حیدرعلی تهرانی (عابد نهاوندی) (1291ش-1376 تهران)، متخلص به معجزه، زاهد، و شاعر دوران معاصر.
او فرزند ارشد حکیم حاج مرشد چلویی در سال 1291ش در تهران به دنیا آمد. در آغاز جوانى در راه سیر و سلوك عرفانى گام نهاد و در وادى تصوف وارد گردید. وى از هشتاد سال عمرش شصت سال را در تصوف سپرى كرد و چون ذوق و قریحه شاعرى داشت با زبان شعر، افكار و اندیشههاى عرفانى خود را بیان مىنمود.
وی خود در مقدمهاش بر کتاب منظوم نهجالبلاغه مینویسد: «بنده امیدوار یکی از دلدادگان علی(ع) و بیاناتش هستم که به مقدار درک خود در حق آن حضرت معرفت پیدا نمودم و تا خود را شناختهام مهر و عشقی از ائمه اطهار(ع) همواره در خود احساس کرده گاهوبیگاه به سرودن اشعار مشغول بودهام و چند جلد کتاب در این زمینه به طبع رساندم اکنون در آستانه هشتادسالگی با جسم و چشمی ضعیف بخشهایی از کتاب نهجالبلاغه حضرت علی(ع) که شامل 64 خطبه و 140 کلمه قصار است را با کمال سادگی منظوم ساختم به امید آنکه هم خود از آن بهرهمند شوم و هم خدمتی به اهل ذوق و دوستان آن امام همام کرده باشم»
آثار
وی دارای متجاوز از 40 اثر در عرفان و علوم و معارف الهی بهصورت نظم و نثر است که اغلب آنها به چاپ رسیده است.
از آثار او کتابهای:
- باب الولایه،
- قدرتنمایی علی(ع)،
- معجزه حافظ،
- گلچین سعدی،
- شرح مخمس،
- حدیقه العرفان،
- نظم نهجالبلاغه،
- لمعات عشق (در مدح و منقبت حضرت معصومه سلاماللهعلیها) و آثار دیگری است که منتشر و در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است.
وفات
او در اسفندماه 1376 در تهران دار فانی را وداع گفته است،
عنایت حضرت رضا (ع) به حیدر آقا معجزه تهرانی:
حضرت استاد حسن رمضانی خاطرهای از استاد عرفان عملی خود «حیدر آقا معجزه» بیان کرد و گفت: روزی حضرت آیة الله جوادی آملی از بنده خواستند تا حیدر آقا معجزه را بیشتر به ایشان معرفی کنم. در پاسخ گفتم: خاطرهای را نقل میکنم که برای حضرتعالی از این خاطره خیلی از مسائل روشن میشود:
حیدر آقا معجزه (ره) میفرمود: من با مرحوم آیة الله شاه آبادی (استاد امام خمینی) ارتباط داشتم و از ایشان بهره میبردم.
آرزو داشتم یک سفر به مشهد مقدس داشته باشم که تا آن زمان، به علت مشکلات مالی و فقر، توفیق دست نداده بود.
بر اثر عشق به حضرت رضا علیهالسلام به میدان خراسان میرفتم که اتوبوس های مشهد مقدس از آنجا حرکت میکردند. به اتوبوس ها نگاه میکردم و گریه میکردم و گاهی گرد و غبار آنها را دست میکشیدم و به سر و صورت خود میمالیدم و تبرک میکردم.
تا اینکه مقدمات تشرّف ما به مشهد فراهم شد و یک نفر هزینه سفر ما را فراهم کرد.
خدمت آقای شاهآبادی رسیدم و با خوشحالی تمام عرض کردم: آقا! من میخواهم مشهد بروم. فرمایش و سفارشی دارید، بفرمایید.
مرحوم آیة الله شاهآبادی فرموده بود: چون اولین بار است که با این عشق و علاقه به مشهد مشرف میشوید یقیناً برای حضرت رضا علیهالسلام عزیزید؛ لذا هر چه میخواهی بخواه منتها مواظب باش «چیز» بخواهی نه «ناچیز»! (امور دنیوی نخواه)
به مشهد مشرف شدم و بالا سر حضرت رضا علیهالسلام که رسیدم یاد فرمایش آقای شاهآبادی افتادم. به امام رضا عرض کردم: آقا! آقای شاهآبادی فرمودند از شما چیزی بخواهم که ارزش داشته باشد. ناچیز نخواهم. آقا! من میخواهم هر کتابی را که باز کردم بفهمم.
بعد زیارت را شروع کردم و نماز زیارت را خوانده بودم و سر به سجده بودم که حالت خاصی به من دست داد؛ دیدم آقا تشریف میآورند به طرف من و دو نفر خادم هم حضرت را همراهی میکنند.
جلو آمدند و آن دو خادم یک ظرف بزرگ پاتیل را آوردند و گذاشتند کنار من که صدایش مرا متوجه به خود کرد. نگاه کردم دیدم داخلش پر از کره است. از طرفی هم حضرت ایستادند و مرا نگاه میکنند. من هم اصلا نمیتوانستم حرف بزنم.
حضرت دستشان را به جیب کردند و مقداری اسکناس درآوردند و شروع به ورق زدن کردند. وسط آنها یک اسکناس مچاله شده و کهنه یک تومانی در آوردند و به من دادند و رفتند. من هم همانطور مانده بودم که این چه بود و چی شد و … که از این حالت به حالت طبیعی برگشتم.
سفر ما به انجام رسید و برگشتیم تهران و خدمت آقای شاهآبادی رسیدم و واقعه را خدمت ایشان عرض کردم.
آیة الله شاهآبادی فرمود: آن پول یک تومانی مچاله شده، حظّ تو از علم رسمی است. از علم رسمی قیل و قال بهرهات همان اندازه است. و اما آن کره که داخل ظرف بود لبّ علم است. لبّ علم توحید را به تو دادند.»
و واقعا چنین بود. مشکلات عبارات محیالدین ابن عربی، دقائق و ظرایف مثنوی، مسائل مختلفی که از اهل معرفت نقل میشد را چنان استادانه و ماهرانه حل میکرد که تعجب میکردیم و به صداقت این مکاشفه یا رویا پی بردیم. مغز عرفان و توحید را به ایشان چشانده بودند.
هر که را داغ عشق بر جان نیست
هرگز آگه ز درد هجران نیست
آری آری به غیر اهل صفا
کسی آگه زعشق جانان نیست
بهتر از بوی عطر گیسویش
گل خوشبوی در گلستان نیست
جز دل ما و گیسوی دلدار
گو به میدان عشق و چوگان نیست
دل مجموع کی به خود بیند
آن که چون زلف او پریشان نیست
آن که از سر عشق بی خبر است
با خبر از مقام عرفان نیست
گر چه از چشم ما بود پنهان
از دل آن دلنواز پنهان نیست…
با سلام
خداوند ایشان را بیامرزد و ما را مشمول دعایش فرماید.
بنده در زمان حیات ایشان چند نوبت توفیق زیارتشان را داشتم. بزرگ مردی دوست داشتنی بود و مهربان.