و أمّا وضع معیشت ایشان، چنانچه از شجره آنان پیداست از خاندان محترم و معروف و سرشناس آذربایجان بودهاند؛ و ممرّ معاش ایشان و برادرشان از کودکى منحصر به زمین زراعتى که در قریه شادآباد تبریز بوده و از نیاکان بعنوان ارث منتقل شده بود؛ و چنانچه از نوشتجات ایشان در دوران توطّن و اقدام به فلاحت و زراعت براى ممرّ معاش در تبریز پیداست. آن رساله هاى خطّى (کتاب توحید و کتاب انسان و رساله وسائط و رساله ولایت) را در قریه شادآباد نوشته اند.
ایشان مى فرمودند: این ملک، دویست و هفتاد سال است که ملک طلق آباء و اجداد ما بوده است و یگانه وسیله ارتزاق از راه کشاورزى مىباشد؛ و چنانچه مورد غصب و تعدّى واقع مىشد، بطور کلّى رشته معاش ایشان مختل مىگشت؛ و در مضیقه واقع مىشدند.
چون علّامه طباطبائىّ با وجود داشتن مقام فقاهت و علمیّت و واجدیّت مقام مرجعیّت بعلّت اهتمام به امور علمیّه و تربیت طلّاب، از نقطه نظر معنویت و اخلاق و تصحیح عقیده، و بعلّت دفاع از سنگر اسلام و حریم تشیّع؛ دیگر مجالى و حالى براى تدوین رساله و فتوى و استفتاء را نداشتند. و از بدو امر عمدا مسیر خود را در غیر این طریق قرار داده بودند.
و چون از اینطرف این امور بکلّى مسدود بود؛ و از طرف دیگر ایشان به هیچوجه سهم امام را قبول نمىکردند؛ معلومست که وضع معیشت و زندگى ایشان در صورت فقدان منافع فلاحت و زراعت که عایدشان مىشد؛ از یک طلبه ساده پائینتر خواهد بود؛ چون آن طلبه، و اگر چه از شهر و یا ده براى او مقرّرى نرسد لا اقلّ از سهم امام استفاده مىکند.
و آن منافع زراعت هم در صورت وصول، فقط براى امرار مقدار ضرورت از معاش بحدّ اقل بود.
و طبعا رجال علم و دانش از قدیم الایّام بدین محذور مبتلا بودند:
مرحوم آیت الله شیخ جواد بلاغىّ نجفىّ که فخر اسلام بود؛ و علوم و مؤلّفات او جهان دانش را روشن کرد در نجف اشرف در خانه محقّرى روى حصیر زندگى مىکرد؛ و براى طبع کتابهاى خود بر علیه مادیّین و طبیعیّین و یهودیان و مسیحیان؛ که حقّا سندمباهات و افتخار عالم اسلام بود؛ مجبور مىگردد خانه مسکونى خود را بفروشد.
استاد استاد ما: مرحوم قاضى رضوان الله علیه در نجف اشرف با وجود عائله سنگین، چنان در ضیق معیشت زندگى مىنمود که داستانهاى او براى ما ضرب المثل است.
در خانه او غیر از حصیر خرمائى چیزى نبود؛ و براى روشن کردن چراغ نفتى در شب بجهت نبودن لامپا و یا نفت در خاموشى چه بسا بسر مىبردند.
مرحوم آیت الله علّامه حاج شیخ آقا بزرگ طهرانىّ؛ هیچ ممرّ معاشى نداشت؛ و از حال ایشان کسى با خبر نبود؛ صدسال بعلم و اسلام و تشیّع خدمت کرد؛ و مجاهدات ارزنده و آثار نفیس و بىنظیرى از خود به یادگار گذاشت که امروز مورد استفاده تمام اهل تحقیق و تتبّع و محور مراجعات نویسندگان است.
این مرد شب و روز مشغول نوشتن و زحمت کشیدن و جمعآورى اسناد و مدارک نوشتجات بود.
وضع خانه او عینا مانند یک طلبه معمولى ساده و بلکه پائینتر؛ و شدائدى که تحمّل نموده است فوق تصوّر است.
علّامه امینى صاحب الغدیر تا قبل از مشهوریّت و معروفیّت؛ در تنگى معاش بسر مىبرد؛ و حتّى براى طبع اوّل دوره الغدیر با مشکلاتى مواجه شدند.
و این یک نقص بزرگ در دستگاه روحانیّت فعلى از نقطه نظر کیفیّت اداره امور مالى است.
چرا باید افرادى که در رشتههاى خاصّى چون فلسفه و عرفان و کلام و تفسیر و حدیث و تاریخ و رجال و غیرها عمرى را مىگذرانند؛ و با وجود سرمایههاى سرشار فقهىّ؛ بعلل کمک باسلام، و نیاز جامعه بدین علوم و پر کردن مواضع ضعف، و بعلّت پاسدارى و سنگربانى از حریم مکتب، باید حتّى از یک زندگى ساده و معمولى محروم؛ و براى امرار معاش و حفظ آبرو و حیثیّت دچار هزار اشکال گردند.
بودجه صندوق مسلمین که بعنوان سهم امام به حوزهها ارسال مىشود، از عطف توجّه به چنین افرادى دریغ؛ و قبول سهم امام براى چنین کسانى بتوسّط متصدّیان و مباشران، موجب قبول ذلّ استخفاف و تحقیر و تسلیم در برابر دستگاه مدیره باشد.
از اجازه و تصدیق مقام اجتهاد و فقاهت افراد والامقامى که داراى مزایاى اخلاقى و روحىّ، علاوه بر جنبههاى علمى هستند، چون ملازم با تصدیق شخصیّت و استقلال امور آنهاست؛ خوددارى شود.
و بافراد بىسواد و بىاحتیاط و متجرّى، بعنوان جبایه و جمعآورى سهم امام اجازههاى طویله و مطوّله و ملقّب بالقاب و آداب داده شود؛ که مرکز حکمرانى از مقرّ خود تکان نخورد و در وصول آن بدست افراد غیر واجد شرائط، که در مزایاى روحىّ و اخلاقىّ از سطح معمولى مردم پائینترند، بملاک ادّعاى علم و اعلمیّت و فقه و افقهیّت و ورع و اورعیّت خللى پدیدار نگردد.
فیا للاسف بهذه السّیره الرّدیّه المردیه المبیده للعلم و العلماء و الفقه و الفقهاء و چون بهآنها گفته شود: بچه دلیل؟ بچه آیه، بچه روایت، شما مىگوئید: سهم امام مقلّد باید بدست مرجع یا نائب او بخصوصه برسد؟ در کدام کتاب فقه و خبر و تفسیر چنین مطلبى را دیدهاید؟ این چه سنّتها و بدعتهائى است که مىنهید؟
مىگویند: فلان و بهمان گفتهاند. شما که ادّعاى اجتهاد مىکنید! چرا در اینجا فقط مقلّد صرف فلان و بهمان شدهاید؟
علّامه استاد، زندگانى بسیار ساده و بىتجمّل در حدّ اقل ضرورت زندگى داشتند؛ و با وجود کسالت قلبى و کسالت اعصاب و کبر سنّ، فقطّ و فقطّ بعلّت حمایت از دین، و نشر فرهنگ اسلام؛ براى ملاقات و مصاحبه با آن مستشرق فرانسوى، هر دو هفته یکبار بطهران مىآمدند؛ و این رفت و آمد نیز مستلزم رنجهائى بود.
اینست وضع زندگى یک فیلسوف شرق؛ بلکه یگانه فیلسوف عالم با آنکه آنطور که باید ما از وضع داخلى آن بزرگ مرد پرده بر نداشتیم؛ زیرا معتقدیم بحث در این گونه امور سزاوار مقام عفّت و شرف نیست.
اینست زندگانى اولیاى خدا:
صبروا أیّاما قصیره، أعقبتهم راحه طویله[۱] یکایک از صفات و نعوت متّقیان که مولى الموالى امیر مؤمنان علیه السّلام درباره آنان در خطبه همّام بیان مىفرمایند، در این مرد الهى مشاهده و محسوس و ممسوس و ملموس بود:
أرادتهم الدّنیا فلم یریدوها؛ و أسرتهم ففدوا انفسهم منها[۲]
اینست زندگى وارستگان و آزادگان از اسارت نفس امّاره، و به پرواز درآمدگان در حریم قضا و مشیّت الهیّه؛ و سر سپردگان به عالم تفویض و تسلیم و رضا؛ چقدر استاد ما از این شعر خوشایند بودند که:
منم که شهره شهرم بعشق ورزیدن | منم که دیده نیالودهام به بد دیدن |
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم | که در طریقت ما کافرى است رنجیدن |
بمىپرستى از آن نقش خود بر آب زدم | که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن |
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات | بخواست جام مى و گفت راز پوشیدن[۳] |
و آنگاه با این مشکلات، و ردّ و ایرادها، یک دنیا از عظمت و وقار و سکینه و آرامش در او متحقّق بود.
اینجاست که خوب زندگانى ائمّه معصومین ما، رخ خود را نشان مىدهد زیرا امثال طباطبائیها مىتوانند به خوبى روشنگر و آیه و نماینده آن ارواح پاک باشند؛ و چون آینه درخشان و صیقلى، آن ذوات طهارت را حکایت کنند؛ و اینانند که آیات الهیّه و حجج ربانیّه مىباشند.
درس اسفار
و بهمین علّت مهاجرت علّامه طباطبائى بقم، و تحمّل این همه مشکلات، و دورى از وطن مألوف، براى احیاى امر معنویّت و اداء رسالت الهى در نشر و تبلیغ دین؛ و رشد افکار طلّاب؛ و تصحیح عقائد حقّه و نشان دادن راه مستقیم تهذیب نفس و تزکیه اخلاق؛ و طهارت سرّ و تشرّف به لقاء الله؛ و ربط با عالم معنى مىباشد؛ چنانکه آن فقید سعید فرمودند: من وقتى از تبریز به قم آمدم؛ و درس اسفار را شروع کردم؛ و طلّاب بر درس گرد آمدند؛ و قریب به یکصد نفر در مجلس درس حضور پیدا مىکردند؛ حضرت آیه الله بروجردى رحمه الله علیه أوّلا دستور دادند که شهریّه طلّابى را که به درس اسفار مىآیند قطع کنند.
و بر همین اساس چون خبر آن بمن رسید، من متحیّر شدم که خدایا چه کنم؟
اگر شهریّه طلّاب قطع شود، این افراد بدون بضاعت که از شهرهاى دور آمدهاند و فقط ممرّ معاش آنها شهریّه است چه کنند؟
و اگر من بخاطر شهریّه طلّاب، تدریس اسفار را ترک کنم لطمه بسطح علمى و عقیدتى طلّاب وارد مىآید؟
من همینطور در تحیّر بسر مىبردم؛ تا بالأخره یک روز که بحال تحیّر بودم و در اطاق منزل از دور کرسى مىخواستم بر گردم چشمم بدیوان حافظ افتاد که روى کرسى اطاق بود؛ آن را برداشتم و تفأل زدم که چه کنم؟ آیا تدریس اسفار را ترک کنم؛ یا نه؟ این غزل آمد:
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم | محتسب داند که من این کارها کمتر کنم |
من که عیب توبهکاران کرده باشم بارها | توبه از مى وقت گل دیوانه باشم گر کنم |
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست | کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم |
عشق در دانه است و من غوّاص و دریا میکده | سر فروبردم در آنجا تا کجا سر بر کنم |
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق | داورى دارم بسى یا ربّ کرا داور کنم |
بازکش یکدم عنان اى ترک شهرآشوب من | تاز اشک و چهره، راهت پرزروگوهر کنم |
من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنجها | کى نظر در فیض خورشید بلنداختر کنم |
عهد و پیمان و فلکرانیست چندان اعتبار | عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم |
من که دارم در گدائى گنج سلطانى بدست | کى طمع در گردش گردون دونپرور کنم |
گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم | گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم |
عاشقان را گر در آتش مىپسندد لطف دوست | تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم |
دوش لعلش عشوهاى مىداد حافظ را ولى | من نه آنم کز وى این افسانهها باور کنم[۴] |
بارى دیدم عجیب غزلى است؛ این غزل مىفهماند که تدریس اسفار لازم، و ترک آن در حکم کفر سلوکى است.
[پیام آیه الله بروجردى به علّامه و جواب ایشان]
و ثانیا یا همان روز یا روز بعد، آقاى حاج احمد خادم خود را به منزل ما فرستادند؛ و بدین گونه پیغام کرده بودند: ما در زمان جوانى در حوزه علمیّه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان اسفار مى خواندیم؛ ولى مخفیانه چند نفر بودیم؛ و خفیه بدرس ایشان مى رفتیم؛ و امّا درس اسفار علنى در حوزه رسمى به هیچ وجه صلاح نیست؛ و باید ترک شود!
من در جواب گفتم: به آقاى بروجردى از طرف من پیغام ببرید که این درسهاى متعارف و رسمى را مانند فقه و اصول، ما هم خواندهایم؛ و از عهده تدریس و تشکیل حوزههاى درسى آن بر خواهیم آمد و از دیگران کمبودى نداریم.
من که از تبریز بقم آمده ام فقطّ و فقطّ براى تصحیح عقائد طلّاب بر اساس حقّ؛ و مبارزه با عقائد باطله مادیّین و غیرهم مى باشد؛ در آن زمان که حضرت آیه الله با چند نفر خفیه به درس مرحوم جهانگیرخان مى رفتند؛ طلّاب و قاطبه مردم بحمد الله مؤمن و داراى عقیده پاک بودند؛ و نیازى به تشکیل حوزه هاى علنى اسفار نبود؛ ولى امروزه هر طلبه اى که وارد دروازه قم مى شود با چند چمدان (جامه دان) پر از شبهات و اشکالات وارد مىشود.
و امروزه باید بدرد طلّاب رسید؛ و آنها را براى مبارزه با ماتریالیستها و مادیّین بر اساس صحیح آماده کرد؛ و فلسفه حقّه اسلامیّه را بدانها آموخت؛ و ما تدریس اسفار را ترک نمىکنیم.
ولى در عین حال من آیت الله را حاکم شرع مىدانم؛ اگر حکم کنند بر ترک اسفار، مسئله صورت دیگرى به خود خواهد گرفت.
علّامه فرمودند: پس از این پیام؛ آیت الله بروجردى، دیگر به هیچوجه متعرّض ما نشدند؛ و ما سالهاى سال بتدریس فلسفه از شفا و اسفار و غیرهما مشغول بودیم.
و هر وقت آیت الله برخوردى با ما داشتند بسیار احترام مىگذاردند و یک روز یک جلد قرآن کریم که از بهترین و صحیحترین طبعها بود بعنوان هدیه براى ما فرستادند.
بارى من چه گویم از فضائل مردى که حقّا در اینجا غریب بود؛ در غیبت آمد و در غیبت رفت. و سربسته و مهر کرده کسى او را نشناخت.
علّامه طباطبائىّ که رضوان خدا بر او باد؛ براى مخلصین از شاگردان و ارادتمندان خود ملجأ و پناهى بود که در حوادث روزگار بدو روى مىآوردند؛ و او چون چراغ تابان روشنگر راه و مبیّن خطرات و مفرّق حقّ از باطل بود؛ و در کشف مسائل علمیّه و رفع مجهولات، دستگیر و راهنما بود.
این حقیر نه تنها در همان ایّامى که در قم مشغول تحصیل بودم از کانون فیض و علمش بهرمند مىشدم؛ و تا سرحدّى که خود را بنده و خانهزاد مىدانستم؛ بلکه پس از تشرّف بنجف اشرف نیز پیوسته باب مراسلات مفتوح بود؛ و نامههاى جذّاب روشنگر راه بود.
و پس از مراجعت از نجف تا بحال وقتى نشد که خود را بىنیاز از تعلیم و محضر پرفیضش ببینم.
_______________________________________________________________________
[۱] 1 و ۲ از فقرات خطبه همّام است که خطبه ۱۹۱ از نهج البلاغه است: ایّام کوتاهى در دنیا به مشقّت و سختى با پاى راستین و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتیجه بدنبال آن در آخرت زمانهاى درازى را در راحتى بسر مىبرند- دنیا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنیا اعراض کردند؛ و دنیا خواست آنان را اسیر خود کند، آنها خود را رهانیده و آزاد کردند.
[۲] 1 و ۲ از فقرات خطبه همّام است که خطبه ۱۹۱ از نهج البلاغه است: ایّام کوتاهى در دنیا به مشقّت و سختى با پاى راستین و استقامت، ثبات به خرج داده، و در نتیجه بدنبال آن در آخرت زمانهاى درازى را در راحتى بسر مىبرند- دنیا بسوى آنان رو آورد، ولى آنها از دنیا اعراض کردند؛ و دنیا خواست آنان را اسیر خود کند، آنها خود را رهانیده و آزاد کردند.
[۳] * از حافظ شیرازى است دیوان حافظ طبع پژمان حرف نون ص ۱۷۷
[۴] ( ۱) دیوان حافظ پژمان حرف میم ص ۱۵۷
مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی