زندگینامه رُشَیْد هَجَری (صحابی امیرالمومنین علی (ع))

 رُشید هَجَری از مُتَمسّکین به حبل اللّه المتین و از مخصوصین اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده . علاّمه مجلسی رحمه اللّه در (جلاء العیون ) فرموده : شیخ کَشّی به سند معتبر روایت کرده است که روزی میثم تمّار که از بزرگان اصحاب حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام و صاحب اسرار آن حضرت بود بر مجلس بنی اسد می گذشت ناگاه حبیب بن مظاهر که یکی از شهدا کربلا است به او رسید ایستادند و با یکدیگر سخنان بسیار گفتند، حبیب بن مظاهر گفت که گویا می بینم مرد پیری که پیش سر او مو نداشته باشد و شکم فربهی داشته باشد و خربزه و خرما فروشد او را بگیرند و برای محبّت اهل بیت رسالت بردار کشند و بردار، شکمش را بدرند. و غرض او میثم بود.

میثم گفت : من نیز مردی را می شناسم سرخ ‌رو که دو گیسو داشته باشد و برای نصرت فرزند پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم بیرون آید و او را به قتل رسانند و سرش را در دور کوفه بگردانند و غرض او حبیب بود، این را گفتند و از هم جدا شدند. اهل مجلس چون سخنان ایشان را شنیدند گفتند ما از ایشان دروغگوتری ندیده بودیم ، هنوز اهل مجلس برنخاسته بودند که رشید هجری که از محرمان اسرار حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام بود به طلب آن دو بزرگوار آمد و از اهل مجلس احوال ایشان را پرسید، ایشان گفتند که ساعتی در اینجا توقف کردند و رفتند و چنین سخنان با یکدیگر گفتند؛

رُشَید گفت : خدا رحمت کند میثم را این را فراموش کرده بود که بگوید آن کسی که سر او را خواهد آورد جایزه او را صد درهم از دیگران زیاده خواهند داد. چون رُشید رفت آن جماعت گفتند که این از آنها دروغگوتر است ، پس بعد از اندک وقتی دیدند که میثم را بر دَرِ خانه عمرو بن حریث بر دار کشیده بودند و حبیب بن مظاهر با حضرت امام حسین علیه السّلام شهید شد و سر او را بر دور کوفه گردانیدند.(۱۸۳)

ایضا شیخ کَشّی روایت کرده است که روزی حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام با اصحاب خود به خرما ستانی آمد و در زیر درخت خرمائی نشست و فرمود که از آن درخت ، خرمائی به زیر آوردند و با اصحاب خود تناول فرمود، پس رُشید هَجَری گفت : یا امیرالمؤ منین ، چه نیکو رُطَبی بود این رطب ! حضرت فرمود: یا رشید! ترا بر چوب این درخت بر دار خواهند کشید؛ پس بعد از آن رُشید پیوسته به نزد آن درخت می آمد و آن درخت را آب می داد، روزی به نزد آن درخت آمد دید که آن را بریده اند گفت اجل من نزدیک شد؛ بعد از چند روز، ابن زیاد فرستاد و او را طلبید در راه دید که درخت را به دو حصّه نموده اند گفت : این را برای من بریده اند؛ پس بار دیگر ابن زیاد او را طلبید و گفت : از دروغهای امام خود چیزی نقل کن .

رشید گفت : من دروغگو نیستم و امام من دروغگو نیست و مرا خبر داده است که دستها و پاها و زبان مرا خواهی برید. ابن زیاد گفت بِبَرید او را و دستها و پاهای او را ببرید و زبان او را بگذارید تا دروغ امام او ظاهر شود؛ چون دست و پای او را بریدند و او را به خانه بردند خبر به آن لعین رسید که او امور غریبه از برای مردم نقل می کند، امر نمود که زبانش را نیز بریدند و به روایتی امر کرد که او را نیز به دار کشیدند.(۱۸۴)

شیخ طوسی به سند معتبر از ابوحسّان عجلی روایت کرده است که گفت : ملاقات کردم اَمَه اللّه دختر رُشید هَجَری را گفتم خبر ده مرا از آنچه از پدر بزرگوار خود شنیده ای . گفت : شنیدم که می گفت : که شنیدیم از حبیب خود حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام که می گفت ای رُشَید چگونه خواهد بود صبر تو در وقتی که طلب کند ولدالزنای بنو امیّه و دستها و پاها و زبان ترا ببرد؟ گفتم : یا امیرالمؤ منین ! آخرش بهشت خواهد بود؟ فرمود که بلی و تو با من خواهی بود در دنیا و آخرت . پس دختر رُشید گفت : به خدا سوگند! دیدم که عبیداللّه بن زیاد پدر مرا طلبید و گفت بیزاری بجوی از امیرالمؤ منین علیه السّلام ، او قبول نکرد؛ ابن زیاد گفت که امام تو چگونه ترا خبر داده است که کشته خواهی شد؟ گفت که خبر داده است مرا خلیلم امیرالمؤ منین علیه السّلام که مرا تکلیف خواهی نمود که از او بیزاری بجویم پس دستها و پاها و زبان مرا خواهی برید.

آن ملعون گفت : به خدا سوگند که امام ترا دروغگو می کنم ، دستها و پاهای او را ببرید و زبان او را بگذارید، پس دستها و پاهای او را بریدند و به خانه ما آوردند، من به نزد او رفتم و گفتم : ای پدر! این درد و الم چگونه بر تو می گذرد؟ گفت : ای دختر! اَلَمی بر من نمی نماید مگر به قدر آنکه کسی در میان ازدحام مردم باشد و فشاری به او برسد؛ پس همسایگان و آشنایان او به دیدن او آمدند و اظهار درد و اندوه برای مصیبت او می کردند و می گریستند، پدرم گفت : گریه را بگذارید و دواتی و کاغذی بیاورید تا خبر دهم شما را به آنچه مولایم امیرالمؤ منین علیه السّلام مرا خبر داده است که بعد از این واقع خواهد شد. پس ‍خبرهای آینده را می گفت و ایشان می نوشتند. چون خبر بردند برای آن ولدالزنا که رشید خبرهای آینده را به مردم می گوید و نزدیک است که فتنه برپا کند، گفت : مولای او دروغ نمی گوید بروید و زبان او را ببرید. پس زبان آن مخزن اسرار را بریدند و در آن شب به رحمت حق تعالی داخل شد، حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام او را رُشَیْدُ الْبَلا ی ا می نامید و علم منایا و بلایا به او تعلیم کرده بود و بسیار بود که به مردم می رسید و می گفت تو چنین خواهی بود و چنین کشته خواهی شد، آنچه می گفت واقع می شد.(۱۸۵)

مرد نامرئی

و در کتاب (بحارالانوار) از کتاب (اختصاص ) نقل شده که در ایّامی که زیاد بن ابیه در طلب رشید هجری بود، رُشید خود را پنهان کرده و مختفی می زیست ، روزی (اَبُو اراکَه ) که یکی از بزرگان شیعه است بر در خانه خود نشسته بود با جماعتی از اصحابش ، دید که رُشَید پیدا شد و داخل منزل او شد، (ابو اراکه ) از این کار رشید ترسید برخاست به دنبال او رفت و به او گفت که وای بر تو ای رشید! از این کار مرا به کشتن درآوردی و بچه های مرا یتیم نمودی .

گفت : مگر چه شده ؟ گفت : برای آنکه زیاد بن ابیه در طلب تو است و تو در منزل من علانیه و آشکار داخل شدی و اشخاصی که نزد من بودند ترا دیدند؛ گفت : هیچ یک از ایشان مرا ندید. (ابواراکه ) گفت : با این همه با من استهزاء و مسخرگی می کنی ؟ پس گرفت رُشید را و او را محکم ببست و در خانه کرده و دَرْ را بر روی او ببست پس برگشت به نزد اصحاب خود و گفت به نظر من آمد که شیخی داخل منزل من شد آیا به نظر شما هم آمد؟ ایشان گفتند: ما احدی را ندیدیم ! (ابو اراکه ) برای احتیاط مکرّر از ایشان همین را پرسید ایشان همان جواب دادند.

(ابو اراکه ) ساکت شد لکن ترسید که غیر ایشان او را دیده باشد؛ پس ‍رفت به مجلس زیاد بن ابیه تجسّس نماید هرگاه ملتفت شده اند خبر دهد ایشان را که رُشَیْد نزد اوست ، پس او را به ایشان بدهد؛ پس سلام کرد بر زیاد و نشست و ما بین او و زیاد دوستی بود، پس در این حال که با هم صحبت می کردند (ابواراکه ) دید که رُشَیْد سوار بر استر او شده و رو کرده به مجلس (زیاد) می آید ابو اراکه از دیدن رُشَید رنگش تغییر کرد و متحیّر و سرگشته ماند و یقین به هلاکت خویش ‍نمود، آنگاه دید که رُشید از استر پیاده گشت و به نزد زیاد آمد و بر او سلام کرد زیاد برخاست و دست به گردن او درآورد و او را بوسید و شروع کرد از او احوال پرسیدن که چگونه آمدی با کی آمدی در راه بر تو چه گذشت و گرفت ریش او را، پس رُشید زمانی مکث کرد آنگاه برخاست و برفت .

(ابو اراکه ) از زیاد پرسید که این شیخ کی بود؟ زیاد گفت : یکی از برادران ما از اهل شام بود که برای زیارت ما از شام آمده : (ابو اراکه ) از مجلس برخاست و به منزل خویش رفت رُشَید را دید که به همان حال است که او را گذاشته و رفته بود، پس با او گفت : الحال که نزد تو چنین علم و توانائی است که من مشاهده کردم پس هرکار که خواهی بکن و هر وقت که خواستی به منزل من بیا.(۱۸۶)

فقیر گوید: که (ابواراکه ) مذکور یکی از خواصّ اصحاب امیرالمؤ منین علیه السّلام بوده مانند اَصْبَغ بن نُباته و مالک اشتر و کُمَیْل بن زیاد و آلِ اَبُواَراکَه مشهورند در رجال شیعه و آنچه کرد ابو اراکه نسبت به رُشید از جهت استخفاف به شأن او نبود بلکه از ترس بر جان خود بود؛ زیرا که (زیاد) سخت در طلب رُشَیْد و امثال او از شیعیان بود و در صدد تعذیب و قتل ایشان بود و همچنین کسانی که اعانت ایشان کنند یا ایشان را پناه دهند و میهمان کنند.



۱۸۳ (جلاء العیون ) علامه مجلسی ص ۵۸۱ .
۱۸۴ (رجال کشّی ) ۱/۲۹۲ .
۱۸۵ (امالی شیخ طوسی ) ص ۱۶۵، مجلس ششم ، حدیث ۲۷۶ .
۱۸۶ (بحارالانوار) ۴۲/۱۴۰ ، (اختصاص ) ص ۷۸

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *