آیت الله سید عبد الکریم کشمیریعلاّمه سیدمحمد حسین طباطبایی

دیدارها و ملاقاتهای آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(امام خمینی-علامه طباطبایی-شیخ جعفر آقای مجتهدی-آقااسماعیل دولابی…)

امام خمینی
 
آشنایى با امام راحل

استاد با آیت اللّه سید مصطفى خمینى در نجف دوست و رفیق بودند و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعینات ظاهرى مى ‏دانست. استاد فرمودند: یک وقت آقا مصطفى به ابوى ‏شان آیت اللّه خمینى‏ قدس سره عرض کرد: آقا سید عبدالکریم کشمیرى از چیزهایى پنهانى خبر مى‏ دهد. ایشان به آقا مصطفى فرمودند: بگوئید من در ایران خوابى دیده‏ ام و به کسى هم نگفتم، بگوید آن خواب چه بود؟
 
آقا مصطفى مطلب را به من رسانید من با اورادى چند، آن خواب برایم واضح شد و گفتم: به والد بگوئید در ایران خواب دیده، در نجف از دنیا رفته و دفنش کردند. لکن سنگى، پهلوى او را آزار مى‏ دهد. امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آمدند و فرمودند: حالت چه طور است؟ ایشان عرض کردند: حالم خوب است، لکن این سنگ مرا اذیت مى‏ کند. و امیرالمؤمنین‏ علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور کردند.
 
چون جواب را رساندند، تصدیق کردند. آقا مصطفى از من پرسید: آیا پدرم در نجف وفات مى‏ کند؟ گفتم: نه، در ایران از دنیا مى ‏رود.
وقتى امام راحل به ایران آمدند، یک بار پیغام دادند که ایشان به نزدش بیاید و استاد رفتند (و آن هم داستانى دارد).
 
یک بار هم مسئولى از اهل علم را در قم فرستادند تا از احوال استاد بپرسند. مدتى قبل از کودتاى نوژه همدان، استاد صبحى در مکاشفه دیدند که ایران را دارد آتش فرا مى‏ گیرد و دودش نزدیک است به خانه‏ اش بیاید. به وسیله مرحوم حجه الاسلام سید کمال موسوى شیرازى براى امام راحل پیغام فرستادند تا اقدامات لازم را انجام دهند. امام هم اقدام کردند و آن کودتا در نطفه خاموش شد؛ بعد هم به وسیله پیغامى از استاد تشکر کردند.
 
مرحوم حجه الاسلام سید احمد خمینى چند ماه قبل از وفات به منزل استاد آمدند و بعضى تلامذه هم بودند، دستورالعملى خواستند و استاد تفضّل نمودند و چیزى فرمودند. بعدها منتشر شد که حضرت آقاى کشمیرى وفات ایشان را متذکر شدند. حقیر این مطلب را از استاد پرسیدم، فرمودند: به او گفتم، اجل نزدیک است، این فهمى بود که به دلم آمد و به او گفتم». (آفتاب خوبان: ص ۴۵)
  ایشان امام را دوست داشتند و مى‏ گفتند: امام عظیم است و این لفظ را در موردش به کار مى ‏بردند انسان عظیم او را ثابت و مستقیم مى‏ دانست و مى‏ فرمود: نظیر ندارد. (میناگردل: ص ۲۵)

جناب استاد در نجف اشرف با آیت اللّه سید مصطفى خمینى «ره» دوست و رفیق بودند، و ایشان را شخصى فاضل و دور از تعیّنات ظاهرى مى ‏دانستند. گاهى با ایشان به مهمانى‏ ها و گاهى به مسجد کوفه  و… مى ‏رفتند.
رابطه ایشان با استاد به گونه‏ اى بود که روزى استاد بر اثر کثرت جوع و ذکر توحیدى که به تعداد هفتاد هزار است مشغول بودند، از حال مى ‏روند. حاج آقا مصطفى ایشان را به منزل مى ‏برد و غذائى تدارک مى ‏بیند و قدرى ایشان را تقویت مى ‏کند تا به حال عادى باز مى‏ گردند.

کثرت ارتباط، سبب شد تا حاج آقا مصطفى نزد پدر از مرحوم آقاى کشمیرى تعریف مى‏ کنند و جمله ‏اى مى ‏گوید که ایشان از چیزهاى پنهانى خبر مى ‏دهد.
امام مى ‏فرماید: من خوابى دیده ‏ام و به کسى هم نگفته‏ ام، بگوید خوابم چه بوده است، استاد در جواب حاج آقا مصطفى فرمودند:
پدر شما در قم خواب دیده که در نجف وفات یافته و دفن گردیده، لکن سنگى پهلوى او را آزار مى‏ دهد، آقا امیرالمؤمنین‏ علیه السلام مى‏ آیند و از ایشان سؤال مى ‏کنند حالت چطور است؟ ایشان عرض مى ‏کند: حالم خوب است لکن این سنگ پهلوى مرا اذیت مى‏ کند. امیرالمؤمنین ‏علیه السلام آن سنگ را از کنارش دور مى‏ کنند.

چون حاج آقا مصطفى جواب را به والدشان مى‏ رسانند، ایشان تصدیق مى ‏کنند. و آشنایى و ارتباط از آن به بعد شروع شد. بعداً حاج آقا مصطفى از استاد سؤال مى ‏کند: آیا پدرم در نجف وفات مى ‏کند؟ مى‏ فرماید: نه در ایران وفات مى‏ کند. ولى شما بهره ‏اى از ایران ندارید.

استاد مى ‏فرمود: آیت اللّه خمینى ‏قدس سره مردى مستقیم و بى ‏نظیر بود و در مجالسى مانند مجلس فواتح که بعضى بزرگان حزب بعث مى ‏آمدند، هیچ اعتنایى نمى ‏کرد.

وقتى در حرم سیدالشهدا از آیت‏ اللّه خمینى سؤال کردم: «فما أحلى اسماءکم؛ چقدر شیرین است نامهاى شما» که در زیارت جامعه کبیره آمده به چه اعتبار و معنى است؟ فرمود: به خاطر این که آنان فانى در خدایند اسماء آنان شیرین است.

ایشان را در کربلا ملاقات کردم و به او گفتم: من به این امام حسین‏ بن‏ على ‏علیه السلام به شما علاقه ‏مند هستم.
وقتى به ایران آمدم آیت‏ اللّه خمینى مرا به ملاقات دعوت کردند و من هم روزى خدمتشان رسیدم.
صحبتهایى داشتیم و به من فرمودند: اگر خواسته‏اى دارید بگوئید، استاد در جواب مطلبى را به عرض رساندند که آن هم داستانى دارد.

 امام وقتى دیگر کسى را به قم فرستادند تا از حال ایشان تفقّد کنند. امام براى خرید خانه استاد در خیابان دور شهر قم، مبلغى را مرحمت کردند. استاد قبل از توطئه کودتاى نوژه، پیغامى به امام دادند و ایشان هم به وسیله شخصى از استاد تشکر کردند. (ر: ص ۱۲۱ و ۱۲۰)

 بعد از اینکه فرردین سال ۱۳۵۹ به ایرن آمدید، امام خمینى‏ قدس سره چه سؤالى از شما کردند؟گفتند: ایران را چطور دیدید؟

گفتم: تاریک است.

درباره منزل مسکونى چه فرمودند؟
گفتند: از خرید خانه مضایقه نکن، برایمان همین خانه (خیابان دورشهر خیابان صدوق قم) را خریدند.
امام خمینى را چطور دیدید؟ شخص بزرگى بود، نظیر نداشت. اراده عجیبى  داشت. مستقیم درکار بود. ثبات داشت، کأنّه  مى‏ دید، از آرامش برخوردار بود.در کربلا شما ایشان را دیدید و گفتید: شما را دوست دارم؛ ایشان هم چیزى به شما گفتند، آیا یادتان هست؟ نه.
با امام خمینى رفیق بودید؟ بله، ارادت داشتم.
ایشان در نجف به شما گفتند: در نجف دفن مى‏ شود؟ بله، من در جواب گفتم: به ایران مى‏ روى و در آنجا دفن مى‏ شوى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷) با مرحوم امام (خمینى) هم که آشنایى داشتید در نجف؟
ج: بله. به من عقیده داشت. خیلى، علاقه داشت. یک روز دنبالم فرستاد. رفتم پیشش. مى ‏پرسید: اوضاع چه‏طور مى‏شود؟ اوضاع ما چطور مى ‏شود؟ خواب دیده بود که در نجف مُرده و دفنش کردند. گفتم: نه! شما در ایران فوت مى‏ کنید و در ایران دفن مى ‏شوید.

 این جریان مربوط به نجف است؟
ج: بله مربوط به نجف است. (مژده دلدار: ص ۹۶)

جناب استاد در نجف اشرف به حکومت بعثى‏ ها بى ‏اعتنا بود و سبب هجرت ایشان از عراق به ایران بخاطر بدگوئى درباره صدام شد.
روزى صحبت از امام خمینى قدس سره شد فرمودند: در بعضى مجالس مانند مجالس فواتح، روساى بعث که مى ‏آمدند همه به یک نوعى به ایشان نگاه مى ‏کردند، اما ایشان با اراده مستحکم هیچ توجهى به آنان نمى ‏کردند. (صحبت جانان: ص ۱۶۳ و ۱۶۴)

 رابطه شما با امام خمینى چطور بود؟
ج: فرمودند: علاقه زیادى به من داشت. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 آقا مصطفى خمینى شاگرد شما بود؟
ج: آقا مصطفى رفیق من بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

آقا مصطفى خمینى ‏قدس سره به شما درباره رفتن به ایران چه گفت؟
ایشان از من سؤال کرد: آیا در آینده حکومت ایران هستم؟ گفتم: نه، آنجا نیستى. (صحبت جانان: ص ۲۰۷)

 اگر نظرتان باشد یک‏بار فرمودید: کربلا ایشان را در صحن دیدم. دست گذاشتم روى شانه ایشان، گفتم به این حسین‏ علیه السلام من دوستتان دارم؟
ج: گفتم، به این حسین! دوستت دارم. (مژده دلدار: ص ۱۰۳)
 
 
 

  علامه طباطبایى

  آقاى کشمیرى فرمودند: روزى علّامه طباطبایى براى دیدنم به منزل ما آمد و فلانى گفت نیست، و علامه برگشت. براى مرتبه دوم آمد و خودش را معرفى کرد. بنده از آقاى کشمیرى پرسیدم علّامه را چطور دیدید؟ فرمودند: علّامه حاضر است. (میناگردل: ص ۱۰۵)
 
 چشم علامه طباطبایى

در مورد علّامه مى ‏فرمودند: «چشم علّامه طباطبایى همه‏اش توحید است (توحیدى مى‏بیند)». (میناگردل: ص ۸۱)
 
 خواب وفات امام رضا علیه السلام

مرحوم آیه اللَّه کشمیرى فرمودند: شب وفات علّامه طباطبایى در خواب دیدم که امام رضاعلیه السلام در گذشته ‏اند و ایشان را تشییع جنازه مى‏ کنند. صبح خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکى از بزرگان (و عالمان) از دنیا خواهد رفت، و در پى آن، خبر آوردند که علّامه طباطبایى درگذشت. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

ریاضت آصف برخیا

علامه طباطبایى ریاضت آصف برخیا را به مرحوم آیه اللّه کشمیرى هدیه کردند و گفتند: برادرم آیه الله سید محمد حسن طباطبایى، مى‏ توانست با روح آصف بن برخیا وزیر حضرت سلیمان‏ علیه السلام تماس بگیرد و پرسش‏هایش را از او مى ‏پرسید.
دستور ارتباط با وى و یادگیرى اسم اعظم از او نیز خواندن آیه «قال الّذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک فلمّا راه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى لیبلونى اشکر ام اکفر و من شکر فانّما یشکر لنفسه و من کفر فانّ ربّى غنىّ کریم» (نمل: ۴۰) در یک اربعین و با عددى خاص است. (میناگردل: ص ۱۲۲)

 

آصف برخیا

 فرمودند: این آیه «قالَ الَّذى عندَهُ علم منَ الکتاب أَنَا آتیکَ به قَبلَ أَن یَرتَدَّ الیکَ طَرفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُستَقرّاً عندَهُ قالَ هذا من فَضل رَبّى لیَبلُوَنى أَأَشکُرُ أَم أَکفُرُ وَ مَن شَکَرَ فَانَّما یَشکُرُ لنَفسه وَ مَن کَفَرَ فَانَّ رَبّى غَنىّ کَریم» (نمل: ۴۰).
به عدد کثیر یک اربعین، نتیجه ‏اش اسم اعظم است که نزد آصف برخیا (وزیر و برادرزاده حضرت سلیمان) بود که به حضرت سلیمان گفت: پیش از چشم بر هم زدنى تخت بلقیس )ملکه سباء( را نزد تو خواهم آورد؛ و به چشم بر هم زدنى آن تخت را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
امام صادق فرمود: آصف برخیا از طریق طى الارض تخت بلقیس را نزد سلیمان‏ علیه السلام حاضر کرد.
سرزمین سبا در کشور یمن واقع بود و جناب سلیمان ‏علیه السلام در بیت المقدس حکومت مى ‏کرد و این تخت را از یمن به فلسطین، به یک چشم بر هم زدن آورد. (صحبت جانان: ص ۱۷۴)

 در کتاب مهج الدعوات سید بن طاووس چند صفحه در باب اسم اعظم نوشته، به نظر شما کدام یک از آنها مهم‏تر است؟
ج: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» که خیلى چیزها در آن است. (آفتاب خوبان: ص ۷۴)

 اسم اعظم به نظر شما در کدامین اسماء اللّه مى‏ تواند باشد؟
ج: در «حىّ و قیوم». (آفتاب خوبان: ص ۷۶)

اسم اعظم لفظ است یا حال؟
ج: اسم اعظم داراى مراتب مختلف است، لکن حالى است که در آن مقام، شخص توجه مى ‏کند و اثر مى ‏نماید. (آفتاب خوبان: ص ۷۲)

 

 

ملاقات آقاى مجتهدى با استاد

 ملاقات جعفر آقا مجتهدى و آقاى کشمیرى به این صورت بود که یک روز حاج تقى براتى شاعر، به من گفتند: سیدى جلیل ‏القدر از نجف به قم آمدند و مرد خارق‏ العاده‏ اى است و مستأجر ماست از من جویاى جعفر آقاى مجتهدى شده است گفتم باشد، و خدمت جعفر آقا مجتهدى رسیدم و عرض کردم سیدى به نام آقاى کشمیرى از نجف آمده و مى‏ خواهد شما را ببیند.
اشک در چشمان او حلقه زد و گفت شما حرف ایشان را مى‏زنید، عطر امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را استشمام مى ‏کنم. دو روز بعد ملاقات انجام گرفت و تا یکسال قبل از فوت ایشان با هم رفت و آمد داشتند. (میناگردل: ص ۸۶)

 حرف توحیدى

 از آقاى کشمیرى پرسیدم؛ جعفر آقا مجتهدى از توحید هم صحبت مى‏ کرد؟ فرمودند: یک بار هم حرف توحیدى به میان آمد. (مى: ص ۱۰۷)

دورى نجف

فرمودند: غربت دورى نجف را با دیدن جعفر آقا پر مى‏کنم یک همدم و مونسى دارم که زبان همدیگر را مى‏ فهمیم. (مى: ص ۸۶)

خیلى ملاحظه کرده

استاد فرمود: «روزى منزل جعفر آقا مجتهدى بودم که شخصى روحانى آمد و به من گفت: به این آقا (مجتهدى) بگو این کارهایى که مى‏ کند، نزد خدا مسئول است.
گفتم: مگر چه کرده؟ گفت: او فوتى به ماشین کسى کرد و ماشین آتش گرفت!!
من از جعفر آقا پرسیدم قصه چیست؟ گفت صاحب ماشین سه روز حرم امام رضاعلیه السلام بود و غذا نخورده بود. امام رضاعلیه السلام به من فرمود به او بگویم صلاح نیست حاجتش برآورده شود. چون به او گفتم و سپس با هم تا نزدیک ماشینش رفتیم. او به امام رضاعلیه السلام جسارت کرد و من هم ماشینش را به آتش کشیدم.»
آقاى کشمیرى فرمود: «من به آن شخص روحانى گفتم: ایشان خیلى ملاحظه آن شخص را کرده است». ( مژده دلدار: ص ۴۸)

مجتهدى، حرم اهل بیت است

آقاى کشمیرى به جعفر آقاى مجتهدى خیلى معتقد بود و مى‏گفت حرمِ اهل بیت ‏علیه السلام است. (میناگردل : ص ۱۰۵)

 

 

 

عارف بالله حاج اسماعیل دولابى (۱۲۹۱-۱۳۸۱)

  در هنگام تدوین این کتاب، باخبر شدیم که صبح روز چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۱ مطابق با ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۳ عارف صمدانى جناب حاج اسماعیل دولابى از دنیاى فانى لباس تن را خلع و به سفر باقى شتافت. لذا در این جا لازم دیدم که از ملاقات ایشان با حضرت استاد اشاره‏اى کنم.

مرحوم آقاى دولابى مى ‏فرمودند: ما که به نجف اشرف براى زیارت مى ‏رفتیم در صحن حضرت امیر مى‏ دیدیم سیدى به ذکر الهى مشغول است. از آشنایان پرسیدیم ایشان کیست؟ گفتند: آقا سید عبدالکریم کشمیرى. ما از زمانهاى دور ایشان را در نجف دیدیم و به روحیات ایشان آشنا شدیم.

وقتى حضرت استاد در قم مریض بودند و از خانه نوعاً بیرون نمى ‏رفتند، مرحوم حاج اسماعیل دولابى چند بار براى احوال پرسى و عیادت به منزل استاد آمدند، و در آن مجلس دوستانى هم حضور داشتند. بسیار با محبت دلجویى از استاد کردند که واقعاً درسى براى همه سالکان بود!

یک بار در تهران که جناب استاد در منزل فرزندشان بودند، حضرت آقاى دولابى براى ابراز دوستى و احوال پرسى آمدند؛ و بعضى تلامذه استاد هم حضور داشتند.
ایشان به قدرى ابراز صمیمیت و صفا را بارز مى‏نمود که هر بیننده جذب اخلاق نیک او مى ‏شد. البته حقیر آشنایى به سبک ایشان در ظهور محبت و بروز حلم و اخلاق پسندیده داشتم، رحمت و درود بیکران خداوند، بر روان آن زنده یاد باد. (صحبت جانان: ص ۱۵۲)

 

 

دیدار با آیه اللَّه کوهستانى

از مشهد با عده‏ اى به طرف تهران حرکت کردیم. دوستان قصد زیارت مرحم آیه اللَّه کوهستانى ساکن روستاى کوهستان بهشهر را داشتند، ولى آقاى کشمیرى موافقت نکردند و به آنها گفتند: من نمى ‏آیم درون ماشین مى‏ مانم شما بروید و ایشان را ملاقات کنید و برگردید.
 با اصرار یکى از دوستان قبول کردند و نزد آیه اللَّه کوهستانى آمدند. آقاى کشمیرى فرمودند: همین‏که آقاى کوهستانى مرا دیدند، بى ‏آنکه کسى چیزى به او گفته باشد بدون مقدمه فرمود: چرا مایل به آمدن نبودید، در حالى ‏که ما به شما و جدّ شما ارادت داریم. (صحبت جانان: ص ۱۸۶)
 
درباره آیه اللَّه کوهستانى فرمودند: در سفرى که به ایران آمده بودم، با دوستى عازم مشهد بودیم. او مرا به روستاى کوهستان شهرستان بهشهر برد. ایشان به من فرمودند: من شاگرد جدّ شما آیه اللَّه سید محمد کاظم یزدى در نجف و جدّ پدرى‏تان آیه اللَّه سید حسن کشمیرى در کربلا بودم، و بسیار از آقا سید حسن تعریف و تمجید کرد و با او مأنوس بوده است.
 آقاى کوهستانى انسانى تحفه بودند، با اینکه معمولاً براى همه نان و آش مى ‏آوردند آن روز برایمان برنج و مرغ آوردند و پذیرائى کردند! (روح وریحان: ص ۴۴)

 آیا مرحوم آیه اللَّه کوهستانى را دیده ‏اید؟
 ج: در سفرى که از نجف به ایران آمدم به طرف مشهد مقدس مى‏رفتم، به خدمتش رسیدم. انسان تحفه‏اى بود؛ با اینکه براى همه نان و آش مى‏آورد برایم برنج و مرغ درست کرد، و خیلى از دو جدّم سید حسن کشمیرى در کربلا و سید محمد کاظم یزدى در نجف تعریف مى‏کرد، مخصوصاً از سید حسن کشمیرى و با او مأنوس بوده است و درس سید کاظم یزدى را هم درک کرده بود. (آفتاب خوبان: ص ۹۲ و ۹۳)

 

نفس زکیه و نماز مقبول

روزى به محضر مبارک حضرت آیت الله سید عبد الکریم کشمیرى آن عارف فرزانه شرف‏یاب شدیم وقتى که از ایشان سؤال شد آقاى کوهستانى را چگونه یافتید؟ فرمود او صاحب نفس زکیه بود.
در ایوان حضرت امیرالمؤمنین آقاى کشمیرى را ملاقات نمودم و از ایشان پرسیدم: در این سفر که به ایران تشریف بردید آیا با آقاى کوهستانى دیدار داشتید؟
فرمود: بله، با ایشان ملاقات کردم و یک نماز نیز به ایشان اقتداء کردم، خیلى براى من جالب توجه بود و لذت بردم و از نمازهایى بود که مطمئن هستم مورد قبول واقع شده است. (صحبت جانان: ص ۱۹۶)

 

 

آقا شیخ على اکبر اراکى

استاد فرمود: او گمنام بود، و اکثر علماء به درجه عرفان و مقامات او واقف بودند، اما اهل معرفت فقط او را مى ‏شناختند. من هم به وسیله شیخ محمد حسین تهرانى با او آشنا شدم. او مردى قوى و صاحب تزکیه و دائم الذکر بود و برایش اسم اعظم احتمال مى‏ دادم اما کتوم بود.من او را از خیلى بزرگان عرفان پائین‏تر نمى ‏دانستم. برنامه ریاضتى استخاره را از او گرفتم. (آفتاب خوبان: ص ۲۶)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: استادى داشتم به نام شیخ محمد حسین تهرانى که نزدش کفایه الاصول مى‏ خواندم و او شاگرد آخوند خراسانى بود، مرا به آقاى شیخ على اکبر اراکى معرفى کرد.
او عالمى عارف و فاضل بود و فقط اهل معرفت او را مى ‏شناختند. از نظر مقام او را از عرفا دیگر کمتر نمى ‏دانستم.
اکثر علماء به درجه عرفان و مقاماتش واقف نبودند. سبک پذیرش ایشان این طور بود که نوعاً وقت زیادى به کسى نمى ‏داد. هر وقت نزدش مى‏ رفتیم و مى ‏نشستیم تا استفاده ببریم، بعد از استفاده این آیه را مى‏ خواند: «فَاذا طَعمتُم فَانتَشرُوا» یعنى هر گاه غذا خوردید برخیزید و بروید، بعد مى ‏فرمود: قُم فَانصَرف، بلند شوید و بروید وقت تمام است.
زمانى خدمتش رسیدم و عرض کردم: دستورالعملى براى استخاره بدهید. ایشان یک اربعین صوم به اضافه سوره نور با عدد و شرایط مخصوصى به من دادند، من هم انجام دادم و به من عنایاتى شد. (روح وریحان: ص ۴۰و۴۱)

با شیخ على اکبر اراکى زیاد بودم. (مژده دلدار: ص ۱۰۰)

با شخص بزرگى از این قبیل برخوردى داشتید؟
ج: بله آقا شیخ على اکبر اراکى، شخص خیلى بزرگى بود.

در عرفان هم؟
ج: در عرفان هم بله؛ در فقه و اصول هم ایضاً، از شاگردان آخوند ملا کاظم (خراسانى) بود.

آیا فوق العادگى از ایشان یادتان مانده؟

ج: باید فکر کنم. (مژده دلدار: ص ۹۴)

 از اساتید دیگر شما آقاى اراکى بودند؟
ج: شیخ على اکبر اراکى شخص بزرگى بودند و از شاگردان آخوند خراسانى بود. در عرفان بزرگ بودند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 

 

شهید اندرزگو

شیخ شهید اندرزگو در زمان شاه به نجف مشرّف می‌شود و سپس خدمت رهبر فقید ایران می‌رود و دربارهٔ قیام با اسلحه علیه شاه را می‌پرسد. ایشان فرمود: نزد آقای کشمیری برو و به دستورالعمل او عمل نما.

اندرزگو محضر استاد می‌رسد و پیغام امام راحل را می‌رساند. ایشان می‌فرماید: فردا بیا تا جوابت را بدهم؛ فردا که به محضر ایشان می‌رسد، می‌فرمایند: به قیام مسلحانه احتیاجی نیست، می‌گوید: علّت چیست؟ می‌فرماید: عمرتان کوتاه است و شمارا رژیم شاه می‌کشد. به نقلی دیگر فرمود: شمارا با دهان روزه می‌کشند.

منبع

http://erfanekeshmiri.ir

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=