حکایات عرفای برجستهعلاّمه حسن حسن زاده آملی

شوق علم آموزى(علامه حسن زاده آملی)

 

علامه حسن زاده نقل مى کنند:

یکى از خاطرات خوشى که از محضر شریف ایشان ، آیت الله میرزا ابوالحسن شعرانى دارم این است که : یک زمستان که برف خیلى سنگینى آمده بود از حجره آمدم مدرسه مروى ، دور بود مى خواستم نزدیک تر بشود به این جهت بود وگرنه مدرسه حاج ابوالفتح براى ما، روحانیت و معنویت و برکت داشت .

 مدرسه مروى هم روحانیت و برکت داشت ما به سفارش ‍ جناب آقاى شعرانى به محضر حضرت آقاى میرزا محمد باقر آشتیانى آمدیم مدرسه مدرسه مروى ، و ایشان مارا امتحان فرمودند و پذیرفتند و در مدرسه به ما حجره دادند حالا از مدرسه مروى به درس آقایان مى رفتم .

 زمستان برف سنگینى آمده بود. من از حجره بیرون آمدم برف را نگاه کردم و مردد بودم که به کلاس درس بروم یا نروم . اگر نمى رفتم . دلیلى بر تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود. به هر حال تصمیم گرفتم بروم . رفتم تا در خانه ایشان در سه راه سیروس ، خواستم در بزنم خجالت کشیدم مدتى ایستادم که کسى بیرون بیاید اما کسى نیامد. دیدم وقت درس هم دارد مى گذرد در هر صورت در زدم آقا زاده ایشان در را باز کردند وارد شدم و رفتم دیدم ایشان مشغول نوشتن هستند. با انفعال وارد شدم سلام کردم و به محض ‍ نشستن عذر خواهى کردم . گفتم : آقا در این برف مزاحم شدم ، مى خواستم نیایم .

گفتند: چرا؟

گفتم در این برف نمى خواستم مزاحم بشوم .

گفتند: مگر شما که از مدرسه مروى تا اینجا مى آمدید، گداها در راه ننشسته بودند و گدایى نمى کردند؟

گفتم چرا.

گفتند امروز آنها بودند یا نبودند؟

گفتم : چرا بودند امروز که کسب و کار آنهاست .

ایشان گفتند: خوب آنها که تعطیل نکردند ما چرا تعطیل کنیم .

ایشان واقعا براى من پدرى بودند که من عاجزم از بیان توصیف آن خدمت ایشان خیلى کتاب خواندم .

درس زندگی//سید رضا حسینی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=