دسته:علمای قرن سیزدهم
زندگینامه آیت الله سید مهدى قزوینى «نجفى، حلّى»(۱۲۱۰ ـ ۱۳۰۰ق.)
زندگینامه علامه سید عبدالکریم لاهیجی(۱۲۳۵ – ۱۳۲۳قمری)
زندگینامه آیت الله شیخ ذبیح الله قوچانى(۱۲۷۴ ـ ۱۳۳۵ق)
زندگینامه سید جعفر کشفى(۱۲۶۷-۱۱۸۹ه.ق)
زندگینامه آیت الله میرزا رضاى کرمانى
زندگینامه آیت الله میرزا محمد رضا کرمانى(۱۳۶۵-۱۲۹۰ هـ. ق)
زندگینامه آیت الله جواد مجتهد تبریزى
زندگینامه سید صفدر حسینى «سید جمال الدین اسدآبادی»
نابغه بزرگ، متفکر ژرف، آزادیخواه سترک و مصلح مومن اجتماعى مشرق زمین، سید محمد فرزند سید صفدر حسینى، معروف به ((سید جمال الدین)) در ماه شعبان سال ۱۲۵۴ هجرى قمرى، در ((اسد آباد)) همدان، یا جاى دیگرى چشم به دنیا گشود.
سید جمال الدین، خود محل ولادتش را مشخص نکرده، و براى گریز از قید و بندهاى مرزى و سیاسى، و نیز براى گسترش دامنه فعالیتهاى اصلاحى اجتماعى، خود را به جز سرزمین اسلام، به وطن دیگرى منسوب نداشته است، اما بسیارى از کتابها محل ولادت او را ((اسد آباد همدان)) نوشته اند.
او بیش از هشت سال نداشت، که قرآن و علوم مقدماتى را نزد پدر خود خوب آموخت و پدر که براى تعلیم و تربیت فرزند فوق العهاده خود دنبال حوزه درسى مناسب مىگشت او را که ده ساله شده بود، بسال ۱۲۶۴ به ((قزوین)) برد و براى ادامه تحصیل به عالمى سپرد، اما سید جمال وقتى دو سال در قزوین درس خواند و فقه و اصول را خوب فرا گرفت، آن حوزه را هم براى خود تنگ و ناتوان دید، ناچار پدرش به سال ۱۲۶۶ سید را که ۱۲ ساله شده بود به تهران برد و جهت ادامه تحصیل او را به ((سید محمد صادق سنگلجى)) تحویل داد.
آن استاد نیز وقتى در مورد مطالب علمى با سید گفتگو کرد، و او را نابغه و داناى بلند مقامى یافت، بدین جهت لباس اهل علم را به تن او پوشاند و به پدرش پیشنهاد کرد، فرزند پر توان خویش را به حوزههاى بزرگ و مهم عراق ببرد. سید صفدر در حالى که سید جمال را به عراق مىبرد، حدود سه ماه در ((بروجرد)) اقامت کرد، میرزا محمد بروجردى از آنان پذیرائى نمود، و آنان روانه ((نجف اشرف)) گردیدند.
سید صفدر در ((نجف)) پس از زیارت امام على (ع) فرزند را همراه برداشت، و او را به حضور فقیه بزرگ شیعه، شیخ مرتضى انصارى برد.
شیخ انصارى وقتى به استعداد فوق العاده و دانائى هاى عمیق سید جمال پى برد، مقدم او را گرامى داشت، خانه اى براى او تهیه کرد، تمام مخارج او را عهده دار شد، سید صفدر به اسد آباد برگشت، و سید جمال مدت چهار سال در حوزههاى درسى آن فقیه بزرگ شرکت مىکرد، تا اینکه در علوم تفسیر و حدیث و کلام و حکمت و منطق و فقه و اصول به مقام بلندى دست یافت، تا جائى که۹ شیخ مرتضى انصارى رتبه اجتهاد سید جمال ۱۶ ساله را تایید کرد!
داستان عجیبى رخ داده است، سید نوجوانى از دست رئیس حوزه نجف، شیخ اعظم انصارى مدرک اجتهاد گرفته، سخن او نقل مجلسها شده و نخست از او تجلیل مىگردد، اما افراد ساده لوح یا مغرض وقتى متوجه مىشوند، سید جمال گاهى درب حجره را به روى خود مىبندد و به آموختن ریاضیات و علوم پزشکى و زبان فرانسه مىپردازد، این وضع را با شان عالم دینى سازگار نمىدانند و علیه او آشوب و جنجال دردناکى به راه مىافتد!
شیخ انصارى وقتى از چنین آشوب خطرناکى با خبر مى شود، ناچار به سید جمال پیشنهاد مى کند ((نجف)) را ترک بگوید، آن گاه براى معرفى سید جمال نامه اى به یکى از دوستان خود در ((هندوستان)) مى نویسد، وضع علمى سید را بیان مى دارد، مخارج سفر او را تامین مى کند و سید جمال بسال ۱۲۷۰ از راه ((بوشهر)) وارد ((هندوستان)) شد، حدود یک سال و نیم در آن کشور اقامت نمود، خود مطالعات زیادى کرد و به افرادى هم که از هر سو به حضورش مى شتافتند، آموزشهاى فقه و حکمت فراوان داد.
ولى روح پر خروش سید جمال و دانائى عمیق به معارف اسلام، او را وادار مى کند که با مسافرت به کشورهاى مختلف، بخصوص کشورهاى اسلام وضع مسلمانان و فرهنگ سایر ملتها را از نزدیک مورد مطالعه قرار دهد، بدین جهت از ((بمبئى)) به ((کلکته)) مى رود، از آنجا راهى ((حجاز)) و زیارت ((مکه)) مى شود، با عالمان دینى مذاکرات مهمى انجام مى دهد، از آنجا به نجف و کربلا مى رود، بعد روانه افغانستان و طهران و خراسان مى شود، باز به قصد ((مکه وارد هندوستان مى شود، اما پس از یک ماه اقامت در آنجا از مسیر ((کانال سوئز)) با کشتى حدود سال ۱۲۸۵ وارد ((مصر)) مى گردد، و با استادان و عالمان دانشگاه ((الازهر)) ملاقاتها و گفتگوئى به عمل مى آورد، تا راه نجات آن سرزمین را نیز از چنگال استعمار انگلیس بدست آورد.
پس از اقامت حدود چهل روز در مصر، در ماه رجب سال ۱۲۸۶، وارد ((اسلامبول)) مى شود و مورد استقبال صدر اعظم و رجال علمى و سیاسى قرار مىگیرد، سید در آنجا پیرامون هدف خود که دستیابى به ((وحدت امت اسلامى)) است، خطابهاى ایراد مىکند، اما متاسفانه مورد حسد شیخ الاسلام شهر واقع مى شود و با توطئه او ((سلطان عثمانى)) دستور به بیرون رفتن سید جمال را صادر مىکند!
اما سید جمال الدین اوائل سال ۱۲۸۷ باز به مصر مراجعت مىکند و تا سال ۱۲۹۶، که حدود ده سال مىشود در مصر اقامت مىنماید، در دانشگاه ((الازهر)) به تدریس مشغول مىشود، و در کلاس درس او شیخ محمد عبده مفتى دیار مصر، متمهدى سودانى، ادیب اسحاق نویسنده معروف و دیگران شرکت مىجویند، او با دانشجویان ارتباط تنگاتنگ برقرار مىنماید و جمعیت ((انجمن ملى)) را تاسیس مىکند.
اعضاى این انجمن را چهل نفر تشکیل مىدهند، و آئینامه آن بر اساس تعالیم عالى اسلام، در ۱۶ ماده تنظیم مىشود، و به موجب آن ((اعضاى انجمن)) تعهد مىنمایند آن مفاد را، که شامل ارشاد و هدایت مردم، عمل به واجبات دینى، و دستگیرى از محرومان و نیازمندان است، در زندگى خود عملى سازند.
این اقدام انقلابى، در راستاى احیاى احکام نورانى اسلام و اتحاد امت مسلمان، موج چشمگیرى بوجود مىآورد و در فضاى جامعه، مظاهر عدالت و انسانیت را آشکار مىسازد و تعداد زیادى مسیحى و یهودى و بى دین مسلمان مىشوند، در مقابل وضع تجارتى انگلیس ۳۵ درصد کاسته مىشود، حدود هشتاد نفر از کارشناسان مسلمان از ادارهها و شرکتهاى انگلیسى بیرون مىآیند و بالاخره ۴۵ درصد از نفوذ استعمار انگلیس در ((مصر)) از بین مىرود.
آرى، این انجمن چهل نفرى به مدت یک ماه، عقیده و احکام اسلامى را در زندگى اجتماعى پیاده کردند و قدرت استعمار انگلیس را متزلزل ساختند، اما چون چنین انقلاب عملى براى استعمار خطرناک بود، با توطئه شومى، سید جمال الدین را از ((مصر)) اخراج کردند، و سید ناچار روانه ((هندوستان)) گردید.
سید جمال الدین حدود ۵ سال در هندوستان مى ماند، با خطابهها و سخنرانیهاى عمیق مردم را به مبانى اسلامى و مسئولیت آنان آگاه مىکند، اما به خاطر لشکرکشى دولت انگلستان به ((مصر)) حکومت هندوستان سید جمال را به ((کلکته)) منتقل مىکند.
اکنون ریشه هاى اساسى مشکل ملتهاى مسلمان، براى سید جمال الدین بخوبى روشن شده است، آنان گرفتار پنج مصیبت بزرگ هستند:
۱- حاکمیت حاکمان مستبد و ناصالح.
۲- نا آگاهى عمومى نسبت به احکام نورانى اسلام.
۳- نفوذ عمیق عقائد خرافى و بى اساس، در زندگى اجتماعى.
۴- وجود تفرقه و اختلافهاى قومى.
۵- گسترش نفوذ بیگانگان، بخصوص غرب در جوامع اسلامى.
اینجاست- سید جمال الدین، پس از آن که در کشورهاى مذکور فریاد و طرحهاى خود را به گوش مسلمانان مى رساند، راهى ((لندن)) مى شود، و پس از آن به ((پاریس)) وارد مى گردد، و با همکارى شاگرد مجاهد خود ((شیخ محمد عبده)) مجله عربى ((العروه الوثقى)) را تا ۱۸ شماره منتشر مى کند و بطور رایگان به همه کشورهاى اسلامى مى فرستد و موج انقلابى بوجود مىآورد.
سپس سید جمال، براى رساندن پیامهاى خود به گوش همگان، از سال ۱۳۰۲، سفرهائى را به لندن، به دعوت ناصرالدین شاه به تهران، قفقاز، پاریس، نجد، قطیف، یمن، شیراز، اصفهان آغاز مىکند و ناچار پس از هشت آوارگى در ((اسلامبول)) اقامت مى کند.
شهادت
اما در اوائل سلطنت مظفر الدین شاه، در اثر رقابتى که بین وى و سلطان عبد الحمید پادشاه عثمانى بر سر محل اقامت سید بوجود مى آید، سید جمال الدین در شوال ۱۳۱۴ هجرى مسموم و شهید مى شود و پیکر نحیف او را نخست مظلومانه در مقبره ((شیخلر مزارلقى)) به خاک مى سپارند، بعد از استخوان های او را به ((کابل)) در افغانستان منتقل کردند.
بدین ترتیب، مشعل زندگى شصت ساله فقیه مکتب شیخ انصارى، فیلسوف، مفسر قرآن، مجاهد سترک ضد استبداد و مصلح کبیر سید جمال الدین اسد آبادى، در حالى که براى برقرارى اتحاد و تشکیل حکومت اسلامى، به حدود شصت شهر و کشور جهان سفر نموده بود و حتى براى ((تحریم تنباکو)) نامه به میرزا حسن شیرازى نوشت، به خاموشى گرائید، ولى از آن تاریخ تا کنون که بیش از یکصد سال مى گذرد، در تجلیل از مقام او کتابها و مقالات و یاد نامه ها نوشته شده و کنگره ها در کشورهاى مختلف برگزار گردیده است.
آثار
کتابهاى به جاى مانده از این قهرمان مشرق زمین، عبارتند از:
۱- العروه الوثقى و الثوره التحرریه الکبرى، با همکارى محمد عبده.
۲- رساله نیجریه.
۳- نامه ها به مراجع دینى و شخصیتهاى سیاسى.
۴- اسلام و علم.
۵- رساله قضا و قدر.
اما از همه مهتر این که، سید جمال الدین حسینى اسد آبادى، پایه گزار نهضت هاى اسلامى ضد استعمارى، از قرن سیزدهم هجرى تا کنون شناخته شده، و افکار و اندیشه هاى انقلابى او، در همه حرکتهاى اسلامى و انقلابى نقش داشته است.
نقش سید جمال الدین، در بیدارى مشرق زمین-زندگانى و شخصیت شیخ انصارى، ص ۲۲۱- ، لغت نامه دهخدا، ج ۱۷، ص ۹۵
زندگینامه آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى
سید ابوالقاسم حسینى کاشانى، در سال ۱۳۰۰ هجرى قمرى، در تهران چشم به جهان گشود، پدرش آیت الله سید مصطفى کاشانى، از علماى مبارز و فعال بود و به همین جهت، به دست انگلیسى ها به شهادت رسید.
سید ابوالقاسم در سن شانزده سالگى، همراه با پدرش براى انجام فریضه حج به مکه رفت و سپس عازم نجف اشرف گردید و براى ادامه تحصیل و تکمیل علوم اسلامى در این شهر اقامت کرد.
وى با داشتن استعداد قوى و جدى و پشتکار، به زودى دروس مقدماتى را فرا گرفت و به حوزههاى درسى استادان بزرگى مانند آیت الله محمد کاظم خراسانى مولف کتاب ((کفایه الاصول)) و ((میرزا حسین خلیلى تهرانى)) راه یافت و آنچنان سریع پیشرفت کرد، که در سن بیست و پنج سالگى به درجه اجتهاد رسید.
آیت الله کاشانى پس از شهادت پدرش، که از مراجع علمى و دینى نجف اشرف بود، مسئولیتهاى پدرش را که همانا پیشوائى دینى جامعه بود، بر عهده گرفت.
پس از مدتى وى به ایران آمد و با توجه به دارا بودن روحیه مبارزاتى و ضد استعمارى، در مبارزات ملى کردن نفت ایران شرکت نمود و در دوره هفتم و هفدهم به نمایندگى مجلس شوراى ملى و ریاست مجلس برگزیده شد.
سوابق مبارزاتى آیت الله کاشانى
از انقلاب اسلامى سال ۱۹۲۰ میلادى عراق آغاز گردید. او در جریان انقلاب اسلامى عراق هم در جبهه سیاسى و هم در جبهه نظامى و مبارزات مسلحانه فعالانه شرکت کرد، به طورى که انگلیسىها او را به اعدام محکوم نمودند، که با آمدن وى به ایران، انگلیسى ها موفق به اجراى حکم اعدام او نگردیدند.
آیت الله کاشانى از سال ۱۳۲۰ شمسى، رهبرى مبارزات روحانیت را در ایران بر عهده گرفت و در کوبیدن تفکر غلط ((جدائى دین ازسیاست)) این شعار انگلیس، با تمام نیرو به فعالیت پرداخت و با طرح ((اسلام انقلابى و سیاسى)) بار دیگر، در برابر سلطه انگلیس قرار گرفت، به طورى که در آستانه انتخابات دوره چهاردهم، توسط عوامل استعمار انگلیس دستگیر شد و به زندان افتاد. مردم بیدار و آگاه ایران علیرغم زندانى بودن آیت الله کاشانى، او را به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب کردند. وى پس از بیست و هشت ماه زندانى، در شهریور سال ۱۳۲۴ شمسى آزاد شد و مورد استقبال کم نظیر ملت مسلمان ایران قرار گرفت و در برابر سیاست مزورانه نفوذ بیگانگان به مبارزه برخاست و به صورت مانع نیرومند و عظیمى در مقابل دولتهاى وابسته به انگلیس در آمد.
آیت الله کاشانى اولین عالم مذهبى بود که براى نخستین بار، توجه ملت ایران را به حمایت از مسلمانان فلسطین جلب کرد و در تاریخ یازدهم دى ماه سال ۱۳۲۶ شمسى، اعلامیه شدید الحنى صادر نمود و به همه مسلمانان جهان هشدار داد، که تشکیل دولت صهیونیسم، در آینده به صورت کانون مفاسد و مشکلات بزرگى براى خاورمیانه و حتى براى دنیا در خواهد آمد. با صدور این اعلامیه، استعمارگران او را به لبنان تبعید کردند، اما وى هرگز سکوت نکرد و با هر وسیله ممکن، پیامهاى خود را مبنى بر مبارزه پیگیر با استعمار و استبداد، به گوش مردم مىرسانید.
مردم مسلمان در دوره شانزدهم نیز آیت الله کاشانى را به نمایندگى مجلس برگزیدند، لذا وى پس از هیجده ماه تبعید، در بیستم خرداد سال ۱۳۲۹ با استقبال با شکوه ملت، به ایران بازگشت و با شجاعت تمام اعلام کرد: ((نفت ایران، متعلق به ملت ایران است و قرار دادهاى تحمیلى و استثمارى ارزش حقوقى ندارد)).
رزم آراء این نخست وزیر سر سپرده استعمار هنگامى که در مقابل این اعلامیه آیت الله کاشانى ایستاد، خیلى زود حکم اعدام وى از سوى روحانیت مسلمانان صادر شد و ترور گردید.
آیت الله کاشانى از ملت ایران، دعوت کرد، تا در روز بیست و چهارم خرداد سال ۱۳۳۰ در میتینگ خلع ید استعمار شرکت نمایند.
بنابر گزارش خبرگزارى ها، جمعیت بى سابقهاى در این میتینگ شرکت نمودند. این میتینگ به اندازهاى با شکوه برگزار گردید، که نفوذ کلام آیت الله کاشانى از مرزهاى ایران گذشت و در سایر کشورهاى اسلامى نیز، منشا بیدارى و حرکتهاى ضد استعمار انگلیس گردید.
آیت الله کاشانى از نظر علم و دانش و بصیرت
در سطح بسیار بالائى قرار داشت. مقامى علمى و مرتبه مبارزاتى او به اسلام جان تازهاى بخشید و مایه امید علماء و حوزههاى علمیه و عزت و اقتدار اسلام گردید و علماء و فقهاء بزرگى مانند ((آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى))، ((شیخ الشریعه اصفهانى))، ((آقا ضیاء الدین عراقى))، ((سید ابوالحسن اصفهانى)) و ((حاج سید اسماعیل صدر)) مقام بلند علمى و مبارزات ضد استعمارى او را با تعبیرهاى شکافنده دریاى علوم و کلید در گنجهاى دقیق دانش ستودند.
رحلت
سر انجام این عالم مجاهد، پس از عمرى مبارزه با دشمنان اسلام و انسانیت و آگاهى بخشیدن به تودههاى مسلمان و خدمت به اسلام، شب چهارشنبه هفتم شوال سال ۱۳۸۱ هجرى قمرى، در اثر بیمارى ((ذات الریه)) زندگى را بدرود گفت. تشییع جنازه با شکوه و عظیمى، به نشانه تجلیل از خدمات ارزنده او به عمل آمد و در رواق غربى بقعه حضرت عبدالعظیم، به آغوش خاک آرمید.
این عالم مجاهد، به خاطر مسافرتهاى فراوان، زندان رفتنهاى متعدد، و درگیریهاى سیاسى طولانى، به نوشتن و چاپ آثار علمى خود موفق نگردید، اما همانطور که خواندیم مراجع بزرگ تقلید ((نجف اشرف)) مقام بلند علمى و اجتهاد او را مورد تأیید قرار دادند.
اضافه بر این، هر گاه مقلدین مرجع بزرگ تقلید و مجتهد ضد استعمار انگلیس، آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى، درباره ((فالا علم)) یعنى کسى که در رتبه بعد از ((مجتهد اعلم)) قرار دارد، سؤال مىکردند، تا در مواردى که فتواى مجتهد اعلم مشکل است، از او تقلید کنند، آیت الله میرزا محمد تقى شیرازى، آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى را معرفى مى کرد و مى گفت: بر شما باد به فرزندم کاشانى که مردم به او مراجعه مى کردند و ضمن بدست آوردن فتوا و تقلید از آن عالم بزرگ، خواستار چاپ ((رساله علمى)) او مىگردیدند.
تسلط کامل این مجتهد بزرگ به مبانى علوم اسلامى و آینده نگرى او براى جهان اسلام سبب گردید، که در ((نجف اشرف)) یک مدرسه علوم دینى جدید به نام ((مدرسه علوى)) تأسیس نمود. برنامه ریزى و اداره آن را خود به عهده گرفت، و در این مدرسه علاوه بر تدریس علوم اسلامى، ریاضیات و فنون نظامى نیز تدریس مىگردید.
اما این اقدام دور اندیشانه مورد انتقاد افراد ساده لوح قرار گرفت، آن را خطرناک و موجب انحراف طلاب تلقى کردند، و ناچار به همراه آیت الله کاشانى، براى حل اختلاف به حضور میرزا محمد تقى شیرازى، که رئیس حوزه بود، رفتند.
وقتى میرزاى شیرازى، سخنان دو طرف را خوب گوش داد، با لحن بزرگوارانهاى خطاب به مردم کرد و گفت: آقاى کاشانى درست مىگوید، که مخالفین سکوت کردند.
آن گاه آیت الله کاشانى به کار خود ادامه داد، و دانش آموزانى را پرورانید، که خوب رشد علمى کردند، شبهاى جمعه در حرم امیرالمومنین علیه السلام دعاى کمیل برقرار مىنمودند، و آن گاه هم که انقلاب اسلامى در عراق رخ داد، آنان در جهاد ضد انگلیس شرکت نمودند، و تعدادى از آنان هم شهید شدند.
نگاهى به تاریخ انقلاب ۱۹۲۰ عراق و نقش علماء مجاهدین اسلام، ص ۳۴- ۳۳٫
زندگینامه آیت الله سید اسدالله شفتی اصفهانی
زندگینامه آیت الله عبد الجواد نیشابورى(ادیب نیشابورى)(۱۳۴۴-۱۲۸۱ه ق)
در سال ۱۲۸۱ هجرى قمرى ((مطابق با سال ۱۲۴۲ هجرى شمسى))، در روستاى ((بیژن گرد)) نیشابور در خانه کشاورزى به نام ملا حسین، کودکى به دنیا آمد، که او را عبد الجواد نام نهادند.
او چهارساله بود که به بیمارى آبله مبتلا گردید، چشم راستش کور شد و چشم چپش، پس از مداوا و معالجات زیادى، تا اندازهاى بینائى اش را باز یافت، به قدرى که مىتوانست جلوى پاى خود را ببیند.
زمانى که همسالان عبد الجواد به مکتب مى رفتند، پدرش حاضر نشد او را به مکتب بفرستد، زیرا مىترسید در رفت و آمدها چشمش آسیب ببیند و آن مقدار کم بینائى را هم از دست بدهد. عبد الجواد حافظهاى بسیار قوى داشت. در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان، پدرش دعاى سحر مى خواند عبد الجواد به دقت آن را گوش کرد و کاملا حفظ نمود. به طورى که شب بعد که پدر موقع قرائت دعا، اشتباهى نمود، عبد الجواد از جا جست و اشتباه پدرش را به او گفت. ملا حسین از این موضوع خیلى خوشحال شد و راضى گردید پسرش را به مکتب بفرستد.
عبد الجواد به مکتب رفت و در اندک زمانى توانست خواند ونوشتن پارسى و مقدمات تازى را فرا گیرد سپس براى ادامه تحصیل به شهر نیشابور رفت و همزمان با ادامه تحصیل، اشعار دیوان قا آنى را حفظ کرد و طولى نکشید که خودش شروع به سرودن قصیده هائى به سبک قا آنى نمود. علاوه بر این وى مهارت خاصى در خواندن شعر داشت و هر شعرى را متناسب با حال و هواى آن شعر قرائت مى کرد.
عبد الجواد در سن شانزده سالگى به مشهد مقدس رفت و در مدرسه علمیه ((خیرات خان)) و مدتى بعد در مدرسه علمیه ((فاضل خان)) و مدرسه ((نواب)) صرف و نحو علوم متداول را به خوبى فراگرفت و سپس به آموختن دروس سطح عالى پرداخت و همزمان با آن تدریس دروس سطح پایینتر را نیز براى طلاب آغاز کرد.
با اینکه وى از نعمت بینائى، بهره کمى داشت، در عین حال با همت عالى و روح امیدوارى و تلاش مستمر خود، علوم عربى، فقه و اصول را به خوبى فرا گرفت و به نیشابور مراجعت نمود. در این زمان پدرش در بستر بیمارى بود و بالاخره بدرود حیات گفت.
بعد از فوت پدر، عبد الجواد مجددا به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ((نواب)) سکونت اختیار کرد و تا آخر عمر هم در همانجا بود و بار دیگر مطالعه و تدریس را از سر گرفت.
با اینکه مطالعه برایش خیلى دشوار بود و چشم چپ او هم گل پیدا کرده بود و مجبور بود هنگام مطالعه، کتاب را خیلى نزدیک چشم نگاه داشته و به سختى کلمات را تشخیص مى داد، در عین حال به دلیل مطالعات فراوان، کلاسهاى درس او روز به روز رونق بیشترى مى یافت!
اطلاعات تاریخى و ادبى او بسیار زیاد بود و محفوظاتش از شعر و نثر زبانهاى عربى و فارسى به قدرى فراوان بود، که کمتر دانشمندى به آن پایه رسیده بود و همه آشنایان را به تعجب انداخته بود.
او شبانه روز کار مى کرد، یا مطالعه مى نمود و یا به تدریس مى پرداخت. در رشته هاى مختلف علوم اعم از عربى، فارسى، حکمت، طبیعى، آراء مذاهب مختلف، هیات، نجوم، حساب، جبر، مقابله، هندسه، طب، فقه، اصول، حدیث و رجال، بد طولانى داشت و مقامى ارجمند نزد صاحبان علوم پیدا کرده بود. براى مثال بالغ بر دوازده هزار بیت از اشعار اعراب زمان جاهلیت را در ذهن خود حاضر و آماده داشت!
عبد الجواد که بر اثر اشعار فراوانش به ((ادیب نیشابورى)) معروف گردیده بود، بنابر دلائلى، هرگز ازدواج نکرد و در حجره کوچکى، در مدرسه نواب زندگى سادهاى داشت. با اینکه وى بسیار کم بضاعت و فقیر بود، اما به قدرى بلند طبع و قانع بود، که هیچکس جرات نمى کرد و به خود اجازه نمى داد، تا او را کمک مالى نماید.
او حتى در روزهاى تعطیل مانند ولادت و وفات ائمه اطهار ((س)) هم کارش را ادامه مى داد و کلاسهایش هم چنان برقرار بود و مى گفت:
((احترام پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام به خاطر علم و آگاهى آنان مىباشد، پس در این صورت تعطیل علم چه معنایى دارد؟! اگر براى ولادتها و وفاتها بخواهیم کلاس درس را تعطیل کنیم، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم و در این صورت در هر روز چندین پیامبر یا وصى پیامبر از دنیا رفته است، پس دیگر نباید درس بخوانیم)).
ادیب نیشابورى از جمله ادیبانى است که حق بزرگى به گردن ادبیات و فرهنگ امروزه ایران دارد. شاگردانى که توسط او تربیت گردیده اند، هر کدام، نام آورانى در صحنه ادبیات فارسى مى باشند.
از جمله شاگردانى معروف ادیب نیشابورى:
- بدیع الزمان فروزانفر،
- محمد پروین گنابادى،
- محمد تقى ادیب نیشابورى،
- محمد على بامداد، ملک الشعراى بهار،
- -سید جلال الدین تهرانى،
- محمد تقى مدرس رضوى
این ادیب فرزانه، به خاطر نارسائى بینائى خود نتوانست آثار مکتوب زیادى را از خود بجاى گذارد، اما با وجود همان یک چشم ناتوان، کتابهاى زیر را به رشته تحریر در آورده است:
- رسالهاى در جمع بین عروض فارسى و عربى.
۲- قسمتى از ((شرح معلقات سبع)).
۳- چند جزوه در ((تلخیص شرح خطیب تبریزى)) بر حماسه ادبى ((ابى تمام)) .
۴- دیوان اشعار.
از آثار ادیب نیشابورى متاسفانه چیزى به چاپ نرسیده است، فقط از مجموع حدود پنج هزار بیت شعر او، تعدادى را ((عبرت نائینى)) در دو کتاب: ((مدینه الادب)) و ((نامه فرهنگیان)) با خط خود آورده است.
در آغاز به روش قاآنی سخن میگفت ولی بعد شیوه خراسانی را اختیار کرد و در شعر فارسی و عربی ازاستادان مسلم زمان است . دیوانش قریب ۶۰۰۰ بیت جمع شده ولی بطبع نرسیده است .غزل کاشکی
کاشکی دلبر من با دل من داد کند
گاهگاهی بنگاهی دل من شاد کند
«آن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی
بپر زاغ کسی آتش را باد کند»
باده ٔ تلخ دهد بوسه ٔ شیرین ندهد
داوری کو که میان من و او داد کند
*******************
تا چند خو بخلوت و خاموشی
چندی بباغ چم بقدح نوشی
ساقی کجاست کزمی پیراری
از من برد خمار پرندوشی
آهوی مشک موئی و با آهو
همواره بینمت بخطا کوشی
مشک اندرون نافه بود و اینک
مشک تو دوشی است و بناگوشی
********************
پریرخی که جز او آفریدگار پری
نیافرید پری را به پیکر بشری
چو آفتابم گاه پگاه تافت بکاخ
به پیکر بشری با نهاد و خوی پری
فکنده بر مه روشن کمند غالیه سای
نهفته در دل جوشن پرند شوشتری
شکن بمویش از پنجه طرازش طبع
نشان برویش از چشم مردم گذری .
(از ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی صص ۱۴ – ۱۵).(۱)
ادیب نیشابورى، این دانشمند فرزانه و مربى بزرگ و خدمتگزار، پس از شصت و سه سال عمر با برکت، صبح روز جمعه پانزدهم ذیقعده سال ۱۳۴۴ هجرى قمرى، مطابق با ششم خرداد ماه سال ۱۳۰۵ شمسى زندگى را بدرود گفت، جسد او را نزدیک در نقره ((دار الحفاظ)) آستان مقدس حضرت امام رضا علیه السلام به خاک سپردند.
از بهار تا شهریار، ج ۱، ص ۱۶۸٫
۱-لغت نامه دهخدا
زندگینامه بانو فاطمه امین
خانم نصرت بیگم امین در سال ۱۲۶۵ شمسى در اصفهان به دنیا آمد، او از کودکى در جمع خانواده و بستگانش جلوه خاصى داشت و آثار نبوغ و بزرگى در سیمایش نمایان بود.
چهار سال بیشتر نداشت که تحصیل علوم و فراگیرى قرآن را آغاز کرد . پدرش براى پیشرفت تحصیلى او معلم خصوصى گرفت . خانم امین روحى کاوشگر داشت و بدون مطالعه سخن نمىگفت . او عقل گرا بود، یعنى عقل و اندیشه بر موضع گیریها، رفتارهاه و عواطفش حاکمیت داشت و از هر گونه افراط و تفریط دورى مى کرد.
با اینکه در سن پانزده سالگى با پسر عمویش پیوند ازدواج بست، اما تحصیل را رها نکرد، استعداد سرشارى داشت و با پشتکار و تلاش شبانه روزى، اراده استوار و بردبارى در برابر مشکلات، توانست در سن جوانى،از علماء بزرگ اجازه اجتهاد دریافت نماید، از جمله از حاج شیخ عبدالکریم حایرى مؤسس حوزه علمیه قم، اجازه روایت و اجتهاد دریافت کرد .
بزرگان و شخصیتهاى علمى و فرهنگى از اطراف و اکناف با او ارتباط داشتند، یا به حضورش مى رسیدند و با او به مذاکره و گفتگوهاى علمى مى پرداختند، از جمله آنها، تشریف فرمائى علامه سید محمد حسین طباطبائى مفسر بزرگ و فیلسوف برجسته، استاد محمد تقى جعفرى و علامه عبدالحسین امینى مؤلف کتاب معروف ((الغدیر)) بود، که با ملاقات حضورى و مکاتبه با او ارتباط داشتند .
این خانم ارزشمند و فقیه، در طول عمر پربارش آثار متنوع و گرانبهائى مانند: مکتب فاطمیه براى بانوان از خود به یادگار گذاشت، که هر کدام از آنها چون گوهرى ناب مىدرخشند و نور افشانى مىکنند .
برخى از تألیفات او عبارتند از:
۱ – اربعین الهاشمیه، که توسط شاگرد او خانم علویه زینت همایونى، به فارسى ترجمه شده است .
۲ تفسیر مخزن العرفان در پانزده جلد .
۳ روش خوشبختى و توصیه به خواهران ایمانى، که تاکنون هفت بار تجدید چاپ شده است .
۴ سیر و سلوک در روش اولیاء
۵ – فضائل حضرت على (ع) تحت عنوان ((مخزن اللئالى))
۶ معاد یا آخرین سیر بشر .
۷ اخلاق و راه سعادت، ترجمه و اقتباس از طهاره الاعراق، ابن مسکویه .
رمز موفقیت این بانوى دانشمند عبارت بود از:
۱ – ترک گناه و معصیت .
۲ انجام واجبات و مستحبات
۳ خودسازى و تهذیب نفس
۴ اشتیاق به تحصیل علم و دانش .
۵ استفاده از وقت و مطالعه پیوسته و مداوم .
۶ – شب زنده دارى و شور و شوق به درس و مطالعه .
۷ بکارگیرى تفکر و تعقل .
۸ انتخاب گمنامى و دورى از شهرتطلبى .
این استاد فرشته خصال را نمى یافتى مگر در حال مطالعه، نگارش، تدریس و مراقبه و محاسبه نفس .
او در همه زمینه ها معتدل بود، حرکاتش متین و حساب شده و وجودش کانون گرم مهر و محبت و تواضع بود.
به اندازهاى خلوص و فروتنى داشت ، که حتى کتابهاى خود را به نام خودش چاپ نمىکرد، بلکه به علت پرهیز از شهرتطلبى، تألیفات خود را با نام مستعار ((بانوى ایرانى)) منتشر مى ساخت.
زندگى پربارش، خط بطلانى بر نظریه ((تحقیر زن)) بود، او با زندگى معنوى و پر شور علمى خود ثابت کرد که زن نیز در سایه عقل و تلاش پیگیر قادر است همانند مرد راه تکامل و خدمت به فرهنگ جامعه را بپیماید .
خانم امین در مورد تحصیل زن معتقد بود، که زن مىتواند و باید تحصیل کند، لیکن به بهانه تحصیل علم نمىتواند به پاره کردن حجابش اقدام نماید، زیرا پاره کردن حجاب، به منزله پاره کردن اوراق قرآن کریم است . مرورى بر زندگى سراسر افتخار این بزرگ زن عالم اسلام روشن مىسازد، که در بینش اسلامى، زنان هم مىتوانند در ابعاد گوناگون، مراحل کمال و تعالى را طى کنند و به بلندترین نقطه رفیع معنویت و فضیلت صعود نمایند . زنان با جدیت در تحصیل علم و پشتکار قادرند، سطح دانش و بینش خود را وسعت بخشند و حتى به مرحله اجتهاد ارتقاء یابند.
این شمع فروزان فضیلت در بیست و سوم خرداد ماه سال ۱۳۶۲ شمسى خاموش شد و در ((تخت فولاد)) اصفهان دفن گردید .
-بانوى مجتهد ایرانى، ص ۱۴۴، روزنامه اطلاعات، ۳۱ / ۲ /۱۳۶۴
زندگینامه آیت الله على مشکینی
زندگینامه آیت الله میرزاابوالقاسم کلانترتهرانى(متوفاى ۱۲۹۲ هـ ق)
زندگینامه آیت الله سید محمد حسن نجفى قوچانى«آقا نجفى قوچانی»(۱۲۹۵ـ۱۳۶۳ هـ. ق)
زندگینامه آیت الله سید محمد مهدى درچه ای(۱۲۷۸-۱۳۶۴ه ق)
زندگینامه علامه سیدمحمدحسین شهرستانی(۱۲۵۵ – ۱۳۱۵قمری)
علامه ی بزرگ و نابغه ی سترگ، ضیاء الدین سید محمدحسین حسینی مرعشی شهرستانیاز سادات حسینی مرعشی(۱) در روز پانزدهم شوال ۱۲۵۵ قمری در کرمانشاه به دنیا آمد.
جدش سید محمدحسین حسینی مرعشیاز عالمان کربلابود که بعد از ازدواج با دختر میرزا محمدمهدی موسوی شهرستانی(فقیه کربلا) به «شهرستانی» معروف شد(۲).
کتاب جلیس الابراردر شرح مشکلات اخبار به عربی و انیس الاخیاردر شرح مشکلات اخبار به فارسی که مختصر کتاب جلیس الابراراست(۳) و معادن التحقیقدر اصول فقه از آثار او است. او دو فرزند داشت: یکی سید محمدتقی (۱۳۰۷ قمری)(۴) پدر سید میرزا علی (متوفای ۱۳۵۵) و دیگری سید محمدعلی(۵).
پدرش، فقیه گرانقدر سید محمدعلی شهرستانی(متوفای ۱۲۸۷ قمری) از شاگردان سید محمد مجاهد است که آثار ارزشمندی مانند الاجماعیات، الکشکول(۶)، شرح تبصره، نتیجه الفکر فی الولایه علی البکر(۷)، رساله در نماز جمعه(۸)، رسالهفی برّ الوالدین(۹)، حجیه المظنه، کتاب الطهاره(۱۰)، نجوم الفرقان(۱۱)، رسالهفی قرائه المأموم غیر المسبوق(۱۲)، الاعتکافیه(۱۳)، الرسائل الاصولیهشامل مباحث حقیقت شرعیه و صحیح و اعم و استعمال مشترک در بیشتر از یک معنا و مشتق و دوازده فرع از فروع استصحاب(۱۴) از خود به یادگار گذاشته است.
گفتنی است آقا محمود بن آقا محمدعلی کرمانشاهی، نوه وحید بهبهانیدر سال ۱۲۵۷ قمری به او اجازه اجتهاد داده است(۱۵).
میرزا محمد علی از پدرش محمد حسین شهرستانیو سید محمد مجاهدو حاج شیخ محمدتقی اصفهانی(صاحب کتاب هدایه المسترشدین) و سید محمد قصیرروایت می کند. او برای فرزندش محمدحسین، میرزا ابوالحسن کلهر، سید محسن بحرانی، میرزا محمد همدانیاجازه ی روایت صادر کرده است(۱۶).
مادرش فاطمه خانم، دختر آقا احمد کرمانشاهیاز زنان مؤمن و با تقوا بود.آقا احمد کرمانشاهینیز با خاندان شیخ محمدحسین اصفهانی(صاحب فصول الاصول) و شیخ محمدتقی اصفهانی(صاحب حاشیه بر معالم) دو تن ـ از عالمان نامی در اصول فقه شیعه ـ وصلت داشته است(۱۷).
با توجه به این مقدمات روشن می شود که سید محمدحسین شهرستانیکه در این مقاله در صدد بیان احوال او هستیم، از طرف پدر به سید محمدحسین شهرستانیداماد سید محمدمهدی شهرستانیمی رسد و دختر شهرستانی مادر بزرگ پدری او است. آقا احمد کرمانشاهیجدّ مادری او است چنان که از طریق مادری به خاندان شیخ محمدتقی اصفهانیمی رسد.دایی شهرستانی، شخصی به نام محمد ابراهیم کرمانشاهیبوده است. او عالمی فاضل بود(۱۸).
شهرستانی در احوالات خود می نویسد:
«زمانی که حقیر در کرمانشاه متولد شدم، والدم در سفر بود. خال(دایی) مذکور (مراد محمدابراهیم است) به ایشان نوشت که خداوند مولودی به شما عطا کرده که با شما مفاخره می کند. می گوید: منم حسین و پدرم علی و مادرم فاطمه و جدم احمد و خالم ابراهیم! سید محمدحسین این نکته را به بیان دایی اش اضافه می کند: بلی و برادرم حسن و پسرانم علی و زین العابدین و دخترانم سکینه و فاطمه»(۱۹).
سید محمدحسیناز هفت سالگی مشغول به تحصیل شد(۲۰). او مقدمات را در کرمانشاهگذراند و در مدتی کوتاه، قرآنرا حفظ کرد. او در زمان تحصیل، کتاب صمدیه و الفیهرا ـ که از کتب درسی حوزه های علمیه است ـ از حفظ کرد و بر کتاب الفیه شرحی نوشت. تحصیل و حفظ این کتب در حالی بود که سیزده بهار از عمرش بیش تر نگذشته بود. او دوره ی مقدمات را توانست در عرض سه سال به پایان برساند(۲۱).
بعد از آن، سید محمدحسین به کربلارفت و در حوزه ی درسی پدر بزرگوار خود شرکت کرد. او در سال ۱۲۸۲ قمری توانست از پدر اجازه روایت بگیرد.استاد مهم دیگر او شیخ محمدحسین فاضل اردکانیاست. او با این که یکی از کوچک ترین شاگردان این استاد بود، استاد به او احترام زیاد می گذاشت و تا او در درس حاضر نمی شد، درس را شروع نمی کرد(۲۱).
فاضل اردکانی در شعبان سال ۱۲۸۷ قمری اجازه ی روایتی برای شهرستانی صادر کرده است(۲۲).آیت الله مرعشی نجفی از طریق آیت الله میرزا علی شهرستانی و میرزا محمد هندی از سید محمدحسین شهرستانی روایت می کند(۲۴).
شهرستانی، استاد خود فاضل اردکانیرا بر دیگر اساتید ترجیح می دادند و با این که او شاگرد شیخ انصارینیز بوده است، فاضل اردکانیرا از شیخ انصاریاعلم می دانستند. آیت الله حاج شیخ مرتضی حائریاز قول پدر خود حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدینقل می کند که مرحوم شهرستانی، بالای سر مبارک حضرت سیدالشهداء، علیه السلام، قسم یاد کرده است که فاضل اردکانیاز شیخ انصاریاستاد الفقهاء ، اعلم است(۲۵).
سید معزّ الدین محمدمهدی بن حسن حسینی قزوینی حلی(متوفای ۱۳۰۰ قمری) از دیگر کسانی است که به او اجازه روایت داده است(۲۶). او این اجازه را در سال ۱۲۹۲ قمری برای شهرستانی نوشته است و شهرستانی صورت این اجازه را در کتاب زوائد الفوائدآورده است(۲۷).
میرزا باقر یزدی یکی دیگر از اساتید سید محمد حسین بود. او استاد سید در هیئت و نجوم بود. میرزا غلام هروی استاد حساب و هندسه و عروض او بود(۲۸).
سید محمدحسین این دوران خود را این چنین بازگو می کند:
«هنگامی که به حد تمییز و قوه ی تشخیص رسیدم، به قرائت قرآنمشغول شدم و در زمانی اندک آن را از حفظ کردم. بعد از آن به خواندن بعضی از کتاب های فارسی و عربی مشغول شدم. در این میان به همراه پدر علامه ام، به زیارت مشهدرفتم و بعد از یک سال و خرده ای که بازگشتم، دوباره به درس مشغول شدم و کتاب صمدیه و الفیهرا از بر کردم. بعد از آن در حالی که سیزده ساله بودم، به کربلا مشرف شدیم و در آن جا به بحث و مذاکره علمی مشغول شدم و نحو و بیان و منطق و سایر مقدمات را در ظرف سه سال به پایان بردم و کتاب فوائد و مهجهدر نحو، تسهیل [المشاکل] و صیغ مشکله در صرف نوشتم و بسیاری از شواهد مغنی را که به صورت شعر بود، شرح کردم و بعد از آن مهذب التهذیبدر منطق را تألیف کردم. بعد از آن به خواندن اصول فقه مشغول شدم و در طی مدت شش سال، حاشیه بر قوانینتا اواسط بحث تقلید نوشتم. بعد از آن به مباحثه ی فلسفه و کلام و حساب و هیئت و هندسه و دیگر علوم پرداختم و کتاب غایۀ المسئولو تحقیق ادله الاحکامدر اصول فقه نگاشتم. بعد از آن مشغول علم فقه شدم و کتاب سبیل الرشادو هدایۀ المقتصددر شرح کفایۀ الاحکامدر این زمینه نوشتم»(۲۹).
مؤلف کتاب نجوم السماء، شیخ انصاریرا به عنوان یکی از اساتید سید محمدحسین شهرستانیمعرفی کرده است و گوید از او اجازه داشته است(۳۰). این مطلب در جای دیگری نیامده است و خود شهرستانینیز در آثار خود بدان اشاره ای نمی کند. اگر گفته ی نجوم السماءصحیح باشد با توجه به این که شیخ انصاریدر سال ۱۳۸۱قمری وفات کرده است، باید استفاده از محضر او پیش از این تاریخ و پیش از دریافت اجازه از پدرش باشد.
سید محمدحسین شهرستانی بعد از وفات استادش فاضل اردکانی بر کرسی تدریس و مرجعیت تقلید تکیه زد و مورد توجه عموم قرار گرفت.
سید محمدحسین شهرستانیاز همان ابتدا مورد توجه طلاب علوم دینی قرار گرفت و بسیاری از طلاب در دروس او حاضر می شدند. از جمله کسانی که در دروس او شرکت می کردند، می توان به این افراد اشاره کرد.
۱ ـ سید علی شهرستانی(۱۳۴۴ قمری)
او فرزند سید محمدحسین شهرستانیاست. در دروس کلام و حکمت و حساب و هیئت پدرش شرکت کرد. بعد از آن، عازم نجفاشرف شد و در دروس ملا حبیب الله رشتیو فاضل ایروانی حاضر شد. بعد از آن به سامرارفت و در دروس میرزای شیرازیشرکت کرد. سید علیبعد از آن به کربلابازگشت و به تدریس و تألیف مشغول شد. مرجعیت کربلابعد از پدر به او رسید و در مدت عمر خود توانست حدود پنجاه کتاب و رساله تألیف کند(۳۱).
۱٫التبیان فی تفسیر غریب القرآن(۳۲)۲، التحفه العلویه فی الآفاق الرضویه(۳۳)۳، تحفه المؤمنین رساله عملیه فارسی(۳۴)۴، التذکره فی شرح التبصره(۳۵)۵، ترجمه کشف الریبه(۳۶)۶، خیر الزادرساله عملیه که چاپ شده است(۳۷)۷، رجم الشیاطین فی التبری عن اعداء الدین(۳۸)۸، الصحیفه النبویه(۳۹)۹، فوائد الطب و مجرباته فارسی(۴۰)۱۰، قبله البلدان(۴۱)۱۱، کشف الحجاب فی شرح خلاصه الحساب(۴۲)۱۲، کنز الحساب(۴۳)۱۳، کنز الفوائدکه شبیه کشکولاست(۴۴)۱۴، نصایح فارسی(۴۵)۱۵، نصره الشریعه فی الاستنصار لمذهب الشیعه در ردّ نصیحه الشیعه که یکی از علمای اهل سنت نوشته است(۴۶)۱۶، وظائف الجوارح(۴۷)از آثار او است.
آقا بزرگ تهرانی نسخ بعضی از این کتب را در کتابخانه ی او دیده است(۴۸).آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی از شاگردان او در درایه بوده است(۴۹).
۲ ـ شیخ موسی بن جعفر حائری قرمیسینی(حدود ۱۳۴۰ قمری) صاحب کتاب الاجازات. شهرستانی بر کتاب الطهاره او تقریظی نوشته است(۵۰). او در رثای استادش مرثیه ای سروده است(۵۰). آقا بزرگ تهرانی از طریق او از شهرستانی روایت می کند(۵۲).
۳ ـ سید شمس الدین محمود مرعشی پدر آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی(۵۳)
۴ ـ غلام علی مرندی(متوفای حدود ۱۳۴۵ قمری)(۵۴)
۵ ـ ابوالمحاسن شیخ محمدحسن بن حماد بن محسن جناجی(۱۳۴۴ قمری) که وزیر معارف عراق بوده است(۵۵).
۶ ـ شیخ عباس قزوینی(۵۶)
۷ ـ سید آقا حسن (۱۳۴۸ قمری)(۵۷)
۸ ـ سید حشمت علی بن حاج جماعت علی(۱۳۵۳ قمری)(۵۸)
۹ ـ سبط الحسین الجائسی بن رمضان علی لکنهوی(۱۳۷۴ قمری)(۵۹)
۱۰ ـ شیخ کاظم بن صادق معروف به شیخ کاظم هر(۱۳۳۳ قمری)(۶۰)
سید محمدحسین بعد از وفات استادش فاضل اردکانی و در سال ۱۳۰۵ قمری برای زیارت امام رضا، علیه السلام، عازم مشهدمقدس شد. در بازگشت از این سفر به تهران رفت (۶۱). در تهرانمورد استقبال پر شور مردم و رجال دولتی قرار گرفت. ملا علی کنی که بزرگ علمای تهران بود نهایت تجلیل و تکریم از شهرستانی می کند و اقامه ی نماز جماعت خود را در مدرسه ی مروی بر عهده ی ایشان می گذارد. این سفر در زمستان و در ماه رمضان سال ۱۳۰۶ قمری بوده است. در نماز جماعت او، طبقات زیادی از مردم حضور می یافتند، به گونه ای که صف نماز گزاران از مسجد تجاوز می کرد و به داخل صحن می رسید(۶۲).
آقا بزرگ تهرانی خود شاهد این صحنه ها بوده است و گزارشی کوتاه از این سفر او داده است(۶۳). او به غیر از امامت جماعت، در مدرسه ی میرزا حسین خان صدر قزوینی، تدریس می کرد(۶۴).
سید محمدحسین بعد از چندی اقامت در تهرانبه کربلابازگشت و به تدریس و تألیف و ارشاد و رسیدگی به حوائج مردم پرداخت.سید محمدحسین به غیر از این سفر سفری به بیت الله الحرام نیز داشته است و گزارش سفر خود را در سفرنامه ی حجازآورده است. آقا بزرگ تهرانیاین کتاب را در کتابخانه ی آل شهرستانی در کربلادیده است(۶۵).
شیخیه، یکی از گروه هایی است که بعضی اعتقادات انحرافی دارند. یکی از انحرافات این گروه که به دست حاج محمد کریم خان کرمانی (متوفای ۱۲۸۸قمری) بنیان گذاشته شد، اعتقاد به رکن رابع است. به گفته ی او انسان علاوه بر اعتقاد به خدا و رسول باید به رکن رابع هم معتقد باشد و مصداق رکن رابع در نظر او، خودش است. شیخیه برای بیان اعتقادات خود از فلسفه بسیار استفاده می کردند و کسانی که اطلاعات اندکی از فلسفه داشتند، به راحتی فریب این گروه می خوردند. عالمان و فلاسفه معاصر حاج محمد کریم خانبه منظور جلوگیری از انحراف مردم، با او مناظراتی داشتند. سید محمدحسین شهرستانی که در کلام و فلسفه اطلاعات وسیعی داشت، به راحتی می توانست اشتباهات فلسفی و اعتقادی و برداشت های حدیثی آنان را به دست آورد. او به منظور جلوگیری از رواج شیخیه، همگام با دیگر عالمان، به ردّ شیخیه و حاج محمد کریم خان کرمانیپرداخت و مبانی اعتقادی و فلسفی آنان را نقد کرد. او چند کتاب در ردّ این گروه نوشته است. تنبیه الانام علی مفاسد ارشاد العوامیکی از این کتاب ها است. او در این کتاب، صد مطلب از مطالب انحرافی کتاب ارشاد العوامرا برشمرده است و بعد از بیان این صد مورد، متذکر می شود که مطالب انحرافی این کتاب بسیار بیش تر از این تعداد است. او این کتاب را در سال ۱۲۹۳ قمری نوشته است(۶۶).
کتاب دیگر او در ردّ شیخیه، تریاق فاروق در فرق بین شیخیه و متشرعه است که آن را در سال ۱۳۰۱ قمری نوشت(۶۷).او در ردّ شیخ احمد احسائیکه شیخیه خود را به او منسوب می کنند نیز کتبی نوشته است. از جمله کتاب المراصد علی شرح الفوائدکه ردّ بر کتاب شرح فوائد شیخ احمد احسائیاست(۶۸).
او به غیر از مبارزه با شیخیه، به ردّ نصارا نیز پرداخته است. کتاب سبیل النجاه و طریق النجاهدو کتاب او در ردّ نصارا است(۶۹).او در ردّ دهریین نیز کتابی با عنوان آیات بیناتنوشت(۷۰).
الحجه البالغه و النعمه السابغه در اثبات وجود امام زمان(۷۱)، جنهالنعیم و الصراط المستقیم فی الامامه(۷۲)، الآیات المحکمات فی دفع الشبهات(۷۳)، نورالمبین فی اصول الدین(۷۴) رساله در اثبات عدم تحریف قرآن(۷۵) از کتاب های دیگر شهرستانی در اثبات عقاید حق شیعه و دفع شبهات است.
سید محمدحسین شهرستانی آثار زیادی از خود به جا گذاشته است. ایشان از کثرت آثار به شیخ بهاییزمان معروف بود(۷۶). در مقدمه ی کتاب اشک روان بر امیر کاروانبه مناسبت صدمین سالگرد درگذشت شهرستانی، صد اثر از او را بر شمرده است(۷۷). این آثار در موضوعات فقهی، اصولی، اعتقادی، تفسیری، حدیثی، شعر، ریاضیات، هیئت جدید و قدیم، علوم غریبه، اخلاق، مناجات است. در این جا در هر موضوع مهم ترین آثار او را بر می شماریم.
۱ـ العناصر در حاشیه بر قوانین(۷۸)
۲ـ اصل الاصول در تلخیص الفصول(۷۹)
۳ـ تحقیق الادله(۸۰)
۴ ـ حجیه المظنه(۸۱)
۵ ـ دلیل الانسداد(۸۲)
۶ ـ غایه المسئول و نهایه المأمول فی علم الاصول
این کتاب، یکی از مهم ترین کتاب های شهرستانیاست. این کتاب در واقع تقریرات درس استادش فاضل اردکانیاست. او در ابتدای این کتاب می نویسد:
«این کتاب را هنگام قرائت نزد حبر وحید، متبحر فرید، استاد فاضل، عالم عامل، ابوالفضائل و الفواضل، قطب فلک تحقیق و مرکز دائره ی تدقیق، هم نام جدّ و یکی از دو سبط پیامبر، صلی الله علیه وآله، ملا محمدحسین اردکانینوشتم و نام آن را غایه المسئول و نهایه المأمولنهادم»(۸۳).
در حاشیه ی همین صفحه، این نکته را خاطر نشان می کند که در این کتاب، تنها به آن چه مدقق اردکانیآن را تقریر کرده اند، اکتفا کرده ام. بدین منظور او از ذکر آرای خود در این کتاب، پرهیز کرده است.
او در پایان کتاب نیز متذکر این نکته می شود که این کتاب، بیانات استادش است(۸۴).
این کتاب بعد از نوشتن بسیار مورد پسند استادش فاضل اردکانیقرار گرفت به گونه ای که استادش برای خود نسخه ای از آن تهیه کرد و آن را از دیگر کتب اصولی مقدم می داشت و در دور دوم خارج اصول به آن نظر می کرد. شروع این کتاب، در روز پنج شنبه ربیع الثانی سال ۱۲۷۳ قمری و انجام آن در شوال ۱۲۸۱ قمری پایان پذیرفت(۸۵).
این کتاب در دو جزء نوشته شده است(۸۶) و در سال ۱۳۰۸ قمری در یک جلد به چاپ رسید. در میان صاحب نظران، این کتاب، یکی از کتاب های مهمی است که در دوره ی بعد از وحید بهبهانینوشته شده است(۸۷). به علت اهمیت این کتاب، انتشارات آل البیت لاحیاء التراث این کتاب را از چاپ سنگی آن افست کرد.
۱ ـ سبیل الرشاد شرح بر نجاه العبادصاحب جواهرکه به فارسی است و تا بحث تیمم نوشته است(۸۸)،
۲ ـ شوارع الاعلام فی شرح شرائع الاسلامکه تا کتاب حج در سه مجلد نوشته شده است(۸۹)،
۳ ـ هدایه المسترشد فی شرح کفایه المقتصد(۹۰)،
۴ ـ رساله فی الید و انها سبب الضمان(۹۱)،
۵ ـ الدرّ النضید فی نکاح الاماء و العبیدکه در رابطه با اجرای قانون آزادی بردگان در حکومت عثمانی نوشته شده است(۹۲).
۶ ـ النور المبین فی احکام الدینکه رساله ی عملی فارسی او در طهارت و نماز و زکات است و در سال ۱۳۱۲ نوشته است(۹۳). میرزای شیرازیدر ابتدای این کتاب، رجوع به او را اجازه داده است.
۷ ـ الشرح المبیندر جواب رساله المتن المتین
تاج العلماءسید علی محمد نقویرساله ای نوشت در این که دود، روزه را باطل نمی کند و نام آن را المتن المتینگذاشت. او به هنگام مسافرت به عتبات، آن را به فاضل اردکانیعرضه کرد. شهرستانیدر ردّ این رساله، الشرح المبیننگاشت و تاج العلماءدر جواب، رساله ی التعلیق الانیقنوشت(۹۴).
این کتاب، ترجمه خصائص الحسینیهمرحوم شوشتریاست. او این کتاب را بعد از بازگشت از سفر مشهدو در تهراننوشته است. او در ابتدای این کتاب انگیزه ی خود را از ترجمه ی این کتاب چنین ذکر می کند: «حقیر سراپا تقصیر، از ابتدای عمر که به هفت سالگی رسیدم تاکنون که سنین آن به پنجاه رسیده، همواره مشغول تحصیل علوم بودم و هیچ وقت از این مرحله نیاسوده، از هر سفره ای توشه ای گزیده، از هر خرمنی خوشه ای چیده، در هر فنی از فنون تصنیفی و تألیفی نموده ام: از صرف و نحو و منطق و بیان و کلام و حکمت الهی و ریاضی و اصول و فقه و رجال و حدیث و تفسیر و دعوات و غیر آن. و چون تأملی نمودم دیدم که اصل مطلب از من فوت شده، چیزی در مراثی امام شهید به قالب تألیف نریخته ام. و این خیال در اثنای سفر زیارت حضرت امام ثامن، علیه السلام، عارض گردید.
به هنگام مراجعت از آن ارض اقدس به تهرانو توقف در ایام زمستان، اسباب و کتبی که موجب تیسر تألیف تازه باشد، میسر نبود. لهذا به خاطر قاصر رسید که کتاب خصائص الحسین، علیه السلام، را که در این باب، اجلّ و انفع کتب مراثی است، ترجمه ی فارسی نمایم تا موجب عموم انتفاع خلق از عوام و خواص گردد»(۹۵).
او در این کتاب، ضمن ترجمه، گاه مطلب کتاب را اصلاح یا تکمیل می کند و در مواردی مطلب را توضیح می دهد وگاهی نیز اشکالی مطرح و بدان پاسخ می دهد و گاهی نیز بر مطلب کتاب اشکال و می کند.
نکاتی که او در این کتاب مطرح کرده است با عنوانِ «مترجم می گوید»، کاملاً از مطالب کتاب جدا شده است(۹۶).
او در ابتدای کتاب، به این نکته اشاره می کند و می گوید: «شاید در اثنای ترجمه، شرحی و نکته ای مزید بر آن گردد که سبب تکمیل فاید ه ی آن باشد و به این وسیله، اسم خود را در دفتر ذاکران آن سرور داخل کرده باشم و به وسائل شریفه آن جناب فائز گردم.»(۹۷)این کتاب یکی از اولین ترجمه های کتاب خصائص الحسینیۀاست(۹۸). نام اصلی این کتاب، دمع العین علی خصائص الحسین، است، ولی با نام اشک روان بر امیر کاروانبا تحقیق مناسب به چاپ رسیده است.
البرزخیه در تفسیر آیات مربوط به عالم برزخ(۹۹).
رساله فی «هنّ مصدقات»(۱۰۰).
الاربعون حدیثاً مع الشرح و البیان(۱۰۱).
شرح حدیث من حفظ علی امتی اربعین حدیثاً درایۀ الحدیث(۱۰۲).
۱ ـ غایه التقریبیا مهذّب التهذیب که ارجوزه ای در منطق تهذیب است و در ۲۸۷ بیت است(۱۰۳). این کتاب در سال ۱۳۷۴ قمری به نام منظومه التهذیبدر ۳۲ صفحه به چاپ رسیده است. این منظومه در مجله ی تراثنا، ش ۳ ص ۱۵۹ در سال ۱۴۰۶ قمری چاپ و تصحیح شده است.
۱ ـ الفرائددر نحو(۱۰۴)
۲ ـ المهجه علی البهجه. حاشیه بر کتاب سیوطیدر نحو است(۱۰۵)
۳ ـ تسهیل المشاکل(۱۰۶)
۴ ـ الصیغ المشکله(۱۰۷)
رساله در علم کف شناسی(۱۰۸)
رساله در علم کتف و شانه ی بینی(۱۰۹)
رساله در رمل به فارسی و عربی
الطریق در رمل(۱۱۰)
اصطلاحات الجفر(۱۱۱)
مطالع البروجدر هیئت قدیم(۱۱۲)
نجم السماءدر هیئت جدید(۱۱۳)
الموائددر سیارات سبع و اورانوس و نپتون. به فارسی نوشته شده است(۱۱۴)
مختصر فارسی هیئت خواجه نصیر(۱۱۵)
اللباب فی الاسطرلاب(۱۱۶)
نان و دوغ. در قبال نان و حلوای شیخ بهایی نوشته است. این کتاب در ۵۶ صفحه به چاپ رسیده است(۱۱۷)
خوان نعمت. در بیان نعمت های الهی که به چاپ رسیده است(۱۱۸)
تخمیس غدیریۀملا مسیحا فسائی(۱۱۹)
عسل مصفیدر مواعظ(۱۲۰).
تلویح الاشارهفی تلخیص شرح الزیاره(۱۲۱)
التوحید(۱۲۲)
زوائد الفوائد(۱۲۳)
الموائد فی المتفرقات من الفوائد. به صورت کشکولاست و مطالب بسیار گرانقدری در آن آمده است. بنا به نقل شیخ آقا بزرگ تهرانی، این کتاب نزد فرزند مؤلف میرزا علی شهرستانیبوده است که در هنگام سفر حج، در دست او از بین رفته است(۱۲۴)
الصحیفه الحسینیه فی ادعیه سید الشهداء(۱۲۵)
خیره الطیور فی التفأل(۱۲۶)
تاریخ الشهرستانی(۱۲۷)
تذکرۀ النفس در مناجات و مراقبات(۱۲۸)
الکراماتدر کراماتی که در نجف و کربلاو سرداب مقدس رخ داده است(۱۲۹)
صنعت جرّثقیل
صنعت المتحرک الدائم الحرکه(۱۳۰)
شرح الحدیددر شیمی جدید(۱۳۱)
الخطدر انواع خطوط(۱۳۲)
حاج شیخ مرتضی حائری، قدس سرّه، درباره ی ایشان می نویسد: «از طرف مادر، از احفاد وحید بهبهانیاست و از لحاظ حدت ذهن و قوت هوش و حافظه و سرعت انتقال، ممتاز بوده است و از مراجع تقلید و علمای بنام در آغاز سده ی چهارده بوده است.»(۱۳۳).آقا بزرگ تهرانی درباره او می نویسد: «از اعاظم علما و بزرگان علمای دین در زمان خود در کربلا بود(۱۳۴).»
شیخ عباس قمی درباره ی او می گوید: «عالم فاضل جلیل محقق مدقق بی بدیل سید سند و رکن معتمد آمیرزا محمدحسین شهرستانیحائری صاحب تألیفات برتر.»(۱۳۵).
محمدعلی مدرسمی گوید: «از اکابر علمای امامیه اوایل قرن حاضر چهاردهم هجرت می باشد که حاوی فروع و اصول، جامع معقول و منقول، فقیه حکیم محقق مدقق ادیب شاعر ماهر اصولی، در فطانت و کثرت حافظه و حدت ذهن ممتاز، در کربلایمعلی رییس مذهبی و مرجع تقلید جمعی وافر از شیعه بود(۱۳۶).». آیت الله مرعشی نجفیدرباره ی او می نویسد: «علامه در فنون مختلف» و او را اعجوبه روزگار در احاطه به فنون مختلف می خواند(۱۳۷).
۱ ـ میرزا علی شهرستانیکه احوالات او در ذیل شاگردان گذشت.
۲ ـ سید جعفر شهرستانی
او در علم فقه و علوم غریبه تألیفاتی داشته است. در امر استخاره ید طولایی داشته است، به گونه ای که حکایات عجیبی از او در این باره نقل است. او در اواخر عمر در مشهدسکونت گزید(۱۳۸).
۳ ـ زین العابدین شهرستانی
مؤلفان از زین العابدین شهرستانی چیزی ذکر نکرده اند، اما ظاهراً در حرم حسینی به اقامه ی نماز جماعت می پرداخته است(۱۳۹). فرزند او عبدالرضا شهرستانی(۱۴۱۸ قمری) از عالمان دینی بوده است و کتابی در شرعیت نوروز و سجده بر تربت امام حسین، علیه السلام، نوشته است(۱۴۰). سید محمدحسیندو دختر هم به نام های سکینه و فاطمه داشته است و یکی از دامادهای او به نام سید حسن بن اسماعیل قمی حائری(صاحب شرح بر تبصرهو التحفه الحسینیه فی احکام الغیبه)(۱۴۱) از علما بوده است.
سرانجام این عالم پر تلاش در روز پنج شنبه ۳ شوال ۱۳۱۵ از دار دنیا رفت(۱۴۲). جنازه ی مطهر او را در بقعه ی آل شهرستانی در پشت مقبره ی شهدا در ایوان حسینی به خاک سپردند(۱۴۳).
گلشن ابرارج۹
۱ . نسب نامهی سید محمدحسین با ۳۱ واسطه به امام سجاد می رسد. نسب نامهی او بدین شرح است: سید محمدحسین بن محمد علی بن سید محمدحسین بن سید محمدعلی بن سید اسماعیل بن محمدباقر بن محمدتقی بن محمدجعفر بن عطاء الله بن محمد مهدی بن امیر تاج الدین حسین بن عطاء الله بن علی بن امیر عبدالله بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالله بن عبدالکریم بن امیر محمد بن سید مرتضی علیخان بن سید علیخان بن سید کمال الدین بن قوام الدین بن سید صادق بن سید عبدالله بن سید محمد بن ابوهاشم بن سید علی مرعشی بن سید عبدالله بن سید محمد بن سید حسن بن سید حسین اصغر بن زین العابدین.(ر.ک نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۷؛ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۱؛ المآثر و الآثار، ص ۱۷۹)
۲٫ الکرام البرره فی القرن الثالث بعد العشره، آقا بزرگ تهرانی، مطبعه العلمیه نجف، ۱۳۷۴ قمری، ج ۲، ص ۴۱۴٫ گفتنی است خاندان شهرستانی از سادات موسوی هستند ولی خاندان سید محمد حسین مذکور از سادات مرعشی هستند و سادات مرعشی از سادات حسینی هستند.
۳٫ الذریعه، آقا بزرگ تهرانی، دار الاضواء بیروت، چاپ دوم ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۴۵۱٫
۴٫ احوالات او را در اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۹۱ بیابید.
۵٫ الذریعه، ج ۲، ص ۴۵۱٫
۶٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۷۵٫
۷٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۵۰٫
۸٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۷۶٫
۹٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۲۹٫
۱۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۶٫
۱۱٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۸۰٫
۱۲٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۵۶٫
۱۳٫ الذریعه، ج ۲، ص ۲۲۹٫
۱۴٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۲۴۲٫
۱۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۶؛ به الذریعه، ج ۲۴، ص ۸۲ هم مراجعه شود.
۱۶٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۲٫
۱۷٫ مرآه الاحوال، آقا احمد کرمانشاهی، با تصحیح و حواشی علی دوانی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۴۸٫
۱۸٫ وحید بهبهانی، علی دوانی، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۶۲، ص ۳۴۵٫
۱۹٫ نجوم السماء، میرزا محمد مهدی لکنهوی کشمیری، مکتبه بصیرتی قم، بی تا، ج ۲، ص ۱۹۵؛ وحید بهبهانی، ص ۳۴۵٫
۲۰٫ اشک روان بر امیر کاروان، سید محمد حسین شهرستانی، مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب جزائری، قم ۱۳۸۰، ص ۷۱٫
۲۱٫ مجله تراثنا، ش ۳، ص ۱۵۹٫
۲۲٫ مجله تراثنا، ش ۲۱، ص ۲۶۲٫
۲۳٫ الذریعه، ج ۱، ص ۱۷۹٫
۲۴٫ کتاب الزهد، حسین بن سعید کوفی، با تحقیق غلامرضا عرفانیان، چاپخانه العلمیه قم، ۱۳۹۹، ص ۲۵ و ۳۶٫
۲۵٫ سرّ دلبران، شیخ مرتضی حائری، دفتر نشر برگزیده، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۷۵٫
۲۶٫ معارف الرجال، شیخ محمد حرز الدین، کتابخانه مرعشی نجفی قم، ۱۴۰۵، ج ۳، ص ۱۱۱٫
۲۷٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۲۸ و ج ۱۲، ص ۵۹٫
۲۸٫ اعیان الشیعه، سید محسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت ۱۴۰۳، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۲۹٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۳۰٫ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۱٫
۳۱٫ اعیان الشیعه، ج ۱۰، ص ۲۱٫
۳۲٫ الذریعه، ج ۳، ص ۳۳۱٫
۳۳٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۵۵٫
۳۴٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۷۴٫
۳۵٫ الذریعه، ج ۴، ص ۲۵٫
۳۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۳۰ و ج ۱۸، ص ۳۷٫
۳۷٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۴٫
۳۸٫ الذریعه، ج ۱۰، ص ۱۶۴٫
۳۹٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۴٫
۴۰٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۳۴۶٫
۴۱٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۲۸۷٫
۴۲٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۲۶٫
۴۳٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۱۵۰٫
۴۴٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۱۶۱٫
۴۵٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۱۶۸٫
۴۶٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۱۷۶٫
۴۷٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۱۱۴٫
۴۸٫ الذریعه، ج ۲، ص ۹۸٫
۴۹٫ شرح احقاق الحق، سید شهاب الدین مرعشی نجفی، کتابخانه مرعشی نجفی، ج ۱، ص ۱۲۸٫
۵۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۸۷٫
۵۱٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۴۵٫
۵۲٫ الذریعهج ۳، ص ۴۸۱٫
۵۳٫ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۸٫
۵۴٫ تراجم الرجال، سید احمد حسینی، کتابخانه مرعشی نجفی، قم ۱۴۱۴، ج ۱، ص ۴۲۳٫
۵۵٫ الذریعه، ج ۹، ص ۴۹؛ معجم المؤلفین، عمر کحاله، دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج ۹، ص ۱۸۸٫
۵۶٫ تراجم الرجال، ج ۱، ص ۲۶۱٫
۵۷٫ مستدرکات اعیان الشیعه، سید حسن امین، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، ج ۵، ص ۷٫
۵۸٫ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۱۴۴٫
۵۹٫ مستدرکات اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۲۲۱٫
۶۰٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۱۰٫
۶۱٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۶۲٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲؛ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸؛ نجوم السماء، ج ۲، ص ۱۹۴٫
۶۳٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸٫
۶۴٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۶۵٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۸۶٫
۶۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۴۱٫
۶۷٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۷۱؛ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۶۸٫ الذریعه، ج ۲۰، ص ۲۹۹٫
۶۹٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۴۰؛ ج ۱۵، ص ۱۶۹٫
۷۰٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۶٫
۷۱٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۵۸٫
۷۲٫ الذریعه، ج ۵، ص ۱۶۱٫
۷۳٫ معجم المطبوعات النجفیه، محمد هادی امینی، مطبعه الآداب، نجف، ۱۳۸۵ قمری، ص ۱۰۲٫
۷۴٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۷۵٫
۷۵٫ الذریعه، ج ۱۱، ص ۱۷۶٫
۷۶٫ مجله تراثنا، ش ۲۱، ص ۲۶۲٫
۷۷٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۵۳٫ ۵۷٫
۷۸٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۳۴۹؛ در ابتدای این کتاب به شاگردی خود نزد فاضل اردکانی اشاره می کند.
۷۹٫ الذریعه، ج ۲، ص ۱۶۸٫۳٫
۸۰٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۸۱٫
۸۱٫ الذریعه، ج ۶، ص ۲۷۷٫
۸۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۲۵۷٫
۸۳٫ غایه المسئول، سید محمد حسین شهرستانی، مؤسسه آل البیت، قم، ص ۱٫
۸۴٫ غایه المسئول، ص ۴۵۶٫
۸۵٫ غایه المسئول، ص ۱ و ر.ک الذریعه، ج ۱۶، ص ۲۲٫
۸۶٫ غایه المسئول، ص ۳۹۵٫
۸۷٫ تاریخ فقه و فقها، دکتر ابوالقاسم گرجی، انتشارات سمت، چاپ دوم ۱۳۷۷، ص ۳۳۲٫
۸۸٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۱۳۸٫
۸۹٫ الذریعه، ج ۱۴، ص ۲۳۶٫
۹۰٫ الذریعه، ج ۱۴، ص ۳۶٫
۹۱٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۷۶٫
۹۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۸۱٫
۹۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۷۵٫
۹۴٫ احسن الودیعه، سید محمد مهدی موسوی کاظمی، دار الهادی بیروت، ۱۴۱۳، ج ۱، ص ۱۷۶؛ الذریعه، ج ۱۹، ص ۷۱٫
۹۵٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۷۱٫
۹۶. مطالب افزوده مترجم را در این صفحات می توانید بیابید: ۹۱، ۹۴، ۹۷، ۱۰۵، ۱۴۰، ۱۷۰، ۱۷۹، ۱۸۸، ۱۹۹، ۲۲۰، ۲۲۳، ۲۳۹، ۲۴۶، ۲۵۸، ۲۶۶، ۳۳۸٫
۹۷٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۷۱٫
۹۸٫ اشک روان بر امیر کاروان، ص ۴۴٫
۹۹٫ الذریعه، ج ۲، ص ۸۶٫
۱۰۰٫ الذریعه، ج ۲۵، ص ۲۵۱٫
۱۰۱٫ الذریعه، ج ۱، ص ۴۱۵٫
۱۰۲٫ الذریعه، ج ۸، ص ۵۵٫
۱۰۳٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۱۱٫
۱۰۴٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۱۳۱٫
۱۰۵٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۸۸٫
۱۰۶٫ الذریعه، ج ۴، ص ۱۸۳٫
۱۰۷٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۱۰۸٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۸۶٫
۱۰۹٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۸۲٫
۱۱۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۶۴٫
۱۱۱٫ الذریعه، ج ۲، ص ۱۲۱٫
۱۱۲٫ الذریعه، ج ۲۱، ص ۱۴۵٫
۱۱۳٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۷۰٫
۱۱۴٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۱۳٫
۱۱۵٫ الذریعه، ج ۱۶، ص ۹۵٫
۱۱۶٫ الذریعه، ج ۱۸، ص ۲۸۰٫
۱۱۷٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۳۲٫
۱۱۸٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۷۵٫
۱۱۹٫ الغدیر، علامه امینی، دار الکتاب العربی، بیروت، ۱۳۹۷، ج ۱۱، ص ۳۷۲٫
۱۲۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۲۶۳٫
۱۲۱٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۳۰٫
۱۲۲٫ الذریعه، ج ۴، ص ۴۷۸٫
۱۲۳٫ الذریعه، ج ۱۲، ص ۵۹٫
۱۲۴٫ الذریعه، ج ۲۳، ص ۲۱۵٫
۱۲۵٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۱۷٫
۱۲۶٫ الذریعه، ج ۷، ص ۲۸۷٫
۱۲۷٫ الذریعه، ج ۳، ص ۲۶۰٫
۱۲۸٫ الذریعه، ج ۴، ص ۵۱٫
۱۲۹٫ الذریعه، ج ۱۷، ص ۲۹۰٫
۱۳۰٫ الذریعه، ج ۱۵، ص ۹۲٫
۱۳۱٫ الذریعه، ج ۱۳، ص ۲۱۰٫
۱۳۲٫ الذریعه، ج ۷، ص ۱۷۷٫
۱۳۳٫ سرّ دلبران، ص ۷۷٫ ۷۸٫
۱۳۴٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۷٫
۱۳۵٫ الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، موسسه الوفاء بیروت، ۱۴۰۳، ج ۲، ص ۳۷۶٫
۱۳۶٫ ریحانه الادب، محمد علی مدرس، کتابفروشی خیام، ج ۳، ص ۲۷۲٫
۱۳۷٫ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۷٫
۱۳۸٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲؛ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص ۱۲۸٫
۱۳۹٫ فهرس التراث، سید محمد حسین حسینی جلالی، انتشارات دلیل ما، ج ۲، ص ۶۸۱٫
۱۴۰٫ الذریعه، ج ۲۴، ص ۴۳۵؛ فهرس التراث، ج ۲، ص ۶۸۱٫
۱۴۱٫ الذریعه، ج ۳، ص ۴۲۸؛ اعیان الشیعه، ج ۵، ص ۲۰٫
۱۴۲٫ نقباء البشر، ج ۲، ص ۶۲۸؛ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
۱۴۳٫ اعیان الشیعه، ج ۹، ص ۲۳۲٫
زندگینامه آیت الله سید محمد مهدى شهرستانى(۱۱۳۰ـ۱۲۱۶هـ.ق)
زندگینامه آیت الله ملاّ عبّاس تربتى
زندگینامه آیت الله محمد باقر اصطهباناتى(۱۲۱۶ – ۱۲۸۶هـ .ش.)
زندگینامه استاد محمدتقى شریعتى(۱۲۸۶ ـ ۱۳۶۶ش.)
زندگینامه آیت الله سید حسین بادکوبه اى (متوفاى ۱۳۵۸ هـ .ق)
زندگینامه آیت الله شیخ محمدتقى بهلول(۱۲۷۹ ـ ۱۳۸۴ش)
زندگینامه آیت الله سید محمد باقر درچه اى(۱۲۶۴ ـ ۱۳۴۲ هـ ق.)
زندگینامه آیت الله حاج شیخ حسنعلى مقدادی اصفهانى «نخودکی»
در سال ۱۲۶۹ هجرى قمرى ، دخترى به وى عنایت شد که مادرش تا چهار ماه پس از وضع حمل حتى قطره اى شیر در سینه نداشت . و آنچه دوا و دعا کردند موثر نیفتاد. تا یکى از دوستان ، او را به سوى مردى صاحب نفس به نام حاج محمد صادق درویش تخت پولادى هدایت کرد. ملاعلى اکبر به دلالت دوست خود، به حضور حاجى رسید و عرض حاجت نمود. حاجى به وى دستور داد تا هر چه دعا و دوا براى زوجه اش گرفته است از وى دور سازد و خود، نفس مبارک بر حب نباتى بدمید و فرمود تا آن را به زوجه خود بخوراند. با انجام دستور حاجى ، پس از ساعتى شیر از پستان زن جریان یافت و به خارج راه گشود و همین امر سبب ارادت فراوان ملاعلى اکبر به مرحوم حاجى محمد صادق گردید و ارشاد وى به مقاماتى معنوى نائل آمد. ملاعلى اکبر در شهر، به کسب خود اشتغال مى ورزید، و در عین حال حوایج آن مرد بزرگ را نیز فراهم مى ساخت و شبهاى دوشنبه و جمعه به خدمت او مى رفت و در تخت پولاد بیتوته مى کرد.
از طرف دیگر مرحوم ملاعلى اکبر که فرزند ذکورى نداشت ، عهد کرده بود که به اعتاب مقدسه مشرف و متوسل شود تا خداوند پسرى به او کرامت فرماید، این سفر که در حدود سال یازدهم از خدمت او به مرحوم حاجى محمد صادق اتفاق افتاد با حامله شدن عیالش پایان پذیرفت و حاجى قبل از تولد فرزند به او بشارت پسرى داده و سفارش کرده بود که آن پسر را حسنعلى نام گذارد، و بالاخره در سحرگاه یک شب که ملاعلى اکبر در تخت پولاد، به خدمت استاد خود سرگرم بوده است ، خبر شادى بخش تولد نوزاد را از مرشد و مخدوم خود مى شنود، و مجددا در مورد نامگذارى کودک به حسنعلى توصیه مى گردد.
خلاصه آنکه مرحوم حاج شیخ حسنعلى شب دوشنبه و یا جمعه نیمه ماه ذى القعده الحرام سال ۱۲۷۹ هجرى قمرى با بشارت قبلى مرحوم حاجى محمد صادق در اصفهان در محله معروف به جهانباره که گویند میهمانسراى سلطان سنجر بوده است ، دیده به جهان مى گشاید.
مرحوم ملا على اکبر فرزند دلبند را از همان کودکى در هر سحرگاه که خود به تهجد و عبادت مى پرداخته ، بیدار و او را با نماز و دعا و راز و نیاز و ذکر خداوند آشنا مى ساخته است و از هفت سالگى او را تحت تربیت و مراقبت مرحوم حاج محمد صادق قرار داده است .
پدر بزرگوارم مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى نقل فرمود: بیش از هفت سال نداشتم که نزدیک غروب آفتاب یکى از روزهاى ماه رمضان که با تابستانى گرم مصادف شده بود به اتفاق پدرم ، به خدمت استادم حاجى محمد صادق ، مشرف شدم . در این اثناء کسى نباتى را براى تبرک به دست حاجى داد. استاد نبات را تبرک و به صاحبش رد فرمود و مقدارى خرده نبات که کف دستش مانده بود، به من داد و فرمود بخور (۱۱) من بى درنگ خوردم . پدرم عرض کرد: حسنعلى روزه بود حاجى به من فرمود: مگر نمى دانستى که روزه ات با خوردن نبات باطل مى گردد عرض کردم : آرى ، فرمود: پس چرا خوردى ؟ عرضه داشتم : اطاعت امر شما را کردم . استاد دست مبارک خود را بر شانه من زد و فرمود: با این اطاعت به هر کجا که باید مى رسیدى رسیدى .
خلاصه ، پدرم از همان زمان ، زیر نظر حاجى به نماز و روزه و انجام مستحبات و نوافل شب و عبادات پرداخت و تا یازده سالگى ، که فوت آن مرد بزرگ اتفاق افتاد پیوسته مورد لطف و مرحمت خاص مرشد و استاد خود بود و از آن پس نیز روح بزرگ آن مرحوم همیشه مراقب احوال او بود و در مواقع لزوم او را مدد و ارشاد مى فرمود. پدرم فرمود: هر زمان که به هدایت و ارشادى نیازمند مى شدم ، حالتى شبه خواب بر من عارض مى گشت و در آن حال ، روح آن مرد بزرگ به امداد و ارشادم مى شتافت و از من رفع مشکل مى فرمود. از جمله پس از فوت مرحوم حاجى ، شخصى به من اصرار مى کرد نزد مرشد زنده برویم و از ارشاد او بهره مند شویم .
به دنبال اصرار او بود که حالتى شبیه خواب بر من عارض شد و در آن حال مرحوم حاجى را دیدم که آمدند و دست به شانه هاى من زدند و فرمودند: هر کس مثل ما آب زندگانى خورد، از براى او مرگ نیست ، تو کجا مى خواهى بروى ؟ و لاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون (۱۲). و سخن معجز اثر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام نیز مؤ ید همین معنى است که فرمود: الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى الدار با خبر باش که اولیاء خدا را مرگ نیست بلکه از خانه اى به خانه دیگر نقل مکان مى کنند.
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره ، از دوازده تا پانزده سالگى ، تمام سال ، شبها را تا صبح بیدار مى ماندند و روزها همه روز، بجز ایام محرمه ، با ترک حیوانى روزه مى گرفتند و از پانزده سالگى تا پایان عمر پر برکتش ، هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان و ایام البیض هر ماه را صائم و روزه دار بودند و شبها تا به صبح نمى آرمیدند.
از یمن دعاى شب و ورد سحرى بود
تحصیلات مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى و برخى از استادان او
مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى از آغاز نوجوانى خود، به کسب دانش و تحصیل علوم مختلف مشغول شدند، خواندن و نوشتن و همچنین زبان و ادبیات عرب را در اصفهان فرا گرفتند و در همین شهر، نزد استادان بزرگ زمان ، به اکتساب فقه و اصول و منطق و فلسفه و حکمت پرداختند از درس فقه و فلسفه عالم عامل مرحوم آخوند ملا محمد کاشى فایده ها بردند و فلسفه و حکمت را از افادات ذیقیمت مرحوم جهانگیر خان و تفسر قرآن مجید را از محضر درس مرحوم حاجى سید سینا پسر مرحوم سید جعفر کاشى و چند تن از دیگر از فحول علماء عصر بیاموختند.
سپس براى تکمیل معارف به نجف اشرف و به کنار مرقد مطهر حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مشرف شدند. در این شهر، از جلسات درس مرحوم حجه اللاسلام حاجى سید محمد فشارکى و مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى و ملااسماعیل قره باغى اعلى الله مقامهم استفاده مى کردند.
مرحوم پدر، خود نقل مى فرمودند: نخستین روزى که براى زیارت و درک حضور مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به محل سکونت ایشان در مدرسه بخارائیها رفتم ، اتفاقا، روز جمعه بود و کسى را در صحن و سراى مدرسه نیافتم که جویاى اطاق آن مرد بزرگ شوم ؛ ناگهان از داخل یکى از حجرات در بسته ، صدائى شنیدم ، که مرا با نام نزد خود مى خواند، به سوى اتاق رفتم ، مردى در را به روى من گشود، و فرمود: بیا، کشمیرى منم .
و نیز پدرم مى فرمودند: شبى از شبهاى ماه رمضان ، مرحوم حاجى سید مرتضى کشمیرى به افطار، میهمان کسى بود، پس از مراجعت به مدرسه ، متوجه مى شود که کلید در را با خود نیاورده است . و نزدیک بودن طلوع فجر و کمى وقت و بسته بودن در اطاق ، او را به فکر فرو مى برد، اما ناگهان به یکى از همراهان خود مى فرماید: معروف است که نام مادر حضرت موسى ، کلید قفلهاى در بسته است ، پس چگونه نام نامى حضرت فاطمه زهرا چنین اثرى نکند؟ آنگاه دست روى قفل بسته گذاشت و نام مبارک حضرت فاطمه (ع ) را بر زبان راند که ناگهان قفل در گشوده شد.
بارى مرحوم حاج شیخ حسنعلى ، قدس سره پس از مراجعت از نجف اشرف ، در مشهد مقدس رضوى سکونت اختیار کردند و در این دوره از زمان ، از محاضر درس و تعالیم استادانى چون مرحوم حاجى محمد على فاضل و مرحوم آقا میر سید على حائرى یزدى و مرحوم حاجى آقا حسین قمى ، و مرحوم آقا سید عبدالرحمن مدرس بهره مند مى گردیدند، و در عین این احوال ، و در ضمن تحصیل و تدریس ، به تزکیه نفس و ریاضات شاقه موفق و مشغول بودند.
و اما در علوم باطنى به طورى که پیش از یادآورى شد، نخستین استاد و مرشد ایشان ، مرحوم حاجى محمد صادق تخت پولادى بود که از هفت سالگى در تحت مراقبت و مرحمت مخصوص آن مرد بزرگ قرار گرفته ؛ لیکن بعد از وفات او، به خدمت سید بزرگوار مرحوم آقا سید جعفر حسینى قزوینى که در شاهرضاى اصفهان متوطن بود، راه یافت . پدرم خود نقل مى فرمود: در یکى از سفرها که عازم عتبات عالیات بودم به شهرضا رفتم که شب عاشورا را در آنجا متشرف باشم و مرسوم من چنین بود که از اول ماه محرم تا عصر عاشورا روزه مى گرفتم و جز آب چیزى نمى خوردم ، روز هشتم ماه محرم بود که خبر یافتم سیدى جلیل القدر در این شهر سکونت دارد؛به امید و انتظار ملاقات سید که از خلق منزوى مى زیست ، نشستم ، تا آنکه براى تجدید وضو به کنار حوض آمد، پیش رفتم و سلام کردم ، نگاه عمیقى به من افکند و پس از وضو فرمود: حاجتى دارى ؟ گفتم : غرض تشرف به حضور شما است فرمود: هر زمان که بخواهى ، مى توانى نزد من بیایى . گفتم : گویا وقت شما مستغرق کار است . گفت : آرى ولیکن براى تو هرگز مانعى نیست و این بیت را بخواند:
پوستین بهر دى آمد نى بهار
و به اشاره او، بامداد دیگر روز، به خدمتش رفتم . نظرى به من کرد و گفت : نه روز است که چیزى نخورده اى و جز به آب ، روزه نگشوده اى ، ولى در ریاضت هنوز ناقصى ، زیرا که اثر گرسنگى در رخساره ات هویدا و ظاهر گشته و آنرا شکسته و فرسوده است در حالیکه مرد کامل از چهل روز گرسنگى نیز چهره اش شکسته نمى شود.
که عارف داغ بر دل دار و زاهد به پیشانى
خلاصه ، با آن مرد بزرگ باب مذاکره بگشودم ، و الحق او را دریابى مواج از علوم ظاهرى و باطنى یافتم ، گفتم : با این مایه از علوم ، چرا چنین خلوت گزیده و به انزوا نشسته اید؟ در آن زمان که پس از کسب اجازه اجتهاد از مراجع علمى وقت نجف اشرف به ایران باز مى گشتم ، به دوست خود گفتم : از این پس ، من تنها عالم بلند، پایه قزوین ، خواهم بود. دوستم گفت : نه چنین است تو را با یک حمال قزوینى تفاوتى نیست ، زیرا اگر در رهگذرى مردى به تو و یک حمال جاهل از پشت سردستى بزند، هر دو محتاجید، که براى شناسائى صاحب دست سر بگردانید، در حالیکه سى سال درس و تحصیل باید که اینقدر، روشنى به محصل ارزانى داشته باشد که بدون باز پس نگریستن زننده دست را بشناسد این سخن در دلم چنان اثر کرد که یکسره از خلق کناره گرفته و در انزوا به تزکیه نفس و تصفیه روح خود سرگرم شدم .
از آن سید بزرگوار پرسیدم : شنیده ام که وقتى ، دست شما شکسته بوده و به دستور طبیب ، زفت بر آنها نهاده بودید و مقرر بود تا آن زفت به خودى خود، پوست را رها نکرده است جدایش نسازید. گفت : آرى چنین بود، و چهارده روز زفت ، دست مرا رها نکرد. گفتم پس براى وضوء در این مدت چه مى کردید؟ فرمود: از سوى خلاق عالم و آفریننده گیتى ، به طبیعت من امر مى آمد که عمل نکند و خواب هم به چشمم ننشیند و به اراده حضرت حق ، در این مدت هیچ مبطلى عارض نگشت .
پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود که از خود بى خود مى شوم و سر به بیابانها مى گذارم و در کوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، لیکن در وقت نماز، به خود مى آیم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستین مى افتم و گاهى این احوال تا بیست روز به طول مى انجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى کنم ، متوجه مى شوم که از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضایم ، قوت بازگشت نیست .
دست به دعا برمى دارم که : الهى به عشق و محبت تو به اینجا افتاده ام ،و اینک قوتى نیست که به شهر بازگردم . در حال ، از غیب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود که با تناول آن نیروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم . پدرم مى فرمود: من خود از افراد دیگرى هم شنیدم که مى گفتند: سید را در حالات جذبه و عشق و شور، تنها در بیابانها و کوهها دیده اند.
در یادداشتى از حضرت ایشان چنین دیدم :
اى بسا گنج که خوابیده به ویرانه ما است
ایشان از جیع علوم ظاهرى و باطنى بهره فراوان داشتند و معتقد بودند که بعد از علم توحید و ولایت و احکام شریعت که تعلم آن واجب است ، تحصیل سایر علوم نیز لازم و ممدوح و جهل به آن ها مذموم و ناپسند است و مراد از حرمت برخى از علوم و فنون ، استعمال آنهاست ، نه تحصیل و تعلم آنها، مانند علم سحر که دانست آن واجب کفائى را به طلاب علوم تدریس مى فرمودند ولى در فلسفه و علوم الهى با آنکه متبحر کامل بودند، تدریسى نداشته و مى فرمودند طالب این علم باید که اخبار معصومین علیهم السلام و تزکیه نفس پردازد زیرا که … یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه … (۱۳). پیامبر مردم را در آغاز تزکیه و تصفیه نموده ، سپس کتاب و حکمت به ایشان مى آموزد. و بخشى از معضلات علم حکمت و فلسفه ، جز به مکاشفه ، حل شدنى نیست و اگر این شرائط در متعلم نباشد، تحصیل این علم بروى حرام و ناروا است و ممکن است او را از جاده شریعت به انحراف کشد و نسبت به علم اصول مى فرمود: قسمتى از این علم واجب و بسیارى از آن اتلاف عمر است و به قول ملامحسن فیض رحمه الله علیه ، این علم سه بخش است : اصول و فضول و غیر معقول ، تعلم اصول آن لازم و فضول آن مکروه و غیر معقول آن حرام است ، همچنین ایشان را در علم طب و شیمى و علوم غریبه ید طولائى بود.
مرحوم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى رحمه الله علیه در سال ۱۳۰۳ هجرى قمرى به سبب پیشامدى که در رابطه با ظل السلطان حاکم اصفهان براى ایشان رخ داد و منجر به تنبیه حاکم از طریق تصرفات نفسانى گردید(۱۴) از آن شهر رخت سفر بربستند و در بیست و چهار سالگى ، تنها از اصفهان خارج شدند و به عزم مشهد، مقدس قدم به راه گذاردند و این نخستین سفر ایشان به آن شهر منور بود که به قصد زیارت مرقدمطهر حضرت سلطان اولیاء على بن موسى الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء صورت پذیرفت .
لیکن در همان روزهاى اول سفر راه را گم مى کنند و نزدیک غروب آفتاب ، در کوه و بیابان سرگردان مى شوند. در این حال به ذیل عنایت حضرت ثامن الحجج علیه السلام متوسل مى گردد و عرضه مى دارند مولاى من ! آگاهى که قصد زیارت ترا داشته ام ولى در این وادى سرگردان شده ام ، ترا توانائى یارى و مددکارى من هست . از من دستگیرى فرما. پس از دقایقى به خدمت با سعادت حضرت خضر علیه السلام تشرف حاصل مى کنند و به طریق ظاهر و باطن راهنمائى مى شوند و در کمتر از چند دقیقه هجده فرسنگ راه را باقى مانده تا کاشان را، به مدد مولا، طى مى کنند و وارد آن شهر مى شوند
بارى مدت توقف ایشان در شهر مقدس مشهد از یکسال کمتر به طول مى انجامد که تمام این مدت را در حجره اى از حجرات صحن عتیق رضوى که ظاهرا اطاق فوقانى درب بازار سنگ تراشان بوده است به ریاضت و تصفیه باطن اشتغال داشته اند. سپس به اصفهان مراجعت مى کنند و به سال ۱۳۰۴ هجرى قمرى ، بار سفر به صوب نجف اشرف مى بندند و مدتى نیز در آنجا به تحصیل علوم ظاهرى و تزکیه نفس و ریاضت سرگرم بودند تا آنکه مجددا به اصفهان بازمى گردند.
در سال ۱۳۱۱ هجرى قمرى براى دومین بار، به ارض اقدس رضوى مسافرت و تا سال ۱۳۱۴ در آن شهر توقف مى کنند. در این مدت در مدرسه حاج حسن و فاضل خان سکنى داشته اند. در همین سفر، در مدتى بیش از یکسال ، هر شب ختمى از آن قرآن مجید در حرم حضرت رضا علیه السلام قرائت مى کرده اند و روزها را در محضر علماء زمان به کسب علوم ظاهر همت مى نموده اند.
مرحوم پدرم مى فرمودند: در همین سفر و در آن زمان که در صحن عتیق رضوى به ریاضت مشغول بودم ، روزى پیرى ناشناس بر من وارد شد و گفت : یا شیخ ، دوست دارم ، که یک اربعین ، خدمتت را کمر بندم . گفتم : مرا حاجتى نیست تا به انجام آن پردازى . گفت : اجازه ده که هر روز کوزه آب را پر کنم . به اصرار پیر تسلیم شدم و هر روز على الصباح به در اطاق مى آمد و مى ایستاد و با کمال ادب مى خواست تا او را به کارى فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست . چون چهل روز پایان یافت ، گفت : یا شیخ من چهل روز ترا خدمت کردم ، حال از تو توقع دارم که یک روز مرا خدمت کنى .
در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامى باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند ولى چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم پیر فرمان داد تا من در آستانه اطاق بایستم و خود در بالاى حجره روى سجاده من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگرى برایش آماده سازم .
این کار را با آنکه بر من به جهاتى شاق و دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمى که خواسته بود فراهم ساختم ، دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته بروى آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آنگاه فرمود آنقدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم . گفت : خداوندا، بحق استادانى که خدمتشان را کرده ام ، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به من دستور داد بوته را در رجه خالى کن و سپس پرسید در رجه چه مى بینى ؟ دیدم طلا و مس مخلوط است او را خبر دادم .
گفت : مگر وضو نداشتى ؟ گفتم : نه فرمود تا همانجا وضو ساختم و دوباره فلط را در بوته ریختم و در کوره دمیدم تا ذوب شد و به دستور وى و پس از ذکر قسم پیشین ، بوته را در رجه ریختم ؛ ناگهان دیدم که طلاى ناب است . آنرا برداشتیم و به اتفاق نزد چند بزرگ رفتیم . پس از آزمایش ، تصدیق کردند که زر خالص است آنگاه طلا را به قیمت روز بفروخت و گفت : این پول را به تو مستحقان مى دهى یا من بدهم ؟ گفتم : تو به این کار اولى هستى ، سپس با هم به در چند خانه رفتیم و پیر پول را تا آخرین ریال به مستحقان داد، نه خود برداشت و نه به من چیزى بخشید و بعد از آن ماجرا از یکدیگر جدا شدیم و دیگر او را ندیدم .
مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى طاب ثراه ، مجددا در سال ۱۳۱۵ هجرى قمرى به اصفهان مراجعت نموده و پس از مدتى توقف ، به نجف اشرف تشرف حاصل کردند و تا سال ۱۳۱۸ قمرى در آن شهر سکنى گزیدند و در سنه ۱۳۱۹ هق بار دیگر به صفهان بازگشتند پس از آن ، سفرى به شیراز کردند و چندى در آنجا مقیم شدند و در جعفر طبیب تحصیل و تعلم نمودند.
پدرم مى فرمود: صبح ها در مطب حاجى میرزا جعفر به معاینه مرضى و نسخه نویسى سرگرم بودم ، و عصرها کتاب قانون بوعلى را نزد وى مى خواندم .
روش حاجى بر این بود که حق الزحمه اى براى معالجه بیماران خود معنى نمى کرد و هر کس هر مبلغ مى خواست در قلمدان او مى گذاشت و اگر بیمارى چیزى نمى پرداخت حاج میرزا از وى مطالبه نمى فرمود. درآمد حاجى از مطب خود، روزانه از هشت یا نه ریال تجاوز نمى کرد و او هم از کمى درآمد خود شکوه اى نداشت .
یک روز که به سرکار خود آمد گفت : خداوندا، امروز میهمان داریم به فرشتگان خود امر فرما تا وجه لازم را فرود آورند. آنروز، درآمد مطب ، سى و پنج ریال شد و یک روز هم از خدا خواست که فرشتگان را امر کند تا پول براى خرید انگور جهت تهیه سرکه بیاورند در آنروز هم عایدى وى به چهل و پنج ریال بالغ گردید. لیکن در روزهاى دیگر، نه درآمد وى تغییر محسوسى داشت و نه او عرض حاجتى مى کرد.
در مدتى که من در طب او سرگرم بودم ، سه هزار بیمار را معاینه کردیم و نسخه دادیم و هیچ بیمارى براى بهبود مرض خود، محتاج به مراجعه سومین بار نگردید، و تنها در این میان ، سه تن از ایشان تلف شدند که حاجى ، خود از پیش خبر داده بود، هر بیمار که از در مطب وارد مى شد، حاجى نگاهى به رخسار وى مى کرد و پیش از سوال و معاینه ، نوع بیمارى او را تشخیص مى داد.
مرحوم پدرم در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا به وسیله کشتى ، به قصد زیارت بیت الله الحرام ، به حجاز سفر مى کنند. در جده ، پس از فرود آمدن از کشتى ، پیاده به مدینه منوره مشرف مى گردند و از آن شهر مقدس ، احرام حج بسته و با پاى پیاده به طرف مکه رهسپار مى شوند. در این سفر که به سال ۱۳۱۹ هق مصادف با حج اکبر بوده است ، با مرحوم حاجى شیخ فضل الله نورى و حاج شیخ محمد جواد بید آبادى که در التزام یکدیگر سفر مى کردند ملاقات مى فرمایند و در همین سفر، در ارتباط با شریف مکه واقعه اى رخ میدهد که در جاى خود از آن سخن خواهیم گفت (۱۵).
بارى ، پس از حج بیت الله و زیارت اعتاب مقدسه ائمه اطهار علیهم السلام ، حضرت شیخ به ایران مراجعت مى فرمایند و بعد از مدتى توقف ، مجددا به نجف اشرف تشرف حاصل مى کنند و باز، پس از چند سال توطن در آن شهر، به اصفهان بازمى گردند، و پس از چند سال اقامت در آن شهر، در سال ۱۳۲۹ هجرى قمرى ، این شهر را به قصد مجاورت در مشهد رضوى ، ترک مى گویند، و در آن بلده طیبه ، مجاور مى شوند، و از این زمان تا پایان عمر شریفش که سال ۱۳۶۱ هق بوده ، فقط دو سفر کوتاه به اصفهان و یک سفر به سلطان آباد اراک فرموده اند.
در سال ۱۳۱۴ هجرى یکى از سادات محترم مشهد براى ایشان سجاده اى و رختخوابى هدیه فرستاد. در جواب فرموده بودند: سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب مى دانم مى پذیرم ولى به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنج سال که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام ، آرى بندگان خدا اینگونه عمل مى کردند و اینچنین بود حال و رفتارشان .
که به مردى قدم نهادندى
راحت جان خود شمردندى
بارى پدرم ، رحمه الله علیه ، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدى علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء، رحمه الله علیهم اجمعین ، را یکى از شرایط سلوک الى الله مى دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه علیهم السلام و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان مى ورزیدند. در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیدارى سحرگاهان و تهجد واحیاى شبهاى جمعه و لیالى متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق به ویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء على الخصوص در شبها و روزهاى جمعه مداومت و مراقبت مى فرمودند.
در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوههاى ظفره به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس مى پرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبره على بن سهل اصفهانى و محمدبن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجى محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول مى شدند. در ناحیه نجف اشرف ، مسجد کوفه ، و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایى بود که بسیار زیارت مى فرمودند.
در مشهد مقدس ، اوائل امر در صحن عتیق و پس از آن ، در کوهپایه هاى اطراف شهر مانند کوه گراخک و بازه غیاث منصور در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونى نزد مقبره شرف الدین على کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت مى گذرانیدند. قبور اولیاء خدا را مانند مقبره بوعلى فارمدى ، در فارمد، و علاءالدین على مایانى در مایان و مقبره درویش یحیى و درویش شمس الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبى که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم ، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقى خدایى در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلى جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهى ، مشهور به پیر پالاندوز، و قبر شیخ فضل الله سرابى که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن ، فى الحال ، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤ من ، قدس سره ، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم ، بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد مى کردند.
عصر هر پنجشنبه ، زیارت گنبد سبز را ترک نمى کردند و مى فرمودند: در کتابى خطى که مؤ لف آن سید بزرگوارى از اهل قزوین و نواده دخترى مرحوم شیخ بهاءالدین عاملى ، رحمه الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است ، خواندم که : چون شیخ بهائى به مشهد مشرف مى شود، پس از سه شب ، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در عالم رؤ یا زیارت مى کند که با عتاب به وى مى فرمایند: چرا تا کنون به دیدار گل ما شیخ مؤ من نرفته اى ؟ بامداد همان شب ، شیخ بهائى براى زیارت شیخ مؤ من ، از خانه بیرون مى رود و در راه دو تن از اهل علم را مى بیند و خواب خود را براى ایشان نقل مى کند آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤ من همره مى گردند و براى آزمایش عظمت شیخ ، هر یک نیتى مى کنند.
یکى از آنان ، کفن و دیگرى ، انار و سومى ، شیر برنج را در خاطر مى گذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل مى کنند. شیخ اظهار مى دارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدى ؟ مى خواهى بگویم که در رؤ یا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو؛ شیخ بهائى رؤ یاى خود را نقل مى کند و شیخ مؤ من هم مى گوید: معلوم میشود ما هنوز ثمره نشده ایم ، که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است . پس از آن ، شیخ مؤ من برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابى انار و ظرفى شیر برنج به ترتیب پیش روى صاحبان نیت قرار مى دهد.
و نیز پدرم از همان کتاب روایت کردند که : وقتى حاکمى از اصفهان همراه سه تن از کارمندان ، خود، ماءمور شهر بلخ یا مرو مى شود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض مى شود و سر به بیابان مى گذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماءموریت خود روانه مى شوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش مى دهند. بارى ، حاکم مدت یک ماه در کوههاى اطراف نیشابور سرگردان مى ماند. تا آنکه شبى که صبح فرداى آن به مشهد وارد مى شود، در خواب مى بیند فیلى قصد هلاک او را دارد، در این هنگامه ، پیرى فرا رسیده سیلى سختى به صورت پیل مى نوازد که حیوان بر اثر آن لطمه مى افتد و هلاک مى شود. بامداد همان شب ، حاکم مزبور وارد مشهد مى شود و معبرى جستجو مى کند، شیخ مومن را به وى معرفى مى کنند. چون به صورت شیخ مى نگرد، مى یابد که وى ، همان پیرى است که دوش در رویا آفت پیل را از او دفع کرده است ، آنگاه شیخ پیش از آنکه حاکم خواب خود را بیان کند این رباعى را مى خواند:
بر عرش برین زنند هر شب کت ما
آن مورچه شیر گردد از همت ما
پس از آن شیخ رحمه الله علیه حاکم را از آن حال خارج و با دستورى او را به صوب ماءمورت خود روانه مى فرماید.
ولى قلى بیک شاملو در خاتمه قصص خاقانى در احوال شیخ مؤ من رحمه الله علیه چنین مى نگارد:
شیخ مؤ من مشهدى : دیگر سالک مسالک ربانى ، طالب رضاجوئى حضرت سبحانى تاجا للعارفین ، شیخ مؤ من است رحمه الله ، که در بلده طیبه مشهد مقدس در بقعه مشهر به پاى چنار رحل اقامت افکنده معتکف خانقاه ریاضت شده بود مؤ منى الیه از مبادى حال الى حین الارتحال چله نشین ، بقعه سلوک و فیمابین کبار مشایخ به صفات مستحسنه آراسته است جمع کثیرى به توسط هدایت آن رفیع الشاءن قدم از دایره لهو و لعب و جهالت و ضلالت کشیده سالک شاهراه کوى معرفت گردیده اند. جهور سکنه خراسان مرید اوضاع و اطوار آن بزرگوارند.
مشهور است که به دستیارى مریدان اخلاص کیش ، آن شیخ خیر اندیش ابنیه عالیه بینهایت در بلاد خراسان از مسجد و بقعه و رباط و پل و آب انبار بنا نهاده ، در هیچ مکان از توابع و ملحقات ولایت جنت درایت مشهد مقدس نیست که آثار خیرات و مبرات آن شیخ صاحبدل نباشد. شرمذه اى از صفات احوال آن قدوه اهل سلوک آنکه اکثر اوقات در خلاء و ملاء به مناجات و عبادت ملک علام قیام و اقدام داشت تا آنکه در سنه ۱۰۶۳ (یکهزار و شصت و سه ) دعوت حق را لبیک اجابت گفت . مریدانش آن مستغرق بحار رحمت را به موجب وصیت در بقعه قریه دستجرد که از جمله بناهاى مرحوم مزبور بود مدفون نمودند (۱۶).
حضرت شیخ رحمه الله علیه چون به کسى دوا یا دعا مى دادند مى فرمودند: ما بهانه اى بیش نیستیم و شفا دهنده اوست ، زیرا که این عالم محل اسباب است و خداوند فرموده است : ابى الله ان یجرى الامور الا باسبابها یعنى : خداوند از انجام کارها جز به وسیله اسباب و وسائط، ابا و امتناع دارد از اینرو لازم است به هنگام مرض به طبیب مراجعه نمود سپس مى فرمودند: حضرت موسى على نبینا و علیه السلام مبتلا به قولنج شدند، و هنگامى که براى مناجات با حضرت رب الارباب به کوه طور رفت عرض کرد: خداوندا مریض شده ام مرا شفا عنایت فرما. خطاب شد: موسى به طبیب مراجعه کن . عرض کرد: خداوندا پاسخ مردم را چه بگویم ، در حالیکه خواهند گفت که تو کلیم اللهى و مرده را زنده مى کنى و کور را شفا میدهى ، آنگاه براى مرض خود به طبیب مراجعه مى کنى ؟ خطاب شد: یا موسى ، ما این گیاهان را عبث نیافریدیم و علم طب را عبث به انسان الهام نکردیم ، حال آیا چون تو موسى هستى انتظار دارى که این همه را عبث بگذاریم و بى سبب مرض تو را شفا دهیم ؟
پدرم با آنکه به عبادت و مجاهدت و ریاضت و زیارت و اعتکاف در اماکن متبرک ، سخت مداومت و مراقبت داشت ، لیکن اظهار مى فرمود: روح همه این اعمال ، خدمت با اخلاص نسبت به سادات و ذریه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است و بدون آن ، اینگونه اعمال ، همچون جسمى بى جان باشد و آثارى بر آنها مترتب نمى گردد.
پدرم که عجز طبیبان را دید، اندکى از تربت طاهر حضرت سیدالشهدا ارواح العالمین له الفداء به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد.
در آن حالت بیخودى و بیهوشى دیدم که به سوى آسمانها مى روم و کسى که نورى سپید از او مى تافت ، بدرقه ام ، مى کرد. چون مسافتى اوج مى گرفتم ، ناگهان ، دیگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپید که همراه من مى آمد، گفت : دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانى ، زیرا که به تربت حضرت سیدالشهداء علیه السلام استشفا کرده اند در آن هنگام دریافتم که مرده ام و این ، روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هر حال ، همراه آندو شخص نورانى به زمین بازگشتم و از بیخودى ، به خود آمدم و با شگفتى دیدم که در من ، اثرى از بیمارى نیست ، لیکن همه اطرافیانم به شدت منقلب و پریشانند.
پس از چند روز، هنگامى که در خدمت پدرم به شهر مى رفتیم ، واقعه را حضورشان ، عرض کردم ، فرمودند: مقدر بود که یکى از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو مى رفتى ، من پانزده سال دیگر عمر مى کردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست ، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانى و به خواست خداوند، مدتى درازتر در جهان خواهى زیست ، زنده بمانى . اینکه بدان که من مرگ را براى خود و حیات را براى تو خواستم ، تا آنکه در طول زندگى ، پیوسته با قصد قربت ، به مردم خدمت کنى ، و هرگاه در اینکار مسامحه ، و غفلت ورزى ، سال آخرت عمرت خواهد بود.
یکسال قبل از وفات پدرم ، شبى در عالم رؤ یا مشاهده کردم که حدود عصر است و من از شهر خارج شده ام ، و به طرف قریه نخودک مى روم که آفتاب ناگهان غروب کرد و در من اضطرابى پدید آمد. این اضطراب دو علت داشت : اول تاریکى هوا، دوم آنکه نمى دانستم به پدرم چگونه پاسخ دهم ، زیرا ایشان فرموده بودند که همیشه قبل از غروب آفتاب در منزل باش ، و قبول نخواهند کرد اگر بگویم که آفتاب ناگهان غروب کرده است .
در این اضطراب و اندیشه بودم که ناگهان خورشید از مغرب طلوع کرد و به قدر یک نیزه بالا آمد. مقدارى که راه آمدم متوجه شدم که کارد بزرگى در دست من است و سگ بزرگى مرا تعقیب مى کند. ناگهان پیرى نسبتا بلند پدیدار گشت و کارد را از دست من گرفت و با یکدست سگ را نگاه داشت و با دست دیگر سر او را از تن جدا کرد، بى آنکه کارد به خون آلوده شود. آنگاه کارد را به من رد کرد و فرمود: بابا آیا کار دیگرى دارى ؟ عرض کردم : خیر تشکر، نمودم و پیر ناگهان ناپدید شد.
بامداد، خواب را خدمت پدرم عرض کردم : ایشان چند دقیقه تاءمل کردند و سپس پرسیدند: آیا متوجه نشدى آن پیر که بود؟ عرض کردم : خیر، فرمودند: او شیخ عطار بود. آنگاه فرمودند: امسال سال آخر عمر ما است ، و تو بعد از من زحمت و ناراحتى بسیار خواهى دید، بگو چه خواهى کرد؟ عرض کردم : به خداوند پناه میبرم . پس از دو ماه یکروز که در خدمت ایشان به شهر مى رفتیم ؛فرمودند: امروز عصر بعد از آنکه به خانه بازگشتیم ، من مریض خواهم شد و همین مرض مقدمه فوت من خواهد بود. همانطور که فرموده بودند، عصر همانروز به محض ورود به منزل به تهوع دچار و بیمار شدند.
در این اثناء تسبیح عقیقى داشتند که گم شد. فرمودند: مفقود شدن تسبیح علامت مرگ ما است . اگر یافت شود بهبود خواهم یافت ولى هر چه جستجو کردیم تسبیح را نیافتیم تا آنکه یکماه بعد در اطاق مسکونى ایشان پیدا شد و به دنبال آن حال ایشان کمى بهبود یافت .
اما مجددا تسبیح مزبور گم شد و دیگر هرگز یافت نشد کسالت ایشان مجددا شدت یافت و حدود چهارماه در بستر بودند. در این مدت ایشان شرحى مفصل از حالات خود، از آغاز خود، از آغاز تا پایان و از احوال اساتید و بزرگانى که محضرشان را درک کرده بودند براى من نقل فرمودند.
مدتها بود که پدرم بنا به مقتضیاتى در شهر مشهد سکونت نداشتند و معمولا در حومه شهر، ابتدا و ده نخودک ، و سپس در ده سمرقند ساکن بودیم . روزى در ایام کسالت ایشان که من براى درس به شهر رفته بودم هنگام ظهر به وسیله شخصى احضارم نمودند و فرمودند امروز روح از جسدم پرواز کرد و به حضور حضرت ثامن الائمه علیه السلام تشرف حاصل کردم و دیدم که استادم مرحوم حاج محمد صادق تخت پولادى هم شرف حضور دارد. از او درخواست کردم از امام علیه السلام استدعا کند اجازه فرمایند که براى ابراز وصایاى خود روحم بار دیگر به کالبدم بازگردد. اما رخصت فرمودند اکنون ، پسرم ، باید که مراقب حال من باشى و به شهر باز نگردى .
خلاصه آنکه به کوشش طبیبان ، حال پدرم ، بهبود پذیرفت اما آن مرد جلیل القدر در برابر شادمانى طبیب معالج خود، فرمود: بهبود من شادمانى ندارد، زیرا که ما رفتنى شده ایم . پزشک پرسید: پس تکلیف چیست ؟ فرمود: تکلیف شما این است که تا من در قید حیاتم به تدابیر پزشکى ادامه بدهید و من نیز آنچه دستور شما باشد تمکین کنم تا واپسین ساعات عمر ایشان همین روش برقرار بود.
در این اوقات نیز پدرم ، مانند سالهاى دیگر حیاتبخش ، همه شب تا بامداد بیدار مى ماند و گاهگاه در دل شبها این دو بیت را ترنم مى کرد:
کمک ز غیر تو ننگ است یا على
به کار ما چه درنگ است یا على مددى
به دستور پزشکان معالج ، پدرم ، به بیمارستان منتصریه مشهد انتقال یافت و در آنجا بسترى گردید. به خاطر دارم روزى در راه بیمارستان ، چشمم به درشکه اى افتاد که در آن مردى و زنى بى حجاب نشسته بودند چون به خدمت پدر رفتم ، فرمود: دیگر رفتن ما نزدیکست ، اما تو چرا چشم خود را حفظ نکردى ؟ عرض کردم : بعمد خطایى مرتکب نشدم . فرمود: مى دانم ولى تو که در خیابان جویاى کسى نبودى ، پس چرا چشم به داخل درشکه انداختى که نگاهت به نامحرمى تصادف کند. امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است : النظره سهم مسموم من سهام الشیطان .
کاش مادر مر مرا نازادمى
که ز شست و کمان ابلیس است
دانه کلید و دام ابلیس است
پس از آن فرمود: دیشب ، در عالم رؤ یا، مرحوم حاج شیخ عباس محدث قمى را دیدم که گفت : بیا که ما در انتظار توایم . روز دیگر به رئیس بیمارستان فرمود: مرگ من نزدیک است و اگر فوت من در این بیمارستان اتفاق افتد، ازدحام مردم نظر اینجا را درهم خواهد ریخت ، لذا مصمم شده ام که از بیمارستان به خانه روم و اصرار رئیس در نگهداشتن ایشان سودى نبخشید و بالاخره به منزل یکى از ارادتمندان خود، آقاى حاج عبدالحمید مولوى منتقل و بسترى شدند و یکماه آخر عمر را در منزل ایشان بسترى بودند. تا آنکه دعوت حق را لبیک اجابت گفتند.
دو هفته پیش از رحلت آن مرد بزرگوار، شبى در خواب دیدم که به زیارت بقعه عارف بزرگ ، شیخ مؤ من که هم اکنون در مشهد به گنبد سبز مشهور است رفتم . پدرم را دیدم که با شیخ مؤ من در گفتگو است . چون من وارد شدم ، پدرم از شیخ درخواست کرد که براى من دستورى فرماید تا توفیق تهجد و نماز شب داشته باشم . چون پیر خواست چیزى ، به من بگوید، پدرم گفت : اکنون چند روزى صبر کنید.
بارى ، آنچه در خواب دیده بودم ، براى پدرم گزارش کردم فرمود: آرى ، دیگر چیزى از عمر من باقى نمانده است .
در نیمه شبى ، حال ، پدرم سخت شد، طبیبان ، بعیادتش آمدند و پس از معاینات پزشکى ، اعلام کردند که بیمار از دنیا رفته است ، لیکن با شگفتى فراوان ، قلب پدرم ، پس از توقف دوباره ، بکار افتاد و روز بعد یکى از پزشکان معالجش که دکتر سید ابوالقاسم قوام نام داشت به من اظهار کرد: پدرت دیشب درگذشت ولى مجددا به زندگى بازگشت .
پس از این حادثه ، فرداى آن روز چون اطاقى ، خالى از اغیار شد، پدرم فرمود: شب گذشته روح از بدنم مفارقت کرد و به خدمت امام رضا علیه السلام مشرف شدم و وسیله استاد خود مرحوم حاج محمد صادق از امام تقاضا کردم که براى تکمیل وصایاى خود، یک هفته مهلت داده شوم . امام اجازت فرمودند: اما قدغن کردند که دیگر چنین درخواستى نکنم . سپس فرمودند: در این مدت شبها از نزد من دور نشو و مراقب حال من باش .
رفته رفته اثر بهبودى در حال پدرم پدید آمد، اما ناگهان روز چهارشنبه حال ایشان به وخامت گرایید و دستهایشان متورم گشت و پزشکان از این تغییر حالت ناگهانى دچار تعجب شدند. دیگر جز سادات اجازه عیادت پدرم را نداشتند.
خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند: من صبح یکشنبه خواهم مرد و پس از آن وصایاى خویش را به شرح زیر به من فرمودند:
و لقد وصینا الذین اوتواالکتاب من قبلکم و ایاکم ان اتقوا الله .
یعنى هر آینه سفارش کردیم به پیامبران پیش از شما و به شما نیز که مؤ کدا از خداى بپرهیزید و تقوى پیشه سازید.
نان و حلوا را بنه در گوشه اى
بالتقوى بلغنا ما بلغنا، اگر در این راه ، تقوى نباشد، ریاضات و مجاهدات را هرگز اثرى نیست و جز از خسران ، ثمرى ندارد، و نتیجه اى جز دورى از درگاه حق تعالى نخواهد داشت . حضرت على بن الحسین علیهماالسلام فرمایند: ان العلم اذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه الاکفروا و لم یزدد من الله الا بعدا اگر آدمى یک اربعین به ریاضت پردازد، اما یک نماز صبح از او قضا شود، نتیجه آن اربعین ، هباء منثورا خواهد گردید بدان که در تمام عمر خود تنها یک روز، نماز صبحم قضا شد. پسر بچه اى داشتم شب آن روز از دست رفت و سحرگاه ، مرا گفتند که این رنج فقدان را به علیت فوت نماز صبح ، مستحق شده اى . اینک اگر شبى ، تهجدم ترک گردد، صبح آن شب ، انتظار بلایى مى کشم .
بدان که انجام امور، مکروه موجب تنزل مقام بنده خدا مى شود و به عکس اتیان مستحبات مرتبه او را ترقى مى بخشد، بدان که در راه حق و سلوک این طریق ، اگر به جایى رسیده ام ، به برکت بیدارى شبها و مراقبت در امور مستحب و ترک مکروهات بوده است . ولى اصل و روح همه این اعمال ، خدمت به ذرارى ارجمند رسول اکرم صلى الله علیه و آله است .
اکنون پسرم ، ترا به این چیزها وصیت و سفارش مى کنم :
اول : آنکه نمازهاى یومیه خویش را در اول وقت آنها به جاى آورى .
دوم : آنکه در انجام حوایج مردم ، هر قدر که مى توانى ، بکوشى ، و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق ، گامى بردارد، خداوند نیز او را یارى خواهد فرمود.
در اینجا عرضه داشتم : پدر جان ، گاه هست که سعى در رفع حاجت دیگران ، موجب رسوایى آدمى مى گردد.
فرمودند: چه بهتر آنکه آبروى انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود.
سوم : آنکه سادات را بسیار گرامى و محترم شمارى و هرچه دارى ، در راه ایشان صرف و خرج کنى و از فقر و درویشى در اینکار پروا منمایى . اگر تهیدست گشتى ، دیگر تو را وظیفه اى نیست .
چهارم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهى .
در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت آدمى ، را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر وباطن باز میدارد، اما ناگهان پدرم چشم خود بگشودند و فرمودند: تصور بیهوده مکن ، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است .
بعد از آن فرمودند: چون صبحگاه روز یکشنبه کار من پایان یافت ، اگر حالت مساعد بود، خودت مرا غسل بده و کفن و دفن مرا مباشرت کن و هم چنین سفارش کردند که مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملى که طبیب معالجشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید، و به مرحوم سید مرتضى روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند: شما هم صبح یکشنبه بیائید و بعد از فوت من یکساعت بالاى سر من قرآن بخوانید. مرحوم سید ظاهرى زننده اما باطنى عجیب داشت که : مران خدا غائبند در اوباش .
بارى از ظهر پنجشنبه واپسین زندگانیشان تا روز یکشنبه که فوت خود را در آن روز پیش بینى فرموده بودند دیگر با کسى سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند. شب جمعه بود که ناگهان سر از بالین برداشتند و دیده بر در گشودند و فرمودند: اى شیطان ، بر من که سراپا از محبت على پر شده ام ، دست نخواهى یافت .
ابیات زیر وصف حال و شرح آمال آن مرد بزرگ بود و خود نیز گاهگاهى به آن ها ترنم مى فرمودند:
از خود و اغیار تبراى من
گر بشکافند سراپاى من
ناد علیا علیا یا على
روز شنبه فرا رسید زیر لب فرمودند: کار رفتن را بر من دشوار گرفته اند، عتاب دارند: تو که حضور محضر رضا علیه السلام را در این جهان آرزو داشتى از چه رو گاه و بیگه لب به خنده مى گشودى ؟
کانان دانند سیاست سلطانى
بالاخره صبح روز یکشنبه و ساعت آخر عمر ایشان فرا رسید. به دستور پدرم گوسفندى به عنوان نذر حضرت زهرا سلام الله علیها قربانى گردید و یکى دو ساعت از طلوع آفتاب روز هفدهم شعبان سال ۱۳۶۱ هجرى قمرى گذشته بود که خورشید روحش در افق مغرب زندگانى فرو شد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشید که : الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینقلبون من دار الى دار .
ساعتى نگذشته بود که خبر رحلت آن عارف بزرگ و آن عالم ربانى به سراسر شهر فرا رسیده و انبوه جمعیت براى اداى احترام و تودیع او و انجام مراسم مذهبى گرد جنازه اش حاضر شدند.
جنازه آن فقید علم و معرفت بر روى هزاران دست از ارادتمندان اندوهگین و سوگوارش ، از محله سعد آباد مشهد در خیابانهاى شهر که عموما به حال تعطیل در آمده بود، عبور مى کرد تا به ده سمرقند به محل سکونتشان رسید در آنجا بر حسب وصیتشان در آب روان غسل داده شد.
زندگینامه آیت الله آقا محمّد رضا قمشه اى
حکیم متألّه عارف بىبدیل مرحوم آقا میرزا محمّد رضا صهباى قمشه اى، فرزند بزرگوار فاضل والا مقام شیخ ابو القاسم قمشه اى مى باشد«۱». وى به سال ۱۲۴۱ هجرى قمرى در شهر قمشه (شهرضا) چشم به جهان گشود«۲». و مقدمات را در این شهر (قمشه)، نزد اساتیدى چون والد بزرگوارش و دیگر فضلاى این شهر«۳» به پایان رساند.سپس عازم اصفهان (در ۸۰ کیلومترى شمال زادگاه خویش) شد، و در نزد بزرگان و اساتید حکمت و عرفان، بهره ها جست.
در این خصوص استاد محترم آقاى آشتیانى مى نویسد:
«پدر آقا محمّد رضا، شیخ ابو القاسم، از نزدیکان و مقرّبان سیّد الفقهاء و المجتهدین، آقا میرزا حسن مدرّس اصفهانى، استاد میرزاى شیرازى بود، این میر سید حسن در حکمت متعالیه، از تلامیذ و شاگردان آخوند ملّا على نورى بود، که بعد از ملّا صدرا، احدى به مرتبه او نرسیده است، میر سیّد حسن مدرّس به پدر آقا محمّد رضا فرمود: قدر این پسر را بشناس و بر او لازم است که جز تحصیل علم به امر دیگرى نپردازد، آقا محمّد رضا در حدّ لزوم به تحصیل فقه و اصول پرداخت.
جاذبه میرزا سیّد رضى استاد بزرگوار عرفان و حکمت، میرزا محمّد رضا را به خود جلب کرد و میرزا محمّد رضا بعد از مدتى جاى خالى استاد را پر نمود و به مقامى رسید که دست احدى به آن نرسید»«۱»
(استادان)
ألف- حاج محمّد جعفر لاهیجى (لنگرودى) (ره) وى فرزند محمّد صادق لاهیجى«۲» شارح مشاعر ملّا صدرا«۳» و نویسنده حاشیه بر الهیات شرح تجرید قوشچى و حاشیه خفرى«۴» بر آن، است که در سالهاى بعد از ۱۲۵۵ هجرى قمرى وفات یافته«۵» و یکى از معروفترین شاگردان او آخوند ملّا على نورى«۶» مى باشد.استاد محقق داماد در نامه فرهنگستان علوم مىنویسد: «نویسنده جغرافیاى اصفهان درباره او آورده است:
مرحوم حاجى محمّد جعفر لاهیجى، کهنه استاد بوده و پسرش مرحوم حاجى میرزا محمّد کاظم با فقها پیوند نموده صبیه مرحوم حاجى کلباسى را گرفت، طریق فقاهت پیمود، باب علم پدر از اولادش مفتوح نشد.
مرحوم جلال الدین همایى نیز نوشتهاى درباره وى دارد، و در خاتمه آن نظیر گفته نویسنده جغرافیاى اصفهان را بازگو کرده است:
حاج ملّا محمّد جعفر فرزند ملا محمّد صادق لاهیجى، از مشایخ حکما و مدرّسان فلسفه است که در اصفهان مىزیست و معاصر با فقیه و مجتهد معروف حاج محمّد إبراهیم کرباسى متوفاى جمادى الأول سنه ۱۲۶۱ ق و از اساتید آقا على مدرّس زنوزى و آقا محمّد رضا قمشه اى بود.
اطلاعى که این حقیر از سرگذشت احوال وى دارم زاید بر آن چه در مواضع مختلف کتاب «الذریعه» آمده و در «ریحانه الأدب» نقل شده این است که وى در فلسفه شاگرد میرزا ابو القاسم مدرّس خاتونآبادى متوفاى ۱۲۰۲ ه. ق. و ملّا محراب گیلانى متوفاى ۱۲۱۷ ه. ق. و افضل الحکماء و المدرّسین آخوند ملّا على بن جمشید نورى مازندرانى متوفّاى رجب ۱۲۴۶ ه. ق. بوده. [حاج ملّا محمّد جعفر] على التحقیق پیش از سنه ۱۲۹۴ قمرى فوت شده است. وى فرزندى به نام حاج میرزا محمّد کاظم داشت که با دختر حاج محمّد إبراهیم کرباسى ازدواج کرد و داخل جرگه فقها و علماى شریعت شده بود و از میراث فلسفى پدر چیزى عاید او نشد یا از وى بروز نکرد.
و سرانجام حاج آقا بزرگ تهرانى، درباره وى و آثارش مىنویسد:
الشیخ محمّد جعفر بن المولى محمّد صادق اللّاهیجانى، من فلاسفه عصره کان من مشاهیر مدرسى العلوم العقلیّه- و لها آثار منها حاشیه على إلهیّات شرح التجرید، شرح المشاعر لصدر الدین الشیرازی و غیرهما …»«۱» ب- میرزا حسن نورى- رحمه الله-:
استاد سید مصلح الدین مهدوى مى نویسد:
«وى فرزند آخوند ملّا على نورى بن جمشید نورى مازندرانى (ره) مردى حکیم و فیلسوف بوده و در رجب ۱۲۴۶ در اصفهان وفات یافته و در نجف مدفون شده و از شاگردانش حاج ملّا هادى سبزوارى (۱۲۱۲- ۱۲۹۰ ه. ق.) در سبزوار است»«۱».
استاد آشتیانى در این باره مىفرمایند: «مرحوم حکیم متأله آقا میرزا حسن نورى فرزند برومند آخوند ملّا على نورى و استاد آقا على حکیم به دعوت اعتماد السلطنه قاجار (از اصفهان) به تهران سفر و مدتى تدریس نمود، از قرارى که استادم آقا میرزا احمد آشتیانى مىفرمود: آقا میرزا حسن کرمانشاهى مدتى به درس وى حاضر شده است«۲»».
مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، درباره وى مىنویسد:
«میرزا حسن، فرزند مرحوم ملّا على نورى- حکیم معروف- از اساتید بزرگ دوره متأخّره است. جمعى از اساتید معاصر از شاگردان او بودهاند.
و استاد آشتیانى درباره او مى گوید:
برخى، آقا میرزا حسن نورى را در ذکاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجیح داده اند. آقا میرزا حسن چینى با آقا میرزا حسن نورى در یک درجه محسوب مى شوند با این فرق که چینى در حسن بیان و تقریر مطالب مقدم بر نورى بوده است.
از چند حاشیهاى که احتشام الملک آنها را در شرح اشارات خواجه آورده و در واقع تقریر استادش آقا محمّد رضا مىباشد، چنین بر مىآید که عارف قمشهاى خود این شرح را در نزد آقا میرزا حسن نورى خوانده و در هنگام تدریس این شرح به آراء و اندیشههاى استادش وفادار بوده و در موقع تدریس، جاى به جاى به ذکر آنها مى پرداخته، مزید اطّلاع خوانندگان، ۳ حاشیه مزبور را از شرح اشارات یاد شده استخراج کرده و به عین عبارت در اینجا مى آوریم:
[۱] قوله «سبب کمال»، «أراد به ما به الکمالیّه- أی الصوره الحاصله لا المعد للکمال، کما یتوهّم من ظاهر العباره!»، کذا قرّر الأستاد آقا محمّد رضا دام ظلّه، نقلا من شیخه و استاده میرزا محمّد حسن ابن الفیلسوف على النوری- غفر الله لهما- (لمحرّره عبد العلى)«۱».
[۲] قوله «ما یرجوه أو ما یذکره»، أی ما یحضره، فالفرق بینه و بین ما یرجوه بالعلیّه و عدمه. کذا قرّر الأستاد نقلا من أستاده. (عبد العلى)«۲».
[۳] قوله: «لا یمایز الذات»، أی یرتسم فی الذات و لا یباینه و قد حمل الأستاد نقلا من استاده على اتحاد العاقل و المعقول و ان أبطله الشیخ فی هذا الکتاب. (حرّره عبد العلى).«۳»
ج- آقا سیّد رضى لاریجانى- رحمه الله-:
معظم له که فردى صاحب حال و مالک باطن«۴» و داراى یدی طولى در علوم غریبه بوده است«۵» و در سال ۱۲۷۰ هجرى قمرى وفات یافته است«۶».
آقا محمّد رضا- رحمه الله- اکتساب علوم عقلى و معارف الهى و معارف یقینی را به ایشان نسبت داده و بدان وسیله، به کمال راه یافته است.
در احوالات آن استاد کل، نوشتهاند: «در اوان بلوغ به شرف ملاقات با فقیرى نائل شد که معروف به درویش کافى بود. وى تأثیر فراوانى بر ایشان گذاشت، پس از مدتى به علت پریشان خاطرى که از شهادت پدر، عارض وى گشته بود و نیز به جهت عدم تجانس و سازگارى اهالى لاریجان، وطن را ترک و به اتفاق مادر و برادر خود، سیّد زکى الدین، به قصد تحصیل به سوى اصفهان رهسپار گشته و پس از تکمیل مقدمات علمى و یک دوره فقه، نزد مرحوم ملّا على نورى- رحمه الله- و مرحوم استاد ملّا اسماعیل واحد العین به تحصیل حکمت جدید مرحوم صدر الدین شیرازى مشغول شد و در نزد استادان دیگر حکمت مشاء را فرا گرفت و در مدت کمى در حکمت مشاء و اشراق و تصوف و عرفان، بدان مقامى رسیده که معاصران وى کمتر بدان دست یافتند.
محضر درسش محل تجمع علما گردید و بزرگان از آن دوره، به تبحر و استادى وى اقرار و از وجود بزرگوارش، استفاده مىکردند و کتابهاى شیخ محى الدین ابن عربى (ره) و صدر الدین قونوى (ره) را تدریس مىکرد و شاگردان مبرزى تربیت کرد که از آن جمله آقا محمّد رضا قمشه اى- رحمه الله- و حاج میرزا نصیر گیلانى- رحمه الله- را مى توان نام برد«۱»».
مرحوم آقا میرزا طاهر تنکابنى، در رساله مختصرى که در شرح احوال برخى از حکما، متکلّمان و عرفا به نگارش آورده، از او یاد کرده و به نقل از استاد خود آقا محمّد رضا قمشهاى، درباره وى مى نویسد:
«آقا سیّد رضى الدین لاریجانى، از بزرگان حکما و عرفاى عصر متأخّر بوده و آن مرحوم از تلامیذ حکیم ملّا على نورى بوده. و از استاد خود، آقا محمّد رضا قمشهاى اصفهانى- قدّس سرّه- که از شاگردان سیّد مرحوم بوده، شنیدهام که: «این سیّد بزرگوار در زهد و وارستگى وحید عصر خود بوده و در اوایل عمر که از مازندران به اصفهان براى تحصیل علوم رفته بود، به واسطه کثرت فقر و پریشانى، در حمّامهاى اصفهان به کسب دلّاکى در ایّام تعطیل مى پرداخت و تحصیل معاش ایام تحصیل مىنمود. و بعد از تکمیل مراتب تحصیلات، با زنى از خواتین مکرّمات بستگان نسبى خود ازدواج نموده، و آن خاتون از طرف پدر خود بالإرث متموّله بوده، و چون سیّد بزرگوار بدین وسیله سعه در معاشش حاصل گردید، طریقه انفاق بر فقرا و ایثار مساکین را شیمه عالیه خود قرار داده، به نحوى که گاهى در عبور و مرور در کوچه هاى اصفهان، عبا و یا قبا و یا شلوار خود را به فقرا و مساکین مى بخشید و حالت بکاء و گریه زیاد داشت.
استادم [آقا محمّد رضا] مى فرمودند: «چون صبحها به منزل سیّد معظم براى درس حاضر مىشدیم آن بزرگوار همه روزه به بأم خانهاش مناجات خمسه عشر را که مأثور از حضرت سیّد الساجدین زین العابدین على بن الحسین- علیهما السلام- است از حفظ مىخواند و چون ثکلى [مادر فرزند از دست داده] مىگریست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس از بأم به مدرس مىآمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدریس شرحى به شاگردان خود موعظه مىفرمودند و قسطى کامل در تشویق و ترغیب به تحلّى به اخلاق حسنه و تحذیر از ملکات رذیله و خبث و تحریص بر سلوک طریقه اولیا و اصفیاى کامل و حکما و عرفاى شامخین بیان مىکردند. بعد شروع به تدریس مىنمودند. و اکثر تدریسش علوم الهیّه و کتب عرفا و صوفیه بوده، و با کمال استیناس و حسن معاشرت که با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظیمه در انظار بوده اند …
در خاتمه مى نویسد:
… و از مؤلفات و مصنّفاتش چیزى به نظر حقیر نرسیده.
آقا سیّد رضى لاریجانى، بنا به ضبط اعتماد السلطنه در المآثر و الآثار، در ۱۲۷۰ ه. ق. در تهران، رحلت کرده است.
مرحوم جلال الدین همایى نیز درباره او مى نویسد:
… آقا سیّد رضى لاریجانى، استاد آقا محمّد رضا قمشهاى نیز از جمله کسانى است که در فنون حکمت با آخوند ملّا على نورى، همسرى مىنمود و بر فرض که یک چند به حوزه درس وى نشسته و سمت استادى و پیش کسوتى او را گردن نهاده بود، خواص اهل فن او را در خصوص فلسفه اشراق و عرفانیات و ذوقیات بر خود نورى ترجیح مى دادند».
استاد سیّد جلال الدین آشتیانى نیز در پیروى از سخن همایى، درباره او چنین اظهار مى دارد:
… در بین شاگردان آخوند [نورى]، آقا سیّد رضى در عرفان بزرگترین استاد عصر خود بود. سیّد رضى مازندرانى اگر چه در حکمت متعالیه شاگرد آخوند نورى است و شاید در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد ولى در عرفانیات و حکمت ذوقى و احاطه به کلمات اهل عرفان بر آخوند نورى ترجیح دارد بلکه فاصله این دو در این قسمت زیاد است و همان طورى که آخوند نورى در حکمت متعالیه کم نظیر است آقا سیّد رضى مازندرانى در تصوف و عرفان در بین متأخران بىنظیر و در تسلّط به افکار محیى الدین در مرتبه و مقام بعد از شارحان کلمات محیى الدین و عارفان قرن هفتم و هشتم قرار دارد. این سیّد رضى استاد عارف نامدار و حکیم بزرگوار آقا میرزا محمّد رضا قمشهاى- قدس سره مى باشد.»«۱»
از آن بزرگوار اشعارى به جاى مانده که این دو بیت زیر از آن جمله است:
استاد عالى قدر آقاى آشتیانى، در مقدمه شرح مشاعر سخنى از مرحوم آقا محمّد رضا قمشه اى آورده است که خود گشایشى براى شناخت اساتید آن بزرگوار مى باشد ایشان مى فرمایند:
«در اصفهان نزد ملّا محمّد جعفر شروع به خواندن شرح فصوص نمودیم، مرحوم لاهیجى اقتدار کامل به تدریس این کتاب نداشت، تا اینکه به سراغ آقا سیّد رضى مازندرانى رفتیم و نزد او شروع به قرائت شرح فصوص نمودیم، او از اینکه ما درس او را بر درس حکیم لاهیجى ترجیح دادهایم با حالت نگران به ما گفت:
تدریس شرح فصوص کار قلندرى است و حاج ملّا جعفر، حکیم است نه قلندر[۱].
[۱] آشتیانى، سیّد جلال الدین- مقدمه شرح مشاعر ص ۲۵، (نقل به معنا از تاریخ حکما و عرفا …) استادآشتیانى مى گوید در مسائل عرفانى، آقا سیّد رضى گویا شاگرد آخوند ملّا جعفر آبادهاى«۱» عارف و فیلسوف معاصر آخوند ملّا على نورى بوده است. (مقدمه شواهد- ص ۱۰۸٫)
میرزا محمّد على مظفر«۲» متوفاى ۱۱۹۸ معاصر آقا محمّد بیدآبادى بوده، از تلامذه مع الواسطه میرزا حسن طالقانى«۳» و ظاهرا عرفان، از طریق او به آباده و قمشه رسیده است (مقدمه شواهد- ص ۱۲۱) و میر سیّد حسن مدرّس شارح فصوص و کتب شیخ الاشراق و شاید از تلامیذ ملّا محسن لنبانى«۴» شارح مثنوى بوده است. (مقدمه شواهد ص ۱۱۷٫)
۱- وى در اصفهان معارف حکمى و عرفانى را تدریس مى کرده است.
۲- در قحطى و گرسنگى سال ۱۲۸۸ ه. ق. تمام آن چه را که به میراث برده بود فروخت و صرف حوائج نیازمندان بالاخص طلاب بى بضاعت نمود.«۱»
۳- شکایت به حکام قاجار از برخى خوانین و اصحاب جاه و مال که املاک او را غصب نمودند و به مردم آن سامان ظلم و تعدى روا داشتند که به علت عدم دریافت پاسخ و رسیدگى از سوى حاکمان آن عصر قصد بازگشت داشتند و لیک بنا به دلیلى در تهران ماندگار شد و علت این ماندگارى را داستان دلکشى است که آقا مرتضى مدرّس آن را روایت کرده و گفته است من آن را از آقا شیخ عبد الحسین رشتى- رحمه الله- شنیدم که به قرار ذیل است:
«قمشه اى در سفر تهران به مدرسه صدر شد و محصلى که انموذج همى خواند سؤالى از او کرد و چون جواب شنید به نزد طلاب شد و گفت، آخوندى آمده است که انموذج خوب مىداند؟! و استاد آنان بیامد و فضل وى دریافت و گفت که شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدیرى که بود نگه داشتند او را»«۱».
مرحوم نایب الصدر مىنویسد: «به هر حال او در آن جا به تدریس آغازید و هر چند که حکمت نیز مىگفت ولى همّ خویش را بیشتر مصروف تدریس معارف عرفانى مىکرد بدان پایه که یکى از شاگردان او به نام محمود حسینى ساوجى در پشت جلد مجموعهاى املّا کرده است که: (خداوند رحمت فرماید آقا محمّد رضا اصفهانى قمشهاى را که در عصر ناصر الدین شاه فتح باب تدریس عرفانیات و تصوف از او شد … شرح فصوص الحکم و کتاب تمهید را قبل از ورودشان به دار الخلافه، کسى نمى دانست چه رنگ است)»«۲».
آقاى صدوقى (سها) در این باب مى فرمایند:
«در مورد مهاجرت آقا محمّد رضا به تهران گر چه براى دادخواهى از دار الخلافه تهران بوده که عمال زور را در موطنش به جاى خود نشانده و حقوق او را استیفاء نمایند ولى انتقال حوزه علمیه از اصفهان به تهران و مهاجرت گروهى از حکماء عصر از اصفهان به تهران بدون تأثیر نبوده است. مانند آخوند ملّا عبد الله زنوزى و میرزا حسن حکیم و آقا میرزا ابو الحسن جلوه.
در هر صورت مى توان گفت که آقا محمّد رضا على الظاهر براى دادخواهى ولى باطنا به قصد اقامت رفته باشد یا اینکه در آغاز براى بردن شکایت و دادخواهى به تهران آمده و بعدا فضا را مناسب اقامت یافته است به هر شکل که باشد نوشته آقا على مدرّس- رحمه الله- که حاوى شرح حال و جریان هجرت ملّا عبد الله زنوزى به تهران است این ظن را قوى مىسازد که هجرت حکما از حوزه اصفهان به تهران، فضاى مهاجرت را براى وى فراهم نموده است».«۱».
هر که از این حکیم متأله سخن به میان آورده است، وى را به خصائل نیکوى باطنى و صاحب مقامات عالیه ستوده است از جمله اینکه: «وى فردى درویش نهاد و بلا ادعا و بلا تعین بوده«۲»» که عمر شریف خویش را در کمال بىاعتنایى به ظواهر و در نهایت انزوا به سر برده و بنا به گفته میرزا جهانگیر خان، یکى از شاگردان آن بزرگوار، «هیچ جنبه علمایى نداشت …» و بهتر از آن را در کلام دیگر شاگردش، آقا میرزا ابو الفضل تهرانى باید جستجو کرد، که سالیان دراز شاگردى آن مرحوم را کرده و در ظهر رساله «فرق بین اسماء الذات و الصفات» از او بدین گونه یاد نموده است:
«و کان هذا الشیخ، سلیم الجثه، مأمول الناحیه، حسن السمت، صحیح العقیده، قوى الایمان، صادق اللهجه، لطیف العشره، ظریف الطبع، مستقیم الطریقه، جید الفهم، مصیف (مصیب) النظر و کان شدید التسلیم لأخبار اهل البیت- علیهم السّلام- کثیر الاقتصار على ظواهرها«۱».»
[این شیخ، راست قامت، مورد توجه، خوش منش، درست پندار (باور)، سخت اعتقاد، راست گفتار، خوش برخورد، خوش ذوق، راست اعتقاد، تیزهوش، مآل اندیش و شدیدا متعبد و تسلیم اخبار اهل بیت- علیهم السّلام- بود و بسیار کم به معنى اولیه متبادر به ذهن آن بسنده مى کرد].
وى در خصوص اینکه، فرد سالک عقبات سخت طریق الى الله را، به تنهایى قادر به پیمودن نیست، و بى همراهى خضر گرفتار ظلمات خواهد شد اعتقاد خود را در لزوم متابعت و پیروى از شیخ در حاشیهاى بر تمهید القواعد ابن ترکه بیان فرموده است:
«قوله: التعددات الظاهره فی وجود … أقول: توضیحه یستدعى مقدمه: فنقول فی کثره الأشیاء الظاهره فی الوجود و وحدتها … من الواجب و الممکن جوهرا کان او عرضا، ثلاثه مذاهب، ذهب الى کلّ منها طائفه. مذهب جمهور الحکماء و المتکلمین الى … و بازاء هذا طائفه فی الصوفیه … و لعلهم یسندون ذلک الى مکاشفاتهم و یلزمهم نفى الشرایع و الملل و انزال الکتب و إرسال الرسل، و یکذبهم الحس و العقل، کما علمت، و هذا امّا من غلبت حکم الوحده علیهم و امّا من مداخله الشیطان فی مکاشفاتهم«۱».
و هذا احد وجوه احتیاج السالک الى شیخ الکامل المکمل.
[ (در مورد اختلاف و گوناگونى که در عالم وجود آشکار است) باید توضیحاتى داد: … در مورد کثرت أشیاء موجود در عالم هستى و وحدت آنها … چه واجب باشد، چه ممکن و چه جوهر باشد چه عرض، سه طریقه را رفتهاند، جمهور حکما و متکلمان به گونهاى توجیه کردهاند و در مقابل آنان صوفیه نیز طریقى را پیمودهاند و شاید اینان (صوفیه) تمسک به مکاشفات خود کردهاند که نافى شرایع و انزال کتب و إرسال رسل شدهاند و طرق حسى و عقلانى شناخت را (که علماى تجربى و فلاسفه بدانند)، تکذیب کردهاند و این گونه مکاشفات یا به علت غلبه حکم وحدت بر آنهاست و یا به جهت مداخله شیطان در مکاشفات آنان.
(لذا فرد سالک چگونه بتواند به مکاشفات خود یقین و عقیده پیدا کند راه سلوک الى الله سخت است فقط لطف خداوند باید شامل حال گردد و گر نه شیطان نخواهد گذاشت آدمى به مقصود برسد) و این یکى از وجوه احتیاج سالک به شیخ کامل و مکمل است (که باید دستگیرى سالکان نماید. (ترجمه به معنا)].
شاگرد و ارادتمند بزرگ مرحوم آقا محمّد رضا قمشه اى، آقا میرزا محمودد بروجردى فرزند مرحوم ملّا صالح، آن چه را که در مجلس درس استاد به گوش جان شنیده در حاشیه اى بر رساله اسفار اربعه از آن استاد تقریر و ضبط نموده است:
«و لو خلى السالک و طبعه فلا یعرفها و یمیزها و کثیرا ما یقع فی الضلاله و المهالک و ایّاک ان تسلک بغرور من نفسک او ارشاد من لا یکون عارفا بتلک المعارف، و علیک بخدمه الکامل المکمل.
و فی المثنوى:
[ «اگر سالک بدون حجت درونى یا بیرونى از صحت سلوک خود آگاه نباشد (و فقط به مکاشفات خود استناد نماید) چه بسا (به علت مداخله شیطان در مکاشفات او) در ضلالت و گمراهى و هلاکت قرار بگیرد. (لذا) بر حذر باش از این که (خداى ناکرده) مغرور شوى و یا به ارشاد فردى که عارف به معارف (حقه) نیست گوش دهى، (و این را بدان که) فقط در خدمت فرد کامل و مکمل (و ارشادات او) باید باشى» (ترجمه به مضمون)].
آقاى جمالى در تاریخ شهرضا مى نویسد:
«به نقل از آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى (م ۱۳۶۰ ه. ق.) که از شاگردان ممتاز آقا محمّد رضا قمشها ى است و از تلامیذ طریق حقیقت آن استاد، آمده است که استاد آقا محمّد رضا قمشهاى قوّه طىّ الأرض، داشته است توضیح اینکه:
«استاد قمشهاى با آقا میرزا طاهر در تهران در سه راه امین، حضور به هم مىرسانند. آقا محمّد رضا به میرزا طاهر مىفرماید آیا مایل هستید که امشب با هم به زیارت حضرت معصومه- سلام الله علیها- در قم برویم؟ آقا میرزا طاهر مىگوید، من امشب که شب جمعه است چند نفر مهمان در منزل دارم و نمىتوانم به قم بیایم. آقا محمّد رضا مىگوید من شما را به زیارت مىبرم و طورى بر مىگردیم که شما به موقع به مهمانان خود برسید. در این موقع، دست او را مىگیرد و مىگوید، چشمانتان را به هم بگذارید، که میرزا طاهر نقل مىکند من چشمان خود را بستم بعد آقا محمّد رضا فرمود: صلوات بفرستید و میرزا مشغول فرستادن صلوات مىگردد که میرزا طاهر مىگوید ناگهان خود را در قم و در ضریح حضرت معصومه- سلام الله علیها- یافتم.
بعد از إتمام زیارت مجددا آقا محمّد رضا مىگوید دست خود را به من بدهید و چشمان خود را به هم بگذارید و صلوات بفرستید که ناگهان خود را در تهران و در سه راه امین، حاضر یافتم و این از شگفتیهاى عالم انسانى است.
در تاریخ شهرضا آمده است:
«موضوع دیگر این که مرحوم آقا محمّد رضا قمشهاى در مدرسه با طلبهاى سر موضوع عقلت و غفلت بحث داشته و این موضوع بىنتیجه مىماند، تا آقا محمّد رضا از دنیا مىرود بعد از فوت، آقا محمّد رضا به خواب دوست خود مىآید و در عالم خواب به او مىفرماید عقلت درست است، این طور نیست؟»«۱».
به غیر از بخشش تمام اموالى که استاد در خشکسالى و قحطى به سال (۱۲۸۸ ه. ق.) داشته و تمام ما یملک خود را که شامل تملکات کشاورزى، در قسمت فضلآباد شهرضا (قمشه) بوده، به درماندگان مى بخشد، یک بار دیگر این عدم تعلق به حطام پست دنیاوى وى را، در حکایتى که آقاى جمالى در کتاب تاریخ شهرضا آورده است، مکرر مى بینیم:
«زمانى که آقا محمّد رضا قمشهاى در تهران به امر تدریس مشغول بوده، چند نفر از طلاب قشرى نسبت به تدریس فلسفه، بخصوص فلسفه یونان به شیخ ایراد مىگیرند، بخصوص اینکه طلاب فوق، مخالف امر تدریس فلسفه نیز بوده اند.
طلاب ابتدا نزد حاج سیّد على نقى از علماى آن روز تهران مىروند و از او مىخواهند ترتیبى داده تا شیخ را از تهران تبعید و وادار به اقامت در شهر دیگرى نمایند. باید دانست که حاج سیّد على نقى در دربار ناصر الدین شاه مقامى داشته و ناصر الدین شاه به او علاقه داشته است، به هر حال از او مىخواهند تا از طریق دستگاه حکومتى شیخ محمّد رضا را از تهران اخراج کنند، حاج سیّد على نقى، آن چه به طلاب قشرى گوش زد مىکند و به آنان یاد آور مىگردد که شما از مقام آقا محمّد رضا، اطلاعى ندارید و او کسى است که فلسفه یونان را با فلسفه اسلام آشتى داده و این کار، کار بزرگى است، اما آنان توجهى نداشتند تا اینکه آقا محمّد رضا بدربار ناصر الدین شاه فراخوانده مىشود و او را با مجمعى از علما روبرو مىسازند و سؤالاتى از شیخ مىشود و او در کمال مهارت و تبحّر جواب مىدهد که همه غرق در رسائى کلام، و تسلط حکیم صهبا، به فلسفه مىشوند. از آقا محمّد رضا مى پرسند چرا جمعى با شما کج رفتارى مىکنند؟ شیخ مىگوید، در هر کار قدم گذاردید، براى خدا باشد من هم براى خدا قدم گذاشتهام هیچ کس نمىتواند کارى بکند اینها از حسادت و کم دانشى است. در این موقع ناصر الدین شاه دستور مىدهد، یک کیسه اشرفى با یک دست جامه مقابل آقا محمّد رضا بگذارند. و مىگوید مىتوانید تشریف ببرید و بتدریس ادامه دهید. آقا محمّد رضا به محض خروج، اشرفىها را به هر فقیر که مىرسد مىدهد و چون به حجره مىرسد، نقدینهها تمام مىشود که درویشى از او طلب مىکند، آقا محمّد رضا داخل حجره شده لباس اعطائیه را با خود آورده و به فقیر مىدهد و لباس کهنه خود را مىپوشد و مىفرماید حالا راحت شدم.
استاد مدرّسى چهاردهى مى نویسد:
«شادروان آقا میرزا طاهر تنکابنى، حکیم بزرگوار عصر ما حکایت کرد مرا که:
پس از وفات آقا محمّد رضا چون به درس میرزا ابو الحسن جلوه (متوفّى سال ۱۳۲۴ ه. ق.) رفتم، کتاب تمهید القواعد ابن ترکه را شروع به خواندن کردیم. میرزا را عادت بر این بود که تا کتابى را تصحیح نمى کرد شروع به بحث نمى نمود، آقا میرزا طاهر مى گفت مى دیدم آن تمهید القواعدى که در نزد آقا محمّد رضا خوانده بودیم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نیروى بیان عرفانى، مباحث کتاب را تقریر مى نمود. لیکن مرحوم میرزا ابو الحسن جلوه ابتدا تمام کتاب را اصلاح مى کرد، سپس درس مى گفت، از این مقایسه کوچک طرز دقت و تحقیق میرزاى جلوه با روش تدریس عارف قمشه اى کاملا آشکار و مبرهن مى شود.
آقا محمّد رضا قمشهاى با حاج ملّا هادى سبزوارى معاصر بودند. لیکن رونق حوزه درس حکیم سبزوارى بیشتر از محفل بحث عارف قمشهاى بود. از آقا محمّد رضا، علت را پرسیدند، با نهایت انصاف و بىنظرى در پاسخ شاگردانش گفت:
چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد عاشقان حکمت و عرفان بیشتر به حوزههاى علمى و روحانى وى به سبزوار مىشتابند.»«۱»
این عارف بزرگ که فردى ژولیده حال بوده و در سلک قلندران مىزیستهاند، در فکر خانومان نبوده و اعتنایى به ظواهر دنیوى نداشته در این مورد مرحوم استاد فاضل آقا جلال الدین همایى- رحمه الله- از استاد خود آقا شیخ محمّد حکیم خراسانى و ایشان از استاد خود حکیم والا مقام جهانگیر خان قشقایى- رحمه الله علیهما- نقل مىکند که:
«من (جهانگیر خان) سابقه تحصیل به حضرت قمشه اى را به طهران و به همان لیله ورود به محضر وى شدم، هیچگونه جنبه (علمایى) نداشت! به کرباس فروشان سده«۱» مىمانست«۲» به حال جذبه و چون طلب بنمودم بفرمود که فردا به خرابات آى و خرابات، محلى بود به بیرون خندق و درویشى بدان، قهوه خانهاى داشت، محل تردد اهل ذوق. فردا بدان مقام شدم و بیافتم او را به خلوتگاهى به حصیرى نشسته و اسفار برگشودم و او بخواند آن را از سینه و چنان تحقیقی کرد که نمانده بود که دیوانه شوم و آن حالت من دریافت و فرمود: قوت مى بشکند إبریق را»«۳».
در مورد چگونگى تدریس آن مرحوم، علامه آقا بزرگ تهرانى- رحمه الله- در اعلام الشیعه، مىنویسد:
«کان مشغولا بالتدریس فی اکثر العلوم، الّا انّ اختصاصه فی المعقول و العرفان و کتب المتصوف اکثر، و کان یدرس اکثر کتب محى الدین ابن العربی و شروحها و سائر رسائل العرفاء».«۴»
[در اکثر علوم مخصوصا در فلسفه و عرفان تدریس مىکرد ولى کتب متصوفه را بیشتر و اکثرا کتب محى الدین ابن عربى و شروح آن و سائر نوشتههاى عرفا را تدریس مى نمود.]
آقاى منوچهر صدوقى «سها» (دام عزّه) در کتاب (تاریخ حکما و عرفا …) مىنویسد: (استاد همایى) از آقاى مرتضى مدرسى نقل مىکرد که او چه بسیار از آقا شیخ عبد الحسین رشتى و او ظاهرا از آقا میر شهاب حکیم (ره) این مسئله را تکرار مىنمود که آقا محمّد رضا- رحمه الله- هر گاه که حالى مى داشت درسى مى گفت و شعرى مى خواند و گاه که حالى نداشت آن را جمع مى کرد.»«۱»
گویا میرزا ابو الحسن جلوه- رحمه الله- و آقا محمّد رضا تبایناتى در مشرب فکرى و تدریسى با هم داشتهاند. میرزاى جلوه استاد در فلسفه مشاء بوده ولى در عرفانیات به پاى میرزا محمّد رضا- رحمه الله- نمىرسیده. در عین حال که آقا محمّد رضا- رحمه الله- در تمام مشربهاى فلسفى و عرفانى یدی طولى داشته است.
در این مورد حکیم والا مقام، آقا سیّد جلال الدین آشتیانى- دام ظله العالی- روایتی را نقل نموده است که مؤیّد مطالب مذکور است.
«این مسلم است و اساتید ما خود ناظر این جریان بودند که جلوه خواست با مرحوم آقا محمّد رضا در عملیات معارضه نماید. آقا محمّد رضا … شروع به تدریس فلسفه مشاء فن تخصصى مرحوم جلوه نمود و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در این فلسفه از حیث وسعت اطلاع و کثرت تحقیق و جودت فهم، بر جلوه ترجیح دادند. ولى آقا میرزا ابو الحسن شروع به تدریس شرح فصوص و مفتاح الغیب کرد و در همان صفحه اوّل این کتب توقف نمود!»«۲» آقاى مطیعى در سالنامه فرهنگ شهرضا مى گوید:
«و شاید به همین جهت بوده که وقتى آقا محمّد رضا به تهران آمد و وارد در حوزه تدریس شد، گروهى شعار «جلوه از جلوه افتاد» را سر دادند».«۱»
آقا محمّد رضا- رحمه الله- در ذیل فصل اوّل (شرح فصوص قیصرى) تعلیقه دارد به نام «وحدت الوجود بل الموجود»«۲» و مرحوم جلوه- رحمه الله- بر آن تعلیقهاى نوشته که ما به یارى خداوند متعال هر دو را در جلد دوم (آثار) فراهم آورده ایم.
چنانچه ملاحظه مىشود در این تعلیقه معارضه حادى مشاهده نمىشود و«۳» این را مىتوان ملاک تشخیص قرار داد و به ضرس قاطع گفت آن چه که در أفواه گروهى از مردم بوده جز غلوّ و از کاهى کوهى ساختن، نبوده است، زیرا مشاهده شده است که بین علما اگر اندک معارضه و برخورد رأى و عقیدهاى بوده است که به بیرون از حوزه درسى و علمى سرایت و رخنه کرده باشد هیاهو و جنجال اهل غوغا را به دنبال داشته است.
استاد آشتیانى در مقدمه کتاب مصباح الهدایه الى خلافه و الولایه حضرت امام خمینى- رحمه الله- مى نویسد:
«مرحوم مبرور آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى، از تلامیذ بزرگ استاد مشایخنا العظام، میرزا محمّد رضا قمشهاى «رضوان الله علیهما» … به اسم «آقا میر» شهرت داشت و معاصر آقا میرزا محمّد هاشم اشکورى و آقا میرزا حسن کرمانشاهى بود. او مىگوید: آقا محمّد رضا علاوه بر تدریس آثار ملّا صدرا، حوزه درسى در تفسیر قرآن مجید داشت که خواص از تلامیذ او، در درس تفسیرش حضور مى یافتند. نام این درس، «تفسیر الإلقاء» بود از افادات او در این درس، تبحر او، در علوم قرآنى به خوبى معلوم مى گردد.
مرحوم آقا محمّد رضا قمشهاى- یا به قول میرزا مهدى آشتیانى «آمرضا»«۱» در اوایل ورود به تهران در ایام تعطیلى برخى از آیات قرآنیه را آیات ذات و صفات و افعال و آیات ولایت و هدایت و مختصر آیات متفرقه که داراى مضمون مشترک هستند تفسیر و تأویل مى نمود.
اما بعدها به عللى آن بحث را ترک نمود، آقا میر شهاب الدین حکیم شیرازى در دوران تدریس دنبال روش استاد را گرفت، ولى مانند استاد خود در بیان تأویل آیات، ید باسط نداشت، آقا محمّد رضا پیرامون سوره مبارکه «الکوثر» درست شش ماه تمام بحث کرد. گفتهاند در اثناى بحث صورت او برافروخته و طلاقت لسان و عذوبت بیان در او رو به اشتداد مى رفت تا بدان حد که شخص مستعد از تأثیر بیاناتش مدهوش مى شد».«۲»
باز استاد آشتیانى در همان، مقدمه طى یک حکایتى از زندگى خود، نکات ارزندهاى از استاد مشایخ، آقا محمّد رضا بازگو نمودهاند که هم حالات درونى و هم ظاهرى آن استاد کلّ را آشکار مىسازد:
«به یاد دارم که در ایام صباوت با جدهام که «باران رحمت بر او هر دمى» به مجلس روضه خوانى مىرفتم، حال و هواى آن روزگار چیزى دیگر و خلوص آن مردم، حیرت آور بود ذاکرین سیّد الشهداء «علیه و على أصحابه المستشهدین بین یدیه من الصلوات أزکاها و من التحیات الماها» که در عرشه منبر قرار مىگرفتند، بعد از ذکر بسمله به این جمله دلنشین «یا رحمه الله الواسعه، و یا باب نجات الامه» با إخلاص تمام مترنم مىشدند سالها پس از آن نیز در دوران جوانى در تهران هفتهاى یک شب در خدمت مرحوم استاد الأساتید، آقا میرزا مهدى آشتیانى- قدس الله روحه- به مسجد «حوض» (که پیش نماز آن مسجد آقا سیّد میرزا محمّد باقر مسجد حوضى شهرت داشت و مردى شریف و بزرگوار بود) مىرفتم. در این مجالس مرد سالخوردهاى موقر که قدى بلند و خمیده داشت، قبل از أفادت و افاضت میرزا ذکر مصیبت مىکرد. آقا میرزا مهدى پس از استماع روضه او به افاده مىپرداخت و معمولا با طرح دو سه مسئله فقهى صحبت خود را آغاز مىکرد و سپس به تدریس اصول عقاید مىپرداخت. در آن زمان عدهاى از تجار علاقه به شرکت در این گونه مجالس نشان مىدادند و به اشتیاق تمام به مطالب مرحوم آقا میرزا مهدى در معارف اسلامى که به طریق ارباب معرفت و ذوق بیان مىکرد، گوش مىسپردند. بعدها روزهاى جمعه هر هفته در منزل مرحوم «جام ساز» رشتى این مجلس منعقد مىشد و آن مرد کهنسال مانند گذشته در این مجالس شرکت مىکرد و قبل از بیانات آقا میرزا مهدى به نوحه سرایى مىپرداخت و همچون گذشته بسیار مورد توجه و احترام حضار بود.
از مرحوم حاج میرزا تقى آجیلى (که یکى از تجار محترم بازار تهران بود و بعدها بین ایشان و بنده دوستیى عمیق برقرار شد) نام آن پیرمرد را پرسیدم، گفت:نامش «ضیاء خراسانى» و مشهور به «شیخ حسن رثایى» است و آقاى میرزا براى او احترام خاصى قائل است.
یک بار هم هنگام مراجعت از مسجد حوض، نگارنده به آقاى آشتیانى عرض کرد که هر کس صداى دلنشین و رساى آقاى شیخ حسن را بشنود خیال مىکند این صداى کسى است که سى سال عمر دارد نه شخصى که حدود هشتاد سال از سنش گذشته است. مرحوم میرزا فرمودند: او استاد بى مانند در آواز و ضربیهاى قدیم است و بسیارى از اساتید آواز ایرانى شاگرد ایشان بوده اند و فرمودند که او و آقا سیّد جواد معلم عراقى (اراکى) حضور آقا محمّد رضا قمشه اى نیز رسیده اند.
مرحوم آقا محمّد رضا نیز خود شخصى اهل ذوق بود و هنگام تدریس عرفان، حال خاصى پیدا مىکرد و گفتهاند در این موقع زیبایى و گیرایى بیان او به حدى مى رسید که مستمعان مستعد را از خود بى خود مى کرد. آن چنان داد سخن مى داد که بعد از دقایقى به خود مىآمدند و از آن حالت سکر و جذبه که در وقت شنیدن بیانات استاد به ایشان دست مىداد، خارج مى شدند.
مرحوم آقا محمّد رضا شاگردى در اصفهان داشت که برادر وى عطار بود و در سبزه میدان تهران دکان عطارى داشت. وى به دستور برادرش در منزل خود اتاقى مجزا براى آقا محمّد رضا مهیا کرده بود. (البته به اصرار و التماس زیاد او، مرحوم میرزا، راضى شده بود که به منزل او برود) و بعضى از اوقات تعطیلى آقا محمّد رضا در آن منزل مىرفت و در حمام مجاور آن خانه که در کوچه سر تخت بربرىها منتهى مىشد به امام زاده یحیى واقع بود، استحمام مىکرد، میرزا لباس آقا را مىشست و سلمانى محل هم لدى الاقتضاء سر و ریش میرزا را اصلاح مىکرد.
در موسم تهران نیز همو میرزا را به باغچهاى که در یوسفآباد داشت مىبرد و همان شیخ حسن رثایى در این منزل لیالى جمعه روضه مىخواند (یادش به خیر باد)»«۱»
اکثر آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشهاى تحقیق و تنقیح شده و در کتابى با عنوان «آثار حکیم متأله آقا محمّد رضا قمشه اى (صهبا)» به کنگره بزرگداشت آن بزرگوار عرضه شده است، لذا از توضیح محتوایى آنها در اینجا خوددارى و فقط به ذکر نامى از آنها بسنده مى نمائیم.
(ألف: آثار فارسى)
۱- اشعار
(ب: آثار عربى)
۱- تعلیقات على فصوص الحکم به محیى الدین بن العربی الطائی الأندلسی
۲- تعلیقات على خصوص الکلم فی معانى فصوص الحکم للعلامه داود بن محمود بن محمّد الرومی القیصری الساوجى.
۳- تعلیقات على تمهید القواعد لابن الترکه الأصفهانی.
۴- تعلیقات على مفتاح الانس لمحمد بن حمزه الفنارى.
۵- تعلیقات على الاسفار الأربعه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.
۶- تعلیقات على الشواهد الربوبیه لصدر المتألهین محمّد الشیرازی.
۷- تعلیقات على شرح الإشارات و التنبیهات لنصیر الدین الطوسی.
۸- رساله فی الولایه.
۹- رساله فی الخلافه الکبرى بعد رسول الله (ص).
۱۰- رساله فی فرق بین اسماء الذات و الصفات و الأفعال.
۱۱- رساله فی وحده الوجود، بل الموجود.
۱۲- رساله فی تحقیق الاسفار الأربعه.
۱۳- رساله فی موضوع العلم.
۱۴- رساله فی تحقیق الجوهر و العرض فی لسان اهل الله.
۱۵- رساله فی الردّ على الاعتراض على دلیل امتناع انتزاع مفهوم واحد من الحقائق المختلفه.
۱۶- رساله فی شرح حدیث الزندیق.
۱۷- شرح فقراتى از دعاى سحر.
آیت الله حکیم میرزا جهانگیر خان قشقایى دهاقانى
آیت الله حکیم آقا میرزا عبد الغفار تویسرکانى اصفهانى
حکیم آخوند ملّا محمّد کاشانى
حکیم آقا شیخ على أکبر نهاوندى
حکیم آقا شیخ غلام على شیرازى
حکیم آقا میرزا إبراهیم بن ابى الفتح، الریاضی الزنجانی
حکیم آقا میرزا ابو الفضل بن میرزا ابو القاسم تهرانى
حکیم آقا میرزا أبوالقاسم آشتیانى
حکیم آقا میرزا جعفر آشتیانى
حکیم آقا میرزا حسن کرمانشاهى
حکیم آقا میرزا صفاى اصفهانى (حکیم صفا)
حکیم آقا میرزا عبد الله ریاضى رشتى
حکیم آقا میرزا على محمّد اصفهانى (حکیم)
حکیم آقا میرزا محمّد باقر مجلسى (شریعت گیلانى)
حکیم آقا میرزا محمّد طاهر تنکابنى
حکیم آقا میرزا محمود مدرّس کهکى قمى، متخلّص به «رضوان»
حکیم آقا میرزا هاشم اشکورى گیلانى
حکیم آقا میر شهاب الدین نیریزى شیرازى (آقا میر شیرازى)
حکیم آیه الله میرزا على أکبر مدرّس (حکمى) یزدى
حکیم امین الحکماء
حکیم جلال الدّین على ابو الفضل عنقاء طالقانى
حکیم حاج شیخ عبد الله حائرى
حکیم حاجى شیخ الرئیس قاجار ابو الحسن میرزاى حیرت
حکیم سیّد على أکبر بن سیّد عبد الحسین، بن محمّد صادق طباطبائى
حکیم شاهزاده عبد العلى میرزا،
حکیم شهید آقا میرزا محمود بن ملّا صالح بروجردى
حکیم شهید حضرت آیه الله میرزا محمّد باقر اصطهباناتى
حکیم شیخ آقا حسین نجمآبادى تهرانى
حکیم شیخ حیدر نهاوندى
حکیم شیخ على أکبر بن محمّد مهدى یزدى قمى
حکیم شیخ على نورى حکمى (شیخ شوارق)
حکیم محمود حسینى ساوجى
حکیم ملّا على سمنانى
حکیم ملّا محمّد سمنانى (فانى)
حکیم، ملک الشعراء، میرزا محمّد حسین عنقاء، بن هما شیرازى،
حکیم میرزا سیّد حسین (صدر الحفّاظ) قمى
حکیم میرزا لطف على صدر الأفاضل (دانش)
حکیم میرزا محمّد مهدى قمشه اى
حکیم میرزا نصر الله قمشهاى
میرزا زکى قفقازى،
ارتحال این حکیم زعیم و پرچمدار صداقت و پاکى و بى تعینى و سادگى، از سراى غرور به مأواى سرور به سال (۱۳۰۶ ه. ق.) اتفاق افتاده است. که در روز و ماه آن اختلاف کردهاند ولى در سال آن نه. دو تن از شاگردان وى یکى آقا میرزا ابو الفضل آن را به ماه محرم الحرام«۱» نوشته و آن دیگر عبد العلى میرزا به غرّه صفر«۲».
اعتماد السلطنه در هنگام احتضار از او کرامتى را نقل کرده است:
«هنگام نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب سفیدى را که حضرت صاحب- علیه السّلام- براى سوارى من فرستاده اند، دیدهاید«۳».»
مدفن آن بزرگوار نیز مورد اختلاف است. گویند در قبرستان ابن بابویه (شیخ صدوق) در تهران نزدیک آرامگاه حاج آخوند محلاتى به خاک سپرده شده است«۱»، ولى استاد جلال الدین همایى (سنا) مى فرماید که:
«من از شاگردان و دوستان مکتب قمشهاى شنیدم که او را در سر قبر آقا- مقبره امام جمعه تهران- دفن کردند«۲» به ایوان او سنگى کوچک نیز داشت و من زیارت کردم آن را. بعدها مرحوم حکیم الهى قمشهاى [مترجم قرآن کریم] که مرد ظریف و ادیبى بود نقل کرد براى من، که وقتى خیابان کشیدند، من و چند تن، استخوانهاى آن بزرگ را به ابن بابویه دفن کردیم. صاحب طرائق هم که گفته به ابن بابویه دفن کردندش«۳». نمىدانم که از کجا گفته است و من تقویت مىکنم دفن او را به مقبره امام جمعه که خود زیارت کردمش بدان جا«۴».
«بنا به پارهاى از نگاشته هاى افصل الملک، حکیم (قمشه اى) در اواخر عمر در تهران در مورد تکفیر واقع شده … و دچار تنگناهایى بوده است و در بیان مسائل عرفانى و حکمى با مخالفتهایى مواجه گشته است»«۵»
مقدمه مجموعه آثار حکیم صهباتألیف آقا محمدرضا قمشه اى//تحقیق و تصحیح: حامد ناجى اصفهانى – خلیل بهرامى قصرچمى
زندگینامه آیت الله العظمى آخوند ملاحسینعلى تویسرکانى
شرح حال مؤلف
آیه الله العظمى آخوند ملاحسینعلى تویسرکانى عالم ربانى و فقیه محقق صمدانى، از علما و مدرسان بزرگ اصفهان و مراجع تقلید عظام.
سال تولد او به درستى معلوم نیست. وى ابتدا در بروجرد از محضر علامه محقق آیه الله سید محمد شفیع جاپلقى بروجردى از شاگردان حاج محمد جعفر آبادهاى، آقا محمد على هزار جریبى، سید محمد مجاهد و شریف العلماء مازندرانى بهره برد و از شاگردان برجسته او محسوب گردید.
سپس به حوزه علمیه اصفهان مهاجرت نمود. مهمترین استاد ایشان در اصفهان علامه فقیه اصولى محقق مد(قدس سره) شیخ محمد تقى رازى نجفى صاحب هدایه المسترشدین بود.
وى بعد از وفات این استاد بزرگوار به تدریس پرداخت و شمار بسیارى از فاضلان در محضر درس او گرد آمده و بهرهها گرفتند. بسیارى از مردم اصفهان نیز در مسائل فقهى از ایشان تقلید مى نمودند.
اوصاف
علام میرزا محمد باقر خوانسارى در روضات الجنات از ایشان چنین یاد کرده است:
العالم الثانى والجبر الصمدانى و البحر الملتظم فى العالم الانسانى بجواهر الحکم و المعالى و لالى الغرر من الاسرار و المعانى و هو الفقیه المسلم و الاستاذ الاعلم مولانا الحاج ملا حسین على نوروز على الملایرى التوى سرکانى ثم الاصفهانى، طیب الله مقانى و تربته ورفع فى الجنان العالیه مقامه و رتبته… ان مولانا المذکور من العلماء الفحول و نبلاء الفقه و الاصول فاضلا محققا بارعا متتبعا، النتهت الیه نوبه التدریس والافتاء والافاده باصفهان، بعد ما فرغ فیها من التحصیل عند علمائها الاعیان، و قد کان معظم قرائته فیها على شیخ مشایخنا المتقدم المتین، عمده المعتمدین وقدوه المجتهدین، استادنا الاقدم و عمادنا الاجل الافخم، الشیخ محمد تقى… .
آیه الله سید على اصغر بن محمد شفیع بروجردى در طرائف المقال مىنویسد:
الحاج ملا حسین على التویسرکانى اصلا الاصفهانى، مسکنا، کان عالما فى علمى الاصول و الفقه، مدرسا هناک، قد ترقى عنده جمع من الطلاب، و قد تلمذ عند الوالد، و هو من اجلاء تلامذته .
این بزرگوار نیز در اصفهان ریاست تدریس و فتوا داشتند. بسیارى از علما و فضلا از مجلس درس ایشان برخاستند. و زیادتى منفعت درس ایشان و ممتاز بودن مجلس درس ایشان در شهر مشهور بوده و بسیارى از عوام و خواص نیز تقلید ایشان مىکردند. امام جماعت مسجد ایلچى محله احمد آباد بودند و به جهت احتیاط در نماز جمعه جمعهها را به درچه مىرفتند. نماز جمعه مىکردند؛ – چون آن جا مزرعهاى داشتند – و عمده تحصیل او نزد مرحوم شیخ محمد تقى – اعلى الله مقامه – بوده، چنان چه از ملاحظه کتاب فصل الخطاب او معلوم مىشود؛ و در تقوا و قدس هم معروف و کامل بود .
در ماثر و و الاثار نیز درباره ایشان چنین آمده:
مجتهدى مسلم و رئیسى اعظم و از محققین فقها و اساتید عظماى علما محسوب مىگردید. شهرت علم و صیت ریاستش تا به همه جا رسیده بود و ممالک عرب و عجم جمله را فرو گرفته؛ و اواخر عمر به سوانح چند ابتلا به هم رسانید و به صبر متمسک شد. در اویل حال چندى خدمت حاج سید شفیع جاپلقى نیز تلمذ نموده بود (۹).
شاگردان و مجازین
چنان چه گفته شد، علامه تویسرکانى در عهد خود ریاست تدریس فقه و اصول و مرجعیت تقلید و فتوا داشت و حوزه درسش در نزد فضلا به سبب کثرت تحقیق و تعمق بر سایر حوزههاى مشابه ترجیح داده مىشد.
در این جا به ذکر اسامى برخى از شاگردان ایشان که از تتبع کتب مختلف به دست آمده مىپردازیم:
- میرزا عبد الغفار تویسرکانى.
- میرزا نصر الله قمشهاى.
- میرزا حسین همدانى.
- میرزا بدیع درب امامى.
- آخوند ملا حسین کرمانى.
- ملا عبد الجواد حکیم خراسانى.
- میرزا یحیى مستوفى بید آبادى.
- میرزا محمد على تویسرکانى.
- آخوند ملا محمد کاشانى.
- حکیم جهانگیر خان قشقایى.
- شیخ على محمد دهاقانى.
- سید محمد باقر زنجانى.
- سید زین العابدین رضوى خوانسارى.
- میرزا محمد رحیم شیخ الاسلام.
- سید محمد على خاتون آبادى، امام جمعه اصفهان.
- سید جعفر خلیفه سلطانى.
- سید شهاب الدین نحوى.
- شیخ محمد نبى تویسرکانى، صاحب لثالى الاخبار.
- آخوند ملا صالح کرمانى.
- میرزا حبیب الله کرمانى.
- سید محمد على خوانسارى فرزند، سید محمد صادق.
- سید محمود خوانسارى، برادر آیه الله العظمى سید ابوتراب.
- میرزا یوسف خوانسارى.
- میرزا مسیح چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.
- میرزا مهدى چهار سوقى، فرزند صاحب روضات.
- شیخ محمد رضا اردکانى.
- شیخ محمد اردکانى شیدا.
- ملا محمد حسین عارفچه.
- سید على ساوجى اصفهانى، مقدس.
- ملا حسین ریزى.
- ملا محمد باقر قمشهاى.
- سید ابراهیم بهشتى، داراى اجازه اجتهاد از ایشان.
- میرزا محمد على شریف پاى قلعهاى.
- شیخ عبد الحسین تهرانى شیخ العراقین.
- میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانى، امام الحرمین.
- شهید شیخ محمد تقى همدانى.
چهار شخصیت اخیر تنها اجازه نقل روایت از علامه تویسرکانى دریافت داشته اند.
تالیفات
- کشف الاسرارء در شرح شرایع الاسلام
این اثر مهم و سترگ در یازده جلد تدوین گشته و نسخه اصل آن در اختیار عالم فاضل جلیل دکتر سید احمد تویسرکانى قرار دارد.
- المقاصد العلیه، حاشیه بر قوانین الاصول.
- فصل الخطاب، در اصول فقه.
- رساله عملیه.
- حاشیه بر جامع عباسى.
- الشهاب الثاقب، در رد بر حاج کریم خان کرمانى.
- قارعه القوارع، در رد بر ادله رکن رابع.
- نجاه المومنین، در اصول دین و اخلاق.
وى این کتاب را در سال ۱۲۷۸ ق به نام فرزندش محمد نگاشته و نسخه هاى بسیارى از آن در کتاب خانه هاى مختلف وجود دارد؛ از جمله نسخه کتاب خانه جناب دکتر سید احمد تویسرکانى که بر اساس آن این کتاب تصحیح و تحقیق و عرضه مى گردد.
وفات
وفات آن مرحوم در سال ۱۲۸۶ ق در ایام گرانى اصفهان که سال بعد سختتر شد، رخ داد، بدن مطهرش در تخت فولاد اصفهان در داخل بقعه علامه آقا حسین خوانسارى در پایین پاى عالم زاهد آخوند ملا محمد باقر فشارکى مدفون گردید و به نوشته صاحب روضات، از براى آن مرحوم لحد آماده ساخته پیدا شد. وى در روضات الجنات مىنویسد:
وتوقى (قدس سره) فى الیوم الثامن و العشرین من صفر سنه ختمه کتابنا هذا… و حمل نعشه الشریف على الا کتاف و الاجیاد الى مقبره تخت فولاد، فدفن هناک فى جهه القبله من مرقدى المحققین الخوانساریین من غیر معونه اعمال المعاول فى مقابله ذینک القبرین، لما وجد هنالک من الحفیره المعده لد فن من شاء التمسک بذلک الذیل، و الانصاف ان هذا المتفق له من جمیل الکرامه و عظیم النبل.
سنگ نوشته مزار مطهر آخوند حاج ملا حسینعلى چنین است:
هو الحى الذى لایموت، هذا مرقد العالم الفاضل الکامل المولى الجلیل و المقتدى النبیل، صاحب الکلمات الفاخره و الکرامات الظاهره، حاوى الفروع و الاصول، جامع المعقول و المنقول، فخر العلماء و المجتهدین، عمده العلماء العالمین، ظهیر الاسلام ونائب الامام، الاقا حاج ملا حسینعلى التویسرکانى و العشرین من شهر صفر سنه ست و ثمانین و ماثتین بعد الالف من الهجره النبویه ۱۲۸۶٫
میرزا محمد همدانى (امام الحرمین) در وفات این فقیه بزرگ اشعارى سروده است که ماده تاریخ آن چنین است :
فقضى نحبه و صار الیها | ودعاه الیه ارخ غفور |
زندگینامه آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى
آیت الله حاج شیخ على اکبر نهاوندى در سال ۱۲۷۸ هـ . ق. در شهرستان نهاوند دیده به جهان گشود. او کودکى را در دامن خانوادهاى مذهبى پشت سر گذاشت و در نوجوانى وارد حوزه علمیه نهاوند شد. وى دروس مقدماتى را نزد شیخ جعفر بروجردى و حاج ملا محمد سرهبندى آموخت، سپس به بروجرد هجرت نمود و دروس سطح را نزد شیخ آقا حسین شیخ الاسلام، آقا ابراهیم بن مولى حسن تویسرکانی، سید ابوطالب و دیگران فرا گرفت. آیت الله نهاوندى براى ادامه تحصیل به حوزه علمیّه مشهد مقدس راه یافت و در درس شیخ عبدالرحیم بروجردی، آقا میرزا سید على حائرى یزدى و حاج شیخ محمد تقى بجنوردى مشهدى شرکت کرد. وی مدتى نیز براى کسب دانش در اصفهان به سر برد، سپس به حوزه علمیه تهران رفت و در مجلس درس حاج میرزا حسن آشتیانی، میرزا عبدالرحیم نهاوندى و میرزا محمد اندرمانى حضور یافت. او در حوزه علمیه تهران، فلسفه و علوم معقول را نزد میرزا محمد رضا قمشهای، میرزا ابوالحسن جلوه و حیدر خان نهاوندى آموخت. سپس به عتبات عالیات هجرت نمود و در سامرا، در درس میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد. او در سال ۱۳۰۸ هـ . ق به حوزه علمیه نجف عزیمت کرد و در درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، آخوند خراسانی، شیخ محمد طه نجف، میرزا حبیب الله رشتی، شیخ الشریعه اصفهانی، شیخ محمد حسن مامقانی، مولى لطف الله مازندرانى و حاجى نورى (صاحب مستدرک) شرکت کرد.[۱]
آیت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) در مورد آیت الله نهاوندى چنین فرموده است:
او مهارت ویژهاى در علم حدیث و مقدمات آن مانند علم رجال و علم درایه داشت. وى فقیهى اصولى و متکلمى مفسر بود. ایشان هم درس پدرم، علامه آیت الله سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى (متوفا: ۱۳۳۸ هـ . ق.) بود، و در درس بسیارى از بزرگان شرکت میکرد.[۲]
بازگشت به ایران
شیخ على اکبر نهاوندى در اواخر ماه ذیقعده سال ۱۳۱۷ هـ . ق، به سبب مریضی، به ایران بازگشت و یک ماه و نیم در تبریز ماند، سپس به نهاوند رفت و تا نیمه ماه ذیحجه سال ۱۳۲۲ هـ . ق، در آن جا ماند؛ سپس در ابتداى محرم سال ۱۳۲۳ هـ . ق، به تهران رفت و ۶ سال در تهران اقامت کرد.
او در سال ۱۳۲۸ هـ . ق، به مشهد رفت. وى در مسجد گوهرشاد نماز میخواند و هر شب، بعد از نماز منبر میرفت. سخنان ایشان تأثیر به سزایى بر مردم میگذاشت. او بیشتر عمرش را به نگارش کتاب سپرى نمود.
اساتید
میرزا حبیب الله رشتی: وى دانشمند و محقق ژرفنگر و از بزرگ فقیهان جهان تشیّع بود که زهدش زبانزد خاص و عام بود. ایشان صاحب دهها اثر ارزشمند در موضوعات مختلف میباشد.
آیت الله شیخ ملاّ علی نهاوندى (مؤسس نهاوندی): وى از مراجع بزرگ تقلید شیعه و در علم اصول صاحب نظر بود. او به دلیل سلیقه خاصى که در علم اصول داشت، به آیت الله موسس معروف بود. وى داراى تألیفات بسیارى از جمله: تشریح الاصول الصغیر، تشریح الاصول الکبیر میباشد.
سید ابوالقاسم اشکوری، نویسنده کتاب جواهر العقول.
آخوند خراسانی، نویسنده کتاب کفایه الاصول: او از مراجع بزرگ تقلید و مدرّس کم نظیر حوزه علمیّه نجف و از سلسله حماسه سازان تاریخ معاصر ایران بود. از وى تألیفات متعددى به جاى مانده است.
حاج میرزا حسین خلیلى تهرانی.
شیخ محمد حسن مامقانی.
سید محمد کاظم طباطبایى یزدی، نویسنده کتاب العروه الوثقى و دهها اثر ارزنده دیگر: او از بزرگترین مراجع و علماى زمان خود بود.
شریعت اصفهانى (شیخ الشریعه).
شیخ محمد طه نجف.
حاج میرزا حسین نوری: او یکى از بزرگان محدثین شیعه و نویسنده کتاب «مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل» و دهها اثر ارزنده دیگر بود
مشایخ روایى آیت الله نهاوندى
- میرزا حبیب الله رشتی.
- شیخ الشریعه اصفهانی.
- سید ابوالقاسم اشکوری.
- سید حسین کوه کمری.
- سید مرتضى کشمیری.
- حاج میرزا حسین نوری.
راویان حدیث از حاج شیخ علی اکبر نهاوندى
سید شهاب الدین مرعشى نجفى (۱۲۷۶ ـ ۱۳۶۹ ش.) او از مراجع بزرگ تقلید شیعه و صاحب دهها اثر ارزشمند و مؤسس «کتابخانه بزرگ آیت الله العظمى مرعشى نجفی» در قم است.
شیخ محمد شریف رازى (۱۳۶۴ هـ . ش.) نویسنده کتاب ارزشمند «گنجینه دانشمندان».
شیخ محمد على اردوبادی.
سید على نقى فیض الاسلام (مترجم نهج البلاغه).
تألیفات
۱-البنیان الرفیع (اخلاق ربیعی)این کتاب در قطع وزیرى و در یک مجلّد به صورت چاپ سنگى و در ۳۲۴ صفحه به چاپ رسیده است. تاریخ شروع نگارش این کتاب سال ۱۳۳۷ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است. این کتاب در شرح احوال ربیع بن خثیم معروف به خواجه ربیع است و متشکّل از یک مقدمه و هشت باب و یک خاتمه است. باب اول: در ردّ اشکالاتى است که به خواجه ربیع وارده شده است. باب دوم: در بیان قرائنى است که دلالت بر خوبى وى دارد. باب سوم: در بیان عبارات علماى علم رجال در مورد خواجه ربیع است و در باب چهارم: سخنانى از خواجه ربیع آورده شده است. که همگى دلالت بر نیکویى وى دارد و در باب پنجم: حکایاتى از او که دلالت بر ممدوح بودن وى است، آمده و در باب ششم: صفات نیکوى او آورده شده است. باب هفتم: متضمّن حالات زهّاد ثمانیه (هشت زاهد بزرگ) است که خواجه ربیع یکى از آنهاست و در باب هشتم: کیفیت بناى مقبره خواجه ربیع و در خاتمه نیز آداب زیارت قبور مؤمن و صالحان آمده است.
۲-جنّهُ العالیه و جعبهُ الغالیه؛ نگارش این کتاب در سه جزء و در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به اتمام رسید و هر سه جزء در یک مجلّد به قطع رحلى و چاپ سنگى به چاپ رسید. این کتاب کشکولى است که مطالب مختلف در آن شماره گذارى شده و هر جزء آن مشتمل بر ۳۳۳ مطلب از مطالب مختلف که شامل: حکایات، مواعظ، تفاسیر غریبه، تأویلات عجیب، نصایح، منامات، معالجات و مناظرات و… است.
۳-جنّتان مدهامّتان این کتاب در قطع رحلى و در دو جزء به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است. جزء اول (الجنه الاولی) ۲۰۹ صفحه و جزء دوم (الجنّه الثانیه) ۲۰۶ صفحه است. جزء اول مشتمل بر ۵۰۴ جوهره و جزء دوم مشتمل بر۵۴۱ جوهره است.هر جوهره از این کتاب در مورد مسائل مختلفى از عقاید و اخلاق و عرفان و… است.
۴-راحه الرّوح یا کشتى نجات؛ این کتاب شرحى است برحدیث شریف نبوى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده است که پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه و آله ـ فرمود: مثل أهل بیتى کمثل سفینه نوحٍ من رکبها نجى و من تخلّف عنها غرق؛ اهل بیت من به مثابه کشتى نوحاند که هر کس بر آن سوار شد، نجات یافت و هر که از آن واماند، غرق گردید.
این کتاب به قطع وزیرى و در ۵۱۲ صفحه توسط کتاب فروشى جعفری، مشهد به چاپ رسید. نگارش کتاب در سال ۱۳۴۱ هـ . ق. به پایان رسید.
۵-خزینه الجواهر فى زینه المنابر، این کتاب در سه بخش؛ اصول دین، فروع دین و اخلاق، نگارش یافته و در هر بخش، آیات، روایات، مواعظ و حکایات مربوط به آن بخش به ترتیب آورده شده است. این کتاب مشتمل بر شرح و تفسیر ۴۰ آیه و ۷۷ روایت و ۸۰ موعظه و ۲۰۰ حکایت است.
نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۶ هـ . ق. به پایان رسید و به قطع وزیرى و در ۷۲۲ صفحه، از طرف انتشارات کتابفروشى اسلامیه به زیور طبع آراسته گردیده است.
۶-گلزار اکبرى و لاله زار منبری، این کتاب در ۱۱۴ فصل ـ به عدد سورههای قرآن ـ تنظیم شده و هر فصل آن به«گلشن» نامگذارى گردیده است. در واقع، این کتاب کشکولى است از مطالب مختلف، با این تفاوت که مطالب آن بر اساس موضوع هر گلشن و فصل، دسته بندى و مطالب هم سنخ در یک گلشن و پشت سر هم آورده شده است؛ برخلاف کشکولهاى رایج که مطالب پراکنده در آن پشت سرهم و بدون باب بندى آمده است. این کتاب در سال ۱۳۴۴ هـ . ق. نوشته شد و در چاپخانه حاج محمدعلى علمی به قطع وزیرى و در ۶۶۷ صفحه چاپ شده است.
۷-انوار المواهب، این کتاب در قطع رحلى و به صورت چاپ سنگی، در چهار جزء است که در یک مجلّد به چاپ رسیده است. موضوع آن، مناقب و فضائل معصومین ـ علیهم السلام ـ است. جزء اول آن در فضائل و مناقب پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و جزء دوم در فضائل حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ و جزء سوم در مناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ و جزء چهارم در مناقب و فضائل امام دوم تا امام یازدهم ـ علیه السلام ـ است.
تاریخ شروع این تألیف سال ۱۳۳۴ هـ . ق. و تاریخ اتمام آن سال ۱۳۴۰ هـ . ق. است. مجموع صفحات این کتاب ۵۶۹ صفحه است.
۸-العبقرى الحسان فی تواریخ صاحب الزمان (عج)، این مجموع در قطع رحلى به صورت چاپ سنگى و در دو مجلّد به چاپ رسیده و در شرح احوال حضرت ولى عصر (عج) است. این کتاب به گفته مؤلف به منزله جلد دوم کتاب انوار المواهب است. این کتاب در پنج قسمت نگارش یافته و هر قسمت آن به «بساط» نامگذارى شده است.
۹-جواهر الکلمات (جواهر الزواهر فى شوارد النوادر) این کتاب در قطع رحلى و و در دو جزء و به صورت چاپ سنگى به چاپ رسیده است.
۱۰-وسیله النجات و عناوین الجمعات فى شرح دعاء السمات، این اثر شرحى است بر دعاى سمات و داراى مقدمهای است در مورد دعا و اهمیت آن. نگارش این کتاب در سال ۱۳۳۱ هـ . ق. به پایان رسید.این کتاب در ۳۲۰ صفحه وزیرى از طرف انتشارات نهاوندى به چاپ شده است.
۱۱-انهار النوائب فی اسرار المصائب.
- ۱۲-حاشیه فرائد الاصول على المبحث البراءه.
- ۱۳-رساله الحقیقه و المجاز.
- ۱۴-وسائل العبید الى مراحل التوحید.
- ۱۵-رشحه الندى فی مسأله البداء.
- ۱۶-صلاه المسافر (تقریردرس شیخ محمد طه نجف)
- ۱۷-طور سینا در شرح حدیث کسا.
- ۱۸-الفتح المبین فى ترجمه الشیخ على الحزین.
- ۱۹-الفوائد الکوفیه فى ردّ الصوفیه.
- ۲۰-کشف التطیه عن وجوه التسمیه.
- ۲۱-لمعات الانوار فى حلّ مشکلات الآیات و الاخبار.
- ۲۲-مفرح القلوب و مفرّج الکروب.
- ۲۳-المواریث (تقریر درس سید محمد کاظم طباطبایى یزدی)
- ۲۴-النفخات العنبریّه فى البیانات المنبریّه.
- ۲۵-الید البیضاء فى مناقب الامیر و الزهرا ـ علیهم السلام ـ .
- ۲۶-الیاقوت الاحمر فى من رأى الحجه المنتظر (عج)
- ۲۷-سبع المثانی، در مناقب حسن اول تا حسن الثانى (پیشوایان دهگانه)
- ۲۸-العسل المصفى فى نکت اخبار مناقب المصطفی.
- ۲۹-الکواکب الدّرى فى نکت اخبارمناقب امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ .[۳]
توجه به ادبیات
حاج شیخ على اکبر نهاوندى علاقه فراوانى به شعر و قطعات ادبى و جملات و عبارات موزون اعم از ادبیات عرب و فارسى داشته. این علاقه از ذکر و نقل اشعار فراوان و کلمات حکمت آموز در کتابهاى متعدّد ایشان، به وضوح مشاهده میشود. او همواره در مقالات خویش، سعی در ارائه معانى بلند در قالب نثری مسجّع و موزون داشت و از قلمى شیوا و روان برخوردار بود.
ویژگیهای اخلاقى
یکی از مؤمنین[۴] میگوید: حدود چهل سال قبل که در شهربانى آن زمان در تهران مشغول خدمت بودم، یک شب هنگام گشت شبانه به شخصى برخورد کردم که پس از کمى صحبت معلوم شد که کلیمى مذهب است. ایشان پس از این که فهمید بنده نهاوندى هستم، به تعریف و تمجید از اهالى نهاوند پرداخت و گفت: عالم دینى شما حق بزرگى برگردن ما کلیمیها دارد. گفتم: چطور؟ گفت: من از کلیمیهاى مشهد هستم، چند سال پیش عدهاى از متعصبین ناآگاه هنگام برپایى یکى از مراسم مذهبى ما، نقشه برهم زدن مراسم را در نهاوند کشیده بودند، وقتى این حمله در حال شکلگیرى بود، ما چاره اى جز این ندیدیم که جریان را به اطلاع شیخ على اکبر نهاوندى که نفوذ و محبوبیت فراوانى در بین مردم داشت، برسانیم. ایشان پس از اطلاع، سراسیمه خود را به محل رساند و پس از دعوت نمودن همگان به آرامش، سخنرانی غرّایى درباره مقام حضرت موسى ـ علیه السلام ـ و نحوه برخورد با اقلیتها و این که یهودیان این مراسم را به استناد کدام یک از آیات تورات به جاى میآورند، ایراد نمود. کلیمیان چنان تحت تأثیر کلمات و وسعت اطلاعات او قرار گرفتند، که اشک از دیدگانشان جارى شد. برخى از آنان گفتند: گوئیا موسى ـ علیه السلام ـ زنده گشته و احکاممان را به ما تعلیم میدهد. آن عده از مسلمانان نیز از کار خود پشیمان شدند و متفرق گشتند.
سخت کوشى در راه تحصیل علم
آیت الله نهاوندى مینویسد: خواجه عبدالله انصارى در «نفحات الانس» میگوید:
«من سیصد هزارحدیث یاد دارم با هزار هزار اسناد. آنچه من در طلب حدیث حضرت مصطفى ـ صلى الله علیه و آله ـ کشیم هرگز از احدى نکشیده، یک منزل از نیشابور تادیزباد باران میآمد و من براى آن که جزوه هاى حدیث خیس نشود در حال رکوع راه میرفتم و آنها را در زیر شکم نهاده بودم. شب در نور چراغ، حدیث مینوشتم و فراغت نان خوردن را نداشتم، مادرم نان پاره و لقمه میکرد و در دهان من مینهاد.
نظیر حالت خواجه از براى خود حقیر نیز اتفاق افتاد. در سال ۱۳۱۸ هـ . ق. که از نجف اشرف بیرون آمده و به جانب بلاد عجم میآمدم، آب طغیان نمود و سد کاظمین و بغداد را خراب نمود و از حدود بغداد تا حدود سراى خاکسترى را آب گرفته بود. قُفّه[۵] در میان آب انداخته و زوّار و عابرین را عبور میدادند. حقیر در میان قفّه به پا ایستاده و مؤلفات فقه و اصول خود را در ساروقی[۶] بسته و بالاى سرخود نگه داشته بودم که اگر فرضاً غرق شدم، اول خود غرق شوم بعد از آن نوبت به آن مؤلفات برسد و تا به حال که این مقام را تحریر مینمایم و مقارن ظهر روز یکشنبه بیست و یکم ماه شعبان المعظم سال ۱۳۴۱ هـ . ق. است، اگر مدعى شوم که در منزل خود از بدو تحصیل تا حال غذایى با فراغت بال صرف ننموده، به جهت اشتغال به مطالعه کتب و نوشتجات، همانا ادعایى قریب به صدق نموده ام. از خداوند توفیق آن چه را دوست دارد و مورد رضایت اوست مسئلت دارم.[۷]
وفات
وی عاقبت در روز سه شنبه نوزدهم ربیع الثانى سال ۱۳۶۹ هـ . ق در ۹۱ سالگى چشم از جهان فروبست. با اعلام وفات این بزرگ مرد از مأذنه مساجد و حرم رضوی، مردم دسته دسته به کوچهها و خیابانها ریختند و بدن مطهر این عالم ربانى را با اندوه و ماتم فراوان تشییع نمودند.
پیکر پاک ایشان در «دار السعاده»، درجوار مرقد مطهر امام رضا ـ علیه السلام ـ نزدیک قبر شیخ مرتضى آشتیانی، طرف پایین پاى مبارک حضرت رضا ـ علیه السلام ـ در صحن جدید، متصل به درب حرم مطهر به خاک سپرده شد.
آقای مروّج که از سرایندگان مادّه تاریخ در مشهد بود، در تاریخ رحلت ایشان سروده اند:
آمده اندوه و سرافکند و پى تاریخ گفت: شد نهاوندى مقیم اندر درِ سلطان توس
علی مصباح
[۱] . ریحانه الادب، ج ۶، ص ۲۶۹ ـ ۲۷۰٫
[۲] . المسلسلات فى الاجازات، ص ۳۷۶ ـ ۳۷۷٫
[۳] . معجم مؤلفی الشیعه، ص ۴۲۲ و ۴۲۳٫
[۴] . همان.
[۵] . قفه: قایق، زورق.
[۶] . ساروق، پارچه چهارگوش، سفره.
[۷] . نهاوندی، شیخ على اکبر، جنه العالیه، ج ۲، ص ۵۳ ـ۵۴، شماره ۱۳۱
زندگینامه جهانگیر خان قشقایی(۱۳۲۸-۱۲۴۳ه ق)
حکیم و فقیه و عارف امامی قرن سیزدهم. وی در ۱۲۴۳ در روستای دهاقان، از توابع شهرضا در اصفهان، بهدنیا آمد (دیوان بیگی، ج ۱، ص ۳۸۷؛ آقابزرگطهرانی، قسم ۱، ص ۳۴۵؛ رکنزاده آدمیت، ج ۲، ص ۱۶۱). پدرش، محمدخان قشقایی اصفهانی درّهشوری، مردی عالم و صاحب کمال و از خانهای دره شور، از ایل قشقایی بود. مادرش نیز از خانزادگان سمیرم اصفهان و از ساکنان دهاقان بود و به همینسبب مردم اصفهان، جهانگیرخان را دهاقانی نامیدهاند. وی خواندن و نوشتن را در زادگاهش فراگرفت (آقابزرگ طهرانی، همانجا). شوق تحصیل در وی موجب شد تا پدرش معلمی برای او بگیرد (دیوان بیگی؛ رکنزاده آدمیت، همانجاها).
جهانگیرخان تا حدود چهل سالگی، همانند پدرش، به زندگی عشایری و دامداری و کشاورزی مشغول بود. در سواری و تیراندازی مهارتی چشمگیر داشت و به موسیقی علاقهمند بود و گاه تار مینواخت (عبرت نائینی، ج ۳، ص ۲۴۵؛ آقابزرگطهرانی، همانجا). حدوداً چهل ساله بود که روزی برای فروش محصولات و خرید مایحتاج سالانه ایل و تعمیر تار به بازار اصفهان رفت و با مشاهده مدرسه صدر، مجذوب شکوه معنوی مدرسه و علمای آن گشت.
شخصی، که احتمالاً همای شیرازی (جدّ جلالالدین همایی) بود، با مشاهده علاقه جهانگیرخان به مدرسه صدر او را به تهذیب نفس و تحصیل علم و معرفت دعوت کرد (عبرت نائینی؛ آقابزرگطهرانی، همانجاها؛ طرب اصفهانی، مقدمه همایی، ص ۷۱). جهانگیرخان، تحت تأثیر سخنان او، تحصیل علم را بر امور دیگر ترجیح داد و با راهنمایی او حجرهای در یکی از مدارس علمیه اصفهان گرفت و تا پایان عمر در آن شهر ماند. وی با اینکه در میانسالی به کسب علم روی آورده بود، با استعداد و شوق و همتی عالی به فراگیری علوم نزد مشایخ آن روز اصفهان پرداخت و چندی نگذشت که از مدرّسان علوم عقلی و نقلی گردید (بامداد، ج ۱، ص ۲۸۴).
جهانگیرخان حکمت و فلسفه را نزد آقا محمدرضا قمشهای (متوفی ۱۳۰۶)، فقه و اصول و ادبیاتِ عرب را نزد شیخ محمدحسن و محمدباقر نجفی و حاج ملاحسین علی تویسرکانی، طب را نزد ملاعبدالجواد طبیب معروف اصفهان، و ریاضی و هیئت و نجوم را از استادان سرشناس آن زمان فراگرفت (آقابزرگطهرانی، همانجا؛ مهدوی، ص ۲۴۶؛ هنرفر، ص ۲۲۹؛ واعظ جوادی، ص ۵۸ ـ۵۹).
وی حدود چهل سال در مدرسه صدر اصفهان به تدریس علوم عقلی پرداخت. وی حکمت را آمیخته به عرفان و ممزوج با فلسفه مشاء و اشراق درس میداد. آوازه حوزه درس او بزرگان و مشتاقان علم را برای کسب فیض به اصفهان کشاند (آقابزرگطهرانی، همانجا؛ ایزدگشسب، ص ۶۰؛ طرب اصفهانی، مقدمه همایی، ص ۷۱).
جهانگیرخان در حوزههای علمیه به «خان» شهرت یافت. روش او این بود که فلسفه را برای مشتاقان به این شرط تدریس میکرد که در کنار آن فقه و اصول را نیز بیاموزند و در حفظ شعائر دینی بکوشند. بدین ترتیب، حکمت را چنان رایج و مطلوب کرد که درسِ شرح منظومه سبزواری او، به سبب کثرت طلاب، در خارج از حجره مدرسه صدر و در شبستان مسجد چارچی تشکیل میشد (همان مقدمه، ص ۷۰؛ واعظ جوادی، ص ۶۰)؛ ازاینرو، واعظ جوادی (همانجا) وی را احیاکننده حوزه فلسفی اصفهان دانسته است. علاوه بر تبحر و شهرت و حسن تدبیر جهانگیرخان، عواملی دیگر چون خانزادگی و تعلق او به ایل قشقایی و ارادت و احترام ظلالسلطان (فرزند ناصرالدینشاه) بهاو، در ترویج علوم عقلی در مکتب اصفهان تأثیر داشت (همانجا).
جهانگیرخان قشقایی عارفی زاهد و بلند طبع بود و زندگی خود را از حقالاجاره سالانه زمینی که داشت میگذراند. وی تا پایان عمر لباس عشایری پوشید و لباس مرسوم عالمان را بر تن نکرد (قمی، ج ۱، ص ۸۸؛ جابری انصاری، ج ۳، ص ۳۲۶؛ مهدوی، همانجا؛ صدوقی سها، ص ۸۵).
شاگردان
شاگردان فراوانی نزد او درس خواندند که شماری از آنان خود از فقها و علما و فلاسفه بزرگ شدند،از جمله:
حاجآقارحیم ارباب،
حاج آقاحسین طباطبایی بروجردی (صدوقیسها، ص ۸۷)،
شیخمحمد حکیم خراسانی (مهدوی، ص ۴۷۵)،
سیدمحمد داعیالاسلام لاریجانی (مرسلوند، ج ۳، ص ۱۷۲)،
ضیاءالدین درّی (کتابی، ج ۱، ص ۳۹۸)،
میرزامحمدعلی شاه آبادی اصفهانی،
محمدحسین فاضل تونی (حسنزاده آملی، ص ۳۶۰)،
سیدجمالالدین گلپایگانی (همانجا)،
حاج میرزا مهدی دولتآبادی (مهدوی، ص ۵۳۱ ـ۵۳۲)،
سیدحسن مدرس (بامداد، ج ۱، ص ۳۴۴)،
شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی (شریف رازی، ج ۷، ص ۱۱۱)،
آقا نجفی قوچانی (صدوقیسها، همانجا)،
میرزاحسین نائینی (آقابزرگ طهرانی، قسم ۲، ص ۵۹۳)،
شیخمرتضی طالقانی،
شیخ جواد آدینه ی
که پس از درگذشت استاد تدریس حکمت را در اصفهان بهعهده داشت (صدوقیسها، ص ۳۰، ۸۷، ۸۹).
غزلیاتی از جهانگیرخان قشقایی به جای مانده است. پس از وفات وی، حکیم خراسانی به جمعآوری اشعار او همت گمارد (صدارت، ص ۲۴۰، یادداشت وحید دستگردی) ولی این دیوان (رجوع کنید به آقابزرگطهرانی، قسم ۱، ص ۳۴۵؛ زرکلی، ج ۲، ص ۱۴۱) اکنون در دست نیست. در برخی منابع شرحی فارسی از نهجالبلاغه به او نسبت دادهاند (رجوع کنید به آقا بزرگ طهرانی، همانجا؛بامداد، ج ۱، ص ۲۸۴).
به گفته جابری انصاری (همانجا) هنگامی که وی در مدرسه صدر نزد جهانگیرخان نهجالبلاغه میخواند، جهانگیر خان در حال نوشتن شرحی بر آن کتاب بود. جهانگیرخان در رمضان ۱۳۲۸ درگذشت. مدفن وی در تخت فولاد * اصفهان واقع است (آقابزرگطهرانی؛جابری انصاری، همانجاها).
عکسی که در تذکرهالقبور (رجوع کنید به مهدوی، ص ۲۴۶) به جهانگیرخان نسبت داده شده، به گفته شاگردان وی، عکس یکی از مستوفیان دوره قاجار است، اما کشیشی از مبلّغان مسیحی در جلفای اصفهان، عکسی از خان گرفته بوده است که در دسترس نیست (طرب اصفهانی، همان مقدمه، ص ۶۹ ـ۷۰، پانویس).
منابع:
(۱) محمدمحسن آقابزرگ طهرانی، طبقات اعلام الشیعه: نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، مشهد ۱۴۰۴؛
(۲) اسداللّه ایزدگشسب، شمسالتواریخ: شرح احوال فقها و حکما و عرفا و شعرا و ادبا، چاپ عبدالباقی ایزدگشسب، تهران ۱۳۴۵ ش؛
(۳) مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران ۱۳۵۷ ش؛
(۴) محمد حسن جابری انصاری، تاریخ اصفهان، چاپ جمشید مظاهری (سروشیار)، اصفهان ۱۳۷۸ ش؛
(۵) حسن حسنزاده آملی، در آسمان معرفت: تذکره اوحدی از عالمان ربانی، قم ۱۳۷۵ ش؛
(۶) احمد دیوان بیگی، حدیقهالشعراء، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۶۴ـ۱۳۶۶ ش؛
(۷) محمدحسین رکنزاده آدمیت، دانشمندان و سخن سرایان فارس ، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۰ ش؛
(۸) خیرالدین زرکلی، الاعلام ، بیروت ۱۹۸۰؛
(۹) محمد شریف رازی، گنجینه دانشمندان ، تهران ۱۳۵۲ـ۱۳۵۴ ش؛
(۱۰) علی صدارت، «شیخ محمد حکیم خراسانی»، ارمغان، سال ۲۰، ش ۴ـ ۵ (تیر و مرداد ۱۳۱۸)؛
(۱۱) منوچهر صدوقیسها، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر برصدرالمتألهین، تهران ۱۳۵۹ ش؛
(۱۲) ابوالقاسمبن رضاقلی طرب اصفهانی، دیوان طرب، با مقدمه و حواشی جلالالدین همایی، تهران ۱۳۴۲ ش؛
(۱۳) محمدعلی عبرت نائینی، تذکره مدینه الادب، چاپ عکسی تهران ۱۳۷۶ ش؛
(۱۴) عباس قمی، فوائد الرضویه: زندگانی علمای مذهب شیعه، تهران [? ۱۳۲۷ ش]؛
(۱۵) محمدباقر کتابی، رجال اصفهان ( در علم و عرفان و ادب و هنر )، اصفهان ۱۳۷۵ شـ ؛
(۱۶) حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران ، ج ۳، تهران ۱۳۷۳ ش؛
(۱۷) مصلحالدین مهدوی، تذکرهالقبور، یا، دانشمندان و بزرگان اصفهان ، اصفهان ۱۳۴۸ ش؛
(۱۸) اسماعیل واعظ جوادی، «جهانگیرخان قشقائی»، جاویدان خرد ، سال ۱، ش ۲ (پاییز ۱۳۵۴)؛
(۱۹) لطفاللّه هنرفر، اصفهان ، تهران ۱۳۴۶ ش.
دانشنامه جهان اسلام جلد : ۱۱
زندگینامه آیت الله شیخ محمّد بهاری(متوفی۱۳۲۵ هـ . ق)
ولادت
عارف سالک، عالم ربّانی، حکیم فرزانه، مجتهد عادل، فقیه نامدار، حضرت آیت الله شیخ محمّد بهاری در خانوادهای اصیل و مذهبی چشم به جهان گشود. او فرزند میرزا محمّد بهاری، از ستارگان تابناک آسمان علم و عرفان است. بهاری در سال ۱۲۶۵ هـ . ق. در شهر بهار از توابع همدان متولد شد.[۱]
حاج میرزا محمّد بهاری که مردی وارسته بود، دارای ۳ پسر به نامهای: صادق، فرّخ و محمّد و یک دختر به نام خانم بود. همسر وی، زنی با ایمان بود. حاج میرزا محمد کاسب بود و وضعیت مالی نسبتاً خوبی داشت. از قراین و شواهد پیداست که او از راه خرید و فروش و کشاورزی، امرار معاش میکرد.
آغاز تحصیلات
شیخ محمد بهاری همراه حاج شیخ محمد باقربهاری به مکتب خانه ملّا عبّاس علی در بهار رفته و خواندن و نوشتن را آموخت و قرائت قرآن و احکام شرعی را فراگرفت.
او علاقه زیادی به آموختن علم داشت. وی در نوجوانی دروس حوزوی را نزد ملّاجعفر بهاری فرا گرفت.
ملّا جعفر دانشمندی وارسته بود که برای تأمین مخارج زندگی خویش، از وجوهات شرعیه استفاده نمیکرد. او از راه کشاورزی، امرار معاش میکرد. این مرد الهی گذشته از این که از مدارج علمی بالایی برخوردار بود زاهدی با تقوا نیز بود. ضمیر پاک، قلب مطمئن و آرامش خاطر از ویژگیهای اخلاقی وی بود. گویا شکل گیری پایههای اولیه علمی ـ عرفانی شیخ محمد بهاری و آیت الله حاج شیخ محمد باقر بهاری در کلاس درس ملّاجعفر بوده است.
عزیمت به بروجرد
شیخ محمد بهاری پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در همدان، برای ادامه تحصیل به بروجرد عزیمت میکند و در درس آیت الله حاج میرزا محمود بروجردی، پدر آیت الله العظمی آقا حسین بروجردی (ره) شرکت میکند . او پس از اخذ درجه اجتهاد در ۳۲ سالگی، به زادگاه خود برمیگردد. وی مدت کوتاهی در بهار به ارشاد مردم میپردازد و دوران جوانی، همراه پدر به زیارت اماکن مقدس در عراق میرود.
هجرت به نجف اشرف
شیخ محمّد بهاری در سال ۱۲۹۷ هـ . ق، برای ادامه تحصیلات وارد حوزه علمیّه نجف اشرف میگردد. وی در نجف از ملازمان درس آخوند ملا حسینقلی همدانی و از شاگردان ممتاز او بود. آخوند همدانی دربارهاش فرمود: «حاج شیخ محمد بهاری، حکیم اصحاب من است.»
بهاری در درس عارف کامل و استاد بینظیر عرفان، آخوند ملا حسینقلی شوندی درجزینی همدانی (متوفا: ۱۳۱۱ هـ . ق.) شرکت میکنند و تا زمان وفات آن مرد بزرگ از محضر پرفیضش بهرهمند میشود.
حاج شیخ محمّد بهاری در نجف دچار بیماری مزمن میشود. پزشکان راه علاج او را تغییر آب و هوا میدانند. وی به سفارش پزشکان، به ایران بر میگردد و مدتی در مشهد ماندگار میشود. باردیگر تصمیم به سفر به نجف میگیرد امّا بدترشدن وضعیت جسمانیاش سبب بازگشت او به بهار میشود و تا پایان عمر در این شهر اقامت میگزیند.
اساتید
بهاری دروس مقدماتی را در زادگاهش، زیر نظر پدرش، نزد ملا عباسعلی بهاری و ملا جعفر به پایان رسانید. آن گاه برای ادامه تحصیلات به همدان رفت و در درس استاد اسماعیل همدانی و میرزا محمود طباطبایی شرکت کرد. سپس به بروجرد رفت و دروس فقه و اصول را نزد مرحوم حاج میرزا محمود بروجردی فرا گرفت و از وی اجازه اجتهاد گرفت. بهاری در سال ۱۲۹۷ هـ . ق. به نجف اشرف رفت و از آموخته های ملا حسینقلی شوندی بهرهمند شد.
بهاری در عرفان و قرآن، از محضر آیت الله العظمی آخوند ملا حسینقلی شوندی همدانی بهره ها برد. شاگردان مکتب تربیتی آخوند را بیش از ۳۰۰ نفر ذکر کرده اند.
۱-سید احمد کربلایی
۲- سید ابوالقاسم اصفهانی
۳-شیخ محمد بهاری همدانی
۴-دولت آبادی،
۵–شیخ باقر آقا موسی
۶-میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
۷-سید محمد سعید حبوبی
۸-شیخ آقا رضا تبریزی
۹- شیخ علی (فرزند آخوند)
۱۰-شیخ علی قمی
۱۱- شیخ مولی شراره
۱۲- از شاگردان مشهور آن عارف وارسته هستند. شیخ محمد بهاری از برجسته ترین شاگردان آخوند ملا حسینقلی همدانی بودند. به تعبیر شیخ آقا بزرگ تهرانی، هو اجلهم اعظمهم.[۲] او شاگرد آخوند بود.
آیت الله سید محمد حسین طهرانی او و سید احمد کربلایی را ممتازترین شاگردان آخوند همدانی دانست و درباره سید احمد کربلایی فرمود: «از اعاظم فقهاء شیعه امامیه و از اساتید حکمت و عرفان الهی بوده است.» امّا در حکمت و عرفان او همین بس که پس از رحلت مرحوم عارف بیبدیل و حکیم و مربی و مدرس و فقیه بینظیر حضرت آیت الله آخوند ملا حسینقلی همدانی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در نجف اشرف، با عدیل و همردیف خود، مرحوم شیخ محمد بهاری در میان سیصد تن از شاگردان آن مرحوم، سرآمد و شاخص بود.
پس از مهاجرت بهاری به همدان، سید احمد کربلایی، یگانه عالم اخلاق و مربی نفوس در طی طریق الهی و سیر در معارج و مدارج کمال نفس انسانی و ایصال به کعبه مقصود و حرم معبود بود.[۳]
شیخ محمد بهاری و حاج سید احمد کربلایی از تربیت شدگان مکتب عرفان آخوند ملاحسینقلی همدانی و از شاگردان توانمند او بودند. آخوند ملاحسینقلی همدانی عرفان را از آیت الله آقا سید علی شوشتری آموخته بودند و سید علی شوشتری نیز از مرد «جولا».
حاج سید محمد حسین طباطبایی قاضی مینویسد:
من از پدرم پرسیدم: «شما عرفان را از که اخذ کردهاید؟ فرمودند: از مرحوم سید احمد کربلایی طهرانی. عرض کردم: او از چه کسی؟ فرمودند: از آقا سید علی شوشتری. عرض کردم: او از چه کسی؟ فرمودند: از «جولا» عرض کردم:او از چه کسی فرا گرفته؟ ایشان با تغیر فرمودند: من چه دانم! تو میخواهی سلسله درست بکنی.»[۴]
اخلاق و کرامات شیخ محمد بهاری
اسرار الهی در دل تابناک بهاری موج میزد. آن بزرگوار از حیث اخلاق، متواضع، مؤدب و در حفظ آداب معاشرت و سعه صدر، سعیی بلیغ مینمود.
بهاری در اخلاق، حسن رفتار، حلم، بردباری و خوش خلقی از بین شاگردان مرحوم آخوند، زبانزد و نمونه و بارز بود. او در نجف، شیوه تربیتی استادش را ادامه داد. بسیاری از عالمان و تاجران ایرانی، عرب و هندی شیوه سلوک و خودسازی را از او طلب میکردند وی نیز با کمال گشادهرویی و مهر و محبت، شفاهی یا کتبی آنان را هدایت و ارشاد مینمود و بدین ترتیب مکتب آخوند را استمرار و تداوم می بخشید.
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی که از بزرگان اهل معرفت زمان خویش بود، درباره استاد خویش، آخوند همدانی مینویسد:
در یک برخورد اعجاب انگیز، مرحوم آخوند یک فرد منحرف را دگرگون میساخت. گویند: آقایی آمد نزد مرحوم آخوند و ایشان او را توبه دادند. در عرض ۴۸ ساعت بعد، وقتی که آن مرد آمد به گونه ای متحوّل شده بود که باورمان نمیشد که این همان آدم چند ساعت پیش باشد.[۵]
آیت الله شیخ محمد بهاری همانند استاد گرانقدرش بود. او در همان برخورد اول، طرف مقابل را مجذوب و شیفته خود میساخت. او روزی در نجف اشرف، با جمعی از طلاب در محوطه حیات مدرسه ایستاده بود. رهگذری جسارتی به طلاب مینماید. طلبهها درصدد پاسخ به توهین او بر میآیند، امّا بهاری میگوید: او را به من واگذارید. بهاری به رهگذر میگوید: آیا نخواهی مُرد؟ آیا وقت آن نرسیده است که از خواب غفلت بیدار شوی؟ آن مرد نگاهی به پشت خود میکند و خطاب به بهاری میگوید: چرا، چرا؟ اتفاقاً موقعش فرا رسیده است! او در حضور بهاری توبه میکند و تحول و انقلابی درونی در او پیدا میشود و از زهّاد وعبّاد و از اوتاد زمان خود میشود.
شاگردان
شاگردان شیخ محمد بهاری در حوزه علمیه نجف، ضمن تحصیل علوم دینی، به تدریس نیز مشغول بودند.
عارف فرزانه، شیخ لطیف بهاری (فرزند ملا درویش) از شاگردان او بود. شیخ لطیف از عارفان و عالمان ربّانی زمان خود به شمار میرفت. بهاری در ملاقات با اهالی شهر بهار، از معنویت، زهد و عرفان وی بسیار تعریف کرد.
مرحوم شیخ محمد بهاری شاگردان بسیاری داشت نامه های وی که در کتاب تذکرهالمتقین گرد آمده است، خود حکایت از این مدعاست.
آثار
آثار علمی آیت الله شیخ محمد بهاری منحصر به مکاتباتی است که برای شاگردان خود نگاشته است. تعدادی از این مکاتبات ارزشمند در کتاب تذکره المتقین به گرد آمده است. مینویسد:
«این بنده از حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظل العالی) شنیدم که فرمودند مرحوم شیخ محمد بهاری افزون بر کتاب تذکرهالمتقین، نوشته یا نوشته های دیگری نیز داشته است.»[۶]
شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه، از کتاب «منشآت» بهاری یاد میکند و مینویسد: منشآت بهاری الهمدانی النجفی الحاج شیخ محمد بهاری به طبع تهران.[۷]
کتاب دیگری به نام «کتاب القضاء» را نیز به شیخ محمد بهاری نسبت میدهند. بهاری از نظر علمی به درجات عالی و اجتهاد رسیده بود و شاگردان بسیاری نیز تربیت کرده بود. اگر آثارمکتوب و قلمی کمتر از ایشان به یادگار مانده است، نشان از توجه وی به تربیت شاگردان و رجال دینی و اهتمام خاص در سیر و سلوک وی است، به گونهای که کتاب تذکره المتقین، دستور العمل و نسخه عرفانی و تهذیب نفس برای شاگردان است.
مسلک عرفانی
اهل سیر و سلوک و عرفان در سیر تکاملی و تهذیب و تزکیه روح که زمینه شهود را فراهم میکند، شیوه ها و روشهای متفاوتی داشتند که به برخی از روشها اشاره میشود.
۱٫ سکوت
عارفان عده ای از برای تصفیه و تزکیه نفس، سکوت را اختیار کردهاند کم گویی و گزیده گویی را از راههای ریاضت مشروع و نیل به مطلوب شمرده اند.
کم گوی و گزیده گوی چون دُر تا زاندَک تو جهان شود پُر
- گرسنگی
از دیگر شیوههای زمینه ساز برای رسیدن به مقام شهود که در مکتب عرفان هم به آن اشاره شده است، گرسنگی است.
درباره حضرت مسیح آمده است: «کان ادامه الجوع»؛ همواره خودش او تحمل گرسنگی بود.
- کم خوابی
کم خوابی از دیگر راههای پسندیده عارفان است. آیات قرآن نیز به فضیلت آن اشاره کرده است.[۸]
- تنهایی
تنهایی این فرصت را به انسان عارف میبخشد که فارغ از هر پدیده مادی به اعمال درونی و نفسانی خویش بپردازد. اشتغال طولانی همانا نفس را به دنیای مادی فرا میخواند و اجازه به خود اندیشیدن را از انسان میگیرد.
- اخلاص
از جمله راههای سیر و سلوک، تزکیه¡ نفس و اخلاص ورزیدن است. اگر اخلاص راه جداگانهای هم تلقی نشود، حداقل از آداب و شرایط مهم تزکیه نفس و خودسازی است.
- خوف و رجاء
بزرگترین عامل ترقی و تکامل بشر، به ویژه عارفان و سالکان همین بیم و امید است. از مظاهر ادب در پیشگاه خداوند، بیم از عذاب و امید به رحمت الهی است. خوف و رجاء همیشه به یک اندازه نزد عارفان مطرح نبوده و برخی بعد قویتر و در برخی دیگر بعد رجاء غلبه داشته است و دسته سومی هم وجود داشتهاند که به هر دو، نگاهی متعال و عاقلانه داشته اند.
یک نیمه رخت و لست منک ببعید یک نیمه دگر انّ عذابی لشدید
بنابر آثار به جا مانده از بهاری وی خبر دسته دوم میباشد؛ یعنی او بعد رجاء را بر بیم او غلبه میداد. در این زمینه، علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی مینویسد:
در حقیقت بازگشت ادب به سوی اتخاذ طریق معتدل بین خوف و رجاء است و لازمه عدم رعایت ادب کثرت انبساط است که چون از حد درگذرد مطلوب نخواهد بود. مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ایشان. و هم چنین مرحوم حاج شیخ محمد بهاری (ره) این طور بود. در مقابل حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقام خوفش بر رجاء و انبساط غلبه داشت و این معنی از گوشه و کنار سخنانشان مشهود و پیداست. هرکسی که امیدواری و انسباط او بیشتر باشد، او را «خراباتی» و هر که خوف او افزون باشد، او را «مناجاتی» نامند؛ ولی کمال در رعایت اعتدال است. از حائز بودن کمال انبساط در عین حال کمال خوف و این معنی فقط در گفتار و کردار و قول و فعل ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ موجود است.[۹]
بهاری در این مشرب عرفانی از استاد خود، آخوند همدانی پیروی کرده است.
وفات
آیت الله شیخ محمد بهاری در نجف مریض شد و به سفارش پزشکان، به ایران بر میگردد. عازم مشهد میشود. او مدتی بعد، قصد بازگشت به نجف اشرف میکند که شدت یافتن بیماری، او را از این تصمیم منصرف میسازد و او ناچار به زادگاهش، بهار برمیگردد و در نهم ماه مبارک رمضان ۱۳۲۵ هـ . ق. روحش به رضوان الهی پر میکشد و پیکر پاکش در شهر بهار به خاک سپرده میشود.
علامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، تاریخ وفات شیخ محمد بهاری را نهم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۲۵ هـ . ق. داند و میفرماید: در تاریخ وفات مرحوم بهاری، این گونه وارد شده است: «آه خزان شد گل و بهار محمد».[۱۰]
مرقد منور آن مرحوم هم اکنون در میان بیش از ۱۶۰ تن از شهیدان سرافراز و گلگون کفن انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در باغ بهشت شهدای بهار، زیارتگاه مردم است. یکی از بزرگان نقل کردهاند: اطرافیان بهاری در زمان حیاتش، به ایشان پیشنهاد میکنند بعد از رحلتش، جنازهاش را به نجف منتقل کنند و در آن جا به خاک بسپارند. ایشان با قاطعیت میگوید: مرا در گورستان شهر بهار دفن کنید. چون میخواهم کنار شهیدان باشم.
آرامگاه وی زیارتگاه مردم از شهرهای مختلف کشور است. گاه اشخاص گرفتار و حاجتمند برای رفع گرفتاری و برآورده شدن حاجات خویش، به آستان مبارک و شفابخش آن ابرمرد زهد و تقوا، روی امید میآورند. کرامات فراوانی نیز در این زمینه از ایشان نقل و مشاهده شده است!
گلشن ابرار
[۱] . تذکره المتقین، ص ۲۳ و حکیم اصحاب، ۴۳٫
[۲] . نقباء البشر، ص ۶۷۷٫
[۳] . توحید علمی و عینی در مکاتب حکمی و عرفانی، ص ۱۷ و ۱۸٫
[۴] . الله شناسی، ج ۱، ص ۱۹۱٫
[۵] . فلسفهاخلاقی، ص ۱۲ ـ ۱۹٫
[۶] . سیستم کیفری اسلام و پاسخ به شبهات، ص ۲۷٫
[۷] . الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۲۳، ص ۲۵٫
[۸] . سوره ذاریات، آیات ۱۶ ـ ۱۸ و سوره سجده، آیات ۱۰ ـ ۱۱٫
[۹] . رساله لب اللباب، ص ۱۱۷ و ۱۱۸٫
[۱۰] . الذریعه، ج ۴، ص ۴۶٫
زندگینامه حکیم آیت الله ملا محمد زنجانى هیدجى(متوفی ۱۳۴۹قمری)
گرامیداشت فرزانگان و سنگرداران جبهه ستیز با جهالت و رذالت به گردهمایى، و هم اندیشى منحصر نمى گردد و پاسداشت واقعى، حق این گوهرهاى گرانبها با تأسى بر اخلاق و رفتار و شیوه هاى دانش پژوهش و تداوم راه و دمیدن معنویت آنان در کالبد نسلهاى بشر عملى است و تنها از این راه دین آنان ادا مى گردد.
حکیم « هیدجى» در زمره دانشورانى است که با وجود کسب کمالات گوناگون علمى هیچ گاه خود را بى نیاز از عبادات و بجاى آوردن فرائض و نوافل ندید و توانمندى در عرصه دانشورى را با فضیلتى که با اخلاق و تقوا به خود اختصاص داد، توأم ساخت و در واقع علم و ایمان را مکمل و متمم هم نمود و به همین دلیل به جاى آنکه در درّه خودیت به بام غرور برود، دامنههاى دیانت را پیمود و خویشتن را به قله کرامت انسانى رسانید و در اقیانوس پژوهش به غواصى پرداخت و مرواریدهاى معرفت را بدست آورد و جان خود را از تعلقات دنیایى و پیوستگىهاى فناپذیر پیراست.
زادگاه
استان زنجان از جمله نقاط باستانى ایران است که در سال ۲۴هجرى توسط لشکر اسلام به فرماندهى براءبن غارب از اصحاب رسول اکرم (ص(فتح گردید. این ناحیه و توابعش در طول تاریخ داراى سوابق علمى و فرهنگى درخشانى بوده است و رادمرانى خردمند و وارسته از آن و پیرامونش برخاسته اند(۱)
یکى از شهرستانهاى مهم این استان ابهر است. این شهر در منطقه معتدل کوهستانى در دره وسیعى در جنوب غربى زنجان و بر سر راه تهران به تبریز قرار گرفته و ۳۲۷۵کیلومتر مربع مساحت دارد.
از ویژگى هاى مهم ابهر این است که در قرن چهارم هجرى جزو قلمرو علویان قرار گرفت(۲) اثیرالدین مفضل بن عمر ابهرى ( متوفى ۶۶۳ه.ق) از دانشمندان ریاضى قرن هفتم که در رصد خانه مراغه با خواجه نصیر طوسى همکارى مىکرد، از اهالى این دیار است.در چهارده کیلومترى شمال غربى ابهر به جانب زنجان شهر « هیدج» واقع شده که اهالى آن شیعه هستند و به زبان ترکى سخن مى گویند(۳)در هر حال حکیم الهى و فیلسوف جهان تشیع حاج ملا محمد فرزند حاج معصوم على به سال ۱۲۷۰ه. ق مطابق ۱۲۳۳ه. ش در این آبادى دیده به جهان گشود و موجب شهرت آن گشت.
حکیم هیدجى دوران طفولیت را در خانوادهاى متدیّن و نیکوسرشت سپرى کرد و از همان اوان نوجوانى استعداد خود را در زمینههاى علمى و ادبى بروز داد. او بخشى مقدماتى را در موطن خویش از آخوند ملا محمد فرا گرفت(۴)
اقامت در تهران
ملا محمد در سال ۱۲۹۷و به هنگامى که ۲۷بهار را پشت سر نهاده بود زادگاهش را به قصد اقامت در قزوین ترک نمود و در این شهر ادامه تحصیل را پى گرفت و از خرمن اندیشه سید على خوئینى قزوینى صاحب حاشیه بر قوانین میرزاى قمى توشهها برچید، او که در هیدج زندگى ساده و عارى از تکلف داشت، در قزوین و در مدرسه حسن خان روزگار را با عسرت و تنگدستى مىگذرانید، اینکه در برخى منابع ادعا شده که نامبرده مقدمات علوم دینى و حکمت را در زنجان آموخته به استناد منابع متعدد واقعیت ندارد(۵) وى پس از هشت سال اقامت در قزوین و تکمیل معلومات نزد استادان برجسته این شهر، به سال ۱۳۰۵ه. ق و در حالى که ۳۵ساله بود به تهران عزیمت نمود، در شرح حالى که خودش نوشته چنین مى خوانیم،
« … بارى من بنده، حاجى ملا محمد آغاز شباب در مدرسه واقع در قریه مزبور ( هیدج)چند گاهى در قزوین به آموختن علوم رسمیه مانند نحو و صرف، منطق و معانى و بیان اشتغال داشته از آن پس در دارالخلافه تهران از بهشتى روان آقامیرزا حسین سبزوارى که سرآمد شاگردان دانشور یگانه و آموزگار فرزانه حاج ملا هادى سبزوارى علیه الرحمه البارى بود، بحرى از علوم کلامیه و رسوم ریاضیه استفاضه نموده…»(۶)
سبزوارى استاد هیدجى در مدرسه عبداللّه خان واقع در بازار بزّازان تهران ادبیات فقه و اصول تدریس مىکرد و شهرت بیشتر او به مهارت وى در ریاضى، نجوم و هیئت است و آقامیرزا ابراهیم زنجانى از تلامیذ این دانشور است. (۷) موقعى که حکیم هیدجى به تهران رحل اقامت افکند حکیم میرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى ( ۱۳۱۴ – ۱۲۳۸ه. ق) آخرین دهه تدریس حکمت و فلسفه را در مدرسه دارالشفاى تهران طى مىکرد و نیز انسانى سالخورده به نظر مىرسید، حکیم هیدجى موقعیت این حوزه درسى پر فیض را مغتنم شمرد و چنین محفلى را درک کرد و مدتى در این مدرسه به تحصیل و تکمیل معارف تشیع و فنون فلسفى و عرفانى پرداخت، خودش به این موضوع اشارهاى روشن دارد:
« در محضر حکیم بارع و متأله شامخ آقا میرزا ابوالحسن متخلص به جلوه قدس سره اخذ معارف حقه و تحصیل فنون حکمیه کرده سایر علوم را از فقه و اصول و حدیث از هر کدام به لیاقت و مراتب استعداد خود استفاده نموده…»(۸)
از مختصات روحى این حکیم حالت شهامت در بررسى افکار قدماى حکمت و فلسفه است و گویى این صفت را از استادش جلوه آموخته بود و همچون وى برخى آثار معروف چون اسفار را به دید انتقاد مورد بحث قرار مى داد(۹)
برخى تراجم نویسان خاطر نشان ساختهاند که حکیم هیدجى براى تقویت آموختههاى خود به عتبات عالیات رفته، از محضر اساتید عراق مستفیض شده است(۱۰( مهدى مجتهدى نوشته است:
« به عتبات عالیات مشرف گشته، فقه و اصول خوانده، در فرا گرفتن معقول رنجها کشیده است.» (۱۱)
شیخ آقا بزرگ تهرانى نیز از نجف رفتن وى سخن گفته است(۱۲) و معلم حبیب آبادى اظهار داشته است: حکیم هیدجى پس از ۲۰سال به تهران بازگشت (۱۳) و شهید مطهرى مى نویسد:
« ملا محمد هیدجى زنجانى… سفرى به عتبات براى تکمیل معلومات رفت و در آنجا نیز ضمن تحصیل علوم نقلى به تکمیل علوم عقلى پرداخت، پس از مراجعت به تهران خود حوزه درس داشت. طالبان حکمت از محضرش استفاده مىکردند…»(۱۴)
جواد محقق ذیل تذکره علماى شاعر و شعراى عالم از آیه اللّه حاج ملامحمد حکیم هیدجى سخن به میان آورده و ادعا کرده است:
« این حکیم زاهد و فقیه مجاهد و عالم عامل و عارف کامل پس از مقدمات علوم اسلامى در محل تولدش براى تکمیل تحصیلات راهى عتبات شد و در آنجا ضمن تحصیل فقه و اصول و تفسیر حدیث در فرا گرفتن فلسفه و علوم عقلى نیز رنج فراوان برد و تا چهل سالگى در همانجا اقامت گزید، وقتى به ایران بازگشت در تهران ساکن شد»(۱۵)
که در این نوشتار حتى اشارهاى به تحصیلات حکیم هیدجى در قزوین و تهران هم نشده است، هیدجى شرح حال خویش را نگاشته ولى به مسافرت به عتبات براى تحصیلات اشاره نکرده است و چنین مستفاد مىگردد تا آخر عمر در تهران ساکن بوده و حظّ آفاقى کمتر داشته است وى مى گوید:« جز حج بیت اللّه الحرام و زیازت مشاهد مشرف ائمه (ع)به جایى مسافرت نکرده ام»(۱۶)
و قطعا اگر چنین موضوعى واقعیت داشت، آن هم تحصیل چندین ساله در نجف و مانند آن امکان نداشت از آن بگذرد زیرا در همین زندگى نامه خود نوشت به پارهاى مسایل جزیى هم اشاره دارد.
بر کرسى تدریس
حکیم هیدجى پس از بهره مندى از محضر بزرگان حکمت و فلسفه و فقه و حدیث در مدرسه منیریه این شهر اقامت گزید، این مکان که چندین دهه در آن تدریس مىنمود از بناهاى امیر نظام حاکم تهران بود که خواهرش منیرالسلطنه – همسر ناصرالدین شاه – آن را تکمیل کرد و از این جهت آن را منیریه نامیدهاند. جنب مدرسه مزبور امامزاده سید ناصرالدین از اولاد حضرت امام زینالعابدین (ع(جد سادات طالقان واقع شده است که حکیم هیدجى ضمن تبیین معارف عمیق در قلمرو حکمت از فضاى معنوى این مکان مسکین نیز نصیبى داشت(۱۷)گفته شده وى مدت سى سال در این مدرسه، معقول تدریس نمود و خود پنج سال قبل از رحلت خویش نوشته است.
« مدت بیست و پنج سال است در مدرسه منیریه واقع در جنب سید ناصرالدین به عنوان تدریس معقول به درس و بحث با طلاب مشغولیم»(۱۸)
منوچهر صدوقى شها چنین نگاشته است:
« شیخ العلماء العاملین مرحوم مغفور آخوند ملاعلى الهمدانى را شنیدم قدس سره به عصر ۱۲خرداد ۱۳۵۴ه. ش که آن بزرگوار (حکیم هیدجى( صاحب روحانیتى بود عظیم، مدام روى به قبله جلوس مىفرمودى و نافله شب ترک نگفتى و (کتاب( کافى (در حدیث( و امثال آن بر زیر مغنى و امثال (آن( نهادى…»(۱۹)
حکیم هیدجى تا آخر عمر به تدریس مشغول بود و هر کس از طلاب علوم دینى هر درس مىخواست، او مىگفت، شرح منظومه سبزوارى، اسفار ملاصدرا، شفا، اشارات ابو على سینا و حتى دروس مقدماتى همچون صرف و نحو را بیان مىکرد و از این برنامه هیچ دریغ نداشت و همه را مى پذیرفت(۲۰)
شاگردان
برخى از تربیت شدگان حوزه درسى این حکیم والا مقام عبارتند از:
۱- آقا میرزا احمد آشتیانى (۲۱)
۲-آقا شیخ محمد تقى آملى
۳- میرزا ابوالحسن شعرانى
۴-آقا جمال نورى
۵-شریعت سنگلجى
۶- آقا میرزا محمد همدانى
۷- آقا نورالدین شریعتمدار رفیع
۸- آقا شیخ جعفر لنکرانى
۹-آقا سید جعفر مرتضوى
۱۰-حاج ملا نظر على هیدجى،(۲۲)
۱۱- آخوند ملا على همدانى(۲۳)
۱۲- مرحوم خرّمشاهى(۲۴)
تراوش اندیشه
حکیم هیدجى عمر با برکت خویش را به تحقیق، تألیف و مطالعه آثار فلسفى و روایى صرف نمود و به کتاب اشتیاق شگرفى داشت، در سرودهاى زیبا این علاقه را به طرز جالبى در شیوایى وصف کرده است:
من مونسى گزیده ام از بهر خود مرا
یک لحظه در مفارقتش صبر و تاب نیست
خوش رو و نغز گو ادب آموز و نکته دان
هرگز نیاورد سخنى کان صواب نیست
گویند بى زبان سراینده بى صدا
رأیش به مثل و قال و سؤال و جواب نیست(۲۵)
حکیم هیدجى ضمن بررسى منابع تالیف شده توسط علماى سلف بر آنها حواشى و تعلیقات آموزنده و ارزنده مى نگاشت و خود نیز رسالاتى در موضوعات فلسفى، عرفانى، کلامى و ادبى به رشته تحریر در آورد. از آثار وى که مرغوب اهل علم و مطلوب دانشوران عرصه حکمت واقع شده، تعلیقهاى است بر منظومه سبزوارى در منطق و حکمت(۲۶) رساله دخانیه و کتاب کشکول که به طبع نرسیده، ولى سروده هایش چاپ شده است.
طبع لطیف
حکیم هیدجى از دوران طفولیت ذوق شعرى داشت و در نوجوانى به سرودن اشعار فارسى و ترکى پرداخت. او در سنین بالاتر که دانستههاى فلسفى و اعتقادى خود را غنى نمود، شعر را به خدمت حکمت علمى و مواعظ و اندرزهاى ارزنده گرفت، او شعر و شاعرى را نه تنها به عنوان حرفه ادبى بلکه همچون تلاشى ذوقى مىدانست و در کنار سایر اشتغالات علمى و اجتماعى بدان مىپرداخت؛ بیشتر اشعارش از استحکام موضوع و مضمون حکایت دارد و به دلیل پرداختن به این مورد اهتمام به جنبه محتوایى کمتر به آرایشهاى هنرى و شعرى و جنبههاى تخیّلى مبادرت ورزیده است.
نخست در اشعار « مغنى» تخلص مىنمود، چنانچه در این شعر مىگوید:
مغنیادل، به توبه و پند
ز مطرب و مى مى توان کند
به گوشه غم، خموش تا کى
به کنج محنت، ملول تا چند(۲۷)
خلق و خوى
حکیم هیدجى بعد از رحلت والدش علایق ارثى را از ملک و مواشى پدر به برادران خود واگذار نمود و به حالت قناعت در تهران زیست و جز سفر حج و زیارت مشهد ائمه هدى (ع)مسافرت دیگرى ننمود. (۲۸) او به آنچه عمل مى کرد، دیگران را توصیه مى نمود و به هر چه مى گفت، عامل بود:
حکیم جلوه، استاد حکیم هیدجى موت اختیارى را به عنوان دلیل بارز تجرد نفس قبول داشت و یک بار هم موت ارادى در خویش پدید آورد(۲۹) ولى مرحوم هیدجى منکر مرگ اختیارى بود و خلع و لبس اختیارى را محال مى دانسته، در بحث با شاگردان انکار و رد مى کرد، شبى در حجره خود پس از به جا آوردن فریضه عشا رو به قبله مشغول تعقیبات نماز بود که مردى روشن ضمیر وارد شد، سلام کرد آنگاه عصایش را در گوشهاى نهاد و گفت: جناب آخوند تو چه کار دارى به این کارها؟ آن مرد که صفاى نفس و نورانیت دل داشت، گفت: موت اختیارى، هیدجى گفت این وظیفه ماست بحث و نقد و تحلیل کارمان است، بى دلیل و برهان نمى گوییم، آن مرد بار دیگر گفت راستى قبول ندارى، حکیم زنجانى پاسخ منفى داد، او هم درنگ ننمود در برابر دیدگانش پاى خود را رو به قبله کشید و به پشت خوابید و گفت انا للّه و انا الیه راجعون و گویى که مرده است، حکیم هیدجى نگران شد در حال اضطراب و تشویش دوید و طلاب را خبر نمود، آنها نیز از دیدن این وضع آشفته شدند، سرانجام بنا گردید خادم مدرسه تابوتى بیاورد و شبانه او را به فضاى شبستان مدرسه ببرند تا فردایش براى استشهادات و تجهیزات آماده شوند، ناگاه آن مرد از جا برخاست و گفت بسم اللّه الرحمن الرحیم و رو به هیدجى نمود، لبخندى زد و اظهار داشت: حالا باور کردى، وى گفت: به خدا باور کردم ولى امشب جانم را از هراس گرفتى! پیر مرد در خاتمه گفت: آقا جان معرفت تنها از طریق درس خواندن به دست نمى آید، عبادت نیمه شب، تعبّد، راز و نیاز و مانند اینها هم لازم است، اینکه تنها بخوانید و بنویسید و بگویید کفایت نمىکند، از همان شب هیدجى روش گذشته را عوض نمود، نیمى از اوقات را براى مطالعه و تدریس و تحقیق قرار داد و نیم دیگر را براى تفکر در قدرت و آفرینش الهى، ذکر و عبادت خداوند عزوجل، او شبها توجه و اقامه نماز شب را جدى تر انجام مى دهد و به جایى مى رسد که دلش به نور خداوند منور و سرّش از غیر و او منزه و در هر حال انس و الفت با خداى خود داشته و از سروده هایش این حالات زاهدانهو عابدانه هویداست(۳۰)
شهید مطهرى از تهذیب نفس و صفاى نفس او سخن گفته است(۳۱)اهل مزاح و خوشرویى هم بود و با آخوند ملا قربانعلى زنجانى فقیه حامى مشروطه مشروعه مراوده داشت(۳۲)
از دامگاه تا آرامگاه
حکیم هیدجى از آن دسته انسانهاى بود که به دنیا به عنوان دار عبرت و مزرعه آخرت مىنگریست و کوشید تا در ایام کوتاهى زندگى دنیوى توشه هایى براى جایگاه ابدى و خانه جاویدان تدارک ببیند، آن چنان خود را در چشمه معرفت شستشو داد که دیگر به امور فناپذیر هیچ گونه تعلّقى نداشت و حتى تن خویش را قفسى مى دید که روان او را در بند کرده بود.
در فرازهایى از وصیّت نامه خود خاطر نشان نموده است: اختیار جنازه ام با آقاى حاج سید حسن لاجوردى است، تتمه وصایا از دوستان و رفیقان خواهش دارم که هنگام حرکت جنازه ام عمامه ام را بالاى عمارى قرار ندهند و در حمل آن به اختصار کوشند، هیاهو لازم نیست، براى برقرارى مجلس ختم براى کسى اسباب زحمت پدید نیاورند و دوستان مسرور و خندان باشند چرا که از زندان محنت و بلا رهایى جستم و از دار غرور به سراى سرور پیوستم و به جانب مطلوب خویش شتافتم، حیات جاویدان یافتم اگر جهت مفارقت از یکدیگر محزون و افسرده مى باشید، به زودى تشریف آورده انشاء اللّه خدمتان مى رسیم، هر گاه وجهى مى داشتم وصیت مى کردم شب دفن که لیله وصالم است، دوستان انجمنى فراهم آورده شاد باشند و به یاد ایشان من نیز خوشحال شوم، بارى با این همه اظهار دلیرى نهایت هول و هراس دارم ولى به فضل پروردگار و شفاعت اولیاء حق امیدوارم، به همه دوستان سلام و التماس دعاى خیر از همگان دارم همه گونه حق در ذمه من دارند، مرا حلال نمایند(۳۳)
طلاب مدرسه منیریه نقل کردهاند: مرحوم هیدجى هنگام شب همه طلاب را جمع کرد و نصیحت و اندرز مى داد و به اخلاق اسلامى فرا مى خواند و بسیار شوخى و خنده مى نمود و ما در شگفت بودیم مردى که شبها پیوسته در عبادت و تهجد بود، چرا این مزاح مى کند و ما را به عبارات نصیحت مشغول مى نماید و از حقیقت امر خبر نداشتیم، هیدجى نماز صبح خود را در اوّل فجر صادق خواند و سپس در حجره خود آرمید پس از ساعتى که در حجره را گشودند، دیدند رو به قبله خوابیده، رحلت نموده است(۳۴)
زمان ارتحال این عالم جامع در معقول و منقول را آخر ماه ربیع الاول سال ۱۳۴۹ه. ق مطابق تابستان ۱۳۱۴ه. ش نوشتهاند. (۳۵)، شهید مطهرى سال فوتش را ۱۳۳۹ه. ق ( ۱۳۱۴ه. ش) مىداند، جنازهاش را بر حسب وصیت او به قم حمل نمودند و بعد از اقامه نماز میت توسط آیه اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى در قبرستان بابلان واقع در شمال شرقى بارگاه حضرت معصومه دفن نمودند و بر مرقدش گنبدى نیز ساختهاند و مادر او در جوار قاضى سعید قمى دفن شده است. (۳۶)
۱- در این باره بنگرید به تاریخ زنجان، هوشنگ ثبوتى، ادره کل فرهنگ و ارشاد اسلامى زنجان.
۲- ابهر(گذرى و نظرى) ، محمد آقامحمدى، ص .۹۸
۳- همان مأخذ، ص .۱۴۶
۴- علماء نامدار زنجان در قرن چهاردهم، آیهاللّه زین العابدین احمدى زنجانى، ص .۳۳
۵- از جمله منابع «رجال آذربایجان در عصر مشروطیت» به قلم مهدى مجتهدى (ص (۱۸۳مىباشد.
۶- ابهر، ص .۱۸۴
۷- البته آقا میرزا حسن سبزوارى(متوفى ۱۳۱۷ه.ق( مقیم تهران غیر از حاجى میرزا حسین سبزوارى از شاگردان حکیم سبزوارى و میرزاى شیرازى و صاحب ارجوزه حکمیه مىباشد.
۸- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، از نگارنده، ص ۹۱به نقل از اواخر تعلیقه حکیم هیدجى به شرح منظومه سبزوارى(طبع تهران)
۹- تاریخ حکماء و عرفا متأخرین صدرالمتألمین، ص .۲۶
۱۰- ریحانه الادب، مدرس تبریزى، ج ۶ص .۳۸۱
۱۱- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، مهدى مجتهدى، ص .۱۸۳
۱۲- الذریعه، ج (۹بخش چهارم) شیخ آقا بزرگ تهرانى، ص .۱۳۰۴
۱۳- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶
۱۴- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى.
۱۵- تذکره علماى شاعر و شعراى عالم (آیهاللّه حکیم هیدجى) قسمت اول، جواد محقق، نشریه صحیفه(محراب اندیشه و هنر اسلامى) شماره مسلسل ۲۴ص .۲۲
۱۶- ابهر، ص .۱۸۵
۱۷- مکارم الآثار، ج ۶ص ۱۹۶۶الذریعه، ج ۶ص .۱۳۷
۱۸- تاریخ حکما و عرفا، ص .۱۷۰
۱۹- تاریخ حکما و عرفا…، ص .۱۷۰
۲۰- معادشناسى، علامه سید محمد حسین حسینى تهرانى، ج اول، ص .۹۹
۲۱- درباره وى بنگرید به مقاله نگارنده در مجله سپاه پاسدار اسلام، سال چهاردهم، شماره ۳۶۶تحت عنوان حکایت معرفت.
۲۲- تاریخ زنجان، زنجانى، ص (۸۸طبع تهران، ۱۳۵۲ه.ش)
۲۳- تکبیر وحدت – شهید مفتح، از نگارنده.
۲۴- یاد یاد آن روزگاران یاد باد، بهاءالدین خرمشاهى، مجله کلچرخ، شماره مسلسل ۱۷آذر .۳۷۶
۲۵- ابهر، ص .۱۸۶ – ۱۸۵
۲۶- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷و نیز تاریخ زنجان، ص ۸۸این اثر به سال ۱۳۴۶ه.ق در ۴۳۲صفحه در تهران طبع شد و که در خاتمهاش شرح احوال حکیم سبزوارى و زندگینامه حکیم هیدجى آمده است.
۲۷- رایحهالادب، ج ۶ص .۳۸۲
۲۸- مکارم الاثار، ج ۶ص .۱۹۶۵
۲۹- میرزا ابوالحسن جلوه حکیم فروتن، ص .۱۷۰
۳۰- معادشناسى، ج ۱ص .۱۰۱
۳۱- خدمات متقابل اسلام و ایران، شهید مطهرى، ص .۶۸۳
۳۲- رجال آذربایجان در عصر مشروطیت، ص ۱۸۴و در مورد ملاقربانعلى بنگرید به کتاب خط سوم در انقلاب مشروطه، ابوالفضل شکورى و نیز سلطنت فقر دولت علم، على ابوالحسنى (مندر).
۳۳- تاریخ زنجان، ص ۹۶مشروح وصیت نامه در آخر دیوانش درج شده است.
۳۴- معادشناسى، ج اول، ص ۱۰۳ – ۱۰۲مشروح وصیت.
۳۵- الذریعه، ج ۶ص ۱۳۷مکارم الاثار، ج ۶ص ۱۹۶علما نامدار زنجان، ص .۳۳
۳۶- ماده تاریخ فوت او توسط سید محمد ریاضى:
از مشرب مهر هیدجى را
جامى زلال وصل دادند
زندگینامه حکیم علامه آیت الله شعرانى (متوفاى ۱۳۵۲ ش)
خاندان علم و تقوا
علامه بزرگ شیخ ابوالحسن شعرانى، از شخصیتهاى برجسته دانشمندان کم نظیر اسلامى قرن چهاردهم هجرى است. او بازمانده خاندانى از خاندانهاى علم و دانش و تقوا و معنویت بود. و اینک یادى از نیاکان پاک او :
۱ملا فتحاللَّه کاشانى سلسله نسب میرزا ابوالحسن شعرانى، به دانشمندى بزرگ و قرآن شناسى فرزانه یعنى علامه «ملا فتحاللَّه کاشانى» (م ۹۸۸ق.) مفسر معروف عصر صفویه مىرسد. تفسیر «منهج الصادقین» وى به زبان فارسى شهره آفاق است.
۲ابوالحسن مجتهد تهرانى جد اعلاى میرزا ابوالحسن شعرانى، شیخ ابوالحسن مجتهد تهرانى(۱۲۰۰ – ۱۲۷۲ق.) است. در تهران و سپس اصفهان به تحصیل پرداخت آنگاه عازم عراق شده و در حوزههاى علمیه آن دیار نزد بزرگانى چون سید على طباطبایى (صاحب ریاض) ادامه تحصیل داد و با اجازه اجتهاد به تهران مراجعت کرد.
۳آخوند غلامحسین پدر بزرگ میرزا ابوالحسن شعرانى، آخوند غلامحسین، یکى از علماى متقى و فاضل تهران بود.
آخوند در سال ۱۳۱۳ق. در نجف اشرف به خاک سپرده شد.[۱]
۴حاج شیخ محمد تهرانى حاج شیخ محمد تهرانى، پدر میرزا ابوالحسن شعرانى عاملى متقى بود. در سال ۱۳۴۶ق. از دنیا رفت.[۲]
تولد و تحصیل
میرزا ابوالحسن شعرانى در سال ۱۳۲۰ق. در تهران و در خانوادهاى روحانى و دانش پرور، به دنیا آمد و پرورش یافت.
سواد قرآنى را نزد پدر عالمش، شیخ محمد تهرانى، آموخت و در حقیقت پدرش نخستین معلم او بود. بعدها که کمى بزرگ شد وارد مدرسه مروى تهران گشته، به تحصیل پرداخت. ادبیات عرب، فارسى، منطق، فقه، اصول، فلسفه، ریاض، و … را طى سالها آموخت. از معروفترین اساتید او در حوزه علمیه تهران، مىتوان از آیهاللَّه حاج میرزا مهدى آشتیانى نام برد. همچنین حکیم محقق میرزا محمود قمى از اساتید او بود که مردى زاهد و دانشمند بود.[۳]
حبیب اللَّه ذوالفنون[۴] نیز استاد ریاضى میرزا ابوالحسن شعرانى در حوزه تهرانى بود.
میرزا ابوالحسن شعرانى، در دوره جوانى که حوزه علمیه قم تازه تأسیس شده بود، سفرى به آن دیار کرد و در محضر اساتیدى مانند آیهاللَّه حاج شیخ عبدالکریم حائرى (مؤسس حوزه) و حاج شیخ عبدالنبى نورى به ادامه تحصیل پرداخت.
شعرانى ۲۶ ساله بود که پدر عالم و بزرگوارش را از دست داد. این حادثه براى او بسیار سنگین بود ولى هرگز اراده او را در راه سالها کسب دانش و سیر در آفاق و انفس براى تحصیل علم و سیر و سلوک، سست نکرد.
این بود که او پس از سالها تحصیل در حوزه تازه تأسیس قم، آهنگ حوزه کهن و پرخاطره نجف اشرف کرد و مدتها در آنجا موفق به بهرهگیرى از محضر اساتید بزرگ شد. در بین اساتید حوزه علمیه نجف، سید ابوتراب خوانسارى (متوفاى ۱۳۴۶ق.) بیشتر از دیگران، شعرانى را مجذوب خود کرد. سید ابوتراب خوانسارى در بین علماء شخصیت بر جستهاى داشت و علاوه بر فقه و معارف شیعه، با فقه اهل سنت نیز آشنا بود.[۵]
بازگشت
شیخ ابوالحسن شعرانى پس از تکمیل تحصیلات علمى و سیر و سلوک عرفانى و عملى، در اوج استبداد رضا خانى، به تهران بازگشت و شروع به تبلیغ و تدریس و تحقیق و ادامه سیر و سلوک کرد. او خود در این باره مى نویسد:
«چون عهد شباب به تحصیل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت … از هر عملى بهره بگرفتم و از خرمنى خوشه برداشتم. گاهى به مطالعه کتب ادب از عجم و عرب، و زمانى به دِراست (تدریس) اشارات (ابن سینا) و اسفارِ (ملا صدرا) و زمانى به تتبع تفاسیر و اخبار، وقتى به تفسیر و تحشیه کتب فقه و اصول و گاهى به تعمق در مسائل ریاضى و معقول تا آن عهد به سر آمد…
سالیان دراز، شب بیدار و روز تکرار همیشه ملازم دفاتر و کراریس (همراه دفترها و جزوهها) و پیوسته موافق اخلام و قراطیس (همدم قلمها و کاغذها) ناگهان سروش غیب در گوش، این ندا داد که علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت، و طاعت بى اخلاص نشود و این همه میسر نگردد مگر به توفیق خدا و توسل به اولیا، مشغولى تاچندها.
علم چندان که بیشتر خوانى
چون عمل در تونیست نادانى
شتاب باید کرد و معاد را زادى فراهم ساخت، زود برخیز که آفتاب برآمد و کاروان رفت، تا بقیمتى باقى است و نیرو تمام از دست نشده، توسلى جوى و خدمتى تقدیم کن.»[۶]
آشنایى با زبانهاى متعدد
علامه شعرانى علاوه بر مهارت کافى در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و فلسفه و ریاضى و عرفان و کلام و …، با چندین زبان – غیر از فارسى و عربى – آشنا بود:
1 فرانسه شعرانى به زبان فرانسه، کاملاً تسلط داشت و بسیارى از کتب علمى اسلامى ترجمه شده به زبان فرانسه را خود مطالعه و با متن اصلى تطبیق مىکرد و صحت و سقم ترجمه را تعیین مىنمود.
2 ترکى زبان ترکى را مثل زبان مادرى مى دانست و مى خواند و مى نوشت.
3 انگلیسى وى به زبان انگلیسى نیز به قدر متعارف و لازم آشنایى داشت.
4 عبرى شاید شگفت انگیز باشد که عاملى دینى با آن همه وسعت اطلاعات و اشتغالات در علوم مختلف، به زبان عبرى هم تسلط داشته باشد! ایشان این زبان را از یک روحانى یهودى فرا گرفته بود.[۷]
شاگردان فرزانه
علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در مدت عمر پر برکت خویش شاگردانى فرزانه و حکیم و فقیه تربیت کرد. بسزاست به معرفى برخى از آنان بپردازیم.
1آیه اللَّه میرزا هاشم آملى (۱۳۲۲ – ۱۴۱۳ق.)
او در شهرستان آمل متولد شد و پس از گذراندن دوره ابتدایى و مقدماتى، عازم تهران شد و در نزد شهید مدرس، سید محمد تنکابنى و شعرانى ادامه تحصیل داد. در سال ۱۳۴۵ق. به قم رفت و دوره عالى فقه و اصول را از آیهاللَّه شیخ عبدالکریم حائرى و آیه اللَّه سید محمد حجت کوه کمرى فرا گرفت و به درجه اجتهاد رسید. مدتى نیز در نجف در محضر میرزا حسین نایینى، آقا ضیاء عراقى و سید ابوالحسن اصفهانى ادامه تحصیل داد. او سالها در حوزه علمیه قم به تدریس فقه و اصول پرداخت و شاگردانى بزرگ و دانشمند تربیت کرد.[۸]
2آیه اللَّه شیخ عبداللَّه جوادى آملى
از فقها، مفسران و فلاسفه بزرگ معاصر و از اساتید حوزه علمیه قم داراى دهها اثر علمى و فقهى و تفسیرى است.[۹]
3آیه اللَّه شیخ حسن حسن زاده آملى
حکیم الهى، فقه، ریاضیدان، ادیب، شاعر و متبحر در نجوم و هیئت، و عارف سالکِ معاصر، که در آسمان دانش و معرفت همچون خورشید مىدرخشد. ایشان سالها در تهران از محضر علامه شعرانى در زمینه فقه و تفسیر و ریاضى و حکمت و عرفان و … استفاده کرده و بهرههاى فراوان برده است و خاطراتى شیرین و شنیدنى از آن استاد الهى به یاد دارد.
4استاد شیخ محمد حسن احمد فقیه یزدى
استاد شیخ محمد حسن احمدى فقیه یزدى، از شاگردان موفّق علّامه شعرانى و از اساتید حوزه علمیه قم است.
5على اکبر غفارى[۱۰]
استاد دانشمند على اکبر غفّارى از شاگردان فرزانه علّامه شعرانى است که در زمینه تصحیح، تحقیق و طبع آثار حدیثى شیعه خدمات ارزندهاى انجام دادند.
6محدث اُرمَوى (۱۳۲۳ق – ۱۳۵۸ش)[۱۱]
استاد علّامه مرحوم میر جلال الدین محدّث اُرموى از شاگردان علّامه شعرانى بود. در شهر ارومیه دیده به جهان گشود و پس از عمرى تحصیل و تحقیق و تألیف و تصحیح آثار علمى و دینى گذشتگان، در سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران درگذشت. او بیش از هفتاد اثر گرانقدر را تصحیح یا تألیف کرده است.
یادگارهاى ماندگار
آثار قلمى علّامه شعرانى، بهترین وسیله شناخت وسعت و عمق علم و دانش و تفکر اوست:
الف – تفسیر و علوم قرآنى:
1حاشیه بر مجمع البیان (در ده جلد)
2 تصحیح کامل تفسیر صافى (در دو جلد)
3 حواشى و تعلیقات بر تفسیر منهج الصادقین (در ده جلد)
4 مقدمه و حواشى و تصحیح کامل تفسیر ابوالفتوح رازى (در دوازده جلد)
5 نثر طوبى، دائره المعارف اصطلاحات قرآن، از الف تا حرف صاد.
6 تجوید قرآن
7 طبع و چاپ بیش از ۶۰ نسخه قرآن در اندازههاى مختلف.
ب – حدیث و روایت :
۱-جمع حواشى و تحقیق و تصحیح کتاب وافى اثر مرحوم فیض کاشانى (در سه جلد)
2 تعلیقات بر شرح اصول کافى اثر ملا صالح مازندرانى، (در دوازده جلد)
3 تعلیقات بر وسائل الشیعه (از جلد ۱۶ تا ۲۰)
4 حاشیه بر ارشاد القلوب دیلمى.
5 ترجمه و شرح دعاى عرفه سید الشهداءعلیهالسلام، ضمیمه کتاب فیض الدموع.
6 ترجمه و شرح مفصل صحیفه کامل سجادیه
7 تحقیق و تصحیح جامع الرواه ۸٫ رساله در علم درایه
ج – فقه و اصول :
1المدخل الى عذب المنهل، در اصول
2 شرح کفایه الاصول – آخوند خراسانى
3 شرح تبصره علامه حلى
4 حاشیه کبیره بر قواعد
5 رساله در شرح شکوک صلاه در عروه الوثقى
6 فقه فارسى و مختصر براى تدریس در مدارس
7 مناسک حج با حواشى ۹ نفر از مراجع تقلید.
د – فلسفه و کلام :
1شرح تجرید در علم کلام
2 حاشیه بر فصل الخطاب محدث نورى
3 کتاب راه سعادت در اثبات نبوت و رد شبهات یهود و نصارا
4 ترجمه کتاب «الامام على صوت العداله الانسانیه» با نقدِ لغزشهاى نویسنده (جرق جرداق)
5 تعلیقاتى بر کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» نوشته مونتگمرى وات.
6 اصطلاحات فلسفى
7 مقدمه و حواشى محققانه بر اسرار الحکم سبزوارى
ه – هیئت و نجوم :
1شرح عمل به زیج (جدولى که از روى آن به حرکات سیارات پى مىبرند) مبتنى بر هیئت جدید.
2 تعلیقه و مستدرک تشریح الافلاک با اشاره به هیئت جدید.
3 هیئت فلاماریون، ترجمه از زبان فرانسه
4 تقاویم (تقویمهاى) شبانه روزى
و – تاریخ :
1ترجمه «نفس المهموم» اثر حاج شیخ عباس قمى
2 مقدمه، تصحیح و تحقیق کشف الغمه
3 مقدمه و تصحیح منتخب التواریخ
4 مقدمه کتاب وقایع السنین خاتون آبادى
5 مقدمه، تصحیح و تعلیقات بر کتاب «روضه الشهداء».
ز – فنون دیگر :
تصحیح کامل و مقدمه و حاشیه بر جلد اول و سوم کتاب «نفایس الفنون فى عرابس العیون» اثر محمود آملى از دانشمندان قرن هشتم.[۱۲]
وفات
علامه میرزا ابوالحسن شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و بیمارى قلب و ریه شد و زیر نظر پزشک بود. وقتى بیمارى اش شدت یافت براى معالجه به آلمان برده شد و در بیمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گردید. اما معالجات سودى نبخشید و شاید تقدیر چنین بود! … سرانجام این عالم عامل و دانشمند کم نظیر، پس از هفتاد و سه سال زندگى پرافتخار، در شبِ یکشنبه، هفتم شوال ۱۳۹۳ (۱۳۵۲/۸/۱۲) جان به جان آفرین تسلیم کرد و دعوت حق را لبیک گفت.
روز چهارشنبه، جنازه اش به تهران و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشییع گردید و در جوار ملکوتى حضرت عبدالعظیم حسنى، روبروى باغِ طوطى، به خاک سپرده شد.[۱۳]
____________________________________________________
[۱] همان، ص ۲۴، بنقل از نفس المهموم
[۲] مجله نور علم، شماره ۵۰ – ۵۱، ص ۷۶٫
[۳] روزنامه جمهورى اسلامى، ۱۳۷۱/۱۱/۲۸٫
[۴]دهخدا، ذیل : حبیباللَّه؛ براى آشنایى با آثار او. ر. ک: الذریعه، آقا بزرگ تهرانى، ۴۳۹۶/۴ و ۴۰۱ و ۴۰۳؛ ۲۱۹/۸٫
[۵] ر. ک: علماء معاصرین، ملا على واعظ خیابانى، ص ۱۳۹ – ۱۴۳؛ معارف الرجال، محمد حرزالدین، ج ۳، ص ۳۱۰٫
[۶] ترجمه نفس المهموم، ص ۲٫
[۷] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۹۴٫
[۸] روزنامه جمهورى اسلامى، ۷۱/۱۲/۸؛ مجله نور علم، ش ۵۲ – ۵۳، ص ۱۹۵٫
[۹] درباره زندگى ایشان، مراجعه شود به کیهان فرهنگى، ش ۹، سال دوم.
[۱۰] ر.ک: کیهان فرهنگى، سال ۱۳۶۵ ش۳٫
[۱۱] آثار محدث ارمورى در کیهان فرهنگى، آبان ماه ۱۳۶۴، معرفى شده است.
[۱۲] کیهان اندیشه، شماره ۴۵، ص ۸۲؛ چهره درخشان، دکتر قوامى واعظ، ص ۳۰٫
[۱۳] مجله نور علم، ش ۵۰ – ۵۱، ص ۸۶ به بع
زندگینامه آیت الله شیخ مرتضى طالقانى
حوزه پرشکوهِ نجف از هنگام تأسیس، در حدود سده پنجم ه’.ق. هماره جایگاهِ پرورش انسانهاى بزرگى بوده است که در عرصه دانشهاى گوناگونِ اسلامى، چون ستارگان آسمان، پیوسته مى درخشند. در سال (۱۲۷۴ ه’.ق.)، در خطه کوهستانى و با صفاى طالقان – که بین کرج، قزوین و گیلان واقع شده – در روستاى «دیزین»، یکى دیگر از عالمان سترگ به نام مرتضى طالقانى دیده به جهان گشود. پدرش «آقاجان» نام داشت و پیشه اش چوپانى بود؛ امّا باورهاى دینى و شیفتگى به دانش و دانشمندان در ژرفاى وجودش ریشه داشت.[۱]
مرتضى در چنین فضایى که آمیخته با صفا و صمیمیت و کار و تلاش و عشق به مذهب اهلبیت(ع) بود، دوره کودکى و نوجوانى را سپرى کرد. پدرش در همان آغاز کودکى او را به مکتبخانه، نزد معلّمى به نام «محرّم» سپرد و مرتضى نزد این استاد، کتابهاى فارسى و قرآن مجید و بعضى از کتابهاى عربى را فرا گرفت.[۲]
مرتضى ضمن تحصیل در مکتب، به کمک پدر نیز مى شتافت. در همین ایّام یک رخداد دلانگیز و جالب سرنوشت او را رقم زد.شیخ مرتضى طالقانى در نجف بارها و بارها آن رخداد را براى شاگردانش اینگونه نقل نموده است.
«من بُرههاى از عمر خودم را در دیزین چوپانى مى کردم، روزى که در دشت، به دنبال گوسفندان بودم، آواى تلاوت قرآن به گوشم رسید. شنیدن این آیات، در جان من تأثیر ژرفى گذاشت و مرا تحت تأثیر قرار داد. آنگاه با خودم زمزمه کردم: پروردگارا! نامه خویش بر من فرو فرستادى؛ کتابى که راهنماى سعادت انسانها است، آیا تا آخر عمر آن را در نیابم!؟
بدین سبب بود که تصمیم گرفتم براى فهم دانش دین، از روستا هجرت کنم؛ بنابراین گوسفندان را به صاحبانش برگرداندم و از چوپانى دست برداشتم».[۳]
هجرت
مرتضى طالقانى با این انگیزه مقدّس، از زادگاهش طالقان، هجرت کرد و به سوى تهران – که در آن عصر، جمعى از بزرگان فقه و فلسفه و عرفان در آن زندگى مىکردند و حوزه تدریس داشتند – رهسپار شد.
او در این شهر با کمال جدیّت شروع به تحصیل نمود و مقدّمات را نزد استادان فن فرا گرفت و هفت سال در تهران از محضر بزرگان بهرهمند شد. وى، فقه را نزد میرزا مسیح طالقانى، حکمت و عرفان را نزد مشهورترین فلاسفه و عرفاى تهران مانند: میرزا ابوالحسن جلوه و آقامحمدرضا قمشه اى فرا گرفت.[۴]
حوزه اصفهان
شیخ مرتضى طالقانى پس از اقامت هفت ساله در تهران، تصمیم گرفت به اصفهان مهاجرت کند. این که انگیزه او از رفتن به اصفهان چه بوده، دقیقاً روشن نیست. به هر حال حوزه علمیه اصفهان در آن عصر از رونق بسزایى برخوردار بوده است و برجستگان، فلاسفه و عارفان در این شهر تدریس داشتند. او که عمیقاً تشنه فراگیرى بیشتر بود، نزد آنان حاضر، و از سرچشمه دانش آنان بهرهها برد.
وى در فقه از محضر آیات: ابوالمعالى کلباسى، سید محمدباقر درچهاى اصفهانى و شیخ عبدالحسین محلاتى و حکمت و عرفان شیعى را از جهانگیر خان قشقایى و عارف سالک، ملا محمد کاشى فراگرفت.[۵]
به سوى نجف
این دانشمند نستوه، که مایه هاى علمى فراوانى از فقه، عرفان، حکمت و اصول در جان خویش ذخیره داشت، در حالى که ۳۳ بهار از عمرش مى گذشت، به سوى حوزه نجف – که در سده چهارده هجرى قمرى سرآمد حوزه هاى جهان تشیع بود – رهسپار شد.
او که هنوز ازدواج نکرده بود، در آغاز، در مدرسه خلیلى، حُجرهاى گرفت و در آن مدرسه به تحصیل پرداخت.بعد از تأسیس مدرسه سید محمّدکاظم یزدى، به آن مدرسه رفت و تا آخر عمر در کمالِ زهد و تقوا و سلمان گونه، در این مدرسه زندگى کرد. او با اینکه از عالمان بزرگ به شمار مى آمد، لحظه اى از یادگیرى و رسیدن به مقام منیع تخصص و اجتهاد کوتاهى نکرد؛ بدین خاطر، در محضر درس استادان برجسته نجف زانوى یادگیرى و آموختنِ مراتب عالیه، بر زمین نهاد.[۶]
اصولِ فقه را در محضر سید محمّدکاظم یزدى، صاحب عروه الوثقى و میرزا محمدتقى شیرازى و روایت را از محدثِ معروف، میرزا حسین نورى، صاحبِ مستدرک الوسایل آموخت و به مدارج بلند علمى دست یافت.[۷]
رفع یک توهم
بعضى از صاحبان تراجم نوشته اند: این فقیه وارسته، نزد میرزا حبیباللَّه رشتى و ملا لطف اللَّه لاریجانى نیز حاضر شده، و از آنها کسب فیض کرده؛ ولى این نظر درست نیست؛ زیرا میرزا حبیب اللَّه در سال (۱۳۱۲ ه’.ق.) و ملا لطف اللَّه در سال (۱۳۱۱ ه’.ق.) وفات یافته اند، در حالى که مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در سال (۱۳۱۷ ه’.ق.) از اصفهان به حوزه نجف عزیمت نمود.
شاگردان
شیخ مرتضى طالقانى چنانچه گفته شد، در راه تحصیل علوم اسلامى رنجهاى فراوانى را به جان خرید. وى در تهران، اصفهان و نجف از استادان بسیارى بهرهمند شد. وى با تلاش بسیار، همراه با استعداد ذاتى و داشتن تقدس و تقوا در جایگاه بلندى از دانشهاى حوزوى قرار گرفت و در پى آن، گروه زیادى از شیفتگان علم، از طلاب و فضلاى نجف، به گرد شمع وجودش حلقه زدند.حوزه تدریس او چنان مهم و مشهور بوده که دربارهاش نوشته اند:
«بسیارى از مراجع و دانشمندان اخیر، از سرچشمه دانش او بهره بردهاند. و از پرورشیافتگان درس اخلاق و عرفان و حکمت او هستند.»[۸]
در اینجا به نام جمعى از شاگردان طالقانى اشاره مى کنیم.
- سید شهاب الدین مرعشى نجفى
- سید محمدعلى موسوى از دانشوران شهررى .
- شیخ محمدتقى آل شیخ رازى،
- شیخ محمدتقى اصطَهباناتى،
- شیخ محمدحسین کرباسى،
شیخ على اکبر برهان؛ وى مؤسس مدرسه برهان، واقع در نزدیک مرقد حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر رى است.
- شیخ محمدتقى جعفرى تبریزى؛ فیلسوف و فقیه معاصر.
- شیخ یحیى عبادى طالقانى،
- سید محمدتقى آل احمد طالقانى،
- محمدرضا مظفّر،
- سید هادى تبریزى؛ که از نزدیکترین شاگردان او بوده و گاهى امکانات و احتیاجات مرحوم طالقانى را فراهم مىنموده است.[۹]
از منظر فرهیختگان
حضرت آیه اللَّه نجفى مرعشى در منزلت استادش مى نگارد:«علاّمه بزرگ، ادیب، اصولى، محدث، حکیم، شاعر، زاهد، عابد و سلمان روزگار مرتضى طالقانى. او آیتى از آیات الاهى بود، در حدود ۹۰ سال عمر کرد و تقریباً ۵۰ سال آن را در نجف در مدرسه سید محمدکاظم، زندگى کرد و از مدرسه خارج نمىشد؛ مگر براى زیارت مرقد حضرت امیرمؤمنان و گاهى براى گرمابه رفتن. او از حافظه بسیار نیرومندى برخوردار بود. دهها بلکه صدها قصیده عربى و فارسى از حفظ داشت. از زرق و برق دنیاى مادى به شدت دورى مىکرد، بسیار روزه مىگرفت و به نمازهاى مستحبّى و خواندن دعا و اذکار خاصى، رغبت به کمال داشت. در یک سخن کوتاه: او عالمى بود آسمانى، ملکوتى، هر آنکس برنامه شب و روز و سیماى نورانى او را نگاه مىکرد، در او تحوّل به وجود مىآمد و منقلب مىشد؛ گرچه آن شخص از بدترین آدمهاى روزگار بود.»[۱۰]
فیلسوف توانا، محمدتقى جعفرى – که یکى از نزدیکترین شاگردان طالقانى بوده و بیشترین مطالب جالب را که در ترجمه این استاد بزرگ شیعى انتشار یافته از اوست – چنین مى گوید:
«او یکى از حکماى مکتب صداریى بود. بر متون فلسفى و عرفانى همانند: اسفار و فصوص تسلّطِ کامل داشت. روزهاى چهارشنبه درس را تعطیل مى کرد و کسى به خدمتش نمى رسید. او در این اوقات به معراج معنوى مى رفت و مشغول به ذکر و دعا و زمزمه با خداوند متعال مى شد و با خدا خلوت مى نمود. به تأمّله اى عارفانه و به درون خویش مىپرداخت.»[۱۱]
ویژگى ها
این دانشور فرزانه، با اینکه یکى از استادان نامآور حوزه نجف بود، در راستاى تهذیب و تکمیل نفس بسیار مىکوشید و براى رسیدن به قلّه معرفت، که مقام شهود و دریافت اسرار و حقایق از عالم قدسى است، ریاضات سختى را بر خود هموار مى کرد. بنا به گفته آیهاللَّه مرعشى، او در این مسیر به مقامات عرفان نایل شد که در شأن او گفتهاند:
«صاحب الکرامات الباهره و المقامات المشهوره. داراى کرامات آشکار و درجات معنوى بود و در میان خاص و عام شهرت داشت.»[۱۲]
فروتنى
فروتنى، یکى از خصلتهاى این مرد بزرگ، بود؛ به گونهاى که یکى از پرورش یافتگان محضرش مىنویسد:«او آن چنان متواضع بود که حتى یکبار نگذاشت کسى دست او را ببوسد. با اینکه از مدرسان بلندمرتبه نجف بود، هر طلبهاى که از او درخواست درس مىکرد، هرگز خوددارى نمى نمود؛ اگر چه آن درس کتاب جامعالمقدمات – که ابتدایىترین کتاب طلاب در ادبیات است – با کمال میل قبول مىکرد و دست ردّ به سینه کسى نمى زد.»[۱۳]
علم نجوم
شیخ مرتضى طالقانى گر چه رشته اصلى و تخصص و تبحرش در فقه، اصول، حکمت و عرفان بود؛ اما از فراگرفتن علوم دیگر نیز غافل نبود، چنانچه شاگردانش نوشتهاند او در دانش هیئت، نجوم، علوم غربیه، طلسمها تخصص داشت و این نشاندهنده وسعت دانش و فکر و عشق راستین او به دانشهاى گوناگون بود.
تنها زیستن
یکى از ویژگى هاى این استاد، این بود که تا آخرین لحظات عمر، تنها زیست و ازدواج نکرد؛ گر چه او داراى فرزند جسمى نبود، اما چنانچه اشاره شد، شاگردان فراوانى در مکتب او پرورش یافتند که هر کدام از آنان به منزله فرزندان روحانى او هستند.
طالقانى در یاد طالقانى
زنده یاد محمدتقى جعفرى مى گوید:
«روزى با آیه اللَّه (سید محمود) طالقانى گفت و گو مى کردیم، از من پرسید: در نجف نزد چه استادانى درس خواندید. من نام استادان خود را براى ایشان، بازگو کردم تا اینکه گفتم: و نیز مرتضى طالقانى، ناگهان دیدم اشکهاى مرحوم طالقانى سرازیر شد! سپس فرمود: من آرزو داشتم که آیه اللَّه طالقانى را مى دیدم؛ با اینکه این دو بزرگوار با هم نسبت نداشتند و فقط اهل یک منطقه بودند.»[۱۴]
آثار
آقاى شیخ مرتضى طالقانى، در فقه، اصول و حکمت داراى تألیف مستقل نیست، آثار قلمىاى که دانشوران و شاگردانش در ترجمه او نوشتهاند بیشتر تعلیقه و حاشیه بر کتابهاى مختلف است، مانند: شرح لمعه، رسائل شیخ انصارى، صحیفه سجادیه، کتاب الاصول قوانین، مکاسب، نهج البلاغه، جوهر النضید و حاشیه بر مطول؛ اما اینکه آیا این آثار چاپ شده و در دسترس دانش پژوهان حوزه هاى دینى هست یا نه، اطلاع چندانى در دست نیست.[۱۵]
عروج ملکوتى
شیخ مرتضى طالقانى، این عارف و سالک راحل، که دانش را با عمل درآمیخت، در محرم الحرام سال (۱۳۶۳ ه’.ق.) در ۸۹ سالگى، در حجره خود در مدرسه سید محمدکاظم یزدى، واقع در نجف اشرف که سالیان درازى در آنجا به تدریس، عبادت و ریاضت مشغول بود، مرغ جانش از قفس تنگ دنیا به سوى جهان بى نهایت پرواز کرد.
چگونگى رحلت این عالم فرزانه خود، داستان جالبى دارد که نشان دهنده روح پاک و مهذّب این بزرگوار است و شنیدن آن براى راهیان کوى دوست عبرتآمیز است.
استاد محمدتقى جعفرى به مناسبتهاى گوناگون در سخنرانى ها و نوشته هایش، هر گاه نام استادش را مى برد، به یاد این اشعار مولانا مى افتاد:
واجب آمد چون که بُردم نام او
شرح کردن رمزى از انعام او
این نفس جان دامنم برتافته است
بوى پیراهان یوسف یافته است
کز براى حقّ صحبت سالها
بازگو رمزى از آن خوش حالها[۱۶]
او مى گوید:
«استاد بسیار وارسته از علائق مادّه و مادّیّات و حکیم و عارف بزرگ مرحوم آقا شیخ مرتضى طالقانى قَدَّس اللَّه سِرَّهُ که در حوزه علمیه نجف اشرف در حدود یک سال و نیم خداوند متعال توفیق حضور در افاضاتش را بمن عنایت فرموده بود، دو روز به مسافرت ابدیش مانده بود که مانند هر روز بحضورش رسیدم، وقتى که سلام عرض کردم و نشستم، فرمودند: براى چه آمدى آقا؟ عرض کردم: آمدهام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد. چون آنروز که دو روز مانده به ایّام محرّم بود، خیال کردم که ایشان گمان کرده است که محرّم وارد شده است و درسهاى حوزه نجف براى چهارده روز باحترام سرور شهیدان امام حسین(ع) تعطیل است، لذا درسها هم تعطیل شده است، عرض کردم: دو روز به محرّم مانده است و درسها دایر است. شیخ در حالیکه کمترین کسالت و بیمارى نداشت و همه طلبه هاى مدرسه مرحوم آیه اللَّه العظمى آقا سیّد محمّدکاظم یزدى که شیخ تا آخر عمر در آنجا تدریس مىکرد، از سلامت کامل شیخ مطّلع بودند. فرمودند: آقا جان بشما مى گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خرطالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت:
لا اله الاّ اللَّه – در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد و من در این موقع متوجّه شدم که شیخ از آغاز مسافرت ابدیش خبر مىدهد با اینکه هیچ گونه علامت بیمارى در وى وجود نداشت و طرز صحبت و حرکات جسمانى و نگاههایش کمترین اختلال مزاجى را نشان نمى داد. عرض کردم: حالا یک چیزى بفرمایید تا بروم. فرمود: آقا جان فهمیدى؟ متوجّه شدى؟ بشنو –
تا رسد دستت به خود شو کارگر
چون فتى از کار خواهى زد به سر
بار دیگر کلمه لا اله الاّ اللَّه را گفتند و دوباره اشک از چشمان وى به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. من برخاستم که بروم، دست شیخ را براى بوسیدن گرفتم، شیخ با قدرت زیادى دستش را از دست من کشید و نگذاشت آن را ببوسم (شیخ در ایّام زندگیش مانع از دستبوسى مى شد) من خم شدم و پیشانى و صورت و محاسنش را بوسیدم؛ قطرات اشک چشمان شیخ را با لبان و صورتم احساس کردم که هنوز فراموش نمى کنم. پس فرداى آن روز ما در مدرسه مرحوم صدر اصفهانى در حدود یازده سال اینجانب در آنجا اشتغال داشتم، اوّلین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین(ع) را برگذار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمّدعلى خراسانى که از پارساترین وعّاظ نجف بودند، آمدند و روى صندلى نشستند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله، گفتند: انّا للَّه و انّا الیه راجعون شیخ مرتضى طالقانى از دنیا رفت و طلبه ها بروند براى تشییع جنازه او.
همه ما برخاستیم و طرف مدرسه مرحوم آقا سیّد کاظم یزدى رفتیم و دیدیم مراجع و اساتید و طلبه ها آمده اند که جنازه شیخ را بردارند. از طلاّب مدرسه مرحوم سیّد داستان فوت شیخ را پرسیدیم. همه آنها گفتند: شیخ دیشب مانند همه شبهاى گذشته از پلّه هاى پشت بام بالا رفت و در حدود نیم ساعت بمناجات سحرگاهى با صداى آهسته مانند همیشه پرداخت و سپس از پلّه ها پایین آمد و نماز صبح را خواند پس از دقایقى چند چراغ را خاموش کرد. تا اینجا حالت همیشگى شیخ بود، ولى شیخ همیشه نزدیکى طلوع آفتاب از حجره بیرون مى آمد و در حیات مدرسه قدم مى زد و بعضى از طلبه ها و اغلب جَناب حجّه الاسلام و المسلمین آقا سیّد هادى تبریزى معروف به خداداد مى رفتند. و صبحانه شیخ را آماده مى کردند[۱۷] و شیخ مى رفت به حجره و تدریس را شروع مى فرمود. امروز صبح متوجّه شدیم که با اینکه مقدارى از طلوع آفتاب مى گذرد، شیخ براى قدم زدن در حیات مدرسه نیامد، لذا نگران شدیم و از پشت شیشه پنجره حجره شیخ نگاه کردیم، دیدیم شیخ در حال عبادت است
جانى که بدو سپرده بد حق
مرجوع نمود و مستردّش
مرحوم میرزا هادى حائرى
شیخ بمن فرموده بود که «من تا چهل سالگى در دهات طالقان چوپانى مى کردم، روزى در حال چراندن گوسفندها تِلاوت قرآن با صدایى بسیار زیبا بگوشم رسید، حالم دگرگون شد و گفتم: خدایا، آیا عمر من بآخر خواهد رسید و این نامه ترا نخوانده چشم از دنیا خواهم بست؟! از بیابان برگشتم و گوسفندان مردم را بخودشان برگرداندم و از اشخاص مطّلع پرسیدم که من براى درس خواندن بکجا باید بروم؟ گفتند: برو به اصفهان و من رفتم اصفهان – در آن زمان دو حکیم متألّه در قید حیات بودند: مرحوم میرزا جهانگیر قشقائى و مرحوم آخوند کاشى (رحمهاللَّه علیهما). من مقدّمات را با سرعت غیر عادى فراگرفتم و موفّق به حضور در دروس دو حکیم مزبور گشتم و سپس به نجف اشرف مهاجرت کردم و در دروس مرحوم آخوند ملا محمّدکاظم خراسانى حاضر شدم، احساس کردم: مطلب تازه اى را از ایشان نمى شنوم.
این داستان را که تا حدودى با تفصیل در این مبحث عرض کردم، براى تذکر به اهمیّت محتواى شعرى بود که مرحوم شیخ مرتضى طالقانى آن سالک وارسته راه عبودیّت در آخرین ساعات عمر مبارکش باینجانب بعنوان اساسى ترین حقیقتى که روى پل میان زندگى و مرگ ایستاده و عالم ماوراى مرگ را مى دید، باینجانب فرموده است.
آرى:
تا رسد دستت بخود شو کارگر
چون فتى از کار خواهى زد به سر[۱۸]
حاج هادى ابهرى درباره عظمت معنوى شیخ مرتضى طالقانى داستان جالبى را نقل مى کند:در یک سفر که به عتبات عالیات مشرّف شدم و چند روزى در نجف اشرف زیارت مى کردم، کسى را نیافتم که با او بنشینم و درد دل کنم، تا براى دل سوخته من تسکینى حاصل گردد.
روزى به حرم مطهّر مشرّف شده زیارت کردم و مدتى هم در حرم نشستم خبرى نشد به حضرت امیرالمؤمنین(ع) عرض کردم: مولى جان! ما مهمان شماییم چند روز است من در نجف مى گردم کسى را نیافتم حاشا به کرم شما!
از حرم بیرون آمده و بدون اختیار در بازار حُوَیْش وارد شدم و به مدرسه مرحوم سیّد محمدکاظم یزدى درآمدم؛ در صحن مدرسه روى سکوئى که در مقابل حجرهاى بود نشستم، ظهر شد، دیدم از مقابل من از طبقه فوقانى شیخى خارج شد بسیار زیبا و با طراوت و زنده دل؛ و از همانجا رفت به بام مدرسه و اذان گفت و برگشت و همینکه خواست داخل حجرهاش برود چشمم به صورتش افتاد، دیدم در اثر اذان دو گونه اش مانند دو حقّه نور مى درخشند.درون حجره رفت و در را بست.
من شروع کردم بگریه کردن و عرض کردم یا امیرالمؤمنین پس از چند روز یک مردم یافتم؛ او هم به من اعتنایى نکرد.
فوراً شیخ در حجره را باز کرد و رو به من نمود و اشاره کرد بیا بالا.
از جا برخاستم و به طبقه فوقانى رفته و به حجرهاش وارد شدم؛ هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتیم و هر دو مدتى گریه کردیم و سپس هر دو به حال سکوت نشسته مدتى یکدیگر را تماشا مىکردیم، و سپس از هم جدا شدیم.
این شیخ روشن ضمیر مرحوم طالقانى اعلى اللَّه مقامه الشّریف بوده است که داراى ملکات فاضله نفسانى بوده است و تا آخر دوران زندگى در مدرسه زیست نمود و مانند حکیم هیدجى به تدریس اشتغال داشت و هر فرد از طلاّب هر درسى که مى خواستند مى گفت: جامع المقدمات، مغنى، مطوّل، شرح لمعه، مکاسب شیخ، شرح منظومه، اسفار؛ و قاعده اش این بود که طلاّب مى خواندند و او معنى مى کرد و شرح مى داد.
طلاّب مدرسه سیّد مى گویند: در شب رحلتش مرحوم شیخ مرتضى همه را جمع کرد در حجره، و از شب تا به صبح خوش و خرّم بود، و با همه مزاح مى کرد و شوخى هاى قهقهه آور مى نمود؛ و هر چه طلاّب مدرسه مى خواستند بروند در حجره هاى خود مى گفت: یک شب است غنیمت است؛ و هیچ کدام از آنها خبر از مرگش نداشتند.
هنگام طلوع فجر صادق شیخ بر بام مدرسه رفت و اذان گفت و پایین آمد و به حجره خود رفت هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دیدند شیخ در حجره رو به قبله خوابیده و پارچه اى روى خود کشیده و جان تسلیم کرده است.
خادم مدرسه سیّد مى گوید در عصر همان روزى که شیخ فردا صبحش رحلت نمود، شیخ با من در صحن مدرسه در حین عبور برخورد کرد و به من گفت: انت تنامُ اللَّیلَه و تَقْعُدُ بِالصُّبْحِ وَ تَروُحُ اَلَى الْخلْوَهِ و تَجیئىُ یَمَّ الحوضِ تَتَوضَّئُا یقولون شیخ مرتضى مات. تو امشب مى خوابى و صبح از خواب بر مى خیزى و مى روى دست به آب براى ادرار و مىآئى کنار حوض وضو بگیرى مى گویند: شیخ مرتضى مرده است.
چون خادم مدرسه عرب بوده است لذا این جملات را مرحوم شیخ بااو به عربى تکلّم کرده است.
خادم مى گوید: من اصلاً مقصود او را نفهمیدم و این جملات را یک کلام ساده و مقرون به مزاح و سخن فکاهى تلقّى کردم، صبح که از خواب برخاستم و در کنار حوض مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم طلاّب مدرسه مى گویند: شیخ مرتضى مرده است.
رحمهاللَّه علیه رحمه واسعه
مرگ اگر مرد است گو نزد من آى
تا در آغوش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانى ستانم پر بها
او ز من دلقى ستاند رنگ رنگ[۱۹]
ابوالحسن ربانى سبزوارى
[۱] المسلسلات، آیهاللَّه مرعشى نجفى، ج ۲، ص ۲۹۵، چاپ (۱۴۱۶ ه’.ق.)، قم، ناشر: کتابخانه آیه اللَّه مرعشى.
[۲] همان؛ حکما و عرفا متأخرین، ص ۹۲، منوچهر صدوقى سُها، چاپ الجمل فلسفه ایران؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳، چاپ مؤسسه فرهنگى محسنى: از اسماعیل یعقوبى – طالقانى، پاییز ۱۳۷۳٫
[۳] شرح نهج البلاغه، محمدتقى جعفرى، نشر فرهنگ اسلامى، چاپ ۱۳۶۲، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، چاپ اوّل، سال ۱۳۷۸، ص ۵۴، از دفتر فرهنگ اسلامى.
[۴] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۵٫
[۵] همان.
[۶] همان، ج ۲، ص ۲۹۴؛ گنجینه دانشمندان، محمدشریف رازى، ج ۶، ص ۱۷، چاپ پیروز قم، ۱۳۵۴٫
[۷] فیلسوف شرق، ص ۲۰؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۸] آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۹] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۳٫
[۱۰] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷٫
[۱۱] شرح نهجالبلاغه، محمدتقى جعفرى، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ فیلسوف شرق، ص ۵۴٫
[۱۲] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۶٫
[۱۳] همان؛ شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۷۵٫
[۱۴] فیلسوف شرق، ص ۵۵٫
[۱۵] المسلسلات، ج ۲، ص ۲۹۷؛ آشنایى با مشاهیر طالقان، ص ۲۶۹٫
[۱۶] مثنوى معنوى، ص ۶، طبع امیرخانى.
[۱۷] جناب حجهالاسلام و المسلمین آقاى آقا سیّد هادى تبریزى بیش از همه شاگردان شیخ، با وى معاشرت داشته و از فیوضات روحانى آن عالم ربّانى برخوردار مىشدند.
[۱۸] ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج ۱۳، ص ۲۴۹، ۲۴۸، ۲۴۷، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، سال ۱۳۶۲ ش.
[۱۹] معادشناسى، علامه سید محمدحسین حسینى تهرانى، ج ۱، ص ۱۰۶ تا ۱۰۳، انتشارات حکمت، چاپ دوم، (۱۳۶۱ ه’.ق.)
زندگینامه آیت الله محمدتقى فلسفى( ۱۳۷۷ ش.)
ولادت
محمدتقى فلسفى، دهم ربیع المولود سال ۱۳۲۶ ه’.ق. (۱۲۸۶ ش.) در تهران زاده شد.[۱] پدرش، آیهاللَّه شیخ محمدرضا تنکابنى (متولّد ۱۲۸۲ ه’.ق.) از مجتهدان و مدرّسان زبردست بود که سالها در مدرسه «فیلسوف الدوله» تهران تدریس مى کرد. وى یکى از شاگردان آیهاللَّه تنکابنى، آیهاللَّه آخوند ملاّ على همدانى و آیهاللَّه آقا میرزا هاشم آملى بود. عموم مردم و حتّى قضات دادگسترى در باب مسائل فقهى به ایشان مراجعه مى کردند و حتّى عالمان بزرگ نیز به دیدن او مى رفتند. سرانجام بعد از عمرى طولانى و پربرکت در ۱۰۳ سالگى (سال ۱۳۸۵ ه’.ق.؛ ۱۳۴۵ ش.) از دنیا رفت.[۲]
مادر آقاى فلسفى، طوبى خانم (فرزند آقا ابوالحسن تاجر اصفهانى مقیم تهران) بسیار متدیّن و با عاطفه بود و در دوره کشف حجاب، هرگز از خانهاش خارج نشد. وى تلاش بسیارى براى تربیت فرزندانش کرد. این بانوى محترمه سرانجام در ۱۲ شعبان سال ۱۳۶۰ ه’.ق. بر اثر سکته قلبى رحلت کرد.[۳]
تربیت
دوره کودکى محمدتقى، با نظارت مستقیم مادر بزرگوارش سپرى شد. محمدتقى و برادرانش معمولاً در کوچه بازى نمىکردند؛ زیرا مادرشان به آنها گفته بود که شما روحانىزاده هستید و باید خویشتندار باشید، بنابراین آنان در خانه بازى مىکردند.[۴]
بعد از پایان شش سالگى به دبستان توفیق وارد شد. این دبستان توسط مدیرى با ایمان، با سواد و اهل فضیلت به نام شیخ محمدرضا توفیق اداره مىشد. او در آنجا شش سال تحصیل کرد و خواندن و نوشتن و نظم و انضباط و برخى از آیات قرآن را آموخت و موفق به دریافت گواهینامه اتمام تحصیلات ابتدایى شد.[۵]
استادان
بعد از پایان تحصیلات ابتدایى شروع به تحصیل مقدمات علوم اسلامى در مدرسه حاج ابوالفتح کرد و در نزد شیخ محمد رشتى؛ صرف و نحو آموخت و علم معانى و بیان را بر اساس کتاب مطوّل از میرزا یونس قزوینى فراگرفت. در علم فقه و اصول از شیخ محمدعلى کاشانى در مدرسه عبداللَّه خان و از شیخ مهدى در مدرسه محمدیه بهرهمند شد و آنگاه در دروس سطح از پدرش (آیهاللَّه تنکابنى)، قوانین و شرح لمعه را آموخت.[۶] محمدتقى به تحصیل فلسفه نیز پرداخت و از محضر میرزا مهدى آشتیانى (۱۳۰۶ – ۱۳۷۲ ه’.ق.) و شیخ ابراهیم امامزاده زیدى (متوفاى حدود ۱۳۵۸ ه’.ق.) و سید کاظم عصّار (درگذشته ۱۳۵۳ ش.) و میرزا طاهر تنکابنى (درگذشته ۱۳۲۰ش.) استفاده کرد.[۷]محمدتقى همان ابتداى تحصیل رسماً به سلک روحانیّت درآمد و به دستِ پدرش معمّم شد.[۸]
عشق جاودانه
مادرش عشق و علاقه بسیارى به حضرت امام حسین(ع) داشت و آرزو مىکرد که فرزندش سخنران شود و با بیان جذّاب، حماسه حسینى را در جانها زنده کند، اما پدرش مىگفت: او باید تحصیلاتش را تکمیل کند. سرانجام توافق شد که محمدتقى از شنبه تا غروب چهارشنبه تحصیل کند و پنجشنبهها و جمعهها به منبر و خطابه بپردازد. آیهاللَّه تنکابنى شرط کرد که محمدتقى در وسط هفته نباید منبر برود و هر شب باید در حضور من مطالعه کند تا بدانم جایى منبر نرفته است!
اولین منبر
محمدتقى براى اولین منبر، به نزد خطیبى ماهر به نام شیخ علىاکبر عزمى (رشتى) رفت از او درخواست کرد برایش منبرى بنویسد او پذیرفت، امّا نخست از او دو قران گرفت تا قدر نوشته را بداند. نوشته آقاى عزمى را چند بار خواند تا حفظ کرد و براى اولین بار در مسجد فیلسوف – که آیهاللَّه تنکابنى در آنجا نماز جماعت اقامه مىکرد – بعد از نماز عشا منبر رفت. مردم که محمدتقى ۱۵ ساله را در بالاى منبر دیدند همگى بهتزده به او چشم دوختند. محمدتقى مطالبش را که حفظ کرده بود چنین آغاز کرد:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
بى مِهر على به مقصد دل نرسى
تا تخم نیفشنى به حاصل نرسى
بى دوستى على و اولاد على
هرگز به خدا قسم، به منزل نرسى
کشتى نجاتت ز هلاک است على
بنشین که به ورطه هاى قاتِل نرسى
در این هنگام آقاى شیخ محمد شمیرانى که از آشنایان آیهاللَّه تنکابنى بود و در بین مردم حضور داشت با صداى بلند گفت: «آفرین!» این تشویق بجا تأثیرى شگفت آور در محمدتقى گذارد و او بدون اشتباه و با اعتماد کامل بقیه منبر را از حفظ بیان کرد و مورد تحسین مردم قرار گرفت به طورى که بعضى از پدرش خواستند که اجازه دهد همین مطالب را در خانه و براى مؤمنین دیگر بازگو کند.[۹]
هر چند منبر محمدتقى از همان آغاز مورد قبول و توجّه واقع شد؛ امّا او خود را نگه داشت و مغرور نشد و به همین دلیل در اوایل، وقتى از او براى یک دهه دعوت مىشد قبول نمىکرد زیرا ده تا منبر از حفظ نداشت! و فقط همان دو سه منبرى را که شیخ علىاکبر عزمى برایش نوشته بود با اندک اضافه و تکمیلى، ایراد مىکرد. مادر محمدتقى در جلسات سخنرانى فرزندش حاضر مىشد و با این کار او را تشویق مىکرد. آیهاللَّه تنکابنى نیز در بسیارى از منبرهاى محمدتقى شرکت مىکرد و وى را ترغیب مىنمود و با این حال مراقب بود که منبر و خطابه، مانع تحصیل و دانشاندوزى نشود.
تجربه سخنرانى براى اقشار گوناگون مردم به تدریج به محمدتقى فهماند که حفظ مطالب کافى نیست. در نتیجه او کم کم خود، مطالب را تکمیل و منظّم مىکرد و نکتههایى به آن مىافزود و این کار نیازمند زحمت و تمرین فراوان بود.
مردم به منبرهاى محمدتقى اندک اندک علاقمندتر شدند و به این جهت در اوایل، براى هر منبر یک قران و بعدها دو قران مىپرداختند، در حالى که به بعضى از واعظان قدیمى همان یک قران را مىدادند.[۱۰]
هجرت به قم
براى آگاهى کامل از شؤون دینى و اسلامى و حلال و حرام الهى و ادامه تحصیل به همراه شیخ ابوالقاسم ربیعى (اهل رودسر) که از دوستان آیهاللَّه تنکابنى بود – در سال ۱۳۰۱ یا ۱۳۰۲ش. به شهر قم سفر کرد. این سفر بیش از چند ماه به طول نیانجامید زیرا آب و هواى قم با مزاج محمدتقى نساخت و او به ناچار به تهران بازگشت.[۱۱]
اصلاح خطابه و منبر
منبر محمدتقى هر روز بیش از گذشته مورد توجّه مردم قرار مىگرفت و تشویق مردم نقش مهمّى در موفقیت او داشت. هر چند وى استادى براى فراگیرى فنون سخنورى و خطابه نداشت؛ امّا ناامید نشد و براى کسب مهارت و تجربه در مجالس واعظان معروف آن زمان شرکت مىکرد. محمدتقى با بررسى روش و محتواى این مجالس به فراست دریافت که برخى از این منبرها چنان نیست که باید باشد اما برخى دیگر مثل خطابههاى حاج شیخ عباس قمى، آموزنده و سازنده است زیرا با ذکر روایات اهلبیت(ع) مردم را به راه سلامت و پاکى مىکشاند. محمّدتقى با تأمّل در اخبار و سیره اهلبیت نبوت(ع) به درستى تشخیص داد که منبر باید حاوى تعالیم الاهى در ساختن عقاید، اخلاق، اعمال و زندگى مردم باشد و همه این موارد در روایات معصومین(ع) آمده است. در نتیجه محمدتقى، سبک جدیدى در خطابه و منبر پدید آورد که مورد استقبال مردم قرار گرفت و به قدرى شهرت و محبوبیّت یافت که حتّى ریاست مجلس شوراى ملّى آن زمان، از وى براى ایراد سخنرانى در دو سال پیاپى (۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ ش) در دهه آخر ماه صفر دعوت به عمل آورد و این در حالى بود که محمدتقى نوزده بهار از زندگى خود را تجربه کرده بود.[۱۲]
سبک جدید محمدتقى آن بود که به جاى مطالب خرافى و بى فایده؛ مسائل مورد نیاز اخلاقى، تربیتى و اجتماعى را بر اساس آیات و روایات و با نظم و ترتیب منطقى با ذکر داستانهایى از تاریخ اسلام و مباحثى از روانشناسى با بیانى شیرین و رسا توضیح مىداد. در این خطابه ها، علاوه بر انتقاد از ناهنجارى هاى اجتماعى و اخلاقى جامعه، راه صحیح اصلاح و درمان را نیز ارائه مى کرد.
ازدواج
حدود ۲۴ سالگى با دختر عمویش خانم خدیجه تنکابنى – فرزند آیهاللَّه شیخ محمدحسین تنکابنى – ازدواج کرد. خدیجه خانم قرآن و کتب ادعیه را به خوبى مىخواند و با تعلیمات اسلامى و احکام شرعى آشنایى کامل داشت به طورى که بانوان به او مراجعه مى کردند و سؤالات دینى خود را از او مى پرسیدند.[۱۳]
جواز پوشیدن لباس روحانیّت
در دوره حکومت رضا شاه پهلوى، در ۴ دى ۱۳۰۷ ش. (۱۲ رجب ۱۳۴۷ ق.) قانونى به تصویب رسید که بر اساس آن همه مردم باید لباس متحدالشکل (کت و شلوار و کلاه پهلوى) بپوشند. از این قانون چند گروه استثناء شدند از جمله مجتهدان و منبرىها (محدثان). کسانى که مستثنا بودند باید از شهربانى جواز عمامه بگیرند. هدف از این قانون، علاوه بر ترویج فرهنگ غربى، تضعیف روحانیّت و کنترل آنان بود و مأموران شهربانى با شدّت و خشونت این قانون را اجرا مىکردند و حتّى دارندگان جواز نیز از آزار و اذیّت و توهین مأمورین در امان نبودند.[۱۴] دراین اوضاع، محمدتقى فلسفى به توصیه پدرش نزد یکى از مجتهدان و شاگردان برجسته میرزاى شیرازى به نام شیخ حسین یزدى رفت تا از وى «اجازه عمامه» بگیرد، آن مجتهد خبره، بدونِ تأیید قانون دولتى، خود به طور مستقلّ به محمدتقى اجازه نقل حدیث و موعظه داد. بر اساس همین اجازه، «ورقه تصدیق» براى او صادر شد تا بتواند لباس روحانیت بپوشد.[۱۵]
در سال ۱۳۱۶ ش. محمدتقى فلسفى در خطابهاش در مسجد میرزا موسى – معروف به مسجد بزّازها – گفت: در اسلام، مسجد محلّ صلح و صفا و تعاون است. فحش و بدگویى و آزار و آدمکشى متعلّق به فرهنگ مسجد نیست. در پى این سخنان؛ محمدتقى احضار شد و به او گفتند که گزارش شده شما به حادثه قتل مردم در مسجد گوهرشاد کنایه زدهاید. به همین دلیل منبر شما ممنوع است و حقّ پوشیدن لباس روحانیّت را نیز ندارید! آیهاللَّه فلسفى به ناچار از منبر علنى، دست کشید امّا به صورت پنهانى گاه گاهى براى فامیل و آشنایان به ایراد سخنرانى مىپرداخت.[۱۶]
بهترین نظام (نظام احسن)
در سال ۱۳۱۵ ش. شخصى به نام عبدالحسین بهمنى – عضو انجمن ادبى شیراز – اشعارى در اعتراض به نظام آفرینش تحت عنوان «محاکمه با خدا» سرود. مرحوم سرهنگ احمد اخگر – عضو کانون شعراى تهران – پاسخى منظوم و در همان وزن تحت عنوان «بیچون نامه» به آقاى بهمنى ارائه کرد و هر دو (اعتراض و پاسخ آن) در مجلّه کانون شعرا شماره ۵۱ به چاپ رسید. به درخواست مدیر مجلّه کانون شعرا بسیارى از ادیبان و شاعران و نویسندگان به اعتراضهاى شاعرانه آقاى بهمنى پاسخ دادند و مجموعه اعتراضها و پاسخها در کتابى منتشر گردید. یکى از نویسندگانى که به پاسخگویى برخاست آقاى فلسفى بود.[۱۷] مقاله ایشان در مجلّه کانون شعراء و بعد در کتاب «اسرار خلقت» به چاپ رسید. در این مقاله به اشکالهاى آقاى بهمنى – از جمله اینکه: اگر تو آفریدى گوسفندان چه لازم بود گرگ تیزدندان؟! و چه مىشد گر نبودى شام تاریک؟! – با توجّه به علم بىپایان و قدرت مطلقه خدا و حکمت او پاسخ داده شده است. آقاى فلسفى در این مقاله هشدار مىدهد که داورى عجولانه و بدون احاطه به جوانب موضوع؛ عالمانه نیست.[۱۸]
مخاطبشناسى
محمدتقى فلسفى در سال ۱۳۱۹ ش. که قدرت رضا خان رو به افول نهاده بود، با اصرار اقوام لباس روحانیت را بعد از گذشت سه سال مجدداً پوشید و به وعظ و خطابه پرداخت. با تلاش آیهاللَّه سید ابوالقاسم کاشانى رسماً از منبر آقاى فلسفى رفع ممنوعیّت شد. آیهاللَّه فلسفى به مقایسه و ارزیابى خطابهها و سخنرانىهاى مذهبى اهتمام ورزید و به بررسى نیازهاى زمانه پرداخت و به این نتیجه رسید که باید از روش اهلبیت(ع) الگو بردارى کرد. او به کاوش در روایات مشغول شد و کتاب مستدرک الوسایل محدّث نورى از جمله کتابهاى روایى بود که بیشتر نظرش را جلب کرد. فلسفى بعد از مطالعه روایات، کتابهاى روانشناسى، جامعه شناسى، اخلاق و تعلیم و تربیت را نیز مورد استفاده قرار مىداد و مطالب آن را بر روایات اهلبیت(ع) عرضه مىکرد و نکتههاى برگزیده و پسندیده را با استفاده از آیات، روایات، تاریخ، اشعار و مسائل فقهى با توجه به کتابها و علوم جدید و نیازهاى زمانه به همگان یاد مىداد و در این راه از آهنگ و قیافه و حرکات مناسب هر موضوع، زیرکانه بهره مىگرفت. او چنان هنرمندانه مطالب را تفهیم مىکرد که حتّى برخى از هنرپیشگان آن زمان هم مجذوب مىشدند. از جمله کسى بعد از مجلس ترحیمى که در مسجد مجد برگزار شده بود، بعد از پایان سخنرانى، به آقاى فلسفى گفت:
«من با آنکه صاحبان این مجالس ترحیم را نمى شناسم امّا مرتّب در این مراسم شرکت مىکنم براى آنکه از هنرهاى اختصاصى شما استفاده کنم. من هنرپیشه هستم و در خارج تحصیل کردهام و اکنون از هنرمندان معروف ایرانم. شما یک روز واقعهاى از داورىهاى امیرالمؤمنین على(ع) نقل کردید که عدّهاى شخصى را کشته و مالش را برده بودند و بعد براى بیان واقعه، با قیافه و لحن و ژست خاص به نقل قول از هر یک از متّهم، بازپرس و قاضى پرداختید و این حرکات و هنرمندى هاى شما براى من بسیار جالب و آموزنده است. در این مدّت که دولت، منبر شما را ممنوع کرده بود، ناراحت و عصبانى بودم که چرا دولت به هنر احترام نمى گذارد!…»[۱۹]
روحانیّت و چهره دوگانه شاه
بعد از شهریور ۱۳۲۰ و سقوط رضا خان؛ محمدرضا پهلوى به سلطنت رسید. محمدرضا شاه در دوران سى و هفت ساله قدرتش (از ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷ ش.) دو چهره کاملاً متفاوت از خود نشان داد. در آغاز چهرهاى اسلامى به خود گرفت و اجبار در کشف حجاب زنان و لباس همشکل مردان را لغو کرد و مردم را در برپایى عزادارى براى امام حسین(ع) آزاد گذارد و بلکه خویش هم در ایام عاشورا مجلس عزادارى برپا کرد. آنقدر ظواهر را حفظ مىکرد که حتّى «در زمان مرجعیّت آیهاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى براى عیادت آیهاللَّه بروجردى – که در آن زمان از علماى بزرگ بروجرد بود – در روز ۱۳ آذر ۱۳۲۳ ش. به بیمارستان فیروزآبادى در شهر رى رفت.»[۲۰] این روش تا سال ۱۳۳۴ ش. ادامه یافت و از آن به بعد به تدریج چهره ضدّ اسلامى او آشکار شد و در سال ۱۳۴۱ش. به اوج رسید و تا پایان قدرتش ادامه یافت. روحانیت در دوره اول – که شاه چهرهاى اسلامى داشت – از سلطنت مشروطه در برابر ملحدان و حزب توده حمایت مىکرد و محمدرضا شاه نیز برخى از امور نادرست را اصلاح مىکرد و به نظر مرجعیّت شیعه احترام مىگذارد.
محمدتقى فلسفى نیز یکى از روحانیّت بود که در آن زمان چنین تشخیص داده بودند که حمایت از شاه از باب خیرُ الشّرّیْنِ به مصلحت اسلام است و به این دلیل، «او نیز گاه گاه در منبرش نامى از محمدرضا شاه مىبرد و تشکّر و تأییدى نسبت به کارهاى اسلامى وى ابراز مىکرد و البته این کار براى مصلحت دین بود و نه تملّقگویى و مدیحهسرایى»[۲۱] با رعایت مصلحتهاى اسلامى بود که برخى از عالمان دین، شاه را در مواردى تأییدى مىکردند؛ از آن جمله «در روز ۲۰ اردیبهشت ۱۳۳۴ ش. عدهاى از علما و روحانیون تهران به دیدار شاه رفتند و از دستور مساعد و حمایت وى در تعطیل کردن مراکز بهایىها در کشور، تشکر کردند.»[۲۲]
مبارزه با حزب توده
حجه الاسلام فلسفى در برابر حزب توده – که صریحاً الحادى و ضدّ اسلامى بود – قاطعانه ایستاد و در سخنرانىهایش به مبارزه با آن پرداخت. دولت آن زمان هم که تأثیر گسترده خطابههاى او را مىدانست، از آغاز رمضان سال ۱۳۲۷ ش. مباحث ایشان را به طور مستقیم از رادیو پخش مىکرد. این سخنرانىها تا پایان رمضان آن سال ادامه یافت. بعد از پخش این مطالب؛ آقاى فلسفى هر روز با دهها نامه تهدیدآمیز مواجه شد که طرفداران حزب توده نوشته بودند؛ امّا او اعتنایى نکرد.[۲۳] هواداران حزب توده تصمیم گرفتند که مجلس سخنرانى آقاى فلسفى را به هم بزنند که با حمایت مردم و تدبیر ایشان و حضور به موقع جوانان مسلمان و ورزشکار، نقشه آنان نقش بر آب شد.
نماینده آیهاللَّه العظمى بروجردى
آیهاللَّه بروجردى(ره) با اصرار علماى حوزه – از جمله امام خمینى(ره) – در ۱۳۲۳ ش. به قم آمد و در آنجا اقامت گزید. بعد از رحلت آیهاللَّه سید ابوالحسن اصفهانى(ره) در آبان ماه ۱۳۲۵ و آیهاللَّه حاج آقا حسین قمى در چند ماه بعد از آن، آیهآللَّه بروجردى مرجع بزرگ شیعیان شد. آقاى فلسفى در همان زمان به حضور آیهاللَّه بروجردى فراخوانده شد و بعد از طرح مسائلى که بیشتر براى امتحان او بود از ایشان خواست که نمایندگى او را براى رساندن پیامهاى مرجعیّت شیعه به مقامات دولتى و شاه بپذیرد. وى پذیرفت به شرط آنکه از مسائل مهمّ و مربوط به امور دینى و مذهبى باشد. پیامهاى آیهاللَّه بروجردى یا به طور مستقیم و به صورت شفاهى و یا به وسیله حاج احمد خادمى – خادم آیهاللَّه بروجردى – و یا از طریق نامه (با مهر و امضاء) به آقاى فلسفى مىرسید.
بنا به دعوت آیهاللَّه بروجردى، آقاى فلسفى در دهه آخر صفر در منزل ایشان به منبر مىرفت و نیز به دعوت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) شبها در صحن بزرگ به ایراد خطابه مىپرداخت. این منبرها، تأثیر ژرف و مهمّى بر طلاب حوزه گذاشت و الگویى براى آنان شد و حتّى بر سایر جوانان و نوجوانان آن عصر بسیار تأثیر گذارد.[۲۴]
آقاى فلسفى با تشویق و درخواست آیهاللَّه بروجردى، جلسه تفسیر قرآن در تهران برگزار کرد و سالهاى متمادى صبح جمعهها در منزل خود فاضلان حوزه و واعظان آنجا را با آموزههاى وحیانى آشنا مىکرد و به مناسبت نیز فنون سخنورى و اداره منبر و خطابه را به آنان تعلیم مىداد.
تعلیمات دینى
آیهاللَّه بروجردى در اواخر سال ۱۳۲۵ ش. از طریق آقاى فلسفى به شاه پیام داد که باید تعالیم دینى نیز مثل خواندن و نوشتن جزء تعلیمات ابتدایى قرار گیرد. آقاى فلسفى این پیام را رساند و جواب مساعد گرفت. به دنبال این امر کمیسیونى تشکیل شد تا در برنامه درسى مدارس تجدید نظر شود و تعلیمات دینى نیز در آن لحاظ گردد. این کمیسیون مرکّب بود از آقایان: فلسفى، راشد، شهابى، مشکوه، شعرانى، دکتر سحابى، محمدتقى سبزوارى و مهندس بازرگان، که در ۲۷/۴/۳۰ تشکیل شد.
روزنامهها در آن دوران نوشتند که ورزشکاران مىخواهند مشعلى را در امجدیّه روشن کنند و آن را به دست گرفته و دوان دوان آن را به منزل شاه ببرند. آیهاللَّه بروجردى از طریق جراید از این امر باخبر شد و گفت:
«این کار، ترویج آیین آتش پرستى است.» براى مبارزه با مظاهر شرک و آتشپرستى، خادم خودش را مأمور کرد تا شبانه به تهران برود و قبل از طلوع آفتاب، آقاى فلسفى و امام جمعه تهران و قائم مقام رفیع را ملاقات کند و پیام مرجعیّت شیعه را به آنها برساند تا با گفتگو با شاه مانع از اجراى چنین مراسمى شوند. آقاى فلسفى و آن دو، به دیدار شاه رفتند و با توضیحات فلسفى، شاه قانع شد و مسأله آوردن مشعل به هم خورد.[۲۵]
مبارزه با بهائیت
فرقه ضالّه بهائیت در آن دوران، در دربار و مراکز حکومتى نفوذ کرده و ایادى آنان در سراسر ایران به ظلم و تعدّى به حقوق مردم مشغول بودند. مردم از شهرهاى مختلف به آیهاللَّه بروجردى نامه مىنوشتند و از اعمال بهائیان شکایت مىکردند. این امر سبب ناراحتى مرجع عظیمالشأن شد به طورى که نامهاى به آقاى فلسفى نوشت تا او شاه را ملاقات کند و اعتراض مرجع بزرگ را به او برساند. امّا آقاى فلسفى مصلحت را در آن دانست که این قضیّه را در سخنرانىهاى مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش مىشد مطرح کند. با تأیید آیهاللَّه بروجردى، این کار انجام شد و موجى بزرگ در سراسر کشور بر ضدّ بهائیّت پدید آمد. آقاى فلسفى تصریح کرد که هدفش آشکار ساختن گمراهى بهایىهاست و نباید هیچ مسلمانى خودسرانه دست به قتل و خونریزى بزند. هیجان و احساسات مذهبى مردم در تمام کشور بر ضدّ بهائیان تحریک شد به طورى که شاه را واداشت تا دستور تعطیلى خطیره القُدس را صادر کند. البته در عمل، خطیره القدس به طور کامل تخریب نشد و تنها گنبد آن را خراب کردند.
درگذشت آیهاللَّه بروجردى
بعد از رحلت آیهاللَّه بروجردى، حجه الاسلام فلسفى حدود بیست بار در مجالس ترحیم و فاتحه در تهران و قم به ایراد خطابه پرداخت و خدمات دینى و فرهنگى آن مرجع بزرگ را تشریح کرد. این سخنرانىها در آشنایى مردم با آثار و برکات وجودى روحانیت و مرجعیّت و آیهاللَّه بروجردى تأثیرى بهسزا داشت.
انتقادهاى سازنده
آقاى فلسفى در زمان حیات آیهاللَّه بروجردى در سخنرانىهاى خود مطالب انتقادى بسیارى مىگفت و اعمال ناروا و ضدّ دینى رژیم حاکم را به نقد مىکشید. ساواک به این خطابهها اهمیّت بسیارى مىداد و به اعتراض و تهدید مىپرداخت، امّا به واسطه پشتیبانى آیهاللَّه بروجردى و حوزه علمیه، جرأت آن را نداشت که حجه الاسلام فلسفى را دستگیر یا زندانى کند. حتّى خود شاه هم نگران انتقادهاى آقاى فلسفى بود و سعى مىکرد رفتارش در ظاهر درست باشد و عیب آشکارى نداشته باشد تا مورد انتقاد قرار نگیرد. البته با این همه، گاه آنقدر انتقادها شدید و حسّاس بود که شاه عکسالعمل تندى از خود نشان مىداد. مثلاً در سال ۱۳۳۴ ش. آقاى فلسفى سخنرانى شورانگیزى بر ضدّ بهائیّت ایراد کرد و پنج روز بعد از آن، توسّط فرماندارى نظامى تهران، از منبر رفتن منع شد. این محدودیّت از اسفند ۳۴ تا اردیبهشت ۳۵ ادامه یافت و اعتراض و نامه خطیبان و واعظان نیز اثرى نگذاشت.
قانون انجمنهاى ایالتى و ولایتى
دولت عَلَم در پاییز ۱۳۴۱ ش. لایحهاى از تصویب گذراند که هدف آن مسلّط کردن بهایىها بر حکومت بود و در قانون انجمن ایالتى و ولایتى، قید اسلام و ذکوریّت را حذف کرد. لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى مورد اعتراض عالمان دین از جمله امام خمینى و سایر روحانیون قرار گرفت و کم کم اعتراض عمومى مردم نیز شروع شد. آقاى فلسفى نیز بالاى منبر در سخنرانىهاى متعدد روشن و آشکار بیان کرد که مسأله رأى دادن زنها نیست بلکه خطر در آن است که قید اسلام حذف شده است. متعاقب مخالفت عمومى با این لایحه روز به روز بیشتر گردید و رژیم شاه احساس کرد که دیگر مقاومت بیش از این در برابر مردم ممکن است عواقب خطرناکى دربرداشته باشد؛ بنابراین هیأت دولت در جلسه چهارشنبه ۷ آذر آن لایحه را لغو کرد. در زمستان ۱۳۴۱ آقاى فلسفى توسط ساواک دستگیر شد تا به این وسیله ثابت کند که بزرگترین پشتیبان او (یعنى آیهاللَّه بروجردى) از میان رفته است و باید به شدّت مراقب اعمال ورفتار خود باشد… .
حمله به مدرسه فیضیّه
رژیم ستمگر پهلوى در روزهاى نخستین سال ۱۳۴۲ ش. در روز شهادت امام صادق(ع) با کماندوهاى مسلّح به مدرسه فیضیّه قم حمله کرد و فضلاء و طلاب بىگناه را به خاک و خون کشیدند و کتاب و وسایل روحانیّت و حتّى قرآنها را به آتش کشیدند… آقاى فلسفى در این زمان ممنوعالمنبر بود. منبر او از ۷ اردیبهشت ۱۳۴۲ آزاد شد. پس از آزادى، خطابههاى آتشین فلسفى بر ضدّ رژیم جبّار پهلوى آغاز گردید. حجه الاسلام فلسفى، این جنایت شاه را تشبیه به جنایت یزید بر ضدّ امام حسین(ع) کرد… امام خمینى با پیامهاى شفاهى و اعلامیه و نامه مردم و خطبا و علما را دعوت به مبارزه با حکومت ظالم کرد و بر بهپا داشتن عزادارى ایّام محرّم و عاشورا تأکید بسیارى نمود. امام خمینى دستور دادند که بازسازى مدرسه فیضیّه باید به صورت مردمى باشد و همه مردم از ادارى و روستایى و… در آن شرکت کنند.
استیضاح دولت عَلَم
آقاى فلسفى در شب عاشوراى ۱۳۴۲ ش. در مسجد شیخ عبدالحسین سخنان عاشورایى و تاریخى مهمّى بیان کرد که تأثیر فراوانى در سراسر ایران گذارد. جمعیّت حاضر در آنجا فوقالعاده زیاد بود به طورى که آقاى فلسفى نتوانست از میان مردم و از اول بازار به مسجد برود و بلکه از راه پشت بام بازار به طرف مسجد رفت و از بام مسجد پایین آمد. جوانى پرشور و ایمان در بین آن همه جمعیت و با وجود مأموران ساواک توانست در فرصتى مناسب در زیر منبر به همراه ضبط صوت پنهان شود. او به سختى رشته سیمى از برق به آنجا آورد و سخنرانى آن روز را ضبط کرد و در این مدّت به دلیل گرما و محدودیّت مکان آن قدر عرق ریخت که نزدیک بود جان به جانآفرین تسلیم کند و بدین گونه آن سخنرانى ثبت شد و بعد به سرعت تکثیر گردید و در سراسر ایران توزیع شد.[۲۶]
بعداً این سخنرانى به صورت جزوهاى تحت عنوان «اولین استیضاح ملّى در سال ۱۳۴۲» منتشر شد. آقاى فلسفى در این سخنرانى تاریخى، بعد از آنکه به جامعیّت اسلام اشاره کرد و توضیح داد که مسجد؛ هسته اصلى و مرکز تمام فعالیتها و حرکتها در صدر اسلام بود، امام حسین(ع) را الگو و سرمشق براى زندگى در همه زمانها دانست و بعد به استیضاح دولت علم پرداخت.
فلسفى توضیح داد که روحانیت نمىتواند از سیاست دورى گزیند زیرا در اسلام، سیاست عین دیانت است و اسلام از سیاست جدا نیست.
موارد استیضاح آقاى فلسفى نسبت به دولت علم، عبارت از ده ماده بود. ۱٫ تخلّف از قانون شرع و قانون اساسى: چرا دولت مانع اظهارنظر مجتهدین در مورد قانون و سرنوشت مردم مىشود؟! مگر نه این است که بر اساس قانون اساسى، تمام قوانین باید به نظر و تأیید مجتهدین برسد؟! چرا نمىگذارند نظر مجتهدان در رادیو منتشر و در روزنامهها چاپ شود؟!
دولت به چه مجوزى، تصویب نامه هاى غیرقانونى و خلاف شرع صادر مىکند؟ ۳٫ دولت چرا مدرسه فیضیه را خراب کرد؟ چرا وحشى گرى کرد؟ طلاب و فضلاى جوان را به شهادت رساندند؛ به چه جرمى؟! ۴٫ دولت به چه مجوّزى و چرا از نشر اعلامیههاى مراجع تقلید جلوگیرى مىکند؟! ۵٫ دولت چرا جوانانى را که اقدام به چاپ و نشر اعلامیه مىکنند دستگیر و زندانى و شکنجه مىکند؟! ۶٫ دولت بر اساس کدام قانون؛ طلاّب حوزه علمیه را به سربازى مىبرد؟ اینها در حال تحصیل و بر اساس قانون، معاف هستند. ۷٫ دولت به چه مجوّزى از برگزارى عزادارى امام حسین(ع) جلوگیرى مىکند؟! ملّت ایران از این عمل دولت، تنفّر دارد. ۸٫ چرا بعد از اینکه مردم مسلمان تهران به پشتیبانى از روحانیّت (در فاجعه حمله به فیضیه) بازار را سه روز تعطیل کردند، دیکتاتورى مىکنید و نمىگذارید بازارشان را باز کنند؟! ۹٫ ملت ایران، خواستار انتخابات آزاد است. ۱۰٫ چرا عدهاى بدون محاکمه زندانى شدهاند؟ چرا آزادى مردم را سلب کردهاید؟!
موارد استیضاح دولت که توسط حجه الاسلام فلسفى بیان شد با تأیید قاطع مردم مواجه گردید به طورى که جمعیت یک صدا براى هر یک از موادّ استیضاح، سه بار فریاد زد: «صحیح است».[۲۷] فلسفى در ادامه نامه امام خمینى(ره) و نامه آقاى سید کاظم شریعتمدارى را براى مردم خواند. در نامه امام خمینى، بعد از تشکر از جناب فلسفى و یادآورى اهمیّت فعالیّت مبلّغان براى حفظ اسلام، چنین آمده بود:
«… ضمناً چون تجدید ساختمان مدرسه فیضیه – که قبلاً با جنابعالى صحبتى شده بود – حسابى در بانک صادرات شعبه قم باز شده است و بنا است که از روز تاسوعا و عاشورا نیز بانک سپرده را قبول کند، اگر صلاح دیدید تذکّرى به مسلمین بدهید…»[۲۸]
در شب یازدهم، فلسفى منبر رفت و گفت:
«… کسى براى من نوشته است که آقاى فلسفى! شما منبر مى روید و هر چه انتقاد دارید مى گویید. هر چه اعتراض دارید بیان مى کنید دولت را هم استیضاح مى کنید. از مردم هم «صحیح است»، «صحیح است»، مى گیرید و تازه مى گویید آزادى نیست؟!»
سپس چنین پاسخ داد:
«… آقاى محترم! در این کشورِ مظلومِ تحتِ اختناق، زلزله عاشورا آمده است و دیوارهاى خوف از دیکتاتورى را فرو ریخته که اینک ما داریم حرف خود را مى زنیم نه اینکه ما آزاد شده ایم… من در حضور همه مردم مىگویم الآن زلزله عاشورا است که باعث شده ما بتوانیم این حرفها را بزنیم امّا امشب شب یازدهم است و مىگذرد و فردا شب هم هست اگر روز دوازدهم نیز این حرفها را گفتیم و ما را نگرفتند و به زندان نبردند معلوم مىشود که آزادى هست…»
و این پیشبینى اتّفاق افتاد و روز دوازدهم محرّم آقاى فلسفى توسّط ساواک دستگیر و در شهربانى زندانى شد. در زندان شهربانى چند نفر از علما مانند شهید آیهاللَّه مطهرى و آیهاللَّه مکارم شیرازى نیز حضور داشتند که قبلاً دستگیر شده بودند. آیهاللَّه فلسفى مىگوید تا صبح جمعیّت واعظان و عالمان دستگیر شده به پنجاه نفر رسید و بلکه از آن نیز گذشت و آنقدر فضا تنگ بود که براى خوابیدن جا نبود. مدت حبس آقاى فلسفى چهل و پنج روز طول کشید.
پس از آزادى از زندان در تیرماه ۴۲ به مدّت صد روز از ممنوعالمنبر شد و بار دیگر از آبان ۴۲ به مدّت دویست و پنجاه روز تا ۲۶ اردیبهشت ۴۳ این ممنوعیّت ادامه یافت. بعد از آزادى منبر، در تیرماه ۴۳ براى روشنگرى و تحقّق اهداف اسلامى براى سخنرانى به کرمان رفت و بنا به سفارش امام خمینى در رفسنجان، سیرجان، نوق و اصفهان نیز به سخنرانى پرداخت.
ترور نافرجام
در محرّم سال ۱۳۴۴ ش. جوانى بسیار قوى و با پنجه بوکس به حجهالاسلام فلسفى حمله کرد امّا به لطف الهى و تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگیر شد و به کلانترى محلّ تحویل گردید. امّا کلانترى بعداً گفت: دیوانه بود رهایش کردیم. بر اثر این حادثه، منبر حجهالاسلام فلسفى تعطیل شد. حضرات آیات خویى، مرعشى نجفى، شریعتمدارى، میلانى و سید على بهبهانى با ارسال تلگراف از این واقعه ابراز تأسف کردند.
مراقبتهاى ساواک
ساواک براى کنترل و مراقبت از فعالیتهاى حجهالاسلام فلسفى، مأمورانى را مى فرستاد تا گزارشهایى از منبرها و دیدارهاى وى تهیه کنند. و گاه از مأمورانى ملبّس به لباس روحانى و روحانى نمایان استفاده مىکرد و نامه ها و تلفن او کنترل مىشد و حتّى گاه دستگاه شنود در خانه او نصب مىشد. ساواک این روشها را تا روزهاى آخر فعالیت خود ادامه داد. صدها گزارش اکنون در دسترس است که توسط ساواک درباره حجهالاسلام فلسفى تنظیم شده است. این گزارشها از تاریخ ۵ خرداد ۱۳۳۱ آغاز شده و تا تاریخ هفتم دى ۱۳۵۷ ادامه یافته است.[۲۹]
اخراج ایرانیان از عراق
در سال ۱۳۵۰ ش. حکومت بعثى عراق به دلیل تعصّب عربى، ایرانیان مقیم عراق را به صورتى وحشیانه و ظالمانه از آنجا اخراج کرد. در بین این عده، اقشار مختلف از تاجر و کاسب و مدرّس و عالم و طلبه و زن و مرد و دختر و بچّه خردسال و حتّى زن باردار وجود داشت که در فرصتى کوتاه و بدون مهلت براى آمادگى، رانده شدند. این حادثه اسفبار، شدیداً مردم ایران را ناراحت کرد. بعد از مشورت علماى تهران، نتیجه آن شد که آیهاللَّه سید احمد خوانسارى، مجلسى را در مسجد سید عزیزاللَّه تشکیل دادو در آن روز بازار تعطیل شد و بیش از بیست هزار نفر در آن مجلس حاضر شدند. حجه الاسلام فلسفى سخنران این مجلس بود. او با استناد به آیه «ولا یجرمنّکم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى» (مائده / ۸) از ظلم و بىعدالتى و پایمان شدن حقوق بشر در دنیا انتقاد کرد و جنایات صهیونیستها در قتل عام مردم فلسطین را محکوم نمود و بعد خطاب به دولت عراق افزود: براى اقامه عدل باید به سرنیزه تکیه کرد؛ اما روى سرنیزه نمىتوان نشست! و بعد خطاب به سفراى کشورهاى اسلامى – که در مجلس حاضر بودند – گفت: آقایان ایرانىها براى مردم فلسطین خیلى اظهار تأسّف کردند و خیلى گریستند؛ حال شما براى ایرانىهاى رانده شده گریه کنید براى بلاد اسلامى هم اشک بریزید و با آنها همدردى کنید. ایرانىها را با کامیون و ماشین زبالهکش، کمپرسى و وسایل نامناسب دیگر به طرف مرز آورده و رها کردهاند در حالى که بین آنها عده زیادى زن و بچّه، بزرگ و کوچک، پیرمرد و پیرزن ناتوان و گرسنه و تشنه بودهاند و حتّى زنان باردار که در بیابان وضع حمل کردهاند… مجلس سخت تکان خورد و مردم گریستند و اشکها ریختند… .[۳۰]
رژیم شاه سخنرانى مزبور را با حذف برخى از قسمتها از رادیو پخش کرد تا به دولت عراق بفهماند که تنها دولت ایران نیست که به عراق پرخاش مىکند بلکه ملت ایران هم با رژیم عراق مخالفت دارد و نتیجه این بشود که مردم ایران، پشتیبان دولت خود هستند. دو نفر از سناتورها – جمشید اعلم و علامه وحیدى از این مجلس و سخنرانى آقاى فلسفى سوء استفاده کرده و در مجلس سنا گفتند که ما به این روحانیون که با ما در بیان فجایع عمال بعثى عراق همصدا شدند افتخار مىکنیم؛ ولى آن آقا – منظور امام خمینى بود – در عراق نشسته و هیچ نمىگوید…» این قضیه مردم را فوقالعاده ناراحت کرد و درسهاى حوزه علمیه قم تعطیل شد و طلاّب به خیابانها ریخته و تظاهرات کردند و با مأمورین درگیر، مصدوم و مجروح شدند… .
در همین زمان آیهاللَّه عبداللَّه چهلستونى درگذشت و به مناسبت رحلت ایشان مجلسى در مسجد جامع تهران برگزار شد. در آن مجلس حجهالاسلام فلسفى بر منبر رفت و بعد از بیان ضرورت قانون براى جامعه و تفاوت قانونگذارىهاى بشرى و قانونگذارىهاى انبیاى الاهى افزود:«انبیاء طبیب مردمند، طبیب تابع مصلحت است نه تابع خواسته بیمار»
و بعد از رواج قمارخانه ها و مشروبفروشى ها و مراکز فحشاء انتقاد کرد و گفت: اسلام این امور را مُضِرّ و بر خلاف مصلحت مردم مى داند و در ادامه افزود:
«… یک نفر سناتور مطالب غیر واقع گفته و سناتور دیگر آن گفتههاى ناروا را تأیید کرده و نسبت به عالم بزرگوار مرجع عالیقدر حضرت آیهاللَّه آقاى خمینى (در اینجا جمعیّت با صداى بلند صلوات فرستاد) – دامت برکاته – بر خلاف ادب صحبت کرده است، این گفتارها دروغ دارد، تهمت دارد، اهانت دارد، حق کشى دارد و طبعاً خلاف ادب هم دارد… آقاى سناتور محترم! چه کسى به شما گفته است که روحانیّت به منظور همصدایى با شما حرکت کرده؟! شما کى هستید؟ شما خیال مىکنید چون پشت تریبون مجلس هستید و سرنیزه شما حمایت مىکند کسى هستید؟!… حساب روحانیّت از حساب مجلس سنا جداست…»
حجهالاسلام فلسفى در ادامه، اقدامات اعتراضآمیز امام خمینى نسبت به دولت بعثى عراق را برشمرد و ادامه داد:
«.. چرا آن سناتور خلاف واقع گفت؟!… این اقدام شما درسها را در حوزه علمیه قم تعطیل کرد. طلبهها با چشمان گریان و با بغضى که در گلو جمع شده بود به خیابانها ریختند… چرا طلبهها را زدید؟! چرا نادانى کردید؟!… اگر پاسبان عراقى، طلاّب را در حوزه علمیه نجف بزند، گناه کرده است امّا پاسبان ایرانى که در حوزه علمیه قم طلاّب را مىزند ثواب کرده است؟!… براى اینکه از این مجلس نتیجه بگیرم و کاملاً ثابت و معلوم شود که اگر گفتم ما از عمل مجلس سنا متأثّریم، نگویند که مردم پاى منبر ساکت نشسته بودند و حرفهاى تو مربوط به مردم نیست؛ بنابراین من عین تنفّرم را از مجلس سنا بازمىگویم و همه شما اگر موافقید سه بار «صحیح است» بگویید: ما اعلام مىکنیم که جامعه مؤمنین، روحانیون و مردم مسلمان از نطق آلوده، خلاف انصاف، خلافِ فضیلت، آلوده به دروغ و آلوده به تهمت سناتور جمشید اعلم در مجلس سنا و تأییدى که سناتور دیگر از او کرده از آن نطق و از این تأیید، منزجر و متنفرند. (مردم سه بار گفتند صحیح است.).»[۳۱]
حجهالاسلام فلسفى بعد از ذکر مصیبت اباعبداللَّه(ع) از منبر پایین آمد. استاد شهید مطهرى اولین کسى بود که او را در برگرفت و بوسید و تشکّر کرد. نوار این سخنرانى به سرعت تکثیر شد و به سراسر ایران رسید و ساواک پس از اطّلاع دستور جمعآورى آن را صادر کرد.
رژیم شاه که به شدّت از حجهالاسلام فلسفى عصبانى شده بود نقشه پلیدى را که سه سال قبل کشیده و تهدید به انجامش کرده بود به مرحله عمل درآورد. عکس حجهالاسلام فلسفى را مونتاژ و در سطح کشور منتشر کردند که در آن وى در حال معاشقه با زنى عریان دیده مىشد! هدف ساواک ترور شخصیت این روحانى و سخنور مبارز بود امّا نتیجه برعکس شد و کسى این عکس را باور نکرد و همگان آن را ساختگى شمرده و پاره کردند و جالب آن است که برخى استدلال کردندو دلیل آوردند که این عکس ساختگى است مثلاً ملا حسین ادیبى – امام جمعه کردستان – بر اساس گزارش ساواک این عکس را به دو دلیل مجعول دانست. یکى از آن دو دلیل این بود که در یکى از این عکسها انگشترهاى حجهالاسلام فلسفى در انگشت سبابه و وسط دیده مىشود که این بر خلاف قواعد روحانیت است و معمولاً روحانیان، انگشترها را در انگشت کوچک و بعد از آن قرار مىدهند.[۳۲] نمونه دیگر آیهاللَّه میرزا عبداللَّه شهیدى – امام جمعه – و دامادش – میرزا نصراللَّه شهیدى – بعد از رؤیت عکس مزبور گفتند: این عکسها ساخته و پرداخته دولت به علّت سخنرانى جناب فلسفى در منبر حاج عزیزاللَّه است و افراد دانا و وارد مىدانند که این عکسها صحّت ندارد و روى مخالفت با فلسفى تهیه شده است، ولى این اعمال موجب محبوبیّت بیشتر فلسفى در میان مردم خواهد شد.[۳۳]
بعد از انتشار عکس مونتاژ شده مزبور، محبوبیّت فلسفى بیش از پیش شد و هیچ کس از مردم، اسائه ادب نسبت به ایشان نکرد بلکه همه احساس همدردى کردند و اقدام ضدّ انسانى ساواک را مردود شمردند. به طور مثال یکى از مردم به منزل جناب فلسفى آمد و بعد از پاره کردن عکس مذکور، گفت:
آمده ام به شما تبریک بگویم. مى دانستم و مى دیدم که شما از اعمال دستگاه انتقاد مى کنید امّا فکر نمى کردم که انتقادهاى شما این قدر روى دستگاه اثر گذاشته باشد و آنها را تا این اندازه در فشار سیاسى قرار دهد که دست به چنین کارى بزنند! وقتى که ساواک این عکس را منتشر کرد فهمیدیم انتقادات شما براى اینها کُشنده است که به این فکر پلید افتادهاند و اقدام به چنین سیاهکارى نمودهاند.[۳۴]
بعد از پانزده روز از سخنرانى اعتراضآمیز حجهالاسلام فلسفى بر ضدّ اتّهامات مجلس سنا، رژیم شاه، او را به طور دائم از منبر رفتن ممنوع کرد و این منع به مدت هفت سال – تا پیروزى انقلاب اسلامى – به طول انجامید.[۳۵]
در این هفت سال، هرگاه حجهالاسلام فلسفى وارد مسجد یا مجلسى مى شد مورد احترام مردم قرار مىگرفت و به نفع او شعار مىدادند و صلوات مىفرستادند و واعظ و سخنران آن جلسه، نام جناب فلسفى را با لطف و احترام یاد مىکرد. عالمان و واعظان شهرهاى مختلف نیز با صدور تلگراف و امضاى طومار ناراحتى خود را از ممنوعیت منبر ایشان اعلام کردند. روزنامه کیهان در ۱۳۵۱/۸/۱۵ ش. مصاحبه اى را با حجهالاسلام فلسفى درباره عید فطر منتشر کرد و روزنامه اطلاعات در تاریخ ۱۳۵۱/۱۱/۱۱ ش. مصاحبه اى با ایشان درباره تفسیر قرآن با مغز الکترونیک به دست چاپ سپرد. امّا ساواک این گونه مطالب و بلکه هر گونه مطلبى از حجهالاسلام فلسفى را بر خلاف امنیّت و مصلحت کشور مى شمرد و به این جهت، ریاست کلّ ساواک دستور بازداشت مصاحبه کننده را صادر کرد.
تشکیل جلسه تدریس فنّ خطابه
بعد از ممنوعیت منبر، حجهالاسلام فلسفى براى عده اى از طلاب حوزه علمیه قم، در منزل خود روش و فنون سخنورى و خطابه را تدریس مى کرد. این جلسه براى حدود ۱۰ نفر تا مدّتى ادامه یافت. ساواک کسانى را – به صورت معمّم و غیر معمّم – به این مجلس مى فرستاد تا آن را کنترل کند.
تألیف کتاب
کار اصلى حجهالاسلام فلسفى از زمانى که ممنوع المنبر شد – سال ۱۳۵۰ ش. – تا پیروزى انقلاب اسلامى، تألیف و نگارش کتاب بود، در این مدّت به ترتیب کتابهاى ذیل نوشته و منتشر شد:
- آیهالکرسى؛ پیام آسمانى توحید (یک جلد) ۲٫ بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات (دو جلد). ۳٫ اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (یک جلد).
بعد از پیروزى انقلاب اسلامى حجهالاسلام فلسفى تألیف کتاب را ادامه داد و کتابهاى آتى را منتشر کرد:
اخلاق از نظر همزیستى و ارزشهاى انسانى (جلد دوم) – معاد از نظر روح و جسم (سه جلد) – سخن و سخنورى از نظر بیان و فنّ خطابه (یک جلد) – شرح و تفسیر دعاى مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه (سه جلد).
حمله ساواک
روز بعد از حادثه ۱۷ شهریور ۵۷ و شهادت عده بسیارى از مسلمانان آگاه به دست رژیم شاه در نیمههاى شب مأموران ساواک به منزل حجهالاسلام فلسفى حمله کردند و به بازرسى از منزل پرداختند و اعلامیه هاى امام خمینى و نوشتههاى چاپى مانند آن را جمع آورى و حجه الاسلام فلسفى را دستگیر کردند و به ساختمان حکومت نظامى بردند و بعد آزاد کردند.[۳۷]
آزادى منبر
با ورود امام خمینى(ره) و پیروزى انقلاب اسلامى، منبر حجهالاسلام فلسفى آزاد شد و جناب فلسفى در مدرسه علوى با حضور صدها تن از عالمان و روحانیان براى حضرت امام خمینى(ره) سخنرانى کرد. فلسفى چنین گفت:
«… مسافر بزرگوار و محترمى که از سفر مىآید، علاقهمندان وى دسته گل براى او مىآورند. من هم امروز به احترام شما یک شاخه گل از بوستان اهلبیت(ع) براى تکریم مقام شما آوردهام. آن شاخه گل این حدیث است که امام صادق(ع) مىفرماید: تمنّوا الفتنءَ ففیها هلاکُ الجَبابِرَهِ و طَهارَهُ الاَرضِ مِنَ الْفَسَقَهِ
امام صادق(ع) مىفرماید: تمناى انقلاب کنید که در آن هلاک جبّاران و پاک شدن زمین از فاسقان است. این روایت در امالى شیخ طوسى است.
اى امام! دستور حضرت صادق(ع) را شما در این زمان به کار بستید و عمل کردید، مردم را دعوت به انقلاب نمودید و مردم هم اجابت کردند… و چه خوب اجابت کردند! خدا را سپاس که از آن بدبختى درآمدند و از آن تنگنا خلاص شدند…
حاشا که سر به عزّت و شادى برآورد
قومى که روز محنت و ماتم ندیده است
حاشا که ره برد به سوى ساحل نجات
قومى که موج حادثه چون یم ندیده است
حاشا که در قیام قیامت کند قیام
قومى که پیشواى مصمّم ندیده است
در مراسم اربعین استاد مطهرى
این مراسم به دعوت جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و در مدرسه فیضیه و با حضور امام خمینى و علماء و فضلاؤ و عده بسیارى از مردم برگزار شد. چون در آن زمان عدّهاى از غربزدهها درصدد بودند که نقش دین و روحانیّت در جامعه کم شود و یا اساساً اسلام منهاى روحانیّت برپا شود، حجهالاسلام فلسفى بعد از شرح نهضت تحریم تنباکو و نهضت مشروطیّت و نهضت ملّى شدن نفت، افزود: مرحوم آیهاللَّه العظمى میرزاى شیرازى قیام کرد و استعمال دخانیات را محاربه با امام عصر (عج) معرفى نمود، در نتیجه مردم اطاعت کردند و قراردادى که با اجانب بسته شده بود، لغو شد…
قیام امام که قبل از پانزده خرداد ۱۳۴۲ آغاز گردید، از اوّل به نام خدا بود، از این رو تمام مردم مسلمان اعمّ از روحانیون، دانشگاهیان و سایر اقشار شهرى و روستایى با رهبر بزرگ انقلاب همصدا شدند و توانستند سرانجام انقلاب اسلامى را به پیروزى برسانند.[۳۸]
۶]
حکمت یک سکوت
حجهالاسلام فلسفى با آنکه در زمان طاغوت، از منتقدان مهمّ و برجسته مسائل اجتماعى بود امّا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در منبر و سخنرانى لب به انتقاد از حکومت اسلامى نگشود زیرا این کار را مصلحت نمىدانست. او خود در جواب عدهاى از اهل فضل، چنین گفت:
«آقایان! بله من در زمان شاه انتقاد مىکردم. انتقاد من به ضرر شاه و به نفع رسول اکرم(ص) و دین خدا بود امّا الآن انتقاد نمىکنم براى این که انقلاب ما اسلامى است. اگر از سوء اعمال بعضىها به نام «دولت» انتقاد کنم چیزى حاصل پیغمبر(ص) نمىشود، ولى آمریکا استفاده مىکند و من نمىخواهم که به نفع آمریکا سخنرانى کنم. اما وظیفهام را به طور خصوصى انجام مىدهم. آن فردى که باید به واسطه سوء عملى که داشته مورد انتقاد قرار گیرد با تلفن به او مىگویم که… شما باید عمل خود را اصلاح کنید و تغییر روش دهید.»
حجهالاسلام فلسفى این مطلب را با امام خمینى(ره) نیز در میان گذاشت و ایشان هم نظر جناب فلسفى را تأیید کردند و فرمودند شما انتقاد نکنید… در حکومت پیغمبر(ص) نیز برخى کارهاى ناشایست را افرادى مرتکب مىشدند که تک تک بد بود ولى دولت پیغمبر(ص) بر اساس اسلام بود، بنابراین شروع انتقاد در منابر مصلحت نیست.[۳۹]
رحلت
حجهالاسلام فلسفى بعد از حدود هفتاد و پنج سال خدمت خالصانه به اسلام ناب محمدى(ص) در ۹۳ سالگى در روز جمعه ۱۳۷۷/۹/۲۷ش. درگذشت و در جوار حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) آرمید.[۴۰]
والسلام على عباداللَّه الصالحین.
[۱] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۷٫
[۲] همان، ص ۳۸٫
[۳] همان، ص ۴۱٫
[۴] همان، ص ۴۷ – ۴۸٫
[۵] همان، ص ۵۱ – ۵۲٫
[۶] زندگىنامه میرزا مهدى آشتیانى و میرزا طاهر تنکابنى در همین مجموعه گلشن ابرار آمده است.
[۷] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات، ۱۳۷۸ ش، ص یازده.
[۸] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۵۵٫
[۹] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۵۵ – ۵۷ و زبان گویاى اسلام، ص یازده و دوازده.
[۱۰] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فسلفى، ص ۵۹ – ۶۰٫
[۱۱] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک)؛ ص سیزده.
[۱۲] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۶۴٫
[۱۳] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۶۵٫
[۱۴] ر.ک: زندگینامه سیاسى امام خمینى، محمدحسن رجبى، مؤسسه فرهنگى قبله، چاپ چهارم ۱۳۷۴ش، ج ۱، ص ۴۶٫
[۱۵] خاطرات ومبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۸۰ و ۴۵۵٫
[۱۶] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۲ – ۹۳٫
[۱۷] ر.ک: «اسرار خلقت» احمد اخگر لاریجانى، به اهتمام حسین لطیفى، تهران، ۱۳۱۶ ش.
[۱۸] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۴ – ۹۸٫
[۱۹] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۹۸- ۱۰۰٫
[۲۰] همان، ص ۱۱۲ – ۱۱۳٫
[۲۱] همان، ص ۱۱۲ – ۱۱۴٫
[۲۲] همان.
[۲۳] ر.ک: یاران امام به روایت اسناد ساواک: کتاب نهم زبان گویاى اسلام، ص پانزده.
[۲۴] برخى از نویسندگان به آثار مثبت منبرهاى آقاى فلسفى بر خود و نسل جوان آن روز اشاره کرده و او را مورد ستایش قرار دادهاند. از جمله بنگرید به «از چشم برادر» شمس آل احمد، کتاب سعدى، قم، ۱۳۶۹ ش.، ص ۱۷۲٫
[۲۵] خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى، ص ۱۸۳ – ۱۸۵٫
[۲۶] زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک، کتاب نهم)، ص ۲۱۱ – ۲۱۵٫
[۲۷] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۲۶۲ – ۲۶۷؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۲۱۳ – ۲۱۴٫
[۲۸] صحیفه نور، ج ۱، ص ۶۱٫
[۲۹] ر.ک: زبان گویاى اسلام (یاران امام به روایت اسناد ساواک) که به همّت مرکز بررسى اسناد تاریخى وزارت اطلاعات در بیش از ۷۰۰ صفحه منتشر شده است.
[۳۰] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۱۷ – ۳۲۴؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۴۲ – ۴۴۴٫ بر اساس گزارش ساواک این سخنرانى در تاریخ ۱۳۵۰/۱۰/۱۵ ش. ایراد گردید.
[۳۱] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۲۷ – ۳۳۱؛ زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۴۷ – ۴۴۸٫
[۳۲] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۷۹۱٫
[۳۳] همان، ص ۷۹۲٫
[۳۴] همان، ص ۳۳۷٫
[۳۵] زبان گویاى اسلام (یاران امام…)، ص ۴۶۳٫
[۳۶] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۴۱ و ۸۱۷٫
[۳۷] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۴۹ – ۳۵۰٫
[۳۸] خاطرات و مبارزات حجهالاسلام فلسفى، ص ۳۵۵ – ۳۵۷٫
[۳۹] همان، [۴۰] زبان گویاى اسلام (یاران امام…) ص بیست و پنج.ص ۲۳۴٫
زندگینامه حکیم آیت الله میرزا ابوالحسن جلوه (متوفاى ۱۳۱۴ ق)
اجداد و انساب جلوه
حکیم الهى میرزا ابوالحسن جلوه یکى از دانشوران جهان تشیع است که در عصر قاجار چون ستاره اى فروزان در آسمان حکمت درخشید و با تلاشى ارزشمند و کوششى وافر مشعل حکمت را در این عصر روشن نگاهداشت . حکیم جلوه از لحاظ نسب به سلسله اى از سادات طباطبا انتساب دارد که از طریق پدر به امام حسن مجتبى علیه السلام و از طریق مادر به حضرت امام حسین علیه السلام مى رسد و یکى از اجداد او سید بهاءالدین حیدر است که در قرن هفتم در زواره مى زیست و زمانى که قوم وحشى مغول به این شهر یورش آوردند این سید وارسته چون شیر شجاع رهبرى دفاع مردم این شهر در مقابل مهاجمان را عهده دار گردید و سرانجام به دست خونخواران مغول به شهادت رسید و در خانه اش دفن گردید و مرقدش اکنون زیارتگاه مردم مى باشد.(۱)
نسب جلوه پس از شش واسطه به متکلم و حکیم مشهور میرزا رفیعاى نائینى مى رسد و جلوه خود در نامه دانشوران ناصرى ذیل شرح زندگانى خویش به این نکته اشاره دارد. (۲)
رفیع الدین طباطبایى یکى از حکماى معروف شیعه است که با استفاضه از محضر علمایى چون شیخ بهائى ، میر فندرسکى و شیخ شوشترى در اقیانوس اندیشه به غواصى پرداخت و ثمره تلاشهاى علمى او تاءلیفات ارزشمندى چون حاشیه بر صحیفه سجادیه ، شرح اصول کافى و ثمره شجره الهیه مى باشد که از عمق تفکرش حکایت دارد. علامه مجلسى از او به عنوان سومین استاد اجازه ، حدیث ذکر مى کند.(۳)
دوران کودکى و نوجوانى جلوه
(( سید محمد مظهر )) پدر جلوه از شعرا و حکماى دوره قاجاریه است که براى تکمیل دانسته هاى طبى و ادبى خویش راهى هندوستان گردید و مدتها در این سرزمین اقامت داشت و در سال ۱۲۳۸ ق . در احمد آباد گجرات هند صاحب فرزندى شد که او را ابوالحسن نامید ، همان شخصى که بعدها به میرزا ابوالحسن جلوه مشهور گردید .
(( مظهر )) به تقاضاى برادرش میر محمد حسین دوم که انسانى فاضل و پروا پیشه بود همراه خانواده از هند به اصفهان آمد و غالبا در مولد و موطن خود یعنى زواره اقامت داشت تا آنکه به سال ۱۲۵۲ ق . در این شهر دار فانى را وداع گفت و در جلو بقعه پدرش – فقیه نامدار میر محمد صادق طباطبایى مدفون گردید . در این هنگام جلوه دوران نوجوانى را سپرى مى نمود و چهارده سال داشت . او تحصیلات مقدماتى ، قرائت و ادبیات فارسى و بخشى از علوم عربى و حتى خط و کتابت را در زواره فرا گرفت و با وجود آنکه در این دوران از دست دادن پدر روانش را آزرده ساخته بود از کسب دانش دست بر نداشت . چنانچه خود در شعرى مى گوید :
با همه سختى و رنج محنت ، نگذشت جز پى تحصیل این شب و سحر من
تحصیل در اصفهان و تهران
آن عنصر سخت کوش با وجود آنکه امکاناتى نداشت به منظور پیگیرى تحصیلات ، موطن خود را به قصد اصفهان ترک گفت . مدرسه اى که حکیم جلوه در آن اقامت گزید از بناهاى امیر محمد مهدى معروف به حکیم الملک ( از نوادگان سید روح الله طباطبائى اردستانى ) است .(۴) حجره اى که جلوه در این مدرسه انتخاب کرد و در آن بیتوته نمود همان جایى است که سید حسین طباطبائى متخلص به مجمر شاعر زواره اى در سال ۱۲۰۹ در آن اقامت داشت .(۵)
در این حال شوق تحصیل ، تقکر و تحقیق در سراپاى وجود جلوه موج مى زد و طبق حقیقت جویى او با اندیشه هاى دینى بخصوص افکار فلسفى و عرفانى آشنا گردید . چنانچه خود مى نویسد : (( چون فطرتها در میل به علوم مختلف است خاطر من میل به علوم عقلیه کرد و در تحصیل علوم معقول از الهى و طبیعى و ریاضى اوقاتى صرف کردم . ))(۶)
جلوه در اصفهان از محضر علمایى چون میرزا حسن نورى ، میرزا حسن چینى و ملا عبد الجواد تونى خراسانى بهره برد و اصولا در پیمودن طریق حکمت به موازات شرکت در دروس این اساتید مطالعات شخصى داشت و در این راه آنى نیاسود و در بحثهاى فلسفى و عرفانى با طلاب کاملا موفق بود .
در سال ۱۲۷۳ ق . در حالى که جلوه ۳۵ بهار را پشت سر نهاده بود اصفهان را ترک کرد و به قصد تهران عزیمت نمود . مدرسه اى که در تهران جلوه به منظور اقامت در آن برگزید دارالشفا نام داشت که نخست به دستور فتحعلى شاه براى بیمارستان ساخته شد ولى بعدها به صورت مدرسه در آمد.(۷)
جلوه در این مدرسه به مدت ۴۱ سال به تدریس حکمت و فلسفه و ریاضیات مشغول بود و در عصر نامبرده آقا محمد رضا قمشه اى و آقا على مدرسى و جلوه سه استاد کامل فلسفه و حکمت به شمار مى رفتند که کاروانى از دانشوران و مشتاقان معرفت از حوزه تدریس آنان استفاده مى کردند و با رحلت آن دو حکیم در دوره ناصرى علوم عقلى به مجلس درس جلوه انحصار یافت (۸) و بعد از حاج ملا هادى سبزوارى در مکتب وى فلسفه جان تازه اى یافت . او در گوشه این مدرسه پارسا و بى پیرآیه ، فروتن و اندیشمند مى زیست و مى کوشید تا جانهاى تاریک را به نور حکمت روشن کند . فارغ از نام و نشان زندگى زاهدانه اى را مى گذراند و در حدود نیم قرن پرتوى از اندیشه هاى خود را در اختیار شاگردانى قرار داد که خود بعدها در عصر خویش دانشوران مشهورى به حساب مى آمدند .
شاگردان
حکیم جلوه طى نیم قرن تدریس شاگردان زیادى را تربیت کرد که برجسته ترین آنان به شرح زیرند:
۱ . میرزا محمد طاهر تنکابنى : وى پس از وفات آخوند محمد رضا صهبا قمشه اى به درس میرزا ابوالحسن جلوه رفت و کتاب تمهید القواعد ابن ترکه را نزد وى خواند . تنکابنى درباره روش درسى جلوه مى نویسد : میرزا را عادت بر این بود که تا کتابى را تصحیح نمى کرد شروع به بحث در آن نمى نمود . آن تمهید القواعد که زند آقا محمد رضا قمشه اى خوانده بودیم گاهى سطر به سطر افتاده داشته و او به نیروى بیان عرفانى مطالب کتاب را تقریر مى نمود لیکن مرحوم جلوه ابتدا تمام کتاب را اصلاح مى نمود سپس درس مى گفت و از این مقایسه کوچک طرز دقت و تحقیق میرزاى جلوه نسبت به نحوه تدریس مرحوم قمشه اى کاملا آشکار بود.(۹)
میرزا محمد طاهر تنکابنى از اساتید مسلم فلسفه در دوران اخیر است و احاطه نامبرده به متون و آراء فلاسفه سلف شگفت انگیز بوده است (۱۰) و در ریاضیات ، هیئت ، نجوم و طب نیز مهارت داشت . از سال ۱۳۱۰ ش . دوران مشقات این حکیم آغاز شد و از پى تبعیدها و زنانها ( به دلیل مبارزه با رضاخان ) سر انجام در سال ۱۳۲۰ از دار غرور به سراى سرور کوچ نمود(۱۱) و در جوار قبر استادش جلوه مدفون شد .
۲ . آیت الله العظمى میرزا محمد على شاه آبادى : این فقیه عارف پس از فراگیرى مقدمات و علوم نزد پدر و برادر بزرگ خود آیت الله شیخ احمد بید آبادى و علامه میرزا محمد هاشم چهار سوقى هنگامى که پدرش مورد غضب ناصر الدین شاه قاجار واقع شد و تبعید گردید در سال ۱۳۰۴ ق . به همراه والد بزرگوار خویش راهى تهران شد و تحصیل علوم اسلامى را پى گرفت و فلسفه ، حکمت و عرفان اسلامى را پى گرفت و فلسفه ، حکمت و عرفان را نزد حکیم جلوه آموخت و پس از ۱۶ سال اقامت در تهران به نجف اشرف رفت و در آنجا از محضر آخوند ملا محمد کاظم خراسانى استفاده کرد . در سامرا نزد میرزاى شیرازى نیز شاگردى کرد و پس از ۸ سال اقامت در عراق به تهران آمد و در خیابان شاه آباد سابق سکونت گزید . به همین دلیل او را شاه آبادى گویند . وى در مدت ۱۷ سال اقامت در تهران به نشر معارف مذهب حقه تشیع و مبارزه با نظام جور از طریق جلسات درس و سخنرانى همت گماشت و قبل از به قدرت رسیدن رضاخان کرارا چهره مزدورانه وى را افشا مى نمود . در محضر آیت الله شاه آبادى دانشورانى چند تربیت شدند که برجسته ترین آنها حضرت امام خمینى ( ره ) ، حضرت آیت الله مرعشى نجفى و آیت الله میرزا هاشم آملى مى باشد که در قم از محضر این عارف متشرع فیض بردند . از تاءلیفات گرانقدر نامبرده شذرات المعارف ، رشحات البحار و مفتاح السعاده در خور ذکرند.(۱۲)
۳ . آقا سید حسین بادکوبه اى : وى متولد ۱۲۹۳ ق . در یکى از روستاهاى بادکوبه جمهورى آذربایجان است . پس از تحصیل مقدماتى به تهران آمد و فلسفه و ریاضیات را نزد جلوه فرا گرفت . پس از مدتى عازم نجف شد و در این شهر مقدس نزد آخوند خراسانى و شیخ حسین مامقانى فقه و اصول را آموخت . فیلسوف معاصر و مفسر کبیر علامه طباطبایى ریاضیات و الهیات شفا را نزد این حکیم در نجف تحصیل نمود.(۱۳)
۴ . ملا محمد آملى : آن مرحوم از فقها و مجتهدین پرهیزکار و مشاهیر مراجع روحانى است که به منظور دفاع از مشروطه مشروعه با شیخ فضل الله نورى همکارى داشت . وى پس از نشو و نما در آمل و فراگیرى علوم مقدماتى در این شهر روانه تهران گردید و از افاضل این شهر خصوصا حکیم جلوه استفاده کرد و خود به تدریس و انجام وظایف شرعى و خدمات دینى پرداخت و از مراجع عظام محسوب گردید . وى در سال ۱۳۳۶ به رحمت ایزدى پیوست و جنازه اش با تجلیل و احترام فراوان در جوار مقبره جلوه دفن گردید.(۱۴)
۵ . میرزا حسن کرمانشاهى : نامبرده که از شاگردان مسلم و مبرز جلوه است یک از ارکان مهم انتقال فلسفه به طبقات متاءخر مى باشد . شاگردان زیادى تربیت نموده که مشهورترین آنها فیلسوف فاضل سید موسى زر آبادى است ، از تاءلیفات وى حواشى فراوانى است که بر شرح اشارات و اسفار و شفاى ابوعلى سینا نوشته است .(۱۵)
دیگر شاگردان جلوه عبارت اند از :
۶-حکیم میرزا ابراهیم حکمى زنجانى
۷-حکیم ملا محمد هیدجى زنجانى
۸- عبدالرسول مازندرانى
۹- ضیاء الحکماى زواره اى
۱۰- میرزا مهدى آشتیانى
۱۱- میرزا على اکبر حکیم یزدى
۱۲- میرزا محمود مدرس کهکى قمى
۱۳- حاج شیخ عبدالنبى نورى
۱۴- سید عباس شاهرودى
۱۵- سید محمود حسینى مرعشى نجفى ( پدر حضرت آیه الله مرعشى نجفى )
۱۶-حاج میرزا عبدالکریم سبزوارى فرزند حاج ملا هادى سبزوارى و …
آثار و اندیشه هاى جلوه
جلوه از اوان جوانى روان خود را با حکمت و فلسفه آشنایى داد و از سرچشمه (( یوتى الحکمه من یشاء )) کامروا و سراب گردید .
آفتاب حکمت بر ذهنش تابید و به نور معرفت آراسته گردید . قدرت کم مانند وى در مباحثه و مناظره و تسلط عالى به آثار فلسفى ، احاطه بر اندیشه هاى حکماى سلف به همراه فروتنى و مهربانى و کلام شیوا و شیرین ، جلسه درسش را در مدرسه دارالشفاء با هیجان و پر ازدحام نمود . بر اندیشه هاى فلسفى وقوف داشت و اقوال مخالف و موافق را در ابحاث حکمى و عرفانى بررسى مى کرد . از دالان تردید سریع عبور مى کرد و شوارع سالم تر را براى عبور از مباحث فلسفى بر مى گزید . تخصصى ویژه در تدریس اندیشه هاى ابوعلى سینا داشت و در فلسفه مشاء استادى نامور بود.(۱۶) تاءلیفات ابن سینا را ارزشمند دانسته ، به تدریس آنها افتخار مى کرد . آثار ملا صدرا را نیز تدریس مى نمود و ماءخذ بعضى نقل قولهاى مندرج در اسفار اربعه را مشخص مى نمود. (۱۷) تقریبا اکثر عمر با برکت این حکیم صرف مطالعه ، تحقیق و تفکر مى شد و اگر به این امور اشتغال نداشت به راز و نیاز با خداى خویش و امور عبادى مى پرداخت . با وجود تواناییهاى فکرى و اندیشه هاى عالى در هنگام نوشتن به ساحت مقدس اهل بیت عصمت و طهارت توسل مى جست و آن روانهاى پاک و مقدس را به امداد مى طلبید تا مبادا از خود نوشته اى بر جاى نهد که عبث باشد یا خوراکى شبهه ناک را متوجه اذهان نماید .
جلوه را در پاره اى از تذکره ها و کتب تراجم به مدرس و مبلغ فلسفه مشاء و بى توجه و حتى خالف حکمت اشراق معرفى نموده اند اما با بررسى گرایشها و برخى نوشته ها و خصوصا اشعارش این واقعیت آشکار مى شود که آن آرامش روحانى را که خاطرش از آغازین دوران بحث و تحقیق در آثار فلسفى جویاى آن بود به دست نمى آورد و این گونه مباحث فلسفى شکلهایى را برایش پدید آورده که شناخت عرفانى و اقبال به سلوک روحانى و سیر معنوى او را از این دالان تردید مى رهاند . او که با صمیمیت و جدیتى وافر در جستجوى حقیقت بود در دهه هاى آخر زندگى راه قلب را براى رسیدن به این مقصد بر مى گزیند و از این طریق به استقبال نفخه هاى روحانى مى رود . چنانچه در شعرى به این واقعیت اذعان دارد .
عقل کالاى نفیسى است به بازار جهان ما ز عشق آتش سوزنده به کالا زده ایم
ما زکشتى بگذشتیم پس شوق وصال خویش از جان بگذشتیم و به دریا زده ایم
و در مطلع غزلى مى گوید :
گر چه ندانم کجاست بارگه و کوى دوست// لیک به دل مى رسد از همه سو بوى دوست
و در بیتى دیگر گفته است :
مرا به دل همه شوق بهشت بود به عمر چو نور روى تو دیدم نماند شوق بهشت
یکى از آثارى که پرتوى از اندیشه هاى عرفانى جلوه را به ثبوت مى رساند تعلیقه اى است که آن حکیم بر مقدمات شرح فصوص الحکم قیصرى نوشته است که نسخه اى عکسى از آن در اختیار نگارنده است .(۱۸)
اهم آثار جلوه به شرح زیرند :
۱ – حاشیه بر شفاء
۲ – حواشى بر کتاب اسفار ملا صدرا(۱۹)
۳ – اثبات الحرکه الجوهریه که رساله اى است به زبان عربى درباره اثبات این مطلب که حرکت علاوه بر اعراض در جوهر نیز وجود دارد.(۲۰)
۴ – رساله اى در بیان ربط حادث به قدیم که در حواشى شرح هدآیه ملا صدرا در تهران چاپ شده است
۵ – حواشى بر مشاعر ملا صدرا که به انضمام رساله عرشیه ملا صدرا در تهران طبع گردیده است .
۶ – حواشى بر مبداء و معاد ملا صدرا ( نشر یافته در سال ۱۳۱۳ ق . )
۷ – رساله اى در ترکیب و احکام آن
۸ – رساله در وجود و اقسام آن که تقریر جلوه و تحریر شاگردش حاج سید عباس شاهرودى مى باشد.(۲۱)
۹ – حاشیه بر شرح هدایه الاثیریه ابهرى ( متوفاى ۶۶۰ ق . )(۲۲)
۱۰ – تعلیقه بر رساله دره الفاخر ، نسخه اى از این تعلیقه به خط نستعلیق سید عباس شاهرودى مذکور که در سال ۱۳۰۶ ق . تاءلیف شده در کتابخانه آستان قدس رضوى موجود است .
۱۱ – حاشیه بر شرح ملخص چغمینى ( چاپ شده در سال ۱۳۱۱ ش . )
۱۲ – تعلیقات بر مقدمه شرح فصوص قیصرى (۲۳)
۱۳ – حاشیه بر شرح منظومه حاج ملا هادى سبزوارى که نسخه مخطوطى از آن در کتابخانه مجلس شوراى اسلامى ضبط است .(۲۴)
۱۴ – جسم تعلیمى ، رساله اى است در حکمت که سید على اکبر طباطبایى در شعبان ۱۳۱۱ ق . آن را به خط شکسته نستعلیق نوشته است .(۲۵)
۱۵ – وجود الصور النوعیه که رساله اى است در فلسفه و طى آن جلوه اثبات مى کند که صور نوعیه در اجسام ، جوهر و موجود مى باشد .
۱۶ – انتزاع مفهوم واحد ، که در آن انتزاع مفهوم واحد را از حقایق متباینه مورد بحث قرار داده است .
۱۷ – القضیه المهمله هى القضیه لطبیعیه که موضوع آن در منطق است و در این رساله از طریق استدلال ثابت شده است که قضیه مهمله همان قضیه طبیعیه مى باشد .
۱۸ – بیان استجابت دعا ، در آغاز این رساله جلوه ماهیت را بر سه قسم تقسیم کرده و دعا را از قسم دوم مى داند و موثرترین وسیله استجابت آن را شناخت کامل پروردگار دانسته است .(۲۶)
۱۹ – دیوان جلوه ، آن حکیم خود به جمع و تدوین آثار منظوم خویش رغبتى نشان نمى داد و بعدها یکى از شاگردانش ( میرزا على خان عبدالرسولى ) در سال ۱۳۴۸ ق . اشعار وى را که مشتمل بر قصاید ، غزلیات و مثنویات بود جمع و تدوین نمود که به سعى و اهتمام احمد سهیلى خوانسارى در تهران به طبع رسید . در مقدمه دیوان مزبور میرزا على خان شرح حالى از جلوه و خاندانش را آورده و در پایان آن سهیلى خوانسارى رباعى زیر را درج نموده است :
این نامه که چنجینه در سخن است هر نکته وى شمع هزار انجمن است
از کیست سهیلى که چنین جلوه گر است از جلوه که نام نامیش بوالحسن است
اخلاق و رفتار جلوه
جلوه اندامى تکیده و نحیف اما قامتى بلند داشت و هاله اى از روحانیت بر سیماى پر جذبه اش پرتو افکنده بود . نگاه نافذش که اغلب آکنده از محبت و آمیخته با وقار و شکوه بود افراد را جلب مى کرد . با وجود تواضع و وارستگى هیبتى داشت که سبب مى شد مردم به دیده احترام او را نگریسته ، تکریمش کنند . جامه اش با وجود سادگى و ارزانى پاکیزه و نظیف بود . پاپوشى سبک ، ساده و راحت داشت . در واپسین سالهاى حیات پر برکت خویش که توان جسمى آن حکیم به تحلیل رفته بود عصایى ساده وى را در راه رفتن کمک مى کرد . با وجود آنکه حکیمى برجسته بود و از نظر علمى مقام والایى داشت هر کس او را مى دید کوچک ترین نشانه اى از برترى طلبى و تشخص در وى نمى یافت . خوش برخورد و شیرین گفتار و کم مراوده بود.(۲۷) در برخورد با افراد به مصداق (( کلم الناس على قدر عقولهم )) به تناسب با آنها عمل مى کرد به نحوى که وقتى از او جدا مى شدند شادمان و مسرور به نظر مى رسیدند . ساده و بى تکلف زندگى مى کرد و در مواقعى براى آسایش دیگران خود را رنج مى افکند . از مال دنیا چیزى نیندوخت و تنها دارایى او کتابهاى ارزشمند بود که به وسیله آنها اندیشه خود را صفا مى داد و روان خویش را التیام مى بخشید . محل زندگیش حجره اى تو در تو واقع در مدرسه دار الشفاء بود که در نهایت سادگى در آن بیتوته مى نمود . زهد و قناعت نیازهایش را تقلیل داده و به نسبت کاستن از خواستنها خویشتن را از قید اسارت امور دنیوى رهانیده بود و لذا با عزت نفس و مناعت طبع مى زیست و هرگز از کسى تقاضایى نکرد و به احدى براى تاءمین امور مادى زحمت نمى داد . با وجود اینکه پذیرایى او را هر کس به جان خریدار بود کمتر به مجلس این و آن مراوده مى کرد. (۲۸) با این نصیب اندک از این دنیاى فانى برکات زیادى را از خود بروز داد که نمونه آن مرزبانى از اندیشه هاى اسلامى و نشر معارف تشیع و تربیت ده ها دانشور و فاضل است که هر یک خود ناشر افکار و معارف دینى بودند .
او که از همان اوان جوانى به تزکیه و تصفیه دل پرداخت رابطه اش با اهل بیت علیهم السلام نیز پیوندى قلبى و تواءم با عشق و علاقه بود که از شناختى عمیق و آگاهى وسیع سر چشمه مى گرفت . به همین دلیل جاذبه اى از محبت اهل بیت علیهم السلام به سوى او رو نمود که در جذب و جلب معنویات براى او بسیار موثر بود . وى عقیده داشت که مهر به خاندان عصمت و طهارت انسان را از آلودگى ها پاک مى کند ، چنانچه در شعرى درباره حضرت على علیه السلام گفته است :
غیر على کس نکرد خدمت احمد غمخوار موسى نباشد الا هارون
تیره روانم اگر چه از ره تحقیق هست به انواع معصیت ها مرهون
ز آب مدیحش ز خویش جله بشویم آرى شوید همى پلیدى سیحون
افول کوکب حکمت
رفته رفته فرتوتى و رنجورى ، این استوانه اندیشه را بر بستر بیمارى افکند و او را از توان انداخت . یکى از شاگردان و نزدیکان جلوه ( شیخ عبدالرسولى ) وقتى استاد را بیمار دید که پرستارى ندارد او را با کمال میل به خانه خویش برد و چون پدرى مهربان از جلوه پرستارى نمود . اما حال آن حکیم لحظه به لحظه رو به وخامت مى رفت و چراغ حیات دنیویش رو به خاموشى مى گرایید عبدالرسولى در مقدمه دیوان جلوه نوشته است : در شب جمعه ششم ذیقعده ۱۳۱۴ ق . که شب وفاتش بود هنگام خواب پدرم را خواست . پدرم تا نماز مغرب گزارد و به بالین او رفت از حال رفته بود و توانایى سخن گفتن نداشت . قدرى با طرف چشم و نوک زبان الحاح و تضرع کرد و جان شیرین به بخشاینده جانها تسلیم کرد .
صبح آن روز جنازه را به مسجد میرزا مولا که در آن نزدیکى است بردند و از آنجا طى تشییع با شکوهى که جمعى از حکما و دانشوران تهرانى حضور داشتند وى را در ابن بابویه دفن نمودند.(۲۹) مراسم عزادارى آن حکیم نه تنها در تهران بلکه در شهرستانها با شکوه و عزت تمام برگزار گردید و یاد آن حکیم ، گرامى داشته شد. (۳۰) ناگفته نماند که آرامگاه جلوه بتازگى با حفظ معمارى سنتى به طرز زیبا و با شکوهى بازسازى گردیده ودر جوار بارگاه شیخ صدوق مورد احترام و زیارت دوستداران معرفت است .(۳۱)
۱- خواجه نصیر و مردم زواره ، محیط طباطبائى ، مجله یغما ، سال ۱۳۳۵ .
۲- نامه دانشوران ناصرى ، جزء سوم ، ص ۳۱ .
۳- اجازات الحدیث : علامه مجلسى ; ر. ک : مقابس الانوار و نفائس الاسرار ، قسمت اول فى احوال العلماء ، ص ۲۲ ; فى احوال العلماء ، ص ۲۲; ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، میرزا عبدالله افندى ، ج ۵، ص ۱۹۳ .
۴- تاریخ اردستان ، ابوالقاسم رفیعى مهر آبادى ، بخش سوم ، ص ۵۰۴
۵- مجله راهنماى کتاب ، مقاله سید محمد محیط طباطبائى ، بقلم سید عبدالعلى فناء توحیدى ، سال ۲۱ ، ش ۳ و ۵ .
۶- تاریخ حکماء و عرفاى متاءخرین صدر المتاءلهین ، منوچهر صدوقى سها ، ص ۱۶۰ .
۷- تاریخ مدارس ایران ، حسین سلطانزداه ، ص ۳۰۹ .
۸- افضل التاریخ ، میرزا غلامحسین افضل الملک ص ۲۷۴ .
۹- احوال بزرگان ، مرتضى مدرسى چهاردهى ; مجله یادگار ، سال سوم ، شماره اول ، شهریور ۱۳۲۵ .
۱۰- خدمات متقابل ایران و اسلام ، شهید مطهرى ، ص ۶۱۹
۱۱- تاریخ حکما و عرفاء متاءخرین صدر المتاءلهین ، ص ۹۸ .
۱۲- ریحانه الادب ، محمد على مدرس خیابانى تبریزى ، ج ۳ ، ص ۱۶۷ .
۱۳- نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ، آقا بزرگ تهرانى ، ج ۲ ، ص ۵۸۴ – ۹۱۸ .
۱۴- اختران فروزان رى و تهران ، محمد شریف رازى ، ص ۳۶۵ و ۳۶۶ .
۱۵- کنز الحکمه ، ( ترجمه فارسى نزهت الارواح ) مرحوم درى ، ج ۲ ، ص ۱۵۶ .
۱۶- گوشه اى از سیماى تاریخ تحول علوم در ایران ، وزارت علوم و آموزش عالى سابق ، ص ۲۵ .
۱۷- اعیان الشیعه ، سید محسن امین ، ج ۴ . ۱۸- اصل نسخه مخلوط آن که بزبان عربى است به شماره مسلسل ۷۰۲۱ در کتابخانه حضرت آیه الله العظمى مرعشى نجفى نگهدارى مى شود .
۱۹- الذریعه ; شیخ آقا بزرگ تهرانى ، ج ۶ ، ص ۱۹ .
۲۰- دائره المعارف تشیع ، ج اول ، ص ۴۱۶ .
۲۱- فهرست کتب خطى کلام و حکمت و فلسفه آستان قدس رضوى ، ج اول ، ص ۳۸۱ .
۲۲- فهرست کتب خطى کتابخانه عمومى معارف ، عبدالعزیز جواهر الکلام ، جزء اول ، ص ۱۲۲ .
۲۳- الذریعه ، ج ۶ ، ص ۱۲۶ .
۲۴- فهرست کتب خطى فارسى و عربى مجلس شوراى ملى ، عبدالحسین حایرى ، ج ۵ ، ص ۱۵۸ .
۲۵- فهرست نسخه هاى خطى کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامى دکتر محمود فاضل ، ج سوم ، ص ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ .
۲۶- این ۴ رساله در کتابخانه حضرت آیه الله مرعشى نجفى به صورت مخطوط نگهدارى مى شود و رساله بیان استجابت دعا با تحقیق استاد سید هادى رفیعى طباطبایى در یادنامه حکیم جلوه که تحت عنوان گلشن جلوه به اهتمام نگارنده تحت طبع است ندرج مى باشد.
۲۷- شرح حال رجال ایران ، مهدى بامداد ، ج اول ، ص ۴۰ .
۲۸- افضل التواریخ ، ص ۱۰۶
۲۹- افضل التواریخ ، ص ۱۰۶
۳۰- روز شمار تاریخ ایران از مشروطه تا انقلاب اسلامى ، باقر عاملى ، ص ۱۱ .
۳۱- به مناسبت صدمین سال رحلت آن حکیم فرزانه مراسم یادبودى در موطنش زواره به اهتمام نگارنده برگزار شد که طى آن اساتیدى چون علامه حسن زاده ، آیت الله سبحانى و … ، حضار را که از شخصیتهاى علمى و فرهنگى حوزه و دانشگاه بودند به فیض رسانیدند. این مراسم در روز جمعه ۳۱/۲/۱۳۷۳ برگزار گردید
زندگینامه آیت الله محمد باقر کمره اى خمینى(۱۴۱۶-۱۳۲۰ه.ق)(مترجم کتاب تحف العقول)
فقیه و دانشمند معظم حضرت آیت الله آقاى حاج شیخ محمد باقر کمره اى خمینى از علماى مشهور و نویسندگان بنام به شمار مىرفت. وى پس از سال ۱۳۲۰ ق در کمره (اطراف خمین) در بیت علم و تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود و پس از پشت سر نهادن دوران کودکى و طى تحصیلات مکتبخانه، نزد پدر بزرگوارش- مرحوم حجه الاسلام حاج شیخ محمد که از علماى تحصیل کرده حوزه علمیه اصفهان بود- مقدمات علوم را تا سطوح بیاموخت، سپس براى ادامه تحصیل به اراک رفت و پس از چند ماه در سال ۱۳۴۱ ق به قم مهاجرت کرد و به تکمیل تحصیلات و فراگیرى سطوع عالیه اشتغال ورزید.
آنگاه به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى حاضر شده و از مباحث فقهى و اصولى آن مرد بزرگ بهرهها برد و همزمان با آن از درسهاى آیات عظام: حاج سید ابو الحسن اصفهانى و میرزاى نائینى (که به خاطر اعتراض به سیاستهاى دولت وابسته به انگلیس ملک فیصل در عراق همراه با آیات عظام: شیخ محمد حسین اصفهانى، سید عبد الحسین حجت، سید على شهرستانى و شیخ مهدى خالصى به ایران- قم- تبعید شده بودند) فراوان بهره برد.
نیز در سال ۱۳۴۶ ق که علماى اصفهان به عنوان مخالفت با حکومت رضا خان به قم مهاجرت کرده بودند به درس مرحوم آیت الله العظمى حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى حاضر شده و از درسهاى عمومى و خصوصى وى بهره برد و مورد توجه خاص استاد قرار گرفت. وى این درسها را با فرزند استاد، مرحوم آیت الله حاج آقا مجد الدین مباحثه مىکرد. در سال ۱۳۴۷ ق به اصفهان رفت و به مدت دو سال مهمان استاد بود و از درسها و معاشرتهاى او بهره شایان برد. در سال ۱۳۴۹ ق به نجف رفت و در آنجا از محضر حضرات آیات عظام: سید ابو الحسن اصفهانى، میرزاى نائینى و آقا ضیاء عراقى بهرههاى فراوان برد و مبانى فقه و اصول خویش را استوار ساخت.
آیت الله فقید در سال ۱۳۵۸ ق (۱۳۱۸ ش) پس از مراجعت به ایران و از اندکى اقامت در وطن خویش، به شهر رى کوچید و تا پایان عمر در آنجا اقامت گزید. فقید سعید تا پایان زندگى به تدریس خارج فقه و اصول، تالیف، ترجمه، راهنمایى مردم، اقامه جماعت اشتغال داشت و زهد فراوان و قناعت بسیار از زندگىاش مشهود بود. بر روزه گرفتن سه ماه رجب و شعبان و رمضان، نوافل یومیه، تهجد و شب زنده دارى، رعایت مستحبات و پرهیز از مکروهات، بىاعتنایى به زخارف دنیا پاى مى فشرد و دو بار پیاده به حج خانه خدا مشرف شد.از ذوقى عالى و طبعى سرشار برخوردار بود و شعر عربى و فارسى را روان مى سرود.
آثار
از آثار فراوانش تبحر و مهارت او در فقه، اصول، تفسیر، کلام و عقاید، تاریخ، تراجم، ادبیات عرب و عجم، لغت، حدیث، ملل و مذاهب اسلامى، معانى و بیان، و غیره مشهود است. از جمله کتابهایش که متجاوز از پنجاه عنوان است،
عبارتند از:
۱- تقریرات فقه و اصول اساتید خود در قم و نجف اشرف (خطى)
۲- اصول الفوائد الغرویه بر گرفته از درس اصول اساتید خویش (۲ ج: مباحث الفاظ و اصول عملیه)
۳- حاشیه بر مکاسب (خطى)
۴- رساله در مکاسب محرمه (خطى)
۵- فصل الخصومه فی الورود و الحکومه (خطى)
۶- فروع دین و نصوص احکام یا فقه فارسى (۴ ج)
۷- راهنماى حج
۸- خداشناسى (ج ۱)
۹- الدین فی طور الاجتماع (۵ ج، سه جلد آن به چاپ رسیده)
۱۰- ستون دین
۱۱- روحانیت در اسلام (۲ ج)
۱۲- مرامنامه اتحاد روحانیون و علماى اسلام
۱۳- السیف المشتهر فی تحقیق اسم المصدر (این کتاب که بسیار مورد تشویق مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانى قرار گرفت، خطى است)
۱۴- هدیه عید نوروز یا عروس مدینه
۱۵- خودآموز علم بلاغت
۱۶- خودآموز صرف زبان عربى
۱۷- انتخابات اساسى حکومت ملى یا اصلاح مجلس شوراى ملى
۱۸- کانون حکمت قرآن (تفسیر سوره لقمان)
۱۹- کانون عفت قرآن (تفسیر سوره یوسف)
۲۰- ترجمه و شرح اصول کافى (۴ ج)
۲۱- ترجمه و شرح روضه کافى
۲۲- ترجمه امالى شیخ صدوق
۲۳- ترجمه خصال صدوق
۲۴- ترجمه کمال الدین و تمام النعمه
۲۵- ترجمه کنز الفوائد کراجکى به نام «گنجینه معارف شیعه امامیه»
۲۶- ترجمه نفس المهموم محدث قمى به نام «رموز الشهاده»
۲۷- ترجمه جلد دوم الکنى و الالقاب به نام «مشاهیر دانشمندان اسلام»
۲۸- ترجمه (شیوا و متین) «مفاتیح الجنان»
۲۹- ترجمه بحار الانوار- کتاب السماء و العالم به نام «آسمان و جهان» (۱۰ ج)
۳۰- ترجمه «تحف العقول»
۳۱- ترجمه «الغارات» ابو ابراهیم ثقفى
۳۲- حمزه سالار شهیدان در جنگ احد
۳۳- همت بلند، پرتوى از زندگانى سید الشهداء ترجمه «سمو المعنى فی سمو الذات».
۳۴- نیز در مقدمه کتابهایى که ترجمه کرده است، شرح احوال مؤلف و معرفى کتاب را به تفصیل نگاشته که خود کتابى جداگانه را تشکیل مى دهد.
۳۵- دیوان اشعار (خطى).
۳۶- حکومت شاهى مایه تباهى (تأیید جمهورى اسلامى).
۳۷- پاسدارى از حکومت جمهورى اسلامى.
۳۸- مروارید حکمت (نظم کلمات قصار على علیه السلام در نهج البلاغه).
این مرد بزرگ از تمام اساتید خویش اجازه اجتهاد و روایت داشته و اجازه اجتهادش از مرحوم آیت الله حائرى بسیار قابل توجه است.
رحلت
آن عالم فرزانه پس از عمرى سرشار از خدمات دینى، اجتماعى و علمى در ۹۵ سالگى در تاریخ ۵ محرم الحرام ۱۴۱۶ ق (۱۴ خرداد ۱۳۷۴ ش) بدرود حیات گفت و در صحن حرم مطهر حضرت عبد العظیم حسنى- علیه السلام- به خاک سپرده شد.[۱]
[۱] ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول / ترجمه کمره اى – تهران، چاپ: ششم، ۱۳۷۶ ش.
زندگینامه امام خمینی قسمت اول
بخش اول : تولد تا جوانى
تولد
او در بیستم جمادى الثانى ۱۳۲۰ مصادف با ولادت با سعادت صدیقه طاهره(علیها السلام)در شهرستان خمین،در یک خاندان علم و تقوى متولد گردید.
شیرخوارگى
هاجر خانم پس از زایمان بیمار شده بود. به کمک صاحبه خانم ، خواهر شوهرش ، براى روح الله دایه اى به نام ننه خاور پیدا کردند، ننه خاور به تازگى کودک دو ماهه اش به علت مریض مرده بود و وقتى که به او پیشنهاد کردند، به روح الله شیر بدهد، جواب داد: چه بهتر از این ، دایه سید اولاد پیغمبر مى شوم .
بعد از آن ، این ننه خاور بود که هر روز با آن حوض و وضو مى گرفت و بعد کنار هاجر مى نشست و بچه را شیر مى داد و یاد پسر کوچکش را – که دیگر در آغوش نداشت – با روح الله پیش خود زنده مى کرد.
به ننه خاور توصیه شده بود تا زمانى که روح الله را شیر مى دهد، لقمه کسى را نخورد و روزانه چند نوبت وعده خوراکى براى وى مى فرستادند. روح الله دو سال شیر خورد.
نوزاد کوچک روز به روز بزرگتر مى شد و دیگر خاور و هاجر را مى شناخت . در آغوش آنها لبخند مى زد و شیر مى خورد، آقازاده ، خواهرش ، در دامان هاجر مى نشست و به برادر کوچکش مى نگریست که چطور شیر مى خورد و در آغوش ننه خاور بازى مى کند مولود شادمان از سلامتى مادر و روح الله در کارهاى خانه کمک مى کرد.
بدین گونه سید روح الله در ماههاى نخستین حیات خویش از نگاههاى تواءم با محبت ، لبخندهاى شادمانه و نوازشهاى پدر محروم گردید و تیر ستم ، غبار یتیمى بر چهره اش نشاند. هاجر خانم بر اثر این ضایعه در اندوهى بزرگ به سر مى برد و قلبش به دنبال همسر محبوبش در حال پرواز بود، چرا که شوهرى شجاع ، عالم ، متدین و با عاطفه از دست داده بود؛ او مى کوشید با دعا و نیایش و ارتباط با خداوند، یاءس و حرمان را از خود دور کند. با این حال ، حق داشت از این رویداد محزون باشد؛ زیرا سید مصطفى به تازگى باغبانى نهال نوپاى روح الله را نیز به او سپرده بود.
مربیان شفیق و فداکار
با شهادت سید مصطفى ، خواهر آن شهید، مرحوم بانو صاحبه خانم به خانه برادر رفته ، و همراه با بانو هاجر خانم – که بحق هاجر زمان بود – سرپرستى کودکان خردسال را عهده دار شد.
بانو صاحبه خانم ، نوازشگر قهرمان پرورى بود که از پنج ماهگى در تربیت و پرورش روح الله سهم بسزایى داشت و برایش مونس فداکار، سرپرستى دلسوز، پناهگاهى محکم و مهربان بود.
آرى ، چون هاجر خانم ، مادر روح الله ، وظیفه اى دشوار داشت و از ناگزیر عهده دار تربیت و پرورش سه دختر و سه پسر شده بود و تنها بود، این بانوى بزرگوار به او پیوست و یار و یاورش شد. صاحبه خانم ، زندگى و آرامش خود را رها کرد و با فداکارى کم نظیرى اجازه نداد همسر شهید سید مصطفى تنها بماند. او نمى توانست یادگار برادر را در وضعى نگران کننده ببیند؛ و به همراه هاجر خانم ، دامان گرم خود را پناهگاه فرزندان برادر کرد و به کودک نور سیده او شجاعت و مهر آموخت .
این دو بانوى مؤ من و شجاع همچون دو رودخانه با صفا دریاى وجود روح الله را سیراب نمودند. یکى ، آرام و با طراوت و دیگرى ، عمیق و خورشان .
خلوت با طبیعت
بیلچه هایى پهن و نازک براى زیرورو کردن باغچه ها، میل به بازى با خاک را در بچه ها بر مى انگیخت . یکى از بیلچه هاى سبک و نوک تیز، اسباب بازى روح الله شده بود. وقتى هوا آفتابى بود با آن ، خاک باغچه را زیرورو مى کرد. مادر او را به حال خود وامى گذاشت تا در حیاط بگردد و با طبیعت خلوت کند. وقتى مؤ ذن از مناره مسجد اذان ظهر سر مى داد؛ مادر به سراغ روح الله مى رفت و دست و صورت او را شست و شو مى داد و ناخنهایش را تمیز مى کرد و لباسهایش را عوض مى کرد.
موهایى تا ترمه گوش
تا چهار سالگى موهاى بلندى داشت که تارهایى از آن نرمه گوش را مى پوشاند. شاید اول بار (کربلایى حسن سلمانى )، این موها را کوتاه کرد و از آن پس هر ده یا پانزده روز یک بار به این خانه مى آمد و سر پسرها را اصلاح مى کرد. روح الله آخرین کسى بود که سرش تراشیدن مى شد. از اصلاح با ماشین دستى سلمانى بدنش مى آمد؛ و هر وقت نوبتش مى شد پا به فرار مى گذاشت ؛ اما عاقبت گیر مى افتاد و ناچار روى چهار پایه سلمانى مى نشست . اول بار که سرش را کربلایى مى تراشید، هنگام تراشیدن آنقدر به به مى گفت که روح الله باورش شد بسیار زیبا شده است ؛ مرتضى و نورالدین هم دور چهارپایه مى چرخیدند و به به مى گفتند. وقتى به اتاق رفت و در آینه خود را دید؛ با لبان ورچیده و مشت گره بیرون جهید و به هر کسى که به به مى گفت چند مشت ضربه مى زد.
شنا در حوض خانه
بعدازظهر تابستان در ایوان ، قالیچه اى پهن مى شد، بالشهاى بچه ها ردیف در کنار هم قرار مى گرفت و روح الله ، که کوچکتر از همه بود، بازوى مادر را بالش مى کرد و همان گونه که به لالایى مادر گوش مى سپرد، نسیم بى رنگ را مى نگریست که برگهاى سپیدارها و تبریزیهاى بلند را حرکت مى داد و در لابه لاى شاخه ها و برگها تلاش گنجشگها را مى دید که به امید دانه اى از شاخه اى پر مى کشیدند و بردانه درشت انارها، که هنوز نارس بود، نوک مى زدند. در این حال ، مادر و کودکان به خواب مى رفتند. اغلب مادر زودتر بلند مى شد و گاه روح الله بى آنکه مادر را بیدار کند، آهسته از پله ها پایین مى آمد تا پروانه اى را که بر روى گلهاى محمدى باغچه ، نزدیک حوض بالها را چون صفحه کتاب باز مى کرد و دوباره برهم مى گذاشت ، تماشاکند. گاهى و سوسه آب او را به کنار حوض مى برد. چه بسا بارها در این حوض افتاده است و مادر از صداى دست و پا زدنهاى او نگران از خواب پریده و تا کنار حوض دویده باشد. شاید اولین درسهاى شنا را در همین حوض آموخته است .
روى زین اسبهاى چابک
در قدیم کودکان اسباب بازى زیادى نداشتند و با هر چیزى خود را مشغول مى کردند. گاه از درخت بالا مى رفتند و گاه چوبى را به عنوان اسب و الاغ سوار مى شدند و خرکش کنار در کوچه ها مى گشتند و به جاى اسب ، خود شیهه مى کشیدند؛ اما روح الله شانس این را داشت که اسب جاندار و چابکى را سوار شود. ننه خاور که در شیردادن به روح الله هاجر خانم را کمک حال بود، اسب سوار قابلى نیز بود. چنان پا در رکاب مى گذاشت که گویى از پله اى بالا مى رود. دهانه چنانکه در دستهایش هنرمندانه تاب مى خورد که چموشترین اسبها رامش مى شدند. حتى بر روى اسب تیر مى انداخت و تیرش به هدف مى رسید. این زن که مادر رضاعى روح الله بود، گاه اسبى مى آورد و روح الله را در بغل مى گرفت تا به او رمز و راز سوارکارى بیاموزد. بعد از مدتى روح الله دهانه اسب را به تنهایى در دستهاى کوچکش مى گرفت و ننه خاور او را تماشا مى کرد
کبوتران چاهى
روح الله وقتى به پاى کفترخان خانه کبوتر، که در خمین بسیار زیاد بود مى رسید مشتى دانه از داخل کیسه اى که در داشت ، روى زمین مى ریخت . کبوتران از لانه ها بیرون مى آمدند و او تلاش مى کرد تا یکى – دو تا از آنها را بگیرد، ولى کبوتران چاهى چابک بودند؛ اما گاهى وقتها یکى از آنها را در حالى که قلبش بشدت مى تپید، به سرعت به خانه مى آورد و در قفسى که براى مرغان خانگى ساخته بودند جا مى داد؛ مادر که خود فرزند داشت ، نگران آن بود که نکند آن کبوترى که به دام فرزندش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش افتاده ، جوجه هایى داشته باشد که چشم انتظار آمدن پدر و مادرشان باشند. بنابراین ، خواهش مى کرد کبوتر را آزاد کند؛ اما با توجه با طرز فکر کودکانه ، آزاد کردن کبوتر را به معنى هدر دادن زحمات خود تلقى مى کرد. مادر که نمى خواست خواهشش رنگ اجبار و امر بگیرد، دور از چشم روح الله در اولین فرصت در قفس را باز مى کرد؛ ولى باز این بازى تکرار مى شد. یک روز مادر داستانى ساخت که در این داستان جوجه ها ناظر به دام افتادن مادرشان ، به بهانه اى از اتاق بیرون رفت ، کنار قفس ایستاد و کبوترانى را که به دام انداخته بود، آزاد ساخت . روح الله ظرف آبى را ریو پشت بام گذاشته بود و هر روز آبش را تازه مى کرد تا کبوتران خسته ، منقار در آن فرو برند. گاهى هم ته مانده غذا یا خرده نانى بیات را برایشان مى برد.
شهر فرهنگ
شهر فرهنگ یک جعبه چوبى براى نمایش عکس بود و قبل از آنکه سینما متداول شود، یک سینماى سیار تلقى مى شود. عمو شهر فرهنگى خمین پیرمردى چاق و چابک بود؛ و یک جعبه شهر فرنگ داشت ، در این جعبه شهر فرهنگ داشت ، در این جعبه بچه ها با عکسهاى شخصیتهاى مذهبى و سیاسى ، اماکن متبرکه نظیر کعبه و کربلا یا مسجدالنبى و مسجد الاقصى و بعضى دیدنیهاى خوب جهان آشنا مى شدند. هر زمانى که از کوچه فریاد شهر فرنگى به گوش روح الله مى رسید، او مى دوید تا عکسهاى تازه را تماشا کند. با آنکه روح الله با حوصله تمام چشم را به ذره بین مى چسبانید و حوصله شهر فرنگى را سر مى برد؛ اما شهر فرنگى تحمل مى کرد تا روح الله از دیدار یک عکس سیر شود و عکس بعدى را بطلبد، چرا که ننه خاور غالبا سخاوتمندانه به عمو شهر فرنگى یک بغل برگه زردآلو، تعدادى گردو و انجیر و بادام و دیگر خوردنیهاى خشک مى داد؛ و گاهى نیز لباسهایى را که براى بچه ها کهنه یا تنگ شده بود به عمو مى داد تا نوه هاى خود را شاد کند.
خاطره لباسهاى کهنه در ذهن روح الله خوشایند نبود. حدود ده سال بعد به ننه خاور گلایه کرد که چرا لباسهاى کهنه را به عمو شهر فرنگى مى دهى . ننه خاور پاسخى داد که روح الله قانع و همواره ناراحت بود.
جشن سوم شعبان
یک روز مانده به سوم شعبان که سالروز تولد سومین امام شیعیان ، حسین بن على (ع ) است ، آقا معلم پیشنهاد داد بچه ها با پارچه هاى رنگى ، که از برش دوخت لباسها باقى مانده بود، پرچم درست کنند و دیواره هاى خانه را آذین ببندند. مادر گشاده دستى کرد و پارچه هاى دیگرى را هم به آنها داد. دنبال میله پرچم بودند؛ چشمشان به یک پرده حصیرى افتاد که نو، و لوله شده در انبار بود. میله هاى آن را کشیدند؛ و میل پرچمها، با نى هاى حصیرى درست شد. کار بى اجازه آنها، مادر را حسابى عصبانى کرده بود. مادر پارچه یکى از همان پرچمها را کند و با میله آن به حالت تهدید از نورالدین برادر بزرگتر روح الله پرسید: کى حصیر را خراب کرد؟ روح الله بلافاصله گفت : من نورالدین گفت : دروغ مى گوید، من آن را خراب کردم مادر پرسید پس ، هردو؟ دوباره نورالدین گفت من ! چ نیز در حمایت از برادر گفت : نخیر، من ! مادر رو به نورالدین کرد و گفت : تو که بزرگتر بودى چرا؟ روح الله بالافاصله کنار نورالدین ایستاد و گفت : ما قد هم هستیم ، اخمهاى مادر درهم رفته بود؛ اما چشمهایش مى خندید؛ روح الله گفت : اگر مى خواهى بزنى ، زودتر بزن ! خیلى کار داریم ! مادر درمانده بود که چند کند، عمه وساطت کرد که از این پس بچه ها از این جور کارها نکنند.
آغاز تحصیلات
روح الله در مکتبخانه آخوند ملاابوالقاسم تحصیل کردند؛ مکتبخانه ملاابوالقاسم نزدیک خانه شان بود، مکتبخانه هاى قدیمى خواندن و نوشتن را به بچه ها مى آموختند. گلستان سعدى یا متونى ساده تر تدریس مى شد؛ اما درس اصلى ، قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن بود، مکتبدار بچه ها را تشویق مى کرد که قرآن را حفظ کنند. سوره هاى آخر قرآن را اکثر بچه ها خود به خود حفظ مى شدند، چه این سوره ها هم کوتاهند هم آهنگین ، گاه چند حدیث نیز از پیامبر اکرم (ص ) یا ائمه اطهار (ع ) چاشنى درس مى شد، یکى از حدیثها که اغلب بچه ها حفظ مى شدند، منسوب به امیرمؤ منان على (ع ) بود که فرمود: هر کسى که به من چیزى آموزد، مرا بنده خویش سازد این سخن همچون تخمى در جان بچه ها مى رویید و حاصل آن ، ادب و احترام دائمى بود نسبت به آموزگاران . این حدیث آنچنان در روح الله مؤ ثر واقع شد که تا آخر عمر هرگز کسى ندید که استادى از استادانش در مجلس وارد شود و روح الله تمام قد نایستد.
هدیه معلم مکتبخانه
رسم بود مادرها در روز فارغ التحصیل بچه هایشان بقچه اى زیر بغل آنها بگذارند تا به رسم قدرشناسى از معلم ، هدیه اى تقدیم کنند. بچه ها از این کار خجالت مى کشیدند. روح الله که پسر بچه اى مؤ دب و با شهامت بود، به خوبى از عهده سلام و احوالپرسى با بزرگترها بر مى آمد، با این حال خجالتى بود؛ به همین دلیل وقتى گره بقچه اش را باز مى کرد تا هبه اش را بیرون بیاورد، دانه هاى درشت عرق بر پیشانى اش دیده مى شد؛ وقتى آقا معلم تشکر مى کرد، او نیز جمله هاى کودکانه تشکرآمیز بابت درسهایى که آموخته بود بر زبان مى آورد؛ اما سر را همچنان پایین نگه مى داشت .
روح الله پس از ختم قرآن ، که تقریبا سنش هفت سال بود، براى فراگیرى ادبیات و درس عربى ، نزد شیخ جعفر، پسر عموى مادرشان رفتند و بعد از او پیش میرزا محمود مهدى دایى اش شروع کردند و سپس نزد حاج میرزا رضا نجفى ، شوهر خواهرش منطق را شروع کردند و بعد هم منطق و مطول و سیوطى را نزد برادرش خط نستعلیق خوب مى نوشت ؛ و طورى خط روح الله به برادرش نوشت و هیچ کس نمى توانست بین آن دو خط فرق بگذارد.
یکى از دوستان ایشان نقل مى کرد که حضرت امام از همان نوجوانى و جوانى ، اول وقت به نماز مى ایستادند.
خویشاوندان روح الله که از پانزده سالگى با ایشان بودند، مى گفتند: از پانزده سالگى ایشان که ما در خمین بودیم ، یک چراغ موشى کوچک مى گرفتند و مى رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کسى بیدار نشود؛ و نماز شب مى خواندند.
درگذشت عمه و مادر
صاحبه خانم ، عمه آقا روح الله ، در نوجوانى او بر اثر بیمارى و با جان باخت و به سراى باقى شتافت . وفات وى اندوهى جانکاه را بر قلب روح الله پانزده ساله وارد کرد و روح وى را آزرده ساخت . دیرى نپایید که در همان سال نیز مادر او، هاجر خانم ، در بستر مرگ افتاد و چراغ عمرش به دست توفان اجل خاموش شد. آن دو بزرگوار پس از عمرى تلاش و فداکارى در خاکفرج قم در نزدیکى مرقد امامزاده احمد، از نوادگان امام زین العابدین (ع ) در کنار هم به خاک سپرده شدند.
با فقدان این دو مربى عالیقدر، نهال سرسبز و نورس وجود این نوجوان دستخوش تندباد حوادث روزگار قرار گرفت .
روح الله پس از شهادت پدر و ارتحال مادر وفات عمه اش ، تحت سرپرستى برادر بزرگترش ، سید مرتضى ، به فراگیرى علوم روى آورد.
حمله اشرار
روح الله در کنار دانش اندوزى از مبارزه با اشرار و دفع ستمگران ، که در آن منطقه به مردم ظلم مى کردند، غافل نبودند، ایشان در خاطره اى مى گویند: من از بچگى در جنگ بودم ، ما مورد هجوم زلقى ها ( ۲۵) بودیم ، مورد هجوم رجبعلى ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالى که شاید اوایل بلوغم بود و بچه بودم ، دور این سنگرهایى که در محل به بسته بودند و اینها مى خواستند هجوم و غارت کنند، آنجا مى رفتم ، سنگرها را سرکشى مى کردیم …، و در جاى دیگر گفته اند… ما در محلى که بودیم ، یعنى خمین ، سنگر مى رفتیم و با این اشرارى که بودیم و حمله مى کردند و مى خواستند بگیرند و چه بکنند مقابله مى کردیم … دیگر دولت مرکزى قدرت نداشت و هرج و مرج بود… یک دفعه هم که یک محله اى از خمین را گرفتند و مردم با آنها معارضه کردند و تفنگ دست گرفتند؛ ما هم جزء آنها بودیم …
هجرت به اراک
روح الله پس از آموزش صرف و نحو و منطق به مدت سه سال در محضر برادرش سید مرتضى ، در هیجده سالگى رهسپار حوزه علمیه اراک ، که تحت زعامت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى رونق بسزایى داشت ، شدند و در محضر اساتید فن به آموختن ادبیات مشغول شدند. اینشان فراگیرى ادامه کتاب مطول را نزد شیخ محمدعلى بروجردى و ادامه منطق را نزد حاج شیخ محمد گلپایگانى و شرح لمعه را نزد آقاى عباسى اراکى آغاز کردند. او از محضر اساتید دیگرى همچون : آقا میزا محمود افتخار العلما، آقا مهدى دایى ، میرزا رضا نجفى خمینى استفاده کردند.
هجرت به قم تحصیلات عالیه
مولود مسعود که پیش از شناختن جهان اطراف خود پدر بزرگوار خود را ازدست داده بود،در گهواره یتیمى بزرگ شد.هنگامى که هنوز پا به۱۶ سالگى نگذاشته بود،مادر گرامى خود را نیز در سال۱۳۳۶ از دست داد،آن گاه تحت سرپرستى عمه گرامى و برادر بزرگ خود،آیه الله حاج سید مرتضى پسندیده قرار گرفت،و زیر نظرآن دو،به تحصیل علوم دینى پرداخت.وى مقدمات دروس ادبى را در خمین آموخت،آن گاه در سال۱۳۳۹ ه.ق،در عنفوان جوانى عازم اراک شد تا در حوزه درس مرحوم آیه الله حاج شیخ عبد الکریم حائرى به تحصیلات دینى و علمى خود ادامه دهد.آن گاه که مرحوم حاج شیخ عبد الکریم در سال ۱۳۴۰ ه.ق عازم حوزه نوپاى قم مى گردید،اونیز همراه آن بزرگ مرد به قم رهسپار گردید و در مدرسه دار الشفاء سکونت ورزید و به ادامه تحصیل و تکمیل تهذیب نفس خویش پرداخت تا در سال ۱۳۴۵ ه.ق،با استعدادو ذکاوت خاصى که داشت،سطوح عالیه را به اتمام رساند وسپس در محضردرس خارج فقه واصول آیه الله حائرى،مؤسس حوزه علمیه قم حضور پیدا کرد.
هوش سرشار،استعداد فوق العاده فراوان،جدیت وتلاش بى نظیرش آنچنان در وى تجلى یافت که در سال۱۳۵۵،هم زمان بارحلت مؤسس حوزه علمیه قم،او به عنوان استادى گرانقدر و مجتهدى عالى مقام در آسمان علم و فضیلت حوزه درخشید،و یکى از اساتید بنام و معروف حوزه گردید.وى در کنار فقه و اصول،به کسب فلسفه و عرفان اسلامى و اخلاق عالیه نیز پرداخت،و آن چنان در این زمینه تلاش علمى و عملى داشت،که خود به عنوان استاد و مربى اخلاق در حوزه علمیه قم مطرح گردید وعاشقان علم و عرفان دور او را گرفتند.او به عنوان استاد مبرز معقول و منقول در حوزه علمیه شناخته شد و با سرعتى برق آسا،آوازه شهرت و شیوه تدریس و تعلیم او زبانزدخاص و عام گردید و گروهى از افراد با استعداد و شاگردان کمال جو،دور شمع وجود اورا گرفتند و از معلومات و مکتسبات اخلاقى او،استفاده و استضائه نمودند.
اساتید او:
امام خمینى(ره)از محضر جمعى از علماء و بزرگان حوزه هاى علمیه اراک و قم کسب فیض نموده اند که اسامى برخى از آن بزرگان به ترتیب زیر مى باشد:
۱-آیه الله حاج میرزا جواد ملکى تبریزى(مؤلف کتاب اسرار الصلوه و غیره)متوفى۱۳۴۳ ه.ق
۲-آیه الله حاج میر سید على یثربى کاشانى،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۷ ه.ق درقم بوده اند.
۳-آیه الله حاج میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى،حکیم و فیلسوف متاله،صاحب شرح دعاى سحر،که از سال ۱۳۴۱ تا۱۳۴۹ ه.ق در قم بوده اند ،سپس به تهران وقزوین مهاجرت کرده اند.
۴-آیه الله حاج شیخ محمد رضا مسجد شاهى،صاحب وقایه الاذهان،که درسالهاى ۱۳۴۴ تا۱۳۴۶ ه.ق در قم بوده اند.
۵-آیه الله حاج میرزا محمد على شاه آبادى،صاحب رشحات البحار،که درسالهاى۱۳۴۷ تا ۱۳۵۴ ه.ق در قم بودهاند،و معظمله در تمام این هفت سال از ایشان اخلاق و عرفان تلمذ نموده اند،و در کتاب«چهل حدیث»بارها از ایشان یاد نموده و باکمال تواضع کلمه«روحى فداه»را پس از نام استاد بزرگوارش ذکر مى کنند.
۶-آیه الله العظمى حاج شیخ عبد الکریم حائرى یزدى،مؤسس حوزه علمیه قم،و صاحب کتاب«درر الفوائد»که از حدود سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ ه.ق،از درس فقه واصول ایشان بهره مى برده اند.
شاگردان او:
تعداد کثیرى از طالبان علم و معنویت از محضر درس او بهره گرفتهاند و در اینجابى مناسبت نیست که اسامى تعدادى از علما و فضلایى که در علوم منقول یا معقول،یادر هر دو رشته افتخار شاگردى معظم له را داشته،و از مکتب پرفیض ایشان کسب دانش کرده اند،آورده شود، و صفحات کتاب،با اسامى ستارگان درخشان فضیلت،کهدر گرد ماه علم و فضیلت ایشان حلقه زده و کسب نور و ضیاء کردهاند،آراسته شود،لیکن از آنجا که به دست آوردن اسامى کلیه شاگردان بزرگ مرجعى که حدود سى سال مهمترین کرسى تدریس شیعه را به عهده داشته اند،و در هر چند سالى دهها نفر عالم ومجتهد از حوزه درسى ایشان فارغ التحصیل شده و به اطراف و اکناف کشور و جهان پراکنده شده اند،براى ما امکان پذیر نمى باشد،تنها به آوردن اسامى بعضى از آنان اکتفاءمى کنیم و از دیگر علماء و فضلاى مبرز که افتخار شاگردى آن حضرت را داشته اند ونام آنان احیانا در اینجا آورده نشده است،پوزش مى طلبیم،که گفته اند:«العذر عند کرامالناس،مقبول»
۱-مرحوم آیه الله حاج شیخ مرتضى حائرى یزدى
۲-شهید آیه الله استاد مرتضى مطهرى
۳-آیه الله شیخ حسینعلى منتظرى
۴-شهید آیه الله حاج آقا مصطفى خمینى
۵-شهید آیه الله سید محمد على قاضى طباطبائى
۶-شهید آیه الله حاج آقا عطاء الله اشرفى اصفهانى
۷-آیه الله حاج شیخ عبد الجواد اصفهانى
۸-آیه الله حاج شیخ على کاشانى(فرید)
۹-آیه الله حاج آقا ضیاء استر آبادى کاشانى
۱۰-آیه الله حاج شیخ اسد الله نور اللهى اصفهانى کاشانى
۱۱-آیه الله حاج آقا سید رضا صدر
۱۲-آیه الله حاج شیخ عباس ایزدى نجف آبادى
۱۳-آیه الله سید مرتضى خلخالى
۱۴-آیه الله حاج سید عز الدین زنجانى
۱۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید محمد رضا سعیدى
۱۶-آیه الله شیخ محمد صادقى تهرانى
۱۷-آیه الله حاج شیخ على مشکینى
۱۸-آیه الله حاج شیخ حسین نورى
۱۹-آیه الله شیخ محمد شاه آبادى
۲۰-آیه الله شیخ محمد موحدى فاضل لنکرانى
۲۱-آیه الله شیخ یحیى انصارى شیرازى
۲۲-شهید دکتر محمد مفتح همدانى
۲۳-استاد شیخ نعمت الله صالحى نجف آبادى
۲۴-آیه الله شیخ هاشم قدیرى
۲۵-آیه الله شیخ ابو القاسم خزعلى
۲۶-آیه الله شیخ احمد جنتى
۲۷-آیه الله شهید دکتر سید محمد حسینى بهشتى
۲۸-حجه الاسلام و المسلمین شیخ محمد جواد حجتى کرمانى
۲۹-حجه الاسلام شیخ على اکبر هاشمى رفسنجانى
۳۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ على اصغر مروارید
۳۱-آیه الله سید على حسینى خامنه اى(رهبر معظم انقلاب اسلامى ایران)
۳۲-آیه الله شیخ غلامرضا صلواتى
۳۳-آیه الله شیخ ابراهیم امینى نجف آبادى
۳۴-آیه الله سید حسن شیرازى
۳۵-حجه الاسلام و المسلمین شهید شیخ فضل الله محلاتى
۳۶-حجه الاسلام و المسلمین شهید سید عبد الکریم هاشمى نژاد خراسانى
۳۷-آیه الله استاد شیخ جعفر سبحانى تبریزى
۳۸-آیه الله سید عباس یزدى
۳۹-آیه الله شیخ غلامرضا رضوانى خمینى
۴۰-آیه الله شیخ حسین راستى کاشانى
۴۱-آیه الله شیخ عباس محفوظى گیلانى
۴۲-آیه الله شیخ مجتبى حاج آخوند
۴۳-آیه الله شیخ مرتضى تهرانى
۴۴-آیه الله شیخ مجتبى تهرانى
۴۵-آیه الله شیخ محمد محمدى گیلانى
۴۶-آیه الله سید محمد باقر ابطحى اصفهانى
۴۷-آیه الله شیخ محمد یزدى
۴۸-آیه الله شیخ عبد الله جوادى آملى
۴۹-آیه الله شیخ حسین شب زندهدار
۵۰-حجه الاسلام مرحوم شیخ على اکبر تربتى(واعظ)
۵۱-آیه الله اخوان مرعشى
۵۲-آیه الله شیخ حسن صافى اصفهانى
۵۳-شهید آیه الله شیخ على قدوسى
۵۴-آیه الله شیخ محمد على گرامى
۵۵-حجه الاسلام و المسلمین حیدرى نهاوندى
۵۶-آیه الله سید یعقوب موسوى زنجانى
۵۷-آیه الله حاج میرزا ابو القاسم آشتیانى
۵۸-آیه الله حاج میرزا صادق نصیرى سرابى
۵۹-آیه الله حاج شیخ محمد مؤمن قمى
۶۰-آیه الله شیخ صدرا قفقازى
۶۱-آیه الله شیخ جواد خندق آبادى
۶۲-آیه الله فقیه برقعى
۶۳-آیه الله سید عبد الغنى اردبیلى
۶۴-آیه الله سید عبد الکریم اردبیلى
۶۵-آیه الله شیخ عبد الله لنکرانى
۶۶-حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا مهدى حائرى یزدى
۶۷-آیه الله شیخ فضل الله خوانسارى
۶۸-آیه الله شیخ یحیى اراکى
۶۹-آیه الله شیخ مسلم ملکوتى سرابى
۷۰-آیه الله شیخ عباسعلى اصفهانى
۷۱-آیه الله شیخ عبد الحسین زنجانى
۷۲-آیه الله شیخ بهاء الدین اراکى
۷۳-آیه الله شیخ محمد نهاوندى
۷۴-آیه الله شیخ محمد حسین لنگرودى تهرانى
۷۵-آیه الله سید اسد الله اشکورى
۷۶-حجه الاسلام و المسلمین صدر اشکورى
۷۷-آیه الله سید عباس ابوترابى قزوینى
۷۸-آیه الله وحیدى تبریزى
۷۹-آیه الله مشایخى اراکى
۸۰-آیه الله سعید اشراقى
۸۱-آیه الله شیخ محمد مهدى ربانى گیلانى
۸۲-آیه الله شیخ محمد رضا کشفى تهرانى
۸۳-آیه الله شیخ حسین مفیدى دلیجانى
۸۴-آیه الله شیخ عباس رفسنجانى
۸۵-آیه الله شیخ عبد العظیم محصلى خراسانى
۸۶-آیه الله شیخ محسن حرم پناهى
۸۷-حجه الاسلام و المسلمین عبد المجید رشیدپور تهرانى
۸۸-آیه الله سید عبد الرسول شیرازى
۸۹-مرحوم آیه الله شیخ عبد الرحیم ربانى شیرازى
۹۰-مرحوم آیه الله سید عبد المجید ایروانى تبریزى
۹۱-آیه الله سید على اکبر موسوى یزدى
۹۲-آیه الله سید جعفر یزدى
۹۳-آیه الله حسین زرندى قمى
۹۴-آیه الله شیخ محمد حسین قائینى
۹۵-آیه الله سید احمد امامى اصفهانى
۹۶-آیه الله عابدى زنجانى
۹۷-حجه الاسلام و المسلمین مهدى کروبى
۹۸-آیه الله شیخ محمد رضا مهدوى کنى
۹۹-آیه الله شیخ مرتضى مقتدائى
۱۰۰-آیه الله سید محمد على حسینى تهرانى
۱۰۱-آیه الله شهید شیخ حسین غفارى
۱۰۲-مرحوم آیه الله سید ابراهیم علوى خوئى
۱۰۳-آیه الله بطحائى گلپایگانى
۱۰۴-حجه الاسلام و المسلمین شیخ رضا گلسرخى کاشانى
۱۰۵-شهید آیه الله سید اسد الله مدنى تبریزى
۱۰۶-آیه الله شیخ یوسف صانعى
۱۰۷-حجه الاسلام و المسلمین شیخ حسن صانعى
۱۰۸-آیه الله شیخ محمد مصباح یزدى
۱۰۹-آیه الله صابرى همدانى
۱۱۰-حجه الاسلام و المسلمین شیخ عباسعلى عمید زنجانى
و جمعى دیگر که در کتابهاى تاریخ معاصرین و تذکره ها معرفى شده اند.
آثار و تالیفات امام:
تا کنون درباره آثار قلمى و تالیفات امام خمینى(ره)مطالب زیادى گفته یا نوشته شده است، جامعترین تحقیق و بررسى،تحقیق حجه الاسلام و المسلمین،آقاى رضااستادى است که با اندک تصرف و تغییر جزئى در ذیل مى آوریم.
ایشان در تقسیم بندى که در مورد آثار قلمى امام دارند،آنها را در موضوعات دهگانه زیر خلاصه نموده اند:
۱-عرفان
۲-اخلاق
۳-فلسفه
۴-فقه استدلالى
۵-اصول فقه
۶-رجال
۷-رسائل علمیه
۸-حکومت
۹-امامت و روحانیت
۱۰-شعر و ادب
الف-عرفان:در این رشته کتابهاى متعددى نوشته اند که تاریخ تالیف آنها از۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ ه.ق مى باشد.تالیفات عرفانى ایشان به این شرح است:
۱-شرح دعاى سحر.این کتاب از کتابهاى عرفانى معظم له،همانند تالیف دیگرایشان،«مصباح الهدایه»،فقط مورد استفاده کسانى مى تواند باشد که با فلسفه و عرفان آشنایى کامل داشته باشند.
۲-مصباح الهدایه.این کتاب در بیان حقیقت محمدیه(ص)و ولایت علویه(ع)است.تالیف این کتاب در سال۱۳۴۹ ه.ق به پایان رسیده است.
۳-لقاء الله.مقاله اى است به زبان فارسى در۷ صفحه،که در آن از استادش مرحوم شاه آبادى یاد مى کند.این کتاب در پایان کتاب لقاء الله حاج میرزا جواد آقا ملکى چاپ شده است.
۴-سر الصلوه(صلوه العارفین یا معراج السالکین)فارسى.این کتاب براى خواص از اهل عرفان و سلوک نگارش یافته و تاریخ پایان تالیف آن،سال ۱۳۵۸ ه.ق است،و تا کنون دو بار چاپ شده است.
۵-تعلیقه على شرح فصوص الحکم(عربى).«فصوص الحکم»،تالیفمحى الدین عربى،و شرح آن از محمود قیصرى است،و امام خمینى شرح فصوص رادر هفتسالى که از محضر مرحوم آیه الله شاه آبادى استفاده مىکرده،نزد ایشان خوانده و تاریخ تالیف این تعلیقه هم در همان سالها است،و در این تعلیقه به مصباح الهدایه خود ارجاع مى دهد،و از استادش مرحوم شاه آبادى نیز یاد مى کند.
کتاب شرح فصوص،۴۹۵ صفحه است،و تعلیقه امام تا صفحه۳۹۶ آن مى باشد.
۶-تعلیقه على مصباح الانس(عربى)
۷-تعلیقه على شرح حدیث راس الجالوت(عربى)
۸-شرح حدیث راس الجالوت(عربى).که تاریخ تالیف آن سال ۱۳۴۸ ه.قمى باشد.
۹-شرح دیگرى بر حدیث راس الجالوت(عربى)،بنا به نوشته سید ریحان اللهیزدى
۱۰-تفسیر سوره حمد.تفسیرى است عرفانى بر سوره حمد که در سالهاى اولپیروزى انقلاب در ۵ جلسه بیان فرموده اند.
۱۱-الحاشیه على الاسفار
۱۲-آداب الصلوه
۱۳-مبارزه با نفس-جهاد اکبر(فارسى).رسالهاى است اخلاقى در موضوعجهاد با نفس،که تقریر بیانات حضرت امام در نجف اشرف براى طلاب و فضلاست.این رساله بارها چاپ شده است.
۱۴-شرح جنود عقل و جهل(فارسى)
۱۵-اربعین یا چهل حدیث(فارسى).شرح چهل حدیث است که۳۳ حدیثآن اخلاقى،و۷ حدیث دیگر آن اعتقادى است.(این کتاب توسط نگارنده از کتابخانهمرحوم آیه الله العظمى آخوند ملا على معصومى همدانى،کشف و پى گیرى شد و به سازمان تبلیغات اسلامى،مرکز تهران انتقال یافت،و نخستین بار با استخراج منابع ومصادر در مجله اعتصام،وابسته به آن مرکز تبلیغى انتشار یافت،و سپس به صورتمستقلى چاپ گردید که هم اکنون در تیراژ وسیع انتشار یافته است)
ب-کتابهاى فقه استدلالى:در فقه استدلالى کتابهاى متعددى دارند که تالیفآنها مربوط به سال ۱۳۶۵ تا تاریخى است که حضرت امام از نجف به ایران آمدند،یعنىدر حدود سال۱۳۹۷ ه. ق.
۱۶-کتاب الطهاره،جلد اول.تاریخ پایان تالیف دهم ذى حجه۱۳۷۳ ه.ق،چاپ اول در ۲۷۲ صفحه در قم،و چاپ دوم در ۳۵۸ صفحه در نجف به سال۱۳۸۹
۱۷-جلد دوم کتاب الطهاره،بحث میاه ثلاثه،تاریخ پایان تالیف،۲۲ ربیع الاول۱۳۷۶ ه.ق،چاپ قم در۳۱۹ صفحه
۱۸-جلد سوم کتاب الطهاره،بحث تیمم،تاریخ پایان تالیف،۱۱ شعبان۱۳۷۶چاپ قم در ۲۳۵ صفحه
۱۹-جلد چهارم کتاب الطهاره،پیرامون بحث از احکام طهارات و نجاسات.اینکتاب که آخرین قسمت از مباحث طهارت است،تالیف آن در تاریخ ۲۸ ذیقعده۱۳۷۷ه.ق به پایان رسیده و چاپ آن نیز در سال۱۳۸۹ در نجف اشرف انجام پذیرفته است.تعداد صفحات این کتاب ۲۹۰ صفحه است.
۲۰-جلد اول المکاسب المحرمه،پایان تالیف آن پس از سال۱۳۷۷ و قبل از۱۳۸۰ ه.ق مىباشد. چاپ قم در ۳۲۲ صفحه
۲۱-جلد دوم المکاسب المحرمه،شامل بحثهاى قمار،کمک به ظالم،ولایت ازطرف جائر، تکسب به واجبات،جوایز سلطان،و خراج و مقاسمه.تاریخ پایان تالیف،هشتم جمادى الاولى ۱۳۸۰،چاپ قم در ۲۹۰ صفحه،در سال ۱۳۸۱
۲۲-جلد اول کتاب البیع،تالیف پس از ۱۳۸۰،در۴۵۷ صفحه که در نجفچاپ شده است.
۲۳-جلد دوم کتاب البیع،در سال ۱۳۹۱ در ۵۷۵ صفحه در نجف چاپ شدهاست،متضمن بحث ولایت فقیه معظمله که منشا بسیارى از تحولات اجتماعى وسیاسى گشت.
۲۴-جلد سوم کتاب البیع،تاریخ پایان تالیف ۱۱ جمادى الاولى ۱۳۹۲،و درهمان سالها در ۴۸۵ صفحه در نجف چاپ شده است.بدین ترتیب این سه جلد حاصل تدریس حدود ۱۲ سال حضرت امام مىباشد که به قلم خودشان نوشته شده است.
۲۵-جلد چهارم کتاب البیع،بحثخیارات،تاریخ پایان تالیف،۲۵ جمادىالاولى ۱۳۹۴ ه.ق.این کتاب در ۴۵۲ صفحه در نجف در همان سال تالیف چاپ شده است.
۲۶-جلد پنجم کتاب البیع،شامل بقیه بحثخیارات،و بحث نقد و نسیه وقبض،تاریخ پایان تالیف،۱۵ جمادى الاولى۱۳۹۶ مىباشد.این کتاب در ۴۰۲ صفحهدر سال۱۳۹۷ در نجف به چاپ رسیده است.
۲۷-کتاب الخلل،بحثخلل صلوه است که ظاهرا پس از سال۱۳۹۷ تا هنگاممراجعتبه ایران بحث نموده و نوشتهاند.این کتاب در ۳۱۴ صفحه چاپ قم مىباشد.
۲۸-رساله فی التقیه،رسالهاى استشامل مباحث تقیه در ۳۵ صفحه،که تاریختالیف آن شعبان۱۳۷۳ مىباشد.پیوست رسالههاى اصولى حضرت امام در سال ۱۳۸۵در قم به چاپ رسیده است.
۲۹-رساله فی«قاعده من ملک».این رساله در کتاب«آثار الحجه»جلد دوم،ص ۴۵ جزء تالیفات حضرت امام یاد شده است.
۳۰-رساله فی تعیین الفجر فی اللیالى المقمره.این رساله در ۳۲ صفحه رقعى درسال۱۳۶۷ منتشر شده است.در عین اختصار از تالیفات فقه استدلالى ایشان به شمارمىآید.
ج-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه هم رساله هاى متعددى دارند که تالیف آنها مربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود ۱۳۷۱ مى باشد که نوعا به زبان عربى است.
۳۱-رساله لا ضرر.تاریخ پایان تالیف آن،غره جمادى الاولى ۱۳۶۸ مى باشد که در ۶۸ صفحه،به پیوست چند رساله دیگر،تحت عنوان«الرسائل»در قم،به سال ۱۳۸۵چاپ شده است.
۳۲-رساله الاستصحاب.این رساله در دوره اول درس اصول ایشان نوشته شده،و تاریخ پایان تالیف آن نهم رمضان ۱۳۷۰ مىباشد که در ۲۹۰ صفحه،با همان رسائلدر سال ۱۳۸۵ در قم چاپ شده است.
۳۳-رساله فی التعادل و التراجیح.در دور اول درس نوشتهاند و تاریخ پایانتالیف آن،نهم جمادى الاولى ۱۳۷۰،و تاریخ پاکنویسى آن،ماه رمضان همان سال کهدر ۹۲ صفحه در همان رسائل در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپ رسیده است.
۳۴-رساله الاجتهاد و التقلید،تاریخ پایان تالیف این رساله،همان سال ۱۳۷۰است،و این رساله در ۷۸ صفحه در همان کتاب رسائل،در سال ۱۳۸۵ در قم به چاپرسیده است.
۳۵-رساله فی الطلب و الاراده.پایان تالیف این رساله،ماه رمضان ۱۳۷۱ درهمدان است.این رساله با ترجمه فارسى آن در۱۵۷ صفحه در سال ۱۳۶۲ ه.ش(۱۴۰۴ ه.ق)توسط مرکز انتشارات علمى و فرهنگى چاپ شده است.
۳۶-تعلیقه على کفایه الاصول.مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در کتاب الذریعه،ج۲۶،ص ۲۸۵ چاپ مشهد مىنویسد:«حاشیه کفایه الاصول آخوند خراسانى،تالیفامام خمینى که تاریخ تالیف آن ۱۳۶۸ مىباشد.»
۳۷-رساله در موضوع علم اصول.
۳۸-تقریرات درس آیه الله العظمى بروجردى،بنا به تصریح استاد سبحانى که ازشاگردان برجسته اصول حضرت امام بودهاند،این کتاب از آغاز مباحث اصول،تاحجیت ظن مىباشد.
د-رسائل عملیه یا فقه غیر استدلالى:رسائل عملیه و حواشى حضرت امام کهبراى مقلدین نوشته اند.البته غیر از«تحریر الوسیله»که پیش از سال ۱۳۸۰ تالیف شدهاست.
۳۹-تعلیقه على العروه الوثقى(عربى)حاشیهاى استبر تمام العروه الوثقى،تالیف مرحوم آیه الله العظمى سید محمد کاظم یزدى.تاریخ پایان این تعلیقه،هفتمجمادى الاولى۱۳۵۷ مى باشد.چاپ اول آن در۳۴۹ صفحه در قم انجام شده است وپس از چندى توسط مطبوعات دار الفکر تجدید چاپ،و سپس به ضمیمه خود العروهالوثقى مکرر به چاپ رسیده است.
۴۰-تعلیقه على وسیله النجاه(عربى)حاشیهاى استبر تمام وسیله النجاهآیه الله سید ابو الحسن اصفهانى.تاریخ تالیف آن مشخص نیست.
۴۱-حاشیه توضیح المسائل(فارسى)حاشیهاى استبر توضیح المسائل آیه اللهالعظمى بروجردى که در قم در ۱۳۸ صفحه در سال ۱۳۸۱ پس از رحلت آیه الله بروجردى چاپ شده است.
۴۲-رساله نجاه العباد(فارسى)این رساله از مکاسب محرمه تا طلاق است،و در۱۵۵ صفحه در حدود سال ۱۳۸۰ به چاپ رسیده است.
۴۳-حاشیه رساله ارث(فارسى).مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى،صاحبکتاب«منتخب التواریخ»رسالهاى در ارث به زبان فارسى نوشته که با حاشیه برخى ازمراجع تقلید گذشته چاپ سنگى شده است.حضرت امام خمینى(ره)حاشیهاى بر اینرساله نوشتهاند که با اصل رساله در ۱۲۰ صفحه در قم،ظاهرا پس از رحلت آیه اللهالعظمى بروجردى چاپ شده است.
۴۴-مناسک یا دستور حج(فارسى).این رساله مکررا چاپ شده است.
۴۵- و۴۶-تحریر الوسیله(عربى).وسیله النجاه تالیف مرحوم آیه الله العظمىآقاى اصفهانى،از جهت کثرت ابواب فقهى،بر العروه الوثقى،تالیف آیه الله یزدىبرترى دارد،یعنى بسیارى از ابواب فقه،مانند مکاسب،طلاق و نذر در العروه الوثقى نیست،ولى در وسیله النجاه هست.امام خمینى(ره)همان طور که قبلا گفته شد،بروسیله النجاه حاشیه داشتهاند و در سال ۱۳۸۴ که در ترکیه تبعید بودند،به این فکرافتادند حاشیه خود را در متن وسیله درج کرده و ضمنا بابهایى را هم که وسیله النجاهناقص دارد،تتمیم کرده و مسائل مستحدثه را هم به آن بیفزایند.این کار به صورتبسیار خوبى در مدتى که تبعید بودند انجام گرفت و به نام«تحریر الوسیله»در همانسالها در نجف،در ۲ جلد،۶۶۲ و۶۴۷ صفحه چاپ شده و سپس مکرر تجدید چاپگردیده است و اخیرا به فارسى نیز برگردانده شده است.
۴۷-زبده الاحکام(عربى)رساله مختصرى است که با توجه به تحریر الوسیلهتوسط برخى از شاگردان ایشان تنظیم و مکرر به چاپ رسیده است.یکى از چاپهاىممتاز آن،چاپ سازمان تبلیغات اسلامى،در۲۷۳ صفحه در سال ۱۴۰۴ قمرى انجامپذیرفته است.
۴۸-توضیح المسائل(فارسى)در زمان آیه الله العظمى بروجردى احساس شدکه رساله عملیه ایشان باید ویراستارى شود تا براى عامه مردم باسواد قابل فهم باشد.بهاین منظور حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ على اصغر کرباسچى،مؤسس مدرسهعلویه در تهران،و استاد محترم جناب آقاى على اصغر فقیهى،صاحب تالیفاتارزشمند،با همکارى یکدیگر رساله عملیه آن مرحوم را به صورت بسیار مطلوبىدرآوردند و به نام«توضیح المسائل»نامیده شد. پس از رحلت آیه الله بروجردى،مراجع تقلید بر این کتاب حاشیه زدند،از جمله حضرت امام، حاشیهاى بر این کتابنوشتند که بعدها توسط برخى از علماء،حاشیه ایشان در متن درج شده و به نام«توضیح المسائل امام خمینى»مکرر چاپ شده است.
۴۹-ملحقات توضیح المسائل(فارسى).تحریر الوسیله حضرت امام(ره)مسائل جدید و مستحدثه را نیز داشت،ولى به زبان عربى بود،و چون این مسائل براىفارسى زبانان هم لازم بود،به فارسى ترجمه شده و به زبان برخى از مسائل امر بهمعروف و نهى از منکر و دفاع که در توضیح المسائل نبود،به نام«ملحقات توضیح المسائل»مکرر چاپ شده است.
۵۰- و ۵۱-استفتائات(فارسى).یکى از کارهاى بسیار ارزنده،جمع و تنظیمجواب سؤالاتى است که از فقهاء مىشد تا براى غیر سؤال کننده هم مورد استفاده قرارگیرد.استفتائات حضرت امام نیز در دو جلد تنظیم شده است.یک جلد آن در۵۱۹صفحه توسط انتشارات جامعه مدرسین قم چاپ شده است.امید است همین کارنسبتبه کل استفتائات آن بزرگوار به صورت وسیع انجام گیرد که جلد دوم آنمحسوب گردد.
۵۲-حکومت اسلامى یا ولایت فقیه(فارسى)این کتاب حاصل درسهاىحضرت امام راجع به ولایت فقیه است که در کتاب«البیع»ایشان هم به گونهاىمختصرتر آمده است.چاپ سوم این کتاب در ۲۰۸ صفحه در سال ۱۳۹۱ انجام شدهاست،و این همان کتابى است که زمینه فکرى تشکیل حکومت اسلامى را در ایرانآماده ساخت،و دستگاه جبار شاهنشاهى نسبتبه آن خیلى حساسیت نشان مىداد.
۵۳-کشف الاسرار(فارسى).مرحوم حاج شیخ مهدى پائین شهرى،از علماىبزرگ قم و از اتقیاء بود.فرزند ناخلف او،على اکبر حکمى زاده،رسالهاى به نام«اسرارهزار ساله»نوشت و در ۳۸ صفحه در سال ۱۳۲۲ ه.ش منتشر ساخت.موضوع اینرساله حمله به مذهب تشیع بود.او حرفهاى فرقه ضاله وهابى را به ضمیمه تبلیغاتسوء علیه روحانیت که آن روزها بازارش بسیار داغ بود،در این رساله آورده بود،و درحقیقت رسالهاى بود در ترویج وهابیت،و از طرفى همسو با کسروى،و از دیگر سو،همگام با رضاخان که دشمن روحانیتبود.امام خمینى(ره)سکوت را روا ندانستند وکتاب«کشف الاسرار»را در همان تاریخ در پاسخ آن رساله نوشتند،و در ضمنخیانتهاى رضاخان را هم با صراحتبیان کردند.کتاب مورد استقبال قرار گرفت و بارهابه چاپ رسید.چاپ اول در سال۱۳۲۳ ه.ش و چاپ سوم آن در سال۱۳۲۷ ه.ش در۳۳۴ صفحه توسط کتابفروشى علمیه اسلامیه تهران انجام شده است.قابل ذکر استحضرت امام براى تالیف کشف الاسرار مدتى درس خود را تعطیل کردند و به نوشتناین کتاب پرداختند، و یک بار دیگر به همه این درس را آموختند که باید دنبال عمل بهتکلیف بود،نه اینکه به یک کار مخصوص دل بست.
۵۴-رسالهاى مشتمل بر فوائدى در بعضى مسائل مشکله.این کتاب در بعضى ازمصادر یاد شده است و اطلاعى از کم و کیف آن وجود ندارد.
ه-رجال:در این موضوع بحثى دارند که در کتاب«الطهاره»درج شده است.
۵۵-رساله در رجال(عربى).حضرت امام در علم رجال تالیف مستقلى ندارند،اما در جلد اول کتاب«الطهاره»که قبلا یاد شد،بحثى درباره خبر اصحاب الاصول والکتب دارند که در ۲۴ صفحه تنظیم شده است،و مىتوان آن را رسالهاى جداگانهدانست.
و-شعر و ادب:
۵۶-دیوان شعر(فارسى).حضرت امام از آغاز جوانى تا پایان عمر،گاه گاهى شعر مى سروده اند، و نمونه هایى از آنها در کتابها آمده،یا در حافظه ها هست.بخشى ازآنها پس از رحلت ایشان به صورتهاى گوناگون چاپ شده و مجموعه اشعار ایشان دیوان نسبتا بزرگى را تشکیل مى دهد، ولى قسمتهایى از آن مفقود شده است.
ز-کتابهاى اصول فقه:در این زمینه رساله هاى متعددى دارند که تالیف آنهامربوط به سالهاى قبل از ۱۳۷۰ تا حدود سال ۱۳۷۱ مىباشد.
۵۷- و ۵۸-تهذیب الاصول(عربى)تقریر بحث اصول فقه معظم له به قلم استادمحترم آیه الله حاج شیخ جعفر سبحانى است که با چهار رساله«لا ضرر»،«استصحاب»،«تعادل و تراجیح»و«اجتهاد و تقلید»که به قلم خود امام است،دوره کامل اصول فقهمىباشد.پایان جلد اول۱۳۷۳،و تاریخ تقریظى که حضرت امام بر آن نوشتهاند،۱۳۷۵مىباشد،و تاریخ پایان جلد دوم که تا آخر برائت است،۱۳۷۵،و تاریخ پاکنویسى آن،۱۳۷۹ است.این کتاب در سه جلد و دو جلد مکرر تجدید چاپ شده است.
۵۹-رساله فی قاعده لا ضرر یا نیل الاوطار(عربى).تقریر بحثحضرت امام بهقلم استاد آیه الله جعفر سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۵ و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۰ه.ق مىباشد.این رساله به ضمیمه تهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۰-رساله فی الاجتهاد و التقلید(عربى).تقریر بحثحضرت امام به قلم استادسبحانى،تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۰ ه.ق که تاریخ پایان دوره اول درس اصول فقه اماماست،و تاریخ تجدید نظر در این رساله،۱۳۷۷ است که تاریخ پایان دوره دوم درساصول فقه امام مىباشد،و تاریخ پاکنویسى آن ۱۳۸۲ مىباشد.این رساله هم به پیوستتهذیب الاصول چاپ شده است.
۶۱-لب الاثر یا رساله فی الطلب و الاراده و الجبر و التفویض(عربى).تقریراتبحثحضرت امام به قلم استاد سبحانى.تاریخ پایان تالیف،۱۳۷۱ و تاریخ پاکنویسى۱۳۷۳ مىباشد.
۶۲-کتاب البیع(عربى).تقریر قسمتى از بحث بیع حضرت امام است،به قلم استاد محترم، جناب آقاى قدیرى که اخیرا توسط وزارت ارشاد چاپشده است.
ح-حکومت و سیاست:
۶۳-تا ۸۲-صحیفه نور(فارسى)اعلامیه ها و گفتارها و حکمها و سخنرانیها ومصاحبه هاى حضرت امام از سال ۱۳۴۱ ه.ش تا سال آخر عمر شریفشان به صورتهاىگوناگون جمع آورى و تنظیم و نشر شده است.این کتاب ظاهرا ۲۰ جلد است که۱۹جلد آن چاپ شده است.در آغاز این کتاب،نوشتهاى از سال۱۳۶۳ ه.ق که مربوط به حدود ۲۰ سال قبل از نهضت ۱۵ خرداد است،آمده است که بسیار جالب توجه مى باشد.
۸۳-وصیتنامه سیاسى،الهى.آخرین تالیف حضرت امام خمینى است که پس از رحلت آن بزرگوار در اختیار امت اسلامى قرار گرفت،و در میلیونها نسخه چاپ وانتشار یافته است و به اغلب زبانهاى زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است.
ط-عرفان:
۸۴-ره عشق(فارسى).نامه عرفانى حضرت امام خمینى،مورخ ۱۴۰۴ ازانتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(ره)
۸۵-باده عشق(فارسى)نامه عرفانى دیگرى است از انتشارات سروش مطالب فوق، برگزیدهاى از مقاله استاد رضا استادى بود که از نظر گذشت.
نگارنده کتاب دیگرى از معظم له در کتابخانه آیه الله العظمى مرعشى مشاهده نموده است که همراه جمعى از فضلاء روى کتاب«عبقات الانوار»میر حامد حسین هندىانجام داده اند که مى توان آن را جزء آثار آن بزرگ پیرامون ولایت و امامت دانست.
ورزش و تفریحات سالم
روح الله هم درخمین پیش از ۲۰ سالگى و هم در قم تا حدود ۲۵ سالگى ورزش و تفریحات سالم را به منظور تقویت جسم و جان فراموش نمى کردند، ورزش کردن ایشان مساءله اى خصوصى و مخفى نبود و از اینکه دیگران از این نوع فعالیتشان اطلاع پیدا کنند، ابایى نداشتند.
خودشان یک بار فرمودند در جوانى تفنگ به دست مى گرفتم و از آن استفاده مى کردم و چنانکه مى گویند اسب و سوارى هم کرده اند، که در کتب اسلامى به هر دو سفارش شده است .
حاج سید رضا تفرشى از علماى تهران که چند سال پیش رحلت نمود، نقل مى کرد که در زمان جوانى آقا روح الله ، ایشان و آقاى عبدالله تهرانى از دوستان صمیمى و دیرین آقا روح الله و سید یکى دیگر از دوستانشان روزهاى جمعه در قم به زمینهاى خاک فرج مى رفتند و پیاده روى و توپ بازى مى کردند.
حاج سید رضا تفرشى مى گفت : روزى در خدمت حاج شیخ آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائرى بودیم ، مرد کشاورزى آمد و شکایت کرد که چند نفر طلبه روزهاى جمعه مى آیند توى زمین من و غله هاى مرا لگدمال مى کنند. حاج شیخ به حاج میرزا مهدى بروجردى ، سرپرست مدرسه فیضیه ، گفت : ببینید این طلابها کیستند که غله این بنده خدا را لگدمال مى کنند. حاج میرزا مهدى خبر داد که کار آقا روح الله خمینى و آقا عبدالله تهرانى و آقا سید است .
حاج شیخ فرستاد هر سه را حاضر کردند، وقتى آمدند و سلام کردند و نشستند، فرمودند: عزیزم آقا روح الله ، این بنده خدا چه مى گوید؟ قضیه چیست ؟ آقا روح الله گفت : ما به کشت و زرع و غله ایشان کارى نداریم ، مگر نمى دانیم مال مسلمان است و باید رعایت شود. ما روزهاى جمعه مى رویم زمینهاى خاک فرج و براى هم توپ مى اندازیم ؛ گاهى توپ ما توى غله مى رود و با احتیاط مى رویم و آن را مى آوریم ؛ اما از این به بعد سعى مى کنیم تا توپمان وارد زمین ایشان نشود.
صاحب غله هم که آنها را ندیده بود و تصور مى کرد این طلاب عمدا اقدام به این کار مى کردند، و بخصوص وقتى آقا روح الله خمین را دید که چگونه حاج شیخ با لطف خاصى با وى سخن مى گوید، گفت : اگر چنین است من عرضى ندارم . حاج شیخ هم سفارش بیشتر کرد.
حاج آقا تفرشى مى گفت : آن مرد رفت . حاج شیخ هم آنها را از آن کار منع نکرد و فقط گفت آقا روح الله ! عزیزم ، سعى کن ضررى به مال مردم نرسد، ایشان هم گفتند: چشم ! در این وقت سید گفت : آقا، من از آقا روح الله شکایت دارم . حاج شیخ فرمودند چه شکایتى ؟ آقا سید گفت : آقا روح الله هر وقت توپ مى زند، سعى دارد به صورت من بزند، به طورى که دو سه بار به دماغم خورده ، و خون دماغ شده ام !
حاج شیخ در حالى که تبسم مى کرد گفت : آقا روح الله عزیزم مواظب باش دوستانت اذیت نشوند و شکایتى نداشته باشند.
آقا روح الله گفت : آقا، من قصدى ندارم ، وقتى توپ را پرت مى کنم … توپ به صورتش مى خورد، تقصیر من نیست !
از این گفته ، حاج شیخ و ما و خود سید خندیدیم . به دنبال آن هر سه برخاستند و رفتندآقا روح الله در بعضى محله ها که مسابقه گشتى بود، گاهى براى تماشا شرکت مى کردند؛ ایشان خاطره شیرینى در مورد کشتى حاج آقا کمال کمالى پهلوان قمى ، و پهلوانى که براى مسابقه با حاج آقا کمال از روسیه به قم آمده بود، تعریف مى کردند و مى فرمودند که : پهلوان روسى قوى تر بود؛ ولى حاج آقا کمال او را نزدیک سنگى برد و هل داد؛ پهلوان هم که از سنگ خبر نداشت ، پایش به آن خورد و از پشت افتاد؛ و فورا قمى ها حاج آقا کمال را به عنوان برنده سر دست به حرم حضرت معصومه (س ) بردند.
آقا روح الله از فن شنا آگاهى نداشتند؛ ولى در حد معمولى شنا مى دانستند. ایشان در ایام جوانى با دوستان خود اغلب روزها با باغهاى اطراف قم مى رفتند و ضمن تفریح سالم مباحثه هم مى کردند. بیشتر روزها تا بعدازظهر بیرون بوده اند و از هواى آزاد و فضاى باز استفاده مى کرده اند.
بخش دوم : جوانى تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
فصل اول : خانواده
ازدواج
ملاکهاى آقا براى ازدواج
آقا روح الله در ۲۸ سالگى تصمیم به ازدواج و تشکیل خانواده گرفتند؛ ملاک او این بود که از یک خانواده متدین و شناخته شده ، همسر بگیرند. ایشان در مورد ویژگیهاى همسر خود مى گویند: من نمى خواهم از خمین همسر بگیرم ، چون مى خواهم ، هم کفو خودم باشد. اگر خودم درس مى خواند، مى خواهم همسرى بگیرم که هم فکر من باشد.
کفو و همشاءن هر کسى ، آن است که از نظر معنوى و اعتقادى با او در یک سطح باشد، یا حداقل تفاوت کمترى داشته باشد. انسانى که شیفته علم است ، کفر او کسى است که به علم احترام گذارد و طلب علم را دوست داشته باشد.
ملاک دیگرى که در ازدواج مورد نظر آقا بوده است ، خانواده همسر است ، ایشان مى گویند: مى خواهم از خانواده روحانى و همشاءن خودم باشد.
هر فردى پس از ازدواج با خانواده همسر خویش ، معاشرت خواهد داشت و در این ارتباط آنچه مى تواند زمینه مناسب و شایسته اى براى حفظ حدود و حرمتها و حتى استفاده از فرصتها را فراهم آورد، نزدیک بودن افق فکرى و معنوى و اعتقادى خانواده است .
در آن زمان آقاى میرزا محمد ثقفى ، همچون آقا روح الله در قم مشغول تحصیل بود.
و این دو، دوست مشترکى به نام آقاى سید محمد صادق لواسانى داشتند. وى چون متوجه شد آقا روح الله در صدد ازدواج است ، به ایشان گفت : حاج آقا ثقفى دو دختر دارد و خیلى خوبند، شما اگر مى خواهید ازدواج کنید یکى از آنها را بگیرید. آقا روح الله گفته بودند: پس شما خواستگارى کنید. آقاى لواسانى هم ، چنین کرد و نیز آقاى ثقفى موضوع را مطرح کرد. او در جواب مى گوید: از نظر من ایرادى ندارد؛ اما خود دختر باید راضى شود .
خوابهاى متبرک
ظاهرا دختر تمایلى به زندگى کردن در قم را نداشت تا اینکه چند خواب مى بیند و در آخرین خواب خود حضرت رسول (ص ) و حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) را در خواب مى بیند که آنها پشتشان را به او کرده اند و بعد وقتى از خواب بیدار مى شود، خوابش را براى مادربزرگش تعریف مى کند و او مى گوید: مادر، معلوم مى شود که این سید حقیقى است و پیامبر و ائمه از تو رنجشى پیدا کرده اند . این ازواج تقدیر توست .
عقد و عروسى
همسر آقا درباره عقده و عروسى خود مى گوید: عروسى ما در ماه مبارک رمضان بود، این مساءله چند دلیل داشت : اول اینکه ، آقا مقید بودند که درسها تعطیل باشد و دوم آنکه ، من نزدیک تولد حضرت صاحب الزمان عج آن خواب را دیدم و به این دلیل خواستگاران ، اول ماه مبارک رمضان آمدند.
عقد ما مفصل نبود. بنا بود عروسى در تهران انجام شود و بعد هم به قم برویم . بعد از هشت روز خانه اى پیدا کردیم که درست همان بود که در خواب دیده بودم . پدرم گفت : مرا وکیل کن که من آقا سید احمد را وکیل کنم تا به حرم حضرت عبدالعظیم (ع ) برود و صیغه عقد را بخواند؛ آقا هم برادرش آقاى پسندیده را وکیل مى کندمن مکثى کردم و بعد گفتم : قبول دارم .
به این ترتیب رفتند و صیغه عقد را خواندند. بعد از اینکه خانه مهیا شد، پدرم گفت : به اینها اثاث بدهید که مى خواهند به خانه بروند. اثاث اولیه مثل فروش و لحاف کرسى و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را فرستادند.
شب پانزدهم یا شانزدهم ماه مبارک رمضان بود که دوستان و فامیل را دعوت کردند و لباس سفید و شیکى را که دختر عمه ام با سلیقه روى آن گل نقاشى کرده بود، پوشیدم . مهریه ام هزار تومان بود.
مبارزه با انقلاب سفید شاه
امریکا به شاه دستور داده بود تا لوایحى را تحت عنوان انقلاب سفید در کشور مطرح سازد و با این کار مردم را فریب دهد. آیت الله خمینى که از دسیسه هاى دشمن آگاه بودند و نقشه هاى شوم آنان را مى دانستند، بار دیگر مراجع و علماى قم را به نشست و چاره جویى و قیامى دوباره فراخواندند. در نشست بعدى ، علما و ایشان خواستار تحریم رسمى رفراندم شاه شدند، و ایشان بیانیه اى کوبنده در دوم بهمن ۱۳۴۱ صادر کردند و طى آن فرمودند: این لوایح ، خلاف قانون اساسى و خلاف شرع است .
طبق قانون اساسى آن زمان ، هر قانونى که مى خواست در کشور اجرا شود، باید در مجلس شورا مطرح و راءى مى آورد؛ در حالى که قوانین شش گانه شاه در مجلس شورا، مطرح نشده بود.
به دنبال حوادث روز دوم و سوم بهمن در تهران که پیامد پیام تحریم رفراندم از سوى آقا دیگر مراجع بود و سرکوب تظاهرات آرام مردم و موج عظیم دستگیرى روحانیان و مردم و محاصره منزل آیت الله بهبهانى و آیت الله خوانسارى ، آقا اعلامیه تاریخى خود را با آگاهى از وقایع خونین تهران صادر کردند و با این اقدام شجاعانه ، با تمام وجود در مقابل رژیم ، که خود را برنده حوادث مى دانست ، ایستادند. در این اعلامیه که با جمله : مسلمانان آگاه باشید که اسلام در خطر کفر است ، آغاز مى شد؛ ایشان در بخشى از علامیه نوشتند:… با ما معامله بردگان قرون وسطى مى کنند. به خداى متعال ، من این زندگى را نمى خواهم
انى الاارى الموت الا السعاده و لاالحیوه مع الظالمین الابرما
کاش ماءموران بیایند و مرا بگیرند تا تکلیفى نداشته باشم ! فقط جرم علماى اسلام و سایر مسلمانان آن است که دفاع از قرآن و ناموس اسلام و استقلال مملکت مى نمایند؛ و با استعمار مخالفت دارند.
در آستانه رفراندم تحمیلى ، ابعاد مخالفت مردم فزونى گرفت . شاه ناگزیر براى کاهش دامنه مخالفتها در چهارم بهمن عازم قم گردید. آقا از قبل با پیشنهاد استقبال مقدمات روحانى از شاه بشدت مخالفت کردند، و حتى خروج از منازل و مدارس در روز ورود شاه به قم را تحریم کردند.
با پیشنهاد آقا، عید باستانى نوروز سال ۱۳۴۲ در اعتراض به اقدامات رژیم ، ترحیم شد.
فاجعه فیضیه
دوم فروردین سال ۱۳۴۲ به مناسبت شهادت امام صادق (ع ) مراسم عزادارى با حضور گروهى از مردم در منزل آقا برپا شد. یکى از روحانیان ضمن بیان فضایل امام صادق (ع ) و مبارزه اساسى آن حضرت با دستگاه اموى و عباسى ، به طرح مسائل روز پرداخت . عوامل ساواک به قصد ایجاد ناامنى و اغتشاش در مجلس ، صلوات نابجا و پى در پى مى فرستادند. در این حال ، آقا به محض اطلاع و مشاهده اوضاع ، آیت الله خلخالى را ماءمور ساختند با صداى بلند، اخلالگران را تهدید کند که اگر یک بار دیگر حرکت سوء و ناشایسته اى ، که موجب اخلال در نظم و آرامش مجلس باشد، از خود نشان دهند و خواسته باشند از رسیدن سخنان آقایان خطبا به گوش مردم جلوگیرى کنند، فورا به طرف صحن مطهر حرکت مى کنم و در کنار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س ) سخنانى را که لازم است به گوش مردم برسد، شخصا ایراد خواهم کرد. این تهدید مؤ ثر واقع شد و مراسم بدون هرگونه تشنجى پایان یافت .
عصر آن روز مجلس عزادارى دیگرى از طریف آیت الله العظمى گلپایگانى در مدرسه فیضیه برپا شده بود؛ رژیم که بعد از جریان رفراندم تصمیم گرفته بود روحانیت را سرکوب کند، عده اى ساواکى را به عنوان کارگر و کشاورز، که رئیس آنها هم سرهنگ مولوى بود؛ به مدرسه فیضیه آورد. مجلس عزادارى در مدرسه برقرار بود و آیت الله العظمى گلپایگانى نیز در مجلس شرکت داشت . ساواکى ها به دستور سرهنگ مولیو با هجوم خود، مجلس را بر هم زندند و بعد با چوبهایى که در اختیار داشتند روحانیون را کتک زدند و بعضیها را از بالاى بام پرتاب کردند.
خبر به خانه آقا رسید. عده اى دست و پا شکسته و چشم گریان و بى عبا و عمامه سراسیمه به منزل آقا وارد شدند. صداى گریه و ناله بلند بود. برخى از نزدیکان آقا مى خواستند در منزل ایشان را ببندند که ایشان بشدت مخالفت کردند. آقا پس از مشاهده وضعیت طلاب ، خیلى متاءثر شدند. پس از نماز با همان وضع حدود بیست دقیقه براى طلبه ها صحبت کردند؛ و در بین صحبتهاى خود فرمودند: چیزى نشده ، مطمئن باشید که شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار شاه با این کار گور خویش را کنده است . حمله به فیضیه ، یعنى حمله به اسلام و این کار؛ یعنى تیشه به ریشه خود زدن .
در تمام مدت صحبت کردن ، آرامش و اطمینان خاصى بر آقا مستولى بود. آرامش آقا باعث شد که آن جمع مضطرب و آشفته تحت تاءثیر قرار بگیرند و کمى آرام شوند.
در همین لحظه حساس ، آقا دستور دادند به خانه آقا گلپایگانى تلفن بزنید، ببینید از مدرسه به منزل آمده است یا نه ؟
وقتى شماره منزل حضرت الله العظمى گلپایگانى گرفته شد، گفته ایشان از مدرسه آمده و به مسجد رفته است ، در صورتى که بعد معلوم شد تا آخر شب در مدرسه بوده است و تلفن هم از تلفنخانه تحت کنترل بوده است و ساواک در جواب تلفن منزل آقا گفت که آقاى گلپایگانى از مدرسه فیضیه آمده و به مسجد رفته است ، تا آقا این نیامدن منزل را بهانه قرار ندهند و براى نجات ایشان عازم مدرسه فیضیه گردند و میان مردم و نیروهاى رژیم زد و خورد دیگرى شروع شود.
فاجعه فیضیه همه را نگران کرده بود. بسیارى از روحانیان و طلبه ها جراءت نمى کردند با لباس روحانى خود در خیابانها ظاهر شوند، مردم جراءت نمى کردند که به خانه مراجع نزدیک شوند. همه جا ترس و وحشت حکمفرما بود؛ یک هفته از ماجرا گذاشته بود که ناگهان اعلامیه از طرف آقا صادر شد. … شاه دوستى ، یعنى غارتگرى ؛ شاه دوستى ، یعنى آدمکشى ؛ شاه دوستى ، یعنى هدم اسلام و محو آثار رسالت ….
صدور اعلامیه امام به عنوان شاه دوستى ، یعنى غارتگرى معروف شد و جو وحشت را شکست و سکوت را حرام اعلام کرد. با این کار جنب و وش مردم دوباره آغاز شد. رژیم که دیده بود، موج انقلاب سراسر ایران را فرا گفته است ، علما و گویندگان روحانى تهران را به ساواک احضار کرده بود و از آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حرف نزنند. در واقع ساواک به آنها خواسته بود که حول سه محور: شاه ، اسرائیل و اسلام حذف نزنند. در واقع ساواک به آنها گفته بود: ما نمى خواهیم به شما بگوییم که به طور کلى از دولت انتقاد نکنید و هیچ حرفى نزنید و از مسائل سیاسى سخنى به میان نیاورید؛ ولى از شما مى خواهیم درباره سه موضوع حرف نزنید: علیه شاه صحبت نکنید، علیه اسرائیل هم صحبت نکنید، و مرتب نگویید که اسلام در خطر است . غیر از این سه مورد، هر چه بخواهید، مى توانید بگویید.
وقتى این خبر به گوش آقا رسید، ایشان در سخنرانى روز سیزده خرداد و در عصر عاشورا در مدرسه فیضیه در رابطه با اسرائیل گفتند: اسرائیل نمى خواهد در این مملکت روحانیت باشد، اسرائیل نمى خواهد در این مملکت مسلمان باشد، اسرائیل مى خواهد ملت را به خاک و خون بکشد، اسرائیل مى خواهد در این مملکت زراعت را فلج کند و تجارت را از بین ببرد…
بعد هم خطاب به شاه فرمودند:بدبخت ! بیچاره ، ۴۵ سال از عمرت مى رود. یک کمى تاءمل کن ، یک کمى تدبر کن ، من نمى خواهم یک روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن و چراغانى کنند…
آقا در ضمن سخنرانى که عمده خطابشان به شاه بود از ماجراى جنایت بار فیضیه نیز صحبت کردند.
بعد از سخنرانى آقا، شب ۱۵ خرداد، نیمه هاى شب که ایشان مشغول عبادت بودند به منزل آقا حمله کردند؛ و همسر ایشان مى گوید: در حیاط خوابیده بودیم . آن شب صداى همهمه پیچیده بود که ناگهان به در خانه لگد زدند. آقا رفتند و گفتند: لگد نزنید، آمدم بعد عبا و قبایشان راپوشیدند، آنها هم در را شکستند و داخل خانه ریختند و ایشان را بردند.
بخش سوم : آغاز قیام امام خمینى (س ) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
فصل اول : آغاز قیام
دستگیرى امام
به دنبال انتشار خبر دستگیرى آقا در تمام کشور، مردم با بستن مغازه ها، تعطیلى دروس دانشگاهها، اقدام به تظاهرات عظیمى براى حمایت از رهبر خود نمودند.
رژیم پهلوى براى سرکوب کردن قیام مردم ، تظاهرات مردم را به خاک و خون کشید و گروهى از مردم بى دفاع را مجروح کرد یا به شهادت رساند.
بعد از دستگیرى ، امام را دو – سه روزى در یک منزل مسکونى بازداشت کردند و بعد ایشان را به زندان قصر منتقل کردند. امام ده الى دوازده روز در قصر بودند و در این مدت نمى گذاشتند برایشان غذا ببرند. ظاهرا ایشان را نصیحت مى کردند. آقا کتاب دعا و لباس خواسته بودند که برایشان فرستادند. بعد ایشان را به عشرت آباد بردند و دو ماه آنجا بودند. نمى گذاشتند هیچ کس پیش ایشان برود، فقط اجازه غذا دادند.
خانواده امام به تهران آمدند و در منزل پدر خانمشان ساکن شدند، و ظهرها براى آقا غذا مى بردند. بعد از دو ماه که آزاد شدند، ایشان را به داوودیه ، منزل آقاى عباس نجاتى بردند. همسر امام مى گوید: روز اول با دخترانم به آنجا رفتم . من بیشتر ماندم و اتاق یکدفعه خلوت شد و همه رفتند. به ایشان گفتم : اینجا خیلى سخت است ؟انگشتشان را مالیدند به پشت گردنشان ، پوست نازکى با انگشت لوله شد. من هیچى نگفتم ، ولى خیلى ناراحت شدم . هنوز هم وقتى به یاد آن روز مى افتم ، ناراحت مى شود. آقاى روغنى پیشنهاد کرد که آقا به خانه ایشان برود. جمعیت زیادى از ساواکى ها و به روى منزل آقاى روغنى جا گرفتند. یک منزل هم آنجا براى ما کرایه کردند تقریبا سى ساواکى آنجا بودند که رفت و آمدها را کنترل و محدود مى کردند، فقط مادر و خواهرم اجازه داشتند داخل شودند. مدت هفت ماه در قیطریه بودیم تا اینکه انصارى ، رئیس ساواک وقت ، گفت : هر وقت بخواهید به قم بروید، براى شما ماشین مى آوریم .
یکى از یاران امام مى گوید: بعد از آزادى امام از قیطریه ، عده اى از بازاریهاى تهران ، ناهارى ترتیب دادند و امام را دعوت کردند و در همان جلسه سر سفره ، یکى از بازاریها گفت : بازاریها براى خاطر شما چه کردند… امام گفتند: بیخود کردند ! همه تعجب کردند این ، چه حرفى است ! بعد امام فرمودند: اگر براى خدا کردند، که خدا اجرشان بدهد، باید بکنند؛ اگر براى من کردند، من چیزى را ندارم بدهم .
با این جمله ، امام به آنها فهمانده بودند که کارها باید براى رضاى خدا باشد و از ایشان نباید توقعى داشته باشند و تمام آنهایى که از نزدیک با امام ارتباط داشتند، مى دانستند که از امام به هیچ وجه نباید توقع مادى داشته باشند.
امام پس از آزادى از قیطریه ، همراه خانواده به قم رفتند و از عید تا سیزده آبان ، یعنى هشت ماه آنجا بودند، تا اینکه مساءله کاپتولاسیون پیش آمد.
مبارزه با طرح کاپیتو لاسیون
در تاریخ ۲۱ مهر ۱۳۴۳ مجلس شوراى ملى براى مصونیت بخشیدن مستشاران و دیگر تبعه امریکا در ایران ، لایحه کاپیتولاسیون را تصویب کردند. پس از تصویب این قانون ، امام به خشم آمدند. رژیم که فهمیده بود، امام نسبت به این مساءله واکنش نشان مى دهند، یکى از بستگان نزدیک ایشان را، که با رژیم نیز در ارتباط بود، خدمت امام فرستاد. هدف این بود که امام قانع شوند و از امریکا صحبتى به میان نیاورند.
این شخص پس از ورود به قم از آنجا که نتوانسته بود از امام اجازه ملاقات بگیرد، با حاج آقا مصطفى صحبت کرده بود و گفته بود الان جو به اندازه اى حساس است که امریکا دارد میلیونها تومان در این مملکت خرج مى کند تا وجهه کسب کند. الان انتقال از امریکا و حمله به آن ، به مراتب از حمله به شاه خطرناکتر است . اگر امام برنامه اى براى سخنرانى دارند، مواظب باشند که به امریکا چیزى نگویند، حتى به شاه هم حمله بکنند، مهم نیست .
به این ترتیب امام فهمیدند که نقطه ضعف رژیم در کجاست . به همین دلیل در سخنرانى تاریخى ضد کاپیتولاسیون که در قم ایراد کردند فرمودند… رئیس جمهور امریکا بداند که امروز در این کشور یکى از منفورترین افراد بشر است . امروز قرآن با او خصم است ، املت ایران با او خصم است … قانونى در مجلس بردند… اگر یک خادم امریکایى ، اگر یک آشپز امریکایى ، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند، زیر پا منکوب کند، پلیس ایران حق ندارد جلوى او را بگیرد.
فصل دوم : تبعید به ترکیه
پس تز سخنرانى امام در سیزدهم آبان ۱۳۴۳، شبانه به منزل ایشان در قم ریختند و در حالى که ایشان مشغول نیایش بودند، بازداشت و به همراه نیروهاى امنیتى به فرودگاه مهرآباد تهران اعزام کردند.
دستگیرى امام
همسر امام در رابطه با واقعه دستگیرى ایشان مى گوید: یک شب دیم که ریختند پشت در خانه ، من در ایوان بودم ، با آنکه دیوار بلند بود، یکى رفته بود بالاى دیوار، آقا طرف دیگر حیاط بودند و من این طرف حیاط، دوباره دیدم یک نفر دیگر پرید بالاى دیوار، صدا کردم : آقاناگهان در بین خانه ما و بیرونى را با لگد زدند. آقاى صداى مرا شنیدند، بلند صدا زدند: در را شکستید. من دارم مى آیم . یکدفعه یکى دیگر هم پرید بالاى دیوار و من دیگر ترسیدم . نزدیک سحر بود. آقا آمدند بیرون و داد زدند: در شکست ! بروید بیرون ، من مى آیم . همینکه دیدند آقا از اتاق بیرون آمده اند و به طرف من مى آیند، از دیوار پایین پریدند، آقا آمدن مهر و کلید در قفسه شان را به من دادند و گفتند: این پیش تو باشد تا خبر دهم ؛ و از آن در بیرون رفتند. من مهر و کلید را پنهان کردم و به هیچ کس نگفتم . هنگام بردن امام ، احمد که در آن موقع پانزده – شانزده ساله بود، بیدار شد و پرسید: آقا کو؟گفتم : از این در رفت . تو نرو؛ ولى از رفت و زود برگشت و گفت : چند قدم که رفتم ، یکى از ساواکى ها هفت تیرش را به سمت من نشانه گرفت ، که از جلو بیایى مى زنمت ، و من نرفتم .
دختر امام درباره شب دستگیرى پدر مى گوید: وقتى که امام را بردند، مادر نگرانمان ، با پوشش چهار قطعه لحاف و پتو، باز هم بشدت مى لرزید. وقتى جویاى حالشان شدم ، گفت : دخترم ! حالم خوب است ؛ اما نمى دانم چرا اینقدر مى لرزم این سخن چنان قلبم را سوزاند که هنوز هم یادآورى آن دشوار است . آن روز بر خانواده ما همچون ایران کربلا گذاشت . براى در امان بودن از ستم و تعدى رژیم ، ما را از کوچه هاى تنگ و باریک پشت باغ قلعه به میدان حرکت دادند و در دو سوى مسیر، زنها و بچه ها که هنوز از واقعه مطلع نبودند و شاید هم ما را نمى شناختند، به تماشا ایستاده بودند. در آن ایام از آنچه بر ما گذشت ، هیچ چیز به امام نگفتیم ؛ زیرا نمى خواستیم مایه رنجش بیشتر او باشیم .
امام در مورد دستگیرى خود مى گوید: آنجا ماشین مرا عوض کردند؛ یعنى مرا از آن فرلکس کوچک ، که به خاطر باریکى کو چه آورده بودند، به یک ماشین بزرگتر بردند.
ماءموران پس از آنکه مرا گرفتند، به داخل اتومبیل بردند و به سرعت خیابانهاى قم را پشت سر گذاشتند و به سمت تهران به راه افتادند؛ ولى پیوسته با نگرانى به پشت سر خود و این طرف نگاه مى کردند و وقتى من پرسیدم از چه مى ترسید و نگران هستید؟ گفتند: مى ترسیم مردم ما را تعقیب کنند و به دنبال ما بیایند، چون مردم شما را دوست دارند…
و الله من نترسیدم ؛ ولى آنها مى ترسیدند. آنقدر مى ترسیدند که اجازه ندادند براى نماز صبح پیاده شوم و گفتند: مى ترسیم مردم برسند و نمى توانیم چنین اجازه اى بدهیم ؛ و از این رو من ناچار شدم همانگونه که بین دو ماءمور در اتومبیل نشسته بودم ، نماز خود را نشسته بخوانم .
توى ماشین – موقع رفتن – به چاه نفت که رسیدیم ، گفتم : تمام این بدبختیهاى ما به خاطر این نفت است . شما چرا این جور مى کنید؟ از آنجا تا تهران من با اینها صحبت کردم و یکى از اینها که پیش من نشسته بود تا تهران گریه کرد.
مرا مستقیم تا فرودگاه آوردند. هواپیما آماده بود. داخل هواپیما که رفتیم ، دیدم یک قسمت را پتو انداخته بودند و تا اندازه اى براى نشستن .منظمش کرده بودن ، معلوم شد این هواپیماى بارى است . آنها گفتند چون هواپیماى مسافربرى آماده نبود، ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود. من گفتم نخیر، به خاطر اینکه نمى خواستید من در میان جمعیت باشم که بروم عصر آن روز ساواک خبر تبعید امام را به اتهام اقدام علیه امنیت کشور ! در روزنامه ها منتشر ساخت . على رغم فضاى خفقان ، موجى از اعتراضها به صورت تظاهرات در بازار تهران ، تعطیلى طولانى مدت دروس حوزه هاى قم و مشهد و سایر شهرها، ارسال طومار و نامه ها به مراجع تقلید و ارسال تلگرامها و نامه ها متعدد دانشجویان مسلمان پیرو امام در خارج از کشور به مقامهاى ترکیه و سازمان ملل و کمیسیون حقوق بشر، جلوه گر شد.
تبعید امام به ترکیه با دستور مستقیم امریکا بوده است ، چون ترکیه کشور لائیک (غیرمذهبى ) بود و مى خواستند مانع فعالیتهاى ایشان بشوند.
در ترکیه ابتدا امام را به هتلى در بلوار پلاس ، طبقه چهارم ، اتاق شماره ۵۱۴، که از قبل مهیا شده بود، بردند. این هتل در مرکز شهر آنکارا قرار داشت و چون خبرنگاران به آنجا آمدند، بعد از ظهر چهاردهم آبان ، امام خمینى را به ساختمان فتوتم انتقال دادند. پس از تغییرات پیاپى محل اقامت امام ، در ۲۱ آبان ایشان را به شهر بورسا یکى از بنادر ترکیه ، واقع در غرب آنکارا – حوالى دریاى مرمره – منتقل کردند و در یکى از ساختمانهاى جنوبى آن اسکان دادند.
در همان روزهایى که امام وارد ترکیه شدند و کاغذى خواستند و آموختن زبان ترکى را شروع کردند ۱۲ و در اولین نامه که به ایران نوشتند، کتاب صحیفه سجادیه خواستند. ۱۳ امام حدود یک ماه و نیم به تنهایى در این بندر زندگى مى کردند. آن دوران تنهایى و غربت ، امام را سخت آزار مى داد.
پس از دستگیرى و تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه پسر امام ، آقا مصطفى را دستگیر و پس از دو ماه زندانى در قزل قلعه ، در روز سیزده دیماه همان سال به ترکیه تبعیدى کرد.
حضور آقا مصطفى در ترکیه تاءثیر عاطفى بسیارى بر روى پدر گذاشت . اما مدافع و خدمتگزار و حتى آشپز پدر بود. لباسهاى ایشان را مى شست ، مونس و غمخوارشان بود و به این ترتیب بیشترین تاءثیر را از امام گرفته بود و به همان نسبت نیز بیشترین تاءثیر عاطفى را بر ایشان گذاشته بود.
نفوذ امام در بین مردم ترکیه
امام از نظر سیاسى در ترکیه محدود شده بودند. مقامهاى ایرانى و ترک براى آنکه ایشان را خانه نشین کنند و از هر گونه ارتباط با مردم مسلمان ترکیه باز دارند، به ایشان فشار آوردند که لباس روحانى را از تن در آورند.
رژیم ایران براى اینکه امام از آن محدود خارج نشوند و به میان مردم نروند، به ایشان گفتند: شما نمى توانید به داخل اجتماع بروید. به خاطر اینکه لباس روحانى ممنوع است و دولت ترکیه به لباس متحدالشکل عنایت دارد. اگر مى خواهید به اجتماع بروید؟ باید لباس ترک به تن کنید.
به این ترتیب ، امام را مجبور کردند که لباس روحانى را از تن بیرون بیاورند و لباس ترک را بپوشند، به امید آنکه شاید همین تغییر لباس باعث بشود که امام دیگر میان اجتماع ظاهر نشوند؛ ولى امام على رغم این توطئه با همان وضع مى آمدند، قدم مى زدند و به خیابان مى رفتند.
یکى از گزارشهاى سرهنگ افضلى که همراه امام به ترکیه رفته بود، این بود که ایشان مرتب بیرون مى روند و قدم مى زنند و این وضع نگران کننده است و نباید ایشان را تنها گذاشت .
امام در جواب نامه یکى از دوستانشان نوشته بودند: دولت ایران مى خواست که در ترکیه خیلى به من بد بگذارد؛ اما ملت ترکیه به من احترام کردند، خوش گذشت .
معلوم شد افرادى که در بورسا امام را شناخته بودند، خیلى به امام احترام گذاشته بودند و به امام بابامى گفتند.
تاءلیف کتاب تحریر الوسیله در یک سالى که امام در ترکیه بودند، ایشان کتاب تحریرالوسیله را تاءلیف کردند، که در آن احکام عبادى اسلام را همراه با احکام سیاسى اسلام نوشتند. این کار امام بعد از چند قرن که احکام سیاسى از رساله هاى علمى رخت بربسته بود، بهترین گامى بود که در تبعیدگاه ترکیه برداشته شد.
ترکیه ، مرکز رواج سیاست استعمارى جدایى دین از سیاست است . در آنجا هرگونه دخالت روحانى و سیاست محکوم است ؛ اما مى بینیم که امام در این مرکز کتابى تاءلیف مى کنند و سیاست را با دیانت مى آمیزند و احکام سیاسى را در کنار احکام عبادى ذکر مى کنند.
یکى از افرادى که در دفتر امام بود، مى گوید: وقتى کتاب چاپ شد. پشت جلد آن به عربى نوشته بود رهبر حوزه هاى علمیه و من این مطلب را ندیده بودم . یک جلد از کتاب را خدمت امام بردم تا چشم امام به این کلمه افتاد، آنقدر ناراحت شدند که کتاب را به زمین زدند و فرمودند: به من نمى گویند ! باید این نوشته از بین برود. من جراءت نکردم حرفى بزنم . آمدم بیرون و به آن شخصى که متصدى این کار بود گفتم که باید این نوشته از بین برود، فایده ندارد. کتاب را به چاپخانه بردند و همان شخصى که متصدى چاپخانه بود، تعجب کرده بود. چون او تا آن موقع چنین جریانى را ندیده و نه شنیده بود. به همین دلیل گفته بود: این آقا کیست ؟ !
در مهرماه ۱۳۴۴، یازده ماه پس از تبعید امام به ترکیه ، رژیم شاه به علت فشارى که از سوى افکار ملت و افکار عمومى جهانى و بعضى از علماى ایران ، از جمله آیت الله سید احمد خوانسارى آمد، محرومانه اعلام کدر که بزودى امام را به عراق روانه مى کند و به این وضع پایان مى دهد.
بنابراین در سیزده مهرماه ، امام را به همراه فرزندشان ، آیت الله مصطفى خمینى ، سوار هواپیما کردند و به بغداد فرستادند.
بخش چهارم : تبعید امام به نجف (۶۳ تا ۷۶ سالگى )
فصل اول : ورود امام به عراق
هنگامى که امام و حاج آقا مصطفى در فرودگاه بغداد از هواپیما پیاده شدند، هیچ کس آنان را نمى شناخت و پولى هم براى کرایه اتوبوس واحد و یا تاکسى نداشتند که به کاظمین بروند.
کمى در محوطه قدم زدند که ناگهان یکى از علاقه مندان به امام ، که چند سال قبل از آن امام را زیارت کرده بود، با اتومبیل شخصى خود از آنجا عبور مى کرد، ناگهان چشمش به دو سید معمم مى افتد. اتومبیل را کمى آهسته مى کند و با شتاب از ماشین پیاده مى شوند.
سلام علیکم ، آقا شما هستید؟ کى رسیده اید؟ چرا اینجا ایستاده اید؟ آیا منتظر کسى هستید؟ لطف بفرمایید و سوار اتومبیل شوید.
زیارت عتبات عالیات
امام و حاج آقا مصطفى سوار مى شوند و به کاظمین ، و مستقیم به حرم امام موسى بن جعفر و امام محمد تقى – علیهماالسلام – مى روند و بعد مردم و علما مطلع مى شوند.
امام در کاظمین در مسافرخانه جمالى این دیار مقدس اقامت گزیدند، صاحب مسافرخانه چون امام را شناخت ، در مقام تکریم برآمد و با اصرار زیاد ایشان را به منزل شخصى خود برد.
امام سه روز در کاظمین بودند. ملاقاتهاى مختلفى صورت گرفت . یکى از ملاقات کنندگان نماینده رسمى رئیس جمهورى عراق بود. در مدت سه روز که امام در کاظمین بودند، با تماسهاى تلفنى که به وسیله دوستان امام با نجف صورت گرفت و نیز با همت و تلاش حاج شیخ نصرالله خلخالى ، که از ارادتمندان امام بود، گروههاى مختلفى از طلبه ها توانستند براى ملاقات امام ، از نجف به کاظمین مشرف شوند.
بعد از چند روز، امام اظهار علاقه کردند که براى زیارت عسگریین ، به سامرا مشرف شوند. مقدمات سفر مهیا شد. حاج شیخ نصرالله ، وسایل سفر را فراهم کرد که هم خود حضرت امام و هم کلیه آقایانى که ملازم حضرت امام بودند و از نجف آمده بودند، بسیار باشکوه به صورت کاروانى زنجیره اى از ماشینها، که در جلوى کاروان ماشین امام و در پشت سر، دهها ماشین حامل طلبه ها و فضا بود، به سامرا منتقل شدند.
امام چند روزى در آنجا ماندند و به زیارت مشغول بودند. در آنجا شیوخ عرب ، از شیعه و سنى ، به خدمت ایشان مشرف مى شدند. این ملاقاتهاى امام ، تاءثیرات زیادى بر شیوخ عرب ، بخصوص اهل تسنن گذاشت .
پس از چند روز امام عازم کربلا شدند. بسیارى از مردم کربلا تا شهر مسیب که طفلان مسلم در این شهر دفن شده اند، به استقبال آمدند. عده اى از علما و افراد سرشناس کربلا جزء استقبال کنندگان بودند. در این شهر امام با عظمت تجلیل شدند. کربلا به عنوان شهر مذهبى شیعه نشین مهم عراق ، استقبال شایانى از امام کردند.
ایشان در مدت اقامت خود در کربلا در منزل حاج شیخ نصرالله خلخالى ماندند. ایشان به طلبه ها و مردم گفت : بروید براى آقا خانه در نجف تهیه کنید و اثاث بخرید تا ایشان به منزل شخص دیگرى وارد نشوند.
همسر امام درباره اثاث و خانه مى گوید: اثاثى که خریده بودند، عبارت بود از فرش کهنه ، گلیم کهنه ، سه – چهار دست رختخواب ، سماور بزرگ ، یک گونى شکر، یک صندوق چاى ، چهل دست استکان و نعلبکى جورواجور براى پذیرایى از جمعیت ، چهار سینى و چهار دست ظرف غذاخورى .
امام پس از زیارت کربلا و دیدار مردم ، عازم نجف شدند. جمعیت بسیارى از علما، فضلا و مردم تا خان نصف که تقریبا در نیمه راه کربلا و نجف است ، به استقبال آمده بودند. آقایان مدرسان بزرگ که نتوانسته بودند تا خان نصف بیایند، در مدخل شهر نجف اجتماع کرده بودند. استقبال ، بسیار غیر منتظره و بسیار با شکوه بود؛ ولى امام بدون اطلاع دیگران پس از ورود به نجف به حرم حضرت امیر – (علیه السلام ) مشرف شده بودند. ایشان بعد از انجام زیارت به منزلى که قبلا به وسیله حاج شیخ نصرالله تهیه شده بود، رفتند.
خانه امام در نجف
خانه امام در نجف ، خانه اى محقر و فرسوده و در یکى از کوچه هاى خیابان الرسول نجف قرار داشت . خانه ، دو اتاق هر کدام دوازده متر مربع در پایین و دو اتاق در بالا داشت که یکى از اتاقها قابل استفاده نبود، اتاق دیگر براى امام مفروش شد. آشپزخانه اش خیلى کوچک بود، همسر امام مى گوید. آشپزخانه اى به اندازه یک تشک داشت و ما مجبور بودیم موقع کشیدن غذا دیگ را در حیاط بگذاریم .
امام همچون صدها طلبه معمولى در آن خانه اجاره نشین بودند. خانه مجاور را جهت بیرونى اجاره کردند.
آیت الله فاضل لنکرانى نقل مى کند: وقتى وارد بیرونى منزل امام شدم ، دیدم خانه بسیار محقر و کوچک است که شاید حیاطش مجموعا سیزده یا چهارده متر مساحت بیشتر نداشت . اتاقهایى در قسمت پایین داشت ، اتاق بالا سالها بود که رنگ آمیزى نشده ، و یک حالت تقریبا ناراحت کننده اى در آن دیده مى شد. امام راضى نمى شدند تعمیر شود و مى گفتند: به همین سبک باشد؛ و اگر به آن صورتى بدهیم با زندگى طلبگى ما مناسبت و موافقتى ندارد.
در بیرونى خانه امام در نجف ، اتاقى که او شبها به آنجا مى رفت به اندازه کافى قالى نبود؛ آنجا زیلوهاى کهنه و نخ تمامى را که از ایران آورده بودند، پهن کرده بودند. گاهى شبها که نماز جماعت برگزار مى شد، هم جا تنگ بود و هم فرش کافى بود؛ یکى از دوستان امام با لحن مؤ دبانه اى گفت : آقا اجازه بدهید فرش براى بیرونى تهیه کنیم امام لبخندى زدند و به نر مى گفتند: آن طرف هست . او بى معطلى گفت : آن گلیم است ، با اینجا جور در نمى آید. امام ابروهایش را بالا دادند و گفتند: مگر منزل صدراعظم است ؟ دوست امام لبخند زد و با فروتنى گفت : منزل بالاتر از صدراعظم است ، منزل امام زمان است امام آهسته گفتند: امام زمان ، خودش هم معلوم نیست در منزلش چى افتاده است و بعد آرام از اتاق بیرون رفتند.
در نجف رسم بود براى خنکى داخل خانه از کولرهاى دستى استفاده مى کردند. بنابراین نجارى آوردند تا مقدمات کار را فراهم سازد. امام با لحنى که شدت داشت فرمودند: شما همه دست به یکى کنید تا مرا جهنمى نمایید ! ! همه ترسیده بودند؛ سرانجام با اصرار زیاد امام قبول کردند که دو قطعه فیبر نصب گردد و پنکه در آنجا قرار گیرد.امام بعد از تبعید به عراق و آمدن به نجف ، در این خانه مستقر شدند و مدت چهارده سال در آن زندگى کردند.
دیدار با علما
از همان شب اول ورود به نجف ، دیدارها شروع شد. شب اول تعدادى از مراجع و بزرگان نجف ، و برخى شب دوم و برخى هم شب سوم به دیدن امام آمدند.
آیت الله العظمى حکیم شب دوم براى دیدن امام آمد. در این نشست آقا حکیم از امام سؤ ال کرد که : جنابعالى جایى نماز مى خوانید؟ ایشان فرمودند: من قم هم که بودم ، نماز جماعت نمى خواندم .
آقا حکیم ، نظرشان این بود که به امام جایى را تعارف کنند، یا جاى خودشان را براى نماز به ایشان بدهند، که امام فرمودند: مایل به این کار نیستند.
آیت الله شاهرودى و آیت الله خوئى هم از جمله مراجعى بودند که به دیدن امام آمدند. استادان و طلبه هاى مدارس علمیه جزو دیدارکنندگان بودند. خانه امام ، مرکز اجتماع و رفت و آمد آقایان اهل علم و فضلا و طلبه ها بود. بعد از این دیدارها امام اظهار تمایل فرمودند که بازدیدها را آغاز کنند. ابتدا به دیدار مراجع و سپس به بازدید استادان رفتند و در پایان ، مدرسه به مدرسه به دیدن آقایان طلبه ها تشریف بردند؛ و همراهان امام مى گویند: قسمت با شکوه بازدیدهاى امام ، این قسمت (دیدار با طلبه ها) بود.
فعالیتهاى امام در نجف
امام پس از ورود به نجف تدریس خود را آغاز کردند. یکى از شاگردان ایشان مى گوید: از آن زمان به مدت چهارده سال من جزو شاگردان امام بودم و سعى مى کردم که بخصوص در جلسات خصوصى درس ، که شبها در منزل ایشان تشکیل مى شد، شرکت کنم . یکى زا دروسى که تدریس مى کردند، فقه بود، ایشان در ادامه بحث فقهى خود به موضوع ولایت فقیه رسیدند که سرآغاز دوباره براى مباحث حکومت اسلامى و مبارزه علیه رژیم شاه و تشکیل حکومت اسلامى بود.
امام در ادامه برنامه هاى خود با اصرار زیاد شاگردانش ، موافقت کردند که به طلبه ها شهریه بدهند و خلاصه کتاب تحریر الوسیله ایشان به زبان عربى براى مقلدان عرب ، بخصوص شیعیان عراق چاپ شود.
امام در مدتى که در نجف بودند، هیچ گونه عملى که حاکى از ریاست طلبى و حب جاه و مقام و یا شهرت طلبى باشد، از ایشان سر نزد. در طول مدت چهارده سال امام به مراجع احترام مى گذاشتند و در مواقعى که آنان نیاز داشتند به آنها کمک مى کردند و همچنین در مواقع ضرورى از آنان حمایت و دفاع مى کردند. متقابلا مراجع نیز براى ایشان احترام خاصى قائل بودند، گرچه بعضى از اساتید، ایشان را مورد طعن و آزار و اذیت قرار مى دادند؛ ولى ایشان با صبر و حوصله ، مشکلات را پشت سر مى گذاشتند. شایعات و بدخواهى ساواک و سفارت ایران در عراق و عوامل وابسته ، باعث پراکندگى برخى افراد از درس امام مى شد؛ ولى پس از آشکار شدن عمق بحث و درس ، بتدریج بر تعداد شیفتگان افزوده شد و جمعیت کلاس درس به حالت اولیه برگشت . رئیس جمهور و سایر مقدمات رژیم عراق به جهت مخالفتشان با رژیم شاه تلاش مى کردند که خود یا نمایندگانشان با امام دیدار و ملاقات داشته باشند تا از این ملاقاتها سوء استفاده کنند؛ ولى هیچ گاه امام حاضر به این دیدار و ملاقاتها نشدند.
فصل دوم : ویژگیهاى امام
ویژگیهاى اخلاقى
کار براى خدا
یکى از گروههاى سیاسى که در آن زمان فعالیت مى کرد، سازمان مجاهدین خلق بود. مسؤ ولان این سازمان در آن زمان سعى داشتند براى فعالیتهاى خودشان علیه شاه از امام تاءیید بگیرند. به همین دلیل براى تاءیید خود، از روحانیان سرشناس و مبارز، خدمت امام نامه آوردند و نماینده اى براى صحبت نزد امام آورده بود تا ایشان مطالعه کنند. خودش هم ، مواضع اعتقادى و سیاسى سازمان را براى امام توضیح داد، در پایان امام فرمودند: من از مطالعه آثار اینان به این نتیجه رسیده ام که اینان به معاد به آن معنایى که ما معتقدیم ، ایمان ندارند و دچار بینشهایى التقاطى هستند.
آیت الله مرتضى مطهرى هنگامى که به نجف مشرف شده بود؛ گفت : همه لغزیدیم ؛ جز امام ، و آن واقع بینى و ارتکاى عمیق و پایبندى امام به مبانى فکرى و عقیدتى – که هیچ چیز شبه آمیز را تاءیید نکنند و به هیچ مساءله مبهمى تن در ندهند – باعث شد که ایشان مصون بمانند
عده اى از شاگردان و یاران امام با عشق و علاقه اى که به امام و راه او داشتند، گرد امام حلقه زده بودند و به تحصیل علم و مبارزه علیه دولت ایران مى پرداختند. بین این برادرها، براى مدتى اخلاف سلیقه هایى پیش آمد که منجر به یک سرى برخوردهاى لفظى شد. مساءله به گوش امام رسید. ایشان آنان را، که حدود بیست نفر بودند، جمع کردند و با لحن نصیحت گونه ، یک برنامه عملى را براى آنان تشریح کردند. امام فرمودند: اصولا چه دسته اى در مبارزه پیروز مى شوند و چه دسته اى هستند که نا کام مى مانند؟ اگر کسانى که مى خواهند کار بکنند، صرفا سیاسى باشند و کارهایشان هم جز از چهار چوب سیاست تجاوز نکند، اینها پیروز نمى شوند. ما در تاریخ ایران و فعالیتهایى که در ایران شده ، این مساءله را به تجربه دیده ایم .
کسانى بودند که صددرصد سیاسى بودند و سیاستمدار بزرگى هم به شمار مى آمدند؛ اما دیدیم که آنها پس از پیروزى ، از صحنه سیاست خارج شدند و به کل فراموش شدند، حتى در میان مردم و کسانى که طرفدار آنها بودند. پس کارى که شما مى خواهید بکنید، اگر صرفا سیاسى باشد، چنین حالتى پیدا مى کند. ممکن است که براى شما جلوه اى داشته باشد و پیش برود؛ اما این ادامه نخواهد داشت ؛ ولى اگر این سیاست و فعالیتهاى سیاسى منظم بشود و رنگ دین و صبغه الله به آن باشد؛ یعنى اینکه سیاست ، دینى باشد، سیاستى که خدا خواسته باشد، استمرار پیدا مى کند و مستمر خواهد بود؛ چون یک طرفش خداست .
این فعالیت سیاسى همیشگى است ، هم به نفع مسلمانهاست و هم به نفع آن کسى که داخل این کار و فعالیت شده است . اگر اینطور شد، هیچ وقت اختلافى بین شما برادرها پیدا مى شود، جایى است که این حلت خدایى و براى خدا بودن و وابستگى به خدا پیدا کردن از آن گرفته مى شود. شما که آواره شده اید. آمده اید بیرون و از پدر و مادر و دوستان و برادران خود جدا شده اید، برنامه هایتان باید برنامه هاى خدایى باشد.
وارستگى
در نجف امام در مدرسه بزرگ مرحوم آیت الله بروجردى نماز مى خواندند. یک سال حجج ایرانى و زوار که توانسته بودند که عربستان به عراق بیایند و آرزو داشتند امام عزیز را زیارت کنند، به مدرسه آیت الله بروجردى آمدند و پس از ساعتها انتظار، هنگام مغرب که امام وارد مى شدند، جمعیت با علاقه فراوان و غریو شادى و هاى هاى گریه شوق با فریاد صلوات از امام استقبال مى کردند.
بعد از اتمام نماز، امام از مدرسه خارج مى شدند و جمعیت نیز پشت سرایشان حرکت مى کردند. امام محترمانه مردم را از اینکه در خارج مدرسه ، در خیابان و کوچه ، پشت سرایشان حرکت کنند، باز مى داشتند. در حالى که انسانها معمولا تحت تاءثیر هواها و تمایلات نفسانى ، علاقه دارند که هنگام حرکت در کوچه و بازار، جمعیتى انبوه اطراف آنها را بگیرند و بدین وسیله توجه دیگران را بیشتر به خود جلب کنند ! ! خطر مشى و روش امام ، این انسان وارسته الهى ، اینگونه نبود.
سبقت در سلام
روزى شاگردان زودتر از ایشان به اتاق درس رفته بودند. چشمشان به در بود، منتظر و آماده ورود امام بودند. حتى سینه خود را براى سلام کردن صاف کرده بودند؛ ولى باز هم غافلگیر شدند؛ زیرا با باز شدن در، صداى سلام امام را شنیدند، به طورى که متوجه نشدند که امام ابتدا وارد شدند و بعد سلام کردند، یا اینکه اول سلام کردند و آنگاه وارد اتاق شدند.
برخورد کریمانه
یکى از افرادى که در دفتر المام در نجف کار مى کرد؛ نقل مى کند: یک وقت از یکى از آقایانى که آنجا بود، گله اى داشتم ، خدمت امام رفتم و به عرض رساندم . امام قصه اى براى نقل کردند و گفتند: یک نفر اینجا آمد و هر جه از دهانش در آمد و هرچه از دهانش در آمد بر من گفت ؛ اما من تا زمانى که آنجا بود، برایش پول مى فرستادم .
رفتار حضرت امام همانند رفتار حضرت على (ع ) و امام حسن چ (ع ) بود و همچون آن بزرگوار و در مقابل اهانتهاى مخالفان ، رفتار کریمانه از خود نشان مى دادند.
عشق به مردم
علاقه و عشق امام نسبت به مردم بسیار زیاد بود. ایشان حتى کمترین رنج آنان را تحمل نمى کردند و هیچ گاه اجازه نمى دادند که به خاطر او مردم در زحمت بیفتند، اگر چه در حد کنار زدن مردم از جلو راه باشد.
آقاى سید على شاهرودى ، پسر آیت الله شاهرورد، نقل مى کرد که : روزى در حرم مطهر حضرت على (ع ) دید که امام در میان جمعیت انبوه قرار دارند و هر لحظه ، خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند؛ اتفاقا در همان لحظه دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت سر امام بودند. آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض مى کند که چرا ایستاده اید؟ آنها پاسخ دادند: جراءت دخالت ندایم ، آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى دهند..
سید على شاهرودى عصبانى مى شود، عبا را به گوشه اى مى اندازد و جلو مى رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى زند؛ اما مرتب دست به پشت او مى زند و وى را از این کار منع مى کردند.
یکى از شاگردان امام نقل مى کرد: روزى در حرم مطهر حضرت امام حسین (ع )، حضرت امام را دیدم که در میان انبوه زائران گیر کرده اند و نمى توانند قدمى پیش بگذارند؛ جلو دویدم و با کنار زدن مردم ، راه را براى ایشان باز کردم . امام با اعتراض و ناراحتى مرا از این کار منع مى کردند؛ ولى من بى توجه ، به کار خود ادامه مى دادم . ناگهان متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان باز کرده ام ، نیامده و تغییر مسیر داده اند و در لابه لاى جمعیت به راه خود ادامه مى دهند.
تواضع و فروتنى
در نجف گاهى اتفاق مى افتاد که امام از روى پشت بام متوجه مى شدند که چراغ آشپزخانه یا دستشویى روشن مانده است . در این موارد به خانم یا دیگر کسانى که در پشت بام بودند، دستور نمى دادند و چراغ را خاموش کنند؛ بلکه خود سه طبقه را در تاریکى پایین مى آمدند و چراغ را خاموش مى کردند و باز مى گشتند.
گاهى نیز قلم یا کاغذى مى خواستند که در اتاق طبقه دوم منزل بود. در این شرایط نیز به هیچ کس حتى به نوه هایشان دستور نیم دادند که براى او قلم و کاغذ بیاورند؛ بلکه خودشان برمى خاستند از پله ها بالا مى رفتند، و آنچه را که لازم مى داشتند، برمى داشتند و باز مى گشتند.
جلوگیرى از غیبت و تهمت
هنگامى که امام در مجلس عمومى بودند، کسى جراءت غیبت کردن یا تهمت زدن نداشت و روح معنوى در مجلس حاکم بود؛ همچنین در مجالس خصوصى نیز کسى جراءت نمى کرد، سخن از دیگرى بزند. بارها امام مى فرمودند: من راضى نیستم کسى در بیرونى منزل من غیبت کند؛ و با تمام نیرو و از غیبت کردن افراد جلوگیرى مى کردند.
یکى از شاگردان امام مى گوید: روزى امام در درس تشریف آوردند و به قدرى ناراحت بودند که نفس ایشان به شماره افتاد بود، به جاى درس نصیحت تندى نمودند و رفتند و سه روز نیامدند. چون شنیده بودند که یکى از شاگردان ایشان درباره یکى از مراجع غیبتى کرده است .
امام از همان ایام جوانى در مجلسى که شرکت مى کردند، به هیچ وجه اجازه نمى دادند کسى غیبت کند؛ و اگر کسى صحبت مى کرد و مى خواست شروع به غیبت کند، فورى ایشان مطلب را برمى گرداندند و رشته سخن را تغییر مى دادند.
دیدار با شخصیتها و دانشجویان
در پاریس ، از سوى احزاب و شخصیتها و گروهها افرادى جهت ملاقات و مذاکره با امام مى آمدند. یکى زا افراد، خواهر ملک حسین ، پادشاه اردن بود، او پس از ملاقات ملک حسین با شاه ، از سوى او به پاریس آمده بود، ورود او به امام اطلاع داده شد، ایشان اجازه ملاقات ندادند.
عده اى به عنوان حزب و گروه تقاضاى ملاقات با امام داشتند که امام فرمودند: من با کسى به عنوان حزب ملاقات نمى کنم ، اگر آقایان به عنوان یک فرد ایرانى مثل تمام کسانى که با من ملاقات مى کنند، مى خواهند بیایند، اشکالى ندارد ( ۲۰۷)
روزى عده زیادى از آلمان و انگلستان براى ملاقات با امام آمده بودند. فضاى اتاقها براى این عده کافى نبود، پس با وجود باران شدیدى که مى بارید، در محوطه ایستادند و براى آن جمعیت صحبت کردند، در حالى که مى توانستند در داخل اتاق مقابل پنجره بایستند و در زیر باران خیس نشوند، بعضى از همراهان امام اصرار کردند که امام در اتاق سخنرانى کنند اما ایشان فرمودند: نه همین جا خوب است .
علاقه مردم فرانسه به امام
همراهان امام نقل مى کنند: روزى ما متوجه شدیم که یک سرى از دانشجویان فرانسوى ، هر شب به سخنرانى امام مى آیند. یکى از برادران که زبان فرانسه بلند بود، پرسید: شما که هر شب به سخنرانى امام مى آیند، آیا مى فهمید که امام چه مى گویند؟ فارسى بلند هستید یا نه ؟ آنها گفتند: ما اصلا متوجه نمى شویم که امام چه مى گویند، فارسى هم بلد نیستیم . سؤ ال کردند: پس براى چه مى آیید؟ پاسخ دادند: ما وقتى به اینجا مى آییم و سخنان امام را مى شنویم ، در خودمان روحانیت خاصى را احساس مى کنیم .
براى مردم فرانسه این سؤ ال پیش آمده بود که چگونه ممکن است ، پیرمردى در گوشه اى از نوفل لوشاتو نشسته باشد و ایران را به حرکت در آورده باشد هر چه او مى گوید بالا فاصله ۳۵ میلیون نفر در ایران به فرمان او گوش مى دهند، امروز مى گوید که شرکت نفت اعتصاب کند، اعتصاب مى کنند، مى گوید که ارتشیها فرار کنند، فرار مى کنند. فرمان مى دهد که کارخانه ها تعطیل کنند، تعطیل مى کنند. واقعا این پیرمرد با وجود آنکه در برابرش قدرتهاى بزرگى چون : شاه و امریکا را دارد، چگونه مى تواند بر روى ملت خودش این چنین اثر بگذارد؟
براى فرانسوى ها این سؤ ال پیش آمده بود که اسلام چگونه مکتب و مرامى است که تا این حد در این ملت نفوذ کرده است ، به همین دلیل درخواست کردند که رادیو و تلویزیون فرانسوى ساعاتى از شبانه روز یا حتى هفته را به توضیح این مکتب و مرام اختصاص بدهد. رادیو و تلویزیون هم به ناچار از ایرانیهاى مبارز که در پاریس بودند دعوت مى کرد تا به تشریح اسلام بپردازند. ( ۲۰۹)
روزى تعدادى از خواهران مسلمان که در پاریس ساکن بودند به حضور امام آمدند و درباره تحصیل خانمها در دانشگاه از ایشان سؤ ال کردند. امام فرمودند: لازم نیست کسى در باره صحبت کند.
سؤ ال شد: شرکت در کلاسهایى که مختلط است ، آیا اشکال ندارد؟امام فرمودند: اگر با حفظ مسائل اسلامى باشد و شهوى نباشد، اشکال ندارد.
در مورد رعایت حجاب سؤ ال کردند: باید چادر سر کنیم ؟امام نگاهى به خواهر سؤ ال کننده کردند، او روسرى به سر و مانتویى آستین دار به تن داشت ، فرمودند: حجاب شما، حجاب اسلامى است و خیلى خوب است .
عزادارى در نوفل لوشاتو
روز تاسوعا بود، آقا اشراقى ، داماد امام ، نزد یکى از کارکنان بیت رفت و به ایشان گفت : امام فرموده اند که شما آماده باشید تا یک ساعت به ظهر که ایشان بیرون مى آیند، روضه بخوانیدایشان مى گوید، من متعجب شدم ، اصلا آمادگى چنین کارى را نداشتم . از این رو گفتم : خدمت امام عرض کنید که من آمادگى ندارم تا روضه اى را که مناسب این شرایط (جو پاریس و دانشجویان ) باشد، بخوانم . روضه اى که من مى دانم ؛ از همان روضه هایى است که در مجلس معمولى ایران خوانده مى شود؛ اگر چنین روضه اى را بخواهند، من مى توانم بخوانم . بعد از امام پیغام دادند: به فلانى بگویید که همان روضه را مى خواهم و همان روضه در اینجا خوانده شود.
امام به اهل بیت (ع ) علاقه مند بودند و علاقه ایشان تابع شرایط نبود و ایشان به آداب و رسومى که برخاسته از متن اسلام است و بیش از هزار سال مسلمانها با آنها زیسته اند، احترام مى گذاشتند و طالب همان آداب بودند ولو اینکه در پاریس و در قلب سرزمین غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و غرب باشند. در آن روز، جمعیت بسیار زیاد بود. خبرنگاران زیادى براى تهیه گزارش و خبر آمده بودند ساعت یازده صبح بود، امام به بیرونى تشریف آوردند و مراسم آغاز شد و در آن شرایط، امام در روز تاسوعا براى امام حسین (ج ) مجلس عزادارى برقرار کردند و خود در مجلس ، عزادارى کردند و براى امام حسین (ع ) گریه کردند.
ارادت امام به ائمه (ع )
روزى یکى از کارکنان بیت امام صفحه اى از آگهى هاى روزنامه اى را که عده اى از ایران آورده بودند، روى زمین انداخت و کفشهاى امام را روى آن گذاشت . امام وقتى خواستند کفش بپوشند، سؤ ال کردند: مثل اینکه این روزنامه ها ایرانى است ؟ عرض کرد: بله حاج آقا ! ولى این صفحه آگهى هاى .
با این حال ، پایشان را روى کفششان نگذاشتند و مجددا برگشتند و فرمودند: شاید اسم محمد یا على یا… در آنها باشد.
امام حاضر نبودند کلمه على یا محمد در زیر پایشان قرار بگیرد؛ گرچه اسم حضرت رسول (ص ) یا حضرت على (ع ) نباشد.
توجه امام به مسائل شرعى
روزى رئیس پلیس نوفل لوشاتو، عکس امام را که در حال قنوت بودند، آورد تا امام آن را امضا کنند. امام عکس را گرفتند و امضا کردند. امضاى امام مثل سایر امضاها نبود. وقتى از ایشان سؤ ال کردند که امضاى شما مثل سایر امضاها نیست ؛ ایشان فرمودند: چون مسیحى هستند و رعایت وضو را نمى کنند، اسم روح الله را ننوشتم ، مبادا دستشان مسح کند.
پیام امام به مناسبت تولد عیسى (ع )
شب تولد حضرت مسیح (ع ) امام خطاب به مسیحیان جهان پیام دادند، این پیام از طریق خبرگزاریها انتشار یافت . علاوه بر آن ، امام فرمودند: این همسایه ها با این رفت و آمده اى زیاد و شلوغیها خیلى اذیت شده اند، بهتر است هدیه هایى بخریم و برایشان بفرستیم ، از قول من هم معذرت بخواهید. برادرها چند جعبه شیرینى و شکلات خریدند. امام سؤ ال کردند: چه چیزى هایى تهیه شده است ؟ بسته ها را به امام نشان دادند. ایشان فرمودند: خارجیها به گل خیلى علاقه دارند، چند شاخه گل هم برایشان بفرستید. در همان شب عید، هدایا را بین همسایه ها تقسیم کردند، فرداى آن روز خیابان پر از مردم و خبرنگاران شده بود. خبرنگاران آمده بودند تا گزارش تهیه کنند.
روزى یکى از اهالى جهت تقاضاى ملاقات به بیت آمد و گفت : نمایندگان محل ، علاقه مند ملاقات با امامند. امام نیز بى درنگ وقت تعیین کردند. روز بعد ده – پانزده نفر از اهالى محل با شاخه هاى گل به دیدن امام آمدند. حضرت امام به مترجم فرمودند: احوال آنان را بپرسید و ببینید که آیا نیاز و یا کار خاصى دارند. نمایندگان در پاسخ گفتند: نه ما هیچ کارى نداریم ، فقط آمده ایم که خدمت امام برسیم و ایشان را از نزدیک ببینیم و این شاخه هاى گل را نیز به عنوان هدیه آورده ایم . امام با تبسم شاخه هاى گل را یک به یک از دست آنان گرفتند و در میان تنگى که در کنارشان بود، قرار دادند. آنها خیلى خوشحال از حضور امام رفتند.
هجرت امام به پاریس تحولى عظیم به وجود آورد و برداشت و درک غربیها را از اسلام و مسلمانان دگرگون کرد. اخلاق و رفتار و زندگى امام چنان تاءثیر بر جا گذاشت که به گفته یکى از دانشمندان ، صرف تمام بودجه یک ساله حوزه علمیه براى تربیت مبلغ و تبلیغات وزارت امور خارجه و وزارت ارشاد و تاءلیف و ترجمه کتاب و فرستادن آنها به اروپا نمى توانست به اندازه اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، اسلام را به دنیا معرفى کند.
وضعیت سیاسى ایران
در مدت اقامت چهار ماهه امام در پاریس ، نوفل لوشاتو مهمترین مرکز خبرى جهان بود و مصاحبه هاى متعددى و دیدارهاى مختلف امام ، دیدگاههاى ایشان را در زمینه حکومت اسلامى و هدفهاى آتى نهضت براى جهانیان بازگو مى کرد؛ و از همین جا بود که بحرانیترین دوران نهضت را در ایران رهبرى کردند.
دولت شریف امامى دو ماه بیشتر دوام نیاورد. شاه ریاست کابینه را به دولت نظامى از هارى سپرد. راهپیماییهاى گسترده میلیونى در روز تاسوعا و عاشورا در تهران و دیگر شهرها برگزار شد.
شاهپور بختیار، آخرین مهره امریکا بود که براى تصدى پست نخست وزیرى به شاه پیشنهاد شد. ژنرال هایزر، معاون فرماندهى سازمان ناتو براى انجام ماءموریتى سرى و دو ماهه به تهران آمد. امام خمینى در دیماه ۱۳۵۷ شوراى انقلاب را تشکیل دادند. شاه نیز پس از تشکیل شوراى سلطنت و اخذ راءى اعتماد براى کابینه بختیار در روز ۲۶ دیماه از کشور فرار کرد.
تصمیم امام براى بازگشت به ایران
بعد از گذشت چهار ماه و اندى از حضور امام در پاریس ، ایشان بر حسب مسائلى که فقط خودشان بر آن واقف بودند، فرمودند: باید ایران برویم . کم کم ایام اقامت امام در پاریس به پایان نزدیک مى شد و آغاز تحولى عظیم تر فرا مى رسید. روزى مقارن غروب آفتاب ؛ دوشیزه فرانسوى به اقامتگاه امام آمدند و تقاضاى ملاقات با امام را داشتند. چون ملاقات امکان نداشت ، از آنها عذرخواهى شد. آنها شیشه کوچکى در دستشان بود که محتوى مقدارى خاک مهر و موم شده بود، اظهار کردند: رسم ما بر این است که وقتى به کسى علاقه مند شدیم ، هنگام جدایى بهترین هدیه را به او تقدیم کنیم ، و این خاک وطن ماست ، که براى ما عزیزترین هدیه است ، اگر ملاقات ممکن نیست ، این مقدار خاک را به حضور امام تقدیم کنید و براى هر کدام از ما یک قطعه عکس با امضاى امام بیاورید. وقتى که شیشه را به حضور امام بردند. امام با تبسمى شیرین شیشه را گرفتند و دو قطعه عکس را امضا فرمودند. آنها نیز عکسى را بوسیدند و تشکر کردند و رفتند. ( ۲۱۹) در تهران به منظور استقبال از امام ، کمیته استقبال تشکیل شده بود این کمیته تصمیم گرفته بود براى ورود امام به ایران فرودگاه را فرش کنند و اطراف را چراغانى کنند و فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا، امام را با هلى کوپتر ببرند… وقتى امام از این تصمیمات مطلع شدند به یکى از کارکنان دفتر فرمودند: برو به آقایان بگو مگر مى خواهند کوروش را وارد کنند؟ ابدا این کار لازم نیست ، یک طلبه از ایران خارج شده ، و همان طلبه به ایران باز مى گردد. من مى خواهم میان امتم و همراه آنان باشم ، ولو پایمال شوم .
شب حرکت از پاریس ، رئیس پلیس با افرادى براى خداحافظى خدمت امام رسیدند؛ امام از آنان تشکر کردند و متن تشکر نامه نیز قرائت ، و به آنان داده شد. رئیس پلیس در پاسخ گفت : از برکت وجود شما در نوفل لوشاتو، ما موفق شدیم شخصیتهایى را ملاقات کنیم که هرگز در عمرمان آنها را نمى دیدیم .
آن شب امام پس از نماز مغرب و عشا تمام کارکنان دفتر در پاریس را جمع کردند و فرمودند: من دست بیعتم را از شما برداشتم و راضى نیستم که یکى از شماها به زحمت و مشکل بیفتید؛ فردا خودم تنها مى روم ، چون آنها اگر کارى داشته باشند، با من دارند، کسى با شما کارى ندارد؛ شما اگر از کشورهاى دیگر آمده اید و درس و یا کارى دارید، مى توانید به سرکارتان برگردید، ان شاء الله اگر برنامه اى شد، به ایران مى آیید.
شرایط کاملا حالت بیعت برداشتن امام حسین (ع ) در کربلا را به اذهان همراهان امام تداعى مى کند؛ برادران حاضر شروع به گریه کردند. هر کدام چیزى مى گفتند یکى مى گفت : اگر صد بار بکشند مان و باز هم زنده شویم ، حاضر نیستیم که دست از شما برداریم .امام فرمودند: مقصودم این است که شما به خاطر من ، خودتان را به خاطر نیندازید.
آخر شب به دفتر امام در لوشاتو اطلاع دادند که بختیار فرودگاه را بسته و دستور داده است که هیچ هواپیمایى ننشیند و برنخیزد. فرداى آن روز مردم در تهران و سایر شهرستانها تظاهرات کردند و در شعارهاى خود مى گفتند: خمینى ، خمینى ، قلب من باند فرودگاه توست . اگر امام فردا نیاد اسلحه ها بیرون مى آید…
ماه تابان//حسن کشوردوست و قسمتهایی از کتاب فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی
زندگینامه امام خمینی قسمت اخر
بخش ششم : امام در ایران (۷۶ تا ۸۷ سالگى )
فصل اول : دهه مبارک فجر و…
پرواز انقلاب (۱۲ بهمن ۱۳۵۷)
با تهدید مردم ، بختیار مجبور به باز کردن فرودگاه شد و شب دوازدهم بهمن فرا رسید؛ هواپیما در فضاى ایران بود، قلب همه مى تپید، مردم تهران و شهرستانها براى استقبال از امام در تهران تجمع کرده بودند؛ هواپیما در حال فرود آمدن بود که یکباره با اعلام مطلبى به زیان فرانسه اوج گرفت ، از قول کمیته استقبال اعلام کرده بودند که فرودگاه آماده نیست ، یک ربع ساعت دور بزنند و آنگاه فرود آیند. بیشتر مسافران ترسیده بودند و تنها کسى که ذره اى ترس به دل راه ندارد، امام بودند؛ هواپیما بر زمین نشست . امام در فرودگاه مهرآباد در میان انبوه جمعیت و دریاى عواطف و احساسات مردم از هواپیما بیرون آمدند. سراپاى همه از شوق دیدار امام مى سوخت . امام وارد سالن فرودگاه شدند و از مردم تشکر کردند و بعد از صحبت کوتاهى سوار ماشین شدند.
از آشیانه فرودگاه تا بهشت زهرا مردم ایستاده بودند و براى عبور امام فقط راه باریکى باز بود. در تمام مسیر روى خطوط سفید وسط خیابان ، گلهایى چیده شده بود که تا بهشت زهرا ادامه داشت .
امام اصرار زیادى داشتند که از جلوى دانشگاه عبور کنند. رو به روى دانشگاه به علت کثرت جمعیت (با آنکه بسیار منظم بود)، اتومبیل حامل امام متوقف شد، از آنجا به خیابان ولى عصر آمدند. آن روز حدود پنجاه هزار ماءمور داوطلب انتظامات در تهران بودند. از آغاز مسیر تا بهشت زهرا جمعیت به هم متصل بود. اتومبیل حامل امام به نزدیکى بهشت زهرا رسید، چند مترى جلوتر از در بهشت زهرا، اتومبیل امام به جهت انبوه جمعیت متوقف شد و به هیچ وجه حرکت نمى کرد و اتومبیل اصلا پیدا نبود و فقط چیزى که دیده مى شد، تپه اى از انسانها بود. ناگهان خلبان هلى گوپتر (که از بالا مراقب بود) با مهارت خاصى در وسط جمعیت فرود آمد. امام آرامش عجیبى داشتند و در حالى که لبخند مى زدند، براى مردم دست تکان مى دادند. با زحمت زیاد، همراهان امام ، ایشان را سوار هلى کوپتر کردند؛ سرانجام هلى کوپتر در قطعه هفده به زمین نشست و امام به جایگاه رفتند و به ایراد بیانات تاریخى خود پرداختند.
امام در بخشى از نطق تاریخى خود فرمودند: من به پشتوانه این ملت دولت تعیین مى کنم … در تمامم مدتى که امام در بهشت زهرا حضور داشتند، شدیدترین و زیباترین احساسات از جانب مردم دیده مى شد. آن روز به هر چشمى که خیره مى شدى ، زلالى اشک را در آن مى دیدى . امت سراپا انتظار، پس از سالها به وصال امام خود نایل شده بودند. هنگامى که شعار شهید ! به پا خیز، خمینى ات آمده در بهشت زهرا طنین انداخته بود فقط صدایى که شنیده مى شد، صداى گریه بود، گریه پیر و جوان .
وقتى صحبت امام تمام شد، هلى کوپتر حرکت دادند؛ اما فشار جمعیت به حدى بود که کنترل از دست ماءموران انتظامى خارج شد. آیت الله مفتح که در کنار امام بود، افتاد. هلى کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز در آمد. امام در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هرکس سعى داشت افراد دیگر را دور کند؛ اما خود سبب فشار بیشترى مى شد، کنترل از دست همراهان امام خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت زیادى ایشان این طرف و آن طرف کشیده مى شدند و در نتیجه بى حال شدند. همه نگران بودند، به لطف خدا امام روى دستهاى مردم به جایگاه برگردانده شدند.
امام حدود بیست دقیقه بى حال بودند، عبایشان را روى سرشان کشیدند. دوباره هلى کوپتر نشست . امام باز هم نتوانستند سوار شوند؛ آمبولانسى جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار آن کردند و احمد آقا نیز سوار شد و آمبولانس آژیرکشان از بهشت زهرا بیرون آمد. در یکى از خیابانهاى فرعى اطراف بهشت زهرا، هلى کوپتر فرود آمد و امام از آمبولانس به داخل آن منتقل شدند.
هلى کوپتر بالاى مدرسه رفاه بود؛ ولى به علت کثرت جمعیت ، خلبانان پیشنهاد کرد که به نیروهاى هوایى برویم ؛ اما به علت وضع سیاسى آن روز که هنوز رژیم سقوط نکرده بود و بختیار، نخست وزیر شاه ، بر سر کار بود، به پیشنهاد یکى از همراهان ، هلى کوپتر وارد یک بیمارستان شد. همراهان امام در خواست آمبولانس کردند؛ ولى چون آمبولانس نبود، ایشان را سوار اتومبیل یکى از پزشکان کردند. کارکنان بیمارستان دور اتومبیل را گرفته بودند. امام لبخندى زدند و دست تکان دادند. به مردم حالت شوک دست داده بود و ناگهان حمله ور شدند که امام را زیارت کنند، راننده حرکت کرد. آنها به طرف بلوار کشاورزى و از آنجا به خیابان دکتر شریعتى ، منزل یکى از بستگان امام رفتند؛ چون امام بعد از گذشت پانزده سال ، نشانى را فراموش کرده بودند، احمد آقا در خیابانها بدون عبا پیاده مى شد و نشانى را مى پرسید، کسى هم نمى دانست امام در اتومبیل است و ایشان هم پسر اوست . به منزل بستگان امام رسیدند. اهل خانه نزدیک بود که خوشحالى بیهوش شوند؛ امام که هفده سال آنها را ندیده بودند آرام وارد شدند، به آشپزخانه رفتند و حال همگى را پرسیدند. آنها ناهار ساده اى آماده کردند. امام و همراهان پس از خوردن ناهار تا ساعت ده شب آنجا ماندند و بعد امام را به مدرسه رفاه منتقل کردند و فرداى آن روز به علت کمبود جا ایشان را به مدرسه علوى بردند.
دیدار با مردم
در مدرسه علوى ، صبحها مردها و بعد از ظهرها خانمها به دیدار امام مى آمدند. دیدار خانمها به سختى انجام مى شد و روز دوم دیدار به علت کثرت جمعیت ، حال تعداد زیادى از خانمها بد شد. به امام پیشنهاد کردند در صورت صلا حدید ملاقات خانمها را تعطیل کنند. امام ناراحت شدند و فرمودند که : شما گمان مى کنید اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است ؟ کمینها بیرون کرده اند.
چند روز بعد از بازگشت امام در شانزدهم بهمن ۱۳۵۷، حضرت امام رئیس دولت موقت ، آقاى مهدى بازرگان را به پیشنهاد شوراى انقلاب على رغم میل باطنى خویش منصوب نمودند و تصریح کردند که رئیس دولت موقت بدون در نظر گرفتن روابط حزبى ، ماءمور تشکیل کابینه براى تهیه مقدمات برگزارى رفراندوم و انتخابات است . مردم نیز با راهپیمایى خود در سراسر کشور به تاءیید نظر امام پرداختند.
دیدار پرسنل نیروهاى هوایى با امام
نوزدهم بهمن ۱۳۵۷، پرسنل نیروهاى هوایى در مدرسه علوى تهران با امام بیعت کردند. بسیار از سربازان و ارتشیان مؤ من در صف مردم قرار گرفتند.
بیستم بهمن ، همافران در مهمترین پایگاه هوایى تهران دست به قیام زدند. گارد شاهنشاهى اقدام به سرکوب آنها کرد؛ ولى مردم به حمایت از همافران وارد صحنه شدند.
بیست و یکم بهمن
ساعت دو بعدازظهر روز بیست و یکم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ بود. روزى پر شور و پرحادثه در دل سیاه ظلم شاهنشاهى ، اطلاعیه شماره چهار فرماندارى نظامى تهران از رادیو پخش شد: امروز عبور و مرور از ساعت چهار و سى دقیقه بعداز ظهر ممنوع مى باشد.
مردم با شنیدن خبر به هم نگاه مى کردند و در واقع نمى دانستند چه باید بکنند. احتمال بروز خطرى بزرگ در پیش بود. همچنین بعد از پخش این خبر، شور و غوغایى در میان ساکنان مدرسه رفاه افتاد. نگرانى و اضطراب بر چهره ها سایه انداخته بود، همه چشمهاى به اتاق امام دوخته شده بود. امام در اتاق کوچکى به فکر فرورفته بودند و دلشان در آن حال ، پر از امید و آرمش بود. ناگهان امام از جاى خود برخاستند و در حلى که زیر لب دعایى زمزمه مى کردند، وضو گرفتند. با فروتنى خاصى دو رکعت نماز خواندند. ایشان مى دانستند در لحظه هاى حساس ، تصمیم گیرى ، جز به یارى خداى توانا ممکن نیست . بعد از نماز و نیایش ، با دلى مطمئن ، ورق کاغذ و قلمى برداشتند و نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم ، ملت شجاع ایران ! اهالى محترم تهران ! اعلامیه امروز حکومت نظامى ، خدعه و خلاف شرع است . مردم به هیچ وجه به آن اعتنا نکنند. هراسى به دل راه ندهید که به خواست خداوند تعالى حق ، پیروز است .
مردم که منتظر شنیدن دستور کوبنده اى از طرف امامشان بودند، به کوچه و خیابانها ریختند و حکومت نظامى بى اثر شد. جوانان با آتش زدن لاستیکهاى کهنه راهها را بستند. کوچک و بزرگ شعار مى دادند و تهران از صداى دلنشین تکبیر پوشیده شده بود؛ الله اکبر… الله اکبر… الله اکبر…
بزودى کلانتریها تصرف شد و مردم مسلح شدند. پادگانها و ساختمان صدا و سیما و سایر مراکز مهم در اختیار مردم انقلابى قرار گرفت . اعضاى اصلى حکومت شاه دستگیرى شدند و در نهایت در بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ خورشید پیروزى ملت ، شب ظلم و ستم ایران را پایان بخشید.
جشن پیروزى
مردم ، پیروزى انقلاب را جشن گرفتند و همه در شادى و سرور بودند. ملت مسلمان با اتکال به خداوند و با رهبران امام خمینى ، نظام دو هزار پانصد ساله شاهنشاهى را سرنگون کرد و ثمره سالها مبارزه و جهاد و شکنجه و زندان به بار نشست و حکومت اسلامى براى اولین بار پس از پیامبر اکرم (ص ) و حضرت على (ع ) در ایران بر پاشد.
شور و حال عجیبى در مردم بود. مردم مرتب در مدرسه علوى به دیدار امام مى رفتند ادارات ، کارخانه ها و مغازه ها، که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سرکارهاى خود رفتند.
مراجعت امام به قم
در تاریخ دهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ امام خمینى مدرسه علوى را ترک نموده ، و عازم قم شدند. امام در خانه خود در محله یخچال قاضى که قبل از دوران تبعید در آن مى زیستند. ساکن شدند. خانه در محل قدیمى قرار داشت و کوچه هاى باریک آن ظرفیت دیدار کننده ها را نداشت . به پیشنهاد آقاى اشراقى ، داماد امام ، ایشان به خانه اى که زمین وسیع خالى در کنار آن بود، منتقل شدند. در این خانه بعضى از روزها امام متجاوز از شش ساعت با مردم که از شهرستانهاى مختلف کشور، به دیدار ایشان مى آمدند، ملاقات مى کردند. برخى از شبها مردم تا ساعت ده خانه امام را ترک نمى کردند و از پشت خانه فریاد مى زدند: ما منتظر خمینى هستیم و امام با فریاد آنان از خانه بیرون مى آمدند. ازدحام گروههاى ملاقات کننده حدى بود که یک روز استاد مطهرى ، جهت ملاقات با امام از ساعت هشت صبح تا هشت شب در کنار اتاق ایشان نشست ؛ ولى موفق به دیدار ایشان نشد؛ و در ملاقاتهاى بعدى توانست امام را زیارت کند.
یک روز هنگام دیدار امام با مردم برف مى بارید؛ مى خواستند بالاى سر امام چتر بگیرند، ایشان عصبانى شدند و فرمودند: مگر مردم چه مى کنند.
در بهمن ماه سال ۱۳۵۸ به دلیل کسالت قلبى به ناچار به تهران منتقل شدند و در بیمارستان بسترى شدند. امام حدود دو ماه در بیمارستان بودند و آن دو ماه مرتب پزشکان از ایشان مراقبت مى کردند. آنها به هیچ وجه صلاح ندیدند که امام دوباره به قم برگردند و تاءکید عجیبى داشتند که در اطراف بیمارستان قلب ، منزلى براى سکونت امام تهیه گردد.
در خیابان در بند براى سکونت امام جایى در نظر گرفته شد. ساختمان مزبور سه طبقه داشت . روزهاى نخست در طبقه همکف پاسداران مى نشستند. طبقه دوم براى خانواده و سومین طبقه به دیدار و ملاقاتها اختصاص یافت . امام از ابتدا که به آنجا رفتند. ناراحت بودند؛ زیرا ساختمان بلند به نظر مى رسید و نماى بیرونى آن سنگ بود، البته از نظر فضاى درونى ، این منزل به درد یک فرد متوسط تهرانى مى خورد و تجملات و تشریفات نداشت ، با این حال ، امام تاءکید داشتند که حتما منزل مناسب با وضع خودشان پیدا شود.
پس از جستجو ابتدا در جماران در خانه یک بنا که حدود صد متر مساحت داشت ، ساکن گردیدند و محل کارشان همان جا بود تا اینکه بعد از چند روز به منزل آقاى جمارانى که در کنار حسینیه قرار داشت ، منتقل شدند.
خانه امام در جماران
این خانه بعد از فوت پدر آقاى جماران به چند قطعه کوچک تقسیم شده بود و ساختمان قدیمى آن ، در اختیار خانواده آقاى جمارانى قرار داشت . بخش دیگرى از آنان ، که منزل کوچکى بود با مساحت حدود ۱۲۰ متر مربع و ۷۰ متر زیر بنا که متعلق به آقاى سید حسن حسینى ، داماد آقاى جمارانى بود؛ در اجاره امام قرار گرفت . این منزل کوچک و ساده که بارها از تلویزیون نشان داده شده است ، طى ده سال تا هنگام رحلت امام ، محل سکونت ایشان و خانواده شان بود.
هنگامى که امام داخل شدند و به طرف و اتاقى که در آن مى نشستند نگاه کردند، فرمودند: حالا راحت شدم ، چون در این چهار ماه مدام در عذاب بودم .
با اینکه اجاره منزل پرداخت مى شد و امام همچون بسیارى از مستضعفان در این خانه به صورت مستاءجر زندگى مى کردند؛ ایشان یک روز با صاحبان خانه صحبت کردند و آنان همگى از سکونت امام در آن منزل راضى بودند.
برنامه روزانه امام
امام هر روز نیمه شب قبل از اذان صبح براى نماز شب و دعا بیدار مى شدند و پس از نماز صبح قدرى استراحت مى کردند؛ و بعد کمى مطالعه و بعد هم صبحانه مى خوردند. قبل از ساعت هشت به دفتر کار خود مى رفتند و پس از شنیدن اخبار، نامه هایى که بایستى مطالعه مى کردند و یا قبضهایى که باید مهر مى شد به خدمتشان مى بردند تا ساعت حدودا ده و نیم – یازده در اتاق بودند و بعد چیزى مى خوردند و کمى استراحت مى کردند. در صورت داشتن ملاقات پس از پوشیدن لباس و آماده و مرتب کردن خود، به طرف حسینیه حرکت مى کردند؛ در همین فاصله ده دقیقه – یک ربع ، با اعضاى خانواده مجالست داشتند. امام نزدیک ظهر آماده نماز و تعقیبات مى شدند و پس از اداى نماز و صرف ناهار به اخبار گوش مى دادند و سپس قدرى استراحت مى کردند و بعد مشغول مطالعه بولتنهاى خبرى و روزنامه ها مى شدند و مقید بودند تمام اخبار رادیوهاى خارجى و تلویزیون را هم بشنوند. گاهى اوقات هم تلویزیون نگاه مى کردند، به رادیو گوش مى دادند تا خودشان در متن قضایا باشند. هر روز غیر از جمعه ها براى حدود بیست – سى نفر خطبه عقد مى خواندند. گاهى نیز مراسم عقد خانواده هاى شهدا یا برادران جانباز و معلول در محضر امام واقع مى شد.
زندگى امام نظم و انضباط خاصى داشت . هیچگاه توجه به کارى ، موجب تضییع کار دیگرشان و یا غفلت از آن نمى شد. هر روز عبادت ، قرائت قرآن ، ادعیه ، مطالعه هاى گوناگون ، گوش کردن به اخبار، رسیدگى و پاسخگویى به امور شرعى ، ادارى و سیاسى ، ملاقاتها، قدم زدن ، نرمش حرکتهاى ورزشى که طبق نظر پزشکان معالج الزما به منظور حفظ سلامتى انجام مى دادند. معاشرت با افراد خانواده ، خوراک ، نظافت و استراحتشان ، هر کدام به صورتى منظم و در موعد خود، انجام مى گرفت . همین نظم در برنامه هاى هفتگى شان نیز حاکم بود.
دختر امام نقل مى کند: امام خیلى مرتب بودند؛ یعنى صبح که از خواب بیدار مى شدند هیچ کارشان بدون برنامه نبود، هیچ وقت بدون برنامه زندگى نکردند، مطالعه شان ، استراحتشان ، خوابشان ، به رادیو گوش کردنشان خلاصه تمام کارهایشان ، حتى عبادتشان سر ساعت بود. ما مى دانستیم چه ساعتى باید برویم پیش آقا و خودمان را مهیا مى کردیم که ساعت استراحت آقا برویم و ایشان را ببینیم ؛ وگرنه وقتى ساعت عبادت یا مطالعه و درس یا کارهاى دیگرى مثل گزارشهاى مملکتى بود؛ نمى توانستیم برویم . فقط در ساعت استراحتشان مى توانستیم به دیدنشان برویم ؛ در آن موقع یک ربع تا بیست دقیقه قدم مى زدند. خیلى مقید بودند نیم ساعت صبح و نیم ساعت عصر قدم بزنند و ما در موقع زدن آقا مى توانستیم از محضر ایشان استفاده کنیم ، صحبتى یا سؤ الى کنیم و جوابى بشنویم و احوالى بپرسیم .
یکى از کارکنان دفتر امام نقل مى کند: امام هیچ گاه کار امروز را به فردا موکول نمى کردند، در زندگى شخصى ، هر چیز سر جاى خود قرار داشت و هر کارى دور از شتابزدگى و عجله و تاءخیر در موعد مقرر آن انجام مى گرفت ، هیچ گاه کثرت کارها و تعدد امور و گزارشها باعث شلوغى و تراکم کارها و به جا ماندن آنها نمى شد. لباس ، کتاب ، قلم و سایر و وسایل شخصى امام هر کدام جاى معینى داشتند. اگر امانتى وجود داشت یا چیزى که باید به مسئول آن تحویل مى شد، در اولین فرصت و بدون فوت وقت و سریع ، به ادا و انجام آن مبادرت مى ورزیدند. بسیار اتفاق افتاده بود کتابى که به امانت مى گفتند، فردا صبح مهمترین کار و اولین کارشان ، باز گرداندن کتاب بود؛ و همچنین وجوه شرعى که به صورت چک بانکى تقدیم ایشان مى شد؛ ایشان بلافاصله و در اولین فرصت جهت واریز به صندوق و حساب ، به مسئولان مربوطه تحویل مى دادند.
خودسازى و تزکیه نفس ، تقوا و خویشتندارى و پرهیزکارى ، اخلاص و توکل و اعتماد به نفس بى رغیبتى به دنیا، انفاق و بخشش ، ساده زیستن و قناعت ، پرستش و نیایش ، توسل به اهل بیت – علیهم السلام – دعا و زیارت ، عمل به واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات ، تواضع و مردم دارى ، صلابت و شجاعت ، پشتکار و استقامت ، حسن خلق و عطوفت ، عفو و گذشت ، احتیاط در مصرف بیت المال و صرفه جویى و قناعت و دهها ویژگى دیگر از ویژگیها و خصوصیات بارز امام خمینى (س ) بود، که براى هر یک از عنوانهاى فوق دهها خاطره از زبان اعضاى خانواده ، کارکنان ، یاران و شاگردان و دوستان ایشان نقل شده است که معرف شخصیت معنوى و الهى امام مى باشد.
فصل دوم : خانواده
امام و عروس و دامادها
امام على رغم مسئولیت سنگین تشکیل حکومت اسلامى و هدایت مردم و جامعه ، هیچ گاه از جامعه کوچک خانواده و اعضاى آن غافل نبودند، تشکیل خانواده براى فرزندان خود، هدایت و راهنمایى آنان ، تاءمین نیازهاى مادى و معنوى آنان به عنوان یک وظیفه پدرى ، در کنار سایر وظایف و فعالیتهاى ایشان قرار داشت . ایشان نه تنها به فرزندان بلکه به نوه هاى خود نیز توجه داشتند و به بازى با آنها مى پرداختند و در مواقع ضرورى آنها را نصیحت و راهنمایى مى کردند و وظایف دینى و شرعى مورد نیازشان را به آنها تذکر مى دادند و در عین حال ، با آنها بسیار دوست و نسبت به آنها مهربان بودند.
ملاک امام براى انتخاب عروس و داماد
امام در انتخاب همسر، چه براى دخترانشان و چه براى پسرانشان ؛ روى خانواده هاشان خیلى تکیه داشتند و مى گفتند: خانواده باید هم مسلک باشند، سنخیت داشته باشند، و مؤ من و متعدد باشند
ملاک خاص امام در انتخاب فرد، تقوا بود، چون تقوا را بسیار کارساز مى دانستند. تقوا و ایمان در امور دنیوى نیز راهگشاست . فرد مسلمان متقى ، به کسى ظلم نمى کند، از جمله به همسرش . مؤ من متقى ، حق کسى را ضایع نمى کند و بر این اساس حقوق همسرش را نیز رعایت خواهد کرد. امام همیشه مى گفتند: کسى که کارهایش چهار چوب و ضابطه دارد، کار بیهوده نمى کند و در نتیجه ، به زن و بچه اش ظلم نمى کند.
ملاک دیگر ایشان راجع به کفر بودن افراد بود. امام بعد از آنکه خانواده را مى پسندیدند، خود پسر را ملاک مى گرفتند و با او صحبت مى کردند تا ببینند کفو دخترشان است یا نه . آیا مى توانند با هم با تفاهم زندگى کنند یا نه . ایشان مسائل مادى را ملاک خوشبختى و بدبختى نمى دانستند و اعتقادى به آن نداشتند و همانقدر که مرد مى توانست زندگى اش را اداره کند، کافى بود.
امام در انتخاب همسر براى دخترانشان موضوع را با آنها در میان مى گذاشتند و نقاط ضعف و امتیازات پسر را بیان مى کردند و نظر خود را مى گفتند؛ ولى در نهایت تصمیم گیرى را به عهده دختر واگذار مى کردند. در مورد یکى از دخترانشان پس از بررسى ، وضو گرفتند سر سجاده نشستند و دو رکعت نماز خواندند و بعد از خدا طلب خیر کردند.
مهریه و جهیزیه
به مهریه توجه خاصى داشتند و اعتقادشان بر این بود که دختر باید حتما مهریه داشته باشد. اگر کسى براى عقد نزد ایشان مى آمد و مهریه را مثلا یک جلد کلام الله مجید ذکر مى کرد، قبول نمى کردند و مى گفتند: چیزى را به عنوان مهریه تعیین کنند. در مورد تعیین میزان مهریه نیز به عرف توجه مى کردند، چون این مساءله عرفى است و به خانواه ها مربوط مى شد. عقیده امام این بود که باید به حد دختر، خانواده اش و ملاکى که آنها در نظر دارند، توجه کرد. مهریه هر یک از عروسهایشان یک دانگ خانه بود، چون نظرشان این بود که دختر باید مسکن داشته باشد تا بتواند از آینده خود مطمئن باشد.
امام به دخترانشان جهیزیه مى دادند؛ ولى جهیزیه به اندازه رفع حاجت و خیلى معمولى ، جهیزیه اى که در زمان ما به آن رفع حاجت مى گویند، یعنى یک فرش معمولى و دو دست رختخواب و مختصرى وسایل دیگر.
مراسم عقد و عروسى
در مورد مراسم ازدواج فرزندانشان ، هم عقد مى گفتند هم عروسى . البته خیلى مختصر و معمولى . نسبت به نوه هایشان چون بعد از انقلاب بود، خیلى ساده برگزار مى کردند، بخصوص در ازدواج یکى از نوه هایشان چون در زمان جنگ ، شدیدا از تشریفات نهى کردند و گفتند: موقع جشن گرفتن و مهمانى دادن نیست .
امام در هنگام خواندن عقد براى زوجین مى فرمودند: توکل به خدا داشته باشید. وقتى انسان به خدا توکل کند، همه چیزش بر مبناى خدا استوار خواهد شد؛ و همچنین مى فرمودند: در زندگى گذشت داشته باشید و اگر هیچ کس از موضع خود عدول نکند، همیشه اختلاف باقى خواهد ماند؛ ولى اگر یکى کوتاه بیاید، دیگرى اصلاح خواهد شد؛ و همچنین در ابتداى عقد نصیحت مى کردند که : سعى کنید با هم رفیق باشید؛ اگر مرد هستى و در بیرون از خانه هزاران مساءله دارى ، وقتى به خانه مى آیى ، ناراحتیهایت را پشت در بگذار و سعى کن بالطف و مهربانى داخل شوى .
از طرف دیگر به زن هم توصیه مى کردند: توهم ممکن است در خانه خیلى کار کرده و خسته باشى ؛ ولى نباید خستگى خود را به شوهرت منتقل کنى ، به استقبال برو و زندگى گرمى براى خودتان درست کنید.
رفت و آمد با عروس و دامادها
رابطه امام با داماد و عروسهایشان خیلى محترمانه و هم خیلى دوستانه بود. منتها چون داماد به همه اهل منزل محرم نیستند، همچنین دخترها و نوه هاى امام آنجا خیلى آزاد رفت و آمد مى کردند و ایشان هم در مساءله محرم و نامحرم سختگیر بودند، بنابراین مردهاى نامحرم مى بایست کمتر رفت و آمد کنند؛ پس همیشه با دامادها فاصله اى بود.
جایگاه تربیت فرزندان
امام وظیفه اصلى مادران را تربیت فرزندان مى دانستند و معتقد بودند زحماتى که مادر در تربیت فرزند متحمل مى شود، ارزش زیادى دارد. بنابراین ، در پاسخ به یکى از نوه هایشان که از شیطنت بچه خود حسین گله مى کرد گفتند: من حاضرم ثوابى را که تو از تحمل شیطنت حسین مى برى ، با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم .
ایشان زن را در تحکمیم خانواده خیلى مؤ ثر مى دانستند، حتى بر این اعتقاد بودند که زن مى تواند مرد را هم اصلاح کند. ایشان بر این عقیده بودند که تربیت کردن فرزندان از مرد بر نمى آید و فقط زن مى تواند بدرستى از عهده انجام دادن آن برآید. عاطفه در زن قویتر است و قوام و دوام خانواده نیز بر اساس محبت و عاطفه است .
نظر امام نسبت به موارد ذیل :
آزادى
دختر امام مى گوید: ما امروز در خانواده امام آزادى کاملى را احساس مى کنیم . هرکس در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده اصلى است و خودش هم مسئول و جوابگوى عملکردش است . امام مستقلا در مورد کارهاى خود تصمیم گیرنده بودند و ما هم در تمام مسائل مربوط به خود تصمیم گیرنده بودیم . این نعمت آزادى را مدیون امام هستیم . هر مرد و زنى که وارد خانواده ما یم شود، از آنجا که مى بیند خودش مستقل است و آزادى مشروع و کامل دارد، قدر آن را مى داند و سعى نمى کند به طرف مقابل خود سخت بگیرد. یادم هست که اگر من از بیرون به خانه مى آمدم ، از من نمى پرسیدند: کجا بودى ؟ و اگر مى خواستم از خدمت ایشان مرخص شوم ، نمى گفتند: کجا مى روى ؟
امام غالبا در مسائل خانوادگى فرزندانشان دخالت نمى کردند، حتى در نامگذارى نوه هایشان هم نظر نیم دادند، هر چند اگر از ایشان نظرشان را مى پرسیدند، جواب مى دادند.
تحصیل
امام در مورد تحصیل دخترانشان دخالتى نمى کردند؛ ولى توصیه به تحصیل علم مى کردند و به همین دلیل نوه هایشان همه تحصیل کردند و برخى از آنها مراحل دانشگاهى را هم طى کردند. امام مشوق ادامه تحصیل آنها بودند، ولى تاءکید مى کردند که : علم برایتان حجاب نشود.
در مورد انتخاب رشته تحصیل ، ایشان رشته هاى خاصى را پیشنهاد نمى کردند و معتقد بودند که انسان در هر رشته اى که تحصیل مى کند، فقط یک هدف باید داشته باشد و آن هم رسیدن به قرب الهى .
اشتغال و فعالیتهاى سیاسى
درباره اشتغال زنان ، نظرشان این بود که اشکالى ندارد؛ البته در صورتى که به خانواده لطمه نخورد. یکى از دخترانشان در اوایل انقلاب مى خواستند در کارهاى اجتماعى شرکت کنند؛ ولى به دلیل داشتن فرزند کوچک ، امام از ایشان خواستند که به تربیت فرزندان خود بپردازید.
امام هیچ گاه فرزندانشان را از فعالیتهاى سیاسى ، اجتماعى منع نمى کردند؛ ولى نمى خواستند که از این مساءله سوء استفاده شود، پس آنها را از تصدى مناصب حساس ، منع مى کردند. مثلا نمى خواستند دخترانشان نماینده مجلس بشوند. مى گفتند: دلم نمى خواهد این احساس و توهم پیدا بشود که به خاطر منسوب بودن به من ، دخترم فلان پست را گرفته است .
یا مى گفتند: ما انقلاب نکردیم که پست بین خودمان تقسیم کنیم و اصلا براى اینکه این شائبه در ذهن مردم به وجود نیاید، دنبال این کار نروید. هزار جور کار دیگر هست که مى توانید آنها را انجام بدهید.
امام از اینکه یکى از عروسهایشان در نهضت سوادآموزى کار مى کردند، خوشحال بودند و هرگاه ایشان را مى دیدند از او مى خواستند که از برنامه هاى کلاسشان توضیح دهد؛ و همچنین مى دانستند که یکى از دخترانشان در قم مؤ سسه نسبتا بزرگى را اداره مى کند؛ ولى ایشان را منع نمى کردند و مى گفتند: فعالیت کنید؛ ولى حدود شرعى – از جمله رضایت همسر – را رعایت کنید.
امام و نوه ها
امام با نوه هایشان خیلى صمیمى و خیلى مهربان بودند. شاید چون آنها بچه سال و بعضا جوان بودند، امام با آنها خیلى رفیق تر بودند و کارهاى خودشان را به آنها مى گفتند. مثلا به نوه ها مى گفتند: این لیوان را آب کن ، یا آن داروى مرا بده ، یا آن استکان را بردار. با آنها صمیمیتر و خودمانیتر بودند؛ آنها هم شیفته امام بودند.
توجه به آزادى بچه ها
امام به کودکان علاقه زیادى داشتند. ایشان همیشه نصیحت مى کردند که تا پیش از مکلف شدن ، بچه ها را راحت بگذاریم ، تا آزادانه بازى کنند؛ موانع را از سر راه آنها بردارید و کمتر به آنها امر و نهى کنید.
یک روز یکى از اعضاى دفتر امام ، رادیوى امام را روى میز کنار دستشان قرار داد. امام فرمودند: نه ، باید جایى باشد که دست على نرسد؛ آن بالا بگذارید؛ و اشاره کردند به طاقچه نقابى شکل بالاى تختشان .
یکى از کارکنان بیت امام مى گوید: من على را پیش امام مى بردم گاهى دو – سه ساعت پیش امام مى ماند، گاهى وقتها هم مى گفت : من نمى مانم و امام مى گفتند: اختیار با خودش است ؛ هر وقت نمى خواهد بماند؛ ببرش . هر وقت که مى خواهد بماند، کارى به او نداشته باش . هر موقع خودش خواست ، بماند، هیچ وقت کارى به او تحمیل نمى شود. یک روز على دلش نمى خواست پیش امام بماند؛ امام به او گفتند: على جان ! بیا حالا یک بوس به من بده ، بعد برو على گفت : امروز بوسم تلخ است امام هم خنده شان گرفت و گفتند: خوب ببرش .
بازى با نوه ها
على ، فرزند حاج آقا، نوه خردسال امام بود. او علاقه بسیارى زیادى به آقا داشت . امام هم او را دوست داشتند. على هر روز به اتاق ایشان مى رفت ؛ دوست داشت به عینک و ساعت آقا بازى کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را بر داشته بود، امام به على گفتند: على جان ! عینک چشمهایت را اذیت مى کند. زنجیر ساعت هم خداى ناکرده ممکن است به صورتت بخورد، صورتت مثل گل است ممکن است اتفاقى برایت بیفتد. على عینک و ساعت را به امام داد و گفت : خوب ، بیایید یک بازى دیگر بکنیم . من مى شوم آقا، شما بشوید على کوچولو فرمودند: باشد. على گفت : خوب ، بچه که جاى آقا نمى نشیندامام کمى خودشان را کنار کشیدند، على کنار امام نشست و گفت : بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزندآقا خندیدند و عینک و ساعت را به على دادند و گفتند: بگیر، تو بردى .
مادر على مى گوید: على خیلى دوست داشت وقتى مردم حسینیه مى آمدند، او هم به حسینیه برود. بار اول که رفته بود گمان کرده بود، مردم به خاطر او آمده اند وقتى به خانه برگشت به من گفت : من که حسینیه رفتم ، مردم شعار مى دادند. تازه آقا هم با من آمده بود.آقا وقتى که علاقه على را به حسینیه مى برمت ؛ و على آنقدر خوشحال مى شد که گاهى نیمه هاى شب بیدار مى شد و مى پرسید: آقا پا نشدند؟ پس چرا صبح نمى شود؟
یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم ، على گفت : من امام مى شوم ، مادر هم سخنرانى کند؛ آقا هم مردم بشوند.على از من خواست که سخنرانى کنم . من کمى صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردند که شعار بده . آقا هم همانطور که نشسته بودند شعار دادند. على گفت : نه ، نه ، باید بلند بشوید، مردم که نشسته شعار نمى دهند.بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.
احمد آقا مى گوید: بارها شده بود که من وارد اتاق مى شدم و امام مرا نمى دیدند. مى دیدم که ایشان به زانو روى زمین نشسته اند و پسرم على روى دوششان سوار است .
این خاطره یادآور سیره رسول گرامى اسلام (ص ) است که نوه هاى خو حسن و حسین را بر دوش خود سوار مى کردند.
فطرت پاک بچه ها
امام از آنجا که بچه ها را خیلى پاک مى دیدند و نزدیکتر به فطرت خودشان مى دانستند، به آنها علاقه عجیبى داشتند، حتى مى گفتند: وقتى پدرها بچه هایشان را با خود به حسینیه مى آورند، در میان آنهمه جمعیت ، نگاهم روى بچه ها متمرکز مى شود. گاهى اوقات نیز که مى دیدند بچه ها در فشار جمعیت و گرما ناراحت مى شوند، مى فرمودند: من خیلى ناراحت مى شوم که اینها را در این شرایط اینجا مى آوردند، اینها صدمه مى خورند و اذیت مى شدند.
یک روز یکى از نوه هاى امام به دیدار ایشان رفتند. امام گفتند: حسین را نیاوردى ؟ ایشان گفتند: شیطانى مى کند ! امام فرمودند: حسین بدى مى کند؟ خوب بچه باید بدى کند. تازه اینها بدى نیست . بچه باید این کارها را بکند. اینها بدى نیست . شما اشتباه مى کنید. مگر بچه بدى مى کند؟ نوه امام گفت : آخر فکر مى کنم شما را اذیت مى کند.امام فرمودند: من از اینکه شما بیایید و بچه هایتان را نیاورید، اذیت مى شوم .
توجه به همه بچه ها
یکى از کارکنان دفتر امام مى گوید: امام بچه ها را دوست داشتند و نسبت به همه آنها مهربان بودند.
یک روز على با دختر یکى از محافظان بیت امام بازى مى کرد. على به زور گفت : باید او را ببریمش پهلوى امام و او را پیش امام برد. وقت ناهار بود، امام به على گفتند: دوستت را بنشان ، مى خواهیم ناهار بخوریم . او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورند. من دو – سه بار براى بردن بچه به اطاق امام رفتم تا بچه مزاحم نشود. ایشان گفتند: نه بگذار ناهارش را بخورد. بعد که ناهارش را خورد، رفتم و بچه را آوردم . امام پانصد تومان هم به بچه هدیه داده بود ایشان با همه بچه ها الفت داشتند و مهربان بودند، فقط با على اینطور نبودند؛ بلکه همه بچه ها را دوست داشتند.
ساعت ۱۰ روز یکشنبه ۱/۷/۵۸ همزمان با بازگشایى مدارس بود که امام به همراه فرزند گرامى شان ، حاج احمد آقا، به دبستان فیض که در یکى از محلات جنوب شهر قم واقع شده است ، رفتند و به بازدید از کلاسهاى مدرسه پرداختند.
توجه به فرزندان شاهد
درباره بچه هاى شهیدان مى توان گفت که اگر آنها را بیشتر از بچه هاى خودشان دوست نداشتند، همردیف آنها دوست داشتند. امام بسیار به آینده و به ثمر نشستن این بچه ها فکر مى کردند. شبها براى آنها دعا مى کردند و بارها به مسئولان درباره تحصیل و دیگر نیازهاى این بچه ها سفارش مى کردند.
امام به فرزندان شهدا بسیار علاقه مند بودند و آنان را دوست داشتند. اگر آنها را در تلویزیون مى دیدند، مى گفتند: خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را، یک شبه طى کردند. معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد.
ایشان شهادت را فوزى عظیم مى دانستند. اگر بچه شهیدى به دیدنشان مى آمد، بعدها براى اعضاى خانواده از آن بچه تعریف مى کردند. از دیدن بچه هاى شاهد واقعا لذت مى بردند و احساس خوبى پیدا مى کردند.
امام نامه هاى محبت آمیزى که فرزندان شهدا و جانبازان مى نوشتند، به آنها پاسخ مى دادند و آنان را مورد لطف و محبت خود قرار مى دادند.
روزى یک خانم ایتالیایى که شغل او معلمى و دینش مسیحیت بود، نامه اى آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت به امام و راه او، همراه با یک گردنبند طلا براى ایشان فرستاده بود. نامه همراه گردنبند به امام داده شد. دو – سه روز بعد به طور اتفاقى دختر بچه دو یا سه ساله اى را آوردند که پدرش در جبهه مفقود شده بود. امام وقتى متوجه شدند، فرمودند: الان داخل بیا وریدش . سپس کودک را روى زانوان خود نشاندند و صورت خود را به صورت بچه چسبانیده و دست بر سر او کشیدند. حالتى که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود و بعد مقدارى با بچه صحبت کردند. آنگاه امام گردنبند زن ایتالیایى را به گردن بچه انداختند و دختر در حالى که در پوست خود نمى گنجید، از خدمت امام بیرون رفت .
تربیت مذهبى
یکى از دختران امام مى گوید: امام همواره سعى داشتند کلام حق را با حلاوت و شیرینى و آرامش و ملاطفت قرین سازند. هرگز در این خصوص به عتاب متوسل نمى شدند. همسرم به جهت عادت خانوادگى ، دخترم را از خواب صبحگاهى بیدار مى کرد و به نماز و امى داشت . امام وقتى از این ماجرا خبردار شدند، برایش پیغام فرستادند که : چهره شیرین اسلام را به مزاج بچه تلخ نکن .
این کلام آنچنان مؤ ثر افتاد و اثر عمیقى بر روح و جان دخترم به جاى گذاشت که بعد از آن ، خودش سفارش کرد که براى اقامه نماز صبح ، به موقع بیدارش کنم .
یکى از نوه هاى امام مى گوید: وقتى بچه بودم ، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بودند، من هم رفتم و پشت سرشان ایستادم و همان کارهایى را که ایشان مى کردند، تکرار کردم . امام چند جلد کتاب کودکان به من دادند.
هدیه امام به نوه ها
یکى از نوه هاى امام مى گوید: روز مادر بود و پدر بزرگ به ما پولى دادند که با آن براى مادرانمان چیزى بخریم و به آنها تقدیم کنیم .
این خاطره شیرین براى کودکان خردسال به زیباترین صورت ، ارزش و مقام مادر را زنده نگه مى دارد؛ ۳۶ و همچنین امام در اعیاد، به نوه هاى خود هدیه اى مناسب با شخص مورد نظر، مثل کتاب ، عطر و جانماز مى دادند. یکى از نوه هاى امام مى گوید: امام به دیگر نوه ها عطر هدیه دادند و به من چیز دیگر و فرمودند: چون تو ازدواج نکرده اى ، بنابراین احتیاجى به عطر ندارى . امام با این عمل خویش ، یک حکم شرعى را به نوه خویش تعلیم مى دهند و براى اینکه احساس تبعیض نشود، به گونه اى لطیف و زیبا علت تفاوت را بیان مى کنند.
توصیه احترام به پدر و مادر
دختران امام هنگامى که مادر مى شدند، ارزش ویژه در نزد امام مى یافتند، آنها فقط دختر امام نبودند؛ بلکه مادر فرزندانى بودند که از احترام خاصى برخودار بودند. امام به آنها کار نمى گفتند و از آنها چیزى طلب نمى کردند.
یکى از دختران امام نقل مى کند: امام هیچ وقت کارى از من نمى خواستند، من ناراحت مى شدم ، مى گفتم : آقا، از من هر کارى بخواهید. مى گفتند که : سن من بالاست ، بزرگم و مادر چندین فرزند؛ به همین دلیل به من احترام مى گذاشتند
امام به بچه ها تاءکید مى کردند که به پدر و مادر، بخصوص به مادر احترام بگذارند. عروس امام مى گوید: اگر من به یکى از بچه هایم مى گفتم که کارى را برایم انجام دهد و او انجام نمى داد، آقا خیلى ناراحت مى شدند، اگر کسى در اتاق بود، آرام و اگر کسى نبود، بلند به بچه مى گفتند: چرا به حرف مادرت گوش نمى کنى ؟ تو باید به مادرت احترام بگذارى .
و همچنین به دختران مى گفتند: با بچه ها رو راست باشید، تا آنها هم روراست باشند. الگوى بچه ها پدر و مادر هستند، اگر با بچه درست رفتار کردید، بچه ها درست بار مى آیند. هر حرفى که به بچه ها زدید، به آن عمل کنید.
توصیه به نظارت بر کار بچه ها
امام بعد از سن تکلیف بچه ها، بیشتر دقتشان در تعلیم و تربیت آنها بود. همیشه از دخترانشان مى پرسیدند: آیا شما مى دانید بچه تان کى از خانه بیرون مى رود و کى مى آید؟ با چه کسى رفت و آمد مى کند و یا چه صحبتهایى مى کند؟
حساسیت نسبت به محرم و نامحرم
از مسائلى که امام بیشتر به آن توجه داشتند، محدود بودن ارتباط بین زن و مرد بود. یکى از نوه هاى امام نقل مى کند: یادم است که ده سال بیشتر نداشتم و با برادرهایم و پسر خاله ام ، قایم موشک بازى مى کردم . حجاب هم داشتم ؛ اما امام یک روز مرا صدا کردند و گفتند: شما هیچ تفاوتى با خواهرتان ، ندارید، مگر او با پسرها بازى مى کند که شما با پسرها بازى مى کنید؟ از آن روز به بعد با پسرها بازى نکردم .
پدر و مادرها و بزرگترها اگر از همان ابتدا تکلیف ، مسائل شرعى را براى نوجوانان و جوانان خود مطرح کنند و حلال و حرام را به آنان آموزش دهند، مسلما در بزرگسالى خطا و انحراف پیش نخواهد آمد و یا حداقل کمتر خواهد شد.
حجاب و پوشش
یکى از نوه هاى امام درباره نظر ایشان نسبت به نوع لباس پوشیدن و رفتار نوه هاى خود بخصوص دختران مى گوید: من هرگز به یاد ندارم که امام در مورد لباس پوشیدن من در منزل اشکالى گرفته باشند؛ ولى همیشه مى گفتند: درست است که مى گویند وجه و کفین پیدا باشد؛ اما جوانها بهتر است که کمى بیشتر خود را بپوشانند؛ و خیلى تاءکید مى کردند که در خارج از منزل ، هیچ گونه عطرى مصرف نشود.
تفریح جوانان
امام با تفریح و جوانان کاملا موافق بودند و ورزش را بهترین و سالمترین تفریحات مى دانستند. ایشان به نوه هاى خود مى گفتند: در ساعت تفریح ، درس نخوانید و در ساعت درس خواندن ، تفریح نکنید؛ هر کدام در جاى خود. همچنین مى گفتند که از زمان کودکى به یاد ندارند که هیچ وقت ساعت این دو را با هم عوض کرده باشند و این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.
توصیه به نوشتن شعر و مقاله
امام به یکى از نوه هاى خود که تحصیلات خود را به پایان رسانده بود؛ گفتند: حالا که درست تمام شده ، وقت آن است که به مردم خدمت کنى ، وقت آن است که قلم بردارى و بنویسى ، شعر بنویسى ، قصه و مقاله بنویسى ؛ و بعد فرموده بودند: مرا مى بینى ، من چهل سال پیش درباره ولایت فقیه کتاب نوشتم . همانکه الان در بحثها بر سر آن دعواست .
فصل سوم : موقعیت سیاسى جامعه و فعالیتهاى امام
ادارات ، کارخانه و مغازه ها که با اعتصاب مردم در ماههاى آخر انقلاب ، تعطیل شده بود، به فرمان امام باز شد و مردم سر کارهاى خود رفتند.
حضرت امام بلافاصله دستور تشکیل نهاد انقلابى جهاد سازندگى را براى سازندگى و آباد کردن کشور صادر کردند؛ و جوانان متعهد و متخصص راهى روستاها شدند وبا تشکیل کمیته انقلاب اسلامى امنیت را در کشور برقرار کردند.
دولتمندان امریکا و اسرائیل اعتراف کردند که انقلاب ایران ، زلزله اى و ویرانگر براى جهان غرب بود. امریکا یکى از مطلوب ترین پایگاههاى خود را در کنار قدرت دیگر آن روز شوروى از دست داده بود. شوروى از اینکه دولتى با انگیزه هاى دینى توانست به پیروزى برسد و در برابر قدرتها قد علم کند؛ خشمگین بود. پیام انقلاب به لبنان و فلسطین رسید. جنبشهاى اسلامى در مصر، تونس ، الجزایر، سودان ، عربستان و ترکیه احیا شد. اینک شعار نه شرقى ، نه غربى تحقیق یافته بود.
کمتر از دو ماه از پیروزى انقلاب اسلامى گذشته بود. در تاریخ دوازدهم فروردین ۱۳۵۸ مردم مسلمان در یکى از آزادترین انتخابات تاریخ و با بیش از ۲/۹۸ درصد به استقرار نظام جمهورى اسلامى راءى مثبت دادند.
امام خمینى (س ) در بزرگداشت این روز فرمودند: صبحگاه ۱۲ فروردین که روز نخستین حکومت الله است . از بزرگترین اعیاد مذهبى و ملى ماست . ملت باید این روز را عید بگیرند و زنده نگه دارند. روزى که کنگره هاى قصر دو هزار و پانصد سال حکومت طاغوتى و فرو ریخت و سلطه شیطانى راى همیشه رخت بربست و حکومت مستضعفین که حکومت خداست – به جاى آن نشست.
حوادث و وقایع سالهاى اول انقلاب
چند صباحى نگذشت که امواج فتنه ها و فشارهاى خارجى بالا گرفت . امریکا در صدد بود تا با استفاده از ستون پنجم و فعالیت سفارت امریکا در ایران ، جمهورى اسلامى را درگیر مشکلات داخلى کند و با دامن زدن به اختلافات ، فرصت را براى سرنگونى آن فراهم سازد. رژیم بعثى عراق که بیش از سایر رژیمهاى عربى از پیروزى انقلاب اسلامى و امکان قیام مردمش احساس و وحشت مى کرد، در استانهاى جنوبى کشور و کردستان به تجهیز عناصر ضد انقلاب پرداخت .
سفارت امریکا و شوروى به وسیله ساواکى ها و سپس مانده هاى رژیم شاه و با تحریک گروهکهاى کمونیستى و مجاهدین خلق (منافقین ) در حرکتهاى ایذایى علیه انقلاب مشارکت فعال داشتند.
گروهک تروریستى فرقان ، اندیشمند برجسته و عضو شوراى انقلاب ، علامه استاد مطهرى و آیت الله قاضى طباطبائى ، دکتر مفتح ، حاج مهدى عراقى و پسرش و تیمسار قرنى ، رئیس ستاد ارتش را در کمتر از هفت ماه ، یکى پس از دیگرى ترور کردند. ( ۲۶۸)
در سال ۱۳۵۸، اولین سال پیروزى انقلاب ، در آستانه سالگرد تبعید حضرت امام به ترکیه ۱۳ آبان خبر ملاقات اعلام نشده آقاى بازرگان ، رئیس دولت موقت ، برژینسکى ، مشاور امنیت ملى کاخ سفید در الجزایره ، به ایران رسید. روز ۱۳ آبان گروهى از نیروهاى مسلمان دانشگاهى با نام دانشجویان پیرو خط امام ، سفارت امریکا در تهران را اشغال ، و تفنگداران امریکایى و جاسوسان را بازداشت کردند.
یک روز پس از این واقعه ، دولت موقت آقاى بازرگان استعفا داد و امام استعفاى آقاى بازرگان را پذیرفتند و از حرکت انقلابى دانشجویان حمایت کردند و آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول نامیدند. پس از این ماجرا، ایران اسلامى رسما از سوى امریکا و اقمار این کشور تحریم و محاصره شد. مردم ایران با الهام از پیامهاى امام خمینى (س ) در دوران سخت محاصره را آغاز کردند؛ اما حاضر به تسلیم نشدند. در سال دوم انقلاب ، امریکا با دخالت در ایران از طریق طبس ، با شکست مواجه شد و هواپیماهاى نظامى آنان در بیابانها سقوط کردند.
سرانجام پس از ۴۴۴ روز اسارت جاسوسان امریکا در ایران ، با وساطت الجزایر و بنا به راءى نمایندگان مجلس شوراى اسلامى و بر طبق توافقنامه الجزایره بین ایران و امریکا، جاسوسان آزاد شدند و امریکا متعهد به عدم دخالت در امور داخلى ایران و… شد. ( ۲۷۰)
انتخابات اولین دوره ریاست جمهورى ایران در بهمن سال ۱۳۵۸ در حالى که امام خمینى (س ) در بیمارستان قلب تهران بسترى بودند برگزار، و آقاى ابولحسن بنى صدر به ریاست جمهورى برگزیده شد. بنى صدر در سیاست داخلى خود اقدام به حذف نیروهاى مذهبى و انقلابى و جایگزین کردن عناصر وابسته به گروهکهاى ضد انقلابى کرد و در دوران ریاست جمهورى او، خاک ایران بر اثر تجاوز نظامى گسترده عراق اشغال شد و بنى صدر به عنوان فرمانده کل قوا، در کار دفاع و دفع تجاوز دشمن کارشکنى کرده ، و از تجهیز نیروهاى مردمى و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى جلوگیرى مى کرد. سرانجام حضرت امام طى حکمى کوتاه ، ایشان را از فرماندهى کل قوا عزل و متعاقب آن مجلس شوراى اسلامى راءى به بى کفایتى وى داد.
در سى خرداد سال ۱۳۶۰ طرفداران بنى صدر دست به اغتشاش خونین زدند. ساعاتى بعد مردم تهران ، آشوبگران را سرکوب و جمعى را دستگیرى کردند.
در هفتم تیر فاجعه اى به وقوع پیوست و ۷۲ تن از یاران امام که در میان آنان رئیس دیوان عالى کشور دکتر بهشتى و چند تن از وزرا و سایر مسئولان حضور داشتند، بر اثر انفجار بمبى قوى به دست منافقین شهید شدند.
در هشتم شهریور همین سال محمد على رجایى ، چهره محبوب مردم ایران که بعد از عزل بنى صدر از سوى مردم به ریاست جمهورى انتخاب شده بود، به همراه حجت الاسلام دکتر محمدجواد باهنر نخست وزیر در محل دفتر نخست وزیرى با انفجار بمبى دیگر به شهادت رسیدند.
در همین سال ؛ چهره هاى برجسته دیگرى نیز به وسیله اقدامات تروریستى منافقین از مردم گرفته شدند که مى توان ترور آیت الله صدوقى ، امام جمعه یزد، آیت الله اشرفى اصفهانى ، امام جمعه کرمانشاه ، آیت الله دست غیب امام جمعه شیراز، آیت الله مدنى ، امام جمعه تبریز، آیت الله قدوسى به همراه سرتیپ دستجردى و حجت الاسلام هاشمى نژاد و دهها شخصیت روحانى دیگر نام برد که هر یک در منطقه اى وسیع از ایران بر دلهاى مردم حکومت داشتند و نقش آفرینان نهضت امام خمینى (س ) بودند.
جنگ تحمیلى و دفاع هشت ساله امام و ملت ایران
شکست امریکا در طرحها و برنامه هاى فوق ، هیاءت حاکمه این کشور را در سال ۱۳۵۹ به سمت تجربه راه حل نظامى سوق مى داد. انتخاب عراق به عنوان آغازگر جنگ ، انتخابى بسیار حساب شده بود. عراق ، کشور هم مرز ایران و دومین کشور از لحاظ نیرو و تجهیزات نظامى در منطقه بود. امریکا و صدام پیش بینى کرده بودند که در روزهاى اولیه هجوم عراق ، ایران را تجزیه ، و یا جمهورى اسلامى ایران را ساقط کنند.
حمله عراق در روز ۳۱ شهریور سال ۱۳۵۹ با تجاوز گسترده نظامى در طول ۱۲۸۰ کیلومتر مرز مشترک جنوب و غرب کشور، و همزمان بمباران فرودگاه تهران و مناطق دیگر به وسیله هواپیماهاى نظامى عراق آغاز شد؛ و در مدت کوتاهى مناطق وسیعى از پنج استان به اشغال نیروهاى عراقى در آمد.
ارتش ایران پس از پیروزى انقلاب ، دوران اولیه باز سازى خود را مى گذارند؛ و سپاه پاسداران نیز به تازگى تاءسیس شده بود و عوامل ستون پنجم و ضد انقلاب در اختیار صدام بود.
حضرات امام در نخستین و اکنشهاى خود فرمان مقاومت صادر کردند و در اولین تحلیهایشان طى سخنانى ، امریکا را عامل اصلى جنگ و حامى و تحریک کننده صدام معرفى کردند. پخش خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران ، با همه اهمیتش با سکوت تمامى مجامع بین المللى و قدرتهاى مطرح جهان همراه بود.
در اولین روزهاى جنگ ، دهها هزار تن از نیروهاى مردم و داوطلب با پیامهاى امام خمینى (س ) براى کمک به نیروهاى نظامى عازم جبهه هاى شدند و در نخستن مرحله ، پیشروى دشمن با جانبازى رزمندگان اسلام متوقف گردید. واقعیتهاى محاسبه نشده و تلخ براى امریکا و عراق آشکار شد. دور تازه اى از فشارهاى سیاسى بر ایران با سردمداران کاخ سفید و از طریق مجامع بین المللى و کشورهاى عربى آغاز شد و آنها به جاى محکوم کردن تجاوز آشکار عراق ، جمهورى اسلامى را تحت فشار گذاشتند تا آتش بس را بپذیرد. آغاز کننده جنگ ، عراق بود و صدها روستا و مناطق گسترده نفت خیز غرب و جنوب کشور را اشغال کرده بود؛ ولى در هیچ یک از پیشنهادات عراق ، تضمینى براى عقب نشینى به مرزها وجود نداشت و صدام مدعى بود مناطق اشغال شده بایستى به خاک عراق ملحق شوند. بنابراین تا عقب نشینى متجاوز به مرزهاى شناخته شده و جبران خسارات وارده ، پذیرش آتش بس منطقى و به نظر نمى رسید؛ ولى هیاهوى تبلیغاتى غرب چنان گسترده بود که صداى حقانیت و مظلومیت ملت ایران به گوش کسى نمى رسید.
در این جنگ نابرابر و ناجوانمردانه ، امریکا و متحدان اروپایى اش انواع سلاحهاى پیشرفته اى را که حتى در شرایط صلح نیز تهیه آنها دشوار بود، به سرعت در اختیار صدام قرار دادند در همین حال ، عربستان سعودى ، کویت و امارات و کشورهاى عربى حاشیه خلیج فارسى تحت فشار امریکا وادار شدند بودجه نظامى جنگ صدام را تاءمین کنند.
در مصر علاوه بر اعزام خلبان و هواپیما، چندین هزار سرباز این کشور را به کمک صدام فرستاد، اردن نیز وضعیت مشابه داشت .
بمبارانهاى وسیع شهرها و روستاها و مراکز اقتصادى و شلیک موشکهاى مخرب به مناطق مسکونى شهرها، حلقه اى دیگر از جنایات صدام بود .
امام خمینى (س ) در شرایط دفاع مقدس ملت را هدایت مى کردند که جمهورى اسلامى به طور رسمى از سوى امریکا و اروپا تحریم تسلیحاتى شده بود و براى یافتن یک قطعه از هواپیماهایى که از اروپا و امریکا در زمان رژیم گذاشته خریدارى شده بود؛ ماههاى وقت صرف باید مى شد. اکثر قدرتهاى صنعت و نظامى جهان ، هم در بلوک شرق و هم غرب از صدام پشتیبانى عملى مى کردند. ایران یکه و تنها دفاع مى کرد و فقط ایمان به خدا و باور به امدادهاى غیبى و هدایت مردى الهى ، پشتوانه ملت بود و شگفت آنکه ، این جبه مظلوم و تنها، سرانجام پیروز شد و دشمن را قدم به قدم تا عمق خاکش عقب راند.
هشت سال از زندگى حضرت امام ، در هدایت دفاع مقدس سپرى شده است . در سومین سال جنگ پس از عملیات بیت المقدس که در سوم خرداد ۱۳۶۱ منجر به آزاد سازى بندر مهم و استراتژیک خرمشهر از دست قواى متجاوز عراقى گردید؛ امام معتقد به خاتمه دادن جنگ و دفاع در آن برهه بودند؛ اما مسئولان بلند پایه و متعهد جمهورى اسلامى بنابر دلایل سیاسى و نظامى ، خاتمه دادن جنگ را در آن شرایط به صلاح کشور نمى داشتند. بنابراین ، جنگ تا عقب نشینى عراق به خطوط مرزى ادامه یافت .
قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت براى خاتمه جنگ صادر شد. حضرت امام هیاءتى از کارشناسان نظامى : سیاسى و اقتصادى متعهد را مسئول بررسى وضعیت تازه پس از صدور قطعنامه کردند. این هیاءت به اتفاق آرا، نظر خویش را مبنى بر آماده بودن شرایط براى اثبات حقانیت جمهورى اسلامى در دفاع هشت ساله و ترک مخاصمه بر اساس قطعنامه ۵۹۸ اعلام کردند.
بنابراین ، امام خمینى (س ) در تاریخ ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ در پیامى ، قطعنامه را پذیرفتند و پذیرش آن را در آن مقطع ، به مصلحت انقلاب و نظام مى دانستند.
امام در چهارمین سال انقلاب در مورد اسلامى شدن قوانین و عملکردها و رعایت حقوق مردم ، فرمان هشت ماده اى مهمى را خطاب به قوه قضائیه و تمام ارگانهاى اجرایى صادر کردند. ایشان در پایان این فرمان متذکر شدند: باید همه بدانیم که پس از استقرار حاکمیت اسلام و ثبات و قدرت نظام جمهورى اسلامى … قابل قبول و تحمیل نیست که به اسم انقلاب و انقلابى بودن خداى نخواسته به کسى ظلم شود و کارهایى خلاف مقررات الهى و اخلاقى کریمه اسلامى ، از اشخاص بى توجه به معنویات صادر شود.
در همین سال به دنبال روند نامطلوبى که در طرح سؤ الات غیر مرتبط با اسلام از سوى هیاءتهاى گزینش پیش آمده بود، امام طى فرمانى به ستاد پیشگیرى تخلفات ادارى ، تمام هیاءتهاى گزینش را منحل اعلام کردند و خواستار تعیین هیاءتهایى متشکل از افراد صالح و متعهد و عاقل و صاحب اخلاق کریمه و فاضل و متوجه به مسائل روز شدند؛ و دستورى مبنى بر دورى از تجسس از احوال شخصى در غیر مفسدان و غیر گروه هاى خرابکار را صادر کردند. امام در این فرمان دستور دادند کتابچه هاى مختصرى شامل بعضى از مسائل شرعى مورد نیاز عموم و مسائل اعتقادى لازم تهیه شود.
همچنین در این سال ، امام خمینى (س ) وصیتنامه سیاسى – الهى خود را نوشتند. ایشان در ابتداى وصیتنامه خود تذکراتى درباره حدیث شریف ثقلین و حوادث اسفبارى که بر کتاب خدا و عترت پیامبر، پس از شهادت حضرت على (ع ) آغاز شد، بیان کرده اند و عقاید حقه خویش ، و اهم آرا و تذکرات خود را درباره مسائل سیاسى و اجتماعى جوامع اسلامى در قالب تحلیلهاى مستند و تذکرات خیر خواهانه نوشته اند و همچنین راههاى حفظ و بقاى اسلام و حکومت اسلامى را متذکر شده اند.
حوادث مهم و ناگوار سالهاى آخر عمر امام
منسوبان حضرت امام در خاطرات خویش از حالات و روحیات سالهاى آخر عمر ایشان نکاتى نقل کرده اند که گویى ایشان لحظه دیدار یار و اقاى محبوب را نزدیک مى دیدند. صرف نظر از حالات عرفانى امام در این سالها، ویژگیهایى نیز در پیامها و سخنرانیهاى و نوع مواضع و برخوردهاى سیاسى ایشان وجود دارد که آنها را با موارد پیشین متفاوت مى سازد. چند حادثه در این سالها اتفاق افتاد که اثر آن بر روح امام سنگینى مى کرد.
بى توجهى دولتهاى اسلامى در اقبال تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان و فجایع صهیونیستها در این کشور و سرکوبى بیرحمانه مسلمانان به پا خواسته فلسطین در سرزمینهاى اشغالى به منظور انصراف آنها از هدف آزاد سازى قدس ، از رنجهایى بود که بر قلب پیر جماران سنگینى مى کرد.
شهادت مظلومانه حجاج بیت الله الحرام در کنار خدا و در مراسم حج سال ۱۳۶۶، یکى دیگر از این حوادث بود. در روز جمعه ، ششم ذیحجه هنگامى که بیش از ۱۵۰ هزار زائر در خیابانهاى مکه براى شرکت در مراسم برائت را مشرکین حرکت مى کردند مورد هجوم ماءموران مخفى و علنى دولت سعودى با سلاحهاى گرم و سرد قرار گرفتند. در این واقعه غم انگیز حدود ۴۰۰ نفر از حجاج ایران ، لبنان ، فلسطین ، پاکستان ، عراق و دیگر کشورها به شهادت رسیدند؛ و حدود ۵۰۰ نفر مجروح و عده اى بیگانه دستگیر شدند. اکثیریت شهیدان و مجروحان را زنان و سالخوردگان تشکیل مى دادند که قادر به فرار سریع از مهلکه نبودند. آنها در نهایت مظلومیت و بى دفاعى ، به اتهام اینکه تکبیر گویان برائت از مشرکین را اعلام مى کردند، به خاک و خون کشیده شدند و حضرت امام از این حادثه ، بسیار اندوهگین و متاءثر شدند.
در سال ۱۳۶۷ قطعنامه ۵۹۸ شوراى امنیت مبنى بر پایان جنگ ، از سوى امام خمینى (س ) پذیرفته شد. ایشان ضمن تعبیر نوشیدن جام زهر در پذیرش قطعنامه ، در بخشى از پیام خود فرمودند:… قبول قطعنامه که حقیقتا مساءله بسیار تلخ و ناگوارى براى همه و بخصوص من بود،… اگر این انگیزه که همه عزت و اعتبار ما باید در مسیر مصلحت اسلام و مسلمانان قربانى شود، نبود هرگز راضى به این عمل نمى بودم و شهادت برایم گواتر بود؛ اما چاره چیست که همه باید به رضایت حق تعالى گردن نهیم و به طور حتم ملت قهرمان و دلاور ایران نیز چنین بوده ، و خواهند بود.
در همین سال امام خمینى (س ) در پاسخ به نامه یکى از اعضاى دفتر خود، که خواستار تبیین نظر ایشان درباره اختلاف نظرهاى موجود میان جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب شده بود، مطالب مهمى مرقوم فرمودند که در واقع منشور برادرى جناحهاى فکرى وفادار به انقلاب مى باشد.
ایشان ضمن توصیه همه جناحها به برخورد برادرانه و دوستان و تاءلیف قلوب و تلاش جهت زدودن کدورتها و نزدیک ساخت مواضع ، مى فرمایند: البته یک چیز مهم دیگر هم ممکن است موجب اختلاف گردد، که همه باید از شر آن به خدا پناه ببریم ، و آن حب نفس است ، که این دیگر این جریان نمى شناسد…
در همین سال امام خمینى (س ) پیامى به گور با چف دادن و در آن با اشاره به ناکامى کمونیستها در سیاستهاى مذهب ستیز، خواستار آن شدند که گور باچف به جاى امید بستن به ماده پرستى غرب ، به خداوند و مذهب روى آورد. ایشان در قسمتى از پیام خود به رهبرى شوروى تصریح کردند: مشکل اصلى کشور شما، مساءله مالکیت و اقتصاد و آزادى نیست ، مشکل شما، عدم اعتقاد واقعى به خداست ؛ همان مشکلى که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده ، و یا خواهد کشید؛ و همچنین گفتند: از این پس کمونیسم را باید در موزه هاى تاریخ سیاسى جهان جستجو کرد.
در همین سال (۱۳۶۷) امام طى نامه اى به حبت الاسلام سید حمید روحانى بر تدوین تاریخ انقلاب تاءکید کردند.در بهمن ماه همین سال ، سلمان رشدى کتابى علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر کرد. امام با مطالعه این کتاب و به جهت توهینهاى نویسنده به مقدسات اسلامى ، او را مرتد و حکم ارتداد را نسبت به او اعلام کردند.
اسفندماه همین سال ، ماههاى آخر عمر پر برکت امام ، ایشان پیام مهم و تاریخ خود را مبنى بر حفظ اصول و ارزشهاى به دست آمده در ده ساله انقلاب و جنگ تحمیلى صادر کردند؛ و در این پیام توصیه هاى ارزشمندى را به علما و مردم بیان فرمودند. این پیام به منشورروحانیت معرف است .در فروردین سال بعد، (۱۳۶۸) در مسائل داخلى نیز شرایطى به وجود آمد که منجر به برکنارى قائم مقام رهبرى از سوى حضرت امام گردید.
نخستین مجلس خبرگان در تیرماه ۱۳۶۲، آیت الله منتظرى را به عنوان قائم مقام رهبرى برگزید. ایشان از شاگردان برجسته امام خمینى (س ) و از مجتهدانى بود که در دفاع از قیام ۱۵ خرداد و حوادث پس از آن در متن مبارزه ، حضور فعال داشت و به این خاطر نیز زندانهاى طولانى رژیم شاه را همچون آیت الله طالقانى و دیگر روحانیان انقلابى پشت سرنهاده بود.
حضرت امام ، آیت الله منتظرى را به جهت موضعگیریهایش و وجود افراد ناصالح در دفترش ، فاقد پذیرش مسئولیت سنگین و خطیر و مشکل رهبرى مى دانستند. امام از ابتدا مخالف انتخاب مجلس خبرگان بودند، ولى ایشان نمى خواستند در محدوده وظایف قانونى مجلس دخالت نمایند و تا آخرین روزهاى برکنارى ایشان نه تنها مهالفت خویش را ابراز نکردند؛ بلکه با تمام توان به تقویت او و اصلاح نقاط ضعیفش پرداختند و براى کسب تجربه و آماده ساختن وى براى پذیرش مسئولیت خطیرى رهبرى ، بسیار از امور مهم را به وى محول نمودند؛ ولى متاءسفانه مشکل آقاى منتظرى حل نشد.
امام در نامه اى به مجلس و دولت در رابطه با برکنارى آقاى منتظرى فرمودند: وظیفه شرعى اقتضا مى کرد تا تصمیم لازم براى حفظ نظام و اسلام بگیرم . پس با دلى پر خون ، حاصل عمرم را براى مصلحت نظام و اسلام کنار گذاشتم .
امام خود را خدمتگزار مردم مى دانستند و فرموده بودند: من با مردم ایران برادر هستم و خون را خادم و سرباز آنان مى دانم و در اسلام یک چیز حکم مى کند و آن قانون است ؛ و همچنین در پیام معروفشان پیام منشور روحانیت به حوزه هاى علمیه نوشته بودند: خدا مى داند که شخصا براى خود ذره اى مصونیت و حق و امتیاز قائل نیستم ، اگر تخلفى از من هم زند مهیاى مؤ اخذه ام .
پیامها و سخنرانیهاى سالهاى آخر عمر امام ، تفاوتهایى با پیامها و سخنرانیهاى قبلى دارد که خود گویاى دوراندیشى و حس مسئولیت او در قبال عصر بعد از خویش است . پیامهاى گذشته امام ، ناظر بر راهنمایى مردم و مسئولان نسبت به مسائل روز جامعه و موضعگیرى در قبال مسائل گذشته و حال و ترسیم دورنماى آینده ، و بیان وظایف عمومى مسلمانان در قبال مسئولیتهاى آتى به نحو بارزترى نمود دارد. به بیان دیگر، امام خمینى (س ) احساس رفتن داشتند؛ و بر این اساس در سالهاى آخر، سعى ایشان این بود که مجموعه ارزشها و آرمانها و هدفهایى را، که اساس نهضت براى تحقیق آنها پایه ریزى شده بود، یادآورى کرده ، و اولویتهاى نظام جمهورى اسلامى و انقلاب جهانى اسلام را بر اساس این آرمانها و ارزشها ترسیم و بازگو نمایند.
بخش هفتم : رحلت جانگداز
رحلت جانگداز
سالها قبل ، امام خوابى دیدند و این خواب را براى همسرشان تعریف کردند و متذکر شدند: در زمان حیاتم راضى نیستم که براى کسى تعریف کنید. ایشان در خواب دیده بودند که فوت کرده اند و حضرت على (ع ) ایشان را غسل و کفن کردند و بر ایشان نماز خواندند. سپس امام را در قبر گذاشتند و از ایشان پرسیدند: حالا راحت شدید؟ امام فرمودند: در سمت راستم خشتى است که ناراحتم مى کند. در این موقع حضرت على (ع ) دستى به ناحیه راست بدن امام کشیدند و ناراحتى امام برطرف شد.
بیمارى قلبى امام مربوط به ده سال پیش بود. قبل از آن ، امام هر ماه یک تا دو روز فرصت استراحت داشتند. در فروردین سال ۱۳۶۵، حضرت امام به علت انفارکتوس دچار ایست قلبى شدند و در بیمارستان بسترى گردیدند که با آمادگى مرکز درمانى و پزشکان ، ایشان معالجه و بهبودى حاصل شد.
اوایل بیمارى آقا بود که یکى از بستگان ایشان ، آقا مصطفى ، فرزند امام را در خواب دید که به سر یک سفره بلند نشسته و مى گوید: منتظر آقا هستم ، چرا معطلش کرده اید و نمى گذارید بیاید؟
دو هفته قبل از عمل جراحى امام ، یک شب ناراحتى قلبى برایشان رخ داده بود. پزشکان خدمت امام رسیدند. فورا آقا را بسترى کردند و مشغول معالجه شدند. همان طور که آقا استراحت کرده اند، وقتى فشار خونشان را گرفتند، فرمودند: هر چیزى پایانى دارد و این هم پایانش است .
یکى از همراهان امام مى گوید: من گفتم آقا ! این حرفها را نزنید شما ان شاءالله عمر زیادى خواهید کرد. ما همه نگران شده بودیم ؛ ولى باز هم امام فرمودند: دیگر، آخر کار است . این نخستین بارى بود که امام چنین حرفى مى زدند. گویا ما را آماده وفاتشان مى کردند.
یکى از دختران امام مى گوید: آن روز آقا رو به من کردند و گفتند: بگو غذا بیاورند. در ظاهر خودشان هم متوجه این نکته شدند که بر خلاف همیشه غذا را مطالبه کرده اند، فورا گفتند: خیلى ضعف دارم ، حتى قاشق را نمى توانم بلند کنم . با سابقه اخلاقى که فرزندانشان از ایشان داشتند، که به هیچ وجه اهل این نبودند تا اظهار ضعف کنند، متوجه شدند که به طور حتم باید مورد خاصى باشد. به همین دلیل ، فورى آمدند و مساءله را با آقاى دکتر طباطبایى در میان گذاشتند و بعد هم به دکتر عارفى اطلاع دادند.
آقاى دکتر طباطبایى خدمت امام رسید و گفت : ما مى خواهیم از شما آزمایش بگیریم .امام رضایت نداده بودند. مجددا فرداى آن روز اجازه آزمایش از امام گرفتند و ایشان راضى شده بودند. بعد از آزمایش وقتى که زا وضعیت جسمى امام سؤ ال کردند، ایشان فرمودند: شاید سى آزمایش روى من انجام دادند و خیلى مرا اذیت کردند.
البته بطور ضمن این را فرمودند و نشان مى داد که خیلى اذیت شده بودند . در حالى که چند سال پیش که ایشان کسالت پیدا کرده بودند، هیچ شکایتى از کارهاى آقایان پزشکان نمى کردند.
یکى از نوه هاى امام مى گوید: سه روز قبل از عمل ، صبح روز یکشنبه خبردار شدم که امام کسالت دارند و معده شان خونریزى کرده است . با عجله خود را به خانه ایشان رساندم . طبق معمول شاد و سر حال به نظر مى رسیدند و در اتاق قدم مى زدند. دستشان را بوسیدم . گفتند: فاطمه کجاست ؟ دیگر بدون فاطمه اینجا نیایى .منظورشان دختر چهار ساله ام بود هر چه سعى کردم از بیمارى شان بپرسم ، نتوانستم . در واقع نمى توانستم به خودم این جراءت را بدهم .
صبح روز دوشنبه با اعضاى خانواده ناهار را با خوشى و شادى خوردیم . هنوز تصمیم عمل جراحى امام قطعى نبود؛ اما بعداظهر انجام آن حتى شد.
همان شب ، قلبشان کمى ناراحت شده بود. من جراءت نگاه کردن به صورت آقا را نداشتم . پس از آن هم بعضى اوقات ناراحتى قلبى پیدا مى کردند؛ به همین دلیل ما فکر کردیم که مانند دفعه هاى قبل است ؛ اما آن شب با همیشه فرق داشت . طبق معمول خانم را خواستند تا رد خدمتشان باشد. موقع شام بود گفتند: خانم ! من در یک سرازیرى دارم مى روم که دیگر راه برگشت ندارد. این را به شما بگویم که من دیگر دارم مى روم . این چیز مسلمى براى من است ؛ ولى چیزى که از تو مى خواهم این است که در مرگ من هیچ هیاهو نکن . صبر داشته باش ، مى دانم صبر دارى ؛ چون همیشه در زندگى ات صبر داشته اى ؛ ولى این دفعه هم صبر داشته باش .
آن شب هر کارى کردیم که آقا شام بخورند، نخوردند. بالاخره على – پسردایى – را صدا کردیم . فکر کردیم شاید به علت علاقه اى که امام به او دارند، به خاطر او کمى غذا بخورند؛ که موفق هم شدیم و ایشان مقدار خیلى کم غذا خوردند.
امام شب قبل از عملشان ، اصرار داشتند که اگر قرار است عمل فردا صبح انجام شود؛ ایشان شب به بیمارستان نروند و براى انجام عبادات ، آزادى عمل بیشترى داشته باشند؛ که این خواسته به دلیل مصالح پزشکى از جانب پزشکان معالج پذیرفته نشد.
پس از آنکه پزشکان تصمیم خود را مبنى بر بسترى شدن امام در بیمارستان اعلام کردند؛ ایشان در هنگام وداع با اهل منزل خطاب – آنان گفتند: من براى همیشه از نزد شما مى روم و هرگز باز نخواهم گشت . اهل منزل گفتند: شما باز خواهید گشت و سلامتى خود را دوباره خواهید یافت ؛ ولى امام دوباره تکرار کردند: اما این بار مى دانم که بازگشتى در کار نیست ؛ و سپس خطاب به همسر حاج احمد آقا گفتند: به پدرتان که فرد بسیار مؤ من و عالم است ، تلفن بزنید و بگویید برایم دعا کند و از خدا بخواهد مرا بپذیرد و عاقبت مرا ختم به خیر بگرداند.
در راه رفتن به بیمارستان ، احمد آقا را بغل کرد و چندین بار بوسید؛ حالت آن دو چنان بود که انگار نمى خواهند از یکدیگر جدا شوند. هنگامى که از سرازیرى کوچه پایین مى رفتند، گفتند: این سرازیرى که من مى روم ، دیگر بالا نمى آیم . در هنگام رفتن به بیمارستان ، خانم سعى مى کرد که ظاهرش را حفظ کند. صبح همان روز، امام سراغ خانم را گفته بودند. خانم با اینکه به علت درد ستون فقرات در استراحت مطلق به سر مى برد، وقتى صداى آقا را شنید، به بالکن آمد؛ امام که در آن لحظه در حیاط قدم مى زندند، گفته بودند خانم ، قار است فردا مرا عمل کنند؛ و خانم گفته بود: شما که مثل کوه استوارید. من باید بخوابم .
با اینهمه شب که امام را به بیمارستان مى بردند، همینکه ایشان رد شدند، خانم دست به شیون زدند. ساعت ده شب به علت ضعف شدید امام ، به ایشان خون تزریق شد. ساعت یازده که استراحت کرده بودند؛ وضو گرفتند و بعد آن نماز شب مفصل را به جا آوردند که مردم ، فقط یک پنجم آن را از تلویزیون مشاهده کردند. اولین شبى بود که امام نماز شب مى خواندند و چراغ اتاق روشن بود و به همین دلیل توانستند با دوربین مخفى فیلم تهیه کنند.
مى گویند در نماز شبى که امام در بیمارستان خوانده بودند، گریه و زارى مى کردند و مى گفتند: خدایا ! مرا بپذیر.
یکى از اعضاى دفتر امام نقل مى کرد: مدتى به اذان صبح مانده بود که وارد اتاق امام در بیمارستان شدم . ایشان را در حالت عجیبى یافتم . امام آنقدر گریه کرده بودند که تمام چهره منورشان خیس شده بود. هنوز هم اشکهاى مبارکشان چون بارانى جارى بود و چنان با خداى خود راز و نیاز مى کردند که من تحت تاءثیر قرار گرفتم . وقتى متوجه من شدند با حوله اى که بر شانه داشتند، صورت خود را خشک کردند.
ایشان مى گوید: ساعت پنج صبح خدمت ایشان رسیدم و سلام کرده و حالشان را جویا شدم . کلام الله و مفاتیح در کنار تخت امام توجه مرا جلب کرد. وقتى خوب دقیق شدم ، دیدم امام تا پیش از آن مشغول خواندن دعاى عهد بوده اند. ناگهان حالم دگرگون شد؛ ولى با تلاش بسیار بر خود مسلط شدم . در همان لحظه به امام لباس اتاق عمل پوشاندند و ایشان به راه افتادند. دیگر گریه امانم را برید و از حرکت بازماندم و نتوانستم ایشان را تا اتاق عمل همراهى کنم .
ساعت هشت و نیم صبح روز سه شنبه ، امام را عمل کردند، عمل تا ساعت ده و نیم صبح طول کشید. اعضاى خانواده را به بیمارستان دعوت کردند که جریان عمل را در تلویزیون مدار بسته ببینند.
لحظه ها به سنگینى کوهها، سینه حاضران را مى فشرد. آن زمزمه دعا بر زبان و ذکر خدا در دل و اشک بر دیدگان داشتند. بتدریج سران سه قوه وارد شدند، همچنین چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمد آقا و یکى از خواهران نیز حضور داشتند، چشمها بر صفحه تلویزیون دوخته شده بود و اشک ، مجال دیدن را نمى داد. آرامتر از همه ، فرزندان امام بودند که دل شیر را به ارث برده بودند. توان دیدن نبود، تیغ جراحى بود که سینه او را مى شکافت یا خنجرى که جگر عاشقان امام را مى درید. سرانجام فضا از خوشحالى پر شد و عمل بدون عارضه قلبى با موفقیت پایان یافت .
عمل که تمام شد، پزشکان اعلام کردند که آقا حالشان خوب است و به هوش آمده اند. فورى موضوع را به اطلاع همسر ایشان رساندند. همه شاد بودند. عصر همان روز گفتند: هر کس بخواهد، مى تواند خدمت آقا برود.
امام در آن ده روز آخر زندگى شان ، در روزهاى پس از عمل خیلى درد کشیدند. بعضى اوقات مى دیدیم که اشک در چشمانشان است . یک بار همسر امام گفت : آقا ! چه مى خواهید؟ امام پاسخ دادند: مرگ مى خواهم . مثل اینکه آقا تمام عزمشان را جزم کرده بودند که از این دنیا بروند. دیگر طاقت نداشتند. به هر حال رسیدن به حق تعالى است . ایشان خودشان طالب ذوب شدن در خداوند بودند. همانطور که در اسلام ذوب شده بودند.
هر کس خدمت ایشان مى رفت ، اظهار ناراحتى و درد نمى کردند. البته بستگى داشت چگونه از ایشان سؤ ال کنند. اگر مى پرسیدند حالتان چطور است ؟ در جواب مى گفتند: خوب است ، بد نیستم ؛ یا جواب مناسب دیگرى مى دادند؛ ولى اگر مى پرسیدند: درد دارید؟چون اهل دروغ گفتن نبودند، جواب مى دادند: درد دارم .
یکى از پزشکان مى گوید: در موقعى که امام روى تخت عمل جراحى قرار مى گرفتند، یک آرامش کامل روحى در همه سکنات ایشان اعم از حالت ظاهرى و یا ریتم قلبى مشاهده مى شد؛ گویا ایشان مى دانستند که به طرف زمان موعود، که همان وعده دیدار حق و رستگارى و پیوستن به ملکوت اعلاست ، نزدیک مى شوند؛ و در همان زمان در خیال خود حالت درونى امام را به طور مجسم ، مصداق جمله فزت و رب الکعبه حضرت على (ع ) مى دیدم .
پس از عمل جراحى ، ایشان هر روز و در روزهاى آخر چند بار در روز، حاج احمد آقا و بعضى از اعضاى خانواده و بعضى از پزشکان و اعضاى دفتر را احضار مى فرمودند و خصوصى با آنها به صحبت مى پرداختند (احتمالا وصایایى را مطرح مى فرمودند). ( ۳۰۳)
در این مدت کارهاى مربوط به دفتر امام مرتب انجام مى شد و مسئولان مربوطه براى انجام کارهاى دفتر و مهر کردن قبوض به خدمتشان مشرف مى شدند.
یک روز، امام در اواخر عمرشان از عروسشان پرسیدند که على کجاست . به ایشان گفتند: على هم سراغ شما را مى گیرد و مى گوید مى خواهم با آقا بازى کنم و دوست ندارم که خوابیده باشند؛ ولى به او گفتم که صبر کن ، ان شاءالله تا چند روز دیگر مى آیند و مثل همیشه با هم بازى مى کنید.امام در پاسخ فرمودند: چند روز دیگرى نمانده ، به او وعده نده .
عروس امام مى گوید: امام یک بار در مقابل یک گل دیوارى ایستادند و گفتند: هر وقت که من به این گل نگاه مى کنم ، مى گویم این على است که دارد شکفته مى شود. همان جا گل بزرگى هم بالاى دخت بود که پژمرده شده بود و تا حدودى برگهایش ریخته بود. ایشان به آن گل اشاره کردند و گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و دارم مى روم . همیشه بین این دو تناسبى مى بینم . این غنچه ، على است که دارد باز مى شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده مى شود.
یکى از دختران امام مى گوید: جمعه به دیدن امام آمدم که چندان حلى نداشتند. دکتر گفت : باید مراقب غذاى آقا بودگفتم : من مراقبت غذاى را به عهده مى گیرم پیش از من خواهرم مراقبت از غذاى آقا را به عهده داشت . گفت : آقا باید روزى هفت – هشت بار غذا بخورند؛ ولى هر بار خیلى کم .
روز جمعه مقدارى سوپ درس کردم و سه – چهار قاشق از آن را خوردند. از صبح شنبه آقا اصلا بهوش نبودند. دکتر گفت : بیایید دست آقا را بمالید بعد از مدتى که دست آقا را ماساژ دادم ، چشمشان را باز کردند و به دکتر اشاره کردند که این از اینجا برود. من بیرون رفتم . پشت در اتاق بودم .
صبح روز شنبه به امام صبحانه دادند؛ ولى در پایان صبحانه یکدفعه شروع به سرفه کردند.ساعت هشت صبح بود که حال امام رو به وخامت گذاشت و مرتب مى فرمودند: احساس حرارت در قلبم مى کنم . به همین دلیل ، کیف آب گرم را پر از آب سرد کردند و روى قلب امام گذاشتند.
امام فرمودند: حالا خوب شد. بعد به تجویز دکترها به ایشان آب کمپوت دادند. امام دو – سه جرعه تناول کردند.یکى از نوه هاى امام یم گوید: ساعت نه صبح بود که پیش امام رفتم . سلام و علیک و احوالپرسى کردم . گفتند: شکر، شکر، ساعت یک بعد اظهر قرار بود برایشان غذا ببرم . وقتى به بیمارستان رسیدم ، دیدم درها باز است و دکترها با لباس سبز در تلاش و رفت و آمدند. دایى احمد اشک در چشم داشت و گوشه اى نشسته بود. معلوم بود که دکترها کارى از دستشان بر نمى آمد. چهره امام زیبا و نورانى شده بود. هیچ وقت ندیده بودم که امام اینقدر زیبایى را هرگز ندیده بودم . گویى تمام صفات خدا، تمام کمال و جمالش در صورت امام متجلى شده بود. وقتى به ایشان سلامى کردم ، با چشم فقط اشاره کردند. وقتى دقت کردم در آن لحظه ذکر مى گفتند. فقط نشستم .
گفتم : خدایا ! مى دانم که این آخرین لحظاتى است که یم توانم امام را ببینم ، نمى خواستم ، فرصت را از دست بدهم ، تازه فهمیده بودم که نوه چه کسى بوده ام ، در آن لحظه احساس کردم که قدر و ارزش وجودى را که سالها در کنار داشتم ، نفهمیدم . در اقیانوس غرق بودم و نمى داشتم آب تمام مى شود و به خشکى نزدیک مى شوم . دست امام را گرفتم و چندین بار بوسیدم ؛ ولى از بوسیدن سیر نمى شدم عاقبت دایى آمد و گفت زهرا! بدان که آقا الان به هوش هستند و تو نباید اینطور بکنى آهسته گفتم : دایى ، اجازه بدهید این لحظات آخر، دست امام در دستم باشد. بگذارید دست آقا روى قلبم باشد؛ شاید مرا اندکى تسکین بدهد؛ ولى متاءسفانه حالم بد شد و مرا بیرون بردند. (
صبح ، آقا به دکترها گفته بود: من مى دانم زنده نمى مانم . اگر مرا براى خودم نگه داشته اید، به حال خود بگذارید؛ اما اگر براى مردم است ، هر کارى مى خواهید بکنید.
ساعت حدود ده صبح بود که حال امام بدتر شد؛ ولى به هوش بودند. ایشان بعدازظهر آقایان : آشتیانى و توسلى و انصارى را خواستند و با آقاى آشتیانى در رابطه با حکم دو مساءله شرعى : وضوى قبل از وقت نماز و بلاد کبیر صحبت کردند و تذکراتى دادند. البته کلام امام بسیار سخت قابل فهم بود؛ زیرا هم صداى ایشان خیلى ضعیف بود و هم از پشت ماسک اکسیژن صحبت مى کردند. آقاى آشتیانى مى گفتند: چشم ، چشم !بعد فرمودند: من با شما دیگر کارى ندارم .
روز دوشنبه سیزدهم خرداد (آخرین روز) مراجعه ها به دفتر امام زیاد بود و در عین حال ، مسؤ ولان دفتر قبضها و کارها را براى انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردند؛ ولى قبضها و کارها براى همیشه ماند و دیگر انجام نشد.
ساعت یک ربع به یازده بود که آقا سؤ ال کردند: ساعت چند است ؟ پاسخ دادند، بعد فرمودند: من مى خواهم وضو بگیریم . گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى بگویید. ساعت بیست دقیقه به دوازده بیاید که من مى خواهم وضو بگیرم گفتند: چون وقت زیادى به ظهر مانده است ، یک ساعت استراحت کنید.فرمودند: پس به آقاى انصارى خبر دادند و در همان ساعت خدمت امام رسید و امام وضو گرفتند، فرمودند: مى خواهم نماز بخوانم . آقاى انصارى گفتند: آقا مى خواهند نماز نافله بخوانند و فعلا نیازى به مهر نیست .امام پس از خواندن نافله و نماز ظهر و عصر، همچنان به نماز خواندن (همراه با اذان و اقامه ) و ذکر گفتن ادامه دادند.
ساعت حدود یک بعداظهر بود که اهل بیت را خواستند و فرمودند: به اهل بیت بگویید بیایند. براى اولین بار لفظ اهل بیت را درباره خانواده شان به کار مى بردند. همسر و فرزندان و نوه هایشان همه آمدند و دور تخت امام را گرفتند. ایشان بعد از چند کلامى که راجع به مسائل شرعى صحبت کردند، فرمودند: این راه خیلى راه سخت و واقعا مشکلى است ؛ مواظب راه خودتان ، کار خودتان و گفتار خودتان باشید. بعد فرمودند: من دیگر کارى با شما ندارم . چراغ را خاموش کنید و هر کدام مى خواهید بمانید، و هر کدام مى خواهید، بروید. چراغ را خاموش کردند و امام چشمهایشان را روى هم گذاشتند.
حدود ساعت چهار بعداظهر دچار ایست قلبى شدند که با همت پزشکان و با کمک دستگاه تنفس و قلب مصنوعى مشکل برطرف شد. صداى الله اکبر بلند شد، همه خوشحال شدند.
هنگام مغرب ، اعضاى خانواده بالاى سرشان بودند و با توجه به آنکه حساسیت ایشان را مى دانستند، صدایشان کردند و گفتند: آقا وقت نماز است . مثل اینکه یک کوه روى پلکهایشان باشد، با سختى چشمهایشان را باز کردند. خانم هم ایستاده بودند، صدا زدند: آقا! آقا ! منم ، منم آقا چشمهایشان را باز کردند؛ یک نگاه کردند.
امام که از یک و نیم بعداظهر بیهوش شده بودند، نسبت به این صدا عکس العمل نشان دادند. همه حاضران شاهد بودند که ایشان در آن حالت با حرکات دست و ابروها نماز مغرب را به جا آوردند.
یکى از دختران امام مى گوید: ساعت هشت بود که ضربان قلب ایشان یکدفعه به هیجده و بعد به دوازده رسید و رنگشان سفید شد. باز همه ناراحت شدند. من آن ساعت در اتاق نبودم . وقتى رسیدم ، دیدم دکترها روى سینه امام مشت مى زنند که دیگر صداى من بلند شد: چقدر به سینه آقا مشت مى زنید؟ چرا چنین مى کنید؟باز قلب ایشان شروع به کارکرد و خوب شدند.
پزشکان تا ساعت ده و بیست و دو دقیقه شب توانستند امام را زنده نگه دارند. تمام پاسدارهاى بیت یکى یکى آمدند امام را زیارت کردند و رفتند. نگاه کردن به این افراد، دل سنگ را کباب مى کرد. تمام جمعیت و مسئولان ، از کشورى و لشکرى ، مثل مسجدى داخل صحن بیمارستان نشستند. تمام بچه هاى حفاظت بیت آمدند. احمد آقا همه را خبر کرده بود. مى گفت : من باید فردا جواب اینها را بدهم ؛ اگر این کار را نمى کردم در مقابل این حرف آنها که ما ده سال از آقا محافظت کردیم ، باید آقا را در ساعات آخر مى دیدیم ، جوابى نداشتم .
بنابراین ، همه را خبر کردند بیایند آقا را ببینند. منظره دیدار جمعیت ، منظره عجیبى بود، مى دیدم که جمعیت مى آیند آقا را بینند؛ اما… اما به چه وضعى برمى گشتند… نفس از دیوار در مى آمد و از آنها در نمى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد. شاید دو هزار نفر آمدند تا امام را ببینند؛ ولى شما بگویید نفس از دیوار در مى آمد، در نمى آمد. گویى برگ درختان هم تکان نمى خورد. بچه هاى حفاظت بیت صف به صف مى آمدند، یک نگاه به آقا مى کردند… بعضیها به زانو برمى گشتند، بعضیها به حالت رکوع ، بعضیها اصلا به زمین کشیدن مى شدند، بعضى از شدت ناراحتى دهانشان باز بود، و دهانشان را گرفته بودند که صدایشان بلند نشود. یکباره صداى خود دکترها به فریاد بلند شد. تمام آن سکوت سنگین به فریاد تبدیل شد. همه آنان که در جماران بودند فریاد مى زدند لا اله الله ، لا اله الاالله .
تقریبا ساعت ده – ده و نیم شب بود. یکى از دختران امام مى گوید: من ساعت را نگاه نکردم . داشتم به طرف بیمارستان مى رفتم که دیدم صداى فریاد از بیمارستان بلند است ؛ همینطور دویدم ، دویدم ، دیدم تمام آقایانى که در محوطه بیمارستان بودند، دارند مى دوند، یکى مى دود رو به دیوار، یکى رو به این طرف ، یکى رو به آن طرف ؛ به سالن رسیدم ، دیدم همه دارند مى دوند؛ هر کس به یک طرف مى دود. من اصلا نمى توانستم تصور کنم که چنین اتفاقى افتاده است . اصلا نمى دانم چه کار مى کردم ؛ داشتم مى دویدم . رفتم و به تخت رسیدم ، دیدم مثل اینکه آقا خوابند. آقا خیلى لاغر شده بودند. پزشکان مى گفتند: به خاطر این است که ایشان غذا نمى خورند. ما هم نمى توانیم به ایشان غذا بدهیم . نصف استکان غذا را به اسم دوا به ایشان مى دهیم بدنشان خیلى لاغر شده بود. فقط به خاطر تزریق سرم قدرى روى دستهایشان ورم داشت ؛ ولى خدا شاهد است که آن ساعات دیدم صورت آقا بزرگ شده ، هیکل آقا درشت شده ، سینه آقا پهن شده و قد آقا از تخت بلندتر بود و از دور صورتشان نور مى تابید. من جیغ مى زدم ، خودم را روى جنازه آقا انداختم ، و نمى دانم به چه نحوى بلندم کردند. تخت و دست آقا را ول نمى کردم . آمدند سرم را از دست آقا باز کنند، خواهرم نگذاشت .
عروس امام مى گوید: آن شب على خواب بود. از صداى شیون و گریه از خواب پرید و گفت : چیه ؟ من گفتم : هیچ ، على جان ! دسته آمده است . على بلند شد و گفت : خوب ، پاشو، پاشوپیش آقا برویم . گفتم : نه آقا خواب هستند بغلش کردم ، نمى دانم چه حالى به او دست داد که یکباره گفت : بیا برویم توى آسمان ! برویم توى آسمان ! گفتم : چرا على ؟ ! گفت : آخر آقا رفته اند توى آسمان .
آرى ، امام به آسمان رفته بود، پیش محبوب خود رفته بود، بلکه امام پیش خدا رفته بود. آخر خود امام در وصیتنامه خود فرموده بودند: با دلى آرام و قلبى مطمئنى و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جایگاه ابدى سفر مى کنم .
ماه تابان//حسن کشوردوست
زندگینامه آیت الله سید جلال الدین محدث ارموى
در رمضان سال ۱۳۲۳ قمرى/ ۲ قوس ۱۲۸۳ شمسى در شهر ارومیه بدنیا آمد. پسر بزرگ و فرزند اول خانواده بود. تحصیلات مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت. از همان سنین کودکى عشق فراوان بخواندن و نوشتن داشت. پدرش میرقاسم خورده مالک بود و اهل علم نبود، ولى تشویقهاى فراوان پدر بزرگش در آن سنین بى تردید در او موثر بوده است. او از سنین کودکى دو سه حادثه جنگ و قحطى را در همان زادگاهش بخاطر مىآورد و گاهى تعریف مى کرد.
پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و فرا گرفتن ادبیات فارسى بتکمیل معلومات خود پرداخت. ادبیات عربى (صرف و نحو و معانى و بیان و عروض و…) و علوم اسلامى (فقه و اصول و منطق و فلسفه و حدیث و رجال و…) را سالهاى سال در محضر اساتید دانشور آن شهر چون شیخ على ولدیانى و دیگران فرا گرفت، و با آنکه بعلت ضعف بنیه گاهى بیمار مى شد و پزشکان او را از خواندن درس زیاد باز مىداشتند ولى او با عشق مى خواند، تا آنکه در آن شهر بین دانشمندان مشهور و مشار بالبنان شد، و آیه الله فقید سید حسین عرب باغى او را – با آنکه در کسوت روحانیت نبود بلقب محدث ملقب ساخت.
از آن پس براى بهره گیرى از حوزه علمى اسلامى مشهد مقدس که در آن هنگام خصوصا غنى و سرشار بود رخت سفر بان شهر بست. در بین راه به شبستر وارد شد و با آنکه علماى آن شهر اصرار زیاد نمودند و همه گونه وسائل زندگى براى او مهیا کردند که حوزه علمى آن شهر را سرپرستى کند، ولى او نپذیرفت و به مشهد رفت.
چهار سال از آن حوزه پر فیض بهره برد، تا آنکه قضیه انقلاب مشهد پیش آمد که توسط حکومت فاسد رضاخان بشدت سرکوب شد، حرم حضرت رضا (علیه السلام) را گلوله باران کردند و مردم را در صحن قتل عام نمودند، و حوزه علمى را تقریبا از هم پاشیدند. گروه زیادى از طلاب و مردم را گرفتند، و او که در آن موقع در یکى از حجرههاى مدرسه میرزا جعفر بتحصیل مشغول بود و در آن حادثه یکى دو شب را در زندان گذراند از کشتن و مصدوم کردن بى رحمانه طلاب توسط دژخیمان حکومت وقت یاد مىکرد.
پس از آن حوادث به تهران عزیمت نمود. مصمم بود که به نجف برود ولى بالاخره در تهران باستخدام وزارت فرهنگ در آمد و به تبریز رفت و در دبیرستان نظام آنجا بتدریس پرداخت. در سال ۱۳۲۰ با ورود روسها بآذربایجان، او به تهران بازگشت و در کتابخانه ملى تهران با سمت رئیس قسمت مخطوطات بخدمت خود ادامه داد.
در این هنگام بود که با مجالس روزهاى جمعه سید نصرالله تقوى که مجالس علم بود رابطه یافت و با آن مرحوم آشنا شد که تصحیح و طبع دیوان حاج میرزا ابى الفضل طهرانى نتیجه آن دوستى است. توسط مرحوم تقوى با محمد قزوینى و پس از آن با عباس اقبال دوستى یافت. دوستى با سه دانشمند مذکور چنان مستحکم و خالصانه بود که مرحوم پدرم تا آخر عمر از آن یاد مىکرد.
در سال ۱۳۲۲ ش ازدواج نمود. در سال ۱۳۳۵ ش بدعوت مکرر دانشکده معقول و منقول بان دانشکده رفت و تا سال ۱۳۴۷ که بازنشسته شد در آنجا بتدریس اشتغال داشت. وگرچه حقوق بسیارى از او را پایمال کردند ولى خود درباره آنها نمىاندیشید.
او کلاسهاى دبیرستان و دانشگاه را هم گذرانده بود و در اکثر آنها رتبه اول را حائز بود. و در سال ۱۳۴۲ در رشته علوم منقول از دانشکده الهیات تهران دکترى گرفت.
تا آخر عمر به تألیف و تصحیح کتاب سرگرم بود. آخرین روز عمرش (یعنى روز جمعه ۴ آبان ۱۳۵۸) صبح مرا خواست که فلان کتاب را از کتابخانه پیدا کن و بیاور. برایش بردم و تا شب مشغول کار بود. نزدیک ساعت ۲ بامداد شنبه ۵ آبان ۱۳۵۸ ش / ۵ ذیحجه ۱۳۹۹ ق بعلت سکته قلبى جهان را بدرود گفت و در جوار آرامگاه ابو الفتوح رازى آرام یافت.
او در زندگى شخصى با افراد اندکى آمد و رفت داشت، و آنان همه کسانى بودند که با علم نسبتى داشتند. از این جمله بجز دانشمندان مذکور در فوق، از رفتگان سید هادى سینا و عبدالحمید بدیع الزمانى کردستانى، و از زندگان جمال الدین اخوى و جعفر سلطان القرائى را بخاطر مى آورم.
او در دوستى مخلص بود و همه وقت نام دوست را به نیکى و با احترام مى برد. بسیار کم سفر بود. یک بار بسفر حج رفت. هر دو سه سال یک بار در تابستان به مشهد مىرفت. موقعى براى گرفتن عکس از نسخه خطى ایضاح فضل بن شاذان به قزوین سفر کرد که تا مدتى از صدمه آن سفر رنجور بود.
او عاشق علم بود. هر کتابى که براى تصحیح یا تألیف بدست مىگرفت همه وجودش را بر سر آن مىنهاد. بسیارى از ساعتهاى عمرش را فقط در چاپخانهها گذرانده بود. در هنگام چاپ تفسیر گازر که پنج سال طول کشید اکثر روزها ساعتها در چاپخانه مى گذراند و در همانجا ناهارى مختصر مى خورد. دقت او در تصحیح متون چنان بود که گاه هفته ها بر سر یک مشکل یا لغت تحقیق مى کرد بطوریکه همه اطرافیان و دستیارانش را خسته مىکرد ولى خود خسته نمى شد.
هیچگاه در هیچ مجلهاى مقاله ننوشت و فقط یک بار که شخصى کتابى را که او تنقیح نموده و پرداخته بود بنام خود منتشر ساخت، خواست مقالهاى بنویسد و حقیقت امر را بشناساند، اما با مشورت محمد قزوینى از آنهم صرفنظر نمود. او بخاندان پیامبر عشقى شدید داشت و خدمتگزارى بان خاندان را باعث افتخار خود مىدانست.
اجازات علمى فراوانى از اساتیدش کسب کرده بود و بدقت در صندوقچهاى نگهدارى مىکرد که حدود سى سال پیش صندوقچه را بسرقت بردند. و شاید کسى که آن را برده بود پنداشته بود که پر از جواهر است! پس از آن اجازات چندى از مشایخ دیگر گرفت، که از جمله اجازهاى است از شیخ آقا بزرگ طهرانى، و اجازهاى از شیخ محمد على معزّى دزفولى.
نتیجه عمر پر برکت ۷۵ ساله او یک سلسله کتب و متون معتبر است که همه از مآخذ مهم اسلامى و شیعى و ادبى شمرده مىشود، و گذشت روزگار جلوه آنها را افزون مى نماید.
زندگینامه آیت الله عبدالله مامقانی
عبدالله مامقانی در تاریخ ۱۵ربیع الأول۱۲۹۰ هـ. ق درنجف اشرف دیده به جهان گشود. در پنج سالگی خواندن و نوشتن قرآن را آموخت و پس از اینکه آثار هوش فراوان در وی نمایان شد پدرش تعلیم وی را به عهده گرفت. سپس نزد سایر اساتید علوم اسلامی را آموخت.
در ربیعالأول سال ۱۳۰۸ هـ. ق به درس خارج اصول و در محرم سال ۱۳۰۹ هـ.ق به درس فقه پدر حاضر شد و تقریرات آنها را نگاشت و تا زمان فوت پدرش (سال ۱۳۲۳ هـ. ق) این کار ادامه داشت ایشان موفق شد اجازه اجتهاد را از پدرش، با اینکه وی در سختگیری اعطای اجازه به شاگردانش معروف بود، دریافت کند.
از سال ۱۳۰۹ هـ. ق به دستور شیخ حسن میرزا تألیف را آغاز کرد و تا پایان عمر بدین کار مشغول بود. دوران سطوح ایشان دو سال و نیم به طول انجامید؛ چون تمامی روزهای سال را به تحصیل اشتغال داشت و تنها روز عاشورا را تعطیل میکرد.
در سال۱۳۲۲ به مشهد مقدس سفر کرد و در سال۱۳۳۸ به حج مشرف شد که مایه عزت شیعه را فراهم کرد. وی در این سفر به اقامۀ نماز جماعت بر طبق مذهب شیعه در برابر علمای مذاهب عامه پرداخت و هر شب افراد زیادی به او اقتدا میکردند.
وی به سال ۱۳۴۶ هـ. ق به مشهد مقدس و قم سفر کرد و حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مکان به جا آوردن نمازش را در صحن به ایشان تفویض کرد و طلاب و مردم قم از هر سو گرد او حلقه میزدند و برای پرسیدن از وی ساعتها در نوبت میایستادند.
شاگردان
ایشان در طول سال های متمادی شاگردان زیادی را تربیت نمود که برخی از آنها عبارتند از:
۱ـ آیتالله میلانی صاحب محاضرات فی الفقه الإمامیه و قادتنا کیف نعرفهم
۲ـ آیتالله نجفی مرعشی صاحب کتاب القصاص و غایه القصوی
۳ـ آیتالله سید عبدالأعلی موسوی سبزواری صاحب مهذب الأحکام و مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن
۴ـ آیتالله میرزا باقر زنجانی صاحب حاشیه بر رسائل و مکاسب و کفایه
۵ـ حجتالاسلام عبدالحسین حلی صاحب ترجمه الشریف الرضی
۶ـ حجتالاسلام محمدرضا فرجالله نویسندۀ الغدیر فی الإسلام
۷ـ حجتالاسلام محمد حرزالدین نجفی نویسندۀ معارف الرجال و مراقد المعارف
۸ـ حجتالاسلام سید محمدصادق طباطبایی بحرالعلوم صاحب دلیل القضاء الشرعی
۹ـ حجتالاسلام سید حسن میر جهانی اصفهانی صاحب نوائب الدهور فی علائم الظهور
۱۰ـ حجتالاسلام سید عبدالرزاق موسوی مقرم صاحب مقتل الحسین و زید الشهید
۱۱ـ حجتالاسلام سید ضیاءالدین تویسرکانی نجفی
۱۲ـ حجتالاسلام سید محمدطاهر موسوی بحرانی حائری
۱۳ـ حجتالاسلام محمد خطیب حائری
۱۴ـ حجتالاسلام شیخ محمدعلی غروی اردوبادی نویسندۀ علی ولید الکعبه و سبع الدجیل
۱۵ـ حجتالاسلام شیخ صادق تنکابنی نجفی نویسندۀ أحکام الخلل فی الصلاه
۱۶ـ حجتالاسلام سید عبدالمطلب حیدری کاظمی نویسندۀ الإمام موسی الکاظم
۱۷ـ حجتالاسلام سید مهدی موسوی غریفی
۱۸ـ حجتالاسلام میرزا یحیی ارومی
۱۹ـ حجتالاسلام سید سعید حکیم نجفی
تألیفات
در کنار تحصیلات علمی از امر تألیف غافل نماند و در این راستا کوشش های فراوانی کرد که برخی از آثار این عالم بزرگوار عبارتند از:
۱- نهایه المقال فی تکمله غایه الآمال (حاشیه بر مبحث خیارات مکاسب شیخ انصاری)
۲- القلائد الثمنیه علی الرسائل السته السنیه (حاشیه بر رسالههای ششگانه ملحق به مکاسب)
۳ـ مناسک الحج
۴- منهج الرشاد (پرسش و پاسخ در مسائل عبادی)
۵- الاثنی عشریه که دوازده رسالۀ فقهی و تقدیمی به ائمه اطهار علیهم السلام است به نامهای:
غایه المسئول فى إنتصاب المهر بالموت قبل الدخول
کشف الریب و السوء عن اغناء کل غسل عن الوضو
وسیله النجاه
مجمع الدرر فی مسائل إثنتى عشر
المسائل العاملیه
المسائل الخوئیه
المسافره لمن علیه قضاء شهر رمضان مع ضیع الوقت
عدم إیراث العقد و الوطی لذات البعل شبهه و حرمتها علیه ابدا
المسئله الجیلانیه
إقرار بعض الورثه بدین و إنکار الباقین
کشف الإستار فی وجوب الغسل علی الکفار
مخزن اللئالی فی فروع العلم الاجمالی
۶- حاشیه فرائد الأصول
۷- التنقیح المقال فی علم الرجال
۸ـ الفوائد الرجالیه
۹- مخزن المعانی فی ترجمه المحقق المامقانى
۱۰- سراج الشریعه فی آداب الشریعه
۱۱- الفوائد الطبیه
ویژگی های اخلاقی
علاوه بر صفات علمی، ویژگیهای متعالی اخلاقی او نیز مورد توجه دیگران واقع میشد؛ چنانکه درباره ایشان نوشتهاند که دارای «اخلاقی نیک و رفتاری پسندیده بود. زهد، ورع [پرهیزگاری]، فروتنی، گفتار صریح و دوری از تمام مظاهر کبر، ریا و اخلاق ناپسند از ویژگیهای نمایان وی بود.»
در کتاب «مرآهالرشاد» ضمن اشاره به اصول دینی و باورهای اسلامی، با شمار زیادی از اعمال و بایدهای روزانه نیز مواجهایم که شیخ عبدا… مامقانی آنها را به فرزندش گوشزد و عمل بدانها را به او تأکید کرده است.
وی درباره شماری از دستورات دینی، به تجربیات شخصی خود در عمل به آنها و مشاهده تأثیرات آنها اشاره کرده است. یکی از این موارد، تشکیل و برپاداری عزای سیدالشهداء امام حسین(ع) و احیای شعائر حسینی است.
شیخ مامقانی، همچون دیگر نصایح این کتاب، خود عامل به این دستور بوده؛ چنانکه در این باره نوشتهاند: «آن فقیه بزرگوار به اقامه سوگواری سالار شهیدان علاقه بسیار داشت و شبهای جمعه در منزل خویش اقامه عزا میکرد.
وی هر روز پیش از درس خود، حدیثی اخلاقی را عنوان میکرد و درباره آن گفتوگو میکرد و پس از آن مصیبت امام حسین(ع) را تذکر میداد.»
شیخ عبدالله مامقانی توصیههای خود را درباره برپاداری عزاداری حسینی، در این کتاب، پس از توصیه به توسل به اهل بیت(ع) ذکر کرده است.
توصیههای وی در حقیقت چکیدهای دقیق از دستورات دینی فراوانی است که درباره این موضوع به مؤمنان ابلاغ شده است.
به همین سبب درباره معنای تفصیلی هر یک از وصایا در پاورقی توضیح داده خواهد شد.(۲) متن اصلی کتاب به زبان عربی است که ترجمه بخش منتخب آن بدین وسیله تقدیم خوانندگان میشود.
نصایح شیخ عبدالله درباره عزاداری امام حسین
«… و ای فرزندم! بر تو باد برپاداری عزا و سوگ اباعبدالله (بر او سلام [خدا] باد!) در هر روز و شب یک بار تا آنجا که بتوانی. در صورتی که نتوانستی هزینه این کار را تأمین کنی و جز خواندن کتاب عزاداری(۳) [امام حسین (ع)] برای خانوادهات برایت ممکن نشد، چنین کن [حداقل این کتابها را برای خانوادهات بخوان.]؛
امام حسین(ع) در نزد خداوند عزیز و گرامی است؛ از آن رو که به صورت منحصر به فردی امر خداوند را اطاعت کرد و جان و مال و خانوادهاش را به طور کامل در راه خدای بزرگ بخشش کرد.
[پس بدان] که در توسل به امام حسین(ع) خیر دو جهان و رستگاری دنیا و آخرت مهیاست.»
شیخ مامقانی در ادامه مینویسد: «و ای فرزندم اگر از مزار امام حسین(ع) دوری، در هر روز یکبار زیارت امام حسین(ع) را بخوان و در هر ماه یکبار به زیارت او رهسپار شو! و حداقل در یکی از درنگگاههای هفتگانه(۴) امام حسین(ع) را زیارت کن!
و اگر در شهری دور از مزار امام حسین(ع) ساکن هستی، پس [حداقل] در سال یکبار به زیارت امام حسین(ع) برو! زیرا هر کس که روایات [درباره زیارت امام حسین(ع)] را ببیند و بر آنچه گفتم مواظبت و مداومت کند و آنچه من از مواظبت و مداومت بر این زیارات دیدم را ببیند، آنچه به تو گفتم را ترک نخواهد کرد و من از زیارت امام حسین(ع) و برگزاری [مجالس] عزاداری بر او کراماتی دیدهام که عقلها را شگفتزده میکند و کمترین چیزی که من از انجام این امور دیدم آن بود که هر بار پس از زیارت امام حسین(ع) گشایشی در امور زندگیم و افزایشی در زندگی اقتصادیام مشاهده کردم و آنچه در نزد خداوند است [از پاداش زیارت امام حسین(ع) و برپاداری مراسم عزاداری آن امام(ع)]، بهتر و بادوامتر [از گشایش در امور زندگی و افزایش در زندگی اقتصادی] است.»
زندگینامه آیت الله ضیاء الدین عراقی(۱۳۶۱-۱۲۷۸ه ق)
طلوع پربار
علی، معروف به ضیاءالدین فرزند آخوند ملامحمدکبیر سلطان آبادی (عراقی) در سال ۱۲۷۸ ق در محله حصار قدم سلطان آباد (اراک) به دنیا آمد. ملامحمد پدر آقاضیاء (م ۱۲۹۰ ق) در عصر خود، عالمی بزرگوار و فقیهی وارسته بود و به تقوا و پرهیزگاری شهرت داشت. آقا ضیاءالدین که دارای هوش سرشار و استعدادی فوق العاده بود، مقدمات علوم اسلامی را نزد پدر و سایر علما، در زادگاهش فرا گرفت و در سال ۱۳۰۲ ق برای ادامه تحصیل راهی اصفهان گردید و در مدرسه صدر اقامت گزید.
اساتید ایشان در اصفهان
آقاضیاء شش سال در حوزه علمیه پررونق اصفهان، از محضر استادان بزرگواری چون آیات عظام:
۱- آقاسیدمحمدهاشم چهارسوتی (م ۱۳۱۸ ق)
۲- میرزا جهانگیرخان قشقائی (م ۱۳۲۸ ق)
۳- میرزا ابوالعالی کلباسی (م ۱۳۱۵ ق)
۴- آخوند ملامحمد کاشی (م ۱۳۳۳ ق) دروس سطح عالی فقه، اصول، حکام و فلسفه را آموخت.
هجرت به نجف
آقاضیاء در اواسط سال ۱۳۰۷ ق به عراق مهاجرت نمود و ابتدا به شهر سامرا که از مراکز اجتماع طلاب مهاجر و دارالعلم آن زمان بود، رفت. مدتی را به خیال و عنوان این که در مسند قضا نشسته، به حل و فصل امور مردم گذراند؛ اما پس از چند ماه ناگهان از این خیال و علاقه به مسند، منصرف شد و با شنیدن آوازه و شهرت میرزاحبیب الله رشتی، سامرا را ترک و به سوی نجف حرکت کرد و تا آخر عمر در آن حوزه کهن و مهم و پایگاه و مرکز علم، ماندگار شد. وی پس از سال ها تحصیل به درجه اجتهاد نائل آمد و به کسی که دریایی از علم و معارف دینی در سینه اش نهفته است، شهرت یافت. آقاضیاءالدین در تمام دوران تحصیل به تدریس نیز اشتغال داشت و از برترین مدرسین و سرآمد استادان هم عصر خود بود.
او پس از وفات استادش، آخوند خراسانی، حوزه تدریس مستقلی تشکیل داد و به عنوان مدرسی بزرگ، متفکری صاحب نظر و مسلط بر آراء و نظریات دیگران انجام می گرفت، فوق العاده بود. این امر باعث شهرت و برتری او بر دیگران شد و وی را در شمار مجددان علم اصول قرار داد. وی در ۳۰ سال تدریس خود، که تا پایان عمر او به طول انجامید، چند دوره اصول فقه و یک دوره فقه کامل، که اکثر آن بحث های فقاهتی و تألیفات حاج اقارضا همدانی (م ۱۳۲۲ ق) بود، را تدریس کرد.
وسعت اطلاع، تسلط بر خود در مناقشات علمی، حسن بیان و القاء مطالب، عنایت به آراء و اندیشه های گذشته و شاگردان، صاحب نظر بودن در مشکلات علمی و کثرت شاگردان و حریت فوق العاده آنها در طرح مسائل، از ویژگی های تدریس اوست. از ویژگی های دوره تدریس آقاضیاءالدین در نجف این بود که در این برهه در حوزه علمیه نجف شخصیت ها و رجال برجسته ای مشغول تدریس و تربیت طلاب بودند.
علمای معاصر و بنام ایشان
از چهره های سرشناس و معاصر آقاضیاءالدین می توان به آیهالله سید ابوالحسن اصفهانی (م ۱۳۶۵ ق)، شیخ محمدحسین اصفهانی معروف به کمپانی (م ۱۳۶۱ ق) و میرزای نائینی (۱۳۵۵ ق) اشاره کرد. آقاضیاء و معاصرانش در دوره ای جدید از علم اصول قرار داشتند که مؤسس آن وحید بهبهانی بود (م ۱۲۰۵ ق). آقاضیاء، محمدحسین اصفهانی و دیگران تحولی را که شیخ انصاری پس از وحید بهبهانی به وجود آورده بود، تداوم بخشیدند و علم اصول فقه را به حد کمال رساندند. شیوه آقاضیاء در تدریس نیز همان شیوه شیخ انصاری بود. او در بحث هایش از عناصر مشترک اجتهادی و قواعد اصولی استفاده می کرد.
از برکات وجودی آقاضیاء در طول سال های متمادی تدریس، تعلیم و تربیت صدها عالم، فقیه و دانشمندان نام آوری است که از مجالس درس و بحث او بهره ها بردند. مجتهدان ایران و عراق، بی واسطه یا باواسطه، از شاگردان او هستند. آقاضیاء به بلند همت بودن، تواضع، فروتنی، خوش اخلاقی و زهد که سرآمد فضایل اخلاقی اند، معروف و از نظر هوش و فکر، دقت و نظم، ذوق سلیم و حسن معاشرت و پرهیز از تکلف برای معاشران و مراجعان، زبانزد عام و خاص بود. بدین جهت شاگردانش او را بسیار دوست می داشتند و نهایت ادب و احترام را نسبت به او رعایت می کردند. آقاضیاءالدین، عشق وافری به اهل بیت علیهم السلام خصوصا امام حسین علیه السلام داشت. او مجلس روضه خوانی مفصلی را در ایام محرم در منزلش برقرار می ساخت و خود به منبر می رفت و از روی مقتل مصیبت می خواند و بسیار می گریست و اهل مجلس را می گریاند.
اساتید آقاضیاءالدین
۱- میرزا حبیب الله رشتی (م ۱۳۱۲ ق)
۲- آخوند ملامحمدکاظم خراسانی (م ۱۳۲۹ ق)
۳- سیدمحمدکاظم طباطبایی یزدی (م ۱۳۳۷ ق)
۴- میرزاحسین خلیلی (م ۱۳۲۶ ق)
۵- ملافتح الله شریعت اصفهانی (م ۱۳۳۹ ق) معروف به شیخ الشریعه
۶- سیدمحمد طباطبایی فشارکی
۷- میرزاابراهیم محلاتی شیرازی
شاگردان آقاضیاءالدین
از میان انبوه شاگردان ایشان به چهره هایی برمی خوریم که از نظر علم و تقوا، در افق بالاتری قرار دارند:
۱- آیه الله سیدمحسن حکیم (م ۱۳۹۰ ق) از مراجع بزرگ شیعه
۲- آیه الله سیدمحمدتقی خوانساری (م ۱۳۷۱ ق)
۳- آیه الله سیداحمد خوانساری (م ۱۴۰۵ ق)
۴- آیه الله سیدابوالقاسم خویی (م ۱۴۱۳ ق)
۵- آیه الله سیدمحمود شاهرودی (م ۱۳۹۴ ق)
۶- آیه الله سیدعبدالله شیرازی (م ۱۴۰۵ ق)
۷- آیه الله سیدعبدالهادی شیرازی (م ۱۳۸۳ ق)
۸- آیه الله سیدمحمدرضا گلپایگانی (م ۱۴۱۴ ق)
۹- آیه الله محمدهادی میلانی (م ۱۳۹۵ ق)
۱۰- آیه الله سیدشهاب الدین مرعشی (م ۱۴۱۱ ق)
۱۱- آیه الله آقامیرسیدعلی یثربی کاشانی (م ۱۳۷۹ ق)
۱۲- آیه الله شیخ محمدتقی بهجت
آثار و تألیفات
از جمله آثار علمی آقاضیاء که در فقه و اصول نگاشته شده و باقی مانده، عبارتند از:
۱- استصحاب العدم الازلی
۲- احکام الرضاع
۳- البیع
۴- تعاقب الایدی
۵- تعلیقات علی رسائل الشیخ الانصاری
۶- حاشیه جواهرالکلام
۷- حاشیه العروهالوثقی
۸- حاشیه کفایه الاصول
۹- حاشیه المکاسب
۱۰- شرح التبصره
۱۱- الصلاه
۱۲- قاعده الحرج
۱۳- قاعده لاضرر
۱۴- القضاء
۱۵- مقالات و ….. .
رحلت غم انگیز
سرانجام این مشعل فروزان علم در شب دوشنبه ۲۹ ذیقعده سال ۱۳۶۱ ق در نجف اشرف دعوت حق را اجابت نمود. جنازه او با شکوه تمام، تشییع و در حجره نزدیک صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام به خاک سپرده شد.
زندگینامه شهید آیت الله اشرفى اصفهانى( شهادت ۱۳۶۱ ش )
گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم |
زندگینامه آیت الله العظمى سید محمد هادى میلانى (متوفاى ۱۳۵۴ ش )
ولایت و خاندان
در شامگاه هفتم محرم سال ۱۳۱۳ ق . در نجف در خانواده اى اهل علم و معنویت کودکى پابه عرصه هستى نهاد که او را ((محمد هادى )) نامیدند.اجداد او همه از سادات حسنى شهر مدینه منوره و از فرزندان امام على بن الحسین علیه السلام (۶۷۷) بودند که به جهت شرافت علمى و معنوى از بزرگان مدینه به شمار مى رفتند محله قدیمى ((بنى هاشم )) محل سکونت این خاندان بود و همواره بزرگانى از قبیله هاى عرب و دانشوران اسلامى بدآنجا رفت و آمد داشته اند.
هجرت آنان در اواخر قرن یازدهم ق . از مدینه به آذربایجان ایران در پى دعوتى بود که از جانب شیعیان این دیار انجام گرفت . به دنبال این دعوت سید حسین (جد محمد هادى ) و برادرش على اکبر که هر دو از جوانان فرزانه مدینه بودند به همراه زایرین خانه خدا وارد آذربایجان شدند و در منطقه ((اسکوچاى )) اقامت گزیدند و سید حسین همچنان در ((میلان )) (۶۷۸) باقى ماند و از همانجا ازدواج کرد وى تا آخر عمر درمیان دوستداران اهل بیت پیامبر صلى الله علیه و آله در منطقه آذربایجان به تبلیغ و ترویج احکام اسلام پرداخت با رحلت سید حسین فرزندان وى و بعدها نوادگانش این رسالت عظیم را در منطقه آذربایجان دنبال کردند.
نیاى مادرى آیه الله میلانى آیه الله شیخ محمد حسن مامقانى (۶۸۰) (متوفى به سال ۱۲۲۳ ق .) شاگرد شیخ مرتضى انصارى و شیخ مهدى آل کاشف الغطا است که خود از فقهاى بزرگ اوایل قرن چهاردهم ق . به شمار مى رفت و در دوران زندگى به زهد و پارسایى شهرت داشت .
دوران تحصیل
اولین مکتب تربیتى سید محمد هادى دامان مادرى از خاندان علوم و فضیلت و پدر فرزانه و عالم وى بود. اساتید علوم مقدماتى وى بزرگانى چون آقا میرزا ابراهیم همدانى و آخوند ملامحسن تبریزى ، و در دروس سطح نیز استادانى چون آقا شیخ غلامعلى قمى و آقا شیخ ابوالقاسم مامقانى (دائى ) او بودند. او همچنین از محضر اساتید بزرگى چون آیه الله سید ابوالحسن اصفهانى ، آیه الله نائینى و آیه الله آقا ضیاءالدین عراق بهره هاى وافر برده و پایه هاى علمى خود را در فقه و اصول استحکام بخشیده و در طول ۲۳ سال حضور در دروس و محافل علمى این بزرگان توانسته بود بر آراء و نظرات قوى ترین اساتید مسلط گردد. وى در علوم عقلى نیز مهارت فراوان داشت و چندین سال از عمر خود را محضر اساتید فلسفه گذرانده و در این خصوص از شاگردان شیخ محمد حسین اصفهانى بشمار مى رفت .
آقاى میلانى از جمله علومى که دیگر در آن تبحر یافت و به استادى رسید، دانش تفسیر و علوم قرآنى بود که از ایام تحصیل خود در نجف این دانش را نزد استاد بزرگ شیخ محمد جواد بلاغى فراگرفته بود و بعدها نیز همواره با اساتید تفسیر بویژه با مفسر بزرگ علامه طباطبایى صاحب تفسیر المیزان مباحثه و مناظره داشت . وى تفسیر را در کنار فقه و اصول تدریس مى کرد. محصلین علوم دینى را با قرآن ، این منبع جوشان فیض الهى آشنا مى ساخت . و این روش را که نشانه اى از عشق ایشان به قرآن بود همواره در زندگیش حفظ کرده بود.
ایشان هشت سال نیز در علوم حدیث با آیه الله شیخ على قمى مباحثه و مذاکره داشت و نسخه کتاب وسایل الشیعه خود را با نسخه اى که به خط شیخ حر عاملى بود، مقابله کرده است .
تدریس
رسیدن به مقام اجتهاد، تحمل رنجهاى طاقت فرسایى را مى طلبد. طالبان علوم اسلامى براى دست یافت بدین منزلت علمى ، راههاى بسیار سخت و دشوارى را طى مى کنند. رنج سفرهاى سخت را به جان مى خرند. و سالیان دراز از عمر خود را در محضر بزرگان دانش و معارف به تحصیل علوم مختلفى چون : ادبیات عرب (تجزیه و ترکیب ، معانى و بیان و بدیع ) منطق ، حدیث شناسى ، رجال ، علوم قرآن ، اصول و فقه و… صرف مى کنند. و در این میان پاى بندى به معنویات خود عامل در رسیدن به این مقام و منزلت است چنانچه آیه الله میلانى بارها مى گفت :استادم مرحوم نایینى مى فرمود: نماز شب شرط اجتهاد نیست ولکن بى دخالت هم نیست ))
جلسات درس ایشان در حوزه بزرگ نجف بسیار با شکوه و به امتیازاتى چون داشتن دقت عقلى و عرفى ایشان در تبیین مسائل ، و تسلط به مبانى فقهى و اصولى شهرت داشت . آیه الله میلانى هیجده سال در کربلا اقامت داشت و در این مدت شاگردان فراوانى را تربیت کرده است . بزرگانى چون آیات و حجج اسلام : حاج شیخ حسین وجد خراسانى ، سید ابراهیم علم الهدى سبزوارى ، سید عباس صدر، حاج سید حسین شمس ، حاج شیخ محمد رضا مهدوى دامغانى ، شیخ محمد تقى جعفرى ، مهدى نوقانى ، محمود کلباسى ، کاظم مدیر شانه چى ، سید نورالدین میلانى ، سید محمد شیرازى ، شیخ محمد تقى عندلیب سبزوارى ، سید محمد باقر حجت طباطبایى ، محمد على علمى ، سید ابراهیم مهاجرین طبسى از شاگردان برجسته ایشان هستند که بعضى از اجازه روایتى از ایشان نیز داشته اند.
آثار علمى
آنچه امروزه از آنها به عنوان آثار ایشان نام مى بریم ، یادداشتهاى پراکند و تقریرات درسهاى پربار ایشان است که به همت شاگردان پرکار و فرزندان گرامیش جمع آورى شده و پس از تنظیم در عناوین و موضوعات مختلف به چاپ رسیده است و عبارتند از:
۱٫ محاضرات فى الفقه الامامیه در ده جلد است که در موضوعات مختلف فقهى به بحث و بررسى عمیق پرداخت است که نمایانگر وسعت فکرى ایشان در زمینه هاى مختلف فقهى است .
۲٫ قادتنا کیف نعرفهم ؟ در ۹ جلد به زندگانى چهارده معصوم علیه السلام و فضایل آنها با استفاده از مدارک شیعه و سنى پرداخته است .
۳٫ تفسیر سوره جمعه و تغابن
۴٫ مختصر الاحکام
۵٫ مناسک حج
۶٫ حاشیه بر قسمتى از عروه الوثقى
۷٫ نخبه المسائل رساله عملیه ایشان در احکام اسلامى
۸٫ ده پرسش ، با پاورقیهاى آقاى سید محمد على میلانى ، در مباحث مختلف تفسیرى
۹٫ حاشیه المکاسب
۱۰٫ قواعد فقهیه و اصولیه
۱۱٫ رساله اى در بیعه و مسائل بانکى
۱۲٫ کتابى استدلالى در مزارعه و مساقات
۱۳٫ کتابى استدلالى در اجاره
۱۴٫ شرح استدلالى مباحثى از کتاب الصلوه ((شرایع ))
۱۵٫ رساله اى در منجزات مریض .
مکتب اخلاقى و عرفانى
تهذیب نفس و پالایش روان از آلودگیهاى دنیوى و اوصاف شیطانى اساس کار در زندگى آیه الله میلانى بود. وى با الهام گیرى از توصیه هاى معصومین علیه السلام بر این باور بود که درک حقایق عالم براى انسان بدون تابش نور الهى بر دل و جان ممکن نیست . و آنچه را که انسانهاى غیر مهذب علم مى پندارند. جز اطلاعات انباشته شده در صفحات مغز چیزى نیست . یکى از شاگردانش که بیشتر با وى معاشر بود مى گوید:
آیه الله میلانى جامع همه چیز بود، صفات و ملکات خوبى داشت ، مرد متفکرى بود… بسیار مودب بود. و دو زانو در مجلس مى نشست ، هیچ وقت از کسى بدگوئى نمى کرد، حتى از کسانى که به ایشان کم محبت بودند. عفت زبان داشتند. بسیار محتاط در اعمال و کردار بودند. تداوم عجیبى نسبت به نماز شب داشتند و فرزندانش را نیز به شب زنده دارى توصیه مى کرد و مى فرمود: ((توفیقات پروردگار در شب زنده دارى و نماز شب است همیشه و در همه جا از اسراف پرهیز مى کرد حتى نامه هایى را که دریافت مى کرد، اگر برگه دوم آن سفید بود، جدا کرده و در مکاتبات خود از آنها استفاده مى نمود.))
چنان زاهدانه زندگى مى کرد که در موقع مرگ جز مقدارى کتاب و تعدادى فرش کهنه چیز دیگرى نداشت . منزل مسکونى او نیز در توسعه میدان آستانه تخریب شد و هر چه خواستند پولش را بپردازند و یا منزلى برایش تهیه کنند، نپذیرفت و فرمود: من آخر عمرم است و احتیاجى به منزل احساس نمى کنم …))
تبلور اخلاص
اخلاص و خدابینى یکى دیگر از اوصاف معنوى آیه الله میلانى بود و در این خصوص چنان عمل مى کرد که گویى خدا را در همه کارهایش را آشکارا مشاهده مى کند. هیچ گاه نمى شد که وسوسه و خودنمایى در کارهایش راه یابد با اینکه در عصر خود از مراجع بزرگ و جامع الشرایط تقلید بود، اما همیشه مى فرمود: من راضى نیستم که نام مرا ببرید! در یک کلام از ظاهرسازى و شهرت نمایى گریزان بود.
خاطره ها
آیه الله میلانى که عمرى در طریق معرفت الهى گام زده بود به مقام و منزلتى عالى در صفاى نفس و طى مراحل سلوک رسیده بود که خاطرات بعضى بزرگان مزید این مى باشد.
الف – خواب آیه الله اراکى
یکى از فرزندان آیه الله میلانى از مرحوم آیه الله اراکى نقل مى کند:
جمعه شبى در حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام بیتوته کرده بودم . بعد از نماز صبح به حضرت التماس کردم که یکى از اولیاى خودت را به من معرفى کن !
آمدم منزل و خوابیدم . یکى در خواب به من گفت : پا شو که یکى از اولیاء الهى مى آید! بیدار که شدم دیدم خانم سماور را روشن کرده است . گفتم : حالا که زود است و وقت چاى نیست ! گفت : در خواب به من گفته شد پاشو سماور را روشن کن که یکى از اولیاءالهى مى آید! در این حال بود که در زدند وقتى در را گشودم دیدم آیه الله میلانى است …
ب – جراح مسیحى
دکتر مسیحى پرفسور (برلون ) در سال ۱۲۸۲ ق . یکى از جراحان تیم پزشکى آیه الله میلانى است و خاطره هایى از آیه الله میلانى نقل کرده و سپس آن را عامل مسلمان شدن خود مى داند.
((من پس از عمل جراحى سید، پیش از آن که ایشان از حالت بیهوشى بیرون بیایند مراقب بودم که وقتى به هوش مى آید چه مى گوید (چرا که این مرحله از نظر پزشکان مرحله حساسى است ، شاید بیمار بعضى از اسرار زندگیش را هم بگوید) ایشان آرام حرکت کرد و در حالى که در آن لحظه نیز خدا خدا مى گفت و با پروردگارش راز و نیاز مى کرد. من تحت تاثیر این صحنه شگفت به حقانیت آیین اسلام پى بردم و بدان گرویدم .))
جالب اینکه دکتر برلون پس از گرویدن به اسلام وصیت کرده بود، او را پس از مرگ در شهر مقدس مشهد دفن کنند که اکنون آرامگاه وى در قبرستان خواجه ربیع شهر مقدس مشهد است . به برکت نفس مسیحایى آیه الله میلانى دو نفر دیگر نیز از مسیحیت به آیین اسلام گرویدند که شرح آن در ((نامه کیورکى )) و زنش خانم ((رافیک اسلانیان )) در حضور سید مسلمان شدند. و با پیشنهاد ایشان اسم آقا به ((على )) و خانمش نیز به ((فاطمه )) تغییر کرد.
احیاى حوزه مشهد
نهم ذیحجه سال ۱۳۷۳ ق . (۱۳۳۴ ش ) آیه الله میلانى جهت زیارت امام على بن موسى الرضا علیه السلام وارد شهر مشهد گردید و در خانه آیه الله حاج شیخ على اکبر نوغانى (از علماى بزرگ مشهد) اقامت گزید. از آن پس رسالت عظیم وى که بکار بستن تجربه چندین ساله تدریس و تربیت در حوزه هاى مختلف تشیع بار دیگر در حوزه علمیه مشهد بود آغاز مى شود.
در آن زمان حوزه هاى علمیه مشهد آنگونه که باید رونق نداشتند. از سال ۱۳۱۴ شمسى به دنبال مبارزات روحانیون مشهد با حکومت رضا خان این حوزه نیز مانند دیگر حوزه هاى علمیه سراسر کشور مورد تهاجم قرار گرفته بود و پس از حادثه خونین قیام گوهرشاد روحانیون بزرگى همچون آیه الله حاج آقا حسین قمى تبعید و میرزا محمد آقازاده پس از زندانى شدن به اسارت رسیده بود. و بسیارى از علماى معروف دیگر این شهرستان دستگیر و یا تبعید شده بودند. بر اثر این حوادث و نیز بر اثر سختگیرى عمومى دولت درباره لباس روحانیونت شور شوق علمى حوزه علمیه مشهد به رکود و سردى گراییده بود. و مدارس بزرگ و معروف مشهد در تصرف ادارات و اوقاف حکومت وقت بود و این فترت و رکود تا سال ۱۳۷۳ ق . که آیه الله میلانى در این شهر تصمیم به اقامت مى گزیند ادامه داشت .
اصلاح وضع حوزه علمیه مشهد و شکوفایى بخشیدن به دروس مدارس دینى و علمى در این شهر چیزى است که با اقامت آیه الله میلانى انجام گرفت .
آیه الله خامنه اى (رهبر معظم انقلاب اسلامى ) در این باره مى فرماید:
((… ما دیدیم که مرحوم آیه الله میلانى از کربلا که نزدیکى نجف بود آمدند تا مشهد و یک حوزه علمیه بزرگى را بوجود آوردند… این یک واقعیت است … از برکت الهى براى حوزه علمیه مشهد وجود آیه الله میلانى بود.))
نخستین گام اصلاحى آیه الله میلانى در حوزه علمیه سامان بخشیدن به دروس بود که بعدها اثرات آن در مراکز دینى و فرهنگى دیگر نیز نمایان گردید.
آیه الله میلانى چون دریافته بود که منشاء پراکندگى علماى این شهر در طول سالهاى گذشته در فقدان اساتید پرمایه در این سامان نهفته است بدان جهت نیز ابتدا اساتید پرکار و شایسته را جلب این حوزه نمود و خود نیز بر کرسى تدریس نشست . درس خارج اصول و فقه ایشان که در مسجد گوهرشاد دایر مى شد در شکوفایى دروس حوزه نقش بسزایى داشت و به مرور زمان علماء را در این شهر تمرکز مى بخشید. وى تحول شگرفى نیز در خصوص روش آموزشى دروس پدید آورد که اساسى ترین آن طرحى بود که به نابسامانى و بى نظمى حاکم بر مدارس دینى پایان داد و به حوزه علمیه مشهد جان تازه اى بخشید. برنامه هاى درسى ایشان که بر حسب استعداد محصلین علوم دینى تنظیم گردیده بود، در پنج مرحله به شرح زیر اجرا مى شد:
مرحله اول ؛ دوره مقدمات ، که شامل ادبیات عربى ، صرف و نحو و تجزیه و ترکیب ، منطق ، خط، املاء و انشاء، ریاضیات ، حفظ قرآن ، دعاهاى وارده و احادیث اخلاقى مى شد و به مدت سه سال طول مى کشید.
مرحله دوم ؛ این دوره نیز سه سال استمراد مى یافت و شامل : معانى ، بیان و بدیع ، اصول ، فقه در حد معالم ، فقه در حد شرح لمعه ، عقاید در حد شرح لمعه ، عقاید در حد باب حادى عشر و تاریخ مى شد.
مرحله سوم ؛ که دوره پنج ساله بود. طلاب در این مرحله به تعلیم ((رسائل ))، ((کفایه )) در اصول ، مکاسب در فقه ، شرح تجرید در اعتقادات ، آشنایى به ادیان و مذاهب و تفسیر مى پرداختند.
مرحله چهارم ؛ دوره چهار ساله تخصصى فقه و اصول بود که در مدرسه امام صادق دایر مى گردید.
مرحله پنجم ؛ تخصص در سایر علوم اسلامى بود که طلاب به حسب ذوق خود وارد این مرحله گردیده و به مطالعه و تحقیق مى پرداختند.
وى طلاب متعهد را یارى مى نمود و در همه این مراحل ، امتحانات ماهانه و سالانه و ارتقاء رتبه و حضور و غیاب و کنترل کیفیت دروس نیز با جدید پیگیرى مى شد.
گامى در امر تبلیغ
آیه الله میلانى همواره مى گفت :((روزگارى که فساد و بى دینى در همه جاى عالم پا گرفته ، نباید طلاب ایام تعطیل را در حجره هاى مدارس سپرى کنند))
این بود که براى تعطیلى روز پنج شنبه و جمعه حوزه نیز برنامه تبلیغ احکام اسلام را قرار داده بود، بدین نحو که طلاب در این دو روز به شهرهاى نزدیک و روستاهاى اطراف مشهد اعزام شده و به تبلیغ احکام و معارف اسلامى مى پرداختند، و در عین حال مشکلات روستائیان را در جهت نداشتن مسجد، حمام و امثال اینها به اطلاع ایشان مى رساندند، وى براى برپار شدن برنامه هاى تبلیغى طلاب به آنها توصیه مى کرد: که حتما – دعاى کمیل را شب جمعه و دعاى ندبه را در صبح آن بخوانید! – مردم را به اهل بیت عصمت و اما عصر (عج ) متوجه سازید – با حسن اخلاق که نمایانگر اخلاق اسلامى است ، با مردم رفتار کنید! – وقتى وارد عمل تبلیغ مى شوید بیشتر با فقرا و ضعفاى مردم همنشین با آنها ماءنوس شوید.))
شخصیت جهانى
در طول مرجعیت آیه الله میلانى بویژه در سالهاى اقامتش در مشهد مقدس شخصیتهاى بزرگى از کشورهاى مختلف اسلامى به دیدار ایشان شتافته اند شخصیت جهانى این فقیه بزرگ موجب گردیده بود که علماى شیعه بزرگان اهل تسنن نیز براى گفتگو و مشاوره در مسائل مهم مذهبى رهسپار ایران شده و از نزدیک از نظرات ایشان آگاهى یابند.
در سال ۱۳۸۰ ق . ۱۳۳۹ ش . بوى از دارالتقریب بین المذاهب الاسلامى در قاهره شیخ محمد تقى از جامع الازهر با آیه الله میلانى دیدار کرد و لوحى نیز که در آن فتواى علامه شیخ محمود شلتوت در رابطه با جواز عمل به مذهب تشیع نوشته شده بود تقدیم ایشان نمود.
دکتر شیخ محمد ضحام با جمعى از اساتید علوم اسلامى جامع الازهر و شیخ خلیل حصیرى قارى به همراه سفیر وقت مصر در ایران در سال ۱۳۵۰ ق . از مشهد دیدن کرده و در این سفر به دیدار آیه الله میلانى نیز نایل آمدند.
در سال ۱۳۸۲ ق . شیخ علامه شیخ محمد جواد مغنیه ضمن سفر به مشهد با آیه الله میلانى نیز ملاقاتى داشت .
در سال ۱۳۸۲ کاردار سفارت روسیه (ویکتور – اسیولینکوف ) به نیابت از آقا ضیاء الدین خان رئیس اداره دینیه مسلمانان آسیاى میانه و قزاقستان با آیه الله میلانى ملاقات کرد و ضمن دعوت از ایشان براى دیدار از کشورهاى اسلامى واقع در آسیاى میانه ، نظر شرع مقدس را در مورد خدمت در ادارات روسیه که مشروط بر قبول مدام کمونیسم بود خواستار شده است . علامه شیخ محمد جوادالشرى در سال ۱۳۸۱ ق . به زیارت مرقد مطهر امام على بن موسى الرضا علیه السلام نایل شد و در ضمن با آیه الله میلانى نیز دیدار کرد در این ملاقات علامه الشرى از وضعیت شیعیان و مسلمانان کشورهاى اسلامى بویژه شیعیان آمریکا گزارشى تقدیم آیه الله میلانى کرد.
در نهضت اسلامى ایران
انقلاب اسلامى ایران بزرگترین حرکتى است که على رغم توطئه هاى استکبار و استعمارگران به رهبرى امام خمینى شکل گرفت و در بهمن سال ۱۳۵۷ با پایان بخشیدن به حکومت ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهى به پیروزى خود رسید، و از آن پس نیز همواره چون آذرخشى بر پیکر استعمار فرود آمد.
این انقلاب شکوهمند به آسانى بدست نیامد. بلکه از جرقه اولیه آن در سال ۱۳۴۱ تا به ثمر نشستن در سال ۵۷ ملت ایران عزیزان بسیارى را تقدیم اسلام عزیز نمود و در این میان فرزانگان و بزرگان نیز در مسیر به بار نشستن خون شهدا، آسایش و آرامش را بر خود حرام کرده و مردانه در مقابل نظام ستم شاهى قامت بستند آیه الله میلانى از جمله این رادمردان خط مقدم مبارزه بود که در شکل گیرى نهضت بزرگ نقش بسیار مؤ ثر و اساسى داشت . وى که در آن سالها از مراجع بزرگ تشیع بود، با پیامها، نامه ها و اعلامیه هایى که خطاب به دولت وقت و ملت ایران صادر مى کرد، در هدایت و حرکتهاى مردمى علیه رژیم شاه نقش عمده اى به عهده داشت در این مختصر به نقش ایشان در شکل گیرى انقلاب اسلامى اشاره مى شود.
ایشان در برابر لایحه انجمن هاى ایالتى و ولایتى بشدت مقابله کرد، در این خصوص در قسمتى از نامه ایشان آمده است :
… وظیفه خود مى دانم با استمداد حضرت بقیه الله ارواحنا فداه براى سومین بار صریحا اعلام بدارم تصویبنامه دولت شما در مورد انجمنهاى ایالتى و ولایتى با عدم رعایت شرط اسلام در انتخاب شوندگان ، و تبدیل قسم قرآن مجید، به قسم به کتاب آسمانى ، ملت مسلمان ایران و خاصه علماى اعلام را بى نهایت خشمگین ساخته است …
تذکر مى دهم ، به حکم موازین شرعى و احترام به افکار و معتقدات ملت مسلمان ایران لازم است هر چند زودتر تصویبنامه مزبور را لغو و براى اطلاع عموم اعلام نماید.
همچنین در قسمتى از نامه دیگر ایشان که در نوزده سال ۴۱ ش . انتشار یافته مى خوانیم :هم اکنون جمعى از علما و رجال متدین و استادان و دانشجویان دانشگاههاى مملکت در زندان به سر مى برند. از هر طرف ابتلا و فقر و گرسنگى ملت ما را تهدید مى کند. بیکارى و فساد و تجاوز عمال حکومت به حقوق انسانى افراد، نقطه اى را خالى نگذاشته . تنها چیز که مورد توجه نیست حقوق ملت و مصالح آنهاست ! معلوم نیست تاکى مهلت پیدا کنند و عاقبت کار به کجا برسید.!
پس از هجوم وحشیانه مزدوران یهودى به مدرسه فیضیه آیه الله میلانى در پیامى پرده از چهره کریه حاکمان وقت ایران برداشت ، او در ضمن پیام خود چنین نوشت :… ما از حمله و یورش چنگیزانه ، به ساحت حوزه علمیه قم گذاشتیم ! از حبس و زجر رجال دینى و ملى گذشتیم ! از حمله به دانشگاه و مراکز علمى ملت و سلب هر نوع آزادى فردى و اجتماعى چشم پوشیدیم ! از دزدى و فساد و تباهى و تجاوز به مردمان صالح و تقویت دزدان و خیانتکاران گذشتیم ! از برادرکشى هایى که در نقاط مملکت ترتیب داده اند، صرف نظر کردیم ! این ننگ را کجا ببریم که مملکت اسلامى ما را دارند پایگاه اسرائیل و صهیونیست مى کنند، و نیز افرادى را که با آنها همدست اند، در راءس کارها قرار مى دهند…
آیه الله میلانى در سفرى به تهران ، ماهیت نهضت علماء و مردم را چنین بیان مى کند.
… من در این مسافرت به جد خود حضرت سیدالشهداء علیه السلام تاءسى کرده از جوار امن ثامن الحجج علیه السلام به تهران آمدم . تا به دنیا اعلام کنم این قیام و نهضت به هیچ وجه صورت ارتجاعى ندارد بلکه نهضتى است که ملتى مسلمان براى مقابله حکومت هاى جابرانه ، با پیشوایى مقامات عالیه روحانى تعقیب مى کند. هدف ملت مسلمان ایران این است که بیش از این به مصالح دنیایى و دینى آنان تجاوز نشود. باید حکومت مردم را به مردم سپرد و حق مردم را باید به خودشان واگذار کرد.
ارادت به امام خمینى
اخلاص و ارادت آیه الله میلانى به امام خمینى بر کسى پوشیده نبود چنانچه در نامه اش خطاب به امام خمینى در دوران تبعید امام در ترکیه مى گوید: ((خوشا به سعادت آن سرزمین که حضرتعالى در آن تشریف دارید)) اما در کنار این آنچه بیشتر جالب توجه است ایشان اخلاص و ارادتش با انگیزه و جهت دار بوده و به جهت مصالح مسلمین از ایشان همواره پشتیبانى کرده است . در این خصوص به خاطره شهید سعیدى گوش مى سپاریم :
… روزى آیه الله میلانى هنگامى که نزدشان نام امام خمینى برده شد فرمودند: سلام الله علیه … پس عده اى به آیه الله اعتراض کردند. ایشان فرمودند: ساکت باشید فلانى ! اینجا مسئله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانى اعلم است یا من ؟ اینجا بحث رهبرى است و چنین نیست که هر مجتهدى لیاقت رهبرى داشته باشد، لیاقت رهبرى را تنها فقیه سیاستمداراى داراست که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامت ملامتگران هراس نداشته باشد و اکنون این مشخصات در کسى جز آیه الله خمینى نیست …
خدمات ماندگار
آیه الله میلانى با همه اشتغالات خود در مسند مرجعیت و زعامت حوزه هیچگاه از مشکلات مردم غافل نشده است : به بعضى از تلاشهاى ایشان تنها اشاره مختصر مى شود.
۱٫ او پس از زلزله سال ۱۳۴۷ ش . در جنوب خراسان (منطقه کاخک ) مردم را براى بازسازى و کمک به آوارگان بسیج کرد و بارها طلاب را جهت کمک به مردم به این شهر اعزام داشت . مى گویند براى مردم بى خانمان خانه ها ساخت و حتى سند به آنها نوشت .
۲٫ در بازسازى مسجد هامبورگ آلمان نقش بسیار مؤ ثرى را ایفاء کرد و در اعزام آیه الله شهید بهشتى به آنجا تلاش زیادى کرد. ایشان علاوه بر کمک به مسجد امام على هامبورگ به مسلمانان و اندیشمندان اروپا کمک مى کرد تا در نشر اسلام جدى باشند.
۳٫ بازسازى مدارس علمى مشهد و مدرسه حقانى قم و کمک به ایجاد چندین مدرسه دینى در شهرستانها و دهها کار خیر براى مسلمانان ایران و سایر کشورهاى اسلامى .
غروب
جمعه هفدهم مرداد سال ۱۳۵۴ هجرى شمسى این اسوه فضیلت و پاکى چشم از جهان فانى فروبست و به خانه بقاء شتافت و روح بلندش به عالم ملکوت پیوست . و پیکر مطهرش در روز شنبه هیجده مرداد پس از یک تشییع بى نظیر، و با حضور شخصیتهاى بزرگ علمى و مذهبى (داخل و خارج ) کشور و هزاران مؤ من عزادار در جوار مرقد مطهر امام على بن موسى الرضا علیه السلام به خاک سپرده شد.
گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم
زندگینامه آیت الله العظمی شهاب الدین مرعشی
تولّد معظم له
آیه اللّه مرعشى نجفى در روز پنج شنبه ۲۰ صفر ۱۳۱۵ در نجف اشرف ، شهر علم و کمال و پایگاه ولایت و امامت ، در خانواده تقوا و فضیلت ، دانش و معنویت ، پا به دایره هستى نهاد. در برخى از منابع ، تولد وى را در روز ۲۲ صفر ۱۳۱۸ نوشته اند که یقیناً درست نیست ؛ زیرا پدر بزرگوارشان (آیه اللّه سید شمس الدین مرعشى ) در پشت یک جلد کلام اللّه مجید و نیز در یادداشتهاى خویش راجع به خاندان مرعشى ، به خط خود تولد او را ۲۰ صفر المظفر ۱۳۱۵ ثبت کرده است .
در تقریرات مرحوم آیت اللّه شیخ على محمّد ابن العلم دزفولى یکى از شاگردان ایشان درباره نامگذارى معظم له چنین آمده : ((پس از تولد ایشان بر اساس سنّت و آداب و رسوم خانوادگى که هر مولودى را براى نامگذارى نزد علما مى برده اند، وى را پس از تطهیر و تنظیف ، نخست به آستان مقدس و حرم مطهر علوى برده و او را دخیل عتبه مقدسه آن حضرت نموده ، سپس به نزد خاتم المحدثین ثقه الاسلام حاج میرزا حسین نورى ، صاحب مستدرک الوسائل ، بردند و ایشان پس از گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ این کودک ، نام خود را که محمد حسین بود به وى مرحمت کرد.نامگذارى او را خدمت شیخ الفقهاء والمجتهدین حاج میرزا حسین بن حاج میرزا خلیل بردند و او عنوان ((آقا نجفى )) را به او عنایت کرد.
سپس این کودک را به حضور جمال الزاهدین و زین السالکین آقا سید مرتضى کشمیرى بردند و ایشان کنیه ((ابوالمعالى )) را به وى داد. بعد او را به نزد سید الفقهاء والمجتهدین سید اسماعیل صدر بردند و او لقب ((شهاب الدین )) را به وى مرحمت کرد که بیشتر هم به همین لقب شهرت دارد. پس از آن او را به محضر شیخ فقهاى شیعه ، محمد طه نجف بردند و ایشان براى این کودک دعا کرد. یکى از موهبتهاى الهى که نصیب ایشان شد، این بود که مادر وى هیچگاه بدون وضو به وى شیر نداد و پس از دوران شیرخوارگى مواظبت کرد که لقمه اى غذاى حرام و حتّى مشتبه به او ندهند و غالباً از غذاى غیرحیوانى او را تغذیه نمود. دوران کودکى سپرى شد و دوره نوجوانى ایشان فرا رسید و این نوجوان در محیطى سرشار از علم و عمل صالح و در میان خانواده اى که نمونه اعلاى اخلاق فاضله بودند پرورش یافت .
حضرت آیت اللّه العظمى ابوالمعالى سید شهاب الدین ، محمد حسین حسینى مرعشى نجفى ، اعلى اللّه مقامه الشریف (۱۳۱۵ – ۱۴۱۱ ق / ۱۲۷۶ – ۱۳۶۹ ش / ۱۸۹۷ – ۱۹۹۰ م ) علامه محقّق ، جامع معقول و منقول ، نسّابه آل رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله ، فقیه اهل بیت علیهم السّلام ، عالم اصولى ، محدث رجالى ، ادیب اریب ، مورخ و ریاضیدان ، مرجع عالیقدر عصر و یکى از مفاخر جهان تشیّع بود.
سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى ، از طرف پدر به سید فقیه ، عالم عابد، زاهد عارف و محدث علامه ، میر قوام الدین مرعشى ، مشهور به ((میر بزرگ )) سرسلسله و مؤ سس سلطنت مرعشیان طبرستان و آمل و از طریق وى به حسین اصغر، فرزند امام سجاد علیه السّلام منتهى مى شود.
مرعشیان طبرستان یکى از اصلى ترین و شریف ترین خانواده هاى علویان طبرستان بوده اند که از میان آنان عالمان ، فقیهان ، محدثان ، نقیبان ، امرا، وزراء و سلاطین بزرگى ، قد برافراشته و خدمات بزرگى به ایران ، اسلام و به ویژه مذهب تشیع انجام داده اند. از سوى مادر نیز سلسله نسب ایشان از یکسو به عالم بزرگوار، آیت اللّه مجاهد میرزا یوسف طباطبائى تبریزى (متوفّى ۱۲۴۳ ق ) و سادات طباطبائى صادقى ، موسوى ، رضوى ، نقوى ، عقیلى و جعفرى مى پیوندد و از جانب دیگر به سلسله سلاطین قاجاریه و سلسله سلاطین صفویه متّصل مى گردد، زیرا یکى از جده هاى مادرى وى دختر جهانگیر میرزا پسر فتحعلى شاه قاجار و جده دیگر وى دختر شاه سلیمان صفوى و جده دیگر ایشان سیده جلیله آغابیگم ، دختر شاه عباس اوّل بوده است . و از سوئى یکى از جده هاى مادرى معظم له از نوادگان علامه مجلسى (متوفى ۱۱۱۱ ق ) مى باشد.
بنابراین سلسله نسب آیت اللّه مرعشى نجفى رحمه اللّه علیه از دو ناحیه پدر و مادر، به عترت پاک و مطهر خاندان ولایت و نبوت و رسالت مى پیوندد؛ چنان که خود آیت اللّه مرعشى نجفى در کتاب مهمّ و ارزنده ((مشجرات آل رسول اللّه الا کرم صلّى اللّه علیه و آله )) و دیگر یادداشتهاى خویش بارها به آن اشاره کرده اند که در کمتر سلسله اى از سادات چنین اتفاقى افتاده است .
ایشان چنان که در شجره نامه موجود خاندانشان آمده با ۳۳ واسطه به امام سجاد على بن الحسین زین العابدین و سیدالساجدین علیه السّلام سرحلقه عارفان و ساجدان متصل مى گردد و به اختصار چنین آمده است : آیت اللّه سید شهاب الدین مرعشى نجفى فرزند آیت اللّه سید شمس الدین محمود حسینى مرعشى نجفى فرزند علامه محقق آیت اللّه سید شرف الدین على معروف به سید الحکماء یا ((سید الاطباء))،(نخستین کسى که دندان مصنوعى را در ایران اختراع کرد)، فرزند فقیه محدث حاج سید محمد نجم الدین حائرى ، فرزند علامه فقیه و متکلم و شاعر نسّابه حاج سید ابراهیم حائرى فرزند علامه فقیه ، نقیب و نسّابه سید شمس الدین محمّد، فرزند علامه زاهد مجد المعالى ، قوام الدین متخلّص به ((شیوا))، فرزند علامه نصیرالدین محمد نقیب و نسّابه ، فرزند علامه فقیه ، محدث ، شاعر و ادیب سید جمال الدین نسّابه ، فرزند علامه فقیه اصولى ، متکلم ، محدث و نسّابه سید علاءالدین حکیم و نقیب الاشراف مرعشى ، فرزند علامه وزیر و نقیب فخرالدین سید محمد خان دوم ، فرزند علامه وزیر و نقیب سید ابوالمجد محمد نقى معروف به شهید که به دست کُردهاى شافعى در سال ۱۰۳۰ قمرى به شهادت رسید، فرزند نقیب عالم ، وزیر زاهد سید محمّد خان اوّل مرعشى ، فرزند میر سید عبدالکریم خان دوّم سلطان طبرستان ، فرزند سلطان میر سید عبداللّه خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید عبدالکریم خان مرعشى اوّل فرزند سلطان میر سید محمد خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید مرتضى خان مرعشى ، فرزند سلطان میر سید على خان مرعشى ، فرزند میر سید کمال الدین صادق علامه فقیه و متکلم زاهد سید قوام الدین مشهور به ((میر بزرگ )) سلطان طبرستان (متوفى ۷۸۰ ق ) که مزارش در سبزه میدان شهرستان آمل مورد احترام و زیارتگاه است ، فرزند سید کمال الدین صادق نقیب الاشراف رى و فقیه و محدث ، فرزند علامه ابو محمد عبداللّه محدث و نقیب ، فرزند فقیه ابوهاشم نسّابه ، فرزند فقیه ابوالحسین على نقیب الاشرف طبرستان ورى ، فرزند شریف محدث و زاهد ابو محمد حسن نسّابه ، فرزند زاهد عابد ابوالحسن على ملقّب به مرعش سرسلسله سادات مرعشیّه سراسر جهان ، فرزند امیر العارفین و امیر العراقین سیدعبداللّه ابو محمد عالم نسّابه و محدث ، فرزند شاعر عالم ، محدث و نسّابه ابوالحسن محمد اکبر موصوف به ابوالکرام فرزند زاهد و فقیه و نسّابه ابو محمد حسن ملقب به ((دکّه )) و مشهور به حکیم راوى مدنى ، فرزند ابو عبداللّه حسین اصغر (متوفى ۱۵۷ ق ) مدفون در قبرستان بقیع در مدینه منوّره ابن امام همام مولانا ابوالحسن على زین العابدین علیه السّلام
تحصیلات و اساتید
نخستین کلماتى که در خارج از محیط خانوادگى به او تلقین گردید، جمله ((هو الفتاح العلیم )) بود. سپس پدر بزرگوارش او را به حرم مطهر و روضه منوّره مولى الموالى امیرالمؤ منین علیه السّلام برد و در مقابل ضریح مقدس آن حضرت ، خمیر مایه تمامى علوم و معارف بشرى ، یعنى ((حروف الفبا)) را به او یاد داد و در همان حرم مطهر او را مفتخر به عمامه و لباس روحانیت ساخت . از آن پس جدّه پدرى وى ، فاضل عالم ، بى بى شمس شرف بیگم ، که خود از نوابع عصر در علم و عمل و شعر ادب بود، آموزش وى را به عهده گرفت . آیت اللّه مرعشى نسبت به این بانو و پدر بزرگوار خود که در امر تعلیم و تربیت وى نقش مهم و ارزنده اى داشتند، همیشه به احترام یاد مى کرد و بارها مى گفت : ((من به این مقام نرسیدم مگر به برکت دعاى پدرم )).
ایشان پس از این در حوزه هاى درس اساتید بسیارى شرکت کرد و هر جا استادى مى یافت به هر طریقى خود را به آن استاد مى رساند و از محضر وى استفاده مى کرد. از این رو ایشان را یکى از پر استادترین چهره هاى علمى معاصر دانسته اند که شمارش اسامى استادان و شیوخ وى قابل تحسین است .
معظم له
دروس مقدماتى را در نزد اساتیدى چون
- پدر بزرگوارش ،
- شیخ مرتضى طالقانى ،
- شیخ محمد حسین اصفهانى نجفى ،
- شیخ شمس الدین شکوئى قفقازى ،
- سید محمد کاظم خرّم آبادى نجفى ،
- میرزا محمود معلّم و
- نیز جدّه خود بى بى شمس شرف بیگم طباطبائى فرا گرفت .
علم تجوید و قرائت قرآن کریم را از
- میرزا ابوالحسن مشکینى نجفى ،
- پدرش سید شمس الدین مرعشى نجفى ،
- سید آقا شوشترى ،
- شیخ عبدالسلام کردستانى شافعى و
- شیخ نور الدین بکتاشى شافعى آموخت .
علم انساب را از پدر خود و از
- سید محمد رضا موسوى بحرانى غُریفى صائغ و
- برادرش سید محمد مهدى غُریفى صائغ ،
تفسیر قرآن را از
- پدر و
- سید ابراهیم رفاعى شافعى بغدادى ،
فقه و اصول را از پدر خود و از
- شیخ مرتضى طالقانى ،
- سید محمد رضا مرعشى رفسنجانى ،
- شیخ غلامعلى قمى ،
- میرزا ابوالحسن مشکینى ،
- سید آقا شوشترى ،
- میرزا حبیب اللّه اشتهاردى ،
- میرزا محمد تهرانى ،
- میرزا محمد على کاظمینى ،
- شیخ عبدالحسین رشتى ،
- میرزا آقا اصطهباناتى ،
- شیخ موسى کرمانشاهى ،
- شیخ نعمت اللّه لاریجانى ،
- سید على طباطبائى یزدى ،
- شیخ محمد حسین شیرازى ،
- میرزا محمود شیرازى ،
- سید جعفر بحرالعلوم ،
- سید کاظم خرم آبادى و
- عباس خلیلى ،
علوم ریاضى و هیئت را از
- شیخ عبدالکریم بوشهرى ،
- سید ابوالقاسم موسوى خوانسارى ،
- دکتر عندلیب زاده ،
- میرزا محمود اهرى ،
- آقا محمد محلاتى ،
- شیخ عبدالحمید رشتى ،
- میرزا احمد منجم ،
- سید کاظم عصّار،
- میرزا جمال الدین کرباسى ،
علم طب را از
- پدر و از
- محمد على خان مؤ ید الاطباء،
علم رجال و درایه و حدیث را از
- پدر و از
- سید ابوتراب خوانسارى ،
- شیخ عبداللّه مامقانى ،
- شیخ محمد حرز الدین نجفى ،
- میرزا على حسینى مرعشى شهرستانى و
- میرزا ابوالمهدى کرباسى ،
فقه و اصول استدلالى را از
- آقا ضیاءالدین عراقى ،
- سید احمد بهبانى ،
- شیخ احمد کاشف الغطاء،
- شیخ على اصغر ختایى تبریزى ،
- شیخ محمد حسین کاشف الغطاء،
- شیخ على بن باقر نجفى ،
- شیخ محمد اسماعیل محلاتى ،
- شیخ عبدالنبى نورى ،
- میرزا آقا اصطهباناتى ،
- آقا حسین نجم آبادى ،
- شیخ عبدالکریم حائرى یزدى ،
- میر سید على یثربى کاشانى و
- شیخ محمد رضا مسجد شاهى فرا گرفت .
آنگاه در شهرهاى سامراء و کاظمین مدّت سه سال فقه و حدیث و رجال را از آیت اللّه سید حسن صدر و اصول را نزد آیت اللّه شیخ مهدى خالصى آموخت و بعد از مراجعت به نجف اشرف
علم کلام را نزد
- شیخ محمد جواد بلاغى ،
- شیخ محمد اسماعیل محلاتى ،
- سید هبه الدین شهرستانى ،
- میرزا على اکبر یزدى ،
- پدر بزرگوار خود و دیگران آموخت .
کوششهاى خستگى ناپذیر و مستمر حضرت آیه ا… العظمى مرعشى نجفى – قدس اللّه نفسه الزّکیه – در ۲۷ سالگى به ثمر نشست و او را که در راه تحصیل علوم و فنون مختلف اسلامى به ویژه فقه و اصول ، یک لحظه دریغ نورزیده بود، در شمار علما و فقها در آورد و از او مجتهدى پرتلاش ساخت و از نظر علم و فضل در درجه اى قرار داد که دیگران بر او غبطه مى خوردند. او خود از تلاشها، کوششها و جدیتهاى تحصیلى خود چنین یاد کرده است :
((هیچگاه در سنین جوانى به دنبال تمایلات نفسانى نرفتم . همیشه در پى تحصیل علم بودم ؛ به صورتى که شبانه روز بیش از چند ساعت نمى خوابیدم و هر کجا نشانى از استاد یا عالمى و یا جلسه درس مفیدى مى یافتم ، لحظه اى در رفتن به نزد آن استادِ عالم و جلسه درس درنگ نمى کردم .))(۶) استعداد کامل ، قوه حافظه و بى نظیر، قدرت فراگیرى و بهره ورى فراوان ، اشتیاق بیش از حد به یادگیرى ، عشق به تعالى و پیشرفت ، تمایل شدید به دانش اندوزى در همه علوم و فنون ، علاقه به درس ، بحث ، مطالعه و کتاب ، لذّت جمع آورى ذخائر و آثار گرانقدر علما و فقهاء و دستاوردهاى آنان در طول تاریخ ، انس با علما و دانشمندان در هر کجا و هر زمان ، شور رسیدن به حقّ، احساس خستگى نکردن ، شجاعت اخلاقى ، باور این اندیشه که ندانستن عیب نیست و نپرسیدن عیب است و دهها صفت از این دست ، از امتیازات معظم له بود که او را بر بلنداى قلّه رفیع علم و اجتهاد و شرف و فضیلت قرار داده و از او عالمى عامل ، ادیبى اریب ، محدثى موثق ، فقیهى مسلّم ، مجتهدى جامع الشرایط، اصولى مبرّز، رجالى خبیر، مورّخى بصیر و دقیق ، نسّابه اى بى نظیر، متکلّمى توانمند و عارفى به تمام معنى ساخته بود که در بیشتر علوم زمانه خود، به ویژه علوم اسلامى چیره دست و در شمارى از آنها به مقام عالى اجتهاد رسیده بود. مشایخ و اساتید معظم له یقیناً این ویژگیها را در او یافته بودند که مقام علمى و فقهى وى را ستوده و به ایشان اجازات فقهى و روایت داده اند. در این اجازات به القاب ، عناوین و صفات ممتازى برمى خوریم که نشانگر موقعیت علمى و مقام ارجمند و والاى این بزرگوار است .
در این اجازات از ایشان به عنوان عالم عادل ، فاضل کامل ، سید سند، رکن معتمد، فخر محققین ، افتخار مجتهدین ، جامع معقول و منقول ، مجمع فروع و اصول ، ابوالمکارم ، نخبه المدققین ، علاّ م الاعلام ، صاحب فکر قویم و سلیقه اى مستقیم ، محقق مدقق ، خورشید آسمان تحقیق ، بدر فلک تدقیق ، نقاد ماهر و بصیر، صاحب فطرت وقّاد، متفطّن نقّاد، عماد فقهاء و مجتهدین ، قدوه الانام ، رکن اسلام ، سید علماء الاسلام ، جامع کمالات علمى و عملى و علاّمه مجتهد اعلم و افضل یاد شده که عمر شریف خود را در تحصیل علوم عالى دینى و تنقیح مبانى احکام شرعى ، صرف کرده و در تهذیب اخلاق و اکتساب کمالات معنوى سعى بلیغ نموده است و در کوشش خود به مراتب والاى علم و عمل و مدارج شامخ تقوى و ورع و مقام عالى اجتهاد نائل و ملکه شریفه استنباط را حائز گشته است . این اجازات از طرف علما، فقها، مجتهدان ، مراجع تقلید شیعه و دانشمندان بزرگ اهل سنّت و زیدیه و اسماعیلیه صادر شده است .
آیت اللّه مرعشى نجفى در طول عمر با برکت خود موفق به دریافت بیش از چهار صد اجازه روایتى و تعدادى اجازات اجتهاد و اجازات نفسى از مشایخ جهان اسلام گردید که اجازات کتبى ایشان نزدیک به یکصد و پنجاه اجازه و بقیه شفاهى است . اجازات کتبى ایشان در کتاب المسلسلات فى الاجازات در دو جلد به زبان عربى به وسیله فرزند ارشد و وصى ایشان جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى به چاپ رسیده است . به جراءت مى توان گفت که درچند قرن اخیر در میان بزرگان علماى شیعه ، کسى را نمى شناسیم که موفق به دریافت این تعداد اجازه از مشایخ اسلام شده باشد؛ از این رو مى توان گفت معظم له غیر از مقامات معنوى و مرجعیت تقلید شیعیان ، ((شیخ الاجازه )) نیز مى باشد. بویژه که خود ایشان نیز هزاران اجازه روایتى و انواع دیگر آن را بنا به درخواست علما، فضلاء، مدرسان ، شاگردان و فقهاى حوزه هاى علمیّه شیعه و سایر فِرَق اسلامى داخل و خارج کشور، به نام آنان صادر و مرقوم داشته اند که تعدادى از این اجازات نیز جمع آورى شده است .
اجازات اجتهاد
اجازات اجتهادى که به ایشان داده شده زیاد است که در اینجا به نام برخى از مشاهیرى صادرکننده این اجازات اشاره مى کنیم :
- آیت اللّه العظمى میرزا محمّد حسین نائینى (متوفى ۱۳۵۵ ق )
- آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى (متوفى ۱۳۵۵ ق )، مؤ سس حوزه علمیه قم .
- آیت اللّه علاّمه سید محمد کاظم عصّار تهرانى ، متخلص به ((آشفته )) (متوفى ۱۳۵۶ ق ).
- آیت اللّه العظمى آقا ضیاءالدین عراقى (متوفى ۱۳۶۱ ق ).
- آیت اللّه العظمى آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهى اصفهانى (متوفى ۱۳۶۲ ق ).
- آیت اللّه العظمى سید ابوالحسن اصفهانى (متوفى ۱۳۶۵ ق ).
- آیت اللّه العظمى شیخ محمد کاظم شیرازى (متوفى ۱۳۶۶ ق ).
- آیت اللّه العظمى محمود شیرازى غروى (متوفى ۱۳۷۸ ق ).
- آیت اللّه العظمى میر سید على یثربى کاشانى (متوفى ۱۳۷۹ ق ).
- آیت اللّه العظمى میرزا آقا اصطهباناتى (متوفى ۱۳۹۴ ق ).
- آیت اللّه العظمى شیخ محمد حسن علاّمه اصفهانى کرمانشاهى (متوفى ۱۳۹۴ ق )
برخى از مشایخ صادر کننده اجازات روایتى ایشان ، از علماى تشیع ، زیدیه ، اسماعیلیه و تسنن به این شرح است :
- آیت اللّه میرزا فتح اللّه شریعت ، معروف به شیخ الشریعه اصفهانى (متوفى ۱۳۳۹ ق ).
- آیت اللّه حاج میرزا جواد ملکى تبریزى (متوفى ۱۳۴۳ ق ).
- آیت اللّه العظمى شیخ على کاشف الغطاء (متوفى ۱۳۵۰ ق ).
- آیت اللّه سید حسن صدر الدین موسوى کاظمى (متوفى ۱۳۵۴ ق ).
- آیت اللّه میرزا ابوالحسن مشکینى (متوفى ۱۳۵۸ ق ).
- آیت اللّه العظمى حاج سید حسین طباطبائى قمى (متوفى ۱۳۶۶ ق ).
- آیت اللّه علامه سید محسن امین (متوفى ۱۳۷۱ ق ) (صاحب کتاب اعیان الشیعه ).
- آیت اللّه سید عبداللّه بلادى موسوى (متوفى ۱۳۷۲ ق ).
- آیت اللّه مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء (متوفى ۱۳۷۳ ق ).
- آیت اللّه العظمى میرزا آقا اصطهباناتى .
- آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبائى بروجردى (متوفى ۱۳۸۰ ق )
- آیت اللّه علامه آقا بزرگ تهرانى (متوفى ۱۳۸۹ ق ). صاحب کتاب الذریعه الى تصانیف الشیعه .
- آیت اللّه سید اسحاق مشهور به ناصر حسین موسوى هندى (متوفى ۱۳۹۰ ق )،
- فرزند آیت اللّه العظمى سیدحامد حسین مؤ لف کتاب عبقات الانوار.
- بانو علویه مجتهده نصرت بیگم حاجیه امینه اصفهانى (متوفى ۱۴۰۳ ق ).
- علامه شیخ ابراهیم جبالى (متوفى ۱۳۵۵ ق ) از علماى بزرگ جامع الازهر مصر و از علماى اهل سنّت .
- علامه شیخ محمد بخیت مطیعى حنفى مصرى (متوفى ۱۳۵۴ ق ).
- علامه شیخ یوسف دجوى مصرى (متوفى ۱۳۶۵ ق ).
- علامه شیخ محمّد بهجت بیضار دمشقى .
- علامه محمد طاهر بن عاشور مالکى مغربى .
- علامه سید ابراهیم راوى رفاعى شافعى بغدادى .
- علامه شیخ احمد بن شیخ امین کفتار و مفتى جمهورى سوریه .
- علامه سید یحیى بن منصور باللّه معروف به امام یحیى زیدى ، امام زیدیه و سلطان سابق یمن .
- علامه سید محمد بن محمد بن یحیى زباره حسنى زیدى یمانى ، مؤ لف کتاب نیل الوطر فى علماء القرن الثالث عشر.
- علامه سید احمد بن محمد زباره حسنى زیدى یمانى .
- علامه سید جمال الدین احمد بن على بن حسن کوکبانى (متوفى ۱۳۴۰ ق )، صاحب کتاب ((الکتاب فى الکلام على مسلک الزیدیّه )).
عزیمت به ایران و سکونت در قم
آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى در ۲۱ محرم الحرام ۱۳۴۲ از نجف اشرف به قصد زیارت حضرت على بن موسى الرضاعلیه السّلام مام هشتم شیعیان و به جا آوردن صله ارحام و ملاقات با علما و فقهاى ایران ، اقدام به مسافرت کرده و پس از انجام صله ارحام به مشهد مقدس شتافت و سر بر آستان امام هشتم على بن موسى الرضاعلیه السّلام سایید و با علماى این شهر دیدار و از کتابخانه آستان قدس رضوى بازدید کرد و سپس راهى تهران گردید و چندین ماه در تهران اقامت نمود و طى این مدت از محضر فقهاء و علماى بزرگ و معروف کسب فیض کرد و در هشتم شعبان ۱۳۴۳ براى زیارت مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى به شهر رى عزیمت و در دوازدهم شعبان به منظور زیارت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام به شهر عالم پرور قم سفر نمود و به امر و درخواست حضرت آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى مؤ سس حوزه علمیه قم در این شهر رحل اقامت افکند و مدّتى هم در جلسات درس ایشان و حوزه هاى درس آیت اللّه حاج شیخ مهدى حکمى قمى ، آیت اللّه میر سید على یثربى کاشانى و حاج میرزا على اکبر مدرس یزدى ، معروف به حکیم الهى و دیگر دانشمندان شرکت کرد.
ازدواج و روابط خانوادگى
آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى نخست با یکى از دخترعموهاى خود پیمان زناشوئى بست و حاصل آن یک دختر بود؛ امّا دیرى نپایید که میانشان جدائى افتاد، سپس با دختر آیت اللّه حاج سید عباس مبرقعى رضوى قمى (متوفى ۱۳۳۵ ق ) ازدواج کرد که حاصل آن چهار فرزند پسر و سه دختر بود.
آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى در زندگى خود بسیار فقیر و تنگدست بود. حکایتهاى فراوانى در زندگى ایشان وجود دارد که نشان مى دهد ایشان از همان آغاز زندگى در نجف اشرف با تنگدستى و مشکل تاءمین معاش مواجه بوده است . ایشان پس از رحلت پدر خود در ۱۳۳۸ قمرى ، یعنى از ۲۳ سالگى ، گرفتار فقر و بى چیزى شدید بود، چنان که گاهى گرسنه مى ماند. در یک مورد خود ایشان تصریح کرده است ، هنگامى که در مدرسه قوام زندگى مى کرد، چند شبانه روز غذایى به دست نیاورد و رنگ چهره اش به زردى گرایید که این گرسنگى او را بسیار ناتوان ساخته بود و با اینکه دوستان هم حجره اش با وى بسیار صمیمى بودند و این تغییر حالت او را مى دیدند، نتوانستند به گرسنگى و فقر او پى ببرند. بارها در نجف اشرف براى خرید کتاب ، لباس و کفش خود را گرو مى گذاشت و یا مى فروخت . از جمله هنگامى که قصد داشت کتاب ریاض العلماء را خریدارى کند، مجبور شد لباس و ساعت خود را به فروش برساند تا بتواند قیمت کتاب را پرداخت نماید. و گاهى هم روزهاى بسیار روزه مى گرفت و ماهها نماز استیجارى مى خواند تا بتواند مبلغى تهیّه کند و یا پس انداز نماید و با آن کتاب مورد نظرش را بخرد، حتّى وقتى که به مرجعیت رسید باز هم در زندگى فردى و خصوصى خود گرفتار فقر وفاقه بود و نمى توانست مخارج زندگى خود را به راحتى تاءمین نماید. اگر چیزى هم به دستش مى رسید، براى خرید کتاب مصرف مى کرد. آن مرحوم در یکى از وصیتنامه هایشان نوشته اند: من بعد از خودم چیزى از زر و زیور دنیا به جاى نگذاشته ام و هر چه به دستم رسید، حتّى نذورات مخصوص خودم را، براى رفع نیاز مردم و بویژه اهل علم صرف مى کردم و چیزى از مال دنیا حتى به مقدار پوست هسته خرمایى براى ورثه نگذاشتم … با اینکه اگر در صدد ارث گذاشتن مال و منال بودم با موقعیّتى که در جامعه داشتم ، مى توانستم .))
همسر ایشان نقل کرده است که : ((مدت شصت سال با آیت اللّه مرعشى زندگى کردم و در این مدّت هیچگاه نسبت به من با تحکم سخن نگفت و با من رفتارى تند و خشونت آمیز نداشت و با تندى با من صحبت و رفتار نکرد. تا آن زمان که خود قادر به حرکت کردن و انجام کارى بود نمى گذاشت دیگران کارى برایش انجام دهند، تا آنجا که هر وقت تشنه مى شد، خود به آشپزخانه مى رفت و آب مى آشامید)).
سعى و تلاش در راستاى حوزه علمیه قم
آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى از زمان ورود به شهر قم ، تلاشى پیگیر را در راه استحکام پایه هاى حوزه نوپایى را که آیت اللّه العظمى حائرى یزدى تاءسیس کرده بود، همگام با ایشان آغاز کرد و این تلاش تا آخر عمر با برکت ایشان ادامه داشت . ورود ایشان به ایران و قم مصادف بود با آغاز زمامدارى رضاخان پهلوى که به پیروى از آتاتورک و به امرار اربابان خود بویژه دولت استعمارى انگلیس به شدت با مظاهر اسلام و تشیع به مبارزه برخاسته بود. او در مقابل فشارها و ضربات رضاخان علیه حوزه و روحانیّت مردانه ایستاد و لحظه اى از تدریس غافل نشد و هر روز به صورتى منظّم بین شش تا هفت جلسه درس در مدرسه فیضیّه صحن و حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسّلام برقرار مى کرد. به این ترتیب ایشان را مى توان یکى از مؤ سسّان حوزه علمیه قم به شمار آورد که تا هنگام رحلت آیت اللّه حائرى نیز در جهت حفظ و بقاى حوزه کوشش فراوانى کرد و با آیات سه گانه آیت اللّه حجّت ، آیت اللّه صدر و آیت اللّه خوانسارى ، همکارى نزدیکى در نگهبانى و حفظ و حراست از این سنگر علم و فضیلت داشته است . وى از این دوره درس خارج فقه و اصول را شروع کرد. او یکى از کسانى بود که آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین طباطبائى بروجردى را براى به دست گرفتن زعامت حوزه علمیه به قم دعوت کرد. ایشان ، ضمن همکارى نزدیک با آن مرجع عالیقدر و تدریس خارج فقه و اصول و برخى از دروس دیگر، نخستین رساله عملیه خود را منتشر ساخت .
دوران مرجعیّت
آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى پس از رحلت آیت العظمى بروجردى در سال ۱۳۸۰ قمرى جزو معدود مجتهدانى بود که به عنوان مرجعیّت شیعه انتخاب گردید و از آن پس به عنوان یکى از ارکان اصلى حوزه و جهان تشیع درآمد و به سهم خویش در اداره حوزه علمیه قم شرکت نمود.
دروس خارج ایشان از معدود حلقه هاى درسى بود که بسیارى از علما، فضلا و طلاّب در آن شرکت مى کردند. ایشان از بیانى گرم ، سخنى نافذ، صدایى گیرا، گفتارى فصیح و ملیح برخوردار بود و در جلسه درس و مباحثه ، ضمن تفهیم درس به شاگردان از زواید خوددارى کرده و مطالب را به صورت دسته بندى شده ، فشرده و پیوسته بیان مى کرد؛ چنان که طلاب و شاگردان را به تاءمّل و تعمق وا مى داشت . جلسه درس ایشان به اعتراف همگان یکى از مهمترین حلقه هاى درس حوزه علمیه قم بود. در جلسات درس ایشان مباحث اخلاقى ، تربیتى ، ادبى ، تاریخى و رجالى نیز مطرح مى شد.
در طول بیش از هفتاد سال تدریس در حوزه علمیه قم ، در دروس ایشان شمار فراوانى شاگرد و طلبه شرکت مى کردند که هم اکنون بسیارى از آنان خود در عداد علما، فضلا و مدرسین حوزه هاى علمیه شیعه و از علماى بزرگ شهرهاى مختلف ایران و سایر کشورهاى اسلامى هستند و شمارى از آنها به درجه رفیع اجتهاد نائل آمده و از معظم له اجازه اجتهاد دریافت کرده اند.
شاگردان
عده اى از مشاهیر شاگردان ایشان عبارتند از:
- آیت اللّه حاج آقا مصطفى خمینى رحمه اللّه علیه فرزند ارشد امام خمینى رحمه اللّه علیه که به طرز مشکوکى در عراق به شهادت رسید.
- آیت اللّه شهید علامه شیخ مرتضى مطهرى .
- آیت اللّه شهید دکتر محمّد مفتّح .
- آیت اللّه شهید دکتر سید محمّد حسین حسینى بهشتى .
- آیت اللّه شهید محمد صدوقى ، امام جمعه یزد.
- آیت اللّه شهید حاج سید محمد على قاضى طباطبائى تبریزى ، امام جمعه تبریز.
- مرحوم آیت اللّه مجاهد حاج سید محمود طالقانى ، ابوذر زمان .
- مرحوم آیت اللّه شیخ شهاب الدین اشراقى ، داماد امام خمینى رحمه اللّه علیه .
- مرحوم آیت اللّه حاج سید مرتضى فقیه مبرقعى ، برادر همسر آیت اللّه مرعشى نجفى .
- مرحوم آیت اللّه حاج شیخ مرتضى حائرى ، فرزند آیت اللّه العظمى حاج شیخ عبدالکریم حائرى یزدى .
- دکتر عباس زریاب خویى ، استاد ممتاز دانشگاه تهران ، دانشمند، محقق و نویسنده .
- دکتر محمد تقى دانش پژوه ، استاد دانشگاه ، محقق ، نویسنده و فهرست نگار نسخ خطى .
- دکتر علیرضا فیض قمى ، استاد دانشگاه تهران و نویسنده .
- مرحوم دکتر حسین کریمیان ، استاد دانشگاه تهران ، محقق و نویسنده .
- فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى و سایر برادرانشان .
مقام علمى و آثار و تاءلیفات
آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى از معدود مراجع شیعه است که در کنار تدریس زعامت حوزه و مرجعیت ، در تاءلیف ، تصنیف و پدید آوردن آثار مختلف علمى نیز بسیار مؤ فق بوده است . او که از موقعیت بسیار ممتاز و درخشانى در علوم مختلف و رشته هاى گوناگون اسلامى برخوردار بود و این مقام و منزلت از تعاریفى که اساتید، مشایخ و شاگردان ایشان درباره وى کرده اند به خوبى روشن و آشکار است . آیت اللّه مرعشى نجفى یکى از فقها و مراجع بزرگ اسلام بود که در مجلس فقها، فقیهى خبیر و پارسا، لغزش ناپذیر و درست کردار، در حلقه درس ، معلمى راستگو، امین ، عالم و بزرگوار، در سیاست بسان شمشیرى برنده ، در علم نسب عالمى بى همتا، در علوم و فنون استادى قادر و توانا، صاحبنظر، آگاه ، محققى نامدار و عارف و در محفل مصنفان و مؤ لفان ، مؤ لفى بزرگ و نویسنده اى توانا بود. او فردى پرمطالعه ، پرکار و شخصیتى بى نظیر بود. هم اکنون صدها و بلکه هزارها کتاب در کتابخانه عمومى ایشان موجود است که نه تنها مورد مطالعه معظم له قرار گرفته بلکه بر بسیارى از آنها تعلیق ، حاشیه و مقدمه نوشته اند. در تعلیقات و حاشیه ها، به شکلى نقّادانه ، عمیق و موشکافانه مطالب و موضوعات مطرح شده را نقد کرده و توضیح داده اند. مقدمه و تقریظهایى که بر کتابهاى مختلف نوشته اند بالغ بر دهها کتاب است بویژه کتابهایى که از طرف انتشارات کتابخانه معظم له منتشر شده اند. ایشان در طول زندگى با برکت و تواءم با فراز و نشیب خویش پیوسته از هر فرصتى در جهت نگارش و تاءلیف سود جسته و حاصل این تلاش پیگیر بیش از یکصد و پنجاه کتاب و رساله است که برخى از آنها چاپ شده و بیشتر آنها به صورت مخلوط در کتابخانه معظم له نگاهدارى مى شوند. در اینجا به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
- تعلیقات احقاق الحق قاضى نوراللّه مرعشى شوشترى شهید،که تاکنون ۲۷ جلد آن منتشر شده و بقیه مجلدات آن ، که به تدریج منتشر مى شود، به پنجاه جلد بالغ مى گردد. به تصریح خود آیت اللّه مرعشى ، ایشان بیش از نیم قرن بر روى این کتاب کوشش نموده که این تعلیقات حاصل این مدت است .
- مشجرات آل رسول اللّه الاکرم صلّى اللّه علیه و آله که یکى از آثار بزرگ ، گرانبها و ارزشمند در علم انساب به شمار مى رود.
- شرح و حاشیه بر عمده الطالب ، در علم نسب در چند مجلد.
- طبقات النسابین . که این سه کتاب از بهترین آثار ایشان در این فن است و مدّت نیم قرن مشغول تاءلیف و تدوین آنها بوده است .
- الهدایه فى معاض الکفایه .
- حواشى رسائل (شیخ مرتضى انصارى .)
- المسلسلات فى الاجازات .
- مسارح الافکار فى مطارح الانظار، (حاشیه بر تقریرات شیخ انصارى .)
- المعوّل فى امرالمطّول .
- الوقت والقبله .
- الرد على مدّعى التحریف .
- مصطلحات فقهیّه .
- الغایه القصوى .
- سلوه الحزین و مونس الکئیب .
- المشاهد والمزارات .
خدمات فرهنگى و اجتماعى
کارنامه خدمات فرهنگى معظم له نیز چون دیگر ابعاد وجودى وى پربار است که اختصاراً به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
۱ – مدارس :
ایشان که به کمبود فضاى آموزشى و مسکن طلاب به خوبى آگاه بود از همان آغاز دوره مرجعیت همّت خود را صرف ساختن مدارس علوم دینى و تعمیر آنها نمود که در قم مدارس مهدیّه در خیابان باجک ، مؤ منیّه در خیابان چهارمردان ، شهابیه در خیابان امام خمینى رحمه اللّه علیه ، مرعشیه در خیابان آیت اللّه مرعشى (ارم سابق قم ) حاصل این همّت بلند است . بسیارند مدارسى که ایشان در تعمیر و ساخت آنها سهیم بوده است .
۲ – مساجد:
از آنجا که ایشان به اهمیّت مسجد به عنوان نخستین پایگاه توحید و تبلیغ اسلام به خوبى آگاه بود، به ساخت و تعمیر مساجد مختلف در ایران و جهان پرداخت و مجدّانه در امر تاءسیس و بازسازى صدها مسجد، حسنیّه و دیگر مراکز مذهبى کوشید که شمارش آنها سخن را به دراز مى کشاند؛ و کافى است به حسینیّه معظم له که در جنب منزل ایشان قرار داد اشاره کنیم که در آن نه تنها مراسم عزادارى اهل بیت علیهم السّلام برقرار مى گردید، بلکه محلى براى تدریس دروس خارج ایشان و مکانى جهت مباحثه و مذاکره طلاب و اهل علم بود. ایشان در امر بازسازى مشاهد مشرفه و آرامگاههاى امامزادگان و علما نیز سهم به سزایى داشت .
بیمارستانها و مراکز درمانى :
معظم له در قسمت امور درمانى و بیمارستانى نیز یا خود شخصاً اقدام مى کرد و یا به افراد خیّر و نیکوکار اجازه مى داد که وجوهات شرعى خود را در این راه مصرف نمائند. که بیمارستان کامکار قم ، درمانگاه جدّا (واقع در بیمارستان نکویى قم )، آسایشگاه معلولین قم ، ساختمان بخش قلب بیمارستان نکویى قم ، مرکز توانبخشى و بهزیستى واقع در میدان امام خمینى رحمه اللّه علیه قم (که دارالشفاى آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله نیز نامیده مى شود.) بهمین ترتیب احداث شده اند.
۴ – تاءسیس کتابخانه :
آیت اللّه مرعشى نجفى که عشقى سرشار به کتاب و کتابخانه داشت ، از همان زمان که در نجف اشرف مشغول تحصیل بود به فکر گردآورى آثار و تاءلیفات دانشمندان جهان اسلام بویژه علما و فقهاى شیعه بود و آنها را میراث گرانقدر اسلام و شیعه مى دانست . از این رو آنچه از مال و منال که به دستش مى رسید خرج خرید کتاب مى نمود، تا آنجا که براى خریدارى یک نسخه خطى و یا کتاب چاپى ، سالها نماز و روزه استیجارى به جا مى آورد و گاهى اوقات شبها نیز کار مى کرد تا بتواند سرمایه اى به دست آورد و کتابى و اثرى از آثار علما و فقهاى اسلام را از دست اجانب و دستبرد دلاّلان کتاب خارج ساخته و از خروج این میراث عظیم فرهنگى از کشورهاى اسلامى جلوگیرى نماید. این کار آسان نبود. زیرا ایشان مال و ثروتى نداشت و خود یک تنه مجبور بود در مقابل سوداگران کتاب قیام کند. که در این راه گاهى در اثر بى پولى ، لباس و کفش خود را گرو مى گذاشت و چه بسا روزها گرسنه مى ماند تا بتواند با پول یک وعده غذا کتابى را به دست آورد و آنگاه که در مقابله با سوداگران کتاب که بیشتر عوامل مزدور دولتهاى استعمارى بودند، پیروز مى شد، از جانب حکّام استعمار به زندان مى افتاد. اشاره به یک مورد از آنها براى ما و آیندگان مایه عبرت است .
رحلت و مرقد مطهر
آیت اللّه مرعشى با پیکر نحیف ، لاغر و شکننده خویش ، سمبل مقاومت در مقابل بیماریهاى گوناگون جسمانى بود، چنان که بیش از چهل سال در آخر عمر با شدیدترین ناراحتیهاى جسمى و روحى دست به گریبان بود. امّا با این حال لحظه اى از پاى ننشت و همیشه شاداب و سرزنده چون درختى تناور استوار بود.
ایشان را چندین بار در بیمارستانهاى قم و تهران بسترى کرده و دو بار هم براى درمان به خارج از کشور (اسپانیا و انگلستان ) اعزام نمودند اما سرانجام در شامگاه روز چهارشنبه هفتم ماه صفر ۱۴۱۱، برابر با هفتم شهریور ۱۳۶۹، در سن ۹۶ سالگى ، پس از اقامه آخرین نماز جماعت در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام و بازگشت به منزل ، گرفتار حمله و سکته قلبى شد و طومار عمر مبارکش به پایان رسیده ، مرغ حیاتش از قفس تن آزاد گردید و جان را به جان آفرین تسلیم نمود و به لقاءاللّه پیوست . فرزند ارشد ایشان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید محمود مرعشى نجفى نقل کرده اند که : پدرم گویى مدتها پیش ، از مرگ خویش خبر داشت و مى فرمود: ((من بزودى از میان شما مى روم )). با انتشار خبر رحلت این عالم ربانى که عمرى را در خدمت به اسلام و تشیع و مسلمانان گذرانده بود، مردم متدیّن قم و عدّه اى از اهالى شهرهاى مختلف ایران که به قم آمده بودند در اطراف منزل و حسینیه معظم له اجتماع کرده و تا صبح به عزادارى پرداختند. پیکر پاک آن عالم ربّانى و عارف زاهد، بنا به توصیه خود معظم له ، پس از مراسم تغسیل و تکفین در حسینیه ایشان – که در جنب منزلشان واقع شده – به خاک سپرده شده و بر اساس خواسته ایشان عمامه آن حضرت به عنوان دخیل به پایه منبر حضرت سیدالشهداءعلیه السّلام و پایه تابوت ایشان وصل گردید و در آن حال مصیبت وداع سالار شهیدان حسین بن على علیهم السّلام با اهل بیت طاهرینش خوانده شد.
همین عمل را در کنار ضریح مطهر بى بى حضرت فاطمه معصوم علیهاالسّلام نیز تکرار کردند و پس از پایان این مراسم پیکر معظم له در میان انبوه جمعیّت عزادار و صدها هزار تشیع کننده از شهر قم جمع بسیارى از علما، فضلا، طلاب و شخصیتهاى سیاسى و مملکتى از جمله نمایندگان مراجع و نمایندگان مقام معظم رهبرى و ریاست جمهورى و نمایندگان مجلس شوراى اسلامى در صبح جمعه ۹ / ۶ / ۱۳۶۹ ه .ش برابر نهم صفر ۱۴۱۱ ه .ق – تشیع گردید. به همین مناسبت دولت در سرتاسر کشور سه روز عزاى عمومى اعلام کرد. و پس از اقامه نماز بر پیکر ایشان به سوى کتابخانه عمومى معظم له (واقع در خیابان ارم قم که در حال حاضر اسم این خیابان به نام ایشان نامگذارى گردیده است ) تشییع شد. در ساعت یازده صبح مراسم تدفین و به خاکسپارى آغاز گردید. مرقد مطهّر ایشان در راهروى ورودى کتابخانه قرار دارد و همه روزه نماز جماعت در این محل تشکیل مى شود. همچنین عصرهاى هر پنجشنبه نیز بر حسب وصیّت ایشان مجلس سوگوارى خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام منعقد مى باشد.
ایشان وصیت کرده بودند: با اینکه محل دفن مناسبى در حرم مطهر بى بى فاطمه معصومه علیهاالسّلام برایم از سالیان قبل در نظر گرفته اند، لکن میل دارم در کنار کتابخانه عمومى ، زیر پاى افرادى دفن شوم که به دنبال مطالعه علوم آل محمد صلّى اللّه علیه و آله به این کتابخانه مى آیند.
ایشان فرمودند: هنگامى که مرا در قبر مى گذارید، باز هم مصیبت وداع امام حسین علیه السّلام را بخوانید. مراسم تدفین بر اساس خواسته ایشان انجام گرفت ، به این صورت که کیسه اى را که در آن خاک مراقد ائمه طاهرین علیهم السّلام و اولاد آنان و قبور اصحاب و بزرگان بود، براى تیمّن و تبرک با ایشان دفن کرده و مقدارى از آن را هم زیرصورت و محاذى صورت ایشان قرار دادند. پس از آن جزء کوچکى از سجاده ایشان ، که هفتاد سال بر روى آن نماز شب به جا آورده بود و -فقط همان قسمت اندک از آن باقى مانده بود- و تسبیحى از تربت امام حسین علیه السّلام را که با آن در سحرها استغفار کرده بود، در میان قبر ایشان قرار دادند.
بعد دستمالى را که در موقع عزادارى جدش حضرت حسین بن على علیه السّلام و اهل بیت مکّرم او و معصومین علیهم السّلام اشکهاى چشم خود را با آن پاک کرده بود، بر روى سینه و در زیر کفن ایشان قرار داده و دو عقیق را نیز در زیر زبان ایشان گذاشتند و قرآن کوچکى را که به فرزند ارشد خود سپرده بود، بر اساس توصیه معظم له در دست راست ایشان قرار دادند. پس از آن قوطى کوچک محتوى آب زمزم را سوراخ کرده و در قبر پاشیدند. با انجام تلقین ، مراسم خاکسپارى به پایان رسید و این در حالى بود که جمعیت عزادار با فریادهاى ((عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، آیت حق مرعشى ، پیش خداست امروز)) در خیابانهاى اطراف کتابخانه به سرو سینه مى زدند و به عزادارى مشغول بودند.
پیام مقام معظم رهبرى حضرت آیه ا… العظمى خامنه اى
به این مناسبت در روز پنجشنبه هشتم صفر ۱۴۱۱ برابر با هشتم شهریور ۱۳۶۹، پیامى به این شرح صادر فرمودند:
ارتحال عالم جلیل القدر و فقیه اهل بیت علیهم السّلام آیت الله العظمى سید شهاب الدین مرعشى نجفى (رضوان اللّه تعالى علیه ) را به حضرت ولى عصر((ارواحنا فداه )) و جهان تشیع ، بالاخص به خانواده محترم ایشان تسلیت مى گویم . آن بزرگوار یکى از اساطین حوزه علمیه و از ارکان علمى و عملى آن محسوب مى شدند و عمر با برکت خود را به تعلیم و تدریس و تربیت و تزکیّه مصرف نمودند. فقدان این عالم جلیل حقّاً ضایعه اى بزرگ است . از خداوند متعال علّو درجات آن حضرت را مسئلت نموده و ملت عزیز را به تجلیل از مقام شامخ ایشان در سراسر کشور دعوت مى کنم . از طرف مقام ریاست جمهورى حجت الاسلام والمسلمین اکبر هاشمى رفسنجانى و دیگر مقامات سیاسى و فرهنگى کشور نیز پیامها و اعلامیه هاى تسلیتى منتشر گردید.
کرامات مرعشیه//على رستمى چافى
زندگینامه آیه الله بهاء الدینى (متوفاى۱۳۷۶ش)
زندگینامه آیت الله ملا حسینقلى همدانى (۱۲۳۹-۱۳۱۱ ه ق)
آخوند ملاحسینقلی درگزینیِ نجفی، معروف به ملاحسینقلی همدانی، در ۱۲۳۹ در قریۀ شَوِند از قرای درگزینِ همدان به دنیا آمد. نسبت وی به جابر انصاری، از صحابۀ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، میرسد (مدرس تبریزی، ج۶، ص۳۷۶؛ آقابزرگ طهرانی، ۱۳۷۳ق، ج۱، ص۶۷۴ و پاورقی ۱).
رمضان، پدر ملا حسینقلی، چوپان بود و میخواست فرزندش درس بخواند، ازاین رو او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، بخصوص حلقۀ درس شیخ عبدالحسین طهرانی (متوفی۱۲۸۶) مشهور به شیخ العراقین، شرکت کرد.
وی برای شرکت در درس فلسفۀ ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت و پس از مدتی اقامت در آنجا،عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهرهمند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری* راه یافت و در سلک شاگردان او درآمد (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۴ـ۶۷۵؛ معلم حبیبآبادی، ج۴،ص۱۰۸۷؛ صدوقی سها، ص۲۰۹؛ قس معلم حبیب آبادی، همانجا، که نوشته است وی علوم مقدماتی را درشوند آموخت).
او پس از رحلت شیخ انصاری، میخواست دروس فقه و اصول استاد خود، انصاری، را تدریس کند، اما به توصیۀ سید شوشتری از این کارخودداری کرد و به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان مستعد پرداخت و پس از رحلت سید شوشتری، علاوه بر تدریس فقه و اصول، در منزلش درس اخلاق برگزار کرد (رجوع کنید به آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۵؛ حسینی طهرانی، ۱۳۸۹ش، ص۱۲۲ـ۱۲۳؛ حسنزاده آملی، ص۵۹۲).
شیوۀ سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوۀ سلوک سیدعلی شوشتری بود و گفته شده است که مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به محمد بید آبادی و از او به سید قطبالدین نیریزی*، از مشایخ سلسلۀ ذهبیه*، میرسد (صدوقی سها، ص۲۱۳).
همچنین گفته اند سیدمهدی بحرالعلوم که در بعضی منابع او را، از طریق نورعلیشاه، به سلسلۀ نعمتاللهیه منتسب دانستهاند از مشایخ طریقتی ملاحسینقلی بوده است (رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج۳، ص۱۹۹ـ۲۰۰؛ بلاغی، ص۱۲؛ صدوقی سها، ص۲۱۲)، اما برخی (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۱۸ق، ج۱، ۱۹۱ـ۱۹۲، پانویس۱؛ حسنزاده آملی، ص۵۹۱) ارتباط حسینقلی را با سلاسل صوفیه مردود دانسته و شیوۀ سلوک او را از طریق شوشتری به شخصی ناشناس، به نام ملاقلی جولا، رسانده اند که ناگهان به زندگی شوشتری وارد شد و وی را متحول کرد و معلوم نیست که استادان این شخص چه کسانی بودهاند (نیز رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج۳، ص۴۶۶).
البته برخی نکات مشترک میان شیوۀ سلوک وی با شیوۀ سلوک اهل تصوف وجود دارد، اما خود وی در یکی از نامههایش بر نادرستی روش صوفیان تأکید کرده و سخنان آنان را از قبیل «خرافات ذوقیه» دانسته است (تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۱۹۱). به علاوه، وی و شاگردانش از تدریس کتابهای اهل تصوف، همچون فصوص و فتوحات و مصباحالانس، خودداری میکردند، هر چند در تقریر مباحث توحید و نبودت و ولایت،عبارتهای آنان شبیه به عبارات همان کتابها بود(رجوع کنید به آشتیانی، ص۱۳۸ـ۱۳۰؛ برای نمونههایی از این شباهتها رجوع کنید به ملکی تبریزی، ص۲۳۴ـ۲۴۸).
شاید به همین سبب بود که وی را در زمان حیاتش به صوفی بودن متهم کردند و حتی گروهی برضد وی به فاضل شربیانی (متوفی ۱۳۲۲)، مرجع مطلق وقت، عریضه نوشتند و از روش عرفانی او انتقاد کردند و او را صوفی خواندند، اما شربیانی در پاسخ نوشت: «کاش خدا من را هم مثل آخوند، صوفی قرار بدهد» و با این سخنِ شریبانی، دسیسهها فرونشست (رجوع کنید به حسینی طهرانی، ۱۴۲۹، ص۳۲۳ـ۳۲۳).
ملاحسینقلی همدانی شاگردان بسیاری تربیت کرد. کثرت این شاگردان که گفته شده حدود سیصد تن بوده است از یک سو نشاندهندۀ شهرت او و از سوی دیگر نشاندهندۀ وسعت تأثیر شیوۀ سلوک وی در نجف آن روزگاراست.
برخی از مهمترین شاگردان مکتب وی عبارت ند از:
شیخ محمدبن محمد بهادری (متوفی ۱۳۲۵)؛
سیداحمد کربلائی*؛
آقا رضا تبریزی (متوفی ۱۳۲۱)؛
سید کمال مشهور به میرزا آقا دولتآبادی (متوفی ۱۳۲۸)،
شاعر مشهور؛سید محمدسعید حبوبی نجفی (متوفی ۱۳۳۳ق)؛
شیخ موسی شراره عاملی (متوفی ۱۳۰۴)؛
سیدحسن صدرالدین عاملی کاظمی (متوفی ۱۳۵۴)؛
سیدمهدی حکیم نجفی (متوفی ۱۳۱۲)؛
شیخ باقر قاموسی نجفی (متوفی ۱۳۵۳)؛
سید عبدالغفار مازندرانی (متوفی ۱۳۵۶)؛
شیخ محمدباقر نجمآبادی (متوفی ۱۳۵۳)؛
سیدعلی همدانی (متوفی ۱۳۷۹)؛
میرزا باقر قاضی طباطبایی*؛
میرزا جوادملکی تبریزی*؛
سیدمحسنامین عاملی (۱۳۷۱)؛
شیخ محمدباقر بهاری همدانی (۱۳۳۳)؛
میرزا محمدحسین نائینی (۱۳۵۵)؛
آخوند ملامحمد کاظم خراسانی (۱۳۲۹)؛
سید شمسالدین محمود مرعشی نجفی (۱۳۳۸)؛
سید محمود طالقانی نجفی؛
سید أبوالقاسم اصفهانی، داماد ملاحسین قلی همدانی؛
و شیخ علی (متوفی ۱۳۵۹)، فررزند ملاحسین قلی همدانی (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۷ـ۶۷۸؛ امین، ج۶، ص۱۳۶؛ قائم مقامی، ص۴۵ـ۴۷؛ برای اطلاع از شرح احوال شاگردان وی رجوع کنید به قائم مقامی، همانجا؛ صدوقی سها، ص۲۱۹ـ۲۳۱).
ملاحسینقلی همدانی نقطۀ عطفی در تاریخ رویکرد معنوی و عرفانی در حوزههای علمیه بود. بدون شک درک محضر حکیم سبزواری ، و تبحرش در فقه پس از بهرهمندی از محضر شیخ انصاری، تأثیری بسزا درتعمیق معارف سید علی شوشتری داشته است. او با تسلط برمعارف عقلی و فقاهت، راه استادش (شوشتری) را چنان گسترش داد که پس از او نوعی مکتب تربیتی در نجف شکل گرفت (رجوع کنید به عرفان، حوزۀ نجف*).
شیوۀ سلوک
ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانۀ آن است (حسینی طهرانی، ۱۳۸۹، ص۱۱۹ـ۱۲۰، ۱۲۳).
بدین ترتیب که در اولین مرحله، سالک باید واجبات شرعی را به جا آورد و از محرّمات بپرهیزد. وی بر این موضوع چندان تأکید داشت که میتوان شاخصترین مؤلفۀ سلوکی وی را حفظ حدود شریعت دانست. از میان چند نامهای که از او در تذکرهالمتقین آمده است، این رویکرد به وضوح دریافت می شود. وی التزام به شرع را در تمام لحظات، تنها راه قرب به حق میدانست و معتقد بود که محبت الهی با ارتکاب به معاصی جمع شدنی نیست و اول و آخر و ظاهر و باطن دین همان ترک معصیت است (تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۱۹۱، ۱۹۳ـ۱۹۴، ۲۰۹).
وی در دومین مرحله به سالک توصیه میکند که هرکاری را تنها برای رضای خدا انجام دهد تا این حالت در او ملکه شود.
در مرحلۀ سوم باید خدا را پیوسته ناظر برخود بداند
و در مرحلۀ چهارم برای آنکه خداوند را حاضر و ناظر در هر لحظه بداند و هر چه غیر حق است را از ذهن دور کند، باید به نفی خواطر بپردازد. از روشهای نفی خواطر در مکتب تربیتی ملاحسینقلی، ذکر، تلاوت قرآن، عبادت، توسل به معصومین علیهمالاسلام، و البته بهترین و سریعترین روش نفی خواطر، توجه به نفس است، بدین معنا که سالک در شبانه روز نیم ساعت یا بیشتر به نفس و به ارتباط آن با حق توجه کند تا به تدریج خواطر از آن نفی و معرفت نفس حاصل شود.
بر اثر اهتمام به مراقبه و توجه به نفس،
چهار عالم برسالک منکشف میگردد:
توحید افعال، که در آن سالک در مییابد منشأ همۀ افعال در جهانِ خارج، خداست؛
توحید صفات، که در آن سالک هرگونه علم و قدرت و حیات و سمع و بصررا در موجودات، وابسته به حق ادراک میکند؛
توحید اسماء، که در این مرحله سالک درمییابد هر موجودی به قدر سعۀ وجود خویش از خداوند عالم، قادر، حی، سمیع و بصیر بهره برده است؛
و آخرین مرحله، توحید ذات است که وصف ناشدنی است و تنها میتوان گفت که در این مرحله، سالک هستی خود را گم میکند و در ذات حق فانی میگردد (رجوع کنید به تائب تبریزی، ص۱۹۱، ۲۰۹ـ۲۱۲؛ حسینی طهرانی، ۱۳۸۹ش، ص۱۱۹ـ۱۲۱، ۱۲۳ـ۱۲۶).
رحلت
ملاحسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ درگذشت و وی را در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند (مدرس تبریزی، همانجا؛ آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۷؛ معلم حبیبآبادی، ج۴، ص۱۰۸۸). از او کرامات بسیار نقل شده است (صدوقی سها، ص۲۲۷ـ۲۱۶) و دربارۀ حالات او نوشتهاند که دائماً در مراقبه به سر میبرده، به طوری که حکایت شده است گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می کرده است (قمی، ص۱۴۸).
شیخ آقابزرگ طهرانی که دو سال پس از رحلت ملاحسینقلی همدانی وارد عراق شد او را بر روش و طریقۀ سید ابنطاووس دانسته است. به عقیدۀ وی، ملاحسینقلی بر بیشتر علمای طبقۀ بعد از خود حق دارد و شاگردان او ستارگان زینت بخش آسمان علم و فضلیتاند. وی از اینکه محضر او را درک نکرده تأسف خورده و خوشحال بوده که شاگردان او را درک کرده است.
به نظر او، شاگردان آخوند، علم را با عمل آمیختهاند (آقابزرگ طهرانی، همان، ص۶۷۵). سید محسنامین (همانجا) نیز دربارۀ ملاحسینقلی نوشته است که در میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمیشود.
چون بیشترین تلاش همدانی در تعلیم و تربیت شاگردان بوده، فرصتی برای تألیف به دست نیاورده و بیشتر آثارش تقریرات او به قلم شاگردانش است.
برخی از آثار وی عبارت اند از:
تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست
تقریرات درس آقا سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیۀ شوشتریهای نجف شده است؛
سه جلد تقریرات درس فقه او، شامل صلاه المسافر، الخلل،و القضاء و الشهادات، که شاگردانش آنها را فراهم آوردهاند؛
تقریرات درس فقه او در مبحث رهن، که یکی از شاگردانش آن را نوشته و در کتابخانۀ محدّث نوری موجود است؛
امالی وی،در موضوع اخلاق،
که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نمودهاند؛ مکاتبات و دستورالعملها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آنها را همراه با بعضی دستورالعملها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و محمدبید آبادی جمعآوری کرده و در پایان کتاب تذکرهالمتقین در ۱۳۲۹ به چاپ رسانده است (آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ۱۴۰۳، ج۴، ص۴۶، ۳۷۲؛ امین، همانجا؛ قائم مقامی، ص۴۷؛ برای اطلاع بیشتر دربارۀ مکاتبات و دستورالعملهای تربیتی ملاحسینقلی همدانی رجوع کنید به تائب تبریزی، ص۱۹۰ـ۲۱۲).
منابع :
(۱) آقابزرگ طهرانی؛
(۲) همو، طبقات اعلامالشیعه، ج۱، نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، نجف ۱۳۷۳/۱۹۵۴م؛
(۳)حسن حسنزاده آملی، هزار و یک نکته، تهران [بیتا.]؛
(۴)سید جلالالدین آشتیانی، در حکمت و معرفت مجموعه مقالهها و مصاحبهای حکمی معرفتی، چاپ حسن جمشیدی، تهران ۱۳۸۵ش؛
(۵)سیدمحسن امین، اعیان الشیعه، ج۶، چاپ حسن امین، بیروت ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
(۶)عبدالحجه بلاغی، مقالات الحنفاء فی مقامات شمسالعرفاء یا زندگانی شمسالعرفاء، تهران ۱۳۷۱ق؛
(۷) اسماعیلبن حسین تائب تبریزی، رهنمودهای پرواپیشگان تذکره المتقین در آداب سیر و سلوک، چاپ انتشارات نهاوندی، قم ۱۳۸۶ش؛
(۸)سید محمدحسین حسینی طهرانی، اللّهشناسی، ج اول، مشهد ۱۴۱۸ق؛
(۹)همو، رساله لباللباب به ضمیمه مصاحبات علامه سید محمدحسین طباطبائی، چاپ سیدهادی خسروشاهی، قم ۱۳۸۹ش؛
(۱۰)همو، مهر تابان یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه عالم ربانی سیدمحمد حسین طباطبائی تبریزی، مشهد ۱۴۲۹ق؛
(۱۱)منوچهر صدوقی سها، تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخر، تهران ۱۳۸۱ش؛
(۱۲)سیدعباس قائم مقامی، «دو سالک عارف»، کیهان اندیشه نشریه موسسه کیهان در قم، ش پانزدهم، آذر و دی ۱۳۶۶ش؛
(۱۳)عباس قمی، فوائد الرضویه فی احوال علماالمذهب الجعفریه، ]بیجا[ [بیتا]؛
(۱۴)محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، ج ۵ و ۶،تهران ۱۳۷۴ش؛
(۱۵)محمدمعصومبن زینالعابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران ۱۳۳۹ـ۱۳۴۵ش؛
(۱۶)میرزا محمدعلی (معلم حبیبآبادی)، مکارم الآثار در احوال رجال دو قرن ۱۳ و ۱۴ هجری، اصفهان ۱۳۵۲ش؛
(۱۷)میرزا جواد ملکی تبریزی، رساله لقاءاللّه به ضمیمۀ رساله لقاء اللّه امام خمینی، چاپ صادق حسنزاده، قم ۱۳۸۳ش؛
دانشنامه جهان اسلامجلد۱۶
زندگینامه آیت الله العظمى سید محمود شاهرودى (متوفاى ۱۳۵۳ ش)
|
زندگینامه آیت الله العظمى سید محسن حکیم (متوفاى ۱۳۴۸ ش)
در قرن دهم امیر سید على ، پزشک ویژه شاه عباس صفوى ، همراه پادشاه به زیارت مرقد منور امیر مؤ منان على علیه السلام شتافت . فضاى معنوى این شهر آسمانى چنان قلب پاک پزشک دربار را شیفته ساخت که بى اختیار به تقاضاى اهالى نجف پاسخ مثبت داده ، براى همیشه خادم آستان على علیه السلام و حکیم ساکنان حریم آن امام راستین شد. بدین ترتیب سید على به ((حکیم )) شهرت یافت و این نام را براى همیشه در فرزندانش به یادگار نهاد.
:: DownloadBook.ORG ::
|
زندگینامه شیخ جعفر کاشف الغطاء (متولد ۱۱۵۴-متوفى ۱۲۲۸ ه.ق)
شیخ جعفر کاشف الغطاء در سال ۱۱۵۴ ق در نجف اشرف به دنیا آمد و از همان اوان کودکی به تحصیل علوم دینی پرداخت، در آغاز، مقدمات را نزد پدر آموخت سپس در محضر آیت الله وحید بهبهانى و آیت الله سید مهدى بحرالعلوم به شاگردی پرداخته است.
کتاب معروف او در فقه به نام کشف الغطا است. وی شاگردان بسیارى تربیت کـرده اسـت؛ سـیـد جواد صاحب مفتاح الکرامه و شیخ محمد حسن صاحب جواهر الکلام از جمله شـاگـردان اویـند. او چهار پسر داشته که هر چهار تن ازفقها بوده اند کاشف الغطا معاصر فتحعلى شـاه اسـت و در مـقـدمـه کشف الغطا او رامدح کرده است و در سال ۱۲۲۸ ه ق درگذشته است کاشف الغطا در فقه نظریات دقیق و عمیقى داشته و از او به عظمت یاد مى شود .
شیخ جعفر کاشف الغطا, فقیه بزرگ و مجتهد وارسته در عصر خویش بوده است یکى از بزرگان او را چنین توصیف مى کند:
بـزرگ بـزرگـان , شمشیر بران اسلام ، استاد پژوهش و تحقیق ، آیت عجیب خداوند که عقلها از درک آن قـاصـرنـد و زبانها لال اگر به علم و دانش او بنگرى، کتاب کشف الغطایش که در هنگام سـفـر نوشته است ،تو را از امرى سترگ باخبر مى سازد واز مقامى والا در مراتب علوم دینى او، چه اصول باشد و چه فروع آگاه مى کند.
آرى، مـرحـوم استاد میرزا حسین نورى ، صاحب مستدرک الوسائل (ره ) این چنین کاشف الغطا را ستایش مى کند و توصیف مى نماید .
درست است در هر عصر, عالمان بزرگى داشته ایم که از نظر علم و تقوى کم نظیر بوده و همتایى نـداشـتـند, ولى امروز سخن از شخصیتى است عالیقدر وبزرگ مرتبه که با کتاب ارزنده کشف الـغـطا خود فقه و دشواریهاى فقه را شکافت وهمانند کشتى که حباب دریا را مى شکافد نام آن بزرگوار جعفر بن شیخ خضر جناجى نجفى و معروف به کاشف الغطا است او در سال ۱۱۵۴ ه ق در نجف اشرف چشم به جهان گشود و از همان اوان کودکى به تحصیل علوم دینى پرداخت در آغازمقدمات را نزد پدر خود آموخت و سپس از محضر بزرگانى نظیر: شیخ محمد مهدى فتونى و آقا محمد باقر وحید بهبهانى و سید مهدى بحرالعلوم کسب دانش کرد و به مرتبت والایى از علم و عمل نائل آمد که بزرگان در حق او گفته هایى دارند.
اخلاق
کـاشـف الـغـطـا داراى اخـلاق الـهـى بود وارسته ، فروتن ، سخاوتمند، غیور،متواضع، مجاهد و با مـسـتـمندان از هر راهى که مى توانست براى فقرا پول جمع آورى مى کرد و بر آنان انفاق مى نمود حتى نوشته اند که گاهى خود به پول جمع کردن مى پرداخت و در عباى خود پول جمع آورى و در همان مجلس بر فقرا و بیچارگان تقسیم مى نمود.
در دل شب ، براى عبادت و راز و نیاز بیدار مى شد و تا سپیده دم ، در حال تضرع و گریه و زارى بود و صـبـحـگـاهـان بـراى درس و بحث ، و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب، همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مى شد و همواره پیروز و سربلندبود شب که فرا مى رسید، هنگام خوابیدن بـه مـحـاسـبه نفس خویش مى پرداخت وگاهى خطاب به خویشتن مى گفت : در کوچکى ترا جـعـیـفـر (جعفر کوچولو)مى گفتند, سپس جعفر شدى ، و پس از آن شیخ جعفر، و سپس شیخ الاسلام،پس تا کى خدا را معصیت مى کنى و این نعمت را سپاس نمى گویى ؟
هـمیشه مردم را به خواندن نماز جماعت سفارش مى کرد و بر این امر اهمیت فراوان قائل بود غالبا در مسجدى که مى رفت , نماز ظهر را با مردم مى خواند، سپس براى نماز عصر، یکى از مؤمنین را ـ که عدالتش ثابت بود ـ به عنوان امام جماعت برمى گزید و خود نیز به او اقتدا مى کرد.
مـیرزاى نورى (ره ) در مستدرک مى نویسد: سید مرتضى نجفى که مرد عادل و باتقوى و فرد مـورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود,به من گفت : روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد مردم که ازآمدن شیخ ناامید شدند, شروع کردند نـمـاز را فرادى خواندند چیزى نگذشته بود که شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کـرد کـه چـرا نـمـاز را فرادى مى خوانید؟
مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتدا کنید؟
سـپس مؤمنى رادید که تا اندازه اى امکانات مالى نیز داشت، و نماز مى خواند فورا به او اقتدا کرده وبـه نـماز ایستاد مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتدا کرده، همه پشت سر اوایستادند و اقتدا کـردنـد آن مـؤمن به قدرى شرمنده شد که نمى دانست چگونه نماز راتمام کند پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد: باید نماز عصر را خودجناب عالى امامت کنید شیخ خوددارى کرد او اصرار نمود، تا اینکه بالاخره شیخ گفت : حال که اصرار مى کنى، اگر پولى بدهى که همین جـا بر فقرا تقسیم کنیم ، از امامت تو صرف نظر مى کنیم آن مرد پذیرفت و دویست شامى (که پول رایج آن زمان بود) به شیخ پرداخت و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر، دستور داد فقرا را جمع کنند وهمانطور پولها را بر آنها تقسیم نمود سپس به نماز ایستاد.
شـیـخ نـسـبت به مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق ، بى پروامى ایستاد و مقاومت مـى کرد هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرى و جنایت دست زدند، شیخ جعفر بـزرگ بـا دسـت و زبان با آنان جهاد کرد واز مذهب دفاع نمود, تا آنجا که جبهه اى در مقابل آنان گـشـود و رزمـنـدگـانـى را بـراى دفـاع از دین آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتادو پس از نبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده ، از نجف راند و رئیس آنها کـه سـعـود نـام داشـت (و شـایـد از نـیاکان ملک فهد، پادشاه کنونى عربستان باشد ) ناچار پا به فـرارگذاشته و براى انتقام جویى به کربلا حمله کرد، چون دیگر توان مقاومت در برابریاران شیخ جـعـفـر را نـداشـت و اهـل کـربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند, تاب مقاومت نیاورده ،تسلیم سـتـمگران شدند پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف ازهر گزندى مصون بماند, شیخ جعفر قـیـام بـه ساختن سور نجف (دیوارى بزرگ دراطراف نجف اشرف ) نمود و محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوارکار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.
یـکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نام برد این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشت به علما مى زد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مى کرد شیخ جعفر براى کوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر عـلـیه آن فرد اخبارى مشغول شد و دراین زمینه ،نامه ها و رساله هاى مفصلى در رد میرزا محمد اخـبارى و مذهب او نوشت و آن قدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى ازترس او پا به فرار گذاشت .
آثار علمى و شاگردان
آثـار علمى کاشف الغطا منحصر به چند کتاب فقهى نیست، بلکه یکى از آثارمهم عملى و علمى او را مى توان تربیت کردن فرزندانى برجسته و فقیه ذکر نمود که هر یک دریایى از علم و دانش بودند شـیـخ جعفر داراى سه فرزند مجتهد بود که هر سه از فقهاى بنام شیعه اند و بزرگترین آنها شیخ موسى است که پدر براى وى احترامى فوق العاده قائل بود و برخى از تالیفات این فرزند به خواهش پـدر بـوده اسـت شـیـخ جـعـفر این فرزندش را بر تمام فقها، به استثناى شهید اول و محقق برتر مى دانست درحق او گفته شده است : کسى همانند شیخ موسى آگاه به قوانین فقه نبوده است دوفرزند دیگرش شیخ على و شیخ حسن مى باشند که هر دو مجتهد بوده اند.
شـیـخ جعفر پنج داماد داشته است که این پنج داماد نیز هر کدام از فقهاى به نام شیعه مى باشند و آنها عبارتند از:.
۱ ـ شیخ اسد اللّه تسترى کاظمى، صاحب کتاب المقابیس .
۲ ـ شیخ محمد تقى رازى اصفهانى ، صاحب هدایه المسترشدین .
۳ ـ سید صدر الدین موسوى عاملى .
۴ ـ آقا محمد على هزار جریبى .
۵ ـ شیخ محمد, پدر شیخ راضى .
کـاشـف الـغـطـا را شـاگردان بسیار دیگرى نیز هست که بیشتر آنها از مجتهدین وشخصیتهاى برجسته تاریخ بوده اند و ما براى تیمن و تبرک نام برخى از آنها را ذکرمى کنیم :
۱ ـ سید جواد عاملى , مؤلف کتاب ارزنده مفتاح الکرامه که شرح او خواهد آمد.
۲ ـ شـیـخ محمد حسن نجفى , صاحب جواهر الکلام که خود نیز به نام کتابش ,یعنى صاحب جـواهـر مـعـروف است هیچ فقیه و مجتهدى از این کتاب ارزشمندمستغنى نیست و نمى تواند باشد.
۳ ـ سید محمد باقر صاحب انوار.
۴ ـ حاج محمد ابراهیم کرباسى , صاحب اشارات .
۵ ـ شیخ قاسم مجیب الدین عاملى نجفى .
۶ ـ ملا زین العابدین سلماسى .
۷ ـ شیخ عبدالحسین اعسم .
۸ ـ سید باقر قزوینى .
۹ ـ آقا جمال .
۱۰ ـ شیخ حسین نجفى .
تالیفات
شیخ را مؤلفات بسیارى نیست , ولى آنچه نوشته است ، عالى و ارزنده است :
۱ ـ مهم ترین و عالى ترین کتاب وى، کتاب کشف الغطا است که در عبادات مى باشد، تا آخر باب جهاد و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است .
شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى ،به جز قواعدعلا مه ، همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است ،آنچنان که مؤلفش بود.
۲ ـ شرح قواعد علا مه .
۳ ـ کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در باب طهارت بررسى شده است .
۴ ـ بغیه الطالب , در طهارت و نماز.
۵ ـ العقائد الجعفریه فی اصول الدین .
۶ ـ غایه المامول فی علم الاصول .
۷ ـ شرح الهدایه للطباطبائى .
۸ـ الـحـق فـی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین ، کتابى است استدلالى در رد اخباریین و اظهار حق اصولیین .
۹ ـ رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد شاید اولین کتابى است که در ردوهابیان نوشته شده است .
شیخ جعفر همچنین داراى قریحه اى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است
بین او و استادش آیه اللّه سید مهدى بحر العلوم (ره ) اشعار زیادى رد و بدل مى شد که در کتابهاى ادبى ثبت است .
وفات
سرانجام شیخ جعفر کاشف الغطا پس از گذراندن عمرى سرشار از خدمت به مکتب و امت اسلام ، در روز چـهـارشـنبه، ۲۲ یا ۲۷ رجب سال ۱۲۲۸ ه ق ، پس از هفتادو چهار سال زیستن پربرکت در دنیا، به لقاى خدا شتافت و زندگى جاودان خود راآغاز کرد.
ستایش بزرگان از کاشف الغطاء:
صاحب مفتاح الکرامه در مقدمه کتابش او را به عنوان«امام،علامه مورد اعتماد ومقدس و بزرگترین دانشمند»مىستاید.
در روضات الجنات چنین آمده است:
«او از استادان بزرگ فقه و کلام بود که به احکام دین آشنایى و معرفت کاملداشت و مذهب را همواره ترویج مىکرد.مورد تقدیر و احترام خاص و عام بود.درچشم بزرگان بزرگ مىنمود،در امر به معروف و نهى از منکر بسیار جدى و کوشا،و درکشاکش روزگار ثابت و استوار بود.
عرب و عجم از او فرمان مىبردند و اوامرش را به جان و دل مىخریدند.دردین و دنیا بر همطرازانش تفوق و برترى داشت.در خانوادهاى که به علم شهرتنداشت،پیدا شد،ولى بزرگترین عالم عصر شد.در عین حال که وقار و هیبت و قدرتداشت،داراى تواضع و فروتنى و ملاطفتبسیار بود.در هیات ظاهریش با دیگرانتفاوتى نداشت.او انسانى شجاع و نیرومند در دین،و داراى همتى والا بود.گویند درآغاز طلبگى آن قدر فقیر و تهىدستبود که با نماز و روزه استیجارى زندگى روزمرهخود را مىگذراند و با همین وضع درس مىخواند و تحصیل علم مىکرد.»
از استاد اعظم شیخ مرتضى انصارى نقل شده است که فرمود:«اگر کسى آن قواعد و اصولى را که شیخ جعفر در کتاب کشف الغطایش جا داده استبداند،نزد من مجتهد خواهد بود.»
شیخ عبد الحسین تهرانى(ره)مىگوید:«اگر مواظبت او را بر سنن و آداب واحکام ببینى و عبادت و مناجاتش را در سحرگاهان بشنوى،و گریه و زاریش را در دلشب بنگرى،مىبینى از همان کسانى است که امیر المؤمنین(ع)براى یکى از اصحابشبه نام احنف بن قیس تعریف مىکرد و تو را به شگفتى خواهد واداشت.هنگامى کهببینى او با آن مکانت و منزلت و همچنین با آن هیبت و وقارش در راه خدمتبه بینوایانو بیچارگان و تهىدستان قرار دارد و در این راه مایه مىگذارد و همواره در صددچارهجویى براى مستمندان و فقیران است،و در این باره داستانهاى زیادى از او نقلمىکنند که اگر در یک جا گردآورى شود،کتابى ظریف خواهد بود.»
اخلاق کاشف الغطاء:
کاشف الغطاء داراى اخلاق الهى بود.وارسته،فروتن،سخاوتمند،غیور،متواضع،مجاهد و با مستمندان از هر راهى که مىتوانستبراى فقرا پول جمعآورىمىکرد و بر آنان انفاق مىنمود. حتى نوشتهاند که گاهى خود به پول جمع کردنمىپرداخت و در عباى خود پول جمعآورى و در همان مجلس بر فقراء و بیچارگانتقسیم مىنمود.
در دل شب،براى عبادت و راز و نیاز بیدار مىشد و تا سپیده دم،در حال تضرعو گریه و زارى بود،و صبحگاهان براى درس و بحث،و براى مقابله با دشمنان دین ومذهب،همانند شیر در این میدانهاى خطرناک وارد مىشد و همواره پیروز و سربلندبود.شب که فرا مىرسید،هنگام خوابیدن به محاسبه نفس خویش مىپرداخت و گاهىخطاب به خویشتن مىگفت:«در کوچکى ترا«جعیفر»(جعفر کوچولو)مىگفتند،سپس«جعفر»شدى،و پس از آن«شیخ جعفر»،و سپس«شیخ الاسلام»،پس تا کىخدا را معصیت مىکنى و این نعمت را سپاس نمىگویى؟»
همیشه مردم را به خواندن نماز جماعتسفارش مىکرد و بر این امر اهمیتفراوان قائل بود. غالبا در مسجدى که مىرفت،نماز ظهر را با مردم مىخواند،سپسبراى نماز عصر،یکى از مؤمنین را-که عدالتش ثابتبود-به عنوان امام جماعتبرمىگزید و خود نیز به او اقتداء مىکرد.
میرزاى نورى(ره)در مستدرک مىنویسد:«سید مرتضى نجفى»که مرد عادل وبا تقوى و فرد مورد اعتمادى است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود،بهمن گفت:«روزى شیخ جعفر براى نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد.مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند،شروع کردند نماز را فرادى خواندند.چیزى نگذشته بود کهشیخ وارد مسجد شد و با ناراحتى مردم را سرزنش کرد که چرا نماز را فرادىمىخوانید؟مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتداء کنید؟سپس مؤمنى را دیدکه تا اندازهاى امکانات مالى نیز داشت،و نماز مىخواند.فورا به او اقتداء کرده و به نمازایستاد.مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتداء کرده،همه شتسر او ایستادند واقتداء کردند.آن مؤمن به قدرى شرمنده شد که نمىدانست چگونه نماز را تمام کند.
پس از اداى نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد:باید نماز عصر را خود جناب عالىامامت کنید.شیخ خوددارى کرد.او اصرار نمود،تا اینکه بالاخره شیخ گفت:حال کهاصرار مىکنى،اگر پولى بدهى که همین جا بر فقرا تقسیم کنیم،از امامت تو صرف نظرمىکنیم.آن مرد پذیرفت و دویستشامى(که پول رایج آن زمان بود)به شیخ پرداختو شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر،دستور داد فقرا را جمع کنند و همانطور پولهارا بر آنها تقسیم نمود.سپس به نماز ایستاد. »
شیخ نسبتبه مذهب خیلى تعصب داشت و در برابر دشمنان حق،بىپروامىایستاد و مقاومت مىکرد.هنگامى که وهابیها به نجف یورش آوردند و به غارتگرىو جنایت دست زدند،شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهبدفاع نمود،تا آنجا که جبههاى در مقابل آنان گشود و رزمندگانى را براى دفاع از دینآماده ساخت و خود همراه علماء و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس ازنبردى سهمگین آنان را تار و مار کرده،از نجف راند و رئیس آنها که سعود نام داشت(وشاید از نیاکان ملک فهد،پادشاه کنونى عربستان باشد.)ناچار پا به فرار گذاشته و براىانتقام جویى به کربلا حمله کرد،چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر رانداشت.و اهل کربلا با اینکه بیشتر از اهل نجف بودند،تاب مقاومت نیاورده، تسلیمستمگران شدند.پس از آن حادثه براى اینکه نجف اشرف از هر گزندى مصون بماند، شیخ جعفر قیام به ساختن«سور نجف»(دیوارى بزرگ در اطراف نجف اشرف)نمودو محمد حسن خان صدر اصفهانى به دستور آن بزرگوار کار ساختمانى این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.
یکى از کارهاى مهم شیخ جعفر را نیز مى توان مقابله با میرزا محمد اخبارى نامبرد.این شخص از بزرگترین دشمنان مراجع اصولى بود که تهمتهاى ناروا و زشتبهعلماء مىزد و در گوشه و کنار فعالیت زیادى بر علیه آنان مىکرد.شیخ جعفر براىکوبیدن او ناچار به رى سفر کرده و به تبلیغ بر علیه آن فرد اخبارى مشغول شد و در اینزمینه،نامهها و رسالههاى مفصلى در رد میرزا محمد اخبارى و مذهب او نوشت و آنقدر کوشش کرد تا اینکه حرکت او را در نطفه خفه کرد و میرزاى اخبارى از ترس او پابه فرار گذاشت.
تالیفات شیخ:
شیخ را مؤلفات بسیارى نیست،ولى آنچه نوشته است،عالى و ارزنده است:
۱-مهمترین و عالىترین کتاب وى،کتاب«کشف الغطاء»است که در عباداتمىباشد،تا آخر باب«جهاد».و در آخر نیز کتاب وقف را بر آن افزوده است.
شیخ جعفر این کتاب را در سفر تالیف کرده و از کتابهاى فقهى،به جز قواعدعلامه،همراه نداشته است و این کتاب از عجایب روزگار است،آنچنان که مؤلفش بود.
۲-شرح قواعد علامه
۳-کتاب الطهاره که خیلى مفصل است و در آن اقوال دانشمندان نیز در بابطهارت بررسى شده است.
۴-بغیه الطالب،در طهارت و نماز
۵-العقائد الجعفریه فی اصول الدین
۶-غایه المامول فی علم الاصول
۷-شرح الهدایه للطباطبائى
۸-الحق فی تصویب المجتهدین و تخطئه الاخباریین،کتابى است استدلالى دررد اخباریین و اظهار حق اصولیین
۹-رساله منهج الرشاد لمن اراد السداد.شاید اولین کتابى است که در رد وهابیاننوشته شده است.
شیخ جعفر همچنین داراى قریحهاى شعرى بوده و دیوان شعرى از او موجوداست که در آن اشعار بسیار جالب و زیبا سروده است.در یکى از اشعارش چنین خودرا معرفى مىکند:
انا اشعر الفقهاء غیر مدافع فی الدهر بل انا افقه الشعراء شعرى اذا ما قلت دونه الورى بالطبع لا بتکلف الالقاء کالصوت فی قلل الجبال اذا علا للسمع هاج تجاوب الاصداء
(من شاعرترین فقیهان دنیا،بدون استثناء هستم،بلکه فقیه ترین شاعرانم.
هنگامى که شعرى مى سرایم،جهان آن را ثبت مىکند،چرا که طبع من ادیبانه است وتکلفى ندارد.همانند صدایى است که در قلههاى کوهها مى پیچد و فورا گوش شنوندهصداهاى زیادى که گویا آن صدا را جواب مى دهند،مى شنود که از این سو و آن سوبرانگیخته مى شوند.)
بین او و استادش آیه الله سید مهدى بحر العلوم(ره)اشعار زیادى رد و بدلمىشد که در کتابهاى ادبى ثبت است.
رحمه الله علیه رحمه واسعه
فقهای نامدار شیعه//عقیقی بخشایشی