میرزا جواد آقا ملکى تبریزى پسرى که شمع فروزان شبستان خانواده بوده . در روز عید غدیر که ایشان در منزل جلوس کرده و قشرهاى مخنلف به زیارتش مى آمدند، خادمه منزل به کنار حوض خانه مى آید و نگاه چشمش بر مى آیند و با بى اختیار فریاد مى زند، اهل خانه که از اندرون به صداى خادمه بیرون مى آیند و با منظره دلخراشى این چنین مواجه مى شود که صداى شیون ، خانه را پر کرد، از اطاق خود بیرون مى آید. مى بیند که جنازه پسرش در کنار حوض گذاشته شده است .
رو به زنها کرده و خطاب مى کند: ساکت ! همگى سکوت مى کنند و همین سکوت ادامه مى یابد تا آنکه مرحوم ملکى از همه میهمانان پذیرایى مى کند و طبق معمول سنواتى ، عده اى از انان ناهار را در منزل ایشان صرف مى کنند و پس از پایان غذا که عازم رفتن مى شوند، مرحوم ملکى به چند نفر از خواص مهمانان بیرون مى روند، واقعه با براى آنان بازگو مى کند و از آنان براى مراسم تجهیز فرزند از دست رفته کمک مى گیرد.
این داستان گذشته از آنکه حاکى از اعلاء درجه مقام رضا و تسلیم آن بزرگوار است ، نشانگر قدرت روحى و نیروى تصرف در نفوس دیگران نیز هست – رضوان اللّه علیه و شنیدم از زاهد عابد ورع مرحوم آقاى حاج آقا حسین فاطمى قمى که از دوستان مرحوم ملکى بود که فرمود: از مسجد جمکران بازگشتم . در منزل به من گفتند که آقاى حاج میرزا جواد جویاى حال تو شده است . (آقاى فاطمى ) فرمود: من با سابقه کسالتى که از ایشان داشتم با عجله به خدمتش رفتم (و به گمانم فرمود عصر جمعه بود) دیدم ایشان استحمام کرده و خضاب شروع به گفتن اذان و اقامه کرد و دعاى تکبیرات افتتاحیه را خواند و همین که به تکبیر الاحرام رسید و گفت : اللّه اکبر! روح مقدسش از بدن آقدسش به عالم قدس پرواز کرد.
طبیب دلها//صادق حسن زاده