آقاى بهجت را خیلى دوست داشتند. ایشان را مرد پاکى مى دانستند و تقدیسشان مى کردند. از زهد و تقواى ایشان هم خیلى یاد مى کردند. (میناگردل: ص ۲۵)
مرحوم کشمیرى، خود نیز سالکان را به حضرت بهجت رهنمون شده و ایشان را استاد کامل مى دانستند. (میناگردل: ص ۱۲۱)
آقاى کشمیرى فرمودند: من که نجف بودم آقاى بهجت طلبه هایى را که مى آمدند، سفارش مى کرد که نزد من بیایند. (میناگردل: ص ۱۰۷)
جناب استاد روزى در قم منزل آیت اللّه بهجت رفتند. در ضمن صحبت، آیت اللّه بهجت فرمود: فلان عالم صاحب کرامت فوت کرد و بعد چند نفر از عالمان عامل صاحب کرامت را نام بردند که وفات کردند. حضرت استاد گفتند: آقا! همه (علماى عارف) مردند (به فوت ظاهرى) آیت اللّه بهجت فرمودند: (بله! به حسب باطن) همه زنده اند. (صحبت جانان: ص ۲۰۹ و ۲۱۰)
آقاى کشمیرى مى فرمودند: آقاى بهجت درس آقاى قاضى مى رفتند و آقایى که الان (آن زمان) در قم هست، نامه اى براى پدر آقاى بهجت مى نویسد که پسرت صوفى شده است. پدرش براى او نامه مى نویسد که اگر درس آقاى قاضى بروید عاقت مى کنم. او نامه را به نزد استادش شیخ محمد حسین اصفهانى معروف به کمپانى) مى برد، و دیگر به درس آقاى قاضى نرفت. (میناگردل: ص ۱۰۵)
نادرست
در کتابى نوشته شده است که: آیت اللّه کشمیرى مى گوید: روزى در نجف اشرف در حرم امیرالمؤمنین به علت خستگى از درس و بحث، با دوستان گرد هم آمده و مشغول گفتگو بودیم که آیت اللّه بهجت وارد شد و منتظر شد تا من از آنها فاصله بگیرم.
چون از آنها کمى فاصله گرفتم، نزدیک من شد و در گوش من چنین زمزمه کرد ما للعب خلقنا: ما براى بازى و سرگرمى خلق نشده ایم.
این کلام آتش بر دل زد و انقلابى درونى در وجودم پدید آورد و به گونهاى که متحیر و سرگردان شدم و به دنبال حقیقت گشتم؛ پس از آن توفیق راهیابى به محضر پرفیض مرحوم آقاى قاضى نصیبم شد.
این قضیه به دلایلى چند نادرست است.
۱- تحول و انقلاب درونى استاد به دست پرفیض مرحوم شیخ مرتضى طالقانى در سنین هفت یا هشت سالگى (۱۳۵۰-۱۳۵۱ ه. ق) اتفاق افتاده و آن وقت مرحوم طالقانى در مدرسه جد استاد ساکن بودند و عمرشان حدود ۷۰ سال بود.
۲- چطور استاد مشغول درس و بحث بودند و به ایشان گفته شد ما براى بازى و سرگرمى خلق نشدهایم، با این که از هشت سالگى با مرحوم طالقانى مرتبط بودند.
۳- به امر مرحوم طالقانى استاد نزد جناب سید على آقا قاضى رفتند.
۴- آیت اللّه بهجت متولد سال ۱۳۳۴ ه. ق در سال ۱۳۵۲ به نجف رفتند و سن ایشان حدود ۱۸ سال بود. (صحبت جانان: ص ۱۹۶و۱۹۷)
زیبا فرمودند!
یک نفر از طلاب عرب کویتى (یا بحرینى) که جوان بود و گاهگاهى محضر شریف استاد حضور پیدا مىکرد؛ یک روز عرض کرد: خدمت آیهاللَّه بهجت که رسیدم، از من پرسید: درس چه مىخوانى گفتم: مقدمات (اولین کتابى است که طلاب مى خوانند).
فرمود: بر شما باد بر مؤخّرات (یعنى توجه شما به مقصود و محبوب و ذى مقدمه باشد).
جناب استاد فرمود: ایشان زیبا فرمودند!! (صحبت جانان: ص ۱۶۷)
ملاقات آقاى بهجت با بزرگى
آقاى کشمیرى فرمودند: آقاى بهجت در ایران هم با بزرگى (پیرى) ملاقات داشت که آقاى بهجت فرموده بودند: راه مى رفت، انگار روى هوا راه مى رفت. به او گفتم: مرا دوست دارید؟ پیر فرمود: عزیزتر از اولادم. گفتم: قسمت مى دهم به آقا امیرالمؤمنین علیه السلام چیزى به من بفرمایید. فرمود: یک شب مهلتم بده. بعد از یک هفته، سه چیز به من گفت.
بنده به آقاى کشمیرى گفتم آن سه چیز چه بود؟ فرمودند: آن موقع نفرمودند، ولى بعداً فرمودند: من اینها را بلد بودم ولى در دستورات من نبود.
اول هزارویک مرتبه سوره توحید (قل هو اللَّه احد)، دوم هزار یا هزارویک مرتبه «لااله الّااللَّه»، سومى را بنده فراموش کردم. (میناگردل: ص ۱۰۴)
آقاى کشمیرى گفتند: اوایل آشنایى ما با آقاى بهجت در نجف یک ربع و یک ساعت دیدار ما به طول مى کشید.
یکبار در حجره نشسته و دست به کمر و سرش پایین بود و حرف نمى زد که این را جلسه ملکوتیه مى گویند ما با آقاى بهجت شبهاى جمعه به مسجد سهله مى رفتیم. من ده، چهارده سال از ایشان کوچکتر بودم. بعضى اوقات شبها مى خوابیدم ولى آقاى بهجت شب را به عبادت و سجده مشغول بود و سحر مرا بیدار مى کرد، مى دیدم رنگش زرد بود.ایشان حدود دو سال صمت مطلق داشت و هیچ حرفى نمى زد. (میناگردل: ص ۱۰۳)
الان چه کسى را به عنوان استاد کامل معرفى مى کنید؟
ج: آقاى بهجت آقاى بهجت. (صحبت جانان ص ۱۹۱)
آشنایى شما با آیه اللَّه بهجت از کجا شروع شد؟
ج: من در مدرسه جدّ ما سید کاظم یزدى حجره داشتم و آیه اللَّه بهجت نیز آنجا بودند. گاهى در یک حجره با حالت سکوت دو طرف مى نشستیم و گاهى به ذکر یونسیه مشغول بودیم. (روح وریحان: ص ۱۰۴)
با آقاى بهجت از چه زمانى آشنا شدید؟
ج: آقاى بهجت توى مدرسه ما بود. من آنجا با ایشان آشنا شدم.
ایشان را از ابتدا چهطور مى دیدید؟
ج: خیلى خوب.
در دوران طلبگىشان هم ایشان مهذّب بودند؟
ج: بله، از طلبه هاى مهذّب نجف، آقاى بهجت بودند. پیشش اصاله البرائه (از کتاب رسائل شیخ انصارى) را خواندم. ( مژده دلدار: ص ۹۵)
با آیه اللَّه بهجت کى آشنا شدید؟
ج: ایشان در مدرسه جد ما سید محمد کاظم یزدى بود با او آنجا آشنا شدم. دوران طلبگى ایشان مهذّب بودند و کتاب رسائل قسمت اصاله البرائه را نزد ایشان خواندم. (صحبت جانان: ص ۲۰۵)
من آن زمان ذکر «اللَّه اللَّه» مى گفتم و حال خوشى داشتم. رفتم منزل ایشان و پاکت را دادم و گوشه اى نشستم. آقاى کشمیرى عمامه مولوى سبزى به سر داشت. نیم ساعتى گذشت و آقا مطالعه مى کردند. گفتم: آقا نصیحتى بکنید!
فرمودند: همین حالى که دارید را نگهدارید و از دست ندهید. شما رفیق لازم ندارید و فرمود: این ذکر «اللَّه اللَّه» را از آقاى بهجت گرفتید؟ گفتم: نه از علّامه طباطبائى گرفتم. (میناگردل: ص ۱۰۲)
منبع:
http://erfanekeshmiri.ir/pages/adie