در رمضان سال ۱۳۲۳ قمرى/ ۲ قوس ۱۲۸۳ شمسى در شهر ارومیه بدنیا آمد. پسر بزرگ و فرزند اول خانواده بود. تحصیلات مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت. از همان سنین کودکى عشق فراوان بخواندن و نوشتن داشت. پدرش میرقاسم خورده مالک بود و اهل علم نبود، ولى تشویقهاى فراوان پدر بزرگش در آن سنین بى تردید در او موثر بوده است. او از سنین کودکى دو سه حادثه جنگ و قحطى را در همان زادگاهش بخاطر مىآورد و گاهى تعریف مى کرد.
پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و فرا گرفتن ادبیات فارسى بتکمیل معلومات خود پرداخت. ادبیات عربى (صرف و نحو و معانى و بیان و عروض و…) و علوم اسلامى (فقه و اصول و منطق و فلسفه و حدیث و رجال و…) را سالهاى سال در محضر اساتید دانشور آن شهر چون شیخ على ولدیانى و دیگران فرا گرفت، و با آنکه بعلت ضعف بنیه گاهى بیمار مى شد و پزشکان او را از خواندن درس زیاد باز مىداشتند ولى او با عشق مى خواند، تا آنکه در آن شهر بین دانشمندان مشهور و مشار بالبنان شد، و آیه الله فقید سید حسین عرب باغى او را – با آنکه در کسوت روحانیت نبود بلقب محدث ملقب ساخت.
از آن پس براى بهره گیرى از حوزه علمى اسلامى مشهد مقدس که در آن هنگام خصوصا غنى و سرشار بود رخت سفر بان شهر بست. در بین راه به شبستر وارد شد و با آنکه علماى آن شهر اصرار زیاد نمودند و همه گونه وسائل زندگى براى او مهیا کردند که حوزه علمى آن شهر را سرپرستى کند، ولى او نپذیرفت و به مشهد رفت.
چهار سال از آن حوزه پر فیض بهره برد، تا آنکه قضیه انقلاب مشهد پیش آمد که توسط حکومت فاسد رضاخان بشدت سرکوب شد، حرم حضرت رضا (علیه السلام) را گلوله باران کردند و مردم را در صحن قتل عام نمودند، و حوزه علمى را تقریبا از هم پاشیدند. گروه زیادى از طلاب و مردم را گرفتند، و او که در آن موقع در یکى از حجرههاى مدرسه میرزا جعفر بتحصیل مشغول بود و در آن حادثه یکى دو شب را در زندان گذراند از کشتن و مصدوم کردن بى رحمانه طلاب توسط دژخیمان حکومت وقت یاد مىکرد.
پس از آن حوادث به تهران عزیمت نمود. مصمم بود که به نجف برود ولى بالاخره در تهران باستخدام وزارت فرهنگ در آمد و به تبریز رفت و در دبیرستان نظام آنجا بتدریس پرداخت. در سال ۱۳۲۰ با ورود روسها بآذربایجان، او به تهران بازگشت و در کتابخانه ملى تهران با سمت رئیس قسمت مخطوطات بخدمت خود ادامه داد.
در این هنگام بود که با مجالس روزهاى جمعه سید نصرالله تقوى که مجالس علم بود رابطه یافت و با آن مرحوم آشنا شد که تصحیح و طبع دیوان حاج میرزا ابى الفضل طهرانى نتیجه آن دوستى است. توسط مرحوم تقوى با محمد قزوینى و پس از آن با عباس اقبال دوستى یافت. دوستى با سه دانشمند مذکور چنان مستحکم و خالصانه بود که مرحوم پدرم تا آخر عمر از آن یاد مىکرد.
در سال ۱۳۲۲ ش ازدواج نمود. در سال ۱۳۳۵ ش بدعوت مکرر دانشکده معقول و منقول بان دانشکده رفت و تا سال ۱۳۴۷ که بازنشسته شد در آنجا بتدریس اشتغال داشت. وگرچه حقوق بسیارى از او را پایمال کردند ولى خود درباره آنها نمىاندیشید.
او کلاسهاى دبیرستان و دانشگاه را هم گذرانده بود و در اکثر آنها رتبه اول را حائز بود. و در سال ۱۳۴۲ در رشته علوم منقول از دانشکده الهیات تهران دکترى گرفت.
تا آخر عمر به تألیف و تصحیح کتاب سرگرم بود. آخرین روز عمرش (یعنى روز جمعه ۴ آبان ۱۳۵۸) صبح مرا خواست که فلان کتاب را از کتابخانه پیدا کن و بیاور. برایش بردم و تا شب مشغول کار بود. نزدیک ساعت ۲ بامداد شنبه ۵ آبان ۱۳۵۸ ش / ۵ ذیحجه ۱۳۹۹ ق بعلت سکته قلبى جهان را بدرود گفت و در جوار آرامگاه ابو الفتوح رازى آرام یافت.
او در زندگى شخصى با افراد اندکى آمد و رفت داشت، و آنان همه کسانى بودند که با علم نسبتى داشتند. از این جمله بجز دانشمندان مذکور در فوق، از رفتگان سید هادى سینا و عبدالحمید بدیع الزمانى کردستانى، و از زندگان جمال الدین اخوى و جعفر سلطان القرائى را بخاطر مى آورم.
او در دوستى مخلص بود و همه وقت نام دوست را به نیکى و با احترام مى برد. بسیار کم سفر بود. یک بار بسفر حج رفت. هر دو سه سال یک بار در تابستان به مشهد مىرفت. موقعى براى گرفتن عکس از نسخه خطى ایضاح فضل بن شاذان به قزوین سفر کرد که تا مدتى از صدمه آن سفر رنجور بود.
او عاشق علم بود. هر کتابى که براى تصحیح یا تألیف بدست مىگرفت همه وجودش را بر سر آن مىنهاد. بسیارى از ساعتهاى عمرش را فقط در چاپخانهها گذرانده بود. در هنگام چاپ تفسیر گازر که پنج سال طول کشید اکثر روزها ساعتها در چاپخانه مى گذراند و در همانجا ناهارى مختصر مى خورد. دقت او در تصحیح متون چنان بود که گاه هفته ها بر سر یک مشکل یا لغت تحقیق مى کرد بطوریکه همه اطرافیان و دستیارانش را خسته مىکرد ولى خود خسته نمى شد.
هیچگاه در هیچ مجلهاى مقاله ننوشت و فقط یک بار که شخصى کتابى را که او تنقیح نموده و پرداخته بود بنام خود منتشر ساخت، خواست مقالهاى بنویسد و حقیقت امر را بشناساند، اما با مشورت محمد قزوینى از آنهم صرفنظر نمود. او بخاندان پیامبر عشقى شدید داشت و خدمتگزارى بان خاندان را باعث افتخار خود مىدانست.
اجازات علمى فراوانى از اساتیدش کسب کرده بود و بدقت در صندوقچهاى نگهدارى مىکرد که حدود سى سال پیش صندوقچه را بسرقت بردند. و شاید کسى که آن را برده بود پنداشته بود که پر از جواهر است! پس از آن اجازات چندى از مشایخ دیگر گرفت، که از جمله اجازهاى است از شیخ آقا بزرگ طهرانى، و اجازهاى از شیخ محمد على معزّى دزفولى.
نتیجه عمر پر برکت ۷۵ ساله او یک سلسله کتب و متون معتبر است که همه از مآخذ مهم اسلامى و شیعى و ادبى شمرده مىشود، و گذشت روزگار جلوه آنها را افزون مى نماید.