آیت اللّه مرعشى مى فرمودند: ((روزگارى که جوانتر بودم ، روزى بر اثر مشکلات فراوانى که داشتم ، از جمله آن که مى خواستم دخترم را شوهر دهم ولى مال و ثروتى نداشتم تا براى دخترم جهیزیّه تهیّه کنم ، با ناراحتى به حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام رفته و با عتاب و خطاب ، در حالى که اشکهایم سرازیر بود، گفتم اى سیده و مولاى من ، چرا نسبت به امر زندگى من اهمیّتى نمى دهى ؟ من چگونه با این بى مالى و بى چیزى دخترم را شوهر دهم ؟ سپس با دلى شکسته به منزل بازگشتم .
در این حال حالت غشوه اى مرا فرا گرفت و در همان حال شنیدم کسى در مى زند. رفتم پشت در و آن را باز کردم . شخصى را دیدم که پشت در ایستاده ، وقتى مرا دید گفت : سیّده تو را مى طلبد، با عجله به حرم رفتم و چون به صحن شریف آن حضرت رسیدم ، چند کنیز را دیدم که مشغول تمیز کردن ایوان طلا هستند. از سبب آن پرسیدم .
گفتند هم اکنون سیّده مى آید. پس از اندکى حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام آمد، در حالى که بسیار نحیف و لاغر و رنگ پریده و در شکل و شمایل چون مادرم فاطمه زهراعلیهاالسّلام بود (چون جدّه ام فاطمه زهرا را سه بار پیش از آن در خواب دیده بوده و مى شناختم ). به نزد عمه ام رفته و دست وى را بوسیدم .
آنگاه آن حضرت به من فرمود اى شهاب : کى ما به فکر تو نبوده ایم که ما را مورد عتاب قرار داده و از دست ما شاکى هستى ؟ تو از زمانى که به قم وارد شدى ، زیر نظر و مورد عنایت ما بوده اى . در این حال از خواب بیدار شدم و چون دانستم که نسبت به حضرت معصومه علیهاالسّلام اسائه ادب کرده ام ، فوراً براى عذرخواهى به حرم شریف رفتم . پس از آن حاجتم برآورده شد و در کارم گشایشى صورت گرفت )).
کرامات مرعشیّه//علی رستمی چافی