۸۰- ۸ ذکر شیخ ابراهیم شیبانى، [رحمه اللّه علیه‏](تذکره الأولیاء)

آن سلطان اهل تصوّف، آن برهان بى ‏تکلّف، آن امام زمانه، آن همام یگانه، آن خلیل ملکوت روحانى، آن قطب وقت، شیخ ابراهیم شیبانى- رحمه اللّه علیه رحمه واسعه- پیرى به حقّ و شیخى مطلق بود و مشار الیه و محمود اوصاف، و مقبول طوایف.

و در مجاهده و ریاضت شأنى عظیم داشت و در ورع و تقوى آیتى بود چنان که عبد الله منازل گفت: «ابراهیم حجّت خداى است بر فقرا و بر اهل آداب و معاملات و گردن‏شکن مدّعیان است». و رفیع قدر و عالى ‏همّت بود و جدّى به کمال داشت و مراقبت بر دوام، و همه وقتى محفوظ، چنان که گفت: «چهل سال خدمت ابو عبد الله مغربى کردم.در این چهل سال از مأکولات خلق هیچ نخوردم. در این چهل سال مویم نبالیدو ناخنم دراز نشد و خرقه‏ام شوخگن نگشت، و در این چهل سال در زیر هیچ سقف نخفتم مگر در زیر سقف بیت المعمور».

و گفت: «هشتاد سال است که به شهوت خویش هیچ ‏چیز نخورده ‏ام». و گفت: «به شام مرا کاسه ‏یى عدس آوردند. بخوردم و به بازار شدم. ناگاه به جایى درنگریستم، خمهاى خمر دیدم. گفتند: چه مى ‏نگرى خمهاى مى است! گفتم:اکنون لازم شد بر من حسبت کردن. در ایستادم و خمهاى مى ریختم، و مرد تن زده پنداشت که من کس سلطانم. چون مرا بازشناخت، به نزدیک طولون برد تا دویست چوبم بزدند و به زندانم بازداشتند. مدتى دراز بایستادم. [ابو] عبد الله مغربى آنجا افتاد.شفاعت کرد. پس چون مرا رها کردند چشمش بر من افتاد. گفت: تو را چه افتاد؟

گفتم:سیر خوردن عدس بود و دویست چوب خوردن. گفت: ارزان جستى». و گفت: «شصت سال بود تا نفسم لقمه ‏یى گوشت بریان آرزو مى‏ کرد و نمى‏دادمش، یک روز ضعفى عظیم غالب شد و کاردش به استخوان رسید و بوى گوشت پدید آمد. نفسم فریاد گرفت و بسى زارى کرد که: برخیز و از این گوشت براى خداى اگر وقت آمده است لقمه‏یى بخواه. برخاستم. بر اثر بوى گوشت برفتم و آن بوى از زندان همى‏آمد، چون در رفتم یکى را دیدم که داغش مى‏کردند و او فریاد مى‏کرد و بوى گوشت بریان برخاسته.نفس را گفتم: هلا! بستان گوشت بریان. نفسم بترسید و تن زد و به سلامت ماندن قانع شد».

نقل است که گفت هرگاه که به مکّه رفتمى نخست روضه پیغمبر را علیه السلام، زیارت کردمى. پس به مکه بازآمدمى. آن‏گه به مدینه شدمى، دیگر بار زیارت روضه بکردمى و گفتمى: السّلام علیک یا رسول اللّه، از روضه آواز آمدى که: و علیک السلام اى پسر شیبان». و گفت: «در گرمابه شدم و آبى بود، فرا گذاشتم. جوانى چون ماه از گوشه گرمابه آواز داد که: تا چند آب بر ظاهر پیمایى؟ یک‏راه آب به باطن فروگذار.

گفتم: تو ملکى یا جنّى یا انسى بدین زیبایى؟ گفت: هیچ‏کدام. من آن نقطه‏ام زیر بى‏بسم‏الله. گفتم: این همه مملکت توست؟ گفت: یا ابراهیم! از پندار خود بیرون آى تا مملکت بینى».

و از کلمات اوست که گفت: «علم فنا و بقا بر اخلاص وحدانیّت گردد و دوستى عبودیّت، هر چه جز این بود آن است که تو را به غلط افگند و زندقه بار آورد».

و گفت:«هر که خواهد که از کون آزاد آید، گو: عبادت خداى- تعالى- به اخلاص کن. هر که در عبودیّت به اخلاص بود از ماسوى اللّه آزاد گردد». و گفت: «هر که سخن گوید در اخلاص و نفس را مطالبه نکند، بدانکه حق- تعالى- او را مبتلا گرداند که پرده او دریده شود در پیش اقران». و گفت: «هر که ترک کند خدمت مشایخ، مبتلا شود به دعاوى کاذبه و فضیحت گردد بدان دعوى‏ها».

و گفت: «هر که خواهد که معطّل گردد و عمل او باطل شود، گو: دست در رخصت زن». و گفت: «سفله آن بود که در خداى عاصى شود».

و گفت: «سفله آن است که از خداى نترسد». و گفت: «سفله آن است که منّت نهد به عطاى خویش بر عطا ستاننده». و گفت: «شرف در تواضع است و عزّ در تقوى و آزادى در قناعت». و گفت: «چون خوف در دل قرار گیرد. موضع شهوات بسوزاند در وى، و رغبت دنیا از وى برآید». و گفت: «توکل سرّى است میان بنده و خداوند و واجب آن بود که به سرّ وى مطلع نگردد جز خداى». و گفت: «از خداى- تعالى- مؤمنان را در دنیا بدانچه ایشان را در آخرت خواهد بود دو چیز است: عوضش ایشان را از بهشت در مسجد نشستن است و عوض ایشان از دیدار حق مطالعه جمال برادران کردن». «گفتند:

«ما را چرا دعایى نمى‏کنى؟». گفت: «من مخالفه الوقت سوء الادب». و کسى از او وصیّتى خواست. گفت: «خداى را یاد مى ‏دار و فراموش مکن، و اگر این نتوانى مرگ را یاد مى‏دار». رحمه اللّه علیه.

تذکره الأولیاء//فریدالدین عطار نیشابوری

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *