در هر مجلسى که خدمتشان مىرسیدم آنقدر افاضه رحمت و علم و دانش بود؛ و آنقدر سرشار از حال و وجد و سرور و توحید بود که از شدّت حقارت در خود احساس شرمندگى مىنمودم؛ و معمولا هر دو هفته یکبار بقم شرفیاب مىشدم؛ و ساعات زیارت و ملاقات با ایشان براى من بسیار ارزنده بود.
درست بخاطر دارم شبى در طهران که به کتاب سیر و سلوک منتسب بمرحوم آیه الله بحر العلوم نجفى اعلى الله تعالى درجته، شرح مىنوشتم؛ دچار اشکالى شدم؛ هر چه فکر کردم، مسئله حلّ نشد؛ و تلفن خودکار در شهرهاى ایران هنوز دائر نشده بود؛ لذا شبانه براى این مهمّ عازم قم شدم قریب نیمه شب بود که وارد بقم شدم؛ و در مهمانخانه بلوار شب را بصبح آوردم. صبحگاه پس از تشرّف بحرم مطهّر و زیارت قبر حضرت معصومه سلام الله علیها، به خدمت استاد رسیدم و تا قریب ظهر از محضر پربرکتشان بهرمند شدم؛ و نه تنها آن مسئله بلکه بسیارى از مسائل دیگر را حلّ کردند؛ و جواب دادند. من هر وقت به خدمتشان مىرسیدم، بدون استثناء براى بوسیدن دست ایشان خم مىشدم؛ و ایشان دست خود را لاى عبا پنهان مىکردند؛ و چنان حال حیا و خجلت در ایشان پیدا مىشد که مرا منفعل مىنمود.
یک روز عرض کردم: ما براى فیض و برکت و نیاز، دست شما را مىبوسیم چرا مضایقه مىفرمائید!؟ سپس عرض کردم: آقا شما این روایت را که از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام وارد است که من علّمنى حرفا فقد صیّرنى عبدا[۱] آیا قبول دارید!؟
فرمودند: بلى روایت مشهورى است؛ و متنش نیز با موازین مطابقت دارد.
عرض کردم: شما این همه کلمات به ما آموختهاید؛ و بکرّات و مرّات ما را بنده خود ساختهاید! از ادب بنده این نیست که دست مولاى خود را ببوسد!؟ و بدان تبرّک جوید؟
با تبسم ملیحى فرمودند: ما همه بندگان خدائیم! بارى چیزىرا که تصوّر نمىکردیم، ارتحال این مرد بود؛ مرگ این رجل الهى مرگ عالم است؛ چون علّامه عالم بود؛ گرچه او زنده است، همه مردم زنده مرده؛ و او زنده است.
النّاس موتى و أهل العلم أحیاء[۲]
أحبّاى أنتم أحسن الدّهر أم أسا | فکونوا کما شئتم أنا ذلک الخلّ[۳] |
إذا کان حظّى الهجر منکم و لم یکن | بعاد فذاک الهجر عندى هو الوصل[۴] |
و ما الصّدّ إلّا الودّ ما لم یکن قلى | و أصعب شىء غیر إعراضکم سهل[۵] |
و صبرى صبر عنکم و علیکم | أرى أبدا عندى مرارته تحلو[۶] |
أخذتم فؤادى و هو بعضى فما الّذی | یضرّکم لو کان عندکم الکلّ[۷] |
نأیتم فغیر الدّمع لم أر وافیا | سوى زفره من حرّ نار الجوى تعلو[۸] |
حدیثى قدیم فى هواها و ما له | کما علمت بعد و لیس لها قبل[۹] |
حدیثى قدیم فى هواها و ما له | کما علمت بعد و لیس لها قبل |
و حرمه عهد بیننا عنه لم أحل | و عقد بأید بیننا ما له حلّ[۱۰] |
لأنت على غیظ القوى و رضى الهوى | لدىّ و قلبى ساعه منک ما یخلو[۱۱] |
ترى مقلتى یوما ترى من أحبّهم | و یعتبنى دهرى و یجتمع الشّمل[۱۲] |
و ما برحوا معنى أراهم معى فإن | نأوا صوره فى الدّهر قام لهم شکل[۱۳] |
فهم نصب عینى ظاهرا حیثما سروا | و هم فى فؤادى باطنا أینما حلّوا[۱۴] |
لهم أبدا منّى حنوّ و إن جفوا | ولى أبدا میل إلیهم و إن ملّوا[۱۵][۱۶] |
بارى هیچ روزى را به خود نمىدیدم که تو از دنیا بروى، و من زنده باشم؛ و در سوک تو بنشینم! و به یاد تو نامه بنویسم.
آرى از آن عالم قدس نگران حال مهجوران هستى! و با آن مهر و لطف و صفا و وفا که در دنیاى طبع و کثرت، دستگیرى از آنان مىنمودى! کجا در آن عالم تجرّد و وحدت غافل از آنها خواهى بود!؟
پیش ازینت بیش ازین غمخوارى عشّاق بود | مهرورزى تو با ما شهره آفاق بود |
یاد باد آن صحبت شبها که در زلف توام | بحث سرّ عشق و ذکر حلقه عشّاق بود |
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد | دوستى و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود |
حسن مهرویان مجلس گرچه دل مىبرد و دین | عشق ما در لطف طبع و خوبى اخلاق بود |
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد | ما به او محتاج بودیم او بما مشتاق بود |
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا بر کشد | منظر چشم مرا ابروى جانان طاق بود[۱۷] |
بحث کلّى پیرامون عقل و قلب و شرع
هر فرد از افراد بشر در خود دو کانون از ادراک و فهم را مىیابد؛ یکى را عقل و دیگرى را قلب و وجدان گویند.
با قوّه عاقله انسان پى بمصالح و مفاسد خویش برده و تمیز بین محبوب و مکروه، و حقّ و باطل مىدهد و با قلب و وجدان که آن را نیز مىتوان سرشت و فطرت و یا احساس نهانى و ادراک سرّى گفت. راهى براى ارتباط خویش با جهان هستى و علّت پیدایش او و عالم، و تجاذبى بین او و مبدأ المبادى و غایه الغایات، یافت.
و البتّه این دو عامل مهمّ ادراک هر دو در انسان موجود بوده و هریک مأموریّت خود را در افق ادراک و فهمى خاصّ دنبال مىکند و هریک مستغنى از دیگرى نبوده و با فقدان هریک، عالمى از مدرکات بروى انسان بسته مىگردد.
درباره لزوم قوّه عاقله، و عدم استغناء انسان از آن، آیات و روایاتى وارد است:
و ما در اینجا فقطّ بذکر چند نمونه از آیات و روایات اکتفا مىکنیم.
امّا از آیات:
أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (آیه ۱۰ از سوره ۲۱ أنبیاء)[۱۸] چون در اینجا مفروض است که مشرکین بواسطه عبادت از غیر خدا، از پیروى قلب و وجدان استفاده مىکرده و خود را مرتبط به خداوند مىدیدهاند؛ غایه الامر بعلّت عدم تعقّل، دچار انحراف و دگرگونى در طرز تشخیص و تطبیق شده و به محکومیّت قوّه فکریّه، آن خداوند را متجلّى و مقیّد در خصوص ارباب انواع و مظاهر آنها از اصنام و بتها مىشناختند.
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره) آنانند کرانند و لالانند و کورانند پس ایشان تعقّل نمىکنند.
چون در اینجا از قوّه عاقله بهرهگیرى نمىکنند، مثل آنست که حسّ باصره و سامعه ندارند و نیز گنگ و لال مىباشند.
أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ کانُوا لا یَعْقِلُونَ (آیه ۲۲ از سوره انفال)[۱۹] فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (آیه ۲۰ از سوره ۳۹ زمر)[۲۰] زیرا معلوم است استماع سخن، و پس از آن تمیز بین حقّ و باطل و بین نیکو و نیکوتر از وظائف قواى فکریّه است؛ و لذا در آخر آیه آنان را صاحبان مغز و جوهره که همان عقل است خوانده است.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ (آیه ۱۷۱ از سوره ۲ بقره)[۲۱] چون کفّار طبق غریزه خود، دینى را پسندیدهاند و پیروى از آن نمودهاند؛ گرچه پرسیدن اصنام باشد و لیکن بعلّت آنکه از قوّه عاقله خود مددى نمىگیرند، پیوسته آن غرائز و احساسات درونى را بتخیّلات واهیه و اوهام بىپایه منحرف نموده؛ و طرفى از آن نیروى وجدان خود نمىبندند. و عینا مانند کسى که از گفتار چیزى جز همان صوت و صدا ادراک نمىکند، آنان نیز از سخن حقّ و گفتار توحید چیزى جز بعضى از مفاهیم به گوششان نمىخورد. و حقیقتى را ادراک نمىنمایند؛ و بر جان آنان نمىنشیند؛ پس در حقیقت آنان کرانى هستند و لالانى و کورانى که ابدا تعقّل ندارند. و امّا از روایات:
در کافى از عدّهاى از اصحاب از احمد بن محمّد از بعضى از کسانى که مرفوعا از حضرت صادق علیه السّلام نقل کردهاند روایت مىکند که قال: قال رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم:
إذا رأیتم الرّجل کثیر الصّلاه کثیر الصّیام فلا تباهوا به حتّى تنظروا کیف عقله.[۲۲] و نیز در کافى از عدّهاى از اصحاب از احمد بن محمّد مرسلا روایت مىکند که قال قال ابو عبد الله علیه السّلام: دعامه الإنسان العقل الحدیث[۲۳] و نیز در کافى از علىّ بن محمّد از سهل بن زیاد از اسماعیل بن مهران از بعضى از رجال او از حضرت صادق علیه السّلام روایت مىکند که فرمود: العقل دلیل المؤمن[۲۴] و درباره لزوم قلب و وجدان، و عدم استغناء از آن نیز آیات و روایاتى وارد است:
امّا از آیات:
أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (آیه ۴۶ از سوره ۲۲ حجّ)[۲۵] چون روى این خطاب با کسانیست که داراى عقل و شعور هستند؛ و لیکن بواسطه متابعت از هواى نفس امّاره، دلهاى خود را خفه نموده؛ و وجدان خود را در زیر حجابهاى معصیت و گناه مختفى و قلبهاى خود را کور کردهاند.
إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (آیه ۸۰ از سوره ۲۷ نمل)[۲۶] در اینجا خداوند کسانى را که نیروى وجدان و نور باطن خود را خراب کردهاند به مردگان تشبیه مىکند بلکه حقیقتا آنها را مرده قلمداد مىنماید؛ و ناشنوایانى مىداند که پیوسته در گریزند و ابدا گفتار حقّ و سخن استوار در گوش آنان اثرى نمىگذارد.
إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (آیه ۲۲ از سوره ۳۵ فاطر)[۲۷] قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَهِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ (آیه ۱۳ از سوره ۶۰ ممتحنه)[۲۸] أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى (آیه ۱۹ از سوره ۱۳ رعد)[۲۹] در این آیات نیز خداوند افرادى را که نور باطن خود را تاریک و راه آخرت را به خود بستهاند؛ چون کسانى مىداند که مرده و در میان قبور زندگى دارند یا آنکه نابینا هستند؛ این آیات راجع باختفاء نور قلب است نه عدم متابعت از قوّه تعقّلیّه و فکریّه.
و امّا روایات در این باب از حدّ احصاء خارج است و ما براى نمونه چند روایت مىآوریم:
در کافى از علىّ بن ابراهیم از پدرش از ابن فضّال از پدرش از ابو جمیله از محمّد حلبى از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند عز و جل: فطره الله الّتى فطر النّاس علیها روایت شده است که آن حضرت فرمود: مراد از فطرت، توحید است؛ فطرهم على التّوحید.[۳۰] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى بن عبید از یونس از جمیل روایت شده است که گفت:
سألت أبا عبد الله علیه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: هو الّذى أنزل السّکینه فى قلوب المؤمنین؛ قال: هو الایمان. قال: و أیّدهم بروح منه؛ قال: هو الإیمان و عن قوله: و ألزمهم کلمه التّقوى؟ قال: هو الإیمان.[۳۱] و نیز در کافى از علىّ بن ابراهیم از محمّد بن عیسى از یونس از عبد الله بن مسکان از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداوند تعالى: حنیفا مسلما وارد شده است که حضرت فرمودند: خالصا مخلصا لیس فیه شىء من عباده الأوثان.[۳۲] در این روایات ملاحظه مىشود که پاکى دل از زنگار کدورتهاى طبیعت و هوا و هوس و ایمان به خدا و فطرت توحیدى، همان روشنى و نور باطن است که منبع ادراک قلب و گرایش وجدان بعوالم ملکوت و جبروت و لاهوت مىباشد.
پس از مجموعه آنچه ذکر شد، استفاده شد که هر دو کانون از ادراک در انسان موجود؛ و هر دو لازم است هم کانون تفکّر عقلىّ و هم کانون احساس و عواطف و شهود قلبىّ و وجدانىّ.
شهود قلبىّ موجب ایمان و ربط انسان از حقیقت و واقعیّت خودش بذات بارى تعالى شأنه مىباشد و بدون آن هزار گونه تفکّرات عقلیّه و فلسفیّه و ذهنیّه او را خاضع و خاشع نمىنماید؛ و پس از یک سلسله استدلالهاى صحیح بر اساس برهان صحیح و قیاسات صحیحه باز تزلزل روحى و وجدانى موجود؛ و هرگز از سراى انسان رخت بر نمىبندد و او را بعالم آرامش و اطمینان و سکینه نمىرساند.
تفکّر عقلىّ موجب تعادل و توازن عواطف و احساسات باطنى مىشود؛ و جلوى گرایشهاى متخیّلانه و واهمههاى واهیه را مىگیرد؛ و آن شهود و وجدان را در مسیر صحیح جارى مى سازد.
اگر تفکّر عقلىّ نباشد آن شهود از مجراى صحیح منحرف مىگردد؛ و ایمان به موهومات و متخیّلات مىآورد و در اثر مواجهه با مختصر چیزى که قلب را جذب کند، مجذوب مىشود؛ و پیوسته بدان مبتلا و دچار مىگردد.
و از آنچه ذکر شد مىتوان نزاع بین عقل و عشق و تقدّم هریک را بر دیگرى به خوبى دریافت که اصل این نزاع بىمورد است؛ وظیفه عشق و وظیفه عقل دو وظیفه جداگانه و متمایز و هریک در صف خاصّ و مجراى بخصوصى قرار دارند؛ و در دو موطن و دو محلّ از ادراک متمکّن هستند؛ و هر دو لازم است و اعمال هریک را در صورت ضایع گذاشتن و مهمل نهادن دیگرى غلط است.
شرع نیز هر دو موضوع را تقویت مىکند؛ و به مدد هر کدام که ضعیف گردد مىرود؛ چون عقل و قلب و شرع هر سه از یک حقیقت و واقعیّت حکایت مىکنند؛ و سه ترجمان براى معناى واحدى هستند.
بنابراین محالست که حکم شرع مخالف با حکم عقل و فطرت باشد؛ و یا حکم عقل مخالف با حکم فطرت و یا شرع باشد و یا حکم فطرت مخالف با حکم عقل و یا شرع بوده باشد.این سه امر مهمّ مانند زنجیر پیوسته یکدیگر را محافظت نموده و براى برقرارى و ثبات دیگرى مىکوشند.
شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى وَ عِیسى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ الآیه (آیه ۱۴ از سوره ۴۲ شورى)[۳۳] وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً الآیه (آیه ۴۸ از سوره ۵ مائده)[۳۴] ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى شَرِیعَهٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (آیه ۱۸ از سوره ۴۵ جاثیه)[۳۵] در کافى از ابو عبد الله اشعرىّ از بعضى از اصحاب ما مرفوعا از هشام بن حکم روایت است که قال: قال لى أبو الحسن موسى بن جعفر علیهما السّلام؛ إلى أن قال:
یا هشام إنّ للّه على النّاس حجّتین؛ حجّه ظاهره و حجّه باطنه؛ فأمّا الظاهره فالرّسل و الأنبیاء و الأئمّه علیهم السّلام؛ و أمّا الباطنه فالعقول.[۳۶]
و نیز در کافى از محمّد بن یحیى مرفوعا قال: قال لى أمیر المؤمنین علیه السّلام:
من استحکمت لى فیه خصله من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقدما سواها؛ و لا أغتفر فقد عقل و لا دین لأنّ مفارقه الدّین مفارقه الأمن؛ فلا یتهنّأ بحیاه مع مخافه؛ و فقد العقل فقد الحیاه، و لا یقاس إلّا بالأموات.[۳۷] بارى در آیات قرآن کریم و اخبار معصومین سلام الله علیهم اجمعین به هر سه موضوع از تقویت عقل و تقویت قلب و لزوم متابعت شرع تأکید شده است؛ و در دعاها و مناجاتها تقویت هر سه را از ذات اقدس حضرت احدیّت خواستار شدهاند.
امیر المؤمنین علیه السّلام در ضمن ادعیه خود در نهج البلاغه بدرگاه خداوندى عرضه مىدارد:
الحمد لله الّذی لم یصبح بى میّتا و لا سقیما؛ و لا مضروبا على عروقى بسوء؛ و لا مأخوذا بأسوإ عملى؛ و لا مقطوعا دابری؛ و لا مرتدّا عن دینى؛ و لا منکرا لربّى؛ و لا مستوحشا من إیمانى؛ و لا ملتبسا عقلى؛ و لا معذّبا بعذاب الأمم من قبلى.[۳۸] استاد ما علّامه طباطبائى قدّس الله سرّه در هر سه موضوع در درجه کمال، بلکه در میان اقران حائز درجه اوّل بودند:
امّا از جهت کمال قوّه عقلیّه و حکمت نظریّه، متّفق علیه بین دوست و دشمن؛و همانطورکه گفته شد در جهان اسلام بىنظیر بودند؛ و امّا از جهت کمال قوّه عملیّه و حکمت عملیه و سیر باطنى در مدارج و معارج عوالم غیب و ملکوت و وصول به درجات مقرّبین و صدّیقین؛ دو لب بسته و خاموش ایشان حتّى در زمان حیات که کتمان سرّ را از اعظم فرائض مىدانستند به ما اجازه نمىدهد که بیش ازین در این مرحله کشف پرده کنیم.
الّا آنکه، همانطورکه ذکر شد اجمالا مىگوئیم: علّامه در دنیا غائب بود غائب آمد و غائب رفت.
وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا (آیه ۱۵ از سوره ۱۹ مریم)[۳۹] و امّا از جهت شرع، خود یک فقیه متشرّع بودند که در رعایت سنن و آداب بتمام معنىالکلمه بذل توجّه داشتند؛ و حتّى از بجا آوردن کوچکترین مستحبّات دریغ نمىنمودند؛ و به آورندگان شرع مبین بدیده تعظیم و تجلیل و تبجیل مىنگریستند.
و نسبت به بعضى از صوفیّه که بشرع مقدّس آنطور که باید و شاید اهمیّت نمى دهند معترض و از آنان انتقاد مىنمودند؛ و روش آنان را مقرون به خطا و غیر مصیب بسر منزل مقصود مى دانستند.
و این جمله رساله منسوب به بحر العلوم آنجا که مى فرماید:
«و اما استاد عام شناخته نمىشود مگر به مصاحبت او در خلاء و ملاء و معاشرت باطنیّه و تمامیّت ایمان جوارح و نفس او؛ و زینهار بظهور خوارق عادات؛ و بیان دقایق نکات؛ و اظهار خفایاى آفاقیّه؛ و خبایاى أنفسیّه؛ و تبدّل بعضى از حالات خود بمتابعت او فریفته نباید شد؛ چه إشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقایق و عبور بر نار و ماء و طىّ زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبه مکاشفه روحیّه حاصل مىشود؛ و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بىنهایت است؛ و بسى منازل و مراحل است؛ و بسى راهروان این مرحله را طىّ کرده؛ و از آن پس از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل گشته؛ و از این راه بسى کفّار را اقتدار بر بسیارى از امور حاصل.» بسیار مورد پسند و تحسین ایشان بود؛ و کرارا بر روى آن تکیه مىنمودند؛ و براى شاگردان خود توضیح و شرح مىداده و علّت عدم وصول بواقع را بدون رعایت شرع مطهّر بیان مىفرمودند.
استاد علّامه بالاخصّ بقرآن کریم بسیار تواضع و فروتنى داشتند و آیات قرآنیّه را کموبیش حفظ بودند. و یک نوع عشقبازى با آیات در اثر ممارست و مزاولت پیدا کرده؛ و فى اناء اللّیل و أطراف النّهار خواندن قرآن را بهترین و عالىترین کار خود مىدانستند؛ و با مرور به آیهاى به آیه دیگر منتقل شده و از آن بدیگرى و همینطور در یک عالمى از بهجت و مسرّت، تمشاى این جنّات قرآنى فرومى رفتند.
علّامه نیز نسبت به برخى از متنسّکین که بعنوان مقدسمآبى، شرع را دستاویز خود قرار داده؛ و بعنوان حمایت از دین و ترویج شرع مبین تمام اصناف از اولیاء خدا را که با مراقبه و محاسبه سر و کار داشته و احیانا سجده طولانى انجام مىدادند بباد انتقاد گرفته؛ و اوّل کارشان مذمّت و نقد بر بعضى از بزرگان عرفان چون خواجه حافظ شیرازى و مولانا محمّد بلخى رومى صاحب کتاب مثنوى بوده است؛ بشدّت تعییب و تعییر مىنمودند؛ و این طرز تفکّر را ناشى از جهالت و خشکى و خشگگرائى مىدانستند که از آن روح شریعت بیزار است.
و بدگوئى از فلسفه و عرفان را که دو ستون عظیم از ارکان شرع مبین است ناشى از جمود فکرى و خمود ذهنى مىگفتند؛ و مىفرمودند: از شرّ این جهّال باید به خداوند پناه برد؛ اینان بودند که کمر رسول الله را شکستند.
آنجا که فرموده است: قصم ظهرى صنفان: عالم متهتّک و جاهل متنسّک[۴۰] و همچنین نسبت به کسانى که داراى قوّه عقلیّه بوده و حکمت و فلسفه را خوانده بودند ولى در امور شرعیّه ضعیف بودند؛ اعتنائى نداشتند و مىفرمودند: حکمتى که بر جان ننشیند و لزوم پیروى از شریعت را بدنبال خود نیاورد حکمت نیست.
_______________________________________________________________________________________
[۱] * در اینجا روایت شریفى را مرحوم صدوق در کتاب توحید خود در ص ۱۷۴ با اسناد خود از ابو الحسن موصلى از حضرت صادق علیه السّلام روایت مىکند که جاء حبر من الاحبار الى أمیر المؤمنین علیه السلام فقال له یا أمیر المؤمنین متى کان ربّک؟ فقال له: ثکلتک امّک! و متى لم یکن حتّى یقال: متى کان؟ کان ربّى قبل القبل بلا قبل؛ و یکون بعد البعد بلا بعد و لا غایه و لا منتهى لغایته انقطعت الغایات عنه فهو منتهى کلّ غایه؛ فقال:
یا امیر المؤمنین فنبیّ أنت؟ فقال: ویلک انّما أنا عبد من عبید محمّد صلّى الله علیه و آله و سلّم.
[۲] * از دیوان منسوب به امیر المؤمنین علیه السّلام است: تمام مردم مردگانند و فقط اهل علم زندگانند.
[۳] ( ۱) شما محبوبان من هستید، خواه روزگار نیکوئى کند و خواه بدى! شما هر قسم که مىخواهید بوده باشد! من همان دوستدار پیشین هستم.
[۴] ( ۲) اگر بهره من از شما همان هجران باشد و این هجر، طرد کردن و دور زدن نباشد؛ این هجران در نزد من وصال است.
[۵] ( ۳) و نیست منع کردن مگر از روى دوستى؛ اگر از روى تباغض نباشد؛ و سختترین چیز براى من، غیر از اعراض شما از من، آسان است.
[۶] ( ۴) صبر من از شما( که همان امساک من از شما باشد) صبر من است؛ و امّا صبر من بر شما( که همان تحمّل آزارهاى شما باشد) چنین مىیابم که تلخیهایش، شیرین است!
[۷] ( ۵) شما دل مرا ربودید؛ درحالىکه دل من جزئى از من است! اگر من همه مرا مىربودید، براى شما چه ضررى داشت!؟.
[۸] ( ۶) شما از برابر دیدگان من رفتید؛ و من جز اشک روان چیزىرا کافى نمىیابم، مگر شعلههاى سوزانى که از حرارت آتش اشتیاق بالا مىزند!
[۹] ( ۷) گفتگوى من در عشقورزى با او قدیم است؛ و همانطورىکه خود او هم مىداند بعدى ندارد؛ و قبل از او هم نبوده است.
[۱۰] ( ۸) و سوگند به حرمت عهدى که با او داریم و من از او برنمىگردم؛ و سوگند به پیمانى که با دست دادن بستهایم، و قابل انفکاک نیست.
[۱۱] ( ۹) که هرآینه تو در دو صورت غیظ دورى، و محبّت نزدیکى، در نزد من هستى! و دل من ساعتى از تو خالى نیست!
[۱۲] ( ۱۰) آیا چنین گمانى براى دیدار مردمک چشم من نیست که روزى ببیند کسانى را که من آنها را دوست دارم؟
و روزگار دیگر سختىهاى خود را از من بر دارد؛ و اجتماع ما با یاران به آسانى صورت پذیرد؟
[۱۳] ( ۱۱) و پیوسته در عالم معنى مىبینم که آنها با من هستند؛ و اگر بصورت دور مىباشند، در ذهن من پیوسته شمایلى از آنها برپاست.
[۱۴] ( ۱۲) و ایشان پیوسته در مقابل چشمان من هستند در ظاهر هرجا بروند؛ و ایشان در دل من هستند در باطن هر کجا که داخل شوند.
[۱۵] * منتخبى از اشعار لامیّه ابن فارص است از ص ۱۳۵ تا ص ۱۳۹ از دیوان او.
[۱۶] ( ۱۳) از طرف من دائما نسبت به ایشان عطوفت و مهر است گرچه جفا کنند؛ و از طرف من دائما بسوى آنها میل است گرچه ملول باشند.
[۱۷] * از حافظ شیرازى طبع پژمان حرف دال ص ۱۱۱.
[۱۸] ( ۱) اف باد بر شما و بر آنچه غیر از خدا مىپرستید! آیا شما تعقّل نمىکنید!؟
[۱۹] ( ۱) اى پیغمبر! آیا تو مىتوانى افراد کر را بشنوایانى و اگرچه آنان صاحب تعقل نباشند!؟
[۲۰] ( ۲) اى پیغمبر! بشارت بده بندگان مرا؛ آنان که گفتار را مىشنوند و گوش فرا مىدهند و سپس از نیکوتر آن پیروى مىنمایند؛ آنان کسانى هستند که خداوند ایشان را هدایت فرموده؛ و ایشانند خردمندان.
[۲۱] ( ۳) و مثل آن کسانى که کافر شدند مثل کسیست که چون با او سخن گویند، از آن گفتار هیچ نفهمد، مگر صدائى و ندائى که به گوشش بخورد( مانند بهایم و چهارپایان) آنان کرانند و گنگان و کوران پس ایشان تعقّل نمىکنند.
[۲۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۱ ص ۲۶: رسول خدا فرمود: چون دیدید مردى را که نماز بسیار مىخواند و روزه بسیار مىگیرد، او را بزرگ مشمارید تا اینکه بدست آورید عقلش بر چه پایهایست!.
[۲۳] ( ۲) همین سند ص ۲۵: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ستون و نگاهدارنده انسان عقل اوست.
[۲۴] ( ۳) اصول کافى از طبع حروفى ج ۲ ص ۲۵: عقل راهنما و رهبر مؤمن است.
[۲۵] ( ۴) آیا آنان در روى زمین سیر نمىکنند( تا اینکه بواسطه مشاهده آیات الهیّه اعتبار گیرند) و براى آنان دلهائى باشد که با آن تعقّل کنند؛ یا گوشهائى باشد که با آن بشنوند؛ چون این چشمهاى واقع در سر کور نمىشود؛ و لیکن کورى اختصاص به چشمهائى دارد که در سینهها مستقر است.
[۲۶] ( ۵) اى پیامبر؛ تو چنین قدرت ندارى که مردگان را بشنوایانى! و نه آنکه به کسانى که کرند و قوّه سامعه ندارند سخنت را بشنوایانى؛ درحالىکه آنان پشت نموده؛ و پا بفرار گذاشتهاند.
[۲۷] ( ۱) ترجمه: بدرستى که خداوند مىشنوایاند کسى را که بخواهد و تو شنواینده نیستى کسانى را که در قبرها هستند.
[۲۸] ( ۲) ترجمه: بدرستى که آنان از آخرت ناامیدند همچنانکه کافران که مصاحبان قبرها هستند ناامیدند.
[۲۹] ( ۳) ترجمه: آیا کسى که مىداند آنچه را که بسوى تو از جانب پروردگارت نازل شده است حقّ است مانند کسى است که نابیناست؟.
[۳۰] ( ۴) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۳.
[۳۱] ( ۵) همین مدرک ص ۱۵ ترجمه: جمیل بن درّاج مىگوید: من از حضرت صادق علیه السّلام از معناى سکینه در آیه سؤال کردم فرمودند: مراد ایمان است؛ و از روح سؤال کردم که در این آیه است فرمودند: مراد ایمان است.
و از کلمه تقوى وارد در آیه سؤال کردم؛ فرمودند: مراد ایمان است.
[۳۲] ( ۱) اصول کافى طبع حروفى ج ۲ ص ۱۵ ترجمه: آن دلى که خالص و مخلص باشد؛ و در آن هیچچیزى از عبادت بتها نبوده باشد.
[۳۳] ( ۱) خداوند شریعتى را که براى شما قرار داده است همان چیزى است که به نوح سفارش کرد؛ و آن چیزى است که ما وحى آن را به تو فروفرستادیم! و آن چیزى است که ما سفارش کردیم به ابراهیم و موسى و عیسى: اینکه دین را بپاىدارید! و در آن متفرّق و متشتّت نگردید!
[۳۴] ( ۲) و ما کتاب را بحقّ بر تو فروفرستادیم که تصدیقکننده و مسیطر بر کتب آسمانى دیگرى است که قبلا فرستاده شده است؛ پس طبق آنچه خدا بر تو نازل کرده میان مردم حکم کن و از آراء آنان بعد از حقّى که بسوى تو آمده است پیروى مکن! ما براى هر امّت از شما شریعت و منهاجى قرار دادیم.
[۳۵] ( ۳) و پس از آن ما تو را بر آبشخور از امر قرار دادیم؛ از آن پیروى کن؛ و از آراء و افکار کسانى را که نمىدانند پیروى مکن!
[۳۶] ( ۴) حضرت موسى بن جعفر علیهما السّلام بمن گفت: اى هشام! از براى خداوند بر عهده مردم دو حجّت است:یکى حجّت ظاهر و دیگرى حجّت باطن.
امّا حجّت ظاهر پس همان رسل و أنبیاء و ائمّه علیهم السّلام هستند؛ و امّا حجّت باطن پس عقلهاى مردم است.
[۳۷] ( ۱) امیر المؤمنین علیه السّلام فرمودند: کسیرا که حقا دریابم که در او یک خصلت از خصلتهاى نیکو استوار است، من تمام نیکوئیها را بر آن خصلت حمل مىکنم؛ و فقدان سایر خصلتها را نادیده مىگیرم.
و لیکن من فقدان دین و فقدان عقل را نمىتوانم نادیده بگیرم.
چون هرجا دین نباشد، امنیّت نیست؛ و معلوم است که زندگانى با وجود نگرانى و ترس گوارا نمىباشد.
و فقدان عقل همان فقدان حیات است؛ و نباید کسانى را که عقل ندارند به چیزى سنجیده شوند مگر با مردگان
[۳۸] ( ۲) نهج البلاغه ج ۱ خطبه ۲۱۳: سپاس از آن خدائیست که مرا مرده داخل در صبح نکرد؛ و نه مریض؛ و نه آنکه بر رگهاى من به بدى زده شده است؛ و نه پشت من از فرزند مقطوع گردیده است؛ و نه مرتدّ از دین خود شدهام؛ و نه آنکه منکر پروردگار گردیدهام؛ و نه آنکه از ایمان خود به وحشت افتادهام؛ و نه آنکه عقل من شوریده و خراب شده باشد؛ و نه آنکه مانند امّتهاى سالفه به عذابهاى آنان مبتلا شده باشم. و همانطورکه ملاحظه مىشود حضرت در اینجا شکر و سپاس کمال عقل و ثبات در دین و برقرارى ایمان قلبى را نمودهاند.
[۳۹] ( ۱) راجع بحضرت یحیى است که: و سلام بر او باد در روزى که از مادر متولّد شد و در روزى که مىمیرد و در روزى که زنده مبعوث مىگردد.
[۴۰] ( ۱) دو طائفه کمر مرا شکستند: اوّل عالم بى باک دوم جاهل مقدّس مآب و نظیر این کلام را امیر المؤمنین علیه در خصال باب الاثنین بیان کردهاند که: قطع ظهرى رجلان من الدّنیا: رجل علیم اللّسان فاسق؛ و رجل جاهل القلب ناسک. هذا یصدّ بلسانه عن فسقه و هذا بنسکه عن جهله؛ فاتّقوا الفاسق من العلماء و الجاهل من المتعبّدین اولئک فتنه کلّ مفتون فإنى سمعت رسول الله( ص) یقول: یا على هلاک امّتى على یدى[ کلّ] منافق علیم اللسان. ترجمه: و همیشه براى خداوند- عزّت آلاؤه- در طول زمانهاى دراز از دهور و ایّام یکى پس از دیگرى و در ایام فترتها بندگانى بوده است که خداوند با الهام و القاء مطالب با افکار و اندیشههاى آنان بطور راز سخن مىگفته است و با اصول عقلیّه و بنیاد تفکریّه آنان تکلّم مىنموده است؛ و بنابراین آنان با نور بیدارى و بصیرت در گوشها و چشمها و دلهاى خود چراغ هدایت و معرفت افروختند؛ به یاد مىآورند روزهاى خدا را و مىترسانند از مواقف حضور در پیشگاه حقّ؛ و به منزله راهنمایانى هستند که در بیابانهاى دور گمشدگان را هدایت مىکنند کسى که راه راست را در پیش گرفت او را مىستایند و بشارت به نجات مىدهند؛ و کسى که راه کج را در پیش گرفت او را تنقید مىکنند و از هلاکت بر حذر مىدارند؛ و آنان همچنین چراغهاى درخشان وادیهاى این ظلمات و راهنمایان این شبهات هستند.
آرى براى ذکر خدا و یاد خدا مردمى هستند که بعوض اشتغال بدنیا و زینتهاى آن بذکر خدا مشغول شدهاند و هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا بازنمىدارد. با یاد خدا ایّام زندگانى دنیوى خود را مىگذرانند و با نداى بلند، طنین آهنگ منع و زجر خود را در گوشهاى غافلان مىدمند و آنها را از اتیان محرّمات الهیّه بر حذر مىدارند؛ مردم را به عدالت امر مىکنند، و خود نیز به عدالت رفتار مىکنند؛ و از کار زشت بازمىدارند و خود نیز بیکار زشت دست نمىآلایند. و چنان با قدمى استوار پا در میدان نهادهاند که گوئى تمام عالم را در هم پیچیده و در دل آخرت قرار گرفتهاند؛ و آنچه در پشت پرده است مىبینند؛ و مثل آنان بر پنهان و خفایاى اهل برزخ در دوران مکث در آن عالم اطّلاع دارند؛ و قیامت با تمام وعدهها و وعیدها بر آنها تجلّى کرده است؛ و آنان پرده غیب را براى مردم این جهان پس زدهاند حتّى مثل آنکه آنان مىبینند چیزهائى را که مردم نمىبینند و مىشنوند چیزهائى را که مردم نمى شنوند؛ و اگر تو مقامهاى پسندیده و مجلسهاى شایسته آنان را در عقل خود تمثیل کنى که گوئى دیوان اعمال خود را در مقابل خود گشوده، و از محاسبه نفس خود از هر صغیره و کبیرهاى که بجاى آوردهاند فارغ شده و از آنچه بانها امر شده، کوتاهى کرده و بارهاى گناه خود را بر دوش کشیده و از تحمّل و نگاهدارى آن فروماندهاند؛ و آواز گریه آنان بزارى بلند گشته؛ و گریه گلوگیر آنها شده؛ و یکدگر را بگریه و زارى پاسخ دادهاند؛ و فریاد خود را از روى ندامت و پشیمانى به پروردگارشان بلند نمودهاند؛ در آن تمثیل عقلىّ و تصویر ذهنى ایشان را چنان خواهى یافت که نشانههاى هدایتند و چراغهاى رخشان در ظلمات جهالت به طورىکه فرشتگان الهى گرداگرد آنها را فرا گرفته؛ و مقام آرامش و سکینه بر آنها فرودآمده است؛ و درهاى آسمان بروى آنها گشوده شده و مراتب وصول بدرجات عالیه و منازل فوز و کرامت در مقام منیعى که خداوند بر آنها در آن مقام مطّلع است مهیّا گردیده است؛ پس خداوند از سعى آنها راضى شده است و مقام و منزلت آنان را پسندیده و ستوده است؛ آنان به دعائى که نمودهاند نسیم عفو و مغفرت را استشمام نمودهاند؛ همه آنها گروگان فقرند بفضل خدا؛ و اسیران ذلّتند در برابر عظمت خدا؛ طولانى شدن زمان غم و هجران دلهاى آنها را مجروح نموده است؛ و بدرازا کشیدن گریه چشمانشان را متورّم و قریحهدار کرده است؛ در هر موردى از رغبات الهیّه براى آنان دست کوبنده و دعاى مستجابى است؛ آنها مى خواهند از کسى که مکانهاى وسیع عالم براى او تنگى نمىکند و رغبت کنندگان به او ناامید نمى گردند؛ پس تو براى خودت از خودت حساب بکش! چونکه براى نفوس غیر از تو، حسابگرانى غیر از تو هستند
مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی