آیت الله سید مهدی الهی قمشه ایشعرا-الفشعرا-قشعرای برجسته معاصر*شعرای قرن چهاردهم(معاصرشمسی)علما-الفعلما-قعلمای قرن چهاردهم(معاصر شمسی)

زندگینامه حکیم عارف علامه سیدمحیی‌الدین مهدی قمشه ای «الهی»به قلم استاد اکبر ثبوت

unnamed-6 زندگینامه حکیم عارف علامه سیدمحیی‌الدین مهدی قمشه ای «الهی»به قلم استاد اکبر ثبوت

محیی‌الدین مهدی ‌بن حاج ملا ابوالحسن قمشه‌ای متخلص به الهی، عالم دین و حکمت‌شناس و عارف و شاعر نامی (۱۲۸۰ قمشه ـ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۲ تهران) ، نیاکان او از سادات بحرین بودند که در عصر نادر به شهر کوچک قمشه کوچیده بودند. جدّ بزرگ او حاجی ملک نام داشت و اولاد او را «حاجی‌ملکی» می‌نامیدند و نوادگان او بعدها نام خانوادگی «ملکیان» را انتخاب کردند.

حاجی ملک در تاکستان‌های قمشه آب و ملکی داشت و در خدمتگزاری و احسان به خلق و آبادانی شهر و بنای مدرسه و مسجد و حفر قنات کوشا بود. پدر استاد الهی از علما بود و بذر معرفت را در کشتزار دل فرزند کاشت؛ و چون فرزند، پانزده ساله شد، پدر و مادر با فاصله کوتاهی از جهان رفتند و با اینکه باغ و مزرعه‌ای برای فرزندان به ارث گذاشتند، مهدی به جای اشتغال به کشاورزی و باغداری، کسب علم را وجهه همت خود قرار داد و نخست در زادگاهش دانش‌های مقدماتی را فراگرفت و از محضر حکیم شیخ محمدهادی فرزانه بهره‌ها برد؛ و سپس پیاده به اصفهان رفت و مدتی در مدرسه صدر، در حجره‌ای که متولّی‌اش می‌گفت روزگاری شیخ بهایی در آن درس خوانده، اقامت گزید؛ و بر استادان بزرگ آن شهر شاگردی کرد و فقه و اصول و منطق و کلام را آموخت؛ و آن‌گاه برای تکمیل تحصیلات خود، عازم مشهد شد و در آنجا از درس حاج‌آقا حسین طباطبایی قمی فقیه و ملا محمدعلی (معروف به حاجی فاضل)، و حاج شیخ حسن برسی، و شیخ اسدالله یزدی (مدرّسِ حکمت اشراقی و حکمت صدرایی و متون عرفانی) و بیش از همه قریب ده‌سال از محضر حکیم و استاد بزرگ فلسفه آقابزرگ شهیدی استفاضه کرد؛ و در سروده‌های خود خصوصاً این آخری را بسیار ستود.

پس از فراغت از تحصیل در مشهد، به تهران آمد و با سیّدحسن مدرّس ـ عالم مجاهد و سیاستمدارِ وارسته ـ روابطی به هم رسانید و به همین گناه به زندان افتاد؛ ولی پس از حدود سه ماه حبس، که در آن مدّت قرآن را حفظ کرد، با وساطت فروغی ـ نخست‌وزیر وقت ـ رهایی یافت.

استاد الهی در تهران در مدرسه سپهسالار جدید به تدریس ادبیات و فقه و فلسفه پرداخت. همچنین در دانشکده ادبیات، عربی؛‌ و در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، فلسفه و منطق و ادبیات تدریس می‌کرد و جمعاً سی و پنج سال تدریس دانشگاهی داشت. در منزل خود و در سفرهای مکرر ـ از جمله به مشهد مقدس ـ و حتی در آخرین روز حیات نیز درس و بحث را تعطیل نکرد.

از کتاب‌هایی که تدریس می‌کرد: اشارات ابن‌سینا، شرح حکمه‌الاشراق سهروردی، شرح فصوص ابن‌عربی، اسفار، شرح منظومه و حتی قانون ابن‌سینا در طب. شبهای جمعه نیز برای بعضی از خواص درس تفسیر می‌گفت.

در آغاز جوانی چندی به کار قنّادی و شیرینی‌سازی روی آورد و پس از آنکه مدتی شاگرد قنّاد بود، در این کار به استادی رسید و با مشارکت پسرعموهایش مشغول این کار شد؛ ولی شروع جنگ ‌جهانی اول کار آنان را به ورشکستگی کشانید و او ناگزیر دست از آن کشید. استاد الهی خط نستعلیق را نیکو می‌نوشت و با جایگاه عظیم علمی و دینی خود، در نزد مرحوم میرخانی ـ خطّاط نامی ـ تعلیم خوشنویسی می‌گرفت و می‌گفت: «دیگران با قلیان کشیدن خستگی درمی‌کنند و من با خط نوشتن.»

الهی در روزگار جوانی با محافل و انجمن‌های ادبی ارتباط داشت و در جلسات آنها حضور می‌یافت و در مسابقات ادبی شرکت می‌کرد و در یک مورد که سرودن مستزادی را به مسابقه گذاشته بودند، او و وثوق‌الدوله و برخی دیگر طبع‌آزمایی کردند.

آثار قلمی

از اشتغالات الهی که تا آخرین روزهای زندگی او ادامه یافت، تصحیح و شرح و ترجمه متون پیشین یا خلق آثار منظوم و منثور بود. از میان آنها:

۱٫ تصحیح دوبیتی‌های باباطاهر عریان
۲٫ تصحیح ده مجلد روح‌الجنان، تألیف ابوالفتوح رازی که از قدیمی‌ترین و مهمترین تفاسیر قرآن و از متون کهن و با ارزش نثر فارسی است، با مقدمه‌ای سودمند و تعلیقاتی مشتمل بر توضیحِ مبهماتِ متن و بعضاً انتقاداتی بر مندرجات و منقولات کتاب. کار تصحیح این کتاب پیش از سال ۱۳۲۰ از سوی وزارت فرهنگ به استاد واگذار شد و انتشار آن در سال مزبور آغاز گردید.
۳٫ ترجمه قرآن به فارسی که اولین ترجمه‌ای است که در اعصار اخیر به دست یک ادیبِ مسلّط بر انشا و نظم و نثر فارسی انجام گرفته و برخلاف ترجمه‌های پیشین، ترجمه‌ای روان و شیواست، آمیخته با اندکی تفسیر و با پرهیز از شیوه دشوارِ ترجمه تحت‌اللفظی، و به همین جهت و به دلیل قداست و معنویّتِ شخصِ مترجم، قبولی عام و رواجی شگفت‌آور یافت مرجع یگانه عصر، آیت‌الله بروجردی و نیز علامه طباطبایی و عالمان دیگر، آن را بسی می‌ستودند و بی‌مانند می‌شمردند؛ و با اینکه پس از آن ترجمه‌های متعددی از قرآن انتشار یافت و ابوالقاسم پاینده، ایرادهای متعددی بر آن گرفت، معهذا پس از هفتاد و اند سال که از نخستین چاپش می‌گذرد، هنوز هیچ‌یک از ترجمه‌های فارسی قرآن به اندازه آن رواج ندارد.چاپ‌های اوّلِ ترجمه استاد الهی این امتیاز را هم داشت که شاید به گونه‌ای بی‌سابقه، متن و ترجمه قرآن، هر دو با خط زیبای نستعلیقِ فارسی منتشر می‌شد و هر دو نیز به قلم استاد خوشنویسان معاصر سیدحسین میرخانی.

۴٫ ترجمه مفاتیح‌الجنان.
۵٫ ترجمه صحیفه سجادیه.
۶٫ حکمت الهی عامّ و خاصّ در دو مجلد. مجلدِ اوّل در الهیات به معنی اعم و جواهر و اعراض و مبدأ و معاد؛ و مجلد دوم مشتمل بر: الف ـ ترجمه و شرحی لطیف به فارسی بر کتاب فصوص منسوب به فارابی؛ ب. شرحی بر خطبه اول نهج‌البلاغه؛ ج. اخلاق مرتضوی.
۷٫ توحید هوشمندان که الهی با تصنیف این کتاب، از دانشگاه تهران درجه دکتری گرفت.
۸٫ حواشی بر قصیده انصافیه لطفعلی دانش.
۹٫ مشاهدات العارفین فی ‌احوال السالکین الی‌الله (ظاهراً هنوز چاپ نشده).
۱۰٫ رساله در مراتب عشق.
۱۱٫ حاشیه بر مبدأ و معاد.

سرایندگی

اشعار الهی مشتمل بر دهها هزار بیت در قالب‌های مثنوی، قصیده غزل، رباعی، قطعه، مستزاد، با تخلّصِ «الهی» در منظومه‌های متعدد و جداگانه است از جمله: «نغمه‌ الهی» در شرح خطبه امیر مؤمنان(ع) در اوصاف پرهیزگاران، «نغمه عشاق» مشتمل بر سروده‌های عارفانه و عاشقانه که یک بار نیز با تقریظ مرحوم ملک‌الشعرای بهار منتشر شد.

چاپ چهارم کلیات اشعار او نیز در سال ۱۴۰۸ق در ۱۰۲۶ صفحه در تهران انجام گرفت و گزیده‌ای از آن در سال ۱۳۶۹ با خط زیبای حسن سخاوت ـ خوشنویس معروف معاصر ـ به طبع رسید. سروده‌های الهی سرشار از عشق و شور و حال و عرفان است و طرب و سرمستیِ عارفانه‌ای را که هرچه بیشتر در وجود او می‌توانستیم دید، در اشعارش منعکس و جلوه‌گر است؛ و چون آوایی گرم و خوش داشت و با موسیقی آشنا بود، برای اشعار خود اوزان طرب‌انگیز و کلمات و تعبیرات نشاط‌بخش اختیار می‌کرد و می‌گفت: پیام شاعر باید شادی‌آفرین باشد :

اذ الشعر لم یهززک عند سماعه
فلیس جدیر ان یقال له الشعر

یعنی: شعری که چون بشنوی تو را به جنبش و طرب درنیاورد، سزاوار نام شعر نیست.
برای نمونه دو غزل او را ببینید:

دلبر دیرآشنا

من عاشقم بر دلبری، دیرآشنایی
زیبارخی، زنجیر زلفی، دلربایی

اِفرشته‌خویی، ماهرویی، بذله‌گویی
شیواحدیثی، نکته‌سنجی، خوشنوایی

زیبانگاری، شوخ چشمی، دلستانی
شورافکنی، غارتگری، تُرکِ خطایی

نوشین لبی، شیرین کلامی، خوش پیامی
طاووس شکلی، سرو قدّی، مه‌لقایی

خورشید همت،‌ گاهِ لطف و مهربانی
چون خشمگین گردد، معاذ الله بلایی

چون من دو چشمِ نازِ او بیمار و چشمش
پیوسته بخشد دردمندان را شفایی

من همچو زلف او: پریشان روزگاری
او همچو طبع من: دُر افشان کیمیایی

من چون دهانش تنگدل، او شادخاطر
من همچو زلفش سر به زیر، او مقتدایی

او دلبری، حوری، نگاری، شهریاری
من مفلسی، عوری، فکاری، بینوایی

او قادری، شاهی، امیری، تاج‌بخشی
من عاجزی، زاری، زیانکاری، گدایی

با این چنین یاری، «الهی» راست ‌کاری
عشقی، جنونی، اشتیاقی، ماجرایی

نغمه سیمرغ

گر بشکند سیمرغِ جانم دام تن را
بخشم بدین زاغ و زغن، باغ و چمن را

تا چند چون جغدان در این ویران نشینم
منزل کنم زندان تنگِ ما و من را؟

چون بازِ پر بشکسته در دام علایق
برد از دل ما چرخ دون، یاد وطن را

یاری کند گر گریه و آه شبانه
ویران کنم بنیان این چرخ کهن را

مرغان آزاد، از هوای آب و دانه
منزل گرفتند ای فغان، دام فِتن را

در آتش عشق تو شد پروانه دل
دل سوخت این پروانه شمع انجمن را

چون زر در آتش ‌گر درافتم، پاک گردم
آتش نسوزد عاشقِ وجهِ حسن را

کاش این بدن دست از منِ دلخسته می‌داشت
تا بازمی‌جستم روان خویشتن را

شاید الهی مرغ هشیارِ روان باز
با شهپر جان بشکند دام بدن را

با اینکه رنگ عشق و عرفان و جمال‌گرایی بر سروده‌های الهی غلبه داشت، واقعیّت‌های تلخ و گزنده اجتماعی نیز از دیده او پنهان نبود و انعکاس آنها و انتقاد از ناروایی‌ها و نامردمی‌ها و نابه‌سامانی‌ها در آثار او جایی چشمگیر دارد. این دو بیت را ببینید:

الهـی! دشمنـان دادنـد دستِ دوستی بـا هم
چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم؟
*
از کلاغِ زشت‌خویِ ژاژخایِ هرزه‌طبع
چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی؟

نیز غزلی که استاد در استقبال از تصنیف ملک‌الشعرای بهار (مرغ سحر) ـ به گمانم در زندان ـ سروده و این هم ابیاتی از آن:

مرغ حق امشب کجا رفت؟

شتاب ای فلک شب تار ما سحر کن
ز دل حسرتم ز سر حیرتم به در کن

به مرغی چو من به دام ستم گرفتار
صبا یک نفس به کنج قفس گذر کن

شر و شور عشقی، ای مرغ حق برانگیز
دلم را ز شوق دلدار پرشرر کن

شب ای مرغ حق، تو ای مطرب الهی
به یادش چو عاشقان آه و ناله سر کن

نیز این چکامه را:

این کشورِ عـدل و کاخ دانش را
فریاد که جهل کرده ویرانش

کو جام جم و بساط اِفریدون
وان پرچم کاوه جهانبانش؟

کو مکتب شیخ و فرِّ فردوسی
کو محفل رومیِ سخندانش؟

کاش این همه ظلم و جور و خونخواری
بودی به صفا و صلح پایانش

کاش آدمی از سَبُع نبُد افزون
خونخواری و ظلم و جور و طغیانش

شد باد خزان نسیم نوروزش
خوناب جگر نصیب دهقانش

رنج است و غم و بلا و ناکامی
پیوسته به کام هوشمندانش…

گیتی به مذاهب تناسخ رفت
یکسر دد و دیو گشت انسانش

جمعی حیوان گرگ و روبه‌خوی
بگرفته مقامِ رادمردانش

قومی خر و گاوِ آدمی‌صورت
بنشسته فراز کاخ و ایوانش

بر شکل بشر درندگانی چند
چون گرگ بلای گوسفندانش

یک سلسله چاپلوس چون گربه
با کبر پلنگِ تیزدندانش

نسخ آیت فضل و عدل و احسان گشت
از دفتر کافر و مسلمانش

این نیز شرحی منظوم بر حدیث معروف رسول(ص) در ستایش ایرانیان:
رسـول(ص) فرمـود: «لـو کان العلم فی الثّریـا، لناله رجـال مـن فارس: اگر دانش در ستاره پروین باشد، مردمانی از ایران بدان دست می‌یابند.»
گفت رسول آن به سفـارت امین:

دانش و هوش است در ایران زمین
دانـش اگـر پـای بـه کیـوان بـوَد

دسترس مردم ایران بود
معرفت و فکرت و فرهنگ و هوش

عقل و ذکاء و نفخات سروش
معنـی اخـلاص و لُبـاب حِکـم

بر در آن قوم فرازد عَلم
مهـر و تـولّای علـی زان گــروه

برکشدی خیمه به هر دشت و کوه
پـرتـو حـق بـر دل هشیـارشـان

راه نماید به برِ یارشان
برخـی از آن قـوم خـدابین شوند

مرتضوی سیرت و آیین شوند
فـوج حکیمـان و فقیهــان دیـن

مجتمع آیند در آن سرزمین:

رومی و صدرا و صدوق و مفید
طوسیِ قدّوسی و میر و شهید

بـرشـود از مـردم ایـــران‌زمیـن
باد بر آن مُلک هزار آفرین

یک بار ابیاتِ یادشده را در محضر استاد می‌خواندیم و من گفتم: چون این سروده‌ها در ستایش ایرانیان است و مفید و شهید ایرانی نبوده‌اند، من اجازه می‌خواهم بیتِ ماقبل آخر را به این صورت بخوانم:

بـوعلـی و مولـوی و نظامـی
طوسی و صدرا و صدوقِ نامی

فرمودند: خوب است.
این لطیفه ادبی نیز شنیدنی است: در محضر استاد، سخن از جایگاه شیخ و خواجه (سعدی و حافظ) و تفاوت مشرب آن دو به میان آمد و استاد این بیت را خواندند که کوتاه‌ترین و شاید رساترین عبارت برای بیان وجه تمایز میان شعرِ آن دو بزرگ است:
به هوشم آورَد اشعار سعـدی
ولی مستم کند اشعار حافظ

مشرب فلسفی

الهی آثار فیلسوفان اسلامی را که مذاق‌های گوناگون داشتند، به‌نیکی می‌شناخت. شرحی لطیف بر «فصوصِ» منسوب به فارابی نگاشت و کتاب‌های ابن‌سینا و سهروردی ـ که به اصالتِ مکتبِ دوّمی چندان عقیده‌مند نبود ـ و ابن‌عربی و صدرا و سبزواری را تدریس می‌کرد؛ ولی بیشترین دلبستگی را به حکمت صدرایی داشت؛ و خصوصاً بُعدِ عرفانیِ حکمتِ مزبور و پیوند آن با آموزه‌های ابن‌عربی را جالب توجه یافته و دلبستگی‌اش به حکمت ایران‌باستان نیز که آن را از طریق آثار سهروردی و صدرا شناخته بود، انکارناپذیر بود؛ و مانند صدرا در مهمترین نظریه فلسفی خود (تشکیک در وجود) همان نظریه حکیمان ایران باستان را پذیرفته و علی‌رغمِ انکارِ سرسختانه استاد مرتضی مطهری، از آن به عنوان نظریه فهلویّون (پهلویان) یاد می‌کرد. این نظریه که مبتنی بر اعتقاد به وجود واحد و دارای مراتب و مظاهر بی‌شمار و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، در سروده‌های حِکمی «الهی» نیز منعکس است؛از جمله در این ابیات:

وحدت اندر کثرتم، هم کثرت اندر عین وحدت
فارغم از هر تعیّن، با تعیّن‌ها قرینم

عین دریایم، گرَم خود قطره اندیشی‌ همانم
ذاتِ خورشیدم، ورَم خود ذرّه پنداری همینم

گاه انسانم، سپهسالارِ اقلیم وجودم
گه امین وحی و گه فرمانده روح‌الامینم

آتشم، آبم، سرابم، قطره‌ام، بحرم، حبابم
نقطه‌ام، حرفم، کتابم، فارقِ شکّ و یقینم

نیز این ابیات:

از رخ وحدت، حجاب کثرت آن شه برگرفت
معرفت‌آموزِ عالَم عَلّم الاسماستی

این جهان آئینه حسن جهان‌آراستی
واندران پیدا جمال شاهد یکتاستی

عین پیدائی و پنهان همچو جان در کالبد
سرّ پنهانی و پیدا در همه اشیاستی

سرّ حسنش در تجلّی، فیض‌بخش ماسواست
بحر جودش در تلاطم، مبدأ انشاستی

مظهر حق، ظاهر مطلق، ظهور غیب ذات
در تعیّن بی‌ تعیّن کاشف اسراستی

شاگردان

استاد الهی در خلال بیش از چهل سال تدریس در دانشگاه و خارج از دانشگاه، بسیاری شاگردان فاضل و دانشمند تربیت کرد و از میان آنها:

۱٫ غلامرضا رشید یاسمی، از شاعران و مترجمان و محققان عصر جدید که هفت هشت سال از الهی بزرگتر بود و با این همه، مراتب فضل و کمال استاد، وی را به تلمذ در محضر او برانگیخت و در نزد او حکمت صدرایی را فرا گرفت و برای اولین بار گفتار مفصلی در باب نظریه معروفِ صدرا، حرکت جوهری، به زبان جدید به قلم آورد که در سال ۱۹۴۳م در «یادنامه دینشاه ایرانی»، در بمبئی منتشر شد. وی برای نخستین بار و در روزگار جوانیِ استاد، شرح حال و نمونه اشعار او را در کتاب «ادبیات معاصر» (تهران، ابن سینا، ۱۳۵۲، صص۹ـ ۸۱)، به چاپ رسانید و استاد خاطرات شیرینی از او داشت. 

۲ و ۳٫ آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، هر دو از مدرّسانِ متون فلسفی و عرفانی در حوزه علمیّه قم که در محضر استاد متونی همچون اشارات و اسفار و منظومه را فراگرفتند.
۴٫ آیت‌الله سیدرضی شیرازی، از علمای معاصر و از مدرّسان متون فلسفی در تهران.
۵٫ داریوش شایگان.
۶٫ استاد دکتر مهدی محقق.
۷٫ دکتر محمد امین ریاحی.
۸٫ دکتر محمدجواد مشکور.
۹٫ دکتر محسن جهانگیری، استاد فلسفه در دانشگاه تهران.
۱۰٫ عباس مصباح‌زاده، از علمای دین و خوشنویس و آشنا با نجوم و ریاضیّات قدیم.
۱۱٫ شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرّین‌کوب در شرح احوال خود می‌نویسد: در دانشکده الهیّات، همکاریِ طولانی با کسانی همچون مهدی الهی قمشه‌ای به دوستی انجامید و از صحبت‌های هر یک از آن عزیزان استفاده‌های روحانی حاصل نمود.
۱۲٫ شیخ محمدرضا ربّانی که بعداً ذکرش خواهد آمد.
۱۳٫ دکتر حسن ملکشاهی، استاد فلسفه.
۱۴٫ سید محمدرضا کشفی، از علمای دین و مؤلفان کتب حِکمی.
۱۵٫ سیدمحمدحسین مرتضوی لنگرودی، از فقیهان قم.
۱۶٫ علی‌اصغر فقیهی، از فرهنگیان و تاریخ‌نگاران.
۱۷٫ کاظم مدیر شانه‌چی، از علمای دینی و استاد دانشگاه مشهد.
۱۸٫ استاد علامه حضرت دکتر احمد مهدوی‌دامغانی.
نگارنده این سطور نیز سالهای متوالی از فیض محضر استاد، برخوردار بوده و در کلاس‌های ایشان در دانشکده الهیّات (به عنوان دانشجوی غیررسمی) و در منزل ایشان ـ در فراگیری قسمت‌هایی از شرح اشارات، شرح حکمه‌الاشراق، شرح فصوص، مباحث عرفانیّه اسفار، منظومه، قانون بوعلی، مثنوی مولانا، تفسیر صدرا و نهج‌البلاغه ـ از محضر ایشان بهره‌های فراوان برده و هیچ محفلی را چون محفل ایشان پر از شور و جذبه و حال و وجد و سرور روحانی، و هیچ نمازی را چون نماز ایشان سراسر حضور و اتصال و توجه، و هیچ عارف و مؤمنی را تا بدان حد در مقامِ رضا و تسلیم نیافته است.

عدم استفاده از نشان سیادت

از استاد پرسیدند: «شما با وجود انتساب به خاندان رسالت، چرا عمّامه سفید بر سر می‌گذارید و از عمّامه سیاه و شال سبز که نشانه‌ سیادت است، استفاده نمی‌کنید؟» فرمودند: «من در برابر خدا و رسول(ص) و خلق، از عهده پاسخ و بازخواستِ همین عمّامه سفید هم برنمی‌آیم!»
و من این دو بیت را خواندم:

جعلـوا لابنـاء الـرسـول عـلامه انّ العلامه شـأن من لم‌یشهر
نـور النبّـوه فـی کریـم وجوههم یغنی الشریف عن الطراز الاخضر
(برای فرزندان پیامبر نشانه‌ای نهاده‌اند. نشانه برای کسانی است که شناخته شده نباشند. فروغِ نبوّت که در چهره گرامی ایشان می‌درخشد، آنان را از طراز سبز بی‌نیاز می‌دارد. ـ طراز: کناره جامه به رنگی غیر از رنگِ جامه)(1)

در 25 اردیبهشت 1352 هجری شمسی مشتاقانه به حق پیوست. وی در آخرین ساعات عمر نیز به تدریس و تالیف و تفسیر اشتغال داشت و پس از آن كه تجدید نظری در ترجمه و تفسیر قرآن كریم خود نمود، می‌دانست كه دعوت حق را لبیك خواهد گفت. ‌چرا كه برادرش چندی قبل به خواب دیده بود كه: «ایشان در صحرایی نشسته و مشغول نوشتن هستند و عده‌ای  مشغول ساختن قصری می‌باشند. پرسید این قصر مال كیست؟ گفتند: مال این كسی كه كتاب می‌نویسد. گفت: كی تمام می‌شود؟ ‌گفتند: هر وقت كه این كتاب تمام شود.»

ایشان در یكی از حجرات قبرستان وادی السلام در قم مدفون گردید.

(1)جکیم عارف//اکبرثبوت

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=