آیت الله سید محمد حسین طهرانیعلاّمه سیدمحمد حسین طباطبایی

علّامه طباطبائىّ تا ابد زنده است به قلم علامه سید محمدحسین طهرانی

در هر مجلسى که خدمتشان مى‏رسیدم آن‏قدر افاضه رحمت و علم و دانش بود؛ و آن‏قدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحید بود که از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مى‏نمودم؛ و معمولا هر دو هفته یک‏بار بقم شرفیاب مى‏شدم؛ و ساعات زیارت و ملاقات با ایشان براى من بسیار ارزنده بود.

درست بخاطر دارم شبى در طهران که به کتاب سیر و سلوک منتسب بمرحوم آیه الله بحر العلوم نجفى اعلى الله تعالى درجته، شرح مى‏نوشتم؛ دچار اشکالى شدم؛ هر چه فکر کردم، مسئله حلّ نشد؛ و تلفن خودکار در شهرهاى ایران هنوز دائر نشده بود؛ لذا شبانه براى این مهمّ عازم قم شدم قریب نیمه ‏شب بود که وارد بقم شدم؛ و در مهمانخانه بلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله علیها، به خدمت استاد رسیدم و تا قریب ظهر از محضر پربرکتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسئله بلکه بسیارى از مسائل دیگر را حلّ کردند؛ و جواب دادند. من هر وقت به خدمتشان مى‏رسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مى‏شدم؛ و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مى‏کردند؛ و چنان حال حیا و خجلت در ایشان پیدا مى‏شد که مرا منفعل مى‏نمود.

یک روز عرض کردم: ما براى فیض و برکت و نیاز، دست شما را مى‏بوسیم چرا مضایقه مى‏فرمائید!؟ سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبدا[۱] آیا قبول دارید!؟

فرمودند: بلى روایت مشهورى است؛ و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.

عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموخته‏اید؛ و بکرّات و مرّات ما را بنده خود ساخته‏اید! از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّک جوید؟

با تبسم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم! بارى چیزى‏را که تصوّر نمى‏کردیم، ارتحال این مرد بود؛ مرگ این رجل الهى مرگ عالم است؛ چون علّامه عالم بود؛ گرچه او زنده است، همه مردم زنده مرده؛ و او زنده است.

النّاس موتى و أهل العلم أحیاء[۲]

أحبّاى أنتم أحسن الدّهر أم أسا فکونوا کما شئتم أنا ذلک الخلّ‏[۳]
إذا کان حظّى الهجر منکم و لم یکن‏ بعاد فذاک الهجر عندى هو الوصل‏[۴]
و ما الصّدّ إلّا الودّ ما لم یکن قلى‏ و أصعب شى‏ء غیر إعراضکم سهل‏[۵]
و صبرى صبر عنکم و علیکم‏ أرى أبدا عندى مرارته تحلو[۶]
أخذتم فؤادى و هو بعضى فما الّذی‏ یضرّکم لو کان عندکم الکلّ‏[۷]
نأیتم فغیر الدّمع لم أر وافیا سوى زفره من حرّ نار الجوى تعلو[۸]
حدیثى قدیم فى هواها و ما له‏ کما علمت بعد و لیس لها قبل‏[۹]

 

حدیثى قدیم فى هواها و ما له‏ کما علمت بعد و لیس لها قبل‏
و حرمه عهد بیننا عنه لم أحل‏ و عقد بأید بیننا ما له حلّ‏[۱۰]
لأنت على غیظ القوى و رضى الهوى‏ لدىّ و قلبى ساعه منک ما یخلو[۱۱]
ترى مقلتى یوما ترى من أحبّهم‏ و یعتبنى دهرى و یجتمع الشّمل‏[۱۲]
و ما برحوا معنى أراهم معى فإن‏ نأوا صوره فى الدّهر قام لهم شکل‏[۱۳]
فهم نصب عینى ظاهرا حیثما سروا و هم فى فؤادى باطنا أینما حلّوا[۱۴]
لهم أبدا منّى حنوّ و إن جفوا ولى أبدا میل إلیهم و إن ملّوا[۱۵][۱۶]

بارى هیچ روزى را به خود نمى‏دیدم که تو از دنیا بروى، و من زنده باشم؛ و در سوک تو بنشینم! و به یاد تو نامه بنویسم.

آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا که در دنیاى طبع و کثرت، دستگیرى از آنان مى‏نمودى! کجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود!؟

پیش ازینت بیش ازین غمخوارى عشّاق بود مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که در زلف توام‏ بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستى و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

 

حسن مهرویان مجلس گرچه دل مى‏برد و دین‏ عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او بما مشتاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشد منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود[۱۷]

 

بحث کلّى پیرامون عقل و قلب و شرع‏

هر فرد از افراد بشر در خود دو کانون از ادراک و فهم را مى‏یابد؛ یکى را عقل و دیگرى را قلب و وجدان گویند.

با قوّه عاقله انسان پى بمصالح و مفاسد خویش برده و تمیز بین محبوب و مکروه، و حقّ و باطل مى‏دهد و با قلب و وجدان که آن را نیز مى‏توان سرشت و فطرت و یا احساس نهانى و ادراک سرّى گفت. راهى براى ارتباط خویش با جهان هستى و علّت پیدایش او و عالم، و تجاذبى بین او و مبدأ المبادى و غایه الغایات، یافت.

و البتّه این دو عامل مهمّ ادراک هر دو در انسان موجود بوده و هریک مأموریّت خود را در افق ادراک و فهمى خاصّ دنبال مى‏کند و هریک مستغنى از دیگرى نبوده و با فقدان هریک، عالمى از مدرکات بروى انسان بسته مى‏گردد.

درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آیات و روایاتى وارد است:

و ما در اینجا فقطّ بذکر چند نمونه از آیات و روایات اکتفا مى‏کنیم.

 

امّا از آیات:

أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۰ از سوره ۲۱ أنبیاء)[۱۸] چون در اینجا مفروض است که مشرکین بواسطه عبادت از غیر خدا، از پیروى قلب و وجدان استفاده مى‏کرده و خود را مرتبط به خداوند مى‏دیده‏اند؛ غایه الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخیص و تطبیق شده و به محکومیّت قوّه فکریّه، آن خداوند را متجلّى و مقیّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بت‏ها مى‏شناختند.

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره) آنانند کرانند و لالانند و کورانند پس ایشان تعقّل نمى‏کنند.

چون در اینجا از قوّه عاقله بهره‏گیرى نمى‏کنند، مثل آنست که حسّ باصره و سامعه ندارند و نیز گنگ و لال مى‏باشند.

أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۲۲ از سوره انفال)[۱۹] فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ (آیه ۲۰ از سوره ۳۹ زمر)[۲۰] زیرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تمیز بین حقّ و باطل و بین نیکو و نیکوتر از وظائف قواى فکریّه است؛ و لذا در آخر آیه آنان را صاحبان مغز و جوهره که همان عقل است خوانده است.

وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ‏ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره)[۲۱] چون کفّار طبق غریزه خود، دینى را پسندیده‏اند و پیروى از آن نموده‏اند؛ گرچه پرسیدن اصنام باشد و لیکن بعلّت آنکه از قوّه عاقله خود مددى نمى‏گیرند، پیوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخیّلات واهیه و اوهام بى‏پایه منحرف نموده؛ و طرفى از آن نیروى وجدان خود نمى‏بندند. و عینا مانند کسى که از گفتار چیزى جز همان صوت و صدا ادراک نمى‏کند، آنان نیز از سخن حقّ و گفتار توحید چیزى جز بعضى از مفاهیم به گوششان نمى‏خورد. و حقیقتى را ادراک نمى‏نمایند؛ و بر جان آنان نمى‏نشیند؛ پس در حقیقت آنان کرانى هستند و لالانى و کورانى که ابدا تعقّل ندارند. و امّا از روایات:

در کافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد از بعضى از کسانى که مرفوعا از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده‏اند روایت مى‏کند که قال: قال رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم:

إذا رأیتم الرّجل کثیر الصّلاه کثیر الصّیام فلا تباهوا به حتّى تنظروا کیف عقله.[۲۲] و نیز در کافى از عدّه‏اى از اصحاب از احمد بن محمّد مرسلا روایت مى‏کند که قال قال ابو عبد الله علیه السّلام: دعامه الإنسان العقل الحدیث‏[۲۳] و نیز در کافى از علىّ بن محمّد از سهل بن زیاد از اسماعیل بن مهران از بعضى از رجال او از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: العقل دلیل المؤمن‏[۲۴] و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نیز آیات و روایاتى وارد است:

 

 

امّا از آیات:

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (آیه ۴۶ از سوره ۲۲ حجّ)[۲۵] چون روى این خطاب با کسانیست که داراى عقل و شعور هستند؛ و لیکن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دل‏هاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زیر حجاب‏هاى معصیت و گناه مختفى و قلب‏هاى خود را کور کرده‏اند.

إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ‏ (آیه ۸۰ از سوره ۲۷ نمل)[۲۶] در اینجا خداوند کسانى را که نیروى وجدان و نور باطن خود را خراب کرده‏اند به مردگان تشبیه مى‏کند بلکه حقیقتا آنها را مرده قلمداد مى‏نماید؛ و ناشنوایانى مى‏داند که پیوسته در گریزند و ابدا گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (آیه ۲۲ از سوره ۳۵ فاطر)[۲۷] قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَهِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (آیه ۱۳ از سوره ۶۰ ممتحنه)[۲۸] أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ (آیه ۱۹ از سوره ۱۳ رعد)[۲۹] در این آیات نیز خداوند افرادى را که نور باطن خود را تاریک و راه آخرت را به خود بسته‏اند؛ چون کسانى مى‏داند که مرده و در میان قبور زندگى دارند یا آنکه نابینا هستند؛ این آیات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّلیّه و فکریّه.

 

و امّا روایات در این باب از حدّ احصاء خارج است و ما براى نمونه چند روایت مى‏آوریم:

در کافى از علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن فضّال از پدرش از ابو جمیله از محمّد حلبى از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند عز و جل: فطره الله الّتى فطر النّاس علیها روایت شده است که آن حضرت فرمود: مراد از فطرت، توحید است؛ فطرهم على التّوحید.[۳۰] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى بن عبید از یونس از جمیل روایت شده است که گفت:

سألت أبا عبد الله علیه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: هو الّذى أنزل السّکینه فى قلوب المؤمنین؛ قال: هو الایمان. قال: و أیّدهم بروح منه؛ قال: هو الإیمان و عن قوله: و ألزمهم کلمه التّقوى؟ قال: هو الإیمان.[۳۱] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى از یونس از عبد الله بن مسکان از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: حنیفا مسلما وارد شده‏ است که حضرت فرمودند: خالصا مخلصا لیس فیه شى‏ء من عباده الأوثان.[۳۲] در این روایات ملاحظه مى‏شود که پاکى دل از زنگار کدورت‏هاى طبیعت و هوا و هوس و ایمان به خدا و فطرت توحیدى، همان روشنى و نور باطن است که منبع ادراک قلب و گرایش وجدان بعوالم ملکوت و جبروت و لاهوت مى‏باشد.

پس از مجموعه آنچه ذکر شد، استفاده شد که هر دو کانون از ادراک در انسان موجود؛ و هر دو لازم است هم کانون تفکّر عقلىّ و هم کانون احساس و عواطف و شهود قلبىّ و وجدانىّ.

شهود قلبىّ موجب ایمان و ربط انسان از حقیقت و واقعیّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مى‏باشد و بدون آن هزار گونه تفکّرات عقلیّه و فلسفیّه و ذهنیّه او را خاضع و خاشع نمى‏نماید؛ و پس از یک سلسله استدلال‏هاى صحیح بر اساس برهان صحیح و قیاسات صحیحه باز تزلزل روحى و وجدانى موجود؛ و هرگز از سراى انسان رخت بر نمى‏بندد و او را بعالم آرامش و اطمینان و سکینه نمى‏رساند.

تفکّر عقلىّ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مى‏شود؛ و جلوى گرایش‏هاى متخیّلانه و واهمه‏هاى واهیه را مى‏گیرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسیر صحیح جارى مى‏ سازد.

اگر تفکّر عقلىّ نباشد آن شهود از مجراى صحیح منحرف مى‏گردد؛ و ایمان به موهومات و متخیّلات مى‏آورد و در اثر مواجهه با مختصر چیزى که قلب را جذب کند، مجذوب مى‏شود؛ و پیوسته بدان مبتلا و دچار مى‏گردد.

و از آنچه ذکر شد مى‏توان نزاع بین عقل و عشق و تقدّم هریک را بر دیگرى به خوبى دریافت که اصل این نزاع بى‏مورد است؛ وظیفه عشق و وظیفه عقل دو وظیفه جداگانه و متمایز و هریک در صف خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند؛ و در دو موطن و دو محلّ از ادراک متمکّن هستند؛ و هر دو لازم است و اعمال هریک را در صورت ضایع گذاشتن و مهمل نهادن دیگرى غلط است.

شرع نیز هر دو موضوع را تقویت مى‏کند؛ و به مدد هر کدام که ضعیف گردد مى‏رود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از یک حقیقت و واقعیّت حکایت مى‏کنند؛ و سه ترجمان براى معناى واحدى هستند.

بنابراین محالست که حکم شرع مخالف با حکم عقل و فطرت باشد؛ و یا حکم عقل مخالف با حکم فطرت و یا شرع باشد و یا حکم فطرت مخالف با حکم عقل و یا شرع بوده باشد.این سه امر مهمّ مانند زنجیر پیوسته یکدیگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات دیگرى مى‏کوشند.

شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسى‏ أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ‏ الآیه (آیه ۱۴ از سوره ۴۲ شورى)[۳۳] وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً الآیه (آیه ۴۸ از سوره ۵ مائده)[۳۴] ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏ شَرِیعَهٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ‏ (آیه ۱۸ از سوره ۴۵ جاثیه)[۳۵] در کافى از ابو عبد الله اشعرىّ از بعضى از اصحاب ما مرفوعا از هشام بن حکم روایت است که قال: قال لى أبو الحسن موسى بن جعفر علیهما السّلام؛ إلى أن قال:

یا هشام إنّ للّه على النّاس حجّتین؛ حجّه ظاهره و حجّه باطنه؛ فأمّا الظاهره فالرّسل و الأنبیاء و الأئمّه علیهم السّلام؛ و أمّا الباطنه فالعقول.[۳۶]

و نیز در کافى از محمّد بن یحیى مرفوعا قال: قال لى أمیر المؤمنین علیه السّلام:

من استحکمت لى فیه خصله من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقدما سواها؛ و لا أغتفر فقد عقل و لا دین لأنّ مفارقه الدّین مفارقه الأمن؛ فلا یتهنّأ بحیاه مع مخافه؛ و فقد العقل فقد الحیاه، و لا یقاس إلّا بالأموات.[۳۷] بارى در آیات قرآن کریم و اخبار معصومین سلام الله علیهم اجمعین به هر سه موضوع از تقویت عقل و تقویت قلب و لزوم متابعت شرع تأکید شده است؛ و در دعاها و مناجات‏ها تقویت هر سه را از ذات اقدس حضرت احدیّت خواستار شده‏اند.

امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن ادعیه خود در نهج البلاغه بدرگاه خداوندى عرضه مى‏دارد:

الحمد لله الّذی لم یصبح بى میّتا و لا سقیما؛ و لا مضروبا على عروقى بسوء؛ و لا مأخوذا بأسوإ عملى؛ و لا مقطوعا دابری؛ و لا مرتدّا عن دینى؛ و لا منکرا لربّى؛ و لا مستوحشا من إیمانى؛ و لا ملتبسا عقلى؛ و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلى.[۳۸] استاد ما علّامه طباطبائى قدّس الله سرّه در هر سه موضوع در درجه کمال، بلکه در میان اقران حائز درجه اوّل بودند:

امّا از جهت کمال قوّه عقلیّه و حکمت نظریّه، متّفق علیه بین دوست و دشمن؛و همان‏طورکه گفته شد در جهان اسلام بى‏نظیر بودند؛ و امّا از جهت کمال قوّه عملیّه و حکمت عملیه و سیر باطنى در مدارج و معارج عوالم غیب و ملکوت و وصول به درجات مقرّبین و صدّیقین؛ دو لب بسته و خاموش ایشان حتّى در زمان حیات که کتمان سرّ را از اعظم فرائض مى‏دانستند به ما اجازه نمى‏دهد که بیش ازین در این مرحله کشف پرده کنیم.

الّا آنکه، همان‏طورکه ذکر شد اجمالا مى‏گوئیم: علّامه در دنیا غائب بود غائب آمد و غائب رفت.

وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا (آیه ۱۵ از سوره ۱۹ مریم)[۳۹] و امّا از جهت شرع، خود یک فقیه متشرّع بودند که در رعایت سنن و آداب بتمام معنى‏الکلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن کوچک‏ترین مستحبّات دریغ نمى‏نمودند؛ و به آورندگان شرع مبین بدیده تعظیم و تجلیل و تبجیل مى‏نگریستند.

و نسبت به بعضى از صوفیّه که بشرع مقدّس آن‏طور که باید و شاید اهمیّت نمى‏ دهند معترض و از آنان انتقاد مى‏نمودند؛ و روش آنان را مقرون به خطا و غیر مصیب بسر منزل مقصود مى ‏دانستند.

 

 

و این جمله رساله منسوب به بحر العلوم آنجا که مى ‏فرماید:

«و اما استاد عام شناخته نمى‏شود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملاء و معاشرت باطنیّه و تمامیّت ایمان جوارح و نفس او؛ و زینهار بظهور خوارق عادات؛ و بیان دقایق نکات؛ و اظهار خفایاى آفاقیّه؛ و خبایاى أنفسیّه؛ و تبدّل بعضى از حالات خود بمتابعت او فریفته نباید شد؛ چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقایق و عبور بر نار و ماء و طىّ زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مى‏شود؛ و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بى‏نهایت است؛ و بسى منازل و مراحل است؛ و بسى راهروان این مرحله را طىّ کرده؛ و از آن پس از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته؛ و از این راه بسى کفّار را اقتدار بر بسیارى از امور حاصل.» بسیار مورد پسند و تحسین ایشان بود؛ و کرارا بر روى آن تکیه مى‏نمودند؛ و براى‏ شاگردان خود توضیح و شرح مى‏داده و علّت عدم وصول بواقع را بدون رعایت شرع مطهّر بیان مى‏فرمودند.

استاد علّامه بالاخصّ بقرآن کریم بسیار تواضع و فروتنى داشتند و آیات قرآنیّه را کم‏وبیش حفظ بودند. و یک نوع عشقبازى با آیات در اثر ممارست و مزاولت پیدا کرده؛ و فى اناء اللّیل و أطراف النّهار خواندن قرآن را بهترین و عالى‏ترین کار خود مى‏دانستند؛ و با مرور به آیه‏اى به آیه دیگر منتقل شده و از آن بدیگرى و همین‏طور در یک عالمى از بهجت و مسرّت، تمشاى این جنّات قرآنى فرومى ‏رفتند.

علّامه نیز نسبت به برخى از متنسّکین که بعنوان مقدس‏مآبى، شرع را دستاویز خود قرار داده؛ و بعنوان حمایت از دین و ترویج شرع مبین تمام اصناف از اولیاء خدا را که با مراقبه و محاسبه سر و کار داشته و احیانا سجده طولانى انجام مى‏دادند بباد انتقاد گرفته؛ و اوّل کارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان چون خواجه حافظ شیرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب کتاب مثنوى بوده است؛ بشدّت تعییب و تعییر مى‏نمودند؛ و این طرز تفکّر را ناشى از جهالت و خشکى و خشگ‏گرائى مى‏دانستند که از آن روح شریعت بیزار است.

و بدگوئى از فلسفه و عرفان را که دو ستون عظیم از ارکان شرع مبین است ناشى از جمود فکرى و خمود ذهنى مى‏گفتند؛ و مى‏فرمودند: از شرّ این جهّال باید به خداوند پناه برد؛ اینان بودند که کمر رسول الله را شکستند.

آنجا که فرموده است: قصم ظهرى صنفان: عالم متهتّک و جاهل متنسّک‏[۴۰] و همچنین نسبت به کسانى که داراى قوّه عقلیّه بوده و حکمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعیّه ضعیف بودند؛ اعتنائى نداشتند و مى‏فرمودند: حکمتى که بر جان ننشیند و لزوم پیروى از شریعت را بدنبال خود نیاورد حکمت نیست.

 

_______________________________________________________________________________________

[۱] * در اینجا روایت شریفى را مرحوم صدوق در کتاب توحید خود در ص ۱۷۴ با اسناد خود از ابو الحسن موصلى از حضرت صادق علیه السّلام روایت مى‏کند که جاء حبر من الاحبار الى أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له یا أمیر المؤمنین متى کان ربّک؟ فقال له: ثکلتک امّک! و متى لم یکن حتّى یقال: متى کان؟ کان ربّى قبل القبل بلا قبل؛ و یکون بعد البعد بلا بعد و لا غایه و لا منتهى لغایته انقطعت الغایات عنه فهو منتهى کلّ غایه؛ فقال:

یا امیر المؤمنین فنبیّ أنت؟ فقال: ویلک انّما أنا عبد من عبید محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم.

[۲] * از دیوان منسوب به امیر المؤمنین علیه السّلام است: تمام مردم مردگانند و فقط اهل علم زندگانند.

[۳] ( ۱) شما محبوبان من هستید، خواه روزگار نیکوئى کند و خواه بدى! شما هر قسم که مى‏خواهید بوده باشد! من همان دوستدار پیشین هستم.

[۴] ( ۲) اگر بهره من از شما همان هجران باشد و این هجر، طرد کردن و دور زدن نباشد؛ این هجران در نزد من وصال است.

[۵] ( ۳) و نیست منع کردن مگر از روى دوستى؛ اگر از روى تباغض نباشد؛ و سخت‏ترین چیز براى من، غیر از اعراض شما از من، آسان است.

[۶] ( ۴) صبر من از شما( که همان امساک من از شما باشد) صبر من است؛ و امّا صبر من بر شما( که همان تحمّل آزارهاى شما باشد) چنین مى‏یابم که تلخیهایش، شیرین است!

[۷] ( ۵) شما دل مرا ربودید؛ درحالى‏که دل من جزئى از من است! اگر من همه مرا مى‏ربودید، براى شما چه ضررى داشت!؟.

[۸] ( ۶) شما از برابر دیدگان من رفتید؛ و من جز اشک روان چیزى‏را کافى نمى‏یابم، مگر شعله‏هاى سوزانى که از حرارت آتش اشتیاق بالا مى‏زند!

[۹] ( ۷) گفتگوى من در عشق‏ورزى با او قدیم است؛ و همان‏طورى‏که خود او هم مى‏داند بعدى ندارد؛ و قبل از او هم نبوده است.

[۱۰] ( ۸) و سوگند به حرمت عهدى که با او داریم و من از او برنمى‏گردم؛ و سوگند به پیمانى که با دست دادن بسته‏ایم، و قابل انفکاک نیست.

[۱۱] ( ۹) که هرآینه تو در دو صورت غیظ دورى، و محبّت نزدیکى، در نزد من هستى! و دل من ساعتى از تو خالى نیست!

[۱۲] ( ۱۰) آیا چنین گمانى براى دیدار مردمک چشم من نیست که روزى ببیند کسانى را که من آنها را دوست دارم؟

و روزگار دیگر سختى‏هاى خود را از من بر دارد؛ و اجتماع ما با یاران به آسانى صورت پذیرد؟

[۱۳] ( ۱۱) و پیوسته در عالم معنى مى‏بینم که آنها با من هستند؛ و اگر بصورت دور مى‏باشند، در ذهن من پیوسته شمایلى از آنها برپاست.

[۱۴] ( ۱۲) و ایشان پیوسته در مقابل چشمان من هستند در ظاهر هرجا بروند؛ و ایشان در دل من هستند در باطن هر کجا که داخل شوند.

[۱۵] * منتخبى از اشعار لامیّه ابن فارص است از ص ۱۳۵ تا ص ۱۳۹ از دیوان او.

[۱۶] ( ۱۳) از طرف من دائما نسبت به ایشان عطوفت و مهر است گرچه جفا کنند؛ و از طرف من دائما بسوى آنها میل است گرچه ملول باشند.

[۱۷] * از حافظ شیرازى طبع پژمان حرف دال ص ۱۱۱.

[۱۸] ( ۱) اف باد بر شما و بر آنچه غیر از خدا مى‏پرستید! آیا شما تعقّل نمى‏کنید!؟

[۱۹] ( ۱) اى پیغمبر! آیا تو مى‏توانى افراد کر را بشنوایانى و اگرچه آنان صاحب تعقل نباشند!؟

[۲۰] ( ۲) اى پیغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنان که گفتار را مى‏شنوند و گوش فرا مى‏دهند و سپس از نیکوتر آن پیروى مى‏نمایند؛ آنان کسانى هستند که خداوند ایشان را هدایت فرموده؛ و ایشانند خردمندان.

[۲۱] ( ۳) و مثل آن کسانى که کافر شدند مثل کسیست که چون با او سخن گویند، از آن گفتار هیچ نفهمد، مگر صدائى و ندائى که به گوشش بخورد( مانند بهایم و چهارپایان) آنان کرانند و گنگان و کوران پس ایشان تعقّل نمى‏کنند.

[۲۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۱ ص ۲۶: رسول خدا فرمود: چون دیدید مردى را که نماز بسیار مى‏خواند و روزه بسیار مى‏گیرد، او را بزرگ مشمارید تا اینکه بدست آورید عقلش بر چه پایه‏ایست!.

[۲۳] ( ۲) همین سند ص ۲۵: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.

[۲۴] ( ۳) اصول کافى از طبع حروفى ج ۲ ص ۲۵: عقل راهنما و رهبر مؤمن است.

[۲۵] ( ۴) آیا آنان در روى زمین سیر نمى‏کنند( تا اینکه بواسطه مشاهده آیات الهیّه اعتبار گیرند) و براى آنان دلهائى باشد که با آن تعقّل کنند؛ یا گوش‏هائى باشد که با آن بشنوند؛ چون این چشم‏هاى واقع در سر کور نمى‏شود؛ و لیکن کورى اختصاص به چشم‏هائى دارد که در سینه‏ها مستقر است.

[۲۶] ( ۵) اى پیامبر؛ تو چنین قدرت ندارى که مردگان را بشنوایانى! و نه آنکه به کسانى که کرند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوایانى؛ درحالى‏که آنان پشت نموده؛ و پا بفرار گذاشته‏اند.

[۲۷] ( ۱) ترجمه: بدرستى که خداوند مى‏شنوایاند کسى را که بخواهد و تو شنواینده نیستى کسانى را که در قبرها هستند.

[۲۸] ( ۲) ترجمه: بدرستى که آنان از آخرت ناامیدند همچنان‏که کافران که مصاحبان قبرها هستند ناامیدند.

[۲۹] ( ۳) ترجمه: آیا کسى که مى‏داند آنچه را که بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است مانند کسى است که نابیناست؟.

[۳۰] ( ۴) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۳.

[۳۱] ( ۵) همین مدرک ص ۱۵ ترجمه: جمیل بن درّاج مى‏گوید: من از حضرت صادق علیه السّلام از معناى سکینه در آیه سؤال کردم فرمودند: مراد ایمان است؛ و از روح سؤال کردم که در این آیه است فرمودند: مراد ایمان است.

و از کلمه تقوى وارد در آیه سؤال کردم؛ فرمودند: مراد ایمان است.

[۳۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۵ ترجمه: آن دلى که خالص و مخلص باشد؛ و در آن هیچ‏چیزى از عبادت بت‏ها نبوده باشد.

[۳۳] ( ۱) خداوند شریعتى را که براى شما قرار داده است همان چیزى است که به نوح سفارش کرد؛ و آن چیزى است که ما وحى آن را به تو فروفرستادیم! و آن چیزى است که ما سفارش کردیم به ابراهیم و موسى و عیسى: اینکه دین را بپاى‏دارید! و در آن متفرّق و متشتّت نگردید!

[۳۴] ( ۲) و ما کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم که تصدیق‏کننده و مسیطر بر کتب آسمانى دیگرى است که قبلا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل کرده میان مردم حکم کن و از آراء آنان بعد از حقّى که بسوى تو آمده است پیروى مکن! ما براى هر امّت از شما شریعت و منهاجى قرار دادیم.

[۳۵] ( ۳) و پس از آن ما تو را بر آبشخور از امر قرار دادیم؛ از آن پیروى کن؛ و از آراء و افکار کسانى را که نمى‏دانند پیروى مکن!

[۳۶] ( ۴) حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام بمن گفت: اى هشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است:یکى حجّت ظاهر و دیگرى حجّت باطن.

امّا حجّت ظاهر پس همان رسل و أنبیاء و ائمّه علیهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن پس عقلهاى مردم است.

[۳۷] ( ۱) امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: کسیرا که حقا دریابم که در او یک خصلت از خصلت‏هاى نیکو استوار است، من تمام نیکوئیها را بر آن خصلت حمل مى‏کنم؛ و فقدان سایر خصلت‏ها را نادیده مى‏گیرم.

و لیکن من فقدان دین و فقدان عقل را نمى‏توانم نادیده بگیرم.

چون هرجا دین نباشد، امنیّت نیست؛ و معلوم است که زندگانى با وجود نگرانى و ترس گوارا نمى‏باشد.

و فقدان عقل همان فقدان حیات است؛ و نباید کسانى را که عقل ندارند به چیزى سنجیده شوند مگر با مردگان

[۳۸] ( ۲) نهج البلاغه ج ۱ خطبه ۲۱۳: سپاس از آن خدائیست که مرا مرده داخل در صبح نکرد؛ و نه مریض؛ و نه آنکه بر رگ‏هاى من به بدى زده شده است؛ و نه پشت من از فرزند مقطوع گردیده است؛ و نه مرتدّ از دین خود شده‏ام؛ و نه آنکه منکر پروردگار گردیده‏ام؛ و نه آنکه از ایمان خود به وحشت افتاده‏ام؛ و نه آنکه عقل من شوریده و خراب شده باشد؛ و نه آنکه مانند امّت‏هاى سالفه به عذاب‏هاى آنان مبتلا شده باشم. و همان‏طورکه ملاحظه مى‏شود حضرت در اینجا شکر و سپاس کمال عقل و ثبات در دین و برقرارى ایمان قلبى را نموده‏اند.

[۳۹] ( ۱) راجع بحضرت یحیى است که: و سلام بر او باد در روزى که از مادر متولّد شد و در روزى که مى‏میرد و در روزى که زنده مبعوث مى‏گردد.

[۴۰] ( ۱) دو طائفه کمر مرا شکستند: اوّل عالم بى ‏باک دوم جاهل مقدّس مآب و نظیر این کلام را امیر المؤمنین علیه در خصال باب الاثنین بیان کرده‏اند که: قطع ظهرى رجلان من الدّنیا: رجل علیم اللّسان فاسق؛ و رجل جاهل القلب ناسک. هذا یصدّ بلسانه عن فسقه و هذا بنسکه عن جهله؛ فاتّقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبّدین اولئک فتنه کلّ مفتون فإنى سمعت رسول الله( ص) یقول: یا على هلاک امّتى على یدى‏[ کلّ‏] منافق علیم اللسان. ترجمه: و همیشه براى خداوند- عزّت آلاؤه- در طول زمانهاى دراز از دهور و ایّام یکى پس از دیگرى و در ایام فترت‏ها بندگانى بوده است که خداوند با الهام و القاء مطالب با افکار و اندیشه‏هاى آنان بطور راز سخن مى‏گفته است و با اصول عقلیّه و بنیاد تفکریّه آنان تکلّم مى‏نموده است؛ و بنابراین آنان با نور بیدارى و بصیرت در گوشها و چشم‏ها و دل‏هاى خود چراغ هدایت و معرفت افروختند؛ به یاد مى‏آورند روزهاى خدا را و مى‏ترسانند از مواقف حضور در پیشگاه حقّ؛ و به منزله راهنمایانى هستند که در بیابانهاى دور گمشدگان را هدایت مى‏کنند کسى که راه راست را در پیش گرفت او را مى‏ستایند و بشارت به نجات مى‏دهند؛ و کسى که راه کج را در پیش گرفت او را تنقید مى‏کنند و از هلاکت بر حذر مى‏دارند؛ و آنان همچنین چراغهاى درخشان وادیهاى این ظلمات و راهنمایان این شبهات هستند.

آرى براى ذکر خدا و یاد خدا مردمى هستند که بعوض اشتغال بدنیا و زینت‏هاى آن بذکر خدا مشغول شده‏اند و هیچ تجارت و معامله‏اى آنان را از یاد خدا بازنمى‏دارد. با یاد خدا ایّام زندگانى دنیوى خود را مى‏گذرانند و با نداى بلند، طنین آهنگ منع و زجر خود را در گوش‏هاى غافلان مى‏دمند و آنها را از اتیان محرّمات الهیّه بر حذر مى‏دارند؛ مردم را به عدالت امر مى‏کنند، و خود نیز به عدالت رفتار مى‏کنند؛ و از کار زشت بازمى‏دارند و خود نیز بیکار زشت دست نمى‏آلایند. و چنان با قدمى استوار پا در میدان نهاده‏اند که گوئى تمام عالم را در هم پیچیده و در دل آخرت قرار گرفته‏اند؛ و آنچه در پشت پرده است مى‏بینند؛ و مثل آنان بر پنهان و خفایاى اهل برزخ در دوران مکث در آن عالم اطّلاع دارند؛ و قیامت با تمام وعده‏ها و وعیدها بر آنها تجلّى کرده است؛ و آنان پرده غیب را براى مردم این جهان پس زده‏اند حتّى مثل آنکه آنان مى‏بینند چیزهائى را که مردم نمى‏بینند و مى‏شنوند چیزهائى را که مردم نمى‏ شنوند؛ و اگر تو مقام‏هاى پسندیده و مجلس‏هاى شایسته آنان را در عقل خود تمثیل کنى که گوئى دیوان اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و از محاسبه نفس خود از هر صغیره و کبیره‏اى که بجاى آورده‏اند فارغ شده و از آنچه بانها امر شده، کوتاهى کرده و بارهاى گناه خود را بر دوش کشیده و از تحمّل و نگاهدارى آن فرومانده‏اند؛ و آواز گریه آنان بزارى بلند گشته؛ و گریه گلوگیر آنها شده؛ و یکدگر را بگریه و زارى پاسخ داده‏اند؛ و فریاد خود را از روى ندامت و پشیمانى به پروردگارشان بلند نموده‏اند؛ در آن تمثیل عقلىّ و تصویر ذهنى ایشان را چنان خواهى یافت که نشانه‏هاى هدایتند و چراغهاى رخشان در ظلمات جهالت به‏ طورى‏که فرشتگان الهى گرداگرد آنها را فرا گرفته؛ و مقام آرامش و سکینه بر آنها فرودآمده است؛ و درهاى آسمان بروى آنها گشوده شده و مراتب وصول بدرجات عالیه و منازل فوز و کرامت در مقام منیعى که خداوند بر آنها در آن مقام مطّلع است مهیّا گردیده است؛ پس خداوند از سعى آنها راضى شده است و مقام و منزلت آنان را پسندیده و ستوده است؛ آنان به دعائى که نموده‏اند نسیم عفو و مغفرت را استشمام نموده‏اند؛ همه آنها گروگان فقرند بفضل خدا؛ و اسیران ذلّتند در برابر عظمت خدا؛ طولانى شدن زمان غم و هجران دل‏هاى آنها را مجروح نموده است؛ و بدرازا کشیدن گریه چشمانشان را متورّم و قریحه‏دار کرده است؛ در هر موردى از رغبات الهیّه براى آنان دست کوبنده و دعاى مستجابى است؛ آنها مى‏ خواهند از کسى که مکانهاى وسیع عالم براى او تنگى نمى‏کند و رغبت ‏کنندگان به او ناامید نمى‏ گردند؛ پس تو براى خودت از خودت حساب بکش! چونکه براى نفوس غیر از تو، حسابگرانى غیر از تو هستند

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=