محییالدین مهدی بن حاج ملا ابوالحسن قمشهای متخلص به الهی، عالم دین و حکمتشناس و عارف و شاعر نامی (۱۲۸۰ قمشه ـ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۲ تهران) ، نیاکان او از سادات بحرین بودند که در عصر نادر به شهر کوچک قمشه کوچیده بودند. جدّ بزرگ او حاجی ملک نام داشت و اولاد او را «حاجیملکی» مینامیدند و نوادگان او بعدها نام خانوادگی «ملکیان» را انتخاب کردند.
حاجی ملک در تاکستانهای قمشه آب و ملکی داشت و در خدمتگزاری و احسان به خلق و آبادانی شهر و بنای مدرسه و مسجد و حفر قنات کوشا بود. پدر استاد الهی از علما بود و بذر معرفت را در کشتزار دل فرزند کاشت؛ و چون فرزند، پانزده ساله شد، پدر و مادر با فاصله کوتاهی از جهان رفتند و با اینکه باغ و مزرعهای برای فرزندان به ارث گذاشتند، مهدی به جای اشتغال به کشاورزی و باغداری، کسب علم را وجهه همت خود قرار داد و نخست در زادگاهش دانشهای مقدماتی را فراگرفت و از محضر حکیم شیخ محمدهادی فرزانه بهرهها برد؛ و سپس پیاده به اصفهان رفت و مدتی در مدرسه صدر، در حجرهای که متولّیاش میگفت روزگاری شیخ بهایی در آن درس خوانده، اقامت گزید؛ و بر استادان بزرگ آن شهر شاگردی کرد و فقه و اصول و منطق و کلام را آموخت؛ و آنگاه برای تکمیل تحصیلات خود، عازم مشهد شد و در آنجا از درس حاجآقا حسین طباطبایی قمی فقیه و ملا محمدعلی (معروف به حاجی فاضل)، و حاج شیخ حسن برسی، و شیخ اسدالله یزدی (مدرّسِ حکمت اشراقی و حکمت صدرایی و متون عرفانی) و بیش از همه قریب دهسال از محضر حکیم و استاد بزرگ فلسفه آقابزرگ شهیدی استفاضه کرد؛ و در سرودههای خود خصوصاً این آخری را بسیار ستود.
پس از فراغت از تحصیل در مشهد، به تهران آمد و با سیّدحسن مدرّس ـ عالم مجاهد و سیاستمدارِ وارسته ـ روابطی به هم رسانید و به همین گناه به زندان افتاد؛ ولی پس از حدود سه ماه حبس، که در آن مدّت قرآن را حفظ کرد، با وساطت فروغی ـ نخستوزیر وقت ـ رهایی یافت.
استاد الهی در تهران در مدرسه سپهسالار جدید به تدریس ادبیات و فقه و فلسفه پرداخت. همچنین در دانشکده ادبیات، عربی؛ و در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، فلسفه و منطق و ادبیات تدریس میکرد و جمعاً سی و پنج سال تدریس دانشگاهی داشت. در منزل خود و در سفرهای مکرر ـ از جمله به مشهد مقدس ـ و حتی در آخرین روز حیات نیز درس و بحث را تعطیل نکرد.
از کتابهایی که تدریس میکرد: اشارات ابنسینا، شرح حکمهالاشراق سهروردی، شرح فصوص ابنعربی، اسفار، شرح منظومه و حتی قانون ابنسینا در طب. شبهای جمعه نیز برای بعضی از خواص درس تفسیر میگفت.
در آغاز جوانی چندی به کار قنّادی و شیرینیسازی روی آورد و پس از آنکه مدتی شاگرد قنّاد بود، در این کار به استادی رسید و با مشارکت پسرعموهایش مشغول این کار شد؛ ولی شروع جنگ جهانی اول کار آنان را به ورشکستگی کشانید و او ناگزیر دست از آن کشید. استاد الهی خط نستعلیق را نیکو مینوشت و با جایگاه عظیم علمی و دینی خود، در نزد مرحوم میرخانی ـ خطّاط نامی ـ تعلیم خوشنویسی میگرفت و میگفت: «دیگران با قلیان کشیدن خستگی درمیکنند و من با خط نوشتن.»
الهی در روزگار جوانی با محافل و انجمنهای ادبی ارتباط داشت و در جلسات آنها حضور مییافت و در مسابقات ادبی شرکت میکرد و در یک مورد که سرودن مستزادی را به مسابقه گذاشته بودند، او و وثوقالدوله و برخی دیگر طبعآزمایی کردند.
آثار قلمی
از اشتغالات الهی که تا آخرین روزهای زندگی او ادامه یافت، تصحیح و شرح و ترجمه متون پیشین یا خلق آثار منظوم و منثور بود. از میان آنها:
۱٫ تصحیح دوبیتیهای باباطاهر عریان ۲٫ تصحیح ده مجلد روحالجنان، تألیف ابوالفتوح رازی که از قدیمیترین و مهمترین تفاسیر قرآن و از متون کهن و با ارزش نثر فارسی است، با مقدمهای سودمند و تعلیقاتی مشتمل بر توضیحِ مبهماتِ متن و بعضاً انتقاداتی بر مندرجات و منقولات کتاب. کار تصحیح این کتاب پیش از سال ۱۳۲۰ از سوی وزارت فرهنگ به استاد واگذار شد و انتشار آن در سال مزبور آغاز گردید. ۳٫ ترجمه قرآن به فارسی که اولین ترجمهای است که در اعصار اخیر به دست یک ادیبِ مسلّط بر انشا و نظم و نثر فارسی انجام گرفته و برخلاف ترجمههای پیشین، ترجمهای روان و شیواست، آمیخته با اندکی تفسیر و با پرهیز از شیوه دشوارِ ترجمه تحتاللفظی، و به همین جهت و به دلیل قداست و معنویّتِ شخصِ مترجم، قبولی عام و رواجی شگفتآور یافت مرجع یگانه عصر، آیتالله بروجردی و نیز علامه طباطبایی و عالمان دیگر، آن را بسی میستودند و بیمانند میشمردند؛ و با اینکه پس از آن ترجمههای متعددی از قرآن انتشار یافت و ابوالقاسم پاینده، ایرادهای متعددی بر آن گرفت، معهذا پس از هفتاد و اند سال که از نخستین چاپش میگذرد، هنوز هیچیک از ترجمههای فارسی قرآن به اندازه آن رواج ندارد.چاپهای اوّلِ ترجمه استاد الهی این امتیاز را هم داشت که شاید به گونهای بیسابقه، متن و ترجمه قرآن، هر دو با خط زیبای نستعلیقِ فارسی منتشر میشد و هر دو نیز به قلم استاد خوشنویسان معاصر سیدحسین میرخانی.
۴٫ ترجمه مفاتیحالجنان. ۵٫ ترجمه صحیفه سجادیه. ۶٫ حکمت الهی عامّ و خاصّ در دو مجلد. مجلدِ اوّل در الهیات به معنی اعم و جواهر و اعراض و مبدأ و معاد؛ و مجلد دوم مشتمل بر: الف ـ ترجمه و شرحی لطیف به فارسی بر کتاب فصوص منسوب به فارابی؛ ب. شرحی بر خطبه اول نهجالبلاغه؛ ج. اخلاق مرتضوی. ۷٫ توحید هوشمندان که الهی با تصنیف این کتاب، از دانشگاه تهران درجه دکتری گرفت. ۸٫ حواشی بر قصیده انصافیه لطفعلی دانش. ۹٫ مشاهدات العارفین فی احوال السالکین الیالله (ظاهراً هنوز چاپ نشده). ۱۰٫ رساله در مراتب عشق. ۱۱٫ حاشیه بر مبدأ و معاد.
سرایندگی
اشعار الهی مشتمل بر دهها هزار بیت در قالبهای مثنوی، قصیده غزل، رباعی، قطعه، مستزاد، با تخلّصِ «الهی» در منظومههای متعدد و جداگانه است از جمله: «نغمه الهی» در شرح خطبه امیر مؤمنان(ع) در اوصاف پرهیزگاران، «نغمه عشاق» مشتمل بر سرودههای عارفانه و عاشقانه که یک بار نیز با تقریظ مرحوم ملکالشعرای بهار منتشر شد.
چاپ چهارم کلیات اشعار او نیز در سال ۱۴۰۸ق در ۱۰۲۶ صفحه در تهران انجام گرفت و گزیدهای از آن در سال ۱۳۶۹ با خط زیبای حسن سخاوت ـ خوشنویس معروف معاصر ـ به طبع رسید. سرودههای الهی سرشار از عشق و شور و حال و عرفان است و طرب و سرمستیِ عارفانهای را که هرچه بیشتر در وجود او میتوانستیم دید، در اشعارش منعکس و جلوهگر است؛ و چون آوایی گرم و خوش داشت و با موسیقی آشنا بود، برای اشعار خود اوزان طربانگیز و کلمات و تعبیرات نشاطبخش اختیار میکرد و میگفت: پیام شاعر باید شادیآفرین باشد :
اذ الشعر لم یهززک عند سماعه فلیس جدیر ان یقال له الشعر
یعنی: شعری که چون بشنوی تو را به جنبش و طرب درنیاورد، سزاوار نام شعر نیست. برای نمونه دو غزل او را ببینید:
دلبر دیرآشنا
من عاشقم بر دلبری، دیرآشنایی زیبارخی، زنجیر زلفی، دلربایی
خورشید همت، گاهِ لطف و مهربانی چون خشمگین گردد، معاذ الله بلایی
چون من دو چشمِ نازِ او بیمار و چشمش پیوسته بخشد دردمندان را شفایی
من همچو زلف او: پریشان روزگاری او همچو طبع من: دُر افشان کیمیایی
من چون دهانش تنگدل، او شادخاطر من همچو زلفش سر به زیر، او مقتدایی
او دلبری، حوری، نگاری، شهریاری من مفلسی، عوری، فکاری، بینوایی
او قادری، شاهی، امیری، تاجبخشی من عاجزی، زاری، زیانکاری، گدایی
با این چنین یاری، «الهی» راست کاری عشقی، جنونی، اشتیاقی، ماجرایی
نغمه سیمرغ
گر بشکند سیمرغِ جانم دام تن را بخشم بدین زاغ و زغن، باغ و چمن را
تا چند چون جغدان در این ویران نشینم منزل کنم زندان تنگِ ما و من را؟
چون بازِ پر بشکسته در دام علایق برد از دل ما چرخ دون، یاد وطن را
یاری کند گر گریه و آه شبانه ویران کنم بنیان این چرخ کهن را
مرغان آزاد، از هوای آب و دانه منزل گرفتند ای فغان، دام فِتن را
در آتش عشق تو شد پروانه دل دل سوخت این پروانه شمع انجمن را
چون زر در آتش گر درافتم، پاک گردم آتش نسوزد عاشقِ وجهِ حسن را
کاش این بدن دست از منِ دلخسته میداشت تا بازمیجستم روان خویشتن را
شاید الهی مرغ هشیارِ روان باز با شهپر جان بشکند دام بدن را
با اینکه رنگ عشق و عرفان و جمالگرایی بر سرودههای الهی غلبه داشت، واقعیّتهای تلخ و گزنده اجتماعی نیز از دیده او پنهان نبود و انعکاس آنها و انتقاد از نارواییها و نامردمیها و نابهسامانیها در آثار او جایی چشمگیر دارد. این دو بیت را ببینید:
الهـی! دشمنـان دادنـد دستِ دوستی بـا هم چرا ما دوستان پیوسته در پیکار هم باشیم؟ * از کلاغِ زشتخویِ ژاژخایِ هرزهطبع چند در باغ طبیعت نعره و غوغاستی؟
نیز غزلی که استاد در استقبال از تصنیف ملکالشعرای بهار (مرغ سحر) ـ به گمانم در زندان ـ سروده و این هم ابیاتی از آن:
مرغ حق امشب کجا رفت؟
شتاب ای فلک شب تار ما سحر کن ز دل حسرتم ز سر حیرتم به در کن
به مرغی چو من به دام ستم گرفتار صبا یک نفس به کنج قفس گذر کن
شر و شور عشقی، ای مرغ حق برانگیز دلم را ز شوق دلدار پرشرر کن
شب ای مرغ حق، تو ای مطرب الهی به یادش چو عاشقان آه و ناله سر کن
نیز این چکامه را:
این کشورِ عـدل و کاخ دانش را فریاد که جهل کرده ویرانش
کو جام جم و بساط اِفریدون وان پرچم کاوه جهانبانش؟
کو مکتب شیخ و فرِّ فردوسی کو محفل رومیِ سخندانش؟
کاش این همه ظلم و جور و خونخواری بودی به صفا و صلح پایانش
کاش آدمی از سَبُع نبُد افزون خونخواری و ظلم و جور و طغیانش
شد باد خزان نسیم نوروزش خوناب جگر نصیب دهقانش
رنج است و غم و بلا و ناکامی پیوسته به کام هوشمندانش…
گیتی به مذاهب تناسخ رفت یکسر دد و دیو گشت انسانش
جمعی حیوان گرگ و روبهخوی بگرفته مقامِ رادمردانش
قومی خر و گاوِ آدمیصورت بنشسته فراز کاخ و ایوانش
بر شکل بشر درندگانی چند چون گرگ بلای گوسفندانش
یک سلسله چاپلوس چون گربه با کبر پلنگِ تیزدندانش
نسخ آیت فضل و عدل و احسان گشت از دفتر کافر و مسلمانش
این نیز شرحی منظوم بر حدیث معروف رسول(ص) در ستایش ایرانیان: رسـول(ص) فرمـود: «لـو کان العلم فی الثّریـا، لناله رجـال مـن فارس: اگر دانش در ستاره پروین باشد، مردمانی از ایران بدان دست مییابند.» گفت رسول آن به سفـارت امین:
دانش و هوش است در ایران زمین دانـش اگـر پـای بـه کیـوان بـوَد
دسترس مردم ایران بود معرفت و فکرت و فرهنگ و هوش
عقل و ذکاء و نفخات سروش معنـی اخـلاص و لُبـاب حِکـم
بر در آن قوم فرازد عَلم مهـر و تـولّای علـی زان گــروه
برکشدی خیمه به هر دشت و کوه پـرتـو حـق بـر دل هشیـارشـان
راه نماید به برِ یارشان برخـی از آن قـوم خـدابین شوند
مرتضوی سیرت و آیین شوند فـوج حکیمـان و فقیهــان دیـن
مجتمع آیند در آن سرزمین:
رومی و صدرا و صدوق و مفید طوسیِ قدّوسی و میر و شهید
بـرشـود از مـردم ایـــرانزمیـن باد بر آن مُلک هزار آفرین
یک بار ابیاتِ یادشده را در محضر استاد میخواندیم و من گفتم: چون این سرودهها در ستایش ایرانیان است و مفید و شهید ایرانی نبودهاند، من اجازه میخواهم بیتِ ماقبل آخر را به این صورت بخوانم:
بـوعلـی و مولـوی و نظامـی طوسی و صدرا و صدوقِ نامی
فرمودند: خوب است. این لطیفه ادبی نیز شنیدنی است: در محضر استاد، سخن از جایگاه شیخ و خواجه (سعدی و حافظ) و تفاوت مشرب آن دو به میان آمد و استاد این بیت را خواندند که کوتاهترین و شاید رساترین عبارت برای بیان وجه تمایز میان شعرِ آن دو بزرگ است: به هوشم آورَد اشعار سعـدی ولی مستم کند اشعار حافظ
مشرب فلسفی
الهی آثار فیلسوفان اسلامی را که مذاقهای گوناگون داشتند، بهنیکی میشناخت. شرحی لطیف بر «فصوصِ» منسوب به فارابی نگاشت و کتابهای ابنسینا و سهروردی ـ که به اصالتِ مکتبِ دوّمی چندان عقیدهمند نبود ـ و ابنعربی و صدرا و سبزواری را تدریس میکرد؛ ولی بیشترین دلبستگی را به حکمت صدرایی داشت؛ و خصوصاً بُعدِ عرفانیِ حکمتِ مزبور و پیوند آن با آموزههای ابنعربی را جالب توجه یافته و دلبستگیاش به حکمت ایرانباستان نیز که آن را از طریق آثار سهروردی و صدرا شناخته بود، انکارناپذیر بود؛ و مانند صدرا در مهمترین نظریه فلسفی خود (تشکیک در وجود) همان نظریه حکیمان ایران باستان را پذیرفته و علیرغمِ انکارِ سرسختانه استاد مرتضی مطهری، از آن به عنوان نظریه فهلویّون (پهلویان) یاد میکرد. این نظریه که مبتنی بر اعتقاد به وجود واحد و دارای مراتب و مظاهر بیشمار و وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است، در سرودههای حِکمی «الهی» نیز منعکس است؛از جمله در این ابیات:
وحدت اندر کثرتم، هم کثرت اندر عین وحدت فارغم از هر تعیّن، با تعیّنها قرینم
عین دریایم، گرَم خود قطره اندیشی همانم ذاتِ خورشیدم، ورَم خود ذرّه پنداری همینم
از رخ وحدت، حجاب کثرت آن شه برگرفت معرفتآموزِ عالَم عَلّم الاسماستی
این جهان آئینه حسن جهانآراستی واندران پیدا جمال شاهد یکتاستی
عین پیدائی و پنهان همچو جان در کالبد سرّ پنهانی و پیدا در همه اشیاستی
سرّ حسنش در تجلّی، فیضبخش ماسواست بحر جودش در تلاطم، مبدأ انشاستی
مظهر حق، ظاهر مطلق، ظهور غیب ذات در تعیّن بی تعیّن کاشف اسراستی
شاگردان
استاد الهی در خلال بیش از چهل سال تدریس در دانشگاه و خارج از دانشگاه، بسیاری شاگردان فاضل و دانشمند تربیت کرد و از میان آنها:
۱٫ غلامرضا رشید یاسمی، از شاعران و مترجمان و محققان عصر جدید که هفت هشت سال از الهی بزرگتر بود و با این همه، مراتب فضل و کمال استاد، وی را به تلمذ در محضر او برانگیخت و در نزد او حکمت صدرایی را فرا گرفت و برای اولین بار گفتار مفصلی در باب نظریه معروفِ صدرا، حرکت جوهری، به زبان جدید به قلم آورد که در سال ۱۹۴۳م در «یادنامه دینشاه ایرانی»، در بمبئی منتشر شد. وی برای نخستین بار و در روزگار جوانیِ استاد، شرح حال و نمونه اشعار او را در کتاب «ادبیات معاصر» (تهران، ابن سینا، ۱۳۵۲، صص۹ـ ۸۱)، به چاپ رسانید و استاد خاطرات شیرینی از او داشت.
۲ و ۳٫ آیتالله حسن حسنزاده آملی و آیتالله عبدالله جوادی آملی، هر دو از مدرّسانِ متون فلسفی و عرفانی در حوزه علمیّه قم که در محضر استاد متونی همچون اشارات و اسفار و منظومه را فراگرفتند. ۴٫ آیتالله سیدرضی شیرازی، از علمای معاصر و از مدرّسان متون فلسفی در تهران. ۵٫ داریوش شایگان. ۶٫ استاد دکتر مهدی محقق. ۷٫ دکتر محمد امین ریاحی. ۸٫ دکتر محمدجواد مشکور. ۹٫ دکتر محسن جهانگیری، استاد فلسفه در دانشگاه تهران. ۱۰٫ عباس مصباحزاده، از علمای دین و خوشنویس و آشنا با نجوم و ریاضیّات قدیم. ۱۱٫ شادروان استاد دکتر عبدالحسین زرّینکوب در شرح احوال خود مینویسد: در دانشکده الهیّات، همکاریِ طولانی با کسانی همچون مهدی الهی قمشهای به دوستی انجامید و از صحبتهای هر یک از آن عزیزان استفادههای روحانی حاصل نمود. ۱۲٫ شیخ محمدرضا ربّانی که بعداً ذکرش خواهد آمد. ۱۳٫ دکتر حسن ملکشاهی، استاد فلسفه. ۱۴٫ سید محمدرضا کشفی، از علمای دین و مؤلفان کتب حِکمی. ۱۵٫ سیدمحمدحسین مرتضوی لنگرودی، از فقیهان قم. ۱۶٫ علیاصغر فقیهی، از فرهنگیان و تاریخنگاران. ۱۷٫ کاظم مدیر شانهچی، از علمای دینی و استاد دانشگاه مشهد. ۱۸٫ استاد علامه حضرت دکتر احمد مهدویدامغانی. نگارنده این سطور نیز سالهای متوالی از فیض محضر استاد، برخوردار بوده و در کلاسهای ایشان در دانشکده الهیّات (به عنوان دانشجوی غیررسمی) و در منزل ایشان ـ در فراگیری قسمتهایی از شرح اشارات، شرح حکمهالاشراق، شرح فصوص، مباحث عرفانیّه اسفار، منظومه، قانون بوعلی، مثنوی مولانا، تفسیر صدرا و نهجالبلاغه ـ از محضر ایشان بهرههای فراوان برده و هیچ محفلی را چون محفل ایشان پر از شور و جذبه و حال و وجد و سرور روحانی، و هیچ نمازی را چون نماز ایشان سراسر حضور و اتصال و توجه، و هیچ عارف و مؤمنی را تا بدان حد در مقامِ رضا و تسلیم نیافته است.
عدم استفاده از نشان سیادت
از استاد پرسیدند: «شما با وجود انتساب به خاندان رسالت، چرا عمّامه سفید بر سر میگذارید و از عمّامه سیاه و شال سبز که نشانه سیادت است، استفاده نمیکنید؟» فرمودند: «من در برابر خدا و رسول(ص) و خلق، از عهده پاسخ و بازخواستِ همین عمّامه سفید هم برنمیآیم!» و من این دو بیت را خواندم:
جعلـوا لابنـاء الـرسـول عـلامه انّ العلامه شـأن من لمیشهر نـور النبّـوه فـی کریـم وجوههم یغنی الشریف عن الطراز الاخضر (برای فرزندان پیامبر نشانهای نهادهاند. نشانه برای کسانی است که شناخته شده نباشند. فروغِ نبوّت که در چهره گرامی ایشان میدرخشد، آنان را از طراز سبز بینیاز میدارد. ـ طراز: کناره جامه به رنگی غیر از رنگِ جامه)(۱)
در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ هجری شمسی مشتاقانه به حق پیوست. وی در آخرین ساعات عمر نیز به تدریس و تالیف و تفسیر اشتغال داشت و پس از آن که تجدید نظری در ترجمه و تفسیر قرآن کریم خود نمود، میدانست که دعوت حق را لبیک خواهد گفت. چرا که برادرش چندی قبل به خواب دیده بود که: «ایشان در صحرایی نشسته و مشغول نوشتن هستند و عدهای مشغول ساختن قصری میباشند. پرسید این قصر مال کیست؟ گفتند: مال این کسی که کتاب مینویسد. گفت: کی تمام میشود؟ گفتند: هر وقت که این کتاب تمام شود.»
ایشان در یکی از حجرات قبرستان وادی السلام در قم مدفون گردید.
عبدالجلیل در تیرماه ۱۲۷۶ شمسی, در بشرویه از توابع طبس, در خانواده ای از اهل علم و فرهنگ به دنیا آمد. بعدها لقب بدیع الزمان را از قوام السلطنه, والی خراسان گرفت و فروازانفر را به عنوان نام خانوادگی خود برگزید. پدرش شیخ علی,پسر آخوند ملا محمد حسن قاضی است که هر دو شاعر و فقیه و طبیب بودند و نسلشان به ملا احمد تونی, از علمای معاصر شاه عباس صفوی می رسد. مقدمات علوم دینی را در زادگاهش آموخت و در سال ۱۲۹۸ به مشهد آمد و پس از دو ماه پای درس ادیب نیشابوری نشست تا علوم ادبی و منطق را فرا گیرد.
این شاگردی تا سال ۱۳۰۲ ادامه داشت. چندی نیز از محضر حاج میرزا حسین سبزواری بهره برد و اصول و بعضی مباحث فقه را نزد حاج شیخ مرتضی آشیتیانی و بخشی را نزد حاج شیخ مهدی خالصی فرا گرفت. برای آنکه وقتش بیهوده تلف نشود, به جای گرفتن حجره در مدرسه, اتاقی در کاروان اجاره کرد تا با فراغت کامل درس بخواند. کمتر کسی را می پذیرفت,حتی روزهای پنج شنبه و جمعه که همه تعطیل بودند, او یک دوره معلقات سبع را نزد ادیب خواند. فروزانفر در آن سال ها از شاگردان شاخص و خاص درس ادیب به شمار می رفت.
در همان آغاز جوانی طبع شعری هم داشت و با توجه و آگاهی به دو زبان فارسی و عربی قصاید غرایی به هر دو زبان می سرود. در کنار تلاش علمی و جدیت, آنچه در آن سال ها موجب پیشرفت او شد, هوش سرشار و ذهن و قاد وی بود. دیگر محیط مشهد برای پیشرفت و پرورش ذوق خود کافی نمی دید، علی الخصوص که این پیشرفت او حسادت و رشک هم درسان را نیز برانگیخته بود. پس در سال ۱۳۰۳ شمسی در تهران به تهران آمد و حجره ای در مدرسه سپهسالار گرفت و یه دوره شرح اشارات و شفا و کلیات قانون را نزد میرزا طاهر تنکابنی و فقه و اصول و قواعد علامه را در محضر آقا حسین نجم آبادی فرا گرفت. علاوه بر آن تحریر اقلیدس و قسمت الهیات کتاب اسفار را نزد آقا مهدی آشتیانی خواند و شرح چغمینی و محبسطی را نزد ادیب پیشاوری.
فروزانفر استادش ادیب پیشاوری را ابوعلی سینای ثانی و تالی ابن رشد و ابوریحان می دانست و می گفت: «برکت صحبت و فیض مجالستش در تطور و تحول افکار این ضعیف و نظر وی در فهم و تشخیص اشخاص و معرفت درجات شعرا تأثیر به سزا داشت.»(۲)
جز ادیب با شمس العلما گرکانی، صدرالافاضل، میرزا خان نائینی، شاهزاده افسر، فروغی، علامه قزوینی حشر و نشر دائمی داشت و در محافل ادبی شرکت می جست. در سال ۱۳۰۵ به توصیه ی شمس العلما گرکانی و به جای تدریس فقه و اصول و عربی و ادبیات را در دارالفنون بر عهده گرفت.(۳)
هم چنین سال بعد در مدرسه حقوق منطق نیز درس داد. با تأسیس دارالمعلمین عالی در سال بعد، تدریس ادبیات فارسی و عربی را به وی سپردند و همکار استادان بزرگ آن عصر چون ملک الشعرا بهار، رشید یاسمی، نصرالله فلسفی، عباس اقبال آشتیانی، بهمنیار، سعید نفیسی، همایی، شفق و سیاسی گردید.در سال ۱۳۱۰ به استادی تفسیر قرآن و ادبیات عرب در مدرسه ی سپهسالار نیز برگزیده شد و پس از تأسیس دانشکده ی معقول و منقول در سال ۱۳۱۳ معاونت آن جا به او واگذار گردید.
هم زمان ریاست مؤسسه ی وعظ و خطابه را نیز بر عهده داشت. در دانشکده ی معقول و منقول نیز تصوف درس می داد. او در هدایت و تقویت بنیه ی علمی دانشکده از طریق جلب استادان و تنظیم برنامه های مفید نقش مهمی داشت. یکی از خدمات او در آن سالیان کوشش فراوان برای تأسیس دوره ی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران بود. گرچه بسیاری با آن مخاالفت می کردند اما با عزم جدی او در سال ۱۳۱۶ این دوره تأسیس شد و استادان نسل دوم و سوم تاکنون حاصل این تلاش ارزنده هستند.
در سال ۱۳۱۴ رساله ی دکتری خود را با عنوان «زندگانی مولانا جلال الدین رومی» نگاشت تا بتواند رتبه ی استادی را دریافت کند. علامه دهخدا، سید نصرالله تقوی از ممیزان و داوران رساله ی وی بودند. از آن پس توانست به عنوان استاد تاریخ ادبیات به تدریس در دانشگاه تهران بپردازد. در همین سال بود که کتاب «سخن و سخنوران» را نگاشت که در آن سال ها منبع اساسی و مهم ادبیات ایران به شمار می رفت.
سمت ها
در همان سال نیز به عضویت فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد و جزو اعضای اولیه و پیوسته ی آن گردید. او همچنین به عضویت شورای علمی معارف درآمد. در سال ۱۳۲۳ ریاست دانشکده ی معقول و منقول را برعهده گرفت و بیست و سه سال بر این شغل باقی بود تا آن که در سال ۱۳۴۶، پس از چهل سال خدمت فرهنگی بازنشسته شد. در طول این سالها مشاغل دیگری هم داشت؛ از جمله عضویت هیئت علمی رئیسه ی نخستین کنگره ی نویسندگان ایران(۱۳۲۵)، عضویت در مجلس شورای سنا و مجلس شورای ملی(۱۳۲۸- ۱۳۳۱).
پس از بازنشستگی به درخواست گروه زبان و ادبیات دانشگاه تهران و به دلیل نیاز علمی دانشگاه، تدریس دوره های عالی را بر عهده گرفت. دانشگاه تهران به پاس خدمات علمی اش استادی ممتاز را به او اعطا کرد.
وی از جمله ی مؤلفان کتاب های درس نیز بود و یک دوره منتخبات ادبیات فارسی برای سال های اول، دوم، سوم با همکاری دکتر زرین کوب و منوچهر آدمیت برای دبیرستان ها تألیف کرد. متون انتخابی به لحاظ دقت در انتخاب و توضیحات بی نظیر است. همچنین در تألیف دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها همکاری کرد.
سفرهای استاد فروزانفر
فروزانفر سفرهای علمی متعددی به خارج از کشور داشت؛ از جمله
سفر به لبنان و راه اندازی کرسی زبان فارسی،
شرکت در کنگره ی اسلامی پاکستان،
بازدید از مؤسسات فرهنگی و خاور شناسی امریکا و انگلیس،
زیارت آرامگاه مولانا درترکیه،
مأموریت های متعدد فرهنگی به افغانستان، و عربستان و اردن و سوریه، سفر به مراکش و سخنرانی و گرفتن نشان عالی دولت مراکش.
رحلت
سرانجام در روز چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۴۹ به علت سکته ی قلبی در بیمارستان مهر درگذشت و پس از تشیع جنازه ی باشکوهی، مجاور امامزاده حمزه، در حضرت عبدالعظیم به خاک سپرده شد. علامه همایی در مجلس ختم او سرود:
«بر فرورانفر نه، بر اهل ادب باید گریست.»
استادان بسیاری در سوگ او نوشتند و سرودند؛ از جمله استاد مظاهر مصفا در مرگ او سرود:
ای جلال الدین بیارا خوان که مهمان می رسد نور صفه، شمع ایوان، زیور خوان می رسد
خیز ای مهر منیر روم، ای خورشید بلخ کافتاب روشن ملک خراسان می رسد
ای سلیمان دیار عشق، بنشین بر سریر کاصف بن برخیا یار سلیمان می رسد
ز آرزوی دختر ترسای گیتی گشته باز اینک اینک کعبه جویان پیر سمعان می رسد
عاشقان دیرین فروزانفر به شوق کوی دوست با دل بیدار و با فر فروزان می رسد
ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است کز پس او دفتر آرایی به پایان می رسد(۴)….
پس از درگذشت استاد مجموعه ی مقالات و اشعار او انتشار یافت. کتابخانه ی او نیز پس از مرگ به دانشگاه تهران اهداء شد. مطالعه ی شخصیت علمی و اخلاقی استاد فروزانفر درس آموز است. در بُعد علمی به قول خود وی از ادب پیش از اسلام و بعد از اسلام چیزی نبود که نداند.(۵) این نکته ادعایی صرف نبود؛ تسلط بر بیان مطلب و وسعت دایره ی اطلاعات در تمامی پژوهش عا و نوشته های علمی وی مشهود و محسوس است.
دانش او محدود به ادب فارسی نمی شد بلکه در ادبیات قدیم عرب دارای مقامی شامخ بود و در سخن گفتن و نگارش مسلط. او ادیبی جامع و بصیر و توانا در تمامی زمینه های لغت،نحو، صرف، معانی و بیان و بدیع و نقدالشعرا بود. عادت داشت تا کتابی را که تازه به دست آمده بود نمی خواند بر زمین نمی گذاشت. به گفته ی دکترمحجوب «فروزانفر دانشمندی نکته سنج،استادی محقق و مدرسی بی نظیر بود. او نمونه ی مردان خود ساخته بود.»(۶)
او به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن «دریایی از معلومات و اطلاعات مربوط به ادب و فرهنگ ایران بود»(۷) همچون دایرهٔالمعارفی زنده و برآورنده ی نیاز همگان بود و چنان احاطه ای بر کار و کلامش داشت که سخنش حجت و بی نیاز از مراجعه به مآخذ بود. در تمامی زمینه ا اطلاعات کافی داشت حتی موسیقی؛ چنان که با کلنل وزیری در جهت سامان دهی به موسیقی همکاری می کرد. (۸)
«در کار تحقیقات ادبی به سابقه ذوق، بسیاری از اصول تحقیق و به شیوه ی اروپائیان را دریافته بود. طرز تحقیق او کاملاً اروپایی بود. اقوال را با محک عقل و حتی گاه نوعی آمارگیری می سنجید.»(۹) تحقیقات محمد قزوینی و روش علمی او در بدیع الزمان تأثیر عمیقی بخشیده بود. دقت و احتیاط در نقد متون و تصحیح آثار را باید آموخت.»(۱۰) یک بُعد تحقیقات او یافتن و کشف نکته های تازه است و این نبود مگر به مدد هوش و نبوغ او. بی دلیل نیست که ایرج افشار او را «یکی از بنیان گذاران نقد ادبی ایران می داند.»(۱۱)
روش نقادی استاد
در نقادی شیوه ای دقیق و متین به کار برد و با جمع بین ذوق و علم، نقدی لطیف و قوی پدید آورد. او اصول نقد کهن را با شیوه های انتقادی جدید درآمیخت و معتقد بود برای جان بخشیدن به ادبیات باید با ادبیات اروپایی ارتباط برقرار کرد. نمونه ای از این تحقیقات مقاله ی عالمانه ی ،«قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» است که نمونه ای از پژوهش های ممتاز فروزانفر از شیوه ی قدما در نقد انتقاد می کند و آرای انتقادی آنان را مبهم، ضعیف و مبتنی بر ذوق و به دور از اصول و قواعد مرتب می داند.(۱۲)
با وجود تأثیری که فروزانفر از روش های تحقیق فرنگ، نه به طور مستقیم، بلکه به واسطه ی آشنایی با قزوینی و تقی زاده پذیرفته بود، شیفته نبود بلکه میزان آشفتگی او به ادب کهن فارسی و عرفان ایران بر همگان معلوم است. پژوهش های او در زمینه تاریخ ادبیات ایران، مولوی شناسی، عطار شناسی و تصحیحات جملگی مبین روش های تازه و ابتکار وی در تحقیق است. در کنار تحقیق و پژوهش، یکی از بارزترین ابعاد شخصیتی او تربیت نسلی پژوهنده و عالم بود که پس از او سالیان دراز به خدمات علمی پرداختند.
شاگردان و ترببیت یافتگان استاد فروزانفر
طبقه ی اول ادبای معاصر و از پایه گذاران آموزش های دانشگاهی است که شاگردان و ترببیت یافتگان او اکنون از نامداران عرصه ی ادبیات معاصر هستند؛
استادانی چون:
دکتر زرین کوب،
دکتر شهیدی،
دکتر شفیعی،کدکنی،
دکتر علی محمد حق شناس،
دکتر حسین خطیبی،
دکتر سادات ناصری،
دکتر امیر حسین یزدگردی،
دکتر ضیاءالدین سجادی،
دکتر مظاهر مصفا،
دکتر معین،
دکتر اسماعیل حاکمی،
دکتر حمیدی،
دکتر بحرالعلومی،
دکتر خانلری،
دکتر احمد علی رجایی،
دکتر احمد مهدوی دامغانی،
دکتر محمد جعفر محجوب،
دکتر غلامحسین یوسفی
و ده ها استاد ممتاز و برجسته ی دیگر.
نحویه تدریس استاد
در هنگام تدریس به درس و کلاس مسلط بود. در مباحثی که وقوف نداشت، وارد نمی شد. شاگردان به دلیل بیان شیوا و عمیق و مستند استاد از کلاس لذت می بردند و گذشت زمان را نمی فهمیدند. روش او دادن دید وسیع بود. معانی کلی را آرام آرام و جزء جزء در قالب الفاظ می ریخت. هیچ سخنی را بدون مآخذ نقل نمی کرد. درس او جنبه ی تفریح داشت؛ یعنی منفعت و لذت توأماً حس می شد.
در کلاس اهل ظرافت و مزاح بود که گاه به طنز نیش دار بدل می شد که بسیار سریع الانتقال و حاضر جواب بود. در لا به لای درس نکات ظریفی نقل می کرد. به دلیل داشتن همین ویژگی ها بود که هیچ گاه شاگردان در کلاسش غیبت نمی کردند در طول قریب پنج سالشاگردی او، هرگز درسش را ترک نگفتم ، یک مطلب مکرر یا مبتذل ا زاو نشنیدم حتی شوخی های او، احوال پرسی های او چیزی به دانشجو می آموخت. »(۱۳) حضور ذهن عجیبی داشت.
همان رو زاول تمام دانشجویانش را به خاطر می سپرد، بعد در باب صفات، خصوصیات، علایق و روابط، خانواده، کار و مطالعات دانشجویانش می پرسید و به خاطر می سپرد؛ حتی جای افراد را به خاطر داشت.تکیه کلامش هنگام تدریس «توجه می کنید!» بود. غالباً دانشجویان را فرزند خطاب می کرد و هنگام خواندن شعر و تلفظ کلمات به خراسانی متمایل بود. حسن خلق و سلوکش با دانشجویان، زبان زد بود. در کلاس مؤدب، متین، موقر و مهربان بود.
الفاظ سبک به کار نمی برد. حرف زدن معمولی او هم فصیح و بی غلط بود. چنان رسا سخن می گفت که گویی قبلاً مطالب را نوشته و حفظ کرده است. هنگام پاسخ به سؤالات با حوصله بود و با موشکافی و اقامه ی دلیل و آوردن مثال های فراوان از گنجینه ی حافظه اش پاسخ می داد. هنگام تدریس پشت میز و بر سکو نمی رفت. صندلی خود را در همان ردیف جلو قرار می داد،ابتدای جلسه ی قبل رابه طور مختصر بیان می کرد و در پایان نیز موضوع بحث جلسه ی بعد را می گفت تا دانشجویان مطالعه کنند. بر تمامی دروس تسلط کافی داشت؛ خصوصاً مثنوی و مضامین آن، که توأم با عشق و اعجاب آور بود.
طبعی شوخ و نکته گو داشت. شوخی های او به جا، ظریف و نکته آموز بود، شاید لطایف و شوخ طبعی های به یاد ماندنی در ذهن شاگردانش بالغ بر مجموعه ای قطور شود. دکتر اسلامی ندوشن می نویسد: «فروزانفر بی تردید نافذترین استاد ادبیات فارسی در تاریخ دانشگاه ایران بوده است و شاگردانش از او بیش از هر استاد دیگر خاطره به یاد دارند. این به علت جودت ذهن، فصاحت بیان، حافظه ی قوی و نکته سنجی های رندانه ی اوست.(۱۴)»
دکتر محجوب درباره ی حافظه ی او می نویسد: «در مورد فروزانفر چه بگویم؟ برای این که خداوند تاکنون چنین حافظه ای، چنین درک و موقع شناسی و ذوقی نیافریده است.(۱۵) »بسیاری شعر و مثل و حکمت فارسی و عربی و آیات و احادیث رادر حافظه داشت و هر وقت که می خواست به آسانی از گنجینه ی خاطر بر می گزید و چاشنی سخن خود می کرد؛ یا از این رو سخنش همیشه به مقتضای حال و مقام و حاوی نکته سنجی های لطیف بود. سحر خیز و راه پیما و طبیعت دوست بود. در دو دهه ی آخر عمر بسیار سفر می کرد. خوش سفر و خستگی ناپذیر بود.
مهدی بامداد در شرح حال رجال ایران او را به عنوان مردی زیرک، زرنگ و موقع شناس معرفی می کند و می نوسید: « و این که او چاپلوس،ابن الوقت و در جلب اشخاص و مخاطبان خود بسیار زبر دست بود. در ظرف چند ثانیه یا چند دقیقه،چندین عقیده ی متضاد پیدا می کرد. (۱۶) »این خرده را دیگران(۱۷) نیز بر او گرفته اند که اهل اغراق و مبالغه بود و به همان نسبت از تحسین دیگران در باره ی خود خشنود می شد. گاه تحت تأثیر واقعه ای اغراق گویی را از حد می گذراند و گاه در حق برخی سخنان ستایش آمیز می گفت و در غیاب آنان به نکوهش می پرداخت.
دیگر ایرادی که بر او گرفته اند، ورود او به سیاست است. «فروزانفر» یکی از شخصیت های بسیار جذاب ایران معاصر بود که شگفتگی وجود خود را در حسن ارتباط با قدرت حکومتی می جست و از خار خار تعین های سیاسی بر کنار نبود.(۱۸ )» این علاقه تا حد زیادی اوقات عزیز او را به هدر می داد و در عین حال از قدر او می کاست، در حقیت همین علاقه به کارهای غیر علمی بود که او را در سال های آخر عمر،قدری بیش از حد خسته کرد و خیلی مأیوس.(۱۹)» حتی دکتر شفیعی کدکنی(۲۰) مانع اصلی در راه شاعری اش را مشغله های اداری و سیاسی می داند، از لقب بدیع الزمان گرفتن از فرماندار مشهد تا سناتور انتصابی شدن، چنان که عباس اقبال در قطعه ای به مطلع زیر او را نکوهش می کند:
استاد یگانه، ای فروزانفر رفتی به سنا چه کار بدی کردی.
اما سیاسی بودن او از نوع سیاسی بودن بهار نبود. بهار در طول نیم قرن کار سیاسی پیوسته درافت و خیز بود. و گاه در زندان، گاه در مجلس، مبارزی تند و تیز.
نثر استادفروزانفر
استاد فروزانفر نثری بلیغ و استوار به فخامت و متانت قدما دارد بدون تعقید و دوری از فهم عامه، نثر او درعین سادگی و روانی نثر معاصر در نهایت پختگی و انسجام است؛ چنان که سر مشق پیروی است. دکتر شفیعی کدکنی در توصیف نثر او می نوسد: «در قلمرو نثر معاصر از پخته ترین و استوارترین نثرهای قرن اخیر است؛ نثری زنده، پویا با مجموعه ی متنوعی از ترکیبات و مفردات ساختارهای نحوی جان دار شعر قدما و نثر قدما که از صافی انتخابی هوشیارانه گذشته، به گونه ای طبیعی در متن این سادگی و روانی حضور یافته است. با این همه کوچک ترین نشانه ای از صنعت در آن راه ندارد و نثری شیرین و جذاب است.
نثر او در شیوه ی خاص خودش یعنی نثر باستان گرای غیر مصنوع با آگاهی از امکانات نثر قدمایی، عالی ترین نمونه ی نثر فارسی معاصر است.(۲۱) » دکتر حسین خطیبی درباره ی شیوه ی نثر او علاوه بر ذکر جذابیت و شیوایی و سرمشق بودن اشاره می کند. «عبارت او از حیث کوتاهی و به هم پیوستگی جمل و دوری از حشو و زواید سادگی و روانی….چنان که دانه ی ریگ در قعر آن بتوان شمرد و بیضه ی ماهی از فراز آن بتوان دید.(۲۲) دکتر زرین کوب و دشتی(۲۳) و دیگران بر این نکات تأکید داشته اند. در مجموع می توان گفت، احمد بهمنیار و سعید نفیسی و فروزانفر از بنیان گذاران نثر دانشگاهی هستند. نمونه ای از نثر استاد را با عنوان درس املا ـ که تلخیص و گزیده ی آن است ـ با هم می خوانیم:
درس املا
یکی از مشکلاتی که در دبستان ها و دبیرستان ها بدان بر می خوریم و پیوسته در آن مناظره و بحث می رود، املا و طرز نوشتن کلمات است که از محیط مدرسه به خارج هم سرایت کرده و بعضی اوقات در میانه ی فضلا و کسانی که دوستدار انتساب به فضل و فضلا می باشند هم مورد بحث واقع می شود و آن را بعضی بدی خط می دانند و به عقیده ی یک دسته تنها سبب آن بی دانشی نویسنده و عدم اطلاع اوست. چندان که اگر در بسیاری از علوم و فنون مهارت داشته و به فکر توانای خود معضلات فنی را گشوده و حل کرده باشد ولی مثلاً تمنا را با یا ننویسد، می گویند هیچ نمی داند و از هیچ حقیقتی آگاهی ندارد.
معلمان و آموزگاران ـ که با طبقه ی محصلین و دانش آموزان سر و کار دارند، به خوبی از این اشکال باخبرند، زیرا دامنه ی اشتباه املایی به حدی وسیع است که به کلمات فارسی مشهود و متداول هم سرایت کرده و غلط نوشته می شود. به گمان بنده یکی از علل عمده ی این گونه اشتباهات طرز تدریس املا و عقیده ی برخی از ما باشد که پندارند هرگاه از نوادر لغت و مفردات غریب که به گوش محصلین نخورده و حتی بیشتر فضلا هم در کتابی نخوانده یا از کسی نشنیده باشند، عبارتی چند مرتب ساخته بر محصلین املا کنند، خدمتی به زبان فارسی کرده و نویسندگان را از ارتکاب غلط رهایی بخشیده و قوه ی ادبی محصلین را بیشتر کرده اند این اشتباه است زیرا اگر هم یکی از دانش آموزان روی سختی و تکلف به پاس حرمت آموزگار که در کیش خرد و آئین عقل واجب است آن کلمات ناهموار و زننده را فرا گیرد و درست بنویسد، چون در گفت گوی روزانه بدان ها نیازمند نمی شود و در کتب فصحا و بزرگان پیشین هم امثال آن لغات را کم تر می بیند، همین که روزگار دانش آموزی او به انجام رسید یا از آن اتاق به اتاق دیگر رفت و در خدمت آموزگاران دیگر به اکتساب فضیلت پرداخت، همه ی آن نوادر از یاد وی خواهد رفت و جز وحشت و نفرت از درس املا یادگاری از ایام گذشته نخواهد داشت.
به خاطر دارم چند سال پیش در یکی از خیابان های شهر می گذشتم یکی از دبستانیان پیش آمد و از بنده پرسید (توقل) به چه معنی است؟ تعجحب کردم که این خردسال نوآموز این لغت غیر مأنوس اجنبی را که بادیه نشینان نجد و حجاز هم شاید استعمال نکنند، از کجا آموخته است. پرسیدم این کلمه را کجا خوانده اید؟ نوشته ای از کیف خود بیرون آورد. گرفتم و خواندم.
عبارتی چند بی مزه دیدم که چون برگ خزان رسیده بی آب و رونق مانده و از دورترین لغت های عربی که سال ها پیش ادبا از استعمال آن در نظم و نثر چشم پوشیده اند، ترکیب یافته بود و لفظ توقل را بدین طریق آورده بودند«مرد بلند همت که رائد عزیمت در پیش دارد، به توقل قلل معالی نائل آید.» و معلوم شد این نوشته یکی از دروس املاست.
ارباب نظر و اهل بینش می دانند که آشنایی به تلفظ و املای این گونه کلکات برای هیچ یک ازن و عهدان دبستان ها و دبیرستان ها ضرورت ندارد بلکه مضر است و جز خراشیدن گوش و رنجه کردن زیاد در شنیدن و گفتن نتیجه ای نمی دهد و هرگز فضلا و ادبای متخصص ـ تا چه رسد به دیگران ـ به امثال این کلمات حاجتمند نخواهند شد.
وقتی در دبیرستان ها معمول شده بود که برای املا قطعاتی از تاریخ معجم و وصاف و نفثهٔ المصدور و نظایر آن انتخاب می کردند و بنده هم یکی از پیروان این طریقه بودم و از خبط و خطای خود به کلی غفلت داشتم و به خیالم که کاری سودمند می کنم و از چند سال پیش به این طرف ملتفت شدم که این رویه علاوه بر نداشتن نفع، ضرر بسیار هم دارد.
این گونه لغت ها قطع نظر از زنندگی دشوار تلفظ چون در محاوره به کار نمی رود، به خاطر هیچ یک از دانش جویان نخواهد ماند و کوشش آموزندگان بیهوده خواهد بود و هرگاه یکی از محصلین سعی کند که هر چه در ایام تحصیل آموخته از یاد نبرد و هر وقت نوشتن و گفتن آن کلمات را در ضمن الفاظ نرم و خوش آهنگ زبان فارسی بگنجاند، گذشته از آن که شنودگان به چشم تعجب و حیرت در وی خواهند نگریست، مشتی لغات نا زیبا را که نقاد روزگار به گوشه ای افکنده و مانند زرناسره از رواج افکنده، رایج خواهد ساخت.
علاوه بر این دیده شده که بسیاری از دانش آموزان دبستان ها یا دبیرستان ها در نوشتن الفاظ ساده ی فارسی یا عربی متداول اشتباه می کنند. به نظر من سهل ترین و مفیدترین راه برای املا و درست نوشتن آن است که آموزگاران گران مایه و دل بستگان عظمت ایران و شیفتگان زبان پارسی، لغات متداول فارسی و عربی را که مورد احتیاج روزانه ی هر ایرانی است ـ با رعایت مهم و اهم املا کنند تا بتوانند از نو ساختن الفاظی که دست فرسود حوادث گردیده و زبان امروزی ما بدان نیازمند نیست، خودداری کنند. (۲۴)
شعر استاد فروزانفر
فروزانفر شعر نیز می سرود و مجموعه ی اشعار او به چاپ رسیده است. او از همان ایام جوانی شعر می گفت و قصاید غرای او زبانزد بود.
احمد علی رجایی(۲۵) شعر فروزانفر را زائیده ی دو چیز می داند؛ یکی ذوق فطری و دوم لطایف اکتسابی
دکتر شفیعی کدکنی(۲۶ ) شعر او در ردیف رشید یاسمی، فرخ، صو.رتگر و یغمایی و بل گامی فراتر از آن ها می دانداما دلیل عدم شهرت او به شاعری را، جنبه ای تحقیقاتی و عدم حضور در مطبوعات و چاپ نکردن اشعار می داند. فروزانفر خود پیوسته از این عقب ماندگی در شعر در شکوه بود.
اما دکتر زرین کوب(۲۷) معتقد بود او شاعری را در دون شآن خود می دید و از طرفی زندگی مخاطره آمیز بهار و زندگی طفیلی گونه ی ادیب پیشاوری او را از پیشه کردن شعر باز می داشت و در حد یک تفنن به آن می نگریست.
دکتر حمیدی(۲۸) شعر او را در دو قسمت می داند اول اشعار دوران جوانی، بخش دوم مربوط به میانه سالی و پیری که سبک او در هر دو، خراسانی و قالب منتخب او قصیده است. قصاید او یادآور فخامت و اصالت شاعران بزرگ خراسان چون ناصرخسرو، منوچهری و فرخی سیستانی است. در میان معاصران شعر بهار و ادیب پیشاوری را می ستود.
نمونه ای از شعر اوست
کتاب
اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی هم نشین چون کتاب
یکی هم نشین است پاکیزه دل
نه بدخواه مردم نه پیمان گسل
نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی بر نام تو
زکار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی
بود سوی آزادگی رهنمون
کند مرد را دید و دانش فزون
درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند
خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کاو بهتر است
که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار
سخن های نیکو گزین کرده اند
به دفتر درون پا گسترده ا ند
همی بر خورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت
به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک جان تو را
روان دارد ز تیرگی به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور
که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جزجان آگاه نیست
بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور
سخن گر چو جان است او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است
کتاب است آئینه ی روزگار
که بین در او رازها بی شمار
کند آشکار آن چه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان
گشاید به دانا همه از خویش
ز نادان نهان دار آواز خویش
دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ
چنین هم نشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری
(۱۳۳۷)
آثار
آثار استاد فروزانفر عمدتاً چند حوزه قرار می گیرد.
۱- تاریخ ادبیات
۲- مولوی پژوهی
۳- تصحیحات.
سخن و سخنوران
این کتاب نخستین کار علمی فروزانفر (چاپ ۱۳۰۸ ـ تهران) است که به پیشنهاد کمیسیون معارف نگاشته شده است. در این کتاب اشعار قدما با توجه به موازین علم بلاغت نقد شده است و به گفته ی دکتر زرین کوب «نقد وی چیزی است بین نقد مورخ و نقد اهل بلاغت یا جمع هر دو.(۲۹)»
استاد با تبحر در اشعار و دواوین عرب تأثیر پذیری شاعران فارسی زبان را از این شاعران نشان داده است. هم چنین با دقت و نقد اشعار قدما محیط احوال اجتماعی شاعران را توصیف کرده است. فروزانفر برای این کار هفت سال مشغول مطالعه دیوان ها بوده است تا حال و روزگار شعر شاعران را از خلال اشعار دریابد. ویژگی کتاب نقد اشعار شاعران بزرگ به دور از لفاظی های معمول تذکره نویسان است که می توان به خوبی به درجه و مقام و موقعیت هر شاعر دست یافت. پس از گذشت قریب هشتاد سال از تألیف کتاب هنوز مرجع عمده ای در مطالعات مربوط به تاریخ ادبیات به شمار می رود. دکتر ذبیح الله صفا اذعان می کند که در تألیف تاریخ ادببات ایران قسمتی از کار خود را مرهون کوشش ها و رنج های استاد فروزانفر می داند.
دکتر شفیعی کدکنی معتقد است این کتاب «هنوز هم بزرگ ترین تاریخ انتقادی شعر فارسی است.(۳۰) »این کتاب با ترتیب تاریخی و ادوار شعر فارسی سیر تحولات زبان و شیوه ی نظم را نشان می دهد که با نمونه هایی از شعر شاعران و زندگی آنان همراه شده است و شاعرانی در این اثر معرفی شده اند که درجه ی یک هستند.
در انتخاب اشعار درجه سهولت و روانی، جنبه های اخلاقی، محسنات لفظی و زیبا شناسی و لطافت آن ها مد نظر بوده است. دیباچه ی کتاب نیز به لحاظ نقد کار تذکره نویسان در نوشتن شرح شاعران قابل توجه است. او در مواجهه یا تناقض های تاریخی و دوگانگدو کتاب احادیث و مآخذ قصص اکنون به عنوان دو مآخذ مهم در مطالعات مربوط به مولوی شناسی به شمار می رود و علاوه بر آن خود باعث توسعه ی یک رشته مطالعات مآخذ شناسی بات کیه بر روش و ابتکار فروزانفر در سایر متون ادبی گردید.
شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (تهران ـ ۱۳۴۰)
کتاب با یک مقدمه مشتمل بر احوال و اثار و طریقه ی تصوف عطار و ارتباط او با مولانا و …شروع می شود و آن گاه سه اثر عطار (الهی نامه، منطق الطیر، مصیبت نامه) تحلیل می شود. بی شک این کتاب در جهت شناخت عطار و آثار او به یک منبع اساسی است. ذوق و تحقیق به مدد هم اثری جاودان آفریده است که خواننده با خواندن آن به نوعی بینش دست می یابد.
استاد ضمن بررسی آثار عطار به گونه ای لطیف پیوند میان حکایات و ارتباط آن ها و هدف عطار را نقل و بیان می کند؛ چنان که گویی خواننده با اثری یک پارچه و مدون رو به رو است. این بررسی بدون هیچ گونه جانب داری نقاط قوت و ضعف را به خوبی نموده است. فروزانفر با توجه به عمق مطالعات و گستره ی دانایی خود چنان به تحلیل و بررسی آثار عطار و مقایسه با آثار دیگران می پردازد که تحسین برانگیز است.
زنده ی بیدار (تهران ـ ۱۳۳۴)
این کتاب که توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب منتشر و در سال ۱۳۴۳ توسط ابن سینا تجدید چاپ گردید، ترجمه ای از حی بن یقظان اثر این طفیل اندلسی است که چاپ دوم آن در سال ۱۳۴۳ به انضمام رساله ای غربهٔالغریبه ی سهروردی است.
مجموعه ی مقالات (تهران ـ ۱۳۵۱)
فروزانفر مقاله نویسی را با نقد بر حواشی قزوینی بر چهار مقاله آغاز کرد و زود انصراف داد. تعداد مقالات او در این مجموعه ۳۳ مقاله است که به نسبت عمر علمی و دانش او بسیار کم است. به اعتقاد دکتر زرین کوب او مقاله نویسی را از مقوله روزنامه نویسی تلقی می کرد و آن را مناسب شأن خود نمی دانست.(۳۱) » مقالات او گرچه معدود اما پرمایه و سرشار از نکته و معنی و خالی از حشو ودر کمال ایجاز با نثری فاخر و دقیق نگاشته شده است. از میان مقالات او «قدیم ترین اطلاع از زندگی خیام» یکی از بهترین مقالات در زمینه پژوهش های تاریخی و ادبی است.جدای از موضوع بکر مقاله، به لحاظ روش اهمیت کار در آن است که روش تحقیق خود را گام به گام تا رسیدن به مقصود توضیح داده است.
مناقب(تهران ـ ۱۳۴۷)
نوشته ی اوحدالدین حامد بن ابی الفخر کرمانی(۶۳۵) عارف قرن هفتم که اهل بغداد از مجالس او بهره مند می شدند. این کتاب مناقب و سیره و گفتار و کردار اوست که در سال ۱۳۴۷ توسط بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ شد. این تصحیح مشتمل بر مقدمه ای مفصل در شرح حال اوحدالدین است کتاب بر اساس تنها نسخه موجود تصحیح شده است. فهرست های متعدد کار مراجعه به کتاب را آسان می کند.
تحقیق در زندگانی جلال الدین بلخی( تهران ـ ۱۳۱۵ ـ زوار پنجم (۱۳۴۶)
این کتاب رساله ی او برای دریافت درجه ی علمی و احراز رتبه ی استادی تدریس در دانشکده ی ادبیات بود کتاب شامل ده فصل است(آغاز عمر/ایام تحصیل/ انقلاب و آشفتگی/ ترتیب و ارشاد /پایان زندگی/ معاصران/امرا/صورت و سیرت مولانا/ آثار/ خاندان مولانا / این کتاب جزو اولین آثار تحقیقی مربوط به روزگار ماست .
کلیات شمس (ده جلد، دانشگاه تهران ۴۷- ۱۳۳۶ امیر کبیر ۱۳۳۶)
این کتاب عظیم که با همکاری دکتر امیر حسین یزدگردی و حسین کریمیان انجام پذیرفت، مشتمل است بر دیوان اشعار مولانا (غزلیات، قصاید، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات) که بر اساس دوازده نسخه و بر اساس حروف قافیه و بحور عروضی تنظیم شده است. مشوق او در این تصحیح ادیب پیشاوری، علامه قزوینی و محمد فروغی بودند.در تصحیح همین اثر در سال ۱۳۳۵ بود که استاد بر اثر مقابله و استنساخ و مطالعه نسخ به بیماری چشم مبتلا گردید.
معارف بهاءالدین (تهران ۱۳۳۳)
این کتاب از مهم ترین آثار صوفیان است که سلطان العلما بهاءالدین، حسن خطیبی بلخی آن را در اوایل قرن هفتم نگاشته است. این کتاب تنها اثر بازمانده از اوست؛ شامل مجالس و مواعظ وی که در برگیرنده ی حقایق عرفانی و تفاسیر و تأویلات قرآنی به زبانی شیرین و شیوا است. کتاب در دو مجلد است که استاد با کمک چهار نسخه ی معتبر به تصحیح آن پرداخت و در سال های ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ در وزارت فرهنگ برای نخستین بار چاپ شد.
معارف (۱۳۴۰ ـ تهران)
نوشته ی برهان الدین محقق ترمذی از صوفیه ی قرن هفتم، این کتاب مجموعه ی تقریرات اوست که در مجالس بیان کرده است و به شیوه ای عرفانی جمع آوری و نگاشته شده است. نثر کتاب ساده است.
فیه ما فیه (تهران ۱۳۳۰ ـ تهران امیر کبیر ۶۲)
اثر جلال الدین محمد بلخی است که شامل مجموعه ی ملفوظات و تقریرات اوست و به همت یکی از مریدان یا فرزندش بهاءالدین معروف به سلطان ولد پس از مرگ مولانا فراهم آمده است. استاد این کتاب بر اساس هشت نسخه ی چاپی و خطی مقابله و تصحیح کرده است. مقدمه ی مفصل و حواشی و تعلیقات ارزنده و راه گشا و دقیق استاد بر متن به انضمام فهرست های گوناگون فایده ی کتاب را دو چندان کرده است.
این کتاب ترجمه ی رساله ی قشریه، نوشته ی ابوالقاسم ابن هوازن قشیری(۳۷۶ ـ ۴۶۵) است که در ذکر مبانی تصوف به عربی نگاشته شد. چندین ترجمه از این کتاب به عمل آمده لیکن بهترین آن ترجمه ی ابوالفتح نیشابوری است که در پنجاه و پنج باب انجام گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم کتاب شده است. هنگام تصحیح که بر مبنای نسخه های معتبر انجام گرفته است ـ جای جای با متن عربی منطبق و مطابقه شده است. این اثر نیز همچون دیگر تصحیحات استاد مزین به مقدمه ی مفصل و مبسوط و فهرست های متعدد است.
۱- دستور زبان فارسی برای دبیرستان ها. تهران، علی اکبر علمی، ۱۳۲۸- ۱۳۲۹ – ۲ جلد به همراه چهار تن دیگر.
۲- فارسی برای دوره های متوسطه، چاپ تهران، شرکت طبع کتاب به همراه چهار تن از دانشمندان.
۳- منتخبات ادبیات تهران شرکت طبع کتاب ۱۳۱۳، در ۳۲۸ صفحه .
۴- منتخبات شاهنامه، تهران جیبی، ۱۳۰۶، ۷۲ صفحه.
۵- دیوان اشرفی غزنوی ملقب به اشرف به تصحیح محمد تقی مدرس رضوی و با اصلاحات وی.
۶- تصحیح مصباح الارواح اثر شمس الدین کرمانی (حیات ۶۱۸). این اثر که گمان می رفت از آن اوحدالدین کرمانی باشد، توسط استاد تصحیح و در مراحل بعدی به دست آمدن چند نسخه ی دیگر مقابله و تنقیح گردید و با مقدمه ی ایرج افشار در سال ۱۳۴۹ ذیل انتشارات دانشگاه تهران و یک بار دیگر در ذیل گنجینه ی متون ایرانی ش ۷ چاپ شد.
۷-فرهنگ نامه ی تازی به فارسی، جلد اول (الف ـ د) که در ۳۶۶ صفحه در سال ۱۳۱۹ ذیل انتشارات فرهنگستان ایران چاپ شد. آثار چاپ نشده!
۸-ترجمه ی قرآن کریم: نسخه ی کامل ترجمه ی قرآن در وزارت فرهنگ و هنر موجود است. دکتر شفیعی کدکنی که آن را دیده، معتقد است ترجمه وی درست ترین و دقیق ترین و روان ترین ترجمه به زبان فارسی است.
۹- تصحیح مقالات بهاءالدین نقشبند. او معتقد بود باید درباره ی نقشبندیه تفحص دقیقی کرد.
۱۰- تاریخ ادبیات ایران.
۱۱- تقریرات.
۱۲- مجموعه ی کامل اشعار.
خاطره خواندنی از استاد
عصر یک روز پاییزی است با هوای مَلَس و آفتاب لذت بخش و آسمان فیروزه ای و صاف و شفاف. جوان با چهره ای آبله گون و با ریش تازه دمیده, پرسان پرسان نشانی مدرسه ی نواب را می گیرد. دو ماهی می شود که از بشرویه به مشهد آمده است. نشانی را پیدا می کند حجره استاد رو به شمال و مشرف به حیاط مدرسه است. از پله ها بالا می رود با خود می اندیشد استاد چگونه آدمی است؟ درخواستش را چگونه بگوید؟ آیا می پذیرید؟ چیزهای زیادی از او شنیده است. نمی داند آیا راستی این اتاق محقر سرای استاد بزرگ است؟ آهسته در را می کوبد. صدایی او را به درون دعوت می کند. شیخ عبدالجواد ادیب نیشابوری, استاد مسلم ادب عرب کنار پنجره نشسته است.
شیخ جوانی که عمامه ی کوچکی مولوی وار بر سر دارد, در طرف دیگر به ادب و بر دو زانو سخنان استاد را یادداشت می کند. ادیب بیتی از شعر عرب را به فارسی ترجمه و شرح می کند. جوان بشرویه ای با اشاره ادیب می نشیند. با شرم روستایی اش هنوز سر به زیر دارد. استاد می پرسد«کیستی جوان؟» بلافاصله با صدای خفیف دو رگه می گوید: «شیخ عبدالجلیل بشرویه ای.» شیخ جوان چای استاد را می ریزد و سیگار دست پیچ را از جعبه ی مخصوص به او تعارف می کند.
عبدالجلیل ادامه می دهد: «بنده ی حقیر ذکر محامد و فضایل شماراشنیده و با یک جهان اشتیاق از بشرویه برای کسب فیض از خرمن دانش و بصیرت حضرت عالی شرفیاب حضور مبارکتان شده ام تا مغنی و مطول بخوانم.» استاد سوابق تحصیلی او را می پرسد . صحبتهای دیگر؛ قرار می شود از فردا با همان شیخ جوان هم مباحثه شود. عبدالجلیل یک خواهش دیگر هم دارد: «استاد اجازه بفرمایید از فردا خدمت حجره با من باشد.» ادیب می پذیرد .
صبح فردا, تاریک و روشن, با شوق و شعف حجره را آب و جارو می کند و دو سیر گوشت بار می گذارد. سماور حلبی را آتش می کند تا هنگام دم کشیدن چای, استاد را بیدار کند و یک چای مایه دار به او بدهد تا حالش جا بیاید و درس را شروع کند.(۱)
۱- بر گرفته از خاطرات مهدی آذر(ر.ک پژوهشگران معاصر ص ۳۱۴) و خاطرات دکتر محجوب (ر.ک زراعتی، ناصر، آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محجوب، خاکستر هستی، تهران مروارید ۱۳۸۷ ). ۲- محجوب، غمنامه در سوگ فروزانفر، ص ۴۶. ۳- مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، ص ۵۴۷ ۴- مصفا ، مظاهر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۳۵ ۵- محجوب، محمد جعفر، غمنامه در سوگ…ص۷. ۶- همان ص ۷. ۷- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۸۰. ۸- خالقی، روح الله، سرگذشت موسیقی ایران ج ۲ ص ۲۹۶. ۹- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹. ۱۰- زرین کوب، دکتر عبدالحسین، ضمیمه ی، راهنمای کتاب ص ۱۳- ۱۲ ۱۱- افشار، ایرج، درگذشت فروزانفر، ص ۱۶۹. ۱۲- دهقانی، محمد، بررسی نقد ادبی ایران…ص۲۷-۲۴. ۱۳- شفیعی کدکنی، محمد رضا مجموعه اشعار ص ۱۸. ۱۴- اسلامی ندوشن، دکتر محمد علی، هستی ص ۱۷۹. ۱۵- محجوب، محمد جعفر، خاکستر هستی ص ۲۳- ۱۸ ۱۶- بامداد ، مهدی شرح حال رجال ایران ، ص ۲۷۳. ۱۷- ر.ک مجموعه اشعار ص ۱۶۶ و مرتضی رسولی، تاریخ معاصر ایران ص ۲۷۳. ۱۸- اسلامی ندوشن ، هستی ص ۱۸۰. ۱۹- زرین کوب، عبدالحسین، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، ص ۱۵- ۱۴، سال ۲۲ ش ۱. ۲۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا، درگذشت فروزانفر، ص ۹۹- ۴۹. ۲۱- شفیعی کدکنی، محمد رضا، کلک ص ۹- ۱۶. ۲۲- خطیبی، حسین، یادی از استادم، کلک، ص ۲۰۶. ۲۳- کلک یادی از استاد ص ۲۱۶. ۲۴- مجموعه مقالات ص ۴۱- ۴۶. ۲۵- رجایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، ص ۱۸. ۲۶- کلک ص ۲۷۳. ۲۷- کلک ص ۲۷۳. ۲۸- حمیدی شیرازی، مهدی، یغما ص ۱۲۳. ۲۹- زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب ص ۲۱۴. ۳۰- شفیعی کدکنی، محمد رضا ص ۱۸. ۳۱- زرین کوب، یاد استاد، کلک ص ۲۱۶. ۳۲-شفیعی کدکنی، ص ۲۸۵.
آریان، قمر، کارنامه ی بزرگان ایران، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۲)، ش ۲ آرین پور یحیی،
از نیما تا روزگارما، تهران، زوار امیر حسین،
خاطراتی از فروزانفر(گفت و گو…) کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ۲۹۲- ۲۸۷ ص. اتحاد، هوشنگ. پژوهشگران معاصر ایران، جلد ۵ تهران،
فرهنگ معاصر ایران، جلد ۵ تهران، فرهنگ معاصر ۱۳۸۱. اسلامی ندوشن، محمد علی، معرفی و نقد کتاب هستی سال ۱(۱۳۷۲) ص ۱۸۲-۱۷۹) افشار، ایرج. یادداشت مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ ص. افشار، ایرج. درگذشت فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳(۱۳۴۹) ش۳ و ۴ ص ۱۷۰- ۱۶۷. افشار، ایرج. یادداشت، مصباح الارواح، تهران دانشگاه تهران، ۲۰۱ص. افشار، ایرج یادگارهایی از فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۶) ص ۲۶۶-۲۷۴. اوحدی، مجید. در سوگ استاد فروزانفر، وحید، سال ۷(۱۳۴۹)ش ۶ ص ۶۵۵- ۱۳۴۷ ج۶. بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران، زوار ۵۱- ۱۳۴۷ ج ۶. برقعی، محمد باقر، سخنوران نامی معاصر، قم انتشارات خرم، ۱۳۷۳. بهزادی اندو هجردی، حسین، استاد استادان، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص۱-۳. جشن نامه، فرزانه ای به نام فروزانفر، نشریه ی شورای عالی فرهنگ و هنر، ش ۱(۱۳۵۷) ص ۲۱. حمیدی شیرازی، مهدی، مرگ اوستاد اوستادان ادب، یغما، سال ۲۲(۱۳۴۹) ش ۲ ص ۱۲۳) . حق شناس، علی محمد، کتاب ماه ادبیات و فلسفه (گفت و گو…) س۴ (۱۳۷۹) ش ۱ص ۴-۱۷. خالقی، روح الله سرگذشت موسیقی ایران ، تهران، صفی علیشاه ۱۳۶۸. خطیبی، حسین. یادی از استادم بدیع الزمان فروزانفر، کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۰۸- ۲۰۲ . خلخالی، سید عبدالحمید، تذکره ی شعرای معاصر، تهران طهوری، ۱۳۳۷. دامادی، محمد، یادی از استاد وحید، دوره۱۳(۱۳۵۴)،ش ۶ ص ۵۹۵ – ۶۰۲. دشتی، علی، شرح احوال عطار، راهنمای کتاب، س ۵ (۱۳۴۱)ش ۶ ص ۲۶۴ – ۲۶۷. دولت آبادی، حسام الدین، در رثای استاد بدیع الزمان فروزانفر، یغما، س ۲۳ (۱۳۴۹)ش ۳۲ ص۱۸۹. دهقانی، محمد. بررسی نقد ادبی در ایران دوران جدید، تهران (۱۳۷۷) پایان نامه ی دکتری. دهقانی، محمد آرای انتقادی فروزانفر، کتاب ماه و ادبیات و فلسفه س ۴)۱۳۷۹) ش ۱ ص ۲۴-۲۷. راهنمای کتاب، اهدای نشان به فروزانفر، س ۶ (۱۳۴۲) ش۹ ص ۷۰۲. راهنمای کتاب، وفات بدیع الزمان فروزانفر، س ۱۳(۱۳۴۹) ش ۱ و ۲ ص ۱۲۱. رجایی بخارایی، احمد علی، رثای فروزانفر، راهنمای کتاب سال ۱۳ (۱۳۴۹) ش ۳ و ۴ ص ۲۶۷ – ۲۶۶. رجایی بخارایی، احمد علی، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکذه ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱، ص ۱۷- ۱۹. رسولی، مرتضی، مؤسسات ادبی و دانشگاه تهران…تاریخ معاصر ایران، س ۲ (۱۳۷۷). زرین کوب، عبدالحسین، تجدید عهد با خاطره ی استاد، مجموعه مقالات، تهران، دهخدا ص ۷. زرین کوب، عبدالحسین، اظهار نظر برخی استادان درباره ی استاد بدیع الزمان فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ش ۱ ص ۵۶۲. زرین کوب، عبدالحسین، شعر بی دروغ شعر بی نقاب، تهران، جاویدان، سال ۱۳۶۴. زرین کوب، عبدالحسین. یاد استاد کلک، ش ۷۳ – ۷۵. (۱۳۷۵)ص ۲۱۶ – ۲۰۹. زرین کوب، عبدالحسین، نقش رؤیا، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵۹ص ۲۱۷- ۲۱۸. زراعتی، ناصر خسرو آخرین دیدار و گفت و گو با دکتر محمد جعفر محجوب، خاکستر هستی، تهران، مروارید ۹- ۳۰. شاه حسینی، ناصر، سیاست عمرش را کوتاه کرد، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)ش ۳۱۲، ص ۹۸ و ۲۳. شفیعی کدکنی، محمد رضا درگذشت فروزانفر، سخن، دوره ی ۲۰ ش ۱(۱۳۴۹) ص ۱۰۲- ۹۷. شفیعی کدکنی، محمد رضا، فروزانغر و شعر، مجموعه اشعار تهران، طهوری، ۱۳۶۸، ص ۹- ۲۱ و ملک، ش ۷۲- ۷۵، ص ۲۷۵ – ۲۸۴. صدیق اعلم، عیسی. مرگ استاد فروزانفر، وحید، س ۷(۱۳۴۹)، ش ۶- ص ۶۵۰- ۶۵۳. عیوضی، رشید. شرح حال و آثار استاد بدیع الزمان فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز، س ۲۲ (۱۳۴۹)، ش ۹۴ ص ۲۵۹. فروزانفر، بدیع الزمان، مجموعه ی مقالات و اشعار، به کوشش عنایت الله مجیدی، تهران، دهخدا. فروزانفر، بدیع الزمان، زندگی نامه به قلم خودش، تماشا، س ۷(۱۳۵۶)، ش ۳۱۲ ص ۹۹. کاسمی، نصرت الله« در رثای استاد فروزانفر، وحید س ۷(۱۳۴۹)، ش ۸، ص ۹۱۸- ۹۱۴. کلیتون، جروم، نکته ی چند درباره ی وضع کنونی تاریخ ادبی ایران، ایران نامه، س ۱۲(۱۳۷۲)ش ۱ ص ۳۵- ۵۰. متینی، جلال ، بدیع الزمان فروزانفر، و سخن و سخنوران، ایران شناسی، س ۸ (۱۳۷۵) ش ۴ ص ۶۵۵- ۶۹۲. مجله ی دانشکده ی ادبیات، کسانی که رساله ی خود را با فروزانفر نوشته اند، س ۲۲(۱۳۵۴)ش ۱ ص ۳۰- ۲۷. مجیدی، عنایت الله، به نام خداوند بخشنده ی مهربان، مجموعه ی مقالات فروزانفر، تهران، دهخدا(۱۳۵۱). مجیدی، عنایت الله، وزارت داخله، مجموعه ی اشعار، طهوری ۱۳۶۸ ص ۱۹۸. مجیدی، عنایت الله، نامه ی شمس العلما درباره ی فروزانفر، آینده، س ۱۷(۱۳۷۰) ش ۵- ۸ ص ۵۴۴- ۵۴۷. مجیدی، عنایت الله خاطره ای از فروزانفر، کلک، ش ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۶- ۲۹۸. مجیدی عنایت الله، کتابشناسی استاد بدیع الزمان فروزانفر، کلک، ۷۳- ۷۵(۱۳۷۵)ص ۱۸۸- ۲۰۱. محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۷۵)ش ۹۶۱ ص ۳۶- ۷. محجوب، محمد جعفر، غم نامه در سوگ فروزانفر، فردوسی، س ۲۰ (۱۳۴۹)ش ۹۶۱- ۲۶۵- ۲۸۱. محمدی، محمد، درباره ی استاد فروزانفر، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴) ص ۱۱- ۱۲. محمدی، محمد. یادی از فروزانفر، مجموعه گفتارهایی از چندین …قاسم صافی، تهران کتابخانه ی مرکزی دانشگاه، ص ۳۶۳- ۳۶۸. مرتضوی، منوچهر، مقام استاد فروزانفر، نشریه ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی تبریز ، س ۲۲(۱۳۴۹) ص ۲۶۶- ۲۶۹. مظاهر، مصفا. ای دریغا دفتر آرایی قلم افکنده است، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، س ۲۲(۱۳۵۴)، ش ۱ ص ۱۲۵. مهدوی دامغانی، احمد، استاد بی نظیری که هنوز …کلک ش ۷۳- ۷۵ (۱۳۷۵) ص ۲۳۲- ۲۶۵. نشاط، سید محمود، فروزانفر در اجتماع و حلقه ی درس، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی، سال (۱۳۴-۵۴) ش ۱ ص ۴۴۹- ۴۵۴. هروی، حسین علی، کشش های درونی فروزانفر، کلک، ش۷۳- ۷۵(۱۳۷۵) ص ۲۹۳- ۲۹۵. هروی حسین علی، خاطرات (گفت و گو…) گلرخ، ش ۷(۱۳۷۲) ص ۳۸- ۳۹. همایی، جلال الدین، به یاد استاد فروزانفر، یغما، سال ۳۳(۱۳۴۹)ش ۳ ص ۱۸۸- ۱۸۹. یغما (مجله)، وفات استاد فروزانفر، ص ۲۳(۱۳۴۹) ش ۶ ص ۱۲۵. یوسفی، غلامحسین، این سخن اشکی است یغما، س ۲۳(۱۳۴۹)ش ۲ ص ۱۴۴.
ملقب به ملک الشعرا، شاعر، نویسنده ، روزنامه نگار و محقق معاصر. در دوازدهم ربیع الاول ۱۳۰۴ در مشهد زاده شد. پدرش محمد کاظم ، ملک الشعرای آستان قدس رضوی بود؛ مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدین شاه ، به بهار رسید (بهار، دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص یک ، بیست ودو). خاندان پدری بهار خود را از نسل میرزا احمد صبور کاشانی (متوفی ۱۲۲۹)، قصیده سرای سرشناس عهد فتحعلی شاه ، می دانند و به همین جهت پدر بهار تخلص صبوری را برگزید.
بهار در چهارسالگی به مکتب رفت و در شش سالگی فارسی و قرآن را به خوبی می خواند. از هفت سالگی نزد پدر شاهنامه را آموخت و اولین شعر خود را در همین دوره سرود. اصول ادبیات را نزد پدر فراگرفت و سپس تحصیلات خود را نزد میرزا عبدالجواد معروف به ادیب * نیشابوری (متوفی ۱۳۰۵ ش ) تکمیل کرد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص یازده ). در بیست سالگی به صف مشروطه طلبان خراسان پیوست و اولین آثار ادبی ـ سیاسی او در روزنامه خراسان (۲۵ صفر ۱۳۲۷ ـ ۲۵ رجب ۱۳۲۷) به طریق پنهانی و بدون امضا به چاپ می رسید که مشهورترین آنها مستزادی است خطاب به محمدعلیشاه ( دیوان ، همانجا؛ بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص هشت ).
بهار در ۱۳۲۸، روزنامه نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات بود، منتشر ساخت و به عضویت کمیته ایالتی این حزب درآمد. در همین ایام ، قصیده «پیام به وزیر خارجه انگلستان » را که در اعتراض به قرارداد ۱۳۲۵/۱۹۰۷ بود در روزنامه حبل المتین منتشر کرد ( دیوان ، ج ۱، ص ۲۰۴). این روزنامه پس از چندی به دلیل مخالفت با حضور قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت ، به امر کنسول روس تعطیل شد. او بلافاصله روزنامه تازه بهار را تأسیس کرد. این روزنامه در محرم ۱۳۳۰ به امر وثوق الدوله ، وزیر خارجه ، تعطیل و بهار نیز دستگیر و به تهران تبعید شد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص دوازده ـ سیزده ). در ۱۳۳۲، به نمایندگی مجلس سوم شورای ملی انتخاب شد. یک سال بعد دوره سوم نوبهار را در تهران منتشر کرد و در ۱۳۳۴ انجمن ادبی دانشکده و نیز مجله دانشکده را بنیان گذاشت که به اعتقاد او مکتب تازه ای در نظم و نثر پدید آورد (همان ، ج ۱، مقدمه ، ص سیزده ).
انتشار نوبهار بارها ممنوع و دوباره آزاد شد. یکی از معروفترین قصیده های بهار، «بث الشکوی »، در ۱۳۳۷ به مناسبت توقیف نوبهار سروده شده است . کودتای ۱۲۹۹ ش ، بهار را برای سه ماه خانه نشین کرد و در همین مدت ، یکی از به یادماندنی ترین قصیده های خود، «هیجان روح »، را سرود (همان ، ج ۱، ص ۳۴۷ـ۳۵۲). چندی بعد که زندانیان رژیم کودتا آزاد شدند، و قوام السلطنه نخست وزیر شد، بهار به نمایندگی مجلس چهارم انتخاب شد. از این دوره با سیدحسن مدرس * ، روحانی نامدار و رهبر فراکسیون اقلیت ، همراهی می کرد. هدف این فراکسیون مبارزه برای حفظ اصول مشروطه و ایستادگی در برابر خودکامگی سردار سپه بود. بهار در این دوره در محضر هرتسفلد ، دانشمند آلمانی ، زبان پهلوی می آموخت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ).
در ۱۳۰۱ ش ، تاریخچه اکثریت در مجلس چهارم را نوشت و بخشی از آن را در نوبهار به چاپ رساند (همانجا). در همین سال قصیده معروف «دماوندیه » ( دیوان ، ج ۱، ص ۳۵۷) و «سکوت شب » (همان ، ج ۱، ص ۳۶۶) را سرود.
در مجلس پنجم نیز در صف مخالفان جمهوری رضاخانی جای گزید و معتقد بود که موافقت سردار سپه با جمهوری ، اسباب تردید مردم شده است و مردم نتیجه چنین جمهوری را دیکتاتوری رضاخان می بینند ( تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، ج ۲، ص ۴۱). بهار پس از تشنج در مجلس و اهانت فراکسیون تجدد به مدرس ، به دلیل بدبینی از اوضاع کشور، تصمیم به کناره گیری از سیاست گرفت و از نمایندگی استعفا کرد اما مشیرالدوله پیرنیا مانع شد. پس از آن ، واکنش مردم در اعتراض به بی احترامی به مدرس او را دلگرم کرد (همان ، ج ۲، ص ۳۸). پس از قتل عشقی در تیر ۱۳۰۳، فراکسیون اقلیت کوشید تا با فضای رعب و وحشتی که بر تهران حاکم شده بود، مقابله کند و مذاکرات شدیداللحنی در مجلس صورت گرفت (مدرس ، ج ۲، ص ۵۵). بهار در این دوره خطر مخالفت با سردار سپه را دریافت و اشعاری ظاهراً در تحسین جمهوری ولی در معنای مخالف آن سرود (رجوع کنید به ادامه مقاله ، بهار در عرصه شاعری ).
پس از ناکامی غوغای جمهوری خواهی ، هواداران رضاخان پیشنهاد تغییر سلطنت را به مجلس بردند. هنگامی که بهار به عنوان نماینده اقلیت نطق تندی در اعتراض به این مسئله ایراد کرد، عوامل نظمیه که قصد ترور او را داشتند، روزنامه نگاری به نام واعظ قزوینی را به جای وی به قتل رساندند ( بهار و ادب فارسی ، همانجا). بهار در قصیده «یک شب شوم » تأثّر خود را از این ماجرا بازگو کرده است ( دیوان ، ج ۱، ص ۴۰۰ـ۴۰۲).
«راپرت پلیس مخفی » تهران نشان می دهد که از ۱۳۰۱ ش ، بهار تحت نظر بوده و از نظر نظمیه تهران انگلیسی پرست تلقی می شده است (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۰ـ۳۳، ص ۸۶ـ۹۷؛ برای اطلاع از برخی گزارشها در مورد نظر رضاشاه درباره بهار رجوع کنید به بهبودی ، ص ۴۴ـ۴۵؛ مکی ، ج ۳، ص ۴۱۹ـ۴۲۰).
در مهر ۱۳۰۳، حکومت نظامی از رضاخان رئیس الوزرا، خواستار سلب مصونیت سیاسی بهار شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۳۷، ص ۱۰۳ـ۱۰۴). در ۱۳۰۸ ش ، به اتهام مخالفتهای پنهان با رضاشاه ، برای مدتی به زندان افتاد و تا ۱۳۱۲ ش چند بار به حبس و تبعید محکوم شد ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص ده ـ یازده ). در ۱۳۱۲ ش ، از زندان آزاد و به اصفهان تبعید شد و در ۱۳۱۳ ش ، با وساطت فروغی برای شرکت در جشنهای هزاره فردوسی به تهران فراخوانده شد (همان ، ج ۱، ص یازده ). از آن به بعد، سرشارترین دوران کار علمی بهار که با انزوای او در ۱۳۰۷ ش پس از پایان مجلس ششم و کناره گیری از مجلس آغاز شده بود، غنی تر شد. در ۱۳۰۷ ش ، بهار به تدریس تاریخ ادبیات پیش از اسلام در دارالمعلمین تهران پرداخته بود که زندان و تبعید آن را متوقف ساخت و بعد از ۱۳۱۳ ش دوباره ادامه پیدا کرد (همان ، ج ۱، ص ده ـ یازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص پانزده ). دستاورد ادبی و علمی او در این دوره ، تصحیح متون ، ترجمه آثاری از پهلوی به فارسی ، تألیف سبک شناسی و نگارش احوال فردوسی بر مبنای شاهنامه بود. «کارنامه زندان » را نیز در ۱۳۱۲ـ۱۳۱۳ ش سرود. در ۱۳۱۶ ش ، تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی را به عهده گرفت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص یازده ـ دوازده ؛ دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص شانزده ).
با سقوط رضاشاه در شهریور ۱۳۲، بهار مجدداً به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی آورد و قصیده «حب الوطن » را در اندرز به شاه جدید سرود ( دیوان ، ج ۱، ص ۷۴۵ـ۷۵۰)؛ روزنامه نوبهار را دوباره منتشر کرد و تاریخ مختصر احزاب سیاسی و «شرح حال مدرس » را در ۱۳۲۲ ش نگاشت ( بهار و ادب فارسی ، ج ۱، ص دوازده ). از ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ ش ، رئیس کمیسیون ادبی انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی بود و اولین کنگره نویسندگان ایران در ۱۳۲۴ ش از طرف این انجمن به ریاست او تشکیل شد. در همین زمان ، وزارت فرهنگ در دولت قوام السلطنه را نیز به عهده گرفت (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۰۹، ص ۲۷۵) و چند ماه بعد، به دلیل اختلاف با قوام بر سر مسئله آذربایجان ، استعفا کرد ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در ۱۳۲۶ ش ، به عنوان نماینده تهران در مجلس پانزدهم انتخاب شد و ریاست فراکسیون حزب دموکرات را به عهده گرفت . اما بیماری سل ، که از مدتها پیش بدان مبتلا بود، به او مجال نداد و وی ناچار برای معالجه به شهر لوزان سویس رفت . بهار قصیده «به یاد وطن » معروف به «لُزَنیه » را در همین شهر سرود (همان ، ج ۱، ص ۸۰۶ـ۸۰۷، مقدمه ، ص هیجده ؛ بهار و ادب فارسی ، همانجا). نامه های او در این زمان شرح خاطرات و دلتنگیهای شاعر است (از جمله نامه های بهار به مینوی ، یغما ، ش ۱، ص ۱۳۹، ش ۳، ص ۱۳۷ـ۱۳۹، ۱۴۱ـ۱۴۲).
در ۱۳۲۹ ش ، «جمعیت ایرانی هواداران صلح » به ریاست بهار تشکیل شد (میرانصاری ، دفتر دوم ، سند ۱۳۳، ص ۳۱۳). بهار به اقتضای طبیعت انساندوستانه خود، این مسئولیت اجتماعی را که از نظر او فعالیت سیاسی نبود، پذیرفت و معتقد بود که هواداران صلح به هر گروهی وابسته باشند، فریاد صلح خواهی اصیل و قابل احترام است ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص هیجده ). در تابستان این سال ، آخرین قصیده بلند خود «جغد جنگ » را سرود که از بهترین آثار اوست (همان ، ج ۱، ص ۸۲۴).
رحلت
بهار در روز اول اردیبهشت ۱۳۳۰، در خانه مسکونی خود زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
بهار در عرصه شاعری .
برخی را عقیده بر آن است که بعد از جامی ، در انسجام کلام و روانی طبع و جامعیت ، شاعری هم پایه بهار نداشته ایم . بهار تحصیلات خود را به شیوه امروزی فرا نگرفته بود، اما با مطالعه عمیق در آثار گذشتگان به مدد حافظه پر بار و سرشار خود، این نقیصه را جبران کرد و در فنون ادبی و تحقیقی به پایه ای از جامعیت رسید که بزرگترین محققان زمان به گفته ها و نوشته های او استناد می کردند. به زبان عربی تا آن حد که بتواند از مسیر تحقیق و تتبع به آسانی بگذرد آشنا بود و با زبانهای فرانسه و انگلیسی تا حدودی آشنایی داشت .
دیوانهای شاعران سلف را به دقت خوانده بود و این خود به حضور ذهن او در یافتن و به کار بردن لغات در ترکیبات شعری یاری می رساند. بهار در بدیهه گویی و ارتجال ، طبعی فراخ اندیش و زودیاب داشت و به آسانی از مضایق وزن و تنگنای قافیه بیرون می آمد. پایه و مقام شاعری او در عنفوان جوانی در حدی بود که بعضی از حاسدان سروده های او را به پدرش یا به بهار شروانی نسبت می دادند ( دیوان ، ج ۱، مقدمه ، ص بیست ودو ـ بیست وسه ). حاسدان او را در معرض آزمایش نیز قرار دادند و لغاتی ناهنجار را بارها در اختیار او قرار دادند تا آنها را در یک بیت یا یک رباعی جای دهد و او در همه موارد خوب از عهده برمی آمد، و اعجاب و تحسین حاضران را برمی انگیخت .
بهار در شاعری ،
اصالت کلام را در مضمون و محتوای آن می دانست نه در لفظ و قالب ؛ او به ضوابط و موازین اشعار کهن فارسی به تمام و کمال پایبند بود، و اگر هم گاه در اوزان و قالبهای کهن تصرفات و دستکاریهایی می کرد همواره موسیقی شعر و «افاعیل عروضی » را در نظر داشت و از آن عدول نمی کرد. بهار از انواع مختلف شعر، بیشتر به «قصیده سرایی » توجه داشت . قصاید او معمولاً به سبک خراسانی بود، هر چند در آن به مدد طبع روان و قریحه خلاق خود تصرفاتی نیز می کرد.
قصاید او بیشتر ساخته و پرداخته طبع خود اوست .
گاه نیز قصاید شعرای سلف را مانند رودکی ، فرخی ، جمال الدین عبدالرزاق ، منوچهری و سنایی در وزن و قافیه تقلید کرده و به اصطلاح جواب گفته است ( دیوان ، ج ۱، ص ۱۰، ۲۹، ۳۳، ۱۶۳، ۲۰۹، ۳۸۰، ۸۲۴). او در این شیوه تقلید نیز نوآوریهایی دارد. در قصیده ای که به تقلید از منوچهری سروده ، توانسته است الفاظ بیگانه را در مضامین نو چنان جای دهد که در بافت کلام ناهمگون و ناهنجار به نظر نرسد.
مضمون قصاید او؛ انتقادی (ج ۱، ص ۱۲۲، ۱۴۸، ۱۹۱ـ ۱۹۲، ۲۱۲، ۲۴۹، ۳۱۳)، یا در منقبت و رثای پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه وآله وسلّم و اهل بیت علیهم السلام (ج ۱، ص ۱۰، ۱۳، ۱۹، ۵۴، ۱۰۶، ۱۲۳، ۱۳۴، ۱۴۷، ۱۵۴، ۱۷۷، ۱۸۲، ۲۲۲)، وصفی (ج ۱، ص ۵۱، ۱۳۵، ۲۴۳، ۵۰۰)، پند و اندرز (ج ۱، ص ۱۸، ۲۰، ۱۵۶)، یا شکوائیه (ج ۱، ص ۴۰، ۱۰۳، ۱۱۶، ۲۹۸) و عرفانی (ج ۱، ص ۴۹) است ، گاه نیز به اقتضای زمان یا برای رهایی از بند، مدایحی سروده و در این گونه موارد نیز گاه به شیوه فرخی تشبیبات و تغزلاتی شیوا در آغاز قصیده می آورد که به نسبت ، موارد آن چندان زیاد نیست (ج ۱، ص ۸، ۵۵، ۱۱۵، ۱۱۷، ۱۱۹، ۱۲۱، ۱۲۵، ۱۸۴ و…). او به موضوعات متنوع دیگری در وصف حال و مطایبه و نظایر آن نیز می پردازد. قصاید بهار از حیث سبک سخن بسیار ساده و روان و یک دست و زود فهم است .
هنر شاعری او را بعد از قصیده ، باید در مثنویهای او دید (ج ۲، ص ۸۳۱ ـ۱۱۴۱)؛ مثنویهای کوتاه و بلندی که شمار آنها به بیش از هشتاد می رسد. در این میان مثنویهایی که در بحر حدیقه سنایی یا شاهنامه فردوسی و یا سبحه الابرار جامی سروده است بسیار جلب نظر می کند و در آنها از لحاظ شیوه گفتار به سبک این سه شاعر بسیار نزدیک شده است .
در «مثنوی سرایی » نیز مانند قصیده سرایی ـ اگر نه در سبک ـ در قالب شعر گاه نوآوریهایی دارد که در زبان فارسی بی سابقه است و از آن جمله است مثنویهای مستزاد او. مثنویهای بهار بیشتر در موضوعات دینی ، پند و اندرز، موضوعات وطنی ، تاریخی ، انتقادی ، مطایبه و مناظره ، مدح و قدح ، شکوائیه و داستانهای کوتاه سروده شده و در آنها ترجمه بعضی از اشعار خارجی نیز یافت می شود (رجوع کنید به ج ۲، ص ۱۰۸۷ با عنوانِ ترجمه اشعار شاعر انگلیسی ). مثنویهای «ساقی نامه » (ج ۲، ص ۱۰۵۹) «اندرز به شاه » (ج ۲، ص ۹۵۱) «گفتگو» (ج ۲، ص ۹۷۳) و «کلبه بینوای بهار» (ج ۲، ص ۱۰۶۵) بسیار معروف است .
بهار شاعری غزلسرا نبود و خود نیز چنین ادعایی نداشت .
قصاید خود را به اقتضای طبع و غزلیات را بر سبیل تفنن می سرود. در میان غزلهای او نمونه هایی که بتوان آنها را از حیث مضمون با سروده های غزلسرایان معروف مقایسه کرد اندک است ، هرچند از جنبه لفظی و فخامت و انسجام کلام بدان ایرادی نمی توان گرفت ، جز آنکه در غزل نیز بر خلاف رسم متعارف ، گاه به تصریح و گاه به کنایه ، مضامین انتقادآمیز و شکوائیه و وطنی و سیاسی را نیز گنجانیده است (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۱۴۷، ۱۱۵۵).
در پاره ای از ابیات ، لغات و اصطلاحات نوپرداخته را در بافت کلام خود جای داده که در غزل ، رسمی متعارف و معهود نیست ، چنانکه در بیت اول غزلی انتقادی که آن را درباره مجلس شورا سروده دو کلمه «مخالف » و «تصویب » را با مهارت در معنای اصطلاحی امروزی آن به کار برده است (ج ۲، ص ۱۱۵۱).
دیگر آنکه بر خلاف رسم معهود در غزلسرایی ، گاه غزلیات خود را با ردیفهای جمله ای که مخصوص قصاید است می سراید (ج ۲، ص ۱۱۵۶). به طور کلی هر چند در غزلهای او مضامینی نو و لطیف می یابیم ، لیکن ـ اگر هم نه تمام ـ بیشتر غزلیاتش با الهام از اوضاع زمان و انتقاد از آن سروده شده و روی هم ۹۳ غزل در دیوان او آمده است که نسبت به قصایدش چندان زیاد نیست (ج ۲، ص ۱۱۴۵ـ۱۲۰۶).
بهار در دیگر اقسام شعر نیز طبع آزمایی کرده و آثار ارزنده ای از خود به جا گذاشته است که در شمار آن باید از مسمّطها و ترجیع بندها و ترکیب بندها و چهارپاره ها و قطعات و دوبیتیهای او نام برد که در قسمتی از آنها در قالب و مضمون اندکی از شیوه شعرای پیشین دوری گرفته و به نوآوریهایی پرداخته که سابقه نداشته است ؛ از جمله می توان به مسمّطهایی که به طریق مستزاد سروده است (ج ۱، ص ۱۲۸، ۲۳۴، ۲۸۹) اشاره کرد. مسمّطِ موشّحی نیز دارد در دو معنای متضاد مدح و قدح (ج ۱، ص ۳۸۶) که در آن شاعر به ظاهر رضاشاه را مدح گفته اما اگر مجموع کلمات اول سه مصراع از هر بند را با تمام مصراع چهارم بند به هم بپیوندیم ، به صورت بیتی از غزلی درمی آید که در مذمت رضاشاه است (ج ۱، ص ۳۸۷). این شیوه را بعضی از شعرای دیگر همزمان او نیز پی گرفته اند ولی انصاف باید داد که هیچ یک از آنها نتوانسته اند در این حدّ از سلاست و روانی از عهده برآیند.
تضمین ، یکی دیگر از هنرهای شاعری بهار است (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۱۲۶، ۶۹۴). وی در تضمینهایش مصراعهای اول را چنان ابداع کرده که در معنی و شیوه گفتار با روانی و رسایی به ابیات غزل می پیوندد و ابیات غزل بی هیچگونه قطع و انحرافی معنای مصاریع پیشین را پی می گیرد و آن را به اتمام می رساند ـ شیوه ای که دیگر شاعران نتوانسته اند به این سلاست و انسجام خود را از تنگنای آن برهانند.
چهارپاره هایی بدیع (ج ۱، ص ۳۷۳) و تصنیفهایی مشهور، مانند «مرغ سحر» (ج ۲، ص ۱۳۱۲) نیز سروده است . قصیده ای هم به نام «بهشت » به لهجه خراسانی دارد (ج ۲، ص ۱۳۲۸) که از شاهکارهای اوست .
مستزادهای بهار از شاهکارهای اوست . بهار در این نوع از شعر نیز گاه تصرفاتی کرده و به جای یک ترکیب ، دو ترکیب در پایان هر مصراع آورده است ، مانندمستزادِ ای شهنشاه جهان شیران جنگ آور نگر/ در نگر، عالمی دیگر نگر، که به بحر رمل مثمن است . شاعر در این مستزاد دو ترکیب در پی هر مصراع آورده است که در ترکیب نخست رکنی مقصور یا محذوف در همان وزن و در ترکیب دوم دو رکن یکی تام و یکی مقصور یا محذوف جای نهاده است ـ شیوه ای که در مستزادهای دیگر دیده نشده است .
به طور خلاصه ، بهار در انواع مختلف شعر فارسی تفنن و طبع آزمایی کرده است و در عین حال نواندیشیها و نوآوریهایی هم دارد. با این مقدمه و برداشت ، می توان او را در انواع مختلف شعر، در میان شاعران پارسی گوی به جامعیت و کمال ستود و حتی در مرتبت و مقامی برتر نیز جای داد.
ساده سخنی و روانگویی بهار، در شیوه گفتار، به گونه ای است که بسیاری از ابیات او را اگر خواسته باشیم به زبان نثر برگردانیم ، عبارتی تمامتر و رساتر از همان بیت نخواهیم یافت ، و این درست همان صنعت سهلِ ممتنعی است که قدما آن را از دلایل رونق کلام شمرده اند.
بهار در قوالب دشوار شعری ،
با روانی طبع ، کمتر به پیش و پس کردن کلمات و عدول از قواعد دستوری زبان فارسی یا بهره گیری از اختیاراتی که در تلفیق کلام در شعر مجاز شناخته شده ، نیاز داشته است . در مواردی ، با روانی و رسایی ، به شیوه نثر معنای مصراع اول را در دوم پی می گیرد و کمتر دیده می شود که به سبک شاعران لفظ پرداز مصراع دوم را به صورت برگردانی از مصراع اول با کلمات متجانس در برابر آن قرار دهد. گاه نیز از این فراتر می رود و مانند نثرنویسی ، هر موضوعی را در یک قصیده تمام ، به شیوه نثر دنبال می کند که این در شاعری کاری آسان نیست (رجوع کنید به دیوان ، ج ۱، ص ۳۷۴).
در انتخاب وزن ،
بیشتر اوزان متداول و متعارف را برمی گزیند و جز بر سبیل تفنن یا طبع آزمایی یا تقلید از شعرای سلف به انتخاب بحور به اصطلاح نامطبوع ، یا اوزانی که در زبان فارسی کمتر بدان شعر سروده اند، نمی گراید (ج ۱، ص ۱۳، ۱۰۴، ۲۸۷، ۳۲۴ـ۳۲۶). قصیده معروف «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) را به تقلید از منوچهری به وزنی که در شعر پارسی متداول نیست سروده است و خوب از عهده برآمده است . در قصیده وصفیِ «غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست » (ج ۱، ص ۵۵۲)، وزنی را که خود ابداع کرده به کار برده است .
در انتخاب قافیه و ردیف نیز همین ژرف نگری را در اشعار بهار می بینیم . او کلماتی را انتخاب نمی کند که مضمون را به دنبال خود بکشند یا سراینده را بر آن دارند که برای جادادن قافیه و ردیف مضمونی نارسا و سست یا بی محتوا بیافریند و از اصالت معنی بکاهد.
بهار در اشعار خود، بخصوص در قصاید، ردیفهای اسمی و جمله ای زیاد دارد (ج ۱، ص ۳۷۰) که نارسایی آنها اندک است . او در واژه گزینی بسیار نیک برگزین و باریک بین است . در تمامی آثار او، اگر نیک بنگریم ، بندرت می توانیم کلمه یا ترکیبی بیابیم که در بافت کلام ، جاافتاده نباشد چنانکه بتوان آن را با کلمه یا ترکیبی بهتر جایگزین کرد. او با پشتوانه مطالعه کامل در آثار گذشتگان ، واژه های لازم را به بدیهه طبع در اختیار می گیرد و در جای خود می گذارد، به استعمال شواذّ و نوادر لغات عربی ، حتی در قوافی ، رغبتی ندارد. او در شاعری راهی هموار برگزیده است تا به دست انداز لغات ناهنجار درنیفتد. لغات مبتذل و عامیانه و بی ریشه را جز بر سبیل تفنن به کار نمی برد، و این هم بیشتر در اشعار طنزآمیز و انتقادی او دیده می شود و به کارگیری واژه هایی مانند «قشنگ » (ج ۱، ص ۱۹۳) «جفنگ » (ج ۱، ص ۱۸۰ـ۱۸۱) «کتک » و «کلک » (ج ۱، ص ۲۱۳) و نظایر اینها از مختصات سبک اوست . وی توانسته است این واژه های عامیانه و نیز بعضی از لغات بیگانه را به گونه ای در سبک کهن شعر فارسی جای دهد که در کنار الفاظ اصیل و فصیح پارسی در بافت کلام ناهنجار و ناهمگون به نظر نرسد؛ از جمله در قصیده های «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) و «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) و «جغدجنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) لغاتی نظیر لزن ، سویس ، آلپ ، ترن ، تانک ، اتم و ژاپن را چنان به کار برده است که در سبک کلام درست در جای خود قرار دارد و بیگانه به نظر نمی رسد. همچنین لغات بیگانه دیگری نظیر وُلکان ، پمپئی (ج ۱، ص ۳۵۸)، ورشو (ج ۱، ص ۲۸۴)، وِزو (ج ۱، ص ۳۵۴) را بی هیچگونه تکلفی ، به سهولت ، در قالب شعر کهن جای داده است .
بهار به شیوه برخی شعرای قدیم ، مفهوم آیه یا حدیث یا موضوعی اساطیری و نجومی و جز اینها را با ابهام و اشاره در بعضی اشعار خود گنجانیده است ، اما این کار را تا آنجا روا می دانسته که به ابهام و دشوارسخنی و پیچیده گویی نگراید و مفهوم شعر را به آسانی به ذهن خواننده منتقل کند.
بهار در گفتار خود به استعمال صنایع لفظی در حدّی متعادل توجه دارد و به تکلف نمی گراید، چنانکه خواننده جز با دقت و امعان نظر بدان پی نمی برد. به عبارت دیگر، کلماتی را که نمودار صنعتی از صنایع شعری است به گونه ای برمی گزیند و در سیاق کلام جای می دهد که گویی همان کلماتی است که معنای آن را می طلبد، و این همان شیوه ای است که سعدی و حافظ و برخی دیگر از شعرای سلف آن را به کار برده اند. کوتاه سخن آنکه ، بهار اصولاً به قصد رعایت صنعتی از صنایع شعری مضمون نمی آفریند و بیشتر آنچه او را در شیوه گفتار به دنبال خود می کشد، همان معنایی است که صنایع لفظی را اگر بدون تکلف بتواند به کار گیرد، از آن رویگردان نیست ؛ به عنوان نمونه می توان صنعت تضاد را در این دو مورد: ای مادر سر سپید بشنو/ این پند سیاه بخت فرزند (ج ۱، ص ۳۵۸)؛ بشکست گرم دست چه غم ؟ کار درست است (ج ۱، ص ۲۹۷) ملاحظه کرد. بهار در مضمون آفرینی نیک باریک بین ، نوآفرین و زودیاب است .
در تشبیه سازی و استعاره پردازی و کنایه گویی جز در تشبیهات و استعارات متداول که در آثار همه شاعران به کار می رود بیشتر به قریحه خلاق خود متکی است ، عاریت کس را نمی پذیرد و از گفته های دیگران برداشت نمی کند. در قصیده «دماوندیه » اول و دوم (ج ۱، ص ۳۵۴ـ۳۵۶) کوه دماوند را به مشت درشت روزگار «پس افکنده از گردش قرنها» مانند می کند و از او می خواهد که به آسمان برود و ضربتی چند بر ری بنوازد؛ یا به قلب فسرده و آماس کرده زمین تشبیه می کند که برای فرونشستن آماس ، آن را با برف ضماد کرده اند؛ در قصیده «سپیدرود» (ج ۱، ص ۶۸۲) درختان جنگل را به مردانی مبارز مانند می کند که همچون جنگیان پرهای سبز بر کلاه خُودِ خویش زده اند.
گلهای سیب و آبی و آلو و آمرود را بر شاخسار درختان به لوح آزمونه ای تشبیه می کند که نقاش چربدستی الوان مختلف را بر آن آزموده است . درخش (آذرخش ) را بر ابر کبودفام به خطی کج مج مانند می کند که کودکی صغیر با خامه ای طلا بر صفحه ای کبود می کشد؛ رود خروشان را هنگام پیوستن به دریا به طفل ناشکیبی تشبیه می کند که از مام خود جدا مانده و اینک او را یافته و به آغوش او پناه می برد و مادر نیز به پذیره فرزند آغوش گشوده است تا به او پناه دهد. غریو و صیحه دریای موج زن را به بی قراری و زاری مادری مانند می کند که می داند آفتاب جگرگوشگان او را درربوده و نثار زمین نموده است و او به انتقام فرزندان خویش می خروشد و سیلی به خاک می زند. در قصیده «لزنیه » (ج ۱، ص ۸۰۷) شاعر به کوه آلپ که خود بر زبر آن نشسته است می نگرد و آن را وصف می کند و همچنین سیلی را که از دره ای ژرف دررسیده و او از نشیب به فراز به آن می نگرد، به رشته وصف می کشد.
در قصیده «جغد جنگ » (ج ۱، ص ۸۲۴) که آن را در قالب شعری کهن و وزنی نادر سروده ، میدان جنگ را چنانکه امروز هست با همان لغات و اصطلاحات امروزی وصف می کند و مضامین و تشبیهات آن همه ساخته و پرداخته طبع خود اوست ؛ در قصیده ای در وصف برف (ج ۱، ص ۷۹۳) شاخه پر برف را به ساعد سیم بری مانند می کند که به طنازی آن را در معرض دید نظربازان می گذارد، سرو را در لباس برف به دختری تشبیه می کند که به رسم دخترکان پیراهنی سپید تا سر زانو در برکرده و از هر سو دامان فروچیده است تا به برف و گل آغشته نشود، و زاغی را که منقار در برف فرو برده به هندوبچه ای دهان به شیرآلوده مانند می کند؛ در قصیده ای دیگر (ج ۱، ص ۶۰۲) شب و ستارگان را به خرگهی مانند می کند که در آن آرمیده است و روز از برون خیمه سقف آن را جای جای می سوزاند؛ و در یکی دو قصیده به وصف هواپیما می پردازد (ج ۱، ص ۷۶۷، ۷۸۵) و این پدیده نو را در قالب سبکی کهن با مضامینی ذوق پسند همچون نگارگری چیره دست چنان وصف می کند که نظیر آن را در اشعار هیچیک از شاعران معاصر نمی توانیم یافت .
آثار بهار عبارت اند از:
چهار خطابه ،تهران (۱۳۰۵ ش )؛
زندگانی مانی ، تهران (۱۳۱۳ ش )؛
احوال فردوسی ، اصفهان (۱۳۱۳ ش )؛
سبک شناسی ، تهران (ج ۱ و ۲، ۱۳۲۱، ج ۳، ۱۳۲۶ ش )؛
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ، تهران (ج ۱، ۱۳۲۱، ج ۲، ۱۳۶۳ ش )؛
دستور پنج استاد ( به همراهی قریب ، فروزانفر، رشید یاسمی ، همائی ) ، تهران (۱۳۲۹ ش )؛
شعر در ایران ، تهران (۱۳۳۳ ش )؛
تاریخ تطّور در شعر فارسی ، مشهد (۱۳۳۴ ش )؛
دیوان اشعار ، تهران (۱۳۳۵ ش )؛
فردوسی نامه بهار ، به کوشش محمد گلبن ، تهران (۱۳۴۵ ش )؛
رساله در احوال محمدبن جریر طبری .
کتابهایی نیز به تصحیح وی انتشار یافته است که اینهاست :
گلشن صبا ، از فتحعلی خان صبا، تهران (۱۳۱۳ ش )؛
تاریخ سیستان ، تهران (۱۳۱۴ ش )؛
رساله نفس ارسطو، ترجمه باباافضل مرقی (۱۳۱۶ ش )؛
مجمل التواریخ و القصص ، تهران (۱۳۱۸ ش )؛
جوامع الحکایات ِ سدیدالدین عوفی ، تهران (۱۳۲۴ ش )؛
تاریخ بلعمی ، از ابوعلی محمدبن محمد بلعمی ، به کوشش محمد پروین گنابادی ، تهران (۱۳۴۱ ش ).
همچنین ،
بهار در ۱۳۱۲ ش متن پهلوی اندرزهای ماراسپندان را به فارسی ترجمه و به نظم کشیدو در ۱۳۱۳ ش یادگار زریران را از پهلوی به فارسی برگرداند.
مجموعه صد مقاله او نیز، به کوشش محمد گلبن ، در کتابی به نام بهار و ادب فارسی چاپ شده است .
متنهایی که بهار تصحیح کرده ، هنوز از نظر دقت درخور ستایش است ؛ از آن جمله تاریخ سیستان ، نسخه منحصر به فردی بوده که بهار به طور اتفاقی به آن دست یافته و آن را معرفی کرده است .
کتاب سبک شناسی که از زمان وی تاکنون متن درسی است ، برای اولین بار، مباحث جدیدی در بررسی تاریخ نثر طرح می کند. در این اثر، بهار به شناخت ویژگیهای صرفی و نحوی زبان هر دوره و واژگان و کیفیت تعبیر هر صاحب اثر بیشتر از مضمون و محتوا و طرز ادراک ، تکیه کرده است .
غزلی زیبا از او:
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ
افسانه بود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات
مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ
روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشهورانش
گهوارهتراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
منابع : (۱) محمدتقی بهار، بهار و ادب فارسی ، چاپ محمد گلبن ، تهران ۱۳۵۱ ش ؛ (۲) همو، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ، ج ۲، تهران ۱۳۶۳ ش ؛ (۳) همو، دیوان ، چاپ مهرداد بهار، تهران ۱۳۶۸ ش ؛ (۴) همو، «مکاتبات ادبی »، یغما ، سال ۲۳، ش ۱ (فروردین ۱۳۴۹)، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۹)؛ (۵) سلیمان بهبودی ، «خاطرات سلیمان بهبودی : بیست سال با رضاشاه »، در رضاشاه : خاطرات سلیمان بهبودی ، شمس پهلوی ، علی ایزدی ، چاپ غلامحسین میرزا صالح ، تهران ۱۳۷۲ ش ؛ (۶) حسن مدرس ، مدرس در پنج دوره تقنینیه ، چاپ محمد ترکمان ، ج ۲، تهران ۱۳۷۴ ش ؛ (۷) حسین مکی ، تاریخ بیست ساله ایران ، ج ۳، تهران ۱۳۶۲ ش ؛ (۸) علی میرانصاری ، اسنادی از مشاهیر ادب معاصر ایران ، دفتر دوم : ملک الشعراء بهار ، تهران ۱۳۷۷ ش .
در ششم اسفند ماه ۱۳۰۶شمسی در رشت دیده به جهان گشود. دوران کودکی وتحصیلات نیمه تمام خود رادر زادگاهش گذراند. وبه علت عدم علاقه به درس وتحصیل پس از پنجم متوسطه دیگر سراغ درس نرفت ونتوانست شغل خانوادگی یعنی فعالیتهای اداری ودیوانی را پی گیرد .(۱)
آشنایی ودوستی او در تهران با شاعران مطرحی چون حمیدی شیرازی, فریدون توللی, شهریار ,نیما یوشج, نادر نادر پور ,سیاوش کسرایی, احمد شاملو, منوچهر شیبانی, اسماعیل شاهرودی, فریدون مشیری, فروغ فرخزاد, سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث در او تاثیر یسزایی گذاشت بطوری که کاملا به شعر وشاعری روی آورد تخلص (ه. ا سایه) را برای خود برگزید وتنها ۱۹ بهار از زندگی اش گذشته بود که اولین اثر او بنام نخستین نغمه ها به پیروی از سبک حافظ از او به چاپ رسید .(۲)
او در جوانی عاشق دختر ارمنی به نام گالیا می شود که این عشق ورابطه عاطفی دست مایه اشعار عاشقانه ای می شود که در آن زمان می سروده است.
ابتهاج در آغاز راه سعی داشته تا به راه نیما رود اما نگرش مدرن واجتماعی شعر نیما به ویژه پس از سرایش ققنوس با طبع او که اساسا شاعر غزل سرا بوده هم خوانی پیدا نمی کند وراه خودش را که همان سرودن غزل بود را ادمه می دهد تا جایی که می توان تعدادی از غزل های او را بهترین غزلهای این دوران وبرخی از دوستداران شعرش او را بهترین غزل سرای بعد از حافظ شیرازی می دانند.
سمت ها
۱-او سر پرست واحد موسیقی رادیو در سالهای ۱۳۵۰-۱۳۵۶
۲-سرپرست برنامه گلهای تازه در برنامه رادیو ایران
۳-پایه گذار گلچین هفته
۴- بنیان گذار موسیقی چاوش
که متشکل از بهترین موسیقی دانان مرکز حفظ واشاعه موسیقی از جمله اساتید محمدرضا شجریان, محمد رضا لطفی وپرویز مشکاتیان نیز بوده است.(۳)
نظرات دیگران
اما روح موسیقیایی نهفته ای در اشعار ابتهاج وجود دارد چنانکه همایون خرم آهنگ ساز معروف برنامه گلهاکه با ترانه ها ابتهاج آهنگ ساخته از جمله آهنگ (توی ای پری کجایی)دلیل اصلی استفاده زیاد موسیقی دانان از اشعار ابتهاج را منبع سر شارالهام دهنده به موسیقی دانان می داند.(۴)
دکتر غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن خود در باره ابتهاج چنین می نویسد: در غزل فارسی معاصر شعر ه. الف.سایه در شمار آثار خوب وخواندنی است . مضامین گیرا ودلکش تشبیهات واستعارات وصور خیال بدیع زبان روان وموزون وخوش ترکیب وهم آهنگ با غزل از ویژه گیهای شعر اوست ونیز رنگ اجتماعی ظریف آن یاد آور شیوه دلپذیر حافظ است …. وی در زمینه نو سرایی طبع آزمایی کرده است. آنچه از این قبیل سروده درون مایه ومحتاوای آن ها تازه وابتکار آمیز است.وچون فصاحت زبان وقوت بیان سایه با آن هم گام شده ترکیب این دو کیفیت با هم نتیجه مطلوب به بار اورده است.(۵)
آثار
۱-نخستین نغمه ها
۲-سراب
۳-شبگیر
۴-زمین
۵- چند برگ از یلدا
۶-یادگار خون سرو
۷-سیاه مشق
۸-راهی واهی
۹-تصحیح دیوان حافظ به سعی سایه (۶)
شعر انتظار
ای دل ، به کوی او ز که پرسم که یار کو در باغ پر شکوفه ، که پرسد بهار کو
نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست نقشی بلند تر زده ایم ، آن نگار کو
جانا ، نوای عشق خموشانه خوش تر است آن آشنای ره که بود پرده دار کو
ماندم درین نشیب و شب آمد ، خدای را آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو
ای بس بسنم که بر سر ما رفت و کس نگفت آن پیک ره شناس حکایت گزار کو
چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما آن خوش ترانه چنگی شب زنده دار کو
ذوق نشاط را می و ساقی بهانه بود افسوس ، آن جوانی شادی گسار کو
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی چشمی کنار پنجره ی انتظار کو
خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت ای سایه ! های های لب جویبار کن
این غزل از اوست:
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفت
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
****************
غزل زیبا از او:
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غم خوش ، به جهان از این چه خوشتر تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی ؟
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی ؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی ؟
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی ؟
به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی ؟
***************
غزلی بسیار زیبا از او:
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ من اش درمان نیست
این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال ِ تو کم از هجران نیست
آنچنان سوخته این خاک ِ بلا کش که دگر انتظار ِ مددی از کرم ِ باران نیست
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست
این چه تیغ است که در هر رگ ِ من زخمی از اوست گر بگویم که تو در خون منی ، بهتان نیست
رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست
صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست
تب و تاب غم عشق ات ، دل دریا طلبد هر تــُنـُـک حوصله را طاقت این توفان نیست
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
***************
غزلی بسیار زیبا از او:
دلم گرفته خدا را تو دلگشایی کن من آمدم به امیدت تو هم خدایی کن
به بوی دلکش زلفت که این گره بگشای دل گرفته ی ما بین و دلگشایی کن
دلی چو آینه دارم نهاده بر سر دست ببین به گوشه ی چشمی و خودنمایی کن
ز روزگار میاموز بی وفایی را خدای را که دگر ترک بی وفایی کن
بلای کینه ی دشمن کشیده ام ای دوست تو نیز با دل من طاقت آزمایی کن
شکایت شب هجران که می تواند گفت حکایت دل ما با نی کسایی کن
بگو به حضرت استاد ما به یاد توایم تو نیز یادی از آن عهد آشنایی کن
نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست بیا و با غزل سایه همنوایی کن
*************
غزلی بسیار زیبا از او:
رحیل
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت دیدیم کزین جمع پرکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت
آن طفل که چو پیر ازین قافله درماند وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت
از پیش و پس قافله ی عمر میدنیش گه پیشروی پی شد و گه باز پسی رفت
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد بیدادگری آمد و فریادرسی رفت
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
شاعر شوریده وحماسه سرای اهل بیت (ع)در ۲۴ فروردین ۱۳۳۸ ه ش در خانواده مذهبی در تهران چشم به جهان گشود خانواده او در پرورش استعداد شعر تاثیر بسزایی یر وی گذاشت شاهنامه خوانی حافظ خوانی وتذکر الاولیا خوانی برادران او کمک بسیاری کرد. تا وی از سر چشمه ادب جانش را سیراب کند .
اولین کلمات شعر را در سنین نوجوانی بهم بافت وبا حضور در بعضی انجمنهای ادبی به گزینش بهتر این کلمات دست میزد تا آنجا که کم کم شهامت آن را یافت که اشعارخویش را بخواند تا محک زده شود ویا مورد نقد قرار گیرد او پس از انقلاب اسلامی کشورمان از محضر استاد مهرداد اوستا و یوسفعلی میر شکاک درسها گرفت.
روند سرودن در شعر هم چنان در آقاسی وجود داشت اما او شعر های پیش از سی سالگی خود را چندان قبول نداشت ونام شعر بر آنها نمی نهاد چراکه می اندیشید صبغه شعری کاملی ندارد .از آنجا که او بنا را بر کیفیت هنر گذاشته بود نه کمیت اشعار زیادی نمی سرود وبه کشش درونی وجودش بیشتر اهمیت می دادتا به تعداد زیاد ابیاتش.
بهترین اثر آقاسی مثنوی شیعه است اواین مثنوی را از سال۱۳۶۸به بعد می سرود وتا هنگام مرگ هنوزپرانتز این مثنوی را نبسته بود .او حتی خود نمی دانست که این مثنوی چند بیت دارد وهر جا که روحش به سمت سرودن قطعه ای دیگر از این مثنوی پیش می رفت او نیز قلم بدست می گرفت ومی سرود ومی نوشت .
از او برای مراسم شعر خوانی در مجالس بسیار دعوت به عمل می آمد علاوه بر ایران او در کشورهای انگلستان ,سوئد ,دانمارک ,آلمان ,امارات, بحرین, ژاپن, لبنان ,سوریه ,عربستان وعراق نیز برنامه اجرا کرده بود .
شعر او سیاسی بود اما حزبی نبود. بدین معنی که او وابستگی خاصی به هیچ یک از احزاب نداشت اما در عین حال در خط رهبری بود وسعی می کرد که با اسلحه شعر از نظام دفاع کند .
شور وحرارت خاصی که او در سرودن اشعار از خود نشان می داد موجب تاثیر به سزایی برشنونده می شد اشعار او که بیشتر در مدح اهل بیت (ع)یا در رثای آنان چنان برجان ودل شنونده می نشست که گویی زخمی تازه بر پیکر شیعه رانمایان می ساخت.آقاسی در طول دوران کوتاه زندگیش فرصت آن را نیافت که اشعارش را در یک مجموعه کامل به دست چاپ بسپارد وتنها آلبومی تحت عنوان (عشق ازلی)ارائه داد که عمدتا دکلمه است وسه چهار تکه آن تک خوانی وهمخوانی است.
روح محمد رضا آقاسی در سوم خرداد ۱۳۸۴جسمش را ترک کرد و او بر اثر عاضه ریوی در گذشت از اشعار اوست:
ایرج ) (… میرزا) جلال الممالک ، فرزند غلامحسین میرزا پسر ملک ایرج بن فتحعلی شاه در اوایل رمضان ۱۲۹۱ هَ. ق . در تبریز متولد شد. غلامحسین میرزا اسم او را ایرج نهاد ولی بپاس احترام اسم جد خود تا چندی امیرخان نامیده میشد.
وی پس از تحصیل بدستور امیرنظام گروسی بسمت معاونت و مدیری مدرسه ٔمظفری در تبریز مشغول شد؛ و در سال ۱۳۰۹ هَ . ق . ازطرف مظفرالدین شاه به لقب امیرالشعرایی ملقب گردید.
در سال ۱۳۱۴ هَ . ق . با امین الدوله به تهران آمد. درسال ۱۳۱۴ پس از چندی با دبیر حضور (قوام السلطنه ) عازم اروپا شد. پس از بازگشت از اروپا از طرف پیشکار آذربایجان ، ریاست اطاق تجارت به او سپرده شد و در دارالانشاء مقام ارجمندی باو داده شد. و در سال ۱۳۱۹ هَ. ق . باتفاق نظام السلطنه بتهران آمده و درسال ۱۳۱۹ به خمسه رفت .
سپس در اداره ٔ گمرک استخدام گردید چندی در گمرک کرمانشاه و مدتی در ریاست صندوق پست و گمرک کردستان مشغول خدمت بود. سرانجام از گمرک کناره گیری کرد و به تهران آمد. در زمان وزارت مرحوم رفیع الدوله داخل خدمت معارف شد و کابینه ٔ آن وزارتخانه را تأسیس کرد و در سال ۱۳۲۶ هَ . ق . باتفاق مخبرالسلطنه که فرمانفرمای آذربایجان بود.
با حفظ مقام خود در معارف به تبریز رفته و کابینه ٔ ایالتی را که تا آن وقت سابقه نداشت تأسیس نمود، سپس از راه قفقاز بتهران آمد و در وزارت معارف اداره ٔ موزه را بنیاد نهاد. در سال بعد بسمت معاونت حکومت به اصفهان رفت و بعد به حکومت آباده مأمور شد. دوباره به گمرک داخل گشته بانزلی (بندر پهلوی ) رفت و در مراجعت از آنجا از کار گمرک کناره گرفته داخل مالیه شد و ریاست دفتر محاکمات را عهده دار گردید.
بعلت انتحار فرزند ارشدش جعفرقلی میرزا تهران را ترک گفت و بسمت معاونت مالیه به خراسان رفت .از تاریخ ورود مستشاران آمریکائی ببعد گاهی تفتیش و زمانی شغل معاونت را داشت تا رفته رفته از کار کناره گرفت و منتظر خدمت شد.
یکسال و نیم بعد روز دوشنبه ۲۸شعبان ۱۳۴۳ هَ . ق . مطابق با ۲۲ اسفند ماه ۱۳۰۴ هَ. ش . در اثر سکته ٔ قلبی درگذشت . ایرج همانطوری که از مجموعه ٔ اشعارش پیداست سبکی خاص دارد. با زبانی ساده و بدون تصنع سخن میگوید. دیوان او مکرر به چاپ رسیده است .
این قسمت از مثنوی شاه و جام وی است :
پادشهی رفت بعزم شکار با حرم و خیل بدریا کنار
خیمه ٔ شه بر لب رودی زدند جشن گرفتند و سرودی زدند
بود در آن رود یکی گردآب کز سخطش داشت نهنگ اجتناب
ماهی از آن ورطه گذشتی چو برق تا نشود در دل آن ورطه غرق
بسکه از آن لجه بخود داشت بیم ازطرف آن نوزیدی نسیم ************
عشق کند جام صبوری تهی آه من العشق و حالاته
************
مادر
از اوست:
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست تا هستم و هست دارمش دوست
*************
گل فراموشم نکن
از اوست:
عاشقی محنت بسیار کشید تا لب دجله به معشوقه رسید
نشده از گل رویش سیراب که فلک دسته گلی داد باب
نازنین چشم به شط دوخته بود فارغ از عاشق دل سوخته بود
دید کز روی شط آید به شتاب نوگلی چون گل رویش شاداب
گفت وه وه چه گل رعناییست لایق دست چو من زیباییست
زین سخن عاشق معشوقه پرست جست در آب چو ماهی از شست
خوانده بود این مثل آن مایه ی ناز که نکویی کن و در آب انداز
باری آن عاشق بیچاره چو بط دل به دریا زد و افتاد به شط
دید آبیست فراوان ودرست به نشاط آمد ودست از جان شست
دست وپایی زد و گل را بربود سوی دلدارش پر تاب نمود
گفت کای آفت جان سنبل تو ما که رفتیم بگیر این گل تو
بکنش زیب سر ای دلبر من یاد آبی که گذشت از سر من
جز برای دل من بوش مکن عاشق خویش فراموش مکن
خود ندانست مگر عاشق ما که ز خوبان نتوان جست وفا
عاشقان را همه گر آب برد خوبرویان همه را خواب برد (از دیوان ایرج میرزا چ تهران سال ۱۳۰۷ هَ. ش .).
میرزا محمد فرزند محمدابراهیم یزدی در سال (۱۳۰۶ ه ق) در یزد متولد شد. و همانجا به تحصیل پرداخت ولی نزدیک پایان تحصیلات مقدماتی در مدرسهء مرسلین انگلیسیهای یزد به علت روح آزادیخواهی و اشعاری که علیه اولیای مدرسه می سرود از آنجا اخراج شد.
با این ترتیب تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت و سپس به های جدی بود در نوروز سال ۱۳۲۷ یا « دمکرات » کارگری پرداخت و از دسترنج خود امرار معاش کرد. در صدر مشروطیت از( ۱۳۲۸ ه ق) فرخی شعری تند، خطاب به فرماندار یزد ساخت. و در دارالحکومه خواند و ضیغم الدولهء قشقایی حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند. و به زندانش افکندند.
تحصن مردم یزد در تلگرافخانهء شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. وزیر کشور این موضوع را شایعه ای خواند و آن را تکذیب کرد.
فرخی در اواخر سال (۱۳۲۸ ه ق )به تهران آمد. و با روزنامه های وقت به همکاری پرداخت مقالات و اشعار تند او که بعد از سال( ۱۳۲۷ ه ق) در تهران انتشار می یافت. برای او دشمن های فراوان به وجود آورد. در اوائل جنگ جهانی اول به عراق سفر کرد. و چون در آنجا مورد تعقیب واقع شد از بیراهه، با پای برهنه به ایران گریخت.در تهران قفقازیها به او تیراندازی کردند. اما از این مهلکه هم جان به در برد در کودتای اسفند (۱۲۹۹ ه ش) او یکی از کسانی بود که به زندان رفت و مدتی در باغ سردار اعتماد زندانی بود.
در (۱۳۰۰ ه ش) روزنامهء طوفان را انتشار داد. و روزنامه اش بارها توقیف و تعطیل شد. فرخی هنگام توقیف طوفان مقالات خود را با امتیاز روزنامه انتشار میداد طوفان در سال هشتم خود به مجله ای تبدیل شد اما این بار هم یک « پیکار » و « قیام » ،« ستارهء شرق » های دیگری به نام سال بیشتر دوام نکرد.
فرخی در دورهء هفتم قانونگذاری از یزد انتخاب شد. و به مجلس رفت و در آن دوره او و محمودرضای طلوع نمایندهء رشت اقلیت مجلس را تشکیل میدادند پس از پایان دورهء هفتم مجلس شورای ملی وی به آلمان رفت و مدتی به انتشار روزنامهء طوفان دست زد در سال (۱۳۱۱ یا ۱۳۱۲ ه ش) به ترغیب تیمورتاش که در برلن او را ملاقات کرد به ایران آمد و چندی بعد دستگیر و زندانی گردید.
در سال (۱۳۱۶ ه ش)در زندان به قصد خودکشی تریاک خورد اما توجه مأمورین زندان مانع مرگ او گردید در همان سال او را محاکمه و ابتدا به ۲۷ ماه زندان محکوم کردند در دادگاه تجدیدنظر مدت زندان وی به سه سال افزایش یافت و سرانجام در طی همان سه سال در بیمارستان زندان به سال (۱۳۱۸ ه ش) چراغ عمرش خاموش شد.
از غزلهای اوست:
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم// ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا؟// گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم// آن قدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع// آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد//خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد//بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم
زندگی کردنِ من مُردنِ تدریجی بود//آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم
اشعار سیاسی فرخی یزدی بیشتر صورت مسمط دارد و چکامه های میهنی او نیز به جای خود دارای ارزش است.
شاعر اواسط این قرن حاضر نام او حاجی محمدتقی و از طرف ناصرالدین شاه ملقب به فصیح الملک گردیده بود. و نام پدر او عباس بوده است، و از قرار مذکور نسبش به اهلی شیرازی صاحب مثنوی سحر حلال میرسیده است در سنهء (۱۲۷۴ ه ق) در شیراز متولد گردید.
و در سن هفت سالگی به مرض آبله از هر دو چشم نابینا شد و در سن نه سالگی پدرش وفات یافت و او در کنف حمایت و تربیت خالش قرار گرفت در سنهء (۱۲۸۸ ه ق ) با خالش به حج رفت و در سنهء (۱۳۱۱ ه ق) در مصاحبت نظام السلطنه حسینقلیخان مافی از شیراز به تهران مسافرت کرد.
و در نزد اتابک میرزا علی اصغرخان تقربی تمام حاصل نمود و به ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه معرفی گردید. و قصایدی در مدح آن دو پادشاه سروده است و دولت قریهء بورنجان از قرای کوهمرهء فارس را بعنوان سیورغال به او واگذار نمود و در سنهء (۱۳۱۴ ه ق) به شیراز معاودت نمود و از پرتو عایدات آن قریه برای خود زندگی مرفه منظمی با استغناء و وسعت تشکیل داد. در سنهء (۱۳۲۳ ه ق) در شیراز متأهل گردید.
و بالاخره در روز پنجشنبه ششم ربیع الثانی (۱۳۴۵ ه ق / ۲۱ مهرماه ۱۳۰۵ ه ش) در شیراز وفات یافت و در جوار قبر سعدی مدفون گشت. و سن او در وقت وفات هفتادویک سال بوده است در اواخر عمر تولیت و تنظیم تکیهء سعدی در شیراز افتخاراً بعهدهء او محول بود.
شوریده هوش و ذکاوت و فراست و حافظه ای عجیب داشت و در علوم متداول مانند صرف و نحو و اشتقاق تازی و پارسی و عروض و قافیه و نقدالشعر و موسیقی و نواختن بعضی سازها دست داشت .
از آثار اوست:
کشف المواد مشتمل بر ماده تاریخهای بسیار که شوریده خود گفته و نامهء روشندلان دیوان شوریده حاوی متجاوز از ۱۴۰۰۰ بیت است آثار فوق به چاپ نرسیده و فقط قطعاتی از آنها در مجلات و تذکره ها منتشر شده اشعار او غالباً غزل و قصیده و شامل مدح و هجو و مرثیه است وی در شعر تابع استادان خراسان و فارس بوده است.
مرحوم علامه محمد قزوینی گوید: من از مرحوم حسینقلیخان نواب شیرازی در برلین شنیدم که می گفت من با شوریده آشنا بودم. و منزل او آمد و رفت داشتم و خادم او با من مأنوس شده بود یک روز خادم مزبور به من گفت: من نمیدانم این ارباب ما آیا علم غیب دارد؟ گفتم چطور؟ گفت او حکم کرده است که هر روز بلااستثناء همهء اطاقهای منزل او جارو کرده شود و همیشه همهء آنها پاک و پاکیزه باشد و ما هم همیشه این کار را می کنیم ولی گاهی از اوقات اتفاق می افتد که یکی از اطاق ها را که روز قبل خوب جارو و پاکیزه کرده ایم و هیچ محتاج به جارو کردن جدید نیست آن روز آن را رد میدهیم و جارو نمیکنیم رسم آقای ما این است که هر روز که از بیرون به منزل مراجعت میکند اول کاری که می کند این است که میرود و اطاقها را یکی یکی سرکشی می کند، اگر اتفاقاً آن روز یکی از اطاقها را بعلت مذکور جارو نکرده باشیم او فوری برمی گردد و ما را می گیرد به باد عتاب و خطاب که فلان و فلان شده ها چرا فلان اطاق را امروز جارو نکرده اید و من بکلی مبهوت میمانم که با وجود کوری هر دو چشمان او و با وجود پاکیزگی ظاهری اطاقها که ما فقط یک روز یکی از آنها را جاروب نکرده ایم او چگونه ملتفت این مطلب میشود و این فقره مکرر از او سر میزند و من سِرخ این قضیه را نمی توانم درک کنم جز اینکه بگویم آقای ما دارای علم غیب است من تبسمی کرده گفتم واقعاً امر عجیبی است.
ولی چون آقای شما از هر دو چشم کور است و کورها غالباً قوای ظاهری و باطنیشان قوی تر از سایر مردم میشود شاید از یک راهی که ما ملتفت این فقره نمی شویم و ما نمی توانیم حدس بزنیم او ملتفت این فقره میشود بعد که شوریده را دیدم گفتم رفیق امروز نوکر تو چنین و چنان می گفت، چه شیوه ای میزنی که اطاق فقط یک روز جارونخورده را ملتفت میشوی که چنین است؟ شوریده خندید و گفت هیچ شیوه ای نیست و کار بسیار سهل و آسانی است من هر روز در گوشهء هر اطاقی که خودم نشان میکنم یک چوب کبریت یا یک نخود یا یک لوبیا یا یک جسم صغیر دیگری شبیه به اینها در جائی از اطاق که اگر جارو بشود حتماً آن جسم صغیر به نوک جارو برطرف خواهد شد میگذارم و اگر جارو نشود آن همان جا باقی خواهد ماند و فردا میروم و همان موضع را دست مالی می کنم اگر دیدم همان چوب کبریت یا نخود یا لوبیا یا غیره بجای خود نیست و برطرف شده می فهمم که اطاق جارو شده است و اگر بر جای خود باقی است که نوکر تقلب و مسامحه کرده است و آن روز آن اطاق را جارو نکرده است من بسیار خندیدم ولی او به من گفت مبادا که این راز را به خادم کشف کنی که کثافت از سر ما خواهد آمد و از پای ما در خواهد رفت من قول دادم که از این مقوله چیزی به نوکر او نخواهم گفت و البته ممکن نبود که سِرخ آقا را پیش نوکرش فاش کنم. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلهء یادگار ۷) (از فرهنگ فارسی معین) این چند بیت از – سال ۵ شمارهء ۳) (از مقالهء علی اصغر حکمت در مجلهء ارمغان سال ۷ شمارهء ۶ )
قصیدهء معروف او نوشته می شود:
گوهر اشک نیم گوهر کان هنرم الله ای آصف دوران مفکن از نظرم
در هوای تو معلق شده ام همچو هبا گرچه اندر همه آفاق چو خور مشتهرم
نیستم پسته که گر خندم خوشدل باشم غنچه ام غنچه که می خندم و خونین جگرم
راستی گویی سروم که به بستان کمال بجز از بار تهی دستی نبود ثمرم
به درازا چه کشم شعر الا ماه عزاست نیست از بخت سیه رخت سیه مختصرم
در سیه جامه شوم تا که بدانند که من چشمهء آب حیاتم که به ظلمات درم
وه از این گونهء پرآبله ماشاءالله دیده ام نیست که در آینه خود را نگرم
خلق خندند چو من وصف رخ خویش کنم خود به گوشم شنوم آخر کورم نه کرم
گو بخندید که گر زشتم در چشم شما در بر مادر خود خوب چو قرص قمرم.
شاعر، عارف و مجتهد مشهور دوره قاجاریه. نام کامل وى حاجمیرزا حبیباللّه شهیدى است (بدایعنگار، ص ۱۶). برخى وى را میرزاحبیباللّه مجتهد رضوى یا حسینى نیز نامیدهاند (رجوع کنید به مُشکان طبسى، ص ۳۵؛ رضوى، ص ۴۱۵؛ ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵). تخلصش «حبیب» و در خراسان معروف به «آقا» بوده است (مشکان طبسى، همانجا؛ گلشن آزادى، ص ۱۹۴؛ پرتو، ص ۱۳). در نهم جمادیالاولى ۱۲۶۶ در مشهد به دنیا آمد، پدرش حاجمیرزا محمدهاشم مجتهد (متوفى ۱۲۶۹) نوه میرزامهدى مجتهد معروف به شهید رابع بود (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، ص ۱۷).
میرزامهدى، شهید رابع، در ۱۲۱۸، به فرمان نادرمیرزا (متوفى ۱۲۱۸) پسر شاهرخمیرزا افشار، که مشهد را تصرف کرده بود به شهادت رسید (گلستانه، ص ۴۴۵؛ محمدعلى کشمیرى، ص۳۳۰؛ قس سپهر، ج ۱، ص ۱۲۳؛ مدرس، ص ۵۴، که میرزامهدى را شهید ثالث خواندهاند). به همین سبب فرزندان و نوادگان میرزامهدى به «شهیدى» معروف شدهاند (رجوع کنید به رضوى، ص ۳۹۳ـ۴۲۶). از کودکى و نوجوانى وى اطلاع چندانى در دست نیست جز اینکه پس از اتمام تحصیلات مقدماتى، فقه و اصول را نزد حاجمیرزا نصراللّه مجتهدفانى، شوهر خواهرش، که از مجتهدان و مدرّسان بزرگ و مشهور خراسان بود، آموخت، هوش سرشار و حافظه قدرتمند وى هنگام نوجوانى و تحصیل زبانزد بود.
سپس براى ادامه تحصیل به نجفاشرف رفت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۱۸؛ گلشنآزادى، همانجا). در هنگام اقامت در نجف، با عارفى به نام میرزامهدى گیلانى متخلص به خدیو (متوفى ۱۳۰۹؛ درباره وى رجوع کنید به معصوم علیشاه، ج ۳، ص۵۵۰ـ۵۵۱) آشنا شد و همراه او به مجالس صوفیه بغداد میرفت. از قصیدهاى که در ستایش خدیو سروده است مشخص میشود که وى اعتمادى عمیق به این عارف داشته است.
حبیب از طریق خدیو با مرتاضى هندى به نام غلامعلیخان آشنا شد. غلامعلیخان که به زبانهاى باستانى و علوم و معارف هندوان آشنایى داشت، در حلقه ارشادش این علوم را به خواص شاگردانش میآموخت. حبیب هم با موافقت خدیو، از محضر غلامعلیخان بهره برد (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۲۰ـ۲۴). مشخص نیست که حبیب، چه مدتى در نزد مرشد هندى به تَعلُّم مشغول بوده است، اما پس از درگذشت وى، نخست خدیو گیلانى و سپس حبیب به مشهد رفتند.
در مشهد، خدیو در سراچه بیرونى منزلِ حاجمیرزا هدایتاللّه، پدربزرگ حبیب، که در جوار مسجد گوهرشاد بود مقیم شد و پس از مدتى عدهاى از مشاهیر خراسان از جمله صیدعلیخان درگزى (متوفى ۱۳۳۲) به حلقه ارادت وى درآمدند که آنها را «اصحاب سراچه» یا «اهل سراچه» مینامیدند. کمکم رفتار خاص و شیوه درویشانه زندگى اصحاب سراچه باعث شد که برخى از متشرعان به مخالفت با آنها برخیزند و اصحاب هم تصمیم گرفتند متفرق شوند. حبیب هم در حدود ۱۲۹۵ به سامرا به حلقه درس میرزاى شیرازى* پیوست (رجوع کنید به معصومعلیشاه، ج ۳، ص ۵۵۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۲۴ـ۳۲؛ نیز رجوع کنید به ادامه مقاله).
معاصران حبیب خراسانى نظیر میرزامحمدمهدى کشمیرى، محمدباقر رضوى، بدایعنگار و مشکان طبسى که شرححال وى را نوشتهاند کوچکترین اشارهاى به ماجراى اصحاب سراچه نکردهاند. معصومعلیشاه (همانجا) در ضمن شرححال خدیو گیلانى، با اینکه اشارهاى به اهل سراچه میکند اما نامى از حبیب خراسانى نمیآورد، حتى گلشن آزادى که سالها پس از حبیب میزیسته در شرححال حبیب اشارهاى به این مسئله نکرده است. از اشارهاى که حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۹ـ۳۰) به دیدار خود با پسرخوانده خدیو میکند، مشخص میشود که مسئله سراچه تا سالها در نظر متشرعان خراسان مذموم بوده و اهل آن را به زندقه و الحاد متهم میکردهاند و احتمالا به همین دلیل شرححالنویسان نمیخواستهاند نامى از مجتهد محبوب و بزرگ خراسان، یعنى حبیب، در میان اهل سراچه بیاید و نیز شاید از بیم چنین اتهاماتى است که خود حبیب هم ابیاتى را که در ستایش خدیو گیلانى سروده بود از قصیده خود حذف کرد (رجوع کنید به همان، ص ۲۳ـ۲۴).
اقامت حبیب در عتبات عالیات حدود چهار سال طول کشید که در این میان همسر دوم اختیار کرد، به سفر حج رفت و در بازگشت به عراق، علاوه بر میرزاى شیرازى از محضر حاجمیرزا حبیباللّه رشتى* و فاضلِ دربندى* بهره برد و پس از نیل به درجه اجتهاد و دریافت تصدیق اجتهاد از میرزاى شیرازى در حدود ۱۲۹۸ به مشهد بازگشت (محمدمهدى کشمیرى، ج ۲، ص ۲۶۹؛ رضوى، ص ۴۱۶؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۶ـ۳۸؛ قس ساعدى خراسانى، ص ۲۷۵، که بازگشت وى را حدود ۱۳۰۰ ذکر میکند). مردم مشهد استقبال شایستهاى از وى کردند و ریاست روحانى و زعامت امور شرعى که در خاندان حبیب سابقه داشت به وى سپرده شد (محمدمهدى کشمیرى، همانجا؛ بدایعنگار، ص ۲۰؛ حبیباللهى، ص ۱۳۸).
وى حدود پانزده سال به ریاست روحانى مردم مشهد که امورى از قبیل قضا، تدریس، امامت جماعت و موعظه و سخنرانى بود پرداخت. حسن رفتار، درایت و شهامت وى در انجام وظایف دینى حتى زبانزد نسلهاى پس از وى در خراسان بود. در این مدت، حبیب براى گذران معیشت، اراضى بحرآباد، روستایى در حوالى مشهد را، که ملک موروثى خاندان او بود، آباد کرد و هرگاه فرصتى دست میداد به کوهپایههاى اطراف مشهد براى عبادت و تهجد میرفت (بدایعنگار، ص۲۰ـ۲۱؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۳۸ـ۳۹؛ حبیباللهى، همانجا).
حدود سالهاى ۱۳۱۵ تا ۱۳۱۶، حبیب که از زعامت امور شرعى کمکم خسته شده بود در بحرآباد با عارفى سادهدل و اُمّى به نام سیدابوالقاسم درگزى (متوفى ۱۳۱۹) دیدار کرد. ساعدى خراسانى در ضمیمه تاریخ علماى خراسان (همانجا) در معرفى حبیب خراسانى آورده است که: «از باریافتگان مرحوم میرزاابوالقاسم درگزیست». این عبارت نشان میدهد که سیددرگزى در خراسان آن زمان داراى مقام و منزلتى والا بوده است. معصومعلیشاه نیز که با سیددرگزى دیدار داشته است او را عارفى سادهدل، اُمّى، خوشسخن، فرشتهخصال و نورانى توصیف میکند (ج ۳، ص ۷۰۳ـ۷۰۴).
حبیب خراسانى پس از آشنایى با سیددرگزى ریاست امور شرعى را رها کرد و به جز مواقعى خاص که به مشهد میآمد و بر منبر موعظه میکرد، به انزوا و عزلت پناه برد و حدود ده سال اغلب در روستاهاى اطراف مشهد خصوصآ روستاى کَنگ به عبادت، ریاضت و تفکر مشغول شد (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۴۱ـ۴۴، ۵۱ـ۵۲؛ نیز رجوع کنید به رضوى، ص ۴۱۷). به گفته مشکان طبسى (ص ۳۶) منبر موعظه حبیب چنان گرم و گیرا بود که شنوندگان متوجه گذر زمان نمیشدند.
با ظهور انقلاب مشروطه، طرفداران مشروطه در خراسان از وى خواستند که فتوایى در وجوب مشروطه امضا کند. حبیب هم به بهانه اینکه سالهاست از فتوا و امضا دست کشیده، حکم صریحى در این مورد نداد و فقط خانه خود را در اختیار انجمن ایالتى مشروطه قرار داد تا به امور مردم در آنجا رسیدگى شود (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۵۵؛ تجربه کار، ص ۱۳۹؛ قس گلشن آزادى، ص ۱۹۴، که معتقد است حبیب ریاست انجمن ایالتى را پذیرفته است). با بالا گرفتن اختلافات و تندروى مشروطهخواهان، حبیب تصمیم گرفت که به مدینه سفر کند و باقى عمر را در آنجا بگذراند که در عصر ۲۷ شعبان ۱۳۲۷ در شصتویک سالگى در بحرآباد بهطور ناگهانى درگذشت. پیکر او را در حرم مطهر حضرت رضا سلاماللّهعلیه در صفه پس پشت مقابل ضریح دفن کردند (رضوى، همانجا؛ حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۵۴ـ۶۷). مرگ ناگهانى حبیب و سلسله حوادثى که پیش از درگذشتش رخ داد، سبب شد که در بین نزدیکانش این گمان تقویت شود که مشروطهخواهان از بیم آنکه وى در خارج از ایران فتوایى علیه آنان صادر کند، او را مسموم کردهاند (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۶ـ۶۷).
شخصیت حبیب خراسانى از چند جهت قابل تعمق و بررسى است: از یک سو وى مجتهدى است روشننگر با وسعت مشرب که هنگام سرپرستى امورشرعى خراسان مردم را از خَرافات و حتى برخى آیینها نظیر شبیهسازى صحراى کربلا منع میکرد (رجوع کنید به همان مقدمه، ص ۴۰). او از نفوذ خود میان مردم و حاکمان براى حفظ احترام اشخاص استفاده مینمود، چنانکه هنگامى که توطئه دشمنان و حاسدانِ ملکالشعراء صبورى (متوفى ۱۳۲۲)، پدر محمدتقى بهار*، نزدیک بود وى را از ملکالشعرایى آستان قدس رضوى عزل کند، حبیب از نفوذ خود استفاده کرد و مقام ملکالشعرایى را براى صبورى حفظ کرد (رجوع کنید به حبیباللهى، ص ۱۳۹). معاصران وى به وجود شخصى نظیر حبیب خراسانى که هم اغلب علوم متداول زمان و خصوصآ فقه را به کمال میدانسته و هم در مناعت طبع و عزت نفس بینظیر بوده است، در مقام مرجعیت شرعى خراسان، افتخار کردهاند (از جمله رجوع کنید به بدایعنگار، ص۲۰؛ مشکان طبسى، ص ۳۵ـ۳۶).
بنابه گفته حسن حبیب (حبیب خراسانى، مقدمه، ص ۲۰) وى زبان فرانسه را در سفر به عتبات آموخت. اما محمد شهید نورایى (رجوع کنید به دهخدا، ذیل مادّه) معتقد است که حبیب خراسانى پس از مراجعت از سفر حج زبان فرانسه را نزد حاج سیاح* محلاتى، جهانگرد مشهور دوره قاجاریه، آموخت. در خاطرات حاجسیاح (ص ۳۰۷) اشاره به مهماننوازى حبیب از حاجسیاح هست اما مطلب مذکور وجود ندارد. با این حال نقل شده است که حبیب کتاب تِلماک اثر فنلون را به فارسى ترجمه کرده و این اثر به نظر حاجسیاح هم رسیده و قرار بود که حاجسیاح آن را چاپ کند (حبیب خراسانى، مقدمه حسن حبیب، همانجا، مقدمه على حبیب، ص۱۱۰ـ ۱۱۱).
بدون تردید دانش، وارستگى، روشننگرى و آزادگى حبیب خراسانى و تعالیم وى به شاگردان و هوادارانش تأثیر بسزایى در محیط ادبى آینده مشهد و خراسان گذاشت (پروین گنابادى، ص ۵۱۷). بسیار کسانى که محضر وى را در جوانى درک کرده بودند، نظیر مشکان طبسى، بدایعنگار* و شیخعلیاکبر خدابنده (متوفى ۱۳۲۰ش)، همگى از افراد فرهیخته و برجسته خراسان بودهاند. براى نمونه خدابنده بر زبانهاى فرانسه و روسى و انگلیسى تسلط داشت و در سالهاى ۱۳۰۰ـ۱۳۰۴ش در مشهد زبانهاى خارجى را درس میگفت (همان، ص ۴۹۴).
از سویى دیگر حبیب شاعرى است برجسته و غزلسرا. با اینکه خود در دیوانش (ص ۶۴) تصریح کرده که از اشتهار به شاعرى چندان راضى نیست اما سرآمدِ مجتهدان و دانشمندانى است که در دوره قاجار شعر سرودهاند (تجربهکار، ص ۱۳۷).
در غزلهاى حبیب نشانى از اشعار سیاسى دوره مشروطه و تأثیر آنها نیست، شعر وى بیشتر از نوع شعر شاعرانى نظیر صفاى اصفهانى* و صفیعلیشاه* است که در دوره بازگشت پیرو سبک عراقى بودهاند (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۷۸ش، ص ۷۷، ۷۹).
اغلب غزلهاى وى بین شش تا ده بیت است، اما غزلهاى سه و چهار بیتى در دیوانش فراوان است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۳، ۶۵، ۶۸ـ۶۹، ۱۶۳)، که نشان میدهد شاعر غزلها را ناتمام رها کرده است. با این حال غزلهایى هم با بیش از بیست یا حتى سى بیت در دیوانش هست (رجوع کنید به ص ۱۹ـ۲۱، ۲۳ـ۲۶). در اغلب غزلهاى وى تخلص دیده نمیشود و شاید این امر به دلیل این است که به شاعرى خود چندان اهمیتى نمیداده است. اما در برخى غزلها (مثلا ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۴۶، ۱۷۸) نیز تخلص «حبیب» را در بیت آخر آورده است و گاهى هنرمندانه با تخلصش ایهامسازى میکند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۲، ۱۴۴) و گاهى هم در غزلى دوازده بیتى تخلص را در بیت هشتم میآورد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۳۲).
بسیارى از غزلهاى حبیب مانند غزلیات مولوى جلالالدین بلخى وزنى تند و خیزابى همراه با قافیه دارند و همین باعث خوشآهنگى غزلیات او شده است. حدود نودو پنج درصد غزلیات وى مردّف است و آنهایى هم که ردیف ندارند یا به دلیل وزنى شاداب و یا بهسبب استفاده از کشیدگى یک مصوّت در قافیه و تکرار قافیه بسیار خوشآهنگاند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۱۴، ۱۴۰ـ۱۴۱). یکى دیگر از ویژگیهاى شعر حبیب استفاده خاص از ردیفهاى بلند و طولانى است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۳ـ۱۴۴، ۱۹۵، ۱۹۹). تأکیدى که حبیب بر چنین ردیفهایى دارد، قوت و برجستگى شعر وى را دوچندان میکند (نیز رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۴). در غزلى با وزنى خیزابى و قافیههاى میانى زیبا که تضمینى از غزلى از مولوى دارد، ردیف دشوار «یا رَجُلاً خُذْبِیدى» را چنان هنرمندانه بهکار میگیرد که خللى در مفهوم ابیات ایجاد نمیشود و خواننده خود را با غزلیات مولانا مواجه میبیند (رجوع کنید به ص ۱۹۹).
زبان شعر وى، تقریبآ همان زبان سبک عراقى است و گاهى هم اشعارى نزدیک به زبان استوار سبک خراسانى دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۶۸، ۲۵۶ـ۲۶۳، ۳۲۱ـ۳۲۳). تضمینها و اقتباسهایى که از شعر منوچهرى دامغانى*، مولوى* و حافظ* دارد نشانه آن است که در اشعار متقدمان تأمل میکرده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۴۸، ۱۹۹، ۳۲۱ـ۳۲۳). او همچنین به اشعار معاصرانش نیز توجه داشته از جمله شعرى در جواب ادیب نیشابورى اول سروده است (رجوع کنید به ص ۵۲ـ۵۶) که در وزنى است که بعدها نیما یوشیج از این وزن براى منظومه «افسانه» استفاده کرد (رجوع کنید به شفیعى کدکنى، ۱۳۵۴ش، ص ۱۸۱، پانویس ۲).
علاوه بر موارد فوق آنچه حبیب را از شاعران همعصر خود متمایز میکند، عرفان تجربى و خاصّ اوست که در مرحله اصطلاحات و لفظ باقى نمانده بلکه حاصل تأملات و تجربههاى عرفانى خود اوست. شعر او برخاسته از کششهاى روحانى اوست و از یک سو سرشار است از شور و شیفتگى و از سوى دیگر خالى از اصطلاحات عرفانى شاعران پیرو ابنعربى است. او یکى از بزرگترین شعراى عارف ایران در دوران پس از حمله مغول است (رجوع کنید به همان، ص ۱۷۳؛ همو، ۱۳۵۹ش، ص ۲۷؛ صبور، ص ۶۴۴). در بسیارى از غزلهایش مانند حافظ در ستیز با زهدنمایان و زهدفروشان است و شخصیتهاى منفى دیوان وى زاهد و شیخاند حتى سه غزل متوالى با ردیفِ «شیخ» و «اى شیخ» دارد که در آنها شدیدآ به زهدفروشى شیخ حمله میکند .(رجوع کنید به ص ۹۸ـ۹۹).
باتوجه به سوانح زندگى حبیب و مخالفتهایى که با اصحاب سراچه شد، سبب کاربرد فراوان اینگونه درونمایهها را در شعر حبیب میتوان دریافت. او اصطلاحات مغانه را مانند حافظ بهکار میگیرد و همچون حافظ خود را «رند» میداند (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۵۵، ۱۹۸). چند غزل دلنشین با مضمون توحید محض دارد (براى نمونه رجوع کنید به ص ۱۹۵، ۲۰۶) که یادآور تضمین شیخبهائى از غزل خیالى بخارایى* است (رجوع کنید به یوسفى، ص ۳۴۶). در دیوان حبیب تعداد کمى اخوانیات* نیز وجود دارد که دو اخوانیه خطاب به ملکالشعراء صبورى است. هر دوى این اخوانیات، اشعارى عرفانى است که از لحاظ مضمون غزل و از لحاظ ظاهر و ساختار قصیده محسوب میشود. رعایت قوانین و سنّتهاى شعرى اخوانیهسرایى در این اشعار نشاندهنده این است که حبیب با اینکه از این عوالم به دور بوده است اما در شعر کهن تبحر خاصى داشته است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، ص ۱۹ـ۲۶، که اشعار مذکور غزل محسوب شده است؛ صبورى، ص ۳۳۸ـ۳۳۹، که اخوانیه حبیب قصیده شمرده شده است؛ نیز رجوع کنید به حبیباللهى، ص ۱۴۰ـ۱۴۱).
حبیب چندین مدیحه در منقبت و مدح رسولاکرم صلیاللّهعلیهوآلهوسلم و حضرت على علیهالسلام و حضرت ولیعصر عجلاللّهفرجه در قالبهاى قصیده و ترکیببند دارد که بیشتر آنها را هنگام اقامت در عتبات عالیات سروده است (براى نمونه رجوع کنید به ص ۲۲۳ـ۲۲۵، ۲۳۸ـ۲۴۶، ۲۵۶ـ۳۲۰؛ نیز رجوع کنید به همان، مقدمه حسن حبیب، ص ۳۷). شعر حبیب بر بسیارى از شاعران خراسانى پس از وى نظیر اخوان ثالث* (رجوع کنید به ص ۱۲۶ـ۱۳۳) و عماد خراسانى* تأثیر گذاشته است (رجوع کنید به روزبه، ص ۱۱۶).
بسیارى از غزلهاى حبیب خراسانى در برنامه گلهاى رنگارنگِ رادیو خوانده شده است (یوسفى، ص ۳۴۱). مهدى خالدى از جمله موسیقیدانهایى است که آهنگهاى بسیارى براى غزلهاى حبیب ساخته است (رجوع کنید به خالدى، ص ( ۹۰)، ( ۱۴۲)، ( ۲۲۸)، ( ۳۱۲))، از این گذشته بسیارى از غزلهاى وى آمادگى اجرا بر روى دستگاههاى مختلف موسیقى سنّتى ایران را دارند (رجوع کنید به نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، ص ۳۹۵ـ۳۹۷). به همین مناسبت برنامهاى از گلهاى جاویدان رادیو به حبیب خراسانى اختصاص داشته است (رجوع کنید به گلهاى جاویدان و گلهاى رنگارنگ، ص ۳۵۳ـ ۳۵۵). این امر سبب شد که نام این شاعر در میان مردم عامى نیز مطرح شود.
شمارى از فرزندان و نوادگان حبیب خراسانى از مرد و زن شاعرند و میتوان گفت که شاعرى در خاندان حبیب امرى موروثى است (رجوع کنید به یوسفى، ص۳۴۰ و پانویس ۳؛ نیز رجوع کنید به حبیباللهى*، ابوالقاسم).
در زمان حیات حاجمیرزا حبیب، شخصى به نام ملااسداللّه تربتى مسئولیت تحریر و جمعآورى اشعار وى را برعهده گرفت. حبیب نوشته او را دید و آنچه از قلم افتاده بود بر حواشى نوشت (حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص ۶۷ـ ۶۸). نخستین بار در ۱۳۲۹ش عباس زرینقلم خراسانى دیوانى ناقص و مغلوط از حبیب با نام گنج گهر در ۱۷۷ صفحه در مشهد منتشر کرد. سپس در ۱۳۳۰ش دیوان نسبتآ کاملترى براساس تحریر اسداللّه تربتى و حواشى حبیب خراسانى به کوشش و با مقدمه حسن حبیب با ۱۲۰ صفحه مقدمه و ۳۲۲ صفحه متن در مشهد منتشر شد. در ۱۳۳۴ش اشعار نویافته حبیب خراسانى بهاهتمام على حبیب همراه با مقدمهاى کوتاه از وى به این مجموعه افزوده و در ۱۳۳۵ش در تهران منتشر شد. همین دیوان تاکنون شش بار در تهران تجدید چاپ شده است (رجوع کنید به حبیب خراسانى، همان مقدمه، ص۷۰؛ نیز رجوع کنید به آقابزرگ طهرانى، ج ۱۸، ص ۲۴۱؛ مشار، ج ۱، ستون ۱۵۲۰، نیز رجوع کنید به ج ۲، ستون ۲۷۷۶).
منابع : (۱) آقابزرگ طهرانى؛ (۲) مهدى اخوانثالث، زمستان: مجموعه شعر، تهران ۱۳۶۹ش؛ (۳) فضلاللّهبن داود بدایعنگار، «مرجوم حجهالاسلام حاج میرزا حبیباللّه شهیدى قدسسره»، الکمال، سال ۲، ش ۴ (فروردین ۱۳۰۱)؛ (۴) ابوالقاسم پرتو، یارانِ سراچه: (شرح احوالات و عقاید و افکار میرزاحبیب خراسانى)، تهران ۱۳۸۳ش؛ (۵) محمد پروین گنابادى، گزینه مقالهها، تهران ۱۳۵۶ش؛ (۶) نصرت تجربهکار، سبک شعر در عصر قاجاریه، (تهران) ۱۳۵۰ش؛ (۷) محمدعلیبن محمدرضا حاج سیاح، خاطرات حاج سیاح، یا، دوره خوف و وحشت، به کوشش حمید سیاح، چاپ سیفاللّه گلکار، تهران ۱۳۵۹ش؛ (۸) ابوالقاسم حبیباللهى، «حاجمیرزا حبیباللّه مجتهد خراسانى»، یغما، سال ۱۹، ش ۳ (خرداد ۱۳۴۵)؛ (۹) حبیباللّهبن محمدهاشم حبیب خراسانى، دیوان، چاپ على حبیب، تهران (۱۳۵۳ش)؛ (۱۰) مهدى خالدى، مهدى خالدى: (مجموعه آهنگها)، گردآورى و تألیف حبیباللّه نصیریفر، (تهران: نگاه)، ۱۳۷۰ش؛ (۱۱) دهخدا؛ (۱۲) محمدباقربن اسماعیل رضوى، شجره طیبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، مشهد ۱۳۸۴ش؛ (۱۳) محمدرضا روزبه، سیر تحول غزل فارسى: از مشروطیت تا انقلاب، تهران ۱۳۷۸ش؛ (۱۴) محمدباقر ساعدى خراسانى، ضمیمه تاریخ علماى خراسان، در عبدالرحمانبن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛ (۱۵) محمدتقیبن محمدعلى سپهر، ناسخالتواریخ: سلاطین قاجاریه، چاپ محمدباقر بهبودى، تهران ۱۳۴۴ـ۱۳۴۵ش؛ (۱۶) محمدرضا شفیعى کدکنى، ادبیات فارسى از عصر جامى تا روزگار ما، ترجمه حجتاللّه اصیل، تهران ۱۳۷۸ش؛ (۱۷) همو، ادوار شعر فارسى: از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران ۱۳۵۹ش؛ (۱۸) همو، «ادیب نیشابورى: در حاشیه شعر مشروطیت»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه فردوسى، سال ۱۱، ش ۲ (تابستان ۱۳۵۴)؛ (۱۹) داریوش صبور، آفاق غزل فارسى: سیر انتقادى در تحول غزل و تغزل از آغاز تا امروز، (تهران) ۱۳۵۵ش؛ (۲۰) محمدکاظمبن محمدباقر صبورى، دیوان، چاپ محمد ملکزاده، تهران ۱۳۴۲ش؛ (۲۱) محمدعلیبن صادقعلى کشمیرى، کتاب نجوم السماء فى تراجم العلماء، قم [? ۱۳۹۴[؛ (۲۲) محمدمهدیبن محمدعلى کشمیرى، تکمله نجوم السماء، قم [? ۱۳۹۷[؛ (۲۳) ابوالحسنبن محمدامین گلستانه، مجملالتواریخ، چاپ مدرس رضوى، تهران ۱۳۵۶ش؛ (۲۴) علیاکبر گلشنآزادى، صد سال شعر خراسان، به کوشش احمد کمالپور، مشهد ۱۳۷۳ش؛ (۲۵) گلهاى جاویدان و گلهاى رنگارنگ، به اهتمام و گزینش حبیباللّه نصیریفر، تهران: نگاه، ۱۳۸۲ش؛ (۲۶) عبدالرحمانبن نصراللّه مدرس، تاریخ علماء خراسان، چاپ محمدباقر ساعدى خراسانى، مشهد ۱۳۴۱ش؛ (۲۷) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۵۲ش؛ (۲۸) حسن مشکان طبسى، «(حاجمیرزا حبیب خراسانى)»، دبستان، ش ۳ (دى ۱۳۰۱)؛ (۲۹) محمدمعصومبن زینالعابدین معصوم علیشاه، طرائق الحقائق، چاپ محمدجعفر محجوب، تهران [? ۱۳۱۸[؛ (۳۰) نقش موسیقى آوازى در شعر و غزل ایران، بهکوشش و گزینش حبیباللّه نصیریفر، تهران: نگاه، ۱۳۸۴ش؛ غلامحسین یوسفى، چشمه روشن: دیدارى با شاعران، تهران ۱۳۶۹ش.
این غزل از اوست:
سالها بر کف گرفتم سبحهء صد دانه را
تا ببندم زین فسون پای دل دیوانه را
سبحهء صد دانه چون کار مرا آسان نکرد
کرد باید جستجو آن گوهر یک دانه را
سخت و سست و ناتوان گشتم مگر نیرو دهد
قوت بازوی مردان همت مردانه را
برفروز از می چراغی من ز مسجد نیمه شب
آمدم بیرون و گم کردم ره میخانه را
ساقی از درد قدح ما را نصیبی بخش نیز
چون رسد نوبت بپایان گردش پیمانه را
ما گدایان را طفیل خویش از این خوان کرم
قسمتی ده میشناسی گر تو صاحبخانه را
کعبه را بتخانه کردم من، تو ای دست خدا
آستینی برفشان و کعبه کن بتخانه را
واعظا افسانه کمتر گو که من از دایه نیز
در زمان کودکی بشنیدم این افسانه را
روز و شب در حسرت اندوه و تیماری چرا
از غم فکر ریاست سخت بیماری چرا
چون مسلمانی بمعنی عین بی آزاری است
شیخ الاسلاما تو چندین مردم آزاری چرا
بندگی بیزاری از خلق است ای شیخ کبیر
بندهء خلقی و از حق سخت بیزاری چرا
از خدا گردی فراموش ای فقیه ذوفنون
روز و شب در فکر درس و بحث و تکراری چرا
صبحدم در خدمت تزویر و سالوس و ریا
نیمه شب با لعبت کشمیر و فرخاری چرا
روز روشن در صف اهل تقدس پیشوای شام
تاری بر در دکان خماری چرا
ای حبیبا تا بچندی غافل از روز شمار
از حساب خویشتن پیوسته بیکاری چرا
شیخنا تا کی گرانتر میکنی عمامه را
تا کنی هنگام دعوت گرمتر هنگامه را
رشتهء تحت الحنک برچین که وقت صید نیست
در ره خاصه منه ای شیخ دام عامه را
صید عنقائی نشاید کرد با بال مگس
دانش آموزی نیارد مکتبی علامه را
افکنی در پیش و پس تا کی بصید خرمگس
آن کبیرالهامه را و آن قصیرالقامه را
تا می آلوده نگردد دامنت چون بگذری
در خرابات مغان ای شیخ برچین جامه را
میکنی تفسیر قرآن با همه زرق و نفاق
تا به کی زحمت دهی این آسمانی نامه را
*************************
شیخ و زاهد گر مرا مردود و کافر گفته اند
عذر ایشان روشن است، از روی ظاهر گفته اند
خاطری رنجیده از ما داشتند این ابلهان
این سخنها را همی از رنج خاطر گفته اند
دشمن دانا بود نادان که در هر روزگار
انبیا را ناقصان کذاب و ساحر گفته اند
این خراطین بین که با این عقل و دانش
این سخن از سماک اعزل و از نسر طایر گفته اند
گر خردمندان رضا باشند از ما باک نیست
زانچه این نابخردان از عقل قاصر گفته اند.
شرف الدین حسینی (سید)، فرزند سیداحمد قزوینی از شاعران و روزنامه نویسان صدر مشروطیت است وی به سال ۱۲۸۸ ه ق در شهر رشت تولد یافت و پس از تحصیلات مقدماتی به سال ۱۳۰۰ برای ادامهء تحصیل روانهء بین النهرین شد و پس از پنج سال اقامت در آن سامان به رشت بازگشت و در آنجا روزنامهء نسیم شمال را منتشر ساخت.
پس از برقراری مشروطه به تهران آمد و روزنامهء نسیم شمال را در تهران با مقالات و اشعاری انتقادی و درخور فهم عوام منتشر کرد، و قبول عام یافت و خود وی نیز به مناسبت نام روزنامه اش به نسیم شمال معروف گشت سیداشرف الدین در زمرهء نخستین شاعرانی است که به عهد مشروطه به زبان مردم و از زبان تودهء مردم محروم شعر سرود و مقاله نوشت وی در اواخر عمر به فقر و جنون مبتلا گشت و سرانجام در سال (۱۳۱۳ ه ش) در نهایت تنگدستی و پریشانی درگذشت اشعار او اغلب در نسخه های نسیم شمال چاپ و جداگانه نیز به صورت مجموعه ای منتشر شده است از اوست:
این درشکه بشکسته لایق سواری نیست این سگ گر مفلوک تازی شکاری نیست
این خر سیاه لنگ قابل مکاری نیست این حریف تریاکی پهلوان کاری نیست
این زمین بی حاصل جای آبیاری نیست در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
مقصد وکیلان را عاقلانه سنجیدیم مشرب وزیران را عالمانه فهمیدیم
خاک پاک ایران را عارفانه گردیدیم هرچه را نباید دید ما یکان یکان دیدیم
این زمین بی حاصل جای آبیاری نیست در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
هست مدت نه سال خلق پارلمان دارند هم به آسمان عدل بسته ریسمان دارند
اندر این بهارستان کعبهء امان دارند باز هرچه می بینم خلق الامان دارند
کار ملت مظلوم غیر آه و زاری نیست در جبین این کشتی نور رستگاری نیست
*********************
تا چند کشی نعره که قانون خدا کو؟گوش شنوا کو؟ آنکس که دهد گوش به عرض فقرا کو؟ گوش شنوا کو؟
در خانهء همسایه عروسی است آملا به به بارک الله آن شاخ نباتی که شود قسمت ما کو؟ گوش شنوا کو؟
پرسید یکی رحم و مروت به کجا رفت؟ گفتم به هوا رفت مرغی که برد کاغذ ما را به هوا کو؟ گوش شنوا کو؟
حلوای معارف که جوانان همه بردند در مدرسه خوردند آلوطی حسن قسمت درویش کته پا کو؟ گوش شنوا کو؟
یک نیمهء ایران ز معارف همه دورند نیمی شل و کورند اندر کف کوران ستم دیده عصا کو؟ گوش شنوا کو؟
(میرزادهء) نام او محمدرضابن حاج سیدابوالقاسم کردستانی، و از شعرای قرن اخیر ایران بوده است وی به سال ۱۲۷۲ ه ش در همدان متولد شد و به آموختن ادب و شعر پرداخت ذوق و احساسات ادبی او آمیخته با احساسات وطن پرستی و آزادیخواهی و اصلاح طلبی بود.در جسارت و ازخودگذشتگی و بی باکی کم نظیر بود عشقی در دوران جنگ بین المللی اول به را که حاوی مقالات و اشعار تند ضد هیئت حاکمه « قرن بیستم » کشور عثمانی رفت.
و در دارالفنون آنجا تحصیل کرد. وی روزنامهء بود در تهران انتشار داد،و ظاهراً بسبب همین مقالات بسال ۱۳۰۳ ه ش / ۱۳۴۲ ه ق به دست دو تن ناشناس کشته شد. و جسد او رستاخیز شاهان بزرگ ایران را نشان میدهد. که یکایک ،« رستاخیز » را در ابن بابویه تهران بخاک سپردند.
عشقی در اپرای معروف کفن » و « ایده آل » به صحنه می آیند. و بحال کشور ایران افسوس میخورند. و افتخارات دوره های گذشته را بیاد می آورند.
تابلوهای او هر یک شامل انتقاد اوضاع اجتماعی ایران است دیوان وی مکرر بطبع رسیده است (از فرهنگ فارسی معین) ملک الشعراء بهار در رثاء وی سروده است :
وه که عشقی در شباب زندگی// از خدنگ دشمن شب رو بمرد
شاعری نو بود و شعرش نیز نو// شاعر نو مرد و شعر نو بمرد.
نام وی میرزا ابوالقاسم معروف به عارف قزوینی فرزند ملاهادی وکیل است به سال ۱۳۰۰ ه ق / ۱۲۶۲ ه ش در قزوین متولد شد. تحصیلات مقدماتی معمول عصر خود را که عبارت از فارسی و صرف و نحو عربی و دیگر مسائل ادبی بود. در قزوین به پایان رسانید. خود گوید: در اوان طفولیت با یکی از دوستان خود بنام مرتضی خان نوهء حاج ملاعبدالوهاب بهشتی هم کلاس و در یک مدرسه درس میخواندیم. و پدر من آنطور که باید در تربیت من راه و روش درستی انتخاب نکرد. ولکن آن مقدار که گنجایش فکری او بود بنده را تربیت کرد.
او بدو موضوع اهمیت میداد یکی حسن خط و دیگری موسیقی، و از این جهت من را در طفولیت به چند مکتب فرستاد و پیش سه نفر از معلمان خوش خط تعلیم گرفتم از جمله شیخ رضا خوش نویس و شیخ علی شالی معروف به سکاک که علاوه بر حسن خط ذوق هنری خوبی داشت .در سن سیزده سالگی نزد اولین معلم موسیقی مرحوم حاج صادق خرخازی که در عداد محترمین قزوین بود تعلیم موسیقی گرفتم و چهارده ماه در خدمت او تلمذ کردم. و چون آواز خوشی داشتم.
پدرم به طمع افتاد که روضه خوان شوم و از این جهت تمام کارهای خود را به من سپرد و حتی مرا وصی خود قرار داد عارف با ذوق و استعداد سرشاری که داشت در سنین جوانی بسرودن شعر پرداخت و بسن ۱۷ سالگی قصیده ای سرود که مطلع آن این است: باز از افق هلال محرم شد آشکار باز ابر گریه خیمه فکن شد. به جویبار و در همین سنین بود. که تحصیلات خود را رها کرد در این اوان عاشق دختر یکی از ملخاکان قزوین گردید. و چون والدین دختر با وصلت آنان مخالف بودند و او را تهدید به قتل کردند.
ناچار به رشت گریخت و چون پس از مدتی به قزوین بازگشت. در عقیدهء خانوادهء دختر تغییری ندید لذا شبی بدون اراده و بر حسب تقاضای دوستان رهسپار تهران گردید و با اعیان و رجال و درباریان مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه آشنا شد و پس از چندی چنانکه خود گوید با اکراه در سلک ملازمان وثوق الدوله درآمد، و از طریق او با علی اصغرخان اتابک اعظم آشنا شد و برای او آواز میخواند. و در نتیجه به دربار راه یافت و بارها بحضور شاه رسید. و مورد توجه خاص قرار گرفت تا آنکه بر حسب امر شاه خواستند. او را در سلک فراش خلوت دربار درآورند، ولی وی لباس خود را بر کلاه فراش خلوتی دربار ترجیح داد.
و زیر بار این سمت نرفت عارف یکی از شعرای آزادیخواه ایران بوده و از روزی که انقلاب مشروطیت در این سرزمین روی داد تا مدت شانزده سال با ملت در تمام انقلابات همقدم و همگام بود و بواسطهء خطابه ها و نطق های مهیج و بیان خواسته های ملت در لباس شعر، نارضایی خود و مردم را از اوضاع نمودار میکرد، و از تهییج احساسات ملت به مخالفت با دستگاه ظلم و بیدادگری حکام و زمامداران کشور که از نزدیک دیده بود .کوتاهی نمیکرد. مخصوصاً موقعی که مشروطیت ایران بدست محمدعلی میرزا تعطیل شد و عده ای از رجال نیز با وی همقدم شدند و بدستور بیگانگان کاخ آمال و آرزوی مردم را در هم ریختند. طوفانی در روح وی پدیدار گردید.
چنانکه گوید:
پارتی زلف تو از بسکه ز دلها دارد//روز و شب بی سببی عربده با ما دارد
کاش کابینه ٔ زلفت شود از شانه پریش // کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
با که این درد توان گفت که والا حضرت // در نیابت روش حضرت والا دارد
عارف به علت سر پرشور و بی باکی خاصی که داشت بیشتر اوقات متواری و در حال مسافرت و تردد مابین اصفهان و تهران بود او در همین مسافرتها با رجال آزادیخواه تماس میگرفت و مردم را به مخالفت با دستگاه فرعونی حکام وقت میشورانید او بنواحی غرب و بغداد و کرمانشاهان و استانبول نیز مسافرت و مدتی در آن شهرها با آزادیخواهان همکاری کرد و در قیام آذربایجان با ملت همگام شد و به خراسان نیز مسافرت کرد .
در مورد اتحاد اسلامی نیز اقداماتی نمود ولی این راه را ادامه نداد او دارای خصائصی بود از قبیل وطن دوستی، آزادگی، شوریدگی، صمیمیت، حساسیت شدید و به تندخویی نیز مشهور بود از جمله اشعار وطن دوستانهء اوست:
را ز عشق وطن دل به این خوشست که گر ز عشق هر که شود کشته زاده ٔ وطن است
از جمله اشعار انقلابی عارف غزلی است که گوید:
لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست
تا آنجاکه گوید:
ز حد گذشت تعدی کسی نمی پرسد حدود خانه ٔ بی خانمان ما ز کجاست
برای ریختن خون فاسد این خلق خبر دهید که چنگیز پی خجسته کجاست
عمدهء هنر او در ساختن تصنیف بود عارف بعد از یک سلسله کشمکشها و ناراحتی ها به همدان مسافرت کرد و بنابر قولی تبعید شد و تا آخر عمر در آن سامان به حال انزوا و فلاکت زندگی کرد به سال ۱۳۱۲ ه ش وفات نمود و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گردید (از دیوان عارف و مقدمهء شفق).
علامه على اکبر دهخدا نویسنده، محقق و شاعر بزرگ قرن چهاردهم به سال ۱۲۹۷ هجرى قمرى در تهران چشم به دنیا گشود، هنوز ده بهار از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود که با از دست دادن پدر مهربان خود، به درد سخت یتیمى مبتلا شد .
اما خوشبختانه مادر دلسوز و دانائى داشت، که در آن شرائط سخت بى سرپرستى کودک را به درس خواندن و تحصیل علم وا داشت، او را نزد عالم بزرگوار شیخ غلامحسین بروجردى برد، تا مدت ده سال علوم صرف، اصول و حکمت را آموخت و چون خانه او در همسایگى خانه آیت الله حاج شیخ هادى نجم آبادى بود، دهخدا در نوجوانى خود از این همسایگى نهایت استفاده علمى را برد و آنگاه وارد ((مدرسه سیاسى)) تهران گردید و به آموختن زبان فرانسه پرداخت.
پس از پایان تحصیل به استخدام وزارت خارجه در آمد و مدت دو سال در اروپا و بیشتر آن را در وین و بخارست انجام وظیفه کرد و در آنجا هم معلومات خود را در زبان فرانسه تکمیل نمود .
بعد از سال ۱۳۲۳ هجرى که به ایران بازگشت خدمات فرهنگى خود را از روزنامه ((صور اسرافیل)) که با همکارى دیگران انتشار مىداد شروع کرد و مقالات پر جاذبه خود را تحت عنوان ((چرند و پرند)) منتشر ساخت . اما به خاطر روح آزادى خواهى همراه با تعداد دیگرى از افراد به اروپا تبعید شد و در حالى که در پاریس و سوئیس زندگى مىکرد، در آنجا هم از خدمات فرهنگى و روزنامه نگارى باز نایستاد و چند شماره ((صور اسرافیل)) را منتشر مى کرد .
پس از بازگشت به ایران در سال ۱۳۲۸ از طرف مردم کرمان و تهران به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و در حال نمایندگى همچنان به پخش افکار خود طى مقالات سیاسى و انتقادى ادامه داد . در زمان جنگ بین المللى اول مدت چهار سال در ((چهار محال بختیارى )) متوارى بود و پس از آنکه به تهران آمد، از کارهاى سیاسى کنارهگیرى کرد و سمت ریاست و استادى ((دانشکده حقوق و علوم سیاسى و اقتصادى)) را به عهده گرفت و تا سال ۱۳۲۰ شمسى در این پست انجام وظیفه مى کرد .
رحلت
جنگ جهانى دوم شروع شده بود و ایران به وسیله روس، انگلیس و آمریکا اشغال گردیده بود، که دیگر روزگار بازنشستگى دهخدا شروع شده و آنگاه او تمام وقت خود را صرف نوشتن فرهنگ بزرگ و بى نظیر ((لغت نامه دهخدا)) مى کرد . اما نوشتن کتابى به این عظمت و بزرگى کار یک نفر نبود، بدین جهت او تعدادى از استادان و دانشجویان دانشگاه را به کمک گرفت و تا سه ماه قبل از مرگ خود، شبانه روز یادداشت و جمع آورى مطالب این مجموعه بزرگ و پر ارزش را ادامه داد، تا اینکه اسفندماه ۱۳۳۴ شمسى در تهران چشم از جهان فرو بست و در قبرستان ((ابن بابویه)) در شهر رى به خاک سپرده شد .
آثار و تألیفات علامه دهخدا، عبارتند از:
۱ لغت نامه دهخدا، که تعداد صفحه هاى آن از ۲۶۵۷۵ صفحه قطع رحلى تجاوز میکند، و امروز که به وسیله دیگران تکمیل گردیده، به پنجاه جلد بزرگ رسیده است . ۲ – امثال و حکم، در چهار جلد و ۲۰۶۴ صفحه قطع وزیرى . ۳ ابوریحان نامه . ۴ ترجمه کتاب ((روح القوانین)) اثر کم نظیر منتسکیو دانشمند معروف فرانسوى . ۵ ترجمه کتاب ((سر عظمت و انحطاط روم)) نوشته منتسکیو . ۶ تصحیح دیوان ((ناصر خسرو)) ۷ تصحیح دیوان ((منوچهرى دامغانى)) ۸ دیوان اشعار دهخدا هم به کوشش دکتر محمد دبیر سیاحتى در ۲۰۸ صفحه، به سال ۱۳۵۸ شمسى در تهران چاپ و منتشر گردیده است . -فرهنگ شاعران زبان پارسى، ص ۲۱۰ ? ۹ فرهنگ فرانسه به فارسى .
اما مهمترین تألیف دهخدا همان لغت نامه است ، که فرهنگ جامعى از لغات فارسى، عربى و اروپائى مستعمل در فارسى است .در این کتاب نزدیک به سه میلیون فیش از روى متون معتبر استادان نظم و نثر فارسى و عربى و لغت نامههاى چاپى و خطى و کتب دیگر در رشته هاى تاریخ، نجوم، جغرافیا، طب، هیئت، ریاضى، حکمت، کلام، و غیره فراهم آمده است .
علامه دهخدا مدت چهل و پنج سال به طور مداوم با گروهى از یاران خود براى تألیف این کتاب کوشید، اعلام و اشخاص را در آن گرد آورد و تقریبا محتوى کلیه لغات فرهنگهاى خطى و چاپى مهم فارسى و عربى و لغات ترکى، مغولى، هندى، فرانسوى، انگلیسى و روسى متداول در زبان فارسى را در آن جمع کرد .
در این فرهنگ بزرگ اکثر لغات داراى شواهد مختلف از نظم و نثر است . اضافه بر این علامه دهخدا به قدرى به علم و فرهنگ علاقه داشت که در سال ۱۳۳۴ سازمانى براى تدوین و چاپ لغت نامه در خانه خود تشکیل داد، و سپس در سال ۱۳۳۶ آن خانه را به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران منتقل کرد، تا خدمت علمى و فرهنگى او همچنان پس از مرگ او هم ادامه داشته باشد . این سازمان هم اکنون جزو مؤسسات دانشکده مذکور به کار تدوین و چاپ مجلدات لغت نامه اشتغال دارد .
سید کریم امیرى فیروز کوهى در سال ۱۲۸۸ هجرى شمسى، در دهکده فرح آباد، از توابع فیروزکوه در ۱۴۰ کیلومترى تهران به دنیا آمد. پدرش به نام ((سید مصطفى قلى))، به ((امیر عبد الله)) معروف بود.
سید کیرم در سن هفت سالگى به اتفاق پدرش، از دهکده فرح آباد به تهران آمد و تحت سرپرستى زن پدر خود قرار گرفت. او تحصیلات خود را از مدرسه ((سیروس)) که نزدیکترین مدرسه به منزلش بود، آغاز کرد. هنوز چند ماه از اقامت او در تهران نگذشته بود، که پدرش سخت بیمار شد و به مرض حصبه گرفتار گردید و طولى نکشید که اجل وى را مهلت نداد و معالجهها مفید واقع نشد و او در سن جوانى دیده از جهان فرو بست و این فرزند را تنها و غریب گذاشت. در حالى که غربت و تنهائى و اضطراب و نگرانى از خانه و مدرسه، او را در تنگناى شدیدى قرار داده بود، در کنار نامادرى خود در تهران زندگى مىکرد. اما نامادرى به نحو احسن در تربیت او مىکوشید و مدتى بعد مادر او نیز با نامادریش همکار را آغاز کرد و این کودک خردسال در شرایط نسبتا خوبى قرار گرفت. سید کریم از همان دوران کودکى و تحصیلات ابتدائى، ذوق ادبى خود را آشکار نمود هر چند وقت یکبار، به صورت جسته و گریخته اشعارى را مىسرود اولویت غزل سیاسى او، در غوغاى تغییر سلطنت و هنگام بحرانى شدن عواطف مردم نسبت به اوضاع مملکت، در روزنامه ((نسیم صبا)) درج و منتشر گردید که اولین بیت آن به صورت زیر بود:
آخر این ملک کهن، بى سرو سامان تا چند //دست اعقاب فجر، کشور ایران تا چند؟
این غزل که باب طبع مردم آن زمان بود، بسیار مورد استقبال قرار گرفت. دومین غزل وى در مجله ارمغان به چاپ رسید. هنگامى که استاد ادبیات مدرسه، غزل شاگردش را در مجله ارمغان کرد، او را بسیار مورد تشویق و تحسین قرار داد واز آن به بعد در زمینه ادبى، شاگردش را کمک و همراهى مى نمود، که این تشویقها و مساعدتهاى استاد، یکى از علل مهم آینده درخشان امیرى گردید.
سید کریم امیرى در سال ۱۳۰۸ هجرى شمسى، به خدمت دولت در آمد، اما بر اثر تمرد از دستور مافوق دو سال منتظر خدمت گردید و بالاخره در سال ۱۳۱۱ شمسى، در اداره ثبت اسناد و املاک مشغول به کار شد. او به هیچ وجه نمىتوانست خود را با ضوابط ادارى وفق دهد و یک عمر تشویقات ادارى و نشست و برخاستهاى اجبارى و تشریفاتى و گذرانیدن روزها به یک کار معین و تکرارى، برایش اصلا قابل تحمل نبود.
وى تا سال ۱۳۱۴ هجرى شمسى، بیشتر اوقاتش را در مصاحبت با شعراء،ادباء و هنرمندان مىگذرانید و در همین سال بود که کنگره شعراء، موسیقى دانان، نوازندگان و خوانندگان تشکیل گردید و هر گاه ادیب و دانشمندى به تهران مىآمد و یا کنگره برنامهاى داشت، امیرى اولین کسى بود که به سراغش مىرفت و به دیدار و مصاحبت با آنها مىشتافت.
امیرى بالاخره استاد دلخواه خود را یافت و در سال ۱۳۱۴ هجرى شمسى، با ((شیخ عبدالنبى)) که اهل ((کجور)) مازندران بود، آشنا گردید و از محضر این استاد عالى مقام رشتههاى مختلف علوم از قبیل، ادبیات، منطق، کلام، حکمت،، فقه و اصول را در سطح عالى فرا گرفت. امیرى آن چنان شیفته و فریفته استادش قرار گرفته بود که تا آخرین لحظات عمر استاد، با او همراه و همنشین گشت.
پس از درگذشت استاد شیخ عبدالنبى، امیرى در بدر و آواره به دنبال استاد دیگرى همطراز با شیخ بود. طولى نکشید که لطف خداوند متعال سبب آشنائى امیرى با استاد ((سید حسین مجتهد کاشانى)) ملقب و مشهور به ((ضوء الرشد)) گردید و او توانست در تکمیل علوم و فنون در رشتههاى مختلف از محضرش استفاده نماید.
امیرى در سال ۱۳۱۹ هجرى شمسى، بدون دریافت دینارى از خدمت اداره ثبت کناره گرفت و یکسره از اداره به خانه رفت. در این مدت طولانى خدمت دولتى تنها سودى که کسب کرده بود، آشنائى امیرى با تنى جند از سر دفترداران فاضل و عالم تهران بود که از همنشینى و مصاحبت با آنان بهرههاى علمى و ادبى و ذخایر فکرى و عقلى تحصیل کرده بود.
امیرى خدمت علماء و دانشمندان زیادى رسید و از سفره گسترده علوم و فضائل و کمالات آنان بهره ها جست. در این میان به دو فیلسوف معاصر خود یعنى ((میرزا طاهر تنکابنى)) و ((میرزا مهدى آشتیانى)) که از نوابغ و بزرگان حکمت و فلسفه بودند، ارادت فراوانى داشت. استاد امیرى فیروز کوهى از غزل سریان درون گراى دوره خود بود و غزلیات او بیشتر در زمینههاى دوران پیرى و دردمندى و رنجورى سروده شده است.
او مىگوید: یکى از دلایل شکایت من از ایام پیرى، نسبت به سایر مظاهر حیات، پیرى زودرس خودم مىباشد و دلیل دیگرش زمان سرودن غزلیات در اواخر عمر بوده است. تخیلات و صور ذهنى امیرى، بیشتر مبتنى بر مضمونپردازى هاى هندى گونه مى باشد. یکى از برجستگیهاى بى نظیر امیرى، اشراف و چیرگى او، بر اکثر قالبهاى شعرى است. او در کنار غزلیات شیوا، قصائد شکوهمند و قطعات بدیع و مثنوىهاى شورانگیز مىسرود، که این همه ویژگى در کنار هم، در شاعرى بچشم مىخورد. قالبهاى اشعار امیرى هم در قلمرو اشعار سنتى و هم در قالب اشعار نوین، از سبک خاص و برترى ویژهاى برخوردار بود.
دیوان گرانسنگ امیرى در دو جلد با ۱۱۲۴ صفحه به همت دختر فاضل و دانشمنداش خانم دکتر ((امیر بانو فیروز گوهى)) تنظیم و منتشر گردیده است. در پایان دیوان وى، منظومه هائى تحت عناوین ((دربان پیر))، ((درخت گردو))، ((سماور))، ((مرگ روستائى))، ((کبک))، ((اى زادگاه من)) و…درج شده که در هیچیک از آنها پیچیدگى و حالت معما گونه مشاهده نمىشود.
وى در زمینه هاى حکمت، منطق، کلام، فقه، اصول، رجال، صرف، نحو، معانى، لغت، نقد شعر، تاریخ، گوهر و یغما و…اشعار فراوانى دارد که مجموعه آنها بالغ بر چندین جلد مىباشد. علاوه بر این، استاد در معرفى و نشر آثار ((مولانا میرزا محمد على صائب)) زحمات فراوانى را متحمل گردیده و در سال ۱۳۳۳ هجرى شمسى، نخستین بار، مقدمه مشروحى را در ۴۸ صفحه، از طریق کتابخانه ((خیام)) منتشر نمود و در سال ۱۳۴۵ نیز پیشگفتار مبسوطى در ۱۲۰ صفحه، با خط زیباى خویش از سوى انجمن آثار ملى انتشار داد.
یکى از مشهورترین قصائد امیرى تحت عنوان ((بانگ تکبیر)) مىباشد که در مبعث رسول اکرم صلى الله علیه و آله سروده است. استاد امیرى علاوه بر سرودن اشعار گرانبهایش، در تاریخ اسلام تسلط کاملى داشت و در علم اصول، عالمى صاحب نظر بود. او فقیهى آگاه و حکیمى باریک بین و در منطق عالمى بزرگوار بود. او حواشى زیادى بر آثار علماء و دانشمندان نگاشته و کتاب ((نفس المهموم)) محدث قمى را از ((تازى)) به ((فارسى)) برگردانیده و ترجمه مکاتیب نهج البلاغه را نیز تدوین نموده است. وى در جراید و ماهنامهها مانند ((ارمغان)) مقالات زیادى را به رشته تحریر در آورده و منتشر نموده است.
استاد امیرى فیروزکوهى در طى یک بیمارى طولانى، دهها سال در تب و رنج بیمارى مى سوخت و براى اینکه به اطرافیان و نزدیکانش آزارى نرساند، درد را تحمل مى کرد و دم بر نمى آورد، تا اینکه در نیمه شبه پنجشنبه نوزدهم مهرماه سال ۱۳۶۳ هجرى شمسى به ۷۵ سالگى دیده از جهان فرو بست و پیکرى که در طول زندگان پر بار و پر تلاشش هرگز آرام نداشت، در شهر رى و در ایوان شرقى امام زاده طاهر و جوار تربت حضرت عبد العظیم علیه السلام دفن گردید و در آنجا بیارامید.
پس از مرگ او، دخترش دکتر امیربانو امیری که به همسری دکتر مظاهر مصفا درآمده بود، به انتشار دیوان شعر پدر در دو جلد کمر همت بست و به این ترتیب غزلهای پرشور شاعر خوشسخن را در دسترس مشتاقان قرار داد:
فــروغ عـالــم امــکـان دل و محـــبــت اوست// جهان به گردش از این آتش و حرارت اوست هـمــیـشه رهـرو سـرمـنـزل نجـات کسیسـت// کـه تـوشــۀ سـفــرش گـوشــۀ قـنــاعـت اوست کـسـی کــه روی وی از سـنـگ آسـیـا بـاشــد// هـمـیـشـه گـردش ایـن آسـیـا بـه نـوبـت اوست وفـای خـلق چنـان وقـف روز حـاجـت گشـت //کـه بیوفـایی هـر کـس نشـان نـعـمـت اوست بــه روزگــار مـــذلـــت هــمــه ز نـیــکـانـنــد// کـه شـادمانـی هر کـس بـه قـدر غفـلت اوست نمایـش همـه چیـز جهـان بـه رنـگ دل اسـت// همـه عوالـم ایـن قطـره خـون و حالـت اوست بـه پــاس عـشـق بـه چـشـم تـرم بـبـخشـابـیــد// که اشک حسـرت مـن یادگار صحبت اوست بــه آب خـضــر رســیــدن کـرامــتــی نــبــود// ز آب خضـر کـس ار بـگـذرد کرامـت اوست چنـان کـه شهـرت عنقـای مغـرب افـسانهست// حقیـقـت همـه کـس بـر خلاف شهـرت اوست شـکـاف قــبــر دهــان بــاز کــرده مـیگـویــد// کـه ایـن نتـیجـۀ کـار جهـان و زحـمـت اوست بـــه هــیــچ راه دگــر جــز بــه راه دل نــروم//”امیر” قــافـــلــــۀ مــــن دل و اشـــارت اوست
شدیم خاک و بود عالم خراب همان// مدار خاک همان، رهگذار آب همان زبعد این همه خوبان خفته در دل خاک// چگونه ماه همانست و آفتاب همان؟ هزار عاشق ناکام رفت و هست هنوز //صفای باغ همان، لطف ماهتاب همان ز ابلهیست که عمر دوباره خواهد خلق// که شیب عمر همان باشد و شباب همان
سوختن و ساختن
از آن چو شمع سحر، در زوال خویشتنم// که هم و بال کسان، هم وبال خویشتنم زدست غیر چه جای شکایتست مرا// که همچو سایه خود پایمال خویشتنم زسال و ماه عزیزان خبر چه می پرسی// مرا که بی خبر از ماه و سال خویشتنم چنان گداخت خیالم که غیر اشکی چند //نماند فرق دگر با خیال خویشتنم بدین فسردگی آغوش گرم گل چه کنم// برون مباد سر از زیر بال خویشتنم کمال نقص من از این بس که همچو آتش تیز// همیشه در پی نقص کمال خویشتنم “امیر” سوختم از بهر دیگران و نسوخت// چو شمع سوخته جان دل به جان خویشتنم
ایام جوانی
زندگی با یاد ایام جوانی می کنم// با خیال زندگانی،زندگانی می کنم گرچه از روز ازل با مرگ پیمان بسته ام //باز هم از سست عهدی سخت جانی می کنم پیش از این از ذوق هستی بود برجا ماندنم// وین زمان از بیم مردن زندگانی می کنم بر لب من خنده از عهد جوانی مانده است// من به یاد شادمانی،شادمانی می کنم نفس من در ناتوانی هم خطاست// گر توانم،کارها با ناتوانی می کنم من که هرگز ناگهان،آهنگ رفتارم نبود// از جهان آهنگ رفتن ناگهانی می کنم خنده ی مهری ندیدم از کسی بر روی خویش// من که با نامهربان هم مهربانی می کنم دل ز غم چون اختران آسمان لرزد مرا// هر زمان یاد از قضای آسمانی می کنم بهر مشتی استخوان کآخر سزاوار سگی است// روز و شب چون سگ به زحمت پاسبانی می کنم سیر هر برگ از کتاب سرنوشت خویش را// در تماشاگه اوراق خزانی می کنم گر چه رنج عمر و عیش این جهانم می کشد// آرزوی عمر و عیش آن جهانی می کنم روز پیری هم گناهی دیگر از یاد گناه// در نهانگاه خیال خود،نهانی می کنم آرزوها تا به عمر جاودان پاینده اند //گر کنم کاری،به عمر جاودانی می کنم من که بودم از سبک روحی عنان دار نسیم// این زمان بر خاطر خود هم گرانی می کنم زندگی با محنت بی عشقی و پیری”امیر”//من به حکم عادت از عهد جوانی می کنم
روش شاعری”سید کریم امیری فیروزکوهی”:
اشعار امیری مانند دیگر پیروان سبک صائب(اصفهانی)سرشار از نازک خیالی ها و مضمون آفرینی است.امیری در قالب “غزل” استاد بود،در” قصیده” نیز مهارت زیادی داشت.به علاوه “ترکیب بند “را زیبا،دلنشین و لبریز از احساس می سرود،دوبیتی های پیوسته ی ایشان نیز نشان از ذوق فراوان ایشان داشت،به علاوه اخوانیات(اشعاری که در مدح دوستان سروده می شود)نیز در دیوان امیری فیروزکوهی جلوه ی خاصی دارد.
کتاب”دویست و یک غزل صائب”نیز نشانگر تاملات عمیق استاد فیروز کوهی در دیوان صائب است.به علاوه بهترین چاپ از دیوان “صائب تبریزی”با مقدمه ی “استاد امیری فیروزکوهی” است.
متاسفانه استاد امیری فیروزکوهی از جمله شاعرانی هستند که در دوره ی کنونی به اشعار زیبای ایشان چندان توجه نمی شود و تا حدودی در بین مردم گمنام باقی مانده است
امیری در شعربا سبک مشهور هندی پیوستگی و بستگی پیدا کرد و صائب تبریزی را برترین شاعر می دانست و از او پیروی می کرد و در معرفی سبک شعری صائب ، اهتمام فراوان داشت. از آثار مرحوم امیری حواشی و تعلیقات بسیاری بر کتب کلامی، فلسفی، رجالی و ادبی بود و همچنین ترجمه ای از نفس المهموم محدث قمی داشت که بعد از ترجمه مرحوم شعرانی آن را چاپ نکرد و مقالاتی که طی سی سال در روزنامه ها چاپ کرد.
دیوان شعری هم از او به اهتمام فرزندش دکتر امیر بانو امیری فیروزکوهی همسر شاعر گرانقدر دکتر مظاهر مصفا به طبع رسید که تعداد غزلیات آن ۵۱۷ غزل بود. استاد امیری فیروزکوهی در ۱۹ مهرماه ۶۳ شمسی دار فانی را وداع گفت
نکاتی در مورد قصیده یاد شده:
اگر در صفحات دیوان مرحوم امیری ورق بزنید و مروری داشته باشید در قسمت پایانی جلد دوم آن یعنی صفحات ۸۹۰ تا ۸۹۲ به قصیده ای بر می خورید که بر صدر آن نوشته شده؛
« در رثای پیشوای اهل ایمان و یقین استاد العلماء و المجتهدین شیخ الطائفه المحقه آیت الله مرحوم مبرور مغفور له حاج شیخ محمد کاظم مهدوی دامغانی اعلی الله مقامه الشریف»
شناخت استاد امیری فیروز کوهی از مرحوم دامغانی به زمانهای بسیار گذشته می رسد و از روحیات علمی و اخلاقی ایشان کاملاً مطلع بودند. به عنوان نمونه در بیتی از قطعه ای که برای دکتر احمد مهدوی سروده اند به نسب و پاکی و اصالت ایشان چنین یاد شده است:
در فضل و ادب پایه ای از لوحه دانش در اصل و نسب شاخه ای از دوحه تقوا
مرحوم امیری هم چنین چهار سال پیش از مرگ آیت الله دامغانی قطعه لطیفی در ۲۷ بیت در بیان حالات روحی او سرود و به خط شیوای خود مرقوم داشت، در آن قطعه آمده است:
جلال الدین همایى روز سیزدهم دیماه ۱۲۷۸ هجرى شمسى، در یکى از محلات جنوبى اصفهان دیده به جهان گشود. خانواده وى، اهل علم و دانش و تقوى و معنویت بودند، از پدر بزرگش ((هما)) تا عموهایش ((عنقا)) و ((سما)) و پدرش ((طرب)) همه و همه اهل علم و فضیلت بودند.
جلال الدین از چهارسالگى درس خواندن را شروع کرد.پدر و مادرش همواره او را تشویق مى کردند. پدرش او را درس مى داد و مادرش با او، درس را تمرین و تکرار مى نمود. علاوه بر این مادرش با او، درس را تمرین و تکرار مى نمود. علاوه بر این ما درس قرآن کریم، دعاهاى گوناگون، گلستان سعدى و غزلیات عرفانى حافظ شیرازى را به جلال الدین مىآموخت مى آموخت.
پس از مدتى وى را به مکتب خانه فرستادند، استاد مکتب خانه، بانویى پرهیزکار و معلمى دلسوز و ماهر با عنوان ((ملا باجى)) بود و با علاقمندى زیاد، اصول فروع دین و جزع آخر قرآن را به جلال الدین و سایر شاگردانش یاد مى داد.
جلال الدین بعد از پایان مکتب خانه، نزد استاد میرزا عبد الغفار و از محضر وى بهره ها جست. یک از مسائل مهمى که زندگى را بر جلال الدین تنگ مى نمود، فقر و تنگدستى شدید وى بود. هنگامى که به سن سیزده سالگى رسید، پدر مهربانش را از دست داد و جز تعدادى کتاب، چیز دیگرى براى او باقى نگذاشت، لذا دوران تحصیلات او با تهیدستى و ریاضت توام بود..
جلال الدین با این همه، هرگز حاضر به قبول وجوهات شرعى نبود. عبادات استیجارى را که معمولا طلاب مى پذیرفتند، مورد پذیرش وى قرار نمى گرفت و از قبول اینگونه در آمدها دورى مى نمود و مخارج زندگى خود را از راه کتابت و خطاطى تامین مى کرد. صحافان به او مراجعه مى نمودند و در مقابل هر هزار سطر نوشتن، یک تومان به جلال الدین اجرت مى دادند و او با همین مزد ناچیز، زندگى را در کمال سادگى و فقر مى گذرانید.
استاد جلال الدین همائى در سال ۱۳۲۵ هجرى شمس، در کنگره نویسندگان شرکت نمود و عضویت فرهنگستان را نیز به عهده داشت. در سال ۱۳۲۶ همراه با برادر بزرگترش در مدرسه ((حقایق)) اصفهان و سپس در مدرسه ((قدسیه)) رفت و از محضر اساتید مشهورى مانند ((شیخ ابو القاسم عراقى)) استفاده کرد. در سال ۱۳۲۸ به مدرسه علمى ((نیماورد)) رفت و با حدود بیست سال اقامت در این مدرسه علوم اسلامى اعم از عقلى و نقل را فرا گرفت و در علوم متداول روز، به مقام و مرتبه بزرگى دست یافت. او بر اثر پیشرفت در تحصیلات عالیه در زمینه فقه و اصول و قدرت استنباط احکام شرعى، موفق به اخذ چندین فقره اجازه روایت و اجتهاد از علماء و مراجع تقلید گردید.
استاد جلال الدین همائى از سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى که جوانى بیست دو ساله بود، در مدارس جدید، حوزه هاى علمیه و دانشگاه تدریس رشته هاى علوم را آغاز کرد. مدتى در دوره دوم دبیرستان ((صارمیه)) تدریس مى نمود و از جمله شاگردان او، ((پرفسور تقى فاطمى)) استاد ریاضیات و ((دکتر محمد نصیرى)) رئیس سابق دانشکده حقوق و ((دکتر کمال الدین جناب)) بود.
در سال ۱۳۰۷ استاد همائى به تهران آمد و با حقوق هشتاد تومان در ماه، در وزارت معارف استخدام گردید. وزارت معارف او را به تبریز اعزام نمود و در همین سفر بود که استاد کتاب ((تاریخ ادبیات ایران)) را تالیف کرد.
او سه سال بعد به تهران انتقال یافت و در دبیرستان شرف و مدرسه دارالفنون به تدریس اکتفاء نمى کرد، در انجمن ادبى فعالیت مى نمود، مسئولیت دانشسراى عالى را به عهده داشت، در کلاس روزنامه نگارى دانشکده حقوق کار مىکرد.استاد جلال الدین همائى به اندازهاى در تبلیغ و گسترش اسلام اهتمام مىورزید که در مقابل تدریس فقه، حاضر به قبول و دریافت حق التدریس نبود، بلکه هدفش، احیاء فقه اسلامى بود و دیگر هیچ.
کار استاد و لیاقت و شایستگى او به قدرى بالا گرفت که دانشکدهها و دانشگاههاى مختلف او را براى تدریس در دورههاى لیسانس، فوق لیسانس و دکترا دعوت مىنمودند، زیرا درسهائى مانند ((صناعات ادبى))، ((مطول تفتازانى)) را به بهترین و موثرترین شیوه تدریس مى کرد.
در سال ۱۳۱۳ هجرى شمسى، استاد با خانم ((صدرى ثقفى)) دختر ((حاج حسین ثقفى)) که از محترمین اصفهان بود، ازدواج کرد. همسر استاد اهل علم و دانش بود و در حکمت و طب نیز دست داشت و ثمره این ازدواج سه فرزند دختر بود. استاد جلال الدین همائى در اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۳ در کنگره عظیم ((ابن سینا)) حضور و شرکت فعال داشت. سال بعد سفرى به بیروت کرد و کرسى استادى زبان و ادبیات فارسى را در دانشگاه بیروت افتتاح نمود.
وى در بیشتر مجامع علمى و ادبى حاضر مىشد و نسبت به شخصیتهاى علمى و محافل ادبى، بى تفاوت نبود. در مجلس یاد بود ((احمد بهمنیار)) در دوازدهم آبان ماه سال ۱۳۳۴ و هم چنین در کنگره بزرگداشت ((مولوى)) حضورى آشکار داشت و مسئولیت برنامه و سخنرانى برنامه ((مرزهاى دانش)) در رادیو ایران به عهده گرفت. استاد عضو ((انجمن تحقیق در ادبیات و زبانهاى خارجى)) بود.
او آثار و تالیفات گرانبها و فراوانى از خود به یادگار گذاشت که از جمله مىتوان این عناوین را نام برد: ۱- تاریخ ادبیات ایران. ۲- غزالى نامه. ۳- فنون بلاغت و صناعات ادبى. ۴- مولوى نامه. ۵- دیوان سنا. ۶- تصوف در اسلام. ۷- تصحیح ((نصیحه الملوک غزالى)). ۸- تصحیح ((مصباح الهدایه و مفتاح الکنایه)) تالیف ((عزاالدین محمود کاشانى)). ۹- رساله دستور زبان فارسى. ۱۰- تاریخ علوم اسلامى. در سال ۱۳۴۵ هجرى شمسى، پس از طرح قانون تمام وقت دانشگاهها، استاد ضمن نامهاى که متن آن با بیت زیر آغاز گردیده بود، تقاضاى بازنشستگى نمود:
رسم است که مالکان تحریر آزاد کننده بنده پیر
و بدین وسیله کار رسمى استاد در دانشگاهها پایان یافت، در حالى که او همواره حسرت مى خورد که چرا از علم و دانش، آنچنان که باید و شاید، بهره نگرفته است!
استاد جلال الدین همائى، دانشمند بزرگ و شاعر توانا، در ششم ماه رمضان سال ۱۴۰۰ هجرى قمرى، مطابق با هشتم تیرماه سال ۱۳۵۹ شمسى، چشم از جهان فروبست و در حسینیه ((لسان الارض)) اصفهان دفن گردید. در اینجا بى تناسب نیست چند شعر از سرودههاى ((استاد همائى)) را در مرثیه شهیدان عاشورا، مورد مطالعه قرار دهیم:
الا اى فروزند دل آفتاب به جسم شهیدان سبکتر بتابشهیدان قربانگه راستین فشانده به حق، بر دو کون آستین
جگر گوشگان پیمبر همه گل باغ زهراى اطهر همه
عزیزان درگاه عزت نشان فتاده به چنگال مردم کشان
جگر گوشههاى رسول خداى زده تشنه در موج خون دست و پاى
ز خون شهیدان، زمین سرخپوش ز آه یتیمان، زمین پرخروش
از این سر زمین، تا به روز شمار نروید مگر، لاله داغدار.
در سال ۱۲۸۱ هجرى قمرى ((مطابق با سال ۱۲۴۲ هجرى شمسى))، در روستاى ((بیژن گرد)) نیشابور در خانه کشاورزى به نام ملا حسین، کودکى به دنیا آمد، که او را عبد الجواد نام نهادند.
او چهارساله بود که به بیمارى آبله مبتلا گردید، چشم راستش کور شد و چشم چپش، پس از مداوا و معالجات زیادى، تا اندازهاى بینائى اش را باز یافت، به قدرى که مىتوانست جلوى پاى خود را ببیند.
زمانى که همسالان عبد الجواد به مکتب مى رفتند، پدرش حاضر نشد او را به مکتب بفرستد، زیرا مىترسید در رفت و آمدها چشمش آسیب ببیند و آن مقدار کم بینائى را هم از دست بدهد. عبد الجواد حافظهاى بسیار قوى داشت. در یکى از شبهاى ماه مبارک رمضان، پدرش دعاى سحر مى خواند عبد الجواد به دقت آن را گوش کرد و کاملا حفظ نمود. به طورى که شب بعد که پدر موقع قرائت دعا، اشتباهى نمود، عبد الجواد از جا جست و اشتباه پدرش را به او گفت. ملا حسین از این موضوع خیلى خوشحال شد و راضى گردید پسرش را به مکتب بفرستد.
عبد الجواد به مکتب رفت و در اندک زمانى توانست خواند ونوشتن پارسى و مقدمات تازى را فرا گیرد سپس براى ادامه تحصیل به شهر نیشابور رفت و همزمان با ادامه تحصیل، اشعار دیوان قا آنى را حفظ کرد و طولى نکشید که خودش شروع به سرودن قصیده هائى به سبک قا آنى نمود. علاوه بر این وى مهارت خاصى در خواندن شعر داشت و هر شعرى را متناسب با حال و هواى آن شعر قرائت مى کرد.
عبد الجواد در سن شانزده سالگى به مشهد مقدس رفت و در مدرسه علمیه ((خیرات خان)) و مدتى بعد در مدرسه علمیه ((فاضل خان)) و مدرسه ((نواب)) صرف و نحو علوم متداول را به خوبى فراگرفت و سپس به آموختن دروس سطح عالى پرداخت و همزمان با آن تدریس دروس سطح پایینتر را نیز براى طلاب آغاز کرد.
با اینکه وى از نعمت بینائى، بهره کمى داشت، در عین حال با همت عالى و روح امیدوارى و تلاش مستمر خود، علوم عربى، فقه و اصول را به خوبى فرا گرفت و به نیشابور مراجعت نمود. در این زمان پدرش در بستر بیمارى بود و بالاخره بدرود حیات گفت. بعد از فوت پدر، عبد الجواد مجددا به مشهد مقدس رفت و در مدرسه ((نواب)) سکونت اختیار کرد و تا آخر عمر هم در همانجا بود و بار دیگر مطالعه و تدریس را از سر گرفت.
با اینکه مطالعه برایش خیلى دشوار بود و چشم چپ او هم گل پیدا کرده بود و مجبور بود هنگام مطالعه، کتاب را خیلى نزدیک چشم نگاه داشته و به سختى کلمات را تشخیص مى داد، در عین حال به دلیل مطالعات فراوان، کلاسهاى درس او روز به روز رونق بیشترى مى یافت!
اطلاعات تاریخى و ادبى او بسیار زیاد بود و محفوظاتش از شعر و نثر زبانهاى عربى و فارسى به قدرى فراوان بود، که کمتر دانشمندى به آن پایه رسیده بود و همه آشنایان را به تعجب انداخته بود.
او شبانه روز کار مى کرد، یا مطالعه مى نمود و یا به تدریس مى پرداخت. در رشته هاى مختلف علوم اعم از عربى، فارسى، حکمت، طبیعى، آراء مذاهب مختلف، هیات، نجوم، حساب، جبر، مقابله، هندسه، طب، فقه، اصول، حدیث و رجال، بد طولانى داشت و مقامى ارجمند نزد صاحبان علوم پیدا کرده بود. براى مثال بالغ بر دوازده هزار بیت از اشعار اعراب زمان جاهلیت را در ذهن خود حاضر و آماده داشت!
عبد الجواد که بر اثر اشعار فراوانش به ((ادیب نیشابورى)) معروف گردیده بود، بنابر دلائلى، هرگز ازدواج نکرد و در حجره کوچکى، در مدرسه نواب زندگى سادهاى داشت. با اینکه وى بسیار کم بضاعت و فقیر بود، اما به قدرى بلند طبع و قانع بود، که هیچکس جرات نمى کرد و به خود اجازه نمى داد، تا او را کمک مالى نماید.
او حتى در روزهاى تعطیل مانند ولادت و وفات ائمه اطهار ((س)) هم کارش را ادامه مى داد و کلاسهایش هم چنان برقرار بود و مى گفت: ((احترام پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیه السلام به خاطر علم و آگاهى آنان مىباشد، پس در این صورت تعطیل علم چه معنایى دارد؟! اگر براى ولادتها و وفاتها بخواهیم کلاس درس را تعطیل کنیم، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم و در این صورت در هر روز چندین پیامبر یا وصى پیامبر از دنیا رفته است، پس دیگر نباید درس بخوانیم)).
ادیب نیشابورى از جمله ادیبانى است که حق بزرگى به گردن ادبیات و فرهنگ امروزه ایران دارد. شاگردانى که توسط او تربیت گردیده اند، هر کدام، نام آورانى در صحنه ادبیات فارسى مى باشند.
از جمله شاگردانى معروف ادیب نیشابورى:
بدیع الزمان فروزانفر،
محمد پروین گنابادى،
محمد تقى ادیب نیشابورى،
محمد على بامداد، ملک الشعراى بهار،
-سید جلال الدین تهرانى،
محمد تقى مدرس رضوى
این ادیب فرزانه، به خاطر نارسائى بینائى خود نتوانست آثار مکتوب زیادى را از خود بجاى گذارد، اما با وجود همان یک چشم ناتوان، کتابهاى زیر را به رشته تحریر در آورده است:
رسالهاى در جمع بین عروض فارسى و عربى. ۲- قسمتى از ((شرح معلقات سبع)). ۳- چند جزوه در ((تلخیص شرح خطیب تبریزى)) بر حماسه ادبى ((ابى تمام)) . ۴- دیوان اشعار.
از آثار ادیب نیشابورى متاسفانه چیزى به چاپ نرسیده است، فقط از مجموع حدود پنج هزار بیت شعر او، تعدادى را ((عبرت نائینى)) در دو کتاب: ((مدینه الادب)) و ((نامه فرهنگیان)) با خط خود آورده است.
در آغاز به روش قاآنی سخن میگفت ولی بعد شیوه خراسانی را اختیار کرد و در شعر فارسی و عربی ازاستادان مسلم زمان است . دیوانش قریب ۶۰۰۰ بیت جمع شده ولی بطبع نرسیده است .غزل کاشکی
کاشکی دلبر من با دل من داد کند گاهگاهی بنگاهی دل من شاد کند
«آن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی بپر زاغ کسی آتش را باد کند»
باده ٔ تلخ دهد بوسه ٔ شیرین ندهد داوری کو که میان من و او داد کند
*******************
تا چند خو بخلوت و خاموشی چندی بباغ چم بقدح نوشی
ساقی کجاست کزمی پیراری از من برد خمار پرندوشی
آهوی مشک موئی و با آهو همواره بینمت بخطا کوشی
مشک اندرون نافه بود و اینک مشک تو دوشی است و بناگوشی
********************
پریرخی که جز او آفریدگار پری نیافرید پری را به پیکر بشری
چو آفتابم گاه پگاه تافت بکاخ به پیکر بشری با نهاد و خوی پری
فکنده بر مه روشن کمند غالیه سای نهفته در دل جوشن پرند شوشتری
شکن بمویش از پنجه طرازش طبع نشان برویش از چشم مردم گذری .
(از ادبیات معاصر تالیف رشید یاسمی صص ۱۴ – ۱۵).(۱)
ادیب نیشابورى، این دانشمند فرزانه و مربى بزرگ و خدمتگزار، پس از شصت و سه سال عمر با برکت، صبح روز جمعه پانزدهم ذیقعده سال ۱۳۴۴ هجرى قمرى، مطابق با ششم خرداد ماه سال ۱۳۰۵ شمسى زندگى را بدرود گفت، جسد او را نزدیک در نقره ((دار الحفاظ)) آستان مقدس حضرت امام رضا علیه السلام به خاک سپردند.
به سال ۱۳۱۵ هجرى شمسى، در شهر کویرى و مذهبى ((کاشان)) سرور با کوچى، که بعد به ((سپیده کاشانى)) شهرت یافت، چشم بدنیا گشود. او درباره ولادت و شرائط خانوادگى خود مىگوید: تولد من در خانوادهاى کاملا مذهبى، و در دامان پدر و مادرى معتقد به مبانى اسلام، و در لواى اندیشه هاى توحیدى روى داد. پدرم در جوانى به همراه پدر خود در یکى از کشورهاى همجوار به بازرگانى اشتغال داشت، که بعد از مرگ پدر خود و شورش هاى منطقه اى آن، در زمان رضاخان به ایران مراجعت کرد.
پدرم براى همیشه در موطن اصلى خویش کاشان ماندگار شد، پس از مقدارى تجارت به شغل کشاورزى پرداخت و زندگى هفت فرزند را، که من هفتمین آنها بودم اداره مى کرد .
خانواده من، بخصوص پدر و مادرم به مطالعه کتابها و دیوآن هاى شاعران علاقه زیادى داشتند و طبیعى است من از همان آغاز کودکى با شعر و بخصوص با حافظ و سعدى و مولانا آشنا شدم. در تمام دوران تحصیلى، فرق زیادى بین نوشته هاى من با همدرسهایم وجود داشت و معلم بزرگ من، ابتدا پدر و مادرم بودند.
سپیده، به فرزند خود گفته است: در سنین ۱۲ تا ۱۳ سالگى طبع شعر سرودن داشته است، از سالهاى ۴۷- ۴۸ بطور جدى با ارائه شعر به ((روزنامه اطلاعات)) فعالیت حرفه اى خود را شروع کرده است. (۱)
او درباره اولین مجموعه شعرى خود مىگوید: ((پروانه شب)) دفترى است، نه رنجنامه اى است از تجربه هاى سالهاى ۴۷ تا ۵۰ که به خاطر فضاى تاریک آن زمان، واژه هاى این کتاب، تشبیه به پروانه هائى شده اند که در شب پرواز مى کنند…
عقیده مذهبى و روحیه شناخت زمان، دو ویژگى سرنوشت سازى بودند که ((سپیده)) را پس از پیروزى انقلاب اسلامى، پیشرو زنان شاعر قرار دادند، و او با سرودن سرودها و اشعار متعهدانه و پخش و انتشار آن در تلویزیون، رادیو، روزنامه ها و مجلات، هنر شعرى و سازندگى خود را در قالبهاى زیبا و محتواهاى انسانى به نمایش گذاشت.
خانم کاشانى، بارها در سمینارها، کنگره ها و مجامع شعرى و ادبى داخل و خارج حضور فعال داشت، و با روحیه متواضعانه اى به خدمات فرهنگى، به خصوص در زمان جنگ و حتى با حضور در مناطق جنگى به فعالیت ادامه مىداد، که کتاب ((خرمشهر)) از اسارت تا رهائى خاطرات یکى از این سفرها مى باشد.
او دراین باره مى گوید: پس از آغاز انقلاب مقدس اسلامى ایران، فعالیت پیگیر و بى امان من، در زمینه هنر و کارهاى دیگر شروع شد، همکاریهایى با رادیو و تلویزیون داشتم، کتاب مستند ((خرمشهر از اسارت تا رهائى)) را که دومین کتاب من بعد از ((پروانه هاى شب)) بود، به تحریر در آوردم و اکنون در صدد چاپ آن هستم و سومین کتاب من انشاءالله دفتر ((شعر پایدارى)) خواهد بود، که در صدد جمع آورى آن مى باشم.
هم چنین، عضو کوچکى از اعضاى ((شوراى شعر ادب)) وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى هستم، در حال حاضر عضو ((شوراى شعر بنیاد فرهنگى ۱۵ خرداد)) نیز مى باشم.
فرزند بزرگ خانم کاشانى، درباره اخلاق و رفتار و نیز روش کارى مادر خود مى گوید: او براى ما هم پدر و هم مادر، چون پدرم در سال ۱۳۶۴ از دنیا رفت، ایشان براى ما مادرى مهربان بود و همیشه فرزندان خود را به صبر و استقامت دعوت مى کرد، به عنوان مادر، همسر و خانم خانه، مسائل زندگى براى او در اولویت قرار داشت، در خلال انجام کارهاى خانه، قلم و کاغذ بر مى داشت و آن چه را به ذهنش مى رسید یادداشت مى کرد، آن گاه در ساعاتى از شب، که سکوت بر خانه ام حاکم بود، شعرهاى خود را مى سرود. مادر، خود را مدیون انقلاب و نظام اسلامى مى دانست، در بدترین شرائط بیمارى، خانه را براى انجام امور مربوط به انقلاب و جنگ و نظام اسلامى ترک مى کرد، حتى پزشکان براى او دستور استراحت مطلق داده بودند، اما او اصرار مى کرد که باید در خدمت مردم و انقلاب باشد.
آیا، قرآن، بهترین یار و مونس ایشان بود، در لحظه هاى سخت به سراغ قرآن مى رفت و از آن فیض مى برد، همیشه با صبر و بردبارى با اعضاى خانواده و دوستان برخورد مى کرد، گذشت زیادى در زندگى داشت. هنگامى که شخصى در یک نشریه به ایشان اعتراض مى کرد، یا با قلم خود مادر را مورد خطاب تند قرار مى داد، مادر با چنان روحیه بزرگوارانه اى با او برخورد مى کرد، که آن شخص متنبه و خجالت زده مى شد.
اشعار و سروده ها و شعرهاى خانم سپیده کاشانى، سراسر از روح ایمان، ایثار، جهاد، حماسه، مقاومت، فداکارى، عشق به خدا، صداقت و پاکى، ستیز با دشمن دین، و بالاخره با روح انقلاب اسلامى موج مى زند، در زمان حیات و پس از آن سوى شاعران متعهد، اعم از مرد و زن مورد تمجید و تجلیل قرار گرفت، مجامع ادبى و فرهنگى بارها براى او مراسم بزرگداشت ترتیب دادند، یادنامه ها منتشر ساختند، و او را به عنوان ((زن شاعر نوپرداز درد آشنا)) معرفى کردند.
اما متاسفانه، او به سن ۵۶ سالگى به بیمارى دردناکى مبتلا شد، دو سال تحت درمان بود با اصرار دوستان و آشنایان، براى معالجه به ((انگلستان)) رفت، ولى پس از سه ماه اقامت در آنجا معالجات سودى نبخشید و سرانجام در غربت، ۱۲ بهمن ماه ۱۳۷۱ هجرى شمسى با گذراندن یک حیات سراسر پاکى و خدمتگزارى، زندگى را بدرود گفت، پیکر رنج کشیده اش را به وطن آوردند، و ۱۵ بهمن ماه با تشییع شکوهمند شخصیتهاى مذهبى و فرهنگى طبق وصیت او، به کنار شهداى انقلاب اسلامى، در بهشت زهرا به خاک سپردند.
البته به اعتراف فرزند او: مادرش در کاشان، روبروى ((فیض کاشانى)) مقبره اى براى محل دفن داشته است، و گمان مى رفت براى خاکسپارى به همان محل منتقل خواهد شد، اما با توجه به شرکت او در مناطق عملیات جنگى و انس با رزم آوران دفاع مقدس از اسلام و کشور، خود وصیتنامه را تغییر مى دهد، و همنشینى با آنان را در ((بهشت زهرا)) نیز بر مى گزیند.
در وصیتنامه او آمده است: در مجلسى که ترتیب خواهید خواهید داد، از تمام دوستان و آشنایان بخواهید که مرا ببخشند و حلال کنند، اگر در مدت زندگى جسارت کرده ام، صمیمانه امید بخشش از آنها دارم، دعا کنید من با اجر شهادت از دنیا رفته باشم.
معبود توئى، از تو امان مى خواهم زان چشمه سرمدى، نشان مى خواهم
گفتى که شهید، زنده جاوید است یارب! زتو عمر جاودان مى خواهم
در پایان، مناسب خواهد بود، اولین سرود پس از انقلاب او را، تحت عنوان ((بهار است و هنگام چیدن من)) که بارها از رادیو و تلویزیون پخش شده، با هم زمزمه کنیم:
به خون گر کشى خاک من، دشمن من بجوشد گل اندر گل، از گلشن من
تنم گر بدوزى، به تیرم بسوزى جدا سازى اى خصم، سر از تن من
کجا مىتوانى، ز قلبم ربایى تو عشق میان من و میهن من؟!
مسلمانم و آرمانم شهادت تجلى هستى است، جان کندن من
مپندار این شعله افسرده گردد که بعد از من، افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش، نه تکریم و خواهش بتازد به نیرنگ تو، توسن من
کنون روى خلق است، دنیاى جوشان همه خوشه خشم شد، خرمن من
من آزاده، از خاک آزادگانم گل سرو مىپرود، دامن من
جز از جام توحید، هرگز ننوشم زنى گر به تیغ ستم، گردن من
بلند اخترم، رهبرم از ره آمد بهار است و هنگام گل چیدن من
دختر مرحوم یوسف اعتصامی (اعتصام الملک آشتیانی) وی در ۲۵ اسفندماه ۱۲۸۵ ه ش در تبریز متولد گردید در کودکی با پدر به تهران آمد و بقیهء عمر خود را در این شهر گذرانید ادبیات فارسی و عرب را نزد پدر آموخت و دوره و مدرسه اناثیهء امریکائی تهران را در خرداد (جوزا) ۱۳۰۳ بپایان رسانید در تیر ۱۳۱۳ با پسرعموی پدر خود ازدواج کردو او را شوهر به کرمانشاهان برد لیکن این وصلت نامتناسب بیش از دوماه ونیم نپائید و به خانهء پدر بازگشت و تقریباً نه ماه بعد رسماً تفریق کردند.
چندی در کتابخانهء دانش سرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و در شب شنبهء ۱۶ فروردین ۱۳۲۰ پس از ۱۲ روز ابتلاء به مرض حصبه نیمه شب در تهران درگذشت و به قم در صحن جدید در مقبرهء خانوادگی پهلوی قبر پدر خود مدفون شد.
او از طفولیت (در حدود هفت سالگی) به شعر گفتن آغاز کرد قریحهء سرشار و استعداد خارق العادهء وی همواره مورد استعجاب فضلا و دانشمندانی که با پدر او خلطه داشتند می بود (رجوع شود به دیوان پروین چ ۱۳۲۳ ه ش ص ۳۷۱ ) دیوان وی تاکنون هشت هزار نسخه (بسال ۱۳۱۴ و ۱۳۲۰ و ۱۳۲۳ ه ش) بچاپ رسیده است طبع اخیر قسمت عمدهء قصائد و مثنویات و تمثیلات و مقطعات و مفردات را شامل است. پروین یک قسمت از اشعار خود را که مطبوع طبع وقخاد وی نبود چند سال پیش از مرگ خود بسوخت. و بعض اشعار وی پیش از آنکه بصورت دیوان منتشر شود در مجلد دوم مجلهء بهار که به قلم پدر والاگهر او مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می یافت چاپ میشد (شعبان ۱۳۳۹ جمادی الاول ۱۳۴۱ ه ق) آقای ملک الشعراء بهار را در چاپ اول دیوان( ۱) دیباچه ای است.
که قسمتی از آنرا ذیلا نقل می کنیم: این دیوان ترکیبی است از دو سبک و شیوهء لفظی و معنوی، آمیخته با سبکی مُستقل؛ و آن دو، یکی شیوهء شعراء خراسان است خاصه استاد ناصرخسرو و دیگر شیوهء شعراء عراق و فارس بویژه شیخ مصلح الدین سعدی؛ و از حیث معانی نیز بین افکار و خیالات حکما و عرفا است و این جمله با سبک و اسلوب مستقلی که خاص عصر امروزی و بیشتر پیرو تجسم معانی و حقیقت جوئی است ترکیب یافته و شیوهء بدیع بوجود آورده است قصائد این دیوان، بوئی و لمحه ای از قصائد ناصرخسرو دارد و در ضمن آنها ابیاتی که زبان شیرین سعدی و حافظ را فرایاد می آورد بسیار است، و بالجمله در پند و اندرز و نشان دادن مکارم اخلاق و تعریف حقیقت دنیا از نظر فیلسوف دل خونین مردم دانا را سراسر تسلیتی « نجی المخفون » و « قُل متاعُالدنیا قلیل » عارف و تسلیت خاطر بیچارگان و ستمدیدگان و مفاد است، در همان حال، راه سعادت و شارع حیات و ضرورت دانش و کوشش را نیز بطرزی دلپسند بیان میکند و میگوید در دریای شوریدهء زندگی با کشتی علم و عزم راهنورد باید بود و در فضای امید و آرزو با پروبال هنر پرواز باید کرد: علم سرمایهء هستی طوری « قطعات » طرز گفتارش طوریست و در « قصاید » است نه گنج زر و مال روح باید که از این راه توانگر گردد میتوان گفت در بسته شده و گویا این شیوه از قدیم الایام خاص « مناظره » یا « سؤال و جواب » دیگر زیرا چنانکه خواهیم گفت بیشتر قطعات بطرز دیده شده و در میان شعرای اسلامی نیز بیشتر « مناظرات » ادبیات شمال و غرب ایران بوده و در آثار پهلوی قبل از اسلام هم به شاعران آذربایجان و عراق اختصاص داشته است در اینجا باز استقلال فکر خانم پروین روشن میشود، زیرا اگر تنها « مناظرات » پای بند تتبع شده بود چون مناظرات بندرت از اساتید باقی مانده و بیشتر اسلوب شعرای خراسان در مد نظر بوده و کتب چاپ شده هم از همان جنس بیشتر در دسترس میباشد بایستی این قسمت یعنی قطعات مناظره از این دیوان حذف میشد و از اصل به خیال گوینده نمیرسید لکن پیداست که شاعرهء ما میراثِ قدیم نیاکان عراقی خود را در گنجینهء روح ذخیره داشته و با وجود تأثیر مطالعهء قصاید شاعران خراسان یا کلیات شیخ شیراز باز نخبه و جلخ گفتارش در زمینهء عادات و رسوم زادبوم اصلی است بالجمله، آنچه معلوم است خانم پروین از روی فطرت و غریزهء خویش، بار دیگر این شیوهء پسندیده را در قطعات جاوید خود احیاء کرده است باری، از قرائت قصائد پروین لذتی بردم و دیگر بار نغمات دلفریب دیرینه با گوشم آشنا شد در خلال این نغمه های موزون و شورانگیز که پرده و نیم پردهء قدیم را فرایاد می آورد آهنگهای تازه نیز بگوش رسید که دل شکسته و خاطر افسرده را پس از آن بیانات حکیمانه و تسلیت های عارفانه به سوی سعی و عمل، امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال و هنر، همت و اقدام، نیکبختی و فضیلت، رهنمائی میکند:
دیوانگی است قصهء تقدیر و بخت نیست از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست
در آسمان علم، عمل برترین پر است در کشور وجود هنر بهترین غناست
میجوی گرچه عزم تو ز اندیشه برتر است میپوی گرچه راه تو در کام اژدهاست
خواننده در این قصائد خود را یکبار در عوالمی رنگارنگ که بصورت یک عالم مستقل درآمده باشد می بیند طرز بیان ناصرخسرو را در تمثیلات سنائی و استغنای حافظ را در فصاحت و صراحت سعدی مینگرد حکیمی عارف و عارفی حکیم و ناصحی پاک سرشت جای بجای در خودنمائی و جلوه گری است، و عجب آنکه اینهمه ساز و برگ و آراستگی و ترکیبات مختلف را چنان در یک کالبد جای داده و قبلًا در ضمیر مرکب ساخته است که گوئی این اشعار همه در یک ساعت گفته شده است احساسات متضاد و احوال و حوادثی که شاعر را برانگیخته، هیچوقت طرز و سبک خاص او را از اختیارش بیرون نیاورده است:
با خبر باش که بی مصلحت و قصدی آدمی را نبرد دیو به مهمانی
اژدهای طمع و گرگ طبیعت را گر بترسی، نتوانی که بترسانی
گر توانی،به دلی توش و توانی ده که مبادا رسد آن روز که نتوانی
خون دل چند خوری در دل سنگ، ای لعل مشتریهاست
که روح این دیوان است میرسد اینجا « قطعات » برای گهر کانی
خواننده همین که خواست از خواندن قصاید خسته شود بقسمت دیگر خستگی نیست لطف بیان و دقت معانی و ذوق ابتکار در اینجا اتفاق و امتزاجی بسزا دارد گوینده ماهر، خود را در این قسمت زیادتر نشان میدهد، یا بقول مخفی زیادتر پنهان میکند:
در سخن مخفی شدم چون رنگ و بو در برگ گل هر که خواهد دید گو اندر سخن بیند مرا از پنج شش غزل (که چون غزل سازی ملایم طبع پروین نبوده، قصاید کوتاهش باید خواند) چون بگذریم، میرسیم به مثنویهای کوتاه و مختلف الوزن و قطعه های زیبای دلپذیر و طرزهای کهنه و نو، که پروین زیادتر استقلال و شخصیت خود را در آنها بکار برده؛ عالم خیال و حقیقت و عواطف رقیقه را در هر قطعه، ماهرانه بهم آمیخته و ریخته کاری کرده خود مهر مادری و لطافت روح خویش را از زبان طیور، از زبان مادران فقیر، از زبان بیچارگان بیان « قطعات » است خانم پروین در میکند گاه مادری دلسوز و غمگسار و گاه در اسرار زندگی با ملای روم و عطار و جامی سر همقدمی دارد: مرغک اندر بیضه چون گردد پدید گوید اینجا بس فراخ است و سپید عاقبت کان حصن سخت از هم شکست عالمی بیند همه بالا و پست گه پَرَد آزاد در کهسارها گه چمد سرمست در گلزارها ولی بیشتر خود پروین است که اینجا به خانه داری پرداخته است و افکار لطیف و پرشور اوست که به صدهزار جلوه بیرون آمده و سزاوار است که با صدهزار دیده آنرا تماشا کنند هنر آنجاست که از زبان همه چیز سخن میگوید: چشم و مژگان، دام و دانه، مور و مار، سوزن و پیرهن، دیگ و تاوه، خاک و باد، مرغ و ماهی، صیاد و مرغ، شبنم، ابر و باران، کرباس و الماس، کوه و کاه، بالاخره جماد و نبات و انسان و حیوان و معانی مانند امید و نومیدی و لطائف و و عوالم طفولیت و جوانی و پیری و هزاران احوال درونی و « کلیله و دمنه » و « الف لیله » بدایع دیگر و عاقبت، خواننده را در عالم برونی سیر میدهد و تسلیت می بخشد ماکیان، کبوتر، گنجشک، گربهء دزد، روباهی که در کمین ماکیان است، جوجه های مرغ، کودک فقیر، عجوز مسکین ناتوان، گل پژمرده، مرکب از قسمتی از خیالات گوینده بوده و ما را در زیر غرفه ای مینشاند و با این اسباب و ابزارها به صد رنگ آمیزی و افسونگری اندوهگین میکند و متفکر میدارد و بندرت میخنداند دائماً در فکر است، بیشتر را مردانه میسراید و « لطف حق » نگران وظائف مادری است وقتی که از این اندیشه ها خسته میشود به یاد لطف خدا میافتد و قطعهء خواننده را با حقایق و افکاری بالاتر آشنا میسازد و در همان حال نیز از وظیفهء مادری دست برنمیدارد و باز هم مادری است نگران: مادر موسی چو موسی را به نیل درفکند از گفتهء رَبخ جلیل خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه گفت کای فرزندِ خرد بی گناه گر فراموشت کند لطف خدای چون رهی زین کشتی بی ناخدای گر نیارد ایزد پاکت بیاد آب، خاکت را دهد ناگه بباد نفس را مطابق تعبیر عرفا میشناسد اهریمن را که روح آریائی با آن وجود دوزخی کینهء دیرینه دارد، همه جا در کمین جان پاک آدمی میداند مهر و عاطفت و اشفاق و علم و فضائل اخلاق را طریقهء رستگاری دانسته و تشکیل خانوادهء مهربان و کودکان نورس و سعادت آرام و بی سر و صدا را نتیجهء حیات می پندارد این دیوان از افکار و خیالات و تعبیرات دیگران خالی نیست ممکن است تتبع خانم پروین با حافظهء قوی و ادراک پاک او بر مأخذ و مصدر فلان تعبیر یا تشبیه آگاه نباشد: لکن هر چه هست، نتیجه از خود اوست فی المثل، اگر اختلاف و گفتگوی دل و دیده را در رباعی سعدی دیده است: تقصیر ز دل بود و گناه از دیده آه از دل و صدهزار آه از دیده و همین معنی را باز از زبان باباطاهر عریان شنیده:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند،دل کند را ساخته، اما تمامتر و لطیف تر و با نتیجه ای که خواننده قانع و « دیده و دل » یاد نخواسته است از سر این مضمون درگذرد و قطعهء راضی شده فراموش میکند که این معنی را پیش از این باختصار شنیده است:
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه، دیگرگون نوشتند حساب کار ما با خون نوشتند
هر آن گوهر که مژگان تو میسفت نهان با من هزاران قصه میگفت
مرا شمشیر زد گیتی، ترا مشت ترا رنجور کرد اما مرا کشت
اگر سنگی ز کوی دلبر آمد ترا برپای و ما را بر سر آمد
ترا یک سوز و ما را سوختن هاست ترا یک نکته و ما را سخنهاست
در ایران که کان سخن و فرهنگ است اگر شاعرانی از جنس مرد پیدا شده اند که مایهء حیرت اند جای تعجب نیست؛
اما تاکنون شاعری از جنس زن که دارای این قریحه و استعداد باشد و با این توانائی و طی مقدمات تتبع و تحقیق، اشعاری چنین نغز و نیکو بسراید، از نوادر محسوب و جای بسی تعجب و شایستهء هزاران تمجید و تحسین است خانم پروین بتمام شرایط شاعری عمل کرده است اگر احیاناً بقول نظامی عروضی، دوازده هزار بیت شعر از اساتید حفظ نداشته باشد باز بقدری که وی را بتوان با کلمات و اصطلاحات و امثال متقدمین تا درجه ای که ضرورت دارد آشنا از این شاعرهء شیرین زبان باقیمانده بود، کافی بود که وی را در بارگاه شعر و ادبیات « سفر اشک » خواند، آشناست هرگاه تنها غزل دریای » ،« دیده و دل » ،« روح آزاد » ،« گوهر اشک » ،« کعبهء دل » ،« لطف حق » حقیقی جایگاه عالی و ارجمند بخشد؛ تا چه رسد به و سایر قطعات که هر یک برهان آشکار بلاغت و « نغمهء صبح » ،« جولای خدا » ،« ذرخه » ،« حدیث مهر » ،« گوهر و سنگ » ،« نور سخندانی اوست شاید خوانندهء شوریده سری از ما بپرسد: پس این دیوان دربارهء عشق که تنها چاشنی شعر است چه میگوید؟ آری نباید این معنی را از یاد برد، زیرا هرچند شاعرهء مستوره را عزت نفس و دورباش عصمت و عفاف رخصت نداده است که یک قدم در این راه بردارد؛ اما باز چون نیک بنگری صحیفه ای از عشق تهی نمانده است، لکن نه آن عشقی که در مکتب لیلی و مجنون درس میدادند عشقی که جور یار، زردی رخسار، جفای رقیب، سوز و گداز فراق و هزاران افسانهء دیگر جزو لاینفک آن میبود، عشقی که اتفاقاً امروز مفهوم حقیقی خود را از کف داده و جز الفاظی چند بر زبان مقلدان مکتب قدیم از آن برجای نیست چنین عشق و طریقهء مبتذل، در این دیوان نمیتوانست بوجود آید، زیرا با حقیقت گوئی مخالف و با شخصیت گوینده نیز مُغایر بود از این معنی که بگذریم،
میرسیم به عشق واقعی: آن عشقی که شعرای بزرگ بدان سر نیاز فرود آورده اند، عشقی که به حقایق و معنویات و معقولات وابسته است، عشقی که بنیان آفرینش انسان بر آن نهاده شده چنین عشقی، همان قسم که گفتیم، اساس این دیوان است هنر بزرگ شاعرهء ما در همین جاست که توانسته است این معنی بزرگ را همه جا در گفتار خود بشکلی جاذب و اسلوبی لطیف بپروراند و حقیقت عشق را مانند میوهء پاک و منزخهی که از الیاف خشن و شاخ و برگ بیهوده و مسموم جدا ساخته Les Pleiades (2) – Pleiades – (1) ( باشند، با صفای اثیر و رخشندگی نور و چاشنی روح بر سر بازار سخن رواج دهد( ۲ خود نام ثور است « گاو پروین ») ۳)) – به تصحیح قیاسی مؤلف و در نسخ: گاویست در آسمان و نامش پروین ) – Hyades (4 و بیت به صورت متن نیز درست است) ( ۱) – مورخ ۱۳۱۴ ه ش در زمان حیات شاعر ( ۲) – دیوان قصائد و مثنویات و تمثیلات و ۱۴- مقطعات خانم پروین اعتصامی چ ۳ صص ۷٫
سید محمد حسین بهجت تبریزى، معروف به ((شهریار)) فرزند ((حاج میرزا آقا خشگنایى)) که از وکلاء درجه اول تبریز و اهل ادب بود، در سال ۱۲۸۵ هجرى شمسى، در تبریز چشم به جهان گشود. او دوران کودکى را به علت مصادف بودن با دوران انقلاب تبریز، در روستاهاى ((شنگول آباد))، ((تیش فرشاق)) و ((خشگناب)) بسر برد.
شهریار در سن چهار سالگى، که طفل کوچک و خردسالى بود، نخستین شعرش را سرود و از همان دوران کودکى، تحصیلات مقدماتى را با فراگیرى گلستان سعدى و نصاب، در مکتب خانه هاى روستائى و هم چنین نزد پدر دانشمندش ادامه داد و همواره با اشعار شاعران معروف، سخت انس و الفت داشت.
استاد شهریار پس از تحصیلات مقدماتى و طى دوره متوسطه در سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى، که پانزده ساله بود، به تهران رفت و تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون ادامه داد. سه سال بعد از مدرسه دارالفنون فارغ التحصیل گردید و وارد مدرسه طب شد. پنج سال در رشته پزشکى تحصیل کرد و کمتر از یک سال دیگر براى تکمیل درس پزشکى و گرفتن درجه دکتراى پزشکى وى باقى مانده بود،که دچار عشق مجازی شد واین عشق سرنوشت اورا کاملا تغییر داد او عاشق دختر صاحب خانه خود به نام ثریا شده بود بعد از خواستگاری آنها به او قول اتمام درس را دادند که چند ما بیشتر نمانده بود در این فاصله یکی از رجال سیاسی کشور به خواستگاری ثریا می رود وبعد هم با او ازدواج می کند .بعد از ازدواج متوجه می شود که شخصی قبل از او عاشق همسرش بوده اول استاد شهریار را زندانی می کند به نیت کشتن ثریا به پای او می افتد وتقاضا می کند که خون بی گناهی را نریزد شوهر ثریا هم شهریار را سه سال تبعید می کند ودیگر اجازه تحصیل به او نمی دهد .
استاد شهریار در دوران تبعید، به خراسان رفت و به دیدار ((کمال المک)) نقاش معروف شتافت وبه او گفت: که وساطتت کند تا ادامه تحصیل بدهد کمال الملک هم در جواب به او گفت:این قاطر چی ها کی هستند که او بخواهد به آنها روبیندازد. آنگاه شعر زیبائى تحت عنوان ((زیارت کمال الملک)) سرود و به این هنرمند نقاش تقدیم کرد.او تا سال ۱۳۱۴ هجرى شمسى، در خراسان بود، سپس به تهران بازگشت و با کمک دوستانش در بانک کشاورزى تهران مشغول به کار گردید.
وى در سال ۱۳۱۶ شمسى پدرش را از دست داد. این حادثه براى شهریار بسیار ناگوار بود. علاوه بر این سرپرستى خانواده پدرش نیز به او واگذار گردید هنوز آثار اندوه مرگ پدر، در چهره شهریار از بین نرفته بود که برادرش نیز فوت کرد و سرپرستى مادر، همسر برادر و چهار فرزندان برادرش را به عهده او قرار گرفت و همانند یک پدر مهربان و دلسوز از آنها مواظبت مى کرد و با تمام وجود، زندگى آنها را اداره مى نمود.
چند سال بعد، مادرش بدرود حیات گفت. استاد شهریار بعد از رحلت مادر دچار افسردگی بسیار شدید شد طوری که اورا در بیمارستان بستری کردند در این زمان سن ایشان ۴۶بود ثریا که تن به یک ازدواج اجباری داده بود بعداز شنیدن خبر کسالت شهریار برای عیادت به بیمارستان آمد ودر آنجا گفت که حاضر است آلان با او ازدواج کند در این هنگام شهریار بعد از گریه بسیار این شعر بسیار زیبا را سرود:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
استادبعد از کمی بهبود از بیمارستان مرخص شد دوستان به این فکر افتادند تا سر وسامانی به زندگی او بدهند به همین خاطر از دختر عمه ایشان که همسرش از دنیا رفته بود وسه فرزنداشت خواستگاری کردند که او در جواب گفته بود او مردی رنج کشیده است ومن خودم سختی بسیار دیده ام به همین خاطر حوصله ایشان را ندارم در عوض دختر ایشان که بیست هفت سال سن داشت ومعلم بود حاضر به ازدواج با ایشان شد نتیجه این ازدواج یک پسر وسه دختر می باشدهمسر استاد در سن چهل و هفت سالگی در تهران بر اثر سکته از دنیا رفت واستاد را با چهار فرزند کوچک تنها گذاشت.
استاد شهریار همواره اشعار خواجه حافظ شیرازى را زمزمه مى کرد و با عشق وصف ناپذیرى دلباخته اشعار و افکار عرفانى حافظ شیرازى بود.موهبت خدادادى، طبع لطیف، استعداد سرشار، روح حساس و سرگشته و پرشور شهریار، به گونه اى بود که روز به روز اشعار او پرشورتر و حساس تر مى گوید.
یک بار در سن هفت سالگى، از حرف مادرش سرپیچى کرد و سخن مادر را گوش نداد، اما به اندازه اى روحش لطیف و حساس بود که به شدت پیش خود احساس گناه کرد و وجدانش ضربه خورد و در گوشه اى نشست و شعر زیر را سرود و با تقدیم آن به مادرش، از او عذر خواهى کرد:
من گنهکار شدم واى به من مردم آزار شدم، واى به من
به هر حال، پس از سالیان متمادى، گلهاى طبع این شاعر زبردست، گلستانى در ادبیات معاصر بوجود آورد. براى نمونه، ((منظومه روح پروانه)) را که شهریار در رثاى پروانه ساخت و خودش همراه با نواختن سه تار آن را خواند، به اندازهاى پرسوز و گداز بود، که بیش از حد انتظار مورد توجه ادباء و صاحبدلان واقع شد و در سال ۱۳۰۸ هجرى شمسى، همراه با مجموعه اى از سایر سروده هایش، توسط کتابخانه خیام چاپ و منتشر شد.
پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى ایران، استاد شهریار به مناسبتهاى گوناگون، با سروده هاى زیبا و موثرش، همگام با مردم انقلابى و مومن فعالیت مى کرد، که از آن میان مى توان به قطعه زیبائى که در توصیف مبارزان بسیجى سروده است، اشاره کرد. مهمترین اثر استاد شهریار، شعر ((حیدر بابا)) مى باشد که از لحاظ احساسى در سطح فوق العادهاى قرار دارد و بى نظیر است.
درباره مهارت و سادگى سروده هاى او گفته اند:((شهریار شعر را به روستا برده، هم چنان که خبر زندگى در روستا را به شهر آورده، بى آنکه روابط عمیق اجتماعى روستائیان را هدف قرار داده باشد)).
استاد شهریار، ارادت و عشق خاصى به خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله داشت غزل ((قیام محمد صلى الله علیه و آله)) درباره پیامبر اسلام، غزلهاى: مناجات، و کاروان کربلا و مثنوى ((شب و على علیه السلام)) درباره على علیه السلام و امام حسین علیه السلام را سروده، که بارها در مطبوعات و کتابها و مجموعه هاى مختلف به چاپ رسیده است. او هر گاه شعرى را که در رثاى حضرت امام حسین علیه السلام سروده بود، مى خواند، خود آنقدر گریه مى کرد که تا پایان خواندن شعر بارها در اثر گریه و بى تابى زیاد صدایش قطع مى شود و شنوندگان هم به گریه و ناله مى افتادند.
شعاع شعر و ادب شهریار، در مجامع ادبى و فرهنگى آنقدر اوج گرفت، که در زمان حیاتش به منظور تجلیل از مقام رفیع وى در روزهاى ۲۹ تا ۳۱ فروردین ماه سال ۱۳۶۳ در تالار وحدت دانشگاه تبریز ((کنگره بزرگداشت استاد محمد حسین شهریار)) برگزار گردید، شخصیتهاى روحانى و علمى و فرهنگى و بسیارى از شاعران و ادیبان سراسر کشور و جمعیت بى نظیرى در این مراسم شرکت کردند، و ضمن اشعار و سخنرانىها مقام او را ستودند.
معروف است که در آخرین روزهای بستر بیماری مرحوم شهریار ، بیوک نیک اندیش به عیادتش می رود و از آن مرحوم تقاضای شعر میکند .شهریار دو بیت اول این غزل را میگوید و از حال میرود
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند
آخر چه شد که حلقه بر این در نمیزنند
دائم پرنده اند به هر بام و بر ولی
دیگر به بام خانه ما پر نمی زنند
استاد محمد حسین شهریار، در اوائل مهرماه سال ۱۳۶۷ هجرى شمسى به سن ۸۴ سالگى با این جهان وداع گفت و به ابدیت پیوست، و جسد او را با احترام زیاد در ((مقبره الشعراى)) سرخاب تبریز به خاک سپردند.
خاطرات شهریار به قلم بیوک نیک اندیش //کیهان فرهنگى، اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷//از بهار تا شهریار، ج ۲، ص ۶۵۴٫
وى در ۱۲۹۸ش در تهران به دنیا آمد (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۳). از دوران مدرسه سرودن شعر را آغاز کرد و رفتهرفته آثارش در روزنامهها منتشر شد و در انجمنهاى ادبى توجهها را جلب کرد. او در همکارى با نشریه فکاهى توفیق* به طنزپردازى روى آورد و تا آخرین شماره این نشریه از نویسندگان آن، و نزدیک به پنج سال هم سردبیر آن بود. او با نشریات امید، تهران مصور، قیام ایران، خبردار و هفتهنامه غیر طنز آیین اسلام نیز همکارى میکرد (همان، ص ۱۳ـ ۱۶).
وى پس از پیروزى انقلاب اسلامى و بعد از مدتى کنارهگیرى از طنزپردازى حرفهاى، از ۱۳۶۷ش با خورجین و سپس از نخستین شماره گلآقا در ۱۳۶۹ش با آن همکارى جدّى کرد. همکارى او با گلآقا تا آخر عمرش ادامه یافت (صدر، ص ۱۷۲، پانویس). عمده آثار حالت، کارهاى طنز او و حاصل همکارى دراز مدتش با نشریات، از توفیق تا گلآقا است (رجوع کنید به ادامه مقاله). هدهد میرزا، خروس لارى، شوخ، و ابوالعینک از معروفترین اسامى مستعار اوست (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۶؛ طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج ۱، ص ۲۱۲).
حالت سرودن اشعار غیر طنز را نیز با جدّیت دنبال میکرد و در این زمینه هم توجه اهل ادب را جلب کرده بود، چنانکه در ۱۳۲۵ش به نخستین کنگره نویسندگان ایران دعوت شد و رئیس کنگره، محمدتقى بهار*، او را تشویق کرد (حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۸؛ برقعى، ج ۲، ص ۱۰۵۵؛ نیز رجوع کنید به نخستین کنگره نویسندگان ایران، ص ۷۳ـ۷۶). چاپ دیوان حالت در ۱۳۴۱ش نیز نقد و نظر مساعد برخى از اهل قلم را به همراه داشت (براى نمونه رجوع کنید به سخن، دوره ۱۳، ش۱۱ و ۱۲، ص۱۲۳۱ـ ۱۲۳۲؛ ابوسعیدى، ص ۴۴ـ۴۷؛ نیز رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۲۹ـ۳۱).
حالت، ترانه و تصنیف نیز میسرود (رجوع کنید به بخش دوم مقاله) و به ترجمه هم میپرداخت. او بیست ماه در هند به گفتارگردانىِ (دوبله) فیلم به فارسى مشغول بود و در همانجا آشناییاش با زبان انگلیسى را بیشتر کرد و بر این زبان تسلط یافت. همچنین او که کارمند شرکت نفت بود و در آبادان مسئولیت تهیه مطالب ادبى و طنز نشریات این شرکت را برعهده داشت، در تقریبآ سه سال رکودى که پس از ملى شدن صنعت نفت در کار ادارههاى وابسته به این شرکت ایجاد شد، عربى هم آموخت و از این زبان هم ترجمه کرد (رجوع کنید به ادامه مقاله). وى پس از سفر به اروپا به زبان فرانسه هم علاقهمند شد و این زبان را نیز آموخت و از آن هم مطلبى براى نشریه تهران مصور ترجمه کرد (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۱۸ـ۱۹، ۲۱ـ۲۲).
مهمترین آثار حالت طنزهاى اوست، چنانکه کمتر گزیدهاى از طنز معاصر ایران میتوان یافت که نامى از حالت در آن نباشد (براى نمونه رجوع کنید به طنزآوران امروز ایران، ص ۱۸۹ـ۱۹۲؛ طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج ۱، ص ۲۱۲ـ۲۲۵؛ کاوشى در طنز ایران، ج ۱، ص ۱۱۵ـ۱۲۶).
وى بر آن بود که در روزگار کنونى، مسئله عمده بازگو کردن و برطرف ساختن مفاسد جامعه است و بیان طنزآمیز امکانى است براى بازگو کردن مسائل و مشکلات اجتماعى بدون برانگیختن واکنشهاى تند (رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۸۵ـ۸۶، پانویس). او براساس همین نگرش، در حوزه طنز آثار فراوانى به نظم و نثر پدید آورد که در میان آنها آثار منظوم او موفقتر بوده و با استقبال بیشترى مواجه شده است.
او به سرودن بحر طویل هم میپرداخت و در این زمینه آثار درخور توجهى به وجود آورد. برخى آثار طنز حالت در این مجموعهها گردآمده است: فکاهیات حالت (تهران، بیتا.)، دیوان خروس لارى (تهران ۱۳۶۲ش)، دیوان ابوالعینک (تهران ۱۳۶۳ش)، دیوان شوخ (تهران ۱۳۶۵ش)، بحر طویلهاى هدهد میرزا (تهران ۱۳۶۳ش)، رقص کوسه (مشتمل بر بیست داستان، تهران ۱۳۳۳ش)، مجموعه آثار طنز ابوالقاسم حالت (تهران ۱۳۷۶ش) که دربردارنده مقالات طنزآمیز او و مشتمل بر هشت کتاب است: «از عصر شتر تا عصر موتور»، «از بیمارستان تا تیمارستان»، «زبالهها و نخالهها»، «پابوسى و چاپلوسى»، «صداى پاى عزرائیل»، «یامفت یامفت»، «دوره خرسوارى» و «آش کشک خالته» (براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به همان، ص ۲۶ـ۲۷).
وى تعدادى از اشعار فکاهیاش پس از رفتن رضاشاه، را در جزوه کوچکى با کمک کتابفروشى مروج به چاپ رساند که، به گفته خود وى، احتمالا گلزار خنده نام داشتهاست (همان، ص۹۲).
اشعار غیر طنز حالت در کتابهاى پروانه و شبنم و پنجاه قصیده دیگر (شامل قصاید اخلاقى و عرفانى، تهران ۱۳۳۶ش) و دیوان حالت (تاریخ مقدمه ۱۳۴۱ش تهران) و کلیات دیوان حالت (تهران ۱۳۷۱ش) گردآمده است. حالت در بیشتر قالبهاى سنتّى شعر فارسى طبع خود را آزموده است و در اکثر آنها زبان و بیان محکمى دارد و میتوان گفت سخنور و نظمپردازى تواناست، ولى جوهره شعرى و صور خیال آثار او چشمگیر نیست. ویژگى غزلیات او، چنانکه خودش هم تصریح کرده، وحدت مضمون و موضوع آنها از آغاز تا پایان شعر است (رجوع کنید به ۱۳۴۱ش، ص ج).
حالت در حوزه ادبیات فارسى تحقیقاتى هم کرد، که حاصل آنها این سه کار است: چاپ کلیات سعدى (با ترجمه اشعار عربى آن به فارسى، تهران، تاریخ مقدمه ۱۳۴۵ش)، شاهان شاعر (در شرح احوال و گزیده آثار فرمانروایان سخنور، تهران، تاریخ مقدمه ۱۳۴۶ش)، و مشارکت در تصحیح و نوشتن مقدمهاى مفصّل بر دیوان سلمان ساوجى (تهران ۱۳۷۱ش).
همچنین او کتابى به نام پیروزمندان تاریخ (تهران ۱۳۷۰ش) درباره زندگى چهل تن از مشاهیر ایرانى و خارجى تألیف کرده است.
از حالت مقالههایى نیز درباره زبان و ادبیات فارسى، تاریخ و جراید ایرانى در برخى از نشریات تهران از جمله تلاش، آینده و نشر دانش بهچاپ رسیده است.
حالت از زبان انگلیسى آثار گوناگونى به فارسى ترجمه کرده که از آن جمله است: زندگى بر روى میسیسیپى (تهران ۱۳۴۷ش)، زندگى من (تهران ۱۳۴۷ش)، هر دو از مارک تواین؛ جادوگر شهر زمرد (تهران ۱۳۳۸ش) و بازگشت به شهر زمرد (تهران ۱۳۴۹ش)، هر دو از لایمن فرانک باوم؛ و تاریخ فتوحات مغول (تهران ۱۳۶۳ش) از ج. ج. ساندرز (براى اطلاع بیشتر رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۲۸؛ نیز مشار، ج ۲، ستون ۱۸۸۹، ۱۹۳۱).
حالت بخش زیادى از الکامل ابناثیر را از عربى به فارسى برگردانده است. همچنین گزیدهاى از سخنان پیامبر اسلام صلیاللّهعلیهوآلهوسلم، على علیهالسلام، و حسینبن على علیهالسلام را به فارسى و انگلیسى ترجمه کرده و آنها را در قالب رباعى به نظم درآورده است. برخى آثار او در این زمینه عبارتاند از: فروغ بینش یا سخنان محمد (تهران، بیتا.)؛ شکوفههاى خرد یا سخنان حضرت على (تهران ۱۳۴۲ش)؛ کلمات قصار علیبن ابیطالب (تهران، بیتا.)؛ کلمات قصار حسینبن على علیهالسلام (تهران ۱۳۵۰ش؛ رجوع کنید به حالت، ۱۳۷۹ش، ص ۲۷).
حالت در سوم آبان ۱۳۷۱ در تهران درگذشت و در گورستان بهشت زهرا، در مقبرهاى که مخصوص ادبا و مشاهیر است، در کنار قبر مجتبى مینوى* و مهرداد اوستا* به خاک سپرده شد (فرجیان، ص ۴۳).
منابع : (۱) محمدصالح ابوسعیدى، «(درباره) دیوان حالت: نقد ادبى»، یغما، سال ۱۶، ش ۱ (فروردین ۱۳۴۲)؛ (۲) محمدباقر برقعى، سخنوران نامى معاصر ایران، قم ۱۳۷۳ش؛ (۳) ابوالقاسم حالت، ۵۷ سال با ابوالقاسم حالت: زندگینامه خودنوشت و خاطرات، تهران ۱۳۷۹ش؛ (۴) همو، دیوان، تهران [?۳۴۱ش[؛ (۵) سخن، دوره ۱۳، ش ۱۱ و ۱۲ (اسفند ۱۳۴۱ و فروردین ۱۳۴۲)؛ (۶) رویا صدر، بیست سال با طنز، تهران ۱۳۸۱ش؛ (۷) طنزآوران امروز ایران، (تدوین) بیژن اسدیپور و عمران صلاحى، تهران: مروارید، ۱۳۶۵ش؛ (۸) طنزسرایان ایران از مشروطه تا انقلاب، ج ۱، به کوشش مرتضى فرجیان و محمدباقر نجفزاده بارفروش، تهران : چاپ و نشر بنیاد، ۱۳۷۰ش؛ (۹) احمد عزیزى، باران پروانه، تهران ۱۳۷۱ش؛ (۱۰) مرتضى فرجیان، «یادآر زشمع مرده یادآر: یادى از شادروان استاد ابوالقاسم حالت»، سالنامه گلآقا ۱۳۷۱، سال ۲ (۱۳۷۱ش)؛ (۱۱) کاوشى در طنز ایران: التحقیق فى حقایقالدقیق من بابالهزل و الهجو و الطنز و…، (گردآورى) ابراهیم نبوى، ج ۱، تهران: جامعه ایرانیان، ۱۳۷۹ش؛ (۱۲) خانبابا مشار، فهرست کتابهاى چاپى فارسى، تهران ۱۳۳۷ـ۱۳۴۲ش؛ (۱۳) نخستین کنگره نویسندگان ایران، تیرماه ۱۳۲۵، تهران ۱۳۲۶ش.
ترانهسرایى حالت. با فرارسیدن یک دوره آزادى موقت در مطبوعات دهه ۱۳۲۰ش، حالت ترانههایى فکاهى با مایههاى انتقادى و اجتماعى سرود. وى در این ترانهها از زبان عوام و طبقه فرودست استفاده کرده و گاه آن را با زبان ادبى رسمى آمیخته، که از آن جمله ترانه معروف «چاقوکشها» است (رجوع کنید به حالت، ص ۱۶ـ۱۷).
در اواخر دهه ۱۳۲۰ش، او شاعر و ترانهسراى شناخته شدهاى در حوزه موسیقى تهران بود و بیشتر با مهدى خالدى (متوفى ۱۳۶۹ش)، آهنگساز معروف آن زمان، همکارى میکرد. از مشهورترین ترانههایى که حالت بر روى آهنگهاى خالدى سروده، «گل و خار» در آواز ابوعطا و «شیرین» در دستگاه شور است (خالدى، ص (۷۲، ۲۴۰)).
حالت سراینده نخستین سرود جمهورى اسلامى ایران است که آهنگ آن را محمد بیگلریپور ساخته است و تا ۱۳۷۰ش نیز از رسانهها پخش میشد (رجوع کنید به حالت، ص ۲۵). این سرود در گام ماژور است و کلام آن مفصّل و متشکل از دو بند است که با یکدیگر متفاوتاند، ولى با نغمه واحدى خوانده میشوند. مجموعه ترانهها و سرودهاى حالت تاکنون به صورت مستقل چاپ نشده است.
منابع :
(۱۴) علاوه بر اطلاعات شخصى مؤلف؛ (۱۵) ابوالقاسم حالت، ۵۷ سال با ابوالقاسم حالت: زندگینامه خودنوشت و خاطرات، تهران ۱۳۷۹ش؛ (۱۶) مهدى خالدى، مهدى خالدى (مجموعه آهنگها)، گردآورى و تألیف حبیباللّه نصیریفر، (تهران: نگاه)، ۱۳۷۰ش.