛ چرا کـه قـرص خـورشـیـد مـعـمولا در میان امواج نور خود پوشیده است و نگاه کردن به آن به آسانى ممکن نیست ، ول قرص ماه چنین نیست . یا این که لطافت وجود فرشتگان سبب شده که آنه را هم از جنس ‍ زنان – که نسبت به مردان موجودات لطیف ترى هستند – بدانند، و عجیب این کـه بـعد از این همه مبارزه اسلام با این تفکر خرافى ، باز هم هنگامى که مى خواهند زنى را بـه خـوبـى تـوصـیـف کـنند، مى گویند او فرشته است ، ولى در مورد مردان کمتر این تـعـبـیـر بـه کـار مـى رود، لذا کـلمـه فـرشـتـه نیز نامى است که براى زنان انتخاب مى کنند .

مشرکان چگونه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟!

در قـرآن کـریـم آمـده که مشرکان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و یا بدون ذکـر انـتـسـاب بـه خـدا آنـهـا را از جـنـس زن مـى دانـسـتـنـد، لذا در آیـات ذیل مى خوانیم :
و جـعـلوا له مـن عـبـاه جـز- ان الانـسـان لکـفـور مـبـیـن # ام تخذ مما یخلق بنات و اصفاکم بـالبـنـیـن # و اذا بـشـر احـدهـم بـمـا ضـرب للرحـمـان مـثـلا ظـل وجـهه مسودا و هو کظیم # او من ینشوا فى الخصام غیر مبین # و جعلوا الملائکه الذین هم عباد الرحمان اناثا اشهدوا خلقهم ستکتب شهادتهم و یسئلون

و مـشرکان براى خداوند از میان بندگانش (فرشتگان ) فرزندى قرار دادند، به درستى کـه انـسـان بـسـیار ناسپاس و کفرش ‍ آشکار است . اى مشرکان ، آیا خدا از مخلوقات براى خـویـش ، دخـتـران را بـر گـزیـد و پـسـران را بـه شـمـا اخـتـصـاص داد؟ حـال آن که به هر کدام از مشرکان دخترى که به خدا نسبت داده اند، مژده دهند رویش (از ننگ و غم ) سیاه شده و (به ناچار) خشم فرو مى برد.آیا کسى که به زیور پرورده مى شود (مثل دختران ) و هنگام خصومت از حفظ حقوق خود عاجز است ، لایق فرزندى خداست ؟ و مشرکان فرشتگانى را که مخلوق و بندگان هستند دختر خدا مى خوانند! آیا به هنگام آنها را حاضر بـوده انـد؟ البـتـه شهادت دروغشان در نامه عملشان نوشته شده و بر آن سخت مواخذه مى شود.

تعبیر به جزء در آیه بیانگر این مطلب است که آنها فرشتگان را فرزندان خدا مـى شمردند؛ زیرا همیشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است که به صورت نطفه از آنها جدا و در رحم مادر با هم ترکیب مى شود، چنان که امام سجاد (علیه السلام ) در رساله الحقوق مى فرماید: اما حق فرزندت این است که بدانى وجود او از تو است و او در این دنـیـا ـ چـه خـوب بـاشـد و چـه بـد – بـه تـو وابـسـتـه اسـت هـم چـنـین کلمه جـزء بیان کننده پذیرش ‍ عبودیت آنهاست ؛ چرا که مشرکان ، فرشتگان را جزئى از معبودان در برابر خدا تصور مى کردند.

در ضـمـن ، تعبیر جزءا یک استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشرکان است ؛ چـه ایـن که اگر فرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش این است که خداوند جزء داشته بـاشـد و نـتـیـجـه آن تـرکـیـب ذات پـاک خـداسـت ، در حـالى کـه بـنـابـر دلایل عقلى و نقلى وجود او بسیط و احد است و فقط ممکن جزء دارد.

آیه بعد به این مطلب اشاره دارد که ، آنها مى پنداشتند مقام دختر از پسر پایین تر است ، لذا سهم خدا را دختر و سهم خود را پسر مى دانستند، و در واقع با این پندار خرافى خود را بر خدا ترجیح مى دادند.

لازم بـه ذکـر اسـت کـه چـون حـور العـین نام زنان بهشتى است و از طرفى قرآن کریم ، مونث بودن فرشتگان را صراحتا رد مى کند، نتیجه مى شود که حوریان موجوداتى هستند مخصوص بهشت و بهشتیان ، که نه فرشته اند و نه جن و نه انسان .

علوم فرشتگان موهبتى است

آن چـه از آیات و روایات بر مى آید این است که علوم فرشتگان فطرى و موهبتى است که با ذات آنها به وجود آمده و وجود آنها طبقات و مراتبى دارد که هر طبقه ، واجد مرتبه اى از کمال است و قابل کم و زیاد شدن هم نیست ، چنان که در قرآن آمده :
قـالوا سـبـحـانـک لا علم لنا الا ما علمتنا(وقتى فرشتگان از شناسایى اسما عاجز ماندند به ناتوانى خود اعتراف کرده ) گفتند: پاک و منزهى تو! ما چیزى جز آن چه به ما تعلیم داده اى ، نمى توانیم .

عـلم فـرشـتگان در ابتداى خلقت در فطرت آنها شده و در وجود آنها جهات استعدادى نیست ، مگر آن که اضافه جدیدى از طرف مبدا بشود؛ زیرا چنان که گفته اند: فرشتگان حالت مـنـتـظـره نـدارنـد و هـر کـمـالى کـه سـزاوار وجـود آنـهـا اسـت در ابـتـداى خـلقـت در اصـل وجـود نـهـاده شـده ، لکـن انسان چون جامع مراتب عوالم وجود است ؛ بعضى کمالات را بـالفـعـل و بـعـضـى کـمالات را بالقوه دارد و باید آن چه را در ابتدا وى نهاده اند، به سـعـى و کـوشـش از قـوه به فعل آورد. لازم به ذکر است که آیه :و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم على الملائکه فقال انبئونى باسماء هولاء ان کنتم صادقین و علم هـمـه اسما را به آدم آموخت ، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گویید مرا به اسامى آنها خبر دهید. مى رساند که اسماى نام برده ، و یا مسماهاى آنها مـوجـوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، که در پس پرده قرار داشته اند و به همین جهت علم بـه آنـها غیر آن علمى است که ما به اسماى موجودات داریم ؛ چون اگر از سنخ و نوع علم مـا بـود باید بعد از آن که آدم به فرشتگان خبر از آن اسما داد، فرشتگان نیز مانند آدم بـه آن اسـمـا عالم شده باشند و در داشتن آن علم با او مساوى باشند؛ زیرا هر چند آدم به آنان تعلیم داد، خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود؛ پس دیگر نباید آدم اشرف از فـرشـتـگـان بـاشد و اصولا نباید مورد تکریم بیشترى واقع شود و چه بسا فرشتگان بر آدم برترى و شرافت بیشترى داشتند، چون استاد آدم خدا بود و استاد ملائکه آدم .

هـم چنین اگر علم به اسما از سنخ علم انسان بود، نباید فرشتگان به صرف این آدم علم بـه اسـمـا دارد، قـانـع شـده بـاشـنـد و اسـتـدلالشـان باطل شود؛ زیرا این چه استدلالى است که خداوند به یک انسان مثلا علم لعنت بیاموزد و آن گـاه بـه وجـود او مـبـاهـات کـنـد و او را بـر فـرشتگان برترى دهد؟ بعد بر فرشتگان بـفـرمـایـنـد: ایـن انـسـان جـانـشـین من است و مى تواند کرامتم را پذیرا باشد اما شما نمى توانید!سپس بیفزاید اگر قبول ندارید و اگر راست مى گویید که شایسته مقام خلاقتید و یا اگر در خواست این مقام را دارید، مرا از لغات و واژه هایى که بعدها نوع انسان براى خود وضع مى کنند تا به وسیله آن را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.

سـخـن کوتاه این که ، آن چه آدم از خدا آموخت و از جانب خداوند به وى تعلیم داده شد، غیر آن عـلمـى بـود کـه فـرشتگان از آدم آموختند. علمى که خداوند براى آدم آموخت حقیقت علم به اسـمـا بـود، کـه فرا گرفتن آن براى آدم ممکن بود، اما براى فرشتگان غیر ممکن ؛ زیرا آخر آیه : ان کنتم صادقین اشعار دارد بر این که ادعاى فرشتگان ادعاى صحیحى نـبـود چـون چـیـزى را ادعـا کـرده انـد کـه لازمـه اش داشـتـن عـلم اسـت . بـنـابـراین ، آدم که شایستگى خلیقه اللهى را یافت به سبب همین آگاهى به اسما بود نه براى خبر دادن از آن و گـرنه اگر صرف اخبار بود بعد از خبر دادن او، فرشتگان نیز آگاهى مى یافتند و بـا او در علم و آگاهى مساوى مى شدند از این رو، معنا نداشت که بگویند: سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا…

اما در پاسخ به این پرسش که چرا خداوند این علوم را به فرشتگان تعلیم نداد؟ باید گـفـت : آنـهـا بـه جـهـت سـاختار خاص ‍ وجودى آمادگى پذیرش چنین تعالیمى را نداشتند. فـرشـتـگـان بـراى هـدف دیـگـرى آفـریـده شـده بـودنـد؛ لذا آنان پس از این آزمایش به شـایـسـتـگـى آدم اعتراف کردند، اما شاید خودشان ابتدا فکر مى کردند براى این هدف هم تـوانـایـى و آمـادگـى دارنـد، از ایـن رو خـداوند متعال با آزمایش علم اسما تفاوت استعدادشان را با آدم به آنها نشان داد.

چگونگى اطلاع فرشتگان از خون ریزى آدم

هـنـگـامـى کـه خـداونـد بـه فـرشـتـگـان فـرمود: مى خواهم در زمین جانشینى بیافرینم فـرشـتـگـان گـفـتـنـد: آیـا کـسى را در زمین پدید مى کنى که فساد و تباهى کند و خون ها بـریـزنـد؟؛و اذ قـال ربـک للمـلائکـه انـى جـاعـل فـى الارض خـلیـفـه قـالوا اتـجـعـل فـیـها من یفسد فیها ویسفک الدماءآرى ، آن چنان که از سخن فرشتگان هویداست فهمیده بودند که انسان موجودى مطیع و سر به راه نیست و تباهى مى کند، اما از کجا و چگونه این مطلب را دانستند؟

۱- بـعـضـى از مـفـسران معتقدند پیش گویى براى آن بود که آدم ، اولین مخلوق روى زمین نـبـود، بـلکـه قـبـل از او هـم مـخـلوقـات دیـگـرى از جـن در زمـیـن بـودنـد، و عـمـل سـوء پـاره اى از مـخـلوقـات قـبـل سـبـب بـدگـمـانـى فـرشـتـگـان در مـورد نسل جـدیـد آدم شـد و فساد و خون ریزى را در مورد آدم نیز پیش بینى مى کردند . چنان کـه عـیـاشـى روایـتـى را از امـام صـادق (عـلیـه السـلام ) نـقل مى کند که فرمود: اگر فرشتگان قبلا موجوداتى زمینى را ندیده بودند که خون ریزى کردند، از کجا گفتند:اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء

۲- علامه طباطبایى در مورد چگونگى فهمیدن فرشتگان مى نویسد: فرشتگان از کلام خـداى مـتـعـال کـه فـرمـود: انـى جـاعـل فـى الارض خـلیفه چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خون ریزى در زمین مى شود؛ چون مى دانستند موجود زمینى به سبب مـادى بـودنـش بـایـد مرکب از قواى غضبى و شهوى باشد و چون زمین جاى تزاحم و محدود اسـت و تـزاحـم هـا در آن بـسـیـار مـى شـود، مـرکـبـاتـش نـابود مى شود و نظم و ترتیبش زوال مى پذیرد؛ یعنى ناگزیر زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فـراهـم نـمـى شـود و بـقـا در آن جـز بـا زنـدگـى دسـتـه جـمـعـى بـه حـد کـمـال نـمى رسد و معلوم است که سرانجام این طرز زندگى به فساد و خون ریزى منجر مى شود…، و این سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده که در مورد آن نادان بوده اند و در واقـع مـى خـواسـتـنـد اشـکالى را که در مساله خلاقت موجودى زمینى به ذهنشان رسیده بود حـل کـنـنـد، نـه ایـن کـه بـه کـار خـداى تـعـالى اعـتـراض کـنـنـد و در آن چـون و چـرا کرده باشند.

نـیز در صحفه ۱۱۹ تفسیر المیزان در توضیح حدیث اما صادق (علیه السلام ) آمده است : مـمـکـن اسـت ایـن فـرمـایـش ‍ امـام (عـلیـه السـلام ) بـه دورانـى کـه قبل از دوران بنى آدم در زمین گذشته بوده ، اشاره داشته باشد، همان طور که اخبارى نیز در این باره رسیده است ، و این با بیان ما که گفتیم : فرشتگان مساله خون ریزى و فساد را از کـلام خـداوند متعال : انى جاعل فى الارض خلیفه … فهمیدند، منافات ندارد؛ بـلکـه اصـولا اگـر بـیـان ما در نظر گرفته نشود، کلام فرشتگان قیاسى مذموم نظیر قیاس ابلیس مى شود (چون صرف این که در دوران گذشته موجوداتى چنین و چنان کردند، دلیل نمى شود که موجودات دیگر نیز بعد از آنها چنین کنند) .

۳- طبرسى قول دیگرى را نقل مى کند: خداوند به فرشتگان خبر داد به زودى بعضى از فـرزنـدان ایـن خـلیـفـه (آدم ) عـصـیان مى کنند و خون مى ریزند. چنان که ابن عباس و ابن مسعود چنین گفته اند .

بـه هـر تـقـدیـر، فـرشـتـگـان بـا اطـلاع از جـانـشـیـنـى آدم بـا ایـن مشکل و سوال مواجه شدند که ، مقصود از آفرینش این انسان و اعطاى سرپرستى و خلافت زمـیـن – بـا وجـود ایـن کـه شـرور و خون ریز است – چه چیزى مى تواند باشد؟ اگر هدف تسبیح و تنزیه و عبودیت حضرت حق است که آنها به خوبى انجام مى دهند؟

خـداونـد در یـک کـلام در جوابشان مى فرماید: انى اعلم ما لا تعلمون ؛ من چیزى مى دانم که شما نمى دانید.
جـالب ایـن کـه ، خـداوند سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد فرشتگان ، مساله فساد در زمین و خـون ریـزى در آن را از خلیفه زمینى ، یعنى انسان نفى نمى کند و نفرمود: نه ، خلیفه اى که من در زمین قرار مى دهم خون ریزى و فساد نخواهد کرد؛ و نیز دعوى فرشتگان را مبنى بـر ایـن کـه ، تـسـبـیـح و تـقـدیـس تـو مى کنیم انکار نکرد، بلکه ادعاى آنان را تصدیق فـرمود، اما در برابر، این مطلب را عنوان نمود که در این میان مصلحتى هست که فرشتگان قـادر بـر انـجـام آن نـیـسـتـنـد و نـمـى تـوانـنـد آن را تـحـمـل کـنـنـد؛ ولى انـسـان مـى تـوانـد آن بـار را بـه دوش بـکـشـد و تحمل کند.

آرى ، انـسـان از خـداى سـبـحـان کـمـالاتـى را نـمـایـش مـى دهـد و اسـرارى را تحمل مى کند که در وسع و طاقت فرشتگان نیست و این مصلحت آن قدر ارزنده و بزرگ است که مفسده فساد و خونریزى در زمین در مقابل آن چیزى نیست و به چشم نمى آید.

عبادت فرشتگان

عموم فرشتگان در مساله عبادت و پرستش ، موجوداتى تسلیم ، خاشع و خالصند کـه لحـظـه اى از عـبـادت حـضـرت حـق غـافل نمى شوند و بعضى از فرشتگان همواره حق تـعـالى را در حـال سـجـده عـبـادت مـى کـنند، بعضى همیشه در رکوعند و بعضى در قیام و گـروهـى فـقـط خـداونـد را تـسـبـیـح مـى گـویـنـد و شـایـد سـایـر فـرشـتـگـان هـم در عـمـل ، مـشـغـول عـبـادت ایشان باشند و به هر رو، در این جا به ذکر چند نمونه از آیات و روایاتى که دلالت بر عبادت ایشان دارد، بسنده مى کنیم :

و لله یـسـجـد مـا فـى السـمـوات و مـا فى الارض من دابه و الملائکه و هم لابستکبرونآن چـه در آسـمـان هـا و زمین است از جنبندگان و فرشتگان براى خدا سجده مى کنند و هیچ گونه استکبار نمى ورزند.

و المـلائکـه یـسـبـحـون بـحـمـد ربهم و یستغفرون لمن فى الارض الا ان الله هم الغفور الرحـیـم و فـرشـتـگـان بـه سـتـایش خداى خود تسبیح مى گویند و از خداوند براى اهل زمین طلب مغفرت مى کنند؛ آگاه باشید که خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است .

و جـعـلوا المـلائکه الذین هم عباد الرحمان اناثا اشهدوا خلقهم ستکتب شهادتهم و یسئلون و مـشـرکان ، فرشتگانى را که مخلوق و بندگان حقیقى خداوند رحمانند، دختر مـى پـنـدارنـد؛ آیـا شـاهـد خـلقـت مـلائکـه بـودنـد کـه این گونه قضاوت مى کنند، البته قضاوتشان در نامه اعمالشان ثبت شده و بر آن مواخذ مى گردند.

مـى دانـیـم کـه بـعد از سخنان الهى و فرستاده اش ، سخنى بالاتر و استوارتر از سخن وصـى و جـانـشین او، امیر مومنان (علیه السلام ) نیست لذا در خطبه اشباح مى فرماید:قد اسـتـفـرغتهم اشغال عبادته ، و وصلت حقائق الایمان بینهم و بین و بین معرفته ، و قطعهم الایـقـان بـه الى الوله الیـه ، و لم تجاوز رعباتهم ماعنده الى ماعند غیره ،… اشـتـغـال بـه عـبادت حق ، آنها را از هر کار دیگرى باز داشته و حقایق ایمان با معرفت حق پـیوندشان داده است و یقین و باور به حق آنها را به او مشتاق گردانیده ، و علاقه اى به غیر از آن چه نزد پروردگار است ندارند.

و نـیـز در صحیفه سجادیه ، دعاى سوم ، سید الساجدین (علیه السلام ) به درگاه الهى عرضه مى دارد:
اللهم و حمله عرشک الذین لایفترون من تسبیحک ، و لایسئمون من تقدیسک ، و لا یستحسرون مـن عـبـادتـک ، و لا یـوثـرون التـقـصـیـر على الجد فى امرک ، و لا یغفولن عن الوله الیک (۸۱) * بـار خدایا، درود بفرست بر نگه داران عرشت ، که از تسبیح تو سست نمى شـونـد، و از تـقـدیس و مبرا گردانیدن تو به ستوه نمى آیند و از پرستش تو درمانده و خسته نمى شوند. تقصیر و کوتاهى را بر کوشش در فرمان برى تو اختیار نمى نمایند و از شیفتگى به سوى تو غفلت ندارند.

در حـدیـثـى از رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مى خوانیم : خداوند فرشتگانى دارد کـه از آغـاز آفـرینش آنها تا روز قیامت براى خدا سجده مى کنند و در آن روز سر از سجده بـر مـى دارنـد و مـى گـویـنـد: مـا اعـبـدنـاک حـق عبادتک ؛ ما حق عبادت ترا انجام ندادیم . نـیـز فـرموده است : براى خداوند تبارک و تعالى فرشتگانى است که تـمـام وجـودشـان خـداى – عـز و جـل – را تـسـبـیـح مـى گـویـد و از جـانبى او را با آوازهاى گوناگون مى ستایند و از اشک ریختم و خشیت خداوند سرهاى خود را نه به سوى آسمان بلند مى کنند و نه به طرف پاهاى خویش پایین مى آورند .

آرى ، تـمـام وجـود فـرشتگان حق را عشق به حضرتش و عشق به بندگى او احاطه کرده و تـمام سرمایه عبادتشان است ، از این رو، آنان را عباد مکرمون نامیده و از بندگان خـاص حـضـرت حـق قـلمـداد کـرده اسـت و این عشق است که از ملائکه الله ، بنده حقیقى و عبد خالص ساخته است .

فرشتگان معبود مشرکان

عـده اى از ثـروتمندان ظالم و طغیان گر که در زمره مشرکان بودند، ادعا مى کردند که ما فـرشتگان را مى پرستیم و آنها شفیعان ما در قیامت هستند. خداوند در پاسخ این ادعاى بى اساس مى فرماید:
و یوم یحشرهم جمیعا ثم یقول للملائکه اهولاء ایاکم کانوا یعبدون
و (اى مـحـمـد (صـلى الله عـلیـه وآله ) یـاد آور) روزى را کـه خـداونـد هـمه آنها- چه عبادت کـنـندگان و چه عبادت شوندگان – را محشور مى کند، سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گوید: آیا اینها شما را عبادت یم کردند؟!

بـدیـهـى اسـت این سوال نیست که امر مجهولى را براى ذات پاک خداوند کشف کند؛ زیرا او بـه هـمـه چـیـز، عالم و دانا است ؛ بلکه هدف این است که در میان فرشتگان حقایقى گفته شـود تـا ایـن گـروه عـبـادت کـنـنـده ، سـرافـکـنـده و شـرمـنـده شـونـد و بـدانـنـد آنـهـا از عمل اینها کاملا بیزارند و در نتیجه براى همیشه مایوس شوند؛ از این رو، فرشتگان جامع ترین و مودبانه ترین پاسخ را انتخاب کرده و چنین عرض مى کنند:

قالوا سبحانک انت ولینا من دونهم بل کانوا یعبدون الجن اکثرهم بهم مومنون فـرشـتـگان زبان به تسبیح خدا گشوده و گویند: بار الها تو از هر شرک نقض پاک و منزهى ؛ تو خدا و یاور ما هستى نه ایشان ؛ اینان جن و شیاطین را مى پرستیدند و اکثرشان به آنها گرویده بودند.

امـا ذکر ملائکه از میان تمام معبودهایى که مشرکان داشتند یا بدین جهت است که فرشتگان شـریـف تـریـن مـخـلوقـاتى بودند که آنها پرستش مى کردند (جایى که از آنها در قیامت شـفـاعـتـى حـاصـل نـشـود از یـک مـشـت سـنـگ و چـوب یـا جـن و شـیـاطـیـن چـه مـى تـوانـد حـاصـل شـود؟!). و یـا از ایـن نـظـر بـوده کـه بـت پـرستان سنگ و چوب ها را مظهر و رمز مـوجـودات علوى (فرشتگان و ارواح انبیا) مى دانستند و به این عنوان ، آنها را پرستش مى کردند.

دکـتـر ایـزوتـسو، استاد دانشگاه کیو (موسسه تحقیقات فرهنگى و زبان شناختى ) در این مـورد مـى نـویـسد: علاوه بر آن چه به اصطلاح خدایان نامیده مى شد، در دوران جاهلیت گـونـه هـاى دیگرى از موجودات فوق طبیعى مورد پرستش ‍ قرار داشت که بر حسب جاها و قـبـایـل مـخـتـلف از آنـهـا مـى تـرسـیدند و به درجات مختلف به تقدیس و تکریم آنها مى پـرداخـتـند: فرشتگان و شیاطین و جنیان . همه این ها در نظام جهان بینى جدید اسلامى دارد شد، ولى وضع و وظیفه آنها در طرح کلى تغییر اساسى پیدا کرد…

در ایـن جـا نـمـونه بر جسته اى از پرستش فرشتگان را در عربستان قدیم مورد بحث قـرار مـى دهـیـم : بـنـابـر اطـلاعـاتى که از حدیث به دست آمده ، پرستش فرشته پیش از اسـلام در مـیـان اعراب رواج فراوان داشته است . قرآن خو به ما مى گوید که بسیارى از اعـراب بـر ایـن اعـتقاد بودند که فرشتگان دختران الله هستند. کلمه ملئک یا ملک به معنى فـرشـتـه نه تنها درمیان مردمان ساکن شهرها – که امکان تاثر پذیرفتن از دین هـاى یـهـودى و ایـرانى در آنها وجود داشت – شناخته بود، بلکه بدویان خالص نیز از آن آگاه بودند. بیتى از شاعر جنگاور مشهور جاهل ، عنتره بن شداد، چنین است :

فسینبیک ان فى حد سیفى
ملک الموت حاضر لایغیب

یعنى (از هر جنگ جوى آزموده اى در قبیله ما بپرسى ) به تو خواهد گفت : فرشته مرگ در تیزى شمشیر من حاضر است و هرگز از آن جا غایب نمى شود.

در تـصـورات اعـراب ، فرشته موجودى نامرئى و روحانى و تا حدى از گونه خدا یا جـنـیـان طـبـقـه بالا بود که شایستگى تقدیس و تکریم شدن داشت ، ولى ؛ سلسله مراتب مـوجـودات فـوق طـبـیعى محل معین مخصوص به آن نبود. گاه فرشته اى به عنوان شفیع و مـیـانـجـى مـیـان خـدایـى بـرتر و انسان تقدیس مى شد، ولى غالبا خود موضوع عبادت و پـرسـتـش ‍ بـود. دیـن اسـلام در ایـن طرز نگرش تغییرى ژرف به وجود آورد که در جهان بـیـنـى اعـراب نـتـایـج پـر دامـنـه داشت . با استقرار نظام خدا مرکزى جدید، مقام معینى در سلسله مراتب فرشته اى در داخل سلسله مراتب کلى هستى پدید آمد . بعضى از نام ها اهمیت فـراوان پـیـدا کـرد، از آن جـهـت کـه در دوران کـردن مشیت الهى وظایفى که به فرشتگان صـاحـب آن نـام هـا اخـتـصـاص یـافـتـه بو، اهمیت بسیار داشت ، هم چون فرشته اى به نام جبرئیل که وظیفه اش رساندن و الاغ وحى خدا به پیغمبر بر روى زمین بود.

از آن مـهـم تـر ایـن کـه ، دیـگر فرشتگان از این که خود موضوع پرستش باشند بر کنار ماندند؛ با ظهور اسلام فرشتگان عنوان آفریدگار محض پیدا کردند و از این لحاظ هیچ تفاوتى با موجودات بشرى نداشتند و آفرینش آنان براى آن بود که عبادت خدا کنند و بندگان خاضع و فرمان بردار خدا باشند. آیه ۱۷۲ سوره نساء چنینى است : مسیح هرگز از آن ابا ندارد که بنده اى براى خدا باشد و نیز چنینند فرشتگان مقرب خدا. و هر که از پرستش او ابا و ننگ دارد و گردن کشى کند، خدا همه این گونه کسان را در برابر خود جمع کند.

بدین ترتیب ، مشاهده مى شود که فرشتگان بدون آن که مقام موجودات آسمانى بودن و بـه طـبـقـه عـالى تـرى از هـسـتى تعلق داشتن را نسبت به انسان از دست بدند، به مقام بـنـدگـان الله بـه هـمـان صـورت کـه مـوجـودات بـشـرى در آن قـرار دارنـد، تنزل پیدا کردند .

کیفیت تکلم فرشتگان

شک و تردیدى نیست که چون فرشتگان مادى نیستند، سخن و تکلم ایشان نیز از نوع تکلم در عالم ماده نخواهد بود. تکلمى که به عالم ماده اختصاص دارد با الفاظى است که براى القاى معانى و مکنونات آدمى وضع مى شود .

حـضـرت عـلامـه سید محمد حسین طباطبائى – نور الله قبره – در مورد کلام ملکى و شیطانى مـى نـویـسـنـد: الفـاظ، بـراى مـعـانـى وضـع شـده اسـت کـه مـشـتـمـل بـر اغـراض مـقـصـود اسـت و بـه صـورت ، کـلام و قـول گـویـنـد بـراى ایـن کـه مـفـیـد مـعـنـاى مـقـصـود تـام را نـمـایـد کـلام و قـول اسـت ، اعم از این که مفید آن ، صوت واحد، یا صوت هاى متعدد و یا غیر آن مانند ایـما و اشاره و رمز باشد. نوع مردم هم به صوت و صدایى که مفید همان معناست کلام مى گـویـنـد اگـر چـه از دو لب خـارج نـشـود و هـم چـنـیـن بـه ایـمـا و رمـز قول اطلاق کنند اگر چه مشتمل بر صوتى نباشد.

قـرآنـى کـریـم هـم مـعـنـاهـایـى را کـه شـیـطـان در قـلوب مردم القا مى کند، کلام و قـول شـیـطـان مـحسوب داشته است : و لامرنهم فلیبتکن آذان الانعام ؛ کـمـثـل الشـیـطـان اذ قـال للانسان اکفر ؛ یوسوس ‍ فى صدور الناس ؛ یـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول ؛ الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء .

پر واضح است آن چه در این آیات ذکر شده ، مطالبى است که در قلب هاخـطـور مـى کـنـد و وارد مـى شـود و هـمـان هـا بـه شـیطان نسبت داده شده است و به نام هاى امـر، قـول ، وسـوسه ، وحى ، وعده نامیده شده و هـمـه آنـهـا هـم قـول و کلامند، با این که نه زبانى برایش به حرکت در آمده نه از دهانى خارج شده است .

از سـخـنـان گـذشـتـه روشـن مـى شـود کـه آن چـه آیـه ۲۶۹ سـوره بـقـره مـشـتـمـل بـر آن بـود و وعـده خـداونـدى را راجع به مغفرت و فضلش بیان مى داشت ، همانا کـلام مـلکـى است ، در قبال وسوسه که کلام شیطان نامیده مى شود چنان کـه مـقـصـود از نور در آیه : و یجعل لکم نورا تمشون به ، و سکینه در آیـه : هو الذى انزل السکینه فى قلوب المومنین ؛ و شرح صدر در آیه : فـمـن یـرد الله ان یـهـدیه ؛ همان کلام ملکى است . از تمام آیات گذشته روشـن مـى شـود که شیاطین و فرشتگان هر یک با القاى معانى مربوط به خود در قلوب افراد بشر، با آنان تکلم مى کنند و این یک قسم از تکلم است .

قـسـم دیـگـرى هـم بـراى آن هـسـت کـه مـخـصـوص خـداونـد مـتـعال است ، چنان که در این آیه شریفه : و ما کان لبشر ان یکلمه آن را بـیـان داشـته و به دو قسم تقسیم کرده است .
۱- سخن گفتنى که بدون حجاب باشد، که آن را در آیـه شـریـفـه ، وحى نامیده است .
۲- سخن گفتنى که از پشت حجاب باشد. این ها گـونـه هـاى مـخـتـلف کـلام اسـت کـه آیـات گـذشـتـه بـراى خـداى مـتـعـال و فـرشـتـگـان و نـیـز شـیـطان ثابت نموده است . اما آن قسم کلام الهى که نامش را وحـى مـى گویند، ذاتا مشخص و معین است و هیچ گونه شک و تردیدى در آن پیش نمى آید؛ زیرا در آن صورت حجابى بین بنده و پروردگار نیست و وقوع اشتباه در آن از مـحالات محسوب مى شود. قسم دیگر آن که از پشت حجاب تحقق پیدا مى کند، البته احتیاج بـه مـمـیـزى دارد کـه راه اشتباه را در آن مسدود نماید تا سرانجام به وحى منتهى شود.

امـا امتیاز کلام ملکى را از کلام شیطانى مى توان از خصوصیاتى که در آیا، گذشته به آن تصریح شده به دست آورد؛ زیرا خاطر ملکى ملازم با شرح صدر بوده و به مغفرت و فـضـل الهـى دعـوت مـى کـند و در نهایت منتهى به چیزى مى شود که مطابق دین باشد، از طرف دیگر، خاطر شیطانى ملازم با ضیق صدر است و به متابعت هواى نفس دعوت مى کند و سـرانـجـام مـنـجـر مـى شـود که مخالف دین و معارف آن و هم چنین مخالف فطرت انسانى باشد
خـلاصـه فـرشـتـگان کمالى مافوق کمال تکلم دارند و مراد خود را با القاهاى قلبى به مخاطب مى رسانند نه با لفظ.

آیا فرشتگان مکلف و مختارند؟

گـفـتـه شـده اسـت کـه فرشتگان نیز مانند انس و جن از نوعى اختیار بهره مندند، اگر چه جـنبه قدسى و نورانیت آنها غلبه دارد. به طورى که از بعضى ماخذ چنین استفاده مى شود فـرشـتـگـان مـى شـود فـرشـتـگـان نـفـس امـاره نـدارنـد. و عـقـل و نـور مـحـض هـسـتـنـد، چـنـان کـه مـیر مومنان على (علیه السلام ) فرموده :ان الله – عـزوجـل – رکـب فـى المـلائکـه عـقـلا بـلا شـهـوه ، و رکـب فـى البـهـائم شـهـوه بـلا عـقـل ، و رکـب فـى بـنـى آدم کـلیـهـمـا، فـمن عقله شهوته فهو خیر من الملائکه ، و من غلبت شـهـوتـه عـقـله فـهـو شـر مـن البـهـائم (۹۷) خـداونـد عـزوجـل بـراى مـلائکـه ، عـقـل را بدون شهوت قرار داده و براى حیوانات شهوت را بدون عـقـل ، و بـراى فـرزنـد آدم هم عقل و هم شهوت را. پس هر کس که عقلش بر شهوتش غالب شـود از فـرشـتـگـان بـرتـر است ، و هر کس که شهوتش بر عقلش غالب آید از حیوانات پست تر و بدتر است .

امـا چـنـیـن آفـریـنـشـى بـراى فـرشـتـگـان مـنـافـاتـى نـدارد کـه آنـهـا مـکـلف و مـسـئول بـاشـنـد. امـر خـداوندى به سجده بر آدم تکلیفى بود که متوجه فرشتگان شد و اگـر موجودات مقدس مانند جمادات محض – که هیچ گونه آگاهى و اختیارى ندارند – باشند نـمـى تـوانـنـد شـایـسـتـه آن امـتیازات و عظمت ها باشند. البته به علت تقرب و ارتباط نـزدیـکـتـرى که فرشتگان با مقام شامخ ربوبى دارند، آنان از اختیار خودشان همواره در راه خیر و کمال بهره مى برند.

بـه بـیـان دیـگـر، بـه طور قطع فرشتگان از عالم جمادات ، نباتات و حیوانات (غیر از انـسـانـهـاى رشـد یـافـتـه ) والاتـر و بـا عـظمت ترند، در آیه اى از قرآن چنین آمده است : فـقـال لهـا و للارض ائتـیـا طـوعـا او کـرهـا قالتا اتینا طائعین ؛ خداوند به آسـمـان و زمین فرمود: بیایید (در جریان فعالیت قرار گیرید) چه از روى اختیار و چه از روى اکراه ، آن دو گفتند: ما با اختیار آمدیم .

از ایـن آیـه مـى شود که حرکات دستورى آسمان و زمین که جنبه آلى و تسلیم محض بودن آنـهـا بـیـش از فـرشـتگان است منحصر به یک بعد اجبارى نبوده و در راه براى آنها مطرح بـوده اسـت . یا قرار رفتن اختیارى در حرکات دستورى و یا قرار گرفتن اکراهى ؛ یعنى اگـر چـه آسـمان و زمین به قرار گرفتن مطلق در جریان دستورى مجبور بودند، کیفیت آن بسته به درک و اختیار آن دو بوده است و قطعا انتخاب راه درک و اختیار، با عظمت تر بوده است که آن دو انتخاب کردند. بنابراین ، به جهت مقام والایى که فرشتگان دارند، نیروى اختیار آنها قوى تر خواهد بود.

حـضرت امیر المومنین (علیه السلام ) سخنانى دارد که به نوعى بر اختیار ملائکه دلالت مى کند:

۱- لم تـثـقـلهـم مـوصـرات الاثـام ؛ بـارهـاى سـنگین گناهان ، آنان را سنگین نساخته است .
از ایـن مـطـلب اسـتـفـاده مـى شـود که فرشتگان داراى نوعى اختیارند که مى تواند آغازى بـراى مـسـئول قـرار گـرفـتـن آنـان بـوده اسـت ، چـنـان کـه از عـنـاویـن مـطـیـع و عـامـل بـه دستورات خداوندى (مانند سجده بر آدم (علیه السلام ) که به فرشتگان نسبت داده است . نیز مى توان استنباط کرد که آن موجودات مقدس اختیار دارند.

۲- و لا تـعـدوا عـلى عـزیـمـه جـدهـم بـلاده الغـفـلات ، و لا تنتضل فى هممهم خدائع الشهوات کندى غفلت ها بر قاطعیت کوشش و تلاش آنان نفوذى ندارند و عوامل فریبنده شهوات دست به سوى همت هاى آنان نمى یازند.
در جـمـلات فـوق ، مـقـولاتـى از قبیل همت و عزم به فرشتگان اسناد داده شـده اسـت کـه به طور واضح بر وجود اراده و مبادى اراده و حتى عزم ، که از نتایج اختیار است ، دلالت مى کند.

۳- لم تـنـقـطـع اسـبـاب الشـفـقـه مـنـهـم فـیـنـوا فـى جـدهـم ؛ اسـبـاب و عوامل شفقت از آنان قطع نمى شود تا در تلاش سست شوند.

در جـمـله فـوق کـلمـه شـفقت براى اثبات اختیار فرشتگان حائز اهمیت است ، زیرا مـعـنـاى شفقت ، تقریبا آمیخته با رجاء و امیدوارى است و اگر هویت و استعدادهاى فرشتگان فـقـط یـک امـکـان داشـت ، مانند جمادات و نباتاتى که با یک امکان در جریانند، اسناد مفهوم شفقت بر آنان معناى معقول نداشت .

حـکـیم عالى قدر محمد تقى جعفرى در شرح و تفسیر نهج البلاغه مى نویسد: اتصاف فـرشـتـگـان بـه صـفات و اخلاق فاضله و امتیازات عالیه از روى یک جریان جبرى محض نـمـى بـاشـد، لذا جـمـله آن فرشتگان اسیران ایمانندنباید به معنایى ظاهرى آن – که جبر است – منظور نمود؛ بلکه باید به گونه اى تفسیر کرد که اتصاف فـرشـتـگـان به صفات و اخلاق فاضله سازگار بوده باشد. و مى توان گفت : به جهت فهم و در؟ عالى که فرشتگان درباره ضرورت و عظمت ایمان دارند، به قدرى اشتیاق و عـلاقـه آنـان بـه ایـمـان شـدیـد اسـت کـه شـبـیـه بـه اسـیـر و وابـسـتـه بـه ایـمـان مـى باشند.

لذا بـایـد گـفـت : فـرشـتـگـان مـجـبـور بـه بـادت نـیـسـتـنـد، بـلکـه مـجـبـول بـه عـبـادتند؛ یعنى سرشت فرشتگان به گونه اى است که شوق و علاقه به عـبـادت مـعـشـوق ایـشان را به پرستش واداشته و آنان را در بندگى حق تعالى بى تاب نموده است و چنان که امیر مومنان على (علیه السلام ) مى فرماید:

و لا یـرجـع بهم الاستهتار بلزوم طاعته ، الا الى موار من قلوبهم غیر منقطعه من رجائه و مـخـافـتـه اشـتیاق ایشان به طاعت و بندگى به خاطر علاقه اى است که در دل هاى آنان است و مواد آن عبارت است از: امیدوارى به رحمت و ترس از عذاب او.

علامه طباطبایى در مورد چگونگى تکلیف فرشتگان مى گوید: این که خداوند فرموده : لا یـعـصـون الله مـا امـرهم ناظر بر التزام ملائکه به تکلیف است امام فـخـر رازى در تـفـسـیـر خود ذیل این آیه مى نویسد: در این آیه اشاره اى است به این که فـرشتگان در سراى آخرت به آن چه خداوند امر مى کند و یا از آن چه باز مى دارد، مکلف هـسـتـنـد و عـصـیـان از نـاحیه ایشان مخالف با امر و نهى است . اما در این آیه و غیر از آن ، خداوند مطلقا فرشتگان را به محض اطاعت بدون انجام معصیت وصف فرموده بیان مطلق دنیا و آخـرت را، شـامـل مـى شـود لذا وجـهـى بـراى تخصیص تکلیف ایشان به آخرت نیست . اما تکلیف ایشان غیر از تکلیف معهودى است که در مجتمع انسانى به معنى تعلق گرفتن اراده مـکـلف بـه فـعـل مـکـلف ، تـعـلقـى اعـتـبـارى اسـت کـه ثـواب و عـقـاب بـه دنـبـال داشـتـه بـاشـد، در صـورتى که اختیار امکان طاعت و معصیت نیز دارد. اما فرشتگان خلقى از مخلوقات خدا هستند که داراى ذوات پاک نورانى بوده و اراده نمى کنند مگر آن چه را خـدا اراده کـرده و انـجـام نـمـى دهـنـد مـگـر آن چـه را خـدا فـرمـان داده اسـت . خـداونـد مـى فـرماید:بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون از این رو فرشتگان در قبال اعمالشان ثواب و عقابى ندارند. ایشان مکلف به تکلیف تکوینى اند نـه تـشـریـعـى ، کـه مـخـتـلف بـه اخـتـلاف درجـات مـى شوند: و ما منا الا له مقام معلوم

عصمت فرشتگان

از جـمـله اوصاف مسلم فرشتگان حق ، عصمت و پاک دامنى ایشان است . بسیارى از دانشمندان دیـنـى در عـصـمـت ملائکه از تمامى گناهان ، اتفاق و هماهنگى دارند. اما صرف نظر از این اتفاق ، دلیل عقل و نقل ، مثبت مدعاى ماست .

امـا دلیـل عـقـل : مـعنى عصمت ور واقع عبارت است از: مخالفت قوه پست با قوه عالى ، هنگام اخـتـلاف اهـداف و خـواسـت هـا در آن چـه باید براى هدفى عالى انجام دهد و این در موجودى صـورت مـى بـنـدد کـه ذات و وجـود آن مـوجـود، و قـیـام و برپایى اش با قوا و طبیعتهاى گـونـاگـون و مـخالف آمیخته باشد و فرشتگان به ویژه علیون ، از آن منزه و بر کنار هستند.

نـیـر چون ذوات ملائکه از کثرت قرب به حقیقه الحقایق و مبدء المبادى مجرد از علایق مادى اند و وجودات منبسط نوریه هستند که ، تجلى لها ربها فاشرقت .

از این رو، امر الله صرفند و آنها را عالم امر و وجودشان را امرى الوجود گـویـنـد: قل الروح من امر ربى و چون امرى الوجودند عصیان و طغیان در آنها راه ندارد .

امـا دلیـل نـقـل :لا یـعـصـون الله مـا امـرهـم و یـفـعـلون مـایـومـرون از پـروردگـارشـان ، کـه فوق همگى آنهاست ، مى ترسند و آنچه را دستور دارند انجام مى دهند.

حـضـرت امـیر – سلام الله عیله – در خطبه معروف به اشباح بیانى دارند که به بخش هایى از آن براى این بحث اشاره مى کنیم : خداوند بزرگ (بعضى از) فرشتگان را امین خود قرار داده تا وحى او و اوامر و نواحى اش را به پیامبران برسانند و آنان را از تردید و شبهات نگاه داشته است و هیچ کدام از آنها از را رضاى حق منحرف نمى شوند…و بار گناهان بر دوش آنان سنگینى نمى کند (مرتکب گناهى نمى شود؛ زیرا داراى شهوات و نفس اماره نیستند) .

آخوند صدر المتالهین شیرازى شبهه اى در این مورد مطرح کرده و جواب مى گوید:
اگر بگویى : پیش از این بیان داشتى که در آنان (فرشتگان ) امکان عصیان و سرپیچى نیست ، پس اصل و منشا ترس آنان از خداوند چیست ؟
مى گویم : ترس معصومان از خداوند، عبارت از ترس قرب و نزدیکى و بیم عظمت و نعمت الهـى اسـت ، نـه تـرس و شـکـنـجه ، و یا بیم رنج و سختى ، و این معنى بیان اوست که : از پـروردگـارشـان کـه فوق همگى آنها است مى ترسند ؛ و آنان از بـیم پروردگارشان هراسانند . و از آن آیات است : بلکه آن بندگانى گـرامـى هـستند که در گفتار بر خداوند پیشى نگرفته ، و طبق فرمان و امر او رفتار مى نـمـایـنـد…و هـر کـس کـه چنین باشد، صدور معصیت و نافرمانى از او امکان نـدارد . سـپـس دلایـل کـسـانـى را کـه چنین شبهاتى را کرده اند ذکر کرده و جواب فرموده است که علاقه مندان مى توانند به کتاب مربوط مراجعه فرمایند.

عـلامـه طـبـاطبائى مى فرماید: این حقیقت (عصمت فرشتگان ) در قرآن کریم نیز بیان شده اسـت و ضـمـن اشـاره بـه آیـه ۲۶ و ۲۷ سـوره انـبـیـاء، بـه آیـه ذیـل تـمـسـک مـى کـنـد:فـان ایـتـکـبـروا فـالذیـن عـنـد رکـب یـسـبـحـون له بـاللیـل و النـهـار و هـم لا یـسـئمون (۱۱۸) و اگر کافران (از پرستش خدا) تکبر ورزنـد، فـرشـتـگـانـى کـه نـزد خـداونـدانـد، شـب و روز بـى هـیـچ خـسـتـگـى و ملال به تسبیح و طاعت او هستند.

چـون افـعـال آنـهـا آگـاهـانـه انـجـام مـى شـود و روشـن اسـت کـه اگـر در آنـه مـاده اى که حـامـل قوه و امکان است ، باشد و صدور آن افعال از آنها اختیارى و نسبتش به وجود و عدم ، یـکـسـان خـواهـد بـود، نه آن که ساختمان وجودشان بر طاعت بنا شد باشد، و هم چنین به وسـیـله طاعتشان مستحق دریافت پاداش بیشترى مى شدند، با آن که فرشتگان کارگزار، بـراى هـمـیـشـه پـیـش از دنـیـا و در دنـیـا آخـرت و نیز در بهشت و دوزخ ، کارگزار خواهند بود .

آیا فرشتگان مى خوردند و مى آشامند؟

دیـگـر از اوصـاف و خصوصیات فرشتگان که در احادیث بدان اشاره شده و از نظر عقلى نیز با نوع خلقت ایشان مطابقت دارد این است که ، فرشتگان غذا نمى خورند و نمى آشامند و قوت و غذاى آنها ذکر و تسبیح و تقدیس و عبادت خداوند است ، چنان که امام صادق (علیه السلام ) فرموده است : ان الملائکه لا یاکلون و لا یشربون و لا ینکحون ، و انما یعیشون بـنـسیم العرش همانا فرشتگان نه مى خوردند و نه مى آشامند و نه ازدواج مى کنند، ایشان به نسیم عرش زنده اند.

نـیـز حـضـرت زین العابدین (علیه السلام ) در کتاب شریف صحیفه سجادیه به خداوند سـبـحـان عـرضه مى دارد: و درود فرست بر اصناف گوناگون فرشتگان که براى خـود اخـتـصـاص داده اى (جز طاعت و بندگى تو کارى ندارند) و آنان را با تقدیس خود از خـوردنـى و آشـامـیـدنـى بـى نـیـاز کـرده اى و در درون طـبـقـه هـاى آسـمـان هایت جا داده اى .

خـداونـد در قرآن کریم مى فرماید:و لقد جاءت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما قـال سـلام فـمـا لبـث ان جـاء یـعـجـل حـنـیـذ # فـلمـا رءا ایـدیـهـم لا تصل الیه نکرهم واو جس منهم خیفه قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط

و آن گـاه فـرسـتـادگـان مـا (فـرشـتـگـان ) بـر ابـراهـیـم خـلیـل بـه سـلامتى بشارت آوردند و او را سلام گفته و از او پاسخ سلام شنیدند آن گاه ابراهیم چون فرشتگان را به کل بشر دید و مهمان پنداشت ، بر آنها از گوشت گوساله کـبـابـى مـهـیـا کـرد. و چـون ابـراهـیـم دیـد کـه آنـان بـه طـعـام دسـت دراز نـمـى کـنـنـد در حال از آنها دلش متوحش و بیمناک گردید، آنان حس کرده و گفتند: مترس که ما فرستاده خدا به قوم لوط مى باشیم .

در این آیه خداوند فرشتگان را رسولان الهى معرفى کرده و مى فرماید: ملائکه غذا نمى خـورنـد. امـا در ابـتـداى بـاب هجدهم سفر تکوین تورات آمده است : ابراهیم به سوى رمه شـتـافـت و گـوسـاله نازک خوب گرفته به غلام خود داد تا به زودى آن را طبخ نماید، پس کره و شیر و گوساله اى را که ساخته بود گرفته پیش روى ایشان گذاشت و خود در مـقـابـل ایـشـان زیـر درخـت ایـسـتـاد تا خوردند. و این سخن خود دلیلى است بر تحریف تـورات ؛ چـه ایـن که رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) مى فرماید: ملائکه از طعام دنیا نـمـى خـورنـد و نمى آشامند. بلکه در خبرى ، که در جلد چهارم بحار الانوار مجلسى آمده ، بـه ابـن اسـلام مـى فـرمـایـد: طـعـام تـسـبـیـح و شـرابـهـم تـهـلیـل زیـرا آنـهـا اجـسـام مـادى و جـسـمـانـى نیستند، بلکه ارواح نورانى و از عالم مـجـرداتـنـد کـه در نـظـر ابـراهـیـم خـلیـل بـه صـورت بـشـر متمثل شده اند.

البـتـه شـایـد تـسـبـیـح آنـان اعـم از ذکـر لسـانـى بـاشـد، بـلکـه شامل هر گونه اظهار کمال و جمال حق خواهد بود و تعبیر از تسبیح به طعام و تقدیس به شـراب در بـعـضى روایات براى این است که ، تسبیح تنزیه ذات است و تقدیس تنزیه صفات که اول با طعام و ثانى با شراب مناسب است .

آیا فرشتگان مى خوابند؟

از جـمـله مسائل مهمى که در مورد اوصاف ملائکه مطرح شده این است که ، آیا فرشتگان هم مـى خـوابـنـد؟ و در صـورت خـوابـیـدن ، چـگـونـه ؟ آیـا مـثل انسان مى خوابند؟ و یا این که اصلا خواب در آنها راه دارد؟ امیر المومنین (علیه السلام ) در نـهج البلاغه درباره اوصاف ملائکه مى فرماید:لا بغشاهم نوم العیون ، و لا سهو العـقـول ، و لا فتره الابدان نه خواب به دیدگان آنها (فرشتگان ) راه مى یـابـد، و نه خطایى در خردشان ، و نه سستى در وجودشان . از این فقره خطبه ثابت مى شـود کـه فـرشـتگان ابدا خواب و سستى و سهو و نسیان ندارند؛ زیرا خواب و خستگى و سـهـو و نـسـیـان بـراى بـشـر است که اسیر ماده و جسم عنصرى است و محتاج به تغذیه و لوازم طـبـیعت حیوانى . اما فرشتگان عالم قدس ، از این اوصاف مبرا و از لوازم قواى مادى حیوانى منزهند. این بیانى است که جمیع شارحان کلام حضرت على – سلام الله علیه – بر آن صـحـه گـذاشـتـه انـد. از جـمـله ابن میثم و ابن ابى الحدید که در شرح نهج البلاغه چـنـیـنـى دلیـل آورده انـد: فـرشتگان نمى خوابند همان طور که نمى خورند و نمى آشامند؛ زیرا خواب از توابع طبع و مزاج است و فرشته مزاج ندارد.

بـعـضـى اشـکـال کـرده و گـفـتـه انـد: ایـن مـطـلب بـا ظـاهـر بـا قـول خـداونـد که مى فرماید: لا تاخذه سنه و لا نوم ؛ هرگز او را کسالت و خواب (حالت چرت و خمارى ) نگیرد چه رسد به این که به خواب رود، منافات دارد؛ چـه ایـن که حق سبحانه با این حالت ، خود را مدح فرموده است لذا شایسته نیست که کسى در این حالت به خدا مشارکت داشته باشد.

بـعـضى از محققین به این اشکال جواب داده اند که : ملائکه را حالت چرت و کسالت خواب مـى گـیـرد نـه ایـن کـه به خواب بروند و این که به خداوند خود را مدح کرده به لحاظ مـجـمـوع سنه و نوم است نه هریک به تنهایى . لذا اگر چه نمى توان خـواب را بـه ایشان نسبت داد؛ چون همواره به تسبیح و تقدیس حق تعالى مشغولند و و امر الهـى را امـتـثـال مـى کـنـنـد، لکـن خـواب از احـوالى اسـت کـه قـابـل اتـصـاف بـه مـلائکـه مـى بـاشـد؛ زیـرا بـه هـر حال ، آنها نیز ممکن الوجود و از مخلوقات خداوند هستند.

در اخبار وارد است که داوود بن عطار گوید: یکى از اصحاب ، پرسید: مرا خبر بده که آیا فـرشـتـگـان مـى خـوابـنـد؟ گـفـتـم : نـمـى دانـم ، گـفـت : خداوند مى فرماید: یسبحون اللیـل و النـهـار لا یـفـترون  ؛ شب و روز خدا را تسبیح مى گویند و دچار سستى نمى شود. قرار شد من نزد امام صادق رفته و این مساله را بپرسیم . وقتى پرسیدم ، فـرمـود: هیچ زنده اى نیست جز این که یم خوابد و فقط خداست که خواب ندارد اما ملائکه مـى خـوابـنـد، گـفـتـم : خـداونـد مـى فـرمـایـد: یـسـبـحـون اللیل و النهار لا یفترون  فرمود: نفس هایشان تسبیح است .

فتره یعنى امتناع کردن از اظهار امر و نهى . لذا معنى بیان حضرت : لا یغشاهم نـوم العـیـون  ، این است که آن گونه که دیگران را خواب فرا مى گیرد و حـواس ظاهرى از افعال و کارهایشان معطل مى شود، نمى خوابند تا موجب غفلت از تسبیح و تقدیس آنان شود.

نـیـز در روایـتـى از امـام صـادق (علیه السلام ) درباره فرشتگان پرسیدند که ، آیا مى خـورنـد و مـى آشامند و نکاح مى کنند؟ حضرت فرمود: خیر، ایشان به نیسم عرش زندگى مـى کـنـند و گفته شد: علت خوابشان چیست ؟ فرمود: براى این که فرق است بین ایشان و خـداونـد – عـزوجـل – زیـرا آن کسى که هرگز او را هم خواب سبک و هم خواب سنگین نگیرد، فقط خداست .

از آن چـه گـذشـت مى توان نتیجه گرفت که چون فرشتگان موجوداتى جسمانى نیستند و ماده در آنها راه ندارد، قطعى است که مانند انسان خواب ندارند و این مساله اى است که کتاب ، سـنـت و عـقـل بر آن صحه مى گذارد. اما با جمع سخن امیر بیان مى فرمود: لا یغشاهم نوم العیون و حدیث امام صادق (علیه السلام ) که مى فرمود: مى خوابند، اما نفس هـایـشان تسبیح است مى توان گفت : ممکن است ملائکه را حالت خواب سبک بگیرد به طـورى کـه هـیـچ گـاه بـا ایـن حـالت تـسـبـیـح و تـقـدیـس حـضـرت حـق غـافـل نـشـده و شـب و روز بـه پـرسـتـش و امـتـثـال اوامـر او مـشـغـول بـاشـنـد، چـنـان کـه دربـاره صـفـات پـیـامـبر (صلى الله علیه وآله ) آمده که از خـصـوصـیـات آن حـضـرت ایـن بـود کـه ، چشمانش مى خوابید ولى قلبش بیدار بود و در انـتـظـار وحى الهى به سر مى برد(۱۳۱) ، پس خواب اگر چه براى او پیش آید، هیچ گـاه او را از مـراقـبـت پـروردگـارش مـعـطـل نـمـى گـذارد ولى دیـگـران را مـعـطـل مـى کند. به عبارت دیگر، مراد از خواب فرشتگان چیزیى است شبیه این روایت که امـام عـلى (عـلیـه السـلام ) فـرمـود: مـردم در خـواب انـد و چـون بـمـیـرنـد بـیـدار شـونـد، لذا خـوابشان مانند خواب چشم ها و غفلت نیست ، بلکه حالتى است که در مقایسه با آن چه خداوند سبحان بر آن است ، مانند خواب در مقایسه با بیدارى است ؛ زیرا کسى که فاقد چیزى است ، نسبت به آن در خواب مى باشد.

آیا فرشتگان هم مى میرند؟

خـداونـد مـى فـرمـاید:و نفع فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله ثم نفع فیه اخرى فاذاهم قیام ینظرون
و صـیحه صور اسرافیل بدمند تا هر که در آسمان ها و زمین است همه یک سر مدهوش مرگ شـونـد جز آن که خدا بقاى او خواسته ، آن گاه صیحه دیگرى در آن دمیده شود که ناگاه خلایق همگى (از خواب مرگ ) برخیزند و نظاره (واقعه محشر) کنند.

بـا ایـن آیـه و آیـات دیـگـر نـظـیـر آیـه ۸۷ از سـوره نـمـل نـمـى تـوان بـه طور یقین استدلال کرد که ملائکه در قیامت نخواهد مرد؛ زیرا تمامى مـخـلوقـات خـداوند بنابر ظاهر عمومات آیات مرگ ، محکوم به مرگ هستند، ولى در این که عـده اى هـسـتـنـد در نـفـع اول نـمـى مـیـرنـد و از صـیـحـه اول جـان سـالم بـه در مـى بـرنـد شـکـى نـیـسـت ؛ چـه ایـن کـه آیـه فـوق و ۸۷ سـوره نـمل به این امر تصریح دارد. اما آن چه باید دانسته شود عبارت است از این که : الا من شـاء الله چـه کـسـانـى انـد؟ بـعـضـى مـى گـویـنـد: آنـان ، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل هستند؟ بعدا خواهند مرد و به قولى : مالک ، رضوان ، حـور و زبـانـیـه انـد و عـلامـه طـبـاطـبـایـى در المـیـزان مـى گـویـد: محتمل است مراد ارواح انسان ها باشد.

قـائلیـن بـه قـول اول به این حدیث تمسک مى نمایند که ، انس بن مالک روایت کرد روزى رسـول خـدا (صـلى الله عـلیه وآله ) این آیه را مى خواند، چون به این جا رسید: الا من شاء الله گفتم : یا رسول الله ، اینان کیستند که خداى تعالى از صعقه نفخ صور اسـتـثـنـا کرد؟ گفت : جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت گوید: چه کسى ماند اى ملک المـوت ؟…مـى گـویـد: بـار خـدایا، تو عالم ترى ، ما چهار کس ماندیم . فرماید: اى ملک الموت ، جان اسرافیل را بستان و او جن اسرافیل را مى گیرد. آن گه گوید: که ماند؟ مى گـویـد: جـبـرئیـل و مـیـکـائیـل و ملک الموت او را قبض روح کند و او چون کوهى بیفتد، سپس گـویـد: کـه مـانـد؟ جـواب دهـد بـار خـدایـا، مـلک المـوت و جـبـرئیـل . مـى فـرمـایـد: اى مـلک المـوت بـمـیـر و او بـمـیـرد. جـبـرئیـل مـى مـانـد و بـس ، خـداونـد متعال به جبرئیل گوید: که ماند؟ گوید: بار خدایا، وجـهـک الدائم البـاقـى و جـبـرئیـل المـیت الفانى ؛ خداى نعالى گوید گوید: یا جـبـرئیـل ، از مـرگ چـاره اى نـیـسـت ، جـبـرئیـل بـه سـجـده در مـى آیـد و بـال مـى زنـد و مـى گـویـد:سـبـحـانـک ربـى ، تـبـارکـت و تـعـالیـت و یـا ذالجـلال و الاکـرام ؛ آن گـه جـان بـدهـد تـا جـز خـداى – عزوجل – باقى نماند.

از ایـن حـدیـث مى توان استفاده کرد که فرشتگان نیز مى میرند؛ یعنى این چهار فرشته – کـه روسـاى مـلائکـه الهـى انـد – بـه آن نـفـخ صـور اول نمى میرند، بلکه بعد مرگ آنان را در مى باید و دیگر موجود و مخلوق زنده اى باقى نـمـى مـانـد، مـگر ذات اقدس الهى که از مرگ و زوال مصون است و در آن وقت جا دارد که از مصدر جلال و عظمت خطاب رسد که : لمن الملک الیوم لله الواحد القهارذات کـبریاى خود گوید و خود جواب دهد، و این اشاره به وحدت و مالکیت مطلق خود او است که در آن وقت کسى نیست ادعاى مالکیت کند.

در آخر، جهت اطلاع بیشتر کلام صدر المتالهین شیرازى – رحمه الله – را مى خوانیم : در خـبـر صـحـیـح آمـده اسـت کـه خـداونـد تـمـامـى مـوجـودات ، حـتـى فـرشـتـگان و ملک الموت (عـزرائیـل ) را نـیز مى میراند، آن گاه براى فصل و قضاوت بین موجودات آنها را باز مى گرداند و هر یک در منازل و مقام خود در بهشت فرود مى آیند، البته گمان نشود میراندنى کـه در خـبـر مـذکـور آمـده از نـوع نـابـودى و تـبـاهـى اسـت ، بـلکـه از نـوع ایـجـاد و تـکـمـیـل اسـت و زیـرا شـان انـتـقـال از عـالمـى بـه عـالمـى بـرتـر، ایـجـاد و اسـتـکـمـال اسـت و آن نـسـبـت بـه نـشـئه نـخـسـتـیـن مـرگ اسـت و نسبت به نشئه دیگر حیات .

آیا فرشتگان را مى توان دید؟

ما مسلمانان جملگى ایمان داریم که فرشته وجود دارد و همیشه با ما و میان ما است ، این در حـالى اسـت کـه مـا آنـهـا را نـمى بینیم اما ایشان ما را مى بینند؛ یعنى فرشتگان ما را به عـیـانـت و آشـکـارا مى بینند اما ما به آنان ایمانى غیر عیانى داریم . براى دید فرشتگان باید چشم دل باز کرد و حجاب هاى آن را بر طرف کرد چه این که فرشته جسم نیست که با حواس جسمانى ادراک شود.

چشم دل باز کن که جان بینى
آن چه نادیدنى است آن بینى

بـه عـبـارت دیـگـر، تمثل فرشته دو جنبه دارد: یک رشته به دست آن انسانى است که مى خـواهد فرشته را ببیند؛ یک رشته هم به دست خود فرشته یا ذات مقدس احدیت است که آن حالت را پیش بیاورد که آن رشته از طرف انسان ، آن حالت ملکوتى است که در آن حالت ، انـسـان مـى تواند فرشته را ببیند و لذا پیامبر (صلى الله علیه وآله ) فرشته را مى دیـد ول بـسـیـارى از اطـرافـیـانـش آن را نـمـى دیـدنـد. چـون جـبـرئیـل (عـلیـه السـلام ) قـرآن را بـر قـلب رسـول خـدا (صـلى الله عـلیـه وآله ) نـازل مـى کـرد در نـظـر وى مـتـمـثـل مى شد، به طورى که اگر کسى نزد آن حضرت بود جـبـرئیل را نمى دید؛ چون نزول جسمانى نبود تا با دیدگان دیدار شود و اگر کسى مى تـوانـسـت جـبـرئیـل را مشاهده کند، یا با تصرف پیامبر در جان وى بود و یا قدرت روحى بـیـننده چنان بود که جبرئیل را مى دید و صدایش را مى شنید، چنان که امیر المومنین (علیه السـلام ) فـرمـود: نـور وحـى و رسـالت را مـى دیـدم و بـدى نـبوت و پیغمبرى را مى بـویـیـدم و هـنـگامى که وحى بر آن حضرت نازل شد صداى شیطان را شنیدم ، گفتم : اى رسـول خـدا، ایـن چـه صـدایـى اسـت ؟ فـرمود: این شیطان است که او را از پرستش نمودن نومیدى روى داده است ، تو مى شنوى آن چه را من مى شنوم و مى بینى آن چه را من مى بینم مگر این که پیغمبر نیستى .

پـس مـشـاهـده و ادراک فـرشـتـگـان بـا خـروج از حـجـاب هاى نفسانى و مسلح شدن به چشم دل میسر است که این عمل نیز بسیار دشوار مى باشد، به همین جهت آن کس که در هنگام مرگ اسـت چـیزهایى را مى بیند که حاضران در مجلسى نمى بینند، و آنان را به چیزهایى خبر مـى دهـد کـه آنـهـا ادراک نـمـى کـنند و روحانیان و فرشتگان را که با او در یک جایگاه اند مشاهده نمى کنند.

در حدیث وارد شده : فرشتگان در مجالس حاضر مى گردند و آنان در جست و جوى مجالس ، جـهـان را سـیر مى نمایند و چون مجلس ذکرى دیدند دیگران را ندا داده و گویند: بشتابید بـدان چـه کـه جـسـت و جـو مـى کـردید، هیچ یک که بشر را توان آن نیست که آنان را ادراک نـمـایـد، جـز آن کـس کـه خـداونـد پـرده از چـشـمـش بـرداشـتـه بـاشـد و ایـنـان اهـل کـشـف انـد، آیا نشنیدى که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) به آن کسانى که به دنـبـال جـنـازه مـردگـان سـواره مـى رفـتـنـد فـرمـود: آیـا شـرم نـمـى کـنید که فرشتگان بـال هاى خویش را براى طالب علم به روى زمین مى گسترانند؟ پس مومن سزاوار است که در هـر مـوطـنـى ، هـمـان گـونـه کـه صـاحـب کـشـف عـمـل مـى کـنـد، عمل نماید و گرنه مومن حقیقى نیست .

امـام حـسـن عـسـکـرى (عـلیـه السـلام ) مـى فـرمـایـد: رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) هنگام احتجاج با مشرکین در مورد ملائکه فرمود: شم یا حواستان نمى توانید فرشته را مشاهده کنید؛ چه این که فرشته از جنس این هواست (یعنى هـمـان طـور کـه هـوا دیـده نـمـى شـود فـرشـتـه نـیـز قـابـل رویـت نـیست ) و اگر قوت بینایى خود را زیاد گردانید به طورى که او را مشاهده کـنـیـد، هـر آیـنـه بـه شما مى گویم این که شما مى بینید فرشته نبست بلکه بشر است (یعنى دیدن فرشته نیرویى روحانى و بسیار قوى مى خواهد که شما ندارید و فقط انبیا و بعضى از اولیاى کمل الهى قادرند آن را مشاهده نمایند) .

امـا خـمـیـنـى (ره ) در کـتـاب ارزشـمـنـد آداب الصـلوه مـى فـرمـایـد: و بـایـد دانـست که تـمـثـل جـبـروتـیـین و ملکوتیین در قلب و صدر و حس بشر ممکن نیست ، مگر پس از خروج از جـلبـاب بـشـریـت و تـنـاسـب او بـا آن عـوالم ، والا مـادامـى کـه نـفـس ‍ مـشـتـغـل بـه تـدبـیـرات مـلکـیـه اسـت و از آن عـوالم غافل است ، ممکن نیست این مشاهدات یا تمثلات براى او دست دهد. بلى گاهى شود به اشاره یـکـى او اولیـا نـفـس را از ایـن عـالم انـصـرافـى حاصل شود به قدر لیاقت از عوالم غیب ادراکـى مـعـنوى و یا صورى نماید و گاه شود که به واسطه بعضى امور هایله ، مثلا از بـراى نـفـوس انـصرافى از طبیعت حاصل شود و نمونه اى از عالم غیب ادراک کند. چنان چه شـیـخ الرئیـس قـضـیـه آن شـخـص سـاده لوح را کـه در حـج بیت الله برات آزادى از آتش گـرفـتـه بـود نـقـل کـنـد، و شـیـخ عـارف مـحـیـى الدیـن نـیـز نـظـیـر ایـن قـضـیـه را نقل نماید. و اینها نیز از انصراف نفوس است از ملک و توجه ملکوتى است و گاه شود که نـفـوس اولیاى کمل پس از انسلاخ از عوالم و مشاهده روح اعظم یا سایر ملائکه الله ، به واسطه قوت نفس نشئات در آن واحد حقایق جبروتیین را مشاهده کنند، و گاه شود که به قدرت خود ولى کامل تنزل ملائکه حاصل شود، و الله العالم .

مـطـالبى دیگر راجع به تمثل فرشته و دیدن آن باقى ماند که – ان شاء الله – در بحث کیفیت نزول فرشته بر ولى امر بدان خواهیم پرداخت .
البته ذکر این نکته شایسته است که ، وقتى مشرکان براى ایمان آوردن با بهانه جویى اعـتـراض مـى کـردنـد کـه چـرا فـرشـتـگان بر ما نازل نمى شود تا آنها را مشاهده کنیم ؟ خـداونـد در جـواب فـرمود:یوم یرون الملائکه لا بشرى یومئذ للمحرمین و یقولون حجرا محجورا روزى که فرشتگان را ببینند مجرمان در آن روز بشارتى از فرشته نیافته ، بلکه به آنها گویند: اى سرکشان ! از رحمت خدا محروم باشید.

ایـن آیـه اصـل دیـدن فـرشتگان را مسلم گرفته ؛ به این معنى که روزى هست که کفار در روز دیـدن فـرشتگان خبر داده است ، تا به این معنا اشاره کرده باشد که در خواست دیدن فرشتگان به نفعشان تمام نمى شود، زیرا فرشتگان را نخواهد دیدى مگر روزى که با عـذاب آتـش رو بـه رو شـده بـاشـنـد، و ایـن وقـتـى اسـت کـه نـشئه دنیوى و نشئه اخروى مـبدل شود. پس کفار در حقیقت با این در خواست خود در فرود آمدن عذاب شتاب کرده اند، در حـالى کـه خـودشـان خـیـال مـى کـنـنـد بـا ایـن در خـواسـت خـود، خـدا و رسول او را عاجز و ناتوان مى کنند.

امـا ایـن کـه مـنظور از یوم یرون چه روزى است ؟ اختلاف است و عده اى مى گویند مـراد روز قـیـامت است لکن آن چه از سیاق آیه به دست مى آید – به نظر علامه طباطبایى – ایـن اسـت کـه ایـن مـشـاهـده از مـشـاهـدات دم مرگ است و و از سوى دیگر، در مقام مخاصمه در پـاسـخ بـه کـسـى کـه دیدن فرشتگان را انکار مى کند باید اولین روز (روز مرگ ) که ملائکه را مى بیند به رخش کشید.

آیا فرشتگان مسحور ساحران مى شوند؟

سـحـر در اصـل به معناى هر کار و هر چیزى است که ماخذ آن مخفى و پنهان باشد، ولى در اصـطـلاح عـرف بـه کـارهـاى خـارق العـاده اى مـى گـویـنـد کـه بـا اسـتـفـاده از وسـایـل مـخـتـلف انـجام مى شود. گاهى صرفا جنبه نیرنگ و خدعه چشم بندى و تردستى دارد؛ گـاهـى از عـوامـل تلقینى در آن استفاده مى شود؛ گاه از خواص ناشناخته فیزیکى و شـیـمیایى بعضى از اجسام و مواد بهره مى گیرد و گاه از طریق کمک گرفتن از شیاطین و طـایـفه جن است ، همه اینها در آن مفهوم جامع لغوى جمع و درج است و بدیهى است که سحر در اسلام ممنوع و از گناهان کبیره است .

در این که طایفه جن و گروهى از شیاطین در معرض سحر ساحران قرار گرفته و تسخیر مـى شـونـد بـحـثـى نـیـسـت ، اما بحث در این است که ، آیا فرشتگان نیز مانند دیگر چیزها مسحور و تسخیر مى شوند یا نه ؟ شهید اول در لمعه و شهید ثانى در شرح آن ، یـعنى الروضه الهیه بر این عقیده اند که : فرشتگان نیز به استخدام ساحران در مـى آیـنـد تـا از امـور غـیـبـى خـبـر دهـنـد . امـا قبول این مطلب مشکل است و جاى دقت و نظر دارد؛ زیرا با آن چه ما در گذشته در مورد حقیقت و اوصاف ایشان بیان نمودیم ، سازگار نیست .

پر و بال فرشتگان :

در آیـات و روایـات آمـده اسـت فـرشـتـگـان بـال و پـر دارنـد و بـراى بـعـضـى سـه بـال ، چـهـار بـال و چـنـدیـن بـال ذکـر شـده اسـت . از جـمـله خـداونـد در قـرآن کـریـم مـى فـرمـایـد:الحـمـدلله فـاطـر المـسـوات و الارض جـاعـل المـلائکـه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع یزید فى الخلق ما یشاء ان الله على کل شى ء قدیرسپاس تنها سزاوار خدا است ، آفریننده آسمان ها و زمین ، فـرشـتـگـان را رسـولانـى گـردانـید که بال هایى دارند، دو گانه و سه گانه و چهار گانه که هر چه بخواهد در آفرینش مى افزاید، همانا خدا بر هر چیزى تواناست .

در مـورد طـالبـان عـلم ، امـیـر المومنین (علیه السلام ) به محمد بن حنفیه فرمود: بدان براى طالب علم : ساکنان آسمان و زمین استغفار مى کنند. پرندگان آسمان ها و ماهیان دریا نـیز براى آنها دعا مى کنند و فرشتگان بال هاى خود را براى طالبان علوم پهن مى کنند و از این عمل خود اظهار رضایت و خشنودى دارند .

نـیـز روایـت اسـت کـه خـداونـد فـرشـتـه اى دارد بـه نـام خرقائیل ، که هیجده هزار بال دارد و این حدیث – ان شاء الله – خواهد آمد. با توجه بـا ایـن مـوضـوعـات سـوال ایـن اسـت کـه کـه مـنـظـور از ایـن بـال هـا چـیـسـت ؟ آیـا هـمـانـنـد بـال پـرنـدگـان اسـت ؟ و سـه بـال و یـا بـیـشـتـر بـه چـه مـعـنـى اسـت ؟ آیـا مـمـکـن اسـت کـه ایـن بال ها کنایه و استعاره از مطلبى دیگر باشد؟ و اگر استعاره است ، چرا؟

اسـتـاد مـطـهـرى در بـحـث وحـى و چـگـونـگـى آن ، نـظـریـه عـوامـانـه را در کـیـفـیـت نـزول فرشتگان بر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) مى فرماید: یک نظرى عوام الناس دارند و آن این است که تا مى گویند وحى این جور به فکرشان مى رسد کـه خـداوند در آسمان است ، بالاى آسمان هفتم ؛ مثلا در نقطه خیلى دورى ، و پیغمبرى روى زمـیـن اسـت . بـنـابـرایـن ، فـاصـله زیـادى مـیان خدا و پیغمبر وجود دارد. خدا که مى خواهد دستورهایش را به پیغمبرش برساند نیاز دارد به یک موجودى که بتواند این فاصله را طـى کـند و آن موجود قهرا باید پر و بال داشته باشد که بتواند دستورى را از خدا به پیغمبر القا کند، پس این موجود باید از یک جنبه انسان باشد و از جنبه مرغ ؛ باید انسان بـاشـد تـا بـتـوانـد دسـتـور خـدا را بـرا پـیـغـمـبـر بـیـاورد و چـون مـى خـواهـد نـقـل کـلام و نـقـل سخن کند، ولى از طرف دیگر، چون این فاطمه بعید را مى خواهد طى کند (اگـر هـر انـسـانـى مـى تـوانست ، که خود پیغمبر یم رفت و بر مى گشت ) باید یک پر وبـالى داشـتـه بـاشد تا این فاصله میان زمین و آسمان را طى کند، و او همان است که به اسم فرشته نامیده مى شود. عکس ‍ فرشته ها را هم که مى کشند و انسان نگاه مى کند مى بیند یک انسان است ، سر دارد، لب دارد، بینى دارد، گردن دارد دست دارد، پا دارد، کـمـر دارد و هـمـه چـیـز دارد بـه اضـافـه دو تـا بـال نـظـیـر بال کبوتر، فقط لباس ندارد که حتى بى شلوارش ‍ از هم مى کشند… .

دانـشـمـنـدان ، حـکـمـا و فـلاسـفـه اسـلامـى مـتـفـقـنـد کـه امـکـان دارد ذکـر بـال بـراى فـرشـتـگـان در آیـات و روایـات ، تـعـبـیـر کـنـایـى بـاشـد و جـنـاح و بـال در پـرنـدگـان نـه دسـت بـراى انـسـان اسـت و از آن جـایـى کـه بال وسیله نقل و انتقال پرندگان و حرکت و فعالیت آنهاست ، گاهى این کلمه در فارسى یـا در عـربـى بـه عـنـوان کـنـایـه از وسـیـله حـرکـت و اعـمـال قـدرت بـه کـار مـى رود؛ مـثـلا گـفـتـه مـى شـود: فـلان شـخـص ، بـال و پـرش سـوخته شد، کنایه از این که نیروى حرکت و توانایى از او سلب شد و یا فـلان کـى را زیـر بـال و پـر خـود گـرفـت ، یـا انـسـان بـایـد بـا دو بـال عـلم و عمل پرواز کند و لذا بعید نیست که در توضیح حدیث طالبان علم با عنایت با ایـن نـکـتـه کـه قـطـعـا فـرشـتـگـان بـال هـا جـسـمـانـى و قـابـل رویـت از زیـر پـاى طـلاب عـلوم پهن نیم کنند و استعاره است ، بتوان گفت این سخن تعبیر کنایى است از این که فرشتگان طالبان علم را تحت حمایت و مراقبت و توجهات خود قرار مى دهند.

حـکـیـم الهـى قـمشه اى در این مورد مى گوید: ممکن است جناح استعاره باشد از سـرعـت اطـاعـت و قـوت و شـدت در انجام کار که در حقیقت کار آن قواى ملکوتیه در سرعت به حد تصور نیاید؛ زیرا هر چه سریع تصور شود باز زمان دارد، اما کار قواى غـیـبـیـه عـالم در سـرعـت بـلا زمـان اسـت ، و در شـدت هـم از عـدد و کـم مـنـفـصـل افـزون اسـت بـه حـدى کـه قوه و هم که اشیا را در ماده و مدت تواند ادراک کند از تـصـور تـو هـم آن عـاجـز اسـت . آرى ، قـوه قـدسـیـه عـقـل ، کـه زمـان و مکان و عدد در آن منطوى و حکمش فوق حد و ماده و مدت است و از دور عدد و زمان بیشتر و بالاتر است ، آن قوه تواند فهم کرد. براى تقریب ذهن مثالى ذکر کنیم :

اسرافیل هـزاران هـزار بـلکـه بـى نـهـایـت نـفـوس را زنـده مـى سـازد بـه امـر حـق ، و عزرائیل در کمتر از یک چشم به هم زدن هزاران بلکه بى حد و پایان نفوس را مى میراند و به عالم ملکوت مى کشاند. پس ممکن است مراد از اجنحه کنایه و استعاره از سرعت و شدت و کـثـرت عـمـل بـاشـد. مـثـال دیـگـر: چـنـان کـه قـوه نـور خـورشـیـد بـدون پـرو بـال ظـاهـرى بـلکـه بـا بال و پر معنوى در یک ثانیه (یک چشم به هم زدن ) پنجاه هزار فـرسـخ پـرواز مـى کـنـد و قـوه جـاذبـه عـشـق بـدون بـال و پـر ظـاهـر جـهـان ها و کرات بى انتهایى را به سرعت حیرت انگیزى در فضا مى گـردانـد کـه :لا الشـمـس یـنـبـعـى لهـا ان تـدرک القـمـر و لا الیـل سـابق النهار و کل فى فلک یسبحون پس مى توان مقصود از اجنحه را به طور استعاره و کنایه دانست .

در تـفـسـیـر عـلى بـن ابـراهـیـم قـمـى روایـت شـده : جبرئیل شش صد بال دارد و هنگامى که با این حالت پیامبر اسلام را ملاقات کرد ما بین زمـیـن و آسـمـان را پر کرده بود. بدیهى است این گونه تعبیرات را نمى توان بر جنبه هاى جسمانى حمل کرده . بلکه بیانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت قدرت آنهاست .

در قرآن کریم مطالب بسیارى ، به استعاره و مجاز به کار رفته است ؛ مانند: آیه نور و نـیـز آیـه : جـاء ربـک ؛ خـدایـت آمد. تعبیر آمدن خدا تعبیرى مجازى است ، زیـرا خـداونـد جـسـم نیست که آمدن بر او صدق کند. چنان که عرش کرسى و دست و چشم و مانند آن در حق خداوند متعال به معناى جسمانى نیست ، بلکه کنایه از سلطنت الهى و استعاره از قـدرت نـامـتناهى و علم حضورى است . لذا شاید آمد و شد فرشتگان ، که داراى بالند، کـنـایـه از مراتب نزول و عروج باشد. چون نزول از عالم بالا و یا عروج به سوى عالم بـالا صـورت مـى گـیـرد، پـس وسـیـله آن نـیز باید مناسب باشد، نه این که به راستى بـال جـسـمـانـى مـراد بـاشـد؛ و از ایـن رو مطلب نتیجه مى شود این که فرمود: بعضى دو بـال ، بـعـضـى سـه بـال و بـعـضـى چـهـار بال دارند، مراد این است که ، برخى در این نزول و صعود ضعیف تر و بعضى قوى ترند.

پـس اطـلاق جـنـاح و بـال بـراى فـرشـتـه ، بـه مـعـنـاى مـطـابـقـى و بـال و پـرى کـه در پـرنـدگـان وجـود دارد، نـیـسـت ، بـلکـه بـال پـرنـدگـان مـثالى است براى بال هایى که فرشتگان دارند که : صورتى در زیر دارد چه در بالاستى .

این بال ها در حقیقت قوایى است که هر یک از ملائکه به حسب مقام و مرتبه خود دارند و همین قـوه ، هـنـگـام تـمـثـل بـراى انـسـان بـه صـورت اجـنـحـه مـتـمـثـل مـى شـونـد، و تـعـدد و کـثـرت بـال هـا در حـقـیـقـت راجـع بـه جـهـات مـخـتـلف قابل ها است .

مکان فرشتگان :

در نـظـام هـسـتـى چهار عالم کلى تحقق دارد که به تناسب مراتب وجود، ترتیب یافته اند: عـالم لا هوت ، عالم جبروت ، عالم ملکوت ، عالم ناسوت یا طبیعت . مراد از ملکوت جـهـت یافتن هر چیز است که رو به خداست ؛ چون هر موجودى دو جهت دارد، یک جهت آن رو به خدا دارد، و ملک آن جهت ظاهرى است که رو به خلق دارد، شاهد مطلب آیات قرآن کریم است و از جمله این آیه : قل من بیده ملکوت کل شى ء؛ بگو!آن کیست که ملکوت هر چیز را به دست دارد؟

چـرخ بـا ایـن اخـتـران نـغـز و خوش زیباستى
صورتى در زیر دارد آن چه در بالاستى

امـیـر المـومـنـیـن (عـلیـه السلام ) مى فرماید: خداوند سبحان براى سکونت بخشیدن در آسـمـان هـایـش و آبـادانـى بـالاتـریـن قـسـمـت ملکوت و عظمت خویش ، مخلوقاتى بدیع از فـرشـتـگـانـش آفـریـد، و بـه وسیله آنها اماکن خالى پهنه هاى سطوح باز شده آسمان ، صـداهـاى بـلند تسبیح گویندگان از فرشتگان ، در صفحات قدس و پوشش حجاب ها و سراپرده هاى عظمت و مجد طنین انداز است . …

گـروهـى از آنان در میان ابرهاى پر آب و در کوه هاى مرتفع و بلند و در ظلمات تاریکى قـرار دارنـد و جـمعى قدم هایشان حدود زمین پایین را شکافته است و پاهایشان مانند پرچم هاى سفیدند که از شکاف هاى هوا نفوذ کرده اند .

و امـام زیـن العـابـدیـن (عـلیـه السـلام ) مـى فـرمـایـد: …و بـر اصـنـاف گـوناگون فرشتگان که براى خود اختصاص داده اى (جز طاعت و بندگى تو کارى ندارند) و آنها را با تقدیس خود از خوردنى و آشامیدنى بى نیاز کرده اى ، و در درون طبقه هاى آسمان هایت جـا داده اى …و (درود فـرسـت ) بـر فـرشـتـگـان کـه در هـوا و زمـیـن و آب جـا دارند… .

با توجه به روایات وفق ، معلوم شد فرشتگان در همه جا حاضند، اما مکان اصلى ایشان آسـمـان است ، و از آن جایى که بعضى از آنان فرشتگان عالم علوى و بعضى فرشتگان عالم سفلى هستند؛ بعضى در آن جا و بعضى در این جا انجام وظیفه مى نمایند، باید توجه داشـت کـه اگـر سـخـن از مـکـان مـلائکـه برده مى شود به این معنا نیست که ایشان هم مانند سـایـر مـخـلوقات عالم ماده ، فضا اشغال مى کنند و با یک دیگر تزاحم دارند، بلکه آنها چون موجوداتى مجرد و اى اجسام برزخى هستند و اجسام مادى نیستند هیچ گونه مکانى را به معناى اشغال فضا براى خود اختصاص نمى دهند و با وجود تعداد کثیر ایشان در آسمان ها با یک دگر تزاحم نداند، که این امور از خصوصیات و صفات عالم مادى است .

در روایـات از جـایـى بـه نـام بـیت المعمور نام برده شده است چنان که امام سجاد (عـلیـه السـلام ) مـى فـرمـایـد: و الطـائفـیـن بـالبـیـت المـعمور؛ (و درود فرست ) بر فرشتگانى که در طواف بیت المعمورند .
در ایـن کـه بیت المعمور کجاست در روایات متعددى تصریح شده که خانه اى است مقابل خانه کعبه در آسمان ها؟ عبادتگاه فرشتگان است ، و هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مـى شـونـد و تـا قـیـامـت بـه آن باز نمى گردند. ولى در این که بیت المعمور در کدام آسمان است ؟ روایات مختلف است . در بسیارى از آنها آسمان چهارم و در بعضى آسمان هفتم آمده است .

حـضـرت رسـول اکـرم (ص ) مـى فـرمـایـد: آن خـانـه اى اسـت در آسـمـان چـهـارم در مـقـابـل کـعـبه ، که فرشتگان با عبادت خود آن را معمور و آباد مى کنند، هر روز هفتاد هزار فرشته وارد آن مى شوند و تا ابد به آن باز نمى گردند .

خـداونـد مـتـعـال بـه بـیت المعمور قسم خورده است :و الطور # و کتاب مسطور # فى رق منشور و البیت المعمور.

و نیز امیر المومنین (علیه السلام ) درباره جایى دیگر به نام حظیره القدس مى فرماید: در آسمان هفتم جایى است به نام حظیره القدس در آن فرشتگانى هستند کـه آنـهـا را روحـانیون مى گویند؛ چون شب قدر فرا رسد از پروردگار براى آمـدن بـه دنیا اجازه مى طلبند – خداوند به آنها اجازه مى دهد؛ پس بر مسجدى نمى گذرند جـز آن که در آن نماز مى خوانند، و در راه با کسى رو به رو نمى شوند جز آن که براى او دعا مى کنند و از ایشان به او برکت و نیکى مى رسد .

در ایـن جـا ممکن است این سوال مطر شود که امروز بشر تا کره ماه مسافرت کرده و قسمتى از فـضـاى بـى مـنـتـهـا را بـا سـفـیـه هـاى فـضـایـى زیر پا گذاشته ، اما اثرى از این فـرشـتـگـان سـاجـد و راکع ندیده است . باید گفت که دانش امروز و دیروز هر دو اقرار و اعـتـراف دارنـد بـر ایـن کـه بـسـیـارى از مـوجـودات ایـن عـالم با حواس ما درک نیم شود و ضـرورتـى نـدارد که ، فقط به آن چه مى بینیم ، ایمان بیاوریم ، که مبادا از موارد خطا در حس باشد. گذشته از این خدایى که تمام اشیا را از نیستى به هستى مى آورد و عدم را وجـود مـى بـخـشـد، مـى تواند موجوداتى بیافریند که به چشم دیده نشوند. پس این که فرشتگان را با چشم نمى بینیم براى آن است که آنها از عالم ملکوتند و چشم مادى آن چه راجـع بـه مـلکـوت اسـت نـمـى بـیـنـد، چـنـان کـه حـضـرت رسول اکرم (ص ) جبرئیل امین (علیه السلام ) را مى دید، ولى اصحاب ، او و فرشتگان را نمى دیدند، و با اینوجود بدان ها ایمان راسخ داشتند.

عـلامـه طـبـاطـبـایـى (ره ) مـى فـرمـاید: اگر در آیات و روایات آمده که آسمان ها منزلگاه فـرشـتـگان است ، و یا فرشتگان از آسمان نازل مى شوند، و حاملان امر و فرمان خداوند هـسـتـنـد، و یـا فـرشـتـگـان با نامه اعمال بندگان به آسمان بالا مى روند، و اى این که آسـمـان درهـایـى دارد، کـه بـراى کـفـار بـاز نـمـى شـود، و یـا ایـن کـه ارزاق از آسـمـان نـازل مـى شـود، و یا مطالبى از این قبیل ، که آیات و روایات مخالف بدانها اشاره دارد؛ این امور نام برده بیش از این دلالت ندارند، که نوعى تعلق و ارتباط با آسمان ها دارند. امـا این که این تعلق و ارتباط نظیر ارتباطى بوده باشد که ما بین هر جسمى با مکان آن اسـت ، آیـات و روایـات هـیـچ دلالتـى بـر آن نـدارد، و نـیـم تواند هم داشته باشد؛ زیرا جسمانیت مستلزم آن است که آنها محکوم به احکام جارى در نظام مادى باشند، یعنى همان طور کـه عـالم جـسـمـانـى مـحـکـوم بـه دگـرگـونـى اسـت ، مـحـکـوم بـه تبدل و فنا، و سستى است ، باید آن امور نیز محکوم به این احکام بشود .

همه فرشتگان فرمان بردار خدایند:

مـى گـویـند: روزى ابن صوریا، – که یکى از بزرگان یهود بود – همراه عده اى از یـهـود فـدک ، نـزد پـیـامـبـر اسلام آمده از آن حضرت سوالاتى کردند و نشانه هـایـى پـرسیدند که گواه نبوت و رسالت او بود. پس از پاسخ هر کدام صحت جواب را تصدیق کردند آخرین سوالشان این بود: فرشته اى که وحى برا و مى آورد چه نام دارد؟ ابـن صـوریـا اضـافـه کـرد: اگـر ایـن سـوال را هـم پـاسـخ دهـى ایـمـان مـى آوریـم ! رسول خدا (ص ) در پاسخ فرمود: نام او جبرئیل است .

ابـن صـوریـا بـا ایـن کـه جـواب را صـحـیـح یـافـت گـفـت : جـبـرئیـل دشـمـن مـاسـت ، او هـمـیـشـه دسـتـور جـهـاد و سـخـتـى و مـشـکـلات مـى آورد! ولى مـیـکـائیـل هـمـیـشـه دسـتـورات آسـان مـى آورد. اگـر فـرشـتـه وحـى مـیـکـائیـل بـود مـا بـه تـو ایـمـان مـى آوردیـم ! در ایـن مـورد آیـه نـازل شد:قل من کان عدوا لجبریل فانه نزله على قلبک باذن الله مصدقا لمابین یدیه و هـدى و بـشـرى للمـومـنـیـن( آنـهـا مى گویند فرشته اى که وحى بر تو نازل مى کند چون جبرئیل است و ما با جبرئیل دشمن هستیم به تو ایمان نمى آوریم ) بگو: کـسـى کـه دشـمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خداست )، چرا که او به فرمان خدا قرآن را بـر قـلب تـو نـازل کـرده اسـت ، تـا کتب آسمانى پیشین را تصدیق کند و هدایت و بشارت براى مومنان باشد.

طـبق شان نزول آسه شریفه معلوم شد یهود بار دیگر، با بهانه جویى هاى خود، که در طـول تـاریـخ سابقه دارد، مى خواستند از بندگى و اطاعت خداوند و اسلام آوردن سرباز زنـنـد، لذا با فرق گذاشتن بین جبرئیل و میکائیل ، که یکى از خوب و دیگرى را بد جلوه مـى دادنـد، قـصـد تـمـرد از اسـلام را داشـتـنـد، ولى غـافـل از ایـن کـه آنـهـا جملگى معصومند و همان را انجام مى دهند که امر الهى است و در این زمـیـنـه جـبرئیل و میکائیل هیچ فرقى با یکدیگر ندارند، هر دستورى که خداوند بدهد، هر کـدام کـه بـاشـنـد امـتـثـال مـى کنند. از این رو در آیه بعد مى فرماید:من کان عدو الله و ملائکته و رسله و جبریل و میکال فان الله عدو للکافرین کسى که دشمن خدا و فـرشتگان و رسولان او و جبرئیل و میکائیل باشد (کافر است ؛ و) خداوند دشمن کافران است .

دسـتـورهاى سودمند و تکامل بخش براى انسانها از طرف خداوند به وسیله فرشتگان بر پـیـامـبـران نـازل مـى شـود و اگـر تـفـاوتـى بـیـن مـامـوریـت هـاى آنـهـا بـاد، از قـبـیـل تـقسیم ماموریت است نه تضاد در ماموریت ، اینها همه در یک طریق مستقیم قرار دارند، بنابراین ، دشمنى با یکى از آنها دشمنى با خداست .

فرشتگان و تحقیقی( قرآنی ، روایی و عقلی)//علی رضا رجالی تهرانی

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=