آیت الله العظمی بهجت فومنیحکایات عرفای برجسته

آقائى و بزرگوارى ائمه علیهم السّلام(آیت الله بهجت فومنی)

باز آقاى قدس مى گوید: روزى آقا دررابطه با بزرگوارى و اغماض ‍ ائمه اطهار – صلوات اللّه علیهم -فرمودند:

در نزدیکى نجف اشرف ، در محلّ تلاقى دو رودخانه فرات و دجله آبادیى است به نام ((مصیّب ))، که مردى شیعه براى زیارت مولاى متقیان امیرالمؤ منین علیه السّلام از آنجا عبور مى کرد و مردى از اهل سنّت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون مى دانست وى به زیارت حضرت على علیه السّلام مى رود او را مسخره مى کرد.

حتى یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلى نارحت شد. چون خدمت آقا مشرّف شد خیلى بى تابى کرد و ناله زد که : تو مى دانى این مخالف چه مى کند.

آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقّى دارد که هر چه بکند در دنیا نمى توانیم او را کیفر دهیم . شیعه مى گوید عرض کردم : آرى ، لابّد به خاطر آن جسارتهایى که او مى کند بر شما حق پیدا کرده است ؟! حضرت فرمودند: بلکه او روزى در محلّ تلاقى آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه مى کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سیّد الشهداعلیه السّلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت : عمر بن سعد کار خوبى نکرد که اینها را تشنه کشت ، خوب بود به آنها آب مى داد بعد همه را مى کشت ، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت ، از این جهت بر ما حقّى پیدا کرد که نمى توانیم او را جزا بدهیم .

آن مرد شیعه مى گوید: از خواب بیدار شدم ، چون به محلّ برگشتم ، سر راه آن سنّى با من برخورد کرد و با تمسخر گفت : آقا را دیدى و از طرف ما پیام رساندى ؟! مرد شیعه گفت : آرى پیام رساندم و پیامى دارم . او خندید و گفت : بگو چیست ؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتى رسید به فرمایش امام علیه السّلام که وى به آب نگاهى کرد و به یاد کربلا افتاد و…، مرد سنّى تا شنید سر به زیر افکند و کمى به فکر فرو رفت و گفت : خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسى نگفته بودم ، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت : أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُاللّهِ، وَ أَنَّ عَلِیّاً أَمیرَالْمُؤْمِنینَ وَلِىُّ اللّهِ وَ وَصِىُّ رَسُولِ اللّهِ و شیعه شد.))

۴ – ارزش وضو و طهارت

باز آقاى قدس مى گوید: ((روزى چند دقیقه زودتر براى درس به خانه آقا رفتم ، دیدم پیرمردى نشسته و آقا به او توجّهى خاص دارد، بعد از دقایقى آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بى وضو نمى خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو بسازد)).

برگی ازدفترافتاب//رضاباقی زاده

 

Show More

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=