آیت اللّه ابن العلم دزفولى در کتاب منتخبات خود، داستان دیگرى از تشرف معظم له ، به زیارت ولى اللّه اعظم امام زمان -عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف – نقل کرده است . ولى نامى از معظم له نبرد بلکه نوشته است : یکى از زعما و بزرگان در سال ۱۳۵۸ قمرى داستان تشرف خود را برایم چنین املا کرد که : زمان اقامتم در سامرا در ثلث آخر شب جمعه اى براى بعضى از حوائج قلبیه بدون اطلاع رفقا از مدرسه بیرون رفتم و به سوى سرداب مقدس شتافتم و مشغول توسل به وجود مبارک صاحب الامرعلیه السّلام شدم .
شمعى که همراه داشتم روشن کردم و شروع به خواندن زیارت ناحیه مقدسه نمودم . به مجرّد روشن شدن شمع شخصى از اهل سنّت که احساس نموده بود، کسى در سرداب مقدس است به طمع مال و از روى عداوت مذهبى وارد سرداب گردید و در حالى که چاقو یا خنجرى در دست داشت به من حمله کرد، و من گویى ملهم شدم به اینکه شمع را خاموش نمایم و چنین کردم و هراسان از هول جان به اطراف مى دویدم و آن شخص سنّى نیز مرا تعقیب مى کرد تا اینکه در آن تاریکى عباى مرا گرفت و من در آن حال اضطرار حقیقى ، متوجّه ولى عصر شده و بى اختیار عرض کردم یا صاحب الزمان . ناگهان شخص دیگرى در سرداب پیدا شد و صیحه اى بر آن شخص سنّى زد که در همان حال افتاد و من نیز از شدّت ترس حالت غشوه و ضعف پیدا کردم .
پس از اندکى به هوش آمدم و دیدم که سرم در دامن کسى است و با کمال ملاطفت مشغول به هوش آوردن من است . چشمانم را باز کردم و دیدم که شمع روشن است و آن شخص که سر مرا به دامن گرفته در زىّ اعراب بادیه اطراف شهر نجف است . آن شخص چند دانه خرما به من مرحمت کرد که هسته نداشتند. در آن حال متوّجه این مطلب نبودم ولى پس از خوردن آنها و ناپدید شدن آن شخص متوّجه شدم که دانه هاى خرما بدون هسته بودند.
آن شخص فرمودند: خوب نیست در چنین موارد خوف ، تنها به این جا بیایى . سپس اضافه کردند که این چند نفر شیعه که در ((سرُّ مَنْ رَاءى )) (سامراء) هستند، ملاحظه غربت عسکّریین را نمى نمایند و اقلاً در شبانه روز، هر کدام از آنها دو مرتبه به حرم عسکرییّن مشرف نمى شوند!
بعد طى مکالماتى که بین من و آن شخص ردّ و بدل شد. ایشان اظهار غربت اسلام و اینکه باید آن را یارى کرد، نمود و مطالب دیگر نیز بیان فرمود که از آن جمله آروزى ایشان مبنى بر پیدا کردن کتاب شریف ریاض العلماء میرزا عبداللّه افندى بود و اتفاقاً از این کتاب تمجید فراوانى نمود. به مجرّد اینکه از خیال من گذشت که شخص عرب بدوى را چه مناسبت است با این سخنان و با این کتاب ، که در آن حال آن شخص ناپدید شد و من که تازه متوّجه شده بودم چه سعادتى نصیبم شده بود و قدر آن را ندانستم ، واله و حیران به تفحص پرداختم ولى اثرى از آن شخص عرب نیافتم .
از کثرت تاءثر و شدّت تاءلّم مفارقت آن وجود مبارک مات و مبهوت از سرداب (محل غیبت آقا امام زمان (عج )) بیرون آمدم در حالى که آن شخص سنّى همانطور مدهوش افتاده بود و من به سوى حرم عسکّریین علیه السّلام شتافتم .
ابن العلم دزفولى در کتابى دیگر که زندگینامه آیت اللّه العظمى مرعشى نجفى را تا سن ۲۴ سالگى ایشان با املاى خود معظم له تقریر کرده ، عین این داستان را درباره خود معظم له آورد است .
کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی