در تبریز، خواهر آیه الله سید میرزا باقر آقا قاضى را به عقد ازدواج خود در مىآورند و ایشان پدر شهید حجه الاسلام و المسلمین سید محمد على قاضى طباطبائى مىباشند. این بانو یکى از دخترعموهاى ثروتمند و مالک چندین ده و مزرعه در تبریز بوده است.
بههمینجهت، توانائى سفر به نجف اشرف، براى همسر و چند نفر دیگر از ثروتمندان و شخصیتهاى دیگر به همراه ایشان فراهم مىگردد، و در کاروانى بسیار مجلل و باشکوه به نجف و از آنجا به زیارت خانه خدا و انجام مناسک حج در حدود سال ١٣٢٠ نائل مىگردند.
از مطالبى که درباره این سفر حج براى ما تعریف مىکردند یکى هم این بود که بیشتر همسفران ایشان در این زیارت اهل «دود» بودند و توانائى دست کشیدن از دود کردن را نداشتند، از طرفى وارد کردن هر نوع تنباکو (توتون) به سرزمینهاى مقدس در روزهاى
حکومت «شرفا» ممنوع بود. بنابراین یاران همسفر از ایشان تقاضا مىکنند که هرچه (توتون) دارند به ایشان بسپارند. چون ایشان به زبان عرب آشنا بودند و نیز هرطور که صلاح بدانند عمل نمایند. ایشان هم در رودربایستى قرار گرفته و این مهم را مىپذیرند.
اما مرحوم قاضى مشاهده مىکنند که امر بازرسى بسیار جدى است. اندکى دچار ناراحتى مىشوند که باید چه کار کرد؟ ! خود ایشان چنین ادامه مىدهند: «نزد خود چنین اندیشیدم که «النجاه فى الصدق (راه رهائى همان راست گفتن است)» و در آنجا اتاقى بود که حجاج با بار و بنه خود مىبایستى از آن بگذرند؛ پس با اثاثیه خود وارد آن اتاق شدم و این در حالى بود که چمدان محتوى تنباکو را به دست خود گرفته بودم. بازرسان شروع کردند به بازرسى دقیق و در پایان از من سؤال کردند محتویات چمدانى که در دست دارى چیست؟ ! من هم جواب دادم: مقدارى تنباکو (توتون) .
مأمور بازرسى که این را از من شنید بر سرم فریاد زد و گفت: تو ما را مسخره مىکنى؟ فورا خارج شو و بدانکه اگر سید محترمى نمىبودى الآن دستور زندانى کردنت را صادر مىکردم؛ شایسته نیست که آدم محترمى مانند شما به مأمور دولت توهین کند یا دروغ بگوید. من هم فورى اثاث خود را از اتاق خارج کردم و دور شدم و تصمیم گرفتم در هیچ وضعیتى در زندگى دروغ نگویم! !
آیت الحق//سید محمد حسن قاضی