۵۵ ذکر ابو محمّد مرتعش، رحمه اللّه علیه‏(تذکره الأولیاء)

 

آن به جان سابق معنى، آن به تن لاحق تقوى، آن سالک بساط وجدان و پرورش، ابو محمّد مرتعش- رحمه اللّه علیه- از بزرگان مشایخ و معتبران اهل تصوّف بود و مقبول اکابر؛ و سفرها بر تجرید کرده و به خدمت‏هاى شایسته معروف، [و مشهور طوایف بود و به ریاضات و مجاهدات مخصوص‏]. و از حیره نشابور بود و ابو حفص را دیده بود و با [ابو] عثمان و جنید صحبت داشته، و مقام او در شونیزیه بود، و در بغداد وفات کرد.

نقل است که گفت: «سیزده‏ حجّ به توکّل کردم. چون نگه کردم همه بر هواء نفس بود». گفتند: «چون دانستى؟». گفت: «از آن که مادرم گفت: سبوى آب آر، بر من گران آمد. دانستم که آن حجّ بر شره نفس بود». درویشى گفت: در بغداد بودم و خاطرم متعلّق حج بود. در دلم آمد که مرتعش مى‏آید و پانزده درم مى‏آورد تا رکوه و رسن و نعلین خرم و به بادیه روم. در حال یکى در بزد، باز کردم. مرتعش بود، رکوه‏یى در دست.

گفت: «بستان». گفتم: «نگیرم». گفت: «بگیر و مرا بیش از این رنجه مدار. چند درم خواسته بودى؟». گفتم: «پانزده درم». گفت: «بگیر که پانزده درم است».

نقل است که روزى در محلّتى از بغداد مى‏رفت. تشنه شد و از خانه‏یى آب خواست. دخترى صاحب جمال کوزه‏یى آب آورد. دلش صید جمال او شد. هم آنجا بنشست تا خداوند خانه بازآمد- و از منعمان بغداد بود- گفت: «اى خواجه! دلى به‏

شربتى آب گران است. مرا از خانه تو شربتى آب دادند و دلم ببردند». آن مرد گفت:«دختر از آن من است. به زنى به تو دادم». او را در خانه برد و عقد نکاح کرد و به گرماوه فرستاد و خرقه بیرون کرد و جامه پاکیزه در وى پوشید. چون شب درآمد، دختر به وى دادند. مرتعش برخاست و به نماز مشغول شد. ناگاه در میان نماز فریاد برآورد که:«مرقّع من بیارید». گفتند: «چه افتاد؟». گفت: «به سرّم ندا کردند که: به یکى نظر که به خلاف ما کردى جامه اهل صلاح از تو برکشیدیم. اگر نوبتى دیگر نظر کنى، لباس آشنایى از باطنت برکشیم». مرقّع درپوشید و زن را طلاق داد.

نقل است که او را گفتند که: «فلان کس بر آب مى‏رود». گفت: «آن را که خداى- عزّ و جلّ- توفیق دهد که مخالفت هوا کند، بزرگتر از آن بود که در آب و در هوا برود»

نقل است که در اعتکاف نشسته بود آخر رمضان در جامع بغداد. [بعد از] دو روز بیرون آمد. گفتند: «چرا اعتکاف باطل کردى؟». گفت: «جماعت قرّاء را نتوانستم دید و از دیدن طلعت ایشان بر کنار آمدم». و گفت: «هر که گمان برد که فعل او را از آتش نجات دهد یا به بهشت رساند، به یقین خود را در خطر انداخته است و هر که اعتماد بر فضل خداى دارد، حق- تعالى- او را به بهشت رساند، کما قال اللّه- تعالى- قل: بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ، فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا». و گفت: «آرام گرفتن اسباب در دل منقطع گرداند از اعتماد کردن بر مسبّب الاسباب».

پرسیدند که: «به چه چیز دوستى خداى- تعالى- حاصل شود؟». گفت: «به دشمنى آن که خداى- تعالى- دشمن گرفته است، و آن دنیاست». و گفت: «اصل توحید سه چیز است: شناختن خداى را به ربوبیّت، و اقرار کردن خداى را به وحدانیّت و نفى کردن جمله انداد». و گفت: «عارف صید معروف است، که معروف او را صید کرده است تا مکرّمش گرداند و در حضیرهالقدسش بنشاند». و گفت: «درست کردن معاملات دو چیز است: صبر و اخلاص. صبر بر وى و اخلاص در وى». و گفت: «چون مخلص دل به حق دهد، سلوت باشد و چون به خلق دهد، فکرت باشد». و گفت: «تصوّف حسن خلق‏

است». و گفت: «تصوّف حالى است که غایب گرداند صاحب آن را از گفتگوى، و مى‏برد تا به خداى ذو المنن؛ و از آنجا بیرون برد، تا خدا بماند، و او نیست شود». و گفت. «این مذهبى است به جدّ. با هیچ هزل آمیخته نگردانید». و گفت: «عزیزترین نشستى فقرا را آن بود که با فقرا نشینند. پس چون بینى که فقیر جدا گردد از فقیر، یقین دان که از علّتى خالى نیست». و از او وصیّتى خواستند، گفت: «پیش کسى روید که شما را به از من بود و مرا به کسى بگذارید که به از شما باشد». و السّلام.

تذکره الأولیاء//فرید الدین عطار نیشابورى

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *