حکایت علمای معاصر

عملگى کردن مرحوم نجفى قوچانى

مرحوم (آقا نجفى قوچانى ) مى فرماید: (در ایامى که در مشهد مقدس تحصل مى کردم ) یک شب نان نداشتم و از کسى هم قرض فراهم نشد با خود گفتم : با یک شب بى غذا ماندن آدمى نمى میرد و بلکه بیش از این را هم باید طلبه منتظر باشد رفتم به آسودگى که (و فی الیاءس راحه ) کتابها را باز کردم و مشغول مطالعه شدم .

ساعت سه نصف شب آخوندى با یک نفر سرباز وارد حجره شدند آن آخوند گفت : این شخص مى خواهد متعه کند و من از طرف زن وکیلم و تو هم از طرف این مرد وکیل باش که صیغه را اجرا کنیم بعد از اجراى صیغه آن مرد یک قران و نیم نزد آخوند گذاشت و ایشان هم نیم قران را به ما دادند و رفتند من هم نیم قران را بردم نان و خورش گرفتم و آوردم ، به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم که قربان غیرتت گردم که یک شب را هم نگذاشتى که در جوار تو گرسنه باشیم .

صبح رفیقم آمد و از بى پولى شکایت کرد. گفتم : اگر طلبه اى وکلاش نیستى بیا کار طلاب قدیم را بکنیم . گفت : چه کار بکنیم ؟ گفتم : برویم به عملگى و تریاک زنى و من خوب یاد دارم .
گفت من یاد ندارم . گفتم : بیا برویم من با تو مى سازم هر کدام سه قران قرض ‍ کردیم و کارد و تیغى گرفتیم به یک دهى در طرف (خواجه ربیع ) رفتیم و با صاحبان تریاک آنچه کردیم که راضى شوند و شش یک و هفت یک از تریاک را براى ما مزد قرار بدهند راضى نشدند گفتند: فقط ما روزى به هر کدام یک قران و نیم با مخارج مى دهیم ما خواه ناخواه راضى شدیم غروب روز دوم دیدیم یکى از طلاب هم ولایتى از صبح در جستجوى مابوده حسب الامر یکى از پیشنمازهاى قوچانى که خسته و هلاک شده بعد از خطاب و عتاب زیاد، گفت : من ماءمورم که شما را ببرم .

این ننگ و عار است که طلبه فلگى کند. گفتم : نخیر ننگ نیست ، بلکه بهتر از گرفتن پول مردم با تدلیس و حیله است . واین کار پیغمبران و پیشوایان و مایه سرفرازى و افتخار است .
(شهید) در (آداب المتعلمین ) مى گوید: (اگر ممکن است طلبه نصف روز را درس بخواند و نصف روز معاش یومیه خود را تحصیل کند و از زکات نگیرد.)بالاخره شب را نزد ما ماند وصبح رفت ما هم به او قول دادیم که بعد از ظهر برویم .

ما هر کدام سه قرآن داشتیم آمدیم به شهر و آن آقاى پیشنماز ما را خواست و چهار قرآن به ما داد و گفت : بعد از این هر وقت بى پول شدید به من بگویید و به مزدورى نروید. الحمد للّه آن طور بى پول نشدیم که کارد به استخوان برسد و بیرون رویم و یا به آقا اظهار کنیم .

داستانهای از فقرایی که عالم شدند//علی میر خلف زاده

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=