زندگینامه ارسطو

  (در یونانی : اریست تلس ) حکیم مشهور یونانی ملقب بمعلم اول و پیشوای مشائین . نام این فیلسوف در فارسی و عربی بصور ذیل آمده است : ارسطو، آرسطو، ارسطوی ، ارسطوطالیس ، ارسطوطالس ، ارسطاطالیس ، ارسطاطلس ، ارستطالیس ، ارسطاطالس ، ارسطالیس ، رَسطالیس ، ارسطا، ارسط. ابن الندیم در الفهرست آرد: اخبار ارسطالیس ، معنی آن محب الحکمه است و گویند به معنی فاضل کامل است و نیز گویند یعنی التام الفاضل . ارسطالیس بن نیقوماخس بن ماخاون از ولد اسقلبیادس مخترع فن طب یونان بگفته ٔ بطلیموس الغریب . و همو گوید: نام مادر او افسیطیاست که او نیز از نژاد اسقلبیادس است . مولد او شهر اسطاغاریا و پدر وی نیفوماخس طبیب فیلیبس ُ، فیلبُس پدر اسکندر بود. و او از شاگردان افلاطن است و بوحی در هیکل بوثیون او بحلقه ٔ شاگردان افلاطون پیوست و آنگاه که افلاطن به صقلیه رفت ، ارسطو در دارالتعلیم خلیفه ٔ او گشت . او در سی سالگی به آموختن فلسفه آغازید… و در آخر روزگار اسکندر و گویند در اول سلطنت بطلیموس لاغوس به شصت و شش سالگی درگذشت و ثاوفرسطس خواهرزاده ٔ او بجای او بتعلیم در دارالتعلیم پرداخت .

ترتیب کتب ارسطو: منطقیات ، طبیعیات ، الهیات ، خلقیات .کتب منطقیات او هشت است : قاطیغوریاس و معنی آن مقولات است . باری ارمیناس و معنی آن عباره است . انالوطیقا و معنی آن تحلیل قیاس است . ابودقطیقا یا انالوطیقای ثانی و معنی آن برهان است . طوبیقا و معنی آن جدل است . سوفسطیقا و معنای آن مغالطه است . ریطوریقا و معنی آن خطابه است . بوطیقا و معنی آن شعر است .

قاطیغوریاس : این کتاب را حنین بن اسحاق نقل کرده و فرفوریوس و اصطفن اسکندرانی و اللینس (اللیس ، قفطی ) و یحیی نحوی و امونیوس و ثامسطیوس و ثاوفرسطس و سنبلیقوس بشرح وتفسیر آن پرداخته اند. از ثاون نامی تفسیر این کتاب سریانی و عربی هست و از غریب تفاسیر این کتاب قطعه ای است که به املیخس نسبت کنند و شیخ ابوزکریا (یحیی بن عدی ) گوید: ظاهراً این نسبت غلط است . چه من در تضاعیف کلام در همین تفسیر دیده ام که گوید. ((قال الاسکندر)) و شیخ ابوسلیمان گوید که او از ابوزکریا (یحیی بن عدی ) نقل تفسیر اسکندر افرودیسی را بعربی بر قاطیغوریاس که قریب ۳۰۰ورقه است ، درخواست و از کسانی که این کتاب را تفسیر کرده اند، ابونصر فارابی و ابوبشر متّی باشند و جماعتی از این کتاب مختصرات و جوامع مشجره و غیر مشجره کرده اند. از جمله ابن مقفع و ابن بهریز و کندی و اسحاق بن حنین و احمدبن طیب و رازی .

باری ارمیناس : حنین نص ّ آنرا به سریانی و اسحاق بعربی آورده است . اسکندر را بر این کتاب تفسیری بوده که در دست نیست و از تفاسیر دیگر تفسیر یحیی النحوی و املیخس و فرفوریوس و جوامع اصطفن است و جالینوس را نیز بر آن تفسیری غریب (؟) است که در دست نیست و نیز قویری و متّی ابوبشر و فارابی و ثاوفرسطس را بر این کتاب تفسیر هست و از مختصرات این کتاب مختصر حنین و اسحاق و ابن المقفع و کندی و ابن بهریزو ثابت بن قره و احمدبن طیب و رازی است .

انالوطیقا الأولی : ثیادورس آنرا بعربی نقل کرده و گویند نقل خویش بر حنین عرضه داشته و او اصلاح کرده است . و حنین قطعه ای از این کتاب را بسریانی برده و بقیه را اسحاق بسریانی کرده است . اسکندررا بر این کتاب تا اشکال الجمیله دو تفسیر است و یکی از آن دو کامل تر از دیگری است . و ثامسطیوس تمام دو مقاله را در سه مقاله تفسیر کرده و یحیی نحوی را تا اشکال جمیله بر انالوطیقای اولی شرحی است . وقویری رانیز تا ثلاثه الاشکال تفسیری است . و ابوبشر متّی دو مقاله را تماماً شرح کرده است و کندی را هم بر این کتاب تفسیری هست .

ابودیقطیقا یا انالوطیقای ثانی : و آن دو مقاله است . قسمتی از آنرا حنین بسریانی ترجمه کرده و اسحاق تمام آنرا بسریانی برده . و متّی نقل سریانی اسحاق را بعربی نقل کرده است . ثامسطیوس را بر این کتاب شرحی تام است . اسکندر را نیز بر ابودیقطیقا شرحی است که یافت نشده است . و نیز یحیی را شرحی بر این کتاب هست . و ابویحیی مروزی را بر آن بحثی است . و نیز ابوبشر متّی و فارابی و کندی را ب-ر انالوطیقای ثانی شروحی است .

طوبیقا: اسحاق این کتاب را بسریانی نقل کرده است و یحیی بن عدی نقل اسحاق را بعربی ترجمه کرده است و بار دیگر دمشقی هفت مقاله ٔ آنرا ترجمه کرده است و ابراهیم بن عبداﷲ مقاله ٔهشتم را نقل کرده و نقلی قدیمی نیز از آن بدست آمده است . یحیی بن عدی در اول تفسیر این کتاب میگوید: من تفسیر قدیمی بر این کتاب نیافته ام ، مگر تفسیری که اسکندر از قسمتی از مقاله ٔ اولی کرده و نیز تفسیری که او بر مقاله ٔ پنجم و ششم و هفتم و هشتم دارد و نیز تفسیری که آمونیوس راست بر مقاله ٔ اولی و ثانیه و ثالثه و رابعه . پس اتکاء من در این تفسیر بر مستنبطات من از تفسیر اسکندر و امونیوس است و نیز عبارات نقله ٔاین دو تفسیر را اصلاح کرده ام و این کتاب تفسیر یحیی نزدیک هزار ورقه است – انتهی .

و شرح امونیوس بر چهار مقاله ٔ اول این کتاب است و اسکندر چهار مقاله ٔ آخررا شرح داده است و در مقاله ٔ هشتم تا موضع دوازدهم رسیده است و بقیه را ثامسطیوس تفسیر کرده است و فارابی را نیز بر این کتاب تفسیری است و نیز تفسیر مختصردیگری از او بر این کتاب است و متّی مقاله ٔ اولی راتفسیر کرده است و تفسیر امونیوس و اسکندر را اسحاق ترجمه کرده و ابوعثمان دمشقی را نیز ترجمه ٔ دیگری ازاین کتاب هست .

سوفسطیقا یا حکمت مموّهه :ابن ناعمه و ابوبشرمتی آنرا بسریانی ترجمه کرده اند و یحیی بن عدی از تیوفیلی (ظاهراً از ترجمه ٔ سریانی تیوفیلی ؟!) بعربی نقل کرده است . قویری این کتاب را تفسیر کرده . و ابراهیم بن بکوس عشاری بطریق اصلاح نقل ابن ناعمه را بعربی آورده است . و کندی را بر این کتاب تفسیری است . و گفتند که در موصل تفسیری از اسکندر بکتاب سوفسطیقا بدست آمده است .

ریطوریقا:عربی این کتاب بترجمه ٔ قدیم بدست آمده است . و گفته اند که آنرا اسحاق بعربی نقل کرده و نیز ابراهیم بن عبداﷲ آنرا ترجمه کرده و ابونصر فارابی تفسیرکرده است و آنرا بخط احمدبن الطیب دیدم و این کتاب نزدیک صدورقه بود بنقل قدیم .

ابوطیقا: و معنی آن شعر است . این کتاب را ابوبشر متّی از سریانی بعربی نقل کرده و نیز یحیی بن عدی آنرا ترجمه کرده است و گویند ثامسطیوس را راجع به این کتاب کلام و بحثی بوده است و بعضی نیز نسبت آنرا به ثامسطیوس منحول دانند و کندی کتاب ابوطیقا را مختصر کرده است .

کتاب سماع طبیعی : به تفسیر اسکندر افرودیسی و آن هشت مقاله است و محمدبن اسحاق بن ندیم گوید موجود از این تفسیر از نص کلام ارسطالیس مقاله ٔ اولی است در دو مقاله . و موجود از آن دو مقاله یک مقاله و قسمتی از مقاله ٔ دیگر است و آنرا ابو روح صابی ترجمه و یحیی بن عدی اصلاح کرده است . و مقاله ٔ دوم از نص کلام ارسطالیس در یک مقاله و آنراحنین از یونانی بسریانی ترجمه کرده است و یحیی بن عدی از سریانی بعربی آورده است . و مقاله ٔ سیم از نص کلام ارسطو بدست نیامده است . و مقاله ٔ چهارم را یحیی درسه مقاله تفسیر کرده و موجود از آن تفسیر مقاله ٔ اولی و ثانیه و قسمتی از ثالثه است تا مبحث زمان . و آنرا قسطا بن لوقا ترجمه کرده و ظاهراً آنکه در دستهاست ترجمه ٔ دمشقی است . و مقاله ٔ پنجم از کلام ارسطو در یک مقاله و آنرا قسطابن لوقا ترجمه کرده است . و مقاله ٔ ششم در یک مقاله و موجود از آن کمی بیشتر از نصف است . و مقاله ٔ هفتم در یک مقاله و آنرا قسطا ترجمه کرده و مقاله ٔ هشتم در مقاله ٔ واحده و موجود از آن چند ورقی است . و بر سماع طبیعی ، یحیی نحوی اسکندرانی را تفسیریست . قسمت تعالیم آنرا قسطا ترجمه کرده و عبدالمسیح بن ناعمه جزء غیر تعالیم آنرا نقل کرده و ترجمه ٔ قسطا چهار مقاله است که نصف اول کتاب است و ترجمه ٔ ابن ناعمه تا نیمه ٔ دوم است که آن نیز چهار مقاله است . تفسیر فرفوریوس برای چهار مقاله ٔ اولی سماع طبیعی بدست آمده است . و آنرا بسیل ترجمه کرده و ابوبشر متّی را به سریانی تفسیری است تفسیر ثامسطیوس را، و قسمتی از مقاله ٔ اولی آن در دست است و احمدبن کرنیب قسمتی از مقاله ٔ اولی و قسمتی از مقاله ٔ چهارم را تا مبحث زمان تفسیر کرده است وثابت بن قره جزئی از مقاله ٔ اولی را شرح کرده و مقاله ٔ اولی این کتاب را ابراهیم بن الصلت ترجمه کرده و آنرا بخط یحیی بن عدی دیدم . و ابی الفرج بن قدامه را تفسیری است بر قسمتی از مقاله ٔ اولی سماع طبیعی .

کتاب سماء والعالم : آن چهار مقاله است . ابن بطریق آنرا نقل و حُنین اصلاح کرده است . و ابوبشر متی جزئی از مقاله ٔ اولی را ترجمه کرده و اسکندر افرودیسی را شرحی است بر قسمتی از مقاله ٔ اولی این کتاب . و ثامسطیوس تمام کتاب را شرح کرده و آنرا یحیی بن عدی نقل یا نقلی از آن را اصلاح کرده است و مسائل شانزده گانه از این کتاب را نیز حنین اصلاح کرده است . و ابوزید بلخی شرحی بر صدر این کتاب بنام ابوجعفر خازن نوشته است .

کتاب الکون و الفساد : این کتاب را حنین بسریانی و اسحاق بعربی نقل کرده اند و نیز دمشقی بنقل آن پرداخته و گویند ابن بکوس هم آنرا ترجمه کرده ، اسکندر تمام کتاب را شرح کرده و متّی بعربی آورده و مقاله ٔ اولی آنرا قسطا بعربی ترجمه کرده و نیز به نقل اسطاث مقیدورس را بر آن شرحی است . و ابوبشر متّی نیز از آن نقلی دارد و آن نقل را ابوزکریا اصلاح کرده است و دو شرح دیگر کتاب کون و فساد بنام شرح کبیر و شرح صغیر، در این اواخر بدست آمد. یحیی نحوی نیز شرح تامی از این کتاب دارد وعربی آن بخوبی سریانی نیست .

آثارالعلویه : مقیدورس را بر آن شرحی مبسوط است و آنرا ابوبشر متّی بعربی ترجمه کرده و طبری را بر آن تعلیقه ای است و اسکندر را بر آن شرح دیگری است که باز بعربی نقل کرده اند. لکن بسریانی ترجمه نشده و یحیی بن عدی بعدها آنرا از سریانی بعربی نقل کرده است (؟)
کتاب النفس : و آن سه مقاله است و تمام آن را حنین به سریانی نقل کرده است و اسحاق نیز جز قسمت کمی از آن مابقی را نقل کرده و همو بار دیگر نقل تامی از آن دارد بهتر از نقل اول و ثامسطیوس بالتمام آنرا شرح کرده ، بدین ترتیب که مقاله ٔ اول آن را در دو مقاله شرح کرده است و دوم را در دو مقاله و سوم را در سه مقاله . و مقیدورس را تفسیری است بر این کتاب بسریانی و ابن ندیم گوید من آنرا بخط یحیی بن عدی خواندم و نیز تفسیری جید از این کتاب است به سریانی منسوب به سنبلیقیوس و اثاوالیس آن تفسیر را اصلاح کرده است و عربی آن نیز دیده شده است و اسکندرانیین را تلخیصی است از کتاب النفس ، قریب صد ورقه و ابن البطریق را جوامعی است ازاین کتاب و اسحاق گوید این کتاب را بعربی از نسخه ٔ سقیم نقل کردم و پس از سی سال نسخه ٔ دیگری یافتم در نهایت جودت و ترجمه ٔ اول خود را با آن مقابله و تصحیح کردم و این نسخه شرح ثامسطیوس است .

کتاب الحس ّ و المحسوس : و آن دو مقاله است . نقلی از این کتاب که مورد وثوق باشد شناخته نشد و در جائی هم ذکر آن نرفته است و فقطگفته اند که طبری اندکی از نقل ابی بشر متّی بن یونس را تعلیقه کرده است .
کتاب الحیوان : و آن نوزده مقاله است . و آنرا ابن البطریق بعربی نقل کرده و نقل سریانی قدیمی نیز از آن یافت میشود که بهتر از ترجمه ٔ عربی است . و نیقولاوس را اختصاری از این کتاب هست . وابوعلی بن زرعه بنقل و تصحیح آن بعربی آغاز کرده است .

کتاب الحروف :و آنرا الهیات نیز گویند و ترتیب این کتاب بر ترتیب حروف یونانی است و اول آن الف صغری است و آنرا اسحاق نقل کرده است و تا حرف مو از این کتاب موجود است و حرف مو را ابوزکریا یحیی بن عدی نقل کرده است و حرف نو نیز بتفسیر اسکندر دیده شده است و اسطاث تمام این حروف را برای کندی ترجمه کرده و مقاله ٔ لام را بتفسیر اسکندر ابوبشرمتّی بعربی نقل کرده و این یازدهمین حرف یونانی است و حنین بن اسحاق این مقاله را بسریانی ترجمه کرده و ثامسطیوس را تفسیری است بر مقاله ٔ لام و ابوبشرمتّی این مقاله را بتفسیر ثامسطیوس و نیز شملی (؟) مقاله ٔ مزبور را نقل کرده اند و چند مقاله ٔ دیگر از این کتاب را اسحاق بن حنین ترجمه کرده است و سوریانوس مقاله ٔ باء را تفسیر کرده و بعربی نیز نقل شده است . ابن الندیم گوید نام این نقل عربی را بخط یحیی بن عدی در فهرست کتب او دیدم و از کتب ارسطو کتابهای ذیل است که در فهرست کتب بخط یحیی بن عدی دیده ام : کتاب الاخلاق در دوازده مقاله . فرفوریوس آنرا تفسیر کرده و آنرا اسحاق بن حنین ترجمه کرده است . و نزد ابی زکریا بخط اسحاق بن حنین چند مقاله از آن بود به تفسیر ثامسطیوس .

کتاب المرآت و آنرا حجاج بن مطر ترجمه کرده و اثولوجیا که کندی را برآن تفسیری است . (الفهرست ابن الندیم چ مصر صص ۳۴۵-۳۵۲). و نیز ابن الندیم آرد:کتاب منحول الفراسه لارسطالیس . شمس الدین محمدبن محمودشهرزوری در نزههالارواح آرد: اخبار ارسطوطالیس بن نیقوماخس ، حکیم ابونصر فارابی فرمود که در جلالت قدر و عظمت جاه و منزلت حکیم ارسطوطالیس همین قدر کافی است که واضع علم منطق و کامل کننده ٔ آن است . رسید مقام و مرتبه اش به جائی که عقول بشر در آن حیران است و صاحبان عقل سلیم و ذهن مستقیم مرهون منت آن حکیم بزرگ میباشند. ارسطوطالیس آنچه را که تصنیف کرده از فکر و قریحه خود اوست که تا کنون کسی نتوانسته خدشه ای بر او وارد آورد و یا نقصانی در کلام او بیابد. لهذا متأخرین عموماً مرهون آراء و عقاید آن فیلسوف عظیم الشأن میباشند.

ابوسلیمان منطقی سجستانی حکمت ارسطوطالیس را علم اصالهالرأی نامیده و می گفت اگر نبود تألیفی برای آن حکیم مگر همان تعریفی که برای انسان کرده است کافی بود برای علو شأن و بلندی قدرش . ارسطو بلغت یونانی بمعنی کامل و فاضل است و معنی نیقوماخس مجاهدو قاهر میباشد. نیقوماخس در علم طب مقامی رفیع داشته و طبیب مخصوص ((امنطاس )) جد اسکندر بوده . ارسطو درشهر اسطاجیرا متولد شده ، نسبش منتهی میگردد به اسقلیبیوس که از جمله ٔ انساب شریفه و سلاله ٔ رفیعه ٔ یونان است .

چون بسن هشت سالگی رسید پدرش او را بشهر آتن برد که معروف به مدینه الحکما بود و سپردش به معلمی که در علم بلاغت و فصاحت سرآمد ابناء آن عصر محسوب میشد.ارسطو مدت ۹ سال مشغول علم ادب گردید که یونانیان آن را علم محیط مینامیدند، بواسطه ٔ احتیاج عموم مردم به آن علم و بعلاوه مقدمه بوده است برای رسیدن به علم حکمت . ولکن جمعی از فلاسفه علم نحو را تخطئه می کردندو اساتید آنرا معلم کودکان میگفتند و شعرا را صاحبان اباطیل و دروغ زن نام نهاده و بلغا را ارباب تکلف وجدال و مراء می خواندند. چون سخنان آنها به سمع فیلسوف رسید، از طرف ادباء و بلغاء دفاع کرد و اقامه ٔ دلیل بر رد آنهاکرد و فرمود نیست. بی نیازی برای حکیم ازعلم ادباء، زیرا که علم منطق آلت است برای علم آنها.

فضل انسان بر سایر بهائم به نطق است . پس شایسته تر به انسانیت بلیغترین مردم است در سخن گفتن و اختیار کردن الفاظ مناسب بر حسب مقام و چون حکمت ، اشرف چیزهاست ناچار باید آنرا به بهترین الفاظ و نیکوترین عبارات ادا کرد تا در قلوب تشنگان حکمت و طالبین معرفت بهتر راسخ و متمکن گردد و آن معانی لطیف و رموزات شریف به نیکوترین لفظی ادا شود تا بر شنونده اشتباهی عارض نگردد و مفهوم آن مطالب عالی فاسد نشود و غرض متکلم از میان نرود .

همین که ارسطو از علوم بلاغت و لغت فراغت حاصل کرد و راغب به تحصیل علوم حکمیه گردید، چون مجلس تدریس در آتن منحصر به افلاطون بود، ارسطو بمحضر فیلسوف الهی حاضر گردید و در خدمت او مشغول به استفاده شد و مدت بیست سال از آن محضر شریف کسب فیض می کرد. افلاطون چون هوش و استعداد شاگرد جدید خود را استنباط کرد، خودش متصدّی تعلیم او گردید و بدیگر شاگردان مفوّض نفرمود. افلاطون در سفر دوم که خواست به جزیره ٔ صقلیه مسافرت کند، ارسطو را نائب خود قرار داد ولیکن بعد از وفات افلاطون ، ارسطو مکانی را برای تدریس خود انتخاب کرد موسوم به لوقیون و مکان آقاذیمیا که مخصوص تعلیم افلاطون بود، به اکسانوقراطیس که شاگرد قدیمی او بود، مفوّض گردید. این طایفه همان طوری که از پیش اشاره شد موسوم به مشّائیین شدند و بواسطه ٔ آنکه تعلیم و تعلم آنان بیشتر در حال حرکت و مشی بود. ارسطو که پس از افلاطون بساط علم و افاده را گسترانیده بود و جمع کثیری از مجلس تعلیمش استفاده میکردند، چون شهرت نام او خطه ٔ یونان را فراگرفت و آوازه ٔ او بگوش فیلیبوس پادشاه مقدونیه رسید، حکیم را برای تعلیم و تربیت پسر خود اسکندر به مقدونیه طلب داشت .

ارسطو به مقدونیه مسافرت و بشغل مرجوع مبادرت کرد. اسکندر از محضر فیلسوف استفاده ٔ علوم می کرد تا موقعی که بطرف آسیا سفر کرد.ارسطو بفراغت بال مشغول به تصنیف کتب و اشاعه ٔ علم گردید. اسکندر غالب اوقات ازتحف و هدایای بلاد مفتوحه برای او میفرستاد مخصوصاً از نباتات و حیواناتی که در بلاد یونان موجود نبود. مینویسند همین اشیاء مرسوله ٔ اسکندر سبب تکمیل علم طبیعی معلم گردید. پس از این که اسکندر از دنیا رحلت کرد، ارسطو مجدداً به آتن مراجعت کرد و مدت ده سال مشغول تعلیم و تدریس بود تا آنکه یکی از رؤسای کهنه که متوغّل در شهوات حیوانی و در میان عوام شهرت کاذبی پیدا کرده بود، در صدد ایذاء و تخطئه ٔ حکیم برآمد و گفت این شخص به خداوندان کافر است و به بتها سجده نمیکند. ارسطو واقعه ٔ سقراط را متذکر شده از آتن مهاجرت کرد.

پس از آن طولی نکشید که در سن ۶۸ سالگی برحمت الهی پیوست . ارسطو در موقع سلطنت اسکندر آنچه که توانست به فقرا و ضعفا دستگیری کرد و در اصلاح امور مردم و اعانت به ستمدیدگان و بیوه زنان جهد وافی و جد کافی میفرمود و در اشاعه ٔ علم و افاده ٔ فنون ، دقیقه ای کوتاهی نورزید و شهر اسطاجیرا را که وطن اصلی او بود،تعمیر و مرمت کرد و بناهای تاریخی آن را تجدید کرد.از این جهت در نزد اهالی آن بسیار عزیز و محترم گردید. مردم آن دیار او را بنظر بزرگی و حشمت می نگریستند. پس از فوت ارسطو هم نعش او را به اسطاجیرا انتقال دادند و در موضعی معروف به ارسطالیسی مدفون کردند واین مکان را محل اجتماع خود قرار دادند که در موقع مشاورت و حدوث وقایع عمده در آنجا جمع میشدند و از روح کثیرالفتوح آن حکیم استمداد می کردند و مسائل مشکله و مطالب معضله را در آن مکان شریف مطرح می کردند تاحل آن مسائل برای ایشان آسان گردد و معتقد بودند که خاصیت آن مکان برای تزکیه ٔ نفوس و تصفیه ٔ عقول و تلطیف روح بهترین علاجی است و نیکوترین دوائی . پس از فوت ارسطو پسرخاله ٔ او موسوم به ثاوفرسطس بجای او نشست و وارث علم او گردید و دو تن دیگر از شاگردان مبرز فیلسوف که مسمی به اومینوس و اسخولوس بودند با او معاونت میکردند و تصنیفات حکیم رسطالیس را تفسیر و تأویل می کردند.

ارسطوطالیس بعد از وفاتش ترکه ٔ فراوانی از خود باقی گذاشت . از قبیل کنیز و بنده و سایر اموال منقول و غیر منقول و شاگرد دیگر خود موسوم به بطیطرس را وصی در اموال خود کرد. ارسطو حکیمی بود خوش محاوره و نیکوسخن و متواضع. قوی و ضعیف در نظر او یکسان نسبت به بزرگ و کوچک فروتن و خلیق و در اعانت به دوستان و یاران ساعی و در همراهی با فقیران و ضعیفان ضرب المثل . ارباب سیر در شمائل او نوشته اند که سفیداندام و نیکوقامت بوده با استخوان بندی محکم ، لحیه اش تُنُک و چشمهایش صغیر و شهلا و بینی کشیده و دهان کوچک داشته و سینه ٔ عریض . هنگامی که اصحاب با او نبودند سریع حرکت می کرد. ولیکن در موقعی که یاران و شاگردان با او بودند به تأنی سیر میکرد و غالب اوقات ملازم با کتاب بود و در وقت سؤال شاگردان سکوت اختیار می کرد و هنگام مبادرت بجواب ملایم و با تأمل سخن میگفت . ارسطو غالب اوقات بتنهائی در بیابانها بسر می برد و در کنار جویها و نهرها می نشست و مشغول تألیف و تصنیف بود و به الحان موسیقی اشتیاق فراوان داشت . در لباس و خوراک و نکاح ، حد اعتدال را پیروی می کرد و از مراء و جدال و عناد گریزان بود و غالب اوقات در دست او آلات نجوم و ساعات بود.

آداب ارسطوطالیس حکیم :او فرمود امرکننده به خیر نیست سعادتمندتر از اطاعت کننده ٔ به او و نه معلم اولی به سعادت از متعلم . فرمود نیست چیزی اصلح بحال عامه از ولی امر صالح . نسبت والی به رعیت نسبت سر است به بدن و یا آنکه نسبت روح است به جسد همان طوری که اگر روح نباشد جسد مردار گنده است ، نبودن سلطان هم باعث پریشانی امور رعیت و اختلال حال مملکت خواهد شد. فرمود حذر کن از حرص بدنیازیرا که دنیا خانه ٔ بلاست و منزل فنا. آنچه که اصلاح کننده ٔ تو و اصلاح کننده ٔ بدن تو است زهد و پرهیزکاری است . و زهد حاصل نمیشود مگر بواسطه ٔ یقین به آخرت و روز واپسین و علامت یقین ، صبر بر بلاست و تحمل کردن بر مصائب و این حالت حاصل نمیگردد برای انسان مگر بتفکر. پس هرگاه فکر کردی مییابی که سزاوار نیست برای تو عزیز داشتن دنیا و خوار داشتن امر آخرت را فرمود.

طلب کن استغنا و بی نیازی از دنیا را به قناعت زیرا آنچه که مستغنی میسازد انسان را قناعت است نه مال . معامله مکن با مردم آنچه را که کراهت داری با تو معامله کنند. از شهوات نفسانی احتراز کن . کینه و حسد را از دل بیرون کن و قلبت را بصفات حسنه مزین ساز و از آمال و آرزو پاک کن زیرا که آرزو سیاه کننده ٔ دل است و اعراض دهنده ای از معاد است و آنچه که باید متذکر شوی وشیوه ٔ خویش قرار دهی آن است که بدانی احدی خالی از لغزش نیست و چون علم به این مطلب پیدا کردی خاموش میشود غضب تو و زیاد میگردد حلم تو و برطرف میگردد شهوات تو و تقویت مییابد عقل تو، زیرا که شهوت فاسدکننده ٔ عقل است و تباه کننده ٔ رأی و معیب می نماید عرض ترا و بازدارنده است تو را از اعمال خیر و افعال نیکو و می کشاند تو را به جاده ٔ هلاکت و سرمنزل ابتلا و ندامت . فرمود باطل مساز عمر خود را در کارهای غیر نافع وتلف مکن مالت را در راه غیر حق و کوشش کن در حفظ و نگاهداری آنچه که برای تو مهیا گردیده . مشغول مساز نفس خود را بکارهای لغو بلکه ملازم شو مجالست با علما و استفاده از حکمت و معرفت را. عدل میزان الهی است میان بندگان تا گرفته شود حق ضعیف از قوی و پیدا آید محق از مبطل .

پس هر که نابود سازد میزان الهی را او نادان ترین مردم است . من طلب کننده ام علم را برای آنچه که جهلش برای انسان شایسته نیست و گرنه رسیدن به انتهای آن و استیلای بمراتب آن امری است غیرممکن و محال . حکمت آئینه ٔ نفوس است و ممیز حق از باطل و کسی که نباشد حکیم میباشد همیشه سقیم . بدن ظرف نفس نیست بلکه نفس ظرف و نگاهدارنده ٔ بدن است . زیرا که نفس اوسع و ابسط است نسبت ببدن . فرمود سخاوت بخشش مال است به مستحقین در وقت حاجت بمقدار توانائی و هر کس تجاوز از آن کند او را سخی نباید نامید بلکه مبذّر است و تبذیر در مال از اوصاف نکوهیده است نه حمیده . مصلح نفوس و مرآت عقول و مدبر امور حکمت است و بواسطه ٔ او زائل میشود مکروهات و عزیز میگردد محبوبات . پس چه قدر نیکوست رأی آن کسی که سعی کننده است در طلب حکمت . طلب کن آن بی نیازی را که فانی نمیگردد و حیاتی را که تغییر نمی یابد و مالی که زائل نمیشود و بقائی که اضمحلال در او نیست .

اصلاح کن نفس خود را تا متابعت کننده باشند تو را مردم و بجا آر رأفت و محبت و رحمت خود را در موردی که صلاحیت دارد برای مهربانی کردن نه در جائی که مستحق عقوبت باشد. زیرا که رحمت در غیر مورد فاسدکننده ٔ خلق است و زائل کننده خلق . مهیا کن نفس رابرای بجا آوردن مستحبات ، زیرا که کمال پرهیزکاری دراوست . در یکی از مکتوبات خود به اسکندر مینویسد بدان که دنیا دو روز است ، یک روز بنفع تو است و دیگری به ضرر تو. اما آنچه که راجع به منفعت تو است رسیده است بتو با وجود ضعف تو، اما آنچه که راجع به ضرر تو است نمی توانی که دفع نمائی آنرا به قوت خود. عقیم است مادر ایام که بیاورد مثال من فرزندی . من تصفیه کردم بواسطه ٔ حکمت ، طبیعت خود را و ثابت و برقرار کردم او را به کمترین دلیلی و دانا گردیدم به کمترین اشتغالی علوم بسیاری را. طفلی از اسکندر فوت شد؛ حکیم برای تسلیت و تعزیت بر او وارد گردید؛ فرمود اندوهناک بودن برای چیزی که نیست چاره ای برای رفع آن ، از قلت عقل است و ضعف نفس .دنیا را وقایه ٔ آخرت قرار ده نه آنکه آخرت را نگاهدارنده ٔ دنیا تصور کنی .

احسان کن در حق کسانی که متّصفند به زهد و تقوی و مجالست کن بااشخاصی که مشهورند به ورع و پارسائی و بجا آر حوائج محتاجان را تا در عداد نیکان محسوب شوی . طلب کنید دنیا را برای اصلاح آخرت و طلب نکنید برای نفس خود دنیا، زیرا که کم است درنگ شما در آن و سریع است انتقال شما از آن . ماندن من در دنیا از روی کراهت است و رغبت من بیشتر بسوی آخرت . از خداوند تعالی مدد میطلبم که مرا از هوسات دنیوی مصون دارد و از اهل آن محفوظ.هر کس که مرگ را در نظر خود مجسم دارد، از اصلاح نفس غفلت نمی ورزد و پیرامون عیوب مردم نمیگردد آن کس که تکبر را پیشه کند، مردم ذلت او را طالبند و هر آن کس که مردم را سرزنش کند، در انظار خفیف و زبون است و سلطانی که با سوقه منازعه میکند، زایل میکند هیبت و بزرگی خود را و کسی که در دوستی دنیا اسراف ورزد همیشه فقیر است و کسی که قناعت کند می میرد در حالتی که بی نیاز است و کسی که شراب خوارگی را پیشه ٔ خود نماید،از جمله ٔ اوباش و اراذل ناس است .

حاجت نزد دونان بردن مردن اصغر است . کسی که برای انجام عمل خیر قادر نیست ، پس شایسته است که مرتکب قبیح هم نشود. پرسیدند سالم ترین چیزها برای انسان کدام است ؟ گفت : سکوت کردن . گفتند: اختصار در کلام چیست ؟ گفت : درنوردیدن معانی .فضیلت به ادب است نه بحسب و نسب . فرمود نمیدانم ، نصف علم است و سرعت در سخن موجب لغزش و ریاضت باعث حدّت ذهن و تیزی هوش است . مجالست با احمق عذاب روح است .فزونی علم بر عقل وبال است . شناسائی نفس موجب عزت اوست و عدم معرفت باعث ذلت . حکمت باعث خیر دنیا است وموجب رستگاری عقبی . گفتند: کدام قلب است که معرض ازحکمت است ؟ گفت : آن قلبی که مقبل بدنیا است . معاشرت با آنکه نشناخته است قدر نفس خود را مهلک است و مجالست با آنکه شناخته ، موجب خوشی عیش و سعادت ابدی است .گفتند: بلاغت چیست ؟ گفت : قلت در اختصار و صواب در سرعت جواب . فیلسوف مزرعه ای داشت که حیازت او را بدیگری واگذاشت . کسی گفت : چرا خود متحمل نشدی و دیگری را متصدی کردی ؟ گفت : تفویض مزرعه بدیگری موجب فناء آن نیست و اما تحمل من این کار را خودم ، موجب ترک ادب نفس است و برای حکیم شایسته نیست . به اسکندر گفت : جمال برای صاحبش مضر است ولیکن برای نظرکنندگان نافع است .قلوبی که از حکمت منتفع نمیشوند، قلوب طالبین دنیا است . معلم به یکی از شاگردان گفت : با کسانی که قدر نفس خود را نمی شناسند، معاشرت مکن و مجالست کن با کسانی که میشناسند مقدار نفس خویش را. یکی از رؤسای آتن به ارسطو گفت : شنیده ام که در غیاب من سخنان ناشایسته گفته ای . فیلسوف گفت : هنوز نرسیده است مقام تو به آن مرتبه که من در حق تو گمان صفاتی برم که بواسطه ٔ آن صفات رشک ورزم . گفت : کدامند آن صفات ؟ گفت : یا علمی باشد که من در آن اعمال فکر کنم و یا لذتی که نفس خود را به آن آسوده کنم و یا عمل صالحی که نفس من به او اقبال کند و چون تو خالی از این اوصافی ، پس جهتی در آن متصور نیست که حسد برم و کینه ورزم و سخن ناشایست گویم . حکیم انسان ضعیف الاندامی را دید که در خوردن افراط میکند به گمان آنکه پرخوردن موجب فربهی است . گفت : زیادتی قوّت بزیادتی خوردن نیست بلکه منوط است به آن مقدار که طبیعت او را می پذیرد.

روزی فیلسوف طرح مسئله ای کرد و توضیحات لازم در اطراف آن بیان فرمود. پس از آن به یکی از شاگردان گفت : آنچه را که گفتم فهم کردی ؟ گفت : بلی شنیدم و فهمیدم . فیلسوف فرمود: من در تو آثار فهم نمی بینم ، زیرا که دلیل فهمیدن مخاطب ظهور انبساط است و من این حالت در تو مشاهده نمیکنم . عجب است از حال آن کسی که وجودش خیر نیست و حال آنکه از گفتن غیر که او خیر است خشنود میگردد و عجب است از حال آنکه شری در او نیست و اما بگفتن غیر که فلان دارای صفت شر است غضب می کند. روزی ابرخس سؤال کرد که برای طالبین حکمت پیش از شروع آن چه چیز واجب است که فراگرفته باشند. فرمود: برای طالبین حکمت لازم است که در اول وهله طلب کنند علم نفس را. گفت : طلب کردن آن به چه چیز ممکن است ؟ گفت : بقوت خود نفس . ابرخس گفت قوت نفس چیست ؟ گفت : همان قوه ای که تو از من سؤال از نفس میکنی . گفت : چگونه ممکن است که چیزی از غیر خود سؤال از خود کند؟ گفت : مثال سؤال کردن مریض از طبیب از ذات خویش و مثال پرسش کردن کور از غیر از رنگ خود. گفت : مگر نفس از بینائی خود کور است وحال آنکه شما فرمودید که نفس ام ّالحکمه است . فرمود:بلی زمانی که نفس دارای حکمت نشد کور است و نمی شناسد خود را و نه غیر خود را همان طوری که انسان بینا با نبودن چراغ در تاریکی نه خود را می بیند و نه اطراف خود را. استغنای تو از چیزی نیکوتر است از بی نیازی تو بواسطه ٔ او. سعادت الهی برای نفس انسانی محتاج است به اعمال نیکو که خارجند از ذات او و این اعمال بجا آورده نمیشود و انجام نمیگیرد مگر بواسطه ٔ بدن . پس نفس در این عالم مادی مفتقر است به بدن و از این جهت است که ابراز فضیلت و شرافت برای حکمت منوط است بمملکت بدن . فرمود علامت دوستی خدای تعالی بجا آوردن عبادت و بکار بردن عدالت و انجام دادن اعمال خیر از روی فضیلت و شرافت است . کسی که دوستد

لغت نامه دهخدا

زندگینامه رابرت هوک‏

رابرت هوک، فیزیکدان شهیر انگلیسى روز هیجدهم ژوئیه سال ۱۶۳۵ میلادى در دهکده فرش واتر واقع در ساحل جنوبى انگلیس چشم به جهان گشود.

پدرش کشیش همان محل بود و در خانه کوچکى زندگى مى‏کرد. هوک از بدو تولد بسیار ضعیف و لاغر بود و چنانچه از یادداشت‏هاى دوران جوانى او بدست مى‏ آید، کمتر غذایى به مزاجش سازگار بود، به علت التهاب سینوس‏هاى پیشانى اش، همواره سردرد و سرگیجه داشت، دائما مبتلاء به زکام بود و از این بیمارى به شدت رنج مى ‏برد، شب‏ها نمى توانست بخوابد و اگر هم ساعتى مى‏خوابید، در خواب با رویاهاى ترسناک و کابوس‏هاى وحشتناکى دست به گریبان مى‏شد و درد و بى خوابى سبب تندخویى و بى‏حوصلگى هوک و در نتیجه باعث گله و شکایت دیگران و رنجش دوستانش مى‏ گردید.

علاوه بر این، هوک از جمال و زیبایى بهره‏اى نداشت، دماغش بسیار بزرگ و دهانش گشاد بود و قیافه مضحک او هر بیننده‏اى را از آینده وى ناامید مى ‏ساخت!

هوک سیزده ساله بود، که پدرش را از دست داد. او پس از مرگ پدر به لندن رفت و به عنوان شاگرد، پیش سر پیتر للى یکى از نقاشان معروف مشغول به کار شد، اما بوى رنگ‏هاى نقاشى، سردرد او را افزایش داد، ناچار نقاشى را ترک کرد و وارد مدرسه شهر وست مینستر شد. طولى نکشید که مورد توجه دکتر بوسیاى استاد مدرسه قرار گرفت و بوسیاى یار و همدم زندگى او شد. با آموختن هندسه و آشنایى جزئى با زبان‏هاى لاتینى و یونانى در ۱۸ سالگى وارد دانشگاه عجیب او در حکاکى روى چوب و فلز مورد توجه قرار گرفت و با آشنایى به موزیک، به عنوان آوازه خوان در دانشکده کرایست چرچ دانشگاه آکسفورد مشغول به کار شد. 

هوک در این دانشکده، پیش خدمت شخصى به نام گودمن بود و با پولى که از پیش خدمتى و آوازخوانى به دست مى‏آورد، زندگى خود را اداره مى ‏کرد.
در دانشگاه آکسفورد، عده معدودى از جوانان با استعداد، که علاقه خاصى به علوم آزمایشگاهى داشتند، دست به یک رشته مطالعات تازه‏اى زدند.

رابرت بویل جزء گروه فوق بود، که در زندگى هوک تاثیر فراوانى داشت. ولى هفت سال از هوک بزرگتر بود و مال و ثروت زیادى در اختیار داشت.

رابرت بویل در سال ۱۶۵۵ هوک را که هنوز محصل بود، به عنوان معاون آزمایشگاه خود استخدام کرد.
هوک در این آزمایشگاه، پمپ باد را اختراع نمود. در سال ۱۶۶۱ کتابى درباره خاصیت لوله‏هاى موئین و صعود مایعات در لوله‏هاى موئین نوشت و در این باره بررسى بیشترى نکرد، اما کتاب او مملو از نظریات تیز و داراى روح آزمایش بود.

هوک دریافت که حرکت اجسام ریز، روى سطح مایعات و بالارفتن نفت از فتیله چراغ و حرکت شیره خام و پرورده ذرختان بر اثر خاصیت لوله‏هاى موئین است.

در سال ۱۶۶۲ هنگامى که انجمن سلطنتى امتیاز خود را دریافت کرد، هوک را به عنوان کتابدار و متصدى انجمن استخدام نمود. در اینجا هوک اجازه داشت فقط هر هفته هنگامى که انجمن تشکیل مى‏شود، چهار آزمایش مهم انجام دهد.

او در سال ۱۶۶۵ کتابى درباره میکروگرافیا نوشت، این کتاب باعث شد که نام هوک جزء علماء بزرگ در تاریخ علوم ثبت گردد. کتاب او در انجمن‏هاى علمى انگلستان مورد توجه خاصى قرار گرفت و بعدها اسم هوک جزء دانشمندان مطالعه میکروسکپى بیولوژى ثبت گردید.

هوک با میکروسکوپى که اختراع کرده بود، پس از مطالعات زیادى، شرحى درباره چشم مرکب مگس و دگردیسى حشرات و ساختمان پر پرندگان نوشت.

وى در شرح ساختمان چوب پنبه براى اولین بار لغت سل به معناى سلول را به کار برد و آن را کوچک‏ترین جزء چوب پنبه نامید.

هوک به وسیله میکروسکوپ نه تنها در دنیاى موجودات جاندار مطالعات فراوانى نمود، بلکه روى ساختمان اجسام جامد نیز مطالعه کرد. و اشکال مختلف بلورهاى برف را تشریح و نقاشى نمود. با کمک آن دستگاه بیش از ۶۰ نوع اشیاء را مشاهده مى‏ نمود.

او در تمامى رشته‏هاى علوم، آزمایش‏هاى دقیقى داشت. اولین دستگاه سنجش نور در مایعات و هم چنین اولین بارومتر یا هواسنج چرخى و غلظت سنج الکلى و اولین رطوبت سنج را اختراع کرد.

هوک اولین کسى بود که درجه صفر میزان الحراره را نقطه انجماد آب قرار داد. او بنیانگذار علوم مربوط به آثار جوى بود. تئورى مکانیکى گرما و حرارت را تشریح کرد و ثابت نمود که:اجسام بدون وجود هوا نمى‏ سوزند.

هوک پس از آزمایش در ساختمان بلورهاى کوارتز در داخل سنگ چخماق نتیجه گرفت، که ساختمان اجسام از بلورهاى مخصوص و به اشکال مختلف تشکیل شده‏اند و بدینوسیله تفاوت فلزات و نمک‏ها را مشخص کرد.

طاعون کبیر در سال ۱۶۶۵ و آتش سوزى بزرگ در سال ۱۶۶۶ نصف بیشتر لندن و اهالى این شهر را از بین برد. هوک به کمک کریستو فرورن در آبادى شهر لندن کوشید و یک هفته بعد از حریق، نقشه جدیدى براى ساختن لندن، که شکل یک مثلث بود، پیشنهاد کرد.

نقشه شهرسازى هوک بعدها براى احداث ساختمان‏هاى نیویورک بکار رفت.
در سال ۱۶۷۴ هوک کتابى درباره ستارگان و فاصله آنها نوشت و براى مشاهده آنها اولین تلسکوپ را اختراع کرد.
مشهورترین اختراع هوک، اختراع پاندول ساعت و تنظیم کار عقربه‏هاى ساخت مچى بوسیله فنر بود. او پس از چند سال رقاص ساعت را اختراع کرد.

در سال ۱۶۷۷ الدینبرگ منشى انجمن سلطنتى مرد و هوک به جاى او منصوب شد. هوک در زمان اشتغال در انجمن، چندین بار با نیوتن مکاتبه نمود و درباره کشف علوم، با وى اشتراک مساعى کرد.
در سال ۱۶۸۲ هوک انجمن سلطنتى را ترک نمود.

در سال ۱۶۸۷ پسر برادرش که سال‏هاى متمادى با او زندگى مى‏کرد، فوت شد و این واقعه، یک تشنج شدید براى هوک بود. بعد از گذشت یکى دو سال از این واقعه، هوک سلامت خود را از دست داد و در سوم مارس سال ۱۷۰۳ میلادى و در ۶۸ سالگى در لندن درگذشت.

دو سال بعد از مرگ هوک، نسخه هایى از کارهاى علمى او که در حدود چهارصد هزار لغت بود، پیدا شد.
این یادداشت‏ها باعث شد که نام وى در زمره دانشمندان بزرگ در تاریخ علوم جاودان بماند.

اگر چه هوک، بررسى‏هاى علمى و تحقیقات خود را به حد کمال نرسانید، ولى با فعالیت‏ها و تلاش‏هاى مداوم و خستگى‏ناپذیر خود توانست، کلیه تئورى‏هاى علمى را در اختیار علماء و دانشمندان بعد از خود قرار دهد.
ل – ت- مور در شرح حالى که براى نیوتن نوشته، چنین متذکر مى‏شود: بهتر بود که نیوتن در اوج شهرت و معروفیت خود، گذشت بیشترى از خود نشان مى ‏داد، و نسبت به هوک، یعنى این مغز متفکر و روح بزرگى که در زندان تن رنجور محبوس بود، محبت بیشترى مى‏ورزید!

بدین ترتیب رابرت هوک فیزیکدان معروف انگلیسى، با به جاى گذاشتن دهها اکتشاف عظیم علمى، به خاطر اخلاق تند و خشن خود، مظلومانه و بدون مقبره مشخصى به آغوش خاک آرمید.

دانشمندان بزرگ جهان علم، ص ۷۳٫

زندگینامه مپروار پاره

آمپروار پاره در سال ۱۵۰۹ در شهر ((لاوان)) فرانسه متولد شد . پدرش به قدرى فقیر بود، که نتوانست او را به مدرسه بفرستد، ناچار آمپروار پاره را براى نوکرى نزد کشیش روستا گذاشت، تا هم نانى بخورد و شکمش سیر شود و هم اینکه شاید چیزى بیاموزد . اما کشیش او را به تیمار قاطر خود و سایر کارهاى پست و سنگین خانه گماشت و دیگر وقتى براى درس خواندن او باقى نماند . در همین اوقات ((کوتو)) جراح معروف را براى جراحى مثانه یک نفر به روستا آوردند . آمپروار پاره هم جزء تماشاچیان بود، وقتى که جراح از کارش فارغ شد، آمپروار پاره تصمیم گرفت، جراح شود .

او کشیش را ترک کرد و خدمتگزارى یک نفر دلاک را برعهده گرفت . طولى نکشید که آمپروار پاره، رگ زدن و دندان کشیدن و اینگونه کارها را آموخت.
او پس از چهار سال به پاریس رفت و در مدرسه طب مشغول تحصیل گردید و هزینه‏هاى زندگى و تحصیل خود را از طریق دلاکى تأمین مى ‏کرد.

آمپروار پاره پس از مدتى، معاون مریضخانه ((موتل ریو)) شد و سپس معلم مدرسه ارتش گردید و جراحى در ارتش((مونمراسنى)) را بر عهده گرفت .

او به معلومات تلقینى و مطالعه کتاب اکتفا نمى ‏کرد و پیوسته درباره حرفه خود فکر و اندیشه مى‏نمود و مى ‏خواست راههاى جدیدى را در جراحى کشف کند . سرانجام با تلاش و جدیت شبانه روزى خود به موفقیت‏هاى چشمگیرى دست یافت، تا آنجا که دانشمندان آن زمان، از او تقاضا کردند، نتایج اندیشه‏ ها و ابتکارات و تجربیات موفق خود را بنویسد، تا همه جراحان و دانشمندان از آن استفاده کنند . حاصل کار آمپروار پاره، هیجده جلد کتاب طراز اول و مفید در طب و جراحى بود .

اعتماد به نفس، ص ۱۱۶ ۱۱۴

زندگینامه پاسکال

بیوگرافی-بلز-پاسکال-عکس-۱

بلز پاسکال در نوزدهم ژوئن سال ۱۶۳۲ میلادى در کلرمون فران ((فرانسه )) چشم به جهان گشود . پدرش درباره او مى ‏نویسد:
بلز در دوازده سالگى، با شنیدن آهنگ صداى برخورد کارد با بشقاب بدل چینى، در مورد صوت، مشغول مطالعه شد و کتابى را در این مبحث تألیف کرد . پدر بلز دوست داشت، فرزندش به جهان ادب وارد شود و نمى‏ خواست، بلز در علوم تجربى کار کند.

براى این منظور، هرگونه کتاب ریاضیات را از دسترس بلز دور نگه مى ‏داشت، اما اینها مانع راه بلز نشد. یک روز پدر سرزده، وارد اطاق بلز گردید، دید کودک روى زمین نشسته و با یک قطعه زغال، شکلهائى را رسم کرده و به فکر کردن مشغول است . پدر از بلز پرسید: چه کار مى‏ کنى؟
بلز جواب داد: مى‏خواهم ثابت کنم، که مجموع زاویه‏ هاى هر مثلث، مساوى دو زاویه قائمه است .
پدر سؤالات دیگرى از فرزندش کرد و با تعجب متوجه شد، بلز بسیارى از احکام سى و دو قضیه اولیه اقلیدس را خود به خود کشف کرده است، و این در حالى بود، که بلز هرگز، کتابى در رابطه با هندسه ندیده بود!

ژیلبرت خواهر بلز مى‏ گوید:
پدرم از عظمت اندیشه و قدرت تفکر این نابغه بزرگ، چنان متأثر شده بود، که بدون گفتن کلمه ‏اى، بلز را ترک کرد و به سراغ آقاى ((لوپایور)) رفت و در حالى که اشک شوق مى ‏ریخت، فریاد کشید:
ببینید فرزند من چه کرده است؟ او با وجود مراقبتهاى شدید من، ریاضیات را از نو کشف کرده است!

بلز در شانزده سالگى، کتابى درباره مقاطع مخروطى نوشت، که هنوز هم یکى از قضایاى آن به نام پاسکال است .
او در هجده سالگى، اولین ماشین حساب را اختراع کرد و بعدها همراه با ((فرما)) ریاضیدان بزرگ، حساب احتمالات را به وجود آورد و بعد هم چرخ دستى خاک کشى را اختراع نمود، اما افسوس که این ریاضیدان بزرگ فرانسوى، در سن ۳۹ سالگى جان سپرد.

بارى، بلز پاسکال ریاضیدان بزرگ فرانسوى که پدرش مرد حقوق دانى بود، وى در ریاضى و اختراعات زیادى آن چنان شهرتى یافت که او را در ردیف دکارت، فرماو گالیله دانسته‏ اند، اما این دانشمند که به این مقام بلند علمى دست یافت و عمر او هم به چهل سال نرسید، از دردها و بیماریهاى مختلفى رنج مى ‏برد، گرفتار بى‏ خوابى دردناکى بود، ولى هیچ گاه از تلاش و فعالیت دست نکشید .

آرى، بلز پاسکال از همان دوران کودکى داراى استعداد فوق العاده و نبوغ فکرى درخشانى بود، اما پدر او هم وقتى از این قابلیت و توانائى با خبر شد، براى اینکه این استعداد سرشار بیهوده تلف نشود، کسب و کار خود را رها کرد، و براى مراقبت و همراهى با فرزند خود، راهى پاریس گردید .

نوابغ علوم، ج ۱، ص ۱۱۰