عرفا-معرفای قرن ششمعرفای قرن هفتم

زندگینامه شیخ اکبر محی الدین ابن عربی قسمت دوم

مسافرت به قبرفیق‏[۱] و ملاقات با ابو عبد اللّه بن جنید قبرفیقى‏

. ابو عبد اللّه، فقیه قریه قبرفیق از اطراف رنده بوده، براى دیدار ابن عربى وارد اشبیلیه شده و با وى به بحث و گفتگو پرداخته است. فقیه مزبور مذهب اعتزال داشته و تخلّق به علم اسم قیّوم‏[۲] را جائز نمى‏دانسته است. ابن عربى با وى مباحثه‏ کرده و در نتیجه او عقیده ابن عربى را در مسأله فوق پذیرفته است‏[۳]. چون ابو عبد اللّه از اشبیلیه به قبرفیق برگشته ابن عربى هم براى زیارت وى راهى قبرفیق شده، در آنجا نیز میان ایشان در مسأله مزبور بحثى به میان آمده و او قول ابن عربى را قبول کرده است. ظاهرا در همان مجلس ابو عبد اللّه و همه یارانش از مذهب اعتزال در خلق افعال برگشته‏اند، چنان‏که مى‏نویسد: «فلمّا رجع الى بلده مشیت الى زیارته فى بلده فرددته و جمیع اصحابه عن مذهبه فى خلق الافعال فشکر اللّه على ذلک رحمه اللّه»[۴]. ابن عربى او را از مشایخ طریقت در اندلس به شمار آورده‏[۵]، امّا در عداد مشایخ خود قرار نداده است.

مسافرت به مدینه مورور[۶] و ملاقات با عبد اللّه بن استاد مورورى‏

[۷].

ابن عربى براى زیارت صوفى شهیر زمانش عبد اللّه بن استاد مورورى از اشبیلیه راهى مدینه مورور شده و به درخواست وى نخستین کتابش، التدبیرات الالهیّه را تألیف کرده است. چنان‏که در باب اول کتاب مذکور گزارش مى‏دهد: «و سبب تألیف ما این کتاب را این است. وقتى که شیخ صالح ابو محمد عبد اللّه مورورى را در مدینه مورور زیارت کردم، نزد وى کتاب سرّ الاسرار[۸] را دیدم، که حکیم ارسطاطالیس آن را براى ذو القرنین تصنیف کرده بود چون خود را از رفتن با وى ناتوان دیده بود.

پس ابو محمد به من گفت: این مؤلف به تدبیر این مملکت نظر داشته است و من از تو مى‏خواهم که با تألیف سیاست مملکت انسانى که سعادت ما در آن است، او را برابرى کنى. من درخواست وى را پذیرفتم و در این کتاب از معانى‏ تدبیر ملک، بیشتر از آنچه آن حکیم نگاشته بود، نوشتم و در آن امورى را در مورد تدبیر ملک کبیر بیان داشتم که حکیم از بیان آن غفلت کرده بود، و آن را در مدتى کمتر از چهار روز، در مدینه مورور تحریر کردم. جرم کتاب حکیم ربع یا ثلث جرم این کتاب است. خادم ملوک در خدمت ایشان و صاحب طریق آخرت در پیش خود از این کتاب بهره‏مند مى‏گردند و هر کسى با نیت و قصدش محشور مى ‏شود و یار و یاور ما خداوند است‏[۹]».

عبد اللّه از خواص طلبه شیخ ابو مدین‏[۱۰] بوده، شیخ او را بسیار دوست مى‏داشته و حاج مبرور مى‏نامیده است و چنان‏که اشاره شد ابن عربى به دیدارش شتافته و با وى معاشرتها و مصاحبتها داشته و از برکات انفاسش بهره‏ها برده و او را به همت فعّال و صدق شگفت‏آور ستوده‏[۱۱] و با عنوان ثقه صدق‏[۱۲] و قطب متوکلان شناسانده است، چنان‏که در رساله روح القدس آورده است: خداوند شبى مرا به مقامات مطلع گردانید و به مقامات رسانید، چون به مقام توکل رسیدم، شیخ ما عبد اللّه مورورى را در وسط آن مقام دیدم که مقام بر دور آن مى‏چرخید همان‏طور که سنگ آسیاب بر قطب خود. او همچنان ثابت بود و هرگز لرزش و لغزشى به وى راه نمى‏ یافت‏[۱۳].

در فتوحات مکیّه هم نوشته شده است: همانا خداوند مرا به وجود قطب متوکلان آگاه گردانید، دیدم که توکل بر وى دور مى‏زند، همچنان‏که سنگ آسیاب بر قطب خود و او عبد اللّه بن استاد مورورى بود، از مدینه مورور از بلاد اندلس که در زمان خود قطب توکل مى‏بود، من به فضل الهى او را در کشف دیدم و به مصاحبتش پرداختم و هنگامى که در حال عادى با وى ملاقات کردم شناختم و او تبسّم کرد و خداوند را سپاس گفت‏[۱۴].

مسافرت به مرشانه‏[۱۵] و ملاقات با عبد المجید بن سلمه‏

. ابن عربى در سال ۵۸۶ به مرشانه رفته و در آن بلده با عبد المجید بن سلمه، خطیب مسجد آنجا که از احوال و مواجید صوفیان آگاه بوده ملاقات کرده است، چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیه آورده است: «برادرم در طریق الهى عبد المجید بن سلمه خطیب مرشانه الزّیتون از اعمال اشبیلیه از بلاد اندلس در سال ۵۸۶ به من خبر داد و گفت: شبى از شبها، در خانه خودم در مرشانه براى اقامه نماز برخاستم و هنگامى که در مصلّا مشغول نماز بودم، در خانه و اطاق هم به رویم بسته بود، ناگهان شخصى بر من داخل شد و سلام کرد، من نمى‏دانم چگونه داخل شد، پس من بى‏تابى نمودم، نمازم را مختصر کردم و چون به وى سلام کردم، او به من گفت: اى عبد المجید کسى که با خدا مأنوس باشد، بى‏تابى نمى‏کند، سپس فرشى را که در زیر پاى من بود و بروى آن نماز مى‏خواندم برداشت و بدور افکند و حصیر کوچکى را که در دست داشت زیر من بگسترد و گفت بر روى این نماز بخوان و بعد دست مرا بگرفت و از دار و دیار خارج کرد و به زمینى برد که نمى‏شناختم و نمى‏دانستم در کجاى زمین الهى هستم و ما در آن اماکن خداى متعال را ذکر گفتیم و سپس مرا به خانه‏ام جایى که آنجا بودم برگردانید. پس به او گفتم بگو ابدال به چه ابدال مى‏شوند؟ گفت: با همان چهارتایى که ابو طالب‏[۱۶] در قوت القلوب ذکر کرده است. پس جوع، سهر[۱۷]، صمت و عزلت را نام برد. سپس عبد المجید به من گفت این حصیر همان حصیر است. پس من بر روى آن نماز خواندم»[۱۸].

عبد المجید اهل جدّ و اجتهاد بوده، در ریاضت و مجاهدت قدمى استوار داشته و خود را وقف تلاوت قرآن کرده بوده است. او شمس امّ الفقراء را خدمت کرده و عده کثیرى از مشایخ به دست وى هدایت شده‏اند[۱۹]. ابن عربى در همین بلده‏ «شمس امّ الفقراء» نامبرده را نیز دیده است. این شمس که گاهى با نام یاسمین‏[۲۰] و گاهى هم به اسم شمس مسنّه‏[۲۱] معرّفى شده است، از عارفان بزرگ زمانش بوده و به ابن عربى عنایتى خاص داشته و در وى تأثیرى عظیم کرده است که ابن عربى به کرّات به دیدارش شتافته و به مرّات به مدح و ستایشش پرداخته، شأنش را در معاملات و مکاشفات کبیر، قلبش را نیرومند، همتش را شریف، تمییزش را قوى، برکاتش را کثیر دانسته‏[۲۲] و از جمله اولیاى اوّاهون‏[۲۳] و از زمره محقّقان در منزل نفس الرحمن به شمار آورده‏[۲۴] و بارها به اختبارش پرداخته و او را در کشف متمکّنه یافته و نوشته است: «الغالب علیها الخوف و الرّضى و تحصیل هذین المقامین فى وقت واحد عندنا عجیب یکاد لا یتصوّر»[۲۵]. ابن عربى در بلده مذکور، به دست کسى کتابى به نام «المدینه الفاضله» مى‏بیند که قبلا آن کتاب را ندیده بوده است. چون کتاب مزبور را از صاحبش مى‏گیرد و مى‏گشاید اولین جمله‏اى را که مى‏بیند نمى‏پسندد و کتاب را به سوى صاحبش پرت مى‏کند. چنان‏که در فتوحات مکّیه آورده است: در «مرشانه الزّیتون» در دست کسى کتابى دیدم که اهل کفرى آن را نوشته و مدینه فاضله نامیده بود[۲۶]. این کتاب را قبلا ندیده بودم. کتاب را از دست آن کس گرفتم و گشودم.

نخستین چیزى که چشمم بر آن افتاد این بود، که گفته بود: در این فصل مى‏خواهم بیندیشم تا ببینم چگونه ممکن است در این عالم، الهى را ثابت کنیم و نگفته بود «اللّه». من تعجب کردم و کتاب را به سوى صاحبش پرت کردم و تا این وقت از وجود این کتاب مطلع نبودم‏[۲۷].

مسافرت مکرّر به قرطبه‏

. چنان‏که گذشت، ابن عربى یک بار در سن نوجوانى براى دیدار ابن رشد به قرطبه رفته ولى قرائن و احوال دلالت مى‏کنند که سفر وى به این شهر منحصر به یک بار نبوده، بلکه براى بار دوم به همراه پدرش، به احتمال قوى، جهت ملاقات ابو محمد مخلوف قبایلى عارف نامدار زمان به قرطبه مسافرت کرده به دیدار وى نایل آمده و او پدر ابن عربى را دعا کرده است‏[۲۸]. به ظن غالب در همین سفر بوده، که به زیارت ابو محمد عبد اللّه قطّان، صوفى مبارز و بى‏پروا و غازى مقاوم و بى‏زاد و توشه، توفیق یافته‏[۲۹] و نیز در حضرت برزخیّه، اقطاب مکمّل امم متقدم را دیده و از اسماء عده‏اى از ایشان آگاه شده است. چنان‏که در فتوحات مکّیه آورده است: وقتى که در مدینه قرطبه، در مشهد اقدس، در حضرت برزخى، اقطاب مکمّل امم متقدّم را که در زمان بر ما متقدمند دیدم، نام جماعتى از آنان به زبان عربى براى من ذکر شد[۳۰].

مرور از مدینه زهرا

[۳۱].

ابن عربى در حین رفتن به قرطبه در نزدیکى این شهر از مدینه الزهراء گذشته و چون این شهر را که در روزگار آبادانى، از بناهاى شگفت‏آور و باشکوه شهرهاى اندلس بوده، ویران و لانه وحوش و آشیانه طیور یافته، مشاهده اطلال و ویرانه‏ها او را متأثر ساخته است و به یاد احباب خود و رسم دیار آنان افتاده و چنین سروده است:

«درست ربوعهم و انّ هواهم‏ ابدا جدید بالحشا لا یدرس‏
هذى طلولهم و هذى الاربع‏ و لذکرها ابدا تذوب الانفس»[۳۲]

(خانه‏ هایشان از میان رفت ولى عشقشان همواره در درون تازه است و هرگز از بین نمى‏رود و پیوسته یاد این اطلال و ابیات جانها را مى‏ گدازد.)

به علاوه ابن عربى ابیاتى را که ظاهرا پس از ویرانى شهر بر در آن نوشته شده بوده خوانده است و این ابیات که به گفته وى عاقل را متذکّر و غافل را متنبّه مى‏کند، به تأثر او افزوده است، چنان‏که خود مى‏گوید: بر در مدینه الزهراء که صورت او (زهرا) پس از ویرانى شهر هنوز بر در آن است ابیاتى خواندم که عاقل را پند مى‏دهند، غافل را آگاه مى‏سازند و آن اکنون آشیانه پرندگان و کنام جانوران و درندگان است. در بلاد اندلس بناى بنیان آن عجیب است و آن در نزدیکى قرطبه است. ابیات مذکور این است:

«دیار باکناف المغیب تلمّع‏ و ما ان بها من ساکن و هى بلقع‏
ینوح علیها الطّیر من کلّ جانب‏ فیصمت احیانا و حینا یرجّع‏
فخاطبت منها طائرا متفرّدا له شجن فى القلب و هو مروّع‏
فقلت على ما ذا تنوح و تشتکى؟ فقال على دهر مضى لیس یرجع»[۳۳]:

خانه‏ هایى در اکناف غیب مى‏درخشند، ساکنى ندارند و آثار زندگى از آنها رخت بربسته‏اند. پرندگان از هر سویى بر آنها ناله مى‏کنند، گاهى لب فرومى‏بندند و خاموش مى ‏نشینند و زمانى دیگر دوباره ناله سر مى‏دهند. من یکى از آنها را که حسرت زده و اندهگین ولى با وجود این بافراست و هوشمند مى ‏بود مخاطب ساختم و گفتم: بر چه نوحه مى‏ خوانى و از چه شکوه مى‏ دارى؟ گفت بر زمانى و از زمانى که گذشته است و دیگر برنمى ‏گردد.

مسافرت به بجایه‏[۳۴] و ملاقات با شیخ ابو مدین‏[۳۵]

به احتمال قوى، ابن عربى دو بار به بجایه رفته است. یک بار چنان‏که خواهد آمد، در سال ۵۹۷، پس از مرگ ابو مدین و یک بار هم پیش از مرگ وى در حدود سال ۵۹۰ که سال مسافرتش به تونس است به بجایه رفته و با شیخ ابو مدین ملاقات کرده است. زیرا اولا بعید به نظر مى‏آید که او با آن همه شوق و علاقه‏اش به دیدار مشایخ صوفیه و با آن همه خلوص، ارادت و حسن عقیدتش نسبت به ابو مدین، به زیارت این قطب اعظم نشتافته باشد. ثانیا او مقالات و مقامات و حالات و کرامات ابو مدین را طورى گزارش مى‏دهد که از آن به خوبى برمى‏آید وى را دیده، محضرش را درک کرده و از برکات انفاسش مستفید گشته و به تعبیر جامى در صحبت و خدمت وى تربیت یافته است‏[۳۶].

گزارش حالات و مقامات ابو مدین.

هم اکنون اشاره شد که ابن عربى را به ابو مدین، ارادتى تام و تمام و عقیده‏اى نیکو و استوار بوده است که در کتابها و آثارش به اندک مناسبتى با ذوق و شوق وافر به گزارش احوال و مقامات و مناقب و کراماتش پرداخته و تا حد امکان او را ستوده و ستایش کرده است. از جمله در کتاب فتوحات مکّیّه وى را از «رجال الغیب»[۳۷]

شمرده و درباره‏اش چنین نوشته است: شیخ ما ابو مدین- رحمه اللّه- از رجال الغیب بود و به یارانش مى‏گفت: موافقت خود را با مردم ظاهر کنید همچنان که مردم مخالفت خود را ظاهر مى‏کنند و آنچه را که خداوند از نعمت ظاهر یعنى خرق عوائد[۳۸] و نعمت باطن یعنى معارف به شما اعطاء کرده آشکار کنید، خداوند مى‏فرماید: «وَ أَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ‏[۳۹]».

ایضا در کتاب مذکور او را از اقطاب مقام «ملک‏الملک» خوانده و گفته است که او در عالم علوى معروف به «ابو النجاویه» و سوره‏اش از قرآن سوره‏ «تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ» بوده است‏[۴۰]. ایضا در همان کتاب، باب مخصوصى به معرفت حال ابو مدین اختصاص داده، نوشته است که: «منزل او تبارک الّذى بیده الملک» بود. او از اشیاخ ما بود و در سال ۵۸۹ از دنیا رفت و این دأب و مقام از آن شیخ ما ابو مدین بود و او همواره مى‏گفت سوره من در قرآن‏ «تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ» است‏[۴۱].

باز در همان کتاب از ابو مدین با عنوان «شیخنا» نام برده و او را قطبى قلمداد کرده است که منزل و هجّیر او «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏[۴۲]» است‏[۴۳]. ایضا در همان کتاب آورده است که: «شیخ ما ابو مدین در مغرب دست از کار و حرفه‏اش بکشید و با خداوند بنشست تا خداوند براى وى بگشاید. او در این جلوس با خدا به طریقى عجیب مى ‏بود»[۴۴].

باز در همان کتاب در بابى که در معرفت حال قطبى سخن مى‏گوید که منزل وى‏ «أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏[۴۵]» است، مى‏نویسد: «و کان هذا هجّیر[۴۶] الشیخ ابى مدین شیخنا رضى اللّه عنه» و بعد در ذیل این عبارات، سخن را به بحث درباره توحید و شرک مى‏کشاند و این عقیده مهم را اظهار مى‏کند که: مشرکان همواره موحّدند، هم در حال رفاه و هم در حال سختى، منتهى در حال رفاه و آسایش علمى از اعلام توحید که معتقد ایشان است در آنان ظهور نمى‏کند، در صورتى که در حال سختى و درماندگى به یگانگى آفریدگار خود آگاه مى‏شوند، چنان‏که دیگر در آنان علمى از اعلام شرک هویدا نمى‏گردد. پس اگر در زمان آسایش و رفاه معتقد نبودند که حل شدائد به دست خداوند است- که توحید هم همین است- این عقیده در زمان سختى و درماندگى ظاهر نمى‏شد. سخنش را ادامه مى‏دهد که اکثر علماى رسوم از این نکته غافلند و تنها کسانى از این علم بهره‏مندند و به این نکته آگاهند که به ذکر «أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ» ذاکرند و من نشنیدم در عصر خودم کسى مانند شیخ ابو مدین به این نکته آگاه باشد و در این مقام متحقق گردد[۴۷].

ایضا در همان کتاب پس از نقل عقاید علماى رسوم و اهل کشف در مسأله عذاب اهل عذاب، قول ابو مدین را که مى‏گوید عذاب اهل عذاب دائمى نیست و بالاخره پایان مى‏ یابد، ذکر مى‏کند و مى‏پسندد، که او را «امام الجماعه» مى‏ نامد، کشفش را صحیح، کلامش را آزاد و سخنش را باشکوه مى‏ خواند[۴۸].

ایضا در همان کتاب جایى که درباره فرزند خردسال شیخ ابو مدین و خبر غیبى آن کودک سخن مى‏گوید، شیخ را صاحب نظرى معرفى مى‏کند که مانند آینه نمایاننده اشیاست که ناظر به وى اشیا را به واسطه خود او در او مى‏بیند، همچنان‏که نگرنده به آینه اشیا را در آینه مشاهده مى‏کند، چنان‏که روایت کرده است:

«شیخ ابو مدین را از زنى سیاه فرزندى خردسال، هفت‏ساله بود و ابو مدین صاحب نظرى مى‏بود که این کودک هفت‏ساله، به وى مى‏نگریست و مى‏گفت: در دریا، در جایى به این نام و نشان کشتیهایى به این وصف مى‏بینم که در آنها وقایعى چنین و چنان واقع شده‏اند. چون ایامى مى‏گذشت و آن کشتیها به بجایه، شهرى که این کودک در آنجا مى‏بود، مى‏رسیدند معلوم مى‏شد امر از همان قرار بوده است که او خبر داده است. وقتى که به وى گفته مى‏شد به چه وسیله ‏اى مى ‏بینى؟ مى‏گفت به چشمم، پس مى‏ گفت: به قلبم، سپس مى‏ گفت: نه او را تنها به وسیله پدرم مى ‏بینم که چون او حاضر باشد و به وى نظر کنم، آنچه را که به شما خبر مى‏دهم مى‏بینم و چون غایب باشد، دیگر چیزى نمى بینم‏[۴۹].

ایضا در همان کتاب، در بابى که درباره معرفت جماعت «اقطاب ورعین‏[۵۰]» سخن مى‏گوید، ابو مدین را در زمان خود از خواص این مقام به شمار مى‏آورد[۵۱]. در کتاب محاضره الابرار و مسامره الاخیار هم از شخص صالحى بدون اینکه نامش را برد، واقعه‏اى نقل مى‏کند که او در آن واقعه، طایفه کثیرى از اقطاب صوفیّه مانند ابو حامد غزالى، ابو طالب مکّى صاحب قوت القلوب، ابو یزید بسطامى و عده‏اى دیگر را دیده است که آن اعلام، یک یک، در امّهات مسائل عرفان و نکته توحید و دیگر نکات تصوف از ابو مدین تفصیل بیشترى مى‏خواهند و او بدانها پاسخ مى‏دهد. او این واقعه را چنین مصوّر مى‏کند که ابتدا ابو یزید درباره توحید از ابو مدین سؤال مى‏کند و از وى توضیح بیشترى مى‏خواهد، ابو مدین در جواب مى‏گوید که: «توحید آن نورى است که مادّه هر نورى از آن است و ما سواى آن پرده و حجاب است. آن پوشاننده پوشیده است و در هر امرى از امور اصل و بنیاد است و براى هر ناقص و زایدى مادّه و اساس است و آنچه در وجود پراکنده است، در پیش آن واحد است‏[۵۲].» و بعد از ابو یزید، ابو حامد از ابو مدین درباره سرّ معرفت و محبت وى سؤال مى‏کند و او در پاسخ مى‏گوید که: «محبت مرکب من، معرفت مذهب من و توحید وصول من است. محبت را سرّى است که فاش نگردد و ادراکاتى است که‏ به عبارت نیایند و سرّ و منبع آن وصف نپذیرد و در واصل به آن، جود والا باشد و آن براى خواص طریقتى نیکوست و قول پروردگار متعال ناظر بدان است آنجا که مى‏فرماید: «او ایشان را دوست مى‏دارد و ایشان او را[۵۳]»، پس اى برادر من، معرفت فخر من و آن قاعده سرّ من و امر من است و ثمره آن توحید است، فزونى از آن و در آن است، و توحید اصل است و ما سواى آن فرع است و آن غایت مقامات و نهایت احوال باشد و بعد از حق جز ضلال نباشد.» غزالى سؤالش را ادامه مى‏دهد و درباره سرّ وى و همچنین در مورد تنزیه از وى سؤالاتى مى‏کند و ابو مدین به تفصیل به وى جواب مى‏دهد. جمیع مقالات و جوابات او، چنان‏که قسمتى در فوق ملاحظه شد، مبنى بر وحدت وجود است و حاکى از این حقیقت که توحید غایت غایات و نهایت احوال و اصل امور است‏[۵۴].

ایضا در همان کتاب نقل مى‏ کند که مریدى در واقعه‏اش ابو مدین را مشاهده مى‏کند که در هوا مستقر است و ابو حامد نیز با او همراه است و ابو مدین در این واقعه گاهى بدون درخواست ابو حامد و گاهى نیز به درخواست وى درباره سرّ و روح و قلب و عقل و نفس سخن مى‏گوید و سرّ و روح را به خزانه نظر، و قلب را به خزانه فکر و عقل را به خزانه عدل، و نفس را به خزانه ارض تعریف مى ‏کند[۵۵].

باز در رساله الانتصار بعد از اینکه مى‏گوید: صوفیه در زمین مهمانان الهى هستند که بر او وارد و به حضرتش نازل شده‏اند و او ایشان را با معرفت خود ضیافت داده است، ابو مدین را «شیخ الشیوخ» مى‏خواند و درباره‏اش چنین مى‏نویسد: «از شیخ شیوخ ابو مدین در بجایه در مورد قطع اسباب‏[۵۶] و جلوسش باحق تعالى سؤال شد، او در پاسخ گفت: هنگامى که مهمانى وارد کسى شد، باید سه روز حمایت شود و مورد کرامت قرار گیرد و پس از آن به کسب و حرفه هدایت گردد و ما صوفیه مهمانان خداوندیم و هر روزى از روزهاى خداوندى برابر با هزار سال است‏[۵۷].

نزول به مدینه سبته‏[۵۸].

ورود ابن عربى به سبته دقیقا معلوم نشد، ولى مسلما در سال ۵۸۹ در این شهر بوده و از فقیهى به نام ابو عبد اللّه محمد بن عبید اللّه حجرى حدیث شنیده است‏[۵۹]. در آنجا با محدّث زاهد ابو الحسن یحیى بن صائغ‏[۶۰] (یا صانع) هم دیدار کرده، پیش او درس خوانده و از وى حدیث شنیده است‏[۶۱]. در رساله روح القدس او را محدّث صوفى شناسانده، و این را که محدّثى، صوفى باشد از شگفتیهاى روزگار انگاشته، و در مقام ستایش او را کبریت احمر و زاهد متجرّد قلمداد کرده و به کثرت برکاتش ستوده است‏[۶۲].

مسافرت به تونس‏[۶۳].

او در سال ۵۹۰ هجرى (۱۱۹۳ م) در تونس زندگى مى‏کرده، در نزد حاکم این شهر اهمیت و اعتبارى داشته و مقبول القول بوده است، به‏ طورى‏که ارباب حاجات‏ براى قضاى حاجاتشان او را نزد حاکم شفیع قرار مى‏داده‏اند. چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیّه پس از نکوهش و نهى از قبول هدیه براى شفاعت، چنین آورده است:

«مثل این ماجرا براى من در تونس از بلاد افریقا واقع شد. بزرگى از بزرگان آنجا که او را ابن معتب مى‏گفتند، جهت بزرگداشت من و همچنین براى اهداى هدیه‏اى که آن را قبلا براى من آماده کرده بود، مرا به خانه خود دعوت کرد، من دعوتش را پذیرفتم.

هنگامى که وارد خانه‏اش شدم و طعام پیش آورد، از من در نزد صاحب بلد شفاعتى خواست و من نزد صاحب بلد مقبول القول بودم و سخنم نافذ بود. من در آن خصوص با وى ملایمت کردم و از آنجا برخاستم و طعامش را نخوردم و هدایایى را که براى ما آورده بود نپذیرفتم و حاجتش را برآوردم و ملک وى بدو برگشت‏[۶۴]. او در همین بلده به قرائت کتاب خلع النعلین ابو القاسم بن قسىّ‏[۶۵] پرداخته و شرحى نیز بر کتاب مذکور نوشته است. پسر ابو القاسم بن قسىّ را نیز دیده است که به واسطه او از ابن قسىّ روایتى نقل کرده است، چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیّه آورده است: «و قد بیّنا انّ اعظم الرّؤیه رؤیه محمدیّه فى صوره محمدیّه و الیه ذهب الامام ابو القاسم بن قسّى- رحمه اللّه- فى کتاب «خلع النعلین» له و هو روایتنا عن ابنه عنه بتونس سنه تسعین و خمسمائه[۶۶]». (و همانا بیان داشتیم که اعظم رؤیت، رؤیت محمدى در صورت محمدى است و امام ابو القاسم بن قسىّ- رحمه اللّه- در کتاب خلع النعلین بدان قائل شده است، و پسرش در سال ۵۹۰ در تونس آن قول را از وى براى ما روایت کرده است).

دیدن حضرت خضر (ع)برای بار دوم

و در همین شهر است که او باز به دیدار خضر توفیق مى ‏یابد. و در این دیدار که در یک شب مهتابى و در دریا روى کشتى رخ داده خضر را دیده است که بر روى آب دریا راه مى ‏رود، و چون به وى رسیده، سلام داده با وى سخن گفته وسپس به سوى مناره‏اى که در کنار دریا روى تپه‏ اى قرار داشته، رفته است. مسافت آنجا را تا مناره که زاید بر دو میل بوده، در دو یا سه گام پیموده و در آنجا به تسبیح خداوند پرداخته است، به‏ طورى که ابن عربى صدایش را مى ‏شنیده است. چنان‏که در فتوحات مکّیّه آورده است: سپس براى من دفعه دیگر چنین اتفاق افتاد، وقتى که در بندرگاه تونس در حفره، در مرکبى در دریا بودم که ناگهان دردى در شکمم پدید آمد و در این حال، مسافران کشتى خوابیده بودند، پس من برخاستم و به کنار کشتى رفتم و به دریا نگریستم و کسى را از دور در مهتاب دیدم و آن شب بدر بود و او بر روى آب مى‏آمد تا به من رسید و نزد من بایستاد و یک پاى خود را بلند کرد و بر دیگرى تکیه نمود و من باطن آن را دیدم که رطوبتى به آن نرسیده بود پس بر آن تکیه کرد و پاى دیگرش را بلند نمود، آن هم آن‏چنان بود، سپس با من با زبان خود سخن گفت و بعد سلام داد و برگشت و در جستجوى مناره‏اى بود که در کنار دریا روى تپه‏اى قرار داشت و بین ما و آن، مسافتى بر دو میل بود و این مسافت را در دو یا سه گام پیمود و در حالى که او بر ظهر مناره خداوند متعال را تسبیح مى‏گفت صدایش را مى‏شنیدم‏[۶۷].

مسافرت به تلمسان.

ابن عربى در تاریخ فوق (۵۹۰) شاید به جهت ناآرامى شمال افریقا که علتش جنگهاى سلسله موحّدون با مخالفانش مى‏بود، یا به خاطر دیدار وطن و هم‏وطنانش و یا براى اغراض دیگر از تونس بیرون آمده و راهى اندلس شده است.

بر سر راهش، به ظن غالب براى زیارت قبر دایى زاهدش یحیى بن یغان به مدینه تلمسان رفته و در آنجا مدت کمى اقامت گزیده است. در همین سال و در همین بلده رسول خدا را در خواب دیده و رسول او را هدایت فرموده است تا با اشخاص به واسطه دشمنى آنان با ابو مدین دشمنى نکند، چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیه آورده است: «همانا در سال ۵۹۰ در مدینه تلمسان رسول خدا- صلى اللّه علیه و سلم- را در خواب دیدم و به من رسیده بود که مردى‏[۶۸] با شیخ ابو مدین خصومت مى‏ ورزدو از وى بدگویى مى‏کند و ابو مدین از اکابر عارفان بود و من از مقام و منزلتش آگاه بودم و من به آن شخص جهت دشمنیش با ابو مدین، عناد مى‏ورزیدم. رسول- صلى اللّه علیه و سلم- به من فرمود: چرا به فلانى عناد مى‏ورزى؟ گفتم به این جهت که او با ابو مدین دشمنى مى‏کند. رسول فرمود: آیا خدا را و مرا دوست مى‏دارد؟ گفتم بلى اى رسول خدا، او خدا را و ترا دوست مى‏دارد. پس گفت: چرا وى را به سبب دشمنیش با ابو مدین دشمن مى‏دارى ولى به واسطه دوستیش با خدا و رسول او دوست نمى‏دارى؟ عرض کردم یا رسول اللّه خطا کردم و اکنون توبه مى‏ کنم و او را دوست مى‏دارم چون از خواب بیدار شدم، جامه‏اى و پول زیادى برایش بردم و رؤیا را براى وى نقل کردم، او گریست و هدیه مرا پذیرفت و این رؤیا را تنبیهى از جانب حق تلقّى کرد و از کارش پشیمان شد و از عداوت ابو مدین دست برداشت‏[۶۹].

ورود به جزیره طریف.[۷۰]

اقامت او در تلمسان به درازا نکشید و در همان سال ۵۹۰ از آن شهر خارج شد و مسافرتش را به سوى اندلس دنبال کرد و همان سال در سر راهش به جزیره طریف وارد شد و با صوفى شهیر جزیره مذکور، ابو عبد اللّه القلفاط در خصوص مفاضله بین غنى شاکر و فقیر صابر به بحث پرداخت، چنان‏که در فتوحات مکّیه آورده است: ابو عبد اللّه القلفاط در جزیره طریف در سال ۵۹۰ براى من حدیث کرد- درحالى‏که بین ما در مورد مفاضله میان غنى و فقیر یعنى غنى شاکر و فقیر صابر سخنى به میان آمده بود- و گفت پیش بعضى از مشایخ حاضر بودم، یا آن را از ابو الربیع کفیف مالقى‏[۷۱] شاگرد ابو العباس بن عریف صنهاجى حکایت کرد که او گفت اگر دو مرد باشند و پیش هر کدام ده دینار باشد، یکى از آن ده دینار، یک دینار و دیگرى نه دینار تصدق دهد، کدام برتر است؟ حاضران گفتند آنکه نه دینار تصدّق داده است. پس پرسید او را به چه برترى مى‏دهید؟ پاسخ دادند به کثرت تصدّقش گفت سخن شما نیکوست ولى از روح مسئله آگاه نیستید. پرسیده شد آن چیست؟

گفت فرض ما این بود که هر دو در مال برابرند و آنکه بیشتر صدقه مى‏دهد، به‏ جماعت فقرا نزدیکتر مى‏شود پس فضل او به واسطه پیش افتادن اوست به سوى فقر و این مطلب را کسانى که به مقامات و احوال عارفند انکار نمى‏کنند. «فانّ القوم ما وقفوا مع الاجور و انّما وقفوا مع الحقائق و الاحوال»[۷۲].

وصول به اشبیلیه.

بالاخره در سال ۵۹۰ به اشبیلیه رسیده و در آن شهر واقعه‏اى بسیار عجیب مشاهده کرده است. واقعه این چنین واقع شده است: او در وقت نماز عصر در جامع تونس در مقصوره ابن مثنّى در ذهن خود اشعارى سروده است بدون آنکه آن اشعار را براى کسى خوانده و یا نوشته باشد. و چون در تاریخ مذکور به اشبیلیه آمده شخصى را دیده است که عین آن ابیات را براى او خوانده است و چون از وى پرسیده که این ابیات از کیست و در چه زمانى آنها را حفظ کرده است؟ آن شخص نام وى را برده و زمانى را که او آن ابیات را در تونس انشاد کرده بوده ذکر کرده است.

از وى سؤال کرده که این ابیات را از کجا آموخته‏اى؟ جواب داده شبى در مجلس جماعتى نشسته بودم مرد غریبى که او را نمى‏شناختم پیش ما آمد، بنشست و به گفتگو پرداخت و سپس این ابیات را براى ما خواند و ما آن را پسندیده و نوشتیم و از وى پرسیدیم این ابیات درباره مقصوره ابن مثنّى است و ما در بلاد خود نام آن را نشنیده‏ایم و نمى‏دانیم کجاست. او جواب داد: آن در شرق جامع تونس است و این ابیات در همین ساعت در آنجا گفته شده است و من آن را حفظ کرده‏ام. سپس او از نظرها ناپدید شد و ما ندانستیم او کجا و چگونه رفت‏[۷۳].

مسافرت به مدینه فاس‏[۷۴].

این بار توقّفش در اشبیلیه چندان طولانى نشده که در سال ۵۹۱ ه (۱۱۹۴ م) ظاهرا براى اولین بار او را در مدینه فاس مى‏یابیم که در آنجا به وسیله حساب جمّل‏[۷۵]که در آن مهارت کامل داشته است، پیروزى لشکر موحّدین را بر جیوش نصارا در اندلس بشارت داده است. چنان‏که در کتاب فتوحات مکیه آورده است: «و من در سال ۵۹۱ در مدینه فاس بودم و در این حال، عساکر موحّدین براى قتال با دشمن که امرش براى اسلام بزرگ مى‏نمود به اندلس رهسپار شده بودند. و من مردى از مردان الهى را دیدم و او از اخص دوستان من بود. او از من پرسید درباره این لشکر چه مى‏گویى؟ آیا در این سال فتح مى‏کنند و پیروز مى‏شوند یا نه؟ من هم به او گفتم تو در این‏باره چه مى‏گویى؟ او گفت خداوند ذکر کرده و در این سال این فتح را به پیامبرش وعده داده و پیامبرش هم در کتابى که بدو نازل شده به آن مژده داده است و آن قول خداوند است که مى‏فرماید: «إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً»، و موضع بشارت «فتحا مبینا» است که بدون تکرار الف آمده است. پس با حساب جمّل به اعداد آن نظر کن و من نظر کردم و فتح را در سال ۵۹۱ یافتم. سپس به اندلس رفتم تا اینکه خداوند لشکر مسلمین را نصرت داد و بدین‏وسیله قلعه رباح‏[۷۶] و الارکو[۷۷] و کرکوى‏[۷۸] و مضافات این قلاع فتح شدند[۷۹].

مراجعت مجدد به اشبیلیه.

ابن عربى در سال ۵۹۲ هجرى باز به اشبیلیه باز گشته است و در این تاریخ به جهت اشتهار و اعتبارى که به‏وسیله نشر نوشته‏ها و مقالات و مصنّفاتش و شاید هم به واسطه ذکر مناقب و کراماتش که در میان مردم شایع شده بوده، مورد اعزاز و اکرام قرار گرفته و اشخاص به جهت علوّ مقامش، با دیده احترام و احتشام به وى نگریسته و براى استفاده از برکات انفاسش، محضر وى را مغتنم شمرده‏اند. چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیه آورده است: «شبى در سال ۵۹۲ در اشبیلیه نزد ابو الحسن بن عمرو بن الطّفیل خوابیدم و او مرا بسیار گرامى داشت و در حضور من رعایت ادب مى‏کرد و همچنین ابو القاسم الخطیب و ابو بکر بن سام و ابو الحکم بن السّرّاج با ما بیتوته کردند و احترام به من همه آنها را از انبساط و شادمانى باز مى‏داشت، ایشان ادب نگه مى‏داشتند و رعایت سکون و وقار لازم مى‏دانستند و من خواستم براى انبساطشان حیله‏اى به کار برم. در وقت، صاحب منزل از من خواست تا به کلامى از ما وقوف یابد، در این حین من براى بیان آنچه در نفس خود براى انبساط آنان مى‏اندیشیدم طریقى یافتم و به او گفتم: از تصانیف ما به کتابى که آن را الارشاد فى خرق ادب المعتاد نامیدیم تمسک کن و اگر مى‏خواهى فصلى از فصول آن را براى تو ظاهر سازم. گفت تمایل دارم. در این حال من پایم را در کنارش دراز کردم و گفتم مرا مالش بده. او قصدم را فهمید و جماعت هم فهمیدند پس شادمان گشتند و ترسشان زائل شد و شبى را در نعمت و آسایش با گشاده‏رویى و عیش و انبساط دینى به سر آوردیم»[۸۰]. او در همین تاریخ در اشبیلیه به أخذ و استماع حدیث از ابو الولید احمد بن محمد بن العربى پرداخته است‏[۸۱].

مراجعت به مدینه فاس.

در سال ۵۹۳ براى بار دوم به مدینه فاس وارد شده، در آنجا اقامت گزیده به افاضه و استفاضه پرداخته، و به مقام کشف و شهود نایل آمده است. چنان‏که درکتاب فتوحات مکّیه به اقامتش در مدینه فاس و ملاقاتش با شیخ ابو عبد اللّه محمد بن قاسم فاسى، در سنه فوق و در مدینه مذکور، در مسجد الأزهر و استفاده از وى اشاره مى‏کند و مى‏نویسد: «و من کسى را مانند شیخ ابو عبد اللّه دقّاق در مدینه فاس از بلاد مغرب ندیدم که به مثل این مقام (دفاع از عرض برادر مسلمان) در نفس خود رسیده باشد. او ابدا نه از کسى غیبت مى‏کرد و نه هرگز از کسى پیش او غیبت مى‏کردند و این از نفس او بود و چه بسا مى‏گفت: بعد از ابو بکر صدّیق مثل من صدّیقى نبوده است. او سیّد خوبى بود و شیخ ما ابو عبد اللّه محمد بن قاسم بن عبد الرحمن بن عبد الکریم تمیمى فاسى امام مسجد الأزهر در عین الجبل مدینه فاس ذکر و مناقب او را در کتابى که آن را المستفاد فى ذکر الصالحین من العباد بمدینه فاس و ما یلیها من البلاد نامیده، به رشته تحریر درآورده است و من این کتاب را پیش او به قرائت خود او خواندم و گمان مى‏کنم این در سال ۵۹۳ واقع شده باشد.[۸۲]

ایضا در همین شهر و در همین سال درحالى‏که در میان اقران و امثال خود برجسته و در علم طریقت مرجع و مورد احترام اهل طریق بوده، در بستان ابن حیّون در مجلس مشایخ معتبر طریقت با قطب زمان اجتماع کرده و او را شناخته است ولى قطب از وى خواسته است که او را به حضّار معرفى نکند و ابن عربى نیز در خواست وى را پذیرفته و از شناساندن او به جماعت خوددارى کرده و قطب بدین جهت فعلش را پسندیده، و عملش را نیکو شمرده و دعایش فرموده است‏[۸۳].

و ایضا در همین شهر و در همین سال، هنگامى که در مسجد الأزهر به نماز جماعت اشتغال داشته، به مقام تجلّى نایل آمده، نورى درخشنده مشاهده کرده و در این حین خود را جسمى بدون جهات دریافته است. چنان‏که مى‏نویسد: «و این تجلّى، مقامى است که من در سال ۵۹۳ در نماز عصر بدان نایل شدم و من در آن حال، در جانب عین الجبل در مسجد الأزهر نماز جماعت مى‏خواندم. پس نورى دیدم که از آنچه در مقابل من مى‏بود آشکاراتر مى‏نمود و لیکن هنگامى که آن را دیدم حکم خلق از من زائل شد، نه براى خود ظهرى دیدم و نه قفایى، و در آن رؤیت، میان جهاتم فرق نمى‏گذاشتم، بلکه مانند کره‏اى بودم و براى خود جهتى‏ تعقّل نمى‏کردم، مگر به فرض. و امر همچنان بود که مشاهده کرده بودم و با اینکه پیش از آن کشف براى من کشف دیگرى رخ داده بود، و در آن کشف اشیا در عرض دیوارى که مقابل من بود، برایم ظاهر شده بود، امّا این کشف، شبیه آن کشف نبود[۸۴].

ابن عربى در سال ۵۹۴ هم در مدینه فاس اقامت داشته و به گفته خودش، خداوند در همان سال و در همان شهر، سرّى از اسرارش را به وى عطا فرموده، امّا او آن سرّ را فاش کرده، زیرا نمى‏دانسته، آن از اسرارى است که نباید فاش شود، لذا از سوى خداوند مورد عتاب واقع شده است‏[۸۵]. همچنین خداوند در سال و شهر مذکور خاتم محمّدى را به وى شناسانده و نشانه‏اش را به وى داده، ولى او از دادن نام و نشان وى به دیگران خوددارى مى‏کند. در فتوحات مکّیّه آورده است: «و امّا خاتم الولایه المحمّدیه و هو الختم الخاص لولایه امه محمّد الظاهره فیدخل فى حکم ختمیّته- عیسى علیه السّلام- … و علمت حدیث هذا الخاتم المحمّدى بفاس من بلاد المغرب سنه اربع و تسعین و خمسمائه عرّفنى به الحقّ و اعطانى علامته و لا اسمّیه»[۸۶]. او در سال ۵۹۵ نیز ختم ولایت محمّدى را در همان شهر دیده است‏[۸۷].

شاید در این سفر بوده که ابو عبد اللّه مهدوى‏[۸۸] را که از صوفیان مشهور زمان و از «رجال الاشتیاق»[۸۹] بوده و مدّت شصت سال و اندى زندگى کرده که هرگز پشت به قبله نکرده، دیده است. و همچنین با صوفى معروف دیگر على بن موسى بن بقران که از معرفت تامّه برخوردار و مشهور به قرآن و روایات بوده، ملاقات کرده است‏[۹۰].

باز در این شهر شخصى به نام ابن الحجازى محتسب را دیده که با اینکه حریص به‏ دنیا بوده، باطنى روشن داشته و بدون علم به احکام شریعت جمیع اعمالش موافق با احکام شریعت مى‏ بوده است‏[۹۱].

حرکت به قصد مرسیه و نزول در مدینه سلا.

به احتمال قوى به قصد دیدن زادگاهش مرسیه، در سال ۵۹۴ از فاس بیرون آمده، در سر راهش در بلادى از جمله بلده سلا نزول کرده و در آنجا نیز حسب معمول با رجال طریقت ملاقات نموده و مردى از اکابر صلحا براى وى رؤیایى نقل کرده است که او آن رؤیا و وصف مدینه سلا را به صورت ذیل در فتوحات مکّیّه آورده است: «و همانا مردى از اکابر صلحا، در مدینه سلا- شهرى در مغرب بر ساحل بحر محیط که آن را «منقطع التّراب» مى‏گویند و وراى آن زمینى نیست- به من خبر داد و گفت در خواب راهى روشن و هموار دیدم که بر آن نورى ممتد مى ‏تابید و در راست و چپ آن راه خندقها و دره ‏ها بودند که همه خار بودند و به واسطه تنگى و سختى راهها و کثرت خار و شدت ظلمت، راه رفتن در آنها ممکن نمى ‏بود و من دیدم که جمیع مردم در آنجاها گمراه مى‏ شوند و آن راه روشن و هموار را ترک مى ‏کنند.

رسول و عدّه قلیلى به همراه وى در آن راه هستند و او به دنبالش مى‏نگرد، و جماعت از او دورند، ولى شیخ ابو اسحاق ابراهیم بن قرقور محدّث‏[۹۲] بر آن راه است.

او در حدیث سید فاضلى بوده و من با پسرش ملاقات کرده‏ام. او چنین فهمیده بود که پیامبر به او مى‏فرماید: در میان مردم جار بزن که به طریق برگردند. او صدایش را بلند مى‏کرد و ندا مى‏کرد- درحالى‏که نه داعى بود و نه مستدعى- به طریق بیایید، بیایید. اما نه کسى او را جواب مى‏داد و نه احدى به طریق برمى‏گشت‏[۹۳].

ورود به غرناطه‏[۹۴].

در ادامه این مسافرت به غرناطه رسیده و در آنجا به شیخ ابو محمد عبد اللّه‏ شکّاز وارد و از معارف وى بهره‏مند شده و در فتوحاتش وى را از اکابر اهل طریق خوانده و با عنوان «شیخنا» از وى تجلیل کرده و نوشته است: در سال ۵۹۵ در غرناطه، بر شیخ ابو محمد عبد اللّه شکّاز وارد شدم او اهل باغه‏[۹۵] و از بزرگترین کسانى بود که در این طریق دیده‏ام، جدّ و اجتهادش در طریق بى‏مانند بود[۹۶]. در رساله روح القدس هم پس از معرفى وى مى‏نویسد: به اتفاق یارم عبد اللّه بدر حبشى‏[۹۷] در منزلش با وى ملاقات کردم اهل جدّ و اجتهاد بود. از معصیت کراهت مى‏داشت همان‏طور که از کفر. از معصیت صغیره اجتناب مى‏ورزید همان‏طور که از معصیت کبیره و بالاخره متحقق در مقام محافظه و متقرّب به مقام عصمت بود[۹۸].

وصول مکرر به مرسیه.

بالاخره او در سال ۵۹۵ باز به زادگاهش مرسیه رسیده و در آنجا اقامت گزیده‏[۹۹] و باز مثل همیشه به دیدار اهل طریقت پرداخته است، اما این بار اقامتش در این شهر بسیار کوتاه شده است، چرا که او را در آغاز ماه رمضان همین سال (۵۹۵) در المریّه‏[۱۰۰] مى‏یابیم‏[۱۰۱].

ورود به المریّه.

به‏طورى‏که هم اکنون اشارت رفت، ابن عربى در یازدهم ماه رمضان سال ۵۹۵ به المریّه وارد شده است. اقامتش در این بلده نسبتا طولانى شده است. شاید ورودش به این شهر و طول اقامتش به این جهت بوده است که مى‏خواسته با تصوف مدرسه المریّه که به وسیله ابو العباس بن عریف‏[۱۰۲]، صاحب کتاب محاسن المجالس، به وجود آمده و در آن وقت به وسیله ابو عبد اللّه غزّال شاگرد ابو العباس نامبرده، اداره مى‏شده آشنایى بیشترى یابد و لذا با ابو عبد اللّه مذکور به معاشرت و مصاحبت پرداخته و میانشان الفت و مودّتى بى‏مانند برقرار شده و در فتوحات مکّیه با عنوان «شیخنا» از وى تجلیل کرده است‏[۱۰۳]. ابن عربى در این شهر از مردم کناره گرفته و در عزلت و خلوت به عبادت و ریاضت پرداخته است. در این حالت، شاید هم از برکت این عبادت و ریاضت مورد عنایت الهى قرار گرفته و به وى الهام شده است تا کتابى در تصوف تألیف کند که مریدان بدون استمداد از مرشدان از آن بهره‏مندگردند.

این الهام با رؤیا تأیید گشته و او جهت امتثال امرى که در الهام و رؤیا بدو شده، کتاب مواقع النجوم را در تصوف به رشته تحریر درآورده است. چنان‏که او خود بدین مطالب اشاره مى‏کند و مى‏نویسد: «هنگامى که مشیت حق سبحانه و تعالى بر این قرار گرفت که این کتاب کریم را به عرصه وجود خارج کند و همچنین خواست تا آنچه از لطائف و برکاتش که در خزاین جودش موجودند و براى بندگانش اختیار فرموده است به آنها هدیه کند، قلب مرا برگردانید تا مرکب خود را از مرسیه به المریّه برانم. پس سوار اسب شدم و مسافرت آغاز کردم و این مسافرت در سال ۵۹۵ در مرافقت پاک‏ترین مردمان و گرامى‏ترین جوانمردان اتفاق افتاد و چون بدانجا رسیدم تا به انجام کارهاى مأمول همت گمارم، شهر رمضان فرا رسید و چنین آمد که تا پایان این ماه در این شهر اقامت گزینم. پس من عصاى تسیار در آنجا افکندم و بماندم و به ذکر و استغفار مشغول شدم و از نعمت وجود بزرگوارترین همنشین و نیکوترین همدم بهره‏مند بودم. و در این بین که از مردم بریده و به خدا گرویده و به خضوع و خشوع پرداخته بودم- و این در بیوتى واقع بود که خداوند اذن داده است بلند گردند[۱۰۴]– چون ماه به نیمه رسید و رجال از ایام و لیالى گذشته آن بهره‏مند شدند، خداوند سبحانه رسول الهامش را به سوى من فرستاد و سپس او را به آنچه به «ابن تقى» در منامش وحى فرموده بود، دنبال کرد. پس منام با الهام موافق آمد. نظم عقد حکم در این کتاب بدیع‏ترین نظام باشد»[۱۰۵].

ایضا در کتاب فتوحات مکّیه در وصف و سبب و زمان و مکان تألیف کتاب مواقع النجوم مى‏نویسد: «رسول خدا- صلى اللّه علیه و سلم- این چنین بود، هنگامى که دوال نعلش پاره مى‏شد نعل دیگرش را درمى‏آورد تا میان پاهایش به عدل رفتار کند.

و او با نعل واحد راه نمى‏رفت و همانا ما آن (اقامه عدل در بین اعضاى بدن) را و آنچه را که از انوار و کرامات و منازل و اسرار و تجلیّات مخصوص آن است به نحو کامل در کتاب خود که مواقع النّجوم نامیده شده است، بیان کردیم و تا آن اندازه که مى‏دانیم در این طریق کسى در ترتیب آن به ما سبقت نگرفته است. ما این کتاب را در طول یازده روز در ماه رمضان در سال ۵۹۵ در المریه نوشتیم. آن، مرید را از استاد بى‏نیاز مى‏کند و بلکه استاد بدان نیازمند مى‏باشد، زیرا در میان استادان عالى و اعلا باشند و این کتاب در اعلا مقامى است که استاد به آن نایل مى‏گردد، و وراى آن در این شریعتى که ما بدان متعبّدیم دیگر مقامى نباشد. کسى که این کتاب پیش وى باشد باید به توفیق الهى بدان اعتماد ورزد، زیرا منفعت آن عظیم است. باعث تألیف کتاب این بود که خداوند را دو مرتبه در خواب دیدم که به من مى گوید بندگانم را اندرز بده.

این بزرگترین اندرزى است که من به تو مى‏دهم. خداوند توفیق‏دهنده است و هدایت به دست اوست»[۱۰۶].

مسافرت به مراکش و درک صحبت ابو العباس السّبتى.

او در سال ۵۹۷ در مراکش بوده‏[۱۰۷] و صحبت صوفى بزرگ ابو العباس سبتى را درک کرده است. چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیّه به مفاوضه با او و همچنین به افعال تعجب‏آور آن صوفى عجیب اشاره مى‏کند و مى‏نویسد: «فکان یمرض و یشفى و یحیى و یمیت و یولّى و یعزل و یفعل ما یرید[۱۰۸]». ایضا در همان کتاب آورده است که ابو العباس سبتى را در مراکش دیده و با وى معاشرت کرده است و این ابو العباس قائل بوده است که نکاح فقر را برطرف مى‏کند[۱۰۹]. در مراکش در رؤیایى، عرش الهى با پایه‏هایى نورانى و سایه‏اى نامتناهى، براى وى تجلى کرده است. در زیر عرش کنزى دیده که لفظ «لا حول و لا قوّه الّا باللّه العلى العظیم» از آن بیرون آمده و این کنز آدم- علیه السلام- بوده است. در تحت این کنز، کنوز کثیرى را مشاهده کرده و شناخته است و در زوایاى عرش پرندگان زیبایى را در پرواز دیده که زیباترین آنها به وى سلام داده و هدایتش کرده تا به مدینه فاس برود، و در آن شهر با محمد حصار ملاقات کند و به همراه وى به دیار مشرق رهسپار گردد. او چون از خواب بیدار شده، بدون اینکه تردیدى به خود راه دهد راه فاس را در پیش گرفته و در آنجا محمد حصار را مشاهده کرده که او هم همان خواب را دیده و به انتظار دیدارش نشسته است تا به اتفاق وى راهى بلاد مشرق شود.

بالاخره ابن عربى در سنه ۵۹۷ در صحبت او به مصر رفته و محمد در آنجا مرده است. چنان‏که در فتوحات مکّیّه آورده است: «و بدان که خداوندبراى این عرش پایه‏هایى نورانى قرار داده است که به تعداد آنها واقف نیستم، و لیکن آنها را مشاهده کرده‏ام که نورشان مانند نور برق است، و از براى آن (عرش) سایه‏اى دیده‏ام که ساحت آن از حد و اندازه بیرون است، و آن سایه، سایه مقعّر این عرش است و از پرتو نور مستوى که همان «الرحمن» است مانع مى‏گردد. و کنزى را که تحت عرش است و لفظ «لا حول و لا قوه الّا باللّه» از آن بیرون آمده است رؤیت کردم و در این هنگام مشاهده شد که آن کنز آدم- صلوات اللّه علیه- است، و تحت آن کنز کنوز کثیرى را دیدم که مى‏شناسم. و همچنین پرندگان زیبایى را دیدم که در زوایاى عرش در پروازند، و در میان آنها پرنده‏اى را مشاهده کردم که از بهترین پرندگان بود، آن بر من سلام کرد و به من چنین القا شد که در صحبت وى به بلاد شرق رهسپار شوم و من در مدینه مراکش بودم که این همه براى من کشف گردید. من گفتم او که باشد؟

گفته شد او محمد حصار و در مدینه فاس است که از خداوند خواسته است که تا به بلاد شرق مسافرت کند. تو او را به همراه خود بردار. گفتم مى‏شنوم و اطاعت مى‏کنم و او همان پرنده‏اى است که به خواست خدا در صحبت من خواهد بود. چون به مدینه فاس رفتم از وى جویا شدم. او پیش من آمد، از وى پرسیدم آیا تو از خداوند حاجتى خواسته‏اى؟ گفت بلى از خداوند درخواست کرده‏ام تا مرا به بلاد شرق ببرد و به من گفته شده که فلانى ترا مى‏برد، و من از آن زمان تاکنون در انتظار تو هستم. او در سال ۵۹۷ در صحبت من به مسافرت پرداخت و من او را به دیار مصر رسانیدم و او- رحمه اللّه- در آنجا بمرد»[۱۱۰].

مسافرت مکرّر به بجایه.

او در ماه رمضان همین سال (۵۹۷) براى دومین مرتبه داخل بجایه شده و در آنجا با جماعتى از افاضل ملاقات کرده است. و شبى در خواب دیده که با تمام ستارگان آسمان با لذّتى عظیم و روحانى نکاح کرده و چون نکاح با ستارگان پایان یافته حروف بدو اعطا شده و با آنها نیز نکاح کرده است. رؤیاى خود را به مرد عارفى عرضه داشته و آن مرد که قیافه او را نمى‏شناخته از شنیدن آن تعجب کرده و آن را رؤیایى عظیم و بحرى بیکران به حساب آورده و اظهار کرده است که براى صاحب این رؤیا ابواب علوم علوى و علوم اسرار و خواص کواکب گشوده مى ‏شوندبه نحوى که احدى از اهل زمان در این علوم به پاى وى نمى‏رسد. پس اندکى خاموش شده سپس گفته است: اگر صاحب این رؤیا در این شهر باشد او همان جوان اندلسى است که وارد این شهر شده است‏[۱۱۱].

مسافرت مکرر به تونس.

در سال ۵۹۸ از ادامه مسافرت به شرق خوددارى کرده و براى دومین بار در تونس اقامت گزیده است. در همین شهر و همین تاریخ، لوحى زرّین از کنزى که در کعبه به ودیعت نهاده شده، به وى اعطا شده است، ولى او جهت رعایت ادب، نسبت به رسول اللّه و تبعیت وى، آن را آشکار نکرده تا در آخر الزمان «قائم به امر اللّه» آن را آشکار سازد، و همچنین جهت جلوگیرى از فتنه‏اى که در صورت اظهار آن رخ مى‏داده است، از افشاى آن خوددارى کرده و از خداوند خواسته است تا آن لوح را به جاى خود برگرداند[۱۱۲].

او در تونس به منزل «الارض الواسعه»[۱۱۳] داخل مى‏شود و درحالى‏که به نماز جماعت مشغول بوده، ناگهان و بدون علم و اختیار چنان صیحه‏اى مى‏زند که در اثر آن خود او و جمیع کسانى که آن را مى‏شنوند، بى‏هوش مى‏شوند. واقعه را به این صورت شرح مى‏دهد: «و هنگامى که من به این منزل «الارض الواسعه» داخل شدم در تونس بودم، از من صیحه‏اى واقع شد که مرا به وقوع آن، علم و آگاهى نبود و از شنوندگان کسى نماند که بى‏هوش نیفتاده باشد. زنان همسایگان که بر بامهاى خانه‏هاى مشرف بر ما بودند بى‏هوش شدند، بعضى از آنها از بامها به صحن خانه‏ها بیفتادند و با همه بلندى و ارتفاع بامها بدانها آسیبى نرسید و من اولین کسى بودم که به هوش آمدم. ما در این حالت در پشت امامى در نماز بودیم. من احدى را ندیدم که از هوش نرفته باشد. بعد از زمانى آنها به هوش آمدند و من بدانها گفتم حال شما چگونه است؟ جواب دادند حال تو چگونه است؟ همانا تو صیحه‏اى زدى که اثرش همین است که در جماعت مى‏بینى. من گفتم سوگند به خدا مرا از این صیحه خبرى نیست‏[۱۱۴]».

او، در این تاریخ، در طول اقامتش در تونس، در خانه صوفى شهیر زمان ابو محمد عبد العزیز و در صحبت و ضیافت وى به سر برده است و به خواهش وى به تألیف کتاب معروف انشاء الدّوائر پرداخته و قسمتى از آن را در تونس و در منزل وى نوشته است، چنان‏که در کتاب فتوحات مکّیّه آورده است: «و همانا صفىّ ولى، که خداوند او را باقى بداراد، در کتاب ما که به عنقاء مغرب فى معرفه ختم الاولیاء و شمس المغرب نامیده شده و همچنین در کتاب ما موسوم به انشاء الدّوائر که بعضى از این کتاب اخیر الذکر را در منزل کریم او و در وقت زیارت ما او را، در سال ۵۹۸ که اراده حج داشتیم تألیف کرده‏ایم، بر سبب بدء عالم واقف شد. خادم او عبد الجبّار آن اندازه از آن کتاب را که نوشته بودم منقوط و معرّب گردانید و من در همان سال مذکور آن را به مکه- که خداوند به شرافتش بیفزاید- بردم تا در آنجا به پایان برسانم پس این کتاب مرا، از او و از غیر او، بازداشت و من بدان اشتغال ورزیدم و سبب آن امر الهى بود که در تقیید[۱۱۵] آن وارد شده بود، و همچنین به جهت رغبتى بود که بعضى از برادران و فقیران به اتمام آن کتاب داشتند. زیرا آنان بر مزید علم حرص مى‏ورزیدند و میل داشتند که برکت این بیت مبارک شریف که محل برکات و هدایت و آیات بیّنات است بدانها عاید شود. و ایضا براى این بود تا از برکاتى که مکّه در این موضوع به صفىّ کریم، ابو محمد عبد العزیز اعطا کرده است، وى را آگاه سازیم‏[۱۱۶]».

خروج از تونس و مسافرت مجدد به شرق.

در همین سال (۵۹۸) از تونس خارج شده و مسافرت خود را به شرق از سر گرفته و در همین سال وارد مصر شده و در آنجا همراه خود محمد الحصار را از دست داده است. زیرا چنان‏که در گذشته اشاره شد محمد در مصر وفات کرده است. مسلما این دفعه اقامت ابن عربى در مصر کوتاه بوده است زیرا او در همین سال به مکه رسیده است‏[۱۱۷].

زیارت مدینه طیّبه و قدس.

به احتمال قوى در سال مذکور، پیش از اینکه به مکه برسد، به زیارت قدس و مدینه طیبه توفیق یافته است. زیرا چنان‏که خواهد آمد، او در سال ۵۹۹ در مکه معظمه تألیف فتوحات مکّیه را آغازیده و در جلد اول آن با عبارت پرطنطنه زیر به زیارتش از مدینه و قدس اشاره کرده و گفته است: «فلمّا وصلت امّ القرى بعد زیارتى ابانا الخلیل الذى سنّ القرى‏[۱۱۸] و بعد صلاتى بالصّخره و الاقصى و زیاره سیّدى سیّد ولد آدم، دیوان الاحاطه و الاحصاء»[۱۱۹]. ابن عربى کتاب الالف را در قدس نوشته است‏[۱۲۰].

وصول به مکه و ملاقات با مکین الدین اصفهانى.

چنان‏که اشاره شد، ابن عربى در سال ۵۹۸ به مکه رسید و با عابدان و زاهدان و صالحان و عالمان شهر از زن و مرد به معاشرت و مصاحبت پرداخت که برجسته‏ترینشان شیخ عالم مکین الدین ابو شجاع زاهر بن رستم بن ابى الرجاى اصفهانى است که در ابن عربى تأثیرى عظیم داشته است. در همین شهر کتاب ابو عیسى ترمذى‏[۱۲۱] را از این استاد شنیده و از وى اجازه روایت گرفته است. ابن عربى در آثار خود شیخ مکین الدّین را به پارسایى و پرهیزکارى و خوش‏گویى و خوش‏خویى بسیار ستوده و احیانا وى را بر دیگران برترى داده است. شیخ مکین الدین را خواهرى سالخورده، عالم، زاهد و پارسا بوده است که ابن عربى وى‏ را شیخه الحجاز، فخر النّساء[۱۲۲] بنت رستم معرفى مى‏کند و او را نه تنها فخر زنان بلکه فخر مردان، نه تنها فخر مردان، بلکه فخر صالحان و عالمان مى‏خواند و به علوّ روایتش مى‏ ستاید.

مکین الدین وى را براى سماع حدیث به پیش خواهر فاضله‏اش فخر النساء هدایت مى‏کند اما این بانوى عالم و زاهد به سبب فزونى سالش و نیز به جهت نزدیکى مرگش و شوق شدید به عبادتش، از نقل حدیث براى وى خوددارى مى‏کند و پوزش مى‏خواهد، ولى به برادرش اجازه مى‏دهد تا از جانب وى به او اجازه روایت بدهد. مکین الدین نیز، هم از جانب خود و هم از جانب خواهرش، براى وى اجازه روایت عامّه‏[۱۲۳] مى‏نویسد. بهتر است واقعه را از زبان خود ابن عربى بشنویم که در مقدمه کتاب ترجمان الاشواق، پس از تسمیه و تحمید خداوند و صلوات و سلام بر پیغمبر و آل و اصحابش چنین آورده است: «هنگامى که در سال ۵۹۸ در مکه فرود آمدم، در آنجا جماعتى از فضلا و گروهى از ادبا و صلحا را از مردان و زنان ملاقات کردم و در میان آن فضلا، با همه فضلشان، کسى را ندیدم که مانند شیخ عالم و امام مقام ابراهیم، نزیل مکّه، بلد امین، مکین الدین‏[۱۲۴] ابو شجاع زاهر بن رستم بن ابى الرجاى اصفهانى- رحمه اللّه- و خواهر سالخورده عالمش، بنت رستم، شیخه حجاز و فخر زنان، به خود مشغول و به آنچه میان امروز و دیروزش بوده، مشعوف باشد. اما شیخ ما با جماعتى از فضلاى ادب دوست کتاب ابو عیسى ترمذى را در حدیث از وى شنیدیم، محضرش آن‏چنان خرّم مى‏نمود، که گویى جلیسش در بستان است که مؤانستش لطیف بود و محاورت و مجالستش ظریف، به همنشینش مناعت مى‏بخشید و بر همدمش الفت مى‏ورزید،

در امرش شأنى بود که از دیگر شئون بى‏نیازش مى‏ساخت، على هذا سخن نمى‏گفت مگر در آنچه به امر وى مربوط باشد. اما خواهر او فخر النساء و بلکه فخر رجال و علما به سوى او رفتم تا از وى روایت بشنوم که در روایت مقامى بلند داشت. او به من گفت: آرزو سپرى شده، مرگ فرا رسیده و شوق بر عمل، مرا به خود مشغول داشته و گویا مرگ روى آورده و سنّ ندامت کارش را کرده، و لذا دیگر مرا حال نقل روایت نباشد. وقتى که سخنش را شنیدم این شعر را براى وى نوشتم:

«حالى و حالک فى الرّوایه واحده ما القصد الّا العلم و استعماله»

حال من و حال تو در روایت یکى است و مرا قصدى نیست مگر علم و به کار بردن آن. پس او به برادرش نوشت تا به نیابت وى اجازه‏اى براى من بنویسد. او- رضى اللّه عنه- از جانب خود و خواهرش اجازه‏اى نوشت و به من داد و من هم از قصیده‏اى که درباره وى سروده بودم این بیت را برایش نوشتم:

«سمعت التّرمذىّ على المکین‏ امام النّاس فى البلد الامین‏[۱۲۵]»

محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى//محسن جهانگیری

ادامه دارد…



 

[۱] ( ۵)-ogifarbaC

[۲] ( ۶)- چنان‏که در متن آمده، ابن عربى تخلّق به اسم« قیّوم» را مانند اسماء دیگر الهى جائز مى‏داند و صاحب آن را« عبد القیوم» مى‏داند و استدلال به آیه مبارکه قرآن مى‏کند که مى‏فرماید:\i« قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ»\E( سوره البقره( ۲)، آیه ۲۴۰) که اگر قیّومیت در ما سریان نمى‏داشت خداوند ما را چنین امر نمى‏کرد.( فتوحات مکّیه، ج ۴، ص ۲۹۱). عبد الرزاق کاشانى در تعریف عبد القیّوم مى‏نویسد: او کسى است که قیام اشیاء را به حق مشاهده کرده، قیومیّت حق برایش متجلّى شده و درحالى‏که قائم به حق است او هم به– مصالح خلق قیام کرده و با قیّومیّت او اقامه‏کننده اوامر اوست در خلق و یارى رساننده به آنهاست، در مصالح معاش، معاد و زندگى( کاشانى، اصطلاحات الصّوفیّه، حاشیه شرح منازل السائرین، ص ۱۴۸).

[۳] ( ۱)- فتوحات مکّیه، ج ۳، ص ۴۵٫

[۴] ( ۲)- همان، ج ۲، ص ۱۸۲٫

[۵] ( ۳)- همان، ج ۳، ص ۴۵٫

[۶] ( ۴)- مورور به فتح میم از شهرهاى اندلس است.

[۷] ( ۵)- در رساله القدس، تصحیح عزّت حصریّه، ص ۹۹ مروزى ضبط شده است.

[۸] ( ۶)- سرّ الاسرار، نام کتابى است منسوب به ارسطو.

[۹] ( ۱)- التدبیرات الالهیه فى اصلاح المملکه الانسانیّه، صص ۱۲۰، ۱۲۱٫

[۱۰] ( ۲)- مواقع النّجوم، ص ۲۰۴٫

[۱۱] ( ۳)- له همّه فعّاله و صدق عجیب.( رساله روح القدس، ص ۹۹).

[۱۲] ( ۴)- فتوحات مکّیه، ج ۴، ص ۲۱۷٫

[۱۳] ( ۵)- رساله روح القدس، ص ۱۰۱٫

شرح رساله روح القدس، ص ۹۹٫

[۱۴] ( ۶)- فتوحات مکّیه، ج ۴، فصل ۶، ص ۷۶٫

[۱۵] ( ۱)- مرشانه)anehcraM ( به فتح اول و سکون ثانى( مراصد الاطّلاع ج ۳، ص ۱۲۵۸).

[۱۶] ( ۲)- ابو طالب محمد بن على بن عطیّه، معروف به ابو طالب مکى، مؤلف کتاب مشهور« قوت القلوب»، در گذشته سال ۳۸۶ در بغداد.( وفیات الاعیان، ج ۴، ص ۳۰۳، رقم ۶۳۰).

[۱۷] ( ۳)- سهر، به فتح اول و دوم: بیدار ماندن.

[۱۸] ( ۴)- فتوحات مکّیه، ج ۱، باب ۵۳، ص ۲۷۷٫

رسائل ابن عربى، ج ۲، حلیه الابدال، ص ۳٫

[۱۹] ( ۵)-.I 5 I .p ,aisuladnA fo sifuS

[۲۰] ( ۱)- ابن عربى حیاته و مذهبه، ص ۲۶٫

[۲۱] ( ۲)- فتوحات مکّیه، ج ۲، ص ۳۵٫

[۲۲] ( ۳)- رساله روح القدس، ص ۱۲۶٫

[۲۳] ( ۴)- اوّاه بر وزن شدّاد در لغت به معناى مرد با یقین و نرم‏دل و بسیار دعا و زارى‏کننده از بیم خداست، ولى از عبارت ابن عربى برمى‏آید، اوّاه آن کس است که با وجود قدرت در برابر آزار مردمان حلیم و بردبار باشد.( فتوحات مکّیه، ج ۲، ص ۳۵).

[۲۴] ( ۵)- همان، ج ۱، ص ۲۷۴٫ درباره محقّقان در منزل نفس الرحمن ر. ک. به همین کتاب، ص ۳۵، پاورقى.

[۲۵] ( ۶)- رساله روح القدس، ص ۱۲۶٫

[۲۶] ( ۷)- این کتاب شناخته نشده مسلما کتاب آراء اهل المدینه الفاضله فارابى نیست که در آن این‏چنین جمله‏اى دیده نشد.

[۲۷] ( ۱)- فتوحات، ج ۳، باب ۳۴۴، ص ۱۷۸٫ ابن عربى میان« اله» و« اللّه» به این ترتیب فرق مى‏گذارد که اله قبول تنکیر مى‏کند و زیاد مى‏شود، اما اللّه قبول تنکیر نمى‏کند، همیشه به صورت معرفه است و واحد معروف است و کسى به او نادان و جاهل نیست و حتى عبده آلهه نیز به او اعتراف دارند که گفته‏اند:

\i« ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏»\E( سوره، الزمر( ۳۹)، آیه ۳) نگفته‏اند:« الى اله کبیر هو اکبر منها».

[۲۸] ( ۲)- رساله روح القدس، ص ۱۱۵٫

[۲۹] ( ۳)- ابن عربى مى‏نویسد: این صوفى جز به قرآن مجید سخن نمى‏گفته و به غیر کتاب خدا و سنت رسول به چیزى اهمیت نمى‏داده است. خود کتابى ننوشته و مؤلفان و مصنّفان را هم که در برابر قرآن و حدیث به تألیف و تصنیف تجرّى کرده‏اند، نکوهیده است. حکّام و اعوانشان را ظلمه( ستمکاران) خطاب مى‏کرده و بى‏محابا به مجادله و مبارزه با آنان مى‏پرداخته و حتى پدر ابن عربى را هم که از اصحاب سلطان وقت بوده به این جهت در حضور وى به شدت نکوهش کرده است. او همواره با پاى پیاده و بدون زاد و توشه در روم به جنگ و غزا با کفار مى‏شتافته است.( همان، صص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۰۹).

[۳۰] ( ۴)- فتوحات مکّیه، ج ۱، ص ۱۵۱٫ ابن عربى نام بعضى از ایشان را چنین ذکر کرده است: مفرّق، مداوى الکلوم، بکّاء، مرتفع، شفاء، ماحق، عاقب، منحور، شحر الماء( مجراى آب)، عنصر الحیات، شرید، راجع، صانع، طیّار، سالم، خلیفه، مقسوم، حىّ، رامى، واسع، بحر ملصق، هادى، مصلح و باقى.( همان).

پس از ذکر این اسامى مى‏افزاید: ایشان که نامشان براى ما گفته شد، مکمّلینى هستند، از آدم تا زمان– محمد- صلى اللّه علیه و سلم-. اما قطب واحد آن روح محمد- صلى اللّه علیه و سلّم- که ممدّ جمیع انبیاء و رسل است.( همان).

[۳۱] ( ۱)- عبد الرحمن سوم الناصر( ۳۰۰ تا ۳۵۰)، بزرگترین خلیفه اموى اندلس در سال ۳۲۵ ه/ ۹۳۶ م به خاطر بانوى محبوبش زهرا، این شهر را در کنار کوه عروس، حدود سه فرسنگى شمال قرطبه بنا کرد و به افتخار وى« مدینه الزّهراء» نامید. مدت بناى شهر به درازا کشید، حدود چهل سال و در نهایت استوارى و زیبایى ساخته شد و به دستور او صورت« زهرا» را به دروازه شهر نقش کردند. آورده‏اند که چون بناى شهر پایان یافت، زهرا در یکى از ایوانهاى کاخ سلطنتى که بسیار باشکوه بنا شده بود نشست. زیبایى شهر و حسن و جمال خود را تماشا کرد و در همان حال، در برابرش سیاهى کوه را مشاهده نمود و به خلیفه گفت: آیا سزاوار است که سیاهى چون این، پهلوى بانویى چون من زیبا باشد. پادشاه دستور داد تا کوه را از جایش برکنند ولى اطرافیانش به وى گفتند که این کار ممکن نباشد، لذا دستور داد تا درختان جنگلى آن کوه را قطع کنند و به جاى آنها درختان انجیر و بادام بکارند تا به هنگام بهار گلهاى سفید و زیباى آن درختان کوه را پر از نور و افق را تابناک سازند. این شهر به‏وسیله جانشینان عبد الرحمن حفظ نشد و رو به ویرانى نهاد. در نیمه قرن دوم قسمتهایى از آن باقى مانده بود و امروز جز خرابه‏هایى از آن بجا نمانده است.( ر. ک. به محاضره الابرار و مسامره الاخیار، جلد ۱، ص ۲۶۰٫ تاریخ دول و ملل اسلامى، صص ۲۶۳، ۲۶۴). در زمان عبد الرحمن سوم عهد امارت پایان یافت و او در سال ۳۱۶ ه/ ۹۲۹ م خلافت اندلس را اعلام کرد.( ر. ک. به التاریخ الاندلسى، ص ۲۹۸).

[۳۲] ( ۲)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، ج ۱، صص ۲۶۰، ۲۶۱٫

[۳۳] ( ۱)- همان، ص ۲۶۰٫

[۳۴] ( ۱)- بجایه به کسر با و تخفیف جیم)aiguB (.

[۳۵] ( ۲)- شیخ ابو مدین مغربى مالکى، نامش شعیب، نام پدرش حسین و اسم پسرش مدین، از اعیان مشایخ غرب به شمار آمده است که مطابق نوشته ابن عربى در فتوحات مکّیه( ج ۴، ص ۱۹۵) و به نقل جامى در نفحات الانس( ص ۵۳۰) در سال ۵۹۰ و بنا بر نوشته حاجى خلیفه در کشف الظنون( ج ۱، استانبول، ۱۳۶۰، ص ۸۴) در سنه ۵۸۹ درگذشته است. اما آقاى دکتر عبد الرحمن بدوى مصرى سال مرگ او را ۵۹۴ دانسته است( التذکارى، ص ۱۲۱).

[۳۶] ( ۳)- نفحات الانس، ص ۵۲۷٫

[۳۷] ( ۴)- برابر نوشته ابن عربى رجال الغیب ده کس‏اند، نه زیاد مى‏شوند و نه کاهش مى‏یابند. آنها مستورند و شناخته نمى‏شوند، که خداوند در زمین و آسمانش آنان را پنهان داشته است. ایشان اهل خشوعند که پیوسته در احوالشان تجلّى رحمان بر آنان غلبه مى‏یابد و به حکم آیه مبارکه:\i« وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً»\E( آوازها براى خداوند رحمان پست مى‏شوند پس جز صداى نرم و آهسته نمى‏شنوى.، سوره طه( ۲۰)، آیه ۱۰۸) همیشه آرام و آهسته سخن مى‏گویند و به حسب آیه مبارکه:–\i« وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»\E( و بندگان خداوند بخشنده کسانى هستند که در روى زمین به آرامى و آهستگى راه مى‏روند و چون نادانان آنها را خطاب مى‏کنند، آنان سلام مى‏گویند.( سوره الفرقان( ۲۵)، آیه ۶۳) همواره آرام و آهسته راه مى‏روند این رجال جز با خدا با کسى به راز و نیاز نمى‏پردازند و جز او چیزى را نمى‏بینند.( فتوحات مکّیه، ج ۲، ص ۱۱).

[۳۸] ( ۱)- ابن عربى خرق عوائد( عادات) را بر سه قسم مى‏کند: معجزات، کرامات و سحر. سحر را داخل در تحت قدرت بشر و غیر واقعى مى‏داند.( همان، ج ۱، ص ۲۳۴).

[۳۹] ( ۲)- سوره الضّحى( ۹۳)، آیه ۱۱٫( ر. ک. به همان، ج ۲، ص ۱۱).

[۴۰] ( ۳)- همان، ج ۱، باب ۲۴، ص ۱۸۴٫

[۴۱] ( ۴)- همان، ج ۴، باب ۵۵۶، ص ۱۹۵٫

[۴۲] ( ۵)- سوره الانعام( ۶)، آیه ۹۱٫

[۴۳] ( ۶)- همان، ج ۴، باب ۵۰۴، ص ۱۴۱٫

[۴۴] ( ۷)- همان، ج ۱، ص ۶۵۵، سطر ۸ از آخر.

[۴۵] ( ۱)- سوره الانعام( ۶) آیه ۴۰٫

[۴۶] ( ۲)- هجّیر بر وزن سکّین: دأب و شأن.

[۴۷] ( ۳)- همان، ج ۴، باب ۵۰۱، ص ۱۳۷، سطر ۹٫

[۴۸] ( ۴)- همان، ج ۲، باب ۲۸۹، ص ۶۴۸٫

[۴۹] ( ۱)- همان، ج ۱، باب ۳۵، ص ۲۲۱، سطر ۸٫

[۵۰] ( ۲)- ورع، به فتح اول و ثانى، مصدر و به معناى اجتناب از محرمات و شبهات است و ورع، به فتح اول و کسر ثانى، صفت مبالغه است. براى اطلاع بیشتر درباره اقطاب ورعین. ر. ک. به فتوحات مکّیه، ج ۱، باب ۴۳، ص ۲۴۴، سطر ۲ از آخر.

[۵۱] ( ۳)- همان‏جا آورده است:« فاعلم انّ ابا عبد اللّه المحاسبى کان من عامه هذا المقام و ابا یزید البسطامى و شیخنا ابا مدین فى زماننا کانا من خاصّته».

[۵۲] ( ۴)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، جلد ۱، ص ۱۵۷، سطر ۶ از آخر صفحه.

[۵۳] ( ۱)- اشاره به آیه مبارکه:\i« یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ»\E.( سوره المائده( ۵)، آیه ۵۹).

[۵۴] ( ۲)- التذکارى، ص ۱۲۴، از محاضره الابرار و مسامره الاخیار، نقل کرده است.

[۵۵] ( ۳)- محاضره الابرار و مسامره الاخیار، جلد ۱، ص ۳۰۰٫

[۵۶] ( ۴)- طبق نوشته ابن عربى، ابو مدین قائل به ترک اسباب معمول ارتزاق بوده، عبادت را اهمّ از کار و کسب مى‏دانسته، همواره به عبادت مى‏پرداخته، دنبال کسب روزى نمى‏رفته و مى‏گفته است: اهل اللّه از خلق بریده وارد ضیافت الهى شده‏اند و بر خداوند است که از ایشان پذیرایى کند. ابن عربى قول او را مى‏پذیرد و او را« قوىّ الیقین» مى‏شناساند و به ستایشش مى‏پردازد.( فتوحات مکّیّه، ج ۴، ص ۴۸۵٫) البته برخى از صوفیان بر این قول بوده‏اند و کسب و کار را منافى توکل مى‏دانستند امّا برخى دیگر میان کار و توکّل منافاتى نمى‏دیده‏اند. قشیرى( متوفاى ۴۶۵) گوید:« و بدان که محلّ توکّل دل است و حرکت ظاهر توکّل را منافى نیست.( ترجمه رساله قشیریه، تصحیح استاد فروزانفر، صص ۲۴۷، ۲۴۸).

[۵۷] ( ۱)- اشاره به این آیه است:\i« وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ».\E سوره الحج( ۲۲)، آیه ۴۶٫( ر. ک. به رسائل ابن عربى، ج ۲، رساله الانتصار، ص ۱۵).

[۵۸] ( ۲)- سبته)atueC ( به فتح یا به کسر سین، شهرى در مغرب.( مراصد الاطّلاع، ج ۲، ص ۶۸۸).

[۵۹] ( ۳)- فتوحات مکّیّه، ج ۱، ص ۳۲٫

[۶۰] ( ۴)- بنا به نوشته ابن عربى یحیى از اعقاب صحابى جلیل القدر ابو ایّوب انصارى( خالد بن یزید متوفاى ۵۲ ه) بوده است.( همان، ج ۳، ص ۳۳۴).

[۶۱] ( ۵)- همان، ج ۴، ص ۴۸۹٫

محاضره الابرار و مسامره الاخیار، ج ۱، ص ۳۲۸٫

[۶۲] ( ۶)- رساله روح القدس، ص ۱۲۳٫

[۶۳] ( ۷)- تونس، به ضمّ اول، به سکون دوم، به ضمّ یا فتح و یا کسر سوّم نام شهرى بزرگ در آفریقا.( مراصد الاطّلاع، ج ۱، ص ۲۸۲).

[۶۴] ( ۱)- فتوحات مکیّه، ج ۴، ص ۴۸۹٫

[۶۵] ( ۲)- ابو القاسم احمد بن حسین قسىّ معروف به ابن قسىّ، تبارش رومى و از شلب( نام شهرى در غرب قرطبه) اندلس بوده، در شعر و ادب شهرت داشته و از ائمه صوفیّه اندلس به شمار آمده است. گویند ادّعاى مهدویّت کرده و خود را امام خوانده و پیروان بسیارى پیدا کرده است. در سال ۵۴۶ در همان بلده شلب به دست یکى از پیروانش به قتل رسیده است. کتاب مشهورش در تصوّف: خلع النّعلین فى الوصول الى حضره الجمعین است که ابن عربى آن را شرح کرده است.( ر. ک. به، الاعلام، ج ۱، صص ۱۱۳- ۱۱۴).

[۶۶] ( ۳)- فتوحات مکّیه، ج ۴، باب ۴۹۲، ص ۱۲۹، سطر ۱۰٫

[۶۷] ( ۱)- همان، ج ۱، باب ۲۵، ص ۱۸۶، سطر ۱۱٫

[۶۸] ( ۲)- در رساله دره الفاخره این مرد را ابو عبد اللّه طرطوسى معرفى مى‏کند.( طرطوس شهرى است در شام).

Sufis of Andalusia, p. 551

[۶۹] ( ۱)- فتوحات مکّیه، ج ۴، ص ۴۹۸، سطر ۹ از آخر.

[۷۰] ( ۲)- به فتح اول، کسر ثانى، از شهرهاى اندلس است.

[۷۱] ( ۳)- مالقه به فتح سوّم و چهارم، از شهرهاى اندلس است.( مراصد الاطّلاع، ج ۳، ص ۱۲۲۱).

[۷۲] ( ۱)- فتوحات مکّیه، ج ۱، باب ۷۰، ص ۵۷۷، سطر ۱٫

[۷۳] ( ۲)- همان، ج ۳، باب ۳۶۶، صص ۳۳۸، ۳۳۹٫

[۷۴] ( ۳)- فاس)zeF ( شهر بزرگى است در مغرب.( مراصد الاطّلاع، ج ۳، ص ۱۰۱۴).

[۷۵] ( ۴)- حساب جمّل شمارش به وسیله حروف ابجد است که در هشت کلمه ابجد، هوّز، حطّى، کلمن،– سعفص، قرشت، ثخذ و ضظغ جمع شده است. نه حرف اول براى یکان، نه حرف دوم براى دهگان، نه حرف سوم براى صدگان و« غ» نماینده هزار است به این صورت:

یکان: الف- ب- ج- د- ه- و- ز- ح- ط.

۱- ۲- ۳- ۴- ۵- ۶- ۷- ۸- ۹٫

دهگان: ى- ک- ل- م- ن- س- ع- ف- ص.

۱۰- ۲۰- ۳۰- ۴۰- ۵۰- ۶۰- ۷۰- ۸۰- ۹۰٫

صدگان: ق- ر- ش- ت- ث- خ- ذ- ض- ظ- غ ۱۰۰- ۲۰۰- ۳۰۰- ۴۰۰- ۵۰۰- ۶۰۰- ۷۰۰- ۸۰۰- ۹۰۰- ۱۰۰۰

( التفهیم لاوائل صناعه التنجیم، ص ۵۲٫ تهران ۱۳۹۳).

[۷۶] ( ۱)- رباح، به فتح اول، قلعه رباح شهرى است در اندلس، از اطراف طلیطله.( مراصد الاطلاع، ج ۲، ص ۶۰۰).

[۷۷] ( ۲)- ارکو یا ارکون، به فتح اول، سکون ثانى، ضم کاف و سکون واو، حصن منیعى است در اندلس از اطراف شنتبریّه)socralA (.( همان، ج ۱، ۵۸).

[۷۸] ( ۳)- کرکوى، به فتح اول و دوم یا کرکى به فتح اول و دوم و سوم، حصنى است در اندلس از اطراف اوریط.( همان ج ۳، ص ۱۱۶).

[۷۹] ( ۴)- فتوحات مکّیه ج ۴، ص ۲۲۰، سطر ۱۵٫ براى فاء ۸۰، براى تاء ۴۰۰، براى حاى مهمله ۸، براى– الف ۱، براى میم ۴۰، براى باء ۲، براى یاء ۱۰، براى نون ۵۰ و براى الف هم عدد خودش در نظر گرفته شد. در نتیجه ۵۹۱ حاصل آمد.( همان).

[۸۰] ( ۱)- همان، ج ۴، ص ۵۳۹، سطر ۳٫

[۸۱] ( ۲)- همان، ج ۱، ص ۳۲٫

[۸۲] ( ۱)- همان، ج ۴، صفحه ۵۰۳، سطر ۲۱٫

همان، ج ۱، باب ۴۲، ص ۲۴۴٫

[۸۳] ( ۲)- همان، ج ۴، باب ۴۶۲، صفحه ۷۶، سطر ۱۱٫

[۸۴] ( ۱)- همان، ج ۲، باب ۲۰۶، ص ۴۸۶٫

[۸۵] ( ۲)- همان، ص ۳۴۸٫

[۸۶] ( ۳)- همان، ج ۳، ص ۵۱۴٫

[۸۷] ( ۴)- همان، ج ۲، ص ۴۹٫

[۸۸] ( ۵)- ابو عبد الله مهدوى با عبد العزیز مهدوى که ابن عربى رساله روح القدس را براى وى نوشته اشتباه نشود.

[۸۹] ( ۶)- ابن عربى« رجال الاشتیاق» را از ملوک اهل طریق مى‏شناساند و پنج تن مى‏داند و مى‏نویسد:« هم رجال صلوات الخمس کلّ رجل منهم مختصّ بحقیقه صلاه من الفرائض».( همان، ج ۲، ص ۱۵).

[۹۰] ( ۷)- رساله روح القدس صص ۱۲۲، ۱۲۳٫

[۹۱] ( ۱)- فتوحات مکّیه، ج ۲، ص ۵۶۵٫

[۹۲] ( ۲)- این شخص باید ابن قرقول( با ضم هر دو قاف) ابراهیم بن یوسف بن ابراهیم باشد که در سال ۵۰۵ در المریّه متولد و در سال ۵۶۹ در فاس مرده است.( وفیات الاعیان، ج ۱ ص ۶۲).

[۹۳] ( ۳)- فتوحات مکّیه، ج ۳، باب ۳۱۸، ص ۶۹، سطر ۱۳ از آخر.

[۹۴] ( ۴)- غرناطه، به فتح اول، سکون ثانى، نام شهرى است در اندلس.( مراصد الاطّلاع، ج ۲، ص ۹۹۰).

[۹۵] ( ۱)- شهرى است در اندلس.( همان، ج ۱، ص ۱۵۵).

[۹۶] ( ۲)- فتوحات مکّیه، ج ۱، باب ۲۵، ص ۱۸۷، سطر ۱۶، ج ۴، باب ۴۰۷، ص ۹٫ در مأخذ اخیر تاریخ ملاقات ذکر نشده است.

[۹۷] ( ۳)- برابر نوشته ابن عربى این شخص مدت سى و سه سال رفیق موافق و یار و همدم وى در حضر و سفر بوده و در زمانى که با هم در ملطیّه بوده‏اند از دنیا رفته است.

Sufis of Andalusia, p. 851

ابن عربى در فتوحات مکّیه( ج ۴، ص ۵۰۵) از او با عنوان بدر حبشى خادم نام مى‏برد. از او در آینده به تناسب سخن خواهیم گفت.

[۹۸] ( ۴)- رساله روح القدس، ص ۱۰۶٫

[۹۹] ( ۵)- فتوحات مکّیه، ج ۱، ص ۷۰۸، ج ۴، ص ۴۹۷٫

[۱۰۰] ( ۶)- المریّه)airemlA ( به فتح اول، کسر ثانى و تشدید یاء، مدینه بزرگى است در اندلس.( مراصد الاطّلاع، ج ۳، ص ۱۲۶۴).

[۱۰۱] ( ۷)- نفح الطیب، ج ۲، ص ۳۷۴٫

[۱۰۲] ( ۱)- ابن عریف، ابو العباس احمد بن محمد بن موسى بن عطاء اللّه صنهاجى اندلسى از شهر المریّه بوده، در روز یکشنبه دوم جمادى الاولى سال ۴۸۱ متولد شده، به أخذ حدیث و فقه و قرائت همت گماشته و به سرودن اشعار صوفیانه پرداخته است. او در المریّه طریقه خاصى در تصوف بنیان نهاده که بزودى در اطراف و اکناف اندلس شهرت یافته و عده کثیرى از بزرگان صوفیه پیروش گشته و براى درک محضرش به المریّه شتافته‏اند. به این ترتیب المریّه مرکز تصوف اندلس شده است. کتاب معروفش در تصوف:

محاسن المجالس است. او در بیست و دوم ماه صفر سال ۵۳۶ در مراکش درگذشته است.( وفیات الاعیان، ج ۱، صص ۱۶۸، ۱۶۹).

به نظر آقاى پالاسیوس او در صوفیان بعد از خود به‏ویژه ابن عربى تأثیر کرده است.

  1. p, srewollof sih dna arrasaM nbI fo yhposolihP lacitsyM ehT

ابن عربى ابن عریف را در فتوحات مکّیه( ج ۱، ص ۲۲۸) ادیب زمانش مى‏خواند و در مواضعى( مثلا، ج ۲، ص ۱۴۳٫ ج ۳، ص ۳۹۶، ج ۴، ص ۹۳) به نقل کلام و ستایش مقامش مى‏پردازد.

[۱۰۳] ( ۲)- همان، ج ۱، ص ۲۲۸٫ گفتنى است در همان سال ۵۹۵، در مرسیه، شخص مورد اعتمادى به ابن عربى خبر داده که فقیه امام متکلّمى شراب مى‏نوشد، ولى پس از نوشیدن توبه مى‏کند. ابن عربى از حسن ظنّ این فقیه و امیدش به رحمت خداوند ستایش مى‏کند و بر وى رحمت مى‏فرستد. و بندگان خدا را هشدار مى‏دهد که از رحمت او مأیوس نباشند، که رحمت او واسع بر هر چیزى است.( همان، ص ۷۰۸).

[۱۰۴] ( ۱)- اشاره است به آیه:\i« فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ».\E( سوره النّور،( ۲۴) آیه ۳۶).

[۱۰۵] ( ۲)- مواقع النّجوم، ص ۴٫

[۱۰۶] ( ۱)- فتوحات مکّیه ج ۱، باب ۶۸، ص ۳۳۴، سطر ۱۴٫

[۱۰۷] ( ۲)- همان، ج ۲، ص ۴۳۶٫

[۱۰۸] ( ۳)- همان، ج ۴، باب ۴۸۵، ص ۱۲۱٫

[۱۰۹] ( ۴)- همان، ج ۳، ص ۲۹۲، سطر ۱۶٫

[۱۱۰] ( ۱)- همان، ج ۲، ص ۴۳۶٫

[۱۱۱] ( ۱)- همان، ج ۴، ترجمه ابن عربى، ص ۵۵۹٫

نفح الطیّب، ج ۲، ص ۳۷۹٫

[۱۱۲] ( ۲)- فتوحات مکّیه، ج ۱، باب ۷۲، ص ۶۶۷٫

[۱۱۳] ( ۳)-« الارض الواسعه» منزلى است از منازل« منزل الرموز».( همان، ص ۱۷۳).

[۱۱۴] ( ۴)- همان.

[۱۱۵] ( ۱)- تقیید: نقطه و اعراب گذاشتن به کلمات.

[۱۱۶] ( ۲)- همان، ج ۱، باب ۴، ص ۹۸، سطر ۱۰ از آخر؛ باب ۶، ص ۱۲۰٫

[۱۱۷] ( ۳)- ترجمان الاشواق، ص ۷٫

[۱۱۸] ( ۱)- سنّ القرى: مهمانى را سنّت نهاد.

[۱۱۹] ( ۲)- فتوحات مکّیه، ج ۱، ص ۱۰٫

[۱۲۰] ( ۳)- رسائل ابن عربى، کتاب الالف، ص ۲٫

[۱۲۱] ( ۴)- محمد بن عیسى بن سوره بن موسى بن ضحاک سلمى ضریر بوغى ترمذى درگذشته ۲۷۹، کنیه‏اش ابو عیسى است. شاگرد محمد بن اسماعیل بخارى است. در علم حدیث سرآمد بوده، کتابهاى جامع صحیح، یا جامع ترمذى، کتاب علل و کتاب شمائل النبى از آثار اوست.( الاعلام، ج ۷، ص ۲۱۳)( بوغ قریه‏اى است در شش فرسنگى ترمذ.( مراصد الاطّلاع، ج ۱، ص ۲۳۰). ترمذ، به کسر تا و میم، یا به فتح تا و کسر میم، یا به ضم آن، از بلاد ماوراءالنّهر و در کنار جیحون واقع است.( همان، ج ۱، ص ۲۵۹).

ظاهرا کتابى که ابن عربى از مکین الدین شنیده جامع ترمذى است. که از جمله صحاح ستّه است.

[۱۲۲] ( ۱)- ابن عربى در محاضره الابرار و مسامره الاخیار( ج ۱، ص ۴۴۴) از وى به نام تاج النساء نام مى‏برد و از وى حدیث نقل مى‏کند.

[۱۲۳] ( ۲)- اجازه در اصطلاح اهل حدیث، اذن در روایت است به لفظ یا به کتابت. قبول در آن شرط نیست.

ارکانش مجیز، مجاز له و لفظ اجازه است. بر پنج قسم است. دو قسم آنکه صحتش مورد اتفاق است عبارت است از: الف- اجازه به شخص معین در مورد معین، مثلا گفته شود: تو اجازه دارى که فلان کتاب مرا، یا جمیع آنچه را که فهرست من مشتمل آن است روایت کنى. ب- اجازه به شخص معین در مورد غیر معین، مثلا گفته شود: تو اجازه دارى که جمیع مسموعات مرا روایت کنى.( ر. ک. به کشّاف اصطلاحات الفنون، ج ۱، ص ۲۰۸). ظاهرا مراد ابن عربى از اجازه عامه، این قسم دوم اجازه است.

[۱۲۴] ( ۳)- ابن عربى در فتوحات مکّیه( ج ۳، ص ۳۳۰) از مکین الدین حدیث نقل مى ‏کند.

[۱۲۵] ( ۱)- ترجمان الاشواق، صص ۷، ۸٫

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=