پرسش وپاسخ از علامه طباطبایی

ابحاث علمی در قرآن پرسش وپاسخ از علامه طباطبایی به قلم علامه سید محمد حسین طهرانی

ابحاث علمى‏

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم‏

[در سهولت فهم قرآن و معانى غامضه و مشکله بواطن قرآن‏]

تلمیذ(علامه سیدمحمدحسین طهرانی): علّت چیست که در قرآن کریم با اینکه وارد است که ما قرآن را براى تلقّى و فهم همه مردم آسان نموده‏ایم: وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ[۱] بعضى از آیات قرآن در کمال غموض و پیچیدگى و رسیدن به حقیقت معنى و مراد واقعى از آن در کمال صعوبت است؛ مثلا آیه شریفه: یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ[۲].

رسیدن به حقیقت معنایش مشکل است که کیفیّت ربط عالم امر با عالم خلق، از نزول و صعود به یک‏هزار سال از سالهاى معمولى بیان شده است، چگونه مى‏تواند بوده باشد؟ مگر آنکه مردم یک عبارت ساده تلقّى کنند؛ و بیک معنى ساده تحت اللّفظى اکتفا نمایند؛ یعنى یک معناى آسانى که همه مردم بدون تعمّق در آن بتوانند ادراک کنند مثلا الفاظى در قرآن کریم آمده است که معنایش احتیاج به تفسیر دارد؛ و بدون تفسیر مردم از آن چه مى‏فهمند؟ مثل آیات‏ وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً.[۳] آیا این آیات این گونه است که جمیع مردم معناى آن را مى‏فهمند یا باید بپرسند و بتفسیر مراجعه کنند که مراد ملائکه خاصّى هستند؟

در روایت وارد شده است که مراد از فلق در قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ‏،[۴] صبح است که شکافته مى‏شود؛ و یا وجود است که از عدم بیرون مى‏آید؛ آن‏وقت بدون مراجعه به تفسیر فلق کجا مى‏توان این معنى را بدست آورد؟

و یا مثلا در روایت داریم الویل جبّ فى جهنّم‏[۵] ویل که در سوره مطفّفین آمده است چاهى است در جهنّم؛ این از باب اسم‏گذارى است؟ و مثلا مکان‏هاى قیامت مانند دنیا داراى اسمائى هستند؟ یا این از باب تمثیل است؟

علّامه: بحسب ظاهر تمام قرآن کریم از حیث معنائى که در ابتداء به ذهن وارد مى‏شود بسیار ساده القاء شده است که همه مى‏فهمند؛ و در دسترس فهم عموم است؛ لیکن مراحل دیگرى در ماوراء این مرحله هست که رفته رفته، فهم آنها سخت‏تر و مشکل‏تر مى‏شود؛ آنها معانى باطنیه قرآن هستند.

از نقطه نظر ظاهر تمام قرآن ساده و آسان و قابل فهم؛ و از نقطه نظر باطن بحسب اختلاف درجات بطون قرآن معانى غامض‏تر خواهد بود؛ هر چه بمعانى عمیق‏ترى دست یابیم مشکل‏تر و از افهام عامّه دورتر است.

إنّ للقرآن بطنا و لبطنه بطنا إلى سبعه أبطن أو إلى سبعین بطنا.[۶] این بطن‏ها در واقع مراحلى است از معناى قرآن که هریک از این مراحل در باب خودش واجد واقعیّتى است که مرحله دیگر واجد آن نیست.

مراحل مختلف قرآن بدین طریق است؛ نه بدین شکل که قرآن یک مرحله بیشتر نداشته باشد؛ آن مرحله یا مشکل باشد که دست کسى بآن نرسد، و یا غیر مشکل و بسیار ساده.

امّا در سوره نازعات ضمائرى که در آن وارد است وقتى که ضمیمه شد بآیات دیگرى، نشان مى‏دهد که اینها ملائکه هستند؛ از مدبّرات أمرا استفاده مى‏شود که مقصود ملائکه هستند؛ خداوند متعال تدبیر امور را بدست هر بى ‏سروپایى نمى ‏دهد؛ فرشتگان باید باین امور رسیدگى کنند؛ و تحت نظارت و مراقبت و محافظت خود قرار دهند.

در سوره و المرسلات و در سوره و الصّافات در چند جاى از قرآن کریم خداوند متعال باین شکل بیان دارد؛ و در این بیانات امر به ملائکه شده است که بطرق مختلفى مأموریّت‏هاى خود را انجام دهند.

و فلق در آیه مبارکه وارد در سوره‏ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ‏ همان معناى شکافتن و شکافته شدن صبح است؛ چون این معناى ابتدائى از فلق است که بذهن مى‏رسد؛ و بعد از این معناى وسیع است که بطور کلّى شکافته شدن هر وجودى از عدم مى‏باشد.

پس معناى فلق هم اگر در مرحله اوّل نیاز به تفسیر داشته باشد؛ یعنى تفسیرى که‏ به بیان ساده ‏ترى معناى آیه را روشن‏تر کند مى ‏باشد نه تفسیرى که رفع غموض از مشکله نموده؛ و حقیقتى را معرّفى کند.

و امّا ویل همان‏طورکه وارد شده است؛ حقیقت معنایش بدبختى و نکبت و گرفتارى و هلاکت است؛ و امّا به معناى چاه از باب تمثیل است؛ یعنى براى لفظ بحسب سیاق یک معنائى نشان مى‏دهد که این معنى در واقع تمثیل است؛ نه تفسیر و تمثیل کذائى.

 

 

 

[در حقیقت خلقت ملائکه و روح و روح القدس‏]

تلمیذ: مراد از روح در قرآن کریم: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ[۷] چیست؟ و مراد از روح القدس و روح الأمین چیست؟

و آیا روح با روح انسان و ارواح انسان نسبتى دارد یا نه؟ و وزان فرشتگان با روح چیست؟

علّامه: مراد از روح القدس و روح الأمین جبرئیل است‏ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ[۸] نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ[۹] و امّا روح ظاهرا خلقتى است بسیار وسیع‏تر از جبرائیل و غیر جبرائیل؛ خلقى است از مخلوقات خدا افضل از جبرائیل و میکائیل. در سوره نبأ وارد است که:

یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً[۱۰] چون جبرائیل مسلّما از ملائکه است؛ و در این آیه روح در مقابل ملائکه قرار گرفته است؛ پس روح غیر از ملائکه و جبرائیل است.

روح یک مرحله ‏ایست از مراحل وجودات عالیه که خلقتش از ملائکه اشرف و افضل است؛ و ملائکه هم از آنها استمداد مى ‏کنند در اموراتى که انجام مى ‏دهند.

دو آیه در قرآن کریم وارد است که دلالت دارد بر آنکه خداوند براى پیامبران و رسولان خود که دعوت مى‏کنند مردم را بسوى حقّ، روح را به آنها مى‏فرستد؛ و ملائکه هم که نزول مى‏کنند با روح پائین مى‏آیند.

۱- یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ‏ (آیه ۲ از سوره ۱۶ نحل)[۱۱]

۲- یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ‏ (آیه ۱۵ از سوره ۴۰ غافر)[۱۲] جبرائیل در نزولاتش در اموراتى که انجام مى ‏دهد و تدبیرى که در عالم مى‏ کند، از او استمداد مى ‏نماید؛ و کانّه او همراه جبرائیل است؛ و به تعبیر ما مثل کمک به جبرائیل است.

و این آیه دوّم بسیار عجیب است که مى ‏فرماید: خدا براى کسانى که از بندگان خود را که شایسته انذار و بیم از روز قیامت که روز تلاقى است مى‏بیند، بر آنها روح را القاء مى ‏کند. که در اینجا با کلمه القاء آمده است.

غرض روح یک واقعیّتى است و یک موجود اشرف و افضلى است، که چون ملائکه براى انجام امور عالم نازل مى‏شوند، او همراه ملائکه نازل مى‏شود، و کمک مى‏دهد آنها را در آن مأموریّت؛ اینست هویّت روح.

پس جبرائیل ربطى به روح ندارد؛ و از افراد و انواع روح نیست؛ و روح نیز فرد ندارد و خود نوعى است که منحصر بشخص واحد مى ‏باشد؛ و امّا جبرائیل از ملائکه است؛ و روح یک واقعیّتى است در خلاف فرشتگان.

در هر صورت دو دسته هستند: یک دسته روح است که یک واقعیّتى است؛ و یک دسته ملائکه هستند. آن‏وقت کیفیّت، ملائکه هم جورى است که از روح استمداد مى ‏کنند؛ و بسراغ کارهائى که مى‏ روند با روح مى‏ روند؛ و روح آنها را تأیید مى‏کند: یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏.

و از اینکه در قرآن روح به لفظ مفرد آورده شده است و ملائکه بصیغه جمع، مى‏توان استفاده کرد که روح داراى مقام جامعیّتى است؛ و قریش به پروردگار از جبرائیل بیشتر است؛ و روایت هم وارد شده است که بالاتر است.

 

 

 

[در حقیقت خلقت روح و فرشتگان‏]

تلمیذ: بین روح انسان و آن روح چه مناسبتى است؟ و چرا به روح انسان روح‏ مى‏گویند؟ آیا بواسطه ربط و نسبتى است که با آن روح دارد؟ و آیا ما آن روح را با ارواح انسان به مثابه کلّى طبیعىّ با افرادش نمى‏توانیم بگیریم؟ و آیا در آیه شریفه:

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی[۱۳] از آن روح سؤال شده است یا از روح انسان؟

علّامه: روح همان‏طورکه ذکر شد خلقتى است اعظم از ملائکه و ربطى بانسان و روح انسان ندارد و استعمال لفظ روح را بر آن حقیقت و بر نفس‏هاى انسان از باب اشتراک لفظى است؛ نه اشتراک معنوى.

و شاید از این نقطه نظر باشد که نفس ناطقه انسان در اثر سیر کمالى خود، در اثر مجاهدات و عبادات بمقامى مى ‏رسد، که با آن روح همدست و همداستان مى ‏شود.

و در آیه شریفه از مطلق روح سؤال مى ‏کنند؛ نه از نفس ناطقه انسان؛ و چون جواب مى ‏رسد که الرّوح من أمر ربّى استفاده مى‏شود که از عالم امر است؛ نه مانند انسان که از عالم خلق است.

و در پرسش‏هاى آنها هیچ سخنى از روح انسان نیست؛ و على الظّاهر از همان روح که نامش در قرآن آمده است پرسش مى‏کنند؛ و عجیب اینست که در ذیل آیه مى‏فرماید:وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا.

یعنى خلقت روح و فهمیدن حقیقت آن از علوم بشرى خارج است؛ و به آسانى بآن نمى ‏توان دسترس بود.

 

تلمیذ: در لسان شرع همین روح أوّل ما خلق الله است؛ یعنى حجاب اقرب؟ و آیا در فلسفه همان عقل اوّل است؟

علّامه: در روایات اوّل ما خلق الله به چند چیز آمده است: اوّل ما خلق الله نور نبیّک یا جابر[۱۴]؛ یا اوّل ما خلق عقل است یا ماء است یا لوح است و یا قلم.

و چنین تصوّر مى‏کنم که از میان این احادیث آنچه از همه قوى‏تر و روشن‏تر است همان أوّل ما خلق الله نور نبیّک یا جابر است.

و در آخر سوره: شورى: حمعسق است.

وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ[۱۵] و از اینجا بدست مى‏آید که درایت ایمان و کتاب بواسطه وحى کردن خدا روح را برسول الله بوده است؛ و این بواسطه اتّصال روح آن حضرت است به همان خلق اعظم که روح است؛ و بنابراین روح رسول الله از آنجا بوجود آمده است؛ و آن اوّل ما خلق الله است.

و در لسان حکمت مى ‏توان مراد از عقل اوّل را روح گرفت؛ امّا مشروط بر اینکه خواصّش از دستش گرفته نشده باشد؛ یعنى بهمان تجرّد و اطلاق باقى باشد؛ وگرنه عقل اوّل نیست و هر چه پائین بیاید و تعیّن بیشترى پیدا کند عقول دیگر خواهد بود؛ و هر چه پائین‏تر بیاید سعه و اطلاقش را بیشتر از دست مى‏دهد.

در مرتبه قوس صعود، روح رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم رسیده است بهمان جائى که از آنجا آمده است و نازل شده است؛ و همان روح است. چون اوّل ما خلق نور رسول الله است که همان روح است. بعدا در قوس نزول عوالم را طىّ نموده و به عالم طبع و مادّه رسید؛ و بعدا بواسطه طىّ قوس صعود مى‏ رسد بهمان جا؛ و ازل و ابد با یکدیگر واحد مى‏ شوند.

این روح همین‏جور سرازیر مى ‏شود تا مى ‏رسد به عالم مادّه، به مادّه جزئیّه و بعد کم ‏کم شروع مى‏کند به حرکت جوهرىّ و پیشرفت مى‏ کند بسوى کمال خود، تا رفته رفته برسد بهمان معنائى که مى ‏فرماید: أوّل ما خلق الله نور نبیّک یا جابر؛ و چیز تازه‏اى بوجود نیامده است؛ همان همانست که هست.

فقط یک نزول و صعودى پیدا شده است.

و در این صورت رسیدگى باوضاع عالم از یک‏ جهت، و رسیدگى و تدبیر ملائکه از جهت دیگر، و دخالت روح از جهت سوّم، بسیار عجیب است؛ زیرا که این کارها تضادّ ندارند؛ و عمل کرد آنها در پیدایش حوادث در عالم طبع خیلى محیّر و بهت ‏انگیز است.

در یک امر جزئى چقدر از ملائکه باید بکار اشتغال داشته باشند؛ یک دانه اتم مثلا مى‏ خواهند بسازند در بدن انسان یا جائى دیگر؛ اگر یک ملک داشته باشد؛ شما حساب کنید در بدن انسان چقدر دانه اتم است، بتعداد آنها ملائکه هستند؛ آن‏وقت چه قیامتى است؟

ملائکه نیز مختلف هستند، ملائکه اعطاى قدرت، ملائکه اعطاى علم و غیرها، یک دسته هستند که در واقع نگهبان و نگهدارنده‏اند؛ یک دسته هستند از براى بلایا و محن که مى‏ خواهد وارد شوند، منع مى‏ کنند و نمى‏ گذارند بانسان لطمه‏ اى وارد شود؛ و همچنین براى هر امرى دستجات مختلفى از ملائکه هستند؛ و چون این جهات مختلف در انسان هست لذا براى هر امر فرشتگان بسیارى موجود است؛ و از بدن یک انسان بگذریم، حساب نسبت به جمیع بدن‏هاى انسان‏ها را بکنیم چقدر مى ‏شود؟ حساب حیوانات و نباتات و جمادات؛ پناه بر خدا این چه عالمى است.

تلمیذ: آیا بین چهار ملک مقرب معروف: جبرائیل میکائیل إسرافیل و عزرائیل جامعى وجود دارد؟ یعنى یک رئیسى که به اینها الهام کند؛ و اینها هر کدام در تحت اوامر او باشند؛ غیر از روح؟

علّامه: ظاهرا بین چهار ملک معروف جامع و رئیسى نیست؛ مقدار مختصرى از جبرائیل نقل شده است چون نسبت به جبرائیل در سوره عمّ ظاهرا یک بیانى هست‏[۱۶] ولى باز مسئله جامع نیست و آن‏جورى نمى ‏شود گفت؛ کیفیّت احاطه جبرائیل بر فرشتگان مأمور بامر او به عنوان جامع و افراد نیست.

(خدا راهنمائى کند؛ از ما چیزى برنمى ‏آید؛ این اوضاع این احوال؛ این بالا، این پایین این صعود؛ این نزول؛ آدم بکدام دست بزند؟ عقل در کدام کار بکند؟ اصلا کارش چه نحو باشد؟ نمى‏دانم و الله)

 

 

 

[کیفیّت تأثیر دعا و عمل سلسله فرشتگان الهى در استجابت دعا]

تلمیذ: بعضى از اوقات انسان دعائى مى‏کند؛ و آن دعا مستجاب مى‏شود؛ مثلا دعا مى‏کند که این باغ سرسبز شود؛ یا این چاه آب در آورد؛ و یا این مریض شفا یابد؛ و امثال این دعاها.

و بواسطه این دعا چندین هزار ملائکه مأمور تنظیم و پیدایش و استجابت آن دعا مى‏شوند؛ و بالأخره آن امر را در خارج باذن پروردگار متحقّق مى ‏کنند؛ یعنى تمام این کارها زیر نظر دستجات مختلفى از فرشتگان است که آن امر را صورت تحقّق خارجىّ و عینىّ مى‏دهند؛ آیا مى‏توان گفت: این ملائکه مأمور امر انسانند؛ مأمور امر دعاکننده هستند؟

علّامه: تعبیر خوبش اینست که بگوئیم: مأمور امر انسان نیستند؛ مأمور أمر خدا هستند از استجابت دعاهائى که انسان مى‏کند.

تلمیذ: بر حسب بیانى که سابقا فرمودید در کیفیّت پیدایش وحدت در کثرت؛ و مثال زدید به‏ اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و آیه‏ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ‏ و آیه‏ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا که در عین آنکه عمل عمل خداست، ملک ‏الموت باذن خدا، و سایر فرشتگان باذن ملک ‏الموت دست اندر کارند؛ آیا مى ‏توان، باین نظر وحدت در کثرت، آن فرشتگانى که در اثر دعاى انسان براى تحقّق آن دست اندر کارند، چنین گفت که آنها مأمور انسان هستند؛ مأمور شخص دعاکننده و متضرّع به خدا؟

علّامه: بله این هم یک تعبیر است؛ اگر تمام بشود همین‏طور است؛ چون بالاخره لیس فى الدّار غیره دیّار وقتى که عالم وجود سربسته اختصاص به پروردگار دارد؛ و هیچ موجودى در عالم ذى اثر نیست مگر به اراده و اذن خدا؛ در این صورت هر اثرى از موجودات مختلف ببینیم؛ بالاخره مال خداست؛ و از خداست.

تلمیذ: بعضى از مواقع انبیاء و اولیاء یک چیزى را در ته دل طلب مى‏کردند؛ و بدون اینکه بخواهند و دعا کنند؛ و یا بر زبان آرند میل درونى و قلبى آنان بآن چیز بوده است؛ و بعدا دیده مى ‏شد که آن امر در خارج خود به خود صورت تحقق مى‏ گیرد؛ و پیدا مى‏ شود. یعنى مجرد همان اراده و میل باطنى آنها آن سلسله دستگاه ملائکه را در خارج تحت تسخیر مى ‏آورد؛ و در بعضى از اوقات دیده مى‏ شد که میل باطنى حتى با دعاى خارجى هم اثر نداشت؛ و آنچه مورد نیّت آنان بود، با خصوص آن کیف و کمّ، در خارج واقع نمى‏شد.

آیا مى‏توان گفت: که دعا و خواست آنان در این صورت معارض با یک دعاى نفس و نفوس دیگرى بوده است که از نقطه نظر قوّت نفس و یا جماعت نفوس، نمى‏ گذاردند در عالم معنى آن خواسته صورت گیرد؟

و این البتّه در غیر أنبیاء و أولیاء بسیار مشاهده شده است که عملى را مى‏ خواسته ‏اند که وقوع یابد و این معارض مى‏شد با خواست نفس قوى ‏تری که آن مى‏خواست این عمل در خارج وقوع نیابد؛ و بنابراین این دو درخواست متضادّ دو سلسله از فرشتگان را براى انجام آن باذن خدا تحریک و تهییج مى ‏کند. تا هر کدام پاک‏تر و قوى‏ تر باشد جلو افتاده؛ و بالنّتیجه آن دسته از فرشتگان او بر عمل فرشتگان دیگرى مقدّم آیند و آن عمل مورد نیّت انسان را در خارج متحقّق کنند.

علّامه: آرى اینها همه ممکنست؛ و آیه ‏اى هم در سوره رعد داریم که دلالت بر این معنى دارد[۱۷]

 

تلمیذ: شما سابقا عشقتان به فلسفه زیاد بود بیشتر از حالا؛ و حالا توجّهتان به قرآن کریم بسیار است و نسبت به ابراز بعضى از حالات شخصى از مکاشفات و واردات قلبیّه، خیلى امساک نمى ‏کردید! ولى حالا دیگر خیلى عجیب و غریب، درها را محکم بسته ‏اید! چه خبر است؟!

علّامه: آرى آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت، حالا حالت مزاجى و مخصوصا نسیانى که غلبه کرده است مرا از انجام کارهایم بازداشته؛ دیگر نمى ‏توانم کار کنم.

توجّه به قرآن مجید الحمد لله داریم؛ اگر خداوند بحساب بگذارد؛ امّا مسئله نسیان کلّى عجیبى که پیدا کرده ‏ام بنده را خیلى سخت در فشار مى ‏گذارد؛ از حیث مطالعه و از حیث نوشتن تقریبا شب و روز بنده مشغول بود، الّا ما شذّ؛ خیلى خیلى کم؛ وگرنه خوب نوعا مشغول بودیم؛ و آدم چیز مى‏ نوشت و فکر مى‏ کرد و مطالعه مى‏ کرد و اینها همه‏ شان فعلا سلب شده است؛ حالت مطالعه و نوشتن را ندارم!

تلمیذ: خوب این کمال است دیگر! توغّل در امور کلّى موجب انصراف از جزئیات مى‏شود. مثل عوالم خلسه و جذب همان روح کلّى.

علّامه: بله این کماله؟ قربان کمالى که خدا بدهد؛ ما حرف نداریم؛ امّااین‏جور کمال؟ این نسیان است؛ و کلام شما همه ‏اش حقّ است؛ ولى آنچه من مى‏ فهمم مسئله نسیان است؛ و غالبا حالت خواب در چشم‏هایم پیداست؛ مثل اینکه چشم‏هایم پر از خواب و پر از خاک است؛ و در عین حال بخواهم بخوابم خوابم نمى‏آید؛ و پیوسته یک‏جورى هستم دیگر؛ الخیر فیما وقع.

مقطوع من اینست که این حال مانند احوال خلسه نیست؛ یک گرفتگى مخصوص است در حالم؛ و مخصوصا حال خواب در چشم.

ان‏شاءالله دعا باید کرد؛ خداوند خودش عنایت فرماید؛ آنچه مائیم از دست ما هیچ ‏چیز برنمى‏آید.

 

 

 

[عالم برزخ براى همه مردم است؛ و اختصاص به مؤمنین خالص یا کافران خالص ندارد]

شخص ثالث: آیا عالم برزخ براى عموم افراد است؛ یا براى کاملین در ایمان و یا کاملین در کفر؟ و یکى از آیاتى را که به آن استدلال مى‏کنند براى برزخ این آیه است:وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ[۱۸] آیا مى‏توان از این آیه که روزى به برزخیان را نسبت به کسانى قرار مى ‏دهد که در راه خدا کشته شده ‏اند مى ‏داند استفاده کرد که برزخ براى همه نیست؟

علّامه: در بعضى از روایات این معنى هست که برزخ مختص کسانیست که کامل شده ‏اند؛ خلاصه به کمّلین آنها یا به آنهائى که به تعبیر مخصوص، کسى که ایمان را کامل کرده و کسى که کفر را کامل کرده است؛ برزخ مال این دو دسته هست؛ و دسته سوّم کسانى هستند که محض الکفر محضا و محض الإسلام محضا نیستند پس آنها داراى برزخ نیستند؛ و بنابراین روایات برزخ اختصاص به کمّلین از اهل اسلام و از اهل کفر دارد.

و در بعضى از روایات دیگر داریم که برزخ اختصاص به اینها ندارد؛ همه در برزخ شریکند. و همه افراد باید پس از مرگ، عالم برزخ را طىّ کنند؛ و از آنجا ردّ شوند بسوى قیامت.

و آیه‏ وَ لا تَحْسَبَنَ‏ داراى مفهوم نیست که دلالت کند غیر شهداء در راه خدا در برزخ روزى نمى‏ خورند.

اولا تتمّه همین آیه هم که مى‏فرماید؛ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ چون این آیه دلالت دارد بر اینکه آن کسانى که هنوز به آنها ملحق نشده‏اند نسبت به آنها استبشار دارند؛ و معلوم است که‏ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ[۱۹] خصوص شهداء نیستند؛ بلکه اطلاق دارد نسبت بتمام مؤمنینى که هنوز زنده هستند.

و ثانیا دو آیه در قرآن کریم داریم که دلالت دارد بر آنکه برزخ براى همه است و بمجرّد مردن بدون فاصله، مردم در آن عالم وارد مى‏گردند.

اوّل در سوره یاسین است که چون دو نفر از انبیائى را که حضرت عیسى على نبیّنا و آله و علیه السلام به شهر انطاکیه براى تبلیغ فرستاده بود؛ و آن دو نفر رفتند و تبلیغ کردند؛ و جماعت مردم هم قبول نکردند؛ و در اثر قبول نکردن مردى از نقطه دور دست شهر براى کمک بآن دو نفر رسول آمد؛ وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَهِ رَجُلٌ یَسْعى‏ قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ‏[۲۰] و مردم را پند داد و نصیحت نمود؛ و بالاخره گفت: إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ[۲۱] در این حال جماعت، آن مرد خدا را کشتند؛ در اینجا قرآن مى‏فرماید:

قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّهَ قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ‏[۲۲] در اینجا بمجرّد کشته شدن، به او گفته شد که داخل در بهشت بشود؛ و او گفت:اى کاش ارحام و اقوام من مى‏دانستند که چگونه خدا مرا در تحت رعایت و مغفرت و کرامت خود قرار داد.

دوّم در سوره نوح است و نظیر همین است که در اوّل ذکر کردیم لیکن در طرف‏ مقابل؛ آن براى مؤمن بود؛ و این براى کفّار و متمرّدین؛ در سوره نوح وارد است که:مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً[۲۳] قوم نوح در اثر معصیت‏ها و فسق فجورى که کردند هلاک شدند و غرق شدند؛ و پس از غرق شدن بدون فاصله داخل در آتش شدند؛ در اینجا مى‏فرماید: فَأُدْخِلُوا ناراً یعنى بدون مهلت داخل در آتش شدند.

از عمده روایات مستفیضه و مشهوره بدست مى‏آید که برزخ براى همه اقسام کفّار و مسلمین است؛ چه براى اهل کمال از سعادت و شقاوت؛ و چه براى متوسّطین.

بعضى از روایاتى را هم داریم که مخالف اینهاست؛ لیکن مورد اعتماد نیست؛ و مرحوم شیخ مفید هم قائل بهمین قول شده است که: «لا یسئل فى القبر إلّا من محض الإیمان محضا أو من محض الکفر محضا و الآخرون یلهى عنهم»[۲۴]

 

تلمیذ: آیا از آیه مبارکه:وَ سارِعُوا إِلى‏ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ‏ (آیه ۱۳۳ از سوره ۳ آل عمران) (و مسارعت کنید بسوى مغفرتى که از جانب پروردگار شماست؛ و بسوى بهشتى که عرض آن به اندازه آسمان و زمین است؛ و آن براى متقیان مهیّا و آماده گردیده است)[۲۵] آیا از لفظ اعدّت (آماده شده است) نمى‏توان استفاده نمود که بهشت الآن موجود است؟

علّامه: تا حدّى بى ‏دلالت هم نیست.

تلمیذ: در این صورت با تجسّم اعمال چگونه سازش دارد؟ چون عمل بایستى انجام شود تا آنکه بهشت و جهنّم را درست کند!

علّامه: آخر یک مطلب دیگر هم هست: در قرآن کریم داریم:

لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ[۲۶] این آیه اثبات مى‏کند همان‏که در روز قیامت مشاهده خواهد شد، در دنیا بوده و مشهود هم بوده است؛ نهایت امر مغفول عنه بوده است؛ پس بنابراین آنکه بنام جنّت یا بنام جحیم داریم در دنیا تحقّق داشته؛ و انسان هم آن را مشاهده مى‏نموده است؛ و لیکن در مشاهده غفلت داشته است.

از حقیقت و واقعیّت خارج غفلت داشته است؛ و بناءا بناءعلى‏هذا بهشتى در دنیا هست و جهنّمى هم در دنیا هست؛ غایه الأمر مردم از آنها غفلت داشته‏اند؛ پس آنها ثابت هستند هم بهشت و هم دوزخ. و در داستان مؤمن آل یاسین گفته شد که بمجرّد کشته شدن به بهشت رفت؛ و قوم نوح بمجرّد غرقاب شدن در آتش شدند.

 

 

 

[راجع به تکلّم رویبضه و ظهور دجّال و پیدایش یأجوج و مأجوج‏]

تلمیذ: راجع بعلائم آخر الزّمان که وارد است و عند ذلک یتکلّم الرّویبضه[۲۷] مقصود از رویبضه چیست؟ و منظور از دجّال؟ و کیفیّت احوال یأجوج و مأجوج که بیان شده است؟

علّامه: در اشراط السّاعه یعنى علامت قیامت آمده است که در آن‏وقت رویبضه سخن مى‏گوید؛ ظاهرا منظور از رویبضه کسانى هستند که در جامعه قرب و منزلت ندارند؛ و بحساب نمى‏آیند آنها تکلّم مى‏کنند کنایه از اینکه امور مردم را در شئون اجتماعى در دست مى‏گیرند و ریاست بر مردم مى‏نمایند.

راجع به اصل دجّال یعنى شخص دروغ‏زن و دروغ‏پرداز، روایات بسیارى وارد است که قبل از ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه خروج مى‏کند؛ و مردم را گمراه مى ‏نماید؛ و امّا درباره خصوصیّاتش روایاتى وارد است که قابل اعتماد نیست؛ مثل اینکه‏ دجّال شخصى است که به الاغى سوار مى‏شود و حرکت مى ‏کند؛ و یمینا و یسارا جنّت و نار با او حرکت مى‏ کنند.

در روایات اهل تسنّن نیز دجّال آمده است؛ و تولّد دجّال هم روایت شده؛ و حتّى روایت است که برسول الله خبر دادند و حضرت تشریف بردند؛ یا او آمد؛ و یک حرفهائى زده شده است؛ که البتّه قابل اعتماد نیست. مثل اینکه مثلا طول الاغش یک فرسخ است؛ الاغ یک فرسخى؟

و امّا راجع به یأجوج و مأجوج ظاهرا دو دسته از مردم باشند که در سدّ کوه قفقاز واقع شده و آن سدّ را که شواهدى دارد که ذو القرنین کشیده است، بین آنها و حمله باین سرزمین‏ها جلوگیرى کرده است؛ و بعضى گویند دو طائفه از مغول هستند، و قرآن مجید درباره أصل یأجوج و مأجوج آیه دارد؛ و حتّى دارد که از هر بلندى آنها سرازیر خواهند شد: حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ‏[۲۸] و لیکن در خصوصیّات خلقت آنها روایاتى وارد شده است، مثل اینکه گوش‏هاى آنها به اندازه‏اى بزرگ است که یکى را فراش مى‏کنند و بر روى آن مى ‏خوابند؛ و گوش دیگر را بعنوان لحاف بروى خود مى ‏کشند.

این روایات از عامّه است؛ و معلوم است که ساختگى است على الظّاهر؛ و قابل قبول نیست.

 

 

 

[رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم پیغمبر براى طائفه جنّ هم بوده‏اند]

تلمیذ: چگونه پیغمبر طوائف جنّ از انسان است؟ چون أوّلا طبق آیات قرآن کریم، پیامبر هر گروه و طائفه و هر سنخ از مخلوقات باید از سنخ همان طائفه باشد؛ و بر همین اساس خداوند در قرآن، مشرکین را الزام به پیروى از رسول الله مى‏کند که او از بشر است؛ و در جواب مشرکین که مى‏گفتند: چرا خداوند ملائکه را براى رسالت خود بسوى مردم نفرستاده است؛ قرآن کریم مى‏گوید: در سوره ۶ انعام آیه ۹:

وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ.[۲۹] و ثانیا آیاتى در قرآن کریم صراحت به ایمان جنّ به پیامبر اکرم و به قرآن دارد؛مانند آیه ۱ و ۲ از سوره ۷۲ جنّ: قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقالُوا إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً- یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا أَحَداً.[۳۰] و مانند آیه ۱۳ از همین سوره:

وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدى‏ آمَنَّا بِهِ فَمَنْ یُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا یَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً[۳۱] و مانند آیه ۲۹ از سوره ۴۶ احقاف تا آیه ۳۲:

وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلى‏ قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ- قالُوا یا قَوْمَنا إِنَّا سَمِعْنا کِتاباً أُنْزِلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ وَ إِلى‏ طَرِیقٍ مُسْتَقِیمٍ- یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ- وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَیْسَ لَهُ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءُ أُولئِکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ.[۳۲] و از همه اینها روشن‏تر آیه ۳۳ از سوره ۵۵ رحمن است:

یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ‏.[۳۳]

چون در این آیه قرآن بصورت خطاب به جنّ و انس، آنها مخاطب قرار گرفته و مورد مؤاخذه و سؤال واقع شده‏اند؛ و اگر رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم رسول و پیامبر براى طائفه جنّ نبودند، صحیح نبود از کلام قرآن مجید که بر زبان رسول الله جارى مى‏شود آنان مورد مؤاخذه قرار گیرند.

علّامه: بلى ظاهرا پیامبر جنّ از انس است؛ و اتّفاقا از خود طائفه جنّ هنگام احضار آنها سؤال شده است از این موضوع؛ در پاسخ گفته‏ اند؛ ما از اجانین پیغمبرى نداریم؛ بلکه پیغمبر ما حضرت محمّد بن عبد الله صلّى الله علیه و آله و سلّم است.

تلمیذ: آیا مى‏توان گفت: که چون انسان و جنّ هر دو موجود مادّى هستند؛ غایه الامر انسان از خاک است و جنّ از دخان و آتش؛ و از شدّت لطافت به چشم‏هاى عادى، محسوس نمى‏ شود؛ و هر دو از یک سنخ هستند و جنّ از انسان ضعیف‏تر است؛ لذا هر دو داراى یک حکم هستند؟

علّامه: براى حلّ این مسئله غیر از این چیزى نمى‏توان گفت. چون جنّ نحوه وجودش طفیلى انسان است و براى انسان است؛ و بنابراین هر دو داراى پیامبر واحدى هستند؛ و تکالیف بر حسب قوّت و ضعف انسان و جنّ براى هریک از دو صنف معیّن و مشخّص گردیده است.

و شاهد بر این مطلب آن که در آیه ۱۳۰ از سوره ۶ انعام وارد است که:یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا[۳۴] چون در این آیه خطاب به جنّ و انس هر دو است؛ و بهر دو گفته شده است که مگر آیا رسولانى از جنس خود شما نیامدند؟ و چون دانستیم که اجانین از خود پیامبرى ندارند؛ و پیغمبر ایشان از انسان است؛ پس معلوم مى‏شود که مراد از رُسُلٌ مِنْکُمْ‏ از جنس خاک و یا خصوص آتش نیست بلکه جنّ و انس هر دو از یک جنس بوده و هر دو از مادّه و طبیعت هستند؛ و براى هر دو صنف یک پیامبر فرستاده شده است؛ منتهى انسان نسبت به جنّ قوى‏ تر و جنّ نسبت به انسان ضعیف‏تر است.

 

 

 

[حروف ابجد و اقسام آن‏]

تلمیذ: راجع به حروف أبجد و استنتاجات آن و استخراجات و اثرات آن طبق مطالب وارده در کتب؛ و نیز راجع به اقسام ابجد کبیر و صغیر و وسیط، و مقدار اهمیّت هریک و حساب کردن آن را بطریق مجمل و یا مفصّل بیان فرمائید!

علّامه: أبجد کبیر ظاهرا از مسلّمات است؛ و آن از عدد یک تا هزار است که به بیست و هشت حرف در زبان عرب تقسیم شده است؛ و در بین مسلمانان از شیعه و سنّى جاى شبهه و تردید نیست؛ و علماى فریقین مانند شیخ بهاء الدّین عاملى و شیخ محیى الدّین عربى در اینجا سخن را بسط داده ‏اند.

و در بین غیر مسلمانان نیز ابجد کبیر معروف است. و قبل از اسلام در طائفه یهود رائج و دارج بوده؛ و از زبان عبرى یهود به مسلمین وارد شده است؛ و اتّفاقا با آنکه زبان عبرى بیست و دو حرف بیشتر ندارد؛ و حروفات (ث خ ذ ض ظ غ) در زبان آنها نیست؛ و فقط حروف تهجّى را تا قرشت دارند؛ مع‏هذا به ابجد کبیر معتقد بوده؛ و تا عدد هزار را پخش بر حروف خود مى‏کنند.

روزى در مجلسى بودیم که در آنجا سخن از جا دادن یک تا عدد هزار در الفباى عبرى که ۲۲ حرف است به میان آمد و بعضى از مطّلعین و اهل فنّ حضور داشتند. من اعتراض کردم که در زبان عبرى، حروفات تهجّى را فقط تا قرشت دارد و عدد تاء چهارصد است، چگونه مى‏توانند آنها به ابجد معترف باشند؟

گفتند: به طریق خاصّى آن شش عدد دیگر را براى محاسبه در الفباى خود وارد مى‏کنند، تا محاسبات آنان نیز از یک شروع و به عدد هزار منتهى شود.

و در آن مجلس یک نفر از فلاسفه ژاپنى بود؛ با آنکه ریشه عقائد ژاپنى ‏ها به چینى ‏ها برمى ‏گردد؛ و آنها وثنى هستند، من سؤال کردم: آیا شما به حروف و تأثیرات آن معتقد هستید؟

در پاسخ گفت: آرى به حروف ابجد کبیر معتقدیم! و در این باره کتابهائى از زمان قدیم داریم که بسیار شایان دقّت و ملاحظه است.

عجیب است که مى‏گویند ژاپنى ها و چینى ‏ها حروف الفبایشان سیصد حرف است و بطریق خاصّى اعداد ۱ تا ۱۰۰۰ را که ۲۸ عدد است بر تمام الفباى خود قسمت مى ‏کنند.

لا بدّ مانند زبان فارسى که حرف چ را ج، و حرف ژ را ز، و حرف گ را ک، و حرف پ را ب، حساب مى‏کنند آنها نیز بسیارى از حروف خود را که قریب المخرج مى ‏باشند حرف واحد در موقع محاسبه به شمار مى ‏آورند.

و على ‏هذا همان‏طورکه نقل هم شده است، حساب أبجد در زبان چینى‏ ها بسیار مشکل و براى تشخیص و تعیین اعداد حروف، احتیاج بتخصّص و فنّ دارند که فقطّ بعضى از علماء متبحّر آنها از عهده محاسبه مى ‏توانند برآیند.

تقسیم آیه مبارکه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ در مربّع به حروف أبجد براى دفع اجانین و افراد مبتلاى به جنّ و جن‏زدگى مفید است.

أبجد کبیر آنست که هر حرفى از حروفات بیست و هشتگانه زبان عرب از یک تا هزار داراى عدد مخصوصى است بدین ترتیب:

أبجد هوّز حطّى کلمن سعفص قرشت ثخّذ ضنظغ لا ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۲۰ ۳۰ ۴۰ ۵۰ ۶۰ ۷۰ ۸۰ ۹۰ ا ب ج د ه و ز ح ط ى ک ل م ن س ع ف ص ۱۰۰ ۲۰۰ ۳۰۰ ۴۰۰ ۵۰۰ ۶۰۰ ۷۰۰ ۸۰۰ ۹۰۰ ۱۱۰۰۰ ق ر ش ت ث خ ذ ض ظ غ ا البتّه همیشه همزه (أ) و الف (ا) هریک را به عدد ۱ حساب مى‏کنند و حروفاتى که بواسطه تشدید مکرّر است یک حرف محاسبه مى‏نمایند مثلا لفظ علىّ را ۱۱۰ مى‏گویند.

چون ع ۷۰ و ل ۳۰ و ى ۱۰ است و مجموعا مى‏شود ۱۱۰ و کلمه قدّوس را ۱۷۰ مى‏گیرند؛ چون ق ۱۰۰ و د ۴ و و ۶ و س ۶۰ است و دال مکرّر در تلفظ حساب نمى‏شود.

و کلمه فعّال را ۱۸۱ مى‏گیرند؛ چون ف ۸۰ ع ۷۰ ا ۱ و ل ۳۰ است و لیکن استثناء کلمه جلاله (الله) را با آنکه لام آن تشدید دارد دو حرف حساب مى‏کنند.

و الف الله را حساب نمى‏کنند؛ و بنابراین الله ۶۶ مى‏شود چون أ ۱ و ل ۳۰ و ل ۳۰ و ه- ۵ است و بهمین جهت الله را در کتابت با تشدید نمى‏نویسند؛ چون لام را مکرّر مى‏نویسند و بنابراین تشدید ندارد؛ و الف را نیز نمى‏نویسند؛ بلکه بصورت دو لام مکرّر و بدون الف مى ‏نویسند این‏طور: الله، درحالى‏که طبق قواعد معمولى رسم الخطّ باید این‏طور نوشته شود؛ ألّاه.

لیکن چون رسم الخطّ عربى طبق حساب ابجد است لذا ألّاه را باید بصورت الله نوشت.

و بر همین اساس چون حروفات مشدّد در کتابت یک حرف نوشته مى‏شود، یک حرف محاسبه مى‏شود. و بر همین قاعده نیز چون الف إلاه را حساب نمى‏کنند در کتابت اله بدون الف نوشته مى‏شود.

و على‏ هذا ۳۷ خواهد بود.

و الف رحمان را نیز حساب نمى‏کنند؛ چون در کتابت رحمن بدون الف نوشته مى‏شود.

و بنابراین ۲۹۸ خواهد بود؛ این راجع به أبجد کبیر بود.

أمّا أبجد صغیر را اطلاق کنند بر عدد حروف ابجدى با طرح ۹، ۹ از آنها مثلا حرف ى عددش یک است؛ چون از عددى در ابجد کبیر که ده مى‏باشد نه واحد کم شود یک مى‏ماند، و حرف ن عددش پنج است چون پنج نه تا از پنجاه کم شود پنج مى‏ماند؛ و بنابراین حرف ط و حرف ص و حرف ظ اصلا عدد ندارند.

چون از آنها اگر نه نه طرح شود هیچ نمى‏ماند.

و أمّا أبجد وسیط را اطلاق کنند بر حروف ابجدى کبیر با طرح دوازده دوازده از آن؛ بهمین طریقى که در أبجد صغیر ذکر شد.

و أمّا أبجد أکبر را اطلاق کنند بر حروف ابجدى با تضعیف ده برابر مثلا حرف ى بعدد أبجد اکبر عددش صد خواهد بود؛ و عدد ع عددش ۱۰۰۰۰ ده هزار خواهد بود و همچنین در سایر حروف بهمین منوال.

پس از بیان این مطالب، حال باید دانست که هر کلمه را بحروف ابجد، یا بحساب مجمل محاسبه مى‏کنند و یا بحساب مفصّل.

مجمل آنست که تعداد حروفات کلمه را آن‏چنانکه نوشته مى‏شود باید حساب کرد مثلا کلمه قدّوس چهار حرف دارد: ق (۱۰۰) د (۴) و (۶) س (۶۰)؛ و فعّال چهار حرف دارد: ف (۸۰) ع (۷۰) ا (ا) ل (۳۰)؛ و یا أحد یا صمد ده حرف دارد: ى ا ا ح د ى ا ص م د؛ بنابراین قدّوس ۱۷۰؛ و فعّال ۱۸۱؛ و یا أحد یا صمد ۱۶۹ خواهد بود.

و مفصّل آنست که تعداد حروفات کلمه را آن‏چنانکه تلفّظ مى‏شود باید حساب کرد.

بنابراین هر حرفى چون در تلفّظ به چند حرف تلفّظ مى‏شود، باید تمام حروفات در حساب آورده شود؛ مثلا قدّوس چهار حرف دارد؛ ق د و س.

ق این‏طور تلفّظ مى‏شود: قاف؛ لذا باید آن را سه حرف حساب کرد: ق ا ف و بنابراین عدد قاف ۱۸۱ خواهد بود.

د این‏طور تلفّظ مى‏شود: دال؛ لذا باید آن را سه حرف حساب کرد: د ا ل و بنابراین عدد د ۳۵ است.

و این‏طور تلفّظ مى‏شود: واو؛ لذا باید آن را نیز سه حرف محاسبه کرد: و ا و س این‏طور تلفّظ مى‏شود: سین و آن را باید نیز سه حرف حساب کرد: س ى ن بنابراین کلمه قدّوس به حساب مفصّل ۳۴۹ خواهد بود؛ درحالى‏که به حساب مجمل ۱۷۰ محاسبه شد.

مثال دیگر: یا أحد یا صمد این‏طور تلفّظ مى‏شود: ى ا ا ح د ى ا ص م د و چون آن را مبسوط کنیم این‏طور تلفّظ مى‏شود: یا الف حا دال یا صاد میم دال.

بنابراین باید هریک از این حروف را مفصلا بحساب آورد؛ این‏طور:

ى ا ا ل ف ا ل ف ح ا د ا ل ى ا ا ل ف ص ا د م ى م د ا ل و بنابراین مجموعا ۶۱۹ خواهد بود درحالى‏که همین کلمه مبارکه بحساب مجمل ۱۶۹ مى‏باشد.

 

[حقیقت طىّ الارض]

تلمیذ: حقیقت طىّ الارض چیست؟ و روى چه میزان از موازین فلسفى این امر صورت مى‏گیرد؟

علّامه: حقیقت آن پیچیدن زمین در زیر گام رونده است.

برادر ما: مرحوم آقا سید محمّد حسن الهى قاضى یک روز بوسیله شاگردى که داشت؛ و او احضار ارواح مى‏نمود (نه با آئینه؛ و نه با میز سه‏ گوش؛ بلکه دستى بچشم خود مى کشید؛ و فورا احضار مى ‏کرد) از روح مرحوم حاج میرزا على آقاى قاضى رضوان الله علیه راجع به طىّ الارض سؤال کرده بود.

مرحوم قاضى رحمه الله علیه جواب داده بودند که: طىّ الارض شش آیه از اول سوره طه است.

(طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏- إِلَّا تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى‏ تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى‏- الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏- لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى‏- وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏)[۳۵]

 

تلمیذ: مراد از این آیات چیست؟ آیا مرحوم قاضى خواسته ‏اند بطور رمز صحبت کنند؛ و مثلا بگویند: طىّ الأرض با اتّصاف بصفات الهیّه حاصل مى‏شود؟

علامه: نه؛ برادر ما مردى با هوش و چیز فهم بود؛ و طورى مطلب را بیان مى‏کرد، مثل آنکه دستور العمل براى طىّ الأرض را خودش از این آیات فهمیده است.

و این آیات بسیار عجیب است بخصوص آیه‏ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ چون این آیه تمام اسماء را در وجود مقدّس حضرت حقّ جمع مى‏کند؛ و مانند جامعیّت این آیه در قرآن کریم نداریم.

مرحوم قاضى همیشه در ایّام زیارتى از نجف اشرف بکربلا مشرّف مى‏شد، هیچ‏گاه کسى ندید که او سوار ماشین شود و از این سرّ احدى مطلع نشد؛ جز یک نفر از کسبه بازار ساعت (بازار بزرگ) که به مشهد مقدّس مشرف شده بود؛ و مرحوم قاضى را در مشهد دیده بود؛ و از ایشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود؛ و ایشان هم اصلاح کرده بودند؛ آن مرد چون بنجف آمد افشا کرد که من آقاى قاضى را در مشهد دیدم.

مرحوم قاضى خیلى عصبانى شدند، و گفتند: همه میدانند که من در نجف بوده ‏ام و مسافرتى نکرده ‏ام‏[۳۶] برادر ما بوسیله شاگردش از حضرت قاضى رضوان الله علیه سؤال کرده بود که قالیچه حضرت سلیمان که آن حضرت روى آن مى‏نشست، و به مشرق و مغرب عالم مى‏رفت؛ آیا روى اسباب ظاهریّه، و چیز ساخته‏ شده ‏اى بود؟ و یا از مبدعات الهیّه بود و هیچ‏گونه با اسباب ظاهریّه ربطى نداشت؟

آن شاگرد چون از مرحوم قاضى رحمه الله علیه سؤال مى‏کند؛ ایشان فرموده بودند: فعلا چیزى در نظرم نمى‏آید؛ و لیکن یکى از موجوداتى که در زمان حضرت سلیمان بودند؛ و در این کار تصدّى داشتند الآن زنده ‏اند، مى‏روم و از او مى‏پرسم.

در این حال مرحوم قاضى روانه شدند؛ و مقدارى راه رفتند؛ تا آنکه منظره کوهى نمایان شد. چون به دامنه کوه رسیدند یک شبهى در وسط کوه که شباهت به انسان داشت دیده شد.

مرحوم قاضى از آن شبه سؤال کردند؛ و مقدارى با هم گفتگو کردند؛ که آن شاگرد از مکالماتشان هیچ نفهمید؛ ولى چون مرحوم قاضى برگشتند، گفتند: مى‏گوید:از مبدعات الهیّه بوده و هیچ‏گونه اسباب ظاهریّه در آن دخالتى نداشته است.

 

 

[راجع به طىّ الارض و آیات وارده در اوّل سوره طه‏]

تلمیذ: بالأخره حقیقت امر طىّ الأرض مجهول و عویص مانده است؛ چون در طىّ الأرض انسان سائر زمین را طىّ نمى‏کند که مثلا سرعتش زیاد گردد؛ و بلا فاصله، یا با فاصله اندک بمقصد برسد؛ و نیز مادّه خود را در مبدأ اعدام نمى ‏کند؛ و در مقصد خلق کند؛ بلکه زمین در زیر پاى او پیچیده مى‏ شود. و با این پیچیدگى در زمان بسیار کوتاهى بمقصد مى‏ رسد؛ و در اینجا اشکال واضح وجود دارد.

زیرا أوّلا ما مى بینیم وضع زمین تغییر نمى‏ کند؛ هر چیزى بجاى خود بوده و هست؛ مردم هر کدام در محلّ خود هستند؛ و فقط این در نوردیدگى و پیچیدگى نسبت بشخص سائر صورت مى‏گیرد.

و با فرض اینکه امر واقعىّ و حقیقى بوده؛ نه توهّمى و تخیّلى، معقول نیست که جسمى و مادّه ‏اى حرکت کند؛ و نسبت و اضافه ‏اش را با تمام موجوداتى که با آنها نسبت و اضافه دارد تغییر ندهد.

و علاوه ممکنست در آن واحد دو طىّ الأرض در دو جهت متعاکس صورت گیرد؛ پس لازمه این تصوّر، حرکت مادّه در دو جهت مختلف است؛ و تغییر وضع و نسب همه اجسام ذى اضافه در دو تغییر متعاکس؛ و هذه من المستحیلات العقلیّه.

و ثانیا خود حضرتعالى در مباحث اعجاز أنبیاء در تفسیر المیزان فرموده ‏اید که اعجاز امر مخالف طبیعت و قانون مادّه نیست؛ و سنن و علل و معلولات را باطل نمى‏ کند؛ بلکه اعجاز موجبات تسریع تأثیر علل در پیدایش معلولات مى‏ گردد.

مثلا عصاى حضرت موسى على نبیّنا و آله و علیه السّلام براى آنکه زنده گردد؛ و اژدها شود؛ روى سلسله مراتب علل طبیعیّه باید چندین هزار سال بگذرد؛ ولى در اثر إعجاز این سلسله علل بمجرّد اراده خدا یا رسول خدا فورا کار خود را مى‏ کنند؛ و معلول و نتیجه در خارج تحقّق مى‏ یابد؛ ولى در طىّ الأرض چنین تصویرى نمى‏ شود که موجودات بتوانند وضع اوّلیّه خود را با شخص سیرکننده نگاه دارند.

علّامه (بعد از مدّت مدیدى که سر خود را پائین انداخته و بحال تفکّر بودند) پاسخ دادند که طىّ الارض از خوارق عادات است.

تلمیذ: خرق عادت در طىّ الارض مسلّم است و صحیح؛ ولى اشکال در استحاله عقلیّه است.

مانند عبور انسان با بدن مادّى و جسم طبیعىّ از دیوار و یا از سقف اطاق بدون‏ پارگى و شکاف دیوار و سقف، و عدم تحقّق خرق و التیام؛ با اینکه بزرگان از اهل معرفت مى‏گویند: اشکالى ندارد و واقع مى‏شود.

علّامه در جواب فرمودند: بلى اشکال ندارد؛ و شاهد آنکه در مجلسى براى آنکه نشان دهند که اجانین از در بسته وارد مى‏شوند و اشیائى را که بخواهند ببرند مى ‏برند؛ در صندوقى را که در آن بقچه رخت و لباس بود مقفّل کردند و علاوه یک مرد چاق و قوىّ ‏الهیکلى هم روى صندوق نشست.

در عین حال فورا دیدند بقچه‏ هاى لباس در بیرون صندوق است؛ و چون در صندوق را باز کردند دیدند صندوق خالى است؛ و معلوم شد در آن واحد، اجانین بقچه ‏ها را بیرون آورده ‏اند. و این قضیّه چشم ‏بندى نبوده است.

تلمیذ: بالأخره جواب حلّى داده نشد؛ و مسئله با تمام اشکالات در موطن خود باقیست.

علّامه: خرق عادت است.

تلمیذ: آیا بوعلى سینا در مسئله طىّ الارض تحقیقى نموده است؟ و تحلیلى بعمل آورده است؟ چون ابن سینا از حکمائیست که دنبال علل مسائل مادّى بسیار مى ‏گردد؛ و خوب تحقیق مى ‏کند.

علّامه: جائى ندیدم که بوعلى بحثى در طىّ الارض کرده باشد؛ ولى بوعلىّ خارق عادات را قبول دارد؛ و معجزات أنبیاء را تصدیق دارد.

و در مسئله تخت بلقیس در آیه ۴۰ از سوره ۲۷ نمل مى‏فرماید:قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی[۳۷] در اینجا مراد از ارتداد طرف، چشم بر هم زدن نیست؛ بلکه هزار مرتبه زودتر از آنست. چون معناى طرف، پلک چشم نیست؛ و علاوه باید بفرماید: «فلمّا لم یرتدّ إلیه طرفه رآه مستقرا عنده».

بلکه طرف به معناى نگاه کردن با گوشه چشم است؛ و مراد اینست که قبل ازآنکه نگاهت برگردد؛ یعنى شعاع بصرت که از چشم خارج مى‏ شود و به اشیاء مى ‏افتد، و بواسطه قاعده انعکاس و شکستگى نور برمى‏ گردد؛ و از آن اشیاء به چشم مى ‏خورد؛ و بدین جهت ابصار متحقّق مى ‏گردد.

یعنى قبل از اینکه چیزى‏ را که مى‏ خواهى ببینى، ببینى! یعنى در مدّتى سریع‏تر از سرعت نور که پنجاه هزار فرسخ در یک ثانیه است من تخت بلقیس را مى ‏آورم.

و بنابراین قرآن نمى‏ گوید: تخت را آورد؛ بلکه مى‏فرماید: چون سلیمان تخت را در نزد خود دید؛ یعنى پس از این مکالمه و گفتگو با کسى که داراى علمى از کتاب بود، ناگهان تخت را مستقرّ در نزد خود یافت.و این قسم آوردن به طىّ الارض بوده است.

تلمیذ: آیا طىّ الأرض عبارت است از اعدام جسم و بدن در مکان اوّل؛ و احضار و ایجادش در مکان مقصود؟ آیا طىّ الارض این نیست؟ به ‏طورى ‏که صاحب طىّ الأرض با اراده الهیّه و ملکوتیّه ‏اى که به او افاضه شده است، در آن واحد خود را در محلّ منظور احضار و ایجاد کند؟

علّامه: گویا همین‏طور باشد.

تلمیذ: گویا این‏طور است، یا واقعا چنین است؟

علّامه: واقعا این‏طور است.

تلمیذ: بنابراین چند مسئله مطرح مى‏گردد:

۱- باید طىّ الأرض اختصاص به نفوس قدسیّه الهیّه داشته باشد؛ و تا افراد به معرفت نفس که ملازم معرفت ربّ باشد، نرسیده باشند؛ و تصرّف در موادّ کاینات ننمایند نتوانند طىّ الأرض کنند.

پس بنابراین طىّ ‏الأرضى که از افراد غیر کامل احیانا نقل شده است چه محملى دارد؟

علّامه: از افراد غیر کامل نقل نشده است؛ و حتما مباشرین آن از وارستگان و واصلانند[۳۸].

تلمیذ: ۲- چه بسا دیده شده است چنانچه در روایات آمده است؛ و شواهد تاریخى نیز حاکیست بعضى از وارستگان و واصلان، دیگران را نیز با معیّت خود بطرف مقصود با طىّ الأرض برده‏اند.

در این صورت باید گفت که: نفس ملکوتى و خلّاقه آنان، قادر بر ایجاد اجسامى غیر از خود نیز در محلّ منظور مى‏باشند.

علّامه: همین‏طور است.

تلمیذ: ۳- افرادى که طىّ الأرض آنها قدرى طول مى‏کشد مثلا پنج دقیقه، یا ده دقیقه یا بیشتر مى‏باشد، چگونه طىّ الأرض آنها انجام مى‏گیرد؟

علّامه: چون کاملا بمقام کمال نرسیده ‏اند، طىّ الأرض آنها ناقص است؛ و براى خلاقیّت أبدان در محلّ منظور، احتیاج به صرف وقت و اعمال قوه بیشترى دارند؛ مانند طىّ الأرض اجانین که معمولا طول مى‏کشد، و راجع به آوردن تخت بلقیس در قرآن کریم وارد است:

قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ[۳۹] و این البتّه مستلزم زمانى است گرچه قلیل باشد.

تلمیذ: براى طىّ الأرض بنابراین فرضیّه، دیگر چه نیازى بالتزام ترتیب سلسله علل و معلولات طبیعىّ مانند اعجاز انبیاء و خوارق عادات است؟

بلکه مى‏توان گفت: با یک اراده الهیّه کن، یکون مى‏ گردد، بدون پیمودن ذرّات جسم با حرکت جوهرىّ سریع، سلسله‏مراتب لازمه خود را؛ و جسم اوّل در آن زمان و در آن مکان و با آن مشخّصات، جسم ثانى مى‏گردد در زمان دیگر و مکان دیگر و مشخّصات دیگر؛ و همین‏طور در داستان معجزات و خوارق عادات.

علّامه: بلى، این‏طور مى‏شود گفت.

 

 

 

[در معناى حدیث شریف لیهنئنّکم الإسم: و إنّ من شیعته لإبراهیم‏]

تلمیذ: در ج ۱۲ ص ۲۹ از بحار الانوار طبع حروفى از تفسیر علیّ بن ابراهیم بااسناد خود از حضرت ابى جعفر علیه السّلام روایت مى‏کند که فرموده‏اند:لیهنئکم الإسم؛ قلت ما هو جعلت فداک؟ قال: و إنّ من شیعته لإبراهیم و قوله:

فاستغاثه الّذى من شیعته على الّذى من عدوّه فلیهینّئکم الإسم.[۴۰] معناى این دو روایت چیست؟ زیرا که مراد از شیعته در آیه اوّل شیعه نوح و مراد از شیعته در آیه دوّم شیعه حضرت موسى على نبیّنا و آله و علیهما السّلام است.

علّامه: ظاهرا مراد اینست که چون لفظ شیعه در قرآن کریم استعمال شده است و نسبت تشیّع را به شیعه نوح و موسى داده است؛ بنابراین، این اسم اسم مبارکى است که شما شیعیان نیز خود را شیعه مى‏نامید.

بنابراین فقط از نقطه نظر شباهت اسمى که شما شیعیان علیّ بن ابى طالب و شیعیان آن دو پیامبر دارند؛ و مبارک بودن این لقب، امید کرامت و فلاح و فوز براى شماست؛ و این از نقطه نظر تشریف است.

تلمیذ: شیخ حرّ عاملى در مقدمه کتاب إثبات الهداه ص ۲۳ سطر ۴ گوید: و أیضا قد تواتر أنّ علم النّبىّ صلّى الله علیه و آله و سلّم أو بعضه أو أکثره وصل إلیه من الأنبیاء و الأوصیاء السّابقین.

(و ایضا بطور تواتر ثابت شده است که علم رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم، یا مقدارى از علمش و یا بیشتر از علمش، از پیغمبران سابق و یا از اوصیاى آنها به آن حضرت رسیده است) آیا این گفتار وجهى دارد؟ چون رسول خدا در ظاهر با هیچیک از أنبیاء و أوصیاء سابقین بواسطه پرسش و گفتگو از آنها و ملاقات و برخورد آنها، استفاده‏اى ننموده است.

علّامه: ظاهرا وجهى ندارد؛ بعلّت عدم ملاقات رسول خدا با آنها؛ آرى در عالم باطن این معنى متصوّر است که بعضى از علوم خود را از سابقین بواسطه پرسش و گفتگوى از آنها اخذ نموده باشد.

و شاهد بر این معنى آیه ۴۵ از سوره ۴۳ زخرف است:وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَهً یُعْبَدُونَ‏[۴۱] از این آیه استفاده مى‏شود که راه مکالمه و مسئله رسول الله با انبیاء علیهم السّلام در عالم ملکوت باز بوده است.

تلمیذ: راجع به عمومیّت دعوت حضرت رسول اکرم محمّد بن عبد الله صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نسبت به تمام افراد تا روز قیامت آیاتى در قرآن مجید وارد است مانند:وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ‏[۴۲] و مانند: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ‏[۴۳] و مانند: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحیِی وَ یُمِیتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ‏[۴۴] و مانند: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً[۴۵] و همچنین از روش رسول الله صلّى الله علیه و آله و سلّم و دعوت تمام افراد بشر را بدین اسلام و نوشتن نامه براى ملک روم و ایران و حبشه و سایر نقاط از هر طائفه و ملّت، وضوح این معنى کالشّمس فى رابعه النّهار است.

البتّه در قبال این آیات، آیاتى دیگر هم هست که موهم اختصاص دعوت باشد مانند:هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ‏[۴۶] و مانند: وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ‏[۴۷] و مانند: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ[۴۸] و لیکن با نصوصیّت عمومیّت دعوت رسول الله از آیات فوق، ایهام این آیات باختصاص دعوت مردود است.

و امّا راجع بحضرت موسى و عیسى على نبیّنا و آله و علیهما السّلام، آیاتى در قرآن مجید وارد است که ظاهر در اختصاص دعوت آنها به بنى اسرائیل است؛ مانند آیه ۶ از سوره ۱۴ ابراهیم:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى‏ بِآیاتِنا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ[۴۹] و مانند آیه ۵ و ۶ از سوره ۶۱ صفّ‏ وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ‏ الآیه[۵۰] و صریح‏تر از این آیه، گفتار مادرش حضرت مریم است؛ چنانکه در سوره ۳ آل عمران آیات ۴۷ تا ۴۹ آمده است: قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ- وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَهَ وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ- وَ رَسُولًا إِلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ[۵۱] و دیگر آنکه در آیات قرآنیّه، خطابات حضرت موسى با بنى اسرائیل است.

و همچنین در شریعت حضرت موسى و عیسى، حجّ تشریع نشده است، و در صورتى که شریعت آنها جهانى بود باید بدنبال دعوت و شریعت حضرت إبراهیم علیه السّلام که جهانى است، و حجّ در آن تشریع شده است، بوده باشد.

و اگر کسى در شریعت آن دو پیامبر بزرگ مطالعه کند مى‏یابد که در عین دعوت به توحید خداوند سبحانه و تعالى؛ احکام خاصّه‏اى دارند که هیچ مناسبت با شریعت اسلام و شریعت حضرت ابراهیم ندارد.

 

 

 

[عمومیّت دعوت انبیاى اولوالعزم براى تمام جهان‏]

علّامه: در قبال مطالب و بیاناتى که نمودید و همه در موطن خود صحیح است! لیکن آیات و روایاتى داریم؛ و نیز از سیره و روش رسول اکرم ظاهر مى‏شود که دعوت آن دو پیامبر بزرگ عمومى بوده است.

از جمله آنکه در قرآن کریم داریم: اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى[۵۲] حضرت موسى، فرعون و قبطیان را که ساکن مصر بودند، دعوت به شریعت خود نمود؛ و حال آنکه مسلّما آنها از بنى اسرائیل نبودند، که سبطیان هستند؛ بلکه اصولا قبطیان در صف مقابل سبطیان و بنى اسرائیل مى‏باشند.

و از جمله آنکه رسول اکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم آئین یهود و نصارى را که در بلاد عرب بودند و از اعراب در مکّه و مدینه و حبشه و سایر نقاط بودند، و مسلّما از بنى اسرائیل نبودند؛ آئین رسمى مى‏شناخت؛ و با آنها معامله اهل کتاب مى‏نمود؛ در صورتى که اگر شریعت حضرت موسى و عیسى اختصاص به بنى اسرائیل داشت، باید تدیّن اعراب قبل از اسلام بدین یهود و نصارى غلط باشد؛ و مورد امضاى رسول الله قرار نگیرد.

و از جمله آنکه رسول اکرم با نصاراى نجران آماده مباهله شدند؛ و اعلان مبارزه عرفانى نمودند؛ و نصاراى نجران تماما عرب بودند.

و امّا آئین حجّ گرچه از سنّت‏هاى حضرت ابراهیم علیه السّلام است؛ ولى حضرت ابراهیم آن را فقطّ براى خصوص اعراب تشریع فرمود؛ نه براى همه اقطار و قلمرو نبوّت خود.

و براى ساکنین فلسطین تشریع نفرمود؛ وگرنه این سنّت الهیّه را قطعا حضرت إسحاق و یعقوب و پیامبران دیگر از بنى اسرائیل انجام مى ‏دادند.

و امّا در بین حضرت اسماعیل و اولادش این سنّت باقى ماند که در ناحیه عرب زمین سکنى داشتند.

و ما نه ثبوتا و نه اثباتا دلیلى براى لزوم تشریع عمومیّت حجّ در زمان حضرت ابراهیم ندارد. و از آن آیات که استدلال نمودید مى‏توان جواب داد که فرستاده شدن بسوى بنى اسرائیل غیر از اختصاص دعوت به آنانست؛ و آیه مبارکه: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ‏ بیشتر از این دلالت ندارد که هر پیغمبرى که برانگیخته مى‏شود با زبان قوم خود تکلّم مى‏کند؛ و امّا دعوتش اختصاص بقوم خود داشته باشد، از کجا استفاده مى‏شود؟

 

 

 

[استناد افعال بحضرت حقّ تعالى و معناى لیعلم الله من ینصره و رسله‏]

تلمیذ: آیاتى در قرآن کریم داریم که استناد افعال را بذات مقدّس حضرت احدیّت مى‏دهد؛ بعضى از این آیات بسیار عجیب است؛ مانند آیه ۱۱۵ از سوره نساء:وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً[۵۳] در این آیه کریمه ذات مقدّس حقّ بازگشت کسانى را که با رسول خدا مخاصمه مى‏کنند، و از راه مؤمنین پیروى نمى‏کنند به خود نسبت داده است؛ و مى‏فرماید: آن بازگشتى را که او نموده است، ما او را برگردانیدیم؛ و نفس بازگشت او مستند به بازگردانیدن ما بوده است.

و نیز در آیه کریمه ۱۴۳ از سوره ۴ نساء مى‏فرماید:یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبِیناً[۵۴] و راستى هر وقت این ناچیز متذکّر مفاد این آیه شریفه مى‏شوم، شگفتم زیاد مى‏گردد که تا چه اندازه معناى رشیق و محتواى لطیف و بعد معنى و گستردگى مفاد را دارد؟

چگونه خداوند سبحانه و تعالى مؤمنین را نهى فرموده است از اینکه با کفّار طرح مودّت و آشنائى بریزند؟ و بالأخره آنان را سرپرست و صاحب اختیار خود قرار دهند؟ و مؤمنین را رها کنند؛ و سپس آن قدرت و سلطنتى که کفّار بدین دسته از مردم پیدا مى‏کنند، در اثر این عمل ناشایسته؛ آن را قدرت و سلطنت و قهّاریتى از براى خدا بر علیه آنان بشمار مى‏آورد.

یعنى غلبه و سلطنت کفّار بر مسلمانان غلبه الهى بر آنانست؛ پس شما اى مسلمانان چنین نکنید تا خدا چنان نکند؛ و در اینجا نفس قدرت و سلطنت کفّار را نفس قدرت و سلطنت خدا نسبت به مسلمانان قرار داده است.

علّامه: منطق قرآن درباره توحید افعالى و استناد جمیع افعال بحضرت حقّ متعال بسیار عالى است در سوره ۱۸ کهف آیه ۱۲ مى‏فرماید: ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً[۵۵] زیرا که معلوم است مراد از علم در اینجا علم فعلىّ است؛ و آن عبارت است از وجود اشیاء و ظهور آنها با وجود خاصّ خود در نزد حضرت پروردگار متعال؛ و این قسم استعمال از علم که مراد نفس افعال موجودات باشد در قرآن مجید بسیار آمده است؛ چون آیه شریفه‏ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ‏[۵۶] و آیه‏ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ‏[۵۷] و این علم را در اینجا بعضى معناى خوبى کرده‏اند و گفته‏اند که معنایش اینست:«لیظهر معلومنا على ما علّمناه»[۵۸] و همچنین آیه: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏[۵۹] دلالت دارد بر آنکه نفس فعلى که انسان بجاى مى‏آورد، مورد مشیّت و اراده الهى است.

و بطور کلّى آنچه قرآن مجید بما تعلیم مى‏دهد اینست که آنچه در عالم وجود است چه ذات و چه فعل و اثر همه مملوک خداست، وحده لا شریک له؛ و از براى خداست آنچه را که بخواهد در این ممالیک خود انجام دهد.

و از براى غیر خدا به هیچ‏وجه اختیارى و قدرتى نیست، مگر بهمان مقدارى که خداوند به او تملیک نموده؛ و او را بر آن قدرت داده است؛ و خداوند مالک مطلق است نسبت به همه موجودات؛ و نسبت به انسان و نسبت به مملوکات انسان.و آیات قرآن که دلالت بر این حقیقت مى‏کند جدا بسیار است.

آنچه در عالم تکوین مشاهده مى‏شود از موجوداتى که داراى فعل و یا اثرى هستند- همان‏هائى را که ما آنها را علل و اسباب مى‏دانیم- در سببیّت خود استقلال ندارند؛ و از فعل و تأثیر خداوند متعال بى‏نیاز نیستند؛ این موجودات نه مى‏توانند کارى انجام دهند و نه مى‏توانند اثرى داشته باشند؛ مگر آنچه را که خدا بخواهد بجاى آرد یا اثرى گذارد؛ یعنى خداوند قدرت فعل و اثر را بآن مى‏دهد؛ و اراده خلاف آن را نمى‏کند تا بالنّتیجه قدرت از آن موجود سلب گردد.

و به ‏عبارت ‏دیگر: تمام سلسله علل و اسبابى که در عالم تکوین هستند از نزد خود و باقتضاى ذات خود داراى اثرى نیستند؛ بلکه بواسطه قدرت دادن خدا بر فعل و اثرى که دارد انجام مى‏گیرد؛ و خداوند اراده خلاف آن را نمى‏کند.

و بتعبیر دیگر: خداوند راه وصول بآن معلول و اثر را آسان مى‏کند و اذن مى‏دهد؛ اذن خدا همان قدرت دادن خدا و رفع مانع نمودن است.

آیات و روایات بطور استفاضه و تواتر وارد است بر اینکه عمل هر عاملى بستگى به اذن خدا دارد؛ و هیچ کارى از هیچ کار دارى سر نمى‏زند؛ مگر آنکه اذن خدا در آنست.

خداوند مى‏فرماید: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ (آیه ۱۱ از سوره ۶۴ تغابن)[۶۰] وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ‏ (آیه ۵۸ از سوره ۷ اعراف)[۶۱] وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ (آیه ۱۰۰ از سوره ۱۰ یونس)[۶۲] ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ‏ (آیه ۵ از سوره ۹ حشر)[۶۳] وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ‏ (آیه ۶۴ از سوره ۴ نساء)[۶۴] بنابراین بر عهده هرکس که معرفت به خداى خود داشته باشد اینست که خود را در فعل صادر از خود مستقلّ نبیند؛ و مستغنى از خدا نداند؛ بلکه خود را مالک فعل بتملیک الهى بداند؛ و قادر بر انجام آن با قدرت حقّ ببیند خداوند مى‏فرماید أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً (آیه ۱۶۵ از سوره ۲ بقره)[۶۵]

 

 

 

[تمام افعال منوط به اذن و مشیّت حضرت حقّ متعال است‏]

هر مؤمنى چون مى‏خواهد دست به کارى زند باید با توکّل و اعتماد به خدا اقدام کند؛ و بر او متّکى باشد.

فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ‏ (آیه ۱۵۹ از سوره ۳ آل عمران)[۶۶] و چون مى‏خواهد وعده‏اى دهد؛ یا خبرى از آینده دهد که چنین مى‏کنم آن را مقیّد به اذن و مشیّت خدا کند. آرى با آنکه عمل انسان مسلّما براى انسان است؛ و خداوند در بسیارى از مواضع قرآن افعال را به پیغمبر و به افراد مردم نسبت مى‏دهد؛ و مى‏گوید:

فَقُلْ لِی عَمَلِی وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ‏ (آیه ۴۱ از سوره ۱۰ یونس)[۶۷] و یا آنکه مى‏فرماید: لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ‏ (آیه ۱۵ از سوره شورى)[۶۸] لیکن در عین حال استقلال نسبت را به انسان انکار مى‏کند و مستغنى بودن از اذن و مشیّت خدا را باطل مى‏شمرد و از آنچه گفته شد استفاده مى‏شود که در آیه‏ وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ‏ استثناء مفرّغ است؛ و تقدیر مستثنى منه تمام احوال و یا تمام زمان‏ها مى‏باشد؛ و یک باء ملابسه را باید در جمله مستثنى در تقدیر بگیریم؛ و معنى چنین مى‏شود:«و لا تقولنّ لشی‏ء إنّى فاعل ذلک غدا فى زمان من الأزمنه أو فى حال من الأحوال» إلّا أن یلابس قولک بأن تقول إن شاء الله.

یعنى: البتّه چون بخواهى کارى را فردا انجام دهى، نگو: من فردا انجام مى‏دهم در هیچ حالى از حالات و هیچ زمانى از زمان‏ها؛ مگر درحالى‏که یا در زمانى که گفتارت همراه و ملابس گفتار دیگرت باشد اگر خدا بخواهد و اراده کند.

_____________________________________________

[۱] ( ۱) آیه ۱۷ و ۲۲ و ۳۲ و ۴۰ از سوره ۵۴ قمر- و بتحقیق که ما قرآن را براى فهمیدن آسان کردیم؛ آیا فهم کننده‏اى هست؟

[۲] ( ۲) آیه ۵ از سوره ۳۲ سجده: خداوند تدبیر امر را از آسمان بسوى زمین مى‏کند و سپس آن امر بسوى خدا بالا مى‏رود در روزى که مقدار آن هزار سال است؛ از همین سالهائى که شما مى‏شمرید!

[۳] ( ۳) سوگند به کسانى که به سختى بیرون مى‏کشند؛ و سوگند به کسانى که با نشاط و وسعت و گشایش انجام مى‏دهند؛ و سوگند به کسانى که کار را به سرعت انجام مى‏دهند؛ و پس سوگند به کسانى که سبقت مى‏گیرند و پس سوگند به کسانى که تدبیر امور را مى‏کنند

[۴] ( ۴) آیه اول از سوره ۱۱۲ فلق.

[۵] ( ۴) آیه اول از سوره ۱۱۲ فلق.

[۶] ( ۱) این روایات را مرحوم فیض کاشانى در مقدمه چهارم از دوازده مقدمه خود در کتاب تفسیر صافى آورده و بحث کافى نموده است.

[۷] ( ۱) در شب قدر ملائکه و روح پائین مى‏آیند با اذن پروردگارشان با هر أمر و فرمانى.

[۸] ( ۲) آیه ۹۷ از سوره ۲ بقره: بگو روح القدس قرآن را بر تو از جانب پروردگارت فروفرستاد.

[۹] ( ۳) آیه ۱۹۳ از سوره ۲۶ شعراء: روح الامین قرآن را بر قلب تو فروفرستاد.

[۱۰] ( ۴) آیه ۳۸ از سوره ۷۸ نبأ: روز قیامت روزى است که روح در محضر خدا قیام مى‏کند و فرشتگان نیز بطور صّف‏بسته قیام دارند و کسى سخن نمى‏گوید مگر آنکه خداوند رحمن به او اذن داده باشد و راست گوید.

[۱۱] ( ۱) خداوند فرشتگان را با روح فرومى‏فرستد بر هریک از بندگان خود که بخواهد، براى اینکه انذار کنند که هیچ معبودى جز خدا نیست و باید شما از خدا بپرهیزید!

[۱۲] ( ۲) القاء مى‏کند روح را از امر خود بر هریک از بندگان خود که بخواهد براى آنکه از روز تلاقى بترساند.

[۱۳] ( ۱) آیه ۸۵ از سوره ۱۷ اسراء: و از تو درباره روح سؤال مى‏کنند؛ بگو: روح از امر پروردگار من است.

[۱۴] ( ۲) اولین چیزى که خداوند آفرید نور پیغمبر تست اى جابر!

[۱۵] ( ۱) و این‏چنین ما وحى کردیم بسوى تو روح را که از امر ماست و قبل از آن نمى‏دانستى تو که کتاب و ایمان چیست و لیکن ما آن را نورى قرار دادیم تا بواسطه آن هریک از بندگان خود را که بخواهیم هدایت کنیم و بدرستى که تو بر راه راست مى‏باشى!

[۱۶] ( ۱) آیه‏اى که در سوره عمّ است اینست:\i یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً\E؛ شاید منظور حضرت علّامه رحمه الله علیه یک نحوه سیطره روح بر ملائکه بوده است.

[۱۷] ( ۱) شاید آیه مورد نظر علّامه رحمه الله علیه این آیه باشد( آیه ۱۱ از سوره ۱۳ رعد):\i لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ‏\E که لفظ معقّبات و حفظ آنها از امر خدا دلالت بر این معنى دارد.

[۱۸] ( ۱) آیه ۱۶۹ از سوره ۳ آل عمران: و البته چنین گمان مبر که کسانى که در راه خدا کشته شده‏اند مردگانند! بلکه آنها زندگانند؛ و در پیشگاه پروردگارشان روزى مى‏خورند!

[۱۹] ( ۱) آیه ۱۷۰ از سوره ۳ آل عمران: خوشحالند بسبب آنچه خدا از فضل خود به آنها داده است و مسرورند درباره کسانى که در دنیا بوده و هنوز به آنها ملحق نشده‏اند از مؤمنینى که براى آنها ترس و اندوهى نیست.

[۲۰] ( ۲) آیه ۲۰ از سوره ۳۶ یس: و از دورترین نقطه شهر مردى شتابان مى‏آمد و گفت اى قوم من از این رسولان پیروى کنید!.

[۲۱] ( ۳) آیه ۲۵ از سوره ۳۶ یس: بدرستى که حقا من به پروردگار شما ایمان آوردم پس شما به گفتار من گوش فرا دهید!.

[۲۲] ( ۴) آیه ۲۶ و ۲۷ از سوره ۳۶ یس: به او گفته شد که داخل در بهشت شو؛ او گفت: اى کاش قوم من مى‏دانستند که پروردگار من مرا در مغفرت و کرامت خود قرار داد.

[۲۳] ( ۱) آیه ۲۵ از سوره ۷۱ نوح: از جهت گناهان و معصیت‏هایشان غرق شدند و پس داخل آتش گشتند.

[۲۴] ( ۲) در اینجا چهار روایت وارد است و چون مضمونشان بهم نزدیک است ما بذکر همان را که استاد بیان کردند اکتفا مى‏کنیم و آن روایت در فروع کافى طبع سنگى ج ۱ ص ۶۴ است و ترجمه‏اش اینست: در قبر پرسش نمى‏شود مگر از کسى که ایمان خود را کاملا خالص نموده باشد یا آنکه کفر خود را خالص نموده باشد؛ و امّا نسبت به بقیّه افراد از سؤال قبر آنها اغماض مى‏شود.

[۲۵] * نظر این آیه در سوره ۵۷ حدید آیه ۲۱ است:\i سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّهٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ.\E

[۲۶] ( ۱) آیه ۲۲ از سوره ۵۰ ق: هرآینه حقّا که تو از این امر در غفلت بودى پس ما پرده را از تو برداشتیم و بنابراین چشم تو امروز تیزبین است.

[۲۷] ( ۲) حدیث رویبضه در اشراط السّاعه است؛ و آن حدیث مفصّلى است که سلمان در کنار خانه خدا مطالبى را راجع به علامات قیامت از رسول الله مى‏پرسیده است؛ و اصل این حدیث در تفسیر ۲۶۹ علیّ بن ابراهیم ص ۶۲۷ تا ۶۲۹ مى‏باشد و در تفسیر المیزان ج ۵ از ص ۴۳۲ تا ۴۳۵ از تفسیر علیّ بن ابراهیم نقل کرده‏اند.

[۲۸] ( ۱) آیه ۶۹ از سوره ۲۱ انبیاء: تا زمانى که یأجوج و مأجوج مانعشان بر طرف شود و آنها از هر تپه و بلندى سرازیر شده و براه خواهند افتاد.

[۲۹] ( ۲) و اگر ما پیغمبر را فرشته قرار مى‏دادیم؛ هرآینه او را مرد قرار مى‏دادیم؛ و بر او مى‏پوشانیدیم آنچه آنها مى‏پوشند.

[۳۰] ( ۱) بگو اى پیغمبر که بمن وحى شده است که جماعتى از طائفه جنّ به سخن من گوش فرا دادند، پس گفتند ما شنیدیم قرآن شگفت‏انگیزى را- که بسوى رشد و کمال رهبرى مى‏کند؛ پس ما بآن ایمان آوردیم؛ و هیچ‏گاه ما به پروردگارمان احدى را شریک نمى‏آوریم.

[۳۱] ( ۲) و بدرستى که ما چنین هستیم که چون هدایت را بشنویم بآن ایمان مى‏آوریم پس کسى که به پروردگارش ایمان آورد نمى‏ترسد از هیچ‏گونه هلاکتى.

[۳۲] ( ۳) و زمانى که ما جماعتى از طائفه جنّ را بسوى تو گسیل داشتیم که قرآن را بشنوند. پس چون حاضر شدند گفتند: ساکت باشید! پس چون قرآن را گوش کردند بسوى قوم خود بجهت انذار و اعلام بازگشتند- گفتند اى قوم ما ما شنیدم کتابى را که بعد از موسى نازل شده است که تصدیق مى‏کند آنچه در مقابل اوست؛ و بسوى حقّ و بسوى صراط مستقیم رهبرى مى‏کند- اى قوم ما داعى بسوى خدا را اجابت کنید و ایمان به او بیاورید! تا گناهان شما را بیامرزد؛ و شما را از عذاب دردناک پناه دهد و کسى که دعوت داعى خدا را اجابت نکند پس قدرت ندارد که در روى زمین چیزى را از پاى در آورد و عاجز کند و غیر از پروردگار براى او اولیاء و یارانى و سرپرستانى نمى‏باشد و ایشان در گمراهى آشکارى هستند.

[۳۳] ( ۴) اى جماعت و گروه جنّ و انس اگر شما چنین قدرتى دارید که از اقطار آسمان‏ها و زمین بگذرید پس بگذرید! شما قدرت بر گذشتن از آنها را ندارید مگر با عطاء قدرت و سلطان خدادادى!

[۳۴] ( ۱) آیه ۱۳۰ از سوره ۶ انعام: اى گروه و جماعت جنّ و انس آیا بسوى شما نیامده است پیامبرانى از خود شما که آیات مرا بر شما بخوانند و حکایت کنند و از لقاى چنین روزى شما را بیم دهند؟.

[۳۵] ( ۱) این آیات هشت آیه است از سوره ۲۰ طه: اى پیغمبر- ما قرآن را بر تو فرونفرستادیم تا تو به زحمت و رنج بیفتى! مگر براى یادآورى براى کسى که از خدا مى‏ترسد- قرآن پائین فرستادنى است از کسى که زمین و آسمانهاى بالا را آفریده است- خداوند رحمن بر عرش خود قرار گرفت- از براى خداست آنچه در آسمان‏هاست و آنچه در زمین است و آنچه در ما بین آسمان و زمین و آنچه در زیر خاک است- و اگر صداى خود را در گفتار بلند کنى، پس خدا مى‏داند سخن مخفىّ و پنهان‏تر از آن را- الله است که هیچ معبودى جز او نیست- از براى اوست اسماء حسنى.

[۳۶] ( ۱) این داستان را سابقا براى بنده دوست معظّم حقیر جناب حجّه الاسلام آقاى حاج سید محمّد رضا خلخالى دامت برکاته که فعلا از علماى نجف اشرف هستند نقل کرده‏اند( آقاى خلخالى زاده مرحوم مغفور حجّه الاسلام حاج سیّد آقا خلخالى و ایشان زاده مرحوم مغفور حجّه الاسلام آقاى حاج سیّد محمد خلخالى است که از مقیمین نجف اشرف و از زهّاد و عبّاد و معاریف آن زمان بوده‏اند) و نقل آقاى خلخالى این تتمّه را داشت که:

چون آن مرد کاسب از مشهد مقدّس بنجف اشرف مراجعت کرد به رفقاى خود گفت: گذرنامه من دچار اشکال بود و در شهربانى درست نمى‏شد؛ و من براى مراجعت به آقاى قاضى متوسل شدم و گذرنامه را به ایشان دادم و ایشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه‏ات را بگیر! من فرداى آن‏روز به شهربانى مراجعه کردم؛ شهربانى گذرنامه مرا اصلاح کرده؛ و حاضر نموده بود؛ گرفتم و بنجف برگشتم.

دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى در نجف بودند و مسافرت نکرده‏اند؛ آن مرد خودش نزد مرحوم قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت: و مرحوم قاضى انکار کرده و گفت همه مردم نجف میدانند که من مسافرت نکرده‏ام. آن مرد نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شیخ محمّد تقى آملى و آقاى حاج شیخ على‏ محمّد بروجردى و آقاى حجاج سیّد على خلخالى و نظائر هم آمد؛ و داستان را گفت.

آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضیّه را بازگو کردند؛ و مرحوم قاضى انکار کرد؛ و آنها با اصرار و ابرام بسیار مرحوم قاضى را وادار کردند که براى آنها یک جلسه اخلاقى ترتیب داده؛ و درس اخلاق براى آنان بگوید.

در آن زمان مرحوم قاضى بسیار گمنام بود؛ و از حالات او احدى خبر نداشت؛ و بالأخره قول داد براى آنها یک جلسه درس اخلاق معیّن کند؛ و جلسه ترتیب داده شد؛ و در ردیف اوّل همین افراد به اضافه آقاى حاج سیّد حسن مسقطى و غیرهم در آن شرکت داشتند. و بعدا در ردیف دوّم در زمان بعد سرى دوم حضرت علّامه طباطبائى و آقا حاج سیّد احمد کشمیرى و آقا میرزا ابراهیم سیستانى و اخوى علّامه آقاى الهى و غیرهم شرکت مى‏کردند.

و در ردیف سوّم در زمان بعد سرى سوّم حضرت آقاى حاج شیخ عبّاس قوچانى و آقاى حاج شیخ محمد تقى بهجت فومنى رشتى و غیرهم از فضلاى نجف اشرف در آن حضور و شرکت داشتند.

حضرت آیه الله آقاى حاج شیخ عباس قوچانى وصى مرحوم قاضى در معارف و اخلاق هستند؛ و فعلا در نجف اشرف. مقیم و از محضر ایشان جماعتى از طلّاب و ساکنین و غیرهم بهرمند مى‏گردند.

راجع به دارا بودن طىّ الارض نسبت به مرحوم قاضى دو شاهد دیگر است:

اوّل آنکه حضرت علّامه طباطبائى و حضرت آقاى قوچانى هر دو نقل فرمودند: که عادت مرحوم قاضى این بود که در ماههاى مبارک رمضان ساعت چهار از شب گذشته در منزل رفقاى خود مى‏پذیرفتند؛ و مجلس اخلاق و موعظه ‏هایش تا ساعت شش از شب گذشته طول مى ‏کشید. در دهه اوّل و دوّم چنین بود؛ ولى در دهه سوّم ایشان مجلس را تعطیل مى‏ کرد و تا آخر ماه رمضان هیچ‏کس ایشان را نمى‏ دید؛ و معلوم نبود کجا هستند؛ چهار عیال داشت؛ در منزل هیچیک از آنها نبود؛ در مسجد کوفه و مسجد سهله که بسیارى از شب‏ها در آنجا بیتوته مى ‏کرد نبود؛ این قضیّه نبودن را علاوه بر ماههاى رمضان حضرت علّامه طباطبائى در اوقات دیگر نیز نقل مى‏ کردند. دوّم آنکه آقاى قوچانى فرمودند: یک سفر زیارتى ایشان به کربلا آمده بودند؛ در موقع مراجعت با هم تا محلّ توقّف سیّارات آمدیم؛ ازدحام جمعیّت براى سوار شدن بنجف بسیار بود به‏ طورى‏ که مردم در موقع سوار شدن از سر و دوش هم بار مى‏رفتند مرحوم قاضى دید که چنین است با کمال خونسردى به کنار گاراژ رفته، و پشت به دیوار روى زمین نشست و مشغول جیگاره کشیدن شد.

ما مدّتى در کنار ماشین‏هائى که مى ‏آمدند و مسافرین را سوار مى ‏کردند؛ صبر کردیم و بالأخره با هر کوششى بود خود را بداخل سیّاره‏اى وارد کردیم؛ و آمدیم نجف و از مرحوم قاضى خبرى نداشتیم. البتّه تمام این مسائل احتمالاتى است براى طىّ الارض داشتن مرحوم قاضى؛ ولى نه خود ایشان و نه از غیر ایشان به‏ صراحت نقل نشده است.

[۳۷] ( ۱) و کسى که در نزد او علمى از کتاب بود گفت: من تخت بلقیس را در اینجا مى‏آورم قبل از آنکه نگاهت برگردد؛ و چون سلیمان تخت را در نزد خود مستقر دید گفت: این از فضل خداى من است.

[۳۸] ( ۱) ممکنست همان‏طورکه خود علّامه فرموده‏اند: طىّ الارض افراد غیر کامل در اثر تبعیّت از افراد کامل باشد؛ بدین‏طریق که هر وقت بخواهند طىّ الارض کنند بر حسب اذن و اجازه از شخص صاحب کمالى که به آنها. داده شده است در همان لحظه آن شخص بزرگ حضور یابد و آنان را با خود ببرد؛ یا بدون حضور او بلکه بمجرّد اراده او آنان را بمحل مقصود برساند.

[۳۹] ( ۱) آیه ۳۹ از سوره ۲۷ نمل: گفت عفریتى از جنّ بسلیمان که من تخت بلقیس را در همین جلسه‏اى که اینجا نشسته‏اى قبل از آنکه برخیزى براى تو مى‏آورم!

[۴۰] ( ۱) این اسم باید براى شما موجب خیر و مبارکى گردد! عرض کردم کدام اسم فدایت شوم؟ فرمود:

گفتار خدا و بدرستى که از شیعیان نوح حضرت ابراهیم است؛ و نیز گفتار خدا: پس به فریادرسى برخاست آن کسى که از شیعیان موسى بود بر آن‏کسى‏که از دشمنان او بود پس این اسم باید موجب سعادت و برکت شما گردد.

[۴۱] ( ۱) اى پیغمبر! بپرس از رسولانى که ما آنها را قبل از تو فرستادیم که آیا ما غیر از پروردگار رحمن خدایانى را معیّن کرده‏ایم که آن خدایان مورد پرستش واقع شوند؟

[۴۲] ( ۲) آیه ۲۸ از سوره ۳۴ سبا و اى پیغمبر ما نفرستادیم تو را مگر براى تمام افراد مردم براى آنکه بشارت‏دهنده و ترساننده باشى و لیکن اکثر مردم نمى‏دانند

[۴۳] ( ۳) آیه ۱۰۷ از سوره ۲۱ انبیاء: و ما نفرستادیم تو را مگر بجهت رحمت براى تمام جهان‏ها.

[۴۴] ( ۴) آیه ۱۵۷ از سوره ۷ اعراف: اى مردم بدرستى که من رسول خدا هستم بسوى همگى شما آن خدائى که پادشاهى آسمانها و زمین از اوست؛ معبودى جز او نیست؛ زنده مى‏کند و مى‏میراند پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده‏اش که پیغمبر امّى است. آن پیامبرى که به خدا و کلمات خدا ایمان مى‏آورد! و از او پیروى کنید امید است که رستگار شوید!

[۴۵] ( ۵) آیه ۴۰ از سوره ۴ نساء: پس چگونه است در وقتى که ما از هر امتى گواهى مى‏آوریم و اى پیغمبر تو را گواه بر آن گواهان قرار مى‏دهیم.

[۴۶] ( ۱) آیه ۲ از سوره ۶۲ جمعه: اوست خدائى که در میان امّى‏ها فرستاده‏اى از خود آنها فرستاد تا آیات خدا را بر آنها تلاوت کند.

[۴۷] ( ۲) آیه ۴۷ از سوره ۱۰ یونس: و از براى هر طائفه‏اى رسولى است چون رسول آنها بیاید در بین آنها به عدل ظلم مى‏شود و آنها مورد ظلم و ستم واقع نخواهند شد.

[۴۸] ( ۳) آیه ۴ از سوره ۱۴ ابراهیم: و هیچ پیغمبرى را نفرستادیم مگر با زبان قوم خودش براى آنکه روشن کند براى آنها پس خدا گمراه مى‏کند کسیرا که بخواهد و هدایت مى‏کند کسیرا که بخواهد؛ و اوست عزیز و حکیم.

[۴۹] ( ۴) و هرآینه بتحقیق که ما موسى را با آیات خود فرستادیم که قوم خود را از تاریکیها به نور بیرون بیاورد! و آنان را به ایّام خدا متذکّر ساز بدرستى که در این باره، آیاتیست براى هر شخص شکیبا و شکرگزار.

[۵۰] ( ۵) و زمانى که موسى به قوم خود گفت: اى قوم من! چرا شما مرا آزار مى‏کنید درحالى‏که مى‏دانید من فرستاده خدا بسوى شما هستم! پس چون آن قوم انحراف پیدا کردند، خدا دلهایشان را منحرف نمود و خدا گروه فاسق را بسوى شما هستم! پس چون آن قوم انحراف پیدا کردند، خدا دلهایشان را منحرف نمود و خدا گروه فاسق را هدایت نمى‏کند.

[۵۱] ( ۱) مریم گفت: چگونه من پسرى مى‏آورم درحالى‏که بشرى مرا لمس نکرده است؟ جبرائیل گفت: این‏چنین است کارهاى خدا که هر چرا که بخواهد مى‏آفریند! زمانى که نسبت به امرى بخواهد وجود دهد؛ به او مى‏گوید: بشو مى‏شود.

و خدا بآن پسر، کتاب و حکمت و تورات و انجیل مى‏آموزد؛ و او را بعنوان رسالت بسوى بنى اسرائیل روانه مى‏سازد.

[۵۲] ( ۲) آیه ۴۳ از سوره ۲۰ طه: اى موسى و هارون! بروید بسوى فرعون؛ چون او طغیان کرده است!

[۵۳] ( ۱) و کسى که با رسول خدا شقاق و جدائى کند پس از آنکه راه هدایت بر او روشن شد و پیروى از غیر راه مؤمنین نماید ما بازگشت مى‏دهیم او را بهمان چیزى که خود او بازگشت نموده است؛ و در جهنّم مى‏سوزانیم و بد بازگشتى است.

[۵۴] ( ۲) اى کسانى که ایمان آورده‏اید کافران را سرپرست و قیّم خود مگیرید که مؤمنین را رها کنید! آیا شما مى‏خواهید که از براى خدا بر علیه خود قدرت و سلطنت آشکارى قرار دهید؟!

[۵۵] ( ۱) و سپس ما اصحاب کهف را برانگیختیم تا بدانیم کدام یک از دو گروه، زمان درنگ آنها را بهتر به شمارش شمرده‏اند.

[۵۶] ( ۲) آیه ۲۵ از سوره ۵۷ حدید: براى آنکه خدا بداند کسیرا که او را و رسولان او را بغیب یارى مى‏کند.

[۵۷] ( ۳) آیه ۲۸ از سوره ۷۲ جنّ: براى آنکه خدا بداند که آن رسولان رسالات پروردگارشان را ابلاغ کردند.

[۵۸] ( ۴) براى آنکه آنچه را که بما تعلیم کرده است ظهور دهد.

[۵۹] ( ۵) آیه ۲۳ از سوره ۲۸ کهف: و البتّه اى پیغمبر نگو که من احتمالا کارى را فردا انجام مى‏دهم مگر آنکه خداوند بخواهد.

[۶۰] ( ۱) هیچ‏چیزى بشما اصابه نمى‏کند و نمى‏رسد مگر به اذن خدا.

[۶۱] ( ۲) و شهر پاک و پاکیزه گیاهش به اذن خدا مى‏روید.

[۶۲] ( ۳) و چنین حقّى براى هیچ نفسى نیست که بتواند بمیرد مگر با اذن خدا.

[۶۳] ( ۱) هر درخت نهال خرمائى را که بریدید یا همان‏طور بر ریشه آن گذاردید که بوده باشد پس به اذن خدا بود.

[۶۴] ( ۲) و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه با اذن خدا مورد اطاعت مردم قرار گیرد.

[۶۵] ( ۳) و تمام مراتب و درجات قوّت انحصار به خدا دارد.

[۶۶] ( ۴) پس اى پیغمبر زمانى که اراده انجام کارى را داشتى بر خدا توکّل کن!

[۶۷] ( ۵) پس اى پیغمبر بگو: براى من است کردار من؛ و براى شماست کردار شما.

[۶۸] ( ۶) از براى ماست اعمال ما؛ و براى شماست اعمال شما.

 

مهرتابان //علامه سیدمحمدحسین طهرانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=