حکایات وکرامات آیت الله کشمیری(۱)

دائم در خدمت باشید

عربى از حجاز به منزل استاد آمد و پس از کمى که نشست، عرض کرد: «تقاضاى دستورالعملى کلیدى دارم». همان وقت نیز یکى از دوستان مجتهد هم بود، به منزل استاد وارد شد.
استاد در جواب آن عرب فرمود: «خدمت»
عرض کرد: «خدمت یعنى چه»؟
فرمود: «دائم در خدمت باشید»
و توضیحى دادند که مضمون آن، ترجمه این قسمت از دعاى کمیل بود:
«و حالى فى خدمتک سرمداً»
یعنى حال ظاهرى و باطنى‏ام را به طور دائمى در کار کردن براى خودت قرار بده.
آن مجتهد گفت:
«نکته جالبى را به او فرمودید». (مژده دلدار: ص ۲۳)

ذکر با طرب

مؤلف کتاب در محضر لاهوتیان مى ‏نویسد: عالم ربانى و عارف صمدانى مرحوم آیت ‏اللَّه، آقا سید عبدالکریم کشمیرى به شهادت بسیارى از بزرگان حوزه، استاد یگانه زمان خود در امر ذکر بودند، در این زمینه اطلاعات وسیعى داشتند و عمر شریف خود را با اذکار و اسماء الهى به پایان برده بودند.
روزى که افتخار زیارت آن ولى خدا نصیبم شد، ذکرى را به من تعلیم کردند و فرمودند: اگر یک اربعین توفیق گفتن آن را پیدا کنید فتوحات معنوى بسیارى براى شما به همراه خواهد داشت، و اضافه کردند؛ اگر از نیمه شب به بعد این امر اختصاص دهید بهتر است و من تصمیم گرفتم از فرداى آن روز دستور ایشان را اجرا کنم.
عدد ذکر بسیار زیاد بود و شب‏هاى اول حدود چهار ساعت و نیم به طول مى ‏کشید، ولى به تدریج این زمان کوتاه‏تر شد و به سه ساعت و نیم رسید.
به خاطر دارم که در شب سوم که سرگرم ذکر گفتن بودم، ناخودآگاه و براى لحظاتى پلک‏ هایم سنگینى کرد و به خواب رفتم و دیدم، که آیت‏ اللَّه کشمیرى در آستانه در اتاق ایستاده ‏اند و به من نهیب مى ‏زند که فلانى ذکر را با طرب باید گفت نه با کسالت برخیزید و پس از تجدید وضو ذکر را از نو شروع کنید.
برخاستم و پس از تجدید وضو از نو به گفتن ذکر پرداختم. فرداى آن روز به خدمت ایشان شرفیاب شدم تا ببینم در این ‏باره صحبتى مى ‏کنند یا نه!
دقایقى گذشت و طلبه جوانى آمد و از شرایط ذکر پرسید، ایشان ضمن بیان شرایط گفتن ذکر، فرمودند:
ذکر را با طرب باید گفت نه با کسالت؟ اگر در حین گفتن ذکر احساس کسالت کردید و چشم شما روى هم رفت باید تجدید وضو کنید و از نو به گفتن ذکر بپردازید، این‏طور نیست؟ آقاى مجاهدى؟ (صحبت جانان: ص ۱۹۵ و ۱۹۶)

مسجد سهله و ذکر جلىّ

استاد فرمودند: «من هر هفته شبهاى چهارشنبه به مسجد سهله مى‏رفتم. یک شب رفتم بعد از فراغت اعمال نشستم گوشه‏اى از صحن مسجد در فاصله نزدیکترى. جمع دیگرى هم نشسته بودند و ذکر (جلى) با هم گرفته بودند و بلند بلند ذکر مى‏گفتند. بعضى از رفقا که مثل خودمان فکر مى‏کردند، گفتند: آقا اینها مزاحم اهل مسجد شده‏اند، به حرف ما گوش نمى ‏دهند، اما شما مرد محترمى هستید، سید هستید و به عنوان عالم همه شما را مى ‏شناسند، آنها احترام شما را دارند، لطفاً تذکرى بدهید.
من رفتم جلو و به آنها گفتم: این چه کاریست که مى‏کنید، ذکر مى ‏خواهید بگویید، آرام بگویید.

یکى از آن جوانها گفت: آقاى کشمیرى مزاحم ما نشو، ما توى حال خوشى هستیم، ما به یاد خدا و یاد امام زمان‏علیه السلام هستیم. داریم ذکر مى‏گوییم، طریقت ما اجازه داده ذکر جلى بگوییم، طریقت شما اجازه نداده، نگویید.
من قبول نکردم، دعوا کردم و آنها هم جمع کردند و رفتند. به همین علامت که مدتى طولانى دیگر نشد که مسجد سهله بروم، هرکارى مى ‏خواستم بکنم نمى ‏شد. علتش را هم نمى ‏دانستم.

بعد از مدتى در بغداد همان جوانى را که آن شب جواب داده بود، دیدم، باز شروع کردم با او بحث کردن باز دوباره به من گفت: آقاى کشمیرى زیاد سر به سر ما نگذار، دیدى آنروز مزاحم ما شدى، نتوانستى این مدت مسجد سهله بروى.
گفتم: حال متوجه شدم، مرا حلال کنید. آن جوان گفت: حلال کردیم ولى بدان آن شب هرچه مى‏ گفتیم براى خدا گفتیم، اگر ریا هم بود «اللَّه ‏اللَّه» مى‏ گفتیم، ولى دیگران پول پول مى‏ گویند. (میناگردل: ص ۱۲۴ و ۱۲۵)

زحمت براى دنیا

 یکى از شاگردان به جناب استاد عرض کرد:
«هروقت براى پول و دنیا زحمت مى‏ کشم، چوبش را مى ‏بینم و درک مى‏ کنم».
ایشان با تواضع و فروتنى فرمود:
«من هم (در گذشته) همین‏طور بودم».
یعنى در جوانى و گذشته ‏هاى دور اگر کارى بوى دنیایى داشت و انجام مى‏دادم، آثار وضعى آن را مى ‏دیدم.
روزى هم به یکى از شاگردان که ذکرى گفت و آثارش را ندید، فرمود: «تو هم خدا را مى ‏خواهى و هم دنیا را».
روزى هم فرمود: «وقتى انسان از مال دنیا گذشته باشد، دلیل آن است که از نَفس مى‏ تواند بگذرد».(مژده دلدار: ص ۳۷)

 در دنیا نبود
آقاى کشمیرى در دنیا نبود. اگر فرضاً من بیرون مى ‏رفتم و مى ‏آمدم و هوا تاریک شده بود و کلید برق بالاى سرش بود، آن‏را روشن نمى‏ کرد و من آن‏را روشن مى ‏کردم. اگر بازار مى‏ رفتم و برمى ‏گشتم و مى‏ گفتم فلان چیز قیمتش این‏قدر شده، مى ‏فرمود: «یعنى بالا رفته یا پایین آمده اس»؟ اگر در مورد جهیزیه دختر با او صحبت مى ‏کردم، مى‏ گفت: «یعنى چه؟ هم دختر بدهد و هم جهیزیه»؟! بازار نمى‏ رفت؛ مگر براى اندازه‏گیرى لباس به خیاطى برود. در خرید و خرابى خانه و جهیزیه دختران دخالت نداشت.

  این‏ها کلمات همسر محترمه استاد بود که در تاریخ ۸۸/۱۲/۲۸ در منزلشان در تهران درباره استاد فرمود. (مژده دلدار: ص ۷۶)

الهام

قریب پانزده سال قبل استاد مریض مى ‏شوند و خانواده‏اش ایشان را در تهران به بیمارستان مى‏برند. دکترى به نام… مى‏گوید شما نباید سیگار بکشید. ایشان مى‏فرماید: حکم نیست، دکتر مى‏گوید: اگر فلان مرجع بگوید، استاد چون مجتهد بودند و تقلید نمى ‏کردند، مى ‏گویند: حکم نیست، مگر ولى امرم (امام زمان‏علیه السلام) بفرمایند. مى‏ گوید: اگر ولى امرت بگوید؟ مى ‏فرماید: اگر لبخند بزند که مشکلى نیست و اگر با عصبانیت و تندى به من نگاه کند انا للّه و انا الیه راجعون.

براى روز دیگر، دکتر ایشان را ویزیت مى‏ کند باز مطالبى دیگر مى‏ گوید: از جمله شما آخوندها فقط مسائل حیض و نفاس و مانند اینها را مى ‏دانید؟!
استاد فرمودند: به غیرتم برخورد کرد و به الهام گفتم: چرا به این دختر پرستار خیلى علاقه دارید لکن ایشان حاضر به تمکین نمى ‏شود، دکتر رنگش پرید، سکوت کرد و دیگر چیزى نگفت! (روح وریحان: ص ۵۵ الى۵۷)

تشرف ندارى

 آیت اللّه کشمیرى مى ‏فرمودند: ما با یکى از آقایان در نجف، هم صحبت بودیم و مجالست داشتیم. بعد از مدتى شنیدم که عده‏اى از جوانان پاک دل در شب جمعه (یا شبهاى شنبه) خدمت آن آقا مى ‏روند و از او در مورد حضرت ولى عصرعلیه السلام سؤال مى‏ کنند و ایشان هم پاسخ مى ‏دهد.

گفتم: ایشان عالم درس خوانده ‏اى هستند و به سؤالات پاسخ مى ‏دهند، تا این مرحله اشکالى ندارد، ولى اگر از این مرحله فراتر رود و آن هایى که به مجلس او مى ‏روند به این باور برسند که او خدمت حضرت تشرف دارد آن وقت خطرناک مى ‏شود.

یک روز من به منزل آن آقا رفتم و دیدم هفت یا هشت نفر از جوانان نشسته ‏اند و مرتب گریه مى‏ کنند بعد از این که مجلس تمام شد، از او پرسیدم: تو به این جوانان گفته‏ اى که تشرف ندارى؟ گفت: نه. گفتم: چرا اجازه مى‏ دهى که این جوانان سرگردان باشند؟ آنان فکر مى‏ کنند حرفهایت وحى مُنزل است و این مسائل را از محضر حضرت پرسیده‏اى یا از جانب حضرت افاضه شده است بعد گفتم: این بساط را جمع کن. (میناگردل: ص ۸۵)

 دیپلم چهره شناسی

 حضرت استاد وقتى ساکن قم بود، به تهران سفر مى‏کرد و به منزل فرزندان خود مى ‏رفت.
در سفرى یکى از خانم‏هاى خویشاوند (صبیه یا عروس ایشان) عرض مى‏ کند: «خانمى در تهران هست که جلساتى دارد و خبرها مى ‏دهد و کارهایى هم مى ‏کند. دوست دارم ایشان را ببینید».
استاد با این جمله که «حال ندارم»، ملاقات را رد مى‏ کند. در سفر بعدى اصرار مى‏ کنند که او بیاید و ملاقاتى انجام گیرد و استاد قبول مى ‏کند.

در آن ملاقات، آن خانم ابتداء به چهره استاد بسیار نگاه مى‏ کند و روحیات ایشان را مى‏ گوید و در آخر حرفش به علما تعریض مى‏ کند با این منظور که شماها چیزى ندارید!!

استاد حرف این خانم را ناصواب مى‏ بیند و پاسخگو مى ‏شود. خود در این خصوص مى ‏فرماید:
«توجهى به امیرالمؤمنین‏ علیه السلام کردم و سپس گفتم تو به شوهرت خیانت کردى!! او رنگش عوض شد و خجالت کشید. دوباره توجه به امیرالمؤمنین‏ علیه السلام کردم و گفتم هو یا على. سپس گفتم: شما ظاهراً مسلمان شدید؛ باطن شما مسلمان نبوده. او منفعل شد و دست و پایش را گم کرد. بعد خودش اعتراف کرد و گفت: من در لندن زندگى مى‏ کردم و مسیحى بودم. خواستم با یک تاجر ایرانى ازدواج کنم. دختر نبودم ولى با حیله‏اى خودم را دختر جا زدم و به خاطر تاجر ظاهراً مسلمان شدم. به او گفتم: این مطالب را از کجا مى‏ گویى؟

گفت: در لندن مدرسه‏ اى است که چهره‏ شناسى تدریس مى ‏شود و من دیپلم علم چهره ‏شناسى را گرفتم و روحیات افراد را از فرمول هایى که در چشم و ابرو و لب و گونه و… هست، مى ‏گویم.» ( مژده دلدار: ص ۱۹و۲۰)

اخبار بر خلاف شوراى پزشکى

 آقایى از اقوام یا آشنایان استاد، همسرش را در تهران براى وضع حمل به بیمارستان برد. شوراى پزشکى نظر داد که چون بچه مرده است، باید کورتاژ کنند و اگر نکنند، ممکن است مادر هم از بین برود. آن شخص خدمت استاد مى‏ رسد و این مشکل را عرض مى ‏کند. استاد مى‏ فرماید: «بچه سالم است و پسر مى ‏باشد طبیعى هم زایمان مى‏ کند.»
آن شخص خوشحال مى ‏شود و به بیمارستان مى‏ رود و سه مطلب استاد را به دکتر مربوطه مى ‏گوید و در ضمن اجازه کورتاژ نمى‏ دهد. دکتر مى‏ گوید:

»شوراى پزشکى تشکیل شده! تو مى‏ خواهى زنت را از بین ببرى؟! باید عمل شود«. او اجازه نمى ‏دهد و بعد از مدتى همسرش طبیعى و بدون نیاز به عمل جراحى زایمان مى‏ کند و پسرش سالم به دنیا مى ‏آید. پزشکان تعجب مى‏ کنند و از او درباره استاد مى‏ پرسند. او نیز از قدرت استاد تعریف مى ‏کند. آنها اصرار مى ‏کنند که ما را پیش ایشان ببر. آن شخص هم خدمت استاد مى‏ رسد و تقاضاى ملاقات پزشکان را عرضه مى ‏دارد. ایشان مى‏ فرماید: «من حال ملاقات ندارم». ( مژده دلدار: ص ۲۰و ۲۱)

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *