اصحاب حضرت امیرالمومنین علی(ع)

زندگینامه صَعْصَعْه بن صُوْحان العبدى(متوفی۶۰ه.ق)

 صعصعه ابن صوحان العبدی زرکلی نویسد: وی از سادات عبدالقیس و خطیبی بلیغ و عاقل بود او را شعری است در نبرد صفین حاضر بود و او را با معاویه مواقفی است شعبی گوید: از او خطبه می آموختم مغیره به امر معاویه وی را از کوفه به جزیره یا به بحرین تبعید کرد.

رحلت

و در حدود سال ۶۰ ه ق بدانجا درگذشت (الاعلام زرکلی ص ۴۳۲ )

و ابن ندیم او را از خطبای عرب شمرده است (الفهرست ص ۱۸۱ ) مؤلف عقدالفرید نویسد: وی از بنی عجل و از عبدالقیس و از اصحاب علی است رجوع به فهرست عقدالفرید چ محمد سعید العریان و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج ۲ ص ۵۷ و ۵۲۸ و ۵۴۳ و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص ۲۸۴ و رجوع به ناسخ التواریخ جلد احوال حضرت علی علیه السلام شود محدث قمی آرد: صعصعه از اصحاب امیراالمؤمنین علیه السلام و از عارفین بحق آن جناب واز بزرگان اهل ایمان است و چندان فصیح و بلیغ بود که امیرالمؤمنین او را خطیب شحشح گفت و بمهارت در خطب و فصاحت در لسان ثنا فرمود و بقلت مؤونه و کثرت معونه بستود.

شبی که جنازهء علی علیه السلام را از کوفه به نجف بردند صعصعه از جملهء مشایعت کنندگان بود و چون از کار دفن فارغ شدند وی مشتی از خاک قبر برگرفت و بر سر خود ریخت و گفت پدر و مادرم فدای تو باد مولد تو پاکیزه و صبر تو قوی و جهاد تو عظیم بود و بدانچه آرزو داشتی رسیدی سپس بازماندگان آن حضرت را تسلیت گفت (مفاتیح الجنان ضمن اعمال مسجد سهله) صعصعه را مسجدی است نزدیک مسجد سهله در ظاهر نجف که بدین نام (مسجد صعصعه) مشهور و در آن نماز و دعائی مخصوص خوانده میشود. (۱)

صَعْصَعَه بْن صُوْحانِ العبدى ، در (مجالس ) است که در کتاب (خلاصه ) مذکور است که او از اکابر اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بود، و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام مروى است که در میان اصحاب حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام کسى نبود که حق آن حضرت را چنانکه سزاوار است داند مگر صعصعه و اصحاب او؛ چنانچه ابن داود گفته ، همین قدر بس است در عُلوّ قدر و شرف او.(۱۹۴)

و در کتاب (استیعاب ) مسطور است که صعصعه بن صوحان عبدى در عهد حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم مسلمان بود امّا آن حضرت را، به واسطه مانعى ندید و از جمله بزرگان قوم خود عبدالقیس بود و فصیح و خطیب و زبان آور و دیندار و فاضل و بلیغ بود و او و برادر او زیدبن صُوْحان در زمره اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام شمرده مى شوند.

و روایت نموده که ابوموسى اشعرى که عامل عمر بود هزار هزار درهم مال نزد عمر فرستاد عمر آن مال را بر مسلمانان قسمت کرد چون پاره اى از آن بماند عمر برخاست و خطبه اى انشاد کرد و گفت : بدانید اى مردم که از این مال بعد از حقوق مردم ، فَضْلَه و بقیه مانده چه مى گوئید در آن ؟ پس صَعْصَعه برخاست و او در آن وقت جوانى اَمْرد بود گفت : اى امیرالمؤ منین ! مشورت در چیزى باید کرد که قرآن در بیان حکم آن نازل نشده باشد. و چون قرآن موضع آن را مُبیّن ساخته تو آن را به جاى آن وضع کن ؛ پس عمر گفت : راست گفتى ، تو از منى و من از توام ؛ آنگاه آن بقیه را در میان مسلمانان قسمت نمود.(۱۹۵)

شیخ ابوعمرو کَشّى روایت نمود که صعصعه وقتى بیمار بود و حضرت امیرالمؤ منین على علیه السّلام به عیادت او تشریف بردند و در آن حال به او گفتند که اى صعصعه عیادت مرا نسبت به خود موجب زیادتى بر قوم خود نسازى ، صعصعه گفت : بلى ، واللّه ! من آن را منّتى و فضلى از خداى تعالى نسبت به خود مى دانم .

و همچنین روایت نموده که چون معاویه به کوفه آمد جمعى از مردم آنجا که حضرت امام حسن علیه السّلام از معاویه جهت ایشان امان گرفته بود به مجلس ‍او درآمدند، صعصعه نیز چون از آن جماعت بود به مجلس درآمد، چون نظر معاویه بر او افتاد گفت : به خدا سوگند! اى صعصعه که نمى خواستم تو در امان من درآئى ، صعصعه گفت : به خدا سوگند که من نمى خواستم که ترا نام به خلافت برم ، آنگاه به اسم خلافت بر او سلام کرد و بنشست .

معاویه گفت : اگر تو بر خلافت من صادقى بر منبر رو و على را لعن کن ، صعصعه متوجّه مسجد شد و بر منبر رفت و حمد الهى و درود بر حضرت رسالت پناهى ادا کرد، آنگاه گفت : اى گروه حاضران ! از پیش کسى مى آیم که شرّ خود را مقدم داشته و خیر خود را مؤ خّر داشته و مرا امر کرده که على بن ابى طالب علیه السلام را لعنت کنم پس او را لعنت کنید لَعَنَهُ اللّهُ. اهل مسجد آواز به آمین برداشتند؛ آنگاه صعصعه نزد معاویه رفت و او را به آنچه بر منبر گفته بود اِخبار نمود، معاویه گفت : واللّه که تو به آن عبارت لعن مرا قصد نموده بودى ؛ یک بار دیگر باید رفت و تصریح به لعن على کرد.

پس صعصعه بازگشت و بر منبر آمد و گفت : معاویه مرا امر کرده که لعن على بن ابى طالب علیه السلام کنم ، اینک من لعن مى کنم آن کس را که لعن على بن ابى طالب علیه السلام کند. حاضران مسجد دیگر بار آواز به آمین برداشتند و چون معاویه از آن خبردار شد و دانست که لعن حضرت امیر او نخواهد کرد، فرمود تا از کوفه او را اخراج کردند.(۱۹۶)



(۱)لغت نامه دهخدا

۱۹۲ (بحارالانوار) ۴۲/۱۵۹ .

۱۹۳ (مجالس المؤ منین ) ۱/۲۲۸، (الاستیعاب ) ۲/۶۶۲ ۶۶۳ .

۱۹۴ (مجالس المؤ منین ) ۱/۲۹۰ ، (رجال ابن داود) ص ۱۱۱ .

۱۹۵ (مجالس المؤ منین ) ۱/۲۹۱، (الاستیعاب ) ۲/۷۱۷ .

۱۹۶ (مجالس المؤ منین ) ۱/۲۹۱ ، (رجال کَشّى ) ۱/۲۸۵ .

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=