زندگینامه ابو فراس حمدانی(متوفی۳۵۶ه.ق)

بخش نخست: میلاد مهر

ستاره مَنبِجْ

در ناحیه غربى رودخانه فرات و در بیابان سبز و حاصل خیزِ شرق حلب،(۱) شهرى گشاده اطراف با هوایى دل انگیز قرار دارد که جلوه گاهش به زیبایى، ممتاز و نسیمش روح نواز است. این شهر پاکیزه که «منبج» نام دارد، به روزش سایه گستر و به شبش چنان که در وصف آن گویند: هماره سحر است. شرق و غرب آن از بوستان هایى پر از درختان و میوه هاى الوان و آبى روان که به تمام زوایاى آن مى رسد، پوشانده شده است. این شهر، پیشتر از شهرهاى باستانى روم بود و از بناهاى رومى آثارى در آن باقى است که بخش هایى از آن دستخوش حوادث زمان گشته و رو به ویرانى نهاده است.(۲)

مردم آن دیار اهل احسان و خیراند و فرزانگان و شعراى چندى همچون بخترى از آن برخاسته اند.(۳) در این بوستان سراى رشک جنان، به سال ۳۲۰ قمرى(۴) کودکى پا به عرصه گیتى نهاد که «حارث» نامیده شد.(۵)بعدها او «ستاره منبج» شد و به «ابوفراس» شهرت یافت; و این کنیه و واژه بر گرفته از نام شیر، بر شجاعت و رشادت او گواهى مى داد.

گروهى تولد ابوفراس در «موصل» را محتمل دانسته اند و بر حکمرانى پدر وى در سال ۳۱۸ قمرى بر آن سامان استناد مى کنند. ر.ک: دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۱۲۰٫

شایان ذکر است «مقتدر» در ۳۱۸ قمرى پس از عزل «ناصرالدوله» از امارات موصل، ولایت آن جا را به عموهاى او سپرد و پدر ابوفراس یکى از ایشان بود و لیکن حکمرانى او در آن شهر روشن نیست.

خاندان

ابوفراس از سلسله اى شیعى مذهب به نام «آل حمدان» برخاست; خاندان نیک سرشتى که با صفاتى چون کرم، سخاوت، شجاعت و فصاحت شهره اند.

فلم یخلق بنو حمدان الا *** لمجد او لبأس اولجود(۶)

ـ آل حمدان جز براى بزرگوارى یا دلاورى یا بخشندگى آفریده نشده اند.

«ابوالعلا سعید بن حمدان» پدر ابوفراس است. او از عرب هاى اصیل بود(۷) و در میان حمدانیان جایگاه والایى داشت و مدتى بر مسند فرمانروایى تکیه زد. مادر و نیاى مادر او رومى اند.(۸) سعید در چنین خانواده اى شکفت و سال هاى آغازین کودکى اش رقم خورد.

ابوالعلا سعید بن حمدان همچون برادران دیگر خویش در دستگاه خلافت، امارت یافت(۹) و در سال ۳۱۲ به حکومت نهاوند گمارده شد. پس از مرگ ابوالهیجا (برادر ابوالعلا) در سال ۳۱۸ مقتدر، ناصرالدوله، فرزند ابوالهیجا را از حکومت موصل عزل کرد و ولایت آن جا را به عموهاى او سپرد. ناصرالدوله پس از چهار سال موصل و دیار ربیعه را تصرف کرد و سپس عمویش ابوالعلاى سعید را که قصد تصرف آن جا را داشت، به قتل رساند.(۱۰) در سومین بهار زندگى ابوفراس مرگ پدر پیش آمد و در این سنین آغازین، غم یتیمى بر سرش سایه افکند.

در این مقطع، آغوش مهربان مادر، یگانه ملجأ و تکیه گاه ابوفراس بود و او دوران کودکى و نوجوانى را تحت تربیت مادر سپرى کرد. این زن در رشد و پرورش وى از هیچ کوششى دریغ نکرد و سرمایه عمر خویش را بر سر تربیت فرزند نهاد.(۱۱)

با امیر حلب

شهر فراخ و خُرّم حلب از جمله متصرفات سیف الدوله (برادر ناصرالدوله) بود و آن سردار دلیر، این شهر را بین سال هاى ۳۳۳ ـ ۳۳۴ قمرى به تصرف خویش در آورد و بر آن خطه وسیع استیلا یافت. پس از تأسیس حکومت سیف الدوله در حلب،ابوفراس نوجوان به همراه مادر خود راهى آن شهر شد. سیف الدوله، عموزاده خردسالش را تحت سرپرستى خود گرفت و سپس با خواهر او ازدواج کرد.(۱۲)

امیر حلب با فراهم آوردن تمام امکانات، زمینه پرورش سالم او را مهیّا ساخت و مربیان کارآزموده اى را در ادب و شعر و فنون جنگى براى او گمارد. به جز این تمهیدات، خُلق و خو و رفتار دلیرانه سیف الدوله تأثیر شگرفى بر شکل گیرى شخصیت ابوفراس داشت; بدان حد که مى توان پس از مادر، سیف الدوله را مربى بزرگ، پدرى مهربان و مشفق براى او خواند.(۱۳)این مهم در برخى از اشعار ابوفراس آشکار است و او از امیرسیف الدوله با عناوینى چون «آقا»، «سرور» و «پدر» یاد مى کند.(۱۴)

در محفل ابن خالویه

ابن خالویه،(۱۵) شاعر، ادیب و نحوى برجسته ایرانى بود که در دربار سیف الدوله حمدانى مقامى رفیع داشت. آوازه اش بسیارى از دانش دوستان را از دور و نزدیک به سوى او جلب کرد. وى ندیم و آموزگار فرزندان سیف الدوله بود.

ابوفراس نیز نزد او باریافت و در محفل وى شاگردى کرد. پس از مدتى دوستى و رفاقت در زندگى استاد و شاگرد چنگ انداخت و آنان را به دو یار همیشگى بدل ساخت. این صمیمیت در رقابت هاى ادبى ظهور خاصى داشت.(۱۶)

بخش دوم: سردار سیف

آل حمدان

ابوفراس تمام توان خویش را در خدمت و اعتلاى حکومت حمدانیان گذارد و به عنوان کارگزار امین و سردار دلیر سیف الدوله در صحنه امارت و میدان کارزار ظاهر شد. نگرش این جنبه ازحیات او، در آغاز، شناخت آل حمدان و به خصوص امیر سیف الدوله را مى طلبد.

آل حمدان، خاندانى مشهور و شیعى مذهب است که حدود یک قرن (۲۹۲ ـ ۳۹۴) بر بخش هایى از شام و شمال عراق حکم راند.

«حمدان بن حمدون بن حارث» نیاى این سلسله است که به همراه قبیله خویش در اطراف موصل سکنى داشت و بخشى از زندگى او و فرزندانش در جنگ و گریز گذشت.(۱۷)

ابوالهیجا عبدالله بن حمدان، در میان فرزندان حمدان در ۲۹۲ حکومت یافت و از همان آغاز، نقش برجسته اى در تحولات سیاسى جامعه اسلامى داشت.(۱۸) از او دو پسر به نام هاى حسن (ناصرالدوله) و ابوالحسن على (سیف الدوله) باقى ماند که یکى در موصل و دیگرى در حلب تشکیل دولت دادند.

حسن، پایه گذار حمدانیان موصل است که از سال ۳۰۸ بر آن شهر امارت داشت. گر چه پس از مرگ پدر، مقتدر او را از امارت موصل عزل کرد، اما پس از وقایعى که به قتل مقتدر منتهى شد، او در ۳۲۲ موصل و دیار ربیعه را تصرف کرد. حسن بن عبدالله در ۳۳۰ پس از کشتن ابن رایق (امیرالامراى بغداد) با لقب ناصرالدوله از سوى خلیفه متقى به امیرالامرایى بغداد منصوب شد و برادرش على نیز لقب سیف الدوله یافت.(۱۹)

پس از مرگ حسن، میان فرزندانش نزاع در گرفت; گروهى از ابوتغلب و برخى از ابوالمظفر جانبدارى کردند. ابوتغلب در این درگیرى پیروز شد و لیکن این پایان کار نبود. کشمکش ها و درگیرى هاى سیاسى دهه هفتاد، به مرگ ابوتغلب در ۳۶۹ منتهى شد و با ظهور آل بویه در عرصه سیاسى به خصوص در موصل، دوران انقراض «حمدانیان موصل» آغاز شد و در سال ۳۸۶ حمدانیان آن دیار به کلى بر افتادند. ر. ک. دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج۱، ص۶۸۹ ـ ۶۹۰، با تلخیص.

سیف الدوله

ابوالحسن على پس از دریافت لقب «سیف الدوله» از خلیفه، در بغداد اقامت گزید و در آن جا برادرش ناصرالدوله را مدد مى رساند و نیز در پى قلمرو مستقل براى خود بود.

در جریان حوادث و درگیرهاى سیاسى سال هاى ۳۳۰ ـ ۳۳۳،(۲۰) او در ۳۳۳ به شام رفت و پس از متوارى کردن حاکم حلب،(۲۱) آن جا را تصرف کرد و سپس حمص را به تسخیر خود در آورد. اخشید، حلب را در کمتر از یک سال پس گرفت و لیکن با مرگ او در ۳۳۴ سیف الدوله مجدداً بر آن مستولى گشت و حاکمیت حمدانیان را در آن جا پى ریزى کرد.

امیرسیف الدوله، پس از تحکیم قدرت خود در حلب، تمام توان نظامى خود را بر ضد روم شرقى به کار بست و رومیان را براى مدتى، از تجاوز و دست اندازى به بلاد اسلامى باز داشت. او با تاختن پیاپى بر کرانه هاى امپراتورى روم، بارها وارد قلمرو رومیان شد و تا مرعش تاخت، هر چند که به فتح آن سامان نینجامید. مشهور است سیف الدوله، چهل بار به جنگ روم رفت و این جنگ ها در نظر بسیارى از مسلمانان، جهاد با کافران تلقى مى شد و برخى براى شرکت در این نبردها به سپاه سیف الدوله مى پیوستند.(۲۲)

صحنه هاى نبرد و میدان هاى کارزار، سیف الدوله را از اداره امور کشور و رسیدگى به رعایا باز نداشت و حتى در ترویج و گسترش فضاى ادبى و بزرگداشت ادیبان و شاعران و اندیشه گران همت گمارد، بدان حد که ثعالبى در وصف او مى نویسد:

مى گویند بر در هیچ پادشاه، پس از خلفا این قدر از بزرگان شعر و ستارگان روزگار گرد نیامدند.(۲۳)

محفل سیف الدوله، محل اجتماع اندیشهورانى چون ابونصرفارابى (۲۶۰ ـ ۳۳۹ هـ. ق)، ابوالفرج اصفهانى (۲۸۴ ـ ۳۵۶ هـ. ق)،ابن نباته، ابوالطیب متنبى (۳۰۳ ـ ۳۵۴ هـ. ق) و بالاخره قهرمان بزرگ این دفتر، ابوفراس حمدانى بود. کلام را بااین بیت از متنبى پى مى گیریم:

فلا تعجبا ان السیوف کثیره *** ولکن سیف الدوله الیوم واحد

ذکر این نکته نیز زیباست که بدانیم سیف الدوله در سرودن شعر توانا بود.

بیت ذیل را در مدح پیشواى شجاعان و امیرمؤمنان حضرت على(علیه السلام)سروده است:

حب على بن ابى طالب *** للناس مقیاس و معیار

یخرج ما فى اصلهم مثلا *** یخرج غش الذهب النار

ـ دوستى على بن ابى طالب معیار و میزان سنجش مردم است;

ـ این محبت آنچه را که در باطن و درون مردم نهفته است، نمایان مى کند، همان گونه که آتش ناخالصى طلا را خارج مى سازد.

محبت و دوستى سیف الدوله به امام على(علیه السلام) تنها در شعر او هویدا نیست، بلکه آن سردار شیعه در احیاى نام اهل بیت وافزایش محبت مردم نسبت به ایشان تلاش کرد. از جمله کارهاى او زدن سکه هاى بزرگى بود که بر روى آن، این کلمات حک شده بود:

لا اله الا الله، محمد رسول الله، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب، فاطمه الزهرا، الحسن، الحسین، جبرئیل.(۲۴)

کارگزار جوان

ابوفراس حمدانى در هفده سالگى از سوى عموزاده خویش، امیر سیف الدوله، به فرمانروایى شهر منبج برگزیده شد و راهى زادگاه پر مهر و صفاى خود گشت و اداره آن جا را به دست گرفت.(۲۵)
هر چند که شایستگى و لیاقت این حاکم جوان و ارتباط تنگاتنگ او با سیف الدوله سبب این انتخاب به شمار مى رفت، لیکن این دیدگاه نیز در خور تأمل است که شاید امیر با این گزینش، در صدد زدودن خاطره کشته شدن پدر ابوفراس به دست ناصرالدوله از ذهن او بود.(۲۶)

ابوفراس تا ۳۵۱ در منبج حکم راند(۲۷) و در تمام این دوره به عنوان کارگزار امین و یار تواناى امیر سیف الدوله، به عمران و آبادى منطقه همت گماشت و یا درگیر جنگ با رومیان و سرکوب مخالفان داخلى بود.(۲۸) البته تحرک و مانور نظامى ابوفراس در سراسر قلمرو حمدانیان و بخشى از قلمرو رومیان، او را از جایگاه دائمى اش «منبج» باز نمى داشت و هماره آن شهر به عنوان مرکز قدرت و فرمانروایى او بود.(۲۹)

قهرمانى ها و رشادت هاى ابوفراس در میدان کارزار پیشینه اى دیرین داشت و زندگى اش از کودکى با شمشیر و نیزه و تیر و کمـان آمیخته بود.

فلا تَصِفَّنَ الحربَ عندى فانها *** طعامى مذ بعتُ الصبا و شرابى(۳۰)

ـ جنگ را براى من توصیف نکنید! همانا جنگ از کودکى براى من چون طعام و آب بوده است.

همچنین از حکمرانى ابوفراس بر «انطاکیه» نیز یاد شده است.(۳۱)

در سنگر سازندگى

عمران و آبادانى شهر و مناطق تحت نفوذ مسلمانان، از وظایف کارگزاران سیف الدوله بود. اگر حادثه غیر مترقبه اى پیش مى آمد، حل این بحران نیز در رأس اقدامات عمرانى جاى داشت و امیران و حاکمان پر توان به منظور سازندگى سریع، به آن مناطق رهسپار مى شدند. نقش امیر جوان منبج در این میان آشکار بود.

در ۳۴۰ شهر رعبان(۳۲) بر اثر زلزله شدید به کلى تخریب شد. سیف الدوله، آبادانى مجدد این شهر و ساخت سرپناه براى نجات یافتگان را، به ابوفراس سپرد. او نیز بى درنگ راهى منطقه زلزله زده شد و با توجه به تهدید جدى نظامیان روم، در مدتى بسیار کوتاه (۳۷ روز) آن شهر را ساخت و دوباره روح زندگى را در آن دیار دمید.(۳۳)

برخورد با قبایل شورشى

هر از چندگاهى در قلمرو حمدانیان، قبایلى معیّن و معدود، ساز مخالفت با حاکمان حمدانى زده و ضمن نافرمانى از حکومت مرکزى، به جنگ و نبرد با آنان مى پرداختند و گاه بین دو یا چند قبیله درگیرى و برخورد صورت مى گرفت. قبیله بنى کلاب در رأس این قبایل بود و قبیله هایى چون بنى نمیر، بنى قشیر و… در مراتب بعد شورشیان قرار داشتند.

امیر سیف الدوله در نبرد با آنان جدیت مىورزید و از سردار تواناى خود، ابوفراس در این کارزار کمک مى جست. دیوان شعر ابوفراس آکنده از بیان سرکوب یا فیصله دادن شورش قبایل است.(۳۴)

روزى «صباح بن ابى جعفر کلابى» به همراه گروهى از قبیله بنى کلاب به اطراف شام یورش برد. ابوفراس پس از اطلاع، منبج را ترک گفت و به همراه سپاه خویش به آنان رسید و بر ایشان حملهور شد و ضمن به قتل رساندن صباح، آنان را پراکنده و شورش را سرکوب کرد. ابوفراس در چند بیت شعر ارسالى خود به بنى کلاب، به این امر اشاره کرده، سزاى بدکردارى نادانِ آن طائفه را به تندى داده است، زیرا مسیر جامعه آکنده از فساد، به صلاح منتهى نمى گردد.(۳۵)

در حادثه اى دیگر، برخى از قبیله بنى نمیر که «مرج بن جحش» و «مطعم بن على ضبابى» آنان را همراهى مى کردند، به صحراى عین قاصر یورش بردند. ابوفراس بى درنگ پس از ترک منبج به آنان رسید، اما تنها گروه اندکى از ایشان باقى مانده بود. او به سرعت «مرج» را به اسارت درآورد و لیکن نبرد با «مطعم» به گونه اى دیگر پایان یافت; چون در دست ابوفراس شمشیر و در دست خصم نیزه بود، به سبب این نابرابرى، ابوفراس مطعم را به سمت فرات عقب راند و سپس سوار بر کشتى گردید و بازگشت.(۳۶)

شمشیر ابوفراس همیشه بر سر قبایل شورشى، سنگینى نمى کرد، بلکه سایه مهر، عطوفت و بخشش او بر همگان گسترده بود. عفو مکرر بنى کلاب ـ پس از تأدیب ـ گواه احسان و نیک رفتارى اوست(۳۷) و ابوفراس گاه از امیر سیف الدوله عفو و بخشش قومى را مى طلبید.(۳۸)

در اندیشه حاکم جوانِ منبج، زنان، کودکان و ضعیفان از گزند حوادث و خطر رخدادهاى جنگى مصون بودند و عدل و احسان ابوفراس هماره به ضعیفان بذل مى شد و طاغیان و گردن کشان از آن بهره اى نداشتند. ابوفراس از درگیرى قبایل به شدّت بر مى آشفت و آن چنان که با قبایل شورشى برخورد مى کرد، در این میدان نیز ظلم بر احدى را تحمل نمى کرد و براى ختم درگیرى ها تلاش مى نمود.

گویند: بنوعدى (طایفه اى از بنى کلاب) فردى به نام عیسى بن عباد (شخصیت نامدار بنى نمیر) را به اسارت گرفتند. ابوفراس به توصیه سیف الدوله بر بنوعدى تاخت و ابن عباد را از چنگال آنان آزاد کرد و او را با احترام به مقصدش رساند.(۳۹)

در واقعه اى دیگر، حاکم منبج، پس از فتح انطرطوس(۴۰) و محاصره کردن بهرامیین،از حمله و یورش بنى کلاب بربنى کلب اطلاع یافت. او بى درنگ به سوى منطقه درگیرى رفت و ظلم تحمیل شده بر بنى کلب را با تنبیه بنى کلاب برطرف کرد. (۴۱)

نبرد با روم

ابوفراس در بیشتر جنگ هاى سیف الدوله با رومیان(۴۲) شرکت داشت و گاه خود به تنهایى سپاهیان را فرماندهى مى کرد و اگردر جنگى حضور نمى یافت، این خلأ بر امیر شام نمایان بود و حال را بر او دشوار مى ساخت.(۴۳) فرماندار منبج از حضور خویش درنبردهاى شدید سپاه سیف الدوله با رومیان، در سال ۳۳۹ چنین یاد مى کند:

به همراه سیف الدوله به جنگ با رومیان رفتم و دژ «عیون» را ـ که در منطقه مرزى روم قرار داشت ـ فتح کردیم. من در آن زمان نوزده ساله بودم. وقتى به سرزمین روم نفوذ کردیم، قلعه «صفصاف» ـ ناحیه اى از مرز مصیصه ـ (۴۴) را به تصرف خویش درآوردیم. پسر عمویم درباره این کارزار ابیاتى سرود. در این جنگ شهر خرشنه(۴۵) و صارخه(۴۶) سوزانده شد و دمستوک (برداس فوگاس) فرار کرد و گروهى از سرداران بزرگ رومى نیز اسیر گشتند.(۴۷)

صلابت و شجاعت ابوفراس، باعث انجام بسیارى از کارهاى مشکل و نانشدنى بود. ترمیم شهر و قلعه «رعبان» از آن جمله است. این قلعه از آنِ مسلمانان و در نزدیکى مرز روم قرار داشت که به سال ۳۴۰ با زلزله تخریب شده بود. حضور نظامى رومیان در آن منطقه و تهدید جدى آنان، اصلاح و تعمیر قلعه را به تعویق مى انداخت و کسى جرأت پیشگامى براى انجام آن را نداشت. سرانجام امیر سیف الدوله به سال ۳۴۰ ابوفراس را راهى آن خطه کرد. او پس از رسیدن به محل، مدت ۳۷ روز به بازسازى قلعه پرداخت و آن را ترمیم کرد. در طول این مدت ابوفراس از سوى قسطنطین فرزند برداس، مورد هجوم قرار گرفت، لیکن با درایت او حمله دفع گردید. حاکم جوان پس از اتمام مأموریت به منبج بازگشت.(۴۸)

در کارزارى دیگر، جایگاه و نقش برجسته ابوفراس به خوبى عیان مى گردد; حادثه از این قرار است:

به سال ۳۴۳ ابوفراس و سایر فرماندهان، سیف الدوله را به منظور ترمیم قلعه بسیار مهم «حدث»(۴۹) که به وسیله رومیان تخریب شده بود، همراهى کردند، تا با بازسازى این قلعه، موقعیت استراتژیکى خود را استحکام بخشند. آنان پس از رسیدن به منطقه، به سرعت بازسازى را آغاز کردند. در هنگامه ترمیم، سپاه پنجاه هزار نفرى روم، به فرماندهى «برداس فوکاس» قلعه را به محاصره خویش درآورد و براى شکست نیروى بیست هزار نفرى سیف الدوله، هر روز حلقه محاصره را تنگ تر مى کرد.

سیف الدوله در شوراى جنگى، شکستن حلقه محاصره را تنها راه نجات از بحران عنوان کرد و به فرماندهان سپاهش چون ابوفراس، محمد، هبه الله و نجم دستور داد خود را براى حمله اى بزرگ مهیا سازند. صبحگاهان، ابوفراس به همراه نیروهاى رزمنده و چالاک خویش از نقطه اى از قلعه به نام «احیدب» به سپاه دشمن یورش برد و آنان را غافلگیر کرد.(۵۰) او در جنگى سخت عرصه را بر رومیان تنگ ساخت. از آن سو، با حمله سیف الدوله به صف دشمن، صحنه جنگ به نفع مسلمانان تبدیل شد و «برداس» فرار کرد و سپاه روم به شدت درهم شکست و نیروهاى شکست خورده به سوى مرزهاى خود بازگشتند.(۵۱)

دایره فرمانروایى ابوفراس تنها به منبج ختم نمى گشت، بلکه در اکثر عملیات ها و هجمه هاى مسلمانان نقش محورى بر عهده او بود و سپاه شام در غیاب امیر سیف الدوله، به فرماندهى ابوفراس هدایت مى گشت.(۵۲)

گویند: به سال ۳۵۱ سیف الدوله براى تعمیر «عین زربه»(۵۳) و دژهاى شام راهى آن نقاط شد و در غیاب خویش، ابوفراس را به فرماندهى نیروهاى نظامى منصوب کرد. وقتى «مکفور» پسر برداس از غیبت سیف الدوله آگاه شد، به سرعت سپاهى گران فراهم کرد و به شام حملهور شد. ابوفراس بى درنگ به مقابله با سپاه مهاجم پرداخت و در شش جنگى که میانشان روى داد، مکفور را به شکست واداشت و او را عقب راند.(۵۴) دلیرى ابوفراس در نبرد با روم را با این خاطره از او پى مى گیریم:

جنگ هاى سیف الدوله با دِمِسْتوک و رومیان، رو به فزونى نهاد و نبردهایش پى درپى ادامه پیدا کرد او از صلح با آنان ـ جز با رعایت شرایطى که رومیان از قبول آن استنکاف مى کردند ـ خوددارى مىورزید. در این هنگام قسطنطین فرزند لاون (پادشاه روم و مغرب) و زمامدار بلغارستان، روسیه، ترک ها، فرانسه و تمام کسانى که پیشتر براى شکست سپاه سیف الدوله بسیج شده بودند، جملگى از جنگ با او دست شستند و راه صلح را پیش گرفتند. اما در این میان بارکمومنس (برادر همسر پادشاه روم و فرزند رومانس پادشاه پیشین روم) خود را براى نبرد با سیف الدوله آماده کرد و ثروت فراوانى را در این راه هزینه نمود. او براى تجهیز بیشتر لشکر خویش، به وسیله دوازده مترجم، با طوایف و کشورهاى مختلف تماس گرفت و از آنان یارى خواست.

همچنین دوازده هزار نفر را براى حفر خندق به کار گرفت. بدین ترتیب سپاهى بسیار گران را فراهم آورد و آنان را به سوى «دیار بکر»(۵۵)حرکت داد. امیر سیف الدوله چون از لشکر کشى بزرگ دشمن آگاه شد، با نیروهاى خود به سوى دیار بکر حرکت کرد. طغیان رود فرات; پیشروى لشکر بارکمومنس را سد کرد. لذا فرمانده سپاه روم مجبور شد به سوى شام روانه گردد. او در آغاز شهر «سمیساط»(۵۶) را به تصرف کامل خویش درآورد و سپس در «رعبان» منزل کرد. سیف الدوله با گماردن من ]ابوفراس[ به عنوان فرمانده سپاه، خود به همراه هزار نفر از سوارکاران زبده به تعقیب دشمن پرداخت.

او وقتى به رعبان رسید، سپاه روم از آن جا کوچ کرده بود. سیف الدوله به تعقیب خود ادامه داد و در «مضایق» بر رومیان دست پیدا کرد. سپاه عظیم روم و سایر هم پیمانان آنها، نیروهاى سیف الدوله را احاطه کردند، اما این امر وحشت و اضطرابى در سیف الدوله ایجاد نکرد و بى محابا به نبرد با آنان پرداخت. چون آمار مقتولان و اسراى سپاهش رو به فزونى یافت، او براى حفظ نفرات باقى مانده از نبرد دست کشید و صحنه راترک گفت.(۵۷)

ابوفراس در بحبوحه جنگ نخستین کسى بود که خود را به صحنه کارزار رساند و با صلابت و تمام قوا به نبرد پرداخت. او در حین نبرد، دو نیزه به سوى ترنیق خزرى (رئیس قبیله خزر و متحد روم) پرتاب کرد که بازوانش را شکست. یاران ابوفراس به سرعت به سوى «ترنیق» رفتند و او را که به شدت مجروح شده بود، اسیر کردند. ترنیق به یاران ابوفراس گفت: به رئیستان بنویسید: شخصیتى چونان تو در هنگامه جنگ، نام خویش را بر زبان نمى راند تا دشمن از حضورش آگاه گردد و در صدد کشتن او بر آید. ابوفراس پس از آگاهى از پیغام ترنیق با بیان دو بیت شعر گفت که اگر من نام خویش را بر زبان نیاورم، نیزه ها نام و کنیه ام را به آنان خواهند گفت:

یعیب علىّ ان اسمیت نفسى *** وقد اخذ القنامنهم و منا

فقل للعلج: لولم اسم نفسى *** لسمانى السنان لهم و کنى(۵۸)

اسارت

پیروزى و شکست، مرگ و زندگى، جراحت یا اسارت، از پیامدها و عوارض هر جنگى است و هر جنگجویى با مقولات فوق خو کرده و سرنوشت خویش را با آنها گره زده است. ابوفراس حمدانى، حاکم و فرمانده رشید، در کشاکش نبردهاى خونین و سنگین با رومیان، مدتى از زندگیش در اسارت گذشت و در بند رومیان عمرش را سپرى کرد.

گویا او دوبار اسیر گشت،(۵۹) که در وهله نخست با زیرکى و تهور خود را از چنگال دشمن رهانید.(۶۰)

اسارت دوم ابوفراس در ۳۵۱ و در اطراف منبج صورت گرفت.(۶۱)

ابن خالویه مى گوید:

روزى ابوفراس به همراه هفتاد نفر از یاران و سپاهیان خود براى صید از منبج خارج شد. به ناگاه در حوالى شهر با سپاهى عظیم از رومیان به فرماندهى بردس اسطراطیغوس روبه رو شد. یاران اندک ابوفراس به او پیشنهاد فرار دادند، اما او نپذیرفت و جوانمردانه نبرد با رومیان را بر فرار از معرکه ترجیح داد. او در این جنگ نابرابر زخمى شد و سپس به اسارت سپاه روم درآمد.(۶۲)

ابوفراس در یکى از اشعارش از این نبرد و جراحت و اسارت، به افتخار یاد مى کند و از رد کردن توصیه یارانش مبنى بر فرار از میدان جنگ، افتخار مى ورزد.

وَ قالَ اُصیحَابى الفِرارُ أوِ الرّدىَ؟ *** فَقُلتُ: هُما أمراَن; أحلاهمامُرّ

وَ لکِنّنى أمضى لِما لا یَعیِبَن، *** وَ حَسبُکَ من أمرَینِ خَیرُهما الاسرُ

یَقولونَ لى: بِعتَ السّلامَهَ بالرّدى *** فَقُلتُ: أمَا وَ اللهِ، مَا نَالنى خُسرُ(۶۳)

پس از اسارت، رومیان او را به قلعه خرشنه بردند و از آن جهت که پیشقدمى سیف الدوله را در آزادى ابوفراس حتمى مى دانستند، با او مانند دیگر اسیران رفتار نکردند و از گرفتن سلاح و جامه وى خوددارى نمودند.(۶۴)

وى در اسارتگاه خرشنه سروده هاى غم انگیزى را نگاشت و روزهایى را که با جنگاورى بر این قلعه مى تاخت، در ابیاتش یاد آور شد. او در بخشى از شعرش چنین مى گوید:

ـ اگر «خرشنه» را در حال اسیرى مى بینم، در مقابل، چه بسیار اوقاتى که با حمله در آن وارد شده ام.

ـ همانا دیده ام آتش هایى را که منازل و کاخ ها را مى رباید.

ـ و دیده ام اسیرانى را با چشمان و لبان سیاه نزد ما مى آوردند.

ـ کسى که مانند من باشد، شب را جز این که امیر یا اسیر باشد، روز نمى کند.

ـ بر بزرگان ما از صدرنشینى یا گور، یکى از آن دو وارد مى شود.

با وجودى که از حاکم حلب انتظار مساعدت براى آزادسازى حاکم منبج مى رفت، لیکن امیر سیف الدوله در رهایى او اقدامى نکرد و این امر بر عموزاده اسیر بسیار گران آمد و او را آزرده خاطر کرد. ابوفراس به امیر حلب پیشنهاد مبادله او با جمعى از بزرگان روم از جمله خواهرزاده امپراتور را مى نماید و سیف الدوله را به اهتمام و سرعت در این کار سفارش مى کند، اما هیچ واکنش و جواب مثبتى از شام مشاهده نمى شود.(۶۵)

امیر منبج که از جراحات وارده در جنگ در رنج بود، با مشاهده بى مهرى دوستان و نزدیکان، رنجیده خاطر گردید و دردنامه خود را تنها براى مادر غمخوار خویش ارسال مى کرد و رنج ها و مصیبت هایش را در قالب شعر براى مادر بازگو مى نمود.(۶۶) ابوفراس در ضمن قصیده هاى پیاپى که براى سیف الدوله مى فرستاد، از او گله مى کرد و امیر را مورد سرزنش

قرار مى داد و با بیان رنج و ناراحتى خویش از مصیبت هایى که متحمل گردیده، در صدد تحریک عواطف سیف الدوله بر مى آمد و گاه به فرزندان امیر متوسل مى شد و با آنان مکاتبه مى کرد تا وسایل آزادى وى فراهم آید، اما گویا این اشعار و تلاش ها هیچ تأثیرى در امیر حلب نداشت.(۶۷)

ابن خالویه مى گوید:

برخى از اسیرانِ در بند روم، به ابوفراس پیشنهاد کردند اگر پرداخت مال و فدیه براى امیر سیف الدوله گران و دشوار است، ما با حاکم خراسان و دیگر رؤساى سرزمین هاى اسلامى مکاتبه کنیم تا آنان براى آزادى تو پیشگام شوند. ابوفراس این پیشنهاد را به امیر ارسال داشت، اما سیف الدوله به شدت از این توصیه به خشم آمد و گفت: اهل خراسان کجا او را مى شناسند؟!(۶۸)

برخى معتقدند ارسال این پیشنهاد سبب شد سیف الدوله از ابوفراس سخت عصبانى گردد و در سرعت بخشیدن آزادى او تلاش ننماید.(۶۹)

علت اهمال امیر حلب از رها ساختن ابوفراس، آن بود که امیر در پى آزادى تمام اسیران مسلمان مى کوشید و لذا از مبادله خواهرزاده امپراتور با عموزاده خویش ابا داشت.(۷۰)

بى توجهى سیف الدوله نسبت به سرنوشت ابوفراس، او را به سختى آزرد و وى در قصیده اى ضمن گله از امیر، خود را با خواهرزاده امپراتور مقایسه کرد و به ستایش خویش پرداخت،(۷۱) اما فرمانرواى حلب به سخنان او هیچ وقعى ننهاد.

رومیان پس از آن که از تلاش و اقدام سیف الدوله براى دادن فدیه جهت رهایى ابوفراس یا مبادله او با فرد مورد نظر ناامید شدند، او را از خرشنه(۷۲) به قسطنطنیه (استانبول کنونى) منتقل کردند.(۷۳)

ابوفراس، از لحظه ورود به قسطنطنیه و دیدار با امپراتور روم، چنین یاد مى کند:

وقتى به قسطنطنیه رسیدم، پادشاه روم مرا اکرام و احترامى کرد که با هیچ اسیرى نکرده بود; یکى از رسم هاى رومیان این بود که هیچ اسیرى حق نداشت پیش از ملاقات پادشاه سوار اسب شود. اسیران ملزم بودند در زمین بازى رومیان ـ که ملطوم نامیده مى شود ـ سربرهنه راه بروند و سه بار یا بیشتر در مقابل شاه سجده کنند و پادشاه در مجمعى که تورى نام داشت گام برگردن اسیر بساید. پادشاه مرا از همه این رسوم معاف داشت و فوراً مرا به خانه اى برد و مستخدمى را به خدمت من گمارد و دستور احترام مرا صادر کرد و هر اسیر مسلمانى را که مى خواستم، نزد من مى فرستاد.(۷۴)

در دوره اقامت ابوفراس در قسطنطنیه، مناظره اى میان او و دمستوک صورت گرفت; دمستوک رو به او کرد و گفت: شما نویسنده اید و از جنگ چیزى نمى دانید! ابوفراس در جواب او، این سخن نغز را بیان داشت: «ما در این شصت سال، سرزمین شما را با شمشیر یا قلم تسخیر کرده ایم.»(۷۵)

او روزهاى اقامت در روم را با دلتنگى گذراند و هماره در اشعارش از بدى روزگار و بىوفایى یار و جور اغیار مى نالیده است.(۷۶)

گر چه تقاضا و اصرار او از سیف الدوله براى اهتمام در آزادى وى ادامه داشت، اما هیچ گاه خود را در برابر او خوار و کوچک نساخت و بر شایستگى و منزلت خویش تأکید ورزید; حتى ادعا مى کرد اگر مادر پیرى در منبج نداشت و دل بدو نسپرده بود، مرگ در اسارت برایش آسان بود.(۷۷)

گویند: مادر ابوفراس براى ترغیب سیف الدوله، از منبج به حلب رفت، تا وى را براى رها کردن فرزندش تشویق کند. اما حضور و سخن این زن اثرى نبخشید. واکنش منفى امیر، دل ابوفراس را آزرد و او را واداشت در قصیده اى به سختى از وى گله کند.(۷۸)

مرگ مادر، بزرگ ترین ضربه را بر ابوفراس وارد آورد; مادر مهربانى که در سال هاى اسارت فرزند، یگانه حامى و پشتیبان و تکیه گاه وى بود و ابوفراس نیز با او شرح دل مى گفت و غم سینه را بر او بازگو مى کرد و مکاتبه با آن دریاى مهر را تسلى خاطر و تشفى باطن مى انگاشت:

إلى مَن أشتکى و لَمن اُنَاجى *** إذَا ضَاقَت بِمَا فیهَا الصّدُور;

ـ در هنگامه دل تنگى به چه کسى شِکْوه بَرَم و از چه کسى کمک جویم؟

به راستى غروب عمر مادر او را گریاند; کمرش را شکست; حلاوت انتظار آزادى را از بین برد و فروغ عمرش را کم نور کرد. نهایت افسردگى و ماتم ابوفراس در قصیده بلندش هویداست.(۷۹)

رهایى

سرانجام در ۳۵۵ ابوفراس پس از چهار سال اسارت، به همراه جمعى دیگر از اسیران مسلمان از بند رومیان رهایى یافت و به موطن خویش بازگشت.(۸۰) یاقوت حموى گوید:

سیف الدوله به سال ۳۵۵ قمرى اموالى را از گوشه و کنار جمع آورى کرد و با پرداخت فدیه اسراى مسلمان، آنان را آزاد کرد. در میان اسرا ابوفراس و تنى چند از خویشاوندانش وجود داشتند. سیف الدوله از این که تنها به آزاد ساختن ابوفراس و خویشاوندانش اکتفا کند و دیگر مسلمانان را به حال خود رها نماید، ابا داشت.

ابو فراس در روم زمینه پرداخت فدیه براى آزادى تمامى اسیران مسلمان را فراهم کرد. او مى گوید:

پادشاه روم براى من به طور خصوصى فدیه آزادى پرداخت. وقتى خود را به لطف حق، مشمول این همه تجلیل دیدم و عافیت و مقام خود را باز یافتم، امتیاز خود را در آزادى بر سایر مسلمانان نپذیرفتم و با پادشاه روم براى آزادى دیگران، آغاز به فدیه دادن کردم… نزد رومى ها هنوز سه هزار اسیر از کارگزاران و سپاهیان مسلمان بود. من با

دویست و چهل هزار دینار رومى قرار فدیه بستم و ضامن پرداخت آن مبلغ شدم. آن گاه به همراه مسلمانان آزاد شده، از قسطنطنیه خارج شده، به خرشنه آمدم… .(۸۱)

باتوجه به دو گفتار فوق، گویا مذاکرات تعیین مبلغ فدیه و تضمین پرداخت آن، با هماهنگى امیر سیف الدوله، از سوى ابوفراس انجام پذیرفته و پس از ورود اسیران به شام، امیر براى پرداخت مبالغ مورد توافق اقدام کرده است.(۸۲)

فرمانروایى حمص

حمص شهرى وسیع و دلپذیر و در میان بلاد شام براى هر تماشاگر چشمگیر است. حمص خاکى فراخ و بى حساب، اما فاقد درخت و آب دارد و اهل این شهر به یارى و مددکارى دشمنان، به سبب مجاورت با آنان معروف بودند. باروهاى حمص در نهایت صلابت و استحکام و از دیر باز پایدار و با دوام بود و دروازه هاى آهنین بلند بالا و ستبر پیکر، منظر هر بیننده اى را شگفت زده مى کرد.(۸۳)

ابوفراس پس از رهایى از روم، مدتى بر کرسى امارت این شهر تکیه زد و زمام امور آن خطه وسیع را به عهده گرفت.(۸۴) او در این مقطع شاهد درگذشت عموزاده خویش امیر سیف الدوله بود.

رحلت

سیف الدوله به مدت چند سال به بیمارى فلج دچار شد و این ناراحتى، وى را از حرکت بازداشت و بر اثر این بیمارى در روز جمعه دهم صفر ۳۵۶ حیات دنیا را بدرود گفت. جسد امیر را از حلب به زادگاهش «میافارقین»(۸۵) منتقل کردند و به توصیه وى به همراه گرد و غبارهایى که در جنگهایش با رومیان به ارمغان مى آورد و در محلى جمع آورى کرده بود، دفن کردند.(۸۶)

بخش سوم: شهریار شعر

الهام آسمانى

در منظر قدما، به کلام موزون، اندیشیده و مخیّل شعر مى گفتند.(۸۷) و در اصطلاح نو، شعر به معناى گره خوردگى عاطفه و تخیّل است که در زبانى آهنگین شکل گرفته باشد.(۸۸) بر خلاف نظم، شعر کلامى است مرتب و معنوى و موزون و خیال انگیز به قصد، که موضوعش احساس انگیز و مبیّن تأثیرات بى شائبه شاعر بودن خلاصه مى شود.(۸۹) چنین شعر جوشیده از دل، بر اریکه دل خواهد نشست.

شعر دانى چیست؟ مرواریدى از دریاى عقل *** شاعر، آن افسونگرى کاین طرفه مروارید سفت

شعر، آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب *** باز در دل ها نشیند هر کجا گوشى شنفت(۹۰)

شعر همه چیز را به زیبایى تبدیل مى کند و زیبایىِ آنچه را زیباترین است، اعتلا مى بخشد; شادى و ترس، غم و سرور، ابدیت و دگرگونى را باهم تلفیق مى کند و با قیدى سبک همه چیزهاى آشتى ناپذیر را به حال وحدت در مى آورد; به هر چه دست مى زند، آن را دگرگون مى سازد و هر شکلى که در حدود شعاع آن در حرکت است، با انعطافى شگفت به تجسم روحى که او مى دهد، تبدیل مى گردد و نقاب مألوف را از چهره جهان برمى گیرد و زیبایى خفته و برهنه را که روح اَشکال آن است، آشکار مى سازد… شعر گزارش بهترین و سعادت آمیزترین لحظات، سعادتمندترین و بهترین دین هاست و شاعران، قانونگذاران به رسمیت شناخته نشده جهانند… .(۹۱)

نظریه پردازان شعر، عمل شاعر را به دلیل ابداع وى ستودنى مى دانند و معتقدند شاعر با توسل به قریحه خویش چیزهاى تازه اى مى آفریند و جنبه خلاقه شاعر داراى ارزش است.(۹۲)

افلاطون با بیان وضعیت روحى خاص براى شاعر، از تخیل او بدین گونه یاد مى کند:

استعدادى که تو دارى، یک هنر نیست، بلکه الهام است. نیرویى آسمانى در تو هست که تو را به حرکت در مى آورد، مانند نیرویى که در سنگى است. و «اوریپدوس» آن را مغناطیس نامیده است… البته شعر نخست خود به بعضى از مردم الهام مى بخشد و از این اشخاص الهام گرفته، سلسله دیگرى از افراد مجذوب پدید مى آید، زیرا شاعران بزرگ و گویندگان شعر، اشعار زیباى خود را نه به کمک هنر بلکه به سبب آن که الهام گرفته و مجذوب شده اند مى سرایند.(۹۳)

در فرهنگ دینى ما، شعر و شاعر، منزلت و جایگاه بلند پایه دارد و شاعرانى که در راستاى تبیین اندیشه معصومان والاگهر و اشاعه فضیلت و اخلاق شعر مى سرایند و شعرشان رویکردى معنوى و ولایى دارد، به عنوان تأیید شدگان و الهام یافتگان روح قدسى یاد شده اند:

ما قال فینا قائل بیت شعر حتى یؤید بروح القدس;(۹۴)

هر کس در حق ما بیت شعرى بسراید، از روح قدسى کمک مى گیرد.

بى شک شعر چنین شاعرانى «حکمت آمیز» است و هر بیت از شعر این «حکیمان» آکنده از دُرّهاى نغز و رهگشا.

کلام را با سخن سید و پیشواى مسلمانان حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)پى مى گیریم: «ان من الشعر لحکمه;(۹۵) همانا برخى از اشعار، حکمت است.»

اشعار حکیمانه ابوفراس حمدانى نیز با این دید ملاحظه مى شود.

شعر ابوفراس

شعر ابوفراس مزایا و ویژگى هاى متعددى را در خود جمع کرده است; افزون بر شخصیت برازنده شاعر، سروده هاى او در اسارت (رومیات) و همچنین اشعار وى در مدح اهل بیت، ابوفراس را در جهان اسلام شاخص و سرآمد ساخته است.

در دانشنامه ایران و اسلام، از شعر ابوفراس این گونه یاد مى شود:

نخستین آثار ابوفراس، یکى شامل قصائدى به سبک قدماست که درآنها شرافت نسب و حسب و مبارزات خود را مى ستاید و یا در آنها به خود فخر مى کند و دیگر، اشعار کوتاه تر تغزلى در عشق و اخوانیات به سبک شاعران عراق.

دسته اوّل این آثار به سبب صداقت و نیروى طبیعیشان، شایان توجه اند و نقطه مقابل اسلوب پر استعاره و پر کار رقیب نیرومند ابوفراس در دربار سیف الدوله یعنى «متنبى» به شمار مى روند.

دسته دوم اشعارى ظریف، ولى کم اهمیت اند که جنبه صورى آنها غالب است و خالى از اصالت اند.

همچنین قصائد صریح شیعى ابوفراس که در آنها به هجاى عباسیان پرداخته، قابل توجه است. لکن شهرت او بیشتر از همه مدیون «رومیات» یعنى اشعارى است که هنگام اسارت سروده ]است[. در این اشعار ابوفراس با بیانى مؤثر و فصیح، آرزوى یک تن محبوس را به دیدن یار و دیار شرح مى دهد. این اشعار همچنین محتوى فخریات، طعن به سیف الدوله به سبب تأخیر در پرداخت بهاى آزادى او و نیز شِکْوه از غفلت دیگران در کار اوست.(۹۶)

گروهى از محققان، خصوصیات شعرى او را چنین بر شمرده اند:

مضمون هاى شعر وى مدح، رثا، فخر و حماسه، نسیب و تشبیب و اندکى وصف است. وى در شخصیت و نیز در شعر خود به شدت سنّت گرا بود. نیازى به سرودن مدیحه براى گذران زندگى خویش نداشت و شاید شاعرى را براى خود عار مى دانست، چه مى پنداشت که هنر اصلى وى شمشیر زدن است، نه شاعرى، و شاید به همین سبب است که مانع انتشار شعر خود مى شد… اغلب قصیده هاى او با مقدمه تغزلى معمول (نسیب) آغاز مى شود و همین مقدمه هاى تقلیدى ـ از شعر جاهلى ـ بخش مهمى از غزلیات دیوان او را تشکیل مى دهد. چند قصیده وى نیز غزل ناب است… تنها نوآورى ابوفراس در این اشعار، در تعداد ابیات هر مضمون است، به گونه اى که در برخى از قصیده ها که با مضمون فخر سروده شده است، مقدمه تغزلى بیش از غرض اصلى شعر است. افزون بر این، تناسب و انسجامى که ابوفراس میان مقدمه و مضمون اصلى شعر ایجاد کرده، سخت قابل تحسین است.

حدود صد قطعه در دیوان وى دیده مى شود که غزل محض است. در این اشعار، ابوفراس از تقلید صرف دست شسته است و بنابراین آنها را مى توان بازتاب تجربه هاى واقعى شاعر در عشق پنداشت که در لحظه هاى خاصى سروده شده است و در آنها شخصیت شهسوارگونه شاعر رنگ باخته و عواطف طبیعى وى آشکار شده است، چنان که گویى او عاشق کهنه کارى است که با زیر و بم عشق آشنا است… با این حال، غزل او از قلمرو عفت و پاکى در نمى گذرد، چه در نظر وى ارجمندترین عشق ها عفیف ترین آنهاست…

آنچه منتقدان کهن و نیز محققان معاصر را بر آن داشته است تا به شعر وى عنایتى آمیخته به تحسین نشان دهند، نخست شخصیت ویژه اوست که از آن سخن گفته شد; دیگر، سروده هایى از وى که به «اسریات» یا «حبسیات» یا «رومیات» شهرت یافته است. در این گونه اشعار، عاطفه شاعر دقت و عمق بیشترى یافته است، چندان که به گفته برخى از معاصران، گران جانان سنگین دل را نیز متأثر مى سازد. شاید با

توجه به همین سروده هاى اوست که منتقدان کهن، وى را شاعرى نوآور دانسته اند، و برخى از معاصران وى را برتر از متنبى شمرده اند. احساس صادقانه شاعر در این اشعار مجال بروز یافته است و وى از شعر، مرهمى بر زخم ها و گنجینه اى براى نگهداشت مفاخر خویش ساخته است و در آنها فخر و حماسه و عشق را با یکدیگر در آمیخته و تصویرى حقیقى و گویا از رنج هاى خویش در روزگار اسارت ارائه داده است. بخش دیگر اشعار وى که این ویژگى در آنها به چشم مى خورد، اخواتیات اوست. در این سروده ها نیز تشخص او به خوبى آشکار مى گردد…

ابوفراس مسلمانى شیعى و راست کیش است، چنان که وى را در شمار شاعران اهل بیت و از بى پروایان در ابراز عقیده بر شمرده اند. اگر چه اشعار وى در این زمینه بسیار اندک است، اما تأثیر آن در جهان تشیع اندک نبوده است. مشهورترین این اشعار قصیده اى است که به «شافیه» مشهور است… و نیز در دو قطعه دیگر از پیشوایان دوازده گانه شیعیان نام برده است… و به راستى مى توان ابوفراس را شاعر اهل بیت(علیهم السلام)نامید.(۹۷)

در منظر نظر

حیات ادبى و شعرى ابوفراس زیبایى ها و ظرافت هاى بسیارى را در خود نهفته دارد و این مهم از دید نافذ خداوندگاران اندیشه و ادب پنهان نمانده است و هر یک به تعریف و تمجید از او پرداخته اند که به نمونه هاى شاخص آن گفته ها اشاره مى کنیم:

۱ ـ صاحب بن عباد

«بدأ الشعر بمَلِک و ختم بمَلِک;

شعر از پادشاهى ]چون امروء القیس[ آغاز و به پادشاهى دیگر ]همچون ابوفراس[ پایان پذیرفت.»(۹۸)

۲ ـ متنبى

او به تقدم و برازندگى ابوفراس گواهى مى داد و از برخورد با او هراسان بود و تمایل به شرکت در مسابقه با او نداشت، تا در مقابله با او شعر بسراید. او زبان به مدح ابوفراس نگشود و افراد دون مرتبه از او از آل حمدان را ستود; البته نه از روى غفلت یا بى التفاتى و تحقیر بلکه به دلیل هیبت و عظمت او، وبه عبارتى: ابوفراس را بزرگ تر و شکوهمندتر از حد مدح خویش مى دید.(۹۹)

۳ ـ ثعالبى

«ابوفراس در زمینه ادب، فضل، کرم، شرافتمندى، جلال، شکوه، شیواگویى، هنرمندى، سلحشورى و دلیرى، یگانه روزگار و خورشید عصر خویش بود. شعرش، نامدارى و زیبایى و ظرافت و روانى و فصاحت و شیرینى بلند سخنى و شماتت، همه را باهم جمع کرده و در این زمینه به شهرت پیوسته است. در اشعار او طبع شاداب و بلندى مقام و عزت پادشاهى، نهفته و این خصال در هیچ شاعرى جز در عبدالله بن معتز و ابوفراس جمع نشده است و سخن شناسان و نقادان، کلام ابوفراس را برتر از ابن معتز خوانده اند.»(۱۰۰)

۴ ـ علامه امینى

«او شهریار بلاغت و خداوندگار ادب در خاندان حمدانیان است.»(۱۰۱)

ابن عساکر(۱۰۲)، ابن شهرآشوب(۱۰۳)، ابن اثیر(۱۰۴)، ابن خلکان(۱۰۵)، ابوالفداء(۱۰۶)، یافعى(۱۰۷)، افندى(۱۰۸)، ذهبى(۱۰۹)، حر عاملى(۱۱۰)، خوانسارى(۱۱۱)، بستانى(۱۱۲)، ابن عماد حنبلى(۱۱۳)، فرید وجدى(۱۱۴)، زرکلى(۱۱۵)، امین عاملى(۱۱۶)،عمر رضاکحاله و(۱۱۷)… نیز از او به بزرگى یاد کرده اند.

دیوان شعر

دیوان شعر ابوفراس حمدانى به وسیله ابن خالویه، استاد ارزنده او جمع آورى گردید و سپس به صورت زیبا تنظیم و عرضه شد. ابن خالویه در دیوان شعر شاگرد خویش، بسیارى از وقایع و اتفاقات را که ابوفراس در شعرها بدان اشاره کرده، شرح داده(۱۱۸) و فراى از آن در ابتداى برخى از اشعار، به پاره اى از موضوعات و اخبارى که شعر بدان مناسبت سروده شده، اشاره کرده است.(۱۱۹)

این دیوان فاخر، نخست در سال ۱۸۷۳ میلادى و سپس در سال هاى ۱۹۰۰ و ۱۹۱۰ در بیروت به زیور طبع آراسته شد و تاکنون نیز بارها با قبض و بسط هاى تلخ و شیرین تجدید چاپ گردیده است در سال ۱۹۴۲ «سامى دهان» آن را در سه جلد، همراه با تحقیقات مفصل به چاپ رساند.(۱۲۰)

نسخه هاى متعدد و فراوانى از دیوان ابوفراس در مجامع فرهنگى فرانسه، آلمان، ایتالیا، روسیه، استانبول، مدینه منوره، مصر، دمشق و حلب موجود است که مورد توجه صاحبان فکر و نظر قرار دارد.(۱۲۱)

شاعر اهل بیت

ابوفراس حمدانى، آن شیعى پاک نهاد، بر اعتقاد و علاقه خود به خاندان رسول تأکید داشت و به راستى شاعر آل محمد(صلى الله علیه وآله) بود. او در بیان فضایل امیرمؤمنان و ائمه معصوم(علیهم السلام) بى باک بود و در سروده هایش به تندى برنابخردى و ستم امویان و عباسیان مى تاخت و لذا اشعار وى زبانزد عام و خاص گردید و تأثیر ویژه اى در جهان تشیع داشت.(۱۲۲)

من شعر شیعیم من پاسدار مرز شرف خون و همتم

من جام خون فشان سخن راچون کاسه شفق

بر آستان شامگهان در دست; داشتم شمشیر شعر خود

در خاک رزمگاه با خون سرخ ـ با آیه ـکاشتم.(۱۲۳)



۱٫ فاصله منبج تا فرات، سه فرسخ و تا حلب، ده فرسخ است. ر.ک: مراصد الاطلاع، عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادى، ج۳، ص ۱۳۱۶٫
۲٫ سفرنامه ابن جبیر، محمد بن احمد بن جبیر، ترجمه پرویز اتابکى، ص۳۰۵; اشکال العالم، ابوالقاسم جیهانى، ترجمه على کاتب، ص ۸۱; حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، ص ۱۷۰٫
۳٫ معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله حموى، ج ۵، ص ۲۰۶٫
۴٫ تمامى تاریخ هاى ذکر شده در این کتاب ـ به جز صفحه ۶۵ ـ قمرى است; از این رو از ذکر واژه هاى: هجرى قمرى، قمرى و یامختصر آن (هق، ق) در حد امکان صرف نظر مى شود.
۵٫ اعیان الشیعه، محسن امین عاملى، ج ۴، ص ۳۰۷; معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۰۶٫
۶٫ از سروده هاى ابوفراس.
۷٫ سعید بن حمدان بن حمدون بن حارث بن لقمان… حمدانى عدوى تغلبى. ر.ک: اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۰۷٫
۸٫ همان; دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫ ابوفراس خود به این پیشینه اشاره مى کند:
لإسماعیل بى و بنیه فخر *** و فى اسحاق بى و بنیه عُجبُ
و نیز سروده است:
اذا خفت من اخوالى الروم خطه *** تخوفت من اعمامى العرب اربعا
۹٫ بغیه الطلب فى تاریخ حلب، عمربن احمد بن ابى جراده، ج ۶، ص ۴۲۹۱٫
۱۰٫ دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۱، ص ۶۸۹٫ ابوالعلا ابتدا به دست برادرزاده اش ناصرالدوله اسیر شد، آن گاه غلامان ناصرالدوله او را به طرز فجیعى به قتل رساندند. ر.ک: دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫
۱۱٫ ابوفراس الحمدانى ـ حیاته و شعره، عبدالجلیل حسن عبد المهدى، ص ۸۵٫
۱۲٫ الفرج بعد الشده، محسن تنوخى، ج ۱، ص ۲۲۵; دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫
۱۳٫ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج ۲، ص ۶۲٫
۱۴٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۳۱٫
۱۵٫ ابوعبدالله حسین بن احمد بن خالویه در همدان به دنیا آمد. در آغاز جوانى براى تحصیل راهى بغداد شد و نزد برجسته ترین دانشمندان نحو، ادب، علوم قرآنى و حدیث آموخت. وى از بغداد به شام و سپس به حلب رفت و در دربار سیف الدوله مقام یافت. مشهورترین شاگردان او ابوبکر خوارزمى، معانى بن زکریا نهروانى و عبدالمنعم بن غلیون مى باشند. ذهبى او را شیخ العربیه نامیده، وى را دانا به زبان عرب، حافظ لغت، آگاه و بصیر در قرائت وثقه در حدیث دانسته است. ابن خالویه بر اثر بیمارى در سال ۳۷۱ قمرى در حلب درگذشت.
ر.ک: وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۷۸; انباء الرواه على ابناء النحاه، ابن قفطى، ج ۱، ص ۳۲۶; البدایه والنهایه، ابن کثیر، ج ۱۱، ص ۲۹۷; الفهرست، ابن ندیم، ص ۹۲; معجم الادباء، یاقوت حموى، ج ۳، ص ۱۰۳۶; دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۳، ص ۴۰۳٫
۱۶٫ البدایه و النهایه، ج ۱۱، ص ۲۹۷; دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۱۲۰٫
۱۷٫ تاریخ طبرى، محمد بن جریر طبرى، ج ۳، ص ۲۱۴۱٫
۱۸٫ او در ابتدا با اکراد یزیدى به جنگ پرداخت و آنان را پراکنده ساخت. در ۳۱۱ قمرى مأمور حفاظت زائران خانه خدا در سفر مکه از گزند قرمطیان ـ شعبه اى از اسماعیلیه ـ شد. در بازگشت، ابوطاهر قرمطى بر او تاخت و وى را اسیر کرد. ابوالهیجا بعد از یک سال آزاد شد و به بغداد رفت و در سال بعد از آن، تهدید قرمطیان بر بغداد را درهم شکست و آنان را عقب راند. او در ۳۱۷ با یارى مونس مظفر و نازوک خادم، خلیفه مقتدر را از خلافت، خلع و محمد بن معتضد را با لقب «القاهر» به خلافت نشاند. خلیفه جدید، ابوالهیجا را به امارت حلوان، دینور، همدان وکرمانشاهان منصوب کرد، لیکن این امارت دوام چندانى نیافت و اندکى بعد با شورش سپاهیان بغداد، مقتدر بر مسند قدرت نشست و ابوالهیجا نیز قربانى این جنگ خونین قدرت شد. ر. ک: دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۱، ص ۶۸۸ و ۶۸۹، با تلخیص.
۱۹٫ با ظهور فرایندهاى سیاسى، قبض و بسط هاى متعددى در دایره اختیارات و سیطره نفوذ ناصرالدوله پدید آمد. با تصرف بغداد در۳۳۴ توسط معزّالدوله دیلمى و درگیرى هاى پیاپى میان آن دو، دوران افول قدرت حسن آغاز شد و سرانجام در ۳۵۳ معزّالدوله با تصرف کامل موصل، حکومت ولایات ناصرالدوله را به پسر او، غضنفر (ابوتغلب) سپرد و اندکى بعد پدرش را در بند کشید و در موصل زندانى کرد تا آن که ناصرالدوله در ۳۵۸ در زندان درگذشت.
۲۰٫ سیف الدوله در جریان اختلاف میان ناصرالدوله و توزون و خلیفه به برادر کمک مى کرد و در اندیشه تصرف بغداد بود، اما موفق نشد و توزون بر او پیشدستى کرد; از این رو راهى شام گردید. ر.ک: دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۱، ص ۶۹۰٫
۲۱٫ یانس مونسى از طرف اخشید بر حلب امارت داشت.
۲۲٫ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج ۵، ص ۳۰۰; تاریخ عرب، فیلیپ حتى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۱، ص ۵۹۰ ـ ۵۹۱; دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۱، ص ۶۹۱٫
۲۳٫ یتیمه الدهر، ثعالبى، ج ۱، ص ۱۱٫
۲۴٫ همان، ص ۲۶۹٫
۲۵٫ زبده الحلب من تاریخ الحلب، ابن عدیم، ج۱، ص ۱۱۹ و ۱۲۰; یتیمه الدهر، ج۱، ص ۲۷ و ۲۸٫
۲۶٫ ابوفراس فارس بن حمدان، عمر فروخ، ص ۴۶٫
۲۷٫ از حکومت او بر حرّان نیز یاد شده است. ر.ک: دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫
۲۸٫ یتیمه الدهر، ج ۱، ص ۱۱; ادباء العرب، بستانى، ج ۲، ص ۳۶۴٫
۲۹٫ التاریخ الکبیر، ابن عساکر، ج ۳، ص ۴۳۹; تجارب الامم، ابوعلى مسکویه، ج ۲، ص ۱۹۲٫
۳۰٫ دیوان ابى فراس، ص ۳۳٫
۳۱٫ بغیه الطلب فى تاریخ الحلب، ج ۶، ص ۲۵۲۷٫
۳۲٫ شهرى میان حلب و سمسیاط و در غرب رودخانه فرات. ر.ک: معجم البلدان، ج ۳، ص ۵۱٫
۳۳٫ معجم البلدان، ج ۳، ص ۵۱ و ۵۲٫ یکى از شعرا در مدح این اقدام ابوفراس سرود:
ارضیت رَبک وابن عمک و القنا *** و بذلتَ نفساً لم تزَل بذّالَها
و نزلت رعبانا بها او لیتَها *** تُثنى علیک سهولها و جبالَها
ـ پروردگارت و پسر عمویت و نیزه را خشنود کردى و از جان گذشتگى نمـودى و پیـوسته چنینى!
ـ و به «رعبان» رفتى و عهده دار امر آن جا شدى کوه و دشت آن، تو را ستایش مى کند!
۳۴٫ دیوان ابى فراس، ص ۱۹، ۷۰، ۷۳، ۸۰، ۱۲۲، ۱۴۶، ۲۶۱، ۲۶۴ و ۲۷۸٫
۳۵٫ همان، ص ۷۳٫
۳۶٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۶۵٫
۳۷٫ او در دو شعر از پیروزى بر بنى کلاب و سپس عفو آنان گزارش مى دهد. ر.ک: همان، ص ۲۲۱ و ۱۴۶٫
۳۸٫ همان، ص ۱۲۳٫
۳۹٫ همان، ص ۱۹٫
۴۰٫ شهرى در سواحل دریاى شام. ر.ک: معجم البلدان، ج ۱، ص ۲۷۱٫
۴۱٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۷۸٫
۴۲٫ زبده الحلب من تاریخ حلب، ص ۱۴۰ ـ ۱۴۷٫
۴۳٫ ادباء العرب، ج ۲، ص ۳۶۹٫
۴۴٫ شهر مرزى میان انطاکیه و سرزمین روم. ر.ک: معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۴۵٫
۴۵٫ شهرى از توابع روم که به نام سازنده آن «خرشنه بن روم بن یقن بن سالم بن نوح(علیه السلام)» نامیده شد. ر.ک: همان، ج ۲، ص ۳۵۹٫
۴۶٫ شهرى در سرزمین روم. ر.ک: همان، ج ۴، ص ۳۸۸٫
۴۷٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۲۷۳٫
۴۸٫ سیف الدوله حمدانى، مصطفى شکعه، ص ۱۲۳ ـ ۱۲۴; معجم البلدان، ج ۳، ص ۵۱٫
۴۹٫ قلعه اى در اطراف سمسیاط که به دلیل سرخى خاک آن، حمراءِ نیز نام گرفته است. ر.ک: معجم البلدان، ج ۲، ص ۲۷٫
۵۰٫ احیدب از دیدگاه فوکاس نادیده انگاشته شده بود و او از نفوذ مسلمانان از آن زاویه مطمئن نبود.
۵۱٫ در این جنگ گروه زیادى از رومیان از جمله فرزند، داماد، پسر عمو و همسر خواهر «برداس فوکاس» کشته شدند. تعداد مقتولان سپاه روم را سه هزار نفر برشمرده اند; همچنین جمع بسیارى از ایشان به اسارت مسلمانان درآمدند. ر.ک: اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۱۱۵ ـ ۱۱۷٫
۵۲٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۶۰٫
۵۳٫ شهرى در اطراف مصیصه. ر.ک: معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۷۶٫
۵۴٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۱۸ ـ ۳۱۹٫
۵۵٫ سرزمین وسیع و پهناور غرب رود دجله که به «بکر بن وائل» منسوب است. ر.ک: معجم البلدان، ج ۲، ص ۴۹۴٫
۵۶٫ شهرى در غرب رود فرات و در شمال شهر منبج. ر.ک: همان، ج ۳، ص ۲۵۸٫
۵۷٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۰۸٫
۵۸٫ همان.
۵۹٫ دائره المعارف الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۸۷; اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۹; دائره المعارف تشیع، ج۱، ص ۴۳۰٫ ابن خلکان درباره اسارت نخست او مى گوید: وى در مغاره الکحل، نقطه مرزى میان طرطوس و روم، به سال ۳۴۸ قمرى دستگیر شد. ر.ک: وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۶۰٫
۶۰٫ ابوفراس پس از اسارت به خرشنه ـ قلعه اى مشرف بر رود فرات – برده شد. وى براى فرار، بر اسبش سوار شد و با تهورى فوق العاده اسب خود را از فراز قلعه به رود فرات جهاند و از مهلکه نجات یافت. شرح شافیه ابى فراس، محمد بن امیر حاج حسین، ص۵۹; اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۹; دائره المعارف الاسلامیه، ج ۱، ص ۳۸۷; دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫
۶۱٫ دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۱۲۱٫
۶۲٫ دیوان ابى فراس، ص ۸۲ .
۶۳٫ همان، ص ۱۶۰٫
۶۴٫ همان، ص ۱۵۷٫
۶۵٫ الفرج بعد الشده، ج ۱، ص ۲۲۸٫
۶۶٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۳۲٫
۶۷٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۲٫
۶۸٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۸٫
۶۹٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۲٫
۷۰٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۴ ـ ۲۷٫
۷۱٫ همان.
۷۲٫ بنا بر نقل ابن خالویه، ابوفراس تا ۳۵۴ در خرشنه بود. ر.ک: همان، ص ۲۰۵٫
۷۳٫ ابوفراس الحمدانى ـ حیاته و شعره، ص ۱۱۰٫
۷۴٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۵; الغدیر، ج ۳، ص ۵۵۵٫
۷۵٫ دیوان ابى فراس، ص ۴۲٫ او سپس ابیاتى سرود که طلیعه آن چنین است:
اتزعم، یا ضخم اللغادید، اننا *** و نحن اسود الحرب لانعرف الحربا
۷۶٫ ابوفراس در غم و محنت دورى از وطن، سروده اى در دیوان خود، ص ۳۰ دارد که با این ابیات آغاز مى شود:
ان فى الاسر لَصبّا *** دَمْعُه فى الخّد صبّ
هو فى الروم مقیم *** و له فى الشام قلب
۷۷٫ دیوان ابى فراس، ص ۳۱۷٫ آغاز شعرش چنین است:
لولا العَجُوزُ بِمَنبج *** ما خِفتُ اسبَابَ المنیه
۷۸٫ همان، ص ۲۴۱٫ طلیعه قصیده او بدین قرار است:
یا حَسرَهً ما اکادُ أحمِلُها *** آخِرُها مُزعِج، و أوّلُها!
۷۹٫ همان، ص ۱۶۳٫
۸۰٫ تجارب الامم، ج ۲، ص ۱۹۲; الکامل فى التاریخ، ج ۸، ص ۵۷۴; الفرج بعد الشده، ج ۱، ص ۲۲۸ و ۲۲۹٫
۸۱٫ الغدیر، ج ۳، ص ۵۵; اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۵; دیوان ابى فراس، ص ۲۳۷٫
۸۲٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۲۵٫
۸۳٫ سفرنامه ابن جبیر، ص ۳۱۸ ـ ۳۲۰٫
۸۴٫ دیوان ابى فراس، ص ۲۳۴; دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۱۲۱; دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫
۸۵٫ مشهورترین شهر دیار بکر. ر. ک: معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۳۵٫
۸۶٫ الیواقیت و الضرب فى تاریخ حلب، ص ۱۲۰٫ ابوفراس در مرگ امیر مرثیه اى نسرود; شاید دل آزردگى او از سیف الدوله در طول اسارت، مانع از این کار شد.
۸۷٫ معیار الاشعار، خواجه نصیر الدین، ص ۱; المعجم فى معابیر اشعارالعجم، شمس الدین محمد رازى، ص ۱۹۶٫
۸۸٫ زبان و نگارش فارسى، جمعى از اساتید، ص ۱۴۵٫
۸۹٫ لغت نامه دهخدا، ج ۹، ص ۱۲۶۰۸٫ نظم فقط سخن موزون و مقفى و از عنصر عاطفه و تخیل به دور است.
۹۰٫ دیوان اشعار، محمدتقى بهار، ج ۲، ص ۴۰۷٫
۹۱٫ روزنامه ایران، ش ۷۰۵ ،ص ۹٫
۹۲٫ همان.
۹۳٫ چهار رساله از افلاطون، رساله فایدروس، ترجمه محمد حسن لطفى.
۹۴٫ وسائل الشیعه، حر عاملى، ج ۱۰، ص ۴۶۷٫
۹۵٫ المیزان، علامه محمد حسین طباطبایى، ج ۱۵، ص ۳۳۷٫
۹۶٫ دانشنامه ایران و اسلام، ص ۱۰۸۵ ـ ۱۰۸۶٫
۹۷٫ دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۱۲۲ ـ ۱۲۴; و ر.ک: ابوفراس الحمدانى، ص ۳۳۹ ـ ۳۴۷; مقدمه دیوان ابى فراس، ابن خالویه، ص ۱۱; فنون الشعر فى مجتمع الحمدانین، مصطفى شکعه، ص ۳۱۵ و ۴۰۳ ـ ۴۱۴; معالم العلماء، ابن شهر آشوب، ص ۱۴۹; الغدیر، ج ۳، ص ۵۵۲٫
۹۸٫ الغدیر، ج ۳، ص ۵۵۳; شذرات الذهب، ابن عماد حنبلى، ج ۲، ص ۲۴٫
۹۹٫ یتیمه الدهر، ج ۱، ص ۵۷٫
۱۰۰٫ همان.
۱۰۱٫ شهداء الفضیله، شیخ عبدالحسین امینى، ص ۲۱٫
۱۰۲٫ تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۱، ص ۴۲۱; مختصر تاریخ دمشق، ج ۶، ص ۱۵۰٫
۱۰۳٫ معالم العلماء، ص ۱۴۹٫
۱۰۴٫ الکامل فى التاریخ، ج ۵، ص ۱۹۴ و ۳۵۵ (حوادث سنه ۳۵۷ هـ).
۱۰۵٫ وفیات الأعیان، ج ۲، ص ۱۵۳٫
۱۰۶٫ المختصر فى تاریخ البشر، ج ۲، ص ۱۰۸ (حوادث سنه ۳۵۷).
۱۰۷٫ مرآه الجنان، ج ۲، ص ۲۷۷٫
۱۰۸٫ ریاض العلماء، ج ۵، ص ۴۸۹٫
۱۰۹٫ سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد بن عثمان الذهبى، ج ۱۶، ص ۱۹۶ ـ ۱۹۷; تاریخ الاسلام، ص ۱۵۹ (حوادث سنه ۳۵۷).
۱۱۰٫ امل الآمل، ج ۲، ص ۵۹، شماره ۱۵۰٫
۱۱۱٫ روضات الجنات، ج ۳، ص ۱۵، شماره ۲۳۲٫
۱۱۲٫ دائره المعارف، ج ۲، ص ۳۰۰٫
۱۱۳٫ شذرات الذهب، ج ۲، ص ۲۴٫
۱۱۴٫ دائره المعارف القرن العشرین، ج ۷، ص ۱۵۰٫
۱۱۵٫ الاعلام، ج ۲، ص ۱۵۶٫
۱۱۶٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۰۷٫
۱۱۷٫ معجم المؤلفین، ج ۳، ص ۱۷۵٫
۱۱۸٫ معجم الادباء، ج ۳، ص ۱۰۳۶٫
۱۱۹٫ گویا شاعر معاصرِ ابوفراس، بَبَّغاء (م ۳۹۸) نیز در جمع آورى اشعار او همت گمارده است، اما مجموعه او در دسترس نیست. ر.ک: دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۰٫
۱۲۰٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۳۱ ـ ۳۳۲; دائره المعارف تشیع، ج ۱، ص ۴۳۱; دائره المعارف بزرگ اسلامى، ج ۶، ص ۱۲۴٫
۱۲۱٫ اعیان الشیعه، ج ۴، ص ۳۳۱ ـ ۳۳۲٫
۱۲۲٫ معالم العلماء، ص ۱۴۹; الغدیر، ج ۳، ص ۵۵۰٫

۱۲۳ على موسوى گرمارودى.

ابو فراس حمدانی//على موسوى گرمارودى

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *