تولد در كربلا
او در شهرى تولد يافت كه نام مقدس آن با ياد شهيدان آميخته است ، شهرى كه قلب همه شيفتگان حق و شيعيان جهان براى در آغوش كشيدن آن مى تپد، شهرى كه با خون پاك و مطهر سومين پيشواى آزادى در آن زمين جارى شد و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام در آن مكان مقدس شربت شهادت نوشيد، در كربلاى حسينى اين سيد عظيم الشان چشم به جهان گشود و با طلوع فرخنده خود فضاى منزل سيد مرتضى طباطبائى را عطرآگين و نورانى ساخت . (3) شبى كه سيد به دنيا آمد، پدر وى در عالم خواب ديد كه امام رضا عليه السلام ، دستور دادند محمد بن اسماعيل بن بزيع (كه از اصحاب امام كاظم و امام رضا و امام جواد عليهم السلام بوده و در سال دويست و بيست هجرى قمرى فوت كرده است .) شمعى بر فراز بام سيد مرتضى برافزود، وقتى محمد بن اسماعى آن شمع به آسمان بالا رفته بود كه نهايت نداشت (4) تعجب كردم ، خدايا. اين چه بود كه من ديدم ؟ پدر از آن روياى راستين ، بيدار شد و در همان ساعت ستارگان ، با چشمك خود، آمدن مولود مباركى را به يكديگر خبر مى دادند و تبريك و تهنيت مى گفتند. پدر بيدار مى شود و هم زمان با بيدارى او خبر مولود تازه رسيده را به او مى دهند.
سيد مرتضى با تعجب ، به خود مى گويد! اين يك بشر عادل و معمولى نيست . ديگران براى خواب پدر بحر العلوم تعبيرهايى نمودند، از تعبيرهاى جالب يكى اين بود كه آن نور، علم و شهرت جهانى فرزند او است .
بدون ترديد، اين رويا آفاق نورانى خانه بحر العلوم و آينده تابناك فرزند وى را مژده مى داد، چون در روايات آمده كه در خواب ديدن ائمه اطهار عليهم السلام مثل ديدن آنها در بيدارى است . (5) و اين گونه خوابها، مهر اعتبار و صداقت بر چهره دارد.
يكى از بزرگان (6) گفته است : شكى نيست كه آن شمع علامه بحرالعلوم بود، كه دنيا را با نور خود روشن كرد و از روشنايى نور او، الم منور شد و مقام والاى وى زبانزد عام و خاص گرديد، او يگانه روزگار و احياگر و زنده كننده آداب و رسوم اسلامى در جهان بود.
در بين علماى زمان بحر العلوم بلكه بعد از او شهرت دارد كه او با امام عصر ارواحنا له الفدا ملاقات نموده ، بلكه درهاى بسته به روى مبارك وى گشوده گشته و اشكالات خود را بازها از حضور امام (عليه السلام ) سوال كرده و پاسخ شنيده بعضى از علما و بزرگان او را چكيده علماى قديم و جديد دانسته اند. (7)
در محضر پدر
از آغاز ولادت ، پدر به او با ديد احترام نگاه مى كرد و بزرگش مى شمرد و از دوران كودكى در دامن پر محبت پدر بزرگوارش به آداب و اخلاق اسلامى پرورش يافت . وى هميشه همراه پدر بزرگوار بود و پدر را در زيارت حرم مطهر امام حسين (عليه السلام ) و در ساعات بحث و تدريس همراهى مى كرد، و از مذاكرات و گفتگوهاى آن جلسات بهره ها مى برد و روح تشنه خود را سيراب مى كرد. (8)
هنوز هفت بهار را پشت سر نگذاشته بود كه خواندن و نوشتن را بخوبى فرا گرفت و در درس عالمان و دانشمندان حضور پيدا كرد و شاگردان ديگر از ديدن اين محصل كم سن و سال حيرت زده مى شدند، و با تامل و دقت به آن شمع فروزان مى نگريستند كه چگونه با وجود كمى سن در بحث هاى علمى شكرت مى جويد. سيد بزرگوار علوم مقدماتى حوزه را كه شامل صرف ، نحو، معانى ، بيان و منطق است و معمولا فراگيرى آن چهار سال طور مى كشد و نيز درسهاى سطح متوسط (فقه و اصول ) را وقتى به پايان رساند كه هنوز سن او از دوازده سال تجاوز نمى كرد و در اوائل سن تكليف به درس خارج پدر خويش راه يافت و از محضر استادان بزرگ و نامى زمان خود بهره مند شد و پس از طى پنج سال درس و بحث فشرده به مقام بلند اجتهاد نائل آمد. (9)
سيد در بروجرد
در منتخب التواريخ از مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى نقل شده است كه : حاكم بروجرد، روزى به ديدن عالم جليل سيد مرتضى طباطبائى پدر بحرالعلوم را كه در آن وقت در شمار كودكان حساب مى شد، ملاقات كرد ايشان را به حاكم معرفى كردند حاكم ايستاد و اظهار مهربانى كرد و رفت پسر سيد به پدر عرض كرد بايد مرا از اين شهر بيرون فرستى ، كه مى ترسم هلاك شوم ، فرمود چرا؟ گفت : به جهت آنكه قلبم را از آن ساعت كه حاكم اظهار مهربانى كرد مايل به او مى بينم و آن بغضى كه بايد به حاكم ظالم داشته باشم ندارم ، ديگر در اين جا نبايد ماند، همين جريان سبب هجرت بحرالعلوم از بروجرد شد. (10)
سيد تا سن پانزده سالگى در كربلا بود و در آنجا از محضر استادان گرانمايه اى از جمله پدر و شيخ يوسف بحرانى و استاد كل وحيد بهبهانى بهره مند گرديد. (11)
استادان بحرالعلوم
1- سيد مرتضى طباطبائى بروجردى نجفى ، اين ستاره نورانى اولين استاد سيد است ، سيد مدتى در درس فقه او شركت كرد و از درس پدر، كه همراه با محبت و مهر پدرى بود بهره هاى فراوان برد. سيد مرتضى ، فرزند بزرگ سيد محمد طباطبائى در شهر نجف متولد شد و نشو و نماى او در كربلاى معلى صورت گرفت . از محضر دانشمندان بنام آن زمان استفاده نمود، تا خود يكى از علماى برجسته زمان شد، و از نظر تقوا و پرهيزكارى همزمان با تعليم علوم به مقام والايى رسيد وقتى ايام جوانى را به پايان برد، قصد مسافرت به وطن كرد به ايران آمد و در ديار بروجرد كه وطن اصلى پدرش بود، عهده دار امور دينى آن سامان شد و از بزرگان آنجا به حساب آمد. (12)
مردم در مشكلات خود به او مراجعه مى كردند، عاقبت در سال 1199ه – ق . از بروجرد به نجف بازگشته و آنجا را وطن دائمى خود قرار داده است . (13)
سيد مرتضى داراى دو فرزند پسر و يك دختر بود كه عبارت بودند از: سيد جواد طباطبائى كه در سال 1248ه ق . قمرى چشم از جهان فرو بست و دومين فرزند او، ستاره پر فروغ كتاب ما سيد مهدى طباطبائى مشهور به سيد بحر العلوم مى باشد، كه در اين دفتر بازندگى نور آفرين او آشنا مى شويم .
درگذشت پدر
بريدن از دنيا براى دوستداران آن ، بس سخت و تلخ است و دل كندن از آن براى عاشقانش مشكل مى باشد، ولى آنان كه دنيا را، گذرگاه و موقت مى دانند با آغوش باز و با چهره خندان و شاداب به استقبال مرگ مى روند و خواهان رسيدن به مقام بالاى ملاقات با خداوند منان هستند زيرا براى ديدار خدا راهى جز مرگ نيست پدر بحرالعلوم با لب هاى ذكرگوى در سال 1204 هجرى قمرى جان به جان آفرين تسليم كرد. (14) و از عالم فانى به عالم آخرت سفر كرد و دوستداران خود را اندوهگين ساخت ، سيد مهدى با جنازه پدر خداحافظى كرد و براى آخرين بار او را در آغوش كشيد، و بعد از مراسم غسل ، او را كفن كرد و خود بر بدن پاك پدر نمازگزارد، و او را در جوار حرم مطهر امام حسين (عليه السلام ) به خاك سپرد.
او بزودى بر قبر پدر ضريحى از چوب مخصوص بنا كرد و بعد از مدتى استاد خوبى (يعنى وحيد بهبهانى ) را نيز در داخل ضريح دفن كرد. ضريح الان نيز به نام آن دو بزرگوار و معروف و مشهور به سيد ين العظيمين (15) نمى باشد. رحمت خدا بر روح هر دو باد.
بخش نخست
در محضر وحيد بهبهانى
2- دومين استاد برجسته وى ، محمد باقر بهبهانى ، معروف به استاد كل مى باشد كه مقام وى از نظر علم و فضيلت و تقوا بر كسى پوشيده نيست ، سيد مهدى درس اصول فقه را نزد وى فرا گرفت زندگينامه نگاران از اين مرد بزرگ به نام وحيد عصر و موسس اصول و فروع و علم رجال ياد كرده اند. (16) وى در شهر عالم پرور اصفهان در سال 1118 هجرى قمرى ، پا به عرصه وجود نهاد. مدتى را در بهبهان ساكن بود پس از آن به كربلا رفته و در كنار مزار منادى عشق و ايثار و پيشواى سوم شيعيان جهان به تحصيل مشغول شد، اين مرد پارسا در كربلا از نظر مادى چنان در تنگناى زندگى قرار گرفته بود كه تصميم بازگشت به وطن گرفت ، شبى از شبها امام حسين عليه السلام را در خواب ديد كه او خطاب فرمود: من راضى نيستم از جوار و كنار من و شهر من بيرون بروى ، وحيد در پى اين رويا از سفر به ايران منصرف شد، و تصميم گرفت در كنار مرقد سالار شهيدان بماند. (17)
مبارزه با اخباريگرى
اين مرد محقق در زمانى زندگى مى كرد كه اخباريگرى به شدت شيوع داشت ، و صداى پاى اخباريگرى در همه جا پيچيده و در حوزه ها طرفدارانى جذب كرده بود و اجتهاد و اصول فقه در حوزه ها در انزوا قرار داشت ، اين عالم بزرگ با تحمل زحمات و مشكلات طاقت فرسا مبارزه خستگى ناپذيرى را با اخباريگرى شروع كرد و درس اصول فقه را در سرداب ها و زيرزمين ها آغاز نمود و در كنار مبارزه ، درس اصول و اجتهاد را پى گرفت تا وقتى كه زحمات او به ثمر نشست و منجر به تربيت گروهى مجتهد بزرگ گرديد كه از جمله آنان سيد مهدى طباطبائى معروف به بحر العلوم است .
علت اينكه اين عالم بزرگوار، استاد كل لقب يافت ، تربيت گروه زيادى مجتهد، و احياى مكتب اجتهاد و فقه و اصول شيعه بود. او زمانى به تربيت مجتهدان پرداخت كه اخباريگرى بيش از صد سال قلمرو دنياى شيعه را بطور كلى فرا گرفته بود، وحيد بهبهانى در برابر جمود اخبارى ها فقه استدلالى را به روش بزرگان اصولى پيشين ، همچون علامه حلى (حسن بن يوسف حلى متوفى 726 ق .) و شهيد اول محمد بن مكى عاملى سال شهادت ، (786 ق )، براى شاگردان خود بيان مى كرد. او آنچنان جايگاه مهمى در قلب ها پيدا كرد كه هر جا در ميان علما كلمه آقا اطلاق شود اين مرد بزرگ مورد نظر است و خاندان او را آل آقا ناميده اند. (18)
اين مجتهد بزرگ عمر پرافتخار خويش را براى جمع مال و منال صرف و ضايع نكرد، با اهل دنيا و مال معاشرت نمى كرد. مصاحبت با فقراء را خوش مى داشت بسيار خوش صحبت و خوشرو بود. (19) و درباره بى توجهى او به دنيا داستانى شنيدنى نقل كرده اند كه ما آنرا براى استفاده خوانندگان عزيز نقل مى كنيم :
هديه قرآن
آقا محمد خان قاجار، قرآنى به خط ميرزاى نيريزى كه خطاط معروفى بود با جلدى كه به ياقوت و الماس و زبرجد و ساير سنگهاى گرانبها تزئين نموده بودند، براى آقا به رسم هديه ارسال كرد. وقتى قرآن را آوردند كه به آقا به رسم هديه ارسال كرد. وقتى قرآن را آوردند كه به آقا برسانند، درب منزل را زدند با كوبيدن حلقه درب ، خود آقا پشت درب منزل آمد و در را باز نمود در حالى كه دست مبارك آن بزرگمرد بالا و قلم بدست مباركش بود. خطاب به آنان فرمود چه كار داريد؟ گفتند كه : حضرت سلطان ، قرآنى براى شما فرستاده اند، استاد نگاهى به جانب قرآن نمود و فرمود اين زينتها و دانه ها چيست كه بر جلد آن نصب شده ؟ عرض شد، اينها سنگهاى گرانبهاست كه جلد قرآن را تزيين نموده اند، فرمود: چرا بر كلام خدا چيزى آويخته ايد كه باعث زندانى شدن و تعطيل آن مى گردد؟ آنها را از جلد قرآن جدا كنيد، و بفروشيد، و قيمت آنرا، درميان مساكين قسمت كنيد، عرض كردند، قرآن كه با خط خطاط معروف است و قيمت زيادى دارد قبول فرمائيد، فرمود: قرآن را هر كس آورده در نزد او باشد و آن را تلاوت نمايد، اين را فرمود و درب منزل را بست . (20)
ويژگيهاى وحيد
الف – علاقه و محبت فراوان او به ائمه اطهار عليهم السلام .
نقل شده است : وقتى وارد حرم مطهر امام حسين (عليه السلام ) مى شد نخست بر كفش كن (آستانه ) بوسه مى زد، (21) صورت مبارك خود را به آن مى ماليد، و بعد وارد حرم مى گرديد، و مانند پروانه بر دور حرم مى گرديد
ب – بزرگ شمردن ديگران و اهميت به درس .
از او پرسيدند چطور شد كه به اين مرتبه و درجه از مقام علم و عمل رسيدى ؟ در جواب نوشت : من از خود چيزى ندارم كه شايسته اين مقام باشم جز اينكه هرگز خود را چيزى نشمردم و در شمار سرشناسان و معروفين شمارش و آمار نكردم ، و در تعريف و توصيف بزرگداشت و ستودن و تمجيد نام بزرگان كوتاهى ننمودم و اشتغال به تحصيل علم را تا آنجا كه توانستم وانگذاشتم ، (22) و هميشه آن را بر هر كارى و هر پيشامدى مقدم داشتم . اين دانشور بزرگ در سال (1208ه ق ) در كربلاى معلا به رحمت ايزدى پيوست و سيد بحرالعلوم او را در رواقى كه پدرش را در آن دفن كرده بود و به خاك سپرد. درود خدا بر روانش باد
باغبان فقه
3- شيخ يوسف بحرانى (صاحب كتاب حدائق ) سومين استاد سيد بحرالعلوم است ، اين فقيه بزرگ (به نقل خود او در كتاب لولوه البحرين . در قريه ماحوز كه يكى از روستاهاى بحرين است در سال 1107 هجرى قمرى متولد شد و سيد مهدى قهرمان كتاب ما از درس فقه ايشان كسب فيض كرده است . اين فقيه فرزانه در طول عمر خود با جنگ و خونريزى هاى فراوان در بلاد بحرين روبرو بوده است او خود نقل كرده : پنج ساله بودم كه در آن سال نزاعى ميان دو قبيله در بحرين روى داد و پدرم اشتغال به غواصى و تجارت داشت با آن حال هر چه دستش مى آمد بر ميهمان و خويشان و ديگران انفاق مى كرد و در نزد پدرم كتاب (قطر الندى ) را مى خواندم ، كه خوارج براى گرفتن بحرين هجوم آوردند و سه سال جنگ كردند، تا اينكه مخالفان اهل بيت از خوارج حمايت كردند و بحرين را گرفتند و غارت و چپاول نمودند و بزرگان به قطيف و شهرهاى ديگر گريختند و پدرم نيز با خانواده به آنجا رفت و مرا در بحرين در روستاى ماحوز كه در آن خانه داشتيم گذاشت ، بعضى اسباب منزل و كتابها را دفن و مخفى كرده بود و به من امر كرد: كتابهايى كه به غارت برده بودند اگر پيدا كردم بگيرم ، من بعضى از آنها را پيدا كردم و بعضى از آنها را بتدريج نزد پدرم فرستادم و بعد براى زيارت پدرم به قطيف رفتم .
پدرم بعد از چند ماه به سوى بحرين مراجعت نمود. در اين حال جنگ ديگرى روى داد و در شهرها آتش سوزى شد و خانه ما كه در آنجا بود سوخت و به علت زيادى اولاد و كمى مال و دنيا و از بين رفتن منزل ، پدرم از غصه و اندوه مريض شد و در اثر آن درگذشت ، و دو سال بعد از درگذشت ، و دو سال بعد از درگذشت پدر، در قطيف بودم و گاهى به بحرين مى رفتم ، براى اصلاح درختان خرما كه در آنجا داشتيم و هر سال درآمد آنرا جمع مى كرديم و به قطيف مى آمدم و به درس اشتغال داشتم تا در بحرين صلح شد و به آنجا برگشتم مدت پنج سال در آنجا ماندم و درس را ادامه دادم و در اين مدت به خانه خدا مشرف شدم و بعد هم به عللى به شهر كرمان سفر كردم ، پس از آن به سوى شيراز مراجعت نمودم و به تدريس در مدرسه اى اشتغال داشتم و نماز جماعت و جمعه در آن شهر مى گزاردم ، و در آن شهر بسيارى مسائل و جواب آن را مى نوشتم ، تا اينكه خرابى در آن شهر بسيارى مسائل و جواب آن را مى نوشتم ، تا اينكه خرابى در آن شهر روى داد و از آنجا بعضى از روستاها رفتم و در فسا منزل نمودم و در آنجا مشغول مطالعه و نوشتن كتاب حدائق شدم و با اين حال به زراعت اشتغال داشتم تا محتاج مردم روزگار نباشم . باز در آن شهر وقايعى روى داد كه اكثر كتابهاى من از دست رفت و از آنجا به اصطهبانات رفتم و آرزوى زيارت عتبات عاليات در سر داشتم . با توفيق الهى به كربلا رفتم و در آنجا قصد وطن كردم و تصميم گرفتم تا پايان عمر در آنجا بمانم .
اين عالم ربانى در سال 1186ه ق . در ماه ربيع الاول در كربلا از دنيا رفت و محمد باقر بهبهانى بر جنازه او نماز گزارد. و در كربلا سر بر آستان قدس حسينى نهاد. رحمه الله تعالى عليه . (23)
استادان در نجف
1- محمد تقى دروقى نجفى : اين عالم محقق و مدقق نيز يكى از چهره هاى برجسته زمان و جامع علوم عقلى و نقلى و از علماى مشهور عراق بود. سيد مهدى مدتى در محضر اين دانشمند درس خواند، اين روحانى عاليقدر، در سال 1186 هجرى قمرى درگذشت . (24)
2- مهدى فتونى نباطى عاملى (معروف به محمد مهدى نجفى ) اين استاد گرانمايه در نباطيه (لبنان ) متولد شد، (25) و بعد از بزرگ شدن بخاطر ظلم و جورى كه احمد پاشاى سفاك بر شيعيان جبل عامل در لبنان روا مى داشت به عراق هجرت نمود و شهر نجف اشرف را به عنوان وطن دائم خود برگزيد. بعد از مدتى از علما و دانشمندان بزرگ به شمار آمد و از استوانه هاى علمى بنام گرديد كه از كانون تدريس او چهره هايى همچون سيد مهدى طباطبايى برخاستند. اين مرد محقق در سال 1183ه ق از دنيا رخت بربست . (26)
اقامت در نجف
سيد بزرگوار بحر العلوم در سال 1069ه ق . به نجف اشرف و حوزه بزرگ دانشهاى اسلامى مشرف شد و مدت زمانى را به فراگيرى علوم پرداخت ، سپس به كربلا بازگشت و در خلال اين سالها پيش آقا ميرزا ابوالقاسم مدرس ، درس حكمت و فلسفه آموخت ، و آن حكيم نيز در نزد وى درس اصول و فقه را فرا گرفت و در آخر سال 1069ه ق . بارديگر ديگر به نجف اشرف و آن شهر را به عنوان وطن هميشگى خود برگزيد و بعد از تحصيلات و سعى و كوشش فراوان ، عالمى فقيه و دانشورى اصولى و فرزانه اى بزرگ گرديد. (27)
دانش و تقواى بحر العلوم در روزگار استادان او (يعنى وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى ) كه مردم آنها را مرجع و پناه خود مى دانستند و با وجود آنها كه اساس و پايه هاى محافل علمى زمان خود بودند، زبانزد همه اقشار بود، و تمامى مردم به بلندى مقام او اعتراف مى كردند و محفل درس و بحث وى هميشه از وجود شاگردان علاقه مند پر بود و آنان مانند پروانه بر دور او حلقه مى زدند.
وحيد بهبهانى ، در اواخر عمر مردم را در مسائل و فتواهاى احتياطى به سوى سيد راهنمايى مى كرد (28) و او را مجتهدى جامع الشرايط مى دانست .
سفر به خراسان
هدايت و مرجعيت امت در سن سى سالگى به عهده سيد گذاشته شد و همزمان (در ماه ذى القعده 1186ه ق ) از سوى بعضى از علماى اعلام و بزرگوار ايران و مراجع عظام آن وقت به ايران دعوت شد. سيد در آن سال به قصد زيارت مرقد مطهر امام رضا (عليه السلام ) و براى ديدار با علماى بزرگ ايران از نجف اشرف خارج شد و در وقت حركت همه طبقات مردم براى بدرقه وى به كوچه و خيابان ريختند و با اشكهاى حسرتبار خود، سيد را از دروازه شهر بدرقه نمودند و او راهى مشهد مقدس شد و در راه سفر به خراسان توقف كوتاهى در كرمانشاه نمود در مسير راه فضلاى زيادى از محضر او بهره مند شدند. چون به آستان مقدس امام هشتم (عليه السلام ) نزديك شد، اهالى خراسان و علماى شهر استقبال پرشكوهى از وى به عمل آوردند و مقدمش را مبارك شمردند و بعد از ورود به مشهد با تمامى طبقات علمى ، دينى ، سياسى و اقشار مختلف مردم ديدار كرد. مدت اقامت وى را در خراسان ، بعضى 6 سال و بعضى 7 سال ذكر كرده اند. (29)
لقب بحر العلوم
سيد در مدت اقامت خود در مشهد مقدس ، علاوه بر ديدارهاى علمى با مردم و مباحثات با علماى شهر، لحظه اى از عمر مبارك خود را بيهوده نگذرانيد بلكه در آن سفر نيز به درس استاد شهيد ميرزا مهدى اصفهانى خراسانى در فلسفه ، عقائد و كلام قدم گذارده و از آن مرد بزرگ بهره هاى فراوان برد، لقب بحر العلوم از زبان اين استاد براى اولين بار به سيد مهدى طباطبائى گفته شد. علت ملقب شدن سيد به بحر العلوم چنين بود. (30)
او از هوش و ذكاوت فوق العاده اى برخوردار بود، استاد كه از هوش و استعداد او شكفت زده شده بود، در حين درس خطاب به شاگرد خود گفت : (انما انت بحر العلوم ) يعنى تو درياى علوم هستى ، از آن لحظه سيد به اين لقب معروف شد و سيد در همه جا با اين لقب شناخته مى شود
يكى از دانشمندان بزرگ (صاحب روضات ) گفته است كه : براى افتخار سيد اين بس كه كسى نه قبل از او و نه بعد از او به اين لقب ملقب نگشته است . (31)
شهيدى در كنار شهيد
ميرزا محمد مهدى اصفهانى خراسانى فيلسوفى بزرگ بود كه در سالف 1153ه ق . متولد شد و از مشاهير عالمان خراسان بلكه از فضلاء معروف ايران محسوب مى شود. در مشهد مقدس اقامت داشت و يكى از چهار مهدى معروف از شاگردان وحيد بهبهانى بود، در فقه و اصول و معقول و منقول مهارت كامل داشت وى استاد فلسفه بحرالعلوم بود و آنگاه كه بحر العلوم به مشهد مقدس آمده و در نزد ميرزا مهدى به تحصيل فلسفه پرداخت لقب بحرالعلوم را به او داد.
اين مرد بزرگ در دوره فتحعلى شاه قاجار شهيد گشت . و جريان شهادت او به اين قرار است :
نادر ميرزا افشار پسر شاهرخ ميرزا از نوده هاى نادرشاه افشار در مشهد مقدس حاكم بود و پادشاهان قاجار به احترام نادرشاه دست بازماندگانش را در خراسان باز گذاشته بودند، اما نادر ميرزا در سال (1217ه ق ) در برابر حكومت مركزى سر مخالفت برداشت . فتحعلى شاه قاجار يكى از فرماندهان نظامى به نام حسين خان را با سپاهى گران مامور سركوبى او كرد و به دستور نادر ميرزا دروازه شهر بسته شد. شهر به محاصره سپاه حكومت مركزى درآمد، چند روز بدين حال گذشت و مردم به تنگ آمدند و ناراحت شدند دست به دامان اين دانشمند بزرگوار زدند.
او يكى از نزديكان خود را نزد نادر ميرزا فرستاد، و خواستار ترك مخاصمه و آشتى و گشودن دروازه هاى شهر شد، نادر ميرزا نپذيرفت ، وى چون از تصميم نادر ميرزا نوميد گشت به عده اى از مردم شهر دستور داد كه دروازه هاى شهر را بر روى سپاه حكومت مركزى باز كنند، نادر ميرزا از اين جريان مطلع شده ، و اين را نوعى همدستى با دشمن خويش شمرد و برآشفت ، همراه جمعى از ياران خود به صحن مطهر آمده به او مشغول خواندن قرآن بود پرخاش كرد كه تو مى خواهى حكومت اين سرزمين را به دشمن تسليم كنى و عليه ما تحريك نمايى ؟ گفت : نه نادر ميرزا به سخن او اعتنا نكرد و ضربه اى با شمشير بر پيكر مباركش وارد آورد، مردم جمع شده نادر ميرزا را دور ساختند، ولى وى بنابر نقل بعضى در جا به شهادت رسيد و بنابر نقل ديگر بعد از سه روز به مقام بلند شهادت نائل آمد. (32)
او در ماه مبارك رمضان ماه خدا به ميهمانى هميشگى خدا شتافت ، و اين شهادت مصادف با 1218ه ق بود.
از جمله اساتيد ديگر وى مى توان محمد باقر هزار جريبى در گذشته به سال 1205 ق . سيد حسن موسوى خوانسارى درگذشته به سال 1191ق . سيد حسين قزوينى متوفاى 1208 ق . و نيز از استادان اجازه حديث او، عبدالباقى حسين خاتون آبادى اصفهانى ، امام جمعه اصفهان متوفاى 1207 ق . را برشمرد.
استاد و شاگرد
از داستانهاى شيرين زندگى اين عالم بزرگ اين است كه ميرزا ابوالقاسم مدرس ، استاد وى و او نيز استاد ميرزا ابوالقاسم بوده ، يعنى هر دو شاگرد و استاد يكديگر بودند.
استاد ميرزا ابوالقاسم فرزند محمد اسماعيل مدرس ، عالمى كامل و فاضلى گرانقدر بود كه در غالب علوم از فقه ، حديث و اخلاق و تفسير و كلام و حكمت استاد بود. او قريب به سى سال در مدرسه چهار باغ اصفهان تدريس مى نمود. اين دانشمند درس فقه و اصول را نزد بحرالعلوم فراگرفت و سيد بزرگوار نيز در حدود چهار سال درس حكمت و فلسفه را نزد وى خواند. اين فيلسوف گرانقدر در سال 1202 ق در اصفهان درگذشت . (33)
جنازه او را به نجف اشرف برده و در كنار مرقد امام اميرالمومنين عليه السلام دفن كردند، رحمت خدا بر او باد.
برگشت يار به ديار
پس از زيارت و ديدار با مردم مشهد مقدس و بردن بهره هاى معنوى از جوار بارگاه ملكوتى و عرفانى امام رضا (عليه السلام )، در سال 1193ه ق . تصميم گرفت به نجف اشرف برگردد، خبر بازگشت سيد بحرالعلوم در نجف پيچيد، مردم با تشكيل دسته هاى استقبال شادى كنان به دروازه شهر ريختند و به عشق وصال يار بعد از هجرت طولانى ، اشك شوق از ديده ها جارى كردند. تجمع با شكوه مراسم استقبال از بحرالعلوم مانند لحظه وداع وى جلال و عظمت خاصى داشت ، بطورى كه ورود او را به شهر، به سرور و شادى مردم در روزهاى اعياد بزرگ اسلامى تشبيه مى كنند، بالاخره انتظار به سر رسيد، و رخسار يار ديرينه پديدار گشت ، گردنها به تماشايش كشيده شد، كوچه ها و خيابانها پر از شيفتگان او بود، كه ورود به آن درياى علم را به شهر آب حيات گرامى داشتند. (34)
سفر حجاز
به قصد زيارت خانه خدا، در اواخر سال 1193ه ق . راهى حجاز و مكه مكرمه شد، استقبال شايان دانش پژوهان و علماى مكه و ساير طبقات مردم و احساس مسئووليتهاى الهى موجب شد كه به مدت دو سال در آن جا در كنار خانه خدا توقف كند و در اين دو سال مجلس درس و بحث وى در علم كلام طبق مذاهب چهارگانه دائر بود. و جالب اينكه پيروان هر كدام از مذاهب خيال مى كردند بحرالعلوم پاى بند به مذهب ايشان است و هر بحثى را كه مى گفت چنان مسلط بود كه هر كدام از آنها تصور مى كردند كه به يارى دليل هاى آن مكتب حرفى مى زند.
او دو سال را با تقيه گذرانيد تا در طول اقامت خود تمام وظائف خود را به انجام رساند و بعد از انجام وظائف ، مذهب خود – شيعه دوازده امامى بودن – را در اواخر توقف در مكه ، اعلان فرمود وقتى خبر اظهار مذهب او به گوش پيروان مذاهب ديگر رسيد از اطراف و اكناف به دور او ريختند و مناقشه و بحث را شروع كردند و او را دانش گسترده خود بر تمامى آنها برترى پيدا كرد و همه آنها را با دليلهاى قوى و منطقى به سوى حقيقت اسلام مجذوب نمود در آنجا مباحثات و جريان هاى زيادى داشت (35) كه داستان (ناقه سوار) را براى نمونه مى آوريم :
قصه ناقه سوار
آخوند ملا زين العابدين سلماسى ، كسى كه در اكثر اوقات با بحرالعلوم همراه بود چنين نقل كرده است : وقتى كه در كنار خانه خدا بوديم ، بحرالعلوم با اينكه در شهر غربت بود، ولى دور از وطن و در ولايت غربت نيز مردى قوى القلب بود و لحظه اى در هيچ جا از بذل و بخشش كوتاهى نمى كرد. روزى اتفاق افتاد كه چيزى نداشتيم مطلب را به سيد عرض كردم ، چيزى نفرمود، و از عادات سيد بحر العلوم در كنار خانه خدا اين بود كه صبح اول وقت ، طوافى دور كعبه مى كرد و به خانه مى آمد، و به اتاقى كه مخصوص خودش بود، مى رفت .
ما قليان تنباكويى براى او مى برديم آنرا مى كشيد و براى هر صنفى بر طريق مذهبش درس مى گفت . در آن روزى كه از تنگدستى شكايت كردم ، چون از طواف برگشت به حسب عادت قليان تنباكو را حاضر كردم كه ناگهان كسى در را كوبيد، سيد بحر العلوم به شدت مضطرب شد و به من گفت : قليان را بگير و از اينجا بيرون ببر. خود با شتاب و سرعت به طرف در رفت و درب را باز كرد.
شخص بزرگوار و بزرگى در لباس عربى داخل شد، و در اتاق سيد نشست ، و سيد در نهايت فروتنى و ادب دم در نشست و با يكديگر سخن گفتند. آنگاه خانه خوابانيده بود سوار كرد. مهمان رفت ، و بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله اى به دست من داد و گفت : اين حواله ايست براى مرد صرفى كه در كوه صفا است .
نزد او برو و هر چه بر او حواله شده بگير. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد كه سيد سفارش كرده بود بردم . مرد چون حواله را گرفت و به آن نظرى نمود، آن را بوسيد و گفت : برو چند حمال و كارگر بياور پس رفتم چهار حمال آوردم بقدرى كه آن چهار نفر قدرت برداشتن داشتند، پول آن زمان را برداشتند، حمالها آنها را به منزل آوردند، من فورى برگشتم نزد آن صراف كه از حال او و نويسنده حواله جويا شوم كه او كى بود؟ وقتى رفتم نه صرافى را ديدم و نه مغازه اى را كه ديده بودم . از مغاز صراف پرس و جو كردم ، گفتند اما اصلا در اينجا صرافى نديده ام . (36)
بعضى در مورد جايگاه علمى او گفته اند: كه اگر بحرالعلوم در مكه ادعاى مذهب ديگرى مى كرد كسى را ياراى ايستادن در مقابل او نبود و آن دانشمند جرات مناقشه به كسى نمى داد، واز نظر علم و عمل به جايى رسيد كه عالمان شهر در صحن مسجد الحرام اجتماع كردند و او در زيور چراغ تا پاسى از شب به تدريس مشغول مى شد.
اينها همه علاوه بر خدمات اجتماعى و معنوى بود كه در مكه مكرمه انجام داد و اينك به برخى از آن اشاره مى شود.
خدمات بحرالعلوم در مكه
1- تعيين و تثبيت جايگاه انجام اعمال حج – مشاعر و مواقف – در موقع اقامت خود در كنار خانه خدا و مركزيت دادن به مواقيت احرام بطورى كه از نظر شرعى صحيح واقع شود، و اصلاح كردن موافقت حج ، يكى از گامهاى ارزشمند او بود. اين مكانهاى مقدس قبل از بحرالعلوم نامشخص بود، او براى صحيح واقع شدن شعائر اسلامى بيش از دو سال در آنجا اقامت گزيد، تا بتواند وظيفه خود را به بهترين صورت به انجام رساند، و در اين راه زحمات زيادى را متحمل شد تا وقتى مسلمين به حج مشرف مى شوند، با خيالى راحت و خاطرى آسوده اعمال خود را به انجام برسانند علاوه بر اينها در آن مكان مقدس سنگهاى فرش سنگهاى فرش شده در حرم را كه حجاج بر آن اقامه نماز مى كنند، تعويض نمود و سنگهاى معدنى را خارج كرده و سنگهايى كه از نظر شيعه سجده بر آنها صحيح است ، جايگزين نمود تا آنان در موقع سجده كردن در زحمت شيعه شدن امام جمعه مكه معظمه را در سن هشتاد سالگى مى توان به عنوان نمونه ياد كرد. (37)
امام جمعه مكه شيعه مى شود
امام جمعه مكه عالمى بزرگ بود كه از نظر زهد و تقوا به درجه و مقام عالى رسيده بود، وقتى براى اقامه جمعه رفت و آمد مى كرد با هيچكس سخن نمى گفت و جاى ديگر هم نمى رفت ، او از علماى بنام حجاز بود، روزى بحر العلوم به مسجد رفته به آن عالم بزرگ اقتدا كرد و با او نماز گزارد بعد از نماز همراه آن عالم به منزل وى رفت ، وقتى وارد منزل او شد كتابخانه اى ديد كه از كتابهاى ارزشمند پر بود، بحرالعلوم از امام جمعه پرسيد: در كتابخانه شما چه كتابهايى وجود دارد؟ او در جواب گفت : هرچه انسان ميل كند و چشم ، شوق ديدار آن را داشته باشد و لذت ببرد، اينجا موجود است و مقصود او اين بود كه همه نوع كتاب موجود است . بحر العلوم در مقام نقض سخن او بر آمد و چند تا از كتابهاى اهل سنت را سوال كرده او گفت : آن كتابها نيستند، بعد بحرالعلوم گفت كه : ابوحنيفه (پيشواى يكى از مذاهب اهل سنت ، متوفاى 150 قمرى ) كتابى در رجال دارد آيا آن در كتابخانه شما هست ؟
امام جمعه گفت : آن را ندارم ولى به نظرم رسيده و ديده ام ، سيد فرمود: در آن كتاب در وصف امام صادق (عليه السلام ) مطالب بسيارى آورده و ابوحنيفه گفته : من پيش او درس خوانده ام و روزى هفتاد مساله از او ياد مى گرفتم . سيد بحرالعلوم در مقام تعجب برآمده كه اين جعفر بن محمد صادق (عليه السلام ) مگر چقدر علم داشته كه شخصى مثل ابوحنيفه كه آدم بسيار باسوادى بود اينقدر او را توصيف كرده است ؟ امام جمعه گوش مى داد و سكوت كرده بود. سيد از جاى خود بلند شد تا به منزل خود برود، او هم همراه بحرالعلوم به راه افتاد تا به منزل بحرالعلوم رسيد. سيد از امام جمعه خواست به منزل ايشان وارد شود و مقدارى استراحت كرده بعد برود، امام جمعه گفت : نه غرضم از آمدن شناختن منزل شما بود.
پس از آن كه يك سال از اين ديدار گذشت امام جمعه شخصى را دنبال بحرالعلوم فرستاد، سيد وقتى به منزل امام جمعه رفت او را در حال احتضار و جان دادن ديد. بر بالين او نشست ، امام جمعه ، اتاق را از بيگانگان خلوت كرد تا با هم صحبت كنند وقتى اتاق خلوت شد امام جمعه چنين گفت : از آن روز كه امام صادق (عليه السلام ) را توصيف نمودى من شيعه شده ام ولى تقيه مى كردم ، و كسى هم نمى داند، اكنون كه با پايان عمر خود رسيده ام تو را وصى خود قرار دادم كه مرا با مذهب شيعه غسل دهى و كفن كنى و نماز را به جاى آورى .اينها را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد.
بعد از دو سه سال كه سيد در مكه حضور داشت و بعد از غسل و كفن و دفن امام جمعه كه به همراه ورثه وى صورت گرفت بحر العلوم با كاروانى كه از جبل عامل آمده بودند شبانه به جانب عراق مراجعت فرمود و اين گريز مخفيانه بخاطر اين بود كه شهرت يافت شيعه شدن امام جمعه مكه بدست اين سيد بزرگوار بوده است وقتى اين خبر به گوش مردم رسيد جمعى از روى تعصب و نادانى تصميم گرفتند سيد را در صحن مسجد بكشند. از اين رو سيد بحرالعلوم (طبق برخى نقلها) شبانه با چند ساربان به جانب عراق حركت كرد.
بازگشت به نجف
اين چراغ پر نور عالم تشيع ، در همه علوم مهارت داشت و راستى دريا بود، درياى دانش و تقوا او مسائل مشكل را حل مى نمود و در بزرگى و عظمت او همين بس كه آيه الله شيخ جعفر كاشف الغطاء بارها با تحت الحنك (گوشه عمامه ) خود خاك كفش بحرالعلوم را پاك كرد. (38)
وى در رثاى اين درياى علم و عرفان اشعار حزن آورى سرود كه بخشى از آن در فصل هاى آينده خواهد آمد.
درس تفسير قاضى
روزى سيد در نجف درس مى گفت ، در وسط درس از دور متوجه شد افندى كه يكى از عالمان اهل سنت بود به درس او مى آيد، به شاگردان خود فرمود: تفسير قاضى را (كه از علماى اهل سنت است ) به من بدهيد تا امروز از اين كتاب درس گفته باشيم .
وقتى افندى رسيد، بحر العلوم درس تفسير را بدون مطالعه قبلى شروع كرد و آنچنان مطالب را بيان نمود كه كه تمام شاگردان ،، از وسعت علمى او تعجب كردند، او مطالب كتاب را به روشنى توضيح فرمود، تا افندى هم از درس بهره بردند باشد.
مناظره بحرالعلوم در قريه ذى الكفل عراق يا يهود (كه بعدا خواهد آمد) و مباحث ديگرى كه توسط اين عالم در جايهاى متعدد انجام گرفت نشان داد كه بحرالعلوم با طرح مسائل گوناگون و استدلال قوى بر همگان برترى دارد، آوازه و شهرت جهانى بحرالعلوم بجايى رسيد كه نام تشيع در جهان با نام وى همراه بود و كمتر كسى قبل يا بعد از او، بدان مقام و مرتبه رسيد هر چه او مى گفت مورد قبول همگان واقع مى شد و نفوذ كلام وى قدرت مخالفت را از تمام علماى مذاهب آن زمان سلب كرده بود.
بحرالعلوم و رهبرى جامعه
رهبرى جامعه اسلامى از كارهاى فوق العاده دشوار و ظريف اجتماعى است و مديريت ربطى به مرجعيت و يا فقاهت شخص ندارد، بلكه يك موهبت الهى است كه تا حدى با آموزش بدست مى آيد. اداره جامعه به تدبير و هوش حكيمانه خدادادى نياز دارد كه بتواند مشكلات را پشت سر گذاشته و معضلات جامعه را حل كنند.
بحر العلوم از افراد نادر، مدير و مدبر زمان خود بود، از امتيازات وى اداره حوزه و امور اجتماعى مسلمين به شيوه مطلوب و قابل قبول بود، بطورى كه طبقات و اقشار مختلف مردم مديريت و سياست وى را نيكو مى دانستند.
از زندگى سيد بحرالعلوم بر مى آيد كه وى بعد از رسيدن به مقام مرجعيت ، حوزه و جامعه را به خوبى سر و سامان بخشيد و براى هر كس در محدوده توان ، وظايف و مسئوليتهايى مقرر فرمود.
او زمانى نظم را در حوزه و جامعه مطرح فرمود كه استادان بزرگ و با نفوذى مانند شيخ جعفر كاشف الغطاء، در حوزه حضور داشتند، با اين حال همه اقشار از عالمان دين گرفته تا مردم معمولى مطيع و فرمانبردار دستورهاى اين سيد بزرگوار بودند و چنين اتفاق نظرى بر روى يك شخص در ميان روحانيت خيلى كم پيدا مى شود كه يك شخصيت برجسته مذهبى به مرتبه اى برسد كه همه بدون چون و چرا گفته هاى او را قبول نمايند. نبايد فراموش كرد كه اين مقام و موقعيت ،، در پرتو تشرف او به خدمت امام عصر (عليه السلام ) برايش پديد آمد.
اين عالم دلير و مدير، مرجع بزرگ سده سيزدهم هجرى بود كه همه عالمان در مقابل او خاضع بودند. بعد از استادش وحيد بهبهانى نظمى نيكو به جامعه اسلامى و حوزه هاى علوم دينى بخشيد و نسبت به تعيين وظايف دينى مردم نيز تصميمهاى شايسته اى گرفت ، از جمله :
آيه الله شيخ جعفر كاشف الغطاء را براى فتوا و تقليد تعيين كرد و حتى اهل خانواده و خويشان خود را مكلف فرمود تا مسائل شرعى را از او پرسيده و از او تقليد نمايند.
براى امر قضاوت و محاكم شيخ شريف محى الدين را تعيين فرمود، تا مردم مرافعات و منازعات خود را پيش او ببرند و براى اقامه نماز جماعت و احياى مساجد، شيخ حسين نجف را كه در زهد و تقوا مقام بالايى داشت منصوب فرمود، براى تصنيف و تاليف ، و پژوهشى عالم بزرگوار سيد جواد عاملى مولف مفتاح الكرامه را منصوب كرد و خود نيز عهده دار كرسى درس و بحث شد و زعامت مسلمين را بر عهده گرفت .
و چنان مقبول همه طلاب و مردم بود كه درس و بحث منحصر به او شد.
از سر و سامان دادن امور و تفتيك مسئوليت ها و وظايف نتايج و ثمرات مادى و معنوى قابل توجهى براى امت اسلامى به دست آمد. او ديد وسيعى داشت و به حق بحرالعلوم بود، درد جامعه را درك مى كرد و درصدد درمان آن برمى آمد. در مشكلات هميشه راهگشا بود. بر مقام بلند آوازه او موافق و مخالف شهادت داده اند.
اخلاق بحر العلوم
او مرد فضيلت و تقوا و نمونه اى كامل از اخلاق نيكوى انبياء بود. بحرالعلوم ، معلم اخلاق و انسانيت و از مصاديق بارز اخلاق نيكو بشمار مى رفت اگر كسى بخواهد انسانهاى وارسته بعد از پيامبران و ائمه معصومين عليهم السلام را بشمارد و يا در ذهن خود مجسم كند، بايد اين مرد عالى مقام را در رده اول قرار دهد بعضى از بزرگان كه فقط چند نفر را از نمونه هاى عالى انسانهاى كامل مى دانند يكى از آنان را همين مرد متقى و پرهيزكار مى شمارند، او نمايشگر اخلاق پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و راهگشاى راه تزكيه و سير و سلوك واز پيروان واقعى خط عرفان الهى بود. از نظر تواضع و فروتنى در مرتبه عالى قرار داشت .
او براى ديگران بيش از خود احترام و ارزش قائل بود و براى مردم ، پدرى رئوف و مهربان به حساب مى آمد. وقتى كسى به خدمت او مى رسيد از ديدارش سير نمى شد، آرزو مى كرد گفتگو با او طولانى تر شود سخن گفتن و راه رفتن او انسان را متحير مى كرد در ميان مردم راه مى رفت ، ولى بيننده تصور مى كرد او فرشته است ، براى خدا سخن مى گفت و به ياد خدا بود.
هنگام حضور در مجلس درس و بحث به دليل اخلاق خوب شاگردان پروانه وار، دور او را مى گرفتند، آنها شيفته او بودند، شاگرد بلند آوازه او (كاشف الغطاء) در حق او چنين سروده است :
جمعت من الاخلاق كل فضيله |
فلا فضل الا عن جنابك صادر |
همه فضائل و اخلاق شايسته را جمع كرده اى ، و در دنيا هيچ فضيلتى نيست مگر اينكه از حضور تو صادر شده و تو داراى آن فضيلت هستى . (39)
كسى كه با بحرالعلوم ملاقات مى كرد، مانند كسى كه گمشده خود را پيدا كرده با حالت شادى از محضر آن بزرگ ، بيرون مى آمد. او در تهذيب اخلاق ، در مرتبه اى قرار داشت كه درك آن بسيارى از افراد مشكل است .
از خصوصيات او، كم سخن گفتن بود مگر در مسائل علمى و يا در ذكر نام و ياد خدا. اغلب در حال انديشه و سكوت و ياد خدا بود، و بيشتر نگاه خود را به زمين خيره مى ساخت ، و به طرف بالا نگاه نمى افكند وقتى در ميان مردم مى نشست مثل اينكه در نماز، و در حال تشهد است ، (40) و دست هاى
مبارك خود را روى رانهايش مى گذاشت ، وقتى از او سوال مى شد براى جواب دادن صورت را بالا مى آورد و با چشمهاى پرمحبت به سئوال كننده نگاه مى كرد و جواب مى داد. ملاقات كننده هرگز از ديدار وى سير نمى شد و هميشه آرزوى ديدار دوباره مى كرد.
هنگام راه رفتن به طرف راست و چپ نگاه نمى كرد و اگر كسى همراه او مى خواست راه برود توجه نمى كرد. تا بداند چه كسى است نظر و نگاه او به اطراف تنها براى كارهاى ضرورى ، و لازم بود. (41)
عظمت بحر العلوم
از نظر عظمت و مهابت ، در مرتبه اى بود كه مردم از عظمت و ابهت او نمى توانستند مسائل خود را به سادگى او در ميان بگذارند، تا اينكه سيد بزرگوار تبسمى مى كرد. وقتى لبهاى او تكان مى خورد و سخن مانند مرواريد از دهان مباركش مى ريخت انسان را با ياد خدا و آخرت مى افكند. دوستان و همراهانى داشت كه مسائل را مطرح مى كردند. اگر كسى از ابهت سيد نمى توانست حرف بزند، سيد اشاره به همراهان مى فرمود، تا سئوال آن شخص را مطرح كنند.
زهد و تقوا و نيايش
او براستى زاهد و متقى بود. از نظر امكانات مادى دنيا همه چيز براى او فراهم بود، ولى ارزشى براى آن قائل نبود. زرق و برق دنيا در مقابل ديدگان او بى ارزش بود و به دنيا رغبت و تمايل نشان نمى داد، غير خدا را هيچ مى دانست و معناى حقيقى زاهد را دارا بود. اين شعار كه انسان داشته باشد ولى وابسته به داشته ها نباشد در زندگى او بخوبى ديده مى شد.
بحر العلوم از اموال دنيا از نظر لباس و مسكن و خوردنى همه را داشت ، (42) بهترين آنها در اختيار او بود ولى اعتنايى به آن نمى كرد و در اين طريق اقتداء به سرور زاهدان امير مومنان كرده بود كه فرمود: اگر بخواهم از عسل مصفا بخورم و از مغز گندم آرد درست كرده و نان بسازم قدرت دارم ، ولى هيهات …
عبادات و مناجات بحرالعلوم را بايد از مسجد و حرم نجف و مسجد كوفه پرسيد. او مى كوشيد قدم در جاى پاى مولاى متقيان بگذارد، على وار در مسجد كوفه مناجات مى كرد، صداى نجواى سينه سوز او براى دوستداران وى شنيدنى بود، در مناجات ها بر خود مى پيچيد، گويا خطاب پيامبر به ابوذر را مى شنيد كه : اى اباذر! خدا را چنان عبادت كن كه او را مى بينى اگر تو او را نبينى او تو را مى بيند.
او كارها و ساعات كار را تقسيم نموده بود، وقتى سياهى شب همه جا را فرا گرفت مقدارى از آن را صرف تحقيق و آماده كردن مقدمات درس و بحث مى كرد، و بعد از آن كه همه چشم ها در خواب بودند اين انسان كامل با خداى خود راز و نياز مى كرد و از تمام وابستگيهاى دنيوى دست مى كشيد، دنيا را رها مى كرد، به طرف مسجد كوفه مى رفت گاهى در نصف شب و گاه در وقت طلوع فجر به آنجا مى رسيد، با چنان زبانى با خدا سخن مى گفت ، كه گويى خدا را مى بيند و با او سخن مى گويد و از جمله دعاهايى كه مقيد به خواندن آن بود، دعاى معروف سيفى بود (كه با نسخه مخصوص وبا سند صحيح نزد آن بزرگوار بود) با خدا راز و نياز مى كرد. بزرگى را تنها از آن خداوند مى دانست و غير او را هيچ ، دربهاى بسته به رويش باز مى شد و گاه دست در دست امام و پيشواى خود مى گذاشت و مشكلات جامعه مسلمين را از زبان او مى شنيد و با او در ميان مى گذارد. (43)
بحر العلوم و نيازمندان
تلاش بحر العلوم در حمايت از فقرا و محرومان را بايد از شبهاى تاريك و كوچه هاى باريك نجف اشرف و فقيران آن ديار پرسيد.
هميشه به ياد فقرا بود، او درس خود را در مكتب قرآن فرا گرفته و از معادن وحى و از اهل بيت عصمت و طهارت آموخته بود. او اقتدا به امام سجاد حضرت زين العابدين عليه السلام مى كرد، كه آن بزرگوار نيمه شب ها بطور ناشناس براى يتيمان و فقراء و بى سرپرستان آذوقه بر دوش خود حمل مى كرد و با دست مبارك خود بين آنان تقسيم مى نمود.
نوشته اند، وقتى از دنيا رفت ، و غسال پشت مبارك او را پينه بسته ديد از امام باقر (عليه السلام ) سوال كرد، حضرت فرمود: اين اثر حمل بارگران خوراك و هيزم براى فقراء و نيازمندان است .
شيخ سلماسى – يكى از همراهان هميشگى او – نقل كرده است كه بحرالعلوم هر شب در كوچه هاى نجف مى گرديد و براى فقرا نان و اقسام خوردنيها را مى برد.
در اين باره ، بحرالعلوم داستانهاى فراوان دارد كه ما به دو نمونه از آن اشاره مى كنيم .
عروس و داماد
شبى غذا را آماده كردند. آن بزرگوار فرمود: ميل به غذا ندارم ، بعد فرمود ظرفى غذا پر كنيد، ظرف غذا را برداشت و در كوچه هاى نجف به راه افتاد. درب منزلى را كوبيد كه تازه عروس و دامادى گرسنه بودند و شامى نداشتند تا با آن آتش گرسنگى را فرو نشانند، شام را به آنها رسانيد، و خود نيز در كنار آنها شام ميل فرمود. (44)
تعطيل درس
يك بار براى چند روز تدريس را ترك فرمود و طلبه ها شيخ سلماسى را واسطه قرار دادند كه به خدمت بحرالعلوم برسد و بپرسد چرا درس نمى دهد؟ شيخ گفت : به خدمت آقا عرضه داشتم ، آن جناب گفت : درس نمى گويم . پس از چند روز باز مرا واسطه قرار دادند، تا عرض كنم . باز فرمود: نمى گويم .
پرس و جو كردم و علت تعطيلى درس را جويا شدم . فرمود: اين جمعيت طلبه ما هرگز نشنيدم كه در نصف شب ها تضرع و زارى و مناجات كنند و صداى آنها بلند شود، با اينكه من غالب شبها در كوچه هاى نجف راه مى روم چنين طلاب و دانش پژوهانى شايسته نيستند براى ايشان درس بگويم .
چون طلاب اين سخن را شنيدند متحول شدند و شبها ناله و گريه در محضر الهى پرداختند، وقتى اين تحول اخلاقى در طلاب نجف پديدار شد آن جناب دوباره مشغول تدريس گرديد. (45)
بخش دوم
خاندان بحرالعلوم
سيد محمد مهدى معروف به بحرالعلوم از نسل ابراهيم ملقب به طباطبا و از ذريه امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است و از طرف مادر بزرگ با هر دو مجلسى (كه هر دو از فقهاى بزرگ شيعه هستند) نسبت دارد، و از طرف مادر به مجلسى اول پيوسته مى شود. مجلسى اول جد اوست و مجلسى دوم (مولا محمد باقر) دائى سيد بحرالعلوم (46) است .
سيد ابراهيم طباطبا از اصحاب امام صادق (عليه السلام ) مى باشد و نسبت سادات ، طباطبائى به او مى رسد يك لقب بحرالعلوم به همين مناسبت طباطبائى است . و بحرالعلوم لقبى است كه در شهر مقدس مشهد به آن لقب شهرت يافت .
هم اكنون بحرالعلوم از خانواده هاى معروف و پرآوازه نجف اشرف مى باشد. بيشترين افتخار اين خاندان معظم از اين سيد بزرگوار است .
خانه هاى خاندان بحرالعلوم در عراق مورد اطمينان و پناهگاه شيعيان جهان است و اين خاندان بزرگ و محترم در طول تاريخ فقهايى نامدار، مجتهدانى گرانمايه و پارسا و داراى فضايل و مزايا و سجاياى اخلاقى فراوان به امت اسلام تقديم داشته است . (47)
حاكمان ايران و عراق
واليان و شاهان ايران در زمان علامه بحرالعلوم ، از روزگار تولد او عبارتند از: سلسله افشاريان كه از نادر شاه افشار از سال 1148 ق شروع شد و تا سال 1160 ق ادامه يافت و بعد از آن حكومت به دست سلسله زنديان رسيد. موسس آن سلسله ، كريم خان زند بود كه در سال (1163ه ق ) بر مسند قدرت نشست ، جنگهاى بسيارى با مخالفان و سركشان كرد كه از جمله آنها محمد حسن خان قاجار، و آزادگان افغانى را مى توان نام برد. كريم خان در سال (1163ه ق ) به عنوان شاه ايران بر تخت نشست و سراسر كشور ايران را در سيطره خود قرار داد، به جز خراسان كه در دست و اختيار شاهزاده شاهرخ افشار قرار داشت ، بر همه جا حكومت داشت . او بصره را از چنگ دولت عثمانى بيرون آورد، تاريخ ، كريم خان زند را نسبت با شاهان ديگر عادل و ساده زيست تر و خوشرفتارتر معرفى كرده است ، او در سال (1193ه .ق ) درگذشت .
بعد از سلسله زنديان ، قاجاريان به حكومت ايران رسيدند كه اول آنها آقا محمد خان قاجار بود كه با كشتن و كور كردن شاهزاده زند در سال (1209ه .ق ) كشته شدت تاريخ نويسان اين شاه را از شاهان خون ريز ناميده اند.
در دوران حكومت سلسله قاجار پاى خارجيان به ايران باز شد، و قرار دادهاى ننگين گلستان و تركمن چاى با روسيه و معاهده فينكن شتاين بين ايران و فرانسه توسط فتحعلى شاه و ناپلئون بسته شد، و از جمله مهمترين وقايع كشور در آن زمان رقابت انگلستان و فرانسه و تجاوزهاى روس به اراضى ايران ، و تيرگى روابط ايران دولت عثمانى را مى شود نام برد. در سال (1307ه ق ) آخرين پادشاه قاجار احمد شاه به خارج از كشور تبعيد گرديد و با عزل او سلسله قاجار از بين رفت .
كشور عراق
در روزگار سيد مهدى بحرالعلوم كشور عراق در تصرف دولت عثمانى قرار داشت . عراق همچون ديگر كشورها، در گردونه زمان دست به دست سلاطين گشته است و آشوريان ، هخامنشيان ، يونانيان ، پارسايان ، ساسانيان ، روميان ، خلفاى عرب و دولت عثمانى بر آن حكومت رانده اند.
اين كشور سرانجام پس از جنگ جهان اول در سال (1339ه ق ) استقلال يافت ، در زمان بحرالعلوم در دست حكومت عثمانى قرار داشت . دولت عثمانى از سال (699ه ق ) تا سال (1342ه ق ) در آسياى صغير سلطنت داشت . موسس اين سلسله عثمان بن طغرل بود، و پادشاهان عثمانى را 38 تن نوشته اند كه آخرين آنها عبدالعزيز دوم است .
با برقرارى حكومت جمهورى توسط آتاترك مزدور، دولت عثمانى منقرض شد (48) و يك دست نشانده انگلستان بر سرزمين مسلمان نشين عثمانى مسلط گرديد.
بخش سوم : شاگردان بحرالعلوم
اين عالم بزرگوار شاگردانى بزرگ و ارزشمند تربيت كرد كه هر كدام منشا خدمات فراوان به عالم اسلام شدند در اينجا به نام چند تن از آنان اشاره مى كنيم :
1- كاشف الغطاء
1- شيخ جعفر نجفى (49) معروف به كاشف الغطاء فرزند خضر نجفى ، اين دانشمند گرانمايه در سال 1145ه ق در نجف اشرف متولد شد و در كنار بارگاه ملكوتى و معنوى امير مومنان على (عليه السلام ) رشد يافت پس از بحرالعلوم يكى از استادان بنام زمان خويش گرديد، او اعجوبه دوران بود. به اكثر مسائل فرعى فقه احاطه كامل داشت ، گفته اند: از زمان غيبت معصوم تا عصر وى زير چرخ كبود مانند شيخ جعفر فقيهى پا در دايره وجود نگذاشته و شاهد روشن بر اين مدعا كتاب بى نظير او (كشف الغطاء) است او آنچنان مهارت و تبحرى در علوم فقهى داشت كه مى گفت : اگر تمام كتابهاى فقهى را بشويند يا از بين ببرند من مى توانم تمام آنها را از نو بنويسم .
مهارت او در فقه شبيه چرخاندن انگشترى در انگشتان بود كه به هر طرف كه مى خواست مى توانست نظرات را بگرداند. (50)
چند نكته
1- يكى از كارهاى اخلاقى اين رادمرد بزرگ ، گرو گذاشتن منزل شخصى خود، و بخشيدن پول آن به فقرا بود، او خود به كشور ايران مسافرت مى كرد، و در بازگشت خانه را از گرو بيرون مى آورد. (51)
2- موعظه به مردم رشت
نقل كرده اند شيخ جعفر كاشف الغطاء گذرى بر شهر رشت داشت و چند روزى در آنجا اقامت نمود و در آن روزها اقامه نماز جماعت مى كرد نمازگزاران روزى درخواست موعظه كردند، گفت : من فارسى بخوبى نمى دانم ، آخر الامر فرمود: ايها الناس شما مى ميريد، شيخ هم مى ميرد، پس فكر روز آخرت باشيد. (52)
3- نماز شب در خانه كاشف الغطاء
اين فقيه بزرگوار همه افراد خانواده را براى نماز شب در وقت فجر بيدار مى كرد و خود نيز شبها را به مناجات و تضرع و زارى مى پرداخت . (53)
4- مناجات شيخ جعفر و خطاب به نفس (54)
او سحرگاهان با تضرع و زارى و با خشوع و خضوع به مناجات با خدا مى پرداخت و نفس خود را مورد خطاب قرار مى داد و مى گفت : تو جعيفر(55) بودى جعفر شدى سپس شيخ جعفر شدى و سپس شيخ عراق گشتى سپس رئيس مسلمين شدى ، يعنى آن دوران كوچكى و اوائل دوران خود را فراموش مكن .
روزگار با كسى سر سازگارى نداشته و بناى سازگارى هم ندارد مگر آنكه اهل دنيا باشد. پاسداران بزرگ اسلام هم هرگز اهل دنيا نبوده اند عاقبت كاشف الغطاء در سال (1227ه ق ) در نجف اشرف زندگى را بدرود گفت و پس از عمرى خدمات فرهنگى و اجتماعى به عالم ملكوت پركشيد.
2– سيد محمد جواد عاملى شقرائى نجفى (صاحب مفتاح الكرامه )
اين مرد بزرگ علم و جهاد، در روستاى (شقراء) از روستاهاى جبل عامل لبنان در سال (1164ه ق ) پا به عالم وجود نهاد. و بعد از مدتى ، نجف اشرف را براى تحصيل علم اختيار كرد، و راهى نجف اشرف شد و در آنجا از درس استادانى همچون علامه بحرالعلوم كسب فيض كرد.
سالى كه او مفتاح الكرامه را مى نوشت مصادف بود با حملات وهابيون به شهرهاى مقدس كربلا و نجف از اين رو در آخر آن مرقوم داشته است كه اين را در حالى به پايان مى رسانم كه وهابى ها شهر نجف را به محاصره خود درآورده و علما مردم در حال دفاع اند. اين گنجينه فضيلت در سال (1226ه ق ) كه باز مصادف بود با حمله وهابيون به عتبات عاليات چشم از جهان فرو بست و به جوار رحمت الهى پركشيد. (56)روحش شاد و يادش گرامى باد
داستانى شنيدنى و عبرت آموز از زندگى صاحب مفتاح الكرامه
صاحب مستدرك از عالم موثق و مورد اطمينان به نام سيد محمد فرزند سيد هاشم هندى نقل مى كند كه او گفته است : سيد جواد (صاحب مفتاح الكرامه ) در يكى از شبها در حال خوردن شام بود كه كسى درب خانه او را كوبيد. سيد جواد از طرز كوبيدن درب دانست كه خادم سيد بحرالعلوم است . با سرعت و شتاب به سوى درب منزل رفت .
وقتى درب را باز كرد خادم سيد بحرالعلوم به سيد جواد گفت : سيد بحرالعلوم غذا و شام را كشيده و انتظار شما را مى كشد. باعجله به نزد سيد بحرالعلوم رفت وقتى چشم سيد به او افتاد گفت : آقا چه شده ؟ بحرالعلوم شروع به سخن كرد و فرمود: مردى از برادرانت از بقال محل براى خانواده اش قرض مى كند و هر شبانه روز مقدارى خرمايى زاهدى (بنجل ) نسيه از او خريدارى مى كند و جز خرما چيزى نمى خورد، و امروز كه رفته خرما بخرد بخاطر بدهى هاى فراوان همان خرمان را هم به او نداده و گفته بدهى تو زياد شده است و اين همسايه شما از بقال خجالت كشيده و چيزى را خريدارى نكرده و خانواده او بى شام مانده اند تو در نعمت باشى و بخورى و كسى كه خانه اش به خانه تو چسبيده و همسايه تو است در فقر و گرسنگى بسر ببرد، و خودت هم او را مى شناسى كه فلانى است .
سيد جواد در پاسخ بحرالعلوم گفت : بخدا قسم من از حال او اطلاع نداشته ام . بحرالعلوم گفت : اگر مى دانستى و شام مى خوردى و به او توجه نمى كردى يهودى و كافر بودى ، عصبانيت و خشم من براى اين است غذا بگير و خادم من با تو مى آورد، نزد درب خانه آن را به تو مى دهد، به او بگو يم خواهم امشب با تو شام بخورم ، و اين كيسه پول را هم زير تشك يا حصير او بگذار و سينى راه هم به او بسپار و برمگردان .
در آن سينى شامى لذيذ از گوشت همانند خوراك اشراف و اعيان و خوشگذرانان بود. سينى را تحويل آنها داده و فرمود: تا تو برنگردى و خبر شام خوردن او را در حد سيرى كامل نياورى ، من شام نخواهم خورد، سيد جواد همراه خادم رفت تا درب منزل آن بنده خدا رسيد، سيد جواد بيرون آمد و سيد جواد گفت : دوست دارم امشب با شما شام بخورم ، چون از غذا چند لقمه خوردند، آن مومن گفت : اين شام از آن تو و دست پخت عرب نيست چون بسيار غذاى عالى و خوشمزه اى است ، از اين نخواهم خورد تا گزارش آن را بدهى ، سيد جواد به خوردن اصرار كرد و او به نخوردن تا اينكه داستان را براى او گفت : بخدا قسم هيچ يك از همسايه هاى من از حال من خبر ندارند تا چه رسد به آنها كه دورند، اين سيد انسان عجيبى است . هر دو از اين داستان شگفت انگيز زده شدند. (57)
نگرشى كوتاه بر شكل گيرى وهابيگرى
آئين و هابيگرى در آخر قرن دوازدهم و اوائل قرن سيزدهم ، در نجد، احساء، قطيف و عمان شيوع پيدا كرد، پيشواى اين فرقه محمد بن عبدالوهاب نجدى نام دارد، كه در سال (1115ه ق ) تولد يافت و در سال (1201ه ق ) درگذشت و نام وهابيت توسط مخالفين آنها به آنان داده شد، و در اروپا نيز به اين نام معروف شدند و اعراب آن فرقه را وهابيت ، و فارس زبانان بعنوان وهابيگرى مطرح مى كنند و طرفداران اين گروه خود را موحد مى نامند، و اين گروه از پيروان مذهب احمد حنبل (متوفى 241ه ق ) محسوب مى شوند. كار اين گروه ابتداء به بهانه اصلاح و پيراستن اسلام از بدعتهاى گمراهان و بازگردانيدن به شيوه سلف صالح ، آغاز شد. ولى در عمل مانع از رشد و پويايى انديشه مسلمانان گرديد. اين فرقه تا دهه هاى اخير در شمار وامانده ترين مسلمانان بودند. (58)
مخترع اين مذهب ابتداء خود را به منزله نبى و امام اوالامر مى دانست و زيارت مراقد مطهر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و ائمه عليه السلام را عبث و بى فايده و شرك معرفى كرد، و زوار را به سبب زيارت ، مشرك و واجب القتل مى دانست و خود را موحد تصور مى نمود. از نخستين كسانى كه او را در عقيده و مرامش يارى كردند، محمد بن سعود و فرزند نواده او عبدالعزيز بن سعود بود وى ظهور خود را در سال (1124ه ق ) در نجد اعلام كرد گرچه وهابيگرى در قرن دوازدهم منتشر شد ولى ريشه هاى اصلى آن را مى شود در قرن هفتم زمان احمد ابن تيميه و شاگرد او جستجو كرد. در زمان حملات وهابيون والى مكه شريف غالب بود كه از سال (1295ه ق تا 1220ه ق ) متجاوز از پنجاه بار با وهابيون پيكار كرد، و آنها سه سال مراسم حج ابراهيمى را بصورت تعطيل درآوردند. و چند بار به عراق حمله كرده و فاجعه كربلا را تكرار كردند. خراب كردن حرم حسينى و غارت و چپاول اموال مردم حرم و كشتن پيران و كودكان نمونه اى از جنايات اين فرقه پيروى مى كند دولت كشور عربستان است .
سيد جواد (صاحب مفتاح الكرامه ) در سنگر دفاع
جنگ و خونريزى وهابيون در زمان شاگردان بزرگوار علامه بحرالعلوم روى داده كه خودش ماجرا را در آخر كتاب مفتاح الكرامه اين چنين نقل كرده است : در سرزمين نجد شورش كرد و بدعتهاى زيادى در دين گذاشت ، خونهاى فراوانى ريخت ، قبول ائمه شيعه را با خاك يكسان كرد و در سال 1221ه ق به نجف حلمه كرد و ما را غافلگير كرد. حتى نزديك بود نجف را تصرف كند كه از امام على (عليه السلام ) معجزات و كراماتى به ظهور رسيد و از سپاه وهابيون بسيار كشته شدند و مايوس برگشتند.
حمله وهابيون به نجف
صاحب مفتاح الكرامه نقل فرمودند: در سال (1222ه ق ) سعود با بيست هزار سرباز، به عراق هجوم آورد، و به ما اطلاع رسيد كه او مى خواهد، ما را غافلگير كند، و به شهر نجف حمله نمايد، ما خود را آماده ساختيم ، و در داخل سنگرها قرار گرفتيم ، چون آنها اين شهر را آماده دفاع ديدند، به طرف حله حمله بردند. آن شهر را نيز مجهز ديدند به سوى حرم حسينى رفتند و آنجا را محاصره كردند و با اهالى آنجا پيكار نمودند، چون موفق نشدند، ماءيوسانه بازگشتند. در آن زمان هم مردم به رهبرى روحانيت هميشه بيدار در سنگر علم و عمل ، لحظه اى در برابر ظالمان و بدعت گذاران ساكت ننشسته و به مبارزه پيگير خود ادامه مى دادند. شرح مفصل اين جريان را در كتابهاى خاص اين موضوع بخوانيد. (59)
3- ملا احمد نراقى
ملا احمد نراقى (صاحب الكتاب معراج السعاده ) اين مرد آراسته به اخلاق انبياء، و معلم اخلاق در سال (1185ه ق ) در نراق كاشان متولد شد. مدتى در خدمت پدر بزرگوارش ملا مهدى نراقى صاحب كتاب جامع السعادات درس خواند و پس از مدتى به عراق هجرت كرد و در حوزه مقدس نجف اشرف در درس استاد بزرگ سيد بحرالعلوم حضور يافت و پس از مدتى به وطن برگشت و از عالمان معروف ايران زمين شد، و پس از فوت پدر به تدريس علوم اسلامى پرداخت در معرفى شان و بزرگى اين عالم ربانى كتاب اخلاقى معروف او (معراج السعاده ) كافى است .
نقل شده زمانى كه ملا احمد، حاكم ظالمى را از كاشان بيرون كرد و مدام اين برخورد را تكرار مى كرد، سلطان وقت (فتحعلى شاه ) او را از كاشان احضار نمود و در مجلسى با او به تندى گفت : شما در اوضاع سلطنت اخلال مى كنيد، و حاكمان را اخراج مى كنيد ملا احمد نراقى آستين ها را بالا زد هر دو دست مبارك خود را رو به آسمان بلند كرد و با چشم پر از اشك دعا كرد: بار خدايا، اين سلطان ظالم ، حاكم ظالمى بر مردم قرار داد، من رفع ستم نمودم و اين ظالم بر من عصبانى است . چون خواست نفرين كند، فتحعلى شاه بى اختيار از جاى خود برخاست ، دستهاى مبارك ملا مهدى را گرفت و به زير آورد و در مقام عذرخواهى برآمد و او را از خود راضى ساخت و به امر او براى (كاشان ) والى معين كرد. (60)
اين اسوه تقوا و معلم اخلاق در سال 1245ه ق در كاشان به ديدار خدا شتافت ، جنازه او را به نجف اشرف حمل كردند در كنار پدرش به خاك سپردند. آنچه از تاريخ روحانيت تشيع پيداست اين است كه هيچ وقت اين مرزبانان حريم ولايت سر تسليم در مقابل ، قلدران و ستمگران فرو نياوردند، و همواره در دفاع از مظلومين تاريخ با ظالمان و ياغيان عصر خود در ستيز بوده اند.
4- محمد باقر شفتى رشتى (ملقب به حجه الاسلام )
اين دانشمند بزرگ در سال 1175ه ق . در روستاى جزره در استان شمالى ايران از توابع شهرستان طارم چشم به جهان گشود، در هفت سالگى به شفت نقل مكان كرد. پس از مدتى براى كسب علم به عراق هجرت نمود. در سال 1192ه ق . كه سال اجازه گرفتن سيد بحرالعلوم از عبدالباقى امام جمعه است در درس بحرالعلوم بد نجف حاضر شد و پس از گذراندن مراحل مختلف علوم به كاظمين و سپس به قم مراجعه كرد و مدتى در كاشان در محضر مرحوم نراقى زانوى ادب زد و پس از آن در اصفهان اقامت گزيد و مشغول تدريس شد.
حجه الاسلام شفتى به مقامى رسيد و در عصر خود يگانه اى شد كه دومى نداشت ، او نصف شب ، از خواب بيدار مى شد، ساعاتى كه همه در بستر خواب به سر مى بردند تا صبح در صحن كتابخانه خود به تضرع و زارى مى پرداخت ، و مانند پروانه دور شمع بى تاب مى شد، دعا و مناجات مى خواند، بر سر و سينه اش مى زد به گونه اى كه همسايه ها صداى ضجه و ناله او را مى شنيدند. تا اينكه از شدت گريه بيمار شد، پزشكان از گريه او را منع كردند، وقتى مصيبت در نزد او خوانده مى شد چنان ناله مى كرد كه ذاكرين تا او در مجلس حضور داشت از ذكر مصيبت خوددارى مى كردند.
زمانى كه او در نجف اشرف حضور داشت چنان در فقر مالى به سر مى برد كه در تصور كسى نمى گنجيد. (61) زمانى كه در خدمت سيد بحرالعلوم درس مى خواند ميان او و (كلباسى ) محبت و دوستى عميقى وجود داشت . روزى او به ديدن سيد شفتى رفت . با كمال ناباورى مشاهده كرد كه شفتى را از آن حال نجات داد. اين مرد بيشتر ايام به منزل بحرالعلوم مى رفت و از آب و غذاى سيد بحرالعلوم استفاده مى كرد. سيد از فقر شفتى اطلاع يافت .
روزى به او گفت : تو بايد در هنگام صرف غذا نزد من بيايى !اصرار زيادى كرد كه حجه الاسلام نپذيرفت سرانجام ، شفتى عرض كرد: استاد اگر در اين مساله زياد اصرار كنى مجبور مى شوم از نجف بيرون روم ، اگر مى خواهيد در خدمت شما باشم در اين مسائل به من تكليف نكيند پس از اين سيد بحرالعلوم سكوت كرد. (62)
داستان بند جگر
حجه الاسلام كه توان خريدن گوشت را نداشت روزى براى خريدن بند جگر به بازار رفت ، هنگام بازگشت از بازار از كنار خرابه اى گذشت ، حجه الاسلام ، سگى را با چند بچه در خرابه ديد او پى برد كه مدتى است اين سگ و بچه هايش غذا نخورده اند. اين مرد خدا گرسنگى خود و خانواده اش را ناديده گرفت و غذا را به سگ داد و دست خالى به منزل بازگشت . (63)
دست در خزانه خدا
نقل شده است در زمان فتحعلى شاه كه حجه الاسلام مسجدى را بنا مى كرد، روزى فتحعلى شاه قاجار براى بازديد از مسجدى كه شفتى درست مى كرد به آن محل آمد، فتحعلى شاه به حجه الاسلام گفت : آيا مرا نيز در ساختن اين مسجد شريك مى كنى ؟ اين مسجد خيلى بزرگ است ، و شما قدرت اتمام آن را ندارى ، سيد قبول نكرد و در پاسخ شاه گفت : دست من در خزانه خداوند عالم است ، و شاه از اين سخن گهربار او در سكوتى عميق فرو رفت . (64)
از جمله كارهايى كه اين فقيه گرانمايه انجام داد، اجراى حدود الهى بود. او خود به به امر معروف و نهى از منكر مى پرداخت و در اجراى قوانين الهى در جامعه اسلامى كوشا بود.
دو مغازه قصابى و نانوايى براى فقرا باز كرده بود تا كسانى كه توان خريد نان و گوشت نداشته نان و گوشت خود را از اين محل تامين كنند.او در سال 1260ه ق در شهر اصفهان به ملكوتيان پيوست . روحش شاد، يادش گرامى باد.
5- سيد يعقوب كوه كمرى
اين مرد در سال (1176ه ق ) چشم به جهان گشود و پس از مدتى در درس مخزن علم و درياى علوم سيد بحر العلوم شركت كرد، او در ميان شاگردان سيد بحرالعلوم به كند فهمى و دير گرفتن مطالب معروف بود، بطورى كه از درس و بحث سيد چيزى نمى فهميد، در يكى از شبها جد بزرگوارش مولا على (عليه السلام ) را در خواب ديد و به آن حضرت از كمى حافظه و درك نكردن درس شكايت كرد.
مولا على (عليه السلام ) به وى فرمود: بگو بسم الله الرحمن الرحيم سيد يعقوب كوه كمره اى تكرار كرد. وقتى از خواب بيدار شد پى برد آنچه بايد بداند مى داند. سيد يعقوب در درس سيد بحرالعلوم حاضر شد و پشت سر هم به استاد اشكال كرد.
سيد بحرالعلوم رو به او كرد و گفت : همان كس كه بسم الله … را به تو يابد داده به من تا ولاالضالين را آموخته است .
سيد يعقوب سكوت كرد. سيد ادامه داد: فعلا وظيفه تو اين است كه به (شهرى خوى ) (65) كه مركز صوفيان شده است بر وى و مردم آن جا را از افكار آنان نجات دهى . اين سيد معظم ، به دستور استاد خود متوجه (شهر خوى ) گرديد، مدتى را مشغول درس و بحث و ساير امور ديگر مردم شد، سيد يعقوب كوه كمره اى تا سال 1256ه ق . (سال وفات او) در شهرستان خوى ماندگار شد و در آن شهر به خاك سپرده شد. براى او مقبره اى ساخته اند كه امروز زيارتگاه شيفتگان و دوستداران اهل بيت عصمت و امامت است . در روزهاى پنجشنبه و جمعه زوار فراوانى از اطراف آن شهر و شهرهاى ديگر براى زيارت آن سيد به خوى سفر مى كنند و با قربانى كردن گوسفند ارادت و علاقه خود را به اهل بيت عليهم السلام ابراز مى دارند. (66)
ديگر شاگردان
6- سيد صدرالدين عاملى اصفهانى
او در جوانى در مجلس درس سيد بحرالعلوم شركت كرد و از خرمن علم و دانش او خوشه ها چيد.در سال 1263ه ق . چشم از جهان فرو بست .
7- سيد دلدار على نقوى رضوى نصير آبادى لكهنوى (67)
او در سال 1166ه ق در نصير آباد هند چشم به جهان گشود. اجداد او اهل سبزوار بودند كه بعدها به هند مهاجرت كردند.سيد دلدار على نقوى در سال 1200ه ق . در هند در مبعث پيامبر بزرگ اسلام ، اولين نماز جمعه را براى شيعيان هند اقامه كرد. اين مرد بزرگ در سال 1235ه ق . روح بلندش به عالم ملكوت پرواز كرد و در حسينيه اى كه خود بنا كرده بود در لكهنو به خاك سپرده شد.
8- شيخ محمد ابراهيم كلباسى
اين مرد متقى و پرهيزكار در سال 1180ه ق . متولد شد و پس از مدتى به مقام والاى مرجعيت رسيد. در نجف از شاگردان بنام بحرالعلوم به شمار مى رفت او پس از بهره هاى فراوانى كه از علماء نجف برد به قم مراجعت كرد و پس از كسب فيض از محضر ميرزاى قمى به اصفهان سفر كرد و مشغول ارشاد در آن ديار شد.
سرانجام در سال 1262ه ق . اين جهان را وداع گفت و در جنب مسجد حكيم به خاك سپرده شد. (68)
9- زين العابدين سلماسى كاظمى
شاگرد پير بحرالعلوم ، كه هميشه از ملازمان و همراهان او بوده و از خواص سيد به شمار مى رفت و بيشتر سيد بحرالعلوم از زبان اين مرد پرهيزكار تعريف شده است . شيخ زين العابدين بانى قبه مباركه سامراء مى باشد، اين مرد بزرگ از جمله كسانى است كه به خدمت امام عصر (عليه السلام ) رسيده است او در سال 1266ه ق . در كاظمين وفات كرده و در كنار مقبره شيخ مفيد به خاك سپرده شد. (69)
10- شيخ عبدالحسين الاعم (تولد 1177 ق . وفات 1247 ق در نجف اشرف ).
11- سيد على فرزند سيد محمد (تولد 1161ه ق وفات 1231 ق در كربلا)
12- سيد قصير محمد فرزند معصوم رضوى خراسانى (ولايت 1180ق ، وفات 1255 ق در مشهد مقدس ).
13- اسد الله كاظمى (متوفاى 1234 ق ).
14- ابو على الحائرى صاحب منتهى المقال (متولد 1159 ق ، متوفاى 1216 ق ) نامبرده اولين كسى است كه شرح حال بحرالعلوم را در كتبا خود نگاشته است .
15- عبدالله شبر (متوفاى 1244 ق ).
16- محمد تقى اصفهانى ، صاحب حاشيه معالم (در گذشته 1248 ق )
17- سيد مجاهد، صاحب كتاب المناهل (متوفاى 1242 ق )
18- محسن اعرجى (متوفاى 1227 ق )
19- محمد مهدى نراقى (متوفاى 1209 ق )
20- سيد صادق فحام (متوفاى 1204 ق ) اين مرد استاد بحرالعلوم در ادبيات بود.
21- ميرزا محمد عبدالصانع نيشابورى اخبارى .
22- شيخ حسين نجف .
شاگردان (70) سيد بحرالعلوم بيش از اينها مى باشند كه ما بطور اختصار به نام چند تن از آنها اشاره كرديم .
مناظره با يهود
سيد جواد املى صاحب كتاب مفتاح الكرامه كه شاگرد بحرالعلوم بوده مناظرات او را در رساله اى جداگانه نوشته كه در اينجا بخشى از آن را از كتاب اختران تابناك مى آوريم : در ماه ذيحجه سال 1211ه ق با علامه بحرالعلوم از نجف اشرف براى زيارت حضرت سيد الشهداء ارواحنا فداه از راه آب عازم كربلاى معلا شديم . عبور ما به قريه ذوالكفل كه ساكنين آن سه هزار يهودى بودند، افتاد. در اين مسافرت گروهى از طلاب هم در حضور علامه بحرالعلوم بودند.
موقعى كه يهود خبر ورود علامه بحر العلوم را شنيدند براى استقبال وى شتافتند و در حضور آن بزرگوار بودند تا اينكه وى نزديك كاروانسرايى كه دستور فرموده بود آن را تعمير نمايند پياده شد. يهوديان آمدند و با كمال ادب در اطراف علامه بحرالعلوم حلقه زدند و علامه بحرالعلوم با كمال خوش اخلاقى مراسم خوش آمد را با آنان برگزار نمود. در ميان گروه يهود دو نفر به نام : داوود و عزيز از علماى ايشان به شمار مى رفتند.
داوود مشغول سخن گفتن شد سيد بحرالعلوم ضمن بحثهايى كه مطرح شد گفت : آيا در كتاب تورات شما اختلاف هست يا نه ؟ گفتند: نه ، فرمود: چگونه اختلافى در تورات شما نباشد در صورتى كه سه فرقه شديد، هر كدام از اين فرقه ها به فرقه هاى متعدد تقسيم شدند. تا اينكه هفتاد و يك فرقه تشكيل دادند، فرقه سامر هم اكنون با شما اختلاف فراوانى دارند و آن توراتى است كه نزد شما مى باشد!
يهوديان گفتند: ما قبول داريم ، اين ها فرق دارد ولى نمى دانيم اين اختلاف از كجا سرچشمه گرفته ، گرچه چنين اختلافى در بين تورات ما موجود است ولى در عين حال ما در اصل دين با يكديگر اختلافى نداريم .
بحرالعلوم گفت : چگونه اختلاف نداريد؟ من الان ثابت مى كنم كه اختلاف داريد خوب بگوييد آيا اين تورات كه فعلا در دست شماست بدون كم و زياد همان توراتى است كه خدا بر حضرت موسى نازل كرد؟
يهوديان گفتند: آرى ، اين همان كتاب آسمانى است و نقصانى در او راه نيافته است .
بحرالعلوم گفت : چگونه اين ادعا صحيح است در صورتى كه در تورات فعلى شم موضوعات قبيح و زننده به چشم مى خورد، و چه بسا موجب كفر شما مى شود؟! از جمله آن كه ساختن گوساله را كه مورد پرستش قرار گرفت ، به حضرت هارون و پيامبر وصى حضرت موسى نسبت مى دهد… بگوئيد بدانم كه آيا خداى حكيم ، شريعت و دينى را تشريع كرده كه نماز نداشته باشد؟
يهوديان گفتند: ابدا، بلكه نماز در كليه اديان بوده و هيچ دين و مذهبى بدون نماز وجود نداشته است .
بحر العلوم فرمود: بگوئيد اين نمازى كه مى خوانيد مدرك آن در كجاست ، در صورتى كه اسفار پنجگانه تورات شما را بررسى و مطالعه كرديم و چنين نمازى را كه شما مى خوانيد در آن نيافتيم .
بعضى از آنها گفتند: ما اين نمازى را كه مى خوانيم از فحوا و قرينه هاى سخنان تورات به دست آورده ايم .
سيد گفت : بحث درباره ذكر دعايى نيست كه در همه اوقات به جا مى آوريد، بلكه حرف در نمازى است كه با اجزاء و شرايط و در اوقات مخصوص از قبيل صبح ، عصر و عشاء به جا مى آوريد و آن را به تفلاه شجريت و تفلاه منحا و تفلاه عرب مى ناميد، و در موقع خواندن آنها متوجه بيت المقدس مى شويد.
موضوع ديگر اينكه شما به چه دليل در موقع خواندن نماز به بيت المقدس رو مى كنيد؟ در صورتى كه كه اين عمل شما را دچار مشكل مى كند و آن اينكه : آن جا را حضرت داوود عليه السلام بنا نهاد و ساختمان آن را حضرت سليمان (عليه السلام ) به پايان رسانيد. از طرفى مدت فاصله بين حضرت موسى و سليمان عليهما السلام پانصد سال بوده ، اينك بگوييد: نمازى كه حضرت موسى و پيامبران بعد از او مى خواندند به چه نحوى خوانده مى شده ؟ اين انتقاد به حج شما هم وارد است حجى كه شما بجا مى آوريد، اصلا از زمان حضرت موسى تا زمان حضرت سليمان مشروع نبوده است ، پس معلوم مى شود اين نماز و حجى كه شما به جا مى آوريد از اختراعات و ساخته خود شماست ، چنانچه دليل و برهانى بر غير اينكه شنيديد داريد بياوريد!
يهوديان گفتند: ما اين نماز را از گفته هاى انبياء درك نموده و به جا مى آوريم ، بحرالعلوم گفت : اين ادعا اصل و ريشه ندارد، چون پيامبرانى كه بعد از حضرت موسى (عليه السلام ) مبعوث شدند تابع دين و شريعت آن حضرت بودند، آنان دين جديدى نياورده بودند كه داراى چنين نمازى كه شما مى خوانيد باشد، از طرفى هم نمى توان گفت : پيامبران پس از موسى (عليه السلام ) به تورات چيزى اضافه يا كم كرده باشند، پس شكى نيست كه اين تحريفات و مجعولات كه در تورات شما انجام گرفته از طرف افراد نادان و بى بند و بار بوده است .
مطلب ديگر اينكه : آيا براى عالمان شما جايز است كه تورات را بر خلاف شريعت موسى تفسير كنند؟ به چه دليل مى گوييد اينگونه حج و نماز از ناحيه پيامبران به ما رسيده است ؟!
آنها كه نتوانستند جواب بحرالعلوم را بدهند همچنان متحير ماندند، و از علم فراوان اين مرد بزرگ دچار تعجب گرديدند.
يكى از يهوديان گفت : ما مى گوييم اصلا در زمان موسى نمازى در كار نبوده و لازم هم نيست ما به نماز معتقد باشيم . سيد بحرالعلوم گفت :
سبحان الله ! آيا چنين نيست كه شما الان قرار كرديد و گفتيد: نماز در تمام اديان و شرايع بوده ، پس چگونه مى شود گفت : نماز جزء دستورهاى دين و شرع حضرت موسى كه در آن زمان بزرگترين اديان به شمار مى رفته ، نبوده است ؟!
يهوديان از جواب عاجر شدند، و بزرگ آنان از اين تناقضات همچنان سر خجلت به زير افكند، آنگاه سربرداشت و پس از اينكه رو به طرف بحرالعلوم كرد گفت : توضيحات و شرح اين نماز كه شما مسلمانان مى خوانيد نيز در قرآن داده نشده ، پس شما مسلمانان طريقه خواندن نمازهاى خود را از كجا آورده ايد؟ بحرالعلوم گفت : دستور نماز مسلمانان در چند جاى قرآن داده شده و طريق خواندن آن از روايات پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله ) به ما رسيده و بين نماز ما و نماز شما خيلى فرق است ، زيرا قرآن مجيد به ما دستور خواندن نماز را مى دهد و روايات پيامبر اسلام هم طريقه خواندن آنرا تعيين مى نمايد، برخلاف نماز شما كه نه در تورات نامى از آن برده شده و نه هيچ پيامبرى آن را تشريع و تجويز نموده است .
آنها گفتند: ما حرفهاى شما را تصديق مى نمائيم و صحيح مى دانيم ، سيد بحرالعلوم گفت : پس چرا شما به احكام دين خود عمل نمى كنيد، در حالى كه تورات به اينگونه موضوعات تصريح كرده و شما هم مى گوييد اين همان توراتى است كه بر حضرت موسى عليه السلام نازل شده و دستخوش تحريف تغيير نگرديده است ، از طرفى هم ، احكام و دستورهاى خدا عمومى است ، و در هر مكان و زمان شامل حال كليه افراد مى شود.
موضوع ديگر اينكه : شما معتقديد تورات و دين شما نسخ نشده و بعد از حضرت موسى ، پيامبرى مثل حضرت عيسى و حضرت محمد صلى الله عليه و آله نيامده كه دين شما را منسوخ و باطل نمايد. و شما هم آن دو را به پيامبر قبول نداريد. اكنون كه شما دين و تورات خود از هر جهت صحيح مى دانيد چرا به دستورهاى آن عمل نمى كنيد؟
آنها چون از مطلب مطرح شده نتيجه نگرفتند، باز مطالب ديگرى را عنوان كردند. يكى از بزرگان آنان گفت : چرا شما به احكام تورات عمل نمى كنيد، در صورتى كه اين تورات ماانزل الله است ، يعنى خدا آن را نازل كرده ، از طرفى در قرآن شما مى گويد:
و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (71)
سيد بحرالعلوم گفت : چون پيامبرى حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله براى ما ثابت و دين آن حضرت ناسخ اديان پيشين است ، ما دستور آن بزرگوار را عمل مى كنيم . قسمتى از تورات از قبيل قصاص را نيز عمل مى نمائيم ، ولى نه از باب اينكه در تورات آمده بلكه براى اينكه اينگونه احكام در قرآن مجيد ما نوشته شده است ، شما هم به شريعت تورات موسى عمل مى كنيد و اديان قبل از آن را قبول نداريد، بعد از مطالبى چند علامه بحرالعلوم خطاب به آنها فرمود: اگر من مى دانستم شما طالب حقيد بيش از اين دليل و برهانى كه شنيديد براى شما شرح مى دادم ، ولى باز براى اتمام حجت شما را موعظه مى نمايم و مى گويم : راجع به دين و مذهب از پدران و پدر بزرگان خود تبعيت نكنيد و دست از تعصب و خود خواهى برداريد، زيرا اين دنيا فانى و نابود شدنى است و هر كس شربت مرگ خواهد چشيد. عاقل و باهوش كسى است كه عقائد مذهبى خود را از روى دليل و برهان درك كند، زيرا كه معقول نيست همه اديان و مذاهب مختلف در يك زمان بر حق باشند. پس بنابراين هر انسان عاقل بايد بكوشد دين و مذهب حق را از ميان اين همه اديان مختلف درك كند. بطور يقين فرداى قيامت خداى بزرگ اين عذر را نمى پذيرد كه انسان بگويد: ما در دين و مذهب خود از پدران و اجداد خود تبعيت نموديم . اگر نه چنين باشد كه شنيديد بايد بت پرستان و آتش پرستان نيز رستگار و برحق باشند.
يهوديان گفتند: سخنان شما همه منطقى و متين است و ما هم طالب حقيم ولى ما به اين لحاظ دين حضرت موسى را پذيرفتيم كه مى بينيم يهود و نصارا و مسلمانان عموما به پيامبرى حضرت معتقدند ولى درباره حضرت محمد صلى الله عليه و آله و عيسى عليه السلام اختلاف دارند، ما دين او را نپذيرفتيم كه هيچكس اختلاف درباره او ندارد.
بحرالعلوم گفت : مسلمانان پيامبرى حضرت موسى و عيسى عليهما السلام را معتقد شده اند بخاطر اينكه قرآن و اخبار پيامبر اسلام از آن خبر داده است ، اگر غير از اين بود يقينا معتقد نمى شدند.
يكى از جوانان يهود به نام عزيز متوجه بحرالعلوم شد و گفت : من يك عرض مختصر دارم كه خيلى مفيد است ، تقاضا دارم توجه بفرمائيد.
بحرالعلوم گفت : مانعى ندارد، حرف خود را مطرح كن .
عزيز گفت : در تورات ما نوشته ، بعد از حضرت موسى پيامبرى از فرزندان برادران ما به وجود مى آيد نه از فرزندان اسماعيل ، درحالى كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله از فرزندان حضرت اسماعيل عليه السلام بود.
بحر العلوم گفت : اينطور نيست كه تو مى گوئى ، بلكه در تورات ، در سفر پنجم ، فصل دوازدهم ميگويد: خداى سبحان به حضرت موسى وحى كرد و فرمود: من در نظر دارم پيامبرى از فرزندان برادرانشان از براى آنان بفرستم ، تو به بنى اسرائيل بگو به آن پيامبر ايمان بياورند، و سخن او را گوش كنند، شكى نيست كه فرزندان حضرت اسماعيل برادران حضرت يعقوب كه او را اسرائيل مى گفتند بوده اند، چون يعقوب فرزند اسحاق بن ابراهيم خليل بوده و اسماعيل هم فرزند حضرت ابراهيم عليه السلام بوده ، اكنون كه حضرت اسماعيل و اسحاق برادر بوده اند پس ترديدى نيست كه منظور از برادران يعقوب همان اسماعيل است ، و حضرت محمد صلى الله عليه و آله هم از فرزندان حضرت اسماعيل مى باشد، عزيز از اين جواب اساسى عاجز شد و رنگ صورت او دگرگون گرديد و تا پايان مجلس چيزى نگفت .
بعد علامه بحرالعلوم خطاب به آنها كرد و گفت : اگر دليل و برهان ديگرى داريد بياوريد و يا كسى از بزرگان شما كه اعلم از شما باشد دلائل خود را بياورد. يكى از آنها متوجه سيد شد و گفت : ما پيامبرى حضرت موسى را بدين جهت قبول داريم كه داراى كشف و كرامات و معجزات بود. بحرالعلوم گفت : آيا شما معجزات او را به چشم خود ديديد؟
يهوديان گفتند: نه
بحرالعلوم ادامه داد: آيا نه چنين است كه معجزات پيامبر ما را هم شنيده ايد؟ پس چرا معجزات موسى را قبول داريد ولى معجزات حضرت محمد صلى الله عليه و آله را قبول نداريد و انكار مى كنيد، در صورتى كه حضرت موسى چند صد سال قبل از حضرت محمد صلى الله عليه و آله بوده است ؟
اى گروه يهود، اگر حضرت ابراهيم خليل عليه السلام كه قبل از حضرت موسى بوده از شما سئوال كند و بگويد: چرا دين و مذهب مرا ترك نموديد و دين موسى را پذيرفتيد، چه خواهيد گفت ؟
آنها گفتند: ما مى گوئيم : چون تو قبل از موسى بودى دين وى را قبول كرديم زيرا هر گاه پيامبر جديدى بيايد دين پيامبر قبلى از بين خواهد رفت .
بحرالعلوم گفت : اگر حضرت محمد صلى الله عليه و آله به شما بگويد اى گروه يهود: من پيامبرى بودم بعد از حضرت موسى مبعوث شدم و داراى معجزات هم بودم و صاحب قرآن كه تا قيامت باقى خواهد ماند، پس چرا به من ايمان نياورديد، چه خواهيد گفت ؟
گروه يهود محكوم گرديدند و چيزى نگفتند.
بحرالعلوم پس از اين استدلال رو به بزرگ آنها كرد و گفت : تو كه بزرگ اين گروه محسوب مى شوى آيا تا كنون براى بدست آوردن دين حق اقدام كرده اى ؟
او گفت : انصافا درصدد برنيامده ام و براى تشخيص آن قدمى برنداشته ام و درباره حقانيت دين محمد صلى الله عليه و آله تحقيقى به عمل نياورده ام ، اكنون در نظر دارم كه در اين باره مطالعه كنم و نتيجه مطالعات خود را به شما شرح دهم .
سيد جواد (صاحب مفتاح الكرامه ) كه اين مناظرات را در كتاب خود نگاشته مى گويد: آن گروه يهود اسلام آوردند و اسلام آنان بسيار قوى و نيكو شد. (72)
بخش چهارم : آثار بحرالعلوم
آثار علمى
همانگونه كه در چند جاى كتاب يادآورى شده ، به علت دقت و عمق علمى از سيد بحرالعلوم ، تاليفات كم يا ناقص به جا مانده است كه نسبت به مقام والايى كه دارد ناچيز مى باشد، آثارى كه از آنها در كتابهاى شرح حال نام برده اند و بعضى از آنها چاپ گرديده و برخى چاپ نشده بدين قرار است :
1- المصابيح فى الفقه ، كه سه جلد است .
2- الفوائد فى الاصول . (چاپ شده است )
3- مشكاه الهدايه .
4- الدره النجفيه ، رساله معروف سيد در فقه مى باشد كه تا به حال مثل آن در فقه نوشته نشده و چندين بار چاپ شده است و عالمانى چند بر اين كتاب چندين شرح بزرگ نوشته اند. در اين كتاب سيد بحرالعلوم علم فقه را به نظم كشيده است . و مولف جواهر ابيات اين (دره ) را منزله نصوص و روايات نقل كرده و به آن استدلال نموده است . از شرح هاى معتبر اين كتاب مى توان از المواهب السنيه نوشته ميرزا محمود طباطبائى بروجردى نام برد.
5- رساله فى الفقير و الغنى كه در كتاب مصابيح ايشان درج شده است .
6- رساله اى درباره عصير زبيبى (فشرده كشمكش وقتى بجوشد پاك است يا خير؟)
7- شرح الوافيه ، در علم اصول فقه كه تا بحث حقيقت و مجاز را داراست .
8- رساله اى در مناظره با يهود در ذى الكفل .
9- تحفه الكرام در تاريخ مكه و بيت الله الحرام .
10- مناسك حج
11- قواعد الشكوك
12- مبلغ النظر فى حكم قاصد الاربعه فى السفر، در كتاب نماز (مفتاح الكرامه ) آمده است .
13- حاشيه بر كتاب طهارت شرايع .
14- جوابهايى از مسائل حج .
15- حاشيه بر ذخيره سبزوارى
16- دره بهيه در نظم رئوس مسائل اصوليه .
17- رساله فى انفعال ماء القليل .
18- كتاب رجال (معروف به فوائد الرجاليه ) كه كتابى گرانبهاست و كسانيكه بعد از بحرالعلوم به نگارش كتاب رجال پرداخته اند همه از كتاب او استفاده كرده اند. اين كتاب خود، در نزد صاحب نظران و اهل فن بى نظير است ، و چندين بار چاپ شده است .
19- ديوان شعر كه به خطر خود علامه بحرالعلوم مى باشد.
20- رساله اى فارسى در شناخت خدا كه به زبان فارسى مى باشد. (سير و سلوك ). (73)
شعر بحر العلوم
شعر و ادبيات بحرالعلوم در سطح بالايى قرار داشت ، شعرهاى او در فقه و اصول و رجال نمونه اى از آثار گرانبهاى اوست كه از آن درياى بى ساحل به يادگار مانده است همچنين به نظم درآوردن اصحاب اجماع ، كه زينت بخش كتب رجالى شيعه است و سروده هاى ديگر. ما به خاطر تبرك و تيمن سرودهايى عالم عارف را در رثاى سالار شهيدان بطور خلاصه اشاره مى كنيم :
الله اكبر ماذا الحادث الجلل |
وقد تزلزل سهل الارض والجبل ؟ |
ما هذه الزفرات الصاعدات اسى |
كانها من لهيب القلب تشتعل ؟ |
ترجمه : اين چه حادثه اى بزرگى است ، كه از بزرگى آنها كوه و بيابان متزلزل شده است . اين ناله ها از چه بلند است . گويا ناله ها از سوز قلب ها زبانه مى كشند.
ما للعيون منها الدامع جاريه |
منها تخد خدود اوهى تنهمل ؟ |
چيست چشم ها را كه چشمه هاى اشك از آن جارى است ، و جويبارى از آنها بر روى رخسار مى دود؟
كان نفخه صور الحشر قد فجئت |
فالناس سكرى ولا سكر ولا ثمل ؟ |
گويا صور اسرافيل دميده شده و قيامت برپاست و مردم مست اند در صورتى كه بهوشند و مست نيستند. اين اشعار با دوازده بند جانسوز و زيباى شاعر فارسى زبان محتشم كاشانى قابل مقايسه است .
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
واز جمله اشعار او پاسخى است كه به شعرهاى ملا محمد مهدى نراقى صاحب كتاب جامع السعادات داده است . نراقى از ايران اشعارى براى سيد بحرالعلوم به نجف اشرف فرستاد.
اشعار مرحوم نراقى چنين است :
الا قل لسكان دار الحبيب |
هنيئا لكم فى الجنان الخلود |
هان ، به ساكنان خانه دوست بگو بهشت جاودان گوارايتان باد.
افيضوا علينا من الماء فيضا فى |
ضا فنحن عطاش و انتم |
به كام ما هم آب زلال برسانيد، كه ما تشنه ايم و شما سيراب .
جواب بحرالعلوم چنين بود:
الا قل لمولى يرى من بعيد |
ديار الحبيب بعين الشهود (74) |
هان بگو به مولايى كه از راه دور با ديده شهود، محبوب و ديار دوست را مى بيند.
لك الفضل من شاهد غائب |
على شاهد غائب بالصدود |
فنحن على الماء نشكو الظماء |
و فزتم على بعدكم بالورود (75) |
برترى تراست كه غايب هستى ولى حضور دارى ، برترى دارى بر حاضرى كه از ديدار محروم است .
آثار اجتماعى
از مسئوليت هاى سنگين و خطير، عهده دارى مرجعيت جامعه اسلامى است . مخصوصا كسى كه هم عهده دار امور عامه مردم و هم اداره حوزه آن جامعه باشد، او با اين همه مسئوليت هايى سنگين كه به عهده داشت باز از خود آثار علمى و اجتماعى و معنوى گرانبهايى به يادگار گذاشته است ، كه ما مختصرى از آن را بطور نمونه يادآورى كرديم . و هم اكنون به آثار اجتماعى و معنوى او مى پردازيم .
1- بالا آوردن ارتفاع مسجد كوفه كه به دستور سيد به انجام رسيد.
در مورد علت اين اقدام بعضى چنين بيان كرده اند: اين كار براى اين بود كه خود نهايى كه در جنگ ها ريخته مى شد به آن مسجد كشيده نشود و در صورت خون آلود شدن مسجد آسان و راحت پاك و تطير شود. (76)
2- مشخص كردن مقام و جايگاه حضرت حجه بن الحسن ارواحنا له الفدا در مسجد سهله ، و بنا گذارى قبه اى از كاشى هاى خوب و عالى از رقى در اين جايگاه مقدس كه تعيين اين مكان بعد از تشرف به محضر مقام قدسى ولايت بود. (77)
3- بنا كردن گلدسته در صحن شريف علوى در طرف جنوبى آن ، و تعمير ديوارهاى صحن ها و حجره ها كه در حال خرابى بود. نقل شده در اين رابطه نامه اى به سلطان ايران (فتحعلى شاه قاجار) نوشت و مخارج آنها را به او بيان فرمود، سلطان فورا امتثال امر كرد و مخارج مورد نياز تعميرات را فرستاد. (78)
4- تعميراتى در مسجد شيخ طوسى در نجف اشرف در سال (1198ه ق ) به ترغيب و راهنمايى اين سيد بزرگوار صورت گرفت .
5- كتابخانه خطى (مكتبه بحرالعلوم ) اين كتابخانه شامل كتابهاى نفيش خطى ، با كاغذهاى اعلا و مزين شده به طلا و جواهر كه در زمان ايشان هيچكدام چاپ نشده بود كه بعد از فوت ايشان به اولاد او مستقل شد. (79)
6- مشخص كردن جايگاه مسجد راس الحسين عليه السلام در نجف اشرف به امر بحرالعلوم . نقل شده كه سيد به خواص و دوستان صميمى خود مى فرمود: كه اينجا موضع سر امام حسين عليه السلام است .
7- تعيين جايگاه قبر مختار ثقفى كه الان معروف به قبر مسلم مى باشد.
8- تعيين جايگاه مرقد حضرت هود و صالح عليهما السلام در نجف اشرف و در جهت شمالى از شهر نجف كه از قبرهاى معروف و مشهور و زيارتگاه عاشقان و دوستداران مكتب وحى الهى است . (80)
جاى آن در عصر سيد علامت گذارى شد و بناى آنها از گچ و سنگهاى معمولى بود تا توفيق شامل حال يك ايرانى گرديد و آن مكانهاى عطرآگين را با سنگهاى گران قيمت بازسازى كرد. جايى كه سيد تعيين كرد دهها متر با جاى اولى آنها فاصله دارد، و اين مكان نورانى در وادى السلام مى باشد. (81)
9- اضافه كردن مقدارى از اراضى به مسافت حرم مطهر كه فعلا به آن صورت است ، و ايجاد تاسيساتى در اطراف حرم مطهر كه مورد نياز زوار بود. تشخيص آثار فرسوده و قبور پنهان اولياء و نوادگان ائمه عليهم السلام ، و سعى در تعيين دقيق جهت قبله از كارهاى اين علامه زمان و يگانه دوران بود.
بخش چهارم : كرامات بحرالعلوم
آنان كه خاك را به نظر كيما كنند |
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند |
جا دارد كسى كه با امام عصر (عليه السلام ) ملاقات كرده نگاهش كيميا باشد و از او كراماتى سر بزند، و جا دارد اهل تسنن درباره او بگويند:
لو كان حقا ما يقول الشيعه الاماميه فى مهدويه ولد امام العسكرى (عليه السلام ) لكان هذا السيد المهدى ، هو ذلك الامام المقام
اگر آنچه كه شيعه اماميه در مورد مهدويت فرزند امام عسگرى عليه السلام مى گويند حق است كه اين سيد همان مهدى باشد. (82)
در اين فصل چند نمونه از كرامات او را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم ، تا عظمت و بزرگى بحرالعلوم بيشتر براى دوستداران اهل بيت (عليهم السلام ) روشن گردد.
قصه سرداب
اين داستان را سيد مرتضى طباطبائى كه از نزديكان سيد بحرالعلوم و هميشه همراه او بود نقل كرده است
در سفر زيارت سامراء همراه او بودم ، وى را حجره اى بود كه تنها در آنجا مى خوابيد و من نيز حجره اى داشتم متصل به آن حجره ، و در همه احوال مراقب و مواظب سيد بودم ، شبها مردم نزد او جمع مى شدند تا اينكه پاسى از شب مى گذشت ، روزى بطور معمول نشست و مردم دور او حلقه زدند، از قيافه مبارك او ديدم مثل اينكه امروز دوست ندارد اجتماع مردم را (مثل پرنده اى كه خود را به اين طرف و آن طرف قفس مى زند تا خود را آزاد كند) و دوست دارد دور او خلوت بشود، با هر كس كه سخن مى گويد در سخنان او نشانه اى از عجله بود. مردم متفرق و پراكنده شدند، و جز من كسى باقى نماند، مرا نيز امر فرمود كه بيرون بروم ، به حجره خود رفتم ، و در احوال اين سيد بزرگوار با خودم فكر مى كردم .
در اين شب خواب را از چشمان خود كنار زده ، زمانى صبر نمودم آنگاه مخفى بيرون آمدم كه از حال سيد جويا شوم ، ديدم در حجره سيد بسته است ، از شكاف در نگاه كردم ديدم چراغ او روشن است و كسى در حجره نيست ، داخل حجره شدم ، و از وضع منزل دانستم كه امشب را نخوابيده و بجاى رفته است . خود را پنهان داشتم و سپس با پاى برهنه در طلب سيد برآمده ، داخل صحن شريف شدم . ديدم درهاى حرم عسكريين (امام هادى و امام عسكرى ) عليهما السلام بسته است ، در طرف خارج حرم جستجو كردم اثرى از او نيافتم ، داخل سرداب شدم ، ديدم درها، باز است . از پله هاى آن آهسته پايين رفتم ، بطورى كه هيچ حسى و حركتى از من ظاهر نشود، همهمه اى شنيدم از سرداب ، ديدم مثل اينكه گويا با كسى سخن مى گويد، ولى من كلمات او را تشخيص نمى دادم .
تا اينكه سه يا چهار پله مانده بود، من در نهايت آهستگى مى رفتم . ناگاه سيد بحرالعلوم از همان مكان بلند شد و گفت : سيد مرتضى چه مى كنى ؟ چرا از خانه بيرون آمدى ، پس در جاى خود ميخكوب شدم ، به فكر فرو رفتم و ساكت مثل چوب خشك شدم ، جوابى با معذرت دادم و در ميان عذرخواهى از پله ها پايين رفتم تا آنجا كه صحنه را مشاهده مى نمودم سيد را ديدم كه تنها رو به قبله ايستاده و اثرى از كسى ديگر نيست . دانستم كه او با كسى سخن مى گفت و شايد با آنكه هنوز غائب از ديده هاى ماست ، سلام الله عليه . (83)
سكوت در نماز
آخوند زين العابدين سلماسى مى گويد: شبى بحرالعلوم در وقت مغرب در پشت مرقد مطهر عسكريين عليهما السلام به نماز ايستاد و ما جمعى از اصحاب و ياران در پشت سر او به نماز ايستاديم ، نماز را تا به تشهد آخر رسانيد و (السلام علينا) را هم گفت ، و هنوز السلام عليكم را نگفته بود كه ساكت شد و هيچ تكلمى نكرد، ما گمان كرديم كه آن جناب را سهو يا فراموشى عارض شده است ، پس از گذشت مدتى در آن وقت گفت : السلام عليكم … ما همه تعجب كرديم ، و از عظمت او كسى جرات نداشت راز سكوت او را در نماز بپرسد، آخوند (زين العابدين سلماسى ) گفت : من با رفيق ديگرى كه داشتيم گفتيم : كه امشب در وقت غذا ما شام نمى خوريم (از خصوصيات بحرالعلوم اين بود كه اگر كسى سر سفره او مى نشست و غذا نمى خورد ناراحت مى شد و اصرار مى كرد غذا بخورد) و چون او راضى نمى شود كه كسى در مجلس حاضر باشد و غذا نخورد، لابد بيان مى كند، وقتى شام آوردند ما نخورديم ، فرمود: بخوريد. ما عرض كرديم تا سر سكوت در نماز را بيان نفرمايى ما نمى خوريم سرانجام پس از اصرار فرمود: بخوريد بيان مى كنم ، بعد از غذا فرمود: كه چون من سلام اول را گفتم ديدم امام عصر ارواحنا له الفدا به زيارت جد و پدرش به اندرون حرم آمد، پس زبانم لكنت گرفت ، و از هيبت امام قدرت تكلم نيافتم ، و در ميان نماز بودم و قدرت برخاستن نداشتم ، و نمى توانستم نماز را قطع كنم ، در مقام احترام امام آن قدر زبان من لكنت گرفت ، تا امام از زيارت جد و پدرش فارغ شد و مراجعت فرمود، آن وقت به حال خويش آمدم و زبانم جريان پيدا كرد و سلام دوم (نماز) را دادم . (84)
تلاوت قرآن
چه خوش است صوت قرآن |
ز تو دلربا شنيدن |
به رخت نظاره كردن |
سخن خدا شنيدن |
ميرزا حسين لاهيجى رشتى ، از شيخ زين العابدين سلماسى نقل كرده است :
روزى بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على (عليه السلام ) شد، بيت فوق را زمزمه مى كرد و پس از آن بحرالعلوم سوال كردم سبب خواندن اين بيت چه بود؟ فرمود: چون وارد حرم حضرت على (عليه السلام ) شدم ديدم حجه بن الحسن عليه السلام در بالاى سر به آواز بلند قرآن تلاوت مى كند.
چون صداى آن بزرگوار را شنيدم اين شعر را خواندم . پس وارد حرم شد قرائت را ترك نمود و از حرم بيرون رفت . (85)
دست در دست يار
مردى از آخوند زين العابدين سلماسى نقل مى كند كه گفت : روزى نشسته بوديم در درس سيد بحرالعلوم در نجف اشرف ، عالم محقق ميرزاى قمى ، كه در آن سال از ايران براى زيارت ائمه عليهم السلام و انجام فريضه حج آمده بود وارد شد. شاگردان بحرالعلوم متفرق شده بودند. كسانى كه در مجلس بودند و من با سه نفر از ياران نزديك او كه در مرتبه و درجه اعلاى تقوا و پرهيزكارى و اجتهاد بودند مانديم ، ميرزاى قمى خطاب به بحرالعلوم گفت : شما فايز شديد و دريافت نموديد مرتبه ولادت روحانى و جسمانى و قرب مكان ظاهرى و باطنى را. پس چيزى براى ما نيز تصديق كنيد از آن نعمت هاى غير متناهى كه به دست آورده ايد.
سيد، بدون تامل فرمود: من شب گذشته يا دو شب قبل (ترديد از رواى است ) به مسجد كوفه رفته بودم براى اداى نافله شب ، با قصد اينكه اول صبح به نجف اشرف برگردم ، و مباحثه و درس و بحث تعطيل نشود، و چون از مسجد بيرون آمدم ، شوق مسجد سهله در كوفه در دلم افتاد و از ترس اينكه در نجف به درس نمى رسم ، فكر و خيالم را از آن منصرف كردم ولى شوقم پيوسته زياد مى شد و قلب ميل مى كرد، در حالى كه مردد بودم ناگاه بادى وزيد و غبارى برخاست و مرا به آن طرف حركت داد اندكى نگذشت كه مرا، در مسجد سهله بر زمين گذاشت ، داخل مسجد شدم ديدم كه از زوار و رفت و آمد خالى است و كسى را نيافتم جز شخص جليل و بزرگوارى كه مشغول مناجات با قاضى الحاجات بود او با كلماتى كه قلب را دگرگون و چشم را گريان مى نمود، مناجات مى كرد.
حالم متغير و دلم از جا كنده شد و زانوهايم لرزيد و از شنيدن آن كلمات و دعاهايى كه هرگز به گوشم نخورده بود و چشمم در جايى نديده بود اشكم جارى شد. دانستم كه مناجات كننده خود، آن كلمات را انشاء مى كند، نه آنكه از محفوظات خود مى خواند. در جاى خود ايستادم و گوش به آن كلمات فرادادم و از آنها لذت مى بردم تا اينكه از مناجات فارغ شد، پس ملتفت من شد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بيا، پس چند قدمى پيش رفتم و ايستادم آنگه امر فرمود كه پيش روم ، اندكى جلو رفتم و توقف كردم ، باز امر فرمود به پيش بروم و فرمود: ادب در فرمانبرى است ، پيش رفتم تا به آنجا كه دست آن جناب به من و دست من به او رسيد و سخنانى گفت . شيخ سلماسى گويد: چون كلام به اينجا رسيد يك دفعه دست از سخن كشيد. (86)
جا دارد آن سروده اين جا يادآورى شود.
يار گرفت از كرم ، دست من خسته را |
باز رهاند از فراق ، اين دل بشكسته را |
با همه ناز و عتاب باز به او خوشدلم |
چون شنود گاه گاه ناله آهسته را (87) |
مانند دريا
محقق قمى صاحب كتاب قوانين مى فرمايد: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحيد بهبهانى (استاد كل ) هم مباحثه بوديم ، اغلب من براى او بحث را تقرير مى كردم ، تا اينكه من به ايران آمدم و كم كم ، شهرت علمى سيد بحرالعلوم به همه جا رسيد و من تعجب مى كردم تا زمانى كه خدا توفيق عنايت فرمود، تا براى زيارت عتبات موفق بشوم . وقتى به نجف اشرف مشرف شدم ، سيد را ملاقات كرده مساله اى عنوان شد، ديدم سيد بحرالعلوم ، درياى مواج و عميق از دانش هاست ، پرسيدم ؟ آقا ما كه با هم بوديم شما اين مرتبه را نداشتيد، و از من استفاده مى كرديد، حال شما را مانند دريا مى بينيم ، فرمود: ميرزا اين از اسرار است كه به تو مى گويم تا من زنده ام به كسى نگو، و كتمان بدار، من قبول كردم فرمود: چگونه اينطور نباشم ، و حالا آنكه آقايم مرا شبى در مسجد كوفه به سينه مبارك خود چسباند. (88)
آرزوى نماز
از جمله داستانهاى شنيدنى از كرامات بحرالعلوم اين است كه روزى خواهرش در بستر بيمارى بود و از بيمارى خود به سيد شكايت مى كرد و از دنيا رفتن خود را باز مى يابى و به آرزويى مى رسى كه من نخواهم رسيد، من آرزو مى كنم كه شيخ حسين نجف ، (كه در زهد و تقوى مرتبه بالايى دارد) بر من نماز بخواند ولى او نماز نمى گذارد. ولى اى خواهر او بر شما نماز خواهد خواند، نقل كرده اند كه جريان همينطور شد و بعد از درگذشت بحرالعلوم شيخ حسين نجف در بستر پيرى و بيمارى افتاده بود كه خبر درگذشت خواهر بحرالعلوم را به او رساندند، آن شيخ كه به شدت تب كرده بود از بستر بلند و مثل حال صحت رفت و بر او نماز خواند، و بعد برگشت به منزل باز همان تب شديد بر او عارض شد. (89)
غروب آفتاب
روز 24 ذى حجه 1112ق . يا ماه رجب بود كه بحرالعلوم رخ از ديار فانى برتافت و به عالم بالا پرواز كرد. او از مدتها قبل توان تدريس نداشت و در منزل به مطالعه و تاليف ميگذرانيد و سرانجام او با غروب خود قلب عاشقان ، و شيفتگان ولايت و امامت را داغدار و مجروح كرد.
او دريايى از علم را با خود همراه برد، درب منزل او به روى دوستان بسته شد، دوستانى كه او را پدرى مهربانى و رئوف و دلسوز و محرم اسرار مى دانستند. او بيش از پنجاه و هفت بهار را سپرى نكرده بود كه دعوت حق را لبيك گفت و روح بلند او به سوى رب العالمين بازگشت و براستى معناى اين حديث تحقق يافت كه :اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمه لا يسدها شيى .
وقتى عالمى از دنيا برود رخنه و شكافى در دين پيدا مى شود كه چيزى جاى آن را پر نمى كند.
درگذشت بحرالعلوم در عالم اسلام اثرى عميق گذاشت و دنياى شيعه را در ماتم فرو برد. و حوزه هاى علميه را مدتى بى پدر گذاشت . گرچه شاگردان بزرگى مثل شيخ جعفر كاشف الغطاء از او يادگار ماند، ولى باز جاى بحرالعلوم خالى بود. وقتى خبر درگذشت او به گوش مردم رسيد، سراسيمه و حيرت زده به خيابان ها ريختند. گويا از خواب سنگين ناگهان بيدار شدند، جارچيان خبر را به مردم رساندند. مردم همه بر سر و سينه زنان به طرف خانه اميد هميشگى دويدند، در گوشه اى از منزل ايستاده و مانند مرغ پرشكسته به يكديگر تسليت دادند و اشك مى ريختند. فريادها بلند بود كه ، اى واى مدرسه اخلاق بسته شد، معلم عرفان از دنيا رفت . مردم سينه زنان ، گريه كنان ، دور جنازه سيد بحرالعلوم را گرفتند و مانند پروانه حلقه زدند، صداى ناله از شهر نجف بالا رفت . گويا ملائكه هم با مردم آن سامان همناله شده بودند. صداى زمزمه ياران و دوستداران از آن شهر به آسمان و عرش اعلى بلند شد.
در روايت خوانده ايم كه چون مومنى و دوستى از خدا به عالم ابدى و ديار يار سفر كند جايى كه در آن عبادت مى كرده به مدت چهل روز بر او گريه مى كند، و فرشتگان بر مومن گريه مى كنند. (90) براستى زمين و زمان بر درياى ايمان و علم و اخلاص گريه كرد.
نماز بر جنازه بحرالعلوم
از داستانهاى جالبى كه از كرامات بحرالعلوم حساب مى شود، جريان نماز ميت بحرالعلوم است . صاحب برهان قاطع ، از آخوند زين العابدين سلماسى نقل كرده ، چون بيمارى سيد بحرالعلوم سخت شد، به ما كه دور او را گرفته بوديم گفت : من دوست داشتم شيخ جليل شيخ حسين نجف كه در اثر كثرت زهد و عبادت ضرب المثل است بر من نماز بخواند ولى بر من نماز نمى خواند مگر جناب عالم ربانى ميرزا مهدى شهرستانى (او از معاصران و دوستان بحرالعلوم بود و در سال 1216ه ق وفات يافت ) ما از اين خبر سيد تعجب كرديم ، چون ميرزاى ذكر شده در اين هنگام در كربلا بود، و بعد چندان طولى نكشيد كه بحرالعلوم از دنيا رفت و ما به انجام مقدمات كفن و دفن او پرداختيم ، و هنوز از ميرزا مهدى شهرستانى خبرى نبود و من در فكر بودم ، براى اينكه من در مدت دوستى با بحرالعلوم از او خبر نادرست و دروغ نشنيده بودم .
من در اين باره سرگردان بودم تا او را غسل داديم و كفن كرديم و به صحن شريف مرتضوى (عليه السلام ) براى نماز و طواف دور حرم مطهر آورديم . گروهى از بزرگان علماء و فقهاء مثل شيخ جعفر كاشف الغطاء و شيخ حسين نجف همراه ما بودند. و وقت نماز بر او رسيده بود و دل من از آنچه شنيده بودم تنگ شد كه يكبار از طرف درب شرقى صحن جمعيت به دو سو رفتند و راه باز شد، ديدم سيد بزرگوار سيد مهدى شهرستانى است و با لباس سفر وارد صحن شد هنوز خسته بود چون به جنازه رسيد علما او را كه جامع الشرايط بود پيش بردند و به امامت او بر پيكر سيد نماز خوانديم و دلم شاد شد. و خدا را شكر كردم كه شك ما را برطرف كرد.
سيد مهدى شهرستانى جريان آمدن خود به نجف اشرف را چنين بازگو كرده كه : نماز ظهر را در مسجد خويش در كربلا خوانده و به خانه برگشتم . نامه اى از نجف دريافت كرديم كه از سيد بحرالعلوم نااميد شده اند، من به خانه رفتم و بى درنگ سوار بر مركب شدم و يكسره آمدم و به هنگام ورود مواجه با حمل جنازه بحرالعلوم شدم . (ناقل اين جريان على رضا اصفهانى از شيخ زين العابدين سلماسى است ) (91)
بارگاه بحرالعلوم
بعد از نماز بدن مبارك را به مكانى كه او به فرزند بزرگ خود سيد رضا طباطبايى بحرالعلوم وصيت كرده بود و به بعضى از دوستان نيز گفته بود حمل كردند. او اظهار كرده بود كه دوست دارد در جنب مرقد شيخ طوسى (متوفاى 460ه ق ) دفن شود. عده اى از بزرگان نقل كرده اند كه هنگام دفن كه خاك بر پيكر آن مرجع بزرگ مى ريختند، از بين حاضران صدايى شنيدند كه اين دو بيت را مى خواند ولى تا به حال گوينده آن شناخته نشده است :
لله قبرك من قبر تضمنه |
علم النبيين من نوح الى الخلف |
كانت حياتك احياء لما شرعوا |
وفى مماتك موت العلم والشرف (92) |
چه قبرى كه در خود علم پيامبران را از نوح و بعد از او در بردارد زندگى تو احياگر شرع اسلام بود و مرگ تو مرگ علم و شرف است .
در تاريخ وفات او اين شعر را سروده اند كه سال وفات آن عالم بزرگ مى باشد:
عجب غمى است كه دل زين مصيبت جانكاه |
به سينه خون شد و بيرون ز چشم پر نم رفت |
خرد چو سال وفات از تو جست با وى گوى |
سمى مهدى صاحب زمان ز عالم رفت |
اين حروف مطابق با 1212 است . 1212 – 16 به اضافه 1196 ق .
مقبره آن عالم بزرگ هم اكنون زيارتگاه دوستدارن علم و مرجعيت و جايگاه نيايش علاقه مندان اهل بيت عصمت و طهارت است و نيازمندان فراوان ، مانند روزگار زندگى او هم و غم خود را با استمداد از روح بلند وى برطرف مى نمايند.
بعد از درگذشت او مجالس ترحيم و ختم از سوى خانواده آن مرحوم و از سوى طبقات مختلف برگزار شد و چندين روز بازارها بسته بود. بعد از فوت او زبان شاعران به مدح و مرثيه او باز شد و در وصف يار از دست رفته شعرها سرودند كه به يكى دو نمونه از آنها اكتفا مى كنيم .
ابتدا سروده اى از زبان شيخ جعفر كاشف الغطاء، سپس سروده اى از سيد صادق آل بحرالعلوم در مدح او ذكر مى كنيم .
سروده كاشف الغطاء در مدح استاد:
لسانى عن احصاء فضلك قاصر |
و فكرى عن ادارك كنهك حاسر |
جمعت من الاخلاق كل فضيله |
فلا فضل الا عن جنابك صادر |
يكلفنى صحبى نشيد مديحكم |
لزعمهم انى على ذاك قادر |
فقلت لهم هيهات لست بقائل |
لشمس الصحى يا شمس ضوئك ظاهر |
و ماكنت للبدر المنير بناعت |
له ابدا بالنور و الليل عاكر (93) |
سروده از سيد صادق آل بحرالعلوم :
بحرالعلوم صاحب النماقب |
سيد اهل الفضل ذى التجارب |
محقق المعقول و المنقول |
مدقق الفروع و الاصول برتقى ورع امام بمثله لم تسمع الايام |
و فضله فى سائر الاقطار |
كالشمس فى رابعه النهار |
و كم كرامات له مشتهره |
و قد غدت فى عصره مزدهره (94) |
روحش شاد،
يادش گرامى و راهش مستدام باد
نورالدين على لو
حوزه علميه قم
30/ 6 / 1372
___________________________________________________________________________________________________
1) منتهى المقل ، حائرى ، (ص ) 316.
2) منتهى المقال ، (ص ) 316.
3) در اكثر منابع آمده است : فوائد الرضويه ، 676. قصص العلماء 168، اعيان الشيعه ، ج 10،ص 158، مستدرك الوسائل ، ج 3، 383.
4) اختران تابناك ، ج 1،ص 412. فوائد الرضويه ،ص 476، قصص العلماء ص 168.
5) فقد روى : من رآنا فقد رآنا فان الشيطان لا يتمثل بنا. مقدمه فوائد الرچاليه .
6) منتهى الامال ، ج 2، (ص ) 366.
7) اقتباس از مقدمه فوائد الرجاليه بحر العلوم .
8) اقتباس از مقدمه فوائد الرجاليه ، بحرالعلوم .
9) مقدمه فوائد الرجاليه ، 33 و فقهاى نامدار شيعه ، ص 291
10) منتخب التواريخ ، ص 182.
11) مقدمه فوائد الرجاليه ،ص 66.
12) اعيان الشيعه ، ج 10، 119، و فوائد الرجاليه (مقدمه ) (ص ) 25 – 26.
13) اعيان الشيعه ، ج 10، 119. فوائد الرجاليه ،ص 26.
14) فوائد الرجاليه ، 260 – 27.
15) مقدمه فوائد الرجاليه ، ص 26 – 27.
16) مراه الاحوال ، جهان نما، 147.
17) مراه الاحوال ، جهان نما، 147.
18) مراه الاحوال جهان نما، ص 147.
19) همان ، 147.
20) فوائد الرضويه ، 406.
21) قصص العلماء، 202.
22) فوائد الرضويه ، 405 به نقل از منتهى المقال حائرى .
23) قصص العلماء، (ص ) 272. و لولوه البحرين ، (ص ) 442.
24) اعيان الشيعه ، ج 9، (ص ) 195.
25) اكنون اين منطقه به نام نبطيه شهرت دارد.
26) اعيان الشيعه ، ج 3، (ص ) 79.
27) فوائد الرجاليه مقدمه .
28) مكارم الاثار، ج 417 – 421.
29) اعيان الشيعه ، ج 10، 159.
30) فقهاى نامدار شيعه ، (ص ) 293.
31) روضات ، ج 7، (ص ) 204.
32) شهيدان راه فضيلت ، ج 1، (ص ) 420 – فوائد الرضويه ، صص 671.
33) منتهى الامال ، ج 2، (ص 94.
34) فوائد الرجاليه ، مقدمه ، (ص 33.
35) فوائد الرجاليه ، مقدمه ، (ص 35.
36) منتهى الامال ، ج 2، (ص ) 547، فوائد الرضويه ، (ص ) 680.
37) مكارم الاثار، ج 1، ص 417.
38) در اكثر منابع شرح حال نقل شده است .
39) فوائد الرجاليه ، (ص ) 35.
40) فقهاى نامدار شيعه ، (ص ) 291.
41) فوائد الراليه ، (ص 36.
42) اقتباس از فوائد الرجاليه ، (ص ) 38.
43) فوائد الرجاليه ، مقدمه ، (ص ) 38، 39.
44) قصص العلماء، (ص ) 171.
45) قصص العلماء، 173.
46) الكنى و الالقاب ، ج 3، (ص ) 68، و ريحانه الادب ، ج 1، (ص ) 234.
47) تكمله نجوم السماء، ج 1، (ص ) 301.
48) فرهنگ معين ، ج 1، (ص ) 53. (اعلام )
49) درحادثه هجوم وهابى ها به نجف اشرف كه در سال (1221ه ق ) رخ داد مردم به رهبرى اين شيخ بزرگ به دفاع از وطن و نواميس و شعائر مذهبى خود پرداختند و در اين جهاد علماء به رهبرى اين مرجع سلاح به دست گرفته و نيازهاى مردم را تامين مى كردند و حتى پشت بام ها را پر از سنگ و سنگر كرده بودند. (ماضى النجف و حاضرها، (ص ) 219 – 215.
50) قصص العلماء، (ص ) 198.
51) قصص العلماء، (ص ) 193 و (ص ) 188. فوائد الرضويه .
52) قصص العلماء، (ص ) 190، فوائد الرضويه ، (ص ) 73.
53) قصص العلماء، (ص ) 185.
54) فوائد الرضويه ، (ص ) 72.
55) جعيفر، يعنى جعفر كوچك
56) اعيان الشيعه ، ج 4، (ص ) 228. فوائد الرضويه و كرام البرره و معارف الرجال ، ج 1، (ص ) 151.
57) الكنى و الالقاب ، ج 3، (ص ) 66، مستدرك الوسائل ، ج 3، (ص ) 385. فوائد الرضويه (ص ) 86.
58) مجمع التواريخ ، (ص ) 151 و 150.
59) مانند: وهابى ها – مجتمع التواريخ (ص ) 150 ماضى النجف و حاضرها، آئين وهابيت ، اين است آئين وهابيت و…
60) قصص العلماء، (ص ) 130.
61) مستدرك ، ج 3، (ص ) 387.
62) قصص العلماء، (ص ) 138.
63) قصص العلماء، (ص ) 194.
64) قصص العلماء، (ص ) 140.
65) خوى از شهرهاى استان آذربايجان غربى است و از شهرهاى حاصلخيز به شمار مى رود داراى آبو و هوايى معتدل مى باشد. از نظر فرهنگى از شهرهاى مذهبى كشور به شمار مى رود و از قديم به دارالمومنين شهرت داشته ، و از اين خطه علماى بنامى پا به عرصه وجود نهاده اند از جمله آنها مى توان ازصاحب شرح نهج البلاغه خوئى و آيه الله حاج سيد ابوالقاسم خوئى نام برد.
66) اختران تابناك ، ج 1، (ص ) 428.
67) اعيان الشيعه ، ج 6، (ص ) 225.
68) قصص العلماء، (ص ) 118 و 119.
69) اعيان الشيعه ، ج 7، (ص ) 167 و معارف الرجال ، ج 2، (ص ) 59.
70) در اكثر منابع از جمله شعرا الغرى ج 12، (ص ) 139 – 159 فوائد الرجاليه ، (ص ) 67 – 70.
71) سوره مائده آيه 44، و هر كس خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند چنين كسانى كافرند.
72) اختر تابناك ، ج 1، ص 414. فوائد الرجاليه ، ص 49.
73) اعيان الشيعه ، ج 10 ص 160، شعراء الغرى ، ج 12، ص 139، و منابع ديگر لازم به تذكر است بعضى نسبت اين كتاب را به بحرالعلوم قبول ندارند.
74) اختران تابناك ج 1، ص 428.
75) فوائد الرجاليه ص 74، شعرا الغرى ج 12 ص 138.
76) تاريخ نجف ، ص 181.
77) ماضى النجف و حاضرها، ص 95.
78) فوائد الرجاليه ، ص 95، 96.
79) ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 105.
80) ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 96.
81) ماضى النجف و حاضرها، ج 1، ص 246. فوائد الرجاليه ، ص 96.
82) روضات الجنات ، ج 7، (ص ) 213، شعراء الغرى ، ج 12، (ص ) 133.
83) منتهى الامال ج 2، (ص ) 548.
84) قصص العلماء (ص ) 172. فوائد الرضويه (ص ) 680.
85) فوائد الرضويه ، (ص ) 682.
86) قصص العلماء، (ص ) 173.
87) گنجينه دانشمندان ، ج 8، (ص ) 376.
88) گنجينه دانشمندان ، ج 8، (ص ) 371.
89) ماضى النجف و حاضرها، ج 3، (ص ) 431، سفينه البحار، ج 2، (ص ) 709: مادى (هدى ).
90) تحفه العالم ، (ص ) 136.
91) فوائد الرضويه ، (ص ) 670.
92) فوائد الرجاليه ، (ص ) 116 .
93) فوائد الرجاليه ، (ص ) 99.
94) علامه بحرالعلوم صاحب فضائل و سرور صاحبان و داراى تجربه است . محقق درعلم معقول (فلسفه ، حكمت ) و علم منقول (فقه و حديث ) است و اهل دقت در علم فروع و علم اصول است .
نيكوكار، پرهيزكار و پارسا و پيشوايى است كه روزگار هرگز مانند او را نياورده است و فضل و بزرگوارى او در ساير نواحى مثل خورشيد در وسط آسمان درخشان است و چه بسا كراماتى از او مشهور است و به تحقيق كرامات از او در عصر خودش شكوفا گشته است .