مصاحبه رادیویی دکتر صدرالدین الهی با استاد شهریار در سال 1343هجری شمسی

 

مصاحبه دکترصدر الدین الهی با استاد سید محمد حسین بهجت «شهریار» 

سال1343 شهرتبریز

دراین مصاحبه استاد شهریار عشق ومراتب آن و وضع روحی و سیر سلوک خود ونحوه افاضه قرآن به قلب شان راتوضیح و تشریح می کنند متاسفانه این مصاحبه کامل نمی باشد.

مصاحبه دکتر الهی با استاد شهریار

 

 

مصاحبه با برجسته ترین شاگرد حکیم علامه سید جلال الدین آشتیانی آیت الله حاج سید محمد رضا حسینی آملی

 

 

1-نحو آشنایی شما با علامه آشتیانی به چه صورت ودر چه سالی بود ؟

از اوائل ورود به حوزه علمیه بعد از اتمام دروس ادبیات عرب بلحاظ علاقه وافری که به مباحث عقلی داشتم به درس اساتید آن زمان حضرت آیت الله سید ابوالقاسم بلخی که حافظ اشعار منظومه بود وبدون آوردن کتاب تدریس منظومه حاج ملا هادی سبزواری را می فر مود ند حاضر می شدم وهمچنین شرح محضر آیت الله حاج شیخ صفر رحیمی که از فضلای گمنام بودند شرح تجرید علامه حلی را خواندم وبه همین جهت درصدد آشنایی با اساتید فن بودم اولین بار در سال 1360 بود که اطلاعیه درس منظومه حضرت استاد را در تابلو اعلانات مدرسه نواب دیدم بسیار خوشحال شدم ودر اولین فرصت محضر مبارک ایشان شرفیاب شدم در دیدار اولیه محضر ایشان چنان مجذوب ایشان شدم که تقاضای درس خصوصی کردم وعرض کردم آقا هر درسی را که بیان فرمودید پایان همان درس مطالب بیان شده را از بنده سوال کنید حاضر شدند کتاب شریف منظومه ملا هادی را برای آخرین بار تدریس نمایند علاوه بر اینکه آن زمان حقیر دروس سطح حوزه را به پایان رساندم و برای ورود به درس خارج مهیا می شدم مردد بودم که به قم بروم تا از مباحث عقلی ونقلی آن استفاده کنم یا در مشهد بمانم به همین خاطر با والد (حاج سید عبدالمطلب حسینی )خدمت حضرت آیت الله شمس ابرده ای (از اشنایان قدیمی مرحوم والد بودند) جهت مشورت رفتیم سوال حقیر عمدتا مباحث عقلی بود ایشان فرمودنداگر جناب آقا سید جلال الدین آشتیانی به شما قول تدریس دادند ایشان را رها نکنید که از بقیه اقران سر آمد است.

ودر فن حکمت متعالیه وعرفان نظری بی نظیرند لذااقامت در مشهد را ترجیح بر سکونت در قم دادم و آن بزرگوار با مشکلاتی که برایشان ایجاد شده بود چندین مرتبه مکان بحث را عوض نمودند تا سر انجام با عنایت استاد اعظم فقیه جامع الشرایط واصولی مدقق حضرت آیت الله حاج سید ابراهیم علم الهدی سبزواری قدس سره که اعظم تلامذه مرحوم آیت الله حاج محمد هادی میلانی قدس سره بودند در مدرسه مبارکه امام صادق (ع)در محل تدریس خود آن مرحوم بعد از ظهر ها تشریف می آوردند وتا آخرین روز تدریس در این مکان ماندند بدون هیچ مشکلی وچون حقیر در بحث اصول وفقه آن مرحوم شرکت می نمودم به بنده فرمودند که من آقا سید جلال آشتیانی را راحت کردم از دست مخالفین حکمت.

 

 

 

2-درورسی که آقا در حوزه تدریس کرده اند چه بوده وشما پیش ایشان کدام یک را خوانده اید ؟

بحثهای آن بزرگوار ابتدائا منظومه حاجی بخش مورد عامه والهیات به معنی الاخص بعدا جلد پنج وشش اسفار که همان الهیات به معنی الاخص می باشد همزمان ابتدائا اشعه اللمعات جامی وسپس شرح فصوص قیصری مصباح الانس ابن قناری وشبهای ماه مبارک رمضان را مصباح الهدایه الی الخلافه والولایه از حضرت امام قدس سره الشریف وهمچنین شرح دعای سحر واواخر مقداری نجاه بوعلی.

 

 

 

3-نظر آقا نسبت به اساتید خود چه بوده از نظر علمی لطفا کمی توضیح دهید؟

حضرت آقا به تمامی اساتید خود احترام می گذاشتند چه در مباحث نقلی وچه در مباحث عقلی در علوم نقلیه از مرحوم آیت الله العظمی بروجردی قدس سره ومرحوم آیت الله العظمی میرزا حسن بجنوردی در نجف که سه سال محضر ایشان رادرک نمودند بنا به توصیه امام قدس سره .
ودر مباحث عقلی از آیت الله حاج شیخ محله ای امامی امیر کلاهی که کرارا می فرمودند مرحوم آقای بروجردی خطاب به ایشان می فرمودند آقای شیخ محله ای مرجعیت حق شماست واز درشکه به احترام ایشان پیاده می شدند واین جمله را می گفتند و آخرین بار ایشان از باب مزاح فرمودند جهنم رفتن واجب کفایی است.

 

 

 

4-نظر حضرت آقا نسبت به جناب محی الدین وبعضی بزرگان عرفان را بفرمایید؟

ایشان در عرفان به صدر الدین قونوی بسیار عنایت داشتند تا جایی که در برخی موارد اورا برشیخ اکبر نیز در جهت قلم ترجیح می دادند ودر بین متاخرین از مرحوم اقا سید رضی لاریجانی که استاد عرفان نظری وکتاب فصوص آقای آقا محمد رضا قمشه ای حکیم الهی با عظمت ومرد میدان عرفان نظری یاد می کردند و همچنین از مرحوم آقا میرزا هاشم اشکوری ومرحوم آیت الله حاج شیخ محمد علی شاه آبادی وسپس از مرحوم حضرت امام به عنوان بقیه السلف وخاتمه عرفا نظری یاد می نمودند ونسبت به حضرت امام می فرمودند و رود این مرد در عالم سیاست موجب شد که وجه علمی آن بزرگوار تحت الشعاع قرار بگیرد ومع الاسف هنوز چهره علمی آن مرد بزرگ چه در باب علوم نقلی وچه در مباحث عقلی وذوقی آنطور که شایسته است روشن نشده است.

 

 

 

5-نظراستاد نسبت به هانری کربن چه بوده است ؟

نست به هانری کربن به عنوان شخص مومن ومتتبع در آثار عرفا وحکما یاد می نمودند واز اینکه اهتمام برخی از دانشمندان غربی گاهی بیشتر از اهل سرزمین ماست حسرت می خوردند.

 

 

 

6-در مورد زندگی شخصی آقا کمی صحبت کنید ایشان چرا تاهل اختیار نکرده اند ؟

مرحوم آقا در زمان حیاتشان شبی خدمت ایشان رسیده بودم که والده ماجده ایشان علویه حسینی هم حضور داشتند چون نسبت مادری ایشان به حضرت سید الساجدین سلام الله علیه بوده است ونسبت بنده هم از همان شجره طیبه است خیلی خوشحال شد وبه بند خطاب کرد که آقا شما به آقا سید جلال بگویید که داماد شود . آقا فرمودند مادر باشد همین تابستان داماد می شوم بعد که مادر تشریف بردند بنده پرسیدم آقا چرا ازدواج نفرمودید فرمودند در ابتدا ورود به حوزه علمیه قم شور وشوق درس خواندن چنان زیاد بود که شب و روز را نمی شناختم واز هر چیزی که با درس خواندن مزاحمت داشت فاصله گرفتم یک وقت به خودم آمدم دیدم سنم از سی گذشته است گفتم دیگر حوصله نق ونق بچه را ندارم لهذا ازدواج نکردم.

 

 

 

7-از نظر احساسات ومحبت آقا به چه نحو بودند اگر می شود کمی توضیح دهید (مصداقی)؟

حضرت استاد برخلاف ادعاهای اشخاص بی اطلاع بسیار مهربان ودلسوز وعاطفی بودند در یکی از مسافرتهایی که به تهران داشتند شنیده بودند که خانمی به علت نداشتن تمکن مالی فرزندش را به شخصی واگذار کرده است مکرر این قضیه را نقل می نمودند ورنج می بردند که چرا باید معشیت بعضی از افراد تا این حد برسد که حاضر شود فرزندش را به غیر دهد.

خاطره دیگر اینکه یک روز (فقط همان روز )به درس حاضر نشدم در همان اوائل حضور خدمت ایشان علت را پرسید عرض کردم بلحاظ کسالت پدرم که مبتلا به نارحتی کلیه بودند ونیاز به عمل جراحی داشتند فرمودند پیش کدام دکتر برده اید گفتم فلان دکتر فرمودند دست نگهدارید تا من بگویم پیش کی ببرید تلفن منزل را دادند وفرمودند بامن تماس بگیرید فردای همان روز فرمودند نامه ای نوشتم برای دکتر قربانیان که استاد اطبایی ارولوژی مشهد بود بنده همراه پدر خدمت ایشان در بیمارستان قائم (ع)رسیدیم به مجرد دیدن نامه مرحوم استاد از جای خود بلند شد واحترام خاصی گذاشت وگفت آقا من به لحاظ رئشه دست توان عمل جراحی ندارم شمارا با همین نامه به بهترین شاگردم معرفی می کنم که استاد محترم جناب آقای دکتر علی اصغر یار محمدی که خود نیز از خاندان علم ودانش واهل شاهرود وبسیار انسان متدین است ادام الله بقائه ایشان با نهایت عنایت عمل جراحی را با موفقیت انجام دادند ودر آن ایام حضرت استاد بیش از بنده مراقب حال وسلامتی مرحوم والد بودند وکمتر کسی اینطور مراقب حال شاگرد می باشد تا موجبات تفرقه ذهنی شاگرد را برطرف نماید ومحیط را با نشاط برای شاگردش حفظ کند.

 

 

 

8-بعد از رحلت ایشان شما یک مصاحبه تلویزونی داشتید گویا عده ای بعد از مصاحبه شما را توبیخ کرده اند می شود در مورد آن عده شما بیشتر توضیح دهید ؟

بله همیشه در مقابل حکما وعرفا عده ای بوده اند واین تازگی ندارد وغالب مخالفتها بلحاظ عدم نیل به مطالب عالیه است که در مسفورات آن عزیزان است واگر انسان چیزی را نفهمد وحوصله آموختن آن را نداشته باشد با صاحبان آن علم مخالفت می کند که الناس اعدا ما جهلوا.

 

 

 

9-در مورد هیئت خارجی لطفا توضیح دهید؟

ایشان فرمودند یک هیئت علمی از آمریکا آمدند واز من دعوت به عمل آوردند برای اقامت در آنجا وتدریس در جواب گفتم عمر من گذشته است ودر این سن با کسالت آمدنم به آنجا برای شما فایده ای ندارد.

 

 

 

10-علت حضورحضرت استاد دردانشگاه چه بود؟

ایشان می فرمودند در زمان حیات مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در تهران بودم که از طرف ایشان مبلغ یکصد تومان به بنده رسید ولی با خود گفتم تا زمانی که این مرد زنده است ایشان توجه دارند (چون مرحوم استاد وکیل حضرت آیت الله بروجردی بودند )ولی بعد از فوت ایشان چه کنم از طرفی از وضع شهریه حوزه رنج می بردم لذا بر آن شدم که وارد دانشگاه شوم برای امرار معاش ومخارج زندگی با مرحوم شهید مطهری در امتحانات دانشگاه به جهت استادی شرکت نمودیم سال اول بنده قبول شدم ومخیر شدم بین تهران ومشهد وچون مشهد مکان خلوتی برای بنده بود مناسبت تر برای تحقیق در مباحث علمی لذا مشهد را اختیار نمودم ولی به طور کل صرف وقت در دانشگاه را تضییع عمر می دانستند واگر نبود مسئله ارتزاق ومعشیت در دانشگاه نمی ماندند وبحقیر جد اولین افرادی بودم که در سالهای اول تحصیل در خدمتشان برای تدریس در دانشگاه اقدام فرموده بودند وحتی یکسال ونیم بصورت حق التدریس مشغول تدریس شدم به خاطر مخالفت استاد منقول حضرت آیت الله العظمی علم الهدی سبزواری ترک نمودم فرمودند اگر بتوانی مقاومت نمایی وتوکل بخداوند داشته باشی بهتر است که نیایی چرا که من در این آخر عمر پشیمانم از رفتن به آنجا.

 

 

 

11-استاد آشتیانی از مال دنیا چه داشتند ؟

آن بزرگوار تمام ما یملک ایشان عبارت بود از یک منزل مسکونی واثاثیه مختصری که در حد ضرورت به آن احتیاج داشت منزل را با اثاثیه در زمان حیات به آقای لاهوتی (رضی الله عنه )هبه کرد وهمچنین مقداری کتب که در اواخر به تعبیر خودشان از طرف دفتر تبلیغات قم آمدند وقریب یک کامیون کتاب را بردند .
ومقدار دو میلیون تومان پول نقد که بنا بر تقاضای همه ورثه آن مرحوم که (یک خواهر وسه برادر بودند )به عنوان نیابت حج تمتع به این جانب بعنوان نائب آن هم از سهمیه هنرمندان ؟! پرداخت نمودند که توفیق آن نصیب حقیر شد وخداوند به فضلش قبول نماید .

 

 

 

12-از آن زمان که شما شاگرد استاد بودید ایشان چند شاگرد ثابت داشتند لطفا نام ببرید؟

برخی از شاگردان ایشان در حوزه علمیه هم در بحث حکمت شرکت می کردند وهم در عرفان نظری از آن جمله
1-مرحوم حجه الاسلام والمسلمین غلامی
2-مرحوم حجه الاسلام والمسلمین سالم(که جدا انسانی وارسته وجدی که فوت این دو بزرگوار ضایعه ای برای حوزه علمیه مشهد به شمار می آید )
3-آقای حجه الاسلام والمسلمین حسینی شریف که از اساتید دانشکده الهیات می باشند
4-جناب حجه الاسلام والمسلمین سید هادی رستگار که در مرکز مختلفی فعالیت دارند وشرح اشعه اللمعات جامی را نوشته اند
5-حجه الاسلام والمسلمین سید مسیح حسینی که مسئول حوزه علمیه شهر کرد اصفهان واز اساتید آن حوزه می باشد فردی جدی در علوم عقلی ونقلی می باشند
6-حجه الاسلام والمسلمین حسینی (عمو زاده ایشان )
7-حجه الاسلام والمسلمین اشکوری
8-حجه الاسلام والمسلمین وفادار (دوست ارجمند ودانشمند که هم اکنون در بخش کتب خطی کتابخانه مبارکه استان قدس رضوی می باشند )
9-مرحوم حجه الاسلام والمسلمین فرزانه (که توفیق ضبط بسیاری از دروس مرحوم استاد را داشتند که از نوارهای ایشان بنده خبری ندارم که چه شده است آن بزرگوار اهل کاشان بود ودر کتابخانه آستان قدس رضوی مسئول کتب خطی آنجا بود )
برخی دیگر از آقایان که نام آنها در خاطر حقیر نیست وجمعی که در خصوص مباحث حکمت شرکت می کردند
1-جناب حجه الاسلام والمسلمین مقدسیان مسئول عقیدتی لشکر77خراسان
2-جناب حجه الاسلام والمسلمین خدایاری مسئول در عقیدتی ارتش
3-جناب حجه الاسلام والمسلمین وحیدی مسئول در عقیدتی
4-جناب حجه الاسلام والمسلمین آیتی بیرجندی (از اساتید حوزه علمیه مشهد ومجهول القدر می باشند)
5-جناب حجه الاسلام والمسلمین موسوی تربتی
6-مرحوم شیخ محمد کارگر اردبیلی
7–جناب حجه الاسلام والمسلمین حسینی شاهرودی که از اساتید دانشکده الهیات می باشند
جمعی دیگر که اسامی آنها در خاطر حقیر نیست.

 

 

 

13-اگر بخواهید استاد آشتیانی را وصف نمایید در مورد ایشان چه می گوید ؟

گرچه مرحوم حاج سید جلال الدین آشتیانی بعنوان حکیم واستاد عرفان نظری شهرت داشت ولی الحق در بعد عمل کم نداشت لکن اهل کتمان بود ومشی ملامتیه را داشت.

 

 

 

14-آیا شما در درسها وبحثهایتان یادی از ایشان می کنید لطفا کمی توضیح دهید؟

بنده در میان اساتید متعددی که در مباحث عقلی داشته ام از ایشان بصورت فوق العاده یاد می کنم مگر می شود با شخصیتی که متجاوز 10 سال هر روز قریب چهار ساعت با هم بوده یادی نکنم نه فقط در بحث در صورتی که تفضلا خداوند متعال اعمال وزیارات حقیر را قبول نمایید در نوع آنها آن بزرگوار را شریک در ثواب می دانم حشره الیه مع اجداده الطاهرین بمحمد واله.

ازاینکه وقت گران قیمت خود را به مصاحبه با این حقیر دادید بسیار متشکرم  یزدانی

 

زندگینامه و مصاحبه با استادعلامه آیت الله علی دوانی

استاد علی دوانی از اندیشمندان و اساتید برجسته تاریخ اسلام در روز ۱۸ دی ۱۳۸۵ دار فانی را وداع گفت.متن حاضر، شامل خلاصه‌ای از آخرین گفت و گوی مشارالیه با نشریه «افق حوزه» است که در شماره‌های ۱۲۳ و ۱۲۴ مورخ ۱۰ و ۱۷ مهر ۱۳۸۵، سه ماه قبل از رحلت آن بزرگوار به چاپ رسیده است.

لطفاً مختصری از زندگی، تحصیلات و تألیفات خود را بیان نمایید.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. مطابق شناسنامه، در روز پنجم مهر ۱۳۰۸ شمسی در روستای دوان واقع در بین شیراز و بوشهر و ۱۰ کیلومتری شمال کازرون دیده به جهان گشودم. فیلسوف نامی، حکیم و متکلم مشهور، جلال‌الدین دوانی متوفای ۹۰۸ ه‍. ق که پنجاه سال ریاست حوزه علوم عقلی شیراز را به عهده داشت و در پایان عمر به دوان بازگشته و مرقدش در آن‌جاست، همشهری ماست. اولین تألیف من هم شرح زندگانی جلال‌‌الدین دوانی است که در ۲۳ سالگی نوشتم وسال بعد با تقریظ جالب استاد فقید، علامه طباطبایی (قدس سره) چاپ شد. در هفت سالگی از دوان به آبادان آمدم که بعضی ازارحام در آن جا کارگر شرکت نفت بودند. هفت سال هم در آبادان بودم، و در آن مدت دو کلاس اکابر که درس شبانه و هم ردیف شش کلاس ابتدایی آن موقع بود، خواندم. دو کتاب انگلیسی به نام ریدر یک و ریدر دو را هم در آموزشگاه فنی فرا گرفتم. بعد در سنین ۱۴ و ۱۵ سالگی بر اثر شور و شوقی که داشتم به نجف اشرف رفتم، مدت پنج سال و نیم هم در آن حوزه مقدسه بودم.

اوایل شرح لمعه وقوانین را می‌خواندم که به واسطه عارضه کسالت به کشور بازگشتم تا هم برای تشفی به زیارت حضرت امام رضا (علیه‌السلام) بروم و هم تغییر آب و هوا بدهم. هنگام بازگشت به قصد نجف چون ایام دهه اول ماه محرم بود، در شهر نهاوند ماندم و به واسطه علاقه‌ای که به وعظ و تبلیغ داشتم تا آخر ماه صفر آن‌جا منبر می‌رفتم. طلاب دیگری هم از قم وهمدان آمده بودند و جلسات خوبی داشتیم.

در آخر ماه صفر، تقدیر چنان بود که به افتخار دامادی خاندان آقامحمد‌باقر اصفهانی مشهور به «وحید بهبهانی» نایل شوم. پس از ازدواج در سال ۱۳۲۸ شمسی به قم آمدم و ۲۲ سال ساکن این شهر مقدس بودم. در آن سال‌ها در قم به تحصیل ادامه دادم و ایام تبلیغ، منبر می‌رفتم. از کارهای ارزنده‌ای که در قم داشتم، تأسیس مجله دینی و علمی مکتب اسلام ودارالتبلیغ اسلامی با همکاری جمعی از افاضل حوزه، آقایان مکارم شیرازی، سبحانی، امام موسی صدر، موسوی اردبیلی، سید‌مرتضی جزایری، مرحوم مجدالدین محلاتی، واعظ‌زاده و حسین نوری همدانی بود.

از انگیزه و علل اقدام به این دو کار ابتکاری و ضروری، در کتاب زندگی‌نامه‌ام به نام «نقد عمر، زندگانی و خاطرات» که دوبار چاپ شد و منتشر شده است، به تفصیل سخن گفته‌ام. آیت‌الله سبحانی می‌گفت: آنچه درباره «دارالتبلیغ» نوشته‌ای، یک حرف کم و زیاد ندارد و عین واقع و حقیقت است. باید دید و خواند و کسانی که هنوز سمپاشی بر ضد آنها را رها نمی‌کنند، وجدان خود را قاضی قرار دهند. جلساتی برای جوانان و جلسه‌ای ضد فرقه بهایی و …، داشتیم که در اسناد ساواک هم آمده ودر آخر کتاب نقد عمر هست و می‌توان دید.
هم چنین از جمله توفیقاتی که در قم داشتم تألیف کتاب «شرح زندگانی استاد کل وحید بهبهانی» بود که از طرف مرحوم آیت‌ الله بروجردی به بهترین نحوه مورد تشویق قرار گرفتم.

اقدام دیگر، ترجمه جلد سیزده بحارالانوار علامه مجلسی در شرح احوال حضرت ولی عصر (ارواحنافداه) بود که به دستور آیت‌الله بروجردی انجام گرفت و به نام «مهدی موعود» انتشار یافت. با این که بسیار قطور است (۱۲۹۲ صفحه) تاکنون سی‌بار چاپ و منتشر شده و مفصل‌ترین کتاب فارسی درباره آن حضرت است، و مشتمل بر تمامی مباحث نقلی و عقلی پیرامون شخصیت جهان‌مدار آن وجود مقدس می‌باشد.

در مدت اقامت در قم، ماه‌های تبلیغ (محرم و صفر و ماه مبارک رمضان) با جمعی از رفقا در بعضی شهرستان‌ها از جمله آبادان، خرمشهر، اهواز و … دعوت بودیم. هفت سال هم در کویت دعوت بودم (از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۷) . خاطراتم را از آن ایام و شهرها در کتاب نقد عمر نوشته‌ام.

کار دیگر در قم این بود که جلسه‌ای هفتگی برای جوانان در خانه‌ام تشکیل دادم که خیلی مؤثر واقع شد و بعد گسترش پیدا کرد؛ و در«کانون ولی‌عصر» زیر نظر مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج میرزا حسین‌نوری اداره می‌شد، و جمعی از مسئولان فعلی هم در آنها شرکت داشتند.

هم‌چنین جلسه ضد فرقه بهایی را نیز به صورت هفتگی در خانه‌ام تشکیل دادم و طی دو دوره، جمعی تربیت شدند که گفته می‌شد بهترین مبلیغان ضد فرقه ضاله هستند و امروز هم در قید حیات می‌باشند.

 چطور شد که به تهران هجرت کردید؟

 سال ۱۳۵۰، در اثر سر و صداها بر ضد دارالتبلیغ و برخی غرض‌ورزی‌ها زا یک سو و رفتن عمده رفقای مجله مکتب‌ اسلام مانند اما موسی صدر و دیگران از قم و همچنین خستگی مفرط از سوی دیگر، خانه را در قم فروختم و به تهران آمدم.
در تهران تصمیم گرفتم در خانه بنشینم و مشغول تحقیق و تألیف و تصنیف باشم و برای ادامه کار و تأمین معاش، منبر هم بروم.
با افراد بازاری هم هیچ سروکار نداشته‌ام، هرگز وجوهات قبول نکرده‌ام و از کسی هم برای کارو کتاب‌هایم چیزی نخواسته و نگرفته‌ام، جز یک مورد از مقام بالا که قصد استرداد آن را دارم.

اقامه جماعت را هم نپذیرفتم، چون برای آن کار ارزنده، در برخورد با مردم، حوصله لازم را نداشتم.در هفت دانشگاه، دانشکده و مؤسسه علمی،‌ تحقیقاتی به تدریس اشتغال داشتم، مانند دانشگاه‌های امام حسین و امام صادق (علیه‌السلام) و تربیت معلم و دانشکده‌های الهیات و معارف اسلامی وعلوم قرآنی و … در دانشگاه‌های دیگر مانند دانشگاه تهران، صنعتی شریف، و شهید بهشتی هم دعوت بودم، اما نپذیرفتم.

در تهران دو فرزندم در سال ۱۳۵۲ که در دانشگاه‌ها فعالیت دینی سیاسی داشتند مانند بسیاری از جوانان انقلابی دیگر دستگیر، شکنجه و محکوم به زندان شدند. محمد فرزند بزرگم سه سال و نیم، و محمد‌حسن که سن قانونی نداشت شش‌ماه.

از افتخاراتی که دارم این است که از اول مراقبت کامل داشتم فرزندانم را خوب تربیت کنم؛ بحمدالله نتیجه هم گرفته‌ام و آنها که می‌شناسند همیشه ذکر خیرشان را دارند.در تهران بیشتر ارتباطم با مرحوم آقای فلسفی خطیب دانشمند نامی، استاد شهید مطهری و شهید مظلوم دکتر بهشتی بود. الطاف آنها را درباره خودم هرگز فراموش نمی‌کنم.

 نویسندگی را از چه زمانی شروع کردید و تاکنون چه ‌آثاری از شما منتشر شده است؟

 از سن نوزده سالگی که در قم بودم دست به قلم بردم و با این که آن موقع طلبه نویسنده یا نویسنده روحانی از دو سه نفر تجاوز نمی‌کرد، در روزنامه‌های تهران و قم، همچون هفته نامه ندای حق، وظیفه، استوار، مجله میهنی و در شهرستان‌ها روزنامه‌های دیگر، مقالات انتقادی سیاسی می‌نوشتم و از سن ۲۳ سالگی شروع به تألیف، تصنیف و ترجمه کردم.

اولین اثرم، «شرح زندگانی جلال‌الدین دوانی» بود که با تقریظ جالب استاد فقید علامه طباطبایی ( قدس سره) و سه نفر دیگر از فقها و مراجع قم چاپ و منتشر شد. از آن موقع تاکنون پیوسته مشغول کار بوده‌ام و بحمدالله هم اکنون تعداد آثار چاپ شده‌ام به یکصد جلد در چهار رشته، تصنیفات، تألیفات، ترجمه‌ها و تصحیح و تحقیق، به سه قطع وزیری، رقعی، جیبی، و بیشتر هم قطع وزیری رسیده، به علاوه حدود هشتاد تا صد مقاله و مصاحبه به قلم خود که همه آنها را در چهل جلد و هر جلد ۵۰۰ صفحه برآورد کرده‌ام، و نام آن را دائره‌المعارف علوی گذاشته‌ام تا اگر توفیقی پیدا شد، آن را به همین نام در چهل جلد چاپ و منتشر کنم.
کسالت ناراحت کننده استرس و اضطراب شدید که سال‌ها به آن مبتلا بودم و بحمدالله در سنوات اخیر تخفیف یافته، در روند کارهای تحقیق‌ام تأثیر گذاشته است.

 آیا به خارج از کشور هم مسافرتی داشته‌اید؟

در سال‌های ۱۳۸۰ و ۱۳۸۱ از طرف سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به آلمان رفتم و در دهه اول محرم در شهر برلین سخنرانی داشتم. سفر اول سه هفته بودم و سفر دوم سه ماه و بیست و چند روز. پس از انجام کار اصلی، به تماشای دانشگاه‌ها و کتابخانه‌ها، موزه‌ها و اماکن دیدنی در شهرهای مختلف آلمان رفتم. در برلین با بعضی از رؤسا و استادان دانشگاه‌ها که روی اسلام‌شناسی کار می‌کردند، مصاحبه و گفت و گو داشتم. شهرهای هامبورگ، هانوفر، آخن، هایلدبرگ، لایپزیک، درسدن و مونیخ را به خوبی دیدم. سفری هم به پایتخت کشورهای فرانسه، بلژیک هلند و اتریش داشتم و دیدنی‌ها را دیدم؛ در هامبورگ و وین سخنرانی هم داشتم.

در کنگره‌ای که در شهر لُکوم آلمان (سیصد کیلومتری برلین) ازطرف رایزنی فرهنگی ایران تحت عنوان «ایران، کشوری در حال توسعه) با همکاری «آکادمی انجیلی لکوم» منعقد بود، با آقایان دکتر داوری، عمید زنجانی و محمد مسجد‌جامعی، و خانم‌ها: مظاهری (استاد هنر) و مصورمنش (عضو مجلس شورای اسلامی) و دو، سه نفر دیگر تحت عنوان «نقش روحانیت شیعه در تاریخ معاصر ایران» سخنرانی داشتم.
مشاهداتم در آلمان را در پایانِ سفر، در کتابی به نام «گزارشی از مأموریت سفر آلمان» نوشته و به سازمان فرهنگ و ارتباطات تسلیم کردم.

در حدود بیست و چند کنگره علمی و دینی هم شرکت داشته‌ام، از جمله در مکه معظمه، دمشق، و …؛ و در اغلب آنها مقاله و سخنرانی داشته‌ام که در یادنامه‌ها چاپ شده است.

کدام یک از تألیفات‌تان بیشتر به دلتان نشسته است؟

همه آثارم را دوست دارم، ولی بیشتر کتاب «نهضت روحانیون ایران» در یازده جلد را. هر چند مطالب این کتابِ من که بزرگ‌ترین و جامع‌ترین تاریخ انقلاب اسلامی است، توسط انبوه سارقان و افراد بی‌تقوا به سرقت رفته، و در کتاب‌ها و مقالات این و آن، بدون ذکر مأخذ آمده است!
متأسفانه از دوره ده جلدی «مفاخر اسلام» و حدوده ده، دوازده کتاب دیگرمان پیرامون شرح احوال دانشمندان شیعه نیز، به همین سرنوشت مبتلا شده و آن شخصیت‌ها در «دایره‌المعارف‌ها» باز بدون ذکر مأخذ، یا با اضافات و تغییراتی آمده است.
دوره مفاخر اسلام شاید جمعاً در چهارده جلد تألیف و چاپ و منتشر شود، کتابی که اهل علم و نظر گفته‌اند نه در عربی و نه در فارسی تاکنون کسی ننوشته است.

آثار چاپ شده  استاد علی دوانی

الف ـ تصنیفات

۱. مفاخر اسلام (۱۰جلد)

۲٫ شرح زندگانی استاد کل وحید بهبهانی (سرآمددانشمندان شیعه در سده دوازدهم هجری)

۳٫ شرح زندگانی جلال‌الدین دوانی (فیلسوف شهیر سده نهم هجری)

۴٫ موعودی که جهان در انتظار اوست

۵٫ تاریخ اسلام، از آغاز تا هجرت

۶٫ پیامبر اسلام از نظر دانشمندان شرق و غرب

۷٫ دانشمندان عامه و مهدی موعود(ع)

۸٫ شرح حال، افکار و آثار آیت‌الله بهبهانی

۹٫ زندگی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت‌الله بروجردی

۱۰٫ سیمای جوانان در قرآن و تاریخ

۱۱٫ داستان‌های اسلامی (۲ جلد)

۱۲٫ داستان‌های ما(۳ جلد )

۱۳٫ نظری اجمالی به جنگ‌های صدر اسلام

۱۴٫ اصول اعتقادی و فروع عملی اسلام

۱۵٫ امام زمان در گفتار دیگران

۱۶٫ پیشوایان بزرگ ما

۱۷٫ بحثی پیرامون همسران پیامبر (ص)

۱۸٫ زن در قرآن

۱۹٫ سید‌رضی مؤلف نهج‌البلاغه

۲۰٫ سیر اجتهاد در اسلام

۲۱٫ سیره ائمه طاهرین (ع)

۲۲٫ شعاع وحی بر فراز کوه حرا

۲۳٫ شیعه در اندونزی

۲۴٫ مجموعه مقالات در موضوعات گوناگون

۲۵٫ محدث نامی حاج شیخ عباس قمی

۲۶٫ نگاهی کوتاه به زندگانی پرافتخار سیدرضی مؤلف نهج‌البلاغه

۲۷٫ جهانگردی و جهانگردان نامی

۲۸٫ فیلسوف نامی صدرالمتألهین شیرازی

۲۹٫ دو مکتب فلسفی شرق و غرب قرطبه و اصفهان

۳۰٫ سفر اروپا

۳۱٫ معاصران

۳۲٫ سیرو سیاحت در اسلام

۳۳٫ مشاهیر فقها و مراجع تقلید

۳۴٫ هنر نویسندگی

۳۵٫ خاطرات من از استاد شهید مطهری

۳۶٫ امام خمینی در آیینه خاطره‌ها

۳۷٫ راز نماز در نهج‌ا لبلاغه

۳۸٫ امیرالمؤمنین، در شعر فقها، حکما و عرفای نامی از فردوسی تا امام خمینی

۳۹٫ نقد عمر (۲ جلد)

۴۰٫ نقد عمر (حلد دوم)

ب . تألیفات

۴۱٫ آغاز وحی و بعثت پیامبر در تاریخ و تفسیر طبری

۴۲٫ علما و مردان نامی بوسنی و هرزگوین 

۴۳٫ فرقه ضاله و سرقت آیات و احادیث

۴۴٫ محمد بن جریر طبری

۴۵٫ مشاهیر فقها و مراجع تقلید شیعه

۴۶٫ نهضت دو ماهه روحانیون ایران

۴۷٫ نهضت روحانیون ایران (۱۱ جلد)

۴۸٫ هزاره شیخ طوسی( چاپ دوم ۲ جلد)

۴۹٫ امیرالمؤمنین خلیفه‌الله، صدیق اکبر و فاروق اعظم

۵۰٫ غدیر خم، حدیث ولایت

۵۱٫ بانوی بانوان جهان

۵۲٫ حاج شیخ هادی نجم‌آبادی

ج. ترجمه‌ها

۵۳٫ آثار تمدن اسلامی در اسپانیا و پرتغال

۵۴٫ اجتهاد در مقابل نص

۵۵٫ خاندان آیت‌الله بروجردی

۵۶٫ تاریخ فتوحات مسلمانان در اروپا (فرانسه، سوئیس، ایتالیا و جزایر دریای مدیترانه)

۵۷٫ صحنه‌های تکان دهنده در تاریخ اسلام

۵۸٫ علی علیه‌السلام چهره درخشان اسلام

۵۹٫ فرقه وهابی و پاسخ شبهات آنها

۶۰٫ فروغ هدایت

۶۱٫ مهدی موعود (عج)

۶۲٫ علما و شعرای بوسنی و هرزگوین

د. تصحیحات و تحقیق وتذهیب

۶۳٫ تاریخ قم

۶۴٫ جامع‌المسائل

۶۵٫ در پیرامون نهج‌البلاغه

۶۶٫ سیره حدیث در اسلام

۶۷٫ شاهراه هدایت

۶۸٫ شوق مهدی (ع)

۶۹٫ فروغ ایمان

۷۰٫ مباحثی در معارف اسلامی

۷۱٫ نگاهی به آثار فقهی شیخ طوسی

۷۲٫ خاندان علامه مجلسی

۷۳٫ مرآت الاحوال جهان‌نما

۷۴٫ تاریخ و سفرنامه حزین لاهیجی

۷۵٫ خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفی

۷۶٫ تنبیه‌الغافلین، در رد صوفیه

۷۷٫ چهل حدیث از امیرالمؤمنین (ع)

۷۸٫ بانوی بانوان جهان (چاپ دوم)

۷۹٫ صدرالمتألهین شیرازی

۸۰٫ قیام ابرمرد سیستان برای خونخواهی امام حسین(ع)

جمعاً ۱۰۰ جلد کتاب در قطع وزیری، رقعی و جیبی

 

زندگینامه و مصاحبه با حکیم علامه آیت الله محمد تقی جعفرى

تولدم در تبریز در حدود سال ۱۳۰۴ است دودمان ما از نظر سطح اقتصادى پائین بود، ولى صفاى عجیبى در دودمان ما حاکمیت داشت مخصوصا پدرم که معروف به صدق و صفا بود من از پیرمردهاى تبریز شنیدم که از پدرم دروغ شنیده نشد. این را از پدرم پرسیدم گفت : بله یادم نمى آید از سن بلوغ به این طرف دروغ گفته باشم او سواد نداشت درس نخوانده بود ولى وضع روحیه اش از نظر وارستگى و تقوى و صدق و عشق شدیدى که به کار داشت نمونه بود. کارش در نانوایى بود و پدرش نزد توتونچى بود وقتى از دنیا رفت مال دنیا براى او به جاى نگذاشت و هر چه داشت براى علاج بیمارى اش خرج شد.
و مجبور شد کارگرى کند و کارى در نانوایى یاد گرفت ولى چون فوق العاده با تقوى و وارسته و کارى بود محبوبیت عجیبى بین مردم داشت و عائله را به هر حال اداره مى کرد. پس از مدتى احساس کردم که از نظر روحى به دروس معنوى و الهى بیشتر از دبستانها و دبیرستان ها علاقه دارم در آن زمان از مرکز دستورى رسید که باید دانش آموزان لباس یک رنگ بپوشند که یادم هست رنگ طوسى بود و پدرم توانایى نداشت که آن لباس را تهیه کند، لذا وقتى به مدرسه آمدیم با اینگونه شاگرد اول بودم .
من و برادرم میرزا محمد جعفر را نگذاشتند به کلاس برویم و هنوز تلخى حادثه آن روز را فراموش نمى کنم ، که همین حادثه باعث شد که دبستان را رها کردم .
البته علت اصلى این که دبستان را رها کردم این بود که پدرم نتوانست از نظر وضع مالى ما را اداره کند و مجبور شد که مانع از مدرسه رفتن ما گردد، تا برویم کار کنیم . آن موقع از طرف وزارت معارف اعلام کردند که مخارج مرا مى دهند چون درسهایم خوب بود علاقه داشتند که ما در مدرسه باشیم ولى پدرم راضى نشد و گفت نه ، چون فکر مى کرد احساس منت به وجود مى آید، ما را فرستاد تا برویم کار کنیم .
بعد از رها کردن درس ، گویا یک شب در خواب صحبت مى کردم که پدرم بیدار بوده و مى شنود که من یک شعرى خواندم ، آن شعر الان دقیقا خاطرم نیست ولى مضمونش این بود که مراد و هدف و مقصود ما که علم علیهاالسلام بود روزگار از دست ما گرفت . چنین مضمونى را پدرم شنیده بود. صبح که از خواب بیدار شدم ایشان گفت که دیشب خواب مى دیدى ؟ فکر کردم و گفتم بله گفت در خواب چه مى گفتید؟ من درست یادم نمانده بود، گفتم که در خواب حال ناراحتى داشتم از اینکه از درس محروم شدم و این شعر را خواندم . پدرم گفت : من دقیقا نمى دانم ولى چنین الفاظى گفتى . بعد گفت خیلى خوب حالا که میلت است با برادر بزرگترت درس را ادامه بده رفتیم مدرسهطالبیه و آنجا از اول صرف و نحو را شروع کردیم و خواندیم .
تقریبا اوائل جنگ دوم جهانى بود من دیدم که ابوى نمى تواند زندگى من و برادرم را اداره کند پس مجبور شدیم که کار کینم یعنى هم کار کنیم و هم درس بخوانیم . مدتى تا ظهر کار مى کردیم و بعد از ظهر به مدرسه طالبیه مى رفتیم .
گاهى هم بالعکس مى شد. پیش از ظهرها درس مى خواندیم و بعد از ظهرها کار مى کردیم یک سال یا دو سال وضع به همین روال و منوال گذشت . ….
تا اینکه به تهران آمدیم . این سفر در زمان مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى رحمت الله علیه بود بعد من مشرف شدم به قم .
بیش از یکسال در قم نبودم که به من خبر دادند والده در تبریز دیه از جهان فرو بسته من هم برگشتم به تبریز. آن موقع در تبریز مرحوم آیت الله آقاى حاج میرزا فتاح شهیدى از مجتهدین بسیار زبر دست و از اوتاد به شمار مى رفت خیلى با تقوى و وزین مرد بزرگى بود، خدمتشان رسیدیم و چند ماه در تبریز بودیم که ایشان به من گفت شما بروید به نجف ، عمده محرک ، ما براى نجف همین مرحوم شهیدى شد. یادم مى آید که مقدارى از وسائلش را هم ایشان فراهم کرد و مقدمات مسافرت را رو به راه کرد و مقدارى هم به ما پول داد و دو جعبه شیرینى هم تهیه کرد، مخصوصا این یادم هست .
وقتى به نجف رسیدم پس از دو سه روز کسالت شدیدى گرفتم اسم خاص ‍ این ناراحتى را نمى دانستم اما بدنم را که مى خاراندم جایش سرخ مى شد و باد مى کرد خیلى ناراحت بودم از آقایان مدرس مدرسه آمدند و گویا من حالم خیلى ناجور بود چون اینها از من فارسى سوال کرده بودند که چیست و حالتان چطور است و من هم به ترکى جواب داده بودم . اینها هم ترکى نمى دانستند و رفته بودند از مدرسه دیگر که معروف به مدرسه باکوبه اى هاست آقا شیخ نصرالله شبسترى را آورده بودند که ایشان آذربایجانى بود و ترکى مى دانست .
ایشان هم که روحانى بسیار خوب و وارسته اى است . خدا حفظش کند از من سوال کرد که شما کى آمدید و جز اینها رفت یک آشى پخت و گوشت هم ریخته بود ۵-۶ روز بود که من هیچ نخورده بودم آن آش خیلى به ما لذت داد و مزه داشت بعد شرفیاب شدم به زیارت امیر المومنین علیه السلام و گفتم که خلاصه ما را بیش از این امتحان نکن . حالم خوب شد و افتادیم دوباره در کار.
داستانهاى این جورى زیاد بود ولى روح خیلى نشاط داشت و مصائب مادى و مادیات واقعا ناچیز نمودار مى شد و در این باره من حوادث بسیار زیادى دیدم که بهت آور بود.
وقتى که آمدم ایران خدمت آیت الله بروجردى رسیدم و ایشان فرمودند که بمانید قم و درسى را شروع کنید آن موقع آب قم با طبع و مزاج من ناسازگار نبود. به ایشان عرض کردم که اگر اجازه بفرمائید یا به تهران بروم یا مشهد و آب قم به من نمى سازد. ایشان هم ما را مخیر کرده و فرمودند: بسیار خوب ، هر کجا میل دارید بروید و اقامت کنید در حدود یکسال در مشهد بودم . درسهایى شروع شد و در زمان مرحوم آیت الله میلانى حوزه مشهد خیلى فعال و پر تحرک بود. طلبه هاى برجسته خوبى مشغول کار شدند. دیگر چون دیدم باز آب مشهد به نساخت آمدم به تهران
 درس زندگی//سید رضا حسینی

مصاحبه با استاد، آیت اللّه محمد تقى جعفرى

من در حدود سال ۱۳۰۴ در تبریز متولد شدم . تحصیلات مقدماتى را در همان شهر گذراندم و بعد براى ادامه تحصیل به تهران آمدم . مقدارى از متن رسائل ، مکاسب مانده بود که در تهران خواندم . همچنین در درس مرحوم آیت اللّه آقا شیخ محمد رضا تنکابنى (ابوى آقاى فلسفى ) نیز شرکت مى کردم . در این زمان مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى در مدرسه مروى معقول تدریس مى کردند که من با اشتیاق کامل و میل فراوان ، در این درس نیز حضور داشتم .

 البته من از همان ابتداى تحصیل علاقه زیادى به معقول داشتم و در وجودم میل به هستى شناسى موج مى زد. چند روز پیش یکى از همدوره هاى گذشته این جا آمده بود، در ضمن صحبت مى گفت : شما از همان دوران سیوطى و مغنى علاقه به معقول داشتید. به خاطرم مى آورد که پیش چه کسانى براى درس مى رفتیم و چه مباحثه هایى داشتیم . بعد از تهران مشرف شدم به قم . زمان آقایان اربعه بود، آیات عظام : مرحوم صدر، مرحوم خوانسارى ، مرحوم حجت و مرحوم فیض ، رحمت اللّه علیهم جمیعا. حدود یک سال از آمدن من به قم گذشته بود که نامه اى از تبریز آمد که مادرتان مریض است ، من برگشتم تبریز. البته ایشان فوت کرده بودند. در تبریز مرحوم آیت اللّه میرزا فتاح شهیدى ، صاحب حاشیه بر مکاسب ، به من اصرار زیاد کردند که نجف بروم و مى فرمودند: نه تهران بمان ، نه قم ، بروید نجف . مقدار زیادى از مقدمات سفر را هم ایشان تهیه کردند و رهسپار نجف شدیم .
 
زمانى که من وارد نجف شدم یکى دو هفته بعد از فوت دو بزرگوار مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانى ، معروف به کمپانى و مرحوم آقا ضیاء بود. این موقع بود. من یکبار دیگر جلد دوم کفایه را در نجف خواندم و بعد رفتم درس خارج . اولین درس خارج من درس مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازى بود. مرحوم حاج شیخ کاظم شیرازى بسیار مرد مربى و فقیه با اخلاقى بود. با اخلاق و فقیه ، از این رو درس بسیار سازنده اى داشت .
ایشان بسیار مورد توجه آیات و مراجع عظام بخصوص مرحوم آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى بود. مقدار زیادى از طهارت و مکاسب محرمه را از حضور ایشان استفاده کردم . بعدها نیز ایشان یک دوره طهارت در مدرسه قوام فرمودند که من حضور داشتم . همزمان با دروس ‍ فقه ، در درس اصول آیت اللّه خوئى شرکت مى کردم . همچنین در اصول ، خارج مقالات آقا ضیاء را خدمت مرحوم آقا میرزا حسن یزدى خواندم ؛ چرا که به دقتهاى مرحوم آقا ضیاء در اصول علاقه مند بودم . ایشان براستى در اصول مرد دقیقى بود.
 
یک درس هم خدمت آیت اللّه سید محمود شاهرودى مى رفتم که مکاسب محرمه بود. یک مقدارى از خیارات را نیز از حضور ایشان بهره مند گشتم .
حدود یکسال و نیم خدمت مرحوم آیت اللّه حکیم بودم که ایشان عروه مى فرمودند همین مستمسک که نوشتند در ماه هاى مبارک هم درسهاى ایام تعطیلى داشتم ، از جمله قاعده فراغ و تجاوز را یک ماه خدمت مرحوم آیت اللّه سید جمال گلپایگانى خواندم . و کتاب رضاع را در یک ماه مبارک خدمت آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى بودم . در فقه مدت هفت سال من خدمت آیت اللّه سید عبدالهادى شیرازى بودم و در جلسه حاشیه بر عروه ایشان حضور داشتم که بسیار از نظر فقاهى پر برکت بود. یکى از عالى ترین ایام زندگانى من ، همین مدت هفت سال است که خدمت ایشان بودم . مرحوم آقا سید عبدالهادى ، مرد علم و عمل و براستى تجسمى از معرفت و تقوا بود. در علم اصول ، مدت یازده سال من خدمت آیت اللّه خوئى بودم که تقریبا دو دوره مى شد؛ چرا که هر دوره درس اصول ایشان در آن زمان حدود ۵ تا ۶ سال طول مى کشید.
 
مقدارى هم درس اصول مرحوم آیت اللّه آقا سید محمد هادى میلانى شرکت کردم و همچنین در فقه کتاب اجاره را خدمت ایشان خواندم . فقه و اصول ما در نجف به خوبى پیش رفت . خداوند به ما اساتید خوب و کم نظیرى عنایت کرده بود و من توانستم از حضور آنها بهره ها ببرم .
 
و اما کارهایى که در فقه و اصول انجام داده ام تقریرات دو دوره اصول را که خدمت آیت اللّه خوئى بودم نوشتم که جزواتش در نجف دست به دست دوستان مى گشت . اکنون هم بعضى از جزواتش پیش من نیست از این میان بحث الامر بین الامرینچاپ شد و اولین نگارش من به زبان عربى است . در فقه هم رساله رضاع را نوشتم و حواشى کم و بیش نیز بر بعضى از ابواب فقه دارم . مدت سه سال آخر اقامت در نجف نیز درس خارج مى گفتم در مسجد هندى خارج مکاسب شروع کرده بودم .
از ابتداى آشنایى با مکاسب ، من خیلى به این کتاب علاقه پیدا کرده بودم کتاب عجیبى است عظمت شیخ انصارى ، رحمه اللّه علیه ، به خوبى در این کتاب متجلى شده است . خارج اصول هم مى گفتم که عمده نظر من بر کفایه مرحوم آخوند بود. و امّا فلسفه و معارف دیگر، باید عرض کنم پس از تحصیلات فلسفه و معارف مربوطه در خدمت مرحوم آقا میرزا مهدى آشتیانى در تهران و مرحوم آقا شیخ صدر قفقازى و آقا شیخ مرتضوى طالقانى در نجف اشرف ، که البته سالهاى زیادى طول کشید، در این مقوله چه در نجف و چه در تهران تدریسهاى فراوان داشته ام .
 
اما درباره فلسفه ها و علوم انسانى از دیدگاه هاى متفکران جوامع خارجى ، اگر چه من در نجف از طریق کتابهایى که از مصر و ایران و ترکیه و لبنان وارد نجف مى شد، با معارف و علوم مغرب زمین آشنا شدم ، ولى بعدها با شدت تلاش در این مقوله ، مجبور شدم مخصوصا در تهران از آشنایان کامل به زبانهاى خارجى درباره ترجمه ها استفاده کنم .
 
در این جا یک نکته را هم متذکر مى شوم و آن این است که چون بعضى از ترجمه ها قابل اعتماد نیست ، لذا چنانکه در مجلد ۱۴ از تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، در خاتمه بیان کرده ام ، در آن موارد که چاره اى جز رجوع به ترجمه مشخصى نداشتم ، مطالبى را که آن ترجمه ارائه کرده است ، مورد بررسى قرار داده ام ، بدون این که آنها را به طور یقین به متفکرى که مترجم مطالب او را ترجمه کرده است ، نسبت بدهم .
و به موازت کاربر روى اصول و فلسفه اسلامى به فراگیرى این علوم و معارف نیز مى پرداختم ؛ اما تلاش و کار در فقه و اصول را هرگز رها نمى کردم . به خاطر دارم آن گاه که مى خواستم از نجف به ایران باز گردم ، یکى ازبزرگان به من فرمود: جعفرى ! در ایران فقط فقه و اصول نیست مردم به مطالب دیگر هم نیاز دارند.
بعضى ها هم به من گفته اند:جعفرى ! مردم به فلسفه و علوم انسانى از دیدگاه هاى متفکران نیز احتیاج دارند.
اکنون نیز من اگر این نوشته ها و تحقیقاتم را ضرورى و لازم ندانم و پرداختن به آنها واجب نشمارم ، قطعا مى پردازم به تدریس فقه و اصول و درسهاى رسمى حوزه . ولى من اینها را واجب مى دانم ، چون جاى آنها در اجتماع خالى است و اجتماع ما به آنها نیازمند است .
 ایینه داران حقیقت مجله حوزه تیر ۶۶
استاد علامه محمد تقی جعفری قدس سره به سال ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر تبریز متولد شد و پس از تحصیلات عالیه علوم اسلامی در شهر تبریز، طهران، قم و نجف اشرف در محضر آیات عظام، میرزا فتاح شهیدی، شیخ محمدرضا تنکابنی، شیخ کاظم شیرازی، سید عبدالهادی شیرازی، سید ابوالقاسم خویی و سید محسن حکیم کسب فیض نمود.تا حال حاضر بیش از هشتاد اثر از آثار استاد به طبع رسیده است و چاپ بعضی از آنان همچون شرح مثنوی در ۱۵ جلد مکرر را تجدید گردیده است. ضمناً تحت نظارت ایشان و طی ۱۲ سال کاملترین کشف الابیات مثنوی مولوی در ۴ جلد رحلی تحت عنوان «از دریا به دریا» منتشر شده است.
از آثار برجسته ایشان شرح و تفسیر بر نهج البلاغه می باشد که ۲۷ جلد آن به زبان فارسی چاپ و منتشر شده است. دیگر اثر نفیس استاد جعفری، در زمینه بررسی و مقایسه افکار مولانا با فلسفه ها و جهان بینی های شرق و غرب می باشد که تحت عنوان مولوی و جهان بینی ها چاپ شده است.
در زمینه حقوق بشر و مقایسه آن با حقوق بشر در اسلام، کتاب مفصل و مشروحی به قلم ایشان منتشر شده که نظریات جدید آن در کنفرانس اسلامی طرح ومورد استفاده قرار گرفته است. کتاب مزبور به زبان انگلیسی نیز ترجمه و چاپ شده است و به زبان ژاپنی توسط یکی از اساتید دانشگاه ناکویا در دست ترجمه است.
بیش از ۶۰ کتاب و مقاله دیگر استاد علامه جعفری هنوز منتشر نشده و در آینده به طبع خواهند رسید. که به این ترتیب مجموعه آثار منتشر نشده ایشان متجاوز از ۱۵۰ عنوان می گردد. کتاب های ایشان در زمینه های: فقه، علوم سیاسی، روان شناسی، علوم تربیتی، معارف اسلامی، نظریه زیبایی و هنر در اسلام مباحث فلسفی و کلامی، مشحون از آرا و نظریات ابتکاری و بدیع است.
تاکنون ده ها نویسنده، استاد و محقق و متفکر از سراسر جهان با ایشان مذاکرات علمی داشته اند که بیش از ۵۰ فقره از این مذاکرات در ۲ جلد کتاب تحت عنوان «تکاپوی اندیشه ها» منتشر شده است.
لازم به ذکر است که مکاتبات علمی علامه جعفری با برتراند راسل فیلسوف شهیر انگلیسی که طی آنها، استاد جعفری به برخی از نظریات راسل انتقاد وارد ساخته، در بعضی از کتاب های ایشان مثل: نقد و بررسی افکار راسل، توضیح و بررسی مصاحبه راسل ـ وایت مکرر به چاپ رسیده است. همچنین کتابی تحت عنوان «بررسی و نقد سرگذشت اندیشه ها» حاوی تحلیل و نقد نظریات آلفرد نورث وایتهد پدر منطق ریاضی که یکی از بزرگترین فلاسفه اروپا می باشد، چاپ و منتشر شده است.ضمناً کتاب هایی به قلم ایشان در نقد و تحلیل فلسفه پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی معاصر غرب چاپ و منتشر شده است. که از آن جمله می توان به شرح و نقد نظریات کانت، هگل، دکارت و دیوید هیوم اشاره نمود.
استاد فقید علامه محمد تقی جعفری (ره) بر اثر بیماری در تاریخ ۲۵/۸/۱۳۷۷ به رحمت ایزدی پیوست. روحش شاد و یادش گرامی باد.
فهرست آثار علامه محمدتقی جعفری (قدس سره)در فقه:

۱ـ رسائل فقهی که شامل مطالب زیر است:

  1. ـ طهارت اهل کتاب
  2. ـ ذبایح اهل کتاب
  3. ـ عدم انحصار زکات در موارد نه گانه
  4. ـ قاعده لاضرر و لاضرار
  5. ـ حلیت و حرمت گوشت انواع حیوانات
  6. ـ حقوق حیوانات در فقه اسلامی
  7. ـ کیفر سرقت در اسلام
  8. ـ مقایسه حقوق بشر در اسلام و غرب
  9. ـ بحثی درباره امر به معروف و نهی از منکر
  10. ـ حرمت سقط جنین
  11. ـ مسئولیت مدنی ناشی از جرم کودکان بزهکار در فقه و حقوق اسلامی

۲ـ حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب (فارسی و انگلیسی)
۳ـ الرضاع

در فلسفه:

۱ـ جبر و اختیار
۲ـ مجموعه مقالات که شامل موضوعات زیر است:

  1. ـ برهان کمالی دکارت بر وجود خداوند
  2. ـ برهان کمالی (وجویی) در اثبات خدا
  3. ـ هدف زندگی
  4. ـ مقدمه ای بر مفهوم فلسفه مالکیت
  5. ـ حرکت و تحول
  6. ـ حرکت و تحول از دیدگاه قرآن
  7. ـ طبیعت و ماورای طبیعت
  8. ـ علم در خدمت انسان
  9. ـ رابطه علم و حقیقت
  10. ـ علم و عرفان از دیدگاه ابن سینا
  11. ـ علم از دیدگاه اسلام
  12. ـ امید و انتظار

۳ـ ارتباط انسان و جهان
۴ـ ایده آل زندگی و زندگی ایده آل
۵ـ نقد نظریات دیوید هیوم در چهار موضوع فلسفی

  1. ـ مفاهیم و اندیشه های مجرد
  2. ـ خویشتن
  3. ـ علیت
  4. ـ استی و بایستی

۷ـ بررسی و نقد برگزیده افکار راسل
۸ـ زیبایی وهنر از دیدگاه اسلام
۹ـ حکمت اصول سیاسی اسلام (فلسفه سیاسی اسلام) این کتاب ترجمه و تفسیر فرمان مبارک حضرت امیر المؤمنین (ع) به مالک اشتر است.
۱۰ـ بررسی و نقد کتاب (سرگذشت اندیشه ها) که مهمترین کتاب آلفرد نورث وایتهد در فلسفه مغرب زمین است.
۱۱ـ پیام خرد،‌ این کتاب حاوی تعدادی از سخنرانی های بین المللی می باشد که به عنوان نمونه می توان به سخنان ایشان تحت عنوان (تقسیم بندی فلسفه ها) در یونان در دانشگاه آتن اشاره نمود.

پس از این سخنرانی و بیان این تقسیم بندی جدید در فلسفه، آقای پروفسور «موچوبولوس» استاد بزرگ فلسفه در دانشگاه آتن درباره استاد علامه جعفری این مطالب را بیان کرد: همان گونه که در معرفی استاد گفتم: ایشان بسیار عمیق به مسائل می نگرند. امروز شما آقایان و خانم ها با سخنرانی علامه جعفری می توانید این موضوع را تأئید کنید که استاد علامه جعفری تقسیم بندی جدیدی را که برای علم و فلسفه و انواع آن مطرح کرده اند بسیار جالب است و با توجه به افکار ایشان می توان خطوط اصلی فلسفه و وظایف آینده فیلسوف را تعیین کرد.

۱۲ـ فلسفه دین
۱۳ـ تحقیقی در فلسفه علم
۱۴ـ فلسفه و هدف زندگی
۱۵ـ فلسفه و نقد سکولاریزم
۱۶ـ مقدمه ای بر فلسفه
۱۷ـ مولوی و جهان بینی ها
۱۸ـ تعاون الدین و العلم
۱۹ـ الامر بین الامرین
۲۰ـ نهایت الادراک الواقعی بین الفلسفه القدیمه و الحدیثه
۲۱ـ آفرینش و انسان
۲۲ـ موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی

در عرفان:
۱ـ عرفان اسلامی

۲ـ آیا شریعت طریقت و حقیقت با یکدیگر متفاوتند؟
۳ـ نیایش امام حسین (ع) در صحرای عرفات (به زبان فارسی و عربی)
۴ـ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی (۱۵ جلد)
۵ـ حضرت علی (ع) و عرفان
۶ـ علل و عوامل جذابیت سخنان مولوی

در علم النفس:
۱ـ آیا جنگ در طبیعت انسان است؟

۲ـ وجدان

در معارف اسلامی:
۱ـ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه (۲۷ جلد)

۲ـ ترجمه کامل نهج البلاغه (۱ جلد)
۳ـ انسان در دیدگاه قرآن
۴ـ مبدا اعلا
۵ـ امام حسین (ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
۶ـ شناخت انسان در تصعید حیات تکاملی
۷ـ علم از دیدگاه علی
۸ـ علم و دین در حیات معقول
۹ـ اخلاق و مذهب
۱۰ـ شناخت از دیدگاه علمی و قرآن

در ادبیات و تحقیقات در مبانی آنها:
۱ـ سه شاعر (حافظ، سعدی، نظامی)

۲ـ حکمیت و اخلاق و عرفان در شعر نظامی گنجوی (به زبان فارس یو روسی)
۳ـ تحلیل شخصیت خیام (بررسی آرا فلسفی، ادبی، علمی و دینی)
۴ـ از دریا به دریا (کشف الابیات مثنوی مولوی در ۴ جلد)

در مباحث علمی:
۱ـ عمل تجوید ذهن

۲ـ بحثی در قانون تعادل در روش تجزیه ای و ترکیبی
۳ـ دانش ها و ارزش ها در مجرای قوانین علمی

در مدیریت:
۱- انگیزش مدیریت در اسلام و نقد انگیزش های معاصر

در فرهنگ:
۱ـ فرهنگ پیرو ـ فرهنگ پیشرو

۲ـ طرحی برای انقلاب فرهنگی

 

زندگینامه و مصاحبه با عارف واصل حکیم دانشمند استاد علامه آیت الله حسن حسن زاده آملی

 

علامه حسن زاده

مصاحبه با استاد،علامه آیت اللّه حسن زاده آملى (زندگینامه علامه از بیان خودشان)

بنده ، در ابتدا که از مدرسه ابتدایى در آمده بودیم ، یک چند ماهى که گذشت ، یک بارقه الهى نصیبمان شد، که ما را در مسیر انبیاء و سفراى الهى و طریق ارباب علم و معرفت ، قرار داد.

با این که در آن زمان که من به تحصیل معارف الهیّه اقدام کردم ، زمانى بود که به کلّى مردم ، از یادشان رفته بود که معادى در پیش دارند و مبدء دارند و برنامه اى براى تکامل انسانى است و انسان را، حقیقت و واقعیت است . بنده ، از خاطرم نمى رود، بدون هیچ استثناء، مساجد شهر ما(آمل ) را، انبار پنبه و غلّات و این جور چیزها، قرار داده بودند. ستم شاهى که مى شنوید، به معناى واقعى کلمه ستم شاهى بود.

آن سال که ما طلبه شده بودیم ، رضاخان اوضاعى براى کشور،پیش آورده بود. در آن زمان ، گویا رضاخان به لحاظ امیال نفسانى ، تا حدودى نمى خواست ، به ساز آن کسانى که او را سر کار آورده بودند، بر قصد و آن زمان بود که او را، سرنگون کردند و چنان بود که مساجد، این گونه شده بود. ولو این که این تعبیر، به ساحت مقدس خانه خدا، جسارت آمیز است ، امّا بنده واقعیتى را به عرض مى رسانم : یکى از مساجد شهر را، که حالا آن را، آباد کرده و ساخته اید، طویله کرده بودند! مردم که از دهات ، با اسب و شتر مى آمدند، آن جا را مورد استفاده قرار مى دادند. فوق این حرف هم هست که به لحاظ اینکه خلاف ادب مى شود، عرض نمى کنم .

در آن سالها، من خردسال بودم ، حدود ۱۵ سال ، و اوان تکلیفم بود، یادم مى آید که همان موقع ، به بعضى از مردم اعتراض مى کردم که چرا، خانه خدا، به این صورت در بیاید؟!

این بارقه الهى ، ما را وادار کرد به مسجد جامع آمل ، براى تحصیل رفتم ، و دوسه نفر دیگر از آقایان هم ، آمدند و کم کم مسجد جامع آمل ، داراى چند طلبه شد که مشغول درس و بحث بودند.

آقایان شهر ما، آنهایى که اساتید ما بودند و به گردن ما حق دارند و براى ما زحمت کشیده اند و الا ن ، همگى در جوار رحمت حق آرمیده اند آن بندگان خدا، احساس کرده بودند که وضع درس و بحث و روحانیت ، به این صورت ، در آمده است . ما که رفتیم و گفتیم مى خواهیم طلبه شویم ، آنان ، چقدر ما را ناز مى کردند و چقدر ما را، تشویق مى فرمودند و تا چه حد هم ، در راه تعلیم و تربیت ما، در تلاش بودند و بسیار خوشوقت بودند که در مسجد جامع ، چند نفر طلبه براى درس آمده اند بعد از آن خرابیها و از بین بردن آثار دین به دست رضاخان .

در آن زمان ، بزرگانى در شهر داشتیم که دو تن از آنها، در مرتبه اوّل روحانیت آن شهر بودند. آن دو نفر، مرحوم آیت اللّه میرزا ابوالقاسم فرسیو و آیت اللّه محمد آقاى غروى .

مرحوم آقاى فرسیو، حوزه تهران و نجف را، دیده بود و مرحوم آقاى غروى هم ، حوزه تهران و نجف را، درک کرده بود و هر دو از شاگردان بنام حوزه نجف بودند. از شاگردان مرحوم نائینى و مرحوم اصفهانى و آقایان دیگر و مجتهد مسلّم زمان خودشان ، به شمار مى رفتند. این دو نفر، در شهر محفوظ و مصون بودند. یعنى روحانیون را که خلع لباس کرده بودند، این دو نفر در لباس بودند.

مرحوم آقاى غروى ، با آن سطح بالاى علمى ، براى ما، صرف میر مى گفت ! ایشان مى فرمود: من تعهد دارم ، روزانه در خیابانها و بازار آمل ، هر روز به یک طرف قدم بزنم . تا مردم به کلّى روحانیّت را، فراموش نکنند و بدانند که هنوز روحانیّت و طرفدارى از منطق وحى ، هست و من فرض مى دانم که روزانه ، خود را به مردم نشان بدهم .

ما حدود شش سال ، در آمل بودیم ، تحت مراقبت این آقایان ، که الا ن هم خیلى به یاد آنها هستیم : مرحوم آقاى غروى ، مرحوم آقاى حاج شیخ احمد مشایى ، مرحوم آقاى حاج شیخ ابوالقاسم دیدکوهى ، مرحوم آقا شیخ عزیز اللّه طبرسى ، که بسیار زحمت کشیده و ملّاى کتابى بود. ایشان خوشنویس هم بود که ما تعلیم خط را، از ایشان فرا گرفتیم .

از ابتداى ورود به درس ، یکى از بزرگان به نام مرحوم آقا عبداللّه اشراقى ، رضوان اللّه علیه ، روزانه مى آمد و براى ما، رساله مرحوم آقاى اصفهانى را، که در آن زمان ، مرجع عصر بود، مى گفت ؛ مسائلى را که براى یک جوان ، در ابتداى تکلیف لازم است .

درسهاى آقایان هم ، بسیار منظم بود. در ابتدا، ما یک درس رساله عملیه ، یک نصاب و یک درس امثله ، داشتیم . اکثر کتابهاى جامع المقدمات را خواندیم ، نصاب را، به خوبى حفظ کردیم . بعد از آن ، شروع کردیم به سیوطى و حاشیه ، بعد از آن جامى و شمسیه و در کنار آن ، تبصره مرحوم علامه را، مى خواندیم . بعد به خواندن شرح نظام در صرف و مطول در معانى و بیان و بدیع و مغنى در نحو. بعد از اتمام تبصره ، به خواندن شرایع شروع کردیم و اکثر آن را قریب به یک دوره آن خواندیم و مباحثه کردیم بعد از آن ، آقایان به ما اجازه دادند که شرح لمعه و قوانین را، شروع کنیم . در آن وقت هنوز به ما اجازه نداده بودند لباس روحانیت بپوشیم . خیلى رد این امور، مواظب و مراقب بودند. مى گفتند زمانى لباس بپوشید که لااقل بتوانید به رساله عملیه رجوع کنید، به شرایع و تفسیر بتوانید مراجعه کنید و چیزى ، متوجه بشوید. مى گفتند، براى لباس شتاب نداشته باشید. مواظب ما بودند. چندین کتاب لمعه را در آمل ، خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را خواندیم ، و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیّت ، پوشیدیم .

در مجموع کتاب لمعه را در آمل ، خواندیم و از قوانین تا مبحث عام و خاص را، خواندیم و بعد، به دستور مرحوم آقاى غروى لباس روحانیت ، پوشیدیم .

در مجموع ، ما یک آمل بسیار منظم و مرتبى داشتیم . به ما تشویق کنند که نماز شبتان ترک نشود، قرآن روز شما، ترک نشود. صبح قرآن بخوانید و با وضو باشید. مواظب گفتارتان باشید. در این جهات اخلاقى هم ، خیلى مواظب ما بودند. از حق نگذریم بزرگان شهر ما، در دو جناح علم و عمل خیلى مواظب ما بودند و خودشان هم ، بسیار مردم وارسته اى بودند. بنده ، به نوبه خودم در این شش سال که شاگرد آنان بودم هیچ نقطه ضعفى در آنان ندیدم . حرکاتشان ، معاشرت ایشان ، همه خوب و پاکیزه بود و بسیار مردم قانعى بودند. در آن سختى روزگارشان ، با چه صبر ایمانى ، به سر بردند.

بعد از خواندن مقدارى از لمعه و قوانین ، با اجازه آن آقایان به تهران آمدیم . در ابتدا بعد از رفتن به درسهاى آقایان تهران ، دیدیم که ضرر کردیم که از آمل آمدیم . به خدمت مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمد تقى آملى رفتم و عرض کردم ما از آمل آمدیم و چند درس رفتیم ، اینها، افراد پخته و قوّى ، نیستند و از عهده کتابها، آن طور که آن آقایان (اساتید آمل ) بر مى آمدند، بر نمى آیند.

ایشان آقایانى را معرفى فرمود و بخصوص مرحوم آقاى حاج میرزا ابوالحسن شعرائى را خیلى ستود و به بزرگى یاد کرد و از جناب آقاى الهى قمشه اى هم نام برد. لکن آن دو، در سطح خیلى بالا بودند و آن وقت ، ما لیاقت نداشتیم که به درس آنان ، حاضر شویم .

از کسى که باید در ابتداى ورودم به تهران ، نام ببرم که بسیار به گردن من ، حق دارد و پدرى فرمود و مثل یک پدر مهربان ، من را پذیرفت و در تربیت و تعلیم من ، سهم به سزایى دارد، مرحوم آیت اللّه آقا سید احمد لواسانى ، رضوان اللّه است . بنده ، بقیه کتابهاى لمعه را با جمع دیگر از رفقا، تا آخر کتاب حدود و دیات در خدمت ایشان خواندیم . هم چنین از قسمت عام و خاص قوانین تا آخر آن . و در مدت سه سال ، این دو کتاب خوانده شد.

بعد شنیدیم که مرحوم آقاى شعرائى ، به گفتن رسائل و مکاسب شروع فرمودند، ما هم دیگر احساس کردیم وقت آن است که به این درس برویم تا کم کم آشنا بشویم و بتوانیم به صورت شاگرد در محضر شریف ایشان باشیم . شرکت من در درس ایشان ، سرتاسر خیر و برکت بود. من قریب سیزده چهارده سال ، در محضر ایشان بودم و خیلى آن جناب ، به گردن من حق دارد و بنده ، اکثر کتابها را، در محضر ایشان خواندم .

تمام رسائل ، مکاسب ، کفایه ، طهارت ، خمس ، حج وارث جواهر را پیش ایشان خواندم . ایشان ، واقعا مرد ذوالفنون بود. از جهت توسع در علوم ، فرد نمونه و متفرّدى بود. مردى بود که در فقه ، اصول ، ادبیات ، طب ، ریاضیات ، زبان ، رجال ، درایه ، در قلم به فارسى و عربى در اخلاق و… واقعا نمونه بود.

بنده ، اکثر کتابهاى درسى را، خدمت آقاى شعرائى خواندم ، بعد متوجه شدم که ایشان در هیاءت و ریاضیات نیز، متبحرند. عرض حاجت کردیم . ایشان هم پذیرفتند و فرمودند پنج شنبه و جمعه ها، هیاءت و ریاضیات مى خواندیم . سالیانى از هیاءت فارسى قوشجى تا مجسطى و… را در محضر ایشان خواندم و حتى عمل به اسطرلاب و… را در محضر ایشان ، کسب کردیم .

بنده ، مرحوم آقاى قزوینى را نمى شناختم . ابتدا که تهران رفتیم . ایشان تهران نبود و بعد از چندى ، تشریف آورد. مرحوم آقاى شعرائى فرمود: که آقاى میرزا ابوالحسن قزوینى از قزوین به تهران ، تشریف آورده ، خوب است که درسهایتان را، به نحوى تنظیم کنید که محضر ایشان را، نیز درک کنید. مرحوم شعرائى ، یک چنین معلّم مرّبى هم بود که پدروار، ما را به اساتید و درس و بحث معرفى مى کرد. ما که به محضر شریف مرحوم قزوینى ، حضور یافتیم ، آن جناب هم ، در همان اوایل تقریبا در هفته دوّم محبت فرمود و یک روز بعد از درس ، به من گفت که شما بنشینید، حرفى با شما دارم .

ایشان ، از درس و بحث من ، سؤ ال کرد. من هم ، درسها و اساتیدم را، به حضور ایشان معرفى کردم . ایشان ، بزرگوارى فرمود و دو درس اختصاصى ، براى بنده گذاشت : یکى مصباح الانس ، که صبحها براى من ، مى فرمود و یکى هم ، اجتهاد و تقلید، در اصول ، که عصرها داشت . در این دو درس ، من تنها بودم . امّا در دو درس دیگر: یکى اسفار و دیگرى فقه بود، عمومى بود و آقایانى شرکت مى کردند و بنده ، در خدمت آن آقایان بودم .

خواستم که شرح فصوص قیصرى ، و بعد از آن شفا را، شروع کنم ، مرحوم آقاى شعرائى ، فرمود که اگر جناب فاضل تونى قبول کند که این درسها را براى شما بگوید، خیلى خوب است . من عرض کردم که اگر خدمت فلانى ، برویم چطور است ؟نام یک آقایى را بردم . ایشان فرمود: آن بزرگوار، در خارج خیلى حرف مى داند؛ امّا مُلّاى کتابى نیست .

طلبه استاد کتابى مى خواهد که مطلب را، از کتاب برایش استنباط کند و آقاى فاضل تونى ، ملّاى کتابى است . ایشان (مرحوم شعرائى ) فرمود: وقتى ما به سنّ شما، در تهران بودیم ، همین جناب فاضل توئى ، از اساتید بنام اصفهان بود و شما اگر بتوانید محضر ایشان را درک کنید، مغتنم است .

ما به توفیق خداوند مؤ لّف القلوب ، خدمت ایشان رسیدیم و خداوند، قلب آن عالم جامع معقول و منقول را، چنان نسبت به ما ملایم فرمود و الفت داد که یکى دوبار که براى درس ، مراجعه کردم و نپذیرفت ؛ اما در دفعه سوم ، که دید من اصرار دارم ، قبول کردند و بعد از شرح فصوص ، شفا را، خدمتشان شروع کردیم .

من شفا را خدمت سه نفر خواندم : اکثر آن را، خدمت استاد شعرائى خواندم ، از کتاب نفس تا آخر آن و از ابتدا تا بحث نفس ، خدمت دو بزرگوار: مرحوم فاضل تونى و مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى . ایشان (مرحوم آشتیانى ) هم ، جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود. در تهران ، قانون و طب ، مى فرمود. گرچه آقاى قمشه اى و استاد شعرائى هم ، قانون مى فرمود، امّا معروف بود که آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در قانون گفتن متفرّد است .

شفا را در خدمت آقاى فاضل تونى ، شروع کردیم . یک روز چهارشنبه بود و من سؤ الهایى از ایشان کردم ، دیدم جوابها آن گونه دلنشین نیست . بنده هم چون ایشان استاد بود، خودم را تخطئه مى کردم که من خودم نمى رسم . درس تمام شد. از محضرشان به خدمت آقاى شعرائى رفتم . در آن مدّت ، صبح اوّل درس ایشان مى آمدم و بعد به درس آقاى شعرائى مى رفتم .

من در محضر ایشان (مرحوم شعرائى ) گفتم من یک عرضى دارم که صورت گستاخى شاید داشته باشد. فرمود: چیست ؟ عرض کردم که مثل اینکه آقاى فاضل تونى ، از عهده شما بر نمى آید. امروز من سؤ الهایى داشتم که جواب مناسب نمى فرمود و حرفهایشان ، دلنشین نبود. استاد، مشغول نوشتن بود، ایشان ، جوابى نفرمود. چند لحظه سکوت کرد که آن سکوت ، خیلى برایم گران تمام شد و خوردم کرد! بعد از آن ، سربلند کرد و به من گفت : درسهایتان را کم تر کنید، پیش مطالعه داشته باشید، درست تاءمل کنید، مباحثه کنید تا حرف را دریابید!

من دیگر سکوت کردم . بعد از این فرمایش من خیلى ناراحت شدم . با خود گفتم مبادا ایشان را هم ، جاى دیگر مى برم و پیش اساتید دیگر ،عنوان مى کنم . خیلى ناراحت بودم . آن روز و شب ، بسیار بر من سخت گذشت . تا فردا پنج شنبه ، خدمت آقاى فاضلى تونى نمى رفتم ، اما در محضر استاد شعرائى ، درس تعطیلى داشتم ریاضیات و هیاءت و نجوم بنده ، که برایشان (مرحوم استاد شعرائى ) وارد شدم ، به محض نشستن ، ایشان رو به من کرد و گفت : آقا! در آن اعتراض ‍ دیروز، به جناب فاضل تونى ، حق با شماست .

گفتم : چطور؟ ایشان فرمود: جناب فاضل ، سکته کرد و ایشان را به بیمارستان ، بردند. دیروز هم ، مقدمات سکته ایشان بوده است که خود ایشان هم ، متوجه نبوده است . جواب که درست نبود و حرفها که موزون نبود، به این خاطر بوده است . من بعد از درس ، فورا به بیمارستان خدمت جناب فاضل تونى رفتم و از این که حرف من ، گزاف نبود و آن جناب هم ، تقصیر داشت و مرحوم شعرانى هم ، تصدیق فرمود که حرف من بى ربط نبوده است ، آرام گرفتم .

این کتاب الهیات ، که الا ن در دست من است ، یکى از آثار همان بزرگوار، (مرحوم فاضل تونى ) است که در ابتداى آن نوشته است :پس اکنون که آفتاب عمر من ، به افول مى گراید، از این توفیقى که حاصل شد، بسیار شاکر و سپاسگزارم . شاید این آخرین اثرى باشد که از من ، به چاپ مى رسد و همچون فرزند روحانى عزیز، از من به یادگار بماند.

روزى که استاد، این کتاب را، به من اهدا فرمود و من در خدمت ایشان بودم ، جزئیات آن را یادداشت کرده ام :چهار بعد از ظهر دوشنبه ۲۳ مهر ماه ۱۳۳۵ هجرى شمسى در تهران ، منزل جناب استاد علامه فاضل تونى ، به حضور مبارکش مشرف شده بودم ، این اثر گرانمایه که یکى از تاءلیفات ارزش مند آن جناب است ، به این تلمیذ دعاگو و ثناگویش اهدا فرمود: در آن روز، براى بناگذارى درس شفا، شرفیاب شده بودم که شرح فصوص علامه قیصرى را، در محضر مبارکش خوانده بودم و خواستیم درس شفا، شروع کنیم که جلد اول آن را، از اول شروع کردیم .

در درس شفا، تنها را قم سطور بود که آن بزرگوار، مرحمت فرمود براى یک تن ، تدریس مى فرمود. در آن روز فرخنده از هر در، سخن مى فرمود. گاهى مى فرمود که عمرم ۷۸ سال است و… ایشان مى فرمود: سالى در مشهد مقدس ، مشغول تحصیل بودم . در ماه رمضان آن سال ، فقط سه سحر، به نان و ماست به سر بردم و بقیه را بر اثر تنگدستى ، به نان و پیاز. ولى صفاى باطن و لذت معنوى و روحى را در همان سال ، یافتم .

در سالیانى که در تهران ، بودم ، قریب ۱۱ سال در محضر مبارک حاج میرزا مهدى الهى قمشه اى درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت اللّه شیخ محمد تقى آملى ، دروس مرحوم آقاى قزوینى ، میرزا احمد آشتیانى ، و منطق منظومه را در محضر آقا شیخ على محمد جولستانى ، حفظه اللّه ، و منطق ارسطو را در خدمت آقاى دانش پژوه ، که در تهران هستند و خداوند، مؤ یّدشان بدارد، بودم من حدود چهارده سال در تهران بودم و از محضر آقایان ، استفاده کردم .

محضر شریفشان ، خیلى آموزنده بود. اخلاقیات آنان ، در بعد تعلیم و تربیت عملى ، بسیار ذى قیمت بود. و چه خاطراتى از این آقایان داریم . مرحوم استاد شعرانى ، خیلى در تعلیم و تربیت ، فعال بود.فراموش نمى کنم که درس ایشان ، تقریبا، هیچ تعطیلى نداشت .

در طول سال ، فقط دو روز، درس تعطیل بود: یک روز عاشورا و دیگر روز شهادت رسول اللّه (ص ) وامام مجتبى (ع ). یادم نمى رود که یک روز تهران ، برف خیلى سنگینى آمده بود. روز تعطیل رسمى هم بود. خواستم به درس بروم ، برایم تردید حاصل شد، امّا رفتم .

وقتى به منزل ایشان ، رسیدم ، مقدارى مکث کردم ، بالاخره در زدم . در را به روى ما گشودند، وارد شدم . عذرخواهى کردم که با این برف ، نباید مصدّع بشوم ، ایشان فرمود: شما روزهاى پیش که از مدرسه مروى ، تا این جا مى آمدید، این گداهاى گذر، بودند. امروز چطور؟ گفتم : بودند، آنها در چنین روزهاى سرد، بازارشان گرم است ! فرمود: آنها کارشان را تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم ؟

بعد از این مدت اقامت در تهران ، به قم آمدم . اولین بار، محضر شریف و مبارک مرحوم علّامه طباطبائى را، درک کردیم و به حضورشان ، تشرّف یافتیم و مقدّمات کار، یعنى درس و بحثهایمان را، برایشان عرضه کردیم و بعد سالیانى هم در محضر ایشان بودیم که بسیار بسیار، محضر ایشان براى من ، میمون مبارک بود.

آن سال ، که من وارد شدم ، حضرت آیت اللّه اراکى ، مدظله ، کتاب حج ، مى فرمود. من همان طور که عرض کردم ، کتاب حج را خدمت آقاى شعرانى ، دیده بودم . در محضر شریف آیت اللّه گلپایگانى و حضرت آیت اللّه داماد تشرف حاصل مى کردیم ، و همچنان خوشه چین علم بزرگان بودم و هستم .

در طول مدّت ، بناى درس و بحث همواره بود. از همان آمل ، که ما با درس خواندن ، بالا مى آمدم ، چون خوب مى خواندم و بالا مى آمدم ، کتابهاى پایین تر را درس مى گفتم ، مثلا وقتى مطول مى خواندم ، سیوطى و شرح نظام را، درس مى گفتم . مطول را، شش دوره ، درس گفتم ، حاشیه را چندین دوره ، منطق منظومه و شرح تجدید و… را هم درس ‍ گفتم .

بعد از ورود به قم ، درس در منظومه شروع کردم ، سه چهار دوره منظومه گفتم و اینک دوره چهارم اشارات است که مى گویم . و یک دوره اسفار را گفتم که رمضان سه سال پیش ، تمام شد و حدود ۱۴ سال به طول انجامید و این دوره چهارم شرح فصوص قیصرى است که مشغول هستم .

و چهار دوره در حوزه علمیه قم ، شرح تمهید گفتم و مصباح الانس را نیز چند ورقى مانده است که تمام شود. در حدود ۱۷ سال دروس ریاضیات ، هیاءت ، وقت و قبله را گفتم که دروس معرفه الوقت و القبله محصول آن درسهاست ، حاصل درسهاى آن دوره . الا ن دوره دوّم را، شروع کردیم . و الحمداللّه تعالى به این گونه خدمت ، خداى قبول کند، مشغول هستیم . به همین وزان هم ، آثارى داریم که مستحضر هستید. در حدود ۳۴ رساله بزرگ وکوچک تاکنون از من ، چاپ شده و خیلى هم هست که براى چاپ آماده مى کنیم که ان شاء اللّه طبع شود.

سوال :براى ما مقدارى از زندگانى شخصى خود از جهات معیشتى و غیره که براى طلبه ها مى تواند مفید باشد، بیان بفرمایید؟

استاد: درباره معیشت که البته ما من دابه الا على اللّه رزقها.

اما: یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن

طلبه ، معشوقش ، درس و کتاب و استاد است و محضر استاد

به هوس راست نباید به تمنّى نشود
کاندرین ره ، بسى خون جگر باید خورد

باید با عزم و اراده و استقامت ، پیش رفت . با تن پرورى و تجملات زندگى و پریشان خاطرى ، نمى شود. امکان ندارد انسان بخواهد درس بخواند و دنبال آبادى و عمران دنیا هم باشد، این دو با هم جمع نمى شود. جناب شیخ الرئیس ‍ ابوعلى سینا در یکى از رسائل خود به نام رساله سعادت حدیثى را از پیامبر اکرم (ص ) نقل مى کند: ان الحکمه لتنزّل من السماء فلا تدخل قلبا فیه همّ غد. حکمت از آسمان نازل مى شود، امّا بر قلبى که در آن همّ و غصّه فردا هست ، نازل نمى شود.

نفس مطمئنه ، علوم و معارف را مى گیرد. نفس مضطربه ، به جائى نمى رسد. شخص پریشان خاطر، عالم نمى شود. همّ واحد مى خواهد. اصولا تعقل با تعلق جمع نمى شود.

کتابهاى تذکره را بخوانید، با شرح حال بزرگان ، آشنا شوید. ببینید که در راه معشوقشان ، که تحصیل علم و کمال است ، مشتهیات نفسانى را، زیر پا گذاشتید. این بود که شیخ طوسى شدند، علامه حلى شدند، محقق طوسى شدند، فارابى شدند، ملاصدرا شدند، صاحب جواهر شدند و…

خاطره اى از مرحوم شعرانى دارم که ایشان روزى از استاد خود، مرحوم میرزا محمود رضوان قمى صحبت به میان آورد. آقاى شعرانى اساتید بسیار، دیده بود، هم در تهران ، هم در قم وهم در نجف . در هر سه حوزه ، اساتید بسیار بزرگ داشته و یکى از اساتید ایشان ، مرحوم رضوان قمى بوده است که تربتشان در ایوان طلا در جوار حضرت معصومه ، سلام اللّه علیها، است . فرمود: روزى استاد رضوان قمى در درس اسفار، یک مقدار درنگ کرد، یک مقدار براى به دست آوردن مطلب ، تاءمّل کرد، با وجود این که ، ایشان استاد و خرّیط در صناعت بود. بعد که مطلب را فرمود، براى تاءملش ، عذرخواهى کرد و فرمود: اگر شما در شرائط من بوده باشید، همین چهار کلمه اى را که من بلدم و مى گویم ، به کلّى از یاد، مى برید و فراموش مى کنید.

اساتید

اساتید ما، نقل مى کردند که ایشان (مرحوم رضوان قمى ) عجیب به فقر، مبتلا بوده و بسیار زندگى سختى داشته ، در عین حال درس و بحث و شاگردپرورى را تعطیل نمى کرده است . اینان مردانى بودند مجسمه تقوا و دیندارى و اینها، براى دیگران حجتند.

سوال :حضرت عالى ، از حضور اساتید فراوانى بهره مند گشته اید و جزء نادر افرادى هستید که در طول زندگى تحصیلى ، از اساتید زیادى استفاده برده اید. با توجه به این ویژگى ، بفرمایید تا چه حدود وجود اساتید مبرز، در ساختن شخصیت و روان دانش پژوه ، در تحصیل اخلاقیات ، تاءثیر دارند و آیا رمز موفقیت ، بیش تر در استاد است یا در جدیت تحصیلى ؟ و به کدام یک از این دو، بیش تر مى توان بها داد؟

استاد: پیرامون این سؤ ال ، خاطره اى دارم ، هر چند ممکن است خداى ناکرده جمیل بر خودستایى یا چیز دیگر بشود، ولى براى روشن شدن موضوع ، عرض مى کنم .یک وقتى ، در محضر مبارک جناب آقاى قمشه اى ، بودم ، ایشان فرمود: آقا، شما خیر مى بینید.

من عرض کردم : الهى آمین . امّا آقا، شما چرا این فرمایش را، مى فرمایید و روى چه لحاظى ، این بشارت را به من دادید که من خیر مى بینم ؟

ایشان فرمود: چون شما را، زیاد نسبت به اساتید، متواضع مى بینم . خیلى مراعات ادب با اساتیدت مى کنى و آنها را در نام بدن ، نیک نام مى برى .این ادب و تواضع ، سبب مى شود که شما، به جایى مى رسید و خیر مى بینید.

بنده ، حریم اساتید را، بسیار بسیار حفظ مى کردم سعى مى کردم در حضور استاد تکیه به دیوار ندهم ، سعى مى کردم چهار زانو ننشینم . حرف را مواظب بودم زیاد تکرار نکنم ، چون و چرا نمى کردم که مبادا سبب رنجش استاد بشود. مثلا من یک وقتى ، محضر همین آقاى قمشه اى بودم ، ایشان در حالت چهارزانو نشسته بود، پاى ایشان را، بوسیدم .ایشان برگشتند و به من ، فرمودند: چرا، این کار را کردى ؟ گفتم : من لیاقت ندارم که دست شما را ببوسم ، همین که پاى شما را ببوسم ، براى بنده ، خیلى مایه مباهات است .

خوب ! چرا من این کار را نکنم ؟ من قریب ۱۱ ۱۲ سال ، در محضر ایشان بودم . در این سالیان ، درسهاى ما شبها بود، بعد از نماز مغرب و عشا: تمام منظومه به غیر از منطق منظومه ، و از اول الهیات اسفار تا آخر آن ، و از اول نمط چهارم اشارت تا آخر آن را، در خدمت جناب آقاى قمشه اى خواندم . هر چند نزد اساتید دیگر هم ، براى خوشه چینى رفتم ؛ مثلا سه نمط آخر اشارات را، هم خدمت آقاى قمشه اى ، خواندم و هم خدمت آقاى شعرانى و اسفار را هم خدمت هر سه بزرگوار: آقاى قشمه اى ، قزوینى و شعرانى .

۱۱ ۱۲ سال ، خدمت آقاى قمشه اى بودیم . بخواهم در فضائل اخلاقى ایشان ، وضع داخلى و زندگى ایشان و… عرایضى تقدیم بدارم ، مى ترسم به ساحت مقدس آن جناب ، جسارت بشود. ابتدا، که به توصیه آیت اللّه شیخ محمد تقى آملى ، خدمت ایشان رفتم و عرض کردم : من را آیت اللّه آملى فرستاده که اگر امکان دارد، برایم درس و بحث بگذارید، ایشان فرمود: من وقت ندارم و قبول نکرد.

آن موقع من در مدرسه حاج ابوالفتح بودم و منزل ایشان هم ، در همان نزدیکیها بود. من دو سه روز صبر کردم . بعد مراجعه کردم و گفتم : بنده ، همان طلبه اى هستم که دو سه روز پیش آمدم ، مى خواهم برایم درس بگذارید. یک منظومه مى خواهم . چند تا منظومه ، گفته مى شود و من مى روم ، امّا به دل نمى نشیند. آقاى آملى ، شما و آقاى شعرانى را، معرفى کرد. ایشان (مرحوم قمشه اى ) هم ، از مرحوم شعرانى ، تعریف بسیار کرد و گفت : به محضر ایشان بروید. گفتم : ایشان هم وقت ندارد. مرحوم الهى فرمود: خوب من هم وقت ندارم .

مدت چندین روز، گذشت . دو مرتبه به منزل ایشان رفتم و گفتم : هرطور خودتان صلاح مى دانید، شروع بفرمایید. ببینید اگر ما قابل نیستیم ، ترک کنید. اگر هم طلبه بودیم ، ما را به فرزندى بپذیرید. ایشان ، این دفعه خیلى نرم شده بود و گفت : حال اجازه بدهید من یک مقدار پیرامونش ، مطالعه کنم ، فکر کنم ببینم وقت مى شود یا نه ؟

من خیلى خوشوقت شدم . بعدکه به محضر ایشان ، آمدم و ما را به شاگردى پذیرفت ، بعدها ایشان فرمود:من وقتى سماجت شما را دیدم و از شما، پرسیده بودم که کدام مدرسه ، هستید. یک روز مدرسه آمدم ، درب حجره تان قفل بود. از طلبه هاى آنجا، وضع شما را پرسیدم که درس و بحث ایشان ، چطور است ؟ طلبه ها به اتفاق ، از شما راضى بودند و گفتند مشغول درس و بحث است . محصل است و طلبه . با این که همه ، از شما راضى بودند، منزل آمدم و براى قبول درس ، استخاره کردم . این آیه شریفه آمد: و مما رزقناهم ینفقون ، این بود که دلم آرام شد و براى شما، درس قبول کردم .

مرحوم استادمان ، جناب آقاى شعرانى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، اگر کسى از ایشان کتاب مى خواست ، چون خودشان اهل کار بود و کتابها را لازم داشت ، مى فرمود: کتابهاى من ، لازم است و متعدى نیست . مى برند و نمى آورند، بعد کجا دنبالش بگردم ! امّا براى بنده ، این گونه نبود. هر وقت کتابى مى خواستم ، هیچ این حرفها نبود. مى گفت : آن جا کتاب است ، بردارید و یا خودشان مى دادند. بعضى از نسخه هاى استنساخ شده ، الا ن هست که من از روى کتابهاى ایشان ، استنساخ کردم ؛ مثلا شرح اسطرلاب بیرجندى را، من نداشتم . از روى کتاب ایشان ، استنساخ کردم و…

یک روز، من خدمت مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى ، براى عرض ارادت و احوالپرسى رسیده بودم . روز تعطیل بود(پنجشنبه یا جمعه ). در آن نشست ، ایشان از استاد خود مرحوم میرزا حسن کرمانشاهى صحبت مى کرد و از حالات او مى گفت . (مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانى ، از بزرگان علم و ادب بود پسر مرحوم آقا میرزا محمد حسن آشتیانى و خودشان از علماى طراز اول تهران بود. مرحوم علامه طباطبائى به بنده فرمود: زمانى که من و اخوى (آیت اللّه آقا سید محمد حسن قاضى ) به نجف رفته بودیم ، در نجف آن روز، آقاى آشتیانى بلامنازع اسفار مى گفت .) بعد از چند دقیقه ، ایشان بلند شد و به کتابخانه خودشان رفت و حواشى مرحوم استاد کرمانشاهى را بر اسفار آوردو به من فرمود: شما این نسخه را ببرید، استنساخ کنید.

تا این اندازه در شاگرد پرورى ، محبت داشت . یکى از سعادتهایى که خداوند متعال ، نصیبمان کرده ، از همان آمل ، اساتید ما، علاوه بر پختگى در درس و بحث ، خیلى مهربان و دلسوز و مربّى بودند، خیلى آقایى و پدرى داشتند. محضر اساتید من ، همه شریف و عزیز بود. من در مدت چهارده سال که خدمت مرحوم شعرانى بودم ، غیر از آن سکوتى که عرض کردم ، حرف درشتى از ایشان نشنیدم ، مگر یک روز درس مکاسب بود، یک مقدارى حرف زیر و رو شد. تشرى که فرمود این بود: آقا این مطلبى نیست که شما این قدر پافشارى مى کنید! همین قدر! شهداللّه بنده غیر از این ، حرف درشتى از ایشان ، نشنیدم . آقایان دیگر هم همین طور.

حرفهاى گراف و تند، نداشتند. در انصاف هم ، بى نظیر بودند. بیان این واقعه ، اگر چه براى من سخت است ، امّا چون در این جا، به کار مى آید، نقل مى کنم : یک روز در درس اسفار مرحوم شعرانى که من تنها شاگرد بودم ایشان ، حرف آخوند را که مثالى بود تقریر کرد. من گوش دادم . عرض کردم : برداشت من ، این است که مراد از امثال ، چیز دیگر است . فرمود: نه این طور نیست و توضیح داد. من ، دیگر دنبال نکردم . فردا که آمدم ایشان فرمود: برداشت دیروزتان از عبارت اسفار، درست است و حق با شماست . این گونه ، مى پروراندند.

من حال حدس مى زنم ، این که آنان با چنان آغوش باز و گرمى ما را مى پذیرفتند و وقت و بى وقت ، مزاحمشان مى شدیم ، بدون اینکه ذره اى ناراحت شوند، با آن همه مشکلات (نه این که کسى خیال کند حالا مد شده که ، از زمان آنان و وضع زمان آنان ، بنالیم ، خیر خدا گواه است . شما نمى دانید رضاخان و پسرش ، سر علم و عالم چه بلایى آوردند و کار این بزرگان را، به کجا کشانیدند.

اینها خانه نشین بودند.) شاید آن بزرگان ، مى گفتند: حال که دشمن ، این گونه آثار رسالت و ولایت را، از بین مى برد، یک چند طلبه پرورش دهند تا این آثار محفوظ بماند. حال ما که لیاقت نداشتیم ، ولى آنان ، این گونه مى خواستند.

امّا این جنبه ، که آیا از ناحیه استاد، موفقیت به دست مى آید یا شاگرد؟ از ناحیه هر دو، باید باشد. هم استاد، باید پخته ، کتابى ، اخلاقى و مربى باشد و از جانب شاگرد هم ، جدیت به تمام معنى باشد. در این زمینه ، من خاطرات زیادى دارم ، امّا عرض کردم که اگر بخواهم همه را بازگویم و بشکافم ، ممکن است حمل بر مسائلى بشود. مثلا همین آقاى آملى ، یک وقت به من فرمود: آقا این گونه فشرده درس نخوان ، مى افتى و دیگر نمى توانى پا شوى . یک مقدار به اعتدال درس ‍ بخوان .

بالاخره ، هم کوشش و هم کشش مى خواهد. صبر مى خواهد و انسان جویاى علم و معرفت ، همه چیز را باید زیر پا بگذارد مگر خدا و راه استکمال را. با پریشان خواطرى و کثرت تعلقات و همّ گوناگون داشتن و عدم استقامت ، نمى توان به جایى رسید. استاد باید قوى و…باشد، امّا شاگرد هم باید استقامت ، داشته باشد. تا استقامت نباشد، کسى به جایى نمى رسد: ان الذین قالو ربنا اللّه ثم استقاموا، تتنزل علیهم الملائکه …

سوال :از ایام قدیم ، طلبه در مقابل در این سؤ ال بوده است که بعد از گذراندن مقدمات ، به دنبال جامعیت برود یا دنبال تخصص ؟ ذى فن شود یا ذى فنون ؟ نظریات مختلفى وجود دارد، به نظر حضرت عالى ، چه باید کرد؟

استاد: ما هدفمان چیست ؟ هدف ما، رسیدن به منطق وحى و دستورالعمل مدینه فاضله الهى است . و آن دستور، قرآن و سنت است ، که جوامع روایى ، شعب قرآن هستند و از آن ، نشاءت مى گیرند و به تعبیر من ، قرآن متنزل است . آیا قرآن و جوامع روایى ما، چگونه است ؟ اختصاصى است ، یا همه چیز است ؟

چگونه مى شود که آخوند، فقط یک رشته بداند؟ او، ادبیات مى خواهد، منطق و فلسفه مى خواهد، عرفان لازم دارد و… او باید آنچه را، از ائمه معصومین در این زمینه ،وجود دارد، که از بیان هر عارفى ، سنگین تر است ، بفهمد. فقه مى خواهد، اصول مى خواهد و… دین ما یک مجموعه دائره المعارف الهى است که باید آخوند، این دائره المعارف را حل کند و به زبانش آشنا باشد.

طلبه اگر بخواهد درس بخواند، به خوبى این دائره المعارف را فرا مى گیرد و در هر فن هم ، مرد یک فن مى شود! همان گونه که بزرگانى را داریم . مرحوم فاضل تونى ، نقل مى فرمود: آدم وقتى که به کتاب ارث جواهر مى رسد، مى بیند که صاحب جواهر، یک ریاضى دان توانایى بوده که خوب از عهده تقسیم بندیها و محاسبات ، بر آمده است .

مگر مى شود یک فقیه ، ریاضیات نداند؟ هیات و نجوم نداند؟ لُمعه را ببیند مستند نراقى را بییند، در بحث قبله چگونه بحث کرده اند؟

جناب شیخ بهائى در مفاتح الفلاح ، در بحث صبح صادق و صبح کاذب ، وقتى مى خواهد، بحث ریاضى اش را مطرح کند، با آن که خود، خریّط فن است ، اما از کتاب تذکره علامه حلى ، که کتاب فقهى است ، بحث ریاضى را، نقل کرده است . مرحوم علامه حلى را ببینید. مرحوم استاد شعرانى ، مى فرمود: در هر فن ، ما بخواهیم فردا على را به عنوان نمونه ، به قلم بیاوریم باید به سراغ علامه حلى برویم .

طلبه ، اگر بخواهد درس بخواند، مى تواند هم ادیب شود، هم فقیه بشود، هم ریاضى دان بشود و هم مى تواند طبیب بشود، همین گونه که بوده اند؛ مثلا استاد شعرانى را در نظر بگیرید، از یک طرف ، مدخل اصول نوشته ، از یک طرف ، کفایه را شرح کرده ، از یک طرف ، رسائل را شرح فارسى کرده است . قواعد مرحوم علامه را حاشیه زده و بر مختصر، شرح نوشته و بر وافى ، تعلیقه دارد و بر مجمع البیان ، حواشى دارد و رسائل دیگر که از ایشان ، به یادگار مانده است . قانون تدریس مى کرد. اسطرلاب و زیج و مجسطى مى گفت . زبان مى دانست . آقایان دیگر هم ، به نوبه خود، همین گونه بودند.

این گونه که من بگویم ، عالم یک فن بشوم ، این ترس و وحشت از درس خواندن است . در یک جاى شفا، شیخ عنوان مى کند که کسانى که از تحصیل مى ترسند و مى گویند بسمان است و نمى خواهد ما، همه چیز را بدانیم ، این ، مزاج معتدل ندارد؛ یعنى مریض است . یک بیمارى روانى و روحى یا بیمارى دنیازدگى . این بیمارى ، او را به سوى دنیا و ماده مى کشاند و او خود، متوجه نیست . این ، باید خودش را معالجه کند. انسان ، نباید از تحصیل خسته بشود، بخصوص ، کسى که مى خواهد با منطق وحى و زبان ولایت ، آشنا بشود. زبان طلبه ، باید این باشد:

مرا تا جان بود در تن بکوشم
مگر از جام او، یک قطره نوشم

طلبه ، اگر حواسش جمع باشد، خوب درس مى خواند و در علوم و فنون گوناگون ، صاحب ابداع هم مى شود.

سوال :درباره شیوه درسى که در حوزه ها بوده و هست ، این روش ، طبیعتا امتیازهایى داشته و دارد و احتمالا کاستیهایى هم ممکن است داشته باشد از لحاظ متون درسى و غیره به نظر حضرت عالى ، مزایاى این شیوه ، چیست ؟ و اگر کاستیهاى وجود دارد، چه راههایى را براى رفع این کاستیها، یادآور مى شوند.

استاد: بنده ، عرضم این است که ره چنان رو که رهروان رفتند. بهترین روش را، روش پیشینیان خودمان مى دانم . از حذف بعضى از کتابها که امروزه حذف شده راضى نیستم . مثلا قوانین و فصول برداشته شد، حیف است . قوانین وعده الاصول شیخ طوسى ، غیر از مسائل رایج اصولى ، مباحثى ارزنده دارند؛ مثلا در عدّه و قوانین این بحث را، طرح فرموده اند که جناب رسول اللّه (ص ) پیش از بعثت ، به چه دینى بوده است ؟ در آخرین قانون قوانین (ج ۱، چاپ عبدالرحیم ) مطرح مى کند: الحق ان نبیّنا (ص ) کان قبل بعثته على دینه .

چرا، اینها را طلبه نشنود؟ بحث نشود؟

طلبه باید مطول بخواند، کشاف ببیند، تفسیر مجمع البیان بخواند. یکى از توفیقاتى که داشتیم ، این بود که نزد مرحوم شعرانى ، کتاب شرح شاطبى خواندیم . این کتاب هزار و خرده اى بیت شعر است ، در تجوید استدلالى قرآن .

استاد شعرانى مى فرمود: این کتاب در زمان ما، درسى بود. مجمع البیان را نزد ایشان ، خواندیم . مجمع ، یک کتاب سنگین علمى و اساسى است . طلبه چگونه ملّا بشود؟ ما با این که ، این کتابها را خواندیم و مباحثه کردیم و گفتیم این دو کلمه را بلدیم ! اگر اینها خوانده نشود،طلبه به کجا مى خواهد برسد؟این شتابزدگى ما، درست نیست و حیف است . با شتابزدگى ، کسى به جایى در تحصیل شتابزده اند و در صحبتها، از کتبى صحبت به میان مى آید که طبق متعارف ، نباید مشغول به آن کتب باشند. معلوم است که خیلى زود، بالا آمدند و با شتاب درس خواندن ، این گونه انسان ملّا نمى شود! مگر کسى بخواهد یک سرى اطلاعات داشته باشد و الّا با این گونه شتاب و بدون تاءمل کافى ، کسى به جایى نمى رسد. راه ملّا شدن ، این نیست .

باید مقدمات کار، قوى و محکم باشد. در بسیارى یک نحوه عجله وجود دارد که اینها، بعدا پشیمان مى شوند و این حیف است . رسم و روش تحصیل ، این نیست . با تاءنّى بالا بیایند همان طور که رسم پیشینیان بود که حتى درسها را، پیش مطالعه مى کردند، تا چه رسد به مباحثه و مذاکره .

اکثر کتابهایى را که عرض کردم ، مباحثه کردیم . البته در نوع مباحثه ما، ممکن است ایراد و انتقاد باشد؛ مثلا کفایه را خدمت آقاى شعرانى مى خواندیم یک ساعت به اذان صبح مانده مباحثه اش مى کردیم . یا تمام اشارات را که مباحثه کردم ، ساعت یک بعد از ظهر بود. پیش از صبح ، بین الطلوعین ، اسفار، یا مکاسب ، یا جواهر و… مباحثه مى کردیم . علاوه ، پیش مطالعه داشتیم . یادداشت هم مى کردیم که الا ن هم ، چه بسا از یادداشتهاى گذشته استفاده مى کنیم .

سوال :غیر از متون درسى ، روشها و سنتهایى که در بین حوزه هاى قدیم ، متداول بوده است و به پیشرفت تحصیل کمک مى کند، اگر توصیه هایى دارید، بفرمایید.

استاد: این سؤ ال را، افراد گوناگون از آقایان طلاب ، مى کنند که ما چه کنیم ؟ به آنها عرض مى کنم ، همّ شما، به کتابهاى درسى باشد. چون کتابهاى درسى ، کتابهاى سنگینى است و عقل ، وقتى مطالب سنگین را حلّ کرد، کتابهاى ساده و سبک خود به خود، حلّ مى شود. در این جا باید، حرف فهمیدن را آموخت . وقتى حرف فهمیدن را آموخت ، وقتى حرف فهمیدن را آموختیم ، حرفهاى دیگر را، مى فهمیم و چون یک مقدار، باید تنوّع باشد، به کتابهاى روایى اخلاقى و… هم بپردازد. تنوع طلبه ، باید قرآن ، تفسیر، روایت و کتابهاى ادبى باشد، تا بتواند حوزه را حفظ کند.

سوال :در زمینه علوم عقلى و مسائل فلسفى ، اکنون در حوزه ها رغبت و رواجى دیده مى شود که از برکات انقلاب است و رهبرى امت که به این حرکت ، باور دارد، چه مسائلى را لازم مى دانید که با آن ، آثار حکماى متاءلّه ، بیش تر نشر یابند و دامن گسترند.

استاد: همان طورى که فرمودید، الحمداللّه رشد عقلى مردم و بینش اجتماعى حوزه ها، به این حقیقت رسید که باید اصول عقائد را، با دلیل و برهان تحکیم کرد و دلیل و برهان ، فلسفه است . منتهى ، فیلسوف در گذشته ، چون دکتر در اصطلاح جدید است ؛ یعنى همان طور که ، دکتر الهى و مادى دارند، فیلسوف مادى و فیلسوف الهى داریم و باید بین آن دو، فرق گذاشت .

این حکایتى را که نقل مى کنیم در قصص العلماء مرحوم تنکابنى آمده است که مرحوم ملا آقا دربندى ، به زیارت ثامن الحجج (ع ) مشرف مى شده ، وقتى به سبزوار رسیده است ، پرسشهایى را مطرح کرده و به خدمت حاجى ملاهادى سبزوارى ، صاحب منظومه فرستاده است . مرحوم حاجى که پرسشها را دید، مى آید و قدرت جواب را دارد. و ثانیا با مشغولیات ، و سنّ و سال و گرفتاریهاى درسى ، فرصت آن نیست که فورا، جواب این پرسشها را بنگاریم و به شما، بدهیم .

بعد، وقتى ملا آقاى دربندى ، از سفر برگشت ، در یکى از بلاد، که به یکى از آقایان روحانى وارد شد، آقایان ، براى دیدن ایشان آمدند. یکى از آنان گفت : شنیدیم که شما، پرسشهاى فلسفى به حاج میرزا هادى سبزوارى داده اید و ایشان ، جواب نداده است . به یک لحنى ، که یک مقدارى توهین به حاجى بوده است .

مرحوم آقاى دربندى فرمود: این طور نیست که شما گمان مى کنید. اگر حاجى و امثال حاجى نباشند که جواب افراد ملحد و دهرى را، که منکر مبدء و معاد هستند، بدهند و اصل دین را، تحکیم نکنند، نوبت شما نمى رسد که اصل براءت و استصحاب جارى کنید!

واقعش ، این است که اصول دین و دیگر امهات را، باید دلیل ثبات کند و بر کرسى بنشاند. دین ، دین عقل و دلیل است ؛ دین برهان است . عقل ، دلیل و برهان هم فلسفه است . فلسفه اى که فلاسفه الهى ما مى گویند، فلسفه اى که صاحب اسفار و شفا مى گوید.

در بعضى از نوشته هایم ، قسمت آخر حدیث مفضّل را بیان کردم که امام صادق (ع ) با مفضل ، درباره وحدت صنع ، صحبت کرده است که وحدت تدبیر، وحدت صانع و مدبر را مى رساند. بعد امام صادق (ع )، ارسطو را ستوده است . (جلد دوم بحار را، نگاه کنید) فرمود مفضّل ، ارسطو مردم زمان خود را، از راه وحدت صنع ، به وحدت صانع کشانده است و از این راه ، پیش آمده است .

مرحوم استاد شعرانى مى فرمود: ارسطو، مباهات کند به خودش ، که امام صادق (ع ) نام او را بر زبان آورده است . بعد شعر حافظ را مى خواند و مى گفت : گویى حافظ از زبان ارسط، خدمت امام ، عرض مى کنند:

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها مى کنى اى خاک درت تاج سرم

البّته خاک در امام صادق (ع ) تاج سر ارسطوهاست ، حرفى نیست و لکن ، ارسطو از راه وحدت صنع ، مردم را به وحدت صانع مى کشاند. هر چند مرحوم دیلمى در محبوب القلوب و مرحوم سیدبن طاووس در کتابى راجع به نجوم ، ارسطو و تنى چند از بزرگان را، در زمره انبیاء نام برده اند.

غرض این است ، که نمى شود دین را، از برهان جدا کرد، همان گونه که بارها گفته ام : قرآن و برهان و عرفان از همدیگر، جدایى ندارند. قرآن ، ملاک و مدرک همه حقایق است ، میزان و معیار قسط تمام آراء و افکار است . قرآن ، متن برهان است . احتجاج طبرسى ، احتجاج بحار و… را ببینید. احتجاج یعنى با دلیل و برهان با خصم صحبت کردن . احتجاجات خود قرآن را ببینید. همان طور که علامه طباطبائى فرمود: فلسفه یعنى دلیل و عقل و برهان را از دین جدا کردن ، ظلم عظیم است . نمى توان گفت که در اجتماع ما، عقل و دلیل و برهان نباشد.

اجتماع ، عقل و برهان مى خواهد. در اصول کافى که حدیث ، در کتاب وافى هم هست کسى از محضر امام ، پرسشهایى مى کند، وقتى جواب را مى گیرد و مى خواهد برود، امام مى گوید: چرا از من نپرسیدى که من ، این پاسخ را از کجاى قرآن ، استنباط کردم .

روایات ما، همه دلیل و استنباط و برهان است ؛ همه حجت است . در خود کتاب حجت کافى ، ملاحظه مى کنید که امام مى فرماید: با کسانى که قائل به حجت دائمى به بدن عنصرى در زمین ، نیستند، با آنها به سوره انا انزلناه احتجاج کنید تا بر آنها فائق شوید. مگر مى شود، بدون استدلال و برهان ،دین بوده باشد. دین ، متن احتجاج و استدلال و برهان است . در این جا، من براى نقل قضیه اى ، پناه به خدا مى برم که اگر در میان حرفهایم ، هواى نفس یا چیز دیگر باشد.

من در ابتدایى که قم آمدم ، در سنه ۴۲، آقایان و عزیزانى آمدند که فقه و یا اصول شروع کنیم . مکاسب ، کفایه و… خواستند. من عرض کردم حقیقت این است که من براى علوم نقلى مثل فقه ، اصول و ادبیات و… بیش از علوم عقلى ، زحمت کشیده ام ؛ اما الحمداللّه تعالى ، این کتابها، درس داده مى شود. ما آن چیزهایى که گفته نمى شود، بگوییم ، ما اصول عقائد مى خواهیم ، بحث امامت ، عصمت انبیا و… اینها که نیست یا کم تر هست ، به آنها بپردازیم و همین کار راهم کردیم .

مگر مى شود، اجتماع را از برهان و عقل گرفت ؟ اینها اصول ، امهات و اصل و پایه اند. روى حساب تکامل انسانى ، دو حرف داریم : یکى تجلیه و دیگر تحلیه . فقه در مقام تجلیه است ؛ یعنى آراستن ظاهر، ایجاد مدینه فاضله : شیخ الرئیس ‍ در الهیات شفا، این بحث را طرح فرمود که اگر مبدء و معاد را به فرض کنار بگذاریم ، آیا در این دنیا، مدینه فاضله مى خواهیم یا خیر؟ هیچ کس ، کتابى جز قرآن ، سراغ ندارد که مدینه فاضله بسازد امّا این قرآن ، همان گونه که تجلیه آراستن این دنیا را درست مى کند، تحلیه را هم ، مى سازد و فراهم مى آورد.

سوال :در این زمینه ، شبهه ها و اتهامهایى ، طرح مى شود. به نظر حضرت عالى ، براى فصل الخطاب ، چه مى توان کرد؟

استاد: این کشمکشها، راجع به افکار، اشخاص و ادیان ، هیچ گاه به کلّى خاتمه نمى پذیرد. اما ریشه بسیارى از اختلافها و اتهامها، جهل است . استاد ندیده و یک چیزهایى پیش خودش مى پندارد و به همانها اکتفا مى کند و نتیجه مى گیرد.

کرده اى تاءویل حرف بکر را
خویش را تاءویل کن نى ذکر را

نوع فرمایش مخالفان ، براى آن است که پخته نیستند و استاد ندیده اند. فلاسفه الهى و متاءلّه را مقایسه کنید با مخالفان آنان ، تا درجه اختلاف علمى ، مقامى ، اخلاقى و سیر و سلوکى و آثارى آنها، مشخص شود.

یک وقتى مرحوم علامه طباطبائى را،در خیابان زیارت کردم و در معیّت ایشان ، تا در منزلشان رفتم . به در منزل که رسیدیم ، ایشان تعارف کرد. عرض کردم : مرخص مى شوم . ایشان ، در پله بالا ایستاده بود و من پایین بودم و رو به من کرد و گفت : حکماى الهى ، این همه فحشها را شنید، سنگ حوادث را خوردند، قلمها به دشنام و بدگویى آنها، پرداختند، این همه ، فقر و فلاکت و بیچارگى را، از تبلیغات سوء کشیدند، گاهى به کهک به سر بردند و گاهى … با این همه ، حقایق را در کتابهایشان نوشتند و گفتند. آقایانى که به ما بد گفتید و فحش دادید و زندگى را در کام ما، تلخ کردید و مردم را علیه ما، شورانیدید، حرف این است و حق این است که نوشته ایم و براى شما گذاشتیم . حال هر چه مى خواهید بگویید.

حرف حقشان را نوشتند و براى نفوس مستعده ، به یادگار گذاشتند. تمام تلاش این است که منطق وحى را بفهمیم . خداوند ملاصدرا را رحمت کند، مفسر است ، محدث است ، فقیه است ، مرد سیر و سلوک است . هفت مرتبه پیاده به زیارت بیت اللّه الحرام مشرف مى شود و بار هفتم در بصره ، نداى حق را لبیک مى گوید. ایشان در شرح اصول کافى ، حدیث امام سجاد(ع ) را نقل مى کند که چون خداوند سبحان ، مى دانست در آخر الزمان مردم عمیقى پیدا مى شوند. در توحید و در اصول عقائد، اوائل سوره حدید و سوره اخلاص را فرستاد. مرحوم آخوند مى گوید: به این حدیث که رسیدم ، گریه ام گرفت . این گریه شوق است و گریه عشق ، چون خودش مى بیند که این حدیث ، براى امثال اوست .

على بن ابى طالب قیروانى ، که به غلط، دیوان او به حضرت امام على (ع ) نسبت داده شده است ، اشعارى دارد:

الناس من جهه التمثال اکفاء
ابوهم آدم وامهم حواء

تا سخن را به آن جا مى رساند که : و الجاهلون لا هل العلم اعداء. ایشان نفرمود: والعالمون لا هل الجهل اعداء از طرف دیگر، نفرمود که بین آنان ، معادات و دشمنى طرفین است ، فقط از آن طرف (جهال ) دشمنى است .

بالاخره ، لکه هاى ابر به کنار مى رود و آفتاب حقیقت ، خودش را نشان مى دهد که الحمداللّه ، پله پله نمایان مى شود و مشاهده مى فرمایید.

سوال :در مقایسه بین فلسفه اسلامى و فلسفه اى که در غرب هست ، آیا تطبیقى بین این دو فلسفه ، لازم مى دانید؟

استاد: طلبه ، حواسش جمع باشد که بخواهد درس بخواند، او مى تواند که زنگ تفریحش را، براى فرا گرفتن یک زبان خارج ، دو زبان خارج اختصاص دهد. کتابهاى علمى و اساسى به زبان فرانسه بسیار نوشته شده و الا ن این آقایان هم خیلى در ترویج و اشاعه کتب اصیل کره زحمت مى کشند. چندى پیش بعضى از آقایان برایم حکایت کردند: در فرانسه الا ن دارند کتابهاى علماى بنام کره را به صورت دوره و سرى ، چاپ مى کنند، ترجمه مى کنند؛ که مثلا کسى کتابهاى شیخ الرئیس را بخواهد، یکجا بگیرد و کتابهاى فارابى همین طور و آقایان دیگر، اینها هم همین طور.

به من فرمودند: الا ن آنها دارند کتابهاى آخوند ملاصدرا را، دوره اش را به طبع مى رسانند و به طورى که آن آقا به من حکایت کرد: مقدارى از اسفار را به زبان فرانسه ترجمه کرده اند و دارند کتابهاى آخوند [دوره اسفار] را آن جا چاپ مى کنند و همه آثار آخوند هم به همین صورت و علماى دیگر هم به همین نحوه . به زبان انگلیسى هم همین طور. خیلى شنیدم که دارند اصول مى نویسند و به یک روش خاصى کتابها را به صورت اصول . خوب ، خیلى خیلى زحمت مى کشند.

و باید افرادى که قابلند، لایقند، زبان فهمند، در راه اعلاى معارف بوده باشد. شنیدم که آنان دارند اصول جمع آورى مى کنند. و از این آقا پرسیدم : مراد شما و آنها از اصول چیست ؟ گفت مى خواهند که این کتابهایى که از بزرگان و از نامداران و دانشمندان بزرگ کره ، قدیم و جدید، که کتابهایشان ماءخذ است چاپ کنند؛ مثلا اصول اقلیدس را الا ن در کتب ریاضى ، اصول ریاضیات ، این طور است . اصول اقلیدس ، مجسطى و… اینها همه بسیار مبوّند، که به هر چاپ طبع بشود، صفحه چند و نمى دانم چاپ چند، لازم نیست که یک نویسنده ، خواننده را ارجاع بدهد، بلکه مى نویسد شکل فلان مقاله چندم اصول اقلیدس ، یا شکل فلان مقاله چندم مثلا مجسطى .

اینها اصول است ، که به هر صورتى چاپ بشود، نحوه اى باشد که در زحمت نیفتند. گرچه قرآن شاءنش ، موقعیتش ، عظمتش ، فوق این گونه حرفهاست که ما بخواهیم مورد مثال قرار بدهیم ، حالا مثلا قرآن مجید هر چاپى که بشود، به هر شیوه ، مى گوییم آیه فلان ، سوره فلان . این آقایان به من گفتند که الا ن در انگلستان هم دارند کتابهاى اصول چاپ مى کنند؛ کتابهاى خیلى اصیل که محقّقان و متتّبعان باید از آن نقل کنند.

. اینها را دارند به یک روش سرى چاپ مى کنند که این اصل باشد در کره و دیگر براى ارجاع یک متتبع و محقّق به کتاب دیگر، فلان نسخه چاپ مثلا کجا؟ سنه چه ؟ دیگر اینها نباشد، به اصل ارجاع بدهد، براى همه یکسان بوده باشد، مثل دیگر قواعد؛ مثلا قواعد راهنمایى رانندگى و اینها که براى همه جا یکسان است . حالا طلبه دو زبان یاد بگیرد، یاد بگیرد. طلبه حواسش جمع بوده باشد وقت خودش را تلف نکند، بخواهد درس بخواند، براى دو زبان یاد گرفتن ، آنقدرى وقت نمى بود و به خوبى مى تواند اگر بخواهد تعطیلى هایش را قیچى کند، زنگ تفریح هایش را درس زبان خارج قرار بدهد، در یک مدت کمى مى بیند که وارد آن زبان شده ، آشنا شده ، یاد مى گیرد. عمده همان است که به عرض رساندم ؛ باید حواسش جمع باشد و عمرش را قدر بداند.

یک وقتى مناسبتى پیش آمده بود، مرحوم آقاى طباطبایى یک مقدار تبرى مى جست از بعضى از درسها و محافل و آمد و شدها و مى فرمود: مثل این که مردم قدر عمر را نمى دانند؛ عمر است این ، خیلى ارزش مند است ، خیلى گرانقدر است . همین طور آناتش متدرّجا با چه سرعتى دارد مى گذرد و جناب وصىّ، علیه السلام ، حضرت امیر المؤ منین ، فرمود: همین طور که روز و شب را از شما مى گیرند، خوب شما هم سعى کنید که از روز و شب چیزى بگیرید، یک چیز داشته باشید. آنها که دارند مى گیرند شما هم از روز و شب چیزى داشته باشید:

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان اى آنکه چون تو پاک نیست

تو هم از روز و شب چیزى داشته باشى . این براى طلبه خیلى آسان است . و چه بسیار خوب که به یکى دو تا زبان زنده روز آشنایى داشته باشد. به کار تحقیق او هم مى آید. بهتر مى تواند خدمت دینى کند؛ به قلمش ، به زبانش ، به خطابه اش ، به جهات دیگرش . مى تواند تحقیقات اصیل اسلامى را، حقایق و معارف اصیل اسلامى را به قلم و زبانش ‍ به دیگران برساند. خودش هم بهتر به عمق حرفهاى شرقى و غربى برسد و تحقیقاتى که آنان دارند. آنان هم خیلى کار مى کنند. الا ن بنده بسیارى از آثار آنها را دارم که در حول و حوش قرآن و روایات و رسائل قدماى ما دارند زحمت مى کشند. یکى از ین آقایان کتابى درباره مرحوم مفید نوشته به نام تطور کلام در دست جناب مفید. اسم کتابش را در خاطر دارم ، اسم شخصش را در خاطر ندارم .

آقاى احمد آرام این کتاب را ترجمه کرده است . این تز یک نفر از این آقایان دکترهاى غربى است که تز خودش را تحول و تطور کلام ، آن هم موضوع بحث خودش را جناب مفید بزرگوار قرار داده . خوب این آقا این قدر بینش پیدا کرده ، رجال علمى در کره را شناخته و آمده براى تز خودش ، جناب مفید را و مباحث کلامى و استدلالى کلامى ایشان را مورد بحث قرار داده و کتاب بدان مفیدى و خوب را نوشته است .

این براى یک طلبه خیلى زحمتى ندارد که بتواند یکى دو تا زبان زنده کره را بعد از زبان عربى ، که زبان دینى اش است و بهترین زبان است و وسیع ترین زبان است و شیرین ترین و شیواترین زبان است ، زبان منزل وحى است ، بعد از او، بخواهد اینها را تحصیل کند، برایش آسان است . امّا قسمت دوّم ، فرمودید: راجع به فلسفه غرب و فلسفه اسلامى . از این حقیقت آقا نباید بگذریم که از جنبه فلسفه مادى آن آقایان زحمت کشیدند و مى کشند و تحقیقاتى دارند و لکن راجع به آن تحقیقات فلسفه الهى درباره معارف انسانى ، مقامات انسانى و فلسفه روحانى ، آن فلسفه الهى که از این طرف طرفداران منطق وحى و اهل قرآن دارند، تفاوت بین این آقایان و آن آقایان ، به قدرى هست که چه عرض کنم خدمت شما. نخیر، این عظمتى را که این آقایان دارند در الهیات ، ما از غربیها چیزى بدین پایه نمى بینیم و سراغ نداریم . آنها خیلى مباهات کنند به حرف این آقایان برسند.

بدون هیچ گونه تعصب مذهبى عرض مى کنم و به هیچ نحوه نمى خواهم این جا اعمال تعصب بکنم . نخیر. آثارشان محفوظ است و بسیارى از نوشته هاى آن آقایان را، فرمایشات آن آقایان را، مطالب خیلى ارزش مند آن آقایان را مى بینیم . بعد دیدیم ، دیگرى آمده در مقابل نوشته : این حرف را شیخ در شفا دارد و شیخ الرئیس در چند سال قبل از شما این حرف را زده و شما حرف او را به زبان دیگر ترجمه کردیده و به خودتان اسناد داده اید. خودشان با هم جنگ و دعوا دارند. از جنبه حکمت الهى ، فلسفه الهى ، مباحث عرفانى و مباحثى که مربوط به سیر و سلوک انسانى است و منطق وحى . خلاصه فلسفه حکمت متعالیه اى را که امامیه دارا هستند، اینها متفردند و هیچ گونه آقایان ، مطلقا از شرق و غرب ، به پایه معارف این حضرات نیستند.

البته ، همان طور که عرض کردم : در امور مادّى در تجربیات ، اینها بله خیلى کوشش مى کنند و خیلى زحمت مى کشند. باز در همان امور هم مى بینیم این بزرگان ضوابط و مطالب و امّهات و حقایق را آورده اند، که به پندارهاى واهى ، ما اینها را کنار گذاشتیم ؛ مثلا جلد دوّم اسفار، که در جواهر و اعراض است ، آقایان نمى خوانند گرچه حالا که ما گفتیم ، دوره اسفار، همه را گفتیم نمى خوانند چرا نمى خوانید؟ که این در طبیعیّات است و طبیعیات ، بله ، نمى دانم حالا اینها نسخ شده و چطور شده است .

این را به دهن آقایان انداخته اند. با این که مرحوم آخوند صریحا مى فرماید: من در اسفار در طبیعیّات بحث نکرده ام و همه ، مباحث الهیات است و در کتاب جواهر و اعراض اسفار، بحث حرکت جوهرى است . یک قسمت از مباحث تکامل برزخى و مسائل دیگر باید در جواهر و اعراض اسفار حل بشود و یک پندارهایى گرفتند و کتاب را کنار گذاشتند.

یا مثلا شفا را نمى خوانند، بخصوص جلد اول فلسفه اش را که در طبیعیّات است نمى خوانند، که طبیعیّات برداشته شده ، نسخ شده است . آن اصول امّهات و حقایقى را که شیخ در شفا در همان طبیعیّات شفا آورده ، موضوعى است که حضرت امام صادق ، سلام اللّه علیه ، به مفضّل درباره وحدت صنع صحبت فرمودند.

مرحوم شیخ به اقتداى از امام صادق ، سلام اللّه علیه ، در اوائل طبیعیّات شفا، به همان نحو راجع به وحدت صنع و وحدت تدبیر، پیش آمده و چه حقایقى را پیاده کرده است که اگر ما بخواهیم فرمایشات امام را در توحید مفضل شرح کنیم ، بسط بدهیم . مثال بیاوریم ، باید بگوییم که این است که شیخ در بیان گفتار امام آورده است .

نوع این حرفهایى که الا ن رایج هست ، اینها در کتابهاى ما ریشه دارد؛ مثلا حرکت و سکون زمین ، خیلى ریشه دارد. پیش از حضرت عیساى مسیح ، سلام اللّه علیه ، آن آقاى هیپارک (ابرخوس ) قائل بود به حرکت زمین ، رصد خانه داشت . اسطرلابى درست کرده بود بر مبناى حرکت زمین . بعد، مدتها بر این مبنا بودند که زمین متحرک است ، حرکت وضعى شبانه روزى ، یکسر حرکت وضعى زمین . بعد بطلیموس آمده ، ایشان را رد کرده . بعد از بطلیموس ، آقایانى آمدند گفتند: حق با هیپارک (ابرخوس ) است تا در اسلام ابوسلیمان سجستانى گفت : حق با ابرخوس است .

بعد ابوریحان بیرونى ، که معاصر ابوعلى سینا شیخ الرئیس بود، ایشان آمده جمع کرده بین حرفهاى آقایان ، که یا متحرک یا ساکن ، مربوط به هیئت و رصد خانه ما نیست . مادر رصد خانه باید زمین را ساکن فرض کنیم و ببینیم ماه و آفتاب و ستارگان ، گرد سرما دور مى زنند و ما بتوانیم روى زوایا و قوسها و جهات دیگر در فن ریاضى که در رصدخانه باید پیاده کنیم . به ظاهر امر، این طور پیاده کنیم ولو این که واقع زمین ، متحرک به حرکت وضعى و انتقالى بوده باشد. و این حرف ریشه دار است . یامثلا ستاره ها در حرکتند و چگونه در حرکتند؟ باید بحث بین طبیعى و هیوى را از یکدیگر جدا کرد. همین فرمایشاتى که آقایان فعلا دارند، اینها را شیخ در شفا دارد، که افرادى بودند مى گفتند: ستاره ها در این فضا، مثل ماهى هاى در دریا هستند و جهات دیگر، یکى دو تا نیست . صریحا مرحوم حاجى سبزوارى در شرح جوشن کبیر(شرح اسماء الحسنى )، مى گوید:زمان ماءمون عباسى بود، آمدند زمین را مساحت کردند. در سرزمین سنجار زمین را مساحت کردند روى ارتفاع فنى و ارتفاع از ستاره جدى ، ستاره قطبى ، که محیط زمین چقدر است و مساحت زمین چقدر است .

تکامل در فن هستند، تکامل را کسى انکار ندارد. امّا نه این که به یک خیالات واهى ما بیاییم تمام سرمایه علمى مان را، کتابها را و کتابخانه را و آن زحمتى را که پشتیبان ما در راه احیاى نفوس بشر کشیده اند، و آن ذخائر علمى را که براى ما، با آن مشکلات زمان خودشان نوشته اند، اینها همه را گذاشته ایم به کنار، به یک خیالات واهى ، این طور نیست . البته ما در این حرفهامان نمى خواهیم آقایان غربى را تنفیص کنیم :

بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتى برد

درست است آنها زحمت مى کشند ولکن در اصول امّهات اصیل فلسفه انسانى ، الحمداللّه غنى هستیم و به مراتب غنى تر از آنها هستیم .

فرمودید که در تطبیق بین این دو مثلا باید چگونه و چطور؟ نخیر، حرف تطبیق نیست ، باید آنها را به سوى خودمان بالا بیاوریم . این واقعیتى است بدون تعصب و شواهدى در دست داریم . کتابهاى آنها هست ، کتابهاى ما هم هست . اصول امّهاتى که آنها پیاده کردند، عنوان کردند، نسبت به ذخایرى که ما داریم ، بنده عرض کنم که روى تبختر حرف نمى زنم ، اینها خیلى نسبت به معارفمان ، فرمایشات و کتابها و آثارشان در اصول فلسفه انسانى ، خیلى مرتبه نازل قرار گرفته اند.

والحمداللّه ، امامیّه در آن فلسفه اصیل اسلامى ، و عرفان اصیل قرآنى ، و آن توحید اسلامى ، و توحید قرآنى ، به مراتب قوى تر از این آقایان هستند، به طورى که این حرفش هم مى ایستد و حرفش راهم به کرسى مى نشاند. کسى که حرف مى زند، حرف دلیل مى خواهد، حرف برهان مى خواهد، حرف سند مى خواهد. آثار طرفین هست و هیچ وقت این نوشته هایشان را با حکمت متعالیه ، با اسفار، نمى شود قیاس کرد، با فتوحات نمى شود قیاس کرد، با شرح قیصرى بر فصوص الحکم نمى شود قیاس کرد.

خود آن آقایان اعتراف دارند خیلى هم در نوشته هاى خودشان . آنها همت بگمارند که به افکار عالیه بزرگان مکتب و منطق وحى برسند، برایشان افتخار بوده باشد.

سوال :در زمینه لزوم آشنایى با قرآن و حدیث ، توصیه هاى مکررى براى دانش پژوهان علوم دینى ، داشته اید. در این زمینه ،برنامه ریزى که بایستى طلبه در زندگى تحصیلى انجام دهد، چیست ؟ و چه مراحلى را باید دنبال کند؟

استاد: تمام این رشته هاى علوم حوزه ، عنوان طریقت دارند. یعنى ما زبان عربى را که فرا مى گیریم ، نحو و صرف مى خوانیم ، و یا خواندن فقه و اصول و فلسفه و عرفان و کتابهاى دیگر و فنون دیگر و حتى آن کسانى که توفیق یافتند [در علوم اصیل غریبه ] اگر کسى از ما سؤ ال کند که اینها را براى چه مى خوانید؟ ما در ازاى تمام این حرفها یک جمله حرف داریم : الاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى ، صلى اللّه علیه و آله و سلّم . خطاب محمّد که از آن عارفان اسلامى ، تعبیر مى کنند به کشف نام محمّدى ، صلى اللّه علیه و آله و سلّم .

قرآن فرقان است . تمام این علوم همه براى اعتلاى به فهم خطاب محمّدى است . این قرآنى که در دست داریم حکایت از صورت عینیه نظام هستى مى کند که صورت عینیه نظام هستى ، صورت عینیه انسان کامل است و خود قران مکتوب ، صورت کتبیه انسان کامل است . و همان طور که به عرض رساندم ، جوامع روایى ما مرتبه نازله قرآن هستند و به حکم محکم خود قرآن حکیم که : قل کل یعمل على شاکلته هر کسى مطابق آنچه را که دارد، آن قدر که هست ، اثر او نمودار دارایى اوست . قرآن نمودار دارایى خانم و نمودار دارایى حقیقت عالم حق سبحانه مى باشد. یعنى همان طورى که خداوند غیر متناهى است ، صمد است و غیر متناهى است که لا جوف له ، کتابش هم صمد است لا جوف له . و خاتم انبیاء، در نبوت صمد است لا جوف له ، یعنى دیگر جاى خالى ندارد که کسى بیاید نبوّتش را پر کند. انبیاى قبلى نبوّت صمدانى نداشتند، کتاب ایشان کتاب صمدانى نبود که پر بوده باشد.

در نبوت ، حضرت خاتم انبیاء، صمد است . دیگر جاى خالى ندارد که کسى نبوتش را پر کند. قرآن صمد است و نبوّت خاتم انبیاء، صمد است و آن طور که حق سبحان صمد است ، قرآن هم صمد است . قل کل یعمل على شاکلته و قرآن ، نمودار دارایى گوینده اش است ؛ لذا آن را نهایتى نیست . و ما این همه را مى خوانیم تا به مطالب شامخه معارف انسانى ؛ یعنى کتاب و سنت ، آگاه شویم . اگر عارفى ، حکیمى ، عالمى ، اهل قلمى ، فرمایشهایى دارد، حقیقت آن این است که :

هر بوى که از مشک و قرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى

گر نغمه بلبل از پى گل شنوى
گل گفته بود، گرچه زبلبل شنوى

اگر دیگران حرفى به نظم و نثر دارند، از این منطق وحى منشعب شده است و اگر طلبه بخواهد درسش ، طورى باشد که عوامل لفظى و معنوى را یاد بگیرد و از قرآن و روایات ، بى خبر بوده باشد، پس براى چه دارد درس مى خواند؟ در راه تکامل خودش ، به کجا مى خواهد برسد؟ و هدف چیست ؟

مطلب دیگر، اُنس طلبه با ادعیه است . ما در گفته ها و نوشته هایمان به عرض رساندیم که همان طورى که بحمداللّه این رشته هاى علوم و فنون در حوزه هاى علمى است ، چه خوب است که یک رشته و شعبه اى هم در فهمیدن زبان دعا، در فهمیدن زبان مناجات و اذکار و شیرین زبانیهاى عاشقان و عارفان باللّه بوده باشد؛ مثلا آن مناجات خمسه عشر حضرت امام سید الساجدین ، علیه السلام ، که جناب شیخ حرّ عاملى نقل کرده است ، رضوان اللّه علیه ، و خود صحیفه کامله ، صحیفه مهدویّه ، خود نهج البلاغه و کتابهاى دیگر…

بنده فکر مى کنم که اگر کلمات حضرت امام هفتم ، سلام اللّه علیه ، جمع آورى بشود (که عمده اش در بلد الامین جناب کفعمى است )، کم تر از صحیفه کامله سجّادیه نیست . استدعا کردیم که آقایان محصّلین در حوزه هاى علمى و پرى درآوردند، چه خوب است که به فهمیدن زبان ادعیّه و اوراد و اذکار و مناجات وسائط فیض الهى ، هم آشنایى پیدا کنند.

حالا بنده روى بینش خودم گفتم چه خوب است به این ترتیب باشد: اولین کتاب ، کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائى باشد و پیش استاد زبان فهم بخوانند. بعد از آن ، کتاب : عده الداعى این فهد باشد که بسیار کتاب عظیم الشاءن است ، چنانکه خود این فهد هم . مرحوم استاد علّامه طباطبائى مى فرمود: جناب این فهد و سید بحر العلوم و سید بن طاووس ، از کُمّلین اند. بعد از آن قوت القلوب ابوطالب مکّى باشد. بعد از آن ، اقبال سید بن طاووس باشد و بعد از آن صحیفه سجّادیّه .

آن اسرار و لطائفى که در ادعیّه ، در مناجات و در اذکار ائمه پیدا مى شود، در روایات پیدا نمى شود و جهتش را هم به عرض رساندیم که در روایات نوعا مخاطبشان ، اکثرى مردم هستند و در آن جا محکوم هستند به : کلّم الناس على قدر عقولهم ، لذا به فراخور فهم مردم با آنها صحبت کردند؛ امّا در ادعیّه ، در اذکار، و اوراد، نخیر. آن جا در خلوت خانه عاشقان ، در آن شبهاى تارشان ، با محبوب و معشوق حقیقتشان ، آنچه که در نهانخانه سرّشان و ذاتشان داشتند، شیرین زبانى کردند و پیاده کردند. آن لطائفى که در کتب ادعیه استفاده مى شود، در روایات نمى شود. ما ذخائر داریم ، ما کتاب داریم ، در تمام فنون کتاب داریم ، در تمام فنون روایات داریم و حیف است که ما از این ذخائر وسائط فیض خودمان بى بهره بوده باشیم .

جناب سید على خان مدنى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، صحیفه سجادیّه را به نام ریاض السّالکین شرح کرده است . جناب شیخ بهائى بر صحیفه حواشى و تعلیقات دارد. مرحوم فیض هم همین طور. مرحوم سید جزایرى همین طور، و در زمان ما مرحوم استاد، آقاى قمشه اى ترجمه کرد و جناب استاد، آقاى شعرانى ترجمه کرد، با آن حواشى عجیب و سنگینى که بر صحیفه سجادیّه دارد.

کتابهاى بسیارى که از ائمه اطهار ما روایات عدیده و رسائل گوناگون ، این همه فیض ها و برکات از آن وسائط فیض الهى به ما رسیده است . طلبه هدفش باید قرآن باشد و روایت باشد. بنده خودم یکى از توفیقاتى که بحمداللّه تعالى در محضر شریف دو تن از اساتیدم داشتم ، در خدمت روایات بودم . یکى وافى بود که در محضر استاد بزرگوارم جناب آقاى شعرانى بودم که ایشان در آن وقت وافى را تحشیه مى فرمود. بنده در خدمت ایشان بودم مقدارى من مى خواندم و ایشان گوش مى کردند و گاهى ایشان مى خوانند و من گوش مى کردم و حواشى راهم که مى فرمودند، مى نوشتند. مى فرمودند که آقا، آدم به عیب نوشته خودش پى نمى برد؛ امّا دیگرى که مى خواند، یا مى شنود، متوجّه عبارات و نشیب و فراز آن مى شود و مثلا یک مقدار اگر حرفى پیش مى آید، مفهوم مى شود، مشخص مى شود. ما از وافى در خدمت ایشان خیلى خیلى بهره بردیم برکتى از این جامع عظیم الشاءن روائى در محضر شریفشان بهره ما شده است و بعد از آن در محضر مبارک حضرت علّامه طباطبائى ، رضوان اللّه تعالى علیه ، که بنده با جمعى از آقایان در خدمت آقاى شعرانى تنها بودم امّا این جا در محضر آقایان دیگر، دوستان دانشمند فاضل ما، آقایانى بودند که ما چندین کتاب بحار را در محضر شریف ایشان از بدو، تا ختم ، خواندیم .

(بنده همه را در دفتر خاطراتم یادداشت کرده ، دارم ، مثلا معاد بحار را کى شروع کردیم و کى تمام ، و توحید بحار را در محضر مبارکشان کى شروع کردیم ، کى تمام شد.)

اصول قرآن و سنت است ، و تمام این علوم و فنون ، آن فلسفه که عقل و استدلال و برهان و منطق است ، براى این است که آن خطبه هاى توحیدى حضرت وصّى ، علیه السلام ، را و آن خطبه هاى عرشى حضرت سید الساجدین و زین العابدین ، و دیگر فرموده هاى ائمه اطهار ما را و آیات قرآنى را ادراک کنیم . اگر برهان و استدلال نبوده باشد، اگر علم عرفان نبوده باشد، عرفان نظرى نباشد، اگر فلسفه الهى نباشد، چه کسى باید به این حرفها برسد و چگونه مى تواند اینها را حلّ بکند؟

اینها، تمام این علوم و فنون ، براى این است که به آن مقام برسیم ؛ یعنى به منطق وحى آشنا بشویم . باز به عرض ‍ مى رسانم که : للاعتلاء الى فهم الخطاب المحمّدى .

بالاخره ، عمده خود طلبه است . طلبه که عاشق باشد، تشنه باشد، خواهان باشد، مثل تشنه اى است که خداوند، آب را براى او آفریده است ؛ همان طورى که تشنه آب مى خواهد، آب هم تشنه تشنه است که :

حکمت حق در قضا و در قدر
کرده ما را عاشقان یکدگر

آب مى نالد که کو آن آبخوار
تشنه مى نالد که کو آب گوار

سوال :در زمینه ادبیات فارسى و عربى که در هر دو قسمت تبحر ویژه دارید، طلاب چه تکالیف و وظایفى را بر عهده دارند؟

استاد: در ادبیات عرب ، که رشته اختصاصى آقایان است و باید به قدرى بخوانند که ادیب شوند، زبان فهم بشوند و از آن طرف ، در زبان فارسى حواشى کارهایشان را در مطالعات دستور زبان فارسى ، قرار بدهند. طلبه اى که دستور زبان عربى یا دستور زبان فارسى را خوانده ، به مطالعه کردن ، نگاه کردن ، متون کتب فارسى و عربى بپردازد. مثلا آن پیش ‍ ترها، مقامات حریرى مى خواندند و چه کار خوبى بود و بسیارى از کتابهاى دیوان قدما را در عربى ، مى خواندند و چه کار خوبى بود اینها، در فهمیدن کتابهاى تفسیرى ، شرح روایات کمک مى کند. الا ن شما تبیان جناب شیخ طوسى را ببینید؛ تبیان شیخ طوسى تفسیر قرآن است که مجمع البیان خلاصه آن است .

مجمع البیان مرحوم طبرسى ، خلاصه تبیان شیخ طوسى است . مى بینید جناب شیخ طوسى ، جناب طبرسى ، در مجمع البیان ، در تبیان ، وقتى مى خواهند لغتى را معنى کنند، چقدر تمسک مى جویند به اشعار عربى ، آن اشعار زمان جاهلیّت . قرآن ، شعراى زمان جاهلیّت را هم زنده کرد. یعنى قرآن علم را زنده کرد و شعراى زمان جاهلیّت را. اگر قرآن نبود، آنها زنده نمى ماندند. الا ن در مجمع ، در تبیان ، در کتابهاى دیگر براى یک لغت مى خواهند شاهد بیاورند، فلان گوینده ، فلان سراینده ، در دیوانش چنین گفته ، آنها را هم احیاء کرده است .

البته طلبه با متون کتابهاى اخلاقى ، مثل مرزبان نامه ، مثل کلیله و دمنه و گلستان و بوستان سعدى ، کتابهاى سنائى غزنوى و نظامى گنجوى و دیگر بزرگانى که زبان ادبى شان ، مثل کتاب حماسى فردوسى ، که اینها گفته هایشان براى نویسندگان دستور زبان فارسى ، به عنوان شاهد از آنها نقل مى کنند، با اینها حشر داشته باشد، که در نوشتنش ، در گفتنش ، بداند که فارسى یک قاعده اى دارد و عربى یک قاعده اى دارد و در گفتارش ، در قلمش ، یک وقت ناروا نیاورد. مثلا براى من پیش آمد که آقایى صلى اللّه علیه و آله الطاهرین را ترجمه کرد:

صلوات بر او و بر آل پاکانش . طاهرین جمع طاهر است ؛ امّا در فارسى ، صفت و موصف لازم نیست که با هم در چهار چیز از ده چیز مطابقت کند، که اگر موصوف جمع باشد، صفت هم جمع بوده باشد. مثلا ما بگوییم که مردان دانشمندانى آمدند، این درست نیست . در فارسى موصوف که جمع است ، صفت را مفرد مى آورند: مردان دانشمندى آمدند. دیگر نمى گویند: مردان دانشمندان . امّا چرا، در عربى ، وقتى که موصوف جمع بوده باشد، صفت هم جمع است و از این گونه شواهد. این طلبه باید براى زبانش (چه فارسى ، چه عربى ) به متون عربى اصیل ، متون فارسى اصیل مراجعه داشته باشد؛ طلبه بخواهد درس بخواند، بخواهد که قلمش را، زبانش را تعدیل کند، تعلیم بدهد، درست حرف بزند، برایش آسان است .

عمده همان حرفى است که عرض کردم که وقتش را مغتنم بشمارد و بداند که در راه کمال خودش ، در این مسافت عمرش ، با این عمر کم کذایى که ازالف تا باء، این مسافت ، حصّه اوست . در این حصّه زمانش ، باید خودش را به جایى برساند. اگر حواسش جمع بوده باشد، هم رشته فنون و علوم را خوب تحصیل مى کند و هم دستور زبان فارسى و عربى اش خوب مى شود و هم به نعمت حسن خط متنعم مى شود و هم مى تواند یکى دو تا زبان فرا بگیرد. عمده این است که حواسش جمع بوده باشد. به عزم واحد و همّ واحد، محصل باشد و دنبال تحصیل کمال براى خود، باید یک دل داشته باشد. با چندین هوس و چندین خواسته ، مشکل است که کارش به جایى برسد. عزم واحد و همّ واحد داشته باشد، به این حرفها آشنایى پیدا مى کند و باید هم آشنایى پیدا بکند.

بنده این کلیله و دمنه را که حالا تجدید چاپ شده است ، بیست و پنج شش سال پیش در تهران تصحیح کردم و آن دو باب کلیله و دمنه را که نصراللّه منشى ترجمه نکرده است ، به همان سبک کلیله و دمنه ، ترجمه کردم و بر آن افزوده ام و حواشى و ماءخذ اشعار عربى و فارسى همه را یافتم که چون خیلى به دیوان شعراء عشق و علاقه داشتم و این عشق و علاقه ، در محضر مبارک جناب آقاى شعرانى ، مشتعل شده و بر افروخته شد. چون خودشان خیلى عجیب به دواوین شعرا، عربى و فارسى ، آگاهى داشتند.

بخصوص که در درس و تصحیح مجمع البیان در محضر ایشان افتادیم به دیوان شعراء عرب و مقدارى دیوان فراهم کردیم و با آنها حشر داشتیم که در محضر شریف ایشان ، این ایده و خواسته مان ، خیلى به تکامل و رونق دست یافت ، به طورى که من تمام اشعار و امثال فارسى و عربى کلیله و دمنه را یافتم و در پاورقى اش نوشتم . نمى دانم یک دو سه بیت از عربى را پیدا نکردم که مى گشتم گوینده اش را بیابم ، یکى از آقایان که الا ن در قید حیات هستند در تهران ، و خودش هم نویسنده است و کتابخانه اى هم در دستش بود و آدم بزرگوارى است و من دو سال به آن کتابخانه هم مى رفتم و ایشان از کار من آگاه بودند، گفت : کار کلیله به کجا رسید؟ گفتم فقط دو سه بیت مانده که نتوانستم پیدا کنم از کیست .

ایشان به من فرمود آقا بگذار این دو سه بیت باشد، این را دیگران پیدا کنند، تا بدانند که شما در تصحیح این کتاب و ترجمه آن دو باب چه زحمتها کشیده اید. و این دو باب را که من ترجمه کردم اولین بار آوردم خدمت حضرت آقاى استادم شعرانى که نگاهى بفرماید و ایشان این دو باب را پیش من بلند بلند مى خواند و من گوش مى کردم و چقدر مواظب بودم و بعضى از مطایبات داشت و چقدر تمجید کرد و فرمایشهایى که در این باره داشت ، بخصوص وقتى که من جلدین اصول کافى را اعراب گذارى کردم ، این پیرمرد چقدر وجد کرده و چقدر خوشحال شده و حتى در آن مرقومه اى که براى من ارسال کرده بود، عمل مرا راجع به اعراب جلدین اصول کافى به قلم آورد، و چقدر خرسند، که مثلا یک شاگردش ، قلم فارسى اش آن که دو باب کلیله و دمنه را ترجمه مى کند و پاورقى اش آن طور و زحمتش آن طور و اصول کافى را اعراب گذارى مى کند؛ مثلا به این صورت . این عربى اش و آن فارسى اش . هر چند عنوان و اظهار این عرایض برایم غلط است .

وقتى در خدمت آقاى حاج حسن آقاى مصطفوى بودم ، خدا حفظش کند، ایشان در تهران نزدیکیهاى بازار نوروزخان بازار بوذر جمهرى آن روز کتابفروشى داشت . خیلى هم با ما محبّت داشت و من ممنون ایشان هستم که بسیارى از کتابهایمان را از ایشان خریدیم به اقساط. با ما راه مى آمد. که ما آن کتابهایى را که الا ن داریم ، از برکت وجودى ایشان است که به اقساط با ما راه آمد. ما با پول طلبگى خودمان ، پنج تومان ، ده تومان ، توانستیم به ایشان بدهیم .

مثلا یکى از کتابهایى که از ایشان خریدیم و الا ن نوشته ام در ابتداى آن کتاب هست ، شرح تذکره بیرجندى است ؛ تذکره هیئت . نسخه خوبى براى ایشان آمده بود، گفت : این نسخه برایم آمده و نسخه به کار شما مى آید. شرح تذکره در هیئت خیلى اهمیّت دارد. متن آن از خواجه طوسى است و شرح آن از فاضل بیرجندى . فرمود این نسخه به کار شما مى آید. صد و پنجاه تومان از ما پول گرفتند، پنج تومان هم من مى خواهم .

گفتم : حاج آقا من نمى توانم . گفت ببرید، اقساط مى دهید. این کتاب حیف است که دست شما نباشد. تا این اندازه محبت داشت که من الا ن نوشته ام در ابتداى آن کتاب مربوط به تاریخ اقساط تقدیم پول به ایشان موجود است . سیزده ماه طول کشیده ، تا من این صد و پنجاه و پنج تومان را به ایشان بدهم .

غرض از این که وقتى در مغازه ایشان بودم ، آقایى از اساتید دانشگاه در آن جا نشسته بود، من که وارد شدم ، حاج آقا مصطفوى به آن آقا رو کرد و گفت : آقا! آقاى حسن زاده ایشان هستند. بعد آن آقا تواضع کرد و احوالپرسى کرد و گفت : من کلیله و دمنه شما را دیدم خیلى زحمت کشیدید. خیلى فرمایشان فرمود. بعد به من گفت : (حرف آن آقا) داعى نداشته باشید که شما را بشناسند که کلیله و دمنه را یک طلبه ، یک آخوند، تصحیح کرد. گفتم آقا من که داعى ندارم من که نمى خواهم یک شیپور در دست بگیرم بگویم آن کسى که کلیله و دمنه را تصحیح کرده ، بنده ام . امّا سرکار عالى چگونه این فرمایش را مى فرمایید. گفت : براى این که در سطح دانشگاه به طورى تبلیغت سوء کرده اند که دانشجو، باورش نمى شود که یک آخوند، یک طلبه دست به قلم ببرد، به فارسى چیزى بنویسد!

البته ، طلبه فارسى بخواند، طلبه عربى بخواند طلبه تعلیم خط بگیرد،طلبه اهل کار بوده باشد. از حق نگذریم ، شما مى بینید این آثار قلمى فارسى نویسندگان علماى ما، همه براى دیگران و سند و شاهدند. کتابهایى را که بزرگان ما نوشته اند، مثلا این اوصاف الاشراف خواجه ، این اخلاق ناصرى خواجه آن رساله باباافضل کاشى را که رساله ارسطو را در نفس ، ایشان ترجمه کرده و چه بسیار، یکى دو تا ده تا صد تا هزار تا نیست . که اینها دانشمندان و علماى ما بودند، به نظم و نثر، فارسى شیوا و رسا کتابها نوشته اند،اینها آخوند بودند. این نظامى ، آخوند بود، سنائى ، آخوند بود؛ حافظ، آشیخ محمّد بود؛ و همین طور سعدى ، شیخ سعدى بود.

اینها ملّا بودند در رشته هاى گوناگون ، در همه فنون اسلامى زحمت کشیده بودند، منتهى ذوق شعرى شان خیلى ظریف بود. طبعشان خیلى بلند بود، به شعر و شاعرى شناخته شدند. خدا رحمتشان کند. اینها کسانى هستند که الا ن تمام کتابخانه هاى کره ، ارزش کتابخانه هایشان را، باید بگویم که علماى اسلام فراهم کرده اند. نسخه اى که دارند، در ظریف کارى شان ، و صنعت قلمى شان ، جهات دیگرشان ، نظم شان ، نثرشان ، کارهاى هنرى شان ، همه از آخوندهاى اسلام است ، همه از روحانیّت اسلام است . تمام کتابهاى ارزنده کره و موزه هایى که در کره هست ، اینها همه از آثار قلمى ، از هنر دستى روحانیون ما، در همه ابعاد است . این را نمى شود انکار کرد.

طلبه به دنبال درس باشد، به دنبال کمال باشد و وقت خودش را، عمر خودش را مغتنم بشمارد، البته حائز همه کمالات مى شود و به خوبى ، به نحو دائم ، مى تواند اینها را تحصیل کند و به دست آورد.

سوال :در زمینه مسائل اخلاقى و معاشرتى که طلاب و روحانیون به عنوان مقتداى مردم ، باید در اجراى آن بکوشند، رهنمودهاى حضرت عالى ، مسلما مفید خواهد بود، بخصوص اگر موارد، جزئى تر بشود که شیوه و راه حرکت را، نشان بدهد؟

استاد: ما در عالم ، کارى مهم تر از خودسازى نداریم و تمام این درس و بحث ، براى آن است که خودمان را درست بسازیم . در حکمت متعالى مبرهن است که علم و عمل ، انسان سازند و انسان ابدى است . براى ما الى و حتى و متى راه ندارد و براى طیران به قلّه معارف و سعادت ،دو بال لازم داریم . کتب اخلاقى ، بزرگان ما زیاد نوشته اند، مانند: احیاء الاحیاء مرحوم فیض و جامع السعاده مرحوم نراقى و…

این کتابهاى اخلاقى بطون آیات و روایات اند که براى انسان سازى اند. و تمام درسهایى که خوانده مى شود، حوزه هایى که تشکیل مى شود، و بحث و تحقیقى که مى شود، همه براى این است که انسان بتواند نهال وجود خود را از قوّه به فعلیت برساند، از نقص به کمال بکشاند و انسان سعادت مند بشود. حالا سعادت را مراتبى است ، آن طورى که بزرگان فلاسفه الهى ما نوشته اند؛ مثلا فارابى نوشته ، شیخ الرئیس نوشته ، مرحوم آخوند ملاصدرا نوشته ، رحمه اللّه علیهم ، آن است که انسان ، به قدرى اعتلاى قوّت نفسانى پیدا بکند که بتواند کار عقول را، مفارقات را، انجام بدهد، بدون اعمال آلات و ادوات مادّى .

این دیگر خیلى مقام بالایى است که انبیا این طوریند، سفراى الهى این طوریند. مى بینیم به همان قوّت روحانى شان ، تصرّف در مادّه کائنات مى کنند، بدون اعمال ابزار و آلات مادى که حضرت موسى کلیم ، رود نیل را وقتى شکافته ، فرعونیان را غرق کرده ، دیگر سدّ که نیست با بیل و کلنگ ، این به همان تصرّف روحانى اش به اذن اللّه توانست که شق البحر کند، یا به زمین که امر داد قارون را بگیرد. این چنین نبود که با بیل و کلنگ براى او گور بکند، با همان قوّه روحانى اش و نفسانى اش ، شقّ الارض کرده ، زمین را شکافته و هکذا.

این دیگر آن کمال سعادت براى انسان است ، که بتواند تصرّف در مادّه کائنات کند، بدون این که اعمال ابزار و آلات جسمانى کند و انسان باید به چنین قوّه روحانى و معنوى برسد و به راه بیفتد؛ به اندازه توان خودش ، قابلیّت خودش که لیس للانسان الّا ما سعى ؛ به اندازه که سعى کرده به همان حدّ نائل مى شود که برسد. در این باره که راجع به سعادت انسان عرض ‍ کردم که انسان سعید، آن کسى است که تصرّف در مادّه کائنات بدون اعمال ابزار و آلات مادى کند، روایتى از حضرت وصىّ، سلام اللّه علیه ، به عرضتان برسانم که این متن همه این حرفها در باره بیان سعادت انسان است .

متن همه این حرفها، فرمایش حضر وصىّ نام مى برم ، جهتش این است که به شهادت ماءخذ روایى صحیح و شعراى زمان صدر اسلام و کتابهاى اصیل اسلامى ما، حضرت امیرالمؤ منین در صدر اسلام ، به وصىّ شناخته شده بود. من شاهد در این باره فراوان دارم ، در جائى از شرح نهج البلاغه ، به عنوان هدایت و ارشاد، بسیارى از ماءخذ را، که از همان صدر اسلام ، کسانى او را به وصىّ وصف کرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى کرده ام . ایشان به وصىّ وصف کرده اند، و در اشعار نام برده اند، جمع آورى کرده ام .

ایشان به وصىّ شناخته شده بود، جز این که همان طور که حرف حق به زبان فخر رازى ، در تفسیرش مفاتیح ،تفسیر کبیرش ، جارى شده ، بنى امیّه دست به دست هم دادند که آثار امیرالمؤ منین را محو کنند و اینها یکى از کارهایشان این بود که بالاخره ، این اشتهار، و این لقب را برداشتند و الّا ایشان معروف بود به : وصىّ، صلوات اللّه علیه .

غرض این که جناب وصىّ درباره قلع (کندن ) باب خیبر، فرمایششان این است . این روایت را، هم جناب شیخ اجلّ صدوق ، در امالى نقل کرده و هم جناب عمادالدین طبرى ، که از اعلام قرن ششم هجرى است و از شاگردان بنام جناب شیخ طوسى است ، در کتاب شریف : بشاره المصطفى ، لشیعه المرتضى ، چاپ نجف ، صفحه ۲۳۵، با سلسله سند معنعن ، روایت را نقل کرده که على (ع ) فرمود: واللّه ما قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذراعا لم تحس به اعضائى بقوه جسدیّه و لا حرکه غذائیه ولکن اُیّدت بقوه ملکوتیهٌ و نفس بنور ربّها مستضیئه .

به خدا سوگند که من در زا قلعه خیبر برنکندم و آن را به چهل ذراع (به چهل ارشک ) به دور نیفکندم ، مگر این که به قوّه ملکوتى و به نفسى که به نور ربّش مستضیى ء بوده است ، به وقوع پیوست ، نه به قوّه جسدى و حرکت غذائى .

آن وقت عمده غرضم و عرضم در این حدیث ، این است که فرمود لم تحسّ به اعضائى ، من دست دراز نکردم ، در را نگرفتم ، به همان قوّه ملکوتى ، به آن قوّه اى که موسى کلیم دریا را شکافته ، به آن قوّه اى که زمین را شکافته ، به آن قوه اى که دیگر انبیا و سفراى الهى به اذن اللّه تصرّف در مادّه کائنات مى کنند. این است سعادت انسان ، نهایت مرحله سعادت انسان . این است که به علم و عمل بر اثر حضور و مراقبت و در مسیر سلوک الى اللّه ، بدین سعادت نائل شود که در عداد مفارقات قرار بگیرد که فعل او احتیاج به اعضا و جوارح مادّى نداشته باشد که صریحا در این حدیث شریف آقا فرمود: قذفت به اربعین ذراعا لم تحصّ به اعضائى ، دستم به او نرسیده . این نهایت سعادت است .

و ما در علم و عمل مان مى کوشیم که به مقامات مفارقات نورى برسیم . به جایى برسیم که انسان کامل بشویم . یعنى انسان کامل را سرمشق خودمان قرار بدهیم . هر اندازه که با آن میزان انسان تریم ، به همان اندازه ارزش ما بیش تر است ، به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالى تر از بهشت دیگران است ؛ چون درجات بهشت به اندازه درجات آیات قرآن به تعبیر حضرت وصىّ، علیه السلام ، متفاوت است ، مراتب دارد. آقا به فرزندش ، ابن حنفیه فرمود که مراتب درجات بهشت ، به عدد آیات قرآن است .

این مرحله نهایى آن ، انسان کامل است که به چنین قوّه اى برسد که لم تحسّ به اعضائى . و به قوّه ملکوتى ، به آن نفسى که به تعبیر آقاو لکن اُیّدت بقوّه ملکوتیّه و نفس بنور ربّها مستضیئه به نور پروردگارش مستضیى ء بشود، فروزان بشود، درخشان بشود. چنین نفسى پیدا کند که تصرّف در مادّه کائنات کند، به سعادتش نائل بشود. تمام این حرفها، درس ، بحث ، تلاوت قرآن ، نماز شب ، نمازهاى یومیّه ، صوم و صلات ، هر چه که هست ، مطلقا همه براى پرورش نفس ناطقه است که علم و عمل انسان سازند و انسان شب و روز دارد خودش را مى سازد و ما کارى مهمّتر از خودسازى نداریم و این هدف انسان بیدار است .

یعنى تا انسان در خواب است که نمى داند کیست و نمى گوید من کیستم ؟ وقتى بیدار شده ، دردش گل کرده ، به دردش که رسیده ، به درمانش هم مى رسد. مى گوید من کیستم ؟ و به دنبال استاد مى رود، به دنبال مربى مى رود، به دنبال کمال مى رود، دیگر از تو حرکت ، از خدا برکت . و ما کارى ، همان طور که در طلیعه عرضم تقدیم داشتم ، مهم تر از این خودسازى نداریم و لذا کسانى که به این حقیقت رسیده اند، مى بینیم که چقدر حرفهایشان حساب شده است ، چانه شان را عقل مى گرداند. در خوراکشان ، در عبادتشان ، در حضورشان ، در مراقباتشان ، در محاسباتشان ،در برخورد با خلق شان که :

خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر آن تابان صفات ذوالجلال

بلکه با حیوانها همه حساب شده است . اینها شاگرد مکتبى هستند که استادشان حضرت وصىّ، علیه السلام ، در آن ، خطبه حدیده محماه نهج البلاغه مى فرمود که سوگند به خدا، اگر هفت اقلیم را به على بدهند که پوست جوى را از دهن مورى به در آورم ، چنین کارى نخواهم کرد. با خلق خدا مهربان است ، دلسوز است ، خواهان سعادت مردم است . شما در مواقع حساس تاریخ ، سیره انسانهاى کامل را ببینید؛ مثلا از جناب وصىّ، علیه السلام ، نصر بن مزاحم منقرى کوفى ، در کتاب صفّین نقل مى کند (کتاب صفین نصربن مزاحم خیلى ارزش مند است . اولین کتاب صفینى است که در صدر اسلام نوشته شده ، به طورى که ابن ابى الحدید، در شرح نهج البلاغه مى گوید: بعد از نصر بن مزاحم ، هر کسى که کتاب در صفّین نوشت ، عیان صفّین ایشان است ):

وقتى در جنگ صفین ، سپاهیان معاویه ، آب را به روى امام و لشکریانش بستند، شریعه را بستند، که اصحاب حضرت امیرالمؤ منین را از تشنگى از پا در آورند، فریاد اصحاب امام بلند شده که حیوانات ما تشنه اند، خودمان تشنه ایم ، فرمود: چرا آب نمى دهید به اینها؟ عرض کردند که شریعه را به روى ما بستند. آقا فرمود: بروید شریعه را بگشایید. آنها رفتند و نبردى کردند خیلى سنگین ، شکست دادند و آب را فتح کردند و حیوانات را آب دادند و آب آوردند و شریعه را گرفتند.

حضرت دید خیلى از سربازانشان نیامدند، از آنها خبر گرفت ، عرض کردند که اینها را آن جا موکّل شریعه قرار دادیم که همان طور که معاویه و سربازانش آب را به روى ما بستند، حالا که ما آب را فتح کردیم ، ما هم تلافى کنیم و شریعه را به رویشان ببندیم . آقا فرمود: برگردید به آنها بگویید هر چه زودتر سربازان ما شریعه را به حال خود بگذارند که الناس فیها شرع واحد. معاویه بد کرده ما بد نکنیم ، حق نداریم که آب را به روى مردم ببندیم . این سیره یک انسان کامل است که با دشمن ، این طور رفتار مى کند.

باز در همان کتاب صفّین ، نصر بن مزاحم مى گوید: جناب امیر المؤ منین که داشت صف آرایى مى کرد، دید یکى از سربازانش دشنام مى دهد، بدگویى مى کند. به ایشان فرمود: به کى فحش مى دهى ، بد مى گویى ، گفت به معاویه و به سربازانش . ایشان فرمود: چرا فحش مى دهى به اینها؟ عرض کرد: مگر آقا اینها به باطل نیستند؟

فرمود: مگر فحش دادن حق است ؟

بلى اگر اینها باطن هستند، فحش دادن هم باطل است . به فحش دادن که نمى شود مردم را به راه آورد. حق ندارید که فحاشى کنید، بدگویى کنید. در تمام شؤ ون زندگى ما اگر بخواهیم سیره و برنامه و دستورالعملى که به دست بیاوریم ، به آن دستورالعمل ، خودمان را تربیت کنیم تا به کمال انسانى خودمان برسیم ، جز قرآن و جز منطق عترت در روى زمین و در زیر این آسمان کبود، ما دستورى نداریم ، منطقى نداریم و اینها انسان سازند. ما باید به این برنامه بوده باشیم و آنها را سرمشق خودمان قرار بدهیم تا به کمال انسانى ، تا به سعادت تا به آن جنّت ذات و ادخلى جنّتى که نهایت مرتبه بهشت است و درباره آن حضرت امام صادق فرمود: آن جنّتى است که باغ و آب و این حرفها ندارد، اینها نیست . جنّت قرب است ، جنّت لقاء است ، جنت ذات است . تا به آن جنت ، انسان برسد، باید این وسائط فیض الهى را، این امام را، پیشوا را، این ائمه را، سرمشق خود قرار بدهد و به طرف آنها در تمام شؤ ون زندگى اش ، قدم بردارد، تا به سعادتش نائل بشود.

تمام تشکیل حوزه و درس و بحث ، براى این است که انسان خودش را درست بسازد. و با دو بال علم و عمل ، بتواند که طیران به سوى معارفش و سعادتش بنماید و دیگران را دریابد و مدینه فاضله تشکیل دهد. مطلقا، تمام شؤ ونش را، چه با خلق خدا، بیگانه ، آشنا، که باصطلاح در تربیت منزل بوده باشد، چه بیرون ، با اشخاص ، مربوط به مدینه فاضله است که اینها، تمام این شؤ ونش ، از جنبه مباحث اخلاقى ، همه در کتابهاى علمى و اساسى بحث شده ، مؤ یّد به روایات و آیات . راه را براى ما فرمودند منتهى خداوند توفیق عمل به همه ما مرحمت بفرماید.

سوال :حضرت استاد، مى بخشید خیلى مزاحم شدیم .

استاد: لطف فرموده اید، بنده از شما تشکر مى کنم و تقدیر مى نمایم . دعاگوى شما آقایان هستم . خداوند ان شاءاللّه بیش از این شما را موفق و مؤ ید بدارد. شما که در راه دلسوزى اجتماع هستید و مى خواهید که حرف پیدا کنید که محصلین را به شوق بیاورد، به سوى کمالشان بکشانند، شما که واسطه خیرید. ان شاءاللّه بیش از این مؤ یّد و موفق باشید. خداوند شما را عاقبت به خیر بفرماید. سرّ شما را به انوار ولایت نورانى بفرماید. ان شاءاللّه دعاى من در حقّ شما مستجاب باشد. خود من هم در این دعا با شما شریک بوده باشم . ان شاءاللّه .

آیینه داران حقیقت مجله حوزه//شماره ۲۱شهریور۶۶