الحمدلله رب العالمین ، این صد کلمه که صد دانه در یک دانه است براى خاطر عاطر آن عزیزى که شائق اعتلاى به ذره معرفت نفس است ، از قلم این کمترین :حسن حسن زاده آملى ، به رشته نوشته در آمده است که اگر مورد پسند افتد او را بسند است .
۱ که خود را نشناخت چگونه دیگرى را مى شناسد؟!
۲ آن که از صحیفه نفس خود آگاهى ندارد، از کدام کتاب و رساله طرفى مى بندد؟!
۳ آن که گوهر ذات خود را تباه کرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟!
۴ که خود را فراموش کرده است ، از یاد چه چیز خرسند است ؟!
۵ آن که مى پندارد کارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است ، چیست ؟!
۶ آن که در صقع ذات خود باتمثلات ملکى همدم و همسخن نباشد، باید با چه اشباح و خیالات همدهن باشد؟!
۷ آن که خود را براى همیشه درست نساخت ، پس به چه کارى پرداخت ؟!
۸ آن که از سیر انفسى به سیر آفاقى نرسیده است ، چه چشیده ، و چه دیده است ؟!
۹- آن که مى انگارد در عوالم امکان ، موجودى بزرگتر از انسان است ، کدام است ؟!
۱۰ آن که تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟!
۱۱ آن که معاش مادى را وسیله مقامات معنوى نگیرد، سخت در خطاست .
۱۲ آن که به هر آرمان است ، ارزش او همان است .
۱۳ آن که از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد.
۱۴ آن که خداى را انکار دارد، منکر وجود خود است .
۱۵ آن که حق معرفت به نفس روزیش شده است ، فیلسوف است ، چه اینکه فلسفه ، معرفت انسان به نفس خود است و معرفت نفس ام حکمت است .
۱۶ آن که در خود فرو نرفته است و در بحار ملکوت سیر نکرده است و از دیار جبروت سر در نیاورده است ، دیگر سباحت را چه وزنى نهاده است ؟!
۱۷ آن که خود را جدولى از دریاى بیکران هستى نیافته است ، در تحصیل معارف و ارتقایش چه مى اندیشد؟!
۱۸ آن که خود را متسخر در تحت تدبیر متفرد به جبروت نمى یابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مى گوید؟!
۱۹ آن که در وادى مقدس من کیستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى .
۲۰ آن که از اعتلاى فهم خطاب محمدى سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است .
۲۱ آن که طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است ، در محکمه هر بخردى محکوم است .
۲۲ که در اطوار خلقتش نمى اندیشد، سوداى او سراسر زیان است .
۲۳ آن که خود را زارع و مزرعه خویش نداند، از سعادت جاودانى بازبماند.
۲۴ آن غذا را مسانخ مغتذى نیابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزه کار مى شود.
۲۵ آن که کشتزارش را وجین نکند، از گیاه هرزه آزار بیند.
۲۶ آن که من عرف نفسه فقد عرف ربه را درست فهم کند، جمیع مسائل اصیل فلسفى و مطالب قویم حکمت متعالى و حقائق متین عرفانى را از آن استنباط تواند کرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملکوت فرموده اند.پس برهان شرف این گوهر یگانه ، اعنى جوهر نفس ، همین ماثور شریف من عرف بس است .
۲۷ آن که در کریمه ولا تجزون الا ما کنتم تعملون و هل ثوب الکفار ما کانوا یفعلون و کلما رزقوا منها من ثمره رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها و نظائر آنها به خوبى اندیشه کند جزا را موافق اعمال و عقائد مى یابد.
۲۸ آن که در آیات : انا عمل صالح ، یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء ، ما لهذا الکتاب لایغادر صغیره ولا کبیره الاحصیها و وجدوا ما عملو حاضرا و اشباه آنها نظرى صحیح اندازد، دریابد که انساب شب و روز در مطلق اعمال و احوال خود سازنده خود است ، و هر گونه که خود را ساخت همان گونه از این سرا به سراى دیگر رخت بر مى بندد.
۲۹ آن که در کسب علم و حرفه و صنعت خود تامل کند، در مى یابد که فعل او را ظاهرى و باطنى است . ظاهر او که قشر است با زمان متصرم است و نا پایدار، و باطن او که لب است ملکه او گردد و متحقق و برقرار؛ و بدین ملک ، ملک و سلطان و اقتدار بر تصرف در ماده و اعمال اعمال خود کند.پس آنگاه آگاه شود که علم و عمل جوهر و انسان سازند.
۳۰ آن که در علم و عمل دقیق شود، علم را امام عمل و قائم بر آن مى یابد، چنانکه گوئى : علم نر باشد و عمل ماده ، و مانند آنکه آن آسمان است و این زمین ، الرجال قوامون على النساء ، و از این دقت آگاه گردد که علم مشخص روح انسان ، و عمل مشخص بدن اوست که نه روح بى بدن است و ته بدن بى روح ، این قائم به آن است و آن قائم بر این .
۳۱ آن که به سر سوره قدر کشف تام محمدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرد شناسد، چه این که قرآن مجید بیکران در لیله مبارکه بنیه محمدیه ، از غایب فسحت قلب و نهایت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است .
۳۲ آن که در معرفت انسان و قرآن توغل کند، قرآن را صورت کتیبه انسان کامل شناسد، و نظام هستى را صورت عینیه او یابد.
۳۳ آن که در صورت علمیه ، بدرستى تعقل کند هم صورت علمیه را و هم واهب و متهب آن را عارى از ماده و احکام آن مى یابد. یعنى اذعان مى کند که صورت علمیه و وعاء تقرر آن مطلقا چه مفیض و چه مستفیض ، فوق طبیعت و وراى آنند.
۳۴ که در اعتلاى نفس از قوت به فعل بیندیشد که هر چه داناتر مى شود براى اخذ معارف قوى تر و آماده تر مى گردد، پى مى برد که نفس را رتبت فوق تجرد است . یعنى علاوه بر مجرد بودنش حد یقف ندارد، و به سر اثر گرامى : یا من لاتزیده کثره العطاء الا جودا و کرما آگاه مى گردد.
۳۵ آن که خطاب محمدى را درست فهم کند که انسانها براى اغتذاى از این سفره الهى دعوت شده اند قدر و مرتبت خود را شناسند و در راه استکمالش پویا و جویا گردد.
۳۶ آن که در حقیقت علم ، درست تامل کند که بصر نفس مى شود و او را از ظلمت به ضیاء مى کشاند، آگاه گردد که نور علم نفس نفس و عین ذات او مى گردد، و به سر اتحاد علم و عالم و معلوم به حسب وجود، مى رسد.
۳۷ آن که در آثار صفات و اخلاق انسانها و در احوال و افعال حیوانها دقیق شود، حیوانها را تمثلات ملکات انسانها مى یابد.
۳۸ آن که در کتب مصنفان و مولفان فکر کند، آنها را دلیل بر تجرد و عاى علم ، اعم از واهب و متهب که نفس است ، مى یابد.
۳۹ آن که خود را ابدى شناخت ، فکر ابد مى کند.
۴۰ آن که در طلب دقت کند، بین طالب و مطلوب مناسبتى مى یابد، و پى مى برد که نفس بدون تو حد و تجمع به کمال انسانى نرسد، و تعلق با تعقل جمع نشود. حضرت وصى امام على علیه السلام فرموده است :العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها
۴۱ آن که در معرفت نفس غور کند، خود را یک شخص متمد داراى مراتب بیند که هر مرتبه را حکمى خاص است ، و در عین حال مرتبه بالا حقیقت مرتبه پایین و پایین رقیقت بالا است . چنانکه بدن مرتبه نازله نفس است ، و مع ذلک همه افعال مراتب از یک هویت است .
۴۲ که چند روزى کشیک نفس خود بکشد و صادرات و واردات آن را مواظب باشد، بدرد خود مى رسد و چاره درمانش مى کند.
۴۳ آن که انسان کامل است ، به تعبیر عارف ، مبین حقایق اسماء است .فیلسوف گوید: فیلسوف کامل امام است ، که فلسفه ، علم به حقائق اشیاء است و اشیاء اسماء عینى اند. قرآن کریم فرماید: علم آدم الا سماء کلها، و کل شى ء احصیناه فى امام مبین . پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایى نیست .
۴۴ آن که خود را زرع و زارع و مزرعه و بذر خود شناخت ، بیش از هر چیز به کشت و کشتزارش پرداخت .
۴۵ آن که نفس را بسیط شناخت ، او را ابدى یافت ، زیرا که تباهى مرکب را است ، و جوهر بسیط عقل و عاقل و معقول است .
۴۶ آن که در ادله تجرد نفس اعم از تجرد برزخى ، و تجرد تام عقلى ، و تجرد اتم فوق تجرد عقلى آن تدبر کند، همه را منتج یک نتیجه باید که نفس جوهر بسیط ابدى است .
۴۷ آن که در تصرف انسانهاى کامل در ماده کائنات دقیق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوت و قدرت نفوسى قدسى آنان ، باذن الله ، یابد.
۴۸ آن که در معنى حقیقى سعادت انسان درست نظر کندت پى برد که سعادت نفس انسانى این است که از کمال وجودى خود در عداد جواهر مفارق از ماده قرار گیرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از ماده طبیعى بى نیاز گردد، چنانکه وصى علیه السلام فرمود:والله قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذارعا لم تحس به اعضائى بقوه جسدیه ولا حرکه غذائیه ولکن ایدت بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مستضیئه .
یعنى : سوگند به خداوند من به قوت جسدى و حرکت غذائى دراز خیبر برنکنده ام و آن را به چهل ارش بدور نیفکنده ام ، چنانکه اعضایم بدان احساس نکرده است ، ولکن به قوت ملکوتى و نفسى که به نور رب خود مستضى ء است بر آن دست یافتم .
و به عبارت دیگر: سوگند به خداوند، من به تایید قوت ملکوتى و نفسى که به نور رب خود مستضى ء است ، در از خیبر بر کنده ام و آن را به چهل ارش به درو افکنده ام ، چنانکه اعضایم بدان احساس نکرده است ، نه به قوت جسدى و حرکت غذائى .
۴۹ آن که چند روزى خود را از هرزه کارى ، و از گزاف و یاوه سرائى ، بلکه زیاده گوئى و خلاصه از مشتهیات و تعشقات حیوانى باز بدارد، مى بیند که اقتضاى تکوینى نفس این است که از ریاضت ، ضیاء و صفا، مى یابد، و آثار او را نور و بهائى است . پس اگر ریاضت مطابق دستور العمل انسان ساز، اعنى منطق وحى ، ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم بوده باشد، اقتضاى تکوینى نفس به کمال غائى و نهائى خود نائل آید.
۵۰ – آن که در باطن و ظاهر خود تامل کند، بدین حقیقت مى رسد که هیچگاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سکران در سکر خود، لذا به اصابت کمترین اذى مو الم بدانها آگاه مى گردند.پس نفس را مظهر لاتاخذه سنه و لا نوم مى یابد، و از اینجا زیادت بصیرت حاصل کند که باطن عالم عین حیات و علم و آگاهى است ، هیچگاه از ظاهر غافل نمى شود، اما ظاهر بر اثر اشتغال به غیرش از باطن غافل مى گردد.
۵۱ آن که در رشد خود دقت کند، مى بیند که او را دو گرنه غذا باید : غذائى که مایه پرورش تن اوست و غذائى که مایه پرورش روان اوست . و هر یک را دهانى خاص است :دهان آن ، دهان است ، و دهان این گوش . نه از غذاى تن روان پرورش مى یابد و فربه مى شود، و نه از غذاى روان تن .آب مظهر و ظلل حیات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس و ظل آن است . تن تشنه آب خواهد که ظل حیات است ، و روان تشنه علم خواهد که اصل آن است .
امام ملک و ملکوت ، صادق آل محمد صلى الله علیه و آله در تفسیر طعام کریم فلینظر الانسان الى طعامه (۳۷۲) فرمود: علمه الذى یاخذه عن یاخذه . بنگر که غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان که که غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن ، مظهر بقاء و از سد نه اسم قیوم و با مغتذى مسانخ است ، و تغذى حب دوام ظهور اسم ظاهر و احکام آن است .
۵۲ آن که در معرفت نفس دقیق شود، مى بیند که او را دو قوه نظرى و عملى است : قوه نظرى را قوه علامه و نیروى بینش گویند، و عملى را قوه عماله و نیروى کنش گویند. این دو قوه به منزلت دو بال نفس اند که بدانها به اوج حقائق طیران مى کند تا به جنه اللقاء و جنت ذات و داخلى جنتى مى رسد.
رئیس کمالات معتبر در قوه نظرى معرفه الله است ، و در قوه عملى طاعه الله . و به حسب مراتب فعلیت این دو قوه ، انسان را درجات است .
یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتو العلم درجات ؛ ولکل درجات مما عملوا الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه . کلم طیب ارواح طاهره مومنان است و عمل صالح کردار نیکو و معارف عقلیه است که رافع روح طیب است .
۵۳ آن که گوهر نفس ناطقه اش به نصاب استکمال و ترقى خود رسید، همانطور که اجداث را قبور اجساد را نیز اجداث نفوس مى یابد: و ما انت بمسمع من فى القبور . چنان که موت ارادى را کمال جوهر حى ناطق ، و موت طبیعى را متمم این کمال مى یابد من مات فقد قامت قیامته
۵۴ آن که در معرفت نفس به مرحله یقظه قدم نهاد، بسیارى از دانشها را بیش از خواب و خیال ارزش نمى نهد، آن علمى که نور نفس است دیگر است که العلم نور یقدفه الله فى قلب من یشاء و آن فضلى که عنوان تعیش است دیگر.
۵۵ آن که قدر خود را شناخت ، بدن و قوایش را شبکه اقتناص علوم ، و حباله اصطیاد معارف خود ساخت ، چه فعلیت نفس به معارف الهیه و ملکات علمیه و عملیه صالحه است .
۵۶ آن که معرفت نفس را مرقات رب گرفته است نسبت قوى را به نفس مانند نسبت ملائکه به رب مى یابد.
۵۷ آن که در صورت انسانى نسبت به نظام هستى عمیق شود، مى بیند که اگر صورت انسانى نبود، نه افاضات عقلى بود، و نه استفادات نفسى ، و نه سیاسات شرعى .
۵۸ آن که در کار نفس و بدون درست اندیشه کند، آن دو را در ایجاد و اعداد متعاکس یابد، که از آن سوى ایجاب است و از این سوى اعداد.
۵۹ آن که به سرشت نفس آگاهى یافت ، سرش را به قدس جبروت بدارد، زیرا که مى داند نفس ناطقه انسانى بس که لطیف است به هر چه روى آورد به صورت آن در مى آید. ابن سینا شیوا و رسا گفته است :المنصرف بفکره الى قدس الجبروت مستمدیما لشروق نور الحق فى سره یخص باسم المعارف .
۶۰ آن که نفس آگاه دارد روى دل را با الله دارد، و فرموده کشاف حقائف امام به حق ناطق ، جعفر صادق علیه السلام را که : القلب حرم الله فلاتسکن فى حرم الله غیر الله حلقه گوش خود کند.
۶۱ آن که نفس را بسیط شناخت ، مى داند که تعریف البسائط لا یکون الا بلوازمها ، لذا معرفت فکرى به بسائط را نشاید، اما معرفت شهودى که فوق معرفت فکرى است میسر است . چنانکه در حکمت متعالیه محقق است که : حقیقه الوجود هى عین الهویه الشخصیه لایمکن تصورها ولا یمکن العلم بها الا بنحو الشهود الحضورى .
۶۲ آن که صاحب همت باشد و نفس را از اشتغال بدین نشاه انصراف دهد، گاهى تمثلاتى در لوح نفس خود مشاهده کند، و گاهى حقائقى بى تمثل دریابد، و از این حالت آگاهى یابد که آنچه به آدمى در حالات نوم و تنویم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روى مى آورد، هیچیک موضوعیت در روى آوردن تمثلات و ادراکات دیگر ندارد، آنچه که موضوعیت دارد انصراف از نشاه عنصرى و اعراض از تعلقات این سوئى است . و چون انصراف در بیدارى هم روى آورد نتیجه هزاران خواب و احتضار را مى دهد.
۶۳ آن که در تمثلات نفس تامل کند، جمیع تمثلاتش را یک نحو ادراکش مى یابد که براى شخص او حاصل شده است و دیگرى بدان آگاه نیست ، چنانکه کریمه فتمثل لها بشرا سویا (۳۸۴) در این حکم حکیمت معیار عدل و میزان قسط است ، و عمده آن است که سر لها درست ادراک شود، نظیر کریمه لیس للانسان الا ما سعى (۳۸۵) که در للانسان باید دقت کرد.
و روایاتى که در احوال و اطوار انسان در عوالم عدیده به لفظ تمثل و اشباه آن حقائقى را نام مى برند، به همین مثابت اند و باز گشت همه به لها و له به بیان مذکور است .
۶۴ آن که در تن و روان خود بیندیشد، خود را یک چیز دو چیز، بلکه چند چیز یابد: یک چیز به حسب شخصیت ، دو چیز یا چند چیز به لحاظ تحلیل عقلى .
یک شخصیت ممتد از فرش تا فوق عرش ، که یک انسان طبیعى و مثالى و عقلى و الهى است : طبیعت همیشه سیال است ، و صورت او به تجدد امثال محفوظ است ، و در حقیقت روح متجسد است . مثال را تجرد برزخى است ، و عقل را تجرد تام ، و الهى این که هیچ چیز به انفصال و استقلال نازل نشده است بلکه : بیده ملکوت کل شیى ء روان گوهرى نورانى منزه از مشاین طبیعت ، و مغتذى به حقائق علمیه است . و حقائق علمیه صور فعلیه اند، که به کمال رسیده اند و حرکت در آنها راه ندارد؛ وگرنه باید بالقوه باشند، و لازم آید که هیچ صورت علمیه اى متحقق نباشد و به فعلیت نرسیده باشد. پس انسان ثابت سیال است ، هم براهین تجرد نفس در وى به قوت خود باقى است ، و هم ادله حرکت جوهر طبیعت صورت جسمانیه .
۶۵ آن که در آلام و لذات دنیوى که از خارج بدو اصابت مى کنند و از انفعلات نفس اند، و نیز در آلام و لذات اخروى که از تمثلات و ادراکات در حال انصراف از این نشاه در نوم یا بیدارى به انشاء نفس و واردات داخلى مى چشد، که از افعال نفس اند، نظر کند بدین حقیقت اذعان کند که لذات و آلام نفس در این نشاه از مقوله انفعال ، و در آن نشاه از مقوله فعل اند.
۶۶ آن که در نحوه تحصیل معارف خود نظر کند، دریابد که قواى بدنى از حواس ظاهر و باطن ، در ابتداى امر، معدات نفس براى کسب علوم اند، و نفس که قوى شده است از آنها مستغنى گردد، و چه بسا که اشتغال قوى در این هنگام به خارجیان و شواغل حسى ، نفسى را از کارش باز بدارد و رهزن وى شود، لاجرم نفس را گوهرى نورانى قائم به ذات خود مى یابد، و براى چنین گوهر، ممکن است که جمیع مجردات را بدون آلت ادراک کند.
۶۷ آن که در اختلاف امزجه و نفوس آنها تامل کند، مى بیند انسانى غبى است ، یعنى گول است و او را از فکر فائدتى نباشد، و دیگرى به قدرى ثقافت و حدت ذهن دارد که غنى است ، یعنى از تعلم و تفکر بى نیاز است ، و بین این دو را مراتب بسیار است .
این غنى داراى روح قدسى و موید به روح القدس است ، و از او تعبیر به صاحب نفس مکتفى مى کنند. و چون مفیض على الاطلاق فعلیت محضه است و در فاعلیت تلام ، و فیض او على الدوام فائض است ، و نفس مکتفى هم در قبول تام است ، لذا چنین نفسى مطهر و مصداق تام اسماى تعلیمى و تکوینى : علم آدم الاسماء کلها (۳۸۷)، و کل شى احصیناه فى امام مبین .و واسطه فیض و امام معصوم است .
۶۸ آن که در مدارک سبعه خود، که حواس خمس و خیال و هم اند، حق نظر ادا کند، آنها را ابواب مکاسب خود یابد پس اگر در تحت تدبیر و فرمان عقل نباشند هفت باب جهنم اند، و اگر باشند هشت باب بهشت .لاجرم هر کس بهشت یا دوزخ خویش است .
۶۹ آن که به نعمت مراقبت متنعم است مى داند که هر چه مراقبت قویتر باشد باشد تمثلات و واردات و ادراکات و منامات زلال تر، و عبارات که اخبار برزخى اند، رساند و شیواتر ند.گاهى این بى ذوق چیز کى چشیده است که : التوحید ان تنسى غیر الله ، علم الحکمه متن المعارف ، یا حسن ! خذالکتاب بقوه اما تمثلات چه بسیار.
۷۰ آن که در انسانها بیندیشد، برترى را در هر کار و در هر جا از آن بینش بیند، و بینش را از دانش به فزونى یابد. آرى ، هر که بینش و دانش او بیش است از دیگران پیش است . و هرگاه نور دانش با نور کردار شایسته همنشین شود، به شرف نور على نور مشرف شود و در رتبه مضاعف گردد.
۷۱ آن که را آه و سوز و گداز که روح و ریحان و جنت نعیم اهل دل است ، و راز و نیاز که قره عین عارفت است ، نباشد، پس نشاط و شادى او در چیست ؟!
۷۲ آن که در آثار ملکات علوم و اعمال خود در خواب و بیدارى بیندیشد، آنها را مواد صور برزخیه خود بیند، و به سر النوم اخ الموت پى برد.
آن صور قالبهاى مثالى اند و به ابدان مکسوب یا مکتسب تعبیر مى شوند، مکسوب در صور ملکات حسن که لها ما کسبت ، مکتسب در قالبهاى ملکات قبیح که علیها ما اکتسبت ، چه افتعال فعلى را به خلاف فطرت از راه احتیال و خدعه انجام دادن است که از آن تعبیر به ناصواب و معصیت و گناه مى شود، پس آن مواد به منزلت ارواح ، و این صور به مثابت ابدان اند؛ و روح الارواح نفس آدمى است که آن صور همه از منشئات او و قائم بدویند.
۷۳ آن که در حل مسائل مشکل ، و فتح امور مبهم از قبیل ریاضیات عالى ، و صنایع ظریف ، بلکه در مطلق شئون احوال و افعال خود التفات نماید، بروى روشن است که با اضطراب نفس و پریشان خاطرى ، امرى به وقوع نمى پیوندد. آنگاه که نفس از اضطراب بدر آمد و اطمینان یافت به مقصود خود نائل مى شود. همچنین در سلوک روحانى نفس مضطرب طرفى نمى بندد، و چون مطمئن شد، مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى شدن همان . الا بذکر الله تطمئن القلوب .
۷۴ آن که در جسم و روح خود بیندیشد، هر یک را بدین احوال ششگانه بیابد که آدم اولیاء الله ، حضرت وصى ، امام على علیه السلام زبان داده است :ان للجسم سته احوال : الصحه و المرض و الموت و الحیوه و النوم و الیقظه . و کذلک الروح فحیوتها علمها، و موتها جهلها، و مرضها شکها و صحتها یقینها و نومها غفلتها، و یقظتها حفظها
یعنى : جسم را شش حالت است : تندرستى و بیمارى و مرگ و زندگى و خواب و بیدارى ؛ همچنین روح را، که دانش زندگى ، نادانى مرگ ، دودلى بیمارى ، استوارى تندرستى ، نا آگاهى خواب ، و نگهدارى بیدارى او است .
۷۵ آن که در منشات تمثلى نفسانى خود در حال انصراف از شواغل حسى و موانع خارجى بیندیشد، اعتراف کند که نفس ، چون قوت گیرد مانند نفوس متالهه ، تواند به سلطان کلمه نورى وجودى و امر کن ایجادى خود اشباح و اشخاصى همانند خود و یا دیگران انشاء کند، و چون مجرد از ماده و احکام آن و محیط و فائق بر آنها است ، به چشم بر هم زدنى ، به طى ارض ، به هر جا خواهد گسیل دارد، و به مواضع مختلف در اطراف و اکناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گمشدگان را دریابند، و نفوس مستعده را امداد نمایند، بدین سر مقنع عارف رومى در دفتر دوم مثنوى ایمائى نموده است که :
شیر مردانند در عالم مدد
آن زمان کافغان مظلومان رسد
بانگ مظلومان زهر جا بشنوند
آن طرف چون رحمت حق مى دوند
اشخاص یاد شده هم قائم به آن نفس متاله منشى آنهایند که قیام فعل به فاعل یعین معلوم به علت است . در این امر، حدوث اشباح صفحه تلویزیون در آن واحد در مواضع مختلف ، تا حدى تنظیر مناسبى است ، ولیکن این صنعت است و سایه بى جان ، و آن خلقت به اذن الله است و اشخاص حى متصرف ، که در حقیقت از شئون یک نفس متاله اند.
۷۶ آن که از خواب غفلت بیدار شده است ، از نامحرمان ، اعنى از خفتگان و مردگان ، دورى گزیند و حیات ابد آرزو کند، و چندان که گرفتار به درد چشم دریافتن چشم پزشک بر آید، او دو صد چندان در جستن زنده زنده کننده .
در اصحاح هشتم انجیل متى آمده است که : یکى از شاگردان حضرت مسیح علیهاالسلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک سپارم . بدو فرمود: پیرو من باش ، و مردگان را بگذار مردگانشان به خاک سپارند.
و در شریعت خاتم صلى الله علیه و آله مردى انصارى از رسول الله پرسید:هرگاه جنازه و مجلس عالمى پیش آید کدام یک در نزد تو محبوبتر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهیز و دفن جنازه کسى هست ؛ همانا که حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است .
۷۷ آن که در حدوث نفس مطالعه دقیق داشته باشد، مبدا تکون او را قوه طبیعى ، اعنى جسمانى یابد، قوه اى که از کثرت و شدت قابلیت فعلیت ، کان از سنخ ماده برتر است ، اعنى همان نفس طبیعى را در بدو امر، حظى از ملکوت و تجرید است .
در اصحاح چهارم انجیل مرقس آمده است که حضرت عیسى پیامبر علیه السلام در ترغیب این که : نیکى اندک را در ملکوت پاداش بزرگ است . به تمثیل فرموده است : دانه خردل از هر بذرى ریزتر است ، و هرگاه کشت شود شاخه هاى بزرگ بر آورد که پرندگان آسمان در سایه آن بسر آورند.
نقطه نطفه هم دانه اى است که بالقوه شجره طوبى و سدره المنتهى مى شود؛ یعنى این قوه جسمانى بالفعل مفارق عقلى بالقوه است که به حرکت در جوهر و تبدل ذات و استکمال وجودیش ، در تحت تدبیر ملکوت ، مفارق روحانى ابدى گردد. بدان لحاظ که کمال جسم است ، به تازى نفس گویند و به پارسى جان ؛ و چون ببالد و نیرو گیرد و تجرد یابد به پارسى روان خوانند؛ چنانکه مخرج او را از نقص به کمال روان بخش . پس جان در تحت تدبیر ملکوت از خاک روید و بالیدن گیرد تا روان شود که : والله انبتکم من الارض نباتا.
و با این که روان است به اضافت با تن ، جان است و تن مرتبه نازله آن است ، که نه جان بى تن است و نه تن بى جان ، و به قلم شیواى بابا افضل شیرین بیان در مناسب تن با جان :تن و جان به هم تمام و کاملند و از هم جدا نیستند، تن و جان به هم تن است ، و جان و تن به هم جان است ؛ تن را چون به چشم حقیقت بینى جان باشد، و جان را چون به چشم اضافت بینى تن باشد؛ و در جمله محسوسات و معقولات و متقابلات چنین مى دان .
پس انسان عبارت از بنیت جسمانى تنها نیست ، و نیز عبارت از روح تنها نیست ، و مرکب از جسم و جان به ترکیب انضمامى نیست ، بلکه انسان حقیقت واحدى است که بدنش مرتبه نازله اوست و یک هویت و شخصیت است و در حقیقت همانى است که به من و انا و مانند آنها بدان اشارت و تعبیر مى کنند.
الذى احسن کل شى ء خلقه و بدا خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین .
و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون .
ولقد خلقنا الاناسن من سلاله من طین الى قوله سبحانه ، ثم انشاناه خلقا آخر فتبارک الله احسن الخالقین .
همین خلق شده از سلاله طین و ماء مهین و حماء مسنون متدرجات به جائى رسید که ثم انشاناه خلقا آخر، انشاء ایجاد جدید است که احداث امر دیگرى است ، یعنى همان موجود زمینى آسمانى گشته است ، و همان مادى سابق انسان شده است .
۷۸ آن که در خوراک مادى خود درایت بکار دارد، داند که بطنه مضاد فطنه است و بلاهت زاید و فتنه ببار آرد.
۷۹ آن که با یاد خدا همدم نیست ، آدم نیست .
۸۰ آن که به سیر معنوى خود توجه کند، یابد که : شهود طلعت سعادت و ارتفاى به جنت قرب و لقاء و مکاشفات انسانى مراهل همت و استقامت راست ، نه صاحب حال موقت را که نصاب نصیب او قیل و قال است .
۸۱ آن که را تسلیک نفس به دشت و دمن حضیره قدس است ، با حفره لاى و لجن طبیعت چه انس است ؟!
۸۲ آن که در خواسته هایش دقت کند، مطلقا به کمال رسیده را خواهد که شى ء تا به کمالش نرسد خواهان ندارد، پس چگونه درباره خود مى خواهد ناقص و خام بماند.
۸۳ آن که در کار حواس و عقل بیندیشد هر یک را جاسوسى در حفظ و بقاى شخص مى یابد، مثلا شخص غذا مى خواهد، باصره دیدبانى مى کند و تمیز میان غذا و جز آن مى دهد، با بار دادن باصره ، همین که دست بدان رسید لامسه باز نمى دهد که داغ است ، غذاى دیگر را بار داده است که معتدل است ، تا خواهد بدهان برساند جاسوس دیگر به نام شامه دربان است و اجازه نمى دهد که بدبو است ، غذاى دیگر را اجازه داده است که بوى مناسب داد، تا به دهان گذاشت در آنجا جاسوس دیگر به نام ذائقه نشسته است ، و اجازه نمى دهد که بسیار تلخ است ، غذاى دیگر را اجازه داد که شایسته است ، اگر حیوان باشد مى خورد، اما اگر انسان باشد یک جاسوس دیگر غیبى بنام عقل دارد و مى گوید:
هیچیک از آن جاسوسها در کار خود خیانت نکرده اند که اجازه داده اند، این غذا براى تن گوارا است ، ولکن تو انسانى شیئیت تو صورت فعلیتى و حقیقتى به نام روح است که این کالبد سایه اى از آن است ، و این جواسیس همه سدنه او و از شئون اویند، این غذا شبهه ناک است ، غصبى است مال یتیم است ، زنهار و دو صد زنهار نخور که براى روحت ناگوار است این غذاى حرام با آن ، چنان کند که هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراک نامناسب با تن .
۸۴ آن که در اعضا و جوارح آشکار و پنهانش به خوبى عمیق و دقیق شود و به ویژه ارگ در علم شریف تشریح دست داشته باشد، هر یک را با صنعى پیراسته ، و اندازه اى بایسته ، و شکلى شایسته ، و زیبائى اى دل خواسته ، و نظمى آراسته به شگفتى تمام تماشا مى کند، و به یقین اذعان مى نماید: به از آن که هستند تصور شدنى نیست .
آنگاه هر فعلى از افعال خود را به قوه اى خاص و عضوى به خصوص اسناد دهد. و گاهى در مقام اسناد بدانها اشارت کند که مثلا: با این دو دیده ام و شنیده ام ، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عین حال با اندک التفاتى اعتراف کند که هیچیک در فعل خود استقلال وجودى ندارد، چنان که مرده اى را مى نگرد که همه اندام او به جاى خود اند ولى آثار زنده ندارند، بلکه پس از چندى از یکدیگر گسیخته شوند و زیبائى خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدى که آن پیکر سبب انس و الفت ، حال موجب خوف و نفرت شده است .
لذا ایجاد افعال و آثار را از دیگرى یابد، و میان ایجاد و اسناد فرق گذارد که ایجاد از گوهرى به نام نفس و روح است و اسناد به قوى و اعضاء.
و کثرتش را به یک وحدت استوار، و در فعل به اختیار یابد، نه کثرتى که یکى جابر، و دیگران مجبورند، بلکه یکى رب و دیگران مربوبند. و نه کثرتى که هر یک متفرد در افعال و ممتاز و منحاز از دیگرى به استقلال است بلکه یکى مطلق و دیگران مقید و شئون اویند. و نه وحدتى که منکر کثرت و مجالى و مظاهر نفس شود، زیرا که رب بى مظاهر را معنى نبود.
لاجرم وجود قوى و اعضاء را به لغو و فضول نسبت نکند بلکه حق داند و با نبودن یکى از آنها نفس را در کارش مختل یابد، اما وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بیند: وحدتى قاهر و محیط و کثرتى مقهور و محاط.
پس سفرى از خود به نظام احسن هستى کند، و به توحید حقیقى قرآنى که غایب آمال عارفان است رسد، و به لطیفه بحول الله و قوته در مقام ایجاد، و اقوم و اقعد در مرتبت اسناد پى برد. و از اینجا جبرى را به افراط و تفویضى را به تفریط ژاژاخاى یابد، و حکم عدل امر بین الامرین را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن کلمات نورى وجودى و قیام آنها به رب مطلق بر آنها آگاه گردد؛ به سر الحمدالله رب العالمین واقف ، و به معرفت اثر بسیار نفیس من عرف نفسه عرف ربه ، عارف شود.
۸۵ آن که خود را دوست دارد، دیگر آفریده ها را دوست دارد که همه براى او در کارند.
۸۶ آن که براى خدا یک چله کشیک نفس کشد، چشمه هاى دانش از دلش بر زبانش آشکار گردد. چنانکه خواجه عالم صلى الله علیه و آله فرموده است : من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه
۸۷ آن که خود را جدولى از دریاى بیکران هستى شناخت ، دریابد که با همه موجودات مرتبط است ، و از این جدول باید بدانها برسد.
ما جدولى از بحر وجودیم ، همه
ما دفترى از غیب و شهودیم ، همه
ما مظهر واجب الوجودیم ، همه
افسوس که در جهل غنودیم ، همه
۸۸ آن که در گوهر نفس خود، ساعتى به فکرت بنشیند، دریابد که اگر خود او آن را به تباهى نکشاند هیچکس نتواند آن را تباه کند. و آنچه که او را از تباهى باز مى دارد، دانش بایسته و کردار شایسته است که دانش آب حیات ارواح است چنانکه آب مایه حیات اشباح است .
۸۹ آن که در انسان تمام و ناتمام اندیشه ، دریابد که :
بود مرد تمامى آنکه از تنها نشد تنها
به تنهائى بود تنها و با تنها بود تنها
۹۰ آن که در مباحث حواس خمس کتب حکمى دقت کند، دریابد که همه آن مطالب سنگین و سهمگین به خصوص مسائل ابصار که از همه دشوارتر است ، اختصاص به یک نشات ابتدائى طبیعى انسان دارد، چه اى که در رویاى منامى همه آنها در کارند با این که هیچیکار شرایط احساس دخالت ندارد.
حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود دریابد که گوهر نفس به وجود احدى یکپارچه حیات و نور و علم و سمع و بصر و سائر ادراکها است . و از آن هم بالاتر در سنخیت نفس مفاض با عقل مفیض و مخرج نفس از نقص به کمال ، عقل را به وجود احدى یکپارچه حیات و نور و علم و سمع و بصر یابد. و سپس به الله من ورائهم محیط رسد و دریابد که اسماء حسنى و صفات علیایش به وجود احدى عین ذات صمدى اویند و فقط تغایر مفهومى دارند. آنگاه بسیارء از افعال و آثار خود را به همین مثابت در هر نشاه به حکم همان نشان ارتقاء دهد و در تطابق کونین نتائجى بدست آورد.
۹۱ آن که در خود درست اندیشد دریابد که بود او نابود شدنى نیست ، هر چند او را اطوار وجودى است ، چه این شاءنى از وجود صمدى است و به تعبیر فلسفى معلول قائم به علت تامه خود است که حق مطلق و وجود صمد است ، و نافى باید نخست نفى علت کند و آن یا عدم است یا وجود، عدم که بطلان محض و هیچ است و وجود که واجب بالذات است علاوه این که شى ء، نافى ذات خود نیست .
فناى صحف عرفانى عبارت از رفع تعینات و اسقاط اضافات است و نیست شدن خلق بعد از هستى به تعبیر موت در روایات کنایه از فناى سافل در عالى است ، لذا در سلسله طولى صعودى موت عالى متاخر از موت سافل است .
۹۲ آن که را درد نیست ، مرد نیست .
۹۳ آن که در تشخص وجودى خود تفکر نماید، ادراکات تمام قواى خود را عقلانى یابد، که از آن تعبیر به ادراک نطقى نیز مى شود، زیرا خصیصه اى که انسان بدان بر همه موجودات مزیت دارد داشتن نفس ناطقه است که عاقله است و نفس به تنهائى همه قوى و عقل سلطان قوى است ، پس صف نطق و عقل در همه آنها منسحب است و به تعبیر عطر آگین شیخ در سوم چهارم نفس شفاء: ان نور النطق کانه فائض سانح على هذه القوى
پس لمس انسان لمسى نطقى و عقلى است و هکذا دیگر قوى که همه بر صفت سلطانشانند و کان هر یک عقل متنزل اند. چنان که رئیس قواى حیوانات و هم است و از آن مرتبه بالاتر نمى روند و تمام ادراکاتشان و همى است کان هر یک از قواى و هم متنزل است .
لذا انسان از ادراکات حواس خود که همه عقلانى اند به کشف مجهولات پى برد و از ظاهر به باطن آنها که عالم قدس انوار علوم و عقول و دیار ملوکت مفارقات و مرسلات و خزائن حقایق است سفر کند به خلاف حیوان که از محسوسات بدر نمى رود.
بدین سبب انسانهایى که و هم در آنها رسوخ کرده است و نقیع شده است ؟ و رهزن عقل گردیده است در حد حس و حکم حیوانى مانده اند و از منزل محسوسات بدر نرفته اند.
۹۴ آن که لااقل در صنعت یک چاقو، عقل خود را بکار برد که تیغه و دسته آن هر یک و به وقت دیگرى ساخته شده است ، اذعان کند که نظام هستى را حیات و علم و قدرت و تدبیر و اراده اداره مى کند که از هر نوع یکى مذکر و یکى مونث به وفق یکدیگر آفریده است . وگرنه نوترون و پرتون چه دانند که این و آن بدین خلقت شگفت جفت موافق یکدیگر ساخته شوند.
۹۵ آن که در منزل یقظه قدم نهاد و عارفه به منطقه وحى است ، براى او شایسته است یک دوره قرآن کریم را به دقت به این عنوان قرائت کند:اسمائى را که پروردگار متعال بدانها خویشت را وصف مى فرماید، و نیز آنچه را ملائکه او را بدانها نداء مى کنند و نیز دعاى انبیاء و اولیاء را که خداوند سبحان در پیش آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است که در آن شدائد احوال و اوضاع خداى متعال را به اسمى خاص و دعائى مخصوص خوانده اند انتخاب کند.
چه اینکه نمونه آن شدائد احوال براى دیگران به فراخور قابلیت و شرائط زمانه و روزگار آنان پیش مى آید، و کان هر یک از آن اشخاص و حالات عنوان نوعى دارد که در هر کوره و دوره و؛ هر عصر و زمان در دیگران طورى ظهور و بروز مى نماید، این کسى نیز در پیش آمده زندگى خود که مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذکر و مناجات بخواند و آن را وسیله نجات و سعادت خود قرار دهد، چنانکه از تدبر و غور در بسیارى ، از آیات ، و تامل و دقت در بسیارى از روایات و تحریص بدین دستور العمل استفاده مى شود، و رساله نور على در ذکر و ذاکر و مذکور ما را در این مطلب اهم ، اهمییت بسزا است . مثلا چون انسان یونسى مشرب شده است خداى جل جلاله را به ذکر یونسى بخواند که : لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین
و چون ایوبى مشرب شده است حق تعالى را به نداى ایوبى نداء کند که : رب انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمین و على هذا القیاس .
۹۶ آن که در تعیش خود بیندیشد، ابناى نوع خود را در خدمت خود بیند، پس دور از انصاف است که او نیز عضو فعالى از پیکر اجتماع نباشد و بدان خدمت نکند که ناچار باید بار خود را بر دوش دیگران نهد، و کل بر آنان باشد شر الناس کل الناس را نادیده بگیرد.
۹۷ که در احوال والدین نسبت به اولاد تامل کند مى بیند آنچه که از پدر و مادر در حق فرزند است رحمت است ، و پیش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست . از اینجا به معنى یا من سبقت رحمته غضبه پى برد، و خود را مظهر این اسم شریف بیند، و به اصیل بودن و طارى بودن جهنم آگاه شود.
۹۸ آن که در قرآن و انسان تعقل کند، قرآن را سفره پر نعمت رحمت رحیمیه الهى ، و وقف خاص انسان یابد، هم آن را بى پایان یابد که کتاب الله است . قل کلى یعمل على شاکلته .
و هم این را که حد یقف براى او نبود، چنان سفره براى چنین کسى گسترده است .قرآن حروف آن اسرار، کلمات آن جوامع کلم ، آیات آن خزائن ، سوره هاى آن مدائن حکم ، مدخل آن باب رحمت بسم الله الرحمن الرحیم ، وقف خاص مخلوق فى احسن تقویم ، واقف آن رحمن و موقوف علیه آن انسان است .
و با توجه بدین که علم و عمل انسان سازند و جزاء و نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت نتیجه عمل و غایب فعل او در دنیا است ، به سر گفتار قرآن و نبى و وصى رسد که : یس والقرآن الحکیم ، انا مدینه الحکمه و هى الجنه و انت یا على بابها، ان درجات الجنه على عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیامه یقال لقارء القرآن و ارق (۴۰۰).
قرآن حکیم است و آیات او حکمت است بهشت است و درجات بهشت به عدد آیات قرآنند و جانى که حکمت اندوخته است شهر بهشت است و ولایت در این شهر.
آرى ، ولایت در بهشت است ولایت زبان قرآن ، ولایت معیار و مکیال انسان سنج است ، و میزان تقویم و تقدیر ارزش انسانها است . پس هر کس صحیفه وجود خود را مطالعه کند که تا چه پایه قرآن است یعنى مدینه حکمت و شهر بهشت است . رساله قرآن و انسان ما را در این نکته علیا، رتبه والاست .
۹۹ آن که در ارتباط بى تکیف و بى قیاس خود با پروردگارش درست بیندیشد، دریابد که صلوه سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قره عین محب است ، لذا رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود: جعلت قره عینى فى الصلوه (۴۰۱).
زیرا که صلوه مناجات بین حق تعالى و عبد اوست ، و چون صلوه مناجات است ذکر حق است ، و ذاکر حق همنشین حق است و حق جلیس اوست ، و کسى که جلیس ذاکر خود است او را مى بیند والا جلیس او نیست ، لذا وصى علیه السلام فرمود: لم اعبد ربا لم اره .
پس صلوه مشاهده و رویت است ، یعنى مشاهده عیانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رویت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد که نداند حق تعالى براى هر چیز و از هر چیز متجلى است ، حق را نمى بیند.
۱۰۰ آن که درارزش تکوینى انسان تعقل کند، او را مکیال هر چیز و میزان قدر و قیمت آن داند، یعنى علم و حس انسانى را معیار معلومات و محسوسات یابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدن جامعه انسانى وابسته بیند.
این انسان است که در جمیع موجودات و در همه عوالم و مراتب سیر علمى مى نماید، و وى را مقام وقوف نیست و به هر مرتبه و درجه اى که رسیده است در آن مرتبه توقف نمى کند و به مرحله بالاتر عروج مى یابد، و متصف به صفات کمالیه جمیع موجودات مى گردد، و بر همه تسلط مى یابد، و به حقیقه الحقائق که حیات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد، و به اذان او که اذان فعلى و اتصاف کمالات وجودى است ، مى تواند در ماده کائنات تصرف کند و رب انسانى شود و خلیفه الله گردد و کار خدائى کند والسلام .
سروش هدایت//علی شیروانی