مصاحبه با استاد،علامه آیت اللّه حسن زاده آملى (زندگینامه علامه از بیان خودشان)
بنده ، در ابتدا که از مدرسه ابتدایى در آمده بودیم ، یک چند ماهى که گذشت ، یک بارقه الهى نصیبمان شد، که ما را در مسیر انبیاء و سفراى الهى و طریق ارباب علم و معرفت ، قرار داد.
با این که در آن زمان که من به تحصیل معارف الهیّه اقدام کردم ، زمانى بود که به کلّى مردم ، از یادشان رفته بود که معادى در پیش دارند و مبدء دارند و برنامه اى براى تکامل انسانى است و انسان را، حقیقت و واقعیت است . بنده ، از خاطرم نمى رود، بدون هیچ استثناء، مساجد شهر ما(آمل ) را، انبار پنبه و غلّات و این جور چیزها، قرار داده بودند. ستم شاهى که مى شنوید، به معناى واقعى کلمه ستم شاهى بود.
آن سال که ما طلبه شده بودیم ، رضاخان اوضاعى براى کشور،پیش آورده بود. در آن زمان ، گویا رضاخان به لحاظ امیال نفسانى ، تا حدودى نمى خواست ، به ساز آن کسانى که او را سر کار آورده بودند، بر قصد و آن زمان بود که او را، سرنگون کردند و چنان بود که مساجد، این گونه شده بود. ولو این که این تعبیر، به ساحت مقدس خانه خدا، جسارت آمیز است ، امّا بنده واقعیتى را به عرض مى رسانم : یکى از مساجد شهر را، که حالا آن را، آباد کرده و ساخته اید، طویله کرده بودند! مردم که از دهات ، با اسب و شتر مى آمدند، آن جا را مورد استفاده قرار مى دادند. فوق این حرف هم هست که به لحاظ اینکه خلاف ادب مى شود، عرض نمى کنم .
در آن سالها، من خردسال بودم ، حدود ۱۵ سال ، و اوان تکلیفم بود، یادم مى آید که همان موقع ، به بعضى از مردم اعتراض مى کردم که چرا، خانه خدا، به این صورت در بیاید؟!
این بارقه الهى ، ما را وادار کرد به مسجد جامع آمل ، براى تحصیل رفتم ، و دوسه نفر دیگر از آقایان هم ، آمدند و کم کم مسجد جامع آمل ، داراى چند طلبه شد که مشغول درس و بحث بودند.
آقایان شهر ما، آنهایى که اساتید ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمت کشیده اند و الا ن ، همگى در جوار رحمت حق آرمیده اند آن بندگان خدا، احساس کرده بودند که وضع درس و بحث و روحانیت ، به این صورت ، در آمده است . ما که رفتیم و گفتیم مى خواهیم طلبه شویم ، آنان ، چقدر ما را ناز مى کردند و چقدر ما را، تشویق مى فرمودند و تا چه حد هم ، در راه تعلیم و تربیت ما، در تلاش بودند و بسیار خوشوقت بودند که در مسجد جامع ، چند نفر طلبه براى درس آمده اند بعد از آن خرابیها و از بین بردن آثار دین به دست رضاخان .
در آن زمان ، بزرگانى در شهر داشتیم که دو تن از آنها، در مرتبه اوّل روحانیت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آیت اللّه میرزا ابوالقاسم فرسیو و آیت اللّه محمد آقاى غروى .
مرحوم آقاى فرسیو، حوزه تهران و نجف را، دیده بود و مرحوم آقاى غروى هم ، حوزه تهران و نجف را، درک کرده بود و هر دو از شاگردان بنام حوزه نجف بودند. از شاگردان مرحوم نائینى و مرحوم اصفهانى و آقایان دیگر و مجتهد مسلّم زمان خودشان ، به شمار مى رفتند. این دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. یعنى روحانیون را که خلع لباس کرده بودند، این دو نفر در لباس بودند.
مرحوم آقاى غروى ، با آن سطح بالاى علمى ، براى ما، صرف میر مى گفت ! ایشان مى فرمود: من تعهد دارم ، روزانه در خیابانها و بازار آمل ، هر روز به یک طرف قدم بزنم . تا مردم به کلّى روحانیّت را، فراموش نکنند و بدانند که هنوز روحانیّت و طرفدارى از منطق وحى ، هست و من فرض مى دانم که روزانه ، خود را به مردم نشان بدهم .
ما حدود شش سال ، در آمل بودیم ، تحت مراقبت این آقایان ، که الا ن هم خیلى به یاد آنها هستیم : مرحوم آقاى غروى ، مرحوم آقاى حاج شیخ احمد مشایى ، مرحوم آقاى حاج شیخ ابوالقاسم دیدکوهى ، مرحوم آقا شیخ عزیز اللّه طبرسى ، که بسیار زحمت کشیده و ملّاى کتابى بود. ایشان خوشنویس هم بود که ما تعلیم خط را، از ایشان فرا گرفتیم .
از ابتداى ورود به درس ، یکى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبداللّه اشراقى ، رضوان اللّه علیه ، روزانه مى آمد و براى ما، رساله مرحوم آقاى اصفهانى را، که در آن زمان ، مرجع عصر بود، مى گفت ؛ مسائلى را که براى یک جوان ، در ابتداى تکلیف لازم است .
درسهاى آقایان هم ، بسیار منظم بود. در ابتدا، ما یک درس رساله عملیه ، یک نصاب و یک درس امثله ، داشتیم . اکثر کتابهاى جامع المقدمات را خواندیم ، نصاب را، به خوبى حفظ کردیم . بعد از آن ، شروع کردیم به سیوطى و حاشیه ، بعد از آن جامى و شمسیه و در کنار آن ، تبصره مرحوم علامه را، مى خواندیم . بعد به خواندن شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بیان و بدیع و مغنى در نحو. بعد از اتمام تبصره ، به خواندن شرایع شروع کردیم و اکثر آن را قریب به یک دوره آن خواندیم و مباحثه کردیم بعد از آن ، آقایان به ما اجازه دادند که شرح لمعه و قوانین را، شروع کنیم . در آن وقت هنوز به ما اجازه نداده بودند لباس روحانیت بپوشیم . خیلى رد این امور، مواظب و مراقب بودند. مى گفتند زمانى لباس بپوشید که لااقل بتوانید به رساله عملیه رجوع کنید، به شرایع و تفسیر بتوانید مراجعه کنید و چیزى ، متوجه بشوید. مى گفتند، براى لباس شتاب نداشته باشید. مواظب ما بودند. چندین کتاب لمعه را در آمل ، خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را خواندیم ، و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیّت ، پوشیدیم .
در مجموع کتاب لمعه را در آمل ، خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را، خواندیم و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیت ، پوشیدیم .
در مجموع ، ما یک آمل بسیار منظم و مرتبى داشتیم . به ما تشویق کنند که نماز شبتان ترک نشود، قرآن روز شما، ترک نشود. صبح قرآن بخوانید و با وضو باشید. مواظب گفتارتان باشید. در این جهات اخلاقى هم ، خیلى مواظب ما بودند. از حق نگذریم بزرگان شهر ما، در دو جناح علم و عمل خیلى مواظب ما بودند و خودشان هم ، بسیار مردم وارسته اى بودند. بنده ، به نوبه خودم در این شش سال که شاگرد آنان بودم هیچ نقطه ضعفى در آنان ندیدم . حرکاتشان ، معاشرت ایشان ، همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان ، با چه صبر ایمانى ، به سر بردند.
بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانین ، با اجازه آن آقایان به تهران آمدیم . در ابتدا بعد از رفتن به درسهاى آقایان تهران ، دیدیم که ضرر کردیم که از آمل آمدیم . به خدمت مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمد تقى آملى رفتم و عرض کردم ما از آمل آمدیم و چند درس رفتیم ، اینها، افراد پخته و قوّى ، نیستند و از عهده کتابها، آن طور که آن آقایان (اساتید آمل ) بر مى آمدند، بر نمى آیند.
ایشان آقایانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى حاج میرزا ابوالحسن شعرائى را خیلى ستود و به بزرگى یاد کرد و از جناب آقاى الهى قمشه اى هم نام برد. لکن آن دو، در سطح خیلى بالا بودند و آن وقت ، ما لیاقت نداشتیم که به درس آنان ، حاضر شویم .
از کسى که باید در ابتداى ورودم به تهران ، نام ببرم که بسیار به گردن من ، حق دارد و پدرى فرمود و مثل یک پدر مهربان ، من را پذیرفت و در تربیت و تعلیم من ، سهم به سزایى دارد، مرحوم آیت اللّه آقا سید احمد لواسانى ، رضوان اللّه است . بنده ، بقیه کتابهاى لمعه را با جمع دیگر از رفقا، تا آخر کتاب حدود و دیات در خدمت ایشان خواندیم . هم چنین از قسمت عام و خاص قوانین تا آخر آن . و در مدت سه سال ، این دو کتاب خوانده شد.
بعد شنیدیم که مرحوم آقاى شعرائى ، به گفتن رسائل و مکاسب شروع فرمودند، ما هم دیگر احساس کردیم وقت آن است که به این درس برویم تا کم کم آشنا بشویم و بتوانیم به صورت شاگرد در محضر شریف ایشان باشیم . شرکت من در درس ایشان ، سرتاسر خیر و برکت بود. من قریب سیزده چهارده سال ، در محضر ایشان بودم و خیلى آن جناب ، به گردن من حق دارد و بنده ، اکثر کتابها را، در محضر ایشان خواندم .
تمام رسائل ، مکاسب ، کفایه ، طهارت ، خمس ، حج وارث جواهر را پیش ایشان خواندم . ایشان ، واقعا مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم ، فرد نمونه و متفرّدى بود. مردى بود که در فقه ، اصول ، ادبیات ، طب ، ریاضیات ، زبان ، رجال ، درایه ، در قلم به فارسى و عربى در اخلاق و… واقعا نمونه بود.
بنده ، اکثر کتابهاى درسى را، خدمت آقاى شعرائى خواندم ، بعد متوجه شدم که ایشان در هیاءت و ریاضیات نیز، متبحرند. عرض حاجت کردیم . ایشان هم پذیرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعه ها، هیاءت و ریاضیات مى خواندیم . سالیانى از هیاءت فارسى قوشجى تا مجسطى و… را در محضر ایشان خواندم و حتى عمل به اسطرلاب و… را در محضر ایشان ، کسب کردیم .
بنده ، مرحوم آقاى قزوینى را نمى شناختم . ابتدا که تهران رفتیم . ایشان تهران نبود و بعد از چندى ، تشریف آورد. مرحوم آقاى شعرائى فرمود: که آقاى میرزا ابوالحسن قزوینى از قزوین به تهران ، تشریف آورده ، خوب است که درسهایتان را، به نحوى تنظیم کنید که محضر ایشان را، نیز درک کنید. مرحوم شعرائى ، یک چنین معلّم مرّبى هم بود که پدروار، ما را به اساتید و درس و بحث معرفى مى کرد. ما که به محضر شریف مرحوم قزوینى ، حضور یافتیم ، آن جناب هم ، در همان اوایل تقریبا در هفته دوّم محبت فرمود و یک روز بعد از درس ، به من گفت که شما بنشینید، حرفى با شما دارم .
ایشان ، از درس و بحث من ، سؤ ال کرد. من هم ، درسها و اساتیدم را، به حضور ایشان معرفى کردم . ایشان ، بزرگوارى فرمود و دو درس اختصاصى ، براى بنده گذاشت : یکى مصباح الانس ، که صبحها براى من ، مى فرمود و یکى هم ، اجتهاد و تقلید، در اصول ، که عصرها داشت . در این دو درس ، من تنها بودم . امّا در دو درس دیگر: یکى اسفار و دیگرى فقه بود، عمومى بود و آقایانى شرکت مى کردند و بنده ، در خدمت آن آقایان بودم .
خواستم که شرح فصوص قیصرى ، و بعد از آن شفا را، شروع کنم ، مرحوم آقاى شعرائى ، فرمود که اگر جناب فاضل تونى قبول کند که این درسها را براى شما بگوید، خیلى خوب است . من عرض کردم که اگر خدمت فلانى ، برویم چطور است ؟نام یک آقایى را بردم . ایشان فرمود: آن بزرگوار، در خارج خیلى حرف مى داند؛ امّا مُلّاى کتابى نیست .
طلبه استاد کتابى مى خواهد که مطلب را، از کتاب برایش استنباط کند و آقاى فاضل تونى ، ملّاى کتابى است . ایشان (مرحوم شعرائى ) فرمود: وقتى ما به سنّ شما، در تهران بودیم ، همین جناب فاضل توئى ، از اساتید بنام اصفهان بود و شما اگر بتوانید محضر ایشان را درک کنید، مغتنم است .
ما به توفیق خداوند مؤ لّف القلوب ، خدمت ایشان رسیدیم و خداوند، قلب آن عالم جامع معقول و منقول را، چنان نسبت به ما ملایم فرمود و الفت داد که یکى دوبار که براى درس ، مراجعه کردم و نپذیرفت ؛ اما در دفعه سوم ، که دید من اصرار دارم ، قبول کردند و بعد از شرح فصوص ، شفا را، خدمتشان شروع کردیم .
من شفا را خدمت سه نفر خواندم : اکثر آن را، خدمت استاد شعرائى خواندم ، از کتاب نفس تا آخر آن و از ابتدا تا بحث نفس ، خدمت دو بزرگوار: مرحوم فاضل تونى و مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى . ایشان (مرحوم آشتیانى ) هم ، جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران ، قانون و طب ، مى فرمود. گرچه آقاى قمشه اى و استاد شعرائى هم ، قانون مى فرمود، امّا معروف بود که آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در قانون گفتن متفرّد است .
شفا را در خدمت آقاى فاضل تونى ، شروع کردیم . یک روز چهارشنبه بود و من سؤ الهایى از ایشان کردم ، دیدم جوابها آن گونه دلنشین نیست . بنده هم چون ایشان استاد بود، خودم را تخطئه مى کردم که من خودم نمى رسم . درس تمام شد. از محضرشان به خدمت آقاى شعرائى رفتم . در آن مدّت ، صبح اوّل درس ایشان مى آمدم و بعد به درس آقاى شعرائى مى رفتم .
من در محضر ایشان (مرحوم شعرائى ) گفتم من یک عرضى دارم که صورت گستاخى شاید داشته باشد. فرمود: چیست ؟ عرض کردم که مثل اینکه آقاى فاضل تونى ، از عهده شما بر نمى آید. امروز من سؤ الهایى داشتم که جواب مناسب نمى فرمود و حرفهایشان ، دلنشین نبود. استاد، مشغول نوشتن بود، ایشان ، جوابى نفرمود. چند لحظه سکوت کرد که آن سکوت ، خیلى برایم گران تمام شد و خوردم کرد! بعد از آن ، سربلند کرد و به من گفت : درسهایتان را کم تر کنید، پیش مطالعه داشته باشید، درست تاءمل کنید، مباحثه کنید تا حرف را دریابید!
من دیگر سکوت کردم . بعد از این فرمایش من خیلى ناراحت شدم . با خود گفتم مبادا ایشان را هم ، جاى دیگر مى برم و پیش اساتید دیگر ،عنوان مى کنم . خیلى ناراحت بودم . آن روز و شب ، بسیار بر من سخت گذشت . تا فردا پنج شنبه ، خدمت آقاى فاضلى تونى نمى رفتم ، اما در محضر استاد شعرائى ، درس تعطیلى داشتم ریاضیات و هیاءت و نجوم بنده ، که برایشان (مرحوم استاد شعرائى ) وارد شدم ، به محض نشستن ، ایشان رو به من کرد و گفت : آقا! در آن اعتراض دیروز، به جناب فاضل تونى ، حق با شماست .
گفتم : چطور؟ ایشان فرمود: جناب فاضل ، سکته کرد و ایشان را به بیمارستان ، بردند. دیروز هم ، مقدمات سکته ایشان بوده است که خود ایشان هم ، متوجه نبوده است . جواب که درست نبود و حرفها که موزون نبود، به این خاطر بوده است . من بعد از درس ، فورا به بیمارستان خدمت جناب فاضل تونى رفتم و از این که حرف من ، گزاف نبود و آن جناب هم ، تقصیر داشت و مرحوم شعرانى هم ، تصدیق فرمود که حرف من بى ربط نبوده است ، آرام گرفتم .
این کتاب الهیات ، که الا ن در دست من است ، یکى از آثار همان بزرگوار، (مرحوم فاضل تونى ) است که در ابتداى آن نوشته است :پس اکنون که آفتاب عمر من ، به افول مى گراید، از این توفیقى که حاصل شد، بسیار شاکر و سپاسگزارم . شاید این آخرین اثرى باشد که از من ، به چاپ مى رسد و همچون فرزند روحانى عزیز، از من به یادگار بماند.
روزى که استاد، این کتاب را، به من اهدا فرمود و من در خدمت ایشان بودم ، جزئیات آن را یادداشت کرده ام :چهار بعد از ظهر دوشنبه ۲۳ مهر ماه ۱۳۳۵ هجرى شمسى در تهران ، منزل جناب استاد علامه فاضل تونى ، به حضور مبارکش مشرف شده بودم ، این اثر گرانمایه که یکى از تاءلیفات ارزش مند آن جناب است ، به این تلمیذ دعاگو و ثناگویش اهدا فرمود: در آن روز، براى بناگذارى درس شفا، شرفیاب شده بودم که شرح فصوص علامه قیصرى را، در محضر مبارکش خوانده بودم و خواستیم درس شفا، شروع کنیم که جلد اول آن را، از اول شروع کردیم .
در درس شفا، تنها را قم سطور بود که آن بزرگوار، مرحمت فرمود براى یک تن ، تدریس مى فرمود. در آن روز فرخنده از هر در، سخن مى فرمود. گاهى مى فرمود که عمرم ۷۸ سال است و… ایشان مى فرمود: سالى در مشهد مقدس ، مشغول تحصیل بودم . در ماه رمضان آن سال ، فقط سه سحر، به نان و ماست به سر بردم و بقیه را بر اثر تنگدستى ، به نان و پیاز. ولى صفاى باطن و لذت معنوى و روحى را در همان سال ، یافتم .
در سالیانى که در تهران ، بودم ، قریب ۱۱ سال در محضر مبارک حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت اللّه شیخ محمد تقى آملى ، دروس مرحوم آقاى قزوینى ، میرزا احمد آشتیانى ، و منطق منظومه را در محضر آقا شیخ على محمد جولستانى ، حفظه اللّه ، و منطق ارسطو را در خدمت آقاى دانش پژوه ، که در تهران هستند و خداوند، مؤ یّدشان بدارد، بودم من حدود چهارده سال در تهران بودم و از محضر آقایان ، استفاده کردم .
محضر شریفشان ، خیلى آموزنده بود. اخلاقیات آنان ، در بعد تعلیم و تربیت عملى ، بسیار ذى قیمت بود. و چه خاطراتى از این آقایان داریم . مرحوم استاد شعرانى ، خیلى در تعلیم و تربیت ، فعال بود.فراموش نمى کنم که درس ایشان ، تقریبا، هیچ تعطیلى نداشت .
در طول سال ، فقط دو روز، درس تعطیل بود: یک روز عاشورا و دیگر روز شهادت رسول اللّه (ص ) وامام مجتبى (ع ). یادم نمى رود که یک روز تهران ، برف خیلى سنگینى آمده بود. روز تعطیل رسمى هم بود. خواستم به درس بروم ، برایم تردید حاصل شد، امّا رفتم .
وقتى به منزل ایشان ، رسیدم ، مقدارى مکث کردم ، بالاخره در زدم . در را به روى ما گشودند، وارد شدم . عذرخواهى کردم که با این برف ، نباید مصدّع بشوم ، ایشان فرمود: شما روزهاى پیش که از مدرسه مروى ، تا این جا مى آمدید، این گداهاى گذر، بودند. امروز چطور؟ گفتم : بودند، آنها در چنین روزهاى سرد، بازارشان گرم است ! فرمود: آنها کارشان را تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم ؟
بعد از این مدت اقامت در تهران ، به قم آمدم . اولین بار، محضر شریف و مبارک مرحوم علّامه طباطبائى را، درک کردیم و به حضورشان ، تشرّف یافتیم و مقدّمات کار، یعنى درس و بحثهایمان را، برایشان عرضه کردیم و بعد سالیانى هم در محضر ایشان بودیم که بسیار بسیار، محضر ایشان براى من ، میمون مبارک بود.
آن سال ، که من وارد شدم ، حضرت آیت اللّه اراکى ، مدظله ، کتاب حج ، مى فرمود. من همان طور که عرض کردم ، کتاب حج را خدمت آقاى شعرانى ، دیده بودم . در محضر شریف آیت اللّه گلپایگانى و حضرت آیت اللّه داماد تشرف حاصل مى کردیم ، و همچنان خوشه چین علم بزرگان بودم و هستم .
در طول مدّت ، بناى درس و بحث همواره بود. از همان آمل ، که ما با درس خواندن ، بالا مى آمدم ، چون خوب مى خواندم و بالا مى آمدم ، کتابهاى پایین تر را درس مى گفتم ، مثلا وقتى مطول مى خواندم ، سیوطى و شرح نظام را، درس مى گفتم . مطول را، شش دوره ، درس گفتم ، حاشیه را چندین دوره ، منطق منظومه و شرح تجدید و… را هم درس گفتم .
بعد از ورود به قم ، درس در منظومه شروع کردم ، سه چهار دوره منظومه گفتم و اینک دوره چهارم اشارات است که مى گویم . و یک دوره اسفار را گفتم که رمضان سه سال پیش ، تمام شد و حدود ۱۴ سال به طول انجامید و این دوره چهارم شرح فصوص قیصرى است که مشغول هستم .
و چهار دوره در حوزه علمیه قم ، شرح تمهید گفتم و مصباح الانس را نیز چند ورقى مانده است که تمام شود. در حدود ۱۷ سال دروس ریاضیات ، هیاءت ، وقت و قبله را گفتم که دروس معرفه الوقت و القبله محصول آن درسهاست ، حاصل درسهاى آن دوره . الا ن دوره دوّم را، شروع کردیم . و الحمداللّه تعالى به این گونه خدمت ، خداى قبول کند، مشغول هستیم . به همین وزان هم ، آثارى داریم که مستحضر هستید. در حدود ۳۴ رساله بزرگ وکوچک تاکنون از من ، چاپ شده و خیلى هم هست که براى چاپ آماده مى کنیم که ان شاء اللّه طبع شود.
سوال :براى ما مقدارى از زندگانى شخصى خود از جهات معیشتى و غیره که براى طلبه ها مى تواند مفید باشد، بیان بفرمایید؟
استاد: درباره معیشت که البته ما من دابه الا على اللّه رزقها.
اما: یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
طلبه ، معشوقش ، درس و کتاب و استاد است و محضر استاد
به هوس راست نباید به تمنّى نشود
کاندرین ره ، بسى خون جگر باید خورد
باید با عزم و اراده و استقامت ، پیش رفت . با تن پرورى و تجملات زندگى و پریشان خاطرى ، نمى شود. امکان ندارد انسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادى و عمران دنیا هم باشد، این دو با هم جمع نمى شود. جناب شیخ الرئیس ابوعلى سینا در یکى از رسائل خود به نام رساله سعادت حدیثى را از پیامبر اکرم (ص ) نقل مى کند: ان الحکمه لتنزّل من السماء فلا تدخل قلبا فیه همّ غد. حکمت از آسمان نازل مى شود، امّا بر قلبى که در آن همّ و غصّه فردا هست ، نازل نمى شود.
نفس مطمئنه ، علوم و معارف را مى گیرد. نفس مضطربه ، به جائى نمى رسد. شخص پریشان خاطر، عالم نمى شود. همّ واحد مى خواهد. اصولا تعقل با تعلق جمع نمى شود.
کتابهاى تذکره را بخوانید، با شرح حال بزرگان ، آشنا شوید. ببینید که در راه معشوقشان ، که تحصیل علم و کمال است ، مشتهیات نفسانى را، زیر پا گذاشتید. این بود که شیخ طوسى شدند، علامه حلى شدند، محقق طوسى شدند، فارابى شدند، ملاصدرا شدند، صاحب جواهر شدند و…
خاطره اى از مرحوم شعرانى دارم که ایشان روزى از استاد خود، مرحوم میرزا محمود رضوان قمى صحبت به میان آورد. آقاى شعرانى اساتید بسیار، دیده بود، هم در تهران ، هم در قم وهم در نجف . در هر سه حوزه ، اساتید بسیار بزرگ داشته و یکى از اساتید ایشان ، مرحوم رضوان قمى بوده است که تربتشان در ایوان طلا در جوار حضرت معصومه ، سلام اللّه علیها، است . فرمود: روزى استاد رضوان قمى در درس اسفار، یک مقدار درنگ کرد، یک مقدار براى به دست آوردن مطلب ، تاءمّل کرد، با وجود این که ، ایشان استاد و خرّیط در صناعت بود. بعد که مطلب را فرمود، براى تاءملش ، عذرخواهى کرد و فرمود: اگر شما در شرائط من بوده باشید، همین چهار کلمه اى را که من بلدم و مى گویم ، به کلّى از یاد، مى برید و فراموش مى کنید.
اساتید
اساتید ما، نقل مى کردند که ایشان (مرحوم رضوان قمى ) عجیب به فقر، مبتلا بوده و بسیار زندگى سختى داشته ، در عین حال درس و بحث و شاگردپرورى را تعطیل نمى کرده است . اینان مردانى بودند مجسمه تقوا و دیندارى و اینها، براى دیگران حجتند.
سوال :حضرت عالى ، از حضور اساتید فراوانى بهره مند گشته اید و جزء نادر افرادى هستید که در طول زندگى تحصیلى ، از اساتید زیادى استفاده برده اید. با توجه به این ویژگى ، بفرمایید تا چه حدود وجود اساتید مبرز، در ساختن شخصیت و روان دانش پژوه ، در تحصیل اخلاقیات ، تاءثیر دارند و آیا رمز موفقیت ، بیش تر در استاد است یا در جدیت تحصیلى ؟ و به کدام یک از این دو، بیش تر مى توان بها داد؟
استاد: پیرامون این سؤ ال ، خاطره اى دارم ، هر چند ممکن است خداى ناکرده جمیل بر خودستایى یا چیز دیگر بشود، ولى براى روشن شدن موضوع ، عرض مى کنم .یک وقتى ، در محضر مبارک جناب آقاى قمشه اى ، بودم ، ایشان فرمود: آقا، شما خیر مى بینید.
من عرض کردم : الهى آمین . امّا آقا، شما چرا این فرمایش را، مى فرمایید و روى چه لحاظى ، این بشارت را به من دادید که من خیر مى بینم ؟
ایشان فرمود: چون شما را، زیاد نسبت به اساتید، متواضع مى بینم . خیلى مراعات ادب با اساتیدت مى کنى و آنها را در نام بدن ، نیک نام مى برى .این ادب و تواضع ، سبب مى شود که شما، به جایى مى رسید و خیر مى بینید.
بنده ، حریم اساتید را، بسیار بسیار حفظ مى کردم سعى مى کردم در حضور استاد تکیه به دیوار ندهم ، سعى مى کردم چهار زانو ننشینم . حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمى کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلا من یک وقتى ، محضر همین آقاى قمشه اى بودم ، ایشان در حالت چهارزانو نشسته بود، پاى ایشان را، بوسیدم .ایشان برگشتند و به من ، فرمودند: چرا، این کار را کردى ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم ، همین که پاى شما را ببوسم ، براى بنده ، خیلى مایه مباهات است .
خوب ! چرا من این کار را نکنم ؟ من قریب ۱۱ ۱۲ سال ، در محضر ایشان بودم . در این سالیان ، درسهاى ما شبها بود، بعد از نماز مغرب و عشا: تمام منظومه به غیر از منطق منظومه ، و از اول الهیات اسفار تا آخر آن ، و از اول نمط چهارم اشارت تا آخر آن را، در خدمت جناب آقاى قمشه اى خواندم . هر چند نزد اساتید دیگر هم ، براى خوشه چینى رفتم ؛ مثلا سه نمط آخر اشارات را، هم خدمت آقاى قمشه اى ، خواندم و هم خدمت آقاى شعرانى و اسفار را هم خدمت هر سه بزرگوار: آقاى قشمه اى ، قزوینى و شعرانى .
۱۱ ۱۲ سال ، خدمت آقاى قمشه اى بودیم . بخواهم در فضائل اخلاقى ایشان ، وضع داخلى و زندگى ایشان و… عرایضى تقدیم بدارم ، مى ترسم به ساحت مقدس آن جناب ، جسارت بشود. ابتدا، که به توصیه آیت اللّه شیخ محمد تقى آملى ، خدمت ایشان رفتم و عرض کردم : من را آیت اللّه آملى فرستاده که اگر امکان دارد، برایم درس و بحث بگذارید، ایشان فرمود: من وقت ندارم و قبول نکرد.
آن موقع من در مدرسه حاج ابوالفتح بودم و منزل ایشان هم ، در همان نزدیکیها بود. من دو سه روز صبر کردم . بعد مراجعه کردم و گفتم : بنده ، همان طلبه اى هستم که دو سه روز پیش آمدم ، مى خواهم برایم درس بگذارید. یک منظومه مى خواهم . چند تا منظومه ، گفته مى شود و من مى روم ، امّا به دل نمى نشیند. آقاى آملى ، شما و آقاى شعرانى را، معرفى کرد. ایشان (مرحوم قمشه اى ) هم ، از مرحوم شعرانى ، تعریف بسیار کرد و گفت : به محضر ایشان بروید. گفتم : ایشان هم وقت ندارد. مرحوم الهى فرمود: خوب من هم وقت ندارم .
مدت چندین روز، گذشت . دو مرتبه به منزل ایشان رفتم و گفتم : هرطور خودتان صلاح مى دانید، شروع بفرمایید. ببینید اگر ما قابل نیستیم ، ترک کنید. اگر هم طلبه بودیم ، ما را به فرزندى بپذیرید. ایشان ، این دفعه خیلى نرم شده بود و گفت : حال اجازه بدهید من یک مقدار پیرامونش ، مطالعه کنم ، فکر کنم ببینم وقت مى شود یا نه ؟
من خیلى خوشوقت شدم . بعدکه به محضر ایشان ، آمدم و ما را به شاگردى پذیرفت ، بعدها ایشان فرمود:من وقتى سماجت شما را دیدم و از شما، پرسیده بودم که کدام مدرسه ، هستید. یک روز مدرسه آمدم ، درب حجره تان قفل بود. از طلبه هاى آنجا، وضع شما را پرسیدم که درس و بحث ایشان ، چطور است ؟ طلبه ها به اتفاق ، از شما راضى بودند و گفتند مشغول درس و بحث است . محصل است و طلبه . با این که همه ، از شما راضى بودند، منزل آمدم و براى قبول درس ، استخاره کردم . این آیه شریفه آمد: و مما رزقناهم ینفقون ، این بود که دلم آرام شد و براى شما، درس قبول کردم .
مرحوم استادمان ، جناب آقاى شعرانى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، اگر کسى از ایشان کتاب مى خواست ، چون خودشان اهل کار بود و کتابها را لازم داشت ، مى فرمود: کتابهاى من ، لازم است و متعدى نیست . مى برند و نمى آورند، بعد کجا دنبالش بگردم ! امّا براى بنده ، این گونه نبود. هر وقت کتابى مى خواستم ، هیچ این حرفها نبود. مى گفت : آن جا کتاب است ، بردارید و یا خودشان مى دادند. بعضى از نسخه هاى استنساخ شده ، الا ن هست که من از روى کتابهاى ایشان ، استنساخ کردم ؛ مثلا شرح اسطرلاب بیرجندى را، من نداشتم . از روى کتاب ایشان ، استنساخ کردم و…
یک روز، من خدمت مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى ، براى عرض ارادت و احوالپرسى رسیده بودم . روز تعطیل بود(پنجشنبه یا جمعه ). در آن نشست ، ایشان از استاد خود مرحوم میرزا حسن کرمانشاهى صحبت مى کرد و از حالات او مى گفت . (مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى ، از بزرگان علم و ادب بود پسر مرحوم آقا میرزا محمد حسن آشتیانى و خودشان از علماى طراز اول تهران بود. مرحوم علامه طباطبائى به بنده فرمود: زمانى که من و اخوى (آیت اللّه آقا سید محمد حسن قاضى ) به نجف رفته بودیم ، در نجف آن روز، آقاى آشتیانى بلامنازع اسفار مى گفت .) بعد از چند دقیقه ، ایشان بلند شد و به کتابخانه خودشان رفت و حواشى مرحوم استاد کرمانشاهى را بر اسفار آوردو به من فرمود: شما این نسخه را ببرید، استنساخ کنید.
تا این اندازه در شاگرد پرورى ، محبت داشت . یکى از سعادتهایى که خداوند متعال ، نصیبمان کرده ، از همان آمل ، اساتید ما، علاوه بر پختگى در درس و بحث ، خیلى مهربان و دلسوز و مربّى بودند، خیلى آقایى و پدرى داشتند. محضر اساتید من ، همه شریف و عزیز بود. من در مدت چهارده سال که خدمت مرحوم شعرانى بودم ، غیر از آن سکوتى که عرض کردم ، حرف درشتى از ایشان نشنیدم ، مگر یک روز درس مکاسب بود، یک مقدارى حرف زیر و رو شد. تشرى که فرمود این بود: آقا این مطلبى نیست که شما این قدر پافشارى مى کنید! همین قدر! شهداللّه بنده غیر از این ، حرف درشتى از ایشان ، نشنیدم . آقایان دیگر هم همین طور.
حرفهاى گراف و تند، نداشتند. در انصاف هم ، بى نظیر بودند. بیان این واقعه ، اگر چه براى من سخت است ، امّا چون در این جا، به کار مى آید، نقل مى کنم : یک روز در درس اسفار مرحوم شعرانى که من تنها شاگرد بودم ایشان ، حرف آخوند را که مثالى بود تقریر کرد. من گوش دادم . عرض کردم : برداشت من ، این است که مراد از امثال ، چیز دیگر است . فرمود: نه این طور نیست و توضیح داد. من ، دیگر دنبال نکردم . فردا که آمدم ایشان فرمود: برداشت دیروزتان از عبارت اسفار، درست است و حق با شماست . این گونه ، مى پروراندند.
من حال حدس مى زنم ، این که آنان با چنان آغوش باز و گرمى ما را مى پذیرفتند و وقت و بى وقت ، مزاحمشان مى شدیم ، بدون اینکه ذره اى ناراحت شوند، با آن همه مشکلات (نه این که کسى خیال کند حالا مد شده که ، از زمان آنان و وضع زمان آنان ، بنالیم ، خیر خدا گواه است . شما نمى دانید رضاخان و پسرش ، سر علم و عالم چه بلایى آوردند و کار این بزرگان را، به کجا کشانیدند.
اینها خانه نشین بودند.) شاید آن بزرگان ، مى گفتند: حال که دشمن ، این گونه آثار رسالت و ولایت را، از بین مى برد، یک چند طلبه پرورش دهند تا این آثار محفوظ بماند. حال ما که لیاقت نداشتیم ، ولى آنان ، این گونه مى خواستند.
امّا این جنبه ، که آیا از ناحیه استاد، موفقیت به دست مى آید یا شاگرد؟ از ناحیه هر دو، باید باشد. هم استاد، باید پخته ، کتابى ، اخلاقى و مربى باشد و از جانب شاگرد هم ، جدیت به تمام معنى باشد. در این زمینه ، من خاطرات زیادى دارم ، امّا عرض کردم که اگر بخواهم همه را بازگویم و بشکافم ، ممکن است حمل بر مسائلى بشود. مثلا همین آقاى آملى ، یک وقت به من فرمود: آقا این گونه فشرده درس نخوان ، مى افتى و دیگر نمى توانى پا شوى . یک مقدار به اعتدال درس بخوان .
بالاخره ، هم کوشش و هم کشش مى خواهد. صبر مى خواهد و انسان جویاى علم و معرفت ، همه چیز را باید زیر پا بگذارد مگر خدا و راه استکمال را. با پریشان خواطرى و کثرت تعلقات و همّ گوناگون داشتن و عدم استقامت ، نمى توان به جایى رسید. استاد باید قوى و…باشد، امّا شاگرد هم باید استقامت ، داشته باشد. تا استقامت نباشد، کسى به جایى نمى رسد: ان الذین قالو ربنا اللّه ثم استقاموا، تتنزل علیهم الملائکه …
سوال :از ایام قدیم ، طلبه در مقابل در این سؤ ال بوده است که بعد از گذراندن مقدمات ، به دنبال جامعیت برود یا دنبال تخصص ؟ ذى فن شود یا ذى فنون ؟ نظریات مختلفى وجود دارد، به نظر حضرت عالى ، چه باید کرد؟
استاد: ما هدفمان چیست ؟ هدف ما، رسیدن به منطق وحى و دستورالعمل مدینه فاضله الهى است . و آن دستور، قرآن و سنت است ، که جوامع روایى ، شعب قرآن هستند و از آن ، نشاءت مى گیرند و به تعبیر من ، قرآن متنزل است . آیا قرآن و جوامع روایى ما، چگونه است ؟ اختصاصى است ، یا همه چیز است ؟
چگونه مى شود که آخوند، فقط یک رشته بداند؟ او، ادبیات مى خواهد، منطق و فلسفه مى خواهد، عرفان لازم دارد و… او باید آنچه را، از ائمه معصومین در این زمینه ،وجود دارد، که از بیان هر عارفى ، سنگین تر است ، بفهمد. فقه مى خواهد، اصول مى خواهد و… دین ما یک مجموعه دائره المعارف الهى است که باید آخوند، این دائره المعارف را حل کند و به زبانش آشنا باشد.
طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبى این دائره المعارف را فرا مى گیرد و در هر فن هم ، مرد یک فن مى شود! همان گونه که بزرگانى را داریم . مرحوم فاضل تونى ، نقل مى فرمود: آدم وقتى که به کتاب ارث جواهر مى رسد، مى بیند که صاحب جواهر، یک ریاضى دان توانایى بوده که خوب از عهده تقسیم بندیها و محاسبات ، بر آمده است .
مگر مى شود یک فقیه ، ریاضیات نداند؟ هیات و نجوم نداند؟ لُمعه را ببیند مستند نراقى را بییند، در بحث قبله چگونه بحث کرده اند؟
جناب شیخ بهائى در مفاتح الفلاح ، در بحث صبح صادق و صبح کاذب ، وقتى مى خواهد، بحث ریاضى اش را مطرح کند، با آن که خود، خریّط فن است ، اما از کتاب تذکره علامه حلى ، که کتاب فقهى است ، بحث ریاضى را، نقل کرده است . مرحوم علامه حلى را ببینید. مرحوم استاد شعرانى ، مى فرمود: در هر فن ، ما بخواهیم فردا على را به عنوان نمونه ، به قلم بیاوریم باید به سراغ علامه حلى برویم .
طلبه ، اگر بخواهد درس بخواند، مى تواند هم ادیب شود، هم فقیه بشود، هم ریاضى دان بشود و هم مى تواند طبیب بشود، همین گونه که بوده اند؛ مثلا استاد شعرانى را در نظر بگیرید، از یک طرف ، مدخل اصول نوشته ، از یک طرف ، کفایه را شرح کرده ، از یک طرف ، رسائل را شرح فارسى کرده است . قواعد مرحوم علامه را حاشیه زده و بر مختصر، شرح نوشته و بر وافى ، تعلیقه دارد و بر مجمع البیان ، حواشى دارد و رسائل دیگر که از ایشان ، به یادگار مانده است . قانون تدریس مى کرد. اسطرلاب و زیج و مجسطى مى گفت . زبان مى دانست . آقایان دیگر هم ، به نوبه خود، همین گونه بودند.
این گونه که من بگویم ، عالم یک فن بشوم ، این ترس و وحشت از درس خواندن است . در یک جاى شفا، شیخ عنوان مى کند که کسانى که از تحصیل مى ترسند و مى گویند بسمان است و نمى خواهد ما، همه چیز را بدانیم ، این ، مزاج معتدل ندارد؛ یعنى مریض است . یک بیمارى روانى و روحى یا بیمارى دنیازدگى . این بیمارى ، او را به سوى دنیا و ماده مى کشاند و او خود، متوجه نیست . این ، باید خودش را معالجه کند. انسان ، نباید از تحصیل خسته بشود، بخصوص ، کسى که مى خواهد با منطق وحى و زبان ولایت ، آشنا بشود. زبان طلبه ، باید این باشد:
مرا تا جان بود در تن بکوشم
مگر از جام او، یک قطره نوشم
طلبه ، اگر حواسش جمع باشد، خوب درس مى خواند و در علوم و فنون گوناگون ، صاحب ابداع هم مى شود.
سوال :درباره شیوه درسى که در حوزه ها بوده و هست ، این روش ، طبیعتا امتیازهایى داشته و دارد و احتمالا کاستیهایى هم ممکن است داشته باشد از لحاظ متون درسى و غیره به نظر حضرت عالى ، مزایاى این شیوه ، چیست ؟ و اگر کاستیهاى وجود دارد، چه راههایى را براى رفع این کاستیها، یادآور مى شوند.
استاد: بنده ، عرضم این است که ره چنان رو که رهروان رفتند. بهترین روش را، روش پیشینیان خودمان مى دانم . از حذف بعضى از کتابها که امروزه حذف شده راضى نیستم . مثلا قوانین و فصول برداشته شد، حیف است . قوانین وعده الاصول شیخ طوسى ، غیر از مسائل رایج اصولى ، مباحثى ارزنده دارند؛ مثلا در عدّه و قوانین این بحث را، طرح فرموده اند که جناب رسول اللّه (ص ) پیش از بعثت ، به چه دینى بوده است ؟ در آخرین قانون قوانین (ج ۱، چاپ عبدالرحیم ) مطرح مى کند: الحق ان نبیّنا (ص ) کان قبل بعثته على دینه .
چرا، اینها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟
طلبه باید مطول بخواند، کشاف ببیند، تفسیر مجمع البیان بخواند. یکى از توفیقاتى که داشتیم ، این بود که نزد مرحوم شعرانى ، کتاب شرح شاطبى خواندیم . این کتاب هزار و خرده اى بیت شعر است ، در تجوید استدلالى قرآن .
استاد شعرانى مى فرمود: این کتاب در زمان ما، درسى بود. مجمع البیان را نزد ایشان ، خواندیم . مجمع ، یک کتاب سنگین علمى و اساسى است . طلبه چگونه ملّا بشود؟ ما با این که ، این کتابها را خواندیم و مباحثه کردیم و گفتیم این دو کلمه را بلدیم ! اگر اینها خوانده نشود،طلبه به کجا مى خواهد برسد؟این شتابزدگى ما، درست نیست و حیف است . با شتابزدگى ، کسى به جایى در تحصیل شتابزده اند و در صحبتها، از کتبى صحبت به میان مى آید که طبق متعارف ، نباید مشغول به آن کتب باشند. معلوم است که خیلى زود، بالا آمدند و با شتاب درس خواندن ، این گونه انسان ملّا نمى شود! مگر کسى بخواهد یک سرى اطلاعات داشته باشد و الّا با این گونه شتاب و بدون تاءمل کافى ، کسى به جایى نمى رسد. راه ملّا شدن ، این نیست .
باید مقدمات کار، قوى و محکم باشد. در بسیارى یک نحوه عجله وجود دارد که اینها، بعدا پشیمان مى شوند و این حیف است . رسم و روش تحصیل ، این نیست . با تاءنّى بالا بیایند همان طور که رسم پیشینیان بود که حتى درسها را، پیش مطالعه مى کردند، تا چه رسد به مباحثه و مذاکره .
اکثر کتابهایى را که عرض کردم ، مباحثه کردیم . البته در نوع مباحثه ما، ممکن است ایراد و انتقاد باشد؛ مثلا کفایه را خدمت آقاى شعرانى مى خواندیم یک ساعت به اذان صبح مانده مباحثه اش مى کردیم . یا تمام اشارات را که مباحثه کردم ، ساعت یک بعد از ظهر بود. پیش از صبح ، بین الطلوعین ، اسفار، یا مکاسب ، یا جواهر و… مباحثه مى کردیم . علاوه ، پیش مطالعه داشتیم . یادداشت هم مى کردیم که الا ن هم ، چه بسا از یادداشتهاى گذشته استفاده مى کنیم .
سوال :غیر از متون درسى ، روشها و سنتهایى که در بین حوزه هاى قدیم ، متداول بوده است و به پیشرفت تحصیل کمک مى کند، اگر توصیه هایى دارید، بفرمایید.
استاد: این سؤ ال را، افراد گوناگون از آقایان طلاب ، مى کنند که ما چه کنیم ؟ به آنها عرض مى کنم ، همّ شما، به کتابهاى درسى باشد. چون کتابهاى درسى ، کتابهاى سنگینى است و عقل ، وقتى مطالب سنگین را حلّ کرد، کتابهاى ساده و سبک خود به خود، حلّ مى شود. در این جا باید، حرف فهمیدن را آموخت . وقتى حرف فهمیدن را آموخت ، وقتى حرف فهمیدن را آموختیم ، حرفهاى دیگر را، مى فهمیم و چون یک مقدار، باید تنوّع باشد، به کتابهاى روایى اخلاقى و… هم بپردازد. تنوع طلبه ، باید قرآن ، تفسیر، روایت و کتابهاى ادبى باشد، تا بتواند حوزه را حفظ کند.
سوال :در زمینه علوم عقلى و مسائل فلسفى ، اکنون در حوزه ها رغبت و رواجى دیده مى شود که از برکات انقلاب است و رهبرى امت که به این حرکت ، باور دارد، چه مسائلى را لازم مى دانید که با آن ، آثار حکماى متاءلّه ، بیش تر نشر یابند و دامن گسترند.
استاد: همان طورى که فرمودید، الحمداللّه رشد عقلى مردم و بینش اجتماعى حوزه ها، به این حقیقت رسید که باید اصول عقائد را، با دلیل و برهان تحکیم کرد و دلیل و برهان ، فلسفه است . منتهى ، فیلسوف در گذشته ، چون دکتر در اصطلاح جدید است ؛ یعنى همان طور که ، دکتر الهى و مادى دارند، فیلسوف مادى و فیلسوف الهى داریم و باید بین آن دو، فرق گذاشت .
این حکایتى را که نقل مى کنیم در قصص العلماء مرحوم تنکابنى آمده است که مرحوم ملا آقا دربندى ، به زیارت ثامن الحجج (ع ) مشرف مى شده ، وقتى به سبزوار رسیده است ، پرسشهایى را مطرح کرده و به خدمت حاجى ملاهادى سبزوارى ، صاحب منظومه فرستاده است . مرحوم حاجى که پرسشها را دید، مى آید و قدرت جواب را دارد. و ثانیا با مشغولیات ، و سنّ و سال و گرفتاریهاى درسى ، فرصت آن نیست که فورا، جواب این پرسشها را بنگاریم و به شما، بدهیم .
بعد، وقتى ملا آقاى دربندى ، از سفر برگشت ، در یکى از بلاد، که به یکى از آقایان روحانى وارد شد، آقایان ، براى دیدن ایشان آمدند. یکى از آنان گفت : شنیدیم که شما، پرسشهاى فلسفى به حاج میرزا هادى سبزوارى داده اید و ایشان ، جواب نداده است . به یک لحنى ، که یک مقدارى توهین به حاجى بوده است .
مرحوم آقاى دربندى فرمود: این طور نیست که شما گمان مى کنید. اگر حاجى و امثال حاجى نباشند که جواب افراد ملحد و دهرى را، که منکر مبدء و معاد هستند، بدهند و اصل دین را، تحکیم نکنند، نوبت شما نمى رسد که اصل براءت و استصحاب جارى کنید!
واقعش ، این است که اصول دین و دیگر امهات را، باید دلیل ثبات کند و بر کرسى بنشاند. دین ، دین عقل و دلیل است ؛ دین برهان است . عقل ، دلیل و برهان هم فلسفه است . فلسفه اى که فلاسفه الهى ما مى گویند، فلسفه اى که صاحب اسفار و شفا مى گوید.
در بعضى از نوشته هایم ، قسمت آخر حدیث مفضّل را بیان کردم که امام صادق (ع ) با مفضل ، درباره وحدت صنع ، صحبت کرده است که وحدت تدبیر، وحدت صانع و مدبر را مى رساند. بعد امام صادق (ع )، ارسطو را ستوده است . (جلد دوم بحار را، نگاه کنید) فرمود مفضّل ، ارسطو مردم زمان خود را، از راه وحدت صنع ، به وحدت صانع کشانده است و از این راه ، پیش آمده است .
مرحوم استاد شعرانى مى فرمود: ارسطو، مباهات کند به خودش ، که امام صادق (ع ) نام او را بر زبان آورده است . بعد شعر حافظ را مى خواند و مى گفت : گویى حافظ از زبان ارسط، خدمت امام ، عرض مى کنند:
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها مى کنى اى خاک درت تاج سرم
البّته خاک در امام صادق (ع ) تاج سر ارسطوهاست ، حرفى نیست و لکن ، ارسطو از راه وحدت صنع ، مردم را به وحدت صانع مى کشاند. هر چند مرحوم دیلمى در محبوب القلوب و مرحوم سیدبن طاووس در کتابى راجع به نجوم ، ارسطو و تنى چند از بزرگان را، در زمره انبیاء نام برده اند.
غرض این است ، که نمى شود دین را، از برهان جدا کرد، همان گونه که بارها گفته ام : قرآن و برهان و عرفان از همدیگر، جدایى ندارند. قرآن ، ملاک و مدرک همه حقایق است ، میزان و معیار قسط تمام آراء و افکار است . قرآن ، متن برهان است . احتجاج طبرسى ، احتجاج بحار و… را ببینید. احتجاج یعنى با دلیل و برهان با خصم صحبت کردن . احتجاجات خود قرآن را ببینید. همان طور که علامه طباطبائى فرمود: فلسفه یعنى دلیل و عقل و برهان را از دین جدا کردن ، ظلم عظیم است . نمى توان گفت که در اجتماع ما، عقل و دلیل و برهان نباشد.
اجتماع ، عقل و برهان مى خواهد. در اصول کافى که حدیث ، در کتاب وافى هم هست کسى از محضر امام ، پرسشهایى مى کند، وقتى جواب را مى گیرد و مى خواهد برود، امام مى گوید: چرا از من نپرسیدى که من ، این پاسخ را از کجاى قرآن ، استنباط کردم .
روایات ما، همه دلیل و استنباط و برهان است ؛ همه حجت است . در خود کتاب حجت کافى ، ملاحظه مى کنید که امام مى فرماید: با کسانى که قائل به حجت دائمى به بدن عنصرى در زمین ، نیستند، با آنها به سوره انا انزلناه احتجاج کنید تا بر آنها فائق شوید. مگر مى شود، بدون استدلال و برهان ،دین بوده باشد. دین ، متن احتجاج و استدلال و برهان است . در این جا، من براى نقل قضیه اى ، پناه به خدا مى برم که اگر در میان حرفهایم ، هواى نفس یا چیز دیگر باشد.
من در ابتدایى که قم آمدم ، در سنه ۴۲، آقایان و عزیزانى آمدند که فقه و یا اصول شروع کنیم . مکاسب ، کفایه و… خواستند. من عرض کردم حقیقت این است که من براى علوم نقلى مثل فقه ، اصول و ادبیات و… بیش از علوم عقلى ، زحمت کشیده ام ؛ اما الحمداللّه تعالى ، این کتابها، درس داده مى شود. ما آن چیزهایى که گفته نمى شود، بگوییم ، ما اصول عقائد مى خواهیم ، بحث امامت ، عصمت انبیا و… اینها که نیست یا کم تر هست ، به آنها بپردازیم و همین کار راهم کردیم .
مگر مى شود، اجتماع را از برهان و عقل گرفت ؟ اینها اصول ، امهات و اصل و پایه اند. روى حساب تکامل انسانى ، دو حرف داریم : یکى تجلیه و دیگر تحلیه . فقه در مقام تجلیه است ؛ یعنى آراستن ظاهر، ایجاد مدینه فاضله : شیخ الرئیس در الهیات شفا، این بحث را طرح فرمود که اگر مبدء و معاد را به فرض کنار بگذاریم ، آیا در این دنیا، مدینه فاضله مى خواهیم یا خیر؟ هیچ کس ، کتابى جز قرآن ، سراغ ندارد که مدینه فاضله بسازد امّا این قرآن ، همان گونه که تجلیه آراستن این دنیا را درست مى کند، تحلیه را هم ، مى سازد و فراهم مى آورد.
سوال :در این زمینه ، شبهه ها و اتهامهایى ، طرح مى شود. به نظر حضرت عالى ، براى فصل الخطاب ، چه مى توان کرد؟
استاد: این کشمکشها، راجع به افکار، اشخاص و ادیان ، هیچ گاه به کلّى خاتمه نمى پذیرد. اما ریشه بسیارى از اختلافها و اتهامها، جهل است . استاد ندیده و یک چیزهایى پیش خودش مى پندارد و به همانها اکتفا مى کند و نتیجه مى گیرد.
کرده اى تاءویل حرف بکر را
خویش را تاءویل کن نى ذکر را
نوع فرمایش مخالفان ، براى آن است که پخته نیستند و استاد ندیده اند. فلاسفه الهى و متاءلّه را مقایسه کنید با مخالفان آنان ، تا درجه اختلاف علمى ، مقامى ، اخلاقى و سیر و سلوکى و آثارى آنها، مشخص شود.
یک وقتى مرحوم علامه طباطبائى را،در خیابان زیارت کردم و در معیّت ایشان ، تا در منزلشان رفتم . به در منزل که رسیدیم ، ایشان تعارف کرد. عرض کردم : مرخص مى شوم . ایشان ، در پله بالا ایستاده بود و من پایین بودم و رو به من کرد و گفت : حکماى الهى ، این همه فحشها را شنید، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویى آنها، پرداختند، این همه ، فقر و فلاکت و بیچارگى را، از تبلیغات سوء کشیدند، گاهى به کهک به سر بردند و گاهى … با این همه ، حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما، تلخ کردید و مردم را علیه ما، شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و براى شما گذاشتیم . حال هر چه مى خواهید بگویید.
حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعده ، به یادگار گذاشتند. تمام تلاش این است که منطق وحى را بفهمیم . خداوند ملاصدرا را رحمت کند، مفسر است ، محدث است ، فقیه است ، مرد سیر و سلوک است . هفت مرتبه پیاده به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف مى شود و بار هفتم در بصره ، نداى حق را لبیک مى گوید. ایشان در شرح اصول کافى ، حدیث امام سجاد(ع ) را نقل مى کند که چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان مردم عمیقى پیدا مى شوند. در توحید و در اصول عقائد، اوائل سوره حدید و سوره اخلاص را فرستاد. مرحوم آخوند مى گوید: به این حدیث که رسیدم ، گریه ام گرفت . این گریه شوق است و گریه عشق ، چون خودش مى بیند که این حدیث ، براى امثال اوست .
على بن ابى طالب قیروانى ، که به غلط، دیوان او به حضرت امام على (ع ) نسبت داده شده است ، اشعارى دارد:
الناس من جهه التمثال اکفاء
ابوهم آدم وامهم حواء
تا سخن را به آن جا مى رساند که : و الجاهلون لا هل العلم اعداء. ایشان نفرمود: والعالمون لا هل الجهل اعداء از طرف دیگر، نفرمود که بین آنان ، معادات و دشمنى طرفین است ، فقط از آن طرف (جهال ) دشمنى است .
بالاخره ، لکه هاى ابر به کنار مى رود و آفتاب حقیقت ، خودش را نشان مى دهد که الحمداللّه ، پله پله نمایان مى شود و مشاهده مى فرمایید.
سوال :در مقایسه بین فلسفه اسلامى و فلسفه اى که در غرب هست ، آیا تطبیقى بین این دو فلسفه ، لازم مى دانید؟
استاد: طلبه ، حواسش جمع باشد که بخواهد درس بخواند، او مى تواند که زنگ تفریحش را، براى فرا گرفتن یک زبان خارج ، دو زبان خارج اختصاص دهد. کتابهاى علمى و اساسى به زبان فرانسه بسیار نوشته شده و الا ن این آقایان هم خیلى در ترویج و اشاعه کتب اصیل کره زحمت مى کشند. چندى پیش بعضى از آقایان برایم حکایت کردند: در فرانسه الا ن دارند کتابهاى علماى بنام کره را به صورت دوره و سرى ، چاپ مى کنند، ترجمه مى کنند؛ که مثلا کسى کتابهاى شیخ الرئیس را بخواهد، یکجا بگیرد و کتابهاى فارابى همین طور و آقایان دیگر، اینها هم همین طور.
به من فرمودند: الا ن آنها دارند کتابهاى آخوند ملاصدرا را، دوره اش را به طبع مى رسانند و به طورى که آن آقا به من حکایت کرد: مقدارى از اسفار را به زبان فرانسه ترجمه کرده اند و دارند کتابهاى آخوند [دوره اسفار] را آن جا چاپ مى کنند و همه آثار آخوند هم به همین صورت و علماى دیگر هم به همین نحوه . به زبان انگلیسى هم همین طور. خیلى شنیدم که دارند اصول مى نویسند و به یک روش خاصى کتابها را به صورت اصول . خوب ، خیلى خیلى زحمت مى کشند.
و باید افرادى که قابلند، لایقند، زبان فهمند، در راه اعلاى معارف بوده باشد. شنیدم که آنان دارند اصول جمع آورى مى کنند. و از این آقا پرسیدم : مراد شما و آنها از اصول چیست ؟ گفت مى خواهند که این کتابهایى که از بزرگان و از نامداران و دانشمندان بزرگ کره ، قدیم و جدید، که کتابهایشان ماءخذ است چاپ کنند؛ مثلا اصول اقلیدس را الا ن در کتب ریاضى ، اصول ریاضیات ، این طور است . اصول اقلیدس ، مجسطى و… اینها همه بسیار مبوّند، که به هر چاپ طبع بشود، صفحه چند و نمى دانم چاپ چند، لازم نیست که یک نویسنده ، خواننده را ارجاع بدهد، بلکه مى نویسد شکل فلان مقاله چندم اصول اقلیدس ، یا شکل فلان مقاله چندم مثلا مجسطى .
اینها اصول است ، که به هر صورتى چاپ بشود، نحوه اى باشد که در زحمت نیفتند. گرچه قرآن شاءنش ، موقعیتش ، عظمتش ، فوق این گونه حرفهاست که ما بخواهیم مورد مثال قرار بدهیم ، حالا مثلا قرآن مجید هر چاپى که بشود، به هر شیوه ، مى گوییم آیه فلان ، سوره فلان . این آقایان به من گفتند که الا ن در انگلستان هم دارند کتابهاى اصول چاپ مى کنند؛ کتابهاى خیلى اصیل که محقّقان و متتّبعان باید از آن نقل کنند.
. اینها را دارند به یک روش سرى چاپ مى کنند که این اصل باشد در کره و دیگر براى ارجاع یک متتبع و محقّق به کتاب دیگر، فلان نسخه چاپ مثلا کجا؟ سنه چه ؟ دیگر اینها نباشد، به اصل ارجاع بدهد، براى همه یکسان بوده باشد، مثل دیگر قواعد؛ مثلا قواعد راهنمایى رانندگى و اینها که براى همه جا یکسان است . حالا طلبه دو زبان یاد بگیرد، یاد بگیرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلف نکند، بخواهد درس بخواند، براى دو زبان یاد گرفتن ، آنقدرى وقت نمى بود و به خوبى مى تواند اگر بخواهد تعطیلى هایش را قیچى کند، زنگ تفریح هایش را درس زبان خارج قرار بدهد، در یک مدت کمى مى بیند که وارد آن زبان شده ، آشنا شده ، یاد مى گیرد. عمده همان است که به عرض رساندم ؛ باید حواسش جمع باشد و عمرش را قدر بداند.
یک وقتى مناسبتى پیش آمده بود، مرحوم آقاى طباطبایى یک مقدار تبرى مى جست از بعضى از درسها و محافل و آمد و شدها و مى فرمود: مثل این که مردم قدر عمر را نمى دانند؛ عمر است این ، خیلى ارزش مند است ، خیلى گرانقدر است . همین طور آناتش متدرّجا با چه سرعتى دارد مى گذرد و جناب وصىّ، علیه السلام ، حضرت امیر المؤ منین ، فرمود: همین طور که روز و شب را از شما مى گیرند، خوب شما هم سعى کنید که از روز و شب چیزى بگیرید، یک چیز داشته باشید. آنها که دارند مى گیرند شما هم از روز و شب چیزى داشته باشید:
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان اى آنکه چون تو پاک نیست
تو هم از روز و شب چیزى داشته باشى . این براى طلبه خیلى آسان است . و چه بسیار خوب که به یکى دو تا زبان زنده روز آشنایى داشته باشد. به کار تحقیق او هم مى آید. بهتر مى تواند خدمت دینى کند؛ به قلمش ، به زبانش ، به خطابه اش ، به جهات دیگرش . مى تواند تحقیقات اصیل اسلامى را، حقایق و معارف اصیل اسلامى را به قلم و زبانش به دیگران برساند. خودش هم بهتر به عمق حرفهاى شرقى و غربى برسد و تحقیقاتى که آنان دارند. آنان هم خیلى کار مى کنند. الا ن بنده بسیارى از آثار آنها را دارم که در حول و حوش قرآن و روایات و رسائل قدماى ما دارند زحمت مى کشند. یکى از ین آقایان کتابى درباره مرحوم مفید نوشته به نام تطور کلام در دست جناب مفید. اسم کتابش را در خاطر دارم ، اسم شخصش را در خاطر ندارم .
آقاى احمد آرام این کتاب را ترجمه کرده است . این تز یک نفر از این آقایان دکترهاى غربى است که تز خودش را تحول و تطور کلام ، آن هم موضوع بحث خودش را جناب مفید بزرگوار قرار داده . خوب این آقا این قدر بینش پیدا کرده ، رجال علمى در کره را شناخته و آمده براى تز خودش ، جناب مفید را و مباحث کلامى و استدلالى کلامى ایشان را مورد بحث قرار داده و کتاب بدان مفیدى و خوب را نوشته است .
این براى یک طلبه خیلى زحمتى ندارد که بتواند یکى دو تا زبان زنده کره را بعد از زبان عربى ، که زبان دینى اش است و بهترین زبان است و وسیع ترین زبان است و شیرین ترین و شیواترین زبان است ، زبان منزل وحى است ، بعد از او، بخواهد اینها را تحصیل کند، برایش آسان است . امّا قسمت دوّم ، فرمودید: راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامى . از این حقیقت آقا نباید بگذریم که از جنبه فلسفه مادى آن آقایان زحمت کشیدند و مى کشند و تحقیقاتى دارند و لکن راجع به آن تحقیقات فلسفه الهى درباره معارف انسانى ، مقامات انسانى و فلسفه روحانى ، آن فلسفه الهى که از این طرف طرفداران منطق وحى و اهل قرآن دارند، تفاوت بین این آقایان و آن آقایان ، به قدرى هست که چه عرض کنم خدمت شما. نخیر، این عظمتى را که این آقایان دارند در الهیات ، ما از غربیها چیزى بدین پایه نمى بینیم و سراغ نداریم . آنها خیلى مباهات کنند به حرف این آقایان برسند.
بدون هیچ گونه تعصب مذهبى عرض مى کنم و به هیچ نحوه نمى خواهم این جا اعمال تعصب بکنم . نخیر. آثارشان محفوظ است و بسیارى از نوشته هاى آن آقایان را، فرمایشات آن آقایان را، مطالب خیلى ارزش مند آن آقایان را مى بینیم . بعد دیدیم ، دیگرى آمده در مقابل نوشته : این حرف را شیخ در شفا دارد و شیخ الرئیس در چند سال قبل از شما این حرف را زده و شما حرف او را به زبان دیگر ترجمه کردیده و به خودتان اسناد داده اید. خودشان با هم جنگ و دعوا دارند. از جنبه حکمت الهى ، فلسفه الهى ، مباحث عرفانى و مباحثى که مربوط به سیر و سلوک انسانى است و منطق وحى . خلاصه فلسفه حکمت متعالیه اى را که امامیه دارا هستند، اینها متفردند و هیچ گونه آقایان ، مطلقا از شرق و غرب ، به پایه معارف این حضرات نیستند.
البته ، همان طور که عرض کردم : در امور مادّى در تجربیات ، اینها بله خیلى کوشش مى کنند و خیلى زحمت مى کشند. باز در همان امور هم مى بینیم این بزرگان ضوابط و مطالب و امّهات و حقایق را آورده اند، که به پندارهاى واهى ، ما اینها را کنار گذاشتیم ؛ مثلا جلد دوّم اسفار، که در جواهر و اعراض است ، آقایان نمى خوانند گرچه حالا که ما گفتیم ، دوره اسفار، همه را گفتیم نمى خوانند چرا نمى خوانید؟ که این در طبیعیّات است و طبیعیات ، بله ، نمى دانم حالا اینها نسخ شده و چطور شده است .
این را به دهن آقایان انداخته اند. با این که مرحوم آخوند صریحا مى فرماید: من در اسفار در طبیعیّات بحث نکرده ام و همه ، مباحث الهیات است و در کتاب جواهر و اعراض اسفار، بحث حرکت جوهرى است . یک قسمت از مباحث تکامل برزخى و مسائل دیگر باید در جواهر و اعراض اسفار حل بشود و یک پندارهایى گرفتند و کتاب را کنار گذاشتند.
یا مثلا شفا را نمى خوانند، بخصوص جلد اول فلسفه اش را که در طبیعیّات است نمى خوانند، که طبیعیّات برداشته شده ، نسخ شده است . آن اصول امّهات و حقایقى را که شیخ در شفا در همان طبیعیّات شفا آورده ، موضوعى است که حضرت امام صادق ، سلام اللّه علیه ، به مفضّل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند.
مرحوم شیخ به اقتداى از امام صادق ، سلام اللّه علیه ، در اوائل طبیعیّات شفا، به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبیر، پیش آمده و چه حقایقى را پیاده کرده است که اگر ما بخواهیم فرمایشات امام را در توحید مفضل شرح کنیم ، بسط بدهیم . مثال بیاوریم ، باید بگوییم که این است که شیخ در بیان گفتار امام آورده است .
نوع این حرفهایى که الا ن رایج هست ، اینها در کتابهاى ما ریشه دارد؛ مثلا حرکت و سکون زمین ، خیلى ریشه دارد. پیش از حضرت عیساى مسیح ، سلام اللّه علیه ، آن آقاى هیپارک (ابرخوس ) قائل بود به حرکت زمین ، رصد خانه داشت . اسطرلابى درست کرده بود بر مبناى حرکت زمین . بعد، مدتها بر این مبنا بودند که زمین متحرک است ، حرکت وضعى شبانه روزى ، یکسر حرکت وضعى زمین . بعد بطلیموس آمده ، ایشان را رد کرده . بعد از بطلیموس ، آقایانى آمدند گفتند: حق با هیپارک (ابرخوس ) است تا در اسلام ابوسلیمان سجستانى گفت : حق با ابرخوس است .
بعد ابوریحان بیرونى ، که معاصر ابوعلى سینا شیخ الرئیس بود، ایشان آمده جمع کرده بین حرفهاى آقایان ، که یا متحرک یا ساکن ، مربوط به هیئت و رصد خانه ما نیست . مادر رصد خانه باید زمین را ساکن فرض کنیم و ببینیم ماه و آفتاب و ستارگان ، گرد سرما دور مى زنند و ما بتوانیم روى زوایا و قوسها و جهات دیگر در فن ریاضى که در رصدخانه باید پیاده کنیم . به ظاهر امر، این طور پیاده کنیم ولو این که واقع زمین ، متحرک به حرکت وضعى و انتقالى بوده باشد. و این حرف ریشه دار است . یامثلا ستاره ها در حرکتند و چگونه در حرکتند؟ باید بحث بین طبیعى و هیوى را از یکدیگر جدا کرد. همین فرمایشاتى که آقایان فعلا دارند، اینها را شیخ در شفا دارد، که افرادى بودند مى گفتند: ستاره ها در این فضا، مثل ماهى هاى در دریا هستند و جهات دیگر، یکى دو تا نیست . صریحا مرحوم حاجى سبزوارى در شرح جوشن کبیر(شرح اسماء الحسنى )، مى گوید:زمان ماءمون عباسى بود، آمدند زمین را مساحت کردند. در سرزمین سنجار زمین را مساحت کردند روى ارتفاع فنى و ارتفاع از ستاره جدى ، ستاره قطبى ، که محیط زمین چقدر است و مساحت زمین چقدر است .
تکامل در فن هستند، تکامل را کسى انکار ندارد. امّا نه این که به یک خیالات واهى ما بیاییم تمام سرمایه علمى مان را، کتابها را و کتابخانه را و آن زحمتى را که پشتیبان ما در راه احیاى نفوس بشر کشیده اند، و آن ذخائر علمى را که براى ما، با آن مشکلات زمان خودشان نوشته اند، اینها همه را گذاشته ایم به کنار، به یک خیالات واهى ، این طور نیست . البته ما در این حرفهامان نمى خواهیم آقایان غربى را تنفیص کنیم :
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتى برد
درست است آنها زحمت مى کشند ولکن در اصول امّهات اصیل فلسفه انسانى ، الحمداللّه غنى هستیم و به مراتب غنى تر از آنها هستیم .
فرمودید که در تطبیق بین این دو مثلا باید چگونه و چطور؟ نخیر، حرف تطبیق نیست ، باید آنها را به سوى خودمان بالا بیاوریم . این واقعیتى است بدون تعصب و شواهدى در دست داریم . کتابهاى آنها هست ، کتابهاى ما هم هست . اصول امّهاتى که آنها پیاده کردند، عنوان کردند، نسبت به ذخایرى که ما داریم ، بنده عرض کنم که روى تبختر حرف نمى زنم ، اینها خیلى نسبت به معارفمان ، فرمایشات و کتابها و آثارشان در اصول فلسفه انسانى ، خیلى مرتبه نازل قرار گرفته اند.
والحمداللّه ، امامیّه در آن فلسفه اصیل اسلامى ، و عرفان اصیل قرآنى ، و آن توحید اسلامى ، و توحید قرآنى ، به مراتب قوى تر از این آقایان هستند، به طورى که این حرفش هم مى ایستد و حرفش راهم به کرسى مى نشاند. کسى که حرف مى زند، حرف دلیل مى خواهد، حرف برهان مى خواهد، حرف سند مى خواهد. آثار طرفین هست و هیچ وقت این نوشته هایشان را با حکمت متعالیه ، با اسفار، نمى شود قیاس کرد، با فتوحات نمى شود قیاس کرد، با شرح قیصرى بر فصوص الحکم نمى شود قیاس کرد.
خود آن آقایان اعتراف دارند خیلى هم در نوشته هاى خودشان . آنها همت بگمارند که به افکار عالیه بزرگان مکتب و منطق وحى برسند، برایشان افتخار بوده باشد.
سوال :در زمینه لزوم آشنایى با قرآن و حدیث ، توصیه هاى مکررى براى دانش پژوهان علوم دینى ، داشته اید. در این زمینه ،برنامه ریزى که بایستى طلبه در زندگى تحصیلى انجام دهد، چیست ؟ و چه مراحلى را باید دنبال کند؟
استاد: تمام این رشته هاى علوم حوزه ، عنوان طریقت دارند. یعنى ما زبان عربى را که فرا مى گیریم ، نحو و صرف مى خوانیم ، و یا خواندن فقه و اصول و فلسفه و عرفان و کتابهاى دیگر و فنون دیگر و حتى آن کسانى که توفیق یافتند [در علوم اصیل غریبه ] اگر کسى از ما سؤ ال کند که اینها را براى چه مى خوانید؟ ما در ازاى تمام این حرفها یک جمله حرف داریم : الاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى ، صلى اللّه علیه و آله و سلّم . خطاب محمّد که از آن عارفان اسلامى ، تعبیر مى کنند به کشف نام محمّدى ، صلى اللّه علیه و آله و سلّم .
قرآن فرقان است . تمام این علوم همه براى اعتلاى به فهم خطاب محمّدى است . این قرآنى که در دست داریم حکایت از صورت عینیه نظام هستى مى کند که صورت عینیه نظام هستى ، صورت عینیه انسان کامل است و خود قران مکتوب ، صورت کتبیه انسان کامل است . و همان طور که به عرض رساندم ، جوامع روایى ما مرتبه نازله قرآن هستند و به حکم محکم خود قرآن حکیم که : قل کل یعمل على شاکلته هر کسى مطابق آنچه را که دارد، آن قدر که هست ، اثر او نمودار دارایى اوست . قرآن نمودار دارایى خانم و نمودار دارایى حقیقت عالم حق سبحانه مى باشد. یعنى همان طورى که خداوند غیر متناهى است ، صمد است و غیر متناهى است که لا جوف له ، کتابش هم صمد است لا جوف له . و خاتم انبیاء، در نبوت صمد است لا جوف له ، یعنى دیگر جاى خالى ندارد که کسى بیاید نبوّتش را پر کند. انبیاى قبلى نبوّت صمدانى نداشتند، کتاب ایشان کتاب صمدانى نبود که پر بوده باشد.
در نبوت ، حضرت خاتم انبیاء، صمد است . دیگر جاى خالى ندارد که کسى نبوتش را پر کند. قرآن صمد است و نبوّت خاتم انبیاء، صمد است و آن طور که حق سبحان صمد است ، قرآن هم صمد است . قل کل یعمل على شاکلته و قرآن ، نمودار دارایى گوینده اش است ؛ لذا آن را نهایتى نیست . و ما این همه را مى خوانیم تا به مطالب شامخه معارف انسانى ؛ یعنى کتاب و سنت ، آگاه شویم . اگر عارفى ، حکیمى ، عالمى ، اهل قلمى ، فرمایشهایى دارد، حقیقت آن این است که :
هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى
گر نغمه بلبل از پى گل شنوى
گل گفته بود، گرچه زبلبل شنوى
اگر دیگران حرفى به نظم و نثر دارند، از این منطق وحى منشعب شده است و اگر طلبه بخواهد درسش ، طورى باشد که عوامل لفظى و معنوى را یاد بگیرد و از قرآن و روایات ، بى خبر بوده باشد، پس براى چه دارد درس مى خواند؟ در راه تکامل خودش ، به کجا مى خواهد برسد؟ و هدف چیست ؟
مطلب دیگر، اُنس طلبه با ادعیه است . ما در گفته ها و نوشته هایمان به عرض رساندیم که همان طورى که بحمداللّه این رشته هاى علوم و فنون در حوزه هاى علمى است ، چه خوب است که یک رشته و شعبه اى هم در فهمیدن زبان دعا، در فهمیدن زبان مناجات و اذکار و شیرین زبانیهاى عاشقان و عارفان باللّه بوده باشد؛ مثلا آن مناجات خمسه عشر حضرت امام سید الساجدین ، علیه السلام ، که جناب شیخ حرّ عاملى نقل کرده است ، رضوان اللّه علیه ، و خود صحیفه کامله ، صحیفه مهدویّه ، خود نهج البلاغه و کتابهاى دیگر…
بنده فکر مى کنم که اگر کلمات حضرت امام هفتم ، سلام اللّه علیه ، جمع آورى بشود (که عمده اش در بلد الامین جناب کفعمى است )، کم تر از صحیفه کامله سجّادیه نیست . استدعا کردیم که آقایان محصّلین در حوزه هاى علمى و پرى درآوردند، چه خوب است که به فهمیدن زبان ادعیّه و اوراد و اذکار و مناجات وسائط فیض الهى ، هم آشنایى پیدا کنند.
حالا بنده روى بینش خودم گفتم چه خوب است به این ترتیب باشد: اولین کتاب ، کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائى باشد و پیش استاد زبان فهم بخوانند. بعد از آن ، کتاب : عده الداعى این فهد باشد که بسیار کتاب عظیم الشاءن است ، چنانکه خود این فهد هم . مرحوم استاد علّامه طباطبائى مى فرمود: جناب این فهد و سید بحر العلوم و سید بن طاووس ، از کُمّلین اند. بعد از آن قوت القلوب ابوطالب مکّى باشد. بعد از آن ، اقبال سید بن طاووس باشد و بعد از آن صحیفه سجّادیّه .
آن اسرار و لطائفى که در ادعیّه ، در مناجات و در اذکار ائمه پیدا مى شود، در روایات پیدا نمى شود و جهتش را هم به عرض رساندیم که در روایات نوعا مخاطبشان ، اکثرى مردم هستند و در آن جا محکوم هستند به : کلّم الناس على قدر عقولهم ، لذا به فراخور فهم مردم با آنها صحبت کردند؛ امّا در ادعیّه ، در اذکار، و اوراد، نخیر. آن جا در خلوت خانه عاشقان ، در آن شبهاى تارشان ، با محبوب و معشوق حقیقتشان ، آنچه که در نهانخانه سرّشان و ذاتشان داشتند، شیرین زبانى کردند و پیاده کردند. آن لطائفى که در کتب ادعیه استفاده مى شود، در روایات نمى شود. ما ذخائر داریم ، ما کتاب داریم ، در تمام فنون کتاب داریم ، در تمام فنون روایات داریم و حیف است که ما از این ذخائر وسائط فیض خودمان بى بهره بوده باشیم .
جناب سید على خان مدنى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، صحیفه سجادیّه را به نام ریاض السّالکین شرح کرده است . جناب شیخ بهائى بر صحیفه حواشى و تعلیقات دارد. مرحوم فیض هم همین طور. مرحوم سید جزایرى همین طور، و در زمان ما مرحوم استاد، آقاى قمشه اى ترجمه کرد و جناب استاد، آقاى شعرانى ترجمه کرد، با آن حواشى عجیب و سنگینى که بر صحیفه سجادیّه دارد.
کتابهاى بسیارى که از ائمه اطهار ما روایات عدیده و رسائل گوناگون ، این همه فیض ها و برکات از آن وسائط فیض الهى به ما رسیده است . طلبه هدفش باید قرآن باشد و روایت باشد. بنده خودم یکى از توفیقاتى که بحمداللّه تعالى در محضر شریف دو تن از اساتیدم داشتم ، در خدمت روایات بودم . یکى وافى بود که در محضر استاد بزرگوارم جناب آقاى شعرانى بودم که ایشان در آن وقت وافى را تحشیه مى فرمود. بنده در خدمت ایشان بودم مقدارى من مى خواندم و ایشان گوش مى کردند و گاهى ایشان مى خوانند و من گوش مى کردم و حواشى راهم که مى فرمودند، مى نوشتند. مى فرمودند که آقا، آدم به عیب نوشته خودش پى نمى برد؛ امّا دیگرى که مى خواند، یا مى شنود، متوجّه عبارات و نشیب و فراز آن مى شود و مثلا یک مقدار اگر حرفى پیش مى آید، مفهوم مى شود، مشخص مى شود. ما از وافى در خدمت ایشان خیلى خیلى بهره بردیم برکتى از این جامع عظیم الشاءن روائى در محضر شریفشان بهره ما شده است و بعد از آن در محضر مبارک حضرت علّامه طباطبائى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، که بنده با جمعى از آقایان در خدمت آقاى شعرانى تنها بودم امّا این جا در محضر آقایان دیگر، دوستان دانشمند فاضل ما، آقایانى بودند که ما چندین کتاب بحار را در محضر شریف ایشان از بدو، تا ختم ، خواندیم .
(بنده همه را در دفتر خاطراتم یادداشت کرده ، دارم ، مثلا معاد بحار را کى شروع کردیم و کى تمام ، و توحید بحار را در محضر مبارکشان کى شروع کردیم ، کى تمام شد.)
اصول قرآن و سنت است ، و تمام این علوم و فنون ، آن فلسفه که عقل و استدلال و برهان و منطق است ، براى این است که آن خطبه هاى توحیدى حضرت وصّى ، علیه السلام ، را و آن خطبه هاى عرشى حضرت سید الساجدین و زین العابدین ، و دیگر فرموده هاى ائمه اطهار ما را و آیات قرآنى را ادراک کنیم . اگر برهان و استدلال نبوده باشد، اگر علم عرفان نبوده باشد، عرفان نظرى نباشد، اگر فلسفه الهى نباشد، چه کسى باید به این حرفها برسد و چگونه مى تواند اینها را حلّ بکند؟
اینها، تمام این علوم و فنون ، براى این است که به آن مقام برسیم ؛ یعنى به منطق وحى آشنا بشویم . باز به عرض مى رسانم که : للاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى .
بالاخره ، عمده خود طلبه است . طلبه که عاشق باشد، تشنه باشد، خواهان باشد، مثل تشنه اى است که خداوند، آب را براى او آفریده است ؛ همان طورى که تشنه آب مى خواهد، آب هم تشنه تشنه است که :
حکمت حق در قضا و در قدر
کرده ما را عاشقان یکدگر
آب مى نالد که کو آن آبخوار
تشنه مى نالد که کو آب گوار
سوال :در زمینه ادبیات فارسى و عربى که در هر دو قسمت تبحر ویژه دارید، طلاب چه تکالیف و وظایفى را بر عهده دارند؟
استاد: در ادبیات عرب ، که رشته اختصاصى آقایان است و باید به قدرى بخوانند که ادیب شوند، زبان فهم بشوند و از آن طرف ، در زبان فارسى حواشى کارهایشان را در مطالعات دستور زبان فارسى ، قرار بدهند. طلبه اى که دستور زبان عربى یا دستور زبان فارسى را خوانده ، به مطالعه کردن ، نگاه کردن ، متون کتب فارسى و عربى بپردازد. مثلا آن پیش ترها، مقامات حریرى مى خواندند و چه کار خوبى بود و بسیارى از کتابهاى دیوان قدما را در عربى ، مى خواندند و چه کار خوبى بود اینها، در فهمیدن کتابهاى تفسیرى ، شرح روایات کمک مى کند. الا ن شما تبیان جناب شیخ طوسى را ببینید؛ تبیان شیخ طوسى تفسیر قرآن است که مجمع البیان خلاصه آن است .
مجمع البیان مرحوم طبرسى ، خلاصه تبیان شیخ طوسى است . مى بینید جناب شیخ طوسى ، جناب طبرسى ، در مجمع البیان ، در تبیان ، وقتى مى خواهند لغتى را معنى کنند، چقدر تمسک مى جویند به اشعار عربى ، آن اشعار زمان جاهلیّت . قرآن ، شعراى زمان جاهلیّت را هم زنده کرد. یعنى قرآن علم را زنده کرد و شعراى زمان جاهلیّت را. اگر قرآن نبود، آنها زنده نمى ماندند. الا ن در مجمع ، در تبیان ، در کتابهاى دیگر براى یک لغت مى خواهند شاهد بیاورند، فلان گوینده ، فلان سراینده ، در دیوانش چنین گفته ، آنها را هم احیاء کرده است .
البته طلبه با متون کتابهاى اخلاقى ، مثل مرزبان نامه ، مثل کلیله و دمنه و گلستان و بوستان سعدى ، کتابهاى سنائى غزنوى و نظامى گنجوى و دیگر بزرگانى که زبان ادبى شان ، مثل کتاب حماسى فردوسى ، که اینها گفته هایشان براى نویسندگان دستور زبان فارسى ، به عنوان شاهد از آنها نقل مى کنند، با اینها حشر داشته باشد، که در نوشتنش ، در گفتنش ، بداند که فارسى یک قاعده اى دارد و عربى یک قاعده اى دارد و در گفتارش ، در قلمش ، یک وقت ناروا نیاورد. مثلا براى من پیش آمد که آقایى صلى اللّه علیه و آله الطاهرین را ترجمه کرد:
صلوات بر او و بر آل پاکانش . طاهرین جمع طاهر است ؛ امّا در فارسى ، صفت و موصف لازم نیست که با هم در چهار چیز از ده چیز مطابقت کند، که اگر موصوف جمع باشد، صفت هم جمع بوده باشد. مثلا ما بگوییم که مردان دانشمندانى آمدند، این درست نیست . در فارسى موصوف که جمع است ، صفت را مفرد مى آورند: مردان دانشمندى آمدند. دیگر نمى گویند: مردان دانشمندان . امّا چرا، در عربى ، وقتى که موصوف جمع بوده باشد، صفت هم جمع است و از این گونه شواهد. این طلبه باید براى زبانش (چه فارسى ، چه عربى ) به متون عربى اصیل ، متون فارسى اصیل مراجعه داشته باشد؛ طلبه بخواهد درس بخواند، بخواهد که قلمش را، زبانش را تعدیل کند، تعلیم بدهد، درست حرف بزند، برایش آسان است .
عمده همان حرفى است که عرض کردم که وقتش را مغتنم بشمارد و بداند که در راه کمال خودش ، در این مسافت عمرش ، با این عمر کم کذایى که ازالف تا باء، این مسافت ، حصّه اوست . در این حصّه زمانش ، باید خودش را به جایى برساند. اگر حواسش جمع بوده باشد، هم رشته فنون و علوم را خوب تحصیل مى کند و هم دستور زبان فارسى و عربى اش خوب مى شود و هم به نعمت حسن خط متنعم مى شود و هم مى تواند یکى دو تا زبان فرا بگیرد. عمده این است که حواسش جمع بوده باشد. به عزم واحد و همّ واحد، محصل باشد و دنبال تحصیل کمال براى خود، باید یک دل داشته باشد. با چندین هوس و چندین خواسته ، مشکل است که کارش به جایى برسد. عزم واحد و همّ واحد داشته باشد، به این حرفها آشنایى پیدا مى کند و باید هم آشنایى پیدا بکند.
بنده این کلیله و دمنه را که حالا تجدید چاپ شده است ، بیست و پنج شش سال پیش در تهران تصحیح کردم و آن دو باب کلیله و دمنه را که نصراللّه منشى ترجمه نکرده است ، به همان سبک کلیله و دمنه ، ترجمه کردم و بر آن افزوده ام و حواشى و ماءخذ اشعار عربى و فارسى همه را یافتم که چون خیلى به دیوان شعراء عشق و علاقه داشتم و این عشق و علاقه ، در محضر مبارک جناب آقاى شعرانى ، مشتعل شده و بر افروخته شد. چون خودشان خیلى عجیب به دواوین شعرا، عربى و فارسى ، آگاهى داشتند.
بخصوص که در درس و تصحیح مجمع البیان در محضر ایشان افتادیم به دیوان شعراء عرب و مقدارى دیوان فراهم کردیم و با آنها حشر داشتیم که در محضر شریف ایشان ، این ایده و خواسته مان ، خیلى به تکامل و رونق دست یافت ، به طورى که من تمام اشعار و امثال فارسى و عربى کلیله و دمنه را یافتم و در پاورقى اش نوشتم . نمى دانم یک دو سه بیت از عربى را پیدا نکردم که مى گشتم گوینده اش را بیابم ، یکى از آقایان که الا ن در قید حیات هستند در تهران ، و خودش هم نویسنده است و کتابخانه اى هم در دستش بود و آدم بزرگوارى است و من دو سال به آن کتابخانه هم مى رفتم و ایشان از کار من آگاه بودند، گفت : کار کلیله به کجا رسید؟ گفتم فقط دو سه بیت مانده که نتوانستم پیدا کنم از کیست .
ایشان به من فرمود آقا بگذار این دو سه بیت باشد، این را دیگران پیدا کنند، تا بدانند که شما در تصحیح این کتاب و ترجمه آن دو باب چه زحمتها کشیده اید. و این دو باب را که من ترجمه کردم اولین بار آوردم خدمت حضرت آقاى استادم شعرانى که نگاهى بفرماید و ایشان این دو باب را پیش من بلند بلند مى خواند و من گوش مى کردم و چقدر مواظب بودم و بعضى از مطایبات داشت و چقدر تمجید کرد و فرمایشهایى که در این باره داشت ، بخصوص وقتى که من جلدین اصول کافى را اعراب گذارى کردم ، این پیرمرد چقدر وجد کرده و چقدر خوشحال شده و حتى در آن مرقومه اى که براى من ارسال کرده بود، عمل مرا راجع به اعراب جلدین اصول کافى به قلم آورد، و چقدر خرسند، که مثلا یک شاگردش ، قلم فارسى اش آن که دو باب کلیله و دمنه را ترجمه مى کند و پاورقى اش آن طور و زحمتش آن طور و اصول کافى را اعراب گذارى مى کند؛ مثلا به این صورت . این عربى اش و آن فارسى اش . هر چند عنوان و اظهار این عرایض برایم غلط است .
وقتى در خدمت آقاى حاج حسن آقاى مصطفوى بودم ، خدا حفظش کند، ایشان در تهران نزدیکیهاى بازار نوروزخان بازار بوذر جمهرى آن روز کتابفروشى داشت . خیلى هم با ما محبّت داشت و من ممنون ایشان هستم که بسیارى از کتابهایمان را از ایشان خریدیم به اقساط. با ما راه مى آمد. که ما آن کتابهایى را که الا ن داریم ، از برکت وجودى ایشان است که به اقساط با ما راه آمد. ما با پول طلبگى خودمان ، پنج تومان ، ده تومان ، توانستیم به ایشان بدهیم .
مثلا یکى از کتابهایى که از ایشان خریدیم و الا ن نوشته ام در ابتداى آن کتاب هست ، شرح تذکره بیرجندى است ؛ تذکره هیئت . نسخه خوبى براى ایشان آمده بود، گفت : این نسخه برایم آمده و نسخه به کار شما مى آید. شرح تذکره در هیئت خیلى اهمیّت دارد. متن آن از خواجه طوسى است و شرح آن از فاضل بیرجندى . فرمود این نسخه به کار شما مى آید. صد و پنجاه تومان از ما پول گرفتند، پنج تومان هم من مى خواهم .
گفتم : حاج آقا من نمى توانم . گفت ببرید، اقساط مى دهید. این کتاب حیف است که دست شما نباشد. تا این اندازه محبت داشت که من الا ن نوشته ام در ابتداى آن کتاب مربوط به تاریخ اقساط تقدیم پول به ایشان موجود است . سیزده ماه طول کشیده ، تا من این صد و پنجاه و پنج تومان را به ایشان بدهم .
غرض از این که وقتى در مغازه ایشان بودم ، آقایى از اساتید دانشگاه در آن جا نشسته بود، من که وارد شدم ، حاج آقا مصطفوى به آن آقا رو کرد و گفت : آقا! آقاى حسن زاده ایشان هستند. بعد آن آقا تواضع کرد و احوالپرسى کرد و گفت : من کلیله و دمنه شما را دیدم خیلى زحمت کشیدید. خیلى فرمایشان فرمود. بعد به من گفت : (حرف آن آقا) داعى نداشته باشید که شما را بشناسند که کلیله و دمنه را یک طلبه ، یک آخوند، تصحیح کرد. گفتم آقا من که داعى ندارم من که نمى خواهم یک شیپور در دست بگیرم بگویم آن کسى که کلیله و دمنه را تصحیح کرده ، بنده ام . امّا سرکار عالى چگونه این فرمایش را مى فرمایید. گفت : براى این که در سطح دانشگاه به طورى تبلیغت سوء کرده اند که دانشجو، باورش نمى شود که یک آخوند، یک طلبه دست به قلم ببرد، به فارسى چیزى بنویسد!
البته ، طلبه فارسى بخواند، طلبه عربى بخواند طلبه تعلیم خط بگیرد،طلبه اهل کار بوده باشد. از حق نگذریم ، شما مى بینید این آثار قلمى فارسى نویسندگان علماى ما، همه براى دیگران و سند و شاهدند. کتابهایى را که بزرگان ما نوشته اند، مثلا این اوصاف الاشراف خواجه ، این اخلاق ناصرى خواجه آن رساله باباافضل کاشى را که رساله ارسطو را در نفس ، ایشان ترجمه کرده و چه بسیار، یکى دو تا ده تا صد تا هزار تا نیست . که اینها دانشمندان و علماى ما بودند، به نظم و نثر، فارسى شیوا و رسا کتابها نوشته اند،اینها آخوند بودند. این نظامى ، آخوند بود، سنائى ، آخوند بود؛ حافظ، آشیخ محمّد بود؛ و همین طور سعدى ، شیخ سعدى بود.
اینها ملّا بودند در رشته هاى گوناگون ، در همه فنون اسلامى زحمت کشیده بودند، منتهى ذوق شعرى شان خیلى ظریف بود. طبعشان خیلى بلند بود، به شعر و شاعرى شناخته شدند. خدا رحمتشان کند. اینها کسانى هستند که الا ن تمام کتابخانه هاى کره ، ارزش کتابخانه هایشان را، باید بگویم که علماى اسلام فراهم کرده اند. نسخه اى که دارند، در ظریف کارى شان ، و صنعت قلمى شان ، جهات دیگرشان ، نظم شان ، نثرشان ، کارهاى هنرى شان ، همه از آخوندهاى اسلام است ، همه از روحانیّت اسلام است . تمام کتابهاى ارزنده کره و موزه هایى که در کره هست ، اینها همه از آثار قلمى ، از هنر دستى روحانیون ما، در همه ابعاد است . این را نمى شود انکار کرد.
طلبه به دنبال درس باشد، به دنبال کمال باشد و وقت خودش را، عمر خودش را مغتنم بشمارد، البته حائز همه کمالات مى شود و به خوبى ، به نحو دائم ، مى تواند اینها را تحصیل کند و به دست آورد.
سوال :در زمینه مسائل اخلاقى و معاشرتى که طلاب و روحانیون به عنوان مقتداى مردم ، باید در اجراى آن بکوشند، رهنمودهاى حضرت عالى ، مسلما مفید خواهد بود، بخصوص اگر موارد، جزئى تر بشود که شیوه و راه حرکت را، نشان بدهد؟
استاد: ما در عالم ، کارى مهم تر از خودسازى نداریم و تمام این درس و بحث ، براى آن است که خودمان را درست بسازیم . در حکمت متعالى مبرهن است که علم و عمل ، انسان سازند و انسان ابدى است . براى ما الى و حتى و متى راه ندارد و براى طیران به قلّه معارف و سعادت ،دو بال لازم داریم . کتب اخلاقى ، بزرگان ما زیاد نوشته اند، مانند: احیاء الاحیاء مرحوم فیض و جامع السعاده مرحوم نراقى و…
این کتابهاى اخلاقى بطون آیات و روایات اند که براى انسان سازى اند. و تمام درسهایى که خوانده مى شود، حوزه هایى که تشکیل مى شود، و بحث و تحقیقى که مى شود، همه براى این است که انسان بتواند نهال وجود خود را از قوّه به فعلیت برساند، از نقص به کمال بکشاند و انسان سعادت مند بشود. حالا سعادت را مراتبى است ، آن طورى که بزرگان فلاسفه الهى ما نوشته اند؛ مثلا فارابى نوشته ، شیخ الرئیس نوشته ، مرحوم آخوند ملاصدرا نوشته ، رحمه اللّه علیهم ، آن است که انسان ، به قدرى اعتلاى قوّت نفسانى پیدا بکند که بتواند کار عقول را، مفارقات را، انجام بدهد، بدون اعمال آلات و ادوات مادّى .
این دیگر خیلى مقام بالایى است که انبیا این طوریند، سفراى الهى این طوریند. مى بینیم به همان قوّت روحانى شان ، تصرّف در مادّه کائنات مى کنند، بدون اعمال ابزار و آلات مادى که حضرت موسى کلیم ، رود نیل را وقتى شکافته ، فرعونیان را غرق کرده ، دیگر سدّ که نیست با بیل و کلنگ ، این به همان تصرّف روحانى اش به اذن اللّه توانست که شق البحر کند، یا به زمین که امر داد قارون را بگیرد. این چنین نبود که با بیل و کلنگ براى او گور بکند، با همان قوّه روحانى اش و نفسانى اش ، شقّ الارض کرده ، زمین را شکافته و هکذا.
این دیگر آن کمال سعادت براى انسان است ، که بتواند تصرّف در مادّه کائنات کند، بدون این که اعمال ابزار و آلات جسمانى کند و انسان باید به چنین قوّه روحانى و معنوى برسد و به راه بیفتد؛ به اندازه توان خودش ، قابلیّت خودش که لیس للانسان الّا ما سعى ؛ به اندازه که سعى کرده به همان حدّ نائل مى شود که برسد. در این باره که راجع به سعادت انسان عرض کردم که انسان سعید، آن کسى است که تصرّف در مادّه کائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى کند، روایتى از حضرت وصىّ، سلام اللّه علیه ، به عرضتان برسانم که این متن همه این حرفها در باره بیان سعادت انسان است .
متن همه این حرفها، فرمایش حضر وصىّ نام مى برم ، جهتش این است که به شهادت ماءخذ روایى صحیح و شعراى زمان صدر اسلام و کتابهاى اصیل اسلامى ما، حضرت امیرالمؤ منین در صدر اسلام ، به وصىّ شناخته شده بود. من شاهد در این باره فراوان دارم ، در جائى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدایت و ارشاد، بسیارى از ماءخذ را، که از همان صدر اسلام ، کسانى او را به وصىّ وصف کرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى کرده ام . ایشان به وصىّ وصف کرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى کرده ام .
ایشان به وصىّ شناخته شده بود، جز این که همان طور که حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسیرش مفاتیح ،تفسیر کبیرش ، جارى شده ، بنى امیّه دست به دست هم دادند که آثار امیرالمؤ منین را محو کنند و اینها یکى از کارهایشان این بود که بالاخره ، این اشتهار، و این لقب را برداشتند و الّا ایشان معروف بود به : وصىّ، صلوات اللّه علیه .
غرض این که جناب وصىّ درباره قلع (کندن ) باب خیبر، فرمایششان این است . این روایت را، هم جناب شیخ اجلّ صدوق ، در امالى نقل کرده و هم جناب عمادالدین طبرى ، که از اعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شیخ طوسى است ، در کتاب شریف : بشاره المصطفى ، لشیعه المرتضى ، چاپ نجف ، صفحه ۲۳۵، با سلسله سند معنعن ، روایت را نقل کرده که على (ع ) فرمود: واللّه ما قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذراعا لم تحس به اعضائى بقوه جسدیّه و لا حرکه غذائیه ولکن اُیّدت بقوه ملکوتیهٌ و نفس بنور ربّها مستضیئه .
به خدا سوگند که من در زا قلعه خیبر برنکندم و آن را به چهل ذراع (به چهل ارشک ) به دور نیفکندم ، مگر این که به قوّه ملکوتى و به نفسى که به نور ربّش مستضیى ء بوده است ، به وقوع پیوست ، نه به قوّه جسدى و حرکت غذائى .
آن وقت عمده غرضم و عرضم در این حدیث ، این است که فرمود لم تحسّ به اعضائى ، من دست دراز نکردم ، در را نگرفتم ، به همان قوّه ملکوتى ، به آن قوّه اى که موسى کلیم دریا را شکافته ، به آن قوّه اى که زمین را شکافته ، به آن قوه اى که دیگر انبیا و سفراى الهى به اذن اللّه تصرّف در مادّه کائنات مى کنند. این است سعادت انسان ، نهایت مرحله سعادت انسان . این است که به علم و عمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسیر سلوک الى اللّه ، بدین سعادت نائل شود که در عداد مفارقات قرار بگیرد که فعل او احتیاج به اعضا و جوارح مادّى نداشته باشد که صریحا در این حدیث شریف آقا فرمود: قذفت به اربعین ذراعا لم تحصّ به اعضائى ، دستم به او نرسیده . این نهایت سعادت است .
و ما در علم و عمل مان مى کوشیم که به مقامات مفارقات نورى برسیم . به جایى برسیم که انسان کامل بشویم . یعنى انسان کامل را سرمشق خودمان قرار بدهیم . هر اندازه که با آن میزان انسان تریم ، به همان اندازه ارزش ما بیش تر است ، به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالى تر از بهشت دیگران است ؛ چون درجات بهشت به اندازه درجات آیات قرآن به تعبیر حضرت وصىّ، علیه السلام ، متفاوت است ، مراتب دارد. آقا به فرزندش ، ابن حنفیه فرمود که مراتب درجات بهشت ، به عدد آیات قرآن است .
این مرحله نهایى آن ، انسان کامل است که به چنین قوّه اى برسد که لم تحسّ به اعضائى . و به قوّه ملکوتى ، به آن نفسى که به تعبیر آقاو لکن اُیّدت بقوّه ملکوتیّه و نفس بنور ربّها مستضیئه به نور پروردگارش مستضیى ء بشود، فروزان بشود، درخشان بشود. چنین نفسى پیدا کند که تصرّف در مادّه کائنات کند، به سعادتش نائل بشود. تمام این حرفها، درس ، بحث ، تلاوت قرآن ، نماز شب ، نمازهاى یومیّه ، صوم و صلات ، هر چه که هست ، مطلقا همه براى پرورش نفس ناطقه است که علم و عمل انسان سازند و انسان شب و روز دارد خودش را مى سازد و ما کارى مهمّتر از خودسازى نداریم و این هدف انسان بیدار است .
یعنى تا انسان در خواب است که نمى داند کیست و نمى گوید من کیستم ؟ وقتى بیدار شده ، دردش گل کرده ، به دردش که رسیده ، به درمانش هم مى رسد. مى گوید من کیستم ؟ و به دنبال استاد مى رود، به دنبال مربى مى رود، به دنبال کمال مى رود، دیگر از تو حرکت ، از خدا برکت . و ما کارى ، همان طور که در طلیعه عرضم تقدیم داشتم ، مهم تر از این خودسازى نداریم و لذا کسانى که به این حقیقت رسیده اند، مى بینیم که چقدر حرفهایشان حساب شده است ، چانه شان را عقل مى گرداند. در خوراکشان ، در عبادتشان ، در حضورشان ، در مراقباتشان ، در محاسباتشان ،در برخورد با خلق شان که :
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال
بلکه با حیوانها همه حساب شده است . اینها شاگرد مکتبى هستند که استادشان حضرت وصىّ، علیه السلام ، در آن ، خطبه حدیده محماه نهج البلاغه مى فرمود که سوگند به خدا، اگر هفت اقلیم را به على بدهند که پوست جوى را از دهن مورى به در آورم ، چنین کارى نخواهم کرد. با خلق خدا مهربان است ، دلسوز است ، خواهان سعادت مردم است . شما در مواقع حساس تاریخ ، سیره انسانهاى کامل را ببینید؛ مثلا از جناب وصىّ، علیه السلام ، نصر بن مزاحم منقرى کوفى ، در کتاب صفّین نقل مى کند (کتاب صفین نصربن مزاحم خیلى ارزش مند است . اولین کتاب صفینى است که در صدر اسلام نوشته شده ، به طورى که ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه مى گوید: بعد از نصر بن مزاحم ، هر کسى که کتاب در صفّین نوشت ، عیان صفّین ایشان است ):
وقتى در جنگ صفین ، سپاهیان معاویه ، آب را به روى امام و لشکریانش بستند، شریعه را بستند، که اصحاب حضرت امیرالمؤ منین را از تشنگى از پا در آورند، فریاد اصحاب امام بلند شده که حیوانات ما تشنه اند، خودمان تشنه ایم ، فرمود: چرا آب نمى دهید به اینها؟ عرض کردند که شریعه را به روى ما بستند. آقا فرمود: بروید شریعه را بگشایید. آنها رفتند و نبردى کردند خیلى سنگین ، شکست دادند و آب را فتح کردند و حیوانات را آب دادند و آب آوردند و شریعه را گرفتند.
حضرت دید خیلى از سربازانشان نیامدند، از آنها خبر گرفت ، عرض کردند که اینها را آن جا موکّل شریعه قرار دادیم که همان طور که معاویه و سربازانش آب را به روى ما بستند، حالا که ما آب را فتح کردیم ، ما هم تلافى کنیم و شریعه را به رویشان ببندیم . آقا فرمود: برگردید به آنها بگویید هر چه زودتر سربازان ما شریعه را به حال خود بگذارند که الناس فیها شرع واحد. معاویه بد کرده ما بد نکنیم ، حق نداریم که آب را به روى مردم ببندیم . این سیره یک انسان کامل است که با دشمن ، این طور رفتار مى کند.
باز در همان کتاب صفّین ، نصر بن مزاحم مى گوید: جناب امیر المؤ منین که داشت صف آرایى مى کرد، دید یکى از سربازانش دشنام مى دهد، بدگویى مى کند. به ایشان فرمود: به کى فحش مى دهى ، بد مى گویى ، گفت به معاویه و به سربازانش . ایشان فرمود: چرا فحش مى دهى به اینها؟ عرض کرد: مگر آقا اینها به باطل نیستند؟
فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟
بلى اگر اینها باطن هستند، فحش دادن هم باطل است . به فحش دادن که نمى شود مردم را به راه آورد. حق ندارید که فحاشى کنید، بدگویى کنید. در تمام شؤ ون زندگى ما اگر بخواهیم سیره و برنامه و دستورالعملى که به دست بیاوریم ، به آن دستورالعمل ، خودمان را تربیت کنیم تا به کمال انسانى خودمان برسیم ، جز قرآن و جز منطق عترت در روى زمین و در زیر این آسمان کبود، ما دستورى نداریم ، منطقى نداریم و اینها انسان سازند. ما باید به این برنامه بوده باشیم و آنها را سرمشق خودمان قرار بدهیم تا به کمال انسانى ، تا به سعادت تا به آن جنّت ذات و ادخلى جنّتى که نهایت مرتبه بهشت است و درباره آن حضرت امام صادق فرمود: آن جنّتى است که باغ و آب و این حرفها ندارد، اینها نیست . جنّت قرب است ، جنّت لقاء است ، جنت ذات است . تا به آن جنت ، انسان برسد، باید این وسائط فیض الهى را، این امام را، پیشوا را، این ائمه را، سرمشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در تمام شؤ ون زندگى اش ، قدم بردارد، تا به سعادتش نائل بشود.
تمام تشکیل حوزه و درس و بحث ، براى این است که انسان خودش را درست بسازد. و با دو بال علم و عمل ، بتواند که طیران به سوى معارفش و سعادتش بنماید و دیگران را دریابد و مدینه فاضله تشکیل دهد. مطلقا، تمام شؤ ونش را، چه با خلق خدا، بیگانه ، آشنا، که باصطلاح در تربیت منزل بوده باشد، چه بیرون ، با اشخاص ، مربوط به مدینه فاضله است که اینها، تمام این شؤ ونش ، از جنبه مباحث اخلاقى ، همه در کتابهاى علمى و اساسى بحث شده ، مؤ یّد به روایات و آیات . راه را براى ما فرمودند منتهى خداوند توفیق عمل به همه ما مرحمت بفرماید.
سوال :حضرت استاد، مى بخشید خیلى مزاحم شدیم .
استاد: لطف فرموده اید، بنده از شما تشکر مى کنم و تقدیر مى نمایم . دعاگوى شما آقایان هستم . خداوند ان شاءاللّه بیش از این شما را موفق و مؤ ید بدارد. شما که در راه دلسوزى اجتماع هستید و مى خواهید که حرف پیدا کنید که محصلین را به شوق بیاورد، به سوى کمالشان بکشانند، شما که واسطه خیرید. ان شاءاللّه بیش از این مؤ یّد و موفق باشید. خداوند شما را عاقبت به خیر بفرماید. سرّ شما را به انوار ولایت نورانى بفرماید. ان شاءاللّه دعاى من در حقّ شما مستجاب باشد. خود من هم در این دعا با شما شریک بوده باشم . ان شاءاللّه .
آیینه داران حقیقت مجله حوزه//شماره ۲۱شهریور۶۶