خاطره بسیار خواندنی آقاى سید محمد حسن قاضى از آیت الحق سید علی آقای قاضی

بازدیدها: ۲

آقاى سید محمد حسن قاضى ، فرزند مرحوم آیت الله قاضى مى فرمایند:
مـن خـیـلى جـوان بودم . در نجف برق به تازگى در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق ، رادیو هم آمد، ولى چنین نبود که هر کس برق داشته باشد و بتواند از رادیو اسـتـفـاده بـکـنـد. از زمـانـى که اسم برق و روشنایى را شنیدم ، براى من بسیار جالب و دیـدنـى بـود؛ هـمـچـنـیـن رادیو و کیفیت صحبت کردن آن که اصلا باورمان نمى شد که چنین چیزى ممکن است .

یکى از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان ، به ما هـم جـریـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن را براى ما کشف نماید. ما هم شاید مـخـفـیـانـه رفـتـیـم مـنـزل آن فـامـیـل و دیـدیـم آنـچـه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، یعنى رادیو را هم دیدیم و برخى آهنگهایى را که پخش مى کرد شنیدیم . در این میان ، نمى دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است ، حتى حقانیت خدا و معاد را. خیلى شگفت زده شدم و قدرى بحث و مناقشه کردم ؛ ولى فایده اى نداشت . قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم .

روز بـعد، در صحن مطهر حضرت على علیه السلام که میعادگاه همگان بود، در زاویه اى نـشـسـتـه بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان . در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسى هستى ؟ من که مى دانستم پدرم از این فرد فـامـیـل و پـدرش خـوشـش نـمـى آیـد، نخواستم بگویم که منتظر چه کسى هستم . و ایشان فـرمـودنـد: بیا با من ! و من همراه ایشان به راه افتادم . در صحن مطهر درى هست به سوى بـازار عبادوزها. وارد بازار شدیم و رفتیم نشستیم در مغازه یکى از دوستان قدیمى ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم . من گاهى دلم شور مى زد که نکند فلانى سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم بـاشـم . ایـشـان در فـرصـتـى کـه صـاحـب مـغـازه مـشغول صحبت با مشترى بود، به من رو کرد و گفت : او را فراموش ‍ کن ، او نخواهد آمد و حـتـى اگـر بـیـایـد، بحثهاى شما نتیجه اى ندارد جز ضیاع وقت .

او با متانت از آن عـبـادوز خـواسـت کـه عـبـاى زیـبـا و مـد آن روز را بـراى مـن بـدوزد و مـن هـم خـیـلى خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟ گفتم : آرى گفت : به اندازه خوشحالى اى که از غلبه بر فلان حـاصـل مـى شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو را بـراى مـا نـقـل مـى کـنـد، بدون کم و کاست ! پرسیدم : چه کسى این مطلب را براى شما بازگو کرده است ؟ سکوت حاکم شد و چیزى نگفت .

 

دریـای عـرفـان//هادی هاشمیان

در احوال مرحوم حاج میرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

بازدیدها: ۱۶

[در احوال مرحوم حاج میرزا علىّ آقاى قاضى استاد علّامه طباطبائىّ‏]

بارى استاد ما نسبت به استاد خود مرحوم قاضى علاقه و شیفتگى فراوانى داشت؛ و حقّا در مقابل او خود را کوچک مى‏دید؛ و در چهره مرحوم قاضى یک دنیا عظمت و ابّهت و اسرار و توحید و ملکات و مقامات مى‏جست.

من یک روز به ایشان عطر تعارف کردم، ایشان عطر را بدست گرفته؛ و تأمّلى کردند و گفتند: دو سال است که استاد ما مرحوم قاضى رحلت کرده‏اند؛ و من تا بحال عطر نزده ‏ام؛ و تا همین زمان اخیر نیز هر وقت بنده به ایشان عطرى داده ‏ام؛ در آن را مى‏ بستند و در جیبشان مى‏گذاردند.

و من ندیدم که ایشان استعمال عطر کنند، با اینکه از زمان رحلت استادشان‏ سى و شش سال است که مى‏گذرد و عجیب است تساوى و توازن مدّت عمر علّامه با استادشان مرحوم قاضى؛ چون مدّت عمر مرحوم قاضى هشتاد و یک سال بود؛ و مدت عمر علّامه نیز هشتاد و یک سال است.

ایشان در سنه یک‏هزار و سیصد و بیست و یک هجریه قمریّه متولّد شده ‏اند؛ و در صبح یکشنبه هیجدهم محرّم الحرام سنه یک‏هزار و چهارصد و دو هجریّه قمریّه سه ساعت بظهر مانده رحلت کرده‏اند؛ و بنابراین مدّت عمرشان نیز هشتاد و یک سال است؛ مانند مدّت عمر رسول خدا صلّى اللّه علیه و سلّم و وصیّشان امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه که هر دو شصت و سه سال مى‏ باشد.

استاد علّامه مى‏فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى‏ خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان! این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏ وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى‏ دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.

 

 

ایشان مى‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم.

مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود؛ ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند؛ و دوره‏هائى از فقه درس داده ‏اند؛ و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى ‏نموده‏اند؛ و نماز ایشان بسیار باطمأنینه بود؛ و طول مى‏ کشید؛ و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق اقامه مى‏کردند تا وقت عشاء به تعقیبات مغرب مى ‏پرداختند؛ و قدرى طول مى ‏کشید.

در ماه مبارک رمضان شاگردان براى ادراک نماز مغرب به جماعت ایشان مى ‏رفتند؛ و چون بعضى تا ذهاب حمره مشرقیّه از سمت الرّأس مبادرت به نماز نمى ‏کردند، لذا از ایشان تقاضا مى ‏کردند که قدرى صبر کنند؛ و ایشان هم صبر مى‏کردند؛ ولى سماورروشن بود و مرحوم قاضى بمجرد استتار قرص، افطار مى‏ کرده ‏اند.

در دهه اوّل و دوّم ماه رمضان، مجالس تعلیم و انس در شب‏ها بود؛ در حدود چهار ساعت از شب گذشته شاگردان بمحضر ایشان مى‏ رفتند و دو ساعت مجلس طول مى ‏کشید؛ ولى در دهه سوّم مجلس تعطیل بود و مرحوم قاضى دیگر تا آخر ماه رمضان دیده نمى ‏شدند؛ و هر چه شاگردان بدنبال ایشان مى ‏گشتند در نجف، در مسجد کوفه، در مسجد سهله، و یا در کربلا، ابدا اثرى از ایشان نبود؛ و این رویّه مرحوم قاضى در همه‏ سال بود تا زمان رحلت.

مرحوم قاضى در لغت عرب بى ‏نظیر بود؛ گویند چهل هزار لغت از حفظ داشت؛ و شعر عربى را چنان مى‏ سرود که اعراب تشخیص نمى‏ دادند سراینده این شعر عجمى است.

روزى در بین مذاکرات، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبد اللّه مامقانى رحمه اللّه علیه به ایشان مى‏گوید: من آن‏قدر در لغت و شعر عرب تسلّط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعرى عربىّ بسراید من مى ‏فهمم که سراینده عجم است؛ گرچه آن شعر در اعلى درجه از فصاحت و بلاغت باشد.

مرحوم قاضى یکى از قصائد عربى را که سراینده‏ اش عرب بود شروع بخواندن مى ‏کند؛ و در بین آن قصیده از خود چند شعر بالبداهه اضافه مى‏ کند؛ و سپس به ایشان مى ‏گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.

مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشت؛ و مرحوم استاد ما علّامه طباطبائى مى ‏فرمودند: این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى بما تعلیم دادند؛ و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى ‏کنیم؛ و در فهم معانى روایات وارده از ائمّه معصومین ذهن بسیار باز و روشى داشتند؛ و ما طریقه فهم احادیث را که فقه الحدیث گویند از ایشان آموخته ‏ایم.

 

 

[در تربیت عرفانى علّامه طباطبائى نزد استاد قاضى رضوان الله علیهما]

مرحوم قاضى در تهذیب نفس و اخلاق و سیر و سلوک در معارف الهیّه، و واردات قلبیّه، و مکاشفات غیبیّه، سبحانیّه، و مشاهدات عینیّه، فرید عصر و حسنه دهر و سلمان زمان و ترجمان قرآن بود.

چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود؛ و به تربیت شاگردان در این‏ قسمت همّت مى‏گماشت و روزها در مجالس خصوصى که در منزل داشت، شاگردان ساعتى مجتمع مى‏شدند، و آن مرحوم به نصیحت و موعظه و پند و ارشاد مى ‏پرداخت.

جمع کثیرى از اعلام بیمن تربیت او در احقاب مختلف، در مسیر حقیقت قدم برداشتند؛ و صاحب کمالات و مقامات گشتند؛ و از وارستگان و پاکان و آزادگان شدند؛ و بنور معرفت توحید منوّر؛ و در حرم امن وارد و عالم کثرت و اعتبار را در هم نور دیدند.

از جمله استاد گرانمایه ما علّامه طباطبائىّ و برادر ارجمندشان آیه الحقّ مرحوم حاج سیّد محمّد حسن الهى رحمه اللّه علیهما بودند که در تمام مراحل و منازل با هم رفیق و شریک بوده و چون فرقدان پیوسته با هم ملازم، و یار و غمگسار یکدیگر بودند.

و از جمله آیات دیگرى چون حاجّ شیخ محمّد تقى آملىّ؛ و حاجّ شیخ على‏ محمّد بروجردىّ؛ و حاجّ شیخ علىّ اکبر مرندىّ؛ و حاجّ سیّد حسن مسقطىّ؛ و حاجّ سیّد احمد کشمیرىّ؛ و حاج میرزا إبراهیم سیستانىّ؛ و حاجّ شیخ على قسّام؛ و وصّى محترم آن استاد حضرت آیت اللّه حاجّ شیخ عبّاس هاتف قوچانى که هریک از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضیلت و توحید و معرفتند؛ شکر اللّه مساعیهم الجمیله.

مرحوم قاضى رضوان اللّه علیه خود در امور معرفت، شاگرد پدرشان مرحوم آیه الحقّ آقاى سید حسین قاضى که از معاریف شاگردان مرحوم مجدّد آیت اللّه حاج میرزا محمّد حسن شیرازى رحمه اللّه علیه بوده‏اند؛ مى‏باشند و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ امام قلى نخجوانى و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحقّ آقا سیّد قریش قزوینى هستند.

گویند چون مرحوم آقا سیّد حسین قاضى از سامراء از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربایجان مسقط الرّاس خود بوده ‏اند؛ در ضمن خدا حافظى مرحوم مجدّد به ایشان یک جمله نصیحت مى‏کند؛ و آن اینکه: در شبانه روز یک ساعت را براى خود بگذار! مرحوم آقا سیّد حسین در تبریز چنان متوغّل امور الهیّه مى ‏گردد؛ که در سال بعد چون چند نفر از تجار تبریز بسامرّاء مشرّف شده و شرفیاب حضور مرحوم میرزا شدند؛ مرحوم میرزا از احوال آقا سیّد حسین قاضى استفسار مى ‏کنند؛ آنان در جواب مى‏گویند:

یک‏ساعتى که شما نصیحت فرموده ‏اید تمام اوقات ایشان را گرفته؛ و در شب و روز ایشان‏ با خداى خود مراوده دارند.

ولى چون مرحوم قاضى بنجف آمدند در تحت تربیت مرحوم آیه الحقّ آقاى سیّد احمد کربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ایشان طىّ طریق مى ‏نموده‏اند.

مرحوم قاضى نیز سالیان متمادى ملازم و هم‏ صحبت مرحوم عابد زاهد ناسک وحید عصره حاج سیّد مرتضى کشمیرى رضوان اللّه علیه بوده ‏اند البته نه بعنوان شاگردى؛ بلکه بعنوان ملازمت و استفاده از حالات؛ و تماشاى احوال و واردات و البتّه در مسلک عرفانیّه بین این دو بزرگوار تباینى بعید وجود داشته است.

امّا طریقه تربیت آیه الحقّ آقاى سیّد احمد کربلائى طبق رویّه استادشان مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول باین مرام، مراقبه را از اهمّ امور مى‏شمرده‏اند؛ و آخوند شاگرد آیه الحقّ و فقیه عالیقدر مرحوم آقا سیّد على شوشترى است که ایشان استاد شیخ مرتضى انصارىّ در اخلاق و شاگرد ایشان در فقه بوده ‏اند.

 

 

[کمالات استاد قاضى رحمه الله علیه‏]

مرحوم قاضى شاگردان خود را هریک طبق موازین شرعیّه با رعایت آداب باطنیّه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال بطریق خاصّى دستورات اخلاقى مى‏دادند؛ و دل‏هاى آنان را آماده براى پذیرش الهامات عالم غیب مى‏نمودند.

خود ایشان در مسجد کوفه و مسجد سهله حجره داشتند؛ و بعضى از شب‏ها را به تنهائى در آن حجرات بیتوته مى‏کردند؛ و شاگردان خود را نیز توصیه مى‏کردند؛ بعض از شب‏ها را به عبادت در مسجد کوفه و یا سهله بیتوته کنند؛ و دستور داده بودند که چنانچه در بین نماز و یا قرائت قرآن و یا در حال ذکر و فکر براى شما پیش آمدى کرد؛ و صورت زیبائى را دیدید؛ و یا بعضى از جهات دیگر عالم غیب را مشاهده کردید؛ توجّه ننمائید؛ و دنبال عمل خود باشید!

استاد علّامه مى‏فرمودند: روزى من در مسجد کوفه نشسته و مشغول ذکر بودم؛ در آن بین یک حوریّه بهشتى از طرف راست من آمد و یک جام شراب بهشتى در دست داشت؛ و براى من آورده بود؛ و خود را بمن ارائه مى ‏نمود؛ همین‏که خواستم به او توجّهى کنم ناگهان یاد حرف استاد افتادم؛ و لذا چشم پوشیده و توجّهى نکردم؛ آن حوریّه برخاست؛ و از طرف چپ من آمد؛ و آن جام را بمن تعارف کرد؛ من نیز توجّهى ننمودم و روى خود را برگرداندم؛ آن حوریّه رنجیده شد و رفت؛ و من تا بحال هر وقت آن منظره به یادم مى‏افتد از رنجش آن حوریّه متأثّر مى‏شوم.

 

 

[کیفیّت تربیت مرحوم قاضى قدّس الله نفسه‏]

مرحوم قاضى از نقطه نظر عمل آیتى عجیب بود؛ اهل نجف و بالاخصّ اهل علم از او داستانهائى دارند؛ در نهایت تهیدستى زندگى مى‏نمود با عائله سنگین و چنان غرق توکّل و تسلیم و تفویض و توحید بود که این عائله بقدر ذرّه‏اى او را از مسیر خارج نمى‏ کرد.

یکى از رفقاى نجفى ما که فعلا از اعلام نجف است براى من مى‏گفت: من یک روز بدکّان سبزى‏فروشى رفته بودم؛ دیدم مرحوم قاضى خم شده و مشغول کاهو سوا کردن است؛ ولى بعکس معهود؛ کاهوهاى پلاسیده و آنهائى که داراى برگهاى خشن و بزرگ هستند برمى‏دارد.

من کاملا متوجّه بودم؛ تا مرحوم قاضى کاهوها را بصاحب دکّان داد و ترازو کرد؛ و مرحوم قاضى آنها را در زیر عبا گرفت و روانه شد؛ من که در آن‏وقت طلبه جوانى بودم و مرحوم قاضى مرد مسنّ و پیر مردى بود به دنبالش رفتم و عرض کردم: آقا من سؤالى دارم! شما بعکس همه چرا این کاهوهاى غیر مطلوب را سوا کردید!؟

مرحوم قاضى فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده؛ شخص بى‏ بضاعت و فقیرى است؛ و من گاهگاهى به او مساعدت مى‏کنم؛ و نمى‏ خواهم چیزى به او بلا عوض داده باشم تا اوّلا آن عزّت و شرف آبرو از بین برود؛ و ثانیا خداى ناخواسته عادت کند به مجّانى گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود.

و براى ما فرقى ندارد کاهوى لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من مى ‏دانستم که اینها بالاخره خریدارى ندارد؛ و ظهر که دکّان خود را مى‏ بندد؛ به بیرون خواهد ریخت‏[۱]؛ لذا براى عدم تضرّر او مبادرت بخریدن کردم.

بارى شرح فضائل اخلاقى مرحوم قاضى بسیار است و اگر بخواهیم در اینجا ذکر کنیم از متن مطلب خارج مى‏شویم.

استاد ما علّامه از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند؛ و از طرف مادر از اولاد حضرت امام حسین علیه السّلام مى ‏باشند؛ و لذا در اواخر کتابهائى را که در شادآباد تبریز نوشته‏ اند در آخر کتاب بنام سیّد محمّد حسین حسنى حسینى طباطبائى نویسنده را نام برده و خاتمه داده‏اند.

____________________________________________________

[۱] ( ۱) در نجف اشرف در آخر بهار و تابستان بعلّت شدّت گرماى هوا دکّان‏ها را از ظهر مى‏بندند.

 

مهر تابان//علامه سیدمحمد حسین طهرانی

گریه هاى سید احمد کربلایى از (بیان آقاسید علی قاضى)

بازدیدها: ۱۳

 
على آقا قاضى نقل مى کند:
 
شبى به مسجد سهله رفته بودم به قصد این که شب را در آن جا بگذرانم .
 
 نیمه هاى شب شخصى داخل مسجد شد و در مقام ابراهیم قرار گرفت و پس از انجام وظیفه صبح به سجده رفت و تا طلوع خورشید سر از سجده برنداشت و آن سجده را با سوز و گداز در گریه و زارى و مناجات گذراند. نزدیک رفتم ببینم او کیست . 
 
دیدم استادم آقا سید احمد کربلایى (رض) است . که از شدت گریه خاک سجده گاهش گل شده است . چون صبح شد به حجره اش رفت و مشغول درس و بحث شد، چنان مى خندید که صداى او به بیرون مسجد مى رسید.(۳)
_______________________________
۳- فریادگر توحید، ص ۱۱۶.
 
حیات عارفانه فرزانگان//حسن صدرى مازندرانى

پرسش از آیت الله کشمیری در مورد آقاسید علی قاضی

بازدیدها: ۲۲

 
 
قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
 
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. 
 
من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. 
 
روح وریحان//سیدعلی اکبر صداقت

چند حکایت از آیت الحق آقا سید علی قاضی

بازدیدها: ۱۱

غسل جمعه

یکی از اشخاصی که به مرحوم آقای قاضی علاقه داشت و رابطه دوستی باهم داشتند آیه الله العظمی میرزا باقر زنجانی (م: ۱۳۹۴ ق) بود که از مدرّسین ممتاز و مجتهدین نامی نجف به شمار می رفت. فرزند معظم له جناب حجه الاسلام شیخ محمود زنجانی گوید: پدرم نقل کرد که روز جمعه ای به منزل آقای قاضی رفتم. بعد از اتمام روضه چند نفری نشستند و مشغول صحبت شدیم. نزدیک زوال که شد آقای قاضی فرمود: ببخشید اگر اجازه بدهید من یک غسل جمعه ای بکنم ؛ چون من ملتزم به انجام آن هستم.

و پس از آن بلند شد و در ایوان منزل عریان شده و لنگی به کمر بست و یک پارچ کوچک را که در حدود دو لیوان آب می گرفت پر از آب کرده در کنار خود گذاشت. سپس پارچه ای را داخل پارچ کرده و خیس نمود و با آن سر خود را مرطوب کرد. پس از آن صورت، بعد بدن و بالاخره تمام بدن را خیس کرد و سپس با حوله پاک نمود و لباسهایش را پوشید و نزد ما آمد و نشست.

ما که متعجبانه به ایشان نگاه می کردیم گفتیم: آقای قاضی غسل شما این بود؟!
فرمود: بلى! این غسل سنّت است که در آن نباید اسراف بشود. و ما از این رفتار بی آلایش و بدون تکلف ایشان بسیار تحت تأثیر قرار گرفتیم.

اسوه عارفان//محمود طیارمراغی وصادق حسن زاده

ادب حضور

سیدعباس کاشانی می گوید: روزی نزد سیدعلی قاضی نشسته بودیم مردی با شتاب وارد شد و آثار حزن و اضطراب در او آشکار بود و به سید گفت: زن من در حال حزن و اضطراب است، اگر بمیرد کسی را ندارم. برای من دعا کن تا عافیت یابد و از مرگ نجات پیدا کند.
 
سیدعلی قاضی به او گفت: برای چه به اینجا با حالت جنابت آمده ای برو و غسل کن سپس پیش من بیا. مرد با شتاب در حالت تعجب و حیرت به منزل رفت و غسل کرد و بار دیگر آمد و در مقابل سید با ادب و خضوع نشست.
سید، انگشت سبابه خود را بر شقیقه آن مرد نهاد و به قرائت قرآن و دعا مشغول شد  و اشکهایش به صورت او جاری شد.
 
بعد از اتمام دعا سید به او گفت: برخیز و برو. مرد هم به منزلش رفت. بعد از چند روز آن مرد را در صحن مرقد امیرالمؤمنین علیه السلام دیدم و از او درباره نتیجه دعا سؤال کردم.
 
او به من گفت: هنگامی که مراجعه کردم همسر خویش را سالم یافتم. حال او بسیار خوب شده بود. کارهای منزل را پیوسته انجام می داد مثل شخصی که عادت به کار کردن دارد.
 
پیام آور عرفان//سید تقی موسوی
 

تأثیر انسان ساز

 
از علامه قاضی به سند معتبر نقل شده است که فرمودند:
چون بنده به نجف اشرف مشرف شدم یکی از پسر عموهایم در نجف بود. یکی از روزها همانطور که در کوچه می رفتم ایشان را دیدم و با ایشان مشغول صحبت شدیم.
 
در همان حال یکی از اهل علم را دیدم که آمدند رد شوند در حالی که خیلی حالشان پریشان بود و در فکر فرو رفته بود و معلوم بود حالشان عادی نیست.
 
به پسر عمویم عرض کردم: شما ایشان را می شناسید؟ چرا ایشان اینطورند و حالشان این قدر مضطرب است؟
گفتند: بله او را میشناسم.
 
این حال ایشان به خاطر این است که شخصی در اینجا پیدا شده است بنام آخوند ملاحسینقلی همدانی که هر کس پیش ایشان می رود، مجلس او و موعظه او چنین او را منقلب می کند و در وی تأثیر می کند.
 
چلچراغ سالکان//محمد قنبری

تقلید از مرحوم قاضى رضوان الله علیه به امر امام زمان (علیه السلام)

بازدیدها: ۲

٨-آقاى سید هاشم هندى (رضوى) نقل کرد که یکى از سادات محترم هند به نام

سید على‌نقى هندى، از هند براى تحصیل علوم دینیّه به نجف اشرف مى‌آید و در آن‌وقت مقارن مى‌شود با فوت مرحوم آقا سید محمد کاظم یزدى، و سپس آقاى میرزا محمد تقى شیرازى، و مى‌بیند که رساله‌هاى بسیارى طبع شده است و از طرف افراد بسیارى و طلاّب، آن رساله‌ها را در هنگام خروج مردم از صحن کربلا به مردم مجّانى مى‌داده‌اند و در اعطاى آن تنافس مى‌نمودند.

با دیدن این منظره آقا سید على‌نقى دچار اشکال و شبهه مى‌گردد و امر تقلید براى او سخت مى‌گردد و نمى‌داند که از چه شخصى تقلید کند؟ بالاخره با خود قرار مى‌گذارد که به حضرت امام عصر عجّل الله تعالى فرجه متوسل گردد و براى حلّ مشکل از ایشان راهنمایى بخواهد که شخصى را براى تقلید او معرفى کنند.

و براى این مهمّ با خود قرار مى‌گذارد که یک اربعین در مسجد سهله اقامت کند و به عبادت مشغول باشد تا کشف مطلب شود؛ هنوز چهل روز به پایان نرسیده بود که ناگاه دید یک نورى بسیار قوّى در مقام حضرت حجّت ارواحنا فداه ظاهر شد که آن نور، نور امام زمان بود و آن نور اشاره کرد که به سیّدى که تنها در مقام نشسته بود و گفت: از این سیّد تقلید کن! سید على‌نقى نگاه کرد و دید این سید آقاى حاج میرزا على آقاى قاضى هستند، و آن نور ناپدید شد. ولى مى‌گوید با خود گفتم: این معرّفى این سیّد به من بود، و این تنها کافى نیست. باید خود این سیّد هم نزد من بیاید و بگوید: حضرت امام زمان امر تقلید تو را به من ارجاع نمودند. و لذا از مسجد سهله بیرون آمدم و به مسجد کوفه درآمدم و در آنجا معتکف شدم تا زمانى که این امر تحقق یابد و حضرت ولى عصر به آن سیّد بگویند: برو نزد سید على‌نقى و او را از این امر مطّلع گردان!

یک روز که در مسجد کوفه نشسته بودم مرحوم قاضى به نزد من آمد و فرمود: در احکام دین هرچه مى‌خواهى از من بپرس و بدان عمل کن! ولى این قضیه را نزد احدى فاش مساز!

سید على‌نقى مى‌گفت: از آن به بعد من از آن سید تقلید مى‌کردم و هر مسئله‌اى پیش مى‌آمد از او مى‌پرسیدم تا زمانى که مرحوم قاضى فوت کرد. از آن به بعد نسبت به هر مسئله‌اى که پیش مى‌آید و من حکمش را نمى‌دانم در خواب مرحوم قاضى به سراغ من مى‌آید و حکم آن را به من مى‌فرماید:  «صحبوا الدّنیا بأبدان ارواحها معلّقه بالمحلّ الأعلى»

 

آیت الحق//سید حسن قاضی

ملاقات آیت الله سید علی آقا قاضی با حاج رجبعلی خیاط

بازدیدها: ۴۵

مرحوم آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى قدّس الله روحه فرمودند:

«یکى از ارباب مکاشفۀ معروف ساکن طهران به نام حاج رجبعلى خیّاط به در منزل مرحوم قاضى آمد و گفت: من حالى داشتم که تمام گیاهان خواص و آثار خود را به من مى‌گفتند. مدتى است حجابى حاصل شده و دیگر به من نمى‌گویند. من از شما تقاضا دارم که عنایتى بفرمائید تا آن حال به من بازگردد.

مرحوم قاضى به او فرمود: دست من خالى است.

او رفت و پس از زیارت دوره به کربلا و کاظمین و سرّمن‌رآه [سامرا]به نجف آمد، و یک روز که جمیع شاگردان نزد مرحوم قاضى گرد آمده بودند، در منزل ایشان آمد، و از بیرون در سرش را داخل نموده گفت: آنچه را که از شما مى‌خواستم و به من ندادید، از حضرت ( صاحب‌الامر) گرفتم و حضرت فرمود: به قاضى بگو: بیا نزد من، من با او کارى دارم!

مرحوم قاضى سر خود را بلند کرده به سوى او، و گفت: بگو: قاضى نمى‌آید! !»

«. . . بعد گفتند این داستان مانند داستان شیخ احمد احسائى است که روزى به شاگردان خود گفت من هروقت به حرّم مشرّف مى‌شوم و به حضرت سلام مى‌کنم حضرت بلند جواب سلام مرا مى‌دهند که اگر شما هم باشید مى‌شنوید. یک مرتبه با من بیایید تا بفهمید. روزى شاگردان با شیخ به حرم مشرّف شدند شیخ سلام کرد بعد رو کرد به شاگردان و گفت جواب شنیدید؟ گفتند نه، دو مرتبه سلام کرد و گفت شنیدید؟ گفتند: نه! پس شاگردان و خود او دانستند که شیخ در این موضوع اشتباه کرده است.»

 

  آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

سلسلۀ اساتید عرفانى مرحوم قاضى (قدّس سرّه)

بازدیدها: ۵

حضرت علامه طباطبائى قدّس سرّه به نقل حضرت آیه الله حاج سید محمد حسین حسینى طهرانى رضوان الله علیه در رسالۀ شریف «لبّ اللّباب» چنین فرموده‌اند. «. . . طریق توجه به نفس طریقۀ مرحوم آخوند ملاحسین قلى بوده است و شاگردان ایشان همه طریق معرفت نفس را مى‌پیموده‌اند که ملازم معرفت ربّ خواهد بود» .

حقیقت عرفان از امیر المؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) مأثور است، و طرقى که یدا بید این حقیقت را نشر داده‌اند از یک‌صد متجاوز است ولى اصول دسته‌هاى تصوّف از بیست و پنج دسته تجاوز نمى‌کند و تمام این سلسله‌ها منتهى به حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام) مى‌گردد، و فقط در میان این بیست و پنج فرقه، دو سه فرقۀ از خاصّه مى‌باشند و بقیه همگى از عامّه‌اند، و بعضى از آنها سلسله‌شان به «معروف کرخى» و از او به امام رضا (علیه السلام) منتهى مى‌گردد. ولى طریقۀ ما که همان طریقۀ مرحوم آخوند است به هیچیک از این سلسله‌ها منتهى نیست.

اجمال مطلب آنکه: در حدود متجاوز از یک‌صد سال پیش در شوشتر، عالمى جلیل القدر مصدر قضا و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سید على شوشترى. ایشان مانند سایر علماى اعلام به تصدّى امور عامه از تدریس و قضا و مرجعیّت اشتغال داشته‌اند.

یک روز ناگهان کسى در منزل را مى‌زند، وقتى که از او سؤال مى‌شود، مى‌گوید: در را باز کن کسى با شما کار دارد. مرحوم آقا سید على در را باز مى‌کند مى‌بیند شخص جولائى (بافنده‌اى) است. مى‌گوید: چه‌کار دارید؟ مرد جولا در پاسخ مى‌گوید: فلان حکمى را که نموده‌اید طبق دعوى شهود به ملکیّت فلان ملک براى فلان‌کس صحیح نیست. آن ملک متعلق به طفل صغیر یتیمى است و قبالۀ آن در فلان محلّ، دفن است.

این راهى را که شما در پیش گرفته‌اید صحیح نیست و راه شما این نیست، آیه الله شوشترى در پاسخ مى‌گوید: مگر من خطا رفته‌ام؟ جولا مى‌گوید: سخن همان است که گفتم. این را مى‌گوید و مى‌رود. آیه الله در فکر فرومى‌رود این مرد که بود؟ و چه سخنى گفت؟ درصدد تحقیق برمى‌آید. معلوم مى‌شود که در همان محلّ قباله طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بوده‌اند.

بسیار بر خود مى‌ترسد و با خود مى‌گوید: مبادا بسیارى از حکمهایى را که ما داده‌ایم از این قبیل بوده باشد، و وحشت و هراس او را مى‌گیرد. در شب بعد همان موقع جولا در مى‌زند و مى‌گوید: آقا سید على شوشترى راه این نیست که شما مى‌روید. و در شب سوم نیز عین واقعه به همین کیفیت تکرار مى‌شود و جولا مى‌گوید: معطّل نشوید، فورا تمام اثاث البیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرّف شوید و وظایفى را که گفته‌ام انجام دهید، و پس از شش ماه در وادى السلام نجف اشرف به انتظار من باشید.

مرحوم شوشترى بى‌درنگ مشغول انجام دستورات مى‌گردد، خانه را مى‌فروشد و اثاث البیت را جمع‌آورى نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف اشرف مى‌کند. در اوّلین وهله‌اى که وارد نجف مى‌شود در وادى السّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را مى‌بیند که گوئى از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتى داده و پنهان مى‌شود.

مرحوم شوشترى وارد نجف اشرف مى‌شوند و طبق دستورات جولا عمل مى‌کنند تا مى‌رسند به درجه و مقامى که قابل بیان و ذکر نیست-رضوان الله علیه و سلام الله علیه- مرحوم آقا سیّد على شوشترى براى رعایت احترام مرحوم شیخ مرتضى انصارى به درس فقه و اصول او حاضر مى‌شوند و مرحوم شیخ هم در هفته یک‌بار به درس مرحوم آقا سیّد على که در اخلاق بوده است حاضر مى‌شدند، و پس از فوت مرحوم شیخ (ره) مرحوم شوشترى (ره) بر مسند تدریس شیخ مى‌نشینند و درس را از همان‌جا که مانده بود شروع مى‌کنند ولى عمر ایشان کفاف ننموده و پس از شش ماه به رحمت ابدى حضرت ایزدى پیوستند.

در خلال این شش ماه مرحوم شوشترى به یکى از شاگردان مبرّز حوزۀ مرحوم شیخ انصارى به نام آخوند ملاّ حسین‌قلى درجزینى همدانى-که از مدّتها قبل در زمان مرحوم شیخ با ایشان رابطه داشته و استفادۀ اخلاقى و عرفانى مى‌نموده است و اینک پس از مرحوم شیخ عازم بر تدریس بوده و حتّى تتمّۀ مباحث شیخ را که خود نیز تقریرات آن مباحث را نوشته بود مى‌خواست دنبال کند-کاغذى نوشته و در آن متذکّر مى‌گردد که این روش شما تامّ و تمام نیست و شما مقامات عالیۀ دیگرى را باید حائز گردید، تا اینکه او را منقلب نموده و به وادى حقّ و حقیقت ارشاد مى‌نماید.

آرى مرحوم آخوند که از سالیانى چند قبل از فوت مرحوم شیخ از محضر مرحوم آقا سیّد على در معارف الهیّه استفاده مى‌نمود، در اخلاق و مجاهدۀ نفس و نیل به معارف الهیّه سرآمد اقران و از عجائب روزگار شد. مرحوم آخوند نیز شاگردانى بس ارجمند تربیت نمود که هریک اسطوانه‌اى از معرفت و توحید و آیتى عظیم به شمار مى‌آمدند. از مبرّزترین شاگردان مکتب آخوند مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکى تبریزى و مرحوم آقا سیّد احمد کربلائى طهرانى و مرحوم آقا سیّد محمّد سعید حبّوبى و مرحوم حاج شیخ محمّد بهارى را باید نام برد.

استاد بزرگوار عارف بى‌بدیل مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى تبریزى-رضوان الله علیه- از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّد احمد کربلائى هستند. این است سلسلۀ اساتید ما که به مرحوم شوشترى و بالاخره به آن شخص جولا منتهى مى‌شود، ولى آن مرد جولا چه کسى بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست.

بارى رویّۀ مرحوم استاد، آقاى قاضى نیز طبق رویّۀ استاد بزرگ آخوند ملاّ حسین‌قلى همان طریق معرفت نفس بوده است.

 

 

سلسلۀ دیگر اساتید عرفانى مرحوم قاضى (قدّس سرّه)

«حضرت آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى (ره) ایضا مى‌فرمودند: داستان اساتید عرفانى مرحوم قاضى (قده) از قرار نقل خودشان بدین‌طریق بوده است که: استاد اوّل ایشان، پدرشان، آقا سید حسین قاضى، و او شاگرد امام‌قلى نخجوانى، و او شاگرد آقا سید قریش قزوینى بوده است. ازاین‌قرار که: امام قلى نخجوانى، در نخجوان در زمان شباب خود عاشق یک پسر ارمنى مى‌شود، و به‌طورى عشق او بر وى غالب مى‌شود که خواب و خوراک را از او مى‌گیرد؛ و روزى که در معبر و خیابان در اندیشۀ خود با او مشغول و سراسیمه و حیارى مى‌رفته است، کسى از پشت سر دست بر شانۀ او مى‌گذارد و مى‌گوید:

«این راه عشق نیست، و این عشق درست نیست، عشق، عشق خداست و باید بر او عاشق شد.» به مجرّد این کلام، عشقش تبدیل به عشق خدا مى‌شود، آن عشق به‌گونه‌اى از بین مى‌رود که اثرى از آن به‌جاى نمى‌ماند و عشق خداوند تمام وجودش را فرا مى‌گیرد.

پس از چند روز آن مرد به او مى‌رسد، و این از او راه وصول و چاره مى‌طلبد. او مى‌گوید: باید بروى به مکّه مکرّمه و در آنجا اقامت کنى تا کارت درست شود. امام‌قلى از او دستور مى‌گیرد و به مکّه رهسپار مى‌شود و چهار سال درنگ مى‌کند و به مقصودش نمى‌رسد.

پس از گذشت این زمان به او گفته مى‌شود: باید به مشهد مقدّس خدمت حضرت علىّ بن موسى الرضا (علیهما السلام) بروى و در آنجا به چاره‌ات مى‌رسى. خلاصه، امام‌قلى از مکه عازم ارض مقدس رضوى مى‌شود و در آن آستان مقدس مقیم شده و به انجام عبادات و وظایف اشتغال مى‌ورزد مع‌ذلک فرجى حاصل نمى‌شود و به او گفته مى‌شود که باید به قزوین نزد آقا سید قریش بروى.

امام‌قلى بلافاصله به قزوین مى‌رود و با پرس‌وجو منزل آقا سید قریش را مى‌یابد و اول صبح به منزل ایشان مى‌رود و مى‌بیند که ایشان همچون سایر علماى ظاهر، به رسیدگى امور عامه مردم از رفع خصومات و مشکلات مشغول است، و به کارها و حوائج مردم رسیدگى مى‌نمود، شک مى‌کند که آیا درست آمده است یا نه و از طرفى آقا سید قریش در قزوین یک نفر بیشتر نیست.

و حال آنکه او به نظر نمى‌رسد که بتواند درد مرا دوا کند، طبعا او باید یک مرد منعزل و گوشه‌گیر از مردم و داراى حالات خاص خود باشد و نه یک فرد مشغول به امور ظاهرى. خلاصه همین‌طور در باطن خود به این افکار مشغول و ساکت در گوشه‌اى نشسته بودم و هیچ نمى‌گفتم تا نزدیک ظهر که مردم کم‌کم رفتند و اطاق نسبتا خلوت شد آقا سید قریش از بالاى اطاق به من اشاره کرد که بیا. من جلو رفتم و خدمت ایشان نشستم.

در آنجا بدون آنکه من چیزى بگویم او از حال من خبر داد و دستوراتى به من داد و فرمود: باید به این‌ها عمل کنى. و ان‌شاءالله بعد از چند روز به سمت تبریز حرکت کنى و در آنجا گروهى مردم و نیز عده‌اى از صوفیان هستند که در گمراهى به سر مى‌برند و وظیفه شماست که آنها را ارشاد و هدایت کنى.

من به سمت تبریز حرکت کردم و در آنجا به گروهى برخوردم که آنها پس از نماز هر کدامشان یک دوره تسبیح صاحب جواهر را لعن مى‌کردند. من جلوى این امر را گرفتم و ایشان را به راه شرع قویم و صراط مستقیم هدایت نمودم. همۀ آنها از صوفیان صافى ضمیر و رندان صاحب شریعت، و أهل تقلید و عبادت شدند. و الحمد لله در آنجا به مقصد و مقصود خود رسیدم و آنچه در وعده بود صورت خارج و تحقق یافت. و نیز فهمیدم علّت اعزام من به تبریز این امر بوده است.

امام‌قلى در تبریز طبق فرمودۀ آقا سید قریش به کسب مشغول مى‌شود و در بازار دکانى مى‌گیرد و به کسب مشغول مى‌شود. و آقا سید حسین قاضى به او متّصل مى‌شود و به مقامات و درجات مى‌رسد. و او از فرزندش سید على دستگیرى مى‌کند، و فتح باب مرحوم قاضى به دست پدرش آقا سید حسین بوده است.

آقا سید حسین قاضى، تحصیلاتش را در سامرّا نزد میرزاى بزرگ (مرحوم حجه الاسلام حاج میرزا حسن شیرازى) فرا مى‌گیرد، و چون فارغ التحصیل مى‌شود و داراى مقامات علمى و فقهى مى‌گردد، با اجازۀ مرحوم میرزا به تبریز مراجعت مى‌کند و در تبریز در امور عرفانیه و راه خدا و سیر و سلوک و معرفت از مرحوم امام‌قلى دستور مى‌گیرد.

بنابراین مرحوم آقا سید حسین قاضى جامع کمالات علمى و فقهى و عرفانى است.روزها به دکان مرحوم امام‌قلى مى‌رفته و ساعتى مى‌نشسته و کسب فیض مى‌نموده است.امام‌قلى مردى بلندقامت بوده است و پیوسته حتى در موقع کار و خریدوفروش ساکت بوده است. در عین وقار و سکوت مشتریان را راه مى‌انداخته و به حوائجشان رسیدگى مى‌نموده است.مرحوم آقا میرزا على قاضى در تبریز تا سنۀ ١٣١٣ که به نجف اشرف مشرّف مى‌شود یعنى تا بیست و هشت سالگى در تحت تربیت علمى و فقهى و عرفانى این پدر بزرگوار بوده است. و فتح باب عرفانى و کشف امور غیبیّه به امر و تحت نظر پدرش بوده است. چون به نجف مشرف شد، پس از یک سال پدرش رحلت مى‌کند، و او را در وادى السلام دفن مى‌کنند.»

ایضا حضرت آیت‌الله مغفور له [یعنى آیت‌الله حاج شیخ عباس قوچانى وصىّ مرحوم قاضى]مى‌فرمودند: «پس از ارتحال والد معظّمشان، مرحوم قاضى، صحبت دو نفر از أعلام نجف اشرف را ادراک نمودند: اوّل آیه الله حاج سید احمد کربلائى طهرانى، و دوم آیه الله حاج سید مرتضى کشمیرى. أعلى الله تعالى مقامهما الشریف.

اما این دو بزرگوار، به‌عنوان استاد، برایشان نبوده‌اند، بلکه به‌عنوان هم‌صحبت و رفیق طریق و پیشرو و ملازم؛ دو آیت عظیم الهى که در سفر و حضر غالبا با آنها ملازم، و از اطوار و سکنات و حرکات و مشاهدۀ احوال و تعبّد و تهجّد و توکّل و صبر و ارادۀ متین و علوم آنها بهره مى‌یافته است. و چون تفاوت سنّ میان مرحوم قاضى و آن دو بزرگوار بسیار بوده است و ملازمت و پیوستگى آنهم در سالیان متمادى برقرار و بر دوام بوده است، در میان اذهان بعضى گمان مى‌رفت که این ارادت به عنوان تلمذ و شاگردى است. امّا چنین نبوده است.

امّا آیۀ حقّ آیه الله حاج سید احمد کربلائى طهرانى قدّس الله تربته پس از مرحوم آقا سید حسین قاضى، هجده سال عمر کرد و بنابه کلام آقا حاج شیخ بزرگ طهرانى در نقباء البشر (ج ١ ص ٧٨ و ٧٧) وفاتشان ٢٧ شهر شوال المکرم سنه ١٣٣٢ روز جمعه در تشهد آخر نماز عصر بوده است.

«مرحوم قاضى رضوان الله علیه طریقه عرفان و توحید مرحوم حاج سید احمد را قبول داشته‌اند و دستورات آن مرحوم را که طبق رویه استاد بزرگ آخوند ملا حسین‌قلى همدانى بوده است به شاگردان خود مى‌داده است. و راه و روش مستقیم را معرفت نفس در راه و طریق تعبّد تامّ و تمام به شرع انور مى‌دانسته است، و بدین جهت بعضا هم از ایشان تعبیر به استاد مى‌کرده است. امّا آیه الله حاج سید مرتضى کشمیرى قدّس سرّه، مرحوم قاضى با ایشان ده سال مراوده داشته است.(۱)

آیه الله کشمیرى در فنون عدیده از تفسیر و حدیث و فقه و اصول و غیرها متضلّع بودند و اما غالب بر امر ایشان زهد و کرامت و صبر و استقامت و بى‌اعتنایى به دنیا و فتح ابواب مکاشفات برزخیه و ریاضات شاقّه بوده است. مرحوم قاضى از ادب او و مراعات نمودن مستحبّات و آداب شرعیه و توسّلات به ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین داستانهائى را نقل مى‌نمود.» (۲)

ایضا حضرت آیت‌الله طهرانى قدّس سره نقل مى‌فرمایند: «حضرت عارف عالیقدر حاج سید هاشم حدّاد که از مبرّزترین و قدیمى‌ترین و محبوب‌ترین شاگردان مرحوم قاضى است، مى‌فرمود: شاید بیست سال و یا متجاوز از آن از رحلت مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى رضوان الله علیه مى‌گذشت که یک روز مرحوم قاضى دستمالى ابریشمى را از جیب خود بیرون آوردند و بوئیدند، و به من نشان دادند و دو مرتبه آن را تا کرده و در جیبشان نهادند و فرمودند: این دستمال را مرحوم حاج سید مرتضى کشمیرى به من هدیه داده است.

عرض کردم: عجبا گویا ابدا شما این دستمال را استعمال ننموده‌اید و پس از این سالیان متمادى نو و تازه است. فرمودند: این هدیه، هدیۀ آقا حاج سید مرتضى است. من از آن تبرّک مى‌جویم. این دستمال خیلى محترم است» و ایضا فرمودند «مرحوم قاضى مى‌فرمود: حاج سید مرتضى کشمیرى، به مقام توحید حق‌تعالى، عرفان محض ذات احدیّت نرسیده بود. تمام کمالاتشان در اطوار عوالم و کرامات و مجاهدۀ نفس و امثالها دور مى‌زد و ما با ایشان با دست به عصا راه مى‌رفتیم که از طرفى آزرده‌خاطر نشود؛ و از طرفى مصاحبت و صحبت و آداب ایشان براى ما بسیار نافع بود. و مى‌فرمود: آقاى حاج سید مرتضى با سخنان اهل توحید، مثل شخاطه (کبریت) بود که فورا آتش مى‌گرفت و تاب تحمّل نمى‌آورد.» (۳)

نگارنده گوید: فلمثل هذا فلیعمل العاملون.

بارى سخن در دو سلسلۀ اساتید عرفانى حضرت آقاى قاضى بود. مرحوم علامه طباطبائى رضوان الله تعالى علیه مى‌فرمایند: «[آقاى آقا سید احمد کربلائى]، اخیرا در بوتۀ تربیت و تهذیب مرحوم آیه الحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار آخوند ملاّ حسین‌قلى همدانى قدّس الله سرّه العزیز قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صفّ اول و طبقۀ نخستین تلامذه و تربیت‌یافتگان ایشان مستقرّ گردیده و در علوم ظاهرى و باطنى مکانى مکین و مقامى امین اشغال نمود» .

و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبۀ مقدسۀ نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیّه و تربیت و تکمیل مردم، ید بیضا نشان مى‌داد. جمعى کثیر از بزرگان و وارستگان، به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار قدم در دایرۀ کمال گذاشته و پشت پاى به بساط طبیعت زده و از سکّان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند. که از آن جمله است سیّد أجل، آیۀ حق و نادرۀ دهر، عالم عابد فقیه محدّث و شاعر مفلق، سیّد العلماء الربانیین مرحوم حاج میرزا على آقا قاضى طباطبائى تبریزى، متولد سال هزار و دویست و هشتاد و پنج هجرى قمرى و متوفّاى سال هزار و سیصد و شصت و شش هجرى قمرى، که در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق، استاد این ناچیز مى‌باشند. «رفع الله درجته السامیه و أفاض علینا من برکاته» . تمام شد کلام استاد ما علامه طباطبائى قدس الله سرّه .

بارى از آنچه گذشت معلوم شد که مرحوم قاضى (قدس سرّه) در حقایق باطنى و سیر معنوى و عرفانى داراى دو سلسلۀ از اساتید مى‌باشند یکى سلسله مأخوذ از پدر بزرگوارشان آیه الله سید حسین قاضى و دیگرى طریقه مرحوم آخوند ملا حسین‌قلى مأخوذه به توسط حضرت آیه الحق و الیقین حاج سید احمد کربلائى طهرانى (قدس سرهما) . و معلوم است که این دو طریق منافاتى با یکدیگر نداشته و بلکه مکمّل یکدیگر بوده‌اند و از آنجا که مرحوم قاضى در تربیت شاگردان بر سبیل و طریق عرفاى بالله مقیم در کربلاى معلّى و نجف اشرف عمل مى‌نموده است روشن است که این طریق جنبۀ اکملیت داشته و سرّ توحید از این راه بر قلب مبارک مرحوم قاضى تابیدن گرفته است؛ و تمام مى‌کنیم کلام را در جمع میان این دو طریق به بیان درفشان حضرت آیه الله طهرانى قدس سرّه که خود از کمّلین شاگردان این سلسلۀ نورانى و فاقد عنوان و تظاهرات خارجیه بوده‌اند:

 

 

سلسلۀ اساتید مرحوم قاضى به بیان آیه الله طهرانى (قدّس سرّهما)

«. . . مرحوم قاضى رضوان الله علیه خود در امور معرفت شاگرد پدرشان مرحوم آیه الحق آقاى سید حسین قاضى که از معاریف شاگردان مرحوم مجدّد آیه الله حاج میرزا محمد حسن شیرازى رحمه الله علیه بوده‌اند، مى‌باشند. و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحق امام قلى نخجوانى و ایشان شاگرد مرحوم آیه الحق آقا سیّد قریش قزوینى  هستند. گویند: چون مرحوم آقا سید حسین قاضى از سامرّا از محضر مرحوم مجدّد عازم مراجعت به آذربایجان مسقط الرأس خود بوده‌اند، در ضمن خداحافظى مرحوم مجدّد به ایشان یک جمله نصیحت مى‌کند و آن اینکه: در شبانه‌روز یک ساعت را براى خود بگذار!

مرحوم آقا سید حسین در تبریز چنان متوغّل در امور الهیّه مى‌گردد که در سال بعد چون چند نفر از تجّار تبریز به سامرّا مشرّف شده و شرفیاب حضور مرحوم میرزا شدند، مرحوم میرزا از احوال آقا سید حسین قاضى استفسار مى‌کنند، آنان در جواب مى‌گویند:

یک‌ساعتى که شما نصیحت فرموده‌اید تمام اوقات ایشان را گرفته، و در شب و روز با خداى خود مراوده دارند. ولى چون مرحوم آقا سید على قاضى به نجف آمدند، در تحت تربیت مرحوم آیه الحق آقاى سید احمد کربلائى طهرانى قرار گرفتند و با مراقبت ایشان طىّ طریق مى‌نموده‌اند.

مرحوم قاضى، همچنین سالیان متمادى ملازم و هم‌صحبت مرحوم عابد زاهد ناسک، وحید عصره حاج سید مرتضى کشمیرى رضوان الله علیه بوده‌اند؛ البته نه بعنوان شاگردى، بلکه بعنوان ملازمت و استفادۀ از حالات و تماشاى احوال و واردات. و البته در مسلک عرفانیّه بین این دو بزرگوار تباینى بعید وجود داشته است.

امّا طریقۀ تربیت آیه الحق آقاى سید احمد کربلائى طبق رویۀ استادشان مرحوم آخوند ملا حسین‌قلى همدانى، معرفت نفس بوده و براى وصول به این مرام، مراقبه را از اهمّ امورى شمرده‌اند. و آخوند شاگرد آیه الحق و فقیه عالیقدر مرحوم «آقا سید على شوشترى» است که ایشان استاد شیخ مرتضى انصارى در اخلاق و شاگرد ایشان در فقه بوده‌اند. (۴)

بارى همان‌طور که ملاحظه شد و مورد تأکید شاگردان خاصّ سلوک معنوى حضرت آقاى قاضى مانند حضرت علامه طباطبائى، حضرت آقاى حاج سید هاشم حدّاد، جناب آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى، و آیت‌الله حاج سید محمد حسین حسینى طهرانى، قرار گرفت رویّه تربیتى مرحوم قاضى همان رویه اساتید عظامشان مرحوم آقا سید احمد تامرحوم آخوند و مرحوم جولا، طریق معرفت نفس بوده است. 

________________________________________________________________________________

١) -به نقل مرحوم صاحب اعیان الشیعه، ج ۴٨، صص ۵۴-۵٣، چاپ دوم، شمارۀ ١٠٩۴٧ مى‌گوید: او در ١٣ شوال سنه ١٣٢٣ در کاظمین رحلت کرد و جنازه‌اش را به کربلا آوردند و در حجره سوم سمت راست کسى که از در معروف به زینبیه خارج مى‌شود دفن کردند.

٢) -مخطوطات

۳) -مهر تابان، صص ٢۴-٢٣.

۴) -مهر تابان، صص ٣٠-٢٨.

 

آیت الحق//سید حسن قاضی

استاد عرفاء سید على آقا قاضى در بیانات آیت الله کشمیری

بازدیدها: ۸۲۱

استاد عرفاء سید على آقا قاضى‏ قدس سره

جناب استاد به امر مرحوم شیخ مرتضى طالقانى، خدمت عارف کامل ولىّ بى‏ بدیل سید على آقا قاضى مى ‏رسد، در حالى که ۱۸ سال از عمرش گذشته بود، ایشان در سنین پیرى و تقریباً ۷۹ سالگى بودند و پنج سال از وجود ذى جودش بهره وافى و شافى بردند.
از فرزند مرحوم آقاى قاضى یعنى مرحوم آقا سید مهدى متوفى در قم سؤال کردند: »پدرت به چه علت به آقاى کشمیرى توجه داشت؟ فرمود: به دو علت، یکى به خاطر میل شدید آقاى کشمیرى به طریق عرفان و دیگر به خاطر جدّش آقا سید حسن کشمیرى که مرحوم قاضى خیلى از ایشان تعریف مى ‏کرد«.
استاد مى‏ فرمودند: آقاى قاضى امامت جماعت نداشتند و در خانه یا جاى دیگر تنها نماز مى ‏خواندند و من در نماز به ایشان اقتدا مى ‏کردم، شاگردانش نیز در منزل نماز را با او به جماعت مى ‏خواندند.

نمازش فوق العاده و عالى بود. وقتى در حرم امیرالمؤمنین ‏علیه السلام نماز مى ‏خواند، بسیار متواضعانه بود. به من علاقه زیادى داشت، همانند علاقه پدر به فرزند.
یک بار من در مدرسه جدّمان بودم، آقاى قاضى کسى را به دنبالم فرستاد. یک وقتى به من فرمود: توى سرت نور است.
اما علاقه من به ایشان آن قدر وافر بود که هر همّ و غمى که داشتم وقتى به محضرش حضور پیدا مى‏ کردم آن غم برطرف مى‏ شد.

یک وقت صحبت از خرما شد و من گفتم: من خرماى درى دوست دارم. رفتم منزل، بعد از مدتى کوتاه در خانه را زدند، در را باز کردم، دیدم آقاى قاضى خرماى درى خریده، در جیبش گذاشته و برایم آورده است. آقاى قاضى هشتاد ساله در اثر علاقه به یک جوان ۱۹ ساله‏اى که مى‏ داند بعداً به چه مقاماتى خواهد رسید این طور محبت مى کند.
فرزند آقاى قاضى یعنى آقا سید مهدى به آقاى کشمیرى مى ‏فرمود: هر وقت تو را مى ‏بینم به یاد پدرم مى ‏افتم.
استاد فرمود: بعد از وفاتش مدتى جلوى رویم او را به مکاشفه مى‏ دیدم.

آقاى قاضى روزهاى جمعه منزل روضه داشتند و واعظى مقتل را از روى کتاب مى‏ خواند که مبادا در نسبت به امامان کم و زیاد شود و آقاى قاضى گریه مى‏ کردند.
من روزهاى جمعه به منزل ایشان مى‏رفتم. یک وقت آقاى قاضى فرمودند: دیدم بعد از وفات آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى، جدّمان، اسم مراجع تقلید بعد از او را نوشته‏ اند و از جمله آنها آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى‏ قدس سره بود، لذا به ایشان آینده ‏اش را فرمودند.

گاهى که آیت اللّه اصفهانى (قبل از مرجعیت تامّه) براى روضه به منزل ایشان مى‏ آمد، مى‏ پرسید: کى وقتش مى‏ رسد؟ مى ‏فرمود: به زودى مى ‏رسد، همین طور هم شد!!
مى‏فرمودند: آقاى قاضى معمولاً شب‏ها قبل از خواب مُسَبّحات ستّ یعنى سوره هایى که با سبّح و یسبّح شروع مى ‏شود را مى ‏خواندند.
مرحوم آقاى قاضى با این که داراى عیالات متعدد و فرزندان بسیار بودند، اما از نظر مادى فقیر بودند. حضرت استاد مى‏فرمودند: ایشان فقیر بود و آیت اللّه اصفهانى که سخاوتش زبانزد بود مى‏گفت: هر گاه قصد مى ‏کنم براى آقاى قاضى چیزى بدهم یادم مى‏ رود!

مرحوم آقا سید هاشم رضوى هندى، شاگرد دیگر آقاى قاضى، نقل کرد که آقاى قاضى مى ‏فرمود: برزخ من در دنیا فقر است که دیگر در برزخ مشکلى نخواهم داشت.
راستى چقدر سعه وجودى داشت که با عیالات متعدد و بیش از پانزده فرزند، حتى به اندازه سر سوزنى حاضر نمى ‏شد با آن مقامات، به منزل مراجع برود یا فقر خود را به دیگران یادآورى نماید، آرى این مقام اهل یقین است. (روح وریحان: ص ۲۷ الى ۳۰)

حضرت استاد مى ‏فرمودند: حوزه نجف آن روز داراى جوّى بود که به اهل عرفان با بى‏ اعتنایى نگاه مى ‏کرد.
یکى از مراجع نجف که بسیار مرا قبول داشت، روزى از من پرسید: نزد سید على آقاى قاضى مى‏ روى؟ گفتم: آرى، گفت: او تو را از اجتهاد ساکت مى ‏کند!! چون شیخ على محمد بروجردى استادم،با ملاقات آقاى قاضى به عرفان روى آورد، از اجتهاد (به قول آنان) ساکت شد، لذا آن مرجع به من این چنین گفت!
فرمودند: بعضى از اهل دانش مانند… سنگ جمع کرده و به در خانه آقاى قاضى مى ‏زدند؟! بعضى مى ‏خواستند به منزل ایشان بروند، اول این طرف و آن طرف را نگاه مى‏ کردند که کسى آنها را نبیند، بعد به درون منزل ایشان مى ‏رفتند!

در مدرسه جدّمان یک نفر از اهل دانش به نام… با صداى بلند گفت: بعضى‏ ها پیش صوفى )یعنى آقاى قاضى( مى‏ روند- منظورش من بودم – شکم قاضى را مى ‏درم!
اعل علمى که خدا رحمتش کند، وقتى مرا دید به خانه آقاى قاضى مى ‏روم، سرى تکان داد یعنى تو هم آره؟ به خانه او مى ‏روى؟!
فرمودند: به پدر آیت اللّه بهجت گفتند: پسرت نزد عالم صوفى مى‏ رود. پدرشان نامه‏اى براى ایشان مى‏ نویسد و مى ‏گوید: من راضى نیستم به نزد آن شخص (یعنى آقاى قاضى) بروى و آیت اللّه بهجت به خاطر اطاعت پدر و سؤال از مراجع تقلید آن زمان خود و امر آقاى قاضى دیگر نزد ایشان نرفت. (روح وریحان: ص ۳۰و۳۱)

 کتمان اسرار و بازگو نکردن مقامات و کرامات از واجبات اهل عرفان است، مگر به عده ‏اى خاص الخاص از باب لزوم و قابلیت.
استاد مى‏ فرمودند: چند نفر نزد مرحوم آقاى قاضى مى ‏آمدند، علامه طباطبائى سؤالى کردند، استاد مطالبى فرمودند که بعد از آن دیگر نیامدند!
مى ‏فرمود: مطالبى است که هنوز به شما نگفته ‏ام تا چه رسد به آنان.
مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى به آقاى قاضى عرض کرد: شما علم ضمیر دارید؟ از چه راهى پیدا کرده ‏اید؟ به ما بیاموزید.
فرمود: این از اثرات بین الطلوعین وادى السلام است.
مى‏ فرمودند: آقاى قاضى معمولاً بین الطلوعین به وادى السلام مى ‏رفتند چرا که روایت دارد که مردگان در این ساعت »یَسمع و یَرى و یُخبر« مى‏ شنوند و مى‏ بینند و خبر مى ‏دهند.
آقاى قاضى پسر خردسالى به نام سید باقر داشتند که به خاطر برق گرفتگى وفات یافت، و مادرش گریه مى‏ کرد، ایشان مى ‏فرمود: روح بچه‏ ام الآن پیش من است ولى مادرش گریه مى ‏کند (نمى ‏توانست این قضیه را درک کند).
آقاى قاضى رفیقش خدا بود و همیشه سفارش به مراقبه مى‏کردند. اگر با افرادى همانند آیت الله سید جمال گلپایگانى ملاقاتى داشتند، از باب آشنایى بود نه از باب رفاقت سلوکى. او خدایى و ملکوتى بود و اهل زمین نبود. او تمام مکاشفه بود، سجده‏ هاى طولانى داشت و در حق فانى بود، دستورالعمل‏ هایش در معرفت نفس و معرفت ربّ بسیار بود. توسل به ساحت مقدس امام زمان را سفارش مى ‏کرد.
حضرت استاد مى‏فرمودند: اواخر عمر، آقاى قاضى وقتى آب را مى‏دیدند به یاد ابى عبداللّه‏ علیه السلام گریه مى‏ کردند و آماده براى رفتن بودند و اشاره به روح خود مى‏ کرد و مى ‏فرمود: دارد مى‏ رود!!

روز آخر عمر آقاى قاضى یک نفر که سال‏ها با ایشان آشنا بود ولى مقام ایشان را نمى ‏شناخت، براى عیادت آمده بود، آقا فرمود: نزدیک است راحه الحلقوم شوم. آن شخص خیال کرده بود آقا شیرینى راحه الحلقوم مى ‏خواهد، از خانه بیرون رفت و آن را خرید به منزل آقاى قاضى آورد، دید ایشان وفات کرده. تازه متوجه شد که منظور ایشان خارج شدن روح از حلقوم و بدن بوده نه شیرینى!!

وفات ایشان در روز چهارشنبه ۴ جمادى الثانى سال ۱۳۶۶ در سن ۸۴ سالگى اتفاق افتاد.
فرمودند: موقع غسل جنازه شریفش، لبانش باز و صورتش متبسّم بود.
جنازه را آقا سید محمد طالقانى داماد شیخ محمد تقى آملى غسل دادند که بعداً خودش در مدینه وفات کرد.
مى‏ فرمودند: رسم چنین بود که هر گاه اهل عالمى وفات مى‏ یافت، بازار سر راه تشییع کنندگان را مى ‏بستند. از آن جایى که اکثر نجف به خاطر اجدادم مرا مى‏ شناختند، گفتم دکان‏ها را ببندید. بعد عده‏ اى از اهل دانش به من گفتند: براى صوفى دستور تعطیل بازار را مى‏ دهى؟!!
مجالس فاتحه به خاطر جوّ نجف نسبت به عرفا زیاد گرفته نشد، از طرف بعضى مراجع و شاگردان و خانواده مجلس گرفته شد.
دکان‏دارى مى ‏گفت: آقاى قاضى دکانم مى ‏آمد و گاهى مى ‏نشست، اما نمى‏ دانستم ایشان ملّا و بزرگ است!!
فرمود: بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام قاضى چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقاى قاضى تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلى مقام والا دارد.
جنازه شریفش را در وادى السلام دفن کردند و وفاتش بسیار برایم ناگوار و سنگین بود. (روح وریحان: ص ۳۱ الى ۳۴)

همان طور که قبلاً متذکر شدیم، استاد از نوجوانى با جذبه‏اى که در جانشان متجلّى بود، دنبال بزرگان و اولیاى الهى بود. در سن جوانى به سال ۱۳۶۱ (ه. ق) با استاد عرفاى متأخّر سید العرفاء الواصلین سید على آقا قاضى‏قدس سره آشنا و جذب این ایشان مى ‏شوند و حضرتش این جوان با همت را مى‏ پذیرند.
آقاى قاضى روزهاى جمعه منزلش مجلس روضه داشتند و من به منزل ایشان مى‏رفتم و در نماز به ایشان اقتدا مى‏کردم. با این که آقاى قاضى امامت و هیچ نوع ریاستى را قبول نکردند، و فقط شاگردان خاصّ در منزل به او اقتدا مى‏ کردند؛ نمازش فوق العاده بود. وقتى در حرم امیرالمؤمنین‏ علیه السلام نماز مى‏ خواند بسیار متواضعانه مى‏ خواند. او خدایى و ملکوتى بود و اهل زمین نبود. آقاى قاضى به من فرمود: «توى سرت نور است».
او تمام مکاشفه بود با داشتن عیالات زیاد خم به ابرو نمى‏ آورد. علمیّتش کافى و به اخبار احاطه کامل داشت و جنبه یادداشت اخبارش غالب بود.
سجده‏هاى طولانى داشت، روزى به منزل آقاى قاضى رفتم، در سجده بود، چون خیلى طول کشید از منزل خارج شدم (تا مزاحمتى نباشد) او کسى بود که در حق فانى بود.
دستورالعمل‏هاى آقاى قاضى در معرفت نفس و معرفت رب بسیار بود. سفارش اکید به مراقبه مى‏ کردند و به ذکر یونسیه در سجده و به تسبیحات اربعه بعد از هر نماز امر مى‏ کردند و خواندن سوره »اناانزلناه« را در شب جمعه ۱۰۰ بار و عصر جمعه ۱۰۰ بار وصیت مى‏ کردند.

آقاى قاضى به من فرمودند: مسجد سهله (رسم آن است که شب‏هاى چهارشنبه و جمعه مى‏روند)، روز جمعه رفتنش بهتر است.
روزى عرض کردم براى نورانیت و روشنایى قلب چیزى بفرمایید. فرمودند: بعد از نماز عصر ۷۰ مرتبه استغفار خوب است.
خواندن زیارت ششم امیرالمؤمنین ‏علیه السلام را بسیار مفید و عظیم الشأن توصیف مى‏ کردند و خودش شب‏ها قبل از خواب مسبّحات قرآنى را مى‏ خواندند.
زیارت «سلام على آل یاسین»پ به اضافه «المستغاث بک یابن الحسن» ۷۸۶ مرتبه، در توسل به ساحت مقدس امام زمان )عج( را سفارش مى‏ کردند.
ایشان شاگردانى ممتاز تربیت کردند، لکن خودشان مى ‏فرمودند: سید احمد کشمیرى سوخته است.
وقتى آقاى قاضى را در مکاشفه (یا خواب) دیدند بعد از وفات آیت اللّه سید محمد کاظم یزدى جدّمان اسم مراجع تقلید را نوشتند از جمله اسم آیت اللّه سید ابوالحسن اصفهانى هم نوشته شد. به آقاى اصفهانى این نکته را متذکر مى‏ شوند.
محرّر این سطور گوید: حضرت استادقدس سره مطالبى دیگر هم درباره این فرزانه قرن گفتند که به خاطر اختصار و عدم مصلحت در انتشار آن به همین مقدار اکتفا مى‏ کنیم. چیزى که نوعاً از بیانات و احساسات استاد نسبت به آقاى قاضى شنیده مى‏شد، غیر از جنبه علمیّت و عرفان و فقر مادى، مظلومیت ایشان را که در میان اهل علم بود، آن را بازگو مى‏ کردند.
البته حضرت استاد خیلى از بندگان صالح و اولیاى الهى و اهل معرفت را درک کردند و از آن‏ها صحبت کردند و بهره ‏هایى هم بردند که در این مختصر نمى ‏شود همه را به رشته تحریر درآورد… (آفتاب خوبان: ص ۳۰ الى ۳۶)

 تماس با روح آقاى قاضى

 مرحوم آیه اللّه کشمیرى با شنیدن نام آیت اللّه قاضى گل چهره‏ شان مى ‏شکفت و نقطه دگرگونى و انقلاب خود را رسیدن به محضر ایشان مى‏ دانست. (میناگردل: ص ۱۲۱)

نماز آقاى قاضى

استاد مى‏ فرمود: «من نماز آقاى قاضى را دیدم خیلى عالى بود. عارف بالله آقا سید هاشم رضوى هندى شاگرد عالم ربانى سید على آقا قاضى برایم گفت: مرحوم آقاى قاضى به نماز علاقه وافرى داشت و در نماز گاهى از شدت توجه عرق مى‏کرد و مى‏فرمود: اگر خدا در قیامت بفرماید چه عملى را (از عبادت دنیوى) دوست دارى در این جا انجام دهى مى ‏گویم نماز».
حضرت استاد به سالکین نماز با حضور را دستور مى ‏فرمود و براى شاهد از نماز آقاى قاضى تعریف مى ‏کرد. (مژده دلدار: ص ۷۴)

 اخلاق عجیب

جناب استاد مى‏فرمود: قاضى تمام فعلیت بود. تواضعش بى‏ حد بود، کفش هایم را (وقتى به منزلش مى‏رفتم، به خاطر احترام به سادات) جفت مى ‏کرد. مى‏گفتم: آقا این کار را نکن. اللّه اکبر اخلاق عجیبى داشت. (میناگردل: ص ۱۱۹)

 شاگرد رسمى نبودم

از ایشان پرسیدم شما شاگرد (رسمى و هر روزه) آقاى قاضى بودید؟ گفت: نه، اگر درس آقاى قاضى مى‏رفتم پدرم با من دعوا مى‏کرد. یک شُبهه براى پدرم شده بود و با آقاى قاضى میانه خوبى نداشت. (میناگردل: ص ۱۰۴)

 قاضى

 مرحوم قاضى دائم بالا بود و همیشه متوجه بود. نفوس متعدد، گرفتاریهاى متعدد و اشتغال‏هاى گوناگون نمى ‏توانستند او را از اوج پایین بیاورند. (میناگردل: ص ۶۱)

ما کجا و ایشان کجا

آقاى کشمیرى فرمودند: ما کجا و ایشان (آقاى قاضى) کجا. (میناگردل: ص ۱۰۷)

به آقاى قاضى علاقه عجیبى داشتند و هر روز سر قبر ایشان مى ‏رفتند. (میناگردل: ص ۲۸)

آقا شیخ مرتضى طالقانى در نزد شما به مقام معنوى آقاى قاضى رسیده بود؟
ج: او قوى بود و ضمیر را مى‏ خواند ولى به مقام آقاى قاضى نرسیده بود.

آقاى قاضى داراى چه خصوصیاتى بود؟

ج: توکّلش بر خدا قوى بود، منزوى از خلق و سجده یونسیه را انجام مى ‏داد و به فناء فى اللّه رسیده بود.

وصیت خاص مرحوم آقاى قاضى به فرزندش مرحوم سید مهدى که با شما بسیار صمیمى بود، چه بود؟
ج: دو چیز بود: اول این که هر روز خودت را بر امیرالمؤمنین‏علیه السلام عرضه بدار، دوم این که هیچ گاه درب خانه اهل دانش که مردم مراجعه مى‏کنند (به قصد دنیا و پول) رفت و آمد مکن. (آفتاب خوبان: ص ۹۴)

 از شاگردان سید على آقا قاضى کدام قوى‏ تر بودند؟
ج: سید احمد کشمیرى قوى و سوخته دل بود.

سبب آشنایى شما با آقاى قاضى چه کسى شد؟
ج: شیخ مرتضى طالقانى به من فرمود: نزد ایشان بروم.

چند سال آقاى قاضى را درک کردید؟
ج: قریب پنج سال. (آفتاب خوبان: ص ۹۳)

گویند مرحوم سید على آقا قاضى را در مشهد ایران دیدند. وقتى در نجف به او گفتند، انکار مى‏کرد نظر شما چیست؟
ج: بعید نیست ایشان طىّ الارض داشته و گاهى هم ملکى به صورت همان شخص در آید و زیارت کند. (آفتاب خوبان :ص ۹۳ و ۹۴)

در فقدان و وفات چه کسى خیلى متأثر شدید؟
ج: در وفات سید على آقا قاضى و پدرم. (آفتاب خوبان: ص ۸۱)

 در مهرماه ۱۳۷۰ از جناب استاد درباره مرحوم آیه الله سید جمال گلپایگانى سؤال شد که آیا ایشان در طول و یا عرض مقامات مرحوم سید على آقا قاضى بودند؟ در جواب فرمودند: تفاوت بسیار است، آقاى قاضى کجا و ایشان کجا… (صحبت جانان: ص ۱۴۸)

 عرض کردم: حضرت عالى در نجف اشرف با مرحوم آقاى حاج سید جواد قاضى طباطبائى (برادر سید على آقا قاضى) هم ارتباطى داشتید؟ فرمود: نه.
عرض کردم با سید على آقا قاضى چطور؟ با گفتن این جمله، چهره ایشان باز شد و فرمود: هر روز پیش هم بودیم. همیشه، اگر یک روز نمى‏رفتم، مى ‏فرستاد دنبالم که چرا نیامدى؟ (صحبت جانان: ص ۱۸۵)

چند سال محضر مرحوم آقاى قاضى را درک کردید؟
ج: پنج سال (۱۳۶۱-۱۳۶۶). (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 مهمترین خصوصیات مرحوم آقاى قاضى چه بود؟
ج: صبر و توکّل. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

از سفارشات مرحوم آقاى قاضى اگر یادتان هست بیان بفرمائید؟
ج: سجده یونسیه حداقل ۴۰۰ بار در سجده در سحر بهتر است و قرآن خواندن. (صحبت جانان: ص ۱۹۱)

 سید على آقا قاضى آیا به دروس عنایت داشتند؟
ج: نه، عنایتى نداشتند (چون سیره ایشان بر تهذیب نفس بود، نه حفظ الفاظ و عبارات و کلمات…) (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

درباره مردن پسر سید على آقا قاضى، ایشان چه فرمودند؟
ج: آقا قاضى پسرى داشتند (به نام سید باقر که در کودکى برق او را گرفت) وفات کرد مادر و زنهاى توى خانه خیلى گریه مى‏کردند.
ایشان فرمودند: پسرم الآن پیش من بود، اینها بى خود گریه مى ‏کنند.

آقاى قاضى چى را مى ‏دیده؟
ج: قالب مثالى پسر (یعنى روح او) را مى ‏دیده است. (صحبت جانان: ص ۲۰۶)

 چند سال خدمت مرحوم سید على آقا قاضى بودید؟
 ج: چهار، پنج سال.

آقاى قاضى را چطور دیدید؟
ج: ایشان انسان ملکوتى و الهى و فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود.

آیا دستور ذکرى از ایشان گرفتید؟
ج: ذکر یونسیه به عدد ۴۰۰ مرتبه را در سجده و ذکر یا حىّ یا قیّوم را به من دادند. (صحبت جانان: ص ۲۰۴)

 سید على آقا قاضى با چه عملى به این مقام رسید؟
 ج: روزه زیاد مى ‏گرفت، ذکر یونسیه را ترک نمى‏ کرد. منزوى از خلق بود و از مردم دورى مى‏ کرد. توکّل او بر خدا قوى بود.

از شاگردان سید على آقا قاضى بگویید؟
ج: آیه اللّه بهجت؛ شیخ على محمد بروجردى که خیلى مبرّز بودند؛ آقا سید احمد کشمیرى شخص بزرگى بود و او قاضى ثانى (قاضى دوم) بود و شبها نمى‏ خوابید. (صحبت جانان: ص ۲۰۵)

قضیه آن بازارى که زندگیش با نظر آقاى قاضى برگشت را بفرمایید؟
ج: یک بازارى که چندى قبل در تهران بود خودش مى‏گفت: وقتى در نجف پول به من دادند که به علماء مستحق بدهم، اسم آقاى قاضى را هم بردند. من به دیگران دادم و به ایشان (به خاطر اتهام به تصوف) پرهیز کردم. یک وقت دیگر آقاى قاضى را دیدم که یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به من، از آن به بعد زندگیم برگشت و وضع مادّیم خراب شد. (روح وریحان: ص ۱۳۹)

مرحوم آقاى قاضى هم ملّا بود و قدرت معنوى داشتند، آیا اهل علم به فضل این دو جهت اعتراف داشتند؟
ج: بعضى اهل دانش بچه‏هایشان مریض مى‏شدند نزد آقاى قاضى مى‏ آمدند تا براى شفاء چیزى بدهد. وقتى مریضشان خوب مى‏شد پشت سرش حرف‏هاى نامربوط مى ‏گفتند. (روح وریحان: ص ۱۳۲)

یک استقبال عمومى شده بین طلبه‏ ها از آقاى قاضى؟
ج: بله جا دارد.

اگر چیزى از ایشان یادتان مانده بفرمائید. قابل استفاده است از کرامات ایشان، از حالات ایشان؟
ج: ایشان یک شخص ملکوتى بود. همه‏ اش فانى فى اللّه بود. میان مردم نبود یک عرب عبادوز که آقاى قاضى پیشش (دکانش) مى ‏نشست، روزى که آقاى قاضى فوت کرد، دید عمارى (هودج، تابوت) آوردند و دستگاهى و شلوغ شد و.. گفت: این که در دکانم مى ‏نشست، این سید، من نمى‏ دانستم او آدم ملّایى است! (این جا استاد خنده ملیحى کردند).

یعنى ایشان خودش را نشان نمى ‏داد؟
ج: نمى ‏داد، نه. (پسرم اینجاست، زن‏ها بى‏ خود گریه مى ‏کنند.

یعنى روحش (فرزند) آن جا بود؟
ج: قالب مثالى ‏اش (را مى‏ دید). ( مژده دلدار: ص ۹۹)

یک جریانى هم یک بار فرمودید که رفتم از ایشان کیمیا خواستم، ذکرى به شما داده بود؟
ج: گفتم: یک ذکرى براى رزق و روزى بدهید به ما، فرمودند: بگو «اللّهم اغننى بحلالک عن حرامک و بفضلک عمّن سواک» زیاد بگو، راستى هم اثر دارد. (مژ: ص ۹۵)

سبک مرحوم قاضى را رفقا مى‏ خواهند بدانند که ایشان با چه عملى به این مرحله از معرفت رسید؟
ج: سجده‏هاى عدیده‏اى (بسیار) داشت، روزه زیاد مى‏ گرفت، سجده یونسیه را ترک نمى ‏کرد. منزوى بود از خلق. دورى کرد از مردم، توکلش بر خدا قوى بود خیلى، خیلى قوى بود.

کسى به عنوان شاگرد ایشان آن جا مشهور بود آن زمان؟
ج: آقا شیخ محمد على بروجردى از شاگردان مبرزّش بود. آقا شیخ بهجت. ( مژده دلدار: ص ۹۶)

قاضى شاگرد کى بوده؟
ج: نمى‏دانم، شاگرد پدرش (سید حسین) بود.
(توضیح: کسالت استاد و مصاحبه طولانى، خستگى را سبب شد که بفرماید: نمى‏ دانم!!)

پدرش هم فوق العاده بوده؟
ج: بله و خودش را هم پیش پدرش دفن کردند. ( مژده دلدار: ص ۱۰۲)

× غیر از شیخ مرتضى طالقانى در سیر و سلوک استادى داشتید؟
ج: مرحوم آقا سید على قاضى.

با ایشان چند سال بودید؟
ج: چهار، پنج سال.

ایشان را چه طور دیدید؟
ج: انسانى ملکوتى و الهى است، بله، فانى فى اللّه بود، شخص بزرگى بود. ( مژده دلدار: ص ۹۳)

دستورى هم به شما مى ‏دادند؟
ج: بله، ذکر یونسیه را او داد به من، در سجده ۴۰۰ مرتبه و ذکر یا حىّ یا قیّوم چهل مرتبه ایشان فرمودند.
توضیح آن که «ذکر یونسیه» و «یاحىّ یا قیّوم» را آقاى قاضى به ایشان فرمود، اما در ارتباط با چهل مرتبه ظاهراً ربطش به یونسیه است نه حىّ و قیّوم، چرا که بعضى اساتید براى برآورده شدن قضاء حوائج، چهل مرتبه ذکر یونسیه را بعد از هر نماز دستور مى ‏فرمودند و یا بگویم منظور استاد از چهل، چهل هزار یا حىّ یا قیّوم است که در فرمایشات ایشان بسیار به کار برده مى ‏شد. ( مژده دلدار: ص ۹۳و۹۴)

مرحوم قاضى را کجا خدمتشان مى ‏رسیدید؟
ج: مى‏ رفتم خانه ‏اش. ایشان بیرون نمى ‏آمد. روز جمعه مى ‏رفت حرم، بقیه همه‏ اش در خانه بود.
توضیح: ظاهراً منظور استاد آن بود که آقاى قاضى اواخر عمر که مریض شدند و به وفات ایشان انجامید، نمى‏ توانستند بیرون بیایند.

چه صفتى در صفات قاضى ممتاز بود، ممتاز به نظر مى ‏رسید؟
ج: توحیدش! موحّد بود! خیلى هم فقیر بود.

از جهت مادى؟
ج: بله، خیلى در فشار بود.

چند تا زن داشتند؟
ج: چهار تا.
توضیح: همسر اول آقاى قاضى از وابستگان ایشان بود. پس از وفات وى، آقاى قاضى سه همسر گرفت که به قول یکى از فرزندان آقاى قاضى، مادرمان توى چشمش گل داشت که دلیل بر عدم جمال بود….

کثرت عیال مانع (سلوک) نمى‏شد؟
ج: از بس که قوى بود، مانع نمى ‏شد. همه ‏اش فعلیت بود. زیاد متواضع بود. زیاد، بى ‏حد. کفش‏هایم را جفت مى‏ کرد. مى‏ گفتم: آقا جان نکن این کار را. الله اکبر! بله، خیلى اخلاق عجیبى داشت. ( مژده دلدار: ص ۱۰۰ و ۱۰۱)

هر عارفى یک نقطه دگرگونى داشته است، شما چطور شد منقلب شدید؟!
ج: رسیدن به محضر سید على آقا قاضى‏ علیه ا السلام. (صحبت جانان: ص ۱۹۰)

زندگینامه آیت الله سید علی قاضی طباطبائی(متوفی۱۳۲۵ش)( دانشنامه جهان اسلام )

بازدیدها: ۱۹۰۹

آیت الله آقا سید علی قاضی

 

سید علی، از عرفا و علما و استادان اخلاق حوزۀ نجف در قرن چهاردهم. وی در ۱۳ ذیحجۀ۱۲۸۲ یا در ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد(آقا بزرگ طهرانی،ج۱ قسم ۴،ص۱۵۶۵؛ روحانی نژاد،ص۲۶).

خاندان وی از سادات طباطبائی و مشهور به فضل و تقوا و اغلب در کسوت روحانیت بودند بودند و نسبشان به ابراهیم طباطبا، نوادۀ امام حسن مجتبی(علیه‌السلام)، می‌رسید (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ ب، ص ۳۲-۳۴، یادنامۀ عارف کبیر ، ص ۶). پدرش، سید حسین قاضی (متوفی ۱۳۱۴)، از شاگردان میرزای شیرازی در سامرا بود که سپس به تبریز بازگشت و به تهذیب نفس پرداخت. وی علاوه بر تفسیر مختصری بر قرآن، تفسیری بر سورۀ فاتحه و تفسیری ناتمام بر سورۀ انعام نوشته بود. پدر مادر سیدعلی، میرزا محسن قاضی تبریزی (متوفی ۱۳۰۶)، نیز از عالمان و عابدان بود و با ملا هادی سبزواری مصاحبت داشت (آقابزرگ طهرانی، ج ۱، قسم۲، ص ۵۲۹؛ معلم حبیب¬آبادی، ج ۳، ص ۱۰۳۰؛ همو، ج ۵، ۱۴۷۴).

 

 

اساتید

قاضی طباطبائی مبادی علوم دینی و ادبی را در زادگاهش آموخت (غروی، ج ۲، ص ۲۷۲). نزد پدرش تفسیر کشاف را خواند. علاوه بر پدرش، استادان دیگر وی موسی تبریزی( مؤلف حاشیۀ رسائل شیخ انصاری) و محمدعلی قراچه داغی( مؤلف حاشیه ای بر شرح لمعه) بودند. او ادبیات فارسی و عربی را نیز از شاعر نامی، محمدتقی نیر* تبریزی، مشهور به حجت الاسلام، فرا گرفت (آقابزرگ طهرانی، ،ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵ ؛ روحانی نژاد، ص ۲۹ ، ۴۵) و مدتی نیز، به توصیۀ پدرش، برای تهذیب نفس نزد امام قلی نخجوانی شاگردی کرد(حسن زاده، ص۱۵۹، ۱۷۱-۱۷۲).

 

 

استادان در نجف

سپس در ۱۳۰۸، برای کسب علم به نجف هجرت نمود (محمد حسن قاضی ، صفحات من تاریخ الاعلام ، ج ۱، ص ۱۸؛ روحانی نژاد، ص ۲۷؛ قس آقابزرگ طهرانی، همانجا: سال۱۳۱۳) و در آنجا نزد

محمد فاضل شربیانی،

محمدحسن مامقانی،

شیخ الشریعۀ اصفهانی،

آخوند خراسانی و

حسین خلیلی، فقه و اصول و حدیث و تفسیر و دیگر علوم را فرا گرفت و از این جمع، حسین خلیلی، استاد اخلاق وی نیز بود (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، ص۱۵۶۵-۱۵۶۶).

 

 

استادان اخلاق

همچنین برای تهذیب نفس چندین سال نزد

سید احمد کربلایی و

محمد بهاری* ، دو تن از مبرزترین شاگردان حسین قلی همدانی، شاگردی کرد (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۵-۲۶۹۶؛قاضی ،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۰).

به همین سبب، محمدحسین طباطبائی گفته است سید علی قاضی به هیچ یک از سلسله های صوفیه مرتبط نیست، بلکه طریقۀ عرفانی وی همان طریقۀ حسین قلی همدانی* و استادش سید علی شوشتری* است که از آنان نیز به عارفی ناشناس به نام جولا منتهی می شود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۶- ۱۴۹).

اما فرزندش، سید محمدحسن قاضی، پدر را بر شیوۀ سلوکی شاگردان حسین قلی همدانی نمی‌داند و از نظر او، قاضی به مسلک پدرش، سید حسین، بود. سید حسین در مکتب تربیتی امام قلی نخجوانی و امام قلی در مکتب سید محمد قریشی قزوینی و او از محراب گیلانی اصفهانی و او از محمد بیدآبادی و او از سید قطب الدین محمد نیریزی*، از مشایخ ذهبیه، تعلیم یافته‌بود (صدوقی سها، ص ۲۲۵).

اما از خود وی نقل شده که ارتباطش را با این سلسله رد کرده و طریقت خود را طریقت علما و فقها ذکر کرده است (عطش، ص ۳۳۲). به نظر حسینی طهرانی (۱۴۲۸، ص ۲۰)، از شاگردان علامه طباطبائی، نیز قاضی ابتدا در طریقت پدرش بود، اما پس از وفات پدرش، شاگردی سید احمد کربلایی را اختیار کرد و در طریقت حسین قلی همدانی قرار گرفت ( نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۸۸-۸۹).

قاضی همچنین ده سال ملازم و مصاحب سید مرتضی کشمیری بود، اما در زمینۀ اخلاق و عرفان شاگرد وی به شمار نمی آید(رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۹، ۳۲۴؛ غفاری، ص ۸۸-۹۰)، زیرا کشمیری به شدت با ابن عربی و آثارش مخالف بود و دیدگاه قاضی با او تفاوت بسیار داشت (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص۸-۹)

هرچند شهرت قاضی بیشتر به عرفان و اخلاق است، اما در حدیث و فقه و تفسیر نیز تبحر داشت (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۴، ۲۷). قاضی، به رغم اجتهاد، در درس خارج فقه سید محمدکاظم یزدی و سید محمد اصفهانی و دیگر علمای نجف نیز شرکت می¬کرد و از وی نقل شده است که در هفت دوره درس خارج کتاب طهاره شیخ مرتضی انصاری شرکت کرده بود (حسینی همدانی، ص ۴۶). وی آرای فقهی خاصی هم داشت، از جمله مانند فقیهان اهل سنت وقت شرعی مغرب را استتار قرص خورشید می¬دانست (حسینی طهرانی، همانجا؛ همو، ۱۴۲۸، ص ۲۳۰).

آقابزرگ طهرانی که سالها با قاضی دوستی و مراوده داشته، وی را با صفاتی چون استقامت، کرامت و شرافت ستوده است (ج۱، قسم ۴، ص ۱۵۶۶). قاضی استقامت در طلب خداوند را عامل درک اسم اعظم و لایق اسرار ربوبی شدن می دانست (رجوع کنید به قاضی،۱۳۸۵ش، مقدمه، ص ۱۱-۱۲). وی، در عین فقر و ساده‌زیستی، با ریاضتهای سخت و غیر شرعی مخالف بود و اعتقاد داشت که سالک باید به جسم هم رسیدگی کند، زیرا جسم مرکب روح است، ازاین¬رو به وضع ظاهری خود اهمیت می‌داد و معمولاً عطر می¬زد و لباس سفید و تمیز می¬پوشید و به حسن‌خلق و نیکوکاری سفارش می‌کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۹۹؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۰ ؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۳- ۱۶۵).

میرزا مهدی اصفهانی (متوفی ۱۳۲۵ش)، از علمای مشهد، به  رغم شدت تشرع قاضی و عدم انتسابش به سلسله های صوفیه، به‌شدت با وی مخالفت می‌کرد. سید عبدالغفار مازندرانی، یکی از زهاد معروف نجف، نیز از مخالفان قاضی بود. این مخالفتها سبب بی حرمتی برخی از مردم به وی شده بود، چنان‌که سجاده از زیر پایش کشیدند و همچنین او را تهدید به قتل کردند. ظاهراً علاقۀ وی به ابن عربی و مولوی و دل‌بستگی و مراودۀ یکی از صوفیان نجف(بهار‌علیشاه) با قاضی، موجب بروز این مخالفتها و وارد کردن اتهام تصوف به قاضی شده بود (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۴۲-۴۳، ۱۲۶؛ عطش، ص۲۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۱؛ نیز رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی ،ص۱۹۴-۱۹۵).

سید علی تا آخر عمر در نجف سکونت گزید و جز برای زیارت عتبات متبرکۀ کربلا و کاظمین و سامرا، از نجف خارج نشد. یک بار هم در حدود ۱۳۳۰ ق /۱۲۹۱ش برای زیارت به مشهد رفت و در بازگشت، مدت کوتاهی در جوار حضرت عبدالعظیم علیه السلام اقامت کرد (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۷۹).

او در نجف، در عرفان و اخلاق و تهذیب نفس، شاگردان متعدد و نام¬آوری پرورش داد (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ امینی، ج ۳، ص ۹۶۶). معمولاً جلسات درس وی خصوصی و محرمانه برگزار می شد(حسینی همدانی، ص ۴۸؛ صدوقی سها، همانجا). او در مدرسۀ هندی حجره ای داشت و شاگردانش در این حجره نزد او می آمدند (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۱۸-۳۱۹؛ روحانی نژاد، ص ۱۵۰).

 

 

شاگردان

بسیاری از علما و فقها و مراجع تقلید از شاگردان مکتب اخلاقی قاضی بوده اند.برخی از مهمترین ‌ شاگردان او عبارت بوده اند از:

سید محمدحسین طباطبائی* که خود از بستگان استاد بود و ابتدا به قاضی شهرت داشت و، به احترام استادش، ترجیح داد که به طباطبائی مشهور شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۱۳، پانویس ۱، ص ۳۵) و

برادرش سید محمدحسن الهی؛

عباس هاتف قوچانی (قاضی طباطبائی،۱۳۸۵ش، مقدمۀ سید محمد حسن قاضی، ص ۷؛ روحانی نژاد، ص۵۶)، که سیزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۰۱)؛

سید هاشم حداد* موسوی، که ۲۸ سال شاگرد قاضی بود و استادش دربارۀ وی گفته او توحید را چنان چشیده و مس و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی وارد سازد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۱۲-۱۳، ۱۰۱؛ نیز رجوع کنید به حداد،سید هاشم موسوی*)؛

سید حسن اصفهانی مسقطی، که در نجف شفا و اسفار درس می داد و به حکم سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع وقت شیعیان، و توصیۀ استادش قاضی، به ناچار از نجف به مسقط هجرت کرد (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳الف، ج ۳، ص ۲۸۵؛ همو، ۱۴۲۷، ص ۱۰۲- ۱۰۳)؛

سید ابوالقاسم خویی*، که از وی دستورالعملی گرفت و پس از چهل روز، مکاشفه ای برایش حاصل شد و آیندۀ خود را شامل تدریس و به مرجعیت رسیدن مشاهده کرد (فاطمی نیا، ج ۲، ص ۱۹۶ – ۱۹۷)؛

علی اکبر مرندی، که شانزده سال نزد قاضی شاگردی کرد (روحانی نژاد، ص ۸۰)؛ محمد تقی بهجت فومنی (رجوع کنید به رخشاد، ج ۱، ص ۱۸۸)؛

سید محمد حسینی همدانی (ص ۴۴)، که بخشهایی از جامع السعادات محمد مهدی نراقی* را نزد قاضی خواند؛

علی محمد بروجردی، که دروس قاضی را تقریر می کرد(حسینی همدانی، ص ۴۵-۴۶؛ حسن زاده، ص۱۵۶)،

مرتضی انصاری لاهیجی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۵، ج ۱۴، ص ۲۸۰، پانویس ۱)؛

سید حسن کشمیری (حسینی طهرانی،۱۴۲۳الف، ج ۲، ص ۲۸۲)؛

سید احمد کشمیری (حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۸)؛

مرتضی مدرس گیلانی؛

مرتضی مدرس چهاردهی؛

سیدحسین بادکوبه ای(صدوقی سها، ص ۲۹۳، ۳۵۴، ۳۹۲)؛

سید عبدالکریم کشمیری؛

سید عباس کاشانی؛

محمد تقی آملی؛ و

میرزا ابراهیم سیستانی (روحانی نژاد، ص۵۶).

سید احمد فهری زنجانی نیز یکی از آخرین کسانی است که محضر قاضی را درک کرد (حسینی طهرانی ، ۱۴۲۷، ص ۱۴۲، پانویس ۱؛ برای دیگر شاگردان وی رجوع کنید به روحانی نژاد، همانجا).

سید مرتضی فیروزآبادی، مؤلف فضائل الخمسه من الصحاح السته، نیز در همسایگی قاضی منزل داشت و در درسهای اخلاق و عرفان وی شرکت می‌کرد و محرم اسرار استاد بود (فیروزآبادی، مقدمۀ سید محمد فیروزآبادی، ص ۷- ۸).

 

 

رحلت

قاضی در سالهای آخر عمر به بیماری استسقا مبتلا شد و در ۶ ربیع الاول ۱۳۶۶/۹ بهمن ۱۳۲۵ش درگذشت و سید جمال گلپایگانی بر وی نماز خواند و در وادی السلام، نزدیک مقام صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در کنار پدرش به خاک سپرده شد. محمد سماوی مادّه تاریخ وفات وی را «قضی علی العلم بالاعمال» استخراج کرده‌است (آقابزرگ طهرانی، ج۱، قسم ۴، همانجا؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۴- ۱۵؛ قس معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۶، که روز وفات را ۴ ربیع الاول نوشته است).

از قاضی کرامات بسیاری نقل کرده‌اند، مانند طی‌الارض، میراندن مار با استفاده از نام المُمیت خداوند (رجوع کنید به حسینی طهرانی ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۱-۲۳۵؛ همو ، ۱۴۲۳ب، ص ۳۷۰-۳۷۱ )، زنده شدن مرده به دعای وی، خبر دادن از احوال و افکارو حالات و افعال اشخاص، خبر دادن از آینده از جمله خبر دادن از مرجعیت سید ابوالحسن اصفهانی و پیش¬گویی زمان مرگ خود، و ساطع شدن نور از وی در حال نماز (فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۹۸- ۹۹، ۱۱۲- ۱۱۴؛ روحانی نژاد، ص ۱۴۸، ۱۵۰-۱۵۳). از ابوالقاسم خوئی نیز نقل شده که حوادث مافوق طبیعی در مرگ سید علی قاضی رخ داده است(موسوی، ص ۶۰) و همچنین گفته شده که کراماتی نیز از قبر وی به ظهور رسیده است (رجوع کنید به در محضر افلاکیان ، ص ۶۶-۶۷).

 

 

فرزندان

قاضی در طول حیاتش، چهار زن اختیار کرد و خانوادۀ پرجمعیتی شامل یازده پسر و پانزده دختر داشت (غفاری، ص ۱۶۳ ؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶). برخی از فرزندان او به علم و فضل شناخته می شوند، از جمله سید محمد حسن قاضی طباطبائی که خود از شاگردان پدرش بود و بحر المعارف عبدالصمد همدانی را نزد وی خواند.

مجموعه ای ده جلدی به نام صفحات من تاریخ الاعلام از تألیفات اوست که جلد اول و دوم آن را برادرش، سید محمد علی قاضی نیا، استاد دانشکدۀ الهیات، به فارسی ترجمه و باعنوان آیت الحق در ۱۳۸۹ش در تهران منتشر کرده است. سید محمد حسن در جلد اول این کتاب، اشعار پدرش را جمع آوری و شرح کرده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۶، ۹). از دیگر فرزندان قاضی، سید مهدی، استاد حسن حسن¬زاده آملی است(حسن¬زاده آملی، ص ۸؛ صدوقی سها، ص ۳۸۱؛ برای تفصیل بیشتر دربارۀ خانواده وی رجوع کنید به امینی، ج ۳، ۹۶۶؛ یادنامۀ عارف کبیر، همانجا).

دربارۀ وصی ایشان در امر اخلاق و عرفان اقوال مختلفی هست: پسرش ،محمد حسن قاضی، وصی او را دامادشان، میرزا ابراهیم شریفی، دانسته است(یادنامۀ عارف کبیر، ص۱۵). از حسن علی نجابت شیرازی، شاگرد قاضی، نیز نقل شده است که قاضی در آخرین روزهای حیاتش محمدجواد انصاری همدانی را جانشین معنوی خود معرفی کرد (کرمی نژاد، ص ۳۸).

برخی نیز سید محمدحسین طباطبائی را وصی قاضی معرفی کرده اند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، همانجا). اما مشهور این است که وصی رسمی قاضی، عباس هاتف قوچانی بوده است (حسینی طهرانی، ۱۴۲۷، ص ۲۳؛ صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۹۶-۱۹۷). گفته می شود که داشتن چند وصی از سوی قاضی، با توجه به شرایط آن زمان و دشواری ارتباطات و وضع راهها، امکان داشته است و شاید وی، به همین دلایل، چند تن را برای چند منطقه و چند موضوع وصی خود کرده بوده است (یادنامۀ عارف کبیر، همانجا؛ حسن زاده ، ص۱۶۱-۱۶۲).

 

 

آثار

از قاضی این آثار نیز به جا مانده است:

شرحی ناتمام بر دعای سمات به عربی که نخستین بار در ۱۳۸۴ش در تهران به چاپ رسید. وی این اثر را در دو سال پایانی عمر خود نوشت و به سبب بیماری موفق به اتمام آن نشد و فقط حدود یک سوم این دعا را شرح کرد. او به خواندن این دعا در عصرهای جمعه ملتزم بود و جلسۀ خواندن این دعا و شرح آن در منزلش در نجف برگزار می¬شد (قاضی، ۱۳۸۵ش، مقدمۀ ناشر، ص ۲- ۳).

تفسیر قرآن کریم از ابتدا تا آیۀ ۹۱ سوره انعام (آقابزرگ طهرانی، ج۱،قسم ۴، همانجا)، که ظاهراً نسخه¬ای از آن در لندن موجود است (قاضی،۱۳۸۵ ش، مقدمۀ ناشر، ص۳؛ نیز رجوع کنید به غفاری، ص ۱۶۷،پانویس۱). او را می¬توان پایه‌گذار شیوۀ تفسیری قرآن با قرآن دانست. ظاهراً روش او در تفسیر، در شیوۀ تفسیری شاگردش، سید محمد حسین طباطبائی، در تفسیر المیزان مؤثر بوده است(حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷، ۶۳؛ روحانی نژاد، ص ۳۳-۳۴ ).

تصحیح و تحقیق ارشاد، اثر شیخ مفید، که آن را در ۱۳۰۶ در ۲۱ سالگی به انجام رساند . این کتاب در تهران چاپ سنگی شد (رجوع کنید به مشار، ج ۵، س ۷۶۹؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۳۴؛ روحانی نژاد، ص ۲۵-۲۶). قاضی، علاوه بر ارشاد، بر برخی کتابهای دیگر نیز تعلیقات نوشته است، از جمله بر مثنوی مولوی و فتوحات ابن عربی، که هیچ یک تا کنون منتشر نشده است (یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹؛ غفاری، همانجا).

وی در ادبیات عرب نیز مهارت داشت و شعر نیز می¬سرود (معلم حبیب¬آبادی، ج ۷، ص ۲۶۹۴؛حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۷). قصیدۀ غدیریۀ او به زبان عربی، که آن را در ۱۳۱۶ش سروده است، شهرت دارد. او غدیریه¬ای هم به زبان فارسی سروده است (رجوع کنید به محمد حسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، ج۱، ص۲۹، ۷۲-۷۵؛ برای نمونه¬هایی از اشعار قاضی رجوع کنید به همان، ج ۱،ص ۲۹-۷۰).

 

 

طریقت عرفانی و آرا:

قاضی وصول به مقام توحید و سیر صحیح الی الله را بدون پذیرفتن ولایت امامان شیعه علیهم السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها محال می¬دانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰؛ روحانی نژاد، ص ۸۸). در واقع، روش سلوکی وی همان روش سلوکی حسین¬قلی همدانی* بود. در این روش، سالک باید برای دفع خواطر، در شبانه¬روز دست¬کم نیم ساعت را برای توجه به نفس خود تعیین کند تا رفته رفته معرفت نفس برای او حاصل شود. به¬علاوه، باید برای رفع حجابها و موانع، به امام حسین علیه السلام متوسل شود (حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۴۹-۱۵۰).

او همچنین برای از بین بردن اغراض و نیتهای نفسانی، روش احراق را توصیه می¬کرد و این طریقه را از قرآن کریم الهام گرفته بود. در این طریقه، سالک باید بداند که همه چیز ملک مطلق خداست و او فقر ذاتی دارد و این تفکر سبب سوختن تمام نیات و صفات او می¬شود، لذا به آن احراق می گویند (رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی ، ص ۱۴۷- ۱۴۸؛ حسینی طهرانی، ۱۴۲۶، ص ۱۲۴- ۱۲۵).

از دیگر شیوه های سلوکی قاضی، التزام به نماز اول وقت، نماز شب، تهجد و نیز اذکار متعددی بود که هم خود بر آنها مداومت داشت و هم شاگردانش و حتی عامۀ مردم را به آنها سفارش می‌کرد، مانند چهارصد بار یا بیشتر، گفتن ذکر یونسیه همراه با خواندن قرآن در سجده، صد مرتبه خواندن سورۀ قدر در شبهای جمعه، مداومت بر خواندن فراوان سورۀ توحید و دعای کمیل و زیارت جامعه (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۳ب، ص ۲۶؛ روحانی نژاد، ص ۸۳؛ در محضر افلاکیان، ص ۷۹-۸۱، ۸۳ ؛ برای توضیح بیشتر دربارۀ اذکار و اعمالی که به شاگردانش توصیه می‌کرد رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ۱۹۱،۱۹۸-۱۹۹).

از محمد تقی آملی، از مبرزترین شاگردان قاضی، نقل شده‌است که قاضی به زیارت اهل قبور بسیار توجه داشت و خود بسیار به وادی‌السلام می¬رفت و ساعتها در آنجا¬ به زیارت مشغول می¬شد (حسن¬زاده آملی، ص ۱۰-۱۱؛ فاطمی¬نیا، ج ۳، ص ۶۸-۶۹). او به تهجد در مسجد کوفه و مسجد سهله علاقه¬مند بود و حجره¬ای مخصوص برای عبادت در این دو مسجد داشت (حسینی طهرانی، ۱۴۰۲، ج ۱، ص ۲۳۲) و رفتن به مسجد سهله خصوصاً با پای پیاده را توصیه می¬کرد (فیروزآبادی، مقدمه سید محمد فیروزآبادی، ص ۸).

او در سیر الی الله به داشتن استاد بسیار اهمیت می داد و بر آن بود که استاد باید خبیر و بصیر، خالی از هوای نفس، رسیده به معرفت الهی و انسان کامل باشد. از نظر وی، سالک اگر نصف عمر خود را در جستجوی استاد بگذراند، ارزش دارد و سالکی که استاد را دریابد، نصف راه را طی کرده است(رسالۀ سیر و سلوک، شرح حسینی طهرانی، ص ۱۷۶). وی همچنین عقیده داشت که سالک و عارف حتماً باید مجتهد باشد، زیرا ممکن است وقتی برخی عوالم باطنی بر وی منکشف می‌گردد وظایفی بر عهده‌اش گذارده شود که تنها مجتهد می‌تواند نحوۀ درست انجام دادن آن وظایف را در آن اوضاع دریابد(رجوع کنید به صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۹).

از میان کتابهای عرفانی نیز قاضی رسالۀ سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم، را بهترین کتاب عرفانی می‌دانست، اما از شاگردش عباس قوچانی و فرزندش محمدحسن قاضی نقل شده‌است که به کسی اجازۀ به جا آوردن برخی دستورالعملهای سخت این رساله را نمی¬داد (رسالۀ سیر و سلوک، مقدمۀ حسینی طهرانی، ص ۱۲؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۰).

او به کتابهای فتوحات مکّیه و مثنوی مولوی نیز علاقه¬مند بود و برخی عرفا مانند مولوی و ابن عربی را شیعه میدانست (حسینی طهرانی، ۱۴۲۸، ص ۴۰- ۴۱؛ یادنامۀ عارف کبیر، ص ۹). وی در عین حال نگهداری برخی کتابها را در خانه، همچون الاغانی، به سبب ذکر اخبار خوانندگان و نوازندگان و بیان فسادها و لهو ولعبهای آنان، موجب نحوست می‌دانست (رجوع کنید به فاطمی نیا، ج ۱، ص ۵۲-۵۳).

قاضی به نظام آموزشی و برخی کتابهای درسی حوزه¬های علمیه انتقاد داشت، خصوصاً در مورد کتابهای درسی عقیده داشت که باید کتابهای جدید جانشین متون قدیمی شوند، حتی از شاگردش، عباس قوچانی، خواست که جواهر الکلام اثر محمدحسن نجفی را از نو تحریر کند و او هم ۲۱ جلد از دورۀ ۴۳ جلدی این کتاب را با تحقیق و تعلیق خود نوشت. این اثر در ۱۳۶۵ش در تهران منتشر شد. به-علاوه، به دامادش میرزا ابراهیم شریفی و به سید محمدحسین طباطبائی پیشنهاد کرد که سیرۀ نبوی شیعی بنویسند، چون غالب سیره¬ها تألیف غیر شیعه اند.

او به شاگردانش توصیه می کرد که یک دوره تاریخ اسلام را، از ولادت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تا ولادت امام زمان عجل الله تعالی فرجه بخوانند (رجوع کنید به یادنامۀ عارف کبیر، ص ۱۲، ۱۴). وی همچنین شاگردانش را به مطالعۀ فلسفه و عرفان نظری تشویق می¬کرد و شاگردش، عباس قوچانی، تنها کسی بود که در نجف در آن دوره فلسفه درس می‌داد ( صلح کل، مصاحبه با محمود قوچانی، ص۱۸۲،۱۸۵).



منابع :

(۱)آقابزرگ طهرانی،طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع شر،ج۱،نجف،۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۲) همو، طبقات الاعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر،۲/۱، القسم الرابع من الجزء الاول ،نجف ۱۳۸۱ /۱۹۶۲ م؛
(۳) محمدهادی امینی، معجم رجال الفکر والادب فی النجف خلال الف عام، نجف ۱۴۱۳/۱۹۹۲م؛
(۴) صادق حسن زاده و محمود طیار مراغی، اسوۀ عارفان گفته ها و ناگفته ها دربارۀ عارف کامل علامه میرزا علی آقا قاضی تبریزی، قم۱۳۸۳ش؛
(۵) حسن حسن-زاده آملی، «علامه طباطبائی در منظرۀ عرفان نظری و عملی»، کیهان اندیشه، ش ۲۶، مهر و آبان ۱۳۶۸ش؛
(۶) سید محمدحسین حسینی طهرانی، الله¬ شناسی، مشهد ۱۴۲۳الف؛
(۷)همو، امام شناسی، ج ۱۴، مشهد ۱۴۲۵؛
(۸) همو، توحید علمی و عینی، مشهد ۱۴۲۸؛
(۹) همو، رساله لب اللباب در سیر و سلوک اولی الالباب، مشهد ۱۴۲۶؛
(۱۰) همو، روح مجرد: یادنامه موحد عظیم و عارف کبیر حاج سید هاشم موسوی حداد، مشهد ۱۴۲۷؛
(۱۱) همو، معاد شناسی، ج۱، تهران ۱۴۰۲؛
(۱۲)همو، مهر تابان، مشهد ۱۴۲۳ب؛
(۱۳) سید محمد حسینی همدانی، مصاحبه با استاد آیت الله حسینی همدانی(نجفی)، حوزه، سال ۵،ش ۶، شماره مسلسل ۳۰، بهمن و اسفند ۱۳۶۷ش؛
(۱۴) خانبابا مشار، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی از آغاز تاکنون، [تهران] ۱۳۴۳ش؛
(۱۵) در محضر افلاکیان، گروه تحقیقاتی الغدیر، تهران ۱۳۸۹ش؛
(۱۶) محمدحسین رخشاد، در محضر حضرت آیت¬الله العظمی بهجت، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۷) رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، چاپ سید محمد حسین حسینی طهرانی، تهران ۱۳۶۰ش؛
(۱۸)حسین روحانی نژاد، بحر خروشان: شرح حال عالم ربانی سید علی قاضی (ره)، تهران ۱۳۸۷ش؛
(۱۹) منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکماء و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۲۰) صلح کل( مجموعه ای از ناگفته ها در مورد زندگی آیت الله سید علی قاضی در مصاحبه با فرزندان ایشان)، از سوی جمعی از نویسندگان، تهران۱۳۸۲ش؛
(۲۱)عطش( ناگفته هایی از سیر توحیدی کامل عظیم حضرت آیت الله سید علی قاضی طباطبائی)، هیئت تحریریه موسسه فرهنگی مطالعاتی شمس الشموس، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۲) سید محمد غروی، مع علماء النجف الاشرف، بیروت ۱۴۲۰/۱۹۹۹م؛
(۲۳) حسین غفاری، فلسفه عرفان شیعی، تهران ۱۳۸۳ش؛
(۲۴) سید عبدالله فاطمی¬نیا، نکته¬ها از گفته¬ها گزیده‌ای از سخنرانی های استاد فاطمی نیا، مشهد ۱۳۸۶ش؛
(۲۵) سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل پنج تن علیهم السلام در صحاح ششگانه اهل سنت، ترجمه محمدباقر ساعدى‌، قم [۱۳۷۳ش]؛
(۲۶) سید علی قاضی طباطبائی، شرح دعای سمات، تهران ۱۳۸۵ ش؛
(۲۷) سید محمدحسن قاضی طباطبائی، صفحات من تاریخ الاعلام، [قم] [بی¬تا]؛
(۲۸) مصطفی کرمی نژاد، در کوی بی¬نشان¬ها، قم ۱۳۷۷ش؛
(۲۹) محمدعلی معلم حبیب¬آبادی، مکارم الآثار، ج ۳، اصفهان ۱۳۵۱ش؛
(۳۰) همو، مکارم الآثار، ج ۵، اصفهان [بی‌تا]؛
(۳۱) همو، مکارم الآثار، ج ۷، اصفهان ۱۳۷۴ش؛
(۳۲) تقی¬بن حسین موسوی، قدوه العارفین: سیره العارف الکبیر سید حسن المسقطی الموسوی وکراماته، بیروت ۱۴۲۸/۲۰۰۷م؛
(۳۳) یادنامه عارف کبیر سید علی قاضی (ره)، زیر نظر مهدی پروین¬زاد، کیهان فرهنگی، ش ۲۰۶، آذر ۱۳۸۲ش.

 دانشنامه جهان اسلام    جلد : ۱۶ 

 

پیام آقاسید علی قاضی به علامه حسن زاده آملی در مورد خانواده

بازدیدها: ۲۱۵

آیت‌الله علامه فاضل، آقاى حسن‌زاده آملى، که در بزرگداشت صدمین سالگرد ارتحال آیت‌الله ملا حسین قلى همدانى سخنرانى مى‌کرد، حکایت زیر را بیان کرد (آملى دانشمند معتمدى است که به ضبط و ثبت حوادث و استشهاد به آن توسط ایشان هیچ شک و تردیدى وارد نیست) . او، که در مورد یکى از بزرگان علم و عرفان صحبت مى‌کرد، گفت که سالى به آمل مى‌رود تا استراحت تابستانى را در آنجا سپرى کند. در آنجا به انجام تکالیف جدیدى از قبیل اقامه نماز جماعت در مسجد. . . مى‌پرداخته و با عده‌اى از اخوان اهل صفا به بحث و درس مشغول مى‌شده است.

روزى برحسب اتفاق خسته مى‌شود و شدیدا محتاج به استراحت مى‌شود. به منزل مى‌رود و در خانه با بازى بچه‌ها و سروصداى آنها مواجه مى‌گردد. عصبانى مى‌شود و با اهل‌وعیال به قیل و قال و دعوا مى‌پردازد. مى‌فرماید: به اتاق خود رفتم که استراحت کنم. وقتى آرام گرفتم فهمیدم که با خانواده بد کردم و شایسته نبود که این‌طور رفتار کنم. لذا برخاستم و به بازار رفتم و مقدارى شیرینى خریدم تا با آن دل بچه‌ها و خانواده را به دست آورم. . . ولى به جهت تاریکى‌هایى که بر جانم مسلط شده بود باز دلم آرام نگرفت و دیدم که نمى‌توانم بمانم.

تصمیم گرفتم به تبریز بروم و آقاى الهى را که تازه از بیمارستان خارج شده بود و من موفق به عیادت او نشده بودم زیارت کنم.

همین‌که به محضرش وارد شدم و سلام و احوالپرسى کردم فرمود: تصمیم گرفته بودم نامه‌اى به قم یا آمل بنویسم. زیرا شما از من خواسته بودید که از آقاى قاضى بخواهم لطف و عنایتى در حق شما داشته باشد، ولى ایشان از شما ناراحت و ناراضى هستند! و مى‌فرمایند: کسى که بخواهد در این راه-سلوک و طریقت-قدم بردارد چگونه به خود اجازه مى‌دهد که اهل‌وعیال و اطفال را از خود برنجاند؟ زیرا که رضایت آنها را به آسانى نمى‌توان به دست آورد.

آقاى آملى مى‌فرماید: با شنیدن این سخنان تمام بدنم از خجالت سرخ شد و اشکم جارى گردید و نزدیک بود که. . . و بعد از اندکى استراحت، آقاى الهى از علت بدرفتارى‌ام با خانواده پرسید که قضیّه را برایش شرح کردم. مرا دلدارى داد و خانواده را برایم سفارش کرد.

مى‌فرماید وقتى که به قم آمدم این حکایت را براى علامه طباطبایى نقل کردم. ایشان مدتى سرش را به زیر انداخت و سپس سر خود را بلند کرد و فرمود: آقاى قاضى مردى از مردان بزرگ بود.

آقاى آملى مى‌گوید پیش خود گفتم وقتى امثال آقاى قاضى که خادم اهل بیت هستند در این درجه باشند، مقام و مرتبه معصومین چگونه خواهد بود؟

 آیت الحق //سیدحسن قاضی

اطاعت بی چون وچرا از فرمایش استاد

بازدیدها: ۱۵۱

یکى از مریدان ایشان چنین نقل مى‌کند که: «من در مجلس آقاى قاضى شرکت مى‌کردم، و از نظر مالى مانند بیشتر طلاب حوزه علمیه نجف اشرف بسیار در مضیقه بودم، بیشتر شب‌ها شام من نان و چاى بود. در یکى از شب‌ها فقط سکه پولى داشتم که براى خرید نان کفایت مى‌کرد، و تصمیم من این بود که در بازگشت از جلسه با آن پول نانى بخرم. در اثناى صحبت‌هاى ایشان که در یکى از اتاق‌هاى «مدرسه هندى» صورت مى‌گرفت فقیرى بر ما وارد شد و طلب کمک کرد؛ ناگهان آقاى قاضى دست خود را به سوى من دراز کرده گفت: آیا چیزى (پول) در اختیار دارى که به این بیچاره بدهم؟ دست خود را در جیب کرده و آن سکه را به ایشان دادم؛ آن را از من گرفت و به فقیر داد؛ سپس به سخنان خود ادامه داد.

پس از ختم جلسه با دوستان خداحافظى کردم، بدون اینکه چیزى به کسى بگویم راه منزل (اتاق) را در پیش گرفتم. آن شب به علت نداشتن نان، چاى هم درست نکردم، و به آماده کردن دروس خود شروع کردم. این وضع ادامه داشت تا اینکه زمان استراحت فرا رسید و درحالى‌که گرسنگى مرا آزار مى‌داد به رختخواب رفتم. وسوسه‌هاى شیطانى بر من یورش مى‌بردند، ولى من با استغفار آنها را از خود دور مى‌کردم. در این حال بودم که در نواخته شد؛ در را باز کردم دیدم آقاى قاضى است.

سلام کردند و گفتند: امشب مى‌خواهم با تو شام بخورم آیا اجازه مى‌دهى؟ ! از پیشنهاد ایشان استقبال کردم؛ ایشان نشستند و از زیر لباس خود ظرفى بیرون آوردند که محتوى عدس پلو و اندکى گوشت و نان بود؛ از من خواست که غذا بخورم؛ من هم خوردم تا اینکه سیر شدم؛ سپس برخلاف عادت خود با صداى بلند گفت: پس چاى چه شد؟ از جاى خود بسرعت برخاستم و چاى را آماده کردم؛ پس از صرف یک فنجان چاى از جاى برخاسته و با من خداحافظى کرد و رفت.

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

همسر اول آقاسید علی قاضی

بازدیدها: ۲۶۰۳

در تبریز، خواهر آیه الله سید میرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مى‌آورند و ایشان پدر شهید حجه الاسلام و المسلمین سید محمد على قاضى طباطبائى مى‌باشند. این بانو یکى از دخترعموهاى ثروتمند و مالک چندین ده و مزرعه در تبریز بوده است.

به‌همین‌جهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر دیگر از ثروتمندان و شخصیت‌هاى دیگر به همراه ایشان فراهم مى‌گردد، و در کاروانى بسیار مجلل و باشکوه به نجف و از آنجا به زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در حدود سال ١٣٢٠ نائل مى‌گردند.

از مطالبى که درباره این سفر حج براى ما تعریف مى‌کردند یکى هم این بود که بیشتر هم‌سفران ایشان در این زیارت اهل «دود» بودند و توانائى دست کشیدن از دود کردن را نداشتند، از طرفى وارد کردن هر نوع تنباکو (توتون) به سرزمین‌هاى مقدس در روزهاى

حکومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراین یاران هم‌سفر از ایشان تقاضا مى‌کنند که هرچه (توتون) دارند به ایشان بسپارند. چون ایشان به زبان عرب آشنا بودند و نیز هرطور که صلاح بدانند عمل نمایند. ایشان هم در رودربایستى قرار گرفته و این مهم را مى‌پذیرند.

اما مرحوم قاضى مشاهده مى‌کنند که امر بازرسى بسیار جدى است. اندکى دچار ناراحتى مى‌شوند که باید چه کار کرد؟ ! خود ایشان چنین ادامه مى‌دهند: «نزد خود چنین اندیشیدم که «النجاه فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود که حجاج با بار و بنه خود مى‌بایستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثیه خود وارد آن اتاق شدم و این در حالى بود که چمدان محتوى تنباکو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع کردند به بازرسى دقیق و در پایان از من سؤال کردند محتویات چمدانى که در دست دارى چیست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباکو (توتون) .

مأمور بازرسى که این را از من شنید بر سرم فریاد زد و گفت: تو ما را مسخره مى‌کنى؟ فورا خارج شو و بدانکه اگر سید محترمى نمى‌بودى الآن دستور زندانى کردنت را صادر مى‌کردم؛ شایسته نیست که آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهین کند یا دروغ بگوید. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج کردم و دور شدم و تصمیم گرفتم در هیچ وضعیتى در زندگى دروغ نگویم! !

 آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

 

مشکل بزرگ آقا سید علی قاضی

بازدیدها: ۸۵

مشکلى داشتم که بسیار گره خورده بود و هرگز قادر نبودم آن را حل نمایم، و پرده از نقاب برنمى‌داشت، و چه بسا طلب مساعدت از دوستان قدیمى مى‌کردم، اما پاسخى جز متمسک شدن به بردبارى و این گفته «ان الله تعالى هو الذى یقدر لعباده و یفتح لهم الابواب و ینیر له السبیل (خود خداوند متعالى کارها را براى بندگان خود مقدر مى‌سازد

و درها را براى ایشان مى‌گشاید و راه را براى ایشان روشن مى‌کند)» نمى‌شنیدم، و از شدت پریشانى و اهمیت زیادى که به آن موضوع مى‌دادم بیشتر روزها، عصرها یا نزدیک غروب، پیاده به مسجد «سهله» مى‌رفتم تا نماز را آنجا بخوانم و از آنجا به مسجد «کوفه» مى‌رفتم و شب را در آنجا بیتوته مى‌کردم یا اینکه به نجف بازمى‌گشتم.

سالها وضع به همین منوال مى‌گذشت، تا حدى که نزدیک بود یأس بر من مستولى شود. در یک شب زمستانى بسیار سخت به سمت مسجد سهله بیرون آمدم، و بعد از اداى نماز واجب به علت سردى هوا شتابزده به‌طرف مسجد کوفه حرکت کردم، زیرا وسائل بیشترى در آنجا داشتم. زمانى که از مسجد «سهله» خارج شدم شنیدم یکى از همسایگان در این مسجد مرا صدا مى‌کرد، اما به علت مشغولیت ذهنى که داشتم توجهى به صداى او نکردم و به راه خود ادامه دادم (لازم به یادآورى است که راه بین کوفه و سهله جاده‌اى است به عرض دو متر و در دو طرف آن گودالها و چال و چوله‌هایى است پر از حیوانات موذى و گاهى خطرناک) .

همین‌که از مسجد «سهله» دور شدم طوفان شنى بسیار شدیدى وزیدن گرفت و مرا چندین بار به دور خود چرخاند، به‌طورى‌که جهت حرکت خود را گم کردم، و دنیا در چشمانم سیاه شد؛ پس مجبور شدم بدون هدف معینى حرکت کنم، به‌طورى‌که بادها به هر طرف که مى‌وزیدند مرا هم با خود مى‌بردند؛ آنگاه تصمیم گرفتم شاید بتوانم لحظه‌اى ایستاده و چشم‌هاى خود را پاک کنم، تا شاید جهت صحیح راه را تشخیص دهم، و از افتادن در حفره‌هاى خطرناک موجود در دو طرف راه در امان باشم؛ آنگاه نگاهى به جلو انداختم و ناگهان دیدم شبح عظیم‌الجثه‌اى از روبرو به‌طرف من بسرعت در حرکت است؛ در چند لحظه از شدت ترس تصمیم گرفتم من هم به او حمله‌ور شوم، زیرا چنین به نظرم آمد که حمله بهتر از توقف و خاموش ایستادن در برابر آن شبح خطرناک است؛ پس عصاى خود را بالا بردم و آن را به حرکت درآورده و به خود حالت تهاجم گرفتم و چند قدمى به سوى آن شبح برداشتم، اما دیگر نمى‌دانم چه اتفاقى افتاد.

بعد از مدتى خود را در یکى از آن چاله‌هاى عمیق در دو طرف جاده یافتم، و چند لحظه بعد آن شبح عظیم‌الجثه بر دهانه آن حفره قرار گرفت و تقریبا دهانه حفره را پوشاند. پس عصاى خود را به‌طرف آن دراز کردم، اما فهمیدم که آن شبح چیزى جزخس و خاشاک صحرا چیز دیگرى نیست، که باد آنها را جمع کرده است و به این صورت به‌طرف من به حرکت درآورده است.

لحظاتى گذشت و من احساس لرزشى در سراسر بدن خود مى‌کردم و کاملا احساس مى‌کردم که در وضعیت بدى هستم. در گودالى افتاده بودم و بالاى سر من انبوهى از خس و خاشاک بود؛ به هیچ وجه امیدى به رهایى از این وضع ناگوار نبود؛ از طرفى ماندن در این مکان هم به خاطر وجود جانوران خطرناک و مسموم‌کننده ممکن نبود.

از طرف دیگر گویى از درون خود صدایى را مى‌شنیدم که به من پند بردبارى و استقامت مى‌داد، به من مى‌گفت که مشکل خود را به خداوند متعال واگذار کن. . . پس در این راه کوشش کردم و سعى نمودم که بر اعصاب خود مسلط شوم و آرامش را به خود تلقین کنم؛ اما آنچه در پیرامون من قرار داشت تأثیر بیشترى بر من مى‌گذاشت و فوق تصمیم من بود؛ ناگهان احساس کردم که با تمام وجود به جهتى واحد و مشخص چشم دوخته‌ام، مثل اینکه دارم با کسى که از روبرویم پیش مى‌آید سخن و نجوائى مى‌کنم. . .»

در اینجا سخنان ایشان قطع مى‌شود. . . اما بار دیگر چنین ادامه مى‌دهند:

«چند دقیقه‌اى نگذشته بود که احساس کردم بار دیگر آرامش سراسر وجودم را فرا مى‌گیرد؛ پس خود را بر روى خاک انداختم و عبایم را به دور خود پیچیدم، و حدود یک ساعت استراحتى کردم. احساس مى‌کردم در اتاق راحت خود هستم، و هرگونه احساس گرسنگى و ترس و خستگى را فراموش کردم؛ هم نفسم راحت شد و هم نفسم آرام گردید؛ سپس مشکلاتم در برابر چشمانم به نمایش درآمدند، و درهاى بسته گرفتاریهاى خود را در برابر چشم خود، بسیار روشن و به دور از هرگونه ابهام، باز مى‌دیدم؛ و در خاتمه آن راز که سالها درگیر فهمیدن آن بودم برایم آشکار شد!»

سپس چنین ادامه دادند: «و پس از استراحت کوتاهى نشستم و شروع کردم به کارهاى عبادت شبانه، به تلاوت قرآن یا نماز. سپس گونه خود را بر روى خاک زمین نهادم و عباى خود را روى خود کشیده و به خوابى راحت پناه بردم. بیدار نشدم مگر با صداى قطره‌هاى باران که روى عباى من مى‌ریخت. پس از جاى خود برخاستم، در حالى که خطهاى نقره‌اى نور مهتاب از لابلاى ابرها به چشمم مى‌خورد. نگاهى بر توده خس و خاشاک‌هاى جمع شده در کنار گودالم انداختم، و به دقت در اطراف خودنگریستم و دریافتم که این جائى که من در آن-ظاهرا-گرفتار آمده‌ام بهترین جائى بوده است جهت جلوگیرى از این همه خطرات موجود در پیرامون خود در آن شب طوفانى که هرگز امیدى به یافتن راه مقصد نمى‌رفت.

پس شروع کردم به عقب زدن خس و خاشاک‌ها با عصاى خود، و سعى نمودم که از گودال خارج شوم. ناگهان صدائى مرا به خود آورد، دقت کردم، دریافتم که صداى «شیخ سهلاوى» است که در بیابان به دنبال من مى‌گردد. با صداى بلند به او پاسخ دادم و او به‌طرف من آمد و به من کمک کرد تا از گودال خارج شوم. سپس اظهار داشت: من مى‌دانستم که تو دچار این سرنوشت مى‌شوى؛ به هنگام شب و شروع طوفان کارى از دستم ساخته نبود، تا اینکه نزدیکى‌هاى طلوع فجر طوفان آرام شد و الآن حدود یک ساعت است که به دنبال شما مى‌گردم؛ چندین بار از این مکان رد شدم اما تصور نمى‌کردم که شما در اینجا باشید، تا اینکه بالاخره صداى شما را شنیدم. . . تصور مى‌کردم که دچار ناراحتى شده‌اى، اما مى‌بینم که سرحال و شادابید، گویى شب خوشى را در اینجا گذرانده‌اید. . . این را در حالت مسخره و شوخى به من گفت. من سکوت کردم و چیزى را به او نگفتم؛ سپس مرا به مسجد برد و لباس‌هاى گل‌آلود مرا شست» .

سپس چنین ادامه دادند: «این آقاى شیخ جواد سهلاوى بودند که این خبر را پراکنده کردند، و اگر او نبود من آن را به کسى نمى‌گفتم، زیرا دست قدر ما را دچار گرفتارى‌اى کرده بود که اگر لطف خداوند نمى‌بود الآن از فراموش‌شده‌ها مى‌بودم؛ کافى بود دچار گزندگى یکى از موجودات گزنده پراکنده در صحرا و در آن مکان بخصوص مى‌شدم» .

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

فرمایش آقا سید علی قاضی در مورد غالب این ادّعاهاى رؤیت امام زمان(عج)

بازدیدها: ۴۶

نگارنده خود به یاد دارد که حدود ١٢-١٠ سال پیش در محضر حضرت آیت‌الله طهرانى قدّس سرّه به مناسبتى سخن از همین دعاوى مربوط به رؤیت حضرت صاحب‌الامر شد. ایشان فرمودند از قول حضرت آقاى حدّاد مستقلا و یا از ایشان به نقل از حضرت آقاى قاضى قدس سرّهما-تردید از اینجانب است

که فرمودند: «غالب این ادّعاهاى رؤیت امام زمان در طول تاریخ به جز چند مورد محدود و معدود، امور خیالى و نفسانى بوده و حد اکثر از قبیل مکاشفات روحیه است که صاحب آنها آن را امر عینى و حقیقى مى‌پندارد. و نیز فرمودند از جمله داستانهاى صحیح راجع به ملاقات یا رؤیت حضرت صاحب‌الامر یکى تشرّفات مرحوم سید بحر العلوم است، و یکى داستان حاجى بغدادى که در مفاتیح الجنان نیز ذکر شده است. و بقیه این حکایات در غالب موارد امور توهّمى و یا بنحو مکاشفه است» .

ایت الحق//محمد حسن قاضی

مقدمه آقا سید علی قاضی برروی اشعارشان

بازدیدها: ۳۳

«على ابن حسین حسنى-خداوند از گناه ایشان درگذرد-گوید: پس از حمد خداوند و سلام و درود بر پیامبر برگزیده او و خاندان پاکش، به هنگام جوانى به شعر علاقمند بودم و، ابیاتى زیبا از آن را حفظ مى‌کردم؛ شیفته نکات دقیق و زیباى شعرا بودم و با وجود دورى ایشان از دنیاى کتاب و گمراهى ایشان از راه صحیح، به آنچه در گفته‌هاى ایشان از پندهاى باارزش و معانى زیبا و مفاهیم دقیق و ذوقى یافت مى‌شد توجه مى‌نمودم؛ این نبود مگر به خاطر حالت خاصى که شاعر در بیرون آوردن معانى زیبا از امور، بدان دچار مى‌گردد.

البته سخن منظوم بالاتر از نثر است، مشروط بر اینکه در آن پندى و حکمتى باشد. و حکمت و پند براى ادیب بالاتر از همه چیز است اگرچه نثر باشد. نفس آدمى، به خاطر تعلق آن به جهانى دیگر و عوالمى غیر از عوالم مادى، همچنین به خاطر تعلق به عوالم فلکى و حرکتهاى کروى، همواره بیش از هر چیزى تحت تاثیر کلام منظوم و آهنگین قرار مى‌گیرد؛ و این به علت آن است که حقیقت و واقعیت ترانه‌ها از هیئت کروى شکل عالم پیروى مى‌کنند. و چون محتمل است افراد ناآگاه از این آهنگها در زمینه‌هائى سواى حالت شرعى و مطلوب آنها استفاده نمایند، شرع مقدس دسته‌اى از اشعار را که محتمل است براى نادانان وسیله قرار گیرند و از هدف مقدس سرودن شعر منحرف گردند منع نموده است.

کلام شاعرانه و شعر سخنى است سواى سخن منظوم، که گاهى ممکن است نثر باشد؛ و مراد از منظوم سخنى است که نهى نشده باشد، چرا که ممکن است حکمت و پندى در بر داشته باشد. بنابراین، آن دو، نه از نظر لفظ و نه از نظر حقیقت، لازم و ملزوم یکدیگر نیستند.

چنین نتیجه مى‌گیریم: شعرى که در آن پند و حکمتى باشد نکوهیده نباشد، و نثر را فضیلتى نباشد اگر که خالى از حکمت و پندى باشد؛ پس چه نیکوست سخن منظومى که در آن حکمت و دانش و راهنمایى و موعظه و دیگر مسائل مجاز، که شرع آن را منع

نکرده است، باشد. هنگامى که بدین معانى دست یافتم و در من میلى جدى براى رسیدن به آن هدف پدید آمد، اجازه درک این معنى به من داده شد؛ من نیز به سلیقه و ذوق خود البته در روزهاى فراغت و فترت و زمانى که قلب به مجاز مى‌پردازد، اجازه دادم که به شعر و نثر بپردازد.

البته وقت من، مانند آب شدن یخ به هنگام تابش آفتاب پیش از ظهر یا چون گم شدن و متلاشى شدن دود در آسمان، ضایع مى‌گشت. . . پس بى‌تقصیرم که هرآینه برهه‌اى از وقتم را منحصرا صرف آن کنم، تا شاید آنان که پس از من بر آن آگاهى مى‌یابند، به هنگام فقر و نبود یاران وفا و صمیمیت، مرا مورد شفقت قرار داده عنایتى بنمایند. و الله نعم الوکیل.

على بن الحسین الطباطبایى
٢۵/١١/١٣٢۵ ه‍

ایت الحق//محمدحسن قاضی

 مرحوم قاضى، محیى الدّین و ملّاى رومى را کامل و شیعه میدانسته ‏اند  

بازدیدها: ۸۴۴

آیـت الله قـاضـى طباطبایى ، از میان عرفا و اصلان کوى حقیقت ، محى الدین بن عربى را بـسـیـار مى ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنى فردى بى نظیر مى دانستند. از آنـجـا کـه ایـشان احاطه اى کامل به مبانى این مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند که شواهد و دلایل فراوانى در کتاب فتوحات مکیه ابن عربى وجود دارد که تشیع وى را ثابت مى کند؛ زیـرا سـخـنـان وى در ایـن کتاب ، با مبانى اهل سنت منافات دارد.

آیت الله حسن زاده آملى مى نویسند:
تـنى چند از اساتید بزرگوار ما – رضوان الله تعالى علیهم – که در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آیت الله العظمى ، عارف عظیم الشان ، فقیه مجتهد عالى مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مکاشفات و کرامات ، جناب حاج سید میرزا على آقاى قاضى طباطبایى بوده انـد از وى حـکـایـت مـى کردند که آن جناب مى فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در میان رعیت احدى در معارف عرفانى و حقایق نفسانى در حد محى الدین عربى نیست و کسى به او نـمـى رسـد. و نـیـز مـى فرمود که ملاصدرا هر چه دارد، از محى الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است .(۱)

حضرت آقا حاج سیّد هاشم حدّاد قَدّس الله روحَه میفرمودند: مرحوم آقا (آقاى قاضى) به محیى الدّین عربى و کتاب «فتوحات مکّیّه» وى بسیار توجّه داشتند، و میفرموده ‏اند: محیى الدّین از کاملین است، و در «فتوحات» او شواهد و ادلّه‏اى فراوان است که او شیعه بوده است؛ و مطالبى که مناقض با اصول مسلّمه اهل سنّت است بسیار است.

محیى الدّین کتاب «فتوحات» را در مکّه مکرّمه نوشت، و سپس تمام اوراق آن را بر روى سقف کعبه پهن کرد و گذاشت یک سال بماند تا بواسطه باریدن باران، مطالب باطله‏اى اگر در آن است شسته شود و محو گردد، و حقّ از باطل مشخّص شود. پس از یک سال باریدن بارانهاى پیاپى و متناوب، وقتى‏که اوراق گسترده را جمع نمود شاهده رد که حتّى یک کلمه هم از آن شسته نشده‏ و محو نگردیده است.

و ملّاى رومى را هم عارفى رفیع مرتبه میدانستند، و به اشعار وى استشهاد مى ‏نمودند، و او را از شیعیان خالص أمیر المؤمنین علیه السّلام مى‏شمردند. مرحوم قاضى قائل بودند که: محال است کسى به مرحله کمال برسد و حقیقت ولایت براى او مشهود نگردد. و میفرموده‏اند:وصول به توحید فقط از ولایت است. ولایت و توحید یک حقیقت مى‏ باشند.

بنابراین بزرگان از معروفین و مشهورین از عرفاء که اهل سنّت بوده‏ اند، یا تقیّه میکرده ‏اند و در باطن شیعه بوده ‏اند، و یا به کمال نرسیده ‏اند.

   حضرت آقا حاج سیّد هاشم میفرمودند: مرحوم قاضى ایضاً یک دوره از «فتوحات مکّیّه» را به زبان ترکى داشتند که بعضاً آن را هم ملاحظه و مطالعه مى‏ نمودند.

حضرت آیه الله حاج شیخ عبّاس قوچانى قَدّس الله روحَه میفرمودند: من هر روز قبل از ظهرها به مدّت دو ساعت به محضر مرحوم قاضى میرفتم، و این ساعتى بود که جمیع شیفتگان و شاگردان ایشان به حضورشان شرفیاب می ‏شدند

 

 روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

 

________________________________________________________________
۱- دومین یادنامه علامه طباطبایى ، ص ۴۱

 

حضرت ابا الفضل (ع) : کعبه الاولیاء

بازدیدها: ۲۶

و امّا حضرت أبا الفضل العباس (علیه السلام) را شاگردان ایشان «کعبۀ اولیاء» مى‌گفتند.

توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده بود، و یگانگى و توحید وى در همۀ عوالم، در پس پردۀ خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى که متوسّل مى‌شد این حجاب گشوده نمى‌شد.

تا هنگامى که ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده، و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطهر) و عبور از در صحن، در آن دالانى که میان در صحن و خود صحن است و نسبتا قدرى طویل است، شخص دیوانه‌اى به ایشان مى‌گوید: «ابو الفضل کعبۀ اولیاء است» .

مرحوم قاضى همین‌که وارد رواق مطهر مى‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست مى‌دهد، و تا ده دقیقه باقى مى‌ماند، و سپس که به حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مشرّف مى‌گردد. درحالى‌که دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوى‌تر دست مى‌دهد و تا یک ساعت باقى مى‌ماند. دیگر از آن به بعد مرتبا و متناوبا و سپس متوالیا حالت توحید براى ایشان بوده است رزقنا بمحمّد و أهل بیته و بحقّ الحسین و أخیه کما رزقه بهم. و جعلنا من المتّبعین بمنهاجه فى فقره الى الله و تبتّله الیه» .  ١ 

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت اى چشم و چراغ همه شیرین‌سخنان
تا کى از سیم و زرت کیسه تهى خواهد بود
بندۀ من شو و برخور ز همه سیم‌تنان


 ١ ) -مخطوطات.

«الاّى» مرحوم آقای انصارى و مرحوم آقای قاضى (رضوان الله علیه)

بازدیدها: ۳۴

 ۵ -حضرت آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى أعلى الله مقامه نقل کردند: در آن شبى که مرحوم آقاى حاج شیخ جواد انصارى قدّس الله نفسه در شب به منزل ایشان به میهمانى دعوت داشتند؛ و تمام حضّار هفت هشت نفر بیش نبودند، و حقیر هم در آن مجلس مدعوّ بودم، قبل از گستردن طعام که خواستند با آفتابه و لگن دست حضار را بشویند، مرحوم آقاى انصارى فرمودند: شستن لازم نیست زیرا همه حضّار وضو دارند الاّ. . .

حضرت آقاى حاج شیخ عباس مى‌فرمودند: من فقط وضو نداشتم و این کلمه الاّ در گفتار مرحوم انصارى راجع به من بود و این در حقیقت خبر غیبى بود که مرحوم انصارى در آن شب داد. نظیر الاّئى که مرحوم قاضى داد. توضیح آنکه: وقتى براى ما [یعنى آیه الله حاج شیخ عباس قوچانى]صبیّۀ آقاى حاج شیخ احمد آخوندى یزدى کتابفروش معروف نجف را عقد کردند؛ و زفاف نزدیک شد. ما منزلى تهیه کردیم و جهیزیه عروس را آوردند و در آن چیدند و پرده‌ها را آویزان نمودند و از هر جهت منزل مرتب و منظم و آماده بود.

در آن روزى که فرداى آن لیلۀ زفاف بود مرحوم قاضى به منزل ما تشریف آوردند و دیدند همۀ امور منظم و مرتّب است و پرده‌ها آویخته است. فرمودند: از هر جهت وسائل و لوازم مهیّا و انتظارى براى زفاف نیست الاّ اینکه.

چون آن مرحوم خارج شدند، ما نفهمیدیم إلاّ اینکه چه بود؟ تا آنکه همان شب یک مخدّره‌اى از محترمات و معظّمات بیت مرحوم آخوندى فوت مى‌کند و بدین جهت زفاف چند ماه به تأخیر افتاد. آنگاه براى ما روشن شد که معنى آن کلمه چه بود.

آیت الحق// محمدحسن قاضی 

مداومت بر قرائت قرآن و ادعیه

بازدیدها: ۱۰۱

ایشان را عادت بر این بود که پیش از خواندن «مسبّحات»  ١ (سوره‌هاى «الحدید» و «الصف» و «الجمعه» و «التغابن» و «الاعلى») نخوابند، حال سوره «الواقعه» را به آنها اضافه نمائید، که وقت زیادى را مى‌برد، البته با توجه به نافله‌هائى که بدان اضافه مى‌شود، نیز «اوراد» مستحبّه که همگى آنها وقت زیادى را مى‌طلبد؛ گوئى آدمى که خود را پایبند همه این تکالیف بدارد هیچ کار بخصوص دیگرى در زندگى ندارد، جز انجام این اوراد و خواندن این سوره‌ها، کارى که مرد دین و ارشاد و متعهد را، با توجه به تکالیف اجتماعى، از تکالیف شرعى خود خارج مى‌سازد، حتى معرّفى کردن عارف منقطع الى اللّه را به این صورت، اگرچه، اسوه و مرشد و راهنماى دیگران باشد. آرى با معرّفى کردن عارف به این صورت که دائم گرفتار اعمال و اوراد و تسبیحات است، او را در مرتبه‌اى پائین‌تر از سطح عمومى مردم جامعه و همگنان او قرار داده‌ایم، زیرا این‌گونه افراد فرصت انجام وظائف و تکالیف اجتماعى و ضرورى خود را از دست مى‌دهند.

شبانه روز به یاد خدا بودن یگانه هدف و آرمان شخص با ایمان است، بلکه والاترین و گرانمایه‌ترین هدف و آرزوى او است که ما یملک خود را صرف رسیدن به آن مى‌کند، زیرا مشغول یاد خدا بودن، دل او را روشن مى‌گرداند، و هرگاه شخص مؤمن به این نورانیّت پى ببرد و وجود خود را غرق در آن ببیند، مجذوب آن گشته، هرآنچه در اختیار دارد، از دارائى و هرآنچه ارزشمند است، فداى آن مى‌نماید، چه رسد به وقت، که براى رسیدن به این هدف، بى‌بهاترین اشیاء است.

آرى، این درست است و کسى دربارۀ آن شک و تردیدى ندارد، اما عارف واقعى کسى است که این عبادات و اوراد و بندگى‌ها را با سایر اعمال شبانه‌روزى خود درهم مى‌آمیزد، پس هر کار را یا در راه خدا آن را انجام مى‌دهد، و یا در جهت اجراى اوامر و نواهى او، یا کار را مطابق دستورات اولیاء خدا و میل ایشان انجام مى‌دهد، در تمام این احوال، او آن احساس نورانیت و روشنائى کسانى را که غرق یاد خدا هستند در خود احساس مى‌کند، در معناى خاص خود، در نفس و جان خود احساس مى‌کند.

از حکایات نادرى که از زبان مردم عامى نجف نقل شده یکى این است که: عالم عابد زاهد معروف به «مقدس اردبیلى» را عادت بر این بود که پیش از طلوع فجر روانه حرم مطهّر حضرت على علیه السّلام مى‌شد، و همیشه در راه خود به یکى از نگهبانان بازار برخورد مى‌کرد که پس از انجام وظیفه نگهبانى و حفاظت از بازار، براى استراحت، روانه منزل بود. شک و تردید از کار این نگهبان «جناب مقدس اردبیلى» را دچار شد.

و در یکى از این شب‌ها ندائى غیبى بر او (مقدس اردبیلى) نازل شد که به کمک

علویّه‌اى بشتابد که به کمک او نیازمند است، پس به فکر و قصد کمک به او افتاد، اما تصمیم گرفت نخست به نمازهاى مستحبّى به تاخیر افتاده خود بپردازد، به نیّت اینکه این نمازها، وقت زیادى را از او نمى‌گیرند، و سپس به سراغ علویّه برود.

روى بالش داشتند. با دیگران به حالت طبیعى معاشرت مى‌نمودند و هرگز نیازمند آن نبودند که به گوشه‌اى بروند و ادعیه یا اوراد و قرآن خود را کامل کنند یا بخوانند؛ همان دعاها یا سوره‌هائى که مى‌بایست در شبانه‌روز بخوانند، بلکه آنها را در کنار سایر کارهاى خود و در فرصت‌هاى مناسب انجام مى‌دادند.

چه بسیارند این ساعت‌ها که در شبانه‌روز آنها را از دست مى‌دهیم، بیهوده ذوب مى‌شوند و از دست و اراده ما خارج مى‌شوند، بدون آنکه آنها را براى هدفى صرف کنیم؛ و این از موارد بسیار مهمى است که لازم است از خداوند متعال طلب کنیم که به ما توفیق دهد از این نوع ساعات استفاده صحیح ببریم. شاید در پاره‌اى از ادعیه و راز و نیازهاى معصومین علیهم السلام پاره‌اى از این درخواست‌ها آمده باشد (یا مرا جزء بیکاران ببینى اما با خشم به حال خود رها کنى) ، که منظور از حالت بیکاره‌ها همین ساعات است که مى‌گذرند اما آدمى نه از آنها استفاده مى‌کند، و نه فایده‌اى مى‌رساند.

گفتم: ١ -سور «مسبّحات» را هر شب مى‌خواندند.

 ٢ -سوره یس را به هنگام صبح مى‌خواندند، یا اینکه گوش مى‌دادند به آن که آن را با صداى بلند مى‌خواند.

 ٣ -دعاى کمیل ابن زیاد را شب‌هاى جمعه مى‌خواندند، یا گوش فرامى‌دادند به آنکه آن را با صداى بلند مى‌خواند.

 ۴ -دعاى «سمات» را در آخرین ساعت روز جمعه؛ خود با صداى رسا مى‌خواندند و در پایان مجلسى که در روزهاى جمعه داشتند و در آن مجلس جمعى از شخصیّت‌ها حضور مى‌یافتند که سخن دربارۀ آنها بعدا خواهد آمد.

 ۵ -زیارت «جامعه» را در روز جمعه که قبلا اشاره‌اى به آن داشتم.

 ۶ -در آخرین سجده نماز واجب این ذکر را مى‌خواندند: «عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک، یا لا إله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین»

 ٧ -و در آخرین سجده از نمازهاى نافله این دعا را مى‌خواندند «یا عدّتى فى کربتى و یا ولیّى فى نعمتى و یا غایتى فى رغبتى انت السّاتر عورتى و الآنس روعتى و المقیل عثرتى فاغفر لى خطیئتى یا ارحم الراحمین»

 ٨ -و هنگام صلوات بر حضرت پیامبر مى‌گفتند: «صلى اللّه على محمّد و آل محمّد»

هنگامى که از بازار مى‌گذشت مانند همیشه، با آن نگهبان مواجه شد. نگهبان از او پرسید علت زود آمدن امشب چیست؟ حضرت «مقدس اردبیلى» پاسخ مى‌دهد که مى‌روم به کوچه فلانى بمنظور فلان کار. اما نگهبان جواب مى‌دهد که حضرت آقا! شما تاخیر داشتید و مرا به جاى تو فرستادند تا این ماموریّت را انجام دهم. علاوه بر ماموریّت نگهبانى از بازار.

اینجا بود که جناب «مقدس اردبیلى» دریافتند که مردم دیگر هم، از هر گروه و صنفى، مى‌توانند داراى فضیلت فوق‌العاده شوند. البته هرگاه تکالیف خود را در چهارچوب معیّن در پیروى از دستورات خداوند متعال انجام دهند و برحسب دستورات اولیاء صالح خدا عمل کنند.

این حکایت را تعریف کردم در حالى که مطالبى در آن نهفته است که فعلا مجال گفتن آنها نیست. اما هدف از این حکایت روشن است. بدین معنى که هدف غائى انجام هر کارى باید لوجه الله باشد، حال نوع کار هرچه باشد، اگر این کار تسبیحات و اوراد ذکر خدا بود چه بهتر، و اگر چیز دیگر بود و هدف از آن خدا بود باز هم نیکو و اثربخش خواهد بود، و آن بازتاب نورانیّت در دل آدمى را باقى خواهد گذاشت، بخاطر سعیى که در نیکو انجام دادن، و کامل و خالصانه انجام دادن آن بکار مى‌بریم.

گویا از جریان و خط سیر سخن خارج شدیم: آرى گویم که حضرتش (قدس الله سره) این سوره‌هاى شریف را پیش از خواب مى‌خواند، شاید این بیان بهتر باشد. این سوره‌ها را به هنگام شب مى‌خواند؛ در سالهاى متمادى که با ایشان بودم مشاهده مى‌کردم که خواندن سوره‌ها را بعد از نمازهاى واجب شروع مى‌کردند، و هیچ‌گاه خواندن آنها موجب نمى‌شد که کارهاى جارى خود را انجام ندهند، در ساعات و لحظه‌هاى فراغت آنها را مى‌خواندند، و هنگامى که مشغول سخنى یا پاسخ دادن به سؤالى مى‌شدند از خواندن دست مى‌کشیدند و مجدّدا بعد از پایان سخن از همان جائى که قطع کرده بودند آنها را ادامه مى‌دادند، و شاید در رختخواب آنها را تکمیل مى‌کردند در حالى که سر بر همچنان‌که در پاره‌اى از قصائد ایشان آمده است.

 ٩ -و براى تقویت حافظه به خواندن «آیه الکرسى» و «معوّذتین»  ١ سفارش مى‌کردند، و بطور کلى به خواندن پنج بار آیه الکرسى، به هنگام اولین بار بیرون آمدن از خانه، سفارش مى‌نمودند. همچنین تسبیح حضرت فاطمه علیهما السلام و «معوذتین» چنان‌که قبلا متذکر شدیم.

 ١٠ -براى طلب روزى و زیاد شدن آن، این آیات را قرائت مى‌نمودند: اِسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کٰانَ غَفّٰاراً* یُرْسِلِ اَلسَّمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً* وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ که از طرف امام حسن علیه السلام روایت شده است، و متن مخصوصى که براى استغفار، به بزرگ و کوچک سفارش مى‌کردند این بود: «استغفر اللّه الذى لا إله الا هو من جمیع ظلمى و جرمى و اسرافى على نفسى و اتوب الیه» . تنى چند از خواص متن را به نحو دیگر نقل نموده‌اند.

 ١١ -مرحوم آیت‌الله شیخ على قسّام چنین نقل کرده است: «از کمى حافظه نزد او شکایت نمودم بخصوص در مورد اشیائى که جائى مى‌گذارم اما فراموش مى‌کنم آنها را کجا گذاشته‌ام، پس به من گفتند: «هرگاه خواستى چیزى را در جائى بگذارى از همه چیز منصرف شو و بگو بسم اللّه هرگاه چنین کنى دیگر فراموش نخواهى کرد ان‌شاءالله تعالى.

 ١٢ -همچنین ایشان سفارش مى‌نمودند در خانه‌هائى که ترس از آن بود که مورد دستبرد قرار گیرد، این دعا را نوشته و در جائى بیاویزند: «یا حافظا لا ینسى، یا من نعمه لا تحصى انت قلت و قولک الحق انا نحن نزّلنا الذکر و إنا له لحافظون» که از شیخ بهائى آن را نقل مى‌کرد، گاهى هم سفارش مى‌نمودند که نوشته شود و آن را در جیب بغل سینه بگذارند.

 ١٣ -و هرگاه خواستى داخل منزل ستمگرى شوى که از سلطه و ستم او بیم دارى دو دست خود را باز کن و حروف زیر را برشمار و بگو سپس انگشتهاى خود را با آنها ببند:

«بسم اللّه الرّحمن الرحیم دست راست (کهیعص) . بسم اللّه الرّحمن الرحیم دست چپ (حمعسق) بدان‌گونه که این حروف خوانده مى‌شوند در قرآن کریم سپس سر خود را بلند مى‌کنى و در حالى که دو کف دست خود را بسته نگه مى‌دارى این متن را بخوان «و عنت الوجوه للحىّ القیوم و قد خاب من حمل ظلما»

اعوذ باللّه من همزات الشّیاطین و اعوذ بک ربّى ان یحضرون إن اللّه هو السمیع العلیم.»

مورد نظر. یا از طریق حروف بزرگ ابجدى، یا چند برابر کردن یا مختصر کردن آنها  ١ که دانستن آن مورد توجه ما نیست، بلکه مسئله قابل توجه براى ما این است که بدانیم آیا دستورات بزرگان در خصوص انجام این اعداد، باید به آنها مقیّد باشیم، یا اینکه قید به آنها یک امر اجبارى است.

 ١۴ -و هرگاه از خوردن غذائى یا آشامیدنى، ترس داشتند این دعا را مى‌خواندند.

«بسم اللّه خیر الاسماء إله الارض و السّماء الرّحمن الرحیم الذى لا یضرّ مع اسمه سمّ و لاداء»

 ١۵ -زمانى که از مسجد سهله بیرون مى‌آمدند، و بخصوص هنگامى که اول وقت بود مدتى طولانى در مسجد «صعصعه» توقّف مى‌نمودند، گروهى از خیّران و بزرگان هم همین کار را مى‌کردند. مسجد مذکور مسجدى کوچک و متروک است، از یکى از یاران (شاید منظور یاران قاضى است-مترجم) دربارۀ اهمیت آن مسجد سؤال کردم و ایشان فرمودند: «عده‌اى از یاران، در این مکان راه بر آنها گشوده شده است یعنى در مسجد صعصعه» .

تعدادى از ستونهاى مسجد نامبرده در شرف انهدام بود که موضوع را به اطّلاع پاره‌اى از متموّلان ایرانى رساندند پس ایشان اقدام به ترمیم آن نمودند، و هر مقدار وجه لازم داشت، صرف کردند پس زمانى که (مرحوم قاضى رحمه اللّه علیه) چشمش بر آن افتاد بسیار شادمان شد و چهره‌اش گشوده شد با لبخند و شادى، گوئى مسئله دیوارهاى این مسجد همواره او را مضطرب مى‌ساخت، و هنگامى که مطمئن شد، حالى به او دست داد، بى‌شباهت نبود به حال کسى که مکلّف به کارى باشد که توان انجام آن را ندارد، و اکنون مشاهده مى‌کند که آن کار انجام گرفته، و از سینۀ او بارى بس سنگین برداشته شده باشد. و قابل توجه و عجیب است که این مسجد را دعائى است با مضامین والا که در کتب ادعیه موجود است.

 ١۶ -از جمله دعاهایى که آنها را براى برطرف کردن حالات اضطراب و پریشانى به عده زیادى سفارش مى‌نمودند، و بودند کسانى که آنها را بصورت «ختم» انجام مى‌دادند یعنى آنها را به تعداد دفعات معیّن و در ساعاتى معیّن از شبانه روز بخوانند این بود: «لا إله الا اللّه وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو على کلّ شىء قدیر،

مى‌گفتند:و صلّى اللّه من خیر قائلعلیه و للاطهار من آل غالب

١٧ -و هرگاه از گزیدن یا نیش زدن حشرات زمین، در هراس بودى: «اعوذ بکلمات الله التّامات التى لا یجاوزهن برّ و لا فاجر من شر ما ذرأ و من شر ما برأ و من شر کل دابّه هو آخذ بناصیتها إن ربّى على صراط مستقیم» را بخوان.

 ١٨ -هنگامى که کوچک بودیم مالاریا (تب نوبه) گرفتیم (و آن زمانى بود که در نجف در حیات ایشان، شیوع پیدا کرد) به ما یاد مى‌دادند آیاتى را که در آن‌ها از داستان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام نام‌برده مى‌شود بخوانیم: یٰا نٰارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ أَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِینَ همچنین آیات پیش از آنها که کلّ حکایت را تعریف مى‌کند. هرگز فراموش نمى‌کنم، گفته بچه‌ها را که مى‌گفتند سبک شدیم و تب، دارد از بدنمان دور مى‌شود، اما همراه با آسایش و راحتى. لازم به یادآورى نیست که تمام این ادعیه را باید با بسم اللّه خواند.

مى‌گویم: در مورد سوره‌هاى «معوّذات» و استعاذات که از ائمه معصومین نقل شده است نیازى به تجدید اجازه گرفتن از مرشد نیست، زیرا ایشان، (درود خداوند بر آنها باد) ، درهاى رحمت و مصدر فیوضات و منبع برکات مى‌باشند. آرى، مى‌شود دربارۀ ترکیب دعاها و راز و نیازهاى نقل شده از بزرگان تفحّص نمود، اگرچه ایشان بطور معمول هیچ دستورى نمى‌دادند، مگر در مواردى که از أئمه علیهم السلام نقل شده باشد، آن هم پس از تفحّص در آثار ایشان و تجربه‌هاى مخصوص. پاره‌اى از این «تعویذات» را که منسوب به حاج سید قریشى، (درجات او در علیّین بالا باد) ، بود خوانده‌ام و در آنها پاره‌اى ترکیبات مبهم و الفاظ نامفهوم یافتم که حضرتش، قدّس الله سره، دستورى در مورد آنها نمى‌دادند، مگر به گروه معدودى از خواص خود، یا در حالاتى بخصوص.

دربارۀ تکرار و اثرات آن باید گفت که از اثرات تلقین گرفته شده است و احتمال دارد شماره و تعداد آنها از خود کلمات گرفته شده باشد، یعنى از طریق تجزیه آنها به حروف ابجد و بدست آوردن شماره مربوط به آن حروف و بدست آوردن شمارهمورد نظر. یا از طریق حروف بزرگ ابجدى، یا چند برابر کردن یا مختصر کردن آنها  ١ که دانستن آن مورد توجه ما نیست، بلکه مسئله قابل توجه براى ما این است که بدانیم آیا دستورات بزرگان در خصوص انجام این اعداد، باید به آنها مقیّد باشیم، یا اینکه قید به آنها یک امر اجبارى است.

ایت الحق//سید محمد حسن قاضی


 ١ ) -دو سوره قل اعوذ-مترجم

اهمیت دادن به مجالس حسینى (ع)

بازدیدها: ۲۰

براى مجالس حسینى اهمیت و احترام فوق‌العاده‌اى قائل بودند، حتى احترام گذاشتن به هر امرى که به نحوى با امام حسین علیه السلام ارتباط داشت، نسبت به مجالس روضه‌خوانى، دسته‌هاى عزادارى، مراسم شام و نهار دادن به نام حسین علیه السلام، پیاده رفتن به کربلا، و هر چیزى که به ایشان، یا به زنده کردن نام او علیه السلام منتهى مى‌شد، چه در حضر و چه در سفر، چه در حال فعالیت و مشغولیت یا استراحت؛ زیرا از نظر ایشان امام حسین علیه السلام و یاد او مقدّم و مکرّم و معظّم است در همه حال. چه‌بسا خود مراسم روضه‌خوانى را بر پا مى‌کردند و طبقات مختلف مردم، اعم از کاسب و تحصیل کرده و بزرگان اهل علم، بازارى و عوام و خواص همه و همه در مجلس او حاضر مى‌شدند و ایشان-قدس سره-به خدمت حضّار مشغول مى‌شدند، و هرگاه قصد خروج داشتند کفشهاى ایشان را مرتّب مى‌کردند، و گاهى با دستان خود، آنها را جلو پاى صاحبانشان مى‌گذاشتند، خم مى‌شدند و آنها را پس و پیش مى‌کردند،

تا جائى که خود من شنیدم یکى از مخالفان این کار مى‌گفت، رفتن به روضه ایشان برایم مشکل است، زیرا به کارهائى دست مى‌زنند که متناسب با شخصیّت علمى و اجتماعى او نیست، زیرا از دیدگاه یک نفر عوام الناس که از بسیارى مسائل بى‌اطّلاع است چه‌بسا این تواضعات ایشان موجب شود که دیگر منزلتى، براى اهل علم قائل نشوند و این شایسته انسانى چون ایشان که به مراتب فضیلتى رسیده است نیست؛

این عمل ایشان از منزلت اهل علم کاسته است، و من با اشاره و کنایه این معنى را به ایشان فهماندم اما ایشان درحالى‌که مطالب مرا تکرار مى‌کردند چنین اضافه نمودند: این همان بیمارى است که در اعماق جان ما ریشه دوانده است، و صفتى ثابت و دائمى است در ما که هیچ‌گاه از ما جدا نمى‌شود، مگر به زحمت، از کجا که تواضع با شکل‌هاى گوناگون از مقام و شخصیّت ما کم مى‌کند؟ لا بد کسانى که چنین تفکراتى دارند خود را برتر از دیگران مى‌دانند، و خود را داراى مقام و منزلتى بالاتر از مردم عامى مى‌دانند، من که چنین چیزى را احساس نمى‌کنم، و از داشتن چنین تفکّرات به خدا پناه مى‌برم!

ایت الحق //سید محمد حسن قاضی

ماجراى تقاضاى ایشان (آقا سید علی قاضی) از امام رضا (ع)

بازدیدها: ۳۴۲

ایشان-قدس سره-را عادت بر این بود که هرگاه کسى نیّت سفر به مشهد امام رضا علیه السلام مى‌کرد به او مى‌گفتند: حضرت رضا علیه السلام یکى از سه خواهش زائران خود را در زیارت اول خود حتما اجابت مى‌فرمایند و حتى هر سه خواست او را، آن‌گونه که مردم مى‌گویند و در کتب ذکر شده است.

یک‌بار بدون مقدمه از ایشان سؤال کردم: شما که به زیارت ایشان مشرف شدید آیا تمام تقاضاهایتان برآورده شد؟ این را در حالى گفتم که مى‌دانستم کسى از نزدیکان و یا اولاد ایشان جرأت نمى‌کرد که این‌گونه سؤالات خود را آشکارا با ایشان در میان بگذارد. آرى دستى بر بینى کشیدند و چنین وانمود کردند که دارم در طرح سؤالات فضولى مى‌کنم، یا مانند کسى سؤال مى‌کنم که نه موقع‌شناس است و نه با فکر و تأنّى سؤال مى‌کند. در هر حال کمى در فکر فرورفتند، اما من سؤال دیگرى مطرح کردم:

منظور از این فرمایش ایشان علیه السلام چیست که مى‌فرمایند: اما بر تو ریزش مى‌کند آنچه از سوى من فیض مى‌بارد. ایشان-قدس سره-پاسخ دادند: هر سؤالى که داراى جواب آماده نمى‌باشد، ممکن است جواب آن حاضر باشد اما گیرنده ظرفیت آن را نداشته باشد، این امور و امور دیگرى هست که باید سؤال‌کننده آنها را مد نظر داشته باشد. و پس از اندکى تامل گفتند: هنگامى که قصد مسافرت به مشهد مقدس را کردم، مدتها بود که به بیمارى «نقرس» مبتلا بودم و قادر نبودم که بدون عصا راه بروم، حدود ده سال گرفتار بودم و تقریبا بین مردم به «آقاى لنگ» معروف شده بودم، از طرفى نیاز به همسرى داشتم که از من مواظبت کند و مایل نبودم که باصطلاح مستخدمه داشته باشم و یک تقاضاى دیگر که شرح آن وقت‌گیر است. زمانى که به مشهد رسیدم باید براى برطرف کردن خاک و غبار سفر به حمام مى‌رفتم و زخم پا را پانسمان مى‌کردم، اما همین که پارچه زخم را باز کردم، مشاهده کردم چیزى سیاه و شبیه به تکه ذغالى روى زخم را گرفته است، و با اندکى حرکت دادن آن، از محل زخم جدا شد، بعدا برایم معلوم شد که در این مدت لازم بود که این تکه استخوان فاسد شده از پایم جدا شود. پاى خود را حرکت دادم اما هیچ‌گونه اثرى از ناراحتى احساس نکردم، ایستادم و شروع کردم به راه رفتن، بدون استفاده از عصا. فقط خدا عالم است تا چه حد خوشحال و شادمان شدم.

از حمام بیرون آمدم، مشاهده کردم یکى از دوستان، منتظر من است تا به من بشارت پیدا کردن مستخدمه را بدهد، تا بدین‌وسیله از شستن و مراقبت از دو بچه‌اى که با من بودند رهائى یابم. اما در مورد تقاضاى سوم توضیح کافى ندادند و تقریبا از بیان صریح مطلب «طفره» رفتند.

چنین اظهار داشتند: من در خدمت آیت‌الله العظمى شیخ محمد حسن مامقانى بودم، کسى که براى مدت کوتاهى زعامت و رهبرى به ایشان رسیده بود، طلاّب و کسانى که منزلت علمى او را مى‌دانستند مدّت‌ها در مقابل منزل ایشان توقف مى‌کردند که بیرون بیایند، اما نامبرده لحظه خروج خود را به تاخیر مى‌انداختند تا شاید طلاّب متفرّق شوند، و زمانى که از منزل بیرون مى‌آمد تنهائى راه مى‌رفتند، و اگر کسى جلو ایشان مى‌آمد تا دستشان را ببوسد دست خود را زیر عبا پنهان مى‌کردند زیرا با این کار مخالف بودند؛ ایشان هرگاه وارد مجلسى مى‌شدند، گوشه‌اى را انتخاب مى‌کردند، یا هرجائى که خالى بود، و من از کار ایشان تعجّب مى‌کردم و پیش خود مى‌گفتم چگونه ممکن است انسانى علاقه‌اى به احترام گذاشتن دیگران نداشته باشد، و آیا امکان دارد انسان به این درجه از تواضع برسد؟ ! با این اخلاق نیکو و صفات عالیه و مرتبت علمى که دارد،

همچنین فداکارى در انجام وظیفه و تکالیف، و عدم توجه به این نوع مسائل گذرا و معمول جامعه. اگر بنا باشد که انسان تا این حد در مسائل علمى زحمت بکشد و رنج ببرد اما زحمات او هیچ‌گونه ابراز شخصیت یا منزلت در جامعه ایجاد نکند، و بزرگانى که نسبت به او در درجه کمترى از نظر علمى مى‌باشند هیچ‌گونه مزیّت و احترامى براى او قائل نشوند، پس منظور از تحصیل علم و رسیدن به درجات علمى چیست؟ آرى این‌گونه اندیشه‌هاى شیطانى از ذهن من مى‌گذشت، و ممکن است از ذهن بیشتر جوانان پیش از رسیدن به مدارج عالى بگذرد، اندیشه‌هائى که ممکن است سال‌ها و سال‌ها در ذهن انسان باقى بماند و حتى ظاهرا از بین برود اما در درون و باطن ذهن او تا آخر عمر و دوران پیرى باقى بمانند، و این در حالى است که شخص سعى مى‌کند خود را از آنها برهاند، اما ممکن نیست زیرا در اعماق روح او جاى گرفته‌اند، و جزء طبائع ذاتى و دائمى او درآمده‌اند که هرگز از انسان جدا نمى‌شوند.

احساس کردم که تقاضاى سوم ایشان تا حدى روشن شده است و در تامّلات و تفکرات خود فرورفته بودند.

ایت الحق//سید محمد حسن قاضی

حکایت شیخ مسلم از مرحوم آقای قاضى در باب کمک به کودک

بازدیدها: ۱۱۰

شیخ مسلم جابرى خطیب و منبرى مشهور و شاعر معروفى بود در نجف و یکى از علاقمندان و حافظان حکایات ادبى، و لغت و علم اشتقاق. نامبرده از طرف دانشکده فقه نجف بعنوان استادیار و کمک استاد در رشته تخصصى خود تعیین شده بود و دانشجویان براى رفع اشکالات خود به ایشان مراجعه مى‌نمودند، داراى هیکلى درشت و تنومند، بسیار قوى و از عهده همه جوانان و حتى میان‌سالان گروه‌ها برمى‌آمد.

یک روز به واحد ادارى دانشکده ما آمد و از شخصى تعریف مى‌کرد که نام او را نمى‌دانست، در ضمن استاد ما شیخ محمد رضا مظفر بخاطر اختلاط و آمد و شد فراوانى که با علما داشتند، معمولا در این موارد صاحب‌نظر بودند، از او پرسیدند: ممکن است اوصاف ظاهرى او را براى ما تعریف کنى، شاید او را بشناسم؛ او پاسخ داد: سیدى با قامتى متوسط، سرى طاس و شانه‌اى پهن و با چشمانى عسلى که آثار حنا در محاسن و دستان ایشان دیده مى‌شد، ریش کم‌پشت با شکمى اندکى برآمده و عمامه‌اى نسبتا مختصر و لباسهاى سفید، داراى عصا اما با وجودى که سن و سالى از او گذشته است همانند مردى میان‌سال حرکت مى‌کرد، سر او به پایین، و نه به راست نگاه مى‌کرد و نه به چپ، دو لبان او در حرکت و چیزى را نامفهوم زمزمه مى‌کردند، عربى را به راحتى صحبت مى‌کردند ولى با لهجه ترکى، برخلاف طلاّب، داراى کفش‌هاى تمیز و مرتّب بود.

در همین اثنا استاد مظفّر به او اشاره نمودند و گفتند دیگر کافى است او «سید على آقا قاضى تبریزى» است. در این هنگام «شیخ مسلم» مرا صدا کرد و پس از ذکر چند صفت دیگر از پدر، از من پرسید آیا او واقعا پدر شماست؟ ! مى‌خواهم آنچه یک روز ظهر با ایشان-قدس سره-برایم اتفاق افتاده است برایت تعریف کنم. پیش از نقل ماوقع باید بدانیم که کوچه پس کوچه‌هاى نجف در فصل تابستان و در هنگام ظهر معمولا خیلى خلوت است. ایشان گفتند: در حالى که من مشغول رفتن به منزل بودم سیدى را با اوصاف یاد شده در کوچه‌اى مشاهده کردم که در کنار پسر بچه‌اى ایستاده است که گویا شغل پسرک آوردن آب بود، اما دو خیک آب او از روى حیوان به زمین افتاده بود، و گریان و نالان که قادر نیست آنها را به روى کمر حیوان منتقل کند. همین که نزدیک آنها شدم، سید از من تقاضا کرد به ایشان کمک کنم تا خیک‌هاى آب را روى کمر حیوان بگذاریم و آنها را ببندیم. رو کردم به سیّد و گفتم به فرض آن که من یکى ازآن خیک‌ها را بگذارم یک طرف حیوان، شما که قادر نیستید خیک دوم را در طرف دیگر بگذارید تا آنها را متعادل کنیم، و به فرض توانستن شخص ثالثى لازم است که آنها را بهم بندد، از طرفى مشاهده مى‌کنید که خیک‌ها روى زمین افتاده و گلى و خیس شده‌اند، ما که نمى‌توانیم آنها را روى سینه خود قرار دهیم، چه در آن صورت وضع لباسهایمان به چه صورت در خواهد آمد و مخصوصا لباس‌هاى سفید شما؟

اما متوجه شدم که هیچ یک از سخنانم بر روى سیّد اثرى نداشته است و همچنان اصرار و خواهش مى‌کند که کمک کنم تا خیک‌ها را بر روى حیوان قرار دهیم و لذا عمامه و لباس روى خود را درآورده و در کنارى گذاشتم، و او هم همین کار را کرد، نگاهى به این طرف و آن طرف انداختم تا شاید کسى به کمک ما بیاید، اما اثرى از آدمیزاد در آن ظهر گرما در کوچه پیدا نمى‌شد، پس رو به ایشان-قدس سره-کرده و با اعتراض عرض کردم، خیک خود را بردارید و براى حفظ تعادل آن طرف حیوان نگهدارید؛ ایشان همین کار را کردند و خیک را از روى زمین برداشتند و در سینه خود نگهداشتند و به پسر بچه گفتند: سر حیوان را نگهدارد تا پس و پیش نرود و تعادل بهم نخورد؛ و خلاصه با هزار زحمت و بدبختى دو خیک را با تعادل بر پشت حیوان بستیم و آنها را محکم کردیم. بر دیوار تکیه زدم و نفسى تازه کردم زیرا هر خیک حدودا هشتاد لیتر آب را در خود جاى مى‌داد.

لباس‌هاى مرا به دستم داد و مانند کسى که تکلیفى را انجام داده است و اکنون احساس خوشنودى و شعف مى‌نماید مى‌خواستند نکته‌اى و مطلبى را براى تفرّج خاطر بر زبان آورند. از من پرسید: شما منبرى هستید؟ پاسخ دادم: بله آقا، این را گفتم در حالى که او دیگر در نظرم شخصیت بزرگى مى‌نمود و منزلتى در قلبم یافته بود و لذا سعى مى‌کردم در چشمان او خیره نگاه نکنم. سپس به من گفتند آیا قصیده «حلى» رحمه الله علیه را به یاد دارى آنجا که مى‌فرماید:

إن لم اقف حیث جیش الموت یزدحمفلا مشت بى فى طرق العلى قدم
اگر من جزء کسانى باشم که در صف مقدم فدائیان قرار نگرفته باشم، دیگر گام‌هاى من در راه نیل به بزرگى‌ها مرا پیش نبرند. گفتم: بله آقا و شروع کردم به خواندن بیت‌هائى از آن قصیده. ایشان-قدس سره-اضافه نمودند که نقل مى‌کنند که سیّد حلّى این قصیده را در محضر بزرگان قرائت نموده و مورد تحسین بسیار قرار گرفته است،

اما روز بعد درگیرى شدیدى بین دو قبیله نجفى شمرت و ذکرت در مى‌گیرد و صداى گلوله فضاى صحن نجف را که سیّد حلّى هم در آنجا حضور داشته است پر مى‌کند. سیّد حلّى با شنیدن سر و صدا، عباى خود را بر سرکشیده و دوان‌دوان فرار مى‌کند، یکى از حاضران فریاد برمى‌آورد که سیّد مگر تو دیروز نمى‌گفتى که اگر در صف مقدم فدائیان نبرد قرار نداشته باشم سید پاسخ مى‌دهد: برو آنها سخن شب بود و زیر کرسى!

شیخ مسلم خنده‌اى سر داد و گفت: من از این حکایت درس‌هاى بزرگى آموختم و دریافتم که اقدام او در مورد کمک به آن پسر بچه جنبه احساساتى نداشته بلکه درس و عبرتى براى خود بوده است، سپس «آغا» از من اجازه گرفتند و جدا شدند، در حالى که آثار گل و لاى هنوز بر روى سینه و لباس سفید و دست‌هاى حنائى ایشان پیدا بود.

خدا «شیخ مسلم» را بیامرزد، آدمى بزرگوار و باکرم بود، اهل مزاح و حافظ اشعار گوناگون، بسیار رفیق دوست و خوش برخورد، هرگاه براى صرف غذا به خانه مى‌رفت به دوستان اصرار مى‌ورزید که براى صرف غذا با او به منزل بروند، واى بر کسى که تقاضاى او را رد مى‌کرد، در این صورت کافى بود که دست او را گرفته و فشار دهد. نویسنده کتاب «شعراء الغری» (شعراى نجف) شرح حال و نکاتى از زندگى او را به رشته تحریر درآورده است. یکى از کسانى که بسیار با او در ارتباط بوده است براى من نقل کرده که او بعد از مسئله کمک به آن پسر بچه در حمل خیک‌هاى آب دیگر تبدیل به موجودى آرام شده بود و هرگز به توانائى جسمى خود نمى‌بالید، یا در زمینه شعر و لغت اظهار معلومات نمى‌کرده، بسیار مى‌اندیشید، و بسیار ساکت و کم‌حرف شده بود و کمتر به نکته‌پردازى و خنده مى‌پرداخت.

از نظر اطّلاع بد نیست که به این نکته هم اشاره‌اى بشود که سقایان از کوفه براى مردم نجف به‌وسیله خیک‌هاى آب که بر کمر چهارپایان حمل مى‌شد آب مى‌آوردند و معمولا این چارپایان را بچه‌ها از کوفه به نجف آورده و آن را تحویل خانه‌ها مى‌نمودند. ضمنا مرحوم قاضى-قدس سره-عربى نجفى و اصطلاحات آن را خوب تکلم مى‌کردند البته با اندکى لهجه ترکى، و در اینجا تذکر این نکته هم لازم است که ایشان همواره، مسئلۀ کمک و همیارى را در مورد همه کس توصیه مى‌نمودند و جزء سفارش‌هاى دائمى ایشان بوده است.

ایت الحق//سید محمد حسن قاضی

اخبار از محل دفن والد توسط مرحوم آقای قاضى

بازدیدها: ۳۶

١ -شیخ محترم جناب-هاتف قوچانى-مى‌فرماید، زمانى که آقاى قاضى-قدس سره-به من اظهار داشتند که والد ایشان سید حسین قاضى در نجف مدفون مى‌باشند من بسیار اظهار تأسف نمودم که چرا من تا آن زمان از این موضوع بى‌خبر بودم و از ایشان سؤال کردم: چرا در این همه مدت طولانى که با هم بودیم مرا از این موضوع مطّلع ننمودید که بر سر تربت ایشان حاضر شوم و اداى احترام نمایم.

ایشان-قدس سره- پاسخ دادند چند روز دیگر، شاید کمتر از ده روز، شما را به آنجا خواهم برد، (وادى السلام) . نسیمى از شادمانى بر دلم وزیدن گرفت، و چنین تصور نمودم که حالشان رو به بهبودى مى‌رود تا جائى که مى‌توانند و امیدوارند که به زیارت اهل قبور روند.

میهمانانى مرا از زیارت ایشان محروم ساختند، از شهر ما آمده بودند و به کمک من بسیار نیازمند بودند، در یکى از روزها که مشغول صرف صبحانه بودم ناگهان مقدارى غذا در گلویم پرید، بیرون آمدم تا هواى پاک استشمام کنم، ناگهان شنیدم از بالاى گلدسته مرگ ایشان را اعلام مى‌کنند، با صداى بلند گریه و ناله سردادم، میهمانان را به حال خود رها کردم و رفتم براى شرکت در مراسم، بعد از غسل و نماز و طواف مرقد مولا على علیه السلام به سوى قبرستان رفتیم و پس از مراسم تدفین همه با هم برگشتیم، فرصتى یافتم تا به اطراف قبر ایشان نگاهى بیندازم ناگهان نوشته یکى از سنگها نظرم را جلب نمود: «قبر سید حسین قاضى طباطبائى» در این وقت بود که متوجه گفته ایشان شدم که گفته بودند: تو را چند روز دیگر به سر قبر ایشان مى‌برم. اعلام فوت بزرگان از بالاى گلدسته یک عادت و رسم نجفى است و حاج آقا یحیى سفارش کرده بودند که چند بار این عمل تکرار شود و جنازه را به مدت دو ساعت در منزل نگهداشتند تا تشریفات رسمى بعمل آید.

 قصد ندارم که در این مورد قلم‌فرسائى نمایم و شواهد و نظایر بیشترى را ارائه دهم و اینکه چگونه دل آدم هوشیار از مرگ و نزدیکى آن خبر مى‌دهد و زمانى که این هشداردهنده تاروپود وجود آدمى را به رعشه مى‌اندازد، در حالى که او مذبوحانه کوشش مى‌کند به سرگرمى‌هاى روزمره خود مشغول باشد، اما این تکان طنین‌افکن گوئى وجود و حضور خود را تا لب‌ها و زبان آدمى مى‌رساند. اما هستند کسانى بسیار اندک که این امواج توفنده را احساس مى‌کنند، با لبخندى سرد با آن مواجه مى‌شوند و گوئى با آن امواج، قرار دیدارى دارند.

ایشان-قدس سره-نقل مى‌کردند که یکى از این بزرگان، زمانى که احساس فرارسیدن مرگ خود را کرد تقاضاى یک دسته گل زعفران نمود زیرا این گیاه در آدمى احساس شادمانى و خنده ایجاد مى‌کند. حال از خود مى‌پرسیم به چه علت بزرگان اهل معرفت همواره به ما سفارش مى‌کنند که به یاد مرگ و مقابر باشید.

ایت الحق //سید محمد حسن قاضی

سوال ازآیت الله قاضی ادراک توحید امری تخیلی یا پنداری؟

بازدیدها: ۵۸

یت الله سید محمد حسین حسینى تهرانى در کتاب روح مجرد مى نویسند:
یـکـى از دوستان ما که از طلاب نجف بود و سالیانى ادراک محضر مرحوم قاضى را نموده بود، براى حقیر مى گفت : قبل از اینکه با ایشان آشنا شوم ، هر وقت ایشان را مى دیدم خـیـلى دوسـت مـى داشـتـم و چـون در سلوک و رسیدن به لقاء الله و کشف وحدت حضرت حق شـرک داشـتـم ، بـه ایـن جـهـت از رفـتـن بـه محضر ایشان کوتاه مى آمدم تا وقتى یکى از دوسـتـان شـیـرازى مـا از شـیـراز دو دیـنـار فـرسـتاد تا من خدمت ایشان تقدیم کنم .

مرحوم قـاضـى نمازهاى جماعت خود را در منزل خودشان با بعضى از رفقا و دوستان سلوکى به جـمـاعـت مـى خـواندند. من در موقع غروب به منزل ایشان رفتم تا هم نماز را به جماعت با ایـشـان ادا کـنم و هم آن وجه را به محضرشان تقدیم کنم .

مرحوم قاضى نماز مغرب را در اول غـروب آفـتاب ، یعنى به مجرد استتار قرص خورشید طبق نظر و فتواى خودشان به جـمـاعـت مـى خـوانـدنـد. و الحـق نـمـاز عـجـیـب و بـا حـال و تـوجـهـى بـود. بـعـدا نـوافل و تعقیبات را به جاى آوردند و آن قدر صبر کردند تا زمان عشا رسید؛ آنگاه نماز عـشـا را نـیـز با توجهى تام و طماءنینه و آداب خاص خود به جاى آوردند که حقا در من مؤ ثـر واقـع شـد.

پس از نماز عشا، من جلو رفتم و در حضورشان نشستم و سلام کردم و دست ایـشـان را بـوسـیدم و آن دو دینار را تقدیم کردم و در ضمن عرض کردم : آقا! من مى خواهم سـؤ الى از شـمـا بکنم ، اجازه مى فرمایید؟ مرحوم قاضى فرمود: بگو فرزندم !

عرض کـردم : مـى خـواهـم بـبینم آیا ادراک توحید و لقاءالله و سیرى که شما در وحدت حق دارید حـقـیقت است یا امر تخیلى و پندارى ؟

مرحوم قاضى رنگش سرخ شد و دستى به محاسنش ‍ کـشـیـد و گـفـت : اى فـرزندم ! من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او مى زنم ؛ این پـنـدار اسـت ؟ من خیلى خجالت کشیدم و شرمنده شدم و فورا خداحافظى کردم و بیرون آمدم .

 

دریای عرفان // هادی هاشمیان

فرمایش آقای نجابت از آقا سید علی قاضی

بازدیدها: ۳۵

از آیت الله نجابت نقل شده است که:

« گاهی وقت ها هر که نزد ایشان می آمد و هر چه می گفت، می فرمودند: بله! و هیچ نمی گفتند. یعنی می فرمودند: آدم از دست این ها بیچاره می شود، یعنی چاره ای ندارد، می آید و می گوید: لا اله الا الله، لا حول و لا قوه الا بالله، ظاهر سخنش درست است، اما هیچ نمی فهمد.
اگر صد درصد تأییدش کنی، خیال می کند فهمش درست است. اگر صد درصد ردش کنی گمان می کند، ظاهر آن سخن هم مردود واقع شده یا اصل مطلب هم مردود است.در حالی که فهم کج او مردود است. لذا این موارد و این گونه موضوعات را باید تصدیق کرد، اما به نحو ایجاب جزئی، نه به نحو ایجاب کلی. و اگر آن ها اصرار می کردند و تأیید از آقای قاضی می خواستند، ایشان می فرمودند: « بله کارهایت درست است، همه چیزت درست است ولی باید مواظب باشی و بدانی که محبوب و معبود تو اجل از این حرف های تو است. » باید که ارزان نفروشیم خود را، نه به مقامات دنیا و نه به مقامات اخری. بهای ما خود خداوند است، باید غلام ملک عشق بی زوال بود.


عطش //موسسه مطالعاتی شمس الشموس

حق الناس از بیان آقا سید علی قاضی

بازدیدها: ۶۷

حق الناس ایت الله نجابت نقل می کند:
وقتی که بنده مشرف شدم خدمت ایشان (اقاسید علی قاضی)فرمودند: « هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد باید ادا کنی. خدمت ایشان عرض کردم:مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم.

می فرمودند: « هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفتم آدرس ندارم، گفتند باید پیدا کنی. آقای قاضی فرمودند : هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»
عطش //موسسه مطالعاتی شمس الشموس

فرمایش علامه حسن زاده آملی در مورد آیت الله آقا سید علی قاضی

بازدیدها: ۳۰۶

آیت الله حسن زاده آملی می فرمود : با کمی کشیک نفس ببینید انسان به چه جاهایی می رسد . آنوقت مقامات ائمه هدی(ع) را ملاحظه کنید که در چه قربی هستند . هنوز اولیای الهی از روح آیت الحق قاضی(ره) استمداد می کنند و بهره می برند .
شاگردان شاگردان ایشان بواسطه ی روح ملکوتی ایشان از مقام ولی اللهی امام عصر(عج) مستفیض می شوند . نگویید امام زمان(عج) که هست ، پس کمک از قاضی شرک است . نه . مگر مجرای استفاده مرحوم قاضی(ره)غیر از خلیفه ی خدا (عج) است ؟ نگویید : خوب چرا واسطه ؟ از خود حضرت مستقیماً استفاده می کنیم ! اولاً که خوب بفرمایید استفاده کنید ! ثانیاً بنده می گویم چرا از اهل بیت ، مگر خود خدا نیست ! خوب بروید از خود خدا استفاده کنید چرا واسطه ؟! چرا امام حسین(ع) ، چرا امام رضا(ع) چرا امام زمان(عج) ؟!! با این حساب قرآن کریم هم حجابی است برای رابطه باخدا ! می بینید ! شبهه مثل خوره وارد می شود و داشته و نداشته را می سوزاند . توکل باید کرد و توسل . چونکه راهی جز این نداریم .


می شود با قرائت قرآن ، نماز ، زیارت نیابتی و صدقه و هدیه به روح ایشان استمداد کرد . و اما حرف آخر این مجلس : از شاگردان سید هاشم حداد (ره) به حقیر فرمودند : آب بریز بر روی مزار مرحوم قاضی(ره) و برای استشفاء ببر . فتامل فیه .

ایت الحق //محدحسن قاضی

حکایات و فرمایشات از حضرت آقا سید علی قاضی کلاس درس-وضع زندگى

بازدیدها: ۲۷

وضع زندگى ظاهرى حضرت آقاى قاضى و مقایسۀ آن با روش صوفیه

استاد الکل مرحوم آقاى قاضى (به نقل از مرحوم آیه الله قوچانى قدّس سرّه) چهار عیال داشتند، و هرکدام در منزلى سکونت داشتند و از همه اولاد فراوان داشتند و هنگام فوت نه پسر و مجموعا حدود بیست اولاد داشتند، و در اطاق شخصى ایشان غیر از حصیر خرمائى ابدا چیزى یافت نمى‌شد.

مرحوم قاضى ابدا دیده نشد که در منزل براى خود میوه بخرند، در تابستانهاى گرم میوۀ ایشان دوغ بود. حضرت آیه الله طهرانى قدّس سره مرقوم داشته‌اند:

از فقر و تهى‌دستى از جانبى و از جانب دیگر از استقامت و تمکین و شادابى مرحوم قاضى داستانها و حکایتها بر سر زبان‌هاست و این نیست مگر خروج از جزئیت، و پیوستن او به کلیّت به‌طورى که از تقیّدات ماده و زمان و مکان بیرون آمده، و به ولایت مطلقۀ الهیه پیوسته، و مصداق حقیقى أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ١درباره او تحقّق یافته است.

حضرت استادنا الاکرم علاّمه حاج سید محمد حسین طباطبائى قدّس اللّه سرّه مى‌فرمودند:در ایّامى که ما در نجف اشرف تحصیل مى‌نمودیم و تحت تربیت آن استاد گرامى بودیم؛ روزى در مدرسه به حضورشان نشسته بودیم در این حال یکى از آقازادگان ایشان از منزل آمد و گفت: مادرم وضع حمل نموده است وجهى براى قابله بدهید، فرمودند چیزى نیست!

رفت و برگشت و گفت: براى قابله، صابون و. . . مى‌خواهند. فرمودند: چیزى نیست. رفت و طفل دیگرى آمد و گفت: حال که چیزى نیست براى قابله جیگاره (سیگار) بدهید! فرمودند:آن هم نیست.

و حالت ایشان چنان حالت تمکین و وجد، و حاوى عظمت و وسعت روحى بود که قابل توصیف نیست.

آقاى حاج شیخ عباس قوچانى وصىّ آن مرحوم که مدت سیزده سال کسب فیوضات از محضر آن مرحوم نموده است؛ مى‌فرمود:

مرحوم قاضى یک حجره در مسجد کوفه داشت و یک حجره در مسجد سهله و با آنکه چهار عیال داشت غالبا در مسجد کوفه و یا در مسجد سهله بود، و بسیارى از شبها را در آنجا بیتوته مى‌کرد، و به تهجّد و تلاوت قرآن و شب‌زنده‌دارى مى‌گذرانید و غالبا هم مسافت میان نجف و کوفه و یا سهله را پیاده مى‌پیمود، و در بین راه غرق ذکر خدا بود. . .»

منزل مسکونى مرحوم قاضى جز یک اطاق نبود، و لذا آقازاده محترم ایشان جناب حاج سید محمد حسن (حفظه اللّه) در شب رحلت ایشان چون خواستند نزد ایشان بمانند جا براى سکونت نبود، فرمودند «به مدرسه برو و صبح اول وقت بیا» .

حضرت علامه طباطبائى رضوان الله علیه مى‌فرمودند: «. . . ما هرچه داریم از مرحوم قاضى داریم. مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود، ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند، و دوره‌هائى از فقه درس داده‌اند. و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى‌نموده‌اند و نماز ایشان بسیار با طمأنینه بود و طول مى‌کشید. و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مى‌کردند، تا وقت عشاء به تعقیبات مى‌پرداختند و قدرى طول مى‌کشید. . . مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشتند و این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند،و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى‌کنیم در فهم معانى روایات وارده از ائمۀ معصومین ذهن بسیار باز و روشنى داشتند، و ما طریقۀ فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته‌ایم.»

آرى چنین اسوه‌اى از فضیلت و علم و حکمت و معرفت مى‌باید به جرم گرایشات عرفانى رمى به تصوف و صوفیگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناک و غیر قابل تصوّر به سر برد.

مقصود ما در اینجا مقایسه میان دو روش به کار گرفته شده توسط متصوفه و نیز توسط عرفاى ربانى در جهت تزکیه و تحصیل معرفت النفس بود. روش صوفیه از قبیل جناب ابراهیم ادهم در ترک زن و فرزند و بیابانگردى و امورى از این قبیل ملاحظه شد و اینک نیز روش مرحوم قاضى را که چون کوهى استوار با عائله‌اى سنگین و با نداشتن کوچک‌ترین امکانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّکال بر ربّ العالمین و ملاحظه عالم از منظر توحیدى، نفس را در معرض بالاترین امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمایش موفق به درآمدند.

جناب محترم صدیق ارجمند آیه الله آقاى حاج سید عزّ الدین زنجانى دام عمره در روز ٢٢/۴/١۴٠٢ در ضمن مذاکرات از استاد گرامى حضرت علامه طباطبائى طاب ثراه که سه ماه و چهار روز از ارتحالشان مى‌گذشت فرمودند: مرحوم والد من آقاى حاج سید محمود امام جمعه نقل کردند که اوقاتى که من در نجف اشرف تحصیل مى‌کردم یک شب در خواب دیدم که سراسر یقۀ لباس من و جلوى یقه تا محلّ دگمه‌هاى قباى من مملوّ از شپش شده است. (مرحوم والد به قدرى در نظافت اهتمام داشتند که از نقطۀ نظر نظافت و پاکى بدن و دندان‌ها و لباس ضرب المثل بودند) و متحیّر بودم که تعبیر این رؤیا چیست؟

تا همان روز براى تعبیر این خواب به محضر مرحوم قاضى رضوان الله علیه رسیدم و تا آن روز خدمتشان نرسیده بودم، چون خواب را براى ایشان حکایت کردم، فرمودند: شما به علم اصول زیاد اشتغال دارید» . و نیز آقاى حاج سید عزّ الدین نقل کردند از پدرشان از آقاى کفایى آقا میرزا از پدرشان آخوند ملا محمد کاظم خراسانى که ایشان مى‌گفته‌اند: ما که در درس مرحوم شیخ انصارى رضوان الله علیه مى‌رفتیم سیّدى هم به‌طور مداوم درس ایشان مى‌آمد، ولى پیوسته ساکت بود و با احدى سخن نمى‌گفت و ما چنین مى‌پنداشتیم که او در فقه و اصول و علوم ضعیف است و بر همین اساس تکلّم نمى‌کند. تا مرحوم شیخ فوت کرد و آن سیّد را وادار کردند که بجاى شیخ بنشیند و درس را تعقیب کند، هیچ نمى‌پذیرفت تا بالاخره او را ملزم کردند.

چون درس را شروع کرد دیدیم عجیب بحر موّاجى است که اصلا ساحل ندارد و آن سیّد آقا سید على شوشترى، استاد شیخ انصارى در اخلاق است، و نیز مى‌گفتند: (یعنى آقاى سید عز الدین) که مرحوم شیخ وصیّت کرده بود که بر جنازۀ او ایشان نماز بگذارند و چون شیخ رحلت کرد مرحوم آقا سیّد على بر جنازه او نماز گزاردند» . نیز آقاى حاج سید عز الدین مى‌گفتند: که بسیارى از طهرانى‌ها به مرحوم آقا سید احمد کربلائى مراجعه نموده و از او اجازه خواستند تا رساله‌اى بنویسد (و در آن زمان مطلب چنان بود که اگر طهرانى‌ها از کسى رساله مى‌خواستند او به‌طور حتم مرجع تقلید مى‌شد) آقا سیّد احمد در جواب گفت: اگر جهنّم رفتن واجب کفائى باشد من به الکفایه موجود است» .

روزى در مجلسى عظیم که بسیارى از مراجع و علماى فقه و حدیث از جمله مرحوم آیه الله آقا سید ابو لحسن اصفهانى و آقا ضیاء الدین عراقى و غیرهما بودند و کلام در میانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضى، با صداى بلند به‌طورى که همه بشنوند فرمود:نعم الرّجل أن یکون فقیها صوفیا و این مانند ضرب المثل از کلمات مرحوم قاضى بجاى ماند.

 

 

کلاس درس آقاسیدعلی قاضی در مسجد

مرحوم قاضى-رحمه اللّه علیه-خانه‌اى در محله «جدیده» نجف، خارج از شهر قدیمى، فراهم کرده بود، اما گرد آمدن یاران و برادران در آن خانۀ بسیار کوچک به هنگام غروب، جهت اداى فریضه نماز و استماع سخنان ایشان، براى خانواده مایه زحمت شده بود، چرا که آنان مجبور بودند به خاطر حضور آقا و یارانشان خانه را براى مدتى ترک نمایند. یکى از یارانشان پیشنهاد کرد که این جلسه را به مسجدى در آن نزدیکى‌ها منتقل کنند، به مسجدى به نام «مسجد آل الطریحى» در مجاورت خانه‌هاى آل مظفر. اگرچه این کار باب میل ایشان نبود، ولى با آن موافقت کردند. این مسجد، مسجد بزرگى بود، اما متروکه و فاقد آب و برق بود، و به محض آنکه «خاندان مظفر» از این موضوع مطلع شدند و فهمیدند که نماز جماعت به امامت ایشان بر پا مى‌شود از همسایگان تقاضاى یک سیم برق نمودند که اوایل شب یا بخشى از شب را روشن کند.

ایشان-رحمه الله علیه-مدتى در آنجا نماز مغرب و عشا را اقامه نموده و پس از نماز حد اکثر به مدت دو ساعت براى ملتزمان صحبت مى‌کردند. گفته مى‌شود که عده‌اى از مرتبطان با مرجع تقلید مانع این کار مى‌شدند، و حتى دستور دادند سیم برق را قطع کنند؛ و مدتى ایشان در تاریکى نماز مى‌خواندند؛ این در حالى بود که تعدادشان بیش از تعداد انگشتان دست نمى‌بود، و هرگاه همگى در مسجد حضور مى‌یافتند تعدادشان از بیست نفر تجاوز نمى‌نمود؛ آنها به قطع سیم برق اکتفا ننموده، گروهى از نادانها را وادار مى‌کردند که بر در مسجد گرد آمده به ایجاد سروصدا بپردازند. و حتى گفته شده است که یکى از ایشان وارد مسجد شده و سجاده را از زیر پاى ایشان به هنگام نماز کشیده است. به همین خاطر ایشان مسجد را ترک کرد و دیگر در آنجا حاضر نشد. البته شنیده نشد که ایشان در این مورد سخنى گفته باشند یا اظهار ناراحتى نموده باشند، ولى وجود تعداد زیادى از آدمهاى نادان را در شهر مقدس نجف نکوهش کرده بودند.

در اینجا لازم است به این نکته اشاره نمایم که قصد من از ذکر این داستان این نیست که بخواهم مسئله‌اى را به حضرت آیت‌الله آقا سید ابو الحسن اصفهانى نسبت داده باشم که خود ایشان این کار را نکرده‌اند، ولى این نکته را هم نباید از ذهن دور کرد که شیخ حسین خراسانى در این مسئله سروصدایى راه انداخته و اظهاراتى نموده بود، و موضوع را به وابستگان مرجعیت نسبت مى‌داد. یعنى موضوعى که مورد قبول «آقاى قاضى» نبود و آن را مطلقا رد مى‌کردند. بالاخره شیخ حسین محدث خراسانى از شهر نجف مهاجرت نموده ساکن تهران شد.

آرى درباره این حادثه هیچ‌چیز از ایشان نقل نشده است، مگر آنچه از قول جناب سید هاشم رضوى هندى، عالم و عارف و پرهیزگارى که اینک در تهران اقامت دارند، نقل شده است که «قاضى» به او گفته است: «به فرض اینکه این پیشامد از طرف ایشان (آقا سید ابو الحسن اصفهانى) ترتیب یافته باشد، اگر مقصود او این است که من از او جانبدارى نمایم او در اشتباه است» .

به نظر ما ممکن است اطرافیان یک رهبر براى دور کردن مخالفان بیش از این‌ها عمل کنند، و ممکن است خود مرجع دینى با چنین اعمالى موافق نباشد. ولى، در هر حال، نمى‌توان چنین اقداماتى را براى یک مرجع یا هر مرجعى خرده گرفت. زیرا او باید جلوى درهاى نفوذى و راه‌هاى معارضان را بگیرد، زیرا در غیر این صورت بناى ساخته شده به راحتى و سهولت درهم خواهد ریخت.

آیت‌الله آقا سید ابو الحسن اصفهانى از این قاعده مستثنى نیست، بخصوص اگر اعتماد به نفس ایشان را در مورد راهى که انتخاب کرده است مدّ نظر قرار دهیم.آرى سخن گفتن از آقا سید ابو الحسن براى من خاطره‌انگیز و لذت‌بخش است؛ چرا که مرا به یاد روزهاى جوانى مى‌اندازد، یعنى زمانى که کتابهایم را زیربغل گذاشته و به طرف مجالس درس مى‌رفتم یا از آنجا برمى‌گشتم. من هرگز موفق نشده بودم که از نزدیک خدمت این مرجع دینى برسم، مگر یک‌بار و آن هنگامى بود که در یکى از تابستان‌ها براى مدتى طولانى در کاظمین ماندگار شدند و من هم اتفاقا در آنجا بودم.

یکى از نوه‌هاى او از من خواست که مرا نزد ایشان برده و از نزدیک در محضرش باشیم.یکى از حاضران مرا به ایشان معرفى کرد و ایشان درحالى‌که چشمانشان به سوى من بود لبخندى زدند و گفتند: «او را مى‌شناسم، او را به هنگام کودکى در حضور پدرشان دیده بودم» . هیبت ایشان سر تا پاى وجودم را فراگرفت و زبانم بسته شد. سپس درباره پدر از من سؤال کردند و من گفتم که ایشان مریض هستند و از خانه بیرون نمى‌روند مگر گاهى، و سپس گفتند: «من هم همین‌طور هستم. . . سلام مرا خدمت ایشان برسان» . من در حالى که دچار لکنت زبان شده و عرق سر تا پاى وجودم را فراگرفته بود خود را از محضر و مجلس ایشان به بیرون کشیدم.

آقاى مظفر مى‌گوید: وقتى که دیدم «آقا» در مسجد منسوب به «آل طریحى» نزدیک منزل ما نماز مى‌خواند بسیار خوشحال شدم و از همسایه‌ها خواستم که سیمى براى مسجد بکشند و براى روشنایى در وقت نماز در آنجا حداقل یک چراغ قرار دهند که همسایه‌ها هم از این پیشنهاد خرسند شدند. و زمانى که اتفاقى افتاد (من به صورت کامل به کنه آن نرسیدم) 

و آقاى قاضى دیگر به مسجد نرفت. او را در راه دیدم و خواستم که از اتفاق پیش‌آمده پوزش بخواهم یا مثلا تأسف خودم را از این ماجرا اظهار کنم. او انگشت خود را به نشانۀ سکوت بر لبها گذاشت و به سکوت اشاره کرد. سالها گذشت و من در پیش خود به چگونگى این قضیه فکر مى‌کردم و بعضى مواقع خود را ملامت مى‌نمودم که نکند من کوتاهى کردم. تا اینکه براى من روشن شد که، خیر و صلاح در آن بوده است که اتفاق افتاد، و سکوت و گذشت بهترین روش مقابله با امثال این قضایاست و تفرقه و دشمنى بدترین چیزى است که این امت به آن مبتلا و آزمایش شده‌اند.

 

 

حالت شیفتگى مرحوم قاضى نسبت به حضرت ابا عبد الله (ع)

مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عباس قوچانى مى‌فرمودند: مرحوم قاضى در این اواخر عمر، یک گونه حالت تحیّر و شیفتگى و بى‌قرارى مخصوص نسبت به حضرت سید الشهداء (علیه السلام) داشت، هر روز هنگام طلوع آفتاب، و بخصوص وقت غروب آفتاب گریه مى‌کرد، و در ایام عزادارى سراسیمه و سر برهنه و واله بود. روزى که قمه‌زنها در حال قمه زدن از کوچه عبور مى‌کردند، با شتاب از منزل بیرون آمد و در برابر در مى‌ایستد و سر خود را بلند کرده آماده مى‌سازد تا که شاید یکى از آن قمه‌هاى آنان به سرش اصابت کند.»

حضرت آقاى حاج سید هاشم حدّاد روحى فداه مى‌فرمودند:«مرحوم قاضى براى زیارت حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السلام) از نجف اشرف، زیاد به کربلاى معلّى مى‌آمدند، و با سایر زوّار از عرب در کوچه و بازار مى‌آمیختند و هیچ‌گاه نیز دیده نشد که در مسافرخانه و فندقى بروند، بلکه به مساجد و مدارس مى‌رفتند، و چه بسا کنار خیابان روى خاک مى‌خوابیدند. بسیارى از اوقات که در صحن مطهّر جا براى توقف بود، در خود صحن بیتوته مى‌نمودند و تا به صبح به زیارت و نماز و دعا مشغول بودند، و احیانا هم روى سنگ‌فرش عباى خود را بروى خود کشیده مى‌خوابیدند.

مرحوم قاضى: من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیده‌ام

مرحوم قاضى مى‌فرمود: «من در تمام نقاط صحن مطهّر خوابیده‌ام، در تمام مدت عمر که بدینجا مشرّف بوده‌ام هر شب را در نقطه‌اى بیتوته کرده و خوابیده‌ام به‌طورى که جائى بقدر وسعت بدن من یافت نمى‌شود که در آن نخوابیده باشم» .

حضرت ابا الفضل (ع) : کعبه الاولیاء

و امّا حضرت أبا الفضل العباس (علیه السلام) را شاگردان ایشان «کعبۀ اولیاء» مى‌گفتند.

توضیح آنکه: مرحوم قاضى پس از سیر مدارج و معارج، و التزام به سلوک، و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیه و کشف بعضى از حجابهاى نورانى، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالى تجلّى ننموده بود، و یگانگى و توحید وى در همۀ عوالم، در پس پردۀ خفا باقى بود، و مرحوم قاضى به هر عملى که متوسّل مى‌شد این حجاب گشوده نمى‌شد.

تا هنگامى که ایشان از نجف به کربلا براى زیارت تشرّف پیدا کرده، و پس از عبور از خیابان عباسیّه (خیابان شمالى صحن مطهر) و عبور از در صحن، در آن دالانى که میان در صحن و خود صحن است و نسبتا قدرى طویل است، شخص دیوانه‌اى به ایشان مى‌گوید: «ابو الفضل کعبۀ اولیاء است» .

مرحوم قاضى همین‌که وارد رواق مطهر مى‌شود، در وقت دخول در حرم، حال توحید به ایشان دست مى‌دهد، و تا ده دقیقه باقى مى‌ماند، و سپس که به حرم حضرت سید الشهداء (علیه السلام) مشرّف مى‌گردد. درحالى‌که دستهاى خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدرى قوى‌تر دست مى‌دهد و تا یک ساعت باقى مى‌ماند. دیگر از آن به بعد مرتبا و متناوبا و سپس متوالیا حالت توحید براى ایشان بوده است رزقنا بمحمّد و أهل بیته و بحقّ الحسین و أخیه کما رزقه بهم. و جعلنا من المتّبعین بمنهاجه فى فقره الى الله و تبتّله الیه» .

شاه شمشادقدان خسرو شیرین‌دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت اى چشم و چراغ همه شیرین‌سخنان

تا کى از سیم و زرت کیسه تهى خواهد بود
بندۀ من شو و برخور ز همه سیم‌تنان

کمتر از ذره نئى، پَست مشو، مِهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسى چرخ‌زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحى مى‌دارى
شادى زهره جبینان خور و نازک‌بدنان

پیر پیمانه‌کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‌شکنان

دامن دوست بدست آر و ز دشمن بِگُسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر مى‌گفتم
که شهیدان که‌اند این همه خونین‌کفنان

گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه‌ایم
از مى لعل حکایت کن و شیرین‌دهنان

در اینجا بى‌مناسبت نیست که بگویم: ایشان براى ما تعریف مى‌کردند که در نخستین سال‌هاى ورود به عراق، یعنى نجف، با یکى از «پاشاها» ى ترک آشنا شد که نماینده دولت متبوع خود بود و بیشتر روزها در صحن مقدس حضرت على (علیه السلام) با او دیدار مى‌کرد.

ایشان درباره این شخصیت چنین مى‌گفتند: «من بسیار در شگفت بودم از اطلاعات وسیع او درباره کتب تاریخ و حدیث. یک روز مرا در لباسى بسیار زیبا و شیک دید و به شوخى به من گفت: گویا آماده ازدواج مى‌شوى؟ ! گفتم خیر، بلکه به مناسبت عید غدیر است. گوئى هرگز این اسم به گوشش نخورده بود. براى او توضیح دادم، و همچنین کتاب‌هائى را که به این موضوع اشاره کرده بودند به او معرفى کردم، و او بیشتر تعجب مى‌کرد. چند روز بعد مرا در لباس سیاه عزا دید.

این‌بار نیز اظهار تعجب کرد، اما چند لحظه بعد متوجه شد که ما در روزهاى اول محرم هستیم، و من فرصت را از دست ندادم و به او چنین گفتم: این را دیگر نمى‌توانید منکر شوید، ما هم هرگز از لحظه‌اى که امام حسین (علیه السلام) کشته شدند آن را رها نکردیم، و از آن نخستین لحظات که اهل بیت او را مانند اسیران ترک و دیلم از کربلا بردند اهل بیت افشاگرى را با خطبه‌ها و نقل مطالب و حوادث اتفاق افتاده شروع کردند و على بن الحسین (علیه السلام) بیش از سى سال و پس از او شیعیان ایشان قرن به قرن و دوره به دوره بر پدر او گریستند. آن شخص ترک گفت: تو مرا کاملا تحت تأثیر قراردادى، من به شهر خود خواهم رفت و از کار خود استعفا خواهم داد تا فرصت بیابم و این دو مسئله مهم را مورد بررسى و تحقیق مجدد قرار دهم» . پایان سخن پدر.

 

 

نمونه‌اى از تواضع ایشان:

ایشان را عقیده بر این بود کارهائى که به قصد تقرب به خدا صورت مى‌گیرد هرگز نباید همراه با ذکر نام باشد، زیرا خود خداوند پاداش آدمى را خواهد داد. یکى از مریدان ایشان به نام جناب شیخ جاسم الأعسم (رحمه الله علیه) چنین نقل مى‌کند که در سال‌هاى نخست آمدن «سید آغا» (منظور حاج میرزا على آقا قاضى است؛ در زبان عربى محاوره‌اى نجف معمولا روحانیان ایرانى سید را این‌گونه مخاطب قرار مى‌دادند) به نجف اشرف، ایشان به دو مسجد کوفه و سهله زیاد تردد مى‌کردند. در وسط مسجد کوفه گودالى بود که معمولا در آن اشغال و خاکروبه مى‌ریختند و من به ایشان یادآور شدم که خوب است فکرى براى این مکان بشود؛ با مراجعه ایشان به چند نفر توانگر خیرخواه قرار بر این شد که در مکان مورد نظر بنائى بر پا شود؛ پس از چند ماه این کار انجام پذیرفت. و من از «سید آغا» تقاضا کردم که تشریف بیاورند و نتیجه اقدامات را ببینند. اما ایشان پس از ملاحظه اقدامات انجام شده هنگامى که چشمشان به نوشته‌اى که نزدیک درب خروجى روى دیوار نوشته شده بود افتاد که در آن به کوشش ایشان براى ایجاد این بنا اشاره شده بود، سخت آشفته شدند و آثار مخالفت در چهره‌شان کاملا آشکار گردید. من درصدد توجیه کار خود شدم ولى هرگز نتوانستم ایشان را راضى کنم.و بالاخره مجبور شدیم آن نوشته را از بین برده و دیوار را با سایر قسمتها هماهنگ کنیم؛ با این عمل خوشنودى نامبرده فراهم شد و به نکته‌پردازى معمول خود پرداختند.

 

 

رویّه ایشان نیز در زندگى شخصی

علامه سید محمد حسین طهرانى در کتاب «مهر تابان» که در آن به شرح حال استاد خود علامه فقید طباطبائى پرداخته است از قول ایشان چنین نقل مى‌کند: «مرحوم قاضى گاه‌وبیگاه به یک‌باره غیبشان مى‌زد و به هرکجا که احتمال مى‌دادیم آنجا باشند، به مسجد کوفه و سهله، یا به خانه همسران متعدد ایشان، مراجعه مى‌کردیم ولى ایشان را نمى‌یافتیم. اما پس از چند روز بدون مقدمه پیدا مى‌شدند و بار دیگر مجالس بحث‌هاى اخلاقى ما شروع مى‌شد. این موضوع سالى چندین بار تکرار مى‌شد» . گویم: چه بسا در این اوقات نامه‌هائى به شاگردان و یاران خود مى‌نگاشته‌اند که ضمن آنها سفارش‌هاى اخلاقى خود را به آنان گوشزد مى‌نمودند. من یکى از این نامه‌ها را که گویا به علت عدم تناسب با سطح فکرى ما، آن را از ما پنهان داشته‌اند به دست آورده‌ام.

ایشان در آن زمان همیشه به ما، فرزندانش، سفارش مى‌نمودند که فقط در فکر تحصیل خود باشیم و درباره هیچ‌چیز دیگر فکر نکنیم. آرى به یکى از این نامه‌ها دسترسى پیدا کردیم که آن را در اینجا ذکر مى‌کنیم. این نامه طبق عادت ایشان با ابیاتى به زبان عربى که معمولا در آنها خلاصه و محتواى نامه ذکر شده است شروع مى‌شود. این نامه نزد چندین تن از یاران بزرگ ایشان یافت شده است. اینک متن نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام على الرسول المبین و وزیره الوصى الأمین، و ابنائهما الخلفاء الراشدین، و الذریه الطاهرین و الخلف الصالح و الماء المعین، صلى الله و سلم علیهم أجمعین.

تنبّه فقد وافتکم الأشهر الحرم//تیقّظ لکی تزداد فی الزاد و اغتنم 
ترجمه: بیدار باش که ماه‌هاى حرام فرارسیده‌اند؛ شب‌زنده‌دارى کن تا بیشتر بهره‌مند شوى و فرصتها را غنیمت بدان.

در اینجا بد نیست این واقعه را هم بگویم در مراسم تشییع و تدفین اخوى مرحوم سید مهدى قاضى هم علامه و هم آیه الله بهجت و هم آیه الله حسن‌زاده آملى همگى حضور داشتند، ولى با اصرار علامه (رضوان الله علیه) همه به امامت آیه الله بهجت نماز خواندند. زمانى که مى‌خواستند جنازه را به طواف ببرند چند قدمى آیه الله بهجت پشت سر جنازه حرکت کردند و در این وقت بود که علامه (رحمه الله علیه) پشت سر ایشان حرکت کردند و زمانى که مى‌خواستم عباى ایشان را مرتب کنم فرمودند دستت را کنار بکش مى‌خواهم چند قدم پشت سر شیخ حرکت کنم، درحالى‌که هر دو از شاگردان و ملازمان نزدیک مرحوم قاضى بوده‌اند.

(لازم به توضیح است که معرف آیه الله العظمى بهجت به آیه الله قاضى حضرت علامه طباطبائى بوده‌اند و اکنون به این درجه که عرض شد رسیده بودند

 

 

دوری از شهرت

حضرت آیه الله طهرانى قدس الله سره مى‌نویسند:

«در روز ٢٨ ذو القعده الحرام سال ١۴٠١ هجریه قمریّه در پشت سر حضرت امام رضا در حرم مطهر نشسته بودیم که: علاّمۀ انصارى لاهیجى ادام الله بقائه از مرحوم قاضى رضوان الله علیه نقل کردند که:

وقتى از اهل تبریز جمعى به نجف اشرف خدمت ایشان مشرّف شدند، و مرحوم قاضى از احوال یکى از شاگردان خود که به تبریز رفته بود سؤال کرد، گفتند: در میان مردم شهرتى بسزا یافته است.

مرحوم قاضى از این کلام، ملول و مکدّر شده و فرمودند: شهرت، بسیار ضرر دارد و شخص مشهور به بلاهایى مبتلا مى‌گردد، خصوصا شخص سالک که هرچه منعزل‌تر باشد، وصولش به مقصد بهتر است، و در صورت اشتهار دچار بلیّه مى‌گردد.»

نگارنده: البته سالک خود نباید حتى المقدور اسباب شهرت خود را فراهم کند ولى شهرتى که به ناگزیر از عمل به تکالیف شرعى و وظایف ضرورى مانند تدریس و یا هر عمل دیگر که لا بدّ منه است، براى وى حاصل مى‌شود-و آنهم مى‌باید تا آنجا که ممکن باشد به‌نحوى که منجر به شهرت نشود صورت گیرد-چاره‌اى از آن نیست، اگرچه در ترتّب آثار وضعیّه‌اى که حضرت استاد بیان فرموده‌اند بر آن نیز گریزى و گریزى نیست! !

رویّه ایشان نیز در زندگى اجتماعى در نجف اشرف بر همین اساس، پوشیدگى هرچه بیشتر و عدم تعارض با اهواء و آراء نفسانى دیگران از مشتغلین به علم و فقاهت و. . .مى‌بوده است.

حضرت علامه طباطبائى رضوان الله علیه مى‌فرمودند: «. . . ما هرچه داریم از مرحوم قاضى داریم. مرحوم قاضى از مجتهدین عظام بود، ولى مقیّد بودند که در منزل خود درس بگویند، و دوره‌هائى از فقه درس داده‌اند. و نماز جماعت را نیز براى شاگردان خود در منزل اقامه مى‌نموده‌اند و نماز ایشان بسیار با طمأنینه بود و طول مى‌کشید. و پس از نماز مغرب که در اوّل استتار شمس تحت الافق، اقامه مى‌کردند، تا وقت عشاء به تعقیبات مى‌پرداختند و قدرى طول مى‌کشید. . . مرحوم قاضى در تفسیر قرآن کریم و معانى آن ید طولائى داشتند و این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضى به ما تعلیم دادند،و ما در تفسیر از مسیر و ممشاى ایشان پیروى مى‌کنیم (۱)و در فهم معانى روایات وارده از ائمۀ معصومین ذهن بسیار باز و روشنى داشتند، و ما طریقۀ فهم احادیث را که «فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته‌ایم.» (۲)

آرى این بزرگوار که چون کوهى عظیم سرشار از اسرار الهى بود علاوه بر حضرت استاد علامه طباطبائى جمعى کثیر از شاگردان بزرگوارى را تحت تربیت اخلاقى و علمى و معارفى خود داشت که هریک چون ستارگانى فروزنده در آسمان توحید و معنویت بودند که از آن جمله‌اند حضرت آیت‌الله حاج سید محمد حسن الهى برادر فقید مرحوم علامه طباطبائى، حضرات آیات: حاج شیخ محمد تقى آملى، حاج شیخ على محمد بروجردى، حاج شیخ على اکبر مرندى، حاج سید حسن مسقطى، حاج سید احمد کشمیرى، حاج میرزا ابراهیم سیستانى، حاج شیخ على قسّام، حاج شیخ عباس هاتف قوچانى، و نیز یکى از برجسته‌ترین شاگردان توحیدى خود که اگرچه در سلک علماى ظاهر نبوده است ولى از حیث مقامات معنوى به تصدیق دیگر هم‌ردیفان خود از موقعیت ویژه‌اى نزد مرحوم قاضى برخوردار بوده است یعنى مرحوم حاج سید هاشم حداد موسوى و نیز حضرت آیت‌الله بهجت و نیز ده‌ها عالم برجسته دیگر که یا به‌طور مستقیم ولى نه عنوان شاگردى و یا به‌طور غیر مستقیم در مکتب تربیتى ایشان پرورده شده و به مدارج و معارج عالى علم و عمل رسیده‌اند، مقصود این است که فقر مرحوم قاضى از بیکارگى و کلّ بر جامعه بودن، نبوده است ایشان به أتم و أحسن وجه وظایف مربوط به یک عالم روحانى درجه اوّل را انجام مى‌دادند. این حوزۀ علمیه آن روزگار بود که بر اثر شدت تعصبّات و تبلیغات، علیه حکمت و عرفان، مشتغلین به این معارف را از حقوق اوّلیه زندگى حوزوى محروم مى‌کرد.

آرى چنین اسوه‌اى از فضیلت و علم و حکمت و معرفت مى‌باید به جرم گرایشات عرفانى رمى به تصوف و صوفیگرى شده و از حقوق متعارف و متناسب هر عالم معمولى در حوزه نجف محروم مانده باشد و در فقرى وحشتناک و غیر قابل تصوّر به سر برد.

مقصود ما در اینجا مقایسه میان دو روش به کار گرفته شده توسط متصوفه و نیز توسط عرفاى ربانى در جهت تزکیه و تحصیل معرفت النفس بود. روش صوفیه از قبیل جناب ابراهیم ادهم در ترک زن و فرزند و بیابانگردى و امورى از این قبیل ملاحظه شد و اینک نیز روش مرحوم قاضى را که چون کوهى استوار با عائله‌اى سنگین و با نداشتن کوچک‌ترین امکانات ظاهرى و مادى، ولى با اتّکال بر ربّ العالمین و ملاحظه عالم از منظر توحیدى، نفس را در معرض بالاترین امتحانات قرار داده و از بوتۀ آزمایش موفق به درآمدند.

 

 

همسر اول آقا سید علی قاضی

در تبریز، خواهر آیه الله سید میرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مى‌آورند و ایشان پدر شهید حجه الاسلام و المسلمین سید محمد على قاضى طباطبائى مى‌باشند. این بانو یکى از دخترعموهاى ثروتمند و مالک چندین ده و مزرعه در تبریز بوده است. به‌همین‌جهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر دیگر از ثروتمندان و شخصیت‌هاى دیگر به همراه ایشان فراهم مى‌گردد، و در کاروانى بسیار مجلل و باشکوه به نجف و از آنجا به زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در حدود سال ١٣٢٠ نائل مى‌گردند.

از مطالبى که درباره این سفر حج براى ما تعریف مى‌کردند یکى هم این بود که بیشتر هم‌سفران ایشان در این زیارت اهل «دود» بودند و توانائى دست کشیدن از دود کردن را نداشتند، از طرفى وارد کردن هر نوع تنباکو (توتون) به سرزمین‌هاى مقدس در روزهاى حکومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراین یاران هم‌سفر از ایشان تقاضا مى‌کنند که هرچه (توتون) دارند به ایشان بسپارند. چون ایشان به زبان عرب آشنا بودند و نیز هرطور که صلاح بدانند عمل نمایند. ایشان هم در رودربایستى قرار گرفته و این مهم را مى‌پذیرند.

اما مرحوم قاضى مشاهده مى‌کنند که امر بازرسى بسیار جدى است. اندکى دچار ناراحتى مى‌شوند که باید چه کار کرد؟ ! خود ایشان چنین ادامه مى‌دهند: «نزد خود چنین اندیشیدم که «النجاه فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود که حجاج با بار و بنه خود مى‌بایستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثیه خود وارد آن اتاق شدم و این در حالى بود که چمدان محتوى تنباکو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع کردند به بازرسى دقیق و درپایان از من سؤال کردند محتویات چمدانى که در دست دارى چیست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباکو (توتون) .

مأمور بازرسى که این را از من شنید بر سرم فریاد زد و گفت: تو ما را مسخره مى‌کنى؟ فورا خارج شو و بدانکه اگر سید محترمى نمى‌بودى الآن دستور زندانى کردنت را صادر مى‌کردم؛ شایسته نیست که آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهین کند یا دروغ بگوید. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج کردم و دور شدم و تصمیم گرفتم در هیچ وضعیتى در زندگى دروغ نگویم! !

______________________________________________________________

۱) -مرحوم قاضى بنا به گفته شاگردان و فرزندان محترم ایشان، تفسیرى بر قرآن کریم داشتند که ناتمام مانده بود و تا اواسط سورۀ انعام بود، چند سال پیش در تهران، در نمایشگاهى که با مشارکت وزارت ارشاد اسلامى و خانواده مرحوم علامه طباطبائى، از آثار علامه طباطبائى برگزار شده بود، در یک محفظۀ شیشه‌اى تفسیرى نیمه‌تمام را که بصورت نسخۀ خطى بود از علامه طباطبائى به نمایش گذاشته بودند که به خط علامه بود و البته بجز تفسیر مشهور المیزان، و چون از مسئولین غرفه سؤال کردم گفتند تحت طبع است و بزودى منتشر مى‌شود و چون حقیرخواستم که این نسخه را از نزدیک و صفحات اول آن را ببینم البته مسئول مربوطه اجازه نداد، ولى براى بنده به ظنّ قوى چنین حاصل شد که این تفسیر، متعلق به مرحوم قاضى رضوان الله تعالى علیه بوده است و طبیعى و مرسوم است که شاگردى مانند علامه طباطبائى نسخه‌اى براى خود استنساخ کرده باشد، و بازماندگان به اشتباه به مرحوم علامه نسبت داده‌اند. به‌هرحال آن تفسیر تاکنون که چند سال مى‌گذرد منتشر نگردیده است و اینجانب همچنان بر ظن خود باقى هستم و امیدوارم که در هر صورت «تفسیر قرآن» مرحوم قاضى قدس سره و نیز تعلیقاتى که ایشان بر بعضى کتب و از جمله فتوحات شیخ محى الدین ابن عربى (قده) نگاشته‌اند به حلیۀ طبع آراسته شود.

٢) -مهر تابان، صص ٢٧-٢۶.

آیت الحق//سید محمد حسن قاضی

 

کرامتی از آقاسید علی قاضی بنقل از آیت الله طهرانی

بازدیدها: ۴۲

مرحوم آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب معادشناسی می نویسند:

چـنـدیـن نـفـر از رفـقـا و دوسـتان نجفی ما از یکی از بزرگان علمی و مدرسین نجف اشرف نـقـل کـردنـد کـه او مـی گـفـت : مـن دربـاره مـرحـوم اسـتـاد العـلمـاء العـامـلیـن و قـدوه اهـل الحـق و الیـقـیـن و السید الاعظم و السند الافخم و طوء اسرار رب العالمین ، آقای حاج مـیـرزا عـلی آقـا قـاضـی طـبـاطـبایی – رضوان الله علیه – و مطالبی که از ایشان احیانا نـقـل می شد و احوالاتی که به گوش ‍ می رسید در شک بودم .

 با خود می گفتم : آیا این مـطـالبـی کـه ایـنها دارند درست است یا نه ؟ این شاگردانی که تربیت می کنند و دارای چـنـیـن و چـنـان از حـالات و مـلکـات و کـمـالاتـی مـی گـردنـد، راسـت اسـت یـا تخیل ؟ مدتها با خود در این موضوع حدیث نفس می کردم و کسی هم از نیت من خبر نداشت تا یک روز رفتم برای مسجد کوفه برای نماز و عبادت و به جا آوردن بعضی از اعمالی که برای آن مسجد وارد شده است .

 

مـرحـوم قـاضـی قـدس سـره به مسجد کوفه زیاد می رفتند و برای عبادت در آنجا حجره خاصی داشتند و زیاد به این مسجد و مسجد سهله علاقمند بودند و بسیاری از شبها را به عـبـادت و بـیداری در آنها به روز می آوردند. در بیرون مسجد به مرحوم قاضی برخورد کـرده و سـلام کـردیـم و احـوال پـرسی از یکدیگر نمودیم و به قدری با یکدیگر سخن گـفـتیم تا رسیدیم پشت مسجد. در این حال در پای آن دیوارهای بلندی که دیوارهای مسجد را تشکیل می دهد، در طرف قبله در خارج مسجد، در بیابان هر دو با هم روی زمین نشستیم تا قـدری رفـع خـسـتـگـی کـرده و سپس به مسجد برویم . با هم گرم صحبت شدیم و مرحوم قـاضـی قـدس سـره از اسـرار و آیـات الهـیـه بـرای ما داستانها بیان می فرمود و از مقام جـلال و عـظـمـت توحید و قدم گذاردن در این راه و در اینکه یگانه هدف خلقت ، انسان است ، مـطـالبـی را بـیـان مـی نـمـود و شـواهـدی اقـامـه مـی نـمـود مـن در دل بـا خـود حـدیـث نفس کرده و گفتم که واقعا ما در شک و شبهه هستیم و نمی دانیم چه خبر اسـت . اگـر عـمـر ما بدین منوال بگذرد وای بر ما! اگر حقیقتی باشد و به ما نرسد وای بـر مـا! و از طـرفـی هـم نـمـی دانـم کـه واقـعـا راسـت اسـت تـا دنبال کنم .

 

در ایـن حال مار بزرگی از سوراخ بزرگی بیرون آمد و در جلوی ما خزیده ، به موازات دیـوار مـسـجـد حرکت کرد. چون در آن نواحی مار بسیار است و غالبا مردم آنها را می بینند، ولی تـا بـه حـال شـنـیـده نـشـده اسـت کـه کـسـی را گـزیـده بـاشـد. هـمـیـن کـه مـار بـه مقابل ما رسید و من فی الجمله وحشتی کردم . مرحوم قاضی اشاره ای به مار کرد و فرمود: مـت بـاذن الله ؛ بـمـیـر بـه اذن خدا مار فورا در جای خود خشک شد. مرحوم قاضی بـدون ایـنـکـه اعـتـنـایـی کـنـد، شـروع کـرد بـه دنـباله صحبتی که با هم داشتیم و سپس برخاستیم و به داخل مسجد رفتیم .

 

مرحوم قاضی اول دو رکعت نماز در میان مسجد گذارده و پس از آن به حجره خود رفتند و من هـم مـقـداری از اعـمـال مـسـجـد را بـه جای آوردم و در نظر داشتم که بعد از به جا آوردن آن اعـمـال ، بـه نـجـف اشـرف مـراجـعت کنم . در بین اعمال ناگاه به خاطرم گذشت که آیا این کـاری کـه این مرد کرد، واقعیت داشت یا چشم بندی بود مانند سحری که ساحران می کنند؟ خـوب اسـت بـروم بـبینم مار مرده است یا زنده شده و فرار کرده است .

 

 این خاطره به سخت بـه من فشار می آورد تا اعمالی که در نظر داشتم به اتمام رسانیدم و فورا آمدم بیرون مـسـجـد در هـمـان مـحـلی که با مرحوم قاضی نشسته بودیم . دیدم مار خشک شده و بر زمین افـتـاده اسـت . پـا زدم بـه آن ؛ دیـدم ابـدا حـرکـتـی نـدارد. بـسـیـار منقلب و شرمنده شدم . برگشتم به مسجد که چند رکعتی نماز گذارم ، نتوانستم و این فکر مرا گرفته بود که واقـعا اگر این مسائل حق است ، پس چرا ما ابدا به آنها توجهی نداریم . مرحوم قاضی در حـجره خود بود و به عبادت مشغول بود که بیرون آمد و از مسجد خارج شد برای نجف و من نـیـز خـارج شدم . در مسجد کوفه باز هم به هم برخورد کردیم آن مرحوم لبخندی به من زد و فرمود:خوب است آقاجان ؛ امتحان هم کردی ، امتحان هم کردی !

 

دریای عرفان //هادی هاشمیان

 

آقا سید علی قاضی و وادی السلام

بازدیدها: ۲۸

 

محمد تقى آملى (ره ) که یکى از نخستین شاگردان آن آیت الهى بودند، چنین نقل شده است مـن مـدتـهـا مـى دیـدم که مرحوم قاضى دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود مى گـفـتـم : انـسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شـاد کـنـد؛ کـارهـاى لازمـتـر هـم هـسـت کـه بـایـد بـه آنـهـا پـرداخـت . ایـن اشـکـال در دل مـن بـود؛ امـا بـه احـدى ابـراز نکردم ؛ حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شـاگـردان اسـتـاد. مـدتـها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آنکه از نجف اشرف عازم بر مراجعت به  ایران شدم ؛ ولیکن در مصلحت بودن این سـفـر تـردیـد داشـتـم .

ایـن نـیـت هـم در ذهـن مـن بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خـواستم بخوابم . در آن اتاقى که بودم ، در تاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتابهاى عـلمـى و دیـنى . در وقت خواب ، طبعا پاى من به سوى کتابها کشیده مى شد. با خود گفتم بـرخـیـزم و جـاى خـواب را تـغـیـیـر دهـم یـا نـه ؟ لازم نـیـسـت ؛ چـون کـتـابـهـا درسـت مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته و این ، هتک احترام کتاب نیست . در این تردید و گـفـتـگـوى بـا خـود، بـالاخـره بـنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم . صبح که به مـحـضـر اسـتاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ! صلاح نیست شـمـا بـه ایـران بـرویـد و پـا دراز کردن به سوى کتابها هم هتک احترام است . بى اخـتـیـار هـول زده گـفـتـم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ فرمود: از وادى السلام فهمیده ام  

دریای عرفان//هادی های هاشمیان

اصرار براى تشرف-براى شهید شیخ فضل الله نورى گریست -طلب استخاره آیت الله آملى -کوشانپور مرد عجیبى است !(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۶۱

طلب استخاره آیت الله آملى (اصرار براى تشرف)

حاج آقا محمد تقى حسن قاضى – آقا زاده على آقا قاضى – از خود آیت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده که : در دورانى که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى که در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشریف آوردند عرض کردم : من خیلى در اینجا انتظار شما را کشیدم تا بیایید و براى من استخاره نمایید. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندین سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش یک استخاره نماید!؟

آقاى آملى مى گفت : من خیلى خجالت کشیدم و با حال جدال عرض کردم : من به یک اجازه استخاره از ولى اکبر نیاز دارم – تلویحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، که بارها از محضر ایشان داشتم . میرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى که براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما کافى است و نیازى به کسب اجازه خاص نیست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شدید این جانب ، ایشان ورد مخصوص براى این منظور به من تعلیم فرمود و خلاصه این که قرائت آیه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور دیگر در شب هاى معدود و محدود.

پس من براى اجراى این دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قیام مى کردم و در یکى از این شب ها همین که شروع کردم به خواندن ورد، احساس کردم که مثل این که کسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در این هنگام در مقام منسوب به امام مهدى علیه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .
آقا شیخ محمد تقى آملى مى گفت : همین که این کلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اضطراب نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد، پس شروع کردم به التماس و توسل از او که مرا عفو فرماید و ایشان نیز قبول فرمود.
بعد از این ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى که با ایشان مواجه شدم بدون هیچ کلامى اولین فرمایشى ایشان این بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا این همه براى آن اصرار مى کنى !؟ .

 

 

 

تحمل نکردن اسم اعظم 

شبیه همین مساله را شیخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل کرده است که او گفت : به حضرت امام باقر علیه السلام عرض کردم که مرا چنان گمان مى رود که در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ؟ فرمود: آرى .

عرض کردم : مرا در این حضرت حاجتى است ، فرمود: چیست ؟ عرض کردم : اسم اعظم را به من تعلیم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض کردم : آرى !
فرمود: به این خانه در آى . چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر علیه السلام دست مبارک به زمین گذاشت و آن خانه تاریک شد، عمر بن حنظله را لرزیدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گویى بیاموزم تو را؟ عرض کردم : نه ! پس دست مبارک از زمین برگرفت و خانه به همان حال که بود باز آمد.

 

 

آیت الله آملى براى شهید شیخ فضل الله نورى گریست 

جناب آقاى اکبر ثبوت مى فرماید: سال هاى آخر استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – بود. یک بار به گمانم زاد روز امیرمومنان علیه السلام بود و من براى عرض تبریک و استفاضه عازم منزل ایشان شدم ، در بین راه به عزیزى که از دیدار ایشان باز مى گشت برخوردم و او گفت که حال آقا منقلب است و هیچ توضیحى هم در این مورد نمى دهند و ظاهرا از یک واقعه خیلى ناراحت هستند.

کلمه واقعه مثل پتکى بر سر من فرود آمد و به یادم آمد که روز سیزدهم رجب است و سالگرد شهادت شیخ نورى و حدس زدم که امروز خاطرات آن روز و آن واقعه برایشان تداعى شده و دچار قبض خاطر و تاثر روحى گردیده اند.

 

به حضور ایشان که رسیدم ، براى تسلى ایشان ، بى مقدمه بنا کردم به خواندن بیست و چند بیت که از ادیب پیشاورى وفات : ۱۳۴۹ هق در رثاى شیخ فضل الله نورى به یاد داشتم ، با صداى محزون و بلند، مصرع اول را به پایان نبرده بودم که ایشان زدند به گریه و چه گریه اى !

 

پا به پاى من تا مصرع آخر گریستند و دیگران نیز که شاید چیزى از سروده هاى ادیب ، دستگیرشان نشده بود از گریه استاد گریستند. قصیده ادیب پیشاورى در رثاى شهید نورى

 

لا زال من فضل الاله و جوذه

جود یفیض على ثراک همولا

روى عظامک و ابل من سیبه

یعتاد لحدک بکره و اصیلا

تلکم عظام کدن ان یاخذن من

جو الى عرش الاله سبیلا

همت عظامک ان تشایع روحها

یوم الزماع الى الجنان رحیلا

فتصعدت معه قلیلا ثم ما

وجدت لسنه ربها تبدیلا

فالروح راق و العظام تنزلت

کالایه الیوحى بها تنزیلا

امنت ازحادوا برب محمد

و صبرت فى ذات الاله جمیلا

فعل الذین برب موسى آمنوا

و راو تمتع ذى الحیاه قلیلا

وفضوا الحیاه و آثروا عنها الردى

و علوا جذوعا بسقا و نخیلا

و الفعل یبقى فى الزمان حدیثه

ان اذهب الدهر الغشوم فعولا

و رایت فضل الله دین محمد

و سواه زندقه الغواه فضولا

خنقوک لا خنقا علیک و انما

حنقوک کیما یحنقوا التهلیلا

مسکت بالدین القویم و لم تمل

بک زیعه کالمارقین ممیلا

و اظل یوم الا بتلاء فلم تکن

فى الدین متهما و لا مذحولا

کالمشرقیه جردت عن غمدها

تهتنز فى ایدى الکماه صقیلا

فلو انهم فلقوا بها رضوى فما

وجدوا علیها نبوه و فلولا

ما کان فى حکم القضاء مدلها

منک الفواد و اللسان کلیلا

ثبت الخطاب و للحتوف هزاهز

حولیک ماثله الیک مثولا

هل ینفع البر التقى بیانه

فى معشر نطقوا السافه قلیلا

ذو مره لم تضطرب احشائه

والموت ینسج مبرما سحیلا

ایقنت ان نکالهم بک نازل

فشربت صاب مصابهم معسولا

و کذالک من کان الاله مهاذه

و الحق معتصما له و وکیلا

صلى الاله عیک من متصلب

متخشع صعب القیاد ذلولا

 

بعد که خواندن و گریستن تمام شد، استاد به سخن آمدند و در باب شهادت شیخ فضل الله نورى و اینکه قرار بود پدر ایشان ملا محمد آملى را هم پس از او بکشند، مطالبى گفتند تا رسیدند به کلامى قریب به این مضمون که سه نفر از مراجع عظام نجفت آخوند خراسانى ، حاج میرزا حسین خلیلى و شیخ عبدالله مازندرانى و دو نفر از علماى تهران طباطبایى و بهبهانى حکم کرده بودند که دفع نورى و آملى پدر استاد به هر قسم که باشد لازم است و سران مشروطه پس از اعدام نورى مى گفتند که این کار به دستور آن سه مرجع انجام شده و هر کس بخواهد، مى تواند مجانا به نجف تلگراف بزند و در این مورد از خود آن آقایان سوال کند و…

 

من از این سخنان به شگفت آمدم و به خدمت استاد معروض داشتم که تمام این نسبت ها نادرست است و دروغ گویانى که این خبرها را جعل کرده اند چنان کم حافظه و بى خبر از تاریخ بوده اند که دست کم نکرده اند مجعولات خود را با مسلمات تاریخ هماهنگ گردانند و اکاذیبى متناقض با بدیهى ترین گزارش هاى نهضت مشروطه نسازند که مچشان به زودى باز شود.

چنانکه اعدام شیخ نورى را مستند کرده اند به حکم حاج میرزا حسین خلیلى و آن دو تن دیگر. و نیز اینکه گفته شد هر کس تردیدى در این مورد دارد تلگرافى از خود آنان سوال کند. با اینکه حاجى مزبور در تاریخ دهم شوال ۱۳۲۶ هق در گذشت و حادثه دستگیرى و اعدام شیخ نورى نه ماه پس از این تاریخ یعنى در رجب ۱۳۲۷ هق روى داد.

همچنین طباطبایى و بهبهانى که برطبق آن اخبار کذایى در اعدام شیخ دخالت داشته اند، در آن هنگام هیچ کدام در جایى نبوده اند که قادر به اعمال نظر در این مورد باشند و روحشان هم از این ماجرا خبر نداشته است ؛ زیرا که محمد على شاه ، بهبهانى را به عتبات و طباطبایى را به خراسان تبعید کرده بود و تا سقوط شاه و سپس اعدام شیخ فضل الله نورى ، آن هر دو در تبعید بودند و پس از پیروزى مدعیان مشروطیت ، طباطبایى از خراسان به عزم تهران حرکت کرده و در سبزوار از اعدام شیخ فضل الله نورى اطلاع یافته و بسیار گریسته و گفته بود: با عالم چنین عملى روا نمى دارند.

بهبهانى هم پس از بازگشت به ایران و در اولین برخورد با پسرش ، سید محمد، به وى پرخاش کرده بود که چرا نکردى پیش از اعدام شیخ طناب دار را به گردن خود بیاویزى ؟ این مطلب را از شیخ بهاء الدین نورى ، داماد سید محمد بهبهانى ، شنیدم و به گمانم در مقاله اى به قلم سید محمد على امام شوشترى از فضلاء و محققان متاخر و از شاگردان شیخ فضل الله نورى هم خوانده ام .

و باز گفتم که خود از زبان شاگرد صادق القول آخوند خراسانى و مورخ بزرگ و محدث امین شیعه ، صاحب ذریعه که شخصا نیز در جریان حرکت مشروطه بود و تا آخر عمر هم پیشوایان نهضت مشروطه را تقدیس مى کرد، شنیدم که مرحوم میرزاى نائینى از مرحوم آخوند خواست تا براى جلوگیرى از اعدام شیخ اقدام کند و او نیز تلگرافى بدین منظور به تهران فرستاد ولى کار از کار گذشته بود و شد آنچه شد. این نکته از زبان برادر مرحوم نائینى هم نقل شده است .

بنگرید به : تشیع و مشروطیت در ایران عبدالهادى حائرى ، ص ۲۰۰ . و مرحوم آخوند براى آنکه طرفداران استبداد سوء استفاده نکنند، مجلس ختم شیخ را مخفیانه برگزار کرد و الخ . این مطلب اخیر را علاوه بر صاحب ذریعه از حاج میرزا احمد کفائى فرزند و شاگرد مرحوم در شرح احوال وى تالیف کردم ، ایشان با حیرتى زایدالوصف استماع فرمودند و بعد هم که با ارائه مستندات کافى راه چون و چرا مسدود گردید، از تصورى که نسبت به علماى نامبرده داشتند استغفار و این ناچیز را به خاطر دفع تهمت از آنان و رفع آن اشتباهات از شخص ایشان دعا کردند…

علماى بزرگوار ما با تمام تبحر در رشته هاى خاص و با آن همه مقامات روحانى و معنوى عظیم ، به دلیل سادگى و نیز ناآگاهى از تاریخ و حوادث تاریخى ، گه گاه به دام دروغ پردازانى افتاده اند که یگانه هدفشان بدبین کردن مردم و به ویژه پیشوایان دین به یکدیگر و به پیشروان خود و خصوصا به مردان مبارز و مجاهد بوده است . بدون اینکه بخواهیم نقطه ضعف هاى موجود در هر انسانى از جمله پیشوایان نهضت مشروطیت یا مخالفان آن را انکار؛ یا تمامى مواضع و عملکردهاى یکى از دو دسته را تایید نماییم .

 

 

 

مشورت براى انتخاب 

 

آیت الله جوادى آملى فرمودند: وقتى که دوره قوانین و شرح لمعه ، تقریبا به پایان رسید، به تهران آمدیم . در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى برد؛ چون ایشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهى به علوم عقلى و نقلى ، بسیار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ایشان برد تا مشورت کند که کجا درس بخوانم و چه درسى بخوانم ؟ در کدام مدرسه و پیش کدام استاد؟

مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى ؛ ما را به مدرسه مروى راهنمایى کردند و گفتند جاى خوبى است . جون بهترین مدرسه در آن موقع مدرسه مروى بود. در آنجا درس در سطوح عالیه گفته مى شد. معقول و خارج گفته مى شد.

از علماى به نام آنجا یکى مرحوم حاج آقا عماد بود و دیگرى مرحوم حاج شیخ عباس فشارکى . اینها آیات الهى در ابعاد گوناگونى بودند. بسیار مدرسه خوبى بود. گذشته از این ، براساس وقف نامه اى که در مدرسه مروى دارد، هر طلبه موظف است که در شبانه روز مقدارى قرآن تلاوت کند. تقریبا از سال ۳۰-۱۳۲۹ به تهران آمدیم و تا شهریور ۵-۱۳۳۴ در مدرسه مروى ماندیم .

سرانجام این عارف فرزانه و عالم وارسته از این دنیا گسسته و به لقاء الله پیوسته و براى همیشه چشم از این دنیاى فانى فرو بسته و حیات جاویدان انتخاب کرد. و بر اساس وصیت آن عالم ربانى در باغ رضوان ، نزدیک قبر مرحوم سید میرزا حسین سبزوارى و در جوار رحمت امام الضامن الثامن على بن موسى الرضا علیه السلام در مشهد مقدس به خاک سپرده شد.

 

 

تجلیل از دوست 

استاد حسن زاده آملى مى فرماید: وقتى در محضر آیت الله شیخ محمد تقى آملى بودم ایشان چنین فرمایشى به من فرمودند: ما همان وقت که در نجف در خدمت جناب حاج سید على قاضى بودیم ، علامه طباطبائى و آقا سید احمد کربلائى کشمیرى ایشان غیر از سید احمد کربلائى است که استاد آیت الله سید على قاضى مى باشد در میان شاگردان مرحوم قاضى بر دیگران تفوق داشتند. و این فرمایش آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى بود که ایشان در همان وقت در نجف مکاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسیار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرماید.

 

 

ارتباط بعد از ارتحال 

آیت الله حسن زاده آملى فرمودند: … وقتى که خدمت آقاى الهى طباطبایى مى رسیدم ، از ایشان مى خواستم شما که به محضر آقا به میرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شوید، سفارش ما را هم بکنید.

 

با این که آقاى قاضى وفات یافته بودند، اما شاگردانشان هم چون علامه طباطبایى و اخوى ایشان آقاى الهى و آقاى شیخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسیدند. چنانچه خداوند در قرآن به پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى فرماید: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدیر گرفتند و آیه را به و اسئل امم الرسل تفسیر کردند، اما نیازى به این تقدیر نیست .

 

نفس قدسیه الهیه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و این مطلب از آیات و روایات استفاده مى شود. این که امام العارفین ، امیرالمومنین علیه السلام مى گوید:
الهى حب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک .
یعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نماید؟!…
علامه حاج شیخ عباس حائرى در کتاب حوادث الایام مى نویسد:
وفاه الفقیه الاکبر و المدرس الشهیر الشیخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنین ۱ ذى الحجه ۱۳۹۱ هق ؛۲۹ آذر ۱۳۵۰ هش ؛ ۲۰ کانون الاول ۱۹۷۱ میلادى .

 

 

کوشانپور مرد عجیبى است !

مرحوم آیت الله سید محمدباقر موسوى همدانى وفات ۱۳۷۹ شمسى مى نویسد: روزى مرحوم استادم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى بعد از درس ، به من فرمودند: این آقاى حاج عبدالحسین کوشانپور را مى بینى که نزد من آمد و شد دارد، مرد عجیبى است ! زیرا روزى چهارصد تومان یا چهارهزار تومان – تردید از من است – عوائد مستقلات او است . و در عین حال روزى دو تومان خرج خانه مى کند و بیش از آن به خانواده نمى دهد – البته این مطلب مربوط به سال ۱۳۲۳ شمسى مى باشد –  پرسیدم : بقیه را چه مى کند؟ فرمود: خرج حوزه هاى علمیه مى کند.

 چند سال از این ماجرا گذشت مطلع شدم که ورثه آن مرحوم با اموال او بنیادى تاسیس کرده اند که در آن کتاب هاى دینى که نسخه کمیابى دارند از قبیل تفسیر برهان ، روضه المتقین مجلسى اول ، القرآن و العقل و … چاپ مى کنند و از بین رفتن آنها جلوگیرى مى کنند و هم آنها را در اختیار علما و دانشمندان – به طور مجانى – قرار مى دهند، این وضع کسى است که رو به خدا مى رود و وقتى از دنیا مى رود همه اموالش را نیز با خود مى برد. 

 

جستجوی استاد//صادق حسن زاده

 

 

رمز موفقیت -لیله القدر؟ -نشانى داده اندت از خرابات -چگونه کلاس اخلاق تشکیل شد؟ -مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام(آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۱۵

 

رمز موفقیت 
استاد حسن زاده از قول استادشان مرحوم آقاى شیخ محمد تقى آملى رحمه الله علیه نقل کردند که ایشان مى فرمود: آقا! درس ‍ خواندن و به جایى رسیدن بایستى با جان کندن همراه باشد، با تنبلى نمى توان به جایى رسید. بدانید هر فصلى نمى شود درس خواند، قدر جوانى تان را بدانید، همین الان وقت درس خود شماست . هر چقدر الان بیشتر زحمت بکشید در آینده کارتان سبک تر است ؛

هر که سخن با سخنى ضم کند
قطره اى از خون جگر کم کند

 

 

لیله القدر؟ 
آیت الله حسن زاده آملى مى فرماید: در حدود بیست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى به محضر مبارک علم و طور تحقیق ، حبر فاخر و بحر زاخر آیت حق استاد بزرگوار جناب حاج شیخ محمد تقى آملى – کساه الله جلابیت رضوانه – تشرف حاصل کرده بودم . در آن اوان در لیله القدر سخن به میان آوردم و نظر شریفش را در بیان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى که برایم بشارت بوده است این که فرمودند: به بیان امام صادق علیه السلام که جده اش صدیقه طاهره علیه السلام را لیله القدر خوانده است و لیله القدر را به آن جناب تفسیر فرموده است دقت و تدبر نمایید.
پس از آن براى تحصیل حدیث ، فحص بسیار کردم تا به ادراک آن در تفسیر شریف فرات کوفى – رضوان الله تعالى – که حامل اسرار ولایت است توفیق یافتم …

… گاه استاد به گونه اى که کلید به دست شاگرد مى دهد و اگر شاگرد هم ، فرد قابلى باشد، همین که استاد کافى است که او را از بسیارى کتاب ها و استادان دیگر، بى نیاز سازد. مثلا این رساله انسان و قرآن ما، عصاره دو کلمه آقاى قزوینى و آقاى آملى است . لیله القدر، فاطمه زهرا علیه السلام است .

 

نمونه علم و عمل 
علامه طهرانى رحمه الله علیه مى فرماید: مرحوم آقا شیخ محمد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اول بودند؛ چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف . تدریس فقه و فلسفه مى نمودند، منظومه سبزوارى و اسفار را تدریس مى کردند؛ و صاحب حاشیه مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى و حاشیه و شرح منظومه سبزوارى هستند و با پدر حقیر، سوابق علمى و آشنایى از زمان طلبگى را داشته اند. حقیر محضر ایشان را مکررا ادراک کرده ام ؛ بسیار خلیق و مودب و سلیم النفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدى فتوى نشد و رساله به طبع نرسانید. آن مرحوم در ایام جوانى و تحصیل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمه الله علیه در امور عرفانى استفاده مى نموده و داراى کمالاتى بوده است .

 

نشانى داده اندت از خرابات 
آیت الله حسن زاده مى فرماید: … چهارشنبه ۲۷ ذى حجه ، ۱۳۷۴ هق از قم به تهران رفتم و به محضر مبارک جناب استاد آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله تعالى علیه – مشرف شدم و خوابى که ایشان را دیده ام که در عالم رویا به من ، فرمود: التوحید ان تنسى غیرالله به ایشان عرض کردم ، این جمله توحیدیه را که از من شنید این بیت گلشن راز عارف شبسترى را در بیان آن برایم قرائت فرمود:

نشانى داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات

اما مرحوم آملى ، مصرع اول را چنین قرائت فرمود:
خبر در داده اندت از خرابات .

 

چگونه کلاس اخلاق تشکیل شد؟ 

مرحوم قاضى همیشه در ایام زیارتى ، از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد، هیچگاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سو احدى مطلع نشد جز یک نفر کسبه بازار ساعت بازار بزرگ که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیدم .

مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام . علامه طهرانى در پاورقى کتاب مهر تابان مى فرماید: این داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقیر، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سید محمد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل کرده اند…

نقل آقاى خلخالى این تتمه را داشت که : چون آن مرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگیر!
من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه کردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .

دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند که من مسافرت نکرده ام .
آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضى انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگوید. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى و غیر هم ، در آن شرکت داشتند.

آیت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: یکى از شاگردان آن مرحوم نقل کرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متکا تکیه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا که به درس حضرت استادم آیت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از این ماجرا گذشت ، شبى دیگر که مى خواستم در خانه پایم را دراز کنم ، کتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نیست !

 

اقتداى امام خمینى به آیت الله العظمى آملى

آیت الله آقا شیخ یحیى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بلیت تهیه کنم . آن موقع مرکز بلیت فروشى در میدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم دیدم امام خمینى قدس سره که آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ایستاده و به آیت الله آملى اقتداء کرده است . امام خمینى به ایشان اظهار ارادت مى نمود.

 

تدریس آیت الله آملى 
آیت الله آقا سید رضى شیرازى فرمودند: آقاى آملى فقه و اصول تدریس مى کرد و درس اخلاق هم در مسجد مجد تدریس ‍ مى نمودند که عده اى از مامورین شرکت مى کردند. البته آیت الله آملى درس اخلاق را به روش علمى تدریس مى کردند. ولى تعهدها از گفتن درس فلسفه و معقول منصرف شدند. حالا چه پیشامدى رخ داده بود نمى دانم .

خود من در سال ۱۳۴۲ یعنى ۳۸ سال پیش از خدمت ایشان درخواست درس معقول کردم ایشان خیلى مودبانه عذر آوردند. عرض کردم : پس درس اصول بدهید. فرمودند: دلم مى خواهد فقه بگویم و قول مى دهم مسائل اصول را کاملا در آنجا متعرض بشوم .

شرح عروه و درس خارج را از کتاب میاه شروع کردند. آیت الله آملى همین مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى را به شکل جزوه مى نوشت و در درس خارج آنرا مى خواند و بحث مى کرد. کتاب صلاه را نگفت و فرمود که چون من صلاه میرزا نائینى را در سه جلد نوشته ام دیگر لازم نیست تدریس کنم . اینجانب حدود هشت سال در درس ایشان حاضر شدم .

 

عالم اعلم 
دکتر سجادى فرمودند: ما مى خواستیم کفایه الاصول بخوانیم دنبال استاد خوب مى گشتیم . لذا رفتیم خدمت آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى و از بیانات شیواى ایشان بهره بردیم و همان جلسه اول شیفته ایشان شدیم . درس ایشان از همه دروس مفیدتر بود و از شهرت بسزایى هم برخوردار بود. حتى بعضى ها درس ایشان را به درس هاى حوزه دیگر مثل حوزه قم نیز ترجیح مى دادند. بارها از علماى محترم تهران شنیده بودم که آیت الله آملى از همه علما، لااقل علماى تهران برتر بودند و خطیب نامى مرحوم راشد مى فرمود: آقا شیخ محمد تقى آملى اعلم من فى الارض هستند !

 

جدیت در تحصیل 

جناب دکتر کاظم آملى فرزند ایشان فرمودند: پدرم به تعلیم و تعلم علاقه مفرطى داشتند و تمام عمرشان به همین ترتیب سپرى شد. در همان دوران جوانى پدرشان رحلت کردند و ایشان با اینکه چند فرزند داشتند برادران و خواهرانش تحت تکفل ایشان قرار گرفتند و با این شرایط و مشکلات با جدیت به تحصیل پرداختند و براى رسیدن خدمت اساتید پیاده راه هاى طولانى و نامناسبى را طى مى کردند تا استفاده علمى نمایند؛ حتى نوشته اند که در تاریکى شب در زمستان سرد و برفى خودشان را به استاد مى رساندند و به تعلم و تلمذ مى پرداختند.
حتى ایشان به علوم جدید هم توجه داشتند و در این خصوص مطالعاتى داشتند. مطالبى که در هیئت و نجوم منتشر مى شد مطالعه مى نمودند.
شاگردان از خدمت ایشان استفاده مى کردند. یادم مى آید یکى از افراد که به طور اختصاصى از محضر پدرم درس مى گرفت مرحوم آیت الله سید محمد طالقانى بود.

 

برخورد یکسان با ثروتمند و تهیدست

جناب آقاى دکتر آملى فرمودند: پدرم در خدمت به مردم و اسلام و عبادت خدا کوشا بودند و من هیچ شکى در کارشان نداشتم . تلقى ایشان از مردم بر اساس قرآن بود. ان اکرمکم عندالله اتقاکم سوره حجرات ، آیه ۱۳ و در جاى دیگر خداوند متعال مى فرماید و الذى خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا سوره ملک آیه ۲ او همان کسى است که مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید….

پدرم این دید را نسبت به مردم داشتند و به غنى و فقیر فرقى نمى گذاشتند و با هر دو گروه سروکار داشتند ولى با این همه کاملا این دید را پاس مى داشتند و من شاهد بودم که هیچ فرقى بین آنها قائل نبودند.
من یک دوست خیلى صمیمى داشتم و ایشان مورد علاقه پدرم بودند با اینکه ایشان کارگر بودند و یک گارى داشتند و با آن کار مى کردند ولى چون اهل تقوى بودند و شخصى پارسا و خوش عملى بودند لذا ایشان هر وقت خدمت پدرم مى رسیدند پدرم احترام خاصى به آن دوستم مى گذاشتند.

 

اخلاق شایسته 

آیت الله حاج آقا سید محمد على آل احمد طالقانى نوه آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى فرمودند: اینجانب خیلى به آیت الله آملى نزدیک بودم . با اینکه در قم مشغول تحصیل بودم ولى مرتب به خدمتشان شرفیاب مى شدم و علاقه وافرى به ایشان داشتم . ایشان نیز همه نوه هایشان را دوست مى داشتند و مورد تفقد و مهربانى قرار مى دادند و هیچ سراغ ندارم که ایشان کوچکترین برخوردى با کسى داشته باشد. بسیار بزرگوار بودند که ایشان کوچکترین برخوردى با کسى داشته باشد.

بسیار بزرگوار بودند و من با خود فکر مى کردم که ایشان رحلت کنند من چه خواهم کرد و چگونه این مصیبت بزرگ را تحمل خواهم نمود. آیت الله آملى اخلاق بسیار بى نظیرى داشت و همه خویشاوندان دور و نزدیک دوستش داشتند. در کارهایشان بیسار منظم بودند حتى در جزئى ترین مساله نظم را رعایت مى کردند. خواب و خوراک ، درس و بحث و دعا و عبادت همه روى نظم و حساب بود.

بعضى شبها که در اتاقش مى خوابیدم مى دیدم بسیار آرام از رختخواب بلند مى شود و به مناجات و عبادت مى پردازند. دیدار با ایشان غم و قصه را از دلها مى زدود و هر وقت برایم ناراحتى پیش مى آمد خدمتش مى رسیدم و سر کیف مى آمدم . مثل اینکه غم و قصه جرات وارد شدن به اتاق ایشان را نداشت همان دم در مى ایستاد و من بدون غم و غصه وارد ایشان مى شدم .

 

 

مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام

همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم .

چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم .

فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!

با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!

در جستجوی استاد//صادق حسن زاده

چگونه کلاس اخلاق(آقاسید علی قاضی ) تشکیل شد؟

بازدیدها: ۸۱

مرحوم قاضى همیشه در ایام زیارتى ، از نجف اشرف به کربلا مشرف مى شد، هیچگاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سو احدى مطلع نشد جز یک نفر کسبه بازار ساعت بازار بزرگ که به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد دیدم . مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند که من در نجف بوده ام و مسافرتى نکرده ام .

علامه طهرانى در پاورقى کتاب مهر تابان مى فرماید: این داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقیر، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سید محمد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل کرده اند…

نقل آقاى خلخالى این تتمه را داشت که : چون آن مرد کاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگیر!

 من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه کردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .

 دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند که من مسافرت نکرده ام .

 آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیه را بازگو کردند و مرحوم قاضى انکار کرد و آنها با اصرار و ابرام بسیار، مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگوید. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسیار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معین کند و جلسه ترتیب داده شد و در ردیف اول ، همین افراد به اضافه آقاى حاج سید حسن مسقطى و غیر هم ، در آن شرکت داشتند.

آیت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: یکى از شاگردان آن مرحوم نقل کرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متکا تکیه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا که به درس حضرت استادم آیت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: این چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از این ماجرا گذشت ، شبى دیگر که مى خواستم در خانه پایم را دراز کنم ، کتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعایت ادب بشود، صبح که به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا کتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نیست !

درجستجوی استاد//صادق حسن زاده

نورى در تاریکى- مکالمه با امام زمان علیه السلام-مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام -شفاى چشم دخترم (آیت الله محمد تقی آملی)

بازدیدها: ۱۱۳

نورى در تاریکى 

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

 

 

مکالمه با امام زمان علیه السلام 
همچنین نگاشته است : شبى از شبها در مسجد کوفه بیتوته داشتیم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذکر یونسیه بودم و در آن اوقات آن ذکر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه یا بیشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام که در مسجد مشغول بودم حالتى برایم روى داد که نه خواب بودم و نه بیدار به طورى که چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجدید وضو نکردم ، دیدم حضرت ولى عصر – ارواحنا فداه و رزقنا لقاه – را و مکالماتى بین این ذره بى مقدار و آن ولى کردگار شد که الان به تفاصیل آن آگاه نیستم . از آن جمله پرسیدم که این اصول عملیه که فقها در هنگام نقد و نیل اجتهادى به آن عمل مى کنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذریه و عمل به آن مطلوب است . عرض کردم :: در باب عمل به اخبار دستور چیست ؟ فرمودند: همان است که فقها به آن اخذ و عمل به همین اخبار در کتب معموله ، مجزى است . عرض کردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرمایید با وجودى که به سندى منثور از معصوم نیست ، آیا خواندن رواست ؟ فرمود: به همین نهجى که علما معمول مى دارند عمل کردن رواست و عامل ، ماجور است . و این ضعیف را چنان معلوم شد که مى خواستند بفرمایند در عصر غیبت همین رویه که فقها در استنباط احکام دارند و به آن عمل مى کنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراک واقع ، ضرور نیست . و باز مساله دیگر عرضه داشته بودم که الان هیچ یک از آنها در خاطرم نیست . و الله الهادى الى سواء السبیل .

 


توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام 
در سال ۱۳۳۲ هجرى قمرى حصبه شیوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتیم و همشیره ام که عیال آقا شیخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با یک دختر شیر خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. یک پسر شیرخواره از بنده تلف شد، بقیه مریض ها عافیت یافتند. در آخر کار، همشیره با طفل صغیرش – هر دو – مبتلا شدند و آن طفلک فوت کرد و حال همشیره بسیار سخت شد به طورى که مرض ایشان از همه ماها شدیدتر شد و من از فوت ایشان بسیار وحشتناک بودم به این جهت که او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به این مرض شده بود. چند طبیب بر بالین ایشان آوردیم و همه از معالجه ، مایوس بودند و مى گفتند: کار ایشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من که تازه از حصبه درآمده و ضعیف بودم چون این را شنیدم بى حال بر زمین افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام شدم و آن حضرت را شفیع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشیره ام را طلبیدم ، در این حال پسر زنى که براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتیم بر بالین آن نشسته بود و لوازم تجهیز و تکفین را حاضر نموده بودند، یک مرتبه مریض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام آمدند و پیراهن مرا از بر من برون کردند و در سر آبى که از وسط خانه مى گذشت افکندند و من دیگر هیچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشیره اظهار گرسنگى کرد و ما چند دانه نان شیرینى ولیعهدى به او خورانیدیم و الحمدلله رب العالمین

 


شفاى چشم دخترم به عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام 
آیت الله آملى در خاطراتش چنین نگاشته است : قضیه شفا یافتن چشم دخترم به کرامت ابوالفضل علیه السلام و شرح آن قضیه این بود که پدر و مادرم براى شدت علاقه اى که با من ضعیف داشتند، به واسطه اینکه در آن وقت پسرى غیر از من نداشتند، مرا در ابتداى تکلیف تزویج نمودند و خداوند به من دخترى عنایت فرمود و نام او را سکینه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشریفه و من را آن وقت هیجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش یک قطعه لک پیدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پیدا کرد، به مطب مرحوم میرزا على خان ناصر الحکماء بردیمش و طول کشیده بود چشم او، تا آنکه مصادف شد با ایام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. یکى از آن شبها خوابى دیده شد که اینک خواب بیننده را یادم نیست که خودم بودم یا والده صبیه یا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب دیده شده بود که حضرت ابوالفضل علیه السلام به آن مجلس تشریف آورده از اثر مقدم شریفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشید و طولى نکشید که چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم ندید و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه ۱۳۶۱ هجرى قمرى – بعد از فوت شوهرش – در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگین کرد رحمه الله علیها

 


مکاشفه در حرم حضرت على علیه السلام 
همچنین مرقوم فرموده است : مکاشفه اى است که در حرم مطهر حضرت مولى الموالى امیرالمومنین علیه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشریفه اتفاق افتاد و آن چنان است که در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زیارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام علیکم و رحمه الله و برکاته اکتفاء مى کردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سیدى جلیل را دیدم که عرب بود، به زبان فارسى شکسته به این ضعیف فرمود: چرا در سلام نماز به همین صیغه اخیره اکتفا کردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض کردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنین است که به همین سلام آخرین اکتفاء مى کنم . فرمود: آن قدر از فیوضات از دستت رفت که احصاى آن نتوان کرد! چون چنین گفت ، این ضعیف متوجه ضریح مقدس شدم و از طرف قبله ، دیگر حرم و گنبد و بناى صحن ندیدم و تا چشم کار مى کرد جوى لایتناهى و عالمى مملو از نور دیدم که همه آنها ثواب سلام هایى بود که از این ضعیف فوت شد!
با نهایت تاثر رو به جانب آن سید جلیل کردم و عرض کردم : اطاعت مى کنم . از آن به بعد در هیچ نمازى ترک آن سلام نمى کنم و تاکنون هم شاید نکرده باشم . دیگر متوجه هویت آن سید جلیل نشدم و از آن به بعد دیگر ایشان را در حرم مطهر ندیدم . والله العالم بانه من هو!

 


دیدار با امام زمان علیه السلام 
علامه طباطبایى رحمه الله علیه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراک محضر مبارک آن حضرت را کرده اند و به خدمتش شرفیاب شده اند. یکى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت که به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذکر بود که ناگهان مى بیند آن حضرت در میانه نورى بسیار قوى ، که به او نزدیک مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گیرد که نزدیک بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقریبا یکى دو نفس به آخر مانده بود که جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلالیه خدا قسم مى دهد که دیگر به او نزدیک نگردند. بعد از دو هفته که این شخص در مسجد کوفه مشغول ذکر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى یابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: این شخص آقا شیخ محمد تقى آملى بوده است !

 


یا مهدى ادرکنى 
آیت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرماید: آیت الله آقا شیخ محمد تقى آملى از قبیله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده که در زمان صفویه مى زیست .آیت الله در سن ۳۶ سالگى از آیت الله العظمى شیخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است که به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى که ایشان کاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاک نویس و تنظیم کنیم ، دیدیم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : یا مهدى ادرکنى !

 

 

مکاشفه در قبرستان شیخان 
آیت الله سید رضى شیرازى درباره آیت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمایند: مرحوم آیت الله شیخ محمد تقى آملى ، خیلى مرد متواضعى بود. با این که در ردیف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنویسد. من مطمئن ام ایشان و آقاى میرزا احمد آشتیانى ، در حدى بودند که اگر رساله مى دادند، عده زیادى ، از آن دو تقلید مى کردند، ولى از روى تواضع این کار را نکردند.
در اواخر عمر، جریانى را براى ما نقل کردند که حکایتگر بعد معنوى ایشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم که رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه علیه السلام روضه مى خواندند، خیلى متاثر شدم و زیاد گریه کردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله … را خواندم . در این هنگام دیدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: علیکم السلام ! شنیدم زمزمه اى داشتند مثل این که درباره امام حسین علیه السلام و عاشورا بود.

 


شان انبیاء و ائمه اطهار علیه السلام را بشناسیم 
استاد حسن زاده آملى مى فرماید: از جناب استاد آیت الله شیخ محمد تقى آملى – رضوان الله علیه – پرسیده ام که حضرت سلیمان نبى علیه السلام چرا خودش عرش بلقیس را از سباى یمن به شام نیاورد و از دیگران خواست ، تا عفریتى از جن و آصف بن برخیا – وزیر حضرت سلیمان علیه السلام – قال یا ایها الملا ایکم یاتینى بعرشها قبل ان یاتونى مسلمین * قال عفریت من الجن انا اتیک به قبل ان تقوم من مقامک و انى علیه لقوى امین * قال الذى عنده علم من الکتاب انا اتیک به قبل ان یدتد الیک طرفک …
حضرت سلیمان علیه السلام گفت : اى سران کشور! کدام یک از شما تخت او را – پیش از آن که مطیعانه نزد من آیند – براى من مى آورد؟ عفریتى از جن گفت : من آن را پیش از آن که از خود برخیزى براى تو مى آورم و بر این کار سخت توانا و مورد اعتمادم . کسى که نزد او دانشى از کتاب الهى بود، گفت : من آن را پیش از آن که چشم خود را بر هم زنى برایت مى آورم …
آیت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: این گونه امور دون شان حضرت سلیمان علیه السلام بود، آن جناب کارهاى بزرگ تر از مثل آن را که از عهده دیگران خارج است باید انجام دهد؛ چنان که ما حاجت هاى بسیارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا علیه السلام خواسته ایم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام خواسته ایم علیه السلام خواسته ایم ، برآورده شده است !

 

 

از کجا فهمیده اید؟!
از مرحوم آیه الحق آیت الله العظمى حاج میرزا على آقا قاضى – رضوان الله علیه – افراد بسیارى از تلامذه ایشان نقل کردند که ایشان بسیار در وادى السلام نجف براى زیارت اهل قبور مى رفت و زیارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجامید و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد که این طور به حال سکوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسیار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى آملى – رحمه الله علیه – ایشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ایشان نقل شد که : من مدت ها مى دیدم که مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشینند. با خود گفتم : انسان باید زیارت کند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد کند؛ کارهاى لازم تر هم هست که باید به آنها پرداخت .این اشکال در دل من بود اما به احدى ابراز نکردم ، حتى به صمیمى ترین رفیق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن که از نجف اشرف عازم مراجعت به ایران شدم و لیکن در مصلحت بودن این سفر تردید داشتم ، این نیت هم در ذهن من بود و کسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى که بودم در طاقچه پایین پاى من کتاب بود، کتاب هاى علمى و دینى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى کتاب ها کشیده مى شد. با خود گفتم برخیزم و جاى خواب خود را تغییر دهم ، یا نه لازم نیست ؟ چون کتاب ها درست مقابل پاى من نیست و بالاتر قرار گرفته ، این هتک احترام به کتاب نیست . در این تردید و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم که هتک نیست و خوابیدم .
صبح که به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام کردم ، فرمود: علیکم السلام ، صلاح نیست شما به ایران بروید، و پا دراز کردن به سوى کتاب ها هم هتک احترام است !
بى اختیار هول زده گفتم : آقا! شما از کجا فهمیده اید؟ از کجا فهمیده اید؟! علامه میرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهمیده ام !

 
 
 
 
مکالمه با امام زمان علیه السلام

آیت الله العظمى آقا شیخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بیتوته داشتیم ، موقع خلوتى مسجد بود و شاید از زوار غیر از ما چند نفر کسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتیم و رفقا خوابیدند و این ضعیف دراز کشیده خوابم نمى برد و چراغ مقام پایین کشیده ، ناگهان دیدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر کردم عمودى از نور دیدم از نزدیکى مقام وسط کشیده شده تا به درب مقام ! 

چون بلا به شبیه نورى از نور افکن در هوا کشیده مى شود. و در وسط آن نور هیکلى را دیدم که مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لکن تمام اعضاء و جوارح من گوییا از حس رفت و اعصابم کشیده مى شد و گوییا که مرا در زیر چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر این حالت بودم تا آنکه از من زائل شد. دیگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسیدم .

در جستجوی استاد// صادق حسن زاده

توحید آقاسید علی قاضی فرمایش علامه طباطبایی

بازدیدها: ۱۰

تلمیذ: آیا مرحوم قاضى رضوان الله علیه در مجالس خود با شاگردان و رفقاى خصوصى هیچ از این مقوله ‏هاى توحیدى تکلّم مى‏ کردند، و مذاکره ‏اى داشته اند؟! مرحوم قاضى بسیار مرد عجیبى بوده‏اند؛ چون یک کوه استوار؛ جان دار؛ و پرظرفیت و پراستعداد؛ بعضى از شاگردهایش مثلا پس از ده دوازده سال که نزد ایشان رفت و آمد مى ‏نموده ‏اند، از توحید سر در نیاورده ‏اند. و چیزى از توحید حقّ تعالى دستگیرشان نشده است؛ و نمى‏ دانم آیا ایشان با آنها مماشاه مى ‏کرده‏ اند؛ و پابه ‏پاى آنها قدم مى ‏نهادند؟ تا بالاخره آنها بهمین عوالم کثرات مشغول بوده، تا آن آیت حقّ رحلت کرده‏ اند.

ولی بعضى از شاگردها بعکس، خیلى زود از معارف الهیّه و از اسماء و صفات و توحید ذات حقّ علمو معرفت پیدا مى ‏کرده‏ اند

علّامه: آرى مرحوم قاضى با بعضى از شاگردهاى خود که نسبتا قابل اعتماد بودند از این رقم سخن‏هاى ‏گفته ‏اند؛ مرحوم

 قاضى راستى عجیب مردى بود؛ و با هریک از شاگردها به مقتضاى استعداد و حالات او رفتار مى ‏کرداشخاص هم مختلف بودند؛.

اشخاص هم مختلف بودند؛ بعضى ‏ها از حیث رشد زودتر رشد پیدا مى‏ کردند؛ و بعضى ‏ها این‏طور نبود و رشدشان بتأخیر مى‏ افتاد

معمولا ایشان در حال عادى یک ده بیست روزى در دسترس بودند؛ و مثلا رفقا مى‏آمدند و مى ‏رفتند؛ و مذاکراتى داشتند؛ و صحبت‏هایى مى ‏شد؛ و آن‏وقت دفعتا ایشان نیست مى ‏شدند؛ و یک ‏چند روزى اصلا نبودند؛ و پیدا نمى ‏شدند؛ نه در خانه، و نه در مدرسه؛ و نه در مسجد؛ و نه در کوفه؛ و نه در سهله؛ ابدا از ایشان خبرى نبود؛ و عیالاتشان هم نمى ‏دانستند: کجا مى‏ رفتند، چه مى ‏کردند، هیچ‏کس خبر نداشت.

رفقا در این روزها بهرجا که احتمال مى ‏دادند مرحوم قاضى را نمى ‏جستند و اصلاهیچ نبود بعد از چندروزى باز پیدا مى ‏شد؛

 و درس و جلسه‏ هاى خصوصى را در منزل و مدرسه دائر داشتند؛ و همین‏جوراز غرائب و عجائب بسیار داشتند؛ حالات غریب و عجیب داشتند

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

 

تاکید آقا سید علی قاضی بر تاکید نماز شب(علامه سید محمد حسین طباطبایی)

بازدیدها: ۷۴

استاد علّامه مى‏ فرمودند: چون بنجف اشرف براى تحصیل مشرف شدم؛ از نقطه نظر قرابت و خویشاوندى و رحمیّت گاهگاهى بمحضر مرحوم قاضى شرفیاب مى‏ شدم؛ تا یک روز در مدرسه‏ اى ایستاده بودم که مرحوم قاضى از آنجا عبور مى‏ کردند؛ چون بمن رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنیا مى ‏خواهى نماز شب بخوان؛ و آخرت مى‏ خواهى نماز شب بخوان!

این سخن آن‏قدر در من اثر کرد که از آن ببعد تا زمانى که به ایران مراجعت کردم پنج سال تمام در محضر مرحوم قاضى روز و شب بسر مى ‏بردم؛ و آنى از ادراک فیض ایشان دریغ نمى‏ کردم؛ و از آن‏وقتى که بوطن مألوف بازگشتم تا وقت رحلت استاد پیوسته روابط ما بر قرار بود و مرحوم قاضى طبق روابط استاد و شاگردى دستوراتى مى ‏دادند و مکاتبات از طرفین بر قرار بود.ایشان مى ‏فرمودند: ما هر چه داریم از مرحوم قاضى داریم  

مهرتابان//علامه محمد حسین طهرانی

ذکر مقابله با دشمن(اقا سید علی قاضی)

بازدیدها: ۳۴۱

 

میفرمودند: مرحوم آقا (قاضى) رضوانُ الله علیه گفته ‏اند: هر کس در مقابل دشمن انگشتهاى دست خود را به ترتیب یکى پس از دیگرى ببندد، و در مقابل بستن هر انگشت یک حرف از حروفات‏ کهیعص‏، حم‏ عسق‏ را بگوید بطورى که وقتى ‏که همه را گفت، انگشتان تمام بسته شود، و سپس در مقابل دشمن باز کند، شرّ دشمن از او دفع خواهد شد.

روح مجرد//علامه محمد حسین طهرانی

ابراهیم عرب کرامتی از آقاسید علی قاضی

بازدیدها: ۴۵۷

یکی از کسانی که خدمت مرحوم اقا رسید واز ایشان دستور می گرفت وجزو تلامذ وی محسوب می شداقا میرزا ابراهیم عرب است که پس از سالین دراز ریاضتهای سخت وبه مطلوب اصلی نرسیده وبرای وصول کمال خدمت ایشان رسید.

وی ساکن کاظمین بود وشغلش مرده شویی بود گویا خودش این شغل را مخصوصا به این جهت انتخاب نموده بود که از جهت ریاضت نفس اثری قوی در نفس اوداشته باشد چون خدمت مرحوم اقا رسید گفت من از شما تقاضا دارم که هر دستوری دارید به من بدهید ولی اجازه دهید من در میان شاگردان شما نباشم چون انها تنبل هستند مرا هم تنبل می کنند

این تشرف وگفتگوی وی با مرحوم قاضی از کنار شط (شط فرات)از کوفه به سوی مسجد سهله می رفتند وتقریبا تا نزدیک مسجد سهله سخنانشان طول کشید .

مرحوم قاضی از او پرسیدند ؟ ایا زن داری؟

گفت :نه ولیکن خواهری ومادری دارم.

مرحوم قاضی گفتند روزی انها را از کدام سمت بدست می اوری ؟

در اینجا او که نمی توانست این سر را نزد مربی ومعلم و بزرگ مردی که می خواهد از او دستور بگیرد پنهان کند از سر ضرورت وناچاری گفت :من هرچه میل می کنم فورا برایم حاضر می شود .مثلا اگر ازشط ماهی بخواهم فورا ماهی خودش را از شط بیرون می افکند .اینطور وبا دست خود اشاره به شط نموده فورا یک ماهی خودش را از درون اب به بیرون پرتاب کرد .

مرحوم قاضی به او فرمودند اینک یک ماهی دیگر بیرون بینداز دیگر هرچه اراده کرد نتوانست مرحوم قاضی او فرمود :باید دنبال کسب بروی واز طریق کار روزتهیه نمایی او تمام دستورات لازم را گرفت وبه کاظمین مراجعت کرد وبه شغل الکتریکی وسیم کشی پرداخت .واز این راه امرار معاش می کرد حالات توحیدی او بسیار قوی وشایان تمجید شد.

بطوریکه در نزد شاگردان قاضی به قدرت فهم وعظمت فکر وصحت سلوک وواردات عرفانیه ونفحات قدسیه ربانیه معروف ومشهور گردید. تا سرانجام پس از رحلت مرحوم قاضی در اثر اتصال بدنش به تیار کهربائی شهر (جریان الکتریسته وبرق)در یک شب عیدی که در کاظمین در حال چراغانی شهر بود از دنیا رحلت وروحش به سرای باقی پرواز نمود .رحمه الله علیه ورحمه واسعه.

ایت الحق//محمد حسن قاضی

۱-دستور العمل آقا سید علی قاضی عنوان بصری

بازدیدها: ۲۸۶

عـنـوان بـصـری یـکی از یاران و شاگردان مالک بن انس بود و برای کسب علم نزد او رفت و آمد می کرد. وی پس از ورود امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه ، برای فـراگـیـری دانـش نـزد آن حضرت می رود؛ اما ابتدا با بی مهری امام صادق علیه السلام مـواجـه مـی شـود و سـرانـجـام ایـشان وی را می پذیرند و در ضمن روایتی بسیار ژرف و پرمحتوا، راه سیر و سلوک را به او می آموزند.
بـنـا به گفته مرحوم حاج سید هاشم حداد رضی الله عنه ، آیت الله قاضی (قدس سره ) بـه شـاگـردان خـویـش و مریدان و طالبان سیر و سلوک سفارش ‍ می کردند روایت عنوان بـصـری را نـوشته ، همراه خود داشته باشند و هفته ای یک دو بار آن را مطالعه نمایند و بـه دستورات آن عمل کنند. 
با توجه به اهمیت این روایت شریف و مطالب پرارج آن در مـورد کـیـفـیـت مـعـاشـرت و خـلوت ، کـیـفـیـت و مـقـدار خـوراک ، کـیـفـیـت تـحـصـیـل عـلم و بـیان صفاتی پسندیده از قبیل حلم و صبر و شکیبایی در برابر گفتار هـرزه گـویـان و نیز مقام عبودیت و تقوا و تسلیم و رضا و مراتب توحید الهی ، آن را به طور کامل نقل می کنیم تا به لطف پروردگار، همگان را سودمند افتد.

علامه بزرگوار، مرحوم شیخ محمد باقر مجلسی (قدس سره ) می فرماید:
وجـدت بـخـط شـیـخنا البهائی ما لفظه : من روایتی را به خط شیخمان بهاءالدین عاملی (شیخ بهائی ) یافتم که عبارت آن چنین است :
قـال الشـیـخ شـمـس الدیـن مـحـمـد بـن مـکـی : شـیـخ شـمس الدین محمد بن مکی (شهید اول ) فرمود:
نقلت من خط الشیخ احمد الفراهانی – رحمه الله – عن عنوان البصری و کان شیخا کبیرا قـد اتـی عـلیـه اربـع و تـسعون سنه قال : من از دست خط شیخ احمد فراهانی (ره ) از عـنـوان بـصـری کـه
پـیـرمـردی نـود و چـهـار سـاله بـود، نقل می کنم که وی گفت :
کـنت اختلف الی مالک بن انس سنین ؛ فلما قدم جعفر الصادق علیه السلام المدینه اختلف الیـه و حـبـبـت ان اخـذ عـنه کما اخذت عن مالک . من سالها نزد مالک بن انس رفت و آمد می کردم . هنگامی که امام جعفر صادق علیه السلام به مدینه تشریف آوردند، نزد ایشان رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طور که از مالک کسب علم می کردم ، از ایشان نیز فرا گیرم .
فـقـال لی یـومـا: انـی رجـل مـطـلوب و مـع ذلک لی اوراد فـی کـل سـاعـه مـن آنـاء اللیل و النهار؛ فلا تشغلنی عن وردی و خذ عن مالک و اختلف الیه کما کـنـت تـخـتـلف الیـه ! روزی حـضـرت بـه مـن فـرمودند: من مردی هستم که (از طرف دستگاه حکومتی ) تحت نظر می باشم و افزون بر آن ، در هر ساعتی از ساعات شب و روز اذکاری دارم ، بنابراین مرا از خواندن دعاهایم باز مدار و همان طور که قبلا نزد مالک رفت و آمد می کردی ، اکنون نیز از او کسب علم کن !
فـاغـتـمـمت من ذلک و خرجت من عنده و قلت فی نفسی : لو تفرس فی خیرا لما زجرنی عن الاخـتـلاف الیـه و الاخـذ عنه ! من از این سخن غمگین شدم و از نزد ایشان خارج شده ، با خـود گـفـتـم : اگـر در من خیری می یافت ، از رفت و آمد نزد خودش و کسب علم باز نمی داشت !
فدخلت مسجد الرسول و سلمت علیه ثم رجعت من الغد الی الروضه و صلیت فیها رکعتین و قـلت : اسـالک یا الله و یا الله ان تعطف علی قلب جعفر و ترزقنی من علمه ما اهتدی بـه الی صـراطـک المـسـتقیم ! پس داخل مسجد پیامبر شدم و بر آن حضرت سلام کردم ، سپس فردا به روضه رسول خدا بازگشتم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و عرض کردم : خـدایـا! خداوندا! از تو درخواست می کنم که قلب جعفر را نسبت به من مهربان کنی و از دانش او چیزی به من ارزانی فرمایی که با آن به راه مستقیمت هدایت شوم !
و رجـعـت الی داری مـغتما و لم اختلف الی مالک بن انس لما اشرب قلبی من حب جعفر. فما خـرجـت مـن داری الا لصـلوه مـکـتـوبه حتی عیل صبری . و با اندوه به خانه بازگشتم و دیـگـر نـزد مالک بن انس نرفتم ، زیرا قلبم از محبت جعفر لبریز شده بود و جز برای ادای نماز واجب از خانه خارج نمی شدم تا آنکه صبرم تمام شد.
فـلمـا ضـاق صـدری تـنعلت و تردیت و قصدت جعفرا و کان بعد ما صلیت العصر. چـون سـیـنـه ام تـنـگ شـد، کـفشهایم را پوشیده ، ردا به دوش انداختم و پس از اقامه نماز عصر، برای ملاقات با جعفر بن محمد حرکت کردم .
فـلمـا حـضـرت بـاب داره اسـتـاذنـت عـلیـه ؛ فـخـرج خـادم ، فـقـال : مـا حـاجـتـک ؟ فـقـلت : السـلام عـلی الشـریـف . فـقال : هو قائم فی مصلاه . فجلست بحذاء بابه . چون به در منزلش رسیدم ، اجازه ورود خواستم . خادمی بیرون آمد و پرسید: چه کاری داری ؟ گفتم : می خواهم به آقا سلام عـرض کـنـم . خـادم گـفـت : ایـشـان در مـصـلای خـویـش بـه نـمـاز ایـسـتـاده انـد. از ایـن رو مقابل در خانه نشستم .
فـمـا لبـثـت الا یسیرا اذ خرج خادم فقال : ادخل علی برکه الله ! فدخلت و سلمت علیه ؛ فـرد السـلام و قال : اجلس ، غفرالله لک ! پس از این که مدت کوتاهی نشستم ، خادمی آمـد و گـفـت : بـر بـرکـت خـداونـد داخـل شـو! پـس ‍ داخـل شـدم و سـلام کـردم . حـضـرت جـواب سـلام داده ، فـرمـودنـد: بـنـشـین ، خداوند تو را بیامرزد!
فـجـلسـت فـاطـرق مـلیـا ثم رفع راسه و قال : ابو من ؟ قلت ابو عبدالله ! نشستم آنـگـاه حضرت سر به زیر انداختند و پس از مدتی سر را بلند کردند و فرمودند: کنیه ات چیست ؟ عرض کردم : ابو عبدالله .
قال : ثبت الله کنیتک و وفقک یا ابا عبدالله ! ما مسالتک ؟ فرمود: خداوند تو را بر کنیه ات ثابت قدم بدارد (همواره بنده خدا باشی ) و تو را موفق کند ای ابا عبدالله ! چه درخواستی داری ؟
فقلت فی نفسی : لو لم یکن لی من زیارته و التسلیم غیر هذا الدعاء لکان کثیرا! من پیش خود گفتم : اگر جز این دعا چیزی از زیارت و سلام نصیب من نشود، خیلی زیاد
است
 
ثـم رفـع راسـه ثـم قـال : مـا مـسـالتـک ؟ فـقـلت : سـالت الله ان یعطف قلبک علی و یرزقنی من علمک و ارجو ان الله تعالی اجابنی فی الشریف ما سالته ! سپس امام سر بـرداشته ، فرمودند: حاجتت چیست ؟ عرض کردم : من از خداوند درخواست کردم که قلب شما را نـسـبـت بـه من مهربان کند و مرا از دانش شما بهره مند گرداند و امیدوارم خداوند تعالی درخواست مرا نسبت به آن بزرگوار اجابت کند!
 
فقال : یا ابا عبدالله ! لیس العلم بالتعلم ، انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تـبـارک و تعالی ان یهدیه . فان اردت العلم فاطلب اولا فی نفسک حقیقه العبودیه واطلب العـلم بـاسـتـعـمـاله و اسـتفهم الله یفهمک ! حضرت فرمودند: ای ابا عبدالله ! علم به آمـوخـتـن نـیـسـت . عـلم نـوری اسـت کـه خـداونـد تـبـارک و تـعـالی آن را در دل هـر کـه مـی خـواهـد هدایتش کند، قرار می دهد. پس ‍ تو هم اگر طالب علمی ، نخست حقیقت عـبـودیـت و بـنـدگـی را در خـودت جـسـتـجـو کـن و عـلم را بـا عمل به آن طلب نما و از خداوند طلب فهم نما تا به تو بفهماند!
قلت : یا شریف ! فقال : قل یا ابا عبدالله ! قلت : یا ابا عبدالله ! مـا حـقـیـقـه العـبـودیـه ؟ گـفتم : ای بزرگوار! فرمود: بگو ای ابا عبدالله ! عرض کردم یا ابا عبدالله ! حقیقت بندگی چیست ؟
قال : ثلاثه اشیاء: ان لا یری العبد لنفسه فی ما خوله الله تعالی ملکا، لان العبید لا یـکون لهم ملک ، یرون المال مال الله یضعونه حیث امرهم الله به و لا یدبر العبد لنفسه تـدبـیرا و جمله اشتغاله فیما امره الله تعالی به و نهاه عنه فرمود: حقیقت عبودیت سه چـیـز اسـت : اول آنـکـه بـنـده ، بـرای خودش ‍ نسبت به آنچه خداوند تعالی به او ارزانی داشـتـه اسـت مـالکـیـت و سـلطـه ای نبیند، زیرا برای بندگان ، مالکیتی وجود ندارد، آنان مـال را مـال خـدا مـی دانـنـد و آن را هـر جا که خداوند امر کرده است مصرف می کنند. دوم آنکه بنده برای خودش هیچ تدبیر و اندیشه ای نکند و سوم آنکه همه اشتغالات او در چیزهایی است که خداوند او را به انجامش امر کرده و یا از ارتکابش باز داشته است .
فاذا لم یر العبد لنفسه فیما خوله الله تعالی ملکا هان علیه الانفاق فیما امره الله ان ینفق فیه . پس هنگامی که بنده نسبت به آنچه خداوند تعالی به او ارزانی داشته است مـلکـیـتی برای خودش نبیند، انفاق کردن در مواردی که خداوند به او دستور انفاق در آن را داده است آسان می شود.
و اذا فـوض العـبـد تـدبـیـر نـفسه علی مدبره هان علیه مصائب الدنیا. و هنگامی که بنده تدبیر خودش را به مدبرش بسپارد، مصیبتهای دنیا بر او آسان می شود.
و اذا اشـتغل العبد بما امره الله تعالی به و نهاه لا یتفرغ منها الی المراء و المباهاه مع النـاس و زمـانـی کـه بـنـده بـه آنـچه خداوند به او امر کرده و از آن باز داشته است مشغول شود، هرگز به جای آنها به
جدال با مردم و مباهات کردن بر آنها نمی پردازد.
فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاثه هان علیه الدنیا و ابلیس و الخلق و لا یطلب الدنیا تـکـاثـرا و تـفاخرا و لا یطلب ما عند الناس عزا و علوا و لا یدع ایامه باطلا. پس چون خداوند بنده را با این سه چیز گرامی بدارد، دنیا و ابلیس ‍ و خلق خدا در نظر بنده آسان خـواهـد شـد و دنـیـا را برای مباهات و فخرفروشی نخواهد خواست و آنچه را که نزد مردم اسـت بـرای اظـهـار بـزرگـی و بـرتـری جویی نمی طلبد و روزگارش را بیهوده نمی گذارند.
فـهـذا اول درجـه التقی . قال الله تبارک و تعالی : تلک الدار الاخره نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین .
این ، اولین درجه تقوی است . خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ما خانه آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین خواهان برتری جویی و فساد نیستند و عاقبت تنها برای متقین است .
قلت : یا ابا عبدالله ؛ اوصنی ! گفتم : یا ابا عبدالله مرا نصیحت کنید!
قـال : اوصـیـک بـتـسـعه اشیاء، فانها وصیتی لمریدی الطریق الی الله تعالی والله اسال ان یوفقک لاستعماله ! امام فرمودند: تو را به نه چیز وصیت می کنم که اینها سفارش من به همه کسانی است که خواهان سلوک در راه خدا هستند و از خداوند می خواهم که تو را به رعایت آنها موفق کند!
ثـلاثـه مـنـهـا فـی ریـاضـه النـفـس و ثـلاثـه منها فی الحلم و ثلاثه منها فی العلم . فاحفظها و ایاک و التهاون بها! قال عنوان : ففرغت قلبی له . سه چیز از این نه چیز دربـاره ریـاضـت نـفـس و سـه چیز درباره حلم و سه چیز درباره علم و دانش است . اینها را بـیـامـوز و مـبـادا در مـورد آنـهـا سـسـتـی کنی ! (عنوان می گوید:) من خود را آماده فرا گرفتن این نه چیز کردم .
فـقـال : امـا اللواتـی فـی الریـاضـه فـایـاک ان تـاکـل مـا لا تـشـتـهـیـه ، فـانـه یـورث الحـمـاقـه و البـله و لا تاکل الا عند الجوع و اذا اکلت فکل حلالا و سم الله .
حـضـرت فرمودند: اما سفارشهایی که در مورد ریاضت نفس است : از خوردن چیزی که به آنـهـا اشـتـهـا نـداری بـپـرهـیـز، زیـرا ایـن کـار مـوجـب حـماقت و نادانی می شود و جز هنگام گـرسـنـگـی چـیـزی نـخـور و هـنـگـام خـوردن ، از غـذای حلال بخور و نام خدا را ببر.
و اذکـر حـدیـث الرسـول (ص ): مـا مـلا ادمی وعاء شرا من بطنه ؛ فان کان و لابد فثلث لطـعـامـه و ثـلاث لشـرابـه و ثـلث لنـفـسـه . و بـه یـاد ایـن حـدیـث رسـول خدا صلی الله علیه و آله باش که فرمودند: هیچ کس ظرفی بدتر از شکمش ‍ را پـر نـکـرده است ؛ بنابراین اگر چاره ای از این نیست ، باید یک سوم شکم را برای غذا و یک سوم آن را برای نوشیدنی و یک سوم دیگر را برای تنفس ‍ نگه دارد.
و امـا اللواتـی فـی الحـلم فـمـن قـال لک : ان قـلت واحـده سـمـعـت عـشـرا، فـقل : ان قلت عشرا لم تسمع واحده . و اما آنچه درباره حلم است این است که هر کس به تـو گـفـت : اگـر یکی بگویی ، ده تا می شنوی تو بگو: اگر ده تا هم بگویی ، یکی نمی شنوی .
و مـن شـتـمـک فـقـل له : ان کـنـت صـادقـا فـی مـا تـقـول فـاسـال الله ان یـغـفـرلی و ان کـنـت کـاذبـا فـی مـا تـقـول فـالله اسال ان یغفر لک . و هر کس به تو ناسزا گفت ، به او بگو: اگر در آنـچـه مـی گـویـی راسـتـگـو هـسـتی ، از خداوند می خواهم که مرا ببخشد و اگر دروغ می گویی ، از خدا می خواهم که تو را ببخشد.
و مـن وعدک بالخنی فعده بالنصیحه و الرعاء و هر کس تو را به چیز ناخوشایندی تهدید کرد، به او بگو که خیرخواه او هستی و مراعاتش ‍ می کنی .
و اما اللواتی فی العلم فاساءل العلماء ما جهلت و ایاک ان تسالهم تعنتا و تجربه و ایـاک ان تـحمل برایک شیئا و خذ بالاحتیاط فی جمیع ما تجد الیه سبیلا و اهرب من الفتیا هربک من الاسد و لا تجعل رقبتک للناس جسرا! و اما آنچه مربوط به علم است : آنچه را نـمی دانی از دانشمندان بپرس و از اینکه برای آزار دادن یا آزمودن بپرسی بپرهیز و در تـمـام امـوری کـه راهـی به احتیاط می یابی احتیاط پیشه کن و از فتوا دادن بپرهیز، همان گونه که از شیر می گریزی 
و گردن خود را پلی برای عبور مردم قرار مده .
 
قم عنی یا ابا عبدالله ؛ فقد نصحت لک و لا تفسد علی وردی ؛ فانی امرو ضنین بنفسی والسـلام عـلی مـن اتـبـع الهدی . ای ابا عبدالله ! از نزد من برخیز که من تو را نصیحت کـردم و مـانـع ذکـر و ورود مـن مـشـو کـه مـن نـسـبـت بـه خـودم بخیل هستم . و سلام بر کسی که از هدایت پیروی می کند!ت !
 
دریای عرفان //هادی هاشمیان

۲-دستور العمل اقاسید علی قاضی

بازدیدها: ۷

بسم الله الرحمن الرحیم

… و اگـر در ارض اقـدس قـدری مـانـدیـد کـمـا هـو المـظنون … البته متوقع است که به فیوض عظیمه برسید. تمام اهل طریقت یا اغلب آنها حسب خود را به حضرت رضا – علیه و عـلی آبـائه و اءبنائه الصلوه و السلام و التحیه و الثناء- منتهی می سازند و حرفشان بـر ایـن اسـت کـه در دولت هـاشـمـیـه کـه تـقـیـه کـم شـد و اول تنفس شیعه بود،

آن بزرگوار، طریقت را که باطن شریعت است راهنما شد و علنا به مـسـلمـیـن رسـانـیـد که راه همین است و ظاهر آن است و آن ، مخصوص وجود امیرالمو منین و اولاد کرام او بود – صلوات الله علیهم – و فلان و فلان خبر نداشتند، نامحرم بودند و گویند کـه حـضـرت رضـا عـلیـه السـلام خـرقـه را بـه مـعـروف کـرخـی داد؛ مـقـصـود آنـکـه غافل مباش

دریای عرفان //هادی هاشمیان

۳-دستور العمل آقا سید علی قاضی پاسخ نامه

بازدیدها: ۵۱

بسم الله الرحمن الرحیم

بـعـد حـمـد الله جـل شـانـه و الصـلوه و السـلام عـلی الرسول و اله حضرت آقا… تمام این خرابیها که از جمله است وسواس و عدم طمانیه ، از غفلت است و غفلت ، کمتر مرتبه اش غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها ان شاءالله نمی رسـیـد و سـبـب تـمـام غـفـلات ، غـفـلت از مـرگ اسـت و تـخـیـل مـانـدن در دنـیا،

پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید، دائما در فکر مرگ و استعداد لقاء الله باشید… و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنـیـا و آخـرت . پـس فـکـر و مـلاحـظـه نـمـایـیـد چـه چـیـز شـمـا را از او غافل می کند، اگر عاقلی ! و بـه جـهـت تسهیل این معنی ،

چند چیز دیگر به سرکار بنویسید، بلکه از آنها استعانتی بجویی :

اول ، بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد، مواظبت تامه به فرائض خمسه و سایر فرائض در احسن اوقات و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد و تسبیح صدیقه طـاهـره علیه السلام بعد از هر نماز و خواندن آیت الکرسی کذلک و سجده شکر و خواندن یـس بـعـد از نـمـاز صـبـح و واقـعـه در شـبـهـا و مـواظـبـت بـر نـوافل لیلیه و قرائت مستحبات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضا بعد از صلوات عصر. و این ذکر را بعد از صلوات صبح و مغرب ، یا در صباح و عشا ده مرتبه بخواند: لا اله الا الله وحـده لا شـریـک له ، له الحـمـد و له المـلک و هـو عـلی کـل شـی ء قـدیر. اعوذ بالله من همزات الشیاطین و اعوذ بک ربی ان یحضرون ان الله هو السمیع العلیم . مـدتـی بـه ایـن مـداومـت نمایید؛ بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید- ان شاء الله تعالی

دریای عرفان// هادی هاشمیان

عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره زیبا از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى

بازدیدها: ۱۶۵

، مـرحـوم قـاضـى عـلامـه طـبـاطـبـایـى خـاطـره دیـگـرى نـیـز از اسـتـاد خـود، مـرحـوم قـاضـى نقل فرموده اند: که شنیدنى است قضیه اى را از ایشان آقایان نجف نقل مى کردند؛ نه یک نفر و دو نفر، بلکه بیشتر و بعدا من خودم از ایشان پرسیدم ، تصدیق نمودند که همین طور است .

مرحوم قاضى مریض بوده است و در منزلى که داشتند، در ایوان منزل نشسته بودند و کسالت ایشان پادرد بوده است ، بـه حـدى کـه دیـگـر پـا جـمـع نـمـى شـد و حـرکـت نـمـى کـرد. در ایـن حـال ، بـیـن دو طایفه ذکرت و شمرت در نجف اشرف جنگ بود و بامها را سـنـگـر کـرده بودند و پیوسته به یکدیگر از روى بامها تیراندازى مى کردند و از این طـرف شـهـر بـه طرف دیگر شهر با همدیگر مى جنگیدند.

بالاخره بعد از جنگ طولانى ، ذکـرتـهـا غلبه نموده و طایفه شمرتها را عقب مى زدند و همین طور خانه به خانه جلو مى آمـدنـد، در پـشت بام خانه ایشان نیز طایفه شمرتها سنگر گرفته بودند و از روى بام بـه ذکـرتـهـا مـى زدنـد. چـون ذکـرتـیها غلبه کردند، بر این پشت بام آمدند و دو نفر از شـمـرتـیـهـا را در روى بـام کشتند و مرحوم قاضى هم در ایوان نشسته و تماشا مى کنند و چون ذکرتیها بام را تصرف کردند و شمرتیها عقب نشستند، آمدند در حیاط خانه و خانه را تـصـرف کـردند و دو نفر از شمرتیها را در ایوان کشتند و دو نفر دیگر را در صحن خانه کشتند که مجموعا در خانه ، ۶ نفر کشته شد و مرحوم قاضى فرموده است : وقـتـى کـه آن دو نـفـر را در پـشـت بـام کـشـتـنـد، از نـاودان مـثـل بـاران هـمـیـن طـور داشـت خـون پایین مى آمد و من همین طور نشسته ام بر جاى خود و هیچ حـرکـتـى هـم نـکـردم و بـعـد از ایـن ، بـسـیـار ذکـرتـیـهـا ریـخـتـه بـودنـد در داخل اتاقها و هر چه به درد خور آنان بود، جمع کرده و برده بودند. بـلى ،

لطفش این بود که مرحوم قاضى مى گفت : من حرکت نکردم ، همین جور که نشسته بودم ، تماشا مى کردم . مى گفت : از ناودان خون مى ریخت و در ایوان دو کشته افتاده بـودند و در صحن حیاط نیز دو کشته افتاده بود و من تماشا مى کردم ، این حالات را فناى در تـوحـیـد گـویـند که در آن حال ، شخص سالک ، غیر از خدا چیزى را نمى نگرد و تمام حرکات و افعال را جلوه حق مشاهده مى کند

دریای عرفان//هادی هاشمیان

حرمت عمامه(آقا سید علی قاضی)

بازدیدها: ۱۱۰

مرحوم ایت الله طهرانی به نقل از مرحوم ایت الحق حاج سید هاشم حداد قدس الله سر هما آوردند که:

…مرحوم قاضی همیشه فرزندان خود را با عنوان اقا صدا می زدند …آقا سید مهدی …آقاسید تقی…آقاسید محمد حسن…ومی فرمودند:ایشان اولاد رسول خدایند غایه الامر بافاصله بیشتری تکریم وتجلیل ازآنها فرض است اگر چه اولاد من باشند.

 مرحوم قاضی عمامه خود را هر وقت می خواستند به سر بگذارند دو دستی بر می داشتند وبرسرمی گذاردند وهمچنین در وقت خواب هر گاه می خواستند بردارند دودستی برمی داشتند ومی بوسیدند ودر کنار می نهادند ومی فرمودند حرمت عمامه واجب است عمامه تاج رسول الله است.عمامه تاج فرشتگان است. به قدری عمامه مرحوم قاضی و پیراهن وقبایشان نظیف وتمییز بود که در این نیم قرنی که در نجف بودند ابدا خالی ویالکی ویا چرکی در ان مشاهده نشدودر نظافت ضرب المثل بودند.

آیت الحق//محمدحسن قاضی

پیشگوی آقا سید علی قاضی

بازدیدها: ۱۴۶۶

 

ایـن خـاطـره نـیـز پـیـشـگـویـی دیگری از آن مرحوم است . آقای سید محمد حسن قاضی ، فرزند مرحوم آیت الله قاضی می فرمایند:
مـن خـیـلی جـوان بودم . در نجف برق به تازگی در دسترس مردم قرار گرفته بود. با ورود برق ، رادیو هم آمد، ولی چنین نبود که هر کس برق داشته باشد و بتواند از رادیو اسـتـفـاده بـکـنـد. از زمـانـی که اسم برق و روشنایی را شنیدم ، برای من بسیار جالب و دیـدنـی بـود؛ هـمـچـنـیـن رادیو و کیفیت صحبت کردن آن که اصلا باورمان نمی شد که چنین چیزی ممکن است . یکی از افراد فامیل به ما وعده داد که اگر برویم به منزلشان ، به ما هـم جـریـان بـرق را نـشـان بـدهـد و هم رادیو و سر آن را برای ما کشف نماید. ما هم شاید مـخـفـیـانـه رفـتـیـم مـنـزل آن فـامـیـل و دیـدیـم آنـچـه ندیده بودیم و آن دستگاه شگفت آور انتقال صوت را، یعنی رادیو را هم دیدیم و برخی آهنگهایی را که پخش می کرد شنیدیم . در این میان ، نمی دانم به چه مناسبت بحث و صحبت از خدا و پیامبران خدا به میان آمد و این شـخـص صـاحـبخانه چنان وانمود کرد که منکر هم شده است ، حتی حقانیت خدا و معاد را. خیلی شگفت زده شدم و قدری بحث و مناقشه کردم ؛ ولی فایده ای نداشت . قرار بر این شد که روز بعد با مهیا شدن بیشتر، به بحث و مناقشه بپردازیم .
روز بـعد، در صحن مطهر حضرت علی علیه السلام که میعادگاه همگان بود، در زاویه ای نـشـسـتـه بودم و منتظر فامیل که بیاید و با هم برویم منزلشان . در این اثنا و به طور غـیـره مـنتظره پدرم رسید و پرسید: منتظر کسی هستی ؟ من که می دانستم پدرم از این فرد فـامـیـل و پـدرش خـوشـش نـمـی آیـد، نخواستم بگویم که منتظر چه کسی هستم . و ایشان فـرمـودنـد: بیا با من ! و من همراه ایشان به راه افتادم . در صحن مطهر دری هست به سوی بـازار عبادوزها. وارد بازار شدیم و رفتیم نشستیم در مغازه یکی از دوستان قدیمی ایشان و با هم مشغول صحبت شدیم .
من گاهی دلم شور می زد که نکند فلانی سر وعده بیاید و مـن خـلاف وعـده کـردم بـاشـم . ایـشـان در فـرصـتـی کـه صـاحـب مـغـازه مـشغول صحبت با مشتری بود، به من رو کرد و گفت : او را فراموش ‍ کن ، او نخواهد آمد و حـتـی اگـر بـیـایـد، بحثهای شما نتیجه ای ندارد جز ضیاع وقت .
او با متانت از آن عـبـادوز خـواسـت کـه عـبـای زیـبـا و مـد آن روز را بـرای مـن بـدوزد و مـن هـم خـیـلی خوشحال شدم و روز بعد رفتم و عبا را گرفتم و ایشان هم دید و از من پرسید: از این عـبا خوشت آمد؟ گفتم : آری گفت : به اندازه خوشحالی ای که از غلبه بر فلان حـاصـل مـی شـد، یا کمتر یا بیشتر؟ یک مرتبه من متوجه شدم که گویا پدر از تمام مـسـائل روز قـبـل آگـاه اسـت و غـرض از رفـتـن بـه خـانـه فـامـیـل و دیـدن بـرق و شـنـیـدن رادیـو را بـرای مـا نـقـل مـی کـنـد، بدون کم و کاست ! پرسیدم : چه کسی اینمطلب را برای شما بازگو کرده است ؟ سکوت حاکم شد و چیزی نگفت
دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایشات جناب سید محمد حسن قاضی در بیان حالات پدر(اقا سید علی قاضی)

بازدیدها: ۵۰۶

فرزند آن فرزانه ، استاد بـزرگـوار، جـنـاب آقـای سـیـد محمد حسن قاضی طباطبایی در بیان حالات پدر خویش می فرماید:

 روزی با یکی از برادرانم در رابطه با حالات معنوی و شب زنده داری پدرمان صحبت می کـردیـم . پـرسـیـدم : خـاطـره ای در ایـن بـاره داریـد؟ گـفـت : او شـبـهـا همیشه مشغول راز و نیاز با خدای خود بود و ستاره های شب با گریه های او آشناست . در خانه ما دو اتـاق تـو در تـو بـود که فقط یک درب بیرونی داشت . مادرم و تمامی بچه ها در این اتاق می خوابیدند و اتاق دیگر مخصوص پدرمان بود که شبها در آنجا استراحت می کرد. بـسـی از شبهای طولانی که صدای گریه و زاری از آن اتاق به گوش می رسید؛ ولی هیچ کس جرات بیان را نداشت و همیشه من در این صدد بودم که به حقیقت آن دست یابم .

 در یـکـی از شـبها با صدای گریه از خواب بیدار شدم . همه خوابیده و سکوت همه جا حاکم بـود. تـنـهـا صدای شیونی بود که از آن اتاق به گوش می رسید. یواشکی به سوی اتـاق مـزبـور بـه راه افـتـادم . هـمین که به درب اتاق نزدیک شدم ، از سوراخ درب به درون اتـاق نـگـاه کـردم ؛ دیـدم پـدرم نـشـسـتـه و بـا حـالت خـاص معنوی صورتش را با دستهایش پوشانده است و مشغول ذکر می باشد و ظاهرا دعایی را به صورت تکرار بیان مـی کـنـد. بـا حـالت اضـطـراب بـه بستر خود برگشتم و متوجه شدم مادرم بیدار شده و سراغ مرا می گیرد. همین که مادرم را دیدم ، از چهره ام دانست که به حقیقت امر دست یافته ام ؛ زود انگشتش را به دهان گذاشت و مرا به سکوت و آرامش دعوت کرد

.دریای عرفان //هادی هاشمیان

فرمایش علامه طباطبایی در مورد آقاسید علی قاضی

بازدیدها: ۶۶

عـلامه بزرگوار، آیت الله سید محمد حسین طباطبایی ، شاگرد آیت الله قاضی طباطبایی در بیان مقام علمی و عملی استاد خویش می فرماید

مـن در نـجـف اشـرف پـس از اتـمـام تـحـصـیـلاتـم در مـسـائل عـقـلی و بـررسـی کـامل حکمت متعالیه ، فکر کردم که اگر مرحوم ملاصدرا حضور داشتند، بیش از اینکه من استفاده کردم افاده نخواهند کرد؛ تا اینکه با شخص بزرگواری مـانـنـد مرحوم میرزا علی آقای قاضی ، استاد اخلاق آشنا شدم . پس از مدتی که با ایشان مانوس شدم ، فهمیدم که حتی یک کلمه از معقول و حقایق حکمت متعالیه نفهمیده ام.

دریای عرفان//هادی هاشمیان

 

فرمایشات آقاسید علی قاضی در مورد یاران حضرت ولی عصر(عج)

بازدیدها: ۱۶۸

علامه طباطبایی می فرمایند:

در روایـت اسـت کـه چـون حـضـرت قـائم ظـهـور کـنـنـد، اول دعوت خود را از مکه آغاز می کنند؛ بدین طریق که بین رکن و مقام ، پشت به کعبه نموده و اعـلان مـی فـرمـایـنـد و از خـواص آن حـضرت ، ۳۶۰ نفر در حضور آن حضرت مجتمع می گـردنـد.

مـرحـوم اسـتـاد مـا قـاضـی رحـمـه الله عـلیـه – مـی فـرمـودنـد کـه :در ایـن حـال ، حـضـرت بـه آنـهـا مطلبی می گویند که همه آنها در اقطار عالم متفرق و منتشر می گـردنـد و چـون همه آنها دارای طی الارض هستند، تمام عالم را تفحص می کنند و می فهمند کـه غیر از آن حضرت ، کسی دارای مقام ولایت مطلقه الهیه و مامور به ظهور و قیام و حاوی هـمـه گـنـجـیـنـه هـای اسـرار الهـی و صـاحـب الامـر نـیـسـت . در ایـن حال همه به مکه مراجعت می کنند و به آن حضرت تسلیم می شوند و بیعت می نمایند.

مـرحـوم قـاضـی (ره ) مـی فـرمـودنـد: من می دانم آن کلمه ای را که حضرت به آنها می فرمود وهمه از دور آن حضرت متفرق شدند چه بود. و من در روایت دیده ام که حضرت صادق علیه السلام می فرمایند: من آن کلمه را می دانم .

دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایش شیخ عباس قوچانی درباره آقاسید علی قاضی

بازدیدها: ۴۳۷

ـجناب حـجـت الاسـلام والمـسـلمین قوچانی ، فرزند مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی (وصـی مـرحـوم قـاضـی ) در مـورد آن عـارف فـرزانـه از پـدر خـویـش چـنـیـن نقل می فرمایند:

خاطره دیگری که درباره قدرت روحی مرحوم قاضی از ایشان (مرحوم آیت الله قوچانی ) بـه یـاد دارم ایـن اسـت که می فرمودند بین ایران و عراق مسائلی پیش آمده بود و ارتباط بـیـن دو کشور قطع شده بود و پولی که از طرف پدر ایشان به نجف می رسید، مدت دو سال گذشته و یک فلس هم از ایران نیامد. آن موقع شهریه ای هم به طلاب داده نمی شد و تـنـها سه عدد نان در روز توسط مرحوم آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به طلاب داده می شد. کسبه نجف معمولا به مردم و بویژه طلاب به طور نسیه جنس ‍ می دادند و حـتـی بـه مدت چند سال هم مطالبه نمی کردند و از این بابت حق بزرگی بر حوزه نجف دارنـد. مـرحـوم والد مـا هـم هـر دو سالی یک بار مسافرتی به ایران می کردند و یکی از زمـینهای خود را فروخته و بابت بدهکاری خود می پرداختند (و می فرمودند:) در این دو سـال ، خـوراک مـا در شـبـانـه روز سـه عـدد نان و سکنجبین بود و یک بار هم به خاطرمان خطور نکرد که این چه زندگی ای است . این همه نه به خاطر قدرت روحی ما بود؛ بلکه حکایت از قدرت روحی مرحوم قاضی می کرد که چنان ما را تحت تاءثیر قرار داده بود که به این گونه مسائل فکر نمی کردیم .

دریای عرفان//هادی هاشمیان

فرمایش آقا سید علی قاضی درمورد محی الدین ابن عربی

بازدیدها: ۲۶۲

ایـت الله قـاضـی طباطبایی ، از میان عرفا و اصلان کوی حقیقت ، محی الدین بن عربی را بـسـیـارمی ستودند و او را در معرفت نفس و شهود باطنی فردی بی نظیر می دانستند. از آنـجـا کـه ایـشان احاطه ای کامل به مبانی این مرد بزرگ داشتند، معتقد بودند که شواهد و دلایل فراوانی در کتاب فتوحات مکیه ابن عربی وجود دارد که تشیع وی را ثابت می کند؛ زیـرا سـخـنـان وی در ایـن کتاب ، با مبانی اهل سنت منافات دارد. آیت الله حسن زاده آملی می نویسند:

تـنی چند از اساتید بزرگوار ما – رضوان الله تعالی علیهم – که در نجف از شاگردان نامدار اعجوبه دهر، آیت الله العظمی ، عارف عظیم الشان ، فقیه مجتهد عالی مقام ، شاعر مـفـلق و صـاحب مکاشفات و کرامات ، جناب حاج سید میرزا علی آقای قاضی طباطبایی بوده انـد از وی حـکـایـت مـی کردند.

که آن جناب می فرمود: بعد از مقام عصمت و امامت ، در میان رعیت احدی در معارف عرفانی و حقایق نفسانی در حد محی الدین عربی نیست و کسی به او نـمـی رسـد. و نـیـز مـی فرمود که ملاصدرا هر چه دارد، از محی الدین دارد و در کنار سفره او نشسته است.

دریای عرفان//هادی هاشمیان